... وانگهی، لاسال همچون کسی که می پندارد نسخه ی درمان رنج توده ها را در جیب دارد، از همان ابتدا خصلتی مذهبی و فرقه ای به تبلیغات خود داد. در واقع، هر فرقه ای مذهبی است. افزون بر این، درست به این دلیل که او بنیان گذار یک فرقه بود، هر گونه ارتباط طبیعی خود را با جنبش پیشین طبقه-ی کارگر، هم در داخل و هم در خارج آلمان، حاشا می کرد. او دچار همان خطای پرودون شد: به جای آن که تبلیغات خود را بر بنیاد واقعیِ عناصر راستین جنبش طبقاتیِ کارگران متکی سازد، پیروی از یک آیین خاص را برای این جنبش تجویز کرد.
بیشتر این نکاتی را که هم اکنون دارم پس از واقعه (post factum) می گویم در سال ١٨٦٢ به خودِ لاسال گفته ام، آن گاه که به لندن آمده بود و اصرار می کرد که من در کنار او در رأس این جنبش جدید قرار گیرم.
شما خود در شخص خودتان تقابل بین جنبش یک فرقه و جنبش یک طبقه را تجربه کرده اید. فرقه حقانیت وجود خود و مایه ی افتخار خویش را نه در وجه مشترک خود با جنبش طبقاتی بلکه در آیین کهنه ی خاصی می بیند که او را از این جنبش متمایز می کند. از همین رو بود که هنگامی که درهامبورگ پیشنهاد تشکیل اتحادیه های کارگری را به کنگره [ی «انجمن عمومی کارگران آلمان»] ارائه دادید، فقط با تهدید به استعفا از ریاست کنگره توانستید مخالفت این فرقه را درهم بشکنید. علاوه بر این، شما مجبور شدید نقشی دوگانه را بر عهده گیرید و اعلام کنید که یک جا نقش رهبر فرقه را ایفا می کنید و جایی دیگر نقش عضو جنبش طبقاتی را.
انحلال «انجمن عمومی کارگران آلمان» فرصت خوبی برای شما بود که گام بزرگی به پیش بردارید و اعلام - و در صورت لزوم اثبات - کنید که مرحله ی جدیدی از رشد جنبش فرارسیده است و اکنون شرایط برای آن فراهم شده که جنبش فرقه ای در جنبش طبقاتی حل شود و به هر گونه فرقه گرایی پایان داده شود. محتوای درست فرقه نیز، چنان که در مورد تمام فرقه های پیشین طبقه ی کارگر دیده ایم، می توانست در قالب جنبش عمومی تداوم یابد و آن را غنا بخشد.
اما شما به جای این کار عملاً درخواست کردید که جنبش طبقاتی تابع جنبش یک فرقه ی خاص شود... .
در مورد پیش نویس «اساسنامه»[ی«فدراسیون عمومی اتحادیه های کارگری المان»] من آن را از بنیاد خطا می دانم، و بر این باورم که در زمینه ی اتحادیه ی کارگری به اندازه ی هر کدام از همعصران ام تجربه دارم. بی آن که بخواهم وارد جزئیات شوم، فقط می خواهم بگویم که سازمان دهی مرکزیت گرا، اگر چه برای تشکل های مخفی و جنبش های فرقه ای بسیار مفید است، بر خلاف طبع اتحادیه های کارگری است. این سازمان دهی، حتا اگر ممکن باشد - و من به صراحت می گویم که ناممکن است - دست کم برای آلمان نامطلوب است. دراین جا، جایی که بوروکراسی زندگی کارگر را از همان دوران کودکی کنترل می کند و کارگر نیز خود به مقامات دولتی و سازمان های برگماشته بر فراز سرش ایمان دارد، پیش از هرچیز باید به کارگر آموزش داد که روی پای خودش بایستد.
نامه ی مارکس به شوایتزر در گزیده ی نامه های مارکس و انگلس، با مشخصات زیر منتشر شده است:
Selected Correspondence, translated by I. Lasker, edited by S. Ryazanskaya (Moscow: Progress Publishers, 1965, pp.214-15.
یوهان باپتیست فون شوایتزر (١٨٧۵-١٨٣٣) پس از مرگ لاسال رهبر جنبش لاسالیست ها و از ١٨٦۴ تا ١٨٦٧ رئیس «انجمن عمومی کارگران آلمان» بود، همان تشکلی که بعداً در «گوتا» با سوسیال دموکرات های آلمان وحدت کرد، وحدتی که مارکس در ١٨٧۵ در اثرش به نام نقد برنامه ی گوتا آن را سخت مورد انتقاد قرار داد.
نقل از:
Marx and Engels on the Trade Unions, edited with an introduction and notes by
.Kenneth Lapides, International Publishers/New York, 1987, pp.111-12
کارل مارکس
ترجمۀ محسن حکیمی - اسفند ١٣٩١
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری