گفته معروفى است که اگر قضاياى بديهى هندسى هم با منافع افراد برخورد مينمود، حتما آنها را رد ميکردند. تئوريهاى علوم طبيعى که با موهومات کهنه الهيات برخورد ميکرد هميشه موجب يک مبارزه سبعانه شده و هنوز هم ميشود. تعجب آور نيست که آموزش مارکس، که مستقميا به آگاهى و سازمانيابى طبقه پيشرو در جامعه مدرن خدمت ميکند، وظايف پيش روى اين طبقه را معين ميکند و - به حکم تکامل اقتصادى - تغيير اجتناب ناپذير رژيم معاصر را به نظم و ترتيب جديد به ثبوت ميرساند، مجبور بوده است در تمام طول زندگيش هر قدم خود را نبردکنان بردارد.
درباره علم و فلسفه بورژوازى که بطور فرمايشى از طرف پروفسورهاى فرمايشى براى تحميق تيپ جوان طبقات ثروتمندان و براى "برانگيختن" آنان عليه دشمنان خارجى و داخلى تعليم داده ميشود، نيازى به تذکر نيست. اين علم حتى سخنى هم درباره مارکسيسم نميخواهد بشنود و آن را مردود و معدوم اعلام ميکند. هم دانشمندان جوان که ابطال سوسياليسم را نردبان ترقى خود ساختهاند و هم پيران کهنسال که قيم هر گونه "سيستمهاى" پوسيده هستند با حرارتى يکسان بر مارکس ميتازند. رشد مارکسيسم و بسط و تحکيم انديشه هاى آن در بين طبقه کارگر ناگزيز موجب آن شد که اين حملات بورژوازى بر ضد مارکسيسم که پس از هر بار "معدوم شدن" از طرف علم فرمايشى بورژوازى - محکمتر، آبديدهتر و جاندارتر از سابق ميشود - زيادتر و شديدتر گردد.
ولى در بين آموزشهايى هم که مربوط به مبارزه طبقاتى است و اکثرا در بين پرولتاريا رواج دارد مارکسيسم ابدا و به هيچوجه دفعتا خود را مستحکم نکرد. مارکسيسم طى نيم قرن اول موجوديت خود (از سالهاى چهل سده نوزدهم) با تئوريهايى که از اساس با آن دشمن بودند مبارزه ميکرد. در نيمه يکم سالهاى چهل مارکس و انگلس با هگلىهاى چپ راديکال که پيرو نظر ايدهآليسم فلسفى بودند تصفيه حساب کردند. در اواخر سالهاى چهل در عرصه نظريات اقتصادى مبارزهاى عليه پرودونيسم آغاز ميشود. سالهاى پنجاه اين مبارزه را سرانجام ميدهد: انتقاد از احزاب و آموزشهايى که در خلال سال توفانى ١٨٤٨ متظاهر شده بودند. در سالهاى شصت مبارزه از عرصه تئورى عمومى قدم به عرصهاى ميگذارد که به جنبش مستقيم کارگرى نزديکتر است: باکونينيسم Bakuninism از انترناسيونال طرد ميشود. در آغاز سالهاى هفتاد در آلمان براى مدت کوتاهى Mühlberger مولبرگر پرودونيست به ميدان ميآيد: در پايان سالهاى هفتاد هم دورينگ پوزيتيويست ظهور ميکند. ولى هم نفوذ اين و هم نفوذ آن در ميان پرولتاريا ديگر بکلى ناچيز است. اکنون ديگر مارکسيسم بدون چون و چرا بر کليه ايدئولوژيهاى ديگر در جنبش کارگرى غلبه ميکند.
در اوان سالهاى ٩٠ قرن گذشته اين پيروى در قسمتهاى مهم خود به انجام رسيده بود. حتى در کشورهاى لاتين هم که سنتهاى پرودونيسم در آنجا مدت بيشترى دوام کرده بود، احزاب کارگر در حقيقت شالوده برنامهها و تاکتيک خود را بر اساس مارکسيستى ريختند. تشکيلات بينالمللى جنبش کارگرى، که بصورت گنگرههاى متناوب بينالمللى تجديد حيات نمود، بلافاصه و تقريبا بدون کشمکش، در تمام عرصههاى اصلى مواضع مارکسيستى را اتخاذ کرد. ولى هنگامى که مارکسيسم عرصه را بر تمام آموزشهاى کم و بيش جامع متخاصم تنگ کرد، گرايشاتى که خود را با آن آموزشها بيان ميکردند به جستجوى راههاى ديگرى براى خود افتادند. شکلها و انگيزههاى مبارزه تغيير کرد ولى مبارزه ادامه داشت. به اين ترتيب نيم قرن دوم حيات مارکسيسم (سالهاى ٩٠ آن قرن) با مبارزه عليه گرايشى ضد مارکسيستى در درون خود مارکسيسم آغاز شد.
برنشتاين Bernstein، که زمانى مارکسيست اورتدکس بود، نام خود را بر اين جريان گذاشت و با هاى و هوى زياد با جامعترين بيان اصلاح آموزش مارکس و تجديد نظر در آموزش مارکس يعنى به شکل رويزيونيسم قدم به ميدان گذارد. حتى در روسيه که در آن عمر سوسياليسم غير مارکسيستى طبعا - به حکم عقب ماندگى اقتصادى کشور و کثرت نفوس دهقانى که زير فشار بقاياى سرواژ قد خم کرده است - طولانىتر از هر جا بود. حتى در اين روسيه، مارکسيسم بطور آشکارى در برابر چشم ما به رويزيونيسم تبديل ميشود. چه در مسأله ارضى (برنامه مونيسيپاليزاسيون municipalisation تمام اراضى) و چه در مسائل عمومى برنامه و تاکتيک، سوسيال-نارودنيکهاى ما Social-Narodniks بيش از پيش به کمک "اصلاحات" وارد شده در آموزش مارکس بقاياى در حال زوال و انحطاط سيستم فرتوتى را که به شيوه خاص خود جامع و اساسا دشمن مارکسيسم است، جانشين مارکسيسم ميکنند.
سوسياليسم ماقبل مارکس شکست خورده است. اين سوسياليسم حالا ديگر نه در زمينه خاص خود، بلکه بعنوان رويزيونيسم و در زمينه عمومى مارکسيسم به مبارزه ادامه ميدهد. حال ببينيم مضمون ايدئولوژيک رويزيونيسم چيست.
رويزيونيسم در عرصه فلسفه بدنبال "علم" پروفسورمآبانه بورژوازى ميرفت: پروفسورها "بسوى کانت رجعت" ميکردند. رويزيونيسم هم بدنبال نئوکانتيستها کشيده ميشد. پروفسورها وِردهايى که کشيشان هزاران بار عليه ماترياليسم فلسفى خوانده بودند را تکرار ميکردند - و رويزيونيستها هم با تبسمى اغماض آميز زير لب (کلمه کلمه مطابق آخرين "کتاب راهنما" Handbuch) زمزمه ميکردند که ماترياليسم مدتهاست که "رد شده است"؛ پروفسورها با دادن نسبت "سگ مرده" به هگل او را مورد تحقير قرار ميدادند در حاليکه خودشان ايدهآليسمى را ترويج ميکردند که هزار بار پستتر و مبتذلتر ازايدهآليسم هگل بود - با نظر حقارت به ديالتيک مينگريستند - رويزيونيستها هم از پى آنها در منجلاب لوث فلسفى علم غوطهور شده "اولوسيون" "ساده" (و آرام" را جايگزين ديالکتيک "زرنگ" (و انقلابى) ميگردند؛ پروفسورها در مقابل دريافت مقررى دولتى خود سيستمهاى ايدهآليستى و "انتقادى" خود را با "فلسفه" رايج قرون وسطائى (يعنى با الهيات) دمساز ميکردند، - رويزيونيستها هم خود را به آنها نزديک کرده کوشش داشتند مذهب را "امر خصوصى" اشخاص کنند منتها نه در مورد دولت معاصر، بلکه در مورد حزب طبقه پيشرو.
حال اينگونه "اصلاح" آموزش مارکس چه اهميت واقعى طبقاتى دارد موضوعى است که درباره آن احتياج به تذکر نيست - موضوع بخودى خود واضح است. ما فقط خاطر نشان ميکنيم که در سوسيال دمکراسى بينالمللى يگانه مارکسيستى که وردهاى عجيب رويزيونيستها را در اين مورد از نقطه نظر ماترياليسم ديالکتيک پيگير مورد انتقاد قرار داد پلخانف بود. اين موضوع را بخصوص از اين نظر بايد بطرزى قطعى خاطرنشان کرد که در زمان ما تلاشهاى کاملا باطل و غلطى بعمل ميآيد براى اينکه تحت لواى انتقاد از از اپورتونيسم پلخانف، آل آشغالهاى ارتجاعى فلسفى را جا بزنند[*].
قبل از اينکه به موضوع علم اقتصاد بپردازيم بايد متذکر شويم که "اصلاحات" رويزيونيستها در اين مبحث به مراتب متنوعتر و مبسوطتر بود؛ آنها ميکوشيدند تا "با اطلاعات جديد تکامل اقتصادى" مردم را تحت تأثير بگيرند. ميگفتند که در رشته کشاورزى به هيچ وجه عمل تمرکز و طرد توليد کوچک توسط توليد بزرگ، وجود ندارد و در رشته بازرگانى و صنايع هم اين عمل با حداکثر کندى انجام ميگيرد. ميگفتند بحرانها اکنون نادرتر و ضعيفتر شده است و احتمال دارد کارتلها و تراستها به سرمايه امکان بدهند که به کلى بحرانها را برطرف سازد. ميگفتند "تئورى ورشکستگى" يعنى اينکه سرمايهدارى بسوى ورشکستگى ميرود بى پر و پا است، چونکه حدت تضادهاى طبقاتى رو به کاستن است. بالاخره ميگفتند که عيبى ندارد تئورى ارزش مارکس هم طبق نظر بوم-باورک Böhm-Bawerk اصلاح گردد.
مبارزه با رويزيونستها در اين مسائل همان جنب و جوش پرثمر را در رشته انديشه تئوريک سوسياليسم جهانى ببار آورد که جر و بحث انگلس با دورينگ بيست سال قبل از اين ببار آورده بود. براهين رويزيونيستها با مدارک و ارقامى که در دست موجود بود مورد بررسى قرار ميگرفت. به ثبوت رسيد که رويزيونيستها منظما توليد کوچک معاصر را رنگ و جلا ميدهند. واقعيت تفوق صنعتى و بازرگانى توليد بزرگ بر کوچک را نه تنها در صنايع بلکه در زراعت نيز مدارک غير قابل ردى اثبات مينمايد. ولى در زراعت، رشد و تکامل توليد کالائى به مراتب ضعيفتر است و آمارگران و اقتصاددانان معاصر معمولا آن رشتههاى مخصوص (گاهى حتى معاملات) زراعت را که جلب روزافزون زراعت را بميدان مبادله اقتصاد جهانى نشان ميدهد بد مشخص مينمايند. توليد کوچک که بر روى ويرانه هاى اقتصاد مبادلهاى قرار گرفته است موجوديت خود را به قيمت بدى دائم التزايد تغذيه، گرسنگى مزمن، تمديد روزکار خرابى روز افزون وضع دامها و نگاهدارى آنها و بعبارت اخرى به همان وسائلى حفظ مينمايد که توليد خانگى ميکوشيد موجوديت خود را در برابر مانوفاکتور سرمايهدارى حفظ نمايد. هر قدمى که علم و صنعت به جلو برميدارد بطور ناگزير و بىامان به ارکان توليد کوچک در جامعه سرمايهدارى خدشه وارد ميشود و وظيفه علم اقتصاد سوسياليستى است که اين جريان را در تمام شکلهاى آن که غالبا بغرنج و پيچيده است مورد تدقيق قرار دهد، به توليد کننده کوچک ثابت کند که بقاء در شرايط سرمايهدارى امکان ناپذير است. اقتصاد روستايى در شرايط سرمايهدارى در بنبست قرار دارد و دهقان ناگزير بايد نقطه نظر پرولتاريا را قبول کند. در مسأله مورد بحث گناه رويزيونيستها از نظر عملى اين بود که واقعياتى را بطور يکجانبه انتخاب و با هم جمع ميکردند بدون اين که ارتباط آن را با کليت رژيم سرمايهدارى در نظر بگيرند، - از نظر سياسى هم گناه آنها اين بود که ناگزير، بطور ارادى يا غيرارادى، دهقان را، بجاى اينکه دعوت به نقطه نظر پرولتار انقلابى کنند، به قبول نقطه نظر صاحب کار (يعنى بورژوازى) دعوت ميکردند.
