اولین دوشنبۀ ماه سپتامبر در آمریکا، روز کارگر (Labour Day) است. این روز با اول ماه مه یعنی روز جهانی کارگر (May Day) متفاوت است. جالب این است که با آن که خاستگاه اول ماه مه مبارزه کارگران آمریکا به ویژه شیکاگو است، دولت های آمریکایی هیچ گاه این روز را به رسمیت نشناخته و حتی آن را تعطیل نیز اعلام نکرده اند؛ شاید به این علت که در آن صورت مجبور خواهند شد مسئولیت سرکوب خونین و کشتار کارگران شیکاگو را بپذیرند. در عوض، این دولت ها اولین دوشنبه ماه سپتامبر را، که فاقد پیشینۀ مبارزاتی اول ماه مه است، «روز کارگر» می دانند و آن را تعطیل می کنند. کارگران آمریکا نیز عمدتا این روز را روزی تعطیل و برای استراحت و تفریح می دانند، هرچند در مواردی از آن برای تظاهرات و راه پیمایی و بیان اعتراضات و مطالبات خود نیز استفاده کرده اند و می کنند.
اما غرض از این توضیح اشاره به محتوای جدالی قلمی است که امسال به بهانۀ «روز کارگر» در آمریکا بین دو رسانۀ معروف درگرفت. روزنامۀ «واشنگتن پُست»، که دیدگاه های سرمایه داران لیبرال آمریکا را بیان می کند امسال در مقاله ای به بهانۀ دفاع از «روز کارگر» در واقع از ظن خود، یعنی از موضع حمایت از سرمایه داران متبوع خویش، یار کارگران شد و به انتقاد از اوضاع کنونی اقتصاد آمریکا پرداخت. در مقابل، نشریۀ «اکونومیست» که ارگان اقتصادی سرمایه داران نئولیبرال است، مقالۀ «واشنگتن پُست» را به نقد کشید و از اوضاع کنونی اقتصاد آمریکا و به طور کلی سرمایه داری نئولیبرالی دفاع کرد. با توجه به نکات مطرح شده از طرف دو سوی این جدل و به ویژه برای آشنایی کارگران ایران با گوشه ای هرچند کوچک از تلاش های نظریه پردازان سرمایه داری برای کتمان و لوث و وارونه نمایی مفهوم «کارگر» به شرح بخشی از این جدل می پردازیم.
مقالۀ «واشنگتن پُست»، که به تاریخ ۵ سپتامبر ٢٠١١ و توسط .E. J. Dionne Jr. نوشته شده است، این گونه آغاز می شود:
« بگذارید از شر روز کارگر راحت شویم و این روز تعطیل را "روز سرمایه" بنامیم. ممکن است ما هنوز هم «روز کارگر» را جشن بگیریم، اما فرهنگ ما از قدردانی از کارگران به عنوان آفرینندگان واقعی ثروت و رنج صادقانۀ آنان - عبارتی که اکنون دیگر قدیمی شده است - همچون امری که ارزش احترامی راستین را دارد، دست کشیده است. تصور کنید که یک جمهوری خواه چنین بگوید : "کار مقدم بر و مستقل از سرمایه است. سرمایه چیزی نیست جز ثمرۀ کار، و هرگز وجود نمی داشت اگر کار نبود. کار برتر از سرمایه است و توجه بسیار بیشتری را می طلبد." این اندیشه های کفرآمیز اکنون در میان دوستان ما در «فاکس نیوز» و «تی پارتی» ایجاد وحشت می کند. آنان ممکن است به این اندیشه ها برچسب مارکسیستی و سوسیالیستی بزنند و آن ها را تبلیغات احزاب کارگری بنامند. اما این برچسب ها اصلا شایستۀ آبراهام لینکلن نیست، نخستین رئیس جمهوریِ جمهوری خواه ما که سخنان فوق را در پیام سالانه اش به کنگره آمریکا در سال ١٨٦١ بیان کرد. آیا پرزیدنت اوباما جرات خواهد کرد که چیزی شبیه این سخنان را در سخنرانی این هفته اش دربارۀ وضعیت اشتغال در آمریکا به زبان آورد؟... فاصله گرفتنِ تجربۀ امروز ما از زبان لینکلن نشانگر یک جابجایی فرهنگی عظیم است. ما بسیاری اوقات و به شیوه های مختلف سرمایه گذاران را همچون قهرمان و کارگران را به عنوان موجودات حاشیه ای به تصویر می کشیم. بر ثمرات کار مالیات بسیار بیشتری می بندیم تا بر عواید سرمایه - مقاومت در مقابل کاهش مالیات بر دستمزدها یک نمونه از این گرایش است - و کارگران از انظار مخفی می کنیم در حالی که به کسانی که پول پارو می کنند بیش از حد توجه می کنیم.»
کاملا روشن است که دفاع نویسندۀ «واشنگتن پُست» از کارگر و «روز کارگر» و استناد او به آبراهام لینکلن چیزی نیست جز دفاع یک سرمایه دار صنعتی لیبرال و معتدل، به تفکیک از یک سرمایه دار هار نئولیبرال. به عبارت دیگر، او به عبث و بر اساس توهمی نوستالژیک می کوشد قرن بیست و یکم را به قرن نوزدهم بازگرداند. دفاع او از اتحادیه های کارگری و به ویژه استنادش به پاپ ژان پل دوم در این مورد نیز چیزی نیست جز دفاع از یکی از گندیده ترین و ارتجاعی ترین شکل های رفرمیسم اتحادیه ای. با این همه، در این سخن نویسندۀ «واشنگتن پُست» که دنیای سرمایه داری شاهد یک جابجایی یا پسرفت فرهنگی عظیم در برخورد با طبقۀ کارگر بوده است واقعیتی وجود دارد (هرچند این پسرفت فرهنگی در تحلیل نهایی خود ناشی از یک پسرفت اقتصادی است، نکته ای که در دیدگاه نویسنده غایب است)، واقعیتی که بیان آن به مذاق «اکونومیست» خوش نیامده و او را به واکنش کشانده است:
« این جابجایی هم فکری است و هم اجتماعی - اقتصادی. به لحاظ نظری، فرق بین کار و سرمایه دیگر آن قدر آشکار نیست که زمانی بود. اکنون دیگر کار را به عنوان شکل دیگری از سرمایه، سرمایۀ انسانی، طبقه بندی می کنند. ما همه سرمایه داران کوچکی هستیم که اندوخته ای از دانش و تخصص را باخود حمل می کنیم که بر اساس تقاضای بازار ارزش گذاری می شود. محصول کار را نتیجۀ کارکرد پیچیدۀ سرمایۀ انسانی، تکنولوژی، سازماندهی و مدیریت عوامل گوناگون تولید و نظایر آن ها می دانند. از نظر جامعه شناختی، طبقۀ کارگر با زوال شتابان اشتغال در کشاورزی و صنعت عمدۀ معنای خود را از دست داد. «کارگر» مجموعۀ بس متنوعی از مکان های اقتصاد خدماتی و اطلاعاتی را پُر می کند. در بسیاری از محل های کار فرق بین کارگر و مدیر مبهم و نامشخص است. بسیاری از کارگران در عین حال سرمایه گذاران کوچک اند. در "وال استریت" و "سیلیکون وَلی"(Silicon Valley) "کارگران" بسیاری وجود دارند که وضع به غایت خوبی دارند. [از سوی دیگر] بسیاری "سرمایه داران" کوچک وجود دارند که درحال ورشکستگی اند یا زندگی بخور و نمیری دارند.» (وب سایت اکونومیست، ۵ سپتامبر ٢٠١١)
چنان که دیدیم، شکوه و اظهار تاسف «واشنگتن پُست» این است که در پی یک پسرفت فرهنگی عظیم در آمریکا با کارگران به عنوان موجوداتی فرودست و حاشیه ای برخورد می شود و دولت ها دیگر جایگاهی را که امثال آبراهام لینکلن برای کارگران قائل بودند، قائل نیستند. «اکونومیست» به جای آن که به این شکوه پاسخ دهد و نظرش را دربارۀ جایگاه فرودست و حاشیه ای کارگران و این که چرا کارگران باید بسیار بیشتر از سرمایه داران مالیات بپردازند بیان کند، می گوید در آمریکا دیگر کارگران به سرمایه دار تبدیل شده اند به گونه ای که گویا در آمریکا دیگر کارگری وجود ندارد. فرض کنیم که در آمریکا کارگران به سرمایه دار تبدیل شده اند؛ پاسخ «اکونومیست» به این پرسش چیست که چرا با این «کارگرانِ سرمایه دارشده» همچون موجودات فرودست و حاشیه ای که باید بیشتر از سرمایه داران مالیات بپردازند، برخورد می شود؟ «اکونومیست» باید به این پرسش پاسخ می داد و به این مسئله می پرداخت. چرا نپرداخته است؟ زیرا پرداختن به این مسئله پای واقعیتی را به میان می کشید که زیر پای کل ادعای «اکونومیست» مبنی بر از میان رفتن معنای کارگر در جامعۀ آمریکا را خالی می کرد. این واقعیت کدام است؟
برای تعیین صحت و سقم این ادعا که آیا در آمریکا کارگر واقعا معنای خود را از دست داده است یا نه، پیش از هرچیز باید ببینیم که مدعی کارگر را چگونه تعریف می کند. چنان که «اکونومیست» می گوید، «...طبقۀ کارگر با زوال شتابان اشتغال در کشاورزی و صنعت عمدۀ معنای خود را از دست داد.» در اینجا وارد این بحث نمی شویم که آیا اشتغال در کشاورزی و صنعت دچار «زوال شتابان» شده است یا نه. فرض می کنیم این ادعا درست باشد. «اکونومیست» با این جمله تعریف خود را از کارگر به دست می دهد. بدیهی است که هنگامی که اشتغال در کشاورزی و صنعت رو به زوال گذارد، کارگران یعنی شاغلان تولید در این حوزه ها نیز رو به زوال خواهند گذاشت و معنای خود را از دست خواهند داد. به بیان دیگر، از نظر «اکونومیست»، کارگر کسی است که در کشاورزی و صنعت کالا تولید می کند. بر اساس این تعریف، شاغلان در عرصۀ خدمات مانند معلمان، پرستاران، رانندگان وسایل حمل و نقل، طیف بس گستردۀ فروشندگان کالا و به طورکلی شاغلان غیرمولد جامعه، کارگر نیستند. پرسشی که «اکونومیست» باید به آن پاسخ دهد این است که اگر این ها کارگر نیستند پس چیست اند؟ سرمایه دارند؟ ظاهرا «اکونومیست» با تعریفی که از کارگر دارد چاره ای ندارد جز این که معلمان، پرستاران، رانندگان، فروشندگان کالا و نظایر آن ها را سرمایه دار بنامد. «اکونومیست» می نویسد «فرق بین کار و سرمایه دیگر آن قدر آشکار نیست که زمانی بود... ما همه سرمایه داران کوچکی هستیم ...» بدین سان، می توان گفت که به نظر «اکونومیست» فرق بین کارگر و سرمایه دار جای خود را به فرق بین «سرمایه دار کوچک» و «سرمایه دار بزرگ» داده است. بسیار خوب. می پرسیم فرق بین «سرمایه دار کوچک» و «سرمایه دار بزرگ» در چیست؟ اینجا همان جایی است که «اکونومیست» ناچار می شود واقعیتی را بپذیرد که سخت کوشیده است از بیان آن طفره رود. می نویسد : « ما همه سرمایه داران کوچکی هستیم که اندوخته ای از دانش و تخصص را با خود حمل می کنیم که بر اساس تقاضای بازار ارزش گذاری می شود.» این «اندوختۀ دانش و تخصص» چیزی نیست جز نیروی کار، و آن «ارزش»ی که بازار برای این نیروی کار تعیین می کند چیزی نیست جز مزد. به سخن دیگر، فرق بین کسانی که «اکونومیست» آن ها را «سرمایه داران کوچک» می نامد و «سرمایه داران بزرگ» در این است که اولی ها فروشندگان نیروی کارند و دومی ها خریدارانِ آن. به این ترتیب، «اکونومیست» با تمام تلاشی که برای از میان برداشتن مفهوم کارگر و امحای تضاد بین کار و سرمایه می کند نمی تواند واقعیت خرید و فروش نیروی کار را کتمان کند. و برای ما به عنوان کارگر مهم همین اذعان «اکونومیست» و به طور کلی دنیای سرمایه داری به وجود واقعیت خرید و فروش نیروی کار است. بگذار «اکونومیست» و امثال او معرکه بگیرند و با وارونه نمایی نشان دهند که کارگران همه از میان رفته و به سرمایه دار تبدیل شده اند. همین که آنان در جریان این معرکه گیری ناچار می شوند به وجود انسانی اعتراف کنند که برای زنده ماندن مجبور است نیروی کارش را بفروشد تمام شعبده بازی خود را در مورد از میان رفتن کارگر نقش بر آب می کنند. اعتراف به وجود خرید و فروش نیروی کار اعتراف به وجود استثمار فروشندۀ نیروی کار(کارگر) توسط خریدار آن (سرمایه دار) است؛ اعتراف به وجود استثمار کارِمزدی اعتراف به وجود ستم سرمایه است؛ و اعتراف به وجود ستم سرمایه اعتراف به لزوم الغای آن است. و برای ما کارگران مهم همین است.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
١٩ شهریور ١٣٩٠