افق روشن
www.ofros.com

پساکمونیسم بر دنده خلاص و

!تخطئه مبارزات جوانان به بهانه طبقه کارگر


پریسا نصرآبادی - نوید مینائی                                                                                   پنجشنبه ١٠ تیر ١٣٨٩


تخطئه مبارزات جوانان به بهانه طبقه کارگر!

در جواب به مطلبی از پریسا نصرآبادی
نوید مینائی                                                                                                      پنجشنبه ١٠ تیر ١٣٨٩

مطلب حاضر به بهانه نقد نوشته ای از پریسا نصرآبادی ست ولی وارد توضیح نکات مهمتری شده است. از جمله توضیح تفاوت اسلام سیاسی و اسلام بنیادگرا، توضیح جنبش های موجود در ایران و نقش رهبری کننده طبقه کارگر در مبارزات جاری، توضیح لزوم مبارزه سیاسی در جبهه های متنوع موجود با نظام سرمایه داری در ایران و همچنین نقد یکی از عقب مانده ترین گرایشات موجود در چپ. به همین جهت مطلب مقداری طولانی شده است ولی به خواندنش می ارزد!
در شماره ۷۴ نشریه خیابان مقاله از پریسا نصرآبادی به نام "پساکمونیسم بر دنده خلاص" آمده که بحث مفیدی را در آن باز کرده است. بحث از این جهت مفید است که با نقد آن می توان به نکات آموزنده ای رسید و برخی گرایشاتی که در چپ ایران و اروپا وجود دارد را نقد کرد. پریسا در این نوشته کمونیسم کارگری را به مبتذل کردن و تقلیل دادن امور متهم می کند و برخی مشخصات را به ما می چسباند همچنین برای اثبات نظرات خود سیاست های حزب کمونیست کارگری را تحریف می کند. اینجا به دلیل اینکه استدلالات پریسا بسیار سست و بی منطق هستند بیشتر از آنکه به بحث پریسا بپردازیم به گرایشی که پریسا به آن تعلق دارد می پردازیم و از فرصت استفاده کرده به جنبش های جاری و نقش طبقه کارگر در مبارزات آنان در ایران می پردازیم.

منطق پریسا چیست؟
پریسا بحث اش را حول ترجمه Cultral Emancipation شروع می کند و معتقد است ترجمه اصیل این واژه "رهایی فرهنگی"ست و کمونیسم کارگری در جهت منافع خاصی که دارد و با توجه به ریشه هایش که در دوران نئولیبرالیسم شکل گرفته و با آن منافع مشترک دارد، برای حاشیه ای کردن طبقه کارگر و کمونیسم از صحنه سیاست آن را به "خلاصی فرهنگی" تقلیل داده است! تا همین جای بحث جای شگفتی بسیاری است که چگونه می شود از چنین تفاوتی در ترجمه یک کلمه به ریشه های یک جریان سیاسی در نئولیبرالیسم و تلاشش برای حاشیه ای کردن طبقه کارگر رسید! شاید پریسا در نوشته اش توضیح این سوال ما را داده باشد.
برای بررسی و نقد نوشته پریسا باید آن را سروته خواند یعنی از اخر به اول چرا که پریسا از اول در تلاش است حکم آخر را ثابت کند و برای آن (که واقعی هم نیست) اینجا و آنجا استدلالاتی هم می آورد. تا اینجای کار ایرادی ندارد بالاخره ما هم برای نتیجه ای که در آخر می خواهیم بگیریم از اول نوشته مان تلاش می کنیم ولی فرق تلاش ما با تلاش پریسا در این است که اگر شما از اول با نتیجه آخر پریسا موافق نباشید تمام تلاش پریسا بی نتیجه می ماند. یعنی در واقع پریسا از اول حکم آخر را در مفروضات و مستندات خود لحاظ می کند. اگر حکم آخر پریسا را قبول نداشته باشید با چند "چرا" ی بی جا! می توانید کل منطق پریسا را نابود کنید. البته کاری که ما می خواهیم اینجا بکنیم صرفا آوردن این "چرا" ها نیست بلکه می خواهیم نشان دهیم این منطق و گرایشی که پریسا بر اساس آن ساختار فکریش را بنا کرده یکی از عقب مانده ترین گرایشات شناخته شده در چپ است که مبارزه را از عرصه سیاست بیرون می کند و در صورتی که جوانان و فعالین سیاسی به این گرایش متمایل شوند باید خیلی از عرصه های نبرد با جمهوری اسلامی را خالی کنند. البته این وسط حملاتی هم به کمونیسم کارگری شده که نباید بی پاسخ بمانند.
حکمی که پریسا برای رسیدن به آن تلاش می کند این است که " این جریانات (کمونیسم کارگری. ن.م) کل مبارزات مردم در یک سال اخیر را به مبارزه برای خلاصی فرهنگی تقلیل می دهند و یا مجموعه روابط و مناسبات مردم (صرف نظر از پایگاه طبقاتی و قشربندی اجتماعی شان) با اصلاح طلبان حکومتی را در چارچوب انتظار مردم از خاتمی یا موسوی برای ایجاد درصدی خلاصی فرهنگی فرو می کاهند!!!" البته معلوم نیست این نتیجه گیری از سیاست های حزب کمونیست کارگری را پریسا از کجا به دست آورده ولی در این حکم پریسا می خواهد بگوید حزب کمونیست کارگری ربطی به طبقه کارگر و سوسیالیسم و انقلاب ندارد. برای رسیدن به این حکم پریسا می گوید "رهایی فرهنگی" چیز خوبی ست و متعلق به جنبش های اصیل و کمونیستی ست و "خلاصی فرهنگی" –که کمونیسم کارگری می گوید- چیز بدیست و متعلق به نئولیبرالیسم است و البته او اعتقاد دارد این دو با هم خیلی فرق می کنند و ما هم باید قبول کنیم!
در این جا خیلی مختصر به استدلال پریسا برای نشان دادن تفاوت خلاصی و رهایی فرهنگی نگاهی بکنیم. البته از این نگاه خیلی چیزهای جالب دیگر هم در می آید و در واقع آن گرایشی که اول به آن اشاره کردیم در چپ وجود دارد با همین نگاه دیده می شود.
پریسا به ما می گوید""رهایی" به مثابه جوهره نظریه انقلابی مارکس، یکی از محوری ترین مفاهیمی است که متضمن ضرورت دگرگونی و سوژه دگرگون کننده وضعیت موجود است که به معنای پراتیزه کردن فراروی از کاپیتالیسم و تمام مظاهر انقیاد نظام سرمایه داری می باشد.
این رهایی نه فقط در حیطه فرهنگ، که متضمن وقوع این امر در تمام حوزه های زیست انسان و دگرگون ساختن جامعه بورژوایی در تمام سطوح آن است." و در ادامه توضیح می دهد که برای "رهایی فرهنگی" پروسه خیلی طولانی و پیچیده ای باید طی شود از جمله در پروسه تولید و رابطه زیربنا و رو بنا باید تغییراتی داد و غیره. ولی این پروسه خیلی طولانی و پیچیده است و " لذا با جعل واژه ای جدید در امر ترجمه، می توان همه چیز را خیلی ساده تر انگاشت تا همه چیز در امر سیاست ورزی سهل الوصول تر باشد. (این ساده سازی(یعنی از جمله تبدیل رهایی به خلاصی توسط کمونیسم کارگری ن.م) نه صرفا در این حیطه، بلکه به یک خصلت بنیادین در این مجموعه (کمونیسم کارگری- ن.م)بدل شده است که از مفهوم حزب و تشکیلات، انقلاب، مبارزه و مقاومت گرفته تا ساده سازی (و در واقع تقلیل دادن و مبتذل سازی) مفهوم «کمونیست بودن» در معنای مدرنیست، ضد مذهب و خواستار آزادی های جنسی بودن پیش می رود.)
بدین ترتیب (خط تاکید از ن.م)خلاصی فرهنگی، امری متفاوت با رهایی فرهنگی، و لذا بی ارتباط با فرهنگ هژمونیک کاپیتالیسم، و تنها محدود به مظاهر اسلام و حکومت اسلامی خواهد بود، و چه بسا که کاپیتالیسم و مظاهر تقدیس شده آن، بارها در عرصه های مختلف سمعی و بصری، پاسخ دندان شکنی به «اسلام سیاسی» مد نظر ایشان ارزیابی شده و بر طبل مصرف افراطی و بی قید و شرط از محصولات امپریالیسم فرهنگی کوبیده شده است."
بله این هم تفاوت خلاصی و رهایی فرهنگی باور نمی کنید اصل مطلب را بخوانید. (اینجا شاید ما به سهل الوصول کردن مفاهیم متهم بشویم ولی کل قضیه همین است!) حالا شما چگونه از این منطق و کلمات می توانید تفاوت "رهایی فرهنگی" و "خلاصی فرهنگی" را دربیاورید خودتان می دانید. ولی پریسا با عبارت "بدین ترتیب" که در جمله اش آورده چنین کاری را کرده است. و از اینجا به بعد که خیال پریسا در جهت اثبات تفاوت رهایی و خلاصی راحت شد به نکوهش و ریشه یابی ما و "خلاصی فرهنگی" پرداخته و کلی ما را افشا می کند!
یک سوال حاشیه ای! اگر ما به جای واژه مبتذل "خلاصی" از واژه اصیل "رهایی" استفاده می کردیم آیا نمی شد بر طبل مصرف افراطی و بی قید و شرط از محصولات امپریالیسم فرهنگی علیه "اسلام سیاسی " بکوبیم؟ آنوقت آیا نمی توانستیم به قول پریسا طبقه کارگر را حاشیه ای کنیم؟!
سوال مهم! چرا "اسلام سیاسی" در مطلب پریسا در گیومه آمده است؟ و چرا از اسلام در حاکمیت یعنی حکومت هایی که قوانین اسلامی را در جامعه جاری می کنند و گروه های تروریستی اسلامی با اسم "اسلام بنیادگرا" نام می برد؟ جواب را بعد از بررسی بیشتر مطلب پریسا پیدا خواهیم کرد.
پریسا به علاوه منطق کوبنده بالا برای توضیح تفاوت رهایی و خلاصی چند فاکت مهم تاریخی نیز می آورد. ببینیم این فاکت های تاریخی نقششان در نقد پریسا از کمونیسم کارگری چیست. البته پریسا قبل از این که وارد فاکت های تاریخی بشود گذری بر جنبش های اجتماعی می کند که پایین تر وقتی می خواهیم نظرمان را درباره نقش جنبش های اجتماعی و رابطه شان را با هم بگوییم به آن می پردازیم.

