نهاد دانشگاه مانند بسیاری از نهادهای دیگر چون راه سازی، بانکداری، بورس و بیمارستان در متن جامعه سرمایه داری و بر اساس ضرورت های آن شکل گرفته است. برنامه ریزی و مدیریت این نهاد از طریق سیاست گذاری های آموزشی، تناسب آن با نیازهای صنعت، تعیین ظرفیت جذب دانشجو و حتی تعیین تعداد جنسیت های هر رشته به منظور افزایش بارآوری و ازدیاد سودآوری سرمایه انجام می گیرد. در بسیاری از کشورهای سرمایه داری اروپا و آمریکا، دانشجویان می دانند که پس از اتمام دوره تحصیلی، نیروی کارشان را می بایست در کدام بخش از صنعت و یا خدمات اجتماعی به فروش برسانند. متناسب با نیاز هر صنعت به نیروی کار، جذب و آموزش دانشجو انجام می گیرد و حتی در صورت نیاز بخشی از نیاز خود را از طریق جذب مهاجر از کشورهای دیگر تامین می کند. به علاوه در نظام کنونی تولید جهانی، تحقیقات و مطالعات اجزای لاینفک پروسه ی تولید اجتماعی اند که امر رقابت آن ها را ضروری ساخته است. بر این مبنا دانشگاه ها خود نیز نهادهای تولید ارزش اضافی اند که در آن ها دانشجو در واقع به کار گرفته می شود، در مقابل آموزشی که می بیند استثمار می شود و خود دست اندرکار این پروسه ی تولید اجتماعی ارزش اضافه است. بورس هایی که دانشجویان ایران و بسیاری دیگر از کشورهایی که نیروی کار در آن ها بسیار ارزان است این چنین برای آن سر و دست می شکنند، در واقع خود چیزی نیست جز شیوه ی نوین مهاجرت کارگران متخصص برای استثمار شدن توسط نهادی آکادمیک اما قطعا در خدمت انباشت سرمایه و تولید ارزش اضافه. دانشجویی که در خواست بورس تحصیلی می کند ناچار است موضوع تحقیقات و گرایش خود را از بین موضوعاتی انتخاب کند که دانشگاه از قبل سفارش پروژه های مربوط به آن را گرفته است؛ موضوعاتی که در تولید ارزش اضافه ی کل اجتماعی سهیم اند.
ایران نیز به عنوان بخشی از ساختار مناسبات کارمزدی جهانی از این قاعده مستثنی نیست و تاسیس دانشگاه تهران در ١٣١۴ هم نیاز سرمایه داری آن روز بود. در دهه چهل نیاز سرمایه داری ایران به دبیران دانشگاه دیده، پزشک و کارمند در اولویت بود و در همین سالها آموزشگاه ها نمی توانستند نیاز جامعه آن روز به رشته های فنی را تامین کنند، به همین جهت رشته های برق که از ابتدا مورد نیاز بود گسترش یافت و رشته های مکانیک و کشاورزی نیز دایر گردیدند. اشارات فوق برای تاکید بر این مطلب است که نیاز نظام سرمایه داری است که دانشگاه و دیگر موسسات آموزشی را به وجود می آورد، همان طور که ارگان های سرکوبِ اطلاعاتی و پلیسی را نیز برای حفظ همان مناسبات ایجاد می کند.
دانشجویانی که در دانشگاه ها به تحصیل مشغولند، عمدتا متعلق به خانواده های کارگری هستند. با توجه به شرایط اقتصادی نابسامان کشور حتی بسیاری از این افراد ناگزیر هستند در حین تحصیل کار کنند. عده ی زیادی هم هستند که برای حفظ و یا ارتقاء جایگاه شغلی خود و یا درآمد بیشتر در یکی از دانشگاه های علمی کاربردی و یا پیام نور ثبت نام می کنند. آموزش بخشی جدانشدنی از نظام سرمایه داری است. شرکت های زیادی هستند که قبل از استخدام نیروی کار، بازه ی زمانی چند ماهه ای را به آموزش فرد متقاضی کار اختصاص می دهند و در این مدت هیچ مبلغی هم به فرد پرداخت نمی شود. دانشجوی خانواده های کارگری نیز مانند این افراد، کارگرانی هستند که خود را برای فروش نیروی کارشان به سرمایه مهیا می کنند. در این میان دانشجویان بسیاری هستند که به دلیل ناتوانی در تامین هزینه های تحصیل خود، دانشگاه را ترک می کنند. عده ی بسیاری از همین دانشجوها پس از فارغ التحصیل شدن، به جمع عظیم بیکاران می پیوندند، راننده تاکسی می شوند و یا ناگزیر، به هر کار دیگری غیر مرتبط با رشته ی تحصیلی خود تن می دهند.
به موازات توسعه سرمایه داری، صنعت، نیاز به کارگران تحصیل کرده و دارای تخصص کار با ابزار تولید پیشرفته را طلب می کند. کارگران نیز بایستی خودشان را با نیاز سرمایه و ابزار تولید ارزش اضافی که خود ساخته اند، تطبیق دهند. در حال حاضر کف تحصیلات بسیاری از کارخانجات مانند کارخانجات خودرو سازی، تکنیسین (فوق دیپلم) است. سرمایه داری از طریق وزارت کار، در سطوح مختلف، آموزش های مورد نیاز جهت کار با ابزار تولید جدید را به کارگران آموزش می دهد. از مدارس فنی و حرفه ای و کار و دانش گرفته تا دانشگاه های علمی و کاربردی که تعدادشان هم کم نیست.
نظام سرمایه داری باید دستمزدی به کارگر بدهد که نه تنها نیازهای اولیه خود مانند غذا، پوشاک، هزینه مسافرت های تفریحی و هزینه تولید نیروی کار آینده را تامین کند بلکه بتواند هزینه تحصیل فرزندانش را که نیروهای کارگری آینده ی همین نظام خواهند شد فراهم کند. ولی در شرایط موجود که دستمزد کارگران به اندازه ی هزینه تامین خوراک و پوشاکشان هم نیست، کارگر مجبور است فرزندش را از تحصیل محروم کند تا کمک خرج خانواده اش باشد.
دانشجویان خانواده های کارگری همانند پدرانشان می بایستی برای فروش نیروی کارشان، یک دوره کارآموزی می دیدند، اینان نیز با توجه به رشد ابزار تولید و ترکیب ارگانیک سرمایه باید آموزش دانشگاهی ببینند، از این رو است که کارگرِ دانشجو، کارگرِ دانشگاه دیده، نام با مسمی ای است. بگذریم از اینکه در بالا هم اشاره شد که بسیاری از دانشجویان ناچارند ضمن تحصیل کار کنند و هزینه آموزش را خود تامین کنند.
هم اکنون بخش عمده ای از کارگران آینده، در دانشگاه دوره ی کارآموزی خود را می گذرانند، که جای کارگران بازنشسته از کار را بگیرند. اما شرایط کار سبب شده بسیاری از این کارگران دانشگاه دیده (تحصیل کرده) بیکار باشند و هر روز نیز بر تعداد این بخش از ارتش کارگران بیکار افزوده می شود.
در مقابل، آن بخش از دانشجویان متعلق به خانواده های بورژوازی یا حاکمان و کارگزاران نظام سرمایه داری قرار دارند. اینان پس از اتمام دوره ی تحصیل، وظیفه ی مهندسی ارزش اضافی و بهره کشی از نیروی کار را به عهده خواهند گرفت. از این روست که رویکردی که جنبش دانشجویی را در یک کلیت می بیند و آن را ضد امپریالیست و یا مدافع آزادی می داند، هویت طبقاتی هر کدام از این افراد را نادیده می گیرد و با یک دید ماوراطبقاتی به این بخش از افراد جامعه نگاه می کند. از این جهت است که می گوییم کارگران دانشجو با دانشجویان بورژوازاده یا مدافع بورژوازی ماهیتا فرق می کنند و هر بخش متعلق به یکی از طبقاتی در جامعه سرمایه داری هستند و نمی توانند در یک ظرف به نام «جنبش دانشجویی» گرد هم آیند. هر یک از این بخش ها از دانشجویان، هویت طبقاتی خود را دارند. یا جزء فروشندگان نیروی کار هستند و یا جزء طبقه صاحب سرمایه و نمایندگان فکری و اجرایی آن. این دیدگاهی که می خواهد هویت طبقاتی دانشجویان را نادیده بگیرد، دیدگاهی است که می خواهد جنبش دانشجویی را یک کل بدون هویت معرفی کند. از همان دست دیدگاه هایی که حاکمان سرمایه طی تبلیغات انتخاباتی خود از آن استفاده می کنند: به نام مردم سخن می گویند، خود را مدافع مردم و در خدمت مردم نشان می دهند و زیرکانه هویت طبقاتی خود را مخفی می کنند. در حالی که کارشان تصویب قوانینی برای تحکیم همین مناسبات کارمزدوری است.
دیدگاهی که سعی می کند دانشجویان را یک کلیت واحد در نظر بگیرد ارتباط نزدیکی با نظری دارد که جبهه دموکراتیک خلق، انقلابات دموکراتیک و رشد بورژوازی در جهت رشد طبقه کارگر را تبلیغ می کردند. همان ها که معلمان و پرستاران و دانشجویان را از طبقه کارگر جدا می کردند و نام خورده بورژوازی را برای آنها جعل می کردند و تنها زمانی مارک انقلابی به آنها می زدند که به یکی از احزاب ضد امپریالیسم می پیوستند. تکه پاره کردن طبقه کارگر، ساقط کردن طبقه کارگر از اتکا به نیروی خود و سازش با «بورژوازی ملی» ساز و کارهایی بودند که در نهایت کلیت بورژوازی از آن منتفع می گشت. این دیدگاه گاه به نام انقلاب دموکراتیک خلق، لباس رهبری بورژوازی ملی به تن میرزا کوچک خان جنگلی می کرد و درجه ی رهبری اتحاد شورایی سوسیالیستی ایران به او اعطا می کرد و با پیشرفت دیپلماسی بین شوروی و انگلیس، خلع درجه اش می کرد و به حمایت از رضا شاه به مثابه رهبری ملی گرا و مترقی می پرداخت و گاهی از مصدق و جبهه ملی اسطوره می ساخت. این رویکرد نسبت به دانشگاه، هم از دیدگاه های رفرمیستی حاکم بر جنبش کارگری نشات می گرفت که حزب توده نماینده ی رفرمیسم راست در جنبش کارگری آن را نمایندگی می کرد و هم رویکرد رفرمیسم میلیتانت که مبارزه ضد رژیمی را پیش گرفته بود و مبارزه با مناسبات کارمزدی را از قلم می انداخت و سرمایه داری دولتی قبله ی آمالش بود. این همان دیدگاهی است که «جنبش دانشجویی» را «تسمه نقاله» و «لولا» ای برای نزدیک شدن به طبقه کارگر می دانست و مانند احزاب بورژوایی از طبقه کارگر به مثابه پیاده نظام، جهت دستیابی به قدرت سیاسی استفاده می کرد.
رویکرد فوق نتیجه اش این می شود که بخشی از طبقه کارگر که در دانشگاه برای کار بر مبنای نیاز های جدید شیوه ی تولید سرمایه داری آموزش می بیند، اتکا به نیروی خود و آگاهی برخاسته از هستی اجتماعی خود را رها کرده و به دنباله روی از جناح های مختلف بورژوازی بپردازد. پیکار علیه سرمایه و بردگی مزدی را کنار گذاشته و لباس آزادی خواهی و دفاع از حقوق بشر و ... به تن می کنند. . دانشجویانی که خالقین آینده سرمایه هستند تا زمانی که نه با رویکرد ضد سرمایه داری بلکه باپرچم «جنبش دانشجویی» در مبارزات شرکت می کنند، کاری جز تقویت یک جناح از بورژوازی بر علیه جناح دیگر نمی کنند. طبقه کارگر بارها طعم شکست را در نتیجه سازش با بورژوازی چشیده است. در انقلاب ١٨۴٩ در فرانسه، طبقه کارگر فرانسه با رهبران خرده بورژوازی عقد اخوت بست و آنچه برای طبقه کارگر حاصل شد، روی کار آمدن بخش دیگر بورژوازی (مالی) بود که شرایط زیستی طبقه کارگر را از قبل بدتر کرد. در قرن بیستم، جنبش دانشجویی فرانسه ١٩٦٨ که بخش بزرگی از اروپا را در بر گرفت، نتیجه اش آن شد که جناح دیگری از بورژوازی قدرت را از آن خود کرد. بسیاری از کارگزاران بورژوازی آلمان، قبل از مرکل از رهبران جنبش دانشجویی ١٩٦٨ بودند.
دانشجویان در گذشته نیز از همان گرایش های رفرمیستی که بر جنبش کارگری حاکم بوده است متاثر بوده اند، سالهای قبل از سال ۵٧ و در روند سقوط رژیم سرمایه داری شاه و روی کار آمدن رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، دانشجویان از گروه ها و سازمانهایی که رویکرد فرقه ای داشتند هواداری می کردند. بخشی از دانشجویان که به طور دربست از حاکمیت سرمایه که شعار ضد امپریالیستی می داد حمایت می کردند و بخش های دیگری از گروه هایی که رویکرد ضد امپریالیسم و مبارزه ی خلق با امپریالیسم را پی گرفته بودند و مدافع بورژوازی ملی و انقلاب بورژوا دمکراتیک بودند. از این رو دانشجویان هر بخش هوادار یکی از گروه ها بودند. معیار رادیکال بودن گروه ها ضد رژیم بودن آنان بود و اگر به کارگران نزدیک می شدند هم به این دلیل بود که آنان را از طبقه ی کارگر جدا و عضو گروه خود کنند و خود را «کارگری» نشان دهند وگرنه مبارزه ی کارگران علیه سرمایه در دستور کار این گروه ها نبود. برگردیم به دانشجویان در سال های اخیر؛ نگاه ماورا طبقاتی چنان در جانمایه ی دانشجویان خانه کرده است که بسیاری از دانشجویان بعد از سال ها فارغ التحصیلی باز هم با همان نگاه جنبش دانشجویی فعالیت می کنند بسیاری از این قبیل دانشجویان در حالیکه فروشنده ی نیروی کار هستند با این وجود نتوانسته اند خود را از حال و هوای جنبش دانشچویی جدا کنند و همچنان با باور های مکتبی با کارگران برخورد می کنند. و خود را حاملین آگاهی به درون طبقه ی کارگر می دانند. البته اگر این دیدگاه در گذشته از سوی گروه ها و هواداران آن ها با جدیت دنبال می شد در حال حاضر این قبیل افراد بیشتر از این رویکرد مکتبی حرف می زنند تا عمل کنند و بیشتر شیفته ی آزادی های بورژوایی هستند و ضدیت با رژیم را یدک می کشند و همچون اسلاف خود مبارزه با مناسبات سرمایه داری را نادیده می گیرند.
مادامیکه جنبش طبقه کارگر ( و قشر دانشجو به عنوان بخشی از آن) تنها با اتکای به نیروی خود و یکپارچه و تمام قد علیه مناسبات سرمایه به صحنه وارد نشود، گرفتار فریب های رنگارنگ بورژوازی خواهد شد. یک روز برای رسیدن به منافعش از احمدی نژاد و یک روز از روحانی دفاع خواهد کرد. در سال ٨٨ بخش بزرگی از دانشجویان کارگری به جای اینکه خواست و مطالبات کارگری را دنبال کنند و پرچم جنبش کارگری را در میان معترضین سه میلیونی که اکثریت آنها کارگران مزدی بودند بالا ببرند، پیاده نظام یک جناح از بورژوازی شدند که خود در سرکوب کارگران و تولید ارزش اضافی و تحکیم نظام مزدی از کارکشته ترین رهبران جناح خارج از قدرت حاکمیت نظام سرمایه داری بودند. همان هایی (موسوی و کروبی) که التزام به قانون اساسی مدافع بی حقوقی، اخراج و زندانی و کشتار کارگران را به بهترین شکل نشان داده اند. از قانون اساسی ای دفاع می کردند که میثاق تمامی جناح های سرمایه داری ایران است که تولید ارزش اضافی، خیل عظیم بیکاران و سلب آزادی از کارگران و دخالت در زندگی خصوصی مردم را مباح می داند. نمی خواهیم اعتقادات ایدئولوژیک را کلا نادیده بگیریم اما تولید ارزش اضافی، عامل اصلی و تعیین کننده در امر ایجاد جو رعب و وحشت و اختناق می باشد. و همان طور که شاهد هستیم آنجا که ملزومات نظام سرمایه داری ایجاب کند، امامان جمعه هم نسبت به غرب و آمریکا تغییر موضع می دهند.
همه ی آحاد طبقه کارگر که به شکل های متفاوتی ارزش اضافی می آفرینند و یا آموزش می بینند که چطور چرخ صنعت را بچرخانند که سود بیشتری از آن صاحبان سرمایه گردد، باید خود را بخشی از کلیتی به نام طبقه کارگر در مقابل نظم موجود ببینند. اواسط دهه هشتاد، سرخ ترین روزهای دانشگاه پس از دهه شصت بود اما زمانیکه در دانشگاه پلاکارد و پرچم «دانشجو، کارگر، اتحاد اتحاد» بلند می کنند، در واقع قبل از هر چیز خودشان را از صف طبقه کارگر جدا کرده اند. دانشجویی که خود را بخشی از طبقه کارگر و علیه مناسبات مزدی نمی داند، طبیعی است که به همه اعلام کند که قصد اتحاد با طبقه کارگر را دارد و حتی خود را پیشرو و هدایت گر آن طبقه معرفی کند. پیشوای تئوریک طبقه ای که گویا توان مبارزه با شرایط اسفناکش را ندارد. روشنفکرانی که خود را نه بخشی از طبقه کارگر بلکه نمایندگان فکری خورده بورژوازی می دانند، که قرار است آگاهی را به درون طبقه کارگر ببرند، آگاهی سوسیالیستی ای که لابد از لابه لای کتابها نصیبشان شده است!
هیچکدام از گروه های دانشجویی هوادار به اصطلاح جریان های چپ، دانشجویان را عضوی از خانواده های کارگری به حساب نمی آوردند. در حالیکه اکثریت دانشجویان جزء خانواده های فروشندگان نیروی کار هستند. هیچ تحلیل گری فعالیت های دانشجویی را نشات گرفته از هستی اجتماعی دانشجویان به عنوان فروشندگان نیروی کار آینده و برخواسته از زیست کارگری خانواده هایشان ندانسته است. در حالیکه خود را جزء «جنبش دانشجویی» قلمداد می کردند، با شعارهایی که از انقلاب ١٨۴٨ فرانسه به عاریت گرفته بودند در رقابت با گروه ها و سازمان های چون تحکیم وحدت فعالیت می کردند و با تبعیت از رفرمیست های میلیتانت مبارزه با مناسبات سرمایه داری را نادیده می گرفتند. و دانشگاه را نهادی در دل نظام سرمایه داری و دارای همان تضادها و مشخصه های دیگر نهادهای نظام سرمایه داری نمی دیدند و غافل از آنکه در دانشگاه هم بخش عمده دانشجویان فرزندان کارگران مزدی هستند و اقلیتی متعلق به خانواده های سرمایه داری و به واقع تضاد کار و سرمایه در میان دانشجویان هم جاری است.
دولت روحانی، امید را در دل بسیاری از فعالین کارگری و از جمله دانشجویان دوباره زنده کرده است. همه خود را آماده می کنند که از فضای بازی که احتمالا دانشگاه را فرا خواهد گرفت، بیشترین بهره را ببرند. کادر سازی کنند، پرچم حزبشان را به فراز دانشگاه به احتراز در بیاورند و روزی دانشگاه را فتح کنند. دانشگاه را سکوی پرشی کنند برای عروج و اعتلای حزب سیاسیشان که آگاهی را برای کارگران به ارمغان خواهد آورد. در بهترین حالت اگر به دستاوردهای حرکت های دانشجویی دهه هشتاد برسند، باز به بیراهه رفته اند. جمع کردن کارگران فعال در حوزه دانشگاه، درون یک جبهه ضد رژیمی دستاوردی نخواهد داشت جز حذف این فعالین کارگری از جنبش ضد سرمایه داری طبقه خود. اساس تلاش های جریانات سکت و طیف رفرمیسم چپ، همان شگردهایشان در رابطه با کل مبارزات طبقه کارگر است. شعارهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه ی حرکت های دانشجویی بدور از خواست های رادیکال و ضد سرمایه داری محتوم به ورشکستگی و در غلطیدن به ورطه ی رفرمیسم و سازش طبقاتی است. رادیکالیسم این افراد در مواضع ضد رژیمی و نقد بی رحمانه ی حاکمان سیاسی است در حالیکه تجاوز و حمله به اساس نظام مزدی و سرمایه داری را از قلم می اندازند. تاریخ پر است از نمونه هایی از این دست که منافع طبقه تحت ستم، فدای خواست های ضد رژیمی و سازش کارانه روشنفکران طبقات فرا دست شده است.
