بانک مرکزی ایران در میان آنچه که اطلاعات آماری می نامد، گزارشی پیرامون هزینه خانوارهای ایرانی، در سال ١٣٩٢ منشر کرده است. در این گزارش مطابق معمول کل جمعیت حدوداً ٨٠ میلیونی کشور، بر اساس میزان درآمد، به ده گروه « دهک» متمایز، تقسیم گردیده است!! تهیه کنندگان سند می گویند که در این سال هر خانوار متعلق به بالاترین دهک، چیزی حدود ٨٨ میلیون تومان صرف خورد و خوراک و پوشاک و تفریح یا دارو و درمان و آموزش و نوع اینها نموده است. این رقم در مورد فقیرترین دهک حدود ٦ میلیون تومان بوده است. هزینه سالانه خانوار در سایر دهک ها نیز از نهم تا دوم، به ترتیب حدود، ۴٦، ٣٤، ٢٨، ٢٢، ٢٠، ١٦، ١٢ و ١٠ میلیون تومان گزارش شده است. قبل از هر چیز یک نکته را باید تصریح نمود. اینکه نفوس جمعیتی این دهک ها به گونه ای فاحش با هم متفاوت هستند. شمار خانوارهای یک دهک، می تواند چندین برابر دهک دیگر باشد. گزارش بانک مرکزی در این مورد ساکت است و این سکوت مثل هر نفس کشیدن دیگر نظام سرمایه داری، بسان هر داده آماری، هر تحلیل، نظریه یا هر سخن این نظام به اندازه کافی فریبکارانه و گمراهساز است.
در همین سال ١٣٩٢ دستمزد یک کارگر بر پایه مصوبه « شورای عالی کار» جمهوری اسلامی، به رقم ۵٠٠ هزار تومان در ماه یا ٦ میلیون تومان در سال نمی رسید. اگر این کارگر احیاناً در حوزه اشتغال رسمی کار می کرد!! اگر او این شانس را داشته است که ١٠ سال متوالی به کار ادامه داده باشد!! اگر هر سال به شکل سیستماتیک سابقه شغلی خود را ارتقاء داده و به « طبقه» دهم جدول ٢٠ طبقه ای مشاغل صعود کرده باشد!! اگر همه سیر حوادث بر وفق مرادش چرخیده است!! اگر تمامی این اگرها پویه کاشت و برداشت خود را پشت سر نهاده و « کاشکی» نزائیده باشند!! باز هم کل مزد وی بر ساحل ۵١٣ هزار تومان در ماه یا حدود ٦ میلیون و ٢٠٠ هزار تومان در سال لنگر انداخته است. رقم اخیر را با رجوع به همه داده ها و البته با کل دست و دل بازی ها و خرج از کیسه خلیفه (در اینجا کارگر) می توان متوسط دستمزد کارگران در سال ١٣٩٢، در جهنم سرمایه داری ایران به حساب آورد. میانگینی برای بهای نیروی کار که تراز واقعی آن از زیر ١٠٠ هزار تومان در ماه، در سلاخ خانه های تولید سود بورژوازی در منطقه بلوچستان آغاز می شود و به حدود یک میلیون تومان در ماه، برای معلمان و پرستاران و کارگران متخصص و درس خوانده دانشگاهی ختم می گردد. به این اقلام چند داده آماری دیگر را هم اضافه کنیم. متوسط شمار افراد خانوار در ایران زیر ۴ نفر است. اگر این رقم را مبنا قرار دهیم، تعداد خانوارها با توجه به جمعیت تقریباً ٨٠ میلیونی کشور، بالغ بر ٢٠ میلیون خواهد بود.
از این رقم به طور تقریب ٦۵ درصد یا ١٣ میلیون خانوار را نفوس طبقه کارگر تشکیل می دهند و مابقی ابوابجمعی طبقه سرمایه دارند. کل هزینه خورد و خوراک و پوشاک و دارو و درمان و آموزش و سیر تا پیاز زندگی ٦۵% نخست یا توده های کارگر با رجوع به داده های بالا، حول ٨٠ تریلیون تومان در سال چرخ می خورده است. متوسط هزینه خانوار در این سال بر پایه گزارش بانک مرکزی ٢٨ میلیون تومان بوده است و اگر این عدد را در شمار خانوارها ضرب کنیم به رقم نسبی ۵۶٠ تریلیون تومان می رسیم. نتیجه جمع و تفریق این ارقام اعلام می دارد که در سال مذکور کل توده های طبقه کارگر (٦۵% جمعیت جامعه) فقط ٨٠ تریلیون تومان به عنوان هزینه بازتولید نیروی کار خویش دریافت کرده است و در مقابل طبقه سرمایه دار(٣۵%) جمعیت، چیزی بالغ بر ۴٨٠ تریلیون تومان را به هزینه عیش و نوش، عشرت و خوشگذرانی های خود اختصاص داده است. پیش از ورود به بحث اصلی دو نکته اساسی دیگر در همین جا نیازمند طرح است. اول آنکه تمامی این ارقام فقط هزینه های زندگی روزمره است و این بدان معنی است که کل سهم پنجاه و چند میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر ایران از کل کار و تولید سالانه اش همین ٨٠ تریلیون تومان است. اما در مورد طبقه سرمایه دار موضوع از بیخ و بن متفاوت است. رقم ۴٨٠ تریلیون تومان درآمد بالا، در قیاس با کل آنچه اینان از «محصول اجتماعی» سالانه تصاحب نموده اند، فقط درصد بسیار اندک و نامحسوسی را تعیین می کند. شیوه تولید سرمایه داری تولید افراطی سرمایه و باز هم سرمایه است. آنچه در این نظام به هزینه زندگی کل ساکنان کره زمین اختصاص می یابد، نهایتاً نقطه ای کوچک در قیاس با کهکشان عظیم سرمایه ها را تشکیل می دهد. سرمایه داران در کنار هر یک تومان مصارف عیش و نوش خود میلیونها تومان را به صورت سرمایه انباشت می کنند. از این که بگذریم بحث صرفاً بر سر سرمایه های پیش ریز در حوزه صنعت، معدن، تجارت، کشاورزی و ساختمان نیز نیست. طبقه سرمایه دار هم فقط مشتی صاحب کارخانه، تاجر و بانکدار نمی باشد. جماعت کثیری از سرمایه داران از دولتمرد و حقوقدان و مشاور و مستشار و برنامه ریز گرفته تا ارتشی و پلیس و سپاهی و بسیج و روحانی و رمال و دجال، به اعتبار حصه خاص خویش در مالکیت و سهام سود سرمایه اجتماعی، مکان خود در سازمان کار سرمایه، موقعیت معین در ساختار قدرت سرمایه و نقشی که برای بود و بقای نظام ایفاء می کنند، آحاد طبقه سرمایه دارند. بخش عظیمی از محصول اجتماعی سالانه هر جامعه کاپیتالیستی، قطعاً سرمایه این بخش بورژوازی می شود و یا در قلمرو حفظ بقا و بازتولید کل جامعه سرمایه داری پیش ریز می گردد. به بودجه دولت روحانی برای سال جاری، آن هم در وانفسای وحشت و دهشت توفش بحران اقتصادی و طوفان تحریم ها نظر کنید!
تومان
نکته دوم بسیار کوتاه است. جمعیت پنجاه و چند میلیونی کارگران در همین سال ١٣٩٢، در سینه سای همین طوفان بحران و تحریم، کل ۵٦٠ تریلیون تومان هزینه زندگی سکنه ٨٠ میلیونی جامعه، کل رقم ١٨۵ تریلیون تومانی مندرج در جدول بالا، کل ارقام کهکشانی سرمایه های طبقه سرمایه دار را تولید کرده اند و قطاع سهمشان فقط ٨٠ تریلیون تومان شده است. در آن سوی ماجرا طبقه بورژوازی هیچ سناری تولید نکرده است، هیچ ارزشی پدید نیاورده است. سوای استثمار کارگران، سوای جدا ساختن توده های کارگر از کار و محصول کار خود، ساقط نمودن آنها از هر نوع دخالت در سرنوشت کار و زندگی خویش، سوای سبعیت، شکنجه، حمام خون آفرینی، تولید و ترویج خرافه، شستشوی مغزی انسان ها با هدف پاسداری از نظام بردگی مزدی، سوای تحمیل فقر و گرسنگی و جنگ و تبعیضات فاجعه بار جنسی و کار مرگبار کودکان، سوای نابودسازی محیط زیست هیچ کار دیگری انجام نداده است، اما هزینه عیش و نوش او ۴٨٠ تریلیون تومان و حجم سرمایه های پیش ریزش در حوزه های مختلف هزارها تریلیون تومان بوده است. برای تجسم حجم سرمایه ها و درآمدهای این طبقه از محل استثمار موحش دهها میلیون کارگر، کافی است فقط به سخن یکی از خود آنان، علی ربیعی « وزیر کار» دولت اسلامی گوش دهیم. او می گوید: « هرم توزیع درآمدی کشور ما نشان می دهد که ٧ میلیون نفر در شرایط فقر شدید هستند و امنیت غذایی آنها در مخاطره است و ۵ تا ٦ میلیون فرد پردرآمد داریم که میزان ثروت آنها با میزان ثروت پولداران یا ثروتمندان در کشوری مثل آمریکا چندان تفاوتی ندارد» سرمایه های این کفتاران زشت مردارخوار از صاحب کارخانه و مؤسسات بزرگ و کوچک صنعتی گرفته تا بانکدار و تاجر و ولی فقیه و دولتمرد و سپاهی و بسیجی و ارتشی و پلیس و هر درنده دیگر در شرائطی سر به ثریا سائیده است که تولید کنندگان واقعی این سرمایه ها در خشکزارهای تفتان بلوچستان و شهرهای خراسان، کردستان، خوزستان، خراسان، آذربایجان، ایلام و کل مناطق ایران زیر تازیانه های فقر می فرسایند، از گرسنگی جان می دهند، میلیون ها کودک خردسالاشان از حداقل آموزش و درمان محرومند. کلاس های درس احتمالی آنان چادرهای بدون هیچ امنیت، بدون معلم و کتاب و نوشت افزارهایشان یک مداد و یک دفتر برای دو دانش آموز است!!
آنچه تا اینجا گفته شد فقط مقدمه ای برای طرح چند سؤال و گشایش یک بحث بسیار کوتاه است. اولین سؤال این است. چرا باید چنین باشد و این جدی ترین سؤال تاریخ زندگی انسان است. چرا باید چند ده میلیون کارگر در هر سال، حداقل زائد بر ١٠٠٠ تریلیون تومان ارزش تولید کنند اما کل سهم خودشان از این کار و تولید فقط ٨٠ تریلیون تومان و به مراتب کمتر از ١٠ درصد باشد؟ چرا باید این کارگران و زن و بچه هایشان به دنبال این همه کار و خلق این همه ارزش، اسیر گرسنگی، فقر، بیماری، بی مسکنی، بی داروئی، بی آموزشی، حقارت، ذلت و تمامی اشکال مصیبت ها باشند، اما چند میلیون سرمایه داری که هیچ ارزشی تولید نکرده اند و کارشان فقط و فقط استثمارگری، درندگی، کشتار، خرافه آفرینی، دجالی، فریبکاری و شستشوی مغزی انسان ها، بوده است. بیش از ٩٠ درصد محصول کار و تولید همان توده کارگر را سرمایه، سود، دزدی های کهکشانی ٣ و ٦ تریلیون تومانی یا اسباب عیش و نوش و تفریح و سیادت و سیاحت خویش سازند. پاسخ این سؤال برای کارگران دارای حداقل شعور و شناخت چندان دشوار نیست. آنها خواهند گفت که ما در جامعه سرمایه داری زندگی می کنیم، صاحبان سرمایه به سود می اندیشند، دولت و قانون و تمامی نهادهای قدرت، همه ساز و کارهای حاکمیت سرمایه اند و آن می کنند که ملزومات سودآوری هر چه انبوه تر سرمایه است. شدت بی مرز استثمار و کل مصیبت هائی که تحمل می کنیم از اینجا، از هستی این نظام نشأت می گیرد. اگر نه همه توده های کارگر، اما حداقل اکثریت غالب کسانی که خود را فعال جنبش کارگری می دانند حتی فعالین سندیکالیست و تمام عیار رفرمیست هم معمولاً از دادن این پاسخ به این سیاق دریغ ندارند. به همین دلیل و بر سکوی این جواب، پرسش دوم را طرح می کنیم. پرسشی که موضوع اصلی سخن است. برای رهائی از این جهنم گند و نکبت و ادبار و توحش چه باید کرد؟ چه راهی را می توان رفت؟ چه کارهائی را باید و می توان انجام داد؟ پاسخ این سؤال نیز برای جمعیت مورد اشاره، علی العموم و متفق القول این بوده است که باید مبارزه کرد. باید علیه سرمایه داری جنگید و درست همین پاسخ مورد اتفاق است که کانون پرآشوب دنیاها مشاجره و اختلاف می باشد. چند قرن است که از جنگ علیه سرمایه و نظام سرمایه داری و برانداختن بردگی مزدی صحبت می شود، اما « گر نه موش دزد در انبان ماست – پس عبادت های چهل ساله کجاست» آدرس محصول این مبارزات را کجا و در کدام ناکجاآباد باید جستجو کرد؟! اگر به راستی چند قرن علیه بردگی مزدی جنگ کرده ایم، چرا وضع هر روزمان از روز پیش بدتر شده است و چرا اکنون، در دهه دوم سده بیست و یکم، حدود یک قرن پس از انقلاب اکتبر، ١۴۵ سال بعد از قیام عظیم کموناردها، ١٦٦ سال پس از صدور « مانیفست کمونیسم»، به دنبال صدها قیام و انقلاب و آکندن جهان از شعارهای ضد سرمایه داری!! در پی سرنگون سازی صدها رژیم و سلسله بی انتهای کارهای دیگر، جنبش ما در فاجعه بارترین موقعیت خود قرار گرفته است؟ چرا بیشتر از هر زمان دیگری اسیر استیصال، فروماندگی، سردرگمی و سرخوردگی هستیم؟ شاید عده ای جواب دهند که: دشمن بیش از حد سخت جان و قدرتمند است»، « سرمایه داری سرکوب می کند، طوفان خون راه می اندازد، هولوکاست ها می آفریند و با توسل به تمامی درندگی ها، توانسته است باقی ماند. آنان که چنین می پندارند، انسان های سفیهی هستند، دروغ نمی گویند، نه!، تمامی آنچه در باره سبعیت سرمایه داری می گویند، نه فقط حقیقت دارد که قطعاً نقطه بسیار ناپیدائی از کارنامه بدون همرز و محدوده بربریت ها و بشرستیزی های این نظام است. صاحبان این پاسخ الفبای روایت مادی تاریخ را نمی فهمند. تاریخ جوامع انسانی پویه مبارزه طبقاتی است. در پهنه این کارزار عظیم حلوا تقسیم نمی کنند. هیچ طبقه حاکم تاریخ بنا بر اشتیاق، تعقل، عطوفت، محاسبات جامعه شناسانه و بشردوستانه سلاح بر زمین نمی گذارد. قرار هیچ طبقه مسلط نبوده و نیست که از سر جرح و تعدیل علمی ماجراها شمشیر در نیام کند، بساط دیکتاتوری و سرکوب و اعمال قهر و کاربرد قدرت را جمع نماید، بیرق سفید افرازد، فرش قرمز پهن کند و آماده تسلیم تمامی سنگرهای قدرت، حاکمیت و هستی تاریخی خود به حاکمان نوین گردد!! طبقات متخاصم اجتماعی هر دوره، با تمامی توان و ظرفیت پیکار خویش در مقابل همدیگر صف می کشند. در مبارزه طبقاتی تحلیل شکست های صد ساله بر پایه رجوع به صرف قدرت دشمن و امتناع از درس آموزی رادیکال فقط خودفریبی و همزمان عوامفریبی است. مشکل ما کارگران ایران و جهان مجرد قدرت دشمن نیست. مشکل آنست که در تمامی طول صد و بیست سال اخیر به جای آرایش واقعی توان مبارزه ضد سرمایه داری، به جای مبارزه علیه بردگی مزدی، کل دار و ندار قدرت طبقه خود را صرف دستکاری میلیتانت یا مسالمت آمیز این نظام کرده ایم. شکی نیست این کارها را در بیشتر موارد زیر لوای مبارزه با سرمایه داری انجام داده ایم اما میان آنچه می پنداریم و آنچه واقعیت جنبش جاری ما بوده و اکنون هست تفاوت سهمگینی موجود است. ما خواستار افزایش دستمزد، بهبود شرائط کار و زندگی، رفاه همگانی، امکانات آموزش و بهداشت، حقوق اجتماعی، آزادی، رفع نابرابریهای جنسی و قومی و نژادی، محو آلودگیهای زیست محیطی یا مطالبات دیگر از این نظام شده ایم. شعار سرنگونی رژیم ها و نابودی سرمایه داری سر داده ایم، برای تحقق این خواسته ها و اهداف سندیکا، حزب و اتحادیه بر پای داشته ایم. با افراشتن این بیرق ها و کاربرد این اهرم ها مبارزه کرده ایم. ما این کارها را انجام داده ایم اما حاصل کارمان فقط شکست پشت سر شکست بوده است. کمترین و نازل ترین میزان صداقت انسانی بسان پتک بر شعور ما می کوبد که یک جای کار می لنگد، حتماً می لنگد، آنان که نمی پذیرند، یا نمی فهمند و یا در غیر این صورت فریبکارند، عقبه نیروها و جریاناتی هستند که در تحمیل این شکست ها بر ما ایفای نقش کرده اند. یک جای کار می لنگد، اما کجا؟ و این مهم ترین سؤال پیش روی ماست.
ما همه کار کرده ایم، اما کارهای ما سوای مواردی معین، در دوره هائی خاص، هیچ سمت و سوی آگاهانه و سنجیده ضد سرمایه داری نداشته است، از هر گونه ارتباط اندرونی انداموار با جنگ واقعی علیه شالوده هستی نظام بردگی مزدی بی بهره بوده است، تجانسی با پویه کارزار واقعی طبقه ما برای رهائی از شر وجود سرمایه داری با خود حمل نمی کرده است. ما خواست ها، اهداف و انتظارات روز خود را بر بستر پیکار علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار، علیه رابطه تولید اضافه ارزش دنبال نکرده ایم. ما دانسته یا نادانسته در همان حالی که زمین و زمان را از شعار نابود باد سرمایه داری آکنده می ساختیم، عملاً در جستجوی اصلاح این نظام بوده ایم و برد انتظار ما مطلقاً از داربست دستکاری های ابتذال آمیز و فاجعه بار سرمایه داری فراتر نمی رفته است. فاحش ترین نمونه های این تناقض فاجعه بار را در سال های بعد از انقلاب اکتبر می توان مشاهده نمود. در آن سالها کل جهان کانون پژواک شعارهای ما در رابطه با کفن و دفن سرمایه داری، برپائی سوسیالیسم و تحقق آرمان رهائی بشر بود، اما درست در زیر همان بیرق و در طنین پرشکوه همان ادعاها، جنجال ها و شعارها، ما دست به کار تغییراتی در ساختار نظم و برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار و گشایش باب بدترین وارونه بافی ها، گمراهه سازیها و در همین راستا شستشوی مغزی توده همزنجیر خویش در سراسر دنیا بودیم. طبقه ما قرنهاست مبارزه می کند، جنبش ما هم در بنمایه حیات خود ضد سرمایه است. اما این جنبش سوای برهه هائی بسیار کوتاه، در تمامی طول هستی اش، اساسی ترین و هویتی ترین نقش خود را که ارتقاء، رشد و بالندگی سرمایه ستیزی خودجوشش به سرمایه ستیزی آگاه و کمونیستی است دنبال نکرده است. بالعکس به دار رهبری جریاناتی آویخته است که ضدیت با سرمایه را از وجودش جراحی نموده اند و به برهوت رفرمیسم مسالمت جو یا میلیتانت و کمونیسم نما پرتابش ساخته اند. مبارزه ضد سرمایه داری طریق، رسم، راهبرد، ارزش ها، مبانی طبقاتی، جهتگری و ساز و کارهای خاص خود را دارد. اعتراض، پیکار، عصیان، انفجار حتی جنگ علیه فشار استثمار، فقر، گرسنگی، آوارگی و مصائب منبعث از سرمایه داری در همال حال که می تواند سمت و سوی شفاف سرمایه ستیز پیش گیرد، بدون شک می تواند از بیخ و بن رفرمیستی، سرمایه سالار و در جهت تحکیم پایه های تسلط سرمایه داری هم باشد. مبارزه علیه هر کدام این بشرستیزی ها، محرومیت ها و جنایت ها همواره دو بسترعمیقاً متضاد، مختلف الجهت و با مقصدهای ماهیتاً متعارض و نامتجانس در پیش روی دارند.
بر بستر دوم ( رفرمیسم) آنچنان که معمول است و از اواخر قرن نوزدهم تا امروز بر جنبش کارگری دنیا تحمیل شده است، از سرمایه داران و دولت آنها می خواهیم که با افزایش دستمزدها از فشار استثمار ما بکاهند، فقر را کاهش دهند، پاسدار اشتغال اهالی گردند، بیکاران را زیر پوشش بیمه های اجتماعی در آورند، هزینه های دارو و درمان را به حداقل رسانند یا حتی از میان بردارند و پذیرای آموزش و درمان رایگان برای همگان شوند، آزادی های سیاسی و اجتماعی افراد را پاس دارند، به آراء انسان ها احترام گذارند، هر نوع تبعیض جنسی و قومی را نابود سازند، کار کودکان را لغو کنند، از هر گونه آلوده سازی محیط زیست جلوگیری بنمایند و همه کارهای دیگر را به احسن وجه انجام دهند!!!
بر بستر رفرمیسم ما خواستار تحقق تک، تک مطالبات مذکور و نوع انها می گردیم، به سرمایه داران و دولت ها هشدار می دهیم که اجرای حتمی این انتظارات را دستور کار روز خویش سازند، برای مجبور نمودن آن ها به قبول این توقعات، اگر اجازه دهند سندیکا بر پای می داریم، به تشکل های جوراجوری که خود را حزب کمونیست، مارکسیست انقلابی، مارکسیست لنینیست با پسوندهای مضاعف و متزاید مائوئیستی، تروتسکیستی، کارگری، انقلابی، ماوراء انقلابی، ضد سرمایه داری، رادیکال و صدها صفت زیبا و پرشور دیگر می آویزیم، انجمن ها و جمعیت های عدیده پدید می آوریم. از طریق اتحادیه ها و احزاب بسیار «کمونیست»، فوق العاده «کارگری»، اولترا لنینیست برای حصول خواست های خویش مبارزه می کنیم، خیل نمایندگان سندیکائی و حزبی خود را روانه پارلمان و مجامع تصمیم گیری می سازیم، بسیار فعال وارد پروسه قانونگذاری، سیاست پردازی و رتق و فتق امور می گردیم و از سنخ این کارها هر چه در توان خویش و طبقه خود داریم جامه عمل می پوشانیم.
بر بستر رفرمیسم، به دنبال تمامی کارهای بالا و با مشاهده سترونی، بی حاصلی و ابتذال تمامی تلاش هائی که لیست شد آستین بالا می زنیم و آماده اعمال قهر می گردیم. سندیکا لباس رزم انقلابی می پوشد!! و اندام یکایک ما را با کلاه خود و زره و ساز و برگ های نظامی جوراجور می آراید. حزب فرمان قیام می دهد، پیشوایان حزبی از صفوف مسلح ما سان می بینند، سقف آسمانها را با شعارهای مرگ بر سرمایه داری و سرنگون باد دولت بورژوازی به لرزه می اندازیم، ساختار حی و حاضر قدرت سیاسی سرمایه را در هم می کوبیم، رژیم حاکم را ساقط می سازیم، حزب پیشتاز انقلابی و کمونیست و پرچمدار رهائی بشر را بر اریکه قدرت می نشانیم، فریاد پیروزی سر می دهیم، کل این مراحل را با موفقیت تمام پشت سر می گذاریم، خود را در قدرت می بینیم و به جائی می رسیم که ظاهراً کعبه آمال، منزلگاه وصال وهمه چیز بر وفق مراد است. بر بستر رفرمیسم همه این کارها را می توان انجام داد و تاریخ جنبش طبقه ما در قرن بیستم، یکسره تاریخ همین میدان داری ها و پیشبرد همین کارهاست. بستر رفرمیسم نه همه جا و همیشه، اما اساساً گنجایش قبول تمامی این کارها را دارد. نکته بسیار حیاتی آنست که فرجام این فرایند از نقطه شروع آن بسیار تاریک تر و فاجعه بارتر است. به این دلیل ساده و روشن که از نقطه عزیمت تا آستانه فرجام، با شنا در دریای پندارهای واهی ذوق می کردیم و دچار وجد بودیم که گویا علیه سرمایه می جنگیم و گویا قرار است با همین جنگیدن ها شاهد نابودی سرمایه داری باشیم. اما، اکنون در آخرین منزل با چشم باز می بینیم که سرنگونی نظام بردگی مزدی پیشکش! این نظام به مراتب نیرومندتر شده است، ما همچنان فروشنده نیروی کاریم، حزب پرچمدار محو سرمایه داری، اتحادیه مسلح، سرخپوشان شعار رهائی بر لب و بیرق کمونیسم بر دوش با همان ادعاها، در همان پوشش ها، زیر همان درفش ها، با تمامی توان دست به کار نوسازی مناسبات بردگی مزدی و برنامه ریزی طراز نوین رابطه خرید و فروش نیروی کارند. آنها این کار را از سر توطئه، دغلکاری و کلاهبرداری نیز انجام نمی دهند. باورهایشان را لباس عمل می پوشانند، بر آنچه خود «کمونیستی»، ضد سرمایه داری یا راه رهائی پرولتاریا می پندارند، اهتمام می ورزند. خیلی از آنها قطعاً در زمره بدترین کاسبکارانند اما بسیاری هم مظهر تمامی صداقت، و نماد بارز وفاداری به آرمان های بلند انسانی هستند. در پایبندی شفاف انسانی مانند لنین به مبارزه علیه سرمایه داری و برای گشودن بندهای استثمار از پای توده های کارگر دنیا هیچ جائی برای هیچ تردیدی باقی نیست. اما او همان راهی را در پیش کارگران روسیه و جهان قرار داد که بالاتر اشاره شد و حاصل همه راهبردهای وی و بلشویسم نیز همان جهنم تیره و تار سرمایه داری دولتی زیر نام کمونیسم شد، زیرا که جنبشی با چنان رویکرد، کارنامه، استخوانبندی، افق، شعور، شناخت از سرمایه و روایت سوسیالیسم فرجامی جز آن در انتظار خود نداشت. بحث بر سر نیات احزاب و آدمها نیست. سخن از جنبش یا رویکردی است که توده های کارگر برای تحقق خواسته های روز و نیل به اهداف نهائی خود اتخاذ می کنند، سخن از تطابق و انسجام هر گام جنبش آنان با موازین رشد، بالندگی و بلوغ قدرت پیکارشان علیه سرمایه است، اگر چنین نکنند، اگر جنبش طبقه کارگر فاقد این مفصلبندی باشد، اگر مطالباتی که طرح می شود، نوع سازمانیابی، جهتگیری ضد رژیمی، اشکال مختلف مبارزه ای که علیه فقر، گرسنگی، جنگ افروزی، تبعیضات جنسی، کار کودک، فاجعه زیست محیطی، دیکتاتوری و سلب ازادیها یا هر جنایت دیگر این نظام صورت می گیرد، همگی و هر کدام در این مفصلبندی با هم ارگانیک نباشند، اگر تک تک این حوزه های پیکار نقش سنگرهای مرتبط یک جنگ سراسری علیه اساس سرمایه داری را ایفاء نکنند، در آن صورت شاهد وجود هیچ جنبش واقعی ضد سرمایه داری هم نبوده و نیستیم. راهی که جنبش کارگری بین المللی از اواخر سده نوزدهم تا امروز پیموده است چنین بوده است و آنچه امروز کارگران دنیا بر سر خود آوار می بینند حاصل این بی راهه رفتن ها و برهوت پیمودنهاست.
طبقه کارگر اما بستر دیگری نیز برای پیگیری پیکار خویش دارد. بستری که اتفاقاً همخون، همجوش و همپیوند هستی اجتماعی اوست. بستری که یگانه راه عبور و خروش مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی وی می باشد و بدون اتخاذش چنین مبارزه ای وجود شفاف ندارد. در این بستر راهبردها، جهتگری ها، نگاه به مطالبات، نوع و هدف متشکل شدن ها، دورنمای کارزار، رژیم ستیزی، شناخت سوسیالیسم، روایت سرمایه داری، افکار، باورها، معنای مفاهیم اجتماعی، کالبدشکافی تمامی آنچه که برای رفع و محو یا حصول و وضع آنها می جنگیم، رابطه میان آرایش قوا در حوزه ها و سنگرهای مختلف مبارزه طبقاتی، ساز و کارهای پیشبرد پیکار، همه و همه متفاوت با بستر نخست و دقیقاً عکس آن است. در اینجا نیز مبارزه برای بهبود شرائط کار و زندگی، مبارزه علیه فقر، گرسنگی، جنگ افروزی، تبعیضات جنسی، کار کودک، فاجعه زیست محیطی، دیکتاتوری، سلب آزادی ها یا هر گوشه و هر جزء دیگر از مظاهر هستی سرمایه جریان دارد، اما این جنگ در هیچ یک از وجوه خود با هیچ شکل رفرمیسم در آشتی نمی باشد. کارگران
بر فراز این بستر اعتراض خویش علیه استثمار و شدت استثمار، ستم ها، بی حقوقی ها و سیه روزیها، یا خواست های خود برای بهبود هر چه بیشتر شرائط کار و زندگی را با سرمایه داران و دولت های سرمایه داری در میان نمی گذارند. از قبول حق استیلای نظام بردگی مزدی عزیمت نمی کنند. بالعکس به عنوان طبقه ای ضد استثمار و همه چیز بردگی مزدی وارد میدان کارزار می گردند.
بر این بستر پرولتاریا طبقه ای است در این سوی و بورژوازی در آن سوی جبهه جنگ، اولی تولید کننده و آفریننده همه چیز و در همان حال استثمار شونده، فرودست، جدا از کار و محصول کار، منفصل از پویه تعیین سرنوشت زندگی خود و محروم از همه چیز است. دومی بالعکس استثمارگر، متجاوز، حاکم و بانی و باعث کل سیه روزی های انسان عصر است. این دو طبقه بر سر تمامیت جامعه موجود با هم در جنگند. در هیچ حوزه حیات اجتماعی هیچ گونه منافع مشترک، هیچ اجماع و تفاهمی ندارند. بند بند اقتصاد، سیاست، مدنیت، قانون، حقوق، فرهنگ، ارزش های اجتماعی، اخلاق و همه چیز این جامعه سد راه زندگی، آفت رشد، طاعون زنده بودن، بالندگی و هر جنب و جوش انسانی پرولتاریاست. آنچه اینجا نام حقوق برخورد دارد، تازیانه توحشی است که بر پیکر حقوق واقعی انسانی وی فرود می آید. آزادی هایش در بهترین حالت، کشتار فاجعه بار آزادی های حقیقی اوست. ترجمه نظام از رفع تبعیض، اعمال بشرستیزترین تبعیضات علیه وی می باشد، ارزشهای اجتماعی و انسانی مسلط ساز و کار تحمیل « قانون ارزش» و موحش ترین شکل استثمار و بی حقوقی بر او هستند. پرولتاریا در این جامعه و در شرائط بقای آن، هر چه را به صورت رفاه، آزادی و حق به چنگ آرد، اگر حاصل پیکار رادیکال کمونیستی و سرمایه ستیزانه اش نباشد، عملاً حدیث سازش مرگبار بدفرجام وی با استثمار سفاکانه خود و محرومیت بی مرزش از کل آزادی ها و حقوق انسانی است.
آگاهان پرولتاریا در اینجا، رابطه میان طبقه خود با سرمایه و سرمایه داران و دولت سرمایه داری را چنین می بیند، با سر هشیار طبقاتی در می یابند که مبارزه توده های وسیع طبقه آنها علیه شدت استثمار یا اشکال عدیده سیه روزی ها، محرومیت ها و بی حقوقی ها، اگر در هر جزء و لحظه خود، جزء و لحظه ارگانیکی از یک مبارزه سازمان یافته شفاف ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدی نباشد، به طور قطع ساز و برگ انفصال گام به گام از ریل کارزار واقعی طبقاتی و مسخ و انجماد روزافزون در نظم تولیدی، مدنی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی سرمایه خواهد بود. در همین راستا، به این می اندیشند که توده همزنجیر آنها برای فرار از این سرانجام، برای گریز از پویه انحلال در رفرمیسم، باید که پایه مطالبات و انتظارات روزمره خود را نه بر قبول موجودیت سرمایه داری که بالعکس، بر روند عینی کارزار ضد سرمایه داری و برای جمع کردن بساط بردگی مزدی استوار سازند. آنها این را نیز بسیار ژرف می دانند و می بینند که جنبش کارگری در بنمایه وجود خود آبستن اشتعال این نوع کارزار است و از تمامی ظرفیت لازم برای اتخاذ این رویکرد برخوردار می باشد. پس باید راهی را آغاز کرد که راه آماده سازی بیشترین آحاد ممکن همزنجیران برای این صف آرائی و ایفای نقش باشد. باید کاری کرد که کارگران در همین جهنم بربریت سرمایه داری به صورت یک طبقه هست و نیست محصول اجتماعی سالانه کار و تولیدشان را پیش روی خود قرار دهند، باید یاد گیرند که این محصول را می توان سوسیالیستی و لغو کار مزدی برنامه ریزی نمود و تکلیف هر جزء آن را با رجوع به این برنامه ریزی مشخص ساخت. می توانند خود با آگاهی و از درون شوراها یشان تصمیم گیرند که چه سهمی به خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و وسائل معیشت همگان تعلق گیرد. حصه دارو درمان، آموزش و بهداشت چه خواهد بود، سهم امکانات مورد نیاز پیران، سالخوردگان و ازکارافتادگان در این محصول چه اندازه است، پشتوانه های اقتصادی کافی برای تعالی جسمی و فکری هر چه بیشتر شهروندان در کجا قرار دارد؟ با انجام کدام کارها خطر آلودگی محیط زیست به طور واقعی رفع می شود، داوطلبانه شدن کار را چگونه و با کدامین امکانات کنکرت اقتصادی می توان تضمین کرد. کدامین داده های معین مادی ضامن محو کار خانگی خواهد شد. برنامه کارشان برای ارتقاء روزافزون دانش های بشری، پژوهش و پویه های تکنیکی و علمی لازم جهت بی نیازسازی کامل انسانها چیست؟
بر فراز این بستر، فعالین آگاه، کمونیست و اندرونی جنبش کارگری راه آماده سازی توده های طبقه خویش برای این صف آرائی، برای ظهور این توده به صورت یک طبقه با منشور سوسیالیستی لغو کار مزدی محصول اجتماعی سالانه کار و تولید و آماده محو هر گونه دولت و هر شکل نظم سیاسی، مدنی و حقوقی بالای سر جامعه را پیش می گیرند. آنها راه می افتند تا چنین کنند و در این راستا روی هر چه سندیکاسازی، حزب بازی، تشکل آفرینی کاریکاتوری منحط رفرمیستی اعم از مسلح یا مسیحائی است خط می کشند. به کمیته سازی های عده ای زیر نام « تشکل سراسری» و نوع اینها نیشخند می زنند. همه اینها را سرزنش می کنند و با توده همزنجیر در کارخانه، محله، مزرعه، مدرسه، بیابان، خیابان، دریا و دشت می آویزند و وارد گفتگو می گردند. به آن ها می گویند که باید برنامه ریزی سوسیالیستی لغو کار مزدی کل کار و تولید خویش در دست، بیرق محو کار مزدی و سرنگونی دولت سرمایه بر دوش در مقابل سرمایه، طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری صف بندیم، باید بود و نبود سرمایه داری را موضوع جنگ روز سازیم، باید تحقق مطالبات روزمره خویش را نیز از همین جا، از ورای شعله های همین جنگ پی گیریم. در اینجا حتماً رفرمیسم می شورد و فریاد سر می دهد که این دیگر چه حرفی است؟ می خواهید کارگران از گرسنگی بمیرند، بهبود معیشت و رفاه اجتماعی خود را فراموش کنند و مبارزه برای اینها را به اتوپیای تدارک جنگ سوسیالیستی احاله دهند، این خیالبافی، دعانویسی و به نفع بورژوازی است. پاسخ ما به این جماعت بسیار ساده است. آنها هیچ لازم نیست نگران مرگ و میر کارگران یا تعطیل مبارزه آنها به نفع سرمایه باشند. خودشان در آرایش های گوناگون، راست یا چپ، در سراسر جهان، در طول چند قرن تمام بر هر چه مبارزه طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه است شمشیر مرگ فرود آورده اند و در همین راستا سطح اعتراض و مبارزه کارگران برای بهبود وضع معیشتی خویش را نیز به نقطه حضیض رسانده اند.، آنان قرنهاست که با کارهایشان کل خطر جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر را از سر سرمایه داری رفع کرده اند و در همین گذر بیشترین فرصت و توان را به سرمایه داران و دولت ها داده اند تا هر میزان فلاکت و فقر و ستمکشی را بر توده های کارگر تحمیل کنند. آنها دروغ می گویند و راه کارزار ما اتفاقاً یگانه راه بازسازی، بازآفرینی و احیاء واقعی پویه کارزار سوسیالیستی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. توده های کارگر در این بستر و در این میدانداری مطلقاً برای هیچ لحظه ای پیکار جاری خود علیه استثمار، شدت استثمار و بی حقوقی ها و سیه روزی های همه نوعی منبعث از وجود سرمایه داری را تعطیل نمی کنند. این مبارزه تعطیل بردار نیست. بالعکس آنها پروسه سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی خود را بر متن همین مبارزات پیش می برند، با این تفاوت بسیار عظیم که این دو را به صورت ارگانیک به هم می آمیزند، هر میزان پیشرفت در پروسه سازمانیابی سراسری شورائی سرمایه ستیز را پشتوانه آمادگی لازم پرولتاریا برای جنگ بر سر بود و نبود سرمایه داری می سازند. در هر گام توده های کارگر را بیشتر از گام پیش، به سمت صف آرائی آگاه طبقاتی و سوسیالیستی، با برنامه ریزی شورائی لغو کار مزدی محصول اجتماعی تولید و کار در دست و پرچم سرنگونی واقعی هر دولت بالای سر خود بر دوش، پیش می رانند. در هر گام به هر میزان ممکن بر همین صف آرائی تکیه می کنند، نیرومندتر می جنگند، برای خوب جنگیدن توان طبقاتی خود را متحد و متشکل می سازند. ظرف تشکل آنها نیز صرفاً شوراها خواهد بود، به این دلیل بسیار ساده که قدرت سوسیالیستی ضد سرمایه داری، قدرت دخالتگری آگاه، آزاد، نافذ، شورائی، مستقیم، سرمایه ستیز و کمونیستی بیشترین آحاد ممکن طبقه کارگر است. فقط با این سازمانیابی است که کارگران آماده محو سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم می شوند. در این بستر همه چیز ضد سرمایه داری است. پویه آگاهی کارگران پروسه دستیابی کامل آحاد آنان به شناخت مارکسی سرمایه و عینیت روز مناسبات بردگی مزدی است. زیرا حصول این آگاهی نیاز حتمی دخالت خلاق و آگاه آنان در ارائه منشور سوسیالیستی لغو کار مزدی کار و تولید و زندگی اجتماعی است. این منشور نه طومار مکتبی و عقیدتی مشتی حزب نشین برای کاسبکاری که سلاح جنگ توده های کارگر علیه سرمایه است. روند سازمانیابی، روند آماده شدن هر کارگر برای اثرگذاری نافذ شورائی در پیشبرد پیکار و احراز توان لازم برای جامعه گردانی شورائی لغو کار مزدی و سوسیالیستی است. رژیم ستیزی جزء لایتجزای سرمایه ستیزی است. کارگران تحقق مطالبات روز را از سرمایه داران و دولت سرمایه نمی خواهند. بر سر بود و نبود سرمایه داری جنگ می کنند و به میزان قدرت جنگیدن، بورژوازی را از عرصه های مختلف حیات اجتماعی خویش عقب می رانند. جنبش کارگری برای جنگ واقعی علیه سرمایه هیچ راه دیگری ندارد. پیمودن این راه قطعاً مقدور است اما نکته اساسی تر آنست که تمامی راههای دیگر به بقای حتمی نظام بردگی مزدی ختم می گردد. چنانکه تا امروز ختم گردیده است. جار و جنجال های روز برای نوعی تشکل آفرینی سکتی سندیکالیستی در بالای سر کارگران زیر نام های مختلف نیز اصرار عامدانه رفرمیست ها برای تحمیل همان گمراهه های بدفرجام همیشگی بر جنبش کارگری است. فعالین آگاه ضد سرمایه داری باید و می توانند این نقشه های رفرمیسم را نقش بر آب سازند.
ناصر پایدار - نوامبر ٢٠١۴