در مورد تئورى بحرانها و تئورى ورشکستگى، کار رويزيونيسم از اين هم بدتر بود. فقط در يک زمان خيلى کوتاه و آن هم اشخاص خيلى نزديک ممکن بود، تحت تأثير رونق و شکفتگى چند ساله صنايع بفکر تغيير اصول آموزش مارکس بيفتند. واقعيت خيلى زود به رويزيونيستها نشان داد که دوران بحرانها منقضى نشده است؛ بلافاصله پس از شکفتگى، بحران فرا رسيد. شکلها و تواتر و منظره بعضى بحرانها تغيير کرد. ولى بحرانها بمنزله جزء لاينفک و ناگزير رژيم سرمايهدارى بر جاى باقى ماندند. کارتلها و تراستها، ضمن تجمع و تمرکز توليد، در عين حال در برابر چشم عموم هرج و مرج توليد، عدم تأمين پرولتاريا و فشار سرمايه را تشديد ميکردند و به اين طريق بر حدت تضادهاى طبقاتى به درجهاى که هنوز نظير آن ديده نشده بود ميافزودند. اين موضوع را که سرمايهدارى - چه از نقطه نظر افلاس تام همه رژيم سرمايهدارى - به سوى ورشکستگى ميرود تازهترين تراستهاى عظيم با کمال وضوع و بمقياس بسيار وسيعى نشان دادند. بحران اخير مالى در آمريکا، حدت دهشتناک بيکارى در سراسر اروپا، صرف نظر از بحران قريب الوقوع صنعتى که علائم و امارات زيادى بر آن دلالت ميکند، همه اينها منجر به اين شد که "تئوريهاى" اخير رويزيونيستها را همه، و از قرار معلوم خود آنان نيز، فراموش کردند. فقط آن درسهايى را که اين نااستوارى روشنفکرى به طبقه کارگر داده است نبايد فراموش کرد.
درباره تئورى ارزش فقط بايد متذکر شد که در اين مورد رويزيونيستها غير از کنايه و آههاى حسرتبار که بسيار مبهم و بوم-باورک مآبانه است، مطلقا چيزى از خود نياوردهاند و به همين سبب هم هيچ اثرى در سير انديشه علمى باقى نگذاشتند.
در رشته سياست، رويزيونيسم تلاش ميکرد همان مهمترين مطلب مارکسيسم يعنى آموزش مبارزه طبقاتى را مورد تجديد نظر قرار دهد. به ما ميگفتند آزادى سياسى، دمکراسى، حق انتخابات همگانى زمينه مبارزه طبقاتى را از بين ميبرد و اصل قديمى "مانيفست کمونيست" را که ميگويد کاران ميهن ندارند، باطل ميسازد. و در دمکراسى که "اراده اکثريت" حکمفرمايى ميکند، ديگر به اصطلاح نه ميتوان به دولت مانند ارگان حکمرانى طبقاتى نگريست و نه اينکه از اتحاد با بورژوازى مترقى سوسيال-رفرميست عليه مرتجعين چشم پوشيد.
مسلم است که اين عتراضات رويزيونيستها در سيستم کاملا موزونى از نظريات يعنى نظريات بورژوا-ليبرال که ديرزمانى است معروف است، خلاصه ميشد. ليبرالها هميشه ميگفتند که پارلمانتاريسم بوروژوازى، طبقات و تقسيمات طبقاتى را از بين ميبرد، چون کليه افراد بدون هيچ فرقى حق رأى و حق شرکت در امور دولتى دارند. تمام تاريخ اروپا در نيمه دوم قرن نوزده و تمام تاريخ انقلاب روسيه در آغاز قرن بيستم به رأىالعين نشان ميدهد که اين نظريات تا چه حد پوچ و بى معنى است. با آزادى سرمايهدارى "دمکراتيک" تناقضات اقتصادى ضعيفتر نشده، بلکه حدت مييابد. پارلمانتاريسم ماهيت واقعى جمهوريهاى بورژوازى دمکراتيک را که ارگان فشار و ظلم طبقاتى هستند از ميان نميبرد بلکه اين ماهيت را بى پرده جلوهگر ميسازد. پارلمانتاريسم که کمک ميکند تا تودههايى از اهالى که به مراتب وسيعتر از آنهايى بودند که سابقا بطور فعال در حوادث سياسى شرکت ميکردند روشن و متشکل شوند، با اين عمل خود مقدمات رفع بحرانها و انقلابهاى سياسى را فراهم نميکند بلکه مقدمات حد اکثر حدت جنگى داخلى را هنگام اين انقلابها فراهم ميسازد. حوادث پاريس در بهار ١٨٧١ و حوادث روسيه در زمستان ١٩٠۵ [١] واضحتر از واضح نشان دادند که چگونه چنين حدتى ناگزير فراميرسد. بورژوازى فرانسه، براى سرنگونى جنبش پرولتاريائى، بدون لحظهاى ترديد، با دشمن تمام ملت خود يعنى با ارتش بيگانه که کشور او را ويران کرده بود وارد بند و بست شد. کسى که ديالکتيک درونى ناگزير پارلمانتاريسم و دمکراتيسم بورژوازى يعنى نکتهاى را که حل مشاجرات را به وسيله اعمال زور تودهاى بيش از پيش حدت ميدهد نفهمد، هيچگاه قادر نخواهد بود يک پروپاگاند و تبليغات مطابق با اصولى که تودههاى کارگر را براى شرکت پيروزمندانه در اينگونه "مشاجرات" واقعا آماده کند، بر زمينه اين پارلمانتاريسم اجرا نمايد. تجربه اتحادها، سازشها و ائتلافهائى که در شرق با ليبراليسم سوسيال رفرميست و در انقلاب روسيه با رفرميسم ليبرال (کادتها) شده است بطور قانع کنندهاى نشان داد که اين سازشها فقط ذهن تودهها را مشوب ميسازد و بجاى آن که اهميت واقعى مبارزه آنان را بالا ببرد از آن ميکاهد زيرا مبارزان را با عناصرى مربوط ميسازد که استعدادشان براى مبارزه به مراتب کمتر بوده، بمراتب متزلزلتر و خيانتکارترند. ميلرانيسم فرانسه[٢] - که بزرگترين آزمايش بکار بردن تاکتيک سياسى رويزيونيستى در يک مقياس وسيع حقيقتا ملى بود - بطورى ارزش عملى رويزيونيسم را معلوم کرد که پرولتارياى تمام جهان هيچگاه آن را فراموش نخواهد کرد.
رويّه رويزيونيسم نسبت به هدف نهايى نهضت سوسياليستى مکمل طبيعى تمايلات اقتصادى و سياسى آن شد. "هدف نهايى هيچ، جنبش همه چيز" - اين کلام قصار برنشتين ماهيت رويزيونيسم را بهتر از بسيارى مباحثات طولانى بيان مينمايد. سياست رويزيونيستى عبارت است از تعيين روش خود از واقعهاى تا واقعه ديگر، تطبيق حاصل کردن با حوادث روز و با تغييرات وارده در جزئيات سياسى، فراموش کردن منافع اساسى پرولتاريا و خصائص اصلى کليه رژيم سرمايهدارى و کليه تکامل تدريجى سرمايهدارى، فدا کردن اين منافع در مقابل منافع آنى واقعى يا فرضى، و از خود ماهيت اين سياست هم آشکارا برميآيد که ميتواند شکلهاى بينهايت گوناگونى بخود بگيرد و هر مسألهاى که تا حدى "تازگى" داشته باشد و هر تغييرى در حوادث که کمى غير منتظره و پيشبينى نشده باشد، ولو فقط سر موئى و براى مدت کاملا کوتاهى مشى اصلى تکامى را تغيير داده باشد، ناگزير و هميشه موجب پيدايش انواع مختلف رويزيونيسم خواهد گرديد.
اجتناب ناپذير بودن رويزيونيسم معلوم ريشههاى طبقاتى آن در جامعه معاصر است. رويزيونيسم يک پديده بينالمللى است. هر سوسياليستى که مطلع و فکور باشد ممکن نيست کوچکترين ترديدى در اين مورد داشته باشد که مناسبات بين ارتدکسها و برنشتينىها در آلمان؛ گديستها و ژورسيستها (اکنون بخصوص بروسيستها) در فرانسه؛ فدراسيون سوسيال-دمکرات و حزب مستقل کارگر در انگلستان؛ بروکر و واندروالد در بلژيک؛ انتگراليستها و رفرميستها در ايتاليا؛ بلشويکها و منشويکها در روسيه، با وجود تنوع عظيمى که از لحاظ شرايط ملى و عوامل تاريخى در وضع فعلى اين کشورها وجود دارد، باز همه جا از لحاظ ماهيت خود يکسان است. "تقسيمبندى" در داخل سوسياليسم جهانى معاصر، در حقيقت امر، اکنون ديگر در کشورهاى مختلف جهانى در مسير واحدى انجام مييابد و به اين طريق مدلل مينمايد که نسبت به ٣٠-٤٠ سال قبل، يعنى هنگامى که در کشورهاى مختلف، تمايلات ناهمگونى درون سوسياليسم واحد جهانى مبارزه ميکردند، قدم بزرگى به جلو برداشته شده است. حتى آن "رويزيونيسم چپ" هم که اکنون در کشورهاى لاتين به مثابه "سنديکاى انقلابى" ظاهر شده است، با "اصلاح" در مارکسيسم خود را با آن تطبيق ميدهد؛ لابريولا در ايتاليا، لاگاردل در فرانسه، چپ و راست از مارکسى که غلط درک شده است نزد مارکسى که درست درک ميشود شِکوه ميکنند.
ما در اينجا نميتوانيم در روى تجزيه و تحليل مضمون ايدئولوژيک اين رويزيونيسم که هنوز خيلى مانده است تا مانند رويزيونيسم اپورتونيستى تکامل يابد و هنوز جنبه بينالمللى بخود نگرفته و عملا دست و پنجه مهمى با احزاب سوسيال-دمکرات ولو در يک کشور نَرم نکرده است مکث کنيم. از اينرو ما به "رويزيونيسم راست" که فوقا تصوير گرديد اکتفا مينماييم.
چه عاملى رويزيونيسم را در جامعه سرمايهدارى ناگزير مينمايد؟ چرا رويزيونيسم عميقتر از فرق بين خصوصيات ملى و مدارج تکامل سرمايهدارى است؟ زيرا هر کشور سرمايهدارى در رديف پرولتاريا همواره قشرهاى وسيع خرده بورژوازى و صاحبکاران کوچک قرار دارند. سرمايهدارى از توليد کوچک بوجود آمده است و دائما بوجود ميآيد. يک سلسه "قشرهاى متوسط" ناگزير مجددا بوسيله سرمايهدارى بوجود ميآيند (ضمائم فابريکها، کار در خانه و تعميرگاههاى کوچک که بعلت تقاضاى صناعت بزرگ، مثلا دوچرخه سازى و اتومبيل سازى، در سراسر کشور پراکنده است و غيره و غيره) اين توليد کنندگان کوچک جديد هم ناگزير مجددا به صفوف پرولتاريا پرتاب ميشوند. کاملا طبيعى است که جهانبينى خرده بورژوازى باز و باز در صفوف احزاب وسيع کارگرى رخنه مينمايد. کاملا طبيعى است که اين موضوع بايد اينطور باشد و تا لحظه جهشى انقلاب پرولتاريايى همواره اينطور خواهد بود، زيرا اشتباه عميقى بود اگر تصور ميشد که براى عملى شدن چنين انقلابى پرولتر شدن "تام و تمام" اکثريت اهالى ضرورى است. آنچه را که اکنون غالبا فقط از لحاظ ايدئولوژيک تحليل ميکنيم، يعنى مشاجره با اصلاحات تئوريک در آموزش مارکس، آنچه که اکنون فقط در اطراف پارهاى از مسائل خصوصى جنبش کارگرى مانند اختلافات تاکتيکى با رويزيونيستها و انشعاب ناشى از اين اختلافات، در کار عملى بروز ميکند، همه اينها را طبقه کارگر باز هم بايد به مقياس بينهايت بزرگترى تحمل نمايد و اين هنگامى خواهد بود که انقلاب پرولتارياى کليه مسائل مورد مشاجره را حدت دهد و کليه اختلافات را در نکاتى تمرکز دهد که براى تعيين روش تودهها بلاواسطهترين اهميت را دارا است و وادار کند که در بحبوحه مبارزه دشمن از دوست جدا شده و بمنظور وارد ساختن ضربات قطعى به دشمن متفقين بد رها گردند.
مبارزه ايدئولوژيک مارکسيسم انقلابى با رويزيونيسم در پايان قرن نوزدهم فقط پيشدرآمد مبارزات عظيم انقلابى پرولتارياست که عليرغم تمام تزلزلات و ضعف عناصر خرده بورژوا در راه پيروزى کامل هدف خود به پيش ميرود.
در سال ١٩٠٨ در سنت پترزبورگ در مجموعه "کارل مارکس ١٨١٨-١٨٨٣" بطبع رسيد.
کليات آثار و. اى. لنين چاپ چهارم، جلد ١۵، صفحات ١۵ تا ٢۵
________________________________________
[*] به کتاب "رسالاتى در باره فلسفه مارکسيسم" تأليف باگدانف، بارازف و ديگران رجوع شود. اينجا جاى تجزيه و تحليل اين کتاب نيست و من مجبورم فعلا به اين اظهار اکتفا کنم که در آتيه نزديکى در يک رشته مقاله و يا در يک رساله مخصوص نشان خواهم داد که تمام مطالب مذکور در متن در خصوص رويزيونيستهاى نئوکانتيست در حقيقت امر به اين رويزيونيستهاى نئو-لوميست و نئو-برکليست هم مربوط ميشود[**] (مراجعه شود به چاپ چهارم کليات، جلد چهاردهم. هـ.ت.)
[**] لنين کمى بعد کتاب "ماترياليسم و امپريوکريتيسيسم" را به رشته تحرير درآورد و در آن باگدانف و ديگر رويزيونيستها و نيز استادان فلسفه آنها آوناريوس و ماخ را مورد انتقاد قرار داد.
[١] ميلرانيسم فرانسه جريانى اپورتونيستى بود که به نام ميلران "سوسياليست" فرانسوى ناميده ميشود. ميلران در سال ١٨٩٩ در کابينه ارتجاعى بورژوازى فرانسه شرکت کرد و به بورژوازى فرانسه در عملى نمودن سياستهايش کمک نمود.
[٢] منظور مقاله ن. ک. ميخائيلفسکى موسوم به "ک. مارکس در برابر دادگاه آقاى يو. ژوکوفسکى" است. اين مقاله در اکتبر سال ١٨٧٧ در شماره دهم مجله "اتچستونيه زاپيسکى" بچاپ رسيده بود.
- تايپ شده (با تغييرات جزئى) از روى "آثار منتخبه لنين در يک جلد"، چاپ ١٣۵٣، انتشارات سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج. صفحات ٣١ تا ٣٤. زيرنويسها هم از همين ترجمه است.
- با متن انگليسى Marxism and Revisionism مقابله شود.
______________________________________________________________
lenin.public-archive.net #L1221fa.html