در قاموس آرمان رهایی طبقه ی کارگر و در چهارچوب مبارزات برابری طلبانه ی رنجبران و ستمدیدگان جامعه، سلسله مراتبی وجود ندارد. از نظر سوسیالیست ها هیچ انسانی برتر از دیگری نیست. آنچه که انسانها را از یکدیگر متفاوت می سازد، شرایط و اوضاع و احوالی است که در آن پرورش یافته اند. «انسان محصول شرایطی ست که در آن بلوغ و بالندهگی مییابد. پس خود را از هیچ انسانی برتر و در عین حال حقیر تر مپندار.»[کارل مارکس] با این مقدمه می توان گفت، آنچه که در یک تشکیلات انقلابی اهمیت دارد میزان فداکاری و سطح آگاهی طبقاتی افراد است. شاخص هایی که در نهایت در پراتیک محک می خورند. بنابراین، گذشته ی انسانها، و موقعیت ممتاز طبقاتی و امثالهم در این زمینه محلی از اعراب ندارد. البته در تشکیلات کارگری استثنایی وجود دارد. به صورت عمومی، کارگران به دلیل غریزه ی طبقاتی شان، به دلیل زیستی که داشته اند و خصلت هایی که در آنها پرورش یافته است، در یک سازمان کارگری نمایندگان مقبول تری نسبت به سایر اعضای دیگر اقشار و طبقات اجتماعی به شمار می روند.
بگذارید به موضوع آگاهی طبقاتی برگردیم. آگاهی طبقاتی در میان افراد و بخش های مختلف طبقه ی کارگر رشدی نامتوازن دارد. با طرح یک سوال سعی می کنم این موضوع را بیشتر شرح دهم. اگر چه دانش طبقاتی، عصاره ی جانبازی و مبارزات خود طبقه ی کارگر است، و آموزگارانی چون کارل مارکس بیشترین آموزه ها را از مبارزات و فداکاری های پرولتاریا (به طور نمونه از انقلابیون و کموناردهای کمون پاریس) آموخته اند؛ اما آیا رشد آگاهی در تک تک عناصر طبقه ی کارگر به یک اندازه است؟ به طور قطع خیر. مقدار و سرعت پیشرفت آگاهی طبقاتی در میان بخش ها و افراد مختلف پرولتاریا یکسان نیست. برای مثال، به طور عمومی کارگرانی که در صنایع بزرگ و پیشرفته مشغول به کار هستند نسبت به کارگران فرضا بخش کشاورزی سنتی آگاهی طبقاتی بیشتری کسب می کنند.
دلیل این موضوع تا حدودی روشن است. اولا، این کارگران با دستگاهها و سازمان پیچیده تری در کارخانه سرو کار دارند. کار و فعالیت پیچیده تر، ذهن وسیع تر و پویاتری را می طلبد و ضرورتا در پروسه ی یک کار پیچیده، اذهان زبده تری پرورش می یابند. دوما، پروسه ی ترویج آگاهی در این قسمت ها با توجه به حضور همزمان تعداد زیادی از کارگران مختلف و فراهم بودن امکان ارتباطات ارگانیک و مداوم کارگران آگاه و ناآگاه با یکدیگر، بهتر صورت می گیرد. سوما، با متمرکز شدن نسل های جوان و مجرب زیر یک سقف، پروسه ی آموزش طبقاتی و انتقال تجارب سیاسی نسل های پیشین به نسل جوان، موثرتر پیش می رود. چهارما، رقابت درون طبقه ای در صفوف کارگرانی که در صنایع بزرگ متمرکز شده اند، نسبت به کارگران بخش های پراکنده کمتر است. به عبارتی دیگر، کارگران در کارخانه ها بهتر می توانند با اتکا به منافع مشترک متحد شوند. [ناگفته نماند، سرمایه داری در مقابل سعی می کند با کوچکتر کردن کارگاهها در بخش هایی که امکان پذیر است، تمرکز و قدرت اتحاد کارگران را از بین ببرد. همچنین با ایجاد تفاوت و حتی تضاد منافع در دستمزد، قراردادها و دیگر حقوق و مزایای بخش های مختلف کارگری، شکاف و تفرقه را در صفوف کارگران نهادینه کند.]
لازم است این واقعیت نیز اضافه شود، افراد مختلفی که در صنایع عظیم و در میان شمار زیادی از هم طبقه ای هایشان استثمار می شوند به یک اندازه از آگاهی طبقاتی برخوردار نخواهند شد. تلاش و علاقه ی بیشتر برای کسب آگاهی طبقاتی، فرصت های نسبتا اتفاقی و نامساوی بهره بردن از تجارب پیشروان کارکشته ی نسل قبل، حضور فعالانه و مستقیم در مبارزات روزانه ی کارگری، و در کل گذاشتن وقت و انرژی افزون تر باعث می شود که آگاهی طبقاتی در تعدادی از افراد بیشتر متجلی شود. با این توضیحات سوالاتی پیش می آید. ١. "آیا آگاهی بیشتر دلیل قابل دفاعی است تا بتوان امکانات و امتیازات فردی بیشتری در اختیار افراد قرار داد؟" ٢. "آیا رد اتوریته و تاکید بر خودمختاری فردی می تواند راهگشایی مناسب برای پایان دادن به روابط بروکراتیک در جمع باشد؟" در پاسخ به سوال اول باید گفت، بدون شک امتیاز فردی ای در میان نخواهد بود، فقط ممکن است در راستای اهداف جمعی، افراد مشخصی و با تقسیم کار و تشخیص جمعی، دسترسی بیشتری به بعضی از امکانات (مثلا امکانات رسانه ای تشکیلات، ارتباطات تشکیلاتی و...) داشته باشند. امکاناتی که باید در راستای اهداف سازمان بکار برده شود. اما در مورد پرسش دوم لازم است بگوییم، دادن خودمختاری کامل و حق وتو به افراد، معنایی جز عقیم کردن فعالیت جمعی ندارد. برای پیشبرد یک کار جمعی هر فردی موظف است که از رای و نظر جمع تبعیت کند. در غیر اینصورت جمع ماهیت خود را از دست می دهد و چیزی جز مجموعه ی از انسانهای کلبی مسلک و باری به هر جهت نخواهیم داشت. در چنین تشکیلاتی هر کس هر موقع خواست از حرکت می ایستد یا به هر طرف که مایل بود، گام برمی دارد. ضرورت اتوریته و وجود ارگانهای عالیتر تصمیم گیری در یک سازمان، طوری که همه ی اعضا مکلف به تبعیت از آن باشند از همین جا ناشی می شود.
نخست، آراء و اندیشه های آموزگاران جهانی طبقه ی کارگر را در این زمینه جویا می شویم: «در اين اواخر عده ای از سوسياليستها حملات کاملا سختی را عليه چيزی که آنها اصل اتوريته می نامند آغاز کرده اند. کافيست که آنها بگويند که اين يا آن عمل اتوريته ايست، آنوقـت محکـومـيت آن مـسجل می شـود. بـوسـيله ايـن روش بقـدری سـوءاسـتـفاده صورت می گـيرد که ضروريست در مورد اين مطلـب کمی بيشتر دقت به عمل آيد. اتوريته به معـنی کلـمه ای که در اينجا مورد نظر است، مفهومی چنين دارد: تحميل يک ارادۀ بيگانه بـر اراده ما. ولی اتـوريته از طرف ديگـر مـنوط به تحميل پذيری نيز می بـاشـد. از آنجا که ايـن دو کلمه خوش آهـنگ نمی باشند و مناسباتی را که آنها بيان می کنند برای بخش تحمل پـذيرنده نامطبوع است، اين مسـئله مطرح می شـود که آيا وسيـله ای وجود دارد که بتـوان از اين مخمصه بيـرون آمد و آيـا تحت مناسـبات کـنونی اجتماعی، ما می تـوانيم وضع اجتماعی ديگری را بوجود آوريم که در آن اتوريته، ديگر معنايی نداشته باشد و در نتيجه مجبور به فنا گردد؟» [درباره اتوریته، فریدریش انگلس]
فردریش انگلس در ادامه ی مقاله ی مذکور استدلالات محکمی در دفاع از اتوریته به میان می آورد که بخشی از آنها را - با نقل به مضمون - بازگو می کنم: "هر اقدام جمعی ای، فعالیتی مرکب و پیچیده است. وقتی از فعالیت مرکب حرف می زنیم یعنی با تقسیم کار و تشکیلات سر و کار داریم. تصمیم و عمل مشترک، وجود اتوریته در تشکیلات را ضروری و اجتناب ناپذیر می سازد. تصميمات چه بوسـيله نماينده یا نمایندگان انتخابی ای اتخاذ گردد که در پروسه ای دموکراتیک در راس کار قرار گرفته اند و چه - در صورت امکان - با برگزاری مجمع عمومی و با رای اکثريت انجام پذيرد، به هر حال ارادۀ هر يک از افـراد بايد از آن تبعيت نمايد يعنی اينکه مسئـله به نحو اتوريته ای حل می شود. همانطور که گفته شد این اتوریته ممکن است در شرایط مشخصی به فرد یا کمیته ای واگذار گردد، و در شرایطی که امکانش مهیا باشد با دخالت آحاد نفرات و کل بدنه ی تشکیلات تعیین تکلیف گردد. در ضمن، افراد می توانند با استفاده از حق انتقاد و شرایط دموکراتیکی که در تشکیلات حاکم است و با اتکا به اظهار نظر و دیالوگ، مخالفت خود را با تصمیمات مطرح کنند؛ و از طرق مختلف (جلسه، کنفرانس، مقاله و...) برای مصوب شدن نظراتشان به مبارزه ای نظری و منطقی روی بیاورند. در هر حال فرد محوری و خودانگیختگی عملی در سازمان جایگاهی ندارد چون اولین قربانی چنین اوضاعی، پراتیک هماهنگ و اقدامات مشترک جمعی خواهد بود. خودمختاری فردی از ایده های آنارشیستی ای سرچشمه می گیرد که در نهایت نتیجه ای جز رواج بی سازمانی و بی انضباطی در جمع را بدنبال نخواهد داشت. چه بخواهیم و چه نخواهیم، ما در سازمان با یک اراده ی غالب و یک اتوریته ی تمام عیار روبرو هستیم."
فردریش همانجا اضافه می کند: «هر بار که من اين استدلالات را برای سرسخت ترين مخالفان اتوريته بيان می کردم جواب ديگری به جز اين نداشتند که "آه! البته در اينجا حقی را که ما به نمايندگان تفويض می کنيم، اتوريته نيست بلکه يک مامـوريت است!". اين آقايان معتقدند که اگـر نـام موضوعـات را عـوض کنند، در خـود آن موضوعات نيـز تغـييراتی داده اند و به اين ترتيب اين خردمندان ژرف انديش دنيا را به مسخره گرفته اند.» [درباره اتوریته، فریدریش انگلس]
انگلس، نهایتا با عبارت زیر حق مطلب را ادا میکند: «در نتيجه از اتوريته به عنوان يک اصل مطلقا بد، و از خود مختاری به عـنوان يک اصل مطلقا خوب، سخن گـفتن کار موهومی است.» [درباره اتوریته، فریدریش انگلس]
ولادیمیر لنین یکی دیگر از آموزگاران پرولتاریا ضمن تاکید بر آنکه، اتوریته ی طبقه ی کارگر، اتوریته ی تجربه ی انقلابی جهانی را فراهم می آورد، اضافه می کند: «طبقه ی کارگر به اتوریته نیاز دارد. پرولتاریای همه ی کشورها به اتوریته ی مبارزه ی جهانی پرولتاریا نیاز دارند. ما برای اینکه بتوانیم برنامه و تاکتیکهای حزب خود را به گونه ای مناسب درک کنیم، به اتوریته ی تئوریسینهای سوسیال دموکراسی بین المللی نیاز داریم، لیکن مسلم است که این اتوریته هیچ وجه تشابهی با اتوریته ی رسمی در علم بورژوایی و سیاست پلیسی ندارد.» [علم انقلاب لنین و روانشناسی اجتماعی، جلد اول، ب. پورشنف]
بنابراین، اتوریته ی کارگری با بروکراسی و اتوریته ی بورژوایی از اساس متفاوت است. اتوریته ی استثمارگرانه ی بورژوایی از یکطرف امتیازات و امکانات فردی بی شماری در اختیار کل سرمایه داران، و رهبران و حکومت گران این طبقه قرار می دهد و از طرف دیگر با سلب ابتدایی ترین حقوق انسانی و دموکراتیک از حکومت شوندگان، بیشترین ستم های طبقاتی، جنسیتی، سیاسی و... را بر کارگران و آحاد زحمتکش جامعه تحمیل می کند. حال اینکه اتوریته کارگری را جز در خدمت منافع و مصالح پرولتاریای جهانی نمی توان به کار گرفت. در مورد خصوصیات و اهمیت اتوریته ی کارگری و اراده ی غالب توضیحاتی دادم، حال می خواهم با طرح سوالی به گوشه ی دیگری از این مبحث بپردازم. "کارگران چگونه بهترین اراده ی غالب و شایسته ترین نمایندگان را برمی گزینند؟"
تجربه، بهترین آموزگار کارگران است. و کارگران بر مبنای همین تجربه است که پس از کشکمش ها، برگزیدن ها و عزل کردنها، شایسته ترین نمایندگان خود را انتخاب می کنند و از نمایندگان و تصمیماتشان پشتیبانی می کنند. این نمایندگان در حقیقت پیشروان طبقه ی کارگر هستند. پیشتازانی که از مدتها قبل، انتظار کشیدن برای فرا رسیدن روز موعود را کنار گذاشته اند و فعالیتی منضبط، هدفمند و مداوم را تدارک دیده اند تا به نیازهای مبارزاتی دروه های سکون و سیلان توده های زحمتکش پاسخی درخور و تاریخی بدهند. پیشاهنگانی که در مقابل خودانگیختگی، انتظار منفعلانه و عصیان کور، راه ایجاد تشکیلات و کوشش خستگی ناپذیر را در پیش گرفته اند. پیشروانی که تسلیم کمبودها، کج روی ها و ضعف های درونی صفوف خودی نشده اند. واضح است که پیشروان طبقه ی کارگر بدون آنکه در پراتیک اتوریته ی خود را اعمال کرده باشند، نمی توانند کل طبقه ی کار و زحمت را به سوی انقلاب کارگری هدایت کنند.
در پایان، نباید این موضوع را هم ناگفته گذاشت که مسئله ی هژمونی و اتوریته کارگری فقط به دوران قبل از انقلاب محدود نمی شود. طبقه ی کارگر پس از به قدرت رسیدن و استقرار حکومت کارگران و زحمتکشان نیز به حفظ اتوریته نیازی مبرم دارد. نزدیک ترین یاور مارکس با بی رحمی تمام به مخالفین "اتوریته ی طبقه ی کارگر پس از انقلاب" می تازد، و چنین می نویسد:
«اتـوريته و خود مختاری موضوعات نسـبی هستند که قـلـمرو بکار بردن آنها در مراحل مختـلـف تکامـل تاريخی تغيير می کند. اگر خـود مختـاری طلبان به اين موضوع کفايت می کردند که بگويند سازمان اجتماعی آينده اتوريته را فقط و فقط در زمينه هايی که از نظر شرايط توليدی اجتناب ناپذير می باشند محدود خواهد کرد، در اين صورت می تـوانسـتيم نـسـبت به آنها تفاهـم داشـته باشـيم لکـن آنها در مـورد کلـيۀ واقعـياتی که موضوع را ضروری می سازند نابينا می باشند و فقط بر روی لغت تکيه می کنند. چرا مخالفين اتوريته به اين قناعت نمی کنند که بر عليه اتوريتۀ سياسی يعنی دولت ستيز نمايند؟ کليه سوسياليستها در اين مورد هم عقيده هستند که اتوريته های سياسی در نتيجۀ انقلاب اجتماعی بعدی از ميان خواهند رفت و اين به آن معنا است که عملکـردهای عمومی خصلت سياسی خود را از دست خواهند داد و به عملکـردهای سادۀ اداری - که حافظ مصالح واقعی اجتماع می باشـند - مبـدل خواهـنـد شد. ولی مخالفين اتوريته خواستار آن هستند که دولت سياسی قبل از آنکه شرايط اجتماعی بوجود آورندۀ آن از بين رفته باشد بيک ضربه از ميان برده شود.
آنها خواهان اين هستند که اولين اقـدام انقلابی اجتماعی القای اتوريته باشد. آيا اين آقايان هـرگز شاهد يک انقلاب بوده اند؟ مسلما يک انقلاب، اتوريته ای ترين چيزی است کـه وجود دارد. اين عملی است که بوسيـله آن بخشی از مردم بوسيله تفـنگ، سـرنيزه و تـوپ - يعنی بوسيله اتوريته ای ترين وسايل قابـل تصور- ارادۀ خود را بر بخش ديگری از مردم تحميل می کنند و حزبی که پيروزی را بدست آورده است - اگر بخواهد نتيجه مبارزه اش به هدر نرفته باشد - بايد بوسيلۀ هراسی که سلاحهای او در دل مرتجعين افکنده است به سلطه خود دوام بخشد. اگر کمون پاريس از اتوريتۀ خلق مسلح استفاده نمی کرد، آيا می توانست حتی يک روز مستقر بماند؟ و بر عکس آيا نمی توان از آنها بخاطر آنکه در سطح وسيعی از آن استفاده نکردند خرده گرفت؟ بنابراين يکی از اين دو حالت می تواند وجود داشته باشد: يا آنکه مخالفين اتوريته نمی دانند چه می گويند و در اين صورت فقط موجب سردرگمی و گيجی می شوند و يا اينکه می دانند که چه می گويند و در اين صورت به جنبش پرولـتاريا خيـانت می کـنند. و بهر حال در هر دو صورت به ارتجـاع خدمـت می نمايند.» [درباره اتوریته، فریدریش انگلس]
طبقه ی کارگر پیروز شده بدون آنکه اتوریته ی خود را در برابر استثمارگران بکار گیرد، نمی تواند مانعی در مقابل بازگشت مناسبات کهن ایجاد کند. در غیر اینصورت، به طور حتم انقلاب و دستاوردهایش به دست ضد انقلاب همیشه در کمین بر باد خواهد رفت. همانطور که اتوریته ی بخش پیشرو طبقه، سوسیالیست های علمی و حزب رزمنده ی کارگری برای پیشبرد امر انقلاب ضروری است، هژمونی قاطعانه ی پرولتاریا بعد از انقلاب و برای تضمین موفقیت در حرکت به سوی استقرار کامل سوسیالیسم، امری اجتناب ناپذیر است.
نیما. م - آذر ١۴٠٠