آقای رضا رخشان یک بار دیگر - این بار در هیئت رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه -
تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته
است. ایشان در پوشش «تلاشی برای یک ارزیابی واقعی از یارانه ها» این بار نیز به وظیفه سندیکالیستی خود عمل کرده و به عریانی تمام نشان داده است که سندیکالیسم هیچ نیست جز تلاش برای بزک کردن سرمایه و دفاع از آن در لوای عوام فریبانه مبارزه در راه منافع طبقه کارگر. ببینیم «ارزیابی وافعی» آقای رخشان از یارانه ها و قانون «هدفمند کردن یارانه ها» از چه قماشی است.
ایشان یارانه دولتی را این گونه تعریف می کند : «یارانه یعنی قیمت کاذب، یعنی غیررقابتی بودن که منافی اسلوب و شیوه رایج در جوامع سرمایه داری است. در شیوه دولت محوری گذشته، وجود یارانه پدیده ای بود بدیهی و لازم. یعنی دولت با تحمیل برخی هزینه ها بر خود، قیمت کمتری را برعهده مردم می گذاشت. نکته مثبت آن این است که به قشر کم بضاعت کمک می شد در افزایش قدرت خرید. و جنبه منفی آن این است که همه به یکسان از مواهب آن حمایت ها برخوردار می شوند و هیچ گونه تمایزی از لحاظ قیمت بین فقیر و غنی وجود ندارد. وجود یارانه ها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایه داری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه به عنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود و بعد از انقلاب، با توجه به دلایلی که در بالا گفته شد، حتی در اقتصاد دوران جنگ نیز گسترش یافته بود. اکنون دیگر وجود یارانه ها مانعی است بر سر راه اقتصاد رقابتی که باید از میان برداشته شود.»
به این ترتیب، از نظر رضا رخشان، یارانه عبارت است از کمک دولت به «قشر کم بضاعت». او در جایی دیگر از نوشته خویش یارانه را «چتر حمایتی دولت» می نامد. نه تنها رضا رخشان، چه بسا عموم کارگران یارانه را این گونه تعریف کنند. اما این تعریف، بیان وارونه و قلب واقعیت شده یارانه است. کافی است بپرسیم که دولت پول یا کالایی را که به «قشر کم بضاعت» کمک می کند از کجا آورده است تا اساس و بنیان این تعریف کن فیکون و از بیخ زیر و رو شود. پول یا کالا به عنوان اشکال مشخصی که ثروت جوامع سرمایه داری در آن ها ظاهر می شود فقط و فقط محصول کار و طبیعت اند و دولت چه به عنوان سرمایه دار و چه به مثابه سازمان اداره کننده جامعه سرمایه داری نه مالک واقعی ثروت جامعه بلکه غاصب آن است. بنابراین، دولت با دادن یارانه به کارگران در واقع چیزی را به آنان می دهد که قبلا از آنان غصب کرده است. این واقعیت همان قدر در مورد دولت سرمایه داری صادق است که در مورد یک سرمایه دار منفرد. همان گونه که یک سرمایه دار منفرد با اتکا به مالکیت وسایل تولید می تواند نیروی کار کارگر را در بازار کار بخرد تا ارزشی بیش از آنچه صرف خرید آن کرده است از آن بیرون بکشد (ارزش اضافی)، دولت نیز علاوه بر کارکردش به عنوان اداره کننده همین رابطه خرید و فروش نیروی کار درعین حال، با اتکا بر مالکیت طبیعت به صورت وسایل تولید، نیروی کار طبقه کارگر را می خرد تا از آن ارزش اضافی بیرون بکشد. بنابراین، ثروتی که به صورت پول و کالا و سرمایه در دست دولت است چیزی جز ارزش اضافی بیرون کشیده شده از جسم و جان کارگرانی نیست که از دل طبیعت و توسط آنان تولید شده است. آنچه تحت عنوان یارانه به کارگران داده می شود، برخلاف معنای لغوی اش، نه «کمک» یا «چتر حمایتی دولت» بلکه بخشی از اضافه ارزشی است که قبلا از جسم و جان آنان بیرون کشیده شده است. اطلاق عنوان «کمک دولت» به محصول کار کارگران چیزی جز نمایش وارونه واقعیت نیست. آقای رضا رخشان نه فقط دست به این وارونه نمایی می زند بلکه تا آنجا پیش می رود که می گوید دولت برخی هزینه ها را برخود تحمیل می کند تا مردم کالاها را با قیمت ارزان تر به دست آورند. به عبارت ساده تر و صریح تر، از نظر آقای رخشان، دولت با دادن یارانه به کارگران به خود فشار می آورد تا کارگران راحت تر زندگی کنند!! حتی خود سرمایه داری با همه ید بیضا و یال و کوپال رسانه ایش نمی تواند به این خوبی دنیای سرمایه داری را وارونه نشان دهد. باید تا مغز استخوان سرمایه زده باشی تا بتوانی آنچه را که خود با جان کندن و هزار بدبختی تولید کرده ای «چتر حمایت» ی بدانی که دولت سرمایه داری با تحمیل فشار بر خود!! بر فراز سر تو پهن کرده است تا تو در آسایش زندگی کنی!! این خودباختگی در مقابل دولت سرمایه پیامد ناگزیر سرمایه زدگی و نگریستن دنیا با چشمان یک سرمایه دار است. فقط یک کارگر سرمایه زده و بدین سان خودباخته در برابر دولت سرمایه می تواند دشمن به سرقت برنده و غارت کننده هستی اش را یاری دهنده و حامی خود بداند. فقط یک کارگر سرمایه زده و خودباخته آنچه را که خود دارد و خود تولید کرده است نمی بیند، آن را مال دشمن بیگانه با خود می پندارد و از او تمنا می کند. حافظ گویی در وصف امثال رضا رخشان است که با رندی و نیش و کنایه چنین می سراید : سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
پس، یارانه نه کمک دولت به کارگران بلکه بخشی از ثروتی است که کارگران تولید کرده اند و به شکل کالا و پول و سرمایه به مالکیت طبقه سرمایه دار و دولت او درآمده است. اما هدف دولت سرمایه داری از بازگرداندن این بخش از ثروت به کارگران چیست؟ طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند. تمامی دستاوردهای کار طبقه کارگر را که در روند تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی به دست آمده است برای افزایش بهره وری کار اجتماعی و تولید حداکثر محصولات یا انجام حداکثر کارها با حداقل نیروی کار و بدین سان افزایش بیش از پیش سود و سرمایه به خدمت می گیرند. آن ها از این طریق بهای واقعی نیروی کار را تا حد ممکن کاهش می دهند. زمان کار روزانه را تا هر کجا که بتوانند طولانی تر می کنند تا سطح دستمزدها و بهای نیروی کار را پایین تر آورند. فشار کار را بیشتر و بیشتر می کنند تا بازهم دستمزدها و بهای نیروی کار را کاهش دهند. شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر به اوج می برند تا بازهم بهای نیروی کار را تقلیل دهند. تضمین اشتغال و فروش مستمر نیروی کار را از بین می برند تا کارگران را به تشدید هرچه وحشیانه تر استثمارخویش و فروش هر چه ارزان تر و شبه رایگان تر نیروی کار راضی کنند. تیغ اخراج و بیکارسازی را مدام و بی وقفه بالای سر کارگران نگه می دارند تا رعب و وحشت از گرسنگی و مرگ ناشی از گرسنگی را عامل تمکین کارگران به نازل ترین دستمزدها کنند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری به تمامی این اعمال دست می زنند تا بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش و درمقابل سود و سرمایه خود را بیش از پیش افزایش دهند. آنان سرکوب و درهم کوبیدن هر حرکت اعتراضی کارگران را نیز به همه این اعمال می افزایند تا تلاش سراسری خویش برای کاهش دستمزدها را تکمیل کنند و به اوج برسانند. این ها همه کارکردها و برنامه ریزی های ذاتی سرمایه است، زیرا فشار هرچه بیشتر بر بهای نیروی کار توده های کارگر یک اهرم اساسی افزایش هرچه بیشتر حجم و میزان ارزش اضافی است. پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است. در تمامی جوامع موجود دولت ها در چهارچوب برنامه ریزی سراسری برای بقای نظام بردگی مزدی هر سال اندکی از کوه عظیم اضافه ارزش هایی را که به تصرف خود در آورده اند، به بخش هایی از طبقه متبوع خود اهدا می کنند تا آن ها این اضافه ارزش ها را به کوهساران اضافه ارزش ها و سرمایه های دیگر خود اضافه کنند و آنگاه درعوض آن شماری از کالاهای مورد نیاز جامعه را به قیمتی ارزان تر از قیمت های بازار آزاد، که در جریان رقابت سرمایه ها و روند تشکیل نرخ سود عمومی تعیین می شود، به ساکنان جامعه از جمله کارگران بفروشند. هدف مشترک طبقه سرمایه دار و دولت از این کار فقط یک چیز است : با کنترل قیمت کالاهای اساسی از بالارفتن بهای نیروی کار جلوگیری کنند. تمام فلسفه وجودی یارانه در همین هدف نهفته است. یارانه نیزهمچون تمامی مکانیسم هایی که بالاتر گفتیم راهکاری برای کاهش کار پرداخت شده یا همان دستمزد کارگران و بالا بردن یا بالا نگه داشتن هر چه بیشتر میزان اضافه ارزش های طبقه سرمایه دار است. هنگامی که قیمت نیازهای اولیه زندگی در بازار بالا می رود پیداست که دستمزد واقعی کارگران به شدت افت می کند. کارگری که در قبال خرید حداقلی از احتیاجات مبرم زندگی مجبور است به جای ١٠٠هزار تومان ٣٠٠ هزار تومان بپردازد عملاً دستمزدش ٣ برابر کاهش یافته است. کارگرانی که زیر فشار چنین شرایطی قرارگیرند به حکم جبر زندگی و در تلاش برای زنده ماندن بر شدت مبارزات جاری خود علیه سرمایه و نظام سرمایه داری می افزایند. مطالبه افزایش دستمزد تا سطح ٣ برابر به طبیعی ترین و مبرم ترین محور مبارزه جاری آن ها مبدل می شود، حادثه ای که حتی در صورت خونبارترین سرکوب ها بازهم نظام سرمایه داری، طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه را به چالش می کشد و به سمت موقعیتی متزلزل فرو می راند. دولت سرمایه داری برای اجتناب از این خطر و با هدف گریز از قبول افزایش دستمزدها یا طغیان موج اعتراض کارگران علیه سرمایه در کنار تمامی راه های دیگر، سیاست پرداخت یارانه را نیز اینجا و آنجا درپیش می گیرد. در مورد این که چنین سیاستی تا چه حد برای سرمایه و نظام سرمایه داری کارساز است می توان به تفصیل بحث کرد. به صورت بسیار مختصر می توان گفت که درجه کارایی این راهکار از پاره ای جهات محدود است. رژیم شاه در طول دهه های ۴٠ و ۵٠ تلاش کرد تا با اختصاص درصد اندکی از اضافه ارزش های نفتی به یارانه، بهای نیازهای اولیه زندگی کارگران مانند نان و خواروبار و پوشاک و سوخت و مسکن و ایاب و ذهاب را تا حدودی کنترل کند. این امر در سال های ۴٠ و حتی اوایل دهه ۵٠ به رژیم سلطنتی سرمایه امکان داد تا سطح دستمزدها را به گونه ای بسیار فاحش پایین نگه دارد. این یارانه ها در سال های بعد حتی افزایش نیز یافت. اما برد تأثیر آن ها بسیار کمتر و کمتر و سرانجام هیچ شد. مؤلفه های تعیین کننده و بسیار اثرگذار دیگری وارد صحنه مصاف طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه شدند که اثرات ناشی از پرداخت یارانه ها را به کلی زائل کردند. در آن روزها بازار فروش نیروی کار تا سرحد اشتغال کامل پیش رفت، به گونه ای که برای مدتی کوتاه خطر بیکاری از سر توده های کارگر رفع شد. مهم تر از این، جنبش کارگری به ویژه از سال ١٣۵٣ در سطحی بسیار گسترده وارد عرصه مبارزه شد. موج اعتصابات طولانی مدت ٢ هفته و ٣ هفته ای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانه ای به کارخانه دیگر سرایت کرد. افزایش دستمزد و گرفتن پاره ای مطالبات اقتصادی به محور اصلی جنگ و ستیز کارگران علیه سرمایه تبدیل شد. میدان داری وسیع این مؤلفه ها و در اساس همان عروج جنبش کارگری سبب شد که سرمایه داران و دولت آن ها به شکلی تاریخاً کم سابقه دست به عقب نشینی بزنند. در این سال ها بر خلاف نیمه دوم دهه ۴٠ تا اوایل دهه ۵٠ برد تأثیر یارانه در پایئن نگه داشتن دستمزد کارگران تقریباً به صفر رسید. منظور از این اشارات کوتاه صرفاً این است که دولت سرمایه داری توسل به پرداخت یارانه را راهبرد مقابله با عروج جنبش کارگری و مطالبه دستمزد بیشتر و بیشتر کارگران می سازد. اما درجه کارایی و میزان اثرگذاری این عامل تحت تاثیر پاره ای عوامل دیگر به ویژه موقعیت مبارزاتی و چگونگی آرایش قوای طبقه کارگر قرار می گیرد.
بدین سان، هدف دولت سرمایه داری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزان تر به دست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیروی کار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند. آقای رضا رخشان نکته اخیر را در مورد توزیع یارانه توسط رژیم شاه تایید می کند و می گوید «وجود یارانه ها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایه داری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه به عنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود.» اما این گفتۀ درست هنوز به این معنی نیست که یارانه ای که رژیم شاه به مردم زحمتکش می داد قبلا از خود این مردم بیرون کشیده شده بود. با این همه، او حتی این را هم در مورد جمهوری اسلامی نمی گوید و وقتی نوبت به دولت احمدی نژاد می رسد از یارانه های این دولت به عنوان «کمک» و «چتر حمایتی» یاد می کند. همین نگاه تاییدآمیز به دولت احمدی نژاد است که رخشان را وامی دارد که کارهایی را به این دولت نسبت دهد که با هزار من چسب هم به آن نمی چسبد. او می گوید : «در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد شاهد بالارفتن قدرت خرید کارگر و هم چنین بالارفتن سطح زندگی کارگر بوده ایم.» این یک وارونه نمایی آشکار و دروغ محض است. برای نشان دادن این دروغ و وارونه پردازی حقیقت هیچ نیازی به استناد به تحلیل ها و آمار و ارقام اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیست. خودِ دولتمردان این رژیم اعم از وزیر و وکیل بارها اعلام کرده اند که خط فقر چیزی در حدود نُه صد هزار تومان است، حال آن که حداقل دستمزد فقط سی صد هزار تومان است. ما در اینجا این واقعیت را نادیده می گیریم که بخش وسیعی از طبقه کارگر حتی همین حداقل دستمزد را هم نمی گیرد و با دستمزدهای حداکثر ماهی صد یا صد و پنجاه هزار تومان زندگی می کنند. فرض می کنیم حداقل دستمزد واقعا همان سی صد هزار تومان است. به این ترتیب، حتی طبق گفته خود دولتمردان جمهوری اسلامی، اکثریت کارگران در سه طبقه زیر خط فقر زندگی می کنند. آیا منظور رضا رخشان از «بالا رفتن سطح زندگی کارگر» همین است؟ آیا منظور او این است که کارگران تا پیش از دولت احمدی نژاد مثلا در شش طبقه زیر فقر زندگی می کرده اند و اکنون سه طبقه بالاتر آمده اند و به این معنا سطح زندگی شان بالا رفته است؟ در این صورت، آیا آقای رخشان نمی داند که برای اندازه گیری سطح زندگی طبقه کارگر باید حساب کند که تا پیش از دولت احمدی نژاد سرمایه داران در چند طبقه بالای خط فقر زندگی می کرده اند و پس از روی کارآمدن این دولت چند طبقه بالاتر رفته اند و به این ترتیب سطح زندگی طبقه کارگر را به طور نسبی با سطح زندگی طبقه سرمایه دار بسنجد؟
تلاش آقای رخشان برای بزک کردن دولت سرمایه داری احمدی نژاد کار را به آنجا می کشاند که او دو مورد افزایش حقوق توسط این دولت را در بوق و کرنا می کند و آن را به گونه ای مبالغه آمیز و حتی تحریف آمیز این گونه بیان می دارد : «در دوران احمدی نژاد، حقوق کارگران شاغل در شرکت ها و موسسات دولتی و اداری و کشوری و لشکری به شدت افزایش یافت به طوری که در همان سال اول ریاست جمهوری ایشان به طور مثال حقوق بازنشستگان بیش از پنجاه درصد و حقوق کارگران موقت و قراردادی نزدیک به چهل و پنج درصد افزایش یافت.» (تاکید از ماست) در اینجا می بینیم که چگونه آقای رخشان «به شدت افزایش یافتن» حقوق را ابتدا به همه «کارگران شاغل در شرکت ها و موسسات دولتی و اداری و کشوری و لشکری» نسبت می دهد اما آنگاه که می خواهد مصادیق این افزایش حقوق شدید!! را مثال بزند فقط از افزایش حقوق «بازنشستگان» و «کارگران موقت و قراردادی» نام می برد، طوری که گویی در دوران احمدی نژاد حقوق همه کارگران شاغل پنجاه درصد یا حداقل چهل و پنج درصد افزایش یافته است. اولا اقای رخشان باید توضیح دهد که «حقوق کارگران شاغل در شرکت ها و موسسات دولتی و اداری و کشوری و لشکری» چگونه «به شدت افزایش یافته» که خودِ این کارگران از آن خبر ندارند؟ تا آنجا که به کارگران مشمول تامین اجتماعی مربوط می شود، که افزایش حقوق شان همیشه بیشتر از کارگران مشمول بیمه کشوری بوده است، افزایش حقوق کارگران دارای کمترین پایه حقوقی در سال های اول دولت احمدی نژاد چیزی در حدود بیست درصد بود (این افزایش برای سایر سطوح دستمزدی به طور پلکانی کاهش می یافت به طوری که در مورد حقوق های بالا به شش درصد می رسید). این مقدار افزایش حقوق به تدریج کاهش یافت به طوری که امسال برای پایین ترین دستمزد حداکثر چهارده درصد و برای بالاترین دستمزد شش درصد بود. ثانیا، حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی سال های سال واقعا مایه ننگ دولت های سرمایه داری اعم از اصلاح طلب و اصول گرا بود به طوری که حتی کفاف مخارج هفته اول هر ماه را نیز نمی داد. افزایش حقوق این بازنشستگان نیز فقط و فقط تحت فشار مبارزه خود آنان بود و دولت احمدی نژاد مجبور شد به این افزایش حقوق تن دردهد، تازه آن هم با سوء استفاده توهین آمیز دولت در آستانه انتخابات دور دهم ریاست جمهوری و با هدف جمع آوری رای بازنشستگان برای احمدی نژاد صورت گرفت. همین که خر دولت احمدی نژاد از پل گذشت دیگر محل سگ هم به بازنشستگان گذاشته نشد به طوری که در سال جاری فقط ٦ درصد به حقوق بازنشستگان اضافه شد که آن هم با هفت ماه تاخیر به دست بازنشستگان رسید. ثالثا، در مورد افزایش حقوق کارگران قراردادی نیز فقط خواجه حافظ شیرازی نمی داند که مصوبه دولت، اجرای آن را منوط به توافق کارفرمایان با کارگران کرد و کیست که نداند که چنین شرطی عملا به معنای منتفی کردن افزایش حقوق چهل و پنج درصدی کارگران قراردادی بود. کما این که اکثر کارفرمایان زیر بار چنین توافقی نرفتند و قراردادهای کارگران خود را تمدید نکردند و به این ترتیب کارگرانی که خواهان اجرای مصوبه وزارت کار بودند اخراج شدند و کار خود را از دست دادند. کارفرمایان هم اکنون حتی قانونی را که به صراحت و بی قید وشرط آنان را موظف به اجرا کرده است اجرا نمی کنند چه رسد به آن که اجرای یک قانون مشروط به توافق آنان شده باشد.
گذشته از تمام این واقعیات که دروغ و وارونه نمایی آقای رخشان برای بزک دولت احمدی نژاد را فاش می سازند، هیچ کارگری که به اسارت نگاه و رویکرد سرمایه دارانه به جهان درنیامده باشد نمی تواند واقعیات موجود زندگی کنونی کارگران ایران را ببیند و مدعی شود که در دوران احمدی نژاد قدرت خرید و سطح زندگی کارگران بالا رفته است. معلوم نیست آقای رخشان از کدام کارگر سخن می گوید. از آن کارگر ایران خودرو که در همین دوران علی اکبرخانیِ احمدی نژاد به علت از دست دادن کارش از شرم بیکاری وگرسنگی خود را حلق آویز کرد؟ از کارگری که به علت نداری و در هراس از به چشم دیدن تن فروشی زن و فرزندش گوش تا گوش سر همسر و فرزندانش را برید؟ از کارگری که نفت روی همسرش ریخت و او وسپس خود را آتش زد فقط برای آن که همسرش به جای تهیه غذا با پنج هزار تومان پول موجود در خانه توانسته بود فقط مواد شوینده برای شستن لباس بخرد؟ یا از کارگری که برای تامین مخارج بستری شدن همسرش در بیمارستان دست به سرقت کابل برق زد اما برق اورا از بلندی به کف خیابان کوبید و خرد و خمیر کرد؟ آیا این هاست معنای بالا رفتن سطح زندگی کارگر؟ شاید منظور آقای رخشان کارگرانی از نوع کارگران خودروسازی ها باشند. بی تردید، این بخش از کارگران و به طور کلی کارگرانی که شانس آورده اند و در رشته هایی کار می کنند که به هر دلیل برای آنان فعلا کار هست نسبت به بخش های دیگر طبقه کارگر از موقعیت بهتری برخوردارند. اما حتی همین کارگران اکثرا قراردادی هستند و هر زمان کارفرما اراده کند می تواند آن ها را اخراج کند و- مهم تر از آن – میانگین دریافتی ماهانه آنان نیز با کلی اضافه کاری و آکورد و رکورد و هزار کوفت و زهرمار دیگر، که تک تک شان فقط و فقط به قیمت تسمه کشیدن از گرده کارگران به دست آنان می رسد، به همان خط فقر اعلام شده توسط خودِ دولت نمی رسد.
اما دفاع آقای رخشان از دولت سرمایه داری احمدی نژاد فقط به دلیل این دروغ آشکار او نیست که گویا این دولت قدرت خرید و سطح زندگی کارگران را بالا برده است. او در مورد حذف یارانه ها نیز از دولت احمدی نژاد دفاع می کند. او می نویسد : «طرح هدفمندکردن یارانه ها ناشی از تکامل نظام سرمایه داری ایران در تعیین مناسبات اقتصادی در ایران است. دولت گرایی جای خود را به خصوصی سازی و آزادسازی داده است. این در چهارچوب سرمایه داری، یک تحول ناگزیر است و دیر یا زود واقع می شود... خصوصی سازی و از بین بردن یارانه ها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران بر می دارد و آن ها را در برابر سرمایه داران بی پناه برجا می گذارد. اما این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست. اگر تشکل های کارگری جای این چتر حمایتی دولتی را بگیرند، طبقه کارگر خیلی بهتر خواهد توانست از زندگی خود دفاع کند. بنابراین، سیاست ما کارگران نمی تواند مخالفت با هرگونه کاهش نقش دولت باشد. مهم این است که ما بتوانیم ملزومات این امر را فراهم کنیم تا طبقه کارگر در جریان این تحول خانه خراب نشود.»
به این ترتیب، به زعم رضا رخشان، حذف یارانه ها مانع متشکل شدن را از سر راه کارگران بر می دارد و از این نظر قابل دفاع است. به سخن دیگر، از نظر رخشان، خصوصی سازی و کاهش نفش دولت راه را برای متشکل شدن کارگران هموار می کند و از این لحاظ باید از آن دفاع کرد. در مورد این دیدگاه، توضیح چند نکته برای کارگران بسیار ضروری است.
١-حذف یارانه ها برای دولت سرمایه داری ایران یک ضرورت است و این دولت هیچ راه گریزی از آن ندارد، زیرا بقای سرمایه یعنی تامین روند انباشت آن در ایران جز با تشدید استثمار کارگران و غارت ته مانده سفره آنان از طریق اجرای طرح هایی چون هدفمند کردن یارانه ها میسر نیست. برای توضیح این که اجرای این قانون فشار بر زندگی کارگران را حداقل دو چندان می کند نه نیازی به بازگویی تحلیل ها و امار و ارقام گروه های گوناگون اپوزیسیون هست، نه احتیاجی به یادآوری هشدارهای نمایندگان مجلس به دولت در مورد ملایم کردن هرچه بیشتر شیب تند این طرح است و نه لازم است که به توصیه های تمناگونه دولت از جمله خود احمدی نژاد به مردم در مورد کاهش مصرف حداقل برای شش ماه استناد کنیم. همین که طبق این قانون فقط نصف درآمد حاصل از اجرای این قانون به صورت یارانه نقدی به مردم بازگردانه می شود و نصف دیگر آن بین طبقه سرمایه دار توزیع می شود (٣٠ درصد بخش خصوصی و ٢٠ درصد دولت) خود بهترین گواه است که فشار اقتصادی بر مردم حداقل دو چندان می شود. بنابراین، حذف یارانه ها برای سرمایه داری ایران یک ضرورت است زیرا دولت با ربودن دست کم نیمی از آنچه قبلا به کارگران داده می شد و ریختن آن به حلقوم سرمایه داران اعم از خصوصی و دولتی می کوشد رابطه اجتماعی سرمایه را از حالت رکود بیرون آورد و آن را رونق بخشد. اما دولت سرمایه داری به ویژه شخص احمدی نژاد با شیادی تمام اعلام می کند که گویا رونق سرمایه داری به نفع کارگران است. و کارگران سرمایه زده ای چون رضا رخشان نیز این کلام شیادانه دولت سرمایه داری را طوطی وار تکرار می کنند. رخشان می نویسد : «این قانون سرمایه داری است که رونق اقتصادی به همراه خود افزایش دستمزد را می آورد و در نتیجه موجب بالارفتن سطح زندگی کارگران می شود.» چنین قانونی اصلا و ابدا وجود ندارد و معلوم نیست رضا رخشان آن را از کجا آورده است. رونق سرمایه داری به هیچ وجه لزوما افزایش دستمزد کارگران را به همراه خود نمی آورد. رونق سرمایه به معنای افزایش سود سرمایه داران است و یک عامل اصلی برای افزایش سود سرمایه داران اتفاقا کاهش دستمزد کارگران است و نه افزایش آن. منتها در اینجا نیز باید متوجه بود که دستمزد کارگران ممکن است نسبت به سطح قبلی آن بالا باشد اما نسبت به سطح سوداندوزی سرمایه داران بسیار پایین تر از قبل باشد. تشدید استثمار کارگران فقط به شیوه مطلق انجام نمی گیرد. تشدید استثمار در دوره رونق سرمایه داری عمدتا به شیوه نسبی انجام می گیرد. یک خرافه دیگر که سرمایه داران آن را از طریق کارگران سرمایه زده ای چون رضا رخشان به درون کارگران می برند این است که گویا در زمان رونق سرمایه داری کار زیاد می شود و بیکاری کاهش می یابد. اصلا چنین نیست. ممکن است کارخانه ها تعطیل نشوند وحتی به تولید بیشتر هم ادامه دهند اما کارگران بیکار شوند. چرا؟ زیرا الزامات سودآوری بیشتر ایجاب می کند که سرمایه داران به جای نیروی کار زنده کارگران از ماشین استفاده کنند و همین جایگزینی کارگر زنده با ماشین باعث بیکاری کارگران و پرتاب آنان به برهوت بیکاری می شود. بنابراین، این سخن چیزی جز فریب کارگران نیست که گویا رونق سرمایه داری سطح زندگی کارگران را بالا می برد، فریبی که کارگران را وا می دارد که به ریاضت اقتصادی تحمیل شده از سوی سرمایه تن دردهند به این امید که سرمایه از ورطه بحران نجات یابد و آن ها وضع بهتری پیدا کنند.
٢- سرمایه داری رقابت آزاد شکل اولیه و ابتدایی سرمایه داری بود که به سرعت جای خود را به سرمایه داری انحصاری مالی داد. آنچه هم اکنون بر دنیا حکومت می کند نه سرمایه داری لیبرالی رقابت آزاد - که سراغ آن را اکنون فقط در گورستان تاریخ می توان گرفت - بلکه سرمایه داری نئولیبرال است که گندیده ترین، ارتجاعی ترین و انسان ستیزترین شکل تاکنون موجود سرمایه داری است. این سرمایه داری از یک سو لیبرالیسم سیاسی سده های ١٨ و ١٩ را تضعیف و ناکارآمد کرد، لیبرالیسمی که در آغاز پیدایش سرمایه داری و به علت مبارزه طبقه کارگر با تمام مظاهر ارتجاعی و قرون وسطایی ستم ماقبل سرمایه داری گام بزرگی برای افزایش توان مادی و فکری طبقه کارگر به شمار می رفت. از سوی دیگر، دامنه لیبرالیسم اقتصادی را تا فراسوی توحش کامل و بی حقوقی مطلق گسترش داد تا استثمار سرمایه داری را حتی به خصوصی ترین عرصه های زندگی انسان تسری دهد و بدین سان انسان ستیزی رابطه خرید و فروش نیروی کار را به نقطه اوج آن رساند. همین سرمایه داری وحشی و مبتنی بر بی حقوقی مطلق کارگران است که آقای رضا رخشان در جای جای نوشته اش می خواهد آن را به نام «آزادسازی» و «سرمایه داری رقابت آزاد» به کارگران قالب کند.
٣- این تز که دولت گرایی در سرمایه داری جای خود را به خصوصی سازی و آزادسازی داده است حتی در مورد نئولیبرال ترین سرمایه داری دنیا یعنی سرمایه داری آمریکا نیز صادق نیست چه رسد به سرمایه داری ایران که در آن، هم به لحاظ ملزومات استثمار مبتنی بر نیروی کار ارزان و هم از نظر ضرورت تاریخی دولت استبدادی در اشکال شرقی و شاهنشاهی و دینی، فعال مایشاء بودن دولت یک ضرورت جبری بقای سرمایه است. در سرمایه داری ایران، حتی کاهش نقش دولت استبدادی نیز یک توهم است، دموکراسی سیاسی لیبرالی که جای خود دارد. حتی در آمریکا و در جریان بحران اخیر دیدیم که چگونه خود نئولیبرال ها و نئوکان ها و حتی هواداران مکتب شیکاگو و میلتون فریدمن - نظریه پرداز اصلی خصوصی سازی نئولیبرالی - برای خلاصی از بحران یا دست کم تخفیف آن دست به دامان دولت شدند تا دولت ده ها میلیارد دلار از زندگی کارگران بگیرد و به حلقوم بانک ها و شرکت های ورشکسته سرمایه داری بریزد. اگر دولت نبود، کلان سرمایه داران نئولیبرال چگونه می توانستند این یورش به سطح معیشت کارگران را سازمان دهند و اجرا کنند؟ این که در سرمایه داری، دولت گرایی جای خود را به خصوصی سازی و آزادسازی داده است چیزی جز خرافه برای منحرف کردن ذهن کارگران از مبارزه اجتناب ناپذیر برای به زیرکشیدن دولت سرمایه داری نیست.
۴- گسترش خصوصی سازی نئولیبرالی بر اثر حذف یارانه ها به خودی خود نه تنها راه را برای متشکل شدن کارگران هموار نمی کند بلکه سرمایه داری ایران را به مراتب استبدادی تر از اکنون خواهد کرد مگر آن که منظورمان از تشکل های کارگری تشکل های سرمایه پسند سندیکالیستی برای مهار مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر باشد، گرچه حتی در صورت گسترش نئولیبرالیسم در سرمایه داری ایران نیز- آن گونه که مورد نظر آقای رخشان است - بازهم تشکل های فرمایشی و دولت ساخته دست بالا را خواهند داشت و سندیکاها از بخت و اقبال قانونی شدن برخوردار نخواهند شد. با این همه، آقای رضا رخشان نشان داده است که برای برپایی چنین سندیکاهایی استعداد خوبی دارد. به عنوان نمونه، می توان به مصاحبه دو سال پیش او با خبرگزاری ایلنا اشاره کرد. در آن مصاحبه آقای رخشان از جمله چنین گفت : «این تشکل (منظور سندیکای هفت تپه است) از سوی مدیریت کارخانه در رابطه با مسائل مربوط به کارخانه نیشکر هفت تپه مورد مشورت و گفتگو قرار می گیرد... با وجود آن که هنوز مطالبات کارگران هفت تپه با تاخیر دوماهه پرداخت می شود و همچنان بیش از سه هزار کارگر این واحد تولیدی نسبت به آینده و امنیت شغلی خود نگران هستند اما در دو ماه گذشته به واسطه حسن اعتماد کارگران به سندیکا هیچ اعتصاب و حرکت اعتراضی مشاهده نشده است...» (ایلنا، ٣٠ آدر ١٣٨٧)
ما در همان زمان موضع این سندیکالیست دوآتشه را برای کارگران توضیح دادیم و نوشتیم سندیکایی که به یمن قدوم مبارک اش برای سرمایه داری هیچ اعتصاب و حرکت اعتراضی مشاهده نشود و به همین دلیل مورد مشورت و گفتگوی سرمایه داران قرار گیرد نه تشکل کارگری بلکه تشکلی سرمایه دارانه است که عوام فریبانه لباس کارگری به تن کرده است. در آن زمان، آقای رخشان خوش خدمتی به سرمایه را تا حد کار پلیسی برای آن ارتقا داد و نقد ما را که تحت عنوان «معنای واقعی سندیکا از زبان سندیکاسازان» و به امضای «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» منتشر شده بود به محسن حکیمی نسبت داد، و این در حالی بود که حکیمی در زندان و زیر بازجویی به سر می برد. در آن زمان هم ما و هم سایت افق روشن در نوشته های جداگانه به این کار رخشان اعتراض کردیم و از او خواستیم که نوشته را با همان امضایی که منتشر شده است مخاطب قرار دهد. اما آقای رخشان به جای این که کار نادرست خود را تصحیح کند بر درستی آن پای فشرد. بااین همه، خوش خدمتی رخشان به دولت سرمایه به او افاقه نکرد و او نیز - آن گونه که خود در نوشته اخیرش گفته است - قرار است زندانی شود. ما البته محکومیت ایشان به زندان را محکوم می کنیم و همچنان که بارها اعلام کرده ایم حتی برای رفرمیست های سندیکالیست نیز این حق را قائلیم و از آن دفاع می کنیم که تشکل مورد نظر خود را ایجاد کنند و به فعالیت سندیکایی بپردازند . اما در همان حال نمی توانیم رفرمیسم سندیکالیستی را برای کارگران افشا نکنیم و این را حق خود می دانیم که ماهیت سرمایه دارانه این جریان درون جنبش کارگری را به کارگران نشان دهیم. ما همچنان که قبلا به تفصیل توضیح داده ایم تشکل رفرمیستی از نوع سندیکاهای هفت تپه و شرکت واحد را تشکلی از این سر رانده و از آن سر مانده می دانیم. یعنی تشکلی که از یک سو با بی توجهی کارگران رو به رو شده اند و خواهند شد و، از سوی دیگر، تلاششان برای فعالیت در چهارچوب قانون به جایی نمی رسد و مورد سرکوب دولت سرمایه داری قرار می گیرند. به همین دلیل، این تشکل ها راه به جایی نخواهند برد و حتی در صورت اجرای موفقیت آمیز طرح تحول اقتصادی ازجمله هدفمند کردن یارانه ها بازهم این تشکل ها از اقبالی برخوردار نخواهند شد. تنها کاری که از این سندیکاها بر می آید دادن آدرس غلط به کارگران و فرستادن آن ها پی نخود سیاه است. افشا و توضیح ماهیت آن ها برای کارگران فقط از این لحاظ ضروری است.
در پایان اشاره کوتاهی به برخورد رضا رخشان به گروه های چپ را نیز لازم می دانیم. او در این مورد دو نکته را مطرح می سازد که در هر دو نکته یک سخن درست را با یک حرف نادرست توام می کند. در نکته نخست، سخن درست او این است که گروه های چپ به طرح هدفمندکردن یارانه ها از زاویه اختلاف سیاسی خود با رژیم جمهوری اسلامی می نگرند و از همین رو نمی توانند ارزیابی درستی از این طرح ارائه دهند. به عبارت دیگر، هدف این گروه ها و احزاب رسیدن به قدرت سیاسی است و مخالفت آن ها با طرح هدفمند کردن یارانه ها دستاویزی برای رسیدن به این هدف است. این درست. اما حرف نادرست رضا رخشان در کنار این سخن درست او آن است که او خود این طرح را از دیدگاه منافع سرمایه و به طور مشخص از زاویه منافع لیبرالیسم اقتصادی جناح احمدی نژاد و رشد مناسبات سرمایه داری توسط این جناح از طبقه سرمایه دار می نگرد. همین جا به این نکته فقط اشاره می کنیم و می گذریم که نمونه رضا رخشان از وجود گرایشی رفرمیستی در جنبش کارگری حکایت می کند که به جای آن که رفرمیسم خود را از جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی الهام بگیرد آن را از جناح طرفدار توسعه آمرانه سرمایه داری به شیوه چین اقتباس می کند. تاکید رخشان بر این نکته که گویا رونق سرمایه داری چین باعث افزایش دستمزد کارگران چینی شده از زاویه همین نگاه است. اما رضا رخشان رویکرد سرمایه دارانه خود به مسئله یارانه ها را با ضرورت اتخاذ «راهکارهای عملی» توجیه می کند، و این همانا نکته دوم او در برخورد با گروه های چپ است. او می گوید گروه های چپ به دلیل «بی توجهی به وظایف تشکل های کارگری در مقابل اجرای طرح یارانه ها به راهکارهای عملی اعتقاد ندارند و این راهکارها را رفرمیستی و سازشکارانه می دانند». بازهم تا انجا که به تلاش گروه های چپ برای جهیدن به سوی انقلاب از فراز سر کارگران و بدون درگیر شدن با راهکارهای مشخص عملی برای پیش برد مبارزات روزمره کارگران مربوط می شود، سخن رضا رخشان درست است. اما وقتی او کوچک ترین سخنی در این مورد نمی گوید که کارگران دستاوردهای مبارزات روزمره از جمله برخورد با طرح حذف یارانه ها را باید با کدام دید و چه افقی نگاه کنند، نشان می دهد که او راهکارهای عملی و دستیابی به مطالبات پایه ای طبقه کارگر را نه برای افزایش توان مادی و فکری کارگران در مبارزه با سرمایه داری بلکه صرفا برای رفرم در چهارچوب سرمایه داری می خواهد.
اما نکته آخر اشاره به این واقعیت است که نه تنها رضا رخشان بلکه بسیاری از کارگران با چشم سرمایه داران به دنیا نگاه می کنند، و درست از همین روست که ما افشای این نگاه سرمایه دارانه را لازم می دانیم. تمام نظام سرمایه داری از بام تا شام با تمام بلندگوهای تبلیغاتی اش در بوق و کرنا می دمد که رونق اقتصادی و رشد سرمایه داری به نفع کارگران است. از یک سو، اصلاح طلبان و سرمایه داران خصوصی ناراضی از سیاست های اقتصادی دولت احمدی نژاد جنجال می کنند که «دار ودسته احمدی نژاد اقتصاد را ویران، کارخانه ها را تعطیل و تولید را داغان کرده اند. سرمایه داری ملی را با واردات بی رویه ورشکست کرده اند. به جای سرمایه گذاری در تولید، واردات را رونق داده اند. با سیاست خارجی نادرست، امنیت اقتصادی را از بین برده اند به طوری که سرمایه داران خارجی رغبت نمی کنند در اینجا سرمایه گذاری کنند. اگر دولت به دست ما بیفتد، با رشد سرمایه داری و امنیت اقتصادی و رونق تولید و ... فقر و گرسنگی و بیکاری را از بین خواهیم برد و این به نفع کارگران و مردم تهیدست و زحمتکش است.» از سوی دیگر، دولت احمدی نژاد نیز سیاست های اقتصادی خود را موجب رونق اقتصاد می داند. جالب اینجاست که نه تنها دولت احمدی نژاد بلکه سرمایه داری خصوصی و اصلاح طلبان همه مدافع همین طرح هدفمند کردن یارانه ها هستند. اختلاف آن ها تنها بر سر چگونگی اجرا و زمان آن است. در هر حال، کل دنیای سرمایه داری اعم از خصوصی و دولتی همواره به گوش کارگران خوانده که رونق اقتصاد سرمایه داری به نفع کارگران است و کارگران باید با ریاضت کشیدن بهای دستیابی به آن را بپردازند. از زمان پیدایش سرمایه داری همواره به کارگران گفته اند که اگر سرمایه دار نباشد که کار ایجاد کند انسان از گرسنگی می میرد. پس باید سرمایه داری باشد که سفره ای باز کند و انسانی سر سفره اش نان بخورد. واقعیت این است که بسیاری از کارگران به کنه این وارونه پردازی پی نبرده اند و به سرمایه داری توهم دارند. نقد نگاه سرمایه دارانه رئیس سندیکای نیشکر هفت تپه برای زدودن این وارونه پردازی و توهم است.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
٢۵ آذر ١٣٨٩