طی اعتراضات اخیر در فرانسه شاهد بودیم که اعتصاب کارگران به بسیاری از دیگر بخش های کارگری گسترش یافت و در این رابطه دانشجویان نیز به طور وسیع به آن پیوستند، تا آنجا که از دوازده پالایشگاه فرانسه یازده تای آن اعتصاباتی را تجربه کردند. کارگران پایانه نفتی بندر «فوس لاورا» در نزدیگی مارسی دست به اعتصاب طولانی مدت زدند، به طوری که نفتکش ها برای تخلیه محموله های خود روزها انتظار کشیدند. بخشی از کارگران قطارهای بین شهری و داخل شهری نیز به این اعتصاب پیوستند. دانشجویان و دانش آموزان نیز در چندین دانشگاه و بسیاری از مدارس اقدام به تجمع اعتراضی کردند. تظاهرات بیش از سه میلیونی در فرانسه یکی از بزرگ ترین تظاهرات فرانسه در سال های اخیر بود. اما کارگران صنایع به این اعتراضات نپیوستند. می توان گفت بخش دولتی کارگران فرانسه بود که اعتراضات و اعتصابات را شکل داد. کارگران بخش خصوصی نیز از صحنه اعتراضات غایب بودند.
همانطور که میدانیم این اعتراضات نسبت به طرح بالا بردن سن بازنشستگی بود که دولت فرانسه قصد اعمال آن را داشت. مجلس فرانسه همزمان با اعتصابات و تظاهرات دست به کار به تصویب رساندن و عملیاتی کردن این طرح شده بود.
در چند ماه گذشته فقط فرانسه صحنۀ اعتراضات و تظاهرات کارگری نبوده. همانطور که دیدیم این اعتراضات ابتدا در یونان به وجود آمد. اعتراضات جسته و گریخته ای نیز بر علیه بیکاری در آمریکا، انگلیس و به تازگی در آلمان شروع شده است. اگر رد این اعتراضات را بگیریم می توانیم به سرچشمۀ واحدی برسیم که همانا بحران سیستم سرمایه داری جهانی است. سرمایه داری آمریکا با هزینه کردن چندصد میلیارد دلار در بخش بانکداری و صنایع بر آن شد که به مقابله با بحران بلند شود اما این تدبیر چاره نکرد. همانطور که دولت سرمایه داری آلمان و دیگر کشورهای اروپایی نتوانستند از گسترش بحران جلوگیری کنند، بحرانی که ریشه در سیستم سرمایه داری دارد. بحران جزء ذات سرمایه است و آن را گریزی نیست؛ نفی بحران سیستم سرمایه داری یعنی نابودی سرمایه داری و نابودی سرمایه داری نیز انجام نمی گیرد، مگر آنکه جنبش کارگری با سازوکارهای ضدسرمایه داری به میدان آید. در حال حاضر نسبت ترکیب ارگانیک سرمایه یعنی نسبت سرمایه ثابت (ابزار تولید و...) و سرمایه متغیر یعنی سرمایه ای که از صرف خرید نیروی کار می شود چندین برابر شده است، از این رو نرخ سود به شدت کاهش یافته است. این بدان معنی نیست که ارزش اضافی حاصل از بکارگیری نیروی کار کم شده است، بلکه بهره وری از نیروی کار چندین برابر شده است و کارگران هم نسبت به سرمایه ای که تولید می کنند مزد کمتری دریافت می کنند. در یک کلام کارگران فقیرتر شده اند. آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای عمده سرمایه داری با حاتم بخشی از سرمایه های انباشت شده از ارزش اضافی حاصل از نیروی کار به سرمایه داران و از سوی دیگر با بیکارسازی کارگران، پایین آوردن دستمزد، بالا بردن شدت کار و در فرانسه با بالا بردن سن بازنشستگی به مقابله با بحران برخاسته اند. همین چاره اندیشی در چین، ایران و دیگر کشورهای مشابه با تحمیل نیروی کار ارزان، بالا بردن شدت کار، لغو یارانه ها و سرکوب اعتراضات انجام گرفته است.
سازماندهی تولید و توزیع به دست تولیدکنندگان که کارگران هستند انجام می گیرد. اگر تولید بر مبنای نیاز آحاد جامعه و سازماندهی شورایی و نه بر مبنای تولید ارزش اضافی انجام گیرد، نه از بحران خبری خواهد بود و نه از فقر و تنگدستی، اعتیاد، تن فروشی و دیگر آفات اجتماعی که هم اکنون دامنگیر کارگران شده است. اما قبل از آن نابودی حاکمیت سرمایه، مالکیت سرمایه و رابطه خرید و فروش نیروی کار از ملزومات رفتن به سوی یک جامعه انسانی عاری از کار مزدی است.
در اعتصابات و تظاهرات کارگری در فرانسه بسیاری دستگیر شدند و چشم یک نفر هم مورد اصابت گلوله مشقی قرار گرفت. بسیاری زنداني شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مبارزات کارگری در فرانسه و کلاً مبارزات کارگران در سراسر جهان از مسیر مبارزه بر علیه سرمایه خارج شده است. سندیکاهای کارگری که سازمان دهان این اعتصابات و تظاهرات بودند سمت و سوی اعتراضات کارگری را در این جهت سوق می دهند که سرمایه داران کمی سر عقل بیایند و توجه بیشتری به بیکاری توده ها و پایین آمدن سطح معیشت کارگران داشته باشند. آنها هشدار می دهند که شرایط موجود می تواند زمینه ساز یک انقلاب اجتماعی ژرف باشد، مانند دومینیک وپیلین نخست وزیر سابق فرانسه که به سارکوزی گفت «بیشتر نمایندگان دوراندیش طبقه حاکم فرانسه می توانند خطر را احساس کنند.» سندیکاها در چارچوب سرمایه بر سر بالا بردن دستمزد و مسایلی از این دست با حاکمیت سرمایه وارد گفت وگو و چانه زنی می شوند و در انتخابات برای روی کار آمدن جناحی از حاکمیت سرمایه فعالیت می کنند. در همین انتخابات اخیر آمریکا سندیکاها به طرفداری از اوباما به صحنه آمدند. آنها مانع مبارزات کارگری علیه نظام سرمایه داری هستند. به گفته یکی از مدیران فارسی زبان سندیکای ث.ژ.ت سندیکا خطابش به کارگران نیست بلکه سازمان جهانی کار را مورد خطاب قرار می-دهد. اساس کارش بر محور سه جانبه گرایی است. به سخن دیگر چانه زنی بر سر تعیین دستمزد و نحوه بستن قراردادهای دسته جمعی است، و آنجا که به عنوان مثال کارگران کنترل کارخانه لاستیک سازی را در دست می گیرند و از انتقال کارخانه به مکان دیگری جلوگیری می کنند سندیکا این عمل را خارج از چارچوب خود می داند و با آن مخالفت می کند. سندیکا با چنین حرکت های کارگری مخالف است (نقل به معنی).
در همین اعتراضات اخیر نیز سندیکا مخالف تظاهرات کارگران در خیابان ها بود. چنانچه بعضی از کارگران به عدم حضور رهبران سندیکایی در تظاهرات خیابانی اعتراض داشتند. آنها با شرکت نکردن در تظاهرات خیابانی به نوعی مخالفت خود را با تظاهرات نشان دادند. اعتصاب در کشورهایی چون فرانسه، انگلستان و... تا زمانی که در رابطه با افزایش دستمزد و مسایلی از این دست باشد و نظام سرمایه را به چالش نکشاند مورد پشتیبانی سندیکا است. در بعضی مواقع کارگران ماه ها اعتصاب می کنند بدون آنکه به نظام تولید ارزش اضافی خدشه ای وارد شد. اعتصاب کارگران معدن زغال سنگ در انگلستان از این دست بود. حقوق کارگران در زمان اعتصاب پرداخت نمی شود. ترس از اخراج و پرداخت نشدن دستمزد از دلایل عدم ملحق شدن کارگران صنایع و در کل بخش خصوصی به اعتصابات برشمرده می شود. با در نظر گرفتن موضع گیری سندیکاهای کارگری ماهیت رفرمیستی این سندیکاها مشهود می شود. به طور کلی سیاست های حاکم بر سندیکاهای کارگری پس از جنگ جهانی دوم برای جلوگیری از رادیکال شدن جنبش کارگری تدوین گردید. اما شروع رفرمیسم کنونی حاکم بر سندیکاهای کارگری به بعد از انحلال انترناسیونال اول برمی گردد، وگرنه جنبش کارگری به طور خودانگیخته و خودجوش ضدسرمایه داری و در تضاد با سندیکاهای رفرمیست است. آنچه اکنون وجود دارد، رفرمیست کهنه کاری است که محصول سال ها تبلیغات ضدکارگری دولت های سرمایه داری و رفرمیست های سازمان یافته در سندیکاهای کارگری است که به دست و پای کارگران غل و زنجیر نامرئی بسته است و کارگران را از رویارویی با سرمایه بازمی-دارد. سندیکاها در متن نظام سرمایه داری رفرمیسم را به جای مبارزه با سرمایه تبلیغ می کنند. نگاهی گذرا به جنبش کارگری در دو مقطع تاریخی به خوبی نشان می دهد که جنبش کارگری ذاتاً ضدسرمایه داری است. جنبش ابزار شکنان (لوتیسم) در اوایل قرن نوزدهم به دنبال استفاده از ماشین در فرایند تولید شکل گرفت. بر اثر این تحول در آن زمان بسیاری از کارگران بیکار شدند. این جنبش به دلیل فقر آگاهي از راز و رمز نظام سرمايه داري علت بیکارسازی ها و پایین بودن دستمزدها را در ابزار تولید می دیدند. آنها به جای مبارزه با نظام سرمایه داری ابزار تولید را که محصول کار خود کارگران بود مورد حمله قرار می دادند. با این وجود مبارزه کارگران انگلستان به فرانسه نیز گسترش پیدا کرد. این جنبش با وجود خودانگیخته بودنش در امر سازمان دهی کارگران دستاورد بزرگی داشت. جریان یادشده هرچند ناکارآمد و ناآگاه از ساز و کار نظام سرمایه داری بود، ولی رفرمیست نبود، سودای بزک کردن سرمایه داری را نداشت. گرچه از دستمزد کم و بیکاری به تنگ آمده بود، هدفش اش صرفاً افزایش دستمزد نبود، گیرم که از روی ناآگاهی بر این باور بود که با در هم شکستن ابزار تولید به اهداف خود می رسد. جنبش لوتیسم بسیاری از همرزمانش را در طی مبارزات از دست داد، چنانكه تا سال ١٩١٢ بسیاری از کارگران پيكارجو به اعدام محکوم شدند. با این وجود حاکمیت رفرمیسم بر جنبش کارگری طی سال های متمادی فجایع به مراتب بیشتری را به جنبش کارگری تحمیل کرد. رفرمیسم اشکال مختلفی به خود گرفت و استدلالات کاذب مختلفی را توجیه گر وجود خویش نمود: اینکه سرمایه به دلیل تضادهای درونی اش به مرور مضمحمل خواهد شد و ایجاد و گسترش تعاونی های کارگری زمینه از بین رفتن نظام سرمایه داری را فراهم خواهد کرد، و یا اینکه جایگزین کردن سرمایه داری خصوصی با سرمایه داری دولتی از طریق رفرمیسم را نوعی سوسیالیسم معرفی می-کردند. اما وجه مشترک رفرمیست ها علیرغم اختلافاتی که با هم دارند یک چیز و آن هم حفظ مالکیت خصوصی است. مبارزات جنبش کارگری علیه سرمایه چون کمون پاریس و انقلاب روسیه که با وجود تقابلشان با نظام سرمایه داری در رسیدن به نابودی مالکیت خصوصی و نظام مزدبری شکست خوردند به هر حال نمادی از مبارزات جنبش کارگری و توان ذاتی آن است که می توان در روند مبارزاتی به آنها پرداخت و با مرور نقاط ضعف و قوت آنها درس آموزی کرد. بر این مبنا به بعضی از گره گاه های جنبش کارگری در انقلاب روسیه می-پردازیم.
بر مبنای تحلیلی که بلشویک ها از شرایط اقتصادی- سیاسی روسیه ارائه می دادند، برای رسیدن به سوسیالیسم در این کشور می بایستی ابتدا مرحله انقلاب بورژوادموکراتیک را پشت سر مي گذاشت و سپس به سوی انقلاب کمونیستی پیش رفت. بلشویک ها روسیه را کشوری سرمایه-داری می دانستند، با این ویژگی که سرمایه داری روسیه شدیداً از نظر صنعت و مسایل مالی به فرانسه وابسته است و از نظر سیاسی حاکمیت روسیه را بوروکراتیک می دانستند. خواستگاه کارگران در روسیه دهقانان بودند، در حالی که خواستگاه کارگران اروپا اصناف صنعتی بودند. تنها کارگران پترزبورگ عمداً ارتباط خود را با روستا قطع کرده بودند. آنها بعد از مقایسه وضعیت روسیه با آمریکا به این نتیجه می رسند که کشور روسیه سرمایه داری است. امتزاج سرمایه صنعتی با سرمایه بانکی بهره در روسیه با چنان تمامیتی صورت گرفت که در هیچ کشور دیگری نظیر آن را نمی توان یافت اما فرمانبرداری صنایع از بانک ها به همان