افق روشن
www.ofros.com

سرمایه داری جهانی و طغیان موج فاشیسم


ناصر پایدار                                                                                                سه شنبه ٢٠ خرداد ۱۳۹۳

جهان موجود یکسره میدان تاخت و تاز فاشیسم است. بورژوازی از همه مساماتش فاشیسم می زاید، القاعده، بوکوحرام، جبهه نصرت، حکومت شام و عراق، گروه نئونازی رایت سکتور اوکرائین و سلسله طویل همانندان صف پیشمرگان را می سازند. کل بورژوازی، بین الملل فاشیسم بر پای داشته است. بند بند حوادث دنیای روز تبخاله های قهری تعفن سراسری، بی علاج و اندرونی سرمایه داری است. به آنچه در طول همین روزهای اخیر روی داده است نظر اندازید. قشون فاشیستی جمهوری اسلامی بورژوازی ایران صدها زن و مرد و کودک خردسال افغانی را در نظام آباد قزوین آماج وحشیانه ترین شبیخون ها قرار داده اند، کل قوت لایموت آنان را تاراج کرده اند، کومه های محل بیتوته آن ها را بر سرشان خراب نموده اند، به گاو و گوسفند و حیواناتشان نیز رحم نکرده اند و همه را تسلیم سیل فنا ساخته اند. در ایالت پنجشیر، کابل و چند ناحیه دیگر افغانستان شمار کثیری زن و کودک قربانی موج عملیات انتحاری فاشیست های طالبان شدند، در سوریه جنگ و ستیز درونی میان جبهه نصرت و حکومت شام و عراق کشتار صدها نفر از اهالی کشور را به دنبال آورد. در پاکستان صدها زن و کودک در عملیات انتحاری گروههای فاشیست جان خود را از دست دادند، در نیجریه، وحوش موسوم به بوکوحرام ٢۵٠ دختر نوجوان را از یک دبیرستان دزدیدند و به گروگان گرفتند، در اوکرائین نئوفاشیست های شریک دولت جدید این کشور با تمامی سازماندهی و تدارک لازم به جان کارگران شهر ادسا افتادند، جمعیت وسیعی کارگر را مجبور کردند تا به ساختمان اتحادیه کارگری شهر پناه برند، همزمان کل ساختمان را به آتش کشیدند، دهها زن و مرد را در میان شعله های قهر ضدبشری خود خاکستر نمودند و فراریان از آتش را با مشت و لگد و گلوله از پای در آوردند. در جهنم آتش و خونی که فلسطینش می نامند، شماری از نفرین شدگان دوزخ نشین این دیار هدف بمبارانهای روزمره ارتش دژخیم اسرائیل قرار گرفتند. در انگلیس، فرانسه، دانمارک و بیشتر ممالک عضو اتحادیه اروپا، احزاب فاشیستی بورژوازی، در سناریوی انتخابات پارلمان این اتحادیه، بیشترین شمار کرسی ها را به خود اختصاص دادند، تا چه کنند؟ تا به یمن احراز این آراء، توده وسیع کارگران نفرین شده فراری از جنگ و گرسنگی و دیکتاتوری و سبعیت سرمایه داری را به ورطه آوارگی هولناک تر و مرگبارتر اندازند، تا رأی کارگران را شمشیر قتل عام زندگی همزنجیرانشان سازند.
حوادث بالا صرفاً دستچین پرشتابی از انبوه رخدادهائی است که فقط در چند روز، توسط جوخه های فاشیستی کشتار، در چند نقطه جهان به وقوع پیوسته است. لیست تمامی فاجعه ها یا درندگی ها و بربریتها حتی در همین مدت کوتاه چند روزه از حوصله بازگوئی ما بیرون است. بیشترین صفحات گزارش و اخبار روز رسانه های دنیا را حمام خون های کور، نفرت بار، لحظه به لحظه و سازمان یافته نیروهای فاشیست پر می سازد. هیچ بامدادی به غروب نمی رسد که در فاصله ساعاتش جمعیت انبوهی از سکنه کره زمین قربانی جنایت کاری ها و هولوکاست آفرینیهای روتین این گروهها نگردند. نکته هول انگیزی که ابعاد فاجعه بودنش کمتر از پروسه رویدادها نیست چگونگی رویاروئی طبقه کارگر جهانی و حتی فعالین چپ جنبش کارگری با روند ماجراست. هیچ کس به این نمی پردازد که چرا چنین است؟ چرا به طور مثال چند دهه پیش هر چه بود حتی در همین برهوت وحشت و دهشت سرمایه داری شاهد طغیان بی مهار موج سرکش فاشیسم به این شکل نبودیم، چه تحولاتی صورت گرفته است که چنین شده است؟ طوفان قهر و شرارت و کشتار فاشیسم از کجا می غرد؟ فازهای بعدی توفش آن چگونه خواهد بود. راه مهارش را در کجا باید جست و برای این مهار بر کدام کار ریشه ای باید دست برد؟ در سکوت زار بی تپش خالی از چنین جنب و جوش کارگری سرمایه ستیز، پیداست که مالکان جهنم گند و خون سرمایه داری و بانیان واقعی هولوکاست ها، لباس فرماندهان ستاد مبارزه با فاشیسم می پوشند. بورژوازی فاشیسم پرور جهانی از زبان قداره بندان دژخیم خویش، از گلوی اوباماها، پوتین ها، مرکل ها، اولاندها و کامرون ها عربده جنگ با تروریسم سر می دهد. وضعیت بسیار چندش بار و خفت انگیزی که شاهدش هستیم. اما سؤال اساسی آنست که تندباد فاشیسم از کجا می توفد، چرا می توفد، برد تأثیر ویرانگریهای این طوفان بر سرنوشت روز طبقه کارگر و جنبش کارگری بین المللی تا به کجاست؟ و بالاخره و بسیار مهم تر از همه، اینکه کارگران دنیا چه باید بکنند؟ به این پرسش ها باید پاسخ پراکسیس، جنبشی، کارگری و ضد کار مزدی داد. گوشه چشمی به تاریخ اندازیم. در طول ١٧٠ سال، از دهه چهارم دو قرن پیش تا امروز، دنیای سرمایه داری سه دوره متمایز را پشت سر نهاده است. در هر کدام این دوره ها پویه پیکار طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی نیز افت و خیزهائی داشته است، شکست ها و پیروزی هائی را شاهد گردیده است، عروج و افول هائی بسیار مهم را از سر گذرانده است. موضوعاتی که به نوبه خود در معماری وضعیت روز جهان نقش بنیادی و کارساز بازی نموده اند. به این نکات به صورت بسیار مختصر خواهیم پرداخت. از توضیح سه دوره ای که گفته شد شروع کنیم.

دوره اول ( قرن نوزدهم)
با وقوع انقلاب صنعتی دوم شیوه تولید سرمایه داری فاز پرشتابی از تکامل بارآوری کار اجتماعی را آغاز کرد. استفاده از ماشین در مقیاسی بسیار وسیع رواج یافت، صنعت خانگی و پیشه وری به سرعت و به صورت گسترده جای خود را به تولید کلان صنعتی سپرد. محصول اجتماعی سالانه کشورهای پیشرفته سیر صعودی بی سابقه ای را به نمایش نهاد. صادرات سالانه چلوار بریتانیا که تا دهه دوم قرن هجدهم از ۴۵٠٠٠ لیره تجاوز نمی نمود، در اواسط نیمه اول سده ١٩ مرز ٢٠ میلیارد لیره را پشت سر گذاشت. در همین کشور تولید سالانه آهن در طول همین فاصله زمانی از ١٢٠٠٠ تن به ١۴۵ هزار تن رسید. شاخص بنیادی توسعه سرمایه داری کالا شدن نیروی کار است. در انگلیس تا اواخر قرن هفدهم حدود ٨٠ درصد جمعیت شاغل را دهقانان تشکیل می دادند. این رقم در آستانه شروع قرن نوزدهم به نفع افزایش نیروی کار مزدی تا ٣٣% پائین آمد و در سال های پایانی نیمه اول همین سده، به ٢٠ درصد رسید. این بدان معنی است که ٨٠ درصد جمعیت را در این تاریخ توده های فروشنده نیروی کار تشکیل می دادند. پیداست که رشد سریع انباشت صنعتی در این دوره خاص جامعه بریتانیا نبود. میزان این رشد در فاصله میان دهه های دوم تا دهم قرن مورد گفتگو برای آلمان و دانمارک بیش از ٨، بلژیک ٩ و امریکای شمالی حدود ۴۴ برابر گزارش گردیده است.
گسترش شتابناک شیوه تولید سرمایه داری در این دوران چند رویداد مهم را با خود همراه داشت. توده های کارگر اروپا از همان اوایل سده، دامنه مبارزه طبقاتی و برد اثرگذاری فعال خود بر سیر رویدادهای سیاسی و اجتماعی قاره را وسعت بخشیدند. این امر دلائل مختلفی داشت. قبل از هر چیز شمار فروشندگان نیروی کار به صورت بی سابقه ای رو به افزایش رفت. دوم اینکه فرایند تمرکز سرمایه جمعیت هر چه کثیرتر کارگران را در زیر یک سقف جمع نمود. عامل سوم تشدید فزاینده و هلاکتبار فشار استثمار کارگران بود. شرائط کار و استثمار طبقه کارگر از پاره ای جهات روند وخامت پیمود. روزانه کار حتی در قیاس با گذشته طولانی تر شد. سختی کار فزونی گرفت. نرخ استثمار مدام بالا رفت. کارگران مجبور شدند که فرساینده تر و هلاکت آورتر کار کنند و زندگی دشواری را تحمل نمایند. با ترقی چشمگیر تکنیک و صنعت، رشد بارآوری کار اجتماعی، ساعات کار بیشتر و کار سهمگین تر، میزان سرمایه و سود تولید شده توسط هر کارگر به گونه ای چشمگیر افزایش یافت، در حالی که دستمزدها همان مدار سابق را دور می زد. همه این ها با هم موج مبارزات توده های کارگر را از شمال تا جنوب اروپا به همراه آورد. قرن نوزدهم با جنبش ابزارشکنی و قیام گسترده لودیسم آغاز شد. جنبش و خیزشی که بورژوازی انگلیس را به وحشت انداخت و دولت وقت بریتانیا هراسناک از خطر سراسری شدن و توسعه طوفانی آن راه کشتار وسیع کارگران را پیش گرفت. « قانون» تسلیم توده های کارگر به جوخه های مرگ را از پارلمان گذراند و به پاره ای جنایت های دیگر دست یازید. سرکوب جنبش لودیسم توسط بورژوازی انگلیس قادر به عقب راندن موج پیکار توده های کارگر حتی در همان بریتانیا نشد. متعاقب شبیخون های قوای دولتی به شورش ابزارشکنی، اعتصابات متعدد چند هزار نفری و در پاره ای موارد چند ده هزار نفری توسط کارگران پارچه بافی ها، ریسندگی ها، معادن و همزنجیران آن ها در صنایع دیگر، جامعه انگلیس را به لرزه در آورد. کارگران آلمان، فرانسه، اسپانیا، بلژیک و کشورهای دیگر اروپائی نیز با سازماندهی اعتصابات عظیم چرخ تولید را از کار انداختند. در طول دهه سوم و نیمه اول دهه چهارم این قرن، فقط کارگران فرانسه بیش از ٣٨٠ اعتصاب بزرگ را برنامه ریزی کردند و جامه عمل پوشاندند. جنبش کارگری امریکای شمالی هم وسیعاً وارد میدان شد و صف آرائی خود علیه بورژوازی را در شورشها و اعتصابات بزرگ به نمایش نهاد. مبارزات کارگران در شکل های مختلف به گسترش خود ادامه داد. قیام توده های کارگر « لیون» در سال ١٨٣٨، نقش نقطه عطفی مهم را در فرایند بالیدن این پیکارها ایفاء کرد. در این شهر بود که برای اولین بار در تاریخ، پرولتاریا با همه توان، صلابت و قدرت تدارک روز خود علیه بورژوازی شورید. ٣٠ هزار کارگر یک جنگ تمام عیار را علیه سرمایه داران و قوای دولتی حامی آنها شروع کردند. به زرادخانه ها، قلاع نظامی و مراکز قهر پلیسی سلطنت ژوئیه حمله بردند. کنترل شهر را برای سه روز در دست گرفتند. سنگر به سنگر و کوچه به کوچه علیه قوای نظامی دولت لوئی فیلیپ جنگیدند و در این مصاف گام به گام حماسه آفریدند. بورژوازی فرانسه و حاکمان روز کشور با مشاهده شعله های آتش قهر کارگران، زمین و زمان را بر سر خود خراب دیدند. آنها آماده شدند تا برای خلاصی از خطر جنبش کارگری به هر جنایتی دست یازند. توپ باران سنگرهای مقاومت کارگران را دستور کار کردند و بالاخره خیزش پرولتاریای سرمایه ستیز لیون را از پای در آوردند.
نیمه دوم دهه سوم سده نوزدهم با عروج جنبش چارتیستی شروع شد. جنبشی که هول و دهشت بورژوازی از قدرت طبقه کارگر را وارد فازی جدید ساخت. راهپیماهائی های بزرگ ٢٠٠ هزار و ٤٠٠ هزار نفری کارگران در شهرهای گلاسکو و منچستر را سازمان داد، بسیار سریع حمایت توده های کارگر سایر شهرها را جلب کرد. گفتگوی اعمال قهر و توسل به سلاح علیه دولت بورژوازی را پیش کشید، شمار اعضای خود را از مرز ۵٠ هزار نفر بالاتر برد و قدرت طبقه کارگر انگلیس را در سطحی بی سابقه علیه سرمایه داران و دولت آنها به صف نمود. چارتیسم در ادامه خود کفه توازن قوای پرولتاریا در مقابل طبقه سرمایه دار را به گونه ای چشمگیر نسبت به سالهای پیش سنگین تر ساخت، اوضاع روز جامعه انگلیس، حتی اروپا را زیر فشار موج قدرت و میدانداری کارگران قرار داد و بر روند رو به گسترش جنبش کارگری قاره تأثیر بارز بر جای نهاد. مبارزه طبقاتی توده های کارگر علیه بورژوازی و رژیم های سیاسی پاسدار منافع سرمایه داران در سراسر نیمه اول قرن نوزدهم به رغم پاره ای شکست ها و پسگردها، مدام رو به اوج، وسعت و حدت رفت. ایفای نقش تاریخی کارگران پاریس در دو انقلاب فوریه و ژوئن ١٨۴٨ فرانسه ستیغ این پیشروی ها و تاخت و تازهای پیگیر طبقاتی شد. در قیام نخست کارگران فریاد « نمایندگی بس است ما فرمانروائیم» سر دادند و در انقلاب دوم، پاریس را و فرانسه را برای نخستین بار دو شقه کردند. پاریس پرولتاریا در مقابل پاریس بورژوازی قد افراشت و کوه توهم آوار بر سر توده کارگر، در سطحی قابل توجه، ولو نه چندان دیرپای رو به فرسایش رفت.
اعتصابات، قیام ها و در یک کلام موج صف آرائی کارگران اروپا در نیمه نخست قرن مورد گفتگو بدون شک فصل جدیدی را در تاریخ مبارزه طبقاتی یا تاریخ واقعی جوامع انسانی باز کرد. اهمیت این مبارزات به هیچ وجه در مجرد به صحنه آمدن و اعتراض کردن و رویاروئی کارگران با صاحبان سرمایه یا دولتها خلاصه نمی شد. اهمیت تعیین کننده تر پیکار این نیم قرن، تحقق تدریجی اما چشمگیر و باز هم صد البته بی ثبات پویه جدائی طبقه کارگر کشورها از همسازی با اپوزیسونهای بورژوازی قاره بود. جنبش کارگری پیش تر هم وجود داشت. اعتصابات و خیزشها پیشینه نسبتاً طولانی داشتند. حتی توسل توده های کارگر به سلاح، پدیده چندان تازه ای به حساب نمی آمد. آنچه جدید تلقی می شد، انکشاف کیفی مبارزه طبقاتی، جدا شدن گام به گام اما بارز صف کارگران از محافل ناراضی بورژوازی، استیلای روند تقابل دو طبقه استثمارشونده و استثمارگر جامعه روز، بر فرایند مجادلات اجتماعی میان طبقات و اقشار دیگر و بالاخره فریاد کارزار پرولتاریا علیه بردگی مزدی بود. پروسه ای که توسط تغییرات جاری در وضع هستی اجتماعی طرفین پیکار پشتیبانی می شد. در یک سوی محافل ناراضی بورژوازی به یمن گسترش شتابناک شیوه تولید سرمایه داری و بسیار بیشتر از آن، با بهره گیری دغلکارانه از توهم دامنگیر جنبش کارگری راه صعود به عرش حاکمیت را طی می کردند و بورژوازی به طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی تبیدیل می شد. در سوی دیگر طبقه کارگر اروپا بود که در پراتیک گسترده پیکار، کوله بار توهم خود را لنگ لنگان بر زمین می هشت. عواقب همصدائی خود با محافل مترقی نمای بورژوازی را به آزمون می ایستاد، آگاهی طبقاتی اش را فزونی می بخشید. راه سازمانیابی مبارزات خود را پیش می گرفت. استوارتر می جنگید، دستاوردهای جنگ را می کاوید، راه چاره ها را می جست و بر بستر شکست ها و پیروزی ها قدرت پیکار خود را بالا می برد.
کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا از درون همین فرایند جوشید، جنبش کارگری، مارکس زائید و البته مارکس گریزان و مارکس ستیزان زیادی را نیز متولد ساخت. سوء تفاهم نشود، منظور مطلقاً شخصیت ها نیستند. حرف ما در همه جا و بر قضا در همین جا هم، نفی هر نوع و هر میزان آویزان سازی جنبش ها یا تاریخ به فرزانگان و افراد ویژه است. منظور از زایش افرادی مانند مارکس یا دیگران نه اشخاص، که رویکردها و عناصر اثرگذار جهتگیری ها می باشد. به هر حال جنبش کارگری اروپا در عبور از این فاز باردار حوادث جدید شد. از خیلی جهات شکوفا گردید، شفافیت طبقاتی چشمگیری در قیاس با گذشته احراز نمود، صف بندیهایش را آرایش، پیرایش و بار ضد سرمایه داری داد. افق امحاء کاپیتالیسم را با سری مارکسی و ضد کار مزدی در مقابل خود باز ساخت. جامعه گردانی فارغ از مناسبات کار مزدوری را در توان خود یافت. قدرت پیکار برای حصول این هدف و تحقق این دورنما را در هستی اجتماعی طبقه خود کشف کرد. به یمن دانش و آگاهی جلودارانش حمل بیرق کمونیسم لغو کار مزدی را جار بالای خود دید. نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی راچراغ راه پیکارش کرد. روایت مادی تاریخ و شناخت مبارزه طبقاتی به عنوان لگوموتیو تکامل جوامع انسانی را شعور خود کرد. راه تأسیس انترناسیونال پیش گرفت و پرچم رهائی انسان افراشت. قیام حماسی کمون پاریس را دستور کار خود نمود. پرولتاریا در طول نیمه های اول و دوم قرن نوزدهم به همه این مدارها عروج کرد و همراه این عروج تاریخ را میدان تاخت افکار، مبارزه، قیام انقلاب و رستاخیز رسالت مداری خود ساخت. در یک کلام قرن نوزدهم شاهد وقوع این رویدادها بود. گسترش بی مهار سرمایه داری، تبدیل شدن این نظام به بانی و باعث بقای تمامی اشکال استثمار، محرومیت، ستمکشی، فلاکت و نابرابری دامنگیر بشر، بالندگی مبارزات توده های کارگر، صعود بورژوازی به اریکه قدرت سیاسی کشورها، صف آرائی طبقاتی عریان پرولتاریا و بورژوازی در مقابل هم، شکوفائی آگاهی و شناخت ضد سرمایه داری کارگران و تدارک آنها برای تسویه حساب نهائی با بورژوازی، همه و همه به صورت حلقه های مختلف یک زنجیر، موقعیت ممتاز، امیدوار و پرخروش جنبش کارگری را تصویر می کنند. پرولتاریا در این قرن به یمن این موقعیت سرفراز، مطالبات مهمی را بر سرمایه داران و دولت ها تحمیل می کند و بورژوازی را برای عقب نشینی های کاملاً مهم تر زیر فشار فزاینده خود قرار می دهد.

