(این مطلب در ماه مه سال ٢٠٠٠ در « نگاه» درج شده است و به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر مجدداَ درج و برای سایت ها ارسال می گردد.)
آميختگى انقلاب كارگرى اكتبر و پيامدهاى آن با تاريخ زندگانى بشر در قرن بيستم تا به آنجا عميق، حاد و ريشه دار است كه هر نوع بحث و بررسى اساسى پيرامون هر بخشى از دومى، به نوعى نيازمند مراجعه به اولـى است. اكتبر، انقلاب شكست خوردهاى كه به هيچ يك از اهداف واقعى خود دست نيافت، از لحاظ محتوا و دامنه تاثير بر تاريخ زندگى بشر با هيچ انقلاب ديگرى در تاريخ قابل قياس نيست. آنچه كه در فاصله ميان سالهاى ١٩١٧ تا ١٩١٩ در جامعه روسيه جريان يافت، طلايه پر شور جنگى گريزناپذير و سرنوشت ساز ميان «تاريخ» و «پيش تاريخ» به مفهوم واقعى كلام بود. اگر اكتبر پيروز مىشد، بشريت خود را در آستانه برپايى جهانى فارغ از استثمار، طبقات، دولت، و هر نوع نابرابرى اجتماعى باز مىيافت. شكست اكتبر، دقيقا، شكست نخستين انقلاب بزرگ كارگرى دنيا براى گشايش اين فاز از تاريخ زندگانى انسان بود. و درست همين مشخصه اساسى است، كه وجه تمايز انقلاب کارگری اكتبر را با بزرگ ترين و سرنوشت سازترين انقلابات ديگر تاريخ تعيين مىكند. هيچ انقلاب ديگرى در هيچ عصرى با چنين مشخصهاى خصلت نما نبوده است. آخرين برد انتظار در تمامى انقلابات پيشين، و بطور مثال انقلاب كبير فرانسه، آن بود كه شكلـى مدرن تر از استثمار، بى حقوقى و ستم طبقاتى را جايگزين شكلـى عقب مانده تر كند. اما اكتبر با بيرق پايان بخشيدن به هر نوع استثمار و محروميت و جدايى انسانها از حاصل كار خويش طلوع كرد. براى كسانى كه اكتبر را اين چنين مىشناسند و با اين تمايزات معين درك مىكنند، توضيح موجبات واقعى شكست اين انقلاب در روسيه سالهاى پايانى دههى دوم سدهى بيستم، جايگاهى استثنائى و بسيار ويژه دارد. در اين توضيح، اكتبر حادثهاى مربوط به تاريخ گذشته جنبش كارگرى يا تاريخ جهان بطور كلـى نيست. بالعكس، رخداد زنده و حى و حاضرى است كه تعمق در تجارب آن چراغ راه پيكار روزمره هر كارگر آگاه در هر گوشهاى از جهان موجود است. شكست اكتبر، يعنى ادامه اسارت انسان در محبس توحش و استثمار و بى حقوقى سرمايه، يعنى تداوم گريزناپذير پيكار بشريت كارگر و فرودست دنيا براى درهم شكستن اين محبس، يعنى اجبار طبقهى كارگر و پيشروان آگاهش به كاويدن ريشه هاى واقعى شكست خويش در اكتبر، يعنى ضرورت درس آموزى از اين كند و كاو سياسى براى هموار ساختن راه پيشروى جنبش طبقاتى خويش عليه كار مزدورى؛ و دقيقا بر همين مبنا است كه تا سرمايه دارى باقى است و تا جنبش پرولتاريا براى محو اين نظام جارى است، مراجعه به اكتبر و بكارگيرى تجارب آن نيز امر جارى و الزامى خواهد بود.
من نيز درست از همين منظر به اكتبر مىنگرم و از وراى نگاهى كنجكاو تصور مىكنم كه سايه تمام يا حداقل بخش غالب كاستىها، اشتباهات و تنشهاى نادرست ناظر بر شكست اكتبر، كماكان بر نگرش و برنامه و خط مشى عملـى امروزين فعالين كمونيست جنبش كارگرى، حتى بر گردهى نقد راديكال آنها از كمبودهاى بلشويسم در رهبرى انقلاب اكتبر سنگينى مىكند. در راديكال ترين تحليلهاى تاكنونى از اكتبر، بر پارهاى واقعيتهاى مهم و اساسى انگشت نهاده شده است. افقهاى مشترك سوسيال دموكراسى روسيه با بورژوازى روس، در بدو تاسيس حزب سوسيال دموكرات، مورد توجه قرار گرفته است؛ بر عدم گسست بلشويسم از سوسيال دموكراسى در نگرش به مساله تحول اقتصادى از سرمايه دارى به سوسياليسم تا حدودى تعمق شده است؛ سردرگمى بلشويسم در عرصه برنامه ريزى لغو كار مزدورى و توسل حزب بلشويك به سياستهاى نادرستى مانند اجراى نپ، الغاى كنترل كارگرى، و يا بيرون راندن تدريجى كارگران از شوراها مورد انتقاد واقع شده است؛ اينها همه نكات واقعى و در همان حال مولفه هاى موثرى براى دست يابى به ريشه هاى شكست انقلاب اكتبر هستند. اما در اين ميان، اساسى ترين مساله به كلـى ناگفته باقى مىماند. اين كه اگر مثلا بلشويكها بر همهى ضعفها، اشتباهات، يا بر مشتركات بورژوايى خود با سوسيال دموكراسى غلبه مىنمودند، در آن صورت با جنبش كارگرى سالهاى ١٩٠٣ تا ١٩١٧ روسيه چه مىكردند؟ اين گروه از منتقدين بطور ضمنى مىپذيرند كه تلاش بلشويسم در زمينه شكستن هم افقى هاى خود با سوسيال دموكراسى، براى آماده ساختن جنبش كارگرى روسيه در انجام يك انقلاب پيروزمند سوسياليستى كفايت نمىكرده است. اما نمىگويند كه بلشويسم در طول سالهاى ياد شده چه مضمون كار، سمت گيرى و سياستهاى عملـى معينى را بايد در درون جنبش كارگرى پى مىگرفت، تا طبقهى كارگر روسيه به چنان آمادگى و تداركى دست يابد؟ اگر قرار است تحليل انقلاب اكتبر و درس آموزى از اين اقدام تاريخى عظيم كارگرى، چراغى فرا راه پيكار كمونيستى توده هاى كارگر در شرايط موجود جهان باشد، اساسا اين آخرى است كه بايد زير ذره بين قرار گيرد. هر نوع نقد اكتبر، بدون كند و كاو همه جانبه اين پرسش، بطور قطع نقدى سترون و فاقد ارزش است.
بالاتر گفته شد كه نوشتهى حاضر، مراجعه به اكتبر را از كدام منظر دنبال مىكند. در اينجا اضافه مىكنم كه براى يافتن مقصود، به كاوش پروبلماتيكهاى معينى پرداخته مىشود كه جنبش كارگرى روسيه در فاصلهى ميان ١٩٠٣ تا ١٩٠٧ و بعد مىبايستى آنها را حل مىكرد، تا آستانهى پيروزى انقلاب سوسياليستى را دق الباب كند. ملزومات سياسى معينى در آرايش قواى طبقاتى، كه پرولتارياى روسيه به اتخاذ آنها موفق نشد و لاجرم در اكتبر شكست خورد؛ و طبقهى كارگر جهانى بايد حصول آنها را مضمون جنبش جارى خود سازد، تا در اكتبرهاى آتى سرفراز و پيروزمند به پيش تازد. در اين مقاله به كند و كاو اين موضوعات مىپردازيم و براى اين كار از طرح پرسش اساسى زير آغاز مىكنيم.
انقلاب كارگرى چگونه پيروز مىشود؟
پيروزى انقلاب كارگرى در گرو آمادگى توده هاى كارگر، به مثابهى يك طبقه براى برپايى سوسياليسم است. پاسخ به اين سئوال كه انقلاب سوسياليستى در چه سطحى از سازمان يافتگى و بلوغ كمونيستى طبقه كارگر مىتواند به پيروزى برسد، مسلما كار سادهاى نيست. اما در صحت اين نكته نمىتوان ترديد كرد، كه بدون جنبش نيرومند شورايى و سوسياليستى كارگران و بدون اين كه طبقه كارگر پايان دادن به كار مزدورى و برپايى بديل سوسياليستى جامعهى موجود را مضمون جنبش جارى شورايى خود قرار داده باشد، هيچ شانسى حتی براى برقرارى يك دولت كارگرى به مفهوم واقعى طبقاتى آن وجود ندارد. با فراخوان يك «حزب كمونيست» و تبعيت كارگران ناراضى از اين فراخوان، مىتوان ماشين دولتى سرمايه را عجالتا درهم شكست، اما قدرت سياسى محصول اين رخداد، حاكميت طبقهى كارگر نخواهد بود. دولت موقت كارگرى در نازل ترين سطح يا در ابتدائى ترين حالت پيروزى خود، به هر حال يك سازمان شورايى متناظر با حضور گسترده كارگران از يك سو و آمادگى و تجهيز و عزم راسخ اين سازمان شورايى به برپايى سازمان كار سوسياليستى و پايان بخشيدن به هر نوع بقاى كار مزدورى از سوى ديگر است. فرمول بندىهايى از اين دست كه « پرولتاريا قدرت سياسى را تسخير مىكند و سپس سوسياليسم را مستقر مىسازد»، هيچ پاسخ روشنى به هيچ يك از مسايل اساسى انقلاب كارگرى نمىدهد. قدرت سياسى را هم يك حزب يا يك گروه سياسى چپ با تكيه بر نارضايى گستردهى توده هاى كارگر و جنبش آنها مىتواند تسخير كند و هم شوراهايى كه در پروسهى طولانى كارزار طبقاتى ميان پرولتاريا و بورژوازى، به مثابه ظرف پيكار سوسياليستى اين طبقه شكل گرفته و تثبيت شده باشند. هر دوى اينها مىتوانند با بيرق كمونيسم، برنامه هايى را به اجرا بگذارند. اما در رويداد نخست، در بهترين حالت مشتى انسانهاى آرمان خواه با انبوهى عقيده و شعار و اتوپى از بالاى سر كارگران قدرت سياسى را تصرف خواهند نمود. چيز مهمى اتفاق نخواهد افتاد، تنها نام و مدل ماشين دولتى سرمايه عوض خواهد شد. در عرصه اقتصاد و كار و توليد و معيشت انسانها نيز احتمالا مالكيت دولتى سرمايه جاى مالكيت خصوصى سرمايه داران منفرد را خواهد گرفت. در شكل دوم، بر عكس، طبقه كارگر شانس بسيار زيادى براى لغو كار مزدورى يا استقرار سازمان كار و مدنيت كمونيستى خويش و پايان دادن به هر نوع استثمار و ستم طبقاتى خواهد داشت. انقلاب سوسياليستى را طبقه كارگرى به پيروزى مىرساند كه معترض به اساس استثمار كاپيتاليستى و ساختار سياسى، مدنى، حقوقى، فرهنگى و بالاخره تمامى قوانين و قراردادهاى اجتماعى همگن با كار مزدبگيرى است. اما معناى معترض بودن در اينجا ابراز نارضايى از سرمايه دارى نيست، بلكه داشتن طرحى روشن و عملـى همراه با سازماندهى طبقاتى و نيروى اجتماعى لازم براى استقرار سوسياليسم است. رابطه طبقهى كارگر با اين طرح روشن و عملـى يا ارتباط سازمانيابى اين طبقه و پروسهى شكل گيرى قدرت اجتماعى وى، با انقلاب و طرح تحول سوسياليستى وضعيت موجود رابطهاى درونى و در همان حال بسيار پيچيده و ظريف است. مجرد اعتراض كارگران به بى حقوقى كاپيتاليستى و باور آنان به ضرورت تغيير اين نظام، به علاوه اعتماد توده هاى كارگر به پيشروان كمونيست متحزب خويش، حتى سازمان يافتن كارگران و جانب دارى متشكل آنان از شعارها و طرحهاى «حزب كمونيست» براى احراز ويژگىهاى اساسى رابطه ظريف و درونى مذكور كافى نيست. محتواى سياسى و اجتماعى معينى از مبارزه روزمره طبقاتى لازم است، تا تمامى اين مولفه ها در تابش اشعه اثيرى آن به شاخصهاى واقعى آمادگى توده هاى كارگر براى انجام انقلاب سوسياليستى تبديل شوند. طبقهى كارگر بايد گام به گام و در تمامى مراحل صف آرايى سياسى خود عليه سرمايه، بديل سوسياليستى عينيت حاضر را در قالب طرحها، انتظارات و مطالبات معين، سكوى تعرض و مبارزه خود قرار دهد؛ اعتماد وى به تشکل سياسىاش، از نقش موثر پيشروان كمونيست او در هدايت مبارزهى سراسرى طبقهاش براى رسيدن به اين انتظارات، طرحها، يا مطالبات نشات گيرد. متشكل شدن و اعمال قدرت پيكار اجتماعىاش با دورنماى حصول اين اهداف هم خون باشد. مبارزهى طبقاتى پرولتاريا، مبارزه ميان كمونيسم و سرمايه دارى در همهى عرصه هاى اقتصاد، سياست، انديشه و فرهنگ است كه توده هاى كارگر در بطن آن خود را به مثابهى طبقهاى معترض عليه تماميت وضع موجود سازمان می دهند و برای جايگزينى عينيت حاضر توسط راه حل زنده طبقاتى خویش مجهز مىسازند. آمادگى طبقهى كارگر براى درهم شكستن بردگى مزدى، تنها در گذار مبارزهاى با اين مشخصات قابل حصول است. مبارزهاى ميان دو افق زيست اجتماعى عميقا متضاد كه پرولتاريا از درون آن بطور مستمر اهداف، انتظارات و مطالبات ملهم از يكى را به نيروى قهر مادى خويش عليه ديگرى تبديل مىكند و از اين طريق به نيروى طبقاتى عظيمى برای درهم كوبيدن نظام موجود و جايگزينى آن با افق زيست آتى دست می یابد. پرولتاريا بدون پيگيرى مبارزهاى با اين محتوا و نشانه ها، نه فقط آمادگى تحول سوسياليستى جامعهى كهنه را كسب نمىكند، كه حتا با فرض سقوط دولت بورژوازى، قادر به تسخير قدرت سياسى به مثابه يك طبقه نيز نيست. اگر جنبش كارگرى در طول تقابل خود با بورژوازى، محو سرمايه دارى و برپايى سوسياليسم را بستر پيكار و سازمانيابى شورايى خود نكرده باشد، برپايى حكومت كارگرى و برچيدن شيوهى توليد كاپيتاليستى بيشتر يك اتوپى خواهد بود. اتوپى به اين معنى كه كارگران محو كار مزدورى، از بين بردن طبقات و دولت و نظاير اينها را طى ساليان دراز از زبان حزب سياسى و فعالين كمونيست طبقهى خود شنيدهاند، يا در برنامه یک حزب با خطوط درشت خواندهاند، اما در عمل تنها براى مطالبات سنديكاليستى، آزادىهاى سياسى، مدرنيسم، سكولاريسم، انتظارات ناسيوناليستى و توقعات مشابه، با بورژوازى گلاويز شدهاند. جنبش جارى آنان، جنبش لغو كار مزدورى نبوده است؛ اساس استثمار كاپيتاليستى را از درون طرحهاى عملـى، مطالبات و راه حلهاى زنده كمونيستى آماج تعرض قرار نداده و پيش شرط هاى واقعى استقرار سازمان كار شورايى و سوسياليستى را چراغ راه پيكار خود نساخته است؛ كمونيسم براى وى نه جريان عينى مبارزه، نه بستر ابراز وجود طبقاتى و سازمانيابى وسيع تودهاى يا ظرف صف آرايى مستقل طبقهاش عليه سرمايه دارى، كه بر عكس اتوپيايى در دست مدعیان رهبری و انگيزهاى براى دل بستن توده هاى طبقه به معجزه گرى آتى یک حزب بوده است. طبقه كارگر با اين مشخصات مىتواند در معيت این حزب سياسى انقلاب كند و قدرت دولتى موجود سرمايه را ساقط سازد، اما فرداى انقلاب سرنوشتى بهتر از طبقهى كارگر روسيه در انتظارش نخواهد بود.
چرا انقلاب اكتبر شكست خورد؟
نكاتى كه در بالا اشاره شد، صرفا مقدماتى براى پاسخ به سئوال حاضر بود. انقلاب اكتبر شكست خورد، به اين دليل بسيار روشن كه طبقهى كارگر روسيه، خود را براى انجام يك انقلاب پيروزمند كارگرى آماده نساخته بود. مسايلـى مانند « بافت دهقانى جامعه روسیه»، تعرض هر دو بلوك امپرياليستى « محور» و « متفقين» به انقلاب، جنگ داخلـى و مقاومت سبعانهى بورژوازى روس، قحطى و گرسنگى و همه عوامل ديگر از اين قبيل، با تمامى تاثيرشان حداكثر مىتوانستند نقش كاتاليزور را در تحميل اين شكست به جنبش كارگرى روسيه ايفا نمايند. اين واقعيتى است، كه سير حوادث سالهاى بعد از انقلاب اكتبر بهتر از هر استدلال تئوريكى آن را به اثبات رسانده است. پرولتارياى روس در طول اين سالها، با كار خويش يكى از بزرگ ترين غولهاى صنعتى و نظامى دنيا را در همان جامعه عقب مانده و قحطى زدهى « دهقانى» و در زير موج تعرض مستمر همان امپرياليستها برپا ساخت. آن چه كه وى از عهدهى انجامش عاجز ماند، برپايى سازمان كار و مدنيت سوسياليستى و محو بردگى مزدى بود. اظهار نظرهاى رايج تاكنونى پيرامون اين كه لغو كار مزدورى در جامعهى شوروى بدون وقوع انقلاب در آلـمان يا ساير كشورهاى پيشرفتهى دنياى آن روز ممكن نبود، نيز بسيار بيشتر از آن كه متكى به شناختى ماركسي از سرمايه دارى و تعمق كمونيستى در الزامات واقعى پروسه تحول سوسياليستى اقتصاد باشد، هشدارى به پرولتاريا براى امتناع از انقلاب كارگرى و تعطيل مبارزهى طبقاتى است. آنچه كه شكست انقلاب اكتبر را مىتواند توضيح دهد، نه هيچ يك از اين علل يا جمع يك پارچه آنها، كه صرفا عجز جنبش كارگرى روسيه از برپايى ساختار كار و زيست و مدنيت كمونيستى بود. اين واقعيتى است، كه عدهاى از كمونيستهاى امروز بدان باور دارند. مشكل كار در اين جاست، كه آنان تمامى اين عدم آمادگى را در جهت گيرىها و راه حلهاى اقتصادى نادرست حزب بلشويك آن هم در فاصلهى ميان سالهاى ١٩٢۵ و بعد خلاصه مىكنند! و اين درست همان نقطه فرار تحليلهاى ظاهرا راديكال رايج، از نقد كمونيستى اشتباهات و كاستىهاى ناظر بر شكست طبقهى كارگر روسيه در انقلاب اكتبر است. اگر نخواهيم کمونیست بودن را در تعبد مكتبى به اين گفته يا آن گفتهى لنين مسخ كنيم و اگر بخواهيم ادامه دهنده راه مارکس در جنبش كارگرى سالهاى ٢٠٠٠ باشيم، چارهاى نداريم جز اين كه زمينه هاى شكست اكتبر را در نگرش، خط مشى عملـى، راه حلها و سياستهاى بلشويسم از سالهاى پيش از انقلاب ١٩٠۵، تا غروب آخرين بارقه هاى اميد به پيروزى انقلاب كارگرى در سالهاى ١٩١٩ و ١٩٢٠ جستجو نمائيم. بلشويسم در تمامى طول اين دوران، گرايش فعال چپ درون جنبش كارگرى روسيه بود، اما نيروى سازمانده و رهبرى كننده جنبش سوسياليستى طبقهى كارگر نبود. پرولتارياى روس در شعاع آموزشها، رهنمودها و فراخوانهاى بلشويسم، كورمال كورمال و پاره وار راه انقلابش را از نارودنيسم، منشويسم يا سوسيال دموكراسى جدا كرد. اما از وراى اين آموزشها و سياست گذارىها، راه انقلاب سوسياليستى خويش را باز نيافت. سوسياليسم در مانيفستها، تبليغات و راه حلهاى بلشويسم، بيشتر يك آرمان و اتوپى بود، نه آلترناتيو حى و حاضرى كه توده هاى كارگر در مقابل سرمايه دارى طرح و تحقق عملـى آن را موضوع روز مبارزه خود قرار دهند. طبقهى كارگر روسيه در شعارها، قطعنامه ها و منشورهاى حزب بلشويك، امكان رهايى خود از استثمار و ستم و محروميت را باور كرد و درست بر همين مبنى به جانب دارى از پيشروان بلشويك برخاست. اما بلشويسم مشق قدرت براى برپايى جامعهاى متضمن تحقق عينى اين انتظارات را دستور كار جنبش كارگرى ننمود و آماده ساختن كارگران براى تاسيس چنين جامعهاى را مبناى خط مشى و سياستهاى خود قرار نداد.
گرايش كمونيستى درون سوسيال دموكراسى روس در سالهاى قبل از انقلاب ١٩٠۵، كارگر روسى را به انجام انقلاب دموكراتيك فرا خواند. در فراخوان انقلاب، از جنبش كارگرى روسيه خواسته شد كه دهقانان را با خود متحد سازد، سازش بورژوازى ليبرال با تزاريسم را محكوم كند، رهبرى انقلاب را بدست گيرد، فئوداليسم را از ميان بردارد، راه را براى رشد اروپائى سرمايه دارى هموار نمايد (١) و در اين گذر خود را براى انجام انقلاب سوسياليستى آماده سازد! در طول تمامى سالهاى ميان ١٩٠٣ تا ١٩١٧، حضور بلشويسم در طبقهى كارگر روسيه با طرح همين شعارها و راه حلها است كه لـمس مىگردد. همه راه ها به انقلاب دموكراتيك ختم مىشود، انقلابى كه قرار است نفعاش براى كل بورژوازى باشد (٢) و موانع انباشت سرمايه را از ميان بردارد (٣) در همان حال پرولتاريا رهبر آن باشد و از اين طريق آزادى و نان و روز كار هشت ساعتهاش را تضمين نمايد. در اين روزها، عليه بورژوازى افشاگرى مىشود، به اين دليل كه خواهان مماشات با تزار و معامله بر سر يك مشروطه نيم بند است. احراز سركردگى جنبش، وظيفهى پرولتاريا قلمداد مىگردد، چه در غير اين صورت انقلاب دموكراتيك شكست مىخورد. طبقهى كارگر به تشكيل حزب سياسى مستقل خود دعوت مىشود، چه وجود اين حزب شرط لازم پيروزى انقلاب دموكراتيك است. در اين سالها، سوسياليسم در ادبيات بلشويسم، آرمان و انتظارى براى آيندهى تاريخ است. در هيچ كجا سخن از اين نيست، كه جنبش كارگرى روسيه بايد و مىتواند تزاريسم را با ساختار شورايى متناظر با حضور سراسرى كارگران و فرودستان جايگزين سازد. از اهميت تشكل شورايى كارگران و سازمان دادن جنبش شورايى پرولتاريا براى به دست گرفتن برنامه ريزى توليد و استوار ساختن پايه هاى قدرت طبقهى كارگر براى سازماندهى سوسياليستى اقتصاد اثرى در ميان نيست. در هيچ كجا به كارگران گفته نمىشود، كه بايد برچيدن رابطهى خريد و فروش نيروى كار را هدف عاجل جنبش خود قرار دهند. خارج ساختن كارخانه ها و مراكز توليد از دست سرمايه داران و اداره آنها توسط شوراهاى كارگرى اصلا مورد بحث نيست. تصرف مراكز مبادله و فروش كالاها و دخالت قدرتمند شوراها در توزيع محصولات كار ميان اهالـى، بر زبان بلشويكها جارى نمىشود. تعرض به اساس سرمايه دارى و گشايش دورنماى زيست و مدنيت كمونيستى در مسير انقلاب كارگران، جا و مكان معينى در تبليغات يا راه حل پردازىهاى بلشويسم به خود اختصاص نمىدهد و بالاخره انتقال نقد زنده كمونيستى جامعهى موجود به آگاهى طبقهى كارگر و توسعه اين آگاهى به اسلحهى مادى پيكار توده هاى كارگر، دل مشغولـى چندانى براى فعالين بلشويك ايجاد نمىنمايد.
در اين جا كم بها دادن به دموكراسى و آزادىهاى سياسى يا نفى اهميت اين آزادىها در توسعهى شرايط لازم براى متشكل شدن و بالندگى جنبش كمونيستى طبقهى كارگر به هيچ وجه مورد نظر نيست. معضل اين است، كه بلشويسم در بسيج كارگر روسى براى انقلاب دموكراتيك، سازمان دادن جنگ اصلـى توده هاى كارگر عليه كار مزدورى را به طور واقعى و عملـى به فراموشى سپرد. جامعه روسيه در اين تاريخ شاهد ابراز وجود يك جنبش كارگرى ده ميليونى بود. در طول سال ١٩٠۵، نزديك به 3 ميليون نفر كارگر در اعتصابات همگانى عليه شرايط رقت بار كار و زيست يا بى حقوقىهاى سياسى و اجتماعى خويش مشاركت داشتند. (۴) بعلاوه، جنبش كارگرى روسيه در همين زمان و در جريان وقوع انقلاب ١٩٠۵، گرايش عميق و استوار خود به سازمانيابى شورايى را به معرض نمايش نهاده بود. جنبش كارگرى مسلـما از آمادگى بالفعل لازم براى لغو كار مزدورى برخوردار نبود، اما طرح راه حل سوسياليستى پرولتاريا، سازمان دادن شورايى كارگران براى اداره امور جامعه و برنامه ريزى توليد، متشكل نمودن توده هاى كارگر براى دخالت نافذ در چگونگى توزيع محصول كار اجتماعى خويش، بسيج دهقانان براى لغو مالكيت فئودالـى و هر نوع مالكيت خصوصى بر زمين، دعوت آنان به تاسيس مزارع و مراكز كار دسته جمعى متناظر با جهت گيرى سوسياليستى، تبليغ محو هر نوع دولت بالاى سر كارگران و فرودستان و مسايل ديگرى از اين نوع بايد از سوى بلشويكها بطور جامع الاطراف در جنبش كارگرى و در ميان دهقانان روسيه طرح و تبليغ مىگرديد. آگاهى به امكان پذيرى اين راه حلها بايد سلاح مبارزه كارگران و دهقانان مىشد. در اين صورت، سرنگونى تزار و كسب دموكراسى يا آزادىهاى سياسى از يك سو تمامى اهميت و ضرورتش را در جريان پيكار طبقهى كارگر احراز مىكرد و از سوى ديگر همهى اينها به مثابهى ملزومات بازگشايى جبههى نبرد كمونيستى عليه تماميت سرمايه دارى ترجمه مىشد.
شايد گفته شود كه بلشويسم نيز به سهم خويش از رابطهى ميان دموكراسى و سوسياليسم براى پرولتاريا سخن رانده است، اما بحث مطلقا بر سر سخن گفتن و نگفتن نيست. گفتگو بر سر طرح راه حل كنكرت سوسياليستى و پيگيرى تمامى مطالبات اقتصادى و سياسى، يا آزادىها و حقوق اجتماعى، به مثابهى جبهه هاى متحد يك پيكار سراسرى عليه سرمايه دارى است. بلشويسم راهى كاملا متفاوت را در برابر طبقهى كارگر روسيه قرار داد. انقلاب دموكراتيك فازى از مبارزه تلقى شد، كه منافع پرولتاريا و بورژوازى را بطور هم زمان تامين مىنمود! (۵) از پرولتاريا خواسته شد كه در راس اين انقلاب قرار گيرد، به اين خاطر كه از سازش بورژوازى ليبرال با تزار ممانعت كند و انقلاب را به پيروزى برساند. بلشويسم بر اين باور بود كه طبقهى كارگر بايد چنين كند، تا راه تكامل كاپيتاليستى جامعه هموار شود؛ روسيه از يك كشور عقب ماندهى آسيايى به جامعهاى اروپايى و پيشرفته تبديل شود و بالاخره پس از حصول همهى اين موفقيتها، نوبت آماده شدن پرولتاريا براى سوسياليسم فرا رسد! ختم شدن همه راه ها به انقلاب دموكراتيك در راه حلها و خط مشى بلشويكها كه خود تابعى از نگرش سوسيال دموكراتيك آنها به الزامات تحول سوسياليستى جامعهى سرمايه دارى بود مسائل فراوان ديگرى را نيز با خود به همراه آورد. مبارزهى اقتصادى طبقهى كارگر كه مىتوانست عرصهى توفنده تعرض كمونيستى كارگران عليه سرمايه باشد، به مقدار زيادى مورد بى مهرى واقع شد (٦) و دموكراسى طلبى و تزار ستيزى همهى توش و توان و افق و انتظار مبارزهى طبقاتى توده هاى كارگر را در خود غرق كرد.
نقد ترديونيونيسم كه يكى از شاخصهاى برجسته جهت گيرى كمونيستى بلشويكها بود، به جاى ره زدن به گشايش جبههى نبرد سوسياليستى كارگران، عملا بر كرانه دموكراسى طلبى قهرآميز لنگر كشيد و در اين گذر، اهميت صف آرايى كمونيستى كارگران در عرصه اقتصادى عليه بورژوازى به دست فراموشى سپرده شد. اتحاديه گرايى به گونهاى مورد انتقاد قرار گرفت، اما بديل آن كه جنبش نيرومند شورايى كارگران بود - همان جنبشى كه كارگران خود در سازمان دادنش مبتكر بودند - اصلا مورد توجه واقع نشد. تلقى سوسيال دموكراتيك از سوسياليسم، همهى سياست گذارىها، هدف پردازىها و راه گشايىهاى انقلابى را فرو بلعيد. از سازمانيابى شورايى كارگران غفلت شد و تشکل سياسى طبقهى كارگر به جاى اين كه قلب تپندهى شوراهاى كارگرى گردد، به صورت سازمانى ماوراى كارگران ابراز حيات كرد. سازمانى كه هوادارى كارگران از شعارها و وعده هاى خود را جلب كند، اما در پيشبرد پيكار مستقيم طبقهى كارگر عليه سرمايه دارى و سازمان دادن شورايى اين پيكار سراسرى نقشى ايفاء ننمايد. سازمانی كه افشاگرى جامع الاطراف حكومت مطلقه را جايگزين توضيح كمونيستى شرايط كار و زيست و استثمار پرولتاريا نمود و بسيج طبقهى كارگر عليه كار مزدورى را با مبارزه براى سرنگونى تزار جايگزين ساخت. تشکلی كه كارگران بدان اعتماد مىكردند و با فراخوانش نيرومندترين و سراسرى ترين جبهه مبارزه سياسى را باز مىگشودند اما نقش ستاد رهبرى شوراهاى كارگرى در جنبش نيرومند لغو كار مزدورى را به هیچ وجه نداشت و ایفاء نمی کرد.
گرايش كمونيستى درون سوسيال دموكراسى روسيه در فاصله ميان ١٩٠٣ تا ١٩٠٧، از وجوه ضعف بسيار اساسى و موثرى كه در اين جا فقط اشاره كردم، رنج برد و پرولتارياى روسيه زير فشار اين رنج از سازمان دادن جنبشى كمونيستى با دورنماى روشن و شفاف، از طرح راه حل حى و حاضر سوسياليستى و تبديل اين راه حل به سكوى پيكار طبقاتى عليه سرمايه باز ماند. در طى اين زمان بر سر نحوه انجام انقلاب بورژوا دموكراتيك با بورژوازى ليبرال روسيه مرز كشيد، در چگونگى حل مسالهى ارضى راه خود را از منشويسم جدا ساخت، در رابطه با تحزب سياسى پرولتاريا با جناح راست سوسيال دموكراسى بر سر معيارهاى تشكيلاتى گلاويز شد، در شروع جنگ امپرياليستى سازش سوسيال دموكراسى با بورژوازى جنگ افروز جهانى را به باد حمله گرفت، اما با همهى اينها موفق به سازمان دادن جنبش شورايى و سوسياليستى توده هاى كارگر عليه سرمايه نگرديد. برشهاى پاره وار بالا نه تك تك، و نه در مجموع، براى قرار دادن پرولتاريا در آستانهى يك انقلاب سوسياليستى كفايت نمىكرد. آنچه كه مىتوانست توده هاى كارگر روسيه را در اين راستا يارى دهد، رهبرى و سازمان دادن جنبش لغو كار مزدورى وى در تمامى طول اين دوران بود. بلشويسم زير فشار نگاه سوسيال دموكراتيك خويش به سوسياليسم و به ويژگىها و مولفه هاى واقعى توسعه جنبش كمونيستى پرولتاريا از عهده انجام اين كار بر نيامد.
طبقه كارگر، انقلاب فوريه را پشت سر نهاد و بر بستر جنبش شورايى خودجوش خويش به انقلاب اكتبر گذر نمود. خواست تا جامعهاى بدون كار مزدورى بر پا سازد، اما از هيچ آمادگى لازم براى اين مهم برخوردار نبود. حتی شوراهايش به جاى اين كه ظرف حضور گسترده و پيكار متحد طبقاتى وى در استقرار سازمان كار و مدنيت سوسياليستى گردند، به مثابهى اهرمى اجرايى در تحت قيادت دولتى بالاى سر توده هاى كارگر قرار گرفت. شعار انتقال همه قدرت به شوراها، كه از راديكال ترين تزهاى روز لنين بود، عملا در حد يك تاكتيك سياسى براى پاشيدن مجلس موسسان بورژوازى و تسخير قدرت سياسى توسط حزب محصور ماند. انقلاب اكتبر ماشين دولتى سرمايه را عجالتا درهم شكست، اما قدرت سياسى را به شوراهاى كارگرى روسيه منتقل نكرد. شكى نيست كه پرولتاريا قادر نبود يك شبه سازمان كار شورايى و سوسياليستى خود را بر ويرانه هاى جنگ، گرسنگى، قحطى و عقب ماندگى اقتصادى جامعهاى بنا كند، كه كماكان اسير تهاجمات شرربار دو بلوك امپرياليستى و آماج تمامى درندگىهاى بورژوازى جهانى بود. اما اگر بنا بود كه انقلاب پيروز شود، سواى پيمودن راه واقعى و بسيار پر پيچ و خم حصول اين هدف، راه ديگرى در پيش پاى طبقهى كارگر قرار نداشت. تشكيل ارتش منظم، جايگزينى كنترل كارگرى با يكتا رئيسى (٧) برچيدن شوراهاى كارگرى، واگذارى امور توليد و برنامه ريزى كل اقتصاد توسط شوراى عالـى اقتصاد «ونسنخا» اجراى نپ، تمجيد مزدبگيرى و توسل به سيستم تايلور، ارجاع رتق و فتق و ادارهى كليه امور جامعه به بوروى سياسى حزب، نه تجسم قدرت سياسى شورايى طبقه كارگر، كه نشانگر برپايى يك ماشين دولتى بالاى سر كارگران در جامعه و جهت گيرى انقلاب در راستاى استقرار سرمايه دارى دولتى بود. در اجراى اين سياستها و سازمان دادن اين تحولات آنچه كه مسخ و قربانى مىگرديد، راه حل كمونيستى طبقهى كارگر جهانى براى پايان دادن به بردگى مزدى بود. بلشويسم بر سر حساس ترين بزنگاه تاريخ از ايفاى نقش كمونيستى خود در رهبرى انقلاب كارگرى روسيه عميقا عاجز ماند، اما اين فروماندگى بر خلاف پارهاى تحليلهاى رايج مطلقا در ابهامات تئوريك بلشويكها پيرامون لغو كار مزدورى خلاصه نمىشد. اين فروماندگى، پديدهى خلق الساعه و نوظهورى براى بلشويسم نبود و جنبش كارگرى روسيه به تازگى و فقط در اين برهه از حياتش با عوارض شكست بار اين فروماندگى مواجه نمىگرديد. كسانى كه اين گونه مىپندارند، رابطهى ميان تئورى و راه حل اجتماعى يك طبقه با جنبش طبقاتىاش را به شيوهاى متافيزيكى مىفهمند. بلشويسم زير فشار دريافتها و باورهاى غلط سوسيال دموكراتيك، از آغاز تا آن زمان، نسبت به سازمان دادن طبقه كارگر روسيه در جنبش لغو كار مزدورى غافل بود؛ كارگران را به عرصهى پيكار مستقيم عليه اساس بردگى مزدى نكشيد؛ و در اين راستا جنبش شورايى و سوسياليستى آنان را سازمان نداد. سوسياليسم در نگاه عمومى بلشويسم، نوعى سرمايه دارى دولتى بود كه پس از كسب قدرت دولتى توسط يك حزب سياسى نماينده پرولتاريا مىبايستى در دستور كار طبقهى كارگر قرار گيرد. اگر از نگرش نوع بوخارين، تروتسكى، زينويف يا كامنف كه سوسياليسم آنان نهايتا الگوی تمام عیار سرمايه دارى دولتى بود، چشم بپوشيم و به روايت لنينى سوسياليسم در خط مشى انقلاب كارگرى روسيه دل بنديم، باز هم آنچه پیش روی کارگران قرار می گرفت و افقی که از قبل در مقابل آن ها قرار گرفته بود در هیچ کجا به به تحول سوسياليستى جامعه روز راه نمی برد.
انسانهايى كه فروپاشى شيرازه شيوهى توليد كاپيتاليستى، پايان دادن به سرمايه بودن محصول كار خويش و ساختن جامعه بدون دولت و كار مزدى را مضمون جنبش خود نساخته بودند، طبقهاى كه برپايى چنين جامعهاى را محور واقعى جنگ ميان خود و سرمايه دارى قرار نداده و بر پايه الزامات توسعهى و پبشبرد مبارزهاى از اين دست نيروى خود را سازمان نداده بود، مسلما دست شان براى برپايى سازمان كار و مدنيت سوسياليستى خالـى مىماند. ميثاق بلشويسم با پرولتارياى روس اين بود، كه در فاز سوسياليستى انقلاب كارگرى، استثمار، طبقات، و نابرابرىها رخت برخواهند بست. اما چگونه؟ اين ديگر به عنوان مسالهاى براى آينده و به صورت رازى سر به مهر براى بعدها باقى مانده بود. با انقلاب اكتبر، طبقهى كارگر روسيه - چشم در چشم بلشويسم - منتظر معجزه گرى بود و بلشويسم كه در طول دو دهه تمامى نقش خود در رهبر كمونيست جنبش كارگرى بودن را در طرح اين شعارها خلاصه كرده بود، اينك در هيات نيرويى عاجز از اعجاز ظاهر مىشد و بازسازى كاپيتاليستى جامعه با برنامه ريزى متمركز يك دولت بالاى سر كارگران، اما به نام دولت كارگرى و سوسياليستى به مثابه راه نجاتى از اين مخمصه بر طبقه کارگر تحميل مىشد.
لنين، رهبر آشتى ناپذيرى، كه مظهر اتوريته راديكاليسم در برابر سوسيال رفرميسم بود، در پس بن بست بسيار فرسايندهاى كه خود نيز در گذشته نسبت به رخ نمودن آن به طور کامل غافل مانده بود، اينك براى نجات انقلاب به تفسير باژگونه سوسياليسم و تطهير آن چه كه قرار بود مردود باشد رضايت مىداد. مالكيت دولتى سرمايه ها، سوسياليسم نام گذارى شد (٨)، قدرت متمركز بوروى سياسى حزب، ديكتاتورى پرولتاريا خوانده شد (٩) يكتا رئيسى در كارخانه ها و برنامه ريزى متمركز اقتصادى توسط «ونسنخا» پروسه تحول سوسياليستى اقتصاد تعبير گرديد و نپ، كه روياى بخشى از بورژوازى براى توسعهى كاپيتاليستى جامعه بود، دورخيز پرولتاريا براى سرعت گيرى گذار به سوسياليسم ارزيابى گرديد. (١٠) هر پژوهشگر منصفى، ولو اين كه كمونيست نباشد، مىتواند بفهمد كه تعبيرات يا نظريات بالا با دريافت مارکسی سوسياليسم هیچ انطباقی ندارند. اما انقلاب شكست خورده بود و رهبرى انقلاب، حتی صادق ترين و آشتى ناپذيرترين چهرهاش، بايد دست به کار این تعبیرسازی ها می شد!!
در تاريخ جنبش كارگرى جهانى دو رخداد عظيم از همهى وقايع ديگر عظيم ترند. دو رخدادى كه سترگ ترين تكان را به تاريخ زندگى بشر دادهاند. كارگران آگاه دنيا به خوبى با نام اين دو حادثهى پر درخشش تاريخ آشنايند. همگى كمون پاريس و انقلاب اكتبر را مىشناسند. اين هر دو انقلاب شكست خوردند. در كمون پاريس، كارگران دانستند كه شكست خوردهاند. اما در اكتبر، طبقه كارگر تا مدت ها قادر به درك اين واقعيت نبود! شكست اکتبر سرآغاز شكستهاى پى در پى بعدى گرديد. طبقهى كارگر دنيا براى رهايى از چنگال اين شكستهاى سلسله وار بايد نقد كمونيستى اشتباهات و ضعفهاى جنبش كارگرى روسيهى سالها ١٩٠٣ به بعد را چراغ راه جنبش جارى طبقاتى خويش سازد.
ناصر پایدار- ماه مه سال ٢٠٠٠
پانويس ها
١- لنين، «دو تاكتيك سوسيال دموكراسى در انقلاب دموكراتيك»: "ماركسيستها معتقدند كه انقلاب روس جنبهى بورژوايى دارد. اين يعنى چه؟ يعنى اين كه آن اصلاحات دموكراتيك در رژيم سياسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى كه براى روسيه جنبه ضرورى پيدا كردهاند، به خودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمايه دارى و سيادت بورژوازى را فراهم نمىسازند، بلكه بالعكس براى اولين بار زمينه را به طور واقعى براى تكامل وسيع و سريع اروپايى و نه آسيايى سرمايه دارى آماده مىنمايد و براى اولين بار سيادت بورژوازى را به مثابهى يك طبقه ميسر مىسازد."؛
٢ - لنين، همان مقاله: "انقلاب بورژوازى به منتهى درجه براى پرولتاريا سودمند است. انقلاب بورژوازى براى پرولتاريا مسلـما ضرورى است. هر چه انقلاب بورژوازى كامل تر و قطعى تر و هر چه پيگيرى آن بيشتر باشد، همان قدر هم مبارزهى پرولتاريا در راه نيل به سوسياليسم بيشتر تامين خواهد بود. اين استنتاج فقط براى اشخاصى كه از الفباى سوسياليسم علـمى بى اطلاع هستند، ممكن است تازه و عجيب و ضد و نقيض به نظر آيد و در ضمن از اين استنتاج اين اصل نيز مستفاد مىگردد كه انقلاب بورژوازى از لحاظ عينى براى پرولتاريا بيشتر سودمند است تا براى بورژوازى..."؛
٣-لنين، همان جا؛
۴- «تاريخ حزب كمونيست شوروى»، ترجمه حزب توده؛
۵- لنين، منبع شماره 2؛
٦- لنين، «چه بايد كرد؟»؛
٧- لنين، « وظائف نوبتى حكومت شوروى»: "دربارهى اهميت قدرت ديكتاتورى شخص واحد از نقطه نظر خاص لحظهى حاضر بايد گفت كه هر نوع صناعت ماشينى بزرگ يعنى همانا منبع و بنيان مادى توليدى سوسياليسم، وحدت ارادهى بلاشرط و كاملا موكدى را ايجاب مىنمايد، كه كار مشترك صدها هزار و ده ها هزار نفر را هدايت مىكند. اين ضرورت هم از لحاظ فنى، هم از لحاظ اقتصادى و هم از لحاظ تاريخى واضح است و همهى كسانى هم كه دربارهى سوسياليسم انديشيدهاند، هميشه آن را به عنوان شرط سوسياليسم شناختهاند. ولـى موكدترين وحدت اراده را چگونه مىتوان تامين نمود، از راه اطاعت ارادهى هزار نفر از ارادهى يك نفر."؛
٨- لنين، «نهمين كنگرهى حزب كمونيست روسيه»: "سيادت طبقه اكنون در چه چيز متظاهر است؟ سيادت پرولتاريا اكنون در اين متظاهر است كه مالكيت مالكين و سرمايه داران ملغى گرديده است. متن و مضمون همه قوانين اساسى پيشين، حتى جمهورى ترين و دموكراتيك ترين آنها بطور مختصر عبارت بود از مالكيت. قانون اساسى ما بدان جهت حق دارد و حق موجوديت تاريخى براى خود تحصيل كرده است كه تنها روى كاغذ نوشته نشده است و در آن مالكيت ملغى گرديده است. پرولتارياى پيروزمند مالكيت را لغو كرد و به كلـى معدوم ساخت. سيادت طبقه عبارت از اين است. اين سيادت مقدم بر هر چيز در مسالهى مالكيت متظاهر مىگردد. وقتى كه مسالهى مالكيت را عملا حل كردند، با اين عمل سيادت طبقه تامين گرديد."
٩- لنين، « بيمارى كودكى چپ روى در كمونيسم» "ديكتاتورى توسط پرولتاريا كه در شوراها متشكل است عملـى مىگردد. خود پرولتاريا تحت رهبرى حزب كمونيست بلشويكها است... حزب كه كنگرهى آن همه ساله تشكيل مىگردد، توسط يك كميتهى مركزى مركب از ١٩ نفر رهبرى مىشود. ضمنا كارهاى جارى در مسكو به وسيلهى هياتهايى از اين هم محدودتر يعنى توسط به اصطلاح بوروى سازمانى و پوليت بورو انجام مىگيرد كه هر يك مركب از پنج عضو كميته مركزى هستند و در جلسه عمومى كميته مركزى انتخاب مىگردند و لذا چنين نتيجه مىشود كه يك اليگارشى كاملا حسابى وجود دارد. هيچ يك از موسسات دولتى در جمهورى ما هيچ مسالهى مهم سياسى يا سازمانى را بدون رهنمود كميته مركزى حل و فصل نمىنمايند."؛
١٠- لنين، « دربارهى ماليات جنسى»