رادیکالها با خطوط فکری متفاوت براین باورند که اقتصادیات سرمایهداری با نفس آزادی انسان ناسازگار است.
با وجود ظرفیت عظیم انسان برای تفکر و عمل، سرمایهداری اکثریت عظیم توده های مردم را از بسط و تکامل این ظرفیتها یازمیدارد. بنابراین اگر بخواهیم جامعهای داشته باشیم که در آن شکوفایی استعداد های انسانی جامه عمل پوشد، باید به این نظام خاتمه داده و آنرا با چیزی کاملا متفاوت جایگزین سازیم.
مارکس براین باور بود که جامعه نوین باید جامعهای باشد که در آن ابزار تولید بصورت جمعی و دموکراتیک کنترل شود. اینجا هدف ایجاد جامعهای است که کار، امری داوطلبانه بوده و محصول جامعه کمابیش بصورت برابر بین افراد جامعه تقسیم شود.
سئوالی که سریعا به ذهن خطور میکند عبارت از این است که آیا طبقه کارگر قادر به ایفای نقشی که مارکس برعهدهاش گذاشته، میباشد. امروز توافق عمومی در بین رادیکالها اینست که طبقه کارگر احتمالا قادر به انجام این رسالت نیست.
طبقه کارگر زمان زیادی برای ایفای این نقش داشت ولی تا کنون این کار موفق نشده است. من با این نظر توافق ندارم. در این نوشته تلاش میکنم که بگویم چرا
قبل از اینکه به استدلال خود بپردازم لازم است چند تذکر مقدماتی بدهم و سئوال را در متن مناسب خود قرار دهم. اولین نکته ای که در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد عبارت از این است که نظام سرمایهداری مانند نظامهای ماقبل خود نظامی استثمارگرانه است که در آن طبقهای از صاجبان دارایی و سرمایهداران با بیرون کشیدن ارزش اضافی از فاقدین مالکیت یعنی تولیدکنندگان واقعی که محصول جامعه را تولید میکنند به حیات خود ادامه میدهد.
تاریخ سرمایهداری نشان میدهد که با وجود اینکه طبقه کارگر شامل کار برده و سرف نیز شده، اما به مرور زمان بطور فزایندهای شامل کارگران مزدی شده است. کارگران از هر دو جهت آزادند. آنها آازادند توانایی خود را به کارفرما بفروشند. در ضمن، آنها از ابزار تولید بیجان، آزاد و مستقل هستند.
ثانیا برخلاف بردگان و سرفها، کارگران مزدی نه از طریق اجبار مستقیم( البته اجبار مستقیم ممکن است از طریق سرمایهداران و دولتهایشان اعمال شود) بلکه در پشت نقاب بازار استثمار میشوند. کارگران مزدی نه بخشی از مایملک سرمایهداران هستند و نه مستقیما بخشی از محصولات خود را به سرمایهدلران میدهند. با این حال، آنها بخاطر اتکایشان به عنوان یک طبقه بخاطر به استخدام درآمدنشان از سوی کارفرمایان استثمار میشوند. کارفرمایان با بکارگیری مالکیت ابزار تولید، کارگران را مجبور میکنند تا با صرف ساعات کار بیشتر محصولات بیشتر از مورد نیاز خود را تولید کنند. این بهره کشی از طریق کار اضافی که منشا سود سرمایهداران است بخشا از طریق ایجاد یک ارتش ذخیره که جزیی از سرشت خود این نظام است تداوم پیدا میکند.
ثالثا سرمایهداری بنا به سرشت خود، سیستم اقتصادی توسعه یابنده است. این سیستم بازار محلی را به بازار ملی و بازار ملی را به بازار بینالمللی میراند. کسب سود به کارمزدی تکیه دارد و انباشت بیرحمانه سرمایه برای کسب حداکثر سود و توسعه مبنای اساسی سیستم سرمایهداری است ، این نظام گرایش به گسترش مداوم طبقه کارگر و تقسیم دنیا به دو طبقه سرمایهداران و کارگران دارد.
رابعا از همان ابتدا، انباشت سرمایه در درون دولتهای قدرتمند ملی محاط گردیده است و این مساله به سرمایه داران نه کمتر از سرکوب حرکات جمعی کارگران، در انباشت سرمایه کمک کرده است. این دولتها هنوز نشانی از سقوظ و یا ناپدید شدن از خود نشان ندادهاند.
خامسا انباشت سرمایه به انقلاب مداوم در تکنیک های تولید منجر میشود که به تفکری سیستماتیک نیاز دارد. این مساله سبب میگردد که علم و مهندسی توسعه یابد و اختراع به بخشی از ضرورت این سیستم تبدیل گردد.
سادسا و از همه مهمتر توسعه دایمی ابزار تولید، چه انسانی و چه غیر زنده امکان وفور را فراهم میسازد. این وفور میزان بالایی از آسایش را برای همه فراهم میسازد که همراه آن کاهش زمان کار برای هر کس باید فراهم شود. بعبارت دیگر، شکوفایی استعداد های انسان. امکان پایان دادن به معیشت ابتدایی زندگی جامعه ماقبل طبقاتی و بازگشت به اقتصاد های حمع اوری و شکار اما با درجه اگاهی بالاتر و درجه بالایی از توسعه را امکانپذیر میسازد
آیا امکان این برای سرمایهداری وجود دارد که بتواند امکانات بوجود آورده را شکوفا سازد؟ جواب میبایست نه باشد. به این خاطر که سرمایهداری یک سیستم طبقاتی است و این سیستم خود موانعی غیر قابل غلبه در راه یک زندگی پر از وفور ایجاد میسازد. اجازه دهید نگاهی به این مساله بیاندازیم. ما دیدهایم که انباشت سرمایه نیاز به استثمار نیروی کار دارد. این استثمار همینطور که اشاره شد بنوبه خود نیاز به چیز هایی دارد که آشکارا برای زندگی انسان زیانآور و مضر است. استثمار یک جدایی عمیق بین عمل و فکر انسان ایجاد میکند. در این سیستم باید تعدادی فکر کنند و تعداد وسیعی کار کنند .استثمار یک تقسیم کار جهانی با جزییات را طلب میکند که توده های وسیعی از مردم را به کاری تکراری، ملالآور و کسل کننده محکوم میکند. و باز استثمار یک ارتش ذخیره کار میخواهد. سازمان جهانی کار تخمین میزند که حدود ۱۶۰ میلیون بیکار و بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ میلیون نیمه بیکار در سطح دنیا وجود دارد. وفور شامل حال این جمعیت عظیم جهان نمیگردد.
