در سیر تحولات گسترده و پرشتاب کنونی ایران و رشد فزاینده مبارزات کارگری و انواع دیگر مبارزات و اعتراضات برحق اجتماعی که بویژه پس از خیزش انقلابی دی ماه ٩٦ عمق و گسترش می یابند، به جرات می توان گفت هیچ چیز مهمتر و ضروری تر و فوری تر از مداخله همه جانبه طبقه کارگر در سیر این تحولات و تلاش برای سوق دادن آن بسمت تامین منافع آنی و آتی خود و همه ستمکشان در جامعه ایران نباشد. اما برای بعهده گرفتن چنین نقشی و برای پذیرش چنین مسئولیتی لازم است که در اولین گام به اهمیت تعیین کننده این درک که «هر موضوعی همیشه مساله کارگران است» واقف بود. در این اولین گام لازم است به عنوان کارگر و از موضع منافع طبقاتی یک استثمارشونده و تحت ستم، همه مسایل سیاست و اقتصاد و جامعه ومحیط زیست و فرهنگ را به خود مربوط دانست و حق صاحب نظری و حق اتخاذ و ابراز موضع در باره آنها، و نیز حق مداخله در روند تحولات را برای خود قایل شد و پذیرفت و برسمیت شناخت تا عملا نیز بتوان در سیر این تحولات و در جهت مطلوب خویش تاثیر داشت. پایین تر به معنا و ضرورت و علل فقدان و چگونگی پاسخ به این مساله می پردازیم، اما لازم به تاکید مضاعف است که درک درست و عمیق این مساله همان زیربنایی است که بر پایه آن، مقدمه و شرط کسب توان و امکان مداخله کارگران در سطح کلان سیاست فراهم میشود.
منظور از «هر موضوعی همیشه مساله کارگران است» به این معناست که صدای مستقل کارگران به مثابه یک طبقه دارای منافع متضاد و متفاوت با طبقات و اقشار دیگر در باره همه مسایل موجود در جامعه همیشه طرح و قابل تشخیص و قابل تفکیک باشد و جامعه بداند که کارگران چه فکر می کنند و چه می گویند. یعنی اینکه جامعه بداند طبقه کارگر نه تنها در باره مسایل و مطالبات بلافاصله و جاری مربوط به کار و معاش خویش، بلکه همچنین و همزمان در باره دیگر مسایل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و محیط زیستی و فرهنگی صاحب نظر است و نظر خود را اعلام می دارد. مسایلی نظیر ماهیت طبقاتی حکومت و قدرت سیاسی و بحران نظام اقتصادی، تا تورم و رکود و بیکاری و افزایش فقر و دورنمای فلاکت و سقوط ارزش ریال، تا سلطه استبداد و سرکوب و فقدان آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، تا بی حقوقی و ستم کشی زنان و حجاب اجباری و محرومیت های جوانان، تا ستم ملی و تحریکات قومی و فاشیستی ضد عرب و کوروش پرست، تا نابودی محیط زیست و بحران آب و فاجعه ریزگردها، تا مجازات اعدام و شکنجه و شلاق و اسید پاشی بر دختران، تا مناقشات بین المللی رژیم و تهدیدهای خارجی، و سیاست های توسعه طلبانه و سلطه گرایانه رژیم در منطقه، و تا بحرانهای بین المللی، همه و همه مسایل بسیار مهمی اند که ضروری است جامعه بداند کارگران به مثابه یک طبقه در باره شان چه فکر می کنند و نظرشان چیست و موضع شان کدام است.
طبعا کارگران بطور فردی در همه این زمینه ها تظر دارند و آنرا ابراز می دارند، اما این نظرات فردی در حالتی اتمیزه در چیزی به نام «افکار عمومی» که توسط ابزارهای ایدئولوژیک طبقه حاکمه شکل می گیرند و هدایت می شوند حل می گردند. همچنین واضح است که فعالین کارگری بطور فردی و جمعی و به مناسبت های مختلف در مصاحبه ها و اطلاعیه های خود و یا در قطعنامه های اول ماه مه به این مسایل اشاره می کنند. با این وجود تصویری که امروز از جنبش کارگری در سطح سیاست ایران و در نزد کل جامعه طرح است همین است که جنبش کارگری تنها برای مطالبات بلافاصله و فوری معیشتی و شغلی اش سخن می گوید و اعتراض می کند، و سهم جنبش کارگری در کل گفتمان های موجود آنهم در جامعه ای درگیر بحرانهای طوفانزا همین چهارچوب محدود است. بنحوی که گویا اظهار نظر در باره همه مسایل دیگر و تعیین تکلیف در باره آنها وظیفه هر کس دیگری غیر از کارگران است. گویی کارگران به دلایل ناواردی و ناتوانی و بی صلاحیتی حک شده توسط طبقات استثمارگر و ستمگر بر آنها حق ورود به حوزه کلان سیاست را ندارند.
این تصویر محدود از جنبش کارگری نیازمند تغییر عاجل است. تغییری که خود نیز عرصه مهمی از مبارزه طبقاتی کارگران است. طبقه کارگری که بین ١۴ تا ٢٠ میلیون نفر و به همراه میانگین خانواده هایشان بین ۴۵ تا ۵۵ میلیون نفر برآورد می شود، و این کثرت عظیم نیز تنها طبقه ای است که همه ثروت موجود را تولید می کند، و طبقه ای که با اتکا به این دو منبع قدرت می تواند هر لحظه با توقف کارش جامعه را بی درنگ از حرکت بازدارد، و بالاخره طبقه ای که کل حیات جامعه به نیروی کار حیات بخش آن وابسته است، بیش از هر طبقه و قشر و گروه و دسته اجتماعی دیگری حق دارد و محق است در سیاست مداخله کند و باید مرجع فکری مهم جامعه و تکیه گاه و قطب نمای رهایی همه ستمکشان در آن جامعه باشد. نظام سرمایه داری بطور کلی و نوع فوق ارتجاعی آن در ایران و زیر سلطه خونین جمهوری اسلامی انواع مراجع فکری خود ساخته شان از رهبران و دولتمردان و قانونگذاران و روحانیون و فرماندهان و مدیران، تا اساتید و متخصصان و مفسران و روشنفکران، و تا هنرمندان و سلبریتی ها را تولید می کنند و به عنوان صاحب نظر و نظر دهنده در باره مسایل سیاسی و اجتماعی در مقابل جامعه و اکثریت آن یعنی طبقه کارگر قرار می دهند. به این ترتیب طبقه حاکمه و حکومت اش با ایجاد و میدان دادن به این «مراجع فکری» خود ساخته می کوشد تا از یکسو افکار جامعه را بسمت تامین و حفظ و تداوم و گسترش منافع اش سوق دهد و کنترل کند، و از سوی دیگر برای همیشه مانع پیدایش مرجع فکری مستقل و طبقاتی کارگران شود.
محدود شدن کنونی جنبش کارگری به طرح مسایل و مطالبات معیشتی و شغلی، و فقدان حضور صدای مستقل این جنبش در رابطه با مسایل دیگر جامعه حاصل عوامل متعددی است که عملا این محدودیت را نزد کارگران و غیر کارگران عادی نموده است. گویا این تقسیم کاری طبیعی است کارگران تنها به مشکلات و مطالبات معیشتی خود می پردازند و دیگرانی که «صاحب نظر» و «کاردان» و «متخصص» اند مشغول حل و فصل مسایل سیاسی و اجتماعی اند.
این امر ظاهرا طبیعی بیش از هر چیز نتیجه سلطه طولانی استبداد سیاسی طبقه سرمایه دار است که غیر از دو دوره کوتاه تضعیف حکومت مرکزی در دهه بیست و انقلاب ۵٧ هیچگاه به طبقه کارگر برای ابراز وجود مستقل طبقاتی اش مجال نداد. تحت این سلطه نه فقط حوزه سیاست منطقه ای ممنوعه برای طبقه کارگر بود، بلکه در همان مبارزه برای مطالبات معیشتی و یا بقولی «حوضه صنفی» نیز جنبش کارگری همیشه با مانع و ممنوعیت و سرکوب مواجه بود. بنابراین سلطه طولانی استبداد نه تنها طبقه کارگر را از تشکلات مستقل اش در محیط های کار و از حزب سیاسی اش در جامعه محروم نمود، بلکه این طبقه را از هر گونه امکان ابراز وجود مستقل سیاسی در جامعه در هر سطحی و از امکان آزمون و خطا در حوضه سیاست و درس آموزی و مجرب شدن که شرط مهم کسب توان سیاست ورزی طبقاتی است محروم نمود. بورژواز ایران در زیر این استبداد طولانی و تحمیل محرومیت تاریخی همچنین کوشید تا با مشروعیت بخشیدن به بی حقوقی مطلق کارگران و مستحق سرکوب دانستن اعتراضات و نافرمانی آنان، هم کارگران را در افکار عمومی بی ارزش و بی اهمیت جلوه دهد، و هم اعتماد بنفس آنان برای اعتراض و ابراز وجود مستقل را در هم بکوبد. اگر چه این ترفند ها به گواه مبارزات درخشان و مقاومت های رزمنده و فداکاریهای بیشمار کارگران موفق نشدند، با اینهمه تاثیراتی منفی برجا گذاشته اند که لازم است با کار آگاهگرانه رفع شوند.
استبداد و سرکوب با بالا بردن هزینه مبارزه نه فقط بر عمق و وسعت این مبارزات تاثیر محدود کننده دارند، بلکه در همان حال به پیدایش رویکردهای محافظه کارانه در بین کارگران منجر می شوند که آنان را از عمل مستقیم و رادیکال و طرح مطالبات بیشتر و پیشروتر و از روحیه مدعی ومداخله گر دور می سازند و دایما برای حفظ مرزهای «حوضه صنفی» و دور نگه داشتن کارگران از سیاست می کوشند. پیدایش شعار کنایه آمیز «مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر» در برخی اعتراضات کارگری آنهم پس از خیزش دی ماه که رژیم تحت فشار سنگینی قرار داشت، و عدم وقوع تحرک مراکز کارگری در همراهی با خیزش دی ماه، و یا صدور اطلاعیه های ضعیف در حمایت از آن بعضا به آن روحیات محافظه کارانه ای مربوط می شود که دوری از سیاست را ضامن حفظ وضع موجود کارگران و امکان بهبود آن می داند. اما فرا تر از این در دهه اخیر شاهد دو رویکرد یکی سیاست گریز و دیگری رادیکال ستیز در جنبش کارگری بودیم که اگر چه وزن مهمی نیافتند اما با جاگیر شدن در لابلای روابط کارگری تاثیرات کند کننده شان کم نیست. رویکرد سیاست گریز همان صنفی گری سنتی در جنبش کارگری است که بطور انتزاعی و غیرعملی با ایده چپ خوب است و مارکس را دوست دارد اما مدافع سخت ایدئولوژی صنفی گری است و سیاست را از آن نخبگان می داند و در تعامل با خانه کارگر زیست می کند. رویکرد رادیکال ستیز هم که از قضا خود را چپ می داند اما به سیاست علاقمند است و کورش «کبیر» و احمدی نژاد را به رفسنجانی و روحانی ترجیح می دهد، و مخالف سرسخت همه عناصر سیاسی و آرمانی سوسیالیسم رادیکال در جنبش کارگری ایران است و سیاست ها و شعارهای این سوسیالیسم را مانع پیشروی «تلاش های صنفی» اش می داند و برای خنثی نمودن آن تا سطح همکاری با مدیریت پیش می رود.
اگر استبداد و آسیب های آن عوامل اصلی و تعیین کننده در دور کردن جنبش کارگری از سیاست و دخالتگری سیاسی اند، اما چپ رادیکال به مثابه مدافع راستین و متحد طبیعی جنبش کارگری نیز در این مورد متاسفانه نقش موثری ایفا نمی کند تا تاثیرات استبداد را کاهش داده و پتانسیل سیاسی جنبش را تقویت کند. چپ رادیکال بر خلاف اعتقاد درست اش به سیاست گرایی رادیکال در جنبش کارگری ولی به دلیل نگرش های نادرستی که اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست از نگاهی «صنفی» به فعالین کارگری برخوردار است. فعال کارگری و حتی فعال کارگری سوسیالیست در این نگاه همیشه تنها فعال مبارزات جاری برای مطالبات فوری است و تنها در این زمینه صاجب نظر محسوب می شود. ارجاع چپ رادیکال به فعالین کارگری همیشه محدود به فعال همین عرصه بودن است. به عنوان مثال همه نظرخواهی ها و مصاحبه های انجام شده با فعالین کارگری مربوط به مسایل مبارزات جاری کارگری است.
هیچگاه انتظار صاحب نظری و ابراز نظر و اعلام موضع در باره مسایل سیاسی و اجتماعی دیگر در مقابل فعالین و تشکلات کارگری قرار نگرفته است. یک مورد از این مصاحبه ها را نمی توان نشان داد که با فعال کارگری و به نام فعال کارگری در مورد مثلا بحران سوریه، مساله اتمی، مناقشات ایران وعربستان، بحران اقتصاد جهانی، دختران خیابان انقلاب، سرکوب درویشان، ریزگردها، کازرون، اسید پاشی بر دختران، بستن تلگرام، برهم زدن پارتی جوانان، و دهها مساله دیگر انجام شده باشد. اما از آنطرف فعال سیاسی چپ در مورد هر مساله ای و از جمله مسایل جاری جنبش کارگری صاحب نظر فرض می شود و با وی گفتگو می شود. این تقسیم کار که در آن فعال کارگری چپ محدود به مسایل جاری جنبش کارگری، و فعال سیاسی چپ برای همه مسایل ذی صلاح فرض می شوند متاثر از همان تقسیم کار جامعه بورژوایی است که بالاتر به آن اشاره شد، تقسیم کاری که در آن سهم صاحب نظری کارگران «مسایل صنفی» است و مابقی مسایل مربوط به نخبه گان می باشد.
از آنطرف در بخش متشکل چپ رادیکال شاهد همین دیدگاه «صنفی» به فعالین کارگری سوسیالیست هستیم. در این بخش چپ ورود این فعالین به عرصه سیاست با پاسخ مثبت به فراخوان «کارگران به حزب.... بپیوندید» و «کارگران به سازمان..... بپیوندید» رخ می دهد، و نه با عمل سیاسی خود کارگران در پیش و یا بعد از پیوستن و یا پس از ترک حزب وسازمان. در این نگاه فعال کارگری سوسیالیست غیر حزبی به عنوان یک فاعل سیاسی قایم به ذات و داری امر سیاسی نبوده و همچنان فعال «صنفی» است و تولد سیاسی اش پس حزبی شدن رخ دهد. ضرر و تاثیر منفی این دیدگاه اینست که امکان مداخله گری سیاسی مستقل و رادیکال طبقه کارگر را در شرایط بی حزبی برسمیت نمی شناسد و لذا برای تقویت و پیشرفت آن نیز چیزی فراتر از فراخوان «بپیوندید» انجام نمی دهد. طبق این نگاه در شرایط امروزی جنبش سوسیالیستی که متاسفانه احزاب و سازمانهای کمونیستی که به هر دلیل یا ممکن نشد و یا قادر نشدند و یا با اقبال کارگران مواجه نشدند و به ظرف مبارزه سیاسی کارگران بدل نگشته اند، کار زیادی نمی توانند انجام دهند. اما چپ رادیکال می تواند نگاهش را تغییر دهد. امکان مداخله گری سیاسی طبقه کارگر بدون حزب را ممکن ببیند و با توجه به تعجیل شرایط سیاسی آنرا مطلوب نیز بداند و برای تحرک و تقویت آن بکوشد و درعین حال برای توسعه تحزب نیز تلاش کند.
به دلایل فقدان حضور سیاسی و مداخله گری جنبش کارگری در سیاست بسیار بیش از این می توان پرداخت و در این رابطه به عوامل متعددی هم درون جنبش کارگری و هم درون جنبش چپ رادیکال اشاره نمود. اما از آنجا که فعالین کارگری مستقل بطورکلی و فعالین کارگری سوسیالیست بطور اخص تاریخا از چپ رادیکال ایران متاثرند، و این تاثیر اگر چه نسبت به گذشته تضعیف شده، هنوز موجود است و تداوم دارد، لذا نگاه نادرست چپ رادیکال نسبت به فعالین کارگری پتانسیل جنبش برای ابراز وجود سیاسی را تضعیف نموده و امکانات حال و آینده آنرا کاهش می دهد. بهرحال این دلایل هر چه که باشند تاکید بر ضرورت این مداخله گری همین امروز خیلی حیاتی است.
نظام سرمایه داری ایران در یکی از بی سابقه ترین و خردکننده ترین بحران های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی فرو رفته که از نظر عمق و وسعت و قدرتی که حمل می کند بسیار قوی تر و عظیم تر از بحران سالهای ۵۵ و ۵٦ است که به سقوط سلطنت انجامید. این اما نه فقط بحران جمهوری اسلامی و یا طبق این نظر سطحی نگرانه ناشی از عدم انطباق آن با سرمایه داری، که همزمان بحران کل طبقه سرمایه دار و کلیت نظام اقتصادی سیاسی سرمایه داری ایران است. این به یک معنا بحران فروپاشی آرمان دیرینه بورژوازی ایران برای توسعه اقتصادی و بدل شدن به قدرت منطقه ای و دست یافت به رویاهای عظمت طلبانه است. بورژوازی ای که می خواست بر بنیاد استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر و اعمال بردگی مطلق به این طبقه و با اتکا به سلطه مطلق استبدادی خونین به آرمان خود جامع عمل بپوشاند، با بهت کشنده ای ناظر است که گرسنگان و بی چیزان و بی حقوقان و سرکوب شدگان و تحقیر شدگان و ستم کشان، از کارگر و کشاورز و راننده و معلم و پرستار و خدمتکار و پاکبان و کولبر و بیکار و دست فروش و بازنشسته و غارت شده، تا هنرمند و دانشجو و جوانان و زنان و دختران قهرمان کلیت نظام حاکم را به زیر گام های مبارزه خود گرفته اند.
این بحران همچنین با بی افقی بورژوازی ایران برای خروج از آن چفت شده است. هر راه خروج متصوری حتی برای کوتاه مدت ابتدا منوط به ایجاد شکاف در استبداد مطلقه حاکم است. شکافی که به محض دهان باز کردن از هر نقطه ای همان سیلی را به همراه خواهد داشت که روزگاری مهدی بازرگان به جایش باران می خواست. لذا خطر وقوع سیل ویرانگر شناخته شده در ایران درب خروج از بحران را مسدود نموده و به فشردگی انفجاری آن هر دم می افزاید.
تا آنجا که به بحث حاضر مربوط می شود، بحران و بن بست کنونی نظام سرمایه داری ایران بیش از هر چه قویا نشان می دهد که حل هر مشکل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و پاسخ هر مطالبه ای مستقیما به عرصه سیاست و تعیین تکلیف در این سطح گره خورده است. حقیقتی که بوضوح در خود جنبش کارگری آشکار است و می بینیم مبارزات اش برای مطالبات معیشتی در همین سطح تاکنونی راه به جایی باز نمی کند و نیازمند ورود به عرصه دیگری یعنی عرصه کلان سیاست در سطح جامعه است.
اما ورود طبقه کارگر به این عرصه نمی تواند محدود به پیگیری مطالبات معیشتی فوری خود باشد و نیاز دارد با مطالبات برحق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دیگر همدل و همراه شود.
چرا که اولا همه این مطالبات برحق متعلق به خود طبقه کارگری هستند که اکثریت بزرگ جامعه هشتاد میلیونی را تشکیل می دهند. دوما، هر مبارزه حق طلبانه ای بنابر ماهیت انسانی برحق اش نمی تواند قشری و تنها محدود به مطالبات خود باشد. مبارزه حق طلبانه ای که جامع و شامل نیست و حق طلبی خاص را تنیده در حق طلبی عام دنبال نمی کند، و با قشری گری و خود محوری حق طلبانه از مطالبات بر حق دیگر روی برمی تابد از آغاز محکوم به شکست است.
اما چگونه می توان در سطح کلان سیاست دخالت کرد و بسمت این دخالتگری حرکت نمود؟ چگونه می توان مبارزه کارگری را از محدویت در مبارزات جاری برای مطالبات فوری معیشتی و با حفظ اهمیت این مبارزه، به مبارزه سیاسی در سطح جامعه گسترش داد؟ پاسخ به این سوالات تماما در گرو همفکری وسیع بین فعالین کارگری مستقل و چپ و سوسیالیست و کمونیست است و حاصل خرد جمعی آنان خواهد بود. طبعا واضح است که تشکلات مستقل توده ای کارگران در محیط های کار و حزب طبقاتی و کمونیستی آنان در جامعه دو ابزار اساسی تامین کننده دخالتگری سیاسی کارگران به مثابه یک طبقه می باشند و برای ایجاد آنها باید کوشید. در عین حال نیز لازم است به اشکال دیگری برای تامین دخالتگری سیاسی در فقدان ناخواسته این دو ابزار که مشخصه شرایط حاضر است اندیشید. مقدمتا به نظر می آید ضروری است فعالین و محافل و تشکلات کارگری وارد عرصه اظهار نظر در باره همه مسایل اجتماعی شوند و انحصار نخبه گرایانه طبقات غیرکارگر در این عرصه را به چالش کشند و صدای مستقل طبقه کارگر باشند. بحرحال بیش از هر پیشنهادی امر بسیار ضروری اینست که مساله چه باید کرد سیاسی جنبش ما وسیعا در بین فعالین کارگری طرح شود تا با دامن زدن به مباحث پربار و رفیقانه درون جنبشی و با تقویت همفکری و متکی به خرد جمعی بتوان بدان دست یافت.
امیر پیام
١۴ اردیبهشت ١٣٩٧ - ۴ مه ٢٠١٨
amirpayam.wordpress.com