سرمایه داری نمی چرخد و ظرفیت چرخیدن را به گونه بسیار تعیین کننده ای از دست داده است. این فرسودگی و فقدان توان چرخش، موقتی نیست. دورانی که بحران ها به رونق و رونق ها به بحران منتهی می گردیدند، تا حدود زیادی به تاریخ پیوسته است. سخن بر سر یک احتضار محتوم دترمینیستی نیست، هیچ بحرانی در هیچ ابعادی با هیچ طول موج و هیچ بعد زمانی به خودی خود سرمایه داری را تهدید به مرگ نمی کند. جنبش سندیکالیستی و رفرمیسم نیز زیر هر نام یا عنوان، نه خطری برای سرمایه که کاملاً بالعکس عصای عمر این نظام است. نابودی سرمایه داری فقط با دست توانای یک جنبش کارگری آگاه، سازمان یافته، شورائی، ضد کار مزدی و سراسری جامه عمل می پوشد. در این تردیدی نیست اما در درستی این حرف که «سرمایه داری نمی چرخد» نیز جای هیچ شکی نیست. برد تأثیر همه عوامل خنثی سازی سیر رو به افت نرخ سود و تمامی اهرمهای چالش بحران با تمامی رشد بی مهار کمی، کیفی و زاد ولدهای مستمر تاریخی که داشته اند باز هم بسیار کند گردیده است. سرمایه داری این اهرم ها را مدام صیقل داده است و اشکال بسیار اثرگذارتر نوینی را بر آن ها افزوده است اما رشد تناقضات درونی بحران زای سرمایه از رشد تأثیر همه این اهرم ها به گونه ای بسیار چشمگیر پیشی گرفته است. آنچه امروز شاهدش هستیم این است که همه این مکانیسم ها از راههای مختلف افزایش شدت استثمار، کاهش بهای بخش ثابت سرمایه، تنزل دستمزدهای واقعی، ارزان ساختن بهای وسائل معیشتی و عناصر سرمایه ثابت به کمک تجارت خارجی تا اشکال تعیین کننده تر و تازه تر مانند بازار بورس و نقش اقتصادی دولتها با آنکه در ساقط سازی کارگران از هستی بسیار هولناک تر از گذشته کار می کنند اما در خنثی نمودن روند افت سودها یا خلاصی سرمایه از بحرانها ناکارامد و کم تأثیرترند. تشدید استثمار طبقه کارگر، توسعه گرسنگی، بی داروئی، قتل عام ابتدائی ترین امکانات معیشتی و سلاخی پایه ای ترین آزادی ها و حقوق انسانی توده های کارگر دورترین مرزها را طی کرده است. نظام سرمایه داری در طول دو دهه اخیر، در مارپیچ چالش بحران هایش، به همه اشکال تعرض علیه هستی 5 میلیارد نفوس توده های کارگر دست یازیده است. با همه این ها به هیچ چشم اندازی برای خروج واقعی از چنگال پرخروش بحران ها، برای هیچ دوره کوتاهی در هیچ بخشی از جهان دست نیافته است. سرمایه جهانی به همین دلیل خود را مجبور دیده است که در کنار قتل عام زندگی روز میلیاردها کارگر دست به کار هزینه بی حساب و کتاب بهای نازل نیروی کار همه نسل های آتی طبقه کار جهانی گردد. بدهی خارجی چهار اقتصاد برترحوزه یورو یا ٤ رکن مهم اقتصاد اروپا شامل انگلیس،آلمان، ایتالیا، فرانسه به ترتیب حدود ١٠٩٠٠، ٦٤٠٠، ٣٠٠٠ و ٦٤٠٠ میلیارد دلار برآورد گردیده است. این رقم در مورد امریکا از مرز ١٦٢٠٠ میلیارد دلار گذشته است. سهم هر کدام از ساکنان این ۵ کشور عظیم صنعتی دنیا از این بدهیها به ترتیب ١٧٦٣٧٠، ٧۵٩٩٠، ۵٠٠٠٠، ٧۵٩٩٠ و بالاخره حدود ۵٣٠٠٠ دلار است. این رقم در مورد هر نفر از جمعیت ایرلند بالغ بر ۵٨٠٠٠٠ دلار گزارش شده است.
(استخراج شده از گزارش صندوق بین المللی پول. بانک تسویه حساب های بین المللی)
این نکته را هم فراموش نکنیم که داده های فوق بر مبنای تقسیم کل بدهیها به کل جمعیت هر کشور به دست آمده است. محاسبه ای که در عالم واقع بی پایه است. بورژوازی قرار نیست پرداخت کننده این دیون باشد. توده های کارگرند که در صورت استمرار بقای نظام بردگی مزدی مجبور خواهند بود تمامی این بدهی را پرداخت نمایند. بر همین مبنی رقم بدهی برای هر کارگر سکنه هر کدام این جوامع حتی با فرض کاملاً بی اساس ثابت ماندن اقلام کنونی!! باز هم بسیار بیشتر از ١،۵ برابر مقداری خواهد بود که در گزارش صندوق بین المللی پول و بانک جهانی انعکاس یافته است. سرراست تر بگوئیم سرمایه داری لحظه لحظه ماندگاری روزش را نه فقط از شدت استثمار نسل حاضر طبقه کارگر، نه فقط از طریق قتل عام دار و ندار معیشتی روز ۵ میلیون نفوس توده های کارگر که از حساب فقر مطلق، گرسنگی بدون مرز و فلاکت بی پایان و سراسری نسلهای آتی این طبقه هزینه می نماید. چرا چنین است؟ پاسخی بسیار روشن دارد. نرخ انباشت سرمایه در مقیاس بین المللی از نرخ تولید اضافه ارزش ها جلو افتاده است و تمامی مکانیسم های کارساز خنثی سازی این روند قادر به رفع مشکل حتی در کوتاه مدت نیست. نقش اقتصادی دولت در بدهکارسازی بدون هیچ مرز و محدوده توده های کارگر به سرمایه راه مفر تا کنون بازی است که سرمایه داری از آن سود می جوید. در این باره پائین تر صحبت خواهم کرد اما پیش از آن بد نیست جدول زیر را کمی مرور کنیم.
میلیارد یورو
منبع: صندوق بین المللی پول. بانک تسویه حساب های بین المللی
بدهکاری دولت در اقتصاد سیاسی سرمایه داری معنای معینی دارد. دولت ها بدهکار می شوند زیرا عهده دار تضمین امنیت، شرائط بازتولید و سودآوری سرمایه ها هستند. مکانیسم ایفای نقش اقتصادی دولت در شرائط روز دنیا در زمره مهمترین اهرم های سرمایه، هم در قلمرو خنثی سازی گرایش نزولی نرخ سود و هم در عرصه چالش بحران ها است. نقشی که صد البته همسان هر مکانیسم و راهکار دیگر سرمایه داری بار همه تناقضات سرشتی سرمایه را با خود حمل می کند. در همان حال که بدترین یورش ها به معیشت کارگران را وثیقه تداوم هستی سرمایه می کند، آسیب پذیری نظام سرمایه داری را نیز عمیق تر و زمینه های فروپاشی و احتضارش را هموارتر می سازد.
دولت در مقام نماینده آگاه و نهاد اندیشوار، برنامه ریز و مجری نظم سرمایه، اساسی ترین پیش شرط بقای سرمایه داری یعنی بالانس میان بخش لازم و اضافی کار را موافق الزامات ارزش افزائی و سودآوری سرمایه ها و به حساب سلاخی هست و نیست طبقه کارگر تنظیم و تنفیذ می نماید. اشتباه نشود مراد از این عبارت دخالت بوروکراتیک و « قانونی» دولت در تعیین سطح دستمزدها به سیاق جوامعی مانند ایران نیست. دولت ها در همه کشورهای جهان و از جمله در «دموکراتیک» ترین آن ها!! کلیه اهرم های لازم این کار را با کارسازترین و براترین ظرفیت ها در اختیار دارند. بهای نیروی کار هزینه بازتولید این نیرو است. سرمایه داران در قبال استثمار کارگر و تصاحب عظیم ترین بخش کارش، فقط بهای بازتولید نیروی کار او را می پردازند. هر چه این بها نازل تر پرداخت شود بخش پرداخت نشده ارزش کار کارگر سنگین و سهمگین تر می گردد و این کاری است که همه صاحبان سرمایه در سراسر جهان برای انجامش به هر توحشی دست می زنند و از هیچ سبعیتی دریغ نمی ورزند. بهای نیروی کار معمولاً به صور مختلف و با تقسیمات متفاوتی پرداخت می گردد. هزینه بازتولید نیروی کار فقط هزینه خورد و خوراک و پوشاک و سرپناه نیست. کارگر برای بازتولید نیروی کارش به دارو و درمان و بهداشت هم نیاز دارد. بازتولید این نیرو نیازمند آموزش، پرورش، ارتقاء بارآوری و بالا بردن تخصص آن نیز هست. غرامت ایام بیکاری نیز جزئی از هزینه همین بازتولید است. این حکم در مورد غرامت ایام بیماری هم صدق می کند. مرخصی هفتگی و سالانه نیز شرط سلامت این نیرو و لازمه بازتولید آن است. سرمایه فقط به نیروی کار نسل حاضر محتاج نیست. هزینه معیشت، آموزش، تربیت و بهداشت نسل های بعدی نیز شرط لازم آماده باش مستمر ارتش نیروی کار است. موارد دیگری را هم می توان اضافه کرد. نکته مورد تأکید این است که کل اجزاء این بخش از بهای نیروی کار یا اصلاً توسط سرمایه داران پرداخت نمی شود، کاری که سرمایه در ایران و کشورهای مشابه انجام می دهد و یا اگر پرداخت می شود در چهارچوب کنترل، برنامه ریزی ها و محاسبات دولت ها قرار دارد. در هر دو حالت دولت است که در باره این بخش، به صورت فعال مایشاء ایفای نقش می کند. در مورد نخست چوبه دار،میدان تیر و دیکتاتوری وحشت و خون را وثیقه معافیت سرمایه داران از پرداخت آن می نماید و در حالت دوم مقدار، چگونگی بود و نبود یا منحنی کاهش و افزایش آن را مو به مو با پیش شرط های بیشترین سودآوری های سرمایه منطبق می سازد. هر ریال کاهش سود سرمایه ها را با کاهش ریالی در هزینه دارو، درمان، آموزش، بازنشستگی و غرامت ایام بیکاری یا بیماری کارگر جبران می کند، تا از این طریق شتاب بالفعل شدن گرایش افت سودها را کند سازد یا در صورت وقوع بحران راههای خروج از مهلکه را لایروبی بنماید. هر چه گرایش نزولی نرخ سود بر سرعت خود بیفزاید میدانداری دولت در بستن مدارس و مهد کودک ها، تعطیل بیمارستان ها، کاهش غرامت های ایام بیکاری و بیماری و افزایش سن بازنشستگی ها فعال تر و بی عنان تر می گردد. دولت همه این کارها را انجام می دهد. اما سالیان متمادی است که انجام تمامی اینها حتی در وسیع ترین و بربرمنشانه ترین ابعاد در کنار به کارگیری همه مکانیسم ها و عوامل دیگر، چاره کار نبوده و نمی باشد. بحران ها به طور مستمر و هر بار نیرومندتر از بار پیش طغیان می کنند و دولت به مثابه دژ مقاومت سرمایه باید برای توسعه دامنه تعرض خود علیه بهای نیروی کار و حداقل معیشتی توده های کارگر راههای تازه و هر بار تازه تری جستجو کند.
در طول چندین دهه اخیر، اقدام دولت ها به گرفتن سنگین ترین وام ها از سیستم های بانکی یا مؤسسات غول پیکر مالی در زمره کاراترین اهرم هائی بوده است که برای حصول این هدف به کار رفته است. دولت ها با گرفتن هر میزان وام دو کار را به طور همزمان انجام می دهند. نخست اینکه به حساب بهای نازل نیروی کار سال های آتی و نسل های آتی طبقه کارگر حاتم وار به ترمیم ضایعات سود سرمایه ها، به افزایش حجم سودها، به شرائط سودآوری انبوه تر سرمایه و به همه آنچه که موجب کمک به چالش بحران سرمایه داری می شود بذل و بخشش و کمک می نمایند. دوم اینکه حجم بسیار عظیمی از سرمایه های آزاد و راکد متراکم شده در بانک ها و مؤسسات مالی را به سرمایه محبوس و سودآور تبدیل می کنند. دولت ها در هر دو حالت همسان همه اشکال دیگر کارکرد اقتصادی خود محور تقسیم زمان کار طبقه کارگر به کار اضافی و لازم را تا دورترین نقطه ممکن جا به جا می سازند. بخش لازم کار یا بهای بازتولید نیروی کار را تا سرحد ممکن کاهش می دهند و بخش اضافی آن را که به سرمایه و سود تبدیل می شود، تا هر کجا که امکان دارد بیشتر می کنند. دولت در این گذر آنسان که فلسفه وجودی اوست به همه وارونه سازی های لازم نیز دست می زند و کل این تعرض سرمایه علیه حداقل بهای بازتولید نیروی کار طبقه کارگر را اجبار کل جامعه و شرط حتمی نجات همه شهروندان اعلام می دارد. به بیان دیگر تجاوز سرمایه به سفره خالی کودکان توده های کارگر را مصالح عالیه خود کارگران می خواند!! یک سؤال اساسی در اینجا سرنوشت این وام ها است. معنای بدهکاری دولت این است که طبقه سرمایه دار معادل تمامی این اقلام بدهی را مفت و به طور کاملاً بلاعوض، دریافت کرده است و در قبال آن نسل حاضر و حتی نسل های بعدی طبقه کارگر را وامدار ساخته است. توده های کارگر باید همه این بدهی ها را از محل بهای نازل نیروی کارشان بپردازند. این « قانون» سرمایه است!! نسل کنونی کارگران باید با تحمل هولناک ترین گرسنگی ها، استهلاک ها و سیه روزی ها این کار را انجام دهد و مطابق همین « قانون» آنچه را باقی می ماند، به صورت تنها « میراث» به نسل های بعدی منتقل گردد!! مشکل اساسی این است که حجم بدهی ها نامحدود است و هر روز که می گذرد به گونه ای نا محدود سیر صعودی می پیماید.
سرمایه نمی چرخد، جهان موجود از سرمایه اشباع است. بخش بسیار عظیمی از سرمایه ای که تولید می شود قادر به پیش ریز و ارزش افزائی نیست. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی به اوج رفته است. نرخ اضافه ارزش های نجومی کفاف نرخ سودهای مطلوب و مورد نیاز چرخه بازتولید سرمایه ها را نمی دهد. گرایش به افت نرخ سودها مدام حول محور بالفعل شدن چرخ می خورد و بحران ها به رغم کاربرد همه مکانیسم های مؤثر مقابله، با کوبندگی تمام به وقوع می پیوندند. هزینه کردن بهای نیروی کار سال های آتی و نسل های آینده تنها کاری است که از دولت ها ساخته است. همه این داده ها و واقعیت ها فریاد می زنند که نظام سرمایه داری حتی با هارترین شبیخون ها علیه زندگی روز طبقه کارگر، باز هم به سادگی قادر به ادامه حیات نیست. هزینه کردن بهای نیروی کار نسل های آتی در چنان ابعادی که دیگر چیزی به نام بهای نیروی کار وجود نخواهد داشت!! تنها راه ماندگاری این نظام شده است. بشریت کارگر بهای بودن سرمایه داری را این گونه پرداخت می کند.
بدهی فقط ١٠ کشور از کل ممالک روز دنیا که ٦ تای آن ها را عظیم ترین قدرت ها و قطب های جهان سرمایه داری تشکیل می دهد تا لحظه حاضر بیش از ٣۵ تریلیون یورو (حدود ۵٢٠٠٠ میلیارد دلار) است. در حالی که حاصل جمع تولید ناخالص سالانه جوامع مذکور از 3۴٠٠٠ میلیارد دلار کمتر است. به بیان دیگر کل ارزش هائی که سرمایه داری این ١٠ کشور، از کل ارزشهای تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی از جمله توده های کارگر همین ممالک نصیب خود کرده است از مجموع بدهی های حی و حاضر سرمایه های اجتماعی این جوامع پائین تر رفته است. این رقم در قیاس با آنچه که کل طبقه کارگر کشورها به عنوان هزینه بازتولید نیروی کارش دریافت نموده است حداقل ۵ برابر بیشتر است اما در قیاس با کل بدهی های ممالک مذکور از حدود ٦۵% تجاوز نمی نماید. حدود ۵٠٠ میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر باید در چند سال آتی با بهای نیروی کاری که میزان واقعی آن هر ماه از ماه پیش کمتر می گردد، پاسخگوی پرداخت بدهیهای ۵٢٠٠٠ میلیارد دلاری سرمایه داران و دولت های سرمایه داری باشند. سهم هر خانواده کارگری در تحمل بار این شبیخون مرگبار سرمایه به طور متوسط از رقم ۴٠٠ هزار دلار بیشتر است. دولت ها در هر چشم به هم زدن از حساب بهای نیروی کار سال ها و نسل های آتی طبقه کارگر، افزون تر و افزون تر به صاحبان سرمایه می بخشند تا از این طریق نظام بردگی مزدی را بر سر پا نگه دارند. رقم ۴٠٠ هزار دلار، با شتاب بی وصفی روند افزایش می پیماید. سرگیجه اساسی دولت ها این است که ارقام نجومی حیرت بار بدهیها را چگونه، با چه ریتم و با کدام زمان بندی ها بر زندگی توده های کارگری سرریز کنند که بهای نیروی کار روزشان کفاف هیچ چیز را نمی دهد. معضلی که در هفته های اخیر یکی از عظیم ترین قطب های قدرت سرمایه جهانی یعنی اتحادیه اروپا و حوزه یورو را تا سرحد فروپاشی ائتلاف آن ها پیش راند.
وضعیت روز نظام سرمایه داری این گونه است و سفینه هستی طبقه کارگر بین المللی اسیر امواجی است که از ژرفنای تناقضات ذاتی سرمایه می جوشد و زمین و زمان را به غرقاب می کشد. سفینه ای که بدون هیچ قطب نما، هیچ افق، هیچ شناخت و هیچ نقشه راهی، در کام طوفان تهاجم سرمایه به دور خود می پیچد. عاصی است و مثل بمب ساعتی به سوی لحظه انفجار می رود اما از هیچ آمادگی و تدارکی برای غلبه بر این وضعیت و برون رفت از این مهلکه برخوردار نیست. هر روز به شکلی دچار اشتعال می شود اما شعله هایش نه نظام بردگی مزدی که قدرت پیکار ضد سرمایه داری خود او را می سوزاند و خاکستر می گرداند. در ایران انتخابات بورژوازی را منفذ انفجار خشم خویش می سازد اما به جای چالش سرمایه، به جای جنگ علیه سرمایه داری به گونه ای بسیار ابتذال آمیز، شعارهائی از نوع « رأی من کجاست »؟!! « جمهوری ایرانی» ؟!! یا «بطلان ولایت خامنه ای» سر می دهد!!! در تونس انقلاب می کند و حاصل انقلابش عزل « بن علی» و نصب «غنوشی» می گردد!! در مصر کوه انقلابش موش کور کمیک می زاید، درنده ترین وحوش دینی سرمایه را از اعماق کهنه ترین گورستان های تاریخ نبش قبر می کند و بر اریکه فرمانروائی نظام بردگی مزدی می نشاند. در یمن قیام سراسری یکساله خونینش القاعده به بار می آورد. در امریکای شمالی، اروپا و استرالیا آرواره پردرد خود را به دیوار وال استریت یا این و آن برج بلند بانک ها می کوبد!! جنبش ضد گلوبالیزاسیون به راه می اندازد!! خواستار تقسیم بالمناصفه تر اضافه ارزشها میان سرمایه داران و دولت های سرمایه داری دنیا می گردد!! بساط نذر و نیاز در برابر اتحادیه ها پهن می کند و تمامی قدرت جنگ و ستیز طبقاتی خود را به ضریح امامزاده های وساطت و دلالی می آویزد!! در جوار این موقعیت بسیار تراژدیک جنبش کارگری، کاروان از همه لحاظ کمیکی نیز اینجا و آنجا راه دکانداری خود را می پوید. این کاروان متشکل از خیل کثیر فرقه ها و سکت هائی است که زیر نام احزاب، گروهها، سازمان ها و عناوین دیگر با تکان دادن بیرق های ریا و ترفند و دروغ، هلهله کنان برای این وضعیت دردآور کف می زنند. سقوط مبارک و عروج ارتجاع درنده اسلامی در مصر را انقلاب طبقه کارگر اعلام می کنند. رفتن بن علی و آمدن غنوشی را رستاخیر جنبش کارگری می خوانند، هورا کشیدن کارگر ایرانی برای کروبی و موسوی را شیپور انقلاب نام می گذارند. این کاروان کمیک در طول۵٠ سال اخیر کارش این بوده است. هر روز از روز پیش متشتت تر، منزوی تر، مضمحل تر شده است و امروز نیز با بیشترین سرعت راه نیستی خود را طی می کند. تا روزی که هست کارش تلاش برای شقه شقه کردن کارگران، حلق آویزی هر شقه به طناب سکتی خاص، بستن سد بر سر راه شکل گیری و سازمانیابی و آگاهی و شعور و شناخت ضد کار مزدی توده های کارگر و ممانعت از عروج یک جنبش کارگری نیرومند شورائی سراسری افق دار لغو کار مزدی و سوسیالیستی است.
سرمایه داری در چنان وضعی است و جنبش کارگری بین المللی در چنین وضعی است. حدیث زندگی «چپ» هم چیزی است که توصیف شد. جنبش ها و خیزش ها در همه جا با تمامی وسعت و شور و سرکشی وجود دارند، مشت ها همه جا گره خورده است. فریادها در سراسر جهان طنین انداز است. همه این جنبش ها، خیزش ها، فریادها و اعتراضات تبلور مستقیم، قهری و اجتناب ناپذیز عصیان و انفجار کارگران دنیا علیه شدت استثمار و جنایات سرمایه داری است. در این شکی نیست اما حاصل همه این مبارزات، شورش ها، قیام ها و « انقلاب» ها نه فقط هیچ گام پیروزی نیست که همه جا بدون هیچ استثناء فاجعه شکست و شکست های عظیم تر بوده است. چه نتیجه ای از این رویدادها باید یا می توان گرفت. آیا چون وضع چنین است باید به توده های کارگر کشورها گفت که: امید خیری نیست لطفاً شر مرسانید!! باید آنها را از ریختن به خیابان ها و انفجار خشم باز داشت!! این بزرگترین آرزوئی است که سرمایه داران و دولتهای سرمایه داری دارند و انجام آن سوای خدمت به نظام بردگی مزدی هیچ چیز دیگر نیست. اما مسأله به همین جا محدود نمی شود. کارگران در هیچ کجای دنیا منتظر امر و نهی این و آن آقابالاسر ننشسته اند تا با صدور حکم وی راهی خیابان ها گردند یا این کار را نکنند و قعود را بر قیام ترجیح دهند!! آنچه آنان انجام می دهند کاری است که نمی توانند انجام ندهند. توده عظیم انسان هائی هستند که فاقد آگاهی، افق، صف مستقل طبقاتی، تشکل و سایر ساز و کارهای آگاهانه مبارزه طبقاتی می باشند. زیر فشار گرسنگی، تحقیر، بی حقوقی و همه مصیبت های سرمایه داری مشتعل می شوند. انفجار جبر زندگی روز آنان است. این حرف که باید آنان را از عصیان و شورش های بی سرانجام باز داشت صرفنظر از مریخی بودنش فقط رویه دیگری از همان هورا کشیدن و ستایش ابتذال آمیز برای عصیان روز آنان به عنوان انقلاب است.
سؤال اساسی در اینجا این است که پس چه باید گفت؟ چگونه باید گفت؟ با گفته ها چه باید کرد و چگونه باید آنها را جامه عمل پوشید؟ از پاسخ سؤال دوم شروع کنم. جمع کردن بساط سکت بازی یک شرط تعیین کننده همپیوندی و همجوشی با هر گام تلاش صادقانه برای خارج ساختن جنبش کارگری بین المللی از این وضعیت است. سکت ها یا آنچه اینک با نام احزاب، سازمان ها، اتحادها و عناوین مشابه وجود دارند در بهترین حالت مشتی سکت های عقیدتی هستند که در هستی اجتماعی خود هیچ ربطی به مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری ندارند، از این هم بدتر سد راه پیوستن افراد به چنین مبارزه ای می باشند. بنیاد هستی این احزاب در ستیز با سازمانیابی شورائی سراسری ضد کار مزدی توده های وسیع طبقه کارگر است و نوع سازمانیابی اخیر تنها ظرف واقعی مبارزه طبقه کارگر علیه اساس سرمایه داری است. جنبش کارگری جهانی بدون چنین مبارزه ای قادر به انجام هیچ کاری نیست و همه این ها بدان معنی است که هر جنب و جوش سکتی و به روایت رایج حزبی، جنب و جوشی در راستای بستن سد بر سر راه شکوفائی و رشد و عروج جنبش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر می باشد. بدیل پرچمداری حزبی و سکتی، دست در دست هم گذاشتن به عنوان فعالان مصمم جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی با هدف متشکل ساختن شورائی تمامی توده های کارگر علیه اساس بردگی مزدی و علیه تمامی اشکال جنایت، دیکتاتوری، تبعیض، بی حقوقی و انسان ستیزی این نظام در همه عرصه های حیات اجتماعی است. سازمانیابی طبقه کارگر به این شکل بدون تردید نیازمند راهی بسیار طولانی و پر پیچ و خم است، باید سنگ سنگ بالا برد و ساخت، اما راهی است که باید رفت.
سؤال بعدی این بود که چه باید گفت؟ به عنوان یک فعال ضد کار مزدی جنبش کارگری، به عنوان قطره ای جوشان و موج انداز در دریای خشم و قهر و انفجار میلیونها و میلیاردها برده مزدی همزنجیر چه کاری باید کرد و چه مسائلی را باید در میان نهاد. پاسخ این بخش به اندازه آنچه که قرار است طبقه کارگر جهانی برای تغییر تمامی هستی موجود انجام دهد مشروح است اما این جواب طولانی در عین حال قابل جمعبندی است. اولین و اساسی ترین بخش پاسخ این است که باید حقیقت را، راز واقعی کل سیه روزی ها را با کارگران صحبت کرد. باید در دل هر اعتراض، عصیان، اعتصاب، خیزش و جنبش، هر مرکز کار و تولید و آموزش، هر محله و خانه و کاشانه و هر شبکه اجتماعی اینترنتی بساط گفتگو باز کرد. باید بر ریشه واقعی آنچه انسان ها را به خیابان ها ریخته است. بر ریشه همه گرسنگی ها، ستمکشی ها و محرومیت ها انگشت نهاد. باید وجود کار مزدی را به مثابه سرچشمه همه سیه روزی ها در برابر انظار کاوید و در دل این کاوش فریاد کشید که آنچه سکنه کارگر جهان را به انفجار کشانده است اینجاست. باید از کشیدن هورا و مداحی کاسبکارانه برای شورش های بی افقی که دروازه هیچ تعرضی علیه ارکان حیات و قدرت سرمایه داری را نمی کوبند احساس شرم کرد. باید به جای این هورا کشیدن ها به میلیون ها کارگر معترض هر کشور گفت که معضل آنان با جا به جائی مبارک ها و بن علی ها و سیدعلی ها، با رفتن این دولت و آمدن دولتی دیگر، با اصلاح سیاست های بانکی، با تغییر برنامه ریزی های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، با مجرد شورش ها و طغیان ها، نه فقط حل نمی گردد که هیچ تقلیل و تعدیلی هم پیدا نمی کند. باید در گوش همه توده های معترض و عاصی فریاد زد که تا سرمایه داری هست وضع چنین خواهد بود و هر روز مسلماً از روز پیش بسی بدتر خواهد شد. باید با پرخروش ترین صداها اعلام کرد که بنیاد کل فقر و گرسنگی و زور و جهل و بی حقوقی و جنگ افروزی در جهان حاضر، وجود سرمایه است و بر همین اساس هر جنبش و خیزشی که تیر قدرت خود را سرراست به سوی این نظام شلیک نمی کند، جنبشی سازشکار، شکست آمیز و حلق آویز به راه حل های ارتجاعی است. همه این ها را باید گفت و انجام داد، اما این فقط نقطه شروع راه است. مبارزه با سرمایه داری مشتی شعار و جار و جنجال نیست. با حلوا، حلوا کردن هم دهن شیرین نمی شود. ارتجاع رفرمیستی بورژوازی در بند بند جنبش ها حضور دارند و با تمامی توان و ظرفیت برای تبدیل آن به نردبان قدرت خود تلاش می کنند. باید راهبردهای درست ضد کار مزدی در پیش چشم توده های عاصی و اسیر انفجار طبقه کارگر پهن کرد. باید مطالبات واقعی متضمن تعرض رادیکال به شریان هستی سرمایه داری را پیش کشید. بالاتر توضیح دادیم که سرمایه نه فقط بهای نیروی کار نسل حاضر بردگان مزدی، نه فقط حداقل معیشتی روز طبقه کارگر بین المللی که آخرین دینار بهای بازتولید نیروی کار نسل های بعدی آنها را از همین امروز وثیقه بقای خود ساخته است در چنین وضعی بیشتر از هر زمان دیگر باید مطالبات حی و حاضر خیزش ها، خواسته های بنیادی و ضد کار مزدی باشد، باید به عنوان یک کارگر در عمق اعتراض کارگران، به عنوان قطره ای جوشان در دریای انفجار توده های کارگر، خواستار آن شد که تضمین بی قید و شرط یک زندگی مرفه آزاد انسانی برای کل هفت میلیارد سکنه روی زمین پرچم پیکار جاری توده های کارگر گردد. باید بسیار جسور و گستاخ این خواست را جلو آورد که اولاً باید خوراک و پوشاک و مسکن و بهداشت و درمان و آموزش و همه مایحتاج معیشتی و امکانات لازم رفاهی کل توده های کارگر دنیا تضمین شود. ثانیاً این مایحتاج و امکانات باید بر اساس عالی ترین و پیشرفته ترین و بالاترین الگوی روز تعیین گردد. ثالثاً برای این که چنین تضمینی معنای زمینی یابد باید همه این احتیاجات معیشتی و امکانات رفاهی رایگان شود، از دائره داد و ستد پولی یا به بیان دقیق تر از سیطره هر نوع خرید و فروش خارج گردد. رابعاً و به عنوان جزء جدائی ناپذیر این مطالبه باید هر نوع دخالت دولت در هر میزان محدود سازی آزادی ها و حقوق اجتماعی انسان ها، هر اقدام دولت ها در اعمال هر نوع تبعیض جنسی و قومی و نژادی و مانند این ها ممنوع گردد.
تا اینجا فقط سخن از طرح خواسته ها بود اما هیچ کارگری در هیچ کجای این جهان هیچ تردیدی ندارد که بورژوازی، دولت هایش و اپوزیسونهای این طبقه در تار و پود خیزش ها و عصیان های سراسری ما این حرف را با زرادخانه های نظامی و پلیسی پاسخ خواهند داد. طرح خواست بالا جرقه اعلام جنگ علیه سرمایه داری است و بورژوازی این اعلام جنگ را با راه اندازی یک جنگ واقعی جواب می دهد. برد این مطالبه جا به جائی حکومت ها و سرنگونی طلبی رایج رفرمیسم چپ نیست که این یا آن اپوزیسون بورژوازی از آن استقبال کند یا احزاب و سازمان های طیف رفرمیسم هوراکشان آن را انقلاب خوانند. مطالبات بالا گامی در گلوله باران شریان حیات سرمایه است و بر همین اساس بورژوازی در سراسر جهان و در تمامی ترکیب طبقاتی خود از حاکم تا اپوزیسون با آن اعلام جنگ خواهد داد. این حادثه ای است که باید پیش آید، جز این راهی نیست. این نشانه درستی راه ماست و مسأله اساسی آن است که باید وارد این جنگ گردید. جنگی طبقاتی و انترناسیونالیستی علیه موجودیت سرمایه داری که نیازمند به میدان آمدن ما با کل قدرت و ظرفیت پیکار ضد کار مزدی است.
برای این کار باید در هر کجا که هستیم، در عمق انفجارها و شورش ها، در اعتصابات و اعتراض ها، در هر مرکز کار و تولید و آموزش و درمان، در خانه و کاشانه و محله، در شبکه های اینترنتی یا هر کجای دیگر دست به کار تقلا برای فراهم ساختن زمینه های اعمال قدرت متحد جمعی و سراسری گردیم. باید ولو لاک پشتی و لنگان لنگان شوراهای ضد سرمایه داری خود را بر پای سازیم. شوراهائی که خواست بالا را پرچم مبارزه روز و سنگر مقاومت خود سازند. شوراهائی که در درون آن ها مبارزه کنیم، بیاموزیم، زندگی نمائیم. دنیای آینده خود را به تصویر کشیم، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی، ماتریالیسم انقلابی و پراتیک مارکس را زمزمه زندگی روز سازیم. همبستگی انترناسیونالیستی را پراتیک جاری پیکار کنیم. شوراهائی که در درون آن ها همه این کارها را انجام دهیم و در راستای انجام آن ها، گام به گام متحدتر، آگاه تر، متشکل تر و نیرومندتر شویم، سرمایه داری را در همه عرصه های حیات اجتماعی به چالش بکشیم و دست به کار احراز توان لازم برنامه ریزی سوسیالیستی کار و تولید و زندگی اجتماعی گردیم، آیا طبقه ما این کارها را خواهد کرد یا نه؟ پیچیده ترین سؤال تاریخ است اما این سؤال بسیار پیچیده و پررمز پاسخ نسبتاً ساده ای هم دارد. فقط اگر چنین کند می تواند زندگی کند، در غیر این صورت، حتماً در میان شعله های سرکش سوداندوزی سرمایه خاکستر خواهد شد.
ناصر پایدار - دسامبر ٢٠١١