دوره های سرنوشت ساز تاریخ معاصر کدامند!؟
در اینجا به سه دوره اشاره می شود. اولی انقلاب اکتبر است که در پرتو آن امر رهایی فرهنگی صورت می گیرد و الهام بخش مبارزین کمونیست می شود و آلترناتیو فرهنگ کاپیتالیستی را ایجاد می کند. برهه دوم در ۱۹۶۸ در فرانسه است که رهایی فرهنگی صورت می گیرد که " به منظور زیر سئوال بردن مشروعیت نظم و قدرت سنتی محافظه‌کار بورژوائی در همه ابعاد حقوقی، فرهنگی و سیاسی آن طرح گردید ". و برهه سوم در دوره عروج نئولیبرالیسم بود و پریسا می گوید تغییرات فرهنگی دراین دوره خلاصی فرهنگی هستند و نه رهایی فرهنگی! و در این دوره واژه cultural emancipation به جای رهایی به خلاصی فرهنگی تقلیل می یابد. یعنی دوره ای که در پی جنگهای خانمان سوز برای دموکراتیزه کردن جوامع سابقا مثلا کمونیستی به راه افتادند و دوره رشد "اسلام بنیادگرا". واین سیاست های سرمایه داری را به خلاصی فرهنگی تعبیر می کند. معلوم نیست چرا برهه هایی از زمان که ما به آنها دلبستگی دارد کار فرهنگی اسمش می شود "رهایی فرهنگی" و برهه ای که دوست ندارد و از قضای روزگا ما هم در همان دوران تشکیل شده ایم می شود "خلاصی فرهنگی"!
در ابن دوره که کمونیست بودن شرم آور بود. دوره ای که دیوار برلین فرو ریخته بود و همه روشنفکران سابقا مارکسیست عکس های مارکس شان را پنهان می کردند و خود را دموکرات معرفی می کردند. یعنی اتفاقا دوره ای که منصور حکمت در مقابل این موج برگشت از مارکسیسم در جهان حزب کمونیست ایران را تاسیس کرد تا پرچم کمونیسم را در این شرایط بالا نگه دارد. در چنین شرایطی ما مهم ترین مبارزات نظری را علیه دموکراسی و برای آزادی های بی قید و شرط، علسه ناسیونالیسم، علیه اعدام و برابری زن و مرد انجام دادیم. در چنین شرایطی ما کمونیسم را متحزب کردیم و برنامه دادیم و به همراه فعالین صادق و مبارزه کمونیست را در حزبی جمع شدیم و صفی از شریف ترین کمونیست ها را که حب دموکراسی را قورت نداده بودند در حزب شان تشکیل دادیم و کوهی از ادبیات را در دفاع از مارکس و مارکسیسم تولید کردیم. در زمانی که شوروی را با قدرت هر چه تمام تر بر سر کمونیست ها می کوبیدند و فروپاشی آن را پایان کمونیسم جار می زدند ما بر تجربه شوروی نقد طبقه کارگر را گذاشتیم و نشان دادیم آن تجربه ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم نداشت و حساب انقلاب اکتبر را از آن جدا کردیم و راه را برای کمونیست ها در این زمینه هموار تر کردیم. در چنین دوره ای ما می شویم نئولیبرالیسم و پریسا امروز می شود کمونیست! به این معنی کمونیسم کارگری اتفاقا فرزند زمان خویش ست و پرچم کارگر و مارکس و منافع همه جانبه طبقه کارگر را در آن دوره سخت بلند کرد.
پریسا با جمله " کمونیست های کارگری به حق فرزندان زمانه خویشند " می خواهد ما را به همان سنت و گرایش عمومی وصل کند و از این منطق استفاده می کند که اگر دو پدید در یک زمان به وجود آمدند حتما یک خصلت و ویژگی دارند. اجازه بدهید منطق رفیق مان را برای جاهای دیگر هم استفاده کنیم. مثلا مارکس و انگلس. به حق که مارکس و انگلس فرزندان زمان حویش بودند. یعنی برای اینکه ثابت کنیم مارکسیسم کلا به سنت اشرافیت سرمایه داری و تجمل گرایی آعشته باید باشد کافی ست همین جمله را تکرار کنیم. به علاوه می دانیم که خود مارکس شخصا از تجملات خوشش می آمد و انگلس هم که خودش اصلا کارخانه دار بود. می بینید منطق پریسا به چه نتایجی منجر می شود؟! اتفاقا ضد کمونیست ها و دشمنان طبقاتی طبقه کارگر برای کوبیدن مارکسیسم از همین منطق و همین مثال ها استفاده می کنند. تقصیر ما نیست اگر کمی حرف های رفیق را سهل الوصول کنیم به چنین نتایجی می رسیم!
" در چنین دورانی است (دوران شکوفایی نئولیبرالیسم ن.م)که مجموعه کمونیسم کارگری، با بدعتی در ترجمه، به درست این رویه را در دستور کار خود قرار می دهند و بر آن نام خلاصی فرهنگی می گذارند و بی آن که عینیتی در کار باشد، تمام همّ و غم جوانان در ایران را خلاصی از فرهنگ پوسیده اسلامی تصویر می کنند و به عنوان بدیل مترقی آن، بریدنی اسپیرز و شهرام صولتی و نانس عجرم را به مخاطب انقلابی خود معرفی می کنند!" پایین تر می بینیم که پریسا اصلا به مبارزه مردم و در راس آن جوانان و زنان علیه جمهوری اسلامی در جبهه مبارزه با قوانین پوسیده اسلامی اعتقادی ندارد و در واقع می خواهد مبارزه علیه اسلام و قوانین ارتجاعی آن را تعطیل کند، آن هم با پرچم طبقه کارگر!! <å> اسلام سیاسی یا اسلام بنیادگرا؟
حالا به سوال مهم بالا می رسیم. چرا پریسا اسلام سیاسی را در گیومه می آورد؟ چرا در ادبیاتش از عبارت "اسلام بنیادگرا" استفاده می کند و ترم "اسلام سیاسی" را به تمسخر می گیرد؟ چرا وقتی ما می گوییم یکی از مطالبات اصلی جوانان در ایران خلاصی از شر فرهنگ اسلامی ست و به همین دلیل یکی از جبهه های اصلی نبرد با حکومت اسلامی مبارزه با قوانین اسلامی ست پریسا ما را به ابتذال متهم می کند؟ چرا تلاش جوانان در ۱۹۶۸ که برای زیر سوال بردن مشروعیت نظم و قدرت و سنن محافظه کارانه بورژوایی تلاش می کردند رهایی فرهنگی نام می گیرد ولی تلاش جوانان برای خلاصی از شر فرهنگ اسلامی در ایران تحت عنوان خلاصی فرهنگی نکوهش می شود. یا حداقل ادعای ما در این زمینه نکوهش می شود؟ این تعریف دلبخواه از کجا نشات می گیرد؟ قبول دارید که اگر اسلامی گری را از جمهوری اسلامی بگیریم چیزی از آن باقی نمی ماند و محتوم به سرنگونی ست؟ قبول دارید که قوانین اسلامی مثل حجاب و سنگسار و قصاص و غیره مهم ترین ابزار سرکوب جامعه برای به انقیاد کشیدن مردم و در راس آن طبقه کارگر است؟ اگر ابزار سرکوب که امروز قوانین و فرهنگ اسلامی هستند را از حکومت سرمایه در ایران بگیریم حکومت اسلامی یک شبه با قدرت انقلابی مردم سرنگون می شود. چرا زیر سوال بردن "مشروعیت نظم" سرمایه داری "رهایی" و خوب است ولی تلاش برای سرنگونی و خلاصی از شر سرمایه داری اسلامی نکوهیده؟!
قبل از اینکه ببینیم چرا پریسا مبارزه با اسلام سیاسی را نکوهش می کند باید تفاوت "اسلام سیاسی" و "اسلام بنیاد گرا" و نقد این دو مفهوم را دقیق تر بررسی کنیم. ما از اسلام سیاسی حرف می زنیم و آن را نقد می کنیم و پریسا از اسلام بنیادگرا. ما درواقع می خواهیم روبنای سیاسی نظام سرمایه داری در ایران و برخی کشورهای دیگر را نقد کرده و کنار بزنیم روبنایی که نگهبان زیر بناست و شکل سیاسی حکومت سرمایه در دوران حاضر در ایران و چند کشور دیگر است و با کنار رفتن آن لاجرم حکومت سرمایه داری موجود سرنگون می شود. ما می گوییم اسلام سیاسی امروز شکل بروز سرمایه داری در ایران است و باید از آن خلع قدرت کرد. (این یعنی مبارزه را در عرصه سیاست پیش بردن برای خلع ید از قدرت سیاسی سرمایه داری. بی شک برای براندازی نظام سرمایه داری طبقه کارگر باید ابتدا سرمایه داری را از قدرت سیاسی خلع ید کند تا بتواند در مناسبات اقتصادی و جنبه های دیگر انقلاب کند.) در حالی که کسانی که برای اشاره به حکومت های اسلامی از جمله ایران و گروه های تروریستی وابسته به آنان از عبارت "اسلام بنیادگرا" استفاده می کنند، که اکثر مدیای رسمی و بزرگ از جمله بی بی سی و غیره نیز از آن جمله اند اسلام ازنوع بنیاد گرا و افراطی اش را بد می دانند و می گویند می توان، و می خواستند اسلام خندان از نوع خاتمی را در ایران حاکم کنند. یعنی در واقع تلاش می کنند کل اسلام را از ازیر ضرب انقلاب بیرون بکشند و انتقاد را به بخش تندروی آن محدود کنند. اینان با اسلام در قدرت مشکلی ندارند بلکه با نوع آن که افراطی باشد، یعنی سهم بیشتری از استثمار طبقه کارگر بخواهد مشکل دارند ولی اگر اسلام از نوع خوش خیم آن باشد و بنیادگرا نباشد و با منافع غرب تداخلی نداشته باشد با آن مشکلی ندارند.(یعنی مبارزه با حکومت اسلامی را در عرصه سیاست درز می گیرند و دغدغه اصلی شان منافع سرمایه داری و مناسبات بین المللی آن است.) از طرفی برخی از چپ ها که در اروپای امروز زیاد پیدا می شوند آنقدر ضد امپریالیست هستند که همیشه در دامن سید حسن نصرالله می شود پیدایشان کرد، طرفداریشان از احمدی نژاد هم که جزء شاهکارهای اخیرشان است. اینان از شدت مخالفت با امپریالیسم با اسلام سیاسی به خاطر ضد آمریکایی گری و ضدیتش با مظاهر تمدن غرب مشکلی ندارند و حتی معتقدند باید اسلام سیاسی را تقویت کرد. دیگر کاری به جنایات دولت های اسلامی و دسته جات اسلامی در شرق وغرب ندارند چرا که این دسته جات و دولت ها مخالف آمریکا هستند. اینان هر مخالفت و مبارزه هر چند ارتجاعی با غرب را با مبارزه طبقه کارگر با سرمایه داری و امپریالیسم قاطی می کنند. البته این قاطی کردن یک اشتباه لپی نیست بلکه مربوط به جایگاه طبقاتی و جنبشی این گروه های به اصطلاح چپ است. اینان مبارزه طبقه کارگر در ایران با جمهوری اسلامی را نیز بایکوت کرده اند چرا که جمهوری اسلامی ضد آمریکاست!

جنیش های آزادیخواهانه زنان و جوانان
در ایران اسلام جزء ماهیتی رژیم حاکم و روبنای سیاسی آن است. جمهوری اسلامی به ناچار برای مقابله با چپ مجبور شد اسلام را به سطح رکن اصلی و ماهیتی خودش ارتقا بدهد تا بتواند جامعه را سرکوب کند. جامعه ای که برای آزادی انقلاب کرده بود را در سال ۵۷ فقط می شد با ارتجاعی ترین جریان موجود یعنی جریان اسلامی سرکوب کرد و این جریان تنها آلترناتیو سرمایه داری برای نجات خود در ایران ۵۷ بود. همین امروز هم اگر اسلام را از حکومت سرمایه داری موجود در ایران بگیریم یعنی ابزار سرکوبش را از او بگیریم چیزی از آن باقی نمی ماند.
ما بر این جنبه و جبهه از مبارزات مردم ایران علیه اسلام سیاسی، یعنی مبارزه ای کاملا سیاسی علیه نظام حاکم که در راس آن جوانان و زنان هستند تاکید داریم و ان را یکی از بزرگترین و فراگیر ترین جبهه های نبرد با حاکمیت سرمایه در ایران می دانیم. در حالیکه پریسا آن را تقلیل و ابتذال می داند و از آن به عنوان آزادی جنسی (با بار منفی!) یاد می کند.
پریسا می گوید خلاصی فرهنگی مورد نظر ما تقلیل رهایی فرهنگی از مبارزه با فرهنگ کاپیتالیستی ست و آن را به مبارزه با اسلام و فرهنگ اسلامی تقلیل دادن می داند. چرا مبارزه با فرهنگ اسلامی باید تقلیل یافته چیزی باشد؟ مگر فرهنگ اسلامی فرهنگ نظام سرمایه داری حاکم بر ایران نیست؟ پس چرا پریسا آنرا تقلیل یافته و مبتذل می داند؟ مگر مبارزات جوانان در سال ۱۹۶۸ علیه فرهنگ حاکم سرمایه داری معاصر فرانسه نبود؟ چطور آن رهایی بخش بود و این مبتذل و تقلیل یافته؟! اگر پریسا به مبارزه مردم و جوانان علیه فرهنگ پوسیده اسلامی اعتقادی داشت در قبال سیاست ما درباره مبارزه مردم علیه اسلام سیاسی و فرهنگ پوسیده اسلامی چنین موضعی نمی گرفت و شاید اگر موافق چنین عرصه ای از مبارزه بود در صدد تعمیق و رادیکال کردن سیاست ما بر می آمد یعنی رویکردی اتنقادی و سازنده در پیش می گرفت و نه انکار و نکوهش آن.
پریسا مبارزه با اسلام را تقلیل یافته می داند. چرا که امرش مبارزه با اسلام نیست. سیاست روز را نمی بیند و گویا از فرط مارکسیست بودن طبقه کارگر جلوی چشمش را گرفته و مبارزه و جبهه های نبرد طبقاتی را نمی بیند. امروز به جز سیاست کارگری راهی برای آزاد شدن از قید و بند های سرمایه داری نوع اسلامی در ایران وجود ندارد. این واقعیت را بررسی آلترناتیوهای موجود در عرصه سیاست امروز ایران نشان می دهند. یعنی مبارزه با اسلام سیاسی و مظاهر فرهنگی آن تنها می تواند امر و وظیفه طبقه کارگر باشد. پریسا به همان طیف ضد امپریالیست چپ تعلق دارد که مبارزه با اسلام برایش لطفی ندارد و جبهه اصلی در جامعه و مبارزه مردم را رها کرده و گویا به مبارزه باامپریالیسم مشغول است! اصلا پدیده اسلام سیاسی را قبول ندارد و حداکثر معتقد است بعضی اسلامی ها بنیادگرا و تندرو هستند. می بینیم که چگونه ظاهرا زیر پرچم مارکس و طبقه کارگر مبارزه با اسلامی که ابزار سرکوب نظام سرمایه در ایران است یعنی همان اسلام سیاسی تخطئه می شود و مبتذل معرفی می شود. در غرب جامعه توسط مدیا و نهادهای تبلیغاتی دیگر و پلیس "مهربان" سرکوب می شود و این ابزار سرمایه داری برای ممانعت اتحاد و قدرتگیری طبقه کارگر است و در ایران علاوه بر اینها مهمترین ابزار سرکوب، اسلامی و قوانین پوسیده آن هستند که به نظر رفیق مارکسیست ما مبارزه با آنان نکوهیده و نئولیبرالیستی است! در این ساختار فکری اصلا انتقادی به اسلام در حاکمیت نیست و اصلا دیده نمی شود. این دیده نشدن اتفاقی نیست و دفاع از اسلام نوع دیگر از آن در می آید.
پریسا برای اینکه مبارزه با اسلام سیاسی که سیاست سرمایه داری در ایران است را بکوبد باید حزب کمونیست کارگری را بکوبد. حزبی که با سیاست و پرچم طبقه کارگر پا به عرصه این مبارزه نهاده است. پریسا برای اینکار دست به تعاریف دلبخواه و من دراوردی می زند. ممکن است بگویید انتقاد پریسا از فروکاستن مبارزات در ایران به جنبش خلاصی فرهنگی و حاشیه ای کردن طبقه کارگر در سیاست حزب کمونیست کارگری ست. پایین تر نشان می دهیم این انتقاد پریسا هم تصویری نادرست و من درآوردی از سیاست های حزب است و تلاشی برای تعطیل کردن جبهه مبارزات زنان و جوانان علیه جمهوری اسلامی ست.
یک مقایسه بین وضعیت جوانان و فرهنگ در ایران و اروپا به روشن تر شدن بحث کمک می کند. جمهوری اسلامی با درگیر کردن خود و دخالت در خصوصی ترین زوایایی زندگی مردم خود را با آنان درگیر کرده است. با دخالت در نحوه زندگی و تعیین فرهنگ حکومتی مثل پوشش و روابط جنسی و هنر جبهه ای عظیم و جنبش های توده گیری را در مقابل خود گشوده است. همین امروز هم که در شکننده ترین موقعیت خود قرار دارد برای حفظ خود دست به دامن قوانین و فرهنگ اسلامی شده است. طرح حجاب و عفاف مگر آویزان شدن حکومت به چیزی جر فرهنگ پوسیده اسلامی است؟ مگر سرکوب زنان و جوانان برای خانه نشین کردنشان و سرکوب اعتراضات چند ماهه اخیر جز بهانه رعایت فرهنگ اسلامی است؟ و در مقابل مگر زدن زیر قوانین و فرهنگ اسلامی در این شرایط جز مبارزه ای سیاسی علیه حکومت سرمایه داری است؟ مگر اینکه بگوییم مبارزه با حکومت سرمایه داری فقط در کارخانه ها و توسط کارگران باید صورت بگیرد وگرنه قبول نیست. اینجا باید بگوییم در طبقه کارگر هم گرایشات غیر کمونیستی مثل سندیکالیسم هم وجود دارد و لزوما از مبارزات کارگری سوسیالیسم و کمونیسم و رادیکالیسم بیرون نمی آید. ولی همانطور که رهبری کمونیست ها به عنوان بخش پیشروی طبقه کارگر متضمن پیروزی سوسیالیسم در مبارزات طبقه کارگر است، رهبری کمونیست ها با پرچم طبقه کارگر در عرصه مبارزات فرهنگی تضمین کننده پیروزی طبقه کارگر و سیاست هایش در این عرصه نیز هست.
نکته دیگر اینکه مگر کارگر فقط در کارخانه تحت ستم است؟ مگر کارگر به عنوان جوان و زن در جامعه وجود ندارد؟ مگر ستم نمی کشد؟ مگر برای رهایی از این ستم حق ندارد مبارزه کند؟ اشکال مبارزه را محدود کردن کار کمونیست ها نیست! در غرب اما چنین جنبش هایی وجود ندارد. چرا که دولت های سرمایه داری زیر فشار جنبش های اجتماعی و چپ جامعه به خصوص در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی عقب نشینی هایی کرده اند و از دخالت در زندگی خصوص و تا حدودی در هنر و فرهنگ عقب نشینی کرده اند و مکانیزم های دخالت شان در این عرصه ها متفاوت است و از این بابت در خطر نیستند و جوانان برای خلاصی از شر فرهنگ حاکم در صدد براندازی حکومت نیستند.
پریسا در نوشته اش برداشت های غلط و وارونه ای از سیاست های حزب کمونیست کارگری ارائه داده است. پریسا ادعا می کند حزب مبارزه مردم در یک سال اخیر را به مبارزه برای خلاصی فرهنگی تقلیل می دهد. اینجا باید به نقش جنبش ها و جایگاه طبقه کارگر و رابطه آن با سایر جنبش ها اشاراتی بکنیم.
واقعیت مبارزه و ماهیت جمهوری اسلامی در ایران این را نشان داده است که راه خلاصی از شر فرهنگ اسلامی مبارزه با نظم حاکم و حکومت سرمایه داری در همه جبهه هاست. نکوهش این مبارزه و سیاست هایی برای رهبری این مبارزه در بهترین حالت می تواند حاصل ندیدن این واقعیات باشد.
همانطور که گفتیم دخالت ناگزیر جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف زندگی مردم در ایران و تلاش حاکمیت برای حاکم کردن ارتجاعی ترین مناسبات در جامعه جنبش های آزادیخواهانه متفاوتی را به وجود آورده است. جنبش هایی که هر کدام برای رسیدن به حق خود و آزادی ناچارند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و این سرنگونی باید زیر پرچم طبقه کارگر صورت بگیرد تا همان جنبش ها به مطالبات خود برسند. جنش آزادی زن و جنبش خلاصی فرهنگی از آن جمله اند. اما واقعیتی که در عرصه سیاست ایران حاکم است و ما کمونیست ها باید برای آن آلترناتیو مشخص داشته باشیم اینست که جنبش های دست راستی موجود یعنی ناسیونالیسم و نیروهای ملی- اسلامی آلترناتیوی جز سرمایه داری ندارند و در صورتی که کمونیست ها وارد این عرصه از مبارزه نشوند این عرصه را به نیروهای سرمایه داری می بازند و به انان واگذار می کنند در حالیکه رهبری که می تواند این جنبش ها را به مطالباتشان براند طبقه کارگر است. سرمایه داری در ایران و کلا منطقه خاورمیانه مثل سرمایه داری فرانسه و سوئد و انگلیس نمی شود که درصدی از آزادی های شخصی را بپذیرد یا برابری زن و مرد را حتی به همان درجه محدود موجود در اروپا بپذیرد. سرمایه داری در ایران بر اساس استثمار شدید و سرکوب طبقه کارگر و کل جامعه بنا می شود. واقعیت این است که سرمایه داری در ایران برای رقابت با سودآوری سرمایه داری غرب باید نرخ استثمار را شدیدا بالا ببرد و این یعنی سرکوب و سلطه مذهب و مرد سالاری و دخالت دولت در امور زندگی. نمی شود از سرمایه داری در ایران انتظار داشت مثل فرانسه عمل کند. یعنی برای خلاصی از شر فرهنگ شرقی اسلامی، برای خلاصی از شر مردسالاری برای رعایت حقوق کودک و آزادی بیان بی قید وشرط و تشکل و اعتصاب و غیره(حق و حقوقی که جوامع غربی با مبارزات خود که اساسا چپ و آزادیخواهانه بودند به دست آورده اند) سرمایه داری آلترناتیوی در ایران ندارد و این کار طبقه کارگر است که می تواند همه این آزادیها و حقوق را برای جامعه بیاورد. چرا که فقط طبقه کارگر است که از هیچ نابرابری و محدودیت در آزادی سودی نمی برد و در تاریخ معاصر همه محدودیت ها و سرکوب ها اساسا برای محدود کردن طبقه کارگر بوده است.

نقش رهبری کننده طبقه کارگر
مبارزه طبقه کارگر برای برقراری سوسیالیسم پیش از هر چیزی مبارزه ای سیاسی ست. یعنی باید از سرمایه داری در عرصه سیاست خلع ید کند، یعنی بتواند قدرت سیاسی یا همان حکومت را به دست بگیرد تا بتواند احکام اقتصادیش را به اجرا بگذارد. به این منظور باید عرصه مبارزه سیاسی که شامل جبهه های متنوعی ست را شناخت و آن را طبق سیاست کارگری رهبری کرد، کاری که ما می کنیم یعنی به دست گرفتن رهبری مبارزات آزادیخواهانه علیه سیاست های جمهوری اسلامی برای ساقط کردن آن. عرصه مبارزه با قوانین اسلامی یکی از مهم ترین و فراگیرترین جبهه های مبارزه سیاسی علیه جمهوری اسلامی ست که گرایش پریسا آن را نادیده می گیرد و حتی تلاش ما برای سازمان دادن این عرصه را نکوهش می کند.
فرض کنید سیاستی که پریسا تبلیغ می کند در راس مبارزات مردم و جوانان قرار گیرد. در آن صورت مبارزه برای خلاصی فرهنگی یعنی مبارزه علیه حجاب و دخالت حکومت در زندگی شخصی تعطیل می شود و همان وضعیتی در جامعه پیش می آید که حکومت می خواهد و بدین ترتیب بزرگترین آوانس را به جمهوری اسلامی می دهد.
اما لزوما جوانی که نمی خواهد حاکمیت در زندگی خصوصیش دخالت کند، می خواهد موزیک و هنر دلخواهش را داشته باشد، زنی که دنبال حق برابر با مرد است و می خواهد به واسطه زن بودن تحقیر نشود و لباسش را خودش انتخاب کند امرش براندازی نظام سرمایه داری نیست این به این معنی نیست که طرفدار سرمایه داریست یا نئولیبرالیست است بلکه خواهان آزادی و برابریست یعنی نزدیک ترین آرمان ها به آرمان طبقه کارگر و به همین اعتبار نیروهای بالقوه سوسیالیسم هستند. جنبش هایی که چنین مطالباتی را پیگیری می کنند با قدرت تمام در مقابل حکومت ایستاده اند و باید رهبری شوند. نکته مهم و واقعی که در سیاست های حزب هم بیان شده اینست که این جنبش ها باید با سیاست طبقه کارگر رهبری شوند. این جنبش ها می توانند توسط ناسیونالیسم و یا نیروهای ملی اسلامی به انحراف کشیده شوند و شکست بخورند. این یعنی فعالین این جنبش ها باید بدانند که در عرصه سیاست امروز در ایران هیچ آلترناتیوی به جز آلترناتیو کارگری تضمین کننده و تامین کننده مطالبات به حقشان نیست. جوان و زن و فعال حقوق کودک و فعال جنبش علیه اعدام باید بدانند که هیچ شکلی از سرمایه داری در ایران در جهت مطالباتشان نیست. هیچ شکلی از سرمایه داری در ایران نمی تواند فضای باز و آزادی را در ایران تحمل کند. بالاتر هم اشاره کردیم که سرمایه داری در ایران برای گردش سرمایه و سوداوری هم ارز سرمایه در غرب باید تسمه از گرده کارگر بکشد و این یعنی عدم تحمل آزادی اعتصاب، تشکل، اعتراض و آزادی بیان و این فضای مناسبی برای رشد و دست بالا گرفتن سنت ها و فرهنگ های ارتجاعی ست. در این شرایط نمی توان انتظار برابری زن و مرد را داشت، نمی توان انتظار داشت جوانان آزادی بیان و نقد داشته باشند، نمی توان انتظار داشت فرهنگ مردسالاری از جامعه زدوده شود. ما همانطور که در مانیفست کمونیست هم تاکید شده معتقدیم و در سیاست هایمان به روشنی بیان کرده ایم که طبقه کارگر باید برای رهایی خود کل جامعه را آزاد کند و به این منظور باید رهبر کل جامعه و جنبش های موجود بشود و مبارزات جاری در جامعه را سازمان بدهد. طبقه کارگر موجودی جدای از جامعه نیست. نمی شود در جامعه ای جنبش های عظیمی در حال مبارزه برای آزادی وبرابری باشند و طبقه کارگر که پرچم دار تمام عیار آزادی و برابری ست بی توجه به انان در انزوا مبارزات خودش را پیش ببرد بلکه باید تمام نیروهای آزادی خواه را زیر پرچم و سیاست خود جمع کند و در نقش رهبر برای آزادی جامعه از انقیاد سرمایه داری مبارزه ای همه جانبه را علیه نظم موجود به پیش ببرد.از این روی نقش رهبری کننده طبقه کارگر با سیاست های رادیکال و انسانی و سوسیالیستی در سیاست ما جایگاهی اساسی دارد و تصویری که پریسا از سیاست های حزب کمونیست کارگری می دهد نه تنها اشتباه است بلکه نشان می دهد دیدگاه او از موقعیت طبقه کارگر در مبارزات اجتماعی چقدر غیر مارکسیستی و بی ربط به واقعیت است و همچنین معلوم می شود نگرانی پریسا از بابت سیاست های ما نیست بلکه به نقش رهبری طبقه کارگر در جامعه اعتقادی ندارد.

نتیجه عملی بحث پریسا چیست؟
بحث پریسا همانطور که در ابتدا گفتیم البته منحصر به او نیست و طیفی از چپ را در بر می گیرد در بهترین حالت غیر سیاسی است و مبارزه را از سیاسی بودن در می اورد و بدین ترتیب عرصه مبارزه با حاکمیت را محدود می کند و باعث بسته شدن جبهه عظیمی از مبارزه علیه حاکمیت می شود. این گرایش اتفاقا به بهانه پرچم مارکس و طبقه کارگر عرصه مبارزه با سرمایه داری را محدود و تضعیف می کند. پریسا برای نکوهش مبارزه علیه اسلام و مبارزات آزادیخواهانه جوانان برای داشتن روابط آزاد و مدرن برابر و برخورداری از زندگی ای شاد و انسانی به ناچار باید به کمونیسم کارگری حمله کند و به این منظور از ایراد به ترجمه یک کلمه شروع میکند و مبارزه علیه اسلام و فرهنگ پوسیده آن را به نئولیبرالیسم منتسب می کند. نتیجه عملی بحث پریسا در صورت عملی شدن تعطیلی مبارزه زنان علیه قوانین پوسیده اسلامیست، تعطیلی مبارزات جوانان برای برخورداری از زندگی ای شاد و مدرن و امروزی ست، تعطیلی مبارزه برای کوتاه کردن دست مذهب از زندگی خصوصیست. تعطیلی این جبهه ها توسط حکومت هم دنبال می شود ولی با نیروی انتظامی و گشت ارشاد و گشت نسبیت و غیره است. از طرفی این گرایش مبارزه طبقه کارگر را به مبارزاتی صنفی و محدود در کارخانه و بی ربط به جامعه و در خود تبدیل می کند.
از این نوشته پریسا می توان برای توضیح نکات و سنت های دیگری نیز استفاده کرد ولی برای طولانی تر نشدن این نوشته و به خاطر اینکه پریسا اعلام کرده نوشته و نقدش را ادامه خواهد داد ما هم نکات بیشتر را به آینده موکول می کنیم.

نوید مینائی

----------------

پساکمونیسم بر دنده خلاص

طرح بحث و ارائه خطوط اصلی یک نقد
پریسا نصرآبادی                                                                                               دوشنبه ٣١ خرداد ١٣٨٩

نقطه عزیمت بحثی که در ادامه طرح می شود، برگردان یا همان ترجمه تِرم وعبارت مصطلحی است که ظرف کمتر از یک دهه گذشته در ادبیات بخشی از چپ ایران که ذیل سنت کمونیسم کارگری به حیات خود ادامه داده است، بارها به کار گرفته شده تا پیش برنده سیاست مشخصی در احزاب و گروه های نام برده باشد. «خلاصی فرهنگی» که ترجمه ای از واژه Cultural Emancipatio است، به طرز اعجاب انگیزی، به جای آن که ترجمه دقیق و آشنا تر «رهایی فرهنگی» را برای ذهن مخاطب فارسی زبان به همراه داشته باشد، طی فرایند ترجمه با معادلی غریب قرین می شود و بدین ترتیب در اولین مرحله و در سطح الفاظ با اتخاذ این معادل نامانوس، دوری از سنت مارکسیستی و اجتناب از ترمینولوژی آن اعلام می گردد.
این که حزب کمونیست کارگری با تمام مشتقات آن اعم از حکمتیست، اتحاد کمونیسم کارگری و محافل و افراد اندامواره آن، عامدانه و یا فارغ از هرگونه عمد و سیاست ورزی دست به این جعل تاریخی زده باشند، خود مساله ایست که دست کم، رویه آشنای این مجموعه جریانات را در امر«ساده سازی» یادآور می شود. در این معنا ساده سازی نه به معنای «همه فهم کردن» یک مفهوم و عمومیت بخشیدن به فحوای کلمات، بلکه دقیقا به معنای تقلیل گرایی وحتی مبتذل کردن امور مدّ نظر است. «رهایی» به مثابه جوهره نظریه انقلابی مارکس، یکی از محوری ترین مفاهیمی است که متضمن ضرورت دگرگونی و سوژه دگرگون کننده وضعیت موجود است که به معنای پراتیزه کردن فراروی از کاپیتالیسم و تمام مظاهر انقیاد نظام سرمایه داری می باشد. این رهایی نه فقط در حیطه فرهنگ، که متضمن وقوع این امر در تمام حوزه های زیست انسان و دگرگون ساختن جامعه بورژوایی در تمام سطوح آن است.
این که چرا خلاصی فرهنگی جایگزین رهایی فرهنگی می شود، در اولین تامل چنین به ذهن متبادر می کند که از آن جایی که روند رهایی فرهنگی پیچیده، طولانی و وابسته به رهایی در حوزه های دیگر، اعم از رهایی که ضرورتا باید در پروسه تولید رخ دهد، رهایی جنسیتی و رهایی زنان و رهایی تمام عرصه های به انقیاد سرمایه داری درآمده می باشد، و حتی توضیح این که مکانیزم های این رهایی فرهنگی چگونه خواهد بود، این که در مسیر مبارزه چه فاکتورها و عواملی ممکن است روند رهایی را تسریع یا کند بنماید، و این رهایی فرهنگی در پیوند با مفاهیمی چون ایدئولوژی، سلطه، هژمونی، رابطه زیر بنا و روبنا و منطق سرمایه داری متاخر چگونه تعریف خواهد شد، بسیار دشوار و وقت گیر خواهد بود، لذا با جعل واژه ای جدید در امر ترجمه، می توان همه چیز را خیلی ساده تر انگاشت تا همه چیز در امر سیاست ورزی سهل الوصول تر باشد. (این ساده سازی نه صرفا در این حیطه، بلکه به یک خصلت بنیادین در این مجموعه بدل شده است که از مفهوم حزب و تشکیلات، انقلاب، مبارزه و مقاومت گرفته تا ساده سازی (و در واقع تقلیل دادن و مبتذل سازی) مفهوم «کمونیست بودن» در معنای مدرنیست، ضد مذهب و خواستار آزادی های جنسی بودن پیش می رود.)
بدین ترتیب خلاصی فرهنگی، امری متفاوت با رهایی فرهنگی، و لذا بی ارتباط با فرهنگ هژمونیک کاپیتالیسم، و تنها محدود به مظاهر اسلام و حکومت اسلامی خواهد بود، و چه بسا که کاپیتالیسم و مظاهر تقدیس شده آن، بارها در عرصه های مختلف سمعی و بصری، پاسخ دندان شکنی به «اسلام سیاسی» مد نظر ایشان ارزیابی شده و بر طبل مصرف افراطی و بی قید و شرط از محصولات امپریالیسم فرهنگی کوبیده شده است.
از سوی دیگر مساله اساسی تری که در وهله بعدی و با دیدن ترم «خلاصی فرهنگی» چشم را می نوازد، روشن کردن عامل این خلاصی است که بلافاصله از پی آن می آید و آن جنبش جوانان است. این که بر طبق تحلیلی سوسیولوژیک، آیا اساسا در ایران چیزی تحت عنوان جنبش جوانان وجود دارد یا خیر، کوبیدن بر وجود جنبش های اجتماعی نوین (و از جمله جنبش جوانان) در پس زمینه مشخص سیاسی – اجتماعی ایران طی یک دهه اخیر با چه هدفی و از سوی چه جریانات سیاسی و با چه منافع معینی صورت گرفته است، چطور مجموعه کمونیسم کارگری با صحّه نهادن و پافشاری بر این جنبش ها، عملا به حاشیه ای کردن نقش پرولتاریا (به عنوان یگانه سوژه راستین درهم کوفتن کاپیتالیسم) و فرعی کردن نقش جنبش طبقه کارگر در بین دیگر جنبش های اجتماعی همت گماشته اند (بگذریم از معلّق های سیاسی گاه و بی گاه، حتی در برخی موارد فراموش می کنند که نامی از طبقه کارگر در بین تبلیغات سخنگویان مختلف خود به زبان بیاورند و در بهترین حالت از خلاصی فرهنگی به عنوان امر طبقه کارگر پیش از الغاء استثمار سرمایه داری نام می برند!)(١)
بدین ترتیب به نظر می رسد که برای مبارزه علیه وضعیت موجود در ایران، جنبش خلاصی فرهنگی جوانان به مراتب کارامد تر از جنبش طبقه کارگر خواهد بود، چرا که تجربه عملی این جریانات طی سال های گذشته بارها نشان داده است که گروه هدف این مجموعه، هرگز طبقه کارگر و مسائل آن نبوده است و شاید فقدان پایگاه مادی در میان این طبقه از یک سو و ضعف عمومی جنبش کارگری در پرتو ٣٠ سال سرکوب ممتد و سازمان یافته، و تشکل نیافتگی این طبقه در مبارزه علیه سرمایه داری اسلامی، از جمله عوامل قطع امید این جریانات از جنبش طبقه کارگر (در خوش بینانه ترین حالت) بوده باشد. به این ترتیب این جریانات اصرار می ورزند که شکل کمیکی از جنبش ١٩٦٨ اروپا با شعارهایی چون «سکس آزاد، دراگ و موزیک راک اند رول»، خود را با تغییراتی جزئی (مثلا جایگزین شدن جنیفرلوپز یا شکیرا با جنیس جاپلین!!!) این بار در پس زمینه ای تاریخی و اجتماعی ایران علی رغم فقدان ریشه های مادی چنین جنبشی، ظهور نماید تا انقلاب آتی ایران در پرتو این رادیکالیسم هرچه زودتر رخ دهد!
به نظر می رسد که اگر بخواهیم نقدمان را در چارچوب سیاست گزاری های این جریانات و عملکرد مبتنی بر تئوری های غیرمارکسیستی شان محدود نماییم که نهایتا آنان را به «احزاب و گروه هایی مدرنیست و سرنگونی طلب» تقلیل داده است، ما نیز به نوعی مبتلا به مرض ساده سازی در همان مفهوم فروکاستن این وضعیت و فقدان دیدی همه جانبه خواهیم بود.
بدون شک بررسی بروز و ظهور جریانات سیاسی مختلف در متن تاریخ مشخص این جریانات حائز موضوعیت است و در غیر این صورت انتزاعی شدن تحلیل کمترین آسیبی است که در کمین خواهد بود.
بررسی مفهوم رهایی فرهنگی در برهه های مختلف با ارجاع به وقایع تاریخی و حوادث دوران ساز زمان آن قابل ملاحظه است. در برهه ای از تاریخ مبارزه علیه سرمایه داری، انقلاب اکتبر رخ می دهد و مفهوم رهایی فرهنگی در پرتو این انقلاب عظیم سیاسی و اجتماعی شکل می گیرد و الهام بخش بسیاری از مبارزین کمونیست در زمینه های مختلف فرهنگی می گردد و قادر می شود که آلترناتیو فرهنگ کاپیتالیستی را تولید نماید. (ولو این که زمانمند بوده باشد یا در ادامه به آفاتی چون ژدانویسم مبتلا گشته باشد). در برهه ای دیگر در ١٩٦٨ مساله رهایی فرهنگی توسط دانشجویان و جوانان اروپایی به منظور زیر سئوال بردن مشروعیت نظم و قدرت سنتی محافظه‌كار بورژوائی در همه ابعاد حقوقی، فرهنگی و سیاسی آن طرح گردید. چنان که پیشتر همگان در برابر فاشیسم و مظاهر آن ایستاده و مقاومت کرده بودند، این بار نیز نوبت به استعمار، امپریالیسم و چهره ای متعارف تر از کاپیتالیسم جهانی رسیده بود. اگرچه در طی آن سال ها به لحاظ اقتصادی اروپا یکی از دوره های رشد و شکوفایی خود بعد از جنگ جهانی دوم و پیش از شوک نفت در اوایل دهه هفتاد را سپری می نمود، اما این جنبش ها نهایتا از پشتوانه و حمایت جنبش های کارگری علاوه بر رادیکالیسم انفجاری قشر جوان و دانشجو برخوردار بود.
زیر سئوال بردن ذهنیت مسلط حامی مناسبات سلسله مراتبی و اقتدارگرای مذكر بر جوامع غربی كه در همه ابعاد آن از تبعیض جنسیتی میان زن و مرد گرفته، تا رابطه بین نسل ها، فرزندان و والدین، معلمان و شاگردان، سرمایه‌داران و كارگران، دولتمردان و شهروندان و... قابل مشاهده بود، به چالش کشیدن مشروعیت تمام مناسبات قدرت و دانش، هم از نظر اپیستمولوژیك و هم ایدئولوژیك كه البته متأثر از جنبش روشنفكری روز اروپا بود، نفی وجه اختناق‌آور سلطه و سركوب كاپیتالیستی-امپریالیستی و پلیسی-نظامی ‌قدرت‌های حاكم بر غرب و بر جهان و نقد انسان و جامعه كالائی- مصرفی و “نمایشی و نیز جدال با زمینه آداب و رسوم، رفتار و هنجارها و ... همه و همه زمینه هایی برای شکل گیری و رشد جنبشی در راستای تلاش برای محقق کردن رهایی فرهنگی در آن برهه زمانی بود و بنابراین اهداف آن، بیش از آن كه آزادی خواهی جنسی باشد، بحران اخلاق سنتی در توجیه تبعیض حقوقی بود كه در دوران مدرن و حاكمیت بورژا-دموكرات ها لا ینحل مانده بود.
دوره تاریخی بعدی که مفهوم رهایی فرهنگی در متن آن ما به ازای خود را می یابد، با موج نئولیبرالیسم در جهان آغاز می گردد و خلاصی فرهنگی برابر نهاده شده با Cultural Emancipation به حق ترجمان درستی از مفهومی است که این تِرم در دوران سیطره نئولیبرالیسم حامل آن گردیده است و روایت کل طایفه کمونیسم کارگری نیز ذیل این مفهوم پردازی نوین قرار دارد.
کمونیست های کارگری به حق فرزندان زمانه خویشند، به این معنا که با افول چپ و کمونیسم در جهان، فروپاشی بلوک شرق، حاکمیت بلامنازع اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک نئولیبرالیسم، پروژه های نو امپریالیستی برای دموکراتیزاسیون کشورهای سابقا به اصطلاح کمونیستی و در حال توسعه، رشد اسلام بنیادگرا، مالتی کالچرالیسم، هژمونیک شدن پست مدرنیسم، فجیع ترین جنگ های قومی – نژادی، دخالت های بشردوستانه!!! غرب و در راس آن ها امریکا به عراق و افغانستان و... زاده شدند؛ در دورانی که اعلام کمونیست بودن، در انظار عمومی مردم بیشتر به هذیانی می مانست تا ادعا و گرایشی سیاسی. واضح است که در چنین زمانه ای، کمونیست بودن و بر اصول کمونیستی و متدلوژی مارکسیستی وفادار ماندن تا چه حد دشوار و طاقت فرساست. درست در چنین دورانی است که در سطح جهانی جعل محتوایی در ترجمان واژه رهایی فرهنگی رخ می دهد و به اسم رمز پروژه های امپریالیستی دموکراتیزاسیون از طریق تضعیف عملی و ایجاد فساد و اخلال در جنبش های کارگری کشورهای در حال توسعه و بلوک سابق کمونیستی بدل می شود و جایگزین ساختن آن با جنبش های اجتماعی جدید! رهایی فرهنگی، دیگر نه رهایی از فرهنگ کاپیتالیستی در تمام ابعاد مهوّع آن، که به رهایی از فرهنگ های سنتی آن هم در مدل هم زیستی مسالمت آمیز فرهنگ ها، و رهایی از بقایای عناصر به جا مانده در فرهنگ کشورهای بلوک شرق، یادگار دوران اوج گیری مقابله با منحط ترین عناصر فرهنگ کالایی غربی تبدیل می شود.
در چنین دورانی است که مجموعه کمونیسم کارگری، با بدعتی در ترجمه، به درست این رویه را در دستور کار خود قرار می دهند و بر آن نام خلاصی فرهنگی می گذارند و بی آن که عینیتی در کار باشد، تمام همّ و غم جوانان در ایران را خلاصی از فرهنگ پوسیده اسلامی تصویر می کنند و به عنوان بدیل مترقی آن، بریدنی اسپیرز و شهرام صولتی و نانس عجرم را به مخاطب انقلابی خود معرفی می کنند!
بدین ترتیب، «خلاصی فرهنگی» بیشتر از آن که یک اشتباه لّپی در ترجمه یا خطایی برآمده از انحرافی در دستگاه نظری صرف باشد، شباهتی به پروژه ای هوشمندانه در دل پروژه ای بزرگ تر پیدا می کند که با تمام دیگر اجزای بسته نظری شان نیز هم خوانی دارد.
طوری که این جریانات کل مبارزات مردم در یک سال اخیر را به مبارزه برای خلاصی فرهنگی تقلیل می دهند و یا مجموعه روابط و مناسبات مردم (صرف نظر از پایگاه طبقاتی و قشربندی اجتماعی شان) با اصلاح طلبان حکومتی را در چارچوب انتظار مردم از خاتمی یا موسوی برای ایجاد درصدی خلاصی فرهنگی فرو می کاهند!!! این یادداشت در واقع طرح بحث و گریزی به اصلی ترین مولفه های نقد این مجموعه حول مبحث «خلاصی فرهنگی» بود و کلیت این مباحثه را در دستور کار قرار داد. در نوشته های بعدی، لزومن با تمرکز و جزئیات روی این بحث خواهیم شد.

پریسا نصرآبادی
١-...طبقه کارگر ایران، کمونیستها و انقلابیونی که خواستار آزادی سیاسی، خلاصی فرهنگی و نجات از قید استثمار و ستم سرمایه داری هستند باید یک بار دیگر درسهای این تحولات را مرور کنند و آن را در مقابل مردم انقلابی در ایران قرار دهند.... ( آنچه باید آموخت، پلنوم ۱۵ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، شهریور ١٣۸۸ – سپتامبر ٢٠٠٩)
...در ایران امروز مشخصا جنبش علیه آپارتاید جنسی و برای رهائی زن، جنبش علیه سلطه مذهب و برای جدائی مذهب از دولت، جنبش جوانان برای خلاصی فرهنگی، جنبش در دفاع از حقوق کودکان، جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی، و جنبش علیه اعدام از جمله جنبشهای اعتراضی است که حول مسائل مختلف شکل گرفته است. امر این جنبشها، امر طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری نیز هست ... (حمید تقوایی،تزهائی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران)