«پیام به ما دقیق رسیده است... خفه میکنیم!» - هوشنگ گلشیری، در خاکسپاری محمد مختاری
نوشته ای از رضا شهابی و کیوان مهتدی
مرور آثار هنرمندان بزرگ، کتابی است که وضعیت اجتماعی و تحولات فکری یک جامعه در آن تجلی مییابد. داریوش مهرجویی یکی از آن هنرمندان است که در تمام دوران کار خلاقه ی خود در این گرهگاه راهگشا بوده است، به گونهای که نه بیان مسائل اجتماعی او را از مسئولیت کار خلاقه و انتقادی معاف کرده، و نه چنان غرق تجربه های هنری شده که نسبت به وضع موجود بیتفاوت باشد.
در این کارنامه پربار شاهد فیلم «دایره ی مینا» هستیم، جایی که فرودستان جامعه باید خون خود را تقدیم نظام خونآشام تبعیض و نابرابری کنند؛ همچنین همکاری دیگر او با غلامحسین ساعدی در فیلم «گاو» که یکی از مهمترین تجلیهای بیگانگی زحمتکشان در عرصه هنر به حساب میآید، و تنگناهای بقای آنها را نشان میدهد؛ «اجاره نشینها» که بیانی است پرشور و همدلانه از یکی از بزرگترین مشکلات اجتماعی ما یعنی حق به مسکن؛ در ادامه، «هامون»، «پری»، «لیلا» و «درخت گلابی» ضمن تأکید بر دغدغه های روشنفکرانه، فردی، و هنری در واقع مکانیسم دفاعی هنرمند در دورانی هستند که تلاش میشد از مسائل اجتماعی سیاست زدایی شود؛ سپس به «بمانی» میرسیم، به ریشه ترین مشکل زمانه ی ما یعنی تبعیض و ستم بر زنان و پیامد هولناک آن در خودسوزی این زنان که راهی جز شعله ور کردن بدن خویش برای نشان دادن این ظلم ندارند؛ «مهمان مامان» نیز به نوبه خود بیانی شاعرانه از شکاف طبقاتی ارائه میدهد؛ اما شاید امروز هیچ فیلمی در کارنامه داریوش مهرجویی به اندازه «علی سنتوری» در ذهن جوانان باقی نمانده باشد، زیرا یکی از فراگیرترین مسائل جامعه ما یعنی اعتیاد را بدون افتادن در دام کلیشه ها به تصویر میکشد.
نمیخواهیم به تجلیل و مرثیه سراییِ بزرگان پس از از دست رفتنشان بپردازیم، اما نمیتوانیم فراموش کنیم که قتل دگراندیشان و هنرمندان در تاریخ ما سنتی دیریانه و آشنا است؛ از میرزاده عشقی تا سعید سلطانپور، از قتلهای زنجیره ای محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری تا جنایت عمدی علیه بکتاش آبتین. نظم امور حتی برای جان شناخته شده ترین هنرمندان این سرزمین همچون عباس کیارستمی نیز ارزشی قائل نیست. خواه ناخواه قتل هولناک داریوش مهرجویی و همسرش، وحیده محمدی فر (که به عنوان یک زن قربانی شد) در امتداد این تاریخ دردناک قرار میگیرد.
طبعاً هیچ شفافیتی از سوی بلندگوهای حاکمیت وجود نخواهد داشت، همانطور که در مورد ژینا امینی و آرمیتا گراوند شاهد ذره ای شفافیت یا انسانیت نبوده ایم. قتل فجیع داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر بار دیگر خاطرنشان کرد که در وضع موجود امور، هیچ امنیتی، حتی امنیت جانی برای دگراندیشان وجود نخواهد داشت. و اساساً اکثر ما به قدری شهروند به حساب نمیآییم که جان ما ارزش محافظت کردن داشته باشد، و خسران زندگی ما واجد پیامد یا مسئولیتی برای آمران و مجریان آن باشد.
در این چند روز، برخی شایعاتِ دیگری هراسانه علیه افغانستانیها در زمینه این قتل فجیع صورت گرفته که به باور ما نه تنها خیانت به کارنامه هنرمند دغدغه مند است، بلکه از اساس نمیبیند که دقیقاً همین نگاه به ناشهروندان و شهروندان درجه دو، به دیگریها و دگراندیشان منشأ ظهور پدیده ای مانند قتل هنرمندان است.
جامعه هنری و تمام اقشار جامعه ما برای سوگواری این عزیزان، ابتدا باید مسئولیت جمعی خود را به یاد آورد، بار سنگینی که هر چند عادلانه نیست، اما این روزها بر دوش نحیف جوانان، زحمتکشان، زنان، روشنفکران، هنرمندان، دانشجویان و تمام اقشار دغدغه مند قرار گرفته است. در پیچهای پیشِ رو، صیانت از حیات فکری و مادی اعضای جامعه، و حمایت از تمام زندگیها بی هیچ تبعیض و استثنا، و همبستگی برای احیا و حفظ کرامت انسانی لگدمال شده ی تمام افراد، گروهها، و طبقات تحت ستم، بر عهده خود ما است، و سکوت ما تنها به تشدید این چرخه ی خشونت و مرگ کمک خواهد کرد.
اگر به کمک همدیگر از پس این مسئولیت بر بیاییم، در آینده میتوانیم بگوییم که دین خود را تا حدودی به هنرمندان، دگراندیشان، و تمام جانهای زیبای از دست رفته این روزگار تیره تر از شب ادا کرده ایم.
رضا شهابی، کیوان مهتدی
زندان اوین، مهر ۱۴۰۲
**************
زیست بی ثبات، محیط زیست بی ثبات
رضا شهابی، کیوان مهتدی، آرش جوهری، مهران رئوف
«عجز بشر است این،
یا آنکه حقیقت جهان است؟»
- نیما یوشیج
چه ارتباطی بین سفره ی خالی ما و ارومیه ی خشکیده وجود دارد؟ معضلات محیط زیستی ما و سرکوب تشکلها و نهادهای مستقل چگونه همبسته ی یکدیگر هستند؟ پیروزی جنبش مردمی ما چرا الزاماً در گروی تغییر رویکرد ما نسبت به محیط زیست قرار دارد؟ ما بر آنیم که میان معیشت ما و مشکلات محیط زیستی، میان تشکل زدایی از جامعه و فجایع محیط زیستی پیوندهای ضروری و دوسویه برقرار است، به گونه ای که رفع یکی بدون حل دیگری امکانپذیر نیست. اما پیش از پرداختن به این تلاقی گاه، ببینیم امتداد وضعیت کنونی به چه شکل خواهد بود؟ سرزمینی را تصور کنید که در آن فرونشست زمین بسیاری از محلات را متروکه کرده؛ مرگ بر اثر گرمازدگی در هر خانواده ای اتفاق می افتد؛ بچه هایمان را با ماسکهایی به اندازه ی سرشان به مدرسه می فرستیم و بیماری های تنفسی پای ثابت هر خانه و خانواده ای است درحالیکه اکثراً از پس هزینه های درمانی بر نمی آییم؛ مهاجرتهای اجباری و آوارگی به بخش ثابت زندگی جمعیتهای گوناگون بدل شده؛ زمینها بایر شده و منابع آب زیرزمینی اش ته کشیده، و سیاست گذاری های آبی با تبعیض و فساد غیرقابل تصوری همراه است تا جایی که آب آشامیدنی و شسشتوی در دسترس به امتیاز اقلیت مرفه بدل شده؛ در تمام منطق آوردن آب وظیفه ی طاقت فرسایی است که به دوش زنان و کودکان قرار گرفته و به بهای سلامت و گاه به بهای جان آنها تمام می شود؛ خشونت، تبعیض، و رقابت بین گرایشها و گروههای اجتماعی مختلف شدتی بیسابقه گرفته است؛ از یک سو، اقلیتی در فضاهای محافظت شده با امکانات ویژه و تدابیر امنیتی زندگی می کنند، و از سوی دیگر، اکثریت جامعه باید با این بحران های روزمره دست وپنجه نرم کنند، بدون هیچ دورنمایی از آینده ای روشن و فردایی بهتر.
این تصویر نه خیالبافی است و نه حتی اغراق شده. بخش قابل توجهی از جامعه ی ما همین الان با بخش هایی از این تصویر درگیر هستند. مشکل اینجا است که چنان در گیر و دار مسائل ملموس و کوتاه مدت گرفتار شده ایم که هیچ کدام حاضر نیستیم قاب کامل را نگاه کنیم. کافی است جامعه ی ما را در کلیّت خود در نظر بگیریم، و به تعامل ما با زمین و محیط زیستی که میزبان ما است توجه کنیم. روشن است که بین الگوهای رفتاری ما و قوانین حاکم بر طبیعت، دومی به مراتب قطعی تر است. به بیان دیگر، اگر کلیت رفتار ما تغییر نکند، قطع به یقین تصویر فوق را به چشمان خود خواهیم دید. ضمن اینکه تجربه ی یکی دو دهه ی اخیر نشان داده که تغییرات محیط زیستی بسیار ناگهانی، پیش بینی ناپذیر، و شدیدتر از هر تصویری است که در ذهن داریم. در واقع، حتی اگر همین امروز تمام تعامل ما با طبیعت و محیط زیست مان درست شود، و هیچ اشتباه دیگری نکنیم، باز هم در بسیاری موارد اوضاع از کنترل خارج شده و چه بسا کار از کار گذشته باشد.
استثمار، تبعیض، بحران محیط زیست
تازه این تصویر یک خوش¬بینی مضاعف دارد، چون حاکمیت (یعنی تنها دستگاه فراگیری که در هر جامعه ای قدرت تنظیم و هماهنگی میان طیف گسترده ای از رویه های پراکنده ی اقتصادی، سیاست گذاری های کلان و اقدامات زیرساختی را دارد) نه تنها کمکی به رفع این مشکلات نمی کند، بلکه خود جزء اصلی مشکل و عامل بحران زا است. نمونه ی خشکیدن دریاچه ی ارومیه را در نظر بگیرید، پدیده ای که بیش از دو دهه قبل پیش بینی شده و راه های پیشگیری از آن نیز ارائه شده بود، اما هیچ اقدام موثری برای اصلاح تصمیمات انسانیِ غلطی که باعث و بانی این فاجعه بود صورت نگرفت. و امروز، ما که هیچ نقشی در ایجاد این فاجعه نداشته ایم باید هزینه های گزاف آن را بپردازیم (نابودی کشاورزی منطقه، بحران مهاجرت، دهها کیلومتر زمین غیرقابل سکونت و بایر، انواع بیماریهای تنفسی و ...)، و مسببان کلان این فاجعه خود از پیامدهایش در امان هستند. حاکمیتی که درباره ی غارت روزانه ی پرسودترین منبع درآمد ملی، یعنی نفت، به هیچ کس پاسخگو نیست و معلوم نیست بخشی از آن را با چه قیمتی و در چه شرایطی و چگونه فروخته و درآمد آن را چه کار کرده، همین نگاه غارتگرانه و غیرمسئولانه را نیز به محیط زیست و تک تک منابع طبیعی ما دارد (مگر خشک شدن هورالعظیم، یا فاجعه ی میانکاله دلیلی جز این دارد؟). حاکمیتی که کمر همت بسته تا ما را از طبیعت انسانی خود دور سازد، قطعاً در حل تعارض میان انسان و طبیعت، بخش آزاردهنده ای از صورت مسئله باقی می ماند و هیچ جایگاهی در پاسخ به آن ندارد.
اما برخلاف آنها، ما یعنی اکثریت قریب به اتفاق جامعه نه خود را ارباب انسان دیگر میدانیم، و نه ارباب زمین. ما صرفاً ساکنان و بهره مندان از زمین هستیم و نخستین وظیفه خود را امانت داری از آن میدانیم به گونه ای که بتوانیم آن را با وضع بهتری به نسل های آینده تقدیم کنیم. تمام زندگی ما از قِبَل طبیعت تأمین میشود، در واقع ما خود بخشی از طبیعت هستیم، و برهم خوردن چرخه ی پایدار طبیعت با مسئله ی بقای جمعی ما گره خورده است.
این دو موضع متفاوت نشانگر در هم تنیدگی معضلات محیط زیستی با دیگر تبعیض های ساختاری است. اولاً از یک سو، مشکلات محیط زیستی ضمن تشدید شکاف طبقاتی و نابرابری در جامعه، به مراتب بر گروههای تحت تبعیض و ستم تاثیرات مخرب بیشتری خواهد داشت؛ زنان، کودکان، اقلیتهای قیومی، فقرا، کارگران و روستاییان در صف نخست آسیب دیدگان از این معضل هستند. و از سوی دیگر، گسترش این معضلات هم راستا با شکافهای تبعیض آمیز اجتماعی و منطبق با الگوی رشد نامتوازن در جامعه است، چنانکه هم اکنون مناطق سیستان و بلوچستان و خوزستان در زمره ی بیشترین آسیب دیدگان هستند. به بیان دقیقتر، بی ثباتی معیشت و زندگیهای اجتماعی اکثریت جامعه، ساختار تبعیض آمیز مرکز و حاشیه (تبعیض های قومیتی، جنسیتی و غیره)، و فجایع و بحرانهای محیط زیستی همچون سه دایره متداخل همدیگر را تشدید میکنند. از این رو، ضمن حمایت از سیاستهای تاب آوری (یعنی سازوکارهایی که گروههای تحت تبعیض و ستم را برای مواجهه با پیامدهای فجایع محیط زیستی آماده میکند)، ناگزیریم با خودمان رو راست باشد: بقای جمعی ما در گروی تغییر کل شیوه زندگی ما در این سرزمین است.
نان کار آزادی - محیط زیست سالم
یک بار دیگر به پرسشهای آغازین بازگردیم: نظامی که به هر قیمتی، حتی به بهای ناممکن کردن زندگی برای اکثریت جامعه، به دنبال ارزان ترین شیوه ی تولید است، همان نظامی است که در مواجهه با طبیعت فقط منافع کوتاه مدتِ فردی و گروهی اعضای طبقه ی حاکم را در نظر می گیرد. به این اعتبار، بی ثباتیِ محیط زیستی ما و بی ثباتی حیات اجتماعی ما دو روی یک سکه هستند؛ ناچیزانگاریِ حیات اجتماعی و بهره برداری افسارگسیخته از منابع طبیعی دو نمود متفاوت از یک منطق واحد هستند: منطقی که سود و منفعت شخصی را اصل خدشه ناپذیر تمام کارکردهای اقتصادی و نهادهای سیاسی قرار میدهد. این دو مقوله از اساس همبسته ی یکدیگر هستند، چنانکه تعارض میان انسان و طبیعت یا به ناممکن تر شدن زندگی برای اکثریت انسانها (فقرا، زحمتکشان، زنان، اقلیتها، و ...) منجر میشود، یا برای رفع آن باید تعارض میان انسان و انسان برطرف شود؛ باید به درک جمعیِ جدیدی از تعادل میان آزادی و ضرورت برسیم، تعادلی بنیادین میان فرد و جامعه به گونه ای که منافع عمومی و آینده ی کل جامعه را فدای منفعت فردی و طبقاتی ِکوتاه مدت عده ای اندک شمار نکند.
بی شک بخشی از این معضلات و نیز بخشی از نگاه سودمحور به طبیعت به مناسبات بین المللی برمیگردد، چنانکه گرمایش زمین مسئله ای جهانی است، و در منطقه ی خاورمیانه سدسازی و منحرف کردن آب و تخریب محیط زیست طی جنگهای متوالی نیازمند واکنشهایی فراتر از مرزهای ملی هستند. اما برای اینکه بتوانیم در سطح منطقه ای و جهانی در زمینه ی محیط زیستی نقش فعالی ایفا کنیم، ابتدا باید نقش مخرب خودمان و سیاستهای متعارضمان را در ارتباط با محیط زیست کشورمان بپذیریم. مثلا چرا کشوری با بارندگی اندک باید به هر قیمت به دنبال خودکفایی غذایی باشد، حال آنکه امنیت غذایی ما پیش از هرچیز در گروی ارتباط سازنده ی ما با جامعه ی جهانی است؟
نگاه عقلانی فقط زمانی بر تعامل ما با طبیعت حاکم میشود که این مناسبات زیر نظارت جمعی و متکی به خرد جمعی قرار گیرند، که خود در گروی برقراری عدالت اجتماعی و دموکراسی واقعی مبتنی بر تبادل نظر آزادانه ی مردم است تا بتوانند راه حلی برای تضاد میان منافع آنی و منافع آتی و برای تضاد منافع فردی و گروهی و منافع عمومی پیدا کنند. وقتی جامعه در قالب نهادهای مستقل و مردمی و از پایین متشکل شود، هر دو سوی مشکلات ذکر شده همزمان تغییر خواهد کرد: علاوه بر تغییر الگوی کشاورزی و آبیاری و نگهداری از سفره های زیرزمینی و حفظ چرخه ی پایدار طبیعت، خصوصی سازی-های گسترده که یکی از ریشه های این مشکلات هستند نیز تابع تصمیم گیری های جمعی قرار خواهد گرفت. جامعه ای که انسان را به جای سود در مرکز تصمیمات خود قرار دهد نمیتواند همه چیز را به زورآزمایی شرکتها در بازار به اصطلاح آزاد محول کند، از این رو، تغییر رویکرد محیط زیستیِ ما با سرمایه گذاری در زیرساخت های عمومی نظیر حمل ونقل عمومی و مسکن ارزان قیمت و مردمی سازی واقعی خدمات اساسی مانند انرژی و آب، و در سطحی بالاتر با تقویت اقتصادهای محلی و به رسمیت شناختن حقوق اقلیتها بر سرزمین شان، و جامعه ای متشکل با مشارکت واقعی تمام گروهها و اقشار همراه خواهد بود. به طور خلاصه، شاخص محیط زیستی و شاخص نابرابری و تبعیض متناسب با یکدیگر تغییر خواهند کرد.
اگر امروز حقیقتاً شاهد مرحله ی بلوغ تاریخی جامعه ی خود باشیم، باید تلاش کنیم همزمان تعریف جدیدی از نسبت خود با یکدیگر و با محیط زیستِ میزبان خود ارائه دهیم که بر عقلانیت جمعی و احترام متقابل متکی باشد. طبعاً مسیر بلوغ یک جامعه به مراتب دردناک تر از مسیر رشد یک فرد است، و در این راه نیازمند انسجام اراده و اندیشه های شفاف درباره حلقه های متصل تبعیض، خشونت، استثمار، و نسبت آنها با محیط زیست و آینده ی اجتماعی و سرزمینی خود هستیم. برای پیروزی در این نبرد ناگزیریم درباره ریشه های مشترک مشکلاتمان همفکری کنیم و مسیرهای پیش رو را با دقت و بدون تعصب بررسی کنیم. کدام مسیرها به تشدید شکاف طبقاتی و تبعیض جنسیتی و نابرابری اجتماعی، و همراه با آن ویرانی بیشترِ محیط زیست و نابودی زندگی و کرامت انسانی ما منجر خواهد شد، و کدامیک ما را به بیرون از تنگناهای کنونی رهنمون میشود؟ در نهایت، اینکه چگونه میتوان جبهه ای متحد علیه تبعیض، استثمار، خشونت، و بحرانهای محیط زیستی تشکیل داد، پرسشی است که در عرصه ی عمل و به میزان همبستگی و وحدت عملِ تمام نیروهای مترقی پاسخ داده خواهد شد.
رضا شهابی، کیوان مهتدی، آرش جوهری، مهران رئوف
مهر ۱۴۰۲، زندان اوین
**************
قصه ی این زخمِ دیرپای پر از درد
نوشته ای از:
آنیشا اسدالهی، مهران رئوف، رضا شهابی، کیوان مهتدی
۲۸ مرداد ۱۴۰۲، زندان اوین
«شکست در عرصهی عمل به شکست به واسطهی انفعال و بی عملی ترجیح دارد.»
- بیژن جزنی، در اشاره به کودتای ۲۸ مرداد
چه بر سر مردمی میآید که صبح فریاد میزنند درود بر مصدق و هنگام غروب میگویند مرگ بر مصدق؟ آیا ما هنوز همان مردم هستیم؟ اصلاً آیا چنین برداشتی هرگز دربارهی جامعهی ما مصداق داشته است؟ فصل جدید مبارزات و مقاومت شجاعانه چند سال اخیر به وضوح خط بطلانی بر چنین برداشتی از جامعهی امروز ما میکشد. به علاوه، نگاهی دقیقتر به تاریخ و گذشتهی خودمان نشان میدهد که چنین تصویری از جامعهی ما از ابتدا و از اساس دروغ بوده است. به شهادت تاریخ، مردمی که فریاد زدند درود بر مصدق، کارگران، روشنفکران، زحمتکشان، مبارزان ملیِ ضداستعماری از هر قشری، مبارزان چپ، و زنان و جوانان ترقیخواهی بودند که با حضور خود در خیابان نخستین اقدام به کودتا را ناکام گذاشتند. فریاد دوم اما به چند روز بعد و به بخشی از اراذل و اوباش پرهیاهو، مزدورهایی با به اصطلاح دلارهای بهبهانی در دست، و دنبالهروهای وعاظ با حمایت طبقه زمیندار و تجار بزرگ و وابستگان دربار و بخشی از ارتش مربوط میشد که جملگی طبق نقشهی طراحان کودتای آژاکس حرکت میکردند.
همین تصویر کاذب از مردم ما، و حضور دو جبههی متخاصم در لوای کلمهی واحد «مردم» نشان میدهد که باید با دقت و بدون تعصب و پیشداوری، گذشتهی خود را بررسی کنیم. امروز بیش از هر زمان دیگری ناگزیریم نقد نسبت به گذشته را به امروز بکشانیم. تجربهی مبارزات این چند سال بار دیگر نشان داده که ما میتوانیم تاریخ خود را بسازیم، ولی نه در شرایطی که خود انتخاب کرده باشیم، بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خواه ناخواه با آن درگیر هستیم. جوانان ما سال گذشته بر آن شدند که همه چیز را به نحوی انقلابی دگرگون کنند و چیزی یکسره نو بیافرینند، اما درست در همین دورهی بحرانی بخشی از ما با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد گرفت، شعارها و نامهایشان را به عاریت گرفت تا باز همان نیروهای قدیمی با زبان عاریتی در صحنهی جدید تاریخ ظاهر شود. پس در این میان به کدام تجربهها و کدام جریانهای تاریخی میتوانیم اتکا کنیم و کدامشان چراغ راه آیندهی ما خواهد شد؟
در حافظهی جمعی ما ۲۸ مرداد یکی از معدود لحظات تعیینکنندهای است که تاریخ ما را به دو دوراهی «پیش» و «پس» از خود تقسیم کرده است. نزدیک به سه دهه طول کشید تا جنبش مردمی ما بتواند از خاکسترهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سر برآورد، و پس از آن در دههی ۱۳۶۰ مجدداً با حذف فیزیکی گسترده مواجه شد که سه دههی دیگر از ما زمان برد. امروز چه بسا در آستانهی یکی دیگر از آن لحظات سرنوشتساز باشیم، و یادآوری و بازاندیشی تجربهی کودتا برای تجهیز و آمادگی ما در این روند تاریخی ضروری است. این نوشتهی کوتاه فرصت مناسبی برای مرور وقایع منتهی و مربوط به کودتا نیست، و ما نیز در این زمینه صاحبنظر نیستیم. قصد ما صرفاً اشاره به برخی سویه های معاصر در این گرهگاه تاریخی است که اکنون نیز با آنها درگیر هستیم:
کدام مردم؟ - نخستین تلنگرِ ۲۸ مرداد برای امروز ما، همانطور که اشاره شد، تصحیحِ تصویر کاذب از مردمی است که صبح میگویند «درود بر» و غروب میگویند «مرگ بر». چنین برداشتی نه تنها مصداقی دربارهی مردم ما نداشته، بلکه با دادن آدرس غلط دربارهی ویژگیهای ذاتی این مردم، ما را از شناخت اشتباهات گذشته و پرهیز از تکرار آنها محروم میکند. حال آنکه کلمهی واحد «مردم» در این روایت، به دو جبههی متضاد با ماهیت طبقاتی اشاره میکند که کودتای ۲۸ مرداد به نوبهی خود روند مداخلهی قدرتهای خارجی به نفع یکی از این دو جبهه و در راستای سرکوبی دیگری بوده است. امروز نیز هر چند صفبندی به سادگی و روشنی زمان کودتا نیست، اما کماکان هر تصویری از مردم یا ملت که ماهیت طبقاتی آن را کتمان کند، تنها به ضرر جبههی مردمی تمام خواهد شد.
قهرمان دموکراسی یا پشتیبان دیکتاتوری نظامی؟ - سال گذشته در اوج جنبش زن زندگی آزادی بسیاری از دولتها و قدرتهای جهانی با شور و حرارت از خیزش مردم حمایت میکردند، اما امروز بر کسی پوشیده نیست که آنها کجای این معادله قرار گرفتهاند و با چه کسانی سر میز مذاکره نشستهاند. رفتار این قدرتها پدیدهی جدیدی نیست، چنانکه بیژن جزنی در ارزیابی تاریخ سی ساله تأکید میکند که «جنبش انقلابی ایران باید در برابر هر قدرت خارجی، راه مستقل خود را در پیش گیرد و به قدرت مردم تکیه کند. چراکه قدرتهای جهانی منافع جنبش ما را نادیده گرفته و بر اساس نیازهای خودشان روابط خود را با ایران تنظیم میکنند».
اینک بر دوش ما است که موضعی نسبت به افقهای کلیتر و جهانی با تأکید بر استقلال و عدم وابستگی نسبت به قدرتهای خارجی اتخاذ کنیم، زیرا از جنبش اخیر بار دیگر آموختیم که خواه ناخواه مسئله ی ما فقط به قدرتهای داخلیِ ایران محدود نمیماند.
هرچند مفهوم استقلال تعریفی یک خطی و سرراست ندارد و رابطه ی بین ملتها در بستر تاریخ تغییر میکند، و در برهههایی مفهوم استقلال میتواند سویههای کارکردی یا تحقق مرحلهای داشته باشد، اما هرگز اولویت استقلال برای جنبش مردمی کاهش نمییابد. وقتی در تاریخ میخوانیم که با موافقت یا بدون موافقت شاه کودتا صورت میگرفت، و چه مصدق به دنبال ملی کردن نفت میرفت و چه به دنبال مذاکره بدون درخواست ملی کردن نفت بود، باز هم کودتا صورت میگرفت، دیگر نمیتوانیم حق تعیین سرنوشت مردم به دست خویش را در اولویت قرار نداده یا خودمان را فریب دهیم که تاریخ به عقب برنمیگردد.
فقط کف خیابان - از سوی دیگر، نباید به دام تئوری توطئه بیفتیم و هر اتفاق کوچک و بزرگی را به دستهای پنهان پشت پرده نسبت دهیم. چنین تصور نادرستی که پس از زخم عمیق ۲۸ مرداد در ذهنیت جمعی ما حک شده، هم با واقعیت ناهمخوان است، و هم نتیجهی هولناکی دارد که گویی خود مردم و کنش سیاسی آنها تاثیری در سیر حوادت ندارند. در واقع کودتای ۲۸ مرداد با اتکا به کنش سیاسی مردم قابل پیشگیری بود و اشتباه مهلک کابینهی مصدق در آن برهه تاریخی خالی کردن خیابانها از طرفداران و از دست دادن قدرتمندترین پشتیبانان خود، یعنی مردم حاضر در خیابان بود، که راه را برای کودتاچیان هموار کرد.
