افق روشن
www.ofros.com

قدرت سرمایه داری در مقابله با بحران معلول بی قدرتی کارگران است


کمیته هماهنگی                                                                                           سه شنبه ١٠ فروردین ١٣٨٩

چند ماهی است که اقتصاددانان و نمایندگان فکری نظام سرمایه داری از پایان بحران و طلوع مجدد ستاره رونق سخن می رانند. آنچه اینان می گویند در اساس خود دروغی بزرگ است، اما در پس این دروغ می توان به پاره ای واقعیت های درس آموز برای کارگران دست یافت. شاید برای بسیاری از ما جای سؤال و حتی سؤالی اساسی باشد که سرنوشت بحران توفانی روزهای آخر سال ٢٠٠٨ میلادی چه شد؟ بحرانی که متولیان عظیم ترین معابد قدرت سرمایه در جهان با حیرت و بهت فریاد می زدند که همانندش را هیچ گاه در تاریخ حیات این نظام نه دیده اند و نه انتظار داشته اند، بحرانی که همگان آن را کوبنده تر از بحران آغاز دهه ٣٠ سده پیش خواندند. فرجام چنین بحرانی چه شد، به کجا انجامید و چرا یک سال پس از آن شیون ها و عزاداری ها، ناگهان از رفع خطر بحران سخن می رانند؟ آیا بحث بحران آن گونه که در رسانه های دنیا، در گزارش مراکز عظیم مالی جهان، در برآورد دولت ها، در تحلیل های اقتصاددانان و در بررسی ها و کالبدشکافی های محافل مختلف سیاسی دنیا انعکاس یافت، واقعیت نداشت و آمیخته با اغراق بود؟! اگر آری! این اغراق چه نفعی برای تراست های غول پیکر مالی یا دولت ها داشت و اگر نه، چگونه شد که پایان آن به این زودی آغاز شد؟ سؤالات متعدد دیگری نیز طبعا وجود دارد که از طرح آن ها چشم می پوشیم و در اینجا به توضیحی کوتاه درباره همین یک پرسش بسنده می کنیم.
قدرت واقعی بحران، به طور واقعی، بسیار عظیم تر از همه گفته ها یا نوشته ها بود. توان انفجار و نیروی تخریب آن می توانست از آنچه در شروع دهه٣٠ قرن پیش روی داد، بسیار بیشتر باشد. دلیل این موضوع روشن است. تناقضات ذاتی سرمایه جهانی بسیار سرکش تر و عظیم تر و هلاکت بارتر از آن دوره به هم گره خورده است و شیوه تولید سرمایه داری از بسیاری جهات آسیب پذیر از آن ایام است. سرمایه در روند طبیعی توسعه و تمرکز خود، در هر گام بر حدت شکنندگی های گریزناپذیر درونی اش می افزاید. ترکیب ارگانیک خود را الزاماً بالاتر می برد. تنها سرچشمه واقعی تولید و توسعه خود، یعنی سرمایه متغیر یا نیروی کار خریداری شده، را در قیاس با ابعاد بی مهار گسترش و حجم فزاینده سرمایه ثابت محدودتر و تنگ تر می سازد. زمینه های لازم وقوع بحران ها را وسیع تر و مهیاتر می کند. فاصله میان بازگشت بحران ها را کوتاه تر می کند. اثرگذاری مکانیسم های خنثی سازی بحران را دشوارتر و ظرفیت سرمایه برای غلبه بر وضعیت بحرانی را کمتر می کند و بالاخره موج انفجار بحران ها را نیرومندتر و قدرت ویرانگری آن ها را افزایش می دهد. روند انکشاف و توسعه سرمایه داری در اساس خود چنین است و بر همین اساس انتظار وسعت و شدت بسیار افزون تر شعاع تخریب بحران پایان سال ٢٠٠٨ در قیاس با آغاز دهه ٣٠ قرن بیستم بسیار طبیعی و علمی به نظر می رسد. با این همه، چنین نشد و دولت ها و مراکز عظیم برنامه ریزی جهانی نظام بردگی مزدی برای مهار عاجل بحران به موفقیت هایی دست یافتند. بحث بر سر چرایی همین موضوع است. این بحث مهم است. نمایندگان فکری و دولتمردان نظام سرمایه داری درباره این حادثه در کنار آنچه سرمایه در طول صد سال اخیر درمورد چالش بحران ها انجام داده است بیش از حد جنجال می کنند و از درون این جنجال ها دنیایی وارونه بافی، تحمیق و تخدیر بر ذهن و زبان کارگران جاری می سازند. آنان جعلیات خود را به بزرگ نمایی توان سرمایه در چالش بحران ها محدود نمی کنند. از آن مهم تر، در باره مکان یا نقش بحران ها دنیایی شیادی، وارونه بافی، تحریف و مسخ ردیف می کنند، تا شاید بر روی نقطه واقعی جوشش آن ها، یعنی آتش فشان تناقضات بی مهار ذاتی سرمایه پرده اندازند. با توجه به همه این نکات، باید دید که واقعیت موضوع چیست و آنچه روی داده چگونه قابل توضیح است. نباید این حقیقت را کتمان کرد که سرمایه جهانی در صد سال اخیر در عین حمل همه شاخص هایی که اشاره شد و در عین حدت مستمر و فزاینده شکنندگی های درونی اش از پاره ای جهات ظرفیت مقابله خود با بحران را افزایش داده است. سخن بر سر نفی این واقعیت نیست. بحث درباره پایه ها و مایه های واقعی این افزایش ظرفیت است، موضوعی که پایین تر بدان می پردازیم. اما پیش از آن باید نکته بسیار مهم دیگری را ولو در چند سطر توضیح دهیم.
از جمله تحریف های مهمی که درمورد روایت ضدسرمایه داری بحران صورت گرفته است، توصیف اغراق آمیز نقش این پدیده در فرایند سقوط نظام سرمایه داری است. چنین وانمود شده است که بحران ها بستر وقوع حتمی انقلاب های کارگری هستند. پیچ و خم راه را برای سرنگونی نهایی نظام بردگی مزدی هموار می سازند. آتش فشان های عظیم کارگری را به دنبال می آورند و در یک کلام گویا بحران ها در یک سو و خیزش های انقلابی توده های کارگر در سوی دیگر، حکم « عوامل عینی و ذهنی» را در قبال هم ایفا می کنند!! روایتی این چنین از رابطه میان بحران و اعتلا یا انفجار جنبش کارگری روایتی از بیخ و بن جبرگرایانه (دترمینیستی) است. نیروی محرکه تاریخ یا تکامل جوامع انسانی، مبارزه طبقاتی است. وقتی از رشد شیوه تولید و نیروهای مولده نوین در دل مناسبات کهنه تولیدی سخن می گوییم بیش از هر چیز و اساسی تر از همه چیز استخوان بندی بالنده مبارزه میان طبقات اجتماعی را مد نظر داریم. آنچه نظام برده داری را خواه با داربست مالکیت قبیله ای و خواه در شکل مالکیت باستانی مشترک و دولتی اش به گورستان برد نه صرف توسعه مالکیت خصوصی منقول و بعدها غیرمنقول، نه صرف رشد تضاد میان شهر و روستا یا تضاد میان دولت های حاکم در هر کدام این حوزه ها و بالاخره نه نفس رویش شرایط مادی بسط نظام سرواژ، بلکه تبلور اجتماعی و طبقاتی تمامی این تضادها و واقعیت های مادی در پیکار عظیم توده های برده علیه شدت استثمار و توحش بی مهار نظام برده داری بود. عین همین مسأله درمورد فاز بعدی تحولات جوامع نیز صدق می کند. نظام کهنه سرواژ یا مناسبات پوسیده فئودالی در پایان دوره های میانی تاریخ صرفا زیر فشار توسعه اقتصاد کالایی و رشد مناسبات کار مزدی از هم نپاشید. در اینجا نیز مبارزه طبقاتی نیروهای متخاصم یا همراه برخاسته از روند انکشاف کارمزدی علیه سلطنت و کلیسا و اشرافیت مالی یا فئودال و در یک کلام علیه مناسبات سرواژ و فئودالی بود که چراغ عمر این نظام را خاموش کرد. گورکن نظام بردگی مزدی نه صرفا بحران ذاتی ناشی از تناضات سرکش درونی سرمایه، نه نفس وجود این تناقضات حل نشدنی بلکه طبقه کارگر سازمان یافته، خودآگاه و متحدی است که زیر فشار جدایی و بیگانگی با روند کار، محصول کار و سرنوشت کار و زندگی اجتماعی خود و زیر مهمیز کشنده این جدایی مدام رشد یابنده، مجبور به پیکار علیه مناسبات کار مزدی است، طبقه کارگری که مجبور به شورش و طغیان علیه بنیاد این جدایی است، مجبور است کالبدشکافی سرمایه داری و نقد طبقاتی این جدایی را به هستی خودآگاه خود تبدیل کند، مجبور است این هستی خودآگاه را سلاح طغیان و پیکار خود علیه آن جدایی سازد. تناقضات بی مهار درونی سرمایه و بحران های ناشی از آن تا جایی در روند گورکنی نظام سرمایه داری تعیین کننده اند که در مبارزه خودآگاهانه، سازمان یافته و ضد کار مزدی توده های کارگر تبلور یابند. به این ترتیب، نفس وقوع بحران با هر درجه از شدت و وسعت و قدرت ویرانگر آن قرار نیست آستان احتضار و خاک سپاری سرمایه داری باشد. به همین دلیل، جار و جنجال کردن درباره ظرفیت بحران ستیزی سرمایه داری و رجوع به این ظرفیت برای اثبات پتانسیل ماندگاری این نظام نیز چیزی جز وارونه نمایی حقیقت نیست. با این توضیح، به بحث اصلی بازمی گردیم.
به سراغ همان سؤال بالا برویم که سرنوشت موج اخیر طغیان بحران به طور واقعی چه شد، سرمایه جهانی برای چالش با این موج به چه کارهایی دست زد و حاصل این کارها چه بوده است؟ اقتصاددانان، دولتمردان و نمایندگان فکری نظام سرمایه داری برای این سؤال پاسخ خود را دارند. آنان دنیایی غوغا در باره قدرت افسانه ای دولت ها، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و نظایر این ها به راه می اندازند. جنجال می کنند که نیروی مدیریت این نهادها و مراکز همه مخاطرات را دفع کرده است و ناخدایان با درایت کافی کشتی حیات سرمایه را به ساحل سلامت رسانده اند. حرف دولتمردان و نمایندگان فکری سرمایه این ها است. اما واقعیت چیست؟ معنای زمینی و ملموس این جنجال ها و گزافه گویی های عوام فریبانه چیست؟ برای یافتن پاسخ نیاز به رفتن هیچ راه دوری نیست. به آنچه در طول این دو سال بر سر کارگران دنیا رفته است و آنچه قرار است طی همین چند سال آینده بر سر آنان رود نگاه کنیم. به سیر حوادثی که در سراسر جهان و از جمله در قلمرو اقتدار نیرومندترین قطب های صنعتی جهان جاری است دقت کنیم. از «حوزه یورو» شروع کنیم. یونان ماه هاست که میدان طغیان عظیم ترین موج های اعتصاب و اعتراض خیابانی توده های کارگر است، خیزش ها و اعتصاباتی که واکنش ده ها میلیون انسان کارگر و فرودست به تهاجم های هار سرمایه داری یونان و سرمایه جهانی برای ربودن آخرین قوت لایموت فرزندان آن هاست. بحران در یونان با تمامی قدرت ویرانگری خود به پیش می تازد. دولت این کشور در طول همین سال جاری باید حدود ۵۴ میلیارد یورو فقط به عنوان بهره وام هایی که دریافت کرده است به بانک ها و مؤسسات مالی اروپایی پرداخت کند. نفوس توده های طبقه کارگر یونان از کودکان یک روزه تا انسان های لب گور از حدود ٨ میلیون نفر تجاوز نمی کند. این جمعیت ٨ میلیونی باید هر سال رقم ۵۴ میلیارد یورویی بالا را به سرمایه های غول پیکر بانکی بپردازد. صریح تر بگوییم، ٣ تا ۴ میلیون کارگر شاغل و بیکار باید در کنار کوه عظیم ارزش اضافی ای که به صورت روزمره برای سرمایه داران یونانی و غیریونانی تولید می کنند، ۵۴ میلیارد یورو نیز بر سرمایه بانک ها و تراست های مالی اروپایی بیفزایند، رقمی که از کل دستمزدهای طبقه کارگر یونان به مراتب بیشتر است. کارگر یونانی باید شاهد کاهش بازهم فرساینده و نابودکننده دستمزد خود باشد. باید فشار استثمار سرمایه را بازهم بیش ازپیش تحمل کند تا نرخ استثماری بسیار بالاتر را برای سرمایه های داخلی و بین المللی و کلاً سرمایه جهانی محقق سازد. طغیان موج بحران روند ارزش افزایی سرمایه اجتماعی یونان را در چنین موقعیتی قرار داده است و سرمایه داری یونان این موج را با تمامی قدرت ویرانگری اش این سان بر هست و نیست زندگی توده های کارگر سرشکن کرده است. آنچه امروز در یونان روی می دهد از مدت ها پیش در لتونی روی داده است و سرمایه داری لتونی عین همین بلا را بر سر کارگران آن کشور آورده است. فقر، گرسنگی و فحشا کل طبقه کارگر کشور را در خود غرق کرده است و در همین لحظه حاضر بیش از ٢٣% کارگران جامعه فاقد هر نوع اشتغالند و هیچ راهی برای امرار معاش در پیش رو ندارند.
یونان و لتونی در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا به هیچ وجه استثنا نیستند. قدرت کوبندگی و فشار موج بحران در اسپانیا، ایتالیا و پرتغال به گونه ای است که هر سه کشور را در آستانه تحمل وضعیتی مشابه یونان قرار داده است. کوه بدهکاری ها در همه جا سر به آسمان کشیده است و دولت ها در تمامی این کشورها دست به کار آوار ساختن این کوه عظیم بدهی ها بر زندگی توده های کارگر هستند. ٢٠ درصد کل کارگران اسپانیا در بیکاری آشکار به سر می برند. وضعیت پرتغال در قیاس با اسپانیا هیچ بهتر نیست و موقعیت سرمایه داری ایتالیا به اندازه این دو کشور وخیم و شکننده است. حجم بدهی عظیم ترین غول های صنعتی حوزه یورو، کشورهایی چون آلمان، انگلیس، فرانسه، کشورهای اسکاندیناوی، هلند و سوئیس در طول همین مدت و به دنبال طغیان اخیر موج بحران تا ۶ برابر رشد کرده است. اساسی ترین و فراگیرترین مشغله کل دولت های قاره اروپا در شرایط کنونی این است که این حجم کهکشانی بدهکاری ها را چگونه، از کدام مجاری، با به کارگیری کدام اهرم ها با قدرت و وسعت و شتاب هر چه سهمگین تر بر سر توده های کارگر اروپا آوار سازند. هزینه برنامه ریزی ها، دیوان سالاری ها، طرح ها و دنیای بربریت و جنایاتی که هر کدام از دولت های عضو اتحادیه اروپا و همه آن ها با هم در قالب اروپای واحد برای ایفای همین نقش و انجام همین رسالت بر دوش طبقه کارگر قاره تحمیل کرده اند، خود فاجعه دیگری در کنار همه فاجعه های دیگر تشدید بی عنان استثمار بردگان مزدی در یکی از صنعتی ترین و نیرومندترین و ثروتمندترین قطب های قدرت سرمایه جهانی است. احتمال فروپاشی اتحادیه اروپا و متلاشی شدن حوزه یورو زیر فشار وضعیت اقتصادی موجود و عوارض بحران جاری موضوعی است که بحث آن در میان اقتصاددانان، جراید و گاه دولتمردان اروپا یا سایر مناطق جهان نه فقط هیچ غریب نیست بلکه گاه از حاشیه به متن می آید و بازار رسانه های دنیا را به اندازه کافی داغ می سازد. همین چند روز پیش بود که نوریل روبینی (Nouriel Roubini) استاد اقتصاد Stern Schoolوابسته به دانشگاه نیویورک با مرور آنچه اکنون در اروپا جاری است اعلام کرد که حوزه یورو به صورت بسیار جدی در معرض تلاشی و شقه شقه شدن است. سال ٢٠٠٠ میلادی هنگامی که سران اتحادیه اروپا در کشور پرتغال پیمان نامه معروف «لیسبون» را امضا کردند، مفاد متفق القول قرارداد مشترک آنان این بود که اروپای سال ٢٠١٠ در قله قدرت رقابت اقتصادی قرار خواهد داشت، که اقتصاد سرمایه داری اروپا به رشد پایدار بی رقیب دست خواهد یافت، که وضعیت اشتغال در سراسر قاره بسیار درخشان خواهد شد.١٠ سال پس از آن تاریخ، همان دولت ها و دولتمردانی که مبتکران و هنرمندان خالق همه آن افسانه ها و امضاکنندگان مشتاق و سینه چاک قرارداد لیسبون بودند، زانوی غم دربغل بساط شیون پهن کرده اند که چگونه قطب قدرت سرمایه داری اروپا را سر پا نگه دارند. محتوای ماتم کنونی همه آنان این است که چگونه و با دستیازی به کدام جنایت های کارآمدتر، آخرین ته مانده های دستمزد چند صد میلیون کارگر اروپایی و کارگران سایر مناطق دنیا را غارت کنند، به سود سرمایه های خود بیفزایند و وسایل ماندگاری نظام سرمایه داری را فراهم کنند. گفتیم که بدهی دولت ها در طول همین دو سال شش برابر شده است. دولت ها این اقلام نجومی وام را از بانک ها و مراکز مالی اروپا یا کلاً سرمایه جهانی دریافت کرده اند. کوه وام های آسمان شکاف، سرمایه های محصول استثمار توده های کارگر دنیاست که در مالکیت بانک ها و مؤسسات مالی است. دولت ها این سرمایه های آزاد را با دریافت وام به سرمایه های با نرخ سودهای بسیار کلان تبدیل کرده اند. کل این سرمایه ها را برای ماندگارسازی نظام بردگی مزدی و تحمیل این نظام بر توده های طبقه کارگر هزینه کرده اند و حال بازهم طبقه کارگر اروپا و همزنجیران آن ها در سراسر جهان هستند که باید معادل کل این سرمایه ها به علاوه اقلام کهکشانی سودهای آن ها را با بهای نیروی کار نازل خود پرداخت کنند. باید شاهد تعطیل روزمره و لحظه به لحظه مدارس کودکانشان، بسته شدن بیمارستان های شهر و دیارشان، برچیدن امکانات دارو و درمان و نگهداری سالمندانشان و تمامی اشکال دیگر سلاخی معیشت و دار و ندار اجتماعی خود توسط سرمایه باشند. تا چه شود؟ تا ضحاک خون آشام نظام بردگی مزدی بر جای ماند و چند گام آن سوتر بازهم تمامی این بلاها را به گونه ای بسیار کوبنده تر و مرگبارتر بر سر آنان نازل سازد. این ها واقعیت های کنونی دنیای سرمایه داری و از جمله رویدادهای کنونی درون اتحادیه اروپا و حوزه فرمانروایی یورو است و درست بر بلندای بام همین جهنم گند و خون است که دولتمردان سرمایه در منتهای وقاحت و بربریت فریاد سر می دهند که طلوع ستاره رونق را رؤیت کرده اند و موج بحران شروع به پسرفت کرده است.
در حال حاضر، میانگین بدهکاری دولت های عضو اتحادیه اروپا ٧٣ % کل تولید ناخالص داخلی این کشورها است. همه این بدهی ها سیلاب وار در حال فروریختن بر زندگی توده های کارگر است. اما معضل کارگران اروپا اصلاً به این امر محدود نمی شود. میانگین کسری بودجه سالانه این دولت ها نیز بیش از ٧% کل تولید ناخالص داخلی آن ها را تشکیل می دهد. دینار به دنیار تمامی این کسری بودجه ها نیز باید از طریق سلاخی و قتل عام بیرحمانه امکانات معیشتی و آموزش و دارو و درمان باقی مانده توده های کارگر جبران شود. کار سران اتحادیه اروپا و دیوان سالاری این غول سرمایه داری این است که برای مقابله با بحران هر روز طرحی نو برای یورشی تازه تر علیه زندگی کارگران دراندازند و بر طرح های جاری خود بیفزایند. سرریز بی مهار بحران بر هستی توده های کارگر کشورها بساط عیش ثبات و امنیت سرمایه و دولت های سرمایه داری را سخت منغص می سازد و همزمان با خطر اختلال نظم سرمایه در این یا آن جامعه است که کل دولت ها زیر پرچم اروپای واحد گرد می آیند تا نسخه تهاجمی جدید به سفره خالی بردگان مزدی را تصویب کنند و به اجرا گذارند. یک روز نسخه نجات سرمایه داری لتونی را می پیچند و روز دیگر کمک ٢٦ میلیارد یورویی برای چالش با بحران در یونان را تصویب می کنند. نظام سرمایه داری تنها در فاصله مرزهای اتحادیه اروپا همه این تهاجمات طاعونی را علیه هستی توده های کارگر سازمان داده است. هر روز سازمان می دهد و همزمان درباره پیروزی این نظام بر بحران جنجال می کند. و همه این درندگی ها و عوام فریبی ها را در حالی انجام می دهد که بحران همچنان در شریان حیات سرمایه می پیچد. تمامی زمینه های لازم برای طغیان بازهم کوبنده تر امواج بعدی در همه جا گسترده است و خطر تعرض های بازهم سبعانه تر سرمایه به بهای نیروی کار و هر نوع دستاورد مبارزات پیشین کارگران کشورها با تمامی مهابت و قدرت در همه جا در حالت تاخت و تاز است. 4 کشور اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و یونان بالغ بر ٣٨٠٠ میلیارد یورو اوراق قرضه از بانک ها دریافت کرده اند و ناتوانی دولت ها از پرداخت این بدهی ها هم اکنون بانک های آلمانی و انگلیسی و سوئیسی را در آستانه طغیان فاز جدیدی از بحران قرار داده است. تا اینجا فقط در مورد حوزه یورو بود. کسری بودجه سالانه دولت آمریکا برای سال جاری یک تریلیون و پانصد میلیارد دلار و برای یک دهه آینده تا رقم ١٠ تریلیون دلار پیش بینی شده است. توده های کارگر آمریکا و جهان آماج تهاجم سرمایه برای پرداخت تمامی این بدهکاری ها هستند. کارگران باید با تحمل کاهش هر چه بیشتر دستمزدهای واقعی و از دست دادن حداقل امکانات معیشتی موجود بار این بدهکاری ها را بر دوش کشند.
آنچه در مورد اروپا و آمریکا گفته شد با همان شدت و حدت در مورد سایر قطب های قدرت سرمایه جهانی صدق می کند. وضعیت ژاپن از این دو قاره بهتر نیست و روسیه با موقعیتی بسیار وخیم تر از همه این ها دست به گریبان است. در مورد جوامع آمریکای لاتین و قاره آفریقا و عظیم ترین بخش آسیا نیاز به گفتن نیست. در یک کلام، هر کجا که حرفی درباره مقابله با بحران و پیدایش رونق بازار انباشت در میان است، حرف سازماندهی بربرمنشانه ترین تعرضات علیه زندگی توده های کارگر است. بالاتر و در شروع بحث به ظرفیت بالاتر سرمایه داری در شرایط کنونی جهان برای مقابله با بحران در قیاس با دوره های گذشته اشاره کردیم. چالش با بحران در هر شکل و با هر مکانیسم و به هر میزان در نهایت خود هیچ چیز جز تعرض سرمایه به کار پرداخت شده یا دستمزد کارگران نیست، و آنچه که ظرفیت بحران ستیزی کنونی سرمایه را با دوره های قبل متفاوت می سازد هیچ چیز جز ارتقای کارایی سرمایه برای برنامه ریزی هر چه موفق تر در تهاجم به زندگی توده های کارگر نیست. چه چیز به یاری سرمایه داری آمده و این نظام در دل این وضعیت به کمک کدام اهرم ها یا راهکارها سر پا ایستاده است؟ جواب بسیار ساده است. دوام و بقا و قدرت سرمایه داری برای مقابله با بحران صرفا معلول بی قدرتی طبقه کارگر جهانی است. سرمایه داری حتی در وخیم ترین حالت احتضار و انحطاط و مرگ هم به صرف توفانی شدن امواج بحران و شدت آتش فشانی مشکلات اقتصادی خود از میان نمی رود. این فقط جنبش ضدسرمایه داری با مطالبات مشخص ضدسرمایه داری، مسلح به راهکارهای ضدسرمایه داری رو به سوی افق شفاف لغو کار مزدی و با آگاهی و بصیرت و توان طبقاتی سرمایه ستیزانه است که می تواند سرمایه داری را از پای در آورد. مادام که این جنبش در آتش فروماندگی و ضعف پیوسته بازتولیدشونده از دل خود نظام سرمایه داری می سوزد، تا زمانی که قدرت پیکار کارگران در گورستان رفرمیسم راست اتحادیه ای مدفون است، تا هنگامی که مشعل پیکار خودآگاهانه و متشکل ضدکارمزدی توده های کارگر دنیا شعله ور نیست، تا هنگامی که توده های کارگر در تدارک سازمانیابی شورایی و ضدسرمایه داری خود نیستند و تا روزی که منشور مطالبات پایه ای خود را به سنگر تقابل طبقاتی خود برای افزایش توان مادی و فکری خود برای مبارزه با رابطه اجتماعی سرمایه تبدیل نکرده اند، این در بر همین پاشنه خواهد چرخید و سرمایه داری به خوبی از پس بحران های خود برخواهد آمد و بار آن ها را بر دوش طبقه کارگر خواهد انداخت.

کارگران علیه سرمایه متشکل شویم!

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

١٠ فروردین ١٣٨٩

www.hamaahangi.org
khbitkzs@gmail.com