تاریخنگاری بورژوازی کل بحث خود در باره هدف مشترک دولت های امریکا، انگلیس و شرکای داخلی آن ها در سازماندهی کودتای بیست و هشتم مرداد سال ۳٢ را بر سقوط دولت مصدق متمرکز ساخته است. برچیدن بساط قدرت مصدق و « احزاب ملی» را هدف اساسی کودتا اعلام می کند، جزء، جزء رویدادها را حول این محور می چیند، در همین راستا دنبال دلیل راه می افتد، اختلافات کاخ سفید و لندن با مصدق را می کاود. ماجرای « ملی شدن نفت» را پیش می کشد، از سیاست « موازنه منفی اقتصادی» دولت روز ایران می گوید، قصه ناخشنودی حاکمان امریکا و بریتانیا از این رویکردها و سیاست ها را بازگو می کند و خیلی حرف های دیگر که طی این شصت سال به اندازه کافی بر قلم ها جاری و بر سر زبان ها چرخیده است. تاریخنگاران بورژوا این کارها را انجام می دهند، تا مطابق معمول واقعیت را باژگونه القاء کنند و ریشه اصلی رخداد را از انظار پنهان سازند. متفکران سرمایه داری لزوماً از سر تعمد و توطئه به این کار نمی پردازند. مسأله، پیچیده تر از اینهاست. عقل بورژوازی اجزاء و ترکیباتش را از پویه ارزش افزائی سرمایه می گیرد. رابطه ای که شیرازه وجودش بر جعل واقعیت، بر انسانی شمردن انسان ستیزترین شکل استثمار، بر طبیعی قلمداد کردن و تقدیس جدائی کامل کارگر از کارش، بر تفویض شنیع اصالت و اعتبار به حکومت شوندگی کارگر و سقوط او از دخالت درسرنوشت زندگی و کار خویش، بر کتمان شریرانه وجود طبقات و استثمار طبقاتی و جنگ میان طبقات و بالاخره بر استتار کل تضادهای ریشه ای جامعه موجود بنا گردیده است. اندیشه در اینجا بنمایه ای وارونه بین دارد، پروسه نشو و نمای خود را از آغاز تا فرجام در فضای تیره و تار وارونه یافتن ها و وارونه گردانی ها ها پیش می برد. بر همین اساس کارش مسخ حقایق و آموزش تحریف هاست.
در اینکه دولت امریکا و انگلیس با مصدق اختلاف داشتند یا از این و آن سیاست او احساس رضایت نمی کردند، شکی نیست. تشتت درون طبقه سرمایه دار، مناقشات میان احزاب و دولت های بورژوازی، جنگ افروزی و کودتاگری آنها علیه همدیگر، همه و همه مسائل بدیهی هستند. نکته مهم آنست که نمایندگان فکری سرمایه اینها را می گویند، اما به دلیل آنچه بالاتر گفته شد، فکر، شعور و زبانشان قادر به تشخیص و بیان ریشه ها نمی باشد. اینجا دیگر خط قرمز طبقاتی آنهاست. دیدن ریشه های واقعی مسائل و رخدادهای اجتماعی، برای بورژوازی، نفی موجودیت خود است. آنچه بخشهای مختلف این طبقه را خواه در فاصله مرزهای درون یک کشور، خواه در سطح جهانی، به جان هم می اندازد، طول و عرض حوزه های پیش ریز سرمایه؛ شرائط سودآوری سرمایه ها، قطاع مالکیت ها، حصه سودها، سهام قدرت و حاکمیت و در یک جمله چگونگی توزیع اضافه ارزش های حاصل استثمار توده های کارگر دنیا، میان خویش است. ریشه جنگ ها و کودتاهای احزاب یا قطب های بورژوازی علیه هم را باید در اینجا کاوید، درست به همین دلیل هر نوع مناقشه، جنگ افروزی یا توطئه بخش های مختلف و متخاصم طبقه سرمایه دار با هم صرفاً پیامدی از جنگ ریشه ای آشتی ناپذیر کل آن ها علیه طبقه کارگر بین المللی است.
تاریخنگاری بورژوازی جدال دولت های امریکا و انگلیس با مصدق را می گوید، کودتای اولی ها و سقوط دومی را انگشت می نهد، اما شالوده منازعات، هدف واقعی کودتا، آماج واقعی قتل عام آفرینی ها و شبیخون های کودتاگران را به برهوت تحریف می سپارد، به غائله ملی شدن نفت! سیاست موازنه منفی! و نوع این قصص ارجاع می دهد. کودتای ٢٨ مرداد، در دوره موسوم به جنگ سرد رخ داد. دورانی که بورژوازی جهانی بر سر مسائلی که بالاتر اشاره شد در دو قطب متفاوت، با دو بیرق مختلف و دو اسم و رسم ناهمگون در مقابل هم به صف بودند. یکی از این دو قطب مالکیت مشاع طبقه سرمایه دار بر سرمایه اجتماعی هر کشور و برنامه ریزی نظم تولید، سیاست و فراساختارهای اجتماعی سرمایه داری توسط یک حزب بالای سر جامعه را سوسیالیسم می خواند!! با ترفند تمام از کمونیسم، پرولتاریا، ضدیت با استثمار و نابرابری سخن می راند!! خود را حاصل و وارث انقلابات بزرگ کارگران در جوامع مختلف روز و مظهر قدرت طبقه کارگر بین المللی می نامید!! با همین فریبکاری ها و زیر این بیرق مسروقه، موج توهم عظیم ترین بخش توده های کارگر و سایر استثمارشوندگان روز دنیا را با خود همراه می کرد. احزاب سیاسی طیف بورژوازی تشکیل دهنده اش، در پاره ای ممالک، قدرت مسلط اقتصادی و سیاسی بودند. در سایر جاها نیز با ایفای نقش اپوزیسون و برخوداری از حمایت گسترده سرشار از توهم طبقه کارگر یا توده های دیگر، برای کسب قدرت تلاش می کردند. یک قطب چنین می کرد و چنین وضعی داشت. قطب دیگر بدون احساس هیچ نیاز به هیچکدام این کارها، کل جهنم بربریت، گند و خون و فقر، دهشت و گرسنگی و آوارگی و سیه روزی ذاتی سرمایه داری را بر سر توده های کارگر دنیا خراب می نمود. برای این کار، سراسر دنیا را تسلیم شعله های جنگ می کرد. در یک چشم به هم زدن کودتا پشت سر کودتا طراحی و جامه عمل می پوشاند.
هر دو قطب بورژوازی جهانی بسان هم و با درندگی و سبعیت مشابه سایه هر جنب و جوش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر را به تیر می زدند، امپریالیستهای هار، جنگ افروز و حمام خون سالار امریکائی، اروپائی و اقمار آنها، این کار را صریح و عریان زیر پرچم کمونیسم ستیزی و خصومت بنیادی با هر تندنس کمونیستی انجام می دادند. امپریالیسم شوروی و بورژوازی متحدش همین کار را با افراشتن درفش دروغین « کمونیسم»!!، دفاع از « منافع پرولتاریا»!! و مانند این ها به پیش می بردند. جنگ و ستیزها و مقابله جوئی ها، حول توسعه ابعاد مالکیت سرمایه ها و دستیابی به حجم عظیم تر اضافه ارزش ها چرخ می خورد. هر قطب الگوی خود برای برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه جهانی را با نام های متفاوت، کلید سعادت و رمز رهائی بشر می خواند!! هر کدام نسخه دیگری را بانی و باعث سیه روزی انسان عصر می نامید. قطب غربی ضمن یورش به اعتبار الگوی رقیب، این الگو را « کمونیسم» اعلام می کرد!! زشت ترین، باژگونه ترین و غیرواقعی ترین تصویر را از کمونیسم یا جنبش رهائی پرولتاریا به ذهن توده های کارگر پمپاژ می نمود و جدال با رقیب را ساز و کار بمباران جنبش کارگری و کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر می کرد. قطب شرقی الگوی نظم سرمایه داری حریفان را با رجوع به بنمایه بشرستیز آن آماج هجوم می گرفت، از این طریق برای خود حیثیت « سرمایه ستیزی» جعل می نمود، موحش ترین گمراهه های کاپیتالیستی را لباس کمونیسم تن می کرد، جنگ خود با رقیبان را جنگ علیه سرمایه داری جار می زد و توده های کارگر کشورها را پیاده نظام کارزار رقابت و تسویه حساب های خود می ساخت. آنچه در این میان از همه لحاظ، همه جا و به تمامی اشکال، مورد وحشیانه ترین تهاجمات هر دو قطب قرار می گرفت. کمونیسم پرولتاریا و جنبش واقعی ضد سرمایه داری او بود. کودتای سیاه بیست و هشتم مرداد. در بطن این شرائط برنامه ریزی شد و لباس اجرا پوشید.
فاصله سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ دوره ای با مؤلفه های ویژه اقتصادی و سیاسی در تاریخ ایران بود. جامعه مراحل مهمی از پویه انکشاف کاپیتالیستی را پشت سر خود داشت، بقایای فئودالیسم همچنان بر سر راه این انکشاف سنگینی می کرد. بخش های مختلف بورژوازی ایران برای خروج از بن بست، نسخه های متفاوت و گاه متعارضی ارائه می نمودند. هر کدام برای تبدیل الگوی خود به راهبرد مسلط و هموارسازی راه تسلط کامل سرمایه داری به هر کاری دست می زدند. صدر و ذیل راه حل پردازیها در اساس حول همان دو الگوی متفاوت مطرح در سطح جهانی چرخ می خورد، اما طیف بورژوازی متحد قطب غربی سرمایه، در درون خود متشتت بود و دو گروه عمده تشکیل دهنده اش برای اجرای همان الگوی واحد و مشترک، ساز و کارهای متفاوتی را پیش می کشیدند. دربار پهلوی، بورژوازی زمیندار، صاحبان صنایع بزرگ و شرکای داخلی انحصارات عظیم مالی و صنعتی غرب، آماده اجرای بدون هیچ قید و شرط نسخه ای بودند که دولت های انگلیس و امریکا، به ویژه اولی می پیچیدند. احزاب ناسیونال لیبرال سخنگوی بورژوازی متوسط مسأله را به شکل دیگری نگاه می کردند، اینان بر قید و شرطهائی انگشت می نهادند. قیود و شروطی که نهایتاً حول موقعیت بهتر و حصه مطلوب تر سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم حوزه های انباشت داخلی یا تقسیم اضافه ارزشهای حاصل استثمار کارگران و مهم تر از همه مشارکت افزون تر و بهتر این بخش بورژوازی در اضافه ارزش های نفتی چرخ می خورد. احزاب ناسیونال لیبرال همزمان بر مکان مؤثرتر و تعیین کننده تر خویش در ساختار قدرت سیاسی و برنامه ریزی نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری انگشت می نهادند. نمایندگان این دو طیف بورژوازی تا جائی که به قطب بندی ها و رویکردهای درون سرمایه جهانی مربوط می شد پروانه شمع راه حل امپریالیست های غربی بودند، اما تمایزات بالا را نیز با خود حمل می نمودند. الگوی دوم پیشبرد پروسه انکشاف کاپیتالیستی جامعه و راه برون رفت از بن بست موجود را حزب توده نمایندگی می کرد. این حزب همان نسخه ای را می پیچید که تمامی احزاب اردوگاهی و بورژوازی متحد این قطب در دنیا مطرح می ساختند.
مؤلفه مهم و تعیین کننده دیگر این دوره، عروج جنبش کارگری ایران در قلمروهای مختلف، از جمله در پهنه مبارزات سیاسی بود. کارگران در این سالها نقش چشمگیری در سیر رخدادها بازی کردند، هر چند که هیچ کجا، به هیچ میزان و در هیچ سطحی، با صف مستقل طبقاتی و افق ضد سرمایه داری وارد میدان کارزار نشدند. اعتصابات متوالی و گسترده کارگران نفت جنوب در سال ١٣٢۵ نمونه ای از این میدان داریها بود. اعتصاب در خرداد این سال توسط کارگران حوزه نفتی آغاجاری آغاز گردید و بسیار سریع حمایت دهها هزار کارگر شهرهای دیگر را به دنبال آورد. توده های کارگر در غالب مراکز استان ها و شهرهای بزرگ با تعطیل مراکز کار و تولید، انجام راهپیمائیهای عظیم و راه اندازی تظاهرات خیابانی به حمایت از همزنجیران نفتگر خود پرداختند. کمی این سوتر آتش اعتصاب مجدداً زبانه کشید و این بار سراسر خوزستان را به طور همزمان در خروش خود غرق کرد. حدود صد هزار کارگر نفت قدرت متحد خود را در مقابل شرکت نفت ایران و انگلیس و رژیم شاه به صف کردند و بر تحقق خواسته های خود پای فشردند. دولت جنایتکار « قوام» با همه توان برای مهار موج قهر کارگران وارد میدان شد و از شریک بورژوا اردوگاهی خود، حزب توده کمک طلبید، سران حزب برای متقاعد ساختن کارگران به ختم اعتصاب، کل برگهای ترفند را بازی نمودند، توده های کارگر بر سینه سکانداران حزب دست رد کوبیدند و به مبارزه خویش ادامه دادند. اعتصاب به خون کشیده شد، متجاوز از ٧٠ کارگر به ضرب گلوله مزدوران بورژوازی از پای درآمدند، شمار زخمیان از ١٠٠ افزون شد و موج خشم و قهر توده های کارگر، علیه حاکمان روز سرمایه، همه جا پرخروش شد.
نمونه این خیزش ها در این سالها فراوان بود و هر چه زمان به جلو می شتافت دامنه وقوع آنها گسترده تر و شمارشان افزون تر می گردید. کارگران در بسیاری جاها چرخ کار و تولید را از کار می انداختند، مطالبات اقتصادی خویش را طرح می نمودند، به شدت استثمار و بی حقوقی های خود اعتراض می کردند، همزمان علیه رژیم سیاسی حاکم و شرکای بین المللی اش دست به مبارزه می زدند و خواستار حصول خواست های سیاسی می گردیدند. از جنبش کارگری که بگذریم دهقانان نیز در سراسر جامعه وارد کارزار شدند، آنها نیز علیه استثمار مرگبار فئودالی و درندگی ها و جنایات فئودال ها می شوریدند و در مقابل ارتش و پلیس و ژاندارم حامی مالکان فئودال مقاومت می کردند.
حزب توده و بورژوازی اردوگاهی به صورت گسترده برای سوار شدن بر موج این مبارزات تقلا می کردند. حزب، برگ های برنده و موفقیت آمیزی برای جلب توهم توده های کارگر و نفود هر چه بیشتر در میان کارگران و دهقانان، در جیب داشت. بخش قابل توجهی از طبقه کارگر ایران یا استثمارشوندگان دهقان، هیچ شناخت درستی از این امامزاده مجعول نداشتند، آنان از آنچه در روسیه روز و اردوگاه می گذشت، چیزی نمی دانستند، کمونیسم برای آنان به درستی، نماد عالی ستیز با استثمار طبقاتی، وجود طبقات و پرچم رهائی بشر از همه نابرابری ها، محرومیت ها، فروماندگی ها، حکومت شوندگی ها و سیه روزی ها بود. آن ها از دیرباز و به ویژه از زمان وقوع انقلاب اکتبر، نام کمونیسم را با این آرمانها و افقها تداعی می کردند، تلقی بسیار واقعی و درستی که می توانست ببالد و سلاح کارساز پیکار طبقاتی آنان گردد، اما روند این بالیدن مین گذاری شده بود. رویکرد واقعی ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی در کما به سر می برد و کارگران غرق در توهم، اردوگاه را الگوی کمونیسم و حزب توده را ظرف تشکل کمونیستی می پنداشتند!! این امر طالع اقبال حزب را برای جلب حمایت توهم آمیز کارگران روزافزون می ساخت اما این تنها برگ برنده حزب نبود. مسأله ای که اشاره شد یعنی فقدان هر جنب و جوش یا رویکرد آگاه سازمان یافته ضد سرمایه داری و کمونیستی در سطح جامعه، همراه با غلبه کامل سوسیال دموکراسی، اشکال متنوع کمونیسم خلقی و بورژوائی، سندیکالیسم و اتحادیه گرائی، ضد امپریالیسم ناسیونالیستی و در یک کلام، راهبردهای گوناگون رفرمیستی راست و چپ در جنبش کارگری جهانی سلاح بسیار مهم تر و کاراتری بود که حزب را در درو نمودن پشتیابی سرشار از ناآگاهی و توهم طبقه کارگر یاری می داد. شدت بیش از حد استثمار و دیکتاتوری و فقر و فلاکت نیز روند این توهم را قوام می بخشید و دامنه این حمایت را گسترده تر می ساخت.
بورژوازی مدافع بدون هیچ قید و شرط الگوی امپریالیست های انگلیسی، امریکائی و تراست های عظیم صنعتی و مالی غرب، برای هموارسازی راه تسلط تام سرمایه داری، از سال های وقوع جنبش موسوم به مشروطه، به بعد نقش یکه تاز را در ساختار قدرت سیاسی بازی می کرد و کل اهرمهای اقتصادی، سیاسی و مراودات بین المللی را در اختیار داشت. این جناح اما با پایان عمر سلطنت کودتای سوم اوت و سقوط رضاخان، به گونه استیصل آمیزی فشار بن بست های سرکش اقتصادی و اجتماعی را بر سر خود آوار دید. زیر مهمیز تشتت درون بورژوازی و شرکای امپریالیستی اش قادر به برداشتن هیچ گامی برای مقابله با معضلات نبود، از این ها مهم تر، شلاق اعتراض و میدان داری جنبش کارگری و سایر توده های عاصی توان ثبات و ماندگاری او را به چالش می کشید. در طول ١٠ سال میان شهریور ١٣٢٠ تا اردیبهشت ١٣٣٠، حدود دوازه نخست وزیر مأمور تشکیل دولت و حل و فصل مسائل روز شدند، هر کدام چند ماه و بعضاً چند روز بر مسند صدارت تکیه زدند. بدون هیچ موفقیتی دست از پا درازتر مرثیه زبونی و فروماندگی خواندند و جای خویش را به دیگری سپردند. زنجیره این عزل و نصب ها کل داعیه داران طیف بورژوازی شریک انحصارات و امپریالیست های غربی را آزمود. سفینه سرنوشت توسعه و تسلط سرمایه داری پس از عزل همه ناخدایان این طیف، با قدرت طوفان اعتراض کارگران و قشرهای اجتماعی ناراضی، کنار اسکله بخت احزاب ناسیونال لیبرال بورژوازی لنگر انداخت.
دولت مصدق در بهار ١٣٣٠ سوار بر موج اعتراض و نارضائی بدون هیچ افق توده های عاصی کارگر و دهقان، زمام امور را به دست گرفت. کشمکش وی با امپریالیست های غربی بر سر چگونگی توزیع اضافه ارزش های نفتی میان انحصارات امپریالیستی و طبقه سرمایه دار داخلی، تنها سناریوئی بود که از یک سو، در دل اقشار متوسط و پائین بورژوازی قند آب می کرد و از سوی دیگر بازار توهم کارگران و زحمتکشان را بیش از پیش رونق می بخشید. با آغاز زمامداری مصدق تشتت اندرونی رژیم حاکم و ساختار قدرت سرمایه روند انفجار پیمود. بورژوازی ایران و متحدان و شرکای غربی اش بسیار بیشتر از گذشته در پس بن بست ها، به جان هم افتادند. این وضع به توده های کارگر و دهقان فرصت می داد تا دامنه مبارزات خویش را بسط دهند و فریاد اعتراض خود را رساتر سازند. موج اعتصاب کارگران از کارخانه ای به کارخانه دیگر و از شهری به شهر دیگر پیش تاخت. تظاهرات خیابانی وسیع و پرشکوه نیز فشار اعتصابات را تکمیل کرد. در تابستان سال ١٣٣١ کارگران کارخانه ریسندگی سمنان در اعتراض به تعطیل کارخانه و بیکار شدن خویش شورش خونینی را آغاز کردند. زنان و کودکان توده های کارگر به شورش پیوستند. استثمارشوندگان دیگر اعلام پشتیبانی کردند. چرخ کسب و کار و داد و ستد در شهر از چرخش باز ماند. کارگران و همرزمان در تمامی سطح شهر فریاد اعتراض سر دادند. آن ها در یک شهر نه چندان بزرگ تظاهراتی با شکوه با شرکت بیش از ١٠ هزار نفر سازمان دادند و خواستار تحقق خواسته های خود شدند. دولت مصدق ابتدا عقب نشینی کرد و خروش خشم کارگران را با وعده و وعید پاسخ گفت. کابینه او اما از انجام وعده ها باز ماند و توده های کارگر مجدداً به خیابان ها ریختند. پاسخ مصدق این بار، نه وعده و خرید وقت که گلوله های داغ بود. بیش از ۵ کارگر کشته شدند و عده زیادی مجروح گردیدند. فردای آن روز خبر کشتار کارگران، در سطح شهر تهران پیچید، نمایندگانی از 43 کارخانه بزرگ این شهر کمیته ای پدید آوردند و ضمن اعلام انزجار از توحش بورژوازی به حمایت از همزنجیران اعتصابی خود برخاستند. خیزش کارگران در روزهای بعد ادامه یافت. موج پشتبانی از مبارزات آن ها، کارخانه ها و مراکز کار بسیاری از شهرها را فرا گرفت. دولت مصدق با مشاهده این وضعیت و احساس هراس از همبستگی سراسری توده های کارگر تسلیم خواست کارگران گردید و شورش یکماهه بافندگان سمنان با تحقق مطالباتشان پایان یافت.
کارگران هر روز بیش از روز پیش وارد میدان اعتراض و مبارزه شدند. در دیماه همین سال یک کارگر کفاش در یکی از خیابان های شهر تهران با ضرب گلوله عناصری از جوخه های ترور بورژوازی که به طور معمول توسط دار و دسته مظفر بقائی و روحانیت تحت زعامت کاشانی سازماندهی می شدند، به قتل رسید. انتشار خبر این حادثه طوفان اعتراض کارگران را در پی آورد. ٣ هزار کارگر کفاش دست از کار کشیدند، دستجات عظیم کارگری از همه مراکز کار و تولید شهر با حلقه های گل راه افتادند و در گورستان محل خاکسپاری کارگر همرزم، دست به برگزاری تظاهرات زدند. یک ماه بعد آتش پیکار کارگران در استان آذربایجان شعله ور گردید. سرمایه داران صاحب کارخانه ممتاز شهر تبریز چند کارگر را اخراج نمودند. در یک چشم به هم زدن کل کارگران کارخانه در اعتراض به جنایت کارفرمایان دست از کار کشیدند، روز بعد کارگران نساجی ها به یاری همرزمان کبریت ساز خود شتافتند. اینان نیز به اعتصاب پیوستند. موج همبستگی و مبارزه متحد توده های کارگر کارفرمایان را دچار وحشت کرد. کارگران در طرح مطالبات خود به خواست بازگشت رفیقان اخراجی اکتفاء ننمودند. خروج سرمایه داران و مستشاران نظامی انگلیس و امریکا از کشور را نیز به لیست خواسته های خود افزودند.
یک ماه بعد کارگران کل کارخانه های نساجی شهر اصفهان اعلام اعتصاب کردند. چرخ تولید همه جا خوابید. اعتصاب از پشم بافی آغاز شد، سرمایه دار مالک شرکت از قبول خواست های کارگران امتناع نمود. سرپیچی کارفرمایان از پذیرش مطالبات پشمبافان، در روزهای بعد، از سوی توده های کارگر سایر صنایع نساجی، پاسخی دندان شکن و بسیار قاطع دریافت کرد. کارگران کارخانه های ریسباف، زاینده رود، شهناز، شاهرضا، نختاب، وطن، یکصدا به اعتصاب پیوستند. کارگران به کوبیدن بر طبل خواست های اقتصادی خویش اکتفاء ننمودند. آنان در یک خیزش بسیار پرشکوه و حماسی وسائل کار خود را به دست گرفتند، از رودخانه زاینده رود گذشتند و در میدان معروف به مجسمه با همان ابزار تندیس وقیح برنزی شاه را به زیر کشیدند و با خشم فراوان قطعه قطعه ساختند. فروردین سال ٣١ با اعتصاب کارگران کارخانه کنسروسازی شاهی آغاز شد، چند روز این سوی تر قریب ٣ هزار کارگر دخانیات دست از کار کشیدند و با سربازان رژیم شاه به نبرد برخاستند. خرداد سال ١٣٣١ شاهد اعتصاب کارگران کارخانه های شهر یزد و تعطیلی غالب مراکز کار و تولید این شهر شد. در مرداد همین سال کارگران نفت جنوب در منطقه مسجد سلیمان اعتصاب چند باره خود را شروع نمودند. اعتصاب وسیع و وسیع تر گردید و سرانجام به خون کشیده شد، ١٠ کارگر با گلوله نیروهای مسلح رژیم شاه و دولت مصدق کشته شدند و شمار زخمیان از ۵٠ بالاتر رفت. عروج شکوهمند جنبش کارگری تأثیر بسیار تعیین کننده ای بر گسترش مبارزات دهقانان بر جای نهاد. استثمارشوندگان دهقان در بسیاری از مناطق کشور علیه فئودال ها و بقایای سخت جان مناسبات ارباب و رعیتی شوریدند. آنها در جریان این شورش ها با تهاجم موحش ژاندارمری، ارتش شاه و نیروهای انتظامی دولت مصدق رویارو گردیدند. بیش از شصت هزار دهقان آذربایجانی در یک شورش همزمان و سراسری فئودالها را بیرون راندند و از پرداختن هر نوع بهره مالکانه یا سیورسات فئودالی سر باز زدند. دهقانان جنوب نیز در برخی از نواحی عین همین کار را انجام دادند و عجالتاً شر اربابان فئودال را از سر خود کوتاه ساختند. شورش دهقانان در خراسان، کرمان، فارس، بلوچستان و پاره ای مناطق دیگر بیش از پیش شعله ور شد. رژیم شاه و دولت مصدق در کلیه این موارد با ساز و برگ لازم به حمایت از فئودال ها وارد کارزار شدند و دهقانان نیز همه جا جنگ علیه فئودالیسم را با مقاومت های خونین در مقابل چکمه پوشان مسلح رژیم به هم آمیختند.
سوارکار بسیار ماهر، فرصت طلب و یکه تاز موج قدرت جنبش کارگری و مبارزات دهقانان در تمامی جاها بدون هیچ استثنا جریان ارتجاعی بورژوا اردوگاهی حزب توده یا کلاً بورژوازی اردوگاهی بود. هیچ بارقه ای از کمونیسم واقعی پرولتاریا و رویکرد سوسیالیستی سرمایه ستیز و ضد کار مزدی طبقه کارگر در هیچ کجا به چشم نمی خورد. این جنبش نه فقط در ایران که در سراسر جهان « زیر پی پیل » سوسیال دموکراسی، کمونیسم خلقی، رفرمیسم میلیتانت لنینیستی یا مائوئیستی و همانندان به طور رقت باری « شه مات» بود، بورژوازی اردوگاهی در ممالک مختلف دنیا به ویژه جوامع سه قاره آسیا، افریقا و امریکای لاتین نقش تریبون دار بلامنازع جنبش های کارگری، دهقانی و امپریالیسم ستیزی خلقی را بازی می کرد. در ایران نیز حزب توده به گونه ای وسیع مهار این جنبش ها را در دست داشت و همه جا با جنایت و کمونیسم ستیزی و معامله گری بسیار نفرت بار، کل ظرفیت و قدرت پیکار کارگران و دهقانان را نردبان صعود خویش به سکوی معامله و چانه زنی با رژیم شاه و جناح های مختلف بورژوازی رقیب می کرد.
نطفه های کودتای سیاه ٢٨ مرداد در زهدان این وضعیت می بالید. هر دو طیف بورژوازی مدافع بدون قید و شرط یا قائل به قید و شرط راه حل امپریالیست ها و انحصارات غربی برای تعیین تکلیف بقایای نظام فئودال و هموارسازی راه تسلط سرمایه داری، غرق در تشتت و سردرگمی، به دور خود می چرخیدند، توده های کارگر و دهقان در مراکز کار و زندگی و سطح شهرها فریاد اعتراض سر می داند، اعتصاب می کردند و سراسر جامعه را میدان خروش خشم خویش می ساختند. بورژوازی اردوگاهی و نیروی متشکل این بخش طبقه سرمایه دار، حزب توده، در نقطه نقطه کشور توهم توده های عاصی را شکار می کرد و از آن برج قدرت می ساخت. همه چیز بانگ می زد که امپریالیست های غربی این وضع را تحمل نمی کنند، مشکل آن ها به طور قطع نه گفتگوی مبتذل « سیاست موازنه منفی» یا جار و جنجال های پرفریب مصدق پیرامون « ملی شدن نفت»!! که در وهله نخست یا به عنوان پایه ای ترین معضل، خطر جنبش کارگری ایران و در وهله دوم چشم انداز بهره گیری حتمی حزب توده و اردوگاه شوروی از موج اقتدار این جنبش بود. کودتا در اساس و از منظر قطب قدرت غربی سرمایه صرفا علیه کمونیسم صورت می گرفت، ولو آن که این کمونیسم نه جنبش کمونیستی ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی پرولتاریا بلکه کمونیسم بورژوائی اردوگاهی باشد. آنچه دولت های امریکا، انگلیس، رژیم شا، تراست های مالی و صنعتی و بورژوازی متحد داخلی آنها بر نمی تابیدند همین خطر یعنی سرکشی روزافزون موج مبارزات کارگران، میدانداری چپ حتی چپ « حزب توده» ای و اردوگاهی و دورنمای بلع سرمایه داری ایران، توسط قطب شرقی سرمایه جهانی بود. مصدق و احزاب ناسیونال لیبرال پشتیبانش، نه فقط برای امپریالیست های غربی، نیروی مخالف یا حتی نامطلوبی به حساب نمی آمدند، که می توانستند بهترین و مناسب ترین شریکان باشند. این کار اما یک شرط اساسی داشت. این که با همه توان، اراده و تدبیر جنبش کارگری را سلاخی کنند، هر چه نشان از کمونیسم دارد را قلع و قمع نمایند، هر تندنس چپ، حتی بورژوازی چپ نمای اردوگاهی را از سر راه بردارند و منکوب سازند. دولت مصدق برای برخورداری از حمایت دولت های امریکا و انگلیس باید اولاً این کارها را انجام می داد. ثانیاً و برای ایفای این نقش باید همه توان لازم جهت تحقق مستمر این هدف را در در ساختار قدرت روز خود پدید می آورد. مصدق، احزاب ناسیونال لیبرال طیف جبهه ملی و کل بورژوازی خاستگاه و پایگاه اجتماعی آنها در کمونیسم ستیزی، آمادگی برای سرکوب جنبش کارگری و چپ از جمله چپ اردوگاهی و حزب توده، کسر و کمبودی نداشتند، اما اولاً توانائی انجام این کار را در خود نمی دیدند، ثانیا و از این مهم تر اجرای این سیاست را مقتضای منافع روز خود نمی یافتند. مصدق اگر چنین می کرد، چوب هر دو سر لجن می شد، آخرین بارقه های توهم توده های کارگر و سایر استثمارشوندگان را به طور کامل از دست می داد. طیف بورژوازی طرفدارش نیز قادر به حل هیچ میزان مشکلات خود با سرمایه داران رقیب و شرکای امپریالیستی آنها نمی گردید. اصلی ترین و حیاتی ترین مشکل ها یا اختلافات، حدود و ثغور مالکیت سرمایه ها، وسعت حوزه های انباشت، چگونگی توزیع اضافه ارزش ها همگی مثل سابق باقی می ماندند. دولت مصدق در کشتار کارگران و سرکوب جنبش دهقانی دست کمی از رقبا نداشت اما او وارد کارزار شده بود تا تکلیف تقسیم سهام مالکیت و حصه سودها میان بخش های مختلف بورژوازی را به نفع اقشار متوسط و پائینی این طبقه روشن سازد. حمام خون عظیم تر مبارزات توده های کارگر و دهقان، کمونیست کشی یا نابودی چپ اردوگاهی نه فقط سرنوشت این مسائل را روشن نمی نمود که یگانه ابزار و سلاح حصول این مقصود، یعنی حداقل پشتیبانی توده های ناراضی را نیز از دستش به در می برد. امپریالیست های غربی نه از سر اختلاف با راهبردهای اقتصادی مصدق که صرفاً به خاطر فقدان ظرفیت و عجز او از نابودسازی کمونیسم، سرکوب گسترده تر جنبش کارگری و قلع و قمع سرنوشت ساز چپ اردوگاهی باید تکلیف خود با وی را یکسره می کردند و کودتای 28 مرداد نقش این تعیین تکلیف را ایفاء می نمود. دولت مصدق باید جای خود را به دولتی می داد که از تمامی ساز و برگ های لازم برای حمام خون جنبش کارگری، کمونیستها و بالاخره حزب توده و محافل اردوگاهی برخوردار باشد. فراموش نکنیم، کودتا در شرائطی رخ داد که امپریالیست های غربی، نسل کشی کمونیستها و قتل عام هر جنب و جوش چپ در هر کشور حوزه تسلط و اتحاد خود و در صورت امکان هر نقطه دنیا را در صدر اولویت ها می دید، « مک کارتی» ها زمین و زمان را قلمرو اجرای طرحهای کمونیسم ستیز خود می ساختند و سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده حتی از کالبدشکافی چند باره نسوج مغز و عقل و شعور نمایندگان کنگره و صدرنشینان قدرت سیاسی امریکا با هدف کشف آثار تمایلات چپ روانه دریغ نمی ورزیدند!!
کودتای سیاه ٢٨ مرداد علیه جنبش کارگری و کمونیسم و حزب بورژوا اردوگاهی « توده» روی داد. درست به همین دلیل و در همین راستا از بیشترین همدلی و حمایت روحانیت، از همکاری مستقیم و شرم آور مراجع دینی نوع کاشانی گرفته تا همدلی بسیار رضایت آمیز بروجردی و همه زعمای دیگر حوزه علمیه قم نیز برخوردار بود. امپریالیست های غربی، شرکای داخلی آنها، دربار پهلوی، عناصر بالای ارتش شاهشاهی و تیم پیرامون کاشانی طراحان اصلی این تراژدی ضد انسانی بودند، اما روحانیت به ویژه چهره های ذینفوذ و صاحب نقش مذهبی، کودتا را آیینه تمام تمای رفع مخاطرات قدرت و تأمین انتظارات و آرمان های پلید خود می دیدند. کودتا به همان دلیل که با هدف رفع خطر کمونیسم و منکوب نمودن جنبش کارگری رخ می داد، دروازه بیشترین میدانداری ها را بر روی درنده ترین بخشهای ارتجاع بورژوازی از جمله بورژوازی ماوراء ارتجاعی دینی در همه لایه ها، مافیاها و جناحهایش باز می نمود. یک درس مهم رژیم شاه و شرکای خارجی او از حوادث سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ به ویژه فاصله میان ١٣٢٧ تا روز وقوع کودتا این بود که روی ارتجاع هار اسلامی به عنوان یک سلاح بسیار مؤثر در هم کوبیدن موج مبارزات ضد سرمایه داری طبقه کارگر، کمونیسم رادیکال ضد کار مزدی، هر تندنس رفرمیستی میلیتانت یا حتی مسالمت جوی چپ، بیشترین حساب را باز کنند. دولت امریکا، بخش های مختلف بورژوازی ایران و رژیم حاصل کودتا در طول دوره تاریخی بالا با دیدگان باز مشاهده کردند که توده های کارگر و پویه مبارزه طبقاتی آنها، زمین رویش، بالیدن، شکوفائی و سرکشی بی مهار کمونیسم است. آنها بسیار صریح مشاهده نمودند که کارگران اگر هم زیر فشار مه آلودگی متراکم، خفه کننده و مسموم سرمایه داری از شناخت راه پیکار کمونیستی باز مانند، حداقل به هر ندای راست یا دروغ چپ نمایان مدعی ستیز با سرمایه پاسخ مثبت می دهند. کل بورژوازی این را با گوشت و پوست خود درک می کرد. درست به همین خاطر باید تصریح نمود که شخص مصدق و تمامی احزاب ناسیونال لیبرال حامی او نیزوقوع کودتا را بر ادامه میدانداری جنبش کارگری ایران و نقش بازی آنچه چپ نبود اما آنها چپ می خواندند!! یعنی حزب اردوگاهی «توده» ترجیح می دادند. این حرف که کودتا علیه دولت مصدق طراحی شد فقط تا آنجا درست است که امپریالیست های غربی و شرکای داخلی آنها وجود کابینه وی را قادر به حمام خون جنبش کارگری و تسویه حساب قاطع با رقبای اردوگاهی خود نمی دیدند. کودتا در اساس نه فقط علیه مصدق و بورژوازی تکیه گاه او نبود که حتی هیچ خطری متوجه وی و صدرنشینان احزاب ناسیونال لیبرال حامی او نمی ساخت. در روزهای وحشت و دهشت پس از وقوع کودتا در حالی که همه جای جامعه میدان دار و شاهد سیل خروشان خون بود، حتی مشاهیر، متنفذین، سکانداران و رهبران این احزاب نیز از مصونیت های خاص برخوردار بودند. بسیاری از آنها حتی پست ها و موقعیت های مهم دولتی و حکومتی خویش را حفظ کردند.
رژیم شاه و شرکای غربی اش با درک همه واقعیت های بالا، اهمیت نقش تعیین کننده و سرنوشت ساز ارتجاع هار اسلامی برای دفع و رفع خطر کمونیسم و جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را تا عمق وجود خود حس کردند. تجربیات حاصل این دوره را جمعبندی نمودند و بر پایه این جمعبست، تصمیم به گشایش تمامی قلمروهای لازم برای رواج بی عنان خرافه های دینی و استفاده از اسلام به عنوان سلاح قتاله شعور و شناخت و آگاهی رادیکال توده های کارگر گرفتند. شاه در سال های پس از کودتا همه عرصه های لازم برای ماندگاری و تاخت و تاز سازمان یافته ارتجاع اسلامی در جامعه را رونق بخشید. از حریم قدرت، مالکیت و دستیابی مراکز مذهبی به اضافه ارزش های انبوه ناشی از استثمار توده های کارگر پاسداری نمود. حق استثمار ددمنشانه کارگران زراعی و دهقانان ۴٠٠ روستای بزرگ و متوسط استان خراسان را به آستان قدس رضوی تفویض کرد!! و متعاقب اجرای رفرم ارضی، مالکیت این تراست مالی و صنعتی بر صدها مرکز کار و تولید و استثمار توده های کارگر را جواز مشروعیت بخشید. روابط تنگاتنگ خویش با ذینفوذترین مراجع شیعه را محکم تر ساخت. مشوق و محرک توسعه مدارس اسلامی گردید و هزینه های تأسیس این مؤسسات را بر گرده طبقه کارگر ایران بار کرد، راه مشارکت مستقیم روحانیت در استثمار بربرمنشانه میلیون ها کارگر را در قالب پرداخت وجوه شرعی سرمایه داران به مراجع دینی بیش از پیش هموار نمود. تدریس متون مذهبی، آموزش های اسلامی و اجرای مراسم دینی در مدارس دولتی و غیردولتی را وسعت داد، همه زمینه های لازم برای تأسیس انواع انجمن های اسلامی، شبکه های سراسری دینی از نوع انجمن ضد بهائیت، گروههای خیریه، جمعیت های تبلیغات اسلامی و برپائی میلیونها مسجد، حسینیه، تکیه، کانون معارف مذهبی و نوع اینها را فراهم کرد.
در جامعه ای که « حتی نسیم را بی پرس و جو اجازه رفتن نبود» زمانی که لفظ سیاست تابو بود و آوردن نام مارکس و کمونیسم بر زبان، مستوجب بدترین مجازات ها بود، تمامی کتاب های نویسندگان به ظاهر اپوزیسون مدار مذهبی از مهدی بازرگان گرفته تا یدالله سحابی، شریعتی و دیگران در بیشترین تیراژها اجازه انتشار می یافت. ساواک کلاس های درس مدارس حتی دبستانها و دبیرستانها را کنترل می کرد، اما روحانیون و نواندیشان اسلامی!! آزاد بودند تا هر کجا که می خواهند علیه رژیم حرف بزنند و اپوزیسون نمائی کنند. حتماً گفته خواهد شد که عده ای از آخوندها در آن سالها زندانی گردیدند، یا خمینی جلاد و هوادارانش مغضوب بودند. این حرف، ظاهری درست دارد، اما نشان سطحی نگری پیرامون وارونه پردازی بورژوازی و ساز و کارهای این باژگونه بافی است. رژیم شاه با دسنگیری و حبس کوتاه مدت، عناصری از روحانیت، بورژوازی دین سالار و حلقه اطرافیان خمینی یا نمایندگان درنده ترین و فاشیست ترین بخش ارتجاع بورژوازی ایران، حصول همزمان دو هدف را دنبال می کرد. اول این که مرزها و خط قرمزهای تاخت و تاز این جماعت را به آن ها یادآوری می نمود، دوم و بسیار مهم تر آن که برای این دار و دسته آبرو و اعتبار اپوزیسون بودن جعل می کرد، توهم وسیع توده های عاصی و ناراضی درون جامعه را راهی دکه های کاسبکاری آنها می ساخت. بازار عوامفریبی، فرصت طلبی، دغلکاری و موقعیت جوئی این کرکسان مردارخوار بورژوازی را رونق می بخشید. این قسمت از کارکرد رژیم شاه حلقه بسیار مهمی از استراتژی سبعانه کمونیسم ستیزی او و یک شرط مهم موفقیت راهبردهای وی در این زمینه بود. جعل حیثیت اپوزیسون مداری برای ارتجاع دینی بورژوازی و پرخروش ساختن شط توهم توده عاصی ناراضی به سوی این قطب، یک ساز و کار مهم خارج ساختن کارگران از ریل مبارزه طبقاتی و دور نمودن آن ها از فعالین کمونیست جنبش کارگری بود. سوای همه این ها فراموش نکنیم که بازداشت و زندانی کردن این دار و دسته، با آنچه رژیم بر سر کمونیست ها، اعضای سازمان های انقلابی چپ یا کارگران مبارز می آورد، هیچ سنخیت و تشابهی نداشت. اینان قرار نبود آسیبی بینند، بالعکس دوره کسب اعتبار برای فریبکاری های مورد نیاز سرمایه و رواج خرافه های شوم ضد کمونیستی خود را سپری می کردند.
رژیم شاه و امپریالیست های غربی در سالهای بعد از وقوع کودتای سیاه بیست و هشتم مرداد ١٣٣٢، سیاست ستیز با جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر و کمونیسم را با هموارسازی راه میدانداری و اپوزیسون نمائی بدون هیچ هزینه و پرسود بورژوازی هار اسلامی به هم آمیختند. ارتجاع دینی بورژوازی این رویکرد رژیم سلطنتی سرمایه داری را به فرصتی عظیم و تاریخی برای پیشبرد اهداف خویش تبدیل کرد. در طول دهه های ۴٠ و ۵٠ لایه های متوسط و پائینی بورژوازی ایران در همان حال که با همه حرص و آز دست به کار گسترش ابعاد مالکیت و افزایش سهام سود خود بودند تمامی توان خویش را در تیر کردند تا روایتی از اسلام را ظرف ابراز وجود ایدئولوژیک و سیاسی خویش سازند. این بخش بورژوازی از کارخانه دار تا تاجر، از مدیر و مستشار و تکنوکرات تا مقاطعه کار و آکادمیکر و ارتشی و پلیس، از ناشر و بساز و بفروش تا روحانی و عمله و اکره شستشوی مغزی انسانها، همگی دست در دست هم، بدون هیچ علم و کتل سیاسی و مخالفت با رژیم یا با گرفتن چهره منتقد و مخالف، در این راه گام بر داشتند. اینان از همه لحاظ ریزه خواران واقعی کودتای سیاه ٢٨ مرداد بودند. در دل شرائطی که کودتا و سپس رفرم ارضی بورژوازی فراهم آورده بود، هر روز بر حجم سرمایه ها و طول و عرض سودهای خویش می افزودند. همزمان از فرصت تاریخی کم نظیری که رژیم کودتا به آن ها تفویض نموده بود برای عروج و میدان داری اپوزیسون نمایانه اسلامی سود می بردند. این بخش ارتجاع بورژوازی با اغتنام تمامی این فرصت ها و امکانات اعطائی رژیم درنده شاه و امپریالیست های شریک، لحظه به لحظه بر قدرت میدانداری خود افزود و در این گذر تا آنجا پیش رفت که کل جنبش سال های ۵٦ و ۵٧ توده های عاصی کارگر را بلعید، به قدرت رسید و یکی از درنده ترین، بشرستیزترین و حمام خون سالارترین رژیم های تاریخ سرمایه داری را مستقر نمود.
ناصر پایدار - اوت ٢٠١۴