اخیرا" رفیق امیر پیام در مقاله ای با موضوع « در این کشور یک آتش زیر خاکستر هست که هر آینه ممکن است شعله ور شود» با استناد به نامه آقای محسن رنانی اقتصاددان به سران حاکمیت که تحلیل های مفصلی در مورد تنگناها و رکود اقتصادی ارائه و همچنین هشدارهای متعددی به مقامات جمهوری اسلامی داده است، رفیق پیام په جمع بندی و پیش بینی هایی در مورد آینده جنبش کارگری پرداخته، که تکرار تکریم و تسلیم محض به جنبش های خود بخودی کارگران و امید و انتظار واهی از شورش های اجتماعی بی افق و چشم انداز، بدون سازماندهی و ارگانهای سازماندهی شده سراسری کارگران و بدون برنامه اجتماعی- اقتصادی و مبارزاتی است. نظرات رفیق پیام بجهت آنکه مشابه نظر بخش های وسیعی از نظریات سوسیالیست ها و مبارزین امروزی تقدیر گرایانه است، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.
محسن رنانی طی تحلیل خود به سه رکود اقتصاد کلان، رکودساختاری و رکود مرتبط با نظام سیاسی در جمهوری اسلامی پرداخته و راه حل برون رفت از رکود اقتصادی را خارج از حوزه اقتصادی دانسته و ابتدا در گرو اصلاحات عمیق سیاسی تحلیل می کند. وی از حاکمیت می خواهد که با رفرم های عمیق سیاسی خود را به یک رژیم متعارف سرمایه داری مبدل نموده، تا تداوم حاکمیتش تضمین و امکانپذیر شود. محسن رنانی در تحلیل های خود به مسائل و مشکلات متعددی در نظام تصمیم گیری از جمله برنامه هسته ای و هزینه های آن می پردازد و قبل از تصدی ریاست جمهوری اوباما در آمریکا به حاکمیت پیشنهاد داد که مسائل هسته ای را در آن مقطع حل و فصل کرده تا امتیازات زیاد و از موضع قدرت کسب کند. هر چند تحلیل ها و ارزیابی های وی واقعگرایانه بوده اما رنانی متوجه نیست که برنامه های تسلیحاتی از جمله هسته ای و جنگ افروزی های جمهوری اسلامی در مناطق مختلف، سیاست ها، نظام استبدادی و سرکوب، جزئی از ساز و کار و الزامات تداوم حاکمیت این نظام است و وقتی که بخشی و یا تمامی این سیاست ها کنار گذاشته شود، شمارش معکوس پایان این نظام آغاز خواهد شد. اصلاحات مورد نظر، بمعنای پایان حاکمیت سیاسی رژیمی که بنام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و با ایدئولوژی دین حکومتی شناخته می شود، خواهد بود. با عقب نشینی حاکمیت انفجاری از مطالبات سرکوب شده (هر چند بدون سازمانیافتگی، بدون برنامه منسجم و طرح جایگزین ) روی میز قرار می گیرد، که بقایای این نظام قادر به پاسخگویی نخواهد بود. توصیه ها و رهنمود های محسن رنانی همانی است که خط اصلاح طلبان حکومتی در داخل و خارج نیز مد نظر داشته و هم اکنون رفسنجانی و روحانی در چارچوب محدوده هایی بسیار تنگ آنرا تعقیب می کنند. این امری است که جناح اقتدار گرای رژیم آنرا بمثابه آغاز پایان خود می بیند. محسن رنانی مشکلات را بر می شمارد از جمله "نفوذهای ناهمگن،. یعنی حاکمیت یکدست و یکپارچه نیست و هر پاره ای از قدرت در دست گروه و جناحی است و چون این گروه های قدرت با هم همکاری ندارند کلیت نظام نمی تواند توانایی های خویش را برای تحقق اهدافی بزرگ همگرا کند.". رنانی می گوید : " شورش پابرهنگان» (کارگران و زحمتکشان) است که نه «رهبری پذیر» است و نه «مذاکره پذیر» و اگر به حرکت درآید از آنجا که « فقط وضع موجود را نمی خواهند» لذا « تا درهم ریزی وضع موجود به شورش خویش ادامه میدهند.» «جمهوری اسلامی یک بار در اوایل دهه هفتاد شمسی در اسلام شهر، اراک، قزوین و مشهد با شورش محدود پابرهنگان روبهرو شده است و میداند چقدر خسارت بار است.» او با اشاره به وجود «بیکاری آشکار و پنهان در مرز هشت میلیون» و «حاشیه نشینی در مرز یازده میلیون» و در متن رکود اقتصادی بی سابقه کنونی هشدار می دهد که: « در این کشور یک آتش زیر خاکستر هست که هر آینه ممکن است شعله ور شود.»
اما رفیق پیام نتیجه گیری نادرستی از این تحلیل ها می کند و بطور مکرر بر نظر رنانی تأکید کرده و آنرا مقدمه قدرت گیری اجتماعی کارگران و زحمتکشان و مردم آزادیخواه از طریق ساختارها و سازمان های تشکیلاتی سراسری و نشانه برقرای سوسیالیسم می داند.
خلاصه نظریات رفیق امیر پیام
ایشان از ارزیابی اقتصاد دان حامی وضع موجود به جمع بندی هایی پرداخته و می گوید : "به نظر می آید که چنین نتیجه ای حاصل تلاش دو جناح و یا بقول خودشان «تلاش عقلای دو طرف» برای ایجاد درجه ای از تعامل و تعادل قدرت بین دو جناح است تا با ایجاد احساس ثبات و امنیت شرایط سیاسی مناسب برای برون رفت از گرداب بحران اقتصادی کنونی فراهم شود"
شرایط بنظر امیر پیام عبارتست از اینکه: "همه اینها سالهاست که جامعه ایران را حامل امکان واقعی تحولی زیر و رو کننده و انقلابی نموده است. امکانی که دیگر نه شَبح آن، بلکه تهدید واقعی اش بر فراز کل ارتجاع حاکم دایما در گشت و گذار است " اینها مجموعه ای از بحران های درهم تنیده اند که سالهاست ایران تحت سیطره جمهوری سرمایه داری اسلامی را باردار تحولاتی انقلابی نموده است"
وی این انقلاب که ناشی از بحران های جمهوری اسلامی است را حتمی و جبری می داند. رفیق پیام می گوید : " صحت و درستی این تحلیل را نه صرفا بواسطه درستی منطق درونی اش که بر پایه منافع طبقاتی کارگران قرار دارد" به این ترتیب وقوع انقلاب بر اساس منافع طبقاتی کارگران از نظر ایشان جبری است.
به این ترتیب وی نشان می دهد که انقلاب کارگری و نابودی سیطره سرمایه داری حاصل تضاد خودبخودی، دترمینیستی و غایت گرایانه منافع مبارزاتی کارگران بوده و آرمان، چشم انداز و افق، برنامه مبارزاتی، سازمان یابی طبقاتی کارگران بطور خودبخودی و قهری، لاجرم محقق می شود. اما امیر پیام در پاراگراف بعدی نشان می دهد که خیلی هم اعتقادی به مکانیزم خودبخودی نداشته و کاملا جبر گرا نیست و انقلاب را در افق نمی بیند وی بر خلاف بالا می گوید: " جنگی ( بین دو جناح) که اگر چه به تضعیف تدریجی کلیت نظام می انجامد، اما قادر است تا در غیاب طبقه کارگر سازمانیافته و متحزب و مدعی قدرت سیاسی به حیات خود ادامه دهد" اگر قرار است که قدرت سیاسی حاکم به حیات خود ادامه دهد پس سخن اصلی امیر پیام در این مقاله چیست؟ زیرا خود رنانی بحران ها و مشکلات را بهتر و با مبانی علمی تشریح کرده است. لذا در جمع بندی و برای آنکه از هیچ سخن نگفته باشد، مجددا" به سراغ تز اولیه خود رفته و ناتوانی جمهوری اسلامی در حل بحران ها را شاخص درستی عمل سوسیالیست ها و طبقه کارگر و دلیل بر صحت مبارزات طبقه کارگر و انقلاب کارگری بر علیه کلیت نظم موجود می بیند و به یک افق و برنامه ای استناد می کند که فاقد موجودیت مادی در ساختار و سازمان یابی سراسری کارگران با افق سوسیالیستی است. بواقع کدام مبارزات طبقاتی!! ( جز خرده مبارزات پراکنده جزئی و مطالباتی هر بخش) و انقلاب کارگری!! بر علیه کلیت وضع موجود!! جریان دارد؟ امیر پیام می گوید "آنچه که این هشدارهای دلسوزانه نشان می دهند اینکه بحرانهای اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی عمیق و گسترده اند، خطر «شورش های پابرهنگان» جدی است، توانها و امکانات رژیم برای حل این بحرانها ضعیف و شکننده اند، و بسختی بتوان چشم انداز خروج از آنها را تصور نمود. اینها همه یعنی تایید سیاست و رویکرد ضد سرمایه داری و ضد رژیمی کارگران سوسیالیست در مبارزه طبقاتی جاری در ایران، رویکردی که تلاش دارد تا مبارزات حیاتی روزمره و جاری برای مطالبات فوری کارگران و بهبود کار و زندگی شان در همین امروز را به مبارزه بنیادی برای رهایی طبقه کارگر از ستم سرمایه و بردگی مزدی پیوند زند و از این دو مبارزه برای تقویت یکدیگر بهره گیرد و انقلاب کارگران علیه کلیت نظم موجود را تدارک ببیند" ( تمامی تأکید ها در بالا از من است و دو اشتباه املایی در نوشتار تصحیح شده اند)
معلوم نشد از نظر ایشان، وقوع خود بخودی انقلاب ناشی از ناتوانی حل بحران ها توسط جمهوری اسلامی است و یا سازمان یافتگی طبقه کارگر و تحزب و قدرت سیاسی طبقه را شرط تعیین کننده می داند. وی برای فرار از این تناقض عاقبت به یک ذهنیت "مبارزه انقلابی بر علیه کلیت نظام سرمایه داری در ایران" که فعلا موهومی است استناد کرده و تضاد را حل می کند. یعنی با شیوه پناه بردن به قوه تخیل ! . بواقع اگر چنین بود، حتی با استناد به وضعیت ورشکسته و بی افقی و برنامه جمهوری اسلامی که محسن رنانی هم بخوبی ترسیم کرده چرا این انقلاب بوقوع نمی پیوندد؟ منتظر چیست؟ و چرا طبقه کارگر هر روز و هر سال به استیصال بیشتری کشیده می شود؟ افزایش حقوق یکصد هزار تومانی در سال ١٣٩۵ که در دوران اسارت کامل کارگران و توده های در زنجیر و سکوت و خفقان بوقوع پیوسته، آیا ضرورت این انقلاب را فوری نمی کند؟ اینجاست که مدعیان پیشروی و انقلابی طبقه کارگر وظیفه خود را به قضا و قدر می سپارند.
فرایند تجربه تاریخی در شکل گیری رژیم ولایت فقیه
جامعه ایران تحت حاکمیت استبداد شبه فاشیستی شاه، پس از به بن بست رسیدن افق و برنامه های نظام های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وی، به خیابان ها سرازیر شد و با بزیر کشیدن نظام پلیسی و نظامی پهلوی، مردم انقلاب کرده، بدون سازمانیابی سراسری، آگاهی های تاریخی و طبقاتی، اهداف و برنامه انقلابی، در چنبره نظام جدیدی مواجه شدند که با بند و بست های سیاسی از بالا توسط قدرت های جهانی، طبقات ارتجاعی و سران روحانیت، منتهی به حاکمیت نظام استبدادی انحصاری و سرکوبگرانه نظام سیاسی ولایت فقیه با بستر اقتصادی سرمایه داری بغایت محافظه کارانه منتهی شد. سازمان ها و تشکل های چپ مارکسیستی و سوسیالیسم نه در دوره حاکمیت سرمایه داری دیکتاتوری شاهنشاهی و نه در فاصله خلاء قدرت نظام سیاسی شاه تا شکل گیری حکومت جدید قادر به سازماندهی گسترده توده های مردم و زحمتکشان نشدند. بررسی علل و ریشه های ضعف، ناتوانی و شکست ها در نوشتارهای زیادی مطرح شده و هنوز هم جای بررسی و تحلیل دارد. جمهوری اسلامی توانست با قلع و قمع و کشتار نیروهای چپ و مترقی که فاقد ارتباط با طبقات اجتماعی بودند، براحتی آنها را از صحنه اجتماعی حذف کند. در واقع می توان گفت که حاصل انقلاب ایران یکی از تراژیک ترین تحولات سیاسی کل تاریخی بشری بود، که قشر و طبقه ای بغایت ارتجاعی، ضد بشر، انحصارگر و جنایت کار در بستر و فراز یک انقلاب و خیزش مردمی، قدرت سیاسی را کسب نمود و قادر شد کلیت نظام اجتماعی و اقتصادی خود را که بغایت حتی از دوران قبل وحشی تر و خشن تر بود را بر پا نموده و مستقر سازد. لازمه استقرار آن نابودی تمامی نیروهای انقلابی ، مردم آزاده، آگاه، مترقی و کارگران و زحمتکشان آگاه بود و بدون تردید و با قساوت تمام آنرا تا انتها به پیش برد. نمونه های مشابه در دیگر کشورها از جمله اندونزی در زمان سوکارنو انجام گردید، که با یک میلیون کشته از میان نیروهای چپ، سوسیالیست و کمونیست همراه بود. سپس با استقرار یک حکومت عرفی سرمایه داری اساسا صورت مسئله کشتار و جنایات را هم محو و پاک کردند. اما نظام دینی پان اسلامیسم در ایران داری چند تضاد ماهوی بود یکی آنکه بر فراز یک انقلاب متولد شده بود، دوم این که داعیه حکومت جهانی داشت و با تداوم جنگ های منطقه ای و فرامنطقه ای، دچار بحران های اجتماعی و اقتصادی عمیقی گردیده و سوم آنکه بجهت ایدولوژی ارتجاعی ، قادر به ایجاد یک حکومت عرفی سرمایه داری و مطابق الزامات زمانه نگردید. لذا با تداوم بحران های اجتماعی - اقتصادی موجود، مطالبات چهار دهه قبل و مطالبات تاریخی و اجتماعی همواره در برابر مردم و حاکمیت مطرح بوده و بدون حل بحران های کشنده و ریشه ای قادر به حفظ حاکمیت خود نیست.
همانطور که گفته شد، پس از سرکوب سیاسی مخالفین و انسداد فضای سیاسی و آزادی های کسب شده در دوران انقلاب، روحانیون و نظام اسلامی برآمده از انقلاب، اقدام به ساختارمندی و سازماندهی برای تحقق اهداف دراز مدت خود در عرصه اقتصادی و اجتماعی برآمدند. با حذف مخالفین و مبارزین، طبقه متوسط، صاحبان سرمایه بازمانده از رژیم قبل و سرمایه داران نوظهور همراه با دنباله روی بخش ها وسیع تجاری و کسبه و عمده و خرده فروشان بهمراه کادر های دولتی و عمده کارگران جزو مصالح ساخت این نظام جدید قرار گرفتند.علاوه بر نمونه تاریخی فوق، شکست خیزش های اجتماعی، علی رغم بزیر کشیدن حاکمیت، بکرات در جوامع و کشورهای مختلف بوقوع پیوسته و حتی گاهی جوامع دچار فروپاشی اجتماعی شدند و نمونه های آن در منطقه فراوان است.
علل وضع کنونی و زیر ساخت های موجود
عوامل انجماد و موانع تحول ، علل عدم انکشاف مترقیانه و انقلابی جامعه ایران لازمست مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد. فقدان دمکراسی، قانونمندی(ناشی از ارادۀ همگانی مردم) جامعه، عدم استقرار آزادی ها و حقوق فردی و اجتماعی، عدم شکل گیری منافع جمعی، اقشار اجتماعی، ملی و طبقاتی و فقدان زمینه های شکل گیری عدالت اجتماعی و سوسیالیسم دارای علل و عوامل متعدد تاریخی و اجتماعی است. یعنی در جوامع مشابه ایران ابتدا می بایست به سراغ دلائل عدم شکل گیری طبقات با حد و مرزهای تاریخی و آگاهی های طبقاتی، یعنی ضعف در شکل گیری طبقات تاریخی رفته و سپس عوامل اثر گذار منطقه ای و جهانی، شرایط فرهنگی و روانشناسی (در پذیرش زور، اجحاف، ستم، تمکین به وضع موجود، گرایش شدید و عمیق به مراکز قدرت و دیگر عوامل....) بررسی شده، تا دیالکتیک واقعی و درونی جامعه کشف شده و عوامل مهم و مقولات کلیدی در وضعیت کنونی شناسائی گردند. تنها در صورت شناسائی و کشف آسیب های تاریخی و اجتماعی است که می توان با طرح ریزی برنامه های اجتماعی به حل آنها نائل آمد.
جامعه ایران طی قرون متوالی ( با استثائاتی در دوران اولیه ) با شیوه دیکتاتوری و بدون شکل گیری منافع طبقات اجتماعی و تاریخی، با قدرت گیری اقوام مختلف خصوصا سران ایل و قبایل بیابانگرد و بطور انحصاری و تحت حاکمیت رژیم های استبدادی و سرکوبگر قرار داشته است. روحانیون و حاکمیت مذهبی نیز عموما شریک قدرت سیاسی هر چند فرودست شاهان بودند یعنی با تأیید و مشروعیت بخشی توسط روحانیون، شاهان بر تمامی هستی مردم حاکم می شدند. روحانیون در دو مقطع تاریخی، یکی در انتهای دوره ساسانی و دومی از دوران قاجار ببعد، بعنوان مدعیان اصلی سلطنت حضور یافته و در دوران انقلاب اسلامی تاج شاهی بر سر ولی فقیه زمانه قرار گرفت.
نظام فئودالیته عرفی، همراه با ساختار سه گانه شاه- اشراف- روحانیون، مشابه اروپا در ایران هیچگاه استقرار نیافت و شاه و سران نظام خود تبدیل به صاحبان زمین و منابع اقتصادی شده، طبقات را شکل می دادند. با سرنگونی حکومت پهلوی طبقه نوینی ظهور و شکل گرفته است. بعبارت دیگر ساختار سیاسی در شکل گیری طبقات مؤثر و تعیین کننده بوده است. این ساز و کار تا برآمد طبقه بورژوا - ملاک - تجاری روحانیون و سران نظامی سپاه تا کنون تداوم دارد.
نظام بورژوا - دمکراتیک هیچگاه در ایران حاکم نگردیدو پیامد آن جامعه دمکراتیک با قراردادهای مدنی و حقوق فردی و اجتماعی شکل نگرفت. خمینی بعنوان بنیانگذار حکومت اسلامی می گوید: ولی فقیه هر گاه لازم باشد تمامی قراردادهای اجتماعی و فردی ( از جمله قانون اساسی و دیگر قوانین موضوعه) را تعطیل می کند. فرهنگ و زیر ساخت های ملت - دولت و فرهنگ اجتماعی نوین شکل نگرفت و جامعه ایران بر خلاف کلیه جوامع مدرن مشتمل بر مجموعه آحاد - نه مجموعه تشکل های اجتماعی- قرار دارد. در ذهنیت و افکار جامعه ایرانی رهایی ملی، منافع جمعی و ساختار یافته اجتماعی شکل نگرفته بلکه آحادی هستند که هر کس بفکر بیرون کشیدن گلیم خود از آب است. فقدان همبستگی اجتماعی و فرهنگ جامعه محوری نتیجه عدم شکل گیری متعارف طبقات در ایران است، که حاصیت ماندگاری پیدا کرده است.
روزانه صدها ملیون فعالیت اجتماعی، بخصوص در مراکز اقتصادی و بازارهای گسترده انجام شده و میلیون ها معامله و با حجم صدها میلیارد چرخش می کند بدون آنکه هر یک از آحاد حاضر باشند کمترین تدبیری برای رهایی جامعه خود، ملت، منافع ملی، قراردادهای اجتماعی، آزادی های فردی و اجتماعی و دمکراسی و سوسیالیسم نموده و سرسوزنی برای آن هزینه کنند. سوژه ها و در واقع ابژه های اقتصادی ، نه بعنوان عنصر انسانی، بلکه بصورت موجود اجتماعی، کمترین اندیشه ای در باب رهائی اجتماعی، طبقات، گروههای اجتماعی که تحت ستم و فقر متلاشی شده و زندانیان سیاسی ندارند. .سیستم سرکوب سازمان یافته مرکزی با تمامی ابزار قضائی، پلیسی، ارتباطات جمعی و نظام پاداش و تنبیه، آنچنان جامعه را دچار فردیت و اتمیزه نموده که هر کس در انتهای روز، تنها به برداشت و نتیجه ریالی جیب های خود فکر کرده و کمترین دغدغه اجتماعی در سر ندارند. حل مشکلات و تضادهای بسیار عمیقی که حتی کارشناسان رژیم دائما هشدار می دهند نیز باعث نمی شود عموم افراد حتی چند دقیقه زندگی خود را به حل بحران های استراتژیک جامعه که تضادها و گسیختگی های طبقاتی، بحران های زیست محیطی و بحران آب، بحران های اجتماعی و اعتیاد و فحشاءو گرسنگی ، اختصاص داده و یک برنامه چند دقیقه ای عملیاتی برای روز و یا هفته و ماه خود تدوین کنند. کارگران صنوف که حدود ٧٠% کارگران را تشکیل می دهند، حداقل حقوق را دریافت و خارج از حوزۀ قانون کار قرار دارند. آنها گسسته و گسیخته از یکدیگر بوده و فاقد توان و امکان ایجاد سازماندهی سراسری هستند. کارگران کارخانجات کوچک و بزرگ که عمدتا ٣٠% تعداد کارگران را شامل می شوند نیز با قراردادهای موقت و سفید امضاء و بدون حمایت و پشتوانه اجتماعی، عموما به کارهای دوم خرده فروشی تن داده اند. بحران های عمیق تر حکومتی بجای آنکه کارگران را متشکل و سازمان یافته کند، آنها را در بازارهای کار جابجا می کند. رژیمی از این درمانده تر در تداوم زیست اجتماعی با بحران های حاد زیست محیطی و انسانی قابل تصور نیست اما همچنان مدعی راهکارهای نجات بخش از درون صندوق های رأی است.
