جنبش ضد سرمایه داری، ریشه های بحران و چشم انداز آن
سخنرانی ناصر زرافشان* در سمینار "همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری، ریشه های بحران و چشم انداز آینده"- کرج- آبان ١٣٩٠
به سهم خودم بسیار خوشحالم از زیارت دوستان. بسیاری از گفتنی ها را دیگران در ضمن سخنان خود گفتند و من از تکرار آنها خودداری می کنم. اما چند نکته ناگفته هم در ذهنم هست که به طور مشخص به موضوع جلسه امروز یعنی “جنبش ضد سرمایه داری، ریشه های بحران و چشم انداز آن” مربوط می شود که سعی خواهم کرد آنها را بیان کنم. اما پیش از بحث اصلی، مایلم یکی دو نکته را راجع به برخی سخنانی که امروز در این جلسه مطرح شد، گوشزد کنم.
یکی از دوستان در مقام نقد دیگران، بارها تأکید کرد که پس از فروریختن دیوار برلین، دور تازه ای شروع شده که با گذشته تفاوت دارد و با توجه به نقشی که امروزه مثلا شبکه هایی چون بی بی سی و صدای آمریکا در گردش اطلاعات ایفا می کنند، دنیای کنونی، دیگر دنیای قبل از فروریختن دیوار برلین نیست و باید نگاه گذشته را کنار گذاشت و شرایط و مقتضیات این دوره را دریافت و.... من می خواهم به این دوست عزیز بگویم اتفاقا ما امروز برای این دور هم جمع شده ایم که بگوییم دوره ای که با فروریختن دیوار برلین شروع شد هم، از سال ٢٠١٠ به پایان رسیده و دوره تازه ای شروع شده است که با دوره پس از فروریختن دیوار برلین هم، تفاوت دارد؛ ولو اینکه برخی به همین سادگی و تاکنون، متوجه حلول این دوره جدید نشده باشند.
دنیایی است سریع التحول، که در آن تغییرات عمیق و دوران سازی در جریان است و از این رو پی درپی در آن، رویدادهای غافلگیرکننده ای روی می دهد که نماد این تغییرات هستند، بسیاری انتظار آنها را ندارند و از این رو مدت ها طول می کشد تا کاملا متوجه دامنه و عمق آنها بشوند. در زمره این رویدادها، دیروز فروریختن دیوار برلین بود و امروز “بهار عرب” و جنبش اعتراضی سراسری در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی، که از جمله و مهم ترین آنها، “جنبش اشغال وال استریت”است. بسیاری، قله ای را که در چشم انداز پیش روی آنها است و به فاصله ای از آنها قرار گرفته، به راحتی می بینند، اما قله ای را که خود، در دامنه آن ایستاده اند، نمی بینند.
تحولات اجتماعی هم مانند بسیاری دیگر از تغییراتی که در عرصه هستی به طور دائم روی می دهند، شکل موجی دارند و طی جذر و مدهایی به پیش می روند. پس از جنگ جهانی دوم، یک دوره پیشروی جنبش های دموکراتیک به وجود آمد که چند دهه طول کشید. شکست نازیسم و فاشیسم و پیروزی جنبش های مردمی و دموکراتیک، که در طول دوران جنگ با اشغالگران فاشیست جنگیده بودند، شرایطی را فراهم آورد که پس از پایان جنگ، جنبش های دموکراتیک در عرصه جهانی تسلط داشته باشند. عقب نشینی و امتیاز دادن سرمایه داری به مردم، در خود کشورهای امپریالیستی، به صورت شکل گیری “دولت رفاه” خود را نشان داد. انقلاب چین، انقلاب های کره و ویتنام و سایر کشورهای جنوب شرقی آسیا و انقلاب های آمریکای لاتین، از مشخصات این دوره است که با خیزش های ملی و ضد امپریالیستی در ایران، مصر و سایر کشورهای عربی، اندونزی؛ جنبش های رهایی بخش ملی در مستعمرات آفریقایی سابق و شکل گیری “جنبش باندونگ” (غیر متعهدها) دنبال شد.
آنگاه با ضد حمله امپریالیسم، شکست اعراب در جنگ شش روزه ١٩٦٧، کودتاهای خونین در امریکای لاتین با حمایت امپریالیسم امریکا و تحمیل دیکتاتوری های نظامی و شبه فاشیستی بر بسیاری از این کشورها، کودتا و برگشتن ورق در اندونزی و بسیاری از کشورهای آفریقایی که تازه به استقلال رسیده بودند؛ دوره ای از تاخت و تازهای امپریالیستی و پسروی جنبش های دموکراتیک آغاز شد که با فروپاشی بلوک شوروی و فرو ریختن دیوار برلین به اوج خود رسید.
اما امروز با اوج گیری دوباره جنبش های دموکراتیک در کشورهای امریکای لاتین طی دهه گذشته؛ با شکست الگوی نولیبرالی در کشورهای سرمایه داری، که به جای “دولت رفاه” قبلی از دهه هفتاد قرن گذشته بر سر کار آمد و بحران اقتصادی عمیق این کشورها و جنبش های اعتراضی حاصل از آنها و فقر و مشکلاتی که برنامه های تعدیل ساختاری آن برای کشورهای پیرامونی به وجود آورد؛ جنبش کشورهای عرب خاورمیانه و شمال آفریقا موسوم به بهار عرب؛ انتقال مرکز ثقل اقتصادی جهان از غرب به شرق؛ دور تازه از پیشروی جنبش های دموکراتیک و ضعف و انحطاط و بحران در کشورهای سرمایه داری آغاز شده است که اگرچه هنوز نمی توان در مورد دستاورد نهایی و آینده آنها اظهار نظر قطعی کرد، اما می توان به طور قطعی گفت که دوره قبلی رکود و پسرفت جنبش های دموکراتیک هم، به سر رسیده است.
***
اما بپردازیم به موضوع اصلی بحث امروز یعنی "جنبش ضد سرمایه داری، ریشه های بحران و چشم انداز آن".
نظام سرمایه داری، در چشم انداز عمومی و بلندمدت، به طور ذاتی و از ابتدا، بر هرج و مرج تولید مبتنی بوده و از خلال بحران ها رشد کرده است؛ زیرا با نظم و برنامه، بیگانه و از آن گریزان است. این نظام می گوید بگذار بازار تعیین کند که چه کسی می تواند و چه کسی باید از میان برود. بازاری که هیچ گونه شعور انسانی در آن وجود ندارد، باید برای انسان هایی که صاحب شعورند، تعیین تکلیف کند که چه چیزی تولید شود، چه چیزی تولید نشود و چه مقدار تولید شود و چه مقدار نشود. از آنجا که در چنین شرایطی، قانون جنگل حکمفرما است و آزادی عمل آنهایی که قوی تر اند، تضمین می شود و در چنین شرایطی آن کسی می تواند باقی بماند که قوی تر است؛ به همین دلیل این روش، همیشه مورد حمایت اقلیت قوی تر بوده که اکثریت را غارت می کنند.
افزایش مداوم حجم سرمایه و گسترش هر روز بیشتر ابعاد تولید و در نتیجه حجم هر روز بیشتر کالاهای تولید شده در روند انباشت، به قیمت کاهش مداوم قدرت خرید توده پایینی جامعه که فاقد وسایل تولیدی و فقط فروشنده نیروی کار خود هستند، انجام می گیرد که باید خریدار و مصرف کننده انبوه کالاهای هر روز بیشتری باشند که تولید می شود. اما چون انباشت سرمایه و گسترش ابعاد تولید، از محل کاهش قدرت خرید اکثریت وسیع جامعه تحقق یافته است، تشدید تضاد بین تولید و مصرف، منجر به بحران های ادواری اضافه تولید می شود:
از یکسو انبوه کالاهایی وجود دارد که در جریان بازتولید فزاینده (انباشت)، تولید شده اند و از سوی دیگر، فقر و محرومیت مردمی که قدرت خرید ندارند و بسیاری از آنها بیکارند. این همان وضعیتی است که فوریه، سوسیالیست فرانسوی، در توصیف آن می گوید فراوانی و وفور، منشاء احتیاج و محرومیت می شود. رکود، موجب بیکاری و پریشانی و محرومیت توده مردم و کسادی و ورشکستگی و از میان رفتن موسسات تولیدی ضعیف تر و در نهایت کاهش سطح تولید، نسبت به دوره رونق، می شود. پس از مدتی، به دلیل رکود در بازار اشباع شده قبلی، دوباره به طور نسبی جا باز می شود و یک بهبود نسبی پدید می آید تا همین چرخه، از نو تکرار شود.
این تصویر خیلی کلی و ساده بحران های ادواری اضافه تولید است. اما در گفتگو از بحران های اخیر، که به طور عمده جنبه مالی دارند، باید به بعضی ویژگی ها و تحولاتی که در گذشته نزدیک، بستر و زمینه بحران های جاری بوده اند هم، توجه کرد که از میان آنها، دو مورد اهمیت بیشتری دارد:
- یکی، تغییر جهت نظام حاکم سرمایه داری در اواخر دهه هفتاد قرن بیستم، که طی آن “دولت رفاه” را برچیدند و سیاست های نولیبرالی و نئوکانی را جایگزین آن کردند که نتایج این تغییر جهت، اکنون به تدریج خود را نشان می دهد.
- دیگری، تشدید مالی گری بر این بستر جدید و تسلط و استقلال سرمایه مالی و روش های آن، که در این چند دهه اخیر بر زمینه نولیبرالی مورد بحث، صورت گرفت و ماهیت فعالیت ها و عملکرد سرمایه مالی و تفاوت آن با سرمایه صنعتی و مولد.
بین این دو مقوله البته ارتباط ذاتی و طبیعی وجود دارد که ذیلا در مورد هر یک از آنها توضیح مختصری خواهیم داد.
دولت رفاه، سرمایه داری تعدیل شده بود. این دولت، حاصل سازش نظام سرمایه داری حاکم با جنبش دموکراتیک و سوسیال دموکراسی بود که در فضای سیاسی پس از جنگ دوم، بر فضای عمومی سیاسی این کشورها غلبه داشت. دولت رفاه، عمدتا بر الگوهای کینزی مبتنی بود که از سمت تقاضا تنظیم می شوند و به همین جهت، در عرصه خدمات اجتماعی و رفاه عمومی - اشتغال، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، خدمات بیمه و تأمین اجتماعی و ...- انجام تعهدات قابل توجهی را در این زمینه ها برای طبقات کم درآمد به عهده داشت. اما وقتی از اواخر دهه هفتاد قرن گذشته، سیاست های سرمایه داری قرن نوزدهمی مجددا مطرح شد و به تدریج، جای دولت های رفاه را گرفت، اقتصاد سرمایه داری با طرحی که تحت رهبری امریکا و به وسیله مجموعه کشورهای امپریالیستی، به طور هماهنگ تهیه و اجرا شد و به “اجماع واشنگتن” موسوم است؛ از طریق خصوصی سازی ها؛ حذف یارانه ها؛ حذف هزینه های دولت در زمینه خدمات عمومی؛ تغییراتی که در نظام مالیاتی و مالیه عمومی کشور به سود شرکت ها و صاحبان درآمدهای کلان و به زیان توده مردم داد؛ حذف نظارت دولت بر فعالیت بانک ها و موسسات مالی؛ لیبرالیزه کردن تجارت و بازکردن عرصه برای فعالیت لگام گسیخته و بدون نظارت بر سرمایه های بزرگ به خصوص سرمایه مالی؛ فشار بر مردم را افزایش داد و فاصله فقر و ثروت در مدتی کوتاه، چنان افزایش یافت که به گفته دیوید هاروی، (در مصاحبه ای که ساشالیلی در سال ٢٠٠٦ با او انجام داده است و ترجمه فارسی این مصاحبه، در کتاب ایدئولوژی نولیبرال، گرد آوری و ترجمه پرویز صداقت، موسسه انتشارات نگاه آمده است) “مثلا در امریکا، سهم یک درصد بالایی جمعیت از درآمد ملی، در فاصله سال های ١٩٧٩ تا ٢٠٠٠ سه برابر شد و البته الان با توجه به قوانین مالیاتی که دولت بوش اجرا می کند، وضعیت آنها حتی بهتر هم شده است. مکزیک نمونه دیگری است که در آن، طی دوره کوتاهی بعد از نولیبرالی سازی، ناگهان چهارده تن یا تعداد بیشتری از مکزیکی ها، در لیست جهانی میلیاردر های نشریه فوربس ظاهر شدند. شوک درمانی بازار که پس از فروپاشی در روسیه اجرا شد، به شکل گیری الیگارشی منجر شد که ۵٠ درصد درآمد ملی روسیه را در اختیار دارند. از این رو، در هر کجا که نولیبرال سازی به حرکت در آمد، این تمرکز مهیب قدرت و ثروت در سطوح بالای سلسله مراتب را می بینید. این را در عمل، در “یک صدم درصد” بالایی سلسله مراتب، می بینید.
برای مثال، مطلب کوتاهی در نیویورک تایمز شرح می داد طی بیست سال گذشته، چه اتفاقی برای ثروتمندترین افراد در این کشور رخ داده است. این مطلب نشان می داد که ثروت آنها بر حسب دلار ثابت، در حدود سال ١٩٨۵ برابر ٦٠٠ میلیون دلار بود که الان چیزی در حدود ٢.٨ میلیارد دلار است. طی این دوره، آنها ثروت خود را چهار برابر کردند. آنچه نولیبرال سازی، بسیار خوب انجام داده است، اعاده یا شکل گیری دوباره قدرت طبقاتی باند محدودی از نخبگان سیاسی است.”
او در این مصاحبه نشان می دهد که لیبرالیسم نو، دو نقش عمده ایفا می کند:
یکی اعاده نرخ های بالای سود برای سرمایه داری است و دیگری اعاده قدرت طبقه مسلط سرمایه دار است.
البته این نرخ های بالای سود آوری و این سودهای هنگفت و افسانه ای، از آسمان یا از زمین نمی آید، بلکه از کاهش قدرت خرید طبقات پایین تر و غارت آنان حاصل می شود. وقتی این وضع منجر به بحران می شود هم، راه حل آنها سیاست ریاضت اقتصادی، یعنی فشار بیشتر به مردم است:
همه جامعه ریاضت بکشند برای آن که معدودی، حاصل آن را بالا بکشند!
دولت ها و مسئولین سیاسی هم، در خدمت این سرمایه های مالی و صاحبان آنها هستند. به اصطلاح نمایندگان مردم در نظام سیاسی حاکم، که باید امین مردم و حافظ منافع آنان باشند، گمارده سرمایه و در خدمت آن هستند. صاحبان بانک ها و سلاطین سرمایه مالی، دولت ها و سیاسیون را اداره می کنند؛ نه سیاستمداران و دولت، بانک ها و سرمایه ها را. به همین دلیل، نهادهای دولتی، از بحران هایی که پی در پی بروز کرده است، نه تنها درسی نگرفته اند، بلکه این بحران ها را بهانه ای برای زیر سوال بردن هزینه های دولتی و افزایش فشار بر طبقات پایین، از طریق تشدید خصوصی سازی ها و سیاست های ریاضت اقتصادی قرار می دهند. مالیات افراد و شرکت هایی را که درآمد های کلان دارند، کاهش می دهند و از نظارت موثر بر بانک ها و بازارهای مالی، که مسبب اصلی این بحران ها هستند، طفره می روند و می گویند اینها “کارآفرین” هستند و با سرمایه گذاری خود، محرک رشد اقتصادی می شوند و اینها را باید تشویق کرد! حال آنکه رشد اقتصادی بر پایه حقوق و درآمد های مردم صورت می گیرد نه با مقروض کردن آنها. و چون دولت ها -حتی دولت هایی که سابقا در این کشورها ادعای چپ داشتند- هم سیاست های نولیبرالی را اجرا می کنند و در داخل حکومت ها، گوش شنوایی برای حرف مردم وجود ندارد، مردم ناگزیر شده اند به خیابان ها بریزند و در آنجا حرف خود را فریاد بکشند:
“ما نود و نه درصد هستیم!”
***
اکنون به قسمت دوم بحث می رسیم و ماهیت سرمایه مالی و چگونگی تشدید مالی گری را در شرایط جدید نولیبرالی و نحوه فعالیت و عملکرد آن را طی دهه های اخیر، بررسی می کنیم، چرا که دولت رفاه و تفکری که اساس آن بود و به ویژه مکانیسم های نظارتی آن، برای عملکرد سرمایه مالی، بستر مناسبی نبود.
پیش از ورود به بحث اصلی، برخی توضیحات مقدماتی برای درک بهتر موضوع، لازم است. در اساس و از ابتدا، هدف انسان از فعالیت تولیدی، رفع نیازهای خود، یعنی مصرف آن تولیدات بوده است، نه به دست آوردن سود. به عبارت دیگر، انسان در اصل، برای رفع نیاز خود، برای مصرف، تولید می کرده است. آدمی، برای آن که زنده می ماند، بایستی چیزی می خورد، برای حفظ خویش در برابر سرما و گرما، چیزی می پوشید و برای محافظت خویش از گزند حیوانات وحشی و باد و طوفان و عوامل طبیعی، برای خود سرپناهی فراهم می کرد؛ یعنی خوراک و پوشاک و مسکن، از ضروریات ابتدایی حیات و شرط بقای او بوده است و انسان، به ناگزیر برای تأمین این ضروریات، دست به فعالیت زده است. این فعالیت ها (جمع آوری میوه ها و دانه های خوراکی و بعدها کشاورزی، شکار حیوانات برای خوراک و بعدها دامپروری، تهیه پوشش از پوست و پشم حیوانات و...) ابتدائی ترین شکل های فعالیت تولیدی بوده است که بعدها، در جهات گوناگون گسترش یافته است. اینکه در جریان تولید و از قِبَل تولید - در سازمان خاصی از فعالیت دسته جمعی تولیدی- این امکان فراهم می شود که برخی در نتیجه تصاحب حاصل کار دیگران، صاحب سود و ثروت هم بشوند، از حواشی و پدیده های انگلی سازمان تولید بوده است، نه هدف اصلی خود تولید. چون تولید باید به صورت جمعی انجام شود، همیشه دارای یک سازمان، دارای یک نظام اجتماعی مشخص هم بوده است و در نظام های متعددی از تولید جمعی، این پدیده تصاحب کار دیگران و رسیدن به سود و ثروت، وجود داشته است؛ اما در نظام خاصی از تولید اجتماعی، این پدیده کسب سود و ثروت (به جای مصرف)، به هدف اصلی تولید تبدیل می شود. یعنی تولید نه برای مصرف، بلکه در درجه اول برای کسب سود و ثروت، صورت می گیرد. نام این نظام اجتماعی خاص، سرمایه داری است.
کسی که امروز مثلا کارخانه تولید کفشی را احداث می کند، عاشق کفش نیست و خود و خانواده اش نیز در سال، بیش از چند جفت کفش استفاده نمی کنند، بلکه به دنبال سودی است که از طریق تولید کفش، عایدش می شود. او پول خود را در کار تولید کفش سرمایه گذاری می کند تا پول بیشتری عایدش شود و اگر فردا معلوم شود کار تولید کفش، سودی ندارد و تولید مواد غذایی سود آور است، این فرد، سرمایه خود را به رشته ای منتقل می کند که سود آور است. یعنی به زبان اقتصادی، ارزش مصرفی کالا مورد نظر او نیست، بلکه این ارزش مبادله ای کالا است که انگیزه سرمایه دار تولید کننده را تشکیل می دهد. هرجا سود بیشتری عایدش شود، پول را همان جا می برد، اما لازمه کسب این سود، به هر حال، تولید است. یعنی سرمایه تولیدی، فقط از طریق روند تولید و در خلال تولید، می تواند بخشی از حاصل کار دیگران را تصاحب و به سود و ثروت برسد. اما در حاشیه این نظام خاص، بخش هایی از سرمایه هم هستند (سرمایه ربوی و رانت خوار) که بی آنکه در خود چرخه تولید، دخالت و مشارکتی داشته باشند، بخشی از سود و ثروتی را که در جریان تولید و با کار دیگران ایجاد می شود - با شیوه های خاص- تصاحب و مصرف می کنند. این ماهیت اصلی سرمایه مالی است.
در نظامی که کسب سود - به جای رفع نیازهای اقتصادی انسان یعنی مصرف- در تولید روز به روز محوریت بیشتری کسب می کند؛ زمانی می رسد که سرمایه، به خود روند تولید هم، به عنوان روندی مزاحم اما اجتناب ناپذیر، نگاه می کند که به خاطر کسب سود، ناچار باید آن را طی کند! بنابراین، پول در آوردن نه از تولید و کار، و بدون آنکه این پول در آوردن با جریان تولید ارتباطی داشته باشد، مورد توجه قرار می گیرد. این، اساس فعالیت سرمایه مالی است.
سرمایه داری، کسب سود را به جای رفع نیاز انسان، محور تولید قرار داد و سرمایه مالی، اساسا از تولید چشم پوشی کرده و به دنبال پول در آوردن از خود پول است.
برای پی بردن به ماهیت شیوه هایی که سرمایه مالی بوسیله آنها ارزش های اقتصادی را که در جریان تولید و با کار دیگران ایجاد شده من غیر حق تصاحب می کند، لازم نیست حتما روش ها و افزارهای جدید عملکرد بانک ها و صندوق های سرمایه گذاری خطر پذیر و بازارهای مالی و روش های باصطلاح “مدیریت بدهی پرریسک” یا افزارهای جدید این فعالیت های متقلبانه مثل مشتقه های اعتباری، وام های رهنی، و اوراق بهادار به پشتوانه بدهی و اوراق قرضه بیمه به طور جداگانه و تفصیلی وارسی شوند. عملکرد عمومی سرمایه مالی در همه این موارد، مآلا یکی است: برای هر دارایی و تعهدی، اوراق بهادار صادر می کنند، یعنی به اصطلاح آن تعهد را به اوراق بهادار تبدیل کرده و این اوراق و دارایی های موهوم را در گردش قرار داده و از آنها بهره در می آورند، در حالی که این اوراق بهادار با گردش خود هیچگونه ثروت و ارزش اقتصادی واقعی و تازه ای به وجود نمی آورند، زیرا این عرصه، عرصه گردش است نه عرصه تولید.
آپارتمانی را که در آن سکونت دارید، ارزیابی می کنند و برای آن اوراق بهادار صادر و آنها را در گردش قرار می دهند. برای سرمایه مالی این مهم نیست که این آپارتمان، مورد استفاده شخصی دارد، دارائی شخصی است نه دارائی خصوصی که موضوع خرید و فروش و کسب سود قرار گیرد. سرمایه مالی می خواهد همه چیز را به کالا تبدیل کند تا قابل خرید و فروش شود و بتوان از آن سود در آورد. در نتیجه رانت هایی که در جریان گردش بر روی این آپارتمان می خورند (بی آنکه چیزی به این آپارتمان اضافه شود) قیمت آن افزایش پیدا می کند و خریدار بعدی، یکی مثل شما، که می خواهد این آپارتمان یا یکی مثل آن را بخرد، باید دو برابر شما پرداخت کند. آپارتمان ها دو برابر نشده است و کسانی که این ما به التفاوت را خورده اند در ازای آن آپارتمانی نساخته یا احداث نکرده اند، اما مابه التفاوت قیمت قبلی و بعدی این آپارتمان را عناصر مالی به جیب زده اند.
سهام در واقع بخش های مساوی سرمایه ثابت یک شرکت است و اوراق سهم، نماینده های کاغذی آن سرمایه ثابت و بخش های مساوی آن هستند. یک شرکت تولیدی را در نظر بگیرید که دارای ماشین آلات و تجهیزات، زمین و ساختمان، مواد اولیه و کالاهای ساخته شده در انبارهای خود، پروانه و علائم تجاری، اطلاعات فنی و مالکیت معنوی و... است. اینها همه ثروت اقتصادی و دارای ارزش است. اگر فرضاً مجموع ارزش این دارایی های واقعا موجود، پنج میلیارد تومان باشد و این شرکت دارای ۵٠٠٠ سهم؛ بدیهی است ارزش هر سهم آن یک میلیون تومان خواهد بود، به عبارت دیگر، هر برگه سهم این شرکت نماینده ۵٠٠٠/١ دارایی های آن یعنی معادل یک میلیون تومان از ماشین آلات و تجهیزات و مواد و سایر دارایی های شرکت است. این شرکت مثلا در کار تهیه و توزیع مواد سوختی است و امسال هم از مهر و آبان، بارش برف و باران زودهنگام، خبر از یک زمستان سرد و طولانی می دهد و بحران نفت و گاز را هم خواهیم داشت؛ این در عرف بازارهای مالی به معنای بالا رفتن قیمت سهام شرکت هایی است که در کار سوخت و انرژی فعالیت دارند. ارزش هر سهم یک میلیونی به یک میلیون و نیم می رسد یعنی یک برابر و نیم می شود، اما آن دارائی های واقعی که این سهام نماینده آنهاست تغییر نکرده است و یک برابر و نیم نشده است. ما به ازای واقعی این پنجاه درصد اضافه ارزش سهام در کجاست؟ چنین دارایی های واقعی وجود ندارد یعنی به کالاها یا خدماتی که ارزش واقعی اقتصادی دارند و این سهام معرف آنهاست چیزی اضافه نشده است. وقتی از ابتدا این سهام کاغذی در نفس خود ارزشی ندارند و فقط نماینده ارزش های اقتصادی و واقعی است که در محل دیگری موجودیت مادی و عینی دارند، پس این نماینده ها باید هنگامی افزایش یابند که ثروت های واقعی ما به ازای آنها افزایش یافته باشند. اما بازی با این نماینده های کاغذی در بازار مالی، بدون آنکه در عرصه تولید واقعی ثروت های اقتصادی حقیقی افزایش حاصل کنند، عرصه فعالیت های مالی و شگرد اصلی آن است. مابه ازای مادی دارایی های کاغذی موهوم (داکام) یا کار است یا کالاها و خدماتی که حاصل کار هستند، اما سرمایه مالی به کمک مشتی افزارهای کاغذی که در عرصه تولید هیچ مابه ازای مادی ندارند، برای خود، تولید ثروت می کند یعنی با حقوقی که در نتیجه بازی با همین کاغذها در بازار مالی برایش حاصل می شود، بخشی از ثروت های اقتصادی واقعی را تصاحب می کند که در تولید آنها هیچ گونه دخالت و مشارکتی نداشته است.
روش ها و افزارهای سرمایه مالی، به ویژه آنچه طی چند دهه اخیر ابداع شده است، بسیار متنوع تر و پیچیده تر از مثالی است که در اینجا بیان شد، اما اساسا کار سرمایه مالی در همه آنها همین است. دارایی های کاغذی مجازی یا موهوم، وجود خارجی ندارند و در واقع مجوزها و وسائل کاغذی و امتیازاتی برای تملک و تصرف بخشی از ثروت های واقعی جامعه اند. این تملک و تصرف، من غیرحق، یعنی بدون آنکه دارندگان این مجوزهای کاغذی و امتیازات، در خلق و ایجاد آن ثروت های واقعی، دخالت و مشارکتی داشته باشند، صورت می گیرد.... بورس بازان، اسپکولاتورها و سایر شعبده بازان مالی که در بازارهای مالی و با روش ها و افزارهای جدید مالی، دارایی سازی مجازی و موهوم می کنند، هیچگونه دخالت مادی و واقعی در خود روند تولید و هیچگونه ارتباطی با آن ندارند، اما به کمک این افزارها و روش ها و از طریق همین دارائی سازی های مجازی، بخش قابل توجهی از ارزش های واقعی اقتصادی را که محصول تولید است، تصاحب می کنند (١).
این گونه بهره های تو در تو را بدون کار اقتصادی واقعی، تا زمانی می توان بدست آورد که، مدیون نهایی -یعنی مردمی که کار و تولید می کنند- با کار خود، با درآمدی که از کار خود حاصل می کنند، قادر به پرداخت رانت هایی به سرمایه مالی باشند. وقتی میزان این رانت ها آنقدر زیاد شود که بخش مولد، یعنی مردم، دیگر قادر به تأمین و پرداخت آنها نباشند، بحران آغاز می گردد. انگل تا زمانی می تواند به حیات خود ادامه دهد که موجودی که میزبان آن است زنده بماند؛ اگر تغذیه انگل از میزبان از این حد بگذرد، انگل و میزبان هر دو از میان می روند (٢).
به عنوان آخرین کلام، از نقش دولت های سرمایه داری، در به وجود آوردن این بحران هم نباید غافل بود. دولت های سرمایه داری، علاوه بر این که در خدمت سرمایه مالی و عامل حفظ منافع و اجرای سیاست های آن هستند، خود نیز یکی از عوامل ایجاد بحران های مالی به شمار می روند. دخل و خرج دولت در چهارچوب مالیه عمومی و در بودجه دولت، تنظیم می شود، اما از طرف دیگر، از همان زمانی که با تمرکز نشر پول و عملیات بانکی، کار نشر پول از دست بانک های خصوصی خارج و به طور انحصاری در اختیار دولت های سرمایه داری قرار گرفت، دولت ها این حوزه را که به اقتصاد عمومی جامعه و مراودات اقتصادی مردم با یکدیگر - خارج از دستگاه حاکمه- مربوط می شد، با مالیه عمومی خود، که حوزه دخل و خرج خود آنها بود، در هم آمیختند و در مواقع نیاز شدید به پول - مثل زمان جنگ- با نشر پول بی پشتوانه ای که صرف مخارج دولتی می شد، از جیب مردم هزینه های خود را تأمین می کردند. این مسأله یکی از اساسی ترین علل بحران های پولی و مالی است، اما بحث مفصلی است که بررسی آن نیاز به فرصتی جداگانه دارد. اما جدا از این عملکرد، دولت های سرمایه داری امروز کارگزاران بانکداران و سلاطین مالی شده اند. بانکداران، زندگی مردم را نابود کرده و سه چهار نسل بعدی را بدهکار می کنند، اما دولت هایی که منتخب همین بانکداران هستند، به اسم دولت منتخب مردم، در مواقع بحران هم، از حلقوم مردم در می آورند و به حلقوم بانک ها می ریزند تا مانع غرق شدن آنها شوند. نهصد میلیارد دلاری را که اوباما همین دو سال پیش، وقتی موسسات مالی وال استریت به ادعای خود در آستانه ورشکستگی قرار داشتند، از محل مالیات هایی که مردم کم درآمد پرداخته بودند به حلقوم بانک های وال استریت ریخت که فراموش نکرده اید؟ مگر نه اینکه بنا به آیه مقدس و تکراری اقتصاد نولیبرال، “مداخله دولت در امور اقتصادی، سم مهلک اقتصاد است و باید گذاشت بازار کار خود را بکند!؟” پس ممنوعیت مداخله دولت، فقط مربوط به مواردی است که دولت در جهت حمایت از اقشار کم درآمدتر و رفاه آنها هزینه نماید؛ نه مواردی که مالیات های پرداختی مردم را به جیب سرمایه داران مالی سرازیر کند. این دو رویی، خاص کشورهای سرمایه داری کانونی نیست. در آن دسته از کشورهای پیرامونی هم که با اجرای برنامه های تعدیل ساختاری، به اردوی سرمایه مالی جهانی شده ملحق شده اند، بر خلاف ادعاهای نظری نولیبرالیسم، دولت پای ثابت و موتور محرکه اجرای برنامه های نولیبرالی است و تنها راه شکل گیری آن بورژوازیِ کمپرادوری که به عنوان دلال و واسطه اقتصاد این کشورها با انحصارات مالی بین المللی عمل می کند، یکی شدن این بورژوازی وابسته، با دستگاه قدرت و دولت و غارت جامعه، از طریق شراکت با دستگاه قدرت است. به قول سمیر امین، “رانت جویی انحصارات، مستلزم این است که دولت، شریک جرم فعال آنان باشد”، به همین دلیل، فساد مالی جزء لاینفک حکومت در همه این کشورهاست. بی دلیل نیست که در همه خیزش های اخیر مردم در کشورهای عرب و شمال آفریقا، مسأله فساد مالی سران دولت، در صدر اعتراضات جنبش های دموکراتیک بوده است. به این ترتیب، لیبرالیسم نو، مزورانه در عرصه نظری شعار “عدم دخالت دولت در امور اقتصادی” را سر می دهد، اما در عمل، دولت آنان در خدمت انحصارات عمل می کند.
آیا باز هم می توان نظریه پردازان شیاد نولیبرال و نئوکان را آرایش کرد و به جای قدیسان انساندوست به مردم قالب نمود؟
نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، وام ها را به بانک ها و دولت ها می دهند. نظام غارتگر سرمایه مالی شده این کشورها هم، به توصیه همین نهادهای بین المللی، طوری “تعدیل ساختاری” شده است که مآلا سرمایه مالی، بخش اعظم این وام ها را بالا می کشد، اما باز پرداخت آنها در آینده به عهده مردم است. مردمی که هم باید تا چند نسل بعد این بدهی ها را پرداخت کنند و هم تحقیر و توهین را تحمل کنند (یونان، اقتصاد عقب مانده و فقیری است که در آستانه ورشکستگی قرار دارد و اگر کمک صندوق اروپا آن را نجات ندهد، غرق خواهد شد؛ و هر چه مدام یونانیان فریاد می کشند که نه کمک و نجات اتحادیه اروپا را می خواهیم و نه نظامی را که با نسخه های نولیبرالی ما را به این روز انداخته، جواب آنها را با پلیس ضد شورش و گاز اشک آور می دهند). موقعیت این گونه کشورهای بدهکار هم، شبیه شخص بدهکاری است که به دام بستانکار نزولخواری افتاده است و هر بار که این بستانکار نزولخوار، او را نجات داده و وام تازه ای به او می دهد، با این شرط که با آن بدهی قبلی اش را بپردازد؛ در واقع او را از چاله در می آورد و به چاه عمیق تر می اندازد، اما باز هم توجیه تراشان این نظام و رسانه های آنها، اقتصاد بازار و دموکراسی مبتنی بر بازار را در بوق می کنند.
یک مشت دزد و جانی و سیاستمدارانی که در خدمت آنها هستند، بر دنیای سرمایه داری امروز حکومت می کنند و اکثریت روشنفکران را هم طی سالها تبلیغات سرسام آور نولیبرالی، ترسانده اند که درباره آنها صریح حرف بزنند و در آنها تردید ایجاد کرده اند. سیاست بازانی از جنس برلوسکونی که یک در میان، با افتضاحات مالی و جنسی رسوا می شوند، اما با سماجت و وقاحت به قدرت چسبیده اند. همین چند روز پیش بود که آخرین افتضاحات به استیضاح او منجر شد، اما باز هم با زد و بند و تبانی با نمایندگانی که از جنس خود او بودند، رأی اعتماد گرفت و مدتی کوتاه بعد از آنکه که در زیر فشار بحران، بالاخره استعفای او اعلام شد، مردم تا صبح در خیابان های رم، از رفتن او شادمانی و رقص و پایکوبی می کردند. معنای نماینده مردم بودن در دموکراسی های بورژوایی امروز، این است، سیاستمدارانی که منتخب مردم و نماینده و حافظ منافع آنها هستند! یا از جنس هاشم تاچی، نخست وزیر منتخب کوزوو - بخشی از صربستان که با پول و حمایت امریکا و علنا زیر پرچم امریکا، آنرا از صربستان جدا کردند- که چند ماه پیش، لیک مارتی، گزارشگر ویژه اتحادیه اروپا اعلام کرد در قاچاق انسان، قاچاق اعضای بدن انسان و قاچاق مواد مخدر دست دارد. در این معرکه، که لیبرالیسم نو در زادگاه و کانون خود، در عرصه تجربه و عمل، که بالاترین معیار داوری است ، در عرصه زندگی واقعی، متحمل چنین شکست سنگینی شده است، تماشایی است تلاش های مدافعین وطنی آن، اقتصاد خوانده هایی که از مکتب های اقتصادی بازمانده از دوره مرحوم بناپارت فارغ التحصیل شده اند و اینجا با تبلیغات و چهره سازی های مطبوعات دست راستی، "صاحب نظر اقتصادی" شده و وظیفه دفاع از سرمایه مالی را به عهده گرفته اند. یکی مارکس را رمال می خواند (شاخ گاومیش را از نیش پشه چه آسیب؟)؛ دیگری کشف کرده است که سرمایه داری، امپریالیسم نیست، دولت یک نهاد عمومی است که برای منفعت عموم کار می کند، و امپریالیسم زمانی به دنبال نفت بود و به ضرب دکنگ منابع می خواست، اما الان نمی خواهد! و در ادامه حرف های خود، با تمجید از شیوه های کلاهبردارانه و بحران زای عملکرد سرمایه مالی، چنان از هیبت و پیچیدگی افزارهای مالی جدید سخن می گوید که گویی صحبت از معادلات هسته ای است و ظاهرا قرار است چنان مخاطب را از این افزارهای جدید مالی و پیچیدگی های آنها بترسانند که کسی جرات نکند درباره آنها حرفی بزند و سر آخر هم توصیه می کند که دیگران هم باید همین شیوه های سرمایه مالی را یاد بگیرند و به کار بندند تا دنیا اصلاح شود! راه مبارزه با ایدز این است که همه ایدز بگیرند.
"ابزار مالی، هنر ایجاد ثروت از هوای رقیب است. امریکایی ها و اروپایی ها یاد گرفتند. چینی ها هم دارند یاد می گیرند" (٣) ما هم باید یاد بگیریم. معلوم نیست اگر همه بخواهند با این "تجارت فکر" به ثروت های واقعی، که حاصل کار دیگران است برسند، چه کسی باقی می ماند تا آن ثروت های واقعی را تولید کند و اگر همه دنبال تولید "فکر و طراحی" راه های چپاول دیگران باشند، پس آنچه مردم دنیا باید بخورند، بپوشند، در آن سکونت کنند و ... را چه کسی باید تولید کند؟
در این شرایط و با وضعی که نظام سرمایه داری و به ویژه سرمایه مالی مسلط و نظام های حاکمی که در خدمت آنها هستند، پیدا کرده اند؛ برای مردم راهی باقی نمانده است جز آنکه به خیابان ها بریزند و اعتراض خود را فریاد بکشند. "ما ٩٩ درصدی ها هستیم."
ناصر زرافشان
------------------------------------------
*متن سخنرانی، توسط آقای زرافشان بازنویسی شده است.
(١) بحران مالی جهانی و نظام پولی (مقدمه مترجم کتاب) انتشارات آزادمهر، تهران ١٣٨٩
(٢) همان جا
(٣) مصاحبه مجله مهرنامه با آقای محمد طبیبیان، شهریور ١٣٩٠
***************
در ستایش لحظه!
متن مقاله* محمد غزنویان برای سمینار همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری (کرج - آبان١٣٩٠)
راست کیشان ستایندگان صبوری قحطی زده ها و غرق شدگان در گنداب آبله و هپاتیت و پوپولیست ها و اپورتونیست ها وراجان به خشم متظاهر در مقام رجاله های ناسیونالیست و رفرمیست های گنگ همه با هم و با زبان بازی های به ظاهر متعارض، به اعتبار شاخص های کمی، تاریخ را وجب می زنند و طول و عرض خشم مطرودان و حاشیه نشینان را به نقشه و نرم افراز تقلیل می دهند. آنان که چون موش در سوراخ های تنگ و تاریک سیلوهای سرمایه داری، حاصل رنج فرودستان جهان را تلنبار می کنند، دیگرانی که از بنیان متزلزل این بنای به ظاهر غول آسا، آگاهی دارند و دست اندکار ایضاح چرایی و چگونگی وجود بحران در ذات این سازه اند را؛ متوهمان و خوش خیالان می نامند. آنان خویش را فاتحان تاریخ بر می شمارند: فاتحان مستولی یافته بر بدن ها و مغزهای مردمان.
لنین باور داشت، استفاده بردن از مقیاس تاریخ جهان، اشتباه نظری فاحشی در سیاست عملی است. و اکنون بی آنکه خام دستانه، به غفلت مادرزاد ستایندگان پویایی سرمایه داری متمایل باشیم، باید گام را کمی فراتر نهیم و به گزاره ای عزیمت کنیم، دال بر تغافل آگاهانه ی سرمایه داری. تغافلی از جنس افسون زدگی. آنها، همه چیز را تحت کنترل می نمایانند و خود را مسلط بر هر جنبش و جنبنده ای. آنها پشت فرودست ترین لایه های طبقه کارگر را، با مالیات ها و صورت حساب های ماهیانه می لرزانند و خود بابت بیلیون ها دلار بدهی و اختلاس، میلیون ها بیکار و میلیون ها بی خانمان و ... خم به ابرو نمی آورند. آنها ایمان دارند که فغان افغان و ضجه غزه، آبی است بر سیمان ایدوئولوژیک آنها. آنها خود را روح تاریخ می دانند.
این وضع آنهاست و آنها با هوش های اجیر شده، ضمن اشراف به این وضعیت، با سناریوهای پی در پی و بی وقفه، به اختفای آن می پردازند. اما ما چگونه به تبیین محل ایستادن خود در تاریخ نگاری ای دیگرگونه می پردازیم؟ آیا باید با تعویض نقش ها و نطق های آتشین، نقطه اوج دراماتیک این تاریخ نگاری باشیم؟ آیا حتی آنها با تدوین و گریم و مونتاژ خود، قادر به بازتولید درام و ایفای توامان کاراکتر خون آشام و بتمن نیستند؟ چطور باید از اشتباهی که لنین به آن اشاره می کند، اجتناب کنیم؟
مارکس معتقد بود که تولید به معنای عام، اگر چه انتزاع اما انتزاعی است معقول، که به واسطه کشف و تعیین عنصر مشترک، ما را از تکرار و دوباره کاری نجات می دهد. با این حال، او تاکید نیز داشت که این عنصر مشترک، در عمل از پاره های گوناگون مرکب است و تعیناتی متفاوت نیز دارد. از این رو، وی بر آن بود که "باید کوشید تا عناصر غیر کلی و غیر مشترک تولید، از عناصر مشترک و معتبر آن به عنوان تولید جدا شوند و به نحوی که وحدت آنها که ناشی از همانی ذهن ( بشر) و عین ( طبیعت) است، موجب فراموش شدن تفاوت های اساسی نگردد."
می توان از دو وجه به مداقه در این مساله پرداخت:
الف: در وجه نخست و از منظر راست کیشان، چنین پنداشته می شود که سراسر تاریخ، عرصه تقلایی بوده است تا به استیلای نظم سرمایه دارانه برسد و به مثابه قانونی جاویدان به کمال برسد. این همان رویه مقیاس گرفتن تاریخ سرمایه داری است که آنها به واسطه آن، با بی اعتنایی از کنار جنبش های مردمی عموما و جنبش های بر آمده یا مقرون به چپگرایان خصوصا، می گذرند.
ب: در وجه دوم و از نقطه نظری آلترناتیو، (که چنانکه آمد یکسر به وهم و خیال متهم شده است) ممکن است با حذف تفاوت در شیوه های تولید و چگونگی مسیرهای متفاوت نیل به اقتصاد سرمایه داری و عدم لحاظ کردن شیوه های متفاوت سرمایه داری مالی و صنعتی و ... کل مناسبات طبقاتی و متعارض، دچار اینهمانی و استحاله در یکدیگر شوند.
توضیح وجه دوم از این رو حائز اهمیت است که عدم اصرار بر ایضاح آن، ما را دچار همان آرمانگرایی ذاتی راست می کند که علی الاغلب به ما حواله شده است. این فقره از آن رو با اهمیت است که می تواند در صورت غفلت، ما را در چنبره روایتی ساده اندیشانه از تاریخ مبارزات طبقاتی گرفتار کند. روایتی که ذیل آن با برجسته سازی مفهوم جامعه شناختی جنبش، یا ابر روایت سازی از هژمونی اقتصاد کلان، دست اندکار سر هم بندی فرمالیستی جنبش های اجتماعی اقتصادی شده و از ریشه های متفاوت برسازنده آنها، غافل بمانیم.
گرامشی در این باره می نویسد:
"وقتی قرار باشد که یک دوره تاریخی مورد مطالعه قرار بگیرد، اهمیت فوق العاده این تمایز روشن می شود. گاهی اوقات یک بحران دهه ها به طول می انجامد. این دوره استثنایی به این معنی است که تناقضات ساختاری علاج ناپذیر، خودشان را آشکار کرده اند... و علی رغم این، نیروهای سیاسی که برای حفظ و دفاع از ساختار موجود مبارزه می کنند... و هرگونه تلاش و تقلایی می کنند تا آنها را در محدوده های مشخص علاج نمایند... این تلاش های بی وقفه و مصرانه، زمینه را برای جنبش "اتفاقی" مهیا می کنند... خطایی رایج در تحلیل تاریخی سیاسی، عبارت است از ناتوانی در تشخیص رابطه صحیح میان آنچه ارگانیک است و آنچه اتفاقی است. این خطا موجب می شود که علت ها به صورت نیروهای فعال بلافصل نمایانده شوند، علت هایی که در واقع به صورت غیر مستقیم عمل می کنند، یا موجب این ادعا می شوند که علت های بلافصل، تنها علت های موثر و کارساز هستند."
این فقره به نسبت طولانی، از گرامشی از این رو نقل شد تا تاکیدی باشد بر اینکه، عاملان جنبش و حاملان پیام آن، بنا نیست به تعبیر مارکس "کیمیاگران انقلاب" باشند، بلکه بناست طراحان و سازندگان آن باشند. کیمیاگری، کار کسانی است که از "مهندسی اجتماعی تدریجی" به "مداخله نظامی جهت برقراری دموکراسی" میانبر می زنند.
اما تمام بودن آنها در مقابل به صعوبت شدنِ فرودستان و ناتمامی همیشگی شان، لحظه ای است در تاریخ. لحظات متعلق به ما، اگر چه کوتاه، اما سرشار بوده است. سر شار از وقوف بر دنیایی که تقدسگاه بت های مصرف و بازمصرف و پوچی شده است. لحظات کوتاه ما، درنگ در ساحت آگاهی است. لحظات ما برسازنده ی تاریخ واقعی است که با خون و کار ما به پیش رفته و به نام گیتس و سوروس تمام شده است. مخلص آنکه: تاریخ آنها لحظه ای است در قیاس با لحظات تاریخی ما. هر لحظه ما، نقطه عزیمت ماست به سوی نفی بلد کردن خدایگان بورس و انباشت. نقطه عزیمت ماست به سوی خلق هر بار، لحظات پر شکوه تر و برای خود- ساختن.
پس چرا ما باید از جنگ های سیاست بازان بهراسیم؟ تماشا کنید که آنها چگونه بین غفلت و غفلت آگاهانه، آویزان مانده اند. ببینید که چگونه از شعور دانش آموختگان خیابان ها و کوره ها و داربست ها، مضطرب شده اند. تماشا کنید که چطور موشک هایشان را مقابل هم قطار می کنند و جنگ زرگری راه می اندازند.
لحظات کوتاه و سرشاری که از آنها سخن به میان آمد، می توانند با سرهم بندی و رابینسون کروزوئه بازی هایی که سراب را با ساحل اشتباه می گیرند، دچار رخوت و سرخوردگی شده و زیر مخفف سازی های سرمایه داری مدفون شوند. در واقع با دمیدن در روح دالکتیکی جنبش های مردمی است که می توان از "کلنگی بودن" آنها جلوگیری کرد و آنها را در ساحتی بلندمدت و رو به انباشت آگاهی و تجربه طبقاتی، هدایت نمود.
پس ما هم مبارزه مان را با پرسش از خود پیش ببریم. اینکه لحظه ما چقدر اصالت دارد؟ اینکه فصل مشترک جنبش مردم خاورمیانه و آمریکا چیست و چه چیز منحصر به فردی هر یک از این جنبش ها را واجد هویتی مستقل می کند؟
وقتی خوب دقت می کنیم، در می یابیم که دوران ما، شاهد یکی از بی بدیل ترین لحظات مبارزه طبقاتی است. مبارزه ای گسترده از نیویورک تا قاهره. امروز لحظه ما، خلق جنبشی به وسعت شرق تا غرب عالم است. جنبشی با صورت بندی های متفاوت که با همعرضی زمانی، تئورسین های آنها را به شک دکارتی-وارونه انداخته است. و هر روز از هم و از خود می پرسند: من هستم؟ ما هستیم
محمد غزنویان
-----------------------------
*این مقاله، به موقع به سمینار نرسید و فقط به صورت کتبی ارائه شد.
***************
متن سخنرانی علیرضا ثقفی در سمینار همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری (کرج - آبان١٣٩٠)
با سلام به همه ی حضار و تشکر از همه که در این سمینار شرکت کردند، چه آنها که شنونده بودند و چه کسانی که صحبت کردند. فرصت کم بود. برخی از دعوت ها از طریق تلفن صورت گرفت و نمی توانستیم با تلفن به طور کامل موضوع را توضیح بدهیم و سرفصل های بحث را روشن کنیم. با این حال بیش از ٨٠ الی ٩٠ درصد بحث ها در باره ی موضوع بود. هر چند ناهماهنگی هایی وجود داشت. ده تا پانزده درصد هم تا حدودی خارج موضوع بود که در چنین سمینارهایی با چنین امکانات حداقلی، طبیعی است. همین که دوستان اظهار تمایل می کنند که این جلسات و گردهمایی ها به هر ترتیب تداوم یابد، هم به لحاظ هم اندیشی و هم به لحاظ هماهنگی در حرکت های آینده ضدسرمایه داری، اهمیت زیادی دارد. استقبالی که دوستان در ایران، از بخش های مختلف کارگری و اجتماعی از این دعوت کرده اند، خود گویای وجود زمینه حرکت های ضد سرمایه داری در ایران و جمع بندی و به کارگیری این جمع بندی ها در حرکت های آینده مبارزان ضد سرمایه داری است که در سراسر جهان، حرکتشان را شاهدیم.
همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری
جنبشی وجود دارد. مشخصات این جنبش تا حدودی روشن است، ولی بسیاری از محافل سرمایه داری، با این جنبش تنگ نظرانه برخورد کردند. تا آنجا که توانستند، اخبار آن را سانسور کردند. گفتند جنبش ضد سرمایه داری نیست، اعتراض به مشکل مدیریتی است، مشکل بیکاری و اختلاف درآمدها و بی عدالتی هاست. اعتراضی است به نابرابری ها و مساله فقر. اما همگان در این مساله اتفاق نظر دارند که سرمایه داری، دچار بحران عمیقی است که با بحران های گذشته متفاوت است. موضوع اصلی این جاست که آیا سرمایه داری توان این را دارد که این بحران را از سر بگذراند؟ این بحث باید در جلسات آینده مطرح شود. بخشی ازخود سرمایه داران می گویند بحران با شدت بیشتری بر خواهد گشت. آنها که می گفتند سرمایه داری، پایان تاریخ است، اکنون هم سعی می کنند بگویند که این بحران همانند قبل، پشت سر گذارده می شود. چشم انداز آینده چه خواهد بود؟ مدارک و شواهد نشان می دهد که در دوره های گذشته، بحران در منطقه ای و یا بخشی از سرزمین های نفوذ سرمایه، گسترش می یافت و سپس با کمک مناطق و بخش های دیگر، به نوعی تخفیف یافته و از سر گذرانده می شد. اما اکنون بحران عمیق تر از آن است که وانمود می شود. تزریق پول به مدیران و به بنگاه ها برای مقابله با این بحران، نتوانسته است آن را تخفیف دهد. راه حل ها تا کنون هیچ چیز جز تزریق پول نبوده است. از آن زمان که سرمایه داری این تزریق پول را به عنوان وسیله تخفیف بحران برگزید، هر روز بحران عمیق تر شده است. اکنون بحران به نوعی است که تمام کشورهای سرمایه داری و تمام بخش های آن را در برگرفته است. بحران سراسری است و با گذشته تفاوت اساسی دارد، اما این نظام همچنان سعی دارد باز هم با تزریق پول، بحران را به عقب بیندازد.
حال ببینیم نظام سرمایه داری با تزریق پول چه مشکلی را حل کرده است. این تزریق پول، به جز آنکه صرف نجات بازارهای مالی و موسسات بزرگ شد، کار دیگری انجام نداده است. قبل از تزریق پول، حباب قیمت ها در هم شکسته بود. قیمت ها به سمت واقعی میل می کرد. در هر بحران، یک مساله اصلی آن است که حباب قیمت ها و یا قیمت های کاذبی که با تبلیغات و گسترش زرق و برق ها و عوام فریبی به وجود آمده است، می ترکد. شرکت های بزرگ تمام تلاش خود را به کار می برند تا با عوام فریبی، دروغگویی و انتشار آمار غیر واقعی، هر روز قیمت سهام خود را بالا ببرند، بدون آنکه به ارزش واقعی شرکت ها چیزی افزوده شود.
تزریق پول به بازار نیز همین نقش را داشت. بدون گسترش تولید و اشتغال، بدون گسترش خدمات و تولید ناخالص ملی، سعی کردند قیمت کاذب مسکن و کالاها را حفظ کنند. در حقیقت تزریق پول هیچ چیز نبود به جز حفظ قیمت های کاذب.
اکنون با تزریق هر پولی که در گذشته می توانست بخشی از بحران را حل کند، نه تنها بحران کاهش نمی یابد، بلکه افزون تر هم می شود. این نظام همانند تشنه ای است که برای رفع عطش، آب شور خورده است. دیگر قادر به حل بحران نیستند. تزریق پول تنها به عمیق تر شدن بحران ها می انجامد. در گذشته این روش می توانست بحران را از منطقه ای به منطقه ی دیگر و یا از بخشی از سرمایه داری به بخشی دیگر منتقل کند. در انتقال بحران از بخشی به بخش دیگر و همچنین از منطقه ای به منطقه ای دیگر، همواره یک فرصت زمانی به وجود می آمد. مثلا میان بحران ١٩٩٩ در جنوب شرقی آسیا و بحران ٢٠٠٨ امریکا فاصله زمانی به وجود آمد تا فرصتی برای سرمایه داری باشد تا سازماندهی جدیدی انجام دهد، یا میان بحران ١٩٧٣ تا ١٩٨٢ و سپس ١٩٩٨ نیز فاصله هایی برای انتقال بحران از یک بخش به بخش دیگر وجود داشت. اما خیلی روشن و واضح است که این فاصله ها، هر روز کوتاه تر می شود و دیگر مساله تزریق پول جواب نمی دهد، زیرا این بحران ها همانند بازگشت سلول های سرطانی به بیماری است که دیگر شیمی درمانی جواب نمی دهد. گاه در گذشته، سرمایه داری با کشف منابع و یا سرزمین های بکر جدید، به منابع ارزان و یا نیروی کار استفاده نشده ای دست می یافت و با دست اندازی به آن، بحران های خود را تخفیف می داد. اکنون در سراسر جهان دیگر زمین کشف نشده ای وجود ندارد که سرمایه داری بحران خود را با گسترش در آن حل کند. تا قبل از این بحران، با کشف بازارهای جدید و سرزمین فتح نشده، سرمایه داری سعی می کرد به نوعی از بحران بگریزد.
با این مختصر بپردازیم به این که نیروهای شرکت کننده در مبارزات ضد سرمایه داری چه بخش هایی هستند. نیروهای ضد سرمایه داری، همان طور که دوستان هم گفتند، همه سوسیالیست یا کمونیست نیستند. درست است که سرمایه داری دائم با بن بست نظام برتر از خودش برخورد می کند، اما ضرورتا این سوسیالیست ها و یا کمونیست ها نیستند که در برابر سرمایه داری سدی ایجاد می کنند. سرمایه داری به سدهای محکمی برخورد می کند که خودش در برابر خودش ایجاد می کند و اگر بخواهد این سدها را از میان بر دارد، باید از نظام سرمایه داری و نظم سرمایه دست بردارد و دست برداشتن از نظم سرمایه، چیزی جز تن دادن به نظامی دیگر نیست. آیا سرمایه داری و نظریه پردازان آن هم به این نتیجه رسیده اند که باید دست از نظام موجود برداشته و به نظام دیگری تن دهند؟ شک نیست که تا آن نقطه فاصله ی زیادی داریم و حافظان نظم موجود، تمام سعی خود را به کار خواهند برد تا از فروپاشی نظام کنونی جلوگیری کنند.
راه های جلوگیری از فروپاشی نظم موجود، برای حافظان آن، چندان ناشناخته نیست. یکی از این راه ها، گشایش مناطق جدید برای انتقال بحران به این مناطق است. جنگ های خاور میانه، عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و... بخشی از همین برنامه است، تا با ایجاد سرزمین های سوخته و تزریق سرمایه و دسترسی به منابع انرژی و مواد خام ارزان، قسمتی از بحران های خود را حل کند. از یک دهه قبل، مساله طرح مارشال برای خاورمیانه، یعنی تخریب و سپس بازسازی مطرح بوده است. (طرح مارشال، همان طرحی است که پس از جنگ جهانی دوم برای بازسازی کشورهایی که در جنگ تخریب شده بودند، پیاده شد تا این کشورها، با سرمایه های حجیم شده امریکا بازسازی شوند و ضمنا تا مدتها از بروز بحران جلوگیری کند) به دلایل متعددی می توان گفت که این طرح، جواب بحران های موجود نظام سرمایه داری را نمی دهد، زیرا این نظام، گزینه های زیادی در تغییر حکومت ها ندارد و این تغییرات از حسنی مبارک به طنطاوی، از صدام به مالکی و از بن علی به راشد غنوشی و از قذافی به عبدالجلیل است. این تغییرات با هوشیاری و آگاهی مردم منطقه، برای نظام جهانی و بحران های آن، داروی شفابخشی نیست و از هم اکنون، با گسترش اعتراضات مردم مصر در برابر گزینه های جدید، بطلان خود را نشان می دهد. در میان نظریه پردازان این نظام، ایده ی دامن زدن به جنگ های جدید و گسترش مناطق جنگی برای گشودن راه برای حل بحران، به وضوح دیده می شود. اگر این نظام بخواهد از طریق گسترش جنگ ها مشکل خود را حل کند، باید به جنگی وسیع تر از آنچه که در جنگ دوم جهانی اتفاق افتاد، دست بزند تا با سرزمین های سوخته وسیع و نابودی بخش قابل توجهی از تمدن بشر بتواند این بحران را حل کند، زیرا به گفته ی تمام صاحب نظران خود این نظام، بحران کنونی بسیار وسیع تر و شدید تر از بحران ١٩٢٩ تا ٣٣ است که برای حل آن، جنگ جهانی دوم ضروری بود.
در این میان مبارزان ضد سرمایه داری که اکنون بسیار آگاه تر از گذشته هستند و نیروهای آنها در سراسر جهان گسترده است، وظیفه ای بس خطیر بر عهده دارند تا نگذارند این نظام بحران زده، به هر ترتیب که می خواهد با جامعه بشری رفتار کند.
انسجام سراسری و همبستگی آنان، همراه با گسترش آگاهی در میان توده های وسیع و اقشار مختلف اجتماعی، امر مهمی است که باید برای جلوگیری از نابودی تمدن بشری به آن همت گمارد و بدون ارائه برنامه ای مدون برای جلوگیری از جنگ طلبی ها و توسعه طلبی های نظام موجود، که در مخمصه ی بحران خود ساخته قرار گرفته است، نمی توان به اهداف برتر دست یافت.
هوشیاری مبارزان ضدسرمایه داری در شرایط موجود، در آن است که بازار مالی این فاسد ترین و وسیع ترین بخش سرمایه درای را هدف قرار داده اند. در کنار این مساله، باید چشم انداز آینده ی جامعه ی انسانی را تا سرحد ممکن روشن کرد، زیرا بسیاری از اقشار مختلف جامعه که در تحت تسلط سرمایه داری آموزش دیده و به زندگی محقرانه عادت کرده اند، نظم موجود را همانند نظمی ابدی و لایتغیر می پندارند و برایشان نظم آینده ای بدون بازار مالی و سود محوری سرمایه، متصور نیست. به همین جهت، یک مساله مهم آن است که جنبش جهانی ضد سرمایه داری، چشم انداز آینده را بدون نظم سرمایه، برای مردم روشن کند تا نیروهای بیشتری از اقشار مختلف را با خود همراه کند.
تفاوت نظم جدید با نظم قدیم در دو وجه است: یکی نفی وضع موجود و دیگری اثبات وضعیت جدید. هر بن بستی در نظم موجود، چه آن که این بن بست هایی که کوچک بوده و با ترفندی حل شود و چه آنهایی که اساسی بوده و به راحتی قابل حل نیست، همه نوید دهنده ی ضرورت نظمی نوین است. حل معضل بیکاری و تورم، کودکان خیابانی، حاشیه نشینی، فقر، کاهش نرخ سود و ورشکستگی، نابودی تولیدات منطقه ای، سقوط اقتصاد کشورهای مختلف همراه با نابودی طبیعت و محیط زیست کشورها، یکی پس از دیگری، ضرورت تغییر در ساز و کار کنونی را یادآور می شوند. این تغییر، جز با تغییر ساختاری امکان پذیر نیست.
نظم سرمایه داری به گونه اساسی، برای کسانی که دارای سرمایه نیستند، حقوقی قائل نیست. در این نظم، یا باید صاحب سرمایه باشی یا نیروی کارت را بر طبق نظر و چارچوب های سرمایه داری بفروشی و حق دیگری نداری و این بن بست نظام است؛ زیرا برای انسان، حقی جز دو مورد فوق قائل نیست. در نتیجه به بن بست هویت انسان برخورد می کند. برای بازیافت هویت انسان، ضروری است که این نظم تغیییر کند. این شعار به درستی در تظاهرات ضدسرمایه داری مطرح شده است که ما ٩٩ درصدیم و آنها یک درصد. معنایش ٩٩درصد فقیر نیست، بلکه معنایش این است که ٩٩ درصد خواهان تغییر نظم غیر انسانی موجود هستند. تنها یک درصد از وضعیت موجود دفاع می کنند و آن هم به خاطر امتیازات فراوانی که دارند.
بنیان سرمایه داری بر سود و استفاده است. بدیل آن، بنیانش بر انسان و انسانیت است. وال استریت چیزی جز سود نمی فهمد. این برگ سهام باید سود بدهد، میلیون ها انسان و کودک و بزرگ از میان بروند و برگ های سهام، سودآور باشد تا آنها بتوانند با فروش آن، بر سرمایه و امکانات خود بیفزایند.
ممکن است برای آینده، وجه اثباتی و برنامه کاملی وجود نداشته باشد، ولی در آنچه نمی خواهند، همه به خوبی می دانند چیست؟ وجه نفی بدون اثبات مفهوم ندارد، آنگاه که نفی یک نظم را به قضاوت می نشینیم، اثبات نظامی جدید ارائه داده ایم. هر وجه نفی وضع موجود، اثباتی است برای آینده.
اما نظم نوین نیاز به ساز و کاری جدید دارد و این ساز و کار جدید، سازماندهی جدید برای ایجاد جامعه ای با روابط جدید است. این روابط جدید، هم اکنون نطفه های خود را در مبارزات نشان می دهند. در مبارزات جدید، جبهه وسیعی از دارندگان نیروی کار و انسان های مخالف نظم موجود، در حال شکل گیری است. یکی از نمونه هایش همین جنبش وال استریت است و در کل جهان، به وسعت جامعه ی بشری است. نمونه ی کوچک آن را هم در جمع خود شاهد هستیم.
علیرضا ثقفی
***************
اعتراضات مردم به نئو لیبرالیست ها در امریکا و اروپا
اواخر سده ی بیست بود. جبهه کار درهم شکسته، از ضعف های درونی و فشارهای خارجی و عوارض ویران گر اقتصادی جنگ سرد، از پای در آمده بود. نئولیبرالیست ها در میدان بدون حریف، با سرمستی پایان تاریخ را هورا می کشیدند. شکست جبهه کار را دلیلی برای ابدی بودن مناسبات نابهنجار سرمایه داری قلمداد می نمودند؛ همان طور که این رقص و پایکوبی را پس از شکست کمون پاریس در قرن نوزدهم به پا کرده بودند. با همین مضمون، پایان تاریخ را فریاد می کشیدند. دیکتاتوری یک فرد را (استالین) که تحت تاثیر محاصره ی اقتصادی، نظامی و تکنولوژیکی سرمایه داری جهانی و تهاجم ددمنشانه نازیسم و فاشیسم، سگ هار سرمایه داری امپریالیستی، به دام دیکتاتوری افتاده بود، به جهان بینی علمی تعمیم می دادند و سوسیالیسم علمی را نفی می کردند. سوسیالیسم واقعا موجود را با ساختار نازیسم مترادف تلقی می نمودند.
تنها دلیل این قیاس های غیرمنطقی و غیرعلمی، شکست جبهه کار بود و تلاش برای تحمیل نگرش غیرعلمی پست مدرنیسم که زاییده نظام سرمایه داری مالی، یا به زبان ساده تر، نظام دلالی و واسطه گری و سفته بازی است؛ ساختاری که تولیدکالایی را به حاشیه کشید و داد و ستدهای مالی یا دست به دست کردن کالاها و بالا بردن کاذب نرخ ها همراه با سفته بازی و ربا خواری را معیار ارزش های نوین قرار داد و آن را عالی ترین مرحله ی سرمایه داری معرفی نمود. در حالی که این ساختار با بورژوازی تجاری دوران برده داری تفاوتی ماهوی ندارد. تنها چند دهه زمان لازم بود تا درون مایه پوچ این تئوری های ساده لوحانه افشا شود. آقای فوکویاما به اصطلاح ایدئولوگ تئوری پایان تاریخ (کپی برابر با اصل قرن نوزدهمی آن) دیگر لب فروبسته و از باورهایش دفاع نمی کند. تئوری عاریتی که از قرن نوزدهم با هزاران ترفند به انتهای سده ی بیستم کشیده شد ولی به سرعت از هم فرو پاشید.
بیماری های مزمن و پنهان سرمایه داری، حادتر و مخرب تر اپیدمی یافته و همه گیر شده است. بحران پایگاه های عمده و اساسی سرمایه داری نئولیبرالیستی بانک های چند ملیتی را، آن هم در امریکا، به ورشکستی کشانده و هم چنان پیش می رود. دولت های امپریالیستی نئولیبرالیستی که طبق قوانین سرمایه داری مالی، حق دخالت در امور اقتصادی و بازار را ندارند، مجبور شدند برای پیش گیری از ویرانی بیشتر این ساختار واپس گرا به دخالت در امور اقتصادی و بازار بپردازند. از بودجه دولت، از مالیات هایی که از مردم برای خدمات به آنها گرفته بودند، هزینه کردند (واقعیت انگلی سرمایه داری) تا بانک های دیگر درحال ورشکستگی را نجات دهند. بدین گونه و عملا نشان دادند این ساختار نابه هنجار بر دوش نیروی کار(مهندسان تکنسین ها و کارگران فنی) و کلیه نیروهای کار خدماتی، امکان زندگی و تداوم دارد. آنچه این نظام را به پا نگه داشته قدرت نظامی و دیکتاتوری سرمایه و سیاست های اقتصادی امپریالیستی است، نه توان و نیروی درونی سرمایه داری، چرا که در درون این ساختار چیزی جز تضادهای آشتی ناپذیر وجود ندارد.
مردمی که ترفندهای این شبه ایدئولوگ ها را پذیرفته بودند و احزاب چپی که از روی ناآگاهی در دهه های آخر سده ی بیستم خود را منحل نمودند و یا ایدئولوژی شان را کنار گذاشته بودند، درون مایه و سرشت شکست جبهه کار و فلسفه ی علمی را درک نکرده بودند. آنها تنها با انگیزه ی دادخواهی در سطح واقعیت ها می لغزیدند واز سرشت آن بهره ای نبرده بودند. اینک همه ی دنیا دارد به این واقعیت پی می برد که سرمایه داری جهانی، فرتوت و پوسیده است. فروپاشی آن وابسته به اتحاد ودرک علمی ما از واقعیت ها می باشد. درک علمی که تا به امروز در ایران تنها به صورت یک آرمان دور از دسترس است. زیرا هر کدام از ما یک نیم چه خداست. یک مراد است که اتحاد را در سرسپردگی همه به خود می فهمد.
امروزه در کشورهای امپریالیستی مردم حتا دولت ها را که با تزریق مالیات های زحمتکشان به رگ های فرتوت سرمایه داری مالی ، بانک های چند ملیتی را روی پا نگه داشته اند، مخاطب قرار نداده اند آنها قلب دشمن طقاتی را هدف قرار داده اند. وال استریت مراکز عمده بورس جهانی ، بازار اصلی نئولیبرالیستی را آماج خود کرده اند و با تجمع در کنار مقر این نهادهای اساسی سرمایه داری مالی، نئولیبرالیستی را نفی می کنند و شناخت و آگاهی طبقاتی خود را به نمایش در آورده اند. امروزه دیگر انتقاد به سیاست های احزاب جمهوری خواه یا دموکرات ، محافظه کار یا حزب کارگر مطرح نیست. امروز انتقاد مردم جهان، مردمی بدون تشکیلات و خودجوش متوجه بنیادهای سرمایه داری نئولیبرالیستی است. ولی متاسفانه این جنبش های مردمی بدون تشکیلات رادیکال در نهایت قادر به دگرگونی بنیادهای این مناسبات واپس گرا نخواهد بود. امروز هم دیر است. ما می باید اتحادیه های مرمی و تشکل های طبقاتی خود را به وجود آوریم و این انگل پیر باز از خون ما به بازتولید خود می پردازد و وجودمان را از زندگی تهی می کند. در دهه دوم قرن بیستم جنبش های ضدسرمایه داری استعماری - امپریالیستی به رغم شکست خونین جنبش کارگری در آلمان، فرانسه، مجارستان با انقلاب اکتبر به پیروزی رسید. چون، یک تشکیلات طبقاتی منسجم و زیرزمینی مجهز به فلسفه ی علمی آن را رهبری می کرد(بلشویک ها) و ما در دهه ی اول قرن بیست و یکم، پراکنده، خودجوش علیه سرمایه داری نئولیبرالیستی برخواسته ایم. از آن انسجام و تشکل طبقاتی خبری نیست. از این رو در روند پیشرفت تحولات اجتماعی، بستگی به میزان خرد علمی و آگاهی طبقاتی ما امکان پیروزی به واقعیت تبدیل خواهد شد و الا باز هم تدام بربریت...
در حالی که روند مناسبات جهانی آکنده از فراز ونشیب و بحران های ویرانگر است، وسرمایه داری نئولیبرالیستی زمین گیر شده است و ارکان و بنیادهای اساسی آن با چالش های جدی مواجه گردیده است، در کشور ما، ناتوان از دیدن این واقعیت ها کور و کر و ناآگاه از درون مایه ی سیر تحولات از سیاست های اقتصادی دنباله روی می کنند که به تب و لرز ومرگ گرفتار آمده است. به آن بخش از سرمایه داری اعتقاد یافته که تولید کالایی را کناری نهاده و بدون توجه به آینده ی بدون نفت ایران، بدون درک پایان پذیری منابع کشور، تنها به داد و ستد بازرگانی تکیه نموده است. نگرشی که علاوه بر نابودی صنایع تولید کالایی کشور، کشاورزی و دامداری ما را نیز به لبه ی پرتگاه مرگ کشانده است. آنچه که از یک باور، نگرش و یا جهان بینی در تاریخ به جا می ماند، عملکرد اجتماعی آن است نه گزافه گویی های پوپولیستی. در حرف مشت بر دهان امپریالیسم کوبیدن و در رسانه هاف سرمایه داری را محکوم کردن، غیر منطقی به نظر می رسد وقتی در عملکرد اجتماعی به صورت خزنده به سوی سرمایه داری گام برمی داریم. برای پذیرش در تجارت جهانی مناسبات سرمایه داری نئولیبرالیستی(تعدیل ساختاری و خصوصی سازی) را جزء جزء در ایران پیاده می کنند آن هم به قیمت لگد مال کردن قانون کار و حقوق زحمتکشان . ولی در تبلیغات سرمایه داری را نفی می کنند،آیا امکان دارد بتوان واقعیت را تا ابد در پرده بپوشانید؟ روی کرد اقتصاد دانان حاکمیت به سوی سرمایه داری تجاری ، بی توجهی به تولید ونیروی کار و بازگشت به مناسباتی است که مرده ریگ دروران برده داری است. و این یک فاجعه برای آن اعتقاداتی است که هم اینک در زیر پرچم آن سینه می زنند.
ناصر آغاجری - ١١ آبان ٩٠
***************
آری، ما تخیل گراییم!
پس از فروپاشی دیوار برلین و نظام دو قطبی، گفتمان جهانی شدن و زندگی در دهکده ی جهانی، خود را به عنوان گفتمان مسلط در فضای آکادمیک و همچنین سیاسی مطرح کرد. اندکی نگذشت که ایدئولوژی نولیبرالیسم، این گفتمان را مصادره به مطلوب اهداف ایدئولوژیک خود کرد و هدف اصلی جهانی شدن، نه جهانی شدن منافع مشترک بشری و همبستگی تمام ملتها و کشورهای جهان، بلکه جهانی شدنِ اصولِ نولیبرالیسم تحت راهبری بازار آزاد گشت.
با سیطرهی ضد انقلاب نولیبرالیستی و هجوم آن به دستاوردهایی که طبقه کارگر در دوران موسوم به دولت رفاه و اقتصاد کینزی به دست آورده بود، منافع و حقوقی که کارگران و زحمتکشان جهان در پی مبارزات پیگیر به دست آورده بودند، بیش از پیش مورد تهدید واقع شد و مفهوم امر اجتماعی و منافع اجتماعی مشترک و بلند مدت در ذیل سود اقتصادی و منافع شرکتی قرار گرفت.
در این مقطع نظام اقتصادی از نظامی حک شده در اجتماع که در آن مناسبات معیشتی و اقتصادی انسانها به تمامی تحت تأثیر نهادهای غیراقتصادی شکل میگیرد، به نظام اقتصادی فک شده از اجتماع تبدیل شد. در نظام اقتصادی فک شده از اجتماع، سازوکار معیشت انسانها را نهادهایی مدیریت میکنند که صرفاً با انگیزههای اقتصادی به کار میافتند و تحت تسلط قوانینی مشخصاً اقتصادی قرار دارند.
به عبارت دیگر بیشنهسازی نرخ سود و مناسبات نظام سرمایهداری همهی عرصههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی را در مینوردد و اهداف بلند مدتی که در آن منافع همهی اقشار جامعه را در نظر دارند، اهدافی چون عدالت اجتماعی، محیط زیست، توسعهی پایدار، رفاه همگانی و ... توسط اقشار و طبقاتی خاص فدای اهداف کاملاً اقتصادی میگردد.
امروز، و در دوران سرمایهداری متأخر، در عصری زندگی میکنیم که میتوان نام «جامعهی شرکتی» را بر آن نهاد. با خصوصیسازیهای گستردهای که در تمامی عرصههای زندگی، شامل آموزش و پرورش، بهداشت، امنیت، اوقات فراغت، و ارتباطات و ... صورت گرفته است، فرد از یک «سوژهی حق جو» بدل به نوعی «انسان اقتصادی» شده است که در هر امری از امور زندگی خود، با شرکتهای خصوصیای روبرو است که بیشینهسازی نرخ سود اقتصادی را هدف نهایی خود میدانند.
در چنین سامانهای، شهروندان فقط زمانی از حقوقی مانند مسکن، کار، بیمه، بهداشت، آموزش و رفاه برخوردارند که قادر باشند با پرداخت هزینهی آنها به شرکتهای خصوصی، از چنین امتیازهایی برخوردار شوند. بنابراین «حق» به «امتیازی» بدل گشته است که فقط با برخورداری از «قدرت خرید» میتوان صاحب آن شد و انسان تنها به واسطهی وجود انسانی خویش، حق برخورداری از آن را ندارد.
جنبش تسخیر وال استریت را میتوان واکنش به چنین وضعیتی دانست. کسانی که خود را نود و نه درصد جامعه میدانند، اکثریتی هستند که در جامعهی شرکتی نولیبرالیستی، هر روز مبالغ بیشتری را باید صرف برخورداری از خدماتی کنند که پیش از این فراهم کردن آنها از وظایف دولت و نهادهای عمومی محسوب میشد. این جنبش، اعتراض به افزایش شکاف طبقاتی بین اکثریت مردم و یک درصد بالای جامعه است که در سه دههی گذشته همچنان رو به افزایش بوده است.
هواداران نظام سرمایهداری و نظم حاکم، در پاسخ به معترضین، از آزادی آنها برای بیان اعتراضشان صحبت میکنند، در صورتی که همچنان که عدم وجود موانع جدی برای بیان اعتراض نوعی از آزادی میباشد که موسوم به «آزادی منفی» است، برخورداری از «امکان» و «فرصت» برابر برای رشد و تکامل تواناییهای بالقوهی انسانی و وظیفهی نهادهای عمومی در راه ایجاد این امکان و فرصت نیز نوعی از آزادی به شمار میرود که کمتر از آن صحبتی به میان میآید.
معترضین وال استریت با استفاده از آزادیهای منفی خود به فقدان چنین آزادیهای مثبتی اعتراض کردهاند. آنان با آگاهی کامل از سازوکار نظام سرمایهداری و خصلت تعیین بخش بودن امر زیربنای اقتصادی در آن، مرکز الیگارشی مالی در دوران اخیر را هدف گرفتهاند و به خوبی میدانند که این «وال استریت» و سرمایهداران مالی هستند که قلب تصمیمگیری ساختار موجود را تشکیل میدهند و سببساز چنین وضعیتی گشتهاند.
رسانههای رسمی که هر روز به فکر و نظر مردم جهت میدهند، بحران ساختاری نظام سرمایه را به مشکل مالی و مشکل مالی را به اشتباه در تصمیمگیری تقلیل میدهند. آنها سعی دارند جنبش تسخیر وال استریت را جنبشی اقلیتی و درون ساختاری نشان دهند اما واقعیت چیز دیگری است. حتی اگر چنین جنبشی را ضدسرمایهداری تلقی نکنیم، علت شکل گیری آن شرایطی است که نتیجهی مناسبات سرمایهدارانهی موجود است و حتی اگر بحرانهایی را که ایجاد میشوند، بحرانهای ادواری بدانیم، این بحرانهای ادواری ریشه در ساختار سیستم سرمایهداری دارند. بنابراین به غایت سادهانگارانه است که از نظام سرمایهداری در قبال چنین اتفاقاتی، سلب مسئولیت شود.
همهی ما به خاطر داریم روزی را که باراک اوباما با شعار تغییر و امید به صحنهی انتخاباتی آمریکا آمد. همچنین همهی ما به یاد میآوریم که چه تبلیغات گسترهای صورت گرفت تا بیان شود که ساختار سرمایهداری خودش را اصلاح میکند. یک سیاه پوست در کشوری به ریاست جمهوری رسید که روزگاری در آن سیاهان بردگانی بیش نبودند. تو گویی رویای مارتین لوترکینگ محقق شده بود و اکثریت باور کردند که در ساختاری زندگی میکنند که با عقلانیت خود قادر به اصلاح امور خویش است.
اما تنها کسانی که از سازوکار و متابولیسم نظام سرمایهداری آگاهی داشتند، به این امر واقف بودند که تضادهای روبناییای چون نژاد، مذهب و جنسیت در چنین نظامی از اولویت در تعیین بخش بودن برخوردار نمیباشد و در نهایت تضاد کار و سرمایه است که آن را به جلو میراند. از این رو پرزیدنت فارغ از رنگ پوست و مذهباش بیش از مردم باید به طبقهی سرمایهداری حاکم و وال استریت پاسخگو باشد.
نظام سرمایهداری امروز در جایگاهی ایستاده است که نه سرزمین فتحناشدهای را سراغ دارد و نه پیشرفت تکنولوژیک دوران سازی را پیش روی دارد. هر روز بیش از پیش به مرزهای نهایی و محدود خود نزدیک میشود و با بحرانها و تضادهای درونی متعددی دست به گریبان است.
رفع این بحرانها و تضادها، و یافتن پاسخ مناسبی برای آنها آن چنان خطیر است که با نقد و نفی چند بارهی اندیشهی چپ، خیال پرداز و ایدئولوژیک خواندن مخالفین و منتقدین و حواله دادن آنها به پاسخهای سست و بیمایهای چون زندگی در کوبا و کره شمالی و ...، راه به جایی نخواهد برد.
در این وضعیت نیروهای چپ و ترقیخواه که در تحلیل و تبیین موقعیت حاضر، همواره مسلح به سلاح نقد بودهاند، بیش از هر زمان دیگر به سازماندهی کاملاً دموکراتیک، شناخت دقیق و ریشهای ناکاستیهای ساختار و همچنین از همه مهمتر طراحی بدیلی ممکن و عملی نیاز دارند. نیروهای مذکور بایستی نشان دهند که تنها از این زاویه خیال پردازند که اهداف انسانیشان در ساختاری سرمایهدارانه امکان تحقق ندارد و تحقق این اهداف با واقعیت چنین نظامی آن قدر فاصله دارد که توسط مدافعان ساختار خیال پردازی پنداشته میشود.
آری. ما خیال پردازیم، آری، در جهانی که حرف زدن از امکانِ انسانی زیستن و انسانی بودن، خیالی ناممکن پنداشته میشود، ما خیال پردازیم. خیال ما نابودی چنین نظامی است، نظامی که انسانیت را در حد یک خیال واهی تقلیل داده است. نظامی که در آن جنگ همه علیه همه، شکم درآنی و فردگرایی خودخواهانه، فردیت و پاسداشتِ آزادی فردی پنداشته میشود. در این نظام ما خیال پردازیم، خیالمان به زیر کشیدن نظامی است که تحت آن همبستگی و مشارکت انسانی و منافع مشترک ذیلِ سود اقتصادی تعریف میشود. آری، ما خیال پردازیم و باور داریم که انسانیت و انسانی زیستن، خیال نیست. واقعیتی است که محقق خواهد شد و هر روز لزوم تحققش بیشتر احساس میشود.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
- از هر نژادی که هستی -
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
چنین است دنیای رویای ما!
خسرو صادقی بروجنی
***************
*جنبش اشغال وال استریت، نطفه های جنبش خلع ید از خلع ید کنندگان
من قبل از اینکه به تم بحث که ریشه های بحران و چشم اندازهای آن است بپردازم، از دوستان کانون مدافعان تشکر می کنم که این سمینار را ترتیب دادند. جنبش ضد سرمایه داری در ایران، جنبش بزرگی است و ما می توانستیم همچون دیگر مخالفان سرمایه داری، در خیابان ها باشیم، اما شرایط موجود این فرصت را از کارگران و مردم ایران گرفته است و امروز ناچاریم با برگزاری یک سمینار، با جنبش ضد سرمایه داری در سطح دنیا اعلام همبستگی کنیم.
در رابطه با برگزاری سمینار، به دلیل محدودیت های موجود، متاسفانه ما دو روز پیش مطلع شدیم و از موضوع بحث این سمینار نیز که راجع به "ریشه های بحران و چشم انداز آینده" هست، اطلاعی نداشتیم. به همین دلیل، من فی البداهه می خواهم بحثم را ببرم روی جنبش اشغال وال استریت و برخی مباحث دیگر که تا به اینجا در این سمینار مطرح شده است.
جنبشی که در آمریکا با شعار "وال استریت را اشغال کنیم" آغاز شد و امروز به تمام نقاط دنیا کشیده شده است، به نظر من مرحله جنینی "جنبش خلع ید از خلع ید کنندگان" است. این جنبش، بزرگترین بنگاه مالی جهان سرمایه داری را نشانه رفته است، این جنبش خود را ٩٩ درصدی ها در برابر یک درصد جمعیت اعلام کرده است، یک درصدی که تمام ثروت، امکانات و رفاه و سرمایه اجتماعی و قدرت تصمیم گیری و تصمیم سازی را در سطح جهان، در دست های خود متمرکز کرده اند و ٩٩ درصدی که هیچ سهمی در خور شان انسان معاصر، از نعمات موجود و رفاه و آسایش و تصمیم گیری و تصمیم سازی در باره سرنوشت خود ندارند. یک درصدی که تحت مناسبات سرمایه داری از ٩٩ درصد بشریت خلع ید کرده اند، در یک طرف و آن ٩٩ درصدی که خلع ید شده اند، در طرف دیگر نبردی قرار دارند که جنبش اشغال وال استریت آن را اعلام و اولین جرقه هایش را زده است. به همین دلیل است که من اعتقاد دارم جنبش اشغال وال استریت، سر آغاز و مرحله جنینی "جنبش خلع ید از خلع ید کنندگان" است.
بشریت در نقطه ای قرار گرفته است که دیگر قادر به ماندن و زندگی بر روی پایه های اقتصادی سیاسی جهان سرمایه داری نیست. این جنبش در پایه ای ترین سطح، یک جنبش نوین و بر آمد دوره نوینی در تاریخ نظام سرمایه داری است که به نظر من، با فروپاشی دیوار برلین و محو جهان دو قطبی آغاز شده است، این جنبش ما به ازای نقد و اعتراض اجتماعی به آن مجموعه شرایط و اوضاع و احوال اقتصادی سیاسی و معادلاتی است که طی بیست سال گذشته و پس از فرو پاشی دیوار برلین در جهان شکل گرفته است. یک جنبش عظیم مطالباتی است که مهر دوره حاضر را بر پیشانی خود دارد. قرابتی با جنبش های اعتراضی در سطح جهان در دوره جهان دو قطبی ندارد. هر چند خود را جنبش سوسیالیستی ننامیده است، اما مستقیم و بی واسطه، اساس مناسبات نظام سرمایه داری را نشانه رفته است. یک جنبش مطالباتی است که نه امپریالیسم، بلکه نظام سرمایه داری را تمام قد به چالش کشیده است. در این میان تلاش می شود جای پای چپ سوسیالیستی در این جنبش نشان داده شود یا از غیبت آن صحبت می شود، اما به نظر من خود چپ غالب تاکنونی در سطح جهان، یکی از مقولاتی است که این جنبش در تداوم و تعمیق خود، با آن تسویه حساب خواهد کرد.
بنیادهای فکری، تشکیلاتی و سبک کار و نگاه این چپ ]غالب تاکنون،[ بر روی جنبش های اجتماعی دوران جهان دو قطبی بنا شده است. در پس شکست انقلاب اکتبر، مقوله امپریالیسم به تعدادی دولت و به یک صفت تقلیل پیدا کرد. امپریالیسم ستیزی، استقلال خواهی، توسعه صنعتی و قطع وابستگی به امپریالیسم، پایه و اساس جنبش های اجتماعی در دوران جهان دو قطبی بودند و تمامی احزاب و سازمانهای چپ موجود، اساسا بر روی این جنبش ها شکل گرفته اند. آن دوره، یک ایست و توقف در جنبش کارگری بود و حتی کارکرد اقتصادی سرمایه تحت تاثیر معادلات سیاسی جهان دو قطبی قرار داشت. ایجاد کمربند سبز حول اتحاد جماهیر شوروی و کودتاهای نظامی، نه لزوما در چارچوب کارکرد اقتصادی سرمایه، بلکه بیشتر حول معادلات سیاسی موجود در جهان دو قطبی صورت می گرفت. دولت های رفاه در اروپا، برای سرمایه داری مقولاتی اقتصادی در چارچوب کارکرد سرمایه نبودند، بلکه خود همین دولت ها، نتیجه انقلاب اکتبر و فشاری بودند که این انقلاب بر روی دول سرمایه داری گذاشته بود.
تمام اینها با فروپاشی بلوک شرق به بایگانی تاریخ سپرده شد، با محو جهان دو قطبی، سرمایه نفس راحتی کشید و به مثابه سرمایه، بر روی پاهایش قرار گرفت. به این معنا به نظر من با محو جهان دو قطبی، یک دوره نوینی در تاریخ معاصر آغاز شد. جنبشی که امروز تحت عنوان "اشغال وال استریت" به میدان آمده است، در واقع و به طور عینی، بر آمد و ما به ازای این دوره اخیر بیست ساله است.
به نظر من چپ تاکنون موجود، پاسخ این جنبش برای پیشروی نیست. اما این جنبش علی رغم بی نقشی چپ موجود، همین جا نخواهد ماند. من نگران این نیستم که گویا حال که این چپ، در راس این جنبش نیست و به این معنا، این جنبش بی سر است، بی رهبر است و بدون آلترناتیو اثباتی است، به جایی نخواهد رسید. این جنبش یک جنبش نوین است. سرمایه داری بعد از فروپاشی دیوار برلین، بیش از پیش به سمت تمرکز و انحصار پیش رفته است، بیش از گذشته، همه چیز در دست های اقلیتی ناچیز و یک درصدی در سطح جهان قرار گرفته و از ٩٩ درصد انسان ها، بیش از همیشه خلع ید شده است. جنبش اشغال وال استریت، پاسخی به این وضعیت است. ممکن است متوقف شود، بلنگد، زمین بیافتد و بلند شود؛ اما از آنجا که به طور عینی مرحله جنینی یک جنبش نوین است، به نظر من از دل خود رهبران و افق و آلترناتیو خود را نیز بیرون خواهد داد.
نوبت دوم صحبت
ممنون که یک بار دیگر به من وقت دادید. به نظر من به قول آقای زرافشان همین حد کار هم (سمینار) در همبستگی با جنبش اشغال وال استریت کار است و یه گام رو به جلو.
اما من ملاحظاتی را در مورد بحثهایی که شد دارم. دوستان اشاره کردند که بی بی سی و صدای امریکا و رسانه های سرمایه داری این جنبش را نشان نمیدهند و اگر نشان میدهند جنبه ضد سرمایه داری آن را پنهان میکنند. ببینید من میخواهم نکته ای را که در قسمت اول بحثم داشتم بار دیگر تاکید کنم و بگویم دوره نوینی شروع شده است و میخواهم این نکته را به خود همین مسئله رسانه های سرمایه داری نیز ارجاع بدهم. راستش در بین ما چپها یک تصویر توطئه آمیز از بورژوازی برجسته تر از هر چیز دیگری است. درست است بورژوازی توطئه میکند اما در عین حال و اساسا یک پدیده زنده و واقعی دنیای امروز است. نمیدانم شاید هم تلویزیون منزل من فرق میکند بی بی سی پایین اخبارش همیشه میزند: جنبش ضد سرمایه داری، صدای امریکا میزند جنبش ضد سرمایه داری و هر موقع اخبارش را میگویند، میگویند جنبش ضد سرمایه داری. به این معنا میخواهم باز تاکید کنم که این دنیا، یک دنیای جدیدیه، حالا در چارچوب تاریخ نظام سرمایه داری یا هر تعبیر دیگری که دوستان از بحث من دارند. برخی دوستان به این بحث ایراد دارند. اول بحثم اشاره کردم این جنبش به نظر من پایه اش بر میگردد به فرو پاشی دیوار برلین و بر افتادن جهان دو قطبی. به نظر من این تاریخ از آنجا شروع میشود و میخواهم تاکید کنم که خود این جنبش هم یک جنبش نوینی است که پایه هایش در کل معادلات اقتصادی سیاسی جهان پس از فروپاشی بلوک شرق است. جنبشهای مبارزاتی قبل از فروپاشی دیوار برلین (همه ما میدانیم چرا میخواهیم خط بگیریم و اگرخط بگیریم به نظر من به جایی نمیرسیم) اساسا روی جنبشهای ملی و توسعه صنعتی و امپریالیسم ستیزی بنا شده بودند. در بحثم اشاره کردم امپریالیسم را به چند دولت تقلیل دادند. امپریالیسم بخشی از کارکرد درونی سرمایه است انحصار و تمرکز سرمایه، صدور سرمایه و الیگارشی مالی و تمام این ها بخشهایی از کارکرد درونی سرمایه است. همه اینها وجهی از مکانیزمهای خنثی کننده گرایش نزولی نرخ سود در این کشورها بوده است.
واقعیت این است که آن دوره، یک دوره دیگری بود. حتی در غرب دهه ۵٠ و ٦٠ جنبشهای سکولاریستی و جنبش های دانشجویی ضد امپریالیست برجسته بودند. امروز بشریت میگوید میخواهم زندگی بکنم. الان دیگر در خود غرب اساس مبارزه بر سر این نیست که آزادی کم است آزادی میخواهم. بحث و مبارزه بر سر مطالبه زندگی است دقیقا رفته است آنجایی که نهایتا باید میرفت. سرمایه داری را یک جنبش عظیم مطالباتی آنهم در دوره گندیدگی اش به چالش کشیده است. دوره حاضر دوره گندیدگی سرمایه است دوره بعد از انقلاب اکتبر دوره گرایش بیش از پیش روند امپریالیستی سرمایه است. حتی اقتصاد در غرب به درجه ی بالایی، امروز تبدیل به یک اقتصاد مافیایی شده است. با فروپاشی دیوار برلین کل معادلات جهانی عوض شده است گذر از دولتهای رفاه در دوره تاچر و ریگان به موازات فروپاشی دیوار برلین است. این محو جهان دو قطبی است که بر بستر آن تعرضی عظیم به سطح معیشت و زندگی کارگر و مردم در اروپا صورت میگیرد. بلوک بندیها و جا گرفتن جنبشهای مبارزاتی در دل آن بلوک بندیها وجه مشخصه آن دوران است دیگر نه آن بلوک بندیها وجود دارند و نه آن جنبشها و به این معنا دوره حاضر که از بیست سال پیش شروع شده است یک دوره نوین است نه تنها اینها، بلکه پیشرفتهای تکنولوژیکی حیرت آوری که بشر ظرف مدت بیست سال گذشته کرده است، جهانی شدن اقتصاد، جهانی شدن زندگی، انفجار اطلاعات و.. پدیده هایی هستند که ما سی- چهل سال پیش با آنها مواجه نبودیم. من پیش بینی میکنم که چه بسا ۵٠ - ١٠٠سال دیگر شما خانه ات تهران باشد و محل کارت در واشنگتن و شبها در خانه ات در تهران سر بر بالین بگذاری.
بشر امروز با این سرعت دارد میرود جلو. هر پدیده تازه ای با سرعتی چندین برابر دوره سی چهل سال پیش کهنه میشود. چپ می باید پاسخ دیگری ورای آن چیزهایی که در دوره جهان دو قطبی داشت به وضعیت موجود بدهد. به نظر من چپ تا کنون موجود این پاسخ نیست. چپ باید پاسخ اش به وضعیت موجود، به پاسخ طبقه کارگر و انسان همین دوره تبدیل بشود، چپ باید پاسخ بشر این زمان و این دوره باشد. به نظر من چپ و هر انسانی اگر مقولات تاریخی را در هر دوره ای بر سر جای خود ننشاند و مسائل را بر بستر کل آن شرایط اقتصادی سیاسی و اجتماعی تکنولوژیکی فی الحال موجود نگذارد، پایش را روی دوش آن نگذارد و همه چیز را از ماسبق و کلیاتی بنگرد، نمی تواند در سکو و مکان یک جنبش بالنده و بسیج کننده قرار بگیرد. به این معنا میخواهم باز تاکید کنم وضعیت موجود و دنیای پس از فروپاشی دیوار برلین یک تاریخ و یک دوره نوین است. نه تاریخ نوین به آن معنا که نظام برده داری جای خود را به نظام فئودالی و این نظام جای خود را به نظام سرمایه داری میدهد. در دل تحولات دنیای قبل از فروپاشی دیوار برلین، دنیا یک دنیای دیگری بود امروز بخشی از همین کسانی که همینجا صحبت کردند گفتند جنبش اشغال وال استریت مطالباتش سوسیالیستی است جنبش سوسیالیستی را به یک عده آدم که دارای ایدئولوژی و عقیده سوسیالیستی هستند تقلیل ندادند آیا واقعا ٢٠ - ٣٠ سال پیش اینطوری فکر میکردیم. سوسیالیزم در دوران جهان دو قطبی به یک بلوک و مکتب و ایدئولوژی تقلیل پیدا کرده بود کمتر کسی از زاویه نقد کارگری به نظام سرمایه داری و اینکه سوسیالیزم اعتراض کارگر به نظام کار مزدی است سوسیالیسم برایش معنا پیدا میکرد و به پراتیک اش بدل میشد اما امروز برای همه ما سوسیالیسم در معنای اجتماعی و اعتراضی اش به کل نظام سرمایه داری و نه سوسیالیسم به مثابه مقوله ای امپریالیسم ستیز بیش از پیش در حال تعین پیدا کردن است. به نظر من شما از هر جا که به دوره ٢٠ ساله اخیر و جنبشهایی که امروز به میدان میایند نگاه بکنید این دنیا یک دنیای متفاوتی از دنیای جهان دو قطبی است. حتی سوسیالیست ترین احزاب و سازمانها در آندوره مدعی ٩٩ درصد و یک درصد نشدند. هر چند هنوز پای طبقه کارگر با اعتصابات و تظاهراتهای بزرگ و تعیین کننده اش به جنبش اشغال وال استریت باز نشده است و فعالین و شرکت کنندگان در این جنبش علی العموم از میان جوانان بیکار، بخشهایی از کارگران، کارتون خوابان، دانشجویان و جوانان و متشکل از انسانهایی هستند که وضعیت موجود دلشان را بدرد میاورد اما به نظر من دیر یا زود طبقه کارگر جهانی با اعتصابات و تظاهراتش در راس این جنبش قرار خواهد گرفت. این را نمیتوان پیش بینی کرد که کی و چگونه طبقه کارگر بمثابه یک طبقه عظیم اجتماعی در دل این جنبش جای خواهد گرفت. این جنبش ممکن است یک جایی متوقف شود، فروکش کند اما به نظر من امری را که حول مسئله ٩٩ درصد و یک درصد و اشغال وال استریت به میان کشیده است امر زنده و جاری طبقه کارگر و انسان قرن ٢١ است البته نه امر نظری و تئوریک، بلکه بیش و قبل از هر چیزی یک امر زنده پراتیکی توده ای و میلیونی در دوره حاضر است.
