قبل از پرداختن به بند اول منشور کانون نویسندگان ایران و دیدگاه های متضادی که نسبت به آن وجود دارد، به طور اجمالی نظری به وضعیت اعضای آن می پردازیم. بخشی از نویسندگان ایران عضو این کانون هستند. نویسندگان متعلق به کدام قشر و طبقۀ اجتماعی هستند؟ برای رسیدن به پاسخی درخور به این سؤال بدیهی است که باید دانست آنان از چه راهی امرار معاش می کنند؛ آیا متعلق به قشر و طبقۀ سرمایه-دار یا از کارگزاران نظام سرمایه داری می باشند؟ طبق تعریف متعارف نویسنده کسی است که حرفۀ اصلی اش نویسندگی است، یعنی از این راه امرار معاش می کند. نویسندگان از راه حرفۀ نویسندگی امرار معاش می کنند. آنان صاحب ابزار تولید نیستند، از راه فروش نیروی فکری خود مخارج خود و خانواده-شان را تأمین می کنند. به سفارش فلان ناشر کتابی می نویسند یا ترجمه می کنند یا به سفارش اینان ادیتوری می کنند؛ به سفارش فلان آموزشگاه سؤال طرح کرده و یا کتاب آموزشی تألیف می کنند. چرخه تولید و توزیع کتاب صرفاً به نویسنده و یا مترجم کتاب ختم نمی شود، بلکه افراد بسیاری از جمله مقابله گر متون اصلی با ترجمه، ویرایش گر، صفحه بند، کارگران صحافی، فیلم و زینگ، کارگران کتاب فروشی ها و... همه و همه در این فرایند درگیر بوده و برای مثال در کوتاه و طولانی شدن چرخه تولید کتاب نقش دارند که بسیاری شان ظاهراً مجاز به عضویت بی حصر و استثنا در کانون نویسندگان نمی باشند.
اما چرا نویسندگان خود را جزء خیل کارگران مزدی نمی-دانند، در حالی که این بخش از افراد عمدتاً از راه فروش نیروی کار زندگی می کنند؟ کم نیستند نویسندگانی که صرفاً از راه نویسندگی زندگی می کنند، و هستند نویسندگانی که چون دیگر کارگران (یدی و فکری) به کارهایی چون کار معلمی یا تدریس خصوصی یا کار یدی اشتغال دارند. مگر کم هستند کارگرانی که چند نوبت کار می کنند و باز هم کمیتشان لنگ است؟ شرایطی که استبداد سرمایه در ایران به کارگران تحمیل می کند، دامن گیر این حلقه از جنبش کارگری هم شده است. فضای ایجادشده برای فروشندگان نیروی کار (اعم از یدی و فکری) کم وبیش به همین رنگ است.
اما جداکردن بخش هایی چون پرستاران، معلمان (که چندی پیش جلوی مجلس اجتماع کرده بودند) و از جمله نویسندگان از بدنۀ جنبش کارگری از کجا ریشه می گیرد و از کی شروع شده است؟ این مسئله برمی گردد به زمانی که کار تولید نفت به وسیلۀ شرکت های انگلیسی در جنوب استارت خورد. در آن زمان بخشی از کارگران متخصص را با نام کارمند از بدنۀ کارگری جدا می کردند و محل سکونت این بخش از کارگران با مزدبگیرانی که کار دفتری می کردند و از کارگران غیرمتخصص کم سواد یا بی سواد جدا بود. جداسازی محل سکونت کارگران تحت عنوان «زیتون کارمندی» و «زیتون کارگری» در اهواز (و همچنین در آبادان تحت نام محله های کارگری و محله های کارمندی)، تأسیس باشگاه های جداگانه برای کارگران و کارمندان مؤید این امر است. جدا کردن معلمان (فروشندگان نیروی کار فکری) و پرستاران از بدنۀ جنبش کارگری نتیجۀ تبلیغات شبانه روزی دولت های سرمایه داری است. اشاعۀ این نگرش ها در جهت تحمیق و تکه تکه کردن جنبش فروشندگان نیروی کار تأثیر تخریب کننده ای بر همبستگی جنبش کارگری گذاشته است که این اثر مخرب عملاً کمتر از اعمالی چون سرکوب جنبش کارگر(اعدام، زندان، شکنجه و...) در مبارزاتش علیه سرمایه نیست. سیاست بورژوازی در سازمان آمار بدین شکل عمل می کند که بخشی از کارگران دارای دیپلم را از آمار کارگران کسر می کند و در ردیف کارمندان احتساب می کند در حالی که کارمندان بخشی از همین کارگران کارمزدی هستند. این سیاست حاکمان سرمایه توانسته است روی بخش هایی از جنبش کارگری اثر بگذارد، و کم نیستند معلمانی که خود را فروشندۀ نیروی کار نمی دانند. این وارونه سازی ها و تحریفات بورژوازی طی سال ها در حال حاضر اثر خود را بدین شکل نشان می دهد که معلم، پرستار و نویسنده خود را کارگر نداند. در سال 86 در تجمع اعتراضی معلمان در جلوی مجلس (میدان بهارستان) بهشتی لنگرودی یکی از فعالان معلم در سخنانش در جمع معلمان گفت: «ما مزدبگیران کارگاه بزرگی به نام آموزش و پرورش هستیم و کارفرمای ما هم دولت است.»
شرکت بخشی از کارگران در آن تجمع زمانی که آن تجمع سی-هزارنفری دست به راهنمایی زد، هرچند خودبه خودی و کمتر آگاهانه بود، اما نمی توان آن را بی ارتباط با ماهیت مشترک کار این دو گروه دانست. این ها حرکت هایی بودند که با دیدگاه های تحمیل شده توسط دولت های سرمایه داری در جهت تضعیف طبقه کارگر مقابله می کردند. حرکت مزدبگیران زمانی می تواند کارساز باشد که این بخش های طبقۀ کارگر همگی خود را کارگر بدانند. کم معلم یا پرستار یا نویسنده ای پیدا می شود که خود را کارگر بداند و از نگاه یک مزدبگیر پیگیر مطالبات خود باشد. معلم و یا نویسنده ای که خود را در جرگه مزدبگیران می آورد به سابقۀ کار یدی خود در فلان کارخانه یا کارگاه اشاره دارد. از این موضع خود به موضوع نگاه نمی کند که: «چون مزدبگیر هستم کارگر هستم.» اما می شود گفت که این نگرش ترک برداشته است و حرکت های عملی - هرچند نه در حد و قوارۀ جنبش کارگری - جهت تنویر این موضوع شروع شده است. شرکت کارگران در حرکت اعتراضی معلمان و سخنان فعالان معلم در تجمع معلمان که به آن اشاره گردید نقطه جوش هایی در این خصوص هستند. از بعد نظری نیز حتی در گذشته و در شرایطی که گسترۀ کارگران فکری و خدماتی از نظر تعداد به وسعت کارگران صنعتی نبود، پیشروان کارگری وضعیت این کارگران بر مبنای واقعیت جهان سرمایه داری تحلیل شده بود، به ویژه در رابطه با بحث «کار مولد و غیرمولد» بحث های عمیق و شگرفی انجام گرفته است و بعضی از کارگران در سال های اخیر به مناسب های مختلف در بحث ها به این مسئله ورود داشته اند.
در سال های بعد از ١٣۵٧ به دلیل نگاه گروهی به جنبش کارگری، معلمان، پرستاران یا نویسندگان زمانی کارگر محسوب می شدند که به عضویت فلان گروه درمی آمدند. عدم آگاهی و بالندگی طبقۀ کارگر نیز باعث می شد که این طبقه نتواند در مقابل درک های غیرکارگری که سال ها به جنبش حقنه می شد با تکیه به دستاوردهای نظری و تجربیات جنبش کارگری ایستادگی کند. در سال های اخیر نیز طبقۀ متوسط را نبش قبر کرده اند تا بخشی از طبقۀ کارگر را منتسب به این طبقۀ خیالی کنند. این طبقه که در قرون وسطی از گردهمایی پیشه ورانی به وجود آمد که ضرورت همبستگی شان در برابر اربابان فئودال آنها را به هم پیوند می داد و از طریق ارتباطات تجاری بین خود در شهرهای مختلف برای ترفیع قدرت خود در مبارزه شان علیه اشرافیت زمین دار، گسترش یافت، متعلق به دوره ای است که بورژوازی در زمین فئودالیسم فعالیت می کرد، دوره ای که بورژوازی می رفت با محکم کردن میخ های خود در این زمین، زمینه های فروپاشی فئودالیسم را فراهم کند.
