افق روشن
www.ofros.com

سرمایه داری، طبقه و مبارزه ی طبقاتی


کمیته هماهنگی                                                                                            پنجشنبه ١٢ آبان ماه ١٣٩٠

(متن آموزشی برای نوآموزان)

سرمایه داری: مقدمه
سرمایه داری در اساس نظامی اقتصادی است که بر سه عامل مبتنی است: کارِمزدی (کارکردن برای مزد)، مالکیت خصوصی وسایل تولید (وسایلی مانند کارخانه، ماشین آلات، مزرعه و دفترِ کار) و تولید برای مبادله و سود.
برخی افراد صاحب وسایل تولید و سرمایه اند، اما بیشترِ انسان ها این وسایل را ندارند و، به همین دلیل، برای زنده ماندن مجبورند توانایی خود برای کارکردن را در مقابل مزد بفروشند و، در غیر این صورت، به سوی کمک های خیریه دست دراز کنند و زندگی بخور و نمیری داشته باشند. افراد گروه اول را طبقه­ی سرمایه دار یا، به زبان مارکسیستی، «بورژوازی» و افراد گروه دوم را طبقه­ی کارگر یا «پرولتاریا» می گویند [برای اطلاعات بیشتر درباره­ی «طبقه» به بخش «طبقه و مبارزه­ی طبقاتی» مراجعه کنید].
اساس سرمایه داری یک فرایند ساده است : خرج کردن پول برای به دست آوردن پول بیشتر. پولی که صرف به دست آوردن پول بیشتر شود، سرمایه است. مثلاً وقتی شرکتی از سودهایی که به دست آورده برای استخدام کارگر جدید یا راه اندازی ساختمان های جدید استفاده می کند و، به این ترتیب، سود بیشتری به دست می آورد، پول او نقش سرمایه را بازی می کند. افزایش سرمایه (یا توسعه­­ی اقتصادی) را «انباشت سرمایه» می نامند و همین است که نیروی محرکه­ی اقتصاد را می سازد.
هر کس که سرمایه انباشت می کند، اگر بتواند هزینه های آن را بر دوش دیگران بیندازد، این کار را بهتر انجام خواهد داد. هر شرکتی که بتواند حفاظت از محیط زیست را نادیده بگیرد یا دستمزدهای کمتر به کارگران بدهد و، به این ترتیب، هزینه های خود را کاهش دهد، سرمایه را بهتر از دیگران می تواند انباشت کند. بنابراین، آلودگی مصیبت بار آب و هوا و گسترش فقر و بدبختی نشان می دهند که سرمایه داری کار خود را درست انجام می دهد. علاوه بر این، هر چه تعداد چیزهای قابل مبادله با پول بیشتر باشد، امکان این که پول بتواند پول بیشتری با خود بیاورد بیشتر است. به همین دلیل، گرایش سرمایه این است که هرچیزی را به کالا تبدیل کند، از نیازهای روزمره­ی زندگی گرفته تا زنجیره­ی DNA و پخش CO2 و، از همه مهم تر، نیروی کار.
و همین قلم آخر - یعنی تبدیل نیروی کار یا توانمندی های خلاق و تولیدی ما به کالا – است که راز انباشت سرمایه را در خود نهفته دارد. پول نه با افسون و جادو بلکه با کار روزمره­ی ما به پول بیشتر تبدیل می شود.
در دنیایی که هر چیزی برای فروش تولید می شود، همه­ی ما احتیاج داریم که چیزی را بفروشیم تا بتوانیم چیزهای مورد نیازمان را بخریم. ما کارگران که جز نیروی کارمان چیزی برای فروش نداریم مجبوریم این نیرو را به صاحبان کارخانه ها، شرکت ها و امثال آن ها بفروشیم. و البته روشن است که اگرچه هر چه تولید می شود محصول کارِ ما کارگران است اما این محصولات به ما تعلق ندارد بلکه از آنِ صاحب کاران ماست.
افزون بر این، به دلیل طولانی بودن ساعات کار روزانه، ارتقای بارآوری کار و نظایر آن ها، ما بسیار بیش از آن چه برای گذران زندگی مان به عنوان کارگر لازم است، تولید می کنیم. دستمزدی که می گیریم کمابیش معادل کالاهایی است که برای زنده ماندن و ادامه­ی کار روزانه مان لازم است ( که نشان می دهد چرا موجودی بانکی ما در پایان هر ماه با ماه پیشین فرق چندانی ندارد). تفاوت بین دستمزدی که می گیریم و ارزشی که تولید می کنیم صرف انباشت سرمایه یا اندوختن سود می شود.
تفاوت بین دستمزدی که می گیریم و ارزشی که تولید می کنیم «ارزش اضافی» نامیده می شود. بیرون کشیدن ارزش اضافی از نیروی کار ما توسط کارفرمایان همان دلیلی است که باعث می شود ما به سرمایه داری به چشم نظام مبتنی بر استثمار - استثمار طبقه­ی کارگر - نگاه کنیم.
این فرایند نه فقط در مورد کار در شرکت های خصوصی بلکه برای هر گونه کارِمزدی در اساس یکسان است. کارگران بخش دولتی نیز با یورش مداوم به سطح دستمزدها برای کاهش هزینه های تولید و کسب حداکثر سود در کل اقتصاد روبه رویند.

کارِ بی مزد
انباشت سرمایه همچنین بر کارِ بی مزد، مانند کارِ خانگی، متکی است. این کار عبارت است از بازتولید نیروی کار به شکل تولید بچه و پرورش آن – نسل بعدیِ کارگران - و خدمت به نیروی کارِ موجود از نظر جسمی، عاطفی و جنسی. کارِ بی مزد را عمدتاً زنان انجام می دهند.
خدمت به مردان و کودکان در خانه خدمت به سرمایه است : وقتی انجام امور خانه و تولید مثل به جای آن که کار تلقی شود فرایند «طبیعی و زنانه»­ی زنان قلمداد می شود، آن که از این کار رایگان سود می برد سرمایه داری است. مزدی که سرمایه دار به مرد متأهل می دهد در واقع یک مزد است برای دو کارگر، نه یک کارگر.
انکار کارِ خانگی به عنوان کارِ مزدی این کار را از چشم ها پنهان می دارد و طبقه­ی کارگر را به دوبخش مزدبگیر و غیرمزدبگیر تقسیم می کند، که به زیان هر دو بخش است.

رقابت
برای انباشت سرمایه، صاحب کارِ ما باید با صاحب کاران دیگر در بازار رقابت کند. صاحب کاران نمی توانند اوضاع بازار را نادیده بگیرند، زیرا این بی اعتنائی باعث می شود زمینِ بازی را به رقیبان واگذار کنند، پول شان را از دست دهند، ورشکسته شوند، اموال شان تصرف شود و درنهایت نتوانند به صاحب کاری ادامه دهند. بنابراین، حتی صاحب کاران نیز واقعاً قادر به کنترل سرمایه داری نیستند، و خودِ آن ها تحت کنترل سرمایه اند. به همین دلیل است که می توانیم درباره­ی سرمایه همچون پدیده ای صحبت کنیم که گویا نماینده یا منافع خاصِ خود را دارد، و اغلب سخن گفتن از «سرمایه» دقیق تر است تا سخن گفتن از صاحب کاران.
بنابراین، هم صاحب کاران و هم کارگران با فرایند کار بیگانه اند، اما به طرق مختلف. ما کارگران بیگانگی را از این طریق تجربه می کنیم که تحت کنترل صاحب کار قرار داریم، حال آن که صاحب کاران این بیگانگی را از طریق نیروهای غیرشخصیِ بازار و رقابت با صاحب کاران دیگر تجربه می کنند.
از همین روست که صاحب کاران و سیاستمداران در مقابل «نیروهای بازار» قدرتی ندارند و هر یک از آنان نیاز دارد به گونه ای عمل کند که راه را برای انباشت پیوسته­ی سرمایه هموار سازد (و در هر حال آن ها خوب می دانند که چگونه این کار را بکنند!). آنان نمی توانند به نفع ما عمل کنند، زیرا هر امتیازی به ما بدهند رقیبان شان را در سطح ملی یا بین المللی تقویت خواهد کرد.
بنابراین، برای مثال، اگر کارخانه داری برای تولید خودرو تکنولوژی جدیدی را به کارگیرد که بارآوری کار را دوبرابر کند، این تکنولوژی نیمی از کارگران را بیکار می کند، سود کارخانه دار را افزایش می دهد و برای تضعیف رقبای او قیمت خودروهایش را کاهش می دهد. اگر شرکت دیگری بخواهد با کارکنان اش منصفانه برخورد کند و آن ها را اخراج نکند، در نهایت از ادامه­ی کسب و کار بازخواهد ماند یا توسط رقبای بیرحم اش خلع ید خواهد شد – بنابراین، او نیز مجبور است برای حفظ موضع رقابتی اش ماشین آلات جدید را به کار گیرد و کارگران را بیکار سازد. البته اگر صاحبان کسب و کار کاملاً آزاد باشند که هر جور می خواهند عمل کنند، به زودی به انحصار روی خواهند آورد و مانع رقابت خواهند شد، که رفته رفته حرکت نظام را متوقف خواهد ساخت. اینجاست که دولت به عنوان نماینده­ی منافع درازمدت کل سرمایه دخالت می کند.

دولت
کارکرد اساسی دولت در جامعه­ی سرمایه داری حفظ نظام سرمایه داری و کمک به انباشت سرمایه است. دولت در این جایگاه در مقابل تلاش ضدسرمایه داری ما برای پیشبرد منافع خودمان از خشونت و قوانین سرکوبگرانه استفاده می کند. تصویب قوانین بر ضد اعتصاب یا اعزام پلیس یا سربازان برای درهم شکستن هر گونه اعتصاب و تظاهرات نمونه­ی این کارکرد دولت است.
نمونه­ی «آرمانی» دولت در سرمایه داری در حال حاضر دولت لیبرال دموکراتیک است، اگر چه سرمایه برای تداوم انباشت سرمایه در زمان های مختلف از نظام های سیاسی مختلف استفاده می کند. سرمایه داری دولتی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و دولت فاشیستی در ایتالیا و آلمان دو نمونه از چنین نظام های سیاسی هستند که برای قدرت وقت لازم بودند تا جنبش های کارگری را در اختیار گیرند و درهم شکنند، جنبش هایی که تداوم سرمایه داری را در معرض تهدید قرار داده بودند.
هنگامی که افراطی گری های صاحب کاران کارگران را به ایستادگی وامی دارد، دولت در کنار سرکوب گاه پادرمیانی می کند تا تداوم کسب و کار سرمایه دارانه را مطابق معمول و بدون وقفه تضمین کند. قوانین ملی و بین المللی برای حفاظت از حقوق کارگران و محیط زیست با این هدف تصویب شده اند. به طور کلی، قدرت و ضمانت اجرایی این قوانین به توازن قوا بین کارفرمایان و کارگران در زمان ها و مکان های معین بستگی دارد. برای مثال، در فرانسه که کارگران متشکل تر و رزمنده ترند، حداکثر زمان کار هفتگی ٣۵ ساعت است. در انگلستان، که رزمندگی کارگران کمتر است، حداکثر زمان کار هفتگی ۴٨ ساعت است، و در آمریکا، که کارگران حتی به اعتصاب نیز کمتر دست می زنند، اصلاً حداکثر زمان کار هفتگی وجود ندارد.

تاریخ
سرمایه داری را نظامی «طبیعی» نشان داده اند که همچون کوه ها و خشکی های روی کره­ی زمین گویا خارج از کنترل انسان شکل گرفته است، نظامی اقتصادی که در نهایت از طبیعت انسان ناشی شده است. اما این نظام نه از طریق «نیروهای طبیعی» بلکه از راه اِعمال خشونت وحشیانه و گسترده در سراسر کره­ی زمین پدید آمده است. نخست در کشورهای «پیشرفته» با حصارکشی زمین ها دهقانان خودبسنده از اراضی اشتراکی بیرون رانده شدند تا به شهرها کوچ کنند و در کارخانه ها کار کنند. هرگونه مقاومت آنان با قهر درهم شکسته شد. آنان که در مقابل تحمیل کارِ مزدی مقاومت می کردند به خانه به دوشی و زندان، شکنجه، تبعید یا اعدام محکوم می شدند. فقط در انگلستانِ دورانِ هنری هشتم ٧٢٠٠٠ نفر اعدام شدند. سپس سرمایه داری از راه تجاوز و کشورگشاییِ قدرت های امپریالیستی به سراسر کره­ی زمین گسترش یافت. تمام تمدن ها وحشیانه نابود شدند و اهالی آن ها از زمین هایشان بیرون رانده شدند تا به کارِ مزدی بپردازند. تنها کشورهایی که مشمول کشورگشایی نشدند کشورهایی مانند ژاپن بودند که سرمایه داری را داوطلبانه پذیرفتند تا با دیگر قدرت های امپریالیستی رقابت کنند. هر جا سرمایه داری شکل گرفت، دهقانان و کارگران آغازین مقاومت کردند اما در نهایت با ترور دسته جمعی و خشونت مغلوب شدند.
سرمایه داری از دل مجموعه ای از قوانین طبیعیِ برخاسته از طبیعت انسان بیرون نیامد : با خشونت سازمان یافته­ی نخبگان گسترش یافت. مفهوم مالکیت خصوصیِ زمین و وسایل تولید ممکن است امروزه حالت طبیعی چیزها به نظر آید؛ اما باید به خاطر داشت که مفهومی است انسان ساخته که با کشورگشایی به انسان ها تحمیل شده است. به همین سان، آن طبقه از مردم که برای فروش چیزی جز نیروی کارش را ندارد همیشه وجود نداشته است - زمین مشترکی که به همه­ی آنان تعلق داشت با زور از آن ها گرفته شد و خلع ید شدگان از ترسِ مردن از گرسنگی یا حتی اعدام مجبور شدند برای مزد کار کنند.
با گسترش سرمایه، طبقه­ی جهانی کارگر به وجود آمد که اکثریت جمعیت جهان را تشکیل می دهد، طبقه ای که سرمایه ضمن این که آن را استثمار می کند بدان وابسته است.

آینده
سرمایه داری به عنوان نظام اقتصادی حاکم بر جهان کنونی کمی بیش از ٢٠٠ سال عمر دارد. این زمان در مقایسه با نیم میلیون سال عمر بشر لحظه­ی زودگذری بیش نیست و، از همین رو، خام اندیشانه است اگر فکر کنیم که این نظام همیشه وجود خواهد داشت.
عمر این نظام یکسره به ما کارگران و کار ما - که این نظام مجبور است آن را استثمار کند - بستگی دارد و، به همین دلیل، فقط تا زمانی به زندگی اش ادامه خواهد داد که ما این اجازه را به او بدهیم.

***

طبقه و مبارزه­ی طبقاتی : مقدمه
پیش از هرچیز باید بگوییم که طبقه به معانی گوناگونی به کار می رود. اغلب مردم هنگامی که درباره­ی طبقه سخن می گویند آن را به معنای فرهنگی/جامعه شناختی به کار می برند. برای مثال، می گویند مردمِ طبقه­ی متوسط فیلم های خارجی دوست دارند، مردمِ طبقه­ی کارگر فوتبال دوست دارند، مردمِ طبقه­ی بالا کلاه سیلندری دوست دارند و الی آخر. اما معنای دیگر طبقه ناظر بر جایگاه اقتصادی طبقات است. ما از آن رو از طبقه به این معنا صحبت می کنیم که آن را برای فهم چگونگی کارکرد جامعه سرمایه داری و بدین سان چگونگی تغییر آن ضروری می دانیم. تأکید بر این نکته مهم است که تعریف ما از طبقه نه برای طبقه بندی یا بسته بندی افراد بلکه برای آن است که نیروهای شکل دهنده­ی دنیای خودمان را بشناسیم، دلیل نحوه­ی برخورد صاحب کاران و سیاستمداران را بفهمیم و راه بهبود اوضاع زندگی مان را بیابیم.

طبقه و سرمایه داری
نظام اقتصادی حاکم بر جهان کنونی را سرمایه داری می نامند. همان گونه که پیشتر اشاره کردیم، سرمایه داری در اساس نظامی است مبتنی بر خودگستری سرمایه - کالاها و پول کالاهای بیشتر و پول بیشتری را می آفرینند. این امر نه با افسون و جادو بلکه با کار انسان ممکن می شود. ما در ازای کاری که می کنیم فقط بخش کوچکی از آن چه را که تولید کرده ایم دریافت می کنیم. تفاوت بین ارزشی که تولید می کنیم و مبلغی که به صورت مزد به ما داده می شود «ارزش اضافی»­ای است که ما تولید کرده ایم. این ارزش اضافی را صاحب کار ما به عنوان سود تصاحب می کند و آن را یا صرف سرمایه گذاری مجدد برای به دست آوردن پول بیشتر می کند یا صرف ساختن استخر شنا یا صرف خرید پالتو پوست یا صرف کارهای دیگر. برای آن که این اتفاق بیفتد، طبقه ای از مردم باید به وجود آید که چیزهای لازم برای به دست آوردن پول را نداشته باشد، چیزهایی چون دفترِ کار، کارخانه، مزرعه یا دیگر وسایل تولید. چنین طبقه ای باید توان کارش را بفروشد تا بتواند کالاها و خدمات مورد نیازش را بخرد و زنده بماند. این طبقه همان طبقه­ی کارگر است. به این ترتیب، یک سرِ طیف را کسانی تشکیل می دهند که هیچ چیزی برای فروش ندارند جز توانایی کارکردن شان را، و سرِ دیگر آن را افرادی می سازند که مالک سرمایه اند و می توانند کارگران را برای توسعه­ی سرمایه شان استخدام کنند. افراد جامعه در نقطه ای میان این دو قطب قرار می گیرند، اما آن چه از دیدگاه سیاسی اهمیت دارد نه جایگاه افراد بلکه رابطه­ی اجتماعی طبقات است.