سازمان های سیاسی، تشکل ها و احزاب موجود
اگر از بخش هایی از اصطلاحا سازمان ها و احزاب کمونیست و آنهم کارگری بگذریم. وقتی طبقه کارگر از حداقل تشکل و سازمانیابی محروم است، معلوم نیست که این احزاب چگونه از دل این طبقه برآمده اند؟. آنها با مصرف بودجه های عظیم تبلیغاتی مجموعه ای از راهکارها بیرون می دهند که می بایست گفت بهترین راهکارهایشان، آنهائیست که بی خاصیت هستند. چون برخی از این راهکارها، جز مضحکه، فاجعه و قهقراء چیزی در برندارند. در یک مصاحبه تلویزیونی مصاحبه گر از اعضای حزب کمونیست کارگری می گوید اگر چند زن در میدان آزادی لخت شوند رژیم خلع سلاح می شود!!. و اگر این کار در مناطق مختلف تکرار شود اسلام سیاسی در منطقه خلع سلاح می شود!!
وافعا" راهکاری به این راحتی و با سهولت ممکن نیست. تنها یک سئوال باقی می ماند که چرا خود طرح کننده بهمراه چند نفر از همفکرانش پروژه خلع سلاح رژیم را اجرا نمی کنند؟ نحوۀ راهگشایی با این مجموعه راهکارها و رهائی طبقاتی، خود یکی از عجایب هشتگانه عالم است.( گفتگوی افسانه وحدت و فریبرز پویا با سیمین بهاری در ٩۴/١٢/١٨)
بخش هایی از مدعیان چپ و کمونیست در تداوم شعارهای دهه ٦٠ مبنی بر انقلابی بودن ولی فقیه و مسلح کردن سپاه پاسداران به سلاح سنگین، امروزه همان مشی «پرو روس» و حمایت از مبارزات مشترک روسیه و ایران و حزب الله در سوریه و منطقه را بر علیه امپریالیسم بجد تعقیب می کنند، در واقع همان تبلیغ و ترویج سیاست تجهیز سپاه پاسداران در سوریه و منطقه را ادامه می دهند. شعارها، برنامه ها و اهدافی که اساسا در دنیای موجود و بخصوص نسل های نوین اجتماعی کارگری، دانشجویی و توده های زحمتکش، زنان و غیرو هیچ جذبه و کششی ایجاد نمی کند، زیرا راهکارها و خط مشی آنان، هیچگونه افق اجتماعی آزادی و دمکراسی و حقوق انسانی توزیع قدرت اجتماعی را نمایندگی نمی کنند، چه رسد به برابری حقوق انسان، برقراری سوسیالیسم و رهایی از قید سرمایه.
این اقشار همین امروزه اگر قرار است از کشورهای بحران زده از جمله ایران خارج شوند اولین هدفشان اخذ پذیرش و یا پناهندگی از یکی از کشورهای سرمایه داری اروپا و یا آمریکا و کانادا است در حالیکه روسیه را مهد آزادی و تمدن و پیشرفت می دانند!!؟؟ این تناقضات در افکار و اعمال آنان همزاد دائمیشان است.
بخش های عمده فعالان کارگری در داخل، اساسا وارد حوزه سیاسی نشده و تنها افزایش سطح معیشت کارگران را در برنامه خود گذارده اند، یعنی بر خلاف فلسفه مارکسی با کلیت نظام احتماعی- اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک - فرهنگی کاری ندارند. گروهی دیگر با تئوری های جدید بنام تئوری های مطالباتی و جنبش های مطالباتی اقدام به تحول در مبانی نظری - فلسفی مارکس نموده اند، در واقع بدون نقد و رد مبانی نظری مارکس به طرح مبانی نظری جدیدی بنام جنبش های مطالباتی دست یافته اند.
فعالین لغو کار مزدی، در جامعه ای که فاقد یک تشکل از پایین و خود جوش، پایدار و مستمر کارگری است. عمده ترین مشکل و سئوالشان این است که چرا کارگران بدنبال حزب لنینی هستند؟، یعنی تلاششان این است که از تشکل یابی کارگران به سبک حزب لنینی جلوگیری کنند، زیرا جنبش موجود کارگری قادر است کل نظام بردگی مزدی را براندازد و با گرایش به حزب لنینی این امکان را از دست می دهند.
بخش هایی بجای تحلیل اقتصادی سیاسی و اجتماعی جامعه فعلی ایران و کشف دیالکتیک موجود در درون جامعه، با بیان نقل قول های مفصلی از اظهارات و تکرارگفتار و نوشتارهای مارکس، لنین و تروتسکی و ... در خصوص موضوعات خاص دوران، بفکر پیچیدن نسخه آزادی و نجات ایران هستند. آنان اصول اولیه مارکسیستی را ندیده می گیرند که این هستی اجتماعی است که افکار انسان ها را می سازد. لذا پیشگامان سوسیالیسم نیزحاصل شرایط تاریخی و اجتماعی – اقتصادی دوران خود بوده و آنتی تز وضع موجود و زمانه خود را طرح کرده اند. یعنی تمامی ابعاد و کلیت طرح و راهکار پیشگامان - که در دوران خود نیز متغیر بوده - قابل انتقال به وضع کنونی نیست، بلکه اعتبار نظریات تا وقتی است که نظریات جدیدی صحت خود را در عمل نشان نداده باشد. آنچه بیشتر قابل استفاده است، عصاره مبانی نظری و فلسفی و متدلوژی و روش شناختی پیشگامان است، که صحت خود را هنوز حفظ کرده اند.
بخش هایی از سوسیالیست های ضد سرمایه داری نیز که توان خود را در مسیر رهایی اجتماعی و طبقاتی در ایران گذاشته اند، فاقد راهکار و برنامه اجتماعی و طبقاتی برای رهایی اجتماعی هستند. کار بسیاری از این رفقا حرکت از این حادثه و واقعه تا حادثه و واقعۀ دیگر است. و فاقد نقشه عمل و برنامه برای انقلاب و رهایی هستند. روزی زندانی شدن یک کارگر مبارز کلیت موضوع، عمل اجتماعی و مبارزات آنها را تشکیل می دهد و زمانی دیگر که وی به سولیداری سنتر پیوست باز هم محور و مرکز اساسی تمامی مبارزات می شود. فردگرایی و محوری کردن افراد و نشاندن آنها بجای سازماندهی و تشکیلات و منافع کل طبقه محور اساسی مبارزات آنهاست. با چنین وضعتی امید و آرزو این رفقا آنست که استیصال و شکست جمهوری اسلامی و بحران های آن، بطور خود بخودی و تقدیر گرایانه به نتایج و اهداف اساسی مورد نظر سوسیالیسم منتهی خواهد شد. اگر صرفا بحران، فقر و فروپاشی اجتماعی به سوسیالیسم منتهی می شود: پس می توان گفت: زنده باد فقر و اختلاف طبقاتی، زنده باد بی حقوقی و سرکوب و استبداد، زنده باد آتش زدن و خودکشی کارگران!!! ، و زنده باد شورش های ( بدون برنامه، سازمان نیافته و خود بخودی) اجتماعی.و زنده باد ماحصل تمامی لجنزارهای متعفن حاصل ساز و کار نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی یعنی زنده باد هرج و مرج
یک برنامه سوسیالیستی در شکل مطلوب خود می بایست قادر به پایین کشیدن یک رژیم طبقاتی در بهترین وضعیت ثبات و استحکام آن باشد. طبقه کارگر بمیزانی که قادر به طرح آلترناتیو مطلوب خود در شرایط عادی و نرمال نیست، دچار ضعف، سستی و کمبود در شناخت وضعیت اجتماعی - اقتصادی، برنامه و مشی عملیاتی است. داشتن اهداف و برنامه و تشکل های حاضر وآماده می تواند رژیم سرمایه را در هر شرایطی به چالش کشیده و یا در اولین تنش ها و شکست اجتماعی نظام حاکم، برنامه اجتماعی و سوسیالیستی و جمهوری شورایی خود را به کرسی بنشاند.
اگر امید خود را اساسا و بدرستی از بخشی از مدعیان رهایی طبقه کارگر از جمله امثال حزب کمونیست کارگری و جریان های پرو روس و غیرو قطع کنیم، متأسفانه مشاهده می کنیم که دیگر جریانات و تشکل ها، عمدتا در سطح طرح آرمان ها مانده اند و بجهت عدم شناخت دیالکتیکی جامعه ایران، تأثیر عملی بر جنبش های موجود اجتماعی از جمله جنبش طبقه کارگر ندارند. شاخص و گواه آن فقدان جنبش های سوسیالیستی در جامعه بغایت بحران زده ای است که منسوبین آن (از جمله محسن رنانی) تحلیل ٦٠٠ صفحه ای در خصوص بحران های مختلف اجتماعی را مطرح کرده و تضاد و انشقاق تا بالاترین سطح حکومت گسترده شده است.
ضرورت بازنگری و ارزیابی فعالیت موجود
با بررسی وضعیت موجود و بحران های اجتماعی - اقتصادی جامعه ایران که در تحلیل ها و ارزیابی های کارشناسان باور مند به این حاکمیت نیز بطور علنی مطرح می شود، ضرورت بازنگری در کلیت فعالیت ها و مبارزات کارگری، چپ و سوسیالیست بارز و آشکار می شود. هیچ تردیدی نیست که طراز تحلیل و شناخت تا سبک کار و عملیات و سازماندهی تا کنونی قادر به تغییر موازنه به نفع کارگران و زحمتکشان نبوده است. لذا می بایست جامعه ایران و موانع انکشاف واقعی آن را از نو شناخت، نیروهای طبقاتی، اقشار و گروههای اجتماعی ، نیروهای تحت ستم و اثرات کارکرد تبعیض های مختلف را تحلیل و ارزیابی مجدد نمود. نیروهای سیاسی مؤثر در سپهر جامعه ایران را شناسائی و با توجه به جمیع جهات اقدام به تدوین چارجوب نظری و تحلیلی نمود و در تداوم آن به سازمان یابی و تشکل طبقه کارگر و کلیه اقشار و گروههای اجتماعی در حوزه های ستم و تبیعیض های قومی، ملی، جنسیتی و دینی و ... پرداخت. دانش روز جوامع بشری در حوزه های جامعه شناسی، ارتباطات، سازماندهی مطالبات اقشار و گروهها و طبقات اجتماعی، سبک کار گروهی و جمعی و غیرو می بایست در تدوین چارجوب های مبارزاتی لحاظ شوند. بدون جمع بندی، بازخورد و ارزیابی اثر بخشی برنامه، کار و فعالیت اجتماعی و فردی، نمی توان از برنامه و سبک کار گفتگو کرد. امری که امروزه اساسا در تمامی برنامه ها و فعالیت ها غایب است.
برای چه بخشی و کدام گروههای هدف تبلیغ و ترویج صورت گرفته برنامه پخش می شود بازخورد آن چیست ؟ کدام اهداف را محقق می سازند. طرح سخنرانی یکطرفه و تبلیغاتی ، بیانیه و غیرو بصورت مسلسل وار و کار بدون بازخورد اساسا حتی یک گام هم بجلو نیست. بدون ارزیابی دستاوردها، میزان پیش روی بسوی اهداف، تجزیه و تحلیل فعالیت ها و اقدامات انجام شده، استخراج نقاط قوت و ضعف هر کدام از فعالیت ها و استعلای برنامه ها، اهداف و سبک کارها در واقع نمی توان سرسوزنی برای آن کارها ارزش قائل شد.
بی شک نواقص بسیار اساسی و عمده ای از سبک کار و عمل، تا نظریه پردازی وجود دارد که به نتایج اسفبار امروزی منتهی شده است و برای تغییر مسیر تمامی فعالیت ها و اقدامات برای انتقال به مسیر صحیح و اثر بخش و تحقق سوسیالسم راه درازی است که لازمست پیموده شود. در غیر اینصورت انتظار استقرار سوسیالیسم، آزادی و دمکراسی ناشی از بحران ها و شکست جمهوری اسلامی یک امید واهی بیش نخواهد بود.
طرح یک نظام اجتماعی - اقتصادی با شاخص ها و ویژگی های دمکراتیک، آزادی های مدنی، سیاسی و حزبی، گسترش و محوریت قراردادهای اجتماعی، توزیع قدرت سیاسی در قدرت اجتماعی شوراهای کارگران، معلمان، دانشگاهیان، کارکنان جزء سربازان و نفی کلیه تبعیض های موجود با ویژگی عدالت و سوسیالیسم علم محور ، طرح نظام اقتصادی منطبق با دوران گذار، در تطابق با بستر تاریخی و فرهنگی جامعه ایران و نهایتا" پیاده سازی و اجرای سازمانیابی و ساختن
بدیل نظام حاکم که دهها ملیون کارگر و زحمتکش، در افق و چشم انداز جامعه می تواند به نیروی رهائبخش و آزادی از کلیه انواع ستم ها از جمله طبقاتی و تبعیض ها منتهی گردد و این امر نیاز کار مشترک سوسیالیست ها در متن جامعه است.
اردشیر مهتدی - ٢۵ اسفند ٩۴