دلایل به معنای فرمان برداری آنان از بازارهای پولی اروپای غربی بود. صنایع سنگین (فلزات، زغال سنگ، نفت) کم و بیش زیر سلطه سرمایه های مالی خارجی قرار داشتند. بی اغراق می توان گفت بیش از چهل درصد سهام کنترل کنندۀ بانک ها، تأسیسات و کارخانه ها خارج از روسیه قرار داشت. لنین می گوید: «بحث های مربوط به یک حزب کارگری مستقل سیاسی چیزی نیست جز نتیجه انتقال وظایف بیگانه و دستاوردهای بیگانه به خاک ما... یک دسته کامل شرایط تاریخی مانع از این می شوند که ما نظیر مارکسیست های غربی باشیم و از ما نوع دیگری از مارکسیسم را طلب می کنند که با محیط روسیه تناسب دارد و ضروری است... برای مارکسیست های روسی فقط یک راه ناگزیر وجود دارد و آن پشتیبانی از مبارزه اقتصادی پرولتاریا و شركت جستن در مبارزه لیبرالی است.» طبق نظر لنین، برای به پیش بردن یک نبرد منتظم بر ضد حکومت، سازمان انقلابی باید به بالاترین درجه کمال برسد. وی به کرات روی «سازمان انقلابیون حرفه ای» تأکید می-کند و همچنین از اعضای حزب می خواهد که رابطه خود را با سنت هاي سازماني صرفاً کارگری یا اتحادیه های سوسیال دموکرات قطع کنند، کمیته کارخانه از عده بسیار کمی از انقلابیون تشکیل شود و دستورات حزبی را مستقیماً از کمیته حزبی دریافت دارد. وی همچنین راه کارهایی ارائه می دهد در راستای انقلاب بورژوادموکراتیک و نفی سلطه اقتصادی از کشورهایی که بر اقتصاد روسیه و به ویژه بر معادن و صنایع و امور مالی روسیه تسلط دارند. انقلابیون حرفه ای سازمانی است در راستای ایجاد انقلاب بورژوادموکراتیک و قطع وابستگی سرمایه داری روسیه به کشورهایی چون فرانسه. ایجاد کمیته های کارگر نیز نه در خدمت جنبش کارگری بلکه در خدمت و تحت فرمان انقلابیون حرفه ای است که دست اندرکار مبارزه دموکراتیک می-باشند.
کارگران در انقلاب اکتبر در یک پروسه مبارزاتی توانستند سطح آگاهی و عمل اجتماعی خود را بالا ببرند. هر روزی که پیکار اجتماعی توده های کارگر ادامه یافت طبقه کارگر آگاه تر و حساب-شده تر به پیش می رفت. جنبش کارگری روسیه که انقلاب ١٩٠۵ را تجربه کرده بود، شوراهای کارگری را ايجاد کرد. در ابتدای کار نفوذ کادت ها و اس آرها زیاد و کارگران در اقلیت بودند. اما هر روز که از انقلاب می گذشت توهم کارگران نسبت به جناح های مختلف بورژوازی خارج از قدرت و مخالف تزار چون اس آرها، کادت ها و منشویک ها (آنهایی که با سقوط تزار هم پیمان کرنسکی شده بودند) می ریخت: مطالبات کارگران بورژوازی را برنمی تابیدند، آنها خواهان لغو مالکیت خصوصی بودند. کارگران بودند که کرنسکی و کرنیلف را که درصدد کودتا بودند ناکام گذاشتند و شوراها بودند که در مقابل قدرت گیری بورژوازی و دولت آن مقاومت کردند. قدرت و نفوذ شورای کارگری سن پترزبورک و ستاد رهبری کارگران مانع قدرت گیری بورژوازی به رهبری کرنسکی شدند که درصدد بازسازی دولت سرمایه-داری بود که بر اثر شورش عمومی بر علیه تزار متلاشی شده بود. بدنۀ کارگری بین سقوط تزار و سرنگونی دولت کرنسکی آموزش دیده و کارکشته شده بود. در روزهای نزدیک به قیام اکتبر کارگران در شوراها به ویژه در شورای سن پترزبورگ دارای اکثریت بودند. کارگران ثابت کردند که افق دیدشان فراتر از اتحادیه های کارگری است، یعنی هم متحد شدن و مبارزه کردن با کارفرمایان را بلدند و هم می توانند شوراهای سراسری کارگری را سازماندهی کنند. شوراهای کارگری بودند که به همراه سربازان حاکمیت سرمایه را به زیر کشیدند.
اگر با دقت در سیر حرکت انقلاب اکتبر نگریسته شود، شاید چنین برداشتی دور از واقعیت نباشد که بلشویک ها با همان دیدگاهی که سوسیال دموکرات ها (منشویک ها و یلشویک ها) نسبت به انقلاب بورژوادموکراتیک داشتند به روند انقلاب اکتبر نگاه می کردند، در حالی که کارگران با شعارهایی چون نان، صلح، آزادی به نوعی خواهان نفی سرمایه و کار مزدی بودند. اما لنین با تیزبینی شگرفی که داشت اوضاع و شرایط انقلاب را به خوبی درک کرد و شاید بتوان گفت تزهای آوریل با در نظر گرفتن تغییر و تحولات اجتماعی و خواست های کارگران نوشته شد. لنین در برخورد با مخالفینش در کمیته مرکزی حزب بلشویک می گفت این درک بلشویک ها قدیمی است که با انقلاب و سرنگونی دولت کرنسکی مخالفت می کنند. او می گفت روسيه مرحله انقلاب بورژوادموکراتیک را با به قدرت رسیدن کرنسکی از سر گذرانيده است و اکنون نوبت انقلاب سوسیالیستی است. اما لنین هیچ گاه به این موضوع نپرداخت که خط مشی حزب بلشویک در راستای انقلاب بورژوادموکراتیک بود. سازمان انقلابیون حرفه ای و کادرهای حزبی برای این منظور ایجاد و تربیت شده بودند. هرچه جنبش کارگران در روند انقلاب رادیکال تر می شد، کارگران از اس آرها و منشویک ها دور می شدند و به بلشویک ها می پیوستند. حزب بلشويك تنها حزبي بود كه جنگ را ارتجاعي مي دانست. اين حزب نسبت به احزاب ديگر راديكال تر بود. آنها به رهبری حزب بلشویک کاخ زمستانی را فتح و بورژوازی را از حاکمیت سیاسی ساقط کردند. از فردای انقلاب و به قدرت رسیدن بلشویک ها بورژوازی انگلیس، فرانسه، آمریکا و... برای شکست انقلاب اکتبر به اشکال مختلف دست به توطئه زدند و در این راستا بسیاری از ژنرال های تزاری را بر علیه دولت نوپای بلشویک ها تجهیز کردند. ما در اینجا به جنگ داخلی نمی-پردازیم. این مسئله ای طبیعی بود. بورژوازی خطر را احساس کرده بود و از هیچ کاری برای نابودی انقلاب نوپای بلشویک ها کوتاهی نمی کرد.
الگوی لنین برای سوسیالیسم در شوروی سرمایه داری دولتی بود. وی در مقالاتی چند از جمله در «مالیات جنس» به آن پرداخته است. در رابطه با مسئله زمین هم اس آرها در میان دهقانان نفوذ دیرینه ای داشتند و در شرایطی که در انقلاب به وجود آمد نفوذ خود را گسترده تر کردند. اینان تقسیم زمین را تبلیغ می کردند. کشت های اشتراکی هم با وسعت کمتری در میان دهقانان فقیر تبلیغ می شد. خلاصه آنکه بلشویک ها کاری از پیش نبردند و در آخر طرح «نپ» را به جای کمونیسم جنگی اجرا کردند. بعد از به قدرت رسیدن بلشویک-ها پیکار اجتماعی كارگران عملاً تعطیل شد، آزادی مطبوعات برای مخالفین ممنوع گردید و تشکیل مجلس مؤسسان که شوراهای کارگران وعده آن را داده بودند انجام نگرفت. شورای خلق که اکثریت آن با منشویک ها و اس آرها بود به وسیله بلشویک ها قبضه شد و مخالفین بلشویک ها اخراج شدند. شوراهای کارگری به مرور از صحنه خارج و نخبگان حزبی همه کاره شدند. هر کس از در مخالفت درمی آمد به عنوان مخالفت با «سوسیالیسم» (سرمایه داری دولتی) محاکمه می شد. تروتسکی که خود یکی از رهبران شوراها بود سخنی به این مضمون دارد که کارگران همچون سربازان پادگان بایستی از دستورات حزبی اطاعت کنند. همچنین گفته می شد حالا که «سوسیالیسم» به قدرت رسیده است نیازی به سازمان های کارگری نیست. نظری هم می گوید در شرایطی که بورژوازی حاکم بر کشورهایی چون انگلیس، فرانسه و آمریکا به طرق مختلف در روسیه قصد برگرداندن بورژوازی به قدرت را داشتند، بلشویک ها مجبور شدند برای دفاع از «سوسیالیسم» به تاکتیک هایی روی آوردند که بعدها محور استراتژی چپ شد. همانطور که در بالا اشاره شد، بلشویک ها و به ویژه رهبران صاحب نفوذ آنها چون لنین و تروتسکی درکی که از سوسیالیسم ارائه می دادند سرمایه دولتی بود و از فردای انقلاب از دخالت کارگران چه به صورت اتحادیه ها، کمیته ها و شورها جلوگیری می شد. مکانیسم سرمایه داری دولتی با برنامه ریزی متمرکز وجود دولت متمرکزی را ایجاب می کرد. البته دشمنی حکومت های سرمایه داری را نمی توان نادیده گرفت: بورژوازی علاوه بر کمک های بی دریغ پولی و تسلیحاتی به ژنرال های تزاری، از ورود وسایل تولید (صنعتی و ابزارهایی چون تراکتور) که موردنیاز مبرم دولت بلشویک ها بود جلوگیری می کرد.
تحلیل بلشویک ها این بود که با پایان یافتن جنگ سوسیالیست ها در آلمان به قدرت می رسند و آلمان صنعتی می تواند پشتیبانی قدرتمندی هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی برای بلشویک ها باشد. مخصوصاً زمانی که کارگران شورش «پوچ کاپ» را خنثی کردند که طی آن دو نفر از ژنرال های آلمان قصد داشتند دولت سوسیال دموکرات آلمان را از قدرت ساقط کنند، این امیدواری در بلشویک ها تقویت شد. سوسیال دموکرات های مستقل آلمان از ایستادگی کارگران به این برداشت رسیدند که کارگران آمادگی به قدرت رسیدن را دارند. جناحی از سوسیال دموکرات ها بر آن شد که دولت سوسیال دموکرات حاکم را به زیر بکشد که به سختی شکست خورد. اینجا بود که بلشویک ها از انقلاب در آلمان ناامید شدند. در کنفرانس ها و کنگره های بین الملل سوم (کمینترن) مبارزه با امپریالیسم، جبهه متحد خلق ها، جبهه متحد کارگران، مبارزه با امپریالیسم و دفاع از مبارزات ملی، دفاع از شوروی در مقابل کشورهای امپریالیستی و... محور اصلی بحث های کمینترن شد. دفاع از مبارزات ناسیونالیستی تا آنجا پیش رفت که نماینده اندونزی در کمینترن اجازه یافت از یک سازمان اسلامی به نام «سارکت» دفاع کند و از کنگره دوم انتقاد کند که محکوم کردن پان اسلامیسم در آن کنگره به سیاست آنها در همکاری با این سازمان آسیب وارد کرده است. وی همچنین در کنگره سوم خطاب به دبیر کنگره کمینترن می گوید: «آیا حمایت از ٢۵٠ میلیون مسلمان با سیاست جبهه ضدامپریالیستی منافات دارد؟» البته در این کنگره جوابی به او داده نمی شود، ولي در عمل سياست كمونيست هاي اندونزي تأييد شد. رد پاي اين سياست در انقلاب ۵٧ ايران نيز مشهود بود. کمینترن برای پیشبرد سیاست ضدامپریالیستی با حاکم افغانستان که از سیاست انگلیس ها به وحشت افتاده بود وارد مکاتبه می شود. البته مکاتبات بین لنین و امان الله خان حاکم افغانستان انجام می گیرد. سیاست کمینترن همان سیاست و خط مشی بلشویک ها در شوروی بود. اما کشوری که در میان کشورهای شرق بیشتر مورد توجه قرار داشت ترکیه بود. بلشویک ها برای روی کار آمدن دولت ناسیونالیستی آتاترک تلاش بسیاری کردند. آنها از روی کار آمدن رضاخان نیز حمایت کردند. حمایت مبارزات ملی گرایی در شرق را در جهت روی کار آمدن حکومیت سوسیالیستی می-دانستند. در چین نیز از کمونیست ها می خواستند که تحت رهبری سون یات سن برای روی کار آمدن دولت ملی در چین مبارزه کنند. تنها كسي كه در كمينترن با ديدگاه حمايت از ناسيوناليسم مخالفت مي-كرد نماينده حزب كمونيست هند به نام ري بود. این دیدگاهِ دفاع از بورژوازی ملی و رهایی از قید وابستگی سال ها خط مشی چپ شده بود. از طیف رادیکال تا طیف راست، گروه و سازمان ها گرفته تا احزابی که دست ساز دولت شوروی بودند دفاع از بورژوازی ملی مبارزه برای استقرار سرمایه دولتی به نام سوسیالیسم فصل مشترک همه سازمان ها و گروه ها بود. تا آنجا که در زمان اشغال سفارت آمریکا در ایران مبارزات کارگران (قره زیبا و...) برای گرفتن دستمزدهای عقب افتاده را در خدمت به امپریالیسم می دانستند. مبارزه با امپریالیسم بهانه ای بود برای بازداشتن کارگران از مبارزه علیه سرمایه. نطفۀ ديدگاه «راه رشد» نیز در کمینترن بسته شد. در حال حاضر نیز چنین تصوراتی کم و بیش وجود دارد. همین دیدگاه رفرمیستی کندی شده است بر دست و پای کارگرانی که اینجا و آنجا برای مطالبات خود مبارزه می کنند. کارگران فرانسوی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بارها رفرمیست حاکم بر جنبش کارگری در برخورد با فعالین کارگری اين كشور به نقد کشیده شده است. می توان از بین الملل اول به عنوان مثالی از مبارزه ضدسرمایه داری یاد کرد که سال ها مغفول واقع شده و در زمان خود توانست در مبارات کارگری بر علیه سرمایه تأثیرگذار باشد. انجمن بین المللی کارگران کارش محدود به چالش با فعالین و پیشروان کارگری نبود بلکه در مبارزات روز کارگران شرکت فعال داشت و از خواست ها و مطالبات روز کارگران حمایت می کرد. بین الملل اول از مبارزات معدن کاران بلژیک حمایت کرد و خبر مبارزات ضدسرمایه داری این بخش از کارگران را با امکاناتی که درآن شرایط زمانی داشت منتشر مي نمود و از کارگران دیگر کشورها مي خواست که در راستای حمایت و همبستگی با این کارگران عمل کنند. زمانی که کارگران ساختمانی فرانسه دست به اعتصاب زدند، بین الملل اول آنها را تنها نگذاشت.
آيا کسانی که به حق بر سنت ها و تجارب کارگری انترناسیونال اول تکیه دارند نبایستی رویکرد کارگری و دیگر تجارب کارگری آن دوره را براي کارگران فرانسه بازگو كنند؟ آیا نمی شود با رهبران کارگری که به اتحادیه ها نقد دارند، وارد گفتگو شد؟ نقد رفرمیسم و وارد دیالوگ شدن با فعالین کارگری، به جای خود اثرگذار است. اما به جاتر آن است که این نقدها به دست کارگران فرانسوی برسد. در زمانی که کارگران درگیر مبارزه هستند و به چشم خود سنگ-اندازی رفرمیست ها را مشاهده می کنند، نقدها کارگرتر نخواهند بود. آيا همبستگی کارگری حکم نمی کند كساني که جنبش ضدسرمایه-داری را راهکار مناسب در جهت نفی مالکیت خصوصی و کار روزمزدی مي دانند نقد خود را از اتحادیه ها به گوش کارگران فرانسوی، یونانی و... برسانند. منظور این نیست که بایستی منتظر شد تا شورش های اجتماعی شکل گیرد تا آنگاه وارد گود شد. جنبش کارگری دارای افت و خیز است. در دوران هایی به خاطر جو خفقان و سرکوب مبارزات به شکل شورش کارگری به صحنه نمی آید. ولي بدين خاطر نباید دست روی دست گذاشت، بلکه در چنان شرایطی هم می توان با راهکاری مناسب در جهت ارتقاء جنبش ضدسرمایه داری عمل کرد. جنبش ضدسرمایه داری کارگران در روسیه یکباره در دوران انقلاب به آن حد از عمل آگاهانه نمی رسد، بلکه با وجود جو سرکوب و اختناق تزاری صدها مبارزه کارگری ریز و درشت و از جمله تجربه اعتصاب کارگران معدن لنا با پانصد کشته را پشت سر می گذارد. این جنبش کارگری بارها علیه بیکاری و برای گرفتن بیمه بیکاری به صحنه آمد، ولی نه به گستردگی زمان انقلاب. شکی نیست که راهکارها، تجارب و نقدها در زمان پیکار اجتماعی بیشتر مورد توجه قرار می گیرد و از سويی توده گیرتر می شود. از این طریق است که بدنه کارگری نیز با پیکار آگاهانه تر هم جنبش ضدسرمایه داری را سازماندهی می کند و هم مقابله با رفرمیست را پیش می برد.
نقد پلاتفرم ها و مطالبات روز کارگران هم از گذر نقد حرکت های کارگری مؤثرتر است. نقد صرف دیدگاه های مخالف ناخواسته شکل مکتبی به خود می گیرد. بحرانی که هم اکنون دامن بسیاری از کشورها را گرفته است سران حاکم بر سرمایه را بر آن داشته است که به طرق مختلف از جیب خالی کارگران برای رفع آن هزینه کنند. در ایران لغو یارانه ها را شیوه مناسب براي سرکیسه کردن كارگران مي دانند و در چین برای فرار از بحران بالا بردن شدت کار و پایین نگه داشتن دستمزدها را در دستور کار قرار داده اند.
مبارزه ای که هم اکنون جسته و گریخته کارگران را در خود درگیر کرده است مسئله مرگ و زندگی است. اجبار برای زنده ماندن کارگران را وامی دارد به مقابله با سرمایه برخیزد. هم اکنون که دمل این بحران به خوبی سربازنکرده است دولت های سرمایه با پرداخت های بيليوني فعلاً از ورشکست شدن بعضی از صنایع جلوگیری کرده اند، اما با این وجود به تبع مبارزات کارگران رقابت بین شرکت ها و دولت های سرمایه داری شروع شده است. نشست های پی در پی سران کشورهای سرمایه داری نیز در این رابطه است، هرچند تاکنون کمتر ثمری بخشیده است.
کلام آخر آنکه رفرمیسم در یک پروسه کوتاه زمانی بر روی جنبش کارگری چتر باز نکرده است. همانطور که بارها گفته شده است، این نگرش ضدکارگری همسو با تبلیغات و وارونه نمایی های دولت های سرمایه داری در درون جنبش کارگری جاخوش کرده است. بسیاری از سران گروه ها سال ها آن را تئوریزه کرده اند و هر زمان لازم دیده-اند آن را به روز کرده اند. اما شکل منسجم و تکامل یافته اش همانی است که بعد از انقلاب اکتبر سال ها بلامنازع بر جنبش کارگری سیطره داشت و اگر بنا باشد به نقد اشکال بدوی پیشین آن پرداخت از گذر نقد نوع تکامل یافته آن بایستی شروع کرد. مبارزه کارگران فرانسه نیز زمانی می تواند در مسیر مبارزه ضدسرمایه داری قرار گیرد که نقد رفرمیسم در درون آن تکوین یابد. اما همانطور که اشاره شد این گرایش طی سال ها به مثابه تنها راه رسیدن به «سوسیالیسم» (سرمایه داری دولتی) در میان کارگران تبلیغ شده است و جو حاکم نیز اجازه برخورد به آن را نداده است. نقادی هایی هم که شده است عمداً و عمدتاً در چارچوب همین گرایش انجام گرفته است. اکنون شاید بتوان از ترک برداشتن این جو نگاه مکتبی سخن گفت. ولی مسئله این است که تا زمانی که این نقد خطابش جنبش کارگری نباشد کمتر مؤثر می افتد. زمانی که نقد رفرمیسم توده ای شود و بدنه کارگری را به صف آرایی در مقابل رفرمیسم بکشاند، آن زمان است که نقد رفرمیسم می تواند اثرگذار باشد. خواست ها و مطالبات کارگران علیه سرمایه ذاتاً نمی تواند خواست ها و مطالبات بورژوایی رفرمیستی باشد. اگر دولت سرمایه داری فرانسه با اطمینان روی بالا بردن سن بازنشستگی اصرار می کند و از مجلس می خواهد که طرحش را تصویب و قانونی کند، بدین خاطر است که می داند رهبران سندیکا از جنس خود او هستند و از حریم بورژوازی تجاوز نمی کنند، بلکه خط قرمزهای سرمایه را محترم می شمارند و خواست هایشان در چارچوب سرمایه و مطالبات سندیکایی است. به همین خاطر است که سارکوزی با خیال راحت با پشتیبانی دیگر نهادهای نظام سرمایه چون مجلس، ارگان سرکوب و... در مقابل کارگران ایستادگی می کند. همان طور که در ابتدای این نوشته آمده است، هم اکنون کارگرانی هستند که با سندیکا مخالف هستند و پایانی برای اعتصاب قایل نیستند و خواستشان فراتر از اعتراض به بالا بردن سن بازنشستگی است. خواست ها و مطالباتی که بتواند این کارگران معترض و آزاد (غیرسندیکایی) را متشکل کند پایه و زمینه ایجاد تشکل های ضدسرمایه داری و در عین حال نفی نظری/عملی رفرمیسم خواهد بود. به عنوان مثال اعتصاب جزو ساعات کار محسوب شود، اعتصاب کنندگان بایستی دستمزد کامل دریافت کنند مبارزه ضد سرمایه داری و مبارزه در راه ایجاد تشکل های ضدسرمایه داری مبارزه علیه رفرمیسم هم هست .اما نقد نظری صرفِ رفرمیسم راه به جایی نمی برد، بلکه پیکار اجتماعی طبقه کارگر علیه سرمایه است که رفرمیسم را به عقب نشینی وادارمی کند.
رامین کوهیاری