مایکل د. یتز - مترجم: م. دلاشوب

آیا طبقه ی کارگر می تواند جهان را تغییر دهد؟


نوزدهم تیر ماه هشتاد و پنج


اخبار روز

رادیکال های هر جریانی براین باورند که عملکردهای اقتصاد سرمایه داری با آزادی انسان ناسازگارند. به عبارت دیگر در حالیکه موجودات انسانی از توانایی های فوق العاده ای برای تفکر و عمل برخوردارند، سرمایه داری اکثریت مردم را از توسعه ی این توانایی ها و ظرفیت ها باز می دارد. بنابر این اگر ما خواهان جامعه ای هستیم که در آن شکوفایی کامل استعدادهای انسانی بتواند به واقعیت بپیوندد، می بایست به نظام سرمایه داری پایان دهیم و آن را با چیزی اساسا متفاوت جایگزین سازیم . مارکس معتقد بود که جامعه ی جدید می باید جامعه ای باشد که در آن وسایل تولید به صورت جمعی و به شکلی دموکراتیک کنترل گردند و در آن کار با رغبت و داوطلبانه و به منظور سعادت همگانی انجام گیرد و درآمدهای جامعه کم و بیش به طور مساوی توزیع گردد. عامل اصلی انتقال از سرمایه داری به این جامعه ی نوین طبقه ی کارگران مزدی خواهد بود که توسط خود نظام سرمایه داری به وجود آمده است. پرسشی که فورا به ذهن خطور می کند این است که آیا طبقه ی کارگر قادر است نقشی را که مارکس برایش درنظر می گیرد، ایفا کند؟ امروزه در میان رادیکال ها اتفاق نظر بر این است که احتمالا خیر. طبقه ی کارگر زمانی طولانی فرصت داشته است ولـی تاکنون از عهده ی انجام این کار برنیامده است. من مخالف این عقیده ام و در این مقاله کوشش خواهم کرد که دلایل مخالفت خود را توضیح دهم .

قبل ازهر چیز ملاحظاتی مقدماتی ضروری است تا این پرسش در بستر صحیح خود قرار گیرد.

نخستین مطلب درخور توجه این است که سرمایه داری همچون جوامع طبقاتی قبل از آن، جامعه ای مبتنی بر استثمار است. طبقه ای از صاحبان مالکیت، یعنی سرمایه داران، مازادی را از فاقدین مالکیت یا طبقه ی کارگر که در واقع درآمد جامعه حاصل کار آنان است، می ربایند. در حالیکه تاریخ سرمایه داری نشان می دهد که طبقه ی کارگر در بیشتر موارد، کم و بیش شامل کارگران برده و سرف نیز می شده است، درطی زمان به گونه ای فزاینده بخش عمده ای از این طبقه را کارگران مزدی، کارگران به ظاهر آزاد، با احساس آزادی دوگانه ای، یعنی آزاد در فروش نیروی کار خود به هر کارفرمایی و آزاد از وسایل غیرزنده ی تولید،تشکیل می دهند .

دوم، برخلاف بردگان و سرف ها، کارگران مزدی نه از طریق اجبار مستقیم بلکه در پس نقاب بازار استثمارمی گردند (هرچند که اعمال زور مستقیم نیز ممکن است توسط سرمایه دارها یا دولت سرمایه داری به کارگرفته شود). کارگران مزدی نه در تملک سرمایه داران هستند و نه بخشی از محصولـی را که تولید کرده اند، مستقیما به آنها می دهند. ولـی با این وجود آنها به مثابه یک طبقه به واسطه ی وابستگی شان به اجیر شدن از طرف کارفرمایان استثمار می شوند. کارفرمایان از مالکیت خود بر وسایل غیرزنده تولید استفاده می کنند تا کارگران مزدی را وادار سازند که ساعاتی بیشتر از آن که برای تولید فراورده ی موردنیاز خودشان جهت امرار معاش ضروری است، کار کنند. این بیرون کشیدن کار اضافـی که سرمنشا سودهای سرمایه داران است، تا حدودی از طریق ایجاد ارتش ذخیره ی کار که به واسطه ی ماهیت ذاتی خود نظام پدید می آید، تداوم می یابد .

سوم این که، نظام سرمایه داری باز هم به دلیل سرشت خود یک سیستم اقتصادی گسترش گرا است. نظام سرمایه داری بازارهای محلی را به سوی بازارهای ملی، و بازارهای ملی را به سوی بازارهای جهانی سوق می دهد. انباشت مداوم سرمایه و تلاش برای به حداکثر رساندن سودها و توسعه، که جوهر حقیقی سرمایه داری است، از آنجا که سودها بر کارمزدی متکی هستند،به گسترش مداوم طبقه ی کارگر و به تقسیم هر چه بیشتر جهان به دو طبقه ی سرمایه داران و کارگران مزدی منجر می گردد .

چهارم، از ابتدا انباشت سرمایه در درون دولت های قدرتمند محصور بوده است و این دولت ها به وسیله ی سرکوب حرکت های جمعی کارگران، به سرمایه داران در تلاش شان برای انباشت سرمایه کمک زیادی نموده اند. دولت هایی که هیچ نشانه ای از فروپاشی و نابودی بروز نداده اند.

پنجم، انباشت سرمایه نیازمند تحول دایمیِ فنون تولید است، که این به نوبه خود محتاج تفکر قاعده مند می باشد، یابه عبارت دیگر انباشت سرمایه محتاج توسعه ی دانش و برنامه ریزی و اجرا می باشد. در نتیجه خلاقیت و ابداع به امر درونی نظام و بخشی ضروری از آن تبدیل می گردد .

و ششم، که از اهمیت زیادی برخوردار است، توسعه ی دائم وسایل تولید،شامل وسایل انسانی و غیرانسانی تولید، امکان وفور ثروت یا به عبارتی امکان سطح بالایی از رفاه مادی برای همگان را در کنار امکان تقلیل در زمانی که هر کس می باید به کار اختصاص دهد، یا به عبارت دیگر امکان شکوفایی کامل استعدادهای انسان را پدید می آورد. امکان پایان بخشیدن به زندگی معیشتی خفت آور جامعه ی طبقاتی کنونی و بازگشت به اقتصادهای بی طبقه و یکپارچه ی اولیه ی گردآوری خوراک و شکار، ولـی در سطح بالاتر و آگاهانه ای از توسعه و تکامل .

آیا سرمایه داری توانایی تحقق بخشیدن به امکاناتی را که خود به وجودآورده است، دارد؟ پاسخ باید منفی باشد، چون سرمایه داری یک نظام طبقاتی است و به همین دلیل آشکارا موانعی عبورناپذیر در مقابل یک زندگی غنی ایجاد می کند. بگذارید نگاهی به این ها بیاندازیم. ما دانستیم که لازمه ی انباشت سرمایه استثمار کارگرمزدی است. این استثمار به نوبه خود محتاج شرایطی است که به هر طریق که درنظر گرفته شوند، برای یک زندگی سعادتبار زیانبارند. استثمار مستلزم یک جدایی شدید میان تجسم ذهنی کار و انجام عملی آن است. تعداد اندکی بایدبه تفکر و عده ی بسیاری به عمل بپردازند. استثمار نیازمند یک تقسیم کار پیچیده و فراگیر است که توده های مردم را به کاری خسته کننده و ملالت آور محکوم می سازد. و در آخر استثمار محتاج یک قشون ذخیره ی کاراست . ILO برآور د کرده است که تقریبا ۱۶۰ میلیون نفر افراد کاملا بیکار و بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ میلیون نفر افراد نیمه بیکار در جهان وجود دارند. برای این افراد وفور ثروتی وجود ندارد. در ضمن سرمایه داری هم در درون و هم در میان ملت ها توسعه ای نابرابر به وجود می آورد و پیوسته به بازتولید آن می پردازد. این به نوبه خود بدین معنی است که هر نوع نابرابری موجود، در درجه ی نخست به مثابه پیامد کارکرد طبیعی نیروهای بازار به حیات خود ادامه خواهد داد. همانگونه که جان گورلـیِ اقتصاددان مطرح می کند، سرمایه داری باید « بر بهترین ها بنا گردد » و می گردد. برگردان این گفتار به زبان خودمانی عبارت است از: « آنهایی که به دست آورده اند، همان هایی هستند که به دست خواهند آورد. » آنچه از ثروت و فراوانی وجود دارد باید درون ملت های اندکی و در اختیار افراد معدودی از هر ملت متمرکز شود .

اقتصاد سرمایه داری به گونه ای اجتناب ناپذیر از درون بحران های ادواری گذر می کند، بنابر این درست هنگامی که برخی از مردم شروع به دیدن نور امیدی می کنند، روشنایی ها فرو می میرند. و اگر آنها که در اعماق جامعه هستند زیادی گستاخ گردند، همواره دولت برای استفاده از ابزارهای متعدد بازدارنده اش برای به زیرراندن دوباره ی آنها آماده است. ما به ناچار به این نتیجه می رسیم که برای متحقق کردن آنچه که سرمایه داری محتمل می سازد، باید سرمایه داری ملغی شود، از بین برود و با یک شیوه ی تولید نوین جایگزین گردد، شیوه ای که در آن هر مازادی که به وسیله ی کار تولید می شود،به توسط کار نیز کنترل می گردد. اما این چگونه ممکن خواهد شد؟
ما می دانیم که فروپاشی قدرت عظیم و ترمیم پذیر مسلم سرمایه داری به خودی خود محتمل نیست. عامل (یا عواملی) برای پیشبرد نبرد علیه سرمایه داری نیاز است. پس هدف ما باید شناسایی عوامل این تحول باشد. خودِ سرمایه داران، حتی سرمایه داران به اصطلاح « روشنفکر» نظیر جورج سوروز (george soros) ، هرگز گورکنان خود نخواهند بود. بنیادی ترین تناقض سرمایه داری، یعنی عجز آن در تحقق تکامل همه جانبه ی انسان، نابودی طبقه ی سرمایه دار را اقتضا می کند. این امر بر عهده ی طبقات دیگر می ماند. اجازه دهید به نوبت هر یک را بررسی کنیم .
در تمامی جوامع سرمایه داری مالکان مستقلی وجود دارند که نه سرمایه دار هستند و نه کارگر مزدی. تاریخ به ما می گوید که اکثر کسانی که در شغل های خانگی، حرفه های شخصی، یا صنایع روستایی مشغول هستند، آرزوی سرمایه دار شدن دارند و بعید به نظر می رسدکه زمانی این افراد به مصاف با نظام سرمایه داری بپردازند. بعضی اوقات آنها به جنبش های مترقی توده ای می پیوندند، ولـی این نمی تواند امری حتمی باشد. در نهایت سیستم قادر است بدون آنها نیز به کار خود ادامه دهد .

در جوار تمامی جوامع سرمایه داری، دهقانان تشکیل طبقه ای دیگر را می دهند. آنها نخستین قربانیان نظام سرمایه داری هستند. هر کجا که سرمایه داری پای گرفته است، دهقانان تعلقات کهن خود را به زمین از سوی سرمایه ی کالاپرست در تهدید دیده اند. زمین نمی تواند برای تولید غذا به منظور گذران زندگی مورد استفاده قرار گیرد، در عوض می باید برای تولید کالاهای سودآور به تملک خصوصی در آید، از جمله برای تولید مواد خوراکی جهت صادرات که یکی از ارکان انباشت سرمایه می باشد. همانگونه که مارکس در اواخر عمر خویش به درک آن رسید، دهقانان می توانند نیرویی انقلابی و ضدسرمایه دار باشند. آنها خواهان زمین هستند و اغلب برای به دست ‎ آوردن آن خواهند جنگید. علاوه براین آنها دارای شیوه های جمعی انجام کار هستند و همین موضوع آنها را پذیرای سازمان اشتراکی تر یک جامعه ی پساسرمایه داری می سازد. مائو این را عمیقا درک کرد و ارتش سرخ خود را بر پایه ای دهقانی بنا گذاشت. امروز کمونیست ها در نپال در حال انجام عمل مشابهی هستند. سمیر امین تخمین می زند که نزدیک به نیمی از جمعیت جهان هنوز اساسا در شرایط دهقانی محصورند. این امر معلوم می سازد که ما نمی توانیم پتانسیل رادیکال دهقانان را نادیده بگیریم یا از هم پیمان شدن با تشکل های مترقی موجود آنها، نظیر «جنبش دهقانان بی زمین» در برزیل، امتناع کنیم .
اما با وجود آنکه دهقانان می توانند عناصر پراهمیتی در نبرد انقلابی باشند، این که آنها بتوانند عامل اصلی انقلاب باشند، جای تردید دارد .
اول این که، دهقانان در بسیاری جاها منزوی و تحت چنان فشار اقتصادی شدیدی هستند که متشکل شدن آنها به گونه ای موثر که برای به چالش کشیدن سرمایه داری در مقیاسی جهانی کافی باشد،به معجزه ای می ماند. آنها به طور دسته جمعی از زمین کنده می شوند و بسیار محتمل تر است که به مثابه اعضای سپاه ذخیره ی کار شهری درگیر مبارزه شوند تا به مثابه دهقانان. دوم این که، دهقانان در کشورهای ثروتمند سرمایه داری چنان اقلیت کوچکی هستند که نیروی سیاسی عملی آنها بسیار اندک است. و در آخر این که، سرمایه نیازمند دهقانان نیست و سیستم قادر است بدون آنان به بقا و توسعه ی خود ادامه دهد. این به معنای تاییدِ نابودی دهقانان به عنوان امری مترقی نیست. برعکس ما باید آنچه در توان داریم برای توقف یا کندکردن این فرایند انجام دهیم. جامعه هر روز با ماهیت ضدانسانی زراعت بزرگ مقیاسِ سرمایه دارانه رودرروست که منجر به آلودگی محیط زیست می گردد و بر عرضه ی مواد خوراکی اثری سوء می گذارد. ما معتقدیم که باید روش هایی متفاوت برای تولید غذایمان بیابیم و دهقانان و دانش شان منابع گرانبهایی برای همه ی ما هستند. [من می توانم به طور گذرا به تلاش های عظیمی که در کوبا در جهت یک کشاورزی انسان محور انجام گرفته است، اشاره کنم که پیشگام یک زراعت بدون سموم آفت کش و کوچک مقیاس است که هنوز قابلیت تامین خودکفایی ملی در زمینه ی مواد خوراکی را داراست. همچنین می توانم اشاره ای گذرا به گرایش مشخص ضددهقانی درمیان برخی چپ گرایان داشته باشم. آنها بیش از اندازه تحت تاثیر این اظهارنظر مشهور مارکس درباره ی « بلاهت زندگی دهقانی » می باشند. اما همانگونه که سردبیران مانتلی ریویو اخیرا (اکتبر۲۰۰٣) خاطرنشان کرده اند، « بلاهت » ترجمه ی دقیقی برای واژه ی آلمانی مورداستفاده ی مارکس نیست. واژه ی مناسب تر آن « انفراد » یا « انزوا » است. و همین انزوا است که می بایست در حین تلاش برای همبستگی بیشتر زندگی روستایی و شهری از بین برود. بگذارید در این ارتباط خواندن مقاله ی جالبی را از جرمی سیبروک (jeremy seabrook) درشماره ی آوریل / ژوئن ۲۰۰۲ نشریه « ملت و طبقه » تحت عنوان « روح انسان زیر سیطره ی جهانی سازی » به شما توصیه کنم .]

اگر به احتمال زیاد، نه خرده مالکین و نه دهقانان عامل تغییر نباشند، طبقه ی به اصطلاح از پیش برگزیده شده، تنها طبقه ای که امکان رهبری نبرد علیه سرمایه داری را دارا می باشد، طبقه ی کارگر خواهد بود. این طبقه به دلیل موقعیت خود در نبرد مزدی بر علیه سرمایه از امتیازات زیادی برخوردار است. نخست، در هر کجا که سرمایه داری فرصت کافـی برای تثبیت حاکمیت اش را داشته است، طبقه ی کارگر، طبقه ی اصلی است. میل مقاومت ناپذیر سرمایه داری به ایجاد کارگران مزدی است، بنابراین در حالیکه دهقانان و مالکین مستقل با احتمال انقراض و نیستی به حیات خود ادامه می دهند،کارگران مزدی پیوسته بر تعدادشان افزوده می گردد. گفته ی ابلهانه ی « آینده ی بدون کارمزدی » برای سرمایه داری غیر قابل تصور است. دوم، و در رابطه با مورد نخست، وجود کارگران مزدی به مثابه سرچشمه ی ارزش اضافـی که به نوبه خود سرمنشا سودهایی است که به انباشت سرمایه یاری می رساند، مطلقا برای سرمایه عاملی حیاتی است. اگر چنانکه ایستوان مزاروش استدلال می کند، سرمایه داری حد نهایی جامعه ی طبقاتی است، کارگران مزدی ای نیز که سرمایه داری پدید می آورد، از نظر استثمارشدن طبقه ی تمام عیاری را تشکیل می دهند. آنها به تعبیری، به گونه ای پنهانی و در پس لفاف مناسبات به ظاهر بـی طرف بازار استثمار می گردند. و از این هم بیشتر، آنها به طور دسته جمعی وظیفه ی بازتولید خود را به عهده دارند. سوم، از آنجاکه کارگران در مرکز نظام، در درون کارخانه هایی که ارزش اضافی را از آنها بیرون می کشد، قرار گرفته اند، بهترین موقعیت را برای درک آنچه درجریان است، برای فهم ماهیت نظام سرمایه داری دارا هستند. این به معنای آن نیست که اکثریت کارگران به طورخودبه خودی قادر به درک ماهیت نظام خواهند بود. ولـی برخی به این درک خواهندرسید و آنان می توانند به دیگران آموزش دهند. کارگران ماهر اغلب این کار را انجام داده اند. و در خارج از طبقه ی کارگر نیز کسانی هستند که به مبارزه علیه سرمایه داری ملحق می شوند و می توانند آموزگاران خوبی باشند. [اجازه دهید در اینجا یادآوری کنم که من به مدت بیست وپنج سال معلم کارگری بوده ام و می توانم بگویم که کارگران تقریبا بدون استثنا نسبت به نظریه ی ارزش کار واکنشی مثبت نشان می دهند. این تئوری با تجربیات آنها در توافق است و زمانی که کسی آن را برای ایشان توضیح می دهد، چشمانشان دورتادور کلاس برق می زند و همیشه با یک «آها!» کوتاه همراه است .]

البته به مجردی که کارگران ماهیت نظام را درک کنند، آنها مصمم می گردند که آگاهی طبقاتی بیشتری کسب کنند و احتمالا خواهان مبارزه برضد آن شوند. چهارم، کارگران مزدی به احتمال زیاد بیشتر چشم به آینده دارند. آنان برخلاف دهقانان هیچ چیز از دست نداده اند تا به نگریستن به گذشته وادارشان کند. آنها جز نیروی کارشان برای فروش مالک چیز دیگری نیستند. کارگران ماهر گاهی در آرزوی بازگشت به زمانی که مهارت های شان از ارج و احترام برخوردار بود،به گذشته می نگرند. ولـی مصاف سرمایه داری علیه کارگران ماهر، از طریق یکسان سازی توده های کارگران اندیشه ی روبه جلو طبقه ی کارگر را تقویت می کند .
پیش از آنکه به بررسی موفقیت ها و شکست های طبقه ی کارگر بپردازیم، یا به عبارتی به این که این طبقه چگونه جهان را تغییر داده است و چگونه در ایجاد تحولی انقلابی ناکام مانده است، می خواهم به مطلبی که توسط هارت و نگری درکتاب بحث انگیزشان « امپراطوری » پیش کشیده شده است، اشاره ای داشته باشم. آنها در این کتاب بر علیه کارگرانی که به شکل جمعی سازمان یافته اند ( در سطح ملی و بین المللی )، به مثابه عامل تغییر انقلابی استدلال می کنند. آنهابه طرفداری از جدا شدن کارگران از سیستم و رها کردن آن به نفع تولید فردی بحث می کنند. همزمان یک جنبش « خودت تولید کن » پدید آمده و موجب پرداختن به برخی تولیدات، مستقل از سازوکار بازار شده است. ولـی به نظر می رسد که سیاست ترک سیستم محکوم به شکست باشد. آیا می توانم « خودم تولید کنم » و به تولید و توزیع فولاد یا الکتریسیته بپردازم؟ برخی تولیدات هستند که همواره نیاز به هماهنگ سازی در سطح مناطقی وسیع دارند. این هماهنگی چگونه باید صورت بگیرد؟ و آیا واقعا قابل تصور است که ده ها میلیون نفر از کارگران قصد ترک کار داشته باشند تا به تولید فردی بپردازند؟ تحت کدام هماهنگی و با کدام استراتژی در مقابل دولت هایی که با جدیت و شریرانه با آنها به ضدیت خواهند پرداخت؟ تعجبی ندارد اگر هارت و نگری موضوع دولت را در این جا نامربوط بدانند. این استدلالِ بسیار بی دردسری است .
من در رابطه با طبقه ی کارگر به مثابه عامل اصلی مبارزه بر ضد سرمایه داری با رالف میلیباند هم عقیده ام که می گوید: برتری کارگر سازمان یافته در نبرد از این واقعیت برمی خیزد که هیچ گروه، جنبش یا نیروی دیگری در جامعه سرمایه داری ابدا قادر به تدارک دیدن مبارزه ای موثر و سهمگین با ساختارهای قدرت و امتیازات طبقاتی موجود، چنانکه درتوان کارگر سازمان یافته است، نمی باشد. این به هیچوجه به معنای آن نیست که جنبش های زنان، سیاهان، فعالان صلح، طرفداران محیط زیست، همجنس گرایان، و دیگران از اهمیتی برخوردار نیستند، یا نمی توانند موثر باشند، یا که آنها می بایست از هویت جداگانه اشان صرف نظر کنند. ابدا. این تنها بدان معنی است که « گورکن » اصلی ( نه یگانه « گورکن » ) سرمایه داری طبقه ی کارگر سازمان یافته است. در اینجا « عاملیت اجتناب ناپذیر تغییر تاریخی » ضروری است. و اگر چنان که دایما اظهار می شود، طبقه ی کارگر سازمان یافته از این وظیفه سرباز زند، آنگاه این کار توسط هیچ نیروی دیگری انجام نخواهدگرفت .(New Left Review,I(۱۵),۱۹٨۵)
دلسردشدن از طریق چشم دوختن به شکست های طبقه ی کارگر آسان است، ولـی ضروری است که به دستاوردهای مان نیز نگاهی بیاندازیم. خودآگاهی طبقه ی کارگر بیشتر از دویست سال قدمت ندارد. کارگران با مسلط شدن بر ابزارهایی که توسط کارفرمایان به کارگرفته می شود،از تناقض هایی که این ابزارها پیش می آورند، استفاده می کنند و شروع به متشکل ساختن خود در اتحادیه های کارگری می کنند. به عنوان مثال، کارفرمایان به منظور بالابردن افزایش نظارت، تولید کارخانه ای را باب می کنند، ولـی کارگران به دلیل همجواری شان با یکدیگر آگاهی طبقاتی بیشتری پیدا می کنند. کارگران همان زبان بورژوازی را به کارمی گیرند و آن را به مزیت خود تبدیل می کنند. زمانی که سرمایه داران از آزادی قرارداد دم می زنند، کارگران آزادی تشکل را مطرح می کنند .
اتحادیه هایی که توسط کارگران تشکیل می گردند فقط به عنوان تشکل های تدافعی و به منظور تامین برخی حمایت ها برای اعضای خود در مقابل ناامنی های همیشگی در اقتصاد سرمایه داری، انجام وظیفه نمی کنند، بلکه به مثابه اقداماتی آموزشی، به کارگران مبانی نظامی را که در آن زندگی و کار می کنند، تعلیم می دهند. تشکیلات طبقه ی کارگر، روشنفکران را به توجه به آن وامی دارد، و برخی از آنان نه تنها به تجزیه و تحلیل نظام می پردازند بلکه به متحدین فعال کارگران تبدیل می گردند.کارگران از طریق محل های کارشان، تشکیلات خود را به سطح کل جامعه گسترش می دهند، تشکل های سیاسی و احزابی را به وجود می آورند که هم برای اصلاحات سیاسی و هم برای تحت اختیار گرفتن مستقیم خود دولت فعالیت می کنند. کارگران همچنین تشکل های خودیاری، روزنامه ها، گروه های موزیک، تئاتر و در یک کلام الگوهای فرهنگ کارگری را در امتداد و در پیوند با اتحادیه ها و احزاب سیاسی تشکیل می دهند .
تصور بخشی از جامعه ی سرمایه داری که به وسیله ی فعالیت های طبقه ی کارگر و متحدین اش دگرگون نشده باشد، دشوار است. فقط این نیست که اتحادیه های کارگری و تشکل های سیاسیِ کارگر محور حیات مادی کارگران را بهبود بخشیده اند، هر چند که یقینا این را انجام داده اند: دستمزدهای بالاتر و مزایای گوناگون، پایان دادن به سلطه ی مستبدانه ی مدیریت کارخانه ها، حمایت در مقابل مخاطرات بیکارسازی ها، صدمات، بیماری و کهولت، حق رای، آزادی سخنرانی و تجمع، کارخانه های ایمن تر، تاسیس مدارس برای توده های مردم، افزایش کلی دموکراسی، و بسیاری دیگر. بلکه این نیز هست که طبقه ی کارگر خود را به جامعه بورژوایی تحمیل کرده و کل فرهنگ آن را دگرگون کرده است: از ادبیات (درنظر آورید که چقدر اعتقاد به اهمیت محیط طبقاتی نویسنده در مورد آنچه نوشته می شود، رایج است یا این که چگونه طبقه کارگر تبدیل به موضوع ادبیات می شود.) تا هنر (دیوارنگاره های دیه گو ریویرا را به خاطر آورید)، تا فیلم های سینمایی (آیزنشتاین و بسیاری دیگر) حتی تا موسیقی (البته موسیقی محلی ولـی گاهی هم موسیقی کلاسیک). حتی بیش از این،بارها بوده است که طبقه ی کارگر اغلب در اتحاد یا گاهی تحت سیطره ی دهقانان، نظام سرمایه داری را سرنگون کرده و برای برقرای یک شیوه ی تولید غیرسرمایه دارانه و سوسیالیستی تلاش ورزیده است. از جمله در اتحاد جماهیر شوروی، چین و کوبا .
اما علیرغم بسیاری دستاوردهای آن،طبقه ی کارگربه هژمونی سرمایه داری آسیب چندانی وارد نکرده است. درواقع اتحادشوروی که روزگاری نورامیدی برای کارگران سراسرجهان بودوحتی تا اواخرحیات خویش درمقابل حاکمیت سرمایه موازنه ای برقرارمی کرد، بیش ازیک دهه پیش به گونه ای فضاحت بارفروپاشید،وازآن زمان مردم در جمهوری های پیشین شوروی دستخوش نوعی انحطاط گشته اندکه معمولابا« انباشت اولیه سرمایه »همراه است. وچین که زمانی اندیشه هایی رادیکال را برانگیخته بود،باشتاب به سوی سرمایه داری روان است وآنچه راکه یقینا می بایست یکی از عظیم ترین دگرگونی های واپس گرایانه درتوزیع درآمدها درتاریخ جهان دانست،رقم زده است، که بایک ارتش ذخیره ی کاربسیاربزرگ، دستمزد های بخورونمیر، وبیگاری تکمیل می گردد. تنها کوبای کوچک است که باوجود اقتصادی دوطبقه ای که توسط صنعت جهانگردی به وجودآمده است، هنوزبه بینش سوسیالیستی چسبیده است .
دراوایل دهه ی ۱۹۷۰سرمایه حمله ی شریرانه ای رابرعلیه طبقه ی کارگردرکشورهای ثروتمند سرمایه داری آغازکردودرطی سه دهه ی بعدکارگران را باردیفی ازناکامی های به ظاهر پایان ناپذیرمواجه ساخت. نیازی به شرح این شکست هانیست؛من مطمئن ام که شمابه خوبی ازآنها آگاهید. درکشورهای سرمایه داری فقیر، اقتصاددان هاصحبت ازدهه های ازدست رفته می کنند. همه جا نولیبرالیسم پاگرفت وهنوزدرهمه جا دردستور روزاست. به رغم حمله ی سخت سرمایه، کارگران(اغلب) به هیچوجه تمایلی به حضوردرسنگرها وتلاش برای پایان بخشیدن به این نظام ظالمانه ندارند. شگفت آورنیست که بسیاری ازکسانی که به چنین مسایلی توجه دارند، به این نتیجه رسیده اندکه کارگران جهان نمی توانندوحتی درصورتی هم که می توانستند،نبرد برای دنیایی بهتررارهبری نخواهندکرد .

چه خطایی صورت گرفته است؟ بانگاه به سیرگسترده ی حرکت تاریخ تاحدودی می توانیم برخی ازنیروهای موثربراین امروتصمیمات به خطا اتخاذشده را تشخیص دهیم.نخست، همچنان که مارکس اشاره می کند،سرمایه داری کارگران را مطابق الگوی خودپدیدمی آورد. برای کارگران درک ماهیت موقعیت شان، درک این که آنهابه جای دیگرگزینه ی ممکن، به تولیدسرمایه می پردازند، دشوار است. بنابراین حتی زمانی که متشکل می شوند، به عوض مبارزه برای پایان بخشیدن به نظام کارمزدی که منشا اصلی وضعیت آنان است، برای دستمزد« منصفانه تر » وشرایط مناسب ترمبارزه می کنند. برای آنان سرمایه داری همچون نظامی گریزناپذیروغیرقابل تغییرمی نماید،ولواینکه بتوانند وضعیت بهتری درنظام به دست آورند. البته این باورتوسط دستگاه عریض وطویل تبلیغاتی ازجمله رسانه هاومدارس تقویت می گردد. دوم،خودِ فرایندانباشت تقسیم بندی هایی رادرمیان کارگران به وجود می آوردوکارفرمایان دردامن زدن واستفاده ازاین تقسیم بندی ها که مربوط به ماقبل سرمایه داری اند، خبره هستند.برای مثال،انباشت سرمایه جدایی اجتناب ناپذیری میان کارگران ماهروغیرماهرپدیدمی آورد که اغلب توسط تفاوت های قومی، جنسی، نژادی ومذهبی تشدید می گردد. درایالات متحده تقسیم نژادی مشکل آفرین ترین تقسیم بندی هابوده است. میراث برده داری ابدا ازبین نرفته وجنبش های کارگری را ازآغازمسموم کرده است. علاوه براین تا سال های اخیر جنبش کارگری با اصطلاحات مبتنی برجنسیت، نظیر جنبش مردان، متمایز می شده است واین امرهمچنین به شدت سدراه توانایی جنبش چه درزمینه ی سازمان یافتن وچه در زمینه ی همبستگی طبقه ی کارگربوده است .
انباشت سرمایه همچنین یک قشون ذخیره ی کارپدیدمی آوردواین انبوه کارگران بیکار، آنهایی را که شاغل هستند، موردتهدیدقرارمی دهند. شرایط بیکاران سازمان یافتن آنهارادشوارمی سازد و هنگامی نیزکه متشکل می گردند، نمی توانندبه حمایت شدن ازسوی کارگران شاغل وحتی اتحادیه های آنان مطمئن باشند. فدراسیون کارگران درآرژانتین درصف مقدم حمایت ازجنبش بیکاران آرژانتین نبود .
همین قدرکه کارگران درکل دربه دست آوردن برخی ازدرخواست هایشان موفق هستند،قطعا خطری متوجه وضعیت موجود می کنند. این می تواندهم دررابطه باکارفرمایان وهم درابطه با دولت صادق باشد. مذاکرات موفقیت آمیزباکارفرمایی معین می تواندبه استقبال اتحادیه ازمشارکت کارفرمایی- کارگری بیانجامد، بخصوص اگراین کارفرمادربازاربامشکلاتی روبه روباشد. همین امرمی تواندباعث به وجودآمدن وضعیتی شودکه درآن اعضای اتحادیه باکارفرما بیشتر هم ذات پنداری کنندتا باکارگران دردیگرمراکزصنعتی،حتی زمانی که این کارگرانِ دیگردرهمان اتحادیه باشند. این مسئله هنگامی تشدیدمی گرددکه دولت از قدرت قابل ملاحظه ی خود برای به خدمت گرفتن رهبران اتحادیه ای استفاده می کند. هنگامی که دردهه ی ۱۹٣۰برای اتحادیه های صنعتی جدید ایالات متحده فرصتی فراهم شدکه خط مشی سیاسی مستقلی را بپرورانند،دولت روزولت توانست برخی رهبران کنگره ی تشکل های صنعتی (CIO) ، ازقبیل سیدنی هیلمان و فیلیپ موری رابه خدمت بگیردوازآنها همچون ابزاری برعلیه رهبران مستقل ترمانند جان ال. لوئیس استفاده کند. حتی کمونیست هانیزدراین دام افتادندکه نتیجه ی نهایی آن نزدیکی وپیوندمهلک میان کارگران متشکل وحزب دموکراتیکِ بیش ازپیش ضدکارگری بود.دراروپاکه تهدید اتحادشوروی وقدرت تشکل های کارگری تحت رهبری چپ برضرورت استراتژی به خدمت گیری رهبران کارگری می افزود، همکاری تمام عیاری میان کارفرمایان،اتحادیه ها،ودولت برقرارشدودرمدتی که این« مصالحه کارگری »برای کارگران شرکت کننده درآن مفیدواقع می شد، به شکل گیری دولت رفاه منجرگشت، که مایه ی تباهی کارگران درسال های اخیر، یعنی زمانی که کارفرمایان ترک مصالحه کرده اندولـی اتحادیه هافاقدبدیلی برای آن هستند، بوده است .

باوجود آن که پناه بردن به حمایت دولت یاحتی به وجودآوردن اتحادهایی باکارفرمایان می تواند گاهی برای کارگران تاکتیک مفیدی باشد، اما این ها نمی توانندراهبردهای کارگری باشند. در ایالات متحده پیامدهای« مصالحه کارگری » بخصوص مصیبت آمیزبوده است. نخستین شرط پذیرش مصالحه توسط برخی کارفرمایان ودولت، ترک جناح چپ کارگری بود. اتحادیه های تحت رهبری چپ از CIO تصفیه شدند، همان اتحادیه هایی که نه فقط به مبارزه برای حقوق مدنی ودرحد کمتری مبارزه برای برابری جنسی اعتقادداشتند، وازسنت همبستگی جهانی طبقه ی کارگرپشتیبانی می کردند، بلکه همچنین اتحادیه هایی که بهترین پیمان نامه هارابه سرانجام رسانده بودند واغلب دموکراتیک ترین اتحادیه هابودند. درنتیجه ی پذیرش یک روش ضدکمونیستی خصمانه از جانب CIO ( پیوستن به AFL که ازقبل شدیدا ضدکمونیست بود)، طبقه ی کارگرمحروم ازبهترین نفرات خودوبدون هیچ نوع ایدئولوژی کارگری که آنهارادرتلاش برای ادراک جهان راهبری کند، برجای ماند. طبقه ی کارگرجنبش روبه رشدحقوق مدنی را رهاکردوتحت سلطه ی دیوان سالاران مذکروسفیدپوست درآمد. صاحب منصبان اتحادیه اگرچه گاهی هنوزنسبت به اعضا دلسوزی نشان می دادندولـی تقریبا اکثراوقات سخت درپی حفظ مقام خود بودندوگاهی به نیمه گانگسترانی فاسدتبدیل می شدند. جورج مینی، رئیس AFL - CIO، آشکارا افتخارمی کردکه هرگزدرراهپیمایی اعتصابیون شرکت نکرده است.بعضی اززیردستان اوبرای CIA کارمی کردندو درسرنگون سازی حکومت های دموکراتیک درسرتاسرجهان یاری می رساندند. رونق اقتصادی پس ازجنگ جهانی دوم وتوان اولیه ی بی نظیراقتصاد ایالات متحده به جنبش کارگری این اجازه را می دادکه مدعی سهمی ازغنایم برای اعضای اتحادیه باشد، ولـی هنگامی که دراواسط دهه ی ۱۹۷۰ دوران درازمدت رونق اقتصادی پایان یافت وکارفرمایان دست به حمله زدند، ضعف طبقه ی کارگر غیرقابل انکاربودوتسلیم تقریبا تمام عیارطبقه ی کارگررابه دنبال داشت .

توان سازوکاربازارهمراه بارابطه ی محصول کارباسرمایه آنچه راکه دردرون محل کارجریان داشت، برای کارگران سازمان یافته خارج ازدسترس می ساخت. درهمان هنگام که برخی از کارگران دست مزدهای بالاترومزایای مناسبی به دست می آوردند، کارفرمایان شان سلطه ی بی قیدوشرطی برای تقویت کنترل مقتدرانه ی فرایندکارکسب می کردند. اِعمال مستمردسته بندی جزء به جزء نیروی کار، مکانیزه کردن وتیلوریسم، به همراه روش های متعددی که نخستین بارتوسط کمپانی های اتوماتیک ژاپنی به وجودآمدندوعنوان مناسب« مدیریت ازطریق فشار»را اخذکرده اند، نه تنها به کارفرمایان امکان داده اندکه کمتربه کارگران عضو اتحادیه متکی باشند (به وسیله ی کاهش نیازبه کارگران ازطریق مکانیزه کردن کار، واردکردن کالایاخدمات ازمنابع خارجی، انتقال برخی شغل هابه خارج ازکشور،وغیره) بلکه کارخانه های مدرن بسیاری تاسیس کنندکه بن همپر درکتاب خود، «Rivethead» ، آنها را گولاگ های مدرن نامیده است. باوجود اتحادیه هایی که ازحق زیرسوال بردن ماهیت کارچشم می پوشند، آیا هیچ جای شگفتی است که بسیاری ازکارگران تسلیم طرح های مدیریتی متنوعی گردندکه مدعی دادن اختیاراتی به آنان هستند؟
سوم، من معتقدم که نیروهای همبسته ی ناسیونالیسم وامپریالیسم به طورجدی جنبش های کارگری رادرکشورهای سرمایه داری پیشرفته منحرف کرده اند. همانطورکه درمقاله ای درسال ۲۰۰۱ بیان کردم : دومشکل مهم درمقابل همبستگی کارگران جهان وجوددارد. اول اینکه نظام سرمایه داری همواره درقلمروی یک ملت بایک دولت فعال وهمدست پاگرفته است.دوم اینکه نظام سرمایه داری، ازابتدا، دربخش های مختلف جهان به گونه ای نامتوازن توسعه یافته است. کشورهای خاستگاه اولیه ی سرمای داری دراروپاوبعدها آن مواردخاص ایالات متحده وژاپن باقی جهان را به وسیله ی توان نظامی واقتصادی خودتحت انقیاددرآوردندونظامی امپریالیستی از کشورهای غنی سرمایه داری وکشورهای فقیربه وجودآوردند. این تکوین همزاد، یعنی شکل گیری ناسیونالیسم وامپریالیسم، موانعی عظیم دربرابراتحاد کارگران سراسرجهان ایجادکرده است .
اگرسرمایه ازنظرجغرافیایی درون یک کشورمحدودشود،یقینا امکان داردکه کارگران سازمان یافته قادرگردند ازطریق فعالیت های خود کارفرمایان شان رابه پرداخت پول ومزایای بیشتر، کاهش ساعات کار، وشرایط کاری بهتر وادارسازند. آنهادیگربرای دستیابی به این مقاصدنیازمندهمبستگی با کارگران دیگرکشورها نخواهندبود. همچنین ممکن است که کارگران بتوانند برای به اصطلاح کسب قدرت دولتی به ابتکارخود تلاش کنند .
کارگران صنعتی انگلیسی قادربودنددرداخل انگلستان به طورموثری سازمان یابندوهمین کارراهم کردند، بدون آنکه نیازمندکمک ازسوی کارگران آلمانی یافرانسوی باشند. همین امربرای کارگران درایالات متحده نیزصادق است. کارگران خودروسازی اعتصاب نشسته ی عظیمی راسازماندهی کردندکه جنرال موتورز رابه زانودرآوردودرحالیکه آنها نیازمندهمسران شان، کارگران دیگر، و قدری حمایت ازجانب فرماندارومحاکم قضایی بودند، ازاتحادباکارگران مکزیکی یاکانادایی برای تاسیس اتحادیه های خودو پیروزی درنخستین پیمان های مذاکراتی شان بی نیازبودند .
عدم نیازبه حمایت کارگرانِ دیگرکشورها البته به معنای آن نیست که چنین حمایتی نمی تواند مفید باشدیا اینکه بهتراست درخواست نشود. شایدموقعیت صنعتگران انگلیسی وکارگران خودروسازی ایالات متحده بادریک صف قرارگرفتن همراه کارگران دیگرکشورها، اگرنه درکوتاه مدت یقینا در بلندمدت، حتی مستحکم ترمی شد.بنابراین چرا ازآغاز، همبستگی بین المللی شعارفراخوان کارگران نبوده است؟ به دودلیل می توان اشاره کرد. اول این که ناسیونالیسم به مثابه یک ایدئولوژی انحصارطلبانه به سرعت قدرتمند می گردد. استقرارزبان های رسمی، برقراری نظام تبلیغات عمومی درمدارس دولتی،واحضارکارگران به ارتش های ملی،همگی برکارگران تاثیرترغیب کننده ای داشته است تامیهن پرستی دوآتشه باشند. روی دیگراین میهن گرایی، بی اعتمادی یاحتی عداوت نسبت به« بیگانه ها »بوده است. پدرمن به مدت ۴۴سال کارگرکارخانه وعضو اتحادیه بودولـی تجربیات زندگی اومنجر به همبستگی بین الملی نشدند. به ویژه جنگ جهانی دوم اوراتقریبابه یک حامی متعصب حکومت ایالات متحده ( واز بیشترجوانب حامی بالفعل سرمایه ی ایالات متحده) ودررابطه باژاپنی هایاچینی ها یامردم شوروی به یک بیگانه هراس تمام عیارتبدیل کرد .

دلیل دوم این بودکه ناسیونالیسم درکشورهای سرمایه داری پیشرفته عمیقابا امپریالیسم پیوند خورده بود.استثماروحشیانه ی کارگران ودهقانان درآفریقا، آسیا وآمریکای لاتین با ترویج ایدئولوژی نژادپرستانه ای همراه بودکه می آموخت این ملت هایالیاقت آنچه راکه به دست می آوردند، داشتندویاخوش اقبال بودندکه با ملت های ثروتمندرابطه داشتند. ازاین گذشته ارزش اضافه ای که ازکشورهای پیرامونی بیرون کشیده می شد، ثروتی دراختیارشرکت های بزرگ چند ملیتی می گذاشت که آنهابتوانند،کم وبیش تحت فشاراتحادیه های کارگری، به سهیم شدن با کارگران مجاب شوند. این همراه بودباتلاش های موفقیت آمیزشرکت هاوحکومت برای به خدمت گرفتن رهبران کارگران ازطریق تشکیل انواع گوناگونی ازسازمان های کارفرمایی-کارگری، انتصاب کمیسیون هاوکمیته های عمومی وغیره. دراینجاهدف مجاب کردن رهبران کارگران و همینطور اعضای اتحادیه هابه مفیدبودن امپریالیسم برای کارگران درکشورهای مرکزی سرمایه داری بود. تمامی این تلاش هادربیشترمواردموفقیت آمیزبودند.تشکل های کارگری درتمامی کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری نه تنها ازشرکت های چند ملیتی خوددربهره کشی وحشیانه ازکارگران ونظام های اقتصادی کشورهای فقیرحمایت کردند، بلکه حتی جنگ هایی رانیزکه درآنها کارگران یک کشورثروتمندعلیه کارگران کشوری دیگرمی جنگیدند،تاییدکردند. (مانتلی ریویو، جولای/آگوست ۲۰۰۰ )

البته مادیگردرجهانی زندگی نمی کنیم که سرمایه دردرون یک کشور، محدودباشد. اصلاوابدا. ولـی ناسیونالیسم ونژادپرستی که محصول دوره ای ابتدایی ترهستند، به حیات خودادامه می دهند وانجام اقداماتی راکه می بایست برای ایجادیک جنبش بین المللی کارگری صورت پذیرند، دشوار می سازند. حتی امروزه، سال هاپس ازمنحل شدن سازمان رسوای اموربین المللِ AFL-CIO ، در وب سایت(تارنمای ) AFL - CIO اخباربسیار اندکی درباره ی کارگران باقی نقاط جهان وجوددارد. زمانی که کارگران بیکاردرآرژانتین بزرگراه هارامسدود می کردندوکارگران اخراجی کارخانه ها را به اشغال درمی آوردند، AFL - CIO توجه کمی به آن نشان داد. این روزها اشغال عراق سرپوشی برای سرکوب جنبش کارگری نوپای عراق تدارک می بیند، ولـی شماچیززیادی درباره ی آن ازکارگران سازمان یافته نمی شنوید. ازطرفـی دیگر تشکل های کارگری شروع میتینگ هاباسرود ملی یاحتی بدترازآن با ادای احترام به پرچم را ضروری می دانند. بدترازهمه خانواده های کارگری نام نویسی فرزندان شان درارتش راتایید می کنندوبه استثنای عده ی قلیلی،آنهاراحتی اگرکشته شوند، مجبوربه رفتن به ارتش می کنند .
من گمان می کنم جاداردکه بگویم باوجود آرایش نیروهای مذکور برضدکارگران، همین اندازه هم که کارگران انجام داده اندشگفت آوراست .

اکنون زمان آن است که به پرسش اصلی مان بازگردیم: آیا کارگران می توانندجهان راتغییردهند؟ اجازه دهیددونکته ی مقدماتی رایادآور شوم. اول می خواهم آنچه راکه پیش ازاین گفتم تکرار کنم. جهان نمی تواندبرای همیشه به شرایطی بهترتحول یابد مگرآنکه اکثریت کارگران فاعل این تحول باشند. وجودکارگران مزدی برای سرمایه داری به منظوربازتولیدخود ضروری است، بنابراین واضح است که فقط طبقه ی کارگرقادراست این فرایند بازتولیدرامتوقف سازدوشیوه ی تولیدو توزیع اجتماعی را سازمان دهد. دوم اینکه مادانسته ایم که سرمایه داری به گونه ای اجتناب ناپذیر تناقضاتی به وجودمی آوردوهمین تناقضات فرصت هایی برای کارگران وهم پیمانان آنهادرراستای به چالش کشیدن قدرت سرمایه داری فراهم می آورد. بااین وجودسرمایه داری همواره برای درس گرفتن ازاین چالش هاوکاستن ازتاثیرآنهایاحتی برگرداندن آنهابه سودخویش آماده است. سرمایه داری درتوسعه خود ترمیم پذیروسلطه جو است واین وظیفه ی الغای آن را بسیاردشوار می سازد. پس با این وجود چه چیز آینده را نجات خواهدداد؟

حتی دربطن آنچه که به نظرمی رسدبرای طبقه ی کارگرشرایطی نومیدکننده باشد،بسیاری نشانه های امیدبخش وجوددارد. من یقین دارم که خوانندگان ازبسیاری ازاین نشانه های امیدبخش آگاهی دارند، بنابراین واردجزئیات نخواهم شد، ولـی فقط اشاره می کنم به جنبش درحال شکوفایی عدالت جهانی، جنبش ضدبهره کشی به رهبری دانشجویان، مبارزات ثمربخش وپرشمار حداقل دستمزد، همه ی انواع واقسام ابتکارات موفقیت آمیزتوسط جنبش کارگری (همه ی این ها درکنارسازماندهی کارزارهای ابداعی بسیاری تحت رهبری زنان،اقلیت ها، ومهاجران،که استادانه توسط دان کلاوسن درکتاب جدیدش، « خیزش آینده:کارگران وجنبش های اجتماعی نوین »، تحلیل شده اند)، مباحثه جاری درون کارگران سازمان یافته پیرامون چگونگی افزایش یکپارچگی اتحادیه، جنبش ضدجنگ (که اینک شامل جنبش کارگران ایالات متحده برضدجنگ نیزمی گردد)، و بسیاری دیگر. من همچنین برخی ازجنبش های جدیددرایالات متحده ودیگرنقاط جهان رادرفصل آخرکتاب خود، « Naming the System » ، موردبررسی قرارداده ام .

با این وجود،سرمایه داری نشان اندکی ازنابودی قریب الوقوع بروزمی دهد، وحتی خصمانه ترین شکل آن، یعنی نئولیبرالیسم،علایم اندکی اززوال ظاهر می سازد. درنتیجه چه نوع اقداماتی برای توانمندکردن واقعی جنبش کارگری بایدصورت گیردتاحداقل جنبش رابرای هدایت« خیزش آینده » آماده گرداند؟
من دراین باره خودرا به ایالات متحده محدود می کنم،اگرچه برخی اشاراتم احتمالا برای دیگر نقاط جهان نیزصدق می کنند. ومن این مسایل را بادرنظرگرفتن صحبت هایم پیرامون آنچه که ما درجناح چپ به انجام آن قادریم، مطرح می کنم. ما بایدبرای ایجادجناح چپ درهرزمینه ای تلاش کنیم. من بایددرآموزش کارگری خودابتداودروهله ی نخست برماهیت سرمایه داری تاکید کنم. درزمینه ی محیط زیست، بایدنشان دهیم که سرمایه داری منشا اصلی بیگانگی ما ازعالم طبیعی است. بایدهرآنچه درتوان داریم برای تبدیل جنبش ضدجهانی سازی به یک جنبش ضدسرمایه داری انجام دهیم. بایددرمیان ملت های خودچشم اندازی سوسیالیستی ایجاد کنیم. هرگزنبایدازنشان دادن همنوایی بنیادی احزاب بزرگ سیاسی دست برداریم. مابایدنسبت به برملاکردن پیوندهای میان سرمایه داری ومردسالاری وستم قومی، وهمه ی اشکال ظلم، آگاه باشیم .

برخی ازچیزهایی که باید به ویژه مورد توجه قرارگیرند،عبارتنداز :

۱- کارگران سازمان یافته (به خصوص AFL - CIO ) بایدباگذشته ی ضدچپ ونژادپرستانه ی خودبرخوردکنند. مابایدخواستاربرگزاری جلسات عمومی دردرون کارگران سازمان یافته در رابطه با مسایل فوق شویم وهرجاکه می توانیم اینهارامطرح کنیم.مابایدباسرافرازی دستاوردهای عظیم اتحادیه های تحت رهبری چپ را، نه فقط درمورد مسایل بسیارمهم ملی وبین المللی نظیر جنگ وصلح بلکه همینطوردررابطه باقراردادهای های مذاکراتی جمعی ودموکراسی اتحادیه ای نشان دهیم .

۲- مابایستی الگوی چپ گرایانه ی نگریستن به جهان، یعنی شیوه ی کارگر-محورراترویج کنیم. بایدموضوعات مشابهی را مکررابه کرسی نشانیم، همانگونه که ازدهه ی ۱۹۶۰به بعد با درخواست های خویش انجام داده ایم. موضوعاتی ازقبیل(حق داشتن شغل، رعایت بهداشت، حق سازمان یابی، کارهدفمند،حق اجتماع وکنترل کارگری، دولت دموکراتیک، محیط زیست سالم، مخالفت باجنگ،ضدیت با امپریالیسم، برابری درتمامی مناسبات انسانی وغیره). کارگران باید بدانند که به چه خاطر متشکل می شوند. اکنون مابه ترویج وتوسعه یک فرهنگ چپ، درتمامی زمینه ها، نیازمندیم .

٣- مابایددموکراسی وبرابری رادرکانون توجه خود قراردهیم.بایدهمزمان باهمه ی اشکال ظلم و ستم، بخصوص دراتحادیه های خود مبارزه کنیم. وهمچنین باید به هراندازه که امکان داردبر دموکراسی درتمامی تشکل هایمان اصرارکنیم. این به معنای آن نیست که بگوییم رهبران رهبری نکنندودررابطه بامطالباتی که درمقابل کارفرمایان ودولت طرح می شود، درجایگاه تماشاچیان قرارگیرند. بلکه فقط می گوییم که ارتباط نمی تواندفقط ازبالابه پایین باشد .

۴- طبقه ی کارگرنیازمند کسب آگاهی است واین به معنای آن است که می بایست آموزش کارگری بسیاربیشتری وجودداشته باشد. لازم است کارگران به شیوه ی کارگری نگرش به جهان مسلح گردند، نظریه ای که دستورالعمل وروشی برای تفسیرهرآنچه درجهان درجریان است، دراختیارآنان قرارمی دهد. چه می شد اگر AFL - CIO و اتحادیه های تابعش قدری از میلیون ها دلاری راکه اکنون درحمایت ازسیاست مداران حزب دموکرات(با احتمال بازگشت بسیاراندکی)هدر می دهند، صرف آموزش کارگران می کردند (کلاس هایی برای همه ی اعضای جدیداتحادیه، مدیران آموزشی تمام وقت، رادیوی کارگری وغیره) ؟

۵ - همبستگی بین المللی امری ضروری است. طبقه ی کارگرایالات متحده نسبت به سابق اکنون درشرایط بهتری کار می کند، ولـی بسیاربیش ازاین می توانست صورت بگیرد، ازجمله حمایت واقعی از تمامی فعالیت های مترقی کارگران درهمه جای جهان وازهمه مهمتر مخالفت با سیاست های خارجی ایالات متحده که همواره هم درنیت وهم درعمل ضدکارگری هستند .

۶- ایجادجناح چپ دردرون وبیرون جنبش کارگری،به معنای پایه ریزی استقلال سیاسی است. واین یعنی به خاطرداشتن پیشگامان طبقه (درگسترده ترین معنای آن) وتلاش برای ایجاد یک مشی سیاسی کارگری .

۷ - طبقه ی کارگرباید، وفورا، با تاراج شتابناک محیط زیست طبیعی مابه مقابله برخیزد. همچنان که توان تولیدی کارروندصعودی خودرا ادامه می دهد، میزان تولیدنیزبایدباشتابی فزاینده جهت جذب نیروی کارِ بسط یابنده،افزایش یابد. درهرحال، تحت نظام سرمایه داری این امرفقط می تواند به معنی آلودگی بیشترآب وهوا، وجراحات وبیماری های بیشتردرمحیط کارباشد. آنچه ضرورت دارد، عبارت است ازتولیدبانیروی کاربیشتر، تولیددرمقیاس کوچک تر،محلی شدن بیشترتولید، و تولیدباصرفه جویی درانرژی.چنین نظام تولیدی می تواندباضرورت های تضمین سلامت جهانی، تدارک کارهدفمند، برنامه ریزی مرخصی های کافـی، تحصیل همگانی،وکاهش ساعات کار،یعنی باهرآنچه که طبقه ی کارگربرای آن به همراه رهبران خودکه راه را نشان می دهند،مبارزه می کند، درآمیزد . بگذارید مطلب را با این سخنان به پایان برسانم که اکنون زمان دست کشیدن ازطبقه ی کارگر نیست. سرمایه درحال غلبه برجهان وتبدیل زمین به منجلابی عظیم ازاستثمار است. هرچه بیشتر پیش بینی مارکس به وقوع می پیوندد. تحلیل مارکس امروزه بیش ازهرزمان دیگری مناسبت دارد. وستایش او ازطبقه ی کارگربه مثابه تنها عامل عملی نابودی سرمایه داری هنوز همانقدرمعتبر است که درزمان نوشتن « کاپیتال » بود. کارگران عنصرضروری نظام وتنها نیرویی هستندکه قادرند این نظام رابه زباله دانی تاریخ بیافکنند. آنهایی که طبقه ی کارگررابه مثابه نیرویی ارتجاعی یابیش از اندازه ناسیونالیست یانژادپرست یازن ستیز یابی توجه به محیط زیست کنارمی گذارند، قادرنیستند جایگزینی برای این طبقه به ما ارائه کنند.البته اگرمابه تاریخ خود بنگریم، می بینیم که کارگران همه ی آن چیزهایی که منکران پتانسیل انقلابی طبقه ی کارگربیان می کنند، بوده اند. ولـی همچنین می بینیم که کارگران کارهای بسیاربرجسته ای نیزانجام داده اندوبه جهانیان آنچه راکه همبستگی جمعی وعمل برپایه ی آن قادربه انجام آن است، نشان داده اند. مابایستی فراموش نکنیم که مبارزه ی طبقاتی امری شاق ودرازمدت، ولـی ابزاری ارزشمندویگانه است که توانایی رهبری ما به سوی جامعه ای که حتی می تواندبه رویای اصلی ما تحقق بخشد را داراست: ازهرکس به قدر توانش، به هرکس به اندازه ی نیازش .

ما یکل دی. یتز از اعضای سردبیری مانتلی ریویو است. او سال هایی طولانی استاد اقتصاد در دانشگاه پیتزبورگ در جانستاون بوده است. او کتاب های متعددی در زمینه ی مسایل کارگری نگاشته است .