افق روشن
www.ofros.com

آزادی سیاسی مستلزم مبارزه با سرمایه داری است


کمیته هماهنگی                                                                                               یکشنبه ٧ شهریور ١٣٨٩

کارگران خواهان افزایش دستمزدها برای ارتقا یا حداقل جلوگیری از تنزل بی وقفه سطح زندگی افراد جامعه هستند. دولت این خواست کارگران را برآورده نمی کند. چرا؟ زیرا افزایش واقعی دستمزدها به معنای کاهش سود سرمایه داران است و دولت نمی خواهد سود سرمایه داران (از جمله سود خود دولت) کاهش یابد. بنابراین، افزایش دستمزد برای ارتقا یا دست کم جلوگیری از تنزل سطح زندگی شهروندان مستلزم وارد آوردن فشار بر سطح سودآوری سرمایه و مبارزه با سرمایه داری است.
کارگران خواستار استخدام دائمی و رسمی هستند و می خواهند هرگونه استخدام موقت ملغی شود. دولت این مطالبه کارگران را برآورده نمی کند. چرا؟ زیرا در صورت استخدام دائمی، سرمایه داران (ازجمله دولت) نمی توانند به راحتی کارگران را اخراج کنند. اما در استخدام موقت، آن ها می توانند کارگران را به محض رفع نیازهایشان به خیابان پرتاب کنند، فارغ از این که بر سر آنان و خانواده هایشان چه می آید. علاوه بر این، استخدام دائمی و رسمی به معنای برخورداری کارگران از حقوق و مزایای بیشتر است و سرمایه داران نمی خواهند حقوق و مزایای بیشتر به کارگران بدهند، زیرا این امر سود آنان را کاهش می دهد. بنابراین، الغای قرارداد موقت و استخدام رسمی و دائمی کارگران در گرو مبارزه با سرمایه است.
کارگران خواهان برخورداری از تامین اجتماعی از جمله حقوق بازنشستگی، ازکارافتادگی و بیکاری برای همه افراد جامعه هستند. دولت این خواست کارگران را برآورده نمی کند. چرا؟ زیرا برخورداری همه افراد جامعه از این حقوق مستلزم کاهش سود سرمایه داران (ازجمله خود دولت) است، و دولت نمی خواهد سود سرمایه داران کاهش یابد. بنابراین، برخورداری همه افراد جامعه از حقوق بازنشستگی، ازکارافتادگی و بیکاری مستلزم مبارزه با سرمایه است.
می توان این گونه ادامه داد و مطالبات اقتصادی دیگری چون برخورداری تمام افراد جامعه از مسکن مناسب، بهداشت و دارو و درمان رایگان، آموزش و پرورش رایگان، حمل و نقل رایگان، مهد کودک رایگان و... را ردیف کرد که تحقق هر کدام از آن ها نیازمند مبارزه با سرمایه است. در همه این موارد، صرف نظر از تفاوت ها و ویژگی هایشان، یک منطق مشترک وجود دارد و آن این است که بین سود سرمایه داران و سطح زندگی کارگران نسبت معکوس وجود دارد : هرچه سود سرمایه داران افزایش می یابد، سطح زندگی کارگران تنزل می کند و، برعکس، هرچه سطح زندگی کارگران بالا می رود سود سرمایه داران پایین می آید. در چنین منطقی، به طور طبیعی این نتیجه به دست می آید که تحقق مطالبات اقتصادی کارگران مستلزم اعمال فشار کارگران بر شریان حیاتی سرمایه یعنی رابطه تولید ارزش اضافی یا همان سود است. آیا این منطق، و نتیجه طبیعی آن، در مورد مطالبات سیاسی طبقه کارگر نیز وجود دارد؟ یعنی آیا در مورد مطالبات سیاسی کارگران نیز بین سطح مقابله سرمایه داران با کارگران و سطح مبارزه کارگران با سرمایه داران نسبت معکوس وجود دارد و، بدین سان، تحقق آزادی سیاسی طبقه کارگر نیز در گرو مبارزه با سرمایه داری است؟ یا این که، برعکس، آن گونه که بسیاری از فرقه های رفرمیست چپ و راست می گویند، مبارزه برای آزادی سیاسی مبارزه ای «دموکراتیک» است که تازه نیروهای مولده سرمایه داری را رشد می دهد تا رابطه اجتماعی سرمایه تقویت و تثبیت شود؟ مثلا آیا تحقق آزادی های عقیده، بیان، مطبوعات، تشکل، اعتصاب، تجمع، تحصن، تظاهرات و راه پیمایی سرمایه داری را تقویت می کند یا تضعیف؟ آیا جدایی دین از حکومت و تبدیل دین به امر خصوصی افراد به سود سرمایه است یا به زیان آن؟ آیا آزادی زندانیان سیاسی مطالبه ای سرمایه دارانه است یا سرمایه ستیزانه؟ آیا الغای مجازات اعدام در گرو همراهی با سرمایه است یا مبارزه با آن؟ آیا الغای تبعیض جنسیتی در مورد زنان مستلزم تحکیم سرمایه است یا تضعیف آن؟ آیا پایان دادن به نابرابری حقوقی اقلیت های قومی و دینی رابطه سرمایه را تقویت می کند یا تضعیف؟
هدف مطالبات سیاسی پایه ای طبقه کارگر تحقق آزادی های سیاسی است. طبقه سرمایه دار و دولت او به طور کامل از این آزادی ها برخوردارند. حتی در حالتی که رقابت های درونی بخش های مختلف طبقه سرمایه دار یا جنگ قدرت جناح ها و باندهای مختلف حکومت منجر به بیرون رانده شدن این یا آن بخش طبقه سرمایه دار یا حکومت از قدرت شود و این قدرت به انحصار بخش قدرتمند طبقه سرمایه دار و حکومت درآید، بازهم بخش یا بخش های رانده شده از قدرت از این آزادی ها محروم نمی شوند، زیرا آن ها ثروت و امکانات دارند ( ثروت و امکاناتی که از استثمار کارگران به دست آمده است) و با اتکا به این ثروت و امکانات می توانند حتی در اپوزیسیون نیز نشریه منتشر کنند، عقیده خود را آزادانه بیان کنند، تشکل بسازند و الی آخر. این ها حتی اگر به زندان هم بیفتند دقیقا به دلیل برخورداری از ثروت و امکانات، در زندان نیز می توانند از این آزادی ها برخوردار باشند. حال آن که کارگران حتی اگر سرکوب هم نشوند، حتی اگر به زندان هم نیفتند، حتی اگر اعدام هم نشوند ( که البته چنین چیزهایی در جوامع سرمایه داری ناممکن است) بازهم نفس زندگی برای امرار معاش یعنی اجبار به فروش نیروی کار برای سیر کردن شکم خود و خانواده، آنان را از این آزادی ها محروم می کند. به عبارت دیگر، طبقه کارگر بیش و پیش از آن که توسط حکومت طبقه سرمایه دار از آزادی های سیاسی محروم شود به علت اسارت در چنگ رابطه اجتماعی سرمایه یعنی خرید و فروش نیروی کار از این آزادی ها محروم شده است. حتی اگر حکومت حق برخورداری از این آزادی ها را از توده های کارگر نگیرد آنان بازهم نمی توانند از این حق استفاده کنند، به این دلیل ساده که نه وقتش را دارند، نه پولش را و نه توانایی ها و امکانات استفاده از این حق را. و این نداشتن وقت، پول، مهارت و امکانات نیز معلول زندگی ای است که در آن کارگران مجبورند نیروی کارشان را بفروشند تا زنده بمانند. اما آیا این بدان معناست که داشتن یا نداشتن حق این آزادی ها برای کارگران علی السویه است؟ به هیچ وجه چنین نیست. حق برخورداری از آزادی های سیاسی گام بزرگی به سوی رهایی از اجبار به فروش نیروی کار است، زیرا برخورداری از این حق توان مادی و فکری کارگران را برای مبارزه در جهت رهایی از اسارت رابطه خرید و فروش نیروی کار افزایش می دهد. و همین رویکرد است که جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر را از جنبش رفرمیست ها جدا می کند. رفرمیست ها افزایش توان مادی و فکری طبقه کارگر را برای رشد و تحکیم مناسبات سرمایه داری می خواهند. حال آن که جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر افزایش توان این طبقه را برای نابودی این مناسبات می خواهد. اگر کارگران از حق آزادی بیان برخوردار باشند، این امکان به وجود خواهد آمد که مشکلات و گرفتاری های خود را آزادانه به گوش هم طبقه ای های خود برسانند، ریشه سیه روزی ها و مصائب خود را بشناسند، عقاید خود را بی ترس و واهمه از زندان و شکنجه و اعدام بیان کنند، دروغ ها و وارونه نمایی های سرمایه داران و دولت آن ها را افشا کنند، ستم سرمایه و دولت آن را به نقد کشند و بدین سان آگاهی و توان فکری خود را برای مبارزه با سرمایه رشد و ارتقا دهند. اگر کارگران از حق آزادی ایجاد هر گونه تشکل برخوردار باشند، این امکان به وجود خواهد آمد که شورای سراسری و ضدسرمایه داری خود را به وجود آورند، با تکیه به این تشکل، طبقه سرمایه دار و دولت اش را از یورش به سطح معیشت طبقه خود بازدارند، به ضرب این تشکل افزایش دستمزد و دیگر مطالبات پایه ای خود را به طبقه سرمایه دار و دولت اش تحمیل کنند و بدین گونه توان مادی و فکری خود را افزایش دهند تا با پیدایش اوضاع انقلابی ماشین دولتی سرمایه را درهم شکنند، قدرت شوراهای انقلابی خود را مستقر کنند و جامعه را به سوی الغای بردگی مزدی و کل جامعه طبقاتی پیش برند. اگر کارگران با مبارزه خود دین را به امر خصوصی افراد تبدیل کنند و با استقرار سکولاریسم به هیچ حکومتی اجازه ندهند که دین و مذهب و به طور کلی ایدئولوژی را در سرنوشت سیاسی افراد جامعه دخالت دهد، این امکان به وجود خواهد آمد که با رفع تبعیض دینی در قانون و از میان برداشتن نابرابری حقوقی زن و مرد – که در حکومت دینی با احکام شرعی توجیه می شود – آحاد کارگران فارغ از اختلافات دینی و مذهبی متحد شوند و بدین سان توان خود را برای مبارزه با سرمایه داری افزایش دهند. اگر کارگران با مبارزه خود تبعیض جنسیتی در مورد زنان را ملغی کنند، این امکان به وجود خواهد آمد که جنبش سیاسی پرتوان زنان برای رفع تبعیض جنسیتی را تابع مبارزه خود برای رهایی اقتصادی- اجتماعی خود کنند و بدین سان توان خود را برای نابودی رابطه خرید و فروش نیروی کار افزایش دهند. اگر کارگران بتوانند نابرابری حقوقی در مورد اقلیت های قومی را ملغی کنند، این امکان به وجود خواهد آمد که جنبش های نیرومند قومی را تابع مبارزه خود برای رهایی از بردگی مزدی کنند و توان مادی و فکری خود برای این رهایی را افزایش دهند.
به این ترتیب، تحقق هر یک از مطالبات سیاسی پایه ای طبقه کارگر توان مادی و فکری این طبقه را برای برچیدن بساط سرمایه افزایش می دهد. اما تمام نکته مورد بحث ما در اینجا آن است که خود افزایش توان مادی و فکری طبقه کارگر از طریق تحقق آزادی سیاسی مستلزم مبارزه این طبقه با افق ضدسرمایه داری است، زیرا این توان فقط و فقط در صورت کاهش توان مقابله طبقه سرمایه دار و دولت او با طبقه کارگر افزایش می یابد. به عبارت دیگر، همان نسبت معکوسی که در سطح اقتصادی بین سود سرمایه داران و رفاه کارگران وجود دارد در سطح سیاسی نیز میان توان مادی و فکری طبقه سرمایه دار برای مقابله با طبقه کارگر و توان مادی و فکری طبقه کارگر برای مبارزه با طبقه سرمایه دار وجود دارد. در این توازن مبارزه طبقاتی، هرگونه افزایش توان مقابله سیاسی طبقه سرمایه دار به معنای کاهش توان مبارزه طبقه کارگر است و، برعکس، هر گونه کاهش توان مقابله سیاسی طبقه سرمایه دار به معنای افزایش توان مبارزه طبقه کارگر است. بنابراین، تحقق مطالبات سیاسی کارگران نیز، همچون تحقق مطالبات اقتصادی او، در گرو مبارزه ضدسرمایه داری با افق الغای کارمزدی است.

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

٤ شهریور ١٣٨٩