افق روشن
www.ofros.com

جایگزینی مبارزه طبقاتی با ایدئولوژی ستیزی


ناصر پایدار                                                                                                                              جمعه ١۹ دیماه ۱۳۹۳

نوشته اخیر محسن حکیمی با عنوان « کمونیسم لغو کار مزدی در اسارت ایدئولوژی مارکسیسم» مظهر پریشان فکری، آشفته گوئی و ضد و نقیض بافی انسانی است که در گشت و گذارهای بی قواره سیاسی و نظری خویش، از پاره ای جاها بریده، اما به هیچ کجا نرسیده است، در باره اینکه به کجا خواهد رسید، اهل پیشگوئی نیستم، اما به عنوان کسی که با هر درجه کاستی و اشکال خود را فردی از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر می دانم و تلاش دارم تا همه چیز را از منظر مصالح این جنبش بکاوم، تصورم این است که « بر جبین این کشتی نور رستگاری نیست» به بند بند مقاله او خواهم پرداخت اما پیش از هر چیز باید نکته ای مبرم را با خوانندگان و کارگران ایران در میان گذارم. من و «فعالین رویکرد لغو کار مزدی» در یک فاصله زمانی معین، در طول چند سال از برخی کارها و گفته های «حکیمی» دفاع کرده ایم. شخصاً مسؤلیت کل اشتباهات صورت گرفته در این دوره را به عهده می گیرم، توضیح این نکته جای خاص خود را می طلبد و من مؤخره نوشته حاضر را به این کار اختصاص داده ام. به مقاله ایشان باز می گردم و به دلائلی که خواننده آگاه آن را درک خواهد کرد از بخش های پایانی حرفهایش شروع می کنم حکیمی ریشه تمامی مصیبت ها، سیه روزی ها گمراهه رفتن ها و فاجعه های رخ داده در تاریخ را، اگر نگوئیم در مورد کل بشر، اما حداقل در رابطه با جنبش کارگری و نیروهای چپ دنیا، ناشی از جهتگیری های ایدئولوژیک افراد و احزاب می بیند، او به همین خاطر مدعی ستیز با « ایدئولوژی» است، رسالت کالبدشکافی نقادانه ایدئولوژی را بر دوش می گیرد!! مصمم است بار امانت به سرمنزل مقصود رساند و از این طریق دین خود را به بشریت ادا کند. او در راستای ایفای این وظیفه!! می گوید:
«با شکل گیری مالکیت خصوصی و پیدایش طبقه ای اجتماعی که مازاد محصول تولیدکنندگان را به تصاحب خود در می آورد، بر اثر فراغتی که به بهای کار دستی اکثریت انسان ها به وجود می آید، بخشی از اعضای این طبقه می تواند صرفاً به کار فکری بپردازد. بدین سان یک کار تخصصی یعنی کار فکری، به کارهای تخصصی دیگر اضافه می شود. از این زمان به بعد، قانون طبیعت جای خود را به قانون ستیز با طبیعت - قانون طبقات دارا - می دهد: می توانی فقط به کمک مغز بخوری و بیاشامی و بخوابی و از اینها مهم تر، اکثریت انسان ها را استثمار کنی و بر آنان فرمان برانی، بی آن که نیازی به کارکردن با دست داشته باشی. قانون جامعه ی بی طبقه همزیستی و درهم آمیختگی مغز و دست برای سوخت و ساز با طبیعت است، حال آن که قانون جامعه طبقاتی سلطه مغز بر سایر اندام ها برای بهره کشی از انسان و طبیعت است»
نیمی از حقیقت می تواند دروغی بزرگ باشد و در مورد حکیمی مسلماً چنین است. او بر جنبه هائی از واقعیت انگشت می نهد اما بنمایه کلام وی تحریف حرف های واقعی مارکس در باره پویه ماتریالیستی تاریخ، پیدایش طبقات، افکار، باورها، آگاهی، ایدئولوژی و کل مسائل مربوط به تاریخ جوامع انسانی و مبارزه طبقاتی می باشد. این برداشت غلط و تحریف آمیز مسلماً منشأ وارونه بینی های او نیست اما منجنیقی کارساز در پرتاب هر چه سهمگین تر او به دره بازگونه پردازی های بورژوائی و ضد کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی است. در این باره به اندازه لازم، با رعایت اختصار توضیح خواهم داد، اما پیش از آن ببینیم که آنچه مورد اشاره حکیمی است در عالم واقعی و در پروسه طبیعی زندگی بشر چگونه روی داده است.
انسانها با شروع به تولید وسائل معیشت، تمایز خود از حیوانات را آغاز کردند. شیوه ای که آنها برای این تولید اتخاذ نمودند، مقدم بر هر چیز به ابزار کار فی الحال موجودشان بستگی پیدا می کرد. آنان در این روند به گفته مارکس فقط وجود فیزیکی خود را بازتولید نمی کردند بلکه یک شیوه زندگی معین را نیز کشف و بازآفرین می نمودند. این روش زندگی خاص کمی این طرف تر لاجرم با تقسیم کار می آمیزد، آنسان که از این زمان به بعد میزان و سطح توسعه خود را در همین مؤلفه یعنی درجه رشد تقسیم کار به نمایش می گذارند.
تقسیم کار در پویه بسط خود، در درون اجتماعات انسانی، قبل از هر چیز تفکیک کار صنعتی و تجاری از کار کشاورزی و در همین راستا جدائی شهر و روستا را پدید می آورد.
سپس به جدائی کار صنعتی از تجاری منتهی می گردد. پروسه ای که اشاره شد، همزمان زادگاه و مهد رشد مالکیت بوده است « مراحل گوناگون توسعه تقسیم کار در عین حال اشکال مختلف مالکیت نیز هست. به عبارت دیگرمرحله موجود تقسیم کار، مناسبات افراد را با یکدیگر در قبال مصالح، ابزار و محصول کار نیز تعیین می کند» (مارکس، ایدئولوژی آلمانی) تملک قبیله ای وسائل کار و معیشت نخستین شکل مالکیت است که با امرار معاش از طریق شکار، ماهیگیری، دامداری و بالاخره کشاورزی متناظر است. تا اینجا تقسیم کار هنوز ابتدائی است اما رخساره های ظهور برده داری و شیوه تولید مبتنی بر تقسیم انسانها به برده و بردار، تقسیم کار یدی و فکری و رخدادهای بعدی از کرانه هایش در افت و خیز است. فاز بعدی توسعه این روند ظهور مالکیت باستانی مشترک و دولتی است. برده داری که پیش تر متولد شده بود راه گسترش می پیماید. اقتصاد کالائی در حال توسعه است. مالکیت خصوصی زمین و دارائی غیرمنقول زیر چتر استیلای کماکان مالکیت مشترک رشد می کند و شروع به سرکشی می نماید. توسعه دومی اندک، اندک اولی را و کل ساختار بنا شده بر شکل همگانی یا دولتی مالکیت را به ورطه انحطاط می راند. مالکیت فئودالی که جایگزین بعدی شکل تملک بالا است خود را در مالکیت ارضی با کار رعیتی مقید به آن در یک سوی و مالکیت افراد بر کار خویش یا مالکیت این افراد بر سرمایه های کوچکی که کارگران ماهر پیشه های مختلف را تحت تسلط خود دارند، به نمایش می گذارد.
روند بالا، بیان تیترگون پاره، پاره ای از سیر تحولات مادی تاریخ در چند فاز پیش از پیدایش سرمایه داری است. نکته مهم مورد بحث ما پویه واقعی ظهور، رشد و تکامل آگاهی، مفاهیم، اخلاق، سنن، مذهب یا کلاً ایدئولوژی در درون این فرایند است. مارکس در این گذر می گوید: « تولید مفاهیم، آگاهی بدواً به طور مستقیم با فعالیت مادی و مراوده مادی انسانها یعنی زبان زندگی واقعی به هم بافته است. فهم، اندیشیدن، مراوده ذهنی آدمها در این مرحله هنوز همچون تراوش مستقیم رفتار مادی آنها نمودار می شود. همین در مورد تولید ذهنی یک قوم، آنچنان که در زبان سیاست، قوانین، مذهب، اخلاق، متافیزیک و غیره بیان می گردد، نیز صادق است. انسان ها، انسان های فعال واقعی که توسط توسعه معین نیروهای مولده خویش و مراوده متناسب با آن، تا آخرین اشکالش مشروط می شوند، همان انسان ها مولدین مفاهیم، افکار و جز آن خود هستند. آگاهی هرگز نمی تواند چیزی جز هستی آگاه باشد و هستی انسان ها جریان زندگی واقعی آنهاست» (ایدئولوژی آلمانی)
برای اخلاق، رؤیاها، مذهب یا هر کدام از وجوه دیگر تشکیل دهنده ایدئولوژی، هیچ تاریخ مجزا یا هیچ پروسه تکامل مستقلی قابل تصور نیست. تاریخ ایدئولوژی صرفاً تاریخ زندگی انسان هائی است که در فرایند تولید و مراوده مادی، دنیای واقعی خود، تفکر، باورها، آگاهی و اعتقادات خویش را نیز دستخوش تغییر ساخته اند. این آگاهی در ابتدا و در گامهای نخستین حضور بشر در تولید مادی، در شرائطی که هنوز وسائل تولید معیشت در سطحی ساده قرار داشت، هنگامی که تقسیم کار مراحل ابتدائی را طی می کرد، تقسیم کار یدی و فکری محقق نشده بود و مالکیت، اشکال اولیه همبائی و اشتراک را پشت سر می نهاد، وقتی که مالکیت خصوصی هنوز مکان مهمی احراز نمی نمود و طبقات پروسه شکل گیری خود را تکمیل نکرده بودند، آری در این دوره ها، آگاهی انسان به آگاهی محدود وی از طبیعت مستولی بر خویش، آگاهی از محیط ملموس و مستقیم زندگی خود و آگاهی از ارتباط آدمی با اطرافیان و مرتبطین نزدیکش محدود می شد. این آگاهی در دل این شرائط به قول مارکس یک آگاهی گوسفندوار است. اما پدیده ای است که متناسب با رشد تقسیم کار، تغییر شکل مالکیت ها، جدائی کار یدی از فکری، نطفه بندی و نضج و ظهور طبقات و بالندگی مالکیت خصوصی رشد می کند و کامل تر می گردد. انسان ها در این فرایند با همراه کردن دست ها، زبان و مغز موفق گردیدند که هم به طور فردی و هم در درون اجتماع، به عملیات پیچیده تری مبادرت ورزند. انتظارات و نیازهای عالی تری پیش روی خود قرار دهند، از شکار به دامداری و کشاورزی و از آنجا به صنعت گذر کنند، هنر و علم را وارد زندگی خویش سازند، آنها البته هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه تمامی این مراحل را بر ریل انکشاف هر چه بیشتر تقسیم کار، تغییر شکلهای مالکیت، جایگزینی مالکیت اشتراکی با مالکیت خصوصی، جدائی هر چه بیشتر کار یدی از فکری، ظهور و سرکشی وجود طبقات، استثمار جنایتکارانه طبقه ای توسطه طبقه دیگر، توزیع نابرابر کار و محصولات کار و تعمیق مستمر این نابرابری، تعمیق روزافزون تضاد میان منفعت فرد جداگانه با منفعت مشترک، جایگزینی اشتراک منافع زمینی و مادی انسان ها با انگاره پوچ « منفعت عمومی موهوم»، پیدایش دولت و افزایش روزافزون نقش این اختاپوس، نشستن دولت نماینده و حافظ منافع طبقه استثمارگر در مکان جعلی و جنایت آمیز « نمایندگی منافع همگان»!!! آری بر ریل انکشاف همه اینها طی کنند. آنها در این فرایند مجبور بودند که شاهد دستیازی بربرمنشانه طبقه استثمارگر حاکم دارای دولت به القاء سبعانه منافع طبقاتی خود به عنوان منافع مشترک همه طبقات و انسانها باشند!!! مجبور بودند اعمال قدرت سرطانی پیروزمند طبقه استثمارگر حاکم در بیان اندیشوار شیوه تولید و مناسبات اجتماعی مسلط و ملزومات و منویات بازتولید توحش بار این مناسبات به عنوان اندیشه حاکم را امر طبیعی زندگی بینند، اجبار داشتند که مستولی شدن افکار، ملاکهای سنجش، ارزش های داوری و همه چیز استثمارگران بر کل جامعه و تزریق این افکار، ملاک ها و منظرها بر استثمارشوندگان و فرودستان را امر واقعی پندارند. آنها، همان انسانهای تولید کننده و مورد استثمار و حکومت شونده، در دل این فرایند چاره ای نداشتند جز آنکه بیگانه شدن کامل خود با کار و محصول کار، تبدیل شدن این کار و حاصل کار جدا شده از خود، به یک نیروی اختاپوسی خداصفت مسلط و مستولی بر خویش، از بین رفتن کامل و مستمراً رو به عمق و گسترش کلیه اشکال آزادی و اختیار انسان های کار کننده و مولد را شاهد گردند. تأکید کنیم که آنها یعنی انسان های اولیه در حال تولید وسائل معیشت خویش، انسان های در جستجوی رفع نیازهای خود، توسعه دهنده نیازها و انتظارات خویش، انسانهای در حال گذر از شکار و دامداری و کشاورزی و غیره گریزی نداشتند جز اینکه بر ریل فاجعه زای آنچه اشاره وار توصیف شد به پیش بشتابند.
پروسه تکامل مادی تاریخ این گونه رخ داده است و کل اینها بعلاوه دنیای حوادث دیگر همسنخ و همگن و همنهاد اینها مفصلبندی ارگانیک این پویه را تشکیل می داده است. محسن حکیمی از میان تمامی این رخدادها تنها و تنها چیزی را که به چشم دیده است جدائی کار یدی از کار فکری است. او بر کل مفصلبندی مذکور چشم فروبسته است، این حادثه را که صدالبته حلقه ای مهم در پویه تکامل مادی تاریخ است از کل این پویه به صورت بسیار نادرستی قیچی کرده است. از این طریق آن را تسلیم تیغ مسخ و تحریف نموده است، معجون مسخ شده آن را خوراک مغز خود ساخته است و به دنبال همه این کارها سرمست و سرفراز فریاد یافتم، یافتم، سر داده است. اما او چه یافته است و به کدام کشف عظیم تاریخی توفیق یافته است. پاسخ این پرسش را باید در کل آنچه که تا امروز گفته است و نوشته است و انجام داده است جستجو نمود. او کشف کرده است که تقسیم کار فکری و یدی به زایش ایدئولوژی منتهی گردیده است و همین ایدئولوژی و فقط ایدئولوژی است که ام الفساد ارض و عصر است. هر چه در طول این صد و پنجاه سال یا بیشتر بر سر جنبش کارگری جهان و توده های استثمارشونده دنیا رفته است هم از ایدئولوژی و برخوردهای ایدئولوژیک ناشی می گردد!!هیچ ایرادی در هیچ کجای دیگر نیست. فقط همین تصادمات ایدئولوژیک است که بانی و باعث تمامی بدبختی های بشر روز یا حداقل، جنبش کارگری بین المللی است!!!
توضیح واضحات است که یک انسان مدعی باور به روایت ماتریالیستی تاریخ، وجود طبقات، استثمار طبقه ای توسط طبقه دیگر، مبارزه طبقاتی و داعیه دار یادگیری از انسانی مانند مارکس، حتی اگر همه دعاوی وی کذب محض باشد، اگر همه آنچه را می گوید، با عقل بورژوازی بکاود و با چشم سرمایه نظر اندازد، باز هم در حرف همه این مفاهیم را تکرار می کند و تمامی این الفاظ را زیب کلام خود می سازد. تاریخ صد و پنجاه سال اخیر زندگی بشر کارنامه همه جا باز این دروغپردازی ها و عوامفریبی هاست. بحث بر سر این نیست که حکیمی از وقوع تقسیم کار در تاریخ یا پیدایش مالکیت خصوصی و طبقات یا مبارزه طبقاتی چیزی نمی گوید. این ها را تمامی احزاب و جریانات و رویکردهائی که دنیاها شکست های فاجعه بار را بر سر توده های کارگر جهان آوار کردند هم بسیار بیشتر از وی بر زبان می رانند و به کار می برند. بحث اصلی بر سر منظر و نوع رصد طبقاتی معینی است که او از این موضوعات، رخدادها و مسائل به عمل می آورد.
واقعیت این است که حکیمی در رجوع به روند تکامل مادی تاریخ، طبقات را به دست فراموشی می سپارد، استثمار یک طبقه توسط طبقه دیگر را به هیچ می گیرد، مبارزه طبقاتی را از قلم می اندازد، او هر کجا که چشم می اندازد، فقط سایه دهشت زای ایدئولوژی را می بیند، با عده ای مواجه می گردد که بیمار ایدئولوژیک هستند، زیر تازیانه های این بیماری دچار هاری شده اند و به جان دیگران افتاده اند. او به همین دلیل رسالت خویش را هم فقط این می داند که باید شمشیر از نیام بر کشد و به مجادلات ایدئولوژیک جاری جهان پایان بخشد. حکیمی خود را منتقد لنین می داند!! اما هر کارگری که ادعای نقد وی را می شنود باید از وی سؤال کند که راستی، راستی به چه چیز لنین منقتد است؟ آیا در رابطه با تحلیل لنین از شیوه تولید سرمایه داری کلامی بر زبان رانده است؟!! آیا به روایت لنین از فاز تکامل امپریالیستی سرمایه داری هیچ ایرادی دیده است؟!! آیا در باره نادرستی انبوه نظریات لنین پیرامون پروسه تحول سوسیالیستی اقتصاد روسیه چیزی در خاطر خویش دارد؟!! آیا از نظریه لنینی سوسیالیسم هیچ چیزی می داند و هیچ نکته ای با هیچ کس در میان نهاده است؟!! آیا اگر تمامی زوایای حافظه و مغزش را چراغ اندازی هیچ کورسوئی از کالبدشکافی طبقاتی و مارکسی رویکرد بلشویستی و لنینی در جامعه روسیه پیدا می شود؟!! آیا در باره تعارضات فاحش تحلیل ها و توضیحات لنین پیرامون مسائل بالا با آناتومی مارکسی سرمایه داری و پویه امحاء این مناسبات و سایر مسائل اساسی مبارزه طبقاتی هیچ چیز تعمق کرده است>!! این ها سؤالات بسیار جدی است که هر کارگری که حکیمی را می شناسد باید در پیش روی وی قرار دهد. باید از او سؤال کند که استخوانبندی واقعی نقدش بر لنین چیست؟!! پاسخ ایشان اما از پیش به اندازه کافی معرف حضور همگان می باشد، او لنین را دژخیمی می داند که برخورد ایدئولوژیک داشته است. با سلاح ایدئولوژی وارد میدان می گردیده است. حزب سازی او از همین خبث طینت ایدئولوژیکش ناشی می شده است!! روایتش از حاکمیت سیاسی طبقه کارگر ریشه در پای بندی وی به ایدئولوژی دارد!! اگر سرمایه داری دولتی را سوسیالیسم القاء می کند به خاطر آن است که اسیر قطب بندی ایدولوژیک است، اینکه وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار را گواه موجودیت و استیلای نظام بردگی مزدی نمی بیند به جهت عشق ورزی وی به ایدئولوژی است، امپریالیسم ستیزی خلقی او محصول قهری دلدادگی وی به نقش ایدئولوژی می باشد و در یک کلام هر گمراهه پردازی که در هر کجا انجام داده است از همین ایدئولوگ بودن او نشأت می گیرد!! هر کارگری که در هر کجا کمترین شناختی از رویکرد لغو کار مزدی دارد خوب می داند که شالوده نقد این رویکرد بر لنین درست خلاف آن چیزی است که در مورد حکیمی می بینیم. من به عنوان فردی از این رویکرد از دهه ها پیش بنیاد انتقاد خویش به بلشویسم و لنین را اولاً بر کالبدشکافی مارکسی تحلیل بلشویک ها و به طور خاص شخص لنین از سرمایه داری، شناخت لنین از وجوه مختلف هستی این شیوه تولید و مناسبات، درک وی از رابطه میان سرمایه و دولت و فراساختارهای اجتماعی این نظام، روایتش از سوسیالیسم و پویه تحول سوسیالیستی اقتصاد سرمایه داری، تأثیر همه این ها بر گمراهه پردازیهائی که بر سر جنبش کارگری روسیه خراب شد، آناتومی تبیین لنین از شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، نسخه پیچی وی برای امپریالیسم ستیزی خلقی، ارتباط ارگانیک روایت او از تولید سرمایه داری و این نسخه نویسی ها، رابطه درونی و نهادین میان شناخت وی از سوسیالیسم با آنچه دیکتاتوری پرولتاریا خوانده است و کل راه حل هائی که پیش پای جنبش کارگری گذارده است و فراوان مسائل دیگر از این دست قرار داده ام. ثانیاً و به دنبال اینها و به همین اندازه مهم توضیح داده ام که ریشه های واقعی همه این تحلیل های نادرست، کج پنداری ها، گمراه آفرینی ها و برهوت سازی ها در کجاست، در ژرفنای منافع و انتظارات و تمنیات کدام طبقه اجتماعی ریشه دارد، چرا لباس چپ پوشیده است، تحت چه شرائطی پوشیده است و نکات دیگری که نیاز به گفتن آنها در اینجا نیست.
محسن حکیمی نسبت به کل این موضوعات بیگانه است. او هیچ دلیلی برای هیچ میزان تلاش در جهت فهم و درک این واقعیت ها نمی بیند، به جای همه اینها به عفریت کثیف لعنت شده ای به نام ایدئولوژی خیره شده است. لنین مورد انتقاد ایشان لنینی است که برخورد ایدئولوژیک می کند و فقط همین عیب اوست که جنبش کارگری روسیه را به شکست کشانده است و جنبش کارگری جهانی را به وضعیت فعلی انداخته است. در محکمه حکیمی ایدئولوژی پایه و مایه طبقاتی ندارد، بیان اندیشوار منافع طبقات معین نیست. افکار یک طبقه اجتماعی معین نبوده و نمی باشد. در رویه های متفاوت خود قانون و نظم و حقوق و مدنیت و معیارها و ملاک های طبقه دارنده آن را به نمایش نمی گذارد. در دائره شناخت ایشان ایدئولوژی از همه مصیبت های مادی که فکر از همان روز نخست به آن مبتلا بوده است، آزاد است. تمامی شرارت و قبح و خباثتش از نفس ایدئولوژی بودن آن ناشی می گردد. لنین دیکتاتور است چون سلاح ایدئولوژیک به دست دارد، دولت های اردوگاهی ضد کارگری بودند، به این دلیل که همگی ایدئولوژیک بودند، حماس حمام خون سالار است زیرا زره و خود ایدئولوژی بر تن دارد. جمهوری اسلامی هم فقط به این خاطر رژیم نفرت انگیزی است که ایدئولوژیک سر می برد و حکومتی دینی است!!!
ایدئولوژی در حکمت حکیمی فرارسته های اندیشوار یک شیوه تولید مادی معین نیست، تبخیرات و مه آلودگیهای فکری یک مناسبات اقتصادی و اجتماعی معین نمی باشد، منافع، انتظارات، افق ها و رؤیاهای یک طبقه اجتماعی خاص را به زبان اندیشه بیان نمی کند. وظیفه صیانت و دفاع از یک شکل مشخص تاریخی استثمار طبقه ای توسط طبقه دیگر را به دوش نمی کشد، محمل و سلاح و ابزار حاکمیت و قدرت یا دفاع یک طبقه نمی باشد. ایدئولوژی مورد مکاشفه حکیمی هیچ کدام اینها نیست و از همین روی لایه ها و وجوه تو در توی متشکله آن نیز، یک به یک، از شیوه تولید پمپاژگر و مولد آن و از طبقه اجتماعی صاحب آن به کلی قابل تفکیک هستند. هر کدام آنها را می توان از زیربنای مادی موجد و مورد دفاعش منفک ساخت. از آنها دفاع کرد، یا نقد آن را با نقد مناسبات اقتصادی و منافع طبقه ای که آن را ابزار قهر و سرکوب ساخته است به کلی مجزا ساخت. مثلاً می توان از جنبش ضد سرمایه داری سخن راند و در همان حال از کارگران خواست که این جنبش را به مقاوله نامه های سازمان جهانی کار بیاویزند!! یا اگر در جریان جنگ و ستیز خود با چکمه پوشان مسلح بورژوازی دستگیر شدند فوری کتاب مقدس قانون جمهوری اسلامی را حصار حصین امنیت جان خود سازند!! در این رابطه در بخشهای بعدی همین نوشته صریح تر و گویاتر صحبت خواهم کرد. عجالتاً توضیح بیشتر تلقی کاشف خباثت جبلی و سرشتی ایدئولوژی ها را دنبال کنیم.
حکیمی معنا، موضوعیت و سرچشمه پیدایش و نقش ایدئولوژی را از مارکس و از نظریه تکامل مادی تاریخ وی نیاموخته است. آنچه او در ذهن خود انباشت کرده است نه فقط سنخیتی با شناخت مارکسی روایت ماتریالیستی انکشاف تاریخ زندگی بشر و جوامع انسانی ندارد که از بیخ و بن متعارض و نقیض آن است. مارکس در رابطه با آنچه حکیمی به گونه تحریف آمیز نقطه عزیمت گمراهه پردازیهای خود قرار داده است به درستی تصریح می کند که در پویه بسط و بالندگی تقسیم کار، شکل خاص تقسیم کار میان کار یدی و فکری اهمیت ویژه ای دارد. او می گوید: « از این لحظه به بعد است که آگاهی می تواند واقعاً به خود ببالد که چیزی سوای آگاهی بر پراتیک موجود است، که واقعاً چیزی را می نمایاند بدون اینکه چیزی واقعی را نمایانده باشد. از این لحظه به بعد آگاهی در موقعیتی است که قادر است خود را از جهان رها کند و به سوی شکل دادن به تئوری محض، الهیات، فلسفه، اخلاق و جز آن برود» (ایدئولوژی آلمانی) اما وی درست در ادامه همین بحث، بر این نکته مهم تکمیلی انگشت می گذارد که « کاملاً علی السویه است که آگاهی به خودی خود، دست به چه کارهائی می زند: از میان همه این مهملات ما تنها به این استنتاج کار داریم که این سه لحظه، یعنی نیروهای مولده، وضع جامعه و آگاهی می توانند و باید با یکدیگر به تضاد برسند زیرا که تقسیم کار، متضمن این امکان، بلکه بیش از آن متضمن این واقعیت است که فعالیت فکری و بدنی، برخورداری و کار، تولید و مصرف به افراد مختلف تفویض شده و نیز اینکه تنها امکان به تضاد نرسیدن آنها به نوبه خود در نفی تقسیم کار است. بعلاوه بدیهی است که « اشباح »، « پیوندها»، « وجود اعلی»، « مفهوم»، « نهی»، صرفاً بیان های ایدآلیستی، تخیلی و ذهنی اند. مفاهیمی به ظاهر متعلق به فرد جداگانه، اما در واقع صرفاً تصاویری از قید و بندها و محدودیت های کاملاً تجربی هستند که شیوه تولید زندگی و شکل مراوده متناسب با آن در چهارچوب آنها پیش می روند» ( همان جا)
مارکس در نقطه کاملاً متضاد و متعارض با خیالبافی های حکیمی حادثه تقسیم کار فکری و یدی را از کل فرایند تقسیم کار، شیوه تولید معینی که این فرایند در آن محقق می گردد، پیدایش و توسعه اشکال مالکیت، جایگزینی مالکیت اشتراکی با خصوصی، سرکشی تضادها و بن بست های قهری شیوه های تولید مختلف جدا نمی کند. ظهور طبقات استثمارگر و استثمارشونده، حاکم و فرودست را نه در شکل گسسته، مجزا و جراحی شده جدائی کار فکری و یدی از کل پویه تحولات مادی تاریخ بلکه در بطن ارتباط ارگانیک غیرقابل تجزیه آنها می کاود، در حالی که تأثیر خاص این رخداد را بر رویش و بالندگی و سرکشی ایدئولوژی مورد تأکید قرار می دهد اما رابطه اندرونی، همگن و همنهاد افکار با شیوه های تولید و هستی مادی طبقات اجتماعی، نقش افکار طبقه مسلط در بیان اندیشوار منافع این طبقه و پاسخ به ملزومات بازتولید شکل معین تولیدی که خاستگاه هستی اوست را به دست فراموشی نمی سپارد، او در آناتومی این حلقه از زنجیره تکامل تاریخی جوامع بشری، پروسه جدائی انسانها از کار و محصول کار خویش، بت وارگی قاهرانه حاصل کار جداشده از انسانها و تسلط خدائی آن بر زندگی بشر، پیدایش پایه های مادی کشتار همه آزادی ها و حقوق واقعی استثمارشوندگان و سایر مسائل این نوعی را از کل فرایند تقسیم کار و نه فقط تقسیم کار یدی و فکری جدا نمی سازد. مارکس درست به همین دلیل در کندوکاو خویش از پویه تحولات مادی تاریخ، به نقطه ای عمیقاً متضاد با استنتاجات متافیزیکی حکیمی دست می یابد. او مشکل را نه در وجود ایدئولوژی ها و ایدئولوژیک برخورد کردن ها که در وجود طبقات، در شیوه یا شیوه های تولید معینی که شالوده مادی هستی طبقات هستند، در جدائی انسان ها از کار خویش، در ساقط شدن آنها از هر گونه دخالت در تعیین سرنوشت کار و زندگی خویش می بیند. مارکس در همین راستا بر خلاف کسانی که حکیمی درس آموز عقیدتی آنهاست جنگ خویش را نه علیه ایدئولوژی ها که علیه موجودیت پایه های مادی هستی طبقات صاحب ایدئولوژی و به کارگیرنده ایدئولوژی به صورت سلاح و ساز و برگ سرکوب استثمارشوندگان پیش می برد.
با توضیح نکته بالا که مقداری طولانی شد به سراغ نکاتی برویم که حکیمی در نوشته اش زیر عنوان ساختگی و کاملاً بی معنای «کمونیسم لغو کار مزدی در اسارت ایدئولوژی مارکسیسم» با ضد و نقیض بافی مفرط پیش کشیده است. چرا این عبارت جعلی و بی معناست. دلیلش روشن است. حکیمی اصرار دارد تا به خواننده مطلب خود القاء کند که گویا آنچه را بر قلم می راند در نقد کتاب « از خلق گرائی میلیتانت دینی تا کمونیسم خلقی میلیتانت» است!! این ادعا از بیخ و بن دروغ است. فاصله بین انتشار اینترنتی کتاب من و درج نوشته ایشان در سایت ها از سه روز بیشتر نبوده است. کتاب حدود ۴٠٠ صفحه است، من در طول چند دهه، هزاران صفحه بی ارزش یا با ارزش در باره مسائل عدیده مبارزه طبقاتی و جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر تهیه و منتشر ساخته ام. حکیمی در این چند دهه اگر مدافع این حرفها نبوده است، حداقل کلمه ای در مخالفت آنها بر زبان نیاورده و قلمی ننموده است. همه استناداتی که وی به برخی نکات کتاب اخیر کرده است هم به طور کامل بی ربط، ناشیانه و از سر دستپاچگی و سراسیمگی است. کدام آدم عاقل قبول می کند که فردی در طول سالهای متمادی به هزاران صفحه حرف های درست یا غلطی که فردی دیگر در رابطه با مسائل پایه ای جنبش کارگری منتشر نموده است هیچ نقدی نداشته است، اما به ناگهان کتابی نسبتاً قطور از همان آدم را می بیند، سه روزه کل کتاب را با دقت مرور می کند و در همان سه روز یک مقاله انتقادی مبسوط آماده و در اینترنت در معرض مطالعه همگان می گذارد!! از همه اینها بگذریم، از این که استنادات وی به کتاب کاملاً بی ربط است هم چشم پوشیم، خود وی بیشترین تمرکز بحث خویش را بر روی نکاتی قرار داده است که هیچ ارتباطی با کتاب ندارند و انتشار آنها به سالها پیش از این تاریخ مربوط می شود. به همه این دلائل، تلاش حکیمی مشعر بر این که گویا در نوشته خود دست به کار نقد کتاب « از خلق گرائی میلیتانت دینی تا کمونیسم خلقی میلیتانت» است یک مهمل بافی است. اما اینکه هدف واقعی وی از تهیه این مطلب، این آسمان، ریسمان بافی ها و کل کارهای اخیرش چه می باشد، موضوعی است که در جائی دیگر به آن خواهم پرداخت. فعلاً به محتوای مقاله و محورهای اصلی « انتقاداتی» که بر « ایدئولوژی زدگی» وارد آورده است بپردازیم.
١. حکیمی در چند سطر اول مقاله اش از بسترهای مختلف اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک جنبش ضد سرمایه داری می گوید و مدعی است که آدمها می توانند در بستر اقتصادی این جنبش گام های موفقیت آمیز بردارند اما در کار تسری تلاش خود به بسترهای سیاسی و ایدئولوژیک ناکام مانند و در اسارت جنبش های دیگر باقی مانند!! « اما تمام مسأله در همین "بستر صرفاً اقتصادی" یعنی عدم تسری این پیشروی ضد سرمایه داری به بسترهای سیاسی و به ویژه ایدئولوژیک نهفته است» (نارسائی عبارت به نویسنده مربوط است) جوهر سخن حکیمی در اینجا آنست که کارگران فعال در جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی می توانند در حوزه مسائل اقتصادی واقعاً، آگاهانه، ضد سرمایه و با درایت لازم طبقاتی گام بردارند اما در قلمروهای ایدئولوژیک و سیاسی آن چنین نباشند!!! شاید همین چند جمله نویسنده مقاله «کمونیسم لغو کار مزدی در اسارت ایدئولوژی مارکسیسم» برای شناخت کل ادعاها و جار و جنجال های وی و افشاء تمامی دعاوی مجعول تا کنونی او کافی باشد. موضوع را کاوش کنیم.
جنبش آگاه ضد سرمایه داری طبقه کارگر جنبشی است که سرمایه و کل جامعه موجود را با سلاح نقد مارکسی اقتصاد سیاسی آناتومی می کند. سرمایه یک رابطه اجتماعی است. رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش، رابطه تقسیم جامعه به طبقه سرمایه دار و کارگر. رابطه ای که طبقه سرمایه دار را بر کرسی طبقه مسلط می نشاند. رابطه ای که شالوده وجود دولت سرمایه داری است، رابطه ای که بیان اندیشوار موجودیت و شروط و ملزومات بازتولیدش، افکار، سیاست، فرهنگ، حقوق، سنن، اخلاق، ارزش های اجتماعی، قانون، قرارداد، مدنیت، نظم سیاسی و اجتماعی و حقوقی و کل رویه های متفاوت ایدئولوژی طبقه مسلط را شکل می بخشد. رابطه ای که همه فراساختارهای ایدئولوژیک، سیاسی و حقوقی و مدنی جامعه موجود، تبخیرات، فرارسته ها و تولیدات آن هستند. نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی با حداکثر صراحت و شفافیت می گوید که ادعای شناخت ایدئولوژی بورژواژی، شناخت ایدئولوژی طبقه مسلط اجتماعی یا ایدئولوژی برتافته از رابطه خرید و فروش نیروی کار و پاسدار این رابطه بدون کالبدشکافی دقیق ضد کار مزدی و مارکسی سرمایه دروغ شاخدار است. مارکس پس از نوشتن متونی که بدون هیچ اغراق بخشی از گنجینه های عظیم دانش طبقاتی توده های کارگر را تشکیل می دهد مانند ایدئولوژی آلمانی، دستنوشته های فلسفی و اقتصادی، مقدمه نقد فلسفه و حقوق هگل، اعلام کرد که فعلاً این متون را با همه عظمت غیرقابل تردیدشان « به دندان جونده موش ها می سپارد» چرا؟ زیرا تا اینجا به کمک کاری که انجام گرفته بود دریافت که « کالبدشکافی جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو نمود» از این طریق و با دستاوردهای مهم این کار است که می توان همه ملاط و مصالح لازم برای ارتقاء طبقه کارگر به هستی آگاه خویش و پیکار آگاهانه توده های کارگر علیه سرمایه داری را فراهم آورد. او از همین زمان در حالی که بسان آگاهترین شناگرها در شط پرخروش جنبش جاری کارگران اروپا شنا می کند، کار بسیار عظیم نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی را آغاز می نماید و تا آخرین لحظات عمرش ادامه می دهد. در منظر مارکس سرمایه دار، سرمایه شخصیت یافته است، دولت، سرمایه متعین در ساختار قدرت سیاسی است، قانون و حقوق و مدنیت جامعه موجود، سرمایه ای است که شروط موجودیت، استیلا، بقا و بازتولید خود را لباس مصالح زندگی همگان پوشانده و این شروط و ملزومات را آذین سیاست و حقوق و مدنیت و اخلاق پاسدار منافع موهوم عام بسته است. حکیمی با منظر مارکسی شناخت سرمایه داری و مفصلبندی ارگانیک اقتصاد و سیاست و فرهنگ و همه چیزش بیگانه است و به همین دلیل برای هر کدام اینها شناسنامه سراسر جعلی گمراه کننده ای دارد. چرا او فریاد بر می دارد که گویا من یا هر فعال دیگر جنبش لغو کار مزدی حوزه شناخت اقتصادی این جنبش را کنکاش کرده ایم اما این شناخت را به قلمروهای سیاست و ایدئولوژی تسری نداده ایم!! زیرا وی قادر به درک این حقیقت نگردیده است که افکار مسلط موجود، افکار طبقه حاکم و بیان اندیشوار موجودیت و شروط بازتولید رابطه خرید و فروش نیروی کار است. او تشخیص نداده است که ایدئولوژی و هیچ کدام از لایه ها و رویه های آن مقولات و موجودات مستقلی نیستند. یک بار دیگر تصریح کنم که بدترین سوسیال دموکرات ها، بدترین کمونیست های بورژوا، رفرمیست های چپ سرمایه سالار هم شب و روز حرفهای مارکس از جمله همین فرمولبندی « افکار حاکم هر دوره افکار طبقه حاکم است» را تکرار می کنند، حکیمی نیز این کار را می نماید اما میان فهم مارکسی و ضد کار مزدی واقعیت پشت این جمله بندیها با آنچه اینان لق لقه زبان می کنند دنیاها فاصله است. همان اندازه که میان شعور و آگاهی مارکسی یک فعال جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا با انواع وارونه پردازی های یک رفرمیست چپ نما فاصله وجود دارد. محسن حکیمی به رغم تکرار شعارگونه و مصلحتی پاره ای از حرفهای رویکرد ضد سرمایه داری طبقه کارگر، آنجا که پراتیک واقعی طبقاتی خود را به نمایش می گذارد، قانون و قرارداد و حقوق و فرهنگ و ایدئولوژی مسلط موجود را پدیده های فرارسته رابطه سرمایه نمی داند، برای هر کدام اینها وجودی مستقل و انتزاعی قائل است. مبارزه علیه حقوق و سیاست و نظم و قانون و فرهنگ و مدنیت و دیکتاتوری و دولت و همه چیز جامعه حاضر را بدون مبارزه علیه سرمایه داری، مبارزه ای موفق برای دستیابی به آزادی ها و حقوق واقعی استثمارشوندگان می پندارد. من و فعالین جنبش لغو کار مزدی همه جا در همه نوشته ها تصریح کرده ایم که آنچه بورژوازی حتی به گاه حداکثر عقب نشینی در مقابل جنبش کارگری زیر نام حق و آزادی به رسمیت می شناسد، برای طبقه کارگر متضمن تمامیت ناحقی و آزادی کشی است. زیرا سرمایه و دولت سرمایه داری به هر حال آن « آزادی ها» و « حقوق اجتماعی» یا مدنی را می پذیرد تا تحمل آنها را سنگر پاسداری از وجود رابطه سرمایه، سلاح کارای جداسازی کارگران از کار و محصول کار و ساقط ساختن آنها از هر گونه دخالت مؤثر و آزاد در تعیین سرنوشت زندگی خود سازد. حکیمی دشمن این روایت است و درست به همین دلیل، امتناع و تمرد بسیار آگاهانه ما از غلطیدن به باتلاق رفرم طلبی دموکراتیک در حوزه مسائل سیاسی و حقوقی و مدنی را سند خودداری امثال من از تسری شناخت ضد کار مزدی اقتصاد سرمایه داری به حوزه سیاست و ایدئولوژی القاء می کند. او همان گونه که به کرات اعلام کرده است نهادی مانند کانون نویسندگان را سنگر واقعی پیکار برای احقاق آزادی ها و حقوق انسانی شهروندان از جمله توده های کارگر می داند!! از منظر او آزادی برای یک کارگر و یک نویسنده یا مترجم سرمایه سالار عضو کانون مزبور معنای واحدی دارد. در زیج رصد طبقاتی وی حقوق اجتماعی و آزادی های سیاسی پدیده های مستقل و فارغ از خمیرمایه های طبقاتی هستند، از این روی بر این باور است که باید توده های وسیع طبقه کارگر را همدوش و در واقع به صورت عمله و اکره بورژوازی برای حصول همین سطح از آزادی ها و حقوق اجتماعی به صف نمود و اگر کسی این کار را نکند بستر پیکار علیه اقتصاد سرمایه داری را به بسترهای مبارزه سیاسی و ایدئولوژیک بسط و تسری نداده است!!! بعید به نظر می رسد بتوان در پوشش دروغین فعال جنبش ضد سرمایه داری معنای واقعی همپیوندی سنگرها یا حوزه های گوناگون صف آرائی این جنبش را بیش از این مسخ و مخدوش ساخت.
٢. حکیمی می کوشد تا القاء کند که گویا من خودم را نماینده رویکرد ضد کار مزدی در سازمان مجاهدین نیمه اول دهه ۵٠ معرفی نموده ام و گفته ام که آنچه در این ٣٠ سال اخیر انجام داده ام جلوه های تلاش این رویکرد برای خارج ساختن خود از زیر آوار گمراهه رفتن های خلق گرائی میلیتانت دینی است!! این یک نوع تهمت زدن بسیار آگاهانه و حسابشده برای لطمه زدن به حیثیت مخالفان است. آنچه من گفته ام از زمین تا آسمان با آنچه حکیمی القاء می کند تعارض دارد. کل حرفم این بوده است که در این سازمان نیز افراد زیادی حضور داشتند که برخاستگان شرائط کار و استثمار و مبارزه طبقه کارگر بودند، اینها مسلماً ظرفیت و آمادگی لازم برای جهتگیری ضد کار مزدی را دارا بودند، اما در قعر شرائطی که توصیف شده است قادر به هیچ میزان شناخت این راه نبودند.
٣. حکیمی از مدافعان شعار جایگزینی حکومت دینی بورژوازی با حکومت لائیک این طبقه است و درست از همین منظر هر فردی را که از محو کامل دولت بورژوازی به جای خواست « جدائی دین از دولت» سخن گوید فردی اسیر ایدئولوژی می پندارد و او را دست به کار هموارسازی راه استقرار حکومت ایدئولوژیک کارگران معرفی کند. او در این گذر «استدلال» های مهمی دارد!! که شنیدن آنها برای شناخت عمیق تر وی خالی از فایده نخواهد بود. من ۵ سال پیش در مقاله ای توضیح داده ام که: شعار جدائی دین از دولت شعار بورژوازی اروپا در دوره معینی از تاریخ بوده است، وقتی که بورژوازی هنوز قدرت مسلط سیاسی نبود، یک ماشین دولتی از همه لحاظ متکامل را در اختیار نداشت. حضور کلیسا و مذهب در دولت سد سر راه تحقق تسلط کامل سیاسی وی بودند. در همان جا و در ادامه این جملات آورده ام که بورژوازی با عبور از این مرحله نه فقط این شعار را کنار نهاد که دین، کلیسا، توهم بافی های دینی و قدرت اربابان کلیسا را به صورت سلاحی در کنار همه سلاح های دیگر علیه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به کار گرفت. گفته ام که دولت نه فقط در شرائط روز که دیری است فقط دولت سرمایه است. این دولت برای ایفای نقش خود به مثابه نهاد نظم و برنامه ریزی سرمایه از همه چیز، همه اشکال بربریت، همه سلاحها و ساز و برگها، از مذهب، ناسیونالیسم، فاشیسم، راسیسم، نازیسم، دموکراسی، سوسیال دموکراسی، امپریالیسم ستیزی خلقی، سوسیالیسم، کمونیسم، دیکتاتوری عریان، استبداد دینی و تمامی ابزارهای دیگر سود می جوید. در آنجا ادامه داده ام که مشکل روز کارگران دنیا نه دولت دینی بلکه نفس وجود دولت یا هر نهاد بالای سر جامعه است و برای اینکه دولت دینی محو گردد باید راه مبارزه برای نابودی دولت را پیش گرفت. این کار را هم باید بر بستر کارزار ضد کار مزدی کاوید. باید مبارزه علیه دولت را جزء لایتجزائی از مبارزه علیه سرمایه داری ساخت. در بخش بعدی همان نوشته آورده ام که سرمایه یا رابطه تولید اضافه ارزش خود هولناک ترین عامل خداسازی و دین پردازی است. سرمایه خود خدای کل خدایگان، قدرت مسلط بر کل هستی انسان های عصر، مظهر تمامیت انفصال آدمی از هستی آزاد انسانی و بانی دهشتبارترین شکل سقوط بشر از هر نوع اختیار و آزادی و توان اعمال قدرت خویش است.
مقاله پنج سال پیش من به این نکات و موضوعات همپیوند آنها ارتباط دارد. حکیمی که از تاریخ، روایت ماتریالیستی تاریخ، مبارزه میان طبقات، جامعه، مناسبات میان دولت و ایدئولوژی و سیاست و همه فراساختارها با سرمایه فقط و فقط قیافه اختاپوس ایدئولوژی و حمام خون سالاری این پدیده مستقل مجزا از همه چیز!! را می بیند، در اینجا نیز مقاله مذکور و گفتن حرف های بالا را نقض اشکار حرمت ایدئولوژی ستیزی یافته است و به طرح انتقادات خود می پردازد. او می گوید: «اگر کنار گذاشتن این شعار به نفع طبقه سرمایه دار بوده، پس لابد کنار نگذاشتن اش یعنی تحقق جدائی دین از حکومت سود طبقه کارگر بوده است. به عبارت دیگر طبقه کارگر باید از بورژوازی می خواسته یا اکنون از بورژوازی بخواهد که به این شعار عمل کند...» (مقاله کمونیسم لغو کار مزدی در اسارت ایدئولوژی مارکسیسم) قبل از هر چیز باید این کشف حکیمی را به وی تبریک گفت!! اینکه هر چیزی را که بورژوازی به هر دلیل بیرون می ریزد پرولتاریا باید آن را از لای خاکروبه های تاریخ پیدا کند و زیب زندگی و مبارزه طبقاتی خود نماید!! این حرف جدیدی است و معنایش این می شود که به طور مثال بورژوازی اردوگاهی شکل متعارف برنامه ریزی نوع غربی و بازار آزاد سرمایه داری را کنار نهاد و الگوی دولتی خود را زیر نام و نشان « کمونیسم» بر جای آن نشاند. بر پایه مکاشفه مهم حکیمی، طبقه کارگر جهانی باید چهاردستی آنچه را که اردوگاه شوروی به عنوان تنها شکل سرمایه داری تقبیح و محکوم می کرد، مقدس می شمرد و استقرار آن در سراسر دنیا را دستور کار مبارزه خود می نمود!! سوسیال دموکراسی هم زمانی مناسب ترین راه حل نجات سرمایه داری از تکرار رخدادهائی چون قیام عظیم کموناردها یا انقلاب اکتبر و کلاً میدان داری ضد سرمایه داری جنبش کارگری را در این دید که از بورژوازی بخواهد تا اشکال رایج سرکوب و اعمال قهر و رد حداقل مطالبات رفاهی کارگران را کنار گذارد و با نسخه نویسی های آشنای وی جایگزین کند. در اینجا نیز مطابق توصیه حکیمی توده های کارگر اروپا باید آنچه را سرمایه داران ناگزیر به حاشیه می راندند فوری بردارند و پرچم جنبش جاری خود کنند!! از این قبیل مصادیق مکاشفه حکیمی تا چشم کار کند در گوشه، گوشه تاریخ و جهان موجود است و احتیاجی به آوردن بیشتر آنها نیست. اما مشکل فقط این نیست. صاحب کشف جدید از یاد می برد که اتفاقاً آنچه را بورژوازی اروپا روزی زمین نهاد بورژوازی اهل امپریالیسم ستیزی خلقی، بورژوازی اردوگاهی و بورژوازی عظیم ترین بخش جهان از جمله ایران بلادرنگ آن را برداشت و بر چشم نهاد. حکیمی فراموش می کند که خودش هم این حرف را از همین بورژوازی آموخته است، همین حالا هم با حرص و ولع، شعار همان طبقه و احزاب چپ و راستش را تکرار می کند و در سنگر دفاع از وارونه بافی ها و عوامفریبی های همان بورژوازی علیه کمونیسم لغو کار مزدی می شورد. او همه اینها را بر طاق نسیان می کوبد و نگران است که نکند طبقه کارگر طوق عبودیت گمراهه آفرینی مذکور را از گردن خود بردارد، او آنچنان در کشف و کرامت این شعار بورژوازی غرق است که یادش می رود و چشمش نمی بیند که میلیاردها کارگر دنیا دیرزمانی است به اندازه کافی در ورطه اسارت این نوع شعارها از مبارزه واقعی ضد سرمایه داری جدا مانده اند. اگر او این ها را به خاطر آرد شاید خیالش آسوده شود که شعار قرنهای ١٨ و ١٩ بورژوازی اروپا روی زمین نمانده است. بخش های دیگر بورژوازی دنیا آن را برداشته و با همه سهمگینی و شرارت زنجیر عقل و فکر کارگران کشورها ساخته اند. مشکل این جزء «انتقاد» حکیمی اما به اینجا هم ختم نمی گردد. سماجت بر وی بر مسخ و تحریف واقعیت ها بسیار بیش تر از اینهاست. او می گوید وقتی که شعار جدائی دین از دولت را شعار جنبش لغو کار مزدی پرولتاریا نبینیم، پس خطر دینی بودن دولت سرمایه داری را دست کم گرفته ایم!! ایشان به ویژه روی این نکته تا جائی که توان دارد مانور می دهد!! در قبال این جنجال ها من از هر کارگری که حکیمی را می شناسد تمنا دارم پرسشی را با وی در میان گذارد. این پرسش که اگر کسی می گوید توده های کارگر باید محور پیکار خویش را در کلیه عرصه های حیات اجتماعی، در حوزه مسائل معیشتی و رفاهی، آزادی های سیاسی و حقوق اجتماعی، جنگ با تبعیضات جنسی و قومی، ستیز علیه خرافه پرستی های دینی و اعتقادی، سرنگونی طلبی، مبارزه علیه کار کودک و آلودگی محیط زیست و هر نقطه و هر مکان و رابطه دیگری که جای نفس کشیدن سرمایه، محل شکلی از ابراز حیات سرمایه داری و روزنه تعرض سرمایه به زندگی انسانهاست، آری در همه حوزه ها و میدان ها به ریل راستین جنگ علیه موجودیت سرمایه پیوند زنند آیا این حرف معنایش آنست که مبارزه علیه دینی بودن دولت سرمایه داری را از یاد برده است و دست کم گرفته است!! اگر کسی می گوید که به جای سر دادن شعار عوامفریبانه جایگزینی دولت دینی با دولت لائیک بورژوازی باید علیه اساس هستی دولت و بودن هر نوع نهاد قدرت بالای سر انسانها جنگید و این جنگ را دقیقاً از سنگر پرخروش پیکار علیه وجود سرمایه طوفانی ساخت آیا راستی، راستی این کار خط کشیدن بر روی اهمیت مبارزه علیه دینی بودن دولت است!!! چه می توان کرد وقتی آدم ها بند بند فکر خود را به ملاک های ساخت سرمایه می آویزند، آنگاه خیلی راحت به خود حق می دهند هر چه را دلشان می خواهد بر زبان رانند. حکیمی ظاهراً مخالف توهین به آدمهاست اما او باید بداند که کم گرفتن شعور انسانها بدترین نوع اهانت به آنهاست و همین وارونه پردازی که در رابطه با موضوع مورد گفتگو راه انداخته است از جنس فاحش ترین توهین ها به شعور خوانندگان خویش است. اما چرا او چنین می کند؟ چرا مبارزه ریشه ای علیه هر شکل ابراز وجود دولت، از جمله هر گونه ترفندبازی و خرافه پردازی دینی این دولت، هر شکل توسل این دولت به سلاح مذهب همراه با مبارزه علیه اساس هستی دولت از سنگر ضد سرمایه داری را برای رفع خطر دینی بودن دولت کافی نمی داند، اما نفس جایگزینی دولت مذهبی بورژوازی با جنس لائیک آن را نوشداروی همه چیز می بیند!! چرا او به این آسمان و ریسمان بافی می آویزد، پاسخش را تا همین جا چند بار گفته ام و توضیح داده ام. حکیمی در شناخت پویه مادی تکامل تاریخ، مجرد جدائی میان کار فکری و یدی را از کل مفصلبندی این پویه جراحی کرده است. حاصل این رخداد قیچی شده را در قالب ایدئولوژی لباس استقلال تن کرده است. برای ایدئولوژی وجودی کاملاً انتزاعی و مستقل از کل فرایند تقسیم کار، ظهور و افول اشکال مالکیت ها، شیوه های تولید مادی معین، پیدایش طبقات، رابطه میان افکار حاکم هر دوره با طبقه مسلط اجتماعی و همه حلقه های دیگر این فرایند قائل گردیده است. او جنگ طبقات را با جنگ علیه ایدولوژی ها جایگزین ساخته است. آنچه برای وی تقدس دارد نه جنگ علیه سرمایه و دولت سرمایه داری کلاً بلکه فقط جنگ علیه ایدئولوژی ها و در همین راستا جار و جنجال مبارزه علیه دینی بودن دولت بورژوازی است. چیزی که همیشه شعار اپوزیسونهای بورژوازی بوده است و امروز نیز هست. آرزوئی که همراه چند خواست اصلاحی دیگر کل صدر و ذیل موجودیت نهادی را تعیین می کند (کانون نویسندگان ایران) که به زعم ایشان سنگر توفنده دفاع از حقوق و آزادی های واقعی انسانی است!!! حکیمی می گوید: «هیچ فرقی بین مطالباتی چون افزایش دستمزد، کاهش ساعات کار، بهداشت و درمان رایگان، حقوق برابر زن و مرد، آزادی زندانیان سیاسی و نظایر اینها و مطالبه جدایی دین از حکومت، برخورد با مذهب به عنوان امر خصوصی انسان ها وجود ندارد. طبقه کارگر اگر به موعظه ناصر پایدار و امثال او گوش می کرد هیچگاه نمی توانست قانون هشت ساعت کار را به بورژوازی تحمیل کند. کارگران در سطح جهان موفق شدند این مطالبه را به طبقه سرمایه دار و دولت او تحمیل کنند، بی آن که به خواهش و تمنا و درخواست متوسل شوند..» حکیمی زمانی ادعا می کرد که توضیحات رویکرد لغو کار مزدی در باره چگونگی طرح و پیگیری خواسته های بالا را قبول دارد!! اما همه چیز به روشنی گواه است که این ادعای وی سراپا مصلحتی و ریاکارانه بوده است. ما همیشه گفته ایم و من در مقالات متعدد تصریح نموده ام که این مطالبات به دو صورت می تواند موضوع مبارزه قرار گیرد. شکل نخست همان است که کل رفرمیسم راست سندیکالیستی بعلاوه کل طیف رفرمیسم چپ نمای مسالمت جو یا میلیتانت از جمله افرادی مانند حکیمی مطرح می کنند. اینکه خواستار تحقق این انتظارات می گردند، برای حصول هدف تا جائی که بتوانند در سندیکاها و اتحادیه ها متشکل می شوند، کمیته بر پای می دارند، بعضاً سندیکاها و کمیته های خود را شورا نام می گذارند، دست به اعتصاب می زنند و به شیوه های مختلف متوسل می گردند تا دولت سرمایه را به قبول مطالباتشان متقاعد سازند. شکل دوم همان است که رویکرد ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی پرولتاریا مروج آن است و برای پیشبرد هر چه گسترده تر و رادیکال تر آن تلاش می نماید. در این شکل شالوده کار جنبش کارگری بر خلاف شکل نخست کوبیدن یک کیفرخواست آگاه طبقاتی ضد کار مزدی بر سر بورژوازی و پیوند زدن کل مطالبات روز به این کیفرخواست است. در اینجا کارگران از ورای کیفرخواست خود به طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه اخطار می کنند که خواستار محو تمامیت سرمایه داری و امحاء دولت سرمایه اند. خواهان آنند که کل کار و محصول اجتماعی کار سالانه خود را سوسیالیستی و مبتنی بر الغاء کار مزدی برنامه ریزی نمایند و این برنامه را جامه عمل پوشند. خواهان برچیده شدن رابطه خرید و فروش نیروی کارند، خواهان محو دولت و تمامی فراساختارهای سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه اند. خواستار محو پایه های مادی تمامی اشکال نابرابری جنسی و قومی می باشند، در تدارک از جای کندن ریشه های واقعی آلوده سازی محیط زیست انسان ها، هر شکل فساد و تباهی و همه شکل های سیه روزی بشر می باشند. در این رویکرد توده های کارگر، با افراشتن این بیرق، شروع به صف آرائی آگاه طبقاتی خود در مقابل سرمایه و دولت سرمایه داری می کنند. این صف آرائی را به هر میزان و در هر سطح از پیشروی با برپائی شوراهای سراسری ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدی پی می گیرند. در این شوراها متناسب با درجه رشد و پیشروی جنبش شورائی روز، قدرت متحد، آگاه و سازمان یافته سراسری خود را وارد جنگ با نظام بردگی مزدی می نمایند. متناسب با طول و عرض این قدرت شورائی خواست های روزشان را جریان جنگ سراسری جاری علیه سرمایه می سازند. جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا با این توصیف و داشتن این آرایش وقتی که برای بهبود معیشت و رفاه اجتماعی هر چه متعالی تر، آزادی های سیاسی هر چه بی مرزتر، حقوق اجتماعی و انسانی هر چه نامحدودتر، محیط کار و زیست هر چه سالم تر و انسانی تر یا علیه اشکال عدیده نابرابری ها و سیه روزی های ناشی از وجود سرمایه می جنگد. این جنگ را به شیوه حکیمی یا رفرمیست های راست و چپ از محور اساسی جنگ ضد سرمایه داری و برای امحاء کار مزدی جدا نمی سازد. لیستی از مطالبات را پیش روی سرمایه داران قرار نمی دهد تا عملاً قبول موجودیت، حاکمیت و ماندگاری بردگی مزدی را وثیقه حصول آنها سازد. کاملاً بالعکس، گزارش محصول کار سالانه خود را در میدان جنگ باز می کند، به بورژوازی اخطار می دهد که آنچه تولید کرده است و کل کاری که انجام داده است باید صرف ارتقاء معیشت و رفاه همه جانبه زندگی انسان ها گردد. می خواهد که کل این محصول را از دست طبقه سرمایه دار خارج سازد و از سرمایه شدن آن جلوگیری نماید. جنبش ضد سرمایه داری در عرصه کارزار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز عین همین کار را انجام می دهد. خواستار ممنوعیت کامل دخالت طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری در کل مسائل مربوط به زندگی شخصی انسانها، ممنوعیت هر نوع دخالت این طبقه و دولتش در امور اعتقادی آدم ها، در سلب آزادی ها و حقوق اجتماعی ساکنان جامعه، در آلوده سازی محیط زندگی بشر و نوع اینها می شود. این یک جنگ واقعی طبقاتی است. جنگی بر سر بود و نبود جامعه سرمایه داری، جنگی میان طبقه کارگر و سرمایه دار، جنگی در کلیه عرصه های حیات اجتماعی علیه سرمایه، جنگی که هر میلیمتر پیش بردنش نیازمند اعمال قدرت هر چه آگاه تر، شورائی تر، سازمان یافته تر و افق دارتر آحاد توده های کارگر است. جنگی که در همان حال متضمن رشد و بلوغ هر چه متعالی تر قدرت دخالتگری آگاهانه شورائی ضد کار مزدی این کارگران در پهنه پیکار طبقاتی روز و در برنامه ریزی سوسیالیستی لغو کار مزدی کار و تولید اجتماعی در فردای سقوط بورژوازی است. حتماً گفته خواهد شد و کاملاً حق است گفته شود که کارگران به راحتی و حی و حاضر توان سازماندهی چنین جنبشی را ندارند و این کار نیازمند دنیاها کار است. این حرف درست است به این معنی که جنبش روز توده های کارگر در همه جای دنیا زیر فشار سرکوب سرمایه، زیر فشار گمراهه آفرینی کمونیسم بورژوائی، زیر فشار توهم پراکنی رفرمیسم راست سندیکالیستی و زیر فشار حزب بازی و حزب سالاری های رفرمیسم چپ میلیتانت مستأصل تر از آنست که به راحتی روی ریل این پیکار قرار گیرد، اما کاملاً نادرست است، اگر معنایش را این گیریم که که پس باید این جنبش را همین گونه که هست رها کرد و اسارتش در ورطه برهوت آفرینی رفرمیسم راست و چپ را استمرار بخشید. فعالین ضد سرمایه داری طبقه کارگر باید راه افتند و در عمق جنبش جاری کارگران دست به کار تغییر ریشه ای این وضعیت گردند.
حکیمی زمانی به نادرست ادعا می کرد که تمامی حرفهای رویکرد ضد سرمایه داری طبقه کارگر را قبول دارد، اما دم خروس از لای عبای وی پیداست. دعوی سرمایه ستیزی او ظاهراً تاکتیکی برای فریب کارگران و بسیج نمودن چند کارگر در پشت سر رفرم طلبی دموکراتیک محافلی از نوع کانون نویسندگان، نشریه مهرنامه قوچانی یا باندهای دیگر اصلاح طلب و امتیازگیری فردی از آنها بوده است. او در استمرار «نقد» خود به کمونیسم لغو کار مزدی می گوید: "هیچ درجه از «دخالت مستقیم و آگاه و آزاد و برابر آحاد طبقه کارگر در کل مسائل مربوط به برنامه ریزی کار و تولید، چه تولید شدن و چه تولید نشدن، تعریف کار، توزیع محصول کار، تمامی تصمیم گیریها در کلیه حوزه های زندگی و همه امور رفاهی و قرارها و مبانی و قراردادهای زیست همگانی و اشتراکی انسان ها» به خودی خود نمی تواند تضمین کند که کارگران برخوردار از این دخالت نخواهند آن را بر اساس برداشتی که از دین دارند، ( برای مثال برداشتی که کارگران شیعه از "عدل علی" دارند) عملی کنند، مگر آن که آنان به این آگاهی رسیده و برای آن مبارزه کرده باشند که عرصه های «تصمیم گیری ها در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی و همه امور رفاهی و قرارها و مبانی و قراردادهای زیست همگانی و اشتراکی انسانها» عرصه پیاده کردن احکام دینی نیست و جای پذیرش یا انتقاد و رد این احکام فقط و فقط عرصه خصوصی زندگی انسانها یعنی عرصه جامعه مدنی است" ( مقاله حکیمی، مطالب درون گیومه ها را وی از نوشته من نقل کرده است)
من در نوشته های متعدد پیرامون جنبش، تنها جنبشی که ظرفیت در هم شکستن ریشه ای سرمایه داری و استقرار سازمان شورائی سراسری حضور خلاق و دخالتگر و آزاد انسان ها در برنامه ریزی سوسیالیستی لغو کار مزدی کار و تولید اجتماعی و هموارسازی راه رهائی انسان از هر قید ماوراء خویش را دارد به تفصیل بحث کرده ام. در همین متن مورد استناد حکیمی نیز با اینکه جزء هیچ کدام آن متون نیست، تیتروار نکاتی را اشاره نموده ام. از جمله گفته ام: «جنبشی که در طول سالهای حاکمیت سرمایه داری در کل عرصه های زیست اجتماعی علیه سرمایه و علیه همه مظاهر حیات سرمایه داری، از جمله علیه هر نوع دیکتاتوری و خفقان و سلب حقوق انسانی سرمایه و علیه هر نوع مذهب و دین و خرافه پردازی و آئین سازی و مکتب بافی سرمایه پیکار کرده است. مثل روز روشن است که چنین ساختار قدرت شورائی و سراسری کارگری بر متن فرایند کفن و دفن نظام بردگی مزدی همه چیز این نظام و از جمله تمامی ابزار اختناق، سرکوب و خرافه بافی دینی آن را ساقط می سازد» در همان جا اضافه نموده ام که: « آیا به راستی هیچ چیز مسخره تر و متناقض تر و هذیان گونه تر از این می توان سراغ گرفت که چنان سازمان سراسری شورائی ضد کار مزدی مرکز دخالت آگاه و نافذ و آزاد و برابر آحاد کارگران را دولتی فکر کنیم که باید تعهد بسپارد تا به شعار جدائی دین از دولت متعهد باشد!!»
اما حکیمی سخت بر این عقیده است که آری همین جنبش شورائی بستر دخالتگری آزاد، آگاه، ضد کار مزدی آحاد هر چه عظیم تر توده های کارگر، همین جنبشی که طی سال ها، دهه ها و شاید هم سده ها همه مسائل مبارزه طبقاتی را با سر آگاه ضد سرمایه داری و با افق شفاف لغو کار مزدوری تعمق نموده و پراتیک کرده است، جنبشی که در جزء کاملاً لایتجزائی از هستی اجتماعی خود عظیم ترین دانشگاه کالبدشکافی سرمایه، تمامیت وجود سرمایه داری و مرکز شناخت ژرف مفصلبندی ارگانیک کل وجوه هستی این نظام است، جنبشی که آموزش درک مادی تاریخ را نیاز پرورش شعور طبقاتی خود می یابد، جنبشی که همه اینها را سلاح مادی پیکار ضد سرمایه داری می کند، آری همین جنبش با همین داده ها و علائم می تواند جنبشی برای استقرار «حکومت عدل علی» یا «دیکتاتوری ایدئولوژیک حزبی کمونیستی» باشد!!! راستش به چنین آدمی چه می توان گفت؟ با کدام منطق و زبان باید با وی گفتگو نمود، جز اینکه بپذیریم ما از دو دنیای عمیقاً متضاد با هم حرف می زنیم. معضل همان جائی است که در صفحه، صفحه این نوشته به آن اشاره شده است. حکیمی از کل پروسه تحولات مادی تاریخ فقط خبر جدائی کار یدی از فکری و نقش آن در زایش ایدئولوژی را آن هم به شکل تحریف آمیز و از بلندگوهای قلابی شنیده است. دنیائی که وی در آن به سیر و سلوک مشغول است، اصلاً دنیای وجود طبقات و مبارزه طبقاتی و تعلق افکار و ایدئولوژیها به طبقات، دنیای جوامع انسانی فرارسته از پویه ظهور و تکامل و انحطاط شکل های مختلف تولید اجتماعی، دنیای مبارزه طبقات در بطن این مراحل مختلف تاریخی، دنیای بازکاوی ریشه ایدئولوژی ها در وجود شیوه های تولید، طبقات و هستی اجتماعی انسان ها، دنیای هیچ کدام این ها نیست. جهان سلوک حکیمی جهان میدان داری موحش مغول وار ایدئولوژی ها و نیاز به صف آرائی قهرآمیز آشتی ناپذیر برای رهائی بشر از اسارت ایدئولوژیک است. در پس دیوار بلند این دنیاهای از بیخ و بن متضاد چگونه می توان به سادگی حرف همدیگر را فهمید. جنبش کارگری که رویکرد ضد سرمایه داری، از جمله من در باره اش بحث می کنیم، پویه پیکار توده های کارگر برای تغییر کل عینیت موجود، در همه وجوه اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی، ایدئولوژیک و همه چیز دیگرش می باشد. جنبشی که محو جامع الاطراف جدائی انسان از کار خویش را دنبال می کند. پایان دادن به باژگونگی روابط انسان ها در شکل رابطه اشیاء را دستور کار خود دارد. بر بیرق روی دوشش رهائی انسان از هر قید ماوراء خویش، قید هر ایدئولوژی و مکتب و مسلک، قید هر نیاز، حتی نیاز به کار نقش بسته است. رهائی همگان را در گرو رهائی هر انسان می بیند. خلاصی همه آدمها از قید باژگونه بینی ها و عروج آنها به شناخت شفاف واقعیت ها را به آزادی هر آدم از اسارت توهمات و خرافه ها و آگاهی کاذب پیوند می زند. جنبشی که رویکرد ضد کار مزدی و من از آن حرف می زنیم جنبشی است که پراکسیس جاری خود را بازپردازی انسانی کل واقعیت های وارونه تعریف می کند، در همین جهنم وحشت و دهشت سرمایه داری تمامی قدرت شورائی سرمایه ستیز روزش را اعمال می کند تا از چهره دروغین آنچه بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون، از جمله اپوزیسون نوع کانون نویسندگان حکیمی، حقوق واقعی انسان القاء می کنند، به تمام و کمال پرده بردارد، تا نشان دهد که این «حقوق» مظهر کشتار و کفن و دفن حقوق واقعی انسانی استثمارشوندگان است، در همین مهد توحش بردگی مزدی بر مدنیت بورژوازی که مورد تقدیس حکیمی اما گورستان سلب اراده آزاد انسانها از دخالتگری واقعی آنها در تعیین سرنوشت زندگی خود است هر چه بی رحمانه تر می شورد و آن را رسوا می سازد. آزادی های سیاسی قابل تحمل یا غیرقابل تحمل توسط بورژوازی حاکم و ایدآل مشعشع اپوزیسون های مصلح این طبقه را در محکمه ملاک های آزادی خواهی انسانی سرمایه ستیز و بشرمحور خویش بی آبرو می کند و راهی زباله دان تاریخ می سازد، جنبشی که نابودی هر شکل دولت را حلقه آغازین پراتیک طبقاتی خود می بیند. آری من از چنین پروسه جنگ طبقاتی حرف می زنم و از ظرفیت شوراهای آگاه ظرف و بستر این پیکار برای در هم شکستن کامل سرمایه داری و استقرار سازمان شورائی کار و تولید سوسیالیستی لغو کار مزدی صحبت می کنم و لاجرم طرح شعار جایگزینی حکومت دینی سرمایه توسط شکل لائیک آن را نقیض محض هویت آن می دانم. محسن حکیمی بدون اینکه بداند چه می گوید جنجال می کند که سازمان کار شورائی محصول پیروزی این جنبش یارای جلوگیری از برقراری حکومت عدل علی را ندارد!! و چه بسا دست به کار برپائی یک دولت دینی جدید شود؟!! به راستی با کدام منطق می توان گوینده این سخن را متقاعد نمود که به شعور خوانندگان خویش اهانت ننماید. حکیمی صفحاتی از نوشته اش را صرف این می کند، تا ثابت نماید که جنبش شورائی سراسری لغو کار مزدی متشکل از بیشترین آحاد طبقه کارگر، جنبشی که من در کتابها و مقالات مختلف به صورت مشروح و در سطور بالا به گونه تیتروار آن را توصیف کردم، اصلاً ظرفیت رفع خطر سقوط کارگران به ورطه افراشتن « حکومت عدل علی» را ندارد!! او تا می تواند در این زمینه هیاهو می کند اما یک باره، چند سطر بعدتر با یک کله معلق عجیب و غریب فریاد بر می دارد که همین جنبش جائی برای تار و مار کردن و سلاخی کارگران ضد سرمایه داری دارای معتقدات دینی است!! او می نویسد: « پایدار ظاهراً مخالف حزب بلشویک و لنین است اما در مورد برخورد به مذهب شک نداشته باشد که "شوراهای کارگری سرمایه ستیز" مورد نظرش همان کاری را انجام خواهد داد که حزب بلشویک انجام داد. مبارزه با مذهب. لنین طرفدار جدائی دین از حکومت بود، اما می گفت حزب بلشویک نمی تواند با مذهب مبارزه نکند و چون در انقلاب اکتبر ١٩١٧ شوراهای کارگران به حاشیه رانده شدند و عملاً حزب بلشویک قدرت سیاسی را در دست گرفت، در واقع دولت شوروی به دولت مبارزه با مذهب تبدیل شد و همین مذهب ستیزی بود که در زمان استالین به اوج خود رسید و باعث سرکوب وحشیانه مخالفان عقیدتی شد»!!! حکیمی در تکمیل همین بحث خویش باز هم کمی آن طرف تر اضافه می نماید: « مبارزه علیه هر نوع مذهب هیچ معنائی جز مبارزه با هر نوع انسان مذهبی، از جمله کارگر مذهبی ندارد. دقت کنیم که منظور از مبارزه علیه هر نوع مذهب نه نقد دیدگاههای مذهبی کارگران بلکه قرار دادن آنان بر سر دوراهی انتخاب بین مذهب و لامذهبی است. واقعیت این است که در مبارزه جاری علیه سرمایه داری، کارگران خداباور و خداناباور ضمن نقد نظرات یکدیگر در کنار یکدیگر قرار دارند و دست در دست یکدیگر با سرمایه مبارزه می کنند، کارگران به درستی اختلاف عقیده خود در مورد خدا و دین و مذهب را پنهان نمی کنند و در این مورد با یکدیگر بحث می کنند....» به محورها و خطوط اساسی « استدلال» حکیمی در این قسمت مقداری خیره شویم.
- لنین طرفدار جدائی دین از دولت بود اما خواستار مبارزه علیه مذهب بود، امری که سرکوب مخالفان عقیدتی را مجاز می شناخت و بعدها به دنبال حاشیه رفتن شوراها، در دوره حکومت استالین فاجعه عظیم کشتارها را به دنبال آورد.
- پایدار مسأله جدائی دین از دولت را شعار جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر نمی داند، اما از مبارزه علیه مذهب حرف می زند، به همین دلیل کمونیسم لغو کار مزدی مورد نظر او، سرنوشت حزب بلشویک را پیدا خواهد کرد.
- مبارزه علیه مذهب نه نقد باورهای دینی کارگران بلکه قرار دادن آنها بر سر دوراهی انتخاب مذهب و لامذهبی است.
- کارگران مذهبی و غیرمذهبی در کنار هم علیه سرمایه مبارزه می کنند و اختلافات عقیدتی خود را بحث می نمایند.
خوب مشاهده می کنید که حکیمی از جامعه و جهان و تاریخ و کل آنچه بر سر انسان رفته است و می رود سوای موجود اختاپوسی معلق، از همه جا بریده، منتزع و مستقلی به نام ایدئولوژی و سیه روزی بشر به دست این ایدولوژی هیچ چیز دیگر را نه قبول دارد و نه حاضر به شنیدن حرف های دیگران در این رابطه است. در زیر خیمه حکمت وی طبقات و مناسبات اساسی میان آنها هیچ و پوچ است. مبارزه میان طبقات بی بهاترین کلام است. ایدئولوژی قدرت جهنمی بدون هیچ ریشه، بدون پایه های مادی طبقاتی و اجتماعی، بدون اینکه طبقه ای صاحبش باشد، فعال مایشاء، خودزاد، خودکام و «خود همه چیز» است. حزب کمونیست شوروی به سرکوب مخالفان پرداخت. نه حزب، نه صفه نشینان حزبی؛ نه دولت روز روسیه و نه سرکوبی که رخ داد هیچ کدام هیچ پایه و مایه طبقاتی نداشتند، اصلاً سیاست و منافع و مصالح و نیازهای حاکمیت یک طبقه اجتماعی را به نمایش نمی نهادند، هیچ کدام این ها از دل شرائط مادی معینی نمی جوشیدند، آنچه در روسیه بعد از انقلاب اکتبر لباس برنامه ریزی و نظم و قدرت و حاکمیت و اقتصاد و سیاست می پوشید منظر گرایش معینی از یک طبقه را نمایندگی نمی کرد. افکار، اعتقادات، راهبردها و راهکارهای مسلط این دوره اصلاً بیان اندیشوار شرائط بازتولید و استیلای یک مناسبات معین اقتصادی با روایت رویکرد معینی از بورژوازی نبود، هیچ کدام اینها وجود نداشت. اصلاً هیچ چیز نبود، فقط ایدئولوژی بود و برخورد ایدئولوژیک که فاجعه می آفرید و کشتار مخالفان را می زائید!!! حکیمی حتی حاضر نیست به دنیای پریشان بافی های خود هم لحظه ای فکر کند. او تا قبل از بیان نکته اخیر تا توان داشته است کمونیسم لغو کار مزدی را به شلاق کشیده است که به دلیل بی اعتنائی به معجزات عظیم شعار «جدائی دین از حکومت» ( دقت کنید - فقط به همین دلیل -) حتماً برخورد ایدئولوژیک خواهد کرد و به سرکوب مخالفان خواهد پرداخت!! کمی بعد می گوید که لنین از طرفداران بسیار پر و پا قرص این شعار بود – که واقعاً هم بوده است – اما به رغم این جانبداری آهنین، راه سرکوب مخالفان را پیش گرفت. چند سطر بعد کشف جدیدی می کند، اینکه هم لنین و هم کمونیسم لغو کار مزدی از مبارزه با مذهب حرف زده اند و معنای مبارزه با مذهب هم فقط مجبور ساختن آدمها به گزینه دین باوری یا دین ناباوری است!!! اجازه دهید بگویم که من به رغم تمامی انتقادات ریشه ای که به کل دار و ندار نظرات حکیمی دارم اما باز هم او را به عنوان یک انسان دوست دارم و اتفاقاً از سر همین دوست داشتن انسانی تمامی توصیه ام به او این است که برای پریشان فکری های فاجعه بار خودش چاره ای اندیشد. اینکه آدمها مجبور به این همه آسمان، ریسمان بافی و تناقض گوئی گردند، دلیل دارد و دلیلش تا جائی که به ایشان مربوط است هیچ ناشناخته نیست. او از همه جا بریده و به هیچ جا نرسیده است. در برهوت تاریک از دست دادن همه مبانی و ملاک های مادی و طبقاتی و انسانی شناخت دست و پا می زند، هیچ دو جمله اش با هم سازگار نیست. خمیرمایه مفصلبندی کل حرفهایش کشفیات متافیزیکی بی ریشه پاسدار تمنیات و خودخواهی ها و جاه طلبی های بدفرجام اوست. به گونه ساده لوحانه ای پندارهای واهی خود را معیار و ملاک شناخت هستی کرده است و هر آدم مخالف این پندارها و موهومات را بر صلیب می کشد. او درست در حالی که خودش چنین می کند همه دنیا را پر از فریاد می سازد که چه نشسته اید، ایدئولوژی و ایدئولوگها دست به کار سرکوب بشریت هستند!!!
لفظ مبارزه در زبان عربی یک مصدر در « باب مفاعله» است. معنای این کلمه ابراز نمودن خود به یکدیگر می باشد. این ابراز هر شکلی می تواند به خود گیرد. می تواند بسیار مسالمت آمیز و آرام و با هدف اثرگذاری فکری، اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بر هم باشد و می تواند با سلاح و لشکرکشی و توپ و تانک و بمب های شیمیائی و اتمی همراه شود. از زمانی که توسط آدمها به کار رفته است هم در هر دوی این شکلها یا اشکال بینابینی مورد استفاده بوده است. مسالمت آمیز، قهرآمیز، اصلاح طلبانه انقلابی و نوع اینها پسوندهائی بوده است که چند وچون این ابراز را تعیین می کرده است و حال پرسشی که باز هم هر کارگری باید در مقابل حکیمی قرار دهد این است که او ترجمه ویژه خود از این واژه را از کجا آورده است؟!! کدام قاموس در کجای دنیا وجود دارد که مبارزه را فقط به معنای سرکوب مخالفان و نسل کشی توسط یک فرد یا جماعت معنی کرده است!! طنز ماجرا این است که حکیمی خودش ضمن بیان همین مسائل تصریح می کند که کارگران مذهبی و غیرمذهبی دست در دست هم علیه سرمایه داری مبارزه می کنند، در جریان این مبارزه اعتقادات خود را نیز از هم پنهان نمی سازند، پیداست که هر کسی هم باورهای خود را حق و دیگری را نادرست می داند، به بیان دیگر اعتقاداتشان را به هم ابراز می کنند و به نوعی مبارزه با هم مشغول هستند، اما این کارگران به رغم دیالوگ، مبارزه و نقد همدیگر همدوش و همرزم علیه سرمایه می جنگند. پس تا اینجا مشکلی نیست، معضل کار از منظر حکیمی این است که وقتی همین کارگران متحد و همرزم به دنبال سالیان متمادی جنگ علیه سرمایه و انتقادات روزمره افکار و باورهای همدیگر، نظام سرمایه داری را از هم متلاشی می کنند، وقتی که باز هم متحد و همدوش با عزم جزم در تدارک محو سرمایه داری هستند و در شرائطی که این کار را از درون شوراهای سراسری ضد کار مزدی متشکل از همه یا وسیع ترین آحاد طبقه خود دستور کار دارند،، آری در دل این شرائط و به دنبال تمامی اینها، ناگهان فیل هایشان هوای هندوستان می کند!! یکی به بادیة العرب باز می گردد، بیرق عدل علی این ابیطالب را از زیر رسوبات ١۵٠٠ ساله تاریخ حفاری می کند و بر دوش می نهد، دیگری هم نوع همین کار را انجام می دهد، منتهی به جای بیرق سبز علی، درفش سرخرنگ لنین را بر می دارد. آخر آشفته گوئی هم حدی دارد. لطفاً کمی آهسته تر!! اگر این کارگران طی سالها علیه سرمایه پیکار کرده اند، اگر در طول این سال ها شناخت واقعی سرمایه و جامعه سرمایه داری را شرط لازم پیش بردن این مبارزه می دیده اند، اگر در همین گذر موفق شده اند، دولت سرمایه، قانون و قرار و حقوق و مدنیت و فرهنگ و اخلاق حاکم را به عنوان فراساختارهای پیوسته فرارسته از رابطه خرید و فروش نیروی کار بازشناسی کنند و آماج نقد و مبارزه گیرند، اگر راستی راستی در امتداد طی این روند آماده نابودی سرمایه داری و برنامه ریزی کار و تولید خویش بر ریل لغو کار مزدی هستند، چگونه عده ای خواستار استقرار دولتی از سنخ دولت شوروی شروع دهه ٣٠ قرن پیش و عده ای دیگر پرچمدار استقرار « حکومت عدل علی» می گردند!!! آیا حکیمی وقتی این حرف ها را بر زبان می راند متوجه نیست که سند رسوائی خود را پیش روی تمامی کارگرانی باز می کند که روزی، روزگاری، به هر دلیل ادعای ضد سرمایه داری بودن و حداقل درک او از جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی را باور می نمودند؟ اگر این کارگران سرمایه را شناخته اند، رابطه سرمایه و کل مفصلبندی سیاسی، حقوقی، فکری، ایدئولوژیک، فرهنگی و همه چیزش را حتی به طور نسبی بازکاوی طبقاتی و آگاهانه کرده اند، پس وقتی دست به کار برنامه ریزی کار و تولید خود می شوند هم مهم ترین مسأله برایشان امحاء کار مزدی است. حال خداباور یا خداناباور یا هر چیز دیگر که باشند، اگر واقعاً آنها در چنان موقعیتی هستند و جنبش شورائی ضد سرمایه داری سالیان درازشان آنها را به چنان سطحی از شعور و شناسائی رسانده است پس در پیگیری محو سرمایه، طبقات و دولت سرمایه داری و آنچه که فاجعه موجودیت این نظام است دچار شک نیستند و اگر به راستی چنین است پس مسأله خداباوری و خداناباوری شخصی آنها جائی در این برنامه ریزی اشغال نمی کند، همچنان که در مبارزه تا آن روزشان احراز ننموده است. یک چیز روشن است. اگر حکیمی الفبای جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر را می فهمید این حرفها را بر زبان نمی آورد اما این تناقض گوئی ها پیشکش، آنچه در رابطه با این نکته مشخص باید او بداند و در آن تعمق بنماید چیز دیگری است. حکیمی باید یاد گیرد که ریشه واقعی رخدادهای بدفرجام روزها و سال های پس از وقوع انقلاب اکتبر، از جمله سرکوب و نهایتاً کشتار مخالفان نه در خبث طینت نیروی اهریمنی ماوراء مادی اسرارآمیزی به اسم ایدئولوژی که در پروسه جدال میان طبقات اجتماعی قرار داشت. همه حوادثی که آن روزها به وقوع می پیوست حاصل بلاهائی بود که پیش از آن رویکردی از یک طبقه اجتماعی بر سر کل طبقه کارگر آورده بود. رویکردی که شیوه تولید سرمایه داری را به جای رجوع به رابطه خرید و فروش نیروی کار با آنارشی تولید و رقابت سرمایه های منفرد شناسائی می کرد!! سوسیالیسم را نه با لغو کار مزدی که با مالکیت کل سرمایه اجتماعی توسط دولت توضیح می داد. پویه ارتقاء کارگران به هستی آگاه طبقاتی را نه در تسری پراکسیس کالبدشکافی مارکسی و ضد کار مزدی سرمایه و جامعه سرمایه داری که در افشاء رژیم سیاسی حاکم می کاوید، دورنمای انقلاب را نه برچیدن بساط رابطه خرید و فروش نیروی کار، که بالعکس انکشاف هر چه عظیم تر نوع اروپائی سرمایه داری می دید. با قدرت طبقاتی سرمایه ستیز کارگران هیچ میانه خوبی نداشت و حلق آویزی این قدرت به دفتر و دستک حزبی خویش را راه تحقق انتظارات استراتژیک خود، یعنی استقرار سرمایه داری دولتی می یافت. سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده ها ی کارگر را فقط در صورتی پذیرا می شد که کل جنبش شورائی کارگران در خدمت پیشبرد اهداف رویکردش باشد، قدرت سیاسی طبقه کارگر را در قدرت حزب پاسدار نظم اقتصادی و سیاسی و مدنی و فرهنگی و ایدئولوژیک سرمایه با برنامه ریزی متمرکز دولتی جستجو می کرد، فاز امپریالیستی تولید سرمایه داری را در استیلای سرمایه مالی رباخوار و تنزیل بگیر می کاوید، مبارزه علیه امپریالیسم را نه در جنگ کارگران دنیا علیه سرمایه که در صف آرائی بورژوازی خواستار رشد صنعت «مستقل ملی» و « انکشاف آزاد سرمایه داری» کاوش می کرد. تسلط این رویکرد بر جنبش کارگری روسیه انقلاب عظیم کارگری روسیه را دچار شکستی فاجعه بار کرد. نیروئی که با منجنیق انقلاب به عرش قدرت پرتاب شد، نه سازمان شورائی برنامه ریزی سوسیالیستی لغو کار مزدی کار و تولید توسط آحاد توده های کارگر که ماشین دولتی نوپای سرمایه برای بازسازی نظم تولیدی و سیاسی و حقوقی و اجتماعی سرمایه داری در چهارچوب مالکیت تمامی سرمایه اجتماعی توسط دولت بود. حکیمی به دنبال دنیاها بحث و نقد و توضیح و گفتگوی فعالین رویکرد لغو کار مزدی هنوز این را درنیافته است که موجد و بانی شکست انقلاب کارگری اکتبر نه ایدئولوژی مقراض شده جراحی گردیده از پایه های مادی و هستی طبقاتی جریانات سیاسی یا ایدئولوژیک که تسلط جامع الاطراف یک رویکرد اجتماعی درون بورژوازی علیه کمونیسم واقعی پرولتاریا و جنبش لغو کار مزدی این طبقه بود.
این بحث تا همین جا برخلاف میل باطنی من به درازا کشیده است، اینکه نوع بگو، مگوهای میان من و حکیمی هیچ دستاوردی برای هیچ کارگر ایرانی خواهد داشت یا نخواهد داشت، دقیقاً نمی دانم. اگر خودفریبی نباشد این تصور را داشته ام که برخی نکات مربوط به مسائل مبارزه طبقاتی توده های کارگر را آنسان که عقلم قد می دهد، درست یا نادرست توضیح دهم. حکیمی انبوهی از موضوعات کاملاً نادرست را پیش کشیده است که من از بحث در باره آنها خودداری می کنم در این میان فقط چند نکته دیگر را بسیار مختصر اشاره می نمایم. اول. حکیمی در تکمیل نقد خود بر مقاله «درباره شعار جدائی دین از دولت» بر جدائی میان رهائی سیاسی از رهائی اقتصادی اصرار می ورزد و می نویسد: «تا زمانی که آزادی سیاسی متحقق نشود کارگران تمام بدبختی ها و سیه روزی های خود را به اسارت سیاسی ( و نه اسارت اقتصادی اجتماعی) خود نسبت می دهند. کارگرِ گرفتار سانسور، خفقان و اختناق، بدبختی خود را به استبداد سیاسی نسبت می دهد، همان گونه که کارگران کُرد و تُرک سیه روزی خود را به حکومت فارس ها منتسب می کنند. تا زمانی که کارگران ایران فقر و بیکاری و تیره روزی خود را به «حکومت آخوندی» نسبت می دهند، هیچ فعال پیشرو طبقه ی کارگر نمی تواند نسبت به این امر مهم بی تفاوت و بی اعتنا باشد که رهایی سیاسی طبقه ی کارگر پیش شرط رهایی اقتصادی - اجتماعی این طبقه است» این نیز از جمله حرف هائی است که حکیمی تا همین چندی پیش آن را از انظار مخفی می کرد. فراموش نکنیم که او از سده های ١٧ و ١٨ اروپا یا مثلاً آسیا، افریقا و امریکای لاتین قرن نوزدهم صحبت نمی کند. از شرائط روز جهان و ایران می گوید. در دل این شرائط با یقین قاطع اعلام می کند که مبارزه برای رهائی سیاسی امری منفک و بی ربط با مبارزه برای رهائی اقتصادی است. معنی رهائی اقتصادی را هر کارگر آشنا به الفبای مبارزه طبقاتی خوب می فهمد. برای رهائی اقتصادی باید رابطه تولید اضافه ارزش را نابود ساخت و حکیمی با صدور حکم تفکیک رهائی اقتصادی و سیاسی، مرحله بندی آنها و مقدم قرار دادن دومی بر اولی، رک و عریان نظریه های فسیل شده انقلاب دموکراتیک را نبش قبر می نماید. فاجعه اینجاست که اگر جنبش های خلقی و « مائوئیست ها» این نسخه را زمانی برای جوامع فئودالی می پیچیدند، ایشان آن را برای دوره ای تجویز می کند که سرمایه هر روزنه نفس کشیدن بشر را در مجاری ارزش افزائی و چرخه بازتولید خود به انجماد کامل کشانده است و تصور هر نوع تفکیک میان رهائی اقتصادی و سیاسی را به توهم و فریب مطلق تبدیل کرده است. طبق تئوری حکیمی کارگران ایران باید الان هر گونه فکر مبارزه با اساس سرمایه داری را از سر خود بیرون کنند، جبهه متحد مبارزه برای دموکراسی و آزادی سیاسی و حقوق مدنی تشکیل دهند، برای حصول این هدف ها جنگ کنند و آن قدر جنگ نمایند تا ایران سرمایه داری جمهوری اسلامی را به ایران سرمایه داری آباد و آزاد و آراسته به جامعه مدنی و دارای دولت لائیک تبدیل نمایند. جامعه روز ایران را با یک جامعه مدرن اروپائی جایگزین کنند، اگر این کار را کردند، آنگاه به آنها اجازه داده می شود که از رهائی اقتصادی و مبارزه علیه رابطه تولید اضافه ارزش حرف بزنند. حکیمی از نقد لنین می گوید. پیش تر گفتم که او در هیچ کجا پیرامون روایت لنین از سرمایه داری، سوسیالیسم، نسخه پیچی های وی برای چیزی که تحول سوسیالیستی اقتصاد می نامید و مسائل تعیین کننده دیگر مبارزه طبقاتی هیچ کلامی بر زبان نرانده است. الان مشاهده می کنیم که ایشان طرفدار نظریه انقلاب دموکراتیک لنین نه برای روسیه قرن ١٩ که برای ایران قرن بیست و یک هم هست. او البته جرح و تعدیل هائی هم در این قلمرو دارد، به طور مثال معتقد است که بند انکشاف سرمایه داری دستور کار انقلابات دموکراتیک را قبول ندارد!! (عجب، چه رادیکال!!) بعلاوه اسم انقلاب دموکراتیک را هم نمی پسندد و بهتر می داند که تحقق آزادی های سیاسی و حقوق مدنی و جدائی دین از دولت که پیش تر برنامه کار انقلابات دموکراتیک بود اکنون به وظائف انقلاب سوسیالیستی ملحق شود. او می نویسد: «در این بحث، فلسفه وجودی و شأن نزول مرحله ی «دموکراتیک» انقلاب، رشد نیروهای مولده به عنوان یک مرحله و دوره ی کاملاً متمایز از مرحله ی «سوسیالیستی» انقلاب با هدف آماده شدن جامعه برای مرحله اخیر است (نک به کتاب لنین به نام دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک). حال آن که هدف از تفکیک رهایی سیاسی از رهایی اقتصادی - اجتماعی رشد نیروهای مولده نیست و این تفکیک حتی در انقلاب سوسیالیستی لازم است، زیرا بدون آن، طبقه ی کارگر به بیراهه خواهد رفت». پیش کشیدن نکته اول یعنی انصراف از طرح شعار توسعه سرمایه داری در شرائط روز دنیا را وجه تمایز باورهای خود با نظریه لنینی انقلاب دموکراتیک در یک قرن پیش دیدن، بیش از حد مضحک است. حکیمی باید بداند که اگر این یک مرز را هم می شکست قبل از آنکه مورد اعتراض کارگران قرار گیرد صندوق جهانی پول و بانک جهانی و همه تراست های مالی و صنعتی دنیا محاصره اش می کردند و از وی آدرس یک وجب زمین خالی برای انباشت هر چه ممکن سرمایه می خواستند. در باره نکته دوم نیز حتماً حکیمی می داند که احاله وظائف انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی سخن سالیان دراز مائوئیست ها، چپ خلقی، احزاب کمینترن و رفرمیسم چپ میلیتانت بوده است و در واقع او چیزی را برداشته است که این جریانات کنار نهاده اند. یک چیز دیگر هم هست که چپ خلقی و ناسیونالیست مدت هاست از طرح صریح آن احساس نوعی شرمزدگی می کند و زیر فشار اعتراض کارگران حتی کارگران سندیکالیست، ولو فقط در حرف کوشیده است تا آن را به گونه ای وصله و پینه کند. امروز حتی ناسیونالیست ترین جریانات چپ نما هم حداقل برای حفظ ظاهر نمی گویند که باید حتماً اول حق تعیین سرنوشت ملی را محقق ساخت، سپس از رهائی اقتصادی سخن به میان آورد، اما حکیمی بسیار سرفراز و بدون احساس هیچ قبحی این را می گوید و زیب نظرات خود می سازد.
دوم. حکیمی ظاهراً مدعی نقد کتاب « از خلق گرائی میلیتانت دینی تا کمونیسم خلقی میلیتانت» است!! اما او تا اینجا هر چه گفته است هیچ ربطی به کتاب مذکور نداشته و یکسره حول مقاله «در باره جدائی دین و دولت» می چرخیده است. او پس از همه جنجالهای بالاست که کتاب را باز می کند و این جمله را بیرون می کشد. من در کتاب گفته ام که: «شریف این تصور را داشت که مذهبی ماندن یا «مارکسیست» شدن سازمان تاثیری بر پراتیک سیاسی و مبارزه ای که پیش می برد نخواهد داشت!! افراد می توانند کمونیست شوند یا مذهبی بمانند و دست در دست هم به مبارزه خود ادامه دهند!! در این صورت اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک تشکیلات در سطح جامعه نیز ضرورتی پیدا نمی کند!! اعتقادی سخت ارتجاعی که به طور قطع از سرچشمه مصالح و منافع استثمارگران بر می خیزد و بیان اندیشوار خواستها، انتظارات و تمایلات بورژوازی است.»
خواننده خوب می داند که بحث صرفاً بر سر سازمان مجاهدین سال ۵۴ است. هر کسی کتاب را دیده است این را هم خوب می داند که شیرازه اصلی سخن در سراسر کتاب نقد مارکسی و ضد کار مزدی کمونیسم خلقی است. همه تلاش من آن بوده است تا به عنوان یک عضو سازمان و حاضر در تمامی فراز و فرود تحولات سیاسی و عقیدتی آن روزها و روزهای پیشترش، ریشه های اجتماعی، تاریخی و طبقاتی تحولات مذکور را با نگاهی مارکسی برای نسل حاضر و نسلهای آتی طبقه کارگر باز گویم. توضیح دهم که چرا گسست مجاهدین از مذهب و پیوستن آنها به « کمونیسم» پاسخی به نیازهای مبارزه علیه سرمایه داری، امپریالیسم و رژیم شاه بود. نیازهائی که در تاریکی زار تسلط گمراهه بافیهای نوع اردوگاهی و مائوئیستی و تروتسکیستی بر بخش عظیمی از جنبش کارگری جهانی و زمینگیری کامل کمونیسم لغو کار مزدی، در درون سازمان ما نیز توسط رویکرد کمونیسم خلقی پاسخ داده شد. من در آنجا تصریح کرده ام که نقد ما بر مذهب مسلماً یک نقد مارکسی نبود، اما این نقد با تمامی کم و کسرهایش گامی عظیم به پیش و ضربه ای بسیار سهمگین بر پیکر ارتجاع دینی بورژوازی بود. در همین راستاست که اصرار « شریف واقفی» بر خودداری از اعلام تغییر مواضع را مورد اشاره قرار داده ام و آن را عمیقاً ارتجاعی خوانده ام. شریف خواستار بدترین شکل عوامفریبی و دروغگوئی و وارونه نمائی با هدف تضمین استمرار همراهی بورژوازی درنده، اولترا ارتجاعی دینی از سازمان بود. حکیمی اصرار شریف واقفی را برحق!! و انتقاد من به کار وی را حذف یک کارگر ضد سرمایه داری از صف پیکار طبقاتی علیه سرمایه می بیند!!! و در همین راستا بانگ بر می دارد که « در این مورد نیز آناتومی دیدگاه ناصر پایدار کلید درک آناتومی دیدگاه تقی شهرام است» حکیمی در اینجا درس عوامفریبی می دهد و همان چیزی را توصیه می کند که همان روزها امثال هاشمی رفسنجانی به مجاهدین م. ل پیشنهاد می دادند!! « قوچانی» هیچ اشتباه نکرده است وقتی که او را به مصاحبه ای دعوت می کند که حجت الاسلام «معادیخواه» نیز مدعو دیگر آن است.
سوم. من در کتاب مورد بحث گفته ام که: ایدئولوژی ها حتی در تکامل یافته ترین سطح قرار نیست خالق جنبش های اجتماعی باشند، در بهترین حالت بیان اندیشوار زمینه های مادی و طبقاتی، دورنماها و انتظارات جنبش ها هستند» خوب دقت شود که من اولاً. این بحث را در تشریح پویه تحولات عقیدتی سازمان مجاهدین در دوره نخست این تحولات یعنی از آغاز تا سال ۵٢ پیش کشیده ام. زمانی که سازمان هنوز تا اعلام گسست نهائی از مذهب راهی چند ساله در پیش داشت. ثانیاً و از این مهم تر سخن درست مارکس را در مورد اینکه ایدئولوژی ها نه مقولات مستقل انتزاعی بلکه بالعکس فرارسته های مناسبات تولیدی و شرائط مادی هستند، بازگو نموده ام. کجای این حرف محل ایراد است، معلوم نیست، اما محصول مکاشفه حکیمی آنست که: « ناصر پایدار به رغم تمام نقدی که به گمراه شدن «جنبش کارگری جهانی» و پشت کردن این جنبش به «کالبد شکافی مارکسیِ جامعه، جهان و تاریخ» دارد، نه تنها کمترین سخنی از نقد این ایدئولوژیک شدنِ جنبش کارگری به زبان نمی آورد بلکه آن را تأیید می کند»، چرا؟ این استنتاج چگونه و بر چه پایه ای صورت گرفته است؟ حکیمی خود را نیازمند هیچ توضیح و استدلالی نمی بیند، او فتوا صادر می کند و فتوایش این است که پس پایدار معتقد است: «جنبش کارگری نیز ایدئولوژی خاص خود را دارد» به نظر نمی رسد که در مورد سخیف بودن و استیصال آمیزی افراطی این نوع صدور حکم نیازی به گفتگو باشد، اگر کسی یک واقعیت شفاف مربوط به پویه تکامل مادی تاریخ و سخن کاملاً درست و از همه لحاظ صائب مارکس دال بر فرارستگی ایدئولوژی از مناسبات و شرائط مادی را به زبان آورد چرا باید متهم به قبول ایدئولوژیک بودن جنبش کارگری شود؟ این سؤالی است که باید با حکیمی در میان نهاد اما او این پرسش را پیش تر پاسخ داده است. در محکمه وی ایدئولوژی بورژوازی به هیچ وجه بیان اندیشوار مناسبات مادی مسلط و منافع و انتظارات و افقهای این طبقه نیست. بلکه اختاپوس انتزاعی اثیری خاصی است که از ناکجاآبادها سر برآورده است و جهان را دستخوش شبیخون کرده است. حکیمی ادامه می دهد که: « او ( یعنی من) نیز چون لنین ایدئولوژی طبقه ی کارگر را مارکسیسم می داند» چرا؟ و به چه دلیل؟ منشأ این اتهام کجاست؟ ایشان توضیح می دهند که گویا من واژه « مارکسیسم» را به کار برده ام و این واژه را فقط در مورد اردوگاه شوروی در گیومه قرار داده ام!! در سایر موارد بدون گیومه بوده است!!! از این بدتر در جائی نوشته ام که: « معنای حرف این جماعت [طرفداران دولت کارگریِ غیردینی] آن است که طبقه کارگر از «دولت» آتی خود می خواهد تا لطف کند و یک دولت شیعی، سنی، کاتولیک، پروتستان، ارتدکس، ارمنی، کنفوسیوسی، برهمایی، زردشتی، بودایی، یهودی، بابی و مانند این ها نباشد!!!» حکیمی با این « استنادات معتبر»!!! ادامه می دهد: « در اینجا پایدار انواع و اقسام ایدئولوژی های دینی را بر می شمارد و می گوید دولت کارگری دولتِ این ایدئولوژی های دینی نیست، ولی کمترین اشاره ای به این نکته نمی کند که، علاوه بر اینها، دولت کارگری نباید دولت ایدئولوژیک ضددینی اعم از مارکسیستی، لنینیستی، استالینیستی، مائوئیستی و... باشد. چرا؟ پاسخ روشن است: او با دولت ایدئولوژیکِ دین ستیز موافق است»، شاید هیچ کس باور نکند، اما من از صمیم دل می گویم، با همه وجودم از اینکه حکیمی به هر دلیل خود را مجبور می بیند با علم به بی پایه بودن حرفهایش، به گونه ای چنین استیصال آمیز دست به سفسطه و حتی مغلطه زند بسیار احساس تأسف و رنج می کنم. حکیمی نه دشمن که به طور قطع دوست است، اما حتی دشمن هم وقتی به ورطه استیصال می افتد برای کمونیستهای واقعی و نه بازاری کاملاً دردناک است. برای اینکه بدانیم کسی آموزش ها و حرفهای مارکس را چگونه می فهمد، اینکه آیا آنها را ایدئولوژی می کند یا نمی کند باید به کل پراتیک، تحلیل ها، نقدها و آنچه در رابطه با جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی گفته و انجام داده است نظر انداخت. هیچ چیز مسخره تر از این نیست که انسان ها را به اعتبار بود و نبود گیومه ها تعریف کنیم!! از این که بگذریم ادعای حکیمی در مورد همین گیومه ها نیز صرفنظر از رقت بار بودنش، به طور کامل بی پایه است. من سال هاست که از لفظ مارکسیسم هیچ استفاده نکرده ام و اگر آن را به کار برده ام در هر حال همراه با گیومه آورده ام، همه جا از عبارات نقد مارکسی، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی»، «نظریه مارکسی تکامل مادی تاریخی»، « ماتریالیسم انقلابی مارکس» « ماتریالیسم پراتیک مارکس» و نوع اینها استفاده کرده ام. در جاهای زیادی علیه ایدئولوژی کردن آموزش ها و نظرات مارکس از جمله در مقاله «مارکس ستیزی مارکسیستی» تا هر کجا که لازم بوده است توضیح داده ام. حکیمی می گوید من عبارات دولت شیعی و کاتولیک و سنی و ارتدکس و پروتستان را به کار گرفته ام اما از آوردن لفظه دولت مارکسیستی دریغ نموده ام و همین گواه پای بندی من به دیکتاتوری ایدئولوژیک پرولتاریاست!!! برای آخرین بار بسیار دوستانه یک بار دیگر این نکته مهم را با وی در میان می گذارم که من و هر کسی که چیزی از مارکس آموخته است برای ایدئولوژی ها وجود مستقلی قائل نیست. مشکل کارگران دنیا نیز نه دیکتاتوری ایدئولوژی « مارکسیسم» که نفس موجودیت سرمایه، وجود طبقات و تسلط و حاکمیت طبقه بورژوازی در هر شکل، با هر ایدئولوژی و سیاست، هر نوع برنامه ریزی نظم سرمایه، هر شکل سازمان کار سرمایه داری خواه زیر بیرق « مارکسیسم» و کمونیسم و خواه هر شکل دیگر است. حکیمی باید تمامی پندارهای موهوم مخرب خویش در باره وجود ایدئولوژی و افکار و سیاست مستقل از پایه های مادی و طبقاتی را به دور ریزد.

مؤخره
تا چند روز پس از خواندن مقاله حکیمی در باره اینکه به آن جواب دهم یا ندهم فکر می کردم. دلائل زیادی برای امتناع از نوشتن پاسخ داشتم. چه رابطه ای میان کوه معضلات آوار بر سر کارگران در شرائط روز با این بگومگوها وجود دارد؟ آیا پرداختن به این کار ادامه همان رسم همیشگی بحث های فرقه ای بیگانه با سیر رخدادهای روز جنبش کارگری نیست؟ در این جدال های لفظی، کدام مسأله اساسی برای توده های کارگر ایران روشن می شود و کدام گره واقعی از انبوه بن بست های جنبش آنها گشوده می گردد؟ آیا صرف وقت در این گذر به ویژه برای کسی که خود را فعال رویکرد لغو کار مزدی می داند یک نوع بی مسؤلیتی در قبال وظائف مهم تر نیست؟ جواب اولیه همه این پرسش ها آن بود که باید راه سکوت پیش گرفت و همه تهمت ها، ناسزاها و نارواگوئی ها را هیچ انگاشت. در آن سوی ماجرا دو چیز خلاف این را می گفتند و توصیه می کردند. اول اینکه در همین بحث ها به رغم ایرادات مهم آنها به هر حال برخی نکات مربوط به مسائل اساسی مبارزه طبقاتی توده های کارگر روشن می شود و دوم آنکه حوادث یک دهه پیش سؤالی را حداقل برای شماری از کارگران پیش آورده است که باید حتماً به آن پاسخ داد. موضوع نخست چندان تعیین کننده نبود. اگر کسی در رابطه با این یا آن معضل جنبش کارگری واقعاً حرفی برای گفتن دارد لازم نیست آن را در پاسخ به نوشته حکیمی پیش کشد. جدا از این کار مثمرتر هم می تواند باشد. نکته دوم اما عمیقاً فرق می کرد و همین نکته است که محتوای این مؤخره و تا حدودی دلیل تهیه کل مطلب را توضیح می دهد. مطلقا این ادعا را ندارم که در نگارش متن و نوشتن پاسخ از آلایش بگومگوهای رایج فرقه ای، دفاع از حریم حقوق شخصی یا رفع اتهامات ناروا و نوع اینها منزه هستم. همه اینها بعلاوه باور به ضرورت روشن ساختن برخی نکات مربوطه به جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا، در تهیه متن حاضر کم یا بیش دخیل شده اند، اما می توانم بگویم که آنچه قرار است در این مؤخره آید سهم کاملاً اصلی و سنگین ترین وزن را داراست. در فاصله میان سال های ١٣٨٢ تا ١٣٨٨ حوادثی در درون جنبش کارگری ایران روی داد. در روزهائی که سندیکالیستهای راست تلاش داشتند تا با اغتنام فرصت از پاره ای امکانات از جمله برخی حمایتها، کل این جنبش را راهی برهوت رفرمیسم منحط اتحادیه ای سازند. جمعیت قابل توجهی از کارگران تهران و شمال و خرم آباد و برخی شهرهای دیگر دست به کار طرح حرف هائی دیگر گردیدند. اینها بحث سازمانیابی شورائی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را پیش کشیدند و این دقیقاً همان چیزی بود که ما فعالین لغو کار مزدی نیز از سال ها پیش تا توان داشتیم در باره اش و در مورد همه وجوه هستی این جنبش حرف زده بودیم. تا آن روز چند سال انتشار نشریه « سیمای سوسیالیسم» بعلاوه سالها کار مشابه را پشت سر خود داشتیم . در همه این دوره، در زمین و آسمان ندائی همسو با حرف های خویش در درون جنبش کارگری جستجو می کردیم. برای ما شنیدن صدای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری کارگران از زبان عده ای کارگر، رخداد پرشکوهی بود و درست به همین دلیل وظیفه خو می ددیدم که بود و نبودمان را برای تحکیم پایه های مقاومت این رویکرد در مقابل رفرمیسم راست سندیکالیستی و چپ میلیتانت در تیر کنیم. ما هیچ ارتباطی با هیچ کدام این کارگران نداشتیم. آنها در جهنم سرمایه داری ایران بودند و ما فراریان آن جهنم که نه برای زندگی بلکه برای زنده ماندن به امید اثرگذاری بر مبارزه طبقه خود علیه سرمایه، در اروپای غربی یا جائی دیگر روز می گذراندیم. ما در کنار آن کارگران نبودیم و هیچ تأثیر مستقیمی در جنب و جوش های روزمره آنها نمی توانستیم داشته باشیم. اینترنت تنها فضای ارتباط بود. همین، و ما باید در همین فضا هر کاری از دستمان بر می آمد انجام می دادیم. «آب دریا را اگر نتوان کشید – هم به قدر تشنگی باید چشید» در میان جمعیت کثیر یا قلیل کسانی که از ضد سرمایه داری و تشکل یابی شورائی توده کارگر حرف می زدند، نام محسن حکیمی بیشتر بر سر زبان ها بود. ما آدم هائی بی تجربه و دنیا ندیده نبودیم. تا حدود زیادی می دانستیم که به ویژه وقتی از جنبش کارگری صحبت می کنیم، حتی زمانی که از جنبش ضد سرمایه داری کارگران گفتگو داریم، هر که صدایش بلندتر است لزوماً یک کارگر رادیکال تر، سرمایه ستیز تر و دارای نظرات، راه حلها و راهکارهای ضد کار مزدی تر نیست. مواردی مانند مارکس بسیار کمیابند. غالب اوقات به صورت فاجعه باری عکس این است و آنچه تاریخاً رخ داده است بیشتر همین بوده است. بحث فقط بر سر تسلط رویکردهای منسجم نماینده افکار و راهبردها و راه حلهای این یا آن بخش بورژوازی در جنبش کارگری نیست. مسأله بدبختانه در مورد فعالین اندرونی این جنبش نیز کم یا بیش صدق می کند. به این بحث نمی پردازم. همه منظورم این است که صدای بلندتر حکیمی در جمعیتی از کارگران که بیرق سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری با خود داشت ما فعالین جنبش لغو کار مزدی را خیره حرف ها و رفتار خاص او نمی ساخت. ما حرکت را می دیدیم و در صدد برآمدیم که با همه توان از این جهتگیری حمایت نمائیم. باز هم تکرار می کنم، حمایتی که طول و عرض و ارتفاعش از دائره شبکه های موسوم به اجتماعی و اینترنت پای بیرون نمی نهاد. از گفتن جزئیات یا مسائلی که خیلی ها می دانند چشم می پوشم و می کوشم تا هر چه زودتر به نکته اصلی رسم. کارگرانی که زیر نام طرفداران تشکل یابی ضد سرمایه داری اعلام موجودیت کردند در یک چشم به هم زدن از بیرون توسط دولت اسلامی بورژوازی و باند توده ای - اکثریتی و سندیکالیست های راست و از درون به گونه بسیار کاراتر و سهمگین تر توسط طیف رفرمیسم میلیتانت چپ نما آماج بدترین شبیخون ها قرار گرفتند. احزاب و محافل طیف اخیر بیشترین عناصر و تمامی برگ های برنده خود را به شیوه جنگ تروا و استفاده از اهرم اسب تروا وارد میدان کارزار کردند. هدف جنگ برای اینان روشن بود. چیزی را که غلط و نادرست زیر نام «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل ضد سرمایه داری طبقه کارگر به وجود آمده بود از درون تصرف کنند و از طریق این تصرف، یکی خود را حزب واقعی طبقه کارگر ایران جا اندازد، دیگری در چهارسوق مسائل سیاسی جاری درون جامعه برای خود دکه ای دست و پا کند، سومی خود را از شر رقیب احتمالی حزبش رها سازد و « تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» فعالین رویکرد لغو کار مزدی در خارج با مشاهده این وضعیت بر آن شدند که در مقابل این شبیخون در همان فضای ایتنرنت مقاومت کنند، محتوای این مقاومت نیز برای ما روشن بود. اینکه هر چه عمیق تر و شفاف تر و وسیع تر حقانیت و درستی کار رویکرد خواستار سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده کارگر را باز گوئیم، در همین رابطه به صورت یک کار مهم آموزشی تا هر کجا که عقل و شناخت و تجربه مان یاری می داد جنبش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر را آناتومی کنیم، روایت مارکسی این جنبش از سرمایه داری، نگاه ضد کار مزدی و مارکسی آن به سوسیالیسم، مفصلبندی ارگانیک طبقاتی این روایت ها با تاکتیک سازمانیابی شورائی یا مسائلی مانند سرنگونی طلبی رادیکال سرمایه ستیز، تلقی معین از مطالبات روزمره کارگران، پیوند ارگانیک همه حوزه های اعتراض و پیکار کارگران در عرصه های مختلف حیات اجتماعی و موضوعات مشابه دیگر را بسیار بیشتر از سالهای پیش با فعالین جنبش کارگری در میان نهیم. بخش دیگر کار ما الزاماً افشاء ماهیت عمیقاً بورژوائی طیف رفرمیسم چپ می شد، در این حوزه نیز باید تاریخ استیلای این رویکرد سرمایه مدار بر جنبش کارگری، شرائط تاریخی و اجتماعی این تسلط، روایت اینان از سرمایه داری، سوسیالیسم، کارگر، جنبش کارگری، دورنمائی که پیش روی کارگران قرار می دهند، رابطه اندرونی این روایت ها با حزب سازی، سندیکاپردازی و پیوند تمامی اینها با منافع و افق بخشی از بورژوازی را توضیح می دادیم. ما تلاش کردیم که این کارها را انجام دهیم. بالاتر گفتم که در میان جمعیت کارگران واقعاً طرفدار سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری، بیش از همه و بعدها فقط صدای محسن حکیمی شنیده می شد، صدائی که البته مالامال از ضد و نقیض گوئی، آشفتگی و فقدان حداقل استخوانبندی ضد سرمایه داری بود. اما ما کاری با کسی به نام حکیمی نداشتیم، در باره وی خیلی حرفها می شنیدیم، از جمله اینکه بسیار خودرأی،خودبین، به رغم ادعاهایش شوراستیز و ضد هر تصمیم گیری شورائی است، در نقد خود بر حزب تلاش دارد تا اراده شخصی خویش را جایگزین حزب کند و نوع این خصوصیات که از راه دور در باره وی شنیده می شد، اما باز هم تکرار می کنم که ما می خواستیم از جنبش و رویکرد ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر دفاع کنیم، شخص حکیمی در این گذر مورد بحث نبود، نه فقدان حداقل استخوانبندی نظرات و ادعاهای ضد سرمایه داری او، نه آشفته گوئی های فاحش و تناقض بافی های موجود در تحلیل ها و نوشته هایش و نه آنچه که از راه دور از زبان دیگران می شنیدیم، هیچ کدام ما را از اصرار و سرسختی بر حقانیت دفاع از تلاش جمعیت طرفدار سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز توده کارگر و نقد و افشاء طیف رفرمیسم راست و چپ باز نمی داشت. این کار اصلاً غلط نبود اما اشتباه بسیار عمیق و غیرقابل بخشش شخص من نیز درست در همین جا، در درون همین محاسبات روی داد. در این اشتباه هیچ کدام از فعالین رویکرد لغو کار مزدی شریک نبودند و من بدون هیچ فروتنی نمائی ظاهرسازانه مرسوم و معمول، تمامی بار این اشتباه را بر دوش می گیرم. اشتباه چه بود؟ از آنجا که در میان جمعیت مورد بحث متأسفانه فقط حکیمی حرف می زد و از آنجا که طیف رفرمیسم راست و چپ نیز شبیخون خود علیه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری کارگران را در قالب لشکرکشی علیه شخص حکیمی به پیش می برد، من به غلط، بدون توجه به عواقب بسیار نادرست و گمراهه کننده کار خویش به دفاع از حکیمی در مقابل تهاجمات رفرمیسم پرداختم. این دفاع مسلماً می توانست درست باشد اگر همزمان تمامی تناقض گوئی ها و لجام گسیختگی های فکری حکیمی در رابطه با روایت او از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بسیار صریح و بدون هیچ ابهام بازگو می شد، اما من این کار را انجام ندادم و لاجرم دفاع من از وی تا جائی که شنوندگانی در میان کارگران پیدا می کرد عملاً جنبه گمراه سازی و توهم پراکنی پیدا می کرد. محسن حکیمی در آن روزها هیچ نقد پایه ای شفاف و منکشف مارکسی و ضد کار مزدی بر هیچ کدام از شالوده ها و تکیه گاههای واقعی شعور و شناخت رفرمیسم چپ و راست در مورد سرمایه، جامعه سرمایه داری، شرائط امپریالیستی توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار، سوسیالیسم، پویه تحول سوسیالیستی و لغو کار مزدی اقتصاد کاپیتالیستی و کل مسائل مبارزه طبقاتی نداشت. کلامی در نقد ریشه ای رخدادهای پس از انقلاب اکتبر در روسیه و دنیا طرح نکرده بود، مثل همین امروز فقط آیدئولوژی، ایدئولوژی می کرد و کل سیه روزی های بشر عصر را محصول خباثت اندیشه ها و ایدئولوژی های مخرب می دید. در همین راستا او از کارگران ایران می خواست که به مقاوله نامه های « سازمان جهانی» کار آویزان گردند، از آنها می خواست که قانون اساسی جمهوری اسلامی را میثاق حفظ جان خود در مقابل عوامل این رژیم کنند، از توافق با نقد حزب حرف می زد، اما کمیته سازی بالای سر جنبش کارگری را جانشین حزب سازی می کرد. جایگزینی دولت دینی سرمایه با دولت لائیک بورژوازی را بدیل مبارزه برای سرنگونی کامل هر نوع دولت بورژوازی می ساخت، کمی این طرف تر خواستار آن می شد که کارگران میان اصلاح طلبان حکومتی و رقبای طبقاتی صدرنشین آنها در ساختار قدرت فرق گذارند و مسائل دیگری که نیاز به لیست کردن آنها نیست. موضوع اساسی مورد بحث من در این مؤخره بازگوئی اشتباه خویش است. من در آن روزها از حکیمی در مقابل تهاجمات طیف رفرمیسم راست و چپ دفاع نمودم، این کار را باید حتماً و صد بار حتماً انجام می دادم، اما همزمان باید حتماً انبوه تناقض گوئیها، توهم پراکنی ها و کاستی های بنیادی آنچه می گفت را هم توضیح می دادم. من این کار را نکردم و از این لحاظ خود را قابل سرزنش می دانم. چرا نکردم، باز هم می توان دلیل ردیف کرد، اما من اهل توجیه کاری نبوده و نیستم.

ناصر پایدار - ژانویه ٢٠١۵