افق روشن
www.ofros.com

از انقلابات پیشین تا انقلاب لغو کار مزدی


ناصر پایدار                                                                                                   دوشنبه ٨ شهریور ١٣٨٩

ناصر پایدار: سال هاست که سرمایه داران و نمایندگان فکری سرمایه به پایکوبی مشغولند. در گوشه، گوشه کره خاک بساط رقص پهن کرده اند. همه جا در گوش توده های کارگر می خوانند که عصر دیجور انقلاب به پایان آمد، فروهر مهرجوی اصلاحات از چنگ دیو خشونت و قهر و انقلاب آزاد شد، انسان های عبوسی که سخن از انقلاب می راندند به تاریخ پیوستند و بشریت صلح جوی عصر آماده فشردن دست مادر ترزا، گاندی، ماندلا، دالائی لاما و همانندان اینهاست. فراموش نکنیم که گفتگوی فوق فقط حدیث کهنه رؤیاهای دیرینه طبقه سرمایه دار نیست بلکه حاصل مشاهدات روزمره دانشوران و سیاست سالاران این طبقه از سیر رویدادهای روز جهان در طول چند دهه اخیر نیز می باشد. تمرکز سخن ما نیز نه روی وجه نخست مسأله که دقیقاً بر روی رویه دوم آن است. رابطه سرمایه، کوره تفتان باژگونه سازی هاست. شعور بورژوازی، شعور تبخیر شده از چرخه تولید اضافه ارزش و رابطه اجتماعی سرمایه است، شعوری باژگونه که همه مشهودات اجتماعی پیش روی خود را وارونه درک می کند و معکوس داوری می نماید. ببینیم واقعیت ها چیستند و مغز آگاه یا مردمک چشم آگاهان طبقه کارگر، آن ها را چگونه ادراک می کنند و چه شکلی می بینند. طبیعی است که در این گذر، جای بحث بسیار است4 اما من دنبال گفتگوئی هر چه کوتاه تر هستم و بر همین مبنی ترجیح می دهم که بر روی برخی نکات خاص و تعیین کننده درنگ کنم.
انقلاب، حتی سطحی ترین، آن ها به هر حال رخدادهائی هستند که آثار تضاد ذاتی میان نیروهای مولده هر عصر و مناسبات و مراودات مسلط اجتماعی را بر چهره خود دارند. مراد از آثار در اینجا، تبعات اجتماعی، طبقاتی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مدنی، حقوقی، قومی و یا حتی عقیدتی فرا رسته از هستی متناقض و متضاد جامعه معین در یک دوره تاریخی است. « تمام تصادمات تاریخ، بر طبق نظر ما، ریشه در تضاد بین نیروهای مولده و شکل مراوده دارند. ضمناً برای رسیدن به تصادم، در یک کشور نیازی نیست که این تضاد در همان کشور بخصوص، به حد نهائی خود رسیده باشد. رقابت با کشورهای پیشرفته تر صنعتی که ناشی از گسترش مراوده بین المللی است، برای ایجاد تضاد مشابهی در کشور دارای صنعت کمتر پیشرفته کافی است...... » ( مارکس، ایدئولوژی آلمانی ). تضاد نیروهای مولده با روابط مسلط اجتماعی معنای صریحی دارد. این تضاد همه وجوه هستی طبقه حامل خود را در بر می گیرد و این بدان معنی است که جنبش اجتماعی این طبقه اولاً جنبشی در همه حوزه های حیات اجتماعی است، ثانیاً جنبشی است که هر گام بالندگی و ابراز حیات واقعی طبقاتی اش در گرو ضدیت با شالوده مناسبات حاکم و تعمیق هر چه بیشتر این ضدیت در همه این عرصه ها است. ثالثاً پیروزی این جنبش موکول به سطح معینی از بلوغ ارگانیک و جامع الاطراف در همه حوزه های تضاد و تقابل با عینیت مسلط موجود است. موضوع را با رجوع به وضعیت طبقه کارگر و مبارزه توده های این طبقه علیه نظام سرمایه داری مورد کندوکاو قرار دهیم. رابطه خرید و فروش نیروی کار زهدان، مرکز نشو و نما و طغیان تضاد میان کار و سرمایه است. سرمایه یک رابطه اجتماعی است و این تضاد نیز در تمامی تار و پود این رابطه در حال نشو و نما و توسعه و تشدید است. سرمایه بخش غالب کار توده های کارگر را به صورت کار اضافی از دست آن ها خارج می سازد و سرچشمه افزایش بی مهار و سرطانی خود می کند، در همین راستا، سطح معیشت، رفاه اجتماعی، پیش شرط های لازم بالندگی آزاد جسمی و روحی کارگران، فرایند تکوین و توسعه این نیازها، زمینه ها و شرائط تحقق آن ها، همه و همه را زیر ضربات کوبنده خود می گیرد. این تصادمات به طور مستقیم و اجتناب ناپذیر موج مبارزه طبقه کارگر در حوزه مسائل اقتصادی، رفاهی و امکانات اجتماعی را به دنبال می آورد و به سوی توسعه و طغیان سوق می دهد. سرمایه برای انکشاف روند کار، شروط توسعه و استقرار پایه های قدرت خود، نیازمند سیاست، مدنیت، قانون، نظم و قرار و قرارداد است. نظام سرمایه داری همه این ها را وضع می کند و همه این ها را ابزار اختاپوسی مهار مبارزات ضد سرمایه داری توده های کارگر می سازد. این امر جنگ بر سر قانون و قرارداد، نظم اجتماعی، محتوا و چگونگی این ها را حوزه همیشه باز و متلاطم زندگی طبقه کارگر می گرداند. سرمایه در وجود مالکان، متفکران، سیاستمداران، برنامه ریزان، مدیران و محافظان رابطه خرید و فروش نیروی کار طبقه سرمایه دار را پدید می آورد، این طبقه را بر عرش قدرت مسلط اقتصادی و سیاسی می نشاند، سرمایه ماشین قهر و سرکوب پلیسی، امنیتی و نظامی را به مثابه جزء لایتجزای اندام خود بازسازی و بازتولید می کند و این ماشین را ابزار قلع و قمع مبارزات روز کارگران می گرداند. واکنش جبری طبقه کارگر در برابر این روند نیز ستیز با دولت سرمایه داری است که حلقه ای از حلقه های داغ مبارزه طبقاتی بردگان مزدی را در شکل های مختلف در تمامی جوامع موجود تشکیل می دهد. سرمایه در همه عرصه های فکر، مدنیت، حقوق، فرهنگ، اخلاق، ایدئولوژی، ادبیات، هنر، سنت، مذهب، آداب و رسوم، مسائل مربوط به جنسیت، رنگ، نژاد، قومیت و تمامی شؤن هستی بشر تسلط فراگستر خود را مستقر می کند، در همه این میادین به شیرازه حقوق، امکانات رشد جسمی و فکری، آزادی ها و تمامی ابعاد وجود اجتماعی انسان ها حمله ور می شود. پدیده ای که واکنش، جدال و جنگ طبقه فروشندگان نیروی کار را در همه این قلمروها گریزناپذیر می گرداند. در یک کلام تضاد ذاتی درون رابطه سرمایه بالاجبار و قهراً شالوده تصادم مدام میان دو طبقه متخاصم در همه حوزه های حیات اجتماعی می شود. تصادم و جنگ و ستیزی که پیروزی واقعی و نهائی طبقه کارگر در آن موکول به از میان رفتن رابطه خرید و فروش نیروی کار، استقرار جامعه فارغ از دولت و طبقات و استثمار، پایان هر نوع جدائی انسان ها از کار، محصول کار و تعیین سرنوشت اجتماعی خویش است.
طبقه کارگر برای اینکه شرائط لازم پیروزی بر نظام بردگی مزدی را احراز کند، باید در همه عرصه های بالا به سطح معینی از بالندگی و بلوغ دست یابد. جنبش کارگری بدون کسب این شرائط نه فقط قادر به برچیدن رابطه خرید و فروش نیروی کار نمی شود، که حتی توانائی در هم شکستن ماشین دولتی سرمایه داری به مفهوم واقعی طبقاتی و ضد کار مزدی آن را هم پیدا نمی کند. پروسه انکشاف سرمایه داری، رشد مستمر تکنولوژی، دستاوردهای علمی، ماشین آلات و ابزار کار، تخصص ها و فن آوری ها، همه و همه اجزاء پیوسته رشد نیروهای مولده هستند، تمامی این ها وجوه هستی سرمایه، مراحل انکشاف رابطه سرمایه و اشکال ابراز وجود سرمایه اند. همه این ها بر همین اساس، در روند تکوین و توسعه خود، به تشدید تناقضات درونی رابطه تولید اضافه ارزش و به فراهم سازی پایه های مادی بن بست و انحطاط سرمایه داری کمک می نمایند، نکته اساسی آن است که عوامل مذکور در هر سطح از رشد و گسترش خود فقط و فقط تداوم انکشاف و خودگستری شیوه تولید سرمایه داری را منعکس می سازند. این عوامل در درون این فرایند و در جریان توسعه خود، حتی در مقاطع انفجاری این بازگستری و انکشاف، به خودی خود، هیچ نشانه ای از حالت احتضار و موقعیت مرگ نظام بردگی مزدی به دست نمی دهند، پایه و مایه نابودی این نظام نمی شوند و آستانه جایگزینی سرمایه داری با نوع دیگری از روابط تولیدی، جامعه دیگر و شرائط زیست انسانی دیگر را دق الباب نمی کنند. در این میان نیروئی که هر گام بالندگی، آگاهی، سازمان یافتگی، پیکار، صف آرائی و انکشاف پایه های قدرت آن، گامی در فرایند تضعیف، عقب نشینی، ورشکستگی، بن بست و رفتن سرمایه داری به سوی مرگ و نابودی است، فقط و فقط جنبش ضد سرمایه داری و حائز افق لغو کار مزدی توده های طبقه کارگر است. در همین جا اضافه کنیم که حتی مجرد بالندگی، تشکل، صف بندی و اعمال قدرت جنبش کارگری با هر محتوا و رویکرد نیز قادر به ایفای چنان نقشی نیست. مبارزه سندیکائی، یا حتی اشکال طغیان و قیام و خیزش های سرنگونی طلبانه توده های کارگر مادام که بر مدار ضدیت با بقای سرمایه داری و جهتگیری پایان دادن به کار مزدی چرخ نمی خورد، نه فقط ساز و کاری برای گور کنی نظام بردگی مزدی نیست که به طور معمول نقش معکوس را بازی می کند. تعمق این نکته، واقعیت زمخت تمایزات اساسی پروسه وقوع انقلابات اجتماعی در دوره های مختلف تاریخ و به طور مشخص تفاوت های تعیین کننده و فاحش میان فرایند تکوین، تکامل و وقوع انقلابات بورژوائی در یک دوره و انقلابات کارگری ضد کار مزدی در دوره آتی را در برابر ما مجسم می سازد. این تمایزات را باید شناخت زیرا که فهم درست آن ها یک شرط ضروری پیکار آگاه طبقه کارگر علیه سرمایه داری است. این کار نیازمند یک بحث تفصیلی جداگانه است اما اشاره ای کوتاه به جوانبی از آن نیاز گفتگوی حاضر ماست. رشد نیروهای مولده در نظام سرواژ یا مناسبات فئودالی، متضمن تحقق همزمان فرایندهای متنوع، مرکب و از همه لحاظ مکمل همدیگر بود. در اینجا سرمایه داری به صورت یک شیوه تولید نوین در دل نظام مسلط انکشاف پیدا می کرد. رابطه خرید و فروش نیروی کار بدون هیچ انقطاع و گاه با حالتی انفجارآمیز روند خلع ید مولدین خرد را شتاب می بخشید، اقتصاد فئودالی و تولید کالائی پیشین را به مهمیز می کشید، سینه مناسبات مسلط قرون وسطائی را می شکافت و همه این ها در تلفیق با هم، پروسه زایش، تکوین و تکامل جامعه نوین در سیطره نظم کهنه را لباس واقعیت می پوشاند. انکشاف سرمایه، تقسیم کار شیوه تولید جدید را جایگزین اشکال کهنه تقسیم کار می کرد، طبقه سرمایه دار جدید را متولد می ساخت و رشد می داد. مالکیت خصوصی سرمایه داری را بر جای مالکیت ارضی فئودالی، مالکیت های صنفی یا سازمان های فئودالی پیشه وری می نشاند. این جا به جائی ها و تحولات، سراسر جامعه کهنه و بند بند نظام پیشین را میدان کارزار طبقاتی می ساخت. میدان سراسری و گسترده ای که در آن طبقات بالنده و در حال رشد هر کدام با عروج از هستی اجتماعی خویش و متناسب با سطح شعور، دانش و پیشرفت آگاهی طبقاتی خود، علیه اساس نظم کهنه و علیه فرارسته های سیاسی، حقوقی، عقیدتی و سایر شاخ و برگ های اجتماعی آن مبارزه می کردند. انقلابات بورژوائی مولود این فرایند بود و با وقوع این انقلابات و پیروزی آن هاست که نظام سرواژ و مناسبات فئودالی، جای خود را به شیوه تولید سرمایه داری و جامعه جدید بورژوائی می سپارد. موضوع را اندکی بیشتر بشکافیم و زوایای مختلف آن را نظر اندازیم.
گسترش رابطه خرید و فروش نیروی کار، تغییرات عمیق در ساختار روابط اجتماعی پیشین را به همراه می آورد، بورژوازی در هیأت سرمایه تشخص یافته، قراردادها و پروتکل های اقتصادی متناظر با ملزومات توسعه مناسبات کار مزدوری را به مصاف با مبانی و احکام اقتصاد رو به زوال فئودالی می کشید، حقوق منبعث از پیش شرط های اجتماعی توسعه انباشت، رقابت و بازارهای دورپیمائی خود را روانه کارزار با نهادهای حقوقی نظام فئودال می ساخت. ساختار مدنی و نظم سیاسی متناسب با انکشاف شیوه تولید جدید را معماری می کرد و استحکام می بخشید. آموزش و پرورش را از حوزه اختیار اربابان کلیسا و اشراف فئودال خارج می ساخت، دامنه علوم و حوزه های مختلف دانش بشری را با شتاب توسعه می داد و همه این علوم و اختراعات و کشفیات و نتایج آن ها را یکسره به پروسه ارزش افزائی سرمایه پیوند می زد. رشد نیروهای مولده سرمایه داری در عمق مناسبات کهنه همه این دگرگونی ها و تغییرات اساسی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مدنی و حقوقی را همراه داشت و طبقه سرمایه دار درست بر متن وقوع همه این تحولات و پاسخ به نیازهای آن بود که به طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی تبدیل می شد. جامعه سرمایه داری از صدر تا ذیل و در تمامی تار و پود هستی خود در قعر جامعه فئودال فازهای مختلف توسعه و بالندگی خود را پشت سر می گذاشت. بورژوازی در شرائطی که فئودالیسم هنوز قدرت سیاسی را در دست داشت، بر همه کارخانه ها، کارگاه ها و مراکز پیش ریز سرمایه فرمان می راند، اراضی ملاکان را به تدریج حوزه انباشت سرمایه های خود می کرد، سیادت خود را بر پروسه دورچرخی سرمایه اعمال می نمود و همه اهرم های اقتصادی جامعه را یکی پس از دیگری در اختیار می گرفت. بورژوازی در همین دوره فرمانروای مطلق مسلط بر سرنوشت توده های فروشنده نیروی کار بود و بر هست و نیست کارگران حکومت می کرد. تمامی سلسله مراتب اجتماعی و دیوانسالاری جامعه بردگی مزدی درست در دل جامعه کهنه و در زیر چتر قدرت و حاکمیت اشراف فئودال پدید می آید. کاخ عظیم مذهب و بنای افسانه ای شوکت کلیسا در همین جا، در بطن نظام فئودالی است که شروع به ریزش می کند و از فشار وحشت و دهشت آن ها علیه زندگی انسان ها کم و بیش کاسته می شود. بورژوازی در تمامی این مراحل و در بند بند پروسه گسترش مناسبات سرمایه داری به عنوان طبقه ای استثمارگر و سفاک دست به کار استثمار توحش بار توده های کارگر است و از کل امکانات و اهرم ها و ساز و کارهای نظام کهنه برای تشدید این استثمار و بی حقوقی سود می جوید. این قسمت را خلاصه کنیم. تا جائی که به رشد نیروهای مولده سرمایه داری و فرایند زوال و سقوط فئودالیسم مربوط می شود، ما همه جا شاهد تحقق تمامی دوره های انکشاف و تکمیل استخوانبندی نظام جدید در دل مناسبات کهنه در حال انقراض هستیم. بورژوازی بر بلندای این فرایند است که قدرت سیاسی را تسخیر می کند و نکته بسیار مهم تر و اساسی تر این است که هنگام عروج به عرش اعلای قدرت دچار هیچ کسر و کمبودی برای برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید نیست. این طبقه همه آنچه را که لازمه استیلای جامع الاطراف اقتصادی، سیاسی، مدنی، فکری، فرهنگی و هر عرصه اجتماعی دیگر بود، درست در متن مناسبات رو به زوال فئودالی به طور مطلوب احراز کرده بود، پارلمان، قانون، قراردادهای اجتماعی، نهادهای حقوقی، ساختار مدنی، همه و همه از پیش در تاریکی زار فئودالیسم ساخت و ساز شده و برای مصرف در اختیار بودند. پیداست که کل آنچه اشاره شد و همه رویدادهائی که به وقوع می پیوست در فرایند مبارزه طبقاتی و جنگ و ستیز روزمره میان طبقات متخاصم اجتماعی لباس واقعیت می پوشید. اما و این اما بسیار مهم است که تمامی تار و پود مبارزه طبقاتی بورژوازی نیز پاسخ روز این طبقه به مصالح، ملزومات و انتظارات بالفعل و سرکش توسعه انباشت سرمایه، هموارسازی راه انکشاف هر چه فراگیرتر جامعه بورژوائی و بازگشای جاده استقرار نظام سرمایه داری بر ویرانه های نظم کهنه فئودالی بود.
همه آنچه گفتیم با صدای بلند بانگ می زند که موقعیت بورژوازی در جامعه فئودال با موقعیت پرولتاریا در جامعه سرمایه داری از بیخ و بن متفاوت است. بورژوازی به گاه انقلاب علیه مناسبات کهنه و تسخیر قدرت سیاسی، جامعه مطلوب و مورد انتظار خویش را حاضر و آماده در دست داشت، کارخانه و کارگاه و تجارتخانه و بازار و مؤسسات مالی و صنعتی و آموزشی و علمی و همه حوزه های دیگر کار و تولید و در یک کلام کل سرمایه اجتماعی ملک طلق او بود. بورژوازی ماشین دولتی خود را از پیش ساخته و در دست تکمیل داشت، نظم سیاسی و مدنیت و فرهنگ و آموزش و همه چیز را بر وفق مصالح دورچرخی سرمایه سازمان داده و مستقر کرده بود. انقلاب برای بورژوازی نقطه انتهای جنگی را می مانست که سالیان دراز در بند بند اقتصاد، سیاست، فرهنگ، حاکمیت، قانونگزاری، افکار، باورها، اعتقادات، اخلاق، سنن، عادات، نظم سیاسی و ساختار سراسری حیات جامعه جریان داشت و پیروزی آن اعلام شکست بی بازگشت نظام پیشین بود. طبقه کارگر در دل نظام سرمایه داری وضعیتی از همه لحاظ متفاوت و حتی متضاد دارد، نه فقط از چنان موقعیت، ابزار و اهرم هائی برخوردار نیست که به طور مستمر به فاجعه بارترین شکلی مورد سرکوب و قلع و قمع قرار می گیرد، از این مهم تر و تعیین کننده تر، از زمین و آسمان توسط سرمایه و توسط کل فرارسته های فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی سرمایه آماج هولناک ترین وارونه پردازی ها، مسخ سازی ها و مهندسی افکار واقع می گردد. همه چیز به صورت وارونه و دروغ در ذهن او القاء می شود، افکار مسلط که افکار طبقه حاکم است هستی اجتماعی او را در خود می پیچد، روند کار سرمایه روند الینه شدن و از خودبیگانه شدن اوست، فکر و فرهنگ و آموزش و آگاهی القائی سرمایه سلاح قتل عام آگاهی طبقاتی و صف بندی مستقل ضد کار مزدی اوست. موقعیت طبقه کارگر در سیطره نظام بردگی مزدی در قیاس با موقعیت بورژوازی در درون نظام سرواژ و مناسبات فئودالی همه این تفاوت ها را با خود حمل می کند و درست همین تفاوت های اساسی است که در بررسی پروسه پیکار طبقاتی و وقوع انقلاب سوسیالیستی ضد کار مزدی پرولتاریا جایگاه بسیار مهمی را احراز می کند. تاریخ چپ جهانی از زمان عروج سوسیال دموکراسی، انترناسیونال دوم و سپس سوم تا امروز تاریخ بستن پل بر همین مسأله محوری و حیاتی جنبش کارگری بین المللی است و رویکرد ضد کار مزدی تنها رویکردی است که تمرکز پراتیک بر این محور را کانون جدال با رفرمیسم چپ و راست، کلید لازم خروج جنبش کارگری از اسارت رفرمیسم و حلقه تلاش برای صف آرائی ضد کار مزدی توده های کارگر دنیا کرده است. بنیاد کلام نیروهای چپ خارج از مدار کمونیسم لغو کار مزدی از آغاز تا امروز، از سال های آخر قرن نوزدهم تا سراسر قرن بیستم و حال این بوده است که: پرولتاریا باید با رهبری حزب سیاسی خود قدرت سیاسی را تسخیر کند، دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم را شروع نماید و بالاخره سرمایه داری را براندازد و کمونیسم را مستقر سازد. این تئوری ها با بحث ها و نظریات مفصل دیگری هم تکمیل می گردیده است. اینکه توده های کارگر مبارزه ضد کار مزدی بلد نیستند. مشتی تردیونیون هستند. فقط مبارزه صنفی و کشمکش بر سر بهبود مسائل معیشتی را دستور کار خود دارند. از ضدیت با سرمایه داری چیزی نمی دانند و رغبت به سازماندهی چنین مبارزه ای ندارند. دنبال سرنگونی رژیم سیاسی نیستند. قادر به کشف آگاهی سوسیالیستی نمی باشند و با توجه به همه این براهین خیلی خیلی مستدل!!! رسالت دانشوران طبقات بالا و کاشفان فروتن آگاهی کمونیستی است که حزب پرولتاریا را برپا کنند و جنبش کارگری را به اطاعت از اوامر مطاع و بی چون و چرای حزب فرا خوانند. توده های کارگر باید برای رهائی خویش به این حزب بیاویزند و خود به همان مبارزه ای که لیاقت آن را دارند یعنی مبارزه سندیکالیستی دل بندند!!! مبارزات سندیکالیستی، در دل شرائط ویژه و در دل وضعیت های بحرانی، ضد رژیمی خواهد شد، حزب فرمان جهاد و سرنگونی خواهد داد، قدرت سیاسی را تسخیر می کند و در روزها، سال ها و دوره های بعد همان خواهد شد که در قرن بیستم همگان شاهد آن بودیم و بودند. پاسخ چپ خارج از مدار مبارزه ضد کار مزدی به مشکلات پیچیده جنبش کارگری و مسیر پر پیچ و خم مبارزه طبقاتی توده های کارگر در سیطره مناسبات سرمایه داری و برای پایان دادن به وجود این مناسبات به طور واقعی همین ها، همین احکام، اوراد و فتواها بوده است. چپ در همین راستا، بند بند آموزش های مبارزه طبقاتی مارکس را نیز به شریعتی جامد، متحجر و ضد کارگری، ضد مارکسی و ضد کمونیستی تبدیل کرده است، شریعتی که در آن مارکس فقط پیامبر مرسل و خاتم و معصوم، لنین و لنین ها امامزادگان عصمت مدار منزه از هر گونه خطا، حزب مظهر تمامی قداست الوهی، رهبران حزبی واسطگان غیب و شهود و هر کلام و گفته هر رهبر آیات وحی منزل است. برای طیف گسترده احزاب و نیروهای متفرق این چپ دنیای شکست ها، واماندگی ها، تنگناها و معضلات روز جنبش کارگری دنیا پشیزی جای بحث و نیاز به کالبدشکافی و بررسی ندارد، آنچه حیاتی، مقدس و واجب عینی و شرعی است فقط دفاع از سکت های پوسیده حزبی، پاسداری از حرمت سندیکاسازی و ابراز وفاداری به کلیشه های سراسر تحریف و مسخ شده و مسخ ساز عقیدتی است. محصول مستقیم این نوع نظریه پردازی ها، شریعت سالاری ها، راه حل بافی ها و پراتیک سازی ها، حوادثی است که در طول قرن یاد شده در سراسر جهان و بیش از همه در روسیه، چین، اروپای شرقی، آلبانی، ویتنام، کره شمالی و کوبا به طور خاص و غالب کشورهای امریکای لاتین، آسیا، برخی ممالک افریقائی و جاهای دیگر به طور عام به وقوع پیوست. جنبش کارگری در همه جا از مدار مبارزه ضد کار مزدی خارج شد، همه جا به دار انتظارات و افق سازی های بخش هائی از بورژوازی حلق آویز گردید، به گرداب « ضد امپریالیسم» ناسیونالیستی فروغلطید، توسط دموکراسی طلبی این و آن رویکرد درون طبقه سرمایه دار به گروگان در آمد، پیاده نظام مطیع ارتش بخشی از بورژوازی برای استقرار سرمایه داری دولتی گردید. رفرمیسم چپ و راست درون یا حاشیه جنبش کارگری، با آویختن به جریاناتی از طبقه سرمایه دار جهانی معضل بالا را آنچنان پاسخ گفت و همچنان با فراغ بال و آسودگی خیال پاسخ می گوید. حال به دنبال همه نکات بالا، به سراغ این سؤال برویم که راهبرد و راه حل واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر برای طی موفق فرایند مبارزه طبقاتی و هموارسازی مسیر انقلاب پیروزمند طبقاتی و اجتماعی خود چه می توانست باشد و در شرائط حاضر چیست؟
طبقه کارگر باید به رغم کلیه موانع اساسی و به رغم همه زنجیرهای آهنینی که از همه سو بر دست و پای او قفل است، به هر حال در دل همین مناسبات بردگی مزدی و در زیر سیطره همین حمام خون های همه نوعی سرمایه، در زیر همه این فشارها، به صورت یک قدرت طبقاتی تعیین کننده، آگاه و سازمان یافته ضد کار مزدی و دارای افق روشن الغاء رابطه خرید و فروش نیروی کار، در صحنه مبارزه طبقاتی ایفای نقش کند. هیچ راه دیگری در پیش پای توده های کارگر دنیا نیست. هر راهی سوای این، بی راهه است. شاید همگان چنین پندارند که بحث عروج طبقه کارگر به یک قدرت سرنوشت ساز و آگاه و متشکل ضد سرمایه داری در درون همین جامعه حاضر سخن تازه ای نیست!! شاید همه محافل طیف رفرمیسم چپ بگویند: معلوم است که باید چنین شود و کل تلاش احزاب، گروه ها و نیروهای چپ در طول قرن بیستم نیز متوجه تحقق همین منظور بوده است!! این نوع نگاه به ماجرا، بدون کم و کاست همان نگاه رویکردهائی از بورژوازی به مبارزه طبقاتی توده های کارگر و عصاره روایت سوسیالیسم بورژوائی از خط مشی و اهداف و رسالت جنبش کارگری است. واقعیت این است که توده های کارگر دنیا در سراسر قرن بیستم با نظام سرمایه داری در جنگ و ستیز بوده اند اما مبارزات آن ها نه فقط بر محور ستیز واقعی، آگاهانه، طبقاتی و ضد کار مزدی سازمان نیافته و پیش نرفته است که گام به گام، هر چه فاحش تر از این محور دور شده است و هر چه سهمگین تر در رفرمیسم راست و چپ آشتی جویانه با اساس کار مزدی منحل گردیده است. اینکه چرا چنین شده است؟ پرسشی است که باید به آن جواب داد و این جواب را به هیچ وجه نمی توان در صرف قدرت سرمایه، دیکتاتوری، سرکوب و اعمال قهر دولت های سرمایه داری خلاصه نمود. پاسخی این گونه به نوبه خود حاوی دنیائی عوامفریبی، رفرمیسم و تحجربافی است، زیرا قبل از هر چیز القاء می کند که گویا سرمایه داری، یک نظام ماندگار، شکست ناپذیر و قادر به حل تمامی تناقضات ذاتی خود است. آنچه اینان، این رویکردها تدارک و تجهیز جنبش ضد سرمایه داری کارگران می نامند، نه سازمانیابی و آماده سازی توده های کارگر برای مبارزه علیه سرمایه داری که آویختن آن ها به دار رفرمیسم سندیکالیستی، به حزب سرمایه داری دولتی ماوراء خود و تبدیل جنبش آن ها به پلکان عروج بخشی از بورژوازی برای جایگزینی شکلی از سرمایه داری توسط شکل دیگر آن بوده است. در باره فرایند واقعی تدارک و شکل گیری و استخوانبندی بالنده جنبش ضد کار مزدی کارگران صحبت خواهیم کرد اما قبل از آن باید این سؤال را طرح کنیم که: آیا چنین چیزی مقدور و ممکن است؟ پاسخ منفی به این سؤال پاسخ بورژوازی است. همان پاسخی که در سراسر قرن بیستم در پیش پای کارگران پهن شد و مبارزه این طبقه علیه سرمایه را به سرنوشت کنونی دچار ساخت. پرولتاریا قطعاً در همین جامعه سرمایه داری می تواند به چنین قدرتی تبدیل شود، از ظرفیت لازم برای این کار برخوردار است و تمام بحث بر سر چگونگی این شدن و راه های تحقق آن است. کارگران سرمایه را تولید می کنند و کلید حیات این نظام در دستان توانای آن هاست. تمامی اپوزیسون های بورژوازی در دوران حاکمیت سرمایه داری و کل طبقه سرمایه دار دنیا در دوران تسلط مناسبات فئودالی، با قدرت طبقه کارگر به قدرت رسیده اند. همۀ آن ها از اهرم های تعیین کننده تأثیرگذاری این طبقه، برای صعود به قله رفیع حاکمیت بهره جسته اند. چرا او خودش نتواند صف مستقل ضد کار مزدی تمام توده های خود را تشکیل دهد و این صف را به لشکری نیرومند و شکست ناپذیر علیه سرمایه تبدیل کند؟ با این حساب، پرسش اساسی آن خواهد بود که طبقه کارگر چگونه و از چه طریق و با توسل به کدام مکانیسم ها می تواند در درون نظام سرمایه داری به چنان موقعیت، قدرت و وزن اجتماعی و طبقاتی دست یابد که بورژوازی در سیطره نظام فئودال بدان دست یافته بود. این سرنوشت سازترین سؤالی است که پیش روی جنبش کارگری جهانی است و پاسخ رویکرد لغو کار مزدی به آن، چنین است.
اگر بورژوازی در سیطره فئودالیسم مالکیت کارخانه ها را داشت، پرولتاریا در زیر سلطه نظام بردگی مزدی، قدرت تعطیل کارخانه ها را دارد. اگر طبقه نخست بر همه مراکز مالی و صنعتی حکم می راند، طبقه کارگر از ظرفیت کافی برای توقف شریان حیات سرمایه و مسدود ساختن مجاری بازتولید سرمایه برخوردار است. اگر بورژوازی قافله سالار علوم و دانش های بشری عصر فئودالی بود و همه دستاوردهای دانش را ساز و کار افزایش سرمایه و ارزش افزائی سرمایه ها می ساخت، پرولتاریا تنها نیروی تأمین کننده منابع توسعه علوم و یگانه پرچمدار به کارگیری دستاوردهای همه دانش های بشری در راه رفاه، آزادی و تعالی جسمی و فکری انسان هاست. اگر بورژوازی، سرمایه های خود را سکوی قدرت خود می کرد، پرولتاریا کلید هستی سرمایه و لاجرم نیست سازی سرمایه را به عنوان عالی ترین اهرم اعمال قدرت در دست دارد. اگر بورژوازی بر بستر انکشاف شیوه تولید نوین، صورت بندی نوظهور مدنی و سیاسی جامعه جدید را پدید می آورد، طبقه کارگر قادر به سازمانیابی سراسری شورائی ضد کار مزدی خویش است. اگر بورژوازی بساط قانون و نظم و پارلمان پهن می کرد، پرولتاریا ظرفیت گشایش اعمال قدرت علیه تمامیت نظم سیاسی، مدنی و دولتی سرمایه و تحمیل هر چه مؤثرتر و وسیع تر مطالبات اجتماعی و معیشتی و سیاسی و مدنی خود بر نظام موجود را داراست. اگر بورژوازی در فاصله مرزهای ملی جلو می تاخت و در عرصه جهانی مجبور به رقابت و ستیز و جنگ اندرونی بود، پرولتاریا در هر گام پیشروی خود می تواند بر صف آرائی و اعمال قدرت انترناسیونالیستی طبقه خود اتکاء کند.
لیست این « اگر» ها را می توان بسیار طولانی ساخت. نکته مهم این است که تمایزات گسترده میان بورژوازی در سیطره حاکمیت فئودالیسم با طبقه کارگر در زیر سلطه نظام بردگی مزدی، مطلقاً این مجوز را به طبقه اخیر نمی دهد که طومار انصراف خود از پیکار برای ارتقاء به یک قدرت طبقاتی سرنوشت ساز ضد کار مزدی در درون جامعه سرمایه داری را امضاء نماید. تسلیم چنین انصراف نامه ای، صرفاً نسخه پیچی رویکردهائی از طبقه بورژوازی و رفرمیسم درون جنبش کارگری برای طبقه کارگر است. تمایزات مذکور بالعکس فقط یک واقعیت را هر چه عریان تر و نیرومندتر فریاد می زنند. این واقعیت شفاف و صریح که: ما به ازاء آنچه پایه قدرت و میثاق تاخت و تاز طبقه بورژوازی در نظام فئودال بود، برای پرولتاریا در سیطره استیلای نظام سرمایه داری، تنها و تنها، جنبش سازمان یافته شورائی، ضد کار مزدی و دارای افق لغو کار مزدوری توده های طبقه اوست. فقط این جنبش است که فصل الخطاب طبقه کارگر برای اعلام موجودیت او به صورت یک قدرت سرنوشت ساز و تاریخ آفرین طبقاتی در عمق جهنم سرمایه داری است. بدیل متخاصم و تاریخی پرولتاریا در مقابل قدرت مالکیت، قدرت سرمایه، قدرت فرهنگی و علمی، قدرت حضور سیاسی، قدرت نفوذ مدنی، قدرت بازار، قدرت فرمانروائی بر حوزه های کار و تولید و همه اشکال دیگر قدرت طبقه سرمایه دار، تنها و تنها همین جنبش سازمان یافته سراسری شورائی ضد کار مزدی است. این جنبش در همه وجوه هستی خود آلترناتیوی در برابر موجودیت سرمایه داری است. هر یک از مطالبات توده های کارگر را در هر سطح و و از هر نوع و هر دوره، بستری برای تعرض ممکن و مقدور کارگران علیه رابطه تولید اضافه ارزش می کند، از توانائی حی و حاضر طبقه کارگر برای این تعرض بهره می گیرد و روند وقوع تعرض را ساز و کار افزایش قدرت پیکار ضد سرمایه داری کارگران برای گام بعدی می سازد. متشکل شدن را حوزه اعمال قدرت طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه می کند. هر میزان مبارزه برای هر مطالبه و هر سطح متشکل شدن را میدان گسترده آگاهی طبقاتی کارگران به عینیت استثمار سرمایه و به تار و پود پروسه تولید اضافه ارزش و فرایند تولید و خودگستری سرمایه می نماید. تشریح رابطه سرمایه و تولید ارزش اضافی بر متن مبارزه جاری ضد سرمایه داری را سالن تشریح ساختار حقوقی و مدنی و قانونیت و نظم سرمایه می گرداند. حقوق و آزادی های سیاسی و اجتماعی را بر پایه مبانی و معیارهای ضد کار مزدی تبیین و بازتعریف می کند و پیکار برای تحمیل آن ها بر نظام سرمایه داری را حوزه ای از حوزه های پیوسته و ارگانیک جنگ طبقاتی پرولتاریا علیه اساس بردگی مزدی می سازد. ریشه تمامی مصائب و محرومیت ها و فروماندگی ها و فقر همه نوعی انسان را در سرمایه باز می نماید. پایه های اقتصادی و اجتماعی آن ها در عمق رابطه تولید ارزش اضافی را آناتومی می کند. مفصلبندی انداموار تعرض به هر کدام این ها با مبارزه ضد کار مزدی طبقه کارگر را در پیش چشم توده های کارگر قرار می دهد. جنبش ضد سرمایه داری از پشت همه تریبون ها فریاد می زند که پیکار علیه تبعیضات جنسی و بی حقوقی زنان، مبارزه علیه کار کودک، برای صلح، علیه جنگ، علیه آلودگی محیط زیست و هر مبارزه آزادیخواهانه و حق جویانه انسانی تنها به شرطی واقعی، ریشه ای، قابل تحقق است که هر کدام سنگری از سنگرهای پیکار علیه سرمایه و علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار باشند.
جنبش شورائی ضد کار مزدی توده های طبقه کارگر، نطفه واقعی استخوانبندی کمونیسم پرولتاریا و سنگ بنای جامعه نوین سوسیالیستی لغو کار مزدی است که در دل جامعه سرمایه داری پدید می آید، رشد می کند، می بالد و شاخ و برگ می کشد. پرولتاریا یا این بنا را برپا می سازد و با درایت معماری می نماید و از گزند مخاطرات همه نوعی سرمایه مصون می دارد، یا اینکه بالعکس قادر به انجام چنین کاری نمی شود. در حالت اول انقلاب اجتماعی خویش را به پیروزی می رساند، سازمان شورائی برنامه ریزی کار و تولید سوسیالیستی و الغاء کار مزدی را به صورت سراسری و با مشارکت تمامی آحاد توده های طبقه اش مستقر می گرداند، در حالت دوم شکست می خورد و میدان مبارزه طبقاتی را می بازد. تاریخ برای هیچ یک از این دو حالت هیچ حکم قطعی آسمانی لایتغیری صادر نکرده است. آنچه در این رابطه بسیار اساسی است این است که برای پیروزی هیچ راه دیگری در پیش نیست. حزب آفرینی ماوراء زندگی و پیکار کارگران همراه با سندیکاسازی، بدیل های تا مغز استخوان بورژوائی و رفرمیستی در مقابل جنبش شورائی ضد کار مزدی توده های کارگر هستند و دورنما و نقطه پایان کار آن ها، حتی در صورت پیروزی تام و تمام، سوای استقرار سرمایه داری دولتی هیچ چیز دیگر نیست.
انقلاب اجتماعی پرولتاریا، انقلاب طبقه کارگر سازمان یافته، آگاه در جنبش شورائی سراسری لغو کار مزدوری است. جنبشی متشکل از توده های کارگر که گام به گام علیه سرمایه پیکار کرده اند، گام به کام سرمایه را در همه وجوه هستی آن، در رابطه تولید اضافه ارزش، در ساختار نظم سیاسی، در وجود دولت سرمایه داری، در مدنیت، حقوق و فرهنگ سرمایه، در تبعیضات نژادی و قتل عام حقوق زنان، در کشتار آزادی های سیاسی، در حمام خون معیشت توده های کارگر، در کودک کشی و محیط زیست کشی، در مفصلبندی ارگانیک همه این ها با هم، آماج پیکار قرار داده است. حاصل این تقابل و پیکار طبقاتی ضد کار مزدی را آگاهی خود ساخته است. انقلاب اجتماعی پرولتاریا صف آرائی نیرومند توده های وسیع کارگری است که در درون جنبش شورائی سراسری خود هر لحظه جنگ و جدال علیه سرمایه در همه عرصه های یاد شده را سنگی در معماری ساختمان قدرت خود در سیطره نظام بردگی مزدی می کند و بر بام بلند چنین بنائی از قدرت سازمان یافته آگاه طبقاتی، کار بورژوازی را برای همیشه یکسره می سازد و بقای سوسیالیسم لغو کار مزدی خود را تضمین می نماید.
طیف رفرمیسم راست و چپ تاریخاً امکان سازمانیابی و بالندگی جنبش شورائی ضد سرمایه داری توده های کارگر را نفی کرده است، سندیکاسازی و حزب پردازی را آلترناتیو سازمانیابی این جنبش ساخته است، بر ویرانه های همین نفی و بدیل بافی ها، نسخه تسخیر قدرت سیاسی توسط احزاب ماوراء جنبش کارگری را به هم پیچیده است. سندیکاسازی و جنبش های سندیکالیستی یا در بهترین حالت خیزش های کارگری خودانگیخته، بی افق، متوهم، فاقد استخوانبندی طبقاتی، فاقد آگاهی ضد کار مزدی و اسیر انبوه باورهای بورژوائی و رفرمیستی را پلکان عروج این احزاب به اریکه قدرت سیاسی سرمایه نموده است. این نوع انقلابات که حتی در صورت پیروزی سوای جا به جائی ماشین دولتی سرمایه و جایگزینی نوعی از برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی سرمایه توسط نوعی دیگر هیچ چیز به دنبال نداشته است، مصداق روشن همان سخن مارکس است که می گوید:
« تضاد بین نیروهای مولده و شکل مراوده، که همچنان که دیدیم، بارها در تاریخ هر چند بدون به خطر انداختن پایه خود، روی داده است ضرورتاً در هر مورد به صورت یک انقلاب در گرفته است و در عین حال اشکال تبعی گوناگونی مانند تصادم های فراگیر، تصادم طبقات گوناگون، تضادهای آگاهی، جنگ اندیشه ها، مبارزه سیاسی و غیره به خود گرفته است. از یک دیدگاه محدود، انسان می تواند یکی از این اشکال تبعی را جدا نماید و آن را به عنوان مبنای این انقلابات در نظر بگیرد. این کار آسان تر هم هست، زیرا افرادی که انقلاب ها را شروع کرده اند، متناسب با درجۀ فرهنگشان و مرحله توسعۀ تاریخی، در باره فعالیت های خود دارای توهم بوده اند...» ( ایدئولوژی آلمانی)
میان این نوع خیزش ها و رویدادهای سیاسی حتی در شرائطی که طبقه کارگر در آن ها بیشترین و وسیع ترین حضور را دارد، با آنچه که از آن به عنوان انقلاب ضد سرمایه داری و سوسیالیستی پرولتاریا یاد می شود تفاوت بسیار ماهوی و پایه ای وجود دارد. وقوع این نوع رویدادها و انقلابات، اولین مهری که بر پیشانی حک دارند، موقعیت بسیار ضعیف و فرومانده جنبش لغو کار مزدی پرولتاریا و قیادت و سیادت اپوزیسون هائی از بورژوازی بر جنبش کارگری است. این انقلابات تا جائی که به طبقه کارگر مربوط است، محکوم به شکست هستند و ریشه شکست آن ها یا حد و حدود مقابله آن ها با شکست ها، دقیقاً در چند و چون وضعیت همان پدیده ای قرار دارد که بالاتر در باره اش صحبت کردیم. به میزانی که توده های کارگر از سازمانیابی شورائی خود دور مانده اند، به میزانی که کالبدشکافی آگاهانه طبقاتی و ضد کار مزدی و مارکسی عینیت حی و حاضر سرمایه داری را هستی آگاه خود نساخته اند، به میزانی که مطالبات ضد سرمایه داری خود را بر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری تحمیل ننموده اند، به همان میزان که جنگ خود برای آزادی های سیاسی و حقوق انسانی را از منظر ضد کار مزدی و از درون سنگر ستیز با اساس سرمایه دنبال نکرده اند، به همان اندازه که افق لغو کار مزدی را دورنمای آگاهانه و پراتیک جنبش خود نساخته اند، به همان حد که راهکارهای موفق و کارساز ضد سرمایه داری را سلاح جنگ خود علیه سرمایه نکرده اند و در یک کلام به همان میزان که استخوانبندی آهنین جنبش شورائی سازمان یافته لغو کار مزدوری توده های طبقه خود را پدید نیاورده اند، آری به همان میزان هم شکست پذیرترند و قادر به حک مهر انتظارات، مواضع و موقعیت جنبش طبقاتی خود بر سیر رویدادهای روز نمی شوند. انقلاب اجتماعی طبقه کارگر انقلابی است که به چنین استخوانبندی، به یک جنبش شورائی سراسری نیرومند و سازمان یافته ضد کار مزدی، جنبشی شورائی با دخالتگری آگاه و وسیع توده های کارگر، اتکاء دارد، لحظه معینی از پروسه بالندگی، گسترش، تثبیت، ابراز موجودیت، هماوردی، کارزار و قدرت یابی چنین جنبشی است. انقلابی که اینگونه متولد شود و فرایند رشد و عروج و نقش آفرینی چنان جنبشی را پشت سر خود داشته باشد، انقلابی است که قادر به بستن طومار حیات سرمایه داری خواهد بود، از ظرفیت لازم پایان دادن به تاریخ حیات کار مزدوری برخوردار است. توان استقرار سازمان شورائی کار و تولید سوسیالیستی، از میان بردن سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی، خاتمه دادن به جدائی انسان ها از کار و روند کار و محصول اجتماعی کار و تولید و سرنوشت زندگی اجتماعی خود را خواهد داشت. پیروزی طبقه کارگر در جنگ علیه سرمایه در گرو شکل گیری، انسجام، رشد، استحکام و قدرت گرفتن چنین جنبشی است. پروسه تکوین و توسعه و قدرت یابی این جنبش پروسه جنگ طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه در تمامی عرصه های حیات اجتماعی در عمق جهنم سرمایه داری است.
به دنبال آنچه گفتیم به نقطه شروع بحث باز گردیم. هیچ انقلاب کارگری با مختصات و شاخص هائی که در اینجا آوردیم در هیچ کجای جهان و در هیچ دوره ای از تاریخ حیات سرمایه داری و جنبش کارگری به وقوع نپیوسته است. مبارزات خودجوش و خودانگیخته کارگران می تواند بر بستر واقعی مبارزه آگاهانه ضد کار مزدی جریان یابد و پیچ و خم بلوغ، عقب نشینی، پیشروی، شکست، بازسازی، تجدید حیات و همه حلقه های هستی خود را بر بستری که اشاره شد پشت سر بگذارد و به طور واقعی پیروز شود. این مبارزات می تواند به سرنوشت یا سرنوشت هائی کاملاً متفاوت و متضاد نیز دچار گردد. رخدادی که صد سال است تا چشم کار می کند، شاهد اشکال مختلف وقوع آن بوده ایم. افتادن در ورطه گمراهه های تیره و تار رفرمیسم، سندیکاسازی، دموکراسی، سوسیال دموکراسی، لیبرالیسم و کجراهه های فراوان دیگر که راه هر نوع بالندگی، استخوانبندی، انسجام و پویائی ضد کار مزدی جنبش کارگری را سد ساخته اند. « افکار طبقه حاکم افکار مسلط هر عصر است» و این افکار، افق ها و راه حل ها، در غیاب بدیل های شفاف ضد کار مزدی، از توش و توان بسیاری برای مهار کردن، منحرف نمودن و به کجراه بردن جنگ و ستیز خودپوی ضد سرمایه داری طبقه کارگر برخوردارند. جنبش کارگری همواره و در همه لحظات موجودیت خود بر مرز بلند میان این دو راهبرد نامتجانس جدال درگیر است. در این میان یک چیز بدیهی است. اینکه کفه قدرت راه حل های سرمایه سالارانه به صورت فاجعه باری سنگین تر و سهمگین تر است. کارگران در قعر همین راه حل ها، افکار، باورها، پندارها و فرهنگ ها زندگی کرده اند، زندگی می کنند و تار و پود ذهن و قوای دماغی خود را از همین جا استخراج می نمایند. نظام بردگی مزدی برای همه چیز حتی برای شکل و مسیر و محتوای تقابل توده های کارگر با سرمایه راه حل ها و راهبردهای حاضر و آماده خاص خود را دارد. مشکل جنبش کارگری به هیچ وجه در این حدود خلاصه نمی شود. کشمکش ها و مجادلات درونی طبقه سرمایه دار هم همواره و در همه مناطق جهان سیلاب وار بندبند هر اعتراض و جدال توده های کارگر را در خود غرق می کند. همه اپوزیسون های این طبقه هر کدام با دنیاها خرافه پردازی و ترفند، با بهره گیری از انبوه امکانات سیاسی، فرهنگی و فکری، ضد کارگری ترین انتظارات خود را به شریان هستی جنبش کارگری تزریق می کنند، این جنبش را از همه سو در محاصره بدیل پردازی های خود قرار می دهند، کل قدرت اعتراض و مبارزه کارگران را از میدان واقعی خود خارج می سازند تا ساز و کار تسویه حساب های خویش با رقبای درون طبقه خود کنند، تا خطر این جنبش را از سر سرمایه کم سازند و تا توان پیکار ضد کار مزدی آن را وثیقه ماندگاری سرمایه گردانند. اپوزیسون های مختلف درون بورژوازی شناگران ماهر سیلاب های سهمگین گل آلود و مالامال از سمومی هستند که سرمایه خود در پویه مدام بازتولیدش همه جا، در تمامی زوایای هستی نظام بردگی مزدی به راه می اندازد و توده های کارگر را در خود غرق می کند. آن ها از درون همین سیلاب های پرسموم قادر به بیشترین ماهی گیری ها هستند و بسیار آسان هر تلاش توده های کارگر و هر میزان مایه بندی قدرت پیکار آنان را شکار خود می سازند. در جوار اپوزیسون های رسمی و مجاز درون یا حاشیه قدرت سیاسی سرمایه، در سراسر جهان، خیل نیروهای مخالف دولت ها، زیر پرچم های رنگارنگ چپ یا راست صف کشیده اند که هر کدام بر افق ها، انتظارات و هستی بورژوائی خود پرده های بسیار ضخیمی از کمونیسم و سوسیالیسم بر تن دارند، همگی خود را حزب، سازمان، گروه و در هر حال تشکل بسیار سره و بدون هیچ غل و غش کمونیستی طبقه کارگر جار می زنند. همه این ها راهبردهای خود را یگانه راهبرد پرولتاریا، تحلیل های خود را تنها تحلیل بردگان مزدی، اهداف خود را تنها هدف های شفاف و ناب طبقه کارگر و سیاست ها و راهکارهای خویش را پیراسته ترین و بی آلایش ترین سیاست ها و راهکارهای پیکار طبقاتی توده های کارگر می دانند. همه این ها خود را ولی و وصی و قیم بدون هیچ اگر و امای کارگران تلقی می کنند و همه این ها با همه ظرفیت و توش و توان خود افکار، راه حل ها و راهکارپردازی های خود را از همه راه های ممکن به درون جنبش کارگری تزریق می نمایند.
در طول قرن بیستم انقلابات زیادی در بخش های مختلف دنیای سرمایه داری رخ داده است. هیچ کدام این انقلابات واجد مؤلفه ها و شاخص های انقلاب اجتماعی پیروزمند طبقه کارگر نبوده اند. حتی انقلاب اکتبر، انقلابی که به لحاظ مشارکت و ایفای نقش کارگران عظیم ترین انقلاب کارگری تاریخ بود، باز هم در غیاب این شاخص های اساسی به وقوع پیوست. اکتبر در میان کل انقلابات و رخدادهای تاکنونی زندگی بشر، نیرومندترین و روشنی بخش ترین رویداد بود، اکتبر آرمان ها و شعارهائی را بر سقف زندگی انسان عصر فرو کوبید که در مجموع کلید گشایش دروازه های دنیائی نو بر روی بشریت بود، اکتبر چنین مکانی داشت اما همین انقلاب با همه وجوه تمایز خود نسبت به رویدادهای دیگر انقلابی تاریخ، باز هم فاقد مختصات واقعی انقلاب اجتماعی پیروزمند طبقه کارگر بود. در اینجا نیز جنبش کارگری فاقد استخوانبندی محکم ضد کار مزدی بود. هیج افق شفاف الغاء کار مزدی در پیش روی نداشت. توده های وسیع طبقه کارگر در درون یک جنبش سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری مشق پیکار و قدرت نکرده بودند، آنان بسیار خوش درخشیدند و خودجوشی سرکش طبقاتی و ضد سرمایه داری خود را در معماری شوراهای خودانگیخته سرمایه ستیز به نمایش گذاشتند، اما این شوراها به جای آنکه سنگر پیکار علیه سرمایه و بستر بلوغ آگاهی ضد کار مزدی آن ها گردد، به نردبانی برای عروج حزب به قدرت سیاسی تبدیل شد. توده های کارگر در گرد و غبار فراگیر انقلاب دموکراتیک و رژیم ستیزی فراطبقاتی، مبارزه برای سقوط تزار، هموار ساختن راه رشد نوع اروپائی شیوه تولید سرمایه داری، دورنمای استقرار جامعه ای که صدر و ذیل آن در سرمایه داری دولتی خلاصه می شد و بالاخره انقیاد از دستورات فرماندهان حزبی برای پیمودن این راه ها، قادر به گسترش، تعمیق و تحکیم سازمانیابی شورائی سراسری ضد کار مزدی جنبش خویش نگردیدند. پروسه کارزار طبقه کارگر بستر تعرض مدام به نظام بردگی مزدی، شناخت طبقاتی ژرف تر از رابطه سرمایه، ارتقاء هستی آگاه ضد سرمایه داری، سازماندهی یک قدرت کارساز ضد کار مزدی نشد. توده های کارگر انقلاب کردند اما محصول انقلاب، نه استقرار سازمان شورائی کار و تولید سوسیالیستی با مشارکت توده های وسیع طبقه کارگر و آماده هموارسازی راه تحول سوسیالیستی اقتصاد و الغاء کار مزدی که نوعی قدرت حزبی ماوراء توده های کارگر بود. یک قدرت دولتی بالای سر توده های کارگر که به رغم تمامی شعارها، ادعاها، امید بافی ها، آرمان پردازی ها و آفرینش رؤیاهای زیبا، راه شکست جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر و استقرار سرمایه داری دولتی را می پیمود.
بر سر انقلاب اکتبر چنین رفت، تکلیف سایر انقلابات قرن بیستم بسیار روشن است. آنچه در طول این قرن در پاره ای ممالک دنیا روی داده است، شایسته هر نامی که باشد، به انقلاب ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیچ ربطی نداشته است و هیچ نشانی از چنین رخدادی بر جبین خود حمل نمی کرده است. در همه این کشورها بخشی از بورژوازی جهانی در رقابت و جدال با بخش یا بخش های دیگر، دست به کار هموارسازی راه انباشت سرمایه و توسعه صنعتی کشور، پهن کردن بساط « ضد امپریالیسم خلقی»، اغتنام فرصت از شرائط بین المللی پس از وقوع انقلاب اکتبر، افراشتن پرچم کمونیسم!! سوار شدن بر موج مبارزات وسیع توده های کارگر و جمعیت عظیم دهقانان روز، بوده است . این بخش بورژوازی در همین راستا و از همین طریق قدرت سیاسی را در جوامع مذکور تسخیر می کرد، راه هر نوع ابراز حیات را بر جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر سد می ساخت و سرمایه داری دولتی را مستقر می نمود. آنان که از پایان دوران انقلاب ها و شکوفائی عصر اصلاحات حرف می زنند، آدم های بسیار شیاد یا بسیار ابلهی هستند. جماعتی هستند که اصلاح طلبی میلیتانت و مسلحانه این یا آن بخش بورژوازی در زیر بیرق دروغین کمونیسم بورژوائی را با انقلاب ضد سرمایه داری طبقه کارگر یکی گرفته اند و یکی القاء می کنند. آنچه شکست خورده است نه انقلاب پرولتاریای ضد بردگی مزدی که صف آرائی رویکردهائی از بورژوازی جهانی زیر نام جعلی کمونیسم، انقلاب، طبقه کارگر و با علم و کتل واقعی استقرار سرمایه داری دولتی بوده است. این نوع انقلابات به طور واقعی هم شکست خورده اند و آفتاب عمر و ستاره بخت آن ها شاید برای همیشه غروب کرده است. انقلاباتی که مردند همگی میدان عروج و کسب قدرت بورژوازی بودند، نوعی از انقلابات در راه است که نمرده اند و نخواهند مرد، این انقلاب ها هیچ پرچم دروغینی را با خود حمل نمی کنند، دورنمای روشنی دارند، دورنمائی که نه شکل جدیدی از سرمایه داری بلکه جامعه ای آزاد از رابطه خرید و فروش نیروی کار و تمامی تبعات اقتصادی، سیاسی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی رابطه کار مزدی است. قرار بود که انقلابات قرن نوزدهم از جنس اسلاف قرن هجدهمی خود نباشند و در پیچ و خم وقوع خود مبشر مرگ سرمایه داری باشند، سخن درستی که اواسط سده مذکور توسط مارکس بیان شد و در خیزش کموناردها و سپس کارگران روس، رخ کرد اما دوام نیاورد و بسیار زود از پای در آمد. نه فقط انقلابات قرن نوزدهم که تمامی انقلابات قرن بیستم نیز از عهده حمل امانت سرمایه ستیزی فرو ماندند، اینک چشم تاریخ به انقلابات قرن بیست و یک دوخته است. انقلاب لغو کار مزدی توده های کارگر، انقلابی که تنها پاسخ پرولتاریا به شرائط موجود جهان و تاریخ زندگی بشر خواهد بود.

ناصر پایدار - اوت ٢٠١٠