طبقه­ی کارگر
پس طبقه­ی کارگر، یا آن گونه که گاه آن را می نامند «پرولتاریا»، طبقه ای است که برای زنده ماندن مجبور است برای مزد کار کند، و در صورتی که نتواند کار پیدا کند یا بیمار یا سالخورده باشد، از بیمه­ی بیکاری یا درمانی یا بازنشستگی استفاده کند. ما وقت و انرژی خود را به صاحب کار می فروشیم تا او سود به دست آورد. کار ما اساس جامعه­ی موجود است. و واقعیت آن است که این جامعه ای که به کار ما متکی است، برای کسب حداکثر سود همیشه شیره­ی جان ما را می مکد، امری که البته آن را آسیب پذیر هم می کند.

مبارزه­ی طبقاتی
هنگامی که کار می کنیم، وقت ما و فعالیت ما به ما تعلق ندارد. ما باید از زنگ ساعت، کارت ساعت، مدیر، برنامه ها و هدف ها اطاعت کنیم. بیشترین وقتِ زندگی ما صرف کار می شود. ما مدیران خود را از همسران و دوستان مان بیشتر می بینیم. حتی اگر از بخش هایی از کار خود لذت ببریم آن را چون چیزی بیگانه با خود که تسلط بسیار اندکی بر آن داریم تجربه می کنیم. این نکته هم در باره­ی روند بالفعل خودِ کار و هم در مورد زمان کار، استراحت، تعطیل و نظایر آن ها صادق است. کاری که این گونه به ما تحمیل می شود ما را به مقاومت وامی دارد. کارفرمایان و صاحب کاران می خواهند با تحمیل طولانی ترین زمان کار و پرداخت کمترین دستمزد، حداکثر کار را از ما بکشند. در مقابل، ما می خواهیم از زندگی خود لذت ببریم : نمی خواهیم از ما کار بکشند؛ می خواهیم کمتر کار کنیم و بیشتر مزد بگیریم. این تضاد آشتی ناپذیر کشمکش محوری سرمایه داری را می سازد. دو سوی این تضاد با هم در کشاکش اند : کارفرمایان دستمزدها را کاهش می دهند، ساعات کار را بیشتر می کنند و سرعت کار را افزایش می دهند. اما ما می کوشیم مقاومت کنیم : خواه به صورت دزدکی و فردی با آسان گرفتنِ کار، استفاده از فرصت برای استراحت و گپ زدن با همکاران، تمارض و دست کشیدن از کار زودتر از موعد و خواه با مقاومت علنی و جمعی از طریق اعتصاب، کُند کردن سرعت کار، تصرف محل کار و غیره. این مبارزه­ی طبقاتی است، مبارزه بین کسانی که مجبورند برای مزد کار کنند و کارفرمایان و دولت که طبقه­ی سرمایه دار یا «بورژوازی» را تشکیل می دهند. ما با مقاومت در مقابل تحمیل کار در واقع می گوییم زندگی ما مهم تر از سود صاحب کار است. این مقاومت همانا ذات سرمایه داری را – که سود را دلیل هر کاری می داند – هدف می گیرد و امکان برقراری جهانی بدون طبقه و بدون مالکیت خصوصی وسایل تولید را نشان می دهد. ما طبقه­ی کارگری هستیم که در مقابل حمله به زندگی مان مقاومت می کنیم. ما طبقه­ی کارگری هستیم که هم برضد طبقه و هم بر ضد کار مبارزه می کنیم.

فراسوی محل کار
مبارزه­ی طبقاتی فقط در محل کار روی نمی دهد. ستیز طبقاتی در بسیاری از جنبه های زندگی خود را نشان می دهد. برای مثال، مسئله­ی مسکنِ قابل تهیه چیزی است که به تمام افراد طبقه­ی کارگر مربوط می شود. اما قابل تهیه برای ما به معنی غیرقابل سود برای آنان است. اقتصاد سرمایه داری نه به ساختن مسکنی که ما بتوانیم در آن زندگی کنیم بلکه اغلب به ساختن بلوک های آپارتمانیِ مجلل گرایش دارد، حتی آن گاه که ده ها هزار نفر بی خانمان وجود دارند. بنابراین، مبارزه برای دفاع از مسکن اجتماعی یا تصرف خانه های خالی برای زندگی کردن در آن ها جزئی از مبارزه­ی طبقاتی است. به همین سان، تأمین بهداشت مسئله ای مربوط به ستیز طبقاتی است. دولت ها یا شرکت ها با کاهش بودجه­ی بهداشت و انداختنِ بار خدمات بهداشتی بر دوش طبقه­ی کارگر می کوشند بودجه­ی هر چه کمتری صرف بهداشت کنند، حال آن که ما خواهان بهترین سطح بهداشت ممکن در مقابل پرداخت کمترین هزینه­ی ممکن هستیم.

«طبقه­ی متوسط»
در حالی که منافع اقتصادی سرمایه داران در تقابل مستقیم با منافع کارگران است، اقلیتی از طبقه­ی کارگر زندگی نسبتاً بهتری از سایر کارگران دارند، یا تا حدودی به کارگران دیگر اِعمال قدرت می کنند. به رغم این واقعیت که این بخش از پرولتاریا یک طبقه­ی اقتصادی مجزا نیست، هنگامی که درباره­ی تاریخ و تغییر اجتماعی سخن می گوییم، نام گذاری آن تحت عنوان «طبقه­ی متوسط» به شناخت رفتار گروه های مختلف جامعه کمک می کند.
امکان ایجاد یا گسترش طبقه­ی متوسط گاه ممکن است مبارزه­ی طبقاتی را از ریل خود خارج کند - مارگارت تاچر با فروش مسکن اجتماعی ارزان در جریان مبارزات سترگ دهه­ی ١٩٨٠ در انگلستان خانه دارشدن کارگران را تشویق می کرد، زیرا می دانست کارگران اگر زیر بار وام مسکن باشند کمتر تمایل به اعتصاب دارند و اگر برخی از کارگران زندگی فردیِ نسبتأ مرفه داشته باشند بهتر از آن است که طبقه­ی کارگر خواست رفاه را به صورت اجتماعی مطرح کند. و در آفریقای جنوبی نیز پس از الغای نژادپرستی ایجاد طبقه­ی متوسط سیاه پوست باعث شد مبارزه­ی طبقاتی کارگران از ریل خود خارج شود، آن گاه که تحرک اجتماعی محدودی ایجاد شد و برخی کارگران سیاه پوست در قدرت سهیم شدند.
صاحب کاران می کوشند راه هایی برای ایجاد شکاف مادی و معنوی در میان طبقه­ی کارگر پیدا کنند، از جمله با ایجاد اختلاف در سطح دستمزدها، وضعیت حرفه ای کارگران، و نژاد و جنسیت آنان.
باز خاطر نشان می کنیم که ما این تعاریف طبقاتی را برای شناخت بهتر نیروهای موجود به کار می بریم و نه برای طبقه بندی افراد یا تعیین این که افراد در شرایط معین چگونه عمل می کنند.

فرجام سخن
سخن گفتن از طبقه به معنای سیاسی نه برای تأکید بر این یا آن جنبه از آن بلکه برای انگشت گذاشتن بر ستیزی اساسی است که وجه مشخصه­ی سرمایه داری است - ستیز بین ما کارگران که باید برای زنده ماندن کارکنیم و آنان که از کار ما سود می برند. ما با نبرد در راه منافع و نیازهای خود و برضد احکام سرمایه و بازار نوع جدیدی از جامعه را بنیان می گذاریم، جامعه­ی بدون پول، بدون طبقه و بدون سرمایه ای که برای تحقق مستقیم نیازهای ما سازمان یافته است: جامعه ای کمونیستی که در آن انسان صاحب اختیار خویش است.

از انتشارات www.libcom.org

ترجمه ی کمیته ی هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

آبان ١٣٩٠