امروزه در ابتدای هزاره سوم تعریف نیروی کار و کارگر وسیع تر از آن است که در قرن نوزدهم بوده است. در ابتدای سرمایه داری، نیروی کار عمدتاً به کارگرانی اطلاق می شد که در کارخانه ها مشغول کار بوده و از فروش نیروی کارشان و دریافت دستمزد ارتزاق می کردند. در آن زمان خیل عظیم کارگران بخش تولید، بخش فنی، مهندسان، تکنسین ها، مدرسین و معلمین، طراحان و نقشه کشان، برنامه ریزان و مدیران، کارمندان بانکها، امور مالی، حسابداری و کامپیوتر به وسعت امروزی وجود نداشت.
امروزه با توجه به کلیه مسائل اجتماعی و با توجه به آنکه قشر عظیمی از جامعه در ازای مصرف نیروی کارشان دستمزد می گیرند، باید تعریف جدیدی از کارگر ارائه شود. بعضی از جامعه شناسان کارگر را به دریافت کننده دستمزد و یا مزد بگیرد تعریف کرده اند.
اما طبعاً تمام مزدبگیران را نمی توان کارگر نامید زیرا که در جامعه امروز بسیاری از افراد در قبال دریافت دستمزد کار مفید انجام نمی دهند. مثلا کسانی که کارهای نامشروع انجام داده و یا به خدمت باجگیران در آمده و یا دستجات مزدور و تبهکار را تشکیل می دهند، کارگرانی مزدبگیر نیستند. همچنین وابستگان دولتی که در جهت تحکیم حکومت کار کرده و دستمزد دریافت می کنند را نمی توان کارگر نامید.
در نتیجه امروز می توان کارگر را اینچنین تعریف کرد: «کسی که درازای دستمزدی کمتر از ارزش واقعی برای انجام کار مفید و مشروع، نیروی کارش را می فروشد و از رانت حکومتی استفاده نمی کند.»
با این تعاریف هنرمند را می توان کارگری متخصص معرفی کرد که باید در ازای مبلغی بسیار اندک مبادرت به فروش نیروی کار و محصول خود کند بنابراین هنرمند کارگری است که علاوه بر نیروی بازو از نیروی ذهن و قدرت خلاقه خویش نیز استفاده می کند. اما تفاوت شاخص کارگر و هنرمند در مسئله دیگری نهفته است. کارگر در ازای دستمزدی اندک با نیروی کار خود محصولی خلق می کند که مواد اولیه آنرا سرمایه دار یا کارفرما در اختیار او قرار می دهد و کارگر تعهدی در قبال فروش محصول ندارد. ولی هنرمند باید با تهیه مواد اولیه و با صرف نیروی خلاقه خود محصول هنری را تولید کرده و مبادرت به فروش آن کند.
اما کافرمای اصليِ هنرمند شرکت یا فرد دیگری است که در ازای پرداخت مبلغ توافق شده ای اقدام به خرید اثر هنری می کند. با این تفاوت که محصول تولید شده توسط هنرمند زمانی عنوان محصول کسب می کند که فرد خریدار از آن محصول خوشش بیاید و اقدام به تکثیر یا نمایش و پخش آن محصول کند. حال بحث قیمت و ارزش محصول هنری پیش می آید که هنرمند مجبور به قبول مبلغ مشخص از طرف خریدار محصول هنری می باشد. زیرا اگر تن به خواست خریدار ندهد به اصطلاح سرش بی کلاه مانده و باید گشنگی بکشد.
اما محصول هنری چیست؟
اثر نوشته شده توسط آهنگساز، تابلوی کشیده شده توسط نقاش، نمایشنامه نوشته شده توسط نویسنده، قطعه اجرا شده توسط نوازنده یا رهبر ارکستر، پیکرة تراشیده شده توسط مجسمه ساز و یا نمایشنامه تمرین شده توسط بازیگران و کارگردان.
در این بین مسئله دیگری نیز مطرح است:
چون بزرگترین خریدار آثار هنری دولت است پس هنرمند برای امرار معاش یا باید مطابق سلایق دولت حاکمه اقدام به آفرینش اثر هنری کند یا برای انبار و کشوی میز خود اثر هنری تولید کند. آفرینش اثر هنری برای دولت حاکمه شرایط خاصی دارد. در کشورها و نظامهای سیاسی که دولت های ایدئولوژیک (دارای تفکر خاص عقیدتی و سیاسی) بر آنها حاکمند هنر نه به مثابه مفهوم اصلی آن که به عنوان بخش تبلیغيِ ایدئولوژی حاکم مطرح می شود و دولتها اقدام به خرید و حمایت مالی از کسانی می کنند که آثار شبه هنری تبلیغی تولید می کنند و این خطر را ایجاد می کنند که هنر و هنرمند از بعد خلاقیت هنر دور شده و به سوء استفاده از هنر روی می آورد.
در کشور ها و نظامهای سرمایه داری که در آنها بخش خصوصی و سرمایه های شخصی اهرم اقتصادی را در اختیار دارند نیز آفرینش اثر هنری نه بخاطر خود هنر که به خاطر سود فروش اثر هنری مورد توجه است. در این نظامها شرکتهای خصوصی تولید و پخش آثار هنری اقدام به خرید، سفارش و پخش آثاری می کنند که در کوتاهترین زمان، بیشترین سود را نصیب سرمایه گذار کند. در این سیستم اجرا و نمایش اثر هنری نه به دلیل محتوای اثر،که به خاطر فروش بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. در این شیوه سبک هنری نه توسط هنرمند که توسط سرمایه دار آنهم به دلیل در اختیار گرفتن بازار فروش تولید و ابداع می شود و هنرمند نه به عنوان خالق اثر که به عنوان انجام دهنده سفارش مطرح می گردد. موسیقی، تآتر، نقاشی، مجسمه سازی، عکاسی، معماری و... سفارشی شده و فاقد محتوا می شود. سطح انتظار و رشد آگاهی اجتماعی به کمترین میزان خود رسیده و تولید انبوه اثر هنری به شعور مخاطب آسیب می رساند و مخاطب هنر و اثر هنری را که جامعه است در یک رکود نخوت ناک و مرداب گونه توام با ایجاد فرهنگ مصرف سوق می دهد. خلاقیت از بین رفته و مصرف گرایی رواج پیدا می کند. سرمایه جهانی حتی از ایجاد شاخه و رشته های جدید هنری سود کلان می برد و به فکر استفاده ابزاری از هنر برای فروش بیشتر و کسب سود افزونتر سود می جوید. از این رشته های نوساز می توان به صنعت «گرافیک» و «طراحی صنعتی» اشاره نمود.
گرافیک و طراحی صنعتی نه به عنوان هنر،که به عنوان سوء استفاده از هنر برای فروش بیشتر محصولات مصرفی، تبلیغ و فروش افزونتر کالاهای مورد نیاز و کالاهای غیر لازم و نیز به روزمرگی کشاندن هنر در جامعه مطرح می شوند. ایجاد بازار فروش برای محصول غیر لازم در زندگی از وظایف دو شاخه گرافیک و طراحی صنعتی می باشد که با سوء استفاده از حس زیبایی شناسی انسان در جهت فروش بیشتر یک محصول تلاش می نماید. از آن جمله می توان طراحی یک خودکار بسیار شیک ودر عین حال بسیار گران را مثال آورد. طراحی صنعتی و گرافیک با تولید و تبلیغ یک خودکار بسیار شیک از حس زیبایی شناسی انسان سوء استفاده کرده و عملکرد خودکار را به عنوان یک وسیله مصرفی در راستای تولید فکر و اندیشه تغییر داده و به یک محصول صرفاً تجملی تبدیل می کند. حال آنکه خودکار باید برای نوشتن به کار می رود نه برای نصب در جیب بغل پیراهن و به عنوان وسیله ای برای بیان میزان تمکن مالی و بیانگر طبقه اجتماعی. یا به طور مثال تبلیغ قاشق مخصوص خوردن دسر توت فرنگی نیز از جمله ایجاد بازار فروش برای محصولی صرفاً مصرفی است.
بازار سرمایه و سرمایه جهانی حتی از سایر هنرها هم نگذشته و با استفاده از برد تبلیغی و روانی که در موسیقی، تاتر و هنرهای تجسمی وجود دارد برای تبلیغ فرهنگ مصرف استفاده می کند.
تیزرهای تبلیغاتی لوازم آرایشی از جمله این موارد است که با استفاده از عوامل بصری خیره کننده و جذاب و نیز استفاه از موسیقی های مورد طبع مخاطبان که حالا آماده برای خرید محصولات تولید شده اند و تمایل ذاتی انسان برای زیباتر جلوه کردن در انظار عمومی، زمینه های لازم برای یک شرکت تولید کننده لوازم آرایشی و بهداشتی را فراهم می کند تا با سوء استفاده از هنرهای تجسمی، سینما و موسیقی که زمانی برای رشد آگاهی انسان از ستم روا شده بر انسان و طغیان علیه ظلم استفاده می شد، اقدام به تبلیغ و فروش محصولات خود کند و به این وسیله (ایجاد نیاز برای مصرف کننده) هم جیب خود را پرتر از دیروز کند و هم جیب مصرف کننده که حاضر است از شکم خود بزند و دچار سوء تغذیه بشود ولی زیباتر جلوه کند را خالی تر از روز قبل.
دراین آشفته بازار سوء استفاده ها است که لزوم وجود «سندیکا» و «اتحایه های صنفی» برای مشاغل هنری که حالا هنرمند را نه به عنوان کارگری خلاق و با ذهن پیچیده که به عنوان تولید کننده انبوه آثار تبلیغی تبدیل کرده، احساس می شود.
البته سندیکا نه برای عوامل سرمایه داری های دولتی و خصوصی، بلکه برای دفاع از حقوقِ اندک هنرمندان متعهدی که دراین جهان هنرکوب و هنرمند کُش با اندک توان فریادی که از گلوی زخمی شان بیرون می آید تا از اضمحلال هنر راستین جلوگیری کنند.
عملکرد سندیکا برای هنرمندان دقیقاً مشابه عملکرد سندیکا برای کارگران است. سندیکا برای کارگران به معنای اعتراض به حقوق پایمال شده، عقب افتاده و جلوگیری از اخراج کارگران به بهانه تعدیل نیروی کار است. سندیکا وظیفه سازماندهی اعتصابات سراسری و گسترده را بر عهده دارد. و نیز وظیفه پرداخت حقوق به کارگران در حال اعتصاب را.
کارگران خود مسئولین سندیکا را با استفاده از ابزار دموکراتیک انتخاب کرده و با پرداخت حق عضویت حمایت می کنند تا سندیکا از حقوق آنان در موقع لزوم دفاع کند.
حال همین وظایف را برای سندیکای هنرمندان فرض کنید.
سندیکای هنرمندان با شیوه ها و ابزاری که توسط هنرمندان در اختیار دارد می تواند از دزدیدن اثر هنری جلوگیری کند. خواستار وضع قوانین حمایتی و بیمه های اجتماعی (بیکاری از کار افتادگی و بیمه های درمانی) باشد. از حقوق هنرمند به هر شکلی حمایت کند و حتی در کشوری مثل ایران وضع کننده سیاست های هنری و فرهنگی باشد.
شاید با خود بگوئید در ایران چنین سندیکا هایی وجود دارد مثل: خانه موسیقی، خانه تاتر، خانه سینما، خانه هنرمندان، انجمن صنفی عکاسان و روزنامه نگاران، انجمن صنفی نقاشان و...
اما بگذارید با ضرس قاطع بگوییم که این تشکلها نه تنها از هنر و هنرمند دفاع نمیکنند بلکه فرمایشی و دولتی بوده و در جهت حمایت از هنرمندان هیچ اقدام مثبت و چشمگیری انجام نمی دهند. نمونه بارز این گفته همان که این همه دزدی هنری در جامعه هنری اتفاق می افتد و هیچ کس را پشه ای هم نمی گزد.
بیمه هایی که با سر و صدای زیاد و با تبلیغات آنچنانی داده می شوند، با بیمه های خویش فرما هیچ تفاوتی نداشته و هزینه حق بیمه ها سرسام آور است. وضعیت هنر به اسفناک ترین شکل موجود در آمده و ناهنرمندانی تک تازِ عرصه هنر شده اند. هنرمندانِ متعهد به رسالت هنری خود، خانه نشین شده و منتظر مرگند. آثار هنری ارزشمند یا در انبار موزه ها یا انبار و کشوی خانه ها مشغول خاک خوردن اند. هنرمندان جوان با استعداد و تحصیل کرده به دنبال کار و بی توشه مالی، ولی "شبه هنرمند نمایان" تازه از گرد راه رسیده به همت آشنایان عریض و طویل و با نفوذ خود در اوج تمکن مالی و آسایش زندگی. وضعیت آموزش و باز تولید نیروی کار هنری هم که وضعیتش مشخص است. گندابی با بوی مشمئز کننده. شبهه هنرمندان دولتی در راس امور سیاستگذاری ها و آموزش کشورند و تنها چیزی که برایشان اهمیت ندارد هنر و فرهنگ است. شاید هم حق دارند زمانی «واهنرا» سر دادند و سرشان بی کلاه ماند. حالا به فکر جیب خود افتاده اند.
لزوم سندیکا در کشورهای در حال توسعه بشدت احساس می گردد. باشد که هنرمندان مستقل با تشکیل سندیکاها اقدام به اصلاح امور کنند.
دانشجویان هنر (رشته های: موسیقی، تآتر، سینما، نقاشی،مجسمه سازی، عکاسی و معماری) هم باید با طرد کردن رشته هایی مثل گرافیک و طراحی صنعتی و با اعتراض گسترده و سراسری نسبت به وضعیت نابسامان مدرسین و امکانات آموزشی در راستای بهبود شرایط موجود نقش موثر خود را ایفا نمایند.
به امید روزی که هنر برای اجتماع سربلندی و آزادگی به ارمغان بیاورد و هنرمند بی
دغدغه زندگی به خلق اثر هنری و رشد آگاهی اجتماع اهتمام ورزد.
محسن ثقفی
کانون مدافعان حقوق کارگر
_______________________________________________
منابع:
١-مقاله: کارگر کالا نیست، ویژه نامه ایران ص ٣٨ نوشته : علیرضا ثقفی خراسانی.