افق روشن
www.ofros.com

در اهمیت انقلاب کارگری اکتبر برای جنبش ما

امیر پیام                                                                                            پنجشنبه ۱۴ آبان ۱٣٨٨

ماه اکتبر سال ١٩١٧ در روسیه و آن «ده روزی که دنیا را بلرزه درآورد» نظام هزاران ساله طبقاتی را وارد دورانی بکلی متفاوت نمود. دورانی که در آن فرودستان به عنوان مدعیان قدرت ظهور نمودند. برای اولین بار ستمکشان و تولید کننده گان مستقیم همه ثروت موجود، این بردگان مزدی نظام طبقاتی مدرن به مقدس ترین مقدسات جامعه بورژوایی یعنی قدرت سیاسی و مالکیت خصوصی آن فاتحانه یورش بردند و با کسب قدرت سیاسی، مالکیت خصوصی سرمایه داران بر ابزار و وسایل تولید جامعه را ملغی نمودند.
به این ترتیب آن عنصر و عامل و نیرویی که توسط تئوری مارکس به مثابه تنها نیروی قادر و مایل به نفی نظام طبقاتی و رهایی انسان در جامعه مدرن، یعنی طبقه نوین پرولتاریا، کشف شده بود اکنون بطور مادی و عملی در کار تغییر جهان بود. طبقه کارگر در روسیه با انقلاب خود در اکتبر ١٩١٧، تفسیر جهان را به مرحله تاریخی-جهانی تغییر آن رساند. شکوه کار آنان در این بود که نه تنها تئوری مارکس را به عمل کشاندند و صحت آنرا در بوته نبرد طبقاتی ثابت نمودند، بلکه همچنین در حقیقت دو انقلاب را درجا و همزمان به سرانجام رساندند. یعنی هم بقایای نظام فئودالی و سرواژ و کل روبنای سیاسی آنرا برچیدند، و هم بورژوازی را که بدنبال تکوین دولت مدرن اش بود تا در همزیستی با ارتجاع شکست خورده، سلطه سرمایه دارن و استثمار کارگران را ابدی نماید مرخص نمودند.
با انقلاب اکتبر، طبقه کارگر قادر شد تا با خنثی نمودن همه ترفند های احزاب و نیروهای طبقات دارا، پیروزمندانه قدرت سیاسی را کسب نموده وبه طبقه حاکم بدل شود و برای اولین بار به معنای دقیق کلمه حکمرانی خود را بر بخشی از دنیای تحت سیطره سرمایه داری اعمال نماید. آنان قادر شدند با شکست دادن مقاومت خونبار همه نیروهای متحد ارتجاع داخلی و دولت های سرمایه داری جهان در جنگ داخلی دو ساله، قدرت سیاسی خود را تثبیت کرده و مهر ظفر نمون آنرا بر دنیای معاصر بکوبند. سپس طبقه کارگر روسیه دوران ساختن بنیانهای سیاسی و اقتصادی نظام سوسیالیستی را آغاز نمود. دورانی که کارگران روسیه بدون هیچگونه تجربه و دستاورد قبلی و به اجبار با دست خالی وارد آن شدند و می بایست همه چیز را از صفر و برای اولین بار آغاز نموده و تجربه می کردند. در برابر این امر بزرگ و مسیر نو و ناآشنا بود که طبقه کارگر با مشکلات و موانع زیادی مواجه گشت که به تدریج توان پیشروی را از او باز ستاندند. اینرا برخی ها شکست انقلاب اکتبر نامیدند و برخی هم کلا خود انقلاب را از اساس تخطئه کردند. بورژوازی جهان هم آنرا به دست مایه ای بزرگ برای حملات تبلیغی و ایدئولوژیک علیه آرمانهای سوسیالیسم و کمونیسم و تلاش های رهایی بخش کارگران بسوی این آرمانها بدل نمود.
در برخورد به انقلاب اکتبر، هر کارگر سوسیالیست و آگاه به منافع طبقاتی اش می باید دو مساله را کاملا از هم تفکیک نماید که یکی ناکامی در ساختن سوسیالیسم است و دیگری کسب و تثبیت پیروزمندانه قدرت سیاسی می باشد. اولی، یعنی ناکامی در ساختن سوسیالیسم، حوزه گسترده کار فکری و تحقیقی دقیق و درس آموزی از اشتباهات و خطاهای انقلاب اکتبر و دیگر تلاش های جنبش های کارگری جهان در این عرصه است. اما مساله دومی یعنی کسب و تثبیت پیروزمندانه قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر دیگر دستاوردی غیر قابل انکار و «فتح شده و ثبت شده» است. اگر بی توجهی به ناکامی های تاکنونی کارگران در ساختن سوسیالیسم و تبدیل ننمودن درس های آنها به چراغ راهنمای تلاش های آینده برای این امر عظیم نادرست و مخرب است، به همان ترتیب نیز بها ندادن به دستاورد بزرگ انقلاب اکتبر یعنی کسب و تثبیت پیروزمندانه قدرت سیاسی توسط کارگران خطایی مهلک است. دستاورد انقلاب اکتبر را می باید به هدفی بلاواسطه برای نبرد امروز بدل نمود و از ناکامی آن برای آینده درس آموخت.
یک استنتاج نادرست از ناکامی طبقه کارگر روسیه در ساختن سوسیالیسم، این تاکید است که از هم اکنون و پیش از اقدام به کسب قدرت سیاسی، و حتی پیش از اندیشه اقدام به آن، می باید نقشه کاملا روشنی از نظام سوسیالیستی و چگونگی ساختن آن در دست داشت وتنها پس از آن می توان به مساله کسب قدرت سیاسی پرداخت. در این تاکید اقدام به کسب قدرت سیاسی بدون وجود چنین نقشه حاضر و آماده ای آب در هاون کوبیدن و حرکت بسوی ناکجا آباد قلمداد می شود. اشتباه چنین استنتاجاتی این است که نظام سوسیالیستی را به طرح و نقشه و برنامه تقلیل می دهند. در حالیکه نظام سوسیالیستی اساسا موضوع و نتیجه پراتیک انسانهای رها شده از قیودات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ایدئولوژیکی جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری است که آن انسان رها شده ممکن است طرح و برنامه های امروز ما را درست نداند و با آنها موافق نباشد. بنابراین پیش از هر چیز، این امر رهایی از قیودات نظام طبقاتی و اسارت جامعه سرمایه داری است که باید حاصل شود. انسان رها شده از این قیودات با کمی تاخیر و تفاوت و تنوع راه خود را به جلو می گشاید و نقشه راهش را می یابد.
بدیهی است که از اکنون می باید از رئوس سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نظام سوسیالیستی که قرار است بر پایه الغای مالکیت بورژوایی بر ابزار و وسایل تولید، با مشارکت آزاد و برابر همگانی، و در پرتو فرهنگ همیاری و همکاری و تعاون و نوعدوستی، جامعه ای فارق از استثمار انسان از انسان و هر شکل دیگر از ستم کشی انسان را سازمان دهد، درک بسیار روشنی داشت و آنرا با اتکا به تجربیات تاکنونی طبقه کارگر جهانی تدقیق نمود. اما نباید فراموش کرد که تکوین نظری ما در باره سوسیالیسم، و کاربرد عملی ادراکات امروزمان از آن و ساختن عملی نظام سوسیالیستی در بستر پراتیک تاریخی انسان رها شده از نظام طبقاتی و سرمایه داری انجام می گیرند که خود آن انسان نیازمند امکان آزمون و خطاست. همه اینها نیز تنها پس از نفی نظام سرمایه داری و رهایی طبقه کارگر از قیودات آن و کسب قدرت سیاسی توسط کارگران، ممکن و مقدور می شوند و مجالی برای اظهار عملی و پرورش و تدقیق و تکامل خود می یابند. پس بزیر کشیدن سلطه سیاسی سرمایه داران و نفی اقتدار طبقاتی آنان و الغای مالکیت خصوصی شان بر ابزار وسایل تولید جامعه و بالاخره کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، اولین، اساسی ترین، حیاتی ترین، تعیین کننده ترین و دوران ساز ترین اقدام طبقه کارگر است که هم اورا از نظام طبقاتی و سرمایه داری رها می سازد، و هم در آن موقعیتی قرار می دهد که بتواند و قادر شود و به معنایی مجاز شود تا بسمت ساختن نظام سوسیالیستی گام بردارد. در نظام سرمایه داری کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر کلید رهایی بشریت از کل مصائب و ستم های موجود است. کسب قدرت سیاسی دروازه ورود طبقه کارگر به ساختن سوسیالیسم است.
به همراه این جنبه های مهم و اساسی و پیام طبقاتی- تاریخی انقلاب اکتبر برای طبقه کارگر، امسال نود و دومین سالگرد این رویداد بزرگ مصادف است با دو تحول مهم در سطح بین المللی و در ایران که توجه به انقلاب اکتبر را از منظر این دو تحول نیز ضروری می سازد.

انقلاب اکتبر و بحران سرمایه داری
در سطح بین المللی، نظام سرمایه داری با یکی از بزرگترین و عمیق ترین و بی سابقه ترین (حداقل از بحران دهه سی قرن گذشته تاکنون) بحرانهای اقتصادی خود مواجه شد که بنا به اعتراف برخی اقتصادانان سرمایه داری خطر فروپاشی نظام اقتصادی را از درون بهمراه دارد. بحرانی که تنها با بیکار سازیهای گسترده و تعرض به همین سطح زندگی پایین طبقه کارگر، و ارائه چندین تریلیون دلار از مالیاتهای دریافتی از کارگران به سرمایه داران برای تقویت انگیزه انجام معامله و سرمایه گذاری و ریسک پذیری آنان، قرار است رفع شود که هنوز هیچ نشان جدی از فروکش واقعی آن موجود نیست.
این همان نظامی بود که با فروپاشی بلوک شرق سابق، از سال ١٩٩٠ تاکنون خود را قهرمان بی همتا و همیشه پیروز و رهبر و سرور جهان بشری می نامید. با استفاده از موقعیت برتری یکجانبه که نظام سرمایه داری موقتا به آن دست یافت، کارگزاران آن با بکارگیری بالاترین دستاوردهای تکنولوژیک، یکی از عظیم ترین حملات تبلیغاتی و تعرضات ایدئولوژیکی را علیه اندیشه ها و آرمانهای سوسیالیسم و کمونیسم و انقلاب کارگری و حکومت کارگری سازمان دادند. زیر پوشش حملات منظم این ارتش تبلیغاتی و ایدئولوژیکی، و فارق از نگرانی بابت دشمنی بالفعل یا بالقوه، تعرضی بی وقفه را به سطح معاش و زندگی چند میلیارد کارگر در سراسر جهان سازمان دادند. تعرضی که طبقه کارگر را در همه جا به ورطه فقر و فلاکت تباه کننده ای سوق داد، اما از سوی دیگر اقلیت کوچکی را به ثروتهای افسانه ای رساند.
همه آن رونق اقتصادی و برتری نظام سیاسی و حقانیت ایدئولوژیک ادعایی سرمایه داری و نیز مرعوب نمودن کارگران نسبت به آرزو و آرمان تغییر وضع موجود، تنها کمتر از دو دهه فرصت خود نمایی یافتند. در بحران جاری نه تنها حباب اقتصادی سرمایه داری که همچنین حباب سیاسی و حباب ایدئولوؤیک و حباب اخلاقی آن نیز ترکیدند. بار دیگر، و اینبار وسیع تر و عمیق تر از همیشه آشکار شد که در این نظام، اقتصاد یعنی استثمار نیروی کار کارگران و استخراج ارزش اضافه و سود از آنان و افزودن بر ثروت سرمایه داران؛ و سیاست یعنی اتخاذ تمهیدات لازم برای میسر نمودن و تضمین جریان همین استثمار و بهره کشی از کارگران. معلوم شد که ایدئولوژی شان، همان تقدیس فردگرایی و رقابت و پول پرستی و دمکراسی و بازار وخود پرستی، چیزی غیر از تلاش هایی برای حقانیت بخشیدن به استثمار و بهرکشی انسان از انسان و طبیعی نمودن ستمگری و توحش نسبت به انسان نیست. و بالاخره اخلاقیلات شان هم ریاکاری مرسوم را کنار گذاشت و در قامت واقعی اش بعنوان حامل همه خصائل منفی و غیر انسانی و ضد انسانی به نمایش درآمد.
این ورشکستگی همه جانبه، برخلاف آنچه بعضا ادعا می شود، به شکل نئولیبرالیستی سرمایه داری حدود نبوده و ورشکستگی همه اساس و بنیادهای آنست. جامعه بشری در مدت نیم قرن پس از جنگ جهانی دوم سه مدل اقتصادی سرمایه داری یعنی: دخالت حداکثری دولت دراقتصاد یا کینزیسم، دخالتگری حداقلی دولت در اقتصاد یا نئولیبرالیسم، و ترکیبی از این دو یا اقتصاد مختلط را تجربه نمود و به بن بست رسید. اکنون همه کشورهای سرمایه داری و کمابیش برخوردار از این مدلهای مختلف با بحران اقتصادی درگیرند.
در سرمایه داری هر بحران هشداری است به طبقه کارگر برای رهایی از این نظام بحران زا و ویرانگر. اگر راه حل سرمایه داران برای خروج از بحرانی که خود باعث آنند تعرضی تباه کننده به زندگی کارگران است تا با ریختن هزینه بحران بر دوش آنان امکان سود آوری را برای خود احیا نمایند، پاسخ کارگران تنها می تواند پاسخ طبقه کارگر روسیه در انقلاب کارگری اکتبر ١٩١٧ باشد. اگر پاسخ سرمایه داری به بحران خود ساخته اش تحکیم و تعمیق و تداوم بربریت موجود است، پاسخ طبقه کارگر نیز برچیدن این بربریت و بنا کردن سوسیالیسم است.
امروز اهمیت ویژه رجوع جنبش های کارگری در همه کشورها ی دنیا به راه انقلاب اکتبر و کسب قدرت سیاسی و در اختیار گرفتن سازماندهی انسانی تولید و معاش جامعه توسط طبقه کارگر در اینست که نظام سرمایه داری یکبار دیگر ماهیت ضد انسانی و ویرانگر خود را بر ملا نمود. همه مکاتب اقتصادی آن از کینزیسم و دولت رفاه تا مانیتوریسم و نئولیبرالیسم، بهمراه همه اشکال سیاسی اش از دیکتاتوری ها و حکومت های نظامی و توتالیتاریستی تا دمکراسی لیبرال و سلطنت مشروطه و جمهوری پارلمانی و سوسیال دمکراسی و پلورالیسم، یکی پس از دیگری به عمل در آمدند و امتحان پس دادند و نادرستی و ناکارایی و تخریب و انحطاط شان آشکار گشت وشکست خوردند. اینکه بحران گسترده و عمیق کنونی دقیقا در اوج ادعای پیروزی ابدی نظام سرمایه داری رخ داد بخوبی بیانگر انحطاط آنست و نشان می دهد که برای رهایی از مصائب موجود راهی غیر از راه انقلاب اکبتر در برابر کارگران جهان موجود نیست.

انقلاب اکتبر و بحران جاری در ایران
در ایران نیز اهمیت رجوع به انقلاب اکتبر برای طبقه کارگر صد چندان است. ضرورت این ارجاع بویژه در بحران سیاسی بی سابقه ای که هم اکنون جاریست بیش از پیش برجسته می شود. بحران حکومتی و خیزش جنبش آزادیخواهانه مردم برای بزیر کشیدن آن و نیز تحرک وسیع نیروهای ارتجاعی کهن و معاصر برای کنترل و مهار و به انحراف کشاندن این جنبش و حفظ و نجات حکومت طبقه شان از گزند تعرضات آن، جنبه های مهم این بحرانند. اما آنچه از نقطه نظر منافع حال و آینده طبقه کارگر و نیز سرنوشت سوسیالیسم و جنبش آزادیخواهی در ایران حیاتی است کمبود رهبری طبقه کارگر بر این جنبش و در مبارزه علیه جمهوری اسلامی است. نکاتی که در زیر می آید نشان می دهند که جنبش کارگری ایران بویژه در شرایط پر تحول و پر شتاب و دوران ساز کنونی نیاز دارد تا در پرتو تجربه کارگران روسیه در اوایل قرن گذشته راه انقلاب کارگری اکتبر را برگزیند.
ابتدا به اقتصاد توجه کنیم که تجربه سرمایه داری ایران از آغاز تا کنون نشان می دهد اقتصاد آن در هر وضعی که باشد، به رونق یا به رکود و یا در بحران، درآمد نفتی اش هر قدر باشد و صادرات پسته و فرش را رونق دهد یا اورانیوم تولید کند، تولید داخلی را به فرش قرمزی برای واردات ارزان بدل نماید یا صنعت «مستقل و ملی» را شکوفا سازد و توسعه اقتصادی بیاورد، هیچ فرقی به حال و روز کارگران ندارد. در این نظام، وضع معاش و سطح زندگی طبقه کارگر، کاملا مستقل از وضعیت عمومی اقتصادی، در روندی ثابت و بی وقفه و روبه پایین حرکت می کند. از اینرو باور به امکان بهبود وضع اقتصادی کارگران در سرمایه داری ایران، توهمی خطرناک است. نقش طبقه کارگر در این اقتصاد صرفا تامین کننده نیروی کار ارزان و مجانی است و سرکوب وحشیانه جنبش کارگری نیز برای حفظ و تحکیم و ابقاع همین نقش است. این خصلت عمومی سرمایه داری ایران در دوران جمهوری اسلامی ابعاد گسترده تری بخود گرفت و در دوره احمدی نژاد شدت و عمق یافت. تغییر این وضع و نفی چنین نقشی طبعا در گرو مبارزه مستقیم و توده ای کارگران است. اما به دلیل ماهیت استبدادی حکومت سرمایه داران در ایران چه در نظام سلطنتی و چه در نظام اسلامی، مبارزه کارگری حتی برای مطالبات اقتصادی مرسوم و عملی در دمکراسی های لیبرال بورژوایی، چاره ای ندارد که جهت گیری انقلابی بیابد و با تعرض به حاکمیت سرمایه دارن، کسب قدرت سیاسی را هدف خود قرار دهد.
سپس جنبش آزادیخواهانه مردم تحت ستم است که در ابعادی میلیونی و با رزمندگی کم نظیری برای همیشه صحنه سیاست را در ایران دگرگون نمود. بر خلاف کسانی که می کوشند تا جنبش آزادیخواهانه مردم را سبز کنند و به کیسه آقایان موسوی و کروبی بریزند و برایش شناسنامه طبقه متوسطی و صادره از حوزه تجریش فراهم نمایند، این جنبش چیزی جز انفجار عظیم همه تناقضات اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی و اخلاقی سرمایه داری ایران و حاکمیت طبقاتی آن نیست. جنبشی که با هر ابهامی در بیان اهداف خود در اساس و ماهیت اش خواستار دست یابی به یک زندگی آزاد و کم مشقت و محترم برای همگان است که نوک تیز حمله اش علیه استبداد حاکم قرار دارد. اگر آن ابعاد میلیونی و رزمندگی خیزش مردم خصلت جنبشی آنرا نشان می دهد و خبر از ریشه درای و هدفمندی و تداوم آن دارد، این خواست برحق برای یک زندگی انسانی نیز ماهیت آزادیخواهانه آنرا رقم می زند. حضور و جوشش و غلیان این جنبش به امکانی گسترده و زیرو رو کننده برای مبارز علیه استبداد و برای کسب آزادیهای سیاسی و مهمتر از همه به متحدی برای طبقه کارگر علیه جمهوری اسلامی بدل شده است. اگر در روسیه آندوره دهقانان و دیگر زحمتکشان شهری متحد طبقه کارگر علیه استبداد تزاری بودند، در ایران امروز نیز جنبش آزادیخواهانه مردم طبیعی ترین متحد طبقه کارگر در مبارزه عیله استبداد جمهوری اسلامی اند. از اینرو تامین رهبری طبقه کارگر برای این جنبش از وظایف مهم جنبش کارگری است.
همچنین جمهوری اسلامی یعنی حکومت سرمایه داران در ایران در بحرانی لاینحل غوطه ور شده که از نمونه های بسیار بارز «بالایی ها نمی توانند به شیوه سابق حکومت کنند» است. این بحران بر خلاف تبیین های بورژوایی نه ناشی از تناقضات «اسلامیت و جمهوریت» یا «نظام و دولت» یا «سنت و مدرنیته» و یا «تکوین دولت مدرن»، که تماما ریشه در جایی دیگر و در تقابل گسترده و عمیق اکثریت قاطع جامعه ایران عیله حکومتی استبدادی و فعال مایشا دارد که سی سال بی وقفه فقر و فلاکت و بی حقوقی و بی حرمتی و ناامنی و بی آیندگی را به طبقه کارگر و زنان و جوانان و دانشجویان و نویسندگان و هنرمندان و هر انسان حق طلب و آزادیخواهی تحمیل نموده است. اگر چه این بحران خودبخود به معنای پایان حکومت نیست چرا که وقوع چنین امری در گرو تامین رهبری طبقه کارگر بر جنبش توده ای جاری است، اینجا اما مساله اساسی و شایان توجه برای فعالین کارگری نفس وجود این واقعه است که حکومت طبقه حاکم در بحرانی لاینحل فرو رفته است. این وضعیت، حکومت را بر خلاف اعتماد بنفس ظاهری اش در ضعیف ترین و متزلزل ترین و شکننده ترین موقعیت قرارداده و دقیقا در چنین مقاطعی است که برای کارگران ممکن می شود تا در صورت آمادگی بتواند ضرباتی کارساز و خرد کننده بر قدرت سیاسی حاکم وارد سازند. از این نظر جمهوری اسلامی برای سرنگون شدن توسط یک جنبش توده ای به رهبری طبقه کارگر رسیده و پخته و آماده است. مشکل در نقطه مقابل و در عدم آمادگی طبقه کارگر برای رهبری جنبش است.
اما رفع این ضعف و کسب این آمادگی حیاتی برای طبقه کارگر، بر خلاف توهمات منشویکی از مسیر رشد خطی توانایی های طبقه کارگر در مبارزه اقتصادی تا حد معینی، و یا آماده سازی آنان از طریق رشد آگاهی طبقاتی بشیوه اسکولاستیکی و پس از قبولی در این «رشد تا حد معینی» جواز ورود به مبارزه سیاسی را دریافت نمودن حاصل نمی شود. کاملا برعکس، کسب آمادگی برای رهبری جنبش توده ای با پذیرش این نقش و اتخاذ این جهت گیری توسط طبقه کارگر و گام گذاشتن در چنین مسیری است که بتدریج حاصل می شود. باید به جاده ای که به کسب رهبری جنبش توده ای منتهی می شود وارد شد تا بتوان به رهبری رسید. اما چنین آغازی پیش از هر چیز مستلزم تشخیص اهمیت و حساسیت و مبرمیت شرایط کنونی توسط فعالین کارگری، و نیز درک ضرورت دخالتگری سیاسی و کلان طبقه کارگر از سوی آنان در امروز و در این مقطع و در همین بحران جاری و بر سر کلیدی ترین مساله مبارزه طبقاتی یعنی مساله قدرت سیاسی است. باید از این تشخیص برخوردار شد، این ضرورت را درک کرد، نقش رهبری را پذیرفت و در مسیر آن قدم گذاشت تا بتوان رهبری جنبش آزادیخواهانه مردم علیه استبداد را عملا کسب نمود. به نظر من شکل بروز این دخالتگری کلان سیاسی، یعنی اینکه از طریق برپایی جنبش شورایی باید جلو رفت یا از طریق ایجاد کنفدراسیون سراسری کارگران ایران تلاش کرد و یا با ایجاد حزب طبقاتی کارگران اقدام نمود، حداقل اکنون کاملا ثانوی است. آنچه که امروز طبقه کارگر ایران بیش از هرچیز دیگر به آن احتیاج دارد و برای حال و آینده اش حیاتی و تعیین کننده و غیر قابل اهمال است نفس تشخیص حساسیت و مبرمیت شرایط کنونی و درک ضرورت دخالت گری کلان و عاجل در بحران سیاسی حی و حاضر است. مهمترین نکته ای که می باید از طبقه کارگر روسیه در مقطع انقلاب اکتبر آموخت همین قدرت تشخیص بزنگاه سیاسی و درک ضرورت دخالت کلان و فوری در بحران سیاسی جاری بود.
همینطور باید موقعیت طیف رنگارنگ نیروهای سیاسی طبقات سرمایه دار و غیر کارگر مورد توجه قرار گیرد که فاقد ماهیت آزادیخواهانه و کلا ارتجاعی اند. از میر حسین موسوی و کروبی و خاتمی و کل جناح «اصلاح طلب» ارتجاع حاکم و «روشنفکران» دینی و طرفدارنشان در قالب به اصطلاح فعالان مدنی و ملی مذهبی ها و توده ای ها و اکثریتی ها، تا جمهوری خواهان ملی و سکولار و مشروطه خواهان و سلطنت طلبان و مجاهدین، همه و همه برای مهار و کنترل و انحراف جنبش آزادیخواهانه مردم و تبدیل نمودن آن به اهرم فشاری برای سهم خواهی از قدرت سیاسی حاکم تلاش می کنند. نه تنها سابقه اینها از هر گونه آزادیخواهی تهی است و در عوض از اقدام مستقیم در سرکوبهای سیاسی و یا شراکت و همدستی در سرکوبها مملو است، بلکه تشبثات امروزی شان به آزادی و دمکراسی و حتی همان حقوق بشر نیز دروغین و ریاکارانه و برای پنهان نمودن اهداف واقعی شان می باشد. «آزادیخواهی» این طیف رنگارنگ در تحبیب و کنار آمدن و هم نشینی و زد وبند با همین ارتجاع حاکم تامین می شود که کسب هر ذره از آزادیهای مورد نیاز مردم در گرو سرنگونی آنست. همین واقعیت سترگ مبارزه طبقاتی در ایران که نیروهای سیاسی طبقات غیر کارگر فاقد آزادیخواهی اند نشان می دهد که تنها رهبری طبقه کارگر بر جنبش آزادیخواهانه مردم است که در صورت موفقیت می تواند دستیابی به آزادیهای سیاسی را تضمین نماید. طبقه کارگر با تامین چنین رهبری ای نه تنها جنبش آزادیخواهی را به اهداف اش نایل می سازد، بلکه به اینترتیب با کمک گرفتن از نیروی این جنبش برای سرنگونی استبداد و کسب قدرت سیاسی، جنبش آزادیخواهانه را از خطر مهلک کنترل و انحراف توسط نیروهای ارتجاعی محفوظ داشته و از طریق پیوند زدن این جنبش با جنبش کارگری و سوسیالیستی، یکی را در تقویت دیگری و نهایتا در تقویت امر بقدرت رسیدن طبقه کارگر و آرمان سوسیالیسم قرار می دهد.

نگاهی به یک سیاست منشویکی
بالاخره نمی توان از اهمیت و دستاوردها و درسهای انقلاب اکتبر یاد کرد و در این باره سکوت نمود که اینهمه خود نتیجه تاریخی و محصول طبقاتی یک سنت سیاسی معین در جنبش کارگری روسیه یعنی سنت بلشویسم بود. سنتی که بطرز درخشانی قادر شد طبقه کارگر را از درون تند پیچ ها و فراز و فرود های سخت و پر شتاب مبارزه طبقاتی در روسیه گام به گام بسمت کسب قدرت سیاسی و اقتدار طبقاتی کارگران و استقرار اولین حکومت کارگری در جهان هدایت نماید. در باره اهمیت و جایگاه تاریخی و طبقاتی این سنت سیاسی مطالب عمیق و آموزنده زیادی به رشته تحریر در آمده است. اما برای شناخت بلشویسم همچنین لازم است تا سنت متضاد و نافی آن یعنی منشویسم را که بطور موازی در همه آن دوران در جنبش کارگری روسیه جریان داشت باز شناخت. بطور خلاصه اگر بلشویسم سنت بقدرت رساندن طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی توسط آنست، منشویسم دقیقا سنت برحذر داشتن و دور نمودن کارگران از مساله قدرت و دولت و منع کسب قدرت سیاسی توسط آنان است. برای حرکت طبقه کارگر بسمت قدرت سیاسی لازم است که بروزات سنت منشویکی را شناخت و آنها را نقد و رد نمود.
به عنوان مثال در بحران سیاسی جاری در ایران شاهد بروز این سنت در پوششی «سرخ» و مدعی ایجاد «بلوک سرخ طبقاتی» بودیم. محتوی راست این خط ابتدا در این است که جنبش آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم را ارتجاعی نامید و آنرا یکسره به حساب سبز آقایان موسوی و کروبی واریز نمود. سپس کل چپ رادیکال و انقلابی ایران و نیز همه تشکل های کارگری موجود را، به جرم حمایت از مبارزات آزادیخواهانه مردم، به چیز هایی نظیر «چپ سبز» و «چپ پنجاه و هفت سبزی» و «با سر به درون موج سبز شیرجه رفتند» تبدیل نمود و با قرار دادن آنها در «جنبش ارتجاعی سبز» آقایان موسوی و کروبی به ایشان پیشکش کرد. هیچگاه نمی شد با چنین جامعیتی جنبش های آزادیخواهانه و چپ و کارگری و سوسیالیستی یک جامعه، یعنی کل ستون وقطب ترقی خواهی و آزادیخواهی و برابری طلبی آنرا در پای دو جناح ارتجاع که فی الحال میدان دار سیاست اند اینگونه منحل نمود. فقط معلوم نیست که آن «بلوک سرخ طبقاتی» با چه نیرویی قرار بود ساخته شود!؟ همچنین آسمون و ریسمون های زیادی برای مخالفت با ایده اعتصاب عمومی کارگری در حمایت از جنبش آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم به هم بافته شد. اعتصابی که اگر جنبش کارگری بتواند و برایش مقدور باشد آنرا سازمان دهد بهترین و موثرترین و کارسازترین ابزار و اهرم و امکان ایجاد هژمونی طبقه کارگر بر جنبش توده ای و بدست گرفتن رهبری آن و به انزوا کشاندن نیروهای ارتجاعی و خنثی نمودن ترفند های آنان است. اما مهمتر از همه اینکه چنین اعتصابی حکومت استبدادی را در چنان بن بست مرگ آوری قرار می دهد که خود طبقه کارگرسالهاست بطور جدی به آن نیازمند است.
همه اینها اما آن هزینه سنگینی بود که با خیال آسوده و گشاده دستی پرداخت شد تا در برابر احتمال دخالت سیاسی و کلان طبقه کارگر در بحران جاری و تلاش آن برای تغییر روند های سیاسی به نفع خود سد و مانع ایجاد شود. ماهیت منشویکی این سیاست هم دقیقا در هیمن تلاش پیگیر برای منع طبقه کارگر از این دخالت گری ضروری و تحمیل انفعال و بی تفاوتی به آن بود. به زعم این سیاست منشویکی بحران سیاسی جاری جدالی بین جناحهای مختلف بورژوازی برای «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» است. اگر از محتوی راست و بورژوایی این حکم فعلا بگذریم و فرض کنیم که چنین است، آنوقت سوال اساسی اینست که چرا طبقه کارگر باید تماشاچی «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» باشد؟ کارگران چه منفعتی در سرانجام این «تکوین» دارد که باید اجازه دهند تا پوست بیندازد؟ مگر «دولت مدرن» چه تاج گلی به سر طبقه کارگر زده و خواهد زد که کارگران باید خاموش و منفعلانه تولد آنرا ممکن سازند؟ گفته می شود چون همه جناحهای بورژوازی ایران ارتجاعی اند لذا باید «بر خصلت ارتجاعی این تحولات» تاکید نمود و هشدار داد که این جنگ ما نیست و نباید در آن شرکت کرد. بسیار خوب، می توان بابت کشف تکراری ارتجاعی بودن بورژوازی ایران و برای درک هرچند نابهنگام عدم شرکت در جنگ های ارتجاعی تبریک گفت، اما سوال همچنان در جای خود باقیست که چرا طبقه کارگر باید اجازه دهد تا این تحول یعنی «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» آنطور که بورژوازی می خواهد انجام شود و «دولت مدرن» اش تکوین یابد؟ چرا طبقه کارگر باید با سکوت و انفعال و بی تفاوتی خود به انجام این امر بورژوازی یاری رساند؟ تاکید «بر خصلت ارتجاعی این تحولات» اتفاقا خود دلیل قاطع و مستحکمی است برای اینکه بساط این «تکوین دولت مدرن» را، که مطلقا چیزی جز تثبیت و ثبات بلند مدت نظام سرمایه داری ایران و تداوم استبداد همزاد آن و تعمیق استثمار وحشیانه و بردگی مطلق طبقه کارگر نیست، برچید و «تکوین» آنرا محال نمود. اما در این سیاست منشویکی برعکس ، تاکید «بر خصلت ارتجاعی این تحولات» آشکارا از یکسو فرمان ایست در برابر دخالت کارگران در بحران جاری و اخلال آنان در پروسه «تکوین دولت مدرن»است، و همزمان و از سوی دیگر صدور جواز «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» برای سرمایه داران است. از کارگران خواسته می شود کنار بروند، ساکت بنشینند، دخالت نکنند، کاری بکار این بحران نداشته باشند، و اجازه دهند که بورژوازی تا مغز استخوان ارتجاعی و ضد کارگری ایران «دولت مدرن»اش را تکوین نماید. البته اگر کارگران حوصله کنند و «با خویشتنداری ناشی از هشیاری در قبال تحولات» صبر کنند نوبت آنان برای دخالت در سیاست فرا خواهد رسید چرا که: اکنون «آنها (جناحهای بورژوازی) مشغول جنگ های نهایی بایکدیگرند» بنابراین اجازه دهیم که این جنگ به نتیجه منطقی اش یعنی «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» برسد. در این فاصله طبقه کارگر می تواند خود را برای «جدالهای سرنوشت ساز طبقاتی آتی» آماده سازد. اشکال کوچک این وعده اما اینست که جانشین جدالهای سرنوشت ساز طبقاتی آنی شده است و برای جدالهای طبقاتی آدرس غلط می دهد. جدالی واقعی و سرنوشت ساز در مورد کلیدی ترین مساله مبارزه طبقاتی یعنی مساله قدرت سیاسی که بطرز خیره کننده ای همین الان در برابر چشمانمان جریان دارد کاملا به اختیار بورژوازی واگذار شده تا با دست باز و آنطور که می خواهد و منافع اش حکم می کند آنرا به نتیجه برساند و «دولت مدرن» اش را متولد کند و برای نیم قرن دیگر بر طبقه کارگر مسلط نماید. آنوقت در مقابل این چک سفید به بورژوازی، کارگران بدنبال نخود سیاه «جدالهای آتی» فرستاده می شوند تا این بورژوازی یکپارچه ارتجاع بتواند «تکوین دولت مدرن سرمایه داری» را به سرانجام رساند.
سیاست منشویکی فوق اگر چه طبیعتا با اقبال هیچ بخشی از جنبش چپ و تشکلات کارگری مواجه نشد، اما عواقب مضر ومخرب آن تاکیدی بر صحت و درستی کاربرد سنت بلشویکی در بحران جاری می باشند. به عنوان خاتمه لازم است مجددا تاکید نمود که در صورت تشخیص حساسیت و مبرمیت شرایط کنونی و درک ضرورت دخالت سیاسی و کلان طبقه کارگر در بحران حاضر، آنگاه طبقه کارگر می تواند با آماده سازی خود برای رهبری جنبش آزادیخواهانه مردم علیه استبداد و قدرت سیاسی حاکم یعنی علیه حکومت سرمایه داران ایران، نقشه های جناحهای مختلف بورژوازی را برهم زده و صحنه سیاسی را به نفع خود تغییر دهد. برای این جهتگیری باید آماده شد. انقلاب کارگری اکتبر راهنمای این مسیر و سرشار از درس های آموختنی برای آنست.

امیر پیام

١٣ آبان ١٣٨٨ - ۴ نوامبر ٢٠٠٩