سوال: ایشان یک سری احکام را طرح کردند معمولا هر کسی که طرحی را میگوید باید بگوید به چه دلیل این حکم را میدهد شما میگوئید این سرمایه آن سرمایه نیست و تاریخ جدیدی شروع شده و جریان مالی و رشد صنعتی دیگر آن چیزی نیست که بود، آن چاپیدن فرق کرده و آن رابطه اصلی و بنیادی (که همان کار کردن خر خوردن یابو است) دیگر نیست آیا رابطه استثمار مضمحل شده است آیا سرمایه آن جریان مالی گری اش برگشته؟ به چه دلیل یک تاریخ جدیدی است؟ فرپاشی دیوار برلین جز شادمانی سرمایه را به دنبال داشته است؟ در سوال به بحث مدیای بورژوازی نیز اشاره شده است( در فایل ضبط شده نامفهوم است) به همین دلیل در قسمت پاسخ این بحث وجود دارد.
جواب: قصد من از طرح بحث در مورد بی بی سی و صدای امریکا دفاع از این رسانه ها نبود همه میدانیم این رسانه ها مهندسی افکار میکنند من دارم شرایطی را توضیح میدهم که ٢٠ سال پیش وجود نداشت. امروز بی بی سی مجبور است بگوید جنبش ضد سرمایه داری. امروز دنیای انفجار اطلاعات است و بی بی سی نمیتواند اینها را پنهان کند من از این زاویه به این مسئله اشاره کردم که بعنوان یک فاکتور بگویم خیلی از معادلات پیشین به هم ریخته اند نه اینکه بگویم این مدیا منصف شده اند. قطعا مهندسی افکار میکنند بی بی سی ٢٠ سال پیش مطلقا با اخبار اینگونه برخورد نمیکرد اما امروز دیگر نمیتواند، هیچ دیکتاتوری در دنیای امروز نمیتواند چیزی را پنهان کند.
اما تا آنجا که به بحث من در باره دوره نوینی که از ٢٠ سال پیش شروع شده است بر میگردد بحث من کاملا روشن بود. بحث من روی پایه های سیستم استثمار و غارت و چپاول سرمایه داری نبود من تبیین ام از دوره تازه ای که شروع شده است روی بنیادهای مالکیتی بورژوازی و سود آوری سرمایه نبود روی معادلاتی بود که این وسط شکل گرفته اند و کاملا متفاوت با دوره جهان دو قطبی هستند. این نکته در بحثم کاملا روشن بود بله معلومه انحصارات همچنان انحصاراتند، غارت میکنند، چپاول میکنند، استثمار و مقولاتی از این دست همه شان سر جایشان هستند در بحث من این نبود که اینها سر جایشان نیستند و گویا به این معنا دوره دیگری شروع شده است بحث من ناظر بر معادلاتی بود که در جهان دو قطبی وجود داشتند و امروز وجود ندارند کل معادلات جهانی آندوره از دولت رفاهش تا حق رای زنان تا ماهیت جنبشهای اجتماعی در سرتاسر جهان، تا روابط و مناسبات دولتها با یکدیگر تحت تاثیر جهان دو قطبی بود. کل بورژوازی جهانی تا آنجا که چیزی را به مردم و کارگران میداد یا از آنها میگرفت تحت تاثیر معادلات سیاسی جهان دو قطبی بود، بورژوازی خیلی جاها نه لزوما از سر منفعت اقتصادی بلکه بر اساس اولویتهای سیاسی تصمیم میگیرد و عمل میکند. این وجه بورژوازی در جهان دو قطبی بیش از هر دوره دیگری برجسته بود.
دوستان مرتب اشاره میکنند و تاکید میکنند وقت نیست، من ناچارم بحثم را تمام کنم و بار دیگر بر این نکته تاکید بگذارم که: با فروپاشی جهان دو قطبی دوره تازه ای در تاریخ معاصر شروع شد و امروز جنبش اشغال وال استریت بر روی دوش این دوره ٢٠ ساله سر بر آورده است. به نظر من این جنبش، نطفه های جنبشی میلیونی برای خلع ید از خلع ید کنندگان است. ممنون
جعفر عظیم زاده
---------------------------------
*متن فوق بر اساس سخنرانی جعفر عظیم زاده در سمینار همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری تنظیم شده است. هنگام مکتوب کردن، در جمله بندی ها اصلاحاتی هم صورت گرفته است. در برخی جاها نیز، برای تدقیق بیشتر بحث، جملاتی به متن سخنرانی افزوده شده است.
***************
حالا نوبت شماست
"نوبت شما" نام برنامه ی تلویزیونی پر بیننده ای است که توسط مجریان کار بلد و حرفه ای بی بی سی فارسی، پخش می شود. در این برنامه، از طریق تلفن و اس ام اس و اینترنت و... با بینندگان و شنوندگان در ایران و جهان، گفت و گو شده و به سوال ها و نظرات آنها پاسخ داده می شود. در برنامه ی چهارشنبه ٤ آبان ماه ١٣٩٠ وزیر خارجه امریکا، مهمان برنامه بود. مهم ترین نکته ای که کلینتون، در پاسخ به شنونده ای از تهران، درباره ی وقایع قبل و بعد از انتخابات سال ٨٨ گفت، این بود:
"اگر این بار جنبش جدیدی در ایران راه بیفتد، بسیار هوشمندانه خواهد بود که مردم ایران از نیروهای بین المللی، برای کمک دعوت کنند..."
دخالتی در این سطح در جریان یک جنبش توده ای در آخر سر، هیچ معنایی جز این ندارد که برای ما کارت دعوت بفرستید و زیر پایمان فرش قرمز پهن کنید تا ما با کمک کشورهای عضو ناتو و پول و ثروت عربستان و امارات و بحرین، ارتش های ترکیه و اسرائیل و توحش و عقب ماندگی مزدوران طالبان و افغانستان و اداره ی اطلاعات نظامی ارتش پاکستان و همچنین همدستی و سوء استفاده روسیه و شرکا و... و در ابتدا با مخالفت و سپس با سکوت چین، با موشک ها و بمب افکن ها و ناوهای عظیم و غول پیکر؛ نه تنها انقلاب و جنبش آزادی خواهانه و عدالت طلبانه توده های مردم را در هم بکوبیم، بلکه تمام شهرها، فرودگاه ها، بندرگاه ها، پالایشگاه ها و نیروگاه های برقی و اتمی و سدها و مراکز بزرگ صنعتی و تولید، جاده ها، راه آهن، مراکز رادیو تلویزیون و مخابراتی، و سایر مراکز حساس نظامی و پل های بزرگ و تاسیسات زیربنایی و خدمات شهری و یا به قول سند افشا شده ویکی لیکس: "هزار نقطه از کشور" را با خاک یکسان کنیم و زیر لوای یک پروژه تمام عیار و تحت پیشرفت دموکراسی، حقوق بشر و مهم تر از همه (برای ایران پرستان دو آتشه) برگرداندن ایران به جایگاه واقعی (یعنی نقش ژاندارمی قدیمی منطقه) بلایی بر سر مردم بیاوریم که اوضاع کنونی عراق، افغانستان و لیبی برای تان همچون یک رویای دست نیافتنی باشد.
بدون شک این پروژه، اگر قابلیت اجرایی داشته باشد، ایران را از یک طرف به اواخر قرن ١٩ و یا حداکثر سال های اول قرن بیستم عقب خواهد برد و از طرف دیگر، با انواع و اقسام مشکلات و درگیری های ملی و قومی و فرقه ای و مذهبی لاینحل و در یک کلام، به منجلاب واقعی تبدیل خواهد ساخت که حتما راه حل این مساله، اخذ وام های کلان با بهره های سنگین و قبول فلاکت بارترین و تحقیر آمیزترین سیاست ها است تا راه فعالیت شرکت ها و کمپانی های امپریالیستی و... برای بازسازی و کسب فوق سود (که در شرایط بحرانی کنونی شدیدا به آن نیازمند هستند) هموار گردد. اما وزیر خارجه امریکا، کدام مجموعه شرایط عینی را می بیند که مکنونات قلبی خود را این گونه فاش می سازد؟
کلینتون می داند که:
١- مردم ایران تحت شدیدترین فشارهای اقتصادی و سرکوب ها به سر می برند و فاقد کمترین درجه از تشکل و سازماندهی هستند، اما این فاکتور می تواند به خاطر وخامت اوضاع و تغییر شرایط، به سرعت عوض شده و کار از دست و کنترل آنها خارج شود و نارضایتی و مبارزه و اعتراض مردم، گسترده تر شده و اوجی بیشتر بگیرد (و این بار، نه تحت نام و نفوذ موسوی و امثالهم و با افقی ناروشن برای آنها).
٢- نیروهای دست راستی افراطی، همچون سلطنت طلبان، ناسیونالیست های کرد، پان ترکیست ها و سایر نیروهای مرتجع قومی - مذهبی و بعضا توده های بسیار نا آگاه و عقب نگه داشته شده، منفعل و تسلیم و همچنین سازمان مجاهدین خلق (که بارها برای خارج شدن از لیست تروریسم وزارت خارجه امریکا، با کمک و حمایت جان بولتون ها، سناتورها و معاونان وزرا و روسای اسبق دفاع و پنتاگون و سیا و ژنرال های چند ستاره و... درخواست کرده است تا به عنوان تنها آلترناتیو دموکراتیک موجود برای ایران به رسمیت شناخته شود. به فاکتورهای فوق و افراد، خوب و دقیق بنگرید.) بارها و بارها ابراز تمایل کرده اند که امریکا کاری برای آنان بکند؟!
٣- بحران اقتصادی بسیار گسترده در سطح سرمایه داری جهانی و همچنین ایران، ایجاب می کند که برای برون رفت از بحران، خون تازه به آن تزریق شود. معنای عملی این حرف، به دست آوردن بازارهای جدید، راه های جدید و مطمئن برای سرمایه گذاری و کسب مافوق سود، تقسیم دوباره مناطق جدید تحت سلطه و... می باشد (که در شرایط کنونی و به خاطر وضعیت خاص سیاسی، ایران در حیطه سود آوری و نفوذ صد درصدی غرب قرار ندارد). چین و روسیه و کشورهای درجه دو و سه اروپایی و... آهسته و پیوسته می کوشند سهم خود را در تمام زمینه ها گسترش دهند؛ حال آن که کمپانی های نفتی و صنایع نظامی، تسلیحات، اتومبیل سازی، هواپیمایی و... و موسسات مالی و بانکی امریکا و کشورهای درجه یک اروپایی، با چشمانی حسرت بار، شاهد کاهش سهم خود و افزایش سود رقبا از این بازار پرمصرف و پر منفعت و پر جمعیت هستند.
با توجه به دلایل فوق، معنای گفته های کلینتون چیزی نیست جز جنگ و کشورگشایی برای کسب مناطق تحت سلطه ی جدید با ترکیب شیوه های کلاسیک و نوین.
به نظر می آید که تحریم های گوناگون و سناریوی ترور انجام نشده سفیر عربستان (علی رغم درست یا دروغ بودن) و بمب گذاری در سفارت اسرائیل نیز، بخشی از یک جنگ روانی، برای بسترسازی و قبولاندن شرایط و دیکته کردن سیاست های مورد نظر امریکا باشد و در غیر این صورت، با فراهم شدن مقدمات و آمادگی و همکاری شرکا و شرایط بعدی، تجاوزی چنین وحشیانه و خونبار در دستور کار قرار بگیرد، امری که هیچ گاه پنهان و انکار نشده است: یعنی روی میز بودن تمام گزینه ها!
کلینتون در همین مصاحبه، در جای دیگری به همین امر اعتراف می کند و می خواهد با پرداخت کمترین هزینه، برایشان دعوت نامه فرستاده شود! آری! در چنین شرایطی نوبت شماست!
اما نمی توان کتمان کرد که ما واقعا به کمک نیازمندیم! ما برای رسیدن به اهداف انسانی خود، دست یاری به سوی کارگران و نیروهای مبارز و انقلابی و انسان دوست و مترقی در سراسر جهان دراز می کنیم. توقع ما این است که این نیروها، به دولت های خود و از هر طریق ممکن، در امریکا و انگلیس، فرانسه، آلمان و همچنین چین، روسیه و... و موسسات و شرکت ها فشار بیاورند و مانع از توسعه طلبی و جنگ افروزی آنان باشند؛ با استفاده از تمام امکانات خود، مانع ارسال تجهیزات سرکوب گرانه و محدود کننده و... به ایران گردند (وسایلی در زمینه استراق سمع، اسلحه، باتوم های برقی و شوکر، امکانات ردیابی، تعقیب و مراقبت، فیلترینگ، ماشین های ضد شورش و...) و همچنین مانع مراودات دو طرفه ی آموزشی سرویس های اطلاعاتی و رد و بدل کردن آخرین دست آوردها و نتایج عملی، در زمینه سرکوب و دستگیری، شکنجه های روحی و روانی و... باشند و این نوع مسایل و حمایت های ضد انسانی دولت های خود را، در سطح وسیع و سریع در اینترنت، منتشر و افشا کنند.
ما از مبارزان ضد سرمایه داری در جریان موسوم به "اشغال وال استریت" می خواهیم در مبارزات ضد سرمایه داری خود، از طبقه ی کارگر ایران و فعالان کارگری ایران، به عنوان ستون و ارکان اساسی یک مبارزه ضد سرمایه داری، دفاع کرده و در شعارها و پلاکاردهای زیبا و بنرهای پر محتوا و تریبون های کارساز خود، خواستار بر آورده شدن مطالبات به حق آنان، از جمله حق دستیابی به تشکل و آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و آزادی فعالان کارگری و حقوق پایمال شده زنان و... در ایران باشند و با امکاناتی که در اختیار دارند، این گونه از مدافعان جهانی خود دفاع نمایند؛ همان طور که ما از کوچک ترین منفذی، برای دفاع از مبارزات آنان درنگ نخواهیم کرد. انتظار ما این است هیچ تریبونی، در اختیار مدافعان سرکوب و استثمار، که ریاکارانه خود را مخالف سرمایه داری می نامند، قرار ندهند. به راستی نوبت شماست.
خانم کلینتون حتما می داند خرد جمعی مردم ایران، بسیار بیشتر از دلقک های سیاسی حاکم در امریکا، فرانسه و انگلیس و... است. مردم ایران، خود آنها را بخش بسیار مهمی از اصل مشکل و مساله می دانند و هنوز از یاد نبرده اند که در سال ۵٧ در کنفرانس گوادلوپ، چگونه چند کشور پیشرفته سرمایه داری در توافقات امپریالیستی خود، چه طرح و برنانه ای را برای ایران سازمان دادند: گسیل داشتن ژنرال هایزر از فرماندهان عالی رتبه ناتو و ملاقات و توافقات پشت پرده با امرای ارتش شاهنشاهی، ساواک و بازرگان و بهشتی، چیزی نیست که به سادگی فراموش شود. هنوز جای زخم عمیق این دشمنان وقیح آزادی و بشریت، التیام نیافته و از مصیبت های برنامه ریزی شده ی آنان، خلاصی نیافته است که می خواهند پروژه عراق و به خصوص لیبی را برای ما مجددا کلید بزنند.
آیا مردم ما هزاران جان باخته و اسیر و آسیب دیده و ... داده اند تا شاهد این باشند که مزدورانی چون کرزای و یا نوری المالکی و عبدالجلیل (وزیر دادگستری قذافی جانی در لیبی) به عنوان دست نشاندگان جدید ناتو و... مقدرات مردم را رقم بزنند و در اولین روز به اصلاح آزادی، عنوان کنند که باید حکومت دینی در لیبی برقرار و احکام شریعت (از جمله ازدواج چند همسری مردان) جاری شود، همین جا به وزیر خارجه امریکا اعلام می کنیم:
"ما را به خیر شما امیدی نیست. شر نرسانید."
حالا واقعا نوبت ماست که هر جریان صادق و شرافتمندی، حداقل با یک اطلاعیه چهار خطی، صراحتا اعلام کند که ما هیچ نیازی به کمک ناتو و سایر جنایت کاران بین المللی نداریم. ما بسیاریم و می توانیم با اتحاد و آگاهی، نقاط ضعف و مشکلات خود را رفع نماییم. این صدای یک یا چند ده نفر ضد امریکایی و دست چپی نیست؛ بلکه ندای واقعی جنبش ضد سرمایه داری مردم ایران است. خوب گوش های تان را باز کنید.
محمودی
___________________
متن فوق بر اساس سخنرانی در سمینار همبستگی با جنبش جهانی ضد سرمایه داری تنظیم شده است.
***************
نقش رسانه ها در خبرسازی و سانسور خبری
رسانه های نوشتاری، شنیداری، دیداری و مجازی، اکنون در مالکیت و ابزار تولید فکر و اندیشه نئولیبرالیسم و صاحبان قدرت می باشند. نئولیبرالیسم به کمک متخصصان و کارشناسان جامعه شناسی و روانشناسی خود، توانسته است فکر و اندیشه و فرهنگ اجتماعی و فرهنگ سیاسی خاص خود را تولید کند، توسط رسانه ها آنها را اشاعه داده و به خورد مردم جهان بدهد.
رسانه ها در عصر حاضر می توانند در بیشتر کشورها به گونه ای آسان و با هزینه نه چندان زیاد، در دسترس عموم قرار گیرند و با فعالیت فرهنگی خود، رسالت و وظیفه ای را که به طور ماهرانه برای آنها تعریف شده است (که همانا اشاعه فرهنگ نئولیبرالیستی است) در میان تمام اقشار جامعه جهانی رواج دهند.
نئولیبرالیسم با دستکاری افکار نخبگان و تحصیل کردگان دانشگاهی، تا کنون موفق شده تا جنبش های اجتماعی را مهار یا عقیم نماید و مفهوم دیگری از دمکراسی القا نماید و با حمایت از جنبش های اجتماعی، به ظاهر خود را حامی تغییر و تحولات مترقی خواهانه معرفی نموده، تا از تشکیل حکومت های مستقل و مردمی جلوگیری نماید. بررسی جنبش های کشورهای خاورمیانه به خوبی بیانگر اهداف امپریالیستی نئولیبرالیسم است. دموکراسی مورد نظر نئولیبرالیسم، مبتنی بر انتخابات به ظاهر آزاد می باشد (که با دمکراسی مبتنی بر خرد جمعی مردم، هیچ گونه سنخیتی ندارد) اما این امر، جز با محدود کردن مداخله مردم در برگزاری انتخاباتی راستین (در جهت رسیدن به دمکراسی راستین) تحقق نمی یابد. لیبرالیسم با هوشمندی کامل، از مکانسیم کنترل افکار عمومی (به قول دیوید هیوم، نظریه پرداز غربی، رضایت بدون رضایت) نهایت بهره برداری را می نماید و محصول خود را به کمک صنایع رسانه ای، به آسانی در قالب انواع و اقسام بسته های فرهنگی برنامه ریزی شده، ترویج می کند. همین خوراک های تبلیغاتی دمکراسی لیبرالی و فرهنگ سطحی و ناکار آمد است که انرژی توده ها را تخلیه و آنان را به عجز و ناتوانی می کشد.
در شورش های اجتماعی کنونی، به خوبی می بینیم که صاحبان صنعت رسانه، کاسه داغ تر از آش شده اند؛ از طرف دیگر، با پخش اخبار جعلی و دروغین، دم از دموکراسی و آزادی خواهی می زنند و این شورش ها را به گونه ای که منافع شان ایجاب می نماید، هدایت و برنامه ریزی می کنند. صنایع رسانه ای، معترضان به اجلاس سران G8، معترضان به اجلاس سران ٢٠ کشور صاحب قدرت و سرمایه جهانی، جنبش سیاتل و وال استریت،حرکت های مترقی خواهانه دانشجویان و کارگران در سراسر جهان (در انگلستان و فرانسه و...) را پوشش نمی دهند و یا با حرکت و تنظیم جهت لنز دوربین های شان، آنها را تحت عنوان مشتی اوباش و هرج و مرج طلب، که اموال مردم را به آتش می کشند و غارت می کنند، نشان می دهند. آنان اگر به دمکراسی مردمی باور داشتند، بیگاری هر روز مردم و در مقابلش سفره های تهی و زندگی فلاکت بار کارگران مهاجر را، که به همت جهانی سازی ِ کار و سرمایه به وجود آمده اند، به نمایش می گذاشتند.
چامسکی در دهه ی ١٩٧٠ همراه با دوست نویسنده خود ادوارد اس. هرمن، پژوهشی انجام داد که نشان می داد رسانه های خبری امریکا، چگونه با خدمت به منافع نخبگان، عملا توانایی شهروندان را برای حکومت کردن بر خود (به شکل دمکراتیک) تضعیف می کنند (١). چامسکی و هرمن، در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که رسانه های خبری، شرکت ها، صنعت روابط عمومی، ایدولوژی های دانشگاهی و فرهنگ های غالب روشنفکری، با ایجاد توهماتی ضروری، وضعیت ناخوشایند نئولیبرالی را که مطلوب نیست، عقلانی، خیرخواهانه و ضروری جلوه می دهند.
چامسکی معتقد است، صاحبان قدرت هیچ نوع توطئه رسمی نمی کنند، نیازی به این کار نیست. از طریق ساز و کارهای نهادی، علائمی به روشنفکران، متخصصان و روزنامه نگاران می فرستند تا آنها وضعیت موجود را بهترین وضعیت ممکن در جهان بدانند و از چالش با کسانی که از وضعیت موجود منتفع می شوند، سر باز بزنند. نمونه کنونی و زنده وضعیت کشور لیبی را بعد از سقوط دیکتاتوری سرهنگ قذافی، مثال می زنم. بمباران مردم به بهانه انقلاب و دمکراسی نئولیبرالی و نادیده گرفتن حق انسانی یک اسیر، ولو دیکتاتوری خونخوار باشد، با کدام توجیه انقلاب مردمی، قابل پذیرش است؟
سلطه ی نئولیبرالیسم بر اقتصاد، سیاست، روزنامه نگاری و فرهنگ ما چنان قوی، عمیق و کوبنده است که برای برخی از خوانندگان (مخاطبان)، چاره ای جز پذیرش آن باقی نمی ماند. در دوران یاس آور نظام کنونی جهان، شاید تعداد اندکی بیندیشند و نتیجه بگیرند که ما در این نظام قهقرایی، به دام افتاده ایم، زیرا متاسفانه در شرایط کنونی، انسان ها (مردم جهان) در ایجاد نظم اجتماعی انسانی، برابری طلبانه و دمکراتیک، کاملا ناتوانند و در دنیای استیصال و ناباوری و تردید، گرفتار شده اند. این امر، مصداق جمله معروف مبارز انقلابی، امیر پرویز پویان است. تحلیل او از شرایط اجتماعی- سیاسی جامعه دوره خود، این بود که مردم، بین "دو مطلق" گرفتار اند، قدرت مطلق حاکمان (دولت) و ناتوانی مطلق مردم. این تفکر و توهم، توسط رسانه ها، با نشان دادن ساز و برگ دستگاه های حکومتی و رضایت و مطیع بودن مردم، به آنان تحمیل می شود.
نئولیبرالیسم نه تنها به عنوان نظامی اقتصادی، بلکه به عنوان نظامی سیاسی و فرهنگی نیز عمل می کند. در مقایسه با فاشیسم، که جنبش های جمعی نژاد پرستی و ناسیونالیسم را پدید آورد، نئولیبرالیسم، دمکراسی صوری انتخاباتی را دارد که برایش بهترین کارکرد را داشته است، اما در این نظام، مردم از دست یابی به اطلاعات و تبادل نظر عمومی، که برای مشارکت واقعی در تصمیم گیری ضروری است، باز می مانند.
چامسکی معتقد است، نظام لیبرالی یک پی آمد جنبی، اما مهم و الزامی دارد:
"ایجاد شهروندانی غیر سیاسی، که بی علاقگی و منفی بافی، مشخصه ی آنان است".
توضیح عوارض زیان بار فرهنگ سیاسی- مدنی نئولیبرالیسم، دشوار است، زیرا از یک طرف، سیاست های نئولیبرالیسم با ایجاد نابرابری های اجتماعی، هرگونه تلاش و کوشش را برای ایجاد برابری واقعی، که به دموکراسی اعتبار می بخشد، خنثی یا تضعیف می کند. شرکت های بزرگ، منابعی در اختیار دارند که با زیر نفوذ قراردادن رسانه ها، فرایند طبیعی سیاسی را از کار می اندازند.
از سوی دیگر، کارآیی دمکراسی، مستلزم شرایط و امکانی است که شهروندان با یکدیگر، احساس پیوند و همبستگی داشته باشند. چنین امری، در سازمان ها و نهاد های مختلف غیر تجاری، شکل می گیرد. فرهنگ سیاسی زنده و پرشور، نیازمند تشکیل شبکه های اجتماعی است که بستر دیدار، مراوده و رابطه متقابل شهروندان می گردد. گروه های اجتماعی، کتابخانه، سازمان های محلی و تعاونی ها، گردهمایی های عمومی و گروه های صنفی، به نوعی، شبکه اجتماعی هستند که مردم قادر به تشکیل آنها با خرد جمعی و هزینه پایین می باشند. دمکراسی لیبرالی، به جای شهروندان، "مصرف کنندگان" به وجود می آورد و به جای گروه های جمعی، "مراکز خرید" تاسیس کرده و سرگرمی های انفرادی خلق می کند؛ اما در نظام شورایی، که خرد و منافع جمعی حاکم است، ایجاد سازمان های مردم نهاد توسط مردم، بنا به نیاز و ضرورت، یک وظیفه و امر الزامی است.
همه ما می دانیم نئولیبرالیسم، بحران های عظیم سیاسی و اقتصادی را از آسیای شرقی تا اروپا و افریقا و امریکای لاتین به وجود آورده است، سطح زندگی مردم را در کشورهای پیشرفته اروپا، ژاپن و امریکای شمالی هم، سخت و رقت انگیز کرده است. این جوامع، آبستن آشوب های قابل تاملی شده اند. شورش های عظیمی در راه است و ما باید هشیارانه، شرایط را سنجیده و نقش سازنده ای ایفا نماییم. ما نباید دچار شک و تردید شویم و تصور کنیم که این شورش ها، خود به خود، به راه حل هایی دموکراتیک و انسانی ختم می شود. باید مردم جهان و نیروهای مترقی، آگاه باشند و یقین داشته باشند که ارتباطات سالم و پویا، کلید رمزگشای این شورش ها و جنبش های اجتماعی است و نحوه ی تشکل، واکنش و عمل ما مردم را، چه در آسیا، اروپا و حتی وال استریت تعیین می کند.
تشکیل شبکه های اجتماعی را سرلوحه کار خود قرار دهیم و با اطلاع رسانی صحیح و به هنگام، مردم دنیا را از شرایط کنونی جنبش های خاورمیانه و وال استریت، با اطلاع سازیم تا بدانیم تنها نیستیم.
شهناز نیکو روان
--------------------------------
(١) نئولیبرالیسم و نظم جهانی، نوام چامسکی، ترجمه حسن مرتضوی
***************
بررسی جنبش وال استریت از دیدگاه برخی محافل کارگری
برجستگی مبارزه اقتصادی در جنبش وال استریت به ما می آموزد که تحولات عمیق در جامعه، توسط تمامی نیروهای پیشرو امکان پذیر است. از فراگیری و گسترده بودن شرکت کنندگان و مشاهده و بررسی دقیق صحنه های مبارزاتی شان، در می یابیم که مبارزه اقتصادی، به عنوان فراگیرترین مرحله مبارزه، در روند تدریجی رشد پیدا کرده و بعد از گذراندن مراحلی و به مرور، به مبارزه سیاسی و در تکامل آن به مبارزه ایدئولوژیکی ارتقا پیدا می کند. تلاش در جهت شتاب بخشیدن به این قانون علمی مارکسیستی، از دامنه، پیشرفت و پیش روی جنبش ها می کاهد.
در روشنایی افق همبستگی زحمتکشان ایران با جنبش وال استریت، مشخص گردید که قشر وسیع زحمتکشانی که دارای شناخت و اندیشه طبقاتی نیستند، در پیوند حسی خود با اهداف و مرحله مبارزاتی جنبش عام وال استریت، در هماهنگی دقیقی قرار دارند. این پیوند طبیعی، در مبارزه و اعتراض کارگران قراردادی جزیره خارک برای رهایی از ستم عمیق پیمانکاران شرکت نفت؛ در همبستگی کارگران مناطق مختلف با کارگران مجتمع پتروشیمی؛ در گسترش اعتراضات فعالان و تشکل های کارگری نسبت به خارج ساختن نمایندگان کارگران و حتا "کارفرمایان" از نظارت بر صندوق تامین اجتماعی (همزمان با اختلاس کلان در آن)؛ در مرحله کنونی، افق روشنی برای خروج جنبش زحمتکشان کشور از پراکندگی است که به فعالان و تشکل های کارگری، منجمله کانون مدافعان حقوق کارگر، نشان می دهد تا به جای انتقال صرف تئوری به کارگران، از بطن خود زندگی، واقعیت ها و خواسته های اقشار وسیع زحمتکشان را شناسایی کرده، تدوین منطقی نموده و حول آن، خواسته های توام با حسی پویا و به روز در هماهنگی و همبستگی با جنبش و جبهه جهانی سازماندهی نماییم و از شتاب بخشیدن به امر هژمونی و به کرسی نشاندن دیدگاه های پرولتری، خارج از قوانین حاکم بر مراحل مبارزاتی خودداری ورزیم.
در سخنان یکی از دوستان، تحلیلی ژورنالیستی و انشای بلند و فاقد مستندات، جای تحلیل علمی را گرفت و با صادر کردن احکامی، باوری تداعی شد که ریشه در افکار انحرافی تعدادی از رهبران حزب کمونیست امریکا دارد. از دیدگاه این رهبران، تضاد گذشته بین اردوگاه سوسیالیسم و سرمایه داری در شرایط نوین! به صحنه مبارزاتی داخلی جامعه امریکا انتقال پیدا کرده است. آنها وعده های انتخاباتی اوباما و هیجانات مقطعی برخاسته از آن در قبال مخالفان او را برجسته می ساختند، اما اندکی بعد، جنبش وال استریت در روند خود نشان داد که هیچ فردی، حتا اوباما قادر نیست و قصد ندارد تا بحران سیستم فاسد سرمایه داری مالی را از میان بر دارد. لازم است زحمتکشان ایران هم، این دیدگاه انحرافی را که در حال گسترش توسط رسانه های جمعی است، به دقت مورد ارزیابی قرار دهند.
از سال ها پیش، پژوهشگران و تحلیل گران جامعه سرمایه داری، مساله بروز بحران جدید را پیش بینی نموده و برای مهار آن، راهکار هایی را به سیاستمداران و دولت های غربی اعلام کرده اند.
یکی از این پیشنهادات، نزدیک شدن امریکا و در مرحله بعدی، اروپا، به منابع انرژی است که با بهانه هایی برخاسته از صحنه سازی های جهانی، به حمله همه جانبه به عراق و لیبی و ... منجر شد. آنها اهداف پلید خود را در مورد کشورهای دیگر، که عامل مهمی در ایجاد این بحران نبوده و نیستند، منجمله کشور ما، پنهان نمی کنند تا قدرت چانه زنی خود را با چین و ... ارتقا دهند.
پیشنهاد دیگر آنها، تضعیف طبقه کارگر با امر جهانی سازی، گسترش انواع موسسات مالی از نوع بانک ها و موسسات بورس و سازمان های بیمه، بسط و گسترش مافیاهای اقتصادی در کشورهای وابسته، انتقال سرمایه به مناطق پر بازده، استفاده از فن آوری های جدید و به کارگیری ماشین آلات جدید و گسترش ربات ها، در کنار پیش بردن مراحل جهانی سازی در کشورهای پیرامونی، تعدیل نیروی کار، نوسازی صنایع توام با سرکوب شدید و فلج کننده زحمتکشان، از طریق از بین بردن تشکل های آنان و پیوند استبدادگران این کشورها با سرمایه داری فاسد مالی جهانی است.
جا دارد زحمتکشان این کشورها، با تکیه به منش های مبارزاتی همه جانبه خود و عرصه هایی که فرا روی شان گشوده شده است و مقابله با سرکوب های فلج کننده، نقش راستین خود را در تحولات بنیادینی که در حال ظهور و زایش است و می رود تا عرصه های اجتماعی را در بر گیرد، ایفا نمایند.
مرادی
***************
نقشه راه چیست و سوژه دگرگونی کیست؟
رزا لوکزامبورگ زمانی گفت بشریت فقط دو گزینه پیشارو دارد:
یا سوسیالیسم یا بربریت.
این گفته اما امروز دیگر معتبر نیست. امروز جامعه انسانی با سه گزینه روبروست:
یا سوسیالیسم یا بربریت یا نابودی طبیعت و از این رو پایان حیات بشریت.
چرا بربریت و چرا نابودی طبیعت؟ پاسخ را کارل پولانی در فرایند کالایی شدن سه ناکالایی جست وجو می کند که نظام سرمایه، به خطا کالا تلقی شان می کند:
کار و طبیعت و پول.
کالا چیزی است که تولید می شود تا به انگیزه کسب سود در بازار به فروش برسد. به این معنا، نه کار کالاست و نه طبیعت و نه پول. کار اصلاً نام دیگری است برای فعالیت های انسان و در پیوند با حیات انسان قرار دارد. انسان ها تولید نمی شوند تا در بازار به فروش برسند. طبیعت نیز اصلاً تولید نمی شود، بلکه قبل از ما انسان ها وجود داشته است و با ما وجود دارد و پس از ما نیز، اگر منطق سرمایه مجال دهد، وجود خواهند داشت. پول نیز فقط ابزاری است برای مبادله که با چرخش قلمی در مثلاً بانک مرکزی ایجاد می شود. نه کار کالایی حقیقی است، نه طبیعت و نه پول. این هر سه کالاهایی موهوم هستند. اما نظام سرمایه، در این هر سه مورد، به وهم کالا انگاری دچار است.
با همین وهم است که در نظام سرمایه، هم بازار کار تأسیس می شود، هم بازارهایی برای عناصر گوناگون طبیعت، و هم بازار پول. کالا انگاری این سه ناکالا اما، ارزش مصرفی شان را تحلیل می برد. کار که به کالا تبدیل شود، هویت انسانی عرضه کننده اش و از این رو، توان تولیدی اش، نابود میشود:
ویرانی هویت صاحبان نیروی کار.
طبیعت که به کالا بدل شود، محیط زیست رو به نابودی می¬گذارد:
گرم شدن کره زمین، آلودگی رودخانه ها، تخریب لایه اوزن، آبلرزه ها، زمین لرزه ها، سر ریز چاه های نفت در اقیانوس ها، سوانح اتمی و ضایعات سمی.
پول که کالا شود، کاربردش در حکم ابزار مبادله به مخاطره می افتد:
ورشکستگی صاحبان کسب و کارها و تورم.
بر آمدن بازارهای کار و طبیعت و پول، نه پروسه ای طبیعی، که پروژه ای دست ساز بوده است، دست ساز دولت ها و طبقات فرادست، آن هم در قالب جنبش برنامه ریزی شده بازاری کردن جامعه، جنبشی که گروه ها و اقشار و طبقات گوناگونی را، بسته به مورد، در معرض مخاطره قرار می داده است. جامعه برای حفاظت از خویش اما، ضد جنبشی حمایتی راه می اندازد، ضدجنبشی خود جوش و از پایین. تاریخ به وفور چنین مقاومت هایی را در برابر منطق سرمایه، شاهد بوده است:
از چارتیست ها در سده نوزدهم تا مشارکت کنندگان جنبش اشغال وال استریت در سده بیست و یکم.
اگر چارتیست های نیمه اول سده نوزدهم، هنوز نه منطق سرمایه را درک می کردند و نه شناختی از کالایی شدن کار و پول و طبیعت، در چارچوب نظام بازار خود تنظیم گر، داشتند، بازیگران جنبش اشغال وال استریت اما، به سنتی فکری تکیه دارند که با مارکس آغاز شده و با گرامشی و پولانی استمرار یافته و با عبور از سد سدید افسردگی پساکمونیستی، در قالب اندیشه سوسیالیستی جدید در دو دهه اخیر به اوج رسیده است. سنت فکر سوسیالیستی البته کلیتی همگن نیست، اما وجه اشتراک همه سوسیالیست ها عبارت است از اعتقاد به ضرورت غیر کالایی سازی کار و طبیعت و پول.
دو پرسش اساسی پیشاروی چپ جدید قرار دارد:
نقشه راه برای غیر کالایی سازی کار و پول و طبیعت چیست و کارگزار چنین دگرگونی هایی کیست؟
محمد مالجو
***************
ما کجای این تاریخ ایستاده ایم؟
"اینجایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را
تکان می دهم"
آنچه این روزها و در قلب جهان سرمایه و سرمایه داری می گذرد، در کنار خوشایندی ناشی از باز توضیح عینی آنچه از موضع چپ، تضادها و تناقضات ذاتی سرمایه داری خوانده می شود از سویی و بازیابی امکان اعتراض و طغیان توده هایی که سال ها این گونه نمود داده شده بودند که در بند استحاله روانی، فرهنگی و ذهنی ِ فرهنگ سرمایه داری، به اجیران و مزد بگیران بی تمرد بدل شده اند از دیگر سو؛ ضرورت بازنگری آنچه جنبش های اصیل چپ و برابری خواه خوانده می شود را، در وضعیت خود ایجاب می کند. در این میان، این نوشتار در صدد تشریح مجدد و چند باره وضع موجود یا کف زدن و ابراز شادمانی دیگر از چنین وضعی نیست، بلکه از موضع کسی که خوش ندارد سامان سرمایه داری از این بحران سر سالم به در برد و برخاسته از جهل به امکان نزدیک چنین رویایی، چند پرسش پیش کشیده و انتظار پاسخی مطرح می شود.
طغیانی توده ای مبتنی بر آگاهی حسی و تجربی برخاسته از واقعیت روزمره زیستی ایشان، با ماهیتی سیال و غیره قابل توضیح از منظر خاستگاه مشخص و قابل تفکیک حاضران در طغیان، تنها از جهت حیثیت زدایی عینی و مجدد سرمایه و انقیاد وحشیانه آن نمی تواند و نباید رافع مسئولیت تاریخی ِ لختی فراموش شده ی نیروهای اصیل ضد سرمایه داری و چپ شود. حل شدن در هیجانات ناشی از این رویداد ِناگزیر و بالمآل نظاره و صرف ِ تشریح و توضیح این واقعیت در این مجال حساس از تاریخ، توجیه و باز تاکید بر بی عملی اقتضائی چنین جریانات و جنبش هایی خواهد بود.
اگر به تعبیر هگل؛ "نقاط عطف تاریخ محل زایش تاریخند"، و اگر چنین مدعایی را نه صرفا در توضیح دوران های تاریخی، بلکه در گذرها و پیچ های محدود درون دورانی معمول کنیم، چنان که تاریخ جاری و عاری از بازخوانی از موضع فلسفه تاریخ، به آسانی جهان را به قبل و بعد از جنگ جهانی اول یا دوم، قبل و بعد از فروپاشی دیوار برلین، قبل و بعد از یازده سپتامبر و نظایر این ها تقسیم می کند، و نیز اگر رویداد اخیر را نقطه عطف دیگری در تاریخ نظام جهانی سرمایه و این بار سرمایه مالی و رویکرد نئولیبرالی بدانیم، طرح این پرسش واقعی و ضروری خواهد بود که چپ و مدافعان راستین و جهانی حقوق زحمتکشان و کارگران در این لحظه ی نوزاد، کجای این تاریخ ایستاده اند و پس از آزاد شدن دوباره این پتانسیل انسانی و جهانی، چگونه رسالت و مسئولیت خود را باز تعریف می کنند؟ نگارنده نه بر آن است که آن چه روی داده است را به نام چپ و اساسا خیزشی تماما ضد کلیت سرمایه داری بداند و نه مفید می داند که نیروهای چپ، خود را به تمامی این هیجانات سنجاق کنند، مادامی که برای این مجال مهم از تاریخ، بسته ای از امکان و ابزار تعامل و بازه ای برای گفتگو و در نهایت گفتمان تازه با این گستره ی بکر انسانی تدارک نبینند و پاسخ گوی این پرسش نباشند که چپ امروز چه نسبتی با رویدادهای کنونی دارد و یا کدام یک از گرایشات در چپ، نسبت مشخصی با این خیزش عمومی با هر شاخصه و توصیف که برای آن متصور باشیم دارد؟ (پر واضح است که این پرسش، هیچ تعارضی با حمایت و استقبال از این طغیان خوشایند توده ای ندارد)
"سرمایه داری دچار بحران شده است". برای اذعان به این واقعیت، اساسا نیازی به چپ و ضد سرمایه داری بودن نیست، این را خود بازیگران و مدعیان بهین بودگی سرمایه داری (البته جز دایه های دلسوزتر از مادر ِ وطنی ما) نیز می گویند، کافی است به طیف های مختلف داخل در همین خیزش و "جنبش اشغال وال استریت" نگاهی بیندازیم، کافی است به اجلاس ها و نشست اتاق های بحران اقتصادی در سراسر پهنه جهان سرمایه داری بنگریم، خود ایشان مدعی هستند برای نجات اقتصادهای ورشکسته شان، گرد هم می آیند و این یعنی "ورشکستگی اقتصاد بحرانی سرمایه داری" نیست؟ و اگر هست، می بینیم که برای اذعان به بحران در نظام سرمایه داری، نیازی به ردیف کردن پی در پی ادله و شواهد نظری و فرمول های احیانا پیچیده نیست. خود ایشان به صراحت اقرار می کنند و این اقرار و اذعان، محکمه پسندترین مدرک افشاست و افشای اسرار هویدا از سوی نیروهای اصیل ضد سرمایه داری، تناقض نا مربوطی است.
اما پرسش اساسی دیگر؛ حال که این همه شواهد عریان و برملا از بحران سرمایه داری در کف آگاهی ست، چه سند و شاهدی بر رسیدن سرمایه داری به مرزهای نهایی اش در دست است؟ چه قرینه ای بر فرو ریختن نزدیک نظم و نظام سرمایه داری در دست است؟ اگر هست، چرا وقتی کسی از میان مدافعان راستین نظم سرمایه داری، وجود چنین بحرانی را دال قوی یا حتا دالی بر احتمال زوال سرمایه داری نمی داند، به جای پاسخ معتبر و مبتنی بر قراین مثبته، تنها به تکفیر وی پرداخته می شود؟
***
پس از فروپاشی شوروی و بلوک تابعه، و پس از در غلتیدن نیروهای چپ در چند وضعیت تازه و متفاوت، که یا مستحیل شدن در نظم مستقر بوده است؛ یا ارتقاء تا سطح آکادمیسین های مد روز و اما منتقد سرمایه داری؛ یا درخزیدن به یاس و انفعال تام نظری و عملی؛ و یا تبدیل شدن به رادیکالیست های انتزاعی و پست مدرنی که از دالان جهدهای صرف فلسفی و تمرکز بر شیارهای گونه فلان بازیگر از خود بیگانه هالیوود، در صدد رفع واژگونی جهان ورای سرمایه داری برآمده اند؛ در کنار دخیل بسته های به الگوهای عمل تجربه شده و ناکام، حال و در این تاریخ غنی شده تازه، چپ امروز و مدافعان کنونی حقوق به بند کشیده ها و استثمارشدگان جهان کنونی، چه تصویر و الگویی برای ارائه دارند تا بار دیگر، سرمایه داری از دل خود نسخه بدیلی بیرون نیاورده، به خورد نیازهای مقطعی منتقدان و مخالفان عینی، اما فاقد چشم انداز و افق مشخص بدیل، قرار ندهد؟ آیا ضرورت شکل های جدید سازمان یابی و تشکل از دل واقعیات کنونی حس می شود؟
سخن آخر اما، تکرار پرسش عنوانی است؛ ما در کجای این تاریخ ایستاده ایم؟
یاسر عزیزی
***************
باز شدن مشت آهنین سرمایه
شناختی از این جنبش ندارم، اما در ناخودآگاه من، در زمانی که با خودِ خویش حرف می زنم و با هم به تحلیل وقایع می پردازیم، حسی مثبت نسبت به این جنبش دارم و بر عکس آتش افروزی های چندی پیش فرانسه و لندن و غیره، که احساسی در من بر نمی انگیخت؛ این بار احساس می کنم ذره هایی از این جنبش "وال استریت را اشغال کنیم" از جنس من است. و امید بستم علیرغم همه ی تهدیدها و بهانه ها و سرکوب ها و کارشکنی ها ی سرمایه علیه آن، که این جنبش بتواند از خلل و فرج موجود در قوانین جامعه ی خود، استفاده کرده و دوام داشته و تعمیق یابد: بقا و دوام جنبش وال استریت، چنانچه به روز جهانی کارگر (اول ماه مه) برسد، عمقی بیشتر و عیاری کامل تر یافته و کارگران بیشتری را شامل می شود و برای این منظور، من دعا می کنم، یعنی دعا دعا می کنم، زیرا به زعم من، فشار ناشی از جنبش و فراگیری آن، باعث باز شدن مشت آهنین سرمایه می شود و کارگران معترض و پراکنده در اقصا نقاط جهان، از جمله ایران، "تو سری" خواهند خورد و این ضربه ای کمتر و قابل تحمل تر است برای تن رنجورمان، نسبت به مشت آهنین، انگشتی از آن مشت بهتر.
گذشت زمان ماهیت طبقاتی و یا فرا طبقاتی این جنبش را عیان تر می کند و شناخت من نیز بیشتر می شود.
شعری برای تان می خوانم که به نظر من تحلیل طبقاتی کارگران ایران است از شرایط زیستی مان.
"داووس"
داووس چه می کنی؟
به چه نظاره می کنی؟
به خون فرش ِخیابان های شهر بابک
یا معدن ِبه خوی نشسته ی خاتون آباد
داووس چه رخصت تو داده ای؟
چه فرصتی نهاده ای؟
کاین زنگی ِمست
تیغ به دست
کف به لب آورده
وز پی جانم شده است
داووس -
به مترِ باشگاه ِشما
این دولت سیدِ ما
تا چه حد کوتاه است؟
چند بار در شهر بابک ها
باید کشته شوم
تا -
بر کشته ی من، قد برافرازند.
می دانم -
وطنی نیست تو را
و ز پی ِ هر همسایه
در جهانی سازی
شُتر ِ سرمایه
به در ِ خانه ی من، خوابانده ای
این ساربانان
نفت و معدن به جهاز
دولا دولا می روند بر این جماز
وین میانه
سهم ِمن -
تصویری ست
آن هم گنگ
آن هم تار
از نمای یک ساختمان:
I.L.O
فلزبان ١٣٨٢- به بهانه بازگشت خاتمی از اجلاس داووس و همزمانی با فاجعه شهر بابک
عبداله وطن خواه
***************
یک کارگر و چند نکته
ضمن پوزش از آقای وطن خواه و خوانندگان
کانون مدافعان حقوق کارگر- اشتباهی در پیاده کردن متن مصاحبه ی آقای وطن خواه رخ داده است. به نظر می رسد بخشی از پاسخ به یک سوال حذف شده که ماهیت و مفهوم پاسخ را دگرگون کرده است؛ اما به دلیل عدم دسترسی به فایل صوتی، در حال حاضر، اصلاح از روی فایل صوتی برای مان امکان پذیر نیست.
لذا با ذکر پوزش مجدد از ایشان، اصلاحیه شان در وبلاگ درج می شود. از تمام دوستانی که این مطلب را نقل کرده اند، خواهش می کنیم که این اصلاحیه را نیز درج نمایند.
یک کارگر و چند نکته
عبداله وطن خواه
در ابتدا:
کارگران و زحمت کشان ایران هرگونه تجاوز نظامی ِ کشور امریکا، دولت های اروپایی و قوم صهیونیستی را شدیدا محکوم نموده و با آن مقابله می نمایند. آزادی استقلال و عدالت ِ اجتماعی، هیچ گاه از مسیر امریکا نگذشته و نمی گذرد، چنانکه افغانستان و عراق و لیبی پیش روی ماست.
و اما نکته ی اول
بی تعارف، محافل، گروه ها و انجمن هایی موجودند و نیز مدعی کار، برای احقاق حق کارگران.
اینجانب به عنوان کارگری که از سفره ی کارگران صنف فلزکار و مکانیک تهران ارتزاق می کند، بستر اولیه و طبیعی خویش را، این صنف از کارگران دانسته و می دانم و در گام بعدی، که پس از ارتزاق و امرار معاش است، یعنی اندیشیدن و بیان اندیشه برای ایجاد و استقرار جامعه ای عدالت محور و آزاد، جدا از نشریاتی که گاه افتخار همراهی به من دادند و بغض شکسته در کلامم را واتاب دادند، "آوای کار" و "کانون مدافعان حقوق کارگر" را جریاناتی کارگری و ضد امپریالیستی و مهم تر از آن، واقعبین دانسته و می دانم. گرچه دیرگاهی است که آوای کار نیست و کانون مدافعان نیز تلاش می کند سخن گوی اکثر نحله های فکری سالم کارگری باشد.
بگذریم.
نکته ی دوم
چندی پیش مجالی دست داد و گپ و گفت و گویی با دوستان داشتیم که به روش پرسش و پاسخ، در ویژه نامه ی قانون کار درج شد. گرچه قبل از نشر، اطلاع داده شد تا ماحصل این گفت و گو را به اصطلاح ویرایش کنم، اما زندگی کارگریم این مجال را از من گرفت و زحمت، به دوش دوستان افتاد. البته به سهم خود، از درج و نشر نقطه نظرات کارگریم، به ویژه واتاب پنج یا شش بغض در واژه شکسته ام با تخلص فلزبان در همین ویژه نامه سپاسگذارم، اما...
در پاسخ پرسش اول، در رابطه با روند عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی آمده است:
"در سال 85 ایران به عضویت در سازمان فوق تلاش کرد و سرانجام پس از ٩ سال در سال ٨٦ به عنوان عضو ناظر پذیرفته شد."
دوستان مشخص است که در درج مطلب، سال ها به غلط چاپ شده که ایراد من نیز، بر اغلاطی این چُنین نبوده، ولی برای پاکیزگی کار هست.
برایم مهم پاسخی است که به این پرسش:
"به نظر شما برای یک قانون کار خوب می توان به صورت قانونی مبارزه کرد؟"
از سوی من آورده شده است:
"از طریق مبارزات "بی خشونت" و قانونی نمی توان یک قانون کار مترقی بدست آورد"
اولا نمی دانم در حین صحبت چنین گفته ام یا نه. دوما معتقدم اگر چنین جمله ای هم گفته شده، نباید درج می شد. زیرا به گمانم، دست اندر کاران نیز چون من، مخالف مفهومی هستند که از چنین چینش واژه ها، مستفاد می گردد.
دوستان، وجود واژه ی سلبی در پرانتز آورده "بی خشونت" معنای ایجابی اش می شود: قهری و خشونت آمیز. شاید بتوان نسبت به افتادن واژه ی "زور" در ابتدای شعری که در همین مصاحبه از من درج شده، گذشت و گفت: به هر حال آن چه در بازوی من کالای بنجلی شده، زور یا نیروی کار من است. اما از انشایی که پاسخ من بدان مزین شده، پیداست که دوستان دست اندرکار، تنها تلاش کرده اند که پاسخ را پیاده و تایپ کرده و درج کنند (که در پیاده کردن صحبت ها بی توجهی شده است) قول می دهم هنوز هیچ کدام متوجه ی این اشتباه نه کوچک، نشده اند و اصلا حواس شان نیست که در پاسخ پرسش نهایی، به نقل از من آورده شده:
"اجرای همین قانون کار فعلی با اصلاح فصل ششم آن فعلا راهگشاست."
و این پاسخ نافی پاسخی است که قبلا از من آورده شده است.
همین جا لازم است بیان کنم این توضیح نه ناشی از هراس (که حق طبیعی و انسانی و شخصی من است) بلکه ناشی از ایمانی و باوری است که به مبارزات فراگیر توده های کارگر دارم. چنانکه در همین ویژه نامه، مقاله ای زیبا و آموزنده و امیدوارانه از دبیر اول سابق سندیکایی بولیوی به چاپ رسیده است. آری! اگر در رابطه با پیش نویس اصلاحیه ی قانون کار که توسط وزارت کار، ظاهرا برای نظرخواهی و پایبندی به سه جانبه گرایی منتشر کرده، از من بپرسید، خواهم گفت:
در این وانفسای اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور، تدوین و نشر و تلاش برای تصویب چنین قانون صد درصد ارتجاعی ای، نه نیاز سرمایه داران برای چپاول بیشتر، بلکه ناشی از قدرت مندی قانون های ضد انقلاب است که نقشی نیز در عرصه ی تولید ندارند.
و اما نکته ی آخر
متوجه شدم خبر برگزاری سمینار جنبش وال استریت را منتشر و از من به عنوان عضو سندیکای فلزکار و مکانیک نام برده شده است. گرچه در تماسی که برای کتبی شدن ِ صحبت های اشخاص در سمینار فوق، با من گرفته شد، نکته ی مورد نظرم را مطرح نمودم و اصلاح شد. اما همین برای من بهانه ای شده تا به طور خلاصه، نظراتم را در این باره بیان کرده و به قولی، حساب خویش را از حساب های منسوب، سوا کنم.
همانطور که گفتم، این جانب کارگری از کارگران ِ صنف فلزکار و مکانیک بوده و هستم. و این بودن و هستنِ من، با همه ی مسوولیت هایی که به زعم و سهم خود در این صنف به عهده گرفته ام، تنها و تنها یک برش زمانی نهایتا پانزده ساله است که ذره ای است در مقابل تاریخ و این صنف. خوشبختانه بسیاری از اعضای سندیکای سابق این صنف، حی و حاضرند و شاهد تلاش و پیگیری اعضای جوان تر بوده اند و چرایی عدم بازگشایی و استقرار سندیکا را، بهتر از هر کسِ دیگری دانسته و درک می کنند.
از آن جایی که برپایی و استقرار و دوام یک تشکل ِ کارگری، صرفا با آرزومندی و دوست داشتن، جان نمی گیرد و زنده نمی ماند، کارگران این صنف نیز، علیرغم آرزومندی و به سهمِ خود تلاش (قصه ی این تلاش، جای خود را می خواهد تا...) هنوز دارای تشکلی به نامِ سندیکای دایر نبوده و نیست، و گرنه چه افتخاری برای من کارگر، بالاتر از عضویت در سندیکای صنف ِ خود.
"دشت"
گول هجوم همهمه خوردم
که دشت پر است
هزار آدم تنها،
در این بیابان است.
"احمد حیدربیگی"
دوستان، تا جایی که می دانم، کارگران این صنف هیچ گاه ضدِ سندیکا نبوده و علیه هیچ شکلی از تشکل ِ کارگری، نه قلم فرسایی کرده اند و نه موضع گرفته اند، اما می شناسند بسیاری را که تنها تشکل ِ کارگری مورد نظر ِ خویش را به هنگامه ی تلاش عملی کارگرانی برای استقرار سندیکا، زیر پا گذارده و موافق لحظه ای سندیکا شده اند. دوستان تا جایی که می دانم، کارگران این صنف اعتقاد دارند:
کارگران آزادند برای رسیدن به مطالبات ِ بر حق خود، هر شکلی از تشکل کارگری را که توانِ برپایی و استقرار و تداومِ زندگی اش را دارند، برگزینند. اعتقاد دارند؛ هر شکلی از تشکل کارگری، باید توسط خود کارگران بدنه ی موجود هر صنف و رسته ای، ایجاد و مستقر شود، و نمی شود که من یا هر کس دیگری با چند دوست و رفیق، با دادن اطلاعیه و زدن امضا، بی توجه به واقعیت ِ موجود در جامعه ی کارگری، احیانا به جنبه های زیبا و ژورنالیستی چنین اقدامی، دلخوش کرده و چشم بر همه ی جنبه های منفی ِ تک روی و جدا افتادگی فرو بندیم.
در یک کلام می توان گفت: داعیه ی رهبری، آن هم رهبری چنین صنفِ استخوان داری، گرچه ملک طلق بابای کسی نیست، اما این صنف چون حقیقی است و موجودیتی زمینی دارد، تنها در دنیای تلخ واقعی امکان پذیر است و نه در دنیای مجازی.
آری! تلاش ِ بزرگان و استخوان خورد کردگان این صنف را در هیات موسسان بازگشایی و احیای سندیکاها نباید فراموش کرد. باید دانست همه ی صنوف، هنوز بزرگان و دل سوختگان خود را دارند و با جوانان خویش در ارتباط. امید که دیگر مورد پرسش و مواخذه قرار نگیرم که چرا این گونه اطلاعیه داده اید و آن گونه رفتار کرده اید؟ تا وادار نشوم بگویم:
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت.
بگذارید هر چیزی به گاه خود و به جای خود مطرح شود که گفتنی بسیار است و این گونه نکوست.
ضمن آرزوی تندرستی برای همه، به ویژه عزیزان دست اندر کار "کانون مدافعان حقوق کارگر"، امید می بندم ما کارگران بتوانیم با اتحاد، خود را از بند ِ "لایحه ی پیش نویس قانون کار" رها کنیم و به جای کار ورز و کار آموز و شاگرد، فعلا کارگر بمانیم.
"دستمزد"
دستمزد
اجر نیست
تکه ی
کوچکیست از -
کیک بزرگ ارزش
که به جان -
می پزندش
کارگران
در پایان، با آوردن دو قطعه از شاعری گرانقدر، یاد و نامش را گرامی می دارم که نانش چون ما، با کارش گره خورده بود و نیز به من آموخت روده درازی نکنم و موجز و کوتاه، درد و حرفم را بیان کنم. هر دو قطعه از مجموعه ی "تنهاییت را بر دوش من بگذار" است و از زنده یاد احمد حیدربیگی:
"زیبایی"
خوشگلی،
اندکی از زیبایی است
و زیبایی،
تمام ِجهان
حتا دندان ببر
در گلوی آهو
زشتی را انسان آفرید
از آن وقت
که برای آتیه -
انباشت.
"سودا"
من کار می فروشم
تو وقت می خری
بار کج من و تو
به منزل نمی رسد.
والسلام - ٢٧ آبان ٩٠
عبداله وطن خواه - کارگر فلزکار مکانیک
کانون مدافعان حقوق کارگر