همچنین سرمایهداری چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی بطور دایمی یک توسعه ناموزون بوجود آورده و آنرا بازتولید میکند. این امر بنوبه خود بطور ضمنی دلالت بر این مساله دارد که نابرابریهای موجود بخاطر عملکرد متعارف نیرو های بازار تداوم خواهد یافت. همانطور که John Gurley اقتصاددان اشاره کرد سرمایهداری باید تلاش خود را بکار بندد که این توسعه در کشور بومی خود متمرکز شود. این وفور باید در دست چند ملت و در بین آن ملت نیز در دست چند نفر متمرکز شود.
اقتصاد های سرمایهداری بناچار باید از بحرانهای دورهای گذر کنند. بنابراین به محض اینکه عده از مردم سوسوی روشنایی را در انتهای تونل ببینند، این روشنایی رو به خاموشی میگذارد. و اگر آنان که در انتها و پایین جامعه قرار دارند، طغیان کنند، دولت همیشه آماده است با استفاده از دستگاه سرکوب آنها را مجددا بعقب براند.
این واقعیات سرسخت ما را به این نتیجه میرساند که سرمایهداری باید نابود گردد و به جای آن مدل تولیدی برابر جایگزین آن گردد که در آن ارزش اضافی تولید شده از سوی کارگران توسط خود آنان کنترل گردد. اما این امر چگونه امکان تحقق دارد؟
ما میدانیم که باتوجه به قدرت و مقاومت فوقالعاده سرمایهداری این سیستم احتمالا خود بخود ساقط نخواهد شد. در این رابطه عامل( یا عواملی) مورد نیاز است که این مبارزه را علیه سرمایهداری هدایت کند. هدف ما شناسایی عوامل این تغییر است.
خود سرمایهداران ، حتی سرمایهداران متورالفکری از نوع George Sorosگورکنان خود نخواهند یود. اساسی ترین تناقض سرمایهداری عدم توانایی آن در فراهم کردن امکان توسعه و تکامل انسان، برآورده ساختن خواستها و پایان دادن به حیات طبقه سرمایهدار است.
این امر ما را به طبقات دیگری میرساند. اجازه دهید تک تک آنها را مورد بررسی قرار دهیم. در همه جوامع سرمایه داری مالکین مستقلی وجود دارند که نه سرمایهدار و نه کارگر مزدی هستند. تاریخ به ما میگوید اغلب کسانیکه در تجارت خانوادگی، کار خصوصی منفرد و یا در صنعت ویلا هستند، انتظار دارند که سرمایهدار شوند. این امر غیر معمول و غیر معقول است که اینها علیه خودشان و مناسبات سرمایه داری به ستیز برخیزند. در بعضی موارد اینان خود را با جنبشهای پیشرو همراه مییابند، اما نمیتوان به این همراهیها اطمینان داشت. سیستم سرمایه داری بدون آنها هم به حیات خود میتواند ادامه دهد.
دهقانان در همه جوامع سرمایهداری طبقه دیگری را تشکیل میدهند. دهقانان اولین قربانیان نظام سرمایهداری هستند، سرمایهداری هر جا مستقر شده ، دهقانان ارتباط و وابستگی سنتی خود را نسبت به زمین توسط سرمایهی عاشق کالا در معرض تهدید یافتهاند. در نظام سرمایهداری زمین نمیتواند برای تولید عذا و ادامه معیشت مورد استفاده قرار گیرد. در این نظام زمین باید برای تولید کالا های سودآ̃̃̃̃وربعنوان یک عنصر انباشت سرمایه شامل غذا برای صادرات به ملک خصوصی تبدیل گردد. همانطور که مارکس در اواخر عمر خود به این درک رسید، دهقانان میتوانند یک نیروی انقلابی و ضدسرمایهداری باشند. آنها خواهان زمین هستند و اغلب برای آن میجنگند. بعلاوه آنها راههای جمعی خود را برای انجام کار دارند. همین مساله باعث تمایل آنها به سازمان یک جامعه مابعد سرمایه داری میگردد. مائو عمیقا این امر را درک کرده و ارتش سرخ خود را براساس دهقانان سازمان داد. امروز کمونیستها در نپال همین کار را دنبال میکنند. اقتصاددان مصری Samir Aminتخمین میزند که تقریبا نیمی از جمعیت دنیا هنوز بطور اساسی در شرایط دهقانی محاط گردیده است. ما نمیتوانیم از پتانسیل رادیکال دهقانان چشم پوشی نموده و نسبت به سازمانهای پیشرو موجودشان نظیر جنبش دهقانان بی زمین برزیل بیتفاوت بمانیم.
اما در همان حال که دهقانان میتوانند عنصری از مبارزه انقلابی باشند، جای تردید است که بتوانند عامل اولیه باشند بخاطر یک چیز، در جاهای زیادی تحت فشار عظیم اقتصادی دهقانان منفرد شده اند. این امر شبیه به معجزه است که دهقانان بتوانند خودر را بطور موثر و کافی سازمان داده و سرمایهداری را در وسعت جهانی به مبارزه بطلبند. آنها از شکل وسیع تودهای بیرون آمده و به احتمال زیادبیشتر به عنوان ارتش ذخیره شهری اغتشاش بوجود خواهند آمورد تا بمثابه دهقانان. ثانیا دهقانان در کشور های قدرتمند سرمایهداری اقلیت بسیار باریکی هستند که امکان قدرت سیاسی آنها در سطح حداقل است. و در نهایت دهقانان مورد نیاز سرمایهداری نیستند و سیستم میتواند بدون آنها تداوم و گسترش یابد. بنابراین، خواست ناپدید شدن دهقانان را نمیتوان امری پیشروانه بحساب آورد. ما باید تا آنجا که امکان دارد جلو پروسه از بین رفتن
آنان را بگیریم و یا تسریع اضمحلال آنها را کند کنیم. جامعه هر روزه با طبیعت ضدانسانی کشاورزی سرمایهدارانه بزرگ به مقابله برمیخیزد چرا که این نوع کشاورزی محیط زیست را آلوده کرده و مواد غذایی را مسموم میکند. ما باید بدنبال راههایی باشیم که غذایمان را بصورتی متفاوت تهیه کنیم و دهقانان و دانش آنها منبع باارزشی برای همه ماست ( من اینجا ممکن است توجهتان را به کشاورزی انسانی که در کوبا متداول است جلب کنم) این نوع کشاورزی پیشگام کشاورزی در مقیاسی کوچک و طبیعی است. این کشاورزی قادر است در سطح ملی و در حد خودکفاییی عمل کند. من همچنین ممکن است اشاره به یک پیشداوری ضد دهقانی در بین بعضی از چپ ها بکنم. آنها اغلب تحت تاثیر و برداشت از گفته مشهور مارکس درباره بلاهت زندگی روستایی هستند، اما همانطور که ادیتور مانثلی ریویو اخیرا در شماره اکتبر خود اشاره کرد کلمه idiocy معنی دقیق ترجمه نوشته مارکس در زبان آلمانی نیست. کلمه مناسب و بهتر isolation یعنی انفراد است و این انفراد زمانیکه ما برای یکپارچگی و از بین بردن تفاوت زندگی شهری و روستایی تلاش میکنیم باید خاتمه یابد. در این رابطه اجازه دهید شمار را به یک مقاله خوب از Jeremy Seabrook که درشماره آوریل _ ژوئن ۲۰۰۲ مربوط به نژاد و طبقه تحت عنوان روح انسان در سایه جهانی شدن رجوع دهم.
اگر نه مالکین کوچک و نه دهقانان احتمالا عامل تغییر نیستند، پس طبقه مورد نظر، تنها طبقه ای که امکان رهبری مبارزه علیه سرمایهداری را دارد طبقه کارگر است. این طبقه در مبارزه علیه سرمایهداری امتیازاتی دارد. اولا طبقه کارگر در همه جا طبقه غالبی است که سرمایهداری در طول حیات خود آفریده است. سرمایهداری گرایش به ایجاد کارگران مزدی دارد، در حالیکه دهقانان و مالکین مستقل به احتمال زیاد رو به انقراض میروند. کارگران علیرغم ادعای احمقانه بیکاران آینده مرتبا به لحاظ کمی گسترش مییابند.ثانیا در ارتباط با نکته اول کارگران مزدی بطور مطلق برای سرمایه ضروری هستند، آنها منبع ارزش اضافی هستند که بنوبه خود منبع سود برای تغذیه انباشت سرمایه را فراهم میسازند همانطور که Isteven Mezaros سرمایهداری را تکمیل کننده جامعه طبقاتی میداند، کارگران مزدی مخلوق سرمایه طبقه کامل بلحاظ استثمار میباشند. آنها در پشت نقاب ارتباطات بظاهر برابر بازار استثمار میشوند و بیش از آن، آنها مسئول بازتولید خویش هستند.
ثانیا بخاطر اینکه کارگران در مرکز سیستم سرمایهداری هستند _ در دورن محیط کار جاییکه ارزش اضافی از آنها ربوده میشود _ آنها مناسبتر از هر کسی میتوانند طبیعت سیستم را دریابند. این بدین معنی نیست که اکثریت کارگران بخودی خود به درک ماهیت سرمایهداری پی خواهند برد، اما بعضی از کارگران ماهیت این سیستم را درک کرده و به دیگران خواهند آموخت. اغلب این کار توسط کارگران ماهر صورت گرفته است. بعلاوه خارج از خود طبقه کارگر کسان دیگری نیز در مخالفت با سرمایهداری خواهند برخاست و آنها نیز میتوانند آموزگار کارگران باشند.( اجازه دهید بگویم که من به مدت ۲۵ سال بعنوان معلم کارگران کار کردهام و میتوانم بدون استثنا بگویم که همه کارگران نسبت به نئوری ارزش کار عکسالعمل مثبت نشان میدهند. این تئوری با تجربه آنها جور درمیآید و زمانیکه کسی این مساله را به آنها توضیح میدهد، همهشان آنرا بخوبی درک میکنند. این تقریبا همیشه نقطه آهان فهمیدم است.) البته وقتی کارگرن طبیعت سیستم را درک کردند، آنها بیشتر مسلح به دانش طبقاتی میشوند و ممکن است داوطلبانه و مشتاقانه علیه سیستم به مبارزه برخیزند.
رابعا کارگران مزدی اغلب آینده نگر هستند. برخلاف دهقانان آنها چیزی را از دست ندادهاند تا به عقب نگاه کنند. آنها فاقد مالکیت بوده و تنها نیروی کار خود را برای فروش دارند. گاها کارگران ماهر عقب نگر هستند. آنها بدنبال روزهایی هستند که زمانی مهارتشات برای آنها موقعیت و احترام ببار میاورد، اما سرمایهداری علیه این دسته از کارگران اعلام جنگ میکند. بنابراین همگرایی توده های کارگر تفکر آینده نگری طبقه کارگر را تقویت و استحکام میبخشد.
قبل از اینکه دستاورد ها و شکستهای طبقه کارگر را مورد آزمایش و مداقه قرار دهیم، اینکه طبقه کارگر دنیا را چگونه تغییر داده و اینکه چگونه قادر به یک تغییر انقلابی نشده است من میخواهم به موضوعی بپردازم که Hardt , Negri در کتاب جنجالی خود "Empire بدآن پرداختهاند. آنها در این کتاب علیه طبقه کارگر سازمانیافته ( در سطح ملی و بینالممللی) بعنوان عامل تغییر انقلابی استدلال نمودهاند. آنها استدلال میکنند که در حالیکه جنبش self production یعنی خود تولیدی رو به رشد بوده و کارگران در بعضی از رشته های تولیدی مستقل از مکانیسم بازار وارد شده اند، طبقه کارگر به نفع خود تولیدی از سیستم سرمایهداری منتزع شده است. به نظر من این سیاست کاملا شکست خورده است.سرمایهداری حداقل واحد های تولیدی بزرگی ایجاد نموده است که ما آنها را ترک نخواهیم کرد. آیا جنبش خود تولید کن میتواند فولاد و برق تولید کرده و آنرا توزیع کند؟ بعضی از تولیدات همیشه در سطح مناطق وسیعتری سازمان خواهد یافت. آیا میتوان تصور کرد که میلیونها کارگر کار را ترک کرده و به امور خود مشغول شوند. اینها تحت چه شیوه سازماندهی کار و با کدام استراتژی و علیرغم مخالفت بیرحمانه دولتها دست به ابینکار خواهند زد. جای تعجب است که هاردت و نگری فکر میکنند دولت به سازمانی بیربط تبدیل گردیده و ضرورت خود را از دست داده است.
در راتباط با طبقه کارگر بعنوان عامل اولیه و اصلی دشمن سرمایهداری من با Ralph Milliband موافقم که گفت برتری کارگر سازمانیافته در مبارزه از این حقیقت سرچشمه میگیرد که هیچ گروه، جنبش و یا نیرویی در جامعه سرمایهداری قادر به مصاف طلبیدن موثر و نیرومند قدرت و امتیازات سرمایهداری مانند کارگران سازمان یافته نیستند. این بدین معنی نیست که جنبش زنان، سیاهپوستان، فعالین صلح، طرفداران محیط زیست، همجنسگرایان و بقیه مهم نیستند و یا نمبتوانند تاثیر داشته باشند و یا اینکه آنها باید هویت جداگانه خود را ترک کنند. نه به هیچ وجه. این بدین معنی است که گورکن اصلی سرمایهداری کارگران سازمانیافته هستند. کارگران عامل تاریخی، ناگزیر و ضروری این تغییر هستند .و اگر همینطور که در این رابطه گفته میشود. کارگران سازمانیافته از دست زدن به این امر خودداری کنند، این امر یعنی سرنگونی سرمایهداری تحقق نخواهد یافت.( New Left review، ۱ (۱۵)،
۱۹۸۵
انسان با تمرکز کردن بر روی شکستهای طبقه کارگر دچار یاس میشود اما ضروری است که نگاهی هم به دستاورد های خود بیاندازیم. آگاهی طبقاتی طبقه کارگر بیش از ۲۰۰ سال قدمت ندارد. با وجود بکارگیری ابزار کنترل توسط کارفرمایان، کارگران با استفاده از تناقضاتی که هیمن ابزار به میدان میآوردند شروع به متشکل شدن در اتحادیه ها میکنند. برای مثال کارفرمایان برای افزایش کنترل، تولید کارخانه ای را به کارگران معرفی کردند، اما کارگران بخاطر نزدیکی بیشترشان به همدیگر خود را بیشتر آگاهتر یافتند. کارگران خود زبان بورژواها را بکار گرفتند و آنرا به نفع خود مورد استفاده قرار دادند. زمانیکه سرمایهداری صحبت از آزادی قرارداد میکنند، کارگران صحبت از آزادی اجتماعات میکنند.
اتحادیه هایی که توسط کارگران سازمان یافتند نه تنها به عنوان سازمانهای دفاعی بعضی تامینات علیه ناامنی های های موروثی در اقتصاد سرمایهداری بدست میاورند، بلکه بعنوان وسیله آموزشی به کارگران الفبای سیستمی را که در آن کار و زندگی میکنند یاد میدهند . روشنفکران سازمانهای طبقه کارگر به این مساله توجه میکنند و نه تنها سیستم را مورد تجریه و تحلیل قرار میدهند، بلکه بعضی از آنها به طرفداران فعال کارگران تبدیل میشوند. کارگران سازمانهای خود را از محیط کار به طور کلی به سطح جامعه گسترش میدهند، سازمانهای سیاسی و احزاب تشکیل مبدهند که هر دو تبلیغ رفرم سیاسی و کنترل مستقیم خود دولت را در دستور کار خود قرار میدهند. کارگران همچنین سازمانهای خودیاری، روزنامه ها، گروههای موسیقی، تئاتر ایجاد کرده و در یک کلمه در همکاری با اتحادیه ها و احزاب سیاسی فرهنگ طبقه کارگر را شکل میدهند.
به زحمت میتوان عرصه ای جامعه سرمایهداری را متصور شد که بوسیله فعالیتهای طبقه کارگر و طرفدارنشان دگرگون نشده باشد. اتحادیه ها و سازمانهای سیاسی با پایگاههای کارگری نه تنها زندگی مادی کارگران را نظیر دستمزدهای بالا، انواع مزایا، پایان دادن به حکومت مطلقه یکطرفه کارفرمایان در محیط کار، ایجاد امنیت در مقابل بیکارسازیها، صدمه، ناخوشی، بیمه بازنشستگی، حق رای، اازادی بیان و تجمعات، محیط کار امن، باز کردن مدارس برای عمومم مردم، تقویت عمومی دموکراسی را اصلاح نمودهاند، بلکه آنها بیش از این خود را بر جامعه بورژوایی تحمیل کرده و کل فرهگ آن را دگرگون ساخته اند. ادبیات ( روی این موضوع فکر کنید که که این امر چقدر به یک تفکر عمومی در بین مردم تبدیل شده است که طبقه دوروبر نویسنده چه تاثیری بر روی نوشته هایش میگذارد و چگونه طبقه کارگر موضوع ادبیات قرا میگیرد. در عرصه هنر نقاشیهای رو دیواری Diego Rivera، در فیلم Eisenstein و دیگران، حتی موسیقی عامیانه و گاها کلاسیک. و باز هم گاها مورادی بوده است که طبقه کارگر در همراهی و گاها تحت شرایط وابستگی به دهقانان تلاش نموده است سرمایهداری را سرنگون کرده و مدل تولید سوسیالیستی ایجاد کند برای مثال اتحاد جماهیر شوروی، چین، کوبا
اما علیرغم همه این دستاورد ها، طبقه کارگر هنوز ضربه محکمی بر برتری سرمایهداری وارد نکرده است. در حقیقت شوروی زمانی که چراغ راهنمای امید برای طبقه کارگر در سراسر دنیا و حتی در پایان عمر خود بعنوان یک تعادل و بالانس عمل میکرد بطور مفتضحی یک دهه قبل داغان شد و از آن موقع به بعدمردم حماهیر شوروی سابق از تنزلی که معمولا با انباشت اولیه سرمایه در ارتباط است رنج میبرند. چین که زمانی تصوری رادیکال از خود بجای گذاشت سراسیمه و چهار اسبه بسوی سرمایهداری حرکت میکند و با یک بازگشت وسیع تغییر در تقسیم در آمد ها، دستمزد های بسیار پایین و بهره کشی شدید از کارگران روبروست. تنها کوبای نحیف هنوز افق سوسیالیسم را با ترکیبی از دو اقتصاد بوسیله توریسم خود را حفظ کردده است.
در کشور های ثروتمند سرمایهداری، سرمایه از اوایل دهه ۱۹۷۰ یک حمله بیرحمانه ای را علیه طبقه کارگر آغاز نموده و در طی سه دهه یک رشته شکستهای بیپایانی را به کارگران تحمیل نمود. اینجا نیازی به تاکید نیست و شما همه نسبت به ابن امر واقفید. در کشور های سرمایهداری فقیر اقتصاددانان از دهه های از دست رفته صحبت میکنند. همه جا نئولیبرالیسم تسلط یافته و این امر در سراسر دنیا قانون روز است. علیرغم این یورش ها،کارگران هنوز فاصله زیادی دارند تا با سنگر گرفتن در مقابل این حملات به حیات این سیستم ستمپیشه خاتمه دهند. جای تعجب نیست که خیلی از توده ها که خود را درگیر این مساله میبینند به این نتیجه رسیده اند که کارگران دنیا قادر به پایان دادن به این نظام نخواهند بود و حتی اگر بتوانند آنرا به چالش طلبند قادر نخواهند بود مبارزه برای یک دنیای بهتر را رهبری کنند.
اتحادیه وتوان سازمانهای کارگری با جهتگیری چپ گرایانه به فوریت برگزیدن این استراژی افزود. مشارکت همه جانبه بین صاحبکاران، اتحادیه های کارگری و دولت برقرار شد و در شرایطی که این توافق بر امر کار برای کارگران مزایایی در برداشت (چرا که به ایجاد دولت رفاه انجامید) در سالهای اخیرثابت شد این نوع توافقها در نهایت باعث تضعیف طبقه است. خصوصا در شرایطی که صاحبکاران توافق را زیر پا گذاشته اند اتحادیه های جایگزینی برای آن سراغ ندارند.
اگرچه دستیابی به حمایت دولت و حتی همکاری با صاحبکاران میتواند در شرایطی تاکتیهای مفیدی برای نیروی کار به شمار آید، اینها نمیتوانند استراتژی طبقه کارگر باشند. به ویژه در ایالات متحده، عواقب توافق کار فجیع بودند. برای صاحبکاران و دولت شرط اساسی برای پذیرش این توافق دلکندن اتحادیه ها از رهبری چپگرای جنبش کارگری بود. کلیه اتحادیه هایی که رهبری آنها با چپ بود از CIO پاکسازی شدند. این تصفیه نه تنها شامل اتحادیههایی شد که پیشاهنگ مبارزه برای حقوق مدنی برابر بودند، یا درگیر مبارزه برای برابری جنسی بودند یا اتحادیه هایی که اصول همبستگی بین المللی را رعایت میکردند بلکه اتحادیه هایی که بهترین قراردادها را امضا میکردند و درمیان دمکرات ترین اتحادیه ها بودند نیز قربانی پاکسازیها شدند۰ در نتیجه اتخاذ سیاست کاملا ضد کمونیستی توسط) CIO که در این رابطه همسو شد با اتحادیهAFL ، اتحادیه ای متعصب در ضدیتش با کمونیسم ) نیروی کار بهترین نیروی انسانی خود و هر نوع ایدئولوژی کارگری به مثابه راهنمای نیروی کار درعرصه دریافتن موقعیت جهانی را از دست داد. نیروی کار جنبش در حال گسترش برای حقوق مدنی را ترک کرد و بورکراتهای مرد و سفید پوست بر آن غالب شدند. رهبری که همچنان گهگاه از منافع اعضایش دفاع میکرد اما اکثر تنها در پی پیشرفت فردیشان بودند، مصمم به کسب موقعیت بهتر و اکثر افرادی فاسد، نیمچه گانگستر. پرزیدنت AFL-CIO ،جرج مینی، افتخار میکرد هیچگاه در یک پیکت شرکت نداشته است. برخی از زیردستانش برای سازمان سیا کار میکردند و به این سازمان کمک میکردند دولتهای دمکراتیک در سراسر جهان را سرنگون سازد. توسعه اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم و قدرت یگانه ایالات متحده در اولین سالهای پس از این جنگ به جنبش کارگری اجازه داد بخشی از دستاوردهای جنگ را میان اعضای اتحادیه های کارگری تقسیم کند اما هنگامی که دوره طولانی رشد در اواسط دهه ۱۹۷۰ به پایان رسید و صاحبکاران تهاجم به حقوق کارگران را آغاز کردند، ضعف نیروی کار مشعشع و آشکار بود و تسلیم تقریبا کاملی را در پی داشت.
قدرت دستگاه بازار همراه با قراردادی که نیروی کار با سرمایه بسته بود باعث شد نیروی کار اجازه دخالت در مسائل مربوط به محیط کار را از دست بدهد. در شرایطی که بعضی کارگران به حقوق و مزایای بالا دست میافتند، صاحبکارانشان با دست باز تقویت کنترل مدیریت پروسه کار را در اختیار داشتند. ادامه استفاده از تقسیم کار، ماشینی کردن تولید و تیلوریسم، همراه با استفاده از تکنیکهای جدید که اولین بار توسط ژاپنی ها مورد استفاده قرار گرفت با نامهای دهن پرکنی چون مدیریت با فشار.استرس به صاحبکاران اجازه داده است که نتنها بیش از پیش به نیروی کار خارج ازکنترل اتحادیه کارگری اتکا کنند (با کم کردن احتیاج به نیروی کار و استفاده از ماشین، قراردادی کردن و صدور کارها) بلکه محل کار را به آنچه بن هامپر در کتاب خود سرپرچ کرده گولاگ مدرن مینامد ، تبدیل میکنند. درحالیکه اتحادیه ها ازحق چالش ماهیت کار چشم پوشی میکردند، آیا تعجب آور است که کارگران قردادهایی با مدیریت امضا میکردند که بنا بود صاحب اختیارشان سازد.
سوم اینکه، فکر میکنم نیروی مشترک ناسیونالیسم و امپریالیسم جنبش کارگری در کشورهای ثروتمند سرمایهداری را کاملا از خط خارج کرده است. همانطور که در مقاله ای در سال ۲۰۰۱ نوشتم:
دو مسئله مهم مانع از وحدت کارگران جهان هستند. اول، سرمایهداری همیشه در بستر یک کشور، با دخالت فعال و اجابت یک دولت توسعه یافته است. دو، سرمایهداری از آغاز به صورت ناهمگونی در سطح جهان توسعه یافته است. اولین کشورهای سرمایهداری در اروپا و پس از آن ایالات متحده و ژاپن بقیه جهان را از طریق ادارات نظامی واقتصادی خودزیر سلطه قرار داده اند و نظامی از کشورهای ثروتمند و فقیر در سطح جهان بوجود آوردهاند. این دو روند، ناسیوالیسم و امپریالیسم، سدهای قابل توجهی علیه وحدت کارگران جهان ایجاد کرده اند.
اگر سرمایه به مرزهای یک کشور محدود است، حتما کارگران سازماندهی شده میتوانند صاحبکاران خود را وادار سازند حقوق و مزایای بهتری بپردازند. در چنین شرایطی، برای دستیابی به این اهداف، احتیاج به همبستگی بین المللی ندارند. به گمانی شاید بتواند برای دستیابی به قدرت دولتی نیز تنها عمل کند. صنعتگران انگلیس توانستند به صورت موثری خود را در چهارچوب مرزهای این کشور سازماندهی کنند و احتیاجی به کمک کارگران فرانسوی و آلمانی نداشتند. همین مسئله در مورد کارگران ایالات متحده صادق است. کارگران شرکت جنرال موتورز اعتصاب نشسته در این کارخانه ماشینسازی را سازماندهی کردند، اعتصابی که این کارخانه را فلج کرد . این کارگران اگرچه به حمایت همسران خود، کارگران بخشهای دیگر و حمایت برخی استانداران و دادگاهها احتیاج داشتند، برای برپایی اتحادیه خود و اولین معامله گروهی باری تعیین دستمزدها، کمکی از کارگران مکزیکی و کانادایی نخواستند.
البته احتیاج نداشتن به کمک کارگران کشورهای دیگر به این معنی نیست که چنین حمایتی سودمند نیست یا نباید به آن احترام گذاشت. شاید اگرصنعتگران انگلیسی یا کارگران ماشین سازی آمریکایی حمایت کارگران دیگر کشورها را به دست می آوردندء (حداقل در دراز مدت) از موقعیت بهتری برخوردار میشدند۰ پس چگونه است که همبستگی بین المللی از آغاز فریاد بسیج کارگران نبوده است؟ به دو علت میشود اشاره کرد: ۱. ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی انحصار طلبانه به سرعت تقویت شد. برقراری زبانهای رسمیء ایجاد مکانیسم همه جانبه تبلیغات در سطح مدارس دولتی و عضو گیری از طبقه کارگر در ارتشهای ملی همگی کارگران را تشویق کرد به یک ملیت وفادار باشند. عکس این وفاداری بی اعتمادی حتی نفرت نسبت به کسانی است که خارجی هستند. پدرم ۴۴سال کارگر کارخانه بود، اما تجارب زندگی اش او را به سوی انترناسیونالیسم هدایت نمیکردند۰بویژه جنگ جهانی دوم او را به یک مدافع فاناتیک دولت ایالت متحده (و عملا مدافع سرمایهداری ایلات متحده در اکثر موارد) تبدیل کرد. کارگری که در رابطه با ژاپنی ها ، چینی ها و روسها بیگانه ترسی ویژه داشت.
دوم، ناسیونالیسم در کشورهای پیشرفته سرمایهداری در ارتباط تنگاتنگ با امپریالیسم بود. استثمار بیامان کارگران و دهقانان در آفریقا، آسیا و امریکای لاتین دست دردست تبلیغ ایدئولوژی نژادپرست این نطریه را اشاعه میکرد که مردم این کشورها یا لایق آنچه نصیبشان شده هستند یا شانس آوردهاند با کشورهای پیشرفته ارتباطی دارند. علاوه بر این ، ارزش اضافی که از کشورهای حاشیه ای به چپاول میرسید، به شرکتهای چند ملیتی درآمد کلانی میداد که در زیر فشار اتحادیه های کارگری، بخشی از آن میان نیروی کار تقسیم میشد. این امر دست در دست اقدام موفق شرکتهای بزرگ و دولت برای به کارگیری رهبران کارگری ( از راه تشکیل سازمانهای گوناگون مدیریت. کارگری، انتصاب به مقامهایی در راس شرکتهای دولتی، کمییسونها و غیره صورت گرفت. هدف این بود که به رهبران و اعضای اتحادیهها نشان دهند امپریالیسم در همه کشورهای اصلی سرمایه داری برای کارگران مفید است. اکثر این کوششها موفق بودند. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، سازمانهای کارگری نتنها از شرکتهای چند ملیتی در استثمار وحشیانه اقتصاد و نیروی کار کشورهای فقیر، دفاع کردند، بلکه در مبارزات کارگران یک کشور سرمایه داری غنی علیه کشور دیگرنیز شرکت داشته اند. (نشریه مانسلی رویو ژوئیه .اوت ۲۰۰۰)
البته ما دیگر در جهانی که درآن سرمایه به مرزهای یک کشور محدود باشد، زندگی نمیکنیم. درست عکس آن . اما ناسیونالیسم و نژادپرستی ازدوره قبلی باقی مانده است ومانعی در برابر کوششهای لازم برای ایجاد همبستگی بین المللی کارگری است. حتی امروز، سالها پس از اضمحلال بخش مشهور روابط بین الملی AFL-ICO تارنمای این جریان خبر چندانی از مبارزات کارگران در دیگرنقاط جهان درج نمیکند. وقتی کارگران بیکار آرژانتینی جاده ها را میبستند و کارگران بیکار شده کارخانه ها را اشغال میکردند، AFL-ICO کمترین توجهی به آن نداشت. امروز، در شرایطی که اشغال عراق زمینه برای سرکوب جنبش نوپای کارگری را فراهم آورده است، حرفی از این بخش پیرامون سازماندهی کارگری نمیشنوید. در سطح دیگری، سازمانهای کارگری لازم میدانند جلسه های خود را با سرود ملی یا بدتر از آن درود به پرچم آغاز کنند. از همه بدتر، پدرومادرهای کارگر فرزندانشان را تشویق میکنند به ارتش بپیوندند و با معدودی استثنا، حتی وقتی فرزندشان کشته میشود آنها را قهرمان میدانند.
البته انصاف این است که اضافه کنم ، با در نظر گرفتن این همه مانع که علیه طبقه کارگر صف بسته است، حتی همین دستاوردهای تا به امروزی هم تعجبآور است.
لازم است به سوال اول برگردیم آیا طبقه کارگر میتوان جهان را تغییر دهد؟ بگذارید به دو نکته مقدماتی اشاره کنم. اول میخواهیم بر نکتهای که قبلا گفتم تاکیدکنم. دنیا به صورت دائمی بهتر نخواهد شد، مگر آنکه توده کارگر این تغییر را به بار آورد. سرمایهداری به کارگران دستمزد بگیر احتیاج دارد تا خود را باز تولید کند. پس واضح است که تنها طبقه کارگر میتواند جلو این بازتولید را بگیرد و شیوه تولید و توزیع در جامعه را تغییر دهد. دوم، دیده ایم که سرمایه داری به ناچار مولد تضادهایی است که خود راه را برای کارگران و متحدینشان باز میگذارد تا قدرت سرمایه را به چالش گیرند. اما سرمایه همیشه آماده است تا از این چالشها بیاموزد و اثر آنها را خنثی سازد و حتی آنها را به نفع خودش تبدیل کند. توسعه سرمایه سخت جانی و هژمونی خاصی دارد. این مسئله امر سرکوب آنرا دشوار میسازد.
پس با درنظر گرفتن این نکات، آینده چه دربر دارد؟ حتی در میان آنچه به نظر میرسد محیطی ناامید کننده است، نشانه های امیدوارکننده ای برای طبقه کارگر موجود است. مطمئنم خوانندگان این مقاله به اکثر این نکات آشنا هستند و لازم نیست وارد جزئیات شوم اما کافی است به نطفه های جنبش جهانی عدالت اجتماعی اشاره کنم، جنبشی به رهبری دانشجویان علیه کارگاههایی که حقوق ناچیز میدهند، کارزارهای زنده برای دستمزد بهتر، کوششهای همهجانبه توسط جنبش کارگری برای ایجاد پلی با دیگر مبارزات (بسیاری از این حرکتها به رهبری زنان یا اقلیتهای نژادی، کارگران مهاجر ... هستند آنگونه که دان کلاوسن به درستی در کتاب قیام آتی. نیروی کارگر و جنبشهای جدید اجتماعی بررسی کرده است). درهمین رابطه باید از بحث کنونی در جنبش سازمانیافته طبقه کارگر پیرامون افزایش کمیت اعضای اتحادیه ها، جنبش ضد جنگ که شامل نیروی کار آمریکا علیه جنگ و دیگر جنبشهاست یاد کرد. من همچنین در فصول آخر کتابم ( نام بردن از سیستم) از جنبشهای جدیدی در ایالات متحده ود یگر نقاط جهان یادکرده ام.
با اینهمه هر قدر هم سرمایهداری را شقه شقه کنیم، اثری از سرنگونی آن نیست و حتی در بخش از همه بدخیمتر آن یعنی نئولیبرالیسم نشان چندانی از افول دیده نمیشود. پس چه راه حلهایی برای زنده کردن جنبش کارگری، یا حداقل آمادهکردن آن برای رهبری قیام بعدی وجود دارد؟ اینجا من خودم را محدود میکنم به ایالات متحده آمریکا، اگرچه برخی از مطالبی که میگوییم احتمالا در دیگر نقاط جهان هم صادق هستند. من این نکات را با این فرض بیان میکنم که بپذیریم ما درچپ، چه میتوانیم انجام دهیم. در بخش مربوط به کار باید قبل از هرچیز و مهمتر از هرچیز برماهیت سرمایه داری تاکید کنم. در بخش مربوط به محیط زیست، باید استدلال کنیم که سرمایهداری مهمترین منبع بیگانگی ما از جهان طبیعی است۰ باید آنچه در توان داریم بکار گیریم تا جنبش ضد جهانی شدن را به جنبش ضد سرمایه داری تبدیل سازیم. باید در اتحادیه ها چشم انداز چپ را تقویت کنیم. هیچگاه از تاکید بر یکی بودن احزاب بزرگ سیاسی دست برنداریم , باید آماده باشیم تا هرجا لازم بود رابطه بین سرمایه داری، پدرسالاری و نژاد پرستی و هر نوع سرکوب را نشان دهیم . به طور مشخص اینها نکاتی است که باید در نظر گرفت :
۱. نیروی کار سازمانیافته (خصوصا (AFL -CIOباید با گذاشته راسیست و ضد چپ خود برخورد کنند. ما باید پیوسته خواهان جلسه ها ی عمومی سراسری در رابطه با این مسائل باشیم و در هر فرصتی که میتوانیم به آنها اشاره کنیم. باید با افتخار به دستاوردهای اتحایه های چپ گرا اشاره کنیم، نتنها در سطح ملی وبین المللی پیرامون مسائل اساسی چون صلح ، نژاد بلکه موفقیتها در رابطه با قراردادهای اشتراکی و دمکراسی اتحادیه ای.
