«خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد»
سرمایه داری فقط با سلاح قتل عام و راه اندازی سیلاب های خون موجودیت خود را بر ساکنان جهان تحمیل نکرده است، قدرت اعجاز بی کران سرمایه در تولید توهم و تحمیق و خودبیگانه سازی ها نیز نقشی بسیار اساسی داشته است. یک مسأله مهم این است که همین نیروی ساحره بی مهار بتواره کردن ها همه جا و همواره با ردای توجیه، پیام سازش و دعوتنامه تسلیم وارد میدان نشده است، بالعکس در موارد بسیار زیادی شمشیر انتقاد در دست، کلاه خود جنگ بر سر و پرجنجال ترین کیفرخواست های ضد سرمایه داری بر زبان به سراغ توده های کارگر آمده است. تاریخ سرمایه داری کلاً و قرن بیستم از آغاز تا پایان یکسره جولانگاه احزاب، رویکردها، دولت ها و قدرت هائی بوده است که چنین کرده اند و ایدئولوژی و سیاست و نسخه پیچی های رنگارنگ ماندگارسازی نظام بردگی مزدی را زره جدال و جنگ ضد سرمایه بر تن نموده اند!! سرمایه داری در این جبهه بسیار موفق پیش رفته است. نقش سوسیال دموکراسی، کمونیسم اردوگاهی، ناسیونال چپ « ضد امپریالیستی»، طیف گسترده رفرمیسم چپ موجود و میلیون ها حزب و سازمان و گروه متعلق به آن، در کار جلوگیری از فروریزی پایه های هستی سرمایه بسیار کارساز بوده است. در این سخن اغراقی نیست. سرمایه داری با تمامی توان افسونگر سراسری خود در بتواره سازی و باژگونه نمائی واقعیت های جهان موجود بالاخره نتوانسته است اساس جنگ توده های کارگر علیه خود را در هم کوبد. در حالی که نمایندگان همین نظام در سنگر نقد و نفی و رفع سرمایه توانسته اند خطر جنگ واقعی ضد کار مزدی طبقه کارگر بین المللی را تا حد بسیار زیادی از سر سرمایه دور کنند. بورژوازی در لباس انتقاد و ستیز علیه سرمایه آنچنان تیشه ای بر ریشه جنبش ضد کار مزدی توده های کارگر فرود آورده است که در جبهه رسمی صیانت از نظام قادر به انجام آن نبوده است. کاراترین نوع دفاع از سرمایه داری نقد دروغین، رفرمیستی و وارونه سرمایه است و « جان هالووی» و « جنبش ضد سرمایه داری» او نیز حلقه ای در زنجیره سراسری همین نقد پردازی ها و ستیزنمائی های باژگونه است. تئوری بافی ها یا راهبردپردازی های هالووی و همراهانش در قیاس با سایر رویکردهای رفرمیستی پیشینه دار منتقد سرمایه داری از این تفاوت برخوردار است که همه جا پایه استدلال برای اثبات حقانیت خود را بر ویرانه های فروریخته تئوری ها و راه حل های جریانات مختلف چپ موجود بنا می کند. این کار در شرائط حاضر، در دوره ای که جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر از همه دوره های دیگر، شکست خورده تر، فرسوده تر، سردرگم تر و بی افق تر است مخاطراتی مهم تر و کاری تر از مخاطرات بخش های دیگر رفرمیسم چپ را متوجه جنبش کارگری بین المللی می سازد. « چو دزدی با چراغی آید گزیده تر برد کالا». تأثیرات سوء کژراهه آفرینی های هالووی و پرچم دروغین مبارزه ضد سرمایه داری او برای جنبش کارگری باز هم جدی تر و سهمگین تر می شود زمانی که همگرائی گسترده و نسبتاً فعال بسیاری از نیروهای طیف رفرمیسم چپ و بخش اعظم رفرمیسم راست اتحادیه ای با این رویکرد را مطمح نظر قرار دهیم. تهدید روایت ضد سرمایه داری هالووی برای جنبش کارگری در شرائط روز را شاید نتوان با آنچه زمانی سوسیال دموکراسی، روزگاری سوسیالیسم بورژوائی اردوگاه و ناسیونال چپ ضد امپریالیستی همسنگر آن بر سر این جنبش آورد قیاس نمود، اما این تهدید به هر حال بسیار مهم است. این نکته را نیز فراموش نکنیم که اشکال مختلف نقد رفرمیستی سرمایه داری به همان سان که از طریق حفاری گمراهه ها در پیش روی طبقه کارگر نهایتاً سرمایه داری را قوام می بخشند، هر کدام به بقای گمراه کننده همدیگر نیز کمک می رسانند. رفرمیسم چپ قادر به کالبدشکافی ضد سرمایه داری تئوری های وارونه و بی راهه های سرمایه مدار و بدفرجام هالووی نیست. نقد اینان در راستای اثبات همان چیزی خواهد بود که در طول صد سال اخیر جنبش کارگری جهانی را به وضعیت مرگبار کنونی فروغلطانده است. آناتومی بحث های هالووی کاری است که باید توسط رویکرد لغو کار مزدی و به مثابه حلقه ای از نقد ضد کار مزدی کل طیف رفرمیسم چپ و راست صورت گیرد. با این توصیف ببینیم که او چه می گوید و بنیاد نسخه نویسی های خود را بر کدام دریافت ها و تئوری ها استوار می سازد؟
روایت سوبژکتیویستی از سرمایه داری
اینکه سرمایه را چگونه می بینیم بر روی نوع نقد، جهتگیری، اعتراض و مبارزه ما برای تغییر عینیت موجود تأثیر بنیادی دارد. در اینجا بحث بر سر مبارزات خودانگیخته ضد سرمایه داری توده های کارگر علیه این نظام نیست. فروشنده نیروی کار به دلیل استثماری که می شود، به دلیل آنکه بنیاد رابطه خرید و فروش نیروی کار بر جدائی او از کارش و بر سقوط همه جانبه اش از هر نوع دخالت آزاد و آگاه در تعیین روند کار، حاصل کار و همه امور مربوط به زندگی اجتماعی و انسانی او استوار است در هستی طبقاتی خود ضد سرمایه داری است. این مسأله مفروض است اما هر کارگری به صرف سرمایه ستیزی خودجوش و نهادین خویش نه تنها الزاماً قادر به آناتومی آگاهانه طبقاتی سرمایه یا رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش نیست که چه بسا حتی همان سرمایه ستیزی نهادین خود را هم با سر و مغز سرمایه کنکاش کند. مراد ما از نوع نگاه به سرمایه در اینجا کالبدشکافی آگاهانه شیوه تولید سرمایه داری است و این نوع نگاه و تحلیل است که محتوای نقد و ستیز هر رویکرد اجتماعی دست اندر کار تغییر وضع موجود را به صورت بنیادی آماج تأثیر قرار می دهد. جان هالووی آناتومی سرمایه داری را از رابطه کار مزدی پی نمی گیرد. او از تبعات و عوارض آن آغاز می کند و شالوده شناخت خود را هر چه بیشتر از بنمایه هستی سرمایه دور می سازد. هالووی این کار را به گونه ای حق به جانب و ظریف انجام می دهد که تشخیص درست وارونه پردازی های او برای خیلی ها تا حدودی دشوار می گردد. وی در تبیین سرمایه داری می گوید:
« آنچه که بنیاد سرمایه داری است، تبدیل "قدرت کنشگری" ما به "سلطه" بر ماست. ما به عنوان انسان، موجودات خلاقی هستیم. ما با امکان کنشگری و با خلاقیت آغاز کردیم. ما خلق می کنیم، تغییر می دهیم، کنش می کنیم، اشیاء را تولید می کنیم، در پیرامون خودمان شرایط جدید را خلق می کنیم، ما چیزها را همیشه تغییر می دهیم. برای آنکه این خلاقیت را عملی کنیم نیاز به دسترسی به وسائل خلق کردن یا وسائل کنشگری داریم. اما در سرمایه داری اشخاص معینی کنترل وسائل کنشگری یا وسائل تولید را بدست می گیرند و با دراختیار داشتن این کنترل آن ها قادرند که به ما بگویند که باید قدرت خلاقه یا " قدرت کنشگری" خودمان را برای به حداکثر رساندن سود سرمایه دار به کار گیریم. این تبدیل کردن " قدرت کنشگری" ما به " سلطه" آنان است. اما این تبدیل از ما و با خلاقیت ما آغاز می شود و این مهم است که به یاد آوریم که "سلطه" آن ها در نهایت محتاج به " قدرت کنشگری" ماست. بدون قدرت کنشگری ما آن ها قدرت و سلطه بر ما ندارند. این بدان معنی است که سرمایه داری یک سیستم تجاوز و تهاجم علیه ماست که بر تجاوز روزانه و مکرر پایه گذاری می شود. سرمایه داری در حقیقت سیستمی است که هر صبح که از خواب بلند می شویم به ما می گوید " برو و این کار را بکن، برو در کارخانه برای هشت تا ده ساعت کار کن، در دانشگاه برای این چند ساعت کار کن و این کار (بخصوص) را بکن!....»
هالووی بنیاد سرمایه داری را تبدیل قدرت کنشگری انسان به سلطه سرمایه می داند. این عمل یعنی استحاله کنشگری و ظرفیت اثرگذاری آدم ها به سلطه و اقتدار سرمایه یا تبدیل انسان به موجودی از خود بیگانه و مسخ پدیده لایتجزا و قهری سرمایه است اما شیوه تولید سرمایه داری از اینجا زاده نمی شود. خودبیگانگی انسان خالق رابطه سرمایه نیست، جریان تبعی بازتولید آن است. نه فقط تولید سرمایه داری که تولید کالائی به طور کلی شالوده جایگزینی روابط میان انسان ها با روابط میان کالاها، نقش بتواره کالا، بت شدن محصول کار انسان ها، عبودیت گسترده بشر در برابر محصول کار خود، ساقط شدن او از اساس هستی آزاد انسانی و انقیاد و بندگی و بردگی جامع الاطراف وی در مقابل ساخته های دست خویش است. فاجعه ای که در تولید سرمایه داری با کالا شدن نیروی کار کل هست و نیست زندگی بشر را در خود ادغام و منحل می سازد. نکته مهم و کلیدی همان است که گفتیم، خودبیگانگی انسان منشأ و موجد مناسبات تولیدی سرمایه داری نیست. بالعکس دومی است که کانون زایش و بستر توسعه و مهد دامنگستری اولی است. موضوع را بیشتر بشکافیم.
انسان ها به گفته مارکس با شروع تولید وسائل معیشت خویش تمایز خود را از حیوانات اعلام داشته اند. این که آن ها چه هستند به تولیدشان، به اینکه چه تولید می کنند و چگونه تولید می کنند بستگی دارد. افراد در درون یک شیوه تولید معین فقط وجود فیزیکی خود را بازتولید نمی نمایند بلکه نوع، شیوه و محتوای زندگی اجتماعی خود را هم تعیین می کنند، افکار، احساسات، علائق، توانائی ها، خلاقیت ها و برد کنشگری خود را نیز سوخت و ساز می نمایند. انسان در خارج از سیطره این شرائط مادی و بیرون از دائره مناسبات فرارسته شیوه تولید اجتماعی معین وجود واقعی ندارد. هالووی تبیین هستی بشر به شیوه مارکس را قبول ندارد، او در تعریف انسان به جای رجوع به کار، از خلاقیت، کنشگری، قدرت آفرینندگی و فضائل عالیه بشری آغاز می کند!! و درست همین سجایای ازلی و ملکوتی آدمیزاد!! را رصدخانه شناخت ماهیت سرمایه داری می سازد. نتیجه چنین نگرشی از قبل بسیار معلوم است. نطفه حیات سرمایه در پروسه زوال همان اخلاقیات متعالی آفرینشگری و توان دخالت و لاجرم خودبیگانه شدن انسان بسته می شود. تمام حرف های هالووی پیرامون قدرت فیتیشیستی سرمایه و خودبیگانگی، انجماد و سلب کامل آزادی و اختیار و همه ظرفیت دخالتگری انسان توسط سرمایه صد در صد درست هستند. اشکال اساسی کار او این است که سرمایه را به صورت یک شیوه تولید تاریخاً معین نگاه نمی کند و فرایند بتوارگی انسان در سیطره این نظام را از درون زیربنای مادی آن یا همان رابطه کار مزدی نمی کاود. آنچه سرمایه داری را متولد می سازد نه تبدیل کنشگری به بتوارگی، بلکه فقط کار مزدی یا رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی است. توان کنشگری انسان به این دلیل در قدرت تسلط سرمایه حلول می کند که نیروی کار او با سرمایه مبادله می شود، توسط سرمایه مصرف می گردد، در این راستا هر چه کار می کند سرمایه طبقه سرمایه دار و قدرت این طبقه می شود. رابطه کار مزدبگیری یا خرید و فروش نیروی کار است که اولاً به صورت سدی پولادین بر سر راه هر نوع بالندگی ظرفیت کنشگری و دخالت جوئی و اثرگذاری انسان قرار می گیرد و ثانیاً هسته های مستعد رشد این ظرفیت و توانائی را خمیرمایه سود و قدرت سرمایه می سازد. انسانی که نیروی کارش را می فروشد تمامی ظرفیت کنشگری، قدرت خلاقه و فراتر از این ها اس و اساس آزادی، اختیار و توان دخالت خود در طبیعت و جهان هستی را از دست می دهد، او از کار خود به طور کامل جدا می گردد، نیروی کار فروخته شده اش دیگر مطلقاً از آن او نیست. این نیروی کار برای خلق کل سرمایه ها، ثروت ها، مایحتاج معیشتی، امکانات علمی و پژوهشی، وسائل تولید و مبادله، تمامی ملزومات تغییر طبیعت و جهان و در یک کلام در تولید و بازتولید هستی موجود به کار گرفته می شود اما او به عنوان انسان فروشنده همین نیرو از هر نوع تأثیرگذاری، دخالت، تصمیم گیری و ابراز حیات آزاد انسانی به طور مطلق ممنوع و طرد و محروم شده است. سقوط فروشنده نیروی کار از اعتبار و حقوق و مرتبه انسانی به هیچ وجه در اینجا محدود نمی ماند. همه آنچه گفتیم، کل دنیائی که او و همزنجیرانش آفریده اند و تمامی آنچه حاصل کار و استثمار و تولید طبقه اوست به صورت قدرتی خداگونه و مستقل و مطلق العنان بر تار و پود زندگی او استیلا پیدا می کند. فروش نیروی کار بنیاد پیدایش و توسعه و سرکشی و جهانشمولی این فاجعه است. همه چیز از آنجا آغاز می شود، نکته ای که هالووی آن را وراونه می بیند. او ریشه و شاخه را با هم عوضی می گیرد و آن ها را با هم جا به جا می سازد.
سرمایه یک رابطه اجتماعی است. رابطه خرید و فروش نیروی کار رابطه ای است که نظام سرمایه داری با همه دقایق و اجزاء و مفصلبندی های اجتماعی، نهادهای سیاسی، دولت، فراساختارهای حقوقی و فرهنگی و ایدئولوژیک، معیارهای اخلاقی، مدنیت، سنت، ارزش ها و موازین و ملاک های زندگی انسانی از درون آن می رویند، می بالند، قوام می گیرند و در ادامه توسعه و بسط تحکم خود، دنیای موجود را به دنیای تسلط متکاثف و در هم تنیده سرمایه بر همه وجوه حیات ساکنان کره خاکی بدون هیچ منفذی برای تنفس آزاد انسانی مبدل می سازند. رابطه کار مزدی پروسه کار را به موجودی مستقل در برابر کارگر و مسلط بر او تبدیل می نماید، محصول کار وی را سرمایه می کند، سرمایه در هیأت نیروئی قاهر، حاکم، آمر، قادر و قدرتی مطلق العنان در ماوراء اراده تولید کنندگان تعیین کننده بلامنازع سرنوشت بشر می شود. سرمایه ملاک حق، معیار مدنیت، مبانی فرهنگ، اصول اخلاق، محتوای افکار، بنیاد اعتقادات، شیوه اداره امور جامعه، نظم سیاسی، ساختار حاکمیت و همه چیز را بر پایه منویات بازتولید و خودگستری و بقای خود تعیین و تقریر می کند. سرمایه حرف اول و آخر را می زند، مصالح ارزش افزائی و شروط بازتولید خود را مصالح حیات اجتماعی همگان و کل بشریت اعلام می دارد، قانون و قرارداد و دولت و فرهنگ و اخلاق و مدنیت و سیاست و نظم و سنت و مرام و ایدئولوژی و افکار فراروئیده از پیش شرط های حیات و بقا و حاکمیت خود را تولید و بازتولید می نماید و بر سرنوشت بشر عصر مسلط می گرداند. کل این فرایند با دنیای بغایت گسترده و بی نهایت پرپیچ و خم از بطن رابطه خرید و فروش نیروی کار بیرون می آید. ریشه تمامی این فعل و انفعالات در اینجا در وجود کار مزدی و در ژرفنای رابطه سرمایه قرار دارد. تعویض جای این رابطه با فرایند مولود و محصول آن غلطیدن به ورطه یک کالبدشکافی بسیار باژگونه از سرمایه داری است. کاری که نخستین نتیجه آن نسخه نویسی های گمراه کننده رفرمیستی برای اصلاح این نظام است. هالووی و همراهانش با فراغ بال همین کار را انجام می دهند. موضوعی که من در همین نوشته مختصر کمی آن سوتر به آن خواهم پرداخت و چگونگی آن را شرح خواهم داد. در همین جا و به دنبال توضیحات بالا یک نکته بسیار اساسی دیگر را هم نباید از یاد برد. اینکه سرمایه داری از اساس و با همه فرارسته ها، با تمامی فراساختارهای حقوقی و مدنی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و همه چیزش بالاجبار آماج پیکار توده های کارگر دنیا است. شیوه تولید سرمایه داری سد آهنین راه معیشت و رفاه و آزادی و حقوق و آموزش و رشد فرهنگی و اخلاقی و بلوغ انسانی است و درست در همه این رویه ها و عرصه ها نیز زیر مهمیز نبرد طبقه کارگر قرار می گیرد. در برخی جاها زیر فشار مبارزات و قدرت تعرض جنبش کارگری مجبور به عقب نشینی و دستکاری خود می شود، به برخی اصلاحات تن می دهد، برخی آزادی ها و حقوق را بالاجبار تحمل می کند. اینجا یا آنجا هر کجا که قدرت مقاوتش ضعیف باشد، هر کجا که شمشیر سلاخی و سبعیت و کشتارش کارگر واقع نشود، بارقه هائی از رفاه را هم می پذیرد. اگر در چهاردیواری دنیای موجود آثاری از این امکانات، آزادی ها، حقوق، رفاه و نوع این ها رؤیت می گردد بدون هیچ اگر و اما آثار رعد و برق و قدرت پیکار جنبش کارگری است.
نویسنده کتاب « سوژه انقلابی، انتقادی» در ادامه آنچه قبلاً نقل کردیم و پس از جا به جا کردن رابطه کار مزدی با آنچه که فرارسته جبری این رابطه است، به سراغ مارکس می رود و تلاش می کند تا کل باژگونه سازی ها و تحلیل پردازی های سوبژکتیویستی خود از شیوه تولید سرمایه داری را به او و به کتاب کاپیتال او آویزان نماید. او در این راستا می افزاید:
« مارکس در ابتدای کتاب کاپیتال، در شروع بخش دوم از فصل اول کاپیتال، چیز خیلی مهمی می گوید. او می گوید که راهنما و محور فهمیدن اقتصاد سیاسی، کاراکتر دوگانه کار است. منظور او این است که نقطه مرکزی برای فهمیدن سرمایه داری، تضاد بین کار مجرد و کار مشخص یا کار مفید است. اگرچه مارکس می گوید که این نقطه مرکزی است و اگر چه او این را در شروع کاپیتال می گوید، اما این چیزی است که در سنت مارکسیستی کاملا نادیده گرفته شد. اگر ما از اینجا از تضاد بین آنچه که مارکس به عنوان "کار مجرد" از یک سو و کار مفید یا "کار مشخص" از سوی دیگر می نامد، شروع کنیم آن وقت باید به معنای آن فکر کنیم. مارکس در نوشته های اولیه اش در "دست نوشته"ها"ی هزار و هشتصد و چهل و چهار به طور اساسی در باره همین موضوع صحبت می کند. او در باره تفاوت بین "کار از خود بیگانه کننده" و "فعالیت خود خلاقانه" فعالیت خلاقانه زندگی بشر که برای تمایز بین انسان و حیوانات اساسی است، صحبت می کند. به نظر من این کار مارکس در حقیقت تلاشی است برای فهمیدن سرمایه داری و درک امکانات انقلاب بر مبنای تضاد بین فعالیت خلاقانه زندگی یا آنچه او بعدها کار مفید یا "کار مشخص" نامید از یک سو و "کار مجرد" یا "کار از خود بیگانه کننده" از سوی دیگر و تغییر دادن جهان هم در حقیقت در باره تضاد بین کنش خلاقانه یا سازنده" از یک سو و کار مزدوری یا کار مزدوری سرمایه داری از سوی دیگر است....»
در مقدمه این بحث تأکید کردم و در اینجا یک بار دیگر تأکید می کنم که هالووی در طرح نظریات خویش بر نکات بسیار تعیین کننده و مهمی انگشت می گذارد. نکاتی که فهم آن ها برای مبارزه طبقاتی توده های کارگر کاملاً اساسی و کلیدی هستند. معضل جدی این است که او همین مباحث کلیدی را دستخوش وارونه پردازی می کند و در این کار حتی از تفسیر به رأی دلبخواهی هر سخنی از جمله سخن انسانی مانند مارکس هم ابا ندارد. این حرف کاملاً درست است که مارکس برای درک ماهیت دو گانه کار در فهم اقتصاد سیاسی اهمیت بسیار اساسی قائل شده است. این نیر عمیقاً واقعیت دارد که تشخیص دوگانگی مذکور اهمیت ویژه و تعیین کننده در شناخت سرمایه داری دارد، همه این ها در زمره بدیهیات هستند اما اولاً مارکس در اینجا از کالا و ماهیت دو گانه کار نهفته در کالا گفتگو می نماید و هنوز وارد بررسی مشخص روند کار سرمایه داری، کالا شدن نیروی کار و جامعه مبتنی بر خرید و فروش نیروی کار نشده است، ثانیاً او در این گفتگو تضاد میان کار مجرد و مشخص را به عنوان حلقه کلیدی تعریف یا آناتومی سرمایه داری مورد تأکید قرار نداده است. این تضاد بیان دوگانگی ماهیت کاری است که در کالا وجود دارد. ثالثاً آنچه خصلت نمای واقعی سرمایه داری است کالا شدن نیروی کار و رابطه ای است که این نیرو در درون آن خرید و فروش می گردد. رابعاً و بالاخره اینکه وقتی از دوگانگی یا تضاد میان کار مجرد و مشخص در جامعه سرمایه داری حرف می زنیم به صورت طبیعی باید این تضاد و کل تبعات و عوارض آن، از جمله جایگزینی روابط انسان ها با روابط میان اشیاء، بتوارگی کالا یا محصول کار انسانی و پروسه انفصال هستی شمول انسان از روند کار و همه مسائل دیگر را در این جامعه معین و این شیوه تولید تاریخاً مشخص مورد توجه قرار دهیم. جامعه ای که بر شالوده کار مزدی استوار شده است و در غیاب این رابطه وجود واقعی ندارد. ماهیت دو گانه کار خاصیتی نیست که با پیدایش تولید سرمایه داری به ظهور رسیده باشد. پیش از انکشاف و توسعه سرمایه داری هم کالا و کار نهفته در کالا و تضاد میان کار مشخص و مجرد درون کالا وجود داشته است. تنها با آغاز رابطه خرید و فروش نیروی کار است که دوره انباشت بدوی سرمایه آغاز می گردد و متناسب با توسعه این رابطه است که شیوه تولید سرمایه داری رشد می کند، توسعه می یابد، بر همه شکل های تولیدی پیشین مسلط می گردد و بقایای اشکال سابق تولیدی را در خود منحل می سازد.
هالووی درک هگلی و ضد ماتریالیستی خود از سرمایه داری را گام به گام تکمیل می کند و در هر گام بر قوام و غلظت این ادراک می افزاید. او کار را به جائی می رساند، که نه رابطه تولید اضافه ارزش را شالوده هستی این نظام می بیند، نه فرایند بازتولید و خودگستری سرمایه را به رابطه مذکور ارجاع می دهد و نه اساساً هیچ جائی برای دخالت ماتریالیسم انقلابی مارکس در تشریح شیوه تولید سرمایه داری باقی می گذارد!! او بسیار صریح می نویسد که:
« بنیان جامعه حاضر در یک تضاد گذاشته شده است. تضادی که از سازمان یافتگی کنش یعنی ماهیت خصلت نمای بشر حاصل می شود، در جامعه سرمایه داری کنش به ضد خود تبدیل شده و از خود بیگانه می شود»
هالووی در اینجا با سخاوت تمام طومار درک مادی تاریخ را در هم می پیچد. نخست از انسان موجودی می سازد که بیش از همه چیز به آدم ابوالبشر ساخته و پرداخته ادیان آسمانی یا به آدمیزاد جلال الدین مولوی رومی و اصحاب عرفان و بالاخره در بهترین حالت به انسان سیستم هگلی شباهت دارد. انسانی که در ذات خود پرتوی از نور حقیقت است اما از سر بدبختی اسیر عالم خاک شده است. وجود او آمیزه ای از دوگانگی میان خیر الوهی و شر زمینی است و همه اعمال و کردارش هم تبلور همین دوگانگی و تعارض می باشد. هالووی سپس با همین شناخت از انسان به سراغ سرمایه داری می آید و به کمک صغری و کبراهائی که تا اینجا چیده است بسیار راحت نظام سرمایه داری را هم در حد همان عالم سفلی و تباه کننده انسان کنشگر الوهی سر هم بندی می کند. نظام بردگی مزدی از شالوده مادی خود یعنی رابطه کار مزدی با تیغ تیز سرمایه ستیزی « عرفانی»!! جراحی می گردد. این نظام بر روی ریل تضاد میان کنش و ضد کنش مونتاژ می شود و به نقطه ای در خارج از دسترس پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر انتقال پیدا می کند. این بخش بحث را به پایان بریم. هالووی اصرار دارد که نظام بردگی مزدی را با خصوصیاتی از قبیل تبدیل قدرت کنشگری انسان به بتوارگی، تضاد میان کار مجرد و مشخص آناتومی کند، او در تحلیل خویش از سرمایه داری به شالوده واقعی این نظام یعنی کار مزدی یا رابطه خرید و فروش نیروی کار رجوع نمی نماید. آنچه را که تبعات قهری کار نهفته در کالا به طور کلی و از جمله کالا به عنوان سلول جامعه سرمایه داری است یا آنچه را که جریان طبیعی و قهری پروسه بازتولید سرمایه است به عنوان بنیاد موجودیت شیوه تولید سرمایه داری به حساب می آورد. هالووی با این کار خویش، خشت اول را در معماری شناخت نظام بردگی مزدی کج می گذارد و به همین دلیل در تشریح همه مسائل مربوط به فراساختارهای اجتماعی و حقوقی و دولت و از همه مهم تر هستی اجتماعی طبقه کارگر و مبارزه این طبقه در جامعه سرمایه داری دچار کژاندیشی می شود و سخت به رفرمیسم می غلطد.
توصیف عرفانی از کارگر و طبقه کارگر
طبقه کارگر برای هالووی و « جنبش ضد سرمایه داری»!! او پدیده ای اساساً غیرقابل تعریف است. به بیان دقیق تر اصلاً چیزی به این نام و مهم تر از آن چیزی به نام طبقه وجود خارجی ندارد!! او سخت اعتقاد دارد که مارکس هم هیچ گاه موافق طرح هیچ تعریفی از طبقه کارگر نبوده است!! هر تعریفی متضمن جاودانه سازی کار و کارگر، هویت بافی و نافی هر نوع کنشگری، تغییر دهی، سلطه ستیزی و سلطه زدائی است!! به همین دلیل باید از دست یازیدن به تعریف پدیده ای به نام طبقه کارگر یا قبول وجود چنین چیزی به طور جدی اجتناب ورزید.
« طبقه کارگر در این رویکرد ( منظور هر رویکردی است که طبقه کارگر را تعریف کند 1) - به هر صورتی هم که آن را تعریف کنند- بر مبنای رابطه وابستگی به سرمایه تعریف می شود. طبقه کارگر به دلیل وابسته بودن به سرمایه است که به صورت کارگر مزدبگیر یا تولیدکننده ارزش اضافه هم چون طبقه تعریف شده و به دلیل این فرض طبقه کارگر پیشاپیش به جهانی وابسته است که صرفاً قفل های بیش تری به وابستگی خود می افزاید. اگر طبقه ی کارگر را تعریف کنیم آن را به مثابه گروه مخصوصی از مردم هویت بخشیده ایم. بنا براین از نظر سوسیالیست ها به طبقه کارگر همچون مفهومی مثبت و به هویت طبقاتی آن به مثابه امری برخورد می شود که باید گرامی داشته شود. به طوری که تثبیت چنان هویتی به بخشی از مبارزه طبقاتی علیه سرمایه تعین پیدا می کند. البته این مساله مطرح است که تکلیف افراد دیگر چه می شود که شامل تعریف طبقه ی کارگر یا طبقه سرمایه دار نمی شوند. با این مساله به کمک بحث های تکمیلی استوار بر ارائه تعریفی از دیگر گروه ها برخورد شده، و آن ها را با خرده بورژوازی جدید، حقوق بگیر یا طبقه ی متوسط مشخص می کنند و با کمک مقولات دیگر این روند تعریف یا طبقه بندی را به اساس بحث های بی پایان در باره جنبش های طبقاتی و فراطبقاتی، دیگر شکل های مبارزه و اتحادهای بین طبقه کارگر و گروه های دیگر تبدیل می کنند...»
(1) جمله درون پرانتز از من است.
هالووی تفسیر مسخ آمیزی از توصیف مارکس پیرامون نقش پرولتاریا در مبارزه طبقاتی را ساز و کار گفتگوی خود در باره تعیین بود و نبود این طبقه در جامعه سرمایه داری می کند. سخن مارکس آن بود که توده بردگان مزدی سرمایه طبقه ای با زنجیرهای رادیکال را تشکیل می دهد، « طبقه ای در جامعه مدنی که از جامعه مدنی نیست، طبقه ای اجتماعی که انحلال تمامی طبقات اجتماعی است، طبقه ای که به دلیل رنج های همگانی خود خصوصیتی جهان شمول دارد و حق خاصی را طلب نمی کند، زیرا نه بی عدالتی خاص که بی عدالتی عام در حق او روا می شود....» مارکس در این عبارات دیالکتیک هستی پرولتاریا در جامعه موجود را تشریح و توصیف می کند. همه آنچه بر قلم می آورد، برای تعریف و تبیین موقعیت این طبقه به کار گرفته می شوند. او نمی گوید طبقه ای که هم وجود دارد و هم ندارد!! از طبقه ای صحبت می کند که وجود دارد و کل بار دنیای سرمایه داری بر گرده او بار است، طبقه ای که در همان حال رهائی وی از شر طبقه بودن در گرو انحلال طبقات است، طبقه ای که گسستن زنجیرهای استثمارش منوط به امحاء هر شکل استثمار در دنیا است، طبقه ای که نمی تواند خود را آزاد کند مگر اینکه پایه های مادی هر نوع سلب آزادی بشر را از میان بردارد. مارکس به آناتومی موقعیت و نقش طبقه کارگر می پردازد و هالووی از این تشریح توصیف آمیز چنین می فهمد که گویا اصلاً چیزی به نام طبقه کارگر وجود واقعی ندارد و گویا تعریف هستی اجتماعی این طبقه کاری در راستای جاودانه سازی اوست! و گویا ریشه همه مشکلات در همین تعریف کردن و نکردن قرار دارد!!
انکار وجود طبقات در هر جامعه طبقاتی یا تردید در موجودیت دو طبقه سرمایه دار و کارگر به عنوان طبقات اساسی جامعه موجود طبیعتاً کاری عجیب و حیرت انگیز است، اما آشنائی درست به مبانی تحلیل هالووی می تواند بار این اعجاب را کاهش دهد. وقتی که بنیاد سرمایه داری بر کار مزدی استوار نیست، زمانی که جریان فرارسته از رابطه تولید اضافه ارزش یعنی پروسه تبدیل کنشگری انسان به سلطه سرمایه جای زیربنای مادی سرمایه داری یا رابطه خرید و فروش نیروی کار می نشیند، راه برای نفی وجود طبقه کارگر هم هموار می شود. نویسنده « سوژه انقلابی، انتقادی» اگر نه همه سطور لااقل یک سطر در میان برخی نوشته هایش را به تأکید بر اهمیت نفی کردن، فریاد نفی سر دادن و ضرورت جدال و جهاد برای نفی و از جمله نفی موجودیت کارگر بودن اختصاص می دهد. بعدها خواهیم دید که او کل صدر و ذیل مبارزه طبقاتی را در همین نفی کردن که در عالم واقع سوای تقلا برای ماندگار ساختن سرمایه داری هیچ چیز دیگر نیست، خلاصه می نماید. با همه این ها قابل تعمق است که او ظاهراً نیازمند چنین نفی و نفی سازی هم نیست. به این دلیل ساده که وی از پیش در دنیای تئوری بر موجودیت طبقه کارگر خط کشیده است و بر همین اساس طبقه ای نیست که بخواهد از طریق کنشگری و توسعه و تحکیم پایه های خلاقیت خود وجود خویش به عنوان طبقه را نفی کند!! با همه این ها باید دید و مهم است ببینیم که ایشان پایه استدلال خود برای نفی موضوعیت تعریف طبقه کارگر را در کجا و بر کدام شالوده قرار می دهد؟ هالووی به جای کارگر از کنشگر صحبت می کند و سپس خصلت کنشگری را به همه تعمیم می دهد، او بسیار راحت ضمیر جمع « ما» را به جای طبقه کارگر می گذارد. مجموعه ای از انسان ها که هم کنشگرند و هم ضد کنش هستند، از یک سوی کارگرند و از سوی دیگر کارگر نیستند، کارگر بودن خود را هم اثبات و هم نفی می کنند، بخشی از زندگی آنان صرف اثبات کارگر بودن خود و استحکام قدرت سرمایه می شود و بخشی دیگر به نفی کارگر بودن و تقویت خلاقیت ها اختصاص می یابد.
« ... ما در دو سو در مبارزه طبقاتی شرکت می کنیم، تا آنجا که ثروت تولید می کنیم، به پول اهمیت می دهیم و تا آنجا که از راه عمل خود، نظر و زبان خود ( تعریف خود از طبقه کارگر) در جدائی بین سوژه و ابژه شرکت می کنیم، خود را طبقه بندی نیز می کنیم. همزمان هم به لحاظ انسان بودنمان علیه طبقه بندی مبارزه می کنیم. ما در رویارو و فراسوی سرمایه و در خود علیه خود و فراسوی خود وجود داریم. انسانیت آن گونه که وجود دارد روان پاره و طغیانی است. تضاد طبقاتی همه را از هم جدا می کند...»
هالووی پرداختن به تعریف طبقه کارگر را آماج انتقاد قرار می دهد، تنها به این دلیل که او وجود طبقات در جامعه حاضر را قبول ندارد، در زیج جهان بینی وی اجماع ضدین با قلم کشیدن بر واقعیت وجودی اضداد رصد می گردد. او به جای کارگر، انسان روان پاره ای را ملاقات می کند که وجود او الگوی موجودیت کل ابناء بشر بدون هیچ رنگ تعلق طبقاتی خاص است. همه کارگرند و کارگر نیستند، همه سرمایه داری را بازتولید می کنند و همه دست به کار نفی حاکمیت و سلطه سرمایه داری هستند!! هر نوع نارضائی و هر شکل گله مندی از شرائط کنونی دنیا، تجلی بارز کنشگری انسان علیه سرمایه است و به همین اعتبار همه آحاد بشر به گونه ای، در سطحی و به میزانی ظرفیت ضد سلطه سرمایه را با خود حمل می کنند!! هر ابراز ناخشنودی بی رمق و سرمایه پرستانه هر سرمایه دار جنگ افروز یه تولید بیش از حد گازهای گلخانه ای فریاد اعتراضی علیه سرمایه است و همین میزان نارضائی و اعتراض بولدوزور نیرومندی است که می تواند دیوار آهنین طبقاتی میان او و توده عظیم بردگان مزدی نفرین شده و از هستی ساقط شده توسط سرمایه را یکجا در هم کوبد. استثمارگر و استثمار شونده پیراهن سفید وحدت بر تن، سلاح برنده کنشگری در دست، شانه به شانه هم قدرت کنشگری خویش را جایگزین سلطه سرمایه می کنند!!! هالووی می گوید اگر ما کارگر و طبقه کارگر را تعریف کنیم دچار معضل تعیین تعلق طبقاتی افراد خواهیم شد و این کار بسیار خطرناک است.
« رویکردی که به تعریف طبقه می پردازد انواع گوناگون مسائل را به وجود می آورد. نخستین مساله "تعلق داشتن" است. آیا ما که در دانشگاه مشغول به کاریم به طبقه ی کارگر تعلق داریم ؟ آیا مارکس و لنین به طبقه ی کارگر تعلق داشتند؟ آیا شورشیان جیاپاس بخشی از طبقه کارگرند؟ آیا فمینیست ها افراد طبقه کارگرند؟ آیا کسانی که در جنبش هم جنس باوران فعالیت دارند جزئی از طبقه ی کارگرند؟ پلیس ها چی؟ در هر یک از این موارد مفهومی از طبقه کارگر در میان است که از پیش تعریف شده است و مشخص می کند چه کسی به طبقه کارگر تعلق دارد و چه کسی ندارد. یک پی آمد این تعریف از طبقه این است که مبارزات آن ها را بر مبنای این تعریف مشخص می کنیم...»
نکته مهمی که هالووی قادر به درک آن نشده است این است که بحث اساساً بر سر تعریف کردن و نکردن طبقه کارگر نیست. او مسأله را از بدترین جا، از دنیای باورهای عرفانی شروع می کند. پدیده های مادی مستقل از ذهن و حواس ما وجود واقعی دارند. پدیده ای به نام طبقه کارگر جدا از اینکه تعریف بشود یا نشود، در دوره کنونی تاریخ و تا زمانی که سرمایه داری باقی است، وجود دارد. تعریف کردن و نکردن ما هیچ تغییری در واقعیت هستی این طبقه پدید نمی آورد. وقتی که رابطه خرید و فروش نیروی کار شالوده هستی جامعه و جهان کنونی را تعیین می نماید پیداست که اکثریت غالب سکنه این دنیا مجبورند نیروی کار خود را بفروشند تا از این طریق ارتزاق کنند. آنان کارگر بودن را انتخاب نکرده اند. جامعه موجود و شیوه تولید مادی تاریخاً معینی که بنیاد هستی آن را تعیین می کند فروش نیروی کار و لاجرم کارگر بودن را نیز بر آن ها تحمیل کرده است. مادام که این جامعه هست آنان کارگرند و تا زمانی که کارگرند با کار خویش نظام بردگی مزدی را بازتولید می کنند. شرکت آن ها در بازتولید رابطه خرید و فروش نیروی کار و کل جامعه سرمایه داری هم نشان خلاقیت گریزی و سلطه پرستی و بی رغبتی به کنشگری یا اشتیاق به افزایش سلطه سرمایه بر خویش نیست. اجبار زندگی آن ها در سیطره این نظام است. درست به همان سیاق که مبارزه علیه استثمار سرمایه داری و دنیای بی حقوقی های بدون هیچ مرز و محدوده آن نیز امر گریزناپذیر و قهری زندگی آنان می باشد. این ها، این توده عظیم چندین میلیاردی برده مزدی همه کارگرند. شرکت گسترده و مداوم و متنوع آن ها در این مبارزه هم اصلاً خصلت کارگر بودن آن ها را نفی نمی کند و تا سرمایه داری باقی است این کارگر بودن هم با همه زمختی و اسارت بار بودن و استثمارشوندگی و همه بدبختی هایش به قوت خود باقی خواهد بود. طبقه کارگر، هم زمانی که نیروی کار خریداری شده و در حال مصرف او توسط سرمایه، نظام سرمایه داری را بازتولید می کند طبقه کارگر است و هم در همه پیچ و خم ها و افت و خیزهای مبارزه ای که علیه سرمایه داری به پیش می برد. او فقط زمانی از کارگر بودن نجات می یابد که بنیاد سرمایه داری از میان برداشته شده باشد. کار مزدی کارگر برای سرمایه و مبارزه او علیه سرمایه داری جمع ضدین است اما جمع این اضداد در وجود کارگر به هیچ وجه هستی طبقاتی او به صورت فروشنده نیروی کار را نفی نمی نماید. به این ترتیب و با توجه به همه نکاتی که گفتیم هیچ آدم جدی مدعی تمایل به حضور در مبارزه طبقاتی نمی تواند پایه بحث خود در مورد کارگر را درست بودن و نبودن تعریف طبقه کارگر قرار دهد. هالووی می تواند موافق یا مخالف ارائه تعریف باشد اما سرمایه داری در دنیای واقعی خود عظیم ترین سکنه روی زمین را کارگر ساخته است. طبقه کارگر به صرف کنشگری و ابراز خلاقیت کارگر بودن خود را نفی نمی کند. او باید یک جنبش عظیم ضد کار مزدی راه اندازد و سرمایه داری را براندازد. تنها در این حالت از کارگر بودن خلاصی خواهد یافت.
نویسنده « کتاب تغییر جهان بدون کسب قدرت» با افتادن به ورطه نوعی ایدآلیسم عرفانی ادعا می کند که قبول موجودیت طبقه کارگر بستن راه بر سر مبارزه ضد سرمایه داری، متضمن قبول کردن وجود ماندگار عینیت موجود و جاودانه پنداشتن هستی طبقه کارگر است!!
« اگر ملاک نظری ملاکی مبتنی بر دنیائی هویت بخش باشد، یعنی دنیائی که هست، در آن صورت دیگر امکان در اختیار داشتن دیدی وجود ندارد که از این دنیا فراتر برود...»
از نظر هالووی افکار و باورها و راهبردها مخلوق شرائط مادی نیستند، بالعکس صورت بندی های ذهنی هستند که جهان مادی را می آفزینند، هستی مادی انسان ها آگاهی آن ها را نمی سازد بلکه نوع نگاه و تفکر و شیوه پندار آن ها است که وجود مادی آن ها را خلق می کند!! سرمایه داری تغییر پذیر می شود اگر ما آن را تعریف نکنیم و واقعیت هستی آن را اعتراف ننمائیم!!! عکس آن نیز صادق است، این نظام تغییر پذیر خواهد شد اگر ما از تعریف آن دست برداریم!!! بودن و نبودن طبقه کارگر هم مشمول همین حکم است. در همه این موارد اگر تعاریف را مستقل از درستی یا نادرستی و محتوای طبقاتی آن ها کنار بگذاریم، اگر هویتی برای پدیده ها منظور نکنیم و به تغییر پذیری ایمان بیاوریم، در آن صورت خصلت تغییر پذیری به درون عینیت موجود راه باز می کند و فرایند تغییر محقق می گردد!! هم سرمایه داری و هم طبقه کارگر بر اساس باورها و ذهنیت های ماست که تغییر دادنی یا غیرقابل تغییر می گردند!! در هر حال این ذهن است که ماده را می سازد و تغییرات یا سکون و انجماد ماده همه جا تابعی از ذهن فعال و وقاد ما است!!! این نکته نیز قابل توجه است که هالووی همه این متافیزیسم سرکش افراطی را یکراست به مارکس هم نسبت می دهد و در صف بندی خود از نیروهای سیاسی موجود دنیا، خودش را با مارکس در یک صف و کل سایرین را در صف متقابل قرار می دهد!
هالووی به همه این کارها دست می زند تا وجود طبقه کارگر و ماهیت تضاد و ستیز طبقاتی کارگران دنیا با کار مزدی را قلم بگیرد، تا هر انتقادی از سرمایه داری را از هر جنس و با هر هدف و رو به سوی هر افق نقد ریشه ای سرمایه و سرمایه داری قلمداد کند، تا مرزهای واقعی زمخت و افراشته میان طبقات در جامعه بردگی مزدی را از بیخ و بن انکار کند و نتیجه همه آن ها اینکه کارگران و سرمایه داران را از یک جنس قلمداد نماید.
جایگزینی مبارزه طبقاتی با معجون راست و چپ رفرمیسم
درک هالووی از سرمایه داری و طبقات هیچ جائی برای مبارزه طبقاتی باقی نمی گذارد. هدف مبارزه در نقد بتوارگی خلاصه می شود و از آنجا که این بتوارگی از شالوده خود جراحی شده است انتقاد به آن نیز از هر نوع بار ضد کار مزدی تهی است. واژه ها با دنیائی جنجال پشت سر هم ردیف می شوند اما هیچ ما به ازای مادی و طبقاتی را در هیچ کجا با خود حمل نمی کنند. نقد بتوارگی نهایتاً بر ساحل سلوک معنوی اصحاب طریقت و عرفان لنگر می اندازد، کار مزدی از تیررس هر جنگ و ستیزی مصون می ماند. همه انسان های « روان پاره» دنیا که هر کدام دردی دارند و هر یک از مشکلی می نالند بسان « سوته دلان» برهوت بی هویتی که همزمان همه چیز هست و همه چیز نیست دور هم گرد می آیند تا فریاد بکشند و با سر دادن فریاد بتوارگی جهان موجود را نفی کنند و خود را و کنشگری و خلاقیت و تغییر دهندگی خود را اثبات نمایند.
«... با این وصف، مبارزه پس از تثبیت وابستگی و تابعیت شروع نمی شود، پس از به وجود آمدن شکل های بتواره شده مناسبات اجتماعی آغاز نمی شود بلکه کشمکشی است پیرامون تابعیت عمل اجتماعی و بتواره سازی مناسبات اجتماعی. مبارزه طبقاتی در چارچوب شکل های موجود مناسبات اجتماعی اتفاق نمی افتد، بلکه تکوین این اشکال نتیجه خود مبارزه طبقاتی است. هر عمل اجتماعی تضاد بی وقفه ای است بین مقید کردن عمل اجتماعی به شکل های بتواره شده ناهنجار که شکل های سرمایه داری را تعریف می کند و تلاش جهت زندگی علیه آن و فراسوی آن شکل ها. بنا بر این مساله شکل های غیرطبقاتی مبارزه نمی تواند مطرح باشد. بدین ترتیب مبارزه طبقاتی تضاد بی وقفه روزمره ای ا ست (چه درک شود و چه نشود) بین از خودبیگانگی و نفی ازخود بیگانگی، بین تعریف و ضد تعریف و بین بتواره سازی و ضد بتواره سازی. ما به عنوان طبقه کارگر مبارزه نمی کنیم، علیه طبقه ی کارگر بودن،علیه طبقه بندی شدن مبارزه می کنیم. مبارزه ما مبارزه ی کار نیست، مبارزه علیه کار است. آنچه به مبارزه ما وحدت می بخشد اتحاد فرآیند طبقه بندی کردن (اتحاد برای انباشت سرمایه) است نه اتحاد ما به مثابه اعضای طبقه ای مشترک. بدین ترتیب مثلاً به اعتبار مبارزه زاپاتیست ها علیه طبقه بندی کردن در نظام سرمایه داری است که مبارزه طبقاتی آن ها اهمیت پیدا می کند و نه این که آیا ساکنین بومی جنگل لاکاندن عضو طبقه کارگرند یا نه ...»
اگر بخواهیم حرف های هالووی را از دنیای رمزآمیزی ها بیرون بکشیم و با زبان آدم های واقعی بیان کنیم خلاصه اش می تواند این باشد که انسان ها در نهاد خود موجوداتی مبارز و لابد بسیار جنگجو، ناآرام و اهل کشمکش هستند!! اساساً با این خصلت وارد تاریخ شده اند و این فضیلت را حتماً از آدم ابوالبشر به ارث برده اند! خیلی پیش از زایش شکل های بتواره مناسبات اجتماعی، پیش از شروع پروسه خودبیگانه شدن، اصلاً پیش از آنکه شیوه تولیدی شکل بگیرد و بسیار قبل از آنکه طبقاتی در دنیا پدید آیند مبارزه طبقاتی وجود داشته است. همه این ها سهل است، تازه مبارزه طبقاتی بوده است که شیوه تولید و مناسبات اجتماعی و بتوارگی و تمامی خیر و شر این جهان لعنتی را خلق کرده است!! هالووی برای اثبات این ادعای خود دلیل کافی هم در اختیار دارد!! او توضیح می دهد که اولاً هر عمل اجتماعی آدمیزاد یک تضاد بی وقفه میان مقید شدن به اشکال بتواره ناهنجار در یک سوی و تلاش جهت زندگی فراسوی این اشکال از سوی دیگر است. ثانیاً مبارزه طبقاتی اعم از اینکه درک بشود یا نشود، سوای همین تضاد بی وقفه میان خودبیگانگی و نفی از خودبیگانگی، بین تعریف و ضد تعریف و بین بتواره سازی و ضد بتواره سازی هیچ چیز دیگر نیست. صفتی که بر پایه باورهای هالووی در همه هست، در همه دوره ها همراه انسان ها بوده است و اساساً همین صفت، تضاد یا همین روان پارگی خودجوش اندرونی نوع بشر است که طبقات، مبارزه طبقاتی، تاریخ و همه چیز را به وجود آورده است.
«...مبارزه ی طبقاتی کشمکشی است که تمامی هستی انسان را فرا می گیرد، ما همگی در چارچوب آن کشمکش وجود داریم. درست به همان گونه که این کشمکش در وجود همه ماست. تضادی دو قطبی است که نمی توانیم از آن بگریزیم. ما به این یا آن طبقه "تعلق" نداریم. بلکه تضاد طبقاتی در درون ماست و ما را از یکدیگر جدا می کند. این تضاد (تقسیم طبقاتی) همه ما را در بر می گیرد. با این همه این دربرگیری مشخصاً به طرق گوناگون صورت می گیرد. پاره ای، اقلیت بسیار کوچکی، در تصاحب و استثمار کار دیگران مستقیماً شریک اند و از آن سود می برند. دیگران اکثریت وسیع ما مستقیم یا غیر مستقیم، هدف آن تصاحب و استثمار هستیم. بدین ترتیب، ماهیت دو قطبی تضاد در دو گانگی این دو طبقه بازتاب دارد اما این تضاد مقدم بر طبقات است و نه نتیجه آن، طبقات از طریق این تضاد به وجود می آیند...»
مشاهده می کنیم که ریشه هر چه تباهی، جنایت و شرارت، استثمار، خودبیگانگی، بتوارگی، سلطه، تبعیت و همه فجایع عالم، همه و همه در عمق هستی همین انسان است. موجودی که در عین حال دوگانه و روان پاره است، فقط صفات بالا را با خود حمل نمی کند، وجه متضاد تمامی این حالات را هم در ژرفنای وجود خود نهان دارد. گاه این است و گاه آن است. هیچ انسانی قادر به گریز از این کشمکش و تضاد اندرونی نمی باشد. اصلاً طبقه ای در کار نیست و این آدم ها متعلق به چیزی به نام طبقه نمی باشند، خصلت دوقطبی سرشتی آنان است که در جریان بسط و بلوغ و اوجگیری خویش بالاخره جامعه و جهان را هم دو قطبی می سازد. اقلیت کوچکی که قطب شرارت و استثمارگری و بتواره سازی و از خود بیگانه گردانی را رشد و توسعه و استحکام بخشیده اند به استثمار کار دیگران می پردازند و اکثریت عظیمی که این کار را نکرده اند توده استثمار شونده داغ لعنت خورده زمین و زمان می گردند! ماهیت دوقطبی تضاد درونی آدم هاست که دو طبقه را می سازد!! فرهنگ تضاد طبقاتی بر هستی طبقات مقدم است!! و دومی محصول اولی می باشد!! هالووی همه جا در دنیای عرفان و سلوک لاهوتی خویش گشت و گذار می کند. او بیش از هر کس دیگری بر بتوارگی و خودبیگانه شدن انسان متمرکز می شود، همه چیز را در بتواره بودن و اهمیت نقد بتوارگی خلاصه می کند اما واقعیت این است که او خود با تمامی تار و پود هستی خویش اسیر بتوارگی و انجماد شده است. خود را در شبکه پرپیچ و خم بسیار تیره و تاری از پنداربافی های ماوراء زمینی عرفانی و منفصل از روایت ماتریالیستی رادیکال و پراتیک تاریخ به بند کشیده است و در همین راستا بیغوله ای حفر کرده است که در عمق آن قادر به روئیت جهان مادی، فرایند پیدایش و تکامل جوامع انسانی، شیوه های تولید، طبقات و مبارزه طبقاتی درون این جوامع نیست.
روایت مارکسی تاریخ بازگوی این حقیقت است که انسان ها با گسترش دامنه فعالیت خود، در شکل یک تلاش تاریخی جهانی، گام به گام و هر گام افزون تر از گام پیش، توسط نیروئی بیگانه با خود که در عین حال مخلوق کار و حاصل تولید آنان بوده است به اسارت در آمده اند. نیروئی که تاریخاً خداگونه تر و خداگونه تر شده است و در عصر ما به صورت اختاپوس بی عنان سرمایه داری بر ما مستولی و مسلط گردیده است. این روایت بر کالبدشکافی فرایند واقعی تولید و شروع از تولید مادی زندگی استوار است، فراساختارها و مناسبات و مراودات و آگاهی و ایدئولوژی و قانون و دولت و کل جامعه مدنی را از اینجا دنبال می کند، پایه مادی تاریخ را اینجا می بیند و پیدایش طبقات و مبارزه طبقاتی را از درون این فرایند می کاود. این تشریح ماتریالیستی و پراتیک وقتی به مبارزه طبقاتی در سرمایه داری می رسد، تصویری شفاف، رادیکال با افقی مشخص و روشن در پیش روی کارگران دنیا قرار می دهد. در این منظر هر آه و ناله و فریاد هر فردی مبارزه ضد سرمایه داری نیست، هر انتقادی بار ضد سرمایه به همراه ندارد، کمااینکه فریب براترین، تیزترین و مسلح ترین انتقادات امثال هالووی را نمی خورد و هیچ ارج سرمایه ستیزی برای آن قائل نمی گردد. در این جا جنبشی و رویکردی ضد سرمایه داری است که در هر سطح، به هر میزان و با هر محتوا حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه، اعمال قدرت متحد کارگران علیه سرمایه داری، گامی برای سازمانیابی قدرت پیکار آنان در مقابل طبقه سرمایه دار، حول مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه، بستر مبارزه آگاه تر و افق دارتر و متحدتر علیه نظام بردگی مزدی و رو به دورنمای الغاء کار مزدوری باشد. هر اعتراضی به جنایات و درندگی های این یا آن دولت سرمایه داری لزوماً سخنی علیه سرمایه نیست. جنبش اتحادیه ای با همه فراگیری و قدرت تأثیر گذاری های آن نه فقط ضد سرمایه داری نیست که بالعکس استحکام بخش نظام بردگی مزدی و گورستان هر جنب و جوش ضد کار مزدی طبقه کارگر است. جنبش ضد سرمایه داری جنبشی فراگیر در همه عرصه های حیات اجتماعی انسان است، مبارزه علیه تبعیضات جنسی، علیه کار کودکان، آلودگی محیط زیست، دیکتاتوری، اعتراض علیه هر بی عدالتی، جنبش ضد جنگ و صف آرائی علیه هر نوع تهاجم نظام سرمایه داری به معیشت و آزادی و حقوق اجتماعی انسان ها، همه و همه می توانند ضد سرمایه داری باشند، درست به همان سیاق که می توانند فاقد هر نوع بار سرمایه ستیزی، رفرمیستی و در خدمت ماندگارسازی بردگی مزدی باشند. « هر بالانشینی ماهتاب نیست» و هر انتقاد و اعتراض یا جدالی در مقابل این یا آن عملکرد سرمایه داران و دولت آن ها لزوماً مبارزه ضد سرمایه داری نمی باشد. توده کارگری که در زیر رعد و برق دیکتاتوری هار سرمایه، در شرائط ممنوعیت هر نوع اعتصاب و اعتراض، قدرت جمعی خود را به صف می کند تا نازل ترین افزایش دستمزدها را بر سرمایه داران تحمیل نماید در سنگر ضد سرمایه داری می جنگد. او بر قانون سرمایه می شورد، علیه شدت استثمار سرمایه طغیان می کند، ارتش و پلیس و همه قوای سرکوب سرمایه را به جنگ می طلبد، همه این کارها را با اتحاد و نیروی همپیوندی طبقاتی انجام می دهد، اراده طبقاتی اش را بر نظام بردگی مزدی و دولت این نظام تحمیل می کند. این مبارزه بدون شک ضد سرمایه داری است ولو اینکه حاصل آن افزایش کمترین میزان دستمزدها باشد. حتی اگر کارگران شکست بخورند و محصول همه جنگ و ستیزها به افتادن در سیاهچال و رفتن پای چوبه دار ختم شود. عکس این حالت در مورد رفرمیسم اتحادیه ای صدق می کند. در اینجا ولو اینکه اعتراض و جدال کارگران پاره ای امکانات مهم رفاهی را نصیب آنان گرداند اما خالی از هر میزان محتوای ضد سرمایه داری است زیرا اعتصاب، اعتراض و هر رویاروئی آنان با سرمایه داران در چهارچوب قبول جاودانگی نظام بردگی مزدی و پای بندی به الزامات و شروط حتمی بازتولید سرمایه و شیوه تولید سرمایه داری صورت می گیرد. هر چه کارگران به دست می آورند منوط به وفاداری و تمکین آن ها در مقابل سرمایه است. از این مهم تر و فاجعه بارتر آنکه جنبش اتحادیه ای چاقوی تیز سلاخی اتحاد و همپیوستگی طبقه کارگر جهانی است. مبارزات اتحادیه ای حتی در نقطه اوج خود و زمانی که منحنی دستاوردهایش سقف کهکشان ها را می شکافد!! فقط به این دلیل درهم و دیناری از کوه استثمار گروه اندکی از کارگران می کاهد که به نظام سرمایه داری فرصت می دهد تا میلیاردها کارگر دیگر دنیا را عمیق تر و مرگبارتر در میان شعله های کشنده تشدید استثمار خاکستر سازد. جنبش اتحادیه ای سلاح دست قطب های عظیم سرمایه جهانی برای کفن و دفن خیزش های ضد کار مزدی توده های کارگر در گورستان قبول جاودانگی کار مزدوری است. رفرمیسم اتحادیه ای پایه های موجودیت خود را بر اشتراک منافع ماهیتاً دروغین و وارونه کارگران با سرمایه داران، امکان پذیری زندگی و رفاه و آزادی و مطالبات اجتماعی و حقوقی توده های کارگر در سیطره حاکمیت سرمایه، پیوند زدن هر میزان بهبود معیشت کارگران به افزایش سود سرمایه ها و در همین راستا قربانی ساختن وسیع و سراسری طبقه کارگر بین المللی در آستان باقی ماندن سرمایه داری استوار می گرداند. این جنبش در همه وجوه سرمایه سالار، ضد سوسیالیستی، ضد فرایند آزادی و رهائی واقعی توده های کارگر است. جنبشی است که دنیای بتواره گردانی ها و توهم تولید شده توسط سرمایه را کارافزار هستی خود می کند و از این طریق درخت بقای بردگی مزدی را با خون جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر جهانی آبیاری می نماید. این جنبش هر دستاوردی که داشته باشد و هر افزایش حقوق و رفاه و امکاناتی که نصیب کارگران سازد، در بنیاد خود سرمایه پرست و در خدمت تحکیم پایه های قدرت سرمایه است. هالووی هیچ یک از این حقایق دنیای موجود و مبارزه طبقاتی را قبول ندارد. او شیفته فریاد است و هر فریادی را از زبان هر کسی و هر جماعتی عین مبارزه ضد سرمایه داری تلقی می کند. اینکه فریاد کننده کیست، آیا کارگری است که زیر فشار استثمار سرمایه از هستی ساقط شده است، یا سرمایه داری است که سهم او در اضافه ارزش تولید شده توسط کارگران دنیا چند ریالی از سهم رقبایش کمتر شده است، برای او بی تفاوت است.
«.. دلیلی در کار نیست که فریاد را به گروه کوچکی از مردم محدود کنیم. با این همه، این فریاد، فریاد نفی است. هر چه بازدارندگی و سرکوب شدیدتر باشد، فریاد رساتر است. شکلِ هموارهِ تغییر یابنده فریاد، هر تلاشی جهت تعریف آن را بی ثمر می سازد...»
در هیچ کجا هیچ رویکرد معترض به اساس کار مزدوری چنین نگفته و چنین ادعائی را مطرح نکرده است که جنبش ضد سرمایه داری متشکل از یک گروه کوچک آدم ها است!! همه جا گفتگو از گستردگی و جهان شمولی آن است و اینکه اکثریت غالب سکنه کره زمین باید در آن به صف شوند. همه جا سخن از یک جمعیت چندین میلیاردی است. بحث در هیچ کجا بر سر کوچکی و ناکافی بودن کثرت آحاد این جنبش نیست. آنچه در این زمینه اساس اختلاف است نه کوچکی یا بزرگی که محتوای طبقاتی و اجتماعی مبارزه، طبقه مبارزه کننده، دورنمای واقعی پیکار، مطالبات جاری جنبش، راهکارهای تحقق مطالبات و اهداف، سرچشمه های اصلی مبارزات و خیزش ها و انقلابات است. سرمایه داری جهنمی است که با استخوان و گوشت و پوست کارگران می سوزد اما دود شعله هایش گاه حتی به چشم مالکان سفاک این جهنم هم می رود. سرمایه دار جنگ افروز و کارگرکشی که در شرائطی معین، بازار رقابت را به نفع رقیبان از دست داده است هم ناراضی است. او نیز حامل فریاد است و احتمالاً بسیار آماده است تا برای حفاری کانال اضافه ارزش ها به حوزه بازتولید سرمایه های خود سفینه اعتراض بر پا سازد و طوفان اعتراضات توده های کارگر عاصی ضد سرمایه داری را هر چه ترفند بازانه تر نیروی سوخت کشتی قدرت خود گرداند. همه از سیر حوادث جهان موجود ناراضی هستند. دژخیم ترین نمایندگان روز نظام بردگی مزدی هم از آنچه در جلو چشمان کورشان جریان دارد، خشنود نمی باشند. در وهله اول موج پیکار میلیون ها کارگر در قلمرو مستقیم قدرت آن ها و سپس میلیاردها کارگر در سطح جهان لحظه به لحظه خوابشان را آشفته می سازد. کابوس مرگ سرمایه داری را در پیش روی آن ها به تصویر می کشد و ناقوس مرگ این نظام را در گوش های کر آنان به صدا در می آورد. آن ها از این وضع راضی نیستند و برای غلبه بر مشکلات سرمایه به طور مدام از ضرورت تغییر حرف می زنند. اوباما هم خود را قهرمان تغییر می نامد و محمود احمدی نژاد نیز فریاد می زند که از همه بیشتر اهل تغییر است. گفتگو از نارضایتی، خواست تغییر و تلاش خلاقانه نیست. همه حرف بر سر مبارزه ضد کار مزدی و برای امحاء همیشگی کار مزدوری است. باید دید که ناخشنودی ها، اعتراضات، فریادها، خلاقیت ها و تغییرجوئی ها در کجای این فرایند قرار می گیرند. باید دید چه کسی، کدام طبقه و کدامین نیروی اجتماعی است که فریاد سر می دهد، علیه چه چیز فریاد می زند و در این راستا قرار است چه چیز را از سر راه زندگی بشر بردارد، چگونه می خواهد بردارد، راهکارهایش چیست، با کدام افق به پیش می تازد و چه چیز را می خواهد بر جای چه چیز بنشاند.
هالووی هر نوع سخن در باره هر کدام از این مسائل را افتادن به ورطه تعریف، بتواره سازی، انقیاد عمل اجتماعی و مانند این ها می داند. او به فریاد باور دارد، فریادگر هر که می خواهد باشد، فریاد علیه هرچه می خواهد باشد. او همه جنبش های اعتراضی موجود دنیا را ضد سرمایه داری و در راستای سرنگونی سرمایه داری می بیند. «... فریاد نفی، در درجه نخست سلبی است. فریاد امتناع و نفی وابستگی است. فریاد نافرمانی و تجلی ناوابستگی است. نافرمانی بخش اصلی تجربه روزمره است، از نافرمانی کودکان تا فحش و ناسزا به ساعت شماطه دار که ما را بیدار می کند و پی کار می فرستد تا هر نوع فرار از کار، اخلال و تمارض تا شورشی آشکار همانند فریاد آشکار و سازمان یافته زاپاتیست ها همیشه وجود دارد که گفتند "دیگر بس است". حتی در منضبط ترین و وابسته ترین جوامع سرکشی و نافرمانی هرگز یکسره از میان نمی رود، همیشه هم چون فرهنگ مقاومت مخفی حاضر است... »
شاید هالووی و طرفداران او مدعی شوند که مراد آن ها از فریاد، اقداماتی است که واقعاً علیه سرمایه داری باشد و انتقادات حافظان نظام و صاحبان سرمایه را در زمره اعتراض ضد سرمایه قرار نمی دهند. در قبال چنین ادعائی حرف من این است که مشکل کار نه در فرمولبندی ها و نه در تار و پود نیت ها بلکه در رویه واقعی و پراتیک راهبردها قرار دارد. در داربست تحلیل ها و راه حل پردازی های هالووی نه عزیمت از شیوه تولید جائی دارد، نه سرمایه داری به مثابه یک شیوه تولید مورد کنکاش قرار می گیرد، نه طبقات کلاً و از جمله در جامعه حاضر وجود واقعی دارند، نه مبارزه ضد سرمایه داری خاص طبقه کارگر است. هیچ کدام از این پدیده ها و واقعیت ها پذیرفتنی نیستد، بالعکس همه جا سخن از هویت زدائی، گریز از تشریح مادی پویه های تاریخی، مردود شمردن باور به وجود پرولتاریا، گذاشتن خط تساوی میان هر نوع آروغ رفرمیستی با مبارزه ضد سرمایه داری و کمونیسم، تمرکز همه حرف ها بر واژه « ما» به جای طبقه کارگر و تمسخر بسیار صریح و عمیقاً شماتت آمیز ایفای نقش طبقاتی توده های کارگر دنیاست. او می گوید: «... نظریه شورش گری چیست؟ جوهره امید چیست؟ برخی می گویند "طبقه کارگر"، "ما می توانیم آن را [طبقه کارگر] ببینیم، مطالعه کنیم، سازمان دهیم، این ا ست جوهره امید، در اینجاست که کار سیاسی را می توانیم آغاز کنیم". پاسخ ما این ا ست: "آن را طبقه کارگر بنامید، اما ما نمی توانیم آن را ببینیم، مطالعه کنیم و سازمان دهیم، زیرا طبقه کارگر به مثابه طبقه انقلابی وجود ندارد. هویت ندارد"...» هالووی در لا به لای همه بحث هایش اصلاح طلبی فراطبقاتی ضد سوسیالیستی و بورژوائی را جایگزین مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر می سازد.
یکی از وجوه بارز تئوری پردازی های نویسنده « سوژه انقلابی، انتقادی» آن است که همه جا معجون بی مایه مرکب راست و چپ رفرمیستی خود را در پشت آوار کژبافی های رفرمیسم چپ از انظار پنهان می سازد. رسم بخش هائی از چپ در طول صد سال اخیر این بوده است که ریشه تمامی بی حقوقی ها، ستمکشی و فجایع دامنگیر بشر عصر را به کمبود رشد صنعت، فقدان دموکراسی، سطح نازل مدنیت و سازمان یافتگی مدنی جامعه، رشد ناکافی سرمایه داری و عوامل بسیار بی اساسی از این نوع پیوند می زده است. چپ همزمان و از ورای همین تحلیل های عمیقاً بورژوائی راه رفع همه بی حقوقی ها و مظالم و جنایت ها را در سازماندهی جنبش دموکراتیک، مبارزه علیه دیکتاتوری، انجام انقلاب دموکراتیک و مانند این ها جستجو می کرده است. بخش های مختلف چپ دنیا از شروع سده پیش تا امروز در پیچ و خم این تئوری بافی ها چرخ خورده اند. ریشه بی حقوقی و ستم و تبعیض و تشدید استثمار را از نظام سرمایه داری جراحی نموده اند. همه جا سرمایه را از تیررس پیکار کارگران دور ساخته اند. جنبش کارگری را با چاقوی تیز دموکراسی طلبی هزار شقه کرده اند و هر شقه آن را به صورت پیاده نظام اردوی اصلاح طلبی اپوزیسونی از اپوزیسون های درون طبقه بورژوازی به صف نموده اند. رفرمیسم چپ از این طریق نقش خود را در قلع و قمع جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر جهانی ایفاء کرده است. جان هالووی کارنامه چپ را خوب کاویده است، اما نه برای نقدی مارکسی و ضد کار مزدی، بالعکس فقط به این خاطر که ویرانه های متلاشی آن را سیمان و ساروج معجون مرکب رفرمیسم راست و چپ عرفانی خود گرداند. او خوشبختانه از دموکراسی صحبت نمی کند و ریشه همه مصائب بشر را در غیرمکفی بودن رشد صنعت و انباشت سرمایه یا کمبود توسعه مدنی و مستقر نشدن پایه های دموکراسی نمی کاود. نویسنده سوژه انقلابی انتقادی بر قضا همه چیز را به سرمایه داری ربط می دهد و بسیار مسلسل وار از سرمایه ستیزی سخن می راند. او در این زمینه از رفرمیسم چپ فاصله می گیرد، اما فقط به این خاطر که فاصله گیری خویش را دورخیزی برای تهاجماتی زهرآگین تر به جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر کند. دنیای حاضر دنیای سرمایه داری است. هر چه استثمار، تشدید استثمار، تبعیضات جنسی و قومی و نژادی، آزادی کشی، سلب حقوق اولیه انسان ها، جنایت علیه کودکان و زنان، گرسنگی و فقر و محرومیت در این جهان هست، همه و همه از عمق رابطه سرمایه سرچشمه می گیرند، برای مبارزه علیه هر کدام آن ها نیز بدون شک باید یکراست علیه سرمایه داری جنگید و هر کدام این حوزه های مبارزه را به سنگر توفنده ای علیه کار مزدی تبدیل کرد. این بدیهی ترین حقیقت است اما نکته اساسی آن است که کل این شکل ها و قلمروهای پیکار می توانند هم ضد سرمایه داری باشند و هم نباشند. مرز میان کمونیسم و رفرمیسم، مرز میان آنچه احزاب طیف سوسیالیسم بورژوائی و میراث داران آن ها کرده اند و آنچه باید جنبش ضد کار مزدی انجام دهد، مرز میان هالووی و سرمایه ستیزی عرفانی او با کمونیسم لغو کار مزدی، درست در همین جا مشخص می گردد. جنبش رفع تبعیضات جنسی برای احزاب موجود چپ جنبشی دموکراتیک، فراطبقاتی، وفادار به شکلی از حاکمیت سرمایه داری، مبتنی بر وحدت و همپیوندی میان استثمار کننده و استثمار شونده است که قرار است برابری میان زنان و مردان را در چهارچوب استیلای نظام بردگی مزدی محقق سازد!! این جنبش برای هالووی جزئی از فرایند جایگزینی بتوارگی با قدرت کنشگری انسان ها به طور کلی و فارغ از چند و چون تعلقات طبقاتی در بطن روایتی عرفانی و متافیزیکی از مفاهیم خودبیگانگی و کنشگری خلاق انسانی است!! اما برای کمونیسم لغو کار مزدی موضوعیت و محتوا و مکان عمیقاً متفاوتی دارد. در اینجا مبارزه علیه تبعیضات جنسی باید جزء لایتجزائی از جبهه پیوسته و سراسری پیکار طبقه کارگر بین المللی علیه سرمایه، تعرضی به روند کار سرمایه، اختلالی در فرایند ارزش افزائی سرمایه، ضربه ای بر پایه های قدرت و حاکمیت سرمایه و متضمن تغییراتی ضد سرمایه داری به نفع بهبود وضعیت زندگی زنان و استیفای حقوق اجتماعی و انسانی هر چه بیشتر آنان باشد. جنبش ضد کار مزدی در همین راستا در تاریکی زار وحشت و دهشت حاکمیت سرمایه داری تعیین سطح دستمزدهای کل کارگران را به میزان محصول کار اجتماعی توده های کارگر پیوند می زند و خواستار اختصاص هر چه گسترده تر این محصول به رفاه اجتماعی، امکانات معیشتی، آموزش و درمان، بهداشت و تعالی بیشتر جسمی و روحی همه انسان ها می گردد. جنبش ضد کار مزدی از این طریق کل وابستگی های ستمگرانه زنان به داربست خانواده و به بیان دیگر پایه های اقتصادی تبعیضات جنسی را آماج تعرض می گیرد و هزینه این رفع تبعیض را یکجا بر شریان حیات سرمایه داری، بر پروسه تولید اضافه ارزش سرشکن می سازد. رویکرد ضد کار مزدی در همین راستا خواهان امحاء هر دخالت دولت در هر سطح و هر قلمرو زندگی خصوصی افراد می شود، بر ممنوعیت کار خانگی اصرار می ورزد و این نوع کار را مادام که وجود دارد به عنوان کار مزدی ملاک دریافت کامل و بی قید و شرط دستمزد هر کارگر شاغل اعلام می کند. این رویکرد در همه جا بر ریشه ها و پایه های اقتصادی نابرابری های جنسی در سیطره نظام اجتماعی حاکم انگشت می نهد و همین پایه ها و ریشه ها را هدف شلیک می گیرد. محصول مستقیم این نوع نگاه و رویکرد به رفع تبعیضات جنسی بسیار شفاف است و از زمین تا آسمان با نیروانابافی عرفانی هالووی و کل آنچه رفرمیسم چپ و همه اشکال سوسیالیسم بورژوائی جنجال کرده اند تفاوت دارد. مقدم بر هر چیز سرمایه داری است که در همه جا، در تمامی فراز و فرودها و آنات مبارزه مورد تعرض صف آرائی ضد کار مزدی قرار می گیرد. دوم اینکه همه جا هزینه رفع تبعیض بر فرایند بازتولید سرمایه بار می گردد و اختلال هر چه ژرف تر این پروسه دنبال می شود. سوم آنکه بر وحدت عوامفریبانه و گمراه کننده فراطبقاتی میان زنان کارگر و سرمایه دار پتک جهت گیری آگاه طبقاتی فرود می آید، چهارم آنکه جنبش رفع تبعیض سنگر اندرونی و توفنده درون جنبش کارگری می شود، پنجم اینکه پدیده حقوق زن و پیکار علیه بی حقوقی زنان هر چه دقیق تر و بیشتر با محتوای انسانی ضد کار مزدی و سوسیالیستی خود پیوند می خورد و از تعابیر دروغین و وارونه بورژوائی فاصله می گیرد. ششم و بالاخره اینکه هر میزان دستاوردهای چنین مبارزه ای حضور آزادانه تر، آگاهانه تر، نیرومندتر، مستقل تر و خلاق تر زنان در حوزه مبارزه برای تغییرات بنیادی جهان و امحاء همیشگی سرمایه داری خواهد بود.
رویکرد ضد کار مزدی در تمامی قلمروهای دیگر حیات اجتماعی انسان ها و مبارزه علیه بی حقوقی ها، محرومیت ها، ستمکشی ها، سلب آزادی ها، بتوارگی ها و فروماندگی از امکانات معیشتی و رفاهی و رشد آزاد انسانی نیز دقیقاً با همین نگاه و روی همین ریل پیش می رود. در رابطه با مسأله کودکان تمامی اشکال جنایتی را که نظام بردگی مزدی بر آنان تحمیل کرده است درست از ریشه های واقعی آن ها در رابطه تولید اضافه ارزش آماج حمله می گیرد و هزینه تضمین مرفه ترین سطح معیشت، زندگی آزاد و فرایند رشد متعالی انسانی آن ها را همه جا با اختلال پویه ارزش افزائی سرمایه تأمین می کند. در مورد محیط زیست هر میزان رفع آلودگی و بهبود وضعیت بهداشتی دنیا را به تحقق تغییراتی پایه ای با محتوای ضد کار مزدی در برنامه ریزی کار و تولید سرمایه داری، در اساس چه باید تولید شود و چه نشود و چه میزان تولید گردد یا نگردد رجوع می دهد.
جنبش ضد سرمایه داری و دارای افق لغو کار مزدی مطالبات خود را با این رویکرد تعیین می کند، راهکارهای خود را از درون همین فرایند استنتاج می نماید، لحظه به لحظه مبارزه را روند آگاهی و اشراف و تسلط شناخت توده های کارگر دنیا بر تار و پود هستی سرمایه می سازد، جنبشی آگاه، افق دار و نیرومند را علیه سرمایه در کلیه قلمروهای زندگی انسان ها، علیه همه مظاهر حیات سرمایه سازمان می دهد. عکس همه این ها در مورد رفرمیسم چپ بین المللی از دیرباز تا امروز و علم و کتل سرمایه ستیزانه امثال هالووی صدق می کند. هالووی هر عربده هر ناسیونالیست ضد کارگر و ضد کمونیست، هر آروغ بورژوا فمینیستی هر سرمایه دار زن، هر جنجال خواستار رفع آلودگی محیط زیست و در یک کلام هر داد و فریاد خواستار هر میزان دستکاری سرمایه داری را عین مبارزه ضد سرمایه تلقی می کند، او مرزی میان رفرمیسم و کمونیسم باقی نمی نهد، تفاوتی میان جنبش آگاه ضد کار مزدی کارگران دنیا و آه و ناله اصلاح طلبانه سرمایه داران قائل نمی گردد. او زیانبارترین گرد و خاک ها را در فضای مبارزه طبقه کارگر بین المللی بر پا می سازد. آنچه او تجویز می کند نسخه خلع سلاح جنبش کارگری است و ربطی به مبارزه علیه بردگی مزدی ندارد.
تغییر جهان بدون کسب قدرت، رفرم آرام به جای میلیتانت
جان هالووی در این بخش از نظرات خود هم دقیقاً تلاش دارد تا شالوده یک بدیل کاملاً رفرمیستی را در مقابل بدیل های رفرمیستی رایچ چپ ارائه کند. او این کار را در همه تئوری ها، افق سازی ها و راه حل تراشی ها دنبال می نماید و همین شیوه طرح مسائل را ابزاری برای رسوخ حرف های خویش در افکار می کند. چپ تاریخاً حول محور مبارزه با دولت و رژیم ستیزی رفرمیستی فراطبقاتی مسلح یا مسالمت آمیز سینه زده است و این نوع جنگ و ستیز را همه جا آلترناتیوی در مقابل جنبش ضد کار مزدی توده های کارگر دنیا ساخته است. این رویکرد تاریخاً از پایه ها و افق های معینی تبعیت می کرده است. امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، دموکراسی طلبی خلقی و افق سرمایه داری دولتی زیر نام سوسیالیسم سه منبع و سه جزء پیوسته حیات اجتماعی این نیروها بوده است. احزاب کنونی چپ به عنوان بقایای در حال انقراض سلف خود کماکان با همان استخوانبندی اما با برخی دستکاری های اضطراری و دوا و درمان های بی تأثیر به زندگی سیاسی خود ادامه می دهند. سرنگونی طلبی دموکراسی خواهانه و تلاش برای تبدیل جنبش کارگری کشورها به وثیقه قدرت گیری خود و نهایتاً استقرار سرمایه داری دولتی کاری است که همه آن ها دنبال می کنند. هالووی ظاهراً ورشکستگی و افلاس تاریخی بسیار عیان این رویکرد چپ را لمس کرده است. او می گوید:
« ... استدلال دولت مدار را می توان برداشت خود محور تکوین مبارزه دانست. [در این معنی] مبارزه به عنوان امری درک می شود که در آن یک امر محوری و مرکزی وجود دارد، یعنی فتح قدرت دولتی. در ابتدا همه ی تلاشمان را بر فتح دولت متمرکز می کنیم، خود را سازمان می دهیم و سپس وقتی به این امر نائل شدیم، می توانیم به شکل های دیگر سازمان دهی بیاندیشیم. می توانیم به انقلابی کردن جامعه فکر کنیم. نخست در یک جهت حرکت می کنیم تا بتوانیم در جهت دیگر گام برداریم. مساله این است که خاتمه دادن به پویایی که در فاز نخست حاصل می شود، در فاز بعدی مشکل یا غیرممکن است. برداشت دیگر مستقیما بر نوع جامعه ای متمرکز می شود که می خواهیم ایجاد کنیم بدون این که از [مدار] دولت بگذرد. در[این جا] محوری در کار نیست. تشکیلات [خود] مستقیما نشانه است،[خود] مستقیما به مناسبات اجتماعی که می خواهیم ایجاد کنیم پیوند دارد. در جائی که برداشت نخست دگرگونی اساسی جامعه را پس از فتح قدرت می داند، استنباط دوم اصرار دارد که دگرگونی اساسی جامعه هم اکنون باید شروع شود. انقلاب نه زمانی که وقت آن رسیده، بلکه از همین جا و هم اکنون باید آغاز گردد. این نشانه بودن، این انقلاب همین جا و هم اکنون، بر کل کشش به خود گردانی مسلط است. خودگردانی در جامعه سرمایه داری نمی تواند وجود داشته باشد. آن چه می تواند وجود داشته باشد و دارد کشش به خودگردانی اجتماعی است. حرکت علیه تصمیم بیگانه، علیه تصمیمی که دیگران اخذ می کنند، چنین حرکتی به ناگزیر تجربی است...»
نویسنده « سوژه انقلابی، انتقادی» شالوده انتقاد خود به چپ در رابطه با مسأله تسخیر قدرت سیاسی را بسیار نادرست بر دو محور غیرواقعی بنا می کند. نخست بر روایت غلط چپ از دولت تکیه می کند و دوم اینکه اشکال کار نیروهای چپ را در بی توجهی آن ها به مشکلات موجود بر سر راه فرایند تغییر جامعه سرمایه داری می بیند. اینکه چپ موجود هر دو موضوع مورد اشاره هالووی را با دیدی غیرمارکسی و با سر بورژوازی نظر می اندازد جای شکی نیست. اما مشکل مهم آن است که ایراد کار چپ در بحث تسخیر قدرت سیاسی، نه از درک غلط موضوعاتی که هالووی می گوید بلکه از کژبینی های ریشه دار طبقاتی دیگری سرچشمه می گیرد. پیش تر گفتم که چپ موجود به رغم تمامی تطوراتی که در طول چند دهه اخیر طی کرده است به هر حال بازمانده رویکردی است که در دوره ای از تاریخ در چهارچوب ائتلاف ضد امپریالیسم ناسیونالیستی کشورها و اردوگاه سرمایه داری دولتی با بیرق دروغین سوسیالیسم پدید آمده است. دموکراسی طلبی متناظر با انکشاف صنعتی هر چه بیشتر سرمایه داری جوامع و دورنمای استقرار سرمایه داری دولتی با همان نام سوسیالیسم و کمونیسم بنیاد کار نیروهای این طیف بوده است و فرار همه سویه این چپ از مبارزه ضد کار مزدی ریشه در همین استخوانبندی و مبانی طبقاتی دیدگاه و استراتژی دارد. چپ دچار مشکل کمبود سواد از مبارزه ضد سرمایه داری نیست، پراتیک طبقاتی تاریخاً سوخت و ساز شده نیروهایش در انفصال از چنین مبارزه ای شکل گرفته و بالیده است. شناخت او شناخت ضد کار مزدی نیست. جان هالووی زیر فشار روایت سوبژکتیویستی خود از سرمایه داری، نفی وجود طبقات، نگاه عرفانی به فرایند تغییر جهان و همه وارونه انگاری های دیگر قادر به درک تفاوت بنیادی میان رژیم ستیزی ضد کار مزدی در یک سوی و سرنگونی طلبی فراطبقاتی دموکراسی جویانه نیست. او رفرمیسم میلیتانت نیروهای چپ را از سکوی رفرمیسم مسالمت جوی خود مورد انتقاد قرار می دهد و در همین راستا تغییر جهان بدون کسب قدرت را بر جای رژیم ستیزی دموکراتیک چپ موجود می نشاند.
برای جنبش ضد کار مزدی، مبارزه علیه دولت سرمایه جزء لایتجزائی از مبارزه علیه شالوده وجود سرمایه داری و استثمار و بی حقوقی ها و جنایات منبعث از موجودیت این نظام است. دولت در منظر این رویکرد فقط مشتی قوای سرکوب و بیدادگاه ها و زندان ها نیست. فقط در پارلمان و کابینه و وزارتخانه ها و مشتی نهادهای قانونگزاری، اجرائی یا تصمیم گیری و مانند این ها خلاصه نمی شود. دولت جزء لاینفک رابطه سرمایه است و سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی در همه شؤن و سطوح و فراز و فرودهای بازتولید خود دولت را به همراه دارد. هر کجای این فرایند دست بگذاری دولت در پیش روی طبقه کارگر و علیه جنبش کارگری است. برنامه ریزی نظم سیاسی، نظم تولیدی، نظم مدنی و نظم آموزشی و فرهنگی و اجتماعی و همه چیز سرمایه با ابزار دولت و دخالت نهادهای پیوسته آن صورت می گیرد. تفکیک مبارزه برای سرنگونی دولت سرمایه داری از مبارزه علیه کل نظام بردگی مزدی معنایش فقط یک چیز است. اینکه دولت سرمایه را تعویض کنیم و شیوه تولید و مناسبات اجتماعی سرمایه داری را محکم بر سر جای خود نگه داریم و حراست نمائیم. عکس قضیه نیز می تواند صادق باشد، به این معنی که درهم شکستن قدرت دولتی سرمایه را از دستور پیکار ضد کار مزدی کارگران جهان خارج سازیم و در این صورت تنها کاری که انجام می گیرد آن خواهد بود که رفرمیسم مسالمت جوی پاسدار نظام سرمایه داری را جایگزین رفرمیسم میلیتانت خارج از مدار پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر سازیم و این همان کاری است که هالووی و جنبش « سرمایه ستیز»!! عرفانی او انجام می دهد. ایشان در ادامه مطلبی که بالاتر از وی نقل کردیم اضافه می کند: «... البته سه موضوع روشن است:
الف: کشش به سوی خودگردانی ضرورتا کششی است علیه اجازه دادن به دیگران که از جانب ما تصمیم بگیرند. بنابراین، [این کشش] جنبشی است علیه دموکراسی نمایندگی و برای ایجاد نوعی دموکراسی مستقیم.
ب: کشش به سوی خودگردانی به ناگزیر با آن نوع تشکیلات دولتی سر سازگاری ندارد که از جانب ما تصمیم می گیرد و بدین ترتیب ما را کنار می گذارد، .
ج: کشش به سوی خودگردانی بی معناست اگر خودگردانی در فعالیت ما به هدف اصلی تبدیل نشود. [این کشش] بنابراین، به ناگزیر سازمان دهی سرمایه داری کار را هدف قرار می دهد...»
هالووی همه انتظارات و درک و دریافت های خود در باره تغییر جامعه سرمایه داری و بدیل آن را در چند جمله بالا فرمولبندی کرده است. اجازه ندهیم دیگران به جای ما تصمیم بگیرند، دموکراسی مستقیم را بر سر جای دموکراسی پارلمانتاریستی بنشانیم، افق خودگرانی را پیش روی خود قرار دهیم و در مقابل نظم دولتی موجود راه نافرمانی مدنی در پیش گیریم. انجام این کارها متضمن آن خواهد بود که سازمان دهی سرمایه داری را آماج اعتراض و مبارزه خود کنیم. سوسیالیسم و جنبش ضد سرمایه داری هالووی که در عین حال جنبشی فراطبقاتی، «نوع پرستانه» و متشکل از همه ابناء بشر خاکی است!! در همین داربست ها چهارمیخ می شود و از هر نوع تلاش برای در هم شکستن و سرنگونی ماشین دولتی سرمایه بی نیاز می گردد. همه مفاهیم در اینجا از خودگردانی گرفته تا محتوای تناقض آن با ساختار دولتی رایج تا نشانه روی آن علیه سازماندهی سرمایه داری مفاهیمی مریخی، توخالی و دارای درونمایه عریان رابطه خرید و فروش نیروی کار هستند. مجرد اینکه عده ای کارگر با هم همراه شوند و یک تعاونی مصرف یا حتی تولید بر پای سازند و خودشان امور مختلف این تعاونی را به دوش گیرند هیچ خراشی به هیچ کجای رابطه تولید اضافه ارزش و شیرازه حیات سرمایه وارد نمی سازند. از این فراتر رویم، فرض کنیم چندین هزار کارگر شاغل درون یک کارخانه، سرمایه دار صاحب شرکت را بیرون اندازند و خود زمام همه کارها را به دست گیرند باز هم هیچ تغییری در شیوه تولید سرمایه داری و رابطه تولید برای سود پدید نیاورده اند. فرسنگ ها به جلو بشتابیم. به جائی قدم نهیم که همه کارخانه ها و مزارع و فروشگاه ها و نهادهای موسوم به « خدماتی» و در یک جمله، تمامی مراکز کار و تولید یک کشور توسط خود کارگران اداره شود، در این حالت هم هنوز لزوماً هیچ بارقه ای از تغییر مناسبات سرمایه داری، از بین رفتن کار مزدوری و چه بسا هیچ اخلالی در فرایند بازتولید شیوه تولید سرمایه داری ایجاد نشده است. خودگردانی مورد نظر هالوی نه خودگردانی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی کارگران که کاملاً بالعکس تقبل برنامه ریزی و اداره عمیقاً سرمایه دارانه این مراکز توسط خود کارگران است. این خودگردانی ها رابطه خرید و فروش نیروی کار را رفع نمی کنند، تولید اضافه ارزش را به قوت خود باقی می گذارند، نظم تولیدی سرمایه را حفظ می کنند و کل نظام بردگی مزدی را با آرایشی صوری امکان ماندگاری بیشتر می دهند. اینکه کارگران خود چگونگی تحمیل نظم سرمایه و نظم استثمار خویش توسط سرمایه اجتماعی را بر دوش خویش گیرند خودگردان نمی شوند. هر گام مبارزه و تلاش توده های کارگر برای خودگرانی فقط هنگامی اعتبار، ارج و محتوای کارگری و ضد کار مزدی دارد که عملاً و به طور مجسم تیشه ای بر ریشه رابطه تولید اضافه ارزش وارد سازد. در تاریخ مبارزه طبقاتی دوران سرمایه داری شوراهای خودگردانی فراوانی با مشارکت وسیع کارگران در کشورهای مختلف در دوره های متفاوت و در شرائط مختلف تاریخی به وجود آمده اند که هیچ ربطی به خودگردانی ضد سرمایه داری توده های کارگر نداشته اند. آنچه در یوگسلاوی زمان تیتو، مجارستان و چکسلواکی سابق وجود داشتند، شوراهای پرونیستی قدیم آرژانتین و نوع این ها از این دست بوده اند. در مورد خودگردانی های کارگری کنونی درون شوراهای آرژانتین، موضوع مسلماً فرق می کند اما باید با تمامی تأکید تصریح کرد که هیچ یک از 170 شرکت مصادره شده توسط کارگران در این کشور در طول چند سال اخیر از جمله شوراهائی از نوع بروکمن، زنون و باوون نیز شاهد هیچ نوع تغییر و تبدیلی در مناسبات کار مزدوری نبوده اند، در رویکرد روز خویش نمی توانسته اند باشند و اساساً چنین افقی در پیش روی نداشته اند. شوراهای کارگری خودگردان ایجاد شده توسط توده های کارگر در این سال ها کماکان و بدون هیچ کم و زیاد به صورت حلقه هائی از فرایند بازتولید سرمایه اجتماعی به حیات خود ادامه داده اند. اینکه شمار آنان صدها برابر گردد تفاوتی در اصل ماجرا پدید نمی آورد، بحث بر سر رویکرد و دورنمائی است که جنبش کارگری اتخاذ می کند و در برابر خود قرار می دهد. شوراهای بروکمن و زنون و باوون و شوراهای مشابه می توانند از بیشترین و اثرگذارترین نقش در پراتیک کارزار طبقاتی توده کارگر برخوردار باشند اما فقط در آن صورت که به مثابه حلقه ها، اجزاء و دقایقی در زنجیره سازمانیابی سراسری ضد کار مزدی طبقه کارگر ایفای نقش کنند و در این راستا و با این مضمون و رویکرد پیش روند. تفاوت بسیار عظیمی است میان یک نهاد خودگردانی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی کارگری و پروسه سازمانیابی کارگران برای پیکار علیه بردگی مزدی. اولی در سیطره استیلای رابطه خرید و فروش نیروی کار و حاکمیت مناسبات سرمایه داری قابل تأسیس نیست و اگر با چنین ادعائی اعلام موجودیت کند صرفاً وسیله ای برای تباهی و به گمراهی کشاندن جنبش کارگری به نفع ماندگاری سرمایه است، اما دومی حلقه ای از حیات جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است که در توسعه و تکمیل و سراسری شدن خود، راه را برای اعمال قدرت متحد توده های کارگر علیه سرمایه هموار می سازد، این قدرت را گام به گام تحکیم می کند. در همه عرصه های حیات اجتماعی علیه سرمایه به کار می گیرد، به سوی استقرار سازمان شورائی سراسری ضد کار مزدی همه آحاد کارگران به پیش می تازد، در همین راستا ماشین دولتی سرمایه داری را در هم می شکند. دولت بورژوازی را سرنگون می کند، راه را بر استقرار هر نوع دولت بالای سر جامعه و توده های کارگر سد می سازد و شکل گیری چنین دولتی را غیرممکن می گرداند و بالاخره سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی کار و تولید همه آحاد کارگران را جایگزین قدرت سیاسی سرمایه می کند. هالووی این فرایند را قبول ندارد، به این دلیل بسیار روشن که او اساساً سرمایه داری را رابطه کار مزدوری نمی بیند، دیدن وجود طبقات را دال بر قبول طبقاتی بودن جامعه می پندارد!! به وجود طبقه ای به نام کارگر معتقد نیست و پایان دادن به نظام بردگی مزدی را کار چنین طبقه ای نمی داند. او به جای همه این ها غرق در رؤیاهای عرفانی خویش تضاد میان کنشگری و بتوارگی را اشراق می کند، ابناء بشر را فرا می خواند تا علیه بتوارگی و برای استقرار کنشگری دست به کار رفرم شوند، هر فریادی، از حلقوم هر بنی بشری را طغیان علیه بتوارگی و ضد سلطه سرمایه داری می داند. خودگردانی وی برنامه ریزی تولید اضافه ارزش و بازتولید سرمایه داری توسط نهادهای تعاونی است. در این جا همه چیز وارونه است و از همه چیز وارونه تر اینکه قرار است بدترین و گمراه کننده ترین اشکال باژگونه سازی ها و بتواره پردازی ها سلاح دست مردم دنیا برای مبارزه علیه بتوارگی و تضمین کنشگری انسان باشد!!!
جنبش لغو کار مزدی رژیم ستیزی فراطبقاتی دموکراسی طلبانه چپ را که در خدمت استقرار سرمایه داری دولتی زیر نام سوسیالیسم است بی رحمانه نقد می کند اما فقط در این راستا که آن را با رژیم ستیزی رادیکال و پراتیک ضد کار مزدی جایگزین سازد. در این جنبش هر میزان جنب و جوش کارگران برای سازمانیابی خود گامی در تدارک آن ها برای اعمال قدرت سازمان یافته و آگاه و افق دار علیه نظام بردگی مزدی است. تصرف کارخانه ها و اداره آن ها توسط کارگران، خارج ساختن هر مرکز کار و تولید از چنگال صاحبان سرمایه یا دولت سرمایه داری، مستقر ساختن قدرت شورائی کارگران در هر کجا و به هر میزان که ممکن باشد، ساز و کار و ظرفی برای صف آرائی مستقل طبقاتی در مقابل سرمایه است. کارگران باید همه این کارها را انجام دهند تا از درون این فرایند به صورت یک طبقه آگاه متحد علیه اساس بردگی مزدی و آماده برچیدن بساط سرمایه داری سازمان یابند، تا در هر گام مبارزه، این قدرت را در هر سطح که آماده است با بصیرت و درایت هر چه عمیق تر علیه سرمایه اعمال کنند، تا روند کار و پروسه ارزش افزائی و بازتولید سرمایه را هر چه سهمگین تر مختل سازند، تا سرمایه داری و نهادهای قدرت آن را هر چه کوبنده تر و بیشتر تضعیف کنند و بفرسایند. جنبش ضد کار مزدی در همین راستا، از درون همین تدارک و پیکار با شاخه کشیدن و ریشه دواندن در همه قلمروهای حیات اجتماعی، مبارزه با دولت سرمایه داری را با مبارزه علیه کار مزدوری به هم پیوند می زند، هر گام نیرومندتر و سازمان یافته تر و آگاه تر با کل نظام و از جمله دولت سرمایه مصاف می دهد و سرانجام در فاز معینی از توازن قوای طبقاتی ماشین دولتی سرمایه را در هم می شکند و سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی کار و تولید توده های کارگر را بر جای آن مستقر می سازد. رویکرد ضد کار مزدی هیچ گام و هیچ سطح از تصرف مراکز کار و اعمال قدرت شورائی بر این مراکز را مادام که رابطه تولید اضافه ارزش بر جامعه حاکم است حاوی هیچ میزانی تغییر در واقعیت زمخت رابطه خرید و فروش نیروی کار نمی بیند زیرا هر نوع تلقی این شکلی از تغییر مناسبات بردگی مزدی صرفاً عوامفریبی، وارونه بافی و القاء سرمایه داری به جای سوسیالیسم در زندگی و جنبش و افکار کارگران است.
در بروکمن و زنون و باوون خودگردانی کارگران واقعیت دارد، کارگران عضو این خودگردانی ها گام های استوار و بسیار ارزنده ای در توسعه مبارزه ضد سرمایه داری به پیش برداشته اند، آنان از طریق اعمال قدرت سازمان یافته خود توانسته اند از سقوط به ورطه بیکاری و فاجعه گرسنگی و مرگ ناشی از تهاجم درنده سرمایه جلوگیری به عمل آورند، قانون مزدهای برابر را در میان خود به اجراء بگذارند، سطح دستمزدهایشان را بالا و بالاتر برند، آنان توانسته اند اصل تصمیم گیری شورائی و تقسیم کار مبتنی بر توافق دستجمعی را میان خود جاری سازند. کارگران زنون و بروکمن و باوون یا خودگردانی ها مشابه همه این کارها را انجام داده اند اما کل برنامه ریزی های کار و تولید و مبادله محصول کار آنان همچنان به طور جامع الاطراف و بدون هیچ کم و کاست حلقه ای از فرایند ارزش افزائی و دورپیمائی سرمایه اجتماعی آرژانتین و کل سرمایه جهانی است. کارگران مزد می گیرند، نیروی کار خود را می فروشند، بردگان مزدی سرمایه هستند. عظیم ترین بخش محصول تولید و کار آنان به اضافه ارزش سرمایه ها و به سرمایه های سرمایه داران تبدیل می شود. خودگردانی کنشگرانه ضد سلطه هالووی فاقد هر نوع بار ضد کار مزدی است و ایجاد یا حتی استقرار آن در سراسر دنیا نه فقط هیچ لطمه ای به اساس کار مزدی نمی زند که آن را بسیار مستحکم تر و ماندگارتر می سازد. نکاتی که در مورد شوراهای کارگری آرژانتین گفتیم، به هیچ وجه هیچ تقلیلی در اهمیت سرمایه ستیزی پیکار کارگران عضو این شوراها پدید نمی آورد، همه آنچه اینان انجام داده اند می تواند گام هائی در راستای تحکیم سنگرهای تعرض علیه سرمایه باشد و می تواند جبهه جنگ علیه بردگی مزدی را نیرومندتر سازد. این کار در گرو آن است که جنبش تصرف کارخانه ها توسط آنان خود را در سطح دستاوردهای روز، در مجرد غلبه موقت بر معضل بیکاری یا گرسنگی محصور نسازد، به رفع مشکلات چند صد کارگر آرژانتینی اکتفاء ننماید، خود را جزء ارگانیک جنبش کارگری جامعه و جهان ببیند، به همه اشکال مبارزات ضد سرمایه داری کارگران دنیا پیوند خورد، با همه جا رابطه برقرار کند، تعرض علیه نظام سرمایه داری را در ابعاد سراسری و در قلمرو فراگیر مبارزه طبقاتی دنبال نماید و در یک کلام به مثابه سنگری از جبهه گسترده بین المللی مبارزه برای نابودی نطام بردگی مزدی به پیش تازد.
شوراهای کارگری آرژانتین تا جائی که کارخانه ها را از دست سرمایه داران خارج ساخته اند، علیه سرمایه اعمال قدرت کرده اند و این قدرت را به صورت شورائی متشکل ساخته اند مسلماً گام های مهمی به جلو برداشته اند اما این شوراها هیچ ربطی به شوراهای کارگری خودگردان گسسته از مناسبات کار مزدوری و سلطه سرمایه ندارند. هالووی به این دلیل که سرمایه داری را نظام مبتنی بر کار مزدی نمی داند و به این دلیل که همه تار و پود و سطوح سازمانیابی جهان حاضر را روند انکشاف کار مزدی نمی بیند هر تعاونی خودگردان عده ای انسان را تبلور شفاف کنشگری انسان علیه بتوارگی و سلطه و مناسبات سرمایه داری می پندارد. رویکرد او به طرد و نفی ضرورت سرنگونی قهرآمیز دولت سرمایه داری نیز دقیقاً از همین جا نشأت می گیرد. تصور هالووی این است که تعاونی کردن مراکز کار و تولید و اداره این تعاونی ها توسط گروه های انسانی خودگردان چیزی نیست که نیازمند تصرف قدرت و اعمال قهر باشد. عده ای از منتقدان هالووی لبه تیز انتقاد خویش به نظریه « تغییر جهان بدون کسب قدرت» را بر چشم پوشی نویسنده از ماشین قهر سرمایه متمرکز ساخته اند. این انتقاد درست است اما فقط گوشه بسیار کمرنگی از دنیای باژگونه سازی های هالووی را منعکس می کند. او فقط قدرت سرکوب سرمایه را از قلم نمی اندازد، کل نظام بردگی مزدی را وارونه تحلیل می نماید، جنبش ضد کار مزدی را نفی می کند، بدیل ضد کار مزدی عینیت موجود را قبول ندارد و رفرمیسم مسالمت آمیز را جایگزین کمونیسم لغو کار مزدی می سازد. هالووی در پاسخ کسانی که شالوده انتقادات خود را بر تئوری او پیرامون نادیده گرفتن ماشین سرکوب دولتی و نفی تسخیر قدرت سیاسی متمرکز کرده اند، تصریح می کند که سرکوب را می بیند و مقابله با آن را قبول دارد اما علاج کار را در یافتن راه های دیگر جستجو می نماید. او می گوید:
«... تنها کاری که امکان پذیر است این که تلاش کنیم راه های دیگری برای منصرف کردن دولت از اعمال خشونت پیدا کنیم. از جمله این راه ها می تواند یکی این باشد که تا حدودی از مقاومت مسلحانه استفاده کنیم، مثل نمونه زاپاتیست ها، اما در این کار مطمئنا باید مهم تر از هر چیز بر قدرت ادغام عصیان در جماعت تکیه کرد. موضوع دوم این است که ببینیم می توانیم فعالیت های بدیلی، فعالیت مولد بدیلی در چهارچوب سرمایه داری را بسط دهیم، تا چه اندازه می توانیم شبکه اجتماعی بدیلی به غیر از شبکه ارزش هم اکنون موجود بین فعالیت ها به وجود آوریم، مثلا کارخانه هایی که به دست کارگران در آرژانتین بازگشائی شد و این امکانات به طور آشکار به دامنه جنبش بستگی دارد... موضوع سوم سازمان دهی خودگردانی اجتماعی است. چگونه نظام دموکراسی مستقیمی را در سطحی سازمان دهیم که در یک جامعه پیچیده به فراسوی سطح محلی دامنه پیدا کند؟ پاسخ کلاسیک ایده شوراهاست که در پیوند است با شورای شوراها. شوراها، نمایندگان خود را به این شورا می فرستند. این نمایندگان را می توان فرا خواند. این پاسخ در اساس درست به نظر می رسد اما روشن است که حتی در گروه های کوچک هم اعمال دموکراسی همواره مساله ساز است، به طوری که تنها شیوه ای که از طریق آن می توان به درک دموکراسی مستقیم نایل آمد عبارت است از فرایند تجربه و خودآموزی. آیا می توانیم جهان را بدون فتح قدرت تغییر دهیم ؟ تنها راه درک این امر این است که آن را انجام دهیم...»
مشاهده می کنیم که مشکل واقعی هالووی در رابطه با تغییر جهان مجرد نفی ضرورت سرنگونی دولت سرمایه داری و تسخیر قدرت سیاسی نیست. او به گفته خودش می تواند جنبش هائی از نوع جنبش زاپاتیستی را هم لازم بداند و بدان ایمان آورد کما اینکه واقعاً هم ایمان دارد، معضل واقعی این است که کل فرایند تغییر مورد ادعای وی تغییر مناسبات بردگی مزدی و رابطه تولید اضافه ارزش نیست. او شوراهای خودگردان کنونی کارگران آرژانتیتی را شبکه های آزاد از سیطره قانون ارزش، و الگوهای بدیل سوسیالیستی جامعه موجود می بیند، او خواستار اصلاح نظام سرمایه داری و دموکراتیزه کردن هر چه بیشتر این نظام تا سطح دموکراسی های مستقیم است!! هالووی زیر فشار تبیین سوبژکتیویستی خود از سرمایه داری و درک بغایت عرفانی تغییر جهان نه فقط به دنیای کارزار ضد کار مزدی هیچ نزدیک نمی شود که نسبت به ظرفیت انعطاف سرمایه داری هم بیش از حد خیالپرداز و رؤیاباف است. او دامنه این انگاره بافی ها را تا آنجا بسط می دهد که راه اندازی جار و جنجال های ضد گلوبالیزاسیون، ضد جنگ، برای صلح، علیه آلودگی محیط زیست، به وجود آوردن تعاونی های خودگردان و سر دادن اشکال مختلف فریاد بدون سازمانیابی آگاه شورائی و ضد کار مزدی مبارزات کارگران دنیا و بدون جهت گیری این مبارزات در راستای سرنگونی دولت بورژوازی و استقرار سازمان شورائی سراسری کار و تولید سوسیالیستی را، برای تغییر بنیادی این جهان کافی می داند.
ناصر پایدار - نوامبر ٢٠٠٩
منابع:
- سوژه انقلابی، انتقادی هالووی
- جان هالووی نوع دیگری از سیاست ( مصاحبه با پیران آزاد)
- آیا می توان جهان را بدون کسب قدرت تغییر داد ( مناظره هالووی و آلکس کالینیکوس)