بخش اول
سر جیمز استوارت
(تقسیم كار بین سود از خود بیگانه شده و افزایش مثبت ثروت)
قبل از فیزیوكراتها ارزش اضافه- عبارت بود از سود در شكل سود- و صرفا از طریق مبادله توضیح داده میشد و معنی آن فروش كالا به قیمتی بالاتر از ارزش آن بود. سر جیمز استوارت به طور كلی فراتر از این محدودیت نظری نرفت؛ او باید به عنوان فردی كه آن را در شكل علمی بازتولید كرده است در نظر گرفته شود. من میگویم: در شكل علمی. استوارت دارای این توهم نیست که ارزش اضافی متعلق به فرد سرمایه داری است که از فروش کالاها به بالاتر از قیمت خود به دست آورده است. او بین سود مثبت و سود نسبی تمایز قائل است و چنین می گوید:
“سود مثبت، چیزی از كسی كم نمیكند؛ این سود مثبت در نتیجه افزایش نیروی كار، صنعت یا از زیركی به دست میآید و محصول تورم یا اضافه شدن عام كالاست … سود نسبی چیزی است كه به كسی ضرر میرساند؛ این سود نسبی نوسانی از بالانس ثروت بین بخشهای مختلف است اما هیچ چیزی را به سهم عمومی اضافه نمیكند … تركیب به سادگی قابل درك است؛ این وضعیت ویژه سود است… كه بعضا نسبی و بعضا مثبت است… هر دو بخش ممكن است به طور جداگانه در یك تبادل وجود داشته باشد.” (اصول اقتصاد سیاسی جلد ١ از كارهای سر جیمز استوارت و دیگران. این كتاب به وسیله ژنرال سر جیمز استوارت پسر، ویرایش شد هو در6 جلد در لندن در سال ١٨۵٠ چاپ شده، صفحات ٢٧۵ تا ٢٧۶)
سود مثبت “از اضافه شدن نیروی كار، صنعت و زیركی به وجود میآید”. چگونه این سود از این چیزها به وجود میآید؟ استوارت هیچ تلاشی برای پاسخ به آن نمیكند. بررسی بیشتری که تاثیر این سود مربوط به زیركی و تورم “و شرایط عام کالاها” است، نشاندهنده آن است كه استوارت با بیان این مطلب، چیزی به جز توده عظیمی از ارزش مصرفی را مد نظر ندارد كه در نتیجه گسترش قدرت تولید نیروی كار به وجود میآید. او فكر میكند كه این سود مثبت از سود سرمایهداری متفاوت است به طوری كه همواره مستلزم یك افزایش در ارزش مبادله است. این تفسیر به طور كامل با توضیحات بعدی او تایید میشود. او میگوید:
“در مورد قیمت كالاها من دو چیز را به عنوان واقعیت موجود و كاملا مختلف از یكدیگر در نظر دارم… ارزش واقعی كالا و سود جدا شده از آن.” (صفحه٢۴۴)
بدین ترتیب قیمت كالاها شامل دو چیز اساسی است كه به طور كامل از یكدیگر متفاوتاند: اولی ارزش واقعی آنهاست و دومی سود بیگانه شده، سود به دست آمده در جریان انتقال آن به شخص دیگر، یعنی فروش.
ا٢٢١اا این سود ِحاصل از بیگانگی همچنین از قیمت كالاهایی به دست میآید كه بیشتر از ارزش واقعیشان میارزند. به دست آوردن از یك طرف همواره با از دست دادن آن از طرف دیگر همراه است، در نتیجه هیچ افزایشی در ثروت عمومی به وجود نمیآید. در نتیجه، سود که همان ارزش اضافی است نسبی است و خودش را از درون “یك حركت نوسانی از بالانس ثروت بین بخشهای مختلف” به وجود میآورد. استوارت خودش ایدهای را كه ارزش اضافه را بدین ترتیب توضیح میدهد، رد میكند. هر چند تئوری او ” نوسان بالانس ثروت بین بخشهای مختلف”، طبیعت و خود ارزش اضافی را کماهمیت میداند، با این حال به تقسیم ارزش اضافی در میان طبقات مختلف و در مورد مقولههای مختلف نظیر سود، منفعت و اجاره، اهمیت میدهد.
استوارت تمام سود افراد سرمایهدار را به “سود نسبی” و سود بیگانه شده محدود میكند و آن را چنین توضیح میدهد:
“ارزش واقعی به وسیله “كمیت “ كاری كه روی میانگین یک كارگر از كشور به طور عام صورت میگیرد، در یك روز، یك هفته یا یك ماه محاسبه میشود. ثانیا: ارزش زندگی فرد كارگر و ضرورت هزینه چه برای جایگزین كردن خواستههای شخصی او و[…] ابزار متعلق به حرفه او كه باید به طور میانگین در نظر گرفته شود… “سوما:” … ارزش مواد …” (همان منبع صفحات ٢۴۴ تا ٢۴۵).” این سه موردی كه شناخته شده است قیمت محصول را مشخص میكند. این قیمت نباید كمتر از میزان این سه مورد باشد بدین ترتیب این ارزش واقعی است. آن چه كه برتر از آن است، سود كارخانه است. بدین ترتیب […] این مساله متناسب با تقاضا خواهد بود و نوسان قیمت بر مبنای وضعیت محیط اطراف است” (همان منبع صفحه ٢۴۵)” و ظهور ضرورت تقاضای زیاد، افزایش بهرهوری محصولات است… صنایع […] حیات خود را تنظیم میكنند و بر مبنای سود معینی گسترش مییابند. “(همان منبع صفحه ٢۴۶)
مشخص است كه سود ِسرمایهدار منفرد "تولیدکننده" همواره سود نسبی است، همواره سود بیگانه شده است، همواره از میان افزایش قیمت كالاها بیش از ارزش واقعیشان به وجود میآید و همچنین از فروش ِبیش از ارزششان. بدین ترتیب اگر همه كالاها به ارزش خودشان فروخته شوند هیچ گونه سودی وجود نخواهد داشت.
استوارت یک بخش مخصوص را در این باره نوشته است؛ او به تفصیل چنین توضیح میدهد: “چگونه سودها در ارزش اولیه جای خود را پیدا میكنند.” (همان منبع جلد ٣ صفحه ١١)
استوارت از یك طرف پذیرش سیستم پولی و تجاری را رد میكند. بر طبق نظریه او فروش كالاها بیش از ارزششان و به وجود آمدن سود از آن، باعث ایجاد ارزش اضافه میشود كه در حقیقت افزایش مثبت ثروت است. از طرف دیگر او به این نظریهاش اكتفا میكند كه سود سرمایه منفرد چیزی نیست اما این اضافه قیمت بیش از ارزش، ا٢٢٢اا سودی است بیش از الینه شدن (ارزش اضافه ناشی از كار. توضیح مترجم). بر مبنای نظر او این سود تنها نسبی است. گرفتن از یك طرف منجر به كم شدن از طرف دیگر میشود و در نتیجه حركت آن هیچ چیز بیش از” نوسان بالانس ثروت بین بخشهای مختلف نیست.”
در این قسمت استوارت بیان عاقلانهای از سیستم تجاری و مالی میدهد.
خدمت او به تئوری سرمایه این است كه نشان میدهد چگونه در شرایط تولید، پروسه جدایی بین مالكیت یك طبقه معین و نیروی كار به وجود میآید.(١٣) او توجه زیادی به این پیدایش سرمایه دارد، بدون آن كه به طور مستقیم پیدایش آن را بیان كند. هم چنین او این مساله را به عنوان شرایط ایجاد صنایع بزرگ میبیند. او پروسه مخصوص كشاورزی را نیز مورد بررسی قرار میدهد؛ و هم چنین به درستی توجه میكند كه محصولات صنعتی تنها از درون پروسه جدایی در كشاورزی به وجود میآیند. در نوشتههای آدام اسمیت این پروسه جدایی به صورت امری كه قبلا كامل شده در نظر گرفته میشود.
(كتاب استوارت در سال ١٧٦٧ در لندن توسط آدام اسمیت نوشته شده، نوشته تورگت [بازتابهای شکل گیری و توزیع ثروت]در در ١٧٦٦ و تحقیق در باره ی طبیعت و ارزش ثروت ملل توسط آدام اسمیت در ١٧٧۵ نوشته شده است.)
بخش ٢
فیزیوكراتها
[١. تبدیل تحقیق در باره اصل ارزش اضافی از حوزه گردش
به حوزه تولید مستقیم. در نظر گرفتن اجاره به عنوان بنیان ارزش اضافی]
تحلیل سرمایه در دوران بورژوازی كار اساسی فیزیوكراتهاست. این خدمتی است كه آنها را تبدیل به پدر واقعی اقتصاد سیاسی مدرن كرده است. در درجه اول تحلیل اجزاء مادی مختلف به طوری كه سرمایه، به وجود آمده و سپس خود ِسرمایه در جریان پروسهی كار حل میشود. نمیتوان فکر فیزیوكراتها را با همهی موفقیتهایشان در باره این اشكال مادی موجود، سرزنش کرد. در مورد مسایلی- نظیر ابزار، مواد خام و غیره - همانند سرمایه که آنها آن را در شكل جدا از شرایط اجتماعی میدیدند، آن گونه كه در تولید سرمایهداری خود را نشان می دهد؛ در یك كلمه در شكلی كه آنها بنیانهایی از پروسه كار به طور عام و مستقل از شكل اجتماعیشان هستند – و بدین ترتیب، شكل سرمایهداری تولید، شكل ذاتی و طبیعی تولید است. برای فیزیوكراتها اَشكال بورژوازی تولید ضرورتا به عنوان اَشكال طبیعی ظاهر میشوند. این مساله مربوط به درك آگاهانه آنان بود كه معتقد بودند این اَشكال، شکلهای فیزیولوژیکی جامعه است: همان گونه كه اَشكال از بنیان طبیعی خود تولید به وجود میآیند، اَشكالی كه مستقل از خواست افراد و سیاستها و غیره هستند.
اینها قوانین مادی هستند مشکل تنها مربوط به آن است كه قوانین مادی معین یک مرحله تاریخ اجتماعی به عنوان یك قانون مطلق حاكم پذیرفته شده است كه در تمام اَشكال جامعه همان است. علاوه بر آن چنین تحلیلی كه اساس مادی دارد و بر طبق آن سرمایه در درون پروسه كار به وجود آمده، آنان را در وضعیت خاصی قرار میدهد. فیزیوكراتها اَشكالی را پایهگذاری كردند كه سرمایه در گردش به خود میگیرد (سرمایه ثابت، سرمایه متغیر، هر چند آنها در آن زمان نامهای دیگری به آن دادند) و به طور عام رابطه بین پروسه گردش و پروسه بازتولید سرمایه. ما به این بخش در قسمت گردش باز خواهیم گشت. (١۴)
در این دو مساله اصلی آدام اسمیت میراث فیزیوكراتها را به ارث برده است. در این رابطه خدمت او محدود به مشخص كردن مقولات انتزاعی است برای تركیب بزرگتری از نامهای ثابتی كه او به مقولات متمایز میدهد. همان مقولاتی كه فیزیوكراتها در تحلیلشان آنها را به وجود آورده بودند.
ا٢٢٣اا هم چنان كه در گذشته دیدیم (١۵) اساس گسترش تولید سرمایهداری به طور عام نیروی كار است كه كالائی متعلق به كارگران است، در برابر شرایط كار، به عنوان كالاهایی كه در شكل سرمایه هستند و به طور مستقل از كار كارگران وجود دارند. تعیین ارزش نیروی كار، به عنوان یك كالا از اهمیت زیادی برخوردار است. این ارزش معادل زمان كاری است كه برای تولید وسائل ضروری زندگی برای بازتولید نیروی كار است یا قیمت وسائل ضروری زندگی برای باقی ماندن كارگر به عنوان یك كارگر. این مساله تنها بر این پایه است كه اختلاف میان ارزش نیروی كار و ارزشی كه نیروی كار به وجود میآورد، قابل مشاهده است – اختلافی كه در كالاهای دیگر وجود ندارد.
بدین ترتیب بنیان اقتصاد سیاسی مدرن كه وظیفهاش تحلیل تولید سرمایهداری است، عبارت است از تصور ارزش نیروی كار به عنوان ام مشخص، به عنوان میزان معین - همان گونه که در حقیقت موجود پراتیكی در هر مورد خاص است.
حداقل دستمزد به طور دقیق محور اساسی تئوری فیزیوكراتها را تشكیل میدهد. آنها قادر شدهاند كه این مساله را پایهگذاری كنند. هرچند كه نتوانستند طبیعت خود ارزش را بشناسند. زیرا این ارزش نیروی كار در قیمت ضرروی وسائل زندگی، خود را به عنوان حداقل معینی از ارزش مصرف نشان داده است. در نتیجه بدون قرار گرفتن در یك مسیر روشن به عنوان طبیعت ارزش، آنها توانستهاند ارزش نیروی كار را درك كنند. بدین ترتیب ضروری بود كه این امر در تحقیقات آنها به عنوان مسئله با ارزشی در نظر گرفته شود. علاوه بر آ،ن اگر آنها در مورد در نظر گرفتن حداقل دستمزد به عنوان موضوع غیرقابل تغییر دچار اشتباه شدهاند-- چیزی كه در نظر آنها به طور كامل به وسیله طبیعت معین شده و نه آن كه به وسیله مرحلهای از توسعه تاریخی، چیزی كه به خودی خود موضوع مهمی برای گذاشتن گام به جلو است– این مساله به هیچ وجه صحت نتایج آنها را تحت تاثیر قرار نمیدهد. همان گونه که اختلاف بین ارزش نیروی كار و ارزشی كه به وجود میآورد به طور كلی، به ارزشی كه خواه بیشتر یا کمتر در نظر گرفته شود، بستگی ندارد.
فیزیوكراتها تحقیقاتشان را به اساس ارزش اضافی از حوزه گردش، به حوزه مستقیم تولید تسری دادند و بدین ترتیب بنیانی را برای تحلیل تولید سرمایهداری پایهگذاری كردند.
آنها كاملا به درستی، این اصل اساسی را پایهگذاری كردند كه تنها كار، مولد است و این كه كار موجد ارزش اضافی است. بدین ترتیب كار در جریان تولید ارزشی بیشتر از آن چه كه ارزش مصرف آن است، به وجود میآورد. بنابراین ارزش مواد خام و سایر مواد مصرف شده به دست میآید در حالی كه ارزش نیروی كار برابر حداقل دستمزد است. این ارزش اضافی به طور مشخص تنها ایجاد شده از افزودگی كار است كه دارنده نیروی كار آن را به سرمایهدار بیشتر و بالاتر از معادل كاری كه در برابر آن دستمزد دریافت كرده، ارائه داده است.
اما این مساله به این شكل توسط فیزیوكراتها ارائه نشده، زیرا آنها هنوز ارزش را به طور كلی به اصول ساده خود تعبیر نكرده بودند - اصول سادهای كه عبارتند از كمیت نیروی كار یا زمان كار.
ا٢٢۴اا شیوه آنها در توضیح این مساله، ضرورتا تحت تاثیر دیدگاه عمومی آنها از طبیعت ارزش است دیدگاهی كه نوع معینی از فعالیت جامعه موجود انسانی را (كار) در نظر ندارد اما از اشیاء مادی تركیب یافته است– زمین طبیعت و انواع مختلفی از اشیاء مادی.
اختلاف بین ارزش نیروی كار و ارزش ایجاد شده به وسیله آن– كه عبارت است از ارزش اضافی ایجاد شده به وسیله خرید نیروی كاری كه برای مصرفكننده آن نیروی كار تامین شده است– به طور كاملا محسوسی مشخصتر و مسلمتر ظاهر میشود، در تمام شاخههای تولید، در كشاورزی و شاخههای اولیه تولید. مجموعه وسائل معیشتی كه نیروی كار از یك سال تا سال دیگر خریداری میكند یا تمام مواد لازم زندگی كه میخرد كمتر از مجموع وسائل معیشتی است كه او تولید میكند. در كارگاه، به طور عام مستقیما به نظر نمیرسد كه كارگر مرد وسائل اعاشه را تولید میكند یا آن كه ارزشی اضافه تر از وسائل اعاشه اش به وجود میآورد. پروسه از درون خرید و فروش میگذرد در حالی كه اعمال متنوعی از گردش انجام میشود و تبدیل ارزش به طور كلی برای درك آن ضروری است. در كشاورزی این مساله خودش را به طور مستقیم در افزایش ارزش مصرفی نشان میدهد كه به صورت ارزش مصرف تولید شده است كه این ارزش به وسیله صاحب كار خریداری میشود و بدین ترتیب میتوان بدون آن كه تحلیلی از ارزش به طور عام داشت این امر را روشن كرد و بدون درك روشنی از طبیعت ارزش، به آن پرداخت. این هنگامی است كه ارزش به ارزش مصرف کاهش مییابد و سپس به طور عام به مواد ضروری برای زندگی تبدیل میشود. بدین ترتیب برای فیزیوكراتها فقط كار كشاورزی، كار مولد است زیرا این تنها كاری است كه ایجاد ارزش اضافی میكند و اجاره تنها شكل اضافه ارزش است كه آنها میشناسند. صنعتگر در صنعت مواد لازم برای اعاشه را افزایش نمیدهد او فقط آن را از شكلی به شكل دیگر تغییر میدهد. مواد– مجموعه مواد مورد نیاز برای اعاشه - از نظر فیزیوكراتها مواد كشاورزی است.
این مساله درست است كه نیروی كار ارزش را به مواد لازم زندگی اضافه میكند اما نه از طریق كار ِخود بلكه از طریق ارزشهای تولید شده از كار خودش: از طریق مجموعه وسائل اعاشهای كه او در جریان كارش مصرف میكند كه برابر است با حداقل دستمزدی كه از كشاورزی دریافت میكند. زیرا كار كشاورزی به عنوان تنها نیروی كار مولد در نظر گرفته میشود، شكل اضافه ارزشی كه كار كشاورزی را از كار صنعتی جدا میكند، یعنی اجاره، به عنوان تنها شكل ارزش اضافی در نظر گرفته میشود.
بدین ترتیب سود سرمایه به معنی واقعی، که اجاره تنها شاخه ای از آن است، برای فیزیوكراتها نمیتواند وجود داشته باشد. سود برای آنها تنها نوعی از دستمزدهای بالاتری است كه به وسیله صاحبان زمین پرداخت میشود و سرمایهداران به عنوان درآمد مصرف میكنند (و بدین ترتیب وارد هزینه تولید به همان ترتیبی میشود كه همانند حداقل دستمزد كارگر ِعادی است)؛ این افزایش ارزش مواد خام که وارد هزینههای مصرفی سرمایهدار میشود، سرمایهداری که همان صنعتگر است، مصرفی است که مولد تولید است، که مواد خام را به تولید جدید تبدیل کرده است.
در انتها ارزش اضافی در شكل سود پول- شاخه دیگری از منفعت - به وسیله بخشی از فیزیوكراتها مطرح شد، فیزیوكراتهایی همانند میرابوی پیر، كه آن را رباخواری و مخالف طبیعت میدانستند. از طرف دیگر تورگات (TORGOT اقتصاددان فرانسوی ١٧٢٧-١٧٨١ مدیر اقتصادی لویی پانزدهم .م) توجیه این حركت را از طریق واقعیتی به دست میآورد كه پول سرمایهدار میتواند زمین را بخرد و این اجاره است، و بدین ترتیب سرمایهی پولیاش به او این اجازه را میدهد كه ارزش اضافی را به دست آورد. همان گونه كه میتواند آن سود را كسب كند، اگر آن سرمایه را تبدیل به مالكیت زمین كند. بدین ترتیب مفهوم قضیه آن است كه منفعت ارزش جدیدی ایجاد نكرده است و هم چنین ارزش اضافی تولید نكرده است؛ این تنها توضیح میدهد كه چرا بخشی از ارزش اضافی به وسیله صاحبان زمین كسب میشود و راه خود را به سمت پول سرمایهداران به شكل منفعت پیدا میكند، درست همان گونه كه در زمینههای دیگر توضیح داده شده است ا٢٢۵ اا چرا یك بخش از این ارزش اضافی به سمت سرمایه صنعتی راه میبرد و در شكل سود خود را نشان میدهد. زیرا نیروی كار كشاورزی تنها كار مولد است. تنها كاری است كه ارزش اضافی تولید میكند. شكل ارزش اضافی كه كار كشاورزی را از تمام شاخههای دیگر كار، مانند اجاره جدا میكند، شكل عام ارزش اضافی است. سود (interest) صنعتی و منفعت (profit)، صرفا مقولات مختلفی هستند كه اجاره را تقسیم میكنند، و سهم معینی از دستان صاحبان زمین به دستان سایر طبقات منتقل میشود. این نظریه مستقیما مخالف نظری است كه اقتصاددانان بعدی كه با آدام اسمیت شروع میشوند، بیان كردهاند. زیرا آنها مستقیما سود صنعتی را به شكلی در نظر میگیرند كه ارزش اضافی است و اساسا به سرمایه اختصاص دارد و شكلی است از ارزش اضافی. بنابراین به عنوان شكل عام اساسی ارزش اضافی - آنها منفعت و اجاره را به عنوان فرع بر سود صنعتی در نظر میگیرند، چیزی كه به وسیله سرمایهd صنعتی میان طبقات مختلف تقسیم میشود و آنها مشتركا ارزش اضافی را تصاحب میكنند.
علاوه بر دلایلی که قبلا گفته شد – میتوان گفت كه نیروی كار كشاورزی نیروی كاری است كه ایجاد ارزش اضافی به شكل ملموس در آن ظاهر میشود و جدای از پروسه گردش آن است. - شماری از مسائل قابل توجه دیگری وجود دارد كه نقطه نظر فیزیوكراتها را توضیح میدهد.
اول، به این خاطر که اجاره كشاورزی به عنوان سومین عامل اصلی ظاهر میشود و به عنوان شكلی از ارزش اضافی است كه در صنعت یافت نمیشود، یا آنكه صرفا جنبه انتقالی دارد، این ارزش اضافی بوده است كه فراتر و بالاتر از ارزش اضافی (منفعت) است و محتملترین و واضحترین شكل ارزش اضافی است، ارزش اضافیای است كه به نیروی دوم تبدیل میشود. آن طور كه كارل آرانت اقتصاددان مهم در كتاب كار طبیعت (چاپ هانو سال١٨٤۵ صفحه ۴۶١-۴۶٢) میگوید: “منظور از كشاورزی“ این است كه “ارزش به وسیله اجاره از زمین ایجاد میشود چیزی كه در صنعت و تجارت دیده نمیشود؛ ارزشی كه فراتر از آن چیزی است كه كار و سرمایه به کار گرفته شده را به طور كامل جایگزین كند“
دوم: كنار گذاردن تجارت خارجی از محاسبه – آن طور كه فیزیوكراتها به درستی آن را انجام دادهاند، میتواند در یك مطالعهی انتزاعی از جامعه بورژوازی انجام گیرد. - مشخص است كه شماری از كارگران صنعتی در كارگاهها و سایر مكانها مشغول به كار هستند و به طور كامل از كشاورزی جدا هستند– “مردان آزاد” آن طور كه استوارت آنها را نامگذاری میكند– به وسیله انبوهی از تولیدات كشاورزی تغذیه میشوند كه كارگر مزرعه آنها را فراتر از مصرف شخصیاش تولید میكند.
“مشخص است كه نسبت تعدادی از آن اشخاص كه بدون كار كشاورزی باقی ماندهاند باید كاملا به وسیله نیروهای تولیدی كشاورزی اندازه گرفته شوند” (ریچارد جان در كتاب تقسیم ثروت، لندن ١٨٣١، صفحه ١۵٩-١٦٠)
بنا بر این كار كشاورزی برای ارزش اضافی پایه طبیعی را تشكیل میدهد (در این باره نگاه كنید به یادداشت قبلی ١٦) نه فقط در حوزه خودش بلكه هم چنین برای تمام شاخههای مستقل دیگر كار و همچنین برای ارزش اضافی كه به وسیله آن شاخهها ایجاد میشود. مشخص است كه در اینجا باید به ایجادكنندگان ارزش اضافی توجه شود. به همان گونه كه وجود ارزش، به صورت كار مشخص و زمان كار به طور معین در نظر گرفته میشود و نه كار انتزاعی با اندازهگیریهایش.
ا٢٢٦اا سوم: تمام ارزش اضافی، نه فقط نسبی بلكه مطلق، وابسته به نیروی كار تولیدی معین است. اگر تولید نیروی كار به آن چنان مرحلهای از گسترش برسد كه یك كارگر در زمان كار مشخص به اندازه وسائل زندگی خودش كار كند نه بیشتر از مقدار لازمی که برای زنده ماندش ضروری است، در این صورت هیچ ارزش اضافی وجود نخواهد داشت و هیچ اختلافی به طور كلی بین ارزش نیروی كار و ارزشی كه ایجاد میكند بوجود نمیآید. امكان كار اضافی و هم چنین ایجاد ارزش اضافی در جریان تولید به وسیله نیروی كار به وجود میآید. شرائط تولید كار امكان ایجاد ارزشی بیشتر از نیروی كار را فراهم میآورد و میتواند چیزی بیش از نیازهای نیروی كار كه در جریان زندگی به آن احتیاج دارد، تولید كند و در حقیقت این تولید است كه سطحی از تولید را به وجود میآورد كه میتواند پیشزمینه نقطه آغاز باشد، و باید اول باشد - به همان گونه كه ما در قسمت دوم مشاهده كردیم - این تولید ارزش اضافی ظهور خودش را در كار كشاورزی نشان داده است. بدین ترتیب ظهور آن به عنوان هدیه طبیعت است یعنی نیروی مولد طبیعت است. بدین ترتیب در كشاورزی از خیلی وقت پیش میزان وسیعی از همكاری نیروهای طبیعی وجود دارد– افزایش نیروی كار بشر از درون كاربرد و بهرهكشی از نیروهای طبیعت است كه به طور اتوماتیك انجام گرفته است. این بهرهوری از نیروی طبیعت در سطح وسیعی در مانوفاكتورها ظاهر شدند و تنها با گسترش صنایع بزرگ خود را نشان دادند. مرحله معینی در گسترش كشاورزی خواه در یك كشور مفروض و یا در كشوری دیگر، ایجادكننده پایههایی برای گسترش سرمایه است. هنگام رسیدن به این نقطه، ارزش اضافی مطلق با نسبی منطبق میشود (بوچانان – یك نظریهپرداز برجسته فیزیوكرات - این مساله را در مقابل نظر آدام اسمیت بیان میكند. آنجا كه سعی میكند نشان دهد كه گسترش كشاورزی منجر به ظهور شهرهای صنعتی مدرن شد.)
چهارم: بدین ترتیب شرایط خاص و مهم فیزیوكراتهاست كه آنها را به این مساله كشانده است كه ارزش و ارزش اضافی ناشی از گردش و دست به دست شدن نیست بلكه ناشی از تولید است. آنها ضرورتا با مقابله با مركانتلیستها و مونیتاریها (طرفداران حاكمیت پول، م) نظراتشان را آغاز كردند و این تقابل را با آن شاخه تولید كه میتوانست به طور كامل جدا از گردش و مستقل از آن در نظر گرفته شود و هم چنین از مبادله جدا باشد كه این نظرات پیش زمینه مبادله نه تنها بین انسان و انسان بود بلكه مبادله بین انسان و طبیعت را نیز در بر میگرفت.
[٢. تضاد در سیستم فیزیوكراتها: پوسته فئودالی سیستم و محتوای بورژوازی؛ دوگانگی ارزش اضافی]
بدین ترتیب تضادهایی در سیستم فیزیوكراتها مشاهده میشود. در حقیقت سیستم فیزیوكرتها اولین سیستمی بود كه تولید سرمایهداری را تحلیل كرد و بیانگر شرایطی است كه سرمایه در آن تولید میشود و این كه در درون سرمایهداری چگونه سرمایه تولید میشود و آن را به عنوان قوانین طبیعی درونی تولید میداند. از طرف دیگر این وضعیت بازتولید بورژازی سیستم فئودالی است و شرایط حاكمیت مالكیت زمین را بازسازی میكند؛ و در فضاهای صنعتی كه در درون آن سرمایه برای اولین با مستقلانه گسترش یافته است، به عنوان شاخههای غیرتولیدی نیروی كار مینمایاند و آنها را به عنوان زوائد صرف كشاورزی در نظر میگیرد. اولین شرط برای گسترش سرمایه، جدایی مالكیت زمین از كار است - وجود زمین، شرط آغازین نیروی كار به عنوان یك نیروی مستقل است كه بالاجبار در اختیار طبقه ی جدا از آن است و در مقابل نیروی کار است. بدین ترتیب فیزیوكراتها صاحبان زمین را به عنوان سرمایهداران زمین در نظر میگیرند كه ارزش اضافی را به خود اختصاص میدهند. فئودالیسم از نقطه نظر تولید ِسرمایهداری به تصویر كشیده شده و توضیح داده میشود؛ كشاورزی به عنوان شاخهای از تولید انجام وظیفه میكند به طوری كه تولید ِسرمایهداری - كه عبارت از تولید ِارزش اضافی است- به صورت وسیعی ظاهر میشود. در عین حال فئودالیسم سازنده بورژوازی است و جامعه بورژوازی صورت ظاهر فئودالیسم را ارائه میدهد.
این صورت ظاهر، طرفداران دكتر كاسنی (QUESNY) را در میان اشراف فریب داد، كسانی همانند میرابوی پیر بوالهوس و پدرسالار. در میان نمایندگان بعدی فیزیوكراتها ا٢٢٧اا به خصوص تورگت (TURGOT) درهم آمیختگی كاملا از بین رفت و سیستم فیزیوكراتیك خود را به عنوان جامعه سرمایهداری جدیدی نشان داد كه در چارچوب جامعه فئودالی حاكم شده است. بدین ترتیب این هماهنگی در جامعه بورژوازی در دورهای به وجود آمد كه راه خود را از شیوه فئودالی كاملا جدا میكرد. نقطه آغازین این وضعیت در فرانسه بود در كشوری كه كشاورزی در آن مسلط بود و نه در انگلستان كه صنایع، تجارت و دریانوردی در آن مسلط بود. در كشور اخیر به طور طبیعی توجه به گردش معطوف بود، در حقیقت این كشور ارزش به وجود میآورد. تولید كالا تنها زمانی صورت میگیرد كه كار اجتماعی عمومی، به صورت پول، ظاهر شود. بدین ترتیب همان گونه كه مشخص است مساله مربوط به شكل ارزش نمیشود بلكه به میزان ارزش مربوط است.
و افزایش ارزش، سود سلب مالكیت- كه عبارت است از سود نسبی كه استوارت آن را توصیف كرد – همان چیزی است كه نظر را جلب میكند. اما اگر ارزش اضافی در خود فضای تولید ایجاد شود، ضروری است كه قبل از هر چیز به آن شاخه تولیدی بپردازیم كه ارزش اضافی به طور مستقلانه بر روی گردش آن پایهگذاری شده است، كه همان كشاورزی است. بدین ترتیب پیشگامی در كشورهایی است كه در كشاورزی حاكم هستند. ایدههای مربوط به این فیزیوكراتها به صورت اَشكال پراکنده در نوشتههای قدیمی كه آنها ارائه دادند پایهریزی شده، كه بخشی برای مثال در نوشتههای بوزگالبرت (BOISGUILLEBERT) در خود فرانسه است. اما این تنها فیزیوكراتهایی بودند كه ایدههایشان در یك دوره ساخت سیستم فیزیوكراتیك، گسترش یافت.
نیروی كار كشاورزی به خاطر نیازهای ضروری وابسته به حداقل دستمزد است. بازتولیدی بیش از این نیازهای ضروری، افزایشی است كه همان اجاره است، همان ارزش اضافه است، كه به وسیله صاحبان شرایط اساسی كار یعنی طبیعت، - تصاحب میشود. بدین ترتیب آنچه كه آنها میگویند عبارت از این نیست كه: كارگران بیش از زمان كار لازم برای بازتولید نیروی كارشان كار میكنند؛ ارزشی كه كارگر تولید میكند بیش از ارزش نیروی كار اوست؛ یا آن كه نیروی كار در دوره كاری چیزی ارائه میدهد كه بزرگتر از كمیت نیروی كاری است كه او به شكل دستمزد دریافت میكند. اما آن چه آنها میگویند این است كه: میزان ارزش مصرفی كه كارگر در طی دوره تولید مصرف میكند كمتر از میزان ارزش مصرفی است كه او ایجاد میكند و بدین ترتیب یك افزایشی از ارزش اضافی كنار گذاشته میشود. – هنگامی كه كارگر تنها برای زمان مورد نیاز جهت بازتولید نیروی كارش مصرف میكند، هیچ گونه افزایشی به وجود نمیآید اما فیزیوكراتها تنها به نقطهای متمركز شدهاند كه توان تولیدی زمین این امكان را به وجود میآورد كه دارنده نیروی كار، در روز كاریش، كه كیفیت معینی در نظر گرفته شده است، بیش از آن چه كه برای مصرف مواد لازم جهت ادامه زندگی نیاز دارد، تولید میكند. ارزش اضافی بدین ترتیب به عنوان هدیه طبیعت ظاهر میشود، بدین ترتیب همكاری معین كیفیتی از مواد ارگانیك- دانههای گیاهی، تعدادی حیوان- نیروی كار را قادر میسازد تا مواد غیر ارگانیك بیشتری را به ارگانیك تبدیل كند.
از طرف دیگر این عطیهای است كه به صاحب زمین داده میشود تا در برابر صاحب نیروی كار به عنوان یك سرمایهدار ظاهر شود. او برای نیروی كار پرداخت میكند و در برابر، صاحب نیروی كار به او چیزی به نام كالا ارائه میدهد، و در برابر او نه فقط چیز معادلی دریافت میكند بلكه ارزش بزرگتری را به خودش اختصاص میدهد كه از به كار گرفتن این نیروی كار ناشی شده است. بیگانه شدن شرایط مادی كارگر از نیروی كار خودش در این مبادله مسلم فرض شده است. نقطه آغاز، صاحب زمین فئودال است اما او به مرحلهای میرسد كه به عنوان سرمایهدار ظاهر میشود، به عنوان یك مالك كامل كالاها، كسی كه كاربرد مصرف كالاها را در مبادله با كارگر برای كارش قابل استفاده میسازد و نه تنها معادل آن را دریافت میكند بلكه اضافهای بیش از معادل دریافت میكند زیرا او معادل نیروی كار را به عنوان یك كالا پرداخت كرده است. در اینجا كارفرما با نیروی كار آزاد همانند صاحب یك كالا برخورد میكند. به زبان دیگر این صاحب زمین اساسا یك سرمایهدار است. با در نظر گرفتن این كه سیستم فیزیوكراتی مارك خود را در این مساله زده است، بدین ترتیب جدایی كارگر از زمین و از مالكیت زمین شرط اساسی برای ا ٢٢٨ اا تولید سرمایهداری و تولید سرمایه است.
بنا بر این تضادها در این سیستم: این اولین بار بود كه ارزش اضافی به وسیله تملك نیروی كار دیگران توضیح داده شد و در حقیقت توضیح این تصاحب بر مبنای مبادلهی کالاها داده شد؛ اما این مساله به معنای دیدن ارزش به طور كلی به عنوان شكلی از كار اجتماعی نیست و این كه ارزش اضافی به عنوان كار اضافی باشد. برعكس این تفكر ارزش را صرفا به عنوان ارزش مصرف، صرفا به عنوان وسیله مادی زندگی، و ارزش را به عنوان هدیهای از طبیعت در نظر میگیرد كه به كار برمی گردد و این در جایی است كه كیفیت ارائه شده از مواد ارگانیك، كمیت بزرگتری را ارائه میدهد. از یك طرف این تفكر اجاره را بخش بخش میكند– این شكل اقتصادی مالكیت زمین است– در پیچ و خم فئودالی، و آن را به ارزش اضافی صرف كاهش داده كه از دستمزد كارگر به دست میآید. از طرف دیگر این ارزش اضافی مجددا در مسیر فئودالی توضیح داده میشود، به گونهای كه از طبیعت بیرون آمده و نه از جامعه، از ارتباط انسانها با خاك، نه از روابط اجتماعی. ارزش خودش صرفا تبدیل به ارزش مصرف میشود و بدین ترتیب به مواد لازم برای زندگی، اما آن چه مجددا در این اعاشهی مادی به فیزوكراتها کمک میکند كمیت آن است– افزایش ارزش مصرف تولید فراتر از آنچه مصرف شده؛ به این معنا كه صرفا مناسبات كمی ارزشهای مصرف با یكدیگر، ارزش مبادله صرف آنهاست، كه در نهایت به زمان كار مربوط میشود.
تمام اینها تضاد سرمایهداری تولید است و در حالی است كه سرمایهداری از درون جامعه فئودالی بیرون میآید و جامعه فئودالی خودش را تنها در مسیر تبدیل به بورژوازی قرار میدهد، اما هنوز شكل مخصوص خودش را كشف نكرده است– چیزی همانند فلسفهای كه ابتدا خودش را در درون شكل مذهبی، آگاه میسازد و سپس از طرف دیگر مذهب را تخریب میكند، در عین حال از طرف دیگر در محتوای پوزیتیویستی خود، هنوز تنها در درون این فضای مذهبی حركت میكند ایدهالیستی شده و تقلیل یافته به دورههای تعقلی.
بدین ترتیب در نتایجی كه فیزیوكراتها خودشان به دست آوردند، ظاهرا با احترام به مالكیت زمین، تبدیل به نفی آن اقتصاد شد و تایید تولید سرمایهداری است. از یك طرف تمام مالیاتها بر روی اجاره زمین سنگینی میكرد یا به زبان دیگر مالكیت زمین بعضا توقیف شده است كه همان چیزی است كه انقلاب فرانسه تلاش كرد از آن بگذرد و در انتها نتیجه آن گسترش كامل اقتصاد سیاسی مدرن طرفداران ریكاردو بود. با جایگزینی بار مالیات به طور كامل بر اجاره زمین، زیرا آن اجاره تنها ارزش اضافی است – نتیجتا هر گونه مالیات در اشكال دیگر درآمد نهایتا به مالكیت زمین برمیگردد، اما در یك مسیر چرخشی و بدین ترتیب در یك مسیر سخت اقتصادی، آن موانع تولید– مالیات گرفتن و آن چه كه متعلق به آن است از اشكال مداخلات دولتی، از خود صنایع بیرون میآید و بعدا به همین ترتیب از تمام اشكال مداخله دولتی آزاد میشوند. این ظاهرا برای سود رساندن به مالكان زمین انجام میشود، نه آن که برای سود رساندن به صنعت درخدمت به صاحبان زمین.
در ارتباط با این مساله است كه میگویند بگذار هر كار میخواهد بشود (٢) ؛ رقابت آزاد بلامانع باشد. پاكسازی صنعت از تمام مداخلات دولت و انحصارات و غیره ... بدین ترتیب صنعت {آن گونه كه فیزیوكراتها آن را میبینند} هیچ چیزی خلق نمیكند بلكه فقط وسیله انتقال ارزش ارائه شده به وسیله كشاورزی به شكل دیگر است؛ بدین ترتیب صنعت ارزش جدیدی به آنها اضافه نمیكند بلكه ارزشهای ارائه شده را به آنها باز میگرداند، هر چند در شكل تغییریافته، به عنوان معادل؛ این مساله به طور طبیعی مطلوب است كه پروسه تبدیل باید بدون تخریب انجام شود و به ارزانترین وسیله؛ و این تنها از میان رقابت آزاد امكانپذیر است؛ كه با استقرار تولید سرمایهداری با تجهیزات خود امكانپذیر میشود. رهایی جامعه بورژوازی از دیكتاتوری مطلق كه بر روی خرابههای جامعه فئودالی پایهگذاری میشود تنها با منافع فئودالهای صاحب زمینی جایگزین میشود كه تبدیل به سرمایهدار شدهاند ا٢٢٩اا و تنها منجر به ثروتمند شدن آنها میشود. سرمایهداری تنها هنگامی سرمایهداری است كه منافع صاحبان زمین را تامین كند، درست همانگونه كه اقتصاد سیاسی در گسترش اخیر خود میتواند آنها را سرمایهدارانی بنمامد تنها علاقهمند به طبقه كارگر.
بدین ترتیب میتوان مشاهده كرد كه تعداد اندكی اقتصاددانهای مدرن [نظیر] هر ایجین دایر (Herr Eugene Daire) (كه كارهای فیزیوكراتها را چاپ كرد و از آنها در یك مقاله تجلیل كرد)، كه فیزیوكرتها را درك كردهاند، وقتی كه تئوریهای مخصوص آنها را مورد بررسی قرار میدهند- تئوریهائی در باره گسترش توان تولید از نیروی كار كشاورزی، از اجاره به عنوان تنها منبع ارزش اضافی، و از صاحبان زمین به عنوان پیش زمینه اساسی در سیستم تولید- به گونهای كه گویا آنها هیچ رابطهای نداشتهاند و تنها به طور اتفاقی با اظهاراتشان در مسیر آزادی رقابت در صنایع بزرگ قرار گرفتهاند، كه معنی آن تولید سرمایهداری است. همزمان با آن، این مساله قابل درك است كه چگونه فئودالیسم این سیستم را متعادل میكند، به همان ترتیب كه اشراف آریستوكرات صحبت از روشنگری میكردند و وظیفه خود میدانستند كه به نفع شماری از لردهای فئودال به صورت حامیان احساساتی و تبلیغاتی سیستمی باشند كه در اساس آن سیستم، بیان رشد سیستم بورژوازی تولید باشد كه مبنای آن نابودی فئودالیسم است .
[ ٣. کاسنی همراه با سه طبقه در جامعه. فراتر از گسترش تئوری
فیزیوكراتها به وسیله تورگت: اساس یك تحلیل عمیق از مناسبات سرمایهداری]
ما اكنون شماری از نقلقولها را بررسی میكنیم بعضا برای روشن كردن و بعضا برای حمایت از آنهایی كه تزهای پیش از ما را ارائه دادهاند. كاسنی خودش در تحلیلی كه در مورد اقتصاد نوشته است، میگوید: ملت تركیب یافته از سه طبقه شهرنشین است:
“طبقه تولیدكننده” (كارگران كشاورزی). “طبقه صاحب زمین و طبقه سترون” (تمام شهروندانی كه مشغول به خدمت دیگران هستند و یا كارگران دیگری كه متفاوت با كشاورزی هستند) (فیزیوكراتها و دیگران، چاپ پاریس ١٨٤٨ قسمت یك، صفحه ۵٨).
تنها كارگران كشاورزی، نه صاحبان زمین، به عنوان طبقه تولیدكننده در نظر گرفته میشوند، به عنوان طبقهای كه ایجاد ارزش اضافی میكند. اهمیت طبقه صاحبان زمین آن است كه سترون نیستند زیرا آنها نمایندگان ارزش اضافی هستند که در حقیقت وجود آنها خالق ارزش اضافی نیست بلكه به طور وسیعی در حقیقت ارزش اضافی را تصاحب میكنند.
با تورگت، سیستم فیزیوكراتیك به طور وسیعی گسترش یافت. در بسیاری نوشتههای اولیه تورگت هدیه خالص طبیعت عبارت است از ارزش اضافی و از طرف دیگر ضرورت كارگر آن است كه یك افزایشی را ارائه دهد كه بیش از دستمزد ضروری اوست. او این مساله را به وسیله جدایی كارگر از شرایط كار توضیح میدهد و اینكه آنها با كارشان به عنوان ملكیت طبقهای هستند كه از آنها برای خرید و فروش استفاده میكند.
اولین دلیلی كه چرا نیروی كار كشاورزی به تنهایی مولد است این است كه او مبنای طبیعی دارد و پیش شرط تداوم تمام اشكال دیگر كار است.
“نیروی كار او (مرد كشاورز) در مسیر كار میان افراد مختلف در جامعه تقسیم میشود، و در عین حال تقدم خود را حفظ میكند… و به عنوان نیروی كاری، غذای خودش را آماده كرده است؛ با انواع مختلف نیروی كاری كه ارائه میدهد. حتی هنگامی كه او به تنهایی كار میكند مجبور است كه انواع مختلف چیزهای مورد نیاز خودش را به دست آورد. بدین ترتیب ما نه تقدم نیروی كار داریم و نه احترام و ویژگی برای آن، این یك ضرورت فیزیكی است… آن چه نیروی كار او باعث تولید در زمین میشود فراتر از خواستهای شخصی اوست و آن عبارت است از تنها بنیانی برای دستمزدی كه تمام اعضای دیگر جامعه در مبادله برای نیروی كارشان دریافت میكنند. سپس برای قابل استفاده كردن قیمت این چیزی كه در مبادله برای خریدن تولید مرد كشاورز به او میپردازند، تنها برگرداندن دقیقا همان چیزیهائی (به عنوان مواد اولیه) به اوست كه آنها از او دریافت میكنند. ما در این جا بنیانهای مختلفی داریم ا٢٣٠اا بنیانهای مختلفی میان این دو نوع از كار” “(بررسی شكلگیری تقسیم ثروت ١٧٦٦. تورگت چاپ ١٨٤٤ صفحه ٩و١٠).
بدین ترتیب چگونه ارزش اضافی به وجود میآید؟ این ارزش اضافی از گردش به وجود نمیآید بلكه در جریان گردش محقق میشود. تولید به ارزش خود فروخته شده است و به بالاتر فروخته نشده هیچ افزایش قیمتی بر روی ارزش ایجاد نشده است بلكه از آن جا كه آن كالا به ارزش خود فروخته شده است، فروشنده یك ارزش اضافی را محقق كرده است. این تنها هنگامی امكانپذیر است كه ارزشش به طور كامل به آن نیروی كار پرداخت نشده است. ارزشی كه او آن را فروخته است، این بدان علت است كه تولید شامل بخشی از ارزش است كه به وسیله خریدار پرداخت نشده است، در حقیقت آن نیروی كار به طور برابر جبران نشده است. و این امر بر مبنای نیروی كار كشاورزی است. فروشنده چیزی را میفروشد كه نخریده است. تورگت در ابتدا این افزایش خریداری نشده را به عنوان هدیه خالص طبیعت در نظر گرفت. در عین حال ما خواهیم دید كه در نوشتههایش این هدیه خالص طبیعت تبدیل به ارزش اضافی كارگر میشود كه صاحب زمین آن را خریداری نكرده است، اما آن را در تولید كشاورزی فروخته است.
“به زودی نیروی كار كشاورز مشخص میكند كه بیش از آن چه كه نیاز دارد تولید میكند. او میتواند با این افزایش كه طبیعت به او به عنوان هدیه ارائه میدهد بیش و فراتر از دستمزدش، محصول تولید كند. خریدن نیروی اعضاء دیگر جامعه این امر را محقق میكند. پس از آن با فروش آن نیروی كار به صاحب زمین تنها به میزان اعاشه دریافت میكند؛ اما كشاورز بیش از اعاشه خود ثروتی را جمع میكند كه مستقل است و یك بارمصرف است، چیزی كه او نخریده است اما آن را فروخته است. بدین ترتیب او تنها منبع ثروت است كه با گردش خود تمام نیروی كار جامعه را به حركت در آورده است. زیرا او تنها كسی است كه نیروی كارش بیشتر و برتر از دستمزد كارش تولید میكند” (همان منبع ص ١١).
در تصور اولی كه ما داریم، برای شناخت اساس ارزش اضافی– آن چیزی است كه ارزشش در هنگام فروش محقق میشود، بدون آن كه فروشنده معادلی برای آن ارائه داده باشد، بدون این كه دارندهاش آن را خریده باشد. اما در مرحله دوم این امر به وسیله هدیه خالص طبیعت دریافت میشود. این افزایشی است برتر از دستمزد نیروی كار؛ زیرا پس از تمام چیزها، این هدیه طبیعت است، آن وابسته به توان تولید طبیعت است كه كارگر قادر است آن را در روز كاری خود بیش از آن چه كه برای بازتولید نیروی كارش لازم است، تولید كند و همچنین بیش از مبلغ دستمزدش. در اولین تصور مجموع تولید هنوز به وسیله خود كارگر تصاحب میشود… اما این مجموعه تولید به دو بخش تقسیم میشود اولین بخش شكل دستمزد دارد؛ كه به عنوان دستمزد نیروی كار، خود را نشان میدهد، كه خودش را به عنوان بخشی از تولیدی نشان میدهد كه ضروری برای بازتولید نیروی كار است. كه این مبلغ برای زندگی است. بخش دوم كه ورای بخش اول است هدیه طبیعت و در شكل ارزش اضافی است. طبیعت ِاین ارزش اضافی، این هدیه خالص طبیعت شكل مشخصی دارد، و آن هنگامی است كه از جانب مالكان زمین محصولبرداری میشود. وقتی كه محصول مالكان از زمینشان كنار گذاشته میشود و دو قسمت تولید، دستمزد و ارزش اضافی، به دو طبقه متفاوت داده میشود، یكی به عنوان دستمزد كارگر و یكی به صاحب زمین.
شكلگیری یك طبقه از كارگران مزدبگیر چه در میان مانوفاكتورها و چه در خود كشاورزی – در مرحله اول كارگران مانوفاكتورها كه تنها به عنوان مزدبگیر هستند (كسانی كه مزد یا مقرری دریافت میكنند) كارگران مزدبگیر مالكان مزارع– نیازمند جدایی شرایط كار از نیروی كار است، و مبنای این قضیه عبارت از آن جدایی است كه خود زمین تبدیل به مالكیت خصوصی بخشی از جامعه میشود، به طوری كه بخشهای دیگر از این شرایط واقعی جدا شده تا آن كه نیروی كار خودشان را مورد استفاده قرار دهند.
“در مراحل اولیه هیچ نیازی به جدایی مالكان از كشاورزان نیست… در این مراحل اولیه، همان گونه كه هر صنعتگر، هر زمینی را كه میخواهد پیدا میكند ا٢٣١ اا او را نمیتوان جهت كار برای دیگران فریب داد… بلكه در پایان تمام زمینها صاحب پیدا میكنند، و آنهایی كه مالكیت ندارند در ابتدا هیچ منبع دیگری به جز مبادله نیروی كار موجود در بازویشان ندارند، نتیجه آن میشود كه به صف طبقه مقرریبگیر میپیوندند” (یعنی طبقه استادكاران، كلیه كارگران غیركشاورزی) “برای سهم اضافه تولید از مالكان محصولات كشاورزی.” (همان منبع ص١٢)
مالك زمین كشاورزی با افزایش قابل توجهی كه زمین به كار او میدهد، میتواند “به افراد مزد بپردازد تا آن كه زمینش را كشت كنند؛ و برای افرادی كه با دستمزد زندگی میكنند آن چنان مناسب است كه آنها را در شغلشان به اندازه هر كس دیگری منتفع میكند. بنابراین مالكان زمین مجبور به جدایی از كار كشاورزی هستند و به همان ترتیب كه بوده است… مالكان زمین شروع میكنند به حركت در جهت كار كشاورزی زمین بر مبنای كارمزدی.” (همان منبع ص١٣)
بدین ترتیب بود كه رابطه بین سرمایه و كار مزدی از خود كشاورزی به وجود آمد. این مساله هنگامی به وجود آمد كه عدهای از مردم خودشان را در شرایطی یافتند كه صاحب وسائل كار نبودند– كه سرآمد این وسائل كار زمین بود– و هیچ چیز جز فروش نیروی كارشان نداشتند.
هر چند برای كارگر مزدبگیری كه نمیتواند كالایی تولید كند بلكه باید نیروی كارش را بفروشد، حداقل دستمزد باید معادل لوازم ضروری زندگی باشد. در نتیجه ضرورتا قانونی به وجود خواهد آمد كه ناظر بر مبادله نیروی كار با صاحب شرایط كار است.
“ كارگر صرف كه تنها بازوها و مهارتش را در اختیار دارد و هیچ چیز دیگری جز فروش نیروی كارش به دیگران ندارد… او نمیتواند از هر نوع كاری كوتاهی كند، و به عنوان جوهر حركت، این كار باید انجام شود، و دستمزد كارگر محدود به آن چیزی است كه برای بازیافت نیروی كارش ضروری است.” (همان منبع ص ١٠)
از هنگامی كه كارمزدی به وجود آمد، “تولید زمین به دو بخش تقسیم شد؛ یك بخش در برگیرنده گذران زندگی و انتفاع مرد كشاورز، كه به عنوان دستمزد كار او پرداخت میشد و شرایطی كه در آن شرایط او در حوزه مالكیت به كشاورزی میپرداخته است. آنچه باقی میماند عبارت است از بخش مستقل و قابل مصرف كه زمین به عنوان هدیه خالص به كشاورزی تقدیم كرده است كه آن را میكارد كه بیش و فراتر از كاری است كه او انجام داده است و این سهم مالك است و یا درآمدی است كه بعدا میتواند بدون كار وجود داشته باشد و هر گونه كه بخواهد آن را مصرف كند." (همان منبع ص14)
هدیه خالص زمین اكنون به عنوان هدیهای كه قبلا برای تو تعیین شده است یعنی برای آن كسی كه زمین را میكارد مشخص شده و بدین ترتیب هدیهای است كه به وسیله كار به وجود میآید؛ همان گونه كه نیروی مولد كار بر زمین اعمال میشود، نیروی تولیدی كه دارندگان نیروی كار با كاربرد نیروی طبیعت آن را از زمین بیرون میآورند– اما این مساله هنگامی از زمین بیرون میآید كه نیروی كار اعمال شود. بدین ترتیب در دستان صاحب زمین چیزی بیش از هدیه طبیعت اضافی نیست. اما به عنوان مالك زمین– بدون یك معادل– از نیروی كار دیگران، از میان توان تولید طبیعت، قادر میشود وسایل زندگی را بیش از نیازهای خودش تولید كند. به علت آن كه آن دستمزد كار محدود میشود به آنچه كه برای خودش اختصاص داده است، خارج از تولید كار، كه تنها آن چیزی است كه برای خریدن آن ضروری است. “(یعنی كارگر).” وسائل زندگی او“
“تولیدكننده كشاورزی دستمزد خود را تولید میكند و علاوه بر آن درآمدی را كه برای پرداخت به تمام طبقه صنعتگران و سایر مقرریبگیران پسانداز میكند … مالك زمین هیچ چیز به جز كار كشاورز ندارد” (بدین ترتیب تنها هدیه طبیعت نیست)؛ “ او از صاحب كار ا ٢٣٢ اا وسائل اعاشه خود را دریافت میكند و این كه آن صاحب كار به كارگران حقوقبگیر دیگر مزدشان را پرداخت میكند. كشاورز نیاز به مالك دارد تنها به وسیله قراردادها و قوانین…” (همان منبع ص ١۵)
بنابراین در این مسیر ارزش اضافی به طور صریح قسمتی از كار كشاورز است كه مالك آن را تصاحب میكند بدون آن كه هیچ معادلی در برابر آن بپردازد و مالك تولید كار او را میفروشد بدون آن كه آن را بخرد. آن چه كه در فكر تورگت است تنها آن نیست كه ارزش مبادله مربوط به خود زمان كار است. بلكه افزایش تولیداتی كه كار كشاورزان به مالك ارائه میدهد بالاتر از دستمزدی است كه میگیرد؛ در عین حال هر افزایشی در تولیدات تنها مربوط به میزان زمانی است كه كشاورز كار میكند كه در اختیار صاحب زمین قرار میگیرد و بیشتر از زمانی است كه او برای بازتولید دستمزدش كار میكند.
بنابراین ما مشاهده میكنیم كه چگونه با وجود محدودیتها در كار كشاورزی، فیزیوكراتها به درستی ارزش اضافی را درك كردهاند؛ آنها ارزش اضافی را به گونهای میبینند كه محصول كار كارگران مزدی است، در عین حال آنها باور دارند این كار در شكل مشخص خود به صورت ارزش مصرف جلوه میکند.
توضیح سرمایهدارانه كشاورزی– اجازه بهرهبرداری یا فروش اقساطی زمین – است. ممكن است گفته شود آن گونه كه به وسیله تورگت توصیف شده “پیشرفتهترین متد است اما این امر مستلزم آن است كه زمین قبلا غنی باشد.” (همان منبع ص ٢١)
< با توجه به مسئله ارزش اضافی، ضروری است كه از فضای گردش به فضای تولید نقلمكان كنیم. میتوان گفت ارزش اضافی از مبادله كالا به كالا به سادگی استنتاج نشده ، بلكه از مبادلهای كه در جریان تولید اتفاق افتاده و از مبادله بین صاحبان شرایط كار و خود كارگران به وجود آمده است. همچنین مقابله این دو به عنوان صاحب كالا است و در نتیجه هیچ گونه تصوری در اینجا از تولید مستقل از مبادله نیست. >
< در سیستم فیزیوكراتیك، مالكان [صاحبان زمین] ولینعمتان هستند (پرداختكنندگان مزد) كارگران مانوفاكتورها در تمام شاخههای صنعت یا كارگران مزدی هستند و یا مقرریبگیران. در نتیجه آنها عبارتاند از حاكمان و حكومتشوندگان. >
تورگت شرایط كارگر را به این صورت ترسیم میكند:
“در هر بخش صنعتی ضروری است كه كارگر دارای ابزار پیشرفته باشد او باید مقدار كافی موادی را كه برای كار لازم دارد در اختیار داشته باشد؛ ضروری است كه او بتواند زندگی كند تا زمانی كه كالای نهایی خود را بفروشد.” (همان منبع ص ٣٤)
تمام این پیشرفتها، شرایطی كه نیروی كار باید آن را آماده كند، چیزهایی كه بدین ترتیب پیششرط پروسه كار هستند، به طور اساسی به صورت رایگان از طرف “زمین“ ارائه شده است:
این زمین است كه “ اولین پایه كار را برای كشاورزی از قبل آماده كرده است” در زمینه میوهها، ماهی، شكار و غیره و همچنین ابزاری نظیر درختان مختلف، سنگها، حیوانات اهلی، كه از چند طرف به صورت پیش زمینههای تولید ارائه میشود، علاوه بر آن هر ساله میتوان از حیوانات، “ شیر، پوست، پشم و سایر مواد را به دست آورد، در عین حال با چوبهای به دست آمده از جنگل اولین پایهها برای كار كردن در صنایع به دست میآید.” (همان منبع ص ٣٤)
اكنون این شرایط كار، این پیشرفتها در كار تبدیل به سرمایهای میشود كه برای كارگر به وسیله شخص ثالثی ارائه میشود. و این مبنا از لحظهای است كه در آن كارگر صاحب هیچ چیز به جز نیروی كار خودش نیست.
“هنگامی كه بخش وسیعی از جامعه تنها صاحب بازوهایی هستند كه برایشان باقی مانده است، این مسئله ضروری است كه آنها كه با دستمزدشان زندگی میكنند، باید با داشتن چیزی در دستانشان آغاز كنند، چه آنكه موادی به دست آورند كه با استفاده از آن كار كنند و یا آنكه منتظر در یافت دستمزدشان باشند.”(همان منبع صفحات ٣٧ -٣٨)
ا٢٣٣اا تورگت “سرمایه”را همانند”ارزش انباشته شدهی قابل حركت” میداند (همان منبع ص ٣٨). اساسا صاحبان ملك یا كشاورزان دستمزدها را مستقیما هر روزه پرداخت میكنند و مواد را عرضه میكنند، به طور مثال: چرخ نخریسی كتان. در حالی كه صنعت گسترش پیدا میكند برای پیشرفت وسیع و تداوم پروسه تولید ضروری است. این مساله با حركت سرمایه ادامه مییابد. به هزینه تولیدات، باید تمام این پیشرفتها و سودمندی ِمعادل آن، كشف شود.
“ارزش پول او هنگامی كه او آن را برای خرید یك مجموعه به كار گرفته است برای او چقدر است” در كنار دستمزدهایش، “بدون شك اگر سود همان باشد، او ترجیح خواهد داد كه بدون هیچ گونه كوششی با درآمد زمینی زندگی كند كه با همان سرمایه به دست آورده است.” (همان منبع صفحات ٣٨ -٣٩).
“طبقه وظیفهخور صنعتی” خودش به چند زیرمجموعه تقسیم میشود “به سرمایهداران، كارگشایان، كارگران ساده” و غیره. (ص٣٩) وظیفهخوران كشاورزی در همان وضعیت وظیفهخوران صنعتی هستند. آنها باید تمام پیشرفتهای جایگزین شده را به دست بیاورند و در كنار آن سود را به همان گونه كه نشان داده شد، كسب كنند.
"تمام اینها باید قبل از هر چیز از درآمد تولیدات زمین بیرون كشیده شود؛ افزایش تولید در خدمت كشاورز است برای پرداخت به مالك تا اجازه دهد كه كشاورز مزرعه او را مورد استفاده قرار دهد تا مجموعه سرمایهاش را بر روی آن صرف كند. این قیمت اجاره است، درآمد مالك است. تولید خالص؛ برای تمام تولیدات زمین، رسیدن به مقدار آن چه جایگزین میشود، پیشرفت از هر نوع و سودهای اشخاصی كه پیشرفت را به وجود میآورند، نمیتواند به عنوان درآمد محسوب شود، بلكه تنها به عنوان بازگشت هزینه كشاورز محسوب میشود؛ هنگامی كه شخص به این مساله توجه میكند، اگر كشاورز آنها را پس ندهد ممكن است كه نتواند منابعش را به خدمت بگیرد و زحمات او در بهرهگیری از دیگران جبران نشود.” (همان منبع ص۴٠)
نتیجهگیری:
“هر چند سرمایهها بعضا از منفعت ذخيره شده از درامد طبقات كارگر شكل میگیرد، در حالی كه این در امدها همواره از زمین بیرون میآید– بیشتر آنها از درآمد پرداخت میشود، یا به عنوان بخشی از هزینهای كه برای تولید درآمد است – این مشخص است كه سرمایهها از زمین حاصل میشوند درست همان گونه كه درآمد از آن حاصل میشود؛ یا به طور نسبی آنها چیزی جز جمعآوری بخشی از ارزش تولید شده به وسیله زمین نیستند كه مالكان درآمد یا آنها كه آن را بین خود تقسیم میكنند، میتوانند هر ساله آن را در اختیار بگیرند بدون آن كه آن را برای ارضاء خواستههایشان به كار برند” (همان منبع ص ٦٦).
این كاملا درست است كه اگر اجاره، تنها ارزش اضافی است، انبوه شدن ثروت فقط از اجاره به وجود میآید. آن چه انباشت سرمایهداری را از اجاره جدا میكند، آن است كه آنها از دستمزدها میربایند (درآمد آنها، برای مصرفشان است – متناسب با آنكه سودشان از كجا میآید.)
همان گونه كه سود، شبیه دستمزد، در ارزش محصول كشاورزی به حساب میآید، و تنها افزایشی است كه درآمد مالك را شكل میدهد، به همان ترتیب - به رغم وضعیت شرافتمندانهای كه به آن میدهند– در حقیقت این سود از ارزش كشت و كار به دست میآید (و بدین ترتیب از وجود عامل تولید)، درست همان گونه كه طرفداران ریكاردو میگویند.
ظهور فیزیوكراتها در ارتباط با مخالفت با كولبرتیزم (COLBERTISM) بود. و به خصوص با همهمه و هیاهویی كه روی سیستم ژان لاو (JOHN LAW) به وجود آمد.
۴]. مخلوط كردن ارزش با معیشت كافی برای زندگی(PAOLLITI)]
ا٢٣٤اا مخلوط كردن ارزش با وسایل لازم برای زندگی، یا برابر دانستن ارزش با آن و یا ارتباط برقرار كردن بین این نظر و تمام مطالبی كه فیزوكراتها گفتهاند، به طور مشخص در نقل خلاصه زیر در جمله استخراج شده از نوشتههای فردیناندو پائولیتی روشن میشود: نوشته او در بخشی مستقیما در برابر (VERRI) است كه در نوشتهاش در باب اصلاح اقتصاد سیاسی (١٧٧١) به فیزیوكراتها حمله میكند.
(paoletti of Toscana ,op.cit,t.XX,[publishedby] CusTodi, parte moderna)
“چنین مواد چندگانهای” از آنجا كه تولیدات زمین است”، مطمئنا هیچ گاه در صنعت به دست نمیآید و اساسا این امكان وجود ندارد. این محصولات مادی تنها شكل خاص انواع مواد تولید شده از زمین است؛ در نتیجه هیچ كدام آنها به وسیله صنعت به وجود نیامدهاند. اما این سوال ممكن است پیش بیاید كه صنعت آنها را شكل میدهد.؛ اما اگر آنها محصول ماده نباشند هرگز یك شكل نمیگیرند. بسیار خوب به این ترتیب من نمیخواهم با این مساله به جدال برخیزم. اما این مساله ایجاد ثروت نیست؛ بلكه برعكس این هیچ چیز جز هزینه كردن نیست… اقتصاد سیاسی پیش فرضهایی دارد و سرمایهگذاریش را به عنوان مسئله واقعی در نظر میگیرد، مواد و تولید واقعی، كه مبنایش تنها در كشاورزی است. بدین ترتیب كشاورزی به تنهایی تكثیر زیربناها و تولیداتی است كه ثروت را شكل میدهد… صنعت مواد خام را از كشاورزی میخرد، برای آن كه بر روی آنها كار كند؛ نیروی كار او– همان گونه كه ما قبلا گفتیم– این مواد خام را تنها شكل میدهد اما هیچ چیز به آنها اضافه نمیكند و آنها را افزایش نمیدهد” (صفحات ١٩٦ -١٩٧) “به آشپز مقداری حبوبات بدهید تا برای شما شامی آماده كند؛ او بر روی میز شما غذای خوب و خوشمزهای میگذارد اما از همان كیفیتهایی كه به او داده شده اما از طرف دیگر همان مواد را به باغبان بدهید تا او آن را در زمین بكارد؛ در انتها، هنگامی كه وقت مناسب فرا برسد، او به شما چهار برابر آن مقداری را برخواهد گرداند كه دریافت كرده است. این حقیقت دارد و تنها تولید است” (ص ١٩٧). “اشیاء ارزش را از میان نیازها ی بشر دریافت میكنند. بنابراین ارزش یا افزایش ارزش كالاها نتیجه كار صنعتی نیست، بلكه نتیجه هزينه كارگران است” (ص ١٩٨). “مانوفاكتور جدید به سختی از هر نوعش محصولات خودش را میسازد، اما این مساله فورا در داخل و خارج یك كشور گسترش مییابد؛ و خیلی سریع رقابت با سایر صنایع و تجار باعث میشود كه قیمت به سطح درستی سقوط كند … كه آن قیمت به وسیله ارزش مواد خام و هزینههای حفظ و بقای نیروی كار مشخص میشود. (صفحات ٢٠٤-٢٠۵)
[۵. اصول تئوری فیزوكراتها در نظرات آدام اسمیت]
كشاورزی قبل از هر چیز شاخهای از صنعت است كه نیروهای طبیعت را در سطح قابلتوجهی مورد استفاده قرار میدهد. كاربرد آنها در صنعت مانوفاكتوری تنها در یك مرحله بالاتر گسترش صنعتی، آشكار میشود. نقلقول زیر نشان میدهد كه چگونه در این ارتباط آدام اسمیت به صنایع بزرگ قدیم استناد میكند و به همین دلیل از نظرات فیزیوكراتها حمایت میكند، و در همین رابطه ریكاردو از نقطهنظر صنایع مدرن به او پاسخ میدهد.
ا٢٣۵اا در كتاب دوم بخش پنجم [یك تحقیق در باره طبیعت و عوامل ثروت ملتها ] آدام اسمیت با ارجاع به اجاره زمین چنین میگوید:
“این كار طبیعت است كه پس از كسر یا جبران همه، چیزی باقی میگذارد كه میتوان آن را محصول كار انسان به حساب آورد. این باقیمانده، به ندرت كمتر از یك چهارم و به طور طبیعی بیش از یك سوم تمام تولید است. در حالی كه كمیت تولید كار استخدام شده در مانوفاكتور برابر تولید نیست حتی میتواند بعضی اوقات بازتولید زیادی داشته باشد. در طبیعت كاری انجام نمیشود، كارگر همه چیز انجام میدهد؛ و بازتولید باید همواره متناسب باتداوم عواملی باشد كه آن فرصت را به وجود آورده اند”[آدام اسمیت یك تحقیق در باره طبیعت و علل ثروت ملتها … به وسیله J. R. McCulloch , جلد ٢ ادین بورگ ١٨٢٨ص ١۴٧].
در این باره ریكاردو [در كتابش به نام اصول اقتصاد سیاسی و مالیات] چاپ دوم ١٨١٩ یادداشت صفحات ٦١- ٦٢ چنین میگوید:
“آیا طبیعت هیچ چیز برای انسان در مانوفاكتور انجام نمیدهد؟ آیا نیروهای باد و آب كه ماشین ما را به حركت در میآورند و به حمل و نقل كمك میكنند، هیچ چیز نیستند؟ فشار اتمسفر و الاستیسیته بخار كه ما را برای كار شگفتانگیز ماشینها توانا میكند- آنها هدیه طبیعت نیستند؟ آیا هیچ چیز در موادی كه برای نرم كردن و ذوب كردن فلزات به كار میروند كه در پروسه تغییر و تحول خود اتمسفر را تجزیه كرده و همچنین در كارخانهجات رنگرزی و تجزیههای شیمیایی عمل میكنند، تاثیر ندارد؟ هیچ مانوفاكتوری وجود ندارد كه بتوان آن را جدا از كمك طبیعت در نظر گرفت كمكهایی كه سخاوتمندانه و بلاعوض ارائه میشود.”
[یك نویسنده ناشناس تاكید میكند] كه فیزیوكراتها به سود به عنوان تنها چیز برآمده از اجاره توجه دارند:
برای مثال “فیزیوكراتها از” قیمت یك قطعه توری، صحبت میكنند كه قسمتی صرفا جایگزین چیزی میشود كه كارگر مصرف كرده است، و بخش دیگر تنها از جیب یك صاحب كار بیرون آمده است > یعنی صاحب زمین < و به جیب دیگری رفته است. (یك تحقیق در باره اصول طبیعت جهان و ضرورت مصرف كه قبلا به وسیله مستر مالتوسوديگران انجام شده. لندن ١٨٢١ ص ٩٦)
نظر آدام اسمیت و پیروان او كه انباشت سرمایه مدیون خست شخصی و پسانداز كردن و خود محروم كردن سرمایهداران است ریشههایی از نظریه فیزیوكراتها دارد كه سود (همراه با منافع) صرفا درآمدی است برای مصرف سرمایهداران. آنها میتوانند بگویند كه این مساله به علت آن است كه آنها تنها اجارهی زمین را به عنوان در آمد واقعي در نظر میگیرند. به این ترتیب صحبت آنها در باره منبع تامین انباشت مشروع است.
تورگت میگوید “كشاورز تنها كسی است كه بیش از دستمزد كارش، تولید میكند” (تورگت همان منبع ص ١١).
در اینجا سود خالص با دستمزد كار محاسبه میشود.
ا٢٣٦اا “كشاورز بیش از آن چه كه برای جبران كار خودش لازم است تولید میكند “(از مزد خودش)” سرمایه مالك؛ و صنعتگر چیز اضافهای برای خود و یا دیگران به وجود نمیآورد (همان منبع ص ١٦) “تمام تولیدات زمین كه بیشتر از میزان جایگزین شدن سرمایه پیشریخته از هر نوعش میباشد و هم چنین سود اشخاصی كه این سرمایههای مصرف شده را تامین كردهاند، نمیتواند به عنوان درآمد در نظر گرفته شود بلكه به عنوان بازگشت هزینه تولید است” (همان منبع ص ۴٠)
آدولفو بلانكی (ADOLPhE BLANQUI) در كتاب تاریخ اقتصاد سیاسی (1839 BRUSSELS ) در ص 1٣٩ در باره فیزیوكراتها چنین میگوید:
[آنها این نظر را داشتند كه ] “نیروی كاری كه در كشاورزی و برای كشت خاك به كار برده میشود، نباید تنها به عنوان نیروی كار در سراسر مدت زمان آن كار در نظرگرفته شود، بلكه همچنین به عنوان افزودهای بر ارزش باید در نظر گرفته شود” (ارزش اضافی) “كه میتواند به ذخیرهای افزوده شود كه قبلا از ثروت وجود داشته است. آنها این افزوده را تولید خالص مینامند”. (بدین ترتیب آنها ارزشافزوده را در شكل ارزشمصرف تصور میكنند، ارزش مصرفی كه مورد استفاده قرار میگیرد) “ تولید خالص ضرورتا متعلق به صاحب زمین است و در دستان او قرار میگیرد كه درآمدی كاملا در اختیار اوست. از این پس به عنوان تولید خالص در سایر صنایع چه چیز را میتوانیم در نظر بگیریم؟ ... صاحبان مانوفاكتور، تجار، كارگرها تمام آنهایی كه استخدام میشوند، مقرریبگیران كشاورزی، كسانی كه نوآوری میكنند و ناظر هزینههای تمام ثروت هستند. تولیدات نیروی كار، اینها بعدا در سیستم اقتصادی ظاهر میشود (١٧) تنها معادل آن چه كه آنها در طول كار مصرف میكنند، یعنی به محض آن كه كارشان تمام شده است، مجموعه ثروت مطلقا همان چیزی بوده است كه قبلا بوده، به جز آن كه كارگر و یا صنعتگر پسانداز كرده است، یا آن كه بگوییم از آن چه كه آنها حق مصرف آن را داشتهاند پسانداز شده است . بنابراین نیروی كار به خاك چیزی را عرضه میكند كه تنها كار مولد ثروت است. و كار در سایر صنایع به عنوان یك چیز سترون در نظر گرفته شده، زیرا هیچ گونه افزایشی در سرمایه عمومی از آن نتیجه نمیشود.”
<بنابراین فیزیوكراتها تولید ارزش اضافی را به عنوان اساس تولید سرمایهداری میدانند. این پدیدهای است كه فیزیوكراتها آن را توضیح میدهند. پس از آن كه آنها سود بیگانه شده سیستم مركانتلیستی را نفی میكنند، این مساله باقی میماند.
(Mercier De la Rivere) (اقتصاد دان مركانتي ليست فرانسوي ١٧١٩- ٩٢ - م) مرسیر میگوید “برای به دست آوردن پول ابتدا شخص باید چیزی را خریده و سپس آن را بفروشد با این امر شخص غنیتر از آن چه بوده است نمیشود؛ شخص باید به سادگی همان پولی را كه داده است با همان ارزش به صورت كالا پس بگیرد.” (اساس اقتصاد سیاسی بخش ٢ ص ٣٣٨)
این امر كالا را هم برای خرید و هم برای فروش ارائه میدهد ا٢٣٧اا و همچنین برای تمام تبدیل شدنهای كالا، یا در نتیجه مبادله كالاهای مختلف به ارزششان، كه عبارت است از مبادله معادلها. بدین ترتیب ارزش اضافی از چه چیز بیرون میآید؟ آیا از سرمایه بیرون میآید؟ این مساله برای فیزیوكراتها مطرح بود. اشتباه آنها این بود كه افزایش مواد لازم برای زندگی را (ارزش مصرف) كه ناشی از پروسه طبیعی كشت و تمایز ذاتی كشاورزی و افزایش سرمایه مانوفاكتوری بود، با افزایش ارزش مبادله مخلوط میكردند.
ارزش مصرف نقطهی آغاز آنها بود . و ارزش مصرف هر كالایی كاهش مییا بد همان گونه كه اسكولاستیكها میگویند، در یك جهانی كه مواد اعاشه از طبیعت است، افزایش آن به همان شكل تنها در كشاورزی امكانپذیر است. >
مترجم كتاب آدام اسمیت كه خودش فیزیوكراتی به نام ژرمن گارنیه (Germain Garnier) است به درستی تئوری پسانداز خودشان را چنین توضیح میدهد. ابتدا میگوید كه مانوفاكتور به عنوان مركانتلیست نگهدارنده كل تولید است، كه تنها میتواند ارزش اضافی را از میان سود اختصاص یافته، ایجاد كند، كه این امر با فروش كالاها، بالاتر از ارزششان صورت میگیرد، بدین ترتیب تنها یك تقسیم جدید ارزشهای ایجاد شده به وجود میآید، اما هیچ افزایش جدیدی به ارزشهای به وجود آمده اضافه نمیشود.
“كار صنعتگر و مانوفاكتورها منبع جدید هیچ ثروتی نیست تنها میتواند در پیشرفت مبادلات قابل استفاده باشد و تنها یك ارزش نسبی صرف، ارزشی كه تكرار نمیشود، به دست میآید، آن هم در صورتی كه فرصت بیشتری برای مبادلات نباشد.” (ترجمه تحقیق بر روی طبیعت علل ثروت ملل بخش ۵ پاریس ١٨٠٢ ص ٢۶۶ ١۵) یا پساندازهایی كه آنها میكنند، ارزشهایی كه آنها برتر از آن چه مصرف كرده، به وجود میآورند، باید مصرفشان را محدود كرده باشند.“ نیروی كار صنعتگران و مانوفاكتورها بدین ترتیب تنها قادر خواهد بود كه به مقدار عام ثروت جامعه اضافه شده كه به وسیله پسانداز به وجود آمده توسط دستمزد كارگران و سرمایهداران ایجاد شده است كه این به مفهوم ثروتمند كردن جامعه است.” (همان منبع ص ٢۶۶)
و توضیح بیشتر آن كه “كارگران در كشاورزی حكومت را به وسیله تولید واقعی كارشان غنی میكنند: كارگران در مانوفاكتورها و تجارت برعكس، نمیتوانند بیش از آن چه كه از مصرفشان پسانداز میكنند به ثروت بیفزایند . این اظهارنظر مثبت اقتصاددانان نتیجه تمایزی است كه آنها پایهگذاری كردهاند و به طور كامل بیچون و چرا میباشد. در حقیقت نیروی كار صنعتگران و مانوفاكتورها نمیتواند هیچ چیز دیگری به ارزش مواد بیش از ارزش كار خودشان بیفزایند به طوری كه میتوان گفت ارزش دستمزد و سودآوری كه این نیروی كار به وجود میآورد به نرخ واقعی جاری در كشور ا٢٣٨اابراي اين يا آن ميباشد برای این دستمزدها چه آن كه کم یا زیاد باشند دستمزد كار است؛ آنها همانند صاحبان كار دارای حق مصرف هستند تا از ثمرههای كارشان لذت ببرند، و این لذت بردن تمام آن چیزی است كه پاداش آنها را تشكیل میدهد. این چنین سودهایی چه زیاد باشد یا كم به عنوان امری روزانه در نظر گرفته شده و تداوم مصرف سرمایهداری را به پیش میبرد، چیزی كه به طور طبیعی سهم او لذت بردن از درآمد در نظر گرفته شدهای است كه سرمایه از آن درآمدها به او میپردازد. بنابراین از آن جا كه كارگر بخشی از استراحت خود را كنار گذارده، آن استراحتی كه حق او است، بر طبق نرخ جاری دستمزدها به او اختصاص یافته است: با این كه پسانداز سرمایهدار بخشی از درآمد را به خود اختصاص میدهد زیرا كه او سرمایه را آورده است، هم این یك و هم آن یك، مصرفكننده هستند، مصرفكنندهی سهمی كه به عنوان بخشی از كار تكمیل شده، یعنی تمام ارزش به دست آمده از این كاراست. مجموع كیفیت ثروت جامعه بدین ترتیب بعد از كسر كارش چیز بیشتری دارد، از آن چیزی كه قبلا داشت. در حقیقت آنها بخشی از آن چیزی را پسانداز كردند كه حق مصرف آن را داشتند و آن چه را كه آنها میتوانستند بدون تعارض، آن كالاها ر ابا مصرف خود از دور خارج كنند. در چنین وضعیتی مجموع كمیت ثروت جامعه به وسیله ارزش كامل این پساندازها افزایش مییابد. نتیجتا میتوان گفت كه عوامل مانوفاكتور و تجارت تنها میتوانند در مجموع ،كمیت ثروت موجود در جامعه را با فقر خود به تنهایی افزایش دهند. (همان منبع ص ٢۶٣-٢۶٤)
گارنیر همچنین هيچ چيز كاملا درستي از تئوری آدام اسمیت در باره انباشت ناشی از پسانداز كه بنیان نظریه فیزیوكراتها است، نمیگوید. (آدام اسمیت به طور خیلی موثر تحت تاثیر فیزیوكراتها است، به گونهای كه او با انتقادش از فیزیوكراتها در هیچ كجا هیچ چیز برجستهتری نمیگوید). گارنیر میگوید:
“در انتها اگر اقتصاددانها در نظر بگیرند كه تولید مانوفاكتوری و صنعت تجاری فقط میتوانند با صرفهجویی ثروت ملی را افزایش دهند، اسمیت همانند آنها میگوید كه صنعت به گونهای است كه عملكرد جزئی دارد و سرمایه كشور را هرگز به طور وسیعی افزایش نمیدهد مگر آن كه ثروت كشور را با پسانداز خود تكمیل كند.” (كتاب دوم بخش سوم) “بدین ترتیب اسمیت كاملا موافق اقتصاددانها است” و همچنین. (همان منبع ص ٢٧٠)
[٦. فیزیوكراتها به عنوان پارتیزانهای موسسههای بزرگ كشاورزی كاپیتالیستی]
ا236اا در شرایط تاریخی معینی كه تئوری فیزیوكراتها در آن بسط و گسترش یافت و حتی در آن ظاهر شد، آدولف بلانكی، در آثاری كه قبلا منتشر كرده بود، چنین گفت:
“از تمام ارزشهایی كه در فضای ملتهب سیستم گفته شده است” (قوانین) “هیچ چیز به جز فساد باقی نمانده است. همچنین به هم ریختگی و ورشكستگی محصول آن بوده است. مالكیت زمین به تنهایی در جریان بحرانها از میان نمیرود.”> به این دلیل آقای پرودون در كتاب فلسفه فقر، مالكیت زمین را تنها پس از اعتبار میآورد<. “این یكی حتی موقعیتش را به وسیله دست به دست شدن تحكیم میكند و به وسیله تبدیل شدن به بخشهای بزرگ شاید برای اولین بار از دوران فئودالیسم.” (همان منبع ص ١٣٨) به ویژه، “تغییرات بیشمار مالكیت كه تحت تاثیر سیستم به وجود میآید، آغازكنندهی پروسههایی از آماده سازي اموال .... مالكیت زمین اولین بار در شرایط مرگ كاذب رشد كرد كه سیستم فئودالی آن را برای مدت زیادی حفظ كرده بود. این امر یك بیداری واقعی برای كشاورزی بود”. (زمین) اكنون از شرایط دست به دست شدن گذشته و در گردش قرار گرفته است.” (همان منبع صفحات ١٣٧-١٣٨).
تورگت به همان خوبی كاسنی و سایر طرفدارانش خواهان تولید كاپیتالیستی در كشاورزی است. بدین ترتیب تورگت چنین میگوید:
“اجاره و یا واگذاری زمین... كه شیوه اخیر است” (كشاورزیهای بزرگ كه بر مبنای سیستم مدرن اجاره پایهگذاری شدهاند) “پیشرفتهتر از همه هستند اما این مساله در كشوری است كه قبلا ثروتمند بوده است” (تورگت همان منبع ص ٢١).
كاسنی در كتاب عمومیترین اقتصادهای حكومتی در كشاورزی ( Maximes Generales Du Gouvernement Economique D , Un Royaume Agricole...) میگوید:
“قطعات زمین كه برای رشد دانهها به كار گرفته میشوند باید هر چه بیشتر به یكدیگر متصل شوند و در مزارع بزرگ قرار بگیرند تا بتوانند به وسیله مزرعهدار ثروتمند، مدیریت شوند” (یعنی سرمایهدارها) “بدین ترتیب هزینه تداوم و تعمیر ساختمانها كاهش و بدین ترتیب قیمتها پایین میآید و تولید خالص در كشاورزی بزرگ، تولیدات كوچك را تحتالشعاع قرار میدهد.”
در همین زمینه ” كاسنی” میپذیرد كه افزایش توان تولیدی كار كشاورزی درآمد خالص را افزایش میدهد و بدین ترتیب در درجه اول به صاحبان زمین یعنی صاحبان ارزش اضافی سود میرساند، و این كه افزایش نسبی بعدی از زمین به دست نمیآید بلكه از جامعه و سایر مناسباتی به دست میآید كه مربوط به افزایش توان تولیدی نیروی كار است. ا٢۴٠اا به همین دلیل در همان جا چنین ادامه میدهد:
“هر پیشرفتی > یعنی پیشرفت در تولید خالص< “ در اقتصاد كار كه با كمك حیوانات، ماشینها، قدرت آب و غیره. .. به وجود بیاید به جمعیت منفعت میرساند،” و غیره ...
در همان زمان مرسیر دو لا ریویر (Mercier de La Riviere)(همان منبع بخش ٢ ص ۴٠۵) چنین میگوید كه ارزش اضافی در تولید مانوفاكتوری چیزی است كه به خود كارگران مانوفاكتور میرسد. (تورگت توضیح میدهد كه این مساله به همان گونه كه قبلا ذكر شده شامل تولیدات میشود) در ادامه او چنین توضیح میدهد:
“احساسات خودتان را كنترل كنید، شما كوركورانه شكستهای تولیدات صنعتی را تحسین میكنید. قبل از آن كه شما معجزات آن را ستایش كنید، چشمانتان را باز كنید و ببینید كه چگونه زندگیهای بسیاری در فقر یا حداقل زندگی هستند، در میان این تولیدكنندگان، كسی هست كه میفهمد كه هنر تبدیل بیست سو به ارزش یك هزار اكو (Ecus) چیست و چه كسی از این افزایش عظیم در ارزش، سود میبرد؟ شما چه میگویید؟ برای آنهایی كه دستهایشان كار انجام میدهد استراحت ناشناخته است. با این تقابلها باید آگاهی كسب كرد”
[٧.تضادها در نظریه سیاسی فیزیوكراتها. فیزیوكراتها و انقلاب فرانسه]
[دراین جا] تضاد در سیستم اقتصاددانها به طور كلی وجود دارد . كاسنی طرفدار مونارشی مطلق است.
“باید تنها یك قدرت برتر وجود داشته باشد ... سیستمی كه مخالف زور در حكومت باشد تباه میشود. این امر صرفا نشانی از ناسازگاری در میان اكثریت و حذف اقلیت مردم است0” (در همان كتاب قبلا ذكر شده به نامMaximes Generales).
مرسیر دو لا ریویر میگوید: به طور واقعی “شخص تمایل به زندگی در جامعه را دارد، او تمایل دارد كه تحت یك حاكمیت قدرتمند زندگی كند” (L’ordre Naturet Et Esentiel Des Societs Politiques) (همان منبع ص ٢٨١).
و برای گرامیداشت تمام “دوستان مردم” (١٩) ماركوس میرابو- میرابوی پیر، دقيقا مكتبش اين است ، "هرچه میخواهد بشود، هر طور كه میخواهد باشد،" كه كولبریسم را نابود كرده و تمام اشكال حكومتی را تبدیل به فعالیتهای جامعه بورژوازی میكند. او اجازه میدهد كه دولت تنها در لابهلای این جامعه زندگی كند، همان گونه كه اپیكور بتهایش را در لابهلای جهان، جای میدادتجلیل از مالكیت زمین در عمل تبدیل به آن میشود كه مالیات باید به طور وسیعی بر اجاره زمین بسته شود، [و بر ان اعمال میشود] توقیف واقعی مالكیت زمین توسط حكومت، درست همانند آن كه به وسیله بخش رادیكال طرفداران ریكاردو بیان شده است. انقلاب فرانسه به رغم اعتراض (Roederer) و دیگران این تئوری مالیاتی را پذیرفت.
تورگت خودش یك وزیر بورژوای رادیكال بود كه راه را برای انقلاب فرانسه هموار كرد. فیزیوكراتها برای جبران شرمندگیهایشان در جهت نظرات فئودالی، دست در دست با دایرة المعارفنویسها همكاری كردند. (٢۴٠).
ا٢۴١اا – تورگت وقوع انقلاب فرانسه را پیشبینی كرد. با فرمان فوریه ١٧٧۶ او اصناف را منحل كرد. (فرمان سه ماه بعد پس از اظهارنظر نمایندگان لغو شد) هم زمان، او كار اجباری دهقانان را برای جادهسازی لغو كرد او سعی كرد كه یك مالیات یا اجاره از زمین را برقرار كند. (٢٠)
ا٢۴١اا- ما دوباره به خدمات بزرگی كه به وسیله فیزیوكراتها انجام شده برمیگردیم كه این خدمات عبارت بود از مساله تحلیل سرمایه. (٢١)
در حقیقت درست در این نقطه: ارزش اضافی (بر طبق نظر آنها) مدیون توان تولیدی نوع خاصی از كار است كه آن كار كشاورزی است و تمام این توان تولیدی مخصوص، مدیون خود طبیعت است.
در سیستم مركانتلیستی، ارزش اضافی تنها در ارتباط با– آن چیزی است كه یك نفر برنده و دیگری بازنده است: سودی كه بر روی بیگانه شدن و یا نوسان ثروت بین بخشهای مختلف ایجاد میشود. همان طور كه در درون یك كشور، اگر ما توجه كنیم ، مجموع سرمایه از ارزش اضافیای به وجود نمیآید كه به طور واقعی ایجاد شده است. این ارزش اضافی تنها میتواند در رابطهی بین یك ملت با ملتهای دیگر به وجود آید و اضافه(افزايش) به وسیله یك ملت به عنوان ملتی در برابر دیگران كه شكل پولی پیدا میكندبه وجود میآید (بالانس تجاری)، زیرا این قطعا پول است كه به طور مستقیم شكل مستقل ارزش مبادله است. در مقابل این نظریه– در سیستم مركانتلیستی در حقیقت ایجاد ارزش اضافی مطلق انكار میشود– فیزیوكراتها تلاش میكنند تا ارزش اضافه مطلق را توضیح دهند: تولید خالص. و بدین ترتیب تولید خالص در ذهن آنها با ارزش مصرف یكی است، كشاورزی برای آنها تنها خالق آن است.
[٨ . عمومیت یافتن نظریات فیزیوكراتها به وسیلهSchmalz مرتجع پروسی]
یكی از نمایندگان تئوری فیزیوكراتها– كه چقدر دور از تورگت حركت كرد-- یك عوامفریب فرصتطلب و رئیس انجمن خصوصی پروسی است SchmaLz. برای مثال او چنین میگوید:
”اگر طبیعت به فرد پرداخت میكند” (اجاره دهنده زمین، صاحب زمین) “حتی اگر منافع قانونیاش را دو برابر كند، در چه زمینه پذیرفتهشدهای كسی جرات میكند او را از آن محروم كند؟” (اقتصاد سیاسی. ...پاریس ١٨٢٨ صفحه٩٠) (٢٣)
حداقل دستمزد به وسیله فیزیوكراتها عبارت از مصرف (یا هزینه) نیروی كار در برابر دستمزدی است كه دریافت میكنند... و یا آن گونه كه (SCHMALZ) آن را به صورت عام بیان میكند:
” معدل دستمزد در یك تجارتخانه برابر میانگین آن چیزی است كه یك مرد در این تجارت در طی زمان كارش مصرف میكند.” (همان منبع ص ١٢٠)
“اجاره زمین تنها اساس درآمد ملی است؛ ا٢۴٢اا و منافع سرمایه به كار گرفته شده و مزد تمام كارهای انجام شده تنها اجارهای را تولید میكنند كه در گردش به دستان هر شخصی میرسد “ (همان منبع ص ٣٠٩-٣١٠)
”بهرهوری از زمین، توانایی آن، استعداد آن برای بازتولید سالانه اجاره، تمام اینها ثروت ملی را تشكیل میدهند” (همان منبع ص ٣١٠) “اگر ما به اساسی برگردیم كه اولین اصول ارزش از تمام ابژههاست، آن طور كه هستند ، ما مجبور میشویم بپذیریم كه این ارزشها هیچ چیز به جز موجود ساده طبیعت نیستند؛ بدین ترتیب میتوان گفت، هر چند نیروی كار ممكن است ارزش جدیدی به این ابژهها بدهد و قیمت آنها را افزایش دهد، این ارزش جدید، یا این قیمت جدید، سازندهی مجموعه ارزشهایی است كه با یكدیگر این تولیدات طبیعی را به وجود میآورند، زیرا شكل جدیدی كه كار به آنها میدهد تخریب میشود، از بین میرود یا به وسیله یك كارگر به این شكل یا به شكل دیگر مصرف میشود” (همان منبع ص٣١٣).
“این نوع از كار” (كشاورزی مناسب) “تنها كاری است كه چیزی را به وجود میآورد، و بدین ترتیب تنها كاری است كه میتواند به نقطه معینی برسد، و به عنوان كار مولد در نظر گرفته شود. همان گونه كه كارگران بر روی مواد یا درصنایع مشغول كارهستند ... آنها به سادگی شكل جدیدی به اشیائی میدهند كه طبیعت آنها را تولید كرده است” (همان منبع ص ١۵-١٦)
[٩.یك انتقاد اولیه از توهمات فیزیوكراتها در مساله كشاورزیVerri]
در برابر توهمات فیزیوكراتها: (Verri (Pietro) در كتاب اقتصاد سیاسی (چاپ اول ١٧٧١) كه به وسیله (Cudtodi,Parte moderna) چاپ شده است ،چنين ميگويد :
“تمام پدیدههای جهان چه آن كه به وسیله دست انسان ساخته شده باشد و یا از طریق قوانین فیزیكی دنیا به طور كلی خلاقیت جدید نیستند بلكه صرفا شكلی از ماده هستند. با یكدیگر تركیب شده و جدا میشوند این تنها اصولی است كه فكر بشر همواره آن را پیدا كرده و تحلیل میكند و در تصور خود آن را باز تولید میكند؛ و این درست همان چیزی است كه بازتولید ارزش و ثروت است؛ هنگامی كه زمین، هوا و آب در مزرعهها تبدیل به ذرت میشوند. یا وقتی كه دست بشر ترشح حشرات را تبدیل به ابریشم میكند، یا بعضی قطعات فلز را طوری كنار هم میچیند تا آن كه كاركرد ساعت را از آن بیرون میآورد” (صفحات ٢١-٢٢) . علاوه بر آن:
فیزیوكراتها “طبقه كارگر مانوفاكتوری را سترون میخوانند زیرا به نظر آنان ارزش تولیدات مانوفاكتوری برابر مواد خامی است كه وسایل اعاشهای كه كارگران مانوفاكتور در زمان كار مصرف میكنند، به آن اضافه شده” (همان منبع ص ٢۵)
ا ٢٤٣اا از طرف دیگر وری (verri) توجه خودش را به فقر دائمی جمعیت كشاورز در تقابل با پیشرفت ثروت صنعتكاران معطوف میدارد و سپس چنین میگوید “این مساله ثابت میكند كه صنعتگر به قیمتی كه دریافت میكند، نه فقط مصرف انجام شده را جایگزین میكند، بلكه مقدار معینی بیش از آن تولید میكند: و این مقدار كیفیت جدید ارزشی است كه در تولید سالانه به وجود آمده است. “(همان منبع ص ٢٦)” بدین ترتیب ارزش جدید ایجاد شده بخشی از قیمت تولیدات صنعتی و كشاورزی است كه ارزش آنها بیش از ارزش اصلی مواد و ضروریات آن است كه در آن جا هزینه شده است. در كشاورزی دانه و مصرف مرد كشاورز باید كسر شود، به همانگونه كه در مانوفاكتور ، مصرف كارگر صنعتی: و هر ساله ارزشهای جدید ایجاد میشود، به میزانی كه پس از محاسبه میماند.(همان منبع ص ٢٦-٢٧)
بخش سوم آدام اسمیت
[١.تعیین دو ارزش متفاوت توسط آدام اسمیت؛ تعیین ارزش به وسیله كمیت كار مصرف شد
ه كه در یك كالا وجود دارد و تعیین به وسیله زندگی كارگر كه میتواند در مبادله این كالا آن را خریداری كند]
آدام اسمیت نظیر تمام اقتصاددانان ارزش سخن گفتن دارد ، كه فراتر از فیزیوكراتهاست و دستمزد متوسط را در نظر میگیرد و آن را قیمت طبیعی دستمزد میداند.
"انسان باید همواره با كارش زندگی كند و در انتها دستمزدش باید برای او كافی باشد تا او را زنده نگه دارد. همچنین باید فرصتهای بیشتری به او داده شود تا چیز بیشتری داشته باشد در غیر این صورت برای او امكان نخواهد داشت كه یك خانواده داشته باشد و نسل كارگران بیش از همان نسل اول ادامه نخواهد یافت” (كتاب آدام اسمیت ثروت ملل دانشگاه آكسفورد ١٩٢٨ جلد ١ ص ٧۵ و ص ١٣٠ بخش ٨)
آدام اسمیت صریحا بیان میكند كه گسترش قدرت تولید نیروی كار به خودِ نیروی كار سودی نمیرساند. او در بخش هشتم به نام (تحلیل طبیعت و علل ثروت ملل، لندن ١٨٢٨) چنین میگوید:
“محصول كار در برگیرنده پاداش طبیعی یا دستمزد نیروی كار است. در یك چنین وضعیت طبیعی اشیاء كه مقدم بر مالكیت زمین و انباشت سرمایه است، تمام تولید نیروی كار متعلق به كارگر است. او نه صاحب زمین است و نه صاحب كاری است كه با كار مشاركت داشته باشد. این وضعیت باید ادامه پیدا كند، دستمزد نیروی كار باید با تمام بهبودهایی كه در نیروی تولیدی به وجود میآید تكمیل شود تا آن كه تقسیم كار فرصتهایی را به وجود میآورد. تمام كالاها به تدریج ارزانتر میشوند.”
> به هر میزان تمام آن كالاها نیاز به كمترین كیفیت نیروی كار برای بازتولیدشان دارند. اما آنها نه فقط ارزانتر میشوند؛ بلكه به صورت حقیقی میل به سمت ارزانی دارند. < " آنها با كمترین كیفیت نیروی كار تولید شدهاند: و به عنوان كالاهایی كه به وسیله كميت های مساوی از كار تولید شده اند، به طور طبیعی در شرایطی قرار دارند كه با یكدیگر مبادله میشوند، آنها فروخته میشوند ا٢۴۴اا همانند تولیدی كه دارای كمترین مقدار كار است. [...] اما این وضعیت اصلی كالاها به طوری كه كارگر از تمام تولید نیروی كارش بهره مند شود ، نمیتواند فراتر از آغاز اولیه مالكیت زمین و انباشت سرمایه باشد. بلكه در بهترین حالت پیشرفتهای قابل توجهی در نیروهای كار تولیدی به وجود میآورد، بدون آنكه بتواند تاثیرگذاری بیشتري بر بهبود پاداش یا دستمزد، داشته باشد . “ (جلد ١ ص ص ١٠٧- ١٠٩).
در این جا آدام اسمیت به طوركاملا واقعی خاطرنشان میكند كه گسترش وسیع واقعی نیروی كار تولیدی، تنها از لحظهای آغاز شد كه كار مزدی به وجود آمد، و شرایط كار از یك طرف آن را در برابر مالكیت زمین قرار داد و از طرف دیگر در برابر سرمایه. بدین ترتیب توسعه نیروی كار تولیدی تنها تحت شرایطی انجام شد كه خود كارگر نمیتواند نتایج كار خود را تصاحب كند. بدین ترتیب كاملا بيهوده خواهد بود كه تحقيق كنيم چگونه اين رشد نيروهاي توليدي ممكن است دستمزد ها را تحت تاثير قرار داده ياقرار دهد ،كه در اينجا دستمزد معادل نيروي كار در نظرگرفته ميشود ، با اين فرض كه تو ليد كار (يا ارزش تو ليد آن ) متعلق به خود كارگر است
آدام اسميت بسيار زياد تحت تاثير افكار فيزيو كرات ها است وغالبا تمام پايه هائي كه در كارهاي او مورد برسي قرار ميگيرند متعلق به همان فيزيو كرات ها است و بطور كامل در تضاد است با نظرات مخصوصي كه به وسيله خود او ارتقاء داده شده است . این چنین است براي مثال در تئوري اجاره و غيره . برای منظور فعلی، ما میتوانیم به طور كامل به این نوشتهها بیتوجه باشیم نظریاتی كه به وسیله خود او بیان نشده بلكه در این نظریات او صرفا یك فیزیوكرات است. (٢۴)
در بخش اول این كارها هنگامی كه ما با مساله تحلیل كالا مواجهایم، من قبلا هم گفتهام كه (٢۵) تناقض آدام اسمیت در زمینه برخورد او با چگونگي تعيين ارزش مبادله، مشخص است. به خصوص ]من نشان دادهام [كه چگونه او بعضی اوقات مسائل را مخلوط میكند و در برخی موارد ، تعیین ارزش كالاها به وسیله كميت كار مورد نیاز برای تولید آنها، را با تعیین شدن كمیت زندگی كارگری كه كالاها را میخواهد بخرد، جا بجا ميكند ، یا آن چه که مربوط به چنین چیزی است، كميت كالاها را با كمیت معيني از كار زنده اي كه ميتوان خريد . . در این جا او ارزش مبادله كار را به میزانی كه برای ارزش كالاهاست، اندازهگیری میكند. در حقیقت او دستمزدها را اندازهگیری میكند؛ دستمزد برابر است ، با كمیت معین كالا هائي كه با كميت معين كار زنده خريداري ميشود یا با كميت كاری كه میتواند به وسیله یك كمیت معین از كالاها خریده شود. ارزش كار یا نسبت نیروی كار، مبادلات ، شبیه هر كالای دیگری، و به هیچ ترتیب مخصوصا متفاوت از ارزش سایر كالاها نیست. در این جا ارزش ،میزان اندازهگیری و پایهای برای توضیح ارزش میشود– به گونهای كه ما یك سیكل نادرست داریم.
هر چند از شرح بیانی كه در زیر میآید دیده میشود كه این حركت نوسانی و این دودلی كاملا مربوط به متفاوت بودن تعینات ارزش است كه تحقیقات اسمیت را در باره طبیعت و اساس ارزشاضافی تحت تاثیر قرارنمیدهد؛ زیرا در حقیقت، بدون آگاه بودن از آن، او در هر جا این مسئله را مطرح میكند. او به درستی تعیینات صحیح ارزش مبادله را مشخص میكند - كه عبارت است از تعیین كمیت نیروی كار یا زمان كار مصرف شده برای آنها ا242اا
ا٧ - ٢٨٣ aا اا> مثالهای بسیاری میتوان ارائه داد كه چگونه غالبا در جریان كارهای او، وقتی كه او به طور واقعی عوامل را توضیح میدهد، برخورد اسمیت با كیفیت كار به گونهای است كه تنها به عنوان ارزش و تعیینكنندهی ارزش تولید است . بعضی از اینها به وسیله ریكاردو نقل شده است. (٢۶) نظریه كامل او در باره تاثیر تقسیم كار و پيشرفت تكنو لوژي بر روی قیمت كالاها بر این مبنا قرار دارد. در اینجا یك نقل قول برای نشان دادن این مساله كافی خواهد بود. در بخش XI آدام اسمیت از ارزان شدن بسیاری از كالاهای مانوفاكتورها در دوران خودش صحبت میكند و در مقایسه با قرنهای گذشته چنین نتیجه میگیرد:
“این ارزش بزرگتر از كمیت نیروی كار است ا٢٨٣b اا هنگامي كه كالاها را به بازار بیاوریم. بدین ترتیب وقتی كالاها به بازار میآیند این كالاها باید خریده شوند و یا با یك قیمتی مبادله شوند، با یك كمیت بزرگتر.” (ثروت ملل چاپ o.u.p جلد ١ ص ٢٨۴ “ گارنیر بخش ٢ ص ١۵۶)> اVII - ٢٨٣b ا ا
ا٢٤۵-VIاا در ثانی، این تضاد در نوشته آدام اسمیت و گذر او از نوعی از توضیح به نوعی دیگر ریشه در مسائلی عمیقتر دارد، همان گونه كه ریكاردو در توضیح این تضاد یا آن را نادیده میگیرد و یا به درستی آن را تصدیق نمیكند و بدین ترتیب این تضاد حل نمیشود. اجازه بدهید در نظر بگیریم كه تمام كارگرها تولیدكننده كالا هستند و نه فقط كالاهایشان را تولید میكنند بلكه آنها را میفروشند. ارزش این كالاها به وسیله زمان كار لازمی تعیین میشود كه آن كالاها شامل آن هستند. اگر بدین ترتیب كالاها به ارزش خودشان فروخته شوند كارگرها با خرید یك كالا كه در ١٢ ساعت تولید شده، یعنی در زمان كار ١٢ ساعته كار دیگری را، زمان كار مصرف شده برای به وجود آوردن كالای دیگر را، مصرف میكنند، میتوان گفت ١٢ ساعت زمان كاری است كه در ارزش مصرف دیگری نمایش داده شده است. ارزش این كار برابر است با ارزش این كالا؛ این برابر است با تولید ١٢ ساعت كار یعنی زمان كار. فروش و خرید مجدد . در یك كلام، تمام پروسه مبادله، دگردیسی است از كالا، بدون ایجاد تغییر در آن. این تغییر تنها شكل ارزش مصرفی است كه در این ١٢ ساعت كار ظاهر شده. بدین ترتیب ارزش كار برابر است با ارزش تولیدی كار. در مرحله اول برابر است با كیفیت كار مادی شده كه در كالا مبادله شده است– در نتیجه آنها با ارزششان مبادله شدهاند. هر چند از جهت دیگر یك كمیت معین از زندگی كارگر برای كمیت برابری از كار مادیت یافته مبادله شده است. در مرحله اول، كمیت برابری از كار مادیت یافته به صورت كالاها مبادله شدهاند – به گونهای كه آنها به ارزششان مبادله شدهاند. در ثانی كمیت معینی از كار زنده در برابر یك كمیت معین از كار مادیت یافته مبادله شده . بدین ترتیب در مرحله اول، كار زنده در یك تولید مادیت یافته، به كالایی تبدیل شده كه متعلق به كارگر است و در مرحله دوم، این كالا در گردش خود با كالای دیگری مبادله شده كه دارنده میزان برابری از كار است. بدین ترتیب، در حقیقت كمیت معینی از كار زنده با مقدار برابری از كار مادیت یافته مبادله شد. بدین ترتیب این فقط كالا نیست كه در برابر كالا مبادله شده، در نسبتی كه آنها بیانگر كمیت برابری از زمان كار مادیت یافته هستند، بلكه كمیتی از كار زنده است كه مبادله میشوند در برابر كالایی كه بیانگر همان مقدار از كار مادیت یافته است.
در این نظریه، ارزش كار (كمیت كالاهایی كه میتوان با دادن كمیتی از كار یا كمیتی از كالایی كه بتواند به وسیله كمیتی از كار ارائه داده شده خریداری شود) میتواند به عنوان میزان ارزش یك كالا، درست همانند كمیت كاری كه شامل آن است ارائه شود . بدین ترتیب ارزش كار همواره بیانگر همان كمیتی از كار مادیت یافته به عنوان كار زنده مورد نیاز برای تولید این كالاست؛ به كلام دیگر تعیین كمیت ساعت كار زنده میتواند همواره كمیت كالایی را معین كند كه بیانگر مقدار برابری از زمان كار مادیت یافته است. اما در تمام انواع تولید– و به خصوص در نوع سرمایهداری تولید– كه در آن شرایط مادی(ايجادشرائط كار) نیروی كار متعلق به یك یا چند طبقه است، در حالی كه از طرف دیگر نیروی كار تنها متعلق به طبقه دیگر، یعنی طبقه كارگر است . آن چه انجام میشود مخالف این است. تولید یا ارزش تولید نیروی كار متعلق به كارگر نیست. كمیت معینی از كار زنده تعیینكنندهی همان كمیت از كار مادیت یافته نیست، یا یك كمیت معین از كار مادیت یافته در یك كالا بیانگر كمیت بزرگتری از كار زنده است به نسبت به آن چه كه در خود كالا وجود دارد.
اما همان گونه كه آدام اسمیت به درستی نقطه آغاز خود را از كالا و مبادله كالاها آغاز میكند و بنابراین تولیدكنندگان در ابتدای مواجه شدن با یكدیگر تنها رد و بدلكننده كالاها هستند، فروشنده و خریدار كالاها، بدین ترتیب كشفیات آدام اسمیت (به نظر او چنین است) كه مبادله بین سرمایه و مزد كار، ا٢٤۶اا كار مادیت یافته و كار زنده، قانون عمومی به یك باره از پاسخ باز میماند، و كالاها (نیروی كار كالایی است كه به همان ترتیب خریده و فروخته میشود) متناسب با كمیت كاری كه ارائه میشوند، مبادله نمیشوند. بنابراین آدام اسمیت چنان نتیجه میگیرد كه از لحظهای كه شرائط كار در برابر كار مزدی در شكل مالكیت زمین و سرمایه قرار میگیرد، زمان كار دارای یك اندازهگیری ثابت نیست كه بتواند ارزش مبادله كالاها را تنظیم كند. آدام اسمیت برعكس، بدان گونه كه ریكاردو به درستی اشاره میكند، به نتایج مخالف آن میرسد كه نمادهای “كمیت كار” و “ارزش كار” هستند، كه اكنون یكسان نیستند، و بدین ترتیب ارزش نسبی كالاها، به وسیله زمان كاری كه در آنها نهفته است معین میشود و به وسیله ارزش كار تعیین نمیشود، بدین ترتیب این تنها زمانی درست است كه نماد دومي مساوی اولي باشد. بعدها، وقتی كه ما با مالتوس (٢٧) مواجه میشویم ما میتوانیم نشان دهیم كه چگونه این مساله میتواند غلط و مهمل باشد، حتی وقتی كه كارگر تولید خودش را به خودش اختصاص دهد یعنی ارزش تولید خودش را، كه این ارزش یا ارزش كارش را میزان ارزش قراردهد، به همان مفهومي كه زمان كار یا خود كار و عوامل ارزشآفرینی را میزان قرار مي دهد. به هر ترتیب در چنین وضعیتی نیروی كاری كه بتواند با یك كالا خریداری شود نمیتواند به عنوان میزان اندازهگیری به همان مفهومي باشد كه به عنوان كاری كه در آن وجود دارد درنظر گرفته شود . یكی باید شاخص برای اندازهگیری دیگری باشد.
به هر ترتیب آدام اسمیت احساس میكند استنتاج مبادله بین سرمایه و كار از قانونی كه مبادله را در كالاها معین میكند، مشكل است، بدین ترتیب اشكال ظاهری باقیمانده كاملا مخالف و متضاد اصول جلوه میكند و در حقیقت تضاد تا هنگامی كه سرمایه مستقیما در برابر كار قرار دارد به جای آن كه در برابر نیروی كار قرار داشته باشد، نمیتواند حل شود. آدام اسمیت به خوبی آگاه بود كه زمان كار صرف شده برای بازتولید و بقاء نیروی كار كاملا متفاوت از كاری است (یعنی نیروی كار) كه خودش میتواند به انجام برسد. بنا بر این او خودش در مقاله “طبیعت تجارت” (CANTILLON) چنین میگوید:
“همان نویسنده اضافه میكند، كار یك برده توانمند، اجبارا باید دو برابر مخارج او باشد؛ او فكر میكند كه متوسطترین كارگر نمیتواند كمتر از یك برده توانا ارزش داشته باشد” (ثروت ملل، چاپ ( o.p.u) جلد ١ ص ٧۵). (گارنیر جلد ١ بخش ٨ ص ١٣٧).
از طرف دیگر این مساله عجیب است كه آدام اسمیت به این مساله توجه نمیكند كه اعتراض او به قانونی كه تعیینكننده مبادله كالاها با یكدیگر است، چقدر ضعیف است. كالاهای A و B كه به نسبت زمان كاری كه دارا هستند مبادله میشوند به هیچ وجه به وسیله نسبتهایی كه تولیدات A یا B را تقسیم كردند بررسی نمیشود، یا به نسبت ارزشی كه بین خودشان وجود دارد. اگر یك بخش از كالای A به صاحب زمین برسد و بخش دیگر به سرمایهدار و بخش سوم به كارگر ،بدون توجه به اينكه سهم هر يك چقدر باشد ،، این مساله واقعیتی را تغییر نمیدهد كه A با B بر مبنای ارزشش مبادله میشود. رابطه بین زمان كار موجود در كالاهای A وB متاثر از چگونگی قرار گرفتن زمان كار در A و B نیست كه به اشخاص مختلف اختصاص داده شده است. “وقتی مبادله ماهوت برای پارچه كتانی در حال اجراست،
تولیدكنندگان ماهوت؛ پارچه كتانی میگیرند كه به نسبت برابر آن چیزی است كه آنها قبلا در ماهوت قرار دادهاند.” (كتاب فقر فلسفه ص ٢٩) ٢٨ همچنین این مساله بعدا طرفداران ریكاردو را در برابر آدام اسمیت قرار داد ا٢۴٧اا بدین ترتیب (JOHN CAZENOVE) چنین گفت:
“… مبادله، دادن و گرفتن از یكدیگر… شرایطی كه شخص را تحت تاثیر قرار میدهد، همواره دیگران را تحت تاثیر قرار نمیدهد. برای مثال كاهش ارزش تولید هر بخش از كالا رابطهی آن كالا را با دیگر كالاها تغییر میدهد: اما این ضرورتا سهم صاحبش را تغییر نمیدهد و همچنین به هیچ ترتیبی آنها را تحت تاثیر قرار نمیدهد. مجددا كاهش عمومی ارزش كالاها همه آنها را به یكسان تحت تاثیر قرار میدهد اما مناسبات آنها را با یكدیگر تغییر نمیدهد. ممكن است سهم آنها را تحت تاثیر قرار دهد و یا ندهد” (john cazenove) (مقدمه چاپ مقاله مالتوس در باره اقتصاد سیاسی لندن ١٨۵٣ [ ص ٧]).
اما بدین ترتیب تقسیم ارزشهای تولید بین سرمایهداران و كارگران بر مبنای مبادله كالاها پایهگذاری شده است– كالا و نیروی كار– آدام اسمیت در اين مورد مبهوت است . حقیقت آن است كه او ارزش كار را كشف كرده است یا آن كه تاچه حد كالا (یا پول) میتواند خریدار نیروی كار باشد، میزان ارزش، هنگامی كه او به تئوری قیمتها میپردازد، كه بیانگر تاثیر رقابت بر روی نرخ سود، و غیره است تاثیر مخربی بر بحث اسمیت دارد …؛ این مساله كار او را از هماهنگی خارج میكند، و حتی شماری از سوالهای اساسی را از تحلیل او كنار میگذارد. به همان گونه كه ما به زودی خواهیم دید این مساله بحث او را در باره ارزش اضافی به طور كلی تحت تاثیر قرار نمیدهد زیرا در این جا او مداوما تعینات درستی از ارزش ارائه میدهد كه مربوط به زمان كار موجود در كالاهای مختلف میباشد.
اكنون برخورد او با این سوال.
اما ابتدا ما باید به یكی دیگراز مسائل توجه كنیم. آدام اسمیت چیزهای مختلف را با هم تركیب میكند. ابتدا او در كتاب اول بخش پنجم چنین میگوید :
“هر شخصی فقیر یا غنی است، بر مبنای میزانی كه میتواند هزینه كند تا از ضرورتهای زندگی لذت ببرد، استراحت كند و به تفریحات زندگی انسانی بپردازد. اما پس از آن كه تقسيم كار به صورت سراسری در امد ، بخش كوچكی از آن مردان صاحب نيروي كار هستند میتوانند آن را را عرضه كنند. بخش بزرگتری از آنها باید كار دیگران را رهبری كنند و بر مبنای آن كه از چه مقدار كاری بتواند استفاده كند، یا میزان هزینهای که بتواند برای خرید آن پرداخت كند، آن فرد باید فقیر یا غنی باشد؛ ارزش هر كالا، بدین ترتیب، برای شخصی كه آن را در اختیار دارد و كسی كه ابزار را در اختیار دارد و از آن استفاده نمیكند یا آن را خریده است اما آن را با كالاهای دیگری مبادله میكند، برابر با كمیت كاری است كه او را قادر میسازد كه آن را خریده یا به كار گیرد. بدین ترتیب كار میزان واقعی ارزش قابل مبادله تمام كالاهاست.” (ثروت ملل چاپ OUP جلد ١ صفحات ٣٢ - ٣٣) (گارنیر جلد ١ صفحات ۵٩ - 60)
همچنین: “آنها” (كالاها) “شامل ارزش كمی معینی از كار هستند كه ما آنها را مبادله میكنیم ا٢۴٨اا در برابر آن چه كه در نظر گرفته میشود در زمانی كه در بر گیرنده ارزشی برابر همان كمیت است… كه به وسیله طلا یا نقره سنجیده نمیشود بلكه به وسیله كار سنجیده میشود به گونه اي كه تمام ثروت جهان به طور اساسی خریداری شده است؛ و ارزش آن، برای آنها كه آن ارزش را در اختیار دارند، و آنهایی كه میخواهند آن را با مقداری تولیدات جدید مبادله كنند، به طور قطع با كمیتی از كاری برابر است كه بتواند آن را خریداری كرده و یا در اختیار بگیرد.” (همان منبع ص ٣٣) [گارنیر] بخش ۵ ص ٦٠-٦١(.
و در انتها؛ “ثروت بدان گونه كه آقای هاپس میگوید عبارت است از قدرت. اما شخصی كه آن را به دست میآورد و یا موفق میشود بخش بزرگی از آن را در اختیار داشته باشد، ضرورتا موفق به كسب قدرت سیاسی نیست، چه یا نظامی غیرنظامی باشد… قدرتی كه به دست میآورد بلافاصله یا مستقیما به او منتقل نمیشود و عبارت است از قدرت خرید و به كارگیری مقدار معینی از كار یا حاكمیت بر روی تمام تولیدات كار كه از این پس در بازار موجود است.” (همان منبع گارنیر ص ٦١)
میتوان مشاهده كرد كه در تمام این نقلقولها آدام اسمیت كار مردم دیگر را با تولید این كار مخلوط میكند. ارزش مبادله كالایی كه هر شخصی در اختیار دارد تركیب یافته است از – پس از مقدار كار– كالاهایی كه متعلق به افراد دیگری هستند كه میتوانند آنها را بخرند، یعنی در كمیت كار دیگرانی كه در آن كالا جای گرفتهاند، كمیت كار دیگرانی كه در آن تبلور یافته است. و این كمیت كار دیگران با كمیت كاری برابر است كه در كالای او تبلور یافته است. به طوری كه او موكدا میگوید:
“آنها یعنی كالاها در برگیرنده ارزش یك مقدار معینی از كار هستند كه ما آن را به عنوان زمان كاری در نظر میگیریم كه در برگیرنده ارزش كمی برابر است.”
در این جا تاكید بر روی تغییر به وجود آمده بر روی تقسيم كار است: میتوان گفت كه ثروت تركیب یافته از تولید صاحب (خریدار) نیروی كار نیست، بلكه كمیتی از كار دیگران است كه این تولید را در اختیار گرفته اند ، كار اجتماعی كه میتواند خریده شود، كمیتی كه به وسیله كمیت كاری كه در درون خودش جای گرفته معین میشود. در حقیقت، تنها مفهوم ارزش مبادله در این جا در نظر گرفته شده- كه كار من اكنون به عنوان كار اجتماعی در نظر گرفته میشود، و در نتیجه، تولید آن ،ثروت مرا معین میكند كه به وسیله حاكمیت بر روی مقدار برابری از كار اجتماعی است. كالای من كه شامل یك مقدار معین از زمان كار ضروری است، به من این امكان را میدهد كه بتوانم تسلطی بر سایر كالاهایی با ارزش برابر آن داشته باشم، و بدین ترتیب بر روی كمیت برابری از كار دیگران مالكیت دارم كه در ارزشهای مصرف دیگری عینیت یافته است . تاكید در اینجا روی برابری است كه در ارتباط با تقسیم بین كار و ارزش مبادله است، یعنی در حقیقت كار من با كار دیگران، به كلامی دیگر با كار اجتماعی (حقیقتی كه كار من یا كاری كه در كالاهای من تبلور یافته است، قبلا از نظر اجتماعی معین شده است، و اساسا كاراكترش تغییر كرده است كه این مساله آدام اسمیت را نجات میدهد) و نه آن كه به طور كلی اختلافی بین كار مادیت یافته و كار زنده، و قوانین مخصوص مبادله آن باشد . در حقیقت آدام اسمیت در اینجا هیچ چیز بیشتر از این نمیگوید كه ارزش كالاها به وسیله زمان كار تبلور یافته در آن مشخص میشود و این كه ثروت صاحب كالا، تركیب یافته از كمیت كار اجتماعی است كه در اختیار او قرار دارد.
گرچه مساوی دانستن كار و تولید كار ا٢۴٩اا در حقیقت اولین فرصت را برای مخلوط كردن تعیین ارزش كالاها به وسیله كمیت كار موجود در آن، وتعیین ارزش آنها به وسیله كمیت كار زندهای كه آنها میتوانند بخرند، فراهم میكند. به كلام دیگر تعیین ارزش آنها به وسیله ارزش كار. این درهمآمیزی هنگامی است كه آدام اسمیت چنین میگوید:
“این كه ثروت زیاد باشد یا كم به طور قطع در ارتباط با گسترش قدرت است. یا در ارتباط با كمیت كار دیگران است و یا چیز دیگر” (كه در اینجا تعیینات غلطی را به كار میبرد) “چیزهای دیگری از تولید كار سایرین كه كارگر را قادر میكند آنها را بخرد.” (ثروت ملل چاپ oup جلد ١ ص ٣٣) (گارنیر همان منبع ص ٦١)
ممكن است به طور صریح چنین گفته شود : این مساله متناسب با كمیت كار اجتماعی تبلور یافته در صاحب كالا یا صاحب ثروت است؛ و در حقیقت او نیز چنین میگوید:
“آنها” (كالاها) “شامل ارزش كمی معینی از كار هستند كه ما آنها را با زمانی كه در نظر میگیریم مبادله میكنیم (كه شامل) ارزش برابری از كمیت هستند.”
)كلمه ارزش در اینجا زائد و بیمعنی است) نتیجه غلطی كه به دست میآید همانی است كه قبلا در این بخش ۵ آورده شده و آن هنگامی است كه برای مثال چنین میگوید:
“بدین ترتیب كار به خودی خود هرگز به ارزش خودش ظاهر نمیشود، بلكه به تنهایی استاندارد واقعی و نهایت ارزش تمام كالاهایی است كه میتواند در همه زمانها و مكانها با آن تخمین زده شده و مقایسه شود.” (همان منبع ص ٣٦))]گارنیر] ص ۶۶)
حقیقت كار و در نتیجه میزان زمان كار چیست– این كه ارزش كالاها همواره با زمان كار عینیت یافته در آنها متناسب است و ارتباطی به چگونگی ارزش كاری كه ممكن است تغییر كند، ندارد - واقعیت آن است كه خود ارزش نیروی كار تغییر میكند.
در این جا آدام اسمیت تنها مبادلات كالا را به طور عام بررسی میكند: طبیعت ارزش مبادله. مربوط به سهم كار و پول است. بخشهای از مبادلهكنندگان در برابر یكدیگر قرار میگیرند كه تنها به عنوان صاحبان كالاها هستند. آنها كار دیگران را در شكل یك كالا خریداری میكنند، درست همانند كار خودشان كه به شكل كالا درآمده است. كمیت كار اجتماعی كه آنها در اختیار دارند، در این شرایط با كمیت كاری برابراست كه در كالا تبلور یافته است. همان كالایی كه آنها خریداری میكنند. اما هنگامی كه در بخشهای بعدی او به مسئله مبادله بین كار مادیت یافته و كار زنده بین سرمایهدار و كارگر میپردازد، تاكید میكند كه ارزش كالا به وسیله كمیت كاری تعیین نمیشود كه در آن وجود دارد، بلكه به وسیله كمیت– كه متفاوت با آن است– كار زنده دیگرانی تعیین میشود كه او میتواند در اختیار بگیرد، یعنی بخرد. آدام اسمیت در حقیقت به این وسیله نمیگوید كه كالاها خودشان به بیش از زمان كاری مبادله نمیشوند كه در آنها به كار رفته؛ بلكه افزایش ثروت، افزایش ارزشی كه در كالا تبلور یافته است و مقدار این افزایش، به میزان كمیت كار زندهای بستگی دارد كه كار مادیت یافته را به كار میگیرد. و آدام اسمیت هر چند در این زمینه مسیر درستی را میرود اما در این نقطه گفتههایش مبهم است.
[ ٢. تصور عمومی آدام اسمیت از ارزش اضافه. بینش او در باره سود، اجاره و بهره به عنوان محصول تولید كار كارگر]
ا٢۵٠اا در بخش ٦ كتاب اول، آدام اسمیت از آن روابطی كه در نظر گرفته است كه در آن تولید كنندگان تنها به عنوان فروشندگان و صاحبان كالاها با یكدیگر برخورد میكنند عبور میكند و به روابط مبادله بین آنها كه دارندگان شرایط كار هستند و آنها كه تنها صاحب نیروی كار هستند، میرسد. او میگوید:
“در وضعیت اولیه و خشن جامعه كه پیش درآمد انباشت سرمایه و مالكیت زمین است، مالكیت میان كمیت كار ضروری برای به دست آوردن ابژههای مختلف، به نظر میرسد كه تنها شرایطی كه میتواند هر نقشی را برای مبادله آنها با یكدیگر فراهم كند، آماده است… این مساله طبیعی است كه آن چه كه به طور عادی در دو روز به وجود میآید یا در دو ساعت كاری تولید میشود باید دو برابر آن چیزی ارزش داشته باشد كه به طور عادی در یك روز یا یك ساعت كاری تولید میشود،” (همان منبع ص ۵٢T. I. بخش ششم صفحات ٩٤ - ٩۵ گارنیر).
میتوان گفت كه زمان كار لازم برای تولید كالاهای مختلف، تعیینكننده نسبتی است كه آن كالاها با یكدیگر مبادله میشوند یا آن كه ارزش مبادله آنها با این تناسب سنجیده میشود.
“در این وضعیت، تمام تولید نیروی كار متعلق به كارگر است؛ كمیت كاری كه به طور عادی به كار گرفته شده تا مورد استفاده قراركیرد یا هر كالائی را تولید كند. این تنها شرائط است كه میتواند كمیت كاری را تنظیم كند كه باید به طور عادی خریداری یا به كار گرفته شده و یا در معرض مبادله قرار گیرد. ( همان منبع ص ۵٣) گارنیر ص ٩٦.
در نتیجه در چنین وضعیتی كارگر صرفا یك فروشنده كالاست و كسی كه كار ِفرد دیگری را در دست میگیرد تنها خریدار كالای دیگران است، با كالای خودش. بدین ترتیب او به وسیله كالای خودش سرپرست تنها میزانی از كالای دیگران است كه متعلق به آنها است، و در این صورت هر دو، مبادله كالاهایی در برابر یكدیگر هستند و ارزش مبادله كالاها به وسیله زمان كار و یا كمیت كاری كه آنها در خود دارند، معین میشود.
اما آدام اسمیت چنین ادامه میدهد:
“به زودی دارایی در دستان اشخاص خاصی جمع میشود، بخشی از آنها به طور طبیعی آن ثروت را در ایجاد كار برای مردم صنعتگر به كار میگیرند، مردم صنعتگری كه به بوسیله مواد و وسایل زندگی به خدمت در میآیند، برای آن كه به وسیله فروش كارشان و یا خرید آن چه كه كار آنها به ارزش مواد اضافه میكند، سودآوری دارند” (همان منبع ص ۵٣ گارنیر ص ۵٦).
در این جا قبل از آن كه ما پیشتر برویم توقف میكنیم. در مرحله اول “مردم صنعتگر” از كجا میآیند، آنهایی كه مالك ابزار تولید و وسایل كار نیستند - مردمی كه در زمین و هوا معلقند؟ اگر ما آدام اسمیت را از عبارات سادهاش جدا كنیم، این مسئله هیچ چیز بیشتر از آن نیست كه بگوییم: تولید سرمایهداری از لحظهای آغاز میشود كه كار متعلق به یك طبقه است و طبقات دیگر نیروی كار را در اختیار دارند. این جدایی نیروی كار از شرایط كار پیش شرط تولید سرمایهداری است.
ثانیا آدام اسمیت منظورش از این كه میگوید استخدامكنندگان كارگر، كارگران را به كار میگیرند “ برای آن كه با فروش كار آنها سود ببرند چیست؟ ا٢۵1اا یا چرا كار آنها ارزش كالاها را افزایش میدهد؟
آیا منظور او از گفتن این مسایل آن است كه سود از فروش به دست میآید، و این كه كالا بیش از ارزش خودش فروخته میشود - این همانی است كه استوارت آن را سود حاصل از بیگانه شدن مینامد، كه چیزی نیست به جز انتقال ثروت بین بخشهای مختلف اجازه بدهید كه خودش به این سوال جواب دهد.
“در مبادله كاملا مانوفاكتوری، چه به خاطر پول یا كار” (در این جا مجددا يك مبناي خطای جدید است) “و یا برای كالاهای دیگر باشد، بیشتر و فراتر از آن چه كه ممكن است برای پرداختن قیمت مواد كافی باشد و همچنین پرداخت دستمزد كارگر، بعضی چیزهایی باید برای سودهای به دست آمده از كار پرداخت شود كه درآمد را در این ماجراجویی به خطر میاندازد.” (همان منبع ص ۵٣ گارنیر همان صفحه)
ما بعدا به این به خطر انداختن برمیگردیم (یادداشتهای جلد سوم ص ١٧٣ را ملاحظه كنید) در بخش عذر تقصیر در پیشگاه سود (٢٩). این چیزها برای سودهای به دست آمده هنگامی ارائه میشود كه كار كاملا مبادله شده است، آیا از طریق فروش كالا بالاتر از ارزشش به دست میآید؟ آیا این مساله همان بیگانگی سود استوارت نیست؟
“ارزش” آن طور كه آدام اسمیت بلافاصله توضیح میدهد “عبارت از چیزی است كه كارگر به مواد اضافه میكند. بدین ترتیب خودش را در آن حل میكند” (هنگامی كه تولید سرمایهداری آغاز شد) “در دو بخش، یكی پرداخت دستمزدها و دیگری سودهای استخدامكننده بیشتر از مواد اولیه و دستمزدی است كه او قبلا پرداخته است.” (همان منبع ص ۵٣ گارنیر ص ٩٦ - ٩٧)
بدین ترتیب در این جا آدام اسمیت به صراحت چنین میگوید: سود كه بر مبنای فروش محصو لات كامل مانوفاكتوری به دست میآید، از خود فروش نیست، از فروش كالا بالاتر از ارزشش نیست و همچنین سود از خود بيگانه نیست. این ارزشی است كه مربوط به كمیت كاری میشود كه كارگر به مواد اضافه كرده است و به دو بخش تقسیم میشود. یك بخش به پرداخت دستمزد یا آن كه برای دستمزدشان پرداخت میشود و با این تبادل كارگر به همان میزان كاركردش به شكل دستمزد دریافت میكند. بخش دیگر سازنده سود سرمایهدار است كه آن بخش كمیت كاری است كه او فروخته است بدون آن كه مزدی برای آن پرداخت كرده باشد. بدین ترتیب اگر او كالا را به ارزش خود بفروشد به خاطر زمان كاری است كه در آن نهفته است. به زبان دیگر اگر او آن را با كالاهای دیگر مبادله كند و بر مبنای قانون ارزش رفتار كند، این سود ریشه در این حقیقت دارد كه سرمایهدار برای بخشی از كار كارگر چیزی پرداخت نكرده است، اما با این وجود آن را فروخته است. آدام اسمیت بدین ترتیب خودش ایدهای را نقض میكند كه در آن تمام تولید كار متعلق به كارگر نیست. او مجبور میشود كه آن كالا و یا ارزش آن را با صاحب سرمایه تقسیم كند، و قانون تملكی را نقض كند كه در مبادله كالاها بین یكدیگر وجود دارد. قانونی كه ارزش مبادله در آن به وسیله كمیت زمان كار مادیت یافته در آن معین میشود. در حقیقت برعكس، او سود سرمایهدار را محصول این حقیقت میداند كه سرمایهدار بخشی از كاری را نپرداخته كه به كالا اضافه شده است، و این بدان خاطر است كه سود او در فروش كالا افزایش یافته است. ما خواهیم دید كه چگونه آدام اسمیت فراتر از آن به صراحت، سود را متعلق به كاری میداند كه به وسیله كارگر شكل گرفته و آن فراتر و بالاتر از كمیتی است كه كارگر برای مزدش دریافت كرده است. به گونهای كه میتوان گفت كه آن كار را با یك معادلی جایگزین كرده است. بدین ترتیب آدام اسمیت ریشه واقعی ارزش اضافی را میشناسد و در همان زمان او تاكید میكند كه سود از انباشتهای قبلی به وجود نیامده است . ارزش آن– هر چند كه ممكن است در پروسهی واقعی كار مفید باشد– صرفا در تولید مجدد ظاهر میشود؛ اما به طور وسیعی از كار جدیدی به دست میآید كه كارگر به مواد اولیه در پروسه تولید اضافه كرده است به طوری كه آن انباشتهای اول همانند ابزار كار یا وسایل كار هستند.
از طرف دیگر، عبارت “در تبادل كامل مانوفاكتوری چه با پول یا كار یا سایر كالاها …” غلط است (و مربوط میشود به مغشوش بودنی كه قبلا تذكر داده شد).
اگر مبادله كالا در برابر پول یا در برابر كالا، به وجود آورنده سود از فروش بیشتر كار به نسبت خرید آن است، از این حقیقت ناشی میشود كه یك كمیت برابر مادیت یافته از كار با یك كمیت برابر كار زنده مبادله نمیشود. بدین ترتیب آدام اسمیت نباید مبادله برای پول یا برای كالاهای دیگر را به همان پایهای قرار دهد كه مبادله كامل مانوفاكتور در برابر كار. برای این تبادل اولیه، ارزش اضافه از این حقیقت به وجود آمده است كه كالاها به ارزش خودشان مبادله شدهاند، متناسب با زمان كاری كه در آنها نهفته است، در حالی كه به هر ترتیب بخشی از كار پرداخت نشده است. در این جا چنین فرض شده است كه سرمایهدار كمیت برابری را از كار گذشته با كمیت برابری از كار زنده مبادله نمیكند؛ كه كمیتی از كار زنده كه به وسیله او تصاحب میشود بیش از كمیت كار زندهای است كه او بابتش پرداخت كرده است. در غیر این صورت مزد كارگر برابر با ارزش تولید اوست. سود مبادله محصولات كامل در برابر پول یا كالاها، اگر آنها به ارزش خودشان مبادله شوند، از این حقیقت ناشی میشود كه مبادله بین مانوفاكتور و كار زنده نیاز به قوانین دیگری دارد؛ كه برابرها در این جا مبادله نمیشوند. بدین ترتیب در این مورد نباید مسائل با یكدیگر در هم آمیخته شوند.
سود هیچ چیز به جز محصول ارزشی نیست كه كارگر به مواد كار اضافه كرده است. هر چند آن چه كه آنها به مواد اضافه كردهاند چیزی به جز كمیتی از كار نیست. زمان كار كارگر بدین ترتیب به دو بخش تقسيم ميشود: یك بخش كه بابت آن دستمزد از سرمایهدار دریافت میكند؛ و بخش دیگری كه او به سرمایهدار میدهد و سود سرمایهدار را میسازد. آدام اسمیت به درستی خاطرنشان میكند كه تنها بخشی از (ارزش) كار كه كارگر جدیدا به مواد اضافه میكند به دستمزد و سود تبدیل میشود ، كه میتوان گفت ارزش اضافی جدیدا خلق شده به خودیخود هیچ كاری با بخشی از سرمایهای ندارد كه از پیشریخته شده است (به عنوان مواد و ابزار). آدام اسمیت كه بدین ترتیب سود را به كار پرداخت نشده دیگران مربوط میداند به یك باره میگوید:
“ممكن است چنین فكر شود، كه سود سرمایه فقط نام دیگری از دستمزد نوع مخصوصی از كار است، كار معین و مشخص.” (همان منبع ص ۵٣ گارنیر ص ٩٧)
آدام اسمیت نظریه غلط كار مدیریتی را رد میكند. ما به این مساله بعدا باز خواهیم گشت و در بخش دیگر به آن خواهیم پرداخت. (٣٠) در این جا تنها مساله مهم تاكید بر آن است كه آدام اسمیت موضوع راخیلی روشن شناخته است، مطلب را بیان كرده و شدیدا به تضاد میان نظریه او در باره اساس سود و این نظریه شرمگینانه تاكید میكند. پس از آن كه او این اختلاف فاحش را بیان میكند چنین ادامه میدهد:
ا٢۵٣اا "در این وضعیت تمام تولید نیروی كار همواره متعلق به كارگر نیست. او باید در بسیاری مواقع آن را با صاحب سرمایه كه او را استخدام كرده است، تقسیم كند. این كمیت كار نیست كه به طور عادی استخدام میشود تا هر نوع كالایی را تولید كرده یا به دست آورد، همچنین تنها شرایط كار(ابزار ساختمان و مواد اوليه ) نمیتواند كمیتی را اداره كند كه باید به طور عادی خریداری، سرپرستی یا مبادله كند. یك كمیت اضافه به طور مشخص باید تبدیل به سود سرمایهای شود كه برای دستمزد و ابزار و مواد آن كار مصرف شده است. “ (همان صفحات ۵۴- ۵۵ گارنیر ص ٩٩)
این كاملا صحیح است. تولید سر مايه داري ، كار را به صورت مادی در میآورد - در شكل پول یا كالا - همواره در كنار خرید كمیتی از كار كه در درون خود دارد یك “كمیت اضافی را دارد “ كه عبارت است از كار زنده “برای سود سرمایه”؛ كه در هر جا، به زبان دیگر مفهومی جز تصاحب برای هیچ، تصاحب بدون پرداخت در برابر آن، یعنی بخشی از كار زنده، ندارد. آدام اسمیت بیش از ریكاردو در این زمینه با شدت تاكید میكند كه چگونه این تغییر با تولید سرمایهداری آغاز شد. از طرف دیگر، او از ریكاردو عقبتر است زیرا او هرگز قادر به آزاد كردن خود از این نقطه نظر نیست – گر چه او در این قسمت خودش را به وسیله تحلیل خودش رد میكند – كه از درون این رابطه تغییر یافته میان كار مادیت یافته و كار زنده، تغییری در تعیین ارزش نسبی كالاها به وجود میآید كه در رابطه با یكدیگر بیانكننده هیچ چیز به جز كار مادیت یافته نیستند و كمیت ارائه شده از كار مادیت یافته را ارائه میدهند.
پس از تبلور ارزش اضافی در یك شكل، شكل سود، به عنوان بخشی از كار كه كارگر آن را ارائه داده و بیش از آن بخش از كاریست كه بابت آن دستمزد گرفته است، او همان رفتار را با سایر اشكال ارزش اضافی همانند اجاره زمین دارد. یكی از شرایط عینی كار آن است كه از كارگر بیگانه شده باشد، و بدین ترتیب، به مالكیت دیگري در آمده باشد، كه تبدیل به سرمایه شود؛ دیگري كه عبارت است از خود زمین و زمین به عنوان مالكيت زمين . بدین ترتیب پس از برخورد با صاحبان سرمایه، آدام اسمیت چنین ادامه میدهد:
“به زودی زمين هر كشوری به طور كلی تبدیل به مالكیت خصوصی میشود، و صاحبان زمین همانند سایرین عاشق درو كردن جایی هستند كه هرگز نكاشتهاند، و خواهان اجارهای هستند كه حتی برای تولید طبیعی به وجود آمده است… او “كارگر” باید سهمی از آن چه كه كار او به دست آورده و یا تولید كرده است به صاحب زمین بپردازد. این سهم یا چیزی كه شبیه به آن باشد، قیمت این سهم، شامل اجاره زمین است. “ (همان منبع ص ۵۵ گارنیر ص ٩٩ - ١٠٠)
همانند سود به دست آمده در صنعت، اجاره زمین تنها بخشی از كاری است كه به وسیله كارگر به مواد و آن چه كه او ارائه میدهد، اضافه شده، چیزی كه به صاحب زمین پرداخت شده بدون آن كه چیزی برای آن (از قبل) پرداخت شده باشد؛ بدین ترتیب تنها بخشی از زمان كار اضافی است كه به وسیله او شكل گرفته كه بیش و فراتر از بخش زمان كاری است كه او كار كرده است تا دستمزدش را دریافت كند. یا آن كه یك معادلی داشته باشد برای زمان كاری كه در برگیرنده دستمزدش باشد. بدین ترتیب آدام اسمیت ارزش اضافی را به عنوان كار اضافه تصور میكند - كار اضافیای كه شكل گرفته و واقعی شده در كالایی است كه بیش از كار پرداخت شده میارزد، كاری كه معادل خودش را به صورت دستمزد گرفته است - ا٢۵٤اا به طوری كه سود در یك حوزه معین است و اجاره زمین صرفا شاخههای اوست. بدین ترتیب او ارزش اضافی را به عنوان یك مقولهای مربوط به خودش متمایز نمیكند، و آن را از اشكال خاصی جدا میكند كه به عنوان سود و اجاره در نظر میگیرد. این است مبنای بیشتر اشتباهات و برداشتهای نامناسب در تحقیقات او و حتی بیشتر در كار ریكاردو.
شكل دیگری كه ارزش اضافی در آن ظاهر میشود، عبارت است از منافع سرمایه، به شكل پول. اما آدام اسمیت این “منافع پولی همواره” را در همان بخش چنین توضیح میدهد:“یك درآمد مشتق كه اگر از سودی كه به شكل پول، به دست میآید، پرداخت نشود، باید از منابع دیگر درآمد پرداخته شود“ “ (بدین ترتیب اجاره و یا دستمزد و سپس در بخش دیگر مزد متوسط را در نظر میگیرد، كه ریشه در ارزش اضافی ندارد اما محصول خود دستمزد است- و در این شكل، همان گونه كه ما بعدا فرصت پرداخت به آن را داریم در تولید سرمایهداری توسعه نیافته ظاهر میشود - یا اینكه تنها شكل دیگری از سود است ٣١ ) مگر آن كه احتمال داشته باشد وامدهندهای كه آدم ولخرجی است، وام دیگری بپردازد تا منافع وام اولی را بگیرد. “(همان منبع ص ۵٨ گارنیر ص ١٠۵ - ١٠٦)
بدین ترتیب بهره، بخشی از سودی است كه به وسیله سرمایه استقراضی به وجود میآید؛ در این زمینه این تنها یك شكل ثانویهای از خود سود است، یك شاخه از سود، و بنابراین تنها قسمت قسمت شدن بیشتری است كه میان اشخاص مختلفِ تصاحبكننده ارزش اضافی به شكل سود، انجام میگیرد. یا پرداختی است از اجاره. به هر تر تيبي كه مناسب باشد . یا آن كه وامگیرنده بهرهی خودش یا شخص دیگر صاحب سرمایه را میپردازد. در این زمینه این مساله به وجودآورندهی ارزش اضافی نیست، بلكه صرفا سهمهای مختلفی از ثروت موجود است، نوسان ثروتی است كه میان بخشهای مختلف تقسیم میشود و به عنوان سودی است كه بیگانه شده است. رفتن به فراتر از این مساله، هنگامی كه منفعت به هر ترتیب شكلی از ارزش اضافی نیست (و هنگامی كه محصول دستمزد یا شكلی از سود باشد از این مساله مستثنی است؛ آدام اسمیت به این مساله بعدا نیز توجه ندارد) پس بهره تنها شكل ثانویه ارزش اضافی است، بخش خالصی از سود یا اجاره (كه تنها سهم آنها را تحت تاثیر قرار میدهد) و بدین ترتیب بهره چیزی به جز بخشی از ارزش اضافی پرداخت نشده نیست.
“سرمایهای كه برای بهره، وام داده میشود همواره به عنوان یك سرمایه به وسیله وامدهنده در نظر گرفته میشود. وامدهنده انتظار دارد كه در زمان معینی به او باز گردانده شود، و این كه در زمان مشخص وامگیرنده به او سود سالانه را برای استفاده از آن بازگرداند. وامگیرنده ممكن است آن وام را به عنوان سرمایه به كار ببرد و یا به عنوان پولی كنار بگذارد كه برای مصرف فوری لازم است. اگر آن را به عنوان سرمایه به كار ببرد، از آن در تداوم تولید كارگران استفاده میكند كه ارزش و سود را بازتولید میكند. در چنین وضعیتی او میتواند هم سرمایه را بازتولید كند و هم منافعش را بپردازد بدون آنكه سرمایهای را منتقل كند یا به منابع دیگر درآمد آسیبی وارد كند. اگر وام گیرنده وام را به عنوان سرمایه ذخیره شده برای مصارف فوری در نظر بگیرد، او به عنوان یك ولخرج یا اصراف كننده اموال عمل كرده است، چیزی كه برای حمایت از تداوم كار صنعت لازم است. در این وضعیت او نمیتواند سرمایه را بازتولید كرده و بهره را بپردازد، بدون آن كه دربخشی از سرمایه یا ولخرجیهای منابع دیگر را همانند اجاره زمین و یا اموال دیگر صرفهجویی كند” (جلد ٢ بخش ٢ قسمت ۵ ص ١٢٧ تصحیح مك كلوچ).
ا٢۵۵اا بنابراین در این جا پول وام گرفته شده به معنی سرمایه است كه در هر صورت به عنوان سرمایه به كار میرود، و ایجاد سود میكند. در چنین وضعیتی منافعی كه وامگیرنده به وامدهنده میپردازد هیچ چیزی به جز سود نیست كه تحت نام مخصوص پرداخت میشود. یا آن كه در حقیقت او پول وام داده شده را مصرف میكند. بدین ترتیب او ثروت وامدهنده را افزایش میدهد و در برابر سهم خودش را كاهش میدهد. آن چه كه جایگزین میشود تنها نسبتهای مختلف ثروتی است كه از دست یك آدم ولخرج به دست وامدهنده انتقال مییابد، اما هیچ گونه ارزش اضافی ایجاد نشده است. بدین ترتیب بهره در هر صورت بیانی از ارزش اضافی است، كه هیچ چیز نیست به جز بخشی از سود، كه خودش باز هیچ چیز نیست به جز شكل معینی از ارزش اضافی كه آن هم عبارت است از كار پرداخت نشده است.
در انتها آدام اسمیت مشاهده میكند كه به همین ترتیب تمام درآمدهای اشخاصی كه با دریافت مالیات ارتزاق میكنند چه به صورت دستمزد باشد، در این صورت به دست آمده از دستمزدهای خودشان است؛ و یا ریشه آنها در سود و اجاره است، بنابراین تنها بیانكننده سهم مختلف بخشهای جامعه هستند كه مصرفكننده سود و اجاره میباشند كه خود آنها هیچ چیز به جز اشكال مختلفی از ارزش اضافی نیست.
“تمام مالیاتها و تمام درآمدهایی كه از آن حاصل میشود، تمام دستمزدها، خدمات و پرداختهای سالانه از هر نوع، در نهایت از سه منبع مشخص درآمد به دست میآیند، حال چه به فوریت پرداخت شوند و یا در میان مدت، از دستمزد كارگر، سودهای سهام یا اجاره زمین هستند (ثروت ملل چاپ او. یو. پی. ص ۵٨ و گارنیر بخش ۵ ص ١٠٦)
بنابراین بهره پول همراه با مالیاتها یا درآمدهای ناشی از مالیاتها– چه آن كه آنها از خود دستمزدها بیرون نیامده باشند– صرفا سهمی از سود و یا اجاره هستند، كه خودشان در یك چرخش دیگر از ارزش اضافی ناشی شدهاند، كه همان كار پرداخت نشده است.
این همان تئوری عام آدام اسمیت در باره ارزش اضافی است.
در جای دیگری آدام اسمیت نظریه خود را به یك سوال كامل خلاصه میكند، كه آن را مشخص تر بیان كردیم و نشان میدهد كه تلاش میكند تا به هر ترتیب اثبات كند كه ارزش به وسیله كارگر به تولید اضافه میشود (پس از كسر ارزشهای تولید، ارزش مواد خام و ابزار كار) هیچ چیزی به جز زمان كاری كه در محصول موجود است باقی نمیماند زیرا كارگر خودش این ارزش را به طور كامل تصاحب نمیكند، بلكه ان را تقسیم میكند– ارزش یا تولید– با سرمایهدار و صاحب زمین. در وضعیتی كه ارزش كالا میان تولیدكنندگان آن كالا به طور طبیعی تقسیم میشود هیچ چیز در طبیعت این ارزش تغییری به وجود نمیآورد و یا در رابطه با ارزش كالاها به نسبت یكدیگر تغییری ایجاد نمیشود.
“هنگامي كه مالكيت زمین خصوصی میشود، صاحب زمین خواهان سهمی از تمام تولیداتی است كه كارگر میتواند به وجود آورد یا از روی زمین جمعآوری كند. اجاره آن، اولین چیزی است كه از تولید نیروی كار كسر میشود. نیروی كاری كه بر روی زمین استخدام شده است. این مساله به ندرت اتفاق میافتد كه شخصی كه زمین را میكارد امكان آن را داشته باشد كه محصول را درو كند. نگهداری آن به طور كلی سهمی از درآمد را برای سرپرست به همراه دارد، مزرعهداری كه او را استخدام كرده است، و كسی كه هیچ منافعی در استخدام او ندارد، مگر آن كه او سهمی در تولید كارش داشته باشد، یا آن كه سهم او برایش با سود جایگزین شده باشد. این سود كسر دومی را به وجود میآورد ا٢۵٦اا كسر دومی از […] نیروی كاری كه برای زمین استخدام شده. تولید تمام نیروی كار دیگران كه قابل پرداخت از سهم سود است. در تمام پیشهوریها و مانوفاكتور ها بزرگترین بخش از كارگران با توجه به نیاز استاد كار تعیین میشود كه مواد كار آنها را تهیه میكند و دستمزد و نگهداری آنها تا زمانی است كه كار تكمیل شود. استادكار در محصول كار آنها شریك است، یا در ارزشی كه آنها به مواد اضافه كرده كه فراتر از چیزی است كه به آنها دادهاند؛ و در این سهم سود نیز موجود است. “ (چاپ مك كلوچ جلد ١ فصل ١ بخش ٨ صفحات ١٠٩ - ١١٠)
بدین ترتیب در این جا آدام اسمیت به طور ساده اجاره و سود سر مايه را به عنوان كسری از تولید كارگر توصیف میكند یا ارزش تولید كارگر میداند كه برابر است با كمیت اضافه شده به وسیله او به مواد. هر چند این كسر، به همان گونه كه آدام اسمیت خودش قبلا توضیح داده است، تنها میتواند تركیبی از آن بخش كار باشد كه كارگر به مواد اضافه میكند، بیشتر و فراتر از كمیت كاری كه تنها مزدش پرداخت شده است، یا تنها معادل دستمزدش است؛ كه این مساله همان ارزش اضافی است یعنی بخش پرداخت نشده كار. (بنابراین به طور ضروری، سود و اجاره یا سرمایه و مالكیت زمین هیچ گاه نمیتوانند منبع ارزش باشند.)
[٣. گسترش نظر آدام اسمیت از نظریه ارزش اضافی به تمام حوزههای كار اجتماعی]
ما شاهد پیشرفت بزرگی به وسیله آدام اسمیت در نظریات فیزیوكراتها هستیم این پیشرفت در تحلیل ارزش اضافی و همچنین سرمایه به وجود آمده است. در نظریه فیزوكراتها تنها نوع معینی از كار مشخص – كار كشاورزی - وجود داشت كه ارزش اضافی تولید میكرد. بدین ترتیب هر چه كه آنها بررسی میكردند عبارت بود از ارزش مصرف كار و نه زمان كار و یا كار اجتماعی عام كه منبع ارزش است. در این نوع مخصوص از كار، طبیعی است كه زمین، كه در حقیقت خالق ارزش اضافی است، تشكیلدهنده افزایش (ارگانیك) مواد است – افزایشی كه مواد تولید شده فراتر از مواد مصرف شده، دارند. آنها این مساله را كاملا در شكل محدود شده آن میدیدند و بدین ترتیب با ایدههای جالبتر كنار زده شد. اما برای آدام اسمیت، كار اجتماعی عمومی – بدون اهمیت به آن چه كه چه ارزش مصرفی در آن به كار رفته است – صرفا كمیت ضروری كار، خالق ارزش است. ارزش اضافی چه در شكل سود باشد یا در شكل ثانویه بهره، چیزی جز بخشی از كار نیست كه به وسیله صاحبان شرایط مادی كار به وجود آمده است كه در آن، این شرایط با كار زنده مبادله میشود. برای فیزیوكراتها ارزش اضافی تنها در شكل اجاره زمین ظاهر میشود برای آدام اسمیت اجاره، سود و بهره تنها اشكال مختلف ارزش اضافی هستند.
وقتی كه من از ارزش اضافی صحبت میكنم، در ارتباط با مجموعه مقدار سرمایه پیشریختهشده، به عنوان سود سرمایه، بدان علت است كه سرمایهدار مستقیما مبادرت به تصاحب مستقیم ارزش اضافی میكند، و اهمیت ندارد تحت چه مقولهای او سپس مبادرت به تقسیم ارزش اضافی میان صاحب زمین یا وامدهنده سرمایه میكند. بنابراین مزرعهدار مستقیما به صاحب زمین پرداخت میكند و صاحب مانوفاكتور خارج از ارزش اضافی كه به خود اختصاص میدهد اجاره را به صاحب زمینی میپردازد كه كارخانه را در آن بنا كرده است و بهره را به سرمایهداری میپردازد كه سرمایه را در اختیار او قرار داده است.
ا٢۵٧اا اكنون هنوز باید بررسی شود: ١- آدام اسمیت ارزش اضافی را با سود مخلوط میكند؛ ٢- نظریه او در باره كار مولد؛ ٣- چگونه او بهره و اجاره را از منبع ارزش به دست میآورد و تحلیل نادرست او از “ قیمت طبیعی “ كالاها، به طوری كه ارزش مواد خام و ابزار به صورت جداگانه در نظر گرفته نشدهاند و بدین ترتیب جدا از قیمت و سه منبع درآمد در نظر گرفته نشدهاند.
[۴ اشتباه اسمیت در اتخاذ مسیر ویژهای كه در آن قانون ارزش در مبادله بین سرمایه و مزد كار حاكم است[
مزد یا معادلی كه سرمایهدار برای در اختیار گرفتن نیروی كار میپردازد در شكل بلافصل خود، كالا نیست، بلكه كالای تغییر شكل یافته است، پول است، كالایی كه در شكل مستقل خود دارای ارزش مبادله است، به عنوان مستقیم كار اجتماعی مادیت یافته است، زمان كار به طور عام است.
همانند سایر دارندگان پول، كارگر با این پول به طور طبیعی كالاهایی را به همان قیمت خریداری میكند. (بدون توجه به جزییات آن . برای مثال چیزی كه او در شرایط و در محیط نا مساعدتری میخرد و غیره) او با فروشنده كالاها به عنوان دارنده پول مواجه میشود – به عنوان خریدار. او وارد خود گردش كالا میشود نه به عنوان یك كارگر، بلكه به عنوان مقدار پولی كه برابر مقدار كالا قرار میگیرد، به عنوان مالك كالایی كه به طور عادی، همواره دارای شكل قابل مبادله است. پول او بیش از یك بار تبدیل به كالا شده است كه به عنوان ارزش مصرف در خدمت اوست، و در این پروسه او كالاهایی را به قیمت جاری بازار خریده است – اگر ساده بگوییم به ارزششان خریداری كرده است. در این تبادل تنها به صورت پول – كالا كه بیانگر تغيير شكل است. اما به عنوان یك قانون كلي است ، كه به هیچ وجه به معنای جابجائي حجمی از ارزش نیست. بدین ترتیب كارگر با كار مادیت یافته اش در تولید، هیچ چیز به جز میزان زمان كاری كه تجسم یافته در پولی است كه دریافت میكند، اضافه نكرده است. او نه فقط معادلش را دریافت كرده بلكه كار اضافی هم داده است – كه به طور قطع بخشی از سود است – در حقیقت او (پروسه انجام گرفته، در جريان فروش نیروی كارش، هنگامی كه ما با نتایجش برخورد میكنیم، چندان اهميت ندارد ) ارزشی بیشتر از ارزش مجموعه پولی كه دستمزد او را تشكیل میدهد، ارائه داده . در مقابل ، او با زمان كار بیشتری كمیتی از كار عینیت یافته در پول را خریداری كرده كه به عنوان دستمزد دریافت كرده است. بدین ترتیب میتوان گفت كه به همان طریقی كه او به طور غیرمستقیم همه كالاها را با پول خریده است (كه تنها بیان مستقلی از كمیت معینی از زمان كار اجتماعی است) دریافت او با زمان كار بیشتری كه آن كالاها در بر دارند، برگردانده میشود. هر چند او آنها را به همان قیمتی خریده است كه سایر خریداران و مالكان كالا در تبادل اولیه میخرند. برعكس، پولی كه سرمایهدار برای كاری میپردازد ، شامل مقدار كمتری از كار است، یعنی زمان كار كمتری است، در نسبت به كمیت كار یا زمان كاری كه كارگر در تولید كالا به وسیله خودش جایگزین كرده است. در كنار كمیت كاری كه در برگیرنده همان مقدار از پولی است كه مزد را شكل میدهد، سرمایهدار كمیت بیشتری از كار را خریده است كه برای آن پولی پرداخت نكرده است. اضافهای در برابر كمیت كاری كه در پول پرداخت شده جای گرفته است و به طور قطع این كمیت اضافه كار است كه ارزش اضافه ایجاد شده در سرمایه را به وجود میآورد.
اما همان طور كه پولي ا٢۵٨اا كه سرمایهدار به وسیله آن نیروی كار را میخرد ( در نتیجه واقعی حتی اگر با واسطه مبادله باشد و نه با خرید مستقیم كار ، بلكه با نیروی كار باشد)چیزی نیست به جز شكل تغيير يافته تمام كالاهای دیگر، كه استقلال آنها به عنوان ارزش مبادله وجود دارد. میتوان چنین گفت كه تمام كالاها در مبادله با كار زنده، كار بیشتری را از آن چه در خود دارند میخرند. این مساله مشخص است كه این افزایش بخشی از ارزش اضافه است.
این نبوغ آدام اسمیت است كه به درستی در بخش اول كتاب (بخشهای ۶ و٧ و٨) این مسئله را مورد بررسی قرار میدهد، جائی كه او از مبادله ساده كالاها گذر میكند و قانون ارزش آن را در ارتباط با مبادله بین كالاها و كار زنده كشف میكند كه در مبادله بین سرمایه و مزد كار است، تا آنكه به سود و اجاره به طور كلی میرسد - به طور مختصر به ریشه ارزش اضافی میرسد –و در همانجا احساس میكند كه شكافی ظاهر شده است. او احساس میكند كه به دلیلی - هر جا كه علتی وجود داشته باشد و او نداند كه آن چیست - در نتیجه قانون عینی موقتا بلاتكلیف مانده است: كار بیشتر با كار كمتر مبادله شده (از نقطه نظر كارگر)، كار كمتر در برابر كار بیشتر مبادله شده (از نقطه نظر سرمایهدار). نكتهبینی آدام اسمیت این است كه او تاكید میكند – و مشخص است كه این مساله او را گیج كرده است - كه انباشت سرمایه و ظهور مالكیت بر روی زمین - هنگامی است كه شرایط كار وجود مستقلی را در برابر خود میپذیرد – چیز جدیدی اتفاق میافتد، ظاهرا (و در نتیجه واقعا) قانون ارزش به عكس خود تغییر كرده است. این قدرت تئوریكی اوست كه احساس میكند و به تضاد آن تاكید میكند، درست همان گونه كه ضعف تئوریكی اوست كه این تضاد اعتماد او را به قانون كلی متزلزل میكند، حتی برای مبادله ساده كالاها؛ او درك نمیكند كه چگونه این تضاد خود را نشان میدهد، از درون خود نیروی كاری كه تبدیل به یك كالا میشود، و در شرایط این كالای ویژه ارزش مصرف آن – كه بدین ترتیب هیچ چیزی برای ارزش مبادله آن وجود ندارد - به طور قطع انرژیای است كه ارزش مبادله تولید میكند. ریكاردو جلوتر از آدام اسمیت در این زمینه تضاد ظاهری – و در نتیجه تضاد واقعی - آن را مخلوط نمیكند. بلكه او به دنبال آدام اسمیت در این زمینه حتی تردید نمیكند كه حضور این مساله و در نتیجه گستره ویژهای كه قانون ارزش در دوران سرمایهداری دارد، برای یك لحظه او را دچار مشكل نمیكند یا حتی توجه او را جلب نمیكند. ما بعدا خواهیم دید كه چگونه یك حركت نبوغآمیز از جانب آدام اسمیت تبدیل به حركت ارتجاعی توسط مالتوس میشود به طوری كه در نقطه مقابل نظر ریكاردو قرار دارد. (٣٢)
به طور طبیعی در همان زمان این تحلیل عمیق آدام اسمیت كه او را تبدیل به شخص مردد و نامطمئن كرده بود، زیر پای او را خالی كرد و جلو او را- برعكس ریكاردو - از رسیدن به تركیب و مجموعه تئوریكی نظریه مستقل بنیانهای عام سیستم بورژوایی گرفت.
ا259اا مسایل نقل شده فوق از آدام اسمیت كه در آن كالا بیش از كاری كه در آن موجود است خريد ميكند ، یا آن كه كار ارزش بیشتریدر برابر كالا مي پردازد ، از آن چه كه آن كالا دارای كار است ، به وسیله (HODGSKin)هود اسكين چنین فرموله شده است:
“ قیمت ضروری یا طبیعی{….} به این مفهوم است كه تمام كمیت كار طبیعی كه نیاز است تا كارگر بتواند هر كالایی را تولید كند … كاری كه اساسی است، كه اكنون و در هر جا تنها با پول خریده میشود كه در تبادل با طبیعت است … هر جا كه كمیت كار برای تولید هر كالایی مورد نیاز است، كارگر باید همواره در وضعیت جدید جامعه، كار بیشتری را ارائه دهد تا بتواند آن كالا را به دست آورده و تملك كند، چیزی را كه نیاز دارد تا از طبیعت بخرد. بنایراین افزایش قیمت طبیعی برای كارگر، افزایش قیمت اجتماعی است … ما باید همواره به اختلاف میان قیمت طبیعی و قیمت اجتماعی توجه كنیم HODGSKIN) (.THOMAS (كتاب اقتصاد سیاسی عمومی لندن ١٨٢٧ ص ٢١٩ - ٢٢٠)
در این مطلب هودس كین هم آن چه كه صحیح است را بازتولید میكند و هم آن چه كه مخلوط شده و در هم ریخته است در نظر آدام اسمیت
[۵ . توضیح اسمیت در باره ارزش اضافی به وسیله سود
اصول عامیانه در تئوری اسمیت]
ما قبلا دیدیم كه چگونه آدام اسمیت ارزش اضافی را به طور عام توضیح داد به گونهای كه اجاره زمین و سود تنها اشكال مختلفی از آن و اجزای آن هستند. آن چنان كه او بیان میكند بخشی از سرمایه كه تشكیل یافته از مواد خام و ابزار تولید است، هیچ كار مستقیمی در ارتباط با ایجاد ارزش اضافی انجام نمیدهد. ارزش اضافي منحصرا ناشي از اضافه شدن كمیت كاری است كه كارگر بیشتر و فراتر از بخش كار خودش،كه در برابر دستمزد است ، ارائه میدهد. بدین ترتیب این تنها بخشی از سرمایه پیشریختهشدهای است كه از دستمزد به وجود میآید و ارزش اضافی را مستقیما ایجاد میكند و این تنها بخشی از سرمایه است كه نه فقط خود را بازتولید میكند بلكه افزایشی هم به وجود میآورد. از طرف دیگر در مساله سود، ارزش اضافی در مجموعه میزان سرمایه پرداخت شده، محاسبه میشود و علاوه بر اين انواع دیگر تركیبات جدید از بالانس سود، در بخشهای متنوع تولید سرمایه را جبران ميكند .
به علت آن كه آدام اسمیت در اساس یك تحلیل از ارزش اضافی ارائه میدهد اما آن را به طور صریح در شكل مقوله معینی بیان نمیكند كه آن را از اشكال خاصش جدا كند؛ در نتیجه او ارزش اضافی را به طور مستقیم با شكل پیشرفتهتر آن، كه سود است، مخلوط میكند. این خطای آدام اسمیت به وسیله ریكاردو و همه پیروانش تكرار میشود. بنابراین افزایش (به خصوص در نزد ریكاردو، كلا به طور برجستهتری آشكار میشود به این دلیل كه او قوانین اساسی ارزش را در وحدت نظم یافته بيشتري كشف میكند) یك سری از تناقضات، تضادهای حل نشده و بههمریختگی كه طرفداران ریكاردو (همان گونه كه ما بعدا در بخش سود آن را خواهیم دید) تلاش میكنند تا با عباراتی به شیوه اسكولاستیك آن را حل كنند. (٣٣) تجربهگرایی ابتدائی به اشتباهات متافیزیكی یعنی اسكولاستیسم میغلتد، و مشكلات زیادی را برای توضیح پدیده تجربی غیرقابلانكار، به وسیله شكل ساده كه مستقیما از قوانین عمومی انتزاع شده ، متحمل میشود. یا برای نشان دادن این كه آنها مطابق قانون هستند به بحثهای گمراهكننده دست میزنند. در این نقطه جایی كه ما از آدام اسمیت بحث میكنیم مثالی ارائه خواهیم كرد، زیرا در هم آمیختگی به فوریت ایجاد میشود و نه حتی هنگامی كه او به طور ویژه به سود و اجاره میپردازد – اشكال مخصوصی از ارزش اضافی – بلكه جایی كه او در باره آنها تنها به عنوان شكلی از ارزش اضافی به طور عام فكر میكند، همان گونه كه آنها را نتیجه هديه شده از طرف كار به وسیله كارگران بر روی مواد اولیه میداند.
ا٢٦٠اا پس از آن كه آدام اسمیت در كتاب اول بخش ششم میگوید كه“ ارزشی كه كارگر به مواد اضافه میكند، خودش را به دو بخش تقسیم میكند، بخشی كه مزد او را میپردازد و بخش دیگر سود كارفرمایی را تامین میكند كه تمام سرمایه مادی و دستمزدها را از قبل پرداخته است، “ او ادامه میدهد: “ او “ (سرمایهگذار) “ هیچ منافعی برای استخدام آنها ندارد مگر آن كه انتظار داشته باشد كه از فروش كار آنها چیزی بیش از آن چه كه جایگزین سرمایهاش برای آنها میشود، به دست آورد؛ و او هیچ منافعی برای به كارگیری سرمایهای بزرگتر به جاي سرمایه كوچكتر ندارد، مگر آن كه سود او مقدار سهم او را افزایش داده تا درآمدش گسترش یابد. “ (همان منبع ص ۵٣)
ما در ابتدا گفتیم: ارزش اضافی مازادی است كه سرمایهگذار فراتر از میزان ارزشی دریافت میكند كه براي جایگزیني سر مايه او مورد نياز است . كه به وسیله آدام اسمیت به آن بخش از كاری تقلیل مییابد كه كارگر انجام میدهد تا فراتر از دستمزد پرداختی باشد. - و بدین ترتیب این افزایش صرفا از بخشی از سرمایه به دست میآید كه براي دستمزد پرداخت شده است. در عین حال او بلافاصله این افزایش را به شكل سود در نظر میگیرد - و بدین ترتیب او چنین فكر میكند كه این افزایش فراتر از مجموع ارزش سرمایه به كار رفته است، “فراتر از تمام سرمایه اعم از مواد اولیه و دستمزدی است كه او پرداخته است”. (این یك اشتباه نظری است كه ابزار تولید در اینجا از محاسبه كنار گذارده میشوند) بنابراین او ارزش اضافه را مستقیما در شكل سود میبیند. و از این جا است كه مشكلات به زودی ظاهر میشود.
آدام اسمیت میگوید “ سرمایهداری هیچ منفعتی در استخدام آنها ندارد، مگر آنكه انتظار داشته باشد از فروش كار آنها، چیزی بیشتر از آنچه كه برای جایگزینی سرمایهاش پرداخته، دریافت كند. “
با در نظر گرفتن مناسبات كاپیتالیستی این كاملا صحیح است. سرمایهدار برای آن تولید نمیكند كه نیازهایش را با تولید برآورده كند؛ او مطلقا به خاطر مصرف مستقیم خود تولید نمیكند. او بدان خاطر تولید میكند تا ارزش اضافی بدست آورد . اما این فرض مسلم – كه تولید سرمایهداری آن را در نظر میگیرد و نه چیزی بیش از آن، تولید سرمایهداری جهت ارزش اضافی – به وسیله آدام اسمیت برای توضیح ارزش اضافی به كار نرفته است. همان گونه كه برخی از شاگردان نادان او نتیجتا انجام دادند؛ باید گفته شود كه او وجود ارزش اضافی را به وسیله منافع سرمایهداران توضیح نداد و یا به وسیله تمایل سرمایهدار به دريافت ارزش اضافی صورت نمیگیرد، بلكه برعكس او قبلا ارزش اضافی را از ارزشی بیرون آورده بود كه كارگر به مواد اولیه اضافه میكند و چیزی بیشتر از آنی است كه كارگران در مبادله برای دريافت دستمزد ارئه كردهاند . اما سپس او به یك باره چنین میگوید: سرمایهدار هیچ منافعی برای استخدام سرمایه بیشتر ندارد، مگر آن كه سهمی داشته باشد كه بیش از سرمایه پیشریخته شده باشد. در این جا سود به وسیله طبیعت ارزش اضافی توضیح داده نمیشود بلكه به وسیله منفعت سرمایهدار توضیح داده میشود چیزی كه نادانی محض است.
آدام اسمیت احساس نمیكند كه بدین ترتیب مستقیما ارزش اضافی را با سود و سود را با ارزش اضافی در هم ریخته است، او قانون اساسی ارزش اضافی را واژگون میكند قانونی كه به درستی ایجاد شده است. ا٢٦١اا اگر ارزش اضافی تنها بخشی از ارزش است (یا كمیتی از كار است) كه به وسیله كارگر بدان اضافه شده و در وضعیتی است كه بیشتر از بخشی است كه او به مواد اولیه اضافه كرده است تا جایگزین دستمزدش باشد، چرا باید این بخش دوم در نتیجه مستقیم ارزش سرمایه پیش ریخته شده، رشد كند و بزرگتر از بخش دیگر باشد؟ تضاد به وجود آمده در مثالی كه آدام اسمیت خودش بلافاصله به دنبال این مساله میآورد حتی مشخصتر است تا این نظریه رارد كند كه سود عبارت از مزدی برای كار سرپرستی است.
به همین دلیل او چنین میگوید:
“آنها “ (منظور سودهای سرمایه هستند) “در مجموع متفاوتاند “ (از دستمزدها) “ و به وسیله اصول كاملا متفاوتی تنظیم شدهاند و هیچ سهمی از كمیت، سختی، یا نوآوری بازرسی و یا مدیریت در كار در نظر گرفته شده، ندارند. آنها با یكدیگر ارزش سرمایه به كارگرفته شده را تنظیم میكنند و در گسترش دارایی سهمی كم یا زیاد دارند. اجازه بدهید در نظر بگیریم كه برای مثال در جائی خاص، جایی كه سود سالانه معمولی سرمایه به كار گرفته شده ١٠درصد است، دو مانوفاكتور متفاوت وجود دارد، در هر یك از آنها ٢٠ كارگر استخدام شدهاند از قرار ١۵ پوند در هر سال یا آن كه سیصد پوند در سال در هر كارخانه. اجازه بدهید در نظر بگیریم كه مواد اصلی سالانه شكل گرفته در یكی تنها هفتصد پوند میارزد، در عین حال مواد ظريف تر در دیگری هفت هزار پوند میارزد. سرمایه سالانه به كار گرفته شده در یكی در این زمینه تنها مبلغ یك هزار پوند است ؛ در حقیقت سرمایه به كار گرفته شده در دیگری بالغ بر ٧ هزار و٣٠٠ پوند با نرخ ١٠درصد بدین ترتیب در یك كارخانه باید انتظار داشت كه سالانه سود حدود فقط یك صد پوند باشد؛ در حالی كه در دیگری انتظار میرود در حدود ٧٣٠ پوند باشد اما هر چند سودهای آنها متفاوت است كار بازرسی و مدیریت ممكن است در هر یك از آنها یكسان و یا تقریبا همان باشد. “ (همان منبع صفحات ۵٣ - ۵۴) (گارنیر همان منبع)
از ارزش اضافی در شكل عام خود ما مستقیم به یك نرخ عمومی سود میرسیم كه هیچ خط مستقیمی برای عملكرد آن نیست. اما اجازه بدهید از آن بگذریم! در هر دو كارخانه بیست كارگر استخدام شدهاند؛ در هر دو كارخانه مزد آنها برابر است با سیصد پوند. بدین ترتیب اثبات این كه احتمالا نوع برتری از كار استخدام شده در یكی در مقایسه با دیگری باشد، وجود ندارد، بدین ترتیب یك ساعت كار و همچنین یك ساعت ارزش اضافی در یكی برابر است با چند ساعت كار اضافی در دیگری. برعكس همان معدل كار در هر دو به عنوان برابری شكل دستمزد آنها فرض گرفته شده است. بدین ترتیب چگونه كار اضافی كه كارگران اضافه كردهاند، میتواند فراتر از قیمت مزدشان باشد، كه هفت برابر بیش از آن كارخانه دیگر میارزد؟ یا آن كه چگونه باید كارگران در یك كارخانه كار كنند، زیرا كه موادی كه آنها بر روی آن كار میكنند هفت برابر گرانتر از دیگری است، كه هفت برابر بیشتر كار اضافی را در مقایسه با كارخانه دیگری آماده كنند، در حالی كه در هر دو كارخانه كارگران همان دستمزد را دریافت میكنند، و بدین ترتیب همان زمان را برای بازتولید دستمزدشان دارند ا٢٦٢اا ؟
هفت برابر بزرگتر بودن سود در یك كارخانه در مقایسه با دیگری - یا به طور عام قانون سود، كه سهم عظیم سرمایه پیش ریخته شده است – بنا بر این بدیهی است كه تضادهای قانون ارزش اضافی یا سود (بدان گونه كه آدام اسمیت هر دو را به طور یكسان ارائه میكند) صرفا تركیب یافته از كار اضافی پرداخت نشده كارگر است. آدام اسمیت این مساله را با فكر نكردن به آنها به سادگی كنار میگذارد، بدون كمترین بدگمانی به تضادی كه ظاهر شده است. تمام پیروانش – از آنجا كه هیچ كدام آنها ارزش اضافی را به طور كلی در نظر نمیگیرند، به عنوان چیزی متفاوت از اشكال معین - به دنبال او میروند و مشتاقانه اورا دنبال میكنند. همانطور كه قبلا گفته شد این مسئله در مورد ریكاردو خیلی برجستهتر است.
آدام اسمیت ارزش اضافی را نه تنها در سود بلكه همچنین در اجاره و زمین حل میكند – دو نوع ویژهای از ارزش اضافی، كه تحرك آنها به وسیله قوانین كاملا متفاوتی معین میشود - از این جا است كه مجبور نیست همان برخورد با شكل عام انتزاعی را به صورت يكسان با اشكال ویژه دیگر داشته باشد. تمام اقتصاددانان بورژوازی پس از اسمیت، همانند او، فاقد درك تئوریكی مورد نیاز برای تشخیص اشكال مختلف مناسبات اقتصادی باقیمانده در شكل كلان خود و منافع در تجربه عینی در دسترس هستند. بنابراین آنها برای ارائه تصور صحیحی از پول ناتواناند، زیرا آنچه كه مورد سوال است تنها تغییرات مختلف در شكل ارزش مبادله است در حالی كه بخش اعظم ارزش بدون تغییر باقی میماند.
[٦ . اشتباهات نظری آدام اسمیت در باره سود، اجاره زمین و دستمزد به عنوان منابع ارزش]
لودر دال در كتاب تحقیق در ماهیت و منشاء ثروتهای عمومی (پاریس ١٨٠٨ ترجمه شده توسط LAGENTIE از LAVAISSE ) به آدام اسمیت به خاطر بیانش از ارزش اضافی اعتراض میكند – او میگوید به خاطر ارائه نظریهای كه قبلا به وسیله LOCKE ارائه شد – بر طبق این نظریه سرمایه منبع اصلی ثروت نیست، هم چنان كه آدام اسمیت میگوید، بلكه فقط یك منبع فرعی است و در این رابطه چنین میگوید:
“ بیش از یك قرن پیش آقای لاك به زیبایی تقریبا همان نظریه را ارائه داد “ (همانند آدام اسمیت …) “ او میگوید كه پول عبارت از چیزی بیثمر است و چیزی تولید نمیكند به جز آن كه درآمد را جابه جا میكند و سودی كه از كار یك مرد به دست میآید به جیب مرد دیگری منتقل میكند. “ (لودر دال ص ١١٦)
“ بدین ترتیب اگر این مساله یك ایده صحیح و درستی از سود سرمایه بود، باید به دنبال آن مشخص میشد كه سود سرمایه باید یك مشتق باشد و یك منبع اساسی درآمد نباشد؛ و سرمایه بدین ترتیب به عنوان منبع ثروت در نظر گرفته نمیشود، سود آن تنها از جیب كارگر به مالك سرمایه منتقل میشود. “ (صفحات ١۵٧ - ١۵٨). (همان منبع صفحات ١١٦ - ١١٧)
(لودر دال جیمز مایتلند یك تحقیق در باره طبیعت و اساس ثروت عمومی … ادین بورگ و لندن، ١٨٠۴ صفحات ١۵٧ - ١۵٨)
در این صورت ارزش سرمایه دوباره در تولید ظاهر میشود و نمیتوان آن را یك “ منبع ثروت “ به حساب آورد. در این جا سرمایه چیزی است كه تنها كار را جمعآوری میكند، و به عنوان كمیت معینی از كار مادیت یافته است كه ارزش خودش را به آن تولید اضافه كرده است.
سرمایه مولد ارزش است تنها به عنوان یك رابطه، به گونهای كه یك نیروی واداركننده كار مزدی است، كه آن را مجبور میكند تا كار اضافی را به وجود آورد، یا آن كه نیروی كار تولیدی را ترغیب میكند تا ارزش اضافی نسبی را به وجود آورد. در هر دو حالت سرمایه تنها تولیدكننده ارزش است ا٢٦٣اا و به عنوان صاحب شرایط مادی نیروی كار است، هنگامی كه این نیروی كار از كارگر بیگانه شود؛ تنها به عنوان یكی از اشكال خود كار ِمزدی، به عنوان شرایط كارمزدی است. اما برداشت عادی اقتصاددانان به عنوان ذخیرهكننده كار موجود در پول یا كالاها و یا سرمایه به كار میرود – همانند تمام شرایط كار، حتی نیروی رایگان طبیعت– آنها عملكردهای تولیدی در پروسه كار هستند، كه در تولید ارزش مصرف به كار میروند، اما هیچ گاه منبع ارزش نیستند. زیرا ارزش جدیدی نمیآفرینند، این تنها ارزش مبادله است كه به تولید چیزی میافزاید. میتوان گفت این ارزش مبادله است كه تنها به خودی خود تركیبی است از زمان كار مادیت یافته به گونهای كه كار منبع ارزش آن است.
لودر دال حق داشت كه بگوید كه با همه احترامی كه برای آدام اسمیت قایل است پس از توضیح طبیعت ارزش اضافی و ارزش، به غلط سرمایه و زمین به عنوان منابع مستقلی از ارزش مبادله مطرح شدند.
آنها منابع درآمد برای صاحبانشان هستند به گونهای كه آنها سرآغاز كمیت معینی از كار اضافی هستند كه كارگر باید فراتر و بیشتر از زمان كار مورد نیاز برای تامین دستمزدش انجام دهد. برای مثال آدام اسمیت چنین میگوید:
“ دستمزد، سود و اجاره سه منبع اصلی تمام درآمدها هستند، به همان گونه تمام ارزشهای قابل مبادله. “ (ثروت ملل چاپ OUP ص ۵٧ گارنیر بخش ٦)
درست همان گونه كه میتوان گفت، آنها سه منبع اصلی تمام درآمد هستند، به همان ترتیب غلط است كه بگوییم آنها سه منبع اصلی تمام ارزش مبادله هستند. ارزش كالاها به طور وسیعی به وسیله زمان كاری تعیین میشود كه در آنها وجود دارد. درست پس از آن كه سود و اجاره به عنوان مبالغی از ارزش كسر میشوند و یا از كاری كه به وسیله كارگر به ماده خام اضافه شده است، به وجود میآیند. چگونه آدام اسمیت میتواند آنها را منبع اصلی ارزش مبادله بنامد؟(آنها تنها میتوانند به اين مفهوم باشند كه در حال كسب منابع اصلي باشند وميتوان گفت كه كارگر را وادار كردهاند كه كار اضافی انجام دهد) بدین ترتیب آنها سرفصل (شرایط) تصاحب بخشی از ارزش هستند كه كار مادیتیافته در كالاست، و آنها منبع درآمد برای صاحبانشان هستند. اما تقسیم وتصاحب ارزش، مطمئنا بر مبنای منابع ارزشی كه آن را تصاحب میكند قرار ندارد. اگر این تصاحب انجام نشود، وكارگر تمام تولید كار خود را به عنوان دستمزد دریافت كند، ارزش كالای تولید شده، درست همان است كه قبلا بوده است، گرچه، در این صورت چیزی میان صاحب زمین و سرمایهگذار تقسیم نمیشود.
حقیقت آن است كه مالكیت زمین و سرمایه منابع درآمد برای صاحبانشان هستند و همان چیزی است كه به آنها قدرت میدهد تا بخشی از ارزش ایجاد شده به وسیله كار را به خود اختصاص دهند ولی آنها را به منبع ارزشی تبدیل نمیكند كه به خودشان اختصاص میدهند. اما این مساله همان قدر غلط است كه گفته شود دستمزد منبع اصلی ارزش مبادله است، در حالی كه دستمزدها، یا تداوم فروش نیروی كار، منبع درآمد برای كارگر است. این كار است و نه دستمزد كارگر كه ارزش به وجود میآورد. دستمزدها تنها هم اكنون ارزش موجود هستند. یا اگر ما تمام تولید را در نظر بگیریم، بخشی از ارزش ایجاد شده به وسیله كارگر است كه او خودش تصاحب میكند؛ اما این تصاحب ایجاد ارزش نمیكند. دستمزد او تنها میتواند افزایش یافته یا سقوط كند بدون آن كه ارزش كالای تولید شده به وسیله او تحت تاثیر قرار گیرد. ا٢٦٣اا
ا٢٦۵اا > نقلقول زیر باید به آن چه قبلا گفته شد اضافه شود با توجه به این كه آدام اسمیت مقولههایی را ارائه میدهد كه ارزش كالا را به منابع این ارزش اختصاص میدهد: پس از آن كه او آن نظریه را رد میكند كه بر طبق آن سود تنها نام دیگری برای دستمزدهای سرمایهداران است، یا آن كه دستمزدهای سرپرستان است، چنین نتیجه میگیرد:
“ بدین ترتیب در مساله قیمت كالاها، سود سرمایه از اجزاء متفاوتی تركیب یافته است كه از دستمزد (كار) جدا هستند و به وسیله اصول كاملا مختلفی تنظیم میشوند. “ (همان منبع ص ۵۴ گارنیر بخش ٦ ص ٩٩)
آدام اسمیت به درستی نشان میدهد كه ارزش افزوده شده به وسیله كارگر به مواد اولیه، بین كارگران و سرمایهدار به شكل دستمزد و سود، تقسیم شده است؛ بدین ترتیب كار عبارت است از تنها منبع ارزش، و قیمت دستمزد و سود خارج از این منبع ارزش مشخص میشود. اما این قیمتها خودشان منبع ارزش نیستند. < ا٢٦۵اا
[٧. نظریه دو گانه اسمیت در باره ارتباط میان ارزش و درآمد.
سیكل معیوب نظریه اسمیت در باره “ قیمت طبیعی “ به عنوان میزان دستمزد، سود و اجاره]
ا٢٦٣اا در این جا ما خواهیم دید كه چگونه به طور كامل و غیرمعمول آدام اسمیت از در نظر گرفتن اجاره به عنوان یكی از عوامل تشكیلدهنده قیمت كالاها غافل میشود. برای تحقيق اين مسئله، این سوال به طور كلی اهمیت زیادی ندارد زیرا او با اجاره همان گونه برخورد میكند كه با سود، به عنوان بخش مشخصی از ارزش اضافه، و كسری از كار اضافه شده به وسیله كارگر به مواد خام. و در نتیجه ا٢٦۴اا ،در حقیقت به عنوان یك كسری از سود، به گونهای كه مجموع ارزش اضافی پرداخت نشده مستقیما به وسیله سرمایهدار در مناسباتش با نیروی كار تصاحب میشود؛ حال این كه این مساله تحت چه مقولههایی صورت میگیرد اهمیت ندارد و ممكن است كه سرمایهدار بعدا این ارزش اضافی را با صاحبان شرایط تولید تقسیم كند - همانند صاحبان زمین یا پرداختكنندگان وام سرمایه. به دلیل سادگی، ما تنها از دستمزد و سود به عنوان دو مقولهای صحبت میكنیم كه به وجود آورندهی ارزش جدید تقسیم شده هستند.
