«اپوزیسیون» اصطلاحی است که در سراسر دنیا بر سر زبانها است. همه جا، از احزاب، نیروها و محافل اپوزیسیون می گویند. قصد واکاوی آکادمیک مفاهیم را ندارم، سخن آنست که مفهوم ها، جدا از بار مشخص مادی، طبقاتی، اجتماعی خود ارزش گفتگو ندارند. واژه اپوزیسیون نیزمصداق لفظ آفرینی فاقد بار زمینی، طبقاتی است. در جامعه سرمایه داری، روی زمین زندگی، اساساً با تقسیم انسانها به حاکم و اپوزیسون، «کثرت گرایان و تمامیت خواهان»، «متفاوت اندیشان و سرکوبگران دگراندیشی» اصلاح طلبان، انقلابیون،«فردگرایان لیبرال و جمع گرایان تمامیت خواه» مواجه نیستیم. با طبقات اجتماعی متضاد و متخاصم، دو طبقه کارگر و سرمایه دار رو به رو می باشیم. اولی با فروش نیروی کار خود امرار معاش می کند، تولید کننده کل سرمایه ها، ثروتها، ارