آن چه که کارگران باید بدانند
چهل و چهار قسمت همراه با جواب یک نامه
آنچه که کارگران باید بدانند (۱)
کارگران (پرولتاریا):
"پرولتاریا طبقهای است از جامعه كه هزینه زندگانی خود را منحصرا" از فروش "نیروی كار" خود به دست میآورد." طبقهی کارگر مالک ابزار و وسایل تولید نیست. او فقط برای زنده ماندن خود و خانوادهاش تنها یک کالا دارد که بفروشد، آن هم چیزی نیست، جز نیرویکارش. مانند کارگران شرکتهای صنعتی، تجاری، خدماتی، کشاورزی (باغ، زراعت، دامپروری)، معلمان، پرستاران، کارمندان (منهای عالیرتبهها) و غیره.
موضوعکار: به آن چیزی که کارگران باید روی آن کار کنند تا تبدیل به کالای مورد نظر صاحبکار نمایند، موضوعکار میگویند. مانند قطعات خودروی پژوپارس بر روی خطوط تولید کارخانه ایرانخودرو، پارچه و نخ بر روی میز کارگران خیاط برای دوختن پیراهن، موضوعکار هستند.
آنچه که کارگران باید بدانند (۲)
وسایلکار: به ابزار آلاتی که در انجام دادن کار به کارگران کمک نموده و کار برای آنها را آسان میکند، وسایلکار میگویند. مانند اره، چاقو، انبردست، پیچگوشتی، چکش، میخ، چرخ خیاطی، خودروهای سبک و سنگین، ماشینهای راهسازی، دستگاههایی که قطعات صنعتی تولید میکند، معدنکاهی و غیره.
وسایلتولید: به مجموعهی موضوعکار و وسایلکار، وسایل تولید گویند. مانند کارخانه قند، کارخانجات ایرانخودرو، سایپا، پارسخودرو، صنایع نفت و پتروشیمی و غیره
نیرویکار: قدرت و تواناییهایی را که در مغز و عضلات انسان وجود دارد، نیرویکار گویند که میتواند با ابزار و وسایل کار، در موضوع کار تغییر به وجود آورد. "نیروی كار، تا وقتی كه خرید و فروش میشود- كالایی است مثل هر كالای دیگر و به این جهت دارای ارزش مبادله است." اما زمانی که خرید و فروش نشود، عاملی برای رشد و شکوفایی استعدادهای انسان است. در جامعهی، سرمایهداری نیروی كار عنصر اساسی تولید است.
به عبارت دیگر؛ نیرویکار یعنی "توانایی كاركردن، مجموع تواناییهای ذهنی و جسمانی موجود در یك كالبد مادی، شخصیت زنده، یعنی نوع انسان را در نظر میآوریم، تواناییهایی كه هنگام تولید هر نوع ارزش مصرفی به كار انداخته میشوند."
"نیروی كار فقط هنگامی میتواند به عنوان كالا در بازار ظاهر شود كه مالك آن یعنی فردی كه این نیروی كار از آنِ اوست، آن را برای فروش عرضه كند یا آن را به عنوان كالا بفروشد. باید آن را در اختیار داشته باشد و دارندهی آزاد توانایی انجام كار خود و از همینرو شخص خود باشد."
"مالك نیروی كار باید همیشه آن را فقط برای دورهی معینی به فروش رساند، چرا كه اگر قرار بود آن را كلا" یكبار برای همیشه بفروشد، خود را میفروخت و از انسانی آزاد به برده و از مالك كالا به كالا تبدیل میشود. وی باید پیوسته با نیروی كارش چون دارایی، در حكم كالایش، برخورد كند و این كار را تنها با واگذار كردن آن به خریدار، یعنی با تسلیم آن به خریدار برای مصرف در یك دورهی معین و به طور موقت، میتواند انجام دهد. وی به این طریق میتواند هم نیروی كار خویش را واگذار كند و هم از حق مالكیت خود بر آن چشم نپوشد."
"انسان برای فروش كالاهایی غیر از نیروی كار خود مسلما" باید صاحب وسایل تولیدی نظیر مواد خام، ابزار كار و مانند آنها باشد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳)
نیروهای مولد: به مجموعهی نیرویکار و وسایلتولید، نیرویهای مولد یا نیرویهای مولده گفته میشود. کارگران شاغل در کارخانههای ایرانخودرو، سایپا، پارسخودرو، صنایع نفت و پتروشیمی، قند و غیره نمونههایی از نیرویهای مولدهی ایران هستند.
مادهیخام: موادی از طبیعت که قبلا" بر روی آنها کار انجام گرفته و تبدیل به موضوع کار شده باشند، مادهیخام نام دارد. مانند زغالسنگ، سنگآهن، پنبه، شمش آهن و کلیهی موادی که به مصرف تولید کالا در کارخانهجات میرسند. البته هر مادهای میتواند موضوع کار باشد، اما هر موضوع کاری نمیتواند، مادهیخام باشد. مثلا" زمین کشاورزی مادهی خام نیست، اما موضوع کار است.
کار: کار با نیرویکار فرق دارد. هنگامی که کارگران با نیرویکار خود بر روی موضوع کار مشغول هستند و آن را به فرآورده یا کالا تبدیل میکنند، کار انجام میدهند. کار فرآورده یا کالا نیست اما کالا، یا فرآورده کار انباشته شده است. کار مرده سرمایه است. کار زنده کارگری است که مشغول تبدیل کردن نیرویکارش به کالا یا فرآورده است. در جامعهی سرمایهداری، کار سرمایهای است به صورت کالا که در دست سرمایهدار قرار دارد.
به بیان دیگر؛ "كار انسان عبارت است از صرف كردن نیروی كار ساده یعنی نیروی كار كه به طور میانگین به سازوارهی جسمانی هر انسان متعارف تعلق دارد، بدون آن كه پرورش خاصی یافته باشد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۴)
کار ساده: کاری را که احتیاج به تخصص و آموزش قبلی نداشته باشد، کار ساده میگویند؛ مانند: درو کردن گندم و یونجه با داس، کندن بوتههای نخود با دست، پاسخ دادن به تلفن، نان از تنور در آوردن، واکس زدن کفش، جارو کردن، آبپاشی، بستهبندی کردن به صورت دستی، نگهبانی، کار در مرغداریها، گاوداریها و غیره.
کار مرکب: کاری که به آموزش و تخصص نیاز داشته باشد، چه این آموزش و تخصص از طرف خود ما و یا و به وسیلهی سرمایهدار هزینهی انجام آن پرداخت شده باشد، کار پیچیده یا مرکب میگویند. مانند خلبانی، رانندهگی ماشینهای سنگین، کارگری که خط تولید کارخانهای را کنترل میکند، مهندسان، پزشکان، اساتید، معلمان، پرستاران، کارگران فنی و غیره.
به عبارت دیگر؛ "كار پیچیده فقط تصاعد هندسی یا دقیقتر مضروب كار ساده است، به گونهای كه مقدار كوچكی از كار پیچیده، با مقدار بزرگتری از كار ساده برابر است. ... ممكن است كالایی محصول پیچیدهترین كار ممكن باشد اما ارزشش آن را با محصول كار ساده برابر میكند، از این رو فقط بازنمود مقدار مشخصی از آن كار ساده است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۵)
کار مشخص یا مجسم: کاری را که کارگران به طور مشخص و ملموس مشغول انجام دادن آن هستند. کاری است که سبب ایجاد ارزش مصرفی در کالا میشود. مانند کار کارگران ایرانخودرو که روی خط تولید، پژوپارس تولید میکنند، کارگران سیمان لوشان که سیمان تولید میکنند و غیره. یعنی کارگران ایرانخودرو سیمان تولید نمیکنند بلکه مشخصا" کارشان تولید خودرو سواری است.
به بیانی دیگر؛ كاری است كه به یك شكل مشخص، مقتضی و در جهتی سودمند صرف شده باشد. یك نفر نمیتواند "بصورت كلی" كار كند، اما هنگام كار، كار یك كفاش یا یك زارع یا یك معدنچی و نظایر آن را انجام میدهد. انواع گوناگون كار از نظر فراوردههایی كه تولید میكنند، تفاوت دارند. كار مجسم است كه ارزش مصرفی یك كالا را بهوجود میآورد. كار مجسم پیش از این همیشه وجود داشته و پس از این نیز اینچنین خواهد بود. این نوع كار در غیاب نظام سرمایهداری نیز وجود خواهد داشت.
در برخی منابع کار مشخص را کار انضمامی هم میگویند؛ یعنی کاری که در زمان و مکانی مشخص واقعاً انجام میشود، یا کار مفیدی که محصول آن ارزش مصرفی است. این نوع کار یکی از مبانی هستی و وجود انسان است که در هر شکلبندی اجتماعی (جامعهی نخستین، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری، ...) وجود دارد. این نوع کار در واقع، یک ضرورت زندگی است. این کار، کار مجرد نیست، ضد آن است.
کار مجرد: کاری که مشخص و ملموس نیست، کار انتزاعی و کار بهطور کلی است. کار مجرد، کار به طور عام است. مثلا" در تهران روزانه یک میلیون کارگر مشغول به کار به طور کلی هستند، نمیدانیم که هریک از آنها چه کار مشخصی را انجام میدهند. کار مجرد معیار ارزش کالاهاست و قیمت آنها را تعیین میکند.
یعنی کاری را که به کالا ارزشمبادلهای - برای فروش و مبادله- میبخشد کار مجرد است. در جامعهی سرمایهداری کار هر کارگری در وهله نخست کار مجرد و در وهلهی دوم کار مجسم یا مشخص است. کار مجرد محصول سیستم سرمایهداری است.
به عبارت دیگر، اگر به طور دقیق به انواع گوناگون كار توجه كنیم یك خصوصیت مشترك بین آنها مییابیم، یعنی صَرف كار انسانی بهطور كلی، یعنی بهكار رفتن نیروی عضلات، مغز، و غیره. كار وقتی مستقل از شكل مجسم آن در نظر گرفته شود – كار به اعتبار نیروی كار انسانی - كار مجرد است. كار مجرد ارزش یك كالا را تشكیل میدهد. كار مجرد فقط نمایندهی نظام سرمایهداری است. در نظامهای قبلی نبوده و در آینده نیز نخواهد بود.
در نظام سرمایه تضاد لاینحلی بین كار مجسم که ارزش مصرفی تولید میکند و كار مجرد که ارزش مبادلهای تولید میکند، وجود دارد كه به عنوان تضاد بین كار خصوصی و كار اجتماعی ظاهر میگردد.
از طرف دیگر باید بدانیم که کار مجرد یا بهتر است بگوییم نیروی کار به عنوان "کار مجرد" نیز تعریف میشود. اینگونه کار با کار مجسم (یا کار مفید یا کار مشخص) تفاوت دارد. کار مجسم (کار انضمامی) به کارگر تعلق دارد هنگامی که بر روی موضوع کار مشغول است، اما حاصل کار مشخص او تبدیل به کار مجرد میشود و در واقع همچون نیرویی از کارگر جدا میشود و در مدار تولید قرار میگیرد که با کارگر بیگانه است و کارگر دخل و تصرفی در نتیجه و محصول آن ندارد. کار مجرد ارزش و ارزش اضافی را در کالا میگنجاند. سرمایه ناشی از کار مجرد است که انباشته میگردد.
دو ویژگی كار: در سیستم سرمایهداری، کار دو خصلت یا دو ویژگی در طبیعت و ذات خود دارد که دو گانه و دو پهلو و ضد هم هستند. از طرفی، كار مجسم است و موجب ایجاد ارزش مصرفی میگردد. و از طرف دیگر كار مجرد است و موجب ایجاد ارزش كالا، یعنی ارزش مبادلهای میشود.
"هركاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به معنای فیزیولوژیك كلمه، و با این خصوصیت كار یكسان انسانی یا كار مجرد انسانی است كه ارزش كالاها را به وجود میآورد. از سوی دیگر، هر كاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به شكلی خاص و با هدفی معین و این خصوصیت كار مفید و مشخص است كه ارزشهای مصرفی را تولید میكند."
آنچه که کارگران باید بدانند (٦)
فرآورده یا محصول: انسانها برای رفع نیازهای مادی خود مانند؛ خوراک، پوشاک، مسکن و نیازهای روانی مانند؛ مسافرت، تفریح، مطالعه، سینما، تئاتر و غیره، در طول تاریخ حیات خود مجبور بوده است که دست به تولید موادی مانند؛ گندم، دام، میوه و غیره بزند، تا از این طریق بتواند امرار معاش خود و خانواده را تامین نماید. کلیهی موادی (زراعی، دامی، باغی، کارگاهی، صنعتی و ...) که بشر در جهت رفع نیازهای خود و به منظور مصرف، تولید میکند، فرآورده یا محصول میگویند. در جامعهی اولیه، بردهداری و فئودالی هدف اصلی شیوهی تولید، تولیدکردن فرآوردهها یا محصولی بود، که فقط و فقط جهت مصرف (نه فروش) تولید میشد.
اگر شخصی محصول یا فرآوردهی مازاد بر نیاز خود را میفروخت، به این خاطر بود که با پول آن محصول یا فرآوردهای که به آن نیاز دارد، خریداری نماید. پس فرآورده یا محصول کالا نیست. در سیستم سرمایهداری است که فرآورده تبدیل به کالا میشود.
كالا: همان محصول یا فرآوردهای است که ماهیت و ذات آن تغییر کرده است. چیزی است كه قبل از هر چیز، یك نیازمندی انسان را برآورده میسازد و در مرحلهی دوم، نه برای مصرف شخصی بلكه برای فروش، برای مبادله، تولید میشود. كالاها به اعتبار ارزش مصرفی از نظر كیفیت ناهمگون هستند (گندم، پارچه، آهن) در حالی كه به اعتبار ارزش، همگون هستند (همگی حاصل كار انسان هستند.) مقصد نهایی كالاها از نظر ارزش مصرفی، مصرف کردن آن است، و از نظر ارزش، فروش آن میباشد. ارزش مصرفی یك كالا چیزی ملموس و آشكار است در حالی كه ارزش آن غیر قابل رؤیت و لمس است.
كالا سلول سازنده جامعهی سرمایهداری است. درست همانطور كه قطره آب، دنیای اطراف را در خود منعكس میسازد، كالا نیز منعكسكننده كلیه تضادهای اساسی سرمایهداری است.
"محصول كار در تمامی حالات اجتماعی (جامعه اشتراكی اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری) شیئی مصرفی بوده است؛ اما فقط در یك دورهی تاریخی مشخص از تكامل است كه كار صرف شده در تولید چیزهای مصرفی، چون ویژگی "عینی" آن محصول یعنی چون ارزش آن باز نموده و محصول كار به كالا تبدیل میشود. بنابراین، نتیجه میشود كه شكل سادهی ارزش كالا در همان حال شكل سادهی ارزش محصول كار است و همچنین تكامل شكل كالایی با تكامل شكل ارزشی متقارن است.
کالا "پیش از هر چیز شیئی است خارجی، چیزی كه با ویژگیهای خود هر نوع نیاز انسان را برآورده میكند. ماهیت این نیازها، چه از شكم ناشی شود و چه تخیلی باشد، تغییری در موضوع نمیدهند."
آنچه که کارگران باید بدانند (٧)
ارزش: خاصیتی یا ویژگییی را که در کالاها وجود دارد و آنها را بهادار و ارزشمند میکند، ارزش نام دارد. "تمامی آن چه در این چیزها (كالاها) مشهود است عبارت از این است كه نیروی كار انسانی برای تولید آنها مصرف شده است، یعنی كار انسانی در آنها انباشت شده است. آنها به عنوان تبلور این جوهر مشترك اجتماعی، ارزش یا ارزش كالا به شمار میآیند. ... عامل مشتركی كه در رابطهی مبادلهای یا در ارزش مبادلهای كالا بازنموده میشود، همانا ارزش كالاست."
"ارزش مصرفی یا یك شیء مفید تنها از این جهت دارای ارزش است كه كار مجرد انسانی در آن شیئیت یا مادیت یافته است. پس چهگونه مقدار این ارزش سنجیده میشود؟ با مقدار "جوهر ارزش آفرین"، یعنی كار، كه در آن گنجانده شده است."
دو ویژگی كالا: امروزه همهی چیزهایی که تولید میشوند، عنوان کالا را بر خود دارند. هر کالایی دارای دو ویژگی است؛ یکم؛ کالایی را که حداقل یکی از نیازهای مادی و روانی ما را برآورده نماید گوییم که دارای ارزش مصرفی است و دوم؛ هر کالایی را بتوانیم با کالا یا مقداری پول مبادله نماییم، گوییم که دارای ارزش مبادلهای است مانند؛ کارد میوهخوری که ارزش مصرفی آن این است که با آن پوست میوه را کنده و قاچ میکنیم، و ارزش مبادلهای آن این است که اگر بخواهیم آن را بفروشیم، با مقداری پول قابل مبادله است. خانه هم دارای ارزش مصرفی و هم دارای ارزش مبادلهای است. ارزش مصرفی خانه استفاده از آن به عنوان محل زندگی شبانه روزی اعضای خانواده است و ارزش مبادلهای آن این است که اگر فروخته شود با مقداری پول قابل مبادله است.
کارگران شرکت سایپا خودرو، سواری تولید میکنند. خودرو سواری یک کالاست که دو ویژگی یا دو خصوصیت ذاتی دارد، یکی این که دارای ارزش مصرفی است، یعنی با استفاده از آن میشود به مسافرت رفت، به محل کار رفت، فرزندان را به مدرسه رساند، و دیگر این که دارای ارزش مبادلهای است، بدین معنی که میتوانیم آن را بفروشیم، چون دارای ارزش مبادلهای (پول) است. اگر بر روی بدنهی همین خودرو صفر کیلومتر، خط بخورد مقداری از ارزش (ارزش مبادلهای) آن پایین میآید. در جامعهی سرمایهداری ارزش مبادلهای مهمتر و در اولویت زندگی اکثریت مردم قرار دارد، چون با خط خودردن خودرو صفر کیلومتر، شخص واکنش شدید نشان میدهد، زیرا ارزش آن پایین آمده است. در حالی که اگر ارزش مصرفی در اولویت بود، واکنش شدید در پی نداشت.
بسیاری از افرادی که خانهای را میخرند، دو ویژگی ارزش مصرفی و ارزش مبادلهای را ناخودآگاه در نظر میگیرند. خریدار؛ خانهای را میخرد که ملزومات داخلی خانه مناسب و قابل استفاده باشد (ارزش مصرفی) و نحوه ساخت و کاربرد مصالح در ساخت و زمان ساخت را به عنوان این که ارزش (ارزش مبادلهای) ساختمان را کم نکند، مد نظر میگیرد.
حتا کالایی مانند پول (طلا و نقره) هم دارای ارزش مصرفی و هم ارزش مبادلهی است. ارزش مصرفی آن این است که به صورت النگو و گوشواره و گردنبند و انگشتر کاربرد دارد و ارزش مبادلهای آن این است که با هر کالای دیگری قابل مبادله است.
در جوامع گذشته (بردهداری و فئودالی) که هدف اصلی شیوهی تولید، فقط ارزش مصرفی بود. در آن هنگام پول (طلا و نقره) فقط نقش ارزش مصرفی داشت نه ارزش مبادلهای.
"با وجود یک نظام پیشرفتهی تولیدی در پرو و مکزیک طلا و نقره در این دو کشور نقش پولی نداشتند و فقط به صورت زینتی (ارزش مصرفی) به کار میرفتند." اما امروزه "همگان پول را مظهر مجسم ارزش مبادلهای صرف میبینند و کمترین تصوری از این که پول روزگاری هم نوعی ارزش مصرفی داشته است به خود راه نمیدهند."
"تا زمانی که ارزش مبادلهای در کنار ارزش مصرفی نقشی فرعی دارد، پایهی واقعی آن نه در سرمایه بلکه در مناسبات آن با مالکیت زمین نهفته است." یعنی در شیوهی تولید فئودالی هدف اصلی تولید ارزش مصرفی است که در سیستم سرمایهداری جای این دو نوع ارزش (ارزش مبادلهای و ارزش مصرفی) عوض میگردد، به طوری که ارزش مصرفی در کنار ارزش مبادلهای نقش فرعی را بازی میکند.
و بالاخره هر کالایی دارای "ارزش مصرفی و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)" میباشد. یعنی "هر چیز مفید، مثلا" آهن، كاغذ و مانند آنها را میتوان از دو جنبه از لحاظ كیفیت (ارزش مصرفی) و از نظر كمیت (ارزش مبادلهای)، بررسی كرد."
آنچه که کارگران باید بدانند (٨)
ارزش مصرفی
خصوصیت كالا برای رفع یك نیازمندی انسان ارزش مصرفی آن نامیده میشود.
مانند نان، لباس، ابزار، شراب، طلاآلات، ماشین آلات، زغال سنگ، آهن و غیره، ضمنا" ممكن است هر كالایی بیش از یك ارزش مصرفی داشته باشد. مثلا" ذغال سنگ هم به عنوان سوخت و هم به عنوان ماده اولیه در تهیه فراوردههای شیمیایی بهكار میرود.
به بیانی دیگر؛ "سودمندی شیئ آن را به ارزش مصرفی تبدیل میكند. اما این سودمندی در هوا معلق نیست. این سودمندی ناشی از خواص پیكر كالاست و بدون آن پیكر وجود ندارد. بنابراین، پیكر خود كالا، مثلا" آهن، گندم، الماس و جز آنها ارزش مصرفی یا شیئی مفید به شمار میآید."
ارزش مبادلهای
نسبتی كه به آن وسیله یك ارزش مصرفی با ارزش مصرفی دیگر مبادله میگردد، ارزش مبادلهای كالا میباشد. مثلا" چهار کیلو گوشت مرغ با یك کیلو گوشت گوسفند مبادله میگردد. یعنی در اعصار گذشته یک ارزش مصرفی را با ارزش مصرفی دیگری که از نظر کیفی با هم متفاوت بودند، مبادله میگردید.
اما امروزه در واقع ارزش پولی یا ریالی کالاهای تولیدی را ارزش مبادلهای آن کالاها میگویند. ارزش مبادلهای در فورماسیونهای اجتماعی، اقتصادی گذشته مانند جوامع اولیه، بردهداری و فئودالی به عنوان هدف اصلی تولید وجود نداشته است. ارزش مبادلهای مختص سیستم سرمایهداری است که همهی تولیدات خود را چه به صورت مادی و معنوی پولی نموده است.
هنگامی که میگوییم در جامعهای همه چیز كالایی شده است، منظور این است که کلیهی کالاها و خدمات تولید شده در جامعهی سرمایهداری پولی (ارزش مبادلهای) است. هدف اصلی تولید در جامعهی سرمایهداری ارزش مبادلهای است نه ارزش مصرفی.
"ارزش مبادلهای پیش از هر چیز به صورت رابطهای كمی، نسبت، جلوه میكند كه بنابر آن، نوعی ارزش مصرفی با نوع دیگر از آن مبادله میشوند. ... مثلا" ٧/۱۲ كیلوگرم گندم با x مقدار واكس كفش، y مقدار ابریشم یا z مقدار طلا و غیره مبادله میشود. به طور خلاصه، گندم با كالاهای دیگر با متنوعترین نسبتها مبادله میشود. بنابراین گندم به جای یك ارزش مبادلهای منفرد، ارزشهای مبادلهای متعددی دارد."
عامل مشترکی را که در کالاها سبب ارزش مبادلهای آنها میگردد، کار مجرد گنجانده شده در این کالاها میباشد.
"ارزشهای مبادلهای كالاها باید به عاملی مشترك تبدیل شوند كه هركدام از آنها تجلی كمیت بیشتر یا كمتری از آن عامل مشترك هستند.(کار گنجانده شده در آن، کار مجرد) این عامل مشترك نمیتواند خواص هندسی، فیزیكی، شیمیایی یا سایر خواص طبیعی كالاها باشد. خواص مادیشان فقط تا حدی مورد نظر قرار میگیرند كه كالاها را مفید یعنی آنها را به ارزشهای مصرفی تبدیل میكنند."
"كالاها به عنوان ارزش مصرفی بیش از هر چیز از لحاظ كیفیت با هم تفاوت دارند، حال آن كه در حكم ارزش مبادلهای تنها از لحاظ كمیت با هم فرق میكنند و بنابراین حتی یك ذره ارزش مصرفی هم ندارند. بنابراین، اگر ارزش مصرفی كالاها نادیده گرفته شود، تنها یك ویژگی باقی میماند و آن این است كه جملگی محصول كار هستند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۹)
ویژگی نیروی کار
نیرویکار کالایی است مانند هر کالای دیگر. بنابراین دو ویژگی کالاها که قبلا" برشمردیم، شامل کالای نیرویکار نیز میشود. بدین معنی که کالای نیرویکار هم دارای ارزش مصرفی و هم دارای ارزش مبادلهای میباشد. ارزش مصرفی آن به وسیلهی خود کارگران در ازای مقداری پول (ارزش مبادلهای) به سرمایهدار فروخته میشود و در هنگام فعالیت عملی در روند تولید یک کالا به مصرف میرسد و به صورت کالای ارزش افزا، دیگران مالک آن خواهند بود.
"کارگر متاعش را، نیرویکارش را، که یک ارزش مصرفیست و به عنوان کالا قیمتی هم دارد مانند هر کالای دیگر در ازای ارزش مبادلهای معینی، یعنی در ازای مبلغ معینی پول، که سرمایه به وی واگذار میکند میفروشد." بدین معنی که کارگران نیرویکار خود را که دارای ارزش مصرفی است در ازای مبلغی پول به سرمایهدار میفروشند و عملا" سرمایهدار مالک ارزش مصرفی نیرویکار، کارگران میشود که برای او بسیار ارزشمند است.
"كارگر ارزش مصرفی كار خود را در فرایند مبادله با سرمایه كه نه به صورت سرمایه، بلكه بیشتر به صورت پول در برابر وی قرار گرفته، وارد میكند. در قبال كارگر، سرمایه تنها با مصرف نیرویکار است كه سرمایه میشود؛ كاری كه در آغاز خارج از این مبادله و مستقل از آن است، كاری كه برای سرمایه، ارزش مصرفی است برای كارگر چیزی جز ارزش مبادلهای صرف و آماده برای مصرف نیست."
"ارزش مصرفی کارگر برای عرضه به سرمایهدار، یا بهطور کلی برای عرضه به دیگران به صورت فراوردهای مادی نیست و جدا از شخص او وجود ندارد. بنابراین نه بهطور واقعی بلکه بالقوه و به منزلهی ظرفیت کاری او وجود دارد. این قوه تنها هنگامی به فعل در میآید که به انگیزهی سرمایه جلب شود و به حرکت بیفتد. ارزش مصرفی کارگر [نیرویکار او]، به مجردی که از سرمایه کسب حرکت کرد، تبدیل به فعالیت خاص و مولد کارگر میشود. این در واقع انرژی حیاتی کارگر است، که متوجه هدفی خاص شده به شکلی خاص خود را آشکار میکند."
"روشن است كه كارگر نمیتواند در این مبادله غنی شود، زیرا او فقط نیروی خلاقهاش را در ازای به دست آوردن مقدار ثابتی از ارزشهای موجود كه برای تجدید ظرفیت كاریاش ضرورت دارند مبادله میكند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۰)
مبادله
تبادل، داد و ستد، تعویض و یا معاملهی فراوردهها و یا کالاها را با همدیگر مبادله گویند. در طول تاریخ جامعهی بشری دو نوع مبادلهی وجود داشته است. یکی مبادلهی برابرها یا معادلها با همدیگر، و یا آنطور که مشهور است "مبادلهی سادهی کالایی"، کالا - پول - کالا که با حروف انگلیسی C - M - C نمایش داده میشود و دیگری مبادلهی نابرابرها یا نامعادلها با همدیگر، و یا آنطور که مشهور است "مبادلهی کالایی سرمایهداری"، پول - کالا - پول که با حروف انگلیسی M - C - M' نمایش داده میشود.
اولی یعنی "مبادلهی کالایی ساده" یا کالا - پول- کالا، شیوهی تولید عمده و اساسی در جوامع اولیه، بردهداری و فئودالی بوده است، به طوری که مردمان آن اعصار، کالا را به خاطر وجود ارزش مصرفی آن با هم مبادلهی میکردند، بدون این که کسی از طرفین مبادله، سودی ببرد و یا زیانی ببیند. فقط به خاطر ارزش مصرفی متفاوت کالاها با هم مبادله میشدند. ارزش پولی این کالاها یا فراوردهها، با هم برابر بودند. به عبارت سادهتر در این مبادله کسی ثروتمند (پولدار) نمیشد.
اما دومی یعنی "مبادلهی کالایی سرمایهداری" یا پول - کالا - پول، شیوهی تولید عمده و اساسی جوامع پیشرفته سرمایهداری است، به طوری که مردمان عصر سرمایهداری، کالاها را نه به خاطر وجود ارزش مصرفی آن بلکه به خاطر ارزش مبادلهای آن با هم مبادلهی میکنند، در این شیوهی مبادله چون نابرابر است، همیشه یکی از طرفین مبادله، سود میبرد و دیگری زیان میبیند. ارزش پولی این کالاها، با هم برابر نیستند. به عبارت سادهتر در این مبادله یک طرف ثروتمند میشود و طرف دیگر فقیر میگردد.
لازم است اینجا بیان شود، همهی معاملاتی یا مبادلههایی که امروزه در سطح جوامع سرمایهداری رخ میدهد، جزو یکی از این دو نوع مبادله میباشند که در بالا اشاره کردیم. اما یک استثنا وجود دارد و آن این است که مبادلهی "کار با سرمایه" از هیچکدام از این دو نوع مبادله پیروی نمیکنند، بلکه از ترکیبی از این دو نوع مبادله پیروی میکنند، ما در ادامهی این سلسله نوشتارها این دو نوع مبادله و مبادلهی "کار و سرمایه" بیشتر باز میکنیم.
پاسخ به نظر یکی از بیننده گان کانال در باره سلسه مباحث " آن چه که کارگران باید بدانند "
یکی از کاربران گرامی در باره بخش (۱۰) " آن چه که کارگران باید بدانند ،" مبحث " مبادله؛ برای ما نوشتهاند:
"پیام آخر ارسال شده داخل کانال صحیح نیست"
"مارکس با فرض برابر بودن این موارد به طرح تئوری پرداخته"
"این متن نشون میده که فقط با تبادل کالایی میشود ارزش آفرید که این برخلاف نظر مارکسه که میگه ارزش تنها حاصل کاره و نه خریدو فروش"
سپاسگزاریم از بیان نظر شما کاربر گرامی
جهت اطلاع شما و خواننده گان این مجموعه باید بگوییم که سلسله مطالبی که شروع به انتشار آن نمودهایم، بدین ترتیب است که ابتدا مقولات را تعریف میکنیم و سپس در نوشتارهای آینده به ریشه و علل هرکدام از آنها خواهیم پرداخت. شما درست میگویید که ارزش حاصل کار است، ما هم غیر از این چیزی بیان نکردهایم. در تعریف کوتاه ارزش که قبلا" نوشتیم (آنچه که کارگران باید بدانند (٧) به این موضوع اشاره کردهایم.
اما در مباحث مقوله مبادله، ما در اینجا فقط داریم مفهوم علمی آنها را بدون توجه به مقوله ارزش (این که این کالاها توسط چه کسانی تولید شده)، مورد بررسی قرار میدهیم.
دو مقولهی مبادلهی برابرها و نابرابرها در شماره ۱۰ به درستی تعریف کردیم که منظور از مبادلهی کالا - پول - کالا و یا مبادلهی پول - کالا - پول چیست؟ بعدا" در آینده این دو مقوله، با توجه به مقوله ارزش مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
ما دقیقن متوجه منظور شما از این جمله " مارکس با فرض برابر بودن این موارد به طرح تئوری پرداخته" نشدیم. اما میدانیم که مارکس هیچگونه تئوری فرضی ندارد، بلکه آنچه بیان نموده بر اساس حقایقی که پایهی واقعی داشته و دارند به اثبات رسانده است. از نظر مارکس فقط مبادلهی معادلها یا همارزها یا کالا – پول – کالا است که یک مبادلهی برابر است. چرا؟ در ادامه این نوشتارها به آن میپردازیم. و باز هم از نظر ایشان، مبادلهی دیگر که مختص به گردش پول یعنی پول – کالا – پول میباشد، مبادلهی برابر یا معادلها نیست، بلکه یک مبادلهی نابرابر است. چرا؟ بعدا" مورد بررسی قرار میگیرد.
باز هم تکرار میکنیم: ما فقط مقولات را بدون توجه به قانون ارزش تعریف کردیم که درست هم هست و در نوشتارهای آینده با توجه به قانون ارزش به آنها بیشتر میپردازیم.
در پایان باز هم از توجه شما به مبحث " آن چه که کارگران باید بدانند " تشکر می کنیم و از شما و دیگر کاربرانی که این سلسه بحث ها را دنبال می کنند، می خواهیم که نظرات خود را روشن و مشخص و دقیق تر برای ما ارسال کنند. دست همه شما را به گرمی می فشاریم.
كمیته هماهنگی برای كمك به ایجاد تشكل های کارگری
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۱)
مبادلهی برابر ( C - M - C )
هنگامی که کالا، یا خدمات، در مقابل پول یا هر کالای دیگر، با هم طوری مبادله شوند که ارزش ریالی هر دو طرف با هم برابر باشند، گوییم مبادلهی برابر صورت گرفته است. به طوری که در این مبادلهی، هر دو طرف (خریدار و فروشنده) نه سود میبرند و نه زیان میبینند، فقط به خاطر ارزش مصرفی متفاوتی که کالاها دارند، مبادلهی برابر صورت میگیرد، مانند؛ هنگامی که یک کیلوگرم گندم را با یک کیلوگرم انار مبادله میکنیم، میگوییم که این یک مبادلهای برابر است.
مردمان اعصار گذشته مخصوصا" عصر بردهداری و فئودالی با اینگونه مبادله (مبادلهی برابر) به خوبی آشنا بودند، و بقایای آن هم اکنون نیز در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر جهان وجود دارد.
بهطور نمونه در دههی 30 و 40 خورشیدی و قبل از آن، بسیاری از مبادلات به صورت جنسی یا کالا به کالا مبادله میگردید. مثلا" زارع مقداری گندم را با یک قاچ خربزه که گاهی از نظر وزنی با هم برابر (سر به سر یا یک به یک) و گاهی نابرابر (دو به یک) بودند، مبادلهی میشدند، که ارزش پولی این نوع فراوردهها یا کالاها در این نوع مبادله، با هم برابر یا همارز بودند. همچنان که نوشتیم این نوع مبادله فقط به خاطر ارزش مصرفی متفاوتی که این دو کالا یا فراورده با هم داشتند، صورت میگرفت. خربزهفروش نیاز به گندم داشت و دارنده گندم هم نیازمند یک قاچ خربزه بود. آنها با مبادلهی این دو فراورده، نه سود میبردند و نه ضرر میدیدند.
کلیهی کسانی که جهت مصرف خود و خانواده ارزش مصرفی تولید میکنند و یا مازاد آن را فروخته و با پول آن فراورده یا کالای مورد نیاز جهت امرار معاش خود تامین میکنند در رابطهی "مبادلهی سادهی کالایی" یا مبادلهی برابر ( C - M - C ) قرار میگیرند.
رابطهی کارگر با سرمایهدار هم یک رابطهی "مبادلهی سادهی کالایی" است، زیرا هنگامی که کارگر و سرمایهدار روبروی هم قرار میگیرند، کارگر نیرویکارش را که یک کالاست و ارزش مصرفی محسوب میشود را به مقداری پول به عنوان دستمزد مبادله میکند، سپس این پول را با مقداری کالا جهت رفع نیازهای مادی و روانی خود و خانواده به مصرف میرساند. یعنی کالا (نیرویکار) - پول - کالا(مایحتاج روزانه)
اما سرمایهدار برای این که کالایی تولید نمایند، از رابطهی سادهی کالایی استفاده نمیکند. او چند کالای متفاوت، مانند کالای موادخام و کالای نیرویکار و غیره را با پولش خریداری مینماید و بعد از عبور از فرایند تولید، کالای تولیدی را مالک میشود، سپس آن را دوباره به پولی تبدیل مینماید که از پول اولیه بیشتر است. یعنی پول (اولیه) - کالا(تولید شده توسط نیرویکار ) - پول (بیشتر از پول اولیه(
بنابراین در اینجا نتیجه گرفته میشود که در مبادلهی کار با سرمایه، مبادلهی طرفی که کارگر وجود دارد، مبادلهی سادهی کالایی یا مبادلهی برابرها است (C – M – C) و مبادلهی طرفی که سرمایهدار وجود دارد، مبادلهی "گردش پول" یا "مبادلهی کالایی سرمایهداری" است (M - C - M').
"مبادله بین کارگر و سرمایهدار یک مبادلهی ساده است که هر طرف در آن معادلی را به دست میآورد: یکی پول و دیگری کالا. و قیمت این کالا دقیقا برابر پول پرداخت شده در ازای آن است. سرمایهدار از این مبادلهی ساده یك ارزش مصرفی به دست میآورد: در اختیار گرفتن کار دیگری. از لحاظ کارگر- که در مبادلهی خدمت در حکم فروشنده است- شکل و چهگونگی مصرف نهایی کالایی که از وی خریداری شده، درست مثل هر کالا یا هر ارزش مصرفی دیگر، به خودی خود اهمیتی ندارد. مهم این است که وی از کارآمدی خاص یا مهارتی ویژه برخوردار است و همان را برای فروش عرضه میکند."
"اگر من در جریان گردش، کالایی را با پول مبادله کنم تا با آن پول کالایی دیگر بخرم و نیازم را ارضاء کنم، این یک عمل به خودی خود کامل است. در مورد کارگر (که نیروی کار خود را میفروشد) نیز همینطور است با این تفاوت که کارگر امکان از سرگیری این جریان را دارد زیرا وجود مادی او منبعیست که ارزش مصرفی کار وی پس از هر بار مصرف دوباره در آن تجدید میشود: پس نیروی حیاتی او دائما آماده مبادله با سرمایه است. کارگر مانند هر نفس زنده یا عامل دیگری که در جریان گردش داخل میشود، یک ارزش مصرفی که با پول، یعنی با شکل عام دارایی، مبادلهاش میکند؛ ولی او پولی را که از این طریق به دست میآورد صرف خرید کالایی میکند که برای برآوردن نیازهای وی ضرورت دارند."
"از آنجا که کارگر در مبادلهی کار و سرمایه، معادلی را به شکل پول، به شکل دارایی عام دریافت میکند، پس، مانند هر طرف دیگر مبادله، از این نظر با سرمایهدار برابر است، یا دستکم به نظر میرسد. اما در واقع این برابری هم از آغاز بیبنیاد است زیرا این مبادلهی به ظاهر ساده اساسا" بر این فرض مبتنی است که رابطهی دو طرف رابطهی کارگر و سرمایهدار است، یعنی رابطهی کسی که دارندهی ارزش مصرفی نوعا" متفاوت از ارزش مبادلهایست، در برابر کسی که دارندهی ارزش مبادلهای ... است. ... از نظر کارگر، این است که منظور از مبادله، ارضای نیازهای کارگر باشد. از نظر کارگر، عامل تعیین کنندهی مبادله، نفس ارزش مبادلهای نیست بلکه ارضای نیازهای اوست. درست است که وی پولی به دست میآورد اما این پول در واقع چیزی جز یک سکه، و یک واسطهی گذرای معامله نیست. پس آنچه او در مبادله طالب آن است نه ارزش مبادلهای یا ثروت، بلکه وسایل معیشت و ارزاق لازم برای بقای خود او و ارضای نیازهای جسمانی، اجتماعی و غیرهی اوست. مزد او در واقع معادل همان مقدار ارزاق و مایحتاج معیشتی یا کار عینیت یافته است که قیمت آنها با هزینهی تولید کار او اندازهگیری میشود. او در ازای این وسایل و مایحتاج معیشتی، بخشی از قدرت کاریاش را میدهد."
اما از آنجا که سرمایهدار میخواهد که پولش همیشه عمل زایش داشته باشد. او هنگامی که با کارگر روبرو میشود به عنوان یک خریدار کالا همچون کالاهای دیگر مانند موادخام و غیره کالای نیرویکار را برای کارخانهاش خریداری مینماید. بنابراین مبادلهی پول سرمایهدار با نیرویکار کارگر یک مبادلهی ساده نیست بلکه مبادلهی "گردش پول" یا "مبادلهی کالایی سرمایهداری" است، یعنی پول - کالا - پول (مبادلهی نابرابرها)، که در آن کالای نیرویکار را به اضافهی کالای موادخام را با هم ترکیب میکند و کالای مورد نظرش تولید و آن را با پولی بیشتر از کلیهی پولهایی که تاکنون برای تولید آن کالا هزینه کرده است، میفروشد. این طریق و راه پولدار شدن به غیر از راههای خلاف، میباشد. اما مبادلهی ساده فقط عوض کردن معادل با معادل است و کسی که در این رابطه قرار دارد پولدار نخواهد شد مگر اینکه راههای خلاف را برگزیند.
نتیجه کلی این که رابطه کار و سرمایه نه گردش ساده کالاست و نه گردش پول، بلکه ترکیبی از هر دو میباشد. یعنی طرف کار یا کارگر، جزء گردش ساده کالاست (C - M - C) و طرف سرمایه یا سرمایهدار، جزء "گردش پول" (M - C - M') میباشد.
"به قول سیسموندی کارگران کارشان را میدهند و در عوض غلهای میگیرند که به مصرف میرسد، در حالی که کارشان برای اربابشان سرمایه شده است، کارگران با مبادلهی کارخود، آن را (برای سرمایدار) به سرمایه تبدیل میکنند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۲)
مبادلهی نابرابرها( M - C - M' یا گردش پول)
هنگامی که کالا، یا خدمات، در مقابل پول یا هر کالای دیگر با هم طوری مبادله شوند که ارزش ریالی هر دو طرف با هم برابر نباشند، یعنی یکی زیاد و دیگری کم باشد، گوییم مبادلهی نابرابر (M - C - M') صورت گرفته است. مثلا"؛ اگر در سطح عمومی جامعه قیمت هر کیلو گوشت گوسفند ٣۵٠٠٠ تومان باشد، و در هنگام خرید، فروشنده گوشت را از قرار کیلویی ۴٠٠٠٠ تومان به ما بفروشد، در اینجا یک مبادلهی نابرابر صورت گرفته است. عامل نابرابری در اینجا گرانفروشی است، چون نرخ رسمی گوشت در سطح جامعه، کیلویی ٣۵٠٠٠ تومان بوده است. مثالی دیگر؛ مبادلهی نابرابر کالای نیرویکار با پولی به نام دستمزد است، که عامل نابرابری در اینجا پرداخت نکردن بها یا قیمت واقعی کالای نیرویکار توسط سرمایهدار است.
همانطور که قبلا" نوشتیم، "در مبادلهی کار با سرمایه، کارگر برای زنده ماندن تقاضای معاش دارد و سرمایهدار تقاضای کار برای سود بردن" دارد که این نوع مبادله با مبادلات دیگر اساسا" متفاوت است. "تفاوت مضمون مبادلهی کار و سرمایه با مبادلهی ساده (گردش) در یک رابطه یا مقایسهی خارجی نیست، در گام دوم فرایند مبادله، مبادلهی کار و سرمایه است که با مبادلهی ساده کاملا" فرق دارد. در مبادلهی کار و سرمایه، گام نخست از گام دوم که تملک کار از راه سرمایه است، به کلی متمایز است: همین گام است که مایهی تمیز مبادلهی کار و سرمایه از مبادلهای میشود که در آن پول میانجی کالاها با یکدیگر است. در مبادلهی کار و سرمایه عمل اول یک مبادلهی ساده از نوع گردش معمولیست؛ در حالی که عمل دوم روندی کیفیتا" متفاوت از مبادله است و تلقی آن به عنوان مبادله نارواست، چرا که بیانگر مقولهای اساسا" متفاوت است."
"با دقت بیشتر روشن میشود که کارگر در حین مبادلهی کالایش در فرایند مبادلهی از مسیر ک - پ - پ - ک (C-M-C) عبور میکند. اگر در امر گردش ارزش مصرفی را اصل بگیریم و از آن شروع کنیم ناگزیر دوباره به کالا باز میگردیم. چون در این رابطه پول فقط به عنوان وسیلهی گردش ظاهر میشود، فقط نوعی میانجی موقت است تا کالا پس از طی مراحل گردش برای ارضای مستقیم یک نیاز لازم به مصرف برسد. در عوض، سرمایه نمایندهی پ - ک - ک - پ، (M - C - M') یعنی جریان متضاد است."
به عبارت دیگر؛ "در رابطهی کار و سرمایه، کارگر خریدار ارزش مبادلهی و سرمایهدار خریدار ارزش مصرفی است. سرمایهدار به چیزی دست مییابد که عین ثروت است و کارگر به نوعی ارزش مصرفی ساده میرسد که بیدرنگ مصرف خواهد شد."
"پولی که به این شکل (M - C - M') گردش میکند و در جریان حرکتش به سرمایه تبدیل میگردد، خودش از قبل سرمایه است (یعنی از روی جهت حرکتش اینطور مشخص میشود)."
"نتیجه M - C - M'، M - M' است، یعنی مبادله غیرمستقیم پول برای پول. من ١٠٠ پوند پنبه میخرم و آنرا به ١١٠ پوند میفروشم؛ در نهایت من ١٠٠ پوند را با ١١٠ پوند مبادله کردهام، یعنی پول با پول بیشتر."
"اگر محصول این پروسه در انتها، همان ارزش پولی بود که در ابتدا در آن به جریان افتاده بود، یعنی ١٠٠ پوند در عوض ١٠٠ پوند، این پروسه بیهوده میگردید. با این وجود چه اینکه تاجر در مقابل ١٠٠ پوند اولیهاش، ١٠٠ پوند بهدست آورد، یا ١١٠ پوند، و یا اینکه فقط ۵٠ پوند، پول او حرکت کاملا" ویژهای را به نمایش گذارده که به کلی با گردش کالا، یعنی C-M-C متفاوت است." در مبادلهی نابرابر (M - C - M') پول، پول میزاید در حالی که در مبادلهی برابرها C-M-C هیچ پولی و یا کالایی زایش پیدا نمیکند. این نوع مبادلهی نابرابرها و مبادلهی برابرها در نوشتارهای آینده بیشتر باز خواهیم کرد.
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۳)
تنها مبادلهی نابرابر
در جوامع سرمایهداری مبادلههای نابرابر فراوانی وجود دارد که هیچکدام از آنها، به غیر از یک مورد، حاکمیتهای سرمایه آنها را به رسمیت نمیشناسند و برای جلوگیری از آن هم، قوانین، دادگاهها، زندانها، و پلیس و غیره دارند. مثلا" مبادلههای نابرابری را که ناشی از کلاهبرداری، و تقلب، رشوهگیری، گرانفروشی، کمفروشی، جنس تقلبی به جای جنس اصلی فروختن، فروش جنس تاریخ مصرف گذشته، رانت، دزدیهای رسمی و غیررسمی، زمینخواری، کوهخواری، دریاخواری، معدنخواری، و غیره، نمونههایی از آنها میباشد.
با وجود این در کلیهی جوامع سرمایهداری عدهی زیادی از مردم، راههایی برای دور زدن این قوانین، پیدا میکنند و از طریق انجام مبادلههای نابرابر به ثروتهای هنگفتی دست مییابند و آن را هم قانونی جلوه میدهند. مانند پاداشهای چند صد میلیونی پایان سال مدیران و رئیس رؤسای شرکتها، بانکها، ادارات دولتی و غیره.
اما سیستم سرمایهداری جهانی فقط از یک مبادلهی نابرابر به شدت دفاع میکند، آن را به رسمیت میشناسد، و کلیهی قوانین لازم را نیز برای به اجرا در آوردن آن به کار میبرد. به غیر از منابع طبیعی رایگان مانند نفت، زغال سنگ، جنگل و غیره، تمام ثروت طبقهی سرمایهدارها از آن ناشی میشود. روی همین دلیل است با چنگ و دندان از آن دفاع میکنند و برای جلوگیری از آگاهی دیگران، مانع از افشای راز درونی این رابطهی مبادلهی نابرابر میشوند.
این رابطه چیزی نیست جز مبادلهی نابرابر نیرویکار با سرمایه که خروجی آن برای کارگران چیزی به نام دستمزد، یا حقوق است. سرمنشاء تمام ثروتها، قدرتها، جنگها، قتل عامها، ویرانگریها، بخور بخورها، دزدیها و غیره در درون این مبادلهی نابرابر نهفته و پنهان است، که باید آشکار گردد. مبادلهی نابرابر نیرویکار با سرمایه یا همان مبادلهی کار و سرمایه در ادامه این نوشتارها بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۴)
راه پولدار شدن
قسمت یکم
در اعصار گذشته از آنجا که هدف اصلی در شیوهی تولید، ارزش مصرفی بود و مردم فقط به خاطر تفاوت در نوع ارزش مصرفی فراوردههای خود را به صورت کالا به کالا یا به صورت کالا - پول - کالا که یک نوع مبادلهی برابرها یا همارزهاست، با هم مبادله میکردند. در نتیجه در مدت زمان کوتاهی هیچوقت اشخاصی پیدا نمیشدند که ثروت هزاران میلیاردی داشته باشند. یعنی هیچ وقت در تاریخ ثبت نگردیده است که فردی یک شبه میلیاردر شود.
اما در عصر سرمایهداری، بودند و هستند، بسیار سرمایهدارانی (تاجران و صنعتگران کارخانهای)، شب خوابیدند و فردا صبح هنگامی که از خواب بیدار شدند، متوجه شدند که، دو یا چند برابر بر ثروت آنها افزوده شده است.
همانطور که پیشتر نوشتیم دو راه مبادله وجود دارد که یکی مبادلهی معادلها یا مبادلهی برابرها که با رابطهی کالا - پول - کالا مشخص میشود و دیگری مبادلهی نامعادلها یا مبادلهی نابرابرها که با رابطهی پول - کالا - پول مشخص میشود. کسانی که در رابطهی اولی یعنی مبادلهی برابرها قرار میگیرند، مانند طبقهی فروشندگان نیرویکار به هیچ عنوان نمیتوانند پولدار شوند، مگر این که راه خلاف عرف اجتماعی را برگزینند.
اما کسانی که در رابطهی دوم، یعنی مبادلهی نابرابرها قرار میگیرند، مانند سرمایهداران، تاجران، بانکداران و غیره، نه تنها پولدار میشوند بلکه روز به روز هم به ثروت آنها افزوده میگردد. پولشان، پول میزاید، چهگونه؟ به آن خواهیم پرداخت.
طبقهی کارگر پولدار نخواهد شد، زیرا کالایی را که برای مبادلهی عرضه میدارد، (نیرویکار) دارای ارزش مصرفی است که آن را در مبادلهی ساده با مقداری پول جهت امرار معاش معاوضه یعنی مبادله میکند. کالای نیرویکار کارگران در بهترین حالت به صورت نصف قیمت از آنها خریداری میشود. این مقدار پول فقط صرف نیازهای اولیهی زندگی مانند خوراک، پوشاک، مسکن و غیره میگردد تا کارگران بتوانند خود را برای کار فردا آماده نگاه دارند.
اگر راههای پولدار شدن به صورت غیرقانونی و خلاف عرف اجتماعی مانند؛ کلاهبرداری، و تقلب، حیله و نیرنگ، رشوهگیری،گرانفروشی، کمفروشی، جنس تقلبی به جای جنس اصلی فروختن، فروش جنس تاریخ مصرف گذشته، رانت، دزدیهای رسمی و غیررسمی، زمینخواری، کوهخواری، دریاخواری، معدنخواری، غارت و چپاول و غیره، را نادیده بگیریم، تنها یک راه باقی میماند که به وسیلهی آن میتوان پولدار شد و روز به روز هم بر ثروت خود اضافه نمود.
تنها راه زراندوزی و انباشت سرمایه نه ریختن پول در کوزه یا قلک، بلکه انتخاب و عملی نمودن، مبادلهی نابرابر نیرویکار با سرمایه است. زیرا در این مبادلهی نابرابر کار و سرمایه، خروجی آن برای کارگران فقط دستمزد است، اما خروجی آن برای سرمایهداران حداقل دوبرابر دستمزد پرداختی به کارگران است.
یعنی سرمایهداران بهای حداقل نصف مدت کار روزانه کارگران را پرداخت میکنند، و نصف دیگر را پرداخت نمیکنند و آن را به صورت رایگان مالک میشوند. بنابراین منبع اصلی انباشت ثروت و پولدار شدن در همینجاست.
"از آنجا که کارگر در مبادلهی کار و سرمایه، معادلی را به شکل پول، به شکل دارایی عام دریافت میکند. از نظر کارگر، این است که منظور از مبادله، ارضای نیازهای کارگر باشد. از نظر کارگر، عامل تعیین کنندهی مبادله، نفس ارزش مبادلهای نیست بلکه ارضای نیازهای اوست. درست است که وی پولی به دست میآورد، اما این پول در واقع چیزی جز یک سکه، و یک واسطهی گذرای معامله نیست. پس آنچه او در مبادله طالب آن است نه ارزش مبادلهای یا ثروت، بلکه وسایل معیشت و ارزاق لازم برای بقای خود او و ارضای نیازهای جسمانی، اجتماعی و غیرهی اوست. مزد او در واقع معادل همان مقدار ارزاق و مایحتاج معیشتی یا کار عینیت یافته است که قیمت آنها با هزینهی تولید کار او اندازهگیری میشود. او در ازای این وسایل و مایحتاج معیشتی، بخشی از قدرت کاریاش را میدهد."
یعنی "کارگران در ازای ارزشی که به جریان انداخته معادلی از طریق پول کسب میکند که برای ارزش مصرفی دیگری که نیازمند آن است به مصرف میرسد. پیداست که چنین عملی هرگز ثروت به بار نمیآورد. زیرا مبادلهگر در پایان کار به همان نقطهی اول بر میگردد."
در تنها مبادلهی نابرابری که سیستم سرمایهداری با تمام قوا از آن دفاع میکند و "در رابطهی کار و سرمایه نمود واقعی پیدا میکند، کارگر خریدار ارزش مبادلهی یعنی پول و سرمایهدار خریدار ارزش مصرفی یعنی نیرویکار کارگران است. سرمایهدار در اینجا به چیزی دست مییابد که عین ثروت است و کارگر به نوعی ارزش مصرفی ساده میرسد که بیدرنگ مصرف خواهد شد."
اما در رابطهی مبادلهی کار با سرمایه، "سرمایهدار هم آب و نان لازم دارد و تنها تغییر صوری پول از کالایی به کالای دیگر بدون ایجاد هیچگونه ارزش اضافی (پول اضافی) برای او آب و نان نمیشود."
بنابراین "اگر قیمتی که سرمایهدار به کارگر میپردازد [یعنی دستمزد] معادل یک روز کار کامل باشد(یعنی برابر با ٨ ساعت کار روزانه باشد نه نصف آن یعنی ۴ ساعت) در این صورت سرمایهدار مبادلهگر سادهایست که فقط شکل معینی از ارزش مبادلهای را با شکل دیگری از آن مبادله کرده است. در این حالت او به صورت سرمایهدار عمل نمیکند." و هیچگونه پولی به پول اولیه او افزوده نمیشود، بنابراین نمیتواند پولدار شود.
"اما مبادلهی سرمایه و کار، که دستمزد حاصل آن است اگر چه از نظر کارگر یک مبادلهی ساده است از نظر سرمایهدار لامبادلهایست که باید چیزی بیش از آنچه داده شده عاید وی کند." بدین معنی که سرمایهدار در بهترین حالت قیمت نصف مدت کار روزانه (۴ ساعت از ٨ ساعت کار روزانه) را به کارگران پرداخت مینماید و بهای ۴ ساعت باقیمانده به صورت رایگان تصاحب میشود.
به بیان سادهتر کارگران در صورتی میتوانند با ابزار و وسایل تولید فرد سرمایهداری کار کنند که تمام زمان کار روزانه برای وی کار کنند. میدانیم که دستمزدی که دریافت میدارند در بهترین حالت برابر با نصف مدت کار روزانهی آنهاست. یعنی برای زنده ماندن خود و خانواده بهای نصف مدت کار روزانه دریافت و مصرف میکنند. قیمت یا بهای نصف دیگر مدت کار روزانه رایگان متعلق به سرمایهدار است و در قبال آن چیزی به کارگران داده نمیشود. منبع ثروت سرمایهداران در اینجاست. منبع پولدار شدن به صورت قانونی در سیستم سرمایهداری همینجاست. طبقهی کارگر جهانی مخالف این نوع مبادله است و خواستار برچیده شدن آن هستند. در قسمت دوم این نوشتار راههای دیگر امکان پولدار شدن کارگران را بررسی میکنیم.
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۵)
راه پولدار شدن
(قسمت دوم)
آیا کارگران میتوانند آنچه را که در مبادلهی نیرویکارشان با سرمایه به دست آوردهاند، ذخیره کنند؟ آیا میتوانند بیشتر از ساعات اضافهکاری را که معمولا" توسط سرمایهداران به آنها تحمیل میشود، باز هم بیشتر کار کنند تا پولدار شوند؟ آیا کارگران میتوانند با تلاش و کوشش زیاد کار کنند تا اندوختهی بیشتری به دست آورند؟ و آیا کارگران میتوانند پولشان را در بانکها سپردهگذاری نمایند و از سود آن منتفع گردند؟ پاسخ به این پرسشها را در قسمت دوم و سوم "راه پولدار شدن" پی میگیریم.
"ممکن است کارگر به جای مصرف پول در خرید مایحتاج لازم، پول دریافت شده را از گردش خارج کرده، به صورت نمایندهی عام ثروت ذخیره کند. از این لحاظ حتا میتوان گفت که هدف مبادلهی کار و سرمایه و فرآوردهای که کارگر از این طریق به دست میآورد رسیدن به نوعی ارزش مصرفی - یعنی وسایل معیشت - نیست بلکه رسیدن به ثروت یا ارزش مبادلهای به معنای خاص کلمه است. اما از آنجا که تنها راه رسیدن به ثروت (در مبادلهی برابرها)، خارج کردن فرآوردهها از گردش است (یعنی ذخیره کردن آنها). کارگر هم تنها هنگامی خواهد توانست محصول کار خود را به ارزش مبادلهای یعنی پول تبدیل کند که از ارضای مادی نیازهای خویش چشم بپوشد و آن را فدای ثروتاندوزی به معنای عام کند."
"وی برای این کار مجبور به قناعت و صرفهجویی و کفنفس است و ناگزیر باید از مصرف خود بزند تا مقداری از محصول مبادله را کنار بگذارد. این تنها راه ثروتمند شدن برپایهی صرف مبادلهی کالاهای برابر در گردش ساده است."
اما پرسش این است که آیا کارگران به این موضوع دقت کردهاند که اگر از امرارمعاش خود و خانواده بگیرند، چه عواقبی نصیب آنها خواهد شد؟ اگر صرفهجویی در پوشاک، مسکن، آب و برق و گاز و رفت و آمد و غیره را، نادیده بگیریم، میتوانیم از حداقل خوراک مناسب خود و فرزندانمان چشمپوشی کنیم؟ مسلما" هیچ انسان واقعبینی نمیتواند از حداقل خوراک خانواده چشمپوشی نماید، در غیر این صورت مجبور خواهد بود که بیشتر از هزینهی خوراک، صرف درمان پزشکی اعضای خانواده نماید که بر اثر کمبود موادغذایی و یا خوردن غذاهای ارزان قیمت آلوده به انواع مواد شیمیایی، به وجود آمده است.
همینجا لازم به گفتن است که کارگران در جهت حفظ سلامتی خود، از مصرف غذاهای فرآوری شده مانند سوسیس و کالباس که سرشار از مواد نگهدارنده است خودداری و نیز هیچگاه از روغنهای غیر سرخکردنی به عنوان سرخکردنی به دلیل ارزانی، استفاده نکنند. و بالاخره از یخ زدن آب و ریختن آبجوش در ظروف پلاستیکی یک بار مصرف شفاف، مانند جای نوشابه و غیره استفاده نکنند، زیرا گرما و سرما ملکولهای آنها را که سرطانزاست آزاد نموده و از طریق آب وارد بدن میشوند.
بگذریم. "از خود گذشتگی و صرفهجویی میتواند به شکلی فعالتر هم ظاهر شود، که دیگر مولود گردش صرف (مبادله) نیست. این شکل از خود گذشتگی و ثروتمند شدن هنگامی است که کارگر ساعات فراغتش را فدا میکند و دائما" به صورت کارگر با حدت تمام به کار میپردازد. یعنی در واقع امر مبادلهی کار با سرمایه را مدام تجدید میکند. چنین کارگری در واقع بسیار سختکوش است و همین سخت کوشی توام با کف نفس است که سرمایهداران در جامعهی کنونی از کارگران انتظار دارند و مدام در گوش آنان - و نه در گوش خودشان - میخوانند که: قناعت توانگر کند مرد را."
"جامعهی امروزی در واقع درخواست خلاف انتظاری دارد چرا که قناعت و کف نفس را از کسانی میطلبد که مبادله برایشان وسیلهی معاش است نه وسیله کسب ثروت. این توهم که سرمایهداران در حقیقت با کف نفس و از خود گذشتگی سرمایهدار شدهاند، از اندیشهها و انتظاراتیست که در اوایل تکوین سرمایه بر پایهی مناسبات فئودالی ناگزیر معنایی داشته است؛ اما امروزه دیگر هر اقتصاددان منصفی که نظری صائب (درست) داشته باشد این نکته را میپذیرد و از توهم مذکور دست میکشد."
" (میگویند) کارگر باید پسانداز کند و هیاهوی زیادی دربارهی پساندازهای بانکی و غیره به راه میاندازند (حتا اقتصاددانها هم اذعان دارند که هدف خاص کارگران از پساندازهای بانکی، ثروت نیست بلکه صرفا توزیع عاقلانهتر هزینههاست به نحوی که در پیری، بیماری، بحرانها و غیره باری بر دوش نوانخانهها، دولت، یا محکوم به گدایی و صدقهگیری نباشند) در یک کلام، هدفشان این است که این هزینهها، در واقع بر خود طبقهی کارگر تحمیل شوند نه بر سرمایهداران، یعنی با بخور و نمیر خودشان بسازند و پسانداز کنند تا هزینهی تولید کارگران به نفع سرمایهداران کاهش یابد."
"كارگر اگر در پی ثروت باشد نه در پی امرار معاش و رسیدن به ارزشهای مصرفی، ثروت و ارزشهای مصرفی هر دو را از دست خواهد داد. به طور كلی، اگر كارگر حداكثر سختكوشی و كار را با حداقل مصرف شخصی همراه كند، یعنی تا آنجا كه میتواند از مصرف به پرهیزد و فقط به فكر پول در آوردن (پسانداز) باشد نتیجهاش این خواهد بود كه در برابر حداكثر كار، حداقل دستمزد را دریافت دارد. او با تلاشهایش تنها سطح عام هزینههای تولیدی كار خود و در نتیجه قیمت عمومی آن را تنزل میدهد."
"كارگر تنها به طور استثنایی میتواند با قدرت اراده، توان جسمانی، مقاومت، حرص و آز و غیره، موفق شود ارزشی را كه در ازای كارش دریافت كرده به پول تبدیل كند. و این استثنایی است بر شرایط زندگی طبقه كارگر به طور كلی."
"اگر همهشان هم به صرفهجویی و كفنفس تن در دهند سطح دستمزدها با یك كاهش عمومی فورا" خود را متعادل خواهد كرد، چون پسانداز همگانی به سرمایهداران نشان میدهد كه به طور كلی سطح دستمزدها بالاست و كارگران بیش از معادل كالایشان، و ظرفیت مصرفی كارشان دریافت میكنند."
"مبادلهی كارگر با سرمایهدار، (برای کارگران) مبادلهی سادهی كار و سرمایه است، و در چنین مبادلهای علیالاصول هیچكس نمیتواند بیش از آنچه از گردش خارج میكند وارد آن كند، همچنان كه هیچكس نمیتواند بیش از آنچه وارد آن كرده است خارج سازد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۱٦)
راه پولدار شدن
قسمت سوم
"راستش را بخواهیم ریاضت اقتصادی خودخواسته کارگران به نفع سرمایهداران است. چون اگر از كارگران بخواهیم همیشه به حداقل زندگی قناعت كنند تا سرمایهداران امكانات بیشتری برای غلبه بر بحرانها و غیره داشته باشند؛ بدان ماند كه بخواهیم كه كارگران فقط ماشینهایی برای كاركردن باشند، آن هم ماشینهایی كه مخارج تعمیرات آنها از خودشان تامین میگردد."
"اگر چنین شود كارگران در واقع به سطح حیوانیت تنزل خواهند كرد، حیوانیتی كه حتا آرزوی دسترسی به ثروت و گردآوری پول، این شكل عام ثروت، براساس تلاشهای شخصی را نزد آنان غیرممكن خواهد ساخت. (در حالی كه بهرهمندی كارگر از لذات برتر، از جمله حتا لذت فكری و معنوی، تبلیغ در راه منافع خویش، اشتراك روزنامهها، حضور در سخنرانیها، آموزش و پرورش كودكان، رشد و پرورش ذوق و سلیقه و غیره. یعنی خلاصه تنها راههای مشاركت در تمدن و فرهنگ كه وجه تمایز كارگر از برده است، تنها وقتی از نظر اقتصادی ممكن است كه امكان گسترش حوزهی بهرهمندیهای كارگران در ادوار رونق اجتماعی وجود دارد) و درست در همین مراحل است كه به كارگران توصیه میشود كف نفس نشان بدهند و پس انداز كنند."
"از این كه صرفهجویی ریاضتكشانهی كارگران در واقع میدان دادن به لومپن پرولتاریا و ولگردان و جیببرهاست كه به نسبت به تقاضا، عدهشان زیاد میشود. كارگر اگر اندوختههایش را در قلكهای صندوقهای پسانداز رسمی كه به همین منظور ایجاد شدهاند بریزد البته حداقل بهره به او تعلق خواهد گرفت و حداكثرش به سرمایهداران یا به دولت، یعنی كه قدرت دشمنان كارگر زیادتر میشود و وابستگی طبقه كارگر به آنان افزایش خواهد یافت؛ و اگر بخواهد اندوختههایش را در بانك نگاه دارد و از بهرهی آنها برخوردار شود این خطر وجود دارد كه در مواقع بحران همه را از دست بدهد (مانند آنچه که در بحران مالی ٢٠٠٨ برای سپردهگذاران بانکی در آمریکا رخ داد) ضمن آنكه از استفاده از آنها برای بهرهمندیهای شخصیاش هم بینصیب مانده و تنها سلطهی سرمایه را افزایش داده است."
"خلاصه از هر سو كه بنگریم پسانداز كارگر جز به نفع سرمایهدار نیست. باید گفت سرمایهدار از قضا به شدت طالب صرفهجویی و پسانداز كارگران است، منتها فقط كارگران خودش، چون فقط آنها به عنوان كارگر در برابر او قرار دارند، و بقیهی دنیای كارگری به هیچوجه مورد نظر او نیستند، زیرا از لحاظ منافع مادی وی، آنها در واقع مصرفكنندهاند."
"بنابراین سرمایهدار، به رغم نصایح "مشفقانه"اش خواهد كوشید تا آنان را به مصرف بیشتر وا دارد؛ او برای اینكار از هر وسیلهای استفاده میكند از جمله تبلیغات در جهت بالا بردن جاذبهی كالاهای خویش و قانع كردن كارگران به اینكه نیازهای جدیدی دارند كه باید ارضاء شوند و غیره. این جنبه از رابطهی سرمایه و كار از عناصر بنیادی تمدن است كه توجیه تاریخی و نیز قدرت سرمایهی معاصر متكی بر آن است."
بنابراین "مبادلهی بین كارگر و سرمایه از مقولهی گردش ساده است كه كارگر در آن نه ثروت بلكه وسایل معیشت خود را به دست میآورد كه آن هم بیدرنگ مصرف میشود."
"باری رابطهی مبادلهای كه كارگر در آن وارد میشود، فقط یك رابطهی مبادلهی ساده است: كارگر در برابر ارزش مصرفی كار خویش پولی میگیرد كه در واقع وسیلهی خرید مایحتاج اوست. این كه میتوان پول دریافت شده را تبدیل به پساندازی كرد كه در واقع پول یا ثروت به معنای عام كلمه است، نشان میدهد كه رابطهی آغازین رابطهی سادهی مبادله است: كارگر تا حدی میتوان پسانداز كند و نه بیشتر. و این صرفهجوییها برای دسترسی پیدا كردن به بهرهمندیهای بیشتر است. اما از دیدگاه سرمایه مهم این است كه كارگر خیال كند پولدار خواهد شد و همین خیال انگیزهی سختكوشی وی خواهد بود."
نتیجه نهایی این که تنها راه پولدار شدن انتخاب مبادلهی نابرابرها یا نامعادلها مانند مبادلهی نیرویکار با سرمایه است. البته به غیر از راههای خلاف عرف اجتماعی مانند؛ دزدی، کمفروشی، گرانفروشی، قاچاق، اختلاس، رانت، زمینخواری و غیره که مواردی از آنها نه تنها مبادلهی نابرابر نیست بلکه مبادلهی بدون معادل است، یعنی مفت و مجانی آن را مالک میشوند.
بنابراین در مبادلهی کار و سرمایه در درجهی نخست؛ هیچکدام از اعضای طبقهی کارگر نمیتوانند به سرمایهدار تبدیل شوند. و دیگر این که نمیتوانند پول زیادی داشته باشند. سوم اینکه میتوانند با درایت و هوشیاری و مدیریت جمعی خود و خانواده بر هزینهها، تا اندازهای پسانداز داشته باشند، به طوری که بتوانند در هنگام وقوع حوادث غیرمترقبه، آمادگی لازم را برای مقابله با آنها، داشته باشند. هر چند زیر خط فقر زندگی کردن بسیار دشوار است به طوری که مدیریت جمعی و مشارکت همهی اعضای خانواده در حل مشکلات را به چالش میکشد.
آنچه که کارگران باید بدانند (۱٧)
منبع ثروت و قدرت
در تمام جوامع سرمایهداری و در کل جامعهی جهانی، منبع ثروت به غیر از طبیعت، چیزی نیست جزء مبادلهی نابرابر نیرویکار، کارگران با پولی به نام دستمزد. یعنی مبادلهی نابرابر نیرویکار کارگران با سرمایه، این مبادلهی نابرابر سرچشمهی زایش ثروت است.
در این نوع مبادله، اگر بهترین حالت را به نفع کارگران در نظر، و دستمزد را عدد یک فرض کنیم، نیرویکار کارگران عدد دو میباشد، که مالک آن سرمایهدار است. یعنی مبادلهی ١ با ٢ ( ١ = ٢ ) که به طور واضح نشان میدهد که نابرابر است.
به بیان سادهتر، نیرویکار حداقل دو برابر دستمزد ارزش مبادلهای (پول) تولید میکند، که یک برابر آن جای دستمزدی را میگیرد که به کارگران پرداخت شده است و یک برابر دیگر بدون هیچ معادلی نصیب سرمایهدار میشود. جمع بهای نیرویکار پرداخت نشده به کارگران، طی بازه زمانی چند ساله سبب انباشت ثروت و در پی آن هم قدرت ظهور میکند. نمونهی بارز آن به قول دیویدهاروی "ترامپ" فاشیست است.
سرمایهدارمیگوید:
مبادلهی نیرویکار با دستمزد برابر است.
سرمایهدار میگوید که مبادلهی نیرویکار با دستمزد یک مبادلهی برابر است. ما در پاسخ او میگوییم به هیچوجه چنین نیست. زیرا هدف سرمایهدار از تولید کالا ارزش مصرفی نیست، بلکه ارزش مبادلهای است. بدین معنی که حاصل فرایند تولید فراورده به وسیلهی سرمایهدار، برای مصرف خود و خانوادهاش نیست، بلکه برای ارزش مبادلهای (پول) یعنی فروش است. بنابراین کالای فروشی سرمایهدار باید حتما" به مبلغی بیشتر از آنچه که برای تولید آن کالا هزینه کرده است، فروخته شود. در غیر این صورت تولید کالا برای او سودی در پی نخواهد داشت.
به عبارت دیگر؛ سرمایهدار به چه دلیل کالا تولید میکنید؟ به خاطر کسب سود. سود چهگونه به دست میآید؟ از پرداخت نکردن قیمت کامل کار روزانهی کارگران به دست میآید. بنابراین مبادلهی نیرویکار با سرمایه نابرابر است.
امروزه سرمایهداران مالکان اصلی کالاها هستند. آنها در هنگام معامله و مبادلهی کالایشان، هیچوقت معادل را با معادل عوض نمینمایند، زیرا در آن صورت (معادل با معادل) بعد از مدتی ورشکست میشوند، چون پولشان از طریق مبادلهی برابرها افزایش نمییابد و در نتیجه بعد از مدتی جیبشان (حساب بانکی) خالی میگردد.
سرمایهدارها فقط به خاطر مبادلهی نابرابر نیرویکار با سرمایهشان است که دست به تولید کالا برای فروش میزنند، اگر شخص سرمایهداری، بخواهد مبادلهی برابر با کالاهای تولیدیاش انجام دهد، مطلقا" سود و پول اضافی به دست نمیآورد. روی همین دلیل است که سرمایهداران آمریکایی و اروپایی بیشتر خریدار نیرویکار کارگران آسیایی و آفریقایی هستند، زیرا مبادلهی سرمایه با نیرویکار این کارگران، بسیار نابرابرتر از کارگران آمریکایی و اروپایی است و در نتیجه سود بیشتری نصیب آنان میگرداند.
اگر سرمایهدار کالا را به خاطر ارزش مصرفی تولید نماید و آن را با کالایی مبادله نماید که خودش محتاج آن است، در این صورت او دیگر؛ سرمایهدار نیست، بلکه مبادلهگر سادهای است. یعنی تولیدکنندهی کالایی است (در نظام تولید کالایی ساده) که توسط آن میتواند امرار معاش خود و خانواده را تامین نماید.
آنچه که کارگران باید بدانند (۱٨)
کار روزانه
کار روزانه از منظر سرمایه ٢۴ ساعت شبانه روز است. در مخیلهی سرمایهدار؛ خواب، استراحت، اوقات فراغت، تفریح، سینما، سلامتی و غیره برای کارگران نمیگنجد. اما در عصر سرمایهداری ٣٠ تا ٣۵ ساعت کار در هفته مد نظر طبقهی کارگر جهانی است.
"اگر از شخص سرمایهدار پرسش شود کار روزانه چهقدر است؟ او پاسخ میگوید: "روز كار ٢۴ ساعت تمام به حساب میآید، بجز آن چند ساعت استراحتی كه بدون آن نیروی كار مطلقا" قادر به تجدید خدماتش نمیباشد."
"سرمایه نه فقط از لحاظ اخلاقی بلكه از لحاظ جسمانی نیز از حد نهایی روز- كار تجاوز میكند. سرمایه اهمیتی برای مدت زندگانی نیروی كار قائل نیست. سرمایه زمان كار را با پایین آوردن طول عمر كارگر افزایش میدهد."
کار روزانهی همهی کارگران جهان، در سیستم سرمایهداری به دو قسمت نامساوی به نامهای "کار لازم" و "کار اضافی" تقسیم میشود. که اولی یعنی کار لازم معادل با دستمزد است که از طرف سرمایهدار به کارگران پرداخت میشود، و دومی کار اضافی است که بدون حتا یک ریال معادل، متعلق به شخص سرمایهدار است.
"دو بخش کار زندهی روزانه، که یکی نمایندهی مزدها و دیگری نمایندهی سودهاست؛ یکی کار لازم و دیگری کار اضافی. ولی سرمایهدار به کارگر، بهای کامل زمان کار و یا بهای کامل مقدار کار را نمیپردازد، بلکه تنها مزدی معادل کار لازم به او پرداخت میکند و او را وا میدارد تا بقیهی مدت را به رایگان برایش کار کند."
لازم است که گفته شود، در سیستم سرمایهداری کار لازم و کار اضافی لازم و ملزوم هم هستند. به عبارت دیگر ضد هم هستند، یعنی در شرایط اقتصادی اجتماعی موجود، نمیتوان کار لازم را صفر و یا کار اضافی را صفر در نظر گرفت.
اگر کار لازم صفر شود، طول مدت کار روزانه همهاش کار اضافی است و کارگران دستمزد دریافت نمیدارند و بدون مزد کار میکنند، که این غیرممکن است زیرا کارگران برای امرار معاش نیاز به مزد دارند.
اگر کار اضافی صفر شود، طول مدت کار روزانه همهاش کار لازم و برابر دستمزد کارگران است. در این صورت سرمایهدار معادل را با معادل عوض کرده است در نتیجه سودی دریافت نخواهد کرد. میدانیم در سیستم سرمایهداری این نوع مبادله غیرممکن است.
"برای اینکه کار اضافی کل کار روزانه را جذب کند، کار لازم باید صفر شود. اما اگر کار لازم حذف شود، کار اضافی هم حذف خواهد شد زیرا کار اضافی تابعی از کار لازم است. تنها نابودی شیوهی تولید سرمایهداری امکان میدهد تا کار روزانه به اندازهی کار لازم کاهش یابد."
همانطور که متوجه شدید در غیاب سیستم سرمایهداری است که کارگران فقط کار لازم را انجام میدهند زیرا در آن هنگام دیگر کار اضافی بدون معوض وجود نخواهد داشت.
از طرف دیگر؛ "نیرویکار و کار، سرمایهی کارگر را تشکیل میدهد زیرا کارگر ناچار است قبل از آنکه قادر به تکرار کار و ارزش مبادلهایاش با سرمایه باشد، ١٠ تا ١٢ ساعت باید بخوابد. مبارزهی کارگران برای ١٠ ساعت کار روزانه نشان میدهد که سرمایهدار فقط یک چیز میخواهد و آن اینکه کارگران نیروی حیاتی خویش را تا حد ممکن و بیوقفه به کار گیرند."
مفهوم علمی کار روزانه عبارت است از "مجموع كار لازم و اضافی، یعنی مجموع دورههای زمانی كه طی آن كارگر به ترتیب ارزش نیروی كار خود را جایگزین و ارزش اضافی تولید میكند، مقدار مطلق زمان كار او یعنی كار روزانه را تشكیل میدهد." بنابراین اگر بخواهیم با زبان ریاضی مفهوم کار لازم و کار اضافی بیان نماییم، "فرض میكنیم كه خط A - - - - - - B بیانگر مدت یا طول زمان كار لازم، مثلا" ٦ ساعت، است. اگر كار کارگر فراتر از AB ، مثلا" ١، ٣ یا ٦ ساعت ادامه یابد، ما سه خط دیگر این چنین خواهیم داشت:
كار روزانهی الف A - - - - - - B – C
كار روزانهی ب A - - - - - - B - - - C
كار روزانهی پ A - - - - - - B - - - - - - C
این سه خط بیانگر سه كار روزانهی (مجموع کار لازم و کار اضافی) متفاوت ٧، ٩ و ١٢ ساعتهاند. پاره خط BC كه امتداد یافتهی خط AB است، بیانگر طول كار اضافی است. و كار روزانه برابر است با AB + BC یا AC .
شیوهی "تولید سرمایهداری به منظور افزایش حداکثری جذب كار اضافی در تلاش همیشگی است که، با طولانی كردن كار روزانه نه تنها نیروی كار انسانی را با محروم كردن آن از شرایط اخلاقی و جسمانی متعارف تكامل و فعالیتش به نابودی میكشاند بلكه همچنین سبب فرسودگی پیش از موعد و مرگ خود این نیروی كار میشود."
آنچه که کارگران باید بدانند (۱۹)
مدت زمان كار روزانه
مدت زمان کار روزانهی هر کارگری در جامعهی سرمایهداری به دو قسمت نامساوی مدت زمان كار لازم و مدت زمان كار اضافی تقسیم میشود. که اولی یعنی مدت زمان کار لازم معادل با دستمزد است که از طرف سرمایهدار پرداخت میشود، و دومی مدت زمان کار اضافی است که هیچگونه معادلی برای شخص سرمایهدار به دنبال ندارد و مفت و مجانی مالک آن میشود.
مثلا" کارگری که ٨ ساعت در روز کار میکند، ۳ ساعت آن مدت زمان کار لازم و ۵ ساعت دیگر مدت زمان کار اضافی است. دستمزدی که کارگران در شرایط فوق دریافت میکنند، معادل با ۳ ساعت از کار روزانه است و بقیهی ۵ ساعت کار روزانه، کار اضافی است که بدون دریافت حتا یک ریال از جانب کارگران، رایگان تحویل سرمایهدار داده میشود.
در کارخانهجاتی که خط تولید در آنها دارای سیستم پیشرفتهی ماشینی هستند، عملا"، این ماشین است که بر کارگران فرمان میراند نه برعکس. در چنین شرایطی است که بدون طولانیتر کردن کار روزانه مثلا" از ٨ ساعت به ۱۲ ساعت، زمان کار لازم کارگران کاهش مییابد. یعنی سیستم ماشینی کارخانهها سبب کوتاه شدن کار لازم میشود به طوری که در کار روزانه ٨ ساعته، کار لازم تا زیر یک ساعت در روز هم سقوط میکند.
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۰)
کارلازم و کاراضافی
نوشتیم که کار روزانه از دو قسمت نامساوی، کارلازم و کاراضافی تشکیل شده است. کارلازم مدت زمانی از کار روزانهی کارگران است که در مقابل پولی که به عنوان دستمزد از سرمایهدار میگیرند، انجام میگیرد. یعنی کار لازم معادل با دستمزد است، و کاراضافی هم بدون معادل از آن سرمایهدار است.
مبادلهی کارلازم با دستمزد یک مبادلهی ساده (گردش سادهی کالا) است که در آن معادل با معادل تعویض میگردد. کارلازم هیچوقت تمام طول زمان کار روزانه را در بر نمیگیرد. اگر کارلازم تمام طول زمان کار روزانه را در بر میگرفت در آن صورت کار اضافی حذف میگردید و این در شرایط شیوهی تولید سرمایهداری غیرممکن است.
"زمان کارلازم کاری است که فقط به منظور ایجاد ارزشمصرفی و تامین معاش انجام میشود. زمان کاراضافی برای ارزش مبادلهای و به منظور انباشت ثروت است. این گام نخست در کار صنعتیست."
تاثیر صنایع ماشینی پیشرفتهی تولید کالا، بر کار روزانهی کارگران، سبب کاهش زمان کارلازم و افزایش زمان کاراضافی میگردد.
"ارزش آفرینی ماشین به خاطر این نیست که جای کار را میگیرد بلکه فقط به خاطر این است که وسیلهی افزایش کاراضافی است. تنها معیار و جوهر ارزش ایجاد شده به کمک ماشین- و نیز از طریق کار به طورکلی – هم کاراضافیست."
"استفاده گسترده از ماشین نه تنها کار را کوتاهتر نمیکند بلکه بیشتر طولانیترش میکند. آنچه را ماشین کوتاه میکند کارلازم است و نه کاری که سرمایهدار لازم دارد."
"ماشین تنها وقتی برای سرمایه سودآور است که زمان کاراضافی کارگران به خدمت گرفته شده در ماشین را افزایش دهد. نه از این لحاظ که ماشین زمان کاراضافی را کاهش میدهد، بلکه از این لحاظ که ماشین، نسبت زمان کاراضافی به کارلازم را افزایش میدهد چندان که زمان کارلازم نه تنها به طور نسبی، بلکه به طور مطلق نیز کاهش مییابد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۱)
ارزش اضافی
نیرویکار کارگران در هنگام مبادله با سرمایه و در موقع فعلیتیافتن در روند تولید کالاها، به صورت کار روزانه نمود عینی پیدا میکند. گفتیم که کار روزانه از مجموع کارلازم و کار اضافی تشکیل شده است. کارلازم معادل با دستمزد و مالک آن کارگران، و کاراضافی بدون معادل و مالک آن سرمایهداران هستند. همانطور که قبلا" نوشتیم در سیستم سرمایهداری کارلازم و کاراضافی ضد هم هستند و در عین حال هردو با هم کار روزانه را تشکیل میدهند. کارگران نمیتوانند در شرایط موجود کاراضافی را تبدیل به صفر نمایند، اما میتوانند در صورت موفقیت در مبارزهی صنفی خود جهت افزایش دستمزدها و رفاه اجتماعی که معادل کارلازم است، تا اندازهای زمان کاراضافی را تعدیل نمایند.
در عصر سرمایهداری تنها "کافیست کارگر نصف روز کار کند تا یک روز تمام زنده بماند و روز بعد دوباره شروع کند. در وجود کارگر (یعنی در نیروی حیاتی او به عنوان ابزار زندهی کار) فقط نصف روز کار مادیت مییابد. پس شبانه روز زندهی کارگر (روز زندگی) نتیجهی ملموس همین نصف روز کار عینیت یافته در وجود اوست، یعنی منشاء ارزش اضافی برای سرمایهدار این است که وی با پرداخت معادل نصف روز کار به کارگر، از حاصل کار یک روز تمام وی استفاده کند. نصف روز دیگر که به کارگر پرداخت نشده ارزش اضافی است."
بنابراین آن قسمت از کار روزانه کارگران که به صورت "مدت زمان كار اضافی" و یا "كار اضافی" عملا" در تولید کالاها صرف میشود، ارزشی را به وجود میآورد که ارزشاضافی نام دارد و با حرف S نمایش میدهند. مثلا" اگر مدت زمان کار روزانه ٨ ساعت، و ٣ ساعت آن معادل با دستمزد باشد، در این صورت کاراضافی ۵ ساعت در روز است. کالاهایی که در این ۵ ساعت تولید میشوند، برای کارگران هیچ معادل و ارزشی در پی ندارند، اما برای سرمایهدار ارزشمند و بدون معادل است که مالک آن میشود. پس بهای کار اضافی پرداخت نشده به کارگران است که سرچشمهی ریخت و پاش و انباشت سرمایهی، سرمایهدارهاست.
ارزش اضافی حاصل از فروش نیرویکار کارگران که در کالاها عینیت پیدا کرده است در مبادلهی گردش پول یا گردش کالایی سرمایهداری نقد میشود و در مبادلهی نابرابر، پول - کالا - پول، سرانجام پول بیشتری نسبت به پولی كه در آغاز به گردش انداخته شده است، از آن بیرون آورده میشود. مثلا"، ١٠٠ میلیون تومان آهن خریداری شده و به قیمت ١١٠ میلیون تومان دوباره فروخته میشود. بنابراین، در این فرایند مبادلهی گردش پول که به صورت M - C - M است، و در آن M (پول ثانویه) برابر است با M (پول اولیه) یعنی ١٠٠ میلیون تومان به اضافهی یك افزودهی دیگر که برابر با ١٠ میلیون تومان است(١١٠= ١٠ +١٠٠). این مقدار افزایش یا افزودهی جدید (١٠ میلیون تومان) بر ارزش اصلی آهن را ارزش اضافی مینامند.
به نظر شما سرمایهدارها در هنگام خرید نیرویكار چه چیزی را در ذهن میپروراند؟ آنها به خوبی میدانند که "ارزش نیرویكار، و ارزشافزایی نیرویكار در فرایند كار دو مقدار كاملا" متفاوتاند؛ و این تفاوت ارزش همان چیزی است كه سرمایهدار هنگام خرید نیرویكار در ذهن خود مد نظر داشته و دارند."
کدام شخص سرمایهداری را میتوانید پیدا کنید که به کارگران بگوید، هر روز زودتر از موعد مقرر دست از کار کردن بکشید؟ چنین شخصی وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد او سرمایهدار نیست. زیرا "این به منفعت سرمایهدار است كه ساعات كار را هرچه بیشتر طولانی كند. هرچه روز كار طولانیتر باشد ارزش اضافی بیشتری تولید و نصیب او میشود."
در ادامه این نوشتارها به ارزش اضافی مطلق، ارزش اضافی نسبی، ارزش اضافی فوقالعاده خواهیم پرداخت.
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۲)
ارزشاضافی مطلق
نوشتیم که کارلازم و کاراضافی لازم و ملزوم هم و در عین حال ضد هم هستند و جمع هر دو، کار روزانه را تشکیل میدهد. کارلازم نمایندهی دستمزد و به کارگران تعلق دارد و کاراضافی نمایندهی ارزشاضافی به سرمایهداران تعلق دارد. نتیجهی طبیعی وحدت ضدین (کارلازم و کاراضافی) مبارزه طبقاتی طبقهی کارگر جهانی در جهت افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار روزانه است. سرمایهدارها هم مبارزه میکنند در جهت کاهش دستمزد و افزایش ساعات کار روزانهی کارگران.
بنابر آنچه که تا کنون آموختیم، در عصر نوجوانی سرمایهداری برای سرمایهدارها به اثبات رسیده بود که هرچه زمان کار روزانه بیشتر و طولانیتر باشد، ارزش اضافی بیشتری مالک میشوند. بنابراین ارزش اضافی مطلق نتیجهی طولانیتر شدن کار روزانه است بدون این که معوضی در قبال افزایش ساعات کار روزانه پرداخت شود.
جامعهی بورژوایی از قرن شانزدهم میلادی پا گرفته و در سدهی هفدهم و هجدهم و تا قبل از ماشینی شدن کارخانهها، برای افزایش ارزشاضافی به اجبار ساعات کار روزانه کارگران به طریق خشونتباری افزایش میدادند. به طوری که در آن زمان به اجبار ساعات کار روزانه را حداقل ۱۲ ساعت در روز در نظر گرفته بودند (مبارزهی کارگران برای کاهش ۱۰ ساعت کار روزانه در میگرفت) و هرگاه میلشان میخواست آن را تا ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ و در مواردی تا ۲۱ ساعت در شبانه روز را افزایش میدادند. ارزشاضافیای که بدین طریق و با استفاده از طولانیتر کردن کار روزانه به دست میآمد، ارزشاضافی مطلق میگویند.
لازم است گفته شود ظاهر شدن دو نوع ارزش اضافی یعنی ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی که فردا شب به آن میپردازیم، حاصل دو مرحلهی تاریخی در نظام سرمایهداری است: یکم؛ مرحلهی مانوفاکتور(۱) و قبل از آن که هنوز ماشین در امر تولید بهطور گسترده مورد استفاده قرار نگرفته بود، و ارزش اضافی اساسا" از راه طولانیتر کردن کار روزانه به دست میآمد، بنابراین در این مرحله نیرویانسانی کار هنوز تا حدود زیادی بر ماشین اولویت دارد. پس در این مرحله است که ارزش اضافی مطلق در تمام کارگاهها و مانوفاکتورها به صورت وسیعی در جریان است و کارگران زن و مرد و کودک با شدت هرچه تمامتر مورد بهرهکشی قرار میگرفتند. دوم؛ مرحلهی بعد از مانوفاکتور و عصر ماشین است که ارزش اضافی نسبی نقش اصلی را بازی میکند.
بنابراین؛ در آن عصر (مانوفاکتور و قبل از آن)، برای یک جامعه معین و یک روز کار مشخص، و با تعداد معینی از کارگران، تنها با طولانی ساختن روز کار است که ارزش اضافی مطلق به دست میآید.
بالاخره "من این ارزش اضافی را كه با طولانیتر كردن كار روزانه تولید میشود، ارزشاضافی مطلق مینامم." زیرا "طولانی شدن کار روزانه فراتر از نقطهای که در آن کارگر همارز دقیق ارزش نیروی کار خود را تولید و آن کار اضافی را سرمایه تصاحب میکند، فرایند تولید ارزش اضافی مطلق است."
و در آخر اینکه "تولید ارزش اضافی مطلق منحصرا" به مدت کار روزانه بستگی دارد."
(۱) مانوفاكتور: (manufacture) کلمهی مانوفاکتور به معنی تولید، ساختن، و ساخت کالاها با حجم زیاد و با استفاده از ماشینآلاتی که با نیرویکار کارگران میچرخید. یعنی وسایلی كه در ابتدای تكامل صنعت ماشینی كه بر كار جسمانی استوار بود بدین معنی كه نیروی بازوی كارگر دستگاه یا وسیله را میچرخاند یا به حركت در میآورد.
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۳)
ارزشاضافی نسبی
گفتیم که نخستین مرحله در به دست آوردن ارزش اضافی حاصل از کار اضافی کارگران به صورت ارزش اضافی مطلق در مرحلهی صنایع مانوفاکتور و قبل از آن و در ابتدای نوجوانی سرمایهداری نقش اصلی را ایفا مینمود. اما با پیشرفت صنایع بزرگ ماشینی رویهی دریافت ارزش اضافی هم به نفع سرمایهداران متحول گردید. بدین صورت که ارزش اضافی نسبی نتیجهی تشدید بهرکشی از کار با استفاده از تکنیک و پیشرفت صنعت ماشین و نیز تدابیر اجتماعی، گسترش یافت. چهگونگی دریافت ارزش اضافی بیشتر به طریق کاهش زمان کار لازم و در نتیجه افزایش کار اضافی مربوط به این مرحلهی از تاریخ سرمایهداری است که در آن اهمیت سرمایهی ثابت نسبت به سرمایهی متغیر(نیروی کار) بیشتر میشود.(سرمایه ثابت و متغیر در آینده بررسی خواهیم کرد.)
در مرحلهی جدید است که به نظر میرسد بهرهکشی از کار، کاهش یافته چون ارزش اضافی دیگر اساسا" از طولانیتر شدن زمان کار روزانه به دلیل اعتراض و مقاومت طبقهی کارگر جهانی، اعم از فردی یا گروهی به دست نمیآید. اما در واقع چنین نیست؛ در عصر ماشین نظام سرمایه، بهرهکشی نه تنها کاهش نمییابد بلکه افزایش مییابد. زیرا شدت آن در هر ساعت کار، بیشتر میشود. به نظر میرسد که ماشین یار و یاور کارگران است و بار زحمت آنان را سبکتر میکند. در حالی که چنین نیست؛ ماشین دشمن کارگر است و بهرهکشی از وی را تشدید میکند.
"پیش انگاشت ارزش اضافی نسبی این است که کار روزانه به دو بخش تقسیم میشود: کار لازم و کار اضافی. برای طولانی کردن کار اضافی، کار لازم را با شیوههایی برای تولید همارز مزد کار در زمانی کمتر، کوتاهتر میکنند."
"بنابراین، ارزش اضافی نسبی مستلزم وجود شیوهی خاص تولید سرمایهداری است، شیوهای از تولید که همراه با روشها، وسایل و شرایط، بهطور خودپو بر پایهی تبعیت صوری کار از سرمایه پدید میآید و تکامل مییابد. سپس تبعیت واقعی جایگزین تبعیت صوری میشود."
میگویند کارگران تمام مدت کار روزانه برای خودشان کار میکنند، "اگر لازم باشد تا کارگر تمامی وقت خویش را برای تولید وسایل معاش ضروری خود و خانوادهاش صرف کند، دیگر زمانی برای او باقی نمیماند که بدون دریافت مزد برای دیگران کار کند. کارگر بدون دست یافتن به سطح معینی از بهرهوری، از وقت آزاد برای خود برخوردار نیست و بدون وقت آزاد کار اضافی وجود نخواهد داشت و در نتیجه سرمایهداری هم در کار نخواهد بود."
بنابراین سرمایهدارها همیشه در این تلاشاند که سیستم کارخانههای خود را بروز نمایند، تا بدین وسیله و بدون موانع اعتراضی، کارگران را مجبور نمایند تا زمان کار لازم آنها که معادل مزدشان است، کمتر شود، و بیشتر زمان کارشان به کار اضافی اختصاص یابد. "هرگاه کار هرکس فقط برای تأمین خوراکش کفایت میکرد آنگاه هیچ ثروتی وجود نمیداشت."
"به طور كلی، روش تولید ارزش اضافی نسبی عبارت است از بالا بردن بهرهوری كار كه به این طریق كارگر را قادر میسازد در زمانی معین با صرف همان مقدار كار، تولید بیشتری كند." یعنی با آن ارزش اضافی که از طریق کاهش زمان کار لازم و در نتیجه افزایش زمان کار اضافی حاصل میشود، ارزش اضافی نسبی است.
بالاخره "من آن ارزش اضافی ناشی از كوتاه كردن زمان كار لازم و در نتیجه تغییر همگام با آن در مدت مربوطهی دو جزء زمان كار روزانه (زمان كار لازم و زمان كار اضافی) را ارزش اضافی نسبی مینامم."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۴)
ارزش اضافی فوقالعاده
|
نوشتیم که در بهترین حالت، کارگران نصف مدت کار روزانه را برای خود و به جای دستمزد (کار لازم) و نصف دیگر کار روزانه بدون دریافت حتا یک ریال برای سرمایهدار کار میکنند (کار اضافی). فرض میکنیم این حالت در یک جامعهی مفروض به طورکلی در تمام شاخههای تولید کالا حکمفرما باشد. طبق این روش مفروض، از کار روزانهی ۱۲ ساعتهی کارگران سراسر کشور ۶ ساعت آن کار لازم و معادل با دستمزد (یعنی مبادلهی معادل با معادل) و ۶ ساعت کار روزانهی دیگر به صورت کار اضافی (ارزش اضافی) به سرمایهداران سراسر کشور تعلق میگیرد.
در چنین شرایطی یکی از سرمایهداران با هدف و انگیزهی سود بیشتر و در رقابت با رقبای خودش، قبل از همه و به صورت محرمانه، سیستم کارخانهی خود را بروز میکند، به طوری که زمان کار لازم کارگران این آقای سرمایهدار زرنگ به ۳ ساعت در روز سقوط میکند. در نتیجه آقای سرمایهدار از ۱۲ ساعت کار روزانه کارگران، مالک ۹ ساعت کار اضافی در روز میگردد و ارزش اضافی خروجی از آن را به جیب میزند.
یعنی این آقای سرمایهدار زرنگ علاوه بر این که مانند بقیهی سرمایهداران ۶ ساعت کار اضافی را مالک است، ۳ ساعت دیگر کار اضافی بیشتر از بقیهی سرمایهداران را مالک شده است. به این ۳ ساعت ارزش اضافی که بیشتر از ارزش اضافی معمولی است که همهی سرمایهداران آن را دارند، ارزش اضافی فوقالعاده مینامند.
یعنی نوعی دیگر از ارزش اضافی نسبی است كه در آن شخص سرمایهداری كه ماشینآلات تازه با بازده تولیدی بیشتر را نصب و به كار انداخته باشد، تصاحب میگردد.
ارزش اضافی فوقالعاده نقش مهمی در تكامل سرمایهداری ایفا میكند، زیرا موجب تكامل خودبخودی تكنولوژی میگردد.
زمانی که بقیهی سرمایهدارها به چنین تکنولوژی تازهای دست یافتند، این ارزش اضافی فوقالعاده اثرش از بین میرود.
لازم به بیان است که این شیوهی رفتار سرمایهدارها اکنون در ابعاد نه فقط کشوری بلکه جهانی ادامه دارد. مثلا" رقابتی که بین تولید کنندهگان گوشی هوشمند وجود دارد موید این نظر است.
و نیز برای به دست آوردن ارزش اضافی بیشتر و دور ماندن از رقابت، رفتار انحصارگرانه سرمایهداران در حال رشد و گسترش است. مثلا" شرکت نرمافزاری مایکروسافت با خریدن شرکتهای کوچکتر که ممکن است در آینده به رقیبی برای وی تبدیل شوند، آنها را حتا با دادن پولبیشتر میخرد، تا انحصار آن شکسته نشود. شرکتهای انحصاری با میل و اراده خود قیمت اجناس خود را تعیین میکنند، چون رقیب ندارند. و یا شرکتهای انحصاری صادر و وارد کنندهی کالا مانند شکر و فولاد و غیره نیز دارای همین ویژگی هستند.
"این ارزش اضافی فوقالعاده به محض این كه این روش جدید تولید عمومیت بیابد از بین میرود، زیرا در آن زمان تفاوت میان ارزش فردی كالای ارزان شده و ارزش اجتماعی آن از بین میرود."
"همین قانون كه به عنوان قانون قهری رقابت عمل میكند، رقبای او مجبور میكند تا از روش جدید اقتباس كنند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۵)
استثمار (Exploitation)
استثمار به زبان ساده یعنی کار اضافی و بدون مزد برای دیگران از سر اجبار و نیاز اجتماعی (امرار معاش: خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، آموزش، تفریح و ...) انجام دادن است. در لغت به معنای "کسی را به کاری واداشتن و از دسترنج او بهره بردن"، و در اقتصادسیاسی به معنای بهرهکشی و سود بردن فرد یا افرادی از کار دیگران است بدون آنکه معوض آن پرداخت کرده باشید.
به بیان دیگر؛ "استثمار عبارت است از تصرف ارزش، کار اضافی (surplus labour) توسط اقلیت مسلط بر نیروها و ابزار تولید (سرمایهدارها). استثمار یعنی کار بدون مزد و بیشتر از کار لازم مورد نیاز برای تامین زندهگی تولیدکنندگان مستقیم (فروشندگان نیرویکار)."
استثمار انسان به وسیله انسان ابداع سرمایهداری نیست. در جامعه بردهداری و فئودالی، بهره بردن از كار بردهگان و سرفها (دهقانان) آشكارا، بیپرده، عریان و اجباری بود. یعنی استثمار آنان نه تنها پنهان یا استتار نمیشد، بلکه عرف اجتماعی و علنی بود. اما در سرمایهداری خصلت اجباری كار، یعنی استثمار، پنهان و استتار و در قالب کار روزانه گنجانیده شده است. به طوری که بسیاری از کارگران ممکن است متوجه این موضوع نشوند و فکر کنند که دستمزدشان برابر است با تمام ساعات کار روزانه!!
"بنابراین، ارزش اضافی تجلی دقیق درجهی استثمار نیروی كار توسط سرمایه یا كارگر توسط سرمایهدار است. سرمایه به عنوان عامل پركاری دیگران، به عنوان استخراج كنندهی ارزش اضافی و استثمارگر نیروی كار، تمام نظامهای قدیمیتر تولیدی را كه مستقیما" بر كار اجباری متكی بودهاند، از لحاظ قدرت و توان و زیادهروی و كارایی پشت سر گذارده است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۶)
درجه استثمار (یا نرخ ارزش اضافی)
میدانیم که کار روزانه از مجموع کار لازم و کار اضافی تشکیل شده و استثمار هم کار اضافی بدون مزد است. اکنون میخواهیم که درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی را به دست آوریم. برای محاسبهی درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی کافی است که مقدار کار اضافی یا مدت زمان کار اضافی را بر کار لازم یا مدت زمان کار لازم تقسیم کنیم و عدد حاصل را در ۱۰۰ ضرب کنیم، چون میخواهیم درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی را برحسب درصد محاسبه نماییم.
به بیانی دیگر؛ نسبت كار اضافی یا زمان كار اضافی به كار لازم یا زمان كار لازم، درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی كارگران را نشان میدهد.
مثال ۱ : اگر کارگری به طور روزانه ۱۲ ساعت برای سرمایهدار کار کند، به طوری که کار لازم برابر ۶ ساعت و کار اضافی هم برابر ۶ ساعت باشد. درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی این کارگر چهقدر است؟
زمان كار اضافی
= ۱۰۰ * ـــــــــــــــــــــ = درجه استثمار
زمان كار لازم
۶
۱۰۰% = ۱۰۰ * ــــــــــ = درجه استثمار
۶
درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی در مثال یکم برابر ۱۰۰% است. یعنی این کارگر نصف مدت کار روزانه را به جای دستمزد و نصف دیگر را برای سرمایهدار کار اضافی انجام میدهد.
مثال ۲ : اگر کارگری به طور روزانه ۱۲ ساعت برای سرمایهدار کار کند، به طوری که کار لازم برابر 3 ساعت و کار اضافی هم برابر ۹ ساعت باشد. درجهی استثمار یا نرخ ارزش اضافی این کارگر چهقدر است؟
زمان كار اضافی
= ۱۰۰ * ـــــــــــــــــــــ = درجه استثمار
زمان كار لازم
۹
۳۰۰% = ۱۰۰ * ــــــــــ = درجه استثمار
۳
درجهی استثمار یا نرخ استثمار یا نرخ ارزش اضافی در مثال دوم برابر ۳۰۰% است. یعنی این کارگر یک چهارم مدت زمان کار روزانه را به جای دستمزد و سه چهارم مدت زمان کار روزانه برای سرمایهدار کار اضافی انجام میدهد.
آنچه که کارگران باید بدانند (۲٧)
شدت كار
قبل از هر چیز لازم است که بدانیم کار با شدت کار یا توان دو مقوله متفاوت هستند. در قسمت سوم این نوشتارها بدون توجه به علم فیزیک و از دیدگاه اقتصادسیاسی به مقوله کار پرداختیم. کار از نظر فیزیک عبارت است از حاصلضرب نیرو در جابجایی. واحد کار ژول است که برابر حاصلضرب یک نیوتن (نزدیک ۱۰۰ گرم) در یک متر است.
اما توان یا شدت کار به زبان ساده یعنی تندی انجام کار توسط نیروی مورد نظر. و از نظر علم فیزیک توان یا شدت کار برابر است با کار تقسیم بر زمان، یعنی کار انجام شده در واحد زمان. واحد توان یا شدت کار وات است که برابر با یک ژول کار در مدت یک ثانیه است.
سرمایهدارها جهت افزایش سود از حداکثر توان ماشین استفاده میکنند و خواستار آن هستند که کارگران هم با این توان کار انجام دهند.
به بیانی دیگر؛ در اقتصاد سیاسی شدت كار یا توان، برای کارگران عبارت از كار انجام شده در واحد زمانی مانند ساعت است. بدین معنی که هر چه میزان كار انجام شده در یك واحد زمان مثلا" یک ساعت، بیشتر باشد، تعداد فراوردههای تولید شده بیشتر است. اما ارزش یك واحد از فراوردههای تولید شده در این بازهی زمانی، تغییری نخواهد كرد، زیرا در این حالت مقدار بیشتر كاری كه انجام یافته بر تعداد بیشتر فراوردههایی كه تولید شده است، سرشكن میگردد.
"تحلیل ما از ارزش اضافی مطلق برمبنای معلوم بودن شدت كار، اساسا" با مقدار كار بسط یافته، یعنی مدت آن، سر و كار داشت. اكنون تبدیل مقدار كار بسط یافته را به مقدار كار شدت یافته یا به مقدار درجهی آن بررسی میكنیم."
"بدیهی است كه سرعت و در نتیجه شدت كار با پیشرفت صنعت ماشینی و گرد آمدن تجربه نزد طبقهای خاص از كارگران - ماشینچیها- به طور طبیعی افزایش پیدا میكند."
"طولانی شدن كار روزانه پا به پای افزایش شدت كار كارخانهای بوده است. با این همه میتوان درك كرد كه نه با تشدیدهای ناگهانی و گذرا بلكه با نظمی یكنواخت هر روز تكرار میشود، ناگزیر به یك نقطهی گرهی میرسیم كه در آن بسط كار روزانه و تشدید كار یكدیگر را نفی میكنند، به نحوی كه طولانی كردن كار روزانه فقط با درجهی پایینتر شدت كار، و برعكس درجهی بالاتر شدت كار تنها با كوتاه كردن كار روزانه ممكن است."
زمانی كه از طریق فشار جمعی طبقه كارگر، مدت كار روزانهی اجباری كاسته میشود. "فشار بر نیرویكار، بیشتر و تمام خلل و فرج زمان كار پر میشود، به بیان دیگر تراكم كار، كارگر را به چنان درجهای (از شدت كار) وادار میكند كه تنها در چارچوب كار روزانهی كوتاه شده دست یافتنی است. فشردگی حجم بزرگتری از كار در زمانی معین، آن چنان كه به واقع است، افزایش در كميّت كار به شمار میآید. اكنون علاوه بر مقیاس "مقدار بسط یافته"ی زمان كار، مقیاس درجهی تراكم كار نیز مطرح میشود. یك كار روزانهی ده ساعتهی تشدید یافته، كار بیشتر، یعنی نیروی كار صرف شدهی بیشتری را از كار روزانهی دوازده ساعتهی خلل و فرجدار در بر دارد."
"نخستین اثر كوتاه كردنِ كار روزانه متكی بر این قانون، آشكارا این است كه كارآیی نیروی كار نسبتی معكوس با مدت زمان عمل آن دارد. از اینرو، در محدودهای معین آنچه با كوتاه كردن مدت كار از دست میرود با افزایش میزان نیروی وارد شده یعنی شدت کار، به دست میآید."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۸)
ماشین و اثر آن
قسمت یکم
ماشین (Machine) از منظر فیزیک وسیلهای است برای تغییر فرم یا صورت و انتقال انرژی.
این ماشینها اغلب اوقات از ترکیب تعدادی قطعات ثابت و متحرک مشخص میگردد که به منظور تنظیم قدرت منشاء (انرژی ورودی) و کاری که میبایست انجام شود (انرژی خروجی) بین آنها قرار میگیرد. یعنی قطعات ثابت و متحرک بین انرژی ورودی و انرژی خروجی قرار میگیرند. مثلا" موتور الکتریکی ماشینی است که برای تبدیل انرژی الکتریکی به انرژی مکانیکی به کار میرود. حال آنکه بر عکس ژنراتور الکتریکی ماشینی است که برای تبدیل انرژی مکانیکی به انرژی الکترکی مورد استفاده قرار میگیرد.
به عبارت دیگر ماشین دستگاهی است که کارها را آسان میکند. هیچ ماشینی بدون مصرف انرژی قادر به انجام کار نیست. منابع انرژی در ماشینها، آب، باد، حیوانات، نیرویکار انسان، جریان الکتریکی، سوختها (نفت، بنزین، گازوییل، زغال سنگ)، سوخت اتمی و غیره میباشند.
کلیهی وسایل، از کارد آشپزخانه گرفته تا یک هواپیمای غولپیکر طیف وسیع ماشینها را تشکیل میدهند که به دو دستهی ماشینهای ساده و ماشینهای پیچیده تقسیم میشوند.
ماشینهای ساده ساختمانی ساده دارند مانند؛ چاقو، انبر، موچین، چرخ، اهرم، قرقره، گوه، پیچ، سطحشیبدار و امثال اینها را شامل میگردد.
ماشینهای پیچیده که ساختمانی پیچیده دارند و از مجموعهای از ماشینهای ساده ساخته شدهاند عبارتند از ماشینهای ریسندگی و بافندگی، ماشین بخار، دوچرخه، چرخ گوشت، موتورهای الکتریکی، موتورهای گرمایی، و غیره.
از اختراع ماشین ریسندگی و ماشین بافندگی به عنوان نقطهی آغاز انقلاب صنعتی و از اختراع ماشین بخار با عنوان نقطهی عطف انقلاب صنعتی یاد میشود.
با انکشاف ماشینهای جدید و پیشرفته در قرن هجدهم زندگی انسانها از یک عصر وارد عصر دیگری گردید. عصر تولید کالایی آغاز میشود زیرا با اختراع ماشینهای جدید در این دوران ظرفیت تولید انبوه کالاها کارخانههای ماشینی و همچنین حمل و نقل افزایش چشمگیری پیدا میکند.
همانطور که میدانیم منشاء ارزش اضافی ناشی از پرداخت نشدن بهای کار اضافی کارگرانی است که نیرویکار خود را به سرمایهدار فروختهاند. بنابراین ماشینها چه به فرمان نرمافزاز (رباتها) و چه به فرمان کارگران کار کنند، هیچوقت و هیچگاه منشاء تولید ارزش اضافی نیستند. و نیز هیچگاه رباتها به طور کامل جای انسان را نخواهند گرفت، زیرا منشاء ارزش اضافی استفاده از نیرویکار کارگران است. و نیز برای این که ربات فعالیت کند نیاز به کارگری است که کلید برق را وصل نماید.
ماشینها سرعت انجام کار را بالا میبرند، در نتیجه سبب کاهش کار لازم و به نسبت آن افزایش کار اضافی میگردند. بدین معنی که ماشین با نیروی کمتری در مسافت بیشتری، نیروی بیشتری را در مسافت کمتری جابجا میکند. مثلا" یک کارگر نمیتواند یک قطعه سنگ ۱۰۰ کیلوگرمی بدون کمک هیچگونه وسیلهای جابجا کند. اما اگر او یک دیلم داشته باشد به آسانی سنگ ۱۰۰ کیلوگرمی را جابجا میکند. دیلم یک ماشین ساده است و با صرف مقدار کمی نیرویکار با جابجایی بیشتر از طرف کارگر، باعث افزایش نیروی بیشتر کارگر در یک جابجایی کم، میشود و کار انجام میگیرد. طبق اصل بقای انرژی یا اصل کار، نیروی جدیدی خلق نشده است و حاصلضرب نیرو در جابجایی که همان کار است در دو طرف سر دیلم، ثابت میماند.
هر چه سیستم ماشینی پیشرفتهتر باشد، تعداد کارگرانی که کار خود را از دست میدهند، بیشتر خواهد شد. از طرف دیگر، طبقهی کارگر جهانی مخالف به کار بردن ماشین در صنعت نیست، بلکه مخالف استفاده سرمایهدارانه از ماشین است. ماشین باید در خدمت طبقهی کارگر باشد نه این که طبقهی کارگر در خدمت ماشین باشد.
اما از منظر اقتصاد سیاسی "درحقیقت همین دستگاه بافندگی هنگامی كه با دست كار میكند یك افزار است اما اگر با بخار كار كند ماشین است. و چون استفاده از نیروی حیوان یكی از ابتداییترین اختراعات بشر است، پس تولید ماشینی مقدم بر تولید پیشهوری است. هنگامی كه جان ویات در سال ۱٧۳۵ اختراع ماشین ریسندگی خود را اعلام كرد و بدینگونه انقلاب صنعتی سدهی هجدهم آغاز شد، هیچجا كلمهای ذكر نكرد كه خر به جای انسان نیروی محرك ماشین است، با این همه این نقش بر گردن خر افتاد."
"ماشینآلات، همیاری بر پایهی پیشهوری و تولید كارگاهی بر پایهی تقسیم كار پیشهورانه را از بین برد. نمونهای از نوع اول ماشین درو است كه جایگزین همیاری میان دروگران شد. نمونهی برجسته نوع دوم ماشین سوزنسازی است. بنا به نظر آدام اسمیت، ۱۰ مرد در زمان او، با استفاده از نظام تقسیم كار، روزانه ۴۸۰۰۰ سوزن تولید میكردند. با این همه، فقط یك ماشین سوزنسازی در یك روز كار ۱۱ ساعته، ۱۴۵۰۰۰ سوزن میسازد."
"تاریخ جهان صحنهای موحش تر از اضمحلال تدریجی بافندگان دستی انگلیسی را به خود ندیده است، تراژدی که دهههای متمادی ادامه داشت ، تا سرانجام در سال ۱۸۳۸ به پایان رسید ، بسیاری از بافندگان از گرسنگی مردند، و عده یه زیادی با خانواده خود یک دوره طولانی با روزی ۲.۵ پنی زندگی نباتی داشتند."
"از سوی دیگر ، ماشین آلات انگلیسی در هند عوارضی حاد ایجاد کردند ، فرماندار هندوستان در سالهای ۱۸۳۴ تا ۱۸۳۵ چنین گزارش داد :"
"در تاریخ تجارت ، نظیر این مصیبت را نمیتوان یافت: استخوانهای پنبه بافان دشتهای هند را سفید پوش کرده است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۲۹)
ماشین و اثر آن
قسمت دوم
ویژگی اصلی به کار بردن دستگاهها و کارخانههای ماشینی در تولید کالا و در همهی صنایع، "صرفهجویی در کار لازم و ایجاد کار اضافی است. افزایش بارآوری کار در واقع بیانکنندهی آن است که سرمایه برای تولید یک ارزش مبادلهای واحد و ارزشهای مصرفی بیشتر باید با استفاده از ماشین کار لازم کمتری بخرد، یعنی کار لازم کمتر قادر است همان ارزش مبادلهای قبلی یا مقدار بیشتری ارزش مصرفی ایجاد کند، چرا که مواد بیشتری را به کار میگیرد."
بنابراین "تصور این که ماشین به خودی خود ایجاد ارزش میکند آسان" و در عین حال غیرواقعی "است زیرا ماشین به عنوان نیروی مولد کار عمل میکند. ارزش آفرینی ماشین به خاطر این نیست که جای کار را میگیرد بلکه فقط به خاطر این است که وسیلهی افزایش کار اضافی و کاهش کار لازم است." هدف اصلی از استفاده از ماشین به دست آوردن کار اضافییی است که همواره بدون معادل است.
به بیانی دیگر؛ "استفاده گسترده از ماشین نه تنها کار را کوتاهتر نمیکند بلکه بیشتر طولانیترش میکند. آنچه را ماشین کوتاه میکند کار لازم است و نه کاری که سرمایهدار لازم دارد."
"ماشین قدرتمندترین وسیله برای افزایش بهرهوری كار، یعنی كوتاه كردن زمان كار لازم برای تولید كالاهاست، همچنین به عنوان حامل سرمایه، در ابتدا در صنایعی كه بیواسطه تحت تاثیر آن قرار گرفتند، قدرتمندترین وسیله برای طولانی كردن كار روزانه فراتر از حدود طبیعی است."
"ارزش اضافی از نیروی كاری كه ماشین جایگزین آن شده به وجود نمیآید بلكه از نیروی كاری ایجاد میشود كه عملا" برای كار با ماشین استخدام شده است. ارزش اضافی فقط از بخش متغیر سرمایه (دستمزدها) پدید میآید، و دیدیم كه مقدار ارزش اضافی را دو عامل تعیین میكند: نرخ ارزش اضافی و تعداد كارگرانی كه همزمان با هم به كار گرفته میشوند."
"ماشین بخشی از سرمایهای را كه پیشتر متغیر بود، یعنی به كار زنده تبدیل شده بود، به ماشین یعنی به سرمایه ثابتی تبدیل میكند كه هیچگونه ارزش اضافی تولید نمیكند."
"در تولید كارگاهی و پیشهوری، كارگر افزارِ كار را به خدمت خود در میآورد؛ در كارخانه، وی به خدمت ماشین در میآید. در مورد اول یعنی تولید كارگاهی و پیشهوری، حركت وسیلهی كار از کارگر آغاز میشود، در مورد دوم یعنی کارخانههای ماشینی کارگر باید حركت وسیلهی كار یعنی ماشین را دنبال كند. در تولید كارگاهی، كارگران اجزای سازوكاری زنده هستند. در كارخانه سازوكاری بیجان و مستقل از كارگران وجود دارد كه آنها را به عنوان زائدههای زنده در خود گنجانده است."
"هر نوع تولید سرمایهداری از آن جهت كه فقط فرایند كار نیست بلكه در همان حال فرایند ارزش افزایی سرمایه است، این خصوصیت عمومی را دارد: كارگر نیست كه شرایط كار را مورد بهرهبرداری قرار میدهد بلكه برعكس این شرایط كار است كه از كارگر بهرهبرداری میكند. با این همه، تنها با ظهور ماشینآلات است كه این وارونگی واقعیتی فنی و ملموس مییابد. ابزار كار به دلیل این كه به دستگاهی خودكار بدل شده، در جریان فرایند كار در مقابل كارگر به عنوان سرمایه، به عنوان كار بیجان قرار میگیرد كه بر نیروی كار زنده مسلط میشود و آن را جذب خود میكند."
"این واقعیت را نمیتوان انكار كرد كه ماشین فینفسه مسئول "آزادشدن" كارگران از وسیلهی معاش خود نیست. ماشین در شاخهای از صنعت كه بر آن چیره میشود، محصول را ارزانتر میكند و كميّت آن را افزایش میدهد،" بدون آنكه باعث و سبب افزایش دستمزد کارگران شود.
یعنی "ماشین فینفسه زمان كار را كوتاه میكند اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین، كار روزانه را طولانی میكند؛ ماشین فینفسه كار را سبك میكند اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین شدت كار را افزایش میدهد؛ ماشین فینفسه پیروزی انسان بر نیروهای طبیعت است اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین انسان را بردهی آن نیروها میكند؛ ماشین فینفسه ثروت تولیدكننده را افزایش میدهد، اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین کارگران را تهیدست میكند و غیره."
"مبارزه بین سرمایهدار و كارگر مزدبگیر با پیدایش خود مناسبات سرمایهای آغاز میشود. این مبارزه در سراسر دورهی تولید كارگاهی شدت میگیرد. اما تنها از زمان رواج ماشینآلات است كه كارگر علیه خودِ وسایل كار، یعنی شیوهی مادی وجود سرمایه دست به مبارزه زده است. كارگر بر ضد این شكل خاص از وسایل تولید به عنوان بنیاد مادی شیوهی تولید سرمایهداری طغیان میكند."
"هنگامی كه اورت در سال ۱٧۵۸ نخستین ماشین پشم پاككنی را كه با نیروی آب كار میكرد ساخت، ۱۰۰۰۰۰ كارگری كه از كار بیكار شده بودند، آن را به آتش كشیدند."
"گذشت زمان و كسب تجربه لازم بود تا كارگران بیاموزند كه بین ماشینآلات و كاربرد سرمایهدارانهی آن تمایز قایل شوند و بنابراین، حملات خود را از وسایل مادی تولید به آن شكل از جامعهای متوجه سازند كه از این وسایل بهرهبرداری میكرد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۰)
دستمزد:
در جوامع سرمایهداری کسی که صاحب سرمایه نباشد، در صورتی می تواند خوراک، پوشاک و مسکن و غیره داشته باشد، که حتما" کالایی برای فروش داشته باشد. در غیر این صورت ناچار میگردد که متوسل به انجام کارهای خلاف عرف اجتماعی مانند دزدی، غارت، تن فروشی و غیره شود. کارگران چه کالایی دارند بفروشند؟ آنها فقط کالای نیرویکار دارند که با فروش آن امرارمعاش میکنند.
برای تولید هر کالایی باید مقداری پول هزینه کرد. پس هزینهی تولید کالای نیرویکار چهقدر است؟ میدانیم که ارزش هر کالا از روی کار اجتماعا" لازمی که باید برای تولید آن صرف شود، تعیین میگردد. در نتیجه ارزش نیرویکار هم به همین شکل تعیین میگردد زیرا، نیرویکار هم خودش یک کالا است.
بنابراین ارزش نیرویکار برابر است با مخارجی که کارگر باید برای تولید نیرویکار صرف کند. ارزش کالای نیروی كار یا قیمت کالای نیروی كار، كه با مقداری پول بیان میشود برابر با مزد یا همان دستمزد است، که هزینهی تولید کالای نیرویکار است. پس دستمزد چهگونه تعیین میشود؟
برای تولید کالای نیرویکار باید به کارگران خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، آموزش، تفریح، و غیره رساند تا بتوانند قوای از دست رفتهی خود را برای ۲۴ ساعت بعد بازتولید نمایند، تا بتوانند کالای نیرویکارشان را برای عرضه به سرمایهدارها داشته باشند. روی همین اصل دستمزد کارگران را با محاسبهی دقیق متوسط هزینههایی که برای بازتولید خود کارگران یعنی تامین حداقل معیشت او، در شرایط معین اجتماعی لازم است، تعیین میگردد.
برای این منظور میتوان کلیهی هزینههای روزانهی یک خانوادهی کارگری مثلا" ۵ نفره را محاسبه و آن را در عدد ۳۰ ضرب، و به عنوان مزد ماهیانه در صورت ثابت ماندن نرخ تورم مد نظر قرار داد.
همانطور که قبلا" نوشتیم اگر طبقهی کارگر با ریاضتکشی به حداقل این معیشت قانع شود در واقع سطح دستمزد خود را به حداقل در برابر حداکثر کار و زحمت تقلیل خواهد داد.
"ارزش نیروی كار همانند هر كالای دیگر براساس زمان كار لازم برای تولید و بنابراین، بازتولید این كالای ویژه تعیین میشود. تا جایی كه این كالا واجد ارزش است، چیزی جز بازنمود مقدار معینی از میانگین كار اجتماعی شیئیت یافته در آن نیست. نیروی كار تنها به عنوان توانایی فرد زنده وجود دارد. بنابراین، وجود آدمی پیشانگاشت تولید نیروی كار است. تولید نیروی كار، با توجه به وجود فرد، عبارت است از بازتولید او یا حفظ و نگهداری او. انسان برای حفظ و نگهداری خود نیازمند مقدار معینی وسایل معاش است. بنابراین، زمان كار لازم برای تولید نیروی كار همان مدت زمانی است كه برای تولید این وسایل معاش ضروری است؛ به بیان دیگر، ارزش نیروی كار همانا ارزش وسایل معاشی است كه برای حفظ و نگهداری مالك آن ضروری است. با این همه، نیروی كار تنها با تجلی یافتن خویش به واقعیت تبدیل میشود؛ نیروی كار فقط از طریق كار فعال میشود. اما در جریان این فعالیت، یعنی كار، مقدار معینی از عضلات، اعصاب، مغز انسان و نظایر آنها مصرف و میباید جبران شود. هرچه بیشتر مصرف كند، باید بیشتر دریافت كند. اگر مالك نیروی كار امروز كار كند، فردا باید بار دیگر قادر به تكرار همان فرایند در همان شرایط تندرستی و قدرت باشد. بنابراین، وسایل معاش او باید برای حفظ و نگهداریاش در حالتی متعارف به عنوان فردی كاركن كافی باشد. نیازهای طبیعی او مانند خوراك، پوشاك، سوخت و مسكن متناسب با شرایط آبو هوایی و سایر ویژگیهای فیزیكی كشورش فرق میكند. از سوی دیگر، تعداد و گسترهی نیازهای به اصطلاح ضروری او و نیز نحوهی برآورده كردن آنها خود محصول تاریخ است و بنابراین تا حد زیادی به سطح تمدنی كه یك كشور به آن دست یافته، وابسته است؛ به طور خاص آنها به شرایطی وابستهاند كه طبقهای از كارگران آزاد در آن بر مبنای سنن و توقعات، شكل گرفته است. بنابراین، برخلاف كالاهای دیگر، تعیین ارزش نیروی كار شامل عنصری تاریخی و اخلاقی است. با این همه، در كشوری معین و در دورهای معین، میانگین وسایل معاش ضروری برای كارگر دادهای است معلوم."
"مالك نیروی كار فانی است. پس اگر قرار است حضور او در بازار مداوم باشد، و تبدیل مداوم پول به سرمایه مستلزم چنین فرضی است، آنگاه فروشندهی نیروی كار باید خود را جاودانه سازد، به همان ترتیب كه هر موجود زنده خود را جاودانه میكند یعنی با زاد و ولد به جای نیروی كاری كه در نتیجهی فرسودگی و مرگ از صحنهی بازار خارج میشود، باید پیوسته دستكم همان میزان نیروی كار تازه نشانده شود. به همین دلیل، مجموع وسایل معاش لازم برای تولید نیروی كار باید شامل وسایل ضروری برای جایگزینی كارگر یعنی فرزندان او باشد تا این تبار از مالكان كالایی خاص بتواند حضور خود را در بازار تداوم بخشد."
"هزینههای آموزش به تناسب میزان پیچیدگی نیروی كار مورد نیاز تغییر میكند. این مخارج كارآموزی (كه در مورد نیروی كار معمولی بینهایت ناچیز است) بخشی از كل ارزش مصرف شده در تولید نیروی كار را تشكیل میدهد."
"حد نهایی یا كمینهی ارزش نیروی كار را ارزش كالاهایی تعیین میكنند كه باید روزانه در اختیار حامل نیروی كار، یعنی انسان، گذاشته شود تا وی بتواند فرایند زندگی خود را تجدید حیات بخشد. به بیان دیگر، این حد را ارزش وسایل معیشتی تعیین میكند كه از لحاظ فیزیولوژی اجتنابناپذیرند. اگر قیمت نیروی كار تا این مرز كمینه سقوط كند، از ارزش آن پایینتر قرار میگیرد، زیرا تحت چنین شرایطی نیروی كار فقط در حالتی پژمرده میتواند خود را حفظ كند و تكامل دهد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۱)
جامعه
این یک امر بدیهی است که هیچ انسانی نمیتواند به تنهایی زندگی کند. زیرا انسانها دارای نیازهای مادی و روانی فراونی هستند که تهیه آن به وسیلهی یک فرد غیرممکن است.
انسانها در جمع و جامعه میتوانند به زندگی اجتماعی خود ادامه دهند. هرچند میشود مانند انسانهای ابتدایی برای مدتی کوتاه در جنگل زندگی کرد، اما با تعریف امروزی از زندگی، امرار معاش کردن در جنگل، زندگی محسوب نمیشود.
نوشتیم انسانها نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، آموزش، تفریح و غیره دارند، که برآورده شدن آنها به وسیلهی یک فرد شدنی نیست. گروهی نان میپزند، گروهی آموزش میدهند، گروهی پزشکاند، گروهی پرستارند، گروهی خدماتیاند، گروهی نجاری میکنند، گروهی صنعت کارند، گروهی کشاورزند، باغدارند و یا دامدارند و غیره، اینها با فروش نیرویکار خود و یا با مبادله محصولات تولیدی خود با محصولاتی که خود تولید نمیکنند و به آن نیاز دارند، احتیاجات همدیگر را برطرف میکنند.
انسان ذاتا"دارای طبیعتی اجتماعیست، و نه به صورت فردی بلکه به صورت اجتماعی نیز در حال تکامل است.
"جامعه چیست؟ به هر شکلاش که میخواهد باشد.(اولیه، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری، ...) جامعه محصولِ کنشِ متقابل انسانهاست. آیا انسانها آزاد هستند که این یا آن شکل جامعه را انتخاب کنند؟ به هیچ وجه. سطحِ مشخصی از تکاملِ نیروهای مولدهی انسانها را در نظر بگیرید و آن وقت به شکلِ مشخصی از تجارت و مصرف خواهید رسید. مراحلِ مشخصی از تکامل را در تولید، تجارت و مصرف در نظر بگیرید و آن وقت به یک نظام اجتماعی مطابق با آن، به یک بافتِ خانواده، گروهها و طبقاتِ اجتماعی مطابق با آن، و در یک کلام به یک جامعهی مدنی مطابق با آن خواهید رسید. چنین جامعهی مدنی را در نظر بگیرید و یک نظامِ سیاسی متناسب با آن را خواهید یافت- یعنی نظامی که صرفا" بیانِ رسمی جامعهی مدنی است."
"تاریخِ اجتماعی انسانها همیشه انکشاف فردی آنها است، چه به آن آگاه باشند و چه نباشند. مناسباتِ مادی آنها شالودهی تمامِ روابطِ آنهاست. تنها در درون این مناسباتِ مادی است که فعالیتهای مادی و فردی انسانها واقعیت مییابند"
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۲)
تولید
اجداد گذشتهی بسیار دور انسان، بین شش تا دونیم میلیون سال پیش، استفاده از ابزارهای سادهای که در طبیعت موجود بود، مانند سنگ و چوب، را آموخته، اما هنوز به مرحلهی "ساختن ابزار" نرسیده بودند.
یعنی تا دو نیم میلیون سال پیش، هیچ انسانی بر روی کرهی زمین زندگی نمیکرد. قبل از این تاریخ، فقط میمونهای آدمنمایی بودند، که از روی درختان پایین آمده و ایستاده راه میرفتند. آنها قادر به ساختن هیچگونه ابزاری نبودند، فقط از سنگ و چوب و مواد موجود آماده در طبیعت، استفاده میکردند و قادر به تغییر در شکل و کارکرد مواد مورد استفاده نبودند.
اما از مقطع دو نیم میلیون سال پیش به این طرف، انقلابی رخ داد، که نتیجهی تغییرات کمی در ساختمان بدن، شرایط اجتماعی و جغرافیایی، میمونهای آدمنما بود و سبب به وجود آمدن انسانهایی شد که توانایی ساختن ابزار را داشتند. در این نقطه عطف است که اجداد ما توانستند سنگی را در یک دست گرفته و با سنگی دیگر بر روی آن بکوبند و ابزارهای سنگی مانند چاقوی سنگی را خلق و ابداع نمایند. در این لحظه است که انسان خالق به وجود میآید. و آغاز تاریخ اجتماعی جامعهی بشری نیز از همینجا شروع میشود.
بنابراین میمونهای انساننما نه، بلکه انسانهای اولیه خالق و ابداعکننده ابزارهای سنگی بودند. بین نخستین ابزار سنگی و نرمافزارهای قدرتمند امروزی رابطهی ناگسستنی برقرار است و آن هم چیزی نیست به غیر از "تولید" یعنی خلق و ابداع کردن ابزارها و بهکار بردن آن در جهت رفع نیازهای معیشتی.
تفاوت اصلی بین انسان و حیوان در تولید است نه در چیزهای دیگر. هیچ موجود زندهای قادر به تولید و تکامل شیوهی تولید خود نیست به غیر از انسان. زنبور عسل با استفاده از یک رفتار غریزی و خودبهخودی میلیونهای سال است عمل تولید عسل را بدون هیچگونه تغییری در شیوهی تولید آن به صورت تکراری انجام میدهد.
خلق و تولید ابزار کار نه تنها سبب شد که انسانهای اولیه نیازهای مادی خود را تولید، بلکه با تاثیر پذیرفتن از اعمال خویش، پیکر خود را متکامل نمودند. " بی تور نمیتوان ماهیگیری کرد؛ بی خیش نمیتوان زمین را شخم زد؛ بی تیشه و کلنگ نمیتوان معدنی را استخراج کرد. حتا اگر سنگی به منزلهی چکش به کار گرفته شود، این سنگ اصلا" هیچ نوع سرمایهای نیست فقط وسیلهی کار است. انسان به مجردی که ناچار به تولید گردد، تصمیم میگیرد بخشی از اشیاء طبیعی موجود را مستقیما" به عنوان ابزار کار مورد استفاده قرار دهد، و آنها را، بدون هرگونه فرایند میانجی اضافی، تابع فعالیت خود میکند."
"نخستین عمل تاریخی این افراد كه آنان را از حیوانات متمایز میكند این نیست كه آنان میاندیشند، بلكه این است كه آنان به تولید وسایل معیشت خود آغاز میكنند."
به عبارت دیگر، انسانها قبل از هر کار دیگری باید نیازهای مادی خود مانند خوراک، پوشاک، مسکن و غیره را را تهیه نمایند، تا بتوانند مانند موجودات زنده دیگر رشد و تکامل، و همانند خود را تولید نمایند. برای انجام این نیازهای ابتدایی هیچ راهی وجود ندارد، به غیر از اینکه انسان باید این نیازها را از طریق کار، تولید نماید.
"انسانها را میتوان به اعتبار شعور، مذهب یا هرچه كه شما مایلید، از حیوانات متمایز كرد. آنان خودشان را به محض آنكه به تولید وسایل معیشتشان آغاز میكنند، كاری كه به اقتضای سازمانی بدنیشان صورت میگیرد، از جانوران متمایز میكنند. انسانها با تولید و سایل معیشت خود به طور غیرمستقیم به تولید زندگی مادی خود میپردازند."
نتیجهی نهایی این که "کار شرط تولید است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۳)
روابط تولید
هنگامی که انسانها کار میکنند و به وسیلهی نیرویکار خود دست به تولید میزنند، به خاطر تامین نیازهای مادی و اجتماعی، بین آنها روابطی برقرار میشود، که به آن روابط تولیدی میگویند. مانند؛ مبادله؛ یعنی عوض کردن آنچه که به وسیلهی نیرویکار تولید شده با چیز دیگری مانند پول. توزیع؛ که معنای آن تقسیم محصولات تولیده شده بین مردم و مصرف آنها است.
علاوه بر این، منظور از روابط تولید یا مناسبات تولید این است که وسایل تولید در دست چه طبقهای است؟ یعنی مالکیت وسایل تولید در دست چه کسی است؟ آیا مالکیت وسایل تولید در دست افراد و طبقاتی است که از وسایل تولید برای استثمار و بهرهکشی از طبقات دیگر استفاده میکنند؟
در جوامع کنونی و در سراسر کرهی زمین وسایلتولید در دست طبقهی استثمارکننده است. رابطهای که بین طبقهی استثمارکننده و طبقهی استثمار شده برقرار میشود، نمونهای از روابط تولید است. مانند رابطهی طبقهی کارگر (استثمارشده) و طبقهی سرمایهدار (استثمارکننده) که در آن طبقهی کارگر مالک و فروشندهی نیرویکار خود و سرمایهدار مالک وسایل تولید و خریدار نیرویکار است.
بهطور خلاصه میتوان گفت به رابطه افراد یک جامعه نسبت به مالکیت زمین، ابزار و وسایل تولید، مبادله، توزیع، مصرف را مناسبات تولید یا روابط تولید گفته میشود. یکی بردهدار است با هزاران نفر برده، یکی فئودال است با صدها نفر رعیت، یکی سرمایهدار است با دهها نفر کارگر؛ این است رابطه افراد جامعه به تولید و در نتیجه روابط تولیدی.
"آدمیان در تولید اجتماعی هستی خویش وارد روابطی معین میشوند که ضروری و مستقل از ارادهی آنهاست. [این] روابط تولیدی با مرحلهی معینی از رشد نیروهای تولید مادی آنها دمساز است. مجموعهی این روابط تولیدی ساختار اقتصادی جامعه، شالودهی واقعی بنای سیاسی و حقوقی را تشکیل میدهد که با شکلهای مشخص از آگاهی اجتماعی منطبق است. شیوهی تولید زندگی مادی، به طورکلی، فرایند زندگی اجتماعی، سیاسی و معنوی را مشروط میکند. این آگاهی آدمیان نیست که هستی آنها را تعیین میکند، بلکه برعکس، این هستی اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین مینماید. نیرویهای تولیدی جامعه در مرحلهی معینی از رشد خود با روابط تولیدی موجود و به بیان دیگر، روابط مالکیت که چیزی جز بیان حقوقی روابط تولید نیستند و این نیروها تاکنون در چارچوب آنها رشد میکردند، در تضاد میافتند و روابط تولیدی از شکل رشد نیرویهای تولیدی به پایبند رشد آنها بدل میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد. با دگرگونی شالودهی اقتصادی، تمامی بنای عظیم به گونهای کم و بیش سریع دستخوش تحول میگردد."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۴)
شیوهی تولید
برای تولید یک فراورده به چه چیزهایی نیاز داریم؟ برای اجرای فرایند تولید، باید زمینهی مادی آن را فراهم نماییم. موادی که برای تولید محصولات یا فراوردهها لازم است عبارتند از؛ مصالح کار یا موضوع کار و نیرویانسانی (کار زنده) و ابزار و وسایل کار که پایهی مادی هرگونه شیوهی تولید را تشکیل میدهند.
شیوهی تولید به مفهوم چهگونهگی برآورده کردن نیازهای مادی و روانی انسانها با استفاده از ابزار و وسایل تولید میباشد، که در طول تاریخ بشر همیشه در حال تغییر و تکامل بوده است. شیوهی تولید رابطه ناگسستنی با ابزار تولید دارد به این معنی که هرچه ابزار و وسایل تولید تکاملیافتهتر باشد، شیوهی تولید هم تکاملیافتهتر است.
با پیشرفت و تکامل ابزارهای تولید، شیوهی تولید و روابط تولید و به تبعیت از آنها، انسانها هم تغییر میکنند. زمانی یک قاشق چوبی مشترک غذاخوری اعضای یک خانواده بود، اما امروز هر شخص قاشق چنگال مخصوص به خود، که در یک برگ دستمال کاغذی پیچیده شده، در اختیار دارد. هنگامی که شیوهی تولید تغییر میکند، رفتار و فرهنگ مناسب این شیوهی تولید هم به وجود میآید.
به بیانی دیگر؛ تفاوت بنیادی انواع جوامع گذشته و حال در روشهای تولید مایحتاج آنهاست. شیوهی تولید هر جامعهای مرکب از دو عنصر، نیروهای تولیدی یا نیروی مولده و روابط تولیدی میباشد که روابط دیالکتیکی تاکنونی بین آنها سبب پدیدار شدن شیوهی تولید اولیه، بردهداری، فئودالی و سرمایهداری گردیده است.
"هیچ تولیدی بدون ابزارتولید ممکن نیست حتا اگر این ابزار تنها دستهای آدمی باشد. همچنین هیچ تولیدی بدون کار متراکم شده در گذشته امکانپذیر نیست حال اگر این کار تنها همان مهارت کسبشده و متمرکز شده در دست انسان از راه تکرار یک عمل باشد. سرمایه هم مانند سایر چیزها ابزارتولید است، کار گذشتهی عینیت یافته است."
"شیوهای كه به موجب آن انسانها وسایل معیشتشان را تولید میكنند پیش از هرچیز به طبیعت وسایل معیشتی كه آنان عملا" موجود مییابند و باید به بازتولید آن بپردازند بستگی
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۵)
شیوهی تولید اولیه
سطح ابداعات و اختراعات ابزار کار در جامعه اولیه پایین بود بهطوری که ابزارهایی که ساخته میشدند، عموما" ماشینهای ساده مانند چوبدستی، چاقوی سنگی و تیر و کمان و تور ماهیگیری بودند، در نتیجه فراوردههای تولیدی حاصل از این ابزارها، نیز کم بود، بهطوری که نمیتوانستند نیازهای مادی خود را تامین نمایند.
به عنوان نمونه، قدیمترین ابزار از جنس سنگ بود، با این ابزار بسیار ساده، انسانها توانستند تولید سادهای را به انجام برسانند. بدین معنی که سادهتر و راحتتر از پیش، شکار و یا پوست جانور شکار شده را میکَندَند.
بهتدریج و طی هزاران سال، انسانهای اولیه موفق شدند، ابزارکار سادهی کارآمدتری بسازند و از آنها برای کوبیدن، بریدن، کندن ریشهها و سایر کارها استفاده کنند.
آنها به تدریج آتش را کشف، حفظ و نگهداری کردند، بدینوسیله بر یکی از عوامل طبیعی یعنی سرما غلبه نمودند و از آن برای پختن گوشت حیوانات شکار شده استفاده کردند.
بعدها به کمک آتش سنگهای فلزی را ذوب کردند و از آنها ابزارکار از جنس فلز ساختند. سپس مصنوعات دیگری مثل شیشه، لعاب و مانند اینها در همین مرحله از پیشرفت در استفاده از آتش، ساخته شد.
نیاز اجتماعی سبب میگردد بعد از هر کشفی، کشفیات دیگری به دنبال آن ظهور نماید. بدین ترتیب انسانهای اولیه در طی زمان و به تدریج پس از عصر سنگ، عصر مس و برنج، سرانجام عصر آهن، توانستند از فلزات و چوب؛ بیل، داس، چاقو، گاوآهن و غیره را بسازند.
رشد و تکامل شیوهی شکار ابتدایی و به دام انداختن حیوانات و زندهگرفتن و نگهداری آنها برای روزهای آینده، خود زمینهی اهلیکردن حیوانات را فراهم و به کشف دامپروری انجامید. حیواناتی مانند سگ، بز، گوسفند، گاو، خوک، اسب و غیره رام شدند تا زمینهی تولید به صورت گستردهتری فراهم آید.
مردمان جامعهی ابتدایی همه کار میکردند (شکار، جمعآوری میوهها و دانههای گیاهی) و حاصل نیرویکارشان متعلق همه بود. تمام کار روزانهی آنها برابر کار لازم بود و ارزشهای مصرفی مانند دانههای گیاهی، میوهها و شکار جزو فراوردههای تولیدی روزانهی آنها بودند.
از آنجا که ابزارهای متعلق به همه بود و هنوز مالکیت خصوصی بر ابزار به وجود نیامده بود؛ در نتیجه توزیع و مصرف این فراوردهها هم متعلق به همهی اعضای جامعهی یا قبیله بود و به طور مساوی بین همهی افراد تقسیم میگردید. بقایای اینگونه جماعتها هم اکنون در جنگلهای جنوبشرق آسیا و آمازون در آمریکای جنوبی وجود دارند.
در حدود هفتهزار سال پیش، با پیشرفت و تکامل ابزارتولید، تقسیمکار بین زنان و مردان شروع میشود. مردان در شکار، و زنان در جمعآوری خوراکیها و ابداع کشاورزی و دامداری، تخصص پیدا میکنند.
"تقسیمکار، یک محصول ناب و سادهی طبیعت بود، و تنها میان دو جنس وجود داشت. مردان به جنگ میرفتند، شکار میکردند، ماهیگیری میکردند، مادههای خام برای خوراک، و ابزار لازم برای این کارها را فراهم میکردند. زنان به کارهای خانه میپرداختند، و خوراک و پوشاک را آماده میکردند؛ میپختند و میبافتند و میدوختند. هریک از زنان و مردان، کارفرمای پهنهی کار خویش بود؛ مردان در جنگل، زنان در خانه. هریک دارای ابزاری بود که خود ساخته و به کار میبرد: مردان، دارای ابزار جنگ و شکار و ماهیگیری بودند، زنان دارای ابزار خانه. خانوار، کمونی بود، و در برگیرندهی چندین - و گاه بسیار- خانواده میشد. هر چیز که به گونهی اشتراکی تولید میشد و مورد استفاده قرار میگرفت، دارایی مشترک شمرده میشد: خانه، باغ، قایق. پس در اینجا و تنها در اینجا ما یک "مالکیت برآمده از دسترنج" را میبینیم."
"اما انسان، همهجا در این مرحله نماند. در آسیا جانورانی را یافت که رام شدنی بودند، در گرفتاری زاد و ولد میکردند. گاومیش وحشی باید شکار میشد؛ گاو اهلی سالی یک گوساله میزایید و شیر میداد. شماری از پیشرفتهترین قبیلهها- آریاییها، سامیها و شاید تورانیها- رام کردن، و سپس دامداری و دامپروری را پیشهی اصلی خود کردند."
"قبیلههای شبان (دامدار)، خود را از تودهی فراگیر بربرها (کشاورزی کار اصلیشان بود.) جدا نمودند: نخستین تقسیمکار بزرگ اجتماعی. - یعنی نخستین تقسیم بین کشاورزی و دامداری- این قبیلههای شبان، نه تنها از دیگر بربرها غذایی بیشتر، بلکه بسیار گوناگونتر هم تولید میکردند. آنها همچنین شیر، فراوردههای شیری، گوشت بسیار بیشتر از دیگران، پوست، پشم، موی بز و نخ و پارچههای بافته شده داشتند، که مقدار فزایندهی مادهیخام، به بهرهگیری همهگانیتر آنها انجامیده بود. این، برای نخستینبار مبادلهی به سامان را امکانپذیر ساخت. ... جنس عمدهیی که قبیلههای شبان برای مبادله به همسایهگان خود میدادند دام بود؛ دام کالایی شد که همهی کالاهای دیگر بر پایهی آن ارزشیابی میشدند، و در همه جا مشتاقانه با کالاهای دیگر مبادله میشد؛ کوتاه سخن دامها کارکرد پول را به خود گرفتند و در این مرحله به جای پول به کار گرفته میشدند. نیاز برای یک کالای پولی، در همان آغاز مبادلهی کالایی با چنین نیاز و شتابی گسترش یافت."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳٦)
شیوهی تولید بردهداری
در مراحل پایانی جامعهی اولیه، تکامل ابزارتولید، افزایش تولید را نیز به دنبال خود آورد. اضافه تولید سبب ایجاد اضافه ثروت گردید و ثروت به دنبال خود قدرت، زورمداری و اجیرکردن عدهای به منظور غلبه به دیگران را در پیداشت. در چنین شرایطی، زمینهی لازم برای جنگ و غارت اموال قبایل دیگر و اسیر کردن آنها فراهم شد. اسیران در جنگهای قبیلهای به قتل نمیرسیدند، بلکه آنها را وادار میکردند که در قبال زنده ماندن، کار کنند. در این دوران است که، نطفهی جامعهی بردهداری در درون جامعهی ابتدایی شکل میگیرد.
"بردهگان دیگر تنها کمک نبودند، بلکه آنها اکنون گروه گروه به کار در کشتزارها و کارگاهها کشانده میشدند."
عصر بردهداری در مقایسه با زندگی انسانهای اولیه که یکسان زندگی میکردند ولی همیشه گرسنه بودند، قدم تاریخی بزرگی به جلو بود. کار بردگان به طبقات دیگر در جامعه فرصت داد تا به امور دیگری که لازمه پیشرفت زندگی بشر بود، بیاندیشند. علوم و فنون و دانش بشری در همه زمینهها در نتیجه حضور و استفاده از نیرویکار بردهگان و مناسبات تولیدی بردهداری رشد کرد و بسیاری از اندیشمندانی مانند ارسطو، افلاتون و غیره در همین عصر ظهور پیدا کردند. جامعه از بن بست اولیه که در دوره پیشین با آن روبرو بود، رها گردید.
هدف از تولید فراوردهها در جامعهی بردهداری، ارزشهای مصرفی بود و نه ارزشهای مبادلهای که فراوردهها در جهت فروش تولید میشوند. شیوهی مبادله هم، مبادلهی برابرها یا معادلها بود (کالا به کالا یا کالا-پول- کالا)، که در آن نه کسی سود میبُرد و نه کسی زیان میدید، یعنی مبادله به خاطر ارزشهای مصرفی متفاوت صورت میگرفت.
در این عصر بردهها تبدیل به ابزار تولید میگردند و کار روزانهی آنها تمام ۲۴ ساعت شبانهروز منهای حداقل خواب و خوراک را شامل میگردد. بنابراین به غیر از مدت زمان بسیار کمی کار لازم که معادل معاش برده بوده است، بقیهی کار روزانهی او کار اضافی است. او نه تنها هیچ چیزی را مالک نیست، بلکه مالکیت بر جسم و جان خود را هم ندارد. و تمام فراوردههایی را که روزانه تولید میکردند، به اضافهی فرزندان بردهها نیز، از آن بردهدارها بود.
"دزدیدن یک برده یعنی دزدین ابزار تولید به طور مستقیم. برده کسی است که حق اکتساب هیچ چیزی را به نام خود در مبادله ندارد. برده، سرف(رعیت) یا بنده، و کارگر مزدبگیر همگی مقداری غذا دریافت میکنند که به آنان امکان میدهد به عنوان برده، بنده و کارگر مزدبگیر ادامهی حیات دهند."
"در نظام بردهداری، دارندهی نیروی کار متعلق به فرد مالک، متعلق به شخص خاصیست و ماشین کاری او به حساب میآید، یعنی که مجموعهی نیروی حیاتی و قدرت کاریاش به مالک او تعلق دارد. به همین دلیل برده از نیروی کاری خویش تلقی یک نفس آزاد را ندارد. در نظام رعیتی (سرواژ) همِ همین طور است و رعیت جزیی از مالکیت ارضی، از لوازم زمین است، درست مانند گاو نری برای شخم یا خرمن کوبی. در نظام بردهداری، دارندهی نیروی کار، فقط ماشین زندهای برای کار کردن است که ارزشی دارد؛ یا ارزشی هست اما متعلق به غیر."
"برده نیروی کار خود را به صاحب برده نمیفروخت؛ همانطور که گاو فعالیت خود را به دهقان نمیفروشد. برده همراه نیروی کارش یک بار و برای همیشه به صاحباش فروخته شده است. او کالایی است که میتواند از دست صاحبی به دست صاحب دیگری برود. او خودش یک کالاست، ولی نیروی کار او کالای او نیست. رعیت تنها قسمتی از نیروی کارش را میفروشد{و یا در واقع در اختیار ارباب قرار میدهد}. این او نیست که از صاحب زمین دستمزد میگیرد، برعکس این صاحب زمین است که از او باج میستاند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۷)
تقسیمکار اجتماعی
هدف از تولید در اعصار گذشته (اولیه، بردهداری، فئودالی)، تولیدکردن فراوردهها (ارزشهای مصرفی) به منظور امرار معاش بود. تولیدکنندهگان اصلی جامعه، فراوردههای مورد نیاز خود را تولید میکردند، و با فروش مازاد آن، فراوردهای که خود تولید نمیکردند و نیازمند آن بودند، خریداری میکردند. بدین معنی که، هر خانوادهای از نظر اقتصادی خودکفا بود و تقریبا" تمام نیازهای خودشان را تولید میکردند.
اما تقسیم کار وضعیت فوق را دگرگون میکند، تا بتوان کالایی را برای فروش تولید کرد. مزایای وجود تقسیمکار برای نظام کالایی این است که سبب میگردد هر فرد یا خانواده فقط یک فراورده تولید نماید، تا نیازمند فراوردهای باشند که خود تولید نمیکنند.
علاوه بر تقسیم کار اجتماعی کار که در سطح عمومی جامعه در طول تاریخ بشر رخ داده است، در عصر صنایع مانوفاکتور و درون کارخانههای ماشینی هم تقسیم کار اجتماعی کار جدیدی در فرایند تولید کالا رخ میدهد، که عواقب شدیدی برای کارگران به دنبال دارد. مثلا" اگر قبلا" یک کارگر (تولیدکننده) تمام مراحل فرایند تولید کفش را انجام میداد و وسیلهی تولید متعلق به او بود، اما در نظام کالایی چندین کارگر با هم همزمان هر کدام قسمتی از کفش را تولید میکنند و وسیلهی تولید از کارگران گرفته میشود.
نطفهی تقسیمکار اجتماعی در جامعهی اولیه ریخته شده بود و در حدود هفتهزار سال پیش که کشاورزی و دامپروری رونق و گسترش یافت، سبب گردید که نخستین تقسیمکار اجتماعی، بین قبیلههای دامدار و کشاورز رخ دهد. هر قبیله در راه پیشرفت و تکامل شیوهتولید خود و با توسعهی کشاورزی و دامداری، تلاش میکردند که محصولات غذایی بیشتری تولید نمایند.
"اما تقسیم کار به آرامی در روند تولید رخنه کرد. پایهی ماهیت جمعی تولید و مالکیت را سست کرد، تملک را به گونهی قانونی فراگیر درآورد، و از اینرو به پیدایش مبادلهی انجامید."
در نتیجه "نخستین تقسیمکار اجتماعی بزرگ، با افزایش بارآوری کار، یعنی افزایش ثروت، و توسعهی پهنهی تولید، در آن شرایط فراگیر تاریخی معین، ناگزیر بردهداری را به دنبال خود آورد. از نخستین تقسیم کار اجتماعی بزرگ، نخستین تقسیم بزرگ جامعه به دو طبقه، زاده شد: اربابان و بردهگان، استثمارکنندهگان و استثمار شوندهگان."
بعد از پیدایش نخستین تقسیم کار، به تدریج گروه دیگری از افراد جامعه که در خانه یا کارگاه، فلزات را ذوب میکردند و با آنها ابزار و وسایلی مانند، داس، تبر، چکش، تیشه، خیش، چاقو و غیره، میساختند، ظهور پیدا کرد. نتیجهی این کوششها، رونق و گسترش صنایعدستی و شکلگیری گروه اجتماعی "استاد و شاگرد" گردید. بنابراین صنایعدستی (صنعتگران کارگاهی)، دومین تقسیم بزرگ اجتماعی کار بود که بعد از متلاشی شدن قبیله و به وجود آمدن طبقات اجتماعی، از کشاورزی جدا شدند.
بدین طریق "دومین تقسیمکار بزرگ سبب شد صنایعدستی از کشاورزی جدا شدند. افزایش پیوستهی تولید، و همراه با آن، افزایش بارآوری کار، به بالا بردن ارزش نیرویکار انسانی انجامید."
"تقسیم تولید به دو شاخهی بزرگ، کشاورزی و صنایعدستی، به پیدایش تولید برای مبادله، تولید کالایی انجامید؛ و همراه با آن تجارت پدید آمد، طبقهیی پدید آورد که بدون شرکت در تولید، و انگلوار، تنها به مبادلهی محصولات میپرداختند، آنها نه تنها تجارت در داخل و درون مرزهای قبیله، بلکه حتا در فراسوی دریا" و کشورهای دور دست هم سر کشیدند. با پیدایش تاجران، سومین تقسیم بزرگ اجتماعی کار تکمیل گردید.
سوداگران ابتدا فراوردههای تولید شده توسط بردهگان از طریق مبادلهی کالا به کالا و به تدریج به جای مبادله کالا با کالای دیگر، ابتدا قطعههای از مس و آهن برای مبادله، سپس آنها را به صورت سکههای تقریبا" بزرگ مسی و آهنی برای داد و ستد به عنوان پول، مورد استفاده قرار دادند. بعدها طلا و نقره جای مس و آهن را میگیرند و نقش پول را بازی میکنند.
تقسیم کار در جوامع امروزی قابلیتهای انسانی را از بین میبرد و انسان را تبدیل به مهرهای از ماشین میکند. به طوری که انسان کارگر هیچ اختیاری از خود ندارد و تابع سرعت ماشینی است که با آن کار میکند. خلاقیت کارگران را از بین میبرد و مانع از شکوفایی تمام استعدادهای آنها میگردد.
یک عمل تکراری و مکانیکی به مدت حداقل ۸ ساعت در شبانهروز در کنار ماشین خودکار ایستادن، بدون اینکه رشد و تکامل تمام ویژگیهای ذاتی و فردی انسان همراه باشد، نتیجهی تقسیم کار است. در فیلم "عصر جدید" چارلی چاپلین این نمونه را مشاهده کردهایم.
تقسیم کار، شرط لازم تولیدِ کالاست. اما تولیدِ کالا، شرطِ لازمِ تقسیم کار نیست. یعنی اینکه برای تولیدِ کالا، حتما" تقسیم کار لازم است؛ اما برای وجود تقسیم کار در جامعه، حتما" لازم نیست که کالا تولید شود. همچنان که در اعصار گذشته تقسیم کار روی داده اما کالا تولید نمیشد، بلکه ارزشهای مصرفی تولید میگردید.
و در نهایت اینکه "تقسیم کار، قدرت تولیدی کار را بالا میبرد و ثروت و رفاه جامعه را افزایش میدهد اما کارگر را تهیدست میکند و او را تا سطح یک ماشین تقلیل میدهد. کارگر باعث انباشت سرمایه میشود و این انباشت موجب افزایش رفاه جامعه میگردد، اما او (کارگر) بیش از پیش به سرمایهدار وابسته میشود، با رقابتی سخت روبهرو میشود و سراسیمه به کار بیش از حد روی میآورد که افت شدید جسمانی از عواقب آن است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۸)
دولت
به يُمن استثمار شدید بردهگان که سبب افزایش محصولات و فراوردههای تولیدی گردید، این انگیزه را ایجاد کرد که زورمندان و قدرتمندان خود را برای تصاحب آن آماده نمایند. اگر نمیتوانستند به طور کامل آن محصول اضافی را در اختیار بگیرند، صاحب آن را مجاب میکردند که ما به منظور حفاظت از محصول شما تلاش و کوشش میکنیم، بنابراین باید درصدی از این محصول تولید شده را به ما بدهید! این خود زمینهی لازم برای اشخاصی که بدون انجام هیچگونه کاری از دسترنج دیگران تغذیه نمایند، را فراهم کرد. این افراد به تدریج ثروت و قدرت که "خود یک توانایی اقتصادی است." را در دستان خود متمرکز و با اجیر کردن افراد دیگری، منطقه مورد نفوذ خود را گسترش دادند و در نهایت در قالب طبقه حاکم، خود را بر مردم تحمیل کردند.
دولت در جوامع طبقاتی، ارگان و نمایندهی طبقهای است که در حاکمیت قرار دارد. یعنی دولت ابزار سرکوب طبقهای است که ثروت و قدرت را در اختیار، و فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی آن جامعه را در جهت منافع طبقه حاکمه، هدایت و رهبری مینماید. دولت ازلی و ابدی نبوده و نیست، بدین معنی که در سیر تکامل اجتماعی انسانها که در ابتدا هیچگونه دولتی وجود نداشت، در آینده به جایی خواهیم رسید که دولت وجود خود را از دست میدهد.
در جامعهی ابتدایی دولت وجود نداشت در سیستم بردهداری است که برای نخستینبار به وجود میآید. و نیز برای نخستینبار بر اثر استثمار عریان و شدت خشونت، بردهها دست به شورش و عصیان زدند. چون بردهداران نمیتوانستند به صورت فردی، نظم اجتماعی مورد نظر خود را به وجود آورند، به ناچار با هم متحد شده و ارگان سرکوبکننده خود را به تدریج به وجود آوردند.
نهاد و دستگاهی که برای سرکوبی بردهگان و هرچه محرومتر کردن آنها به کار میبردند، دولت نام گرفت. مهمترین وظیفهی دولت، فشار آوردن بر بردهها برای استثمار بیشتر و سرکوب بردههای شورشی بود. اما به تدریج که دولتهای بردهدار قدرتمند میشدند، وظایف دیگری مانند گسترش سرزمین تحت مالکیت، تجاوز و غارت قبایل دیگر، و گرفتن اسیر برای بردهگی را نیز بر عهده گرفتند.
"دولت یک محصول جامعه در مرحلهی معینی از تکامل است؛ پذیرش این است که جامعه در یک تضاد حل ناشدنی با خود درگیر شده است، و از اینرو به ستیزهای آشتیناپذیری که توان از میان بردن آنها را ندارد، تقسیم گشته است. ولی برای اینکه این ستیزها، طبقات با منافع اقتصادی در تضاد، خود و جامعه را در یک مبارزهی ناسودمند ناتوان نسازند، میبایست قدرتی پدید آید که در ظاهر بر سر جامعه بایستد، تا برخوردها را کاهش دهد و آن را در محدودهی "نظم" نگاه دارد؛ و این قدرت که از جامعه برمیخیزد، ولی خود را بر سر آن میگذارد، و خود را بیش از پیش از آن بیگانه میکند، دولت است. سازماندهی شهروندان برپایهی محل و منطقه، یک ویژگی مشترک همهی دولتها است. برقراری یک قدرت همهگانی برای نگاهداری این قدرت همهگانی، گرفتن کمک از شهروندان ناگزیر شد: مالیات" مالیاتی که امروزه با عنوانهای مختلفی مانند مالیات بر ارزش افزوده، عوارض، درآمد عمومی دولت، بند ج تبصره ٦ و غیره از مردم گرفته میشود.
"پس، دولتِ عهد باستان، بیش از هر چیز دولتِ بردهداران و برای زیر فرمان نگهداشتن بردهگان بود، همانگونه که دولت فئودالی، نهاد نجیبزادهگان برای زیر فرمان داشتن دهقانان سرف و بیگار مردان بود، و دولت برگزیدهی کنونی، ابزاری است برای استثمار کار مزدوری از سوی سرمایه. در بیشتر دولتهای تاریخی، حقوق شهروندان، برپایهی ثروت آنها معین میشود، و این به گونهیی آشکار این حقیقت را نشان میدهد، که دولت، یک سازمان طبقهی دارا است برای نگهبانی از خود در برابر طبقهی ندار." چهار نفر از اعضای کابینهی "ترامپ" بیش از ۱۸ میلیارد دلار ثروت دارند.
"بنابراین، دولت از ازل وجود نداشته است. جامعههایی بودهاند که بدون دولت سر کردهاند، و از دول و قدرت دولتی هیچ انگاشتی نداشتهاند. در مرحلهی معینی از تکامل اقتصادی، که تقسیم جامعه به طبقات ناگزیر شد، دولت در پی آن به گونهی یک ضرورت درآمد. اکنون ما با گامهای سریع به مرحلهیی در تکامل تولید نزدیک میشویم که در آن، نه تنها وجود این طبقات ضرورت خود را از دست خواهد داد، بلکه به یک سد قطعی در تولید نیز بدل خواهد شد. این طبقات، به همانگونه که در یک مرحلهی نخستین به ناچار پدیدار شدند، ناپدید خواهند شد. همراه با آنها، دولت نیز به گونهی گریزناپذیری از میان خواهد رفت. جامعه، که تولید را بر پایهی یک همکاری آزاد و برابرِ تولیدکنندهگان، باز سازماندهی خواهد کرد، آنگاه ماشین دولت را به جایی خواهد فرستاد که از آنجا برخاسته است: در موزهی آثار باستانی، در کنار دوک نخریسی و تبر مفرغی."
"از آنجا که استثمار یک طبقه از سوی طبقهی دیگر، بنیاد تمدن است، همهی تکامل آن، در یک تضاد پیوسته پیش میرود. هر پیشرفتی در تولید، همزمان پسرفتی است در شرایط طبقهی زیر ستم، یعنی اکثریت بزرگ آنچه برای یکی نعمت است برای دیگری لعنت است؛ هر رهایی نوین برای یک طبقه، همیشه به معنی یک سرکوب نوین برای طبقهی دیگر است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۳۹)
مبارزه طبقاتی
در درون هر پدیدهای و از جمله جامعه، نیرویهای متضادی وجود دارد که بر هم اثر میکنند و سبب تغییر و تحولات پدیده میگردند. دو نیروی اصلی که ضد هم هستند و در عین حال با هم وحدت دارند، نقش اصلی و تعیینکننده در حرکت تکاملی پدیده را بازی میکنند. "حرکت دیالکتیکی که وجه مشخصه آن عبارت از توأم بودن دو جنبه مخالف، درگیری آنها و مستحیل شدنشان در یك مقوله تازه" سبب این تکامل است.
در نظم بردهداری، مبارزه طبقاتی برای نخستینبار بین بردهها و بردهدارها که دو نیروی اصلی متضاد جامعه بودند، آغاز گردید. بردهها برای انسان بودن مبارزه میکردند و بردهدارها برای حفظ و نگهداری ابزار تولید (بردهها) خودشان. این مبارزه ابتدا به تدریج به صورت فرار، شکستن ابزارکار، آسیب رساندن به محصولکار و غیره شروع گردید. اما در نهایت که به اوج خود میرسید به صورت قیامهای اجتماعی بردهها علیه بردهدارها و شرایطی که در آن زندگی میکردند، نمود پیدا میکرد. نقطه عطف این قیامها، قیام اسپارتاکوس است که در سال هفتادونُه (۷۹) تا شصتوپنج (۶۵) قبل از میلاد رخ داد.
در این دوران مبارزه طبقاتی در شرایطی به اوج خود میرسد که مناسبات حاکم دیگر توانایی اداره جامعه را ندارد. شرایط زیست اجتماعی که به تدریج غیرقابل تحمل میشد، هنگامی آغاز گردید "که بردهها فهمیدند که وجودشان مایملک دیگری نیست و همین آگاهی به شخصیت خویش پایههای نظام بردگی را سست کرد و این نظام به تدریج رو به نابودی رفت."
به بیانی دیگر؛ "سراسر تاریخ عبارت بوده است از تاریخ مبارزات طبقاتی، مبارزه بین طبقات استثمارزده و استثمارگر، بین طبقات محکوم و حاکم در مدارج گوناگون تکامل اجتماعی. سرانجام، زمانی که مبارزهی طبقاتی به لحظهی سرنوشتساز خود نزدیک میشود، فرایند از هم گسیختگی طبقهی حاکم و در حقیقت سراسر جامعهی کهن چنان حاد و فاحش میشود که بخش کوچکی از طبقهی حاکم پیوند خود را با آن قطع میکند و به طبقهی انقلابی، یعنی به طبقهای که آینده از آن اوست، میپیوندد."
بنابراین شیوه تولید بردهداری که کارایی خود را از دست داد و لباس تنش کهنه و فرسوده شده بود، به وسیلهی نیرویهای مولده جدید که به تدریج ظهور کردند، جایگزین گردید. نتیجهی مبارزه طبقاتی به ضرر بردهدارها نمود واقعی پیدا کرد، به همین دلیل بردهدارها راه چاره را در این دیدند که به بردهگی پایان دهند و برای حفظ وسایل تولید خود (بردهها)، بخشی از زمینهای نامرغوبی را که در اختیار داشتند، به قطعات کوچک تقسیم کردند. سپس قطعه یا قطعاتی را به صورت اجارهای در اختیار بردهگان قرار دادند تا بر روی آن به منظور تامین معیشت خود کار کنند. به این شرط که یک سوم فراوردهها را بابت اجاره زمین و نصف ایام هفته را نیز برای بردهدارها کار اضافی (بیگاری) انجام دهند.
مبارزه طبقاتی هم اکنون در جهان سرمایهداری به شیوههای گوناگون جریان دارد و "از میان تمام طبقاتی که اکنون رو در روی بورژوازی قرار گرفتهاند، فقط پرولتاریا طبقهی واقعا" انقلابی است. طبقات دیگر در مواجهه با صنعت جدید فرو میپاشند و دست آخر نابود میشوند، حال آن که پرولتاریا خود آفریدهی ویژه و ضروری صنعت جدید است."
بنابراین باید دانست که "هر مبارزهی طبقاتی مبارزهی سیاسی است" و به طور قطع میتوان گفت تا هنگامی که جامعهی طبقاتی در سراسر جهان وجود دارد، مبارزه طبقاتی هم جزء لاینفک آن است.
آنچه که کارگران باید بدانند (۴۰)
شیوه تولید فئودالی
بر اثر تضاد و عدم سازگاری بین نیرویهای مولده و روابط تولیدی دورهی بردهداری، به تدریج جامعهی جدید جای جامعهی کهن را اشغال کرد.
رعیت (سرف) جانشین بردهها و فئودال هم به جای بردهدارها دو طبقهی اصلی جامعهی فئودالی را تشکیل دادند.
در شیوهی تولید بردهداری بردهها، به صورت عریان مورد استثمار قرار میگرفتند، اما در شیوهی تولید جدید، تقریبا" ۵۰ درصد از استثمار آنها کاسته میشود و به صورت استثمار نیمه عریان مورد بهرهکشی قرار میگیرند. آنها با اجاره گرفتن قطعه یا قطعاتی زمین نامرغوب از فئودال، تبدیل به رعیت (سرف) گردیدند، و مجبور بودند علاوه بر پرداخت یک سوم از فراوردههای (ارزش مصرفی) حاصل کار و رنج خود و خانوده، به عنوان اجاره بهای زمین زراعی، مدتی هم باید بیگاری (کار اضافی) انجام دهند.
در آن روزگار معاش اینگونه به دست میآمد؛ اگر با فرض قرار دادن یک روز تعطیلی در هفته برای رعیت، از شش روز کار در هفته او (رعیت) باید ۳ روز در هفته برای فئودال بیگاری (کار اضافی) نماید و 3 روز دیگر را هم به عنوان کار لازم بر روی زمین اجارهای و به منظور امرار معاش خود، باید فعالیت زراعی داشته باشد.
به بیانی دیگر؛ اجبار به زیستن رعیت را موظف میکرد که برای گذران زندگی خود و خانوادهاش، بر روی زمین اجارهای فئودال به شرطی کار کند، که به بیگاری هم تن دهد (علاوه بر پرداخت یک سوم فراوردهها به عنوان اجارهبها). بیگاری یعنی مبادلهی نیرویکار رعیت بدون دریافت هیچگونه معادلی برای فئودال (مبادلهی نابرابر).
خانهسازی، پلسازی، جادهسازی، چوببری، هیزمشکنی، ساختن انبار، نگهداری از تعدادی از دامهای فئودال و غیره همراه با خشونت جزء اعمال بیگاری بود.
فئودالها منابع طبیعی مانند آب، کوهها، جنگلها، چمنزارها، رودخانهها و مراتع را نیز ملک خصوصی خود دانسته و از رعایا بابت استفاده از آنها، گوسفند، بز، روغن، مرغ، تخممرغ و غیره دریافت میکردند. و نیز باید به دولت فئودالها هم مالیات پرداخت میکردند و در مواقع لزوم هم به عنوان سواره نظام در جنگهایی که فئودالها بانی آن بودند، شرکت میکردند.
گردانندگان مراکز مذهبی مانند کلیساها، مساجد، کنیسهها و غیره در سراسر جهان یار و یاور فئودالها و نیز دارای زمینهای وسیع بودند. آنها نیز سهمی از (بیگاری) رعایا را به شکلهای مختلف دریافت میکردند.
در عصر فئودالی، بهتدریج و با پیشرفت و تکامل ابزارهای تولید در صنایع کارگاهی، آسیابهای بادی و آبی که از مهار انرژی باد و آب کار میکردند، اختراع گردیدند. با مهار آبهای جاری و حفر قنات برای آبیاری، زراعت یا مزرعهداری به مفهوم تولید مواد غذایی از گیاهان و جانوران اهلی، رشد و گسترش یافت. سبزیکاری، باغداری بخصوص میوههای روغنی مانند بادام، گردو، زیتون و غیره رواج یافت و شیوهی کشت غلات به مرور زمان با استفاده از چهارپایان مانند گاو و اسب و الاغ، بهتر شد.
همچنین در این دوره اختراع قطبنما، کمک بزرگی به تکامل و پیشرفت کشتیرانی کرد. باروت و کاغذ اختراع شد، چاپ کتاب رواج یافت و شغلها و حرفههای تازهای به خاطر نیاز جامعه مانند اسلحهسازی، ریختهگری، قفلسازی، چاقوسازی و غیره، به وجود آمدند.
هدف اصلی شیوهی تولید فئودالی همانند بردهداری، تولید به منظور مصرف بود (ارزش مصرفی). در اقتصاد ساده و در عینحال خودکفای فئودالی، رعیت علاوه بر دامداری و زراعت، کارهای دیگری در زمینههای ریسندگی، بافندگی، خانهسازی، گلیمبافی، قالیبافی و غیره انجام میدادند که هدف اصلی آنها برآورده کردن نیازهای مصرفی خودشان بود. بقایای اینگونه خانوادهها هماکنون در مناطق دور افتادهی روستایی و شهرها وجود دارد.
شیوهی تولید فئودالی به تدریج رو به اضمحلال رفت و جای خود را با شیوهی تولید جدید (سرمایهداری) داد، همانطور که پدیدهها به تدریج به وجود میآیند، و به تدریج هم سیر نزولی خود را طی نموده و جا برای حضور پدیدهی جدید باز میکنند، حتا اگر این تعویض و جایگزینی با درد زایمان شدیدی همراه باشد.
آنچه که کارگران باید بدانند (۴۱)
گردش ساده کالا
در نظام بردهداری و فئودالی، آن زمان که هنوز از صنعت ماشینی خبری نبود، تولید به وسیلهی تولیدکنندهگان کوچک یعنی صنعتگران دستی و کارگاهی و رعایا صورت میگرفت. آنها مالک ابزارتولید خود بودند و با آن، کار و پروسه تولید را انجام میدادند. یعنی "در شیوههای تولید بردهداری، سرواژ و غیره ارزش مصرفی در درجهی اول اهمیت و توجه قرار دارد."
به عبارتی، هر تولیدکنندهای با ابزار و وسایل متعلق به خود، فراوردههای مورد نیاز در جهت رفع نیازهای خانوادهاش تولید میکرد. اگر تولیدکننده فراوردهی تولیدیاش را میفروخت، با پول حاصل از فروش آن، اجناس مورد نیاز دیگری که خود و خانواده قادر به تولید آن نبودند، میخریدند.
یعنی در حقیقت "فروختن به خاطر خریدن" بود. به این نوع مبادلهی، گردش ساده کالا میگویند. هدف از فروختن به منظور خریدن، و به دست آوردن ارزش سودمند یا همان ارزشهای مصرفی بوده است. مبادله فقط به خاطر ارزشهای مصرفی متفاوتی که هر فراورده دارد، صورت میگرفت، "مبادلهی کالا به کالا بیدلیل نیست، چون کالاها گرچه از نظر قیمت معادلاند، اما از نظر کیفی متفاوتاند و بنابراین مبادلهی آنها وسیلهای برای ارضای نیازهای گوناگون است."
هماکنون نیز، بقایای تولیدکالایی ساده در گوشه کنار جهان و از جمله ایران به وفور وجود دارد. دهقانان جزء و صنعتگران کارگاهی، دستی، و پیشهوری از نمایندهگان این نوع تولید هستند، به قولی تعداد "واحدهای صنفی کوچک در ایران بیش از دو میلیون است."
فروختن به خاطر خریدن که به صورت رابطهی C-M-C یا کالا-پول-کالا ، نمایش داده میشود معرف گردش ساده كالاهاست، كه در آن پول به عنوان وسیله گردش، به عنوان پول رایج عمل میكند.
"یعنی این رابطه (C-M-C) به معنای فروختن به منظور خریدن است، فروختن چیزی كه به آن نیازی ندارد و به منظور خریدن چیزی كه به آن نیازمند است. در پروسهی C-M-C، (کالا-پول-کالا) پول صرفا" نقش میانجی را دارد و كالا، ارزشمصرفی، نقطه ابتدا و انتها را تشكیل میدهد. در پروسهی C-M-C پول یك باره و برای همیشه خرج میشود. هدف از فروختن به منظور خریدن، به دست آوردن ارزشمصرفی بوده است."
"در این رابطه پول فقط وسیلهی مبادله است. یعنی كالا با كالا مبادله میشود و پول نقشی جز میانجی سادهی مبادله ندارد. پولی كه از قیمت كالای نخست به دست میآید برای پرداخت قیمت كالای دوم است، یعنی در واقع فقط واسطهایست تا كالای اول در قبال كالای دوم مبادله شود. یعنی هدف فروشندهی کالای اول در حقیقت مبادلهی کالا با کالاست. از اینرو پول در اصل به او کمک میکند تا کالای اول را با کالای دوم مبادله کند. پول خاصیتی جز میانجیگری محض ندارد. شخصی كه كالایش را فروخته و پول گرفته است میخواهد كالایی دیگر بخرد و فروشنده نیز میخواهد با پول كالای فروخته شده، كالای دیگری بخرد، الی آخر. ... خلاصه اینکه مبادله در واقع مبادلهی کالا به کالاست."
"در خردهفروشیهایی که به شکل روزمره در زندگی بورژوایی مستقیما" مابین تولیدکنندهگان و خریداران جریان دارد، یعنی در تجارت به مقیاس کوچک، هدف عبارتست از مبادلهی کالا با پول از یک سو، و مبادلهی پول با کالا برای ارضای نیازهای فردی از سوی دیگر. حرکت ارزشهای مبادلهای و گردش محض آنها را فقط در همین روند که در سطح مناسبات بورژوایی جریان دارد میتوان مشاهد کرد. کارگر و میلیونری که هریک قرص نانی میخرند، هر دو خریداری بیش نیستند همانطور که بقال در مقابل آنان فقط فروشنده است. در اینجا از ویژگیهای دیگر اثری نیست. مضمون و حجم این خریدها در مقایسه با جنبهی صوری آنها به عنوان مبادله کمترین اهمیتی ندارد."
بنابراین اشخاصی که در چرخهی تولیدکالایی ساده یا مبادلهی برابرها قرار میگیرند نمیتوانند سرمایه انباشت کنند، اما با توجه به موقعیت مادی که در آن زندگی میکنند و امرار معاش خود را میگذرانند، دارای خصلت دوگانهای هستند. آنها از یک طرف مالک ابزارکار و وسایل تولید خود بوده و با آن تولید میکنند و چون بر این ابزار مالکیت دارند، شبیه سرمایهدار بوده و به آنها نزدیکاند. و از طرف دیگر، چون تولیدکالایی ساده بر کار شخصی تولیدکننده متکی است و فراوردههای تولیدی آنها، جهت مصرف شخصی و خانواده خودشان میباشد و نمیتوانند سرمایهای را انباشت کنند، زحمتکش محسوب شده و از این جهت به کارگران نزدیک میباشند.
بهطور خلاصه در گردش ساده کالا:
"در پروسهیC-M-C، (کالا-پول-کالا) پول صرفا" نقش میانجی را دارد و كالا، ارزش سودمند [ارزشمصرفی]، نقطه ابتدا و انتها را تشكیل میدهد."
"در پروسهی C-M-Cپول یك مرتبه و برای همیشه خرج میشود،" بنابراین، بازگشت پول، مستقل از خود پروسه میباشد. هدف از حضور پول فقط گردش پول به عنوان پول رایج و واسطهی گردش است.
"در فرمولC-M-C دو انتها، از لحاظ اقتصادی، همانندند. هر دو كالا میباشند، به علاوه هر دو دارای ارزش كميّ یكسانی میباشند، چرا كه كل تئوری ارزش دلالت بر این فرض دارد كه معمولا" فقط معادلها [همارزها] مبادله میشوند."
"در گردش ساده کالا، پول تنها یک وسیلهی کسب کالاست، و کالا مقصد و هدف اصلی است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۴۲)
گردش کالایی سرمایهداری (گردش پول)
همانطور که نوشتیم در گردش ساده کالا، هدف تولیدکننده، کالاهایی برای مصرف (ارزشمصرفی) خود و خانواده است که مبادلهی در اینجا مبادلهی برابرهاست، اما در گردش کالایی سرمایهداری هدف اصلی تولیدکننده، کالایی برای فروش (ارزش مبادله) است که مبادلهی در اینجا مبادلهی نابرابرهاست. در شیوه تولید سرمایهداری کالاهای فراوانی بدون اینکه مالک به آن نیاز داشته باشد، تولید میشود تا در معرض فروش قرار بگیرد، با فروش آن پولی بیشتر از پول اولیه به دست میآید.
برای انجام پروسه تولید کالا، سرمایهدار صنعتی، تجاری و یا بانکی، کالاهایی را تولید و یا به عنوان واسطه خریداری، و سپس فروخته، پولی بیشتر از پول اولیه به دست میآورند. به این شیوه گردش کالا "خریدن به خاطر فروختن"، را گردش پول یا گردش کالایی سرمایهداری مینامند. هدف از خریدن به منظور فروختن به دست آوردن ارزش قابل مبادله یعنی پول میباشد. "مبادلهی پول با پول چه معنایی دارد جز این که پای یک تفاوت کمی در میان باشد یعنی مقدار کمتری از پول در برابر مقدار بیشتری از آن مبادله میشود؛ یعنی اینکه ارزانتر بخریم و گرانتر بفروشیم؟ باید اذعان كرد كه در فراگرد واقعی خرید برای فروش، محرك، سود است."
"سلک بازرگان بین تولیدکنندهگان پدیدار میشود که تنها به این علت میخرد که بفروشد و تنها به این علت میفروشد که بار دیگر بخرد و هدفش در این عملیات تصاحب کالا به عنوان فراورده (ارزش مصرفی) نیست بلکه به چنگ آوردن ارزش مبادلهای یعنی پول است."
"بازرگان، کالا را به خاطر نیازهای شخصیاش و به خاطر ارزش مصرفی آن نمیخرد؛ و نیز کالا را به این منظور نمیفروشد که مثلا" با پول آن بدهیهای خود را به پردازد؛ یا کالای دیگری برای ارضای نیازهای خویش بخرد. هدف مستقیم وی ازدیاد ارزش، یعنی شکل مستقیم آن، پول است."
خریدن به خاطر فروختن که به صورت رابطهی M-C-M یا پول -کالا- پول نمایش داده میشود معرف گردش پول، گردشی است که در آن پول خود را به سرمایه تبدیل مینماید. یعنی پول در اینجا سرمایه است، وسیلهی گردش پول به عنوان پول رایج نیست. "فرض كنید من مقداری پنبه را به ۱۰۰۰ پوند بخرم و آن را به ۱۱۰۰ پوند بفروشم. پس من در نهایت ۱۰۰۰ پوند را با ۱۱۰۰ پوند مبادله كردهام - یعنی مبادلهی پول با پول. به این ۱۰۰ پوند اضافه شده به پول اولیه، ارزش اضافی میگویند."
در گردش کالایی سرمایهداری هدف از حضور پول فقط گردش پول به عنوان سرمایه که پولساز است، میباشد. بنابراین در گردش پول یا گردش کالایی سرمایهداری کارگران فقط کالا تولید نمیکنند، بلکه سرمایه هم تولید میکنند.
"آیا کارگر کارخانهی پنبه فقط پنبه تولید میکند؟ نه. او سرمایه تولید میکند. ارزشهایی تولید میکند که دوباره در خدمت سلطه بر کار او قرار میگیرند تا به وسیلهی آن، ارزشهای تازهیی آفریده شوند."
بهطور خلاصه در گردش پول یا گردش کالا سرمایهداری میتوان گفت:
"در پروسهیM-C-M، (پول-کالا- پول) كالا رابط میانی است در حالی كه پول ابتدا و انتها میباشد."
"در پروسهی M-C-M، پول به قصد وصول آن صرفا" به مساعده گذاشته میشود و به نقطه صدور باز میگردد. بازگشت پول یك ضرورت میباشد چرا كه مقصود، از ابتدا همین بوده است. چنانچه این بازگشت به وقوع نپیوندد، محظوری در كار میباشد و پروسه ناتمام باقی میماند."
"در گردش پول [گردش کالا سرمایهداری] کالا تنها وسیلهای برای کسب پول است و پول هدف اصلی است."
آنچه که کارگران باید بدانند (۴۳)
سرمایهدار
تا کنون دو شیوهی مبادلهی کالا یعنی مبادلهی برابرها (کالا - پول - کالا) و مبادلهی نابرابرها (پول - کالا - پول) را به اندازه کافی مورد بررسی قرار دادیم. نوشتیم که در مبادلهی برابرها هدف ارزشهای مصرفی متفاوت است که در آن دو طرف مبادله نه سود میبرند و نه زیان میبینند. اشخاصی که در این رابطهی مبادلهی برابرها قرار میگیرند، هیچوقت نمیتوانند به سرمایهدار تبدیل شوند.
اما در مبادلهی نابرابرها هدف ارزشهای مبادلهای (پول) است که در آن دو طرف مبادله به خاطر دستیافتن به سود وارد این رابطه میشوند. اشخاصی که در این رابطهی مبادلهی نابرابرها قرار میگیرند، میتوانند به سرمایهدار تبدیل شوند.
"در گردش پول (پول- کالا- پول)، "هرگاه این پول به مصرف برسد، دیگر به هیچوجه سرمایه نخواهد بود؛ و اگر از جریان خارج شود، تنها به عنوان یک اندوختهی احتکاری، بیحرکت میماند. اما اگر این پروسه ادامه یابد، صاحب پول تبدیل به سرمایهدار میشود."
در پروسهی گردش پول سه گروه از سرمایهداران که در بخش صنعت، تجارت، بورس و بانکها فعال هستند، نقش اصلی در مبادلهی نابرابر گردش کالایی سرمایهداری دارند. به طوری که "به نظر میرسد که M-C-M منحصرا" شکل ویژه سرمایه تجاری است. اما سرمایه صنعتی هم، پولی است که به کالا تبدیل شده و با فروش دوباره، مجددا" به پول بیشتری تبدیل میگردد. و در بورس و "سرمایه ربایی (بانکی)، پروسه به صورت M-M و بدون هیچ واسطهای ظاهر میگردد، یعنی ارزشی که گویی از خودش بزرگتر است."
در جامعهای که هنوز آثار و بقایای گردش ساده کالا (کالا - پول - کالا) به صورت گستردهای حضور دارد به طوری که با ابزار و وسایل تولید متعلق به خود در جهت امرار معاش کار و تولید میکنند، و بدون استفاده وسیع از کار اضافی دیگران و بدون این که سرمایهای انباشت نمایند، حتا اگر ماهی ۱۵۰ هزارتومان به وردست خود پرداخت کنند، نمیتوانند سرمایهدار باشند. علل پرداخت حقوق ناچیز به این وردستها را باید در جای دیگری مانند نبود قوانین حمایتی و تشکلهای کارگری و غیره جستجو کرد.
"اگر سرمایهدار فقط یک کارگر بگیرد تا از قِبَل زمان اضافی او زندگی کند، به نظر میرسد که عایدش نسبت به موقعی که خودش با سرمایهی شخصیاش کار کند دو چندان خواهد شد، چون در این صورت علاوهبر زمان کار اضافی، [چیزی معادل] مزد کارگر هم عایدش میشود. [اما چنین نیست و] ادامهی جریان به ضرر اوست زیرا در چنین شرایطی وی هنوز در موقعیت یک سرمایهدار نیست، و کارگر تنها یاور او خواهد بود و بنابراین او نمیتواند با او مانند یک سرمایهدار رفتار کند."
"پس برای تبدیل پول به سرمایه، فقط اجیر کردن کارگر و استفاده از کار اضافی کافی نیست؛ وجود کمیت معینی از کار اضافی، یعنی کار اضافی در حجم معینی از کار لازم، که کار تعداد زیادی کارگر در آن واحد است، لازم است چندان که از ترکیب مجموعهی آنها نه تنها پول عنوان سرمایه پیدا کند، یعنی نمایندهی ثروت مصرفی در برابر [نیازهای] معیشتی کارگران باشد، بلکه بتواند مقداری کار اضافی را هم برای انباشت کنار بگذارد. هدف سرمایه، از آغاز، تولید برای ارزش مصرفی، برای معیشت فوری، نیست. پس حجم کار اضافی باید چنان باشد که بخشی از آن را بتوان به عنوان سرمایه مجددا" به کار گرفت. بنابراین، اگر به مرحلهای برسیم که دیگر حجم معینی از ثروت اجتماعی در دست واحدی تمرکز یافته، چندان که او امکانات عینی لازم را برای سرمایهدار شدن داراست، یعنی میتواند ابتدا با چند کارگر وارد مبادله شود، و آنگاه تولید را بر پایهی تلفیق کار جمعی کارگران سازمان دهد و مقدار معینی از توانهای کار زنده را همزمان به جریان اندازد، در این صورت با آغاز تولید سرمایهداری روبهرو هستیم که از همان ابتدا نیرویی جمعی، نیرویی اجتماعیست که به پراکندگی و انزوا، نخست در زمینهی مبادله با کارگران، و سپس در زمینهی کار کارگران، خاتمه میدهد. انزوای فردی کارگران هنوز متضمن نوعی استقلال نسبی برای آنان است. از اینرو تجمع آنان حول سرمایهی فردی به عنوان مبنای منحصر به فرد معیشتشان متضمن وابستگی کامل به سرمایه و انحلال کامل پیوندهای کارگران با شرایط تولید است."
"ممکن نیست برای هر کارگر یک سرمایهدار وجود داشته باشد، برعکس، به ازای هر سرمایهدار، تعدادی کارگر لازم است، آن هم نه به صورت یکی دو وردست برای هر استادکار. سرمایهی مولد، یا شیوهی تولید منطبق بر سرمایه، فقط به دو شکل میتواند وجود داشته باشد: مانوفاکتور و صنعت بزرگ. در مانوفاکتور تقسیم کار مسلط است؛ در صنعت بزرگ ترکیب نیروهای کار (با یک شیوهی منظم کار) و بهرهگیری از نیروی علم عامل مسلط است؛ در اینجا نیرویحاصل از ترکیب کار، و به سخن دیگر، روح مشترک کار به ماشین و غیره منتقل شده است. در وضع نخست [مانوفاکتور] تراکم انبوه کارگران باید به نسبت مقدار سرمایه زیاد باشد؛ در وضع دوم، باید سرمایه ثابت به نسبت تعداد زیاد کارگرانی که یکجا کار میکنند، بزرگتر باشد."
سرمایهی سرمایهدار در ذات و طبیعت خود دارای ویژگیهایی است که مالک آن بدون استثنا به ناچار از آن پیروی میکند. "حركت سرمایه بیحد و حصر است. مالك پول به عنوان حامل آگاه این حركت به سرمایهدار تبدیل میشود. شخص او، یا به بیان دقیقتر جیب او، هم نقطه حركت و هم نقطهی بازگشت پول است."
ارزشهای مصرفی را نباید هدف بیدرنگ سرمایهدار دانست؛ و نیز هدف او نفع فردیاش نیست. در عوض، همواره هدف او حركت بیوقفهی سودآوری است. كار، صرفه جویی و حرص و طمع، سه فضیلت اصلی او به شمار میآیند و فروش زیاد و خرید اندك مجموعهی اقتصاد سیاسی وی را تشكیل میدهند."
"سرمایهدار دو هدف را دنبال میكند: در وهلهی نخست، میخواهد یك ارزش مصرفی كه ارزش مبادلهای دارد، یعنی جنسی كه باید فروخته شود، به بیان دیگر كالا تولید كند؛ و ثانیا" او میخواهد كالایی را با ارزش بیشتری از مجموع ارزشهای كالاهایی تولید كند كه برای تولید آن به كار گرفته شده است، یعنی وسایل تولید و نیروی كاری كه با پول عزیزش در بازار آزاد خریده است. هدف او نه تنها تولید ارزش مصرفی بلكه كالاست؛ نه تنها تولید ارزش مصرفی بلكه ارزش است؛ و نه فقط تولید ارزش بلكه ارزش اضافی نیز هست."
"سرمایه كار مردهای است كه چون خفاشی خونآشام تنها با مكیدن كار زنده زندگی میكند و هرچه كار بیشتری را می مكد، بیشتر زنده میماند."
آنچه که کارگران باید بدانند (۴۴)
سرمایه ثابت و سرمایه متغیر
بخشی از سرمایهی شخص سرمایهدار که به مصرف خرید نیرویکار کارگران میشود و به عنوان دستمزد به آنان پرداخت میگردد، سرمایهی متغیر نامیده میشود که با حرف انگلیسی V نمایش میدهند. بخش دیگر از سرمایهی او که به مصرف خرید زمین، ساختمان، وسایل و تاسیسات کارخانه، مواد خام، مواد سوختی، آب، برق، تلفن و غیره (به غیر از نیرویکار) میگردد، سرمایهی ثابت نام دارد که با حرف انگلیسی C نمایش میدهند. ( C کار مرده یا کار منعقد شده در کالاست.)
چرا دستمزد را سرمایهی متغیر میگویند؟ چون مزد کارگران همواره مورد تعرض سرمایه قرار میگیرد. سرمایهدار در صورتی که با اعتراض کارگران و تشکلهای کارگری روبرو نگردد، همیشه در فکر این است که به بهانههای مختلف، دستمزد آنها را کاهش دهد. خواست افزایش دستمزد نیز همواره یکی از خواستهای کارگران در طول تاریخ پیدایش نظام سرمایهداری بوده است. این مبارزه واقعی و همیشگی است که باعث میشود سرمایهی متغیر، ثابت نباشد.
اما چرا سرمایهی ثابت؟ در جامعهای که نرخ تورم تقریبا" ثابتی دارد، مقدار ارزش ساختمان، وسایل و تاسیسات کارخانه، موادخام، مواد سوختی و غیره در یک دورهی تولید، تقریبا" ثابت است. به همین دلیل به آن سرمایه ثابت میگویند.
"آن بخش از سرمایه كه به وسایلتولید یعنی مادهیخام، مادهی كمكی و ابزارهای كار تبدیل میشود، دستخوش هیچ تغییر كميّ ارزش در فرایند تولید نمیشود. به این دلیل، آن را بخش ثابت سرمایه یا به طور خلاصه سرمایهی ثابت (c) مینامم."
"آن بخش از سرمایه كه به نیرویکار تبدیل میشود، در فرایند تولید دستخوش تغییری در ارزش میشود. این بخش هم همارز ارزش خود را بازتولید میكند و هم مازاد یعنی ارزشاضافی تولید میكند كه ممكن است تغییر كند و بنا به اوضاع و احوال كم یا زیاد شود. این بخش از سرمایه پیوسته از مقداری ثابت به مقداری متغیر تبدیل میشود. بنابراین، آن را بخش متغیر سرمایه یا به صورتی خلاصهتر، سرمایهی متغیر(v) مینامم."
سرمایهی ثابت ارزشاضافی تولید نمیکند، بلکه مقدار استهلاک سالیانهی آن بهتدریج به کالاهای تولیدی منتقل میشود. فرضا" عمر مفید تاسیسات کارخانهای ۱۰ سال و سرمایهی ثابت ۲۰۰ میلیون تومان باشد، سالی بیست میلیون تومان از ارزش سرمایهی ثابت کاسته شده و به قیمت کالاهای تولیدی اضافه میگردد.
چون سرمایهی متغیر همارز یا معادل خود را نیز تولید میکند بنابراین منشاء ارزشاضافی، ناشی از سرمایهی متغیر است.