۲. باید دیدگاه چپ را تبلیغ کنیم و دیدگاه کارگری در برخورد به مسائل جهان را ترویج کرد. باید پیوسته تمهای مشترکی را تبلیغ کنیم: حق کار، حق بهره مند شدن از بهداشت رایگان، کنترل کارگری و اجتماعی، محیط زیست سالم، حق سازماندهی، مخالفت با جنگ، مبارزه با امپریالیسم ، برابری در همه روابط انسانی ...) همانگونه که راست از دهه ۶۰ در تاکید بر خواستهای خود انجام داد. کارگران باید بدانند به چه منطوری سازماندهی میکنند. اینجا است که باید فرهنگ چپ را در همه عرصه های هنری، توسعه دهیم و تبلیغ کنیم.
۳. باید بر دمکراسی و برابری تاکید کنیم . با همه اشکال سرکوب باید توامان مبارزه کرد، از جمله نبرد درون اتحادیه. باید بر استقرار حداکثردمکراسی در همه تشکلهایمان تاکید کنیم. این بدین معنی نیست که رهبران نباید رهبری کنند یا نباید در طرح خواستها در قبال صاحبکاران ودولت پیشقدم باشند. اما این بدین معنی است که تاکید کنیم تغییر تنها با اقدام از بالا میسر نیست.
۴. طبقه کارگر باید خود آموزی نماید. این بدین معنی است که آموزش کارگری باید افزایش یابد. کارگران باید دیدگاه کارگری در برخورد با مسائل جهانی اتخاذ کنند. ایدئولوژی که به آنها جهت دهد، به صورتی که بتوانند وقایع جهانی را قضاوت کنند. چه میشد اگر (AFL -CIO) و اتحادیه های وابسته به آن مقداری از میلیونها دلاری را که خرج حمایت از حزب دمکرات میکنند، بدون آنکه کمترین فایدهای از آن حاصل شود، صرف آموزش کارگری کنند ( کلاس برای همه اعضای تازه وارد اتحادیه های کارگری ، مسولین تمام وقت آمزش، رادیو های آموزشی ...)
۵.همبستگی کارگری ضروری است . طبقه کارگر آمریکا اکنون بهتر از گذشته در این مورد عمل میکند، اما هنوز کافی نیست و همبستگی به مراتب گسترده تری باید در دستور کار قرارگیرد از جمله حمایت واقعی از کلیه حرکات مترقی کارگری در کشورهای دیگر، افشای سیاست خارجی ایالات متحده که به شیوه نامتغیری در نیت و اثرگذاری ضد کارگری است .
۶.
ساختمان چپ درون و بیرون از جنبش کارگری به معنی تقویت استقلال سیاسی. این بدین معنی است که باید طبقه را ( در گسترده ترین تفسیر از آن) در درجه نخست مد نظر داشت و کوشید حضور سیاسی کارگری را بنا نهاد.
۷. طبقه کارگر باید و چه بسا به زودی میباید ، با غارت سریع محیط زیست گریبانگیر گردد. با رشد روزافزون تولید کارگری ، بازده باید به سرعت افزایش یابد تا نیروی کار در حال رشد را جلب کند. اما زیر سلطه سرمایه، این تنها به معنی سم بیشتر در آب و هوا، غذای مسموم و بیماری و جراحت بیشتر در محل کار است. آنچه لازم است تولید با نیروی کار متکرکز،در سطح تولید کوچکتر، محلی است. تولیدی که درحفط منابع انرزی صرفه جویی کند. چنین شیوه تولیدی را میتوان با بیمه کار، آموزش شغلی، برنامه مرخصی مناسب همراه کرد. همه خواستهایی که طبقه کارگر باید از آنها پشتیبانی کند و رهبرانش پیشقدم در طرح آنها باشند.
بگذاردی این گونه نتیجه گیری کنم که اکنون وقت رها کردن طبقه کارگر نیست. سرمایه دارد جهان را فتح میکند و کره زمین را به چاه غولپیکری از استثمار تبدیل میکند. مهمتر از همه، این مسئله تقریبا آنگونه که مارکس پیشبینی کرده بود دارد پیش میرود. تحلیل او امروز به اندازه هر زمان دیگری حقانیت دارد. و تک برگزیدن طبقه کارگر به مثابه تنها عامل کارا درسرنگونی سرمایه به همان اندازه صحیح است که در مقطع نوشتن کاپیتال درست بود. کارگران عناصر واجب جامعه هستندو تنها نیرویی که قادر است این نظام را به زباله دان تاریخ بیاندازد. کسانی که از پایان اهمیت نقش طبقه کارگریادمیکنند، چرا که این طبقه را به متهم میکنند ارتجاعی است، نژادپرست است یا زیادی ناسیونالیست است، سکسیست است یا به اندازه کافی به مسائل محیط زیست اهمیت نمیدهد ، قادر نیستند عامل اجتماعی دیگری که جایگزین این طبقه باشد را به ما نشان دهند. البته اگر به تاریخ خودمان بنگریم میبینیم کارگران همه آن چیزهاییکه مخالفان توانایی انقلابی طبقه میگویند بوده اند اما ما همچنین میبینیم که کارگران دستاوردهای بیشماری بدست آورده اند و در اکثر موارد همبستگی اشتراکی و حرکت بر اساس آن این دستاوردها را میسرکرده است. باید به خاطر داشتهباشیم که مبارزه طبقاتی تقلایی سخت است. اما ارزش فعالیت دارد و تنها راه دستیابی به جامعه ای است که میتواند آن آرزوی رادیکال را میسر سازد: از هرکس به اندازه توانش ، به هرکس به اندازه احتیاجش.
مايكل يتس - michael yates
برگردان: یاسمین میظر و خلیل ورمزیاری
اتحاد چپ کارگری