دوره دوم ( اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم)
ظاهرا ماجرا و بر پایه تاریخنگاری چپ لنینی این فاصله تاریخی، عصر پیروزی ها و یورش پرولتاریا به عرش اعلای کمونیسم است. اما واقعیت خلاف این را می گوید. مؤلفه های خصلت نمای این دوره را باید در ظهور و قدرت سالاری سوسیال دموکراسی، فتوحات کمونیسم بورژوائی، طغیان امپریالیسم ستیزی خلقی!! اقشار تحتانی بورژوازی و بالاخره زمینگیر شدن و به حاشیه غلطیدن کمونیسم مارکسی و لغو کارمزدی پرولتاریا کاوید. بستر اقتصادی وقوع این رویدادها را هم باید در شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری جستجو نمود. رجوع به این بستر مطلقاً متضمن هیچ شکل باور به اثرات جبرگونه آن نیست. آنچه در این برهه زمانی اتفاق افتاد قطعاً « تقدیر تاریخ»!! یا سرنوشت محتوم جنبش کارگری نبود. چنین تقدیر و سرنوشتی اساساً وجود ندارد. سرمایه داری قرن بیستم از جهات زیادی به بروز این رخدادها کمک نمود و شرائط لازم برای زایش و بالیدن آنها را فراهم آورد. با همه اینها حوادث مذکور می توانستند روی دهند یا اینکه روی ندهند و با رویدادهای دیگری جایگزین شوند. گسترش بین المللی سرمایه داری و تبدیل نقطه، نقطه جهان به حوزه انباشت سرمایه بر خلاف تحلیل های رایج لنینی، نظام بردگی مزدی را نه فقط به سوی احتضار نراند که به ماندگاری آن بیشترین کمک ها را کرد. دریای سودهای کلان ناشی از استثمار نیروی کار شبه رایگان میلیاردها کارگر جهان به ویژه بردگان مزدی قاره های آسیا، افریقا، امریکای لاتین و بخش های وسیعی از اروپا به غولهای عظیم صنعتی و مالی جان تازه ای داد، مجال مقابله با بحران ها و ادامه انباشت و گسترش حوزه های پیش ریز سرمایه را برایشان فراهم آورد. به بورژوازی ممالک پیشرفته تر امکان داد که بر سر بزنگاههای حساس مبارزه طبقاتی در صورت نیاز وجه المصالحه ماندگاری پردازد و بقای سرمایه داری را در قبال تأدیه اندکی دستمزد بیشتر و سطح نازلی از رفاه اجتماعی به جمعیتی از کارگران چند کشور تضمین نماید. سوسیال دموکراسی انترناسیونال دومی و رفرمیسم راست اتحادیه ای از دامن همین فرایند متولد شدند، از همین شرائط تغدیه نمودد و با بهره گیری از همین امکانات ضربه سهمگین خود را بر جنبش کارگری و جهتگیری ضد سرمایه داری این جنبش وارد ساختند.
شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری در همین راستا، نسخه جدیدی برای فروپاشی مناسبات فئودال و انکشاف کاپیتالیستی کند یا پرشتاب بزرگ ترین بخش دنیای روز پیچید. پروسه توسعه سرمایه داری در جوامع فئودالی شروع قرن بیستم را با اهرم صدور سرمایه و پیش ریز گسترده سرمایه های غربی در این کشورها به ورطه تحقق برد. الگوی «انباشت بدوی» یا رویش دو قطب سرمایه و کار مزدی از دل اقتصاد کالائی پیشاسرمایه داری را بازسازی تاریخی کرد و پویه تشکیل این دو قطب با سرمایه امپریالیستی و نیروی کار خلع ید شده حاصل گسترش و فشار صدور کالای کشورهای پیشرفته صنعتی را بر جای آن نشاند. آنچه در این میان اتفاق افتاد رشد سریع سرمایه داری در غالب کشورهای اسیر نظام فئودال بود. پروسه ای که از درون آن بورژوازی چپ نمای مدعی ضدیت با امپریالیسم چشم به جهان گشود!! سرمایه داری قرن بیستم به این ترتیب و تا همین جا، قادر شد که تاریخ مبارزه طبقاتی را به کجراهه زایش « فرزندان ناهموار» کشد. اگر در قرن نوزدهم و متعاقب وقوع انقلاب فوریه ١٨۴٨ فرانسه طبقه کارگر اروپا زیر رگبار قهر کارزار طبقاتی می رفت تا زنجیر توهم به رادیکال نمائی لایه هائی از بورژوازی را ولو برای چند صباحی از گردن بر دارد، اینک همان بورژوازی « بیرون شده از در» و منفور، با فراغ بال و سرفراز «از پنجره» باز می گشت. به این نیز اکتفا نمی کرد. پرچم رهائی پرولتاریا و در نازل ترین سطح داعیه داری، بیرق آزادی و دموکراسی و رفاه و امنیت اجتماعی توده های کارگر را بر دوش می کشید!!
سوسیال دموکراسی فتوحات پرولتاریای قرن نوزدهم را نردبان میدانداری کمونیسم ستیزانه خود ساخت. اما این دغلکاری امر ساده و سهل الحصولی نبود. فتوحات پرولتاریا باید سکوی تازش خودش برای نابودسازی سرمایه داری و صعود به قله کمونیسم لغو کار مزدی می شد، چرا چنین آسان، در یک چشم به هم زدن، لقمه نرم سوسیال دموکراسی و کائوتسکیسم گردید، باید به جستجوی دلائلش پرداخت. توده کارگر اروپا نقش ارتجاعی بورژوازی را در شکل ژاکوبنی و خیلی شکلهای دیگر تجربه کرده بود و حاصل این تجربه ها را کم یا بیش در حافظه تاریخی خود داشت اما دامنه مسخ و توهم زائی رابطه تولید اضافه ارزش یا آنچه تار و پود فکر، فرهنگ، جامعه نگری و در یک کلام ایدئولوژی بورژوازی را می سازد بسیار فراتر از اینها و به وسعت سپهر فکر و فضای تنفسی دنیای سرمایه داری است. طبقه کارگر در این سپهر و فضا زندگی می کند و آنچه که اندیشه، راهبرد و منظر شناخت بورژوازی است از همه سوی بر سرش آوار است. پرولتاریا و از جمله نسلهای قرن نوزدهمی این طبقه به صرف داشتن تجربه کمون پاریس و انترناسیونال اول نمی توانستند در مقابل ماشین نیرومند مسخ آفرینی اپوزیسون های کارگردستار مسالمت جو یا میلیتانت واکسینه باشند و جواز تضمین سرمایه ستیزی آگاه و مستقل با خود حمل کنند. به ویژه که تجارب بالا هیچ گاه با پالایش مارکسی و کمونیستی لازم به شریان مبارزه طبقاتی توده های کارگر پمپاز نشده بود و پرولتاریا از این لحاظ بار کمبودها و کاستی های انبوه را بر سینه خود داشت.
جنبش کارگری بیش از حد، آسیب پذیر بود و سوسیال دموکراسی و ناسیونال چپ «ضدامپریالیستی» همه تیرهای سمی لازم برای شلیک به پاشنه آشیل ها را در ترکش خود داشتند. اولی روی به کارگران گفت که سوسیالیسم سوای حق رأی، انتخابات آزاد، اجازه داشتن حزب و اتحادیه، آزادی بیان و تجمع، سطحی از رفاه اقتصادی و تأمین اجتماعی با همین موازین متعارف بورژوازی هیچ چیز دیگر نیست و همه این ها با مبارزه مسالمت آمیز و رقابت های رایج حزبی دست یافتنی است. معضل انقلاب را دور اندازیم و راحت عاجل را فدای انتظارات عبث آجل نکنیم. سوسیال دموکراسی برای قبولاندن این حرف ها به کارگران دو سلاح بسیار کارا در دست داشت. سلاح نخست همان پاشنه آشیل هول آور توهم و ناآگاهی توده های کارگر بود، چشم اسفندیار دوم را نیز آمادگی بورژوازی برای عقب نشینی در مقابل انتظارات محدود رفرمیستی لایه هائی از طبقه کارگر تعیین می کرد. سیل سرکش اضافه ارزش هائی که از سرچشمه استثمار کارگران دنیا به سوی وی سرریز بود، کفاف این را می داد که فشار استثمار بخشهائی از طبقه کارگر چند کشور را چند میلیمتری پائین آرد. بورژوازی با این کار نظام گند و دهشت سرمایه داری را حفظ می نمود و لاجرم به آن رضایت می داد.
در مورد ناسیونال چپ بورژوازی وضع فرق می کرد، اما سمت و سوی تأثیر همان بود که سوسیال دموکراسی داشت. امپریالیسم ستیزی خلقی، رویکرد این بخش بورژوازی بود. نوعی جهتگیری که از زمینه مادی کافی تغذیه می شد. بالاتر گفته شد که سرمایه امپریالیستی فرایند انکشاف کاپیتالیستی کشورها را پیش می راند. بخشی از بورژوازی این روند را صلاح حال خود نمی دید، در وهله نخست به این خاطر که موقعیت روزش زیر چرخ ورشکستگی بود، در مرحله بعد به این دلیل که اگر هم از خطر انقراض می جست به لحاظ سهم مالکیت و حصه قدرت سیاسی، وضعیت نامساعدی پیدا می کرد. قشر تحتانی بورژوازی به همه این دلایل، علم ضد امپریالیسم!! می افراشت و منظورش از این شعار و فرمولبندی، درخواست سهم خود، در همان حوزه های آشنای مالکیت سرمایه اجتماعی و ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری بود. ناسیونال چپ بورژوازی از پاره ای جهات فاقد برگهای برنده سوسیال دموکراسی بود، اما در عوض زرادخانه ای داشت که قدرت تاخت و تازش را تا اقصی نقاط دنیای آن روز پشتیبانی می کرد. کمونیسم بورژوائی میراث دار شکست انقلاب اکتبر با پرچم « لنینیسم» و کوله بار عظیم نظرات، راهبردها و آموزشهای لنینی مصداق واقعی این زرادخانه را تعیین می نمود. ناسیونال چپ هر سلاحی که لازم داشت در این قورخانه به دست می آورد. پیش از هر چیز جواز کسب و کار « کمونیستی» می گرفت، بر کل توقعات و آرمانهایش مهر کمونیسم می کوبید و کالاهای زهرآگینش را با کمک همین مهر، خورد وسیع ترین بخش پرولتاریای جهان می داد. کمونیسم بورژوائی اردوگاه و ناسیونال چپ جوامع حوزه صدور سرمایه، مکمل یکدیگر بودند. در دل این همپیوندی، نسخه سوسیال رمانتیسیستی توسعه سرمایه داری ممالک سه قاره آسیا، افریقا و امرکای لاتین، راه حل « خلق» برای رهائی از سلطه امپریالیسم قلمداد می شد و جنگ در این راستا، پیکار ضد امپریالیستی خلق های قهرمان نام می گرفت. سرمایه داری دولتی مسلط در اردوگاه مهر سوسیالیسم می خورد و همین روایت سوسیالیسم دورنمای جنبشهای خلقی می گردید. طبقه کارگر همه جوامع حوزه صدور سرمایه ارتش استقرار « دموکراسی خلق»!!، « سرمایه داری مستقل ملی»!!، سوسیالیسم!! و بالاخره پاسدار حریم قطب قدرت سرمایه داری دولتی موسوم به « اردوگاه کمونیسم» می شد.
سالهای آخر قرن نوزدهم و نیمه اول سده بیستم یا دومین دوره مورد گفتگوی این نوشته، دوران وقوع این رخدادها، عهد طلائی توسعه امپریالیستی سرمایه داری به سراسر جهان و عروج مناسبات کار مزدوری به شیوه تولید مسلط در تمامی کشورها و مناطق دنیاست. میدان داری سوسیال دموکراسی، « سر زا رفتن» انقلاب کارگری اکتبر، زایش کمونیسم خلقی لنینی، سرفرازی کمونیسم اردوگاهی، برآمد جنبش های «ضد امپریالیستی»!! تحتانی ترین لایه های بورژوازی، زمینگیری کمونیسم لغو کار مزدی، دفن شدن جنبش کارگری در گورستان رفرمیسم اتحادیه ای از سلسله رخدادهای این دورانند. مبارزه طبقاتی پرولتاریا در این برهه زمانی طولانی بر عکس دوره سابق به صورت دردناکی، به ورطه پسرفت افتاد. فاجعه آمیزتر آنکه این پسرفت فرساینده هلاکت زا، همه جا به پیروزی، دستاورد و تاخت و تاز کمونیستی تعبیر شد. معجون سمی این تعبیرات به گونه ای شرربار، به شریان ذهن و شعور توده های کارگر جهان تزریق گردید. فتوحات این دوران سراسر فتوحات بخش هائی از بورژوازی و شکست آشکار جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بود. دوره مورد گفتگو تا جائی که به سرنوشت کارزار طبقاتی پرولتاریا مربوط است، در غالب جهات، نشانه های عکس دوره پیش را بر پیشانی داشت. در قرن نوزدهم توده های کارگر اروپا و تا حدودی امریکا، راه گسست از بورژوازی را می رفتند، گام به گام آرایش صف متمایز پیکار خود را تدارک می دیدند. روایت بورژوازی از حقوق و مطالبات و آزادی ها را به نقد می کشیدند و این نقد را محتوای مبارزه طبقاتی روز می کردند. فشار بر سرمایه داران و دولت ها را افزایش می دادند، مستمراً به جلو می تاختند و عقب نشینی های مهمی را بر طبقه سرمایه دار و رژیم های حاکم تحمیل می نمودند. قرن نوزدهم از درون همین کارزار طبقاتی شاهد زایش کمونیسم لغو کار مزدی، مارکس ها، انترناسیونال اول، کمون پاریس و نوع این حوادث بود. سالیان آخر این قرن و سراسر نیمه اول سده بیستم عکس این رخدادها را از کوله بار خود بیرون آورد. جنبش کارگری به رفرمیسم اتحادیه ای و آشیان دروغین سوسیال دموکراسی پناه برد، لشکر جنگ آور کمونیسم بورژوائی شد، بیرق پیکار ضد سرمایه داری فرو انداخت، پیاده نظام جنبش های خلقی گردید. به جای تداوم گسست از اپوزیسونهای سرمایه مدار بسیار عمیق تر در باتلاق تبعیت از راهبردهایشان فرو شد. انقلابی به عظمت انقلاب اکتبر را نه از سر موقعیت ضعیف جنگی که زیر فشار گمراهه آفرینیهای کمونیسم خلقی، باخت، این باخت مرگبار را پیروزی سترگ پنداشت. از شکست خود نه فقط درس مارکسی و ضد کار مزدی نیاموخت که روایت دروغین پیروزی را سنگ بنای شکست های فاحش تر، فرساینده تر و کاهنده تر نمود. طبقه کارگر بین المللی در فاصله تاریخی مورد بحث به همه این پسرفت ها و فروماندگی ها تن داد. با همه اینها در پهنه حصول مطالبات اقتصادی و رفاهی، اینجا و آنجا موفقیت هائی هر چند سازشکارانه و محدود نیز داشت.

دوره سوم ( نیمه دوم سده بیستم تا امروز)
اشباع کامل جهان از سرمایه، استیلای مناسبات کار مزدوری در نقطه، نقطه کره ارض، صعود متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی به بالاترین سطوح، پیشرفت های حیرت انگیز سرمایه داری در قلمرو استفاده از ساز و کارهای دولت یا نهادهای مدنی، حقوقی، سیاسی، فرهنگی، فکری و کل فراساختارها برای تنزل بهای نیروی کار در یک سوی و مقابله با هر جنب و جوش سرمایه ستیز طبقه کارگر در سوی دیگر از جمله تحولات این دوره است. بهره گیری حداکثر سرمایه از مکانیسم های متعارف جالوگیری از پویه نزول نرخ سودها، حدت بی سابقه تضادهای ذاتی سرمایه، گسترش افراطی زمینه های خیزش بحران ها همراه با مزمن شدن، کوبندگی بیشتر و وقوع سراسری آنها، افزایش روزافزون شدت، وسعت و قدرت شبیخون های سرمایه به سطح معیشت توده های کارگر، زوال عمر جنبش های خلقی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، فروپاشی کمونیسم بورژوائی، تداوم زمینگیری جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی، تعرض زلزله وار سرمایه داری به شیرازه هستی بشر و قرار گرفتن جهان در آستانه گزینش میان بربریت مطلق یا نابودی نظام بردگی مزدی، خطوط عام ویژگی های دیگر این دوره تاریخی را تعیین می نماید. پایه های مادی و اجتماعی بروز این وضعیت، سرکشی مهارناپذیر تضادهای ذاتی تولید سرمایه داری در یک سوی و فروریزی آوار عواقب تأسی جنبش کارگری به سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی، رفرمیسم راست اتحادیه ای و ضد امپریالیسم خلقی لایه های تحتانی بورژوازی بر فرایند روز کارزار طبقاتی پرولتاریا در سوی دیگر است. این وضعیت را کمی دقیق تر بکاویم.
نسبت نرخ انباشت سرمایه در جهان با نرخ تولید اضافه ارزش آنسان است که چرخه بازتولید سرمایه بین المللی به صورت سراسری و مداوم زیر مهمیز کوبنده بحرانها قرار دارد. این روند در عین حال همگن، هماهنگ و متناسب با اجبار نظام سرمایه داری به افزایش سرطانی نرخ ارزش اضافی و تولید افراطی سرمایه پیش تاخته است. بیان زمینی این واقعیت چنین است که طبقه کارگر بین المللی با کار نسل های متوالی خود و با تحمل نرخ استثمارهای جهشی و موحش، سراسر دنیا را از سرمایه آکنده است و هر روز بیش از روز پیش آکنده می سازد. این روند اکنون به جائی رسیده است که توده های کارگر حتی با تن دادن به بالاترین نرخ استثمارهای ممکن نیز قادر به تولید اضافه ارزش های مورد نیاز چرخه بازتولید و خودگستری سرمایه جهانی نیستند. نظام سرمایه داری در چنین شرائطی، با یک بن بست ناشکستنی تاریخی رو به رو است. بن بستی که وجودش وجود سرمایه داری و شکستنش صرفاً در گرو نابودی این نظام است. بشریت در پشت این بن بست محکوم به تحمل تمامی بربریت ها، سیه روزی ها و سقوط از دار و ندار انسانی خویش است. سرمایه داری در ستیز با این بن بست، از شروع نیمه دوم قرن بیستم تا امروز، کل ظرفیت و توان موجود در هستی تاریخی خود را استخراج کرده و به کار گرفته است. در هر گام این تکاپو بشریت را به گونه ای هولناک تر به ورطه تباهی رانده است، اما نه فقط دستاوردی در چالش بن بست نداشته است که لحظه به لحظه آن را ناشکستنی تر، پولادین تر و غیرقابل عبورتر ساخته است. این فقط یک نظریه یا حتی یک حقیقت علمی نیست. صدای رسای سلول سلول واقعیت زندگی پنج میلیارد نفوس توده های کارگر حتی غیرکارگران در سرتاسر کره ارض است. سرمایه داری بارآوری کار اجتماعی را به اوج برده است و همراه آن درصد عظیمی از کارگران دنیا را به موقعیتی سیه روزتر از سده پیش ساقط کرده است. شرائط حاضر داد و ستد نیروی کار صدها بار جنایتکارانه تر از شرائط چند دهه پیش است. مطابق گزارشات مراکز آماری همین نظام، امروز زائد بر ٤٠ درصد بردگان مزدی سرمایه در دنیا نیروی کار خود را نه در بازارهای اشتغال رسمی که در برهوت گرسنگی و استیصال جامع الاطراف، با ثمن بخسی که مطلقاً کفاف هیچ شکل بازتولید این نیرو را نمی دهد، به فروش می رسانند. وضعیتی که فروشنده نیروی کار، در قعر آن، دو شیفت کار می کند و باز هم قادر به تأمین قوت لایموت خود و فرزندانش نیست. یک زوج کارگر با طولانی ترین روزانه های کار، تن به بدترین و مرگزاترین شرائط استثمار می دهند، اما باز هم حداقل خورد و خوراک و پوشاک و سرپناه لازم را به دست نمی آورند. کارخانه ها، مزارع، مدرسه ها، بنادر، رستوران ها، هتل ها، فروشگاهها، همه مراکز کار، بعلاوه کل کوچه پس کوچه های دنیا به ویژه قاره های آسیا، افریقا و امریکای لاتین مالامال از این بخش کارگران است. نظام سرمایه داری در پروسه کاهش بی مهار کار لازم و افزایش بی عنان کار اضافی طبقه کارگر با هدف مقابله با گرایش رو به افت نرخ سود، چالش بحران ها و بازآفرینی امکان ماندگاری خود، تمامی شرائط خرید و فروش نیروی کار را دستخوش تغییر ساخته است. در همین گذر جهنمی خلق کرده است که حتی در قیاس با جهنم قرن بیستمی مخلوق خود بارها، سوزنده تر و اختاپوسی تر است. در سده پیش بورژوازی بر بلندای فرایند توسعه امپریالیستی انباشت سرمایه و گسترش مناسبات کار مزدی به حوزه های نوین، این فرصت را داشت که در مقابل موج خواسته های کارگران چند کشور اروپای غربی یا بخشی از امریکای شمالی دست به عقب نشینی بزند و این پسگرد را وثیقه بقای خود کند. در شرائط حاضر ماجرا بالعکس است. سرمایه داران و دولت هایشان نه فقط از هیچ ظرفیتی برای تن دادن به هیچ میزان عقب نشینی برخوردار نیستند که مجبورند فشار استثمار کارگران را در سراسر جهان، روز به روز افزایش دهند و سطح نازل معیشت موجودشان را به صورت بی امان اسیر قتل عام سازند. حاصل این دوره تعرض بورژوازی از میان رفتن کل امکاناتی است که طبقه کارگر جهانی زمانی به یمن پیکار پرشور طبقاتی خود بر طبقه سرمایه دار تحمیل کرد. اما این فقط بخش اندکی از فاجعه است. سرمایه داری در طول همین برهه زمانی، محیط زندگی بشر و کل مایحتاج زنده ماندنش را به جنایتکارانه ترین شکلی آلوده، مسموم و مرگ آور ساخته است. برای لحظه ای به پیرامون خود، به درون و بیرون محل سکونت، اگر خوراکی هست به آنچه می خورید، اگر پوشاکی دارید به آنچه می پوشید، به فضائی که آن را تنفس می کنید، به آبی که می نوشید، به سبزه ای که پیش رویتان قرار می گیرد، به درختی که در مسیر خویش دارید، به دریاها و رودخانه ها، به کوهها و بیابان ها، به حیوانات وحشی و اهلی، به دشت و دمن و کویر و طوفان ها، به هر چیزی نظر اندازید. همه جا و در بند بند همه این ها، آثار جنایت سرمایه و فاجعه لشکرکشی قهرآمیز سرمایه داری به اساس هستی انسان را مشاهده خواهید کرد. سرمایه داری هر چه غذا و میوه و سبزی است بیماری زا کرده است، فقط به این خاطر که هزینه تولید آنها را کاهش دهد، طول زمان مصرف آن ها را افزایش دهد، ضایعات آن ها را کمتر کند، حجم و مقدار و ارزش تولیدات را بالاتر برد و بر پایه انجام موفق تمامی این ها، سودهای هر چه کلان تری به دست آرد، سرمایه هر چه پوشاک است را مرگزا ساخته است، از این طریق که حصول سود انبوهتر را در گرو تولید ارزانتر محصولات و تولید کم بهاتر کالا را موکول به مصرف مواد زیانبارتر دیده است. همه آب های عالم را از پایاب شیمیائی کارخانه ها پر کرده است زیرا که تولید افراطی بی ربط به نیازهای زندگی بشر بنمایه هستی آنست و زیرا که این تولید افراطی طبیعت ذاتی و قهری اوست. با آلودن دریاها تمامی آبزیان جهان را در معرض نابودی قرار داده است و تغذیه انسان از این آبزیان را مایه مرگ و میر گسترده ساکنان کره زمین کرده است. سرمایه داری در تکاپوی سود کوه آساتر عظیم ترین بخش مواد غذائی موجود را دستخوش تغییرات ژنتیکی کرده است و فرایند این دگرسازی شیمیائی را بستر نابودی تدریجی انسان ها ساخته است. در شبیخون سودسازی ها، هوای تنفسی « ممد حیات» را به سم قاتل جان آدمیزاد مبدل نموده است، تمامی شهرها و حتی روستاها را در میان گازهای سمی ناشی از تولید افراطی خود دفن کرده است و این جنایت را هر لحظه و هر دم با شقاوت و کشتارآفرینی افزون تر علیه بشریت ادامه می دهد. سرمایه در طول دوره مورد گفتگوی ما به کل این سبعیت ها دست یازیده است بن بست تاریخی بقای خود را به چالش کشد، اما این بن بست را از همه لحاظ آهنین تر و ناشکستنی تر ساخته است.
سرمایه داری نیمه دوم قرن بیستم دامنه تهاجم و تطاول خود به زندگی میلیاردها کارگر را مطلقاً به این یا آن حوزه معین محدود نکرده است، بلکه تمامی عرصه های حیات اجتماعی بشر را میدان این تطاول و شبیخون ها قرار داده است. بیش از ٢ میلیارد سکنه کارگر کره زمین را از داشتن آب آشامیدنی سالم محروم نموده است. دو میلیارد را از دسترسی به حداقل بهداشت و دکتر و دارو و درمان دور نگه داشته است. شمار مرگ و میر کودکان بر اثر ساده ترین بیماری ها را روزافزون ساخته است. در طول هر دقیقه دهها کودک را زیر فشار فقر تسلیم جوخه مرگ می کند. بیش از ٤ میلیارد جمعیت دنیا را به کام فقر مطلق انداخته است. بی خانمانی و اجبار به کوچ از این سوی به آن سوی دنیا به خاطر قوت لایموت را جریان روتین زندگی بخش وسیع از طبقه کارگر بین المللی کرده است. عمق دریاها را از اجساد کارگران مهاجر جویای لقمه ای نان پوشانده است. سرمایه داری همه این کارها را کرده است و همه این جنایت ها را با هدف باز نگه داشتن راه ماندگاری خود انجام داده است اما با هر گام این راه را مسدودتر نموده و دیوار پولادین بن بستش را بسیار پولادین تر ساخته است.
به سوی دیگر ماجرا نظر اندازیم. جنبش کارگری جهانی در دوره نخست فازبندی ما، هر روز تواناتر از روز قبل، قلاع قدرت بورژوازی را با توپ قدرت ضد سرمایه داری کوبید، در دور دوم، به دلائلی که ذکرش رفت، به گونه ای فاجعه بار، سر بر آستان سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی، رفرمیسم راست اتحادیه ای و ضد امپریالیسم خلقی لایه های تحتانی بورژوازی نهاد، از سنگر جنگ طبقاتی علیه سرمایه دور شد، به گمراهه های تباهساز رفرمیسم راست مسالمت جوی یا رفرمیسم چپ میلیتانت آویخت، پیروزی رویکردهای اجتماعی خواستار این یا آن شکل برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری را پیروزی خود پنداشت. در عوض زیر مهمیز توهمات بورژوائی، کل شکستهایش را به حساب شکست کمونیسم طبقه اش گذاشت. نه فقط راه گذشته را نرفت که به ویرانی تمامی سنگچین ها و شالوده های صف مستقل ضد کار مزدی خود که یادمان پردرخشش پیکارهای دوره قبلش بود تن داد. پرولتاریا در دوره دوم اسیر سقوطی سهمگین گردید، آنسان که میدان کارزار طبقاتی خود را گم کرد، افق رهائی خویش را به فراموشی سپرد. سر سرمایه را بر تن خود سنگین ساخت و پراتیک آگاه ضد سرمایه داری را کنار نهاد. حق رأی، انتخابات آزاد، آویختن به حزب، سندیکا آفرینی، دموکراسی، «جمهوری خلق»، « صنعت خود کفای ملی» پرتاب حزب به عرش قدرت، دورنمای سرمایه داری دولتی با تابلو سوسیالیسم، تشکیل « جبهه واحد ضد امپریالیستی» همقطاری با « بورژوازی ملی» و « ملاکان لیبرال»، « تعیین حق سرنوشت» و « حقوق ملی»، مبارزه قانونی و در یک کلام تمام نسخه پیچی های سرمایه مدار سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی و ضد امپریالیسم خلقی ناسیونال چپ را حرفهای خود تصور کرد. بر دار این توهمات شمع آجین شد و در همین راستا، به اندازه کافی، در مقابل بورژوازی خلع سلاح، مستأصل، بی افق و منهزم گردید. طبقه کارگر بین المللی با ویژگی ها و مختصاتی که پاره وار شمارش کردیم، وارد عهد حاضر شد. دوره سوم فقط شاهد بن بست غیرقابل شکست نظام سرمایه داری نیست. جنبش کارگری جهانی نیز زیر فشار فروماندگی ها، سردرگمی ها و تباهی های حاصل گمراهه رفتن های دوره دوم، اسیر بن بستی سخت و فرساینده است. تفاوت اساسی اما در اینجاست که شکست بن بست سرمایه داری در گرو نابودی مطلق این نظام است، اما پرولتاریا تنها با شکستن بن بست خویش است که به طور واقعی هست می شود، به این معنی که هستی اجتماعی آگاه، توانا، چاره اندیش، تاریخساز و میداندار خود را باز می یابد. این راهی است که پرولتاریای قرن حاضر در پیش دارد و مجبور است دیر یا زود، لاک پشتی یا جهشی در آن گام بردارد. راه سازمانیابی شورائی سراسری جنبش ضد کار مزدی توده های طبقه خود، راهی که تنها راه رهائی انسان عصر است. با این توضیحات به نقطه شروع بحث باز گردیم.
سرمایه داری در پشت بن بست آهنین تاریخی خود، با بربریتی که ذاتی آنست اما بسیار سهمگین تر و کوبنده تر از همیشه به شیرازه زندگی و اساس زنده بودن میلیاردها کارگر حتی کل بشریت و طبیعت حمله می کند. جنبش کارگری نیز زیر کوه گمراهه ها و ناکجاآبادهائی که از دیرباز توسط طیف گسترده رفرمیسم راست و چپ بر سرش آوار شده است، در برهوت بی افقی و سرگردانی چرخ می خورد. این جنبش تا لحظه حاضر هیچ تکان جدی برای خروج از این بن بست به خود نداده است. رویکرد لغو کار مزدی درون طبقه کارگر بیش از حد ضعیف، منزوی، ناتوان و فاقد تحرک است، فعالینش به شدت پراکنده، اسیر تشتت و تفرقه، متأثر از سیاست ها، راهبردها و سنن کمونیسم خلقی یا میراث دار رفرمیسم چپ میلیتانت هستند. جنبش کارگری به همین دلیل برای تدارک نوین جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری خود و خروج از این وضعیت، نیازمند دنیائی کار و فداکاری و پیکار استوار فعالان آگاه ضد کار مزدی می باشد. مادام که این جنبش ساز و برگ مورد نیاز برای شکستن بن بست پیش رویش را فراهم نساخته است، تا زمانی که پرولتاریا بر طبل جنگ برای برچیدن شالوده سرمایه داری نکوبیده است، فاشیسم و عروج روزافزون و فراگیر نیروهای دژخیم فاشیستی پدیده بسیار عادی حتی اجباری و اجتناب ناپذیر دنیای موجود خواهد بود. فاشیسم لشکرکشی وسیع توده ای بخش هائی از ارتجاع درنده بورژوازی برای تسویه حساب های درون طبقاتی خود در یک سوی و حمام خون بسیار فراگیر و بی دریغ هر جنب و جوش رادیکال سرمایه ستیز توده های طبقه کارگر در سوی دیگر است. میلیاردها کارگر سکنه جهان زیر فشار استثمار موحش و هولوکاست های مداوم هست و نیست معیشتی خویش توسط سرمایه، با همه وجود عاصی و آماده طغیان هستند. این توده عظیم چند میلیاردی تا زمانی که راه درست پیکار طبقاتی خود را پیدا نکنند، از همه لحاظ در معرض سربازگیری جوخه های فاشیستی این یا آن بخش ارتجاع هار بورژوازی می باشند.
در خدمت طالبان قرار می گیرند، به بوکوحرام می پیوندند، ارتش وحشت و دهشت و حمام خون القاعده را تکمیل می کنند. سپاه آدمخوار جبهه نصرت می گردند، پیشمرگ حکومت شام و عراق می شوند. پیاده نظام خون آشام گروه نئونازی رایت سکتور را می سازند، لشکر رأی « جبهه ملی» ماری لوپن، « حزب استقلال بریتانیا»، « حزب مردم» دانمارک و صدها جریان فاشیستی دیگر می گردند. برنامه ریز، سازمانده، تأمین کننده هزینه های مالی و تغذیه ساز همه نوعی فاشیسم، محافل مختلف قدرت سرمایه اند. در این برنامه ریزی ها و سازماندهی ها، اوباماها، کامرون ها، مرکل ها، اولاندها، خامنه ای ها، پوتین ها، آل سعود ها، آل نهیان ها، آل ثانی ها، اردوغان ها و به بیان درست تر بورژوازی درنده امریکا و اروپا و ایران و ترکیه و کشورهای عربی و ژاپن و جاهای دیگر، درست به همان اندازه نقش دارند که بن لادن، ملاعمر، مومودوباما، ابومصعب الزرقاوی و همانندان نقش دارند. اما مسأله اساسی تر از اینهاست. فاشیسم مولود شوم سرمایه است و از قعر هستی سرمایه داری می جوشد. هر چه این نظام فاحش تر در ژرفنای انحطاط تاریخی خود فرو رود، سهمگین تر فاشیسم تولید خواهد کرد. ترکیب دو عامل با هم، سرکشی انفجارآمیز فاشیسم را به همراه دارد. نخست اینکه بورژوازی یگانه راه بقای نظام را در قتل عام افراطی هست و نیست طبقه کارگر بیند، دوم آنکه خیل عظیم توده های کارگر، اسیر گرسنگی و بیکاری و ناآگاهی و یأس و بی افقی گردند. در چنین وضعی هارترین بخش بورژوازی آماده جنایت آمیزترین شکل لشکرکشیها علیه زندگی کارگران می شود، جهل و ناآگاهی و یأس بردگان مزدی را ساز و برگ جنگ علیه همزنجیرانشان، خودشان و علیه کل طبقه آنان می سازد، طوفان فریب به پا می کند. بیکاری چند ده میلیونی کشورها را ناشی از سرقت کار آنها توسط کارگران جاهای دیگر جار می زند، گرسنگی و بی خانمانی یک بخش طبقه کارگر را محصول سیری و رفاه بخش دیگر این طبقه قلمداد می کند. سلاح ناسیونالیسم و مذهب و قومیت را بیش از پیش به دست کارگران عاصی ناآگاه می دهد، بورژوازی به ویژه هارترین بخشهایش چنین می کنند و توده های کارگر اسیر استیصال و گرسنگی و ناآگاهی و بی افقی و خارج از سنگرکارزار طبقاتی به ندای بورژوازی لبیک می گوید. در شرائط موجود، در فاز حاضر انحطاط و پوسیدگی افراطی سرمایه داری، دنیا از وفور این دو عامل مالامال است. فاشیسم در تمامی کشورها و در سراسر جهان سرمایه داری، بلیه ای عظیم و عاجل برای جنبش کارگری است. باید خطر فاشیسم را رفع کرد اما راه دفع خطر فاشیسم فقط و فقط خیزش نیرومند شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر بین المللی است.

ناصر پایدار - ژوئن ٢٠١۴