افق روشن
www.ofros.com

"بروشور آموزشی در باره یونان و بحران یورو"

بخش یک و دوم

موسسه روزا لوکزامبورگ - فریده ثابتی                                                                        شنبه ١٧ مرداد ۱۳۹۴ - ٨ اوت ۲۰۱۵

مقدمه:
مطلبی که در پی می آید ترجمه جزوه ای است که توسط موسسه روزا لوکزامبورگ به عنوان بروشور آموزشی در باره یونان و بحران یورو، سند شماره دو لوکزامبورگ و در حمایت از مردم یونان انتشار یافته است. نویسنده جزوه استفان کاوفمن است و چاپ دوم آن در سال ٢٠١٠ در برلین انجام گرفته است جزوه-[ جزوه از نظر نوشتاری بریده بریده و کمی مغشوش است و به نظر می رسد از روی سخنرانی بازنویسی شده که من سعی کردم آن را راحت تر کنم.م]- در دو بخش نوشته شده است بخش اول آن با نام یونان و دوستان آلمانی اش در سه قسمت با نوزده موضوع ارائه شده است، که قسمت اول شامل: ١. "بحران چیست ؟ توضیح غلط موقعیت"؛ ٢. " بازارهای مالی از ورشکستگی دولت یونان هراس دارند". قسمت دوم بحران از کجا می آید؟ تحقیق غلط علل؛ شامل: ٣. "یونانی ها تنبل هستند"، ۴. " یونانی زیاد به مرخصی می روند"، ۵. " ما بازنشستگی لوکس یونانی ها را می پردازیم"، ٦. " یونانی ها مرفه زندگی می کنند"، ٧. " یونانی ها فراتر از امکانات خود زندگی می کنند"، ٨. " دولت یونان خیلی بزرگ شده و پف کرده است"، ٩. " یونان توان رقابت ندارد"، ١٠. " یونانی ها فساد مالی دارند"، ١١. " یونان خود را با ارائه ی ترازنامه ی غلط، وارد ارز واحد کرد"، قسمت سوم تا کجا؟ راه حل های غلط ؛ شامل: ١٢. " یونانی ها خودشان می بایستی اول صرفه جوئی می کردند قبل از این که ما دوباره به آن ها کمک کنیم"، ١٣. " یونانی های ورشکسته، جزایرتان را بفروشید"، ١۴. " باز هم باید طلبکاران بپردازند!"، ١۵. "بالاخره یونانی ها از زون یورو خارج می شوند!"، قسمت چهارم، نقش آلمان: دوستان نامناسب شامل: ١٦. " ما می خواهیم دوست یونان باشیم"، ١٧. " آدم باید به دوستان کمک کند، اما نه این که آن ها را ضمانت کند"، ١٨. " مالیات پرداخت کننده گان آلمانی، یونان را نجات می دهند"، ١٩. تکمله: آیا یونان قربانی سفته بازان است؟

فریده ثابتی

بخش یک: یونان و دوستان آلمانی اش

در بهار سال ٢٠١٠ اتحادیه اروپا(EU) و صندوق بین المللی پول(IWF) حکومت یونان را حکومتی اعلام داشتند، که توانائی بازپرداخت قروض اش را ندارد. اما فقط دو سال بعد یک بسته اعتباری را، برای همین کشور ضروری دانستند. در ماه مارس ٢٠١٢، بعد از بحث های شدید و طویل بالاخره بسته تصویب شد، و در دسامبر همان سال یک بسته سوم اقداماتی را هم تصویب کردند. حکومت های اروپائی در این باره بگو مگو می کردند، که آیا یونان اصلا از این کمک می تواند استفاده ببرد؟ آیا ضروری است که چنین کمکی داده شود؟ و چه کسی باید آن را بپردازد؟
در آلمان این نظر غالب بود که مقصر این وضعیت فقر و فاقه در یونان، خود یونان است، اولا برای این که خود را به زون اروپا حقنه کرد، دوم آن قدر زیاد هزینه کرد و سوم اصلا حکومت بسیار کم کار کرد. این دید زیر لوای "راه حل" پیشنهادی شان، توسط سیاست مداران و مدیای آلمانی پوشش می گرفت: راه حل می گفت، که پس یونانی ها باید بیش تر صرفه جوئی کنند، بیش تر کار کنند و دارائی های عمومی خود را برای بازپرداخت بدهی ها بفروشند- اگر این ها کارساز نشد، آن وقت یونانی ها باید از اتحادیه اروپا بیرون بروند. حالا به تک تک مواردی که در باره یونانی ها گفته می شود می پردازیم:

١. "بدهی یونان خیلی بالاست"؛ واقعیت این است که رشد بدهی های دولتی در یونان، به دلیل بحران مالی جهانی پیش آمد. بین سال های ٢٠٠٧ و٢٠١٠ بدهی ها از ۱۵ درصد عملکرد اقتصادی، به ١۴٣ درصد رسید. این به اصطلاح نرخ بدهی در سال ٢٠١١ بیش تر شد و به ١٦٠ درصد رسید- در مقایسه با آن نرخ بدهی دولتی در آلمان ٨٣ درصد است. اصولا نرخ بدهی به تنهایی، برای یونان مشکل ایجاد نکرده است، زیرا "هیچ درصد معینی از این نرخ وجود ندارد که بر مبنای آن بگویند که بالاتر از آن یک کشور دچار مشکل می شود- نه در تئوری و نه در عمل".(خدمات اقتصادی ی بانک ,BHF۴.٦.٢٠١١)، به طول مثال نرخ بدهی ایتالیا در سال ٢٠١٠، برابر ١٢٠ درصد بود، و نرخ بدهی در ژاپن حتی ٢٠٠ درصد عملکرد اقتصادی اش، اما هیچ کدام از این دو کشور ورشکست اعلام نشدند، اما یونان ورشکست اعلام شد، چرا؟ زیرا بازارهای مالی، ظرفیت اعتبار گیری یونان- و با آن اوراق قرضه ی آن ها را - بد محاسبه کردند. و این محاسبه سبب شد، که بهره ی وام های یونان را، برای اعتبارات جدید بالا ببرند؛ آن قدر بالا که یونان دیگر، نمی توانست پولی قرض بگیرد. یک مثال ساده برای این که نشان بدهیم چگونه عمل می کند: یونان اوراق قرضه ای با نرخ ثابت سالانه ی پنج درصد را(مساوی ۵٠.٠٠٠ یورو در سال)، به میزان یک میلیون یورو قرض کرد، اوراق را به بورس داد، و در بورس سقوط کرد، و قیمت آن از از یک میلیون به ۵٠٠.٠٠٠ یورو سقوط کرد، اما بهره همان ۵ درصد(مساوی ۵٠.٠٠٠ یورو)باقی ماند، به این ترتیب در عمل بهره ای که دولت می بایست بپردازد، به خاطر سقوط ۵٠ درصدی اوراق دوبرابر شد یعنی ١٠ درصد(مساوی ۵٠.٠٠٠ یورو برای ۵٠٠.٠٠٠ یورو)، و اگر دولت می خواست اوراق قرضه بعدی را توزیع کند، باید بهره را ١٠ درصد اعلام می کرد که برابر اولی باشد.
برای مقایسه، یونان می بایست در ماه مه ٢٠١١، برای اوراق قرضه ی دو ساله ی دولتی، ٢۵ درصد ، ایتالیا ٣ درصد و ژاپن ٠.٢ درصد بهره بپردازد.(در جولای همین سال، نرخ بهره برای اوراق قرضه ی دوساله ی ایتالیا به ۴.۵ درصد و برای ده ساله، به بالای ٦ درصد صعود کرد- بدون این که در وضعیت اقتصادی ایتالیا، تغییری اساسی ایجاد شده باشد، این نشان می دهد، که چه قدر سریع سفته بازی می تواند مسیرش را عوض کند). بنابراین، مشکل بهره های بالا پریده، ناشی از دودوزه بازی بازارهای مالی بود- انستیتوی پژوهشی اقتصاد کلان و موقعیت اقتصادی در سال ٢٠١٠ محاسبه کرده بود که متوسط بهره برای اوراق قرضه ی دولتی یونان اگر به سه درصد سقوط کند، نرخ بدهی کشور تا سال ۲۰۱۵ می تواند به ١١٠ درصد عملکرد اقتصادی کاهش یابد( IMK : تقسیم بدهی بیش از سود ضرر به بار می آورد).- تا زمانی که بهره ها این چنین بالا باشند، آتن دیگر نمی تواند هیچ پولی از بازارها بگیرد.به این دلیل دولت عملا ورشکسته است و تنها با اعتبار دولت های اتحادیه اروپا دارای قابلیت بازپرداخت می ماند. می شود دید که اگر کشوری ورشکست می شود، از تصمیم گیری سیاسی است.

٢. "بازارهای مالی از ورشکستگی دولت یونان هراس داشتند"؟؛ واقعیت این است، که بازارهای مالی، اوراق قرضه ی یونان را در ٢٠١٠/٢٠١١، به سقوط کشاندند و در پی آن، بهره ی این اوراق قرضه بالا رفت. بازارهای مالی اصلا نمی ترسند، زیرا آن ها هستی انسانی با احساسات و ترس ها نیستند. آن ها هیچ موجود عینی نیستند، که وضعیت مالی یک کشوری را ارزش گذاری کنند. بازار مالی هم چنین به عنوان، وحدت سرمایه گذارانی نیست، که می کوشند با سرمایه گذاری های مالی، تا حد امکان پول زیادی کسب کنند. کسی واقعا در سال های ٢٠١٠/٢٠١١، از ورشکستگی دولت یونان می ترسید که خود به مدتی طولانی اوراق قرضه ی دولتی یونان را می فروخت. "دیگران امیدوار بودند که هلاس(Hellas) نجات می یابد و آن ها می توانند سود زیادی از بهره ها درو کنند.(برلینر سایتونگ، ٢٧.۴.٢٠١٠)" این امیدواری اما به بار ننشست: با تقسیم بندی بدهی ها در مارس ٢٠١٢ طلبکاران خصوصی آلمان بیش از نصف مطالبات شان را از دست دادند.

٣. "یونانی ها تنبل هستند"؛ در حالی که متوسط ساعات کار هفتگی در EU، ۴١.٧ ساعت و در آلمان ۴١ ساعت است یونانی ها در هفته ۴۴.٣ ساعت کار می کنند. بانک فرانسوی ناتیکسیس، مجموع ساعات کار سالانه یک کارگر آلمانی را، ١٣٩٠ محاسبه کرده است، در حالی که این مقدار، برای کارگران یونانی ٢١١٩ ساعت است. این غلط است ، اگر علت بحران در یک کشور را، به زرنگ نبودن مردمش نسبت دهیم. مردم حق انتخاب ندارند، که برای پایان دادن به بحران، طولانی تر کار کنند، بلکه برعکس، به خاطر بحران بسیاری از مردم یونان به اجبار بی کار شده اند. نرخ بیکاری رسمی در پایان سال ٢٠١١ ، حدود ٢١ درصد بود و نرخ بیکاری جوانان، ازاین هم بالاتر است به نحوی که از هر دو جوان یک نفر بیکار بود. تنبلی بحران ایجاد نمی کند، بلکه بحران ها فرصت های شغلی و مشاغل را از بین می برند. در آلمان اما، وضع برعکس شد و میزان بیکاری در سال ٢٠١١ ، به زیر٧ درصد رسید.

۴. " یونانی ها زیاد به مرخصی و تعطیلات می روند"؛ خانم مرکل رئیس جمهور آلمان، در یک سخنرانی در میانه ی ماه مه ٢٠١١ ، در باره ی مرخصی زیاد کارگران در یونان گفت: این نمی شود که در یک مجموعه، یک ارز مشترک وجود داشته باشد، و یکی این قدر مرخصی سالانه داشته باشد و دیگری خیلی کم تر، در حالی که طبق اعلام خبرگزاری صندوق یوروی EU، شاغلین یونانی قبل از بحران، به طور متوسط سالانه ٢٣ روز مرخصی داشتند، اما مرخصی در آلمان ٣٠ روز بود، که بالاترین مقدار در اتحادیه اروپا است. اصولا این نوعی متهم کردن به تنبلی است، و سعی شده است، که بحران را با اعمال اشتباه افراد توضیح دهند، در مقابل، خانم رئیس جمهور در باره مردم کشور خود می گوید: این که ما وضع اقتصادی مان خوب است، برای این است که مردم ما "زرنگ" هستند.

۵. " ما بازنشستگی لوکس یونانی ها را می پردازیم"؛ طبق اعلام (OECD)، سن متوسط ورود به بازنشستگی در آلمان در سال ٢٠١٠ ، برای مردان ٦١.۵ سال بود این سن اما برای یونانی ها ٦١.٩ سال بود. یونانی ها به هیچ وجه زندگی لوکس ندارند، متوسط مقدار بیمه بازنشستگی در یونان، ۵۵ درصد متوسط زون یورو است؛ در سال ٢٠٠٧، این متوسط در یونان ٦١٧ یورو بود، دو سوم بازنشستگان یونانی باید با ماهی کم تر از ٦٠٠ یورو زندگی کنند. خانم مرکل در میانه ی ماه مه سال ٢٠١١، گفت:"مساله این است، که در کشورهایی مثل یونان، اسپانیا و پرتقال، آدم نمی تواند مثل مردم آلمان، زودتر بازنشسته شود". در واقع خانم رئیس جمهور و روزنامه ی بیلد، باید وضعیت واقعی بازنشستگان یونانی را بدانند. بله برای آن ها حقایق آشکار، نقشی ندارند. برمبنای منطق آن ها، هر سال بازنشستگی و هر یورو پول بازنشستگی، در کشوری که دچار بحران است، لوکس بودن است. به همین دلیل اعتبار دهندگان EU، پیشنهاد کاهش شدید حقوق بازنشستگی را پیش کشیدند، که مورد قبول قرار گرفت. همین حالت برای مخارج و هزینه های دولت برای بهداشت و بیکاری هم پیش آمد.

٦. "یونانی ها زندگی مرفه دارند"؛ سطح دست مزد در یونان در سال ٢٠١٠، برابر ٧٣ درصد متوسط در اتحادیه اروپا ، و قیمت هرساعت کار ١٧.٧ یورو بود، در حالی که متوسط آن در آلمان ٢٩ یورو است. " طبق داده های یک انستیتوی نزدیک به اتحادیه ها برای کار، یک چهارم همه شاغلان یونانی در ماه، کم تر از ٧۵٠ یورو درآمد دارند(فرانکفورتر روند شاوو،٢۵.٧.٢٠١٠)؛ به طور مثال یک معلم با ١۵ سال سابقه ی کار، درآمد ماهانه اش از معلمین آلمان ۴٠ درصد کم تر است(IFO- Schnelldienst،۵/٢٠٠٧ )- تازه قبل از بحران این گونه بود. طبق اعلام دولت اروپا، قبل از بحران فعلی یک پنجم همه ی یونانی ها در تهدید فقر بودند، ٢۵ درصد مردم مسکن مناسب نداشتند(در آلمان ٧ درصد است). هم چنین، کارگران یونانی از سال ٢٠٠٠ تا ٢٠١٠، برای افزایش ٣٨ درصدی دستمزد مبارزه می کردند. آن ها ازین طریق هم، ثروت مند تر نشدند زیرا تورم آن را بلعید، و مزد واقعی ١.٦ درصد سقوط کرد(Infoportal. آلمان وجهانی شدن، نامه هفتگی، ٢٣.٢.٢٠١٢).
برای "توضیح بحران"، شاره به دست مزدهای بالا در یونان به اتهام تنبلی، شکم پروری هم اضافه می شود. و مانند مورد تنبلی وبازنشستگی لوکس، سعی می شود تا به طور آشکار تدبیر منزل را به اقتصاد بزرگ پیوند بزنند: "انسان باید سخت کار کند و صرفه جو باشد، بعد همه چی خوب پیش می رود". ...
براستی که اختلاف بین حقایق کاملا شناخته شده و واقعیت آشکار است. بدین گونه که " کار سخت" هیچ شکوفایی ببار نمی آورد، خیلی بیش تر، یک شکوفائی مشاغل بسیاری را از بین می برد. برعکس، اما "صرفه جوئی" می تواند، به ویرانی بینجامد(به یونان نگاه کنید)، در حینی که، در کنارش، بدهی های جدید می توانند کمک کنند، تا زمان های سخت را پل بزنند(نگاه کنید به آلمان در رکود سال ٢٠٠٩ ).

٧. " یونانی ها فراتر از امکانات خود زندگی می کردند"؛ حکومت یونان سال ها بود، که دخلش از خرجش کم تر بود، و کسری بودجه داشت، چنان که در سال های بین ٢٠٠٠ و ٢٠٠٧، کسری برابر با ۴ و ٧ درصد عملکرد اقتصادی یونان بود. در همین زمان، کسری بودجه آلمان هم بین ١.٦ و ۴ درصد، عملکرد اقتصادی اش بود. مشکل یونان بدهی جدید نبود، بلکه در اصل مشکل این بود، که بازارهای مالی علیه یونان دست به سفته بازی زدند، و بهره ی اعتبارات جدید را چنان بالا بردند، که قابل بازپرداخت نبود، چنین وضعیتی می تواند، حتی برای کشوری که کسری بودجه هم ندارد رخ دهد؛ مثال ایرلند گواهی براین امر است. قبل از بحران، ایرلند اصلا کسری بودجه نداشت، بلکه اغلب دارای اضافه بود، با این حال ایرلند قربانی بازارهای مالی شد، و می بایست از اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، ٨۵ میلیارد یورو اعتبار بگیرد.
روزنامه بیلد در ۵.٣.٢٠١٠ ادعا می کند که: " البته آلمان هم دارای بدهی بالایی بود- اما ما می توانیم آن را هم بپردازیم[...]،زیرا ما از حقوق مان همواره بخشی را برای زمان های بد، پس انداز می کنیم". در باره ی قروض دولتی بیلد حق ندارد- هم چنین دولت در گذشته قرض بالا آورد و "پس انداز" نکرد. از نظر اقتصاد کلی می شود ادعا کرد، که بدهی دولتی آلمان از حدود ٢٠٠٠ میلیارد یورو، در مقابل کل دارائی آلمان، یعنی ٧۴٠٠ میلیارد یورو قرار دارد (DIW گزارش هفتگی،۵٠/٢٠١٠)، اما این دارائی، بزرگ ترین بخش اش، در دست تعدادی اندک از ثروت مندان متمرکز است. دولت زمانی می تواند از آن استفاده کند، که به آن مالیات ببندد در حالی که، مالیات بر ثروت در آلمان، از سال ١٩٩٧ لغو شده است. (در یونان هم این وضع وجود داشت؛ در سال ٢٠١٠، بدهی سرانه دولتی ٢۴.٢٨٠ یورو، و سرانه دارائی بخش خصوصی ۵٦.٩٣٧ یورو بود).

٨. " دولت یونان خیلی بزرگ شده و پف کرده است"؛ در سال ٢٠٠٨، به اصطلاح مخارج دولت، در رابطه با تولید ناخالص داخلی ۴٨ درصد بود، این رابطه در آلمان ۴۴ درصد بود. قبل از بحران، مساله طور دیگری دیده می شد. بین سال های ٢٠٠٠ و ٢٠٠٦، این رابطه از ۴٧ درصد به ۴٣ درصد کاهش یافت، که از میزان آن در آلمان کم تر بود(میشائیل شلشت: یورو می سوزد، جزوه ی وضعیت، ٢١.۵.٢٠١٠). دلیل این کاهش وجود یک رشد اقتصادی قوی در این سال ها بود، این رشد به دنبال بحران مالی درهم شکست(به دلیل این رشد، بدهی بالای دولتی یونان، مشکلی ایجاد نمی کردند). مسئول وضعیت امروزی در یونان، رکود ناشی از بحران جهانی بود. دولت سوئد الان ده سال است، که مخارج اش بین ۵١ و ۵۵ درصد تولید ناخالص داخلی اش است، با وجود این ورشکسته اعلام نشده است. در یونان طبق اعلام (OECD)، ٧.٩ درصد همه ی شاغلان کارمند دولت هستند، این رقم اما در آلمان ٩.٦ درصد و متوسط آن در کشورهای صنعتی ١۵ درصد است.

٩. " یونان ظرفیت رقابت ندارد"؛ اگر تجارت خارجی را مبنای مقایسه قرار دهیم، این درست است، در این قسمت سال هاست، که یونان دارای کسری موازنه تجاری است، در سال ٢٠٠٩، این کسری برابر ١۴ درصد عملکرد اقتصادی بود، این یعنی که یونان بیشتر از صادرات وارد می کند. به عنوان دلیل پیش از همه از بالا بودن دست مزدها در یونان نام برده می شود، از این رو می گویند، باید سطح دست مزدها پایین بیاید، تا یونان قدرت رقابت پیدا کند. "قدرت رقابت " استعدادی نیست که تعریف شود بلکه نوعی از مناسبات را توضیح می دهد. در اصل بهای هر واحد دست مزد در یونان، بین سال های ٢٠٠٠ تا ٢٠١٠، حدود ۴٠ درصد افزایش یافت(تحقیق کامرس بانک: پیرامون یورو مقابل انقلاب دست مزدی؟ ١.۴.٢٠١١)، اما افزایش دست مزدها در کشورهای دیگر کم تر بود. در نتیجه کارفرمایان در این کشورها سودی از نظر قیمت، در بازار های جهانی بدست آوردند، در بین این کشورها، آلمان مقام اول را از نظر پایین بودن دست مزد داشت. در آلمان به لطف تعرفه های پایین مزدی(سیاستی که اتحادیه ها پیش می برند.م)، دست مزدها فقط حداکثر تا ۵ درصد بالا می رود، و نتیجه اش صادرات بیش از اندازه برای آلمان، و در مقابل واردات بیش از اندازه برای کشورهایی مثل یونان، پرتقال، ایرلند یا اسپانیا است. سود آلمان، انعکاس ضررهای این کشورها است؛ یعنی بدون کسری در یونان، اسپانیا، پرتقال، مازادی برای آلمان نیست(بین سال های ٢٠٠٠ و ٢٠٠٩، آلمان در تجارت با یونان، پرتقال، اسپانیا و ایتالیا، مازادی حدود تقریبا ۵٠٠ میلیارد یورو داشت). در رابطه با هجوم صادراتی اش، آلمان وضعیت خود را، به خرج همسایگانش بهبود داد(بیلد این مساله را طوری دیگر می بیند: " ما خورد و خوراک مان را حساب و کتاب می کردیم، در حینی که دیگری به خرج ما، بی شرمانه جشن می گرفت، بیلد، ١٠.۵.٢٠١٠).
بیلد پیروزمندانه اعلام می کند، که آلمان "کارفرمایان شایسته ای دارد، که تولیداتشان در سراسر جهان تقاضا دارد" (بیلد، ۵.٣.٢٠١١). منادی "توده ی مردم!! " با همه ی خوشحالی اش، اما نباید فراموش کند، که موفقیت صادراتی آلمان، حاصل دست مزدهای پایین و فقر کارگران آلمانی است: جائی که دست مزد کاهش یا بسیار ضعیف افزایش می یابند، مصرف خصوصی در آلمان، به مدت ده سال بندرت تغییر کرده است( میشائیل شلشت: یورو می سوزد، ٢١.۵.٢٠١٠). و باز هم یک نکته: فوروم اقتصاد جهانی، ظرفیت رقابت را "به عنوان ترکیب نهاد ها، سیاست مداران، و فاکتورهایی، که سطح بارآوری یک کشور را تعیین می کنند[...] تعریف می کند. هم چنین سطح بارآوری، سودهای سرمایه گذاری ها را، تعین می کند( WEF گزارش رقابت ٢٠١٠). هم این طور، این مقیاسی است، که همه کشورها با آن سنجیده می شوند: کجا بالاترین سودها کسب می شوند؟ بیش ترین مورد سئوال این است، که آیا این یک مقیاس با کفایت است، تا برای انسان های جهان یک زندگی خوب را امکان پذیر سازد.

١٠. " یونانی ها فاسد هستند"؛ درست است که فرار از مالیات و اجتناب از پرداخت آن، در یونان از سایر کشورها بالاتر است، و فساد در همه جا حضور دارد(اشپیگل اونلاین، ١٠.٣.٢٠١٠). سهم اقتصاد سایه در یونان، ٢۵ درصد عملکرد اقتصادی تخمین زده می شود( در مقایسه این سهم برای آلمان حدود ١۵ درصد است؛ گزارش مطبوعاتی انستیتو برای تحقیقات اقتصاد کاربردی (IAW)، ٢٦.١.٢٠١٠) و فرار از مالیات در مجموع ٢٠ میلیارد یورو در سال است (استاندارد، ١١.٢.٢٠١٠).
فراراز مالیات، و شانه خالی کردن از زیر بار پرداخت آن، یک مشکل بزرگ در یونان است. در رابطه با این مساله پنج نکته قابل توجه است: (اول) مالیات های اختلاس شده و پرداخت نشده، شکلی از مناسبات دولت با بخش خصوصی را نشان می دهد. این پول اما از بین نرفته است، تا از طریق آن بشود بحران یونان را توضیح داد. (دوم) آلمان هم به کارفرماها هدیه می دهد و تنها نیمی از درآمدشان، ممیزی مالیاتی می شود؛ این هدیه سالانه حدود ٦ میلیارد یورو است. (سوم) مسئول اعمال این شلختگی، نخست وزیر یونان کارامانلیس، دوست نزدیک مرکل است، که هیچ اعتراضی در برابر سیاست های اتحادیه اروپا علیه یونان نمی کند، و یونانی ها هم اجازه نداشتند در این مورد انتقاد کنند. (چهارم) کنسرن های آلمانی هم، در رابطه با رشوه و ارتشا در یونان سود بردند. در سال ٢٠٠٨، بارها در دعوی های خصوصی مطرح شد، که کنسرن راه آهن سراسری آلمان، زیمنس و فررو اشتال، سیاست مداران یونانی را، با پول های بالا خریدند، تا به نفع آن ها در تصمیم گیری های سیاسی تامین مالی پروژه ها، دخالت کنند. به این طریق، در سال های دهه ١٩٩٠ کنسرن زیمنس، سالانه مبلغ ١۵ بیلیون یورو در یونان سرمایه گذاری کرد، تا سیاست مداران دو حزب مهم یعنی دموکراسی جدید و یاسوک، انتخاب شوند. (پنجم) سطح فساد مالی در یک کشور، به تنهایی کفایت نمی کند، تا شاخص فساد مالی متاثر از شفافیت بین المللی را ثابت کند. برمبنای شاخص فساد، یونان در سال ٢٠١١، بین ١٨٢ کشور مقام هشتادم را دارد، که به طور وضوح، از آلمان که مقام چهاردهم را دارد، بیش تر است، اما هم زمان، کمی از سرزمین عجایب اقتصادی؛ یعنی چین که مقام هفتاد و پنجم را دارد، اندکی بالاتر و حتی از کشورهای پررونقی چون اندونزی یا مکزیکو که هردو مشترکن مقام صدم را دارند پایین تر بود.

١١. " یونان با ارائه ی ترازنامه غلط وارد اتحادیه اروپا شد"؛ این امر اما کاملا روشن بود، زیرا از سال ١٩٩٧ همواره کسری بودجه ی یونان، از سقف تعین شده اتحادیه ی اروپا، نسبت به تولید ناخالص داخلی، سه درصد بیش تر بود. فریب کاری دولت یونان از سال ٢٠٠۴، به طور رسمی معلوم بود، همین طور در فاصله سال های ١٩٩٧ تا ١٩٩٩، که در باره ی ورود یونان به اتحادیه اروپا تصمیم گیری می شد، وضعیت همین گونه بود، و "کسی که ادعا می کند که یونانی ها با ارقام نادرست به ما دروغ گفتند، خود دروغ می گوید. در واقع، آمار و ارقام اتهام فریب خورده شدن را رد می کند." این را گئورک نوسلاین خبره اقتصادی حزب محافظه کار بایرن گفته است(برلینر سایتونگ ٢٣.۶.٢٠١١). معهذا هیچ گونه حرفی از محرومیت یونان از صندوق اتحادیه و هم تحریمی مانند کاستن از کمک های اتحادیه اروپا وجود نداشت. چرا وجود نداشت؟
در باره آن تنها می شود تخمین زده شود: کارامانلیس، که مورد اعتماد رئیس جمهور مرکل بود، از سال ٢٠٠۴ این گونه در یونان حکومت کرد. در اصل، هدف کشورهای قدرت مند اتحادیه اروپا، این بود که کشورهای زیادی را جذب کنند، تا ارز مشترک، وزن اقتصادی بزرگ تری را داشته باشد، تا یورو به یک پروژه ی رقیب، در مقابل دلار تبدیل شود؛ که در پشت اش یک چهارم اقتصاد جهان ایستاده است. از این گذشته زون اتحادیه اروپا می توانست، در منطقه ی از نظر ژئوپولیتیک مهم، بالکان و منطقه خاور نزدیک گسترش یابد. در در ارتباط با این مساله، صندوق بین المللی پول و اتحادیه اروپا، در برنامه صرفه جوئی ٢٠١٠، که به یونان دیکته کردند، هزینه ی تسلیح یونان را، که بخشی از کل بودجه محاسبه می شد، و دو و نیم برابر هزینه تسلیحاتی آلمان و دو برابر هزینه متوسط اتحادیه اروپا بود؛ از صرفه جوئی مستثنی کردند. از سال های دهه ١٩٨٠ به طور ویژه کنسرن های اسلحه سازی فرانسوی و آلمانی، و حکومت ها در پاریس و بن و بعد برلین، تسلیح سیستماتیک ترکیه و یونان را حمایت می کردند.(اتک)

١٢. "یونانی ها خودشان می بایستی اول صرفه جوئی می کردند قبل از این که ما دوباره به آن ها کمک کنیم"؛ کسری بودجه یونان در سال ٢٠١٠، ده و نیم درصد عملکرد اقتصادی اش بود، که قول دادند در سال ٢٠١١ آن را به هفت و نیم درصد برسانند، اما ممکن نشد، و تنها به ده درصد رسید؛ در نتیجه یونان نتوانست، مانند آن چه که برنامه ریزی شده بود، دوباره از سال ٢٠١٢، از بازارهای مالی قرض بگیرد، و از این رو توسط اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، برای اعتبارات جدید حمایت شود، زیرا به خاطر کسری عظیم بودجه، و اجبار به برنامه صرفه جوئی، قدرت پرداخت نداشت. الکساندر دوبریندت مدیر کل حزب(CSU) گفت: "نمی شود این طور باشد، که یونانی ها از صرفه جوئی کردن سرباز بزنند، اما مالیات پردازان آلمانی برای یونانی ها صرفه جوئی کنند".
به خاطر کسری عظیم بودجه، اجازه نیست استنتاج شود، که یونان صرفه جوئی نمی کند، اتفاقا صرفه جوئی می کند، آن هم بسیار خشن. مردم یونان از ابتدای سال ٢٠١٠ به خاطر صرفه جوئی، به طور متوسط بیست درصد درآمد خود را از دست داده اند (روزنامه فرنکفورتر آلگماین). آژانس امتیاز دهی فیتچ خودش حکم می کند، که هیچ کشور صنعتی دیگری در ٢۵ سال گذشته، چنین چیزی را تجربه نکرده است، که کسری ساختاری را، طی یک سال چنین شدید کاهش داده باشد(تایمز مالی آلمان، ٢٦.٠۵.٢٠١١). و بانک برنبرگ برنامه ی صرفه جوئی آتن را به عنوان" سخت ترین جدول تنظیم مالی" می بیند، که زمانی در یک کشور غربی به کار گرفته شده باشد.
این که کسری سال ٢٠١١، بالاتر از آن چیزی بود که برایش برنامه ریزی شده بود، به عدم کوشش آتن در این باره برنمی گردد. هزینه های دولت زیاد بالا نیست، بلکه درآمدهایش بسیار کوچک است. این مساله بیش از همه به خاطر رکود است، که به دلیل برنامه صرفه جوئی، باز هم شدید تر می شود: زیرا جائی که دولت صرفه جوئی می کند، دست مزدها و حقوق بازنشستگی را کاهش می دهد، هم چنین مالیات ها را بالا می برد، شیرازه ی اقتصاد فرو می ریزد. به عنوان مثال در پایان سال ٢٠١١، خرید و فروش فروشگاه های تک واحدی، ۴۴ درصد، زیر سطح قبل از بحران قرار داشت. بین سال های ٢٠١٠ و ٢٠١١ ، نود هزار کارفرمای خصوصی ورشکست شدند، در سال ٢٠١٢ هم بیش از ٦۴ هزار مورد بود. از ابتدای سال ٢٠١٠، تولید ناخالص داخلی، ١٢ درصد پایین آمد. هم چنین درآمد حاصل از مالیات نیز کاهش یافته است. یک مثال: در سال ٢٠١٢ درآمد حاصل از مالیات غیر مستقیم روی کالاهای مصرفی، با وجود بالا بودن درصد آن، نسبت به سال قبل، حدود ١٩ درصد پایین آمده بود، هم زمان با این اوضاع، رکود مخارج زیادی ایجاد کرد، مثل حقوق بیکاری برای کسانی که کارشان را از دست دادند. مشکل مخارج دولت آتن نیست، بلکه مشکل برنامه صرفه جوئی است، در این رابطه بانک برنبرگ، در ٠٩.٠٢.١٢ می نویسد: " دراین بین، ریاضت اقتصادی بیش از حد، بیماران یونانی را تقریبا به کشتن داد." با این مساله اما، حکومت آلمان از منظر عمومی مشکلی ندارد: " متاسفانه غیر قابل اجتناب است، که با یک چنین پروسه ی انطباق پذیری ای، ابتدا یک چنین فعالیت های اقتصادی را، که تنها آتش در کاه می زند، قطع کنند."(نامه وزیر دارائی آلمان به اعضای پارلمان، ٢٣.٠٢.٢٠١٢).

١٣. "یونانی های ورشکسته، جزایرتان را بفروشید ( بانک VP، روزنامه بیلد،٢٧.١٠.٢٠١٠)"؛ دولت یونان دست روی دارائی هایی گذاشت، که از ٢٧٠ تا ٣٠٠ میلیارد یورو ارزیابی می شود. این دارائی ها شامل املاک و هم جزایر است. حکومت یونان {اتفاقا} روی تملک خود چمپاتمه نمی زند، و یک برنامه خصوصی سازی جامعی را پیش کشانده است؛ در میان آن شرکت های ارتباطات تلفنی و ، کنسرن الکتریسیته، بنادر، جنگل و مراتع قرار دارند، که می خواهد تا سال ٢٠١۵، از فروش آن ها ۵٠ میلیارد یورو بدست آورد. این جا اما قلاب های بیشتری وجود دارد، خریداران - کنسرن های بین المللی- خواهند کوشید از موقعیت اضطرار یونان، سوء استفاده کنند و ارزان بخرند. دیگر این که دولت شرکت های سود ده را می فروشد، که درآمد حاصل از آن ها را از دست می دهد: نتیجه: " تجربه بیشمار برنامه های ایجاد ثبات توسط صندوق بین المللی پول نشان می دهد، که (خصوصی سازی) یک استراتژی بسیار خطرآمیز است [...] سرانجام به روشی تنظیم شده نیاز دارند[...] و فرصتی خیلی طولانی، که یونان اکنون ندارد. از این رو خصوصی سازی ها، به عنوان اقدامی ضروری نامناسب است. (بانک VP، اخبار سرمایه گذاری ١٠.٠٦.٢٠١١)" با وجود این تروایکا، که مشتمل است از بانک مرکزی اروپائی، کمیسیون اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، بر خصوصی سازی اصرار می ورزند، که طبق مطالبات تروایکا تا سال ٢٠١۵، بایدحدود نوزده میلیارد یورو به بار بیاورد- پولی که در مقابل بدهی چیزی به حساب نمی آید.

١۴. " با وجود این باید طلبکاران بپردازند!" دولت یونان در میانه ی سال ٢٠١١، مبلغ ٣۵٠ میلیارد یورو بدهی داشته است، برای نجات یونان، پول دهندگان می توانستند از یک بخش اعتبار داده شده صرف نظر کنند. بدهی دولتی یونان به مبلغ ٣۵٠ میلیارد یورو، برای زون اتحادیه اروپا، مشکل غیرقابل چیره شدنی نیست، زیرا این مقدار تنها برابر با ٣.٧ درصد عملکرد اقتصادی اتحادیه اروپا است. معهذا، لغو بخشی/ یا تمام یک بدهی/ یا تقسیم بندی کردن آن، در طولانی مدت، ، زیرا حکومت های اتحادیه اروپا از تاثیر برگشتی آن روی اقتصاد خود می ترسند: اولا با این بدهی بانک های شان بسیار ضرر می کنند. دوما بازارهای مالی می توانند آن را به عنوان سابقه مساله، ارزش گذاری کنند و بخشش/ تقسیم بندی بدهی های بعدی در پرتقال، ایرلند یا حتی اسپانیا و ایتالیا را هم انتظار داشته باشند(با این، ضررهای بیش تری برای بانک ها پیش می آید. طبق محاسبات بانک برای پرداخت بین المللی، کشورهای یونان، پرتقال، ایرلند و اسپانیا در پایان سال ٢٠١٠ مجموعا مبلغ ١٣۴٠ میلیارد یورو به بانک های اروپائی بدهکار اند، که یک چهارم آن به انستیتوی اعتبار آلمان تعلق دارد). " غم خواری یونان می توانست به دیگر دولت های پیرامون منتقل و کشانده شود و به حراج اوراق قرضه شان بیانجامد(بانک مرکزی آلمان، بازارهای بهره، ٠٩.٠۵.٢٠١١، این که خطر چه قدر واقعی بود، خود را از جولای ٢٠١١ بعد از اولین تصمیم در مورد بدهی یونان نشان داد ، که سود قرضه های اسپانیا و ایتالیا به سرعت ترقی کردند)." این امر در پایان، زون یورو و اس و اساس اقتصاد آلمان را مورد تهدید قرار می دهد(در جولای ٢٠١١ براساس یک همه پرسی ٨٨ درصد همه ی کارفرمایان آلمانی "ثبات" یونان را به عنوان وظیفه ی اصلی اقتصادی سیاسی نامیدند). دومین بسته ی - یونان از اکتبر ٢٠١١، البته به راستی یک تقسیم بندی بدهی بزرگی را پیش بینی کرد. بله روشن است: ایجاد تسهیلات خیلی دیر و خیلی ناچیز بود. بنا براین در دسامبر ٢٠١٢ یک بسته اقداماتی سومی ارائه شد، تا بار بدهی ها را برای آتن "قابل تحمل" سازد. یک تقسیم بندی بدهی پذیرفته نشد، زیرا کشورهای اتحادیه اروپا، به بزرگ ترین طلبکاران یونان تبدیل شده بودند و از چشم پوشی از بدهی، خود داری کردند، زیرا می بایستی بعد تصمیم، ضررها را ثبت کنند.

١۵. "بالاخره یونانی ها از زون یورو خارج می شوند!" (روزنامه بیلد: ١٧.٠٢.٢٠١٢)
با اخراج یا خروج یونان، کشورهای زون اتحادیه اروپا، می توانستند بکوشند، مشکل یونان را بیرونی کنند و فضای یورو را " در مقابل سرایت حفاظت نمایند". اولا یونان دوباره می توانست ارز سابق خود دراخه را به کار بندد و ارزش آن را پایین بیاورد تا بتواند با کمک صادرات افزایش یابنده از بحران بیرون آید. این مساله حداقل می تواند دو ضرر مهم داشته باشد: اول یونان باید دوباره دراخه را به کار گیرد که در مقابل یورو ارزشش پایین بود، اما حکومت یونان (هم چنین بانک های یونان، کارفرمایان و بخش خصوصی) باید بدهی های شان را، هم چنان به یورو بپردازد، به دنبال این مساله، بدهی ها به سرعت تلمبار و منفجر می شود. بنابراین یونان از نظر مالی داغون می شود و " سیستم بانکی هم مطمئنا درهم می ریزد". آن وقت باید طلبکاران خارجی یونان – و پیش از همه بانک های آلمانی و فرانسوی – اعتبارات داده شده خود را خط بزنند. دوم این خطر وجود دارد که بازارهای مالی ، یونان را به عنوان سابقه بنگرند و در رابطه با خروج هر یوروی کشورهای دیگر، دست به سفته بازی بزنند: "یک ورشکستگی سبب هراس کامل سرمایه گذاران می شود. خطر سرایت عظیم است.(اطلاعیه مطبوعاتی IMK، ١٧.٠٢.٢٠١٢)"
با خروج یونان، تضمین ضمنی ثبات زون یورو خاتمه داده می شود، و سفته بازی علیه یورو از درو دروازه وارد می شود. " طرحی، که با یورو یک ارز جهانی، در رقابت با دلار آمریکا فراهم کند، از بین می رود.( برلینر سایتونگ، ٢٧.۴٠۴.٢٠١٠. به سوی منافع استفاده از موقعیت یک ارز جهانی، انالیز و انتقاد)" ازاین رو، کشورهای زون یورو می کوشند، یونان را در ارز واحد نگاه دارند، البته نه از نظر هم دردی با یونانی ها، بلکه برای این که جلوی ضررهای خود را بگیرند: " ما نه حتما از روی علاقه به یونان، کمک کرده ایم، بلکه چون ما گفتیم که شوک سیستم مالی را تهدید می کند" (میشائیل فوخس از حزب محافظه کار، فرانکفورتر روندشاو، ١۵.٠١.٢٠١٢. او هم چنین از برخورد سخت اتحادیه اروپا در مقابل یونان از پایان سال ٢٠١٠ سخن گفت: " من فکر می کنم، که اندازه این خطر کم شده است."

١٦. " ما می خواهیم دوست یونان باشیم"؛ دوستی مناسباتی است بین انسان ها، نه بین دستگاه های سیاسی. البته اغلب از دولت های" دوست" صحبت می شود. در این جا منظور کم تر دسته جات دوستانه است، بلکه منظور اهداف مشترک است که چنین دولت هایی در پیش می گیرند. علایق مشترک یونان و آلمان، در این مورد بسرعت قابل درک است: ارز مشترک یورو. در حینی که آتن می خواهد، اقتصادش را از درهم شکستن نجات دهد، حکومت آلمان می کوشد، مشکل یونان را، تا جائی که امکان دارد، بسیار مناسب سبک کند. از قرار معلوم، دوستی هرگز با پول آغاز نمی شود، بلکه قطع می شود.

١٧. " آدم باید به دوستان کمک کند، اما نه این که آن ها را ضمانت کند" عصر یک شنبه، ١۵ ماه مه ١٢٠١، تاک شو با آنه ویل. موضوع: " میلیارد ها برای بلع کنندگان یورو – آیا حکومت پول ما را به خطر می اندازد؟" برنامه با یک پرسش خیابانی پیش می رود، سئوال می شود: " آیا شده که شما همسایه ها و یا دوستان تان را در سختی کمک مالی کنید؟" جواب اکثر پرسش شده گان "بله" بود. در رابطه با سئوال " شهروندان" جواب "نه" بود. با این سئوالات به پرسش عصر رسیدند:" آیا سیاست اجازه دارد، کاری را انجام دهد، که به طور خصوصی هیچ گاه انجام نمی شود؟ در سطح بزرگ برای شهروندان کشورهای دیگر؟". چون از میانه ی سال ٢٠١٢ ، آلمان تحت مکانیسم بحران مداوم یورو (مکانیسم ثبات اروپائی/ESM)، ضمانت ١٦٨ میلیارد یورو از کمک به یونان را تقبل می کند. بنابراین، "ما " آلمانی ها بهتر است برای دیگران ضمانت نکنیم. هم زمان " ما " مداوما ضمانت می کنیم - بدون این که، از ما در باره ی نظرمان پرسیده شده باشد. به طور مثال "ما" برای اقتصاد اعتباری داخلی ضمانت می کنیم. وقتی که بانک های آلمانی در تهدید بودند، دولت آلمان در اکتبر ٢٠٠٨ تصمیم به یک بسته نجات به مبلغ ۴٨٠ میلیارد یورو گرفت، که از آن مبلغ ۴٠٠ میلیارد یورو اش برای ضمانت بانک ها بود.

١٨. " مالیات پرداخت کننده گان آلمانی، یونان را نجات می دهند"؛ با اولین بسته ی کمک سال٢٠١٠ ، به مبلغ ١١٠ میلیارد یورو برای حمایت از یونان توسط نهادهای عمومی(دولت های اتحادیه اروپا، صندوق بین المللی پول، کمیسیون اتحادیه اروپا) جواب مثبت داده شد. بسته دوم کمک در سال ٢٠١٢ و به مبلغ 139 میلیارد یورو بود. سهم آلمان در سال ٢٠١٠، مبلغ ٢٢ میلیارد و در سال ٢٠١٢، مبلغ ۴٠ میلیارد یورو بود. اولا این طور نیست، که مالیات پرداخت کننده گان مکرر ذکر شده، هستند که به یونان "کمک" می کنند. حکومت آلمان، پول آلمان برای آتن را، از مالیات پرداخت نمی کند، بلکه آن را با بهره یک تا سه درصد قرض می گیرد، و سپس آن را به " دولت های در بحران " - با بهره های مجازاتی قرض می دهد. آتن می بایست برای اولین بسته کمک اعتباری، ۴.٢ درصد بهره بپردازد، ایرلند ۵.٨ درصد و پرتقال بین ۵.۵ و ٦ درصد. این برای " مالیات پرداخت کنندگان آلمانی، معامله ی خوبی بود: از طریق اختلاف بهره، به دولت آلمان تا پایان سال ٢٠١١، بیش از ٣٠٠ میلیون یورو اضافه می رسد- و این بازهم بیش تر می شود. به هر حال، پیش شرطی گذاشته شد، که اگر" دولت های در بحران "، بتوانند بدهکاری شان را تصفیه کنند؛ بهره ها برای سال های ٢٠١١ و ٢٠١٢ کاهش داده می شود، با وجود این، بازهم وزیر دارائی آلمان از آنان درآمد کسب می کند: شویبله وزیر دارائی آلمان این گونه می گوید: " آلمان بازهم کمک ها را برای این که مناسب تر در اختیار یونان قرار گیرد، تامین مالی می کند"( نامه شویبله به اعضای پارلمان، ٢٣.٠٢.٢٠١٢). تا آن جا روزنامه بیلد حق دارد، اگر تیتر می زند: "از شما چیزی به ما نمی ماسه!"(بیلد، ٠۵.٠٣.٢٠١٠). مساله اما برعکس است: در تصفیه حساب این یونان است که به آلمان می پردازد. دوما این میلیارد نباید یونان را "نجات" دهند. " اقدامات اضطراری در مجموع ثبات زون اتحادیه ی اروپا را تضمین می کنند، آن گونه که وزیر دارائی آلمان می گوید(پیشنهاد وزارت دارائی جهت تصویب کمک های مالی به یونان توسط پارلمان، ٢٣.٠٢.٢٠١٢). این مساله را گروه اتحادیه ی اروپا در تصمیم گیری چترحمایت مداوم یورو ESM، در ماه مارس ٢٠١١ ، به روشنی فرموله کرده است: " دولت های عضو، که ارز شان یورو است، مکانیسمی از ثبات را اتخاد می کنند، که فعال می شود، این اجتناب ناپذیراست تا ثبات زون یورو را به طور کامل تضمین کند." این بدین معنی است که: کمک های اعتباری باید نه کشورهای مقروض زون یورو ، بلکه بقیه کشورهای زون یورو را در مقابل عواقب سرریز بدهکاری آن ها، نجات دهد. این حفاظت از طلبکاران در مقابل بدهکاران است.

١٩. یک مکمل: آیا یونان قربانی سفته بازان است؟ قبل از بحران، یونان بدهی بالائی داشت، اما قابل تحمل بود. سهم بهره - هم چنین مقدار پرداخت بهره ها در عمل کرد اقتصادی - در سال ٢٠٠٨، برابر ۴.٣ درصد بود، این سهم ده سال قبل تقریبا هشت درصد بود. مشکل زمانی آغاز شد که در پایان سال ٢٠٠٩، بازارهای مالی اجازه دادند، که اوراق قرضه یونان سقوط کند؛ و این چیزی بود که برای یونان، مانع پرداخت اعتبارات جدید شد؛ تا آن جا، که یونان یک "قربانی بازارها" است. اغلب ادعا می شود، که یونان برای بحران اش، "خودش مقصر" است؛ اقتصاد اش فرسوده است، حکومت اش ولخرج است، جامعه اش فاسد است، و مردم اش تنبل اند. بحران تا آن جا، که نتیجه ی ضروری وضعیت های اقتصادی و مالی کشور باشد هم این جا صدق نمی کند. زیرا، استدلال های بالا این را نشان می دهد، که اولا وضعیت یونان اصلا آن چنان، که اغلب ادعا می شود، خراب نبود. دوما فرضیه ی " خود مقصر بودن"، نکته مهمی را نادیده می گیرد: که آیا مقروض بودن یا فرامقروض بودن یک کشور، فقط به ارزش گذاری بازاهای مالی، و هم چنین به " اعتماد" دهندگان اعتبار، به ظرفیت شرایط بدهی آینده یک کشور، وابسته است؟ این ارزش گذاری، به آینده کشانده می شود. و یک انتظار ذهنی است؛ که اصلا با وضعیت عینی یک کشور، هویت نمی گیرد. از این رو، یک بحران اعتماد، ناچارا چیزی، جز یک تصمیم بازارهای مالی نیست.
این که سرمایه گذاران، زمانی علیه یونان سفته بازی کردند، غیرقابل دستیابی نبود. از طرف دیگر، این مساله تصادف صرف هم نبود. چرا؟ بازارهای مالی در سال ٢٠٠٩، خیلی عصبی عمل کردند. دولت ها به طور جهانی بخاطر بحران و نجات بانک ها، بدهی های زیادی انباشت کردند. همزمان وضعیت کسب و کار متزلزل بود، و این وضعیت اشتهای ریسک کردن آن ها را تقلیل داد. آن ها در جستجوی امنیت بودند. از این رو برای سرمایه گذاران این سئوال مطرح بود: که در کجا پول ما در امنیت است؟ چه کشوری اصولا هنوز قابلیت دریافت اعتبار را دارد؟ با چنین مقایسه ی بحرانی ی کشورها با هم، یونان در سال ٢٠٠٩ در بدترین مکان قرار گرفت؛ اقتصادش آب رفته بود. درست از سال ٢٠٠٨، یونان کسری بودجه ای برابر با هشت درصد داشت، که در سال ٢٠٠٩ به ١٧ درصد رسید- بدترین ارزش در بین کشورهای صنعتی شده جهان.
علاوه براین، نه فقط یونان بدهی بالائی داشت، بلکه خطرناک ترین ساختار بدهی را داشت. اولا: حدود یک سوم بدهی هایش، اعتباراتی با بهره های قابل تغییر و هر لحظه قابل افزایش بود؛ دوما:٧٠ درصد طبکاران یونان خارجی بودند و می توانستند، هرلحظه پول شان را بیرون بکشند. به طور هم زمان، یونان دارای کسری بالای تجارت خارجی بود، و همواره برای این که بتواند، این کسری را تامین مالی کند، به اعتبارات خارجی وابسته بود. سوما: می گویند، که یونان اعتبارات زیادی گرفت، اما بسیار کم پس داد. بدهی خالص دولت( بدهی منهای مطالبات) در سال ٢٠١٠، به حدود ١١۵ درصد عمل کرد اقتصادی کشور رسید و از این جهت، به اندازه ژاپن بالا بود. در این جا می شود گفت: که سفته بازی علیه یونان از روی ناچاری نبود – اما همین طور هم تصادف محض نبود. نتیجه ی یک ارزش گذاری جدید اعتبار دهندگان در پیش زمینه ی، یک بحران مالی جهانی بود.

Bildungsbroschüre zu Griechenland und Euro-Krise
Luxemburg argumente Nr.2
Berlin, Dezember 2012
ISSN 2193-5831
Autor: Stphan Kaufmann

****************

بحران یونان

بخش دوم: " نجات یورو" در سه گام
اقدامات اتخاذ شده، برای حل مشکلات یونان، در سال های ٢٠١٠/٢٠١١ ، شرایط را بهبود نبخشیدند. به دنبال برنامه های شدید ریاضتی، رکود در کشور تشدید شد و مشکل بدهی ها را افزود، و عدم اعتماد بازارهای مالی را عمیق تر کرد. کشورهایی مانند پرتقال، اسپانیا، ایتالیا یا بلژیک زیر ذره بین سرمایه گذاران قرار گرفتند. زون یورو در تهدید درهم ریختن قرار گرفت. از این رو، دولت های حوزه ی یورو، تحت رهبری آلمان و حکومت فرانسه، برای یک راه حل جامع، برای مشکل تصمیم گرفتند. در پایان اکتبر ٢٠١١، آن ها استراتژی خود را ارائه دادند، که در ماه های بعد به اجرا در آمد. این استراتژی بر مبنای سه عنصر قرار دارد، وزیر دارائی آلمان ولفانگنگ شویبله عضو پارلمان آلمان در نامه ای آن را، این طور معرفی می کند:
" راه حلی قابل قبول برای یونان، که مشارکت مستدل طلب کاران خصوصی را پیش بینی کند"؛
" استفاده موثر از چتر نجات موقت، برای این که بتوان اثرات سرایتی را در نطفه خفه کرد"؛
" یک تعهد روشن بالقوه، از مشکلات مالی کشورهای درخطر، که آن ها اقدامات ضروری مالی و اقتصادی- سیاسی را تدبیر خواهند کرد".

١. "یک راه حل قابل تحمل برای یونان"؛
تا سال ٢٠١۴، دوبار یونان از نهادهای عمومی(تسهیلات ثبات مالی اروپائی/ EFSF و صندوق بین المللی پول/IWF)، ١٣٠ میلیارد یورو دریافت کرد که به آن ٢٤ میلیارد، از بازمانده اولین بسته ی کمکی سال ٢٠١٠، اضافه می شود. با این کمک، وظایفی برای یونان در نظر گرفته می شود شامل: تشدید اقدامات صرفه جویانه و اصلاحات ساختاری . یونان موظف می شود، علاوه بر کاهش موفقیت آمیز بیش از دوازده در صدی عملکرد اقتصادی سال ٢٠١٠، یک و نیم درصد دیگر در عملکرد اقتصادی(مساوی ٣.٣ میلیارد یورو) صرفه جوئی کند.عملا این یعنی:
- اخراج ١۵.٠٠٠ نفر از کارکنان دولت، در فاصله ی سال ٢٠١٢ ، که تا ٢٠١۵ باید به ١۵٠.٠٠٠ نفر برسد.(اگر در آلمان باشد، می شود اخراج بیش از یک میلیون از کارکنان دولتی)
- علاوه براین صرفه جوئی ای به مبلغ، ١.١ میلیارد یورو در بخش بهداشت در سال ٢٠١٢، کاهش بودجه نظامی و سرمایه گذاری های دولتی تا حد ۴٠٠ میلیون یورو.
- ادامه کاهش حقوق بازنشستگی و دست مزدهای کارکنان دولت( پلیس و ماموران آتش نشانی) تا ده درصد.
- کاهش حداقل دست مزد در بخش خصوصی، از ٧۵٠ یورو در ماه به ۵٩٠ یورو. و برای کارکنان جوان زیر ٢۵ سال، حداقل دست مزد حتی، تا ۵٠٠ یورو کاهش یابد. همراه با حداقل دست مزد، حقوق بیکاری از ۴٦٠ یورو به ٣٢٠ یورو در ماه کاهش داده شود. حذف اکثر اضافات بر دست مزد." که به طور مثال دست مزد یک کارکن بخش تجارت از ١.٣٧۵ یورو به ٩٦٢ یورو می رسد".( ٩.٢.٢٠١٢ آژانش خبری آلمان)
- منجمد کردن دست مزدها تا حدی که، بیکاری به ده درصد سقوط کند( که مقدارش در دسامبر ٢٠١١، برابر با ٢٠.٨ درصد بود).
- موظف شدن به فروش دارائی های دولتی، که از طریق آن باید یونان، تا سال ٢٠١۴، میلغ ١٢ میلیارد درآمد کسب کند. در اولین بسته کمکی، خصوصی سازی ای به مبلغ 34 میلیارد یورو ضروری اعلام شده بود. با پیش برد این تصمیم، عملکرد سیاسی کنار می رود و حق حاکمیت دولت یونان، نقصان می یابد: - ساستمداران احزاب یونانی، باید به صورت کتبی، تضمین کنند، که همه ی اقدامات را به انجام برسانند. پس باید ضمانت کنند، که اصلاحات مورد نظر، مستقل از این که، در آینده چه حزبی به قدرت خواهد رسید، انجام گیرند.
- وقتی که حکومت پاپاندراو در پایان سال ٢٠١١ ، تصمیم به همه پرسی می گیرد، آلمان تهدید می کند که کمک های مالی را قطع خواهد کرد.
- با رای گیری، در باره ی اقدامات صرفه جوئی در پارلمان یونان، در فوریه ی ٢٠١٢، لوکاس پاپادموس نخست وزیر جدید، آن هایی را که علیه صرفه جوئی رای دهند، تهدید به اخراج از حکومت کرد.
- در آینده، یک نمایندگی دائمی کمیسیون اتحادیه اروپا، پیش برد اقدامات را، در آتن کنترل می کند.
- اعتبارات جدید اتحادیه اروپا، بخشا به یک شماره ی مورد اعتماد واریز می شود، که برای ارائه خدمت به بدهی ها رزرو شده است. این باید بمثابۀ مانعی عمل کندتا حکومت یونان قادر نباشد این پول ها را، برای منظورهای دیگری غیر از بدهی ها، خرج نکند.
اقدامات صرفه جوئی شدید، اقتصاد یونان را، بیش تر به پرتگاه می کشاند. " یونان از یک سیاست صرفه جوئی بیش از اندازه رنج می برد"("یونان به چه چیزی نیاز دارد"، بانک برنبرگ، ٣٠.١.٢٠١٢). این اقدامات رکود را تشدید می کند و سبب افزایش بدهکاری ها می شود. آن چه که از طریق اقدامات جدید صرفه جوئی می خواهند با آن مبارزه شود، یک " دهلیز مرگ است". این دهلیز مطابق طرح های اتحادیه اروپا، باید از طریق ارزان سازی نیروی کار، به پیش برده شود. "یونان تنها با کاهش شدید قیمت ها، دوباره روی پاهایش خواهد ایستاد"(میشائیل فوخس، نایب رئیس فراکسیون پارلمانی احزابCDU/CSU ، رویترز، ٩.٢.٢٠١٢). کاهش دست مزدها باید صادرات را افزایش دهد. این استراتژی، باز هم محکوم به شکست بود، زیرا صادرات کالاهای یونانی، با داشتن سهم هشت درصد، در عملکرد اقتصادی(برای مقایسه: آلمان ۴۵ درصد، ایرلند ۵٦ درصد است)، خیلی ناچیز است و اقتصاد یونان در اصل با هزاران کارفرمای کوچک با سرمایه های ضعیف، می چرخد، که در رقابت با کارفرمایان کشورهای با دست مزد پائین آسیا و اروپای شرقی نمی تواند برابری کند(فرانکفورتر راندشاو، ١٠.٢.٢٠١٢، بحران بدهی/ کمنتار در باره ی یونان). بنا براین کاهش دادن های بالای دست مزدها، سبب افزایش صادرات نمی شوند، بلکه به کاهش تقاضای داخلی می انجامند، که از طریق صادرات افزایش یافته، نمی تواند جبران شود.
اقتصاد یونان و مردمش تنها بخش کوچکی از بسته ی جدید کمکی، بیش از ١٣٠ میلیارد یورو را می بینند: از آن حدود ٨۵ میلیارد یورو، در خدمت تامین مالی بدهی های تقسیم بندی شده، است(٣۵ میلیارد یورو پرداخت فوری به طلبکاران، ۵٠ میلیارد یورو برای نجات بانک های یونانی برمبنای تقسیم بندی بدهی ها از آن بیرون کشیده می شود). حدود ٢٠ میلیارد یورو، در سرویس دادن به بدهی ها، به حساب بانک های قرضه ی اروپائی، که اوراق قرضه ی یونان را نگه می دارند، ریخته می شود. در مجموع حدود ٣٠ میلیارد یورو در خدمت تامین مالی ی، کسری بودجه ی یونان است، که بیش تر آن هم به بازنشستگی، مدارس یا شرکت ها جریان پیدا نمی کند، بلکه برای بهره ی بدهی ها مصرف می شود.

٢. " مشارکت مستدل طلبکاران خصوصی"؛
طلبکاران خصوصی آتن- یعنی بانک ها، صندوق های سرمایه گذاری، بیمه ها- باید طبق طرح اتحادیه اروپا، داوطلبانه از حدود نصف مطالبات خود صرفنظر کنند، که حدود ١٠٠ میلیارد یورو می شود. ساختار طلبکاران در پایان سال ٢٠١١، در مقادیری که در ادامه می آید، بیان می شود(تخمین به میلیارد یورو):

به منظور این که طلبکاران خصوصی، داوطلبانه لغو بدهی را بپذیرند، مشوق دریافت می کنند، از باقی مانده مطالبات خود که به مقدار ١٠٠ میلیارد یورو است، فورا ٣٠ میلیارد یورو به اضافه ی شش میلیارد برای بهره جاری، دریافت خواهند کرد. باقی مانده طلب آن ها، یعنی ٧٠ میلیارد یورو، توسط اوراق قرضه ی دولتی با بهره ی کم (به طور متوسط ٣.۶ درصد) تضمین می شود. اگر ٩٠ درصد طلبکاران، این لغو بدهی را بپذیرند، آن گاه بدهی یونان بین سال های ٢٠١١ و ٢٠٢٠، از ١٦٠ به ١٢٠ درصد عملکرد اقتصادی اش، کاهش خواهد یافت.
هدف این تقسیم بندی، این است که بار بدهی یونان را، پایدار یا قابل تحمل سازند. چنین چیزی به چه معنی است؟ "پایدار ساختن" این جا بدین معنی نیست که، یونان از طریق تقسیم بندی بدهی، چنان قوی می شود که، پول برای سایر وظایف اش- یعنی وظایف اجتماعی، ساختاری، پرسنلی و غیره- آزاد می شود. برای این کار، می بایستی لغو بدهی ها، بزرگ تر می شد. اگرچه ١٠٠ میلیارد یورو بدهی آتن لغو می شوند. هم زمان می بایستی یونان، برای پرداخت به بخش خصوصی، دوباره میلیارد ها یورو، از دولت های اروپائی و صندوق بین المللی پول قرض می گرفت، تا سیستم بانکی اش را مورد حمایت قرار دهد. بانک های داخلی، به خاطر چشم پوشی از بخشی از طلب شان، ورشکسته می شوند، زیرا بخش بزرگی از اندوخته شان بلعیده شده است.
در پایان، برداشت خالص یونان، بالغ بر ٢٤ میلیارد یورو بود. با آن در چند ماه بعد به خوبی روشن بود، که به هدف تقسیم بندی بدهی - یعنی بدهی ای به مقدار ١٢٠ درصد عملکرد اقتصادی تا سال ٢٠٢٠- دست نخواهد یافت. بیش از همه بدین خاطر که این هدف، مفروضات خوش بینانه را، در رابطه با رشد اقتصادی آتی یونان در مد نظر گرفته است. اگر هم به هدف می رسید، بازهم یونان، بدهی عظیمی می داشت. " این که ١٢٠ درصد بدهی دولتی، پایدار هستند،یک فرض سیاسی است نه اقتصادی"(کومرس بانک، ٢١.٢.٢٠١٢)، و این برای همه معلوم بود. این که چرا دولت های اتحادیه اروپا - به ویژه آلمان - با وجود این، روی استراتژی خود پافشاری کردند؟ اسما تخفیف و بخشودگی بدهی ها بود، اما هدف "قابل تحمل" ساختن باربدهی بود، نه این که زندگی مردم یونان را بهبود بخشند.
اولا با تقسیم بندی بدهی ها، تنها بدهی هایی خط می خوردند، که به هرحال غیرقابل حصول محسوب می شوند- طلبکاران چیزی را از دست نمی دهند، ... دوما می باید برای یونان، از طریق لغو بدهی و زمان بندی بدهی ها، سرویس دادن به بقیه بدهی هایش ممکن می شد. این گونه سرویس دادن به بدهی، از این پس، وظیفه ی مرکزی دولت است. این کار باید به طور" پایدار" تضمین شود. " نجات دادن یونان" یعنی فقط نجات دعاوی طلبکاران یونان. آن گونه که انسان در این مطالبات خط خوردن وظایف اجتماعی را می بیند، هیچ صرفه جوئی ای برای خود کشور نمی شود.
درک این که، " بحران یونان تسویه و تعدیل نمی کند، بلکه ویران می کند"(وست ال بی ملون، ١٧.٢.٢٠١٢). تفسیر دیگری را مطرح می کند: در مثال، آتن یک نمونه می شود. کسی که در داخل زون یورو، به کمک های دولت های دیگر نیاز دارد، این کمک را تنها زمانی دریافت خواهد کرد، که اعلام دارد که همه ی صرفه جوئی های دیکته شده ی دهندگان پول را مراعات کند و در صورت لزوم بخش بزرگی از اقتصادش را هم قربانی سازد. این مثال ترساننده، باید دیگر کشورها را به صرفه جوئی کردند وادارد. همزمان این به عنوان نشانه ای درخدمت بازارهای مالی است: ما نمایندگان زون یورو، همه کاری می کنیم، تا اعتمادمان را دوباره برقرار سازیم. با تقسیم بندی بدهی ها " اتحادیه اروپا؛ استعداد عمل خود را هم با توجه به بازارهای مالی بین المللی به طور صریح استحکام می بخشد"، انجمن کشوری بانک های آلمانی هم آن را ستود(برنبرگ بانک، ماکرو آپدیت، ٩.١٢.٢٠١٢).
طلبکاران آلمانی در طرف خود بدون ضررهای بزرگ از مساله بیرون آمدند. ضرر آن ها ناچیز بود. زیرا اولا که آن ها اعتباراتی را که به یونان داده بودند، مداومامستهلک کرده بودند. دوما بدون تقسیم بندی بدهی، تهدید ریزش کامل قروض می رفت - که فقط از آن جلوگیری شد، و تامین بقیه بدهی تضمین است. سوما دولت های اتحادیه اروپا خود را موظف کردند، با پول خود بدهی های کشورهای دیگر دولت های حوزه ی یورو، مثل پرتقال، ایرلند، اسپانیا، ایتالیا - و با آن دعاوی اعتبار دهندگان به این کشورها- را تضمین کنند. هیچ تصادفی نیست: که روز بعد از اعلام تقسیم بدهی ها در پایان اکتبر ٢٠١١ ، سهام بانک تجارت ١۵ درصد وسهام بانک آلمان ١٢ درصد افزایش یافت.
برای یونان این بخشودگی، چیز کمی به همراه آورد. بار بدهی چنان بالا باقی ماند که نمی شود آن را تامین کرد. از این رو دولت های اروپائی، برای آتن در دسامبر ٢٠١٢، تسهیلات دیگری را فراهم ساختند. این تسهیلات ضروی بودند اما این که " آیا بار بدهی قابل تحمل است، خیلی سئوال برانگیز هست (برنبرگ بانک، ٩.١٢.٢٠١٢).

گام دوم: EFSF و ESM ، دیوار آتشین دور دولت های در بحران زون یورو؛
چتر نجات یوروی EFSF بزرگ تر شد(تسهیلات ایجاد ثبات مالی اروپایی (EFSF) انجمنی است مبتنی بر قانون لوکزامبورگی که در پشت آن ضمانت دولت های اروپائی قرار دارد. از مرحمت آن ها، این انجمن می تواند از بازارهای مالی، با بهره ی نازل پول قرض کند، و آن را با بهره بالا، به دولت هایی از زون یورو که در خطر قرار گرفته اند، قرض بدهد. از میانه ی سال ٢٠١٢ ، ESM باید همواره، به خاطر مکانیسم ایجاد ثبات مداوم اروپائی آماده باشد. دولت های عضو زون یورو، مبلغ ٨٠ میلیارد یورو، به عنوان سرمایه ی اولیه، به ESM می پردازند، که همواره برای ESM قابل دریافت است. علاوه بر این ، مبلغ ۴٢٠ میلیارد یورو هم برای تضمین اعتبارات به دولت ها، وجود دارد). EFSF توانست بعد از تاسیس اش در سال ٢٠١٠، مبلع ٢۵٠ میلیارد یورو، وام بگیرد. و در اکتبر ٢٠١١، این وام به 440 میلیارد یورو افزایش یافت. این اعتبارات می بایستی اعتماد بازار های مالی را، به زون یورو تقویت کند. با این پول کشورهایی از زون یورو، که اعتماد بازارهای مالی از آن ها سلب شده، و به این سبب دیگرهیج اعتباری با بهره های قابل پرداخت از آنان، نمی توانند دریافت کنند، تامین مالی می شوند. هم چنین EFSF و از میانه ی سال ٢٠١٢ ESM، انجام مطالبات توسط کشورهای زون یورو را تضمین می کنند.
با وجود این ، این دو نهاد خیلی کوچک هستند که بتوانند با گسترش بحران در مقیاس (کل) دولت های زون یورو، آن ها را نجات دهند. از این رو به هدف خود دست نمی یابند: که به بازارهای مالی، اطمینان دهند، که دولت های اروپایی همواره قابلیت پرداخت خود را حفظ می کنند. اگرهم واقعا این بازارهای مالی، علیه آن ها سفته بازی کنند و از پرداخت اعتبارات جدید به آن ها طفره بروند. همزمان اما، بعضی از کشورهای زون یورو، مثل آلمان از پرداخت پول بیش تر به چتر نجات اروپائی امتناع می کنند.این بیش از حد گران بود.
تضاد موجود در مساله نجات یورو، توجه را به خود جلب می کند: برای این که این تضاد روشن تر شود، باید به آغازش برگشت: اصلا مشکل کشورهای زون یورو چیست؟ مشکل این است که آن ها بدهی زیادی دارند، که می شود آن را این طور فرموله کرد: بازار های مالی به این کشورها پول زیادی قرض دادند. حدود 9 بیلیون یورو از بدهی دولت های یورو، در رابطه با اوراق قرضه دولتی و بروات وصولی طلبکاران است. آن ها دعاوی پرداخت هستند. آن ها بخش بزرگی از دارائی های مالی جهانی هستند. به خاطر بحران، روشن نیست که، آیا اوراق قرضه اصولا می توانند وصول شوند، یا اصولا سرمایه گذاران این مقدار بالای پول را، دوباره {در دستان خود} خواهند دید. بدین گونه، این بیلیون ها پول در خطر قرار دارند. هم چنین " مقادیر بالای بدهی های دولتی" یعنی : دعاوی زیاد پرداخت به طلبکاران. به طور خلاصه: سرمایه مالی ی زیادی در جهان، به شکل بدهی دولتی ی زون یورو وجود دارد. و از کاهش ارزش این سرمایه، باید حتما جلوگیری شود؛ به این خاطر دولت های زون یورو، آن را تضمین های مالی می کنند.
تضاد مورد نظر: کشوری هایی، که اکنون طبق نظر بازارهای مالی، مقادیر زیادی اعتبار گرفته اند، می خواهند با دریافت اعتبارات جدید، ارزش اعتبارات قدیمی را تضمین کنند. نجات دهندگان یورو هم، این تضاد را احساس می کنند. آژانس درجه بندی استاندارد که در آغاز سال ٢٠١٢ ، قابلیت دریافت اعتبار ایتالیا، را درجه بندی کرد – پیش از همه به خاطر سنگینی بار ممکن ناشی از عملیات نجات آتی برای سایر کشورهای حوزه ی یورو معتقد است: اگر بخواهند چتر نجات یورو را گسترش دهند، باید از خود بپرسند که آیا اصولا می توانند این کار را انجام دهند.
این تضاد دوباره، خود چتر نجات یورو را، غیرقابل اعتماد ساخت. اما طی سال ٢٠١٢، توسط بانک مرکزی اروپا، اوضاع آرام شد: بانک اعلام داشت که از هر کشوری، اوراق قرضه ی نامحدود را پیش خرید می کند، تا با این کار از آن ها برای توافق با یک برنامه کمکی با ESM حمایت کند. این حمایت برای ملایم ساختن {فضا در} بازارهاست. زیرا بانک مرکزی اروپا EZB می تواند پول چاپ کند، او تضمینی قوی برای ارزش اوراق قرضه های دولت های حوزه یورو است. با وجود این تضاد پابرجا می ماند: اگر هم بانک مرکزی اروپا، اوراق قرضه ی اسپانیا یا ایتالیا را بخرد، هم چنان نامطمئن می ماند، که آیا او برای پول های تازه جاپ کرده اش، فقط اوراق بی ارزش را نگه نمی دارد. همین طور چتر نجات اروپایی و خرید{ اوراق توسط}بانک مرکزی اروپایی، مساله قابلیت اعتماد و مشکل بدهی های حوزه ی یورو را حل نمی کنند، بلکه آن را گسترش می دهند. میلیارد ها تضمین برای کشورهای در بحران، تنها وقت خریدن است. از این رو دولت ها، در یک گام سوم، اقدامات گسترده ای را اتخاذ می کنند:

گام سوم: ثبات پایدار از طریق ترمز کردن بدهی ها و کاهش دست مزدها؛
برای این که بازارهای مالی را به طور پایدار آرام سازند، باید فقط برای حوزه ی یورو " یک اعتراف روشن بالقوه از مشکلات تامین مالی دولت های در خطر قرار گرفته، ارائه بدهند، که" این دولت ها اقدامات ضروری ی اقتصادی سیاسی را، انجام خواهند داد"(شویبله). کلمه " بالقوه " در این نقل قول بسیار معنی دار است؛ زیرا به طور " بالقوه " ، همه ی کشورهای حوزه ی یورو با مشکلات تامین مالی دست به گریبان شده اند و بنا براین، هیچ کشوری نمی تواند، از اقدامات مطالبه شده، خود را کنار بکشد.

٣. " افدامات مالی سیاسی": قانون جهت صرفه جوئی
اکثر آن دولت های حوزه یورو، که با پیمان مالی اعلام موافقت کردند، از این که در آینده بدهی زیاد به بار بیاورند منع شدند. آن هایی نیز که با آن موافقت نکردند، هیچ اعتباری از چتر نجات یورو دریافت نخواهند کرد.
قانون اول: ترمز کردن بدهی، برمبنای الگوی آلمانی؛ بهتر است در آینده در قانون اساسی همه ی کشورهای حوزه ی یورو، هدف داشتن یک بودجه ی متعادل پذیرفته شود. یک بودجه ی به اصطلاح ساختاری- هم چنین بودجه ای طولانی مدت و میانگین، تا نوسانات اقتصادی را تعدیل کند. همچنین از سال ٢٠١۴ دیگر مجاز نیستند که کسری بودجه اشان، بالاتر از نیم درصد عملکرد اقتصادی کشور قرار بگیرد. حتی باید کوشش شود که مازاد ایجاد شود؛ یعنی: دولت نباید دیگر بدهی ایجاد کند. در صورت نقض این پیشنهادات، باید مکانیسم تصحیح خودکار ایجاد شود، که با آن بدهکاران به کمیسون اتحادیه اروپا، برنامه های بهبود وضعیت خود را ارائه بدهند. اگر کشوری نتواند بدهی های خود را تزمز کند، از او به دادگاه اروپا شکایت خواهد شد.
قانون دوم: یک بسته ی قوی تر ثبات یورو؛
اگر کسری بودجه ی اکتوئل(نه ساختاری) یک کشوراتحادیه اروپا، از سه درصد عملکرد اقتصادی اش بالاتر باشد، باید نتایج اش را به طور خودکار در آینده بپذیرد؛ به طور مثال پرداخت جریمه ها را. در رابطه با "ترمز بدهی" یک مشکل تکنیکی وجود دارد: اصلا کسری ساختاری چه مقداری است؟ چه بخشی از یک بودجه به وضعیت اقتصادی مربوط است و چه بخشی نیست؟ این را نمی شود دقیق محاسبه کرد. انستیتو IMK در یک بررسی نشان داد که کسری ساختاری را ، با کم تر از ٧٠نوع متفاوت می شود محاسبه کرد(IMK جزوه ی شماره ٨٨، ژانویه ٢٠١٢). هم چنین در این جا فضا برای دستکاری وجود دارد.
مشکل واقعی ی تعیین یک تاریخ معین، برای کسری بودجه ی یک دولت، اما به مقیاس مربوط است؛ زیرا یک دولت غیر از مخارج اش، کنترلی روی بودجه ندارد. مثال یونان: بین سال های ٢٠٠٩ و ٢٠١١، دولت یونان مخارج اش را حدود ١٧ درصد کاهش داد( این جا قابل محاسبه نیست، که مخارج مربوط به بهره هایی که حکومت یونان باید بپردازد، تاثیری رویش نداشته باشد)، معهذا کسری بودجه نتوانست در سال ٢٠١١ کاهش یابد. در این جا دلیل اش این است که ، برنامه ی صرفه جوئی سبب شد، که عملکرد اقتصادی و دریافت مالیات در یونان به هم بریزد و با آن، بازهم کسری بودجه ( وهم چنین درصد بدهی های جدید، در عملکرد اقتصادی)، رشد کند و افزوده شود. در آینده نیز باید به یک چنین "بدهکارانی" که اجازه ندادند، اوضاع اقتصادی شان بهبود یابد، جریمه های بالایی بپردازند. هم چنین، قواعد مقرر شده در رابطه با کسری ها، کارکرد ندارند( با این وجود حکومت آلمان روی انجام " ترمز بدهی ها" و تشدید مطالبات مربوط به صرفه جوئی، اصرار می ورزد. چون این ترمزها، یک اقرار سیاسی به مالیه دولتی" با ثبات" هستند، باید اوراق قرضه ی دولتی ی حوزه ی یورو طبق قانون اساسی، بدون هیچ شک و شبهه ای، به صورت سرمایه های مالی قابل اعتماد در آورده شوند- هم چنین، ثبات دارائی سرمایه گذارانی، که این اوراق قرضه را نگه می دارند باید حفظ شود. و به همراه آن وظیفه ی حفظ " اعتماد" سرمایه گذاران. بنابراین در آینده، هر کاهشی در وظایف اجتماعی دولت را، می توان با ارجاع به قانون اساسی کشور، ایجاد کرد. این گونه، می شود بخشی از اعتراضات را خواباند. محدود کردن مخارج دولت یکی از این موارد است. سیاست اما می داند که: بدون رشد اقتصادی مناسب، ثباتی در بدهی های دولتی وجود ندارد، پس از کجا باید این رشد ضروری حاصل شود؟ سیاست این جا، کاملا در خدمت افزایش " رقابت" بین المللی است.

۴- " اقدامات اقتصادی سیاسی" : قوانینی برای کاهش دست مزدها؛
کمیسیون اتحادیه اروپا، در ارتباط با " نظارت از نظراقتصادی، کلان" و " ترم های اروپائی"، هر ساله کسری تجارت خارجی، کشورهای عضو، و هم چنین این که آیا کشوری بیش از صادرات خود وارد می کند، را می آزماید. در صورت وجود کسری بالا در تجارت خارجی، کمیسیون پیشنهادهایی را برای اصلاحات مطرح می کند، که باید اجرا شوند( در موارد برعکس، اگر کشوری مازاد صادرات نشان دهد، از آن چشم پوشی می شود. آلمان از این دسته کشورهاست، (١٧.٢.٢٠١٢)، وگرنه شکایتی به خاطر عدم تعادل بیش از حد، به جریان می افتد(دویجه بانک، کمنتار اکتوئل ١٧.١١.٢٠١١). در جریان عمل نظارت، به طور مثال: بازارهای کار، مقادیر صادرات، رشد بارآوری، چشم اندازهای رشد و قابلیت سود آوری کارفرماهای ملی، مورد ارزش یابی قرار می گیرند. هدف این کار این است، که از طریق کنترل ها و رفرم های شدید، " قدرت رقابت پذیری" اروپا را به طور بین المللی تقویت نمایند.
بعضی از دولت های در بحران، به ویژه در اروپای غربی، هم اکنون تحت فشار بازارهای مالی، شروع نمودند که اقتصاد شان را از اساس تغییر دهند. جهت گیری ی این رفرم های تصویب و اعلام شده، بر مبنای " برنامه ی ٢٠١٠" حکومت ائتلافی سوسیال دموکرات- سبز آلمان است و پیش از همه شامل موارد زیر است: کاهش دادن قیمت دست مزد ساعتی و هم چنین قیمت دست مزد در واحد کالای تولید شده. " نتایج اصلاحات آلمان، برای اروپا طرح های کار هستند"، نیاز مرکزی حکومت ها، و هم بازارهای مالی با آن، تضعیف کردن موقعیت مذاکره ای اتحادیه ها است.
مثال یونان: حق مذاکرات جمعی در تعرفه ی مزدی را از دست می دهند. در ارتباط با آن در آینده، باید تعرفه در زمین کارفرما مورد مذاکره قرار گیرد. این مساله شاغلین را تحت فشار قرار می دهد. به خاطر بیکاری بالا، حداقل دست مزد کاهش داده می شود و حمایت از بیکاران، با کاهش شدید حقوق بیکاری، کاهش می یابد. با حداقل دست مزد کاهش یافته ، و حمایت از بیکاران کوچک شده، " باید انتظار کاهش شدید دست مزدها را داشت"(سوسایته جنرال، اخبار اقتصادی، ٧.١٢.٢٠١٢)). افزایش سن برای رسیدن به بازنشستگی، نه فقط سبب صرفه جوئی در پرداخت حقوق بازنشستگی می شود، بلکه سبب افزایش شمار جویندگان کار، در بازار کار می شود. این افزایش رقابت بین کارگران وابسته به دست مزد را، برای پیدا کردن مشاغل بیش تر می کند
مثال اسپانیا: با رفرم فوریه ی ٢٠١٢، در اسپانیا " انقلابی در بازار کار" ایجاد شد(کومرس بانک، تازه های اقتصاد ١٣.١٢.٢٠١٢). باید پرداخت غرامت به کارگران اخراجی، کاهش یابد و این کاهش باید از مرز بگذرد. در زمان های از نظر اقتصادی مشکل- هم چنین اکنون- و با تغییر ساختار، کارفرمایان می توانند در آینده، بدون موافقت اتحادیه ها، دست مزدها را کاهش و زمان کار را تغییر دهند. در شرکت های کوچک و متوسط- که بخش بزرگی از اقتصاد اسپانیا را در اختیار دارند، قراردادهای کار جدیدی مقرر می شود، که طبق آن ، برای همه کسانی که تازه در آن ها شروع به کار می کنند، یک دوره ی آزمایشی یک ساله پیش بینی شده است. سن ورود به بازنشستگی بالاتر رفته است و افزایش های دست مزد طرح ریزی شده، ملغی می شوند.
مثال ایتالیا: به کارفرماها اجازه داده می شود، که دست مزدهای کم تری، از آن چه که در قرارداد تعرفه، پیش بینی شده بود بپردازند. کارگاه های کوچک باید در آینده حقوق اجتماعی کم تری بپردازند{سهم کارفرما از مالیات و بیمه و غیره}، علاوه براین شل کردن قانون حمایت از کارگران در مقابل فسخ قرار داد، پیش بینی شده است. در مذاکرات مزدی، باید کفه ی کارفرما سنگین تر شود، و مذاکرات در زمین کارفرما انجام گیرد، تا رشد دست مزدها را ترمز کند. سن بازنشستگی هم افزایش داده شده است. موارد ذکر شده در خدمت این هستند که: بار اقتصادی کارفرمایان ایتالیایی، سبک تر شود و سرمایه گداران خارجی بیش تری را به سمت خود جلب نماید(کومرس بانک، چشم انداز اقتصادی، ٢٣.١.٢٠١٢).
مثال پرتقال: " کاهش دست مزدها در بخش خدمات عمومی باعث می شود که دست مزدها در بخش خصوصی ترمز شود"(کومرس بانک، هفته در فوکوس، ١٧.٢.٢٠١٢). حذف چیزهایی که در دیگر کشورهای اتحادیه اروپا معتبر است، مثل: چهار روز تعطیلی عمومی و سه روز از تعطیلات سالانه کاری حذف می شوند. اخراج کارگران ساده تر می شود. و غرامتی که باید پرداخت شود کاهش می یابد. به کارفرمایان اجازه داده می شود، که از تعرفه های مزدی، عدول کنند و دست مزدهای کم تری بپردازند. نیروی کار باید، از طریق پرداخت ناچیزتربرای ساعات اضافه کاری، مقررات زمان کار قابل انعطاف، برای کار قابل انعطاف آماده شوند، تا از این طریق نیروی کار ارزان تر شود.
مثال فرانسه: فعلا فرانسه در بحران نیست. اما در این جا هم اصلاحات برای بازار کار مقرر شده است؛ زیرا فرانسه بخشی از سهم خود در بازار بین المللی کشورهای دیگر را از دست داده است؛ در حینی که آلمان توانسته است موقعیت خود را، در بازار تکمیل کند(کومرس بانک، هفته در فوکوس، ١٠.٢.٢٠١٢). هم چنین شل کردن قانون حمایت از کارگران در مقابل فسخ قرارداد توسط کارفرما هم مطالبه شده است. کاهش حداقل دست مزد و سست شدن قراردادهای تعرفه مزدی که اکنون 90 درصد کارگران را در پوشش دارد، برعکس آن کارفرمایان باید مخارج اجتماعی کم تری را بپردازند. از طریق این اقدامات، تولید باید سود آور شود، و صادارت افزایش یابد. هدف این تغییرات ساده است: افزایش سود کارفرمایان، و همزمان کارفرمایان باید با کاهش مالیاتی که باید بپردازند، حمایت شوند. افت درآمدهای دولت به خاطر کاهش مالیات کارفرمایان، از طریق افزایش مالیات غیرمستقیم جبران گردد- یعنی از طریق گران ساختن مصرف بودجه های خصوصی خانوارها. فقیرسازی نسبی انسان، دیگر برای سیاست یک واقعیتی نیست که با آن مواجه شده اند، بلکه موقعیتی است که قبل از هرچیز ایجاد می کنند. این امر بر می گرددبه یک هجوم طرح ریزی شده به حقوق کارگران- حقوقی که برای کسب اش قبلا سخت مبارزه شده بود، و به سرعت قابل برگشت نبودند.
اولا چون "افزایش قدرت رقابت" پیش از هر چیز امری مداوم است، و دوما استعداد رقابت امری نسبی است. کاهش دست مزدها در یک کشور، استعداد رقابت را بالا می برد، و استعداد رقابت سایر کشورهایی را، که باید " رفرم های جدید" را دنبال کنند، تا موقعیت شان را حفظ نمایند، تقلیل می دهد. و این یک مسابقه ی رو به پایین است( امروز یونانی ها فقیر می شوند، فردا نوبت شماست( از یک بنر پارچه ای در برلین- گرویسبرگ). این امر در گفتار رئیس دولت آلمان مطالبه شده است:" اگر کشورهای حوزه ی یورو با توان رقابت شان در جائی با درجه ی متوسط وارد شوند، اروپائی در جهان سرپا نخواهد ایستاد"(نقل قول از اشپیگل انلاین، ٢۵.١.٢٠١٢).

نتیجه گیری: "چتر نجات یورو"، چه کسی را نجات می دهد
"نجات" زون یورو و با آن خود یورو، از عدم اعتماد بازارهای مالی، این گونه به نظر می رسد: که سرویس دادن به بدهی ها، برای کشورهایی چون یونان و پرتقال، از بالاترین وظایف دولت می شود. آن ها باید صرفه جوئی کنند و بخش بزرگی از مردم شان را، در راه خدمت گذاری به حفظ قدرت اعتباری اروپا، فقیر سازند، تا با این کار شان موفق شوند، که میلیاردها تضمین و اعتبار از دولت های حوزه یورو بگیرند – اعتبارانی که باید آن ها بازپرداخت کنند.
بر مبنای شعار" حکومت ها بایستی بخواهند، که فقط صرفه جوئی کنند، بعدش هم چیزها خوب می شود؛باید ثبات مالی با سایر دولت ها، به عنوان نتیجه ی خود بخودی قواعد سخت گیرانه، مقرر شود. قواعد بودجه ای باید تضمین کنند، که در آینده دولت های بدهکار حوزه یورو، از اعتماد بازار های مالی لذت ببرند، چون که این ها منابع مالی درجه ی یک هستند که سود سرمایه گذاران را بیمه می کنند.
صرفه جوئی های افراطی مقرر شده، تقاضای داخلی را به صورت جبری، تحت فشار قرار می دهد. برای جبران باید دولت های اروپا، کاملا روی صادرات تمرکز کنند، و آن را دوباره با " رفرم های ایجاد کننده رشد"، از طریق شل کردن قانون حمایت از فسخ قرارداد کار، افزایش سن بازنشستگی، کاهش حداقل دست مزد، و تضعیف استقلال تعرفه ی مزدی و اتحادیه ها، حمایت کنند. همه ی این موارد ذکر شده در خدمت قیمت واحد دست مزد پایین رونده و قدرت اعتباری اروپا است ( از طریق رفرم ها در بازار کار و کاهش بوروکراسی، قدرت رقابت خود را بهبود می دهد"، کنستلر مرکل در فوریه ٢٠١٢ برای مشارکت چین در چتر نجات یورو، این گونه تبلیغ می کند. فوکوس انلاین، ٢.٢.٢٠١٢). انجمن صنایع آلمان BDI این را خوب می داند: " اکنون باید هدف این باشد: که از طریق قدرت رقابت و سرمایه گذاری خصوصی دوباره به رشد برسند".
"همه ی ما فراتر از مناسبات مان زندگی کرده ایم" همواره معنا دارد. اقدامات جهت " نجات یوور" روشن می سازند، که چه کسانی باید صرفه جوئی کنند: یعنی بازنشستگان، بیماران و بیکاران. نیروی کار باید به طور اساسی ارزان تر شوند. برعکس کارفرمایان باید بیش تر درآمد کسب کنند، و دولت بهتر است بیشتر{از مردم} بگیرد تا قدرت اعتباری اش حفظ شود؛ زیرا همواره حکومت ها، به اعتبار بیش تر نیاز دارند، تا پرداخت بدهی های قدیمی خود را، تضمین کنند، و این یعنی دارائی های مالی سرمایه گذاران را بیمه کنند. بدین گونه اتحادیه اروپا در سال ٢٠١٠، برنامه ی هجومی خود را ادامه می دهد: تا اروپا تا سال٢٠٢٠ ، " منطقه ی دارای قابلیت رقابت در جهان" شود. به این دلیل، باید ثبات بدهی های دولتی حوزه ی یورو، برای سرمایه مالی تضمین شود، که دارائی های مالی واقعیت داده شوند، در عوض آن کارفرمایان، برای کاهش دست مزد و بالا بردن بارآوری کار، وهم چنین در رابطه با فقیر سازی نسبی مردم، مسئول هستند. قربانیان " نجات یورو "، بهتر است از " یونانی های تنبل" و " ایتالیائی های ولخرج" شکایت کنند. می شود آن را این گونه هم بیان کرد:از کاهش قیمت سرمایه مالی، با کاهش قیمت نیروی کار، جلوگیری می شود. که با آن " یوروی ما" باید نجات داده شود.
این نشان می دهد، که یورو دارائی عمومی در اروپاست، اما یک دارائی جمعی نیست.

موخره:
مثل همیشه تاکید می شود که ترجمه یک مطلب به مفهوم این نیست که با نظرات یا همه ی نظرات نویسنده مطلب توافق وجود دارد. گاه مطلبی برای آگاهی از موضوعی که مهم است ترجمه می شود بدون این که اصولا هم نظری ای وجود داشته باشد. گاه با بخش هایی از یک مطلب توافق نظر وجود دارد و گاه مطلبی تنها به خاطر این که جالب به نظر می رسد ترجمه می شود. برای من بیشتر آشنائی با نظرات و برخورد انتقادی با آنها، و جستجو برای یافتن نظرات موافق جهت یافتن نیروی بیش تر برای حرکت، مهم است.
جنبش اجتماعی اعتراضی در یونان از آغاز برایم جاذبه داشت. اروپائی که چهار دهه بعد از خیزش سال ١٩٦٨ سکوت و رخوت را پیشه کرده بود، دوباره بپا می خواست، و این بار در ضعیف ترین حلقۀ زنجیره ی سرمایه در اروپای غربی. اگر طبقه کارگر و توده های زحمتکش بر روی پاهای خود می ایستادند و شانه های خود را پله های صعود برای احزاب رفرمیست چپ و حتی ازین مشمئز کننده تر احزاب ائتلافی از راست و چپ با هم نمی کردند، مساله به ماندن یا نماندن در حوزه ی یورو و پذیرش یا عدم پذیزش پیشنهادات –اجباری- تروایکا تقلیل نمی یافت و فاتحه ی یک جنبش عظیم که سال ها تداوم داشت خوانده نمی شد. متاسفانه این واقعیتی است که به تلخی در همه ی جهان سرمایه داری خود را به نمایش می گذارد.
این بحران که به دنبال تداوم روند بحران ٢٠٠٧ در رابطه با کمبود مواد غذائی، خود را نشان داد، این بار هم خصلت مالی پیدا کرد و به بحران بدهی معروف شد، همان گونه که در مطلب آمده بدهی خود به تنهایی بحران نیست گرچه در خود نمود بحران را حمل می کند، و همه ی کشورهای جهان با آن دست به گریبان اند و بزرگ ترین دولت بدهکار، دولت آمریکاست ولی کسی نمی کوید که دچار بحران است. این نمود بحران مثل همه ی بحران های قبلی ناشی از بحران عمومی سرمایه داری است و ریشه در کاهش نزولی نرخ سود دارد ، و در نظام سرمایه داری چیز تازه ای نیست و بارها و بارها در تاریج کوتاه نظام سرمایه داری تکرار شده است. بدهی یک واژه ی دو پهلو است. از یک طرف حل بحران در حال شکل گیری است. حل بحران سرریز سرمایه های بیکار مانده . سرمایه هایی که جایگاهی در زنجیره ی تولید نیافته اند و اگر به صورت وام و اعتبار به کشورهای دیگر داده نشده بودند، برای کشور خودی بحران زا بودند. این جا و برای این کشورها، بدهی کشورهای دیگر در ظاهر، نمودی از بحران به حساب آورده نمی شود، بلکه آن را عامل نجات خود از بحران سرریز انباشت می بینند، یعنی به طور موقت دور کردن بحران از خود، گرچه وقتی بحران فرامی رسد با شدت و ضعف همه گیر می شود و راه گریزی از آن برای شان موجود نیست. اما در طرف دیگر بدهی نه عامل نجات موقت، که دخمه ی مرگ است. سال ها هرچه آن را پس می دهند، تنها در خدمت بهره است و بدهی اصلی به جای خود باقی است و به دلیل متغیر بودن نرخ بهره، بدهی حتی بیش تر می شود. در این جا نمونه هایی از بحران های تاریخی را مورد توجه قرار می دهیم. باید گفت که بحران ها بعد از یک دوره ی جنینی کشاکش، به یک نقطه ی آغاز انفجاری می رسند و با آن دیگر نمی شود بحران را مخفی نگه داشت. این انفجار مثل سرباز کردن یک غده ی چرکی، می تواند در مکان های مختلفی از سیستم سرباز کند. گاه در بانک ها و موسسات اعتباری، گاه در صنعت و یا کشاورزی و غیره. مثل بحران ١٨۵٧ که به دنبال کمبود پنبه رخ داد و خصلت مالی پیدا کرد و مارکس ان را یکی از بزرگ ترین بحران های سرمایه داری می نامد که تا سال ١٨٦٦ ادامه داشت.
بحران سال ١٨٧٠ که با کاراکتر مالی و اعتباری نمود پیدا کرد : بعد از سه دهه رونق از ١٨۵٠، که با رشد تجارت بین المللی و حضور پررنگ تر موسسات مالی و اعتیاری و بانک هاهمراه بود و طی آن نوآوری های تکنولوژیکی و متعاقب آن بالا رفتن بارآوری کار امکان تولید انبوه و ارزان تر کالاها را فراهم آورد. رقابت بین المللی به ویژه که ایالات متحده امریکا بعد از پایان جنگ داخلی به سرعت صنعتی سازی را پیش برد، این روند را تشدید کرد. سرمایه های انباشت شده برای بکار گیری نوآوری ها برای کسب سود بیشتر به کار گرفته شدند و رقابت این روند را تشدید و تسریع کرد. تغییر ترکیب آلی سرمایه، کفه ی سرمایه ی ثابت را در مقابل سرمایه ی متغیر سنگین تر ساخت، و چون امکان بالا بردن بینهایت شدت استثمار ممکن نیست، خود را در کاهش تدریجی نرخ سود عمومی نشان داد که کاهش قیمت کالاها با بارآوری کار بازهم بالاتر، آن را تشدید می کرد. در ادامه ی این روند، موجی از ورشکستگی در سال ١٨٧٠ جهان سرمایه داری را به لرزه در آورد. کمون پاریس و ترس از قدرت کارگری، تب این لرز سیستم سرمایه داری را تشدید کرد. در فاصله ی ١٨٧٠ تا ١٧٨٠ یک دوره کاهش شدید قیمت ها، تا حد یک سوم قیمت سابق پیش آمد و با خود کاهش بیشتر نرخ سود را به همراه آورد. هراس ایجاد شده با خاصیت گلوله ی برفی بزرگ و بزرگ تر شد و بر جهان سایه افکند. بازارهای بورس سقوط کردند که از سقوط بورس وین در نهم ماه مه ١٨٧٣ آغاز شد و به سرعت گسترش یافت، به بورس پاریس، و به بانک ها و شرکت های سهامی و انستیتوهای مالی و اعتباری سرایت کرد؛ زیرا این نهادها در هم تنیده بودند. به طور مثال بانک ها از بازار بورس برای گسترش فعالیت خود سود بردند و موسسات اعتباری هم با بانک ها و بورس پیوستگی داشتند. یعنی این که سرمایه مالی مثل اختاپوسی بود که نه تنها در خود بلکه در همه ی بخش های دیگر اقتصادی از صنعت و کشاورزی و تجارت از طریق وام ها و اعتبارات درهم تنیده بود. ٧١ بانک اعلام ورشکستگی کردند. در همین سال ۵٨ شرکت سهامی و سال بعد ۴٩ شرکت دیگر سقوط کردند. به این طریق بحران به اعتبار و بانک ها و بورس کشیده شد. رکود اقتصادی سراسر اروپا را زیر پا داشت. چند ماه بعد به ایالات متحده آمریکا رسید و بورس نیویورک با " چهار شنبه ی سیاه" و شرکت های راه آهن سقوط کردند و اولین اعتصاب سراسری در صنعت راه آهن(١٨٧٧) که بدون دخالت اتحادیه و با سازمان دهی کارگری و خود بخودی به وقوع پیوست که ۴۵ روز طول کشید و با دخالت نظامی ارتش سرکوب گردید. ١٨.٠٠٠ تاجر ورشکست شدند و نرخ بیکاری، به بیش از چهارده درصد رسید. و این یکی دیگر از بحران های بزرگ جهان سرمایه داری بود که به پنیک ١٨٧٣ انجامید و تا ١٨٧٩ ادامه یافت و سپس به پنیک ١٨٩٣ پیوست. در دهه ی ١٨٩٠، دوباره سیکل رشد به آرامی آغاز شد و سرمایه گذاری ها بالا رفت اما رقابت تنها با اقدامات حفاظتی از طریق بستن مالیات و گمرک سنگین موقتا مهار شد تا جنگ جهانی اول راه حلی موقتی برایش بیابد. بحران ضمن خارج کردن سرمایه های کوچک تر، به تمرکز سرمایه کمک کرد و از آن تراست ها و کارتل های عظیمی بیرون آمدند.
پدیده مذکور در جریان جنگ جهانی دوم و بعد آن به ویژه در رابطه با نقش ایالات متحده کاملا روشن است. اروپای جنگ زده که تمام توان صنعتی اش را در خدمت جنگ گذاشته بود، و هم زمان از عوارض جنگ به ویرانی کامل رسیده بود، سبب رونق تولید اعم از تسلیحاتی و صنعتی در ایالات متحده شده بود. فروش کالاهای تولیدی به اروپا، سرمایه ی پولی عظیمی را به ایالات متحده برگرداند، که دیگر جائی و امکانی برای کاربردش جهت سرمایه گذاری، در داخل کشور وجود نداشت. سرریز سرمایه اگر جائی برای سرمایه گذاری نمی یافت، اقتصاد آمریکا را در هم می ریخت. اما پایان جنگ با طرح مارشال فضائی را ایجاد کرد، که این سرمایه ی سرگردان را به صورت سرمایه بهره آور در آورد و آمریکا به نام جهان، از طریق ایجاد صندوق بین المللی پول و بانک جهانی(هردو در دسامبر ١٩۴۵)، به صورت وام و اعتبار، با بهره های سرسام آور در اختیار دو طرف جنگ، یعنی متفقین و متحدین در اروپا و ژاپن قرار داد. در مناسبات جدید ایجاد شده هم بحران سرریز سرمایه در آمریکا موقتا حل شد و هم آمریکا به عنوان قدرت بزرگ جهان سرمایه داری درآمد و جای انگلستان را گرفت. برگشت این سرمایه پولی که بسیار حجیم تر و در نتیجه خطرناک تر شده بود، از طریق تاسیس بانک های توسعه ی منطقه ای، قاره ای و بین قاره ای، در کشورهای در حال توسعه به ویژه در آمریکای لاتین، در اختیار رژیم های سرکوب گر، قرار گرفت. برخلاف اروپا و ژاپن که این اعتبارات را گرچه با بهره های بالا بود، صرف بازسازی توان اقتصادی خود کردند و در دهه ١٩٦٠، حتی توانستند مناسبات موجود یک طرفه را در هم بریزند و به صورت رقیب صنعتی ایالات متحده آمریکا در آیند. اما در کشورهای در حال توسعه این اعتبارات؛ یا صرف تامین مخارج تسلیحاتی، یا صرف پروژه های تحمیلی از طرف صندوق بین المللی پول و بانک جهانی شد، پروژه هایی که بسیاری از آن ها با شکست مواجه شدند، و مشکل را حل نکرده مشکلات جدیدی ایجاد کردند. از میانه ی دهه ١٩٦٠، سهم بانک های خصوصی در دادن اعتبار بالا رفت. افزایش قیمت نفت در دهه هفتاد(١٩٧۴) و برگشت بخشی از اعتبارات داده شده، عرضه ی پول را در جهان بالا برد(١٩٧٣ تا ١٩٧٩) و سبب پایین آمدن نرخ بهره ها شد، اما بالا بودن نرخ تورم در کشورهای مقروض آن را خنثی می کرد. این روند به سرعت برعکس شد و دوباره در دهه ١٩٨٠ نرخ بهره از دوبرابر سابق هم بالاتر رفت به نحوی که در سال ١٩٨١ به نوزده و بهره متوسط به پانزده درصد رسید.
سال ١٩٨٢، سالی مخاطره انگیز برای نظام سرمایه داری و ثبات مالی آن بود. بسیاری از کشورهای وام دار در حال رشد، اعلام کردند که نمی توانند قسط بدهی های خود را بپردازند. اما دست به اقدامی جمعی هم نزدند. خبرگان مالی خطر درهم شکستن سیستم ارزی جهانی را اخطار دادند. همه به دنبال راه حل و نجات سرمایه بودند. مساله تقسیم بندی مجدد بدهی ها مطرح شد. آرژانتین اولین کشوری بود که این سیستم در آن با تضمین های بانک مورگان شروع شد. OECD (سازمان همکاری های اقتصادی) به آرژانتین و مکزیکو و برزیل، به ترتیب مبلغ ٦، ١٢ و ١٨ میلیارد دلار وام و اعتبار داد. بانک ها هم در این راه فعال شدند و به این کشورها اعتبار دادند تا وام های قبلی خود را بازپرداخت کنند. چنان که می بینیم، هدف نه نجات این کشورها، بلکه جلوگیری از درهم شکستن سیستم ارزی جهانی بود، که خبرگان آن را اخطار داده بودند. این اعتبارات سخاوت مندانه، با چنان بهره های بالایی همراه بودند که بالانس سود این بانک ها بسیار بالا و مثبت شد وخطر ورشکستگی را منتفی ساخت. بانک آلمان از جمله ی این بانک ها بود. در مقابل در کشورهای بدهکار همان گونه که آمد، نتیجه ی این کاسبی عادلانه ی منابع مالی، بیکاری توده ای و فقر فزاینده بود، و کسی برای فقر توده ها اشک تمساح هم نریخت. به این طریق با مساعی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی ، بحران مالی موقتا دور زده شد و ثبات ساختار تجارت جهانی دوباره برای مدتی تضمین شد. در ادامه صندوق مواظبت می کرد که دیگر هیچ بانکی به این کشورها، اعتبار جدیدی ندهد. اما کار به همین سادگی هم پیش نمی رفت. وقتی به این کشورها اعتبار جدیدی داده نمی شد، پولی هم برای بازپرداخت قسط بدهی ها وجود نداشت و به دنبالش بهره ای هم در کار نبود؛ امتناع از بازپرداخت یا در حقیقت استیصال در بازپرداخت به بیش از ۴٠ میلیارد دلار رسید، که چهار برابر سال قبل و ده برابر سال ١٩٨٠ بود، در نتیجه کل سیستم بانکی درآمدش را از دست می داد و دوباره خطر ورشکستگی، بانک ها یعنی طلبکاران را تهدید می کرد. مشکلات این بانک ها، به صورت زنجیره ای به بانک های بزرگتری که به آن ها با بهره های کم تر وام می دادند، منتقل می شد. به این نحو در سال ١٩٨٢، چهل و دو بانک ورشکست شدند، به دنبالش در سال ٨٣ و ٨۴ به ترتیب دوباره ۴١ و ٢٨ بانک دیگریعنی در مجموع ١١١ بانک ورشکسته شدند.
صندوق بین المللی پول، وظیفه خود دانست که به یاری بانک ها بشتابد و آن ها را سرپا نگه دارد. به این دلیل مدیریت بحران در رابطه با ۴٢ کشور تشکیل شد. صندوق برنامه ای را برای آن ها تهیه و به آن ها دیکته کرد، تا برای بازپرداخت بدهی!! قدرت پیدا کنند. و این شامل دادن اعتبارات جدید بود. مقدار اعتبار در سال ١٩٨٣ برای بازپرداخت بدهی و بهره های قدیم و جدید مبلغ ٢٦ میلیارد دلار بود، در همین سال به طور مثال برزیل به تنهائی بیش از ده میلیارد دلار بهره می پرداخت. برای این که احتمال خطر را کم کنند، اعتبارات جدید را به بهره های بالاتر و قابل تغییر، جهت امکان تنبیه دادند. به این طریق بدهی ها و هم سود بانک ها، انباشته تر شد و بالا رفت به نحوی که به طور مثال برای کشوری مثل برزیل بهره های قابل تغییر حتی تا ٧٠ درصد اعتبارات را شامل می شد و بدهی های برزیل که در سال ١٩٧۵ مبلغ ١٨٠ میلیارد و در سال ١٩٨٠ مبلغ ۵۵٨ میلیارد بود در سال ١٩٨۵ به ٨٧۵ میلیارد دلار رسید. برنامه ی مدیریت بحران برای ایجاد ثبات، خود به بحران ختم می شد. این برنامه به موارد زیر تکیه داشت: لیبرالیزه کردن تجارت و تبادلات خصوصی؛ حذف کنترل قیمت های واردات و ارز که به طور مثال در برزیل سبب سقوط ارز ملی آن ها در فاصله ی ١٩٩٧-٩٨ و دوباره در سال ٢٠٠٠ به نصف ارزش خود رسید ؛ کاهش مخارج دولت به ویژه در بخش اجتماعی و سوبسیدها؛ ایجاد شرایط مناسب برای سرمایه گذاری خارجی و اجازه سرمایه گذاری با امتیازات مالیاتی و گمرکی و اجتماعی؛ شدت بخشیدن به خصوصی سازی ها که زدن چوب حراج به شرکت های دولتی از قبیل تلفن، بانک ها، معادن، هواپیمائی بود و سبب بیکار شدن میلیون ها کارگر شد. به طور مثال در دهه ی ١٩٩٠ در برزیل خصوصی سازی ها سبب شدت گرفتن بیکارسازی ها شد و یک میلیون کارگر بخش عمومی مشاغل خود را از دست دادند؛ متوقف کردن رشد دست مزدها و بالا بردن مالیات های غیرمستقیم بر مواد مصرفی توده ها، جهت جبران کردن بخشودگی مالیاتی ی کارفرمایان خصوصی.
چون بدهی های قبلی و جدید سرجای خود باقی بودند، دولت موظف شد در صورت ورشکستگی بانک های خصوصی، بار بدهی آن ها را از طریق دولتی کردن بانک، تقبل کند و بر دوش توده های کارگر و مردم زحمتکش بگذارد. در اجرای این سیاست، به پس انداز کنندگان کوچک بهره ناچیزی باید پرداخت می شد، و بهره ی وام برای اعتبار گیرندگان داخلی بالا می رفت تا قدرت رقابت با سرمایه گذاران خارجی را از دست بدهند. این شرایط در آن زمان، سبب اعتراضات مردمی توده ای عظیمی، به ویژه در پرو، برزیل و آرژانتین شد، اعتراضاتی که در عدم حضور رویکرد ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر آگاه، در خدمت بخش دیگری از سرمایه قرارگرفت و نتوانست به تغییری مثبت در توازن قوای طبقاتی منجر شود.
تنها در سال ١٨٧٠ بود که طبقه کارگر آگاه با استفاده از شرایط بحرانی، در فرانسه دست به عمل مستقیم ضد سرمایه داری زد، که اگر لشگر کشی جمعی اروپا علیه آن، و یک سلسله اشتباهات در خود کمون نبود، دورانی دیگر رقم می خورد. بعد از آن هیچ گاه طبقه کارگر نتوانست در قدرت قرار بگیرد. حتی در زمانی، که در صف اول انقلاب در روسیه، توانست دولت موقت بورژوائی را، از کرسی قدرت سیاسی به پایین بکشد، به این خاطر که سازماندهی شورائی آن حول رویکرد ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی شکل نگرفته بود، نتوانست حاکمیت شورائی کارگران را ایجاد، تقویت و تثبیت کند و شعار همه ی قدرت به دست شوراها را از شعار به عمل در آورد، و با درک نادرست از حزب کارگری، سکوی به قدرت رسیدن حزب بلشویک شد، خود را در حزب حل کرد و امور را به آن سپرد. در نتیجه از موضع قدرت به کنار رانده شد و اتحادیه ها که گوش به فرمان حزب بودند، در کنار حزب به وظایف قانونی خود مشغول شدند. در غیاب شوراهای واقعی کارگری ضد سرمایه داری، روند استحاله ی انقلاب به سرمایه داری دولتی اجازه یافت. انقلاب نوامبر ١٩١٨/١٩١٩ کارگران آلمان نیز که می رفت بساط سرمایه داری در آلمان را برچیند، با نظر موافق حزب سوسیال دموکرات که در قدرت سهیم بود، سرکوب شد.
تازه ترین بحران اعتبار و بانک ها به عنوان بخشی از بحران عمومی سرمایه داری، دوباره در آگوست ٢٠٠٧، با بحران در بانک رهنی و بلافاصله بالارفتن شدید بهره ی اعتبارات، پنیک عمومی در آمریکا و سپس جهان شد. بعضی از رهبران اروپا ساده لوحانه یا برای فریب تودها، اعلام داشتند که بحران ارتباطی به ما ندارد، اما در فاصله کوتاهی واقعیت روی خود را به همگان نشان داد. بانک ها در آستانه ورشکستگی قرار گرفتند، صنایع اتومبیل سازی دچار بحران شد. بعضی از بانک های خصوصی را دولت ها برای حمایت از سرمایه داران به حساب توده های کارگر خریدند و بعد از اندک مدتی بانک بسته شد. اما چتر نجاتی که برای دور زدن بحران باز شد، برای توده های کارگر و زحمتکش کشورهای صنعتی بیلیون ها دلار هزینه برداشت، به طور مثال این هزینه تنها برای کارگران آلمان ٦٠٠ میلیارد دلار یا ۴٨٠ میلیارد یورو بود که از تمام بدهکاری یونان نیز فرا تر است. برای تامین آن نه نماینده ای برای مالیات دهندگان آلمانی اشک تمساح ریخت، و نه وزیر دارائی از عصبانیت یقه خود را پاره کرد. نه بارها و بارها، وقت جلسات اتحادیه اروپا را گرفت. مساله مرگ و زندگی اقتصاد جهان سرمایه داری در میان بود. آمریکا بزرگ ترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان بود، و اگر کله پا می شد، کل سیستم جهانی از هم می پاشید. صحبت از حلقه ایی ضعیف در زنجیره سرمایه نبود. و بالاخر بحران این بار از اروپا سر بلند کرد که به بحران یورو معروف شد. همه ی آن چه را که در این بحران دیدیم نمونه ی کوچک تری بود از آن چه که بارها دیده بودیم. از ورشکستگی ها، از بیکار سازی های میلیونی، از فقر و فاقه توده ها، از حقنه کردن برنامه های ایجاد ثبات، از کوچک کردن بار اقتصادی دولت یا در واقع محروم ساختن توده ها از وظایف اجتماعی دولت های شان که با مبارزات طولانی طبقه ی کارگر و مردم زحمتکش، دولت ها را مجبور به انجام آن کرده بودند. از حمایت از سرمایه داران خصوصی و انداختن بار بدهی و تضمین اعتبارات آن ها به قیمت فقر بیشتر توده ها. همه ی این موارد ذکر شده و موارد ذکر نشده تکرار مکررات بود. سرمایه حتی از بحران ها نیز به نفع خود استفاده می کند. با بلعیدن سرمایه های کوچک تر از طریق ادغام یا خرید یا ورشکستگی و بسته شدن آن ها، متمرکز تر می شود و کانون های قدرت چه در یک صنعت یا مالی ایجاد می شود، هم بستگی و ارتباط نزدیک بین این شرکت ها طوری است که سود را به حداکثر و هزینه ی تولید و توزیع را به حداقل برساند. در این جاست که مراکز مالی هماهنگ کننده و برنامه ریز پیدا می شوند تا عملیات را رهبری کنند. این مجموعه فقط به سود بیشتر می اندیشد و برایش نه توده ی مردم کارگر مهم است و نه طبیعت و محیط زیست. گرچه این شرکت ها ملیت نمی شناسند اما برای کنترل بازار در مقابل رقبا به پشتیابی دولت ها نیاز دارند. زیرا دولت باید زیرساخت های مورد نیاز را به حساب جامعه برای شان آماده سازد، هزینه برای تحقیقات مورد نیاز آن اختصاص دهد، برای دفاع از منافع آن ها ارتش ایجاد کند، در پیمان های نظامی برای ثبات در بازار جهانی، برای شان آماده خدمت باشد، به بهانه تامین امنیت، محصولات صنایع نظامی شان را برای ارتش و نیروهای سرکوب خریداری کند تا صنعت کشتار بچرخد. به آن ها سوبسید و معافیت مالیاتی هدیه کند و پول هدیه را با افزایش مالیات غیر مستقیم از توده ها جبران کند. بدین نحو بعد از جنگ جهانی دوم، سرمایه سازمان یافته تر می شود و در مقابل بی سازمانی طبقاتی طبقه کارگر، آن ها را به موقعیت دفاعی می کشاند و نظم خود را بر آن ها دیکته می کند، به نحوی که به ویژه از آغاز قرن بیست و یکم، کارگران از هراس ایجاد شده که دائما توسط وسایل ارتباط جمعی اعم از رادیو و تلویزیون و مجلات و اینترنت و غیره، در بوق و کرنا دمیده می شود، مودبانه با خدمات اتحادیه ها یا یکی از سنگرهای جامعه ی مدنی سرمایه داری، که به عنوان نماینده ی کارگران، کارت سبز سرمایه داری را برگردن دارد، ساعات کار ماهانه بیش تر بدون پرداخت دستمزد را می پذیرند؛ قبول می کنند که کارشان قابل انعطاف شود یعنی کارفرما تصمیم بگیرد که چگونه کار کنند و در مواقع رکود کاری، به مرخصی اجباری بروند، بدون این که برایش برنامه ریزی کرده باشند و در آن زمان به آن نیاز داشته باشند، یا نیمه کار شوند یا روزی ١٠ تا ١٢ ساعت کار کنند؛ یا پذیرش شرایط کار شرکت های مقاطعه کار نیروی انسانی که ادارات کار، آتش بیار معرکه ی آن ها هستند، و بیکاران را برای استثمار بی حد و مرز به سمت آن ها هدایت می کنند، که گاه دوسوم دست مزد کارگر را به نفع خود بیرون می کشند و به کارگران در حد همان حداقل دست مزد پرداخت می نمایند، این یعنی قبول شرایطی که با شرایط صنایع صادراتی آسیا و آمریکای لاتین کوس رقابت می زند.
در مرور این شرایط نقش چند عامل را به وضوح می بینیم، که عبارت اند از سرمایه و سرمایه داران، دولت به عنوان نماینده سرمایه در راس جامعه؛ در شکل جهانی و منطقه ای و به اصطلاح ملی، نهادهای در خدمت سرمایه شامل بانک ها، صندوق های اعتبار، بیمه ها، نهادهای بین المللی و منطقه ای سرمایه مثل بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و بانک مرکزی اروپا، اتحادیه ها به عنوان یکی از ستون های محکم جامعه ی مدنی سرمایه داری که به قول گرامشی"...، اتحادیه کارگران به چنان دستگاه عریض و طویلی تبدیل شده که اکنون دیگر از قوانین درونی خود و عملکرد های پیچیده اش تبعیت می کند و به کلی از توده هایی که نسبت به رسالت تاریخی شان به مثابه یک طبقه آگاه شده اند، بیگانه است. ...، باید گفت که این سازمان ها جزء لاینفک جامعه سرمایه داری هستند و عملکرد شان در ذات رژیم مالکیت خصوصی است"- باید گفت که اصولا اتحادیه ها، هیچ گاه نتوانستند بیانگر خواست ضد سرمایه داری کارگران باشند و به سرعت استحاله پیدا کردند، حتی قبل از این که به دستگاه عریض و طویل تبدیل شوند. و متاسفانه دوست نویسنده ما در این مطلب با وجود اطلاعات آماری جالبی که ارائه داده، به نتیجه گیری ی شاید خنده آوری رسیده است که گویا سرمایه همه ی این بلاها را برای این بر یونان وارد کرده یا در کل، که اتحادیه ها را تضعیف کند و قدرت چانه زنی آن ها را در مذاکرات تعرفه مزدی پایین بکشد. در نوشته هیچ اثری از این که دولت اصولا و به طور ویژه در سرمایه داری چه نقشی را ایفا می کند و سیستم مالیاتی چه ابزاری در دست دولت است و دولت با آن چه می کند، نپرداخته و دست به ترکیب آن ها نبرده است و بالاخره کارگران و توده های مردم. این عوامل در پیوند تنگاتنگ با هم هستند. یعنی اگر مثلا طبقه ی کارگر درجزء و کل اش، در مقابل هجوم گسترده ی سازمان سرمایه به حداقل های زندگی اش، صبورانه تحمل نکند و به ایادی سرمایه شکوائیه نبرد و منتظر الطاف سرمایه ننشیند، بلکه خود را در مقابل هجمه ی سرمایه، با سلاح آگاهی و سازمان دهی ضد سرمایه داری مسلح کند و به مقابله ی فعال بپردازد؛ همبستگی طبقاتی نشان دهد و منافع سرمایه را در معرض خطر قرار دهد، نه تنها طرف مقابل را به موضع دفاعی و پذیرش می اندازد که گامی به جلو در مبارزه ی ضد سرمایه داری بر می دارد و پیروزی مقطعی اش سرمشقی برای دیگران می شود. گرچه تنها سرمایه و حشم و خدمش هستند که عامل فقر و فاقه ی میلیاردی توده های کارگر در همه ی اشکالش، چه شاغل چه در ارتش بیکاران، چه در بازنشستگان و چه در خانواده های کارگری هستند، خود این توده های کارگر هم، با سکوت یا تحمل یا توهم و بخشی هم با حمایت خود، در استمرار این شرایط دخیل اند. بنا بر ضرب المثل " تا نگرید طفل کی نوشد لبن" ، باید گفت تا کارگران و تا توده ها، برای حق و حقوق خود، برای یک زندگی در رفاه و آسایش، برای یک جامعه ی عاری از استثمار و برای آزادی های اساسی خود، و برعلیه سیستم کار مزدی و سرمایه داری مبارزه نکنند، هیچ فرجی حاصل نخواهد شد، اگر احزاب چپ رفرمیست هم سرکار بیایند که شادی روی کار آمدنش در یونان، قند در دل چپ های اروپائی آب کرد، و خواب انقلاب اروپائی را دید، و حتی راست افراطی، رفرمیست، محافظه کار و لیبرال را کمی ترساند، تنها می تواند با کوشش هایش، سرمایه داری نرم تری را آرزو کند و با قدرت در مقابل سرمایه بایستد و " آری" بگوید.
اما مسلما که نباید همیشه در براین پاشنه بچرخد. طبقه کارگر جهانی که اکنون چندین میلیارد انسان را در سراسر جهان در خود گرد آورده، باید به این نتیجه برسد که آینده از آن اوست؛ اگر به قول "حافظ خودمان" جهان را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد.

:منبع

Bildungsbroschüre zu Griechenland und Euro-Krise
Luxemburg argumente Nr.2
2.,aktualisierte Auflage
Berlin, Dezember 2012
ISSN 2193-5831
Autor: Stphan Kaufmann