آنچه در سال ١٣۵٧ خورشیدی، در ماههای پیش و پس قیام بهمن، در ایران روی داد، محصول طبیعی افت و خیزهای ممتد مبارزه طبقاتی دهه های پیش، در درون جامعه و تأثیر گریزناپذیر عناصر متفاوت و متضاد این مبارزه بر روی همدیگر بود. مارکس یک تفاوت مهم تاریخنویسی خود در مورد « هجدهم برومر لوئی بناپارت» با تاریخنگاری کسانی مانند پرودن و ویکتورهوگو را این می دانست که او صریح و شفاف توضیح می دهد که چگونه مبارزه طبقاتی شرائط و اوضاعی را پیش می آورد که از دل آن مضحک ترین چهره ها یا نیروها، نقش قهرمانان و میدانداران اثرگذار را احراز می کنند. بخشی از ارتجاع هار بورژوازی ایران به گاه عروج جنبش سراسری منتهی به قیام بهمن ۵٧، چنین فرصتی به دست آورد. شرائط تاریخی، عوامل اجتماعی و داده های مبارزه طبقاتی دست اندر کار در وقوع این رخداد را باید در یک دوره زمانی ٢۵ ساله، در فاصله میان کودتای جنایتکارانه ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ تا شروع و ادامه جنبش سال ۵٧ جستجو نمود. اهم این داده ها و عوامل عبارت بودند از:
١. اصلاحات ارضی آغاز دهه ۴٠ و استیلای تام و تمام شیوه تولید سرمایه داری در جامعه ایران، همه شرائط لازم برای پیش ریز هر چه وسیع تر سرمایه، با نرخ اضافه ارزش های افسانه ای و نرخ سودهای طلائی را در اختیار طبقه سرمایه دار قرار داد. بر خلاف آنچه خیلی ها می پندارند، فقط تراست های عظیم امپریالیستی، سرمایه داران خارجی و شرکای داخلی خصوصی و دولتی آنها، یا فوقانی ترین بخش بورژوازی ایران نبود که تمامی بازار انباشت یا حتی کل حوزه های پرسود پیش ریز سرمایه را به انحصار خود در آورد. این سرمایه داران بدون شک عظیم ترین سهم را در مالکیت سرمایه اجتماعی احراز کردند، بیشترین قلمروهای پرسود انباشت را در اختیار گرفتند، حصه آن ها در کل اضافه ارزش ها قابل قیاس با عناصر اقشار دیگر این طبقه نبود. در برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی نقشی انحصاری احراز کردند و بالاخره در ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری از موقعیتی مسلط و ممتاز برخوردار بودند. این ها همه واقعیت دارد اما با استیلای سراسری سرمایه داری و گسترش بی مهار بازار انباشت سرمایه، طبقه سرمایه دار ایران در ابعادی کاملاً غول آسا و سرطانی شروع به بالیدن کرد. جمعیت کثیری سرمایه دار در قلمروهای مختلف صنعت و معدن، کشاورزی، داد و ستد کالا، مدیریت، مشاوره، پژوهش و اکتشاف، امور علمی و دانشگاهی، برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، امنیتی، نظامی و پلیسی مناسبات بردگی مزدی وارد میدان شدند که پیش از آن سرمایه دار نبودند. این سخن که با توسعه هر چه بیشتر سرمایه داری لایه های پائین تر بورژوازی راه زوال می پیمایند، در اساس خود درست است اما چگونگی طی این فرایند در مراحل مختلف تکامل تاریخی این نظام و در بخش های متفاوت دنیای سرمایه داری، آهنگ از پیش ساخته ای ندارد. گسترش جهش وار حوزه های انباشت سرمایه به ویژه از سالهای ۴٢ به بعد، در همان حال که مالکیت های خرد پیشه وری و زراعی سابق را در شهرها و روستاها جمع می کرد، اما به شمار انبوهی از مالکان متوسط و کوچک زمین، صاحبان کارگاههای صنعتی یا قلمرو داد و ستد و نوع این ها مجال داد تا در راستای نیازهای روز جامعه سرمایه داری، بساط پیش ریز سرمایه پهن کنند و بر طول و عرض سرمایه های خود بیافزایند. آمارها می گویند که در فاصله ۴۴ تا ۵٦ فقط در حوزه خاص صنعت بالغ بر ٧٢٨٣ پروانه جدید تأسیس کارگاه صادر شد. از این رقم ٢٣٣٢ واحد صنعتی، سرمایه ای به میزان ٢٢۵ میلیارد ریال در اختیار داشتند، در حالی که سرمایه متعلق به ۴٩۵١ کارگاه دیگر، از رقم ١١٦ میلیارد ریال تجاوز نمی کرد. این داده ها نشان می دهند که در کنار هر واحد صنعتی با سرمایه متوسط ٩٧ میلیون ریال، بیش از چند کارگاه تولیدی با سرمایه متوسط ٢٣ میلیون ریال ایجاد شده بود. پیداست که این ارقام به هیچ وجه بازگوی نسبت واقعی رشد شمار صنایع بزرگ و کوچک در دوره
مذکور نیست. به این دلیل که واحدهای صنعتی آمارگیری شده در هر دو طیف، به نوبه خود، از لحاظ میزان سرمایه، حدود فعالیت، شمار کارگران و سایر مشخصات از تفاوت های زیاد و گاه بسیار فاحش برخوردار بودند. به طور مثال میانگین سرمایه ٢٢٨ مؤسسه بزرگ صنعتی از جمع طیف اول به رقم ٢۵٠ میلیون ریال می رسید، رقمی که در مورد مابقی مؤسسات همین طیف از ٧٠ میلیون ریال تجاوز نمی نمود. روند گسترش انباشت آنچنان که ذاتی تولید سرمایه داری است در همه قلمروهای دیگر نیز از کشاورزی مدرن گرفته تا معدن، ساختمان، حوزه های وسیع استثمار نیروی کار مولد و غیرمولد موسوم به «خدمات»، تجارت و.. همین وضع را داشت. در همه این حوزه ها، در کنار سرمایه گذاری های غول آسای سرمایه داران خصوصی داخلی و خارجی یا دولتی، شمار کثیری بنگاهها و مؤسسات سرمایه داری تحت مالکیت سرمایه داران متوسط و کوچک وارد چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی شد. این تعداد در برخی بخش ها مانند داد و ستد یا «خدمات» به ویژه در شکل مراکز فروش کالا، مؤسسات حمل و نقل، شرکت های مقاطعه کاری، مدارس خصوصی، داروخانه ها، مؤسسات پزشکی، گروههای مهندسین مشاور، شرکتهای راه سازی، هتل و رستوران، بنگاههای معاملات ملکی، تولید پوشاک و مؤسسات مشابه، رشدی بسیار خیره کننده تر داشت.
طبقه سرمایه دار ایران از ورای توسعه روزافزون تمامی این مراکز کار و تولید شمار نفوس خود را قارچ گونه افزایش داد. از این که بگذریم سرمایه مشتی اشیاء نیست، یک رابطه اجتماعی است، در وجود کارخانه، تجارتخانه، پول، دارائی بانکی، اموال منقول و غیرمنقول یا ابزار کار و تولید خلاصه نمی گردد، بلکه تبلور بسط رابطه خرید و فروش نیروی کار در همه وجوه اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی، امنیتی، پلیسی، نظامی و اجتماعی آن است. سرمایه دار صرفاً فردی نیست که مالک مستقیم مراکز کار، اموال، ابزار یا اشیاء باشد، بلکه سرمایه شخصیت یافته است. تعلق طبقاتی و اجتماعی او نه با ملاک های متعارف حقوقی مالکیت که با مکان وی در سازمان کار سرمایه داری، موقعیتش در برنامه ریزی کار و تولید سرمایه، حصه ای که از حاصل استثمار طبقه کارگر کسب می کند، و نقشی که در اعمال نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سرمایه بر توده های کارگر دارد، تعیین می شود. رشد سرطانی طبقه سرمایه دار ایران در دوره مورد گفتگو نیز در ازدیاد شمار سرمایه داران صنعتی، بانکدار، تاجر و مالکان حقوقی دارائی ها خلاصه نمی شد، بلکه خیل عظیم دولتمردان، مدیران، مشاوران، برنامه ریزان، متفکران عالیجاه، امرای ارتش، صاحب منصبان سیستم های پلیسی و امنیتی و گردانندگان ماشین قهر و نظم سرمایه، صدرنشینان حوزه های علمیه و عمله و اکره سرکوب فکری کارگران یا در یک کلام دست اندرکاران تحمیل مناسبات بردگی مزدی بر طبقه کارگر نیز مصادیق واقعی این رشد بودند.
٢. با وقوع کودتای سیاه ٢٨ مرداد ٣٢، مناقشات درون بورژوازی ایران، در قیاس با دوره های پیش، رنگ و رخساری متفاوت به خود گرفت. بخش فوقانی بورژوازی با حمایت جامع الاطراف قطب قدرت غربی سرمایه جهانی و به طور خاص بورژوازی امریکا، همه محافل اپوزیسون مدار درون طبقه خود را از مناصب بالای دولتی، مواضع کلیدی قدرت، مراکز حساس برنامه ریزی و پست های تعیین سرنوشت نظم سیاسی یا سازمان کار سرمایه، حتی الامکان به زیر کشید. لایه های میانی و پائین بورژوازی به لحاظ میزان نسبی سهم در مالکیت سرمایه اجتماعی، شرائط برتر و سودآورتر تولیدی سرمایه، قطاع سهم در کیک اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر و موارد مشابه موقعیتی دست دوم یافتند. این لایه ها مشکل سومی را هم تحمل می کردند، دیکتاتوری هار یک پیش شرط لازم بازتولید چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی و رمز بقای بردگی مزدی در اینجا بود. این دیکتاتوری اکنون توسط رقبای فرادست طبقاتی آنها علیه توده های کارگر اعمال می شد و برای اینکه به تمام و کمال اعمال شود، باید آنان نیز برخی تراشه های هر چند کم آزارش را بر پیکر افت و خیزهای احتمالی اپوزیسون نمایانه خود شلیک می دیدند. رویدادهای متعاقب اصلاحات ارضی، دوران طلائی رونق انباشت و استیلای سراسری سرمایه داری، وسیع ترین میدان را برای پیش ریز سرمایه، استثمار هر چه بربرمنشانه تر توده های کارگر و رشد غول آسای شمار سرمایه گذاران در اختیار این اقشار قرار داد اما همزمان موقعیت دست دوم آنها در زمینه میزان سهم سرمایه، حصه اضافه ارزش ها، شرائط سودآوری سرمایه ها و نقش در قدرت سیاسی را دست نخورده و همسان سابق باقی گذاشت.
٣. تندنس های سیاسی درون طیف لایه های خرد و میانی بورژوازی، با وقوع کودتا، شیرازه کار متشکل سیاسی را هم برای چند سال از دست دادند. حزب توده در سطحی وسیع سرکوب شد. احزاب جبهه ملی فشار بسیار کمتری متحمل شدند، اما به هر حال بساط اپوزیسون پردازی جمع کردند. این جریانات به ویژه گروه دوم، در فاصله سال های ٣٧ تا ۴١ به بازسازی دکه های حزبی روی آوردند، اما موج فزاینده سرکوب بعد از خرداد ۴٢، بر تمامی تلاش های جماعت نقطه پایان نهاد. در این میان عقب مانده ترین و کمونیسم ستیزترین بخش این اقشار، یعنی رویکرد شریعت سالار بورژوازی از نیمه دوم دهه ۴٠ به بعد با توسل به برخی شگردها و استفاده از امکانات موجود، دست به کار شکل های تازه ای از سازماندهی خود شد. بورژوازی دین مدار به رغم ریشه طبقاتی مشترک، به لحاظ رویکردهای اجتماعی عیان و نهان درونی اش، نیروی یکپارچه و متحدی به حساب نمی آمد، اما این رویکردها به اقتضای شرائط خاص روز، در پویه تکاپوهای تشکل جویانه بر ساحل نوعی جهتگیری نسبتاً همگون لنگر انداختند. داده های اجتماعی معینی آن ها را به هم وصله، پینه می نمود. اولاً همگی از موقعیت دست دوم لایه های طبقاتی متبوع خود در عرصه سهام مالکیت سرمایه اجتماعی و سهم این سرمایه ها از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر ناراضی بودند. ثانیاً همه آنها از کم نقشی یا بی نقشی این لایه ها در ساختار قدرت سیاسی و برنامه ریزی نظم سرمایه رنج می بردند. ثالثاً هجوم بی مهار سرمایه های خارجی و امپریالیستی به حوزه های انباشت داخلی را تجاوز به حریم خود می دانستند، در همین راستا درهمرفتگی عمیق رژیم شاه با دولت های غربی به ویژه امریکا را نیز سرزنش می کردند. چهارم و از همه اینها مهم تر، جملگی کمونیسم ستیز بودند. محافل مذکور در کنار این مشترکات، اختلافاتی هم داشتند. خیلی از آنها اهل مبارزه سیاسی نبودند و به رغم انتقاداتشان به رژیم شاه یا قشر فوقانی طبقه خود و درهمرفتگی این قشر با امپریالیست ها، هر گونه پوشش سیاسی تشکلهای متبوع را نفی می کردند، تندنسی که مورد قبول سایر عناصر و محافل این طیف نبود.
عده ای روحانیت محور بودند، در حالی که جمعیت وسیعی کم و بیش ابراز روحانیت گریزی می کردند. بعضاً به فعالیتهای زیرزمینی حتی چریکی تمایل نشان می دادند، در حالی که غالباً مخالف جدی این جهتگیری ها بودند.
نیروهای مختلف این طیف در فاصله زمانی مذکور، وسیع ترین کوشش ها را برای سازمانیابی خود به عمل آوردند. تا هر کجا که توانستند کانون تبلیغات اسلامی، انجمنهای دینی، مدارس خصوصی مذهبی، گروههای انتشاراتی، سازمانهای خیریه، هیئت های مبارزه با مسیحیت و بهائیت، نهادهای امداد، حسینیه ها، مساجد، تکایا و جمعیتهای متنوع دیگر تأسیس کردند. دامنه فعالیت تشکلها را در پاره ای موارد به اقصی نقاط جامعه گسترش دادند. در بسیاری از شهرها تمامی مدارس متوسطه را از انجمن های اسلامی یا جمعیت های مشابه پر کردند. شبکه ای از سازمان ها و انجمن ها ایجاد نمودند که هیچ شهر و منطقه ای را از پوشش فعالیت های گمراه کننده و عوامفریبانه خود بی نصیب نمی ساخت. گردانندگان اصلی تشکلها را چهره های رنگارنگ همین بخش بورژوازی تشکیل می دادند. سرمایه دار صنعتی صاحب کارخانه و کارگاه، تاجر بازار، دولتمرد، رئیس، معاون، مدیر، مشاور یا سرمایه داران صدر بوروکراسی دولتی، افراد نیروهای مسلح و نهادهای پلیسی، نظامی و امنیتی رژیم، دانشگاهیان، روحانیون و در یک کلام، عناصر رسته های مختلف اقشار میانی و پائین بورژوازی در بسیاری از هیأت رئیسه های جمعیت ها همراه و همزانو بودند. یک محور مهم تمرکز فعالیت های شبکه را تولید انبوه جعلیات برای آرایش «علمی»، اجتماعی و به روز کردن خرافه های دینی تعیین می نمود. رویکردهای درون شبکه بر برآیند مشترکات پایه ای طبقاتی و اختلافات طبیعی درون طبقاتی، کسر و کمبودهای همدیگر را تکمیل می نمودند.
دانشگاهی و حوزوی، فقاهتی قرون وسطائی و لیبرال مدرن نما، اهل سیاست و سیاست گریز با هم می آمیختند و کاستی های هم را جرح و تعدیل می کردند. به طور مثال روحانی متهم به علم گریزی، نوشته های بازرگان را ساز و کار رونق بازار وعظ خود می کرد، دانشگاهی ممهور به مهر «غرب زدگی» پیش نماز مسجد را وثیقه استقبال اهل مسجد از حرف هایش می ساخت. جامعه شناس روحانیت گریز نوع شریعتی فتوای مدرنیزاسیون ولایت و امامت می بافت، مرجع تقلید علم ستیز مدفون در گورستانهای قرون وسطی محصول توهم بافی نوپردازان دینی را درو می نمود. عده ای شکار تمایلات پاره وار چپ را نشانه می گرفتند و عده ای شکارشدگان را غسل تعمید اسلامی می دادند. معجون تقلبی گمراهساز و زهرآگین حاصل از همه این بده و بستان ها ابراز وجود استخواندار این بخش بورژوازی در عرصه معادلات اجتماعی روز بود. بخشی که از ورای این ساخت و سازها اولاً. راه را برای میدان داری سیاسی خود در دوره های بعد هموار می نمود و ثانیاً در همان گامهای اول نیز متناسب با وزن سرمایه و ظرفیت شبکه پردازی اجتماعی اش، کفه تأثیرگذاری خود بر سیر حوادث روز را سنگین می ساخت.
رژیم شاه و دستگاه اختاپوسی ساواک، از سیر تا پیاز همه فعالیتهای این شبکه گسترده به اندازه کافی اطلاع داشت، در رابطه با آن چند هدف را دنبال می کرد و برای تحقق آنچه می خواست شیوه های حسابشده ای را به کار می بست. کمونیسم ستیزی حتی رفع خطر کمونیسم اردوگاهی در صدر این هدف ها قرار داشت. شاه و امپریالیست های امریکائی سایه بروز هر بارقه « چپ» را در هر شکل ولو در هیأت تمام عیار بورژوائی نوع حزب توده ای، به تیر می زدند و برای جلوگیری از خطر نفوذ کمونیسم در جنبش کارگری ایران به هر ترفند و هر ساز و کاری دخیل می بستند. کمک به گسترش فعالیت این بخش بورژوازی در زیر بیرق ارتجاع اسلامی با برخی پیرایه های جعلی اپوزیسون نمایانه نیز یکی از همین ترفندها بود.
از منظر رژیم، شبکه سراسری جنب و جوش این جماعت نقش مردابی را بازی می کرد که خیل وسیع افراد و نیروهای دارای تمایلات رژیم ستیزانه از طبقات مختلف اجتماعی را در خود غرق می ساخت و از همین طریق راه پیوند آنها به جنبش کارگری، کمونیسم و قطب طبقاتی پیکار ضد سرمایه داری را مین گذاری می کرد. رژیم شاه و شرکای امریکائی اش اشکال مختلف افت و خیزهای مذهبی را به اعتبار ظرفیت کمونیسم ستیزانه و بنمایه سرکش ارتجاعی، کاپیتالیستی آنها جزء لایتجزائی از مفصلبندی استراتژی خود برای ماندگاری سرمایه داری می دیدند. بر همین اساس از همان روزهای بعد از کودتای ٢٨ مرداد برای هموارسازی راه توسعه این فعالیت ها با رعایت تمامی کنترل های لازم، برنامه ریزی و تلاش می نمودند. ساواک در همان حال که هزاران محصل دبیرستانی یا دانشگاهی را به طور مثال به جرم خواندن یا حتی نگهداری کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی راهی زندان می ساخت یا از درس و مدرسه باز می داشت، به خیل بسیار انبوه سخنرانان دانشگاهی، روحانی، بازاری و کارخانه دار این مجامع به اندازه کافی فرصت و امکان می داد، تا برای خویش موقعیت اپوزیسونی کسب نمایند و اعتبار ضد رژیمی جعل کنند. دقیق تر بگوئیم یک محور مهم سیاست های رژیم آن بود که از جمعیت ها و محافل این بخش بورژوازی اپوزیسون جاذبه دار کمونیسم ستیز مذهب مدار بسازد و در گذار نیل به این هدف اگر مخاطراتی هم پیش آید آرام و بی غرامت حل و فصل نماید. با شروع دهه ۵٠ و آوازه میدان داری دو سازمان بزرگ چریکی، در عرصه حیات سیاسی جامعه، به ویژه پس از آگاهی رژیم از تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق و کمونیست شدن اکثریت غالب اعضای سازمان، وحشت رژیم از چپ و خطر بالندگی کمونیسم در جنبش کارگری بسیار بیش از پیش شد. در همین راستا تقلای قدرت سیاسی روز بورژوازی برای سنگین سازی کفه اپوزیسون نمائی ارتجاع دینی بورژوازی نیز افزون تر گردید.
۴. با حل کاپیتالیستی مسأله ارضی، طبقه کارگر ایران یکی از دو طبقه اساسی جامعه شد. شمار توده های کارگربسیار برق آسا تا چند برابر دهه ٣٠ افزایش یافت. جنبش کارگری اگر چه در فاصله میان کودتا تا آغاز دهه ۵٠ به رغم تمامی فشار سهمگین سرکوب باز هم شکلهای مختلف مبارزه خود را ادامه داد، اما از این سال به بعد بود که وارد یکی از حساس ترین دوره های تاریخی کارزار گردید. شمار اعتصابات کارگری در مراکز مختلف کار و تولید، به ویژه از ۵٢ به بعد، به صورت بسیار خیره کننده ای افزایش یافت. بالا رفتن جهش وار میزان اضافه ارزشهای نفتی و ورود همزمان و سیل آسای سرمایه های خارجی، رونق بازار انباشت را حتی در قیاس با دوره پیش ابعاد تازه ای بخشید. سرمایه داری ایران برای اولین بار و آخرین بار یک دوره اشتغال کامل را به آزمون ایستاد. طبقه کارگر کوشید تا از وضعیت روز برای تحقق برخی خواسته های اولیه معیشتی خود بهره جوید. موج اعتصابات به طور پیگیر قدرت و دامنه افزونتری می یافت. کارگران با اتکاء به قدرت خود خواستار افزایش بهای نیروی کار می شدند و بورژوازی برای اجتناب از خطر تحمل تعطیل چرخه تولید سود، به پاره ای از خواست ها تن می داد. پیروزی اعتصابات میزان اعتماد به نفس، احساس قدرت و فرایند رجوع به قدرت پیکار جمعی را در کارگران بالا می برد و کفه توازن قوای آن ها در مقابل طبقه سرمایه دار را سنگین می ساخت. از سال ۵۴ به بعد، دامنه خیزش ها و مبارزات توده های کارگر، مرز کارخانه ها و مراکز کار را در هم شکست، مناطق حاشیه شهرهای بزرگ را تسخیر کرد. کارگران برای دستیابی به سرپناه، یک جنگ تمام عیار را در مناطق خارج محدوده تهران و سایز شهرهای بزرگ کشور علیه دولت بورژوازی آغاز کردند و پیش بردند. جنبش کارگری هیچ سازماندهی نداشت. سطح آگاهی کارگران نازل بود. جنب و جوش سیاسی خاصی در کارخانه ها و اجتماعات کارگری مشاهده نمی شد. هیچ حزب و گروه سیاسی از هیچ میزان نفوذ و اعتبار در میان هیچ تعداد کارگر برخوردار نبود. با همه اینها جنبش کارگری بسیار استوار، توش و توان سرمایه ستیزی خودانگیخته خود را به نمایش می نهاد و ماشین قهر و قدرت سرکوب بورژوازی را به چالش می کشید.
اعتصابات موج وار کارگران در همه کارخانه ها، در طول سال های ۵٢ تا ۵۵ و جنبش شعله ور سرپناه خواهی آنها در حاشیه شهرها، رژیم سلطنتی سرمایه، شرکا و حامیان امپریالیست رژیم و قشر فوقانی طبقه بورژوازی ایران را سخت به وحشت انداخت. آنچه روی می داد در تاریخ جامعه ایران سابقه نداشت و پدیده تازه ای به حساب می آمد. طبقه کارگر تمامی محاسبات بورژوازی و شرکای غربی اش را بر هم می ریخت. جنگی سراسری برای دستیابی به سطح معینی از زندگی، هر چند نازل، آغاز کرده بود. جنگی که در هر گام پیروزی خود شالوده شبه رایگان بودن بهای نیروی کار را تهدید به ریزش می کرد و در همین راستا یک پیش شرط اساسی بازتولید چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران را به زیر پتک می کشید. لایه های بالای بورژوازی و شریکان امپریالیست راه چاره می جستند و برای حل مشکل، رژیم شاه را زیر فشار قرار دادند. همگی قبول داشتند که صرف سرکوب پاسخگو نیست و زیر فشار این جمعبست بود که ساواک را مأمور طراحی و اجرای سیاست سندیکاسازی در کارخانه ها و مراکز تولید و کار کردند. سیاستی که سترون متولد می شد و در همان لحظه تولد راهی گورستان بود.
۵. شکل گیری و استخوانبندی دو سازمان بزرگ چریکی در نیمه دوم دهه ۴٠ و اهتمام آن ها به شروع عملیات مسلحانه در ماههای پایانی این دهه و آغاز دهه بعد، اگر چه با هیچ استقبال چشمگیر جنبش کارگری رو به رو نشد و طبیعتاً نیز نمی توانست بشود، اما به ویژه در ابتدای کار، پایه محاسبات رژیم شاه و شرکای داخلی و خارجی اش در امر اعتماد به جزیره ثبات سرمایه داری را تا حدود زیادی لرزاند. رژیم و امپریالیستهای حامی، خطر توده گیر شدن خیزش چریکی و توسعه اجتماعی آن را بسیار جدی گرفتند و برای مقابله با این خطر از هیچ برنامه ریزی، هزینه سازی و ترفندی دریغ نورزیدند. این محاسبات یا احساس این مخاطرات البته به زودی دستخوش تغییر شد. مبارزه مسلحانه پیشتاز سریع تر از آنچه بورژوازی تصور می کرد فروماندگی خود از هر میزان اثرگذاری وسیع در میان توده های کارگر را ظاهر کرد اما این فقط یک رویه ماجرا را تشکیل می داد. رویه دیگرش تأثیرگذاری نسبتاً گسترده سازمانهای چریکی در دامن زدن تمایلات رژیم ستیزانه برخی اقشار اجتماعی در یک سوی و به هم ریختن دائره حساب و کتابهای بخش میانی و کوچک طبقه سرمایه دار در سوی دیگر بود. این بخش بورژوازی، به ویژه پس از تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق، از پاره ای جهات دچار هراس شد. همسان رژیم و قشر فوقانی طبقه اش از خطر نفوذ کمونیسم در جنبش کارگری به وحشت افتاد، در درون شبکه ها و محافل روزش شبح همین خطر را به تماشا ایستاد و با چشم باز مشاهده کرد که افرادی از خانواده های کارگری همراه با عناصری از طبقه خود وی، یا روی به سازمان های چریکی می نهند و یا پیوستن به جنبش چریکی و حمایت از مبارزه مسلحانه پیشتاز را تبلیغ می کنند. رعب و هراس از خطر میدان داری کمونیسم در جامعه، به اعتبار جادبه احتمالی پیکار چریکی آنها، بسیاری از سردمداران روحانی، بازاری و دانشگاهی شبکه ها و محافل دینی را بر آن داشت تا در سال های نخست ابراز موجودیت « مجاهدین خلق»، خود را همراه و حامی این سازمان جلوه دهند!! و در سالهای بعد به فکر حمایت از شکل گیری هسته های کاریکاتوری و کاغذی چریکی افتند.
۶. بورژوازی و قدرت سیاسی روزش در پیچ و خم یافتن راه برای مقابله با جنبش کارگری و رفع خطر سرکش این جنبش از سر بهای شبه رایگان نیروی کار چرخ می خوردند که تندباد بحران اقتصادی با مهابت تمام از راه رسید. سفینه رونق سرمایه به گل نشست و شط پرخروش سودها از طغیان باز ایستاد. خطر، بسیار سهمگین تر، بالفعل تر و رعب آورتر شد. رژیم از همه سو زیر فشار قرار گرفت. قطب قدرت غربی سرمایه و بیش از همه بورژوازی امریکا، با سراسیمگی کامل چشم به اوضاع دوخت. سرمایه داری ایران یک حوزه مهم تولید و پمپاژ اضافه ارزش به چرخه ارزش افزائی سرمایه های این قطب به ویژه سرمایه های امریکائی را تعیین می کرد، اما اهمیت این جزء سرمایه جهانی ( ایران) فقط در این حد خلاصه نمی گردید. رژیم شاه ستاد واقعی حضور و قدرت دولت امریکا در منطقه خلیج، خاورمیانه و آسیای وسطی بود و دفاع از آن جزء لایتجزائی از استراتژی بین المللی بورژوازی ایالات متحده به حساب می آمد. موقعیت بسیار ویژه ژئوپولتیکی کشور اهمیت مسأله را دو چندان می کرد. ایران ١٦٠٠ کیلومتر با «شوروی» آن روز مرز مشترک داشت و هر خطر دامنگیر سرمایه داری این نقطه، نقش لرزشی در ارکان قدرت قطب غربی سرمایه را بازی می نمود. مؤلفه های متعدد دیگری از جمله موقعیت ایران به عنوان یک کشور کاملاً مهم صادر کننده نفت در دنیا، مسلط بر یکی از حساس ترین آبراههای بین المللی و دارای عظیم ترین ذخانر انرژی فسیلی هر کدام بر اهمیت موضوع می افزودند. سرمایه داری ایران با داشتن چنین موقعیت و نقشی اینک حالت یک کشتی بادبان شکسته اسیر طوفان، ورشکستگی و سردرگمی کامل سکانداران و موج طغیان سرنشینان را پیدا می کرد. توده های وسیع طبقه کارگر به دنبال اعتصابات موفق چند ساله، دست به کار ادامه مبارزه و چشم به راه حصول موفقیت های بعدی بودند. تندباد بحران لحظه به لحظه با قدرت افزون تر بر چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی می کوبید و کل توان بورژوازی برای کمترین پاسخ به مطالبات روز طبقه کارگر را می فرسود و به زوال می کشاند. نظام سرمایه داری در اینجا هیچ کدام از ساز و کارهای متعارف معجزه گر رهائی از خطر بحران و خیزش های اجتماعی را در اختیار نداشت، اتحادیه کارگری، جامعه مدنی، حکومت قانون و دموکراسی این فرشته های زمینی نجات سرمایه از مهلکه ها، همه و همه غائب بودند. مجرد سرکوب نیز با همه قدرت ساحره خود بساط عجز پهن می کرد. موج خطر، با مهابت تمام، به پیش می تاخت و سفینه بانان هستی سرمایه برای یافتن چاره کار، تمامی آرشیو تجربه ها، بشرستیزی ها، ترفندبازی ها، کودتاگری ها و جنایت های خود را زیر و رو می نمودند تا شاید روزنه ای به سوی فرار از بن بست بیابند.
امپریالیستهای امریکائی غرق در خیالبافی از شاه خواستند تا برای گریز از خطر شورش قهرآلود سراسری توده های عاصی، در سقف و جدار دیکتاتوری فراگیر حاکم روزنه هائی پدید آرد. شاه و نزدیکانش توافقی با این پیشنهاد نشان نمی دادند، زیرا برخلاف حامیان امریکائی خود، به سترونی این ساز و کار یقین کامل داشتند. آن ها می دانستند که در سرمایه داری ایران و جوامع مشابه، نقطه پایان تأثیر موج سرکوب ها، لحظه قطعی شدن وقوع انفجار است و گشایش هیچ سوپاپی هیچ کمکی به تعویق احتراق نمی کند. رژیم برای چند صباحی اجرای توصیه های دولت وقت ایالات متحده را به تأخیر انداخت اما خود نیز فاقد هر گونه راه چاره بود و در ورطه سردرگمی چرخ می خورد. نه عزل و نصب دولت ها، نه سندیکاسازی ها، نه فتوحات پر سر و صدای زمینگیر ساختن دو سازمان بزرگ چریکی، نه کمک به معماران بورژوازی میانی و خرد برای حفاری باتلاقهای عفونی دینی ضد کمونیستی بر سر راه جوانان خانواده های کارگری، نه جار و جنجال « پنجمین ارتش جهان»!! نه ماشین کم نظیر پلیسی ساواک، نه « دروازه تمدن بزرگ»!! نه حمایت های بدون هیچ دریغ امپریالیستهای امریکائی و نه هیچ ساز و برگ و سلاح دیگر برای عبور بدون خسارت های سهمگین از ورطه طوفان بحران و خطر خیزش سراسری کفاف نمی داد.
٧. پویه اوضاع چنین بود و رژیم و شرکای داخلی و خارجی اش درگیر این شرائط بودند که اپوزیسون لیبرال بورژوازی با طمأنینه و تردید، اندک اندک، آماده خروج از آشیانه امن چند ساله شد و اینجا و آنجا بساط عریضه نگاری پهن کرد. بازماندگان جبهه ملی دوم و طیف نویسندگان و شاعران، فرصت را برای تکدی « فضای باز سیاسی» غنیمت دیدند، آنها چیز زیادی نمی خواستند. جای پائی برای کسب و کار در ساختار نظم سرمایه و تریبونی برای بیان تمنیات اجتماعی، مدنی، فرهنگی و سیاسی در سیطره حاکمیت رژیم شاهنشاهی سرمایه داری کل انتظارشان را تعیین می کرد. اپوزیسون لیبرال بورژوازی مشغول تنظیم عریضه ها و ترتیب شبهای شعر بود که رقبای شریعت سالار و فقاهت مدار آن ها برای بهره گیری حداکثر از اوضاع، تاراج همه فرصت ها، آزمون بخت در پهنه معادلات اجتماعی روز، چالش قدرت سیاسی حاکم، تار و مار نمودن همه رویکردهای سیاسی و طبقاتی موجود و مهمتر از هر چیز، تسویه حساب فاشیستی با جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر شروع به آراستن قوا نمودند. پیش تر در باره بورژوازی دین سالار، چگونگی فعالیتهایش، شیوه های کار و راهبردها و جهتگیریهایش، کانون آفرینی ها، انجمن پردازیها، مدرسه سازی ها و شبکه بافیهایش، ترکیب نیروها و فعالینش، امکانات عظیم مالی و ساز و کارهایش تا حدودی صحبت شد. این بخش بورژوازی اینک با بسیج همه توانائی ها و نیروها آماده تأثیرگذاری بر اوضاع می شد. تظاهرات ١٩ دیماه سال ۵۶ شهر قم، نقطه آغاز شبیخون نقشه مند، سازمان یافته و برنامه ریزی شبکه سراسری این طیف بورژوازی برای بازی قدرت بود. سرکردگان معمم و مکلا، دانشگاهی و بازاری، کارخانه دار و تاجر، صدرنشین بوروکراسی دولتی یا کنفدراسیون چی خارج کشوری این طیف، همه و همه دست در دست هم برای بیشترین بهره برداری ها از فرصت های فراهم شده روز شروع به تلاش، دسیسه چینی، تهیه نقشه های کار و مقدم بر هر چیز، سازماندهی وسیع فاشیستی توده عاصی لومپن پرولتاریا، برای تحکیم پایه های اقتدار و پیشبرد اهداف خود کردند. تمرکز کوشش ها در وهله نخست بر این بود که شبکه قدرت بورژوازی فقاهت مدار، به صورت یک نیروی سیاسی غیرقابل اغماض در سطح جامعه ابراز وجود کند. گامهای بعدی را توطئه برای گرفتن میدان از دست جنبش کارگری، قلع و قمع نیروهای چپ، انحلال قدرت پیکار و طغیان توده های کارگر در باتلاق انتظارات و اهداف ارتجاعی طیف طبقاتی خود، تعیین حدود و ثغور همراهی با شرکای طبقاتی داخلی و تدارک داد و ستد با محافل امپریالیستی بورژوازی تشکیل می داد.
٨. جنبش کارگری ایران تنها نیروی واقعی سلسله جنبان سیر رویدادهای روز تا آستانه خروج زاغان لیبرال قانونسالار و شب پرگان جانی مردارخوار فقاهت مدار ارتجاع بورژوازی از دکه های کسب و کار سیاسی بود. توده های کارگر بودند که با امواج پی در پی و بسیار کوبنده مبارزات چند ساله، از اعتصابات گسترده درون کارخانه ها گرفته تا جنگ و گریز حاشیه شهرها، چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی و ماشین قهر قدرت سرمایه داری را به ورطه هن و هن سوق داده بودند. این جنبش اما به گونه بسیار رقت باری آسیب پذیر، متشتت، بدون هیچ سطح سازمانیابی، بی افق و به ویژه فاقد هر میزان جهتگیری آگاه سوسیالیستی ضد کار مزدی بود. جنبش کارگری ایران از لحظه ظهور تا آن روز در مقاطع مختلف تاریخی و در پیچ و خم تلاطمات سیاسی، از درون و برون، میان دو لبه تیز قیچی تعرض بورژوازی، سرکوب فیزیکی و فکری سرمایه در یک سوی و برهوت آفرینی احزاب و محافل چپ پروروس، پروچینی و همانندان در سوی دیگر، به اندازه کافی آش و لاش شده بود. آثار مخرب بیراهه های سیاسی بدفرجام و تمام عیار سرمایه مدار حزب کمونیست ابوابجمعی کمینترن، حزب منحط توده و بعدها ناسیونال چپ آمیخته اردوگاهی، چینی چریکی یا محافل مشابه بر ظرفیت پیکار ضد سرمایه داری طبقه کارگر، هیچ کمتر از زخمهای کشنده سرکوب ها و حمام خونهای رژیم درنده سلطنتی سرمایه نبود. جنبش کارگری دهه ۵٠ خورشیدی با اهرم قدرت سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود و مبارزات چند ساله اش نقشی سترگ در اختلال پویه بازتولید سرمایه، مستولی کردن رعب و وحشت بر رژیم سلطنتی سرمایه و حامیان امپریالیستش و بالاخره ظهور شرائط اعتلای سیاسی 56 به بعد بازی کرد اما از اینجا به بعد موقعیت یک نیروی کاملاً زمینگیر را پیدا می کرد. میدانداری از این به بعدش، در گرو رویکرد وی به سازمانیابی سراسری شورائی ضد کار مزدی، پیوند زدن همه اشکال اعتراض علیه بی حقوقی ها و ستمکشی ها به محور واقعی جنگ با نظام بردگی مزدی، طرد و رسواسازی کل اپوزیسون های بورژوازی، تعرض به پایه های هستی سرمایه، تدارک تسخیر مراکز کار و تولید، سرنگونی طلبی ضد سرمایه داری و آماده ساختن توده های طبقه اش برای جامعه گردانی شورائی سوسیالیستی لغو کار مزدی قرار داشت. طبقه کارگر ایران در هیچ لحظه گذشته خود، حتی در هیچ لحظه تاریخ قرن بیستم جنبش جهانی طبقه خویش چنین تجربه ای به یاد نداشت. سندیکاسازی، حزب آفرینی، بسیج شدن به فرمان کمیته مرکزی حزب، جنگیدن در رکاب قهرمانان حزبی، پرتاب حزب به عرش قدرت سیاسی و در یک کلام ایفای نقش پیاده نظام برای حزب بالای سر خود تنها درسی بود که در طول آن قرن از احزاب و محافل موسوم به چپ آموخته بود. این جنبش به دنبال یک تاریخ طولانی تحمل کشتار و قهر سرمایه، سرکوب شعور و مهندسی افکار توسط بخش های مختلف بورژوازی و آموزش های احزاب و محافل لنینی پرچمدار سرمایه داری دولتی با باندرول کمونیسم، قادر به ایفای چنان نقشی نبود و به همین دلیل میدان را می باخت. دقیق تر بگوئیم، طبقه کارگر ایران با جنبش خودانگیخته سرمایه ستیز وسیع خود در سالهای پیش، آمادگی کاملش برای گزینش این ریل مبارزه و رفتن این راه را به نمایش نهاد اما چرخیدن سرمایه ستیزی خودپوی وی بر ریل جنبش آگاه ضد سرمایه داری، حضور فعال چنین رویکردی را در ژرفنای زندگی روزش نیاز داشت. رویکردی که زیر فشار همه عوامل پیش گفته در موقعیتی زمینگیر به سر می برد و در عرصه معادلات اجتماعی و مبارزه طبقاتی غائب بود.
٩. شرائط بالا با همه مؤلفه هایش بانگ می زد که طیف بورژوازی شریعت سالار تنها برنده رویدادهای روز خواهد بود. بحران سرمایه داری با تمامی قدرت می توفید، رژیم شاه در ورطه استیصال کامل غوطه می خورد. جامعه که از دیرباز آبستن انفجار بود اینک طغیان سراسری توده های عاصی را شاهد می شد. سرکوب همچنان دستور کار بود اما در سترونی کاربردش هم تردیدی وجود نداشت. امپریالیست ها تمامی اعتماد خود به کارائی رژیم را از دست می هشتند و جستجوی بدیل مطلوبش را آغاز می کردند. محافل لیبرال نمای بورژوازی قادر به جابجائی شاخ ملخی نبودند، زیرا هیچ پایگاهی، شبکه ای، تشکلی یا هیچ نفوذ توده ای نداشتند، از این گذشته رخساره های انفجار قهر توده عاصی، کل بار و بنه فضای باز سیاسی و حکومت قانون آن ها را « هباءً مُنبَثا» می کرد. در مورد جنبش کارگری و چپ نیز به اندازه لازم گفتیم. در این میان تنها نیروئی که باقی می ماند همان طیف بورژوازی شریعت سالار بود. این بخش ارتجاع بورژوازی بر عکس سایرین همه چیز داشت. شبکه های وسیع نفوذ اجتماعی، انجمن های در هم تنیده سراسری، پول کافی، تریبون های همه جا فعال و پرصدا، حمایت استیصال آمیز همه اپوزیسون های لیبرال بورژوازی از خود، حمایت قطب شرقی سرمایه داری جهانی، مزدورمنشی و نوکرصفتی بسیار چندش بار حزب توده و طیف توده ای در مقابل خویش و از همه این ها مهم تر ذخائر سرشار و کم زوال توهم جمعیت های ناراضی، همه و همه به اندازه کافی در چنته اش سنگینی می کرد. این طیف ارتجاع بورژوازی در طول سالیان پیش مستقل از اینکه چه میزان می دانست یا نمی دانست برای ایفای نقش در چنین روزی کارهای فراوان انجام داده بود. رژیم شاه نیز در کازرار وحشیانه ضد کمونیستی خود، بدون وقوف به ابعاد مختلف فرجام کارش، تا هر کجا که به فکرش خطور می نمود تقویت پایه های قدرت آنها را دنبال کرده بود.
اوضاع به عقب باز نمی گشت. امپریالیست های غربی و در رأس آنها امریکا، رژیم شاه را رفتنی می دیدند و تلاش برای بقایش را کوبیدن آب در هاون می یافتند. این البته فقط یک روی سکه بود، روی دیگرش نیز خواندنی و گفتنی است. واقعیت این است که بورژوازی امریکا در چهارچوب محاسبات روز خود و بدون توجه به آخر و عاقبت کار، عروج بورژوازی شریعت سالار به عرش قدرت سیاسی را تا حدود زیادی استقبال می کرد. از منظر حاکمان امریکا، این بخش بورژوازی اولاً کوه توهم توده های عاصی را پشتوانه اقتدار خود داشت و ثانیاً تنها بخشی بود که می توانست رسالت حمام خون جنبش کارگری، رفع خطر این جنبش از سر سرمایه، کمونیسم ستیزی و کمونیست کشی را به احسن وجه به دوش کشد. طنز تاریخ است که حرص و جوش محو کمونیسم، گاه بورژوازی را تا مرز دفن در گورستان جهل، حتی جهل به منافع چند گام آنسوتر خود پیش می راند. رژیم شاه سالیان دراز طیف ارتجاع دین مدار بورژوازی را بال و پر داد تا داد خود از کمونیسم و رویکرد کمونیستی طبقه کارگر بستاند و اینک امپریالیست هائی امریکائی باز هم زیر موج طغیان همان کمونیسم ستیزی دست بیعت به سوی نمایندگان همان طیف دراز می کردند. بورژوازی ایالات متحده و شرکای غربی صد البته که حضور دار و دسته نهضت آزادی، جبهه ملی و محافل لیبرال نمای طبقه سرمایه دار ایران را نیز وثیقه رفع نقص و ترمیم کسر و کمبودهای قدرت سیاسی جدید می دیدند. در محاسبات آن ها قرار بود. طیف نخست عهده دار اشتعال کوره های آدم سوزی برای خاکستر ساختن جنبش کارگری و کمونیست ها و تضمین امنیت و ثبات سیاسی سرمایه باشد و جماعت دوم نظم تولید و شروط سودآوری حداکثر سرمایه ها را برنامه ریزی کنند. بورژوازی دین مدار با اغتنام همه فرصت ها آستانه قدرت را دق الباب کرد. در طول سال ۵٧ همه جا وجود اختاپوسی خود را بر سینه جنبش جاری توده های کارگر در کارخانه ها و خیابان ها و روستاها سنگین ساخت. دیکتاتوری هار رژیم سلطنتی موج تظاهرات کارگران در شهرها را به گلوله می بست، درست در همان حال دیکتاتوری بربرمنش و درنده و هار این طیف بورژوازی نیز نفس هر اعتراض ضد سرمایه داری و هر جهتگیری کمونیستی کارگران در دل خیزش سراسری را بمباران می کرد. همه جا و در وجب به وجب این جنبش فریاد مطالبات و انتظارات کارگران را جاروب می نمود تا به جای آن فرش شعارهای شوم و بشرستیزانه « حزب فقط حزب الله» را پهن کند. قیام بیست و دوم بهمن ۵٧ در دل چنین فضائی رژیم هار شاهنشاهی سرمایه را به زیر کشید و همزمان هولوکاست سالارترین، جنایتکارترین و درنده ترین بخش ارتجاع بورژوازی را بر جای وی نشاند.
١٠. آخرین و مهم ترین نکته در رابطه با قیام بهمن ۵٧، درسی است که طبقه کارگر ایران و جهان می تواند و باید از این رویداد بیاموزد. درس ها بسیارند و هر کسی یا رویکردی از منظر خویش آن ها را می کاود و مطرح می سازد. صدر و ذیل گفته های طیف احزاب و محافل چپ تا امروز این است که انقلاب شکست خورد زیرا طبقه کارگر حزب نداشت!! توده های کارگر متشکل نبودند!! سطح آگاهی و شناخت کارگران نازل بود. رژیم هار شاهنشاهی با تمامی قوا راه نفوذ کمونیست ها در جنبش کارگری را سد ساخته بود. از این طیف که بگذریم دیگران نیز مطالبی به هم بافته اند و دلیل هائی ردیف نموده اند!! جار و جنجال در باره « عقب افتادگی جامعه»!! رشد ناکافی سرمایه داری!! بی نقشی جنبش کارگری!! توهمات مذهبی توده های کارگر!! و حمایت آنها از ارتجاع مذهبی یا نوع اینها لیست دلایل این جماعت را پر می کند. واقعیت این است که کل استدلال هر دو طیف یاوه بافی محض است. مشکل طبقه کارگر ایران و علل شکست جنبش کارگری در سال ۵٧، نه غیبت حزب کمونیست، نه فقدان سازمانیابی کارگری مورد نظر منتقدین، نه نفوذ اندک کمونیست ها در جنبش کارگری، نه سدسازی رژیم شاه بر سر راه رفتن چپ به میان توده کارگر در سالهای قبل و نه هیچ علت مشابه دیگر بود. پیش کشیدن مباحثی مانند « عقب افتادگی جامعه»!! «رشد ناکافی سرمایه داری»!!، « بی نقشی جنبش کارگری»!!، باورهای دینی کارگران»!! و نوع اینها نیز فقط و فقط عقب ماندگی واقعی فکری، رشد ناقص شعور، مسخ شدگی و جهالت گریزناپذیر تاریخی و طبقاتی مطرح کنندگان این دلیل ها!! را به نمایش می گذارد. قرن بیستم در بند بند خود شاهد شکست جنبش کارگری کشورها بوده است. طبقه کارگر غالب این ممالک کمبود حزب نداشته اند، بعضاً احزاب چنان مقتدری در بالای سرشان بوده است که پس از تسخیر قدرت زمین و زمان را بر سر کارگران خراب کرده اند!! شاید گفته شود که حزب های ناب لنینی نبوده اند!! اما مشکل آنست که حزب ویژه خود لنین پایه گذار همه برهوت رفتن ها، سرمایه مداری ها و شکست ها بود. در مورد تأثیر بی تشکیلاتی بر پویه شکست ها، جای شکی نیست اما سؤال این است که کدام تشکل، یا سازمانیابی کدام جنبش را می گوئیم. نیرومندترین اتحادیه های کارگری نه فقط ظرف هیچ میزان اعمال قدرت طبقه کارگر علیه سرمایه داری نیستند که کاملاً بالعکس ساز و برگ سلاخی این قدرت به نفع بورژوازی می باشند. طول و عرض نفوذ کمونیست ها در جنبش کارگری نیز هیچ نشانی از هیچ میزان ضعف یا اقتدار صف پیکار کارگران علیه سرمایه نمی دهد. دیکتاتوری ها به طور قطع سد راهند اما کارگران زیر فشار قهر درنده ترین دیکتاتوری هم پیکار می کنند، هیچ کدام این مؤلفه ها هیچ چیز را روشن نمی کنند. شکست جنبش کارگری ایران در سال ۵٧ و شکست های متعدد کارگران دنیا در طول قرن بیستم قابل ارجاع به این عوامل نیستند. برای اینکه توده های کارگر اسیر شکست نشوند، باید قدرت پیکار واقعی ضد کار مزدی خود را به صف کنند. این کار در گرو جمع کردن بساط حزب بازی، اتحادیه آفرینی و عزم جزم برای سازمانیابی شورائی آگاه ضد کار مزدی شمار هر چه کثیرتر و عظیم تر آحاد توده های کارگر است. کارگرانی که در این شوراها سر بیدار طبقاتی خود را باز یابند. کالبدشکافی مارکسی عینیت سرمایه داری را شعور بیدار طبقاتی خود کنند، مبارزه روز برای خواست های جاری را حلقه زنجیر سراسری تعرض به شالوده هستی سرمایه داری سازند. جنگ علیه تبعیض جنسی، علیه کار کودک، علیه جنگ افروزی، علیه آلودگی محیط زیست، علیه دیکتاتوری و خفقان و سلب آزادیها، علیه فقر و گرسنگی و بی بهداشتی و بی آموزشی و بی داروئی، جنگ علیه همه اینها را جنگ آگاه مستقیم علیه بردگی مزدی کنند. توده های کارگر نیازمند سازمانیابی شورائی سراسری ضد کار مزدی هستند. شوراهائی که سنگر جنگ روز، محل آموزش، مرکز تدارک آمادگی برای سرنگونی بورژوازی و جامعه گردانی شورائی سوسیالیستی لغو کار مزدی باشد. جنبش کارگری سال ۵٧ ایران و جنبش کارگری قرن بیستم در نقطه نقطه دنیا شکست خورد زیرا فاقد چنین سازمانیابی شورائی بود و برای اینکه زنجیره شکست ها از هم بگسلد باید در هر کجا و هر زمان دست به کار گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای متشکل ساختن شورائی آگاه ضد سرمایه داری توده های وسیع طبقه کارگر شد.
ناصر پایدار - بهمن ١٣٩٢