افق روشن
www.ofros.com

«کانون مدافعان حقوق کارگر» و «سندهای راهبردی»


ناصر پایدار                                                                                                پنجشنبه ۱۹ دیماه ۱۳۹٢

در طول ماههای اخیر نوشته هائی زیر نام سندهای راهبردی از سوی جمعیت موسوم به «کانون مدافعان حقوق کارگر» انتشار یافته است. نویسندگان اسناد باورها، گفته ها و راهبردهای خود را مانیفستی برای تدارک و تجدید قوای « چپ» علیه سرمایه داری تلقی نموده اند!! اما اسناد راهبردی آنان به تمام و کمال بیانیه اعلام موجودیت سوسیال دموکراسی دیرزاد قرن بیست و یکمی ایرانی آن هم از سنخ راست ترین و گمراه کننده ترین شکل آنست. نوشته حاضر در صدد نقد مشروح نظرات، تحلیلها و پیشنهادات مذکور نیست. هدف اشاره ای خیلی کوتاه به نکات بسیار نادرست، فریبکارانه و گمراه سازی است که انداموار و مرتبط داربست « راهبردهای» جمع. را می سازند. این نکات به اختصار عبارتند از:
١. سند اول کانون از بحران سال ٢٠٠٨ سرمایه داری آغاز می کند، موفق نبودن سرمایه داران در مهار بحران را تذکر می دهد و متعاقب آن می گوید « در این زمینه جناح های مختلف سرمایه داری که تا قبل از بحران های اخیر بعضاً در برابر فشار بر نیروی کار مقاومت می کردند، اکنون برای حفظ نظام همصدا شده و همگان طرفدار بازار آزاد و خصوصی سازی و برداشتن هر گونه اهرم حمایتی از نیروی کار شده اند»
تنظیم کنندگان سند از « جناح های سرمایه داری » سخن می رانند که تا پیش از بحران ٢٠٠٨ مدافع حقوق کارگران بوده و در مقابل فشار جناح های دیگر به نیروی کار مقاومت می کرده اند!! آنها از این « جناح های بورژوازی » هیچ نامی نمی برند و هیچ آدرس دقیقی نمی دهند. هیچکس در هیچ کجای دنیا هیچ ردی از این جناح های کارگر دوست!! طبقه سرمایه دار ندارد و هیچ معلوم نیست که « مدافعان حقوق کارگر» شناسنامه کارگردوستی این سرمایه داران را با رجوع به کدام کالبدشکافی طبقاتی و گرایش سنجی جامعه شناسانه صادر نموده اند. از آنجا که هر دو سند منتشره چهارچوبی سوسیال دموکراتیک دارند بسیار بعید به نظر می رسد که مراد نویسندگان از «جناح های سرمایه داری» احزاب سوسیال دموکراتیک باشد، اما فرض کنیم که چنین منظوری داشته باشند و بخواهند در عین سوسیال دموکرات بودن سیره و سنت روز احزاب برادر خود را نقد کنند! حتی در این صورت آنچه اینان می گویند نادرست و عوامفریبانه است. احزاب مذکور به دنبال بحران اقتصادی ٢٠٠٨ همدل سایر بخش های ارتجاع بورژوازی نشده اند و فقط از این تاریخ برای دفاع از سرمایه داری علیه طبقه کارگر شمشیر از نیام بیرون نیاورده اند. همه آنها از آغاز چنین بوده اند، در تمامی بزنگاههای حساس مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی اگر نه هارتر از سایر احزاب و گروههای طبقه سرمایه دار نه کمتر از آن ها دست به کار دفاع از کیان هستی سرمایه شده و در این گذر سبعانه ترین تعرضات را علیه هست و نیست توده های کارگر سازمان داده اند. سوسیال دموکراسی سوئد با محاسبات رایج راست و چپ سازی بورژوائی که شما نیز عاشق دلباخته آن هستید، چپ ترین جناح سوسیال دموکراسی بین المللی است. در دل طوفان بحران سالهای پایان دهه ٨٠ قرن پیش سرمایه داری در اروپا، حزب سوسیال دموکرات سوئد، یک ستون مهم جبهه حمام خون معیشت و امکانات اولیه رفاهی توده های کارگر با هدف ماندگارسازی نظام بردگی مزدی را تشکیل می داد. احزاب راست تر سرمایه بدون چاره اندیشی های کارگرستیزانه این حزب قادر به انجام هیچ کاری برای باز کردن هیچ گرهی از مشکل روز سرمایه داری نبودند. اگر مراد نویسندگان « اسناد راهبردی»!! واقعاً سوسیال دموکراسی باشد، این احتمال هم وجود دارد که آنان حداقل رفاه اجتماعی طبقه کارگر چند کشور اروپای غربی در طول چند دهه را ملاک سنگربانی احزاب این رویکرد در دفاع از کارگران و علیه تهاجمات بورژوازی قلمداد کنند. تصوری که اشتباه و بیش از حد گمراه کننده است. سطح آشنای رفاه اجتماعی بی ثبات کارگران اسکاندیناوی و اروپای غربی نه حاصل دفاع سوسیال دموکراسی از طبقه کارگر در مقابل تعرضات هار سرمایه داران که دستاورد میدان داری های پرشکوه ضد سرمایه داری طبقه کارگر اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم و غرامتی بود که بورژوازی به جمعیت محدودی از توده های کارگر چند کشور می پرداخت تا از خطر تکرار کمون پاریبس ها، اکتبرها و بازگشت به انترناسیونال اول ها آسوده شود. نقش سوسیال دموکراسی در این گذر نه دفاع از زندگی کارگران که دلالی پرفریب برای تحقق آرزوی طبقه سرمایه دار و کفن و دفن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر در گورستان سازش با بورژوازی در قبال نازل ترین غرامت ها بود. رویکردی که بنای هستی خود را بر سازماندهی رذیلانه ترین تقلاها و دسیسه بافی ها برای خاکسپاری کمونیسم لغو کار مزدی و کارزار طبقاتی کارگران علیه سرمایه قرار می دهد نمی تواند مدافع حقوق توده های کارگر در مقابل تطاول سرمایه داری باشد.
٢. راهبرد نویسان می گویند « سرمایه داران تلاش بی وقفه ای را برای تصاحب اموال عمومی ای انجام می دهند که با کار و زحمت نسل های کارگری به وجود آمده است. دولت های سرمایه داری همراه با شرکت های بزرگ و کوچک و سرمایه های خصوصی هر روز تلاش می کنند تا بیمارستان ها، مدارس، حمل و نقل و تأسیسات انرژی را که متعلق به نسل های پی در پی کارگران است با مبلغی اندک به تصاحب خود در آورند و اکثریت قاطع مردم تحت ستم را که مالکان اصلی این اموال هستند از آن محروم کنند»
یک سؤال اساسی از کانون و افرادش آنست که چرا صریح حرف نمی زنند. اشتباه نشود، منظورم مطلقاً اعلام مواضع مکتبی و ایدئولوژیک نیست. بحث بر سر صراحت و به خود و کارگران دروغ نگفتن است. تلقی « اموال عمومی» از آنچه در مالکیت دولت سرمایه داری است گرانیگاه مشترک منظر سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم اردوگاهی پیشین به سرمایه داری، سوسیالیسم، دولت، مالکیت، جامعه، دورنمای جنبش کارگری و پاره ای مسائل دیگر است. در جامعه سرمایه داری هیچ چیز به طور واقعی « اموال عمومی» نیست. هر چه هست حاصل کار و استثمار طبقه کارگر است اما حاصل استثمار کارگران، سرمایه و باز هم سرمایه می شود و در مالکیت طبقه سرمایه دار قرار می گیرد. آنچه شما به غلط «اموال عمومی» می نامید نیز سرمایه است و در تملک سرمایه داران یا دولت سرمایه داری قرار دارد. سرمایه فقط مشتی کارخانه، بنگاه تجاری، زمین، بانک و مزرعه نیست بلکه یک رابطه اجتماعی است. رابطه ای که بر اساس آن کارگر از کار خویش و از هر چه که حاصل این کار است جدا می شود، از هر نوع دخالت در تعیین سرنوشت کار و محصول کارش ساقط می گردد. آنچه با کارش می آفریند سرمایه می شود، قدرت قاهره فعال مایشاء حاکم بر سرنوشت کار و زندگی طبقه کارگر می شود، سرمایه داران، طبقه سرمایه دار، دولت سرمایه، هر نهاد مدنی، حقوقی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی، نظامی و دینی این دولت همگی تشخص ها و حالات تعین یافته سرمایه اند. بیمارستان، مدرسه، دانشگاه، مهد کودک، کانون های نگهداری سالمندان و همه مراکز دیگری که به اعتبار دولتی بودنشان توسط شما شناسنامه اموال عمومی دریافت کرده اند، اجزاء پیوسته سرمایه اجتماعی ( کل سرمایه های طبقه سرمایه دار جامعه) می باشند، کار و محصول کار جدا شده از طبقه کارگر و در حیطه نفوذ، برنامه ریزی، دخالتگری و سازماندهی سرمایه و طبقه سرمایه دارند. روایت شما از سرمایه روایتی از همه لحاظ گمراه کننده و رونوشت مصدق نوع نگاه اقتصاد سیاسی بورژوازی به این رابطه است. اجازه دهید موضوع را مقداری زمینی تر در باره این به اصطلاح « اموال عمومی» توضیح دهیم. دولت ها بخشی از اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر را در مؤسسات آموزشی و درمانی و احیاناً مهد کودک ها، پارکهای بازی خردسالان، خانه های سالمندان و مانند این ها پیش ریز می کند. دولت بورژوازی این کارها یا اختصاص یک بخش از اضافه ارزش ها در این قلمروها را به خاطر توده های کارگر انجام نمی دهد. از منظر سرمایه وجود کارگر سوای تولید اضافه ارزش و سرمایه هیچ موضوعیت و مشروعیت دیگری ندارد. اما دو چیز طبقه سرمایه دار و دولتش را وا می دارد تا انجام این امور را به عهده گیرد. اول اینکه کارگران در حلقه ای از مبارزه فراگیر و گریزناپذیر طبقاتی خود، بهای افزون تر نیروی کار و شرائط زندگی مناسب تر را دنبال می کنند، خواستار وضعیت بهتر دارو، درمان، آموزش و سایر مسائل رفاهی می گردند. دوم احتیاج مبرم و باز هم اجتناب ناپذیر سرمایه به نیروی کاری که بیشترین و نجومی ترین اقلام اضافه ارزش ها را تولید کند. نیروی کاری که دانش و تخصص لازم برای افزایش هر چه بیشتر بارآوری کار اجتماعی و در همین راستا بالا بردن نرخ اضافه ارزش ها را دارا باشد، زیر فشار بی آموزشی و بی تخصصی یا بیماری و فقدان تندرستی لازم، پویه ارزش افزائی سرمایه و تولید سود را مختل نکند، نظام سرمایه داری در تدارک بازتولید نیروی کار لازم با این مؤلفه هاست، آموزش و درمان و بهداشت و پرورش مهندسی شده کارگران جزء لایتجزای همین بازتولید است. سرمایه داران و دولت آنها خواه زیر فشار قدرت پیکار کارگران و خواه به دلیل نیاز سرمایه به تضمین فرایند بازتولید نیروی کار، خود را مجبور به فراهم سازی سطحی از امکانات آموزشی و درمانی کارگران می بینند، آن ها در این راستا کلیه راههای ممکن جهت کاهش حداکثر و حتی المقدور هزینه های این بازتولید از جمله هزینه های آموزش و درمان و بهداشت و امکانات رفاهی طبقه کارگر را دستور کار خود می سازند. دولت به عنوان نهاد برنامه ریزی و اجرای نظم تولیدی، سیاسی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی سرمایه و متناظر با سودآوری حداکثر و هرچه رؤیاتی تر سرمایه اجتماعی این وظیفه را به دوش می گیرد، به عنوان تشخص دولتی سرمایه و قائم مقام کل طبقه سرمایه دار آنچه را که تک تک سرمایه داران باید انجام دهند، یکجا و با کمترین هزینه ممکن انجام می دهد. دولت در این گذر عیناً همان راهی را می رود که سرمایه به حکم ماهیت خود در همه قلمروها دنبال می نماید. پیمودن پویه تمرکز، با هدف افزایش دلخواه بارآوری کار اجتماعی، بالابردن ظرفیت رقابت، کاهش عظیم هزینه سرمایه گذاری و بالاخره و به عنوان نتیجه همه اینها سیر تصادعدی نرخ اضافه ارزش ها بنمایه وجود سرمایه است، طبقه سرمایه دار و دولتش در رابطه با آموزش و درمان و رفاه مورد نیاز فرایند بازتولید نیروی کار نیز همین سیره و منوال را پیش می گیرد. پیش ریز سرمایه یا مقادیری اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر در حوزه های بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و نوع این ها از همین رویکرد سرمایه تبعیت می کند. اطلاق « اموال عمومی» بر سرمایه های این حوزه ها دروغ آشکار به کارگران و آویختن شعور آنها به گمراهه آفرینی های ارتجاع بورژوازی است. بسیار صریح این را نیز اضافه کنم که پیوند طول و عرض این حوزه ها و امکانات آن ها با مبارزات جاری طبقه کارگر کشورها هیچ خللی در درستی آنچه گفته شد پدید نمی آرد. اینکه طبقه سرمایه دار و دولتش زیر فشار جنبش کارگری و قدرت قهر توده های کارگر، به توسعه بیشتر این قلمروها و ظرفیت رفاهی آنها تن داده باشند، به هیچ وجه بخش های اقتصادی مذکور را بهشت «خدمات اجتماعی» و « اموال عمومی» نمی سازد. اگر کارگران این یا آن کشور به یمن طوفان مبارزات خود، سرمایه داران یا دولت آنها را مجبور به کاهش چند ریال ارزش اضافی و افزایش همان میزان ارزش لازم کنند، جزیره رفاه اجتماعی کارگری در قعر اقیانوس گند و خون و توحش سرمایه داری پدید نیاورده اند. دو نکته دیگر نیز در همین جا نیازمند توضیح است. اول اینکه جنبش کارگری هر جامعه معین سطح بالاتر بهای نیروی کار، امکانات معیشتی بهتر، « آزادیهای سیاسی»؟ بیشتر!، « حقوق مدنی»؟! افزون تر! یا رفاه اجتماعی مطلوب تر را چگونه و از ورای کدام جهتگیری طبقاتی و سیاسی به دست آورده باشد موضوع بسیار تعیین کننده ای است. توده کارگر ممکن است و می تواند این امکانات را از طریق اعمال قدرت سازمان یافته شورائی سرمایه ستیز و دارای افق شفاف طبقاتی علیه بورژوازی به دست آرد و بالعکس می تواند و معمولاً چنین است، یا چنین بوده است که بخش های پاره واری از همین امکانات را در گذار افت و خیزهای سازشکارانه سرمایه سالار رفرمیستی و حلق آویز به رفرمیسم اتحادیه ای نصیب خود کند. در حالت نخست آنچه احراز کرده است پلکان استوار ادامه جنگ طبقاتی او علیه سرمایه است و در حالت دوم مطلقاً چنین نیست و چه بسا نقش زنجیری بر دست و پای پیکار ضد سرمایه داری وی را بازی نماید. با همه اینها و با وجود این تفاوت بسیار فاحش میان این دو حالت، حتی دستاوردهای شکل نخست نیز به هیچ وجه و تحت هیچ شرائطی مصداق مفاهیم عوامفریبانه « اموال عمومی» یا « حوزه خدمات اجتماعی» و مانند اینها نیست. تا سرمایه داری نفس می کشد همه چیز تبلور جدانی کارگر از کار و حاصل کار خود است و هیچ چیز در سیطره اراده ازاد و دخالت طبقاتی او نمی باشد.
دوم آنکه همه این توضیحات و کل بحث ماحول این موضوع، به موارد، جاها و جوامعی مربوط است که طبقه کارگر راستی، راستی بورژوازی را به عقب رانده و چیزی زیر نام امکانات معیشتی و رفاه اجتماعی بر طبقه سرمایه دار تحمیل کرده باشد. در جامعه ایران و عظیم ترین بخش دنیای سرمایه داری هیچ گاه چنین رخدادی روی نداده است. در این بخش دنیا آنچه شما « اموال عمومی» می نامید حوزه هائی از انباشت سرمایه است که گاه حتی شدیدتر، عمیق تر و جنایتکارانه تر از حوزه های دیگر، توده های کارگر را استثمار می کنند، یا مقداری از آنچه را که در پویه استثمار خویش، به شکل کار لازم کسب کرده اند، در این جا از دست می دهند، دولت سرمایه آن را باز پس می گیرد و به سود سرمایه اضافه می کند.
٣. تلقی « اموال عمومی» از آن بخش سرمایه اجتماعی که در مالکیت دولت سرمایه داری است، سوای آنچه بالاتر گفتیم، پای مسائل بغایت گمراه کننده دیگر را پیش می کشد. دیدگاه ناظر بر این روایت، بخواهد یا نخواهد، دولت بورژوازی را « نماینده منافع عام » معرفی می کند!! طبقاتی بودن دولت را مورد انکار قرار می دهد، آن را نهادی مستقل از طبقات به حساب می آورد، واقعیتش به عنوان ساختار قدرت و سازماندهنده نظم تولیدی، سیاسی، مدنی و اجتماعی سرمایه را تماماً تحریف می نماید و مبارزه با دولت بعنوان جزء لایتجزای مفصلبندی مبارزه طبقاتی کارگران را قلم می گیرد. نویسندگان « راهبردها» حتماً با اعتراض خواهند گفت که در نوشته خود به کرات بر طبقاتی بودن دولت و تعلق آن به طبقه سرمایه دار تأکید نموده اند. آنها راست می گویند!! الفاظی را در این گذر کنار هم قرار داده اند اما این بخش حرف ها، نه نافی باورشان به فراطبقاتی بودن و نماینده منافع عام بودن دولت!! که تأیید مؤکدی بر این باور گمراهساز است. از دید این جماعت دولت نهاد قدرت بورژوازی است اگر مالکیت سرمایه ها خصوصی و در انحصار تراست ها، کارتل ها و الیگارشی های عظیم مالی باشد!! اما همین دولت فراطبقاتی و نماینده منافع عام است اگر که مالکیت سرمایه اجتماعی را در اختیار خود گیرد!! کانون با این «راهبردها» عملاً اعلام می کند که دورنمای رهائی توده های کارگر را در استقرار سرمایه داری دولتی می بیند!! همان سرمایه داری دولتی که روزگاری با افراشتن بیرق دروغین سوسیالیسم بخش عظیمی از کارگران دنیا را در آتش توحش سرمایه داری خاکستر ساخت، افق رهائی واقعی از نظام بردگی مزدی را از پیش چشم کارگران دزدید و در پرتاب طبقه کارگر بین المللی به برهوت وحشت و دهشت حاضر بیشترین نقش را بازی کرد.
٤. اسناد کانون بر خلاف ادعاهای پر از غلاظ و شداد دائر بر طرفداری از الغاء مالکیت خصوصی خواستار برچیدن بساط مالکیت سرمایه داری نمی باشد. این موضوع را کمی توضیح دهیم. مالکیت مثل همه پدیدارهای اقتصادی، اجتماعی و حقوقی، در هر دوره تاریخی با رجوع به شیوه تولید مسلط آن دوره قابل تعریف و تشخیص است. مالکیت خصوصی با سرمایه داری متولد نشده است، در نظام سرواژ و فئودالی و شکل های تولیدی متفاوت این مناسبات و نیز در تولید برده داری هم وجود داشته است. آنچه که شاخص ماهوی یا بنمایه واقعی مالکیت در سرمایه داری است، نفس انفرادی بودن یا نبودن آن نیست. مادام که رابطه سرمایه وجود دارد، تا وقتی که نیروی کار خرید و فروش می شود و رابطه تولید اضافه ارزش باقی است مالکیت بورژوائی نیز به تمام و کمال باقی است. سرمایه می تواند در مالکیت سرمایه داران منفرد باشد، می تواند در سیطره تملک شرکت های سهامی و الیگارشی های مالی و بازار بورس باشد. سرمایه اجتماعی یک کشور یعنی کل سرمایه های جامعه در همه شکلهای متنوع خود از صنعتی گرفته تا تجاری و بانکی و مالی، از کارخانه و مزرعه و فروشگاه و تجارتخانه و بانک و صرافی و زمین و مزرعه گرفته تا کازینو و قمارخانه، تا بیمارستان و مدرسه و مهد کودک و دانشگاه و مراکز تفریحی و نگهداری از سالمندان و تمامی مؤسسات و بنگاههای دیگر می توانند یکجا و به طور کامل در مالکیت دولت باشند. در همه این موارد آنچه واجد هیچ اهمیتی نیست، انفرادی بودن، سهامی و تعاونی بودن یا دولتی بودن این هاست و آنچه که حائز تمامی اهمیت هاست نفس وجود سرمایه یا رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش است. مادام که سرمایه هست به هر حال سرمایه دار یا مالک سرمایه هم وجود دارد. درست به همین دلیل مسأله اساسی طبقه کارگر مطلقاً خصوصی بودن و نبودن مالکیت سرمایه نمی باشد بلکه محو ریشه ای سرمایه است که دستور کار مبارزه طبقاتی اوست، سرمایه مستقل از شکل خاص حقوقی تملکش وجود مالکیت بورژوائی یا مالکیت سرمایه دارانه را نیز همراه دارد. کانون خواستار الغاء مالکیت خصوصی سرمایه داران یا تراست ها و بنگاهای عظیم سرمایه داری است اما خواستار محو رابطه خرید و فروش نیروی کار و لاجرم خواستار محو مالکیت سرمایه داری یا بورژوائی نیست.
۵. کانون می گوید: « این نظام باید دگرگون شود و نیروی دگرگون کننده بخشی مربوط به تضادهای غیرقابل حل خود این نظام است و بخش دیگر آن اکثریتی هستند که از ابتدای ظهور این نظام در آن زندگی کرده، آن را استحکام بخشیده اما خود از این نظام چیزی جز فقر و سیه روزی و محکوم بودن به فروش نیروی کار بهره ای نبرده است »
« سند راهبردی» در مقدمات بحث خود به گروه یا گروههائی از بورژوازی اشاره داشت که پیش تر سپر بلای کارگران بوده اند!! در مقابل موج تهاجمات دولت ها یا تراست های عظیم مالی سرمایه داری از طبقه کارگر دفاع می کرده اند!! اما به دنبال وقوع بحران اقتصادی سال ٢٠٠٨ میلادی از این کار منصرف شده و همدل دولتها و بخش های دیگر طبقه سرمایه دار شده اند. راهبردنویسان در سند دوم خود، از وجود نیروهائی سخن می گویند که باز هم به تصریح خود آنان، لایه یا لایه هائی از بورژوازی هستند اما این بار در کنار توده های کارگر سوارکار قابل اعتماد جنبش تغییر وضعیت موجود و نابودی سرمایه داری می باشند!! آنها در اینجا بر خلاف پنهان گوئیهای سند اول شناسنامه این همرزمان طبقه کارگر را هم باز می کنند!! متخصصان سطح بالا، دارندگان سرمایه های کوچک صنعتی و تجاری، کارکنان مراکز دولتی و همانندان در زمره این قشر یا اقشارند!!
تئوری صف آرائی مشترک طبقه کارگر و طبقات دیگر در مبارزه طبقاتی یا جنبشهای اجتماعی برای حصول هدفهای واحد!! قدمتی بسیار طولانی دارد، این تئوری بیان اندیشوار تمنیات و منافع هر طبقه یا قشری که باشد، هیچ ربطی به جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نداشته است و ندارد. موضوع نیازمند هیچ نظریه پردازی مریخی نیست. برای لحظه ای خود را در شرائط کار و استثمار و زندگی و مبارزه توده های کارگر قرار دهیم. آنها در هستی اجتماعی خود با سرمایه، سرمایه داران و دولت سرمایه داری در جنگ و ستیزند. خود را مجبور به اعتراض، اعتصاب و پیکار علیه استثمار، محرومیت، بی حقوقی، تبعیضات، جنایات و اشکال گوناگون ستم سرمایه داری می بینند. در تلاطم این کارزار به چگونگی تدارک قوای طبقه خود، به بهتر مبارزه کردن و نیرومندتر جنگیدن، به ارتقاء آگاهی و شناخت طبقاتی خویش، به متحد شدن و سازمانیابی قدرت پراکنده طبقه خود و مسائل دیگر از این دست می اندیشند و می کوشند تا اندیشیده های خود را پراتیک کنند. در این میان آنچه که اساساً مشغله فکر، چاره گری و مبارزه آنان نمی گردد این است که راه افتند، درِ خانه مشتی کارخانه دار، زمین دار، مالک تجارتخانه، متخصصان عالیمقام یا صاحبان بنگاههای مالی و در یک کلام سرمایه داران احتمالاً ناراضی از حصه سود، سرمایه و قدرت را بکوبند و منشور جبهه واحد یا اتحاد مقدس در دست، خواستار مبارزه مشترک برای نابودی سرمایه داری گردند!! هیچ کارگر دارای حداقل شعور سالم و عقل سلیم، به هر چه فکر کند، به هر حال پیشقراول انجام چنین اقدام انزجارانگیزی نمی گردد. او تا این اندازه می فهمد که باید همه توانش را صرف آرایش تواناتر و آگاهتر جنبش خود برای جنگ پیروزمندتر علیه بورژوازی نماید، می داند و می فهمد که توده های همزنجیرش بیش از ٧٠ درصد جمعیت جامعه و جهان موجود را تشکیل می دهند و قدرت متحد، سازمان یافته و آگاه آنها می تواند عرش را به لرزه در آورد، می تواند زمین و زمان را بر سر بورژوازی خراب کند. بسیار خوب درک می کند که کلید هستی سرمایه داری در دستان قدرت اوست و اگر بتواند این قدرت را به صورت سازمان یافته و آگاه وارد میدان جنگ با نظام بردگی مزدی کند طومار هستی این نظام را در هم می پیچد. یک کارگر دارای حداقل شعور و شناخت طبقاتی در کنار نکات بالا البته این را هم خوب می فهمد که منشور پیکار طبقه اش نه فقط فراخوانی خطاب به کارگران که مانیفستی خطاب به بشریت است. افق رهائی بشر را پیش روی دارد و پیوستن واقعی و آگاهانه و ضد سرمایه داری هر غیرکارگری به این پیکار را ارج می نهد.
تئوری همرزمی کارگران و بخشهائی از بورژوازی در مبارزه طبقاتی علیه بردگی مزدی نه حرف جنبش سرمایه ستیز طبقه کارگر و فعالان واقعی این جنبش که سخن دل بخش هائی از ارتجاع بورژوازی است. دقیقاً همان بخشهائی که نویسندگان راهبردها نوع آن ها را متحدان بورژوای جنبش کارگری قلمداد می کنند!! این بخش از طبقه سرمایه دار به دلیل حصه کمتر خود در مالکیت سرمایه اجتماعی، قطاع کوچکترش از دائره اضافه ارزش ها و سهم نازل ترش در ساختار قدرت سیاسی از رقبا و شرکای طبقاتی خود ناراضی است. نمایندگان این طیف ارتجاع بورژوازی راه تسویه حساب با رقیبان و اقارت طبقاتی بی انصاف را این می بینند که بساط اپوزیسون مداری در بازار همراهی و همنوازی با طبقه کارگر پهن کنند. جنبش کارگری را پیاده نظام لشکر اصلاح سرمایه داری سازند. نوعی اصلاح که چه بسا آسان و با مسالمت هم حاصل نشود و نیازمند سلاح و جنگ و انقلاب گردد، اما محتوای اقتصادی و اجتماعی و همه چیزش به هر حال اصلاحات سرمایه داری است و هدف از این اصلاحات تضمین حصه افزون تر مالکیت ها، اضافه ارزش های بیشتر و جای وسیع تر در ماشین دولتی بورژوازی است. بالاتر از قدمت طولانی این تئوری گفتیم. بهتر است طول و عرض این قدمت را مقداری روشن سازیم. از تئوری مورد بحث رد پائی در حرف های مارکس و همرزمان ضد کار مزدی وی یافت نمی شود. او حتی در سال ١٨٤٨ در روزگاری که کل جمعیت کارگر دنیا از چند ده میلیون نفر تجاوز نمی نمود، روزهائی که هنوز آلمان جامعه ای فئودالی بود، وقتی که مانیفست کمونیسم را می نوشت بر ارتجاعی بودن این بخش بورژوازی اصرار ورزید. سناریوی همسنگری جنبش کارگری و طبقات دیگر، بعدها توسط بلشویکها و لنین وارد کارنامه چپ دنیا شد. از آن زمان به بعد بود که تشکیل جبهه مشترک با « بورژوازی ملی»!!،« ملاکان لیبرال»، « فئودالهای کم آزار»!! و همرزمی با« سون یات سون» ها، «خان افغان» ها یا هر خانی در هر کجای دنیا که مترصد فرصت برای سوار شدن بر موج مبارزات کارگران و پیشبرد اهداف طبقاتی خود بود، انقلابی اصیل شایسته اتحاد با جنبش کارگری در مبارزه طبقاتی شد!!
٦. کانون به سیاق همه محافل چپ بورژوازی اما بسیار بدتر از همه آن ها، عمیق ترین تحریف ها و گمراه کننده ترین تعریف ها را از کارگر، طبقه کارگر و بخش های مختلف این طبقه به عمل می آورد. در وارونه بافی از همگان سبقت می گیرد و تا مرز بدترین جعلیات کارگرستیزانه پیش می رود. آن ها می نویسند:
« نیروی كار صنعتی و مولد آن نیرویی است كه برای تداوم تولید ضروری باشد و نیروی كار غیرمفید و یا غیرمولد آن نیرویی است كه برای تداوم تولید ضروری نیست، بلكه جهت كسب و دریافت ارزش اضافی و حفظ روند سلطه‌ سرمایه ضروری است. آن نیروهائی كه خدمات تولید را انجام می‌دهند تا آنجا كه برای ادامه تولید ضرورت دارند به طبقه پرولتاریا وابسته بوده و در حقیقت نیروی كار خود را برای تداوم تولید می ‌فروشند و جزئی از ارتش كار یا نیروی كار محسوب می ‌شوند. این امر مربوط به خود تولید نعم مادی و ضروریات زندگی است كه متناسب با پیشرفت تكنولوژی و به كارگیری آن در زندگی اجتماعی است. به هر میزان كه از خود تولید دورتر می‌شویم و به فعالیت‌های مخرب برای حفظ تسلط نظام سرمایه‌داری می‌رسیم، به همان میزان از پرولتاریا و متحدان آن جدا شده و دورتر می‌شویم .. »
سرمایه رابطه تولید اضافه ارزش است و سرمایه داری شیوه تولید مبتنی بر رابطه تولید ارزش اضافی می باشد، اما ما اکنون با افرادی مواجهیم که زیر نام چپ، کارگر و مدافعان حقوق کارگر اعلام می دارند که تولید کنندگان اضافه ارزش انسانهای با نیروی کار غیرمفید و غیرمولد هستند و نیروی کارشان هم برای تداوم تولید ضروری نیست!! ظاهراً تمامی اضافه ارزش ها و سرمایه های دنیا را کسانی آفریده اند که نیروی کارشان غیرمفید و غیرمولد و خارج از دائره نیاز تولید بوده است!! و آن ها که کارشان مفید و مولد و صنعتی می باشد اصلاً اضافه ارزش تولید نکرده اند و نمی کنند!! اینکه دوستان ما این سرمایه داری با این جنس کارگران را کجا، در کدام کره و کدامین کهکشان کشف کرده اند معلوم نیست. اما این فقط دیباچه کلام راهبردنویسان برای سرودن داستان های مالامال از شگفتی ها و بدعت های بعدی است. مطابق جعلیات بالا کسانی کارگر هستند و به جنبش کارگری تعلق دارند که کالاهای خوب، مفید و مورد پسند تولید کنند، آنها که چنین نیستند پروانه کارگر بودن و تعلقشان به طبقه کارگر و اردوگاه پیکار این طبقه باطل می گردد!! کسی که گندم تولید می کند کارگر است و آنکه در درون یک تراست تولید اسلحه کار می کند کارگر نیست!! نیروی کاری که در یک کارخانه نساجی یا کشت و صنعت استثمار می شود جزء طبقه کارگر است و استثمارشوندگان درون کارکاههای تولید عروسک و اسباب بازی های کامپیوتری و گاز خردل و صنایع نظامی هویت کارگری ندارند و متعلق به طبقه کارگر نمی باشند!! در مورد بنمایه این تحریفات پائین تر صحبت می کنیم اما نویسندگان راهبردها به همین اندازه اکتفاء نمی کنند، آن ها جمعیت کثیر و بخش های متعددی از طبقه کارگر را بر اساس جرائم دیگر به ویژه این جرم سترگ که کارشان مولد نیست!! نیز از بدنه طبقه کارگر جراحی می نمایند. برای هر کدام آن ها، نوعی شناسنامه تعلق به « طبقه متوسط » و « اقشار میانی» صادر می نمایند و رابطه جنبش کارگری با آن ها را نه رابطه عناصر طبقه واحد که رابطه با متحدان بورژوا توصیف می کنند!! این ها نکاتی است که نویسندگان راهبردها در تعریف کارگر و طبقه کارگر و جنبش کارگری به هم بافته اند اما ببینیم واقعیت چیست؟
کارگر فروشنده نیروی کار است اما رابطه خرید و فروش نیروی کار مطلقاً چیزی نیست که گردانندگان «کانون دفاع» می فهمند!! آن ها در درک این رابطه از آدم اسمیت و متفکران بورژوازی سال های 1700 میلادی هم عقب مانده تر و فرومانده ترند. کسی که نیروی کارش را می فروشد از کار خود جدا می شود و با جدا شدن از کارش از هر نوع دخالت آزاد در سرنوشت زندگی خویش هم منفصل و ساقط می گردد. نیروی کار کارگر پس از فروش به تملک سرمایه دار در می آید و سرمایه دار یا سرمایه شخصیت یافته است که در باره سرنوشت کار و چگونگی مصرف نیروی کار تصمیم می گیرد. صاحب سرمایه ممکن است نیروی کار خریداری شده را در تولید به کار گیرد و ممکن است در حوزه های دیگر مصرف نماید. در خالت نخست نیروی کار مذکور مولد خواهد بود و سرمایه به کار انداخته توسط خود را سرمایه مولد می سازد. در غیر این صورت مولد نیست، سرمایه ای را که به کار می اندازد مولد نمی سازد اما نکته اساسی آن است که این نیروی کار غیرمولد نیز دقیقاً به اندازه همان نیروی کار مولد مورد نیاز سرمایه و احتیاج حتمی پروسه ارزش افزائی و بازتولید سرمایه یا رابطه تولید ارزش اضافی است. در تمامی طول تاریخ سرمایه داری همواره بخش عظیمی از نیروی کار طبقه کارگر توسط سرمایه غیرمولد به کار گرفته شده و استثمار گردیده است. کارگرانی که در فروشگاهها و حوزه های فروش کار می کنند، کارگر نظافتچی، معلم، پرستار، بهیار، کودکیار، کارگر مترجم و نویسنده و روزنامه نگار و نامه رسان، کارگرانی که پیران و معلولان را نگه داری می کنند و جمعیت بسیار وسیع دیگری از توده های طبقه کارگر کارشان مولد نیست اما کارگرند، توسط سرمایه استثمار می شوند و نیروی کارشان نیاز جبری و حتمی پویه بازتولید سرمایه داری است. انسانی که نیروی کار خویش را می فروشد، نیروی کار وی با سرمایه مبادله می گردد، به این معنی که پول سرمایه دار را تبدیل به سرمایه می کند. اینکه این نیرو چگونه، در کجا و کدام قلمرو به مصرف رسد و مورد استثمار قرار گیرد تصمیمی است که سرمایه دار اتخاذ می کند و او در تعیین آن بی تأثیر است. این نیز گفتنی و مهم است که جزء اندکی از طبقه کارگر جهانی در همان حال که فروشنده نیروی کار و لاجرم کارگرند اما نیروی کارشان با سرمایه مبادله نمی گردد. به بیان دیگر پول خریدارانِ نیروی کار را به سرمایه مبدل نمی کنند. کارگری که در استخدام هیچ کارفرمانی نیست اما برای امرار معاش خود کار تعمیراتی، نظافت، برقکاری، کودکیاری، بنائی، آشپزی و نوع اینها را در خانه این و آن انجام می دهد با فروش نیروی کارش صاحب کار را سرمایه دار نمی کند در همان حال که عمیقاً استثمار می گردد و چه بسا شرائط کار و استثمار بسیار هولناک تری را در قیاس با عده ای از همزنجیران خود تحمل نماید.
گفتیم که فروش نیروی کار متضمن جدا شدن کارگر از کارش، محصول کارش و همزمان ساقط شدن وی از حق دخالت آزاد در سرنوشت زندگی خود است. او با این کار عضوی از طبقه کارگر می گردد. « طبقه ای با قید و بندهای اساسی، در عرصه ای که به علت رنج همگانی اش از خصلت همگانی برخوردار است، که طالب حق ویژه ای نیست زیرا ناحقی که علیه او روا می شود نه یک ناحقی ویژه بلکه ناحقی عمومی است. عرصه ای از جامعه که دیگر نمی تواند خواهان عنوانی تاریخی باشد، مگر اینکه این عنوان، موقعیتی انسانی باشد، نه به طور یک جانبه در مقابل عواقب نظام سیاسی آلمان بلکه به طور همه جانبه در مقابل مبانی این نظام قرار دارد و بالاخره عرصه ای که نمی تواند خود را رها کند مگر این که خود را و نتیجتاً سایر عرصه های دیگر جامعه را رها کرده باشد، در یک کلام عرصه ای که ضایع شدن کامل انسانیت است و در نتیجه تنها می تواند با احیاء کامل انسانیت خود را احیاء کند. این انحلال جامعه به مثابه یک طبقه ویژه پرولتاریاست »
نویسندگان « سندها» معنای رابطه خرید و فروش نیروی کار را نمی فهمند، سرمایه را نمی شناسند، از رابطه ارگانیک بخش های مختلف سرمایه هیچ چیز نمی دانند، کار مولد و غیرمولد را با نگاه بی مایه ترین اقتصاددانان بورژوازی قرن هجدهم می کاوند. قادر به درک مفصلبندی انداموار این دو، در چرخه ارزش افزائی سرمایه نیستند، از جدائی کارگر نسبت به کار خود و بیگانگی وی با پروسه کار و حاصل کارش هیچ شناختی ندارند، معنای زمینی و طبقاتی ساقط شدن فروشنده نیروی کار از حق دخالت در سرنوشت کار و زندگی خود و همه مسائل دیگر مربوط به هستی اجتماعی طبقه کارگر و قدرت سرمایه را تعمق نمی کنند. آن ها همه این مسائل را وارونه، تحریف آمیز و با سر بورژوازی می فهمند و از منظر تعقل این طبقه است که پشت سر هم احکام غلیظ و شدید ضد کارگری صادر می نمایند. کارگری را که زیر فشار قهر بشرستیز سرمایه مجبور به فروش نیروی کار خود در صنایع نظامی بورژوازی است تکفیر می کنند، خلع تعلق طبقاتی می نمایند و بر گرده اتحاد وی با سایر همزنجیرانش تازیانه می زنند. انسانی را که به حکم هستی طبقاتی و اجتماعی خود سوای ارتزاق از طریق فروش نیروی کارش به سرمایه در حوزه های تولید اشیاء لوکس، کالاهای مضر، مواد شیمیائی زیانبار برای زندگی یا روی نهادن به تن فروشی، تبدیل شدن به کارگر فروش مواد مخدر و نوع اینهاست از پیکره پیکار طبقه خویش جدا می سازند. اگر نه صریحاً اما عملاً به سیاق جمهوری اسلامی آن ها را اراذل و اوباش می خوانند و تمامی سبعیت های سرمایه علیه آنان را به حساب خود آن ها می نویسند. راهبردهای کانون در حوزه شقه شقه کردن و از هم پاشیدن جنبش کارگری به این بسنده نمی نماید. کارگر معلم و پرستار و مترجم و روزنامه نگار و بهیار را به جرم اینکه نیروی کارشان مولد نیست و به طور مستقیم اضافه ارزش تولید نمی کنند غیرکارگر می نامند و با طبقات اجتماعی دیگر و لابد « طبقه متوسط» وصله، پینه می کنند. یک وجه مهم بدفهمی یا تحریف ژرف بورژوائی نویسندگان راهبردها از رابطه خرید و فروش این است که هر گیرنده حقوق را مصداق فروشنده نیروی کار و کارگر مزدی می بینند!! آنان این استنباط عمیقاً بی مایه را سکوی فضیلت هم می سازند و در مقام کاشفان تعریف درست طبقه کارگر می نویسند:
« در همین جا است كه برخی تنها كار مزدی را مطرح می ‌كنند و برایشان فرقی نمی ‌كند كه كسی با زدن و شكنجه و آزار دیگران مزد بگیرد یا با تولید شیر وغذای كودكان. اما با این تعریف، مزدوران سركوبگر، كارمندان بخش قضائی، مالیات بگیران و انواع نیروهای اجرایی كه برای حفظ سلطه سرمایه‌داری، در خدمت حفظ نظام سلطه هستند و با ضرورت تداوم تولید بیگانه‌اند از طبقه کارگر جدا می شوند »!!
بالاتر بسیار شفاف و رسا و بنا به مناسبت در چند نوبت توضیح دادیم که فروش نیروی کار یعنی انفصال کارگر از کارش، سقوط کامل از دخالت در سرنوشت زندگی و حاصل کارش، یعنی تعلق یافتن وی به طبقه ای با زنجیرهای رادیکال که نمی تواند خود را رها کند مگر این که خود را و سایر عرصه های اجتماعی را رها سازد. شکنجه گر، زندانبان، دولتمرد، عمله و اکره دستگاههای قضائی یا نظم سیاسی و امنیتی سرمایه، نه فقط فروشنده نیروی کار نیستند که کاملاً بالعکس عناصری در سازمان کار سرمایه، مدافعان هار و جنایتکار نظام بردگی مزدی و عاملان تحمیل نظام بشرستیز سرمایه داری بر توده های کارگرند. یک بار دیگر تأکید کنم که سرمایه فقط مشتی ابزار تولید، کارخانه، تجارتخانه و بانک نیست، یک رابطه اجتماعی است دولتمرد سرمایه، عناصر محاکم قضائی، حقوقی، پارلمان و کابینه سرمایه، مقامات بالای نظامی و انتظامی و امنیتی و پلیسی سرمایه داری همه آحاد طبقه سرمایه دارند. موقعیت آن ها در سازمان کار سرمایه، در قدرت سیاسی سرمایه داری و نقش آنان در برنامه ریزی و سازماندهی نظم سرمایه و تحمیل این نظم بر طبقه کارگر و سهمی که از حاصل استثمار طبقه کارگر نصیب خود می سازند آن ها را حتی اگر هیچ کارخانه و زمین و ملکی نداشته باشند به افراد طبقه سرمایه دار مبدل می سازد. شکنجه گر و عمله و اکره نظم سرمایه عاملان تحمیل بردگی مزدی بر توده های کارگر در سازمان کار سرمایه داری می باشند و به اعتبار همین نقشی که ایفاء می کنند بخشی از اضافه ارزش تولید شده توسط طبقه کارگر را تصاحب می نمایند. عدم شناخت از سرمایه، کارگر، سازمان کار سرمایه و سایر مسائل مربوط به جامعه سرمایه داری و مبارزه طبقاتی نویسندگان اسناد را در وضعی قرار می دهد که همه این ها را با سر بورژوازی نظر اندازند و راه تشخیص کارگر مزدی و زندانبان را از این منظر کند و کاو کنند
٧. گردانندگان « کانون دفاع ... » به جای مبارزه طبقاتی و جنگ میان دو طبقه اساسی جامعه سرمایه داری به جدال میان « چپ و راست» می آویزند. آنها با کارگران و طبقه کارگر سخنی ندارند. مخاطبشان نه توده های کارگر که چیزی به نام « چپ» است. این نیروی ظاهرا! ماوراء طبقات!! و آزاد از رنگ تعلق طبقاتی است!! که بناست سلسله جنبان جنبش تغییر وضعیت موجود شود!! خورشید آزادی بشر را بجنباند، استثمارشوندگان را از شر استثمارگران برهاند و ستمکشان را از یوغ اسارت ستمگران آزاد کند.
« .... نیروهای چپ و ارائه‌ کنندگان جایگزین مورد نظر طبقه‌ کارگر و زحمتکشان جامعه باید نیروی اصلی خود را در جهت ارتباط با حکومت ‌شوندگان و نیروی كار تحت ستم قرار دهند و از هر گونه تعامل با قدرت و متحد شدن با یك جناح سرمایه ‌داری علیه جناح دیگر و حركت در میان خطوط قدرت بپرهیزد ..........
چپ به عنوان یك نیروی دگرگون ‌كننده، كار اصلی خود را سازماندهی نیروی كار بر مبنای مقابله با سود ‌محوری و فرد گرایی نظام سرمایه‌داری می‌داند و به همان میزان كه از تعامل با هر یك از جناح‌های سرمایه‌داری فاصله می‌گیرد، به سازماندهی و اتحاد نیروهای كارگری می ‌پردازد»
نویسندگان راهبرد از همان اول با نقش چپ آغاز می کنند، از منظر آنان چپ است که بدیل سرمایه داری است!! و باید بر ویرانه های این نظم، بساط برپائی جهانی نو پهن نماید!! قابل توجه است که آنها در میان فرمولبندی های خود این سخن مارکس را هم نقل می کنند که « تاریخ جوامع بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است» اما ظاهراً به سیاق کار خیلی از نقل کنندگان دیگر حرف های مارکس دنبال جمله ای برای زیب کلام بوده اند. راهبردهای دوستان در ستیز با ماتریالیسم پراتیک» و درک تاریخ به عنوان تاریخ مبارزه طبقاتی، دست به دامان چیزی به نام چپ است و این نیروست که باید پای پیش گذارد، پرچم رهائی بشر برافرازد و سپس از کارگران بخواهد تا به زیر پرچمش گرد آیند، به فرمان مطاع او سازمان یابند، راهبردهایش را گردن نهند، پیاده نظام ارتش او شوند، تحت فرماندهی او سرمایه داری را براندازند!! و بالاخره او را یعنی همان چپ را به عنوان بدیل نظام کهنه بر اریکه قدرت بنشانند!! شاید راهبردنویسان از شنیدن این حرفها برآشفته شوند و بگویند که منظورشان این نیست اما آنچه در دو سند منتشر شده خویش تصریح نمودده اند، معنای دیگری ندارد. چپ مورد تأکید سندها، چپ کدام طبقه است؟ اگر چپ طبقه کارگر است که ظاهراً باید چنین باشد، چرا به عنوان یک وجود خارجی، متمایز، مجزا و مستقل از توده های کارگر مورد گفتگو قرار می گیرد. اگر افراد این چپ فعالین ضد سرمایه داری جنبش کارگری هستند چرا مقام یک قطب ویژه خارج از مناسبات میان طبقات احراز می نمایند و بناست در هیأت رسولان مرسل، پیامبردان اولوالعزم، پرومته ها، منجیان ورجاوند منشور نبوت در دست از کارگران بخواهند تا پشت سر آنها به صف شوند و لشکر جرار ستاد رهبری آنان گردند!! اگر این چپ فعالین کمونیست جنبش کارگری هستند، پس آحاد آگاه طبقه کارگرند، مستقل از اینکه برد حرفهایشان در میان توده های طبقه شان تا کجا و چه میزان باشد به هر حال نیروئی در درون این طبقه و عناصری از جنبش این طبقه اند. از همه اینها اساسی تر و مهم تر اینکه قرار نیست آن ها بدیل سرمایه داری باشند!! کاملاً بالعکس بناست که در نقش افرادی اندرونی از طبقه خود برای سازمانیابی قدرت پیکار ضد سرمایه داری توده های طبقه شان تلاش کنند. این آحاد توده های طبقه کارگر است که باید به صورت سازمان یافته، آگاه، دخالتگر، در درون شوراهای سرمایه ستیز خود دولت بورژوازی را سرنگون کنند و امر برنامه ریزی شورائی و سوسیالیستی کار و تولید اجتماعی را به دوش گیرد. تئوری طرح چپ به عنوان جایگزین سرمایه داری یک تئوری وحشتناک ارتجاعی، ضد کارگری و فاشیستی است. این تئوری دقیقاً بخش مکمل همان نظریه جایگزینی شکلی از سرمایه داری به جای شکل دیگر آن، با جار و جنجال دروغین، گمراه کننده و شعبده بازانه محو سرمایه داری است!! برای اینکه سرمایه داری نابود گردد باید به وجود هر نوع قدرت بالای سر طبقه کارگر در هر شکل و زیر هر نام به طور کامل پایان داده شود. باید توده های کارگر از درون شوراهای ضد سرمایه داری خویش نظام موجود را سرنگون و سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی کار و تولید و زندگی اجتماعی را مستقر سازند.
٨. به پایان حرف راهبردنویسان برسیم. پایانی که غم انگیز است. دوستان مدافع حقوق کارگر به دنبال تمامی صغراها و کبری ها، پس از تحریف و جعل همه واقعیتهای مبارزه طبقاتی، به دنبال آن همه گمراهه سازی شروع به ارائه راه حل و تنظیم نسخه رهائی برای طبقه کارگر می کنند. ببینیم که نسخه آن ها چیست؟
« خیل عظیم لشکر بیكاران و افزایش طمع سرمایه‌داران همواره زندگی آنان را مورد تهدید قرار می‌دهد. در نتیجه با آگاه‌ تر شدن به منافع طبقاتی در می‌یابند كه تنها امتیازات كوچك نمی‌تواند زندگی آنان را تامین كند. بلكه این امتیازات باید با همبستگی بخش‌های مختلف كارگران و مزد و حقوق‌بگیران تحكیم شود. عناصر آگاه‌تر فعالان صنفی به زودی در می ‌یابند كه حفظ امتیازات به دست آمده و تداوم آن تنها از درون قدرتمندی و اتحاد با سایر تشكل‌های صنفی و به زبانی اتحادیه‌های سراسری و یا فدراسیون‌ها‌ و كنفدراسیون‌ها‌ خواهد بود»
کوه موش زائید. کارگران باید برای رهائی خود از جهنم گند و خون سرمایه داری دست به کار ساختن سندیکا گردند!! به نظر می رسد که دوستان ما، همدم و هم بزم « اصحاب کهف» هستند. چه کسی کارنامه سیاه سندیکاسازی و جنبش اتحادیه ای را نمی داند. تاریخ این جنبش تاریخ دکانداری مشتی رفرمیست سرمایه سالار درون طبقه کارگر برای فروش رایگان جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به بورژوازی است. تاریخ کسب و کار سندیکادوستان و اتحادیه آفرینان برای کفن و دفن مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی توده های کارگر در گورستان نظم و قانون و مدنیت سرمایه داری است. سندیکا و اتحادیه نه ظرف مبارزه کارگران، نه نهاد اعمال قدرت طبقه کارگر علیه سرمایه که بالعکس زنجیر آهنین سرمایه بر دست و پای طبقه کارگر، قفل هر اعتراض، اعتصاب، عصیان و مقاومت کارگران به دار قانون و قرارداد و میثاق و مقاوله نامه طبقه سرمایه دار و دولت اوست، سد راه هر نوع جهتگیری سرمایه ستیز کارگران است. کارنامه جنبش اتحادیه ای کارنامه ایفای نقش گسترده و فراگیر اتحادیه ها در تحمیل بدترین سبعیت های سرمایه بر طبقه کارگر از جمله تحمیل حمام خون ها، کودتاها و سناریوی های سیاه بشرستیزانه بورژوازی بر کارگران است. به نظر نمی رسد که در این زمینه نیاز به توضیح بیشتر باشد. اما « اسناد راهبردی دوستان مدافع حقوق کارگر» حسن ختامی هم دارد!! اگر آنچه آنان در لا به لای سطور سندها بر زبان راندند همه و همه به تراژدی می ماند، نکته پایانی در عوض به اندازه کافی کمیک است.
« امر مهم آن است كه سازماندهی را باید بر روی نیروی كار مفید متمركز كرد و وظیفه‌ی اصلی و هم چنین بازده بیشتر بر روی نیروی كار مفید است و در میان نیرو‌های زائد تولید، هر چند عناصر آگاه وجود دارند و آنان نیز کارگرند، اما سازماندهی آنان امری پیچیده و بسیار حساس است که برای برخورد بیشتر با آن، فعالان کارگری باید برنامه‌های دقیق‌تری را ارائه دهند»!!
بعید است بتوان کارگران را و جنبش کارگری کشوری را بیشتر از این به سخره گرفت. راهبردنویسان دنیائی تحریف به هم بافتند، همه چیز را وارونه نمودند و دست آخر نسخه سندیکا پیچیدند. همان سندیکا و اتحادیه ای که تاریخاً ساز و کار خاکسپاری مبارزه طبقاتی کارگران و قربانی ساختن جنبش ضد کار مزدی در آستانه ماندگارسازی نظام بردگی مزدی بوده است. آنان اکنون به چیزی به نام چپ توصیه می کنند که در این سندیکاها نیز کارگران دارای کار مفید را متشکل کنید و از راه دادن کارگران فاقد کار مفید اجتناب نمائید. اگر سندها در همه تار و پود خود، تجسم تمام عیار حرف های بی ستد و بدون اعتبار بودند اما این کلام آخر دوستان حتماً به صورت یک سند تاریخی باقی خواهد ماند. بگذارید صریح بگویم. طرح سازمانیابی شما پیشکش چند نفر خودتان و مشتی رفرمیست مدافع سرمایه داری باد، به نظر نمی رسد هیچ کارگر دارای کمترین شعور طبقاتی یافت شود که به اندازه کافی از نسخه تشکل یابی شما منزجر نشود.

ناصر پایدار - ژانویه ٢٠١۴