سه نفر از اعضای کانون دیدگاه های خود را در رابطه با بند اول منشور کانون نویسندگان به طور مکتوب ابراز داشته-اند.
علیرضا جباری در ابتدای مقاله اش می نویسد: «این شعار در اعلامیه حقوق بشر آمده است و کانون نویسندگان به عنوان بند اول، به این شعار توجه زیادی داشته است.» وی در ادامه این پرسش را پیش می کشد: «آیا همین توجه کانونیان و فعالیت نویسندگان حول آزادی بیان بدون هیچ حصر و استثنا باعث نشد که نیروهای خودسر چندین تن از اعضای کانون را از جمله مختاری و جعفر پوینده و... به قتل برسانند و یا زندانی و... کند؟» علیرضا جباری نظر مثبتی به این بند اول کانون نشان داده و به مضمون می نویسد: «دولتمردان دانسته و ندانسته از آزادی اندیشه و بیان عدول کرده اند. این موضوع بیشتر در کشورهای عقب نگه داشته شده از جمله ایران دیده می-شود. با این کارشان ] پاس نداشتن آزادی[ سر راه پیشرفت این جوامع را گرفته اند و نفی دموکراسی باعث گردآمدن همۀ قوا در اختیار گروهی ویژه از دولت مردان شده است. برخی از دولت مردان بیهوده و چنین تصور می کنند که منافع پایدار جامعه با منافع پایدار دولت مردان تعارض ماهوی و ناگزیر دارد.» وی در پایان به مضمون می گوید: «اگر دولت ها و از جمله دولت کنونی ما بند اول منشور کانون را پاس دارند راه را بر رشد پایدار جامعه و... گشوده و باعث رشد دموکراتیک کشورها خواهند شد.» علیرضا جباری بدون تکلف و صریح پایبندی خود را به بند اول کانون نشان می دهد و از دولت هم می خواهد که آزادی بیان و دموکراسی را پاس دارد تا به پایداری جامعه و دولت کمک شود. منظور علیرضا جباری از جامعه، مردم و جناح های مختلف حاکمیت است. اما واقعیت این است که نیروهای «خودسر» آنقدرها هم سرخود عمل نکرده اند و نمی کنند، آنها اگر چنین کرده اند به پشت گرمی و دستور حاکمیت بوده است. منافع دولت حاکمیت سرمایه در تضاد با منافع مزدبگیران و از جمله کانون است. این حاکمیت آزادی را صرفاً در فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی از نیروی کار ارزان دانسته و برای تحمیل بی حقوقی به مزدبگیران، راه کارش تشدید استبداد و اختناق بر مزدبگیران است و آنجا هم که لازم بداند، نیروهای «خودسر» را هم وارد عمل می کند. کشورهای سرمایه داری چون کشورهای اروپایی و آمریکایی با ایجاد تشکل های همسو با سرمایه به مقابله با جنبش کارگری می پردازند. این سندیکاها محور کارشان بالا و پایین بردن سطح دستمزدهاست، البته تا جایی که حریم سرمایه به خطر نیفتد. آزادی کارگران فقط در همین حدود است: مثلاً روی دستمزدها چانه زنی می کنند. در انگلستان دیدیم که زمانی که دانشجویان به خیابان ریختند و به بالا بردن شهریه دانشگاه-ها اعتراض کردند، نیروهای حافظ سرمایه به خیابان ریختند. کارگران مزدبگیر و کانون در مبارزه شان علیه سرمایه هزینه-های زیادی داده اند، اما برای عملی کردن خواست ها و مطالبات خود از جمله خواست آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا که در مطالبات بخش های دیگر کارگری نیز آمده، همراهی و همبستگی کلیه کارگران مزدبگیر را طلب می کند.
یکی دیگر از نویسندگانی که از بند اول کانون دفاع می-کند، رضا خندان است که با تجزیه و تحلیل ساختار جملۀ «آزادی بی هیچ حصر و استثناء» به این موضوع پرداخته و به نگرانی آنهایی که نگران «حق همگان از آزادی بیان» هستند جواب داده است. هر فرد یا گروه بنا بر نقدی که بر وضع موجود دارد، ویرگول خود را در جایی از جمله قرار می دهد. فرد یا گروهی که مشکلات را ناشی از «انحصارطلبی» می داند، ویرگول جلوی آزادی اندیشه و بیان می گذارد و بر «حق همگان» تأکید می کند. اما فرد یا گروهی که نقدش به وضع موجود عمیق تر و گسترده تر است، ویرگول را پس از «بی هیچ حصر و استثناء» می گذارد و بر آزادی و بیان بی هیچ حصر و استثناء تأکید می کند. عبارات نقل شده از نوشتۀ «خانۀ ویرگول کجاست» همان طور که به دو طیف کانون – چه آن هایی که بر روی آزادی اندیشه و بیان تأکید دارند و چه آن هایی که بنا به تحلیل-هایشان «حق همگان» نادیده گرفته شده است - اشاره دارد، از سوی دیگر جوابی است به نوشتۀ فریبرز رئیس دانا که به آزادی منفی پرداخته و بند اول منشور کانون را با دیدگاه افرادی چون فریدمن مثل «دخالت دولت شر است» هم تراز قرار می دهد. رئیس دانا نگران نادیده گرفتن «آزادی دیگران» است. رضا خندان، همان طور که در بالا آمد، در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است. اما رضا خندان به درستی هیچ «حد و حدود و قیدوشرطی» برای آزادی اندیشه و بیان قایل نیست و بنابراین به نبود آزادی بدون قید و شرط در کشورهای سرمایه داری جهان می پردازد. همچنین عقیدۀ وی مبنی بر این که «در جوامع کاپیتالیستی (خواه پیشرفته و خواه وامانده) با آن همه تضادهای درونی، امکان آزادی بیان بی هیچ حصر و استثناء وجود ندارد» جوابی ست درخور به علیرضا جباری که صرفاً به نبود آزادی بیان در کشورهای «عقب نگاه داشته شده» می پردازد، گویی خیل عظیم کارگران مزدی که برای مطالبات اقتصادی و آزادی بی قیدوشرط مبارزه می کنند قبلۀ آمالشان کشورهای سرمایه داری اروپایی و آمریکایی است. در شرایط فقدان آزادی بیان و تا زمانی که دولت های سرمایه داری با آن همه ابزار تبلیغاتی واقعیات را وارونه سازی کرده و جهان بدون سرمایه را غیرممکن جلوه می دهند، عجیب نیست که توده-های مزدبگیر در کشورهایی چون ایران تحت تأثیر چنین تبلیغات شبانه روزی ای قرار گیرند. در دوران کنونی که طبقۀ کارگر در محاصرۀ تبلیغات بورژوازی داخلی و جهانی است، بر کارگران پیشرو است که با واکاوی مکانیسم درونی سرمایه به مبارزات خودبه خودی کارگران سمت وسوی آگاهانه دهند.
در خصوص بحث معروف که «اگر بنا بر آزادی بیان بی قیدوشرط باشد، سنگ روی سنگ بند نمی شود»، رضا خندان مرز بین آزادی بیان و حریم خصوصی افراد و فرق بین آزادی بیان هر سخنی و آزادی انجام هر کاری را به خوبی روشن کرده و با مثال هایی در این ارتباط، تسلط خود را در این بحث نشان می دهد. انجام هر کاری از ویژگی های حکومت های دیکتاتوری است و کشتار نویسندگان کانون از مصادیق هر کاری است. برخی از منتقدین آزادی بیان بدون قیدوشرط را با این آزادی که هرکس هر کاری دلش خواست بکند، یکی می گیرند. آزادی بیان سازوکار خود را دارد و درخود و قاعده مند است، ولی نباید از بیرون بر آن شرط گذاشت. آزادی بیان بی هیچ شرط و استثناء در روند کارزار قوام می گیرد و این کار زمانی می تواند قاعده مندی یابد که این خواست به طور وسیع در میان مزدبگیران جا باز کند، و به این صورت در روند خود آب دیده و قاعده مندتر خواهد شد.
رئیس دانا یکی از مخالفین «آزادی بیان بی هیچ حصر و استثناء» می باشد. مضمون سخن وی چنین است: وی برای مخالفت خود با بند اول منشور کانون، از آزادی سرمایه داران لیبرال در خصوص آزادی سرمایه گذاری و عدم دخالت دولت در مسایل اقتصاد بر مبنای اصل شر بودن دخالت دولت شروع می کند و به «آزادی منفی» می پردازد، از این زاویه که آزادی بیان بی هیچ حصر و استثناء آزادی دیگران را نادیده می گیرد. آزادی بیان در نگاه لیبرالیسم به معنی تحمل آزادی آراء و بیان دیگران اعم از فرد، و تشکل و... است و لیبرالیسم اقتصادی نه تنها مخل بلکه نابودکننده لیبرالیسم سیاسی است، و بالاخره این که در شرایط نامساوی اقتصادی و فرهنگی آدم ها به یک اندازه توانمند نیستند و به یک اندازه نمی توانند آزاد باشند و اینکه باید در پی توسعۀ شرایط عینی و ذهنی رشد آزادوار مردمان برآمد.
رئیس دانا به نقد طرفداران آزادی بیان بی هیچ حصر و استثناء می پردازد و آنها را متهم به آنارکولیبرالیسم می-کند. به مضمون: «...عاشقان را در تله لیبرالیسم و نولیبرالیسم بند می کند... یعنی اگر بگوییم که هیچ نوع حصر و استثنایی ] برای آزادی بیان [ نباید پذیرفت... رویاپردازی آنارکولیبرالیستی است.»
سرمایه داری برای آن که بیشتر انباشت کرده و سود بیشتری به چنگ آورد، بهره کشی از نیروی کار را تشدید کرده و به آزادی هم از دریچۀ منافع خود نگاه کرده و آزادی مالکیت، حق استثمار نیروی کار، آزادی در اخراج کارگر، آزادی در مقابله با اعتصاب و دیگر اعتراض های کاری را حق خود می-داند؛ اعتصاب و اعتراض را به مثابه اخلال در چرخۀ تولید می داند و دولت های سرمایه داری در هر مقطعی برای تداوم تولید ارزش اضافی، راه کاری مناسب با اوضاع و شرایط زمان اتخاذ می کنند. بعد از جنگ جهانی که خطر بروز اعتراضات وسیع کارگری احساس می شد گسترش سندیکاها را در دستور کار قرار دادند تا اینان در مقابل اعتراض های کارگری که نظام سرمایه را مورد چالش و ضرب قرار می دهند، به تبلیغ بر روی مصالحه کار و سرمایه و محدود کردن مبارزات کارگری به چانه زنی روی قیمت نیروی کار و اصلاح سرمایه بپردازند. در همین راستا دخالت دولت در بازار کار و سرمایه را ضروری دانست و اینجا بود که از نظریه کینز که قایل به دخالت دولت بود کمک گرفتند.
در مقطع دیگری که تاهم اکنون نیز ادامه دارد و رئیس دانا به آن اشاره می کند، دخالت دولت در اقتصاد را ناضرور و «شر» دانسته و به صاحب نظران مکتب شیکاگو (فریدمن و دیگران) متوسل گردیدند. بانک جهانی نیز از طریق توصیه ها و دادن وام در این ارتباط به پیشبرد این سیاست اقتصاد سرمایه داری و کم کردن دخالت دولت – که خود یکی از بازوهای عملی این شیوۀ اقتصادی است - کمک نمود. حذف یارانه ها در ایران نیز یکی از توصیه های بانک جهانی به دولت سرمایه داری ایران بود. از آنجایی که بحران در سیستم سرمایه داری خانه-زادو برخاسته از ماهیت سرمایه داری است، با شروع بحران آمریکا، در حالی که مدح عدم دخالت دولت در اقتصاد هنوز در گوش ها طنین انداز بود دولت آمریکا صدهاهزار میلیارد دلار حاصل از استثمار کار کارگران را به بانک ها و صنایع در شرف ورشکستگی داد و به دنبال آن صدها کارگر را از کار بیکار کرد. خواست آزادی بی قیدوشرط که از سوی کارگران پیشرو و فعالین کارگری مطرح شده است و بند اول منشور کانون به صراحت به دفاع و با صفت بی قیدوشرط به دفاع از آن می پردازد با نگاه دولت های سرمایه داری در تضاد می باشد. از زمان استقرار سرمایه داری، اجبار و نیاز شرایط زندگی کارگران را وادار کرده است که برای افزایش دستمزد، مقابله با اخراج، آزادی بیان و تشکل و... مبارزه کنند. این همسویی و همسانی خواست کارگران و کانون نویسندگان به این خاطر است که همه کارگرند (یدی و فکری) و از راه فروش نیروی فکری و فیزیکی-شان زندگی می کنند. این که رئیس دانا برای رد کردن آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا به دیدگاه های نئولیبرال اشاره می کند جای سؤال دارد. دولت های سرمایه داری چه نئولیبرال باشند چه دولت رفاه، چه قایل به دخالت دولت باشند چه نباشند، در راستای بالا بردن ارزش اضافی و انباشت بیشتر سود هستند؛ و تمسک آن ها به یکی از این دو شیوه کینزی و فریدمنی وابسته به مقتضیات تداوم سرمایه و مقابله با مبارزات کارگران مزدبگیر با تکیه بر قدرت اقتصادی- سیاسی دارد.
سرمایه داری آزادی را صرفاً در فروش نیروی کار می داند و کارگران بایستی همین آزادی را هم قبل از ورود به کارخانه فراموش کرده و به فرمان سرمایه نیروی کارشان در عرصه ای به کار گرفته میشود که سود سرمایه اقتضا می کند، همان طور که نویسندگان را از نوشتن آزادانه منع می کنند و هر نویسنده ای بخواهد از چارچوب منافع سرمایه عدول کند از انتشار آن جلوگیری می کنند. کارگران برای خلاصی از قیدوبند سرمایه چه در عرصه اقتصادی و چه سیاسی مبارزه کرده اند. قدرت کارگران قدرت اقتصادی-سیاسی از نوع سرمایه داران نئولیبرال نیست که رئیس دانا به آن اشاره کرده است، بلکه مبارزه خیل عظیم مزدبگیران با راهکارهایی چون اعتصاب، ایجاد تشکل های ضدسرمایه داری علیه سلطۀ اقتصادی-سیاسی سرمایه جدا از شکلی که سرمایه اتخاذ کرده یا می کند تحقق می پذیرد. نوع دیدگاه-های نویسندگان کانون هم از نوع و جنس مبارزۀ مزدبگیران است.
به عقیدۀ رئیس دانا برای رسیدن به جامعۀ آرمانی باید به دولتی درگذر بیندیشیم، دولتی برگزیدۀ عالی ترین ارادۀ تشکل ها، خواست ها و انتخاب های مردمی، دولتی که مانع آزادی دیگران نشده و مانع سانسور شود. دولت موردنظر رئیس دانا که به «ارادۀ تشکل» و «انتخاب های مردمی» مرجوع شده و از سوی دیگر «وظیفه دارد... مانع محدودیت در آزادی دیگری... مانع سانسور شود»، نوع دولت های اروپایی را به ذهن متبادر کرده و تشکل هایی چون سندیکاها را پیش چشم می آورد که رفرمیست های چپ و راست سال هاست به تبلیغ آن می پردازند. در اعتراضات اخیر این تشکل ها مانع ادامۀ اعتراضات کارگری شدند و در انتخابات، از یکی از جناح های حاکم حمایت کردند. این تشکل ها که کندوزنجیری شده اند بر پای جنبش های کارگری، چگونه می توانند انتظارات «دولت درگذر» را برآورده کرده و به «جامعۀ آرمانی» برسند؟ اگر منظور رئیس دانا نظارت تشکل-های چپ بر کار «دولت درگذر» می باشد، این تشکل ها در هم سویی با سرمایه داران گوی سبقت را از تشکل های سندیکایی ربوده-اند. سرنوشت سرمایه داری آلمان ١٩١٨ در آن زمان تحت نظارت تشکل های کارگری بود. همین دولت در آن شرایط با نظارت «مردمی» توانست با جنبش کارگری آلمان مقابله کند و در ادامه زمینه ساز روی کارآمدن دولت هیتلری شد.
در نظام حکومت های دموکراتیک سرمایه داری که تولید ارزش اضافی هدف است، سندیکاهایی که محور کارشان سه جانبه گرایی است به مثابه تنها راه طبقۀ کارگر در رسیدن به جامعۀ آرمانی ارائه شده اند. رضا خندان به درستی می گوید: «آزادی بیان تنها در صورتی می تواند انسانی و حقیقی باشد که بدون قیدوشرط باشد.» اما وی از طرفی راه رسیدن به این آزادی با این ویژگی ها را نشان نمی دهد و از طرف دیگر مانند علیرضا جباری از دولت خواستار رعایت آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا نیز نشده و «دولت درگذر» رئیس دانا را نیز نمی-پذیرد، به واقع تحلیلی که وی از آزادی بیان دارد با دیدگاه های هیچ یک از این دو همسو نیست. او می گوید آزادی بیان (بی قید و شرط) در هیچ جا نیست اما باید باشد.
نویسندگان به عنوان حلقه ای از جنبش کارگران مزدی فاقد قدرت اقتصادی هستند، به همین دلیل است که برای زنده ماندن مجبور به فروش نیروی کار خود هستند. تنها نیروی آنان در تعدادشان است که می توانند با اتحاد و همبستگی و متمرکز کردن این نیروی پراکنده در شوراهای ضدسرمایه داری به خواست هایی چون آزادی بیان بدون قیدوشرط و دیگر خواست های اقتصدی-سیاسی برسند. شوراهای ضدسرمایه داری در حال حاضر هیچ جا نیستند اما ایجادشان در پیکار اجتماعی طبقۀ کارگر از طریق بالا بردن آگاهی در هر گام از این پیکار شدنی است. واقعیت جامعۀ سرمایه داری مملو از تضادهای گوناگون است، اما محور تمامی تضادها تضاد کار و سرمایه است. اگر به جنبش زنان حمله می شود، اگر از تشکیل کانون نویسندگان جلوگیری می شود، اگر آزادی های فردی نادیده گرفته می شود و جوانان و دانشجویان را به خاطر نوع پوشش مورد مؤاخذه قرار می دهند، همه و همه برای جلوگیری از بروز اعتراضات بر علیه سرمایه از طریق ایجاد جو اختناق و سرکوب است. در مقابل دولت های سرمایه داری، چه آنها که خواهان دخالت دولت در بازار اقتصادی هستند و چه نئولیبرال ها که دولت را از دخالت در بازار منع می کنند با تکیه بر قدرت اقتصادی و نیروهای سرکوب به مقابله با مزدبگیران وارد عمل می شوند، کارگران هیچ گونه تکیه گاه اقتصادی و سیاسی ندارند. تنها قدرتشان در خیل عظیمشان است که در بخش های مختلف سرمایه-داری از راه فروش نیروی کار امرار معاش می کنند. این نیروی عظیم و پراکنده از نبود آگاهی رنج می برد. هر کدام از این حلقه های جنبش کارگری از جمله کانون نویسندگان و دیگر نویسندگانی که از راه فروش نیروی کار زندگی می کنند می - توانند در جهت متحد کردن جنبش کارگری و آگاهی طبقۀ کارگر گام عملی بردارند. نوشتۀ رضا خندان در رابطه با آزادی بی - قید وشرط آگاه گرانه است.
رامین کوهیاری