در تاریخ ۱۴۰۱/١٢/١٧ منشور و اساسنامة کانون نویسندگان ایران توسط رسانههای رسمی این نهاد منتشر شد. متن منشور عیناً متنی است که در سال ۱۳۹۳ توسط کانون برای نخستینبار به چاپ رسیده و در آن ذکر شده که مصوبات مجمععمومی کانون در سال ۱۳۷۸ است. میان متروک شدگی منشور و اساس نامة کانون تا تهی شدن کنش متشکل و جمعی اعضای آن و استحالة کانون نویسندگان به یک رسانة صرف ارتباط مستقیم وجود دارد. کانون در حالی دست به بازنشر منشور فعلی می زند که تنها در سال ۱۴۰۱ شاهدِ دو دوره جنبش توده ای و طبقاتی گسترده و چند وجهی بوده است. جنبشهایی که در آن بهدفعات اعضای متعهد و مبارز کانون مورد هدفِ دستگاه سرکوبِ دولت سرمایه داری ایران قرار گرفتند. انتشار منشور فعلی تنها بازتابی از عدم درک جایگاه روشنفکر در الگوی مبارزه و همچنین سرکوبِ درون ماندگاری که بر وجوه متفاوت جنبش حاکم حاضر است، نیست. بلکه پایبندی به تساهل برنامه مندی است که قائل به فراروی از مطالبات حداقلی و کنشهای دموکراسیخواهانه، آن هم به جز در محور رسانهای نیست.
عدم درک ضرورت بازبینی در فرم و محتوای منشور کانون نویسندگان در وضعیت فعلی، خود تأییدی سوبژکتیویتیه تساهل در مقابل سازهای است که به شدیدترین شیوه آزادی و حقوق اولیة اعضای آن را نقض میکند. اعضایی که در نهایت، شیوه حمایت آنها از سوی کانون تفاوت چندانی با تریبونهای رسانهای دیگر ندارد. یعنی فارغ از این که کانون تفاوت مندی موضع گیریهای سیاسی درونی خود را به میانجی مطالبات دموکراتیک پنهان میکند، واکنشهای کانون نیز هم ارز و هم سنگ رسانههای متفاوت و واگرا میشود.
هستة تساهل کانون، مقاومت در مقابل در غلتیدن با شر سیاستورزی است. همین امر آن را ناگزیر میکند که در شرایط مشخصی همچون جنبش «مثبتِ صد روز ۱۴۰۱» یا دستگیری اعضای خود که فاصله میان اندیشه، برنامه و اقدام سرکوب فشرده و کوتاه شده است، نه با صدای مستقل و رادیکال و در قامت تشکلی که در طی چندین دهه شدیدترین ضربات دستگاه سرکوب را مزه کرده و حامل آگاهی متفاوتی از ساختار سیاسی و الگوهای تعرضی دولت سرمایهداری ایران نسبت به مخالفانش است، بلکه همجوش با جریانهای معمول، اگر نه اصلی رسانهای باشد. رویکردی که اعتبار سیاسی کانون را به کنشهای اتمیزة برخی از اعضای آن محدود میسازد و از آن یک گام جلو تر نمی رود.
برنامه، جایگاه، نقش و وظایف روشنفکران نزد ذهنیت حاکم بر کانون و مشخصاً هیئت دبیران آن صورتی ثابت و کلیشه ای است که گویی قابل تعمیم به هر زمان و وضعیتی است. پیامد چنین امری، چسبیدن به موارد کلی منشور و اساسنامة قدیمی است که خلع سلاح بخش رادیکال کانون را در پی دارد. درحالیکه منشور می-بایست بازتاب نیاز عینی به پیوند با مبارزات اجتماعی و ضرورت پیکار فرهنگی - رسانه ایِ متشکل، با گرایشات انحرافی درون جنبش را مورد شناسایی قرار می داد، سندی درونی از رویة بوروکراتیکش را ذیل نام ذکر شده به اعضای خود و توده ارائه کرد. امری که نشان از وا می سپاری اقدام متشکل در وضعیت، به امیدِ تکامل طبیعی و خودانگیختة جنبش بود. «از جمله خطاهای روشنفکر این است که تصور کند کسی میتواند بداند، بدون آنکه بفهمد و حتی بدون آنکه حس کند و احساسش برانگیخته شود (نه فقط برای معرفت فینفسه، بلکه همچنین برای ابژه معرفت) به تعبیر دیگر اینکه تصور کند می تواند متمایز و مجزا از مردم - ملت روشنفکر باشد (نه فضلفروشی محض)، یعنی بی اینکه هیجانات ابتدایی مردم را لمس کند، بفهمدشان و بنابراین در وضعیت تاریخی خاص تبیین و موجهشان کند و به نحو دیالکتیکی با قوانین تاریخ و با نگرش والاتری به جهان که به طور علمی و منسجم تشریح شده پیوندشان دهد. نمی توان سیاست - تاریخ را بدون این شور، بدون این رابطه احساسی میان روشنفکران و مردم - ملت ساخت.» (گرامشی، ۱۹٧۱: ۴۱٨)
کانون، مطالبات کلی دموکراسیخواهانه را هم بهعنوان اصل تام برنامه ای و هم بهعنوان میانجی ای کلی جهت موضعگیری در وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به کار می برد. بدون آنکه میان هدف برنامه ای و ابزار تحقق آن تفاوتی قائل شود و شیوههای شکلدهی به این ابزار را درون حدود امکان تشکل خود جستوجو کند. افق محتواهای نویی که کانون برای جامعه متصور است هم متعهدانه است هم دموکراتیک. اما رسوخ تساهل در سوبژکتویته ی کانون آن را از فراروی از شکل کنش فعلی و مختصات سنگربندی فعلی اش باز می دارد چرا که پیشاپیش سطح خاصی از نیاز و مطالبه در ناخودآگاه سیاسی اش پیکربندی شده که نه در قامت فهمی گرهخورده با هستی دولت سرمایه داری ایران، که فرض نقصِ ضد دموکراتیک آن است.
درحالیکه کانون استقلال سیاسی خود را خاموش گذاشته، اراده و انگیزة لازم را جهت پیوند با وضعیت اجتماعی - سیاسی از خود نشان نداد و حتی از امکانهای موجود خود بهسختی حداقلِ استفاده را برد، چهرههای هنری، ادبی و رسانه ای آپورتونیسم بورژوایی، کارزار وکالت به رضا پهلوی را به موجی رسانه ای در جهت اعتباربخشی به اردوگاه راستِ پرو امپریالیست تبدیل کرده و این خط سیاسی را در قامت یگانه آلترناتیو سیاسی موجود و ممکن به توده مخاطبانشان معرفی کردند تا در هم آوایی با دولت سرمایه داری ایران بر لاشة جنبش به شیوة متفاوت سور بگیرند. رویدادی که هم یادآورِ محاصرة چندسویة جنبش و عاملان آن بود و هم یادآورِ ضرورت عدم تبعیت از روشهای مبارزة تکخطی. یعنی محدودکردن خود به برنامههای حداقلی و خواستهای دموکراتیک. خواست، برنامه و شعار دموکراتیک و حداقلی در وضعیت کنونیِ جامعة سرمایه داری ایران سنخیت بلوک مبارزاتی را با انقلابی گری رادیکال و رهاییبخش مشخص نمی کند. مطالبة دموکراتیک و حداقلی همان میدانی است که می توان بدون بلیط مضحکه ای از هم آوایی رهبریِ حزب کومله کردستان ایران را با رضا پهلوی دید. بستری که ماندن در آن به معنای گسست از جنبش مثبت صد روز و انقلاب آینده است.
نه هوشِ وقیح این طیف از راست گرایان با هوشمندی اعضای کانون قابلمقایسه است و نه هم صدایی کوتاه مدت، شکننده و بر حسب فرمان ملوکانة آنها با تشکلِ توافق مبنای اعضای کانون در مورد قوانین و اصول تعریف شده قابلقیاس. اما حمایت و تبلیغ حرکت رسانه ای وکالت از سوی این طیف، حتی رادیکالترین بخشهای جنبش را نیز بهسوی بستری سوق داد که نسبت به این حرکت رسانه ای واکنش نشان داده و موضع گیری کنند. آموختن از دشمن همانطور که ولادیمیر لنین و لئون تروتسکی معتقد بودند در پیکارهای سیاسی و فرهنگی ضروری است. هیاهوی وکالت نه ارتباطی به جنبش داشت، نه صورت بندی محتوایی مشخص در خصوص معین کردن دولت یا حاکمیت پسا جمهوری اسلامی ارائه کرد. وکالت، فریاد بلاهتی چند وجهی بود در عرصه ای که کوچکترین خدشه ای در هیچ سطحی از ساختار سیاسی حاکم ایجاد نکرد. اما از حیث تأثیر ایدئولوژیک بر حوزه سیاست در زمان درستی سازمان داده شد. زمان بندی همان عاملی بود که بازاریابان سیاسی جهت اجرای سلسله سیاستهای نمایشی خود به اهمیت آن واقف بودند، اما تشکلها و کمیتههای مستقل در ایران و بهصورت مشخصتر، کانون نویسندگان آن را نادیده گرفتند. کانون در زمان مشخصی که دستکم چهار تن از اعضای آن در زندان بودند، می توانست مبارزه برای دفاع از حقوق و آزادی اعضای زندانی خود و هم زمان زندانیان جنبشِ مثبت صد روز را نمایندگی کند. این اقدام، نهتنها تعارضی با وظایف رسمی کانون نداشت؛ بلکه در ارتباطی انکارناپذیر با موارد اول، ششم و نهم منشور کانون تصویب شده در سال ۱۳٧٨ و همچنین مادة سوم اساس نامه بود.۱ جنبش زندة خیابانی وضعیتی بود که اعضای پیشرو و رادیکال کانون می توانستند ضرورت تشکیل مجمععمومی فوقالعاده را یادآور شده و جهت برگزاری آن اقدام کنند.
برگزاری چنین مجمعی با محوریت تشکیل فراکسیون «پیگیری و اقدام» می توانست همگام با آغاز فصل جدید مبارزات توده ای و طبقاتی، شکل کانون و همچنین اساسنامة آن را نیز دستخوش تغییر کیفی کند. چنین فراکسیونی در کانون باله ای می شد جهت پیگیری چند جانبة وضعیت اعضای در بند کانون و تعمیق ارتباطِ کانون با مبارزات اجتماعی. کانون اعتبار کافی جهت اعلام فراخوان در درجة نخست به اعضا و سپس به توده در روزهای دادگاهی یا علیه احکام صادرشدة قضایی برای اعضای زندانی خود را داشت و می توانست با آغاز این حرکت، شیوة برخورد مشخصی با نظام قضایی را که در روزهای خاموشی جنبشِ خیابانی هارترین خصلتهای خود را به نمایش می گذاشت، ارائه کند.
تمرکز بازوهای سرکوب بر کانون بی شک پس از پیگیری چنین رویکردی شدید تر می شد. بدیهی است نظامی که پیشاپیش تمامی روزنههای کنشورزی رادیکال روشنفکران را مسدود کرده، جهتدهی به جنبش را تاب نخواهد آورد. «هر تداوم ارگانیک حاوی این خطر است و باید مراقب آن بود. (اما) خطر فقدان تداوم و خطر بدیهه پردازی از آن هم بیشتر است» (گرامشی، ۱۳۹۵: ۱۳۴) توجه به این موارد حائز اهمیت است که این اقدام، نخست در راستای اهداف و وظایف کانون است. دوم؛ می تواند پیش نگری مقاومت علیه دستگاههای اطلاعاتی و قضایی دولت سرمایه داری را در کانون تقویت کند. سوم؛ چشم اندازی از تقویت ارتباط واقعی با طیفهای پیشرو و رادیکال از توده و جلب حمایت آنها از کانون و اعضای آن داشته باشد. چهارم؛ استقلال بخشِ تولید محتوا و انتشارات «فراکسیون» به دلیل پیگیری برنامة مشخص می تواند فراتر از یک خبرنامه عمل کند و دامنة مبارزة فرهنگی را ارتقا دهد تا لکنت کانون را در این حوزه درمان کند. پنجم؛ فراکسیون توانایی و قوه ابتکار لازم جهت به حاشیه راندن فرقههای فرهنگی ضددموکراتیک و باز انتشار صداهای رادیکال نیروهای تک افتادة پیرامونیِ خارج از کانون نویسندگان را خواهد داشت. با این هدف که در پس صداهای واگرا، شباهتها و توافقات کلی را در خصوص تبیین وضعیت سیاسی - فرهنگی و مهمتر از آن، افقهای ساخت سیاستِ فرهنگ آلترناتیو را دنبال کند.
هر چند که نیل به سویة عینی هر پیش بینی در گرو تدوین برنامه و ارادة پیشبرندة برنامه است. اما باید این مسئله را موردتوجه قرار داد که درجة معینی از وضعیت موجود اجتماعی و سیاسی، آغازِ بازنگری برنامه ای، بازنویسی اساس - نامه ای و امکان کنش ورزی را برای اعضای کانون نویسندگان ایران ضروری و ممکن کرده است تا تساهل حاکم بر ذهنیت و پراتیک خود را کنار گذاشته و آغازگر مبارزه در راه هژمونی فرهنگی شوند.
م. رضا ملکشا
________________________________________
۱ رجوع به منشور و اساس نامه ی کانون نویسندگان ایران صفحه های پنج الی هفت
منابع:
مارکوزه، هربرت. (۱۳٩٦)، تساهل سرکوبگر، ترجمة ایوب کریمی، انتشارات تیسا
گرامشی، آنتونیو. (۱۳٩۵)، شهریار جدید، ترجمة عطا نوریان، نشر اختران
!- farsi->