اینست اهمیت طبقاتی و تاریخی سفر رضا شهابی
صبح روز بیستم اردیبهشت، رضا شهابی توسط جمع ده نفره فعالین و اعضای هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد و با حضور همسر گرامی اش خانم ربابه در فردوگاه بین المللی تهران برای سفر به فرانسه بدرقه شد. این سفر، که به دعوت کنفدراسیون بین المللی عمومی کارگران فرانسه (س.ژ.ت) از رضا شهابی به عنوان نماینده سندیکای کارگران شرکت واحد برای شرکت در پنجاه و دومین کنگره س.ژ.ت از ۱۳ تا ۱٧ ماه مه انجام شد، اگر چه همچون سفرهای قبلی رضا شهابی و دیگر فعالین مستقل کارگری در خود بسیار ارزش بود اما از دو جنبه اهمیت بیشتری یافت. جنبه هایی که توجه بدانها برای گسترش و تعمیق مبارزه طبقاتی کارگران در دوره کنونی مهم است.
اول اینکه می دانیم سیر تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران بویژه پس از خیزش دی ماه ۹٦ بطور فزاینده حول مبارزه طبقاتی پرولتاریا و بورژوازی متمرکز می شود. این یعنی اینکه نقش عظیم و دوران ساز طبقه کارگر هر چه بیشتر برجسته می گردد. گسترش شعار «نان، کار، آزادی» بهمراه طرح «آلترناتیو شورایی» و مطالبات آزادیخواهانه نظیر «لغو حجاب اجباری» که در مبارزات اخیر دانشجویی هوشیارانه در تمایز با اپوزیسیون دست راستی به میدان آمد، همه نشانگر اینست که مبارزات آزادیخواهانه و رهایی بخش جاری نه فقط علیه کلیت ارتجاع اسلامی سرمایه داری حاکم و علیه اپوزیسیون بورژوایی و ضدکارگری آن که در بارگاه کاخ سفید خیمه زده است، بلکه و دقیقا از همین رو حول مبارزه طبقاتی کارگران متمرکز می شود. بنابراین رشد فزاینده نقش محوری و تعیین کننده مبارزه طبقاتی کارگران در تحولات حاضر امر گسترش بیش از پیش همبستگی بین المللی کارگری با این مبارزه را عاجل و حیاتی نموده و این چیزی بود که رضا شهابی در سفر خود به نحو احسن و شایانی انجام داد.
دوم اینکه این سفر از لحاظ تاریخی در مقطعی رخ داد که از یکسو بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدیولوژیک موجود کلیت نظام سرمایه داری ایران و حاکمیت ارتجاع اسلامی آنرا در بن بست خرد کننده ای قرار داده است، و از سوی دیگر اپوزیسیون بورژوایی و ضد کارگر و شبه فاشیست آن با اتکا به قدرت مالی و نظامی امریکا برای اعمال حاکمیت خونین اش بر کارگران و زحمتکشان در ایران خیز برداشته است. همچنین تقابل این دو نیرو تهدیدات تباه کننده ای را بر فراز جامعه بحرکت درآورده است. از اینرو در این شرایط تنها پنجره امید واقعی زحمتکشان و ستمکشان بسوی رهایی و زندگی بهتر فقط می تواند مبارزه طبقاتی کارگران و گرد آمدن حول شعار «نان، کار، آزادی» و برقراری «آلترنلاتیو شورایی» باشد و باید بی وقفه تلاش نمود که چنین شود. لذا در سطح جهانی لازم است که در مقابل دو قطب ضد کارگری جمهوری اسلامی سرمایه و اپوزیسیون بورژوایی ایرانی-امریکایی، طبقه کارگر در ایران و متحدان طبقاتی اش یعنی جنبش های کارگری جهان را قرار داد. و این وظیفه دیگری بود که رضا شهابی در سفر خود بسیار مسئولانه به انجام رساند. معلوم شد که در برابر تقابل ویرانگر و جنگ افروزانه کنونی بین دو ارتجاع حاکم در ایران و در کاخ سفید ، طبقه کارگر ایران با اتکا به متحدان طبقاتی اش در جهان برای اعمال آلترناتیو و راه حل رهایی بخش خود آماده می شود.
اگر چه این دو دستاورد مهم، یعنی گسترش همبستگی بین المللی با جنبش کارگری ایران و طرح صف مستقل کارگری در برابر تهدیدات ارتجاعی و جنگ طلبانه ایران و امریکا، حاصل تلاش های خستگی ناپذیر رضا شهابی در دیدارها و نشست ها و رایزنی ها بسیار وی با نمایندگان حاضر در کنگره و رهبران جنبش کارگرای فرانسه و با میهمانان کارگری از دیگر کشورهای جهان بود که گزارشات آنها در کانال تلگرامی سندیکای کارگران شرکت واحد منتشر شده است، اما این صدور «بیانیه مشترک دهها تشکل کارگری بین المللی در همبستگی با جنبش و فعالان کارگری ایران»* توسط نمایندگان تشکلات کارگری از دهها کشور جهان بود که این دستاوردها را گامهای بلندی به جلو سوق داد. واضح است که اینهمه حاصل زحمات بی دریغ و همکاری و همدلی فعالین کارگری مستقل ایرانی در فرانسه و فعالین س . ژ . ت و تشکل کلکتیو و شخص رضا است و باید به همه آنها دست مریزاد گفت و درود فرستاد.
سفر شجاعانه رضا شهابی به فرانسه آنهم پس از یورش ارتجاع حاکم به تظاهرکنندگان اول ماه مه در تهران و دیگر شهرها، بار دیگر نشان داد که طبقه کارگر ایران تنها نیست و با اتکا به حمایت بین المللی هم طبقه ای هایش در مقابل حکومت سرگوبگر می ایستد و به مبارزه خود تا رهایی قطعی ادامه می دهد.
اما دستگاههای امنیتی ارتجاع که در برابر این اقدام رضا شهابی و تحرک بین المللی وی مستاصل شده بودند هجمه کثیفی را علیه اعتبار وی و سفر و فعالیت اش در فرانسه براه انداختند. هجمه ای که با طرح اراجیفی از سوی همان دستگاهها در سایت اینترنتی فارس متعلق به سپاه پاسداران آغاز شد و توسط ارتش سایبری رژیم در رسانه های اجتماعی ادامه یافت. این هجمه کثیف که چیزی جز گسترش همان شکنجه های روانی فعالین در زندانها به عرصه فضای مجازی نیست و البته در همان رسانه های اجتماعی توسط مدافعین راستین جنبش کارگری افشا و بی آبرو شد، در همان حال نشان داد که فعالین مستقل کارگری و رضا شهابی ها در چه شرایط عمیقا سخت و پرهزینه ای مبارزه می کنند. اینان در میان فشارهای سهمگین فقر و نداری و بیماری و اذیت و آزار خانواده هایشان و دستگیری ها و بازداشت های پی در پی و تحمل توهین و تحقیر دایمی و شکنجه های فیزیکی و روانی و اکنون نیز تخریب های شخصیتی در فضای مجازی می کوشند تا جنبش طبقاتی کارگران را علیه کلیت نظام سرمایه داری و ارتجاع اسلامی حاکم را گامی به جلو ببرند.
همه اینها تاکیدی جدی بر این امر مهم هستند که در دوران حاضر بسیار ضروری است که فعالین مستقل کارگری و رضا شهابی ها را دهها بار بیش از هر موقع مورد حمایت همه جانبه و بی دریغ خود قرار داد.
امیر پیام
۱ خرداد ۱۳۹٨ - ۲۲ مه ۲۰۱۹
Amirpayam.wordpress.com
* «بیانیه مشترک دهها تشکل کارگری بین المللی در همبستگی با جنبش و فعالان کارگری ایران»
در پنجاه و دومین کنگره کنفدراسیون عمومی کار - س ژ ت، دیژون فرانسه
اینجا کلیک کنید.
***************
"حوادث طبیعی" و مبارزه طبقاتی
نوروز سال ۱۳۹٨ برای مردم تحت ستم ایران نوروز درد و غم و اندوه و ویرانی زندگی بخش مهمی از آنان بود. بارش بی سابقه باران و سیلی که از ۲٦ اسفند ۹٧ در شمال شرقی ایران آغاز شد، با گسترش خود به صدها شهر و روستا و در ۲۵ استان که اکنون بیش از یکماه همچنان ادامه دارد، سیل مصائب و مشقات مضاعفی است بر سر مردم و کارگران و زحمتکشان این مناطق که فی الحال در زیر مصائب و مشقات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تولید شده و تحمیل شده توسط نظام جمهوری اسلامی قرار دارند.
ابعاد گسترده و عمیق ویرانی های ایجاد شده توسط سیل که چیزی کم تر از نابودی کامل و همیشگی همین زندگی محقر بخش وسیعی از سیل زده گان نیست، و مشاهده مصاف های این مردم با سیل و تخلیه گِل از آشپزخانه و اتاق خواب با دست خالی و بیرون کشیدن تشک و قابلمه و کتری از میان گِل و لای تا زندگی دوباره بنا شود، درد جانگدازی را در اعماق وجود انسان می نشاند.
در آنسوی این دنیای مصیبت زده و در تقابل آشکار با زجر و درد مردم محنت زده ای که برای بودن و زیستن می جنگند، با اَعمال شنیع نظام سیاسی ای مواجه ایم که پست ترین صفات قابل تصور هم در بیان آن نا توانند. کلیت جمهوری اسلامی با بی تفاوتی آشکار برای کمک فوری و بموقع و موثر، بهمراه مجموعه ای از رفتارهای نمایشی و بیشرمانه که در موارد بسیاری مورد انزجار و اعتراض سیل زدگان قرار گرفت، اما در سطح رسانه های رسمی و تحت کنترل اش شبانه روز به وارونه نمایی از حقایق کمک رسانی ها و تعریف و تمجید از خود مشغول است.
این حقایق اما سوالات مهم تری را طرح می کنند که طرح و پاسخ به آنها بویژه برای جنبش کارگری و آنهم در متن بحرانهای همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کنونی ایران مهم و ضروری اند.
سوال اینست: علت این بارش های بی سابقه که حامل حجم بارش یکسال در ظرف چند روز بودند چیست؟ چرا این بارش ها به سیلابهای عظیم و گسترده و به وسعت نیمی از ایران بدل شدند؟ چرا این سیلابها از چنین قدرت تخریبی برخوردار گشتند؟ چرا این فاجعه پیش بینی نشد؟ آیا توان و امکان تکنولوژیک و علمی و مالی این پیش بینی که از امور روتین در دنیاست موجود نبود؟ چرا پس برای تولید انرژی هسته ای و موشک و صدها مورد دیگر امکان و توان علمی و مالی همه جانبه ای موجود است؟ یا اینکه پیش بینی انجام شد اما به دلایلی از مردم پنهان گشت؟ چرا در جریان سیل هیچ تلاشی برای مهار و کنترل و کاهش قدرت تخریب آن انجام نشد؟ اگر آنطور که حکومتیان فریبکارانه مدعی اند با شروع سیل در آق قلا غافلگیر شدند، چرا در روزها و هفته های بعد و در مناطق دیگر و هم اکنون در خوزستان همچنان کار موثری انجام نشد و تماشاچی سیل و ویرانی های آن و زجرهای مردم هستند؟ چرا امداد رسانی های حکومتی جزیی و نمایشی و عمدتا غایب اند؟ تکلیف فلاکت کنونی صدها هزار نفر آسیب دیده چیست؟ چه نهادی مسئول مقابله با شیوع بیماری های پر مخاطره در مناطق سیل زده است؟ خانواده های قربانیان سیل چه خواهند کرد؟ بر سر کودکانی که به جای بازگشت به کلاس درس باید دنبال سر پناه باشند چه خواهد آمد؟ کدام آینده در انتظار ده ها و صدها هزار نفری است که همه امکانات زندگی خود را یکجا از دست داده اند؟ نقش و اهمیت کمک های خود انگیخته مردمی چیست؟ چرا در مقابل این کمک های مردمی مانع ایجاد می شود و بیش از ۲۵ نفر از امدادگران مردمی بازداشت شده اند؟ چرا جنایتکاران حشدالشعبی و فاطمیون و حزب الله لبنان به این مناطق گسیل شده اند؟ و بالاخره جنبش کارگری به مثابه یک جنبش بزرگ اجتماعی در این میان کجا قرار می گیرد؟
برای پاسخ به این سوالات تاکنون گزارشات و مطالب تحلیلی بسیاری منتشر شده که از جنبه های متنوعی مسایل را توضیح می دهند. همه اینها اگر چه بدرستی به "بی کفایتی و بی مسئولیتی و تصمیمات غیر کارشناسانه و فقدان مدیریت و فساد" رژیم در گسترش ویرانی های سیل کنونی اشاره می کنند، اما در همان حال تاکید دارند که بهرحال این یک "حادثه طبیعی" است و عامل انسانی در پیدایش و گسترش آن نقش اساسی ندارد.
بنابراین اکنون مساله اصلی که در مقابلمان قرار می گیرد اینست که آیا همه رویدادهای مصیبت باری که به عنوان "حوادث طبیعی" شناخته شده و معرفی می شوند، از بی آبی و خشکسالی و نابودی جنگل ها و گسترش کویرها و ریزگردها تا بارش های سهمگین و گردبادها و طوفانها و سونامی های تا زلزله ها و غیره، حقیقتا حوادثی صرفا و فی نفسه طبیعی اند، و یا خیر اینها به درجات زیادی نتیجه عملکردهای تخریبی انسان علیه محیط زیست و به همین معنا "حوادث طبیعی انسان ساخته" اند؟ حقیقت اینست که این پدیده ها زمانی صرفا "حوادثی طبیعی" بودند اما بتدریج و در نظام سرمایه داری عمدتا به "حوادث طبیعی انسان ساخته" تغییر یافته اند. یا به بیان دیگر از دیوید هاروی "در بلایای طبیعی هیچ چیزی طبیعی نیست".
برای توضیح این تحول لازم است که اندکی به رابطه انسان و علم و طبیعت در تاریخ جامعه بشری توجه کرد. در این تاریخ اگر به عقب برویم به مقطعی می رسیم که علم بشر از خود و طبیعت بیرونی و محیط پیرامونش به صفر می رسد. در آنجاست که انسان در مواجه با همین پدیده ها که تماما "حوادث طبیعی" بودند تنها می توانست دست بسوی آسمان بلند کند و از ماوراء الطبیعه مدد بطلبد. حال اگر از آن نقطه صفر به امروز بازگردیم گام به گام با رشد غول آسای علم و دانش بشری مواجه ایم که انسان را به خدایی رسانده است.
در این تاریخ چند هزار ساله و در سیر آن تکامل علم و دانش، رابطه انسان که خود بخش ارگانیک طبیعت است با طبیعت بیرونی اش در دو زمینه عمق و توسعه یافت. با شناخت هر چه بیشتر کل طبیعت و علل پیدایش و تحولات و چرخه پدیده های آن، هم از طبیعت برای استمرار حیات خود استفاده بهینه و لذا طبیعی نمود و هم در برابر آسیب های آن خود را محافظت کرد.
اما روند شکل گیری و توسعه رابطه انسان با طبیعت نه در خلاء که در همان تاریخی رخ داد که بموازات آن شاهد تحولات رابطه انسان با انسان و پیدایش مالکیت و طبقات در جامعه انسانی هستیم. غیر از جوامع اشتراکی اولیه که در آنها رابطه انسان با طبیعت و نیز رابطه انسان با انسان یک کل دینامیک و طبیعی را تشکیل می داد و هارمونیک بود، با پیدایش طبقات بتدریج این روابط از هر دو سو به رابطه ای خصمانه و لذا الینه بدل گشت. استثمار انسان از انسان که بنیاد نظام طبقاتی است همزمان دو تحول بزرگ دیگر یعنی استثمار زن توسط مرد، و بنابر تمرکز بحث حاضر، بویژه استثمار طبیعت توسط انسان را به صحنه تاریخ آورد. بنابراین آن رابطه طبیعی و هارمونیک قبلی انسان با خودش و با طبیعت به رابطه ای ستمگرانه و خصمانه بین انسان با خویش و با طبیعت بدل گشت.
با پیدایش نظام سرمایه داری به مثابه کامل ترین شکل نظام طبقاتی، رابطه انسان با انسان و نیز رابطه انسان با طبیعت به بالاترین سطح ستمگری و ویرانگری خود رسید. در این نظام برای تولید سود که تنها محرکه و انگیزه وجودی آنست همه چیز به کالا بدل شد تا بتوان با مبادله آن سود تولید نمود. لذا ارزش هر چیز به کالا شدن آن و نفی وجود مستقل اش گره خورد. به همان ترتیبی که سرمایه میلیاردها انسان را با نفی وجود مستقل شان به کارگر، یعنی به کالای قابل مبادله و خرید فروش در بازار و وسیله تولید سود بدل کرد، طبیعت را با تمام اجزایش به کالا و وسیله تولید سود بدل نمود. به این ترتیب استثمار انسان با استثمار طبیعت، و بهره کشی از انسان با بهره کشی از طبیعت چنان درهم تنید که تداوم شان وابسته به یکدیگر و نفی یکی به نفی دیگری گره خورد.
با وقوع انقلاب صنعتی در انگلستان نیمه دوم قرن هیجدهم که آغازگر تولید صنعتی انبوه و گسترده در نظام سرمایه داری بود، جهان وارد دوران انقلابات تکنولوژیک و علمی پی در پی شد که پیش از هر چیز دستاوردی عظیم برای بشریت است اما در خدمت تولید سود فزاینده برای سرمایه و لذا در خدمت استثمار فزاینده انسان و طبیعت توسط سرمایه قرار گرفت. علم و دانشی که برای بهروزی و شکوفایی انسان است بی رحمانه علیه انسان و محیط زیست اش بکار افتاد. از اینرو دویست و پنجاه سال حیات نظام سرمایه داری مدرن دوران رشد متناقض و روبه ویرانی است. اگر در نظام سرمایه داری بسیاری از جنبه های زندگی بشر نسبت به گذشته بهبود یافت اما فراتر از آن بسیاری جنبه های دیگر تخریب شده و بنیادهای حیات بشر و بویژه محیط زیست آن در معرض نابودی قرار گرفته است. تحولی که نوام چامسکی آنرا threat existential یعنی تهدید اساس هستی انسان می داند و جدیت مساله را آنقدر می بیند که معتقد است حتی "طی دو نسل ممکن است بشر نتواند به حیات خود ادامه دهد".
تخریب محیط زیست توسط نظام سرمایه داری اما از اواخر دهه هفتاد میلادی قرن گذشته و با آغاز بحران اقتصادی مزمن و ممتد آن وارد دوران بی سابقه ای شد. راه حل سرمایه داری برای بحران اقتصادی اش مثل همیشه تعرض به سطح زندگی طبقه کارگر و ارزان سازی نیروی کار و برچیدن موانع استثمار فزاینده کارگر و طبیعت توسط سرمایه بود. لذا تا آنجا که به محیط زیست مربوط می شد حذف قوانین مترقی در محافظت از محیط زیست و محدودیت های سرمایه در تعرض به محیط زیست که توسط جنبش های مترقی اجتماعی طی سالها به سرمایه داری تحمیل شده بود در دستور قرار گرفت. Deregulation یا قانون زدایی از رابطه سرمایه با محیط زیست اسم رمز این تعرض بود. تعرضی که امروز پس از طی چهار دهه گام به گام به تخریب بسیار و آسیب های جبران ناپذیر محیط زیست و بحران گرمایش زمین منجرشده است. اکنون مدتهاست که گرمایش زمین در اثر انباشت گازهای گلخانه ای حاصل از مصرف بی سابقه سوخت های فسیلی در کره ما عامل اصلی تغییرات اقلیمی است که به وقوع پدیده های عجیب و غریب طبیعی منجر می شود. تحولی که جنبش های نوینی همچون "شورش علیه انقراض" در دفاع از محیط زیست را به صحنه آورده است.
در سرمایه داری ایران و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که بر پایه ضد انسانی ترین مدل استثمار نیروی کار جریان دارد نیازی به Deregulation نبود. جمهوری اسلامی با اعمال یک رژیم استبدادی خونبار به طبقه کارگر و مردم ستمکش و سلب امکان اعتراض اجتماعی به تخریب های محیط زیست و سرکوب تلاش های مردمی برای حفاظت از آن، کل محیط زیست و منابع طبیعی آنرا یکجا همچون چک سفید در اختیار خود قرار داد و با فراغ بال به چپاول و غارت و نابودی آن مشغول شد. نابودی که در ادبیات خود چپاولگران و غارتگران با عناوین زمین خواری و کوه خواری و تپه خواری و جنگل خواری و سنگ خواری و غیره شادمانه نقل مجالس شان است.
در سیل ویرانگر بهار 98، گزارشات و تحلیل ها نشان می دهند که اولا بارش بارانهای های گسترده کنونی نتیجه تغییرات اقلیمی ناشی از گرمایش زمین است که خود نیز نتیجه مستقیم تعرض بی وقفه نظام سرمایه داری جهان به کلیت محیط زیست در کره زمین است. دوما وقوع این بارش ها و سیل ناشی از آنها در بستر چهل سال تخریب محیط زیست در ایران توسط نظام سرمایه داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی از قدرت تخریب گسترده ای که شاهدیم برخوردار گشت.
حال علت اصلی بی تفاوتی چشم گیر جمهوری اسلامی در قبال فاجعه فرود آمده بر سیل زدگان آشکار می شود. این علت نه صرفا در "بی کفایتی و مدیریت نالایق" که در منافع طبقاتی پایه ای تر نهفته است. همان منافعی که محیط زیست را به نابودی کشانده و کل طبقه سرمایه دار ایران در درون و بیرون جمهوری اسلامی را بطرز بی سابقه ای فربه نموده است، هم اکنون نیز به سود سازی از ویرانی زندگی همین مردم چشم دوخته است. مردم سیل زده بی چیز شده ای که محروم از هر کمک موثری برای احیای زندگی شان به حاشیه شهرها رانده خواهند شد تا به خیل عظیم نیروی کار ارزان پیوسته و به منابع جدید تولید سود و ثروت برای طبقه حاکمه بدل گردند.
اکنون مشغله جمهوری اسلامی تنها عبور بی مخاطره و با حداقل هزینه مالی و سیاسی از این واقعه است تا مردم مستاصل و به لحاظ روحی درهم کوبیده به این حقیقت تن دهند که اگر هنوز چیزی برایشان مانده به یک زندگی سطح پایین تر رضایت دهند و آنها که با فلاکت مطلق مواجه اند به اعماق فقر در حاشیه شهرها بروند. تا آنموقع، یعنی تا وقوع این نرمال سازی جنایت بار، وظیفه رژیم ممانعت از رشد همیاری و همبستگی مردمی و سرکوب مبارزات آنان با کمک جنایتکاران حشدالشعبی و فاطمیون و حزب الله لبنان است.
همه اینها حقایقی سترگ را نشان می دهند و مسایل مهمی را در دستور مبارزه طبقاتی کارگران قرار می دهند. محیط زیست در ارتباطی درهم تنیده در جهان و ایران بطور فزاینده بسمت تخریب و تولید حواث و فجایع سهمگین توسط نظام سرمایه داری در حرکت است. در این روند که طبقات سرمایه دار و دولت هایشان در همه جا عامل تخریب محیط زیست هستند طبعا حافظ محیط زیست و امدادگر مردم مصیبت زده فجایع آن نخواهند بود. و این بیش از همه در مورد جمهوری اسلامی صدق می کند که از جنایتکارترین و ضدانسانی ترین دول سرمایه داری معاصر است. از اینرو حفاظت از محیط زیست و امر امداد رسانی اساسا بر دوش انسانهای نوعدوست و بویژه طبقه کارگر قرار می گیرد. چرا که طبقه کارگر بیشترین منافع را در حفظ محیط زیست دارد و بیشترین آسیب ها را از فجایع محیط زیستی می بیند.
بنابراین لازم است که طبقه کارگر مساله محیط زیست را به مثابه یکی از ارکان مبارزه طبقاتی اش در نظر بگیرد و همدوش فعالین محیط زیست و همه انسانهای دلسوز و مسئول وارد عرصه مبارزه برای حفظ محیط زیست شود. عرصه ای که ضمن مبارزه علیه سیاست های ضد محیط زیستی جمهوری اسلامی و افشای کمک نکردن های رذیلانه رژیم به آسیب دیدگان فاجعه و دفاع از فعالین محیط زیست و آگاهگری های اجتماعی در این موارد، همچنین وارد امر کمک رسانی به آسیب دیدگان شود. این کم رسانی های کارگری خوشبختانه هم اکنون توسط جنبش معلمان و با حمایت تشکلات کارگری و نیز توسط برخی مراکز کارگری رخ داده و در جریان است و لازم است که توسط کل طبقه کارگر گسترش یابد.
طبقه کارگر به مثابه انسان کالا شده تحت همان استثمار و ستم توسط نظام سرمایه داری است که محیط زیست با همان استثمار و ستم تخریب می شود و حیات بشریت را در معرض تهدید نابودی قرار می دهد. از اینرو حفاظت از محیط زیست جز جدایی ناپذیر و لاینفک مبارزه طبقاتی کارگران است.
امیر پیام - ۲٨ فروردین ۱۳۹٨ ۱٧ آپریل ۲۰۱۹
amirpayam.wordpress.com
***************
چرا باید در مقابل تعرض ارتجاع در ونزوئلا ایستاد؟
ظهور خوان گوایدو رئیس مجلس ونزوئلا به عنوان رئیس جمهور خود خوانده در برابر نیکولاس مادورو رئیس جمهور قانونی آن کشور چیزی جز اعلان تعرض تمام عیار اپوزیسیون بورژوایی علیه جنبش و حکومت چاویستی نیست. تعرضی که از فردای روی کار آمدن هوگو چاوز در ۱۹۹٨ شروع شد و در دو دهه گذشته بی وقفه به اشکال مختلف جریان داشته و اکنون با حمایت برخی دول دست راستی امریکای لاتین و اوباشی نظیر ترامپ و بولسونارو به رهبری امریکا با اعلان هدف سرنگونی دولت مادورو وارد مرحله جدیدی شده است.
این تعرضی تماما ارتجاعی است که توسط نیروهایی یکسره ارتجاعی، نه فقط علیه یک رئیس دولت و یا یک رژیم سیاسی، بلکه علیه نفس حق طلبی و تلاش توده های محروم و تحت ستم برای یک زندگی انسانی است. فراتر از اینها، این تعرضی علیه هر گونه ادعای برابری طلبی راستین و آزادیخواهی حقیقی، و علیه هر گونه اعایی از سوسیالیسم و علیه انسانیت و هر چیز انسانی است.
این تعرض ارتجاعی اما ماهیت خود را در پس اعتراض دروغین به «فروپاشی اقتصاد توسط مادرو» و «دیکتاتوری مادرو» و اشک تمساح برای «فاجعه انسانی» پنهان نموده و به نام «انسانیت» در تدارک بخون کشیدن انسانیت در ونزوئلاست.
اگر کسی مثلا برای تبانی اپوزیسیون بورژوایی شیلی و ژنرالهای گروه پینوشه با سیای امریکا در سرنگونی سالوادور آلنده ذره ای حقانیت قایل نیست، و اگر کسی برای جنگ ده ساله کنتراهای ریگان برای سرنگونی ساندنیست ها ذره ای حقانیت قایل نیست، اکنون نیز نباید برای تعرض کنونی همین ارتجاع در ونزوئلا ذره ای حقانیت قایل شود. به همین ترتیب اگر نقد کسی به سوسیالیسم آلنده مانع حمایت از آن و مخالفت صریح و بی اما و اگر وی با تعرض ارتجاعی پینوشه و سیا نبود، و اگر نقد او به سوسیالیسم ساندنیست ها مانع حمایت از آن و مخالفت صریح و بی اما و اگر وی با تعرض ارتجاعی کنتراها و ریگان نبود، اکنون نیز نباید نقدش به سوسیالیسم چاویستی مانع حمایت از آن و مقابله بی اما و اگر با تعرض ارتجاعی کنونی شود. چرا؟
برای پاسخ لازم است که از منظر منافع طبقه کارگر به ادعاهای این ارتجاع علیه حکومت مادورو، به ماهیت و موقعیت خود حکومت، به موضع اصولی در این شرایط، و به راه برون رفت از آن پرداخت.
از ادعای «فروپاشی اقتصاد توسط مادورو» شروع کنیم. این واقعیت است که اقتصاد ونزوئلا به رکود شدیدی دچار شده و برخی نیز آنرا با "رکود بزرگ" دهه بیست امریکا مقایسه می کنند. رکودی که با گسترش تورم و بیکاری و کمبود ارزاق اتفاقا بیشترین بار مشقت آن بر دوش طبقه کارگر و زحمتکشان وارد شده است. اما مساله اینست که اپوزیسیون بورژوایی علل اصلی بحران و رکود اقتصادی کنونی را پنهان و صرفا به دستاویزی برای سرنگونی حکومتی که با جهتگیری سیاسی آن مخالف است بدل نموده است.
بحران اقتصادی حاضر در ونزوئلا یکی از بحرانهای نظام سرمایه داری است که از نیمه اول دهه ۱۹٨٠ به همراه بحران بزرگ و مزمن نظام سرمایه داری جهان آغاز شد و بهمراه بحرانهای سیاسی متعدد تاکنون دوبار به اوج خود رسیده است: یکبار در نیمه اول دهه ۱۹۹۰ و یک بار در حال حاضر.
از پس از پایان جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه هشتاد میلادی ونزوئلا مانند بسیار از کشورهای سرمایه داری از رشد و رونق نسبی برخوردار بود. با آغاز بحران جهانی سرمایه داری از اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد که با اعلام شکست دولت رفاه و اقتصاد کینزی و آغاز سیاست های ریاضت کشی اقتصادی ریگانیستی و تاچریستی همراه بود، نظام سرمایه داری ونزوئلا نیز وارد بحران شد که با افت و خیزهایی تاکنون ادامه دارد. پاسخ نظام سرمایه داری به بحرانهایش در همه نقاط همانا اعمال ریاضت کشی اقتصادی شامل انجماد و کاهش دستمزدها و بیکار سازی ها و افزایش زمان و شدت کار شاغلین و قطع خدمات اجتماعی و لغو قوانین حمایتی و خصوصی سازی ها و تعرض به سطح معاش طبقه کارگر بود. سیاستی که توسط صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به همه جا دیکته می شد و به نام "نئولیبرالیسم" شهرت یافت.
این سیاست که تماما ضد کارگری و ضد انسانی بود و عواقب اش در همه جا چیزی جز انباشت بی سابقه ثروت سرمایه داران بر ویرانی و تباهی زندگی کارگران و زحمتکشان نبود به ونزوئلا نیز اعمال شد. لذا پس از پس از دو سه دهه رفاه حداقلی و نسبی پس از جنگ جهانی دوم، ونزوئلا نیز وارد دوره رشد شتابان فقر و بیکاری و گرانی و تشدید نابرابری ها و افزایش فاصله طبقاتی و مصائب اجتمایی شد که نهایتا به شورش بزرگ کاراکاس پایتخت ونزوئلا در فوریه ۱۹٨۹ انجامید که به «کاراکزو» یعنی درهم کوبیده شدن کاراکاس شهرت یافت. سرکوب خونین این شورش اگر چه آرامش صوری را به پایتخت باز گرداند اما هیچ تاثیری در روند فزاینده عمق و گسترش بحران اقتصادی نداشت، بحرانی که پنج سال بعد در ۱۹۹۴ با فروپاشی سیستم بانکی ونزوئلا و اعلام ورشکستگی نزدیک به پنجاه بانک بزرگ و کوچک کل اقتصاد را به رکود کشاند.
قابل توجه است که اگر این دوره از بحران ونزوئلا را با شورش «کاراکزو» ٨۹ و «بحران بانکی» ۹۴ علامت گذاری کنیم آنگاه می بینیم که بحران و رکود نظام سرمایه داری ونزوئلا که امروز شاهد تداوم آن هستیم تقریبا از سه دهه پیش و حداقل ۹ سال و یا ۴ سال پیش از پیدایش چیزی به نام «جنبش چاویستی» و پیش از اولین دوره انتخاب هوگو چاوز به ریاست جمهوری در دسامبر ۱۹۹٨ و بر اساس تناقضات خود نظام سرمایه داری شکل گرفت و جامعه را به فلج کشاند. لذا این رکود و فلج اقتصادی در عین حال نشانده شکست سیاست های ریاضت کشی اقتصادی و یا نئولیبرالی صندوق بین المللی پول و بانک جهای بود.
بنابراین و در حقیقت پیداش جنبش چاویستی و محبوبیت یافتن و هژمونیک شدن آن در بین زحمتکشان پاسخی کوبنده به یک ونیم دهه اعمال بیرحمانه «نئولیبرالیسم» و ریاضت کشی اقتصادی و بی کفایتی این سیاست در کاهش بحران و عامل اصلی افزایش رنج و مشقت توده های کارگر و زحمتکش بود. این توده تحت ستم بواسطه و از طرق جنبش چاویستی به این سیاست ویرانگر و شکست خورده که چیزی جز واریز نمودن بار بحران سرمایه داری بر دوش آنان نبود پاسخ منفی دادند و برای بهبود زندگی شان به میدان آمدند.
به گواه بسیاری از ناظران چپ و راست، در دوره ١۴ ساله حکومت هوگو چاوز، از دسامبر ۱۹۹٨ تا مارچ ٢٠١٣ که در نفی و تقابل آشکار با سیاست نئولیبرال قبلی بود، ونزوئلا شاهد رشد اقتصادی و به نفع کارگران و زحمتکشان و بهبود زندگی آنان بوده است. به عنوان مثال «مرکز تحقیقات اقتصادی و سیاست گذاری» (CEPR) در واشنگتن گزارشی از ١١ شاخص مهم اقتصادی شامل: رشد اقتصادی سالانه، رشد جداگانه بخش خصوصی و بخش عمومی، تورم، بیکار، فقر و فقر مطلق، ضریب جینی، خدمات اجتماعی، آموزش عمومی، آموزش عالی، تغذیه کودک، و بازنشستگی، ارایه می کند که همه آنها در دوره چاوز بطور قابل توجهی نسبت به قبل بهبود یافتند.
می دانیم که ایجاد همین سطح از بهبود زندگی پایین جامعه توسط جنبش چاویستی که «انقلاب بولیوار» و یا «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» نامیده شد، اگر چه نسبت به قبل بهتر است و نسبت به یک زندگی انسانی خیلی کم است، در همین نظام سرمایه داری موجود در ونزوئلا که گفته می شود هنوز بیش از هفتاد درصد اقتصاد آن متعلق به بخش خصوصی و بازار است و بدون ایجاد تغییرات بنیادی در اقتصاد و سیاست آن انجام شد، و لذا تمام محدودیت ها و فشارهای این نظام را برخود دارد. مبارزه اپوزیسیون بورژوایی که از همان روز نخست روی کار آمدن چاوز آغاز شد و بطرز سبعانه ای تاکنون ادامه دارد تنها به دلیل همین چرخش جهتگیری سیاست اقتصادی از سمت تامین حداکثری منافع اقلیت بالای جامعه به سمت تامین حداقلی منافع اکثریت پایین جامعه بود.
از این نظر نیکولاس مادورو کار خاصی با اقتصاد ونزوئلا نکرده است. او تنها بر حفظ و تداوم خط و مشی اقتصادی ضد نئولیبرالی چاوز پافشاری می کند. با این تفاوت که در دوره مادرو کاهش قیمت و درآمد نفت و اعتصاب سیاسی سرمایه خصوصی که بخش مهمی از اقتصادی ونزوئلا را در اختیار دارد بهمراه تحریم های اقتصادی امریکا که از دولت اوباما شروع شد و اکنون دیگر به سرقت و غارت اموال ونزوئلا در خارج انجامیده، تنگنا های سختی را بر دولت وی وارد نموده و امکاناتش را برای پیگیری سیاست تاکنونی بشدت تضعیف نموده است. وضعیتی که با افزایش مجدد فقر و بیکاری و گرانی و کمبود ارزاق و تشدید مصائب توده های کارگر و زحمتکش، نارضایتی برحق بخش هایی از آنان را عیله دولت برانگیخته است.
اگر فردا مادورو سیاست های صندوق بین المللی پول را اتخاذ کند و آنطور که امریکا می خواهد و دندان خون بارش را تیز نموده، شرکت ملی نفت ونزوئلا (PDVAS) را خصوصی و به بازار بورس و شرکت های چند ملیتی واگذار کند فورا شاهد پذیرایی مجلل کاخ سفید و فرش قرمز کنگره امریکا برای وی و تبدیل معجزه آسای مادورو از هیولای کنونی به فرشته نجات سرمایه خواهیم بود. لذا اینجا بیش از هر چیز توجه به محتوای اقتصادی تعرض ارتجاعی کنونی علیه دولت مادورو و جنبش چاویستی است که نشان می دهد این جنگی بی امان برای بازگشت و اعمال وحشیانه سیاست نئولیبرالی و تعرض تباه کننده به زندگی توده های کارگر و زحمتکش است.
ادعای دیگر اپوزیسیون بورژوایی مبنی بر «دیکتاتوری مادورو» به همان اندازه ادعای «فروپاشی اقتصاد توسط مادرو» پوچ و منحط است. تا آنجا که به تبیین بورژوایی دمکراسی بر می گردد جنبش چاویستی، و دولت مادورو به عنوان ادامه دهنده آن، از هر نظر سرآمد دول دمکراتیک سرمایه داری هستند. همه انتخابات ها و رفراندم های دوره چاویستی دموکراتیک و سالم و شفاف و با نظارت و تایید مراجع معتبر غیر ونزوئلایی برگزار شده اند. در این جامعه بیشترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی برای همه اقشار و طبقات موجود است. ساختار سیاسی و مکانیزم های انتخاباتی امکان حضور احزاب سیاسی کوچک بر اساس میزان سهم شان از آرای عمومی را در پارلمان و دیگر نهادهای انتخابی ممکن نموده است. ونزوئلا جامعه ایست که در قانون اساسی و عمل حکومت آن مجازات اعدام وجود ندارد. و بالاخره اپوزیسیون بورژوایی نیز در تمام دو دهه حکومت چاویستی از وسیعترین آزادیها برای پیشبرد اهدافش که رسما و علنا سرنگونی حکومت است برخوردار بوده است. لازم به یادآوری است برخی از روش های مبارزاتی این اپوزیسیون که تاکنون ازطرف حکومت چاویستی تحمل شده اند نظیر مواردی شامل استفاده از اسلحه در تظاهرات های مسالمت آمیز و قانونی، نقض قانون اساسی، ترور فعالین چاویستی در محلات، طرح ترور مسئولین حکومتی، طرح کودتا، و دعوت آشکار از مداخله حکومت خارجی، در همه دول دمکراتیک سرمایه داری به عنوان بالاترین جرایم تلقی شده و مجازات های سنگین به همراه دارد، و در خود امریکا با مجازات اعدام مواجه می شوند.
قابل توجه است که این درجه از دمکراتیسم در جنبش چاویستی یک تاکتیک دوره ای و یا مانوری سیاسی نیست و در سیستم اعتقادی آن نهادینه است. چاویسم به "دمکراتیک سوسیالیسم" که به معنای ساختن سوسیالیسم از طریق دمکراتیک، یعنی از طریق همین دمکراسی بورژوایی و نه از طریق انقلاب و یا مبارزه مسلحانه، معتقد است. و اتفاقا همین توهم به دمکراسی بوژوایی به پاشنه آشیل آرمانهای انسانی آن بدل شده است.
جنبش چاویستی اما به دمکراسی بورژوایی محدود نماند و با استفاده از قدرت دولتی بدست آمده به شکل گیری و توسعه دمکراسی مشارکتی توده های کارگران و زحمتکشان در محله و کارخانه و اداره و روستا یاری رساند که در قالب هزاران کمون و شوراهای کمونها و تعاونی های کارگری و مدیریت کارگری در برخی مراکز تولیدی به بخشی از جنبش چاویستی بدل شدند. این دمکراسی مشارکتی اگر چه با دمکراسی مستقیم شورایی قانون گذار و مجری قانون فاصله زیادی دارد اما در همان حال به عنوان ظرف تسهیل کننده فشار توده های کارگر و زحمتکش از پایین بر هسته اصلی قدرت برای تامین منافع شان مهم و موثر و بسیار با ارزش اند.
بنابراین هر دو ادعای اپوزیسیون بورژوایی یعنی «فروپاشی اقتصاد توسط مادورو» و «دیکتاتوری مادورو» یکسره پوچ و سالوسانه اند و به همان اندازه ادعای وجود «سلاح های کشتار جمعی» برای برپایی جنگ خانمانسور علیه عراق دروغین و ساختگی اند. این ادعاها که توسط حامیان خارجی اپوزیسیون از امریکا و کانادا و برزیل تا انگلیس و فرانسه و آلمان به رذیلانه ترین شیوه های ممکن در بوق شده اند پوششی هستند عوافریبانه برای جنایت بزرگ در حال وقوع که توسط رسانه های همین دولت ها به خورد مردم جهان داده می شود. جنایتی که با هدف برچیدن سنگرهای مقاومت زحمتکشان و ستمکشان در برابر وحشیانه ترین شرایط استثمار و بردگی آنان، و نابود ساختن آرمانهای برابری طلبانه و آزادیخواهانه آنان و امید بزرگشان برای رهایی، و برای بازگردانندن سلطه خونین ارتجاع در ونزوئلا در شرف تکوین است. جنایتی که می رود تا بر ویرانه های ونزوئلای به پاخاسته و حق طلب، توازن قوای قاره ای در امریکای مرکزی و لاتین را بر عیله موج ترقی خواه و چپگرایی را که طی دوسه دهه اخیر پس از یکدوره سلطه دیکتاتوری های امریکایی سربلند کرد تغییر دهد.
از اینرو لازم است این تعرض ارتجاعی را که بطور فزاینده بسمت جنگ افروزی و ویرانی زندگی موجود کارگران و زحمتکشان پیش می رود توسط نیروی های مترقی و چپ و جنبش های مستقل کارگری صریحا محکوم شود. این محکومیت اما باید جانبدارانه و در دفاع از کارگران و زحمتکشان و دولت چاویستی انجام گیرد.
چرا موضع ما در بحران کنونی ونزوئلا باید جانبدارانه باشد؟ پاسخ سراست و روشن است. باید تصمیم گرفت که جدال بین دولت چاویستی از یک سو، و اپوزیسیون بورژایی و کشورهای سرمایه داری حامی این اپوزیسیون از سوی دیگر، جدالی ارتجاعی بین دو نیروی ارتجاعی است، یا نه، این جدال از سوی اپوزیسیون و حامیان آن ارتجاعی است، و از سوی دولت چاویستی حق طلبانه و آزادیخواهانه است. به عنوان مثال تقابل بین جمهوری اسلامی و دولت امریکا و حامیان ایرانی آن تقابلی تماما ارتجاعی و بین دو نیروی ارتجاعی برای منافعی یکسره ارتجاعی است که موضع سوسیالیستی باید پرقدرت علیه هر دو باشد، و ضمن افشای بی امان ماهیت اهداف تباه کننده و ضد انسانی امریکا و حامیان سلطنت طلب و دستی راستی ایرانی آن که اکنون با بحران ونزوئلا برای مداخله امریکا در ایران به وجد آمده اند، تمرکز خود را بر سرنگونی جمهوری اسلامی و بقدرت رسیدن طبقه کارگر در ایران قرار دهد. اما در موارد شیلی و نیکاراگوا که بالاتر اشاره شد نیروهای امریکا و پینوشه و کنتراها ارتجاعی و ضد انسانی بودند، و در مقابل شان نیروهای آلنده و ساندنیست ها حق طلبانه و آزدیخواهانه بودند و سیاست سوسیالیستی می باید در دفاع از آلنده و ساندنیست ها و در محکومیت صف امریکا و پینوشه و کنتراها باشد.
در مورد ونزوئلا نشان دادیم که عمل کرد تاکنونی جنبش چاویستی که با حفظ نظام سرمایه داری در جریان است به لحاظ اقتصادی و سیاسی مترقی و به نفع طبقه کارگر می باشد. ادعای خود این جنبش اما بسیار فراتر ازعمل کرد تاکنونی اش و رسیدن به سوسیالیسم است. اگر چه درک چاویسم از سوسیالیسم و راه رسیدن به آن با درک مارکس و انگلس و لنین زیاد فاصله دارد، اما آنچه که خصلت نمای جنبه سوسیالیستی آنست همانا عملکرد تاکنونی اقتصادی اش بر علیه نئولیبرالیسم و تامین آزادیهای سیاسی و اجتماعی است که شرایط مساعدی را برای توانمندسازی و رشد خودآگاهی و سازماندهی طبقاتی و مستقل طبقه کارگر ونزوئلا فراهم نموده است. جنبه مهمی که همواره توسط مارکسیست های زیادی در ونزوئلا و جهان مورد حمایت قرار گرفته و برای اصلاح و رشد آن صمیمانه تلاش نموده اند.
بنابراین آیا جانبداری ما از جنبش و دولت چاویستی به ایجاد توهم به این دولت در بین کارگران به عنوان یک دولت کارگری و به اینکه گویا سوسیالیسم همین است که چاویسم مدعی است منجر نمی شود؟ در پاسخ باید گفت که بله ممکن است به ایجاد چنین توهمی منجر شود چنانچه ما حقایق را از کارگران پنهان کنیم. طبقه کارگر ونزوئلا می تواند و نیاز دارد با تدوین یک استراتژی که تامین کننده منافع فوری آن و تسهیل کننده شرایط پیشروی اش بسوی رهایی قطعی از نظام سرمایه داری و برقراری حکومت کارگری باشد سیاست مستقل طبقاتی خود را راسا وارد صحنه کلان سیاست کند. طبقه کارگر ناچار نیست و نباید حضور و مداخله سیاسی خود را به از طریق چاویسم محدود کند. امروز جامعه ونزوئلا با توجه به انکشاف عمیق و گسترده مبارزه طبقاتی بر بنیاد تضاد کار و سرمایه بیش از هر زمان نیازمند این استراتژی طبقاتی است.
از اینرو این استراتژی لازم دارد که: اول، در برابر صف ارتجاعی اپوزیسیون بورژوایی و کل طبقه سرمایه دار و حامیان بین المللی آن و مخاطرات تهدید کننده شان مبارزه و مقاومت مستقل طبقاتی خود را شکل دهد. دوم، جدال کنونی در ونزوئلا را به مثابه نبرد کار و سرمایه و بحران حاضر را به مثابه بحران نظام سرمایه داری ونزوئلا درک کند که پاسخ آن از منظر منافع طبقه کارگر تنها سوسیالیسم است، و هوشمندانه به دام تبیین تضاد خلق و امپریالیسم نیفتاد که به تشدید تمایلات ناسیونالیستی و تضعیف صف مستقل طبقاتی اش و نهایتا حفظ و تحکیم نظام سرمایه داری منجر خواهد شد. سوم، جنبش و دولت چاویستی را تا زمانی که بر محورهای اقتصادی و سیاسی ضد نئولیبرالی تاکنونی اش متعهد است، نه به عنوان دشمن و نه به عنوان جایگزین مبارزه مستقل خودش، بلکه به عنوان متحد خود بویژه در نبرد با صف ارتجاع مقابل در نظر بگیرد. چهارم، مبارزات ضروری و جاری اقتصادی کارگری علیه دولت را به دلیل مبارزه با صف ارتجاع تضعیف و تخطئه و تعطیل نکند و به این واقف باشد که تداوم پیگیرانه مبارزات اقتصادی با ممانعت از تضعیف بیشتر معاش طبقه کارگر به بهبود آن نیز یاری می رساند، و هم فشار این مبارزه از پایین احتمال چرخش به راست دولت چاویستی را کاهش می دهد، و هم به صف ارتجاع نشان می دهد که حتی در صورت موفقیت شان علیه دولت با صف قدرتمند مستقل و مطالباتی طبقه کارگر مواجه خواهند بود. پنجم، چنانچه امکان مصالحه بین دولت چاویستی و اوپوزیسیون که از اطراف مختلف برای آن تلاش می شود محتمل شود، طبقه کارگر خواستار این باشد که پیش از هر توافق و اتنخابات و تغییر دولتی همه طرفین با منشور حقوق اقتصادی و سیاسی کارگران که تضمین کننده رفاه اقتصادی و آزادیهای اساسی است و از طرف نمایندگان مستقل آنان ارایه می شود موافقت کنند.
طبقه کارگر و ونزوئلا از امکانات لازم فکری و کادری و سازمانی به اندازه ای برخوردار است که بتواند با جمع کردن نیروهای خود و تدوین استراتژی طبقاتی اش و ایجاد صف مستقل پرولتاریایی راسا وارد صحنه سیاست شود و مهر خود را بر سیر تحولات جاری بکوبد.
٢٢ بهمن ١٣٩٧
***************
هنگامیکه "نظام زیر سوال رفت»!
این جمله ای بود که همچون ضربه پتکی توسط نامه سرگشاده اسماعیل بخشی علیه شکنجه و وزارت اطلاعات بر سر نظام خونین ارتجاع اسلامی فرود آمد و توسط محمود واعظی، رئیس دفتر حسن روحانی، بیرونی شد: «نمی شود همینطور بعضی ادعا کنند و نظام زیر سوال برود.»
این البته ابتدا یعنی اینکه رژیم پس از مدتی سرگیجه و به خود پیچیدنها مشغول سرهم کردن ترفندی سرکوبگرانه علیه اسماعیل بخشی است و اینرا دادستان کل ایران، محمد جعفر منتظری، با این ادعا که «وی شکنجه نشده و با اهداف سیاسی و انگیزه های خاص خودش دنبال این قضیه بوده است» برملا نمود. از اینرو بسیار ضروری است که از اسماعیل بخشی و خانواده اش و ادعانامه او علیه شکنجه جانانه دفاع کرد و تلاش ها و کمپین هایی که اکنون در پاسخ به ادعانامه حق طلبانه وی براه افتاده است را حمایت و تقویت کرد.
اما بسیار فراتر از این ترفند سرکوبگرانه، معنای اصلی جمله بالا در همان بیان کوتاه و گویای رئیس دفتر رئیس جمهور نظام اسلامی است که: «نمی شود همینطور بعضی ادعا کنند و نظام زیر سوال برود.» بر این عبارت لازم است تعمق نمود. عبارتی که از یکسو بیانگر لرزه ایست افتاده بر اندام نظام ارتجاع ، و از سوی دیگر گویای سنگین شدن وزن سیاسی طبقه کارگر در تحولات سیاسی جاری و انعکاس آشکار آن در دالانهای قدرت حاکمه می باشد. دلیل همه آشفتگی ها و تلاطمات و تناقض گویی های و نیز توطئه های تاکنونی در مواجه با ادعانامه اسماعیل بخشی در همین عبارت نهفته است.
این «بعضی» که رئیس دفتر رئیس جمهور بر آن تاکید دارد کسی جز اسماعیل بخشی کارگر شرکت نیشکر هفت تپه نیست. او عضو طبقه کارگری است که در فقر و نداری و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی مطلق در نظام سرمایه داری ایران تحت حاکمیت خونبار رژیم اسلامی بسر می برد، و به همین اعتبار از بی چیزان و بی صدایان و از اعماق این جامعه است. اگر چه اسماعیل بخشی اکنون از فعالین کارگری و نماینده فداکار و از خود گذشته کارگران نیشکر هفت تپه است، اما تا یکی دوسال پیش چهره ای ناآشنا بود. بنابراین سوال اینست که چطور ممکن است نامه افشاگرانه فردی با این مشخصات، حال با هر ادعایی، از چنین وزن عظیمی برخوردار شود که بالاترین مسئولان نظام آنرا به معنای «زیر سوال بردن نظام» دریابند. به همین ترتیب مگر اهمیت و وزن سخنان اسماعیل بخشی چقدر است که حتی با «زیر سوال بردن نظام» از طرف وی عملا نیز نظام به لرزه در می آید و برای دفاع از خود به تلاطم می افتد؟
محتوی «ادعا» ی اسماعیل بخشی نیز ابتدا به ساکن چیزی جز اعتراض به شکنجه و وزارت اطلاعات شکنجه نیست. در طول حیات جمهوری اسلامی کوهی از اعتراضات و افشاگری های بحق و همیشه ضروری علیه شکنجه و کشتار مخالفین سیاسی انجام شده و این در حقیقت یکی از عرصه های مهم مبارزه علیه رژیم بوده است. حال چه شده که همین اعتراض و «ادعا» از طرف اسماعیل بخشی «نظام را زیر سوال برده است»؟
می دانیم که از مختصات جمهوری اسلامی عربده کشی دایمی در باره قدر قدرتی اش و رجز خوانی بی وقفه عیله آنچه که «دشمن» می نامد است. حال چه اتفاقی افتاده که همین رژیم در برابر ادعای یک کارگر چنین اعتماد بنفس خود را از دست می دهد و اقرار می کند «نظام را زیر سوال برده» است؟
پاسخ این سوالات را باید در ماهیت طبقاتی اسماعیل بخشی و ادعانامه اش جست که بواسطه آن، اعتراض علیه شکنجه از اعتراضات حقوق بشری تاکنونی به اعتراضی طبقاتی منتقل شد و به همین اعتبار به اعتراضی بسیار تهدید آمیزتر از قبل بدل گشت. چرا؟
ادعانامه اسماعیل بخشی علیه شکنجه در اوج یکی از قوی ترین و رادیکال ترین مبارزات کارگری اخیر که بصورت دو اعتراض همزمان کارگری در نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز جریان داشت رخ داد. اینجا بازداشت و شکنجه فعالین این دو اعتراض رکن اصلی سرکوب مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز بود. به این ترتیب دستگیری و شکنجه این فعالین در ارتباطی مستقیم و عجین شده با سرکوب و سرقت دستمزدها و مزایای کارگران و تحمیل فقر و فلاکت و بی حقوقی و بی حرمتی به آنان قرار گرفت. یعنی سرکوب و شکنجه کارگران با استثمار و بهره کشی از آنان یکی شد، و اقتصاد و سیاست در مبارزه طبقاتی کارگران به عمیق ترین صورت ممکن به هم پیوند خوردند. اگر طبقه سرمایه دار و رژیم حاکم اش تاکنون امیدوار بودند که مطالبات کارگری آنطور که مایلند و می نامند «صنفی» بماند، حال با گسترش ممزوج و تعمیق خودپوی این مطالبات از اعتراض به دستمزدهای ناچیز و معوقه و بیمه های پرداخت نشده و قرارداهای موقت و ناامنی شغلی و بی تشکلی تا اعتراض به بازداشت و زندان و شکنجه و شلاق و شنود تلفن و اذیت و آزار خانواده، و به همین اعتبار تا رشد همبستگی های کارگری از یکسو و رشد همبستگی جنبش کارگری و دیگر جنبش های برحق اجتماعی از سوی دیگرمواجه شده اند. و اینهمه تازه نوک کوه مبارزات کارگری عظیم و رادیکال در پیش روست.
حاکمیت سرمایه داری ایران برای تحکیم و تقویت موقعیت بردگی طبقه کارگر همیشه حاکمیتی استبدادی بوده و شکنجه نیز یکی از وسایل مهم و تعیین کننده حفظ و اعمال این استبداد علیه طبقه کارگر است. بنابراین اعتراض علیه شکنجه هنگامیکه در رابطه ای فشرده با اعتراضات معیشتی کارگران طرح می شود، و هنگامیکه اعتراض علیه شکنجه از چنین متن طبقاتی پرولتاریایی بر می خیزد، یعنی آنچه که در اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه و در ادعانامه اسماعیل بخشی رخ داد، بی هیچ شبهه ای به معنای اعتراض به اساس استبداد طبقه سرمایه دار و سرکوبگری رژیم اسلامی آن علیه طبقه کارگر است.
لذا برخلاف اعتراضات، و اینها نیز بحق، حقوق بشری علیه شکنجه که آنرا به عنوان پدیده ای مجزا از اقتصاد سیاسی و نظام سیاسی حاکم مورد توجه قرار می دهد؛ اما اعتراض کارگری علیه شکنجه ضرورتا به اعتراض به پایه های اقتصادی و سیاسی شکنجه گره خورده و به آنها مرتبط است. اگر اعتراض حقوق بشری علیه شکنجه به سیاق خود منشور حقوق بشر نسبت به اساس بردگی و استثمار طبقه کارگر خاموش است و الغاء این جنایت ضد بشری را جزو حقوق بشر نمی داند، در مقابل اما اعتراض کارگری علیه شکنجه با اعتراض کارگری علیه بردگی و استثمار طبقه کارگر و علیه استبداد طبقاتی سرمایه داران در هم تنیده و جدایی ناپذیر است. بنابراین همین انتقال محتوایی اعتراض علیه شکنجه در ایران از اعتراضی حقوق بشری به اعتراضی پرولتاریایی است که از آن چنان قدرتی متصاعد نمود که حقیقتا «نظام را زیر سوال برد».
اما این تنها محتوی طبقاتی «ادعا»ی اسماعیل بخشی نبود که به اعتراض وی علیه شکنجه چنین قدرتی داد. اینکه چه کسی حامل این محتوی بود نیز در اینجا نقش بسزایی داشت. این اعتراض توسط کارگری، و مستقل از میزان اشراف خودش به آن، عملا به نمایندگی از طرف طبقه کارگر انجام شد. خواست مناظره با وزیر شکنجه و دستگاه آدم کشی نظام استبدادی و به چالش طلبیدن آن توسط یک نماینده کارگری چیزی از جنس خواست محاکمه نظام سرکوب و استثمار طبقه کارگر است.
اما اقتدار موجود در صدای این نماینده کارگری علیه شکنجه، یعنی صدای اسماعیل بخشی، اگر چه بدون برخورداری وی از همان درایت و صداقت و شهامت و فداکاری و وفاداری موجود در همه فعالین کنونی مستقل و متعهد طبقه کارگر ممکن نبود، اما این اقتدار تقریبا تماما در عواملی فراتر از خصوصیات فردی ریشه دارد.
اولا اسماعیل بخشی به مثابه یک نماینده کارگری متولد شده و پرورش یافته توسط توده های کارگر نیشکر هفت تپه و مبارزات قهرمانانه آنان است و صدای مقتدر وی نیز صدای مقتدر آنان است. صدایی که حضورش بدون همصدایی آن توده ممکن نبود و حفظ و تداوم و گسترش اقتدارش یکسره به حفظ و تعمیق و گسترش رابطه آن نماینده و آن توده منوط و مشروط و وابسته است. چرا که تداوم نمایندگی در تداوم تعهد و وفاداری به منافع توده کارگر نهفته است.
دوما مساله آلترناتیو شوراهای مستقل کارگری است که بیان چند باره و روشن و شفاف آن توسط اسماعیل بخشی این آلترناتیو رهایی بخش و ضروری را در سطح کلان مبارزه طبقاتی ایران طرح و ثبت نمود. آلترناتیو شورا در همه دوران پس از انقلاب ۵٧ بارها کتبا و شفاها توسط فعالین کارگری طرح شد و زنده نگه داشته شد ولی هیچگاه از فضاهای بسیار محدود خارج نشد و چنین پژواکی نیافت. اینبار اما شورا از یکسو به عنوان آلترناتیوی ضروری و نتیجه بن بست عینی و همه جانبه نظام سرمایه داری ایران به میان آمد و طرح شد، و از سوی دیگر توسط یک مبارزه توده ای کارگری حاضر در صحنه و میلیتانت به مرکز سیاست رانده شد. کارگران نیشکر هفت تپه توسط نماینده شان آلترناتیو شورا را در برابر جامعه قرار دادند و چیزی طبیعی تر از این نیست که صدای چنین نماینده ای اینقدر پر طنین شود.
سوم اینکه مبارزه یکسال اخیر کارگران نیشکر هفت تپه که به روآمدن نسل تازه ای از فعالین کارگری در آنجا، و درخشش آلترناتیو شورایی، و به طرح سراسری اسماعیل بخشی در جنبش کارگری و کل جامعه ایران انجامید رعدی در آسمان بی ابر نبود. این مبارزه شورانگیز کارگری که علی رغم عقب نشینی تحمیلی کنونی به آن سرشار از درس های آموختنی برای طبقه کارگری است، حاصل بیش از یک دهه مبارزات قبلی و فداکاری های نسل قدیمی فعالین آنجا نظیر علی نجاتی ها و تجربیات گرانقدر ساختن سندیکای مستقل کارگران نیشکر هفت تپه است.
چهارم، همزمان با مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه شاهد مبارزه بسیار آگاه و توفنده و پرشکوه کارگران فولاد اهواز هستیم، مبارزه ای سازمانیافته و منضبط و متکی بر مجامع عمومی هفتگی که در نوع خود درس های نوینی را برای جنبش کارگری ایران بدست داد. یک جنبه بسیار برجسته مبارزه کارگران فولاد این بود که با درک اهمیت سیاسی همزمانی مبارزه خود با مبارزه کارگران هفت تپه و با وقوف به اهمیت همبستگی بین این دو مبارزه، تمام قد در پشت مبارزه کارگران نیشکر قرار گرفتند و در پشتیبانی از آن و در همبستگی با آن سنگ تمام گذاشتند. حمایت از کارگران هفت تپه و سپس حمایت از فعالین بازداشتی آنجا و نیز حمایت از شخص اسماعیل بخشی به وجهی از اعتراضات کارگران فولاد بدل گشت. به این ترتیب زور و توان مبارزه کارگران فولاد در زور و توان مبارزه کارگران نیشکر ضرب شد و کفه سنگین توازن قوای طبقاتی را به نفع کارگران تغییر داد و به تقویت بی سابقه صدای نماینده کارگران علیه شکنجه انجامید.
پنجم و بالاخره باید این دو مبارزه، و نیز همه اعتراضات اجتماعی دیگر و کل مبارزه طبقاتی، را در متن دوران پس از دی ماه ۹٦ قرار داد و درک نمود. در تاریخ معاصر ایران و بویژه در حیات جمهوری اسلامی، دی ماه ۹٦ نقطه چرخش اساسی روند تحولات سیاسی بسمت چپ یعنی بسمت طبقه کارگر و اکثریت پایین جامعه و علیه بنیادهای جنایت بار اقتصادی و علیه کل نظام سیاسی حاکم است. در متن این شرایط جدید است که مبارزات کارگری پر طنین شده اند. بی شک این مبارزات در سنگرهای منفرد و جبهه های منفصل بارها به عقب نشینی وادار خواهند شد، اما کل جنبش طبقاتی کارگران پرتوان روبه پیش است و صدای آن هر روز مقتدرتر می شود. اقتدار طبقاتی که به رساتر شدن فزاینده صدای فعالین و رهبران این طبقه در سطح کلان سیاست و جامعه می انجامد.
آری همین محتوی طبقاتی «ادعا» ی اسماعیل بخشی علیه شکنجه همراه با موقعیت و تعهد طبقاتی شخص وی و این حقیقت که قدرت اعتراض او از قدرت مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و طبقه کارگر بطورکلی بر می خیزد است که «نظام را زیر سوال برد». به این ترتیب جنبش کارگری ایران وارد عرصه جدیدی از مبارزه طبقاتی شده است: عرصه اعتراض مستقیم به سرکوب اعتصابات و اعتراضات کارگری و شکنجه و پدیده زندانی سیاسی و اعدام، و عرصه مبارزه مستقیم با استبداد سیاسی و برای آزادیهای بی قید شرط سیاسی. این البته تنها آغاز راه است. اینکه این عرصه بسیار ضروری و حیاتی برای پیشرفت مبارزات کارگری چقدر می تواند عمق و گسترش یابد بستگی به میزان درستی درک
ما از این تحولات دارد. اما بحرانهای همه جانبه نظام سرمایه داری ایران و حاکمیت سیاسی آن هم پیشرفت در این عرصه را بیش از پیش ضروری نموده است و هم شرایط مساعدی برای چنین پیشرفتی را فراهم کرده است.
امیر پیام
۲٨ دی ۱۳۹٧ - ۱٨ ژانویه ۲۰۱۹
***************
کارگران نیشکر هفت تپه در آغاز راهی که باید رفت!
بالاخره حکومت طبقه سرمایه دار ایران با بکارگیری منابع سرکوب و ارعاب و تهدید و توطئه و تطمیع که در اختیار دارد قادر شد ۲٨ روز اعتصاب و مبارزه بی امان کارگران نیشکر هفت تپه که از اواسط آبان ۹٧ شروع شد را به عقب نشینی وادارد. سیاستی که صرفا با سرکوب و ارعاب فعالین عملی و حذف آنان از هدایت عملی مبارزه و همزمان ایجاد توطئه گرانه تفرقه در صف کارگران اجرا شد. اما همه در بالا و پایین، در میان حکومت و طبقه سرمایه دار و مدیران، و در بین کارگران هفت تپه و حامیان آنان، می دانند که این یک عقب نشینی موقت است. عقب نشینی که به کارگران تحمیل شده و دیری نمی پاید که خود با موج مبارزات پرخروش تر کارگران به عقب رانده می شود.
اگر سیاست همزمان سرکوب و ترفندهای توطئه گرانه تاکنون نتوانسته ذره ای مانع رشد روز افزون مبارزات کارگری و اجتماعی شود، در مورد ایندوره از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه بویژه و بطرق اولی چنین سیاستی از ابتدا شکست خورده است.
مساله اینست که ایندوره از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه با همه مبارزاتشان از سال ٨۴ تاکنون تفاوت ماهوی دارد که خود را در تفاوت ماهوی مطالبات شان آشکار می سازد.
در نگاه اول عمده ترین مطالبات کارگران لیستی از مطالبات معیشتی مربوط دستمزد ها و مزیای معوقه و مسایل بیمه ها و قرارداد کار و غیره بود که از همان سال ٨۴ در شعار «کارگر هفت تپه ایم، گرسنه ایم، گرسنه ایم» متبلور گشت و در سطح جامعه طرح شد. از آن مقطع تاکنون (از سال ٨۴ تا اعتراضات ایندوره از اواسط آبان ۹٧)، یعنی بیش از سیزده سال، کارگران هفت تپه همه اشکال مبارزاتی را در ابعادی وسیع و بشیوه ای رزمنده و سازمانیافته علیه انواع مالک و کارفرما و مدیریت دولتی و خصوصی و نهاد های حکومتی مدافع شان پیش بردند و اما مطالباتشان همچنان بی پاسخ ماند.
تجربه سیزده سال نبرد پی در پی و بی پاسخ ماندن مطالبات و سرکوب آنان توسط مالکان و مدیران دولتی و خصوصی بدرستی و بحق اکثر کارگران را به این حقیقت رساند که اینجا و اکنون باید جنگ پایه ای تری رخ دهد: جنگ بر سر مالکیت نیشکر هفت تپه.
اکنون وسیعا آشکار شده است که دولت و یا بخش خصوصی و یا همزادشان بخش خصولتی تماما دنبال استثمار وحشیانه کارگران و سود سازی به قیمت نابودی خانواده های کارگری و در صورت نیاز تبدیل نمودن کل مایملک و دارایی کارخانه به پول نقد و افزودن بر ثروت شان هستند.
از اینرو کارگرانی که طی چند نسل از سال ۵٣ با کار خود شیره جانشان را به انباشت این ثروت عظیم بدل نموده و نیشکر هفت تپه را که خود ساخته اند و وسیله معاش خانواه شان است را بحق متعلق به خود می دانند و ادعای مالکیت آن را دارند. ادعایی که اگر چه حقوق مالکیت بورژوایی ارزشی برای آن قایل نیست، برای کارگران اما معنای مرگ و زندگی یافته است. اگر مالکیت بورژوایی و حکومت مدافع آن اعتراض کارگران بر علیه گرسنگی خود و خانواده شان را در هم می کوبد، کارگران در تجربه و بدرستی می بینند در این سیستم اقتصادی و سیاسی که کارگر در آن هیچ است ناچارند حتی برای مقابله با گرسنگی و تامین یک زندگی حداقلی به مالکیت بورژوایی تعرض کنند و بر آن چنگ بیندازند.
ادعای مالکیت کارگران در دو مطالبه ای که بدرستی در مقابل سرنوشت نیشکر هفت تپه قرار داده اند بوضوح آشکار است: ۱- یا مالکیت شرکت به دولت منتقل و تحت نظارت شورای مستقل کارگری اداره شود، و یا ۲- شرکت تماما در اختیار شورای مستقل کارگری قرار گیرد و توسط آن اداره شود. با نگاهی به مضمون این دو مطالبه به شرایط و ملزومات موفقیت آنها اشاره می کنیم.
هنگامی که کارگران با هدف نجات و بهبود زندگی شان خواستار لغو مالکیت بخش خصوصی و انتقال آن به دولت می شوند، علی رغم اینکه جنبه انتقال مالکیت به دولت بعضا نشانه توهمی مخرب در بین آنهاست، اما نفس مطالبه لغو مالکیت خصوصی سرمایه بر ابزار و وسایل تولید در نیشکر هفت تپه که با هدف نجات و بهبود زندگی کارگران طرح می شود بیانگر حس و ادعای مالکیت مشترک کارگران بر کارخانه است. از آنطرف، مطالبه انتقال مالکیت به دولت نیز نه بر مبنای اعتقاد ایدئولوژیک به دولت گرایی و سرمایه داری دولتی، که تنها با هدف تسهیل (هر چند وهم آلود) شرایط برآورده ساختن مطالبات معیشتی کارگران طرح می شود. اینجا نیز در حقیقت کارگران وظیفه اداره کارخانه با هدف تامین مطالبات شان را به دولت دیکته می کنند. لذا هر گاه دولت در تامین مطالبات کارگران قصور کند(که قطعا چنین می کند) فورا مورد اعتراض و مبارزه کارگران قرار خواهد گرفت و آنها متحد تر و منسجم تر بسمت مطالبه دوم شان سوق داده خواهند. بنابراین می بینیم که سرنوشت مالکیت کارخانه در هر حال به تامین مطالبات بلافاصله کارگران گره خورده و برای آن احکام تعیین تکلیف صادر می کنند. معنی این عملا چیزی جز ادعای مالکیت مشترک کارگران بر کارخانه نیست.
از آنطرف مطالبه انتقال مالکیت از بخش خصوصی به دولت نیز برای حکومت طبقه سرمایه دار به معنای ورود کارگران به منطقه ممنوعه مداخله در امر مالکیت سرمایه بر ابزار و وسایل تولید و مداخله در حق انحصاری تعیین سرنوشت این مالکیت توسط سرمایه است. چنین مداخله ای در جمهوری اسلامی که حکومت استبدادی نظام سرمایه داری مبتنی بر استثمار نیروی کار ارزان است بمراتب معنای عمیق تری می یابد. برای جمهوری اسلامی که با همه اشکال مالکیت دولتی و خصوصی و خصولتی اش پیوسته پرچم دار وحشیانه ترین سیاست های ضدکارگری موسوم به نئولیبرالیسم عیله طبقه کارگر است، این مطالبه کارگران که با هدف تامین مطالبات اقتصادی و تامین امنیت شغلی و بهبود زندگی شان طرح می شود به معنای نفی همان سیاست ضد کارگری تامین نیروی کار ارزان است که کل نظام اقتصادی و سیاسی ایران بر آن بنا شده است.
کارگران بسادگی اعلام داشته اند نیشکر هفت تپه مال ماست و اجازه نمی دهیم هر طور دلتان خواست عمل کنید. جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار به عینه می بینند که در مورد مالکیت کارخانه مدعی دیگری یعنی کارگران هفت تپه نیز پیدا شده است. واضح است که اگر امروز کارگران برای تامین منافع شان دولتی کردن شرکت را به حکومت دیکته می کنند، فردا در صورت قصور دولت در تامین مطالبات بلافصل شان آنگاه مصادره شرکت توسط خود را طلب خواهند کرد. و این همان زنگ خطری بود که درهای اتاق وزیر کار و کمیته اجتماعی مجلس ارتجاع را بر روی نمایندگان هرچند دست چین شده کارگران باز نمود. در برابر این ادعای مالکیت کارگران است که بورژوازی حاکم به همراه سرکوب فعالین و رهبران اصلی کارگران، بخش دیگرشان را در سطوح بالای حکومتی به آغوش می کشد تا خنجرش را از پشت بر آنان فرود آورد.
اما مطالبه دوم کارگران که عملا نیز شمشیر داموکلسی بر فراز مطالبه اول است، یعنی قرار گرفتن شرکت در اختیار شورای مستقل کارگری یکسره به معنای زیر پا گذاشتن هر شکلی از مالکیت بورژوایی است، حتی اگر این مالکیت بر روی کاغذ همچنان در اختیار بخش خصوصی و یا دولتی باقی بماند. روشن است مالکی که اختیاری بر ملک خود ندارد مالک نیست. مضمون این مطالبه کارگران را عبداله پوری حسینی رئیس سازمان خصوصی سازی ایران چنین بیان نمود:
- «در کمونیستیترین کشورهای روی کره زمین هم چنین حرفهایی زده نمیشود. مگر نیشکر هفتتپه را بخش خصوصی مصادره کرده که چنین حرفهایی زده میشود؟ حتی در شوروی سابق هم قبل از فروپاشی شوراهای کارگری چنین حرفی نمیزدند که کارخانه را بدهید دست خودمان، اگر منافعی هم داشت مال خودم.»
بنابراین می بینیم که هر دو مطالبه کارگران، چه واگذاری شرکت به دولت و اداره آن تحت نظارت شورای مستقل کارگری و چه واگذاری آن به شورای مستقل کارگری و اداره مستقیم آن توسط شورا، به مساله مالکیت بورژوایی در هر دو شکل خصوصی و دولتی آن برخورد می کند. تاکید بر این مساله، یعنی برخورد هر دو مطالبه کارگران به مساله مالکیت برای بررسی عملی بودن و یا شدن چنین مطالباتی ضروری است و سوالات زیر را در برابرمان قرار می دهد:
آیا ایجاد شورا با هدف در اختیار گرفتن کارخانه توسط کارگران و اداره آن به نفع خودشان در نظام سرمایه داری اساسا ممکن است؟ آیا بورژوازی که صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی حاکم است اساسا اجازه چنین چیزی را می دهد؟ آیا بورژوازی می گذارد که اگر نه کل مالکیت اش بر ابزار و وسایل تولید جامعه بلکه صرفا بخش کوچکی از آن مثلا نیشکر هفت تپه به تصاحب کارگران درآید؟ اگر پاسخ به اینها منفی است و در نظام سرمایه داری برقراری شورای مستقل کارگری با این مضمون و هدف ممکن نیست، آیا در اینصورت مدافعان ایجاد چنین شورایی تندروی و ماجراجویی نمی کنند و کارگران را به جنگی نابرابر که شکست آن محتوم است نمی کشانند؟ از طرف دیگر اگر کارگران به هر نحوی بتوانند چنین شورایی را به نیشکر هفت تپه تحمیل کنند و یا حکومت بنابر مصلحت ها و تمهیداتی موقتا عقب بنشیند و شورای مستقل کارگران اختیار و اداره شرکت را بدست بگیرند، آنگاه با توجه به ملزومات اداری و فنی اداره شرکت و تولید و توزیع آن در پیچیدگی های بازار و مناسبات مالی و بانکی دنیای امروز و با وجود شبکه های عظیم مالی و مافیایی در اقتصاد ایران، آیا این شورا عملا قادر خواهد شد شرکت را اداره کند و زندگی کارگران را بهبود بخشد؟ در صورت عدم موفقیت شورا و رجعت دوباره کارگران به دولت و یا بخش خصوصی، آیا این به تجربه ای منفی از کنترل و مدیریت کارگری در ایران بدل نخواهد شد؟
به این دست سوالها بیشترمی توان افزود. اینها مشکلات و موانع بسیار جدی و واقعی در برابر طرح و شکل گیری و پیشروی جنبش شورایی مستقل و طبقاتی و اصیل کارگران، یعنی شوراهایی که دقیقا برای در اختیار گرفتن کارخانجات و شرکت ها و محیط های کار پا به میدان می گذارند می باشند. هر بحث جانبدارانه ای برای برپایی این شوراها و هر گرایش عملی بسمت برپایی آنها با این مشکلات و موانع روبرو است.
در مقابل این سوالات سنتا با دودسته پاسخ کلیشه ای از طرف دو رویکرد راست و چپ مواجه ایم. رویکرد راست می گوید ایجاد چنین شورایی در نظام سرمایه داری عملی نیست و اگر در جایی هم ممکن شود و با توجه به پیچیدگی های نظام سرمایه داری و جهانی شدن و تقسیم کار پیچیده تر و کم سوادی و کم تخصصی کارگران حتما شکست می خورد و لذا کارگران باید کلا فکر در اختیار گرفتن شرکت و اداره آنرا از سر بیرون کنند. طبق این رویکرد کارگران تنها می توانند شورای مشورتی برای همکاری با مدیریت بورژوایی و یا اتحادیه کارگری ملتزم به نظام سرمایه داری ایجاد کنند. به زعم ایشان از این طریق منافع کارگران بهتر تامین می شود و اسم اینرا هم می گذارند تلاش برای «دمکراسی صنعتی».
رویکرد چپ اگر چه به لحاظ اصولی مدافع ایده شوراهای مستقل برای اعمال کنترل و مدیریت کارگری است اما معتقد است که این شوراها مختص دوره های انقلابی اند که به عنوان ارگان انقلابی برای به زیر کشیدن حاکمیت بورژوایی و برقراری حکومت کارگری عمل می کنند و لذا طرح شوراها در شرایط کنونی و تحت حاکمیت بورژوایی امر ذهنی و غیر عملی است.
علت اینکه دو رویکرد فوق در شرایط حاضر و در برابر مطالبه شورا از سوی کارگران هفت تپه به نقطه واحد برنتابیدن این مطالبه می رسند در اینست که اینها با مفروضات از پیش تعیین شده ایدئولوژیک مبتنی بر «نمی شود» های چندگانه به مساله نگاه می کنند و لذا بر طبق چنین نگاهی این کارگران هستند که باید مطالبه خود را با مفروضات آنها منطبق سازند.
یعنی واقعیت مادی در حال تغییر در خدمت اصول متصلب ایدئولوژیک ایشان قرار گیرد.
طرح آلترناتیو شورا از سوی کارگران هفت تپه اما نه از سر اصول ایدئولوژیک و یا جامه ای که می خواهند بر تن واقعیت کنند، بلکه برای پاسخگویی زنده و عملی به مصائب و مشکلات گریبانگیر زندگی شان است که به میان کشیده شده است. چند نسل تجربه پی در پی مالکیت و مدیریت دولتی و خصوصی در نیشکر هفت تپه به کارگران نشان داده است هیچکس بفکر نان آنها و خانواده شان نیست. آنها بر اساس این تجربه عینی دریافته اند که برای حفظ و بهبود زندگی کنونی و حفظ عزت و شان انسانی خود چاره ای ندارند جز با برپایی شورای مستقل شان کنترل و اداره شرکت را در اختیار بگیرند.
حال اگر وضعیت کنونی نیشکر هفت تپه را در متن کل نظام سرمایه داری ایران که در یکی از عمیق ترین و گسترده ترین و همه جانبه ترین بحران هایش و بدون چشم انداز خروج از آن غوطه ور است قرار دهیم؛ اگر نظام بحران زده سرمایه داری ایران را در متن نظام سرمایه داری جهانی درگیر با بحران مزمن و طولانی که تعرض بی وقفه به معاش و زندگی کارگران در همه جا تنها راه مقابله اش با بحران است قرار دهیم؛ آنگاه می بینیم که راه حل سرمایه دارانه در همه جا یکسره تعرض به سطح زندگی طبقه کارگر است. بنابراین کنترل و مدیریت شورای مستقل کارگری در مراکز کاری تنها راه موجود در مقابل طبقه کارگر است که کارگران هفت تپه بدرستی تشخیص دادند و طرح نمودند و ناگزیرند که آنرا دنبال کنند. این راه حل طبقاتی کارگران در تقابل با راه حل سرمایه داران در مصاف با بحرانهای نظام سرمایه داری است. تقابلی که در کوتاه مدت می تواند با تحمیل عقب نشینی به نظام سرمایه داری از سطح زندگی کارگران دفاع نموده و حتی آنرا ارتقا دهد، و بالقوه نیز می تواند به تعیین تکلیف نهایی با نظام سرمایه داری و الغای آن و استقرار نظم اقتصادی و سیاسی مطلوب طبقه کارگر بی انجامد.
بنابراین مشکلات و موانع موجود در برابر برپایی شورای مستقل کارگری مصاف هایی هستند که کارگران هفت تپه ناگزیرند بر آنها فایق آیند، و نه دلایلی برای تسلیم به کارفرمایان دولتی و خصوصی که بارها نشان داده اند تنها مشغول بکارگیری شگرد ها و توطئه هایی برای دور زدن کارگران و تامین سودآوری فزایند خود به قیمت فلاکت خانواده های کارگری اند.
اما بر این مشکلات و موانع چگونه می توان فایق آمد؟ در پاسخ لازم است که این مشکلات و موانع را در دو دوره مجزا یکی مربوط به ایجاد و تثبیت قدرت شورا در شرکت، و دیگری مربوط به پس از ایجاد و تثبیت و در رابطه با توان عملی اداره شرکت توسط شورا در نظر گرفت. اگر از دومی شروع کنیم مدیریت شورایی کارگران با هر ملاکی بطرز غیر قابل قیاسی بسیار بهتر از مدیریت بورژوایی به حفظ و ارتقا سطح زندگی کارگران کمک خواهد کرد. چرا که هدف چنین مدیریتی نه تولید سود برای سرمایه داران، که هدف آن تماما بهبود و ارتقا زندگی کارگران است. در راه چنین هدف انسانی و والایی باید توجه داشت که سطح دانش عمومی طبقه کارگر برای ارایه بهینه مدیریت شواریی بسیار بالا رفته و به تکیه گاه مهمی برای سازمان دادن چنین مدیریتی بدل شده است. انعکاس این تحول در طبقه کارگر در توان سازماندهی مدبرانه و هوشمندانه مبارزات خود کارگران نیشکر هفت تپه کاملا مشهود است. در کنار این باید به خیل عظیم زنان و مردان متخصص در علم و صنعت و اقتصاد اشاره نمود که برخوردار از نگاهی ترقی خواهانه به حیات اجتماعی و مراودات انسانی جانبدار کارگرانند و حاضرند با دستمزدی مناسب در خدمت امر مدیریت شورایی قرار گیرند، همان زنان و مردان فارغ التحصیلی که هم اینک در تجمع خیابانی در اعتراض به بیکاری فریاد می زنند: «اتحاد کارگران رمز پیروزی ماست».
مشکلات و موانع اصلی اما مربوط به دوره ایجاد و تثبیت قدرت شورایی، یعنی همین شرایط کنونی است که با مقاومت حکومت طبقاتی سرمایه مواجه است. یعنی اینکه جمهوری اسلامی نخواهد گذاشت شورایی کارگری به مشخصاتی که گفته شد پا بگیرد. اما جمهوری اسلامی در طول حیاتش به خیلی چیزها مجال نداده و مانع شده است، ولی توده های تحت ستم مردم به آنها وقعی نگذاشته و گام به گام راه و روش خود را پی گرفته و اجرا و تحمیل نموده اند و عملا در عرصه های زیادی رژیم را شکست داده اند. این واقعیت مقاومت توده های تحت ستم عیله ارتجاع حاکم نشان می دهد که فشار مطالبه برقراری شوراهای مستقل کارگری برای کنترل و مدیریت مراکز کار می تواند و باید آنقدر زورمند و قدرتمند شود تا مقاومت حکومت سرمایه را تضغیف و درهم بشکند. چیزی که در ایران پس از خیزش انقلابی دی ماه ۹٦ هم ضروری وهم ممکن و مقدور است.
حال سوال اساسی اینست که چگونه می توان فشار مطالبه برقراری شورا را زورمند و قدرتمند نمود؟ بخشی از پاسخ را کارگران هفت تپه ارایه داده اند که با طرح روشن و شفاف مطالبه برقراری شورای مستقل کارگری در اعتراضات و اعتصابات خود آنرا در کل جنبش کارگری و در کل سیاست ایران طرح و ثبت نمودند. کارگران فولاد اهواز نیز بعضا این پرچم را اهتزاز درآوردند. لذا می توان و باید این راه را ادامه داد و در همه اعتراضات کارگران و معلمان و پرستاران و رانندگان و بازنشستگان پرچم مطالبه برقراری شوراهای مستقل کارگری را برافراشت و آنرا به پرچم پیشروی جنبش کارگری در این دوره بدل نمود.
بخش دیگر پاسخ نیز مربوط به فراهم نمودن زیرساخت های مستحکم برای یک جنبش شورایی تاریخ ساز است. پاسخی بسیار ضروری و حیاتی که عبارت است پرداختن به همان عناصر کلیدی مبارزه طبقاتی یعنی: آگاهگری و سازماندهی و تقویت همبستگی طبقاتی و بسیج توده ای .
از اینرو ضروری است که در باره بحران لاعلاج نظام سرمایه داری ایران و جهان و آلترناتیو اداره شورایی همه ارکان اجتماعی و بویژه مراکز کاری بین کارگران نیشکر هفت تپه و خانواده ها و بین همه مزدبگیران و حقوق بگیران در شوش و خوزستان و ایران و از طریق جلسات کوچک و بزرگ در خانه و محله و مجامع عمومی مراکز کار و تجمعات اعتراضی و دانشگاهها و از طریق رسانه های اجتماعی وسیعا آگاهگری نمود. لازم است که همفکری و همدلی و تشریک مساعی و مبارزات مشترک را بین همه مزد و حقوق بگیران سازماندهی و حول آلترناتیو شورا متمرکزکرد. نیاز است که همبستگی طبقاتی بین همه تشکلات موجود و مبارزات متنوع کارگران و معلمان و پرستاران و رانندگان و بازنشستگان و همه زحمتکشان را گسترش داد و حرکت بسمت اتحاد بر محور آلترناتیو شورا را بسیج نمود.
اگر چه به این دوره از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه با دستگیری اسماعیل بخشی و علی نجاتی یک عقب نشینی تحمیل شد و آزادی این عزیزان در صدر همه مطالبات قرار دارد، اما همه شواهد نشان می دهند که این تازه آغاز نبردهای بزرگتری در آنجاست. کارگران نیشکر هفت تپه افق نوینی را در برابر جنبش کارگری ایران باز نمودند. حال لازم است با آگاهگری و سازماندهی و همبستگی طبقاتی و با همکاری دیگر بخش های جنبش به پا خواسته کارگران و ستم کشان ایران مسیر پیشروی آلترناتیو شورایی را هموار سازند.
امیر پیام -
٢٠ آذر ١٣٩٧
١١ سپتامبر ٢٠١٨
***************
ضرورت سیاست مستقل طبقاتی
توضیح:
اگر چه یادداشت حاضر نزدیک به چهار سال پیش نوشته شد و مهر همان شرایط بر خود دارد اما با وقوع تحولات عمیق اقتصادی و سیاسی یکسال اخیر بویژه پس از دی ماه 96 و تشدید تقابل امریکا و جمهوری اسلامی و فعال شدن آلتیرناتیوهای بورژوایی در قبال اوضاع جاری، پرداختن به تامین سیاست مستقل طبقاتی کارگران بیش از هر موقع ضروری و حیاتی است و مطلب حاضر میتواند کمکی به این بحث باشد. با اینهمه اهمیت انتشار مجدد این یادداشت در مقطع فعلی تلاش ارتجاع اسلامی برای ایجاد سندیکای دولتی در شرکت واحد علیه سندیکای مستقل کارگران شرکت واحد و لذا علیه کل جنبش مستقل کارگری ایران است که ظاهرا هفته آینده مجمع عمومی ضدکارگری آن برگزار می شود. شایع است که برخی از تشکلات مستقل کارگری خیال دارند نماینده به این مجمع عمومی ضدکارگری بفرستند. امیدواریم که اینطور نشود و همه فعالین و تشکلات مستقل کارگری از اکنون قاطعانه این حرکت را محکوم نمایند. چرا که در باره ماهیت دولتی و ضد کارگری و توطئه کثیف امنیتی پشت آن وسیعا گفته شده و افشا شده است. لذا فعال مستقلی که در این مجمع شرکت می کند با آگاهی کامل انتخاب سیاسی خود را به نمایش می گذارد که چیزی جز زیر پا نهادن خط قرمز جنبش مستقل کارگری و مشارکت در توطئه های کثیف ارتجاع اسلامی علیه جنبش کارگری نیست. چنین مشارکتی با هر بهانه و عذر و توجیهی عملی است در خدمت دشمنان طبقه کارگر. این مشارکت بی کم و کاست همجنس مشارکت جریان اکثریت در حمایت از راه اندازی شوراهای اسلامی کار نیمه اول دهه شصت برای برچیدن شوراها و تشکلات مستقل کارگری آندوره است. امیدواریم که رفقای ما متوجه جدیت مساله و وضعیت پرمخاطره کنونی باشند و شاهد دست ردشان به این حرکت ضد کارگری باشیم.
***************
در جهانی که بیش از هر زمان هیچ ایدئولوژی و سیاستی وجود ندارد که حامل منافع طبقه معینی نباشد، و در دورانی که این منافع طبقاتی مطلقا چیزی غیر از منافع متضاد و آشتی ناپذیر دو طبقه متضاد و متخاصم پرولتاریا و بورژوازی نیستند، و نیز هنگامی که سلطه ایدئولوژی بورژوازی به مثابه طبقه مسلط به واسطه پیشرفت های تکنولوژیک در عرصه های فرهنگ سازی و رسانه ای به هژمونی بلامنازع دست یافته است، این یک عرصه مهم مبارزه طبقاتی کارگران و ضرورت همیشگی این مبارزه است که ایدئولوژی و سیاست آن منظما مورد بررسی قرار گیرند که آیا بدرستی و آنطور که باید حامل منافع آنی و آتی طبقه کارگر و تامین کننده استقلال طبقاتی آن از ایدئولوژی و سیاست بورژوازی می باشد یا نه؟
مبارزه طبقاتی کارگران بدون شناخت و آگاهی به ضرورت این مساله، و نیز بدون تلاش همیشگی برای تامین «استقلال طبقاتی پرولتاریا» قربانی فکرسازی ها و دسیسه های ایدئولوژیک و توطئه های سیاسی انواع رنگارنگ جریانات بورژوایی خواهد شد. جریاناتی که بازار مکاره شان بویژه در سیاست ایران پررونق است. از اینروست که علی رغم اینکه بخش مهمی از فعالین مستقل کارگری متاثر از اندیشه های سوسیالیستی از این آگاهی برخوردارند و به این ضرورت واقفند، لازم است که دایما درک خود از استقلال طبقاتی پرولتاریا در ایران را عمق و وسعت بخشیم و زوایای ناشناخته و تازه آنرا دریابیم و به خودآگاهی خود ارتقا دهیم.
همانطور که می دانیم «استقلال طبقاتی پرولتاریا» پدیده ای چند وجهی و مرکب است که شامل استقلال طبقاتی و اقتصادی و سیاسی و تشکیلاتی و حقوقی و ایدئولوژیکی و فرهنگی و ارزشی و اخلاقی پرولتاریا از بورژوازی می باشد. استقلالی که کسب سطوح هر چه تکامل یافته تر آن نتیجه پروسه ای است که با رشد آگاهی طبقاتی کارگران و قدرتمند شدن جنبش عملی آنان طی شده و با ایجاد تشکلات توده ای در محیط های کار و ایجاد حزب طبقاتی آنان حاصل می شود. در اینجا اما تنها به وجهی از این پروسه که عبارت است از ضرورت استقلال سیاست گذاریهای جاری جنبش مستقل کارگری از انواع جریانات بورژوایی که همین امروز برای تاثیر گذاشتن بر سیاستهای این جنبش و نفوذ بر آنها و شکل دادن این سیاست ها به نفع خود فعالانه در تلاشند اشاره می شود.
دست گذاشتن بر این جنبه از استقلال طبقاتی و تاکید بر ضرورت تامین آن از این نظر مهم است که جنبش کارگری ایران در یک دوران گذار از مقطع کنونی فقدان تشکلات توده ای در محیط های کار و فقدان تحزب طبقاتی اش تا مقطع ایجاد این سازمان ها که ضامن استقلال طبقاتی آن می باشند بسر می برد. این دوران گذار هر سودی برای رشد جنبش کارگری داشته باشد اما از این ضعف بزرگ برخوردار است که در شرایط کنونی غیر از جنبش مستقل کارگری (شامل فعالین مستقل و تشکلات مستقل خارج از میحط کار) هیچ سپر دفاعی دیگری در مقابل نفوذ این سیاست های بورژوایی ندارد. ضعفی که می تواند با تقویت حساسیت و هوشیاری هرچه بیشتر جنبش مستقل کارگری نسبت به عناصر رنگارنگ این سیاست ها و مرزبندیهای منسجم و متحد علیه آنها تا حدود زیادی جبران شود.
این سیاست های بورژوایی چنین اند:
- اول سیاست ارتجاع اسلامی حاکم است که به همراه سرکوب مبارزات کارگری همچنین از طریق بازسازی و احیای تشکلات ضد کارگری خود ساخته اش نظیر خانه کارگر و شوراهای اسلامی و انجمن های صنفی و کانون های مربوطه و مجمع نمایندگان کارگری و اتحادیه های وابسته می کوشد با سلطه انداختن بر جنبش کارگری آنرا کنترل و مهار نموده و از رسیدن به خواسته های و مطالبات اش منحرف سازد.
- دوم سیاست جناحهای از قدرت رانده شده ارتجاع اسلامی حاکم نظیر دوم خردادیهای سابق و «اصلاح طلبان» و پیروان ارتجاع سبز موسوی و کروبی اند که می کوشند تا از طریق همنوایی با مطالبات و مبارزات کارگری این مبارزات را در خدمت اهداف ضد کارگری خود بکار گیرد.
- سوم سیاستی است که با تبلیغ حول تغییرات ظاهری و شیادانه مجموعه تشکلات به اصطلاح کارگری حکومت ساخته، و همنوایی ریاکارانه آنها با مطالبات کارگری و اشک تمساح آنان برای وضع کارگران، مذبوحانه می کوشد تا این مجموعه ضد کارگری و ابزار سرکوب کارگران را اصلاح شده و همسو با کارگران قلمداد کند. حاملین این سیاست که با یک پا در تشکلات ضد کارگری و با پای دیگر در جنبش مستقل کارگری قرار دارند رسالتی جز مخدوش نمودن مرز این دو قطب متضاد و آشتی ناپذیر و کشاندن جنبش مستقل کارگری به درون تشکلات ضد کارگری به عهده ندارند.
- چهارم سیاستی است که بخشا آگاهانه و عامدانه و بخشا نیز ناآگاهانه و توهم آلود می کوشد که حقانیت و مشروعیت هر قدم از تلاش های جنبش کارگری را با ارجاع و اتکا به بندهای قانون اساسی و قانون کار ارتجاع اسلامی توجیه کند تا یا به اصطلاح از امکانات قانونی استفاده کند و یا برای مبارزات کارگری در مقابل سرکوبگری حکومت سپر امنیتی ایجاد نماید. مستقل از امیال و انگیزه ها و اهداف حاملین این سیاست، اما حقیقت سترگ مبارزه طبقاتی در ایران این است نزدیک به چهار دهه تجربه خونبار جمهوری اسلامی نشان داده است که همه قوانین موجود در این نظام برای حفظ و تحکیم و تداوم انقیاد طبقه کارگر و برای بی حقوقی و بردگی مطلق آن بنا شده است. لذا نه فقط رهایی طبقه کارگر از اسارت جمهوری اسلامی به مثابه حاکمیت فعلی طبقه سرمایه دار ایران و هر حاکمیت دیگر این طبقه در آینده و نیز رهایی از تمامیت نظام سرمایه داری، بلکه کسب هر ذره از مطالبات کنونی کارگران و هر اندازه بهبود در زندگی کنونی آنان تماما به زیر پانهادن همه این قوانین ارتجاعی گره خورده است. عدم توجه به این حقایق و اصرار در پیگیری چنین سیاستی چیزی جز تلاش برای محدود نمودن مبارزات کارگری در چارچوب قوانین موجود و کنترل و انحراف این مبارزات نیست.
- پنجم سیاستی است که برای استحاله جنبش کارگری از یک جنبش طبقاتی (که ماهیتا علیه نظام سرمایه داری است) به جنبش بورژوایی «جامعه مدنی» و «حقوق بشری» و «دمکراسی» تلاش می کند. استحاله ای که تنها با تهی نمودن جنبش کارگری از سیاست های رادیکال و سنت های سوسیالیستی، یعنی دقیقا نفی همه آن سیاست ها و سنت هایی که طبقه کارگر امروز بیش از هر موقع بدانها نیازمند است به سرانجام می رسد. چرا که اولین گام و پیش شرط تبدیل جنبش طبقاتی کارگران به این جنبش بورژوایی انطباق آن با نیازهای سودآوری و انباشت سرمایه است. هر تصویر خوشی هم که مردم محنت زده تحت فقر و بی حقوقی تحمیل شده توسط حکومت های سرکوبگر از این جنبش های بورژوایی داشته باشند، اما همه دوران پس از جنگ سرد گواه غیر قابل انکار این حقیقت است که «جامعه مدنی» و «حقوق بشر» و «دمکراسی» همه عناوین ایدئولوژیک خوش خط و خال و عوام پسندی هستند برای از ضد کارگری ترین و هارترین جنبش بورژوایی که به نئولیبرالیسم مشهور است. حاملین این سیاست که فعالیت به اصطلاح کارگری خود را زیر عناوین بورژوایی «جامعه مدنی» و «حقوق بشر» و «دمکراسی» انجام می دهند حتی اگر نیت خیری هم داشته باشند تنها راه جهنم نئولیبرالیسم و ابدیت فقر و بی حقوقی طبقه کارگر را فرش می کنند.
- ششم سیاست ملی گرایانه و قوم گرایانه بخش های مختلف طبقه سرمایه دار در مناطق مختلف ایران است که برای کسب سهم بیشتر خود از قدرت و ثروت موجود و ارزش اضافه تولید شده توسط کل طبقه کارگر می کوشد تا با دامن زدن و همینطور تولید مسایل ملی و قومی کارگران به اصطلاح هم زبان و هم فرهنگ را بدنبال اهداف ضدکارگری خود بکشانند. اگر چه ملی گرایی و قوم گرایی همیشه بر علیه منافع طبقاتی کارگران بوده است اما در دوران کنونی استقرار کامل مناسبات سرمایه داری آنهم در ارتجاعی ترین شکل اش یعنی نئولیبرالیسم در تمام کره زمین، و ارتجاعی بودن ماهیت همه اقشار کوچک و بزرگ و پایین دست و بالا دست طبقه سرمایه دار در مرکز و پیرامون و در شمال و جنوب، ملی گرایی و قوم گرایی در هر شکل و با هر تعریفی پدیده هایی یکسره ارتجاعی و ضد کارگری و ویران کننده مبارزه طبقاتی کارگران اند.
- هفتم سیاست اپوزیسیون بورژوایی ایران شامل سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوری خواهان و دمکرات ها و ملی گرایان است که تلاش دارند تا از جنبش کارگری برای رسیدن به اهداف ضد کارگری خود و کسب سهم شان از قدرت سیاسی ارتجاع حاکم استفاده کنند.
- هشتم سیاست آن بخشی از سرمایه داران ایرانی نظیر جهان شاهی ها و نادر دُرمانی ها است که با همکاری دولت های سرمایه داری و وزارت خارجه امریکا و نهادهایی نظیر صدای امریکا و مرکز همبستگی کارگری و شبکه اندیشه و بنیاد توانا و غیره مشخصا می کوشند با ارائه منابع مالی به جنبش کارگری آنرا برای اهداف ضد کارگری خود بکارگمارند.
- نهم و بالاخره باید به سیاست ضد امپریالیستی اشاره کرد که به دلیل تحریم اقتصادی و خطر جنگ، و یا با بزرگ نمایی از تحرکات بورژوایی برای نفوذ درجنبش کارگری از طریق ارائه منابع مالی و عمده نمودن اغراق آمیز این تحرکات عملا تمرکز مبارزه طبقه کارگر علیه قدرت سیاسی طبقه سرمایه دار یعنی ارتجاع اسلامی حاکم را تضعیف نموده و جبهه اصلی این نبرد طبقاتی از مبارزه علیه جمهوری اسلامی را به مبارزه علیه امپریالیسم تغییر می دهد. این سیاست ضد کارگری که نتایج خونبار آنرا در سالهای پس از انقلاب پنجاه و هفت توسط ضد امپریالیسم توده ایستی و ضد امپریالیسم مائوئیستی، اولی در حمایت از «خرده بورژوازی مترقی و خمینی» و دومی در حمایت از «بورژوازی ملی و رئیس جمهور بنی صدر»، شاهد بوده ایم اکنون نیز در ظواهر و اشکالی دیگر به نام کارگران خودنمایی می کند. ضد امپریالیسم نیز مانند دیگر موارد بالا یک جنبش ارتجاعی و تامین کننده منافع اقشار دیگری از طبقه سرمایه دار و علیه منافع طبقه کارگر است.
اینها عناصر متنوع سیاست های بورژوایی در دوره کنونی اند که می کوشند تا در جنبش کارگری نفوذ کنند و آنرا در خدمت تامین منافع خود بکارگیرند. اگر چه وزن و اهمیت این عناصر و تهدید آنها عیله جنبش کارگری یکسان نیستند و در این میان سیاست حاکمیت طبقاتی بورژوازی یعنی جمهوری اسلامی علیه طبقه کارگر اصلی و عمده و تعیین کننده است، اما ماهیت بورژوایی مشترک آنها این ضرورت را در مقابل ما فعالین مستقل و به ویژه سوسیالیست طبقه کارگر قرار می دهد که برای اتخاذ سیاست مستقل طبقاتی مرزبندی شفاف و روشنی با این سیاست ها داشته باشیم.
۲۴ بهمن ۱۳۹۳ ۱۳ فوریه ۲۰۱۵
***************
در باره سندیکاسازی دولتی و رویکردی نادرست به آن (بخش دوم و پایانی)
توضیح:
در بخش اول بحث حاضر پس از توضیح عمومی جریان سندیکا سازی دولتی در شرکت واحد گفتیم این جریان را از سه جنبه حقوقی و سیاسی و امنیتی دنبال می کنیم. سپس به بررسی پاسخ های رفیق عزیز محمود صالحی به چهار سوال از ایشان در این رابطه پرداختیم که اینجا ادامه می دهیم.
سوال دوم: «آیا اعضای هیئت مدیره که بازنشسته شده اند و هر روز از گوشه ای سر در می آورند می توانند کماکان فعالیت کنند و برای گروهی عظیم از شاغلان تصمیم گیری کنند؟»
پاسخ رفیق محمود: «به استناد ماده ۵ بند ۳ اساسنامه شرکت واحد شرایط عضویت به این شکل تعریف شده ( شاغل بودن در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه با ارائه کارت شناسایی و آخرین فیش حقوقی و یا تنها فیش حقوقی برای کسانی که هنوز کارت شناسایی دریافت نکرده اند.) الزامی است یعنی کسی که خود در صنف مورد نظر شاغل نباشد. نمی تواند کاندیداتوری آن صنف شود.
تبصره ۱ همان ماده: چنانچه هر یک از اعضاء شرایط فوق را از دست دهد، مستعفی شناخته خواهد شد و لیکن ملزم به انجام تعهدات قبلی خود است.»
هدف این سوال که ظاهرا روشن نمودن وضعیت حقوقی اعضا بازنشسته در هیات مدیره کنونی سندیکاست اما با طرح اینکه «از هر گوشه ای سر در می آورند» و غیره در حقیقت برای ابهام سازی نسبت به نقش مبارزاتی این عزیزان و خدشه دار نمودن اعتبار آنان است. لذا نفس سوال غرض دار است و سوال غرض دار فاقد ارزش حقوقی و فاقد قابلیت پاسخ است.
متن کامل را
اینجا مطالعه کنید.
***************
در باره سندیکاسازی دولتی و رویکردی نادرست به آن -۱
تاریخچه دو سندیکای کارگران شرکت واحد و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه در یک دهه و نیم اخیر گواه تاریخی دیگری برای بی حقوقی مطلق طبقه کارگر در نظام سرمایه داری ایران است. این تاریخ نشان میدهد اگر چه مبارزات درخشان این دو سندیکا تاکنون برای مطالبات اولیه شغلی و معیشتی بوده است اما همین سطح از مبارزات بی وقفه زیر فشار خرد کننده و تحت سرکوب حاکمیت طبقاتی قرار داشته تا جایی که امروز عملا این دو سندیکا به آرم و مهر و نامی شرافتمندانه و تاریخ مبارزاتی پر افتخار و به فعالیت معدود فعالین متعهد به منافع طبقه کارگر و وفادار به استقلال تشکل این طبقه محدود شده اند. در این تجربه بار دیگر همان سوال و پاسخ همیشگی جنبش کارگری ایران برجسته می شود. اینکه چرا بورژوازی ایران در دوره سلطنت و جمهوری اسلامی هیچگاه هیچ درجه ای از مبارزات مستقل و متکی به آگاهی طبقاتی در بین کارگران را تحمل نکرده است، و پاسخ نیز همان است که این بورژوازی از وقوع مبارزات کارگری خارج از حیطه نفوذ و کنترل اش و مستقل و متکی به خودآگاهی کارگران هراس دارد. برای جمهوری اسلامی بویژه نفس استقلال مبارزات کارگری خاریست کور کننده در چشم رژیم و بمبی است که اگر مهار و خنثی نشود انفجار آن می تواند دودمان اش را برباد دهد. و این حقایق ما را به جدید ترین ترفند ارتجاع حاکم علیه دو سندیکای کارگری واحد و هفت تپه که علی رغم همه محدودیت های موجود حامل و مظهر این استقلال در جنبش کارگری هستند می رساند. ...
متن کامل را
اینجا مطالعه کنید.
***************
بحران نظام سرمایه داری و کارگران در ایران
جامعه ایران اکنون در یکی از پرتلاطم ترین و پرتحول ترین دوران های تاریخی خود قرار دارد. دورانی که در آن بحران های عمیق اقتصادی و سیاسی دهان باز کرده و نیازمند پاسخ های به همان اندازه عمیق و دروان ساز هستند. اگر چه این جامعه در زیر سلطه ارتجاع جمهوری اسلامی همیشه بحرانی و پر تلاطم بوده است اما دوره کنونی که با خیزش خیل عظیم مردم زحمتکش و تحت ستم بر علیه فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و علیه تمامیت نظام جمهوری اسلامی همراه شده به کل از کیفیتی متفاوت برخوردار است. حضور اعتراضی و مبارزاتی این مردم در شهرها که هر روز در اشکال متنوعی عمق و گسترش می یابد و عملا همه مبانی اعتقادی و ارزشی و اتوریته سیاسی جمهوری اسلامی را زیر پا گرفته اند بیش از هر چیز ضرورت تغییرات بنیادین و رادیکال را در این جامعه فریاد می کند.
همه اینها اما در جامعه ای رخ می دهد که بشدت طبقاتی است و شکافی بزرگ بین طبقات دارا و ندار، و بین استثمارگر و استثمار شونده، بین کارگر و سرمایه دار، و بین ستمگر و ستمکش خصلت نمای واقعی آن است. در اینجا نه فقط کم و کیف مصرف و شیوه و استاندارد زندگی ها نابرابری های طبقاتی را بر پیشانی جامعه حک نموده اند، و نه فقط ارزش های اجتماعی و فرهنگ های موجود طبقاتی شده اند، بلکه افکار و آرا و عقاید سیاسی نیز تماما نشان طبقاتی بر خود دارند و حامل منافع طبقات متضادند. بنابراین هیچ عقیده و دیدگاه سیاسی ای نیست که در تحلیل علل بحران حاضر و ارایه راه حل برای خروج از آن و طرح آلترناتیو برای آینده بدنبال تامین منافع طبقاتی معینی نباشد. تاکید بر این رویکرد طبقاتی از این رو مهم است که بحران حاضر در حقیقت چیزی جز جدال بر سر منافع و سرنوشت دو طبقه اصلی یعنی پرولتاریا و بورژوازی در ایران نیست که تنها به دلیل عدم حضور متشکل طبقه کارگر در عرصه سیاست کلان به جولانگاه انحصاری انواع جریانات سیاسی سرمایه داران بدل شده که بدنبال تامین منافع خود هستند.
از اینرو لازم است که طبقه کارگر دیدگاه مستقل خود در باره ماهیت سیاست های جریانات بورژوایی و مدافع سرمایه داری و تبیین خویش از بحران جاری و آلترناتیوش برای اوضاع کنونی را صریح و روشن در برابر جامعه قرار دهد و ستمدیدگان را بگرد خویش فراخواند.
از ماهیت سیاست های جریانات بورژوایی آغاز کنیم که در دو طیف و همچون دو روی سکه ای از طبقه سرمایه دار مسلط بر جامعه، یکی در قدرت سیاسی حاکم و دیگری در اپوزیسیون بورژوایی آن قرار دارند.
در طیف اول، قدرت سیاسی حاکم و نظام جمهوری اسلامی (شامل همه جناح ها و دسته بندی های درونی آن از اصولگرایان و ولایت مداران و عدالت گرایان تا اعتدالیون و اصلاح طلبان رنگارنگ، تا خونین ترین محافل آدمکشان فعال در مراکز قوه قضاییه و بیوت مراجع و کنج حوزه ها و اتاق های سپاه و شکنجه گاههای امنیتی ها) قرار دارد که در کلیت خود به معنای دقیق کلمه حاکمیت طبقه سرمایه دار ایران است که نزدیک به چهل سال محافظ و مدافع و کارگزار و مدیر و هدایت کننده و پیشبرنده مناسبات سرمایه داری در این جامعه است. چنین رابطه یک به یکی بین نظام جمهوری اسلامی و مناسبات سرمایه داری ایران بیانگر این حقیقت سترگ است که بحران سیاسی جمهوری اسلامی آیینه تمام نمای بحران نظام سرمایه داری، و بحران نظام سرمایه داری آیینه تمام نمای بحران ساختار سیاسی و بحران حکومتی آن است.
جمهوری اسلامی با اعمال چهل سال سرکوب و بی حقوقی مطلق به طبقه کارگر و ستم گسترده به زنان و محرومیت های اجتماعی به جوانان و سرکوب همه نوع آزادی های سیاسی و اجتماعی، و با فساد گسترده و لاعلاج ساختار سیاسی اش، و با ناکارآمدی های راهبردی اش در همان چارچوب های بورژوایی، و با بیرون نگه داشتن بخشی از نیروهای سیاسی طبقه سرمایه دار از دایره خودی های قدرت سیاسی، اگر چه خدمت بزرگی به رشد همه جانبه مناسبات سرمایه داری رها شده از انقلاب ۵٧ نمود و این مناسبات را تاریخا گامهای بلندی به جلو برد، اما در همان حال عامل مهمی در تداوم و تشدید همان بحرانی شد که اکنون به مرحله تعیین کننده ای رسیده و سرنوشتی جز کنار گذاشته شدن از مسیر پیشروی جامعه ندارد.
در طیف مقابل اما آن بخش از بورژوازی ایران(شامل سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوریخواهان و مافیای مجاهدین خلق و متقاضیان مداخله امریکا و همه سرمایه داران به ظاهر مخالف جمهوری اسلامی در داخل و خارج) که خود را به عنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی معرفی می کند قرار دارد. طیفی که در همه این چهل سال از رشد و گسترش مناسبات سرمایه داری در ایران و ابقا و تحکیم استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر و اعمال بی حقوقی مطلق به این طبقه بواسطه سرکوب بی امان جنبش کارگری و تضمین نرخ سود بالا برای سرمایه تماما ذینفع بوده و از این نظر نه تنها اعتراضی به جمهوری اسلامی ندارد بلکه شاکر آن نیز می باشد. اعتراض این اپوزیسیون به جمهوری اسلامی همیشه و هم اکنون نیز تنها به «تمامیت خواهی» آن و راه ندادن ایشان به دایره «خودی ها» در قدرت و اعطای سهم ایشان از قدرت سیاسی و افزایش سهم شان از ارزش اضافه تولید شده توسط طبقه کارگر و از ثروت موجود است. لذا هدف این اپوزیسیون از تلاش برای ظاهر شدن به عنوان ناجی در این دوران پر تلاطم و سرنوشت ساز تنها برای مصون نگه داشتن کل نظام اقتصادی و سیاسی حاکم از گزند تعرضات رادیکال مردم تحت ستم، و جلوگیری از سقوط و یا فروپاشی جمهوری اسلامی به مثابه قدرت طبقاتی خودشان و ممانعت از تضعیف و تزلزل اساس نهاد قدرت سیاسی، و بیش از همه برای حفظ همین مناسبات سرمایه داری ایران که متکی بر اعمال بردگی مطلق به طبقه کارگر است می باشد.
مساله بسیار مهم و قابل توجه در این میان این است که در نگاهی گذار به سیاست های این دو طیف آنچه فورا نظر را به خود جلب می کند اینست که گویا همه این تلاطمات عظیمی که جامعه ایران را در می نوردد نه در متن مناسبات اقتصادی و سیاسی موجود، که در خلا، و بی ارتباط با نظام سرمایه داری ایران جریان دارد. از نظر همه جناح های جمهوری اسلامی علل این بحران هر چه که باشد اما ربطی به خود نظام سرمایه داری و خود حاکمیت سرپا استثمارگر و بهره کش و ستمگر و فاسد و ضد کارگر و ضد زن ارتجاع اسلامی ندارد. در طیف اپوزیسیون بورژوایی آن نیز علل این بحران ربطی به نظام سرمایه داری ندارد و هرچه هست محدود به «فساد و ناکارآمدی و تمامیت خواهی» جمهوری اسلامی است. همه اینها در حالیست که بحران کنونی چیزی جز بحران نظام سرمایه داری در ایران نیست و جمهوری اسلامی با همه ایدئولوژی تباه کننده و سیاست های خونین و ارزش های ضد انسانی و اعمال فاسدش، و تا روزی که در قدرت است، باید به عنوان نماینده نظام سرمایه داری ایران و حاکمیت طبقاتی آن در تیررس مبارزات مردم تحت ستم قرار گیرد و سرنوشت اش با سرنوشت نظام سرمایه داری یکی شود. از اینرو بسیار ضروری و مهم است که طبقه کارگر تبیین خود از بحران حاضر را در برابر این عوافریبی ها و تحریفات طبقاتی قرار دهد.
اما چرا از نقطه نظر منافع طبقه کارگر این بحران نظام سرمایه داری در ایران است؟ برای توضیح لازم است که به دو دسته علل اولیه و تعیین کننده، و ثانویه و تشدید کننده، اشاره نمود.
آنچه که بحران کنونی را با همه پیچیدگی هایش می تواند در یک عبارت توضیح دهد و تعیین کننده آن باشد همین حقیقت است که این بحران نظامی است که بر پایه رابطه ای استثمارگرانه و ستمگرانه قرار دارد. رابطه ای که در آن اقلیتی سرمایه دار و صاحب ابزار و وسایل تولید جامعه و با اتکا به یک حکومت سرکوبگر اکثریت عظیم کارکن و زحمتکش و تولید کننده همه ثروت موجود، یعنی میلیون ها زن و کودک و مرد کارگر فاقد هر گونه مالکیت اقتصادی و قدرت سیاسی، را به وحشیانه ترین شکل ممکن استثمار می کنند و مورد بهره کشی قرار می دهند و از شیره جان و حیات آنها ثروت و زندگی مجلل خود را می سازند. آری همه چیز از این رابطه ستمگرانه و ضد انسانی، و از استثمار زنان و مردان و کودکان کارگر توسط سرمایه داران، و از بهره کشی بورژوازی از پرولتاریا، و از استثمار انسان از انسان شروع می شود.
اگر در بررسی بحران اقتصادی حاضر نگاه خود را به بحران های سیستم بانکی و موسسات مالی و صندوق های بازنشستگی و بازار مسکن و سقوط آزاد ریال محدود نکنیم آنگاه مهمترین جلوه این بحران وضعیت غیر انسانی طبقه کارگر است. در جامعه ای که میلیونها کارگر مزد بگیر و تنها تولید کننده همه ثروت موجود و معادل سالانه پانصد میلیارد دلار ارزش افزوده هستند، خود ناگزیرند در زیر هجوم اوباش سرکوبگر حکومتی «مرگ بر گرانی، مرگ بر بیکاری» را فریاد کنند؛ هفتاد درصد آنها با حداقل دستمزد یک چهارم زیر خط فقر زندگی می کنند و کل طبقه کارگر زیر خط فقر رسمی قرار دارد؛ همین دستمزدهای ناچیز و فلاکتبار هم برای ماهها و، بعضا حتی کلا، در هر دو بخش های خصوصی و دولتی پرداخت نمی شوند و در حقیقت سرمایه مزد را نمی دهد؛ و به جای مزد بعضا حبس و شلاق و گلوله می دهد؛ بیش از پنج میلیون انسان بیکار با آینده ای تیره و تار مواجه اند؛ بیش از یازده میلیون کارگر با قراردادهای موقت چند ماهه و سفید امضا در ناامنی شغلی و نگرانی و دلهره دایمی بسر می برند؛ کودکان کارگران به کار در خیابان و کارگاه و بردگی مزد کشیده می شوند؛ بخشی از زنان این طبقه بدنبال فقر و نداری فزاینده و بی پایان به فروش تن خود مجبور می شوند؛ فروش اعضای بدن برای معاش و کمک هزینه معمول می شود؛ جوانان طبقه کارگر در برابر جولان افسارگسیخته لاکچری «آقازاده» های رانت خوار حکومتی و «بچه پولدار» های بخش خصوصی در محرومیتی دایمی از نیازهایی انسانی بسر می برند؛ کارگر مستاصل و درمانده بسوی خودکشی سوق داده می شود؛ در حالی که دو میلیون بازنشسته سازمان تامین اجتماعی در تنگدستی و ناامنی بسر می برند و برای حفظ همین زندگی شان ناچارند در ایام سالمندی به اعتراض خیابانی روی آورند، حکومتیان و سرمایه داران مشغول چپاول صندوق تامین همین بازنشستگان و دریدن یکدیگر برای سهم بیشتری هستند؛ نوزده میلیون نفر در سه هزار منطقه حاشیه شهرها سکونت دارند که «در نظام خدمات شهری و رفاهی قرار نگرفته و به رسمیت شناخته» نمی شوند؛ ده ها هزار خانوار «در زاغه و آلونک زندگی می کنند»؛ در همین حال دو میلیون و ششصد هزار واحد مسکونی خالی برای فروش سودآورتر آینده در مالکیت و احتکار سرمایه دارن قرار دارد؛ و بالاخره اینکه به این لیست فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی طبقه کارگر متاسفانه می توان بسیار بیش از اینها افزود اما همین نیز عمق و گسترش بحران نظام سرمایه داری در ایران را بر ملا می سازد.
اگر سقوط سطح زندگی طبقه کارگر و تهدید جدی ویرانی آن مهمترین جلوه بحران حاضر است آنگاه دلیل تعیین کننده بحران را باید در همین جست. در میان طیف وسیع اقتصاددانان بورژوایی و بویژه طرفداران رژیم که علل بحران را به «تحریم ها» و «فساد» و «ناکارآمدی» و «سیاست های غلط» و «تیم اقتصادی ضعیف» وغیره محدود می کنند، اما برخی از آنان متوجه ابعاد خرد کننده آن هستند و به واقعیت نزدیک شده و اعلام می دارند که ریشه بحران در «بحران کمبود تقاضا» است که به عنوان «اولین بحران اقتصادی درونزای اقتصادی ایران» رخ داده و در «پنجاه سال اخیر بی سابقه است». حال پرسیدنی است اگر «بحران کمبود تقاضا» چنین نقش تعیین کننده ای را در بحران جاری سرمایه داری ایران ایفا می کند در اینصورت علت خود این چیست؟ چرا «بحران کمبود تقاضا» وجود دارد؟ چرا تقاضای اکثریت جامعه و همان پنجاه و پنج میلیون اعضای خانواده های کارگری برای نیازهای انباشته و پاسخ نگرفته و عاجل آنها که به تعبیر همان اقتصاد بورژوایی می تواند چندین اقتصاد سرمایه داری را برای دوره ای به رونق بکشاند در اینجا اما به انفعال و بحران فرورفته است؟
پاسخ به این سوال در این حقیقت سترگ نهفته است، همان حقیقتی که اقتصاددانان بورژوایی و حامی رژیم برای پنهان نمودن آن سخت در تلاشند، که اقتصاد سیاسی ایران و پروسه انباشت سرمایه در آن تاریخا تاکنون بر بنیاد استثمار نیروی کار ارزان، یعنی قرار دادن دستمزد کارگران در سطح پایین ترین ها در جهان، بنا شده است. دستمزد کارگران در ایران همیشه زیر خط فقر بوده که با ساعات کار بیشتر و چند شغله شدن خانواده ها برای جبران آن تلاش می شود. اجرای سیاست های ریاضت اقتصادی و تعرض افسارگسیخته به سطح معاش کارگران به منظور افزایش فزاینده سود سرمایه که از پایان جنگی ایران و عراق توسط همه جناحهای جمهوری اسلامی به وحشیانه ترین شکل اعمال شد هر روز بیشتر زندگی کارگران را به عقب برد تا جایی که اکنون عبارت «سفره خالی کارگران» برای توصیف زندگی آنان حتی کاربردی رسانه ای نیز یافته است. بنابراین «بحران کمبود تقاضا» نه یک ترم مرده و بی جان اقتصادی که به معنای سقوط قدرت خرید واقعی خانواده های کارگری ناشی از دستمزدهای ناچیزی است که گاها حتی پرداخت هم نمی شوند. در واقع علت اصلی نه «بحران کمبود تقاضا»، که بحران بی پولی و نداری طبقه کارگر است که نمی تواند خرید کند و نیازهای خود را برآورده سازد. علت بحران نظام سرمایه داری در ایران استثمار نیروی کار ارزان است که به محدودیت تاریخی خود نزدیک شده است.
اگر استثمار نیروی کار ارزان و تداوم سه دهه اعمال سیستماتیک ریاضت کشی اقتصادی و تعرض به معاش طبقه کارگر و تصعیف قدرت خرید آن عامل تعیین کننده بحران کنونی است، لازم است که به سه علت دیگر که روند بحران را بسمت عمق و گسترش کنونی اش تشدید نموده اشاره داشت.
اولین عامل تشدید کننده بحران جاری ماهیت استبدادی حاکمیت طبقاتی نظام سرمایه داری یعنی جمهوری اسلامی است. حفظ و تحکیم استثمار نیروی کار ارزان در ایران از نظر سیاسی بدون سلطه استبدادی که طبقه کارگر را در بی حقوقی مطلق نگه دارد ممکن نیست. استبداد ضرورت اقتصادی سیاسی سرمایه داری متکی بر نیروی کار ارزان در ایران است. اما استبداد در قدرت سیاسی اولا نمی تواند بدون ایدئولوژی باشد و دوما نمی تواند به سرکوب طبقه کارگر محدود بماند و ضرورتا کل جامعه را در بر خواهد گرفت. جمهوری اسلامی با اتکا به ایدئولوژی ارتجاعی اسلام به عنوان ابزار توجیه استبداد همین سرمایه داری بنا شد. لذا استبداد اسلامی سرمایه نه فقط طبقه کارگر که همچنین زنان و جوانان و هر انسان فهیم و آزاداه ای و همه آزادیهای سیاسی و اجتماعی را زیر سرکوب خونین خود گرفت. اما بیش از هر چه ستم بر زنان و آپارتاید جنسی علیه آنان دوش بدوش ستم بر کارگران و آپارتاید طبقاتی علیه آنان خصلت نمای نظام سرمایه داری شد و زنان طبقه کارگر به ستمکش ترین بخش جامعه بدل گشتند. از اینرو رشد فزاینده انواع متنوع اعتراضات و مبارزات اجتماعی گام به گام رژیم اسلامی را در منگنه قرار داد و آنرا با بحرانهای چند جانبه مواجه نمود و نه تنها از امکانات آن برای کاهش بحرانها کاست بلکه آنها را هر دم بیش از پیش گسترش داد.
عامل تشدید کننده دیگر، سیاست خارجی جمهوری اسلامی است که همیشه سیاستی توسعه طلبانه بوده است. توسعه طلبی که از خصایل تاریخی کل بورژوازی ایران و جز لاینفک «عظمت طلبی ایرانی» است که در پوشش ملی گرایی و اسلامگرایی به تناوب جریان داشته است. از همان فردای روی کار آمدن رژیم هدف «صدور انقلاب اسلامی» به عنوان استراتژی سیاست خارجی آن اعلام شد. هدفی که رکن اصلی آن بدل نمودن مناطق تمرکز شیعه به پایگاههای رژیم برای توسعه خود به کل به اصطلاح «جهان اسلام» و از آنجا تبدیل شده به قدرتی بزرگ در کنار قدرت های دیگر بود. اینکه این هدف چقدر اتوپی و وهم آلود بود مانع نشد که رژیم با صرف هزینه های هنگفت برای دو دهه آنرا دنبال نکند. با پایان جنگ سرد و بسته شده شکاف هایی که امکانی برای تحرک چنین سیاستهایی بود و با عمده شدن ضرورت بازسازی سرمایه داری ایران پس از جنگ با عراق و طرح ضرورت فراهم نمودن ملزومات انباشت سرمایه، سیاست «صدور انقلاب اسلامی» عملا کنار رفت. با سقوط رژیم صدام در ۲۰۰۳ که همزمان با دوره ای از رشد سرمایه داری در ایران رخ داد امکانات تازه ای برای فعال شدن سیاست توسعه طلبانه رژیم در منطقه فراهم شد که تاکنون ادامه داشته و به موفقیت های نسبی برای رژیم انجامید. اما این سیاست توسعه طلبانه که در امتداد سیاست رژیم برای تحکیم و رشد نظام سرمایه داری در داخل، و توسعه آن بهمراه ساختار سیاسی و روبنای ایدئولوژیک اش به مناطق تحت نفوذ می باشد میلیاردها دلار هزینه بهمراه داشت. اگر به دلیل پنهانکاری رژیم ارقام دقیقی از این هزینه ها در دسترس نیست، اما بنا به تحقیقی توسط بنیاد فرانسوی مطالعات خاورمیانه انجام شده فقط «در سال ۲۰۱٧ میلادی ٧۰ درصد از درآمد ۳٧ ملیارد دلاری نفت ایران برای مخارج نظامی خصوصا در سوریه و عراق و یمن هزینه شده است». برملا شدن این هزینه های توسعه طلبی رژیمی فاسد و ستمگر در داخل به تشدید بحرانهای آن انجامید.
بالاخره باید به شکست برجام و تحریم های جدید امریکا اشاره داشت که روند بحرانها را شتابان نموده است. تند پیچ کنونی رابطه جمهوری اسلامی و امریکا در امتداد یک مسیر چهل ساله قرار دارد که هنوز نتوانسته به تعریف مناسبی از رابطه قدرت بین طرفین در منطقه دست یابد. حکومت امریکا و جمهوری اسلامی دو نیروی ضد کارگری و از طبقه سرمایه دار اند، هر دو مدافع وحشیانه ترین مدل نظام سرمایه داری اند، هر دو از لحاظ ارزش های اجتماعی کانسرواتیو و مرتجع اند، هر دو توسعه طلب و جنگ افروزند، و در همان حال هر دو مایلند با هم کنار آیند و به تعریف مناسبی از رابطه قدرت فی مابین در منطقه دست یابند. اما فساد دو جانبه اهداف و سیاست ها و رفتارهایشان جایی برای اعتماد لازم برای ایجاد چنین رابطه ای باقی نگذاشته است. اگر چه جمهوری اسلامی ثابت نموده این ظرفیت را دارد که در صورت لزوم اینبار حتی بشکه زهر را سر بکشد اما روند کنونی بیشتر حرکت بسمت انسداد نهایی این رابطه را نشان می دهد.
عوامل تعیین کننده و تشدید کننده ای که برشمردیم نشان می دهند که:
۱- بحران حاضر تماما بحران نظام سرمایه داری ایران است.
۲- از لحاظ سیاسی این بحران کلیت جمهوری اسلامی به مثابه حاکمیت طبقاتی همین نظام و بحران حکومتی طبقه سرمایه دار در ایران است.
۳- اپوزیسیون بورژوایی رژیم، هم به لحاظ ماهیت طبقاتی، و هم در دفاع از نظام سرمایه داری، همواره در سمت جمهوری اسلامی است و اختلاف اش با رژیم از نوع اختلافی درون طبقاتی و بر سر شیوه حفظ نظام اقتصادی و ساختار قدرت سیاسی است.
۴- کلیت نظام سرمایه داری ایران و ساختار قدرت سیاسی آن در بن بستی تاریخی قرار گرفته اند.
۵- معنای این بن بست تاریخی این است که نظام سرمایه داری ایران و جمهوری اسلامی هردو از یکسو مطلقا نمی توانند به شکل سابق ادامه حیات دهند چرا که آن شکل در زیر گامهای مبارزه توده های مردم از دی ماه ۹٦ به اینسو درهم کوبیده شده و نفی شده است، و از سوی دیگر تاکنون هیچ نشانه قابل توجه ای از آلترناتیوی بورژوایی که با برخی جرح و تعدیل ها بتواند نظام اقتصادی و سیاسی را سالم از این بحران بدر آورد فعلا موجود نیست.
همه اینها نشان می دهند که طبقه کارگر ایران در یک گذرگاه بزرگ تاریخی قرار گرفته و می باید آلترناتیو سوسیالیستی خود را تمام قد در برابر جامعه پر تلاطم کنونی قرار دهد. آلترناتیوی که نیاز دارد با به زیر کشیدن انقلابی جمهوری اسلامی توسط زحمتکشان و ستمکشان به رهبری طبقه کارگر راه خود را به جلو بگشاید. سوسیالیسم طبقه کارگر هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی تنها آلترناتیو آزاد منشانه و حق طلبانه و راهگشا و مسئولانه است که می تواند اکثریت عظیم توده های کارگر و زحمتکش و ستمدیده را به آینده ای حقیقتا انسانی رهنمون سازد.
۳۱ مرداد ۱۳۹٧ ۲۳ آگوست ۲۰۱٨
***************
چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟
ضرورت طرح این سوال شاید هیچگاه به فوریت و تعجیلی که اکنون دارد مطرح نبوده است. با این وجود اینجا هدف نه پاسخ به سوال پیش رو که طرح هر چند مضاعف خود سوال «چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟» و تاکید بر آن است.
طبعا بسیاری از فعالین سوسیالیست و مستقل کارگری به این مساله می اندیشند. اما این تا بدل شدن به مساله ای برجسته و با فوریت و فراگیر و با اولویت درجه یک در اندیشه و عمل مبارزاتی این دوره ما فاصله زیادی دارد که به نظر می آید بیشتر ناشی از فشارهای مبارزات جاری باشد. اجزا اجتناب ناپذیر عرصه مبارزات جاری کارگری که غفلت از آنها نیز مجاز نیست درهمان حال اما، مانند درختان اطراف که منظر جنگل را از نظر دور می دارند، مانع می شوند که فعال کارگر بتواند، و یا حداقل براحتی بتواند، در ورای مبارزات جاری، منظر عمومی و روندهای تعیین کننده و چشم اندازهای بلندتر مبارزه طبقاتی و وظایف مربوط به این عرصه را ببیند. فاصله ای که تنها می تواند آگاهانه و با طرح منظم مسایل کلان مبارزه طبقاتی و تاکیدات لازم بر ضرورت پیگیری آنها پر شود. می گویند طرح صحیح سوال برابر با نیمی از پاسخ آنست، اما به نظر می آید هنوز لازم است که سوال وزنی زیاد و جایگاهی برجسته در فکر انسان پیدا کند و به ملکه ذهن بدل شود تا نیروی خلاق اندیشه برای تولید پاسخ به حرکت درآید.
از اینرو یادآوری ضرورت های بنیادین و تعیین کننده مبارزه طبقاتی و تاکید بر مسایل کلان و بلند مدت آن برای جنبش کارگری بیش از هر جنبش دیگری حیاتی تر است چرا که طبقه کارگر فی الحال درگیر مبارزه ای بی وقفه و دایما جاری برای تامین نان و زندگی روزانه و مصاف با هزینه های تحمیلی این مبارزه است. مبارزه ای که همه قوای فکری و قدرت تمرکز اندیشه فعالین کارگری را به خود اختصاص می دهد و به مانعی برای پرداختن آنها به مسایل عمومی و بنیادین مبارزه طبقاتی بدل می شود. این مشکل را اما می توان رفع نمود. هم می توان مبارزه جاری را پیگیرانه دنبال کرد و هم به عرصه عمومی و بنیادی مبارزه طبقاتی پرداخت؛ هم می توان مبارزه برای مطالبات فوری را پیش برد و هم می توان مبارزه برای رهایی از اساس این شرایط اسارت بار را پی گرفت. حل این مشکل بیش از هر چیز در گرو تقویت همدلی و اعتمادسازی و روی هم ریختن انرژی ها و یک کاسه نمودن توان ها و پرهیز جدی از خرده کاری و دوباره کاری و پراکندگی، و در عوض پیوند زدن امکانات و نیروها و تقسیم کار موثر و ایجاد صف یکپارچه و ساختن اتحاد طبقاتی و استقرار قدرت متمرکز طبقه کارگر است. این همان چیزی است که امروز قویا بدان نیاز است.
خیزش انقلابی دی ماه ۹٦ بی تردید یک مقطع تعیین کننده در تاریخ معاصر ایران است. مقطعی که قبل و بعد آن از همه نظر متفاوت است. جمهوری اسلامی اولین ناقوس مرگ خویش را با صدای بلند شنید. استثمارشوندگان و ستم کشان از اعماق یک جامعه طبقاتی و بشدت نابرابر سر برکشیدند و ارکان نظام سرمایه داری ایران به لرزه درآمد. جامعه ایران پس از دی ماه ۹٦ وارد دوران بحران های بزرگ و تحولات عظیم شد. دورانی که هم امید شیرین و حیات بخش به رهایی از چهل سال سلطه خونبار و ستم های همه جانبه ارتجاع اسلامی و ستم طبقاتی نظام سرمایه داری را برافروخته و انرژی توده های تحت ستم را برای این نبرد رهایی بخش پرتوان نموده، و هم نگرانی هایی عمیقی را نسبت به مخاطرات پیش رو طرح کرده است. اینکه روند اوضاع کنونی به کدام سو می رود، بسوی آینده ای بهتر و در شان انسان و یا به تداوم ستم و استثمار کنونی به اشکالی دیگر و یا بسوی تباهی و ویرانی، تماما به ماهیت و اهداف و سیاست های نیروهایی بستگی دارد که سازنده حال و شکل دهنده آینده این دوره پرتلاطم هستند.
اکنون شاهدیم که همه نیروهای ارتجاعی و بارها امتحان پس داده صحنه سیاست در ایران فوج فوج به حرکت درآمده و برای حفظ و کسب و گسترش منافع خود انواع برنامه های رنگارنگ را طراحی می کنند. از خونین ترین محافل و «اتاق های فکر» درون دالانهای جمهوری اسلامی، تا کل طیف «اصلاح طلبان» ضد کارگر و ارتجاعی نظام اسلامی، تا «دوم خردادیهای» اطراق کرده اطراف سیا و پنتاگون، تا محافل سلطنت طلب و مشروطه خواه و جمهوریخواه بورژوازی اپوزیسیون ایرانی دیوار به دیوار کاخ سفید، تا دستجات ناسیونالیسم ایرانی، تا باند مافیایی – کنترایی مجاهدین خلق، تا حزب چپ اکتریتی های همکار سابق جمهوری اسلامی، و بالاخره تا کل هیات حاکمه امریکا که جنگ یا صلح شان با جمهوری اسلامی هر دو برای تباهی و ویرانی طبقه کارگر و زحمتکشان و ستمکشان ایران است، همه و همه بازیگران بالفعل و بالقوه سیاست ایران در این دوره بحرانی هستند و می کوشند جهت اوضاع را بسمت اهداف و منافع خود سوق دهند.
ماهیت ارتجاعی و ضد کارگری این نیروها بر هیچ فعال سوسیالیست و مستقل کارگری پوشیده نیست. همه می دانیم که نتیجه پیشرفت و موفقیت هر یک از این نیروها، و یا هر ترکیبی از آنها، چیزی جز تداوم موقعیت فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی کنونی طبقه کارگر و وخیم تر شدن آن نخواهد بود. فلسفه سیاسی و دیدگاههای اقتصادی و روش های مبارزاتی و ارزش های اجتماعی و تاریخ عملکرد این نیروها آنها را تماما در صف مقابل طبقه کارگر و بر علیه طبقه کارگر قرار می دهد. همه می دانیم که این صف استثمارگران و بهره کشان و ستمگران طبقه کارگر و غارتگران سفره های خانواده های کارگری است. بنابراین تامین هر اندازه از منافع طبقه کارگر، بویژه در دوران بحرانی کنونی که همه چیز به سیاست کلان گره خورده است، نیازمند حضور خود طبقه کارگر در صحنه سیاست ایران و راسا به عنوان یک نیروی سیاسی مستقل و در تقابل با صف کل نیروهای ضد کارگری حاضر در این صحنه است. چنین حضوری در عین حال تنها تضمین عبور با سلامت جامعه ایران از دل بحران کنونی و مخاطرات احتمالی آنست.
به این منظور و برای تامین این حضور مستقل طبقاتی در سیاست، سوال تعیین کننده و حیاتی که در برابر ما فعالین سوسیالیست و مستقل کارگری قرار می گیرد همین است که: «چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟». سوالی که پرداختن و پاسخ به آن از هر مساله دیگری در دوره کنونی مبارزه طبقاتی مهم تر و فوری تر و حیاتی است و حقیقتا باید برای آن تعجیل نمود.
برای پاسخ اما از آنجا که «کارگران به نیروی خود رها می شوند» نمی توان و نباید منتظر نقشه های طلایی هرکول های تئوریک و ناجیان سیاسی بود. چنین انتظاری توهمی تباه کننده است. پاسخ های نظری مسایل مبارزه طبقاتی کارگران مانند پاسخ های عملی آن نیز نیازمند همگرایی و مباحثات و بکارگیری خرد جمعی فعالین سوسیالیست و مستقل طبقه است. پاسخ ما مثل عمل مبارزاتی مان تنها می تواند پاسخی جمعی و سنتزی طبقاتی باشد. تنها چنین پاسخی است که نیروی طبقه را با خود خواهد داشت. لذا ابتدا باید این را به بحث گذاشت که آیا سوال فوق صحیح است و درست طرح شده است؟ آیا این درست است که کسب هر اندازه از نیازها و مطالبات ما بویژه در دوره کنونی به مصاف طبقاتی در عرصه کلان سیاست گره خورده است؟ آیا این واقعی است که عبور با سلامت جامعه ایران از دل تلاطمات کنونی نیازمند حضور صف مستقل طبقه کارگر در سیاست است؟ در صورت پاسخ مثبت به اینها آنگاه لازم است که سوال «چگونه می توان طبقه کارگر را به مرکز سیاست آورد؟» را به مشغله و اولویت فکری اکثر فعالین طبقه بدل نمود تا بتوان شاهد گام های موثر برای پاسخ واقعی و دوران ساز به آن بود.
امیر پیام
۴ مرداد ۱۳۹٧ ۲٦ جولای ۲۰۱٨
amirpayam.wordpress.com
***************
در باره مباحث «دولت و کارگران در ایران»
اگر تاریخ تاکنونی جوامع بشری تاریخ مبارزه بین طبقات استثمار کننده و استثمار شونده، بین ستمگر و ستمکش و بین این طبقات متخاصم است، آنگاه اساس این مبارزه و مرکز ثقل آن چیزی جز نبرد بر سر قدرت سیاسی و بر سر دولت نیست. این همان درس عمیقی است که مارکس و انگلس از تاریخ مبارزه طبقاتی استنتاج نمودند و برای آموزش نبرد طبقاتی پرولتاریا در «مانیفست کمونیست» ثبت نمودند و سپس لنین نیز وفادارانه آنرا در «دولت و انقلاب» بسط داد و با «تزهای آوریل» برای گشایش عصر نوین انقلابات پرولتری کنکرت نمود. بنابراین نهاد دولت، به معنای وسیع آن یعنی قدرت سیاسی و ابزار بی بدیل اعمال سلطه و هژمونی طبقه ای بر طبقه ای دیگر، هدف و نتیجه مبارزه طبقاتی در جوامع طبقاتی است. طبقات برای قدرت سیاسی و دولت می جنگند تا با کسب آن بتوانند منافع طبقاتی خود را تامین و تضمین کنند. از اینرو حقیقت تفاوت رویکرد طبقاتی به دولت در نظام موجود، به این معنا که طبقه سرمایه دار قدرت سیاسی و دولت را برای حفظ و تحکیم و گسترش و تداوم سلطه استثمارگرانه و ستمگرانه اش علیه اکثریت جامعه یعنی عیله طبقه کارگر می خواهد و برای ابدی نموده موقعیت بردگی مزدی آنان بکار می گیرد، و برعکس طبقه کارگر قدرت سیاسی و دولت را می خواهد برای برچیدن همین نظام استثمارگرانه و ستمگرانه و برای نفی طبقات و تقسیم طبقاتی جامعه و بالاخره برای نفی خود نهاد دولت تا دیگر هیچ طبقه و قشر و گروه و دسته ای نتواند از آن برای بهره کشی از دیگران و اعمال سلطه ستمگرانه اش استفاده کند، تغییری در این واقعیت نمی دهد که تا نظام سرمایه داری پابرجاست، نبرد اصلی و تعیین کننده بین طبقات سرمایه دار و کارگر و بین بورژوازی و پرولتاریا نبرد بر سر دولت و نبرد برسر قدرت سیاسی است.
از اینرو مبارزه بر سر قدرت سیاسی و دولت خصلت نمای عمومی مبارزه طبقاتی در نظام سرمایه داری است. اما این مبارزه در دوره های بحرانی سرمایه داری بسیار مهمتر و حیاتی تر و تعیین کننده تر می شود. همان مبارزه ای که در شرایط رونق نظام سرمایه داری و دوره های با ثبات و آرام آن به نادرستی از نظر دور می شود و چنین می نماید که ستمگرانه اش استفاده کند، تغییری در این واقعیت نمی دهد که تا نظام سرمایه داری پابرجاست، نبرد اصلی و تعیین کننده بین طبقات سرمایه دار و کارگر و بین بورژوازی و پرولتاریا نبرد بر سر دولت و نبرد برسر قدرت سیاسی است.گویا همه چیز صرفا بر سر مزد بهتر تر و شغل امن تر است، در دوران بحرانها و طوفانهای سیاسی و اجتماعی تمام قد بصورت مبارزه برسر قدرت سیاسی و دولت به صدر مبارزه طبقاتی پرولتاریا رانده می شود و بنابر منافع آنی و آتی طبقه کارگر باید چنین شود و باید آگاهانه و نقشه مند مبارزه علیه دولت را در مرکز آن قرار داد.
اگر نشان دادن ضرورت مبارزه بر سر دولت و قدرت سیاسی و تاکید برآن از وظایف تعطیل ناپذیر فعالین سوسیالیست و کمونیست جنبش های کارگری است، در همانحال بحران عظیم و طولانی و همه جانبه نظام سرمایه داری که همه کشور های جهان را درنوردیده است آن زمینه مادی و عینی است که بطرز اجتناب ناپذیر و فزاینده ای این مبارزه را در برابر جنبش های کارگری قرار می دهد. چهار دهه تعرض بی امان و بی پایان به سطح معاش و امنیت کار و زندگی چند میلیارد کارگر مزدی در سراسر جهان راهی جز مبارزه بر سر دولت و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و برچیدن نظام سرمایه داری و برپایی نظام سوسیالیستی کارگران که تنها نظام انسانی و برای سعادت و خوشبختی انسان است را در مقابل طبقه کارگر قرار نداده است.
در ایران تحت حکومت های استبدادی طبقه سرمایه دار، از سلطنتی و ملی و اسلامی، و بویژه زیر سیطره خونبار جمهوری اسلامی، مبارزه بر سر دولت و قدرت سیاسی همیشه مهمترین وجه مبارزه طبقاتی کارگران بوده است. وجه مهمی که تنها بواسطه سرکوب بی امان جنبش مستقل کارگری و فعالین سوسیالیست و کمونیست آن، و نیز تضعیف جنبش کمونیستی بدنبال فروپاشی دیوار برلین کم رنگ شد و در حاشیه قرار گرفت. طوری که اکنون گویا همه مبارزه طبقاتی کارگران همین مبارزات جاری برای مسایل مزدی و شغلی است. این در حالیست که امروز چنین نگاه محدودی به مبارزه طبقاتی عملا ناکارآمدی و مخاطرات خود را نشان می دهد. چرا که با رشد و گسترش بحرانهای گسترده نظام سرمایه داری ایران و بن بست های جمهوری اسلامی، مبارزه برای هر مطالبه کارگری به مبارزه علیه حکومت و همبسته با مبارزات برحق دیگر بخش های تحت ستم جامعه علیه حکومت گره خوده است.
برای این نگارنده مساله دولت که اساسا در امتداد گفتمان سوسیالیسم رادیکال انقلاب ۵٧ ایران است حدود سال ۲۰۱۱ به دلایلی چند مجددا طرح شد که به نگارش هفت بخش مباحث «دولت و کارگران در ایران» انجامید. این دلایل عبارت بودند از: اول، بحران مالی امریکا در سال ۲۰۰٨ که به بحران اقتصادی جهان انجامید و بر خلاف ادعاهای برخی سیاست مداران بورژوایی همچنان ادامه دارد و تهدیدهای جنگ تجاری کنونی تازه ترین شاهد آنست. دوم، وقوع انقلابات بهار عربی با تاثیر بر بسیاری از کشورهای منطقه بودند که، علی رغم شکست بعدی شان توسط نیروهای ارتجاعی و به دلیل عدم آمادگی طبقه کارگر برای اعمال رهبری سیاسی اش و کسب قدرت سیاسی در این انقلابات، بی تردید بن بست اقتصادی و سیاسی نظام سرمایه داری در این کشورها را نشان می دادند. اعتراضات مردمی و گسترده اخیر علیه سیاست ریاضت کشی اقتصادی در اردن، آنهم در مجاورت سوریه ویران شده که تجربه اش قاعدتا می باید بازدارنده و یا کند کننده چنین اعتراضاتی باشد، گویای تداوم بن بست نظام سرمایه داری در این منطقه و نارضایتی عمیق توده های کارگر و زحمتکش است. سوم، بحرانهای همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک نظام سرمایه داری ایران است که بطور فزاینده ای عمق و گسترش می یابد. چهارم، و بالاخره با وقوع این بحرانهای بهم پیوسته جهانی و منطقه ای و ایرانی نظام سرمایه داری که بازگشت و ارجاع دوباره طبقه کارگر به نگاه عمیقا پرولتاریایی مارکس و انگلس و لنین در باره دولت و انقلاب و ضرورت سرنگونی ارتجاع و همه دیگر مولفه های نظری مربوط به اینها را بیش از پیش ضروری و عاجل می ساختند، شاهد پیدایش دیدگاهای بورژوایی جدیدی در باره مسایل دولت و انقلاب در چپ ایران بودیم.
دیدگاهای بورژوایی که اینبار نه مانند خط ویرانگر جریانات اکثریت و حزب توده برخاسته از تز «راه رشد غیر سرمایه داری»، و یا مانند عشاق «بورژوازی ملی» و مائوئیسم ایرانی مدافع «رئیس جمهمور منتخب بنی صدر» و برخواسته از تز ارتجاعی «تئوری سه جهان»، که تماما از درون همان گفتمان سوسیالیسم رادیکال انقلاب ۵٧ سر بلند نمود که روزگاری بخوبی و بدرستی همه این جریانات بورژوایی را یک به یک نقد کرد و تا حدودی مسیر پیشروی طبقه کارگر را از این نظر هموار نمود.
بنابر این دلایل بود که پرداختن به مسایل دولت و انقلاب و مفروضات تئوریک مربوطه و ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی و رابطه آن با دیگر اقشار طبقه سرمایه دار ایران، معنای انقلاب همگانی و ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی، محتوی طبقاتی این سرنگونی، متحدین طبقه کارگر در این مسیر، معنی هژمونی پرولتاریا و ضرورت رهبری طبقه کارگر، همه ضروری و عاجل می نمود. بخش های اول تا چهارم مباحث «دولت و کارگران در ایران» به این مسایل می پردازد. بخش های پنجم تا هفتم نیز به نقد همان دیدگاههای بورژوایی برخاسته از درون سوسیالیسم رادیکال زیر عنوان «منشویسم ایرانی» اختصاص دارد. در باره این سه قسمت آخر لازم به توضیح است که هیچگاه منظور افراد و جریانات ارایه دهنده و حاملین این دیدگاههای بورژوایی نبوده است. چرا که هدف نه حاملین بلکه شناخت دقیق و نقد و نفی خود این دیدگاه های بورژوایی و محتوی آنها بود که بیش از همه ضروری می نمود تا بتوان با نقد محتوی شان به نفی امکان باز تولیدشان در اشکال دیگر یاری رساند.
اکنون پس از خیزش انقلابی دی ماه ۹٦، مبارزه طبقاتی و کل سیاست در ایران وارد دوران کاملا جدیدی شده است. دورانی که در آن گسترش بی سابقه بحرانهای نظام سرمایه داری ایران و برملا شدن بن بست های جمهوری اسلامی و فساد همه جانبه آن، بهمراه اعتراضات و مبارزات روزانه و گسترده توده های تحت ستم همه بخش های جامعه برای انواع مطالبات برحق که جمهوری اسلامی نه می خواهد و نه می تواند هیچیک از آنها را برآورده سازد، از مشخصات آن است. در این دوران اما آنچه که بطور اجتباب ناپذیر و فزاینده ای در حال وقوع است اینکه اعتراضات موجود بسمت تمرکز بر علیه قدرت سیاسی حاکم و علیه اساس نظام جمهوری اسلامی در حرکت است و مساله تعیین تکلیف با دولت و قدرت سیاسی به مرکز ثقل اعتراضات و مبارزات اجتماعی بدل می شود. در این دوره است که پرداختن به مساله دولت و قدرت سیاسی از مهمترین عرصه مبارزه طبقاتی کارگران در ایران است. اگر در این دوران پرتلاطم همه احزاب و جریانات رنگارنگ طبقه سرمایه دار برای ارایه آلترنایتوهای خود به جامعه و از جمله به خود طبقه کارگر به تکاپو افتاده اند تا استثمار طبقه کارگر و موقعیت بردگی مزدی آنرا تحکیم و ابدی نمایند، آنگاه این خود طبقه کارگر است که باید و می تواند تبیین خود از دوران کنونی و مصاف های پیشرو و آلترناتیو خود را برای رهایی همه ستمکشان را در برابر جامعه قرار دهد.
برای این منظور بسیار ضروری است که همه ما فعالین مستقل و سوسیالیست و کمونیست طبقه کارگر در کنار حفظ تداوم و پیشروی مبارزات جاری وارد حوزه نظری لازم برای ارایه تبیین خود از مسایل و روندهای مبارزه طبقاتی جاری و تهیه آلترناتیو طبقاتی خود برای کل جامعه شویم. انتشار مجدد مباحث «دولت و کارگران در ایران» ارایه سهمی کوچک در این حوزه است که در لینک های زیر در دسترس علاقمندان قرار می گیرد:
۱- دولت و کارگران در ایران: قسمت اول:
اینجا کلیک کنید.
۲- دولت و کارگران در ایران: قسمت دوم:
اینجا کلیک کنید.
۳- دولت و کارگران در ایران: قسمت سوم:
اینجا کلیک کنید.
۴- دولت و کارگران در ایران: قسمت چهار:
اینجا کلیک کنید.
۵- دولت و کارگران در ایران: قسمت پنجم:
اینجا کلیک کنید.
٦- دولت و کارگران در ایران: قسمت ششم:
اینجا کلیک کنید.
٧- دولت و کارگران در ایران: قسمت هفتم:
اینجا کلیک کنید.
امیر پیام
۴ تیر ۱۳۹٧
۲۵ جون ۲۰۱٨
***************
پایان برجام، تعمیق و گسترش بحران در ایران
بالاخره روند پایان یافتن برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) با خروج امریکا از آن در هشتم ماه مه آغاز شد. پایانی که از همان ابتدای تصویب و آغاز عملی آن قابل پیش بینی بود.* برجام توافق نامه ای بود که از هر دو سوی آن هیچگاه قرار نبود کاهشی بر مشقات طبقه کارگر و توده های زحمت کش و تحت ستم باشد. برعکس، توافقنامه ای بود که اساسا می خواست آغازگر راهی باشد تا به ایجاد تعادلی مطلوب بین دو نیروی سرمایه داری و لذا عمیقا ارتجاعی یعنی جمهوری اسلامی و حکومت امریکا منجر شود و همانطور که خواهیم دید نتیجه ای جز این نمی توانست داشته باشد. در ورای همه اظهارات دیپلماتیک و مذاکرات و توافقنامه های رسمی، در حقیقت برجام می بایست کاهش تخاصم و عادی سازی رابطه ایران و غرب و اساسا با امریکا را بهمراه داشته و امکان دسترسی ایران به بازار جهانی را میسر سازد. این رابطه اما از یک تاریخ طولانی بی اعتمادی عمیق برخوردار است و مملو از قدرت طلبی و منفعت طلبی یکجانبه و ریا و فریب و فرصت طلبی است که موانعی جدی در مقابل هر توافقی می باشند. اکنون جمهوری اسلامی امریکا را به دروغ پراکنی و عهد شکنی متهم می کند، و امریکا نیز جمهوری اسلامی را به فریب کاری و پنهان کاری و سو استفاده از برجام متهم می سازد. هر دو درست می گویند و قضاوت شان در باره هم منضفانه است. طبقه کارگر اینجا با دو نیروی ارتجاعی و برخورد منافع ضد کارگری و ضد انسانی آنها مواجه است.
گفتیم پایان برجام؛ اما ظاهرا برجام سر جایش است و ایران و پنج کشور باقی مانده اعلام داشته اند برای حفظ آن می کوشند. با این وصف می دانیم که بمدت ده سال از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ تلاش های زیادی برای توافق هسته ای با ایران انجام شد که صرفا به دلیل مخالفت و عدم حضور امریکا هیچیک به نتیجه نرسیدند. تنها در ۲۰۱۵ و با پیوستن آمریکا و موافقت آن بود که چنین توافقی حاصل شد. لذا برجام نتیجه حضور و مداخله و موافقت امریکا بود و اکنون با خروج امریکا نیز عملا منتفی است. برجام بدون امریکا شیر بی یال و دم و کوپال است و بود نبودش یکی است. اکنون چرایی این واقعه و محتوی سیاست های طرفین درگیر و نتایج و عواقب این وضعیت است که مهم اند و باید بدانها پرداخت.
ابتدا لازم به تاکید است که در بررسی علل خروج امریکا از برجام بسیار ساده انگارانه است چنانچه اتخاذ این سیاست را به شخص ترامپ و خصوصیات منفی و از قضا بسیار زیاد وی نسبت داد. طبعا بیان رسمی و نحوه کشداراعلام این سیاست مثل موارد دیگر به میدانی برای ارضای نیازهای حقیر و نمایش فرومایگی بدل شد، اما مساله بسیار فراتر از اینهاست. خروج از برجام سیاست اتخاذ شده از طرف بخشی از هیات حاکمه امریکاست و توافق و اجماع این بخش را با خود دارد که به این نتیجه رسیدند پس از نزدیک به دوسال و نیم از اجرای برجام این توافق هیچ منفعت سیاسی و اقتصادی برای امریکا بهمراه نداشت و حتی در خاورمیانه منجر به تضعیف امریکا و تقویت موقعیت جمهوری اسلامی شد. نتیجه ای که به احتمال زیاد با یک فاصله زمانی و برخی تفاوتها اکثریت طبقه حاکمه به آن می رسیدند.
از جمهوری اسلامی آغاز کنیم. می دانیم که ظاهر اختلافات ایران و امریکا و در سطحی پایین تر با اروپا بر سر چند محور برنامه هسته ای و حمایت از تروریسم و سیاست های ایران در خاورمیانه و ضدیت با اسرائیل و برنامه موشکی و حقوق بشر بیان می شود. می گوییم «ظاهر اختلافات»، چرا که اگر چه اینها حقایق جمهوری اسلامی اند، اما امریکا و اروپا بارها نشان داده اند آماده اند با ندیده گرفتن این مسایل و بر سر آنها وارد سازش و معامله با رژیم شوند و ابایی از اینگونه معاملات ندارند. اختلاف واقعی و اصلی بین آنها پیرامون رابطه قدرت در منطقه و خاورمیانه و بین ایران از یکسو و امریکا و متحدانش از سوی دیگر است. تعریف این رابطه و توزیع این قدرت و ایجاد تعادل مورد توافق طرفین به دلیل خصوصیات بشدت ریاکارانه و توطئه گرانه و قدرت طلبانه و فرصت طلبانه هر دو طرف، و اینکه هر دو دنبال اهدافی بشدت توسعه طلبانه و ارتجاعی و فاقد ذره ای منافع و انگیزه و سیاست ترقی خواهانه هستند، به یکی از معضلات پیچیده دیپلماتیک جهان سرمایه داری معاصر بدل شده است. این خصوصیات جایی برای رویکرد به اصطلاح «برد، برد» و یا بهره مندی دوجانبه در دیپلماسی بورژوایی باقی نگذاشته است. بنابراین حل این معضل عمدتا به پذیرش برتری یکی توسط دیگری و اعمال زورمندانه این رویکرد گره خورده است. لذا هر یک از طرفین در هر توافقی و بر سر هر موضوعی تنها برای کلاه گذاشن بر سر دیگری و استفاده از امکانات و فرصت های پیش آمده برای تقویت موضع خودشان و اعمال برتری شان تلاش می کنند. این اتفاقی بود که طی دو سال و نیم گذشته بر سر برجام رخ داد.
حفظ و تداوم هر توافقی بین نیروهای متخاصم ضمن اینکه به رعایت مواد محتوایی آن توافق مشخص مربوط می شود، در همان حال به رعایت آن چیزی که «روح توافق» و یا «روح قرارداد» گفته می شود مربوط و وابسته است. «روح توافق» طرفین مخاصمه را مکلف می کند ضمن پایبندی به مفاد توافق تلاش کنند با بهبود اوضاع و فضا عمومی فی مابین، شرایط حل مسایل دیگر را تسهیل نمایند تا نهایتا امکان ختم مخاصمه فراهم شود. در چنین رابطه ای نمی توان توافق در یک مورد خاص را به اهرمی برای تشدید تخاصم در مسایل دیگر بدل نمود. در مورد برجام بر خلاف ادعای طرفین مبنی بر رعایت «روح برجام»، هر دو طرف این توافقنامه را به اهرم فشار علیه یک دیگر بر سرمسایل دیگر و تشدید جنگ در پوشش برجام بدل نمودند.
جمهوری اسلامی تلاش کرد با تفسیر خاص خویش از مفاد توافق و رعایت عملی آن که ظاهرا مورد تایید همگان بود و با ارایه تصویر «بازیکن خوب برجامی» از خویش آنرا دور بزند و با استفاده از فرصت ها و امکانات پیش آمده برای گسترش نفوذ و تقویت حضور نیرومند خود در منطقه از بحرین و یمن تا عربستان و عراق و سوریه و لبنان بهره جوید. در حقیقت اگر استراتژی جمهوری اسلامی تا پیش از بهار عربی و تا پیش از برجام اساسا بر مبنای گسترش توان هسته ای با هدف پنهان دسترسی به سلاح هسته ای به عنوان سلاح باز دارنده تهدید امریکا و وادار نمودن آن به پذیرش ایران به عنوان قدرت برتر منطقه بود، با برجام اما گسترش سریع و قدرتمند نفوذ ایران در منطقه به «عمق استراتژی» آن بدل شد. در یک کلام استراتژی جمهوری اسلامی از «تهدید هسته ای» جایش را موقتا به تهدید «گسترش حضور و نفوذ در منطقه» داد.
هیات حاکمه امریکا که بخش های مختلف آن ابتدا با برجام همراهی کردند انتظارشان این بود که از این طریق اولا پیش رفت برنامه هسته ای ایران و بخش پنهان آن یعنی دست یافتن به سلاح هسته متوقف شود، و دوما زمینه تواقفات وسیع تر با ایران فراهم شود. این دومی چیزی بود که رخ نداد. در نگاه امریکا ایران برجام را گرفت و رفت و امریکا سرش بی کلاه ماند. اگرجمهوری اسلامی با دریافت مجموعه امکانات آزاد شده اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک از برجام فعالانه در جهت تقویت استراتژی جدیدش برای «گسترش حضور و نفوذ در منطقه» حرکت کرد و تاکنون موفقیت زیادی بدست آورد؛ در مقابل امریکا شاهد بود که ایران در سطح جهانی همچنان در باره انسداد رابطه سیاسی اش با امریکا پای می فشارد و بیش از پیش با روسیه جفت و متحد شده است؛ در سطح منطقه با روسیه و ترکیه متحد است که بلوک ضد سیاست های امریکا را تشکیل داده اند؛ و از لحاظ اقتصادی هم سود برجام از بازار ایران در همان سطح محدود نیز به جیب اروپا و روسیه رفت و چیزی نصیب امریکا نشد. ضمن اینکه در بلند مدت نیز با توجه به جهتگیری سیاسی ایران بسمت روسیه و اروپا و اصرار بر حفظ فاصله از امریکا، ادامه برجام برای امریکا سود اقتصادی در بر نخواهد داشت.
اینها در حالی اتفاق می افتاد که امریکا به عنوان قدرت برتر نظام سرمایه داری مدتهاست بخشا از نظر اقتصادی و عمدتا سیاسی و ایدئولوژیک سیر نزولی شتابنده ای را طی می کند که انعکاس آن بیش از هر جا در خاورمیانه مشهود است. رقص شمشیر ترامپ و خاندان سعودی و ائتلاف سازی کنونی حول محور امریکا و عربستان و اسرائیل با همراهی بحرین و امارات و مصر و اردن تلاشی است برای تقویت موقعیت تضعیف شده امریکا و این متحدین اش در منطقه که اهداف استراتژیک فراتر از مقابله با ایران دارد. تا آنجا که به بحث حاضر مربوط می شود نکته اینست که یک برجام بی خاصیت برای امریکا که خواهان تحمیل منافع اش نه به یک کشور و یا یک منطقه بلکه به جهان است، دیگر ارزشی نداشت.
بموازات این تحرک سیاسی جدید در منطقه، امریکا مدتهاست مشغول اعمال فشار تجاری به دیگر کشورها برای تامین و گسترش منافع اقتصادی خود است. فشارهایی که با خروج امریکا از معاهده تجاری ترنس- پاسفیک آغاز شد و با درخواست تجدید نظر در نفتا و کورس به نفع امریکا و اعلام انجام توافقات تجاری یکجانبه با کشورها ادامه یافت، اکنون با تهدید افزایش تعرفه های واردات فولاد و اقلامی دیگر بویژه از چین و تا حدی از آلمان، جهان را به جنگ تجاری تهدید می کند. تلاقی این سه تحول یعنی تداوم فشارهای اقتصادی امریکا به شرکای تجاری، به همراه تحرک سیاسی جدیدش در خاورمیانه، و خروج از برجام، بخش پنهان دلایل خروج امریکا از برجام را بر ملا می سازد که چیزی جز تشدید فشار اقتصادی و سیاسی بر خود اروپا نیست. امریکا از یکسو با احیای تحریم ها علیه ایران، که گویا بیشتر و سخت تر از قبل خواهد بود، فشار مهمی را بر اقتصاد اروپا وارد می کند تا با محروم نمودن آن از بازار ایران، اروپا را به توجه بیشتر به منافع اقتصادی امریکا معطوف دارد، و از سوی دیگر اروپا را به لحاظ سیاسی بدون تزلزل در صف خود به خط کند.
خروج امریکا از برجام سیاست خارجی اروپا را، حداقل تا آنجا که به ایران و خاورمیانه مربوط می شود، دچار بلاتکلیفی نموده که از دو سو نمایان می شود. از یکسو در رابطه با خود برجام است که اروپا در موقعیت دشواری قرار گرفته است. حفظ برجام برای اروپا و بویژه سه قدرت عمده آن یعنی آلمان و فرانسه و انگلستان منافع اقتصادی و سیاسی زیادی در بر دارد. برجام ضمن اینکه از لحاظ اقتصادی منابع سودآور زیاد و بویژه بالقوه ای را در بازار ایران برای اروپا به ارمغان آورد، از لحاظ سیاسی نیز گامی مهم در جهت خاورمیانه ای کم تنش و ثبات دار بود که اورپا قویا به آن نیاز دارد. اکنون اروپا نه قادر است برجام را ترک کند و علیرغم میل و ارداه اش منافع زیادی را برباد دهد، و همچنین نه می خواهد و نه می تواند برای حفظ برجام در مقابل امریکا قرار گیرد و یکسر دو قطبی حفظ یا نفی برجام شود.
از سوی دیگر خروج آمریکا از برجام آنهم به این شکل سخت و قطبی شده با مدافعین آن و آشکارا پشت نمودن به درخواست های آلمان و فرانسه و انگلیس برای ماندن امریکا، همه نشان می دهند که تاثیر این تصمیم امریکا بر اروپا فراتر از خود برجام و منافع اروپایی مربوط به آن است و ضربه ای به اساس رابطه امریکا و اروپا و ضربه ای به مناسبات استراتژیک ترنس– آتلانتیک است. در واقع بعد از زیر سوال بردن ناتو توسط امریکای پس از ترامپ و خروج از پیمان تغییرات اقلیمی پاریس و طرح افزایش تعرفه بر واردات از اروپا، اکنون با خروج از برجام ضربه دیگری و اینبار کاری تر به این رابطه وارد شده چرا که بویژه با تحقیر سنگین اروپا انجام شد. ضربه ای که بطور جدی سوالات زیادی را در برابر اروپا نسبت به هویت و استقلال تصمیم گیری و تعیین سیاست خارجی اش و نیز در باره کم و کیف رابطه اش با امریکا قرار داده است. اگر دونالد تاسک رئیس شواری اروپا پس از خروج امریکا از برجام متوجه شده که اروپا باید «توهمات را دور بریزد و به خود متکی شود»، و اگر وزرای فرانسوی خشم خود را از نقش امریکایی «پلیس اقتصادی جهان» پنهان نساختند، اما این سرمقاله اشپیگل در ۱۱ ماه مه بود که با طرح معضل اصلی در برابر اروپا، برای «مقاومت متحدانه در برابر امریکا» فراخوان داد و اعلام داشت: «واقعیت تکان دهند اینست که بلوک غرب به آن معنایی که می شناختیم دیگر وجود خارجی ندارد. رابطه ما با امریکا را اکنون نه می توان دوستانه نامید و نه به سختی شریک یکدیگر،....... اکنون مقاومتی هوشمندانه ضروری است، مقاومت در برابر امریکا.»
آنچه امروز از همه مهمتر می باشد توجه به تاثیر پایان برجام بر شرایط اقتصادی و سیاسی ایران است. قبلا گفتیم که برجام در همان دوسال و نیم عمرش منفعتی برای طبقه کارگر نداشت. شدت و گسترش بی سابقه مبارزات کارگری و اعتراضات اجتماعی در آندوره که با خیزش انقلابی دی ماه ٩٦ به یک نقطه عطف تاریخی رسید گواه این حقیقت بود. سیاست های خارجی جمهوری اسلامی، و تغییر صف دول دوست و مخالف اش، و دسترسی به یا ناکامی اش از سرمایه و بازار جهانی، هیچیک ربطی به وضعیت واقعی زندگی طبقه کارگر و توده های زحمتکش و تحت ستم ندارد. اینها دو وجه کاملا مجزا و متضاد در سیاست ایران هستند. رابطه جمهوری اسلامی با این توده میلیونی تماما بر اساس تحمیل فقر و بی حقوقی و بی حرمتی و سرکوب و ستم به آنان است. ثروت و منابع اقتصادی در ایران هرچه که هست بخش اعظم آن اول برای حفظ و تحکیم دستگاه بزرگ حاکمیت استبدادی و مذهبی وسرکوبگرانه طبقه سرمایه دار ایران یعنی جمهوری اسلامی هزینه می شود، سپس برای پروژه تسلیحات هسته ای جهت تضمین حفظ و توسعه همین رژیم ضد انسانی هزینه شده و می شود و خواهد شد، و بعد هم برای جنگ های فزاینده توسعه طلبانه و عظمت طلبانه رژیم در منطقه هزینه می شود. سهم کارگران و توده های ستمکش در این مناسبات سرمایه دارانه تنها تقبل و بدوش کشیدن هزینه های نجومی این سیاست های ویرانگر است.
پایان برجام اما از این نظر که بحران همه جانبه کنونی را عمق بخشیده و گسترش می دهد برای طبقه کارگر مهم است و توجه به آنرا می طلبد. با پایان برجام آخرین توهمات امکان کاهش بحران اقتصادی ایران در میان مدت و یا امکان حل آن در بلند مدت دود شد و به هوا رفت.در این شرایط منابع اقتصادی محدود شونده و رو به نزول بیش از پیش در خمت تامین نیاز های حفظ رژیم و تداوم سیاست های جنگی آن در منقطه و احیای برنامه هسته قرار خواهد گرفت. لذا خواست و توان نداشته رژیم در پاسخ به مطالبات اقتصادی هر دم فزاینده توده های کارگر و تحت ستم بیش از پیش برملا می شود. تداوم این بی پاسخی به همراه بی اعتمادی همگانی به خواست و توان کل نظام برای حل بحران که پس از خیزش دی ماه به فاکت تعیین کننده ای در سیاست ایران بدل گشت، کل وضعیت را بسمت تشدید مبارزات اجتماعی و تشدید سیاست های سرکوبگرانه رژیم سوق می دهد. اما در شرایط بحرانی، سرکوب بدونه همراهی با راه حل های اقتصادی و سیاسی بسرعت محدودیت خود را آشکار نموده و با تبدیل شدن به ضد خویش به گسترش بیشتر مبارزات می انجامد. نکته بسیار مهم در اینجا اینست که تداوم بی وقفه اعتراضات و مبارزات اجتماعی از فردای خروج امریکا و آغاز پایان برجام نشان داد که مردم بدرستی هیچ وقعی به این تحول نگذاشتند. لذا این بی اعتنایی بحق مردم به سرنوشت برجام نشان می دهد که جمهوری اسلامی، شاید از این نظر برای اولین بار، قادر به گفتمان سازی سیاسی برای انحراف افکار عمومی و تضعیف اعتراضات اجتماعی حول سیاست های ضد امریکایی و ضد غربی و ناسیونالیستی و یا اشکال دیگر نیست.
اکنون جمهوری اسلامی در تنگنای چالش های خرد کننده و رو در رو با توده های میلیونی بی توهم و بی اعتماد و ناراضی و منزجر و خشمگین قرار گرفته است. در این شرایط، پایان برجام را باید به عنوان حلقه ای موثر در سیر تعمیق و گسترش بحران کنونی در ایران دید که بار دیگر وظایف دوران ساز طبقه کارگر را یادآوری می کند.
امیر پیام
٢٧ اردیبهشت ١٣٩٧ - ١٧ مه ٢٠١٨
* نگارنده همراه دیدگاهی بود که از ابتدا معتقد بودند برجام به جایی نخواهد رسید و همانموقع در یادداشت « توهمات و واقعیات فردای برجام» مندرج در وبلاگ زیر مورد بررسی قرار داد.
amirpayam.wordpress.com
***************
هر موضوعی همیشه مساله کارگران است
در سیر تحولات گسترده و پرشتاب کنونی ایران و رشد فزاینده مبارزات کارگری و انواع دیگر مبارزات و اعتراضات برحق اجتماعی که بویژه پس از خیزش انقلابی دی ماه ٩٦ عمق و گسترش می یابند، به جرات می توان گفت هیچ چیز مهمتر و ضروری تر و فوری تر از مداخله همه جانبه طبقه کارگر در سیر این تحولات و تلاش برای سوق دادن آن بسمت تامین منافع آنی و آتی خود و همه ستمکشان در جامعه ایران نباشد. اما برای بعهده گرفتن چنین نقشی و برای پذیرش چنین مسئولیتی لازم است که در اولین گام به اهمیت تعیین کننده این درک که «هر موضوعی همیشه مساله کارگران است» واقف بود. در این اولین گام لازم است به عنوان کارگر و از موضع منافع طبقاتی یک استثمارشونده و تحت ستم، همه مسایل سیاست و اقتصاد و جامعه ومحیط زیست و فرهنگ را به خود مربوط دانست و حق صاحب نظری و حق اتخاذ و ابراز موضع در باره آنها، و نیز حق مداخله در روند تحولات را برای خود قایل شد و پذیرفت و برسمیت شناخت تا عملا نیز بتوان در سیر این تحولات و در جهت مطلوب خویش تاثیر داشت. پایین تر به معنا و ضرورت و علل فقدان و چگونگی پاسخ به این مساله می پردازیم، اما لازم به تاکید مضاعف است که درک درست و عمیق این مساله همان زیربنایی است که بر پایه آن، مقدمه و شرط کسب توان و امکان مداخله کارگران در سطح کلان سیاست فراهم میشود.
متن کامل را
اینجا کلیک کنید.
امیر پیام
١۴ اردیبهشت ١٣٩٧ - ۴ مه ٢٠١٨
***************
اقتصاد سیاسی مبارزه طبقه ما
گفته می شود که «اقتصاد سیاسی» حوضه مطالعه کلیت تولید اجتماعی و مناسبات اقتصادی در رابطه شان با مالکیت و طبقات و قانون و دولت و تقسیم ثروت و بطورکلی در ارتباط با حوضه سیاست است. کاربرد این مفهوم و یا حوضه مطالعاتی در ابتدا توسط بنیانگذاران نظری نظام سرمایه داری نظیر آدام اسمیت برای تبیین هستی شناسانه و مثبت همین نظام بود. اما سپس با تحلیل انتقادی کارل مارکس از نظام سرمایه داری و انتشار رسالات «نقد اقتصاد سیاسی» و «کاپیتال»از طرف وی، اقتصاد سیاسی نقد شد و بعدها به «علم» اقتصاد صرفا توجیه گر نظام استخراج سود از انسان یعنی سرمایه داری بدل گشت و مامور حفظ و تنظیم و بهبود کارکرد این نظام شد.
مستقل از معنای مفهومی اقتصاد سیاسی و سیر تحول تاریخی آن اما بهر حال اکنون هر کس که مدعی است می خواهد موضوعی اجتماعی را اندکی عمیق و همه جانبه بررسی کند و با طرح پرسش های اساسی آن پاسخ هایی قابل تعمق برایشان بیابد آنرا از منظر اقتصاد سیاسی بررسی می کند. رویکردی که توسط مدافعان و منتقدان نظام سرمایه داری بطور یکسان و البته با نتایج متفاوت بکار می رود و در چنین اشکال متنوعی طرح می شوند: «اقتصاد سیاسی رشد اقتصادی»،«اقتصاد سیاسی امنیت ملی»، «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی»، «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات»، «اقتصاد سیاسی برجام»، «اقتصاد سیاسی بحران آب»، «اقتصاد سیاسی انتخابات»، «اقتصاد سیاسی توسعه»، «اقتصاد سیاسی روحانیت شیعه»، «اقتصاد سیاسی فساد»، «اقتصاد سیاسی نابرابری درآمدی»، «اقتصاد سیاسی بحران تامین اجتماعی»، «اقتصاد سیاسی شورش های نان»، و اقتصاد سیاسی
.........................
اگر همین سطح از معنای مفهومی و کاربردی اقتصاد سیاسی را که مدعی توضیح عمیق تر مسایل و طرح پرسش های اساسی و ارایه پاسخ های قابل تعمق است در نظر بگیریم، آنگاه پرسیدنی است که اقتصادی سیاسی مبارزه طبقه کارگر در ایران چیست؟ اقتصاد سیاسی ای که پرسش های اساسی این مبارزه و پاسخ های آنرا طرح می کند کدام است؟ چرا تبیین اقتصاد سیاسی مبارزه کارگران توجه جدی ای را جلب نکرده است؟ چرا با فقدان اقتصاد سیاسی مبارزه کارگری مواجه ایم؟ پاسخ به این سوالات برمی گردد به این واقعیت که اگر این اقتصاد سیاسی بخواهد به ادعای خود مبنی بر تبیین عمیق مسایل و طرح پرسش های اساسی و پاسخ های واقعی در این مورد خاص یعنی مبارزه کارگری وفادار بماند و تیشه نقدش را حقیقتا به ریشه مصائب کارگران و وضعیت کنونی آنان فرود آورد چاره ای جز نقد رادیکال و تمام عیار کلیت نظام اقتصادی و سیاسی سرمایه داری در ایران ندارد و لذا چنین تیشه ای با نقد هرچند عمیق اما هنوز در بستر همین نظام و نهایتا متکی بر آن جور در نمی آید و ناممکن می شود. اگر اقتصاد سیاسی می خواهد در تبیین مبارزه کارگری سازنده و یاری دهنده باشد می باید ابتدا بی تزلزل و جسورانه با نفی کلیت نظام اقتصادی و سیاسی سرمایه داری ایران از آن عبور کند.
اما آنچه که می تواند بطور بنیادین ریشه های مصائب و وضعیت کنونی طبقه کارگر را توضیح دهد و راهگشای یافتن پاسخ هایی به آنها باشد طرح سوالاتی است که بمدت یک قرن در زندگی و مبارزه این طبقه جاریست. سوالاتی که طبقاتی – تاریخی اند و نه فقط در دوران جمهوری اسلامی با همه جناح هایش که بسیار شدید تر هم طرح اند، بلکه در عصر سلطنت و دوره رضا پهلوی و سپس محمد رضا پهلوی و حتی دولت هایی که خود را ملی و لیبرال می نامیدند مانند محمد مصدق و مهدی بازرگان و ابولحسن بنی صدر طرح و جاری بودند. این یعنی در یک تاریخ صد ساله می توان بسادگی مشاهد نمود که همه اقشار و سیاستمداران و روشنفکران طبقه سرمایه دار ایران آنجا که دست شان بقدرت سیاسی رسید کارگزاران استثمار مطلق و بردگی طبقه کارگر بودند.
سوالات مقابل جنبش طبقه کارگر اینهاست: چرا در این صد سال علی رغم دهها هزار اعتراض و مبارزه کارگری و هزاران مورد اخراج شدن های فعالین کارگری و بازداشت ها و شکنجه ها و جان باختن ها و تبعید شدن آنها، وضع اقتصادی و امنیت شغلی و حقوق سیاسی و حرمت انسانی طبقه کارگر سیر نزولی داشته و دارد؟ چرا علی رغم رشد بسیار گسترده مناسبات سرمایه داری در ایران و افزایش عظیم ثروت اجتماعی اما شکاف طبقاتی بطور فزاینده گسترش می یابد؟ چرا شاهد تمرکز ثروت نزد اقلیت کوچک طبقه سرمایه دار در یکسو، و تمرکز فقر و فلاکت و نداری و بی حقوقی نزد اکثریت عظیم جامعه که تنها تولید کننده همه ثروت موجود و صاحبان اصلی این ثروت هستند یعنی طبقه کارگر در سوی دیگرهستیم؟ چرا میزان افزایش دستمزد در ایران تنها توسط دولت و بدون مداخله نمایندگان مستقل و معتمد کارگران و آنهم همیشه بر اساس حداقل تعیین می شود؟ چرا همین حداقل همیشه دو، سه، چهار، پنج بار زیر خط فقر رسمی است؟ چرا مزد در ایران در رده پایین ترین ها و ارزان ترین ها در دنیاست؟ چرا همین مزد ناچیز بموقع پرداخت نمی شود و هر بار باید برای دریافت آن جنگید؟ اگر تنها امکان کارگران برای احقاق حقوقشان و برای بهبود وضع کار و معاش و زندگی شان چیزی جز مبارزه جمعی و سازمانیافته کارگری نیست، آنگاه چرا در صد سال گذشته هیچیک از دولت های طبقه سرمایه دار که تنها صاحبان قدرت سیاسی حاکم در این دوران هستند هیچ سطحی از تشکل یابی مستقل کارگران حتی به معنای خفیف ترین و صنفی ترین آنرا به رسمیت نشناختند و همواره غیر قانونی اعلام داشتند؟ چرا هیچگاه حق مذاکره و قرارداد جمعی مستقل کارگران را نپذیرفتند؟ چرا هیچگاه نمایندگان مستقل کارگری را به رسمیت نشناختند و آن موارد نادری که قبول کردند تنها دامی برای شناسایی و حذف آنان بود؟ چرا همه دولت های طبقه سرمایه دار اعتصابات و اعتراضات کارگری را یا مستقیما بخون کشیدند و یا با تهدید و اخراج و بازداشت و شکنجه و حبس و تبعید و وثیقه و محرومیت اجتماعی فعالین و رهبران کارگری آن مبارزات را سرکوب می کنند؟ از آنطرف چرا به جای پذیرش حق تشکل مستقل و قرارداد جمعی مستقل و حق اعتصاب که از حقوق بدیهی و مرسوم کارگری در اغلب کشورهاست، به نام کارگران و برای آنان تشکلات دست ساز دولتی و امنیتی و باند سیاهی و مافیایی برپا می کنند تا بموازات سرکوب مستقیم از طریق این تشکلات ضد کارگری نیز مبارزات کارگری را منحرف و کنترل و خنثی نمایند؟
سوالات بالا تا اینجا صرفا مربوط به تلاش کارگران برای بهبود وضع کار و معاش و زندگی شان در نظام سرمایه داری و مربوط به مطالبات فوری و پاسخ نگرفته و انباشته شده آنان در این نظام است. اما کارگران بویژه آنگاه که نسبت به موقعیت طبقاتی خود اندکی آگاهی می یابند حق طبیعی خود می دانند عیله موقعیت تحت ستمی که هستند معترض باشند و با دست دادن شرایط مناسب علیه آن بشورند. محدود شدن مبارزات کارگری به مطالبات فوری و جاری در زیر سیطره نظام سرکوب، محدویتی تحمیلی و اجباریست و به معنای پذیرش آن توسط کارگران نیست. کارگران همیشه حق خود می دانند که به نفس استثمار نیروی کارشان توسط دیگری، و تصاحب دسترنج شان توسط اقلیتی بیکار و ستمگر، و به اساس موقعیت بردگی شان معترض باشند. در ذهن کارگر معترض دیوار چین بین شدت بردگی و نفس بردگی موجود نیست. از اینرو گرایش به انقلاب علیه بردگی مزدی و علیه مالکیت سرمایه داران بر ابزار و وسایل تولید و علیه ارکان قدرت سیاسی طبقه سرمایه دار همیشه یک گرایش زنده در درون طبقه کارگر و در جنبش مبارزاتی آنست. گرایشی که در موقعیت پر مشقت و بی حقوقی مطلق کارگران در ایران بسیار هم زنده است و در سه مقطع تاریخی دهه ۱٣۰۰ و دهه ۲۰ و انقلاب ۵٧ شاهد خیزهای بلند آن بودیم که بترتیب با قانون ضد سوسیالیستی رضا پهلوی و کودتای ۲٨ مرداد محمد رضا پهلوی و کشتار دهه ٦۰ توسط جمهوری اسلامی به خون کشیده شدند.
اینجا نکته قابل تعمق اینست که مبارزات کارگری برای اهدافی فراتر از مطالبات فوری و علیه نظام سرمایه داری اگر چه به نتایج مورد انتظار دست نیافتند، اما ممکن بود که حداقل توازن قوای طبقاتی را تا حدی بهبود بخشند که پس از هر دوره وضع زندگی و حقوق کارگران نسبت به قبل بهتر شود. اما همین مبارزات آنچنان درهم کوبیده شدند و آنچنان بی حقوقی به طبقه کارگر تحمیل شد که هر بار می باید از همه نظر از صفر شروع می کرد.
بنا براین با نگاهی به تجربه یک قرن مبارزه طبقاتی در ایران سه سوال اساسی در مقابلمان قرار می گیرند: چرا طبقه سرمایه دار ایران با همه حکومت ها و دولت هایش هیچگاه رویکرد دیگری غیر از تحمیل فقر و محرومیت به طبقه کارگر نداشت؟ چرا این حکومت ها به هیچیک از مطالبات کارگری پاسخ مثبت نداده اند؟ و بالاخره چرا هیچ بارقه ای از مبارزات مستقل کارگری را تحمل نمی کنند و مورد سرکوب قرار می دهند؟
پاسخ درست به این سوالات کلید درک علل ریشه ای وضعیت کنونی طبقه کارگر و مبانی ای برای تعیین استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی اند که در زیر اشاره می شود:
۱- هیچیک از اقشار و احزاب و حکومت ها و دولت های سرمایه داری در صحنه سیاست ایران به تنهایی مسئول وضعیت فلاکتبار طبقه کارگر نیستند، آنها همه، هم به تنهایی و هم جمعا و مشترکا به مثابه اجزا ارگانیک یک طبقه استثمارگر مسلط و حاکم در وضعیت اعمال شده به طبقه کارگر ذی نفع اند و برای حفظ و تحکیم و تقویت بردگی کارگران متحد و یکپارچه تلاش می کنند.
۲- علت این انسجام طبقاتی و تاریخی بورژوازی ایران علیه طبقه کارگر و ضدیت بی وقفه آن با مطالبات و مبارزات کارگری در پایه ای ترین سطح به ماهیت سرمایه دارانه این طبقه و نظام اجتماعی اش و نیاز اساسی آن به انباشت سرمایه و خود گستری آن مربوط است. گرایش تاریخی انباشت سرمایه به سمت تنزل سطح زندگی طبقه کارگر است. در کل تاریخ دنیای سرمایه داری تنها سه دهه پس از جنگ جهانی دوم، و تنها در برخی از کشورهای اروپایی و امریکای شمالی با رواج دولت رفاه از این قاعد مستثنا شد. استثنایی که خود نیز به دلیل فشار بهرحال نوعی سوسیالیسم جهانی بر سرمایه داری ممکن شد.
٣- اما در سرمایه داری ایران انباشت سرمایه ویژگی خاص خود را دارد و تا زمانی که این ویژگی جاریست عامل تعیین کننده و توضیح دهنده رویکرد بشدت ضد کارگری و یکسره ارتجاعی طبقه سرمایه دار علیه طبقه کارگر است. اگر به انباشت سرمایه در دوسطح اولیه و گسترده توجه کنیم، و اگر بطور کلی دوره تاریخی کودتای ۲٩ اسفند رضا پهلوی تا اصلاحات ارضی محمد رضا پهلوی را دوران فراهم نمودن ملزومات سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک و قانونی انباشت اولیه سرمایه بدانیم، آنگاه از سال ۴۲ به اینسو همین سرمایه داری وارد دوران انباشت گسترده بریایه ایجاد و حفظ و تحکیم و تقویت استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر رشد کرد و گسترش یافت.
۴- نیروی کار ارزان از یکسو یعنی همین دستمزدهای ناچیز و چندین بار زیر خط فقر و تحمیل فلاکت به طبقه کارگر، و از سوی دیگر یعنی تنها منبع تولید ارزش اضافه و فوق ارزش اضافه و تنها منبع گسترش سرمایه و افزایش ثروت موجود در ایران. غالبا و به نادرست به نفت به عنوان منبع ثروت در ایران اشاره می شود. این در حالیست که ارزش نفت مانند هر کالای دیگری با ارزش کار تجسم یافته کارگر در آن تعیین می شود. نفت بدون این کار تجسم یافته کارگر در آن فاقد ارزش مبادله و منبعی بی مصرف در طبیعت خواهد بود. اگر دستمزد بطور کلی و بویژه دستمزد کارگران نفت در ایران به اندازه دستمزد کارگران در اروپا و آمریکای شمالی بود آنگاه ارزش نفت در اقتصاد ایران هیچگاه به اندازه اکنون نمی بود.
۵- ایجاد و حفظ و تحکیم نیروی کار ارزان به عنوان اساس اقتصاد سرمایه داری ضرورتا روبنای سیاسی متناسب خود را ایجاد می کند. بورژوازی ایران تا روزی که به نیروی کار ارزان متکی است از لحاظ سیاسی نیز به حکومت استبدادی یعنی به سرکوب بی وقفه مطالبات و مبارزات مستقل کارگری متکی خواهد بود. اینجا ما با رابطه ارگانیک و ضروری سیاست و اقتصاد در کشوری مواجه ایم که اقتصادش برپایه استثمار نیرو کار ارزان و تحمیل بردگی مطلق به طبقه کارگر بناشده است. بنابراین استبداد مطلق روبنای سیاسی استثمار نیروی کار ارزان است. همین رابطه ضروری است که پایه مادی و اقتصادی استبداد سیاسی در یکصد سال اخیر ایران را توضیح می دهد و نشان می دهد که چرا در این کشور هیچگاه دمکراسی لیبرال طرح نشد و در آینده هم تا زمانی که اقتصاد بر همین پاشنه می چرخد سرابی بیش نخواهد. این تبیین در عین حال نادرستی تز «استبداد نفتی» را نیز توضیح می دهد.
٦- حکومت سرمایه داری که بنابر نیاز اقتصادی اش به نیروی کار ارزان حکومتی استبدادی است، ضرورتا به فراگیر نمودن استبداد و گسترش آن به کل جامعه می رسد. حکومت استبدادی سرمایه داری نمی تواند برای طبقه کارگر استبدادی باشد و در همانحال برای بخش های دیگر جامعه لیبرال دمکراسی باشد.
٧- حکومت های سرمایه داری ایران که همیشه استبدادی بودند با فراهم نمودن ابزارهای ایدئولوژیک و سیاسی لازم همه آزادیهای سیاسی و اجتماعی را درهم می کوبند و با اعمال سطله مطلق اختناق بر جامعه منافع و اهداف اقتصادی و طبقاتی خود را پیش می برند. جمهوری اسلامی با ابزار سازی ایدئولوژیک از اسلام و تیز نمودن آن یکی از خونین ترین حکومت های استبدادی سرمایه داری را علیه طبقه کارگر و علیه زنان و و علیه جوانان و علیه هر آنچه نشانی از انسانیت دارد برپا نمود و بر جامعه تحمیل کرد.
٨- در جمهوری اسلامی وسعت سیطره استبداد و گسترش کارکرد آن تا خصوصی ترین زوایای زندگی مردم بخش زیادی از جامعه را در مبارزه علیه استبداد وسیعا ذی نفع و بطرز رادیکالی فعال نموده است. تا جایی که امروز اکثریت عظیم مردم در ایران علی رغم نگرانی های که برای آینده سیر تحولات سیاسی دارند اما بی تردید خواهان سرنگونی و کنار رفتن جمهوری اسلامی اند. در میان این توده ناراضی و مخالف جمهوری اسلامی اما جنبش های حق طلبانه و برابری طلبانه زنان و جوانان وهنرمندان و خلق های تحت ستم و همه انسانهای آزادیخواه متحد طبیعی طبقه کارگر در مبارزه علیه استبداد حاکم و برای آزادی و برای فردایی بهتر پس از استبداد هستند.
در پایان، اهمیت توجه به این مبحث برای ما فعالین جنبش کارگری، یعنی توجه بیش از پیش به مبانی اقتصادی و سیاسی مبارزه ای که به آن مشغولیم، اینست که نکات برشمرده در بالا نشان می دهند لازم است مبارزات کارگری بر رویکردی انقلابی قرار گیرند و بر این پایه پیش بروند. رویکردی که در مبارزات جاری برای کسب مطالبات آنی و فوری با نفی توهمات قانونگرایانه و رد تشبثات امکان گرایانه و محافظه گرایانه بر عمل مستقیم و مستقل توده کارگر و مبارزه متحد آنان برای تحمیل مطالبات به مدیران و سرمایه داران و حکومت متکی شود. در همانحال با آگاهی به تنگناها و محدودیت های اعمال شده توسط استبداد حاکم بر مبارزات جاری لازم است توجه داشت که در چنین شرایط نتیجه بخشی همین مبارزات هم به تحولات بزرگ سیاسی در ایران و به ایفای نقش طبقه کارگر در سطح کلان مبارزه سیاسی گره خورده است. لذا بسیار حیاتی است که در عین پی گیری مبارزات جاری و تحمیل هر درجه از مطالبات، خود را برای فراتر رفتن از جمهوری اسلامی و کلیت نظام سرمایه داری آماده ساخت و هر گام از مبارزات جاری را به امکان و سکویی برای پیشروی به سمت این افق رهایی بخش نیز بدل نمود.
امیر پیام
٩ فروردین ١٣٩٧ - ۲٩ مارچ ۲۰۱٨
***************
مساله خودکشی کارگران و نیاز به شبکه های همیاری
صبح روز سه شنبه ٨ اسفند ۱۳۹٦، علی نقدی کارگر نیشکر هفت تپه با بیست و هفت سال سابقه کار برای پیگیری مطالبات مزدی و بیمه خود به اداره شرکت مراجعه کرد و طبق معمول بی پاسخ ماند. اوهمانجا به همکارانش گفت «از این وضع خسته شده ام و می خواهم خودکشی کنم». همکاران علی نقدی که اظهار نمودند «باور نمی کردیم او به گفته خود عمل کند» ساعاتی بعد با جسد شناور وی در آبهای کانال کشاورزی مجتمع مواجه شدند.
جان باختن علی نقدی و انتشار ویدئو کلیپ جسد شناور وی در رسانه های اجتماعی مساله خودکشی کارگران را اینبار در سطحی گسترده مطرح نمود. خودکشی کارگران از مصائب تقریبا جدید در جنبش کارگری ایران و از نتایج نزدیک به چهل سال اعمال سیاست های ضدکارگری و خونین کلیت جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار علیه طبقه کارگر است که در سالهای گذشته به اشکال مختلف و در رشته های کاری گوناگون بعضا با نتیجه و بعضا در سطح اقدام به خود کشی رخ داده است. به گزارش اتحاد بین المللی تنها در سال ۱۳۹۵ حداقل ۱٦ مورد اقدام به خود کشی(بیش از یک مورد در ماه) توسط کارگران که ریشه در مسایل کاری داشته گزارش شد که ۹ مورد آن به مرگ منجر گشت.*
طبعا از منظر روانشناسی و جامعه شناسی دلایل متنوعی در خودکشی دخیل اند. اما آنچه بیش از همه لازم است مورد توجه قرار گیرد زمینه اجتماعی گسترده ای است که خودکشی در آن رخ می دهد و آن چیزی جز جامعه طبقاتی نیست. جامعه ای که انسانها را به بالایی ها و پایینی ها، به فرادست و فرودست، به ارباب و بنده، به سرمایه دار و کارگر، به الیت و عامه، و به ارزش دار و بی ارزش تقسیم می کند. جامعه ای که برای تحکیم و حفظ سلطه این تقسیم طبقاتی انواع تقسیمات و تبعیضات ستمگرانه دیگر مانند تبعیض جنسی و نژادی و ملی و قومی و منطقه ای و مذهبی و فرقه ای و جهتگیری جنسی و غیره را منظما تولید و باز تولید می کند. جامعه طبقاتی آنچنان از انواع ستمگری ها در بین همنوعان و شوراندن همه علیه همه انباشته است که یکسره محیط حاصلخیز تولید همه نوع آسیب های اجتماعی و مصائب انسانی و ازجمله خودکشی می باشد.
اما این شرایط غیر انسانی جامعه طبقاتی با ورود به نظام سرمایه داری و استقرار و تکامل آن به سطح تباه کننده ای علیه بشریت می رسد. نظام سرمایه داری با ابطال و نفی همه ارزش ها و مناسبات و روابط انسانی، عملی که از ضروریات تولید بی وقفه و فزاینده ارزش اضافه و سود و انباشت گسترش یابنده سرمایه است؛ و با قرار دادن رقابت به جای تعاون وهمکاری، پول پرستی به جای نوعدوستی، منافع فردی به جای منافع انسانی، فردگرایی به جای جمع گرایی، کینه و نفرت به جای محبت و دوستی، و بالاخره با اعمال سلطه بیگانگی انسان از خود و همنوع و محصولات کار و خلاقیت هایش، فرد انسان را با کاهش استعدادها و توان انسانی اش ضعیف و مستاصل نموده و مستعد همه نوع آسیبی می سازد. طبعا میزان تاثیر این آسیب ها و امکان رفع آنها برای هر کس متناسب با جایگاه طبقاتی و امکاناتی که در اختیار دارد متفاوت است. اما برای اقشار متوسط به پایین و میلیونها کم درآمد و بی امکان، و برای اکثریت عظیم کسانی که جز فروش نیروی کارشان و دریافت مزدی ناچیز که ضمنا همین کارآنها تنها منبع تولید ثروت جامعه است، یعنی طبقه کارگر، تاثیرات این آسیب ها فاجعه بار است.
همین وضعیت غیر انسانی جامعه طبقاتی و سپس تشدید آن در نظام سرمایه داری اما تحت حاکمیت استبدای سرمایه داری ایران و متکی به ایدئولوژی دینی یعنی جمهوری اسلامی باز هم وخیم تر شده و به نهایت قدرت تخریب خود می رسد. اگر در جوامع سرمایه داری با دمکراسی لیبرال مانند برخی کشورهای غربی و اسکاندیناوی هنوز می توان از برخی امکانات برای کاهش آسیب های اجتماعی سود جست، تحت جمهوری اسلامی همه چیز برای کارگران و زحمتکشان سر بسوی تباهی دارد. در اینجا طبقه کارگر نه تنها مانند بسیاری از بخش های جامعه از آزادیها و حقوق اجتماعی بدیهی و مرسوم در اکثر نقاط دنیا محروم است، بلکه بطور مضاعف از فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی ناشی از موقعیت تحت ستم طبقاتی که در آن قرار دارد نیز رنج می برد. در ایران کنونی نه فقط اکثریت قربانیان آسیب های اجتماعی از طبقه کارگرند، بلکه این طبقه برای مقابل و یا کاهش این آسیب ها در صفوف خود با بی امکانی مطلق مواجه است.
از امکانات مهم برای مقابله با آسیب های اجتماعی در طبقه کارگر همانا تشکل مستقل و طبقاتی کارگران است که امکان همدلی و همیاری و اتحاد و مبارزه مشترک برای احقاق حقوق و نیز امکان تلاش برای کاهش و دفع آسیب های اجتماعی در بین کارگران را فراهم می سازد. حکومت های طبقه سرمایه دار ایران در هر دو دوره سلطنتی و اسلامی همین امکان مهم و حق شکل یابی مستقل را به قیمت یکصد سال سرکوب مبارزات کارگران از آنان سلب نموده اند. لذا در چنین شرایطی است که کارگر خم شده در زیر آوار مصائب بسیار برای حل مشکلات اش وارد تونلی می شود که در جمهوری اسلامی هیچ نوری در انتهای آن نیست.
بنابراین هنگامی که به انباشت آسیب های اجتماعی و گسترش و تعمیق موقعیت پر فقر و فلاکت و بی حقوقی کارگران در جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که مشخصه آن فقدان هر گونه منفذی برای حتی کمترین کاهش در این وضعیت است می نگریم، به وضوح در می یابیم که تنها راه رهایی از این وضعیت و یا حتی کاهش آن به مبارزه متحد و متشکل توده های کارگر برای تحمیل مطالباتشان به کارفرمایان و دولت و در همان حال آماده شدن برای رهایی قطعی از این شرایط غیر انسانی است.
اما مساله خودکشی کارگران در کنار شرایط غیر انسانی موجود که زمینه ساز عوامل اصلی خودکشی هاست، در همان حال نیز مستقیما به بی پاسخ ماندن مطالبات عاجل و روزانه آنان مثل دستمزدهای معوقه مربوط می شود. اگر کارگری که چند ماه مزد نگرفته و زندگی خانواده اش را بطرز دردناکی پیش می راند و در کلاف سردرگم مسایل روحی ناشی از همین وضع در خود می پیچد، فردا مجددا سراغ کارفرما برود و باز بی پاسخ بماند، هیچ بعید نیست که این آخرین فردایش باشد. یا برای همین کارگر خبر عدم تمدید قرارداد کار و یا اخراج می تواند به معنای پایان همه چیز باشد.
از اینرو ضروری است که در دل مبارزه جاری برای مطالبات فوری و مبارزه برای رهایی از نظام سرمایه داری و حاکمیت اش جمهوری اسلامی و تشکل یابی های مستقل و طبقاتی، بطور مشخص برای پیشگیری و بازداشتن خودکشی در بین کارگران به راهکارهای ویژه ای اندیشید. راهکارهایی که در ارتباط تنگاتنگ با این مبارزات قرار داشته و از آنها نیرو می گیرند و به آنها نیرو می بخشند. یکی از این راهکارها می تواند ایجاد شبکه های همیاری کارگری باشد. شبکه هایی که با گسترش روابط دوستانه و رفیقانه بین کارگران در محیط کار و بین خانواده ها ارتباط نزدیک و خودمانی و دائم را در میان آنها تسهیل نموده تا بتوانند از حال و روز و مشکلات شخصی و اوضاع روحی یکدیگر مطلع باشند. البته این گونه روابط تا حدودی در جریان مبارزات جاری موجود است اما کافی نیست. اینکه در بین کارگران هفت تپه تا قبل از سه شنبه ٨ اسفند کسی از وخامت وضع روحی علی نقدی که در مرز خودکشی قرار داشت مطلع نبود، و حتی هنگامی که او می گوید «می خواهم خودکشی کنم» و کارگران حاضر بعدا می گویند «باور نمی کردیم او به گفته های خود عمل کند» نشانه بارز کمبود چنین روابطی است. چرا در میان کارگرانی که اینهمه درگیر مبارزه جمعی و نیز رادیکال هستند، مبارزاتی که قاعدتا روابط رفیقانه و همدلانه را توسعه می دهند، کسی متوجه زنگ خطر خودکشی علی نقدی نشد و زنگ خطر را بصدا در نیاورد؟
خودکشی علی نقدی در هفت تپه نمونه گویای دیگر خودکشی های کارگری است. اکنون مساله اینست که جنبش کارگری ایران بهمراه پیشبرد مبارزات جاری و تشکل یابی خود نیازمند ایجاد شبکه های همیاری است که بتوانند مشخصا خدمات مددکاری برای مقابله با آسیب های اجتماعی و کاهش آنها به کارگران ارایه کنند. اگر ما از تشکلات مستقل و قوی کارگری برخوردار بودیم آنگاه این تشکلات راسا بخش ویژه ای را برای ارایه خدمات مددکاری و آموزش کارگران و خانواده هایشان برای مقابله با آسیب های اجتماعی و نیز آموزش شناسایی علایم خود کشی در فرد و روش های پیشگیرانه و بازدارنده خود کشی اختصاص می دادند.
امروز اما در فقدان این تشکلها لازم است که شبکه های همیاری برای ارایه خدمات مددکاری را در بین خود ایجاد کنیم. زمینه این شبکه ها هم اکنون بصورت محافل کارگری کوچک و پراکنده موجود است. می توان اینها را به هم نزدیک و متصل نمود و از اعضای خانواده ها و به خصوص جوانان برای ارایه اینگونه خدمات کمک گرفت، و می توان از کمک های نهادهای غیرانتفاعی مترقی و همسو با کارگران، و نیز از نیرو و امکانات دانشجویان مترقی و حامی جنبش کارگری یاری خواست.
بهرحال هر برداشتی از چند و چون این شبکه ها داشته باشیم، نکته اصلی اینست که با ایجاد آنچنان مناسبات و فضای رفیقانه و صمیمانه و همدلانه و یاری دهنده در بین خود نگذاریم هیچ رفیق کارگری با مشکلات روحی برخاسته از شرایط غیر انسانی موجود آنچنان درگیر شود و خود را تنها ببیند که به زندگی اش پایان دهد، و ما پس از مشاهده جسد وی در آب تازه متوجه فاجعه شویم.
امیر پیام
۱٧ اسفند ١٣٩٦ - ٨ مارچ ۲۰۱٨
https://amirpayam.wordpress.com
* این گزارش را می توان در این لینک ملاحظه نمود: /http://etehadbinalmelali.com/ak/gozaresh-2
***************
دفاع از عفرین وظیفه ای انترناسیونالیستی است!
کوبانی را جهان به عنوان یکی از برجسته ترین نمادهای مقاومت ستمکشان علیه تهاجم خونبارترین نیروهای ارتجاعی معاصر در قرن حاضر می شناسد و به همین معنا در حافظه تاریخی خود ثبت نموده است. از ٦ اکتبر ۲۰۱۴ که دیوار دفاعی شهر شکاف برداشت و نیروهای داعش با حمایت آشکار فاشیسم حاکم بر ترکیه و حمایت ضمنی دیگر نیروهای ارتجاعی منطقه وارد شهر شدند تا ۲٦ ژانویه ۲۰۱۵ که آزادی کوبانی توسط مدافعین آن اعلام گشت به مدت سه ماه و نیم جنگی تن به تن و سخت و خونین و نابرابر در شهری از همه نظر بی امکان جریان داشت. جنگی که طی آن یگانهای مدافع خلق از روژاوا گام به گام نیروهای داعش را درهم کوبیده و عقب راندند و شکستی غیرقابل برگشت را به داعش و مدافعان فاشیست اش در ترکیه تحمیل نمودند.
جنگ محاصره و اشغال کوبانی و جنگ مقاومت برای رهایی و حفظ آنرا می توان و باید از جنبه های بسیار مورد بررسی قرار داد اما توجه به آن پیش از هرچیز، بویژه برای مردمان غیر کرد و خارج از روژاوا، از این منظر مهم است که این جنگ نه فقط ماهیت سراپا انسان ستیز ارتجاع اسلامی، بلکه در همان حال ماهیت ددمنش ناسیونالیسم و شوونیسم ترک و عرب و فارس را علیه خلق کرد به آشکارترین شکل ممکن در مقابل مردم منطقه و جهان قرار داد. صف متحد ارتجاع از بورژوازی ترکیه تا ایران و سوریه و دیگر کشورهای منطقه برای سرکوب ستمکشان کوبانی و ویرانی حیات آنان در پشت داعش گرد آمد.
اما کل صف این ارتجاع شکست خورد و مقاومت کوبانی پیروز شد و نشان داد که می توان در پرتو افقی آزادیخواهانه و برابری طلبانه متحد و متشکل شد و با بکارگیری خرد جمعی و اتخاذ سیاست های درست سخت ترین دشمنان را نیز در هم کوبید. پیروزی کوبانی اما تنها یک پیروزی نظامی نبود. این پیروزی ساختن دوباره زندگی و آنهم نه به شیوه سابق که به شیوه ای نوین و آزادیخواهانه و برابری طلبانه بود. پیروزی کوبانی همچون شاخه گلی زیبا و پُر درخشش در باتلاق جنگ داخلی سوریه و در میان ویرانی های هر دم فزاینده این سرزمین سوخته به منشا امید به رهایی و قد راست نمودن و ساختن دوباره زندگی نزد مردم منطقه بدل گشت. پیروزی کوبانی بخصوص در بین همه مردمان شرق و غرب شمال سوریه آنچنان انرژی رزمنده و فداکار و انسانگرا و سازنده ای را رها نمود که پیروزی و استقرار بلند مدت پروژه رهایی بخش روژاوا را کاملا ممکن ساخت.
اکنون همان صف ارتجاع شکست خورده در کوبانی اینبار با نقش مستقیم و هدایت و پیشقراولی فاشیسم ترکیه منطقه عفرین (بخش جدا افتاده روژاوا در انتهای شمال غربی سوریه) را از هوا و زمین و با هدف اعلام شده پاکسازی عفرین از مردم کرد مورد تهاجمی گسترده قرار داده اند. مستقل از اینکه زد وبندهای کثیف و توطئه های خونین نیروهای ارتجاعی در این یورش چیست و منافعی که هریک دنبال می کنند کدام هاست، این کاملا آشکار است که نابود ساختن پروژه روژاوا در عفرین مرکز اتحاد مقدس آنهاست. می خواهند با درهم شکستن عفرین روحیه پُر امید و توانمند و پرشور مردم ستمکش این منطقه برای یک زندگی انسانی را درهم شکسته و به این ترتیب راه را برای از بین بردن کل پروژه روژاوا هموار سازند. برای آنان روژاوا نه تنها پاسخی کوبنده به یک قرن ستم ملی و سرکوب و نسل کشی و نیز اعمال اراده و حاکمیت خود گردان مردمی تحت ستم است، بلکه در همان حال این بارقه ای از سوسیالیسم است که از زیر چکمه های ناسیونالیسم و شوونیسم و فاشیسم و شمشیر خون آلود اسلام سربر می کشد. لذا شکست و یا پیروزی عفرین تاثیرات دیرپا و وسیعی خواهد داشت. شکست آن به تقویت بیشتر ارتجاع منطقه خواهد انجامید تا هر حرکت راستین ترقی خواهانه و جنبش های کارگری و چپگرایانه را به خون کشند، و پیروزی عفرین نیز امید به رهایی و اعتماد به توان خود رهایی را در بین مردم تحت ستم منطقه گسترش خواهد داد.
بنابراین دفاع از مقاومت عفرین در برابر صف متحد ارتجاع وظیفه انترناسیونالیستی همه ما فعالین کارگری و چپ و سوسیالیست است. این دفاعی است از مقاومت مردمی تحت ستم علیه یورش نیروهایی ویرانگر و تباه کننده، از مبارزه علیه ستم ملی و جنسی و مذهبی و طبقاتی و همه اشکال دیگر ستمگری، از آزادیخواهی در برابر فاشیسم و ارتجاع. این دفاعی است از مردمانی که می خواهند شیوه نوینی از زندگی را تجربه کنند و با نفی ایدئولوژی سلطه و ستم و تبعیض و الیتیسم موجود مناسبات اجتماعی بین خود را سازمان دهند. مردمانی که می خواهند خارج از هیراشی قدرت بالا به پایین دولت های طبقاتی و با حضور و مشارکت مستقیم و اعمال اراده آزادانه و برابر خودشان زندگی اجتماعی را در همه سطوح سازمان دهند. مردمی که می خواهند نشان دهند می توان فارق از همه تقسیمات و تبعیضات و تفرقه های طبقاتی و جنسی و ملی و قومی و مذهبی و فرهنگی یک زندگی ساده انسانی و اما غنی و پر بار و صمیمی را با همفکری و همکاری و تعاون و همدلی یکدیگر سازمان داد. بنابراین دفاع ما از مقاومت عفرین دفاع از آرمانهای برابری طلبی و حق طلبی، از تلاش شرافتمندانه انسان برای زندگی، از انسانیت علیه بربریت، از تلاش و مبارزه زحمتکشان علیه صاحبان و اربابان ثروت و قدرت است. آری این دفاعی است از تلاش فرودستان برای رهایی از سلطه طبقات استثمارگر و دولت و ایدئولوژی ستمگر آنان. و بالاخره این دفاعی است از پروژه روژاوا که نه در زروق تئوری های شیک بی خاصیت که عملا در زندگی واقعی توده های تحت ستم و توسط خود آنان جریان یافته و علی رغم همه ناروشنی ها و ابهاماتش حامل این عناصر برحق و ستم ستیز و آزادمنشانه و رهایی بخش است.
علی رغم برخی حمایت ها از طرف جمع ها و محافل کارگری و سوسیالیستی و مترقی از کوبانی و روژاوا و اکنون عفرین، اما جنبش سوسیالیستی ایران در مجموع در دفاع از روژاوا بشدت کوتاهی نموده است. به عنوان مثال هنگامیکه سابقه حمایت و دفاع گسترده و طولانی این جنبش از مبارزه خلق فلسطین علیه ستمگری اسرائیل در همه دوران تحت رهبری پی ال او و یاسر عرفات که از جنبش ملی متمایل به راست بودند را با حمایت کنونی از روژاوا و یا پ ک ک و عبداله اوجالان مقایسه می کنیم متوجه سطح نازل و فقدان این حمایت ضروری و حیاتی می شویم. علت این مساله را اساسا باید در وجود رویکرد فرقه گرایانه در جنبش سوسیالیستی دید که به دلیل مخالفت با سیستم فکری اوجالان و پ ک ک به نتایج عملی آن در زندگی واقعی جاری در روژاوا نیز علاقه نشان نمی دهد و از دفاع از آن روی برمی گرداند. این رویکرد فرقه ای در تقابل با رویکرد انترناسیونالیستی مارکس و انگلس قرار دارد که با وجود تفاوت و اختلاف جدی شان با جریانات برپا کننده کمون پاریس، اما از خود کمون پاریس جانانه دفاع کردند و نه فقط این، بلکه آنرا به منبع مهمی برای درس آموزی و تکامل تئوری مبارزه طبقاتی پرولتاریا بدل نمودند.
جنبش طبقاتی کارگران در ایران، بویژه در این دوران بی ثبات و متلاطم منطقه خاورمیانه و یکه تازی انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی که سرنوشت همه تلاش های ترقی خواهانه و رهایی بخش در هر گوشه از این منطقه را به هم گره زده و همبستگی بین آنها را به ضرورتی عاجل بدل نموده است، لازم است که سنت قدمت دار انترناسیونالیستی خود را فعال و تقویت نماید و با محکوم نمودن یورش تبهکارانه ترکیه و دیگر نیروهای ارتجاعی به عفرین از مقاومت برحق ستمکشان آنجا دفاع کند. جنبش ما و ستمکشان عفرین و دیگر مبارزات حق طلبانه منطقه حلقه های زنجیر واحد نبردی تاریخی برای رهایی و سعادت و خوشبختی میلیونها انسان تحت ستم و سرکوب و ویرانی هستیم. ما به یکدیگر و به حمایت از هم و تقویت هر بخشی از این مبارزه گسترده مان علیه طبقات سرمایه دار و ناسیونالیست و شوونیست و فاشیست و مذهبی نیازمند یم. عفرین را نباید تنها گذاشت.
امیر پیام
۱۲ بهمن ١٣٩٦ - ۱ فوریه ۲۰۱٨
***************
اکنون کارگران نیشکرهفت تپه راه نشان می دهند
از زمانی که کارگران نیشکر هفت تپه با شعار «کارگر هفت تپه ایم، گرسنه ایم، گرسنه ایم» مبارزات خود را آغاز نمودند و سندیکای کارگری مستقل شان را تشکیل دادند و تاکنون دهها اعتراض و اعتصاب و تظاهرات در شهر و جاده برپار کرده اند بیش از ده سال می گذرد.
در این یک دهه مبارزات پرشور و پی گیر و پر هزینه و فداکارانه اما مطالبات پایه ای آنان که در عین حال با اندکی تفاوت مطالبات عمومی جنبش کارگری است، مانند دریافت مزد بهتر و به موقع و امنیت شغلی و توقف سرکوب و آزادی تشکل و حفظ شان و حرمت کارگران و در یک کلام برخورداری از یک زندگی انسانی، در اساس بی پاسخ مانده است.
بررسی دلسوزانه ده سال مبارزات کارگران هفت تپه و معطل ماندن و بی پاسخ ماندن مطالبات آنان نشان می دهد که این مبارزات در دایره ای بسته بدون اینکه راه به جلو بگشایند تکرار می شود، یعنی آنان با انسداد مبارزاتی مواجه اند. انسدادی که باز نمودن و عبور از آن نیازمند اتخاذ یک استراتژی مبارزاتی به کل متفاوت با آنچه تاکنون جریان داشته می باشد.
امروز ۲۵ دی ماه ١٣٩٦ راه گشایش این انسداد توسط اسماعیل بخشی از نماینده کارگران نیشکر هفت تپه در جمع کارگران اعتصابی طرح شد.*
ایشان ضمن تاکید بر بی لیاقتی و فساد مدیران کارخانه و برده دارانه بودن قانون کار و ماهیت ضد کارگری حکومت گرانی که نماینده شان در نماز جمعه تهران معترضین را «آشغال» نامید، صریحا اعلام داشت که جمعه همین هفته آخرین مهلت مدیریت است که همه مطالبات کارگران را برآورده سازد و در غیر اینصورت دوشنبه کارگران:«هفت تپه را پس گرفته و خودشان آنرا اداره خواهند کرد».
این دقیقا همان راهی است که می تواند انسداد کنونی را باز نموده و مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه را از مدار بسته مبارزات کم حاصل خارج نموده و در مسیری درست و راهگشا قرار دهد. دهسال مبارزه برای تحمیل مطالباتی برحق به «مدریتی نالایق و فاسد» و مورد حمایت سلسله مراتب فاسد حکومتی بیش از اندازه کافی است تا کارگران مدیریت مشروع خود را اعمال نموده و کنترل و اداره کارخانه را برای تامین منافع بر حق خود و ارایه تولیدات و خدمات خوب به جامعه شان بدست بگیرند.
وضعیت مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه خصلت نمای مبارزات کارگری ایران در دوره کنونی است و تقریبا وضع همه جا بر همین منوال است. هزاران و دهها هزار اعتراض و مبارزه کارگری برای مطالباتی کمابیش مشابه به سد سرکوب حکومتی و صف مدیران فاسد و حامیان حکومتی به همان اندازه فاسد و همدست آنان در مداری بسته بی پاسخ و معطل مانده است.
این انسداد مبارزه طبقه کارگر ایران است و راه گشایش آن نیز همان است که کارگران نیشکر هفت تپه طرح نموده اند.
شاید به دلایل وجود توازن قوای هنوز نامناسب برای کارگران و ضعف تشکیلاتی و رهبری و آگاهی و انسجام لازم و ضروری برای عملیاتی نمودن و پیشبرد چنین راهکاری، کارگران نیشکر هفت تپه قادر نشوند در این مقطع آنرا عملی سازند، که امیدواریم اینطور نشود و آرزو می کنیم آنها موفق شوند. اما مساله اصلی اینست که این تنها جهتگیری راهگشای مبارزات کارگری در دوره کنونی می باشد.
راه پیشنهادی کارگران نیشکر هفت تپه در حقیقت برای کل جنبش کارگری ایران است و همه جا می توان با تاکید بر ناتوانی و ناکارایی و بی لیاقتی و فساد مدیران و کارفرمایان و حامیان حکومتی فاسد شان برای پس گرفتن محیط های کار و برقراری خود مدیریتی کارگران بر آنها حرکت نمود.
اعمال خود مدیریتی کارگران بر محیط های کار و بدست گرفتن کنترل تولید و توزیع از خصوصیات جنبش شوراهای طبقاتی و مستقل کارگری است که شاهد عروج آن در انقلاب ۵٧ بودیم و در جنبش ما ریشه و سنت دار است. امروز طبقه ما نیاز دارد که به تاریخ خود برگردد و پرچم برپایی جنبش شورایی را بدست گیرد.
امیر پیام
۲۵ دی ١٣٩٦ - ۱۵ ژانویه ۲۰۱٨
amirpayam.wordpress.com
* ویدیو سخنرانی اسماعیل بخشی را می توان در کانال تلگرامی @syndica_7tape مشاهد نمود.
***************
گام نخست یک انقلاب
آنچه را که اکثریت مردم ایران سالها انتظارش را می کشیدند رخ داد. در برابر حیرت همگانی و در برابر وحشت طبقه سرمایه دار حاکم و کلیت نظام جمهوری اسلامی اولین گام انقلابی عظیم برداشته شد. انباشت نفرت ناشی از نزدیک به چهل سال فقر و فلاکت و نداری و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی و تحقیر و سرکوب بی وقفه با انفجاری عظیم طی چند روز در حدود صد شهر در اولین گام به ارتجاع حاکم اعلام نمود که کل بساط جمهوری اسلام باید برچیده شده و به ذباله دان تاریخ ریخته شود.
نفرت زحمتکشان و ستمکشان ایران از جمهوری اسلامی از همان ابتدا روی کار آمدن آن شروع شد و همزاد آن بود و در همه این دوران طولانی حیات رژیم، خواست و آرزوی سرنگونی آن و امید به وقوع انقلاب علیه آن، آرزو و امید همیشگی این توده تحت ستم بوده است. آرزو و امیدی که در پرتو مبارزات نسل دهه شصت، و شورش گرسنگان در سال ٧۴، و مبارزات آزادیخواهانه مردم و دانشجویان در ۱٨ تیر ٧٨ و سپس خرداد ٨۲، و نیز جنبش آزادیخواهانه مردم در سال ٨٨ که علی رغم توسل اولیه اش به رهبری ارتجاع سبز موسوی وکروبی اما از ۱٦ آذر همان سال علیه اساس نظام چرخید، و همچنین مبارزات و اعتراضات بیشمار کارگران و زنان و جوانان و هنرمندان و خلق های تحت ستم، همچنان زنده و جاری ماند و الهام بخش بسیاری از این مبارزات بوده و هست. جمهوری اسلامی هیچگاه از کابوس «برندازی» و هراس از «برندازان» خلاصی نیافت.
اگر خود را به تفاسیر کشاف و مباحث بی پایان در باره مفاهیم «انقلاب» و «کارگر» محدود و مشغول نسازیم، آنگاه این خیزش قدرتمند توده ای که از هفتم دی ماه در برابرمان جاریست چیزی نیست جز اولین گام انقلابی که به طبقه کارگر تکیه زده است.
در این خیزش انقلابی مثل هر انقلاب دیگری اولا توده های به پاخاسته نه تنها از برآورده شدن هر ذره از مطالباتشان توسط حکومت قطع امید کرده اند بلکه خود حکومت را باعث و بانی همه مصائب شان دانسته و سرنگونی حکومت به اصلی ترین مطالبه شان بدل گشته است. دوما جمهوری اسلامی نه فقط بنا به ماهیت طبقاتی سرمایه دارانه و ساختار سیاسی استبدادی و ایدئولوژی مذهبی و سرکوبگرانه اش ثابت نموده که نه می خواهد و نه می تواند به هیچیک از مطالبات برحق توده تحت ستم پاسخ دهد، بلکه بویژه در دوره کنونی به دلایل اقتصادی و سیاسی و منطقه ای و جهانی برای حل و یا حتی تخفیف بحرانهای چند جانبه داخلی اش در بن بست قرار گرفته است. این بن بست رژیم در مواجه با اعتراضات و مبارزات فزاینده توده های مردم نزد همه سطوح جامعه ایران آشکار گشته است. جمهوری اسلامی نه می تواند به شیوه تاکنونی به حکومت کردن ادامه دهد و نه قادر است تغییرات لازم برای خروج از بن بست را در خود ایجاد نماید. به عنوان مثال یکی از جنبه های بحران اقتصادی ایران مازاد تولید برخی رشته ها به دلیل کمبود تقاضاست که حل آن نیز منوط به افزایش چند برابری دستمزدها و از اینطریق تقویت تقاضاست، یعنی دقیقا راه حلی که به دلایل اقتصادی و سیاسی نافی الگوی تاکنونی انباشت سرمایه بر مبنای استثمار نیروی کار ارزان با اتکا به حکومت سرکوبگر و استبدادی است. سوما توده های به پاخاسته با رزمندگی و رادیکالیسم کم نظیری به جنگ کلیت رژیم از نظم و قانون و رهبر و روسای قوا و نیروی نظامی و دین و روحانیت و نمادهای اقتصادی و مذهبی تا همه جناحهای آن رفته اند.
این خیزش انقلابی متعلق به طبقه کارگر است. اما نه به این معنا که از مراکز صنعتی سر بر کشیده است، بلکه به این معنا که بنیاد مطالباتی اش علیه فقر و نداری و فلاکت و سرکوب و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی اعمال شده به بخش عظیمی از جامعه و انباشته شده طی چهار دهه است، یعنی همان مطالباتی که یکسره محرک و پیشبرنده هزاران و یا چند ده هزار اعتراض و مبارزه کارگری در طول حیات جمهوری اسلامی بوده و هست. این مطالبات همچنین به لحاظ حاملین انسانی اش توسط «جنوب شهری ها» و «بی صداها» و «بی چهره ها» و «حاشیه نشینان» و «فرودستان» و «گرسنگان» به کف خیابانهای نزدیک به صد شهر کوچک و بزرگ ایران آورده شد و کل فضای سیاسی و اجتماعی را تسخیر نمود و از آن خود کرده است.
اگر دیدن و درک این حقیقت که طبقه کارگر به مراکز صنعتی و تولیدی بزرگ و متوسط محدود نشده بلکه شامل میلیونها کارگر کارخانجات و کارگاهها و شرکت های حمل و نقل و انرژی و کشاورزی، تا رشته های خدماتی و بهداشتی و آموزشی، تا کارگران خدمات خانگی و باربران و کولبران، تا بیش از پنج میلیون بیکار می شود، آنگاه می بینیم این توده عظیمی که اینروزها به خیابان آمده و کل بنای نظام خونین و ارتجاع حاکم را از صدر تا ذیل به لرزه درآورده بخشی از طبقه کارگر است که اکنون نه در محیط کار که در سطح شهرهای بزرگ و کوچک و بعضا در محیط های زیست کارگری به حرکت درآمده است.
خیزش کنونی اولین گام انقلابی پر فراز و نشیب و طولانی است. انقلابی که اگر می خواهد به «نان و کار و آزادی» برسد در ادامه پیشروی نمی تواند به سرنگونی جمهوری اسلامی محدود بماند و ناچار است علیه نظام سرمایه بشود اگر چه فعلا آنرا در آگاهی خود ندارد. کسب «نان و کار و آزادی» در سرمایه داری بحران زده ایران که براساس استثمار نیروی کار ارزان و متکی بر حاکمیت استبدادی (چه اسلامی، چه سلطنتی، و چه ملی) سازمانیافته، آنهم در متن بحران اقتصادی و سیاسی فزاینده جهان سرمایه داری، تماما در گرو انقلاب کارگران برای برچیدن نظام سرمایه داری و ساختن نظام اقتصادی و سیاسی سوسیالیستی توسط آنان است.
اما انقلاب در این اولین گام خود، حتی اگر در مصاف نابرابر با قدرت سرکوب رژیم فعلا عقب نشینی کند، با نفی هر گونه توهمی به رژیم و همه جناح هایش و با اعلام علنی وعملی قصد بزیر کشیدن آن و افکندن اش به ذباله دان تاریخ اولین میخ را بر تابوت سرمایه داری ایران کوبیده است. این گام انقلابی را باید عزیز و گرامی داشت و ملزومات و موانع پیشروی و مخاطرات بر سر راه اش را به دقت شناخت و برای رشد و گذار آن به گامهای بعدی تلاش نمود. با خیزش انقلابی کنونی مبارزه طبقاتی در ایران وارد دوران کاملا نوینی شده و به این ترتیب مسایل و وظایف متفاوت و تازه ای را در مقابل فعالین مستقل و سوسیالیستی طبقه کارگر قرار داده که پرداختن و پاسخگویی به آنها بیش از هر چیز نیازمند همدلی و همفکری و همگرایی وهمکاری یکپارچه این فعالین است.
۱٨ دی ١٣٩٦ - ٨ ژانویه ٢٠١٨
amirpayam.wordpress.com
***************
انقلاب اکتبر، راهی که باید رفت!
در صدمین سالگرد انقلاب اکتبر شاهد توجه وسیع و اظهارنظرات گسترده نسبت به این انقلاب هستیم. نگاه ها دوباره بسوی انقلاب اکتبر بازگشته و گروهی به امید تکرار آن و گروهی دیگر از بیم تکرار آن در دفاع از این انقلاب و یا برای دوری جستن از آن می گویند و می نویسند. از نیروهای راستین و وفادار به طبقه کارگر تا رسانه های دست راستی و مراکز آکادمیک بورژوایی تا چپ هایی که به اختیار و یا تحت فشار فضای ضد کمونیستی پس از بلوک شرق از انقلاب اکتبر و آرمانهای آن امتناع ورزیدند و نیز تا برگزاری کنفرانس های بزرگ بین المللی در مسکو و پکن همه مشغول بررسی این انقلاب و تاثیرات عمیق و عظیم و تاریخ ساز آن هستند. بررسی هایی که بسیار کمتر از گذشته حامل زبان و ادبیات ضد کمونیستی جنگ سرد اند و عمدتا تایید آمیز و مثبت و یا مخالفت هایی محتاطانه و محترمانه می باشند. دیگر کسی از «جنایات» و «خشونت ها» کذایی انقلاب اکتبر و یا «توطئه» و «کودتا» خواندن آن چیزی نمی گوید. اگر سال ۱۹٨۹ و فروپاشی دیوار برلین اعلام پیروزی ضد کمونیسم جهانی و اعلام قدر قدرتی و ابدیت کاپیتالیسم بود، نزدیک به سه دهه پس از آن، و اکنون، صدمین سالگرد انقلاب اکتبر به اعلام شکست همان ضد کمونیسم جهانی و قدر قدرتی کاپیتالیسم و به اعلام پیروزی مجدد انقلاب اکتبر و آرمانهای آن بدل شده است. آری انقلاب اکتبر بازگشته است، آنهم پس از سه دهه مقاومت در زیر تاخت و تاز همه جانبه اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی کل ضد کمونیسم و کاپیتالیسم مسلط بر جهان. خبر را باید دریافت و آنرا بزرگ و گرامی داشت.
برای توضیح این تحول مبارک و اینکه چرا در صدمین سالگرد انقلاب اکتبر همه سرها بسوی آن برگشته طبعا نفس صد ساله شدن آن چیزی را توضیح نمی دهد. سالگرد هیچ انقلابی تاکنون در سطح جهانی چنین مورد توجه قرار نگرفته است. حتی انقلاب کبیر فرانسه که بزرگترین انقلاب بورژوای بود نیز غیر از مراسم دولتی روز ملی در ۱۵ جولای آنهم تنها در فرانسه هیچگاه سالگردها و یا اولین و دومین صدمین سالگردهای آن مورد توجه جهانی قرار نگرفت. طرح برجسته جهانی برای انقلاب اکتبر را باید در جایی دیگر و در عوامل زیر جستجو نمود.
همه انقلابات ماهیتا غیر پرولتری، از انقلابات بورژوایی و خرده بورژوایی و ملی و استقلال طلبانه و ضد امپریالیستی تا انقلابات ارتجاعی اسلامی و رنگی های پس از جنگ سرد، به آرمانهای مشترک خود که چیزی جز همین نظام مستقر کاپیتالیستی نبود دست یافته اند و رسالت تماما سرمایه دارانه و استثمارگرانه خود را به سرانجام رسانده اند. آرمانهای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی و ارزشی این دست انقلابات بیش از دو قرن است که به تدریج در سراسر کره زمین مستقر و مسلط شده و مدتهاست که دوران انحطاط و تباهی آنها آغاز شده و جاری است. این آرمانهای بورژوایی نه تنها از هر گونه جنبه مثبت برای بشریت تهی هستند، بلکه منشا و علت العلل همه مصائب دنیای امروز اند. اساس شیوه تولید سرمایه داری، اقتصاد بازار آزاد، بازارهای بورس و مالی، دمکراسی، ملت گرایی، قوم پرستی، مذهب، فردگرایی، تجمل، مصرف گرایی، پول پرستی، رقابت، و همه همه در عمل به فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی برای میلیاردها کارگر مزدی انجامیده اند. فراتر از این، آرمانهای بورژوایی در این دوران انحطاط و تباهی خود با آلوده کردن محیط زیست و آب و هوا و خوراک بشر به تهدیدی ویرانگر علیه نفس حیات و هستی انسان بدل گشته اند.
در تقابل و در نفی کلیت نظام سرمایه داری با همه انقلابات و آرمانها و ایدئولوژی ها و فرهنگ ها و ارزشهای آن است که انقلاب پرولتاریایی اکتبر با برافراشتن آرمان رهایی قطعی انسان از مصائب نظام ستمگر و تبعیض آمیز طبقاتی موجود امکان فرا رفتن از آنرا نوید می دهد. بنابراین انقلاب اکتبر همچنان زنده و نوید دهنده بر فراز جامعه بشری در گشت و گذار است. چرا که اکثریت عظیم این جامعه یعنی کارگران و همه انسانهای زحمتکش و تحت ستم به آن نیاز دارند و به آن رجوع می کنند و پرچم آنرا بدست خواهند گرفت. از اینروست که در صدمین سالگرد انقلاب اکتبر شاهد درخشش جهانی آن هستیم.
اما شرایط مشخص دنیای سرمایه داری امروز بیش از هر موقع، و حتی بسیار بیشتر از مقطع ۱۹۱٧، اهمیت و ضرورت رجوع به انقلاب اکتبر را طرح می کند. برای نظام سرمایه داری که از بدو تولد سیاسی اش یعنی انقلاب کبیر فرانسه آنتی تز خود یعنی کمونیسم را در قالب جنبش بابوفیستی به همراه داشته و سپس بی وقفه زیر تهدید اشکال مختلف نهضت ها ی کمونیستی به حیات خود ادامه داد، سه دهه اخیر پس از فروپاشی بلوک شرق فرصت بی سابقه ای بود که تا اگر ذره ای پتانسیل مثبت برای بشریت دارد در فقدان تهدید کمونیسم در این دوره به نمایش بگذارد. اما همانطور که معلوم بود و غیر از این انتظار نمی رفت نظام سرمایه داری از این فرصت با فراغ بال برای فعال نمودن و بکار انداختن و بیرون ریختن حداکثری همه ظرفیت ویرانگر و توحش ضدانسانی اش استفاده نمود. در کنار عظیم ترین پیشرفت های علمی و تکنولوژیک که حاصل قدرت لایزال اندیشه بشری و نیروی خلاقیت انسانی اند، زندگی انسان امروزاز هر نظر بدتر و وخیم شده است: از لحاظ اقتصادی فقیرتر و محتاج تر و ناامن تر و درمانده تر، از لحاظ سیاسی بی حقوق تر و بی اختیار تر و دنباله رو تر و تحت سلطه و سرکوب شده تر، از لحاظ ایدئولوژیک گرفتار در چنگال انواع ایدئولوژی های کانسرواتیو و لیبرال و نئولیبرال و ناسیونالیستی و راسیستی و فاشیستی و قومی و مذهبی، از لحاظ فرهنگی بیگانه تر و اتمیزه و ایزوله و بازیچه بازارهای مد و صنعت تبلیغات تجاری و سردر گریبان هویت سازی های فردی و «هپی نس» های بی محتوا برای پرهیز از مصائب روزگار، و بالاخره از لحاظ ارزشی خود پرست و خود محور و رقیب یکدیگر و منفعت طلب و نامهربان و خشن.
اگر اینها بخشی از حقایق دنیای امروز است، بخش دیگر آن مربوط به بحرانهای عظیم اقتصادی و سیاسی و نظامی و محیط زیستی است که بطور فزاینده ای امید به هرگونه ترمیم و اصلاح و بهبود وضع موجود و شرایط زندگی در چارچوب نظام سرمایه داری را به سراب بدل نموده و آینده تیره و تاری را تصویر می کنند. طوری که آن خوش بینی ساده انگارانه دهه نود قرن گذشته که می پنداشت با فروپاشی بلوک شرق و برقراری سلطه بلامنازع اقتصاد بازار و دمکراسی و فردگرایی دنیای سعادتمندی در دسترس است، اکنون جای خود را به بطور فزاینده ای به بدبینی درست و بحق علیه نظام موجود می دهد. اگر در آن دوره خوش بینی بهبود اوضاع انتظاری عمومی بود، امروز اما خراب تر نشدن اوضاع و دفع تهدید اساس زندگی به نگرانی و دغدغه عمومی بدل شده است. همه اینها به معنای بی افقی مطلق و همه جانبه نظام سرمایه داری است که ضرورت قرار گرفتن افق نوینی در مقابل جامعه را تعجیل نموده است. اگر همین ضرورت بعضا به تجدید حیات نیروهای ضد بشری فوق دست راستی و فاشیسم و شبه فاشیسم منجر شده، اما برای اکثریت عظیم مردم که تجربه خونین فاشیسم را در ذهن دارند، افق نوین چیزی جز آنتی تز کلیت نظام سرمایه داری یعنی انقلاب پرولتاریایی اکتبر نمی تواند باشد.
بنابراین علل طرح گسترده و برجسته شدن انقلاب اکتبر و جلب توجه همگانی به آن در صدمین سالگرد این انقلاب بیش و پیش از هر چیز ریشه در تناقضات بنیادین ومادی دوران کنونی نظام سرمایه داری، و پدیدار شدن بن بست های آن، و نیز ضرورت مادی طرح افقی نوین برای عبور از این نظام نهفته است.
تناقضات و بن بست های نظام سرمایه داری اما در جامعه ای مثل ایران و تحت سیطره یکی از ارتجاعی ترین حکومت های سرمایه داری یعنی جمهوری اسلامی تشدید شده و برافراشتن پرچم انقلاب اکتبر یعنی انقلاب کارگری را ضروری تر می نماید. نظام سرمایه داری ایران و جمهوری اسلامی در چنان تناقضات لاینحل و خرد کننده ای قرار دارند که حل آنها تنها در گرو نفی آنها و منوط به برچیدن کلیت این نظام اقتصادی و سیاسی است. این نظام ممکن است با اتکا به سرکوب از یکسو و فقدان آمادگی سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر از سوی دیگر همچون گذشته به حیات خود ادامه دهد، اما این حیات مثل همیشه، چیزی جز تشدید بیشتر فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی برای طبقه کارگر نخواهد بود. در این تردیدی نباید داشت. نظام سرمایه داری در همه جا و در مراکز قدرتمندتراش مدتهاست که نیروی تخریب جامعه بشری است، و این نظام تحت حکومت فاسد و مستبد و خونبار جمهوری اسلامی مخرب تر و ویرانگرتر است. در مقابل طبقه کارگر در همه جا و بویژه در ایران و برای یک زندگی بهتر آلترناتیوی جز انقلاب اکتبر موجود نیست و باید برای آن آماده شد.
اما سخن از انقلاب اکتبر بدون سخن از وجود حیاتی حزب کمونیستی و طبقاتی کارگران که رهبر و استراتژیست و سازمانده و نیروی فاعله و مجری آن بود یعنی حزب بلشویک سخنی بی معنا خواهد بود. اگر انقلاب اکتبر در زمان خودش بدون حزب بلشویک رخ نمی داد، امروز نیز وجود حزبی در خطوط عمومی تئوری و سیاست و نیز بافت پرولتاریایی تشکیلاتی اش نظیر حزب بلشویک پیش شرط وقوع هر انقلاب کارگری است. برای طبقه کارگر ایران ساختن و ایجاد چنین حزبی بویژه در دورانی که هیچیک از احزاب چپ و کمونیستی موجود پاسخگوی نیاز تحزب یابی طبقه کارگر نیستند بسیار ضروری و حیاتی و عاجل است.
۲۴ آبان ماه ١٣٩٦ - ١٦ نوامبر ٢٠١٧
***************
ایران، دوران مبارزه طبقاتی
واضح است که تاریخ جامعه بشری از آن لحظه ای که اولین طبقه بندی و شکاف طبقاتی در آن رخ داد تاریخ مبارزه طبقات دارای منافع متضاد است و بر پایه چنین مبارزه ای حرکت می کند و متحول می شود. مانیفست کمونیست در پایان دوره بلندی از این تاریخ و آغاز دوران سرمایه داری که ظرف نوین تحقق مبارزه طبقاتی بود اعلام داشت «تاریخ جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است» و شکل نوین بروز آن، مبارزه بین سرمایه داران و کارگران، یعنی بین مالکان ابزار و وسایل تولید از یکسو و بردگان مزدی از سوی دیگر، و بین پرولتاریا و بورژوازی و بربنیاد تضاد آشتی ناپذیر کار و سرمایه است.
در ایران نیز از اوایل دهه چهل و با انجام اصلاحات ارضی، نظام سرمایه داری بر همه شئون اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه سلطه افکند و تضاد کار و سرمایه و مبارزه طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی اساس تحولات این جامعه قرار گرفت. نقش تعیین کننده این مبارزه را می توان در انقلاب ۵٧ دید که اگر طبقه کارگر با اعتصابات گسترده و در راس آن نفتگران رزمنده اش وارد انقلاب نشده بود شاید سلطنت هیچگاه سرنگون نمی شد.
بنابراین تاکید به دوران مبارزه طبقاتی در ایران کنونی تاکیدی مجدد بر این دانسته های عمومی و بدیهیات تاریخی نیست. بلکه این برای تاکید به چپ رادیکال است که در اندیشه سیاسی و در نگاهش به تحولات ایران جایگاه مبارزه طبقاتی هم وزن دیگر مبارزات برحق اجتماعی شده و با حل شدن در مبارزه همگانی به حاشیه رفته است. این در حالی است که خود جامعه بطور فزاینده ای درگیر مبارزه طبقاتی بین کارگران و تشکلات و فعالین و رهبران شان از یکسو و کارفرمایان و سرمایه داران و دولت شان یعنی جمهوری اسلامی از سوی دیگر است. به عبارتی دیگر ایران کنونی در حال بدل شدن به میدان نبرد آشکار بین پرولتاریا و بورژوازی و قطبی شدن حول تضاد کار و سرمایه است.
ارتجاع جمهوری اسلامی با اعمال وسیع استبدادی خونین بر همه اقشار اجتماعی باعث شد که جامعه ایران نه فقط حامل فرودستی طبقه کارگر و ستم طبقاتی بر آن، که در همان حال دربرگیرنده آپارتاید جنسی و ستم بر زنان و سرکوب خلق های تحت ستم و اقلیت های دینی و ضدیت با خواسته های برحق جوانان و نفی آزادیهای سیاسی و اجتماعی و سرکوب نویسندگان و هنرمندان مستقل و آزادیخواه و هر فرد انسانگرایی و سرکوب همجنسگرایان و غیره باشد. این حجم گسترده سرکوب و ستم در طول حیات رژیم که هرکدام ضد انسانی و ددمنشانه اند و مبارزه برعیله آنها ضروری و حیاتی است، اما در عین حال نقش و اهمیت تعیین کننده مبارزه طبقاتی پرولتاریا در نظام سرمایه درای را به حاشیه راند. از اینرو ایران در بخش اعظم حیات جمهوری اسلامی سرمایه با ستم های غیر طبقاتی تداعی و شناخته می شد. طوری که گویی در اینجا جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی موجود نبوده است.
این البته تا حدودی اجتناب ناپذیر بود. در جوامع سرمایه داری که قدرت سیاسی بورژوازی با اعمال سلطه استبدادی بر جامعه حکومت می کند برای حفظ وتحکیم و تقویت موقعیت بردگی مطلق طبقه کارگر چاره ای جز اعمال ستم و سرکوب بر دیگر اقشار جامعه ندارد. نمی توان حق و حقوق و شان و منزلت همه اقشار را رعایت کرد و در همانحال طبقه کارگر را که اتفاقا تنها تولید کننده ثروت موجود است در فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی نگه داشت. لذا عمومیت یافتن ستم وسرکوب عملا با برانگیختن مبارزه عمومی علیه ارتجاع حاکم به تضعیف نقش تعیین کننده پرولتاریا می انجامد. اما این تضعیف نقش خود به معضلی در برابر مبارزه طبقاتی پرولتاریا انجامید. طبقه ای که رهایی قطعی اش به سرنگونی انقلابی ارتجاع حاکم گره خورده است، و امر رهبری جنبش عمومی علیه ارتجاع را به عهده دارد، چگونه خواهد توانست با تضعیف نقش تعیین کننده اش به این رسالت پاسخ دهد.
به این معضل اما می شد و می باید با برگزیدن سیاست های طبقاتی آگاهگرانه و اتخاذ استراتژی سوسیالیستی پرولتاریایی پاسخ داد. این یعنی اتخاذ سیاست و استراتژیی که ضمن مبارزه روشن با همه اشکال ستم غیرطبقاتی و ضمن دفاع قاطع از مبارزات دیگر اقشار تحت ستم، اما بر نقش تعیین کننده مبارزه طبقاتی پرولتاریا و ضرورت تامین رهبری سیاسی این طبقه بر کل مبارزات حق طلبانه عمومی علیه ارتجاع و استبداد حاکم تاکید می کند.
اتخاذ چنین سیاستی البته کار احزاب و سازمانها و محافل چپ نزدیک به طبقه کارگر و رادیکالیسم این طبقه بود. اما این دقیقا همان چیزی است که غیر از دوره هایی کوتاه اساسا از آن قصور شد. چپ رادیکال ایران عملا به پرچم دار مبارزه عمومی علیه ستم های عمومی در جنبش عمومی علیه جمهوری اسلامی بدل گشت و یک مبارزه عمومی با نام سوسیالیسم را جانشین مبارزه سر راست طبقاتی کارگران نمود. اینکه همین مبارزه چقدر عملی شد و چقدر در متن جامعه جای گرفت موضوع این بحث نیست، بلکه مساله اینست که برجستگی و تعیین کنندگی مبارزه طبقاتی در میان مبارزه ای عمومی کنار گذاشته شد و در دفاع از آن بعضا حتی تئوری های بورژوایی نیز ابدا گشت.
اگر چه نقد نظری این واگرایی و جایگزینی مبارزه طبقاتی با مبارزه ای عمومی و تطهیر و تقدیس آن مهم است، اما آنچه اکنون در پیش روی ما جاریست نقد عملی این واگرایی و جایگزینی در سیر تحولات جاری است که دارد رخ می دهد و مبارزه کارگری با سرعت شتابنده ای آنرا نفی می کند و کنار می زند .
در ایران و حداقل تا روزی که سلطه ارتجاع جمهوری اسلامی برجاست، ستم های غیرطبقاتی و سرکوب مطالبات اقشار دیگر همچنان بخش مهمی از تصویر سیاسی خواهد بود و مبارزه علیه این ستم ها و دفاع از مطالبات بر حق این اقشار بخش ثابتی از استراتژی سوسیالیستی می باشد. اما آنچه که طی دهه اخیر رخ داده و بتدریج وسعت یافته و هر روز برجسته تر گشته و در مرکز جامعه قرار گرفته مبارزه طبقه کارگر است.
این روندی است که تقریبا با مبارزه کارگران خاتون آباد در معدن مس شهر بابک و سرکوب خونین آن در ۴ بهمن ١٣٨٢ شروع شد و تا سرکوب وحشیانه کارگران هپکو و آذرآب در اراک در همین هفته،٢٨ شهریور ١٣٩٦، بی وقفه رشد گسترش یافته است. هر روز بیش از پیش مبارزاتی رخ می دهند که یا مستقیما کارگری و برخاسته از مراکز صنعتی اند و یا به نحوی از ماهیت و بن مایه طبقاتی کارگری برخوردارند. ظهور پر صلابت این پدیده را می توان بار دیگر بطور بسیار گویا و نمادین در ١۴ شهریور ٩٦ دید. روزی که چهار اعتراض بخش های مختلف طبقه کارگردر چهار مکان جداگانه رخ داد که هر کدام حامل نیازها و مطالبات متنوع و آمال این طبقه بودند. در این روز شهر بانه در اعتراض به کشتن دو کولبر توسط رژیم به خیابان آمد تا شرایط ضد انسانی کار و زندگی بی حقوق ترین و محرومترین بخش طبقه کارگر را دربرابر جامعه ایران و جهان قرار دهد. در همین روز ٢٠٠٠ تن از بازنشستگان در مقابل سازمان برنامه و بودجه رفتند تا فریاد دادخواهی میلیونها بازنشسته برای «بیمه کارآمد» و «پرداخت به موقع مطالبات» و «حفظ شان و منزلت اجتماعی» خود باشند و عهد کنند تا رسیدن به حق شان به مبارزه ادامه خواهند داد. همینطور جمعی از جنبش معلمان به خیابان پاستور و جلوی دفتر ریاست جمهوری رفتند تا با طرح دگر باره مطالبات خود نشان دهند که علی رغم زندانی نمودن اسماعیل عبدی و محمود بهشتی لنگرودی از فعالین شناخته شده شان به مبارزه ادامه می دهند و پیگیر مطالبات شان هستند. و بالاخره میدان بهارستان و مقابل مجلس شاهد حضور فعالین سندیکای واحد و دیگر فعالین کارگری و اجتماعی در همبستگی با اعتصاب غذای رضا شهابی و اعتراض به زندانی نمودن وی و دیگر فعالین کارگری و سیاسی بود که مورد حمله نیروی انتظامی قرار گرفت.
همچنین اینرا نیز باید اضافه نمود که گسترش مبارزات کارگری به کف کارخانه و محیط کار و جلوی مراکز دولتی و حضور در خیابان محدود نشده و در عرصه گفتمان های اجتماعی نیز وسعت یافته است. هیچ حرکت و سیاست ضدکارگری حکومت نیست که مورد حجم وسیعی از برخورد و نقد توسط فعالین کارگری و روشنفکران حامی طبقه کارگر از طریق انتشار مقاله و سخنرانی و گفتگوهای رسانه ای و راه انداختن طومارهای اعتراضی قرار نگیرد. بخش قابل توجهی از رسانه های اجتمای به انعکاس مبارزات و نیازهای طبقه کارگر اختصاص یافته و طرح این مبارزات و نیازها نیز به رسانه های رسمی بورژوایی هم تحمیل شده است. رشد مبارزات کارگری در این سالها همچنین رشد مباحث مارکسیستی متمایل به جنبش کارگری بصورت ترجمه ها و سخنرانی ها و کلاس های آموزشی را در ایران بهمراه داشته است. بدون اینکه بخواهیم به قضاوت محتوایی در باره این مباحث بپردازیم اما ظهور این مباحث با همه محدودیت هایی که دارند نتیجه و نشانه رشد جنبش طبقه کارگر اند.
بنابراین با توجه به این مجموعه وسیع و متنوع از ابراز وجود و حضور اجتماعی جنبش کارگری می توان با اطمینان گفت مبارزات کارگری خصلت نمای مبارزات اجتماعی شده اند و جامعه ایران شاهد پرولتریزه شدن مبارزه اجتماعی است.
نقطه قوت جنبش کارگری ایران تاکنون این بود که همیشه از کلیت چپ رادیکال متاثر بوده است. تاثیری که بواسطه رویکرد فعالتر بخش های مختلف این چپ به طبقه کارگر و در شرایط مساعد جهانی به نفع سوسیالیسم در گذشته همیشه جاری و در تبادل بوده است. اما اکنون به نظر می آید این تاثیر رو به افول است. اما نه بدلیل شرایط نامساعد جهانی که اتفاقا پس بحران بزرگ اقتصادی ٢٠٠٨ اوضاع به نفع سوسیالیسم در حال بازگشت است، بلکه اساسا به دلیل واگرایی خود چپ رادیکال در ایران که تماما به فعال جنبش عمومی بدل گشته و فاصله اش بطور معکوس با جنبش طبقاتی کارگران در حال افزایش است. این در حالی است که جنبش در حال عروج طبقه کارگر در متن بحران فزاینده و لاینحل اقتصادی و سیاسی سرمایه داری ایران و بحرانهای منطقه و رژه آلترناتیوهای رنگارنگ بورژوایی بیش از هر موقع به سوسیالیسم مارکس وانگلس و لنین و تحزب پرولتاریی خود نیازمند است. آیا چپ رادیکال این ضرورت طبقاتی و تاریخی را تشخیص خواهد داد و از جنبش جنبش ها به پرچم دار جنبش طبقه کارگر بدل خواهد شد؟ آیا خواهد توانست رادیکالسم عمومی اش را به رادیکالیسم پرولتاریایی تغییر دهد و با همه توش و توان مادی و معنوی اش در خدمت سازمانیابی توده ای کارگران در محیط های کار و تحزب یابی سوسیالیستی آنان قرار دهد؟ امیدواریم اینطور شود.
اما فعالین سوسیالیست طبقه کارگر نباید منتظر بمانند. چپ رادیکال به همین صورت اش نیز تنها متحد طبقه کارگر در ایران است. آنها باید خود برای مصافهای پیش رو آماده شوند. طبقه کارگری که به واسطه رشد مبارزات اش به مرکز جامعه رانده می شود مسایلی فراتر از مبارزات جاری در مقابل اش قرار می گیرند که بدون پاسخگویی به آنها قربانی سیاست های بورژوایی خواهد شد. در راس این مسایل تامین سیاست مستقل طبقاتی کارگران است که مستلزم سازمانیابی توده ای آنان در محیط های کار و ایجاد حزب طبقاتی شان می باشد. مسایلی که پاسخ به آنها در گرو همدلی و همفکری و بکار گرفتن خرد جمعی فعالین سوسیالیست طبقه است.
٣١ شهریور ١٣٩٦ - ٢٢ سپتامبر ٢٠١٧
***************
موج جدید سرکوب و ضرورت تشدید مبارزه در خارج
در ماههای اخیر شاهد موج جدیدی از سرکوب علیه جنبش کارگری و فعالین مستقل آن هستیم. سرکوبی که شامل اشکال متنوعی از احضار مکرر فعالین به مراکز امنیتی تا تهدید آنها به زندان و اخراج از کار و اعمال جریمه های نقدی و اذیت و آزار خانواده های کارگران، تا شکنجه و زندان و صدور احکام شلاق و تحمیل وثیقه های سنگین و فشار بر وثیقه گذاران و محرومیت از فعالیت کارگری و سندیکایی است.
محسن عمرانی فعال جنبش معلمان از بوشهر در اردیبهشت امسال به زندان رفت. اسماعیل عبدی فعال جنبش معلمان و دبیر کانون معلمان تهران که در سالهای گذشته بارها زندان شده بود و پس از اعتصاب غذای طولانی اش به مرخصی آمده بود در ۵ مرداد ٩٦ مجددا بازداشت شد. همزمان محمود بهشتی لنگردوی فعال دیگر جنبش معلمان برای بازگشت دوباره به زندان تحت فشار و تهدید دادستانی قرار گرفته است. مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه که برای دستمزد و حق بیمه پرداخت نشده شان برای چندمین بار در جریان است با احضار ۵٣ تن از آنان به دادگاه و بازداشت ١۵ نفرشان مواجه گشت و نیز علی نجاتی عضو هیئت مدیره سندکای آنان برای تحمل شش ماه حبس به دادگاه احضار شد. کارگران گروه ملی فولاد ایران که هفته هاست آنها نیز درگیر مبارزه برای دریافت مطالبات مشابه اند با بازداشت ١٠ تن از فعالین شان موجه گشتند. برای شاپور احسانی راد عضو هیات مدیره اتحادیه آزادی کارگران ایران به دلیل حمایت از کارگران معترض کارخانه «نورد و لوله صفا» و به عبارت دقیق تر به شهادت کارفرمای همین کارخانه در دادگاه که شاپور احسانی راد در جمع کارگران آنجا حاضر شده و به آنها گفته «از حق خودتان دفاع» کنید، حکم شلاق و جریمه نقدی صادر شده است.
و بالاخره رضا شهابی عضو هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران است که بدون اتهامات مرسوم «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و یا «تشویش اذهان عمومی» و غیره در ٢۵ مرداد ماه ٩٦ مجددا بازداشت شد. رضا شهابی در خرداد ماه ٨٩ بطرز وحشیانه ای توسط ماموران امنیتی بازداشت شده و به ٦ سال زندان و ٧ میلیون و پانصد هزار تومان جریمه نقدی و ۵ سال محرومیت از فعالیت سندیکای محکوم گشت. در سال ٩٣ یعنی هنگامی که حکم زندانی خود را سپری می کرد به بهانه اعتراضات درون بند ٣۵٠ حکم جدید یکسال زندان علیه وی صادر شد و محکومیت اش از ٦ سال به ٧ سال افزایش یافت. رضا شهابی چه به هنگام بازداشت و چه به هنگام شکنجه های درون زندان از ناحیه گردن و کمر صدمات جدی دید که نیازمند جراحی و مراقبت های وِیژه خارج از زندان بود که با آن مخالفت می شد. از اینرو او طی چند نوبت اعتصاب غذا برای دستیابی به امکان معالجه مناسب قاضیان پرونده اش را وادار نمود تا با مرخصی پزشکی وی از زندان موافقت کنند. در نیتجه او در مهر ماه ٩٣ و پس از طی نمودن ۴ سال و ۴ ماه از محکومیت اش برای معالجه از زندان مرخص شد. مطابق «آئیننامه اجرائی سازمان زندانها» مرخصی جزء محکومیت محسوب می شود و مرخصی پزشکی با تشخیص پزشک قانونی قابل تمدید است(١). این کاری بود که رضا شهابی انجام داد و با مراجعه دوره ای به پزشک قانونی مرخصی اش تمدید می شد که با احتساب ٣ سال مرخصی پزشکی در واقع محکومیت ٧ ساله اش اکنون به پایان رسیده است. درست در این مقطع به وی گفتند که 5 ماه از مرخصی ها غیبت محسوب شده و باید خود را به زندان معرفی کند که در غیر این صورت وثیقه ٢٠٠ میلیون تومانی او مصادره خواهد شد. رضا شهابی برای اجتناب از این مصادره خود را معرفی نمود اما در آنجا گفته شد که کل مرخصی ایشان غیبت محسوب شده و می باید نزدیک به چهار سال دیگر در زندان بماند. رضا شهابی در مقابل این ترفند های جنایتکارانه از همان لحظه دست به اعتصاب غذا می زند که ادامه دارد.
هنگامیکه همه احکام سرکوبگرانه اخیر، چه احکام زندان و شلاق علیه فعالین شناخته شده و با سابقه فعالیت طولانی مثل رضا شهابی و اسماعیل عبدی و شاپور احسانی راد و علی نجاتی و محمود بهشتی لنگرودی و بازداشت فعال کمتر شناخته شده ای مثل محسن عمرانی، و چه بازداشت گروهی کارگران معترض در اعتراضات توده ای کارگری در نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد ایران، را در کنار هم قرار می دهیم دو نکته در سیاست کنونی رژیم علیه جنبش کارگری برجسته به نظر می آید. اول اینکه در کنار تلاش های همیشگی برای ایجاد انحراف و کنترل و مهار جنبش کارگری توسط جریان ضد کارگری خانه کارگر و زیر مجموعه های آن اما سرکوب مستقیم جنبش کارگری بیش از پیش در دستور کار قرار قرار گرفته است. دوم اینکه می دانیم تاکنون محاکمات فعالین کارگری که تنها برای بهبود وضع کار و معاش خود تلاش می کنند اغلب تحت پوشش اتهامات «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و یا «تشویش اذهان عمومی» و غیره انجام می شد. اتهاماتی که از یکسو اتفاقا رژیم را در برابر فعالین کارگری بنوعی در موقعیت دفاعی قرار می داد که وانمود کند ظاهرا با نفس تلاش کارگران برای بهبود وضع کار و معاش شان مشکلی ندارد بلکه مشکل اش با «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و یا «تشویش اذهان عمومی» است، و از سوی دیگر این امکان دفاعی را برای فعالین داشت که به اعتراض بگویند «ما فعالیت صنفی می کنیم و چرا آنرا امنیتی می کنید». اکنون به نظر می آید رژیم بیشتر به این سمت می رود که «فعالیت صنفی» را مستقیما به نام خودش و بی پرده سرکوب کند. این البته سیاستی بود که سه سال پیش توسط محسن اژه ای سخنگوی قوه قضائیه بیان شد هنگامی که گفت به «اعتراضات صنفی» برخورد می شود(٢).
سوالات مهم اما اینست که چرا رژیم سرکوب جنبش کارگری را تشدید نموده و بی پرده و عریان تر آنرا عملی می کند؟ و سپس اینکه ما بویژه در خارج کشور برای تضعیف و عقب راندن این سیاست چه می توانیم بکنیم؟
می دانیم که نظام سرمایه داری ایران در یک بحران اقتصادی عمیق و گسترده و مزمن بسر می برد. این نظام از ابتدا بر بنیاد استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر و تحکیم بردگی آن بنا شد و لذا طبقه کارگر را همیشه در فقر و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی نگه داشته و می دارد تا به به حیات خود ادامه دهد. در دوران بحران نیز همین روند بصورت مضاعف تشدید می شود و با انتقال بی وقفه بار بحران اقتصادی بر دوش طبقه کارگر وضعیت فی الحال پر مشقت آنرا تشدید می کند تا سودآوری سرمایه را تضمین گردد. از اینرو حقیقت زندگی کارگران در چنین نظامی، آنهم در بحران های آن، چیزی جز فقیر تر شدن و نا امن شده فزاینده نیست. به همین ترتیب حقیقت دیگر این نظام حاکمیت سیاسی عمیقا کارگر ستیز و فاسد و تبهکار و جنایتکار و سرکوبگر یعنی جمهوری اسلامی است که نه می خواهد و نه مطلقا تمایل دارد که در این وضع اندکی تخفیف ایجاد کند.
اگر اینها حقایقی آشنا برای فعالین مستقل کارگری است، اما به نظر می آید که توده های کارگر وارد دورانی از بیداری طبقاتی شده اند که اگر چه مبهم و مخدوش اما دارند به این حقایق پی می برند و در تجربه زندگی شان می بینند که نظام سرمایه داری و حاکمیت سیاسی آن نه تنها هیچ راه حلی برای کاهش مشقات آنان ندارند بلکه هر روز از یک طرف با طرح ها و ترفند های تازه بر آن مشقات می افزایند، و از سوی دیگر هر صدای حق طلبانه آنان را سرکوب می کنند و مبارزات مستقل کارگری را درهم می کوبند. جوشش گسترده اعتراضات کارگری در اقصا نقاط ایران و در همه بخش های اقتصادی از کارخانه و مزرعه تا بیمارستانها و نظام آموزشی و خدمات و حمل و نقل و.... گویای این بیداری طبقاتی است.
طبقه سرمایه دار و حاکمیت اش جمهوری اسلامی که شاهد عمق و وسعت فزاینده مبارزات کنونی کارگری اند، بروشنی می دانند که باید به جنگ این مبارزات بروند. چرا که حتی اگر سرمایه گذاری های خارجی در ایران گسترش یابند و اشتغال ایجاد شود و بحران به اصطلاح کاهش یابد نیز تغییری در این روند نزولی سطح معاش و زندگی طبقه کارگر داده نخواهد شد. لذا با پیش بینی گسترش اعتراضات کارگری و تبدیل شدن آنها به موج های بلند مبارزاتی از اکنون می کوشند با شدت بخشیدن به سرکوب از رشد و گسترش این مبارزات جلوگیری کنند و آنرا در چارچوبی قابل کنترل مهار نمایند. لذا برای مقابله با این بیداری طبقاتی در بین کارگران است که جمهوری اسلامی سرکوب فزاینده و پیشگیرانه آنرا تنها پاسخ خود می داند.
اکنون در مقابل این تعرض سرکوبگرانه رژیم علیه جنبش کارگری و فعالین مستقل آن چه می توان کرد تا آنرا همچون موارد قبل به عقب راند و اجازه نداد تا امکان تحرک و پیشروی جنبش محدودتر و دشوارتر شود. طبعا پاسخ روشن و عملی به این سوال به میزان همدلی و همفکری و اتحاد گسترده فعالین مستقل کارگری در داخل برای اتخاذ استراتژی و تاکتیک های پرداخته شده و منسجم و یکپارچه و اجماع دار در بین آنان بستگی دارد. همدلی و همفکری و اتحاد گسترده بین این فعالین پایه ها و زیربنای اتخاذ هر استراتژی و تاکتیکی در جنبش کارگری است. بدون وجود چنین زیربنایی، مابقی چیزی جز نسخه نویس های فرقه ای و تفرقه افکن در جنبش نخواهد بود.
در خارج از کشور می توان به تقویت بیشتر و سریع تر همین عرصه های جاری اقدام نمود که در صورت عملی شدن فشار قابل توجهی را به رژیم وارد نموده و بر تغییر توازن قوا در داخل به نفع جنبش کارگری تاثیر می گذارد.
١- جلب همبستگی بین المللی یک پای مهم این فعالیت هاست. در این عرصه «اتحاد بین المللی» طی نزدیک به بیست سال اخیر فعالیت بی وقفه و منظم و بسیار موثری داشته است. اما این عرصه به دلیل ماهیت انبساطی و پایان ناپذیرش باید بسیار بیش از این فعال شود و وسعت یابد. اکنون لازم است که بطور جدی به «نهادهای همبستگی» گفت که وقت اش رسیده تا از نامی بر کاغذ بودن و هر از چندی اطلاعیه دادن و جلسه فیسبوکی داشتن به سمت فعالیت عملی و واقعی و جلب همبستگی اتحادیه های کارگری محل زندگی اشان روی آورند و در این عرصه مهم به نوبه خود منشا اثر باشند. امروز تعداد بسیاری از کارگران ایرانی در خارج در اتحادیه های کارگری محل کارشان فعالند و نیروی مادی مهمی برای امر همبستگی به شمار می آیند. فعالین چپ و کمونیست در کشورهای مختلف می توانند با ایجاد ارتباط با این فعالین اتحادیه ای به اشکال مختلف گرد هم آیند و این عرصه را توسعه دهند. همچنین کار روی افکار عمومی میلیونها ایرانی خارج کشور در رابطه با ضرورت حمایت از مبارزات کارگری در ایران از طریق برگزاری سخنرانی ها و سمینارها و مصاحبه های رسانه ای خیلی لازم است. به تناسبی که افکار عمومی ایرانیان بسمت همدلی با مبارزات کارگری تقویت شود و بهمان نسبت هم امر حمایت گسترده و همه جانبه از این مبارزات تسهیل خواهد شد.
٢- مبارزه ضد رژیمی عرصه دیگر این فعالیت هاست. این مبارزه در مقایسه با سالهای گذشته بشدت تصعیف شده است. خیلی وقت است که شاهد گزارش تظاهرات علیه جمهوری اسلامی را در مقابل سفارت ها و مراکز حضور عناصر و وابستگان آن نیستیم. نزول مبارزه ضد رژِیمی دلایل چندی دارد که می باید در فرصتی دیگر به آن پرداخت. اما آن دلایل هر چه که باشند تغییری در این حقیقت نمی دهند که سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی ایران به مثابه یک حاکمیت سرمایه داری و ضد کارگری و استبدادی و یکسره ارتجاعی جز تعیین کننده استراتژی رهایی طبقه کارگراست. تظاهرات های ما در خارج در مقابل سفارت های رژیم و دیگر مراکز حضورش با شعارهای انقلابی و سرنگونی طلبانه طبقاتی در دفاع از مبارزات کارگری داخل آن عرصه بسیار مهمی است که از یکسو رژیم سرکوبگر را تحت فشار جدی قرار می دهد، و از سوی دیگر برای جنبش کارگری که در داخل زیر سرکوب قرار دارد امیدوار کننده است که حداقل هم طبقه ای هایش در خارج رژیم را زیر تعرض می گیرند. بنابراین ضروری است که تظاهرات ها و آکسیونهای ضد رژیمی را در همه کشورها و در مقابل سفارت ها و کنسولگری ها و دیگر اماکن وابسته به جمهوری اسلامی مکررا برپا نمود.
٣- عرصه حیاتی دیگر ایجاد و گسترش صندوق های همبستگی با کارگران ایران است که نقش بسیار مهمی در تقویت و استحکام مبارزات کارگری در ایران دارند. با توجه به سطح گسترده فقر و بی حقوقی و ناامنی موجود در جنبش کارگری، و هزینه های سنگین مالی که بر فعالین مبارزات کارگری تحمیل می شود، و نیز فقدان تشکلات مستقل کارگری که می توانستند در صورت وجود از منابع حق عضویت های خود تا حدودی این هزینه ها را جبران نمایند، درک این مساله مشکل نیست که تلاش برای تامین به لحاظ طبقاتی منابع مستقل مالی برای پیشبرد مبارزات کارگری بسیار حیاتی است. تلاشی که خود جزء ماهوی مبارزه طبقاتی کارگران در ایران است. فعال کارگری ای که بداند و اطمینان داشته باشد با اخراج از کار و یا زندانی شدن به دلیل مبارزه حق طلبانه اش خانواده و وابستگانش از حمایت مالی هرچند حداقلی صندوق های همبستگی کارگری برخوردارند بی شک با خیال راحت تر و پیگیرتر به راه خود ادامه خواهد داد. اکنون در خارج تعدادی از این صندوق ها موجود است بعضا فعال و بعضا کمک فعالند. اینها را باید تقویت نمود و گسترش داد و صندوق های جدید نیز بر اساس همان اصول فراگیر بودن و استقلال و پاسخگویی و گزارش دهی و شفافیت کاری ایجاد نمود. به جرات می توان گفت که با توجه به حضور گسترده نیروهای چپ و کمونیست و فعالین کارگری و حامیان و دوستداران طقبه کارگر در خارج می توان در همه کشورهای امریکای شمالی و اروپا و استرالیا چنین صندوق هایی را تشکیل داد.
همانطور که بالاتر تاکید شد اینها عرصه هایی از فعالیت در خارج است که فعل الحال جاریست و فعالین و کاربدستان خودشان را دارند. نکته مهم اینست که هر دوره که سرکوب جنبش کارگری شدت می یابد لازم و عاجل است که این فعالیت ها از حالت رویتن بسیار فراتر رفته و به نیازهای این دوره ها پاسخگو باشند. نیاز امروز جنبش کارگری فعالیت وسیعتر از قبل برای گسترش همبستگی بین المللی با آن و پرتوان نمودن مبارزه ضد رژیمی در خارج و تقویت صندوق های همبستگی است.
٨ شهریور ١٣٩٦ - ٣١ آگوست ٢٠١٧
زیرنویس ها:
١- مواد مربوط به مر خصی پزشکی در اینجا و کل منبه مربوطه در لینک زیر قابل مشاهده است:
«اصلاحیه فصل سوم بخش سوم آئیننامه اجرائی سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی كشور درباره چگونگی اعطای مرخصی به زندانیان به تأیید آیتالله صادق آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه رسید.
ماده٢٢۵ـ مدت مرخصی زندانیان جزء مدت محكومیت آنان محسوب گردیده، لیكن در صورت غیبت، ایام غیبت جزء مدت محكومیت احتساب نمیگردد و چنانچه زندانی پس از اعطای مرخصی غیبت نماید علاوه بر مجازات قانونی برای بار اول به مدت ٦ ماه و برای بار دوم یك سال و برای نوبت سوم تا پایان مدت محكومیت از مرخصی محروم خواهد شد و در صورتی كه زندانی پس از پایان مرخصی به زندان مراجعت ننماید و توسط مأمورین دستگیر و تحویل زندان شود تا پایان مدت محكومیت از مرخصی محروم خواهد شد.
ماده٢١٦ـ محكومینی كه بنا به تشخیص پزشك زندان نیاز به بستری شدن در مراكز درمانی خارج از زندان را دارند بدون در نظر گرفتن شرایط مذكور در ماده ٢١۴ میتوانند برای یك دوره معالجه، جهت بستریشدن از مرخصی استفاده نمایند و در صورت نیاز به ادامه بستری بیش از یك ماه بنا به تشخیص بیمارستان و تائید پزشكی قانونی قابل تمدید است در این صورت باید تاریخ و محل بستری مشخص گردد تا در صورت لزوم از طرف یگان حفاظت زندان بازدید و سركشی بعمل آید.»
١- لینک منبع بالا: goo.gl/MesYvj
٢- در این رابطه می توان به مطلب: «آماده باش نظام علیه اعتراضات صنفی» از همین نگارنده در لینک این مراجعه نمود: https://goo.gl/G1ZQn3
***************
تحولات شتابنده و فقدان سیاست طبقاتی کارگران
عملیات مسلحانه ۱٧ خرداد ۹٦ علیه دو نماد مهم سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران، یعنی مجلس شورای اسلامی و محل دفن خمینی، حلقه دیگری از تحولات شتابنده سیاسی در جهان ومنطقه است که به داخل ایران کشیده شده و برای جنبش کارگری هشدار دهنده است (١).
اگر به تفاسیر بی پایه تئوری توطئه که عملیات فوق را کار رژیم و یا دعوای جناح های آن می داند توجه نکنیم، آنگاه اهمیت این حلقه در این است که تقابل نظامی نیروهای متخاصم در منطقه به داخل ایران کشیده شده است. این عملیات چه برنامه مستقل داعش برای باز نمودن جبهه نبرد با رژیم اسلامی در داخل مرزهای آن باشد، و یا نتیجه تشویق داعش توسط عربستان سعودی برای ایجاد بی ثباتی در ایران، و یا نتیجه تبانی (۲) باند ترامپ و سعودی های در تشویق داعش باشد که ضمن پاسخ به اهداف هریک در عین حال تقویت کننده فشار امریکا و سعودی ها بر ایران و زمینه ساز در صورت نیاز جنگ وسیعتر منطقه ای علیه رژیم اسلامی خواهد بود، نکته مهم و قابل تعمق اینست که این نیروها مستقیم و غیرمستقیم از مرزهای کشوری و امنیتی تحت کنترل رژیم عملا عبور کرده و به مهمترین نمادهای سیاسی و ایدئولوژیک آن حمله نموده اند.
البته می دانیم که مهاجمین کشته شدند، و رژیم برای پیروزی خود کف زد، و علی خامنه هم آنرا «ترقه بازی» نامید. اما هیچیک از این خود فریبی ها و مردم فریبی ها نمی توانند این حقیقت را پنهان نمایند که اگر رقبای به صف شده رژیم قادرند چنین حملات نمادینی را سازمان دهند، طبعا انجام بمب گذاری های انتحاری و غیر انتحاری در امکان عمومی و شهرهای بزرگ برایشان آسان تر است.
جمهوری اسلامی برای کسب موقعیت برتر در منطقه تلاش کرد و در این تلاش نیز تاکنون موفق بود که نبرد با رقبای منطقه ای اش را در عراق و سوریه و لبنان و بحرین و یمن و شرق عربستان پیش ببرد و این نبرد را در خارج از مرزهای خود نگه دارد. با عملیات ۱٧ خرداد سیاست تاکنونی رژیم شکست خورده و رقابت ها به داخل ایران کشیده شده است.
بی تردید جمهوری اسلامی از این تحول پیش از هر چیز برای تشدید فضای امنیتی وتحت فشار قرار دادن جنبش های اعتراضی و گسترش سیاست های سرکوبگرانه بهره می جوید.
به این ترتیب کارگران و مردم تحت ستم در معرض فشارها و تهدید های چندگانه نیروهای سرکوبگر رژیم از یکسو، و عملیات ضد انسانی و ویرانگر رقبایش از سوی دیگر قرار می گیرند. فشارها و تهدید هایی که به سخت تر شدن شرایط مبارزه کارگران و مردم تحت ستم برای بهبود زندگی شان انجامیده و مبارزه آنها را در تنگناهای بیشتری قرار می دهد.
اینجا هدف ما بحث بیشتر در باره عملیات ۱٧ خرداد نیست(۳)، بلکه تاکید بر این است که وقوع این عملیات حلقه ای از تحولات شتابنده کنونی در جهان و منطقه است که تاثیرات مهمی بر مبارزه طبقه کارگر دارد و لذا برخورداری این طبقه از سیاست مستقل خود برای رویارویی با این شرایط را بیش از پیش ضروری می سازد.
پیروزی ترامپ که مظهر تمام عیار سیاست ارتجاعی و شارلاتانیسم و منحط بورژوایی است و در کشوری که برای بارها نابود کردن کره زمین سلاح اتمی و غیر اتمی در اختیار دارد، و فعال شدن همین سیاست ضدانسانی در جهانی که نظم بورژوایی آن فروریخته است، و در منطقه ای که در چنگال جنگ ها و رقابت های ارتجاعی ترین نیروهای سرمایه داری معاصر غوطه ور است، و در اتحاد با بخشی از این نیروهای ارتجاعی که گردن زدن مخالفین کار دایمی اش است یعنی سعودی ها علیه بخش دیگر این نیروها یعنی جمهوری اسلامی که روزانه انسان می کشد و اعدام می کند، و در متن بحران عظیم و بی پاسخ اقتصادی جهان سرمایه داری و بی افقی ایدئولوژیک این نظام، همه و همه بوضوح گسترش ابرهای تاریک جنگ و ویرانی بیشتر را در منطقه هشدار می دهد. این وضع نه فقط به تشدید سیاست های سرگوبگرانه رژیم اسلامی، که همچنین به تقویت انواع سیاست های ارتجاعی و ضد انسانی چون ناسیونالیسم ایرانی و شوینیسم فارس و سلطنت طلبی و عرب ستیزی و تقابل های قوم گرایانه و فرقه گرایانه مذهبی و بخشا تقویت خود رژیم اسلامی و بخشا نیز به استقبال از مداخله امریکا و متحدینش می انجامد.
اینجا سوال اینست که در میان این تحرکات سیاست های همه یکسره ضد انسانی و ضد کارگری، طبقه ما یعنی طبقه کارگر چه باید بگوید و چه باید بکند و کدام جهتگیری و افق را باید داشته باشد؟ سوال اساسی اینست که در این آشفته بازار تیر و تار سیاست که تنها نیروهای ویرانگر میدان دار آنند و هیچ بارقه ای از امید بهبود در آن دیده نمی شود، سیاست مستقل طبقه کارگر چیست؟
طرح این سوالات و مواجه جدی با آنها فورا ما را در برابر مساله سیاست، آنهم در سطح کلان، به عنوان رکن مهم مبارزه طبقاتی کارگران قرار می دهد. سیاستی که بطور مجزا و متمایز از همه سیاست های طبقات مالک ابزار و وسایل تولید و صاحبان ثروت و استثمارکنندگان درشت و ریز و بطور منحصر بفرد حامل منافع طبقاتی آنی و آتی کارگران است.
این سیاست صرفا به معنای محدود درخواست این یا آن مطالبه و یا موضع گیری در باره این یا آن موضوع نیست، بلکه در عین حال و اساسا به معنای فرموله نمودن همیشگی و پیوسته تبیین ها و مواضع حامل منافع طبقه کارگر در همه مسایل سیاسی و اجتماعی و در همه تحولات سیاسی و خطاب به جامعه است. به این ترتیب طبقه کارگر در عرصه سیاست کلان به خود شفافیت می بخشد و اعضایش می دانند کجا قرار دارند و چه می خواهند و جامعه نیز می داند کارگران چه می گویند و چه می خواهند. به عنوان مقایسه امروز می توان این شفافیت را بروشنی در عرصه مبارزه اقتصادی دید. مطالبات و خواسته های اقتصادی کارگران برای خودشان و تا حدود زیادی برای جامعه روشن است و اخبار مبارزات شان مطرح است و معلوم است که فعالین و رهبران مستقل آن در این مبارزه اقتصادی چه می گویند و چه می خواهند. اما در عرصه سیاست چنین نیست و طبقه کارگر غایب بزرگ است. امروز سیاست تماما عرصه یکتازی نیروهای ارتجاعی است. فقدان این سیاست طبقاتی جنبش ما را بطور جدی تضعیف نموده و به مانع رشد و پیشرفت آن بدل گشته است.
علت این فقدان در درجه اول سلطه استبداد سیاسی است که کلا مبارزه مستقل کارگران را پر هزینه و سخت و دشوار می سازد. تاثیر سلطه استبداد را بر خود مبارزات اقتصادی جاری می توان دید که چگونه پیشروی آنرا مسدود نموده و تحرکات آنرا در دایره ای بسته محدود نموده است. از اینرو واضح است که پرداختن به عرصه کلان سیاست و آنهم از موضع مستقل طبقاتی مشکل تر خواهد بود. در این رابطه اما مساله اینست که تحت سلطه استبداد همیشه چنین است و چاره ای نیست جز اینکه راههای ورود مستقل به سیاست را باز نمود. همانطور که از اویل نیمه دوم دهه شصت تا اوایل دهه هشتاد سازمان دادن مبارزه کارگری علنی و مستقل از سازمان مافیایی و ضد کارگری خانه کارگر و اجزایش متصور نبود اما به همت روشن بینی و درایت و رزمندگی و فداکاری همه فعالین مستقل کارگری ممکن و عملی شد، عرصه پرداختن به سیاست مستقل طبقاتی نیز مستلزم اتخاذ چنین رویکردی است و در اینصورت می تواند راه خود را باز نماید.
علت دیگر به نظر می آید که قطع رابطه بین اقتصاد و سیاست در اندیشه فعالین مستقل کارگری و عملا محدود شدن آنان به مبارزه اقتصادی است. اینجا منظور سیاست گریزی این فعالین نیست. کاملا برعکس بجرات می توان گفت تقریبا همه فعالین کارگری شخصا خیلی سیاست گرا هستند و در همه زمینه ها صاحب نظرند، و از آنجا که تاریخا و حداقل تاکنون از جنبش سوسیالیستی متاثر بوده اند لذا با تعابیر خودشان چپگرا نیز هستند. مساله اینست که این سیاست گرایی فردی در تبادلاتی ارگانیگ بین این فعالین به یک سیاست طبقاتی و مطرح در جامعه بدل نشده و ارتقا نیافته و از قوه به فعل در نیامده است. این نیز بعضا حاصل شکل گیری خود بخودی و ناگفته این دیدگاه نادرست است که سیاست حاصل رشد مبارزه اقتصادی است و تا زمانی که مبارزه اقتصادی به درجاتی رشد نیافته و حداقلی از تشکلات توده ای در محیط های کار بوجود نیامده اند پرداختن به سیاست مستقل طبقاتی ممکن نیست. این درحالی است که مبارزه سیاسی و مبارزه اقتصادی و مبارزه نظری سه رکن مبارزه طبقاتی کارگرانند و از ابتدا و در همه حال هریک رو پای خود حرکت کرده و با رشد خود یکدیگر تقویت می کنند و با تنیدن رشد یابنده در هم کل مبارزه طبقاتی کارگران را تکامل بخشیده و به پیش سوق می دهند. همانطور که هیچ درجه ای از انجام مبارزه اقتصادی به تنهایی ما را به درک مارکسیستی اقتصاد سرمایه داری نایل نمی سازد، همانطور هم هیچ درجه ای از تسلط به تئوری مارکسیستی به تنهایی ما را با امر حیاتی سازماندهی مبارزه اقتصادی و ایجاد تشکل های توده ای در محیط های کار دخیل نمی کند. به همین ترتیب نیز همانطور که محدود شدن به سیاست صرف ما را به اهمیت بنیادین مبارزه اقتصادی کارگران متوجه نمی سازد و در بهترین حالت از ما یک ماجراجوی ولنتاریست و در بدترین حالت یک فعال بی تاثیر و از خود راضی تولید می کند، محدود ماندن در مبارزه اقتصادی صرف هم ما را به سمت پرداختن به امر مهم سیاست مستقل طبقاتی سوق نمی دهد و در چارچوب سیاست ها و قوانین موجود زمین گیر می کند. هر درجه از کم بها دادن به هریک از این سه رکن، و در اینجا منظور تاکید ویژه بر رکن سیاست است، آن دو رکن دیگر را تضعیف نموده و لاجرم کل مبارزه طبقاتی کارگران را تضعیف کرده و عقیم می سازد.
اگر چه مبارزه طبقاتی کارگران همیشه مستلزم حضور فعال در عرصه سیاست کلان بر پایه منافع و اراده طبقاتی خود است و بدون چنین حضوری از مدار تعیین شده سیاست بورژوایی فراتر نرفته و حتی مبارزات اقتصادی اش نیز بکندی پیش خواهد رفت و دستاوردهایش از دست رفتنی خواهند بود، اما این حضور در دوران حاضر که سیر شتابان تحولات سیاسی و اقتصادی توسط یکتازی مطلق نیروهای ارتجاعی فلاکت و ویرانی فزاینده را برای طبقه کارگر در افق ترسیم می کند بیش از هر موقع ضروری و عاجل است. پاسخ به این امر اما در اولین گام به درک ضرورت آن نیازمند است.
امیر پیام
١۹ خرداد ۱۳۹٦ - ۹ جون ۲۰۱٧
زیر نویس ها:
١- ما استفاد از عبارت «تروریسم» برای بیان حملات داعش در تهران و در هر جای دیگر را به چند دلیل درست نمی دانیم و این عبارت در دوران کنونی نمی تواند از ابزارهای تحلیلی سیاست طبقه کارگر باشد. اولا این عبارت به دولت ها و نیروهای مقابل داعش و دیگر جریانات اسلامی حقانیتی نابحق می دهد و گویا آنها قربانی تروریسم و یا مبارزان راه آزادی اند. این در حالیست که این نیروها مثلا ناتو و دول عربی منطقه و رژیم اسلامی ایران و حکومت ترکیه و غیره همه نیرویی ارتجاعی و بعضا درگیر جنگی سرپا ارتجاعی و بعضا مشغول زد بند خونین و یارگیری ها خونین تر با نیروهای ارتجاعی طالبان و القاعده و داعش و غیره هستند. لذا حملات داعش و امثالهم در این کشورها امتداد جنگی است که جبهه های اصلی آن فی الحال در سوریه و عراق و یمن و افغانستان برپاست. دوما اطلاق این عبارت به جبهه ارتجاع اسلامی بر ماهیت سیاسی و طبقاتی و منافع مادی و زمینی آنها سرپوش گذاشته و نمی گوید که اینها خود جناحی از سرمایه داری معاصرند که برای سهم خود از قدرت و ثروت موجود با جناح های مسلط همین نظام می جنگند. و بالاخره اینکه کاربرد این عبارت توسط همه دول سرمایه داری به آشفته بازاری بدل شده که در آن هر دولتی بطور من درآوردی و دلبخواه مخالفینش را تروریست می نامد و سرکوب آنها را تسهیل می کند.
۲- به نظر من در این واقع تبانی بین باند ترامپ و عربستان را نباید به هیچوجه دست کم گرفت. اگر چه فاکتی که دلالت بر این مساله بکند فعلا در دسترس نیست، اما منطق نهفته در تحولات اخیر وقوع چنین چیزی را محتمل می سازد. ترامپ در کمپین انتخاباتی اش یکسره ضد داعشی و بنحوی منتقد عربستان بود و (غیر از مخالفت اش با توافق اتمی ایران) حاضر بود از طریق همکاری مستقیم با روسیه و بطور دوفاکتو با رژیم اسد و ایران نیز برای نابودی داعش همکاری کند. پس از انتخابات و مواجه با دیوار شکست ناپذیر هسته قدرت جمهوری خواهان صد و هشتاد درجه تغییر موضع داد و ابتدا گفت هم علیه داعش است و هم علیه اسد و ایران، و سپس در سفرش به عربستان این پدر معنوی و پایگاه مالی داعش را به آغوش کشید و موضع اش یکسره عیله ایران شد. به فاصله کوتاهی پس از این سفر شش کشور عربی با قطر اساسا به دلیل رابطه ملایمش با ایران قطع رابطه نمودند، و چند روز بعد از آن عملیات داعش در تهران رخ داد.
۳- در رابطه با پدیده داعش خواننده علاقمند می تواند مطلب «داعش، سیاست خونین حاکمیت سرمایه داری» از همین نگارنده را در لینک زیر ملاحظه نماید:
اینجا کلیک کنید.
***************
از رانا پلازا تا ساختمان پلاسکو
همین چهار سال پیش، در ٢٣ آوریل ٢٠١٣، بود که رانا پلازا در داکا پایتخت بنگلادش کاملا فروریخت و به انبوهی مخروبه بدل گشت، ساختمان هشت طبقه ای که از کارخانجات تولید پوشاک صادراتی برای برندهای مشهور جهان بود. در رانا پلازا نزدیک به سه هزار کارگر عمدتا زن کار می کردند که هنگام فروریختن آن هزار و صد و سی نفرشان در چند دقیقه جان باختند و هزار و ششصد و پنجاه نفر نیز مصدوم شدند.
در ١٩ ژانویه ٢٠١٧، در تهران پایتخت ایران، ساختمان هفده طبقه پلاسکو بدنبال سه ساعت آتش سوزی در طبقه دهم آن که مهار نشد کاملا فرو ریخت و به انبوهی مخروبه بدل گشت. ساختمان پلاسکو از مراکز مهم تولید و توزیع پوشاک در ایران بود. گفته می شود در آنجا حدود ٦٠٠ کارگاه تولیدی کوچک عمدتا با کمتر از ده کارگر و بنگاههای توزیع پوشاک فعالیت می کردند و در مجموع چهار هزار نفر شاغل بودند.
تشابهات این دو واقعه نشان می دهند که فرو ریختن ساختمان پلاسکو در کنار رانا پلازا قرار می گیرد و یکی از فجایع مهم محیط کار و از مصادیق ستم طبقاتی علیه کارگران و سیاست های ضد کارگری رژیم حاکم در ایران است. درک این حقیقت و دوری جستن از تفاسیر گمراه کننده به عناوین «فاجعه ملی» و «فروریختن نماد توسعه» و «نماد مدرنیته ایران در آتش سوخت» و غیره، کمک می کند تا بتوان به درک علل واقعی این فجایع دست یافت.
آنچه که از آن سوء استفاده می شود تا فرو ریختن ساختمان پلاسکو را از یک فاجعه محیط کار مجزا نموده و در ردیف حوادث عموی اجتماعی که به اصطلاح در اثر عوامل «غیرقابل پیش بینی و غیرقابل کنترل» و یا در اثر بی مبالاتی و بی کفایتی مسئولین امر رخ می دهند قرار دهد ظاهرا تعداد کم قربانیان اعلام شده توسط دولتیان است. به اضافه اینکه از همان ابتدا کل فاجعه را به «شهادت آتش نشانان» محدود ساختند و برایشان اشک تمساح جاری نمودند. این در حالی بود که خود کارگران زحمتکش آتش نشانی بخشی از طبقه کارگر ایرانند که قربانی شرایط سخت و ناامن محیط کار خود و عملکردها و سیاست های ضد کارگری مدیریت آتش نشانی و مسئولین شهرداری و کل حاکمیت شدند.
اگر به این ترفندها توجه نکنیم آنگاه تصور این سخت نیست که فرو ریختن ساختمان پلاسکو بالقوه حامل کشتار صدها و چند هزار کارگر شاغل در آن بود و می توانست همچون رانا پلازا به قتلگاه توده کارگران بدل شود. تنها این شانس که آتش سوزی به جای میانه روز و در زمان کار، در فاصله ٧ تا ٨ صبح و پیش از شروع روز کار رخ داد بطور کاملا اتفاقی مانع وقوع این کشتار بزرگ شد.
بهمراه این خطر بالقوه که تصادفا دفع شد، اما در گزارشات منتشر شده به همان صورتی که آمده اند نیز شواهد زیادی گواه آنست که تعداد قربانیان ابدا به «١٦ آتش نشان و ۴ تن شهروند عادی» محدود نیست. با توجه به کنترل کامل نشر اخبار واقعه و انحصار مطلق آن توسط حکومت فاسد، و اظهارات کذب و ضد و نقیض مسئولین و نهادی حکومتی، و تلاش آشکار آنان برای حداقلی نمایاندن لطمات انسانی، و این واقعیت که کارگاههای تولید پوشاک بویژه در دوره پرکار نزدیک به عید اغلب شبکاری دارند، همه نشان می دهند که بی تردید جسم تعدادی از کارگران در زیر آوار پلاسکو و نامشان در زیر آوار کنترل و انحصار خبری حکومت مدفون شده است.
در ساختمان پلاسکو نیز همانند رانا پلازا امکانات ایمنی محیط کار صفر بوده است. ساختمان قدیمی و فرسوده بود و در انتظار تعمیرات معوقه به فاجعه خود نزدیک می شد. پلکان خروج اظطرای نه در داخل آن و نه در بیرون آن که معمولا بصورت پلکان فلزی بر بدنه ساختمانهای قدیمی نصب می شود وجود نداشت. سیستم آبپاش اتوماتیک دورنی برای اطفای حریق از داخل ساختمان که نصب آن ساده است و بویژه برای برج ها خیلی حیاتی اند وجود نداشت. کپسول های دستی آتش نشانی در طبقه دهم که محل شروع آتش سوزی بود گاز نداشتند و حاضرین نتوانستد در همان آغاز با آتش مقابله کنند. در حالی که آتش به طبقات بالایی سرایت می کرد شلنگ های آتش نشانی هم تا طبقه دهم بیشتر نمی رسید. هیچ گزارشی از بازرسی های ماهانه شرایط ایمنی ساختمان و تمرین های تخلیه ساختمان موجود نیستند. شهرداری می گوید بارها بابت خطراتی که پلاسکو را تهدید می کرد به هیئت امنای ساختمان و بنیاد مستضعفان مالک آن رسما هشدار داده است و آنها متقابلا می گویند شهرداری دروغ می گوید، و این بازی به قدمت عمر جمهوری اسلامی جریان داشته و دارد.
در ساختمان پلاسکو نیز همانند رانا پلازا کارگران در فقر و بی حقوقی بسر می بردند. دستمزدهای ناچیز و شرایط سخت کاری و فقدان بهداشت و ایمنی محیط خصلت نمای این اماکن است. از طرف حکومت و تشکلات ضد کارگری آن تلاش می شود تا موقعیت کارگران ساختمان پلاسکو کم رنگ و پنهان شود و بعضا حتی حضورشان کتمان شود. اما این خبر تایید شده که از چهار هزار کارگر آنجا تنها هفتصد و پنجاه نفر مشمول بیمه تامین اجتماعی هستند که می توانند از مزایای حداقلی بیمه بیکاری برخوردارشوند گویای این واقعیت است که سه هزار و دویست و پنجاه نفر مابقی به خاطر خروج قانونی کارگاههای زیر ده نفر از شمول قانون کار غیر رسمی و قراردادی بوده و در بی حقوقی مطلق قرار دارند.
در هر دو این موارد پرداخت خسارت به بازماندگان نیز تحقیر کننده و به اندازه خود فجایع ستمگرانه است. در بنگلادش بعد از بیش از یکسال کمپین های افشاگرانه بین المللی و فشارهای زیاد و مداخله سازمان بین المللی کار کمپیانی های چند ملیتی نهایتا پذیرفتند به هر نفر تنها ٦۴۵ دلارغرامت بدهند. در مورد ساختمان پلاسکو نیز دولت منت گذاشته و وعده داده به کارگران غیر رسمی تنها برای چهار ماه مقرری یک میلیون تومانی بدهد.
حال باید پرسید مسئول این فجایع و مصائب وارده بر کارگران کیست؟ اگر پاسخ را به دولتیان و حکومتگران و مدافعان ریز و درشت نظام سرمایه داری واگذار کنیم به مقصر نمودن قربانیان یعنی خود کارگران خواهیم رسید. در مورد رانا پلازا تکرار می شد «به کارگران گفته شده بود که ساختمان ترک دارد»، و در مورد ساختمان پلاسکو نیز معاون امنیتی استانداری تهران عامل آتش سوزی را «سهل انگاری انسانی» دانسته است.
اما مسئول درجه اول همه سوانح محیط کار در همه جا نظام سرمایه داری است که بر بنیاد سود خواهی حداکثری و فزاینده و بی پایان قرار دارد و سلامتی و جان کارگر در خدمت تامین آنست. در سی سال گذشته به دنبال اجماع جهانی سیاست نئولیبرالی در نظام سرمایه داری که چیزی جز تعرض بی امان به سطح معاش و زندگی و شرایط کار طبقه کارگر نیست، دستاوردهای مبارزات کارگری برای اعمال استانداردهای پیشرو در زمینه بهداشت و ایمنی محیط کار مورد تعرض واقع شده و فجایع زیادی به بار آورده است. مطابق نتایج تحقیقی که توسط وزارت نیروی انسانی و دانشگاه تمپر فنلاند برای ارزیابی جهانی میزان سوانح و صدمات جانی محیطهای کار در سال ٢٠١۴ انجام شده، در این سال در جهان دو میلیون و سیصد هزار مرگ به دلایل مربوط به محیط کار رخ داده است، که از این تعداد دو میلیون ناشی از بیماری های مربوط به محیط کار است و سیصد هزار ناشی از سوانح محیط کار می باشد. به این ترتیب می بینیم که در زمینه بهداشت و ایمنی محیط کار یک جنگ تمام عیار و خونین از طرف طبقه سرمایه دار علیه طبقه کارگر در جریان است.
مسئول بعدی و به همان اندازه مهم، حکومت ها و نظام های سیاسی کشورهای سرمایه داری هستند که ابزار سلطه طبقه سرمایه دار و حافظ منافع آن هستند و ابزار تحمیق طبقه کارگر و تحکیم بردگی این طبقه و بهر کشی از آن توسط سرمایه داران می باشند. در هر جزیی از موقعیت تحت ستم کارگران و در هر بخشی از مصائب وارده بر آنان باید نقش تعیین کننده دولت به معنای نظام سلطه سیاسی طبقه سرمایه دار را دید و آنرا به خود یادآوری نمود و به دیگران نشان داد. بدون وجود چنین قدرت قاهری نه طبقه سرمایه دار می تواند اینطور فعال مایشا جامعه بشری باشد، و نه کارگران به این موقعیت بندگی و بردگی تن خواهند داد.
در ایران در کنار نقش تعیین کننده نظام سرمایه داری و حکومت طبقاتی آن بطور کلی، باید بر شکل استبدادی حاکمیت سرمایه داران یعنی جمهوری اسلامی که هیچیک از حقوق شناخته شده کارگری و نیز حق تشکلهای مستقل کارگران را به رسمیت نمی شناسد و مبارزات آنان از جمله برای داشتن استانداردهای پیشرو بهداشت و ایمنی در محیط کار را بی وقفه سرکوب می کند تاکید ویژه داشت. جمهوری اسلامی با همه اجزایش، از بیت رهبری تا قوای سه گانه و نیروهای سرکوبگر و امنیتی اش، و تا جناح های درونی و بیرونی اش، تا شهرداری و دیگر نهادهایش، و تا بنیاد مستضعفان اش که بیش از سی سال است از ساختمان پلاسکو فقط پول جارو نموده و (به گفته جواد درودیان رئیس اتحادیه پیراهن دوزان) ماهانه هفت میلیارد تومان بصورت دریافت اجاره و حق انتقال سرقفلی ها از آنجا درآمد داشته یعنی پولی که تماما از ارزش اضافه تولید شده توسط چهار هزار کارگر به جیب زده است، تا همان کارفرمایان کارگاههای کوچک که از ِقبل بی حقوقی مطلق تحمیل شده به طبقه کارگر توسط حکومت سرکوبگر نهایت استفاده را می برند و کارگران را بصورت قرارداد موقت و در بی حقوقی استثمار می کنند و حتی حق بیمه شان را نمی پردازند، آری همه این طیف رنگارنگ که در پناه چتر خونین جمهوری اسلامی به تار و پود زندگی طبقه کارگر چنگ انداخته اند تا سود انباشت کنند مسئول حوادث میحط کار و تنها مسئول فاجعه ساختمان پلاسکو هستند.
امیر پیام
١۵ بهمن ١٣٩۵ - ٣ فوریه ٢٠١٧
amirpayam.wordpress.com
برای مطالعه مجموعه یاداشت های قبلی
اینجا کلیک کنید.