افق روشن
www.ofros.com

نامۀ سرگشاده برای فعالیتی نوین

فعالیت های آنی و آتی طبقاتی

بهزاد میزانی                                                                                                    شنبه ۵ بهمن ۱۳۹٢

انشعاب، انحلال و ترک سازمان
دوره ای طولانی است که جریانات چپ از سوئی با ریزش روز افزون، خود انحلالی و انشعابات پی درپی رویارو هستند. ریزش و کناره گیری فعالین جریان های مختلف بی کفایتی ِساختارهای هرمی را بنمایش می گزارد زیرا چنین ساختارهائی نه تنها توانمندی گسترش خود را از دست داده اند که دیگر حتا توان حفظ فعالین خویش را هم ندارند. ذکاوت و هوشیاری خاصی هم لازم نیست برای اینکه در یابیم ریشه ی انشعابات پی در پی سازمان های سیاسی اساسن جنگ قدرت میان لیدرها را بنمایش می گزارد. ولی آنچه مسلم است در میان کسانی که تشکل ها را رها کرده اند فعالین کمونیستی هستند که به اشکال متفاوتی علیه نظم موجود در حال مبارزه اند.
روی سخن با همین انسان های فعالی است که سعی می کنند مبارزه را به انحاء مختلف پیش ببرند. حقیقت این است که با نگاه های ناروشن، مبهم و در عین حال پراکنده علیه نظمی که بطور شبانه روزی سازماندهی کرده و نقشه می کشد برای حفظ روند استثمار و کسب ارزش اضافی از قبل فروشندگان نیروی کار، نمی توان کاری درخور توانمندی خویش را به پیش برد. همچنانکه نظام سرمایه داری با همه ی توان ارگان های مختلف را علیه جنبش کارگری سازمان می دهد ما نیز موظف ایم در جهت سازمانیابی ِخویش اقدام کنیم. جهت سازمانیابی نیز به یکسری بنیاد ها نیاز داریم. قبل از هر چیز هر یک از فعالینی که با سازمان های هرمی مشکل جدی دارند به نقد آنها همت گمارند.
در این نوشته نگاه تجربی خویش را نسبت به اکثر جریانات چپ اظهار می دارم. اما آنچه در این ارتباط نباید نادیده گرفته شود اینکه در میان فعالین جریانات مورد نقد، کمونیست های زیادی وجود داشتند که در دفاع از سوسیالیزم، انقلاب و آزادی جان باختند. و نیز روی سخن ما با کمونیست ها و آزادی خواهانی است که روزی تعلق خاطر به این جریانات داشته اند و امروز هم کماکان امر رهائی طبقه ی کارگر برایشان مطرح است و در همین ارتباط به اشکال مختلف فعالیت می کنند. از این رو لازم است توجه داشت که نقد ِمشی حاکم بر جریانات که مت و سوی کارگری نداشته بمعنای نفی افراد کمونیست نخواهد بود. چرا که در غیر اینصورت دیگر نامه سرگشاده به انسان فعال و سوسیالیست به معنی می شد. از سوی دیگر من خود را یکی از رهروان همین جریان و محصول پروسه ای می دانم که همراهان زیادی برایش کوشش و فعالیت کرده و می کنند. بنابراین نگاه نقاد را الزامن در جهت سامان یابی مناسبات همین انسان ها باید ارزیابی نمود.
یکی از بنیان های سازمانیابی، نقد همه جانبه نه صرفن ساختار سازمان های موجود که عملکرد قدرت و سلطه بطور کنکرت است. نقد بنیادی سلطه و قدرت نه تنها زمینه ی همکاری، فعالیت مشترک و جمعی را فراهم می آورد که حد و حدود همکاری را نیز تعیین می نماید. قدرت مثل همه ی پدیده ها دارای وجوه مختلفی است از این رو تا زمانی که قدرت از زاویای گوناگون مورد نقد قرار نگیرد مؤلفه هائی که منجر به این همه پراکندگی شده اند در پرده ابهام باقی خواهند ماند. ولی آنچه لازم است مؤکدن مورد توجه واقع گردد اینکه نقد موضوعی صرفن مربوط به جریان ها و خارج از خود ما هم نیست که در درجه ی نخست تک تک منتقدین را شامل می گردد. چون زمانیکه پای قدرت و سلطه در میان است ضرورتن نگاه انسان به دو طرف رابطه (یعنی سلطه گر و سلطه پذیر) معطوف می گردد چون اگر "من" سلطه پذیر نباشم کسی نمی تواند بمن سلطه اعمال کند.*
از سوی دیگر قدرت و سلطه را نمی توان صرفن بمنزله ی جریانی نظری به نقد نشست بلکه این پدیده جریانی تاریخی ـ عملی می باشد که برخاسته از رفتارهای معین اجتماعی است. لذا نقد آن هم که به نوشتار درمی آید برای عمل کردن است نه برای رفع تکلیف و اظهار نظر برای رَف.
از این رو کوشش می کنم تا نگاه ام را با نگاه هر انسانی که همه جا و هر زمان به اشکال متفاوت علیه قدرت و سلطه زندگی اش را سامان می دهد گره بزنم. گره زدن نگاه ها یمان برای سازمانیابی ای نوین است اما بر بنیاد نگاه های ناروشن، مبهم و در عین حال پراکنده، نمی توان کار جمعی را سازمان داد. لذا ضرورت دارد شرایطی برای تدقیق نظرات برای گره خوردگی نگاه را ایجاد کنیم. ایجاد چنین زمینه هائی با توجه به رویکردهای متفاوت که تحت نام سوسیالیت و کمونیست به انحاء مختلف اعمال سلطه کرده و می کنند را نقد عملی نمود. ولی نقد اگر برای عمل مشترک و جمعی به جریان بیفتد بلاواسطه به شناخت وضعیت فعلی بر می گردد. زیرا تصور از آینده در عین حال که رابطه تنگاتنگ با ساختار سلطه و قدرت دارد ولی پیوستاری از نوع فعالیت در شرایط حاضر نیز می باشد. بعبارت دیگر راهکارهائی که به لغو کارمزدی و الغای نظام سرمایه داری منجر می شود بر بستر مختصات امروزین زندگی چگونه فراهم می آید؟ پس ضرورت دارد به مختصات زندگی در اکنون توجه کافی مبذول داریم.
دریافت ما از«خصوصیات این لحظه ما چیست؟» آدرس های مختلفی برای رسیدن به آنجا «هدف» به ما خواهد داد. معنای واقعی ِهدف قبل از هر چیز این است که امروز در نقطه ی „A“هستیم، کوشش می کنیم به نقطه ی „B“ برسیم. یعنی از A ←؁ بسوی ←؁؁؀؎←B حرکت می کنیم. چرا این مسیر خط مستقیم نیست؟ برای اینکه هزاران پرتگاه دارد، یک طرف ِاین حرکت ما هستیم یک طرف قدرت و سلطه ی حاکم است و از همه مهمتر طرف دیگر، جامعه بویژه جنبش کارگری است که ما کوشش خواهیم کرد آنرا به فراگشتی برای انقلاب دچار آوریم. بر این اساس بحث را ادامه می دهیم. اکنون [نقطه „a“ را اینجا] و هدف [„b“ را آنجا] در نظر می گیریم تا تصور واقعی تری از حرکت جمعی را دقیق تر ملاخظه نمائیم.

اینجا و آنجا
ما اکنون در اینجا زندگی می کنیم. وقتی از زندگیدن (زندگی کردن) سخن می گوئیم یعنی ساکن نیستیم که در حال شدن یم(می هستیم). پس اینجا دیگر فقط اینجا نیست که آنجا هم هست چون جنبشی داریم به سمت آنجا. بعبارت دیگر چون در جنبش و حرکت ایم بلافاصله از اینجا در می گذریم و به آنجا(آنجائی که نقطه „b“ هم نیست) می رسیم، اگر این نقطه را "١B" بخوانیم بلافاصله متوجه می شویم که"١B" در عین حال به "١ a " تبدیل می شود، زیرا خودش سکوی پرش بعدی است. یعنی از اینجا ١A که همان ١B است برای رسیدن به "٢ b" حرکت خواهیم کرد. [ A←١=a١ b←٢ b ←←←B] از این منظر هستیدن ما در اینجا شامل زندگیدن ما است، جنبش و حرکت ما بخاطر حاکمیت بر زندگی خویش است، بهمین خاطر گرد هم می آئیم. از این رو وقتی حرکت می کنیم بلاوسطه آنجا(دوران کار فردی) را ترک کرده ایم تا به اینجا (کوشش برای فعلیت مشترک) برسیم.
یعنی همه ی کوشش امروز ما این است که اینجا را ترک کنیم تا به آنجا برسیم. ولی این ما چه کسانی هستند؟ ما تعدادی انسان معین از یک جامعه ی مشخص هستیم که نظم اقتصادی ـ اجتماعی موجود سلب فاعلیت تاریخی مان کرده، یعنی ما را به ابزاری ساده مبدل ساخته است بدین لحاظ علیه نظام موجود هستیم و برای بازگرداندن ِفاعلیت اجتماعی خویش می خواهیم فعالیت کنیم. ابزار شدن انسان محصول فونکسیون سرمایه است که انسان را مجبور به فروش نیروی کار می کند. موضوع این است که اگر هر یک از ما بگونه ای فردی می توانستیم سرمایه داران را سلب مالکیت کنیم و به فاعلیت خویش فعلیت بخشیم حتمن این کار را به سرانجام می رساندیم. اما چون جملگی به روشنی می دانیم که سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان امری نیست که توسط هزارها انسان مثل ما متحقق شود بلکه موضوعی تاریخی ـ طبقاتی است که توسط طبقه ی استثمار شونده به سرانجام خواهد رسید پس هدف فعالیت مشترک ما این است که این طبقه به پا خیزد و تومار این نظم را بهم پیچد.
از این رو اگر بنیاد تعینات(مؤلفه های) آنجا را سلب مالکیت و لغو کار مزدی ارزیابی کنیم. و اگر نشانی مختصات آنجا را بر مبنای ذهنیات خویش رقم نزنیم لازم است چگونه گی دست یازیدن به این مؤلفه ها را در شرایط امروز بدقت بشناسیم. بنابراین بنیادی ترین سئوال این می شود: از این رو می توان گفت جزء به جزء مختصات آنجا محصول روند شناخت لحظه به لحظه ی موقعیتمندی های اینجا است. پس زمانیکه سخن بر سر سلب مالکیت از مالکین امروزین است و آنرا بمنزله ی یک وظیفه اجتماعی ارزیابی می کنیم که از جانب طبقه ی معینی«طبقه کارگر» متحقق می گردد، ما نیز وظیفه ی خود را آماده سازی این طبقه قرار داده ایم ضرورتن فعالیت خود را لازم است به سه وجه مشخص معطوف داریم:
١) شناخت امکانات فردی و جمعی خویش برای پیشبرد کارها
٢) موقعیمندی امروز جنبش کارگری و اجتماعی در ایران، زیرا همچنانکه گفتم این جنبش موضوع فعالیت ما می باشد.
٣) کوشش برای شناخت همه جانبه ی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه ی ایران.
چون نه ما ثابت ایم نه جنبش، لذا این دو موقعیتمندی مدام مورد بررسی و نقد قرار می گیرند. یعنی ابتدا یک بررسی همه جانبه از وضعیت مبارزات کارگری و جنبش های اجتماعی طی سالیان اخیر ضروری می نماید و پس از آن، دائم لازم است تغییر و تحولات این جنبش ها را به عنوان موضوع فعالیت مان ارزیابی تازه کنیم. بدینگونه ما می توانیم به فعالین این جنبش ها مبدل شویم. بعبارت دیگر بازگشتی به اینجا و آنجا برای درک دقیق تر، بطور مداوم الزامی می نماید.
پس آنجا اگر حاصل شناخت (اندیشه ـ عمل ِانتقادی) استثمار و عدم فاعلیت تاریخی انسان بر زندگی امروز(اینجا) نباشد تنها "مدینه فاضله" ئی است که بر بستر خیال و ایده ها شکل گرفته است. از این رو می توان گفت اینجا مشمول دو وضعیت قابل تفکیک می باشد، از سوئی موقعیتمندی جمعی که خواهان فعالیت مشترک اند و از سوی دیگر وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی ای است که فروشندگان نیروی کار در آن زندگی می کنند.
قبل از هر چیز اگر موقعیتمندی هر یک از ما در خارج کشور رضایت بخش بود در بهترین حالت جذب احزاب کشورهائی که ساکن شان هستیم می شدیم و بگونه دیگری زندگی مان را سامان می دادیم. لذا مسلم است که موقعیت ِما را وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه تعیین می کند چرا که اگر به چنین وضعیتی معترض نبودیم کوششی هم نمی کردیم که گـِرد هم آمده تا فعالیت مشترکی علیه چنین اوضاعی را سامانی نو بخشیم. پس ابتدا به نکاتی که منجر به آن شده که ما فعالیتی داشته باشیم برای جمع شدن اشاره می کنم.
نظم حاکم بر بنیاد استثمار انسان از انسان سازمان داده می شود. بعبارت دقیق تر نظم سرمایه داری حاکم از طریق کسب ارزش اضافی، خود را تولید و بازتولید می نماید، بدین لحاظ انسان در جامعه سرمایه داری هویت انسانی خود را از دست داده، به ابزاری مبدل شده که همه ی زندگی اش برای خدمت به نظم باید کوشش کند.
پایگانبندی نظم سیاسی حاکم بر جامعه ایران «جمهوری اسلامی» بر اساس قراردادها و درآمدهای نفتی شکل گرفته و از ابتدا رژیم بر این بنیاد خود را سازمان داد. ولی گذشته از نفت، بنیان گزاران رژیم ج ـ ا تمامی ِسرمایه های بزرگ صنعتی (کارخانجات بزرگ) و سرمایه های پولی(بانک ها) را نیز مصادره و به مالکیت خود درآوردند. بعبارتی رژیم تمامی ِسرمایه های مهم خصوصی و دولتی را به چنگ آورد. یعنی سردمداران این حاکمیت بدون آنکه سوار قطار انقلاب شوند به لوکومتیوران مبدل شده و بر خوان دیکتاتوری پنجاه و هفت ساله ی خاندان پهلوی سوار شده و با رنگ آمیزی ِایده ئولوژی اسلامی سکان اقتصاد و سیاست را بدست گرفتند و به تبع آن بر ارکان مناسبات اجتماعی نیز سوار شدند. تا زمانیکه هنوز دولتمردان و حکومتگران از درآمدهای نفتی و سرمایه های ِمتمرکز در دست سردمداران بی خبر بودند درگیری بخاطر سهم بری تنها میان معدودی سرکرده ها فونکسیون داشت. اما رفته رفته کوشش برای سهم بری گسترش پیدا کرد تا جائیکه دیگر باندهای درون حکومتی کمافی سابق قادر به ادامه حیات نبودند. درگیری وسیع در این دوران منجر به شکل گیری اوضاعی شد که بطور خاص دو دوره ـ دوران خاتمی و روحانی ـ حتا امکان همنوائی برای تشکیل دولت از میان رفته بود. اما همه ی این درگیری های درونی تأثیر بس فراوانی در فقر و فلاکت توده های کارگر و زحمتکش گذاشته است زیرا جملگی بخاطر دست یازیدن به سود بیشتر قبل از آنکه علیه همدیگر باشند برای کارگران دندان تیز می کنند.
نتیجه ی چنین اوضاعی در رابطه با کارگران و سایر فروشندگان نیروی کار این شده که به اشکال مختلف از نخستین روز قدرت گیری ج ـ ا مورد هجوم واقع گردند زیرا در این رژیم دولتمردان که برای سهم بری بیشتر علیه هم می جنگند جملگی با کسب ارزش اضافی از قـِبَل ِکارگران قادرند سرمایه هایشان را چاق و فربه تر کنند. تا جائی که کودکان را میلیونی به بازار کار و کارتن خوابی کشانده اند و نیز بخاطر ایده ئولوژیک بودن شان، در ستم به زنان گوی سبقت را از سراسر تاریخ مستبدان ایران ربوده اند.
بر بنیاد چنین وضعیتی حرکت های کارگری در ٣٠ سال گذشته با دوران های پیشین به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. چنانکه بطور روزمره شاهد رخدادهای مختلفی؛ مبارزه برای درخواست هائی از قبیل دستمزدهای معوقه، اضافه دستمزد، لغو قراردادهای سفید امضاء و پیمانی هستیم اما این حرکت ها بصورتی کاملن پراکنده سامان می گیرند و نیز مبارزه زنان علیه بی حقوقی کامل گسترش بسیار چشمگیری پیدا کرده است.
ما بعنوان یک جمع مبارز علیه همه ی این هجوم ها، همراه ِهرگونه اعتراض اجتماعی هستیم. ولی ما جخ از مادر زاده نشده ایم که جملگی تجربه های زیادی داریم و شناخت امروزین مان به تجربه های مستقیم هر یک از ما نیز بر می گردد پس نگاهی به گونه های تجربه می اندازیم.
هر یک از ما در کارخانجات متفاوت کار کرده و با سازمان های مختلف هم فعالیت داشته و شاهد عملکرد سازمان ها هم بوده ایم. و سالیانی است که نه تنها جریان هائی را که با آنها فعالیت داشته رها نموده ایم بلکه دیگر حاضر به همکاری با سازمان های موجود هم نیستیم. بنابراین قبل از هر چیر بر تک تک ما الزامی است دلایل رها کردن جریانات و عدم علاقه مندی خود برای همکاری با سازمان ها را بدقت واشکافی کنیم زیرا تنها بدینگونه است که بستری نوین برای فعالیت مشترک را آماده خواهیم ساخت. پس من از تجربه های خود آغاز می کنم:
الف) سازمان متبوع ام را ترک کردم زیرا حول و حوش ٢٢ بهمن ٥٧ گسترش غیر مترقبه ای یافت و بهمین دلیل مناسبات بوروکراتیک بر آن حاکم شد.(همان اوائل سال١٣٦٠)
ب) تعداد زیادی آدم های تکنوکرات با تشکیلات شروع بفعالیت کرده و بسرعت سکان هدایت را بدست گرفتند.
پ) از همین جا باند بازی ها روز به روز اوج می گرفت، اوضاع چنان شد که این افراد علیرغم اینکه فعالیت اجتماعی خاصی نداشتند تقریبن همه ی ارگان های رهبری بوروکراتیک شده را به خود اختصاص دادند.
ت) اختلافات به سرعت آشکار، جناح بندی ها شکل گرفته و ارگان ها نیز بر این اساس سامان یافت.
ث) چرا این وضعیت سامان پذیرفت؟ چون اعضای قدیمی تشکیلات اغلب آدم های اهل عمل بودند، ولی در عین حال تخصص عملی شان هم سازماندهی فعالیت مخفی بود.
ج) در حالی که حرکت های اجتماعی اوضاع را دگرگون کرده و دوران فعالیت مخفی بنوعی دچار دگرگشت شده بود.
چ) همه ی اینها دست به دست هم داده شیرازه ی تشکیلات مخفی را از هم پاشیده و تشکیلات نوینی همخوان با دوران جدید را به ما تحمیل می نمود.
ح) اختلافات منجر به رخ نمودن دو جناح شد، جناحی در کنکره رأی اکثریت را به خود اختصاص داد. این جناح سپس بیشتر سمت و سوی اردوگاهی خود را آشکار کرد. جناح دیگر که رادیکال تر بود بدلیل اوضاع و احوال و روحیه عملی اعضای اش، هر یک در گوشه ای از تشکیلات مشغول فعالیت و سازماندهی جنبشی بودند.
خ) جناح راست با فعالیت های کودتا گرانه رفته رفته، اعضای جناح مخالف را خلع موقعیت کرده و آنها را پراکنده تر ساخت.
د) بطوری که دیگر جناح رادیکال تر حتا امکان دیدار و دیالوگ پیدا نمی کردند مگر زمان برگزاری کنکره ها، که معمولن چند روز قبل از کنکره همدیگر را ملاقات می نمودند.
ذ) همین توطئه های مخفیانه باعث شده بود که تا زمان جنگ ایران و عراق جناح راست رأی اکثریت اعضای تشکیلات را جلب کند.
ر) اما در کنگره ماقبل آخر ـ که من کماکان در تشکیلات بودم ـ کار بجائی کشیده شد که یکی از اعضای جناح راست رأسن تصمیم گرفته بود بجای عضوی از هیئت تحریریه در کنکره حضور پیدا کند. در حالیکه هیئت تحریریه بمنزله ی نماینده ی کنکره قبلی در کنکره شرکت می جوید و اجازه ندارد چنین اقدامی بنماید.
ز) معنای واقعی این گونه عملکرد نفی همه ی مناسبات انسانی و تحمیل منافع خود به سایرین است.
ژ) بعبارت دقیق تر این رویکردها در حقیقت حذف انسان های دیگر است که در تشکیلات خود نمائی می کند.
س) بنابراین لشکر کشی و باند بازی در اختلافات درونی جایگزین مناسبات انسانی شده بود.
ش) بخش رادیکال تر زمانیکه در باند بازی های تشکیلاتی، اقلیت شد نه تنها از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نبود که بنوعی حتا بعنوان اقلیت بهیچ عنوان دیگر حضور تشکیلاتی نداشت.
گذشته از این مسائل درونی لازم است به رویکرد بیرونی تشکیلات هم که دچار دگرگشت شده بود توجه داشت:
ص) در این دوران بدون تصمیم گیری جمعی بگونه ای خود بخودی انتشار نشریه در صدر کارها قرار گرفت. سئوال این است که آیا نشریه برای خدمت به جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی چنین موقعیتی یافت؟ پاسخ یابی برای چنین پرسشی ما را بر آن می دارد که مضمون نشریات آن دوران را بررسی نمائیم تا بدقت ملاحظه کنیم بازتاب کننده ی کدام منافع تاریخی بوده اند.
ض) آنچه لازم است در این ارتباط به آن توجه کافی داشت، جنبش های اجتماعی را دیواری از همدیگر جدا نمی کند. به این معنا که در یک جامعه ی معین اگر جنبش دانشجوئی فعال گردد و برای درخواست های خود مبارزه کند حتمن جنبش کارگری هم فعال است به گونه ی خودش. زیرا مبارزه برای هرگونه درخواستی، واکنشی است در مقابل یورش های سرمایه.
بنابراین ممکن است شکل مبارزات و درخواست ها متفاوت باشند ولی جملگی بازتاب "درخواست" معینی هستند. بنابراین نشریات هر دوره را می توان از این زاویه مورد بررسی جدی قرار داد.
ط) در حال حاضر امکان ارزیابی از نشریه وجود ندارد اما کم اهمیت شدن جنبش کارگری در تشکیلات ما بر اساس دو گونه حذف قابل فهم است: نخست حذف کارگران ِمجرب از کمیته ی کارگری و جایگزین کردن دانشجویانی که تجربه ای در این رابطه نداشتند و ثانین گماردن کارگران با تجربه به تولید و توزیع نشریه؛ این مسئله در حقیقت حذف این کارگران از جنبش کارگری بود. اینها محصول باندبازی باند حاکم بود
ظ) چرا که بخش هائی مهم جلوه داده می شد که نه ربطی به مبارزات کارگری داشت و نه سایر جنبش ها(از جمله جنبش انقلابی در کردستان) اما برای محبوب ساختن تشکیلات دارای اهمیت ویژه بود.
ع) اینگونه مسائل در پر اهمیت شدن هیئت تحریریه و مرکزیت جلوه پیدا می کرد. آنهم هیئت تحریریه ای که اکثریت شان صرفن ملابنویس های بورژوازی بودند نه راه انداز و سازمانده جنبش های کارگری و اجتماعی.
غ) اما این دگرگشت ها بر بستر سرنگونی رژیم شاه شکل گرفت. حول و حوش ٢٢ بهمن بسیاری از تحصیلکرده های ِمیرزا بنویس که حاضر به فعالیت در تشکل های مخفی نبودند دگرگشت سیاسی آنها را به میدان مبارزه ی علنی کشاند.
ف) گذشته از این بخش، دو بخش دیگر هم با سازمان های مخفی همکاری خود را شروع کردند. زندانیان سیاسی آزاد شده که بسیاری شان نمونه ای از قهرمانی در زندان بودند و حرف های نانوشته ی زیادی داشتند و نیز بازگشتگان کنفدراسیونی خارج از کشور.
ق) پاری از این تحصیلکرده ها از امکانات مطالعه ی بیشتر برخوردار بودند. بهمین دلیل در تشکیلات ما هیئت تحریریه و مرکزیت را به خود اختصاص دادند. [البته در تشکیلات ما تحصیلکرده های خارج کشور جائی نداشتند]
ک) کسانی نیز در میان زندانیان سیاسی آزاد شده وجود داشتند که سالیان زندان را به مباحثه و مجادله گذرانده لذا در رابطه با پاری مسائل انتزاعی از توانائی نوشتن برخوردار بودند ولی بخاطر عدم امکان مناسباتی با جنبش اجتماعی، شناختی از وضعیت اجتماعی ـ سیاسی نداشتند. زیرا مباحث درون زندان حول و حوش اختلافات قبل از دستگیری دَور می زد. در حالیکه اوضاع اجتماعی و سیاسی جامعه دچار تحولات بسیار و منجر به شکل گیری جریانات تازه ای شده بود.
گ) اگر نظری به نشریات کنفدراسیون دانشجویان بیندازیم متوجه خواهیم شد بحث و جدل های آنان بیانگر هیچگونه موضوع کنکرتی در باره ی اوضاع ایران نیست. که مضمون مباحث آنها در باره ی تشکیل حزب و وحدت سازمان ها، طرفداری و دفاع از چین، شوروی و ترتسکی خلاصه می شد.
ل) از این گذشته اغلب کادرهای جریانات خارج از کشور در فرانسه به دیدار خمینی رفته و بنوعی خواهان بیعت با ایشان شدند. بنابراین در اساس از چنین جریاناتی نمی توان توقع سازماندهی جنبش کارگری و اجتماعی را داشت.
م) در عین حال کارهای خطرناک تر را معمولن چنین تیپ هائی عهده دار نمی شدند.

و اما کمی هم از کنشرفتارهای تشکیلات ما قبل از سرنگونی رژیم سلطنتی بگویم.

محفل اولیه ی این تشکیلات از سال هال ١٣٥٢ـ ١٣٥٣ با رویکردی به جنبش کارگری فعالیت اش را آغاز کرده بود. تا سال ها تشکیلات با نام هائی چون "کارگران مبارز" اعلامیه می داد. علت چنین تصمیم گیری ای آن بود که شاخک های ساواک را نسبت به خود بمنزله ی تشکیلات حساس نکنیم. در اغلب اعلامیه ها موضع ما هم علیه سرمایه بود و هم دیکتاتوری رژیم. هر روز درون مناسبات تشکیلاتی ما از زاویه تازه ای سازمان های سیاسی مورد بررسی و نقد قرار می گرفت. تشکیلات هرمی بود ولی در برخی موارد با تشکل های آن دوران تفاوت هائی داشت روابط درونی بر بنیاد بحث و جدل و دیالوگ استوار گردیده بود. با "مجاهدین م ـ ل " و "س ـ چ ـ ف" رابطه داشتیم اما سمت گیری "م ـ م ـ ل" بسمت کارگران و خط سه را به فال نیک گرفته و خیلی خوشحال مان کرده بود بطوری که زمان اعلام موجودیت "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" مدتی صمیمانه همه نوشته های آنها را هم توزیع می کردیم از جمله "اخبار انقلاب و پیکار" را. در پروسه ای تعدادی در درون ما بر آن شدند که با پیکار وحدت کنیم، ولی جریان مخالف ِوحدت غلبه کرده و مانع این عمل شد. به هر روی در بسیاری از زمینه ها کمبودهای زیادی داشتیم که بعدن می توان بیشتر به آن پرداخت.

حال به یک جمعبندی از این تجارب می پردازم.

دریافت من از این کنشرفتارهای تشکیلاتی بویژه پس از بیست و دو بهمن این است که در خدمت جنبش کارگری نبود و بنوعی این عملکردها به پراکندگی هم کمک می کرد. در این مناسبات با کارگران بمنزله ی ابزاری برای رفع و رجوع کارهای تشکیلات نگاه می شد. بخشی از تحصیکرده ها بیشتر حس دلسوزی و ترحم نسبت به فقرا را برانگیخته می کردند و حتا برخی کارگران را اینگونه به زیر مجموعه ی خود تبدیل می کردند. بنابراین کارگرانی که بدین صورت جذب می شدند در محیط کار قادر به سازمان دهی مبارزه نمی شدند بلکه در بهترین حالت می توانستند چند کارگر دیگر را جذب تشکیلات کنند. از این رو چنین کارگرانی بخودی خود در محیط کار نیز بمنزله ی دار و دسته از تشکیلات شان عمل می کردند.
بر این بنیاد فکر می کنم هر انسانی که می خواهد برای فعالیت جمعی حرکت کند از همان قدم نخست ضرورت دارد که بگونه ای غیر هرمی برای جمع شدن و همیاری با دیگران اقدام نماید زیرا تنها به این صورت است که در جهت شقه شقه کردن جنبش کارگری حرکتی صورت نمی گیرد. با چنین رویکردی کوشش خواهیم کرد بعنوان فعالین جنبش کارگری پایگانبندی تشکل مستقل کارگری را فراهم آوریم. اما تشکل مستقل کارگری اگر طبقاتی عمل نکند پس چه تفاوتی با سازمان های موجود دارد؟ از این رو لازم است قدری روی "تشکل مستقل کارگری" بعنوان تشکل طبقاتی مکث کنیم.

تشکل مستقل طبقاتی
سئوال این است که جنبش کارگری در چه صورت مستقل و طبقاتی فونکسیون می کند؟
مبارزات کارگری برای "درخواست" ها(بهبود شرایط کار و زندگی) در محیط های کار از بدو آغاز شیوه ی تولید سرمایه داری بعنوان امری روتین خودنمائی کرده است. البته بدلایل معینی این موضوع در بخشی از کشورها رکودی چشمگیر را بنمایش می گزارد. ولی آنچه مسلم است مبارزات کارگری اغلب از حمایت سایر اقشار برخوردار نیست زیرا چنین درخواست هائی مختص خود کارگران است. در عین حال این مبارزات چون جنبه ی رفاهی دارد اگر چه در مقابل کارفرمایان صورت می گیرد از مبارزات دیگر اقشار بطور واقعی جدا است.
از سوئی دیگر نمی توان چنین مبارزه ای را مبارزه ی طبقاتی ـ کارگری قلمداد نمود. زیرا این مبارزه بعنوان واکنشی در مقابل سرمایه که به معیشت کارگران هجوم می آورد در حیطه ی واکنشرفتار کارگران واقع می گردد. مبارزه طبقاتی کارگری محصول دگرگشتی در امر واکنشرفتار ها است. سایر جنبش های اجتماعی هم اگر واکنشی باشند حتا اگر به کاتگوری "درخواست های سیاسی" تعلق داشته باشند با مبارزه انقلابی بخاطر فراگرداندن اوضاع متفاوت اند. زیرا هرگونه مبارزه اجتماعی در صورتی به مبارزه ای انقلابی و سوسیالیستی منجر خواهد شد که از حالت "واکنشی و درخواستی" به "کـُنش و خواست" گذار کرده باشد. گذار از واکنشرفتار به کنشرفتار هر جنبشی در مضمون مبارزه اجتماعی خود را نشان می دهد. بعبارت دقیقتر هرگونه مبارزه اجتماعی زمانیکه در حال گزار از"درخواست" به "خواست"می باشد یعنی بسمت مبارزه برای "خواست"های معین حرکت می کند در حقیقت دارد از واکنشگری به کنشگری می رسد.
انقلاب نه محصول مبارزات ِواکنشی که برخاسته از مبارزات کنشی انسان هاست. قدر مسلم اینکه همه ی انسان ها همزمان و یکسان به کنشرفتار دست نمی یازند که این موضوع بستگی به بسیاری عوامل دارد. اما زمانیکه بخشی از انسان ها در جامعه از کنشرفتار برخوردار می گردند بدلیل آنکه به این شناخت رسیده اند که قادر نیستند برای خواستی مثل " آزادی بیان" بگونه ای فردی اقدام کنند، و نیز اطمینان حاصل کرده اند که "آزادی بیان" امری اجتماعی است. بدین معنا که تحقق آزادی بیان بدون آزادی اجتماعات میسر نیست، چون زمانیکه از بیان سخن می گوئیم در عین حال داریم از مخاطب برای بیان کننده حرف می زنیم. چنانچه شاعر، نویسنده و سخنران به مخاطبین خاص خود نیاز دارند. بعبارت دیگر گونه های مختلف بیان بدون مخاطب بی معنی بوده و امکان تحقق نمی یابد. لذا آزادی بیان بصورت کنکرت مشروط به آزادی اجتماعات است.
به هر رو درک این مسئله مهم است که کنشگری امری نیست که بدون عمل خودنمائی کند. بعنوان مثال کارگری که رفتارش کنشگرانه است در مقاطع مختلف بگونه های خاصی خود را بروز می دهد. ولی چنین بروزی به هیچوجه زمینه ای غیر عملی ندارد. برای روشن شدن مطلب، قدری به این بروزات بطور مشخص(کنکرت) در سازمان ها و احزاب اشاره وار می پردازم:
همزمان با حرکت هائی که منجر به سرنگونی رژیم سلطنتی پهلوی می گردد جریانات مختلف در رابطه با مبارزه رویکردهای خاصی شکل گرفته و گسترش پیدا می کنند. برای درک این رویکردها جریانات مزبور را مبتنی بر دریافت خودشان و دریافت شخصی خود تقسیم بندی می کنم:
یک ـ حزب توده و رنجبران
دو ـ سازمان چریک های فدائی خلق
سه ـ خط سه
چهارـ راه کارگر
پنج ـ مشورت
شش ـ ضرورت یا "سازمان سرخ کارگران"
هفتم ـ جریانات ترتسکیست/ وحدت کمونیستی و سوسیالیست های..
ارزیابی من از جریان های مزبور در حدود شناخت تجربی است و فکر نمی کنم لازم باشد در اینجا بلحاظ تئوریک هم به آنها پرداخته شود.
"حزب توده" و "حزب رنجبران" جریاناتی خارج کشوری بودند که ریشه ی مشترکی به لحاظ سیاسی داشتند. بازگشت شان به ایران منجر به کوشش برای جذب تعداد محدودی از فعالین داخل کشور شد ولی آنچه مسلم است این جریانات تأثیر چندانی در جنبش کارگری نداشتند و هر دو از همان روز اول مدافعین جمهوری اسلامی بودند و مخالف سایر جریانات سیاسی. البته ناگفته نماند که اولی حلقه بگوش برادر بزرگ دولت شوروی و دومی طرفدار "حزب کمونیست چین" بود. البته حزب توده با بخشی از کارگران کارگاهی ارتباطی داشت بعنوان مثال با "سندیکای کش باف سوزنی" و نیز با "سندیکای فلز کار مکانیک تهران". این احزاب بدلیل دفاع از رژیم و همکاری با ج ـ ا را رها می کنم و به دیگران می رسم. ولی در مجموع سعی دارم کوتاه و مختصر در باره آنها بنویسم.
"سازمان چریک های فدائی خلق": پس از جان باخت کردن اعضای خانه ی تیمی ای که همراه ِحمید اشرف بودند، "سازمان چریک های فدائی خلق" تا زمان سرنگونی رژیم شاه در راستای گذشته ی خویش، دیگر فعالیت چشمگیری نداشت زیرا تعداد اعضای باقیمانده این سازمان شامل محدودی انسان های مبارز می شد. ولی با آزادی زندانیان سیاسی در اواخر سال ٥٧ رفته رفته این سازمان جان تازه ای گرفته و با سرنگونی رژیم شاه، نیروی پرشوری حول این سازمان گرد آمد. ولی "س ـ چ ـ ف" با این نیرو نمی دانست چه کار کند زیرا از سوئی خط مشی چریکی با اوضاع و احوال تازه خوانائی نداشت، از سوی دیگر خط مسلط در بازسازی سازمان از آنجا که بنیاد مخالفت اش با رژیم شاهنشا هی بمنزله ی "سگ زنجیری آمریکا" فونکسیون پیدا می کرد دچار تناقض شده بود و بالاخره بنفع رژیم "ج ـ ا" میل می کند. همین امر منجر به انشعاب هائی از اقلیت و اکثریت و اشرفی ها و ... شد و نیز در ادامه بخش اقلیت نه تنها نتوانست رشد کرده و به سازماندهی مبارزات اجتماعی کمکی کند بلکه ناتوانی خویش را با ریزش نیروی مداوم بنمایش گذاشت.
راه کارگر: این جریان ابتدا از نیروهای آزاد شده زندانی تشکیل شد و به سرعت بخشی از نیروهای انقلابی را جذب کرده و گسترش یافت. اما در ادامه بویژه پس از سال ١٣٦٠ مدام با ریزش نیرو و انشعاب های پی در پی رویارو بوده است. این جریان هم تأثیری در جنبش کارگری نداشته و جدا از مبارزات کارگری حیات پیدا کرده و ادامه یافته است.
خط سه مشمول همه سازمان هائی که جملگی ظاهرن مخالف خط مشی چریکی بودند، می شود. این جریانات پس از ٢٢ بهمن در کنفرانس وحدت جمع شده و پروسه ای را به وحدت سازمانی اختصاص دادند. بالاخره بخشی از آنان تحت نام "وحدت انقلابی" خود را سازمان دادند. بخش هائی هم جذب "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" و "رزمندگان آزادی طبقه ی کارگر"، و یکسری تشکل های کوچک هم جذب "اتحادیه کمونیست های ایران" شدند.
"اتحادیه کمونیست ها..." از ماه ها قبل از٢٢ بهمن نشریه ی "حقیقت" را بصور محدودی در ایران توزیع می کرد. در زمستان سال ٥٨ که نشانه هائی از جنگ دولت های ایران و عراق نمایان شد مقاله ای در "حقیقت شماره ی ٤٣" درج شد که پیشگزاده اش در این ارتباط همراهی نیروهای اپوزسیون از جمله کمونیست ها با رژیم و سپاه پاسداران علیه دولت عراق بود. جریان مزبور در کردستان دسته ی مسلحی، تحت عنوان "تشکیلات زحمتکشان" سازمان داده که در منطقه ی سنندج فعالیت می کردند. در ادامه سال های ٦٠ـ ٦١ "اتحادیه..." در شمال ایران در شهر آمل تحت عنوان "سربداران" عملیات نظامی خاصی را سازمان داد که منجر به جانباختن بسیاری از فعالین این جریان شد.
عمده ترین سازمان های خط ٣ "پیکار..."، "رزمندگان..." و "کومله زحمتکشان ..." بودند.
"پیکار..." : "مجاهدین م ـ ل" پس از پایان کنگره در اواخر سال ٥٦ در نوشتاری چند صفحه ای "سازمان پیکار..." اعلام موجودیت کرد و سپس "نبرد برای رهائی طبقه کارگر" و "اتحاد مبارزه برای آزادی طبقه کارگر" سازمان داده شدند. هر سه این جریانات بعنوان خط ٣ وارد عرصه ی مبارزه شدند. یکی از مهمترین مسائل در این ارتباط عبارت از آن است که اعضای شرکت کننده در کنگره مزبور، مبادرت به اخراج سه تن از اعضای قدیمی "مجاهدین م ـ ل" کردند. دو تن از اخراجی ها، "تقی شهرام و جواد قاعدی" بودند و نفر سوم را تقی شهرام در نامه های زندان خود با نام تشکیلاتی "بهروز" معرفی می کند. با همه اینها اشاره به سه نکته در رابطه با این موضوع قابل ذکر است اولن دلایلی که برای اخراج تقی شهرام در کاست های کنکره ارائه شده بود اساسن معطوف به مسائل اخلاقی بودند. لذا شاید دفاع "پیکار..." از خمینی، در تابستان ٥٧ را برخاسته از همین برخوردهای اخلاقی ارزیابی کرد.
رهبرانی که در آن دوران به اینگونه دلایل شهرام را اخراج می کنند قدر مسلم با انقلاب و خمینی هم همین رویکرد اخلاقی را دارند، چنین دیدگاهی زمینه های لطمه های فراوانی باین جریان را در خود نهان دارد. دومن جریان مزبور قبل از حرکت های اجتماعی سال ٥٧ بدلیل خط مشی اش ربطی به مبارزات کارگری نداشت و پس از آن نیز هرگز فرصتی برای تبدیل شدن به جریانی کارگر ی پیدا نکرد. بهمین دلیل هر جا هم عناصر "سازمان پیکار..." با کارگری ارتباط گرفتند او را در بهترین حالت به یک فعال سازمانی و کارگزار جریان متبوع خویش مبدل ساختند. سومین مشکل جریان مزبور جزوه ی کوچکی بود که زمستان ٥٦ بعنوان محصول و نتیجه ی کنگره منتشر کردند. این نوشتار کوتاه ِبه قطع جیبی پر از تناقض و در عین حال بسیار کم مایه بود، چنانکه در بررسی مسائل اجتماعی و اقتصادی پیشوند غیر متصل "بخشن" نقش زیادی داشت و همین مخاطب را به ناکجا آباد سقوط می داد. بعبارتی هیچگونه دید روشنی نسبت به بورژازی بدست نمی داد زیرا "بخشن مرتجع" و در جای دیگر "بخشن مترقی" و حتا "بخشن انقلابی" هم در این جزوه مشاهده می شد. آنچه جزوه مزبور به مخاطب انتقال می داد اینکه دیدگاه های مختلف درونی به سازشی ناخواسته رسیده بودند تا چیزهائی را سرهمبندی کرده و انتشار دهند. بزعم من چنین وضعیتی منجر به آن شد که اکثر رهبران پیکار پس دستگیری در مقابل رفتارهای وحشیانه ج ـ ا خیلی ضعیف برخورد کردند.
اما کومه له و رزمندگان جزو جریاناتی بودند که تقریبن از اوائل دهه ی ١٣٥٠ با نقد مبارزه مسلحانه و مشی چریکی، رویکردی کارگری یافته و بمیان کارگران رفته بودند. با اینکه بنیان گزاران این جریان ها هیچیک کارگر نبودند.
کومه له(سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران): بر مبنای بسیاری از اسناد موجود بنیان گزاران این جریان(فوأد مصطفی سلطانی، شعیب زکریائی، عبداله مهتدی، محمد حسین کریمی و...) جملگی کـُرد هستند. تعداد زیادی از اعضای محفل بنیان گزار کومه له در محیط های کارگری سال ٥٢ دستگیر می شوند و بخش باقیمانده به اشکال مختلفی به فعالیت ادامه می دهند. در ارتباط با شکل گیری "کومه له"، امروز شاهد روایت های متفاوتی هستیم که برای تشخیص صره از ناصره بهتر است نگاهی به چگونگی فعالیت این تشکیلات پس از ٢٢ بهمن بیندازیم.

کومه له و ابتکار بزرگ
پس از ٢٢ بهمن خمینی دستور بازگشت به خانه ها را صادر می کند تا بند و بست با برخی از سران رژیم سرنگون شده و نمایندگان سرمایه انحصاری به بهترین وجه پیش برده شود. اما پتانسیل تاریخی زحمتکشان در شهرهای کردستان از جمله سنندج منجر به ادامه مبارزه ی انقلابی شده و حمله به پادگان شهر صورت می گیرد. آواخر اسفند ٥٧ حمله به پادگان سنندج رخ می دهد، ولی آنچه قابل تأکید است اینکه در این تاریخ هیچ نیروئی بعنوان حاکمیت سیاسی بر جامعه ایران رسمیت نیافته است، با اینکه جریانی وجود دارد که کوشش می کند تا از خمینی امام سیزدهم بسازد.
حمله به پادگان سنندج در حقیقت به یک جنگ تمام عیار بین نیروهای انقلابی و ارتش شاهنشاهی تبدیل شد. ولی ارتش شاهنشاهی یکماه پس از ٢٢ بهمن تحت فرمان جناح خمینی بمنزله ی فقیه بخشی از شیعه های ایران فونکسیون پیدا کرد چون این جریان از طریق بند و بست با سرمایه های انحصاری جهانی بویژه با "C I E" بعنوان نماینده ی کارتل ها و تراست ها ی آمریکائی قرار بود قدرت سیاسی را از جنبش انقلابی برباید. بنابراین سرکوب توده هائی که انقلاب را در سنندج ادامه می دادند توسط ارتش شاهنشاهی که به این سرعت تحت فرمان خمینی عمل می کرد کشتار انقلاب را آغاز کرد. به هر رو مردم نتوانستند پادگان را تسخیر کنند، تعداد زیادی کشته و زخمی دادند ولی به خانه هایشان بازنگشتند که از صبح تا شب در همه جای شهر فعالانه حضور داشتند.
بهمین دلایل "جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب" تازه تشکیل شده به محل تجمع بخشی از تودهای معترض و انقلابی برای راهکارهای ادامه ی انقلاب مبدل گردید. ولی این ابتکار بخش دیگری از توده ها را رفته رفته به فعالینی دخالتگر در مبارزه ی انقلابی مبدل ساخت، چنانکه روزانه صدها نفر با جمعیت مراوده پیدا می کنند. البته طولی نمی کشد این تشکل که تحت نام جریان سیاسی خاصی فعالیت نمی کند تقریبن در اکثر شهرهای کردستان ایجاد شده و به پایگاه ادامه ی انقلاب تبدیل می شود.
"جمعیت ..."ها در سراسر کردستان به ابتکار کومه له سازمان داده شد. کومه له با این ابتکار مناسب ترین پاسخ در ارتباط با مناسبات مباراتی را ارائه داد بهمین خاطر در زمان کوتاهی به جریانی تعیین کننده در کردستان مبدل گردید. اوائل سال ٥٨ تنها "س ـ چ ـ ف" دارای دفتر دستک خاص خود بود که از این ساختمان نگهبان های مسلح حفاظت می کردند**. ولی رفته رفته "پیکار..." و "اتحادیه..." هم مقرهای خاص خود را مستقر کردند. در این ارتباط چیزی که لازم است به آن توجه کافی داشت تجربه ای است که برای آینده کارآئی دارد و قابل اجرا می باشد.

جمعیت ها و موقعیتمند ی های تازه
"جمعیت .."ها موقعیتمندی اجتماعی ویژه ای را سامان بخشیدند. قبل از تشکیل جمعیت دیدار انسان های انقلابی که می خواستند در ارتباط های معین دیداری داشته باشند بصورت فردی ملاقات شان فرجام می گرفت، لذا نتیجه دیالوگ ها و تبادل نظرها در محدوده همان افرد می ماند. اما جمعیت دیالوگ را از حیطه فردی و سازمانی خارج ساخته و به پدیده ای گسترده و اجتماعی مبدل ساخت. سخن گفتن از اجتماعی شدن اشاره به یک واقعیت تاریخی است. زیرا در آن دوران همه ی کسانی که خواهان ادامه ی انقلاب بودند به این جمعیت ها رفت و آمد می کردند و به بحث، گفتگو و تبادل نظر می پرداختند. از این گفتگوها می توان دریافت که کومه له بدلیل موقعیت اجتماعی اش بیشترین دستاورد را داشت زیرا همه مباحث داخل جمعیت را می توانست به دیالوگ های درون تشکیلاتی مبدل سازد. این موضوع یعنی کشف دقیق تر تاکتیک های مؤثر ِاجتماعی! چرا که بر بنیاد پتانسیل اجتماعی می توان نوع فعالیت سازمانی را سامان بخشید و این امر همان اتخاذ تاکتیک های مشخص است. در عین حال جمعیت دیالوگ درون محافل شهرها را نیز سامانی تازه داده و آنها را هم در جستجوی راهکارها به روز می کرد. از این رو اینگونه ابتکارهای اجتماعی در هر دوره لازم است مورد توجه و تأکید قرار گیرند.
برای درک دقیق تری از موضوع فوق بهتر است اشاره ای به دفترهای سازمان ها در تهران همین دوران بیندازیم. پس از ٢٢ بهمن دانشکده ی فنی داشگاه تهران «دفتر سازمان چریک های فدائی خلق» روزانه هزارن نفر مراجعه کننده داشت که در بهترین حالت با نگهبانان درب ورودی رویارو می شدند. لذا بخش زیادی از مراجعین روی چمن ها بلاتکلیف می نشستند و با هم گفتگو می کردند و کسی نمی دانست داخل ساختمان چه خبر است. در حالیکه می شد روزانه صدها جلسه با حضور آن همه جوان پرشور برگزار کرده تا از انرژی و ددیدگاه هایشان بهره گرفت. ولی "س ـ چ ـ ف ـ خ" تنها از این وضعیت به خود غره شده و اهمیت خاصی به این نیروی عظیم نمی داد زیرا هنوز خود را موتور کوچکی می دید که قرار است موتور بزرگ را به ناکجا آباد ببرد.
پس از مدتی "سازمان دانشجویان پیشگام" شکل گرفت این شاگردان خلف هم به تبع جریان مادر ناتوانی خود را در بهره برداری از دیدگاه های موجود بنمایش گذاشتند. در همین عرصه دانشجویان هوادار خط ٣ نیز صاحب میزهائی در دانشگاه تهران شدند. حقیقت اینکه بخشی از این دانشجویان خط ٣ که زمانی به ابتکار خود از ماه ها قبل از ٢٢ بهمن به کارخانه مراجعه می کردند و کوشش داشتند با کارگران مبارز ارتباط گیرند پس از ایجاد دفتر و دستک حتا همین کوشش را نیز پیگیری نمی کرد. . این بخش از دانشجویان هم علیرغم اینکه تحت نام خط ٣ خود را دسته بندی کرده بودند تا آنجا که مشهود بود ارتباط فعالی با هم نداشتند. این دانشجویان هم واقعیت این است که بهتر از پیشگام نتوانستند در سازمانیابی ِانرژی ها و دیدگاه های مراجعین نقش فعالی ایفا کنند. همه این اشکالات را بدون شک لازم است در دیدگاه های حاکم بر سازمان ها جستجو کرد نه در نگاه های فردی این انسان ها. این اوضاع محصول نگاهی است که به نیروهای موجود بمنزله ی سیاهی لشکر و ابزار رسیدن به قدرت نگاه می کند، همین وبس!
ولی به مرور زمان دیدگاهی که درون کومه له این قبیل ابتکارها را سازمان می داد میل به از میان رفتن کرد تا جائی که شاهد انشعاب های پی در پی ِ" حزب کمونیست ایران" بوده ایم. شاید اوضاعی که می تواند در این ارتباط به ما کند توجه دقیق به پروسه ی انشعاب های مکرر در"حزب کمونیست ایران" است. اولین انشعاب را منصور حکمت با خروج از"حزب کمونیست ایران" سازما ن می دهد. وی حزب پیشین را بقول خودش با قلم اش ترک کرده و به تنهائی حزب تازه ای را اعلام می نماید["حزب کمونیست کارگری"]. پرسش بنیادی این است آیا حزب می تواند با یک شخص موجودیت پیدا نماید؟ و پرسش بعدی کسی که حزب کمونیست کارگری را رأسن و شخصن با قلم اش اعلام می نماید آیا می تواند ابتکار عظیم کومه له در آن دوران را بازسازی کند؟ از سوی دیگر این حزب پس از مدت کوتاهی بالا ترین در صد را همراه خود دارد. با این حال آنچه توجه ما را امروز پس از سال ها جلب می کند این است که بهانه ی جدائی ناسیونالیست های کـُرد بودند. امروز بسادگی می توان دریافت بخش بسیار کمی از جریان "حزب کمونیست..." بعنوان جریان ناسیونالیستی متشکل شده اند.*** بنابراین می توان گفت در بد ترین حالت بدون خروج و افزودن لفظ توخالی "کارگری" ****می شد درون حزب کمونیست کماکان به فعالیت ادامه داد.

رزمندگان آزادی طبقه کارگر
یکی از بنیان گزاران جریان مزبور جمشید نوش زاد بود، همچنانکه اشاره شد محافل اولیه آن از سال های ٥٢ـ٥٣ فعالیت جمعی شان را آغاز می کنند. و از همان ابتدا سمت گیری شان جنبش کارگری است. فعالین رزمندگان در کارخانه های مختلف کار می کردند، اما نیروی خود را صرفن مصروف جذب تعدادی کارگر مبارز نمی کردند. زیرا بر آن بودند که کارگران الزامن باید درون پروسه ای مبارزاتی رشد و نمو کنند. لذا درعین حال که برای سازماندهی مبارزات کارگری کوشش می کردند با کارگران پیشرو هم ارتباط ویژه را پیش می بردند و سعی داشتند که محیط های کاری شان را عوض کرده و در کارخانه های بزرگ و کلیدی استخدام شوند. زمینه ساز چنین دیدگاه هائی بر بنیاد نقدی بود که به "ساکا" بعنوان یک جریان کارگری داشتند. رزمندگان اشکال ساکا را اینگونه بررسی می کرد که جریان مزبور نیروی خود را روی کارگران کارگاهی متمرکز کرده بود، ثانین در جریان عمل توان برخورد فعال با مبارزه در محیط کار و کوشش برای سازمان دادن مبارزه را نداشته است. بهمین دلیل مبارزه اجتماعی را به تحول افراد در ارتباط های معین تشکیلاتی خلاصه می کرد. لذا مهمترین دلیل شکست خط مشی ساکا را چنین عملکردی ارزیابی می کرد.
از سوی دیگر پایگانبدی تحلیل های سیاسی را شناخت ساختار اقتصادی می دانست و در این ارتباط نیز فعالیت های خاصی را پیگیری می نمود. گذشته از اینها هرگونه اعتصاب کارگری را به بحث و گفتگوی جمعی می گذاشت تا دستاوردهای مثبت و منفی آنرا بشناسد. همچنین فعالین این جریان روی "پرسشنامه کارگری" مارکس کار می کردند و بر مبنای تجربه های خویش سئوالات زیادی به آن افزوده بودند. تا اوائل تابستان ٥٧ اعلامیه های خود را تحت نام هائی چون "کارگران مبارز" و غیرو چاپ و توزیع می کرد، زیرا بر آن بود که تا زمانیکه بعنوان یک جریان کارآ از جانب کارگران برسمیت شناخته نشده لازم نیست با انتخاب یک اسم خاص خود را تنها برای ساواک نشانه کند. اما در اواخر بهار ٥٧ پس از اولین کنگره ی رسمی بعنوان "رزمندگان آزادی طبقه کارگر" فعالیت اش را شروع می کند. یکی از دلایل انتخاب این اسم آن است که خود را ناجی کارگران نمی داند بلکه بخش رزمنده ی و متشکل آن ارزیابی می کند. تحت این عنوان تا ٢٢ بهمن و پس از آن تحلیل و بررسی های متعددی از اعتصابات کارگری چاپ و انتشار می دهد: از جمله درباره ی اعتصاب بنز خاور، صنایع فولاد و چند کارخانه ی بزرگ دیگر.
آخرین موضوعی که در اینجا قابل ذکر است اینکه تا سرمقاله "رزمندگان..." شماره ١٣ جریان مزبور هرگز از خمینی و امثالهم دفاع نمی کرد که علیه جریانات اسلامی موضع گیری های صریح و روشنی داشت. بویژه در همین کنگره چیزی که همه اعضا روی آن تأکید داشتند عبارت بود از اینکه تنها راه پیروزی انقلاب، تشکیل کمیته های مسلح کارخانه ها ارزیابی می کنند. و بر آنند که پیروزی انقلاب در گرو شکل گیری کمیته های ِکارگری است که خود را تسلیح می کنند در غیر این صورت انقلاب شکست خواهد خورد. و فراهم آمدن چنین شرایطی را به طولانی شدن روند حرکت اجتماعی ای که تازه شروع شده بود ارزیابی می نمایند. با همه اینها انقلاب را مثل سایر جریانات سیاسی مرحله بندی کرده و دمکراتیک می پنداشتند. ولی با تغییراتی در رزمندگان که حول و حوش ٢٢ بهمن ایجاد شد و گسترش غیر مترقبه ای که پیدا کرد و با آغاز جنگ دولت ایران و عراق بخشی از این تشکیلات، دفاع از جنگ را تبلیغ می کرد. این مسئله بالاخره منجر به پیوستن چند نفر به راه کارگر و حزب توده گردید.

خط ۵ (مشورت)
نطفه ی دیدگاه مشورت داخل زندان در اواسط دهه ی ٥٠ شکل می گیرد. این جریان مخالف سازمان های روشنفکری و تحصیل کرده ها سامان می گیرد. این مخاالفت در اساس خود علیه بورکراتیسم طبقه متوسط مدون شده بود. اما مبتنی بر تجربه ارزیابی ام از این جریان آن است که علیرغم ادعای مبارزه علیه بورکراسی و هیرارشی، به هیچوجه نتوانست از چنگال بوروکراتیسم و هیرارشی خود را رها سازد. اما مسئله عبارت از چگونگی تبیین چنین رویکردی است: برخی از اعضای مشورت در کارخانه ها حداقل برای سایر فعالین کارگری از محبوبیت خاصی برخوردار بودند. با این حال از توانمندی چندانی در تأثیر گذاری بر محیط کار و کارگران برخوردار نبودند، زیرا از فهم سازماند هی مبارزه برای درخواست های معین در محیط کار ناتوان بودند. این ناتوانی شاید بیشتر برخاسته از آن بود که اساسن درگیر مسائل درونی خود بودند تا فعالیت در محیط کارشان. اما در عین حال کوشش زیادی برای جذب فعال ترین کارگران کارخانه داشتند، معنای این نکته در حقیقت بنوعی نخبه گرائی کارگری را آشکار می کند. زیرا یک کارگر فعال در کارخانه به هر کارگری که آمادگی از خود نشان می دهد وارد مناسبات می شود تا شناخت خود را با وی تقسیم نماید نه صرفن کوشش کند فعال ترین کارگران جذب نماید.
فعالین مشورت در آواخر سال ٦٧ تا تابستان ٦٨دستگیر شدند و حبیب سلحشور و کیومرث یگانه پور را به جوخه ی اعدام سپردند. یادشان گرامی باد!

ضرورت(کارگران سرخ)
جریان های خط ٥ و خط ٦ یعنی مشورت و ضرورت به عنوان "کارگر کارگری" شناخته شدند، در حالیکه از زاویه ی خاصی تفاوت بنیادی در نگاه شان به ساختار تشکیلات مشهود بود. اگر مرزبندی مشورت با احزاب جهانی و داخلی بر بنیاد بورکراسی و هیرارشی خودنمائی می کرد مرزبندی ضرورت عبارت از آن بود که رویکرد جریان های سیاسی اساسن کارگران نیستند بنابراین جریان مزبور بر آن می شود که نیروی خود را به رشد کارگران اختصاص دهد. اما سازمان سرخ رشد کارگران را بر بنیاد رشد جنبش کارگری درک نمی کرد بلکه رشد جنبش کارگری را محصول رشد فردی کارگران ارزیابی می کرد. ولی چگونگی حرکت این جریان با ساکا کاملن متفاوت بود، سئوال این است که ضرورت این امر را چگونه پیش می برد؟
ضرورت بر این باور بود؛ بهمانگونه که رشد و نمو کودک از شیرخوارگاه به مهد کودک و سپس دبستان و دبیرستان و دانشگاه می رسد کارگران هم نیازمند مراتب مشابهی برای شناخت تا مبارزه برای رهائی خویش هستند. ضرورت که متشکل از محافل خاصی بود بنا به چنان درکی از ابتدای فعالیت درون کارگران در برخی کارخانه ها که عضوی داشت اساسن نیروی اش را روی کارگرانی متمرکز کرد که آمادگی پذیرش تئوری آنها را داشتند، یعنی کارگرانی که محصول فعالیت دیگر جریانات بودند متمرکز شدند. از این رو بیشتر کارگرانی را جذب نمودند که اکثرن خودشان سوسیالیست بودند. با این حال هسته های این تشکل هر یک معلمی داشت و خود معلم ها نیز معلمی. یعنی مناسبات درونی بر بنیاد هیرارشی معلم شاگردی استوار بود. همین مسئله منجر به یکسری درگیری های درونی برای رتبه تشکیلاتی می شد. از زاویه ی رویکرد کارگری ضرورت و مشورت را کارگر کارگری قلمداد می کردند اما همچنانکه گفتم بلحاظ ساختاری متفاوت بودند.
گذشته از اینها اکثریت ِقریب به اتفاق وابستگان سازمان سرخ در محیط های کارگری به هیچوجه بعنوان فعالین جنبش کارگری فونکسیون نداشتند که در بهترین حالت با تعدادی همکاران شان ارتباط گرفته و کوشش داشتند آنها را جذب کرده تا به مناسباتی که معلم ها در آن نقش تعیین کننده داشتند سپرده شوند. بهمین جهت گاهی در روابط کارگری زمانیکه ضرورتی ها با مشورتی ها یک جا واقع می شدند بین شان درگیری پیش می آمد چون مشورت مناسبات معلم و شاگردی را قبول نداشت و بلعکس ضرورتی ها می خواستند در روابط شان با کارگران نقش معلم را بازی کنند.
تجارب مزبور چه چیز را بر ما آشکار می سازد؟
١) ایجاد سازمان های مختلف سیاسی نه تنها کمکی به سازمانیابی جنبش کارگری نخواهد کرد که بلعکس آنرا تکه پاره خواهد نمود، زیرا هر جریان بخش کوچکی را جذب کرده و به فعال خود مبدل می کند.
٢) بنیادی ترین موضوعی که منجر به ایجاد جریانات مختلفی که خود را «مدافع منافع کارگران» معرفی می کنند اما خارج از جنبش کارگری قرار دارند بر مبنای منافع طبقاتی غیر کارگری فونکسیون می کند.
٣) زیرا رهبران شان از همین امروز درون تشکیلات خویش ریاست می کنند وای به روزی که قدرت بگیرند.
٤) این قبیل جریان ها هرگز به فعال جنبش کارگری تبدیل نمی شوند که در بهترین حالت کوشش به جذب کارگران پیشرو و مبارز برای خدمت به تشکیلات می نماید.
٥) بدین لحاظ کارگران مبارز را هم از جنبش کارگری جدا می کنند .
٦) تنها راه ادامه ی مبارزه با هم شدن کارگران است برای ایجاد تشکیلاتی که رئیس و مرئوس در آن جایگاهی ندارد و اینگونه مناسبات نمی تواند در آن شکل بگیرد.
٧) یعنی لازم است از همان روز نخست جملگی کسانی که با هم می شوند تا فعالیت مشترکی را سامان بخشند علیه قدرت و سلطه فونکسیون نمایند.
٨) بعبارت دیگر هر کارگر یا فعال کارگری همچنانکه علیه قدرت ورزی و سلطه گری در محیط کار و فعالیت اش مبارزه می کند درون مناسبات تشکیلاتی هم ضرورتن بهمین گونه عمل نمایند.
٩) برای اینکه فونکسیونی این چنین پیدا کنیم الزام است برای رشد توانمندی های خویش برنامه ریزی همه جانبه ای را سامان دهیم.
١٠) اینکه هر مبارز، سوسیالیست و کمونیستی برای پیشبرد این مسائل در محیط زندگی و کار خود کوشش کند تا مناسبات نوینی را سامان بخشد تا این جمع ها رفته رفته بتوانند همدیگر را در فعالیت عملی پیدا کرده و نیز دیدگاه های جمعی خویش را تعمیق نمایند.
١١) در این ارتباط کوششی در هر جمع کوچک هم ضروری است برای نقد جریانات تا زمینه های فعالیت مشترک هر روز گسترش پیدا کند.
ما امروز اینجا هستیم و می خواهیم به آنجا برویم. آنجا جامعه ی سوسیالیستی ای است که تا کنون کسی آنرا ندیده، ولی ما برای رسیدن به آنجا ویژگی های بنیادی خویش را تا حدودی که بررسی کردیم می شناسیم. ولی قطاری که ما جملگی راننده ی آن هستیم از هزاران نقطه تا رسیدن به آنجا می گذرد. یعنی از A←←تا←←B همه ی گره های بـُردار آنات رفتن ما به آنجاست، بعبارتی هر گره آنجایی که در هستیدن ما به اینجا مبدل می گردد یعنی مدام اینجا دگرگون می شود، و نقطه های بعدی برای رسیدن به آنجا را برای مان هموار می سازد. هر اینجائی اگر کمکی نباشد برای عزیمت به آنجای بعدی لازم است به نقد آن رویکرد بپردازیم.
در ادامه شاید بهتر باشد کمی هم در مورد تشکل شورائی و کمونیستی و انقلاب اجتماعی بحثی داشته باشیم.
اگر به مبارزات کارگری در ١٥٠ـ ٢٠٠ سال گذشته نگاه کنیم می بینیم که جنبش کارگری همیشه متفاوت و مستقل از سایر جنبش های اجتماعی حرکت کرده است. چنین استقلالی نه بر بنیاد تصادف می توان ارزیابی کرد نه اینکه بسادگی می شود از شر و خیرش گذشت بلکه لازم است بمنزله ی استقلال طبقاتی ـ تاریخی کارگران خود را با آن رویارو ببینیم. کارگران بعنوان یک طبقه هرگز در سازمان ها و احزاب تحلیل نرفته اند ـ اگر چه برخی کارگران با سازمان و احزاب گوناگون فعالیت کرده اند ـ که در تمامی نقاط عطف تاریخی همچون یک طبقه حرکتی مستقل از خود بروز داده اند. به همانگونه که سال ١٩٠٥ کارگران روسیه برای اولین بار شوراهای خاص خود را تشکیل می دهند. مگر نه این است که در این دوران احزاب مختلف(بلشویک، منشویک، اس اِر، ناردنیک، کادت و...ـ وجود داشت؟ پس آیا کارگران از روی خلوص شیطانی و نفهمیدن آنان رویکرد دیگری از خود بنمایش گذاشته اند؟ با کمی دقت در تاریخ مبارزات کارگری درمی یابیم که کارگران فرانسه نیز دائم بعنوان جریان طبقاتی در عرصه ی مبارزه قدم گذاشته و علیه سرمایه حرکت می کنند. نکته ی مهمی که باید در این ارتباط مورد توجه واقع شود اینکه هیچ حزبی در سراسر تاریخ مبارزه ی طبقاتی علیه سرمایه و علیه سلطه مبارزه نکرده است، معنای چنین دیدگاهی عبارت از آن خواهد بود که جملگی احزاب بمنزله ی بخشی از سرمایه در مبارزه فعالیت کرده و می کنند. برای ارزیابی همه جانبه از این رویکردها ضرورت دارد کنکاش دقیق تری نسبت به اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی بگونه ای تاریخی از خود نشان دهیم.

اقتصاد ِاجتماعی ـ سلطه و حزب
هر انقلاب و جریانی را نخست باید از جنبه ی اقتصادی ـ اجتماعی نگاه کنیم و سپس جنبه ی سیاسی آنرا از نظر بگذرانیم. زیرا در هر دوره ی معین تاریخی، طبقه یا طبقاتی مشخص به لحاظ اقتصادی حاکمیت دارند و بتبع آن بر نظم اقتصادی ـ اجتماعی سلطه ی خاص خود را اعمال می کنند و سیاست نیز بعنوان بازتاب آن خودنمائی می کند. توجه داشته باشیم که موضوع ما مفهوم "سلطه" نیست بلکه بحث در باره ی پدیداری ِ قدرتی است که بر بنیاد نیاز حاکمیت یک طبقه ی معین ایجاد و سازماندهی می شود. بعبارتی دیگر مسئله نه مفهوم سلطه بلکه لحاظ حاکمیت طبقاتی و "پدیده ی سلطه" این طبقه از نظر تاریخی می باشد که قدرت سیاسی و بتبع آن "دولت" و ارگان های مختلف را سازمادهی می کند. این حاکمیت را بمنزله ی یک پدیده تاریخی، من سلطه ی طبقاتی یک طبقه ی مشخص ارزیابی و نام گزاری می کنم؛ البته شاید در برخی دوره ها حاکمیت با دو طبقه بوده باشد. در نظام برده داری این برده دارن هستند که اعمال سلطه می نمایند و در نظم فئودالی و تیولداری سلطه از آن فئودال ها و تیولداران است، در دوران گذار در برخی از کشورها فئودال ها و بورژوازی نو پا همراه با هم چنین سلطه ای را در دست خود داشته اند و امروز سرمایه داران بر بنیاد فونکسیون سرمایه سلطه بلامنازع بر زندگی کل جامعه را در چنگال خود گرفته اند.
سلطه گری بمنزله ی حاکمیت اقتصادی و اجتماعی فونکسیون پیدا می کند بخاطر حفظ شیوه ی تولیدی که بنیادش بر بهره کشی از اکثریت جامعه بعنوان نیروی تولید کننده سامان می یابد. سلطه گران بدون سازمان دادن نیروی اجتماعی ِمعینی دوام نمی آورد بهمین دلیل برای حفظ سلطه ی خود، طبقه ی حاکم یک نیروی قدرت را ایجاد و سازماندهی می کند.
بعبارت دقیق تر امروز که سلطه از آن سرمایه و سرمایه داران است ارگان های مختلف (ارتش، شهربانی، پارلمان، دولت، سازمان های امنیتی، ژاندارمری، اداری و اقتصادی) را سازمان داده اند که بمنزله ی قدرت سیاسی خود را آشکار می سازند. جملگی این ارگان ها جهت حفظ سلطه از جانب سرمایه ی سلطه گر سازماندهی می شوند. در این ارتباط همه ی رئیس جمهورها، وزیر و وزرا، دولت ها، فرماندهان ارتش، رؤسای ادارات مختلف با دستپرورده های تازه نفس قابل تعویض و جایگزینی هستند اما هیچ کس قادر نیست سرمایه داری را تعویض کند هیچ کس نمی تواند یک سرمایه دار را جایگزین سرمایه دار دیگری نماید. سرمایه دار معینی تنها در شرایط کاملن ویژه ای امکان دارد از مدار سلطه خارج گردد یا سلطه اش را از دست دهد (ورشکستگی یا مردن و بدون وارث بودن). یعنی سلطه ی سرمایه بمنزله ی پدیده ای اقتصادی ـ اجتماعی از جانب طبقه سرمایه دار نه تنها بر نیروهائی که قدرت را به آنها تفویض نموده که بر کل جامعه اعمال می کند. یعنی طبقه ی سلطه گر حاکم که قدرت را ایجاد و سازماندهی می نماید بدلیل تسلط بر ارکان اقتصادی و تولید نوعی از قدرت را به سراسر جامعه اشاعه می دهد. بعبارت دیگر در شیوه ی تولید سرمایه داری همه ی رقابت های اجتماعی در سراسر پروسه تولید و توزیع و ارگان های مرتبط آنها بعنوان فونکسیون سرمایه خود را نمایان می کند، که جملگی را در حقیقت به منزله ی شکل ویژه ی تقسیم قدرت می توان ارزیابی نمود. رقابتی که میان انسان ها برای دست یازی به موقعیت های بهتر ِکاری ـ بخوان بهتر نوکری و خدمت کردن به سرمایه ـ صورت می پذیرد یکی از موارد رسیدن به منزلت هائی است که بطور روتین درون جامعه ی امروزی مشهود است، که چنین نمونه هائی کوشش برای سهم بیشتر و شرکت در پدیده قدرت می باشد.
من چنان می اندیشم که احزاب سیاسی را هم اجبارن باید بر بنیاد سلطه و قدرت بررسید زیرا تمام احزاب بمنزله ی قدرت وارد بازار سیاست می شوند. بعبارت دیگر اگر تاریخچه شکل گیری احزاب را از نظر بگذرانیم می بینیم اولین احزاب در انگلستان شکل می گیرند. اولین احزاب در این کشور شامل دو حزب "حزب سلطنتی" و حزب گله داران" هستند که تقریبن در ١٦٢٠ بوجود می آیند. اولین پرسش این است که چرا در این تاریخ اساسن حزب ایجاد شده است؟ یعنی کدامین ضرورت های اجتماعی و سیاسی منجر شده است که خاندان سلطنتی انگلیس بعنوان نماینده سلطه ی نظام فئودالی و اشراف زمیندار، انگیزه تشکیل "حزب" معینی را پیدا کند؟ آیا چنین پدیداری ای محصول دگرگشت و تَرَک برداشتن نظام فئودالی بخاطر فراروئی سیستم سرمایه داری نیست؟ و حزب دوم "حزب گله داران" نماینده ی کدام جریان اجتماعی ـ اقتصادی است؟ و از کدام ضرورت های نوین بر خاسته است؟ اینها سئولات و در عین حال رخدادی جدی بلحاظ تاریخی هستند که با توجه بآنها حزب را می توان درست تر شناخت.
بر بنیاد رویکرد سلطه گری و تقسیم قدرت مشاهده خواهیم کرد همه ی احزاب بمثابه ی پدیده ای نوین بعنوان بخشی از قدرت در تمامی دوران اخیر عرض اندام می نمایند و این امر در حالی اتفاق می افتد که نیروی کار بمنزله ی قدرت وارد عرصه ی مبارزه اقتصادی ـ اجتماعی نمی شود، زیرا فروشنده ی نیروی کار بعنوان استثمار شونده در درجه ی اول علیه سلطه است که رویکرد مبارزاتی می یابد. کارگرها اگر بخاطر عدم درک وضعیت برای گرفتن قدرت هم اقدام کنند احتمالن همان کاری را می کنند که اسپارتاکوس کرده است. ولی واقعیت های تاریخی به ما می گویند جنبش کارگری را با جنبش برده ها و اسپارتاکوس همسان نگیرید. همچنانکه جنبش کارگری در روسیه، آلمان ١٩١٨، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و مجارستان نشان می دهند که کارگران بعنوان طبقه علیه سلطه و قدرت عمل کرده اند.
از این رو کمونیست های شورائی بمنزله ی یک جریان کوشش خواهند کرد در پراتیک درونی و اجتماعی بطور روشنی نه تنها علیه قدرت که برای نفی سلطه فعالیت شان را پیش ببرند. یعنی مثل بلشویک ها تلاش نمی کنند تا دولت ِحزبی خود را جایگزین تزار نمایند. همه ی فعالیت تاریخی ما کمونیست های شورائی برای آن است که کارگران موقعیتمندی اقتصادی ـ اجتماعی زیر دست خود را بصورت همه جانبه بمثابه یک طبقه بشناسند و علیه سلطه ی سرمایه و جملگی نهادهای قدرتی اش مبارزه ی خویش را سازمان دهند. اما چنین مبارزه ای هرگز در نوشتارها و از راه دور سرانجامی نخواهد یافت بلکه توسط فعالین کارگری که در کارخانه ها و محیط های خدماتی متفاوت مشغول کار هستند میسر و بعمل در آمده و به سرانجام محتوم خود خواهد رسید. یعنی پیشروی و به سرانجام رساندن انقلاب بعهده همکاران ما در محیط های کارگری می باشد. تفاوت ما با سایر جریانات این است که ما به هیچوجه خود را نه رهبران تئوریک این مبارزات می دانیم نه اینکه خواهان آنیم که از نمد تجارب تاریخی گسترده تری که داریم کلاهی برای سر کچل خود بسازیم بلکه بعنوان همپا و همسان همکاران مان وارد عرصه ی مبارزه خواهیم شد و سعی خواهیم کرد تجارب خود را بی هیچ چشمداشتی در اختیار آنان قرار دهیم.

تصور من از انقلاب کارگری
انقلاب اجتماعی در ایران جدای از انقلاب های اجتماعی در سایر کشورها به پیروزی قطعی نخواهد رسید. ولی انقلاب اجتماعی بدون اعتصاب های سراسری کارگری در یک جغرافیای اقتصادی معین نیز امکان پیروزی نخواهد داشت. پس انقلاب اجتماعی و اعتصاب های سراسری چه معنای عملی ای دارد؟ آیا همه ی کارگران نقش واحدی در انقلاب و اعتصاب سراسری ایفا خواهند کرد؟ اعتصاب سراسری را با هر اعتصابی نباید یکی پنداشت. زیرا اعتصاب سراسری محصول پیوند اکثریت محیط های کارگری است. و زمانی رخ می نماید که نیاز به فراگشت مناسبات تولید عمومیت یافته باشد. اما عمومیت یابی آن به چه معناست؟
حقیقت اینکه در اعتصاب سراسری و نیز انقلاب در هیچ دوره ای از تاریخ امکان ندارد همه ی کارگران با دیدگاه های واحد و بگونه ای همسان عمل کنند. زیرا بخاطر شرایط حاکم بر زندگی انسان ها کارگران نیز دارای لایحه های متفاوت و گوناگونی هستند. بهمین دلیل برخی از کارگران آمادگی و توانمندی بیشتری برای درک و فهم موقعیتمندی طبقه ی خود و اقدامات عمل اجتماعی برخوردار اند و اینها جزو سازمان دهندگان اعتصاب ها و در نهایت اعتصاب عمومی و سراسری می باشند. ولی لازم است روی یک نکته ی بسیار مهم در این ارتباط تأکید ویژه داشته باشم:

سازمان های پایدار، جنبش های خود انگیخته و خود جوش کارگری
بالاتر از کارگرانی بعنوان سازمانگران اعتصاب های کارگری اشاره کردم این مسئله مرا وا می دارد تا در باره ی جنبه ای بنیادی در این ارتباط هر چند کوتاه سخنی داشته باشم. این کارگران در صورتی از توانمندی سازمانگری برخوردار خواهند شد که موقعیت ها را بخوبی بشناسند در غیر اینصورت هرگز به چنین توانی دست نخواهند یازید. و شناخت موقعیتمندی ها، نخست یعنی تحلیل مشخص از شرایط هر دوره و هر زمان یک کارخانه ی معین؛ زیرا دیدگاه های کلی در باره ی مبارزه به هیچ کارگری توان سازمانگری نخواهد بخشید. البته پـُر واضح است بدون دید کلی نسبت به اوضاع هم سازمانگری میسر نیست. اما هر دیدگاه کلی ای دیدی انتزاعی و مجرد نیست بلکه می تواند تحلیلی مشخص از وضعیت و حرکت سرمایه و کارگران باشد که توان سازمانگری را ایجاد می کند. بطور خاص اگر کارگری که در کارخانه ای معین مشغول کار و فعالیت است با همکارانش ارتباطی فعال نداشته باشد چگونه قادر می گردد که لحظه های اعتراض و اعتصاب را تشخیص دهد؟ این به چه معناست؟
قدر مسلم حتا اگر نگوئیم که همه ی کارگران ولی با قطعیت می توان گفت بیش از ٩٠٪کارگران از شرایطی که بآنان تحمیل می گردد ناراضی اند. از این رو کافی است که خاکستر از روی این آتش کنار زده شود تا مبارزه گـُر بگیرد. بعبارت دیگر بحث انتزاعی اما انسانی شاید نتواند خاکستر را بدست باد بسپارد اما مباحث زنده ی محیط کار با کارگران بسادگی می تواند منجر به این کار شود. پس کارگران آماده ی شنیدن مشکلاتی که گریبان شان را گرفته است هستند و گفتگو با آنها در موارد مشخص کاریست کارستان برای بحرکت در آمدنشان. یعنی کارگران درون موقعیتی که قرار دارند آنقدر فشار روی گرده شان حس می کنند که همیشه چنین حسی درونشان را می خراشد و کافی است که این حس ها بهم پیوند داده شود تا بحرکت درآیند. بنابراین هنر سازماندهی از آسمان نازل نمی گردد که همدرد و هم سرنوشت بودن با آنهاست که کارگری به سازمانده مبدل می سازد نه چیز دیگری.
پس گرچه تعدادی کارگران سازمانگر هستند و بدون درد مشترک و نیاز همکاران به حرکت، آنها هرگز به سازمانگر قابلی مبدل نخواهند شد. اینجا شاید بد نباشد به کتاب حسین مرادبیگی(همه سور) اشاره ای داشته باشم. ایشان راجع به اعتصاب کارگران سدسازی سقز در دهه ی پنجاه صحبت می کند و در عین حال از خودش بعنوان رهبر آن اعتصاب نام می برد. در حالیکه حین توضیح، مخاطب متوجه می شود که اعتصاب کارگران وی را غافل گیر کرده است. آخر سازمان گران یک اعتصاب، کسانی که مدت ها برای یک حرکت معین کوشش کرده اند با وقوع آن چگونه غافل گیر می شوند؟ از این رو اگر کارگر خودش در جریان اعتصاب متوجه حرکت می گردد به زعم من دیگر نمی تواند جز سازمان گران قلمداد شود مگر اینکه تأثیر ویژه ای در روند آن بگزارد. مثلن اعتصابی بدون نتیجه رو به اتمام باشد و کسانی که طی اعتصاب جذب حرکت شده اند به نقش آفرینی در آن اعتصاب بپردازند. البته اینگونه برخوردها از جانب بسیاری از اعضای سازمان های چپ دیده می شود. علت اش آن است که اینها واقعیت مبارزه کارگری را چون درک نمی کنند شرکت در مبارزه ای معین را با سازمان گری آن یکی می پندارند. اینها از همین زاویه مهم اند که رابطه ی توده های کارگر با سازماندهندگان اعتصابات را بدرستی درک و فهم کنیم . اینکه راه مبارزه جاده ی یکطرفه نیست که مال سازمانگران باشد که لازم است پیوند میان ایندو را بخوبی بشناسیم تا بتوانیم پراتیکی مبارزاتی و اجتماعی داشته باشیم. به هر رو از زاویه خاصی می توان چنین مبارزات کارگری ای را "خودانگیخته" نامید زیرا از جانب تعدای کارگران با دیدی دراز مدت سازمان پیدا می کند و دارای سمت و سوئی نیز هست.
اما برخی اعتصابات در زمان خاصی در محیط های کارگری رخ می نماید که ناگهانی است. هر یک از این دست اعتصاب ها به علت های کاملن متفاوتی اتفاق می افتند. مثلن قطع برخی مزایا ،فشارهای بیش از حد، تغییر و تحولاتی ناگهانی در محیط کار و اتفاق هایی از این قبیل. در اینگونه رخ دادها کسانی که حتا جلودار مبارزه هستند از دیدی دراز مدت برخوردار نیستند و ممکن است علیرغم اینکه در این اعتصاب فعال اند در اعتصاب بعدی نقش خاصی ایفا نکنند. یعنی اگر در حالت قبلی انگیزه ای برای حرکت وجود دارد که از جانب برخی کارگران این انگیزه تحریک می شود تا خاکستر از روی آتش درونی کنار زده شود اینجا در آن واحد تصمیم به حرکت گرفته می شود و نقشه ای در کار نیست، بعبارت دیگر کار با برنامه و خاصی برای حرکت خودجوش صورت نمی گیرد.
از این گونه حرکت ها که بگذریم بسیاری از کمونیست های شورائی در ٥٠ سال گذشته بحث هائی در باره ی جنبش های "خود انگیخته" در مقابل "تشکل های پایدار" دارند، بویژه پاول ماتیک، پانه کوک، سیمون و برندال و دیگران*. بنابراین لازم استبه این مباحث نیز توجه کافی داشته باشیم. این دیدگاه با تشکل های پایدار بدلایل مختلف مخالف است و "جنبش خود انگیخته" را در مقابل آن قرار می دهد. ولی پرسش بنیادی این است که اگر کارگران کمونیست می خواهند بعنوان فعالین مبارزات جاری ِخود انگیخته نقش تاریخی خود را ایفا کنند و مبارزات کارگری را بسوی اعتصابات سراسری سوق دهند آیا می توانند بدون ارتباط با همدیگر به چنین پراتیکی دست یازند یا اینکه بدون ارتباط چنین امری میسر نیست؟ فکر می کنم برای اعتصاب های سراسری ارتباطی تنگاتنگ بین فعالین هر دوره از مبارزات ضرورت حیاتی دارد. از این رو لازم است توجه داشته باشیم اگر فعالینی هستند که کوشش می کنند تا مبارزات کارگری را به سمت یک جنبش و اعتصابات سراسری مَیل دهند نمی توانند همراه هم حرکت نکنند. و اگر همراه و در پیوند با هم قرار داشته باشند و فعالیتی همه جابنه را به پیش برند آنگاه چگونه می شود با تشکل پایدار مخالفت کرد؟ آیا بطور واقعی این دیدگاه عملن بر آن نخواهد شد که همه چیز یکروزه در جریان عمل اجتماعی پیش اتفاق خواهد افتاد؟ بر این بنیاد بهتر است که چنین دیدگاهائی را بطور جمعی مطالعه کرده تا با دیالوگ بر سر آنها بتوانیم به نقدی بنیادی بر آنها دست یابیم.
حقیقت اینکه همچنانکه در بخش قبلی توضیح داده شد کمونیست های شورائی قبل از اینکه به تشکیلات فکر کنند لازم است مثل جنبش کارگری عمل نمایند یعنی علیه سلطه و قدرت فعالیت نموده و چنین دیدگاهی را در جنبش کارگری هم ترویج کنند.
کارگری که در تشکیلات هرمی فعالیت می کند در حقیقت چون سلطه را پذیرفته است در محیط کارش هم نمی تواند مبارزه ای اقتصادی ـ اجتماعی را پیش ببرد بلکه در بهترین حالت مبارزه سیاسی را دامن می زند که بسود جنبش کارگری نیست. از این زاویه تأثیر منفی سازمان های هرمی را نیز بر مبارزات کارگری نباید نادیده گرفت. کارگران حزبی چون در تشکیلات خود گردن به انقلابیون حرفه ای نهند که خانواده هایشان وضعیت مناسبی دارند و قادرند خرج شان را تأمین نمایند. یعنی چنین کارگری بهمان گونه که در کارخانه استثمار می شود در تشکیلات هم بعنوان عمله اکره ی رهبرانش کار خواهد کرد. بنابراین مناسبات حاکم بر تشکل هرمی در واقع چیزی نیست جز تولید و باز تولید سلطه و قدرت! آنچه بر حزب بلشویک گذشته است را برخی شاید صرفن با افرادی مثل لنین، ترتسکی، بوخارین و... توضیح دهند در حالیکه مشکل سیستم حاکم بر این حزب منجر به چنان وضعیتی شد.
بر این بنیاد ما کوشش خواهیم کرد تا به جمع های فعالی سامان گیرند که همزمان علیه سلطه و قدرت خود را سامان بخشند بنابراین مبدأ حرکت مان با کارگری که درون تشکیلات هرمی فعالیت می کند متفاوت خواهد بود. یعنی آنچه در عمل ما قرار است تحقق یابد با آنچه در مناسبات فعالین تشکیلات هرمی متحقق می گردد تفاوت بنیادی دارد.
سخن گفتن از هر چیزی از جمله شورا اگر کنکرت نباشد گفتمان ما را به مفاهیم انتزاعی مبدل خواهد ساخت. یعنی اگر ما خود را کمونیست شورائی ارزیابی می کنیم به هیچ وجه خود را چون شوراهای کارگری روسیه یا شوراهای ایتالیا، اسپانیا و آلمان نمی دانیم. همچنانکه شوراهای این کشورها نیز مثل هم نبوده اند. بدین لحاظ دیدن همسانی ها نباید ما را از ناهمسانی ها برحذر دارد. حتا هر یک از این شوراها طی پروسه های اجتماعی ـ تاریخی یکسان نمانده اند که هر روز دچار دگرگشت ها شده اند. همچنانکه ما بعنوان کمونیست های شورائی مدام در جریان پراتیک جمعی و مشترک در حال تغییر و تحول هستیم و امروزمان با دیروز نباید همسان باشد و اگر باشد سکونی در کار آمده است ولازم می شود کوشش کنیم تا این خلل را بشناسیم.

بهزاد میزانی

١٤.٠١.٢٠١٤ ٢٤ دی ماه ١٣٩٢


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* دراین رابطه لازم است فعلن توجه داشت که قدرت و سلطه درون تشکل های سیاسی را مد نظر داریم و این پدیده را درون جامعه لازم است بگونه ای دیگر مورد ارزیابی واقع گردد .
** سازمان چریک های فدائی خلق در سنندج بگونه ی خاصی عمل می کرد همچنانکه در راهپیمائی سنندج به طرف مریوان روی تخم مرغ های پخته ای که مواد غذائی راه پیمایان را تشکیل می داد نیز آرم سازمان مشاهده می شد.
*** جماعت عبداله مهتدی و عمر ایلخانی زاده روی هم رفته حتا ٥٪ اعضای حزب را نتوانسته اند به خود اختصاص دهند.
**** توخالی، زیرا که این پسوند هیچ ربطی به عملکرد این حزب ندارد. بعبارت دیگر جدا شدن و انتخاب پسوند کارگری هیچگونه سیاست عملی تازه ای بدنبال نداشته بلکه کمافی سابق این جریان به فعالیت خود ادامه داد.
& شاید هم در شماره ی ٤١ بوده باشد، حافظه یاری نمی کند که دقیق به آن شماره اشاره کنم.