اجازه بدهید در نظر بگیریم كه زمان كار ١٢ ساعته در یك كالا مادیت یافته است (بدون در نظر گرفتن میزان ارزش مصرف شده از مواد خام و ابزار كار مصرف شده در آن) ما میتوانیم ارزش آن را به عنوان تنها شكل نمایش آن یعنی در صورت “پولی" نشان دهیم. بدین ترتیب اجازه بدهید كه در نظر بگیریم ١٢ ساعت كار از زمان كاری، همانند آن باشد كه خود را در صورت پنج شیلینگ نشان دهد. بنابراین ارزش كالایی آن پنج شیلینگ است. با قیمت طبیعی كالاها، آدام اسمیت هیچ چیز را به جز ارزش نمایانده شده آنها به وسیله پول، تخمین نمیزند. (قیمت بازار كالا به طور قطع، پایینتر و یا بالاتر از ارزش آن است. در حقیقت همان طور كه من بعدا نشان خواهم داد، حتی میانگین قیمت كالاها همواره از ارزششان متفاوت است. (٣۴) گر چه آدام اسمیت در این مبحث از قیمت طبیعی صحبت نمیكند. علاوه بر آن از بازار قیمت و نوسان قیمت میانگین كالاها كه میتواند به صورت اساسی جدا از درك طبیعت ارزش باشد، بحثی به میان نمیآورد).
اگر ارزش اضافی ذخیره شده در كالا ٢٠ درصد مجموع ارزش باشد، یا چیزی در همین حدود، ٢۵درصد كار ضروری در آن وجود داشته باشد، در این صورت این ارزش پنج شیلینگ، قیمت طبیعی كالا، میتواند به چهار شیلینگ دستمزد و یك شیلینگ ارزش اضافی تقسیم شود (كه در این جا ما آن را سود مینامیم. البته به پیروی از آدام اسمیت). این صحیح است كه بگوییم، میزان ارزش كالا مستقلا به وسیله دستمزد و سود تعیین میشود، یا قیمت طبیعی آن، میتواند به چهار شلینگ دستمزد (قیمت نیروی كار) و یك شیلینگ سود (قیمت سود) تقسیم شود. اما این غلط است كه بگوییم كه ارزش كالا از اضافه شدن آنها با هم ناشی میشود یا آن كه مجموع قیمت دستمزد و قیمت سود است كه به طور مشخص به گونهای مستقل، ارزش كالا را معین میكنند. اگر این امر مبناي تعیین قیمت باشد مطلقا هیچ دلیلی وجود ندارد برای آن كه چرا مجموع ارزش كالا نباید هشت شیلینگ باشد یا ده شیلینگ و غیره باشد، كه بر طبق آن در نظر بگیریم كه دستمزد پنج شیلینگ است و سود سه شیلینگ، و همچنین تا آخر.
هنگامی كه آدام اسمیت نرخ طبیعی دستمزد را بررسی میكند و یا قیمت طبیعی دستمزد را مورد ارزیابی قرار میدهد راهنمای تحقیقات او چیست؟
قیمت طبیعی وسایل زندگی برای بازتولید نیروی كار ضروری است اما به چه وسیله قیمت طبیعی این وسایل زندگی مشخص میشود؟ در این حالت آدام اسمیت آن را به طور كلی تعیین میكند. او به مشخص كردن صحیح ارزش برمیگردد یعنی زمان كار مورد نیاز برای تولید این وسایل تغذیه. اما وقتی كه او این بحث صحیح را كنار میگذارد به یك دور باطل گرفتار میشود. به چه وسیله قیمت طبیعی وسایل زندگی تعیین میشود، كه تعیین كننده قیمت طبیعی دستمزد است؟ به وسیله قیمت طبیعی دستمزد، سود، اجاره، كه تشكیل دهنده قیمت طبیعی این ابزار اعاشه هستند و مركب از تمام كالاها هستند. و همچنین همواره. سخن بی معنی در باره قانون عرضه و تقاضا نمیتواند ما را به خروج از این دور باطل كمك كند. برای “ قیمت طبیعی “ یا قیمت معادل ارزش كالا كه به صورت موجود در نظر گرفته شده است. معادل برابری عرضه و تقاضاست، هنگامی است كه قیمت كالا بالاتر و یا پایینتر از ارزش آن در نتیجه نوسان در عرضه و تقاضا قرار نگیرد؛ به زبان دیگر هنگامی كه هزینه قیمت ٣۵ كالا (یا ارزش كالای عرضه شده به وسیله فروشنده) عبارت است از قیمتی كه تقاضا میپردازد.
ا٢٦۵اا اما هم چنان كه ما قبلا گفتیم: در تحقیق قیمت طبیعی دستمزد، آدام اسمیت در حقیقت عقبگرد میكند - و در انتها در یك مسیر مشخص – در تعین صحیح از ارزش كالا قرار میگیرد. از طرف دیگر در بخشی كه به نرخ طبیعی یا قیمت طبیعی سود میرسد او گرفتار سقوط میشود، به طوری كه مساله اصلی این است، در یك تكرار بیهوده و حرفهای بیمعنی قرار میگیرد. در حقیقت در ابتدا این ارزش كالا بود كه او آن را به عنوان تعیین كننده دستمزد و سود و اجاره در نظر میگرفت. سپس او به گردشهای دیگر پرداخت (كه آنها به طور نزدیكی مربوط میشدند به مشاهدات تجربی و ایدههای روزانه). و اكنون قیمت طبیعی كالاها چنین در نظر گرفته میشود كه به وسیله اضافه شدن با یكدیگر مبنای محاسبه و كشف قیمت طبیعی دستمزد، سود و اجاره هستند. این یكی از كارهای خلاقانه ریكاردو بود كه به این در همریختگی پایان داد. ما به این نقطه در آینده به طور مختصر هنگامی كه با ریكاردو برخورد میكنیم، خواهیم پرداخت ٣۶.
در این جا تنها نكته دیگری وجود دارد كه باید اشاره شود: قیمت فرخته شدن كالاها، كه مبنای پرداخت سود و دستمزد است، به صورت عملی برای صنعتگر به شكل تعیین قیمت بازار برای كالاها كه در زمان كمتر یا بیشتر تولید شدهاند، خود را نشان میدهد، به رغم تمام نوسانها در دستمزد. بدین ترتیب ضروری است تا توجه كنیم به حركت ویژه فكری در كتاب آدام اسمیت: ابتدا ارزش كالا معین میشود و در مسیر درستی مشخص میشود – سپس به درستی مشخص میشود كه او از شكل عام اصلی ارزش اضافی خارج میشود و از اشكال مخصوص آن نیز جدا میشود، بنابراین دستمزد و سود از ارزش بیرون میآیند. اما سپس او به وجه مخالف میافتد و تلاش میكند كه در جهت مقابل ارزش كالاها را پایین بیاورد (به این ترتیب او دستمزد و سود را پایین میآورد) با مخلوط كردن قیمت طبیعی دستمزد، سود و اجاره، با یكدیگر. این وضعیت آخری است كه او در هیچ كجا به درستی تاثیر نوسانات دستمزد سود و غیره را بر روی قیمت كالاها توضیح نمیدهد - بدین ترتیب او فاقد یك مبنای مشخص است تا آن كه بتواند موضوع را توضیح دهد (٦- ٢٦۵)
***
اVIII-٣۶۵اا نظر آدام اسمیت، در باره ارزش و بخشهای مختلف آن، مشاهده نظریات نادرست او، به رغم درست بودن اساس نظریه او، درزیر نشان داده میشود:
“ اجاره ... وارد مجموعه قیمت كالاها میشود كه به شیوه متفاوت از دستمزد وسود است. بالا و پائین بودن دستمزد و سود، موجب بالا و پائین بودن قیمت میشود و بالا و پایین بودن اجاره نتیجه آن است. “ (ثروت ملل بخش ١١ چاپ OUP ص ١۶۵) ٣٧ (V ١١١-٣۶٤)
[ ٨ .اشتباه اسمیت در حل مجموعه ارزش تولید اجتماعی در درآمد. تضادها در نظریه او در باره درآمد خالص و ناخالص]
اV1- ٢٦۵اا ما به نقطه دیگر میرویم، كه با تحلیل قیمت یا ارزش كالا در ارتباط است (بدین ترتیب كه هر دو در این جا به صورت یكسان در نظر گرفته میشوند). اجازه بدهید در نظر بگیریم كه آدام اسمیت به درستی محاسبه میكند - میتوان گفت، در مورد ارزش كالای ارائه شده، او به درستی آن را در بخشهای تركيب يافته ارائه میدهد كه این ارزش در میان عوامل مختلف تولید پخش شده است - اما بر عكس آن سعی نمیكند كه ارزش را از قیمت این بخشهای تركیب یافته، استنتاج كند. بنابراین ما باید این مساله را كنار گذاشته و هم چنین راه یك طرفهای را كه دستمزدها و سود تنها در اشكال تقسیم شده ارائه میشوند، كنار بگذاریم، و بدین ترتیب هر دوی آنها به عنوان درآمد در همان حوزهای قرار دارند كه صاحبان آنها میتوانند مصرف كنند. جدا از همه اینها آدام اسمیت خودش سوالی رااضافه میکند، و این مساله مجددا نشان میدهد كه او بر ریكاردو برتری دارد – نه آن كه او راه حل درستی برای سوالهای فزاینده ارائه میدهد، بلكه او به طور كلی آن را بیان میكند. ا٢٦٦اا آن چه آدام اسمیت میگوید عبارت است از:
“ این سه قسمت “ (دستمزد، سود و اجاره) “ به نظر میرسد كه هر كدام بلافاصله یا در نهایت به وجودآورنده كل قیمت غله هستند .“
(از تمام كالاها، آدام اسمیت در این جا غله را در نظر میگیرد، زیرا در بخشی از كالاها اجاره به عنوان بخش تشكیلدهنده قیمت تاثیر ندارد.)
“ممكن است به نظر آید، كه ضروری است یك قسمت چهارم برای جایگزینی سرمایه مزرعهدار، یا برای جبران فرسودگی و از بین رفتن احشام دهقان در نظر گرفته شود و یا سایر ابزار دهقان. اما باید در نظر گرفته شود كه قیمت ابزار صاحب كار، نظیر اسب كارگر، به خودی خود سازندگان همان سه بخش قیمت هستند: اجاره زمینی كه او روی آن كار كرده، كاری كه بازپروری شده و مجددا استفاده شده و سود مزرعهداری كه هم اجاره زمین و هم دستمزد كارگر را پرداخته است. “
>در این جا سود به عنوان شكل اولیهای كه اجاره را شامل میشود در نظر گرفته میشود <
“گر چه قیمت غله ممكن است صرف پرداخت قیمت زنده ماندن اسب، تمام قیمتی كه خودش را بازسازی كند چه به طور بلافاصله و یا به صورت نهایی، در همان سه بخش اجاره، كار و سود، هم بشود“ (ثروت ملل چاپ O.U.p ص ۵٦ گارنیر بخش ۶)
(در این جا مطلب كاملا غیرمعقولی است كه ناگهان او از نيروي كار به جای دستمزد صحبت ميكند در حالي كه از مالكیت زمین یا سرمایه برای اجاره و سود صحبت نميكند)
اما این مساله به طور آشكاری ضروری به نظر میرسد كه مزرعهدار همراه با قیمت اسب و خیش، قیمت غلات را در نظر بگیرد، تولیدكننده اسب یا سازنده خیش كه مزرعهدار آنها را از او خریده است. باید در قیمت اسب و خیش، قیمت ابزار تولید را در نظر بگیرید (در مورد مزرعه دار، شاید اسب دیگری را بخواهد) و همچنین مواد خامی نظیر موادغذایی و آهن، در حقیقت وسایل ضروری كه تولیدكننده اسب و سازنده خیش برای آن دستمزد و سود میپردازند (و اجاره) تنها تشكیلدهنده كار جدیدی باشند كه به این حوزه تولید اضافه میشوند تا مقدار ارزش در سرمایه ثابتشان ظاهر شود؟ بنابراین آدام اسمیت میپذیرد كه در ارتباط با مزرعهدار قیمت غله در برگیرنده چیزهایی همانند دستمزد، سود و اجارهای كه به وسیله او به خودش یا به دیگران پرداخت میشود، و همچنین جزء چهارمی كه متفاوت با آنهاست – ارزش سرمایه ثابتی كه او به كار برده است، همانند اسبها ابزار كشاورزی و غیره – این باید همچنین برای تولیدكننده اسب و سازنده ابزار كشاورزی در نظر گرفته شود؛ و این كه این مساله برای آدام اسمیت مفید نیست كه ما را از ستونی به ستون دیگر ببرد. به طور اتفاقی نمونه مزرعهدار دارای خصوصیات ویژه ناخوشایندی است كه برای بردن ما از یك ستون به ستون دیگر انتخاب شده است، برای مثال در این زمینه نمونههای سرمایه ثابت در برگیرنده چیزهایی هستند كه به طور كلی نیازی به خریدن آنها از شخص دیگری نیست همانند بذر؛ و این كه آیا این مساله بخش تشكیلدهنده ارزشی نیست كه خودش را در دستمزد، سود و اجاره برای هر شخصی، حل كرده است؟
اما برای بحث حاضر اجازه بدهید كه بررسی كرده و ببینیم كه كجا آدام اسمیت بر این مسئله پافشاری میكند كه ارزش هر كالایی تشكيل يافته از یك یا تمام منابع درآمد است؛ منابع درآمدی كه عبارتاند از دستمزد، سود و اجاره و بدین ترتیب میتوان برای مصرف آن چیزی را در نظر گرفت كه مصرف شده یا به هر ترتیب به كار برده شود، برای مصرف شخصی (و نه برای مصرف صنعتی). ابتدا ا٢٦٧اا یك نقطه مقدماتي دیگری است. در این وضعیت برای مثال جمع كردن انواع توتها و چیزی شبیه آن میتواند چنین در نظر گرفته شود كه ارزش آن تركیب كاملی از دستمزد است كه در این جا با نقشی همراه است كه مقداری ابزار در آن استفاده میكنند، نظیر سبد و غیره كه ابزار مورد نیاز كارگر هستند. اما جایی كه ما با تولید سرمایهداری سر و كار داریم مثالهایی از این نوع كاملا بیربط است.
آغاز این مساله بیش از یك بار در نظریهای كه در كتاب اول بخش ششم میآید تكرار میشود؛ در كتاب دوم بخش دوم (گارنیر صفحات ٢١٢ و ٢١٣) چنین میگوید:
“ باید نشان داده شود. .. كه قیمت بخش بزرگی از كالاها با سه بخش تعیین میشود یك بخش به وسیله دستمزدی كه به كارگر پرداخت میشود بخش دیگر سود سرمایه است و سومین بخش اجاره زمین است (كتاب ثروت ملل چاپ OUP ص ٣١٣)
بر طبق این نظر تمام ارزش هر كالایی خودش را در درآمد مییابد، و بدین ترتیب سهم یكی یا دیگری طبثه اي است كه به وسیله این درآمد زندگی میكنند، به گونهای كه بنیانی است برای مصرف. به عنوان مثال، اكنون از آن جا كه مجموعه تولید كشور، هر سال تنها تركیب یافته از مجموع ارزشهای كالاهای تولید شده است و بدین ترتیب ارزش هر یك واحد از این كالاها به وسیله درآمد معین میشود، بدین ترتیب باید مقدار آن، تولید سالانهی نیروی كار، سود ناویژه، به صورت سالانه در این شكل قابل مصرف باشد. و بلافاصله پس از این مساله آدام اسمیت خودش این نكته را بیان میكند:
“ بدین ترتیب این مطلبی است كه مشاهده شده است، با توجه به هر كالای خاص، كه به طور جداگانه در نظر گرفته شود، باید با نظر به تمام كالاهایی كه تشكیل دهنده تولید سالانه زمین و نیروی كار هر كشوری هستند، كاملا به حساب آیند. قیمت كامل یا ارزش مبادله تولید سالانه، باید خودش را در همان سه قسمت بیابد، و در میان بخشهای مختلف كشور تقسیم شود، چه آن كه دستمزد كار باشد، سود سرمایه یا اجاره زمین باشد. “ (همان منبع ص ٣١٣، گارنیر ص ٢١٣)
این مساله در حقیقت نتیجه ضروری این بحث است. آن چه حقیقت كالاهای انفرادی است، حقیقت ضروری مجموعهای از كالاهاست. اما آدام اسمیت میگوید كه مساله چنین نیست:
“ اما گر چه تمام ارزش سالانه تولید زمین و كار در هر كشوری در این شرایط در میان همه تقسیم میشود و تشكیلدهنده درآمد به طور كلی است، كه در میان ساكنین مختلف تقسیم میشود؛ اما، همانند اجاره مالكیت خصوصی كه ما آن را بین اجاره ویژه و اجاره ناویژه تقسیم میكنیم، میتوانیم همان طور با درآمد همه ساكنان كشور بزرگ رفتار كنیم. “ (همان منبع ص ٣١٣ گارنیر ص ٢١٣)
(اما صبر كنید در بالا او مستقیما مخالف این مساله بود: در زمینه مزرعه شخصی ما میتوانیم چهار قسمت را از یكدیگر جدا كنیم به طوری كه به عنوان مثال ارزش گندم خودش را صرفا جایگزین سرمایه ثابت به كار رفته میكند. این امر برای مزرعهدار فردی صحیح است. اما وقتی كه ما فراتر از آن برویم آن چه كه سرمایه ثابت برای او محسوب میشود خودش را در نقطه اولیه نشان میدهد، در دست اشخاص دیگری قبل از آن كه تبدیل به سرمایه در این زمینه شود، در صورت دستمزد، سود و سایر چیزها ... و در یك كلام به صورت درآمد. بدین ترتیب اگر این حقیقت درست باشد كه كالاها، در دست افراد تولیدكننده، شامل بخشی از ارزش هستند كه به وجودآورنده درآمد نیست، پس در نتیجه طبیعی خواهد بود كه برای “ تمام ساكنین كشور بزرگ “ هم درآمد ایجاد نمیكند زیرا آن چه در دست یك شخص به عنوان سرمایه ثابت وجود دارد، ارزش خودش را از این حقیقت به دست آورده است كه انتقالی از دست شخص دیگر بوده است و به عنوان تجمع قیمت دستمزدها، سودها و اجاره است. اكنون او چیزی را میگوید كه كاملا مخالف آن است).
آدام اسمیت چنین ادامه میدهد:
ا٢۶٨اا“ اجاره ناخالص منطقه خصوصی شامل چیزی میشود كه به وسیله مزرعهدار پرداخت شده؛ اجاره خالص چیزی است كه به صورت آزاد برای صاحب زمین باقی میماند پس از آن كه هزینههای سرپرستی، بازیافت، و تمام عوامل ضروری دیگر كسر میشود؛ و یا آن چه كه بدون صدمه زدن به منطقه او، بتواند مكان را مستعد كند كه سهم او برای مصرف فوری ذخیره شود و یا روی میز او صرف شود“ و غیره. ... “ ثروت واقعی او متناسب با اجاره ناخالص نیست بلكه متناسب با اجاره خالص است. “ (همان منبع ص ٣١٣ - ٣١۴)
(در مرحله اول اسمیت مطالب نامناسبی را میآورد. آن چه كه مزرعهدار به عنوان اجاره به صاحب زمین میپردازد، درست همانند آن چه كه او به عنوان دستمزد به كارگران میپردازد، محاسبه میشود، درست همانند سود اوست، بخشی از ارزش یا قیمت كالاست كه خودش را در درآمد نشان میدهد. سوال آن است كه به هر حال كالا شامل بخشهای دیگری از ارزش خود است. او این مساله را در این جا میپذیرد هم چنان كه او باید این مساله را در زمینه مزرعهدار بپذیرد، اما او نمیتواند رد كند كه غله آخری (یعنی قیمت یا ارزش مبادله این غله) صرفا قابل حل در درآمد است. ثانیا، با توجه به گذشته، ثروت واقعی یك مزرعهدار خصوصی كه میتوان آن را به عنوان یك مزرعهدار در نظر گرفت، میتواند وابسته به سود او باشد. اما از طرف دیگر، به عنوان صاحب كالاها او میتواند تمام مزرعه را بفروشد یا اگر زمین به او متعلق نباشد، او میتواند تمام سرمایه ثابتی را كه بر روی آن قرار دارد همانند آبشخور گله، ابزار كشاورزی و غیره به فروش برساند. ارزشی كه او میتواند آن را به صورت عینی در آورد؛ ثروتی كه در مالكیت او است و میتواند آن را مصرف كند، و به وسیله ارزش مشروط شده است: این در حقیقت میزان سرمایه ثابتی است كه در اختیار او قرار دارد. گر چه او تنها میتواند آن را مجددا به مزرعهدار دیگری بفروشد، كه در دستانش چیزی به عنوان مایملك، به عنوان سرمایه ثابت، ندارد. بدین ترتیب هنوز ما همان جائی هستیم كه بودهایم.)
“درآمد ناخالص همه ساكنین كشور بزرگ، شامل تمام تولید سالانه زمین و كار آنها میشود. “ (ما قبلا گفتیم كه این مجموعه – كه ارزش آن است – خود را در سود اجاره و دستمزد بیان میكند، و هیچ چیز به جز اشكال مختلف درآمد نیست.) “ درآمد خالص، آن چیزی است كه برای آنهابه صورت آزاد باقی میماند، پس از كسر هزینههای باقیمانده، ابتدا، در مورد سرمایه ثابت و سپس در مورد سرمایه در گردش“: (بدین تر تیب او اكنون ابزار كار و مواد خام را از آن كسر میكند): “ یا آنچه كه بدون دستاندازی به سرمایهشان باشد؛ آنها میتوانند آن را در سرمایه ذخیرهشدهشان برای مصارف فوری جایگزین كنند. “ (به طوری كه اكنون ما یاد گرفتهایم كه ارزش مبادله یا قیمت مجموع بهای كالاها، درست همانند مورد سرمایهدار فردی، همچنین برای تمام كشور، تشكيل شده از چهار بخش است كه برای هركس در آمد به وجود نمیآورد و نمیتواند به دستمزد، سود یا اجاره تقسیم شود.) “ تمام هزینه حفظ سرمایه ثابت مصرف شده باید به صورت آشكاری از سرمایه ناخالص جامعه بیرون كشیده شود. نه مواد لازم برای پشتیبانی ماشینهای به كار رفته و وسائل تجاری، ساختمانهای قابل استفاده و غیره؛ و نه تولید كار ضروری برای آماده كردن مواد به شكل قابل مصرف، نمیتواند هر قسمت از آن را بسازد. قیمت كار ممكن است در حقیقت بخشی از آن را تامین كند: همان گونه كه كارگر استخدام شده، ممكن است تمام ارزش دستمزدش ا٢۶٩اا را كه در سهمش ذخیره شده، برای مصرف فوری در نظر بگیرد. اما در انواع دیگر كار، چه در قیمت و تولید به سرمایه منتقل میشود: قیمت دستمزد كارگر، تولید مردم دیگر، وسائل زیست و معیشت آنها، استراحت و تفریح و چیزهایی كه به وسیله آن كارگر افزوده میشود. “(ثروت ملل چاپ OUP ص ٣١۴. گارنیر ص ٢١۴- ٢١۵)
در اینجا آدام اسمیت بار دیگر از سوالی كه باید جواب دهد رو پنهان میكند – سوال مربوط به بخش چهارم مجموعه قیمت كالاها مربوط است ، بخشی كه شامل دستمزد سود و اجاره نشده است. ابتدا چیزهائي است كه كاملا غلط است : سازندگان ماشین، درست همانند سایر سرمایهداران صنعتی،كارگري كه مواد خام را به ماشین آماده تبدیل میكند وغيره ، و به شكل قابل مصرف در میآورند. در حقیقت تركيبي ازمواد ضروري و كار اضافی را تشكیل میدهد، و بدین ترتیب نه فقط بخشی از دستمزد كارگر را تشكیل میدهند، بلكه همچنین سود سرمایه نیز در آن هست. اما ارزش مواد و ارزش ابزار كه به وسیله كارگر به شكل آماده مرتب میشوند، به هیچ قسمتی تعلق ندارد . این تولیدات كه به خاطر طبیعتشان نه به خاطر مصرف شخصی بلكه برای مصرف صنعتی در نظر گرفته شدهاند، وارد بخش ذخیره شده برای مصارف فوری نمیشوند و به طور كلی كاری با آنها انجام نمیشود. برای مثال دانه (سهمي از غله كه برای كاشتن مصرف میشود)، درحالي كه به طور طبيعي میتواند وارد بخش مصرف شود؛ اما به خاطر عملكرد اقتصادیش، باید وارد بخش تولید شود . اما علاوه بر آن، كاملا غلط است كه بگوئيم با توجه به آنكه تولید برای مصرف افراد ِدر نظر گرفته شده پس هم قیمت كامل و هم تولید آنها بايد به مصرف برسند. برای مثال كتان وقتی كه برای بادبان كشتی یا سایر مقاصد تولیدی به كار نمیرود، تمام آن به مصرف میرسد اما قیمت یك بخش از آن جایگزین نخ كتان میشود، بخش دیگر بافندگی و غیره و تنها یك بخش از قیمت كتان به درآمد از هر نوعش تغییر شكل میدهد.
اكنون آدام به ما میگوید كه مواد ضروری برای ماشین، ساختمانهای قابل استفاده و غیره “ هیچ بخشی از درآمد ویژه را تشكیل نمیدهند.“ هر چیز بیش از ماشینها و چیزهای دیگری كه از آنها به وجود میآیند؛ بدین ترتیب احتمالا میتوانند بخشی از درآمد ناخالص را تشكیل دهند. كمی پس از آن او مطلبی را برعكس میگوید (گارنیر بخش ٢ از كتاب ٢ ص ٢٢٠)
“ ماشینها و ابزار تجارت و غیره، كه تشكیلدهنده سرمایه ثابت شده هستند چه آن كه مربوط به فرد یا به جامعه باشند هیچ بخش از درآمد ویژه یا ناویژه را تشكیل نمیدهند؛ به طوری كه پول... “ (همان منبع ص ٣١٧)
چرخشها و دور زدنهای آدام اسمیت، تناقضها و سرگردانیهای او از نقطه مشخص، ثابت میكند كه او خودش را از چالهای به چاله دیگر میاندازد. آیا او دستمزد سود و اجاره را تشكیلدهندگان قسمتهای مجزای ارزش مبادله میداند، و یا این که ارزش مبادله از مجموع قیمت تولید به وجود میآید.
کارل مارکس - ترجمه علیرضا ثقفی
کانون مدافعان حقوق کارگر
http://www.kanoonm.com
[١] - حتا طرفداران نظریه مالی در مورد این سود چنین تصور می کردند که درون یک کشور بوجود نمی آید بلکه تنها در مبادله با کشورهای دیگر است که در این مورد به همان تفکر مرکانتیلیستی باقی می ماندند. [که در نظر می گرفت که] این ارزش شکل پول را دارد. (طلا وجواهر) و ارزش اضافه به این ترتیب در شکل بالانس تجارت ظاهر می شود، که خود را در شکل پولی نشان می دهد.
[٢] - ضروری ترین و واجب ترین - (توضیح ادیتور)
[٣] - بگذار برود ، بگذار عمل کند، (بگذار مردم هر طور که انتخاب می کنند عمل کنند)؛ در حقیقت می خواهد که حکومت مداخله ای در زندگی اجتماعی کشور نکند. (ادیتور)