حال که یداله قهرمان بود شما حداقل درستکار باشید!
فعالین و رهبران صدیق و وفادار طبقه کارگر اگر چه مورد اعتماد و حمایت طبقه خود هستند اما همواره از طرف دشمنان و مخالفین زیر ضرب قرار دارند و بدوش کشیدن برخوردهای ستمگرانه و غیرانسانی و ناحق و ناروا بخشی از زندگی مبارزاتی آنان است. یداله خسرو شاهی نیز از این قاعده مستثنا نبود و هر از چند گاهی و بویژه در دوره تبعید هدف برخوردهای ناسالم مخالفین قرار می گرفت. اما شاید آنچه هیچگاه تصورش را نمی کرد این بود که از طرف کسانی که مدعی رفاقت دیرینه با وی بودند و خود را همرزم او می دانستند مورد بدترین نوع این برخوردها و آنهم درغیاب خود قرار گیرد.
عباس فرد و بهمن شفیق، این ظاهرا یاران سابق یداله، در به اصطلاح کنفرانس شان با عنوان «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» اظهاراتی را علیه او بیان داشتند. در این کنفرانس عباس فرد طی سخنرانی «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان»(١) زنده یاد یداله خسروشاهی، یعنی کسی که در بیش از نیم قرن مبارزه بی امان در راه رهایی طبقه کارگر تا آخرین لحظه عمر پربار و پر افتخارش همچنان رفیق آگاه و دلیر و صدیق و فداکار و صمیمی و محبوب و وفادار پرولتاریا و متعهد به منافع کارگران و رهبر سوسیالیستی آنان باقی ماند، را به خیانت به طبقه کارگر متهم نمود. عباس فرد به فاصله کوتاهی بعد از این کنفرانس از بهمن شفیق انشعاب کرد و اخیرا بابت این اتهام زشت به یداله به «انتقاد از خویشتن»(١) نشسته و در همان حال پای «سایت امید» و یا بهمن شفیق را به عنوان شریک جرم به میان کشیده است. بهمن شفیق نیز فورا طی اطلاعیه ای از این شراکت تبری جست و عباس فرد را به «پذیرش مسئولیت درقبال گفته هایش»(٢) فراخواند.
آنچه را که عباس فرد در آن کنفرانس بر علیه زنده یاد یداله خسروشاهی و «جمع امید»(٣) بر زبان رانده است تماما جعل حقایق و سناریوی سازی و شایسته تقبیح و سرزنش است. آن توضیحات ساختگی و دلایل کاذب عباس فرد علیه یداله خسروشاهی، هر چه که بودند، و حتی اگر حقیقت مطلق نیز می بودند، یکسره بی اعتبارند و ذره ای از زشتی اتهام وارده به یداله نمی کاهد. بعید می دانم عباس فردی که بوق «دانش طبقاتی» اش گوش فلک را کر می کند معنا و وزن عبارت «خیانت» را نداند و با اهمیت و شرایط کاربرد آن آشنا نباشد. عباس فرد با «دانش طبقاتی» کامل و احاطه جامع به کذب دلایل اش و جعل حقایقی ساده به این اتهام زنی مبادرت نمود. حقایق مربوط به «جمع امید» و قطع رابطه یداله با آن آنقدر روش و ساده اند که فقط یک فرد بی اطلاع و یا ساده لوح ممکن است بپذیرد که عباس فرد « بواسطه نوعی سادگی برخاسته از کنش عاطفی» چنین اتهامی را بزبان رانده است. خیر، ایشان عاقلانه و مستقلانه و با وجدانی آسوده چنین کرد و آن دو بار «بغض گلویش» به هنگام ادای اتهام نه به خاطر تناقض دورنی اش و شرمساری نسبت به خود که به روی حقیقت رژه می رفت بلکه به مقصد ضمیمه نمودن بار عاطفی برای حقانیت جعل حقیقت بود.
او پس از جدایی از بهمن شفیق بابت اتهام به یداله از خود انتقاد کرده و آنرا «چرندیات» نامیده است. اما «انتقاد از خویشتن» عباس فرد صادقانه نیست، دست به ریشه نمی برد، دلایل واقعی را نمی گوید، برای خود شریک جرم می تراشد، آنرا خطایی جمعی می نمایاند، و خود را به عنوان کسی که دچار «مالیخولیا شده بود و یا در حالتی از مصرف مواد شدید مخدر(مثلا مرفین) قرار داشت» معرفی می کند. این انتقاد نه برای توضیح حقیقت چرایی اتهام به یداله که برای هموار نمودن راه جدال آتی عباس با بهمن است. اگر حمله عباس به یداله درآن کنفرانس وسیله ای برای یکی شدن عباس با بهمن بود، امروز انتقاد از آن نیز برای تسهیل جدال عباس با بهمن است و در هر حالت یداله وسیله ای در خدمت اهداف عباس است. کسی که چنان سلحشورانه در خدمت اهداف بهمن قرار گرفت و یداله را نیز پیشکش کرد اکنون نمی تواند بدون «انتقاد از خویشتن» علیه وی بشورد.
بهمن شفیق که با شکوه و جلال بر مسند «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» نشسته بود تا به گم شده تاریخی اش در چپ ایران دست یابد و حتی در یک دنیای وهم آلود و فانتزی هم که شده ایشان نیز «بنیانگذار» چیزی باشند پیروزمندانه در مراسم تخریب یداله حضور یافت و محظوظ شد. این تنها پس از اعلام جنگ «انتقاد از خویشتن» عباس فرد است که بهمن او را به «پذیرش مسئولیت درقبال گفته هایش» فراخواند. مسئولیت پذیری عباس فرد به جای خود، مسئولیت پذیری بهمن شفیق چه شد؟ می گوید اتهام عباس به یداله مصوبه کنفرانس نبود و این مستمسک حقوقی قرار است که دست بهمن را بشوید. در جمعی که در روز خودش همه با وجدانی آسوده و در نقش های سخنران و شنوده و برگزار کننده و بنیانگذار حضور دارند و مراسم تخریب یک فعال و رهبر سوسیالیستی طبقه کارگر را برگزار می کنند و کسی اعتراضی نمی کند و فردای آنروز نیز برگزاری موفق و پیروزمندانه کنفرانس شان را اعلام می دارند، همه در این کار زشت شریک هستند و مسئول می باشند. بهمن شفیق به اندازه سخنران نیز مسئول است چرا که خود سناریو نویس مراسم بوده است.
اما عباس و بهمن چه نیازی به عبور از یداله داشتند؟ یداله که شش سال پیش درگذشت و آنها از دو سال قبل از آن نیز رابطه شان با وی قطع بود. اینان که امر تاسیس «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» در مقابل خود قرار دادند دیگر به یداله بعد از این همه سال چکار داشتند؟ خوب می رفتند و جنبش شان را تاسیس می کردند. پاسخ را باید در نیاز تاسیس همین «جنبش» به تخریب یداله دید. هر کس که می خواهد یک جنبش، آنهم با عنوان دهان پرکن «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» بنا کند باید از پشتوانه مبارزه فکری و سیاسی و سازمانگرانه قوی و تاریخ داری برخوردار باشد. سازمان سازی و حزب سازی و جنبش سازی همه به یک پیشینه تاریخی پرمایه نیاز دارند و در امتداد و بر مبنای آن تاریخ بنا می شوند و از ملاط و مصالح و سنت های فکری و سیاسی و سازمانی آن جان می گیرند.
عباس و بهمن دقیقا از همین پشتوانه تاریخی بی بهره بودند و از این منظر می خواستند بی تاریخ و یک لاقبا «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» تاسیس کنند. تصور نمی کنم حتی خودشان انبوه نویسی های لفاظانه شان را دستاورد فکری برای جنبش سازی آنهم در قد و قامت «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» به حساب آورند. از لحاظ مبارزاتی هم دستشان خالی است. فعال عملی و سازمانده توده ای و رهبر هیچ جنبش اجتماعی و بالاخص جنبش کارگری نبودند و نیستند. فعال چپ و کارگری بطور کلی بوده و هستند و همین هم خوب است اما برای تاسیس «جنبش» کافی نیست. لذا تنها تاریخی که در دسترشان بود و می توانستند خود را به آن متصل کنند همان «جمع امید» بود که در عمر کوتاه سه ساله اش اگر چه کار زیادی نکرد اما با صدور چند اطلاعیه و بیانیه یک خط متمایز طبقاتی و سوسیالیستی را دررابطه با جنبش کارگری شکل داد و با قرار گفتن یداله خسرو شاهی به عنوان چهره شاخص جمع از یک وزن طبقاتی مهمی برخوردار شده بود.
سخنرانی عباس فرد در آن کنفرانس برای انجام همین امر بود و «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را در امتداد «جمع امید» قرار داد و نتیجه تحولات درونی آن بیان داشت. اما مگر می شود خود را به آن جمع متصل کرد ولی توضیح نداد که چرا بهم ریخت و چرا یداله رابطه خود را با آن قطع کرد. حقیقت این بود که در سال آخر حیات «جمع امید» با بروز و فعال شدن فزاینده «روش های غیرکارگری و غیرکمونیستی» بهمن شفیق و عباس فرد، با مقداری فاصله زمانی ابتدا یداله خسرو شاهی، سپس مرتضی افشاری، و آخر نیز امیر پیام با آن قطع رابطه کردند و به اینترتیب جمع پنج نفره از هم پاشید. عباس و بهمن تصمیم گرفتند روایت جعل شده ای از این حقیقت را بیان دارند که از یکسو آنها را با ابهامات و تردیدها نسبت به حرکت جدید شان مواجه نسازد و ایشان را در مقابل سوالهای کدام «روش های غیرکارگری و غیرکمونیستی» قرار ندهد، و از سوی دیگر آنها را فراتر از یداله بنشاند. اتهام «خیانت» به یداله همه اینها را انجام می داد. عباس فرد عنوان «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» را برای همان سخنرانی ای برگزید که عمدتا به بررسی «جمع امید» می پردازد و به یداله اتهام می زند و به اینترتیب اعلام دارد که این اوست که اکنون با عبور از یداله خسرو شاهی ظفرمندانه پرچم پرولتاری ایران را بدست گرفته و با تاسیس «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» برای اهتزاز آن «بر فراز جهان» به حرکت درآمده است.
تنها پس از انجام مراسم تخریب یداله و پایان نقش عباس فرد و برگزاری پیروزمندانه کنفرانس بود که بهمن شفیق بشیوه خود به او یادآوری نمود که در اقلیم «جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» جای دو پادشاه نیست. از اینجاست که عباس راه خود را به اجبار از بهمن جدا کرد و «انتقاد از خویشتن» را نوشت تا برای رویارویی با بهمن و جنبش اش آماده شود.
آیا عباس فرد و بهمن شفیق به خود خواهند آمد و خواهند آموخت که سیاست در مبارزه طبقاتی پرولتاریا به ارزش های اخلاقی خود محدود و متعهد است و هدف هر قدر هم موجه اما دست بردن به هر روش و وسیله ای را توجیه نمی کند. آیا آنها به نقد صادقانه روش های خود خواهند پرداخت و به راستی و درستکاری در این مبارزه ارج خواهند نهاد؟ امیدوارم چنین شود.
هدف نوشته حاضر دفاع از یداله خسرو شاهی است. به این مناسبت نوشته « یداله خسرو شاهی، چرا یک رهبر سوسیالیست جنبش کارگری؟» که در بزرگداشت او پس از درگذشت اش منتشر شد را بار دیگر در اختیار خواننده علاقمند می گذارم تا تجدید دیداری باشد با این رهبر کارگری. یادش گرامی باد.
امیر پیام
۵ بهمن ١٣٩۴ - ٢۵ ژانویه ٢٠١٦
amirpayam.wordpress.com
زیرنویس:
١- به این لینک نگاه کنید: http://tiny.cc/entaghad
٢- به این لینک نگاه کنید: http://tiny.cc/takzib
٣- «جمع امید» با حضور یداله خسروشاهی و مرتضی افشاری و امیر پیام و عباس فرد و بهمن شفیق تشکیل شده بود و حدودا از نیمه اول سال ٢٠٠٦ تا آوریل ٢٠٠٩ به حیات خود ادامه داد. هدف این جمع که بعدها با ایجاد سایت امید (که نام آن به پیشنهاد یداله برای برای زنده نگه داشتن نام علی امید بود انتخاب شد) به همین نام شناخته شد به هیچوجه ایجاد حزب و سازمان و گروه و دسته خاصی نبود. هدف مطرح در بین ما این بود که با بحث و گفتگو و اتکا به خرد جمعی در باره مسایل مهم مبارزه طبقاتی کارگران در ایران از طریق انتشار بیانیه ها و اطلاعیه هایی با امضای پنج نفر اظهار نظر کرده و موضع گیری کنیم و از این طریق به شکل گیری سیاست مستقل طبقاتی برای جنبش کارگری ایران یاری رسانیم. نتیجه اینکه چند اطلاعیه و بیانیه خوب توسط این جمع صادر شد. همچنین قرار بود که به تدریج دیگر فعالین کارگری و کمونیست برای پیوستن به جمع دعوت شوند. این جمع نهایتا با رویاهای واهی بهمن شفیق و پیوستن چهارنعل عباس فرد به آن سراب جور در نیامد و با بکار افتادن روش های مخرب آنان از هم پاشید. بهرحال صریحا لازم به تاکید است که جمع امید علی رغم اینکه با صدور چند اطلاعیه و بیانیه تاثیر خوبی بر تقویت سیاست مستقل در جنبش کارگری داشت اما نه پدیده ای تاریخی بود و نه متمایز و تافته ای جدا بافته بود و نه از دیگر فعالیت های کارگری و سوسیالیستی در خارج کشور برجسته تر بود. جمع امید هم یکی از دهها محفل و جمع کارگری و سوسیالیستی بود که در خارج فعالیت های ارزنده ای انجام داده و می دهند.
*******************
یدالله خسرو شاهی، چرا یک رهبر سوسیالیست جنبش کارگری؟
(برای ویژه نامه نشریه آرش)
در مبارزه طبقاتی کارگران از دست رفتن هر فعال این طبقه ضایعه ای جانگداز است و در نوع خود غیر قابل جایگزینی می باشد. این مساله برای جنبش های کارگری تحت سیطره استبداد و دیکتاتوری سرمایه داری همچون ایران که برای پرورش فعالین و رهبران خود در تنگناهای سختی قرار دارند صد چندان بیشتر صادق است. از اینرو از دست رفتن یداله خسرو شاهی، پر سابقه ترین فعال و رهبر سوسیالیست جنبش کارگری آنهم در دوران عروج جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه و در موقعیت انقلابی کنونی که تامین رهبری و هژمونی سیاسی طبقه کارگرعمیقا حیاتی است ضربه ای جبران ناپذیر می باشد.
درگذشت یدالهس اما به یک واقعه تاریخی نیز در جنبش کارگری ایران بدل گشت. برای اولین بار در تاریخ این جنبش ( حداقل در دوره پس از دهه بیست تا کنون) شاهد موج بلند و بی سابقه گرامیداشت و بزرگداشت و ابراز همدردی های صمیمانه طیف متنوعی از فعالین و نیروهای سیاسی نسبت به یک رهبر کارگری هستیم.
به این ترتیب فقدان آن ارج ومنزلت و احترام لازم و ضروری برای فعالین و رهبران کارگری در فرهنگ سیاسی ایران که یکی از مشخصه های عدم رشد این فرهنگ است پایان یافت. در دوران طولانی دو استبداد سلطنتی و اسلامی به مثابه استبداد ذاتی سلطه طبقاتی سرمایه داران ایران، به موازات تحمیل فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی به خود طبقه کارگر، و بهمراه سرکوب بی امان و ددمنشانه تلاش ها و مبارزات این طبقه برای بهبود وضع اش، فعالین و رهبران آن نیز از همان سطح منزلت و احترام موجود و مرسوم در جوامعی که کارگران از اندکی حق و حقوق برخوردارند محروم بوده اند. نزد سرمایه داران و دولت شان طبعا ارزش و منزلت فعالین و رهبران کارگری چیزی جز زندان و سلول انفرادی و شکنجه و شلاق و نیروی ضد شورش و گلوله و دار نبود و نیست. در میان نیروهای طرفدار کارگران هم متاسفانه بعضا هر موضوع موجه و ناموجه ای بهانه ای برای هتک حرمت از فعالین و رهبران کارگری بود.
اکنون با یدالله خسروشاهی، که خود فرزند و پرورش یافته طبقه کارگر ایران بود و عزت و احترام و موقعیت اش به عنوان یک رهبر کارگری را از آن می گرفت، جایگاه والا و منزلت پر ارزش فعالین و رهبران کارگری بطور کلی باز ستانده شده و در فرهنگ سیاسی ایران تثبیت می شود.
از اینرو بنا به اهمیت نکات فوق و هم اینکه در بسیاری از پیامهای گرامیداشت از او بدرستی و به حق به عنوان یکی از رهبران سوسیالیست جنبش کارگری ایران یاد شده، شایسته است که به این موقعیت وی مختصرا اشاره شود. از اینرو می توان با این سوال ها آغاز نمود که چرا از او به عنوان یکی از رهبران و نیز یکی از رهبران سوسیالیست جنبش کارگری یاد می شود؟ آیا طرح این موقعیت برای وی غیر واقعی و اغراق آمیز نیست؟ آیا صرفا برای ابراز احترام و بیان عواطف شخصی نسبت به او نیست که چنین ادعا می شود؟ یا از او برای اهداف و منافعی دیگر بزرگ نمایی نمی شود؟ پاسخ به همه اینها بطور قطع منفی است چرا که این موقعیت یدالله واقعیتی پراتیک شده و تاریخ دار و مکتوب و لذا غیر قابل انکار است.
یدالله خسرو شاهی نماینده منتخب و دبیر سندیکای کارگران پالایشگاه نفت تهران در دو دوره سلطنت و پس از انقلاب ۵٧ ، عضو انتخابی شورای سراسری کارکنان شرکت نفت، و عضو کمیته اعتصابی بود که رژیم سلطنتی را بزیر کشید و کارگران نفت را در ابعادی میلیونی به «کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما» بدل نمود. این حقایق برای اینکه یک فعال کارگری را چندین بار به موقعیت رهبر ارتقا دهد بسیار بیش از حد کفایت است. این را هم باید اضافه نمود که شرط منتخب بودن از طرف توده های کارگر شرط اولیه تبدیل شدن به رهبر کارگری است. اما این انتخابی بودن تفاوتی ماهوی با انتخابات اتحادیه های کارگری نهادینه شده در جوامع دمکراتیک دارد که انتخاب یک فعال فرصت طلب و نان به نرخ روز خور و حتی کارگر فروش هم به ریاست اتحادیه ممکن است رخ دهد. در شرایط استبداد سرمایه داری مثل ایران برای اینکه بتوان منتخب کارگران بود ( چه در پروسه انتخابات رسمی و چه به صورت پذیرش عملی کارگران در جریان مبارزه) و از سوی آنان به عنوان رهبر مبارزات برگزیده شد باید صادقانه و صمیمانه و بطور عمیق و گسترده جلب اعتماد نمود و در دل توده های کارگر نشست و از نفوذ معنوی و مقبولیت سیاسی برخوردار شد که این خود نتیجه و محصول کار و تلاش بی چشمداشت و خستگی ناپذیر و فداکارانه در خدمت منافع کارگران است. پیدایش رهبر کارگری در طی چنین پروسه در هم تنیده ای با توده های کارگر و جاری در اعماق زندگی و مبارزه روزمره آنان است که به این رهبران اصالت و صلابتی ماندگار و پردوام می بخشد. یدالله خسرو شاهی از زمره چنین رهبرانی بود.
یک خصوصیت مهم او این بود که اگر چه از صنعت نفت برخاسته و میدان نفوذ و پایگاه توده ای مستقیم اش در بین کارگران نفت بود، اما هیچگاه چشم اندار و افق خود در مبارزه طبقاتی را به آن محدود نکرد. یدالله با محدود نگری صنفی و هویت سازی صنفی بیگانه بود و در مقابل بر هویت طبقاتی کارگران پای می فشرد. او به جای محدود شدن به دفاع از منافع کارگران نفت، در حین دفاع از منافع آنان پرچم دار دفاع از منافع کل طبقه کارگر در برابر سرمایه داران بود. این افق طبقاتی نه تنها در آگاهی و دانش وی از نظام سرمایه داری و شرایط مبارزه طبقاتی جاری در آن، که همچنین در زندگی و عمل مبارزاتی وی نیز جاری بود. در همان اوایل انقلاب ۵٧ او ضمن فعالیت شبانه روزی در بین کارگران نفت از مبتکران و بنیانگذاران و سازماندهان نشریه «خبر کارگر» بود که به عنوان نشریه ای سراسری نقش موثری در مبارزات کل جنبش کارگری و ایجاد ارتباط بین مراکز مختلف کارگری و شبکه های متنوع فعالین کارگری ایفا نمود. در تبعید نیز در طی دو دهه تلاش برای جلب همبستگی بین المللی کارگری با جنبش کارگری ایران از توجه به نیازها و مشکلات هیچ بخشی از جنبش کارگری غافل نبود. همینطور او سالها پیش برای ایجاد اتحاد و انسجام مبارزه طبقه کارگر در سطح کلان جامعه علیه طبقه سرمایه دار و دولت اش، «منشور مطالبات کارگران» را تدوین نمود و همیشه آرزو داشت تا در فرصتی مناسب با همفکری همه تشکلات مستقل کارگری و تدقیق آن، « منشور » را به پرچم مبارزه سراسری کارگران تبدیل نماید.
یدالله درکی بسیار جاافتاده از مقوله «منافع کل کارگران» که از سنن برجسته کمونیسم مارکس است داشت و هیچ چیز مانع و خللی در پیگیری عملی این منافع از طرف او ایجاد نمی کرد. بارها پیش می آمد که با دیگر فعالین ورهبران کارگری بر سر تبیین های سیاسی و تاکتیکی اختلاف پیدا می کرد اما این اختلافات ذره ای بر تعهد وی به منافع کل کارگران سایه نمی انداخت و امر همسرنوشتی و دفاع از آنان را با وجود هر اختلاف سختی هم کمرنگ نمی کرد. همینطور کسانی که از نزدیک با وی آشنا بودند می دانند که او با جمع ها و محافل و نیروهای سیاسی زیادی در طیف چپ رادیکال ارتباط و رفت و آمد داشت و در موارد متعددی هم وارد همکاری های نزدیک شد، اما هیچگاه اجازه نمی داد تا منافع خطی و گروهی اش در سیاست بر منافع کل کارگرن حاکم شود. او خط و گروه و سازمان و حزب سیاسی را برای تقویت وپیشبرد و کسب منافع طبقه کارگر می خواست و نه طبقه را برای پیشبرد منافع خطی و گروهی خود. این از سنن مبارزاتی برجسته او بود که اولی را در خدمت ارتقا دومی می خواست، و نه دومی را در خدمت اولی و در سراسر عمر بلند مبارزاتی اش به این سنت وفادار ماند.
خصوصیت دیگر یدالله به عنوان یک رهبر کارگری در برخورداری وی از تیزبینی در دل تحولات سیاسی و قدرت تشخیص منافع طبقه کارگر در هر مقطع و درک مصلحت های طبقاتی ضروری و جسارت سیاسی در اتخاذ مواضع قاطعانه به هنگام لزوم بود. به عنوان فاکت می توان به جلوه های عملی این خصوصیات در سه تند پیچ سیاسی که جنبش مستقل کارگری در سالهای اخیر با آنها روبروشد اشاره داشت.
اول: در ٢٢ خرداد ماه ١٣٨٢ نامه ای از طرف هیئت موسسان سندیکاهای کارگری به وزارت کار دوره خاتمی برای ایجاد تشکلهای کارگری منتشر شد. این نامه هم تهدیدی علیه تشکل یابی مستقل کارگری بود چرا که امر تشکل یابی را کاملا در چارچوب قانونیت سرمایه داری و جمهوری اسلامی و در همکاری و همگرایی با جریان حکومتی دوم خرداد در آن موقع دنبال می نمود. هم اینکه این امکان را در خود داشت تا به رها شدن و غیرقابل کنترل شدن تشکل یابی مستقل در بین نیروهایش منجر شود. چرا که بهر حال این فرمی از تلاش قانونی و مجاز تحت حاکمیت استبداد بود که بعضا به نتایج ناخواسته منجر می شوند. کمااینکه سربلند کردن سندیکای مستقل و رادیکال کارگران واحد از دل همین تلاش ها نکته فوق را ثابت نمود. این واقعه برای برخی صرفا فرصتی بود تا با پیراهن عثمان نمودن تهدید گقته شده ، کل هیئت موسسان و تلاش های آنرا حتی به قیمت لگد مال نمودن همان اندک امکانی که به پیدایش سندیکای خوب کارگران واحد انجامید طوری درهم بکوبند تا خود بتوانند به عنوان سرداران «گرایش رادیکال» دست سازشان جلوس نمایند.
یدالله به این می اندیشید تا با خنثی نمودن آن تهدید حل شدن جنبش مستقل کارگری در قانونیت ضد کارگری، و با دفع سو استفاده های رادیکال نمای ارزان از این ماجرا، به شرایط مناسب برای به فعل درآمدن همان اندک امکان پیدایش حرکت مستقل یاری رساند. چرا که جنبش کارگری ایران در شرایط دمکراتیک و برخوردار از امکانات زیاد برای رشد و نمو قرار نداشت و هر ذره از اینگونه امکانات برایش حیاتی بود. او به عنوان اولین کسی که به این واقعه واکنش نشان داد در مقاله ای با زیر تیتری به مضمون «توهم بر پلنگ تیزدندان و دغلکاری بر مستمندان»* آن تیزبینی و دوراندیشی و قاطعیت و مصلحت اندیشی را یکجا به نمایش می گذارد.
دوم: در اوایل سال ١٣٨۵، اکبر گنجی به خارج آمد و کمپین «روزه سیاسی» برای حقوق بشر براه انداخته که مورد حمایت اپوزیسیون بورژوایی و دول غرب و آمریکا قرار گرفت و اسم جنبش کارگری و منصور اسانلوی زندانی را هم در آن گنجاند. این دوره ای است که امریکا عراق و افغانستان را در اشغال دارد و اختلاف اش با جمهوری اسلامی فزاینده است و کنگره اش بودجه ای را برای کمک به پروژه دمکراسی در ایران و تقویت حقوق کارگری به تصویب رساند. مساله این بود که در این شرایط چه روش برخوردی به تقویت جنبش مستقل کارگری کمک می کند. اینجا هم بلافاصله با عده ای غیرمسئول و بی قید به شرایط و موقعیت جنبش کارگری ایران مواجه شدیم که صرفا فرصتی برای طرح و برجسته نمودن فرقه خود پیدا کردند. آنها با بزرگنمایی از «خطر سولیدارتی سنتر» پرچم «فساد در جنبش کارگری» را برافراشتند و در روز روشن، و در جلوی چشم رژیمی که روزانه مخالفین اش از هر نوعی را به اتهام وابستگی به امریکا و پول گرفتن از نهاد های امریکایی به زیر شکنجه ها قرون وسطایی می کشاند و به چوبه دار و جوخه اعدام می سپارد، با افتخار امر «افشای فعالین مرتبط با سولیدارتی سنتر در جنبش کارگری» یعنی همان «معرفی مخالفین به رژیم» را به فعالیت روتین «گرایش رادیکال» خود بدل نمودند.
یدالله با رد و نفی این تشبثات ضد کارگری که فعالین و تشکلات مستقل کارگری را به طور جدی به خطر می انداخت، خود آرام و بی جنجال مراقب تحرکات احتمالی مراکزی نظیر سولیدارتی سنتر بود و در صورت نیاز آماده دادن هشدارهای لازم و حساب شده نیز بود. او در همان حال معتقد بود ضمن اینکه از اینگونه تحرکات ضد کارگری احتمالی نه باید غافل گشت و همچنین نه باید آنها را بزرگ نمود، اما تکیه گاه جنبش کارگری ایران چپ است و اینگونه تحرکات احتمالی با موانع سنگین در جنبش مواجه اند و راه به جایی نبرده و نخواهند برد. مساله در دید او اساسا سیاسی بود و نه توطئه گرانه. از اینرو به این توجه داشت آنجا که امریکا برای تامین نفوذش در جنبش کارگری بسترسازی سیاسی می کند را باید تشخیص داد و بی درنگ افشا نمود. کمپین «روزه سیاسی » گنجی در اوایل سال ٨۵ به نظر یدالله یکی از این بستر سازیهای سیاسی بود که آنرا بالافاصله در مقاله «جنبش کارگری و گنج نامه سرمایه داران» در تیرماه ٨۵ مورد حمله قرار داد و همانجا در امتداد افشای آن بستر سازی سیاسی دست راستی اولین کسی بود که بابت نفوذ مالی امریکا نیز هشدار داد. در اینجا هم شاهد ترکیبی از روشن بینی و تیزبینی و دوراندیشی و مصلحت اندیشی و قاطعیت در اتخاذ موضع سیاسی هستیم.
سوم: مساله برخورد به جنبش آزادیخواهانه کنونی مردم است. یدالله خیل سریع ماهیت ترقی خواهانه و آزادیخواهانه این جنبش را تشخیص داد، نیروی عظیمی که این جنبش در مبارزه علیه استبداد حاکم به میدان آورده که می تواند متحد طبقه کارگر باشد را دید، و به خطر مهار و کنترل وانحراف و شکست آن توسط نیروهای بورژوایی و ارتجاعی وابسته به رژیم و خارج از رژیم واقف بود. او دنباله روی از جریانات موسوی و کروبی رابه هر بهانه ای ارتجاعی و ضد مردمی می دانست و مرزبندی شفاف با این جریانات و افشای آنان را برای موفقیت جنبش مردم حیاتی می دید. همچنین با این خط منشویکی که کل جنبش آزادیخواهانه مردم را ارتجاعی می خواند و به کیسه موسوی و کروبی می ریزد و خواهان تخطئه و نفی وطرد آنست و خواستار جنبش کارگری خالص در زمان و مکانی مجزاست و تسلیم طلبانه کل جنبش آزادیخواهانه را برای ارتجاع و بورژوازی وا می گذارد، بی هیچ شک و ابهامی قاطعانه مخالف بود. در مقابل یدالله بر دفاع و تقویت و هدایت جنبش آزادیخواهانه کنونی مردم توسط حضور صف مستقل کارگری از طریق برپایی تشکلهای توده ای کارگران و بویژه برپایی شوراهای کارگری و همراه شدن این جنبش با جنبش کارگری برای رهایی از همه مصائب و ستم های کنونی تاکید داشت. یدالله این موضع را خیلی زود و هنگامی که بسیاری هنوز مشغول بررسی بودند یعنی در ٢٦ خرداد ٨٨ با نوشتن مقاله «کارگران و موقعیت حساس کنونی» اتخاذ نمود. در این مورد هم ما جلوه ای دیگر از همان خصوصیات رهبری در یدالله را در برابر خود داریم.
اما یدالله خسرو شاهی نه فقط یک رهبر کارگری بلکه همچنین رهبری سوسیالیست بود. اگر چه هستند کسانی که مایلند این حقیقت را کتمان نمایند اما یدالله سوسیالیست حقیقتا بر جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ایران حک شده است. او بی هیچ شائبه رفرمیستی اعتقادی به امکان بهبود ماندگار و دائمی وضع طبقه کارگر در نظام سرمایه داری نداشت. به همین ترتیب هم هیچ ابهامی در مورد محدودیت های اساسی تشکل های توده ای کارگری نظیر اتحادیه و سندیکا برای فرا روی از نظام سرمایه داری نداشت. انقلاب کارگری، جنبش شورایی، کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، برپایی حکومت کارگری، حرکت بسمت نظام سوسیالیستی، رسیدن به جامعه کمونیستی، بهمراه تاکید بر اهمیت تلاش برای بهبود وضع طبقه در همین شرایط و تحمیل بیشترین و پیشروترین اصلاحات به نفع کارگران به نظام سرمایه داری با اتکا به مبارزه مستقیم توده ای آنان، و با ارزش و پر اهمیت دانستن سندیکاها و اتحادیه های مستقل کارگری، و بالاخره ایجاد حزب کمونیست طبقه به عنوان ابزار سیاسی و ضروری برای هدایت کل طبقه بسمت هدف نهایی و رهایی قطعی از بردگی مزدی ، همه از عناصر هویتی خط سیاسی و سوسیالیسم یدالله هستند.
یدالله همزمان کمونیسم بدون طبقه کارگر، و طبقه کارگر بدون کمونیسم؛ و بهمین ترتیب حزب کمونیست بدون طبقه، و طبقه بدون حزب کمونیست را مشکل و معضل مهم مبارزه طبقاتی کارگران در ایران می دانست. او نقش کارگران کمونیست را در حل و رفع این مشکل و معضل تاریخی می دید. یدالله برای تبیین خط سیاسی مورد نظرش مفهوم ویژه ای را پرداخت که عبارت است از: «کمونیسم کارگران». او در میان سنت های سیاسی رایج در چپ ایران نظیر تروتسکیسم، کمونیسم کارگری، فدائیسم، حکمتیسم، مائوئیسم، راه کارگر، کومله، ضد سرمایه داری، سنت خاص خودش یعنی «کمونیسم کارگران» را غنا می بخشید و حزب طبقاتی مورد نظرش را «حزب کمونیست کارگران» می نامید.
بنابراین سنت سیاسی وی بیش از هرچیز با سنت بلشویسم همراه است و از نظر تاریخی هم در امتداد آن قرار می گیرد. در میان شخصیتهای قدیمی چپ و کارگری در ایران بیش از هرکس علی امید الهام بخش یدالله در مبارزه طبقاتی بود. از جمله خاطرات اش این بود که چگونه در اوان جوانی هنگامی که در پالایشگاه آبادان مشغول بکار شد برای اولین بار از طریق مشاهده جمله «به علی امید رای دهید» که برای تبلیغات انتخاباتی سندیکا در دهه بیست با ضد زنگ روی تانکر آب نقش بسته و هنوز هم آنجا بود با علی امید آشنا می شود. علی امید کارگر کمونیست و از رهبران جنبش توده ای کارگری در دوره رضا شاه و دهه بیست و از مخالفین حزب توده در آندوره و از رفقا و همرزمان نزدیک یوسف افتخاری بود. یوسف افتخاری خود توسط سلطانزاده عضو حزب بلشویک آموزش دیده و برای سازماندهی کارگری به آبادان اعزام شده بود. یدالله علی امید را ندیده بود. اما در سال ۵٠ با اطلاع از درگذشت علی امید که در هنگام سالمندی و تنهایی در حمامی کار و همانجا زندگی می کرد با همکاری جمع کثیری از کارگران پالایشگاه تهران تشیع جنازه او را برگزار می کنند.
در پایان می بینیم که به اینترتیب سنت سوسیالیستی معینی در جنبش کارگری ایران که با هر سایه روشنی که ممکن است در بیان خود داشته باشد اما از بلشویسم مایه گرفت و طی نزدیک به یک قرن توسط فعالین برجسته اش دست بدست منتقل شد و توسط یدالله خسرو شاهی به نسل کنونی طبقه کارگر ایران رسید. بنابراین سوسیالیسم یدالله از همان استحکام طبقاتی و قدمت تاریخی برخوردار است که موقعیت وی به عنوان یک رهبر کارگری چنین است. یادش عزیزش گرامی و راه سرخ اش پر رهرو باد.
امیر پیام
٧ اسفند ١٣٨٨ - ٢٦ فوریه ٢٠١٠
توضیح: این مطلب ابتدا در نشریه آرش شماره ١٠۴ منتشر شد.
زیرنویس:
* من متاسفانه نتوانستم اصل این مقاله را پیدا کنم و یدالله هم نبود که از او بخواهم. امیدوارم که بزودی کلیه آثار نوشتاری و صوتی و تصویری او در وب سایتی که به نام اش تاسیس شده در اختیار همگان قرار بگیرد.