افق روشن
www.ofros.com

چرا کارگران قدرت خود را علیه سرمایه به کار نمی گیرند؟

کمیته هماهنگی                                                                                              سه شنبه ١٨ اسفند ۱٣٨٨

« جمعی از کارگران به ناظمی اردکانی، استاندار سابق، گفتند اگر کارخانه را به دست خود کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم پول و سود به شما می‌رسانیم.... ». این عین سخن عباس جمشید، کارگر لعاب ساز کارخانه چینی حمید، است. به این سخن باز می گردیم، اما قبل از آن ببینیم که در این کارخانه چه روی داده و چه بر سر کارگران و همه افراد خانواده های آن ها رفته است؟ چینی حمید در نزدیکی های شهر قم قرار دارد. حدود ٧۵٠ کارگر را استثمار می کند. در زمره شرکت هایی است که سالیان مدید با ظرفیت حداکثر کار کرده است.
سرمایه دارانش از محل استثمار وحشیانه توده های کارگر میلیاردها تومان سرمایه بر هم انباشته اند. دهه های متمادی خون و گوشت و پوست و رگ و پی کارگران را به ثروت، مکنت، عزت، افتخار، قدرت، موقعیت، پست، مقام، منزلت، تشخص، مال و منال و سرمایه خود تبدیل کرده اند. سالیان دراز بر ثروت و سرمایه های خود افزوده اند و به هر هوسبازی و عیاشی، عبادت و شکرگزاری، فریب و نیرنگ و جنایت دست زده اند. در طول این سال های طولانی صدها کارگر در همین جا کل هستی خود را از دست داده اند، روز به روز فرسوده تر، مستهلک تر، پیرتر و درمانده تر شده اند و بعضاً در جریان همین کار کردن ها، استثمار شدن ها، فرسودن ها و از هستی ساقط شدن ها جان سپرده اند و جای خود را به بردگان مزدی تازه نفس داده اند. کارگران شب و روز و بهار و پائیز و تابستان و زمستان در کوره های سودسازی و تولید سرمایه شرکت ذوب شده اند و اندام گداخته آنان سرمایه و بازهم سرمایه شده است تا این که سال ١٣٨٦ خورشیدی فرا می رسد. در این سال سرمایه داران در سیر و سلوک سرمایه افزایی های بی مهار خود خیال های جدید در سر می پرورند و در تدارک تعطیل کارخانه و انتقال سرمایه های خود به حوزه های سودآورتر انباشت بر می آیند. آنان با کمک سازمان یافته سرمایه داران دولتی مسئول اداره کار شهر قم شمار زیادی از کارگران را اخراج می کنند. همزمان تمامی همزنجیران باقی مانده کارگران اخراجی را بدون هیچ دستمزد و مستمری و غرامت در کویر لوت سرگردانی و بلاتکلیفی رها می کنند.
این کارگران اعم از اخراجی ها و سرگردان ها هر کدام حدود ٢٠ سال سابقه کار کردن و استثمار شدن داشته اند و همگی این گونه به حکم صاحبان سرمایه تسلیم برهوت ذلت و گرسنگی می شوند. ٧۵٠ کارگر در پی وقوع این جنایت ها جز قدم نهادن در مسیر مبارزه آگاهانه طبقاتی با نظام سرمایه داری و دولت این نظام دست به هر کار دیگری می زنند. دنیایی عریضه نگاری می کنند. بر روی میز هر خدم و حشم و مزدور و قداره بند دولت سرمایه داری بساط شکواییه و عرض حال پهن می نمایند. در مقابل هر دارالخلافه قدرت سرمایه تحصن می کنند. زمین و زمان را از آه و ناله پر می سازند. از کاخ جور استاندار به بارگاه نیرنگ و شیادی امام جمعه پناه می برند و از دفتر رتق و فتق سفاکی های فرماندار راهی مسند حکمرانی وزیر کار می شوند و از آنجا به همه معابد دیگر فریب حاکمان و تمامی اهرام دیگر قهر و قدرت سرمایه روی می کنند و بساط تظلم خواهی می گسترند تا شاید به سر کار باز گردند، شاید پروانه بردگی مزدی آنان برای مدتی تمدید شود، شاید صاحبان سرمایه و دولت آن ها آخر رحمشان آید و به استثمار مجدد آن ها حتی به صورت حادتر، هارتر و دژخیمانه تر راضی شوند. کارگران همه این کارها را می کنند و به بنا به گفته عباس جمشید، کارگر سابقاً « بسیجی » کارخانه، به دفعات جمله صدر این نوشته را هم در پیش روی هر جنایتکار و مزدور سرمایه تکرار می کنند. هر بار به صورت جمعی و با صدای بلند فریاد می زنند که: « اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از این بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم». سرمایه داران و دولت آن ها به هیچ کدام از شکواییه ها، آه و ناله ها، «وامظلوما» ها، تحصن ها، بست نشینی ها و بالاخره تقاضاهای مکرر کارگران برای اداره کارخانه هیچ وقعی نمی گذارند و کل این تقلاها، تلاش ها و تضرع ها را به هیچ نمی گیرند. فریادهای جگرسوز و دلخراش این ٧٠٠ کارگر در دل سخت تر از سنگ هیچ سرمایه دار و دولتمرد سرمایه هیچ اثری نمی کند و کارگران برای مدت ٢ سال تمام در آتش قهر بیکاری و سرگردانی و گرسنگی و ذلت و تحقیر نظام سرمایه داری می سوزند و خاکستر می شوند. فرزندان آن ها از درس و مدرسه و همه چیز باز می مانند. خودشان و زنانشان مجبور به گدایی می شوند. کوه بدهکاری و احساس ذلت از سر و کله شان بالا می رود. در دریای سیه روزی ها و مصائب و ادبار نظام سرمایه داری و به ویژه شکل هار و درنده آن در ایران خفه می شوند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری تمامی این بلاها را بر سر آنان می آورند و کارگران نیز به همه این فجایع ضد انسانی سرمایه تن می دهند اما به تنها چیزی که اصلا اندیشه نمی کنند به کارگیری قدرت عظیم و سرنوشت سازی است که در عمق هستی اجتماعی و طبقاتی آن ها نهفته است. هفت صد کارگر بارها با التماس و زاری به سرمایه داران و به دولتمردان جنایتکار نظام بردگی مزدی می گویند: « اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم». اما هنگام گفتن و تکرار این جملات پاک از یاد می برند یا اصلاً به خاطرشان خطور نمی کند که چرا و به چه دلیل باید مجوز انجام این کار را از صاحبان سرمایه و مالکان دژخیم جهنم سرمایه داری طلب کنند؟! چرا خودشان یکراست، متحد، مصمم و استوار بدون کسب هیچ اجازه ای از هیچ سرمایه دار و مرجع عالی مقام سرمایه، کارخانه را تصرف نمی کنند و کار و تولید آن را برنامه ریزی نمی نمایند؟ چرا ٧٠٠ کارگر شرکت چینی حمید یا میلیون ها کارگر دیگر همزنجیر آنان راه رهایی خود از بیکاری و سرگردانی را در این گذر جستنجو نمی کنند؟ چرا با تضرع اجازه انجام این کار را از سرمایه داران طلب می کنند اما به قدرت خود و به سلاح اعمال این قدرت برای تحق این هدف نمی اندیشند؟
این همان سئوال اساسی است که ما بارها آن را طرح کرده ایم، واقعیت فاجعه بار معضل را شرح داده ایم و راه غلبه بر آن را به اندازه کافی مورد بحث قرار داده ایم. پاسخ این سئوال در پایه ای ترین سطح خود بسیار روشن است : کارگران احساس قدرت نمی کنند. تمامی رمز و راز فاجعه در همین جا نهفته است. انسان ها زمانی دست به انجام کاری می زنند که صرف نظر از تشخیص ضرورت آن توانایی لازم انجام کار را نیز در خود احساس کنند. هر اجتماع بشری، هر طبقه اجتماعی و هر گروه و رویکرد و جمعیتی نیز دقیقاً چنین می کند. احساس وجود این قدرت شرط حتمی دستیازی به اقدام و گاه حتی شرط لازم اندیشیدن به چنین اقدامی است. برای این که کارگران راهکار تصرف کارخانه را دستور کار مبارزات روز خویش سازند باید قدرت متناسب با تحقق این منظور را در حوزه پیکار جمعی موجود خویش احساس کنند. قدرت بیرون کشیدن کارخانه از دست سرمایه دار، قدرت مقاومت مؤثر در مقابل نیروی هار سرکوب دولت سرمایه داری، قدرت برنامه ریزی کار و تولید، قدرت تداوم اداره موفق مؤسسه و حل تمامی مشکلات مربوط به چرخه سامان پذیری و گردش تولیدات و بسیاری توانایی های دیگر که وجود آن ها شرط لازم اهتمام به این اقدام است. کارگر چینی حمید یا همه کارگران دیگر همزنجیر او و در یک نگاه کلی چندین میلیون کارگر بیکارشده و در شرف بیکارسازی این سطح توان و اعمال قدرت را در خویش نمی بینند و به همین دلیل هم وارد میدان مصاف جدی برای تصرف کارخانه نمی شوند. تا اینجا روشن است و به نظر می رسد که شرح بیشتر آن توضیح واضحات باشد. سئوال تعیین کننده و اساسی این است که چرا کارگران احساس قدرت نمی کنند؟ آیا چنین قدرتی در آن ها وجود ندارد؟ هیچ انسانی و حتی هیچ سرمایه دار و هیچ دولتمرد سرمایه داری چنین ادعایی نکرده است. همین که می گوییم کارگران تولیدکننده تمام ثروت های جهان هستند نشان دهنده وجود قدرت در کارگران است. پس، بحث بر سر فقدان قدرت در کارگران نیست. بحث بر سر این است که این قدرت هم اکنون در خدمت فربه کردن بیش از پیش نظام سرمایه داری و دولت آن و تضعیف و ناتوانی بیش از پیش طبقه کارگر است. بحث بر سر این است که چرا کارگران این قدرت را علیه نظام سرمایه داری و در خدمت منافع خود به کار نمی گیرند؟ چرا کارگران زورشان به سرمایه داران و دولت آن ها نمی رسد؟ پس، شکل درست تر و دقیق تر این پرسش که چرا کارگران احساس قدرت نمی کنند این است که چرا کارگران قدرت خود را علیه سرمایه اعمال نمی کنند؟ پاسخ رایج به این پرسش پاسخی بسیار آشنا است. می گویند فشار قهر و دیکتاتوری و سرکوب و حمام خون سرمایه امکان این کار را از کارگران گرفته است. این پاسخ بدون شک بخشی از حقیقت را به همراه دارد. اما خلاصه کردن کل ناتوانی طبقه کارگر از به کارگیری واعمال قدرت طبقاتی خود علیه سرمایه در این نکته، موضعی انفعالی، تسلیم طلبانه، توجیه گر و به رغم ظاهر دیکتاتوری ستیزانه اش در خدمت ماندگارسازی نظام سرمایه داری و حتی تحکیم هر چه بیشتر پایه های دیکتاتوری و قهر همین نظام است. علت ناتوانی کارگران بسیار بیش از آن که عاملی « بیرونی » مثل سرکوب باشد عاملی «درونی» در موقعیت طبقه کارگر در بطن رابطه سرمایه است. کارگران به این علت در مقابل سرمایه ناتوانند که قدرت آن ها از درونشان بیرون کشیده شده و به سرمایه و قدرت سرمایه علیه آن ها تبدیل شده است. کارگران به این علت ناتوانند که به دشمن خود فرصت داشتن دولت، تشکیلاتی متحد و متشکل داده اند و خود به موجوداتی متفرق، پراکنده، تنها و بی پشت و پناه بدل شده اند. کارگران به این علت ناتوانند که با کاری که هر روز و هر ساعت انجام می دهند احساس یگانگی نمی کنند، کارگران به این علت ناتوانند که احساس می کنند که کاری که روز و هر شب انجام می دهند مثل مار به آن ها نیش می زند. کارگران به این علت ناتوانند که چیزی را که با دستان خود تولید کرده اند دشمن قسم خورده خود می دانند. کارگران به این علت ناتوانند که از یکدیگر و از خود بیگانه اند. بیگانگی کارگران از خود و از یکدیگر که خود محصول سرمایه است، آنان را به موجوداتی جدا از هم و تنها و بی کس تبدیل کرده است. کارگران در این جدایی و تنهایی احساس بی پشت و پناهی و بی قدرتی می کنند. به جای تکیه به یکدیگر به دشمن خود یعنی سرمایه دار و دولت سرمایه داری پناه می برند. به این ها شکایت می برند، نه فقط برای رفع مشکل خود بلکه گاه برای نابود کردن هم طبقه ای خود. درست بر زمینه همین بی پشت و پناهی کارگر است که دشمن او یعنی سرمایه دار و دولت سرمایه داری به ملجا و پناهگاه او تبدیل می شوند. بنابراین، علت ضعف و ناتوانی طبقه کارگر نه دیکتاتوری صرف بلکه خود رابطه اجتماعی سرمایه و عوارض آن است. فعالان کارگری ضدسرمایه داری باید این نکته مهم و سرنوشت ساز را برای توده کارگران تشریح کنند تا بر بستر مبارزه مشترک، اولا زمینه های ذهنی بازگرداندن قدرت به این توده ها را فراهم سازند و ثانیا به آنان کمک کنند که روی پای خود بایستند و از زاویه ضدیت با سرمایه و با چشم انداز و هدف الغای کارمزدی علیه دیکتاتوری متشکل شوند. آنان که همه عوامل ضعف و ناتوانی کارگران را در دیکتاتوری صرف خلاصه می کنند و خود رابطه سرمایه را به عنوان علت العلل این ضعف و ناتوانی نشان نمی دهند، عملاً باعث خروج طبقه کارگر از میدان جنگ واقعی علیه سرمایه می شوند، توجیه گر حلق آویزی جنبش کارگری به دار فریب و دروغ دموکراسی طلبی اپوزیسیون های رنگارنگ چپ و راست طبقه سرمایه دار می گردند، توده های کارگر را برای ایفای نقش به مثابه ابزار تسویه حساب بخش های مختلف صاحبان سرمایه و احزاب، گروه ها و فرقه های سیاسی بورژوازی گسیل می کنند و راه کفن و دفن جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر در باتلاق راهبردها، راهکارها و راه حل پردازی های رفرمیسم چپ یا راست را هموار می سازند. آنان که ناتوانی کارگران را در دیکتاتوری صرف خلاصه می کنند در واقع به کارگران می گویند که به جای مبارزه علیه نظام بردگی مزدی ارتش دموکراسی خواهی مسلح یا مسالمت جوی این و آن حزب سیاسی شوند. به آنان می گویند که مبارزه برای آزادی و حقوق و دموکراسی از مبارزه علیه اساس سرمایه داری جدا است. پاسخ اینان به پرسش ناتوانی کارگران به طور معمول از طبقه کارگر می خواهد که برای سالیان دراز در خدمت فرماندهان « انقلاب» جو یا اصلاح طلب این و آن حزب سیاسی شعار دموکراسی سر دهند و فکر تعرض مستقیم آگاهانه و سازمان یافته طبقاتی علیه سرمایه را از سر خود بیرون کنند. باز هم تکرار می کنیم که این پاسخ بخشی از حقیقت را به همراه دارد. اما تا زمانی که کل علل و موجبات و عوامل بی توجهی توده های کارگر به سازماندهی آگاهانه قدرت ضدسرمایه داری خود را در همین چهارچوب و در مجرد حاکمیت دیکتاتوری خلاصه می کند حامل کل اشکال و ایرادهای اساسی بالاست. دیکتاتوری و کاربرد قهرآمیز یا مدنی آن امر طبیعی و گریزناپذیر سرمایه است و کارگران هیچ کجای دنیا نباید به بهانه مبارزه با دیکتاتوری از جمع آوری قدرت طبقاتی خود و کاربرد هر چه آگاهانه تر و سازمان یافته تر و افق دارتر آن علیه سرمایه داری چشم پوشی کنند. از این که بگذریم، در بخش هایی از جهان و به طور مشخص در دو قاره بزرگ اروپا و آمریکا پدیده ای به نام دموکراسی مطلوب و ایده آل و مورد ستایش و تکریم و پرستش حاملان پاسخ بالا ظاهراً وجود دارد. اما طنز ماجرا این است که توده های عظیم کارگر هر دو قاره در زمینه کفن و دفن کل قدرت طبقاتی ضدسرمایه داری خویش و انصراف از اعمال آن علیه اساس کارمزدی نه فقط هیچ وضعیت بهتری از کارگران ایران و کشورهای مشابه ندارند بلکه چه بسا فرومانده تر و بدتر هم عمل کرده اند. در هر حال، پاسخ مورد بحث نه دریچه ای به گشایش معضل بلکه دروازه بزرگی به سوی گورستان و مشارکت در مراسم خاک سپاری هر نوع تلاش طبقه کارگر برای صف آرایی نیرومند و استفاده از سلاح قدرت طبقاتی علیه نظام بردگی مزدی است.
قدرت طبقاتی توده های کارگر پدیده ای خودجوش، سرکش، زنده، زاینده و رشد یابنده است که برای تحقق خود همچون هر موجود زنده نیازمند تغذیه، تنفس، سوخت و ساز، آبیاری، آموزش، پرورش و همه این ها به صورت بسیار اساسی و انداموار است. این قدرت در عظیم ترین میزان خود وجود دارد، آن قدر عظیم که اگر بجوشد، راه افتد، ببالد و استوار گردد می تواند کل هستی موجود را از بیخ و بن دگرگون سازد. به این ترتیب بحث بنیادی پیرامون همین روند است. روند بالیدن و ارتقا و شاخه و برگ کشیدن و پروردن و بلوغ و اعمال شدن. دیکتاتوری و ماشین قهر سرمایه راه این روند را سخت سنگلاخی می کند اما قادر به انسداد و ویران سازی آن نیست. فقط دیکتاتوری و سرکوب دولتی نظام بردگی مزدی نیست که این کار را می کند. همان گونه که گفتیم، مهم تر و اساسی تر از دیکتاتوری نفس وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار در اعماق جامعه است که مدام و پیوسته قدرت طبقه سرمایه دار و بی قدرتی طبقه کارگر را بازتولید می کند. اما، در کنار رابطه سرمایه و دیکتاتوری حافظ و نگهبان آن، رفرمیسم اتحادیه ای و رفرمیسم مسلح و میلیتانت نیز به عنوان مدافعان و توجیه گران رابطه خرید و فروش نیروی کار مانع شکل گیری قدرت ضدسرمایه داری طبقه کارگر می شوند. اولی از اساس بر روی موجودیت قدرت طبقه کارگرخط می کشد و مجاری متولد شدنش را مسدود می کند، و دومی شب و روز در باره آن جنجال می کند، هیاهو بر پا می سازد، اما در عمل همان کار دومی را انجام می دهد. اگر رفرمیسم اتحادیه ای با چانه زنی صرف بر سر فروش نیروی کار قدرت طبقاتی کارگران علیه نفس خرید و فروش نیروی کار را به گور می سپارد، رفرمیسم سرنگونی طلب نیز از کارگران دنیا می خواهد که به جای رشد و تغدیه و پرورش و آموزش و بلوغ و اعمال قدرت طبقاتی دگرگون سازخویش، کل این قدرت را زیر پای «حزب» بگذارند تا «حزب» به عرش اعلای قدرت صعود کند. رفرمیست های راست و چپ همه راه های اعمال قدرت کارگران علیه سرمایه را مسدود می کنند. تا سخن از تصرف کارخانه های در حال تعطیل به میان آید، فریادهای هر دو طیف رفرمیسم از زمین و آسمان بلند می شود. یکی غوغا به پا می کند که این اراده گرایی غیرمسئولانه است. دیگری فریاد می زند که فرارفتن از سطح اعتراض روز کارگران است. سومی می گوید چنین کاری اصلاً در ظرفیت توده های کارگر نیست. چهارمی جنجال راه می اندازد که توصیه چنین طرحی فقط در صلاحیت رهبران حزب است. محتوا و بنمایه همه ایرادها یکی است و آن این که کارگر جماعت و توده بردگان مزدی حق تمرین قدرت، حق پرورش توان پیکار ضدکارمزدی، حق به کارگیری این قدرت علیه سرمایه را ندارند، این که فعالان کارگری و عناصر پیشروتر و آگاه تر درون جنبش کارگری نباید چراغی فراراه مبارزه جاری کارگران برای تعرض به شریان حیات سرمایه داری باشند، این که این آگاهان و فعالان باید در پشت سر توده های کارگر حرکت کنند و نباید افقی فراتر از افق انتظار آنان یا راهکاری متفاوت با راهکارهای متعارف رفرمیستی در پیش روی آنان باز کنند. بحث فقط بر سر راهکار تصرف کارخانه نیست. حقیقت این است که اصل کاربرد قدرت کارگران علیه هستی سرمایه برای هر دو طیف رفرمیسم عین تابو است. هر دو با آن سر ستیز دارند. هر دو با همه توان می کوشند که روند کاربرد قدرت توسط کارگران را مختل سازند و راه رشد، پرورش و بالندگی آن در میان توده های کارگر را سد کنند. رفرمیسم راست و چپ تاریخاً چنین کرده اند. شاید سؤال شود که چرا سندیکالیست ها یا اصحاب احزاب و فرقه ها در مورد اعتصاب چنین نمی کنند. پاسخ بسیار ساده است، زیرا اعتصاب، به زعم این جماعت، وسیله ای در سطح حصول مطالبات روزمره کارگران بدون پیوند با زنجیره پیکار واقعی ضدسرمایه داری است. جنبش کارگری ایران تاریخاً با ایفای چنین نقشی از سوی همه احزاب، گروه ها و محافل رفرمیسم چپ یا راست مواجه بوده است. حزب توده در این گذر نقش پیشتاز، پیشگام و پیشکسوت داشته است. اما تمامی محافل و احزاب چپ منتقد حزب توده نیز حداقل در این قلمرو معین عین همین راه رفته اند و همین سیاست را اعمال کرده اند. بالندگی، آموزش، رشد، شکوفایی و سرکشی قدرت طبقه کارگر علیه سرمایه در گرو به کارگیری مستمر، فزاینده و آگاهانه آن در سطوح مختلف، درعرصه های گوناگون کار و حیات اجتماعی و مبارزه طبقاتی است. این رشد بدون این به کارگیری مؤثر در این عرصه ها متحقق نمی شود. محور تمرکز این کاربرد و اعمال این قدرت باید فشار مدام و فراینده بر شریان حیات سرمایه، بر رابطه تولید ارزش اضافی، بر گلوگاه واقعی هستی سرمایه باشد. این به کارگیری می تواند در نازل ترین میزان، محدودترین دایره و نطفه ای ترین حالت باشد. اما به هر حال باید سطحی و میزانی از اعمال آن علیه سرمایه داری را ظاهر سازد. کارگران باید نمایش عملی و جنبشی و طبقاتی این قدرت را مدام تمرین کنند. آن را به جریان زندگی اجتماعی خود، تار و پود همبستگی، وحدت و سازمانیابی طبقاتی خود و شریان آموزش و آگاهی و بالندگی اجتماعی و سیاسی طبقه خود تبدیل کنند. جنبش کارگری بدون این حالت، بدون کاربرد مستمر قدرت خود علیه سرمایه و بدون رشد بی وقفه آگاه تر، هشیارتر، متحدتر و متشکل تر اعمال این قدرت، جنبشی منحل در ساختار قدرت سرمایه و جنبشی فاقد بار طبقاتی ضدسرمایه داری است. اعتصاب درون مراکز کار و تولید، پیوند خوردن کارگران هر کارخانه با کارگران دیگر، روند سراسری شدن مبارزات، سازمانیابی شورایی و ضدکارمزدی اشکال مختلف پیکار، تصرف کارخانه های درمعرض تعطیل و برنامه ریزی کار و تولید این واحدها، تمرکز سراسری اعتراض ها و اعتصاب ها حول تحمیل مطالبات هرچه بیشتر بر صاحبان سرمایه، خیزش های وسیع خیابانی برای مجبور ساختن سرمایه داران و دولت به قبول مطالبات، میدان داری سراسری و شورایی و ضدسرمایه داری علیه تبعیض های جنسی و بی حقوقی زنان، علیه کار کودکان، علیه همه اشکال ستم سرمایه، آری همه این ها، همه این اشکال مبارزه و توسل به همه این راهکارهاست که میدان مشق اعمال قدرت طبقه کارگر و کاربرد این قدرت علیه سرمایه را تشکیل می دهد.
با توجه به همه این نکات، به نقطه شروع بحث بازمی گردیم. کارگر چینی حمید، کارگر صنایع مخابراتی راه دور، لاستیک البرز، لوله سازی خوزستان، کشت و صنعت نیشکر و کاغذسازی هفت تپه، نساجی قائم شهر و کارگران ۶٠٠٠ واحد صنعتی تعطیل شده و درمعرض تعطیل در طول سالیان متمادی با این آموزش ها، با این دخالتگری ها و تأثیرگذاری ها سرو کار داشته اند. مبارزات آنان و هر نوع صف آرایی ضدسرمایه داری یا هر جنب و جوش آن ها برای اعمال قدرت علیه سرمایه توسط خود رابطه سرمایه و نیروی سرکوب دولت آن تار و مار می شده است. در کنار این عامل اصلی، نقش بازی ها و تأثیر گذاری های رفرمیسم راست و چپ نیز مانع شکل گیری قدرت طبقه کارگر و اعمال آن علیه سرمایه بوده است. بر سر جنبش کارگری ما این رفته است و به علت این روند رقت بار است که امروز صاحبان سرمایه و دولت آن ها، هزارهزار کارگران را بیرون می ریزند، میلیون ها کارگر را بیکار می کنند و ملیون ها نفوس توده های کارگر را به تیغ گرسنگی می سپارند. کارگران در مقابله با این جنایت ها به هر خس و خاشاکی چنگ می زنند اما در تدارک اعمال قدرت متحد و سازمان یافته طبقاتی خود علیه سرمایه و دولت سرمایه داری بر نمی آیند. دست به کار تلاش برای سازمان دادن این قدرت نمی شوند. به هر ذلتی تن می دهند. مرگ توأم با تحقیر و مذلت را استقبال می کنند اما امکان اعمال قدرت ضدسرمایه داری را در فضای زندگی و کار و و پیکار به فکر خود خطور نمی دند و دستور زندگی و مبارزه خود نمی سازند. کارگر چینی حمید اعتراف می کند و این اعتراف را فریاد می زند که بارها به فرماندار شهر قم گفته است که:« اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم» اما همین کارگر و ٧٠٠ کارگر همزنجیر دیگر او خودشان و با اتکا به قدرت جمعی خود در تدارک اجرای این طرح بر نمی آیند. آنان خوب می دانند و قبول دارند که که قادر به برنامه ریزی کار و تولید کارخانه هستند. می دانند که می توانند مشکلات چرخه تولید را از سر راه بردارند و از همین طریق معضل بیکاری و سرگردانی خود را حل کنند اما توانایی تصرف کارخانه و مقاومت در مقابل نیروی سرکوب و اعمال قدرت متحد علیه سرمایه را در خود نمی بینند، زیرا تاریخاً این کار را نکرده اند، در این راه گام برنداشته اند، این قدرت را پرورش نداده اند و کاربرد آن را مشق نکرده اند. رمز ضعف و ناتوانی و استیصال توده های کارگر و تن دادن آن ها به این همه سبعیت و جنایت سرمایه را باید در همین جا جست.

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

١٨ اسفند ١٣٨٨

www.hamaahangi.com
khbitkzs@gmail.com