بحث را با توضیح کوتاهی پیرامون شوراهای ضد سرمایه داری و تفاوت بنیادی آن ها با آنچه دیگران شورا می نامند، شروع کنیم. شوراها برای ما، جنبش متشکل آحاد توده های کارگر علیه موجودیت سرمایه داری و علیه کل اشکال ستم، بی حقوقی، تجاوز و تعرضی است که سرمایه، به صورت روتین در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی بر کارگران و غیرکارگران اعمال می نماید. شوراهای ضد سرمایه داری بر این مبنی، نه فقط سلاح جنگ علیه سرمایه در شرایط روز که همزمان یگانه نطفه واقعی و بالنده جامعه آتی انسانی، در قعر جهنم گند و وحشت سرمایه داری هستند. گسترش غول آسای ابزار تولید، تکنیک و صنعت در سیطره نظام موجود در همان حال که پایه های اقتصادی لازم برای استقرار جامعه آینده را فراهم می کند، اما به خودی خود، سوای رشد اختاپوسی سرمایه و تسلط هر چه بشرستیزانه تر کار مرده بر کار زنده هیچ چیز دیگر نیست. جنبش شورائی صد سرمایه داری توده های کارگر تنها نیروی اجتماعی، تاریخی و واقعی است که حیات، تکوین، استخوان بندی، شکوفائی و پروسه تولد پیروزمند سوسیالیسم لغو کار مزدی از قعر مناسبات مسلط موجود را نمایندگی می کند. شورا با این روایت هیچ ربط و شباهتی با شوراهای مورد تأکید و ستایش طیف احزاب یا گروههای لنینی ندارد. آنچه اینان شورا می خوانند، صرفاً حوزه سربازگیری ماشین حزبی برای تبدیل توده کارگر به پیاده نظام ارتش حزب و به قدرت رساندن حزب بالای سر آنها است. جماعت اخیر اگر هم در شرایط و مناسبتی دیگر، از شورا سخن می رانند، مرادشان صرفاً یک دکه کاسبکاری سندیکالیستی در زیر بیرقی دروغین است.
شوراهای ضد سرمایه داری ظرف تجلی قدرت آحاد توده های کارگر و اعمال این قدرت متحد و متشکل علیه سرمایه در کلیه عرصه های زندگی اجتماعی و لاجرم کل حوزه های تقابل میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار یا نظام بردگی مزدی است. تنها از طریق تشکیل این شوراها است که پرولتاریا به طور واقعی به صورت یک طبقه متحد در مقابل سرمایه و سرمایه داران و دولت آنها صف می کشد. جنگ یک طبقه علیه طبقه دیگر را به نمایش می گذارد. در هر کارزار اجتماعی و طبقاتی از مبارزه برای افزایش دستمزد گرفته تا کاهش روزانه کار، از حصول آزادی های سیاسی تا لغو کار کودک، از پیکار علیه نابرابری های جنسی و قومی تا بهبود محیط زیست، از خیزش برای رایگان سازی کامل دارو و درمان و آموزش و مهد کودک و نگهداری سالمندان و معلولان و اشکال دیگر رفاه اجتماعی تا شورش علیه جنگ افروزی های بورژوازی، در همه این کارزارها به مثابه یک طبقه علیه سرمایه قدرت خود را وارد میدان می سازد. اساس را بر اختلال پویه تولید اضافه ارزش و از کار انداختن نظم تولیدی، سیاسی، مدنی، حقوقی و اجتماعی سرمایه می گذارد. این کار را به هر میزان که بتواند انجام می دهد تا سرمایه را به بیشترین عقب نشینی ها وادارد. شوراها در همان حال مرکز آموزش و ارتقاء آگاهی، میدان مشق دخالتگری و قدرت، ظرف تدارک و تجهیز و آماده شدن آحاد کارگران برای برنامه ریزی و استقرار جامعه عاری از رابطه خرید و فروش نیروی کار و استثمار و طبقات و دولت است. پرولتاریا تنها از طریق جنبش شورائی ضد سرمایه داری که می تواند به دنبال درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی، بساط کار مزدی را در هم ریزد و سنگ بنای جامعه نوین را مستقر سازد.
مارکس در مواردی و صریح تر از همه جا در «مانیفست کمونیسم» تأکید کرد که پرولتاریا در جنگ برای نابودی سرمایه داری مجبور است نخست ماشین دولتی بورژوازی را در هم بشکند و قدرت سیاسی خود را مستقر سازد. این گفته مارکس مثل غالب آموزش های وی به بدترین شکلی مورد تحریف قرار گرفته است. اینکه طبقه کارگر برای محو مناسبات بردگی مزدی مجبور است بورژوازی را از اریکه حاکمیت به زیر کشد و خود سکان قدرت را به دست گیرد، توضیح واضحات است. این چیزی نیست که جای بحث داشته باشد. همه بحثها بر سر چند و چون این ماجرا است. هر دو رویکرد سوسیال دموکراسی، احزاب وفادار به انترناسیونال دوم در یک سوی و جریانات لنینی در سوی دیگر با ظواهر متفاوت اما بنمایه واحد سخن مذکور را قلب ماهیت نموده اند و متضاد آن را به توده های کارگر القاء کرده اند. دار و ندار اختلافات این دو طیف، نهایتاً و اساساً در تفاوت میان راهکارهای تسخیر قدرت سیاسی توسط یک حزب بالای سر کارگران خلاصه شد. اولی برای این کار نسخه پارلمانتاریسم پیچید و دومی توسل به قهر نظامی را چاره کار خواند. وقتی مارکس از گریزناپذیری جایگزینی ماشین دولتی سرمایه با « دیکتاتوری پرولتاریا» سخن می راند، با وضوح کامل، بدون گذاشتن جای هیچ ابهام، بر قدرت گیری توده های وسیع کارگر به مثابه یک طبقه، انگشت تأکید می نهاد. برپایی قدرت سیاسی کارگران در شکل یک طبقه، اولاً نیازمند یک ساختار سراسری شورایی است ثانیاً فقط با دست یک جنبش سازمان یافته شورائی سراسری و ضد سرمایه داری قابل تحقق است. سر هم بندی هر روایتی دیگر از این حرف - کاری که احزاب لنینی کرده و می کنند - فرار کامل از بنمایه حرف مارکس و کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا است. یک تفاوت ماهوی میان طبقه کارگر و هر طبقه دیگر تاریخ، از جمله بورژوازی در مورد به دست گرفتن قدرت سیاسی در همین جا قرار دارد. پرولتاریا نمی تواند و ممکن نیست که قدرت سیاسی را از طریق یک حزب، سازمان یا هر نهاد بالای سر خود به چنگ آرد. دلیل این امر بسیار روشن است، هر چند که این دلیل با تمامی صراحت و شفافیتش برای متولیان امام زاده های حزبی، بسیار کفرآمیز، غیرمعقول و خلاف واقع به نظر آید. در این گذر و تا جایی که به طراحان و مدافعان نظریه حزب سازی مربوط می شود ما اساسا، با یک گفت و شنود زمینی ماتریالیستی درون پروسه پیکار طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه داری مواجه نیستیم. کاملاً بالعکس، با یک جبهه گیری عمیقاً دگماتیک متافیزیکی و ایدئولوژیک رو به رو می گردیم. رویکردی که شالوده کار خود را بر تقدس وجود حزب نهاده است و مصمم است تا آنچه را که فقط ساز و کار استقرار شکلی از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار به جای شکل دیگر است. مظهر قدرت طبقاتی پرولتاریا، پرده دار حرم سوسیالیسم و سکاندار سفینه رهائی بشر خواند. اینان به سادگی قادر به خروج از حصار این تعبد دگم ایدئولوژیک نیستند اما به بحث خود باز گردیم. به این مسأله که چرا پرولتاریا ممکن نیست و اساساً نمی تواند قدرت سیاسی واقعی طبقاتی خود را از طریق یک حزب یا هر نهاد قدرت ماوراء خود به دست گیرد. در پاسخ این سؤال به توضیحات زیر بسنده می کنم.
کارگران ماشین دولتی بورژوازی را خرد می کنند و قدرت سیاسی را به دست می گیرند تا از این طریق شالوده وجود سرمایه داری را از جای برکنند و بساط اقتصاد، سیاست، حقوق، مدنیت، فرهنگ، اخلاق، سنن، ارزش های اجتماعی یا کل آثار و تبعات هستی این نظام را راهی زباله دادن تاریخ کنند. برای این کار باید رابطه خرید و فروش نیروی کار یا مناسبات کار مزدوری را به طور واقعی ملغی سازند. اما تحقق چنین رخدادی قطعاً در ظرفیت هیچ نوع دولت بالای سر توده های کارگر، با هیچ نام و نشان و بیرق و ادعایی نخواهد بود. محو کار مزدی برای طبقه کارگر و در نگاه مارکسی مبارزه طبقاتی، معنای معینی دارد. رابطه خرید و فروش نیروی کار رابطه جدائی کارگر از کار، وسایل کار، محصول کار و فرایند تعیین سرنوشت کار و زندگی اجتماعی خویش است. لغو کار مزدی در گرو الغاء این جدایی است. برای اینکه کارگر از کار خود جدا نباشد باید در تعریف کار، در تعیین هدف کار، در برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی، در این که چه تولید شود و چه تولید نشود، هر چیزی به چه میزان تولید گردد، چگونگی توزیع آنچه تولید شده است و لیست طولانی این قبیل مسائل به صورت مستقیم، آگاه و کاملاً مؤثر سهیم باشد. کارگر وقتی از کارش جدا نیست که در تمامی زمینه های بالا و اموری مانند اینها، در مسائلی از قبیل اینکه چه بخش محصول کار سالانه خود را به معیشت و رفاه اجتماعی، کدام سهم را به فراهم سازی امکانات تعالی فکری، چه درصدی را پژوهش و دانش و تکنیک، اختصاص دهد، دخالت آزاد و آگاه و سرنوشت ساز نماید. در یک کلام برای اینکه او از پروسه تعیین سرنوشت کار و زندگی خویش منفصل نماند باید در برنامه ریزی کل این فرایند و اینکه محصول کار اجتماعی او به شایسته ترین شکل ممکن صرف رفاه جسمی و اعتلای فکری و رشد آزاد انسانها گردد به اندازه کافی و به صورت کاملاً آزاد و نافذ و خلاق، دخالت گر باشد. کارگری که چنین نیست و در چنین موقعیتی قرار نگرفته است مستقل از هر گونه روایت پردازی و تعبیر و تفسیر، به هر حال از کار خویش جدا است و سرنوشت کار و تولید و زندگی او به وسیله افراد و نهادهای بالای سر وی تعیین می گردد.
منظور از دستیابی تمامی آحاد کارگران به چنان موقعیتی، مسلماً آن نیست که کل برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و تصمیم گیری ها در همه حوزه های زندگی اجتماعی با رأی موافق تک تک افراد صورت گیرد. چنین چیزی طبیعتاً خیالبافی و شاید هم محال است. مسأله اساسی آن است که او موافق یا مخالف، مهر قدرت واقعی و تعیین کننده خود را بر پروسه تصمیم گیری ها حک نماید. در همین جا دو پرسش بسیار اساسی در پیش روی ما قرار می گیرد. نخست این که توده های کارگر در چه صورتی قادر به ایفای این نقش هستند و دوم آن که اگر کارگران قادر به ایفای این نقش نباشند، کدام نیروی اجتماعی یا نهاد قدرت است که به جای آن ها تصمیم می گیرد و همه چیز را برنامه ریزی می نماید. به بررسی پاسخ هر دو پرسش پردازیم.
در رابطه با سؤال اول یک چیز بدیهی است. توده کارگر هنگامی قادر به ایفای این نقش است که در پروسه طولانی ستیز با سرمایه داری به سطح معینی از آگاهی، شعور و شناخت ضد سرمایه داری دست یافته باشد، معنای این سخن آن نیست که همه کارگران نقد فلسفه حق هگل و ایدئولوژی آلمانی و خانواده مقدس یا فقر فلسفه و گروندریسه و کاپیتال و سایر آثار مارکس را خوانده باشند، بحث بر سر خواندن و نخواندن و سواد کلاسیک آدمها نیست. هستی آگاه طبقاتی است که مورد تأکید ماست. توده وسیع انسان هائی که ماشین دولتی سرمایه را در هم شکسته اند و چشم انتظار تحولات بنیادی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند، باید بتوانند پیچ و خم مسیر این تحولات و راه منتهی به این هدف را چراغ اندازند. در غیر این صورت مشتی انسان های مجبور و آلت فعل خواهند بود که هر چه بالایی ها اراده کنند، آنها خود را موظف به پذیرش و اطاعت خواهند دید. چنین جماعتی می تواند تا چشم کار می کند و به هر انداز که نیاز صدرنشینان باشد، در سناریوهای پر زرق و برق دموکراسی و پرهیجان ترین نمایش های تساوی طلبی، زیر هر بیرق و علم و کتل، از جمله درفش سرخ کمونیسم و رهایی انسان به صف گردد. می تواند ملزم به پیمودن هر بی راهه کاپیتالیستی شود و در همان حال لشکر شکست ناپذیر و پیروزمند کمونیسم و پرولتاریا نام گیرد. تاریخ صد سال اخیر مالامال از این رخدادها و سناریوها است. این واقعیت که چنین توده وسیع بردگان مزدی با این مشخصات، به هیچ وجه قادر به ایفای نقش اثرگذار و آگاه و آزاد در پروسه برنامه ریزی کار و تولید و زندگی اجتماعی خویش و پیشبرد پویه رهائی بشر نخواهند شد، به نظر نمی رسد که موضوع قابل انکاری باشد. این را فقط بدترین و عوام فریب ترین نمایندگان سیاسی و فکری و ایدئولوژیک ارتجاع بورژوازی می توانند منکر گردند.
اگر این نکته اخیر را قبول داشته باشیم، این را هم باید بپذیریم که مجرد حمایت گسترده توده های کارگر یک جامعه از یک حزب سیاسی با نام و بیرق کمونیسم، حتی اگر این حمایت در گسترده ترین سطح صورت گیرد، به خودی خود، هیچ دلیلی برای برخورداری این توده وسیع از توان، کارائی و ظرفیت لازم جهت اثرگذاری خلاق و اثرگذار و آگاه در پروسه برنامه ریزی کار و تولید و نظم زندگی سوسیالیستی در شرایط بعد از وقوع انقلاب نخواهد بود. موضوعی که در عظیم ترین انقلاب کارگری تاریخ، در انقلاب اکتبر به گونه ای فاجعه بار شاهد آن بودیم. انقلابی که پیروزمندانش به جای دمیدن در صور نابودی سرمایه داری و گشایش تاریخی دروازه عظیم سوسیالیسم بر روی بشریت معاصر، جنبش کارگری جهانی را راهی تاریک ترین برهوت های بقای بردگی مزدی کردند
تا اینجا اگر نه برای متولیان امامزاده های حزبی اما برای هر کارگر آگاه جویای رهائی از استثمار، مذلت و مشقات بردگی مزدی معلوم است که توده های طبقه وی با راه افتادن پشت سر یک حزب بالای سر خود حتی، اگر همه آحاد حزب را «کارگران» تشکیل دهند، حتی اگر این کارگران متحزب آدمهای مبارز و دلسوزی باشند، باز هم هیچ تضمینی برای ایفای نقش نافذ، کارساز و آگاه توده وسیع کارگر در برنامه ریزی کار و تولید و نظم زندگی آتی نمی گردد. پس به سراغ سؤال دوم برویم وقتی که توده عظیم کارگران با اعتماد آهنین به خیل کثیر رهبران و حزب متشکل از جلوداران، ماشین دولتی بورژوازی را در هم می شکنند، اما خود به مثابه آحاد طبقه کارگر قادر به برنامه ریزی پروسه تحول سوسیالیستی جامعه و فرایند امحاء واقعی کار مزدی نیستند، وقتی که وضع چنین است، در این صورت کدام نیروی اجتماعی یا کدام نهاد قدرت، این نقش را به عهده می گیرد و ایفاء می کند؟
اولین نکته در پاسخ این پرسش یادآوری این واقعیت است که وقوع انقلاب و سقوط ماشین دولتی بورژوازی، به ویژه در روند یا چهارچوبی که احزاب لنینی تصویر می کنند، به خودی خود، هیچ تغییری در شیرازه وجود سرمایه یا موجودیت رابطه خرید و فروش نیروی کار پدید نمی آورد. به بیان دیگر چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی و کل ساختار مدنی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی حافظ یا همگن آن، ولو دچار اختلال باز هم به بقای خود ادامه می دهد. در چنین شرایطی جامعه بر سر دو راهی و در آستانه تعیین تکلیف حتمی است. یا باید بساط کار مزدی را در هم پیچید و شاهد الغاء فرایند جدائی توده های کارگر از کار، وسایل کار، محصول کار و سرنوشت زندگی خودشان بود و یا در غیر این صورت سرمایه است که منویات بازسازی چرخه ارزش افزائی و ترمیم ساختار سیاسی و حقوقی و مدنی و اجتماعی خود را بر سیر رخدادهای روز و طبقه کارگر تحمیل می کند. راه سومی وجود ندارد و در میان این دو راه، وقتی که توده وسیع کارگر، فاقد آمادگی، تدارک، توانائی و ظرفیت لازم برای ایفای نقش آگاه و اثرگذار طبقاتی در پروسه الغاء کار مزدی و تحول سوسیالیستی اقتصاد باشد مسلماً حالت دوم اتفاق خواهد افتاد. چیزی که در جامعه روسیه بعد از انقلاب اکتبر به بدترین شکلی مشاهده نمودیم.
مسأله از همه لحاظ کلیدی که تمامی احزاب لنینی بسیار عامدانه و آگاهانه بر آن چشم می بندند این است که فرایند لغو بردگی مزدی و امحاء سرمایه داری، به هیچ وجه من الوجوه، از جنس برنامه ریزی ها و سیاستگذاری های رایج دولتی نمی باشد. فرایندی نیست که توسط یک دولت بالای سر جامعه انجام گیرد. اینکه آحاد تشکیل دهنده دولت کارگران باشند هم در اساس موضوع هیچ تغییری پدید نمی آورد. پویه الغاء کار مزدی و برچیدن سرمایه داری بدون هیچ چون و چرا باید توسط وسیع ترین آحاد توده های طبقه کارگر در یک ساختار سراسری شورایی و با بیشترین میزان اثرگذاری آگاه این آحاد انجام گیرد. نکته مهم دیگر در همین راستا آنست که این ساختار گسترده شورایی برخلاف پندارهای سراسر سرمایه سرشت احزاب مطلقاً نمی تواند خلق الساعه باشد و در یک «قران سعدین» ویژه به دستور رهبران حزب پدید آید. این نوع شورا یا جنبش شورایی سوای حوزه سربازگیری حزب بالای سر کارگران هیچ نقش و موضوعیت دیگری ندارد. ساختار شورایی سراسری قادر به برنامه ریزی پروسه امحاء کار مزدی و برچیدن سرمایه داری باید نماد زنده فازی از رشد و بالندگی و بلوغ یک جنبش نیرومند کارگری باشد. جنبشی که در قعر جهنم بردگی مزدی با دست توده وسیع کارگر و آگاهان این طبقه پایه گذاری شده است. ظرف و سلاح کارزار پرولتاریا علیه سرمایه بوده است. این کارزار را در کلیه عرصه های حیات اجتماعی نمایندگی نموده است. مظهر متعالی بالندگی سرمایه ستیزی خودپوی توده کارگر به یک قدرت آگاه طبقاتی ضد کار مزدی گردیده است. صف مستقل ضد سرمایه داری پرولتاریا را به نمایش نهاده است. جنگ طبقه استثمار شونده علیه طبقه استثمارگر را پیش برده است. جنبشی که در همین راستا بدیل سوسیالیستی حی و حاضر پرولتاریا علیه سرمایه را تشکیل و پرورش داده است. در طول زمان، در پیچ و خم مبارزه طبقاتی و در تلاطم طوفان های این مبارزه به پیش تاخته است، سرانجام دولت سرمایه داری را نابود کرده است تا بساط وجود سرمایه را در هم پیچد و دنیای نوین، دنیای انسان های آزاد و رها شده از سیطره استثمار و قدرت سرمایه داری را بر پای دارد. فقط چنین نیروی آگاه، عظیم و تاریخساز طبقاتی است که می تواند میداندار الغاء مناسبات بردگی مزدی باشد و پرولتاریا فقط با داشتن این جنبش و این شکل سازمانیابی سرمایه ستیز خویش است که می تواند سرمایه داری را به گورستان تاریخ بسپارد.
حال با این فرض که حقیقت بالا را قبول داشته باشیم این سؤال پیش می آید که تکلیف گفتگوی انسان آگاه، ژرف بین و با درایتی مانند مارکس در باره دولت دوره گذار یا دیکتاتوری پرولتاریا چه می شود؟ در پاسخ به این سؤال قبل از هر چیز باید تأکید کنم که مطلقاً قصد توجیه سخن مارکس را ندارم. نه مارکس نیازمند چنین کاری است و نه هیچ آدم آشنا به رویکرد مارکسی مبارزه طبقاتی خود را مجاز به این نوع کارها می بیند. مارکس به عنوان انسانی در قله آگاهی، شعور و شناخت ضد سرمایه داری می تواند در این یا آن مورد یا پاره ای موارد مهم، مسائلی را با کم و کاست یا دارای ایراد و اشکال جدی پیش کشیده باشد. چنین چیزی قطعاً اتفاق افتاده است. پیداست که او به محض تعمق اشتباه خود، با صراحت و به گونه ای آموزنده، کاستی ها را بر طرف و اشتباهات را اصلاح کرده است. در برخی زمینه ها شرایط تاریخی روز حتی اجازه این کاوش و تعمق و اصلاح را به وی نداده است. برای هر کدام این موارد می توان مثالی آورد. کاری که نیاز گفتگوی کنونی ما نیست. تا جایی که به بحث حاضر مربوط می شود. او از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان دولت انتقالی صحبت کرده است اما مارکس چیزی به نام تئوری ویژه دولت گذار مطرح نکرده است و از این مهمتر اساساً اهل این نوع تئوری پردازی های آزاد از قید زمان و شرایط نبوده است. این جنس نظریه پردازی ها در بنیاد خود با روایت ماتریالیستی مارکس از تاریخ و مبارزه طبقاتی تعارض کامل دارد.
میان کالبدشکافی واقعیت ها و ارتقاء نتایج آنها به شناخت علمی یا آگاهی طبقاتی در یک سوی و بیان احتمال در مورد چگونگی حوادثی که در شرف وقوع هستند یا زود و دیر رخ خواهند داد در سوی دیگر، تفاوت فاحشی وجود دارد. در حالت نخست آنچه یک فعال مبارزه طبقاتی انجام می دهد، به لحاظ روش شناسی (البته فقط از این لحاظ) شبیه یک پژوهش کاملاً علمی است. پژوهشی که افراد در قلمرو کارزار طبقاتی، بر پایه کل آگاهی و توان فکری روز خود و قطعاً با رجوع به بنمایه طبقاتی و اجتماعی شناخت خویش انجام می دهند تا از این طریق راه جدال طبقه خود علیه طبقه دیگر را هموار سازند، تا درجه آگاهی طبقه خود را هر چه بیشتر ارتقاء دهند. تا این آگاهی را هستی آگاه و نیروی مادی پیکار جنبش خود سازند. در مورد مارکس تمامی متون نقد اقتصاد سیاسی وی، هر چه در باره انسان و کار و شیوه تولید و کالبدشکافی جامعه مدنی در اقتصاد سیاسی و نقش تقسیم کار می گوید، آنچه پیرامون رابطه تولید مادی و تولید افکار، رابطه زندگی و آگاهی و سرچشمه های طبقاتی افکار بر قلم می راند. آناتومی او از فرایند کارزار طبقاتی جاری در اروپا و جاهای دیگر از این جمله هستند.
مارکس وقتی کالا را کالبدشکافی می کند، وقتی مقوله ارزش را می کاود، بحث وی در باره کار مجسم و مجرد، پول، خصلت فیتیشیستی کالا، روند کار، تولید اضافه ارزش، کالا شدن نیروی کار و رابطه خرید و فروش این نیرو، ظهور شیوه تولید سرمایه داری، چگونگی سامان پذیری بخش های مختلف سرمایه، قوانین تشکیل نرخ سود، کار مولد و غیرمولد، اشکال مختلف سرمایه، رقابت و هزاران مسأله دیگر از این سنخ، دنیای آگاهی، شعور و شناخت را به پروسه کارزار طبقاتی توده های کارگر پمپاژ می کند. مارکس در همه این عرصه ها واقعیت های زندگی اجتماعی و عینیات سر راه مبارزه میان طبقات را از رصدگاه شعور پرولتاریا چراغ می اندازد، می شکافد و حاصل این کاویدن و کالبدشکافی را در اختیار بردگان مزدی سرمایه قرار می دهد.
بحث مارکس در مورد دولت دوران گذار از سنخ مباحث بالا نیست. او در اینجا به درستی و بسیار آگاهانه از مسأله در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی و ضرورت تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا به عنوان گام حتمی سر راه انقلاب کارگری و پیکار برای نابودی بردگی مزدی صحبت می کند، اما شکل و شمایل و سازمانیابی قدرت سیاسی جدید چیزی نیست که زیر چاقوی جراحی و شناخت حی و حاضر او قرار گیرد. این موضوعی است که چگونگی وقوع آن به آینده تعلق دارد، اما باید و این باید بسیار مهم، بنیادی و سرنوشت ساز است که فرایند تحقق رخداد حتماً تابعی از الزامات حیاتی مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای امحاء بردگی مزدی و در ارتباط کامل ارگانیک با کل مباحت مربوط به پویه حصول این هدف باشد. سخن مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا و دولت دوره گذار را باید با این نگاه کاوید. در غیر این صورت سوای تحریف هیچ چیز دیگری تحویل توده های کارگر داده نخواهد شد، کاری که احزاب لنینی تاریخاً در وسیع ترین سطح انجام داده اند.
مارکس مدت ها از دولت دوران گذار سخن می راند اما او آنچنان که سنت و راه و رسم وی بود هیچ وقت نسخه از پیش معینی برای این دولت نپیچید. سال ها گذشت تا کارگران پاریس برای نخستین بار در این نقطه کوچک جهان، تاریخ را تکان دادند و دریچه تازه ای بر روی بشریت و جنبش کارگری باز کردند. کموناردها شکست خوردند اما مارکس از رخداد پرشکوه کمون درس های اساسی گرفت. مقدم بر هر چیز آموخت که طبقه کارگر باید حتماً ماشین دولتی سرمایه را در هم کوبد، ولی این تنها درس نبود. درسهای بسیار مهم دیگری آموخت که پروسه دستیابی کارگران به قدرت سیاسی و تصویر عام حاکمیت پرولتاریای پیروز، در رأس همه آنها قرار داشت. این درس ها را از زبان خود او بشنویم.
«کمون از مشاوران شهری که با رأی عمومی مردم در نواحی گوناگون شهر برگزیده می شدند، تشکیل می شد این افراد در هر لحظه پاسخگو و مقامشان پس گرفتنی بود... کمون می بایست یک هیأت اجرائی و عمل کننده، یعنی اجرایی و قانونگذار باشد… به محض برقراری نظام کمون در پاریس و مراکز ثانوی کشور، حکومت متمرکز سابق در ایالات و ولایات باید جای خود را به حکومت مستقیم تولید کنندگان بدهد...»
مارکس به راز حقیقی کمون می پردازد و می گوید: « اساساً حکومتی بود از آن طبقه کارگر، زاییده نبرد طبقاتی تولید کننده بر ضد طبقات بهره مند از برخورداری و تملک… شکل سیاسی سرانجام به دست آمده ای بود برای رهایی اقتصادی کار [از قید سرمایه]، هر آدم به کارکن تبدیل می شود و کار تولیدی دیگر صفتی نیست که به طرقه معینی نسبت داده شود»، مارکس می افزاید: « طبقه کارگر از کمون انتظار معجزه نداشت. این طبقه هیچ ناکجاآباد ساخته و پرداخته ای که بخواهد آن را به ضرب و زور فرمانی صادر شده از مرجع خلق مستقر سازد، ندارد این طبقه می داند که برای تحقق رهایی خودش و همراه با آن، تحقق یک شکل عالی تر زندگی اجتماعی که تمامی حرکت جامعه کنونی به اقتضاء ساخت اقتصادی اش به نحو اجتناب ناپذیر به سمت آن پیش می رود، ناگزیر است دورانی طولانی از مبارزه را پشت سر بگذارد که طی آن، از راه رشته ای از فرایندهای تاریخی، شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر جوامع و خود آدمیان یکسره دگرگون خواهند شد» ( جنگ داخلی در فرانسه . با تلخیص)
یک مقایسه بسیار ساده سرانگشتی میان شاخص ها و مؤلفه هایی که مارکس در اینجا برای قدرت کمون و شیوه استقرار آن ردیف می کند، با آنچه که لنین در نوشته های مختلف خویش، پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا و ماشین دولتی بلشویسم در پی پیروزی انقلاب اکتبر بر می شمارد به روشنی خورشید نیمروز نشان می دهد که « میان ماه من تا ماه گرودن – تفاوت از زمین تا آسمان است» تفاوت میان قدرت سیاسی پرولتاریای ضد سرمایه داری در یک جا و دیکتاتوری متمرکز سرمایه داری دولتی در جای دیگر است. اهمیت حرف های مارکس در سند بالا به هیچ وجه مجرد تشریح مختصات قدرت سیاسی چند هفته پرولتاریای پاریس نیست. تمامی اهمیت در نوع نگاه طبقاتی و سرمایه ستیز مارکس به ماجرا نهفته است. کل سخنان لنین پیرامون حکومت سالهای ١٩١٧ تا ١٩٢۴ روسیه، همان دولتی که او آن را مظهر قدرت پرولتاریای کمونیست و ستاد عالی رهبری تحول سوسیالیستی اقتصاد توصیف می کرد، حول یک محور می چرخد. او در عالم واقع، تنها و تنها از چگونگی برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط حزب و یک ماشین دولتی حزبی بالای سر طبقه کارگر می گوید. در عظمت حل و فصل کلیه امور جامعه روسیه توسط بوروی سیاسی حزب، در قداست مدیریت فردی و یکتا رییسی، در منقبت سیستم تایلور، در ستایش کنترل کار ١٠٠٠ نفر به وسیله یک نفر، در ابهت واگذاری کل برنامه ریزی کار و تولید به « ونسنخا»، در اهمیت انکشاف هر چه متعالی تر و پر عظمت تر سرمایه داری برای استقرار سوسیالیسم، در معجزه گری نقش الکتریفیکاسیون برای حصول ارمان های سوسیالیستی، در اینکه الغاء مالکیت انفرادی ملاکان عین سوسیالیسم است. در این زمینه که تسلط دولت بر اهرم های اقتصادی و تملک مراکز کار توسط دولت ماوراء کارگران همان بهشت موعود سوسیالیستی است و نوع این مسائل سخن می راند!!! مارکس ۵٠ سال پیش از آن تاریخ، دقیقاً با وضوح بی مانندی مغایر اینها را می گوید. او در بررسی درس های کمون و در توصیف آنچه کموناردها کردند، رویه متفاوت ارزش ها، ملاک ها و راهبردهای لنین را به عنوان دستاوردهای پرشکوه قیام کارگران پاریس پیش روی ما قرار می دهد. از نقش پرولتاریا، از درجه تأثیرگذاری آحاد توده کارگر در برنامه ریزی کار و تولید، از ابتکار عمل آگاهانه و سترگ کارگران در برچیدن بساط هر شکل دولت بالای سر خود، از تأثیرگذاری خلاق آنها در فراهم سازی شرایط لازم برای برچیدن بساط سرمایه داری، از اینکه جنبش کارگری بدون صدور هیج فرمان از هیچ مرجع خلق شالوده نظم نوین را معماری می کند و موارد این گونه سخن به میان می کشد. مقایسه این دو راهبرد حاوی پر ارج ترین درسها برای جنبش کارگری و فعالین این جنبش است. نکته، نکته تحلیل ها، موشکافی ها، جمعبست های مارکس به نسل روز و نسل های بعدی طبقه کارگر بین المللی می گوید که کمون پاریس شکست خورد زیرا کموناردها و طبقه کارگر فرانسه فاقد یک جنبش نیرومند شورایی سراسری آگاه ضد سرمایه داری بودند. مارکس این عبارات را به این شکل و با این فرمولبندی به کار نگرفته است اما هر کارگر منصف آگاهی با غور در آناتومی و حرف هایش چیزی سوای این را استنتاج نمی کند. کموناردها شکست خوردند زیرا همان شاخص هائی را که مارکس به درستی به عنوان دستاوردهای عظیم و وجوه قوت بسیار پرشکوه صف آرائی طبقاتی و سرمایه ستیز آنها لیست می کند و توضیح می دهد، به اندازه کافی دارا نبودند. در همین موارد مهم کاستی های جدی داشتند.
سه نکته مهم دیگر را به نکات بالا اضافه کنیم. اول اینکه در خیزش کموناردها هیچ حزبی پرچمدار قیام نبود و کارگران، مجری فرمان هیچ حزب متشکل از انقلابیون حرفه ای نبودند. روشن است که فعالان و پیشروان جنبش کارگری نقش مؤثرتری ایفاء می کردند، اما این کل آحاد توده کارگر بودند که هر کدام حلقه ای از زنجیره سراسری قیام را تشکیل می دادند. در فردای خیزش هم رسالت اداره امور و برنامه ریزی کارها و دفاع از قیام را به دوش می کشیدند. نکته دوم آنکه مارکس در این بررسی ها و موشکافی ها حتی کلمه ای از تأثیر فقدان حزب در وقوع شکست بر زبان نیاورده است. کاملاً بالعکس همه ابتکارات و عظمت آفرینی های کموناردها را در اهمیت دادن آنها به نقش آحاد کارگران، در ارج گذاری آنان برای دخالتگری مؤثر این آحاد، در آمیختن انداموار برنامه ریزی ها با امور اجرائی و پروسه کار و تولید، در حکومت مستقیم تولید کنندگان دیده است. سومین نکته که به نوبه خود بسیار مهم است اینکه کارگران پاریس در آستانه قیام، در سطحی نسبتاً وسیع تحت تأثیر برهوت آفرینی های پرودن و بلانکی و باکونین و نوع این ها بودند. با همه این ها و به رغم کل این بادیه فرسایی ها، نقش یا نقش هایی که همین کارگران در رخداد عظیم کمون بازی کردند بسیار خیره کنند، پرعظمت و درس آموز بود!!. یک دلیل مهم میدان داری پرشکوه تاریخی توده کارگر آن بود که توسط یک حزب بالای سر خود امر و نهی نمی شدند. در روسیه حزب و دستگاه رهبری آن سد راه هر نوع دخالتگری خلاق و تاریخساز توده های کارگر شد. تحول سوسیالیستی اقتصاد بدون این دخالتگری آزاد کارساز امکان نداشت و حزب درست بر سر راه همین اثرگذاری آگاه و نافذ، آهنین ترین سدها را می بست. کموناردها اگر پیروز می شدند می توانستند شاهد الغاء بردگی مزدی باشند. اما در روسیه هر چه حزب کمونیست و دولت دوره گذار پیروزتر می شد، به همان اندازه توده های کارگر از سوسیالیسم و پیروزی و چشم انداز محو کار مزدی دورتر می گردیدند.
نگاه مارکس به دیکتاتوری پرولتاریا و قدرت سیاسی دوره گذار را باید با رجوع به همه این موضوعات کاوید. مارکس درست همان جا که از دولت انتقالی و در حال زوال بحث می کند از حاکمیت پرولتاریا به مثابه یک طبقه سخن می راند و هیچ نهاد بالای سر توده کارگر و جامعه را مظهر حاکمیت طبقه تلقی نمی کند. مارکس طبقه کارگر را منشأ آگاهی کمونیستی می دید و تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا را آستانه برپایی جامعه ای می خواند که در آن رشد آزاد همگان در گرو رشد ازاد هر فرد باشد. معماری چنین جامعه ای فقط در کف کفایت توده های وسیع کارگری است که در درون یک جنبش نیرومند سراسری شورایی ضد سرمایه داری و در میدان گسترده پیکار علیه سرمایه خود را بدیل زنده و بالنده و پر قدرت مناسبات بردگی مزدی ساخته باشند. راهبرد حزب سازی صرفاً ساز و برگ تلاش حزبیون برای جایگزینی شکلی از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار با شکل دیگر آن است.
شوراهای ضد سرمایه داری یگانه ظرف شکوفایی، میدان داری و قدرت شدن این جنبش هستند اما همه بحث آنست که این شوراها چگونه و در کدام پروسه به وجود خواهند آمد. بسیاری می گویند که شورا خوب است اما برپائی آن شرایط و زمان خاص خود را می خواهد. مرداد اینان از شرایط و زمان بسیار روشن است. روزهایی که توده کارگر بدون هیچ تدارک، سازمانیابی و آگاهی ژرف طبقاتی، بدون هیچ قدرت مستقل متشکل ضد سرمایه داری، بدون هیچ استخوان بندی نیرومند معترض به وجود بردگی مزدی، بدون هیچ کدام اینها، زیر فشار قهر اقتصادی و سیاسی و سرکوب سرمایه، زیر شلاق فقر و گرسنگی و بی خانمانی و سیه روزی به شکل انفجار آمیزی راهی خیابان ها می گردند.
روزهایی که خیل عظیم بردگان مزدی سرمایه چنین می کنند و بالایی ها قادر به مهار جنبش آنها نیستند. شرایط مناسب در زیج محاسبات احزاب و محافل چپ موجود چنین شرایطی است. آنها درست می گویند، از همه لحاظ مناسب، اما فقط برای حزب که در کنار سایر اپوزیسون های دیگر ارتجاعی بورژوازی آهنگ سوار شدن بر موج جنبش توده های کارگر کند، شاید که تا اریکه قدرت صعود نماید و در غیر این صورت برای یافتن جائی در ماشین دولتی سرمایه وارد چانه و چرا گردد. اگر هم به هیچ کدام این ها دست نیابد. فروپاشیدگی چند صباح قدرت سیاسی سابق غنیمتی است تا بساط توهم فروشی بگسترد و برای هموارسازی راه عروج به قدرت سیاسی تلاش نماید.
شرایط مساعد شوراسازی از منظر احزاب، سازمان ها و گروههای چپ موجود این است. شرایطی که شانس حزب را برای تسخیر قدرت سیاسی، تدارک جایگزینی نوع حاضر برنامه ریزی چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی با نوع دیگر آن و افراشتن بیرق کمونیسم بر بام جهنم سرمایه داری بالا می برد. اما کارگران در این شوراسازی ها هیچ نفعی نمی بینند، هیچ بردی عاید آنها نمی گردد و شکست تنها رخدادی است که می تواند در انتظارشان باشد.
فعالین ضد سرمایه داری جنبش کارگری پروسه برپائی شوراها را به شکل دیگری نظر می اندازند. از منظر اینان سیر طبیعی ماجرا این گونه است: یک کارگر آگاه در فضای زندگی، کار، استثمار، فقر، فلاکت، آوارگی و مبارزه روز طبقه خود نفس می کشند، با همزنجیرانش در باره هر کدام از این فاجعه ها حرف می زند، همراه با آنها راه چاره می جوید. پیشنهادات و راه حل های خود را با کارگران در میان می نهد، برای موفقیت افزون تر مبارزات روز طبقه اش، سعی دارد تا سرمایه داری را ژرف تر بشناسند و این شناخت عمیق تر را با سایر همرزمان در میان گذارد. می کوشد تا چند و چون فراساختارهای سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی سرمایه را کالبدشکافی کند. و حاصل این کالبدشکافی را چراغ راه مبارزه خود و سایرین سازد. فعال کارگری ضد سرمایه داری همگام و همدوش توده هم زنجیر در متن جنگ جاری روزمره با سرمایه در عرصه های مختلف، همه این کارها را پی می گیرد. شورا برای او و برای کل توده هم همرزمش ظرف تدبیر، برنامه ریزی، پیشبرد و انجام کل این کارها است. برپائی جنبش شورائی نیازمند صدور فراخوان و برقراری کنگره مؤسس و تعیین کمیته مرکزی و گزینش هیأت اجرائی، و تنفیذ پروانه قدرت بوروی سیاسی و خلق این گونه ارگان ها و دفتر و دستک ها و امامزاده های چندش بار حزبی نیست. در اینجا کارگران همان گونه علیه سرمایه پیکار می کنند، در همان حال که هر چه آگاه تر شدن و هر چه ضد سرمایه داری تر شدن این پیکار را تدبیر می نمایند، به همان سیاق که این جنگ را به کل حوزه های زندگی اجتماعی بسط می دهند و بالاخره همان گونه که می کوشند تا در همه این حوزه ها و میدان ها به صورت یک قدرت مستقل ضد سرمایه صف آرایند، آری همراه همین کارها شوراها را هم بر پای می دارند و هر چه سراسری تر و شورائی تر متشکل می گردند.
برای ساختن شوراها شیرازه کار ما معماری و آرایش و استحکام بنای تئوریک و سپس تشکیل آکادمی علوم ویژه برای کشف راههای توده ای نمودن اندیشه ها نمی باشد. قرار نیست تئوری ها راه افتند، فعالین کارگری را پیدا کنند، این فعالین را به هم پیوند زنند، صاحب دست و پا شوند و در میان توده کارگر چرخ خورند، آنها را متشکل سازند، شورا بر پای دارند و انقلاب کنند. نقطه عزیمت ما نه اندیشه ها که کارگران درگیر مبارزه و جنگ علیه سرمایه اند. کارگرانی که ما خود شماری از آنها هستیم. از جنس آنها می باشیم. زندگی، درد، رنج و همه چیز ما یکی است. همه مثل هم فشار سهمگین استثمار، تعرضات، ستم ها و سبعیت های سرمایه داری را درد می کشیم. دردها را فریاد می زنیم و راه نجات واقعی می جوئیم. وقتی که چنین باشیم و خود را در این وضعیت احساس کنیم آنگاه شورا و برپائی شوراها جزء لایتجزای جدال و جنگ روزمره ما با سرمایه داری می گردد. ما مترصد ساختن یک تشکیلات، عضویت کارگران در آن، فربه نمودن روز به روز این تشکل و افزایش شمار اعضای آن نمی باشیم. این کار نه شوراسازی ضد سرمایه داری که دقیقاً ضد آن و چرخیدن در همان بیغوله های معماری شده طیف رو به انقراض رفرمیسم چپ است. کل تلاش ما متمرکز روی این نقطه است که مبارزه روز کارگران مبارزه آگاهانه تر آنها علیه سرمایه شود و همین مبارزه ضد سرمایه داری آگاهانه تر به صورت شورائی سازمان یابد. نقطه عزیمت ما مجرد متشکل نمودن کارگران نیست. ما می خواهیم جنبش ضد سرمایه داری کارگران را متشکل سازیم. تشکلی که سوای شورا هیچ ظرف دیگری نمی تواند باشد. این کار فقط در متن زندگی و کار و مبارزه توده های کارگر و در فراز و فرود رخدادهای روز جنبش کارگری می تواند انجام گیرد.
مشخص تر صحبت کنیم. خواست افزایش دستمزد و آکورد و پاداش و عیدی و کمک هزینه اولا یا پرداخت مزدهای معوقه حوزه ای و البته فقط حوزه ای از مبارزات همیشه و همه جا جاری توده های کارگر است. در دل این مبارزات همان گونه که همه شاهد هستیم راهبردها، راه حل ها و راهکارهای پیشینه دار رفرمیستی تمامی جاها را اشغال می کند. قفل کردن خواست ها به نرخ تورم، خط فقر، این یا آن رقم خاص، سبد هزینه معاش و خیلی معیارهای دیگر مثل آوار بر سر کارگران فرود می آید.
تحصن، بست نشینی، عریضه نگاری و نوع این ها هم مکمل حرف های بالا می گردد. رویکرد ضد سرمایه داری در سینه سای این جوش و خروش ها، سخن و چاره گری کاملاً متفاوتی دارد. این رویکرد به توده همزنجیر می گوید تمامی این حرف و حدیث ها، گواه فروماندگی، ضعف، استیصال، بی قدرتی و برهوت پیمائی ما بردگان مزدی سرمایه است. ما از طریق چانه زدن با سرمایه داران و طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری قادر به شکستن هیچ شاخ ملخی نمی شویم. وقتی با زبان و عمل خود، استثمار شدن، ستم کشی، کارتن خوابی و بی داروئی خود توسط نظام سرمایه داری را صحه می گذاریم، وقتی می پذیریم که برده مزدی باشیم، وقتی قبول می کنیم که بهای شبه رایگان نیروی کارمان تنها حق و حقوق ما در این دنیا است، وقتی سرمایه شدن حاصل کار و تولید خود را درست می پنداریم، وقتی جدائی خود از وسایل کار و کار و محصول کار و تولید را انسانی می بینیم، وقتی همه این ها را پذیرا می گردیم، آن گاه چگونه انتظار داریم که سرمایه داران در مقابل این خواهش و آن خواست و آن یکی تمنای معیشتی یا رفاهی یا سیاسی و اجتماعی ما سر تسلیم فرود آرند!!
فعال رویکرد ضد سرمایه داری و برای الغاء کار مزدی این حرف ها را با هم زنجیران خود در میان می گذارد. همزمان کوله پشتی پر از آمار، تحلیل، آناتومی، راه حل و راهکار خود را در فضای مبارزه و کنحکاوی همرزمان باز می کند. واقعیت ها را عریان می سازد. « محصول اجتماعی سالانه کار و تولید» طبقه خود را روی دایره می ریزد. هر چه بورژوازی بر سر این کار و تولید آورده است را چراغ می اندازد. نشان می دهد که ارزش های حاصل این همه کار راهی کجاها گردیده است و آنچه زیر نام دستمزد به کارگران پرداخت شده است چه رقم ناچیزی از این حجم عظیم ارزش ها و اضافه ارزش ها است. فعال رویکرد ضد کار مزدی توده هم زنجیر را در پیچ و خم کالبدشکافی سرمایه می چرخاند. دست به ریشه می برد و راه حل ریشه ای مطرح می سازد. به توده همزنجیر می گوید که ما بر سر کل این محصول کار، جنگ داریم و خواستار خارج ساختن کل آن از حلقوم کثیف صاحبان سرمایه هستیم. خواهان جلوگیری از سرمایه شدن آن می باشیم. او به توده همزنجیر می گوید که مشکل اساسی آن است که برای خارج ساختن هر میزان این محصول کار از حیطه تسلط و مالکیت سرمایه داران و برای اعمال هر خواست خویش بر طبقه سرمایه دار و دولتش باید قدرت متحد و مستقل ضد سرمایه داری داشته باشیم. هر چه قدرت طبقاتی ما بیشتر باشد به همان اندازه مطالبات مهمتر و بیشتری را بر سرمایه داران و دولت آنها تحمیل می کنیم. باید خواسته های خویش را مطرح سازیم اما حد و حدود واقعی موفقیت روز ما را قدرت تعرض و ستیز ما علیه سرمایه تعیین می کند و برای خارج سازی هر چه افزونتر کار و تولید خود از چنگال سرمایه نیاز به قدرت هر چه بیشتر، هر چه متشکل تر، هر چه شوراتی تر و هر چه ضد سرمایه داری تر داریم. فعالان ضد سرمایه داری ادامه می دهند که هر چه امروز به دست می آوریم باید پله ای و سنگری برای تعرض نیرومندتر ما علیه سرمایه باشد و برای این کار باید سازمان یافته تر و شورائی تر و ضد سرمایه داری تر جنگ کنیم.
جنبش شورائی ضد سرمایه داری عین همین نگاه و رویکرد و چاره گری و شیوه مبارزه را در کل عرصه های دیگر زندگی اجتماعی دنبال می کند. در قلمرو پیکار علیه تبعیضات بشرستیزانه جنسی، شعارپردازی های سرمایه سرشت احزاب لنینی را تکرار نمی نماید. این نابرابری های فاجعه بار را به فقدان دموکراسی و مدنیت و حقوق بشر بورژوازی پیوند نمی زند. کاملاً بالعکس باز هم هم دست به ریشه می برد. سرچشمه واقعی کل بی حقوقی ها و تبعیضات را در عمق وجود سرمایه می کاود و حاصل این کاویدن را پیش چشم همزنجیران آفتابی می سازد نشان می دهد که سرمایه چگونه و در چه اشکالی زنان را خانه نشین می کند یا روانه بازار کار می گرداند. بر تابعیت هر کدام این حالت ها از پویه سودجوئی سرمایه انگشت می گذارد. تشریح می نماید که کار خانگی میلیون ها زن چگونه در خدمت صرفه جوئی عظیم ترین اقلام هزینه های بازتولید سرمایه اجتماعی و در همین راستا نیاز افزایش بی کران اضافه ارزش ها است. ریشه هر تفاوت موجود در موقعیت اجتماعی زنان و مردان را در رابطه تولید اضافه ارزش را برملا می کند و پیش چشم هر کارگری قرار می دهد.
نگاه، سخن، راهبرد و راهکار رویکرد ضد سرمایه داری در پهنه مبارزه علیه دیکتاتوری و کشتار آزادی ها یا سلب حقوق انسانی افراد هم دقیقاً از همین جنس است. فعالین این رویکرد همه جا تصریح می کنند. که آنچه بورژوازی حق می نامد حتی در بهترین حالت مظهر تمامیت ناحقی و سلاخی حقوق اجتماعی آدم ها است. توضیح می دهد که چرا بنیاد وجود سرمایه با هر گونه آزادی و اختیار و حقوق واقعی انسانها در تعارض ریشه ای قرار دارد. بر این حقیقت مهم تأکید می ورزد که در نظام بانی جدائی انسان از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی اجتماعی خود هر سخنی از تحقق حقوق انسانی صرفاً تحریف و شساشوی مغزی آدم ها می باشد.
فعالان ضد سرمایه داری در بطن مبارزات روز توده هم زنجیر، به عنوان آحادی از آنها و دست در دست آنان این همه کارها را انجام می دهند، با همه توان می کوشند تا در درون هر اعتراض و مبارزه و خیزش کارگران آحاد هر چه بیشتر و افزون تری از هم زنجیران را با حرف ها و تحلیل ها و راهبردها و راهکارهای خود همراه سازند. شوراهای ضد سرمایه داری از این طریق و در پروسه این کارزارها پدید می آیند. شوراها تجلی اتحاد و سازمانیابی و همدلی و همرزمی و اعمال قدرت متشکل هم زنجیران در بستر مصاف جاری آنها علیه سرمایه است. ما چیزی به نام شورا درست نمی کنیم تا کارگران را در درونش جاسازی کنیم، بالعکس همه توان خود را به کار می گیریم تا جنگ و ستیز جاری توده کارگر را با شناخت هر چه ژرف تر از سرمایه داری، با تدارک هر چه آگاه تر برای تعرض به شریان هستی سرمایه، با آمادگی بیشتر برای شوریدن علیه ساختار قدرت و قانون و مدنیت و حقوق و دولت سرمایه داری همگن سازیم و این جنبش واقعاً ضد سرمایه داری را به صورت شورایی و سراسری متشکل کنیم.
ناصر پایدار - اوت ٢٠١٦