بعد از انقلاب مشروطیت، میزاکوچک خان با حمایت زمین داران کوچک و تجار و دهقانان (به عنوان پیاده نظام) مبارزه ای را علیه مالکان بزرگ چون تنکابنی و دولت مرکزی آغاز کرد. بسیاری از دهقانان و خوش نشینان به جای آنکه بر علیه مالکان بزرگ و کوچک متحد شوند، دنباله رو میرزا کوچک خان شدند که اساسا با تقسیم زمین مخالف بود. در حول و حوش جنگ میان جنگلیان و حکومت مرکزی، کشاورزان لشت نشا به رهبری جلال شهر آشوب زمین های امین الدوله (یکی از حکومتگران مرکزی) را بین خود تقسیم کرده و امین الدوله را زندانی کردند. میرزا کوچک خان از دهقانان خواست که امین الدوله را به خاطر ضعیف النفس بودن (بیماری) آزاد کنند. در شرایطی که زمینه در سایر شهر ها مانند گیلان و مازندران و اردبیل و ... برای انجام چنین اعمالی مناسب بود، امین الدوله با وساطت کوچک خان آزاد شده و به زمین هایش می رسد. (١)
بعد از انقلاب ۵٧ که کوس مبارزه با امپریالیسم در فضا می پیچید و اجازه نمی داد صدای دیگری شنیده شود، کارگران کارخانه های مختلف برای گرفتن حقوق معوقه، بیمه بیکاری و برای نشان دادن اعتراض خود به خیابان ها آمدند. بماند که از طرف حاکمان سرمایه مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند و یا زندانی می شدند، از طرف گروه ها و فرقه هایی که بخشی از آنها دانشجو بودند و مدعی مبارزه با امپریالیسم و دفاع از بورژوازی ملی، مورد شماتت قرار می گرفتند که در این شرایط مبارزه با امپریالیسم عمده است و مبارزه با سرمایه کاری ارتجاعی است. نمی خواهیم در مقابل جنبش خودپوی کارگران سر فرود بیاوریم از حرکت خود به خودی تکریم کرده باشیم. بلکه می خواهیم بگوییم حرکت خود به خودی دهقانان لشت نشا و کارگران ضد سرمایه داری بعد از انقلاب از هستی اجتماعی کارگران نشات می گرفت. اما متاسفانه حرکتشان آگاهانه نبود. اگر پیشروان کارگری از آگاهی برخوردار بودند و شیفته و شیدای گروه ها و سازمان ها نشده بودند و در میان بدنه کارگری می ماندند، جنبش خود به خودی ضد سرمایه داری در هیاهوی مبارزه ی ضد امپریالیسم گم نمیشد.
در شرایط موجود که بحران خود ساخته سرمایه داری فراگیر شده است کارگران دانشجو که در حال کارآموزی هستند تا در یکی از بخش های سرمایه - صنعتی یا خدماتی- به کار گرفته شوند، به خاطر شرایط اقتصادی و سیاسی از هم اکنون نگران پیدا کردن کار هستند. خود شاهد هستیم که بسیاری از فارغ التحصیلان دانشگاهی بیکار هستند و یا با دستمزدهای بسیار پایین به کارهای غیر تخصصی مجبور به کار شدند. بسیاری به این امیدند که به یکی از کشورهای آمریکا، اروپا و استرالیا و ... مهاجرت کنند اما شرایط کاریابی در اینگونه کشورها هم سخت تر شده است و به ندرت مهاجر می پذیرند، حتی از پذیرش مهاجرین متخصص (دانشجویان آموزش دیده) سرباز می زنند. در چنین شرایطی که هر روز بر آمار کارگران بیکار با تحصیلات دیپلم به بالا افزوده می شود، حتی آنقدر این موضوع آشکار است که کارگزاران سرمایه ناگزیر به تائید آن شده اند، بیکاری، فقر و مسکنت محصول نظام کارمزدی است و تا نظام سرمایه داری پابرجاست در بر همین پاشنه می چرخد. اما از سوی دیگر بسیاری از ما کارگران و بخشا کارگران دانشگاه دیده، به رئیس دولت سرمایه داری امید بسته ایم و شروع به نامه نگاری و درخواست از حاکمان سرمایه کرده ایم. با تحریف واقعیات روز، کارگران را از اتکا به نیروی خود علیه سرمایه باز می داریم. روحانی هم چون دیگر روسای دولت های گذشته (احمدی نژاد، موسوی و رفسنجانی و ...) آمده است نظام سرمایه داری ایران را از بحران برهاند. فشار را بر کارگران بیشتر و دستمزدها را کم کند. میبینیم که پس از روی کار آمدن روحانی هر روز بر قیمت اجناس افزوده شده است. روحانی جناح های مختلف بورژوازی داخلی و خارج نشین را نمایندگی می کند و نیاز سرمایه داری ایران، حاکمان سرمایه را وادار کرده است که با دشمن دیروز (شیطان بزرگ) سر میز مذاکره بنشینند. هر کس دیگری که به جای روحانی می آمد همین کار را می کرد که او در صدد انجام آن است. منویات سرمایه حکم می کند که چنین کند. همانطوری که در گذشته ملزومات سرمایه داری ایجاب می کرد که شعار مرگ بر آمریکا داده شود.
کارگران کارآموز (کارگران دانشجو) بخشی از جنبش کارگری هستند و باید خواست و مطالبات روز کارگری به مثابه ملاط همبستگی حلقه های جنبش کارگری را در تشکل شورایی سراسری علیه سرمایه را سازمان دهند. دانشجویان پیشرو، کارگران فردا به همراه دیگر کارگران پیشرو وظیفه مهمی بر دوش دارند و آن افشای عوام فریبی حاکمان سرمایه است که باعث شده است کارگران برای رهایی از فقر و مسکنت به روحانی دخیل ببندند. روحانی برای سر و سامان دادن به تولید ارزش اضافی همت گماشته است و با هر «شیطان بزرگی» که بتواند تولید ارزش اضافی را رونق بیشتری بدهد دست دوستی خواهد داد اما از سرکوب کارگران چیزی کاسته نخواهد شد. هم اکنون بسیاری از کارگران به خاطر اعتراض به شرایط کار (اخراج و بیکاری) در زندان به سر می برند. شهابی کارگر شرکت واحد در حالی که از بیماری رنج می برد اجازه ی بستری شدن به او داده نمی شود. وفا قادری در حالی که فرزند بیمارش به تیمار و سرپرستی او نیاز دارد، روانه ی زندان شده است. فراموش کرده ایم که هیچ کدام از وعده و وعیدها و فریبکاری های روسای دولت گذشته عملی نشدند. روحانی برای مهندسی تولید سرمایه و انباشت راهی جز تحمیل بی حقوقی به کارگران و سرکوب اعتراضات کارگری ندارد. مناسبات سرمایه داری حکم می کند که برای تولید ارزش اضافی هر مانعی را که با تولید انباشت مخالفت کند از سر راه بردارد. ما کارگران نیز به عنوان فروشندگان نیروی کار راهی جز متشکل شدن در یک جنبش سراسری بر علیه سرمایه نداریم.
امید خرم
پانویس:
(١) برگرفته از کتاب «میلاد زخم، جنبش جنگل و جنبش شوروی سوسیالیستی ایران (١٢٩٩-١٣٠٠) » نشر اختران
در جایی از این کتاب به نقل قولی از یک گزارشگر خارجی در مورد جنبش جنگل اشاره می شود : « اما رهبران سیاسی کمیته ستار نشان دادند که از دهقانان بیسواد کم هوش ترند.» به واقع در شرایط موجود نیز طبقه کارگر کمتر از روشنفکران، شیفته ی آزادی های بورژوائی و دخیل بستن به امامزاده های نظام سرمایه داری است.