درصورت شکست حتی مردگان نیز در امان نخواهند بود - جبهه ملی یک سازمان سیاسی منسجم نبود و با اتکا به چند چهرهی قابل وثوق و مطرح کردن مطالبهی عمومی مثل ملی کردن نفت قوام یافت. در چنین شرایطی بدنهی اجتماعی مردم در برابر رویدادها با نوعی غفلت و سرگیجه مواجه شد، و در لحظهی سرنوشت ساز فاقد سرعت عمل و وحدت عملِ لازم بود. امروز نیز که مسئلهی جبههی متحد به یکی از اولویتهای نیروهای سیاسی تبدیل شده، باید نسبت به الزامات، امتیازات و محدودیتهای چنین فرایندی آگاه باشیم. پیامدهای چنین غفلتی میتواند جبرانناپذیر باشد. چنانکه پس از شکست مردم در کودتای ۲۸ مرداد، کنترل نفت که آن اندازه مبارزه بر سرش صورت گرفته بود از کف رفت؛ کثرت گرایی نتوانست در جامعهی معاصر ما ریشه بدواند؛ و از همه مهمتر اپوزیسیون (چه ملی و چه چپ) چنان در هم شکسته شد که تا مدتها امکان بازیابی نیروی خود را نداشت، و جنبش اسلامیِ بنیادگرا از دل همین خلأ ایجاد شده سر برآورد.
مشروعیتِ چکمهپوش - جامعه ما در دههی منتهی به کودتا تجربهی نیمبندی از دموکراسی را آغاز کرده بود. اما پس از کودتا، دیگر مشروعیت حکومت به مشروعیت نظامی با اتکا به ارتش گره خورد. این وضعیت تا امروز تغییر نکرده و به رغم نمایشهای گوناگون از انتخابات، تنها مواجههی زمامداران امور با بحرانهای متعددِ مشروعیت، و مشکلات داخلی، استفاده از نیروی قهری و قدرتنماییِ دستگاههای امنیتی است که در وهلهی نهایی به نیروی نظامی اتکا دارد. هرچند تاریخ ما بعد از ۲۸ مرداد شاهد کودتای موفق دیگری نبوده و در دورهی پهلوی دوم ارتش به طور مستقل در ساختاری اقتصادی و سیاسی دخالت نداشت، اما نظامیگری دستکم ۷۰ سال در الگوی حاکمیتی ما ریشه دوانده و پشتوانه اصلی مشروعیتبخشی به حاکمیت را تشکیل داده که امروز بهنوبهی خود به نهادی چند وجهی و خودمختار بدل شده است. پیروزی مردم در نهایت یک پیروزی سیاسی است نه نظامی، اما بدون پاسخی برای نظامیگریِ ریشهدار در نهادهای سیاسی و اقتصادی به دشواری میتوان به دستاوردی پایدار برای مردم نایل شد.
هفتاد سال از این زخم دیرپای پر از درد میگذرد، و شاید فکر کنیم ۲۸ مرداد تمام معناهای خود را فرسوده است و هرآنچه باید از آن یاد گرفتهایم. اما اکنون که در آستانهی یک سالگی جنبش زن زندگی آزادی جا دارد به اندازهی دقیقهای هر کدام از خود بپرسیم «اگر در آن موقعیت قرار گرفته بودم، کجای این قصه قرار میگرفتم؟»، آیا به شناختی همه جانبه از موقعیت خود رسیدهایم، و سرعت عمل و وحدت عمل کافی برای مواجهه با نیروهای تاریک زمانه را داریم؟ امروز چه کاری باید انجام دهیم تا آینده ی ما را گذشتهی ما رقم نزده باشد؟ این زخم دیرپای هنوز کهنه نشده، چون هنوز جامعهی ما در مسیری که میتوانست قرار بگیرد، جای نگرفته، چون هنوز جنبش مردمی ما میتواند معناهای جدید و بیبدیلی خلق کند، و کنش امروز ما میتواند زخمهای گذشته را همچون مرحلهای ناگزیر از بلوغ تاریخی یک جامعه مرهم گذارد.
آنیشا اسدالهی - مهران رئوف -رضا شهابی - کیوان مهتدی
۲۸ مرداد ۱۴۰۲، زندان اوین