دوستان هم زنجیر! ما انسانهای بیطرفی نیستیم. ما می دانیم از بستر کدام طبقه اجتماعی برخاسته ایم و خواست هایمان چیست. ما با مشاهده اوضاع نابسامان و ستمی که بر طبقه ما می رود صرفاٌ از خود نمی پرسیم: پس کی این نظام سرمایه سالار نابود می شود؟ بلکه با خود می گوییم اولاٌ ما چه نقشی در فروریختن قطعی بنای استبداد و استثمار به عهده داریم و ثانیاٌ پس از مرگ این نظام چه خواهیم کرد؟ با همین سوال ساده به این نتیجه می رسیم که نابودی کامل ساختمان پوسیده و ارتجاعی سرمایه و بنای جهانی نو، کار یک جمع کوچک از میان اقشار و طبقات وسیع جامعه نمی تواند باشد. اینکار حتی از عهده مردمان یک کشور هم خارج است. بسیار خب! پس تا آن موقع چه باید کرد؟ چاره ای جز دست روی دست گذاشتن و به انتظار لحظه موعود نشستن نیست؟ باید منتظر بمانیم تا کارگران کشورهای صنعتی پیشرفته قدرت را بدست بگیرند تا بعدترها از سر لطف و محبت ما را هم آزاد کنند؟
هرگز چنین نیست. زیرا آنانکه در پی نابودی نظام سرمایه داری و بهبود اوضاع خود و فرزندان و آیندگان هستند باید از هزاران هزار امکان خرد و جزئی بهره گیرند و ابزارها، شیوه ها و سلاح های متنوعی را در مسیر مبارزه طبقاتی برای رسیدن به اهداف انسانی خود آزمایش کنند. از تجربیات هم طبقه ای های خود در گذشته و حال در هر کجای این کره خاکی که هستند سود ببرند تا اشتباهات آنها را تکرار نکنند و موفقیت آنها را سرمشق خود قرار دهند.
برای اینکار لازم است نخست سوالات روشن و درست درباره سرمایه داری مطرح کنیم زیرا تئوری های صحیح در واقع از پاسخ به سوالات صحیح بدست می آیند. همآنگونه که فعالیت های صنفی و سیاسی ما از تئوری هایی نشات می گیرند که به کارشان می بندیم. بنابراین در برخورد و طرح سوال در خصوص کاپیتالیسم باید هشیارانه عمل کنیم.
به باور ما سرمایه داری یک پدیده و فرماسیون خاص اجتماعی-تاریخی است که همچون همه پدیده های تاریخی دارای آغاز و پایان است. اینجاست که به سوال ذاتی طرح شده در آغاز این نوشته برمی گردیم:« کی سرمایه داری نابود خواهد شد؟» این سوال زیربنای همه اهداف و اعمال سیاسی ماست که تاثیر عمیقی در آینده برجای خواهد گذاشت. مهمتر از این سوال اما این است « اگر سرمایه داری نابود شود عکس العمل ما در برابر آن چه خواهد بود؟»
در اینجا قصد شروع بحث پلمیک ندارم. واقعیت این است که در مورد مرگ یک پدیده با قاطعیت نمی توان نظر داد. مثلاٌ مرگ یک انسان را در نظر بگیرید: آیا زمانی است که همه اعضای بدن از کار بیافتند؟ یا وقتی است که قلب از کار بیافتد؟ یا وقتی که انسان به کمای غیرقابل برگشت می رود؟ یا دچار بیماری کشنده می شود؟ روشن است که همه این موارد در طی یک پروسه رخ می دهد. تعیین لحظه قطعی مرگ ناممکن است و هرکس بنابه دلایلی که بیان می کند لحظه ای از این پروسه را لحظه مرگ اعلام خواهد کرد. این قضیه در مورد سیستم اجتماعی همچون سرمایه داری هم صادق است. حالا اگر ادعا بکنم که سرمایه داری از مدت ها قبل مرده است حتماٌ مرا «دیوانه» خطاب خواهید کرد . ولی لطفاٌ بخاطر بیاورید که مارکس مطالبی به ما در مورد « ماهیت فریبنده نمودها» آموخته است.
حتماٌ خروس سربریده را دیده اید که چگونه با تشنج سرسام آور، دقایقی پیش از مرگ، پیچ و تاب می خورد. سرمایه داری مرده است. تئوریسین ها و نظریه پردازان اش خود را به تجاهل زده اند. سرمایه داری اگر نمرده بود که اینگونه با تشنجی دیوانه وار خود را به آب و آتش نمی زد و جهان را به آتش نمی کشید. خاورمیانه، آمریکای لاتین، شرق دور، حوزه بالکان و ... در واقع همه جای جهان در لهیب مرگ سرمایه داری می سوزند. بحران های اقتصادی پی در پی هم، چون امواجی سهمگین، می خواهند پیکر پوسیده اش را به اعماق اقیانوس بکشند و برای همیشه مدفون اش کنند.
سرمایه داری در لحظه ای مرد که شرایط لازم برای انباشت سرمایه، در حدی که برای سرمایه گذاری و بکارگیری ثروت های افسانه ای مورد نیاز است، از بین رفت. سرمایه داری وقتی مرد که شرایط مربوط به فروش کالاهای انبوه تولید شده اش مهیا نشد. امروزه به خاطر وجود منابع مالی عظیم و سرگردان که آماده هجوم به هر منفذی هستند که امکان نشت سود از آن است، و نیز به دلیل پایین رفتن قدرت خرید مردم، سرمایه گذاری در بخش تولید به صرفه نبوده و سرمایه ها در مسیری دیگر به جریان می افتند.
این مشکلات البته به عنوان بخشی از سرمایه داری همواره موجود بوده اند و مارکس آنها را تضادهای ذاتی و ضرور درون سیستم سرمایه داری نامیده بود اما تنها در این اواخر بود که به صورت مرضی مرگبار به جان سرمایه داری افتادند. پیش ترها جنگ های جهانی و جنگهای منطقه ای به همراه جنگ سرد با نابود کردن منابع مالی و اقتصادی و به تبع ایجاد نیازهای جدید جهت بازسازی و سرمایه گذاری های کلان سودآور، به نجات سرمایه داری کمک کردند. اما اینک وجود سلاح های هسته ای نزد قدرت های بزرگ، اندیشه ورود به جنگی جهانگیر را از آنها سلب می کند زیرا در صورت بکارگیری این سلاح ها دیگر کسی برای بهره برداری آتی باقی نخواهد ماند. در ضمن منازعات منطقه ای مثل اکراین و سوریه و عراق ظرفیت چندانی برای جذب سرمایه و کالاهای انباشته شده به شکلی که بتواند منجر به رونق اقتصادی و خروج از بحران ندارند. حتا هجوم امپریالیست ها به کشورهای بلوک شرق پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز نتوانست درد ذاتی آنها را درمان کند.
اشباع بازارهای جهان از کالاهای بی کیفیت و ارزان قیمت چینی ها که در حد وسع و قدرت خرید توده های فقیر کشورهای عقب نگهداشته شده هستند، مزید بر علت شده است. قبلاٌ با افزایش سرمایه گذاری و جذب نیروی کار از نرخ بیکاری کاسته می شد اینک اما با افزایش اتوماسیون، استفاده از کامپیوترها و روبات ها از نیاز به نیروی کار کارگران یدی کاسته شده است بنابراین در حال حاضر افزایش تولید به معنای افزایش استخدام کارگر و کاهش بیکاری نیست. بنابراین می توان گفت که پروسه مرگ قطعی سرمایه داری آغاز شده است.
مرگ سرمایه داری اما لزوماٌ به معنی زنده بودن سوسیالیسم نیست. حتماٌ این عبارت مشهور « یا سوسیالیسم یا بربریت» را به خاطر دارید. بربریت جاری در خاورمیانه مصداق همین عبارت است. وقتی اعتراضات موسوم به بهار عربی به دلایل مختلف که جای بحث شان اینجا نیست، نتوانستند به سوی سوسیالیسم گام بردارند لاجرم بربریت به سراغ شان آمد. این بربریت نه تنها تهدیدی برای اقتصاد و فرهنگ است بلکه تمدن بشری را نشانه گرفته است. به این ترتیب با توجه به آنچه در سطور گذشته بیان شد برای غلبه بر بحران ها و بربریت جاری چاره ای جز تسریع مرگ قطعی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم نیست.
م.مینایی (تبریز)