«انتخابات» اخیر ریاست جمهوری امریکا، فاشیسم را قدرت تازیدن داد. «ترامپ»، در نقش نماد کمیک این فاشیسم بر اریکه حکمرانی عظیم ترین قطب سرمایه جهانی جلوس کرد و متعاقب آن، استراتژی فرسوده، فروپاشیده، متلاطم و سرگردان بین المللی و خاورمیانه ای ایالات متحده، بدون آنکه وارد فاز و محتوای تازه یا رویکرد چندان متفاوتی گردد، بر ساحل نوعی داد و ستدهای ماجراجویانه ناسیونال - فاشیستی لنگر انداخت. یک شاخص مهم استراتژی امریکا در دوره های پیش، دوران کودتاگری ها، جنگ افروزی ها یا هر زمان دیگر، این بود که بورژوازی آن کشور سهم برتر خود در اضافه ارزش های بین المللی، حصه عظیم تر خویش در مالکیت سرمایه جهانی و موقعیت مسلط تر خود در ساختار قدرت سرمایه داری را از ورای تفاهم و هم سوئی با بورژوازی اروپا و متحدان دیگر جستجو می کرد.
فاشیسم به طور معمول چنین نمی کند. این یک خصلت بارز بورژوازی فاشیست است که این گونه محاسبات، تعاملات و بده و بستان های تفاهم جویانه را به دور می ریزد، همه چیز را تا جایی که بتواند و زورش برسد، برای خود، فقط برای طبقه سرمایه دار «میهن» خویش می خواهد. دلیل این امر روشن است. فاشیسم، خروش انفجار بربریت و درندگی بورژوازی
زیر فشار کوبنده ترین و سهمگین ترین بحران های اقتصادی سرمایه است. طغیان قهر لایه ها و بخش هائی از طبقه سرمایه دار است که یگانه طریق چنگ اندازی بر بیشترین سهام سودها و سرمایه ها و قدرت ها را در گرو کنار زدن هر چه وسیع تر شرکا، ستیز با رقبا و در صورت لزوم راه اندازی بدترین جنگ ها می بیند. فاشیسم یک برنامه، یک نوع روایت نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی و حقوقی سرمایه داری، یک الگوی خاص بورژوازی برای برنامه ریزی و مدیریت نظام بردگی مزدی نیست. بالعکس خروش آشفته، هیستریک و طغیان آلود محافلی از طبقه سرمایه دار است که در دل طوفان ویرانگر بحران ها، از غیبت کبری و صغرای جنبش کارگری جهانی و از فروماندگی شرکای طبقاتی خود بهره برداری می کند. فرصت را مغتنم می شمارد، بر موج نارضائی عصیان آلود آکنده از توهم عقب مانده ترین و مفلوک ترین قشر توده کارگر سوار می شود. زمام کارها را در دست می گیرد. بر اریکه قدرت سرمایه می نشیند و می کوشد تا با پیمودن تمامی راهها و بستن دخیل به همه اشکال سبعیت و انسان ستیزی، اولاً لایه ای از کارگران را زیر آوار توهم و جهل مدفون نگه دارد، ثانیا کارگران را وادار به جنگ علیه هم زنجیران خود سازد، جنگ طبقه کارگر علیه طبقه کارگر راه اندازد، ثالثاً و بالاخره با همه حریفان و شرکا و رقبا بر سر ریال به ریال اضافه ارزش ها دست و پنجه نرم نماید، فاشیسم اهل برنامه، سیاست و استراتژی سنجیده، پژوهش شده، دوراندیشانه و مبتنی بر همگن سازی منافع درازمدت و کوتاه مدت سرمایه داری نیست، بالعکس محصول موقعیتی است که سیاست ها، راهبردها، راه حلها و برنامه ریزی های بورژوازی برای مقابله مؤثر با موج بحران ها سترون مانده است و بی خاصیت شده است.
شاید عده ای بگویند که سرمایه اجتماعی امریکا به دنبال چاره پردازی های دولت اوباما در سالهای پس از بحران کوبنده ٢٠٠٨، با سرریز تمامی بار بحران بر زندگی توده های کارگر و با چنان سهم عظیمی که سرمایه داری ایالات متحده در اضافه ارزش های بین المللی دارد اسیر چنان فازی از شدت بحران نیست که فاشیسم زا باشد!! این حرف از همه لحاظ نادرست است. بررسی بحران نه دستور بحث حاضر و نه در حوصله آنست. گوشه هایی از مسأله را در کتاب «سرمایه و بحران» توضیح داده ام، در اینجا فقط به اختصار می گویم که اگر از برخی حوزه های استثنایی، آن هم در زمان های زودگذر چشم پوشیم، کل سرمایه جهانی دهه ها است که در ورطه یک بحران سهمگین غیرقابل پایان غوطه می خورد. بحران از ذات سرمایه، از اوج گیری ترکیب ارگانیک سرمایه اجتماعی یک کشور یا کل سرمایه جهانی، از افزایش مستمر انباشت سرمایه و پیشی گرفتن نرخ انباشت از نرخ تولید اضافه ارزش، از گرایش رو به افت نرخ سود و مطلق شدن این گرایش می جوشد. سرمایه در سطح بین المللی و در همه بخش ها و قلمروهای خود وارد مرحله ای شده است که همه مؤلفه ها و عوامل بنیادی مورد نیاز وقوع و سرکشی بالفعل بحران، به صورت مستمر و تعطیل ناپذیر در چرخه ارزش افزائی آن می پیچد. بارآوری نیروی کار در عظیم ترین بخش سرمایه جهانی به صورت غول آسا رشد کرده است. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه تا چشم کار می کند بالا رفته است. نرخ انباشت سرمایه ابعاد خیره کننده پیدا کرده است. نرخ اضافه ارزش ها افزایش افسانه ای یافته است، اما با توجه به حجم انباشت و متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه ها، نرخ سود مستمراً رو به کاهش می زاید. کل این عوامل بانگ می زنند که بحران حتی برای دوره های بسیار کوتاه از وجود سرمایه جهانی قابل جدا شدن نیست. در این میان آنچه به سرمایه داری مجال ماندن داده است زمین گیری رعب انگیز جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر جهانی است. به یمن این زمین گیری فاجعه بار است که سرمایه امکان یافته است گام به گام مکانیسم ها و راهکارهای مؤثرتری برای اشکال گوناگون سرشکن سازی بار بحران بر دوش توده کارگر در درون خود بیافریند و علیه این طبقه اعمال کند. سرمایه داری در همه جای دنیا آبستن عروج فاشیسم است.
ترامپ و تیم او نیز به عنوان مظهر عریان فاشیسم و البته نوع قرن بیست و یکمی آن، راهی کاخ سفید شدند و از فردای آن روز با همین جهت گیری وارد گفتگو و معامله با قطب ها، دولت ها و بلوک بندی های درون سرمایه جهانی گردیدند. برای خیلی ها تعجب آور بود وقتی که می دیدند فردی در لباس رئیس جمهور امریکا مترصد باختن نرد عشق با ساکنان کاخ کرملین و دولت پوتین است. در حالی که یکسره از جدال با چین می گوید، گفتگوی پاره، پاره کردن عهدنامه «تجارت آزاد امریکای شمالی» (نفتا) را پیش می کشد، بر انقضای عمر مفید « پیمان آتلانتیک شمالی» ( ناتو)، پای می فشارد، فرمان کشیدن دیوار در این یا آن مرز امریکا را صادر می کند، خاکسپاری تعهدات ایالات متحده در قرارداد پاریس را اعلام می دارد، الزام تعهد کشورهای اقمار امریکا به تقبل هزینه های امنیت خود و خرید این امنیت از پنتاگون و دولت ایالات متحده را گوشزد می نماید، و خیلی حرف های حیرت آور دیگر بر زبان می راند. این عربده ها، خط و نشان کشیدن ها و رطب و یابس بافتن ها، طبیعتاً شگفت آور، بعضاً مضحک و پرتناقض بودند، اما همین پراکنده گوئیها و ضد و نقیض بافی ها در یک نقطه به وحدت و انسجام می پیوستند. نقطه ای که سرمایه، شدت بحران سرمایه داری یا سرمایه غوطه ور در کام بحران آن را تعیین می کرد. آنچه بورژوازی فاشیست مستقر بر مسند حکمرانی عظیم ترین قطب قدرت دنیای سرمایه داری در سینه سای طوفان پرخسارت اقتصادی سرمایه می توانست بر زبان آرد همین ها بود. همه این ها در اینجا، در واکنش فاشیسم به سونامی بحران موضوعیت واحد و همگن پیدا می کردند.
حمایت بی قید و شرط از جنگ افروزترین بخش بورژوازی اسرائیل، ابراز تمایل به تشدید ستیز با رژیم اسلامی ایران و سخن از ابطال «برجام» نیز در زمره همین نعره کشی های هیستریک فاشیستی بود. این مسأله بسیار سریع با استقبال داغ سلاطین سرمایه در عربستان سعودی و برخی ممالک عرب حوزه خلیج یا آن سوتر مواجه شد. کشورهایی که از دیرباز سرمایه داری ایران را قدرت اقتصادی رقیب و هژمونی طلب منطقه ای خود می دیدند و از زیادت خواهی ها و بحران آفرینی های جمهوری اسلامی در منطقه دل بسیار پر خون داشتند، شماری از حاکمان این جوامع، به طور اخص بورژوازی عربستان و حکومت روز این کشور، عروج ترامپ و خط و نشان کشیدن های خاورمیانه ای او علیه رژیم اسلامی سرمایه داری ایران را تا حد یک فرصت طلائی تاریخی مهم تلقی کردند و برای بهره گیری حداکثر از آن به تکاپو افتادند. عزم سرمایه داران سعودی برای این کار، بسیار جزم تر می شد، وقتی که خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا نیز اتفاق افتاده بود و در اینجا، در بریتانیا نیز بخشی از بورژوازی راه التیام زخم های سرکش اقتصادی خود را در سیاست های ناسیونال فاشیستی، در فرار از شرکای طبقاتی، با هدف چنگ اندازی به حصه عظیم تر اضافه ارزشهای حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی دنبال می نمود. همه این ها، نقش نسیم موافق را برای سفینه بانی شاه عربستان در منطقه بازی می کرد. خاورمیانه اندک، اندک آرایشی متفاوت با یک سال پیش به خود گرفت. «تاچر» از قبر نبش شد و با پوشیدن لباس «ترزا می» عضو مهمان « شورای همکاری خلیج» گردید!! یکی از بزرگترین معاملات فروش سلاح میان انگلیس و عربستان به امضاء رسید. زبان مشترک این داد و ستدهای رهائی بخش اقتصادی!! در تکلم واحد سلطان سعودی، اردوغان، «آل نهیان»، «آل خلیفه»، «آل ثانی» و همه «آل» های دیگر سرمایه، با رهبر مسیحا نفس حزب محافظه کار انگلیس در هم پیچید و در مرثیه خاص رفع خطر جمهوری اسلامی از سر حکومت های روز خاورمیانه و عرب، نجوا شد.
با شروع صدارت ترامپ، این سناریو ابعاد بسیار پیچیده تر و گسترده تری احراز کرد. گفتگوی ایجاد یک قطب قدرت میلیتاریستی واحد مرکب از دولت های اسرائیل، عربستان، قطر، بحرین، کویت، امارات، ترکیه و جاهای دیگر تحت سیادت امریکا و با هدف چالش رژیم اسلامی ایران موضوع را وارد فاز تازه ای ساخت. انعقاد قراردادهای اقتصادی و نظامی غول پیکر میان دولت ترامپ و شاهان سعودی با ارزش تاریخاً بی سابقه ٣٨٠ میلیارد دلار و سپس سرازیری سیل آسای سلاح های استراتژیک بسیار مدرن و پیچیده ای مانند سامانه ضد موشک تاد ((THAAD)، چهار ناو جنگی عظیم، پنجاه هلیکوپتر ترابری شینوک، شصت فروند بالگرد بلک هاوک، یکصد و پانزده تانک آیرامز، سامانه های رادار، پاره ای فن آوری های پیشرفته مخابراتی و تأمین کننده امنیت سایبری، هزاران موشک و بمب هدایت شونده و نظایر اینها به زرادخانه از پیش در حال انفجار عربستان سعودی، باز هم طول و عرض وخامت اوضاع را چند برابر کرد. غریو نعره های جنگ افروز رفع خطر جمهوری اسلامی از سر دولت های منطقه، با سمفونی تأکید بر وحدت کشورهای عرب و اسرائیل در مقابل دشمن مشترک خود ایران و حمایت بی دریغ ایالات متحده از این کمپین، خاورمیانه زمان زمامداری اوباما را کم یا بیش با معادلات و محاسبات تازه ای مواجه کرد. ماجرا به اینجا محدود نماند. حکمرانان سرمایه در شبه جزیره عرب، اینجا و آنجا ندای حمایت از برخی اپوزیسون های درون بورژوازی ایران را ساز کردند.
از کمک به « مجاهدین خلق» گفتند، شایعه پشتیبانی از حزب دموکرات کردستان ایران و ناسیونالیسم کرد در منطقه را مجال انتشار دادند. همراه شرکای امریکایی در ضیافت مریم رجوی حضور به هم رساندند. همه اینها باز هم نه پایان ماوقع که آستانه تشدید و طوفانی تر نمودن آن بود. برنامه ریزی فعال و پر هزینه «ملک سلمان» برای تشکیل اجلاس ویژه سران جوامع موسوم به « ممالک اسلامی»، کشاندن سران ۵٨ کشور آسیایی و افریقایی به این اجلاس، حضور ترامپ در میان این جماعت و از همه اینها مهم تر سخنرانی او حول محور احتیاج به تشکیل اتحاد ضد جمهوری اسلامی در منطقه، زیر بیرق همکاری با اسرائیل و امریکا، شدت سناریو را به اوج برد. همه این پرده ها البته زمانی به نمایش در می آمد که چند هفته پیش از آن و احتمالا به عنوان بخشی از مقدمات لازم کار، پنتاگون در یک چرخش قابل انتظار ولی بی سابقه در سالهای اخیر، یکی از پایگاه های مهم هوائی سوریه را موشک باران نموده بود. شاید به این خاطر که شاه عربستان به درستی معاملات غول پیکر تسلیحاتی با امریکا، تشکیل همایش ریاض و حمایت آتی کاخ سفید از رؤیاهای خویش مطمئن گردد.
این ها زنجیره حوادثی است که در طول مدتی کوتاه در منطقه خلیج و خاور میانه رخ داد. رویدادهایی که محافل جوراجور بورژوازی از حاکم تا اپوزیسون را در چهارگوشه دنیا به فکر، تحلیل و اظهار نظر واداشت. همه از این حوادث و آینده منطقه گفتند و ترجیع بند کلام همه آن شد که خاورمیانه باردار رخدادهای غیرقابل پیش بینی و چه بسا فاجعه بارترین حوادث است. خیلی ها بر خطر وقوع جنگهای ویرانگر انگشت نهادند. عده زیادی به این باور افتادند که «کشتی بان را سیاستی دیگر پیش آمده است»!! دولت امریکا استراتژی جدیدی برای خاورمیانه رقم زده است و در این راهبرد تازه توپخانه شاه عربستان و متحدان او بسیار توفنده تر قلاع قدرت رژیم اسلامی ایران در خلیج، سوریه، عراق، لبنان و یمن را خواهند کوبید، سپاه پاسداران وارد لیست تحریم خواهد شد، «حزب الله» لبنان به تاریخ می پیوندد!!، ماشین بحران آفرینی جمهوری اسلامی در منطقه اسقاط می شود!!، اسرائیل و عربستان و رقبای دولت بورژوازی اسلامی ایران جشن فتوحات بر پا خواهند کرد و فراوان حرف های دیگر که در رسانه ها، تریبون ها و شبکه های اینترنتی دنیا به اندازه کافی می توان یافت. معادلات جدید و تحولاتی که اتفاق افتاده است بدون هیچ شک بسیار مهم و قابل تعمق می باشند. طبقه کارگر ایران و توده های کارگر منطقه و دنیا نیز نه فقط نمی توانند نسبت به آنها بی تفاوت باشند، که مجبورند و چاره ای ندارند جز آنکه با درایت و تیزبینی رادیکال سرمایه ستیز به واکاوی آنها پردازند و راهبردها و چاره اندیشی های خاص طبقاتی خود را اتخاذ کنند. بحث حاضر نیز حاصل درک همین نیاز است.
یک نکته بسیار روشن و در عین حال مهم است. برای جستجوی آنچه در حال تکوین است نمی توان فقط در لا به لای حوادث چرخید، به اجلاس ها و بیانیه ها چشم دوخت و از مشاهده سیمای ظاهر اوضاع روز، به پیش بینی آینده پرداخت. این سخن بسیار درست مارکس که: « اگر درون پدیده ها عین برون آنها بود آنگاه علم بی معنا می شد» در اینجا نیز مسلماً صادق است. چه می شود و چه اتفاق خواهد افتاد یا چگونه اتفاق می افتد؟ را تا جائی که به بورژوازی و دولتها مربوط است، نه موضع گیری های ترامپ، شاه سعودی، اجلاس ریاض و حضور ترزا می در شورای همکاری خلیج که اساسا و نهایتا فقط سرمایه تعیین می کند و تقریر می نماید، اینکه منویات و احکام و انتظارات فرا جوشیده از دل سرمایه و قعر چرخه تولید سرمایه داری تا کجا محقق می گردد و در کجاها تعطیل یا نکول خواهد شد نیز موضوعی است که فقط جنبش کارگری کشورها و طبقه کارگر بین المللی مشخص می سازد. اگر از اینجا عزیمت کنیم شاید بتوانیم بگوئیم که شرایط به طور قطع آبستن پاره ای رخدادها است اما آنچه متولد خواهد شد، چیزی نیست که این یا آن محفل بورژوازی می پندارد. کفه توازن قوا به زیان جمهوری اسلامی تغییر می کند، اما این تغییر، تضعیف مؤثر موقعیت رژیم در منطقه، تعطیل دخالتگری های تا کنونی حاکمان سرمایه داری ایران در کشورهای خاورمیانه یا احیانا جا به جائی محسوسی در معادلات قوای میان جناح های مختلف بورژوازی ایران پدید نخواهد آورد. رویکرد ایالات متحده در خاورمیانه، ترکیب و سیمای دوره اوباما را دارا نیست، تغییرات معینی در آن رخ داده و بیشتر رخ می دهد، اما بورژوازی امریکا قادر به احیاء دهه های ۵٠ و ٦٠ سده سابق، کودتاگری در کشورها یا راه انداختن جنگ های ویتنام و کره و خلیج و بالکان و عراق و افغانستان نیست. از این مهم تر یا عام تر باید گفت که تاخت و تازهای تمام عیار فاشیستی بورژوازی قرن بیست و یکم نیز نمی تواند راه و رسم فاشیسم سده بیست بورژوازی را پیش گیرد. ترامپ و تیم او و تی پارتی هیچ دلیلی برای داشتن مشغله های رهبران نازی و حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان نمی بینند. فاشیسم عصر ما سهم طبقه سرمایه دار «میهن» خود را در بازتقسیم ارضی و اقتصادی جهان به شیوه ٧٠ سال پیش دنبال نمی کند. دنیا دیرزمانی است که در وجب به وجب خود در کلیه وجوه هستی خود در چرخه بازتولید سراسری سرمایه جهانی منحل و ناپدید شده است. دیگر سخن از جهانگیری و سرزمین گشائی نیست. کل بحث ها بر سر صنار و سی شاهی سهم افزون تر در اضافه ارزش ها، در مالکیت سرمایه ها و در ساختار قدرت نظام بردگی مزدی است. تا جائی که به بحث خاص و حاضر ما مربوط است سرمایه داری امریکا از طریق بازگشت به جنگ افروزی های گذشته به نیازهای حیاتی روز خود دست نمی یابد. همه تلاش دولت ترامپ در خاورمیانه بر این محور متمرکز است که اولا بورژوازی عرب مشتری کارخانه های تولید سلاح در امریکا را راضی نگه دارد و از روی نهادن به سوی دولت های دیگر فروشنده سلاح منصرف کند. ثانیاً عظیم ترین سهم مبادلات خارجی کشورهای حوزه خلیج و خاورمیانه را نصیب امریکا سازد و بازار داخلی این ممالک را حوزه دورچرخی هر چه فعال تر و پرسودتر سرمایه های ابالات متحده گرداند، و بالاخره و از همین راهها سهم بورژوازی امریکا از خوان یغمای اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران خاورمیانه و دنیا را افزون تر بنماید. برای حصول این هدف و طبیعتا برای حمایت از دولت اسرائیل باید آتش جدال میان بخش های مختلف بورژوازی و دولت ها در منطقه را تا سرحد امکان مشتعل نگه دارد. باید سناریوی رفع خطر جمهوری اسلامی از سر کشورها را پیش کشد و جنجال نماید.
استراتژی پیشین امریکا، در رابطه با خاورمیانه و خلیج، نه این، که جهت گیری متفاوتی داشت. شالوده کار برای دولت اوباما آن بود که راه ورود سرمایه های امریکایی و اروپایی به حوزه های انباشت داخلی ایران را هموار کند. سرمایه اجتماعی ایران را تا آخرین مرز ممکن، با سرمایه های ممالک غربی و بیش از همه امریکایی، در درون بازار داخلی ایران و در سطح جهانی به هم آمیزد و یکی سازد. حاکمان وقت ایالات متحده می اندیشیدند که اگر چنین شود، اگر سرمایه های اروپایی، به ویژه امریکایی در بازار داخلی ایران و دنیا چنان وضعی یابند. اگر این سرمایه ها بخش پیوسته و لایتجزا و تعیین کننده درون سرمایه اجتماعی ایران گردند، اگر حوزه های نفت و گاز، پتروشیمی، خودروسازی، لاستیک، مخابرات، تکنولوژی اطلاعاتی و سایبری، انرژی هسته ای، آموزش و پژوهش و تسلیحات پذیرای پیش ریز سرمایه های قطب غربی سرمایه داری جهانی شوند، آنگاه همه چیز تغییر خواهد کرد. این سرمایه ها خواهند بود که پیچ و خم سیاست و دیپلوماسی و روابط خارجی و رویکرد جمهوری اسلامی در خاورمیانه و دنیا را رقم خواهند زد، اوباما و سرمایه داران حامی او باور داشتند که با این کارها اصلاح طلبان و اعتدال گرایان حکومتی و نیروهای درون و حاشیه قدرت سیاسی سرمایه در ایران و عاشق سینه چاک سازش با امریکا تقویت می گردند، رقبای آن ها، تا حد زیادی منزوی می شوند، بیت رهبری، تریبون های امامان جماعت، حوزه علمیه و بالاخره و از همه این ها مهم تر سپاه پاسداران و بسیج توسط سرمایه های ایرانی شریک و آمیخته با سرمایه های امریکائی و اروپایی به «راه راست» خواهند آمد. توافق نامه هسته ای دستور کار دولت اوباما این مسیر را می پیمود. همین جهت گیری، دولت روز امریکا را از تشدید مخاصمات میان عربستان و کشورهای خلیج با جمهوری اسلامی، از تقویت یک قطب در مقابل قطب دیگر، حتی از انباشتن بیش از حد زرادخانه نظامی ممالک ساحل خلیج باز می داشت. این رویکرد با رئیس جمهوری ترامپ و میدان داری ناسیونال فاشیسم بورژوازی، دستخوش تغییر جدی گردیده است.
از منظر ترامپ قرار نیست سرمایه های امریکایی یا اروپایی، راهی حوزه های انباشت داخلی ایران شوند و در آنجا با حساب و کتاب «بزک نمیر بهار میاد» سیاست گذار گردند.
بحث بر سر تلاش عاجل برای افزایش فوری سهم سرمایه داری ایالات متحده در اضافه ارزشهای بین المللی است. یک راه مهم حصول این هدف فروش هر چه افزون تر تسلیحات به کشورهای خریدار و در رأس آنها عربستان سعودی و امارات و کویت و جوامع مشابه است. برای این کار باید بر طبل تخاصم این ممالک با جمهوری اسلامی کوبید، باید طرح تشکیل جبهه متحد اعراب و اسرائیل در مقابل رژیم حاکم ایران را جنجال نمود، باید این یا آن مرکز نظامی سوریه را موشک باران کرد، باید از طرح بزرگراه اقتصادی، امنیتی بغداد – امان حمایت کرد و از ورای همه این ها به متحدان حوزه خلیج نوید همراهی داد. در بندهای این جهتگیری هیچ اصراری بر پاره، پاره کردن برجام نیست، اما اخلال هر چه ژرف تر در پروسه اجرا و اهداف و تبعات اقتصادی و سیاسی این تفاهم نامه یک الزام جدی است. این کار اولا، شیرازه فروپاشیده چرخه تولید سرمایه اجتماعی ایران را از بازسازی باز می دارد. جمهوری اسلامی را در موقعیت ضعیف تری قرار می دهد، کفه توازن قوا در خاورمیانه را به زیان این رژیم و به سود متحدان ایالات متحده تنظیم می کند، میدان داری رژیم ایران در سوریه و عراق و یمن و جاهای دیگر را آماج فشار می گیرد و همه این ها در کنار هم رضایت خاطر اسرائیل و کشورهای عرب حوزه خلیج و سهم هر چه کلان تر اضافه ارزش ها برای امریکا را تضمین می نماید. ثانیا، دست رقبای اروپایی ایالات متحده را در سرازیر ساختن سرمایه های خود به ایران می بندد. تراست های عظیم صنعتی و مالی این قاره و دولت های عضو اتحادیه اروپا، حتی چین و روسیه و سایر کشورها را در سطحی وسیع زیر فشار زیادت طلبی ها، باج خواهی ها و خراج گیری های سرمایه اجتماعی و دولت امریکا قرار می دهد.
به نظر می رسد که دامنه تغییرات در رویکرد خاورمیانه ای امریکا از این حدود فراتر نخواهد رفت و حال این پرسش پیش می آید که واکنش سایر کشورها و عواقب اجرای این سیاست ها و جا به جا سازی ها در منطقه و جهان چه خواهد بود؟ از جمهوری اسلامی آغاز کنیم. این تغییرات، مجادلات درون ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری ایران را تشدید می کند. لایه مهمی از بورژوازی و به طور مشخص بخشی از سرمایه داران سپاهی، صاحبان شماری از تراست های عظیم مالی و صنعتی، نیروهای زیادی در درون جناح موسوم به اصول گرا وضعیت جدید را فرصتی مناسب برای تسویه حساب با رقبای حکومتی و پیشبرد سیاست های دیرینه منطقه ای و بین المللی خود می بینند. همه شواهد بانگ می زنند که ماجرای کاندیداتوری ابراهیم رئیسی، یکی از بدنام ترین و مخوف ترین چهره های فاشیسم اسلامی بورژوازی و قاتل مستقیم دهها هزار کارگر و انسان معترض در طول دهه ٦٠ تا امروز، از بطن همین تغییرات بیرون آمد. در پی عربده کشی های هم آهنگ ترامپ و شاه سعودی و نتانیاهو، انباشته شدن زرادخانه های نظامی عربستان از سلاحهای امریکایی و انگلیسی، گفتگوی تشکیل قطب مشترک میلیتاریستی اسرائیل - اعراب علیه جمهوری اسلامی بود که عناصر و بخش هایی از سپاه پاسداران، نیروهای امنیتی، حواشی بیت خامنه ای و جناح اصولگرا دست به کار آوردن رئیسی در سناریوی انتخاباتی گردیدند. این بخش از حاکمیت با مشاهده جهت گیری های روز همنوایان فاشیست امریکایی خود در خاورمیانه تمامی محمل ها و مفروضات لازم را برای پافشاری هر چه مصمم تر بر تلاش های زیادت طلبانه و بحران آفرین خود در دنیا مهیا یافتند. حول محور این استدلال سنگر گرفتند که تفاهم با رقبای غربی بی معنی است، باید بر توان موشکی خود افزود، به قدرت نظامی خود اتکاء نمود، جای پای قدرت خود در سوریه و عراق و لبنان و یمن و بحرین را محکم تر ساخت و رئیس جمهوری داشت که برای انجام این کارها مصمم باشد.
رویکرد جدید امریکا در خاورمیانه، این بخش بورژوازی و این جناح قدرت سیاسی سرمایه داری ایران را قوی تر نخواهد ساخت اما قدرت مانور و میدان داری بسیار بیشتری خواهد بخشید. موضوعی که به نوبه خود ثبات و امنیت مورد نیاز سرمایه های خارجی و رؤیای گروههای صنعتی و مالی ایرانی منتظر شراکت با تراست های بین المللی را دچار اخلال می سازد. تلاش بخش دیگر بورژوازی برای بده و بستان با دنیای سرمایه داری را اسیر سنگلاخ می کند و مشکلات تا کنونی دامنگیر چرخه ارزش افزائی بخش مهمی از سرمایه اجتماعی ایران را پا برجا و چه بسا وخیم تر می سازد. به این بحث و به عوارض این رخدادهای محتمل و به صورت اخص آنچه دامن توده های کارگر را می گیرد باز می گردیم، عجالتا به سراغ تبعات دیگر تغییرات جاری در سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده و اوضاع منطقه برویم. تکلیف عربستان سعودی کاملا مشخص است و نیازمند توضیح بیشتر نیست. سایر دولت های عرب حاشیه خلیج به ویژه عراق، لبنان، عمان، حتی قطر و امارات و اردن به هیچ وجه متحدان تمام عیار بورژوازی عربستان نخواهند بود.
جمهوری اسلامی در کشور عراق نه یک نیروی خارجی که عمیقا داخلی است. بخشی از ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی و طبقه سرمایه دار این جامعه را تشکیل می دهد. تصور اینکه با شرکت فؤاد معصوم و حیدر عبادی در اجلاس سران ممالک اسلامی و گوش دادن به حرف های ترامپ طومار حضور و اعمال قدرت دولت اسلامی ایران در عراق کاهش یابد تا حدودی خیال بافانه است. در این زمینه نیز کمی پایین تر صحبت می کنیم. آنچه در مورد عراق مطرح است، در ابعادی گسترده تر برای لبنان نیز مصداق دارد. حزب الله بخش بسیار تعیین کننده ای از جامعه لبنان و ارتش و دولت و پارلمان و کل ساختار سیاسی این کشور است. تا همین جا حضور «حریری» و عبادی و معصوم در نشست ریاض از طرف محافل مؤثر قدرت درون این دو کشور با سیل اعتراضات مواجه گردیده است. هر کدام اینها زیر فشار شدید متحدان جمهوری اسلامی قرار گرفته و قرار دارند.
در باره قطر هم بعداً خواهیم گفت، اما کویت و امارات به رغم پاره ای مناقشات و به رغم نارضایی بسیار عمیق از توسعه طلبی ها و زیادت جویی های جمهوری اسلامی، با این رژیم و با بورژوازی ایران منافع مشترک اقتصادی مهم دارند. هیچ نقشه ای برای تحمل هزینه های سرشار ستیز با این رژیم را ندارند. همسوئی و همراهی آن ها با عربستان و سناریوی ترامپ، از تاکتیک های خاص منفعت طلبانه و سوداگرانه آنها تبعیت می نماید. دولت اردوغان در شرایطی است که شاخص واقعی سیاست ها و رفتارش در قبال دگرسانی های منطقه ای امریکا بیش از هر چیز سردرگمی، آشوب زدگی و کاسبکاری های فاقد هر نوع استخوان بندی حساب شده است. این رژیم چشم انداز روشنی برای آویختن به دولت امریکا در شرایط روز نمی بیند زیرا این آویختن هیچ کدام مشکلات دامنگیرش را حل نمی کند. ترامپ اصراری بر تقویت نیروهای سوری مخالف اسد ندارد، سقوط دولت روز سوریه جایگاه چندانی در رویکرد او احراز نمی کند، نه فقط نیازی به تحمل هزینه همکاری برای سرکوب حزب کارگران کردستان نمی بیند که بخش سوری این حزب را در خدمت اهداف خود به کار می گیرد. جدال میان اردوغان و فتح الله گولن هم مسأله مهم او نیست. لرزش ارکان قدرت سیاسی حزب عدالت و توسعه هم جائی در مشغله های جهانی او احراز نمی کند، ترکیه حداقل در شرایط فعلی و در دل بحران اقتصادی جاری خریدار دست و دل بازی برای سلاح های امریکا هم نمی باشد. همه این ها مرتبط با هم به اردوغان می گویند که قادر به کسب موقعیت خاصی در محاسبات ترامپ نیست و باید میان او و دولت پوتین در رفت و آمدهای کاسبکارانه قرار گیرد. جهت گیری خاورمیانه ای تیم ترامپ، مناقشات جاری میان امریکا و دولت پوتین را حداقل در سوریه وارد فاز تازه ای نخواهد کرد. روسیه در شرایط حاضر رقیب اقتصادی مهمی برای امریکا نیست، ترامپ آماده پرداخت هیچ هزینه گزاف اقتصادی در رابطه با سوریه نیست دامنه حضور و انتظار روس ها در خاورمیانه نیز با چشم اندازها و توقعات دولت ترامپ تصادم چندانی پیدا نمی کند. برد دخالت پنتاگون و ارتش امریکا در سوریه و عراق و جاهای دیگر خاورمیانه هم هیچ خطری متوجه استراتژی درازمدت روسیه در منطقه نمی کند. رویکرد روز دولت امریکا در خاور میانه و دنیا قطعاً متحدان اروپایی این کشور را به سمت اتخاذ سیاست های متمایز و چه بسا متعارض با تیم ترامپ سوق خواهد داد. اخلال در اجرا، کاهش اعتبار و سترون سازی برجام مخالفت جدی دولت های آلمان، فرانسه، ایتالیا، اتریش، سوئد، حتی انگلیس و سایر کشورها را در پی دارد. همه اینها از توافق نامه هسته ای حمایت کردند تا ثمرات اقتصادی آن را هر چه سریع تر در افزایش سهم اضافه ارزش های خود شاهد باشند. تا وارد انعقاد قراردادهای عظیم اقتصادی با جمهوری اسلامی شوند، سرمایه های خود را در حوزه های دارای چشم اندازهای طلائی سود در بازار داخلی ایران پیش ریز نمایند و فراوان انتظارات دیگر خود را محقق سازند. فشار بانک های امریکایی برای بستن سد بر سر راه تحقق این چشمداشت ها اگر تا امروز واکنش تعیین کننده دولت ها یا تراست های بزرگ اروپایی را در پی نیاورده است بیشتر حالت صبر و انتظار آن ها را گوشزد می کند. حالتی که نمی تواند برای مدت طولانی دوام آرد. مشکلات این کشورها با دولت ترامپ اما محدود به برجام یا حتی رخدادهای جاری خاورمیانه نیست. شاخ و شانه کشیدن های قلدرمنشانه ترامپ برای سرشکن کردن هزینه های سنگین ناتو بر دوش این دولت ها، فرار وی از اجرای تفاهمات کنفرانس پاریس و امتناع سرسختانه او از قبول هزینه های کاهش گرمایش زمین و آلودگیهای زیست محیطی، قید و بندهای مکرری که برای تجارت خارجی با اتحادیه اروپا پیش می کشد یا موضوعات مشابه، همگی کفه توزیع اضافه ارزش ها را به زیان ممالک اروپائی و به سود بورژوازی امریکا دستخوش نوسان می کند و همه این ها مناقشات میان «اروپای واحد»! و امریکا را تشدید می نماید.
با این توضیحات، به خاورمیانه، به صف آرائی های روز بورژوازی در اینجا، به جدال میان جمهوری اسلامی و امریکا و ممالک حاشیه خلیج، به تأثیرات احتمالی رخدادها و جا به جایی های اخیر بر روند اوضاع در ایران برگردیم و به سراغ شرایط دامنگیر جنبش کارگری رویم. این نکته نیازمند تأکید است که در شرایط موجود جهان و دقیق تر بگوییم در فاز انحطاط انفجاری نظام سرمایه داری اظهار نظر پیرامون آینده، حتی آینده نزدیک رخدادها سخت است. تناقضات سرشتی تولید سرمایه داری تا آن جا کهکشانی و زلزله آفرین است که هیچ ثباتی برای هیچ رویکردی و هیچ تضمینی برای بقای هیچ سیاست هیچ بخش بورژوازی در هیچ کجای دنیا مقدور نیست. سرمایه داران، نمایندگان فکری و دولتهای سرمایه زیر موج کوبنده این تناقضات و بحران ها، لحظه، به لحظه تصمیم می گیرند، برنامه ریزی می کنند، تغییر سیاست و جهت گیری می دهند، دست به کار فاجعه آفرینی های جدید می گردند و به هر توحش تازه دست می زنند. این وضعی است که سرمایه و گسترش تاریخا بی سابقه ابعاد بحران زایی و بحران خیزی سرمایه حتی بر نمایندگان سیاسی و فکری خود تحمیل کرده است. در چنین وضعی تحلیل و شناخت آنچه دولت ها در سالها و ماهها یا حتی روزهای آتی پیش خواهند گرفت، هیچ آسان نیست و هزاران اگر و اما و قید و شرط را قابل یادآوری می سازد. آنچه در اینجا می آید نیز از شمول این حکم مستثنی نیست. شواهد و داده های سیاسی روز حکایت آنند که قطب سازی اخیر امریکا، عربستان و اسرائیل در منطقه بسیار شکننده و مالامال از تعارض است. بیشتر از آنکه بنایی برای نقش بازی باشد، به فانوس اسیر گردباد می ماند. سران غالب کشورهایی که در اجلاس ریاض حضور داشتند، با جمهوری اسلامی بده و بستان های اقتصادی، سیاسی، ژئوپولتیک و بعضا روابط اندرونی تنگاتنگی دارند، بده و بستان هایی که از آنچه میان آنها و رژیم سعودی جاری است تعیین کننده تر و سرنوشت ساز تر است. کاملاً روشن است که همه این کشورها حتی نزدیک ترین آنها با جمهوری اسلامی اختلافات جدی هم دارند. مصداق روشن این مراودات آمیخته با جدال و تناقض، مناسبات میان رژیم ایران و دولت روز عراق است. بخش مهمی از بورژوازی عراق و ساختار قدرت سیاسی این کشور نه فقط هیچ دل خوشی از حضور گسترده جمهوری اسلامی در حوزه های مختلف اقتصاد، سیاست، امنیت، به ویژه در ارتش و پلیس و نیروهای نظامی و شبه نظامی عراق ندارند که برای محدود ساختن و تضعیف این حضور، به تمامی کوشش های مقدور دست هم می زنند. این بخش بورژوازی و رژیم عراق که طول و عرض موجودیت و قدرت آن ها، بر خلاف پندارهای رایج رسانه ای در تقسیم بندی های دینی شیعه و سنی نمی گنجد، برای حصول مقصود، برای چالش نفوذ ایران در عراق و منطقه حاضر به بسیاری سازش های بدون خطر با دولت امریکا و عربستان سعودی و این قطب از بورژوازی نیز هستند. جانبداری سرسختانه حیدر عبادی از طرح مورد توافق دولت ترامپ، اسرائیل و سرمایه داران سعودی برای احداث بزرگراه مهم اقتصادی - امنیتی بغداد - امان یک نمونه این نوع تقلاها است. ایجاد این بزرگراه بخش قابل توجهی از برنامه ریزی های مشترک تیم ترامپ، دولت نتانیاهو و حکام سعودی برای چالش نیروهای نظامی طرفدار ایران در عراق و کلا تضعیف موقعیت جمهوری اسلامی در این کشور است. بخش مهمی از بورژوازی و ماشین دولتی سرمایه داری عراق به همه این کارها دست می زنند، ، اما تمامی این ها فقط یک روی سکه است. رویه دیگر آن را نفوذ بسیار گسترده و سرطانی جمهوری اسلامی در همه عرصه های حیات اقتصادی و سیاسی و امنیتی و نظامی عراق تشکیل می دهد.
به ممالک دیگر پردازیم. تکلیف دولت های لبنان و عمان روشن است. بورژوازی قطر سال ها است با سرمایه داران حاکم عربستان بر سر مسایل گوناگون در حال ستیز است. جدال بر سر سرزمین های واقع در فاصله میان خلیج سلوی تا خورالعدیر، منطقه ابوالخفوس و منابع و ذخایر زیرزمینی یا جغرافیایی و ژئوپولوتیک این نواحی فقط بخشی از این کشمکش ها است. جهت گیری های سیاسی متعارض در خاورمیانه و حوزه خلیج مانند حمایت گسترده قطر از حماس و اخوان المسلمین در یک سوی و خصومت شاهان سعودی با این نیروها در سوی دیگر، جانبداری فعال مالی و تسلیحاتی امیران قطر از برخی شاخه های القاعده در سوریه و کمکهای سرشار اقتصادی و نظامی عربستان به گروههای ارتجاعی دیگر این جنگ نیز دیری است که وجود دارد، مقاومت و مخالفت دیرینه «آل ثانی» با هژمونی طلبی حکام عربستان در حوزه خلیج و نگرانی و هراس وسیع آن ها از سرکشی چنین سرکردگی، کمتر از اختلافات دیگر نیست همه این ها موضوعاتی هستند که نقش سد سر راه هم پیوندی و همکاری استراتژیک دو کشور را بازی می کنند. اختلاف میان کویت و عربستان یا امارات با سرمایه داران سعودی هر چند به این شدت و با این ابعاد نیست اما آنها نیز در جای خود مهم و تعیین کننده اند. تمامی این کشورها در طول این چند دهه تلاش داشته اند تا در ارتباط خود با جمهوری اسلامی و حاکمان سعودی نوعی توازن مبتنی بر منافع بورژوازی داخلی جامعه خویش برقرار کنند. چرخش مقطعی، حتی ابراز تمایل خصمانه یا جانبدارانه هر کدام آن ها به یکی از این دو دولت تابعی از همین سیاست عام تر و طولانی مدت تر بوده است. در مورد ترکیه بالاتر گفته شد. رژیم اردوغان زیر فشار مشکلات تلنبار اقتصادی و بحران سرمایه داری در یک سو و کشمکش ها و جنگ های رو به تشدید داخلی در سوی دیگر قادر به اتخاذ هیچ جهت گیری با ثباتی در منطقه و در سطح دنیا نیست. حزب عدالت و توسعه برای بقای مکان خود در ساختار قدرت سیاسی مجبور است هر روز به سیاستی بیاویزد، به این و آن قطب سرمایه جهانی دخیل بندد، از این اردوگاه به اردوگاه دیگر رحل تمسک اندازد، بساط تکدی از بارگاهی به بارگاه دیگر کشد و ورطه این سردرگمی ها امروز را به فردا برساند.
در چنین شرایطی بیشترین کوشش دولت روحانی یا بخشی از بورژوازی ایران آنست که به صور مختلف، « به حالت، حیلت، خواهش، زور» در صفوف نیروهای دست به کار برپایی قطب قدرت ضد جمهوری اسلامی در منطقه شکاف اندازند. در مناقشات گذشته و حال میان عربستان و قطر، کویت و عربستان، امارات و شیخ نشین های دیگر، همه اینها با عراق سنگر گیرند و به تعمیق هر چه افزون تر این شکاف ها پردازند. دومین حوزه تلاش سرمایه داران اصلاح طلب و اصول گرا دامن زدن حتی المقدور به تضادهای رشد یابنده اقتصادی، استراتژیک و بین المللی میان بورژوازی روسیه و چین و جوامع مشابه با امریکا و بهره گیری حداکثر از این تصادمات است. روسیه اگر چه در حال حاضر درگیر جدال حاد با دولت امریکا در سوریه و خاورمیانه نیست، اما ابعاد مجادلات میان آنها گسترده و رو به افزایش است. نفوذ روز ناتو و پنتاگون و کلا بورژوازی امریکا و غرب در افغانستان به هیچ وجه برای روسیه، حتی برای چین خوشایند نیست. تا همین الان هر دو کشور به ویژه اولی برای چالش این موقعیت کوتاهی نکرده اند، میدان داری هر چند بی سرانجام آنها در حل و فصل منازعات میان افغانستان و پاکستان، سرمایه گذاریهای نسبتا مهم چین در افغانستان، برنامه ریزی ها و نقشه های دولت پوتین برای سازمانیابی مجدد طالبان، فشار بر دولت غنی و از این طریق مجبور سازی این دولت به قبول حضور فعال تر و وسیع تر روسیه در این کشور و پاره ای حوادث دیگر که مجال شرح آنها نیست از این جمله اند. دولت روحانی از طریق گشایش چشم اندازهای دلپذیرتر برای سودهای سرشارتر سرمایه های روسی و چینی در بازار داخلی ایران، بسط دامنه همکاری های پرهزینه میان ایران و روسیه در سوریه و منطقه یا امتیاز دادن های دیگر تلاش می کند تا از وجود این دولت ها و قطب ها برای کاهش فشار امریکا و متحدانش بر خود و اقتصاد فروپاشیده سرمایه داری ایران بهره گیرد.
برنامه ریزی برای جلب سرمایه های اروپائی و داخلی نمودن این سرمایه ها، گشایش چشم اندازهای وسوسه انگیز کسب سودهای نجومی برای تراست های غول پیکر صنعتی و مالی اروپا، هموارسازی راه برای استثمار هر چه سبعانه تر توده های کارگر ایران توسط این سرمایه ها نیز از جمله برگ های دیگری است که تیم روحانی می کوشد با بازی آنها بر مناقشات جاری میان اتحادیه اروپا و دولت ترامپ به سود خود اثر گذارد. دولتمردان روز سرمایه با چرخیدن در پیچ و خم این داد و ستدها، امتیاز دادنها و همه جا و بدون هیچ استثنا، «ذبح عظیم» طبقه کارگر در آستانه سوداندوزی های طلائی سرمایه جهانی، از فروپاشی باز هم وخیم تر چرخه ارزش افزایی سرمایه اجتماعی ایران جلوگیری بنمایند. این تلاش ها سوای همه موانع مهم بین المللی، قطعاً با مخالفت ها و مانع آفرینی های سرنوشت ساز رقبای حکومتی نیز مواجه است. بخش دیگر بورژوازی و شرکای سپاهی و اصول گرای دولت روحانی بر خلاف بسیاری از پندارها، چه در داخل و چه در خارج، سیاست های همیشگی خود را دنبال خواهند کرد. شالوده کار این جناح حاکمیت آنست که به مداخله گری ها و زیادت خواهی خود ولو با برخی افت و خیزها و جلو، عقب رفتن ها حتما ادامه دهد. نقش خود را در سوریه تقویت نماید. بر دامنه اقتدار و دخالت خود در عراق بیافزاید. سازمانیابی میلیتاریستی نیروهایش در منطقه را وسعت بخشد. هزینه های همه این کارها را بپردازد. در راه تحقق نقشه های مشترک امریکا، عربستان سنگ اندازی کند. واکنش بسیار شتاب زده و پر جنجال نیروهای موسوم به « حشد الشعبی »یا سایر گروههای عراقی طرفدار جمهوری اسلامی در مقابل طرح احداث بزرگراه بغداد- امان یک نشانه ساده کارکرد این جناح است. فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی به ویژه در عراق برای زیر فشار نهادن ساختار قدرت سیاسی از بیشترین امکانات برخوردار است. احزاب و لایه های اجتماعی ضد جمهوری اسلامی حتی با استمداد از همه حمایت ها و همیاری های امریکا و عربستان و متحدان، به راحتی قادر به چالش نفوذ رژیم ایران نمی باشند.
نکاتی که تا اینجا آوردیم، همگی صرفا نقطه چین هایی نامطمئن برای حصول تصویری از سیر حوادث جاری در خاورمیانه و ایران در ماههای آتی است. مسأله اساسی، پیامی است که این تصویر و کلا سیر رویدادهای روز به طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران می دهد. کل داده ها، گویا و صریح یک چیز را هشدار می دهند. بخش های مختلف بورژوازی جهانی و ایران آماده هر نوع ماجرا آفرینی فاشیستی در منطقه هستند. بحث به هیچ وجه بر سر وقوع جنگ میان این کشور و آن کشور یا این قطب و آن قطب نیست، هر چند که حتی بدترین جنگ افروزی ها نیز به محض اقتضای نیازهای سود افزایی سرمایه ها کاملا محتمل و غیر قابل چشم پوشی است. نکته مهم اما نه این که موضوع دیگری است. احتمالات زیادی را در باره روند روز اوضاع می توان لیست نمود. تصادمات میان دولت ها و قطب ها ممکن است انفجارآمیز شود و ممکن است راه تعدیل پیش گیرد. بحران آفرینی های جمهوری اسلامی در منطقه شاید وسیع تر یا بالعکس دچار افت شود. دولت روحانی ممکن است عظیم ترین فتوحات را در عرصه جذب سرمایه ها و سرمایه گذاری ها به دست آرد و ممکن است دست از پا درازتر شاهد وخیم ترین شکست ها شود. غیرقابل تصور نیست که بورژوازی امریکا تداوم جهت گیری ها، داد و ستدها و ماجرا آفرینی های ترامپ را خلاف منافع استراتژیک خود بیند و تا عزل وی از ریاست جمهوری پیش تازد، متحدان عربستان ممکن است زیر فشار تعارضات درون قطب بندی جاری هر کدام راه خود گیرند و شاید هم منسجم تر و متفق تر شوند. بحران جاری سرمایه داری ایران می تواند بسیار کوبنده تر و ویران کننده تر شود و شاید هم برای چند روزی راه فروکش پیش گیرد. کل این ها در شرایط موجود دنیای سرمایه داری خارج از دایره انتظار نیست. همه ممکن است اتفاق افتند یا نیافتند. در این میان یک چیز جای هیچ نوع تردید ندارد و وقوع آن حتمی است.
در کلیه این حالت ها فشار استثمار و تعرض و تهاجم سرمایه به زندگی توده های کارگر فقط افزون تر، افزون تر و باز هم افزون تر می گردد. بحث رونق اقتصادی سرمایه داری در میان نیست، اما فرض کنیم که اتفاق افتد. حتی در این صورت ابعاد شبیخون ها و تهاجمات سرمایه به زندگی و بهای نیروی کار توده های کارگر از روزهای غرش بحران کمتر نخواهد شد. جناح اصلاح طلب و اعتدال گرای درون یا حاشیه ساختار قدرت جمهوری اسلامی ممکن است بیش از پیش مقهور جناح رقیب شود و ممکن است چنین نشود. در هر دو حالت، هیچ نان تازه ای به سفره خالی توده کارگر اضافه نخواهد گردید. هیچ تقلیلی در ابعاد فشار قهر و سرکوب سرمایه علیه جنبش کارگری پدید نخواهد آمد. از تبعیضات فاجعه بار جنسی کاسته نمی شود و دامنه اجبار رعب انگیز کودکان به کارهای طولانی یا شمار کودکان کار رو به کاهش نخواهد رفت. دریوزگی های بی نهایت رقت انگیز، نفرت بار و شرم آور نسل درس خوانده و دانشگاهی طبقه کارگر ایران برای گرفتن «آزادی» و دموکراسی و فضای باز سیاسی از بارگاه جناح اصلاح طلب و اعتدال گرای بورژوازی بیش از پیش نکول خواهد شد. طول زمان تعویق پرداخت دستمزدها دچار تقلیل نمی شود، هیچ بهبودی از هیچ لحاظ در معیشت و شرایط کار و زندگی توده های کارگر پدید نمی آید. اینکه سرمایه داری دهها بار بیش از پیش به کام موج بحران افتد یا به قله رونق ها صعود کند، اینکه حجم انباشت سالانه سرمایه ده برابر گردد، یا روند افت بپیماید، اصلاح طلبان کل اهرمهای قدرت را به دست گیرند یا از ساختار قدرت سیاسی بیرون افتند، کل این ها هر گونه که رخ دهد، سوای فشار سهمگین تر استثمار، زندگی رقت بارتر و سرکوب وحشیانه تر اعتراضات توده کارگر هیچ نوید دیگری در آستین ندارد.
در این میان فقط یک چیز و فقط همین یک چیز است که در کلیه این حالتها و در شرایط وقوع هر کدام این احتمال ها می تواند تضمین کننده مطمئن بهبود زندگی، فضای بازتر سیاسی، کاهش تبعیضات جنایتکارانه جنسی، بهداشت و درمان و آموزش بهتر و نهایتاً رهائی واقعی استثمار شوندگان کارگر باشد. فقط قدرت پیکار ضد سرمایه داری این طبقه است که می تواند چنین معجزه ای به بار آرد. سازمان یابی وسیع شورائی و ضد کار مزدی این قدرت یگانه راه خروج از این وضعیت، یکتا ضامن تاختن ما به سوی کاهش فقر، گرسنگی، زن ستیزی، آگودگی های زیست محیطی، گورخوابی، کارتن خوابی، جنگ های منطقه ای، آوارگی، کودک فروشی، اعتیاد، فحشاء و سایر بدبختی ها و سرانجام رهائی واقعی و فرجامین است. همه جناحهای حاکم طبقه سرمایه دار، کل اپوزیسون های بورژوازی در ایران و جهان، تمامی منادیان اصلاح طلبی و اعتدال گرا و سوسیال دموکرات و لیبرالیسم و چپ و راست بورژوازی همه توان خود را در تیر کرده و می کنند تا بر روی همین واقعیت عریان، همین بدیهی ترین حقیقت تاریخ پرده اندازند. صدای این جناح ها، باندها، توهم پردازان و متوهمان در روزگار ما از همیشه بلندتر و نعره های آنان از همه دوره های دیگر تاریخ دلخراش تر است. در سراسر جهان عربده سر می دهند که عصر تحولات ریشه ای، عصر پیکار راستین طبقاتی، عصر تغییر بنیادی و پایه ای وضعیت روز، عصر انقلابات عطیم تاریخی، عصر نابودی سرمایه داری به پایان آمده است!!! در ایران سالیان متمادی است که عظیم ترین بخش بورژوازی در لباس اپوزیسون در گوش کارگران می خواند که دوره اعمال قدرت طبقاتی، دوره جنگ علیه سرمایه، دوره صف آرائی رادیکال و سرنگونی طلبانه طبقه کارگر در مقابل طبقه سرمایه دار به انتها رسیده است!!. عربده سر می دهند که باید به همین نظام دخیل بست، در سازش باز کرد، بساط مماشات و توسل به آستان حاکمان سرمایه پهن کرد، باید از خشونت و قهر و انقلاب و سرنگونی طلبی دست کشید!! گروههای زیادی از این جماعت، همان جانیان، همان وحوش درنده بورژوازی هستند که خود برای استقرار پایه های قدرت طبقه خویش، برای معماری یکی از درنده ترین رژیم های هولوکاست آفرین تاریخ سرمایه داری، برای استقرار و تحمیل جمهوری اسلامی سرمایه بر طبقه کارگر، از هیچ بربریتی ابا نکرده اند. جوی خون ناشی از سبعیت های آنان همچنان جاری بود و کوره های آدم سوزی آنان کماکان در حالت اشتعال است. اینان با انجام این کارها، رژیم خون و دهشت و اعدام سرمایه داری اسلامی را بر طبقه کارگر تحمیل کردند و درست در لحظه پیروزی عربده سر دادند که دوره خشونت و قهر و مبارزه طبقاتی و جنگ ضد سرمایه داری به پایان آمده است!!!. زمان اصلاحات و آشتی طلبی و گریز از مبارزه و خشونت و اعمال قدرت است. بخش دیگر این جمعیت اپوزیسون هایی هستند که تا دیروز زیر بیرق سرنگونی طبی توخالی فراطبقاتی از کارگران می خواستند تا پشت سر آنها صف بندند، بساط دیکتاتوری حاکم را در هم پیچند و آنان را بر اریکه قدرت بنشانند. سوای این دو طیف، جمعیت کثیر دیگری هم عین همین عوامفریبی ها را تکرار می کنند، کار این عده از همه فاجعه بارتر و نفرت انگیزتر است. اینان نسل درس خوانده و دانشگاهی طبقه کارگرند!!. اما در نهایت وقاحت و بی شرمی همین فریب ها را خورد پدران و مادران کارگر خویش می دهند. راه زندگی، راه زنده ماندن، راه حصول مطالبات، راه رهایی فرجامین توده های کارگر اما دورافکنی کل این فریبکاری ها، دروغ پردازی ها، گمراهه آفرینی ها، توهمات و دمیدن در صور پیکار هر چه نیرومندتر، سازمانیافته تر و شورائی تر ضد سرمایه داری است.
ناصر پایدار - مه ٢٠١٧