بخشهای مختلف بورژوازی تاریخا و در سراسر جهان، بر سر سهام سود، مالکیت و قدرت سرمایه با هم اختلاف داشته اند. بورژوازی حتی همین تشتت درونی خود را سلاحی برای ماندگارسازی سرمایه داری و زنجیری پولادین بر دست و پای هر جهتگیری رادیکال و سرمایه ستیز توده های کارگر کرده است. هر مافیای مردارخوار این طبقه حتی هر دکه فرسوده، ورشکسته و بدون هیچ رونق این جماعت، از الگوی ویژه ای برای آرایش و پیرایش بهتر نظام، برای سودآوری افزون تر و افسانهای تر سرمایه ها یا آبادان سازی بیشتر این جهنم می گویند!! سرمایه داران و نمایندگان فکری آنها از این الگوپرداری ها، فقط برای تسویه حساب های درونی بهره نمی برند، از این مهم تر، آن را حربه زهرآگینی برای شستشوی مغزی توده های کارگر و تبدیل آنها به پیاده نظام خویش، در راستای نجات سرمایه داری از خطر پیکار رادیکال طبقاتی و سرمایه ستیز کارگران می سازند. بورژوازی ایفای این نقش یا استفاده از این سلاح سرکوب شعور انسانی را در دوره های خاص بحران و در شرایط بسیار متلاطم سیاسی، بیشتر از همه وقتهای دیگر دستور کار می کند. ماجرائی که به طور مثال، در طول دو سال اخیر، در جهنم سرمایه داری ایران به اندازه کافی شاهدش هستیم.
با سراسری شدن بیش از پیش قهر و نفرت کارگران از جمهوری اسلامی، کل اپوزیسیون های راست و چپ بورژوازی از جمهوری خواه و دموکرات و لیبرال تا سلطنت طلب و فاشیست، از دینی تا لائیک، از داخل کشوری تا خارجه نشین همه از آلترناتیو بودن و مرغوبیت بیشتر الگوی خود برای جایگزینی رژیم حاکم و پاسداری از نظام وحشت و دهشت سرمایه داری گفتند. در این میان صدای مافیای سلطنت طلب از خیلی ها بلندتر شد. طبیعی است که این صدا بلندتر و گوشخراش تر شود، زمانی که چند سرباز امریکائی راهی آبهای خلیج گردند. اینکه چرا هیاهوی اینان از برخی ها بلندتر است و اینکه آیا این جار و جنجال انبوه تر ـ آنچنان که شایع است ـ متضمن هیچ موقعیت و موضوعیت آنها در سیر رویدادهای جاری سرمایه داری ایران هست یا نیست؟ مسأله ای است که در پایین به صورت مختصر به آن می پردازیم. اما پیش از آن نکتهای را به نکات بالا اضافه کنیم. کمپین بورژوازی برای دفن جنبش کارگری در الگوپردازی های خود، فقط بارقه کمرنگی از هویت باژگونه پرداز رابطه خرید و فروش نیروی کار است. سرمایه از روز پیدایش با کل ظرفیت، با استفاده از کلیه سلاحها و امکانات، این تصور مسموم و مهلک را در عمق شعور توده کارگر کشت کرده است که گویا خود آنان هیچ چیز نیستند!! منشأ هیچ تغییر و تبدیل و تحولی نمیتوانند باشند!! مشتی مفلوک، مستضعف و محکوم به فرودستی و استثمارشوندگی هستند، هر نوع گشایشی در زندگی آنها نیازمند اعجاز، قهرمانی، اندیشه پردازی و سیاست آفرینی نیروهای منجی و ماوراء زندگی آنها است. این کوبنده ترین ضربه ای است که سرمایه همیشه، همه جا بر شعور، زندگی، کارزار و نقش¬بازی کارگران وارد کرده است. ضربه ای که با همین سنگینی توسط سوسیال دموکراسی و احزاب اردوگاهی نیز بر سر توده کارگر فرود آمده است. محصول مستقیم این ضربه مسموم همین احساس نیاز خیلی از کارگران به دخالتگری و میدان داری «آلترناتیوهای» ارتجاعی بالای سر است. فاجعهای که در جهنم سرمایه داری ایران از آغاز تا امروز بیداد کرده است. دخیل بستن به حزب توده، مصدق، جبهه ملی و فاجعه بارتر از همه ارتجاع هولوکاست آفرین اسلامی بورژوازی، حوادثی که قصد بازگوئی آنها را نداریم. تا زمانی که وضع این است و جنبش کارگری در این مدار میچرخد بیرق افرازی هر مافیای بورژوازی برای راندن فرس بر سرنوشت آنها امری عادی است. به ماجرای سلطنت طلبان و صدای بلندتر آنها در الترناتیو نمائی بر گردیم. داستانی که کاویدن آن شاید لازم باشد.
سلطنت طلبان برخلاف پارهای سکت های چند نفری خلق الساعه، مولود جدید الولاده ای نیستند. گذشتهای طولانی دارند که محل دنیاها بحث است. گذشته ای مالامال از درندگی، بربریت، قتل عام و توحش کاپیتالیستی که اگرچه در طول ۴۰ سال اخیر توسط وحوش اسلامی بورژوازی روسفید شده است!! اما در بسیاری موارد یادش، حتی روی همین حاکمان حمام خون سالار روز سرمایه داری و رژیم جمهوری اسلامی را هم سفید می سازد. از میان ۵۵ میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر ایران، آنان که بالاتر از ۴۵ سال دارند خوب به خاطر می آرند که سرمایه داری تحت برنامه ریزی، سیاستگذاری و حاکمیت رژیم شاهنشاهی چگونه در بسیاری موارد، به لحاظ فشار فلاکت و محرومیتهای معیشتی، کشتار آزادیهای سیاسی و سلاخی حقوق اولیه انسانی کارگران، حتی دست رژیم اسلامی را از پشت می بست. محرومیت کامل میلیونها خانوار کارگری از نازل ترین امکانات بهداشتی و دارو و درمان، بیسوادی بالای ۸۵ درصدی توده های کارگر و عدم دسترسی آنها به حداقل آموزش، آکندگی بسیار پرتراکم جامعه از شکنجه گاهها، زندان ها و میدان های تیر، کثرت شمار زندانیان، ممنوعیت رعب انگیز و خونبار هر نوع زمزمه سیاسی حتی در هفت پستوی تاریک کومه های مسکونی، انباشتگی کران تا کران دوزخ سرمایه از حلبی آبادها، محرومیت بسیار فاجعه بار عظیم ترین بخش جمعیت از آب آشامیدنی سالم، تیرباران هر گونه ایهام و اشاره و کنایه انتقادی به ماشین دولتی یا دستگاه سلطنت، توفان گرسنگی و فقر و بی خانمانی و آوارگی کارگران و نوع اینها، تنها خطوط کلی تصویری است که میتوان از واقعیت کریه آن روز سرمایه داری ایران و کارنامه تباه رژیم شاهنشاهی سرمایه بر زبان آورد. گذشته سلطنت و سلطنت طلبان این است، اما این گذشته برای بخشی از ارتجاع بورژوازی بسیار مطلوب و احیاء دوباره آن یک رؤیا است!! این بخش در طول این چهاردهه برای مهندسی افکار لایه ای از طبقه کارگر و آرایش سراسر دروغ و باژگونه آن دوره در ذهن نسلهای جوان تر کارگران، عظیم ترین امکانات را به کار گرفته است. از دهها کانال پرهزینه و بینالمللی رادیو تلویزیونی، شبکههای گسترده اینترنتی، تریبون های پیشینه دار و پرمشتری سرمایه داری جهانی، در یک کلام از همه راههای ممکن برای حصول این هدف سود جسته است. آنها به شیوهها و پروژه های زیادی متوسل شده اند. از جمله:
١ - با صرف هزینههای فراوان کوشیده اند تا به ارضای تحجرآمیز، شعورستیز، منحط و کاپیتالیستی انبوه نیازهای طبیعی اما به شدت سرکوب شده نسل جوان پردازند. تلاش نموده اند تا به گونه ای سکرآور، مخدر و مسخ کننده، نیاز افراد به موسیقی، رقص، شادی و نوع اینها را پاسخ گویند. تا جائی که میتوانند بازار فروش سرگرمی را رونق بخشند، در مقابل روضه خوانی، تعزیه گردانی، شیون و شین یا مصیبت بافی های رسانههای رسمی جمهوری اسلامی، بساط کنسرت، طرب، سماع، غنیمت دم، یاد ساقی، هوای می باقی، جوک گوئی و بیهوده گذرانی های اینترنتی پهن نمایند، به این ترتیب و با این کار در دلهای ویران از صدای حزن انگیز اذان و مداحی، فرسوده از مزاحمت حجاب اجباری، عاصی از دیدن سریال های وقیح شعبده محور و خرافه پرور، سرخورده از زنجیره بی پایان احساس کشی ها و عاطفه ستیزی های دینی، جائی برای فروش اشکال دیگری از کالاهای روح و روان گردان بازار سرمایه داری دست و پا کنند!! اگر رژیم اسلامی با نوحه و مداحی و صوت قرآن، شعورها را می فرساید و تباه می سازد، آنها کار تباه سازی فکر و شعور توده کارگر، به ویژه نسل جوان این طبقه را به شیوه دیگر و با ساز و کارهای دیگری دنبال کنند.
٢- به نبش قبر غدارترین، جنگ افروزترین و منفورترین هولوکاست آفرینان تاریخ، به اسطوره سازی از مردگان مظهر وحشیانه ترین دیکتاتوری های برده داری، به زنده کردن «عظم رمیم» کورش هخامنشی، زرتشت آریائی، بازخوانی آیین مزدیسنا و سرودهای «گاتا» یا نوع این شعبده بازی ها روی آوردند. از همه این ها موحش تر، ارتجاعی تر و ابتذال آمیزتر به استخوانهای پوسیده یکی از درنده ترین، مخوف ترین، فاسدترین، رسواترین و دزدترین شرکای مزدورامپریالیست های انگلیسی و سپس همیار مستأصل و زبون حزب نازی، به رضاخان جلاد آویختند. کثیف ترین و متحجرترین شیوه خرافه آفرینی یا مهندسی افکار انسانها را پیشه کردند تا جماعتی مسخ و منجمد را دور بیرق ناسیونالیسم وحشت آفرین و فاشیستی ایرانی به صف کنند و سینه زن تعزیه گردانی های قدرت طلبانه خویش سازند.
آنچه اینان در این دوره برای نبش قبر، احیاء و شبیه گردانی، محور تلاش خویش ساختند، دقیقاْ همان موجودات منفور، آیینهای مطرود و خرافه های مخوفی بودند که تا چند دهه پیش آماج طوفانی ترین سونامی های نفرت و قهر و خشم توده های کارگر و کل استثمارشوندگان تاریخ ۱۰۰ سال اخیر ایران بودند. نسلی که پیش تر اشاره شد، نسل ۴۵ سال بالای کارگران ایران بسیار خوب به یاد دارند که چگونه میلیونها محصل این جهنم، از کودکان دبستانی تا دانش اندوزان دانشگاهی از آوردن نام کورش یا کورش ها ابراز نفرت می کردند. ویرانه های موسوم به «تخت جمشید» در چند کیلومتری شهر شیراز قرار دارد. رژیم درنده شاه حتی با تهدید و هراس و ارعاب نمی توانست دانش آموزان دبیرستانی این شهر را برای دیدن این «بنای تاریخی»!! راضی سازد. بحث بر سر تنفر از تماشای ابنیه قدیمی یا کاستن از اعتبار و اهمیت حفاری های باستان شناسانه نیست. توده های وسیع استثمار شونده ایرانی از کارگر تا دهقان آن روز از دیدن هر چه که نشان از شاه و شاهنشاهی و خاندان های شاهی معاصر و پیشین داشت با همه وجود تنفر داشتند. درس تاریخ مدارس، به این خاطر که از آغاز تا پایان فقط به شرح «کمالات» شاهان!! یا داستان «جهانگیری»، «جهانداری»!!!، «دانش پروری»!!، « رعیت دوستی»!! و سایر اوصاف کمالیه !! ملوک ماضی و حال می پرداخت!! به بدترین شکلی آماج بیزاری و نفرت بود. عطای گرفتن نمره این درس را به لقای خرافه پردازی ها و دروغ بافی های موحش مورخان شاه پرست می بخشیدند. رژیم شاه به ویژه از دهه ۴۰ خورشیدی به بعد هر چه در توان داشت به کار گرفت و میلیارد میلیارد هزینه کرد تا شاید زیر بیرق ناسیونالیسم پوسیده آریائی ممهور به نام کورش هخامنشی، آیین مزدیسنا، اردشیر ساسانی، انوشیروان «عادل»!!، تیسفون، تخت جمشید، جندی شاپور و ایوان مداین نوعی «عرق ملی»!! بپرورد و این عرق متعفن زهرآگین را نوشداروی بقای سرمایه داری و رژیم سلطنتی کند، اما هرچه بیشتر کوشید کمتر یافت. به گونهای که شمار متوهمانش از یک لایه دانشگاهی بسیار نازک، بدون هیچ قوام و شیفته قوم گرائی مدفون در گورستان های ماقبل بردهداری، بیشتر نشد.
٣- تکیه گاه و نقطه شروع، رجوع و ختم عوامفریبی های این جماعت، کارنامه بحران آفرینی های منطقه ای و بینالمللی جمهوری اسلامی و انزوای این رژیم در پهنه مراودات و مناسبات دیپلوماتیک در سطح جهانی شد. به بیان دیگر مافیای سلطنت طلب بورژوازی در کارنامه بسیار سیاه خود سوای فقرآفرینی، سونامی گرسنگی، بی بهداشتی و بی درمانی، بی آموزشی، جنایت، بشرستیزی، اعدام، شکنجه، زندان، قتل عام و بربریت هیچ چیز دیگر نداشت تا برای توده کارگر رو کند و ساز و کار فریبکاری سازد. لاجرم شالوده برهان خود برای توجیه بازگشت به اریکه قدرت را سبعیت ها، بربریت ها، گرسنگی آفرینی ها و هولوکاست پردازی های جمهوری اسلامی قرار داد. از «همگان» خواست تا دست به کار انتقالش به قدرت شوند زیرا که ماشین دولتی مسلط روز، قدرت سیاسی خوبی نیست! زیرا که رابطه رژیم شاهنشاهی با وحوش حاکم بورژوازی آمریکا و اقمارش از رابطه جمهوری اسلامی با امریکائي ها بهتر بوده است. زیرا اقتصاد سرمایه داری سال های ۵٣ و ۵٤ در رونق به سر می برده است. خاورمیانه میدان تاخت و تاز تروریسم اسلامی نبوده است، برابری ریال با دلار وضعی بهتر داشته است. پاسپورت ایرانی مایه ننگ نبوده است! «جهانیان»!!، «ایرانی ها»!! را تروریست نمی دانستند!!
صدر و ذیل استدلال یا کانون کمپین طرفداران رژیم شاهنشاهی برای آلترناتیو سازی خود، چیزی فراتر از نکات بالا نبود و نیست و پرسش ما نیز دقیقا این است که آیا هیچ چشم اندازی برای تأثیرگذاری تعیین کننده این دار و دسته رسوا با این جادو و جنبل ها، بر افکار عمومی توده کارگر در جهنم روز سرمایه داری ایران وجود دارد؟! آیا اینان میتوانند خطری برای جنبش کارگری باشند؟!. پاسخ این سؤال، با بیشترین یقین ها منفی است. دقیقتر بگویم. هیچ کدام از احزاب، نیروها و باندهائی که امروز از آنها به عنوان آلترناتیو صحبت می شود!!، هیچ کدام در هیچ سطحی و به هیچ میزان، هیچ روزنه ای به سمت آلترناتیو جمهوری اسلامی شدن ندارند. در این راستا وضعیت سلطنت طلبان نه فقط بهتر از سایرین نیست که از برخی های دیگر به مراتب بدتر هم هست. در مورد آینده دور صحبت نمی کنیم. به شرایط حاضر و دورنمای مترتب بر این وضعیت، به آنچه میتواند از دل شرایط موجود بیرون آید نظر داریم. همه چیز بانگ می زند که هیچ دلیلی برای هیچ میزان استقبال توده کارگر ایران از هیچ بخش سلطنت طلبان وجود ندارد. چرا؟ پاسخ را در چند نکته خلاصه می کنیم.
١- قبل از هر چیز تصریح کنیم که موضوع گفتگوی ما شرایطی است که در آن جنبش کارگری زمینگیر و فاقد حداقل تدارک لازم برای میدان داری و صف آرائی مستقل ضد سرمایه داری است. اگر این جنبش کمترین آمادگی برای ایفای این نقش داشت قطعا کل بحث حاضر بیمعنا و طومارش منطوی می بود. نقطه عزیمت چنین وضعی است، وضعی که در آن شاهد آوار انبوه فروماندگی ها بر سر توده های کارگر هستیم. اما سؤال کلیدی همین جا آنست که ۵۵ میلیون نفوس توده کارگر یا به بیان دیگر حدود ۸۰ درصد سکنه جهنم سرمایه داری ایران چرا باید حتی کوه فروماندگی خود را پلکان عروج سلطنت طلبان به اریکه حکمرانی سرمایه داری سازند؟!. در این شکی نیست که هر دار و دسته ارتجاع بورژوازی سوار موج توهم، استیصال، ناآگاهی و زبونی توده کارگر راه تسخیر قدرت را می پیماید اما آیا کارگران کوه توهمات خویش را سکوی پرش هر حزب و مافیای بورژوازی می سازند؟!!. آیا حتی وقتی که در بحر بی پایان توهم ها غوطه می خورند باز هم به هر سارق دریائي جواز راندن کشتی بر موج این دریا می دهند؟!! واقعاً چنین نیست و تاریخ چنان حوادثی را بر جریده خود ثبت نکرده است. هر حزب و جرگه بورژوازی برای اینکه بر خیزاب انفجار و عصیان توده های ناراضی سوار شود باید از قبل توانسته باشد اعتماد، همان اعتماد مالامال از توهم کارگران را معماری کرده و پلاتفرم پرش خویش ساخته باشد. برای این کار به هیچ وجه کافی نیست که وعده برچیدن روضه، مداحی، تکیه داری و گستردن بساط کنسرت و رقص و شادی و عشرت دهد. کافی نیست به بارگاه کورش آویزد و رضاخان دژخیم را نبش قبر کند یا در مؤثرترین حالت از برقراری رابطه تنگاتنگ با ترامپ و نتانیاهو و شیوخ عرب و دولت های اروپائی گوید. حتی متوهم ترین کارگران نیز مسحور قدرت اعجاز موجوداتی با این نوع هیاهوها، جادو و جنبلها نمی گردند. معنای توهم این نیست که متوهمان راه را بر هر شعبده بازی می بندند و خواستار بستن دخیل به او می شوند!!. شفاف تر بگوئیم کارگر متوهم فسیل نیست. سنگ و چوب و جماد نیست. مقدم بر هر صفت و پیرایه ای، او کارگر است، انسان زیر فشار استثمار دهشت زای سرمایه، عاصی از استثمار، جنایات و سبعیت سرمایه داری، در حال کارزار علیه بربریت بردگی مزدی و از همه این ها مهم تر مظهر سرمایه ستیزی خودانگیخته و درون پوی طبقاتی خویش است. توهم او مطلقا نافی شاخص های هویتی وی نیست. متوهم است نه به این معنی که بنمایه طبقاتی سرمایه ستیز خود را از وجود خویش جراحی کرده است، بلکه فقط از این لحاظ که حی و حاضر با رجوع به کلیه شرایط و زیر آوار تمامی فروماندگی ها و عقب ماندگی ها قادر به میدان داری رادیکال طبقاتی و ضد سرمایه داری نمی باشد. متوهم است به این معنی که بدبختانه و بدبختانه به جای تقلا برای احراز شرایط این میدان داری، به جای تلاش برای تبدیل شدن به یک قدرت سازمان یافته سراسری ضد کار مزدی، دنبال بستن دخیل به این یا آن مافیای بورژوازی می افتد!!، راه چالش مشکلات روزش را در «بد و بدتر» کردن احزاب و جناح های درون طبقه سرمایه دار می بیند!!. توهم توده کارگر روز ایران این گونه است و بر همین اساس هر بخش ارتجاع بورژوازی قادر به سوار شدن بر خیزاب این توهم ها نیست. هر دیکتاتوری قادر به جلب توهم این یا آن لایه کارگران نمی شود. اگر جمهوری اسلامی در سال ۵۷ توانست بر دریای توهمات چند میلیون کارگر کشتی پیروزی راند، هر جرعه این پیروزی محصول تلاش سالیان متمادی ارتجاع اسلامی بورژوازی در مدارس، حسینیه ها، انجمنهای اسلامی، مساجد، جمعیت های خیریه، حجتیه ها، کانون های مذهبی، شبکههای سراسری فریبکار کمک رسانی به ایتام و مساکین و نابینایان و کر و لال ها یا امامزاده ها، دانشگاهها، شهرها و روستاها بود. توهمات مذهبی نیز اگر از اغراق گویی ها و داستان سرائی های بیپایه ای که در باره اش شده و می شود، چشم پوشیم، قطعاً تأثیر داشته است. ما به مناسبتهای مختلف توضیح دادهایم که استخوان بندی واقعی رژیم درنده جمهوری اسلامی سالها قبل از پیدایش منحوسش وجود داشت و به اعتبار همین موجودیت سازمان یافته اختاپوسی توانست در سال ۵۷ بختک وار بر سینه خیزش توده های کارگر فرو افتد. عین همین ماجرا در مورد «اخوان المسلمین» مصر، «نهضت» تونس یا جریانات مشابه مصداق داشته است. بحث مطلقاً بر سر طول و عرض ارتجاعی بودن این احزاب یا جریانات نیست. ممکن است یک حزب یا نیروی اجتماعی از کلیه رقبا ارتجاعی تر و فاشیست تر باشد و به قدرت رسد، اما حتی در این صورت هم قطعاً از پیش یک استخوان بندی فعال با توان کافی، برای تبدیل شدن به نیروی مورد رجوع توده های ناراضی، عاصی و زیر آوار توهم دارا بوده است. در خیلی جاها جریانات ناسیونالیستی قادر به ایفای این نقش هستند. احزاب ناسیونالیست در خیلی ازمناطق دنیا در دوره ای از تاریخ سیل عظیم توهم توده های ناراضی را نیروی گردش آسیاب قدرت خود ساخته اند. در همه این موارد آنچه استثمارشوندگان عاصی را به سوی این نیروها رانده است به هیچ وجه مجرد نارضائی از رژیم حاکم نیز نبوده است. رژیمهائی از طریق کودتا، با کمک یک دولت، یک قطب یا یک بلوک بندی بینالمللی، قدرت سیاسی را تسخیر کردهاند، حساب اینها جداست زیرا آنها نه فقط هیچ نیازی به هیچ نوع حمایت و همراهی توده های استثمار شونده نداشتهاند که غالب اوقات سرکوب و راه اندازی توفان توحش علیه کارگران و فرودستان جزء لایتجزای پویه پیروزی کودتا بوده است. در سایر موارد برای یافتن دلیل پیروزی ها باید حتماً در جستجوی رشتههای در هم تنیده، استخواندار و همجوش موجودیت آنها با فروماندگی های بر هم انباشته طبقه یا طبقات ناراضی باشیم. توهمات متراکم و پیشینه دار ناسیونالیستی، مذهبی، دموکراسی جویانه معطوف به رقابتهای انتخاباتی احزاب بورژوازی و نوع اینها که هر کدام شکلی از مفصلبندی ایدئولوژیک، مرامی، قومی، ناسیونالیستی، دینی و بیش از همه سیاسی و اجتماعی را پشتوانه پیدایش و ایفای نقش خود دارند.
سلطنت طلبان هیچ کدام این مفصلبندی ها و درهم تنیدگی های اجتماعی را با جمعیت عاصی کارگر دارا نیستند. باز هم فراموش نشود. ما داریم از رابطه میان دوطبقه هویتا متضاد و متخاصم حرف میزنیم. دو طبقه سرمایه دار و کارگر، طبقه کارگر و دولت سرمایه، طبقه کارگری که هر نوع احساس اجماع هر تعداد آحادش با هر سرمایه دار یا هر لایه و رویکرد درون طبقه بورژوازی سوای شعورباختگی، ناآگاهی، تحجر، شستشوی مغزی، متوهم بودن و عقبماندگی هیچ معنای دیگری ندارد. بحث مطلقا بر سر این نیست که مثلاً حمایت کارگران از این یا آن نماینده ارتجاع بورژوازی درست است یا نه؟!! چنین پرسشی کاملا ابتذال آمیز و گمراه کننده است. معلوم است که هر گونه احساس اجماع و لاجرم هر شکل باور هر کارگر به هر بخش، فرد یا نماینده طبقه سرمایه دار سوای جهل، فروماندگی، ناآگاهی و توهم هیچ چیز دیگر نیست. سخن ما در اینجا فقط بر سر برد اعجاز و کارائی یا عدم کارائي توهم ها است و اینکه هر حزب، جمعیت یا دار و دسته بورژوازی قادر به سوار شدن بر موج فروماندگی و ناآگاهی کارگران نمیگردد. در مورد سلطنت طلبان بدون شک چنین است. به این دلیل بسیار روشن که هر میزان مقبولیت آنها در میان کارگران حتی توده کارگر متوهم، فاقد حداقل پایههای مادی و زمینههای عینی است.
دیکتاتوری شاهنشاهی سرمایه هیچ گاه، از لحظه آغاز تا فرجام، قادر به جذب هیچ اندازه و هیچ شکل توهم توده کارگر نشد. رابطه میان طبقه کارگر ایران با رژیم رضاخان و سپس شاه، از همان لحظه نخست شایع شدن نام اولی تا سقوط دومی در تمامی دقایق و لحظات بر بیشترین ترس و هراس و وحشت و دهشت و نفرت و قهر و خشم و عصیان در یک سوی و سرکوب و حمام خون و قهر ارتجاعی ضد بشری از سوی دیگر استوار بوده است. جنبش کارگری ایران به محض زادن، رضاخان را به عنوان عمله و اکره حمام خون آفرینی سرمایه جهانی و بورژوازی داخلی شریک آن، حتی در نقش عنصر مزدور امپریالیستهای انگلیسی و سپس حزب ناسیونال فاشیست آلمان در بالای سر خود در حال کشتار، چپاول و وحشتناک ترین شکل استثمار و بربریت دید. تحمل هر لحظه حکومت او در فاصله میان کودتای سوم اسفند تا شهریور ١٣٢٠ برایش به مثابه تحمل سال ها سیه روزی، بدبختی و خیل بی پایان فاجعههای شوم انسانی بود. سقوط وی در این تاریخ را جشن گرفت و پایان یکی از سیاه ترین عصرهای تاریخ زندگی بشر به حساب آورد. توده های کارگر عین همین ماجراها را در مورد خلف او به آزمون نشستند. در فاصله ٢٠ تا ٣٢ سهمگین ترین امواج نفرت را نثار وی و رژیم او نمودند. با وقوع کودتای سیاه ٢٨ مرداد، این موجها بسیار غول پیکرتر و این نفرت هر روز بیشتر از روز پیش شد. بسیار قابل تعمق است که حتی اصلاحات ارضی و تحولات منتهی به فرجام پروسه تسلط تام و تمام سرمایه داری در ایران هم هیچ میزان توهم حمایت آمیز یا هیچ احساس سمپاتی دارای حداقل قوام، در وجود هیچ بخش طبقه کارگر ایران نسبت به رژیم شاه پدید نیاورد. از این جالب تر اقداماتی مانند تشکیل سپاه دانش، سپاه بهداشت، «ترویج و آبادانی»، بیمه درمان و برخی کارهای دیگر که به طور معمول توهم زا بودند، نیز نتوانست هیچ توهمی در کارگران ایجاد کند. هر چه در وجود توده کارگر تلنبار گردید فقط هراس، وحشت و دهشت همراه با نفرت، خشم و قهر بود. خشم، قهر و نفرتی که بالاخره در سال ١٣۵٧ سیلابی سرکش شد، رژیم را از جای کند و برای همیشه با خود برد. باز هم تکرار کنیم که تاریخ سرمایه داری از آغاز تا امروز شاهد غلطیدن بختک وار این یا آن بخش بورژوازی بر روی موج نارضائی همراه با توهم توده های کارگر بوده است اما طبقه کارگر ایران بر پایه آنچه گفتیم و با رجوع به برگ، برگ تاریخ صد سال اخیر هیچ گاه به رژیم شاهنشاهی سرمایه هیچ توهمی به دل راه نداد و سلطنت بورژوازی قادر به کاشت و رویاندن هیچ بذر توهمی در دل توده های کارگر نشد. در همین راستا ابوابجمعی روز آن رژیم نیز قادر به اشغال هیچ جائی حتی در تاریکی زار توهمات طبقه کارگر نیستند و نمی توانند باشند.
حتماً گفته خواهد شد که اگر این گونه است، اگر جماعت سلطنت طلب هیچ جائی در سیر رخدادهای روز جامعه و هیچ موضوعیتی برای توده های طبقه کارگر ایران ندارند، پس چرا در گوشه هر تظاهراتی که راه می افتد، حتی در خیزش تمامعیار کارگری دیماه ١٣٩٦ باز هم صدای عدهای سلطنت طلب بلند بود. این یک پرسش کاملاً بجا است و پاسخ آن نیز به نظر دشوار نمی آید. در طول این ٤٠ سال در همه کشورهای اروپائی، امریکای شمالی یا استرالیا، هر وقت و هر کجا تظاهراتی چند صد نفری، چند هزار نفری، گاه چندین صدهزار نفری یا چند میلیونی مثلا تظاهرات ضد جنگهای آمریکا در افغانستان، خلیج و عراق یا راه پیمائی میلیونی مربوط به محیط زیست و مشابه اینها راه افتاده است حتماً چند «مجاهد» هم برای خودشان صفی درست کردهاند، عکس مسعود رجوی را بالا برده اند و نعره «ایران - رجوی – رجوی ایران» سر داده اند!!. اگر این کار «مجاهدین» گواه نفوذ و مقبولیت آنها در میان کارگران این سه قاره تلقی گردد!!! آنگاه شاید بتوان عربده بسیار نفرت انگیز «رضاخان روحت شاد »!! چند سلطنت طلب را هم سند توهم لایه ای از کارگران ایران به این جماعت دانست!! آنچه هواداران «مجاهدین» در این کشورها انجام میدهند به هیچ وجه خاص آنها نیست. تقریباً کل محافل منزوی ماوراء راست تا چپ این کشورها و قاره ها عین همین وضعیت را دارند. داد و قال مرامی و شعارپردازی آنها از خود جمعیت چند صد هزاری و گاه چندین میلیونی تظاهرات کننده کمتر نیست اما این احزاب و گروهها در میان این کارگران هیچ جا و مکانی دارا نیستند. واقعیت آنست که کل اینها حتی سرنگونی طلبان چند آتشه آنها تا مغز استخوان پارلمانتاریست هستند و اگر می توانستند سه تا چهار درصد آراء کارگران را به دست آرند حتماً افتخار ورود به پارلمان پیدا می کردند!!. در حالی که به همین نیزدست نیافته اند. در یک کلام غوغای عدهای سلطنت طلب در قلب تظاهرات انسانهای عاصی و ناراضی را به هیچ وجه نباید به حساب نفوذ اجتماعی آنها در میان توده های کارگر گذاشت!!
ارزیابی بالا به احتمال زیاد برای خیلیها قابل قبول نباشد. آنها به اعتراض خواهند گفت که مشاهدات عینی روزشان خلاف این را میگوید و اضافه خواهند کرد که گروه، گروه کارگران در هر گفت و شنود روزمره، در حسرت گذشته های دور، آه از جگر بر می آرند. از وفور نعمت در دوره شاه می گویند!!. یاد اشتغال کامل سالهای ۵٣ و ۵٤ خورشیدی می افتند. خاطره امنیت اجتماعی آن سال ها!! و غم از دست دادن آن امنیت، آتش بر جانشان می اندازد!!. از آزادی پوشش زنان در آن ایام یاد میکنند و برای نورباران شدن قبر شاه دست به دعا بر می دارند!!، فساد و دزدی و اعتیاد و فحشاء دوره رژیم سابق و لاحق را با هم مقایسه مینمایند و در سوگ از دست دادن شاه سیل اشک از چشم جاری می سازند!!. ابهت و شکوه بینالمللی ایران شاهنشاهی را با هم نجوا می کنند و از آوازه تروریسم جمهوری اسلامی احساس خفت می نمایند.
نباید و نمی توان منکر درستی برخی از این مشاهدات گردید. اشکال گفتمان این عده روایت اغراق آمیز شنیده ها یا دیده ها نیست. مشکل مهم آنان جای دیگری است. تردیدی نیست چنین کارگرانی وجود دارند و این سخن ها را بر زبان می رانند. سؤال اینجاست که گویندگان حتی با قبول کارگر بودنشان از کدامین بخش طبقه کارگرند و سؤال بسیار مهم تر و تعیین کننده تر اینکه جماعت کارگری مذکور چه نقشی در فرایند رخدادهای درون جامعه بازی می کنند؟. شناخت مادی تاریخ همراه با آموخته های روز به ما می گوید که این کارگران به طور معمول ابوابجمعی دو لایه بسیار نازک اجتماعی هستند. لایه نخست متشکل از منفعل ترین، خنثی ترین و بی تأثیرترین کارگران هستند. افرادی که اگر هم اینجا یا آنجا در اعتصاباتی شرکت می جویند بیشتر مصداق «مشربه خواهان» یا حتی بدتر از آنها «خواهان هرچه دیگران میخواهند»!! درون جنبش مشروطیت هستند. کارگرانی فاقد توان هر میزان نقش بازی که وقتی هم شال و کلاه میکنند و «میدان دار» میشوند!! برد اثرگذاری آن ها از سیاهی لشکر فرسوده و باری به هر جهت بورژوازی فراتر نمی رود. لایه دوم، کارگران نسبتاً مرفه یا درواقع تکیه گاه متعارف رفرمیسم قانونسالار، قانون مدار و آماده آویختن به هر مافیای بورژوازی می باشند. واقعیت این است و باز هم بر پایه آنچه تاریخ مبارزه طبقاتی میگوید و تجارب به ما میآموزد، هیچ کدام این دو لایه کارگری حداقل در ایران و جوامع مشابه، اهل هیچ نقش آفرینی نیستند. تاریخا نبودهاند و در سیر رخدادهای اجتماعی مکانی احراز نکرده اند. توهم اینان به سلطنت طلبان هم منشأ خیری برای این دار و دسته نخواهد شد.
نفس توهم، جنبش آفرینی نمی کند. توهمات عصای دست بورژوازی برای مصادره جنبشها است. معنای این سخن آن است که جنبش و در بحث حاضر ما جنبش سرنگونی طلبانه مورد نظر منتظران رضا پهلوی!! باید به وجود بیاید تا سلطنت طلبان، سوار موج توهم ها گردند. این جنبش را لایه های اجتماعی مورد اشاره نمیتوانند پدید آرند زیرا اهل راه اندازی جنبش نیستند. جنبشی که توسط بخش های دیگر توده کارگر راه افتد نیز ولو آنکه زیر آوار توهم، قادر به دیدن پیش پای خود نباشد، باز هم به یقین اجازه سوارکاری به رضاخان ها نخواهد داد. حتما گفته خواهد شد که بالاخره طیف رفرمیسم چپ سرنگونی طلب هم برای پیروزی خود بر روی بسیج همین لایه های کارگری حساب باز میکند یا از آن فراتر، حتی رویکرد لغو کار مزدی در سخن از جنبش شورائی سراسری ضد سرمایه داری بر سازمانیابی، دخالتگری و اثرگذاری کل توده های کارگر و از جمله همین لایه های کارگری بالا تأکید می ورزد. اگر سازمانیابی و ایفای نقش این بخش توده کارگر مهم است، چرا حمایت آنها از سلطنت طلبان نتواند مشکل گشای قدرت گیری یک بخش ارتجاع بورژوازی باشد؟ پاسخ بسیار ساده است. حرف ما این نیست که لایه های مذکور حامل کسر و کمبودی در تعلقات طبقاتی خویش هستند!!! بخش ارگانیک و کاملا قابل احتساب جنبش کارگری نمی باشند!!! یا میان آنها و لایه های دیگر طبقه کارگر دیوار چین برپا است!!! کل بحث بر سر تمایزات طبیعی و بسیار متعارف میان قشرهای مختلف کارگران در قعر جهنم سرمایه داری و زیر فشار استثمار وحشیانه، محرومیت آفرینی ها، سبعیت ها و سرکوب های قهرآمیز فیزیکی و فکری این نظام است. سخن آنست که به طور مثال لایه نخست مورد اشاره به لحاظ نقش بازی، اثرگذاری بر سیر رخدادها یا سلسله جنبانی در پویه کارزار طبقاتی وضعی منفعل تر و فرومانده تر از سایر توده های همزنجیر دارد. بسیار کمتر حادثه آفرین است، در راه اندازی اعتصابات نه پیشگام که سیاهی لشکر است، بهبود زندگی و شرایط کارش را بیشتر از آنکه در جنگ متحد و متفق طبقه خویش علیه سرمایه بیند، در فعالیتهای انفرادمنشانه شخصی، فرسودن های هولناک تر فردی، توسل به کارفرما، دخیل بستن به نهادهای قدرت و نوع اینها جستجو می نماید. سطح انتظاراتش در قیاس با همزنجیران پایین تر است و به جای فشار هر چه بیشتر بر سرمایه و طبقه سرمایه دار به قناعت پیشگی می آویزد. لایه مورد اشاره با داشتن این مشخصات به صورت نسبی سهم بسیار نازل تری در مبارزه و موج آفرینی اعتراض آمیز دارد. در رابطه با قشر دوم، قشر بالائي یا مرفه تر طبقه کارگر هم واقعیت آنست که به گونهای محسوس و فاحش، بیشتر از سایر اقشار اسیر قانون گرائی، محافظه کاری و اصلاحات سالاری است. اگر از مهارت و تخصص و مدرکی برخوردار است – که معمولاً چنین است - به جای آنکه این امکانات را ساز و کار پیکار مؤثرتر و رادیکال تر علیه سرمایه نماید، در جهت عکس به کار می گیرد. این ها را ساز و برگ بده و بستان با صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری می کند. دلیلی برای هویت متمایز و ممتازش از توده های طبقه خود می نماید!!، تا آنجا پیش میرود که از کارگر خواندن خود نیز به شدت ابا می ورزد. مدال چندش بار و تهوع آور «طبقه متوسط»!! بر سینه می آویزد!! و این ادا اطوارها را راه می اندازد. نمونه این جهتگیری و کارکرد را ما در مورد عناصر و محافلی از درس خوانده های طبقه کارگر به وضوح می بینیم. یک نکته بسیار مهم دیگر در همین رابطه، در مفصلبندی بحث حاضر آنست که دولایه مورد گفتگو اولا، وزن جمعیتی چندان چشمگیری در طبقه کارگر و جنبش کارگری ندارند. ثانیاً لحظه، لحظه ابراز هستی آنها تابعی از توازن قوای میان جنبش کارگری و بورژوازی است. هر گام رادیکال تر، تعرضی تر و سرمایه ستیزتر پیکار کارگران میتواند یخ انفعال و فروماندگی یا محافظه کاری و قانونسالاری آنها را در هم بشکند. ثالثاً مطابق معمول، افراد هیچ کدام از دو قشر انسان های ریخته گری شده نیستند و مثل همه لایههای اجتماعی دیگر طیفی از افراد متفاوت را تشکیل می دهند. سلطنت طلبان اگر هم هوادارانی دارند، تا جائی که به طبقه کارگر مربوط است، معمولاً از اتباع این دو لایه و به طور اخص مفلوک ترین عناصر لایه نخست، ناسیونال رفرمیست های مسخ و فسیل شده لایه دوم و احیانا لومپن پرولتاریای زبون آماده هر نوع کسب و کار غیرانسانی و غیراخلاقی هستند. بورژوازی هار آویزان به علم و کتل شاهنشاهی متوهمان دیگری فراتر از این عناصر و محافل ندارد و موج توهم و جهل و خرفتی این محافل نیز قادر به جا به جائی هیچ چیز نیست، تا چه رسد به اینکه ماشین دولتی یکی از درنده ترین رژیم های تاریخ سرمایه داری را با همتایان و رقیبان سلطنت طلب آنها جایگزین سازد.
آلترناتیوهای دیگر؟!
آیا فقط سلطنت طلبان فاقد پایه های مادی و زمینه های اجتماعی لازم برای میدانداری در نقش آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند؟ به هیچ وجه چنین نیست. آنچه در مورد اینان گفتیم به تمام و کمال در باره تمامی اپوزیسیون های دیگر بورژوازی از راست تا چپ، لیبرال تا فاشیست، داخل کشوری تا خارجه نشین، خلق الساعه تا پیشینه دار کاملا صدق می کند. آلترناتیو رژیم اسلامی سرمایه فقط قدرت سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری آحاد هر چه وسیع تر توده های کارگر است. این قدرت است که باید و می تواند و حتما می تواند بشکفد، ببالد، استخوان بندی پیدا کند، میدان دار گردد، بیرق افرازد و پیروز شود. موضوع را کمی توضیح دهیم. جمهوری اسلامی در زمره معدود رژیم هائی است که فاشیسم سرکش ایدئولوژیک، دیکتاتوری هار بوروکراتیک، دموکراسی بشرستیز و ضد کارگری درون طبقاتی و بالاخره توسعه طلبی فاشیستی فرامرزی را به هم آمیخته است. همزمان قدرت سیاسی، نظامی، پلیسی و مالکیت دولتی و انفرادی سرمایه اجتماعی را هر چه بیشتر در هم ادغام کرده است. کل این مؤلفه ها به رژیم مجال داده است تا از توان نسبتا بالائی برای آلترناتیوآفرینی اندرونی لایه به لایه در ساختار قدرت خود برخوردار شود و جدال لایه های درونی بورژوازی بر سر سهام سود، سرمایه، مالکیت و قدرت را ساز و کار بقای بردگی مزدی و دوام حاکمیت خود سازد.
جمهوری اسلامی با این شاخص ها حادترین مناقشات درون خود و طبقه بورژوازی را مهار یا تصفیه می کند. در همین راستا در طول این ۴۰ سال بحران ها و تهدیدات نسبتا سنگینی را از سر خود رفع نموده است. در سال های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲، به رغم آشوب زدگی حاد درونی، شورش سرنگونی طلبانه «مجاهدین خلق»، بخشی از بورژوازی متکی به توهم لایه ای ولو نازک از طبقه کارگر را درهم کوبید تا بر فراز این سرکوب دست خود برای سلاخی نیروهای چپ و سپس جنبش کارگری را بیش از پیش باز کند. آنچه رژیم را، در این ستیز طولانی یاری داد و به پیروزی رساند، در وهله نخست، سازماندهی فاشیستی لومپن پرولتاریای انبوه درون جامعه ایران و در وهله دوم اشتراک منافع فاحش گسترده ترین طیف بورژوازی با رژیم درنده حاکم بود. حاکمان جدید سرمایه در آن روزها، کران تا کران دوزخ سرمایه داری را چشم انداز افزایش طول و عرض طبقه سرمایه دار و مشارکت کل سرمایه داران «خودی» در پروسه انباشت، مالکیت و قدرت سرمایه کردند. دورنمائی که بعدها جامه عمل هم پوشید، رژیم به یمن توانائی در جلب حمایت یا سکوت حمایت آمیز وسیع ترین بخش بورژوازی، توانست مجاهدین را به رغم نفوذ نسبتاً چشمگیر در توهم قشری از طبقه کارگر به شدت سرکوب کند و از میدان خارج سازد. در سال آخر جنگ ارتجاعی دو رژیم ایران و عراق نیز جمهوری اسلامی در سطحی وسیع آماج اعتراض و طغیان توده های کارگر شد، اما رژیم ختم جنگ را سیمان اتفاق بورژوازی، دستمایه متوهم سازی کارگران و در همان حال سکوی تهاجم سبعانه خود به جنبش کارگری نمود. ۸ سال بعد با شکست بسیار مفتضحانه و جامع الاطراف پروژه های تعدیل ساختاری دولت رفسنجانی و صندوق بینالمللی پول یک بار دیگر بخش پهناوری از جهنم سرمایه داری ایران میدان خروش خشم توده های کارگر و شورش های عظیم کارگری گردید. این بار آلترناتیو ماوراء ارتجاعی اصلاحات و علم و کتل دوم خرداد خاتمی بود که رسالت تضمین بقای رژیم را به دوش کشید، اراده، اعتراض و سرمایه ستیزی خودپوی میلیونها کارگر را به جوخه مرگ «انتخابات» سپرد و در گورستان نظم سرمایه دفن کرد.
این سناریو تکرار و باز هم تکرار شد. اصلاح طلبان بقای سرمایه داری و ادامه حیات جمهوری اسلامی را با گسترش بی کران فقر، فلاکت، گرسنگی، گورخوابی توده های کارگر و قتل عام سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی آنان تأمین کردند. آنها این نقش را ایفاء نمودند اما بحران ذاتی سرمایه همچنان توفید، چشم انداز بروز طغیانها و شورش های جدید کارگری از راه رسید. رژیم نیازمند آلترناتیو آفرینی مجدد شد و این نیاز خود و سرمایه داری را با آوردن مافیای احمدی نژاد پاسخ داد. سیر این رخدادها از سناریوی سازندگی رفسنجانی و طرح تعدیل ساختاری صندوق بینالمللی پول تا هیاهوی اصلاحات و گفتگوی تمدنهای خاتمی تا بیرون آمدن دولت یارانه ای احمدی نژاد از صندوق رأی و بالاخره عروج باند «اعتدالیون»، زنجیره ای از آلترناتیوآفرینی های اندرونی حلقه به حلقه رژیم برای حفظ پایههای قدرت خود و تضمین بقای سرمایه داری بود. جمهوری اسلامی فقط فاشیسم دینی خالص سرمایه داری نیست، فقط دیکتاتوری بوروکراتیک هار سرمایه نمی باشد، فقط توسعه طلبی بحران زا و فاشیستی بورژوازی را به نمایش نمی گذارد. در کنار، همگن و همنواز با همه اینها دموکراسی ضد کارگری درون بورژوازی و میان لایههای مختلف این طبقه نیز هست. یک رمز ایستادگی ۴۱ ساله این اختاپوس در مقابل توفان بحرانهای اقتصادی، فشار سهمگین تحریم های امریکا و طغیان انفجارآمیز مبارزات یا خیزش های کارگری هم تا جائی که به قطب سرمایه بر می گردد، در همین جا قرار دارد. توضیح واضحات است که این راز اصلی نبوده و نمی باشد. راز واقعی را باید در موقعیت طبقه مقابل، در فاجعه عجز، زمینگیری و فروماندگی جنبش کارگری کاوید.
اجماع همگن شاخص های بالا در جمهوری اسلامی، توان این رژیم برای چالش مجادلات درونی، سرکوب فاشیستی مبارزات و شورش های کارگری و آلترناتیوآفرینی های همزمان برای راندن کشتی بر موج نارضائیها و عصیان های شکننده توهم آلود را بالا برده است. برد تأثیر و وسعت کارائی این آلترناتیو پردازی ها طبیعتاً محدود است. نیروی تعیین کننده حد و مرز آن نیز، فقط جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. دقیقتر بگوئیم، هیچ بخش بورژوازی اپوزیسیون ایران از اصلاح طب بیرون ساختار قدرت سیاسی تا سرنگونی طلب چپ نمای آویزان به «کمونیسم»!!، از دینی تا لائیک و از جمهوری خواه تا سلطنت طلب هیچ کدام قادر به جایگزینی جمهوری اسلامی با حزب و سازمان و دار و دسته خود نیستند. زیرا رژیم از قدرت مانور کافی برای بدیل سازی اندرونی، در مقابل این نیروها و مصادره موفقیت آمیز توأم با سرکوب فاشیستی موج قهر توده عاصی متوهم به این ها، به نفع خود برخوردار است. رژیم اسلامی همه الگوپردازی ها، فریبکاری ها، دورنمابافی ها و برهوت آفرینی های اپوزیسیون راست و چپ بورژوازی را حی و حاضر در کیف دستی لایه های متنوع درونی خود آماده نمایش دارد. مگر محافل و نیروهای مذکور چه میگویند یا صدر و ذیل وعدههای آنها برای توده کارگر چیست؟ عناصر و باندهائی از درون رژیم نیز با شیادی زایدالوصفی همین ها را به هم میبافند و تحویل کارگران می دهند. فراموش نکنیم که این رژیم در همان روزهای نخست پیدایش منفورش با علم و کتل «ضد امپریالیسم» ماوراء ارتجاعی خویش، نه فقط بورژوازی مارک دار اردوگاهی که محافل طیف چپ خلقی، لنینی و امپریالیسم ستیز ناسیونالیستی را نیز از میدان به در نمود. سلاح اصلی و برنده اش در این جدال قطعا کشتار و حمام خون بود، اما واقعیت آنست که دومی ( چپ خلقی امپریالیسم ستیز بورژوائی) در شعاربافیهایش چیز چندانی بیش از اولی نداشت. به بیان دیگر در خارج از مدار لفظ بازی ها و کلیشه پردازی های نظری، در روی زمین زندگی و پهنه کارزار واقعی طبقاتی تمایز ویژه ای را برای توده های کارگر به نمایش نمی نهاد. اولی رژیم اختاپوسی درنده سرمایه داری بود ولی از همه تریبونهایش عربده فریب ضد امپریالیسم و ضدیت با سرمایه داری سر می داد!!. دومی توسط این رژیم قتل عام می شد و جرمش عملاً آن بود که از امپریالیسم ستیزی و ضد سرمایه داری می گفت!!. توده کارگر تفاوت میان مسلط و فرودست، هولوکاست آفرین و آماج هولوکاست را بسیار خوب می دید اما وقتی به زندگی خود و آنچه سرمایه بر سرش می آورد، نظر می انداخت، چیز چندانی از تفاوت میان این امپریالیسم ستیزی با آن ضد امپریالیسم دستگیرش نمی گردید. به این دلیل روشن که آنچه دومی از سرمایه و سرمایه ستیزی میگفت نیز سوای مشتی الفاظ و عقاید عمیقاً سرمایه سالار هیچ چیز دیگر نبود. در این میان برداشت توده کارگر از مشاهده مجادلات چه می شد؟ بسیار ساده اینکه دعوا بر سر قدرت است و چه بهتر که ما خود را قاطی این دعوا نکنیم!!. جمهوری اسلامی در سالها و دوره های بعد نیز در مقابل پارهای از اپوزیسیون ها بورژوازی همین آرایش و چالش را داشته است. گستردهترین سرکوب ها را با خلع سلاح سیاسی و بی اعتبارسازی هر نوع بدیل نمائی آنها به هم آمیخته است. کاری که برایش عادی و آسان بوده است. فراموش نکنیم که بسیاری از این به اصطلاح اپوزیسیون ها در طول و عرض موجودیت خود هیچ چیز فراتر از اصلاح طلبان درون حکومتی نداشته و ندارند. دار و دسته موسوم به «جمهوری خواهان» به ویژه سنخ «نگهدار» ها، نقش منحط ترین بخش همین باند را ایفاء می کنند!! و نگران تندروی جماعت مذکور در مقابل رقبای حکومتی هستند!!! در مورد سلطنت طلبان به تفصیل گفتیم. تکلیف جماعتی که خود را «مجاهد» می نامند کاملاً روشن است. احزاب ناسیونالیست کرد هر چه زمان گذشته است توهم توده کارگر کرد را از دست داده و مفلوک تر شده اند. نکته مهم آنست که فرسودگی، انحطاط و زوال پوئی این محافل یا نیروهای موسوم به اپوزیسون نه ناشی از مجرد سرکوب شدن آنها که تعیین کننده تر از آن، زیر فشار از دست دادن هر گونه اعتبار اجتماعی، موضوعیت سیاسی و اپوزیسیون نمائی رخ داده است. کل این گروهها به لحاظ ابعاد انتظار، دورنما و مطالبات تا آنجا پوسیده و فاقد رسالتند که دجال بازی دوم خردادی ها، عملاً وجود آنها را زائد و بیمعنا ساخت. برخی از این اپوزیسیونها خود نقش طفیلی های خارج کشوری اصلاح طلبان را بازی کرده و می کنند. هیچ کلام متفاوتی با آنها ندارند و اگر دارند جار و جنجال سهم خواهی در مالکیت و قدرت و حاکمیت سرمایه است. سؤال حیاتی در اینجا هم درست همان است که پیش تر در مورد سلطنت طلبان مطرح کردیم. تا جائی که به توده های کارگر مربوط است به کدام دلیل و بر پایه کدامین منطق زمینی اجتماعی و طبقاتی باید آنها مثلاً چهارپایه توهمات خود را از زیر پای این یا آن مافیای طیف دوم خرداد بکشند و زیر پای یکی از این اپوزیسونها بگذارند!!! باز هم به خاطر داشته باشیم که ما فقط از توده کارگر متوهم ولی با معنای درست توهم، صحبت می کنیم. پیداست که کارگران دارای حداقل شناخت طبقاتی کل اینها از حاکم تا اپوزیسیون را سر و ته یک کرباس می بینند. سخن بر سر متوهمان است و سؤال آنست که همین توده متوهم به راه حل پردازی های فریبکارانه بورژوازی نیز وقتی که به زمین زندگی خود خیره میشود تفاوت میان طیف وسیع اپوزیسیون نمای خارج و داخل کشوری رژیم اسلامی با خود این رژیم را تا آنجا قابل اغماض میبیند که ترجیح میدهد از خیر «انقلاب»!!، عزل یکی و آوردن دیگری بگذرد. درست همان کاری که توده کارگر مدفون درسندیکالیسم در قاره اروپا و جاهای دیگر سالها در «انتخاب» میان «اروکمونیسم» و سوسیال دموکراسی انجام می داد!! وقتی کارگر اروپائی کل نقش خویش را در ابزار دست سرمایه بودن، برای جایگزینی یک دولت با دولت دیگر می دید ، وقتی «اروکمونیسم» و سوسیال دموکراسی سوای دو نسخه کپی شده زمامداری نظام بردگی مزدی با مارکها یا نامهای «متفاوت»! هیچ چیز دیگر نبودند، چرا توده کارگر باید گنجشک در دست را رها و دل به باز در هوا می بست!!
همه آنچه را تا اینجا گفتیم خلاصه کنیم و مقدمه ای برای یک متن کوتاه چند جملهای سازیم. هیچ کدام از اپوزیسیونهای رنگارنگ خارج از ساختار قدرت جمهوری اسلامی هیچ آلترناتیوی برای میدان داری، جلب همراهی توده های عاصی، سوار شدن بر موج نارضائی آنها، به زیر کشیدن رژیم و عروج بر اریکه قدرت سیاسی سرمایه داری نیستند. رژیم اسلامی در درون خود بدیلهای نوع این نیروها و جمعیت ها را زیر نام های متفاوت، با آرایش های گوناگون، بیرق های متنوع، قالب بندی های ایدئولوژیک ناهمرنگ، سناریوآفرینی ها و جار و جنجال پردازی های متمایز به اندازه کافی دارد. از این ظرفیت برخوردار است که بر سر بزنگاههای مختلف به گسیل این آلترناتیوها و چالش سرسخت رقیبان پردازد. یگانه آلترناتیو واقعی، کارا و کارساز رژیم درنده اسلامی بورژوازی، فقط جنبش رادیکال، آگاه، شورائی، سازمان یافته، سراسری و ضد سرمایه داری توده وسیع طبقه کارگر ایران است. اگر قرار است اختاپوس دهشت و خون و سبعیت جمهوری اسلامی سقوط کند تنها این جنبش با این ویژگی و شاخص ها است که میتواند پرچم پرافتخار این رسالت را بر دوش کشد و اگر این جنبش برخیزد و قد آراید، آنگاه نه فقط جمهوری اسلامی که کل نظام سرمایه داری را راهی گورستان تاریخ خواهد کرد.
ناصر پایدار - اردیبهشت ١٣٩٨