انقلاب هاي پرولتاريايي ... هماره در حال انتقاد کردن از خويش اند، لحظه به لحظه از حرکت باز مي ايستند تا به چيزي که به نظر مي رسد انجام يافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سرگيرند، به نخستين دودلي ها و ناتوانايي ها و ناکامي ها در نخستين کوشش هاي خويش بي رحمانه مي خندند، رقيب را به زمين نمي زنند مگر براي فرصت دادن به وي تا نيرويي تازه از خاک برگيرد و به صورتي دهشتناک تر از پيش روياروي شان قد علم کند، در برابر عظمت و بي کرانيِ نامتعين هدف هاي خويش بارها و بارها عقب مي نشينند تا آن لحظه اي که کار به جايي رسيد که ديگر هر گونه عقب نشيني را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال به جايي رسد که ديگر هرگونه عقب نشيني را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال فرياد برآورند که رودس همين جا است، همين جا است که بايد جهيد! گل همين جاست، همينجا است که بايد رقصيد!.۱
حوادثي که در آذر ماه متراکم و ثقيل ۱۳۹۷ روي داد، از حيث نسبتي که با افق سياسي پيشِ روي طبقهی کارگر دارند، درخور توجهي ويژه هستند، علیالخصوص زمانیکه دی ماه ٩٦ را نیز پیشِ چشم داشته باشیم .۲ اعتصابات کارگران هفت تپه و گروه ملي فولاد اهواز در کانون توجه قرار گرفت؛ گروه ها و احزاب، در داخل و خارج از کشور، به ايراد سخن پرداختند؛ دانشجويان خود را فرزند کارگران دانستند و در کنارشان ايستادند؛ و همزمان، دستگاه امنيتي در تدارک سرکوبي بود که نوع و شدت اش را ايستادگي کارگران مشخص مي کرد. ايستادگي کارگران و همبستگي ايشان در بيان حقيقتي که در سينه داشتند، بسي مايهی اميد است و تلألو درخشان نوري است در افق برهوتي که در آن زندگي مي کنيم؛ اما در برابر «عظمت و بي کراني نامتعين» اهداف سياسي طبقهی کارگر، بگذاريد صادق باشيم، عقب نشيني کنيم، و بگوييم کوچک است. نابسندگی و ابهام نظرگاه سياسيِ طبقهی کارگري که همچنان به صورت عامی در بحران آگاهيِ طبقاتي به سر مي برد ـهر چند نشانه هاي دال بر خروج از اين بحران ظهور کرده باشدـ کمونيستها و رزمندگان طبقهی کارگر را موظف مي-کند به بي رحمانه خنده زدن بر این نابسندگیها و ناتوانايي ها و ناکامي ها در نخستين کوشش ها، موظف میکند به وساطت دادنِ سیاسیِ این بروزات تضاد کار مزدی و سرمایه و تظاهرات بحران سرمایهداریِ نئولیبرالیستیِ ایران.
در این میانه از سوی تقریباً اکثریت قریب به اتفاق جریانات چپ دموکرات و سرنگونیطلب، شعار ادارهی شورایی به عنوان آنچه که باید طبقهی کارگر ایران همین اکنون پراتیک کند، مطرح شد. لذا در ادامه به شعار ادارهی شورايي مي پردازيم؛ نخست، تلاش مي کنيم که مسئلهی ادارهی شورايي را به محکِ احوال کنوني و سطح انکشاف مبارزهی طبقهی کارگر بزنيم، و سپس، در تکميل بحث پيرامون ادارهی شورايي، به اين مسئلهی خواهيم رسيد که نمي توان از آگاهي طبقهی کارگر سخن گفت، بدون آن که آن آگاهي، ساز و کار سرمايهی جهاني و ماهيت امپرياليسم را درک کرده باشد؛ و در نتيجه، رزمندگان طبقهی کارگر، با بي-اعتنايي نسبت به امپرياليسم، به مقام «فعالان کارگري» پايين کشيده شده و در کنار ساير جنبش ها به زايده اي از سياست بورژوايي تبديل خواهند شد .
ادارهی شورايي يا فراخوان به خيابان
اين را مي توان درنظر داشت که طرح «شعار» ادارهی شورايي، در زمان مناسب و در مرحله اي از پيش برد مبارزات طبقهی کارگر، مي تواند در تربيت کارگران رزمنده و تبليغ و ترويج آموزه هاي سوسياليستي مفيد باشد.۳ اما در وضعيت فعلي، شعار ادارهی شورايي از جانب چپ پروغرب به عنوان ضميمه اي براي دعوت کارگران به خيابان و در واقع تبدیل کردن محیطهای کار به زایدهی خیابان و سرریز خیابان به کارخانهها طرح میشود. ادارهی شورايي، شعاري تهييجي بود که کارگران را در خيابان نگه دارد. پس بايد نسبت ميان موضع سياسيِ طبقهی کارگر با خيابان روشن شود تا بتوانيم محتواي اين شعار را دقيقاً بشناسيم.
در وهلهی کنونی، به دلیل هژمونیِ گفتمان اپوزیسیونگرایانه و براندازانه، خيابان نقطه اي است که در آن سرنگوني طلبی به وحدت مي رسد. جنبش فيروزه اي هاي هوادار رضا پهلوي، اعضاي کنگرهی ملي ايرانيان و فرشگرد، با وجود مشاجراتي که ميانشان در گرفته، يک صدا به خيابان فرامي خوانند، دعوت به اعتصابات «سراسري» مي کنند و از «کارزار ميدان ميليوني» سخن مي گويند. بر همين بستر است که «فرشگرد» خود را پژواک اين فريادِ خيابان که «ايران را پس مي گيريم» مي داند و «مردم» را به کارزار ميدان ميليوني فرامي خواند. ٤ در همان زماني که چپ سرنگوني طلب با شعار ادارهی شورايي̊ کارگران را به خيابان دعوت مي کند، آمدنيوز دعوت به «اعتصابات سراسري» مي کند و مزدوران رضا پهلوي تلاش مي کنند به خيابان رنگ فيروزه اي بپاشند. در چنين شرايطي، حضور کارگران در خيابان تنها ايشان را در مخاطرهی شکست در انجام رسالت تاريخي بزرگشان، که يقيناً به دنبالش موج سهمگيني از سرکوب در راه خواهد بود، قرار نمي دهد؛ در لحظهی فعلي خيابان نه فقط از آن کارگران نيست، بلکه مظهر موضع بورژوازيِ پروغرب، و بنابراین امپریالیسم، و نیز نقطهی برهم آمدن و بههمتابیدن عناصر ايدئولوژي بورژوازي سرنگوني طلب و ميعادگاه سرنگوني طلبي است. اين که چه کساني به خيابان مي روند سرشت سنگرهايي که در خيابان بسته شده است را تعيين نمي کند، بلکه مواضع̊ پيشاپيش در خيابان موجود است و کساني که در اين موضع سنگر مي گيرند، آن گونه که عموماً ادعا مي شود، عامليت و اختيار ندارند. ایدئولوژی در همان سویهی وهم عاملیت و اختیار ما خانه کرده است و ضامن خانهتکانی̊ رسیدن به کلیت انضمامی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص است.
خيابان نه تنها موضع طبقهی کارگر را بر سپهر سياسي حک نمي-کند، بلکه با استیضاح و خطاب قرار دادن کارگران، ايشان را به عاملاني تبديل مي کند که در برابر موضع طبقاتي خويش قرار گرفته اند؛ اين بار کارگران خواهند بود که فعل سرنگوني را به نفع بورژازي سرنگوني طلب صَرف خواهند کرد. کارگراني که به خيابان مي روند به مؤمناني تبديل مي شوند که در تمناي آزادي و براي تکريم حقوق بشر بر ضريح دموکراسي دخيل مي بندند. کارگر، همزمان که به حقانيت آزادي و دموکراسي باور پيدا مي-کند، ايمانش به مبارزهی طبقاتي را از دست مي دهد.
مارکسيسم کلاسيک ايستادگيِ سرسختي در برابر اومانيسم به عنوان ايدئولوژيِ بورژوايي از خود نشان مي داد. اينک آموختن از آن سنت کمونيست ها را بر آن خواهد داشت که خيابان را به عنوان مظهر ايدئولوژي بورژوايي ترک کنند. چرا که اگر موضع طبقهی کارگر را مدنظر داشته باشيم، دعوت به خيابان، کارگران را نه تنها سياسي نمي کند، بلکه ايشان را به سوژه-هايي عقيم از سياست پرولتريِِ حقيقي تبديل کرده و موضع طبقهی کارگر را هر چه بيش تر به محاق ايدئولوژي بورژوايي و حقيقت جعليِ آزاديِ بورژوايي خواهد برد. بدين ترتيب عروج آگاهيِ طبقهی کارگر، خود در گرو نفي هر توپوس و مکاني است که موضع بورژوازي در آن جا تظاهر مي يابد که در وهله و شرایط کنونی میشود خیابان و نیز در گرو نفی هر وهم ضروری است که بنا به تضاد سرمایهداری منکشف میشود، یعنی جامعهی مدنی.
بدين ترتيب پراتيک کمونيستي، حدودي است تا بيرون از ايدئولوژي بورژوايي مبارزهی طبقاتي را به پيش برد. کار حوزه اي نه مقولهایست براي تعيين صرفاً جغرافياي پراتيک فعلیِ کمونيستي، بلکه مفهومي کلیتبخش که حدود فعل کمونیستی را در شرایط فعلی متعین کرده و بر آن اساس کارکرد ايدئولوژيک خيابان تشخيص داده مي شود. کار حوزهای بدین معناست که در شرایط کنونی تا آنجا جا برای مبارزهی طبقاتی گشوده میشود که دستوپای سرنگونیطلبی در توپوسهای کارخانه و دانشگاه قطع گردد. اگر خيابان دالي است که نزد ايدئولوگ هاي بورژوازي به اومانيسم و «مردم» ارجاع مي دهد و تذکاري است براي مفاهيم نخ نماي دموکراسيِ پيش کش شده با ناو هاي جنگي و منطقهی پرواز ممنوع، کار حوزه اي مدرسه اي است که کمونيست و کارگر در آن مشق مبارزهی طبقاتي مي کنند.
آگاهی طبقاتی عبارت است از واکنش عقلانیِ مناسبی که با وضعیت شاخص معینی در فرآیند تولید تناسب دارد. بنابراین آگاهی طبقاتی حاصل جمع یا میانگین اندیشهها و احساسهای یکایک افراد سازندهی طبقهی اجتماعی نیست و با این همه اعمال تاریخیِ مهم طبقه در مقام کلیت، در تحلیل نهایی با این آگاهی تعیین میشود و نه با اندیشهی تکتک ِافراد؛ و شناخت این اعمال نیز امکانپذیر نیست مگر بر اساس این آگاهی. ۵
آگاهي طبقهی کارگر را نمي توان در الفاظي که از دهان يک کارگر رزمنده خارج مي شود، جست و جو کرد. آگاهيِ سياسيِ طبقه پيوندي ناگسستني با اَشکال سازمان يابي طبقه دارد که در هر مرحله از اعتلاي مبارزهی طبقاتي، متناسب با ضرورت هاي آن مرحله، ظهور مي کند. نمي توان از سياسيشدنِ طبقهی کارگر بدون ميان جيِ سازمان ها و تشکل هاي همبسته با سطح انکشاف واقعیت و همپیوند با طراز مبارزات کارگران سخن گفت. انکشاف مبارزهی طبقاتي، اعتلاي آگاهي طبقهی کارگر و تجسد يافتن اين آگاهي در اَشکالي است که پرولتارياي رزمنده، در هر مرحله، در تناسب با ضرورت هاي مبارزهی طبقاتي، به خود مي گيرد.
پس سياسي شدن، در معناي سرنگوني طلبانه، بسيار از سياسي شدن طبقهی کارگر متمايز است. طاق شدن طاقت کارگران، و پي بردن به اين که چرخ گردون خلاف عهد مي گردد، جسم نزاري را مهيا ساخته است تا روح براندازيِ حاکمِ بر فضا در آن حلول کند. ولي، اين مبارزهی طبقاتي است که کارگران را به مبارزين آبديده اي تبديل مي کنند که قدرت بورژوازي را به چالش مي-کشند. کارگران ادارهی شورايي را از مالکان کارخانه ها و يا از دولت بورژوايي «مطالبه» نمي کنند، بلکه، با تجسد بخشيدن به آگاهي طبقاتي شان در درون شوراهاي کارگري، حق مالکيت خصوصي را به مبارزه مي طلبند و پايه هاي مادي جامعهی سرمايه-داري را به لرزه در مي آورند.
روشنفکران چپ و احضار سوژهی سراسري
چپ بورژوایی در این طراز ناآگاهی و بلاهت خود دستوپا میزند: «اينک شعار شورا به خواست شورا تبديل شده است و در فرايند ماديت يابي است.»۶ ادارهی شورايي چگونه مي تواند در دستور کار امروز مبارزات کارگران قرار گيرد؟ آن هم دقيقاً در وضعيتي که طبقهی کارگر در بحران آگاهي به سرمي برد و حتي مبارزات اقتصادي کارگران براي جلوگيري از تهاجم سرمايه به معيشت طبقهی کارگر، به تکوين سنديکاها و اتحاديه هاي نيرومند کارگري نيانجاميده است. به هر حال ادارهی يک بنگاه اقتصاديِِ مجزا در شرايط توليد سرمايه داري به دست شوراي کارگران، حتي اگر کارگران توان تحميل ارادهی خود را به دولت بورژوا داشته باشند، به احتمال قريب به يقين محتوم به شکست خواهد بود. يقيناً سرکوب کارگران، درهم شکستن اعتصابات، دستگيري کارگران و صدور احکام، هزينه هاي بزرگي را براي دولت بورژوايي دارد که در صورت ضرورت اغماض نمیکند، اما زمين زدن ادارهی شورايي و ناکارآمد نشان دادن آن با مداخله در بازار، مثلاً عرضهی محصول زير قيمت، کمترين هزينه اي براي دولت بورژوايي نخواهد داشت. لحاظ کردن شرايط عيني و ذهنيِ مبارزهی طبقهی کارگر، اين حکم را اجتنابناپذير مي کند که طبقهی کارگر در لحظهی کنوني، در قامت رسالت تاريخيِ بزرگش نيست، و نمي توان لجوجانه بر انجام آن اصرار ورزید.
شورا در نقطهی فرازين سير اعتلاي مبارزهی طبقاتي پديدار گشت. سپس واقعيتي که پيش تر، ظهور و بروز پيدا کرده بود، به حکم فرم و ماهيت اَش، نام شورا را گرفت. اين که کساني تصور مي-کنند که ادارهی شورايي صرفاً يک نام است يا برنامه اي است که مي توان از صفحات تاريخ بيرون کشيد و به کار بست، نشان از درک شيءواره اي دارد که از شورا و ادارهی شورايي در ذهنشان رسوخ کرده است؛ چرا که شوراها را مجزا از تاريخ مبارزات کارگراني که در شورا متشکل مي شوند و به مثابهی يک ايده که في نفسه رهايي بخش است، درک کرده اند و تصور مي کنند که رهايي̊ محصول خود نهاد شورا است و نه ايستادگي بر سر پيش برد مبارزهی طبقاتي، به منزلهی محتوا، که در نقطه اي از تکامل خود، به تثبيت فرمِ شورا منجر مي شود.
بگذاريد اين طور سخن خود را شفاف کنيم. در موقعيت فعلي، تکرار وِرد ادارهی شورايي، هيچ تغييري در مناسبات ماديِ حاکم بر جامعهی سرمايه داري به وجود نمي آورد. سرمايه يک شيء نيست که از زمان و مکان خود منتزع شود و بر يک واحد توليدي، منفک از جامعه، مسلط گردد؛ برعکس سرمايه، خود، قسمي انتزاع و رابطه است که بر توليد و بر جامعه حاکم شده است. هم چنان-که سرمايه رابطه است و نه يک شيء، نفي آن نیز ناظر بر نفي يک رابطه است که در جريان اعتلاي مبارزهی طبقاتي ممکن مي-شود. شورا کنترل وسايل توليد را از سلب کنندگان مالکيت پس مي گيرد و به توليد کنندگان واقعيِ ثروت بازمي گرداند. بدين-ترتيب ادارهی شواريي نفي متعينِ روابط مادي حاکم بر جامعهی سرمايه داري است، نه يک چيز، نه روحي که با صرف نام نهادن بر يک پديده بتوان آن را از روزهاي درخشان مبارزات طبقاتي کارگران احضار کرده و بر جسمي نيمه توان و در ابتدای فرآیند منطقی پویش خود، دميد.
اعلاميه ها و فراخوان هاي متعدد براي احضار سوژهی سراسري، در شرايطي که طبقهی کارگر فاقد سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همهتوان و سازمان و تشکل خویش است، کارگران را به خيابان خواهد کشاند؛ و سوژه هاي خيابان، همان سوژه هاي شرکت کننده در اعتراضات و اعتصابات سراسري، هم صدا با اپوزيسيون سلطنت طلب، آمدنیوز و سازمان مجاهدين خلق فرياد «ايران را پس مي گيريم» سر خواهند داد. ٧ تلاش براي احضار سوژهی سراسري در این وهله و شرایط، نه فقط به شکل گيري صفوف مبارزهی طبقهی کارگر در برابر سرمايه و تجسد آگاهي طبقاتي منجر نمي شود، بلکه روشنفکران و رهبران خودخوانده اي را بر تودهی بي شکل محرومان و فرودستان، يعني همان سوژهی سراسري، مسلط مي کند. در همان زماني که احزاب خودخواندهی کارگری، توهم دارند که پشت شان به حمايت تودهی محذوفان جامعه گرم است، تودهی بي شکل، با وزش هر بادي، به هر طرف منحرف مي شوند. بي شکليِ توده وار محرومان و فرودستان، قرين است با فقدان آگاهي ميان ايشان. طبقهی کارگر فاقد سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همهتوان با فرض داشتن سازمان و تشکل خویش هم، همواره در جانب راست خواهد ایستاد. پس امر تکوین دادنِ این سیاست و نظرگاه و قرارگاه از اولویت نخستین برخوردار است.
در نبود نظريهی انقلابي نزد روشنفکران خرده بورژواي چپ پروغرب، فتیش جنبش و درک جنبش گرايانه از سياست، که هيچ مبناي مادي براي تحول رهايي بخش قائل نيست، بر عمل گراييِ عجولانهی ايشان مسلط است. جاي تعجب نيست که نزد ايشان مبارزهی طبقاتي به رهبري حزب پيشگام با جنبش هاي خودبه خودي عليه ديکتاتوري جايگزين شده است و اینهمه̊ تأثير خيابان و بهاي به وحدت رسيدن اپوزيسيون سرنگوني طلب است. چنان که گفتيم، توپوس خيابان ايدئولوژيک است و با خطاب قرار دادن سوژه، اين امر بديهي را درونش کار مي گذارد که خيابان محل اجتماع و اعلام همبستگي جنبش هايي است که با ديکتاتوري مبارزه مي کنند! ٨ بدين ترتيب، مالتيتود رهاييبخش با خزيدن در موضع بورژوازي با «سلطه» و «استثمار» مي جنگد (!) و با دميدن در شيپور اقتدار گريزي، خطي از ارکستر پست مدرن اقتدار سرمايه را ساز مي کند. ٩
«روشنفکران براي اين که بتوانند به ايدئولوگ هاي طبقهی کارگر (به گفتهی لنين) يا روشنفکران ارگانيک پرولتاريا (به گفتهی گرامشي) تبديل شوند بايستي انقلابي ريشه اي در نظرات خود ايجاد نمايند: تجديد تعليمات طولاني، مشکل و پررنج، نبردي بي پايان در درون و بيرون. پرولترها خود داراي غريزهی طبقاتي هستند که گذار به مواضع طبقاتي را برايشان آسان مي-کند. برعکس، روشنفکران داراي غريزهی طبقاتي خرده بورژوا هستند که به سختي در مقابل اين گذار مقاومت مي کند. موضع طبقاتي پرولتري چيزي بيش از صرف غريزهی طبقاتي پرولتري است. اين موضع طبقاتي عبارت است از پراتيک و آگاهي مطابق با واقعيت عيني مبارزهی طبقاتي پرولتري. غريزهی طبقاتي امري است ذهني و خودجوش، در حالي که موضع طبقاتي عيني و تعقلي است.» ١٠ روشنفکران خرده بورژوا، به جاي آن که با بهکاربستن اسم رمز انقلاب در تعابيري نظير «انقلاب زنانه»11 جنبشي بورژوايي را تطهير کنند، بهتر است انقلابي را در درون خودشان پي بگيرند؛ انقلابي عليه گرايش غريزهی خرده-بورژواييشان به جنبش هاي خود به خودي با «خاستگاه و پايگاه اجتماعي» غير قابل تقليل به «شالودهی اقتصادي»، چنان که به ايشان، هردم يادآور شود که ذهنِ نقاد، خود، مُنقاد ايدئولوژي است و نقد ايدئولوژي، جز با ايستادن بر قرارگاه و موضعي طبقاتي، و تکيه زدن بر سنتي سترگ، برجاي مانده از مبارزان طبقهی کارگر، ممکن نيست. روشن فکري که خود را بر فراز «دوراهه هاي ايدئولوژيک» قلمداد مي کند، با انکار انقياد آگاهي انتقادي اي که به آن مي بالد، قواي تشخيص موضوع و محل نزاع و اخذ موضع عيني و تعقلي طبقهی کارگر را از دست مي دهد و آن چه برجاي مي ماند اختياري است مشروط به قواعدي که ايدئولوژي بر رفتار او حاکم مي کند. ١٢ خيابان چنان قواعد خود را بر رفتار سوژه تحميل مي کند که فرياد «فعالان کارگري» و دل مشغولان «جنبش کارگري» عملاً با فرياد «ايران را پس مي-گيريم» يکي شده و در آن رنگ مي بازد: «دزدي بيحد و حصري که از ثروت عمومي انجام ميگيرد و توافقات پيدا و نهان بين دستههاي دزدان که دستشان براي مردم رو شده است، بيکاري، گرسنگي، ويراني و انحطاط ترسناک و تصورناپذير طبيعت کشور، تبعيضات طبيعي نگاشته شده و به عادتوارههاي فرهنگي تبديل شده، پيکر کشور را آمادهي يک پيکار همگاني و شورش عمومي کرده است. بايد اين سازمان اجتماعي ورشکسته را به سزاي ناکارامدي نابکارانهاش رساند و جا را به نظم جديد اجتماعي و موجهاي تازهي انديشه و عمل سپرد. وسايل پيکار را بايد به تدريج فراهم آورد. کساني که از فرا رفتن از سياست هويت در ايران دم ميزنند خبر ندارند که پروندهي هنوز ناگشودهاي را مقابل خود داريم و امواج سهمگيني از پس پشت در راهند، بهتر است خود را با دگمهاي قديمي فريب ندهيم. هيچ گروهي هيچ جنبشي هيچ جرياني نميتواند به تنهايي اين بار سنگين را بر دوش ببرد و همه را راضي کند.» بدين ترتيب دريافت هويت-گرايانه از طبقه̊ تسلط مي يابد و مبارزهی طبقاتي با اين حکم منکوب مي شود که «فرقه گرايي حتي اگر از نوع طبقاتياش هم بوده باشد يک نابساماني و نابهنجاري اجتماعي است.» ١٣
طرح اين پرسش ضروري است که چرا چپ پروغرب ادارهی شورايي را در اين وضعيت راهگشا مي داند؟ پاسخ اين است که ايشان وضعيت را انقلابي مي بينند؛ توهمي که هر لحظه بيش تر و بيش تر رنگ مي-بازد. با فرض انقلابي بودن وضعيت، صفحات آخر کتاب تاريخ را، که منتهي به انقلاب شکوهمند کارگران شده، باز مي کنند و به نام شوراهاي کارگري مي رسند. چون وضعيت انقلابي است، و چپ پروغرب در اين پيش فرض ترديدي ندارد، تلاش مي کند انقلاب را از آخر به اول رقم بزند. نخست سوژهی سراسري تأسيس مي کند و شوراهاي کارگري تشکيل مي دهد. تا بعد بتواند اين اشکال را با مادهی خام و شکل پذير محذوفان جامعه پر کند. ١۴
ما اين پيش فرضِ چپ پروغرب را قاطعانه رد میکنیم. آن چيزي که از جانب ايشان به انقلابي بودن وضعيت تعبير مي شود، تزلزل دولت بورژوايي جمهوري اسلامي، و البته، افول هژمونيِ نظم جهاني سرمايه است. در دل اين وضعيت امکان هاي متعددي وجود دارد که تنها يکي از آن ها صیرورتِ سوسیالیستی است. ساخت اين بديل سوسياليستي مشروط است به ظهور موضع سياسي طبقهی کارگر در سپهر سياست. در برابر انهدام اجتماعي و جنگ هاي ويران گر دولت هاي بورژوايي، تنها سنگر "راستین"، فقط و فقط، اعتلاي آگاهي طبقهی کارگر است و تجسد اين آگاهي در صفوف منظم و منسجم کارگراني که امروز نتيجهی سلطهی نئولیبرالیسم را در معيشت خود حس کرده اند. نه ريختن به خيابان و پيشنهاد نام-هاي جعلي براي کارگراني که در بحران آگاهي به سر مي برند و نه مثله کردن ميراث مبارزهی کارگران جهان، وظيفهی روشنفکران کمونيست، فقط و فقط ايستادن بر موضع طبقهی کارگر و پراتیک «چه باید کرد» همبسته با سطح انکشاف واقعیت و طراز بروز مبارزهی طبقاتی و تبیین سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همهتوان است، نه جنگيدن در موضع اين يا آن دولت بورژوايي. کارگران بايد به جاي مانور هاي سراسري و تظاهر به قدرتي که با توازن فعلي قوا نامتناسب است، بر تپه هايي که فتح مي کنند دژهايي مستحکم بسازند، تا مبارزهی ايشان عليه سرمايه تداوم پيدا کند. ١۵
در شرايطي که طبقهی کارگر هنوز ايجاد تشکل هاي تودهای حوزهایِ خود را در دستور کار دارد، در شرايطي که طبقهی کارگر در آستانهی رهيدن از بحران آگاهي طبقاتي است، روشن است که نام گذاري به نام شورا يا سراسري، يا شيادي و سوءاستفاده از بحران آگاهي طبقهی کارگر است و يا خطايي فاحش در محاسبهی ملزومات پيش برد مبارزهی طبقاتي؛ چرا که يا به عمل کردن سرمايه ذيل نام شورا و تشکل حاوي محتواي «راهبري آزادانه وآگاهانه و ادارهی واحد اقتصادي» ١٦ منجر خواهد شد و يا با شکست کارگران، موجب يأس و نااميدي رزمندگان طبقهی کارگر مي شود.
آگاهي سوسياليستي مثله شده يا ايدئولوژي بورژوايي
چنان که گفتيم طرح ادارهی شورايي، ميان چپ پروغرب، عمدتاً، تعبير به راديکاليسم شد، و نه چپ روي. اما اگر تأسيس شوراهاي کارگري را در افق مبارزات طبقهی کارگر قرار دهيم، لاجرم، ضرورت موضع گيريِ سياسي عليه امپرياليسم را درک خواهيم کرد؛ موضعي نه از سر رفع تکليف، يا براي رسيدن به يک وجدان اخلاقي آسوده در قبال جناياتي که امپرياليسم عليه بشريت انجام داده و مي دهد، بلکه به عنوان يک ضرورت سياسي.
با عروج آگاهي طبقاتي، و تجسد اين آگاهي در اشکال سياسيای که کارگران انقلابي در درون آن خود را سازمان مي دهند، طبقه رسالت تاريخي بزرگي را که بر دوش اش قرار دارد باز مي شناسد. طبقهی کارگر با مبارزهی دائمي خود عليه سرمايه، حاکميت خود را در درون جامعهی سرمايه داري و به عنوان خصم آشتي ناپذير سرمايه، به بورژوازي تحميل مي کند تا کنترل وسايل توليد را از دستش خارج مي کند.
طبقهی کارگر اگر قرار است با تشکيل شوراها و به دست گرفتن نبض حياتي جامعه نظم سرمايه را در هم شکند، بايد به آگاهي سياسيِ تمام و کمالي رسيده باشد و اين آگاهي را در اَشکال سازمان يابي خود تجسد بخشيده باشد تا بتواند هژمونيِ سياسي خود را برقرار کند. اکنون در شرايطي به سر مي بريم که نئولیبرالیسمِ در بحران بر کل مناسبات توليدي، نه فقط در مقياسي ملي يا منطقه اي، بلکه در مقياسي جهاني، هنوز که هنوز است مسلط بوده و فاز افولش، با اینکه بروزات حادی داشته، لیکن به طرازهای تعیینکنندهاش نرسیده است. کارگري که وسايل معاش اش از او جدا شده، در اعتراض به معوقات و تعديل نيروي کار دست به اعتصاب مي زند. روشن است که در اين لحظه کارگر آگاهي طبقاتيِ قاطعی ندارد. در وضعيتي که با سلطهی سرمايه بر مناسبات انساني خصلت يابي مي شود، اعتلاي آگاهي طبقهی کارگر در گرو درک سازوکار جهانيِ سرمایه است. تنها يک دقیقه و وهله از جهانيسازي، کاهش دستمزد و تعديل نيروي کار است؛ تنها يک يک دقیقه و وهله از سلطهی سرمايهی مالي̊ تعطيلیِ کارخانه ها و صنايع فولاد و شکر در رقابت با شکر و فولاد وارداتي است. لحظهی ديگرش تهاجم امپرياليستي، مداخلهی نظام، جنگ داخلي و انهدام اجتماعي است که براي کارگران نتيجه اي جز جنگ، قحطي، آوارگي و مهاجرت گسترده، يعني تبديل شدن به نيروي کار غيرقانوني و ذخیره ارتش کار و هوموساکر، نخواهد داشت. در نتيجه بر هر کارگر مبارزي لازم است که کرد و کار سرمايه داري جهاني را بشناسد و ماهيت اَعمال امپرياليسم را از موضع طبقهی کارگر درک کند. تنها در صورت تکوين آگاهيِِ تمام و کمال سياسي است که کارگران مي توانند، صفوف رزم و سازمان هاي کارگران رزمنده را به نحوي تشکيل دهد که متناسب براي پيکاري با سرمايهی داخلی و جهاني باشد.
بيرون گذاشتن امپرياليسم از دستگاه تحليل، طبقهی کارگر را در شدن و صیرورت سوسیالیستیاَش، يعني آن چه در اين نوشتار عمدتاً ذيل مسئلهی ادارهی شورايي و حاکميت دوگانه در درون مرزهاي يک دولت سرمايه داري مورد بحث قرار گرفت، ناکام خواهد گذاشت. اگر این فرض محال را بگیریم که شوراگراییِ کنونی نه مَنشی سرنگونیطلبانه که به انهدام اجتماعی منجر خواهد شد، بلکه راهکار صحیحی است که منجر به پیروزی هم بشود، شورايي که ادارهی کارخانه را به دست بگيرد، با تهاجم گسترده از جانب بورژوازي و امپریالیسم مواجه خواهد شد. پس پيش برد مبارزات طبقهی کارگر با کسب آگاهي از سازوکارهاي سرمايهی جهاني و نظم سياسي-ايدئولوژيک سرمايهی جهاني و مداخلات نظامي امپرياليستي گره خورده است. ظهور موضع سياسي طبقهی کارگر و برقرار شدن هژموني اين طبقه در گرو آن است که کارگران صفوف منظم خود را، نه فقط در برابر سرمایهی داخلی، بلکه در برابر امپرياليسم تشکيل دهند.
اگر روشنفکران طبقهی کارگر مسئوليت خطير تربيت سياسي کارگران انقلابي و انتقال ميراث برجاي مانده از انقلابيون پيشين را برعهده دارند، چگونه ممکن است صف بندي در برابر امپرياليسم را، که ميراث کارگران انقلابي در سرتاسر جهان است، به فرداي «براندازي» موکول کنند؟ آيا غير از اين است که فرداي صَرف فعلِ براندازي و با گرفتن فرض محال استقرار یک دولت بورژوایی پروغرب به جای انهدام اجتماعی و جنگ داخلی و تهاجم دستهجات هیولاوش، در حالي که خرده بورژوازي آزادي هاي سابقاَ يواشکي اش را جار مي زند، زنان به استاديوم مي روند و پايتخت غرق سرور است، خيل وسيعي از کارگران قرباني اين «انقلاب» جعلي خواهند شد؟ کارگران عراق و افغانستان، ليبي و سوريه، يمن و فلسطين، چه سهمي از مداخلات امپرياليستي بُرده-اند که کارگران ايراني بخواهند ببرند؟ سهمي که به کارگران خاورميانه از آزادي و دموکراسيِ وعده داده شده از جانب امپرياليسم رسيد، جز خون و آوارگي نبود. کارگران صِرب و کروات و بوسنيايي، چه سهمي از تکه پاره شدن يوگوسلاوي زير دندان ناتو بردند که ترک و کرد و عرب و بلوچ از تکهپارهشدن ايران ببرند؟ براي کارگران خاورميانه، سال هاست که آزادي̊ دلالتي جز جنگ آوارگي ندارد. آزادي، اگر حقيقتي در اين مفهوم مستتر باشد، موکول است به انکشاف مبارزهی طبقاتي، و آن لحظه اي که کارگران حقيقت آزادي را براي روشنفکرانِ ازخودراضيِ خرده بورژوا آشکار و معنا کنند.
*****
همگان مطلع اند که چپ پروغرب، يعني مناديان جنبش گرايي، در جريان روز دانشجو، از اعلام همبستگي دانشجويان در "سراسر" کشور با کارگران و از اين که دانشجويان به دفاع از اعتصابات کارگران پرداختند، چطور به وجد آمد. در اين جا، گذشته از سير وقايعي که مي توان در هر سايت يا کانال تلگراميای دنبال کرد، مجدداً انحراف عمده اي آشکار شد. پيش از برگزاري مراسم روز دانشجو، احزاب اپوزيسيون چپ سرنگوني-طلب، نوشتهها و بيانيه هايي را منتشر کردند که در هيچ کدام حتي اشاره اي به امپرياليسم نشده بود ١٧ و به بازتکثیرِ سمپاتیکِ بیانیهی منحط «شورای صنفی دانشجویان کشور» اقدام کردند. پس از برگزاري روز دانشجو گزارشي منتشر شد که نشان از اختلافي عميق بر سر موضع گيري سياسي عليه امپرياليسم مي-داد. پيش و پس از انتشار اين گزارش در درگاههای مجازی، رسانه هايي که در اختيار چپ پروغرب بودند، علي رغم تظاهري که به آزادي بيان مي کنند، اختلاف بروز کرده را سانسور کردند، سانسوري گسترده که خود گوياي عزمي جزم براي پافشاري بر انحرافي بزرگ داشت. چپ پروغرب بحث سياسيِ لازمي را که شرط اعتلاي آگاهي طبقهی کارگر است، در خیال خود با برچسب «پرو رژیم» طرد کرد. برچسب زني تنها وسيله اي بود که چپ پروغرب براي شانه خالي کردن از بحث سياسي و لجاجت بر انحرافاتش در اختيار داشت.
دوباره مي پرسيم، چگونه قرار است آگاهي سوسياليستي اي که اين چنين مثله شده، به تأسيس شوراهاي کارگري، ظهور حاکميت دوگانه و در نهايت تثبيت ديکتاتوري پرولتاريا بيانجامد؟ چگونه موضع سياسي بر مبناي تحليلي که امپرياليسم را از ياد برده است، مي تواند موضع طبقهی کارگري باشد که همين حالا تحت تهاجم اقتصادي امريکا و تحریم قرار گرفته است؟
در اين جا سياسي شدن طبقهی کارگر صرفاً به معناي ضديت با «رژيم اسلامي» درک مي شود و اگر چنين معناي منحطي از سياست را مد نظر داشته باشيم، اتحاد بي شکلي از محذوفان و به حاشيه رانده شدگان جاي طبقهی کارگر را مي گيرد. احزاب اپوزيسيون چپ پروغرب، تنها در معنايي که بورژوازي از سياست درک مي کند حزب هستند. براي ايشان، کارگر، تنها يکي از محذوفان و به حاشيه رانده شدگان جامعه از سوی «رژیم نامتعارف جمهوری اسلامی ایران» است، نه سلب شده از مالکيت ابزار توليد و واجد جايگاهي ويژه در شيوهی توليد سرمايه داري. به نظر مي رسد براي ايشان سخن گفتن از «جنبش عدالتخواهانه و راديکال طبقه کارگر» و «تحرکات بزرگ و متحد کارگري» از اين دو حال خارج نباشد: يا اداي دين به «هويت» کمونيستي شان است و در رودربايستي با نام حزبشان مانده اند، و يا مسئوليت پر کردن جاي خالي کارگران، به عنوان يکي از محذوفان جامعه، در سوژهی سراسري براندازي به ايشان محول شده و بر ايشان است که کارگران را به خيابان دعوت کنند.
اين انحراف بزرگ را به کساني که همچنان باور کمونيستي خود را حفظ کرده اند، اما تحت تأثير نيروي دافعهی قدرتمندي که ايدئولوژي مذهبي جمهوري اسلامي دارد به گرايشات پروغرب سوق پيدا کرده اند، گوشزد مي کنيم و تأکيد مي کنيم که با گنجاندن امپرياليسم و خطراتي را که از جانب امپرياليسم متوجه کارگران جهان و ایران است، در نظرگاه و تحلیل و مواضعشان در اعتلاي آگاهيِ راستين طبقهی کارگر، تجسّد اين آگاهي در اشکال مبارزهی طبقاتي̊ و در نهايت ظهور موضع سياسي طبقهی کارگر در مقياس سياست منطقه اي و جهاني کوشا باشند.
هادی کلاهدوز - دی ماه ١٣٩٧
١ - مارکس، کارل؛ هيجدهم برومر لوئي بناپارت؛ بخش ١
٢ - دی ماه ٩٦ بروز بیواسطه و سرریز شکاف کار مزدی و سرمایه و بحران سرمایهداریِ نئولیبرالی بود که در یک رزونانس با سایر مؤلفههای برسازندهی کلیت، میتوانست به انهدام اجتماعی ایران ختم شود. لیکن به یک حقیقت کلان نیز که در خود وضعیت جای دارد اشاره داشت: امکان مبارزهی طبقاتی. پس تکلیف کمونیستی وساطت دادن سیاسیِ این بروزات، بیان پرولتری دادن به وضعیت، تبیین شرایط و تدوین کلیت انضمامی و استخراج «چه باید کرد» مشخص است.
٣ - خواننده میتواند در پیوند با این نوشته و در این خصوص بنگرد به نوشتهی «از شورای پتروگراد تا شوراهای پست مدرن»، پوریا سعادتی، منتشر شده در فضای مجازی.
٤- «فرشگرد، يک ماه بعد از اعلام موجوديت خود، فاز نخست کارزار #ميدان_ميليوني را کليد ميزند. در اين مرحله، ما از همه همميهنان دعوت ميکنيم تا از هر فرصتي براي اطلاعرساني در خصوص کارزار #ميدان_ميليوني استفاده کنند و چه در فضاي مجازي و شبکههاي اجتماعي، و چه در فضاي واقعي و جمعهاي دوستانه و خانوادگي، به بحث و گفتگو درباره اين کارزار بپردازند. در اين فاز، هدف اين است که #ميدان_ميليوني به موضوع اول گفتگوي ايرانيان در رسانههاي ديداري و شنيداري و اينترنتي، خانهها و مغازهها، کلاسهاي درس مدارس و دانشگاهها، و کارگاهها و کارخانهها تبديل شود.» رجوع شود به «براي روز موعود آماده شويد»؛ بيانية فرشگرد.
۵ - گئورگ لوکاچ؛ تاریخ و آگاهی طبقاتی؛ ترجمه ی محمد جعفر پوینده، ص ١٦١، فایل موجود در فضای مجازی.
۶ - حزب کمونيست ايران؛ اعتلاء جنبش کارگري؛ ۵ آذر ١٣٩٧
٧ - این سازمان به اصطلاح مجاهدین تا آنجا در وهم است که از چیزی به نام "میهن اشغالشده" دم میزند و تلاشش را بر برپایی یک نزاع مسلحانه برای "آزادی میهن" استوار کرده است. از همین جاست که دولتهای اسرائیل و عربستان دلشان برای آن قنج میرود.
٨ - «ميدان وِنسِسلاس در پراگ، ميدان الکساندرپلاتس در برلين شرقي، ميدان سرخ در مسکو، ميدان نيکولا پاشيچ در بلگراد، ميدان تحرير در قاهره، ميدان استقلال در کييف؛ همه اين ميدانها يک وجه مشترک دارند: آنها شاهد وقوع تظاهرات ميليوني بودند که به سقوط رژيمهاي ديکتاتوري حاکم منجر شد... در همه اين کشورها، ميدانهاي ميليوني، در واقع محل تحقق شعار معروف "نترسيد، نترسيد، ما همه با هم هستيم" و چيره شدن "قدرت مردم" بر "اراده سرکوب" بودهاند.» براي روز موعود آماده شويم؛ بيانية فرشگرد.
٩ - فروغ اسدپور در راستای سیاست هویت و اینترسکشنالیسم پستمدرن، در مقالهی «نظم اجتماعي نو و جنبش کارگري» مي گويد: «فعال کارگري خشمگين از اوضاع وخيم اقتصادي و سياسي ميتواند رو به مردم بگويد که منابع طبيعي و اجتماعي اين منطقه متعلق به همهي شما کساني است که در اين منطقه زندگي ميکنيد و از ريزگردها و انتقال آب و آلودگي محيط زيست و تبعيضات وسيع ملي و جنسيتي و ديني و جز آن در رنج هستيد. ما نيز عضوي از پيکرهي جمعي اين منطقه و انداموارهاي از يک "من" بزرگ هستيم و ميخواهيم که با شما و در کنار شما براي مديريت منطقه فکري کنيم، راهي بجوييم و چارهاي بينديشيم. بايد درد مشترک را تبيين و تعريف کرد و سپس براي گسترش معناي مشترک و مفهوم جديد شکل يافته از دل همانديشي و مبارزه مشترک کوشيد و فرياد جمعي برآورد.» پيشتر به اين مسئله پرداختيم که فرشگرد خود را پژواک فرياد خيابان مي داند.
١٠ - آلتوسر، لويي؛ لنين و فلسفه؛ ص ۵-٦
١١ - «انقلاب زنانه فراخوان به سازماندهي اجتماعي براي تشکيل و راه اندازي "جمع هاي مقابله با خشونت عليه زنان" در محلهها، شهرها، محل تحصيل و کار با حضور فعالانه زنان ميدهد تا اين جمعها با هدف ممانعت از اعمال خشونتهاي قانوني و خشونتهاي گشت ارشاد و جلوگيري از تعرض و آزار زنان توسط ماموران سرکوبگر، جلوگيري از دستگيري و بازداشت دختران انقلاب و زنان معترض به حجاب اجباري، مانع از سرکوب زنان شوند... انقلاب زنانه همچنين فراخوان به ادامه قدرتمندانهتر و گستردهتر کارزار تکثير دختران انقلاب، برداشتن حجاب بصورت جمعي و سراسري و سازماندهي اجتماعي براي تظاهرات ميليوني عليه حجاب اجباري و عليه قوانين اسلامي در دوره تعيين کننده پيش رو ميدهد.» (انقلاب زنانه، ٢۴ آبان ١٣٩٧، از صفحه فیسبوک حزب کمونیست کارگری) اين انقلاب تاريخ خود را چنين روايت مي کند: «موج عظيم آزاديخواهي و برابري طلبي، پرچم انقلاب زنانه را با شکوهتر از هميشه شهر به شهر ايران روي سکوهايي که امروز به سکوي انقلاب معروف شده اند، به اهتزاز درآورد؛ پرچمي که ۴۰ سال دست به دست چرخيد، از دهه شصت رد شد، از دهه هفتاد رد شد، از اوج فمينيسم اسلامي دهه ۸۰ رد شد و حتي آن را زير پا گذاشت و در اعتراضات ۸۸ بالا برده شد، تا بالاخره به دست زنان شجاع و مبارزي رسيد که امروز در سراسر جهان از اين زنان تحت عنوان دختران انقلاب ياد ميشود. پرچمي که باعث شد دختران انقلاب سال ۵۷ ، دختران انقلاب ۸ مارس روز جهاني زن ۵۷، به معناي واقعي بيش از پيش ديده شوند. و اين دستاورد بزرگي بود براي جنبش نوين رهايي زن در ايران و براي انقلاب که تحت عنوان انقلاب زنانه در ايران جاريست.» رجوع شود به سخنراني شيرين شمس در سمينار «زنان، انقلاب زنانه و جنبش سرنگوني جمهوري اسلامي»؛ ۸ دسامبر ۲۰۱۸.
خواننده میتواند در نقد این رویکرد به «دختران خیابان انقلاب»، بهطور مثال به مقالهی «دختران مسلوب خیابان انقلاب، برای خاطر سنگفرشی که پرواز را بر فراز ایران ممنوع میکند»، توران فروزنده، منتشر شده در فضای مجازی، مراجعه نماید.
١٢- مثال نمونهوار از این روشنفکریِ چپگرا و آن هم از آخرین تولیداتشان: «نکتهي کليدي و تعيينکننده، عزيمت از همين نقطه و از همين واقعيت است. نگرشي که تنيدگي عنصر آگاهي در متن و بطن اين پراتيک را نميبيند، آنهم تنها از آن رو که واژهي "حزب" را در متن پيدا نميکند، نخست خاستگاه و پايگاه اجتماعي را به شالودهي اقتصادي تقليل ميدهد و سپس عزيمت از واقعيتِ خاستگاهِ معينِ اجتماعي را با تعابير و اصطلاحاتي تحقير ميکند که يا دشنامهاي قديميترِ دنبالهروي از "جنبشِ خودبخودي" يا از "آگاهي اقتصادي و غريزي طبقهي کارگر" و "اکونوميسم" را يدک ميکشند، يا نامهاي تازهتر و شيکتري همچون "وُرکِريسم". آنچه ناديده گرفتهميشود اين است که واقعيتِ خاستگاه اجتماعي، واقعيتي است که بهواسطهي ايدئولوژيها و انتزاعاتِ پيکريافته، مفصلبندي شدهاست و عزيمت از اين واقعيت، تنها زماني حرکت در راستايي رهاييبخش بهسوي جامعهاي رها از سلطه و استثمار خواهد بود که بر نقد اين ايدئولوژيها استوار باشد. اينجاست که آگاهي نقادانهي توانا به نقدِ اين ايدئولوژيها، نميتواند صرفاً منتج از يک مبارزهي مشخص و ريشهها و انگيزههاي آن باشد، بلکه بايد دستاوردهاي آگاهي تاريخي را، همانا بيان نظري عامترين نتايجِ مبارزهي طبقاتي تاريخي را، در خود جذب کردهباشد. اما ماديتيافتنِ آن آگاهي، تنها در متن و بطنِ همين مبارزهي واقعي است که ميتواند همچون يک نيروي اجتماعي عمل کند.» کمال خسروي؛ «ريشه ها و آوندها: سالگرد دي ماه» (تأکيدها از متن اصلي است)
١٣ - «اين هويتها هرکدام، يکي از"من"هاي اين طبقه است، يکي از منهاي انکار شدهي اين طبقه که با سيم خاردار بينشان فاصله افکنده شده و يا با بستن چشمبندي به روي چشم اين طبقه، حقيقت چند هويتي اين موجود هزار سر را از خود او نهان داشتهاند. جنبش کارگري در جستجوي فراسو، در جستجوي نظم اجتماعي نو، در جستجوي فردا، به اين منهاي متعدد و همرزمان در ظاهر گونهگون نياز دارد. حتي اگر اين همرزمان اين جنبشها به روي جنبش کارگري آغوش نميگشودند باز بهانهاي نبود براي اين که ما آنها را در آغوش نگيريم. فرقه گرايي حتي اگر از نوع طبقاتي اش هم بوده باشد يک نابساماني و نابهنجاري اجتماعي است. مربوط به گذشتهاي است که بايد همچون پوست مرده پشت سر رهايش کنيم. مردهاي است که بايد به خاکش بسپاريم. زندگي را خفه نکنيم. البته که اين جنبشهاي گونه گون به راستاهاي به ظاهر متفاوتي ميروند و به انگيزه هاي گاه متضادي در کار خلق جهان هستند. اما چپ و جنبش کارگري بارها نشان داده که در هنر پيوند دادن راستاهاي متفاوت و انگيزههاي متفاوت و يا حتي متضاد استاد است. عصري پيش چشم ما رو به انقراض ميرود نظمي کهنه در پيش پاي ما در کار جان دادن است، بايد نشان بدهيم که سرشار از شادابي و شور زندگي و خلاقيت عمل و نظر هستيم. آن نيرويي ميتواند اين رانش، اين نيروي سرشار زندگي و در يک کلام روح زمانه را در چنگ بگيرد که بتواند خير را هم براي خود و هم براي همهي آن ديگريها بخواهد.» فروغ اسدپور؛ «نظم اجتماعي نو و جنبش کارگري؛ سن دن دئييرم». بررسي اين که چطور در «کارگاه ديالکتيک» متني منتشر مي شود که در آن اجزاي قائم بالذات، منقسم و منفک از يکديگر، تشکيل يک کل مي-دهند و چطور از «من »هاي طبقه سخن به ميان مي آيد بماند براي فرصتي ديگر. در اين جا تنها ه دو نکته اشاره مي کنيم؛ اول اين که انگار نويسنده متوجه شده است که روحي بر اين زمانه حاکم است اما تصور مي کند که مي تواند با حضور يافتن در «خيابان» آن را تسخير کند و «روح زمانه» را «در چنگ بگيرد». غافل از آن که حضور در خيابان سوژه را منقاد روح سرنگوني طلب زمانه مي کند. هماکنون هيچ امکان ديگري در خيابان وجود ندارد. نکتة ديگر اين که اگر هنري «در پيوند دادن راستاهاي متفاوت و انگيزه هاي متفاوت» وجود داشته باشد، اين هنر از آن امپرياليسم است که بارها نظريه پردازان آنارشيست و کنش گران جنبش ها را در راستاي منافع خود به کار گرفته است، همانطور که روژوای معهود همین روشنفکران را گرفت. چپ، در همان معنايي که ايشان منظور دارد، همچنان در حال ناديده گرفتن امپرياليسم است.
١۴ - از بابت گزندگي اين طنز عذرخواهي لازم است، اما به هر حال، سر شوخي را چپ پروغرب با تاريخ مبارزات کارگران باز کرده است.
١۵ - رجوع شود به «مبارزات کارگران؛ استراتژي ها و تاکتيک ها». خسرو خاکبين
١٦- اين تعبير را کمال خسروي، در چنين متني، به کار برده است: «استفاده از اصطلاح "همهي دستاندرکاران" بجاي "کارگران" عامدانه است؛ از يکسو، با اين هدف که در تعاريف محدود و سنتي از مفهوم "کارگران" محدود نماند و از سوي ديگر به فرصتطلباني که گفتمان چپ را به اسارت در تعاريف سنتي و محدود از "کارگران" سوق ميدهند، مجال مغالطه ندهد. بديهي است که منظور سرمايهداران و گماردگان آنها نيست. در يک واحد توليدي بسيار بزرگ مانند هفت تپه، سطوح بسيار متنوعي از "کار" وجود دارد که بدون مشارکتِ مستقيم، آزادانه و مؤثر همهي کسانيکه اين "کار"ها را بهعهده دارند، هدفِ راهبري آزادانه و آگاهانهي توليد و بازتوليد در اين واحد، غيرممکن خواهد بود. همچنين استفاده از عبارت "ساختها و سازمانيافتگيهاي مشخص و معين" عامدانه است. درست است و اهميت انکارناپذير و غيرقابل چشمپوشي دارد که نامهايي که در طول تجربيات تاريخي طولاني و مبارزات گوناگون در نقاط مختلف جهان، شکل گرفتهاند و به آگاهي گذشته و حالِ جنبشهاي کارگري و انقلابي و رهاييبخش درآمدهاند، نامهايي مانند "شورا" و "سنديکا" و "کميتههاي کارخانه" و "مجمع عمومي" و "اتحاديهي جنبشها" و غيره و غيره، نبايد در سايهي عباراتي "ناآشنا" قرار بگيرند. علتِ پرهيز از استفادهي آنها، اينجا و در وهلهي نخست تأکيد بر محتوا و ماهيتِ دستآوردِ بنبستهاي اول و دوم در حوزهي آگاهي، همانا اهميت راهبري آزادانه و آگاهانه و ادارهي واحدِ اقتصادي است. اينکه بنا به شرايط مشخص و سطح مبارزهي طبقاتي، بهترين شکل و بالاترين حدِ ممکنِ اِعمال اين راهبري چيست و چه اندازه است، مبحثي جداگانه است. در وهلهي دوم، با پرهيز از استفاده از نامهاي "آشنا"، تلاش ميکنيم، در جايي که تعريف دقيق و روشني از هرکدام از آنها ارائه نميکنيم، از سوءتفاهمهايي که اين نامها پديد ميآورند و انتظارات بيتناسبي که برميانگيزند، دوري کنيم. ادعاي اينکه هفت تپه سؤال اصلي و نهايي را طرح ميکند، موکول نيست به اينکه بر شکلهاي اِعمال راهبري خود بر فرآيند توليد و بازتوليد، نام «شورا» ميگذارد يا «سنديکا». هدف محتواي اين ادعاست.» کمال خسروي؛ ريشه ها و آوندها.... به نظر مي رسد نويسندة متن آن قدر سرگرم «تجريد آگاهانه» و نقد «انتزاعات پيکريافته» است که متوجه موضوع بحث نشده است؛ اين که سنديکا، صرفا يک نام «آشنا» نيست که مطرح شده باشد، بلکه طرح آن، مبتني بر تحليل مشخص از وضعيت بوده، و در نفي دلالت هاي سياسي مشخصي که شورا و ادارة شورايي در این وهله و شرایط دارد، ضرورت پيدا مي-کند. اين که خيابان و جنبش گرايي خود محل تجميع «انتزاع هاي پيکريافته »اي هستند با ميدان جاذبة وسيع و روحي بر زمانه حاکم است که في الحال سرنگوني طلب است. آقاي روشنفکر، علي رغم اهتمام پي-گيري که در نقد آگانة ايدئولوژي دارد، به ايدئولوگ خيابان و جنبش گرايي تبديل شده است. پارگراف آخر نوشتهی ایشان در خصوص رابطه کارگران با مسئله سوریه و فلسطین و امپریالیسم (بدون نام بردن از آن) از دید ما اوج انحطاط و فساد این جریانات چپگرای دموکراسیخواه را به نمایش میگذارد.
١٧ - براي نمونه رجوع شود به: «١٦ آذر، پرچم عدالت خواهي جامعه بر فراز دانشگاه»، حزب کمونيست کارگري حکمتيست (خط رسمي) در تاريخ ١٢ آذر ١٣٩٧؛ «پرچم راديکاليسم چپ و کارگري از دانشگاه تا کارخانه»، حزب کمونيست کارگري ايران –حکمتيست (خط رسمي) در تاريخ ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۷؛ بيانية کميتة مرکزي حزب کمونيست ايران در تاريخ ١١ آذر ١٣٩٧؛ «شانزده آذر و نان، کار، آزادي، ادارة شورايي»، رضا مقدم سايت اتحاد سوسياليستي کارگري، ١٢ آذر ١٣٩٧؛ اعلامية هيئت اجرايي سازمان کارگران انقلابي ايران (راه کارگر) به مناسبت روز دانشجو، ١٦ آذر ١٣٩٧ و ....
اگر بخواهيم روايتي دقيق و خصلتنما، ارائه دهيم، در بيانية حزب کمونيست کارگري ايرانـحکمتيست (خط رسمي) که خود را کارگریتر و ارتدوکستر از باقیشان میداند، چنين آمده است: «...همچنين با شعار، " نه تحريم خارجي، نه استبداد داخلي"، مشت محکمي بر دهان ياوه گويان کاخ سفيد و دولتمردان جمهوري اسلامي کوبيدند!» عبارتي که امپرياليسم در آن حضوري شبح وار دارد، با بياني سربه هوا؛ انحرافي عميق که همچنان وجه سرنوگوني طلبانة آن به مراتب پررنگ تر است.