فشار بربریت بورژوازی اسلامی فضای زندگی انسانها را به گونه ای آلوده است و افق زندگی آن ها را به حدی کور کرده است که هر شب پره علیل غارهای توحش سرمایه با تماشای سیاهیهایش به شوق پرواز می افتد. در این ویرانه هر جغدی صدای زشت خود را آوای زندگی می پندارد و صف طولانی شنوندگان مشتاق را برایش خواب می بیند. مصاحبه های اخیر فرح پهلوی با تلویزیون های فارسی زبان تأمین مالی شده دولت امریکا، به حرف افتادن کسانی مانند پرویز ثابتی، هوشنگ نهاوندی، امیر طاهری و همانندان، گسترش دامنه جنب و جوش های محافل سلطنت طلب و احساس جسارت آن ها برای راه انداختن نمایش های خیابانی یا حتی گستاخی آنها برای بر هم ریختن نوع حزب اللهی تظاهرات و راهپیمائی های نیروهای دیگر اپوزیسون گوشه هائی از این شب پره پروازی هاست.
هنوز چند صباحی از سرنگونی رژیم شاهنشاهی سرمایه داری و جلوس دولت هار اسلامی بورژوازی نگذشته بود که شرکای ناراضی مردارخوار حاکمان ساقط، چرتکه های قیاس به دست، بازی با موج توهم توده های فرومانده و سردرگم را آغاز کردند. « قدر عافیت ندانستید، حالا بکشید، فریب خوردید، راه افتادید و انقلاب کردید، کشتارها بیشتر از گذشته است، صنعت رو به ویرانی است. بیکاری روزافزون است، شمار زندان های این رژیم بیش از زمان شاه است، چادر و حجاب اجباری نداشتیم و حالا داریم، سنگسار و قصاص وجود نداشت اما امروز بیداد می کند، امنیت از گذشته بدتر شده است..» و نوع این حرف ها و مقایسه ها که نیازی به گفتن آن ها نیست. بازار قیاس پردازی ها در طول این سه دهه هر سال پررونق تر از سال پیش بوده است. با وقوع جنگ ایران و عراق، کشتارهای عظیم بعد از خرداد 60، حمام خون سال 67، غرق شدن توده های کارگر و فرودست در باتلاق گرسنگی، بیکاری، فحشاء، اعتیاد و سایر سیه روزی ها، این بازار پرغوغاتر شد، مشاجرات هسته ای، تحریم ها و خطر حمله نظامی امریکا آن را به اوج رونق رساند. حرف قیاس کنندگان از آغاز تا فرجام یک چیز است. خلق یک نوستالوژی ارتجاعی متضمن شستشوی مغز و ذهن انسان ها، اینکه گویا رژیم شاه از خلف اسلامی خود بهتر بود و برای رهائی از چنگال قهر حاکمان فعلی باید به سراغ وارثان تاج و تخت رفت!!
تکلیف کارگر ایرانی با این خزعبلات بسیار روشن است. کمترین میزان شعور و شناخت طبقاتی به او می گوید که معضل زندگی وی و طبقه اش چه در ایران و چه در سراسر جهان نه خوبی و بدی یا تفاوت میان رژیم ها که وجود نظام سرمایه داری است. دولت ها زیر هر نام و عنوان نهاد قدرت سرمایه و ابزار تحمیل نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی سرمایه داری بر توده های کارگرند. تفاوت آنها در اساس خود به جمهوری، سلطنتی، لائیک، دینی، دموکراسی پارلمانی و سوسیال دموکرات بودنشان مربوط نمی گردد. ریشه تفاوت ها در چند چیز است. اول اینکه جنبش کارگری جامعه معین تا کجا و کدام مدار برای تحمیل مطالبات رفاهی، سیاسی و اجتماعی خود بر بورژوازی پیش تاخته یا بالعکس قادر به هیچ تعرضی نشده و عقب نشسته است، دوم آنکه آستان شکنندگی سرمایه اجتماعی و ظرفیت بورژوازی کشور برای پسگرد اجباری یا تن دادن به گزینه تحمل مطالبات کارگران به جای سقوط، در چه سطحی باشد. سوم و بالاخره اینکه جدال جاری طبقه کارگر علیه سرمایه داران و دولت آن ها با توجه به نقش مخرب رفرمیسم راست سندیکالیستی در یک سوی و اثرپذیری رادیکال ضد سرمایه داری در سوی دیگر کدام آرایش را به خود گرفته و کدام موقعیت پیکار را احراز کرده است.
دولت ها زیر هر نام و عنوان سرمایه تشخص یافته در هیأت نهادهای قانونگزاری، برنامه ریزی، تصمیم گیری، اجرائی، مدنی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی، ایدئولوژیک، رسانه ای، نظامی، اطلاعاتی، پلیسی، شستشوی مغزی، سرکوب و مانند این ها هستند. کل این نهادها اشکال اجتماعی توسعه یافته نظم سرمایه و پاسدار این نظام می باشند. بر همین اساس هر دولتی یا هر سلول ساختار هر شکل دولت موجود با هر میزان آزادی و حقوق انسانی توده های کارگر در ستیز و تضاد ریشه ای و طبقاتی قرار دارد. منحنی انعطاف، عقب نشینی یا سازش دولت ها در مقابل مطالبات اولیه رفاهی، اجتماعی و آزادیخواهانه کارگران درست از نقطه ای آغاز می گردد که قدرت پیکار طبقه کارگر وارد میدان می شود و ماشین نظم سرمایه داری یا سرمایه متعین در لباس نظم سیاسی و مدنی و حقوقی و پلیسی و ابزار سرکوب را زیر ضربات خود می گیرد. ریشه تفاوت دولت ها با هم را باید در این جا، در وسعت، شدت و قدرت کوبندگی این ضربات جستجو نمود. کارگر آگاه پدیده دولت و تفاوت میان شکلهای مختلف موجودش را از این منظر می کاود. در همین راستا و از همین سکوی دید، دنبال قیاس دولت ها و تمیز نهادن میان خوب و بد آن ها نیست. برای او جایگاه هر دولتی در جدول بدترین است. او با سرمایه در جنگ است. دولت را عین قدرت سرمایه می بیند و جنگ علیه این دو را قابل تفکیک نمی داند. این ها نکات تازه ای نیستند و بحث حاضر نیز قصد بازگوئی بدیهیات را ندارد. طرح شدند تا بگویم که منظور نگارش این سطور نه مقایسه رژیم ها به گونه ای متفاوت با دیگران یا از منظری دیگر!! بلکه مقابله الزامی و آگاهگرانه با عوامفریبی ها و توهم آفرینی های چندش باری است که وارثان رژیم سلطنتی با اغتنام فرصت از سه دهه بربریت ها و جنایت های دولت اسلامی برای شستشوی مغزی یک نسل از جوانان خانواده های کارگری و غیرکارگری ایران راه انداخته اند.
جمهوری اسلامی قطعاً یکی از درنده ترین و بشرستیزترین دولت های تاریخ سرمایه داری است. در این جای هیچ شکی نیست اما ابعاد سبعیت، انسان ستیزی و بربریت رژیم های شاه و رضاخان هیچ دست کمی از همین نماد عالی توحش بورژوازی نداشته است. با وقوع انقلاب اکتبر، استقرار یک دیکتاتوری سرکوبگر پلیسی، بوروکراتیک و بسیار متمرکز در ایران دستور کار فوری دولت روز انگلیس شد. رسالت این ماشین دولتی مقتدر کشتارگر در این نقطه دنیا را ایجاد سدی آهنین و نیرومند در مقابل کمونیسم و جنبش های کارگری منطقه، دفاع سرسختانه و استوار از منافع و انتظارات سرمایه داری انگلیس در شرق و تضمین موقعیت مسلط امپریالیستی بورژوازی بریتانیا در آسیا تشکیل می داد. ایران در محاسبات روز سرمایه داران انگلیسی، کانون داغ پیش ریز سرمایه، حلقه ای از زنجیره بازار سرمایه داری این کشور و سوای اینها دروازه مهم تسلط بر هندوستان و ممالک دیگر آسیائی تلقی می شد. این ارزیابی ها از پیش وجود داشت و اکنون با پیروزی انقلاب اکتبر اعتبار و اهممیتش به اوج می رفت. برقراری یک دیکتاتوری سرکوبگر و قادر، در اینجا برای امپریالیست های انگلیسی مسأله ای حیاتی بود، نقشه ها طراحی و اجرای آن ها آغاز گردید. زمینه های کودتای سوم حوت سال 1299 فراهم شد. سید ضیاء طباطبائی روحانی منفور و نخست وزیر سرسپرده وقت رسالت اجرای نقشه را به دوش گرفت. فرماندهی نظامی توطئه به عهده رضاخان میرپنج افتاد. کودتا رخ داد و متعاقب آن حکومت وحشت و ترور سایه شوم خود را بر سر میلیون ها انسان زحمتکش و فرودست سنگین ساخت.
دیکتاتوری سیاه حاصل کودتا شرائط را برای پیشبرد موفق هدف های تعیین شده بورژوازی امپریالیستی بریتانیا معماری کرد. رضاخان در طول مدتی کوتاه مراحل فرماندهی نیروی قزاق، سردارسپهی و وزارت جنگ و بالاخره نخست وزیری را طی نمود و بر تخت سلطنت نشست. او این مقام را احراز کرد تا آنچه را که قدرت برتر سرمایه داری جهانی می خواست جامه عمل پوشاند. در آن روز رابطه خرید و فروش نیروی کار شیوه تولید مسلط جامعه ایران نبود اما فرایند توسعه کاپیتالیستی کشور از مدت ها قبل شروع شده و باشتاب به سوی نقطه فرجام پیش می تاخت. سلطنت پهلوی باید همراه با مأموریت هائی که بالاتر اشاره رفت، روند انکشاف و تسلط پوئی شیوه تولید جدید را در چهارچوب تقسیم کار جهانی سرمایه و منطبق بر تضمین جامع منافع سرمایه داری امپریالیستی انگلیس به پیش می برد. تبدیل جامعه ایران به بهشت سود و انباشت و قدرت سرمایه داران و جهنم گرسنگی و بیماری و فقر و آوارگی و بی بهداشتی توده های کارگر و زحمتکش، شکل متعالی مطلوب تأمین این هدف بود. تحقق همه اینها به استقرار هارترین و خونبارترین شکل دیکتاتوری موکول می شد و رضاخان میدان دار واقعی ایفای این مأموریت ها، اعمال این جنایت ها، پاسدار این جهنم شد. سلطنت او جواز موجودیت و مشروعیت خود را از اینجا، با این دورنما و از قعر این محاسبات به چنگ آورد. تاریخ نگاری وارونه باف بورژوائی هر تکان هر سرمایه دار برای پیش ریز هر میزان سرمایه در هر حوزه استثمار طبقه کارگر، هر عربده هر نماینده فکری و سیاسی سرمایه برای هموارسازی راه توسعه انباشت کاپیتالیستی، هر چاره اندیشی هر بخش طبقه سرمایه دار برای تغییر در برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه را کشف و کرامات عظیم تاریخ قلمداد می کند. این تاریخنگاری با همین ماهیت اولاً بر ییوند سرشتی میان سرمایه و فراساختارهای حقوقی، اجتماعی، مدنی متناظر با الزامات سودآوری و خودگستری آن پرده می اندازد و پدیده های اخیر را « مصالح آبادانی جامعه» ، « منافع عام شهروندان» و « آرمانهای مشترک ملی انسانها » جار می زند، ثانیاً عناصر دست اندر کار برنامه ریزی یا اجرای این امور را باز هم از سرمایه و از استخوانبندی طبقاتی خود متمایز می سازد و آنان را لباس « قهرمانان ملی »، « نخبگان اجتماعی» و مانند این ها بر تن می کند.
نسخه پیچی امپریالیستی فرایند انکشاف کاپیتالیستی ایران نیازمند ارتش هار منظم، تأسیس راه، جاده، راه آهن، دانشگاه، ساماندهی امور مالیه، احداث پالایشگاه، چالش موانع سر راه انباشت سرمایه و نوع این کارها بود. سلطنت رضاخان انجام این امور را با تحمیل فاجعه بارترین شکل تشدید استثمار و بیحقوقی کارگران یا توده های زحمتکش دیگر در هم آمیخت و تاریخنویسان مزدور تمامی این ددمنشی ها را خدمات گرانبها و معجزات سترگ و پرارج وی در راه اعتلا و آبادانی کشور رقم زدند. او به فرمانروائی خزعل در خوزستان پایان داد زیرا امپریالیستهای انگلیسی امنیت لوله های نفت در منطقه را نیازمند استقرار تام و تمام قدرت مرکزی می دیدند، اقتدار سیمتقو و سران عشایر، از جمله همین خزعل را در هم کوبید زیرا تأمین ثبات مورد نیاز سرمایه ها و تضمین منافع قطب مسلط سرمایه جهانی چنین اقتضاء می کرد. نمایش دروغین و مضحک جمهوری خواهی راه انداخت زیرا این سناریو را ساز و کار مناسبی برای ورود به پاشنه آشیل های انبوه، بلشویک ها و جلب اعتماد دولت روز شوروی می دانست. خود را طرفدار الغاء قرارداد نفرت بار 1919 معرفی نمود زیرا گرفتن چنین ژستی مایه اعتبار تصنعی و جعلی او می گردید.
پروسه خلع ید دهقانان در بسیاری جاها با تصرف همه دار و ندار آنان توسط شخص رضاخان و از طریق اعمال قهر نظامی به ورطه تحقق پیوست. بخشی از رسالت شهربانی، دادگستری و نیروی ژاندارم این بود که هر کشتزار مرغوب، هر کارخانه، مرتع، جنگل، خط کشتیرانی، هر بخش تجارت کالا، هر حوزه اقتصادی سرشار از سود را به قلمرو مالکیت بلامنازع او منتقل کنند. در طول چند سال تقریباً کل زمین ها، صنایع، دامداری ها، معادن و جنگلهای چند استان شمالی کشور از خراسان و گرگان تا سمنان و مازندران و جاهای دیگر ملک طلق خانواده وی شد. سالیانه از عواید نفت جنوب 12000 دلار روز امریکا به حساب شخصی خود واریز نمود. درآمد سالانه اش از استثمار کارگران و دهقانانی که در املاک، کارخانه ها ومستغلات تحت مالکیتش کار می کردند از مرز 70 میلیون تومان آن زمان گذشت.سالانه 25 میلیون دلار به حساب های بانکی خود در انگلیس، امریکا و آلمان واریز نمود. دارائی او در سال های آخر حکومت به رقمی بالاتر از 7 میلیارد تومان رسید. بساط بردگی فرعونی پهن نمود و نیروی کار رایگان کارگران و بیگاری دهها هزار دهقان را زیر فشار سرنیزه وثیقه برپائی صدها کاخ و قصر و ویلای شخصی ساخت.
با استقرار پایه های حکومتش سراسر جامعه به زندانی مخوف مبدل گردید و هر نفس کشیدن خلاف اراده مطاع شاه با مرگ حتمی پاسخ گرفت. برای ایفای نقش به عنوان رژیم عهده دار پیشبرد امپریالیستی پروسه توسعه سرمایه داری و به دست آوردن همزمان این سرمایه ها و ثروت ها سراسر جامعه را برهوت گرسنگی، فقر، وبا، طاعون و اجبار کارگران و دهقانان به فروش فرزندان خردسال خویش کرد. کل شهرها حتی دهات تبعیدگاه معترضین گردید و شهربانی هر شهر در کنار بگیر و ببندها و کشتارهای روزمره، محل کنترل خیل آوارگان تبعیدی نقاط دیگر کشور شد. کل ساکنان جامعه زیر فشار قهر شاه باید برای هر جا به جائی ساده میان شهرها پاسپورت سفر دریافت می کردند و در غیر این صورت برای مدت نامعلوم به سیاهچال های شاهنشاهی می افتادند. نیروی ژاندارم همه جا بختک وار به جان اهالی روستاها افتاد و زیر نام برقراری نظم، هر نوع امنیت را از آنان سلب کرد.. خاندان شاهی شریک مالکیت و بهره مالکانه بزرگ فئودال ها شد و اربابان فئودال اجازه یافتند که زیر برق شمشیر قوای نظامی و انتظامی شاه فشار استثمار دهقانان را به نقطه انفجار رسانند. زندان پشت سر زندان ایجاد گردید و حیاط زندان ها حتی ساختمان شهربانی ها و ژاندارمریها همگی گورستان کشته شدگان شکنجه، تیرباران شده ها، بیماران تیفوسی و آویختگان به دارها شد.
جلاد معروف « پزشک احمدی» و احمدی ها به دستور وی مأموریت یافتند تا کیف تزریقات و نخ و سوزن و سایر ادوات در دست از طریق تزریق هوا، دوختن لبان، پرتاب به زمین از پشت بام ها و راههای دیگر به زندگی هر آدم ناراضی پایان بخشند. رضاخان با همه این ترفندها، درندگی ها، حالت ها و حیلت ها باز هم قادر به کسب جای دلخواه در قلب امپریالیست های انگلیسی نشد و درست به همین دلیل چند سال پس از شروع زمامداری با مشاهده یکه تازی های هیتلر و بورژوازی ناسیونال فاشیست آلمان در تدارک تغییر آویختگی از یک قطب سرمایه جهانی به قطبی دیگر افتاد. در مدتی کوتاه زمینه های لازم برای سرازیر شدن سیل سرمایه های آلمانی به حوزه انباشت داخلی را فراهم ساخت. 2500 عضو ستون پنجم نازی ها را زیر عناوین بازرگان، مستشار، کشاورز یا هر اسم و رسم دیگر در مناطق مختلف ایران، در میان عشایر و ایلات و در حوزه های مختلف کار و زندگی درون جامعه از امکانات مورد نیاز برای پیشبرد فعالیت های خود برخوردار کرد. رضاخان با این کارها درجه نامطلوبی خود برای قطب قدرت مسلط امپریالیستی روز را بیش از پیش نمود و بالاخره با شکست نیروهای محور و پیروزی ارتش متفقین در جنگ، وجود وی زائد تشخیص داده شد و از صحنه معادلات سیاسی روز حذف گردید.
سال های 20 تا 32 دوره تزلزل قوام و از هم گسیختگی ساختار حاکمیت سیاسی است. در این سال ها عروج گسترده جنبش کارگری ایران و جنبش های پراکنده دهقانی مجال اعمال دیکتاتوری هار سرمایه داری را از رژیم سلطنتی حاکم تا حدود زیادی سلب نمود. احزاب بورژوازی از حزب توده تا طیف نیروهای درون جبهه ملی و نهضت آزادی با همه توان برای مهار موج طغیان ضد سرمایه داری کارگران، ضد فئودالی دهقانان، ضد سلطنتی همه استثمارشوندگان و فرودستان و هدایت این امواج به باتلاق متعفن منافع بورژوائی خود تقلا کردند، با همه اینها شهر، روستا، کارخانه، مزرعه و همه جای جامعه در سیل پرخروش خیزش های توأمان ضد استثماری و ضد سلطنتی غرق بود. در حالی که حزب توده شعار « شاه سلطنت کند، نه حکومت» سر می داد کارگران کل کارخانه های ریسندگی و بافندگی اصفهان چرخ تولید را از کار انداختند و دست در دست هم، متحد و یک صدا با وسائل کار روزمره خویش از زاینده رود گذشتند تا در میدان 24 اسفند شهر به عنوان نمایش نفرت علیه سلطئنت، مجسمه شاه را بر زمین کشند و از شدت تنفر آن را قطعه قطعه کنند. این سال ها را با توجه به چنین اوضاعی نمی توان دوره متعارف حاکمیت مستقر و پابرجای رژیم شاه نامید. عمر واقعی این رژیم از کودتای سیاه 28 مرداد سال 1332 آغاز شد. سنگ بنای استقرارش را باید در عزم مشترک دولت امریکا و بورژوازی داخلی شریکش برای درهم کوبیدن خونبار جنبش کارگری ایران، قتل عام سراسری کمونیست ها، ساماندهی جامعه به عنوان حوزه نیروی کار شبه رایگان برای طبقه سرمایه دار و انحصارات عظیم امپریالیستی، خفه کردن هر صدای اعتراض هر انسان عاصی از فشار بربریت بردگی مزدی، تبدیل ایران به زرادخانه تسلیحاتی و پایگاه نظامی قطب غربی سرمایه در خاورمیانه و در کنار مرزهای شوروی سابق، تسلط بورژوازی امریکا بر یکی از حساس ترین مناطق استراتژیک جهان و منابع انرژی موجود در حوزه خلیج دید.
رژیم شاه از دل کودتائی شوم با این اهداف بشرستیزانه بازپردازی شد و به عنوان ماشین قهر، کشتار و توحش سرمایه در ایران و منطقه شروع به انجام وظیفه کرد. روزهای بعد از کودتا فقط با دوره وحشت و دهشت بعد از خرداد سال 60 قابل مقایسه است. زندگی میلیونها کارگر و زحمتکش اسیر سونامی خون شد. ژاندارمری هر روستا، شهربانی هر شهر کوچک، کلانتری های هر محله هر شهر بزرگ، زندان ها، سیاهچالها، شکنجه گاهها، پادگان ها و مراکز نظامی سراسر کشور از دستگیرشدگان پر گردید. دارها بر پای و میدان های تیر، کثیر و کثیرتر شد. در اقصی نقاط روستائی مملکت برای روزها حکومت نظامی نفس ها را در سینه ها حبس کرد و موج وحشت و کشتار تمامی جامعه را در خود غرق ساخت. در قیاس میان روزهای بعد از 28 مرداد 32 و 30 خرداد سال 60 یک چیز را نباید فراموش کرد. در هر دو دوره سونامی دهشت و کشتار راه افتاد. در دومی رژیم اسلامی سرمایه داری هنوز بر موج توهم جمعیت وسیع لومپن پرولتاریای عقب مانده مزدور سوار بود. در اولی حتی ژاندارم و پلیس و خدمه قتل عام نیز اگر نه غالباً اما در سطحی نسبتاً وسیع از سر ترس به این جنایت تن می دادند.
سلطنت سرمایه داری حاصل کودتای سیاه برای چندین سال کل جامعه را گورستان تاریک و سوت و کوری ساخت که در پهندشت آن به قول یک شاعر ناسیونال شووینیست « وای جغدی هم نمی آمد به گوش!» نظام سرمایه داری در اینجا هر سنگ بنای قدرت، هر وجب گسترش حوزه انباشت، هر میلیمتر توسعه، هر دینار سود افزون تر یا هر مقدار رونق بازارش را با حفاری تمامی تجارب بربرمنشی های بین المللی و تاریخی بورژوازی و به کارگیری یک جای کل این تجارب علیه طبقه کارگر و توده فرودست جامعه به هم پیوند زد. در ادبیات سیاسی چپ به طور معمول از دیکتاتوری شاه صحبت شده است اما آثار فاجعه بار این دیکتاتوری بر روی سرنوشت زندگی و کار و مبارزه و آینده توده های کارگر هیچ گاه بررسی و کالبدشکافی نگردیده است.
دیکتاتوری هار سلطنتی سرمایه داری سال های بعد از کودتای 28 مرداد، فقط با شاخص هائی از جنس زندان، شکنجه، اعدام، نبود آزادی بیان، فقدان حق تشکل، تحزب و مانند اینها قابل توصیف نیست. آنچه این دیکتاتوری دنبال کرد سلاخی، جراحی و امحاء هر جوانه اندیشیدن به هر شکل اعتراض ضد سرمایه داری یا حتی هر نوع مایه بندی آزاداندیشی و آزادیخواهی انسانی بود. وقتی رژیم شاه نسل بعد از نسل، جوانان درس خوانده خانواده های کارگری یا بعضاً غیرکارگری را به جرم خواندن چند صفحه « ماهی سیاه کوچولو» به سیاهچال می انداخت، تنها پیام جنایتش این بود که هر حرکت ذهن هر آدمیزاد به خارج از مدار مصالح سرمایه و سلطنت بورژوازی باید منکوب و منهدم گردد. جنایتی که در کارنامه درنده ترین رژیم های تاریخ سرمایه داری هم به ندرت می توان مشابه آن را پیدا کرد. ساواک شاه دستگاه اختاپوسی تزریق همین شرنگ مرگ به کل فضای زندگی و فکر و نگاه اجتماعی طبقه کارگر یا حتی غیرکارگران ناراضی بود. کل بگیر و ببندها، شکنجه دادن ها، درگیری ها، تعقیب و مراقبت ها، زندان انداختن ها، اعدام ها و خونریزی ها فقط بخشی از کار این نهاد جنایت و سبعیت را تشکیل می داد، بخش دیگر کارش را خلق فضای رعب و کنترل و دهشتی تعیین می کرد که در درون آن هیچ نسیم خیال ستیز با سرمایه داری و ساختار قدرت سیاسی سلطنتی آن فرصت نطفه بندی وزش پیدا ننماید. شمار زیادی از دستگیرشدگان ساواک افرادی بودند که رژیم شاه در مورد بی خطر بودنشان یقین کامل داشت اما آن ها سال ها به زندان می افتادند تا شاید افق امکان مبارزه و مخالفت با منویات دولت سرمایه داری در وجود انسان ها کور گردد. در روز 15 خرداد سال 42 در شهر شیراز مثل همه شهرهای دیگر ایران هر جنبده خارج از اماکن مسکونی را دستگیر کردند و برای روزها به زندان انداختند. شمار قابل توجهی را بدون هیچ پرس و جو محکوم به اعدام نمودند. در میان محکومان فردی بود که وقتی وی را برای اعدام بردند، معنی واژه اعدام را نمی دانست. از اینکه چیزی به نام دولت وجود دارد یا شاه کیست و تظاهرات چیست حتی اگر زندانیان برایش توضیح می دادند هم چیزی متوجه نمی شد. از یک نقطه دوردست کوهستانی بی خبر از همه جا به طور تصادفی روز مذکور برای خرید راهی شیراز شده بود و عوامل رژیم سرنوشتش را آن گونه که گفته شد تعیین کردند. برگ برگ تاریخ رژیم شاه با انبوه این جنایت ها پر می شد.
کابوس وحشت ساواک در تمامی هفت پس توهای تاریک زندگی خانوادگی آدم ها حتی در عمق دورافتاده ترین روستاها شیارهای مغز و ذهن انسان ها را به شلاق می بست، بر دهن ها قفل می زد، زبان ها را از تکلم باز می داشت. مدارس را گورستان می کرد، محیط های کار را غرق در سکوت و رعب و هراس می ساخت. این وضع از اواخر دهه 40 و به ویژه شروع دهه 50 با رخ نمائی طلایگان اعتصابات و خیزش های کارگری درون کارخانه ها و مناطق خارج از محدوده شهرها، با ظهور سازمان های مسلح زیرزمینی و دورنمای انفجار وسیع قهر توده ای صدها بار بدتر و وخیم تر شد. دور جدیدی از زندان سازی شروع گردید، موج خفقان، فشار، دستگیری و زندانی کردن انسان ها بیش از پیش طغیان کرد. شمار سیاهچالها از حوصله شمارش بالا رفت. کثرت زندانیان از همه مرزهای پیش، گذشت. بازار تولید وسائل شکنجه و شکنجه گر رکورد شکست. اعدام ها روزمره شد، ماشین های گشت ساواک وجب به وجب خیابان های شهرهای بزرگ را زیر چرخ خود گرفت و هزینه های نجومی تمامی این سبعیت ها، بربریت ها و جنایت ها بر زندگی توده های کارگر بار گشت.
سرمایه داری ایران برای اشتعال کوره های گدازان سود، برای غرش سیل مذاب اضافه ارزش ها، برای رونق طلانی انباشت و برای ایفای نقش مطلوب در چرخه سامان پذیری و تقسیم کار بین المللی سرمایه نیازمند این شکل دیکتاتوری بود و رژیم سلطنتی بورژوازی به این نیاز جواب می گفت. این دیکتاتوری اختاپوسی از یک سوی پیش شرط پویه بازتولید سرمایه داری ایران و نرخ اضافه ارزش های چند رقمی سرمایه داران داخلی و جهانی بود و از سوی دیگر هزینه بازتولیدش باید با افزایش انفجارآسای شدت استثمار توده های کارگر تأمین می شد. در سال های 32 تا 49 تنها بخش علنی و غیرمحرمانه بودجه نظامی متضمن ثبات این دیکتاتوری 15 برابر افزایش یافت و این اقلام به فاصله 3 سال بعدتر باز هم چهار برابر گردید. در برنامه پنجم عمرانی رقم مذکور از مرز 2000 میلیارد ریال روز گذشت که حدود 30 درصد کل بودجه سالانه کشور را تعیین می کرد. طبقه کارگر ایران باید در کنار کوهساران عظیم سرمایه هائی که برای طبقه سرمایه دار ایران و جهان تولید می نمود هزینه های نجومی خوراک این اختاپوس قهر پلیسی و نظامی دست اندرکار حمام خون هر جنب و جوش اعتراضی خود را هم پرداخت کند.
رژیم شاه به یمن وجود همین ماشین غول پیکر قهر میلیتاریستی و پلیسی بود که توان مهار طوفان مبارزات کارگران را پیدا می کرد و از این طریق فشار استثمار آنان را روز به روز بالاتر می برد. کارگران واحدهای بزرگ صنعتی به ویژه در سال های آخر عمر رژیم، در قیاس با جمعیت بسیار عظیم تر همزنجیران خویش در صنایع متوسط، کوچک، حوزه های کشاورزی یا قلمروهای دیگر دستمزد نسبتاً بیشتری دریافت می کردند، نرخ استثمار همین کارگران در همین سال ها مرز 600% را پشت سر نهاد. از حدود 30 میلیون نفوس جمعیتی خانواده های کارگری این سال ها بیش از 70% یا در حلبی آبادها زندگی می کردند یا در کومه های ویران گلی به سر می بردند و یا بخش مهمی از بهای شبه رایگان نیروی کارشان را به صورت اجاره بهای مسکن می پرداختند. 37% ساکنان روستاها با عایدات سالانه زیر 1000 تومان در جهنم گرسنگی و بیماری و ذلت غوطه می خوردند. شمار پزشکان در سراسر جامعه از 10 هزار نفر بالاتر نرفت و از این میان حدود 3000 نفر درخیابانهای شمال شهر تهران برای تضمین سلامتی صاحبان سرمایه های کلان ایفای وظیفه می نمودند. تا سال 56 بالغ بر 85% توده های کارگر و زحمتکش مناطق روستائی از دسترسی به آب سالم آشامیدنی و برق به طور کامل محروم ماندند. در غالب این نواحی کل امکانات بهداشت و درمان اهالی به یک بهیار با مقداری پنی سیلین و مرکورکورم برای 40 تا 50 روستا و چندین هزار انسان در معرض مدام انواع بیماری ها محدود می شد. رژیم شاه با برپائی چنین جهنم گند و خون و وحشت سرمایه داری حجم سرمایه های طبقه سرمایه دار را به اوج برد و در این میان طول و عرض مالکیت شخص خود و افراد خاندان شاهی بر سرمایه های تولید شده طبقه کارگر را تا چشم کار کند امتداد داد و عظمت بخشید. در دهه 50 خورشیدی تمام سرمایه یا عظیم ترین قسمت سهام بانکهای عمران، ایرانشهر، توسعه صنعتی، اعتبارات، ایران و انگلیس، صندوق تضمین صنعتی، عمران ترینوال، سرمایه گذاری ایرانشهر، فرست نشنال، بیمه ملی، هتل های عظیم هیلتون، اوین، ونک، بابلسر، چالوس،رامسر، آبعلی، شاهی، سخت سر، گچسر، مجموعه های تفریحی آبرود و رامسر و بابلسر، شمار کثیر کازینوها، طرح عمران جزیره کیش، رستوران فرودگاه مهرآباد، کارخانه های بزرگ مانند اتوموبیل سازی جنرال موتورز، لاستیک بی اف گودریچ، هپکو، داروپخش، کشتیرانی ایران، سیمان تهران، سیمان خوزستان، سیمان فارس، ایرانیت، صنایع تولید مواد نسوز، شرکت معدنی سنگواره، چاپخانه 25 شهریور، چاپ و نشر دانش، نیشکر اهواز، قند کرمانشاه، قند فریمان، قند قهستان، گوشت زیاران، زنجیره عظیم مستغلات و برج های آسمانخراش و فراوان مؤسسات غول پیکر تولیدی و مالی دیگر، همه و همه به شاه و خانواده اش به مثابه بزرگترین سرمایه دار تعلق داشتند. ارقام نجومی سرمایه های انباشته وی در بانک های سویس، امریکا، هلند، انگلیس و جاهای دیگر نیز به اندازه کافی شهره عام و خاص بود.
به نکات بالا یک نکته دیگر را اضافه کنیم و بحث را خاتمه دهیم. دراکولای خونخوار جمهوری اسلامی سرمایه داری ایران به طور واقعی از قعر جهنم بردگی مزدی زیر چتر قدرت و حاکمیت رژیم سلطنتی سرمایه سر بیرون آورد. در عمق این جهنم بود که هر چه نشان از چپ و کمونیسم و جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر داشت یا هر نفس کشیدن آزادیخواهانه و حق طلبانه هر معترض ضد سرمایه و دیکتاتوری هار سرمایه حتی هر تقلای نیروهای پروروس و پروچینی یکراست اسیر قتل عام شد اما همزمان سراسر جامعه به حریم کشت و کار هر شکل خرافه بافی نفرت بار و مسموم اسلامی در مغز و ذهن توده ها، توسط رمال ترین و دجال ترین عوامفریبان معمم و مکلای دینی تبدیل گردید. یک بند مهم نانوشته منشور کار رژیم شاه این بود که برای قلع و قمع هر چه مطمئن تر هر رویکرد کمونیستی درون جامعه بازار فروش توهمات و باورهای گمراهساز اسلامی از حداکثر رونق ممکن برخوردار گردد. در تمامی سالهای عمر این رژیم بخش عظیمی از حاصل استثمار کارگران در دستان نابکار صاحبان سرمایه صرف تأسیس میلیون ها مسجد، حسینیه، مهدیه، تکیه، امامزاده، حوزه علمیه و مانند این ها شد. صدهزاران روحانی شیاد در هر کوی و برزن از همه امکانات لازم برخوردار شدند تا با انباشتن شکم از اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران، کوله بار افیون شستشوی مغزی دینی را در قفسه های ذهن جوان و پیر و زن و مرد جامعه جاسازی کنند و این سموم را به جریان فکر آن ها تزریق نمایند. تمامی انجمن ها، هیئت ها و دسته ها و باندهای مافیائی اسلامی در زیر چتر حمایت ساواک شاه و سرمایه فرصت یافتند تا هر چه می خواهند بر سر فکر و شعور نسل های مختلف در آورند. رمالان و شیادان روحانی یا غیرروحانی از دنیائی فرصت و امکان برخوردار شدند تا ارتجاع هار اسلامی را به عنوان بدیل کمونیسم یا جنبش واقعی رهائی انسان طرح نمایند و به هر کار دیگری دست یازند. بخشی از بورژوازی ایران با اغتنام فرصت از همین وضعیت در سال های نیمه دوم دهه 40 و نیمه اول دهه 50 دست به کار ایجاد غیررسمی یک شبکه قدرت سراسری با بیرق شوم مذهبی گردید و همین شبکه سازمان یافته غیررسمی بود که بعدها و به گاه خیزش توده ای سال 57 شالوده اصلی جمهوری اسلامی را پدید آورد. رژیم شاه زیر فشار وحشت از کمونیسم طبقه کارگر و به امید بهره گیری از نفوذ این بخش بورژوازی علیه کمونیسم یا حتی نیروهای پروروس و پروچینی در یک سوی و ناتوانی از درک قدرت رقابت این شبکه بورژوازی تمامی راهها را برای سوار شدن ارتجاع هار دینی بر خیزش سراسری سال 57 هموار کرد.
نکات بالا اشاره ای بسیار کوتاه و پاره وار به مواردی بسیار جزئی از خطوط کلی کارنامه سیاه رژیم شاه و سلطنت سرمایه داری است. فرح پهلوی، اردشیر زاهدی، هوشنگ نهاوندی، امیر طاهری، پرویز ثابتی و فراوان میراث دار دیگر این رژیم می توانند در سیاهی زار برهوت گرسنگی ها، فقر و فاقه و کشتارهای چند هزار، چند هزاری که دولت اسلامی سرمایه داری بر طبقه کارگر ایران تحمیل کرده است شب پره وار راه افتند و از طریق مصاحبه با رسانه های بین المللی بورژوازی یا تریبونهای عاریتی وزارت امور خارجه امریکا به عمله و اکره اجیر خود، برای اعاده حیثیت از رژیم مذکور تلاش کنند. آنها شاید بتوانند حتی کسانی را هم فریب دهند، شاید رواج گسترده بازار جهانی مسخ سازی همه نوعی بورژوازی آنها را به گرفتن نتیجه امیدوار ساخته است و قوت قلب بخشیده است، اما آن ها یک چیز را باید بفهند هر چند که مغز بورژوازی قادر به فهم این حقیقت نیست. اما حقیقت چیست؟ بسیار ساده است. این فقط دولت هار اسلامی نیست که در خطر انفجار اعتراض توده های کارگر ایران است. هیچ دولت بورژوازی دیگر، دینی یا لائیک، راست یا چپ هم با فرض نشستن بر جای رژیم حاضر هیچ سر سوزنی وضعیت بهتر نخواهد داشت و کمتر از حاکمان فعلی با خطر انفجار مواجه نخواهد بود. مشکل در وجود سرمایه داری است، نه دولت ها، تا سرمایه داری هست، انفجار اعتراض کارگران در راهست و زمانی که سرمایه داری منفجر شود بر سر هر دولتی همان خواهد آمد که جمهوری اسلامی در آستان تحمل آنست.
ناصر پایدار - اوت ٢٠١٢