افق روشن
www.ofros.com

"نکاتی پیرامون "نقدی بر نوشته "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی

*مقاله علیرضا ثقفی

م. پرهیزگار                                                                                                       دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸ - ٢۴ فوریه ۲۰٢٠

طی چند دهه گذشته در جنبش چپ و کارگری تبیین ها و نظرات متفاوتی در زمینه شکل بندی طبقاتی و شیوه های اجتماعی مبارزه با ستم طبقاتی و کسب آزادیهای اجتماعی در ظرفیت های تشکیلاتی و فردی ارائه شده است.
سیر حوادث و تلاطم های اجتماعی عملا برخی از این رویکردها را نقد و به حاشیه راند. برخی از این رویکردها که در دوره ای به پارادایم اصلی سیاست چپ تبدیل شده بودند بی آنکه در سنگه جدی نقد اجتماعی و سیاسی قرار گیرند به آرامی از گفتمان های اصلی عمل اجتماعی چپ فاصله گرفته و خاموش شدند. نمونه برجسته این مورد، مشی چریکی طی دهه های ۴٠ و ۵٠ بود. علیرغم نقد مشی چریکی در همان دوره توسط برخی نیروهای سیاسی، این رویکرد وجه غالب عمل اجتماعی نیروهای جوان جنبش چپ به شمار می رفت.
با بن بست عملی این رویکرد در تلاطم اجتماعی پایان دهه ۵٠ اگرچه این رویکرد به حاشیه رانده شد اما به طور معمول مورد نقادی جدی جریانات مارکسیستی قرار نگرفت. گویا اثبات ناکارآمدی این مشی در جریان تحولات اجتماعی کافی بود. از دیگر موارد میتوان به تئوری هائی نظیر جبهه متحد خلق، انقلاب دو مرحله ای، حزبیت طبقه کارگر و ... اشاره کرد که هیچگاه به موضوع مرکزی یک نقد مارکسیستی تبدیل نشدند. نقد این نظرات همیشه در گوشه ای از بگو مگو های گروهی و یا به خطوطی فرعی در کنار نقد اصلی به موضوعاتی دیگر قرار گرفته اند.
به همین دلیل مشاهده نقدی بر یکی از پایه های نظری جریان کمونیسم کارگری که یکی از گفتمان های اصلی چپ در سالهای گذشته بوده است، سودمند به نظر میرسد.
باید توجه داشت که نقد هر گفتمان و یا عمل اجتماعی که بسترهای معین تاریخی و اجتماعی تئوری مربوطه را نادیده بگیرد و یا مقولات و پایه های نظری آن گفتمان را بدون ارتباط با بستر اصلی آن نقد کند، نه تنها راهی پیش پای دیگران نمیگذارد، بلکه خود نیز به موضوع مورد مناقشه تازه ای تبدیل خواهد شد. اما بهر رو باز کردن معبری برای نقد آنچه استوار می نماید، افق های تازه ای را پیش روی گفتمان سوسیالیستی که از دیماه ٩٦ تلاش نموده است تا تفاوت های نظری و کارکرد اجتماعی خود را با اپوزسیون سنتی چپ بیان کند، میگذارد.
پیش از مطالعه نقد مربوطه، به دلیل سابقه سیاسی علیرضا ثقفی گمان میرفت که ایشان در جریان پیشینه نظری مقوله بورژوازی ملی و همچنین نقد این مقوله در میانه دهه پنجاه توسط تقی شهرام و بخش منشعب ، قرار داشته باشد و همچنین به مقوله سرمایه داری وابسته به عنوان گفتمانی در چپ جهانی و نه فقط چپ ایران اشراف داشته باشد. به همین دلیل تصور نگارنده این سطور بر این بود که منتقد محترم با توجه به موارد فوق موضوعات را بررسی و تعاریف دقیقتری ارائه کند.پس از مطالعه نقد ایشان به نظرم رسید که نویسنده بر پایه تعاریف و درک امروزی خود از مقولات سرمایه داری وابسته و بورژوازی ملی و امپریالیسم، نوشته منصور حکمت را بدون ارجاعات به آن تاریخ معین نقد کرده اند. برای در جریان قرار گرفتن خوانندگان جوانتری که آن دوره تاریخی را تجربه نکرده و با گفتمان های مزبور نا آشنا هستند، توضیحاتی در این باره ضروری ست.
استدلال ها و نقد علیرضا ثقفی به مقوله "وابستگی" در مجموعه اسطوره.... ، بر مبنای تعاریف ناظر بر مقوله "وابستگی متقابل" است، که بر رابطه ای مبتنی بر برابری واستقلال اعضا در یک مجموعه مناسبات دلالت دارد. اما" نظریه وابستگی" که مورد نظر نویسنده اسطوره.... بوده است بر نظریه اقتصاد سیاسی معینی دلالت دارد که اتفاقن رکن اصلی آن بر نابرابری و عدم استقلال یک طرف در این رابطه مشخص است. نظریه پردازان توسعه و نوسازی کارکرد گرا از معتقدان به" وابستگی متقابل" بودند، گفتمانی که توسعه اقتصادی در کشورهای توسعه نیافته را مشروط به طی مسیر تاریخی مشابه با کشورهای توسعه یافته می دانست. در نقد این دیدگاه "دوس سانتوس" از نظریه پردازان وابستگی می گوید "مناسبات وابستگی متقابل، زمانی به مناسبات وابسته تبدیل می شود كه برخی كشورها بطور خود خواسته و خودانگیخته توسعه یابند، در حالیكه توسعه كشورهای دیگر، تنها بازتابی از توسعه كشورهای غالب و مسلط باشد"
گفتمان "وابستگی" که در دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی به شاخه های متعددی تقسیم شد، برابرنهادی بود برای گفتمان توسعه و نوسازی . الگوی "نوسازی( مدرنیزاسیون)" عموما ناظر بر روندی است که طی آن جوامع سنتی با تحولات و تغییرات تدریجی متحول شده و به جوامعی مدرن تبدیل می شوند. در این گفتمان الگوی تحولات و دگرگونی جوامع سنتی از همان روندها و مقاطع تاریخی تبعیت میکند که پیش از این در جوامع اروپائی صورت پذیرفته است. در این نگرش این دگرگونی های بنیادی ، ناشی از ضرورت ها و یا مکانیسم های داخلی رشد و توسعه در جوامع سنتی نیست. یک گرایش قوی در پارادایم" مدرنیزاسیون" به پتانسیل های درونی جوامع سنتی در گذار به جوامع توسعه یافته اعتقادی ندارد و مبنای الگوهای مدرنیزاسیون خود را براساس صدور تکنولوژی، تخصص ، سازماندهی اجتماعی و اصول و ارزش ها از جوامع غربی به جوامع درحال توسعه، قرار می دهد.
گفتمان" توسعه ونوسازی" عموما الگوی اقتصادی مورد نظر ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی بود که تلاش داشت تا کشورهای درحال توسعه را در وابستگی استراتژیک به بلوک غرب نگاه دارد.
شکل گیری" نظریه وابستگی" نتیجه شکست سیاست های ا قتصادی وا لگوهای توسعه بلوک غرب در آمریکای لاتین در دهه ۵٠ میلادی بود. بسیاری از نظریه پردازان بعدی این گفتمان که از گرایش های چپ اروپائی بودند، با ترکیب ساختارگرائی آلتوسری و تعمیم تئوری امپریالیسم لنین این پارادایم را به تبیین عمومی چپ رادیکال از خصوصیات سرمایه داری در کشورهای در حال توسعه تبدیل کردند.
نظریه وابستگی طی دهه ٦٠ میلادی تبدیل به تئوری راهنمای اصلی نیروهای چپ ناسیونالیست - میلیتانت آمریکای لاتین شد و نظریه پردازانی مانند پل باران، والر اشتاین و آندره گوندرفرانک در دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی نظریه پردازان اصلی پارادایم "سرمایه داری وابسته" به شمار میروند. اگر چه در این گفتمان "وابستگی" با متدهای متفاوتی تبیین میشود اما عموما این گفتمان مبتنی بر روند توسعه سرمایه داری در کشورهائی با سابقه استعماری است.
این گفتمان با تعمیم تعاریف لنینی از امپریالیسم ، قائل به تقسیم کار امپریالیستی و تقسیم کشورهای سرمایه داری به مرکز و متروپل و رشد نا متوازن جوامع است. گرایشی در میان نظریه پردازان این گفتمان ، محور اصلی نطریه وابستگی را بر انتقال ارزش اضافه تولید شده از جوامع پیرامونی به جوامع متروپل و در نتیجه عدم امکان انباشت سرمایه و تکمیل چرخه بازتولید گسترش یافته در این جوامع، قرار میدهد.
" فورتادو"از نظریه پردازان اصلی نظریه وابستگی معتقد است، در كشورهای توسعه نیافته محدودیت و اندازه کوچک بازارهای داخلی( مصرف نامکفی) امكان رشد و انباشت سرمایه را با مانع رو به رو ساخته و حوزه عمل سرمایه را محدود می کند. به همین دلیل وی به نقش دولت به عنوان نهادی تعیین کننده برای توسعه اقتصادی اهمیت بسیار میدهد . از دیگر مشخصات جوامع وابسته، پائین بودن میزان مصرف، صنایع محلی و تولید خرد ضعیف، شکل گیری روابط و برنامه تولید اجتماعی بر اساس نیازهای اقتصادی بازار جهانی تحت مدیریت قدرت های امپریالیستی و تامین نیروی کار ارزان از طریق سلب مالکیت از دهقانان و خلع ید تولید کنندگان خرد از وسایل تولید و دیکتاتوری سیاسی است، که توسط بخشی از سرمایه داران کارگزار امپریالیسم اعمال میشود.
مفهوم "وابستگی" به عنوان مرکز و کلید درک ا ین نظریه از آنجا که بر موارد متفاوت و گسترده ای از مقولات اجتماعی دلالت دارد ، میتواند در حوزه های مختلف و با گفتمان های متفاوتی آن را به کار گرفت.
منتقدین نظریه وابستگی معتقدند که این گفتمان؛ علیرغم گرایشات متفاوت درونی ، عموما از منظرچپ ملی و گرایشاتی ست که صنعتی شدن جوامع پیرامونی را با تکیه بر الگوهای توسعه درون زا ممکن میدانند و به مناسبات طبقاتی موجود در این جوامع نمی پردازند. این گرایشات علیرغم مخالفت با سلطه امپریالیستی، با رشد و توسعه سرمایه داری، حداقل تا آماده شدن پرولتاریای این کشورها برای انقلاب سوسیالیستی، مشکل چندانی ندارند. در برخی گرایشات این گفتمان که منتقد رابط سلطه هستند ، مناسبات طبقاتی سرمایه داری در کشورهای پیرامونی و مسئله تصاحب و روند کسب ارزش اضافه از موضوعات اصلی در نقد بورژوازی به شمار نمیرود و" غارت و چپاول" ثروت های اجتماعی توسط سرمایه خارجی موضوع مرکزی نقد است.
منتقدان این گفتمان همچنین اعتقاد دارند که گفتمان وابستگی، امپریالیسم را تا حد سیاست خارجی و غارتگری کشورهای سلطه گر تقلیل میدهد. از منظر طبقاتی نیز این گفتمان انعکاس دهنده آرزوهای طبقات متوسط و لایه هائی از سرمایه های کوچک جوامعی با پیشینه مستعمراتی بود که خواهان دخالتگری بیشتر در روندهای صنعتی شدن این جوامع بودند. به دلیل همین مشخصه طبقاتی ست که ، جبهه های خلق و یا دمکراتیک ، تشکل های سیاسی غالب، این گفتمان و به دلیل چند مرحله ای دیدن استقرار سوسیالیسم مورد نظرشان، انقلاب دمکراتیک هدف بلاواسطه عمل سیاسی و اجتماعی آنان بود.
به دلیل اینکه در نقد علیرضا ثقفی، از این منظر به مقوله وابستگی مورد نظر منصور حکمت در اسطوره... اشاره نشده خواننده امروزی تصویری ساده از مبحثی تاریخی را مشاهده می کند.
نقد حکمت به مقوله بورژوازی ملی در اسطوره ... همچنان در چارچوب گفتمان "نظریه وابستگی" قرار دارد، و حتی نقد وی به روایت امثال گوندر فرانک از "وابستگی" به تبعیت از نئو مارکسیست هایی ست که گرایش دیگری در نظریه "وابستگی" را نمایندگی میکردند، بنا براین جدای ازاختلاف متد نقد ، حکمت همچنان در همان سنت ضد امپریالیستی دهه هفتاد میلادی منتقد مناسبات" سرمایه داری وابسته" در ایران است. به این پاراگراف دقت کنید:

"به عبارت دیگر در وهله اول این نکته باید توضیح داده شود که چگونه تولید ارزش اضافه در ایران به امپریالیسم وابسته است و پس از درک جوهر این وابستگى - و فقط پس از درک آن - از خود بپرسیم که چگونه این وابستگى ماهیت سرمایه، اشکال کنکرت اقتصادى پیرامون ما راتوضیح میدهد" ("اسطوره" جزوه اول، صفحه ٢٣)

اگر حکمت در اسطوره ... به جای بازنویسی مجدد بخش های طولانی از کاپیتال و گروند ریسه و سایر نوشته های مارکس و تلاش آماتوری برای تبیین ماهیت طبقات در ایران به شکل مستقیم و بی واسطه از تحلیل های تجریدی مارکس مانند ترکیب ارگانیک سرمایه، در چند پاراگراف، مسئله "وابستگی تولید ارزش اضافه در ایران به امپریالیسم" را توضیح میداد بسیاری از ابهامات بعدی در این زمینه برطرف میشد. مشخص ترین نوشته حکمت در توضیح مختصات سرمایه داری وابسته در نوشته ای تحت عنوان " نظرى به تئورى مارکسیستى بحران و استنتاجاتى در مورد سرمایه دارى وابسته" است. علیرغم نقد همه روایت های سرمایه داری وابسته در بخش اول اسطوره...، در نوشته فوق خود رایج ترین تعریف وابستگی را به عنوان تعریف سرمایه داری وابسته ارائه می دهد.

"پروسه تاریخى "انباشت اولیه"، و تشکیل بازار داخلى در کشورهاى سرمایهدارى وابسته به گونه دیگرى است. بازار داخلى در این کشورها اکثرا در عصر امپریالیسم و از طریق صدور سرمایه تشکیل میشود. ظهور پرولتاریا (بمثابه یک طبقه) که بناست مبناى تولید فوق سود قرار گیرد، نه در جریان یک پروسه سلب مالکیت کلاسیک، بلکه از طریق خلع یدهاى سریع، و از بالا، از تولیدکنندگان مستقیم، از طریق خانهخرابى سریع تودههاى میلیونى متحقق میشود. عمدهترین ویژگىاى که خصلت امپریالیستى پروسه سلب مالکیت به اقتصاد کشور تحت سلطه (که پس از سلب مالکیت دیگر کشورى سرمایهدارى بشمار میرود) میبخشد این است که تقسیم کار در بازار داخلى از همان ابتدا بر اساس نیازهاى مشخص و جهانى انحصارات شکل میگیرد، و نه برمبناى رشد تاریخى اقتصاد کالایى و تقسیم کار محلى سنتى، در عین اینکه تولید کالایى سنتى کماکان (گرچه باروندى رو به اضمحلال) به بقاء خود ادامه میدهد. پرولتاریاى رو به رشد این جوامع بیش از پیش در رشتهها و بخشهایى که در خدمت نیازهاى مشخص سرمایه انحصارى است به کار کشیده میشوند. همچنین، تولید و بازتولید ارزش-مصرفهایى که میباید عوامل مادى کل سرمایه اجتماعى را تشکیل دهند، یعنى تولید و بازتولید وسائل تولید و معیشتى که سرمایه براى تبدیل سرمایه پولى به سرمایه تولیدى به آن نیاز دارد، به درجات مختلف و به تناسب نیازهاى مشخص سرمایههاى انحصارى در هر مقطع، از حیطه بازار داخلى خارج شده و تابع بازار جهانى میگردد. (فىالمثل وقتى سرمایهدارى ایران توسط انحصارات در جهت تولید مواد معدنى و سوختى و نیز کالاهاى مصرفى سبک ایجاد میشود، بدیهى است که اولا وسائل تولید این صنایع در وهله اول در بازار داخلى تولید نمیشود و ثانیا وسائل معیشت پرولتاریا نیز نمیتواند در وهله اول به تولید محلى - که در نتیجه پروسه سلب مالکیت محدودتر نیز گشته - و به بارآورى نازلتر آن و ناگزیر قیمت بالاى آن واگذار شود"(نظری به تئوری بحران...)

این نوشته به خوبی درک حکمت از "وابستگی" را که منطبق بر گفتمان غالب وابستگی در جنبش بین المللی چپ دهه ٧٠ میلادی است را به نمایش میگذارد. درکی که متاثر از جهان دو قطبی گفتمان " مدرنیزاسیون کارکردگرا" است. این تبیین از پروسه استقرار سرمایه داری در کشورهای درحال توسعه، شاید درمواردی منطبق با ورود سرمایه داری در مستعمرات در قرن ١٩ باشد، اما تناسب چندانی با پروسه تاریخی استقرار سرمایه داری در اقتصاد های اصلی آسیا و بخش هائی از اروپا ندارد. شیوه تولید سرمایه داری در روند گسترش خود و به موازات تحولات جهانی در اواخر قرن ١٩ دامنه نفوذ خود را به جوامع غیر اروپای غربی گسترش داد و انحصارات و الیگارشی مالی و تولید انبوه پس از جنگ دوم جهانی عرصه های تازه ای را به روی سرمایه داری به عنوان شیوه تولید جهانی شده و مسلط بر تولید اجتماعی، گشود. دولت - ملت های تازه شکل گرفته از دل" ملت های تاریخی" نیز به تناسب نیازهای سرمایه و بازار جهانی در تقسیم کار جهانی نقشی برعهده گرفتند. روندهای بعدی سیاسی و اجتماعی در این جوامع متناسب با پس زمینه تاریخی و توازن قدرت اجتماعی طبقات ،مسیرهای مختلفی را پیمود. اما در پاراگراف فوق به نقل از حکمت مناسبات سرمایه داری جوامع کنونی در حال توسعه، صرفا امری خارجی و وارداتی ست و انباشت اولیه نیز نتیجه صدور سرمایه امپریالیستی ست.
"بستر های تاریخی ظهور سرمایه داری " مورد نظر مارکس، نزد حکمت تنها به خلع ید از تولید کنندگان خرد و دهقانان برای تبدیل شدن به نیروی کار تقلیل می یابد و سایر مولفه های این مبحث پایه ای مارکس که یکی از مباحث تاریخی مهم در دستگاه تحلیلی وی است نادیده گرفته میشود.
غیر مارکسیستی بودن ترم" سرمایه داری وابسته" و تحلیل شرایط مشخص دوره ۵٧ به بعد بر اساس گفتمان "وابستگی"، متاسفانه هیچگاه ا ز سوی حکمت و یا پیروانش نقد نشد. پافشاری حکمت و جریان کمونیسم کارگری برتصورات دهه پنجاهی از مناسبات سرمایه داری در ایران، تصور دو قطبی از جهان سرمایه داری به عنوان کشورهای "پیشرفته مدرن" و جوامع "سنتی غیرمدرن"، ندیدن امپریالیسم به منزله گذار مناسبات تولید سرمایه داری(ونه صرفا جوامع سرمایه دارغربی) به مرحله ای که سرمایه جهانی تر و غیر محلی تر و متمرکز تر عمل میکند و رجعت به گفتمان نوسازی (مدرنیزاسیون) باعث گردید تا وی با ابداع مقوله مبهم،" سرمایه داری غیر متعارف" در توجیه موقعیت اجتماعی طبقات، تلاش کند تا صف بندی طبقاتی در ایران را دو دهه پس از تحولات ۵٧ توضیح دهد.
در ادامه همین روند و به موازات فاصله گرفتن هر چه بیشتر از عینیت تحولات اجتماعی طی دو دهه و ندیدن موقعیت و تغییرات طبقاتی در ایران، مسئله سرنگونی حکوت اسلامی به عنوان حاکمیت غیر متعارف سرمایه داری به نقطه کانونی اهداف حکمت و جریان وی تبدیل شد. به همین دلیل روح مقولات گذشته با حلول درکالبدی تازه به نوشته ها و استراتژی کمونیسم کارگری باز گشتند. جبهه دمکراتیک خلق به جنبش سرنگونی ، بورژوازی وابسته به بورژوازی نامتعارف تبدیل شدند وبازسازی مجدد گفتمان انقلاب دو مرحله ای برای رسیدن به حکومت کارگری . این پرت افتادگی از مبارزه طبقاتی تا به آنجا پیش رفت که وی جمهوری سوسیالیستی را صرفا شکلی از اقتدار سیاسی یک حزب یا گروه و یا تعدادی کودتاچی و نه شکلی از سازماندهی اجتماعی اقتصادی و سیاسی که محصول اعمال هژمونی طبقه کارگر متشکل در روند انقلاب اجتماعی ست، میدانست.

"بنظر من اعلام جمهوری سوسیالیستى هم میتواند حاصل پیروزی نظامى، قاپ زدن قدرت در خلاء سیاسى، کودتا و هر چیز دیگری باشد" (نامه به ف.شیخ و ح- تقوائی) یعنی جمهوری سوسیالیستی، نتیجه هر شکلی از کسب قدرت دولتی توسط حزب کمونیست کارگری ست، به جز انقلاب اجتماعی به رهبری طبقه کارگر، در واقعیت اما رهبران این جمهوری سوسیالیستی چیزی جز لوئی بناپارت های حزب مربوطه نخواهند بود.
در نقد علیرضا ثقفی بر اسطوره... از امپریالیسم به عنوان یکی از محورهای اصلی تحلیل مناسبات سرمایه داری در قرن بیستم، که از مباحث نظری مهم مارکسیستها و احزاب کارگری در ابتدای قرن گذشته است، تصویری ساده و لغوی و چیزی در حد مفهوم امپراتوری ارائه شده است. وی می گوید:

" امپریالیسم یك وجه سیاسی است و فئودال- امپریالیسم یا کاپیتال- امپریالیسم تنها بیانگر روبنای سیاسی آن است. آن چه كه فرماسیون سیاسی را مشخص میكند نظام سرمایهداری است كه دارای یك شیوه تولید و روابط تولیدی مشخصی است و در آن نیروی كار و سرمایه شاکله اصلی آن را تشکیل میدهند كه در دوره انحصار آن و یا رشد انحصارات ملی و فراملی جنبه سلطه گرانه و امپریالیستی پیدا میكند حال آن كه نویسنده مقاله به هیچ عنوان درك مشخص و معینی از این واژهها ندارد"(نقدی بر نوشته اسطوره.....)

به نظر من اشارات منصور حکمت به مقوله امپریالیسم در سال ۵٨ بسیار بیشتر از توصیفات علیرضا ثقفی در سال ٩٨ به گفتمان مارکسیستی مرتبط است.
در نقل قول بالا به نظر می رسد علیرضا ثقفی در قسمت(.... آن چه که فرماسیون سیاسی را مشخص میکند......) یک اشتباه قلمی کرده است ومنظور وی از فرماسیون سیاسی، همان فرماسیون اقتصادی باشد. اما آنچه که در این مورد با تعاریف کلاسیک مارکسیستی از امپریالیسم متفاوت است، تعبیر سیاسی و در انتها صرفا سلطه گری از مقوله امپریالیسم است.
مسلما اشغالگری، امپراتوری ها و سلطه گری، ملازم تاریخی شکل گیری "دولت" در جوامع بشری است، اما مقوله امپریالیسم در دوره سرمایه داری دلالت بر وضعیت ویژه ای در روند گسترش مناسبات سرمایه داری در تاریخ و جغرافیای انسانی است.
بنابر تئوریهای لنین، لوکزامبورگ، هیلفردینگ و سایرین، در مجموع، امپریالیسم مرحله ای از رشد و توسعه مناسبات سرمایه داری ست که با تمرکزتولید و انحصارات، صدور سرمایه، گسترش الیگارشی وسرمایه مالی، تقسیم بازارهای جهانی، نظامی گری و جنگ های امپریالیستی مشخص میشود.
لنین میگوید " اگر لازم بود مختصرترین تعریف ممکن از امپریالیسم داده شود، میبایست میگفتیم که امپریالیسم عبارت است از مرحلۀ انحصاری سرمایهداری". بنا براین تعریف ساده، انحصار شکلی از حرکت سرمایه را سازمان میدهد که تغییرات دیگری در بدنه و ترکیب ساختارهای اقتصاد سرمایه داری ناگزیر میشود. امپریالیسم نتیجه مجموعه این تغییر و تحولات در مناسبات سرمایه داری از مناسبات کلاسیک به مناسبات انحصاری است. سلطه گری یا غارت اگرچه در دوره ای از مشخصه های مهم امپریالیسم به شمار میرفتند، اما با پیچیده تر شدن روندهای تولید اجتماعی در جوامع سرمایه داری، انحصارات، الیگارشی مالی، تقسیم بازارها و نظامی گری به خصوصیات برجسته این مرحله از نظام طبقاتی سرمایه تبدیل گردید.
با توجه به مجموعه نوشته های حکمت ترم" تولید امپریالیستی" مورد استناد ثقفی در اسطوره.... اگر چه میتوانست با ترم ادبی بهتری جایگزین شود اما به هیچ رو نباید آن را نتیجه ناآگاهی حکمت از مقولات اقتصاد سیاسی مارکسیستی نتیجه گرفت. همچنین نباید تفاوتهای شدت استثمار، سازماندهی، الویت ها و حجم تولید و مصرف و قشربندی طبقه کارگر و بورژوازی جهانی، در سرمایه داری کلاسیک و سرمایه داری امپریالستی را ندیده گرفت.
همانگونه که در ابتدای این نوشته اشاره کردم، نقد نظریات گذشته و کنونی جنبش چپ و کارگری در رشد آگاهی و عمل اجتماعی فعالین سوسیالیست نقش مهمی دارد. اما باید توجه داشت که این نقادی از محدوده انصاف و تلاش برای ارتقا مبارزه طبقاتی کارگران خارج نشود . نقدی که برمبنای کدورت های سیاسی حال و گذشته و یا همچنان در فضای تطهیر فرقه های موجود گام برمیدارد، نه تنها راهی پیش پای نیروهای سوسیالیست نمیگذارد که خود مانعی در شناخت نقاط قوت و ضعف مبارزه طبقاتی کارگران است.

م. پرهیزگار - ٣ اسفند ٩٨

m.parhizgar62@gmail.com


* برای مطالعه مقاله علیرضا ثقفی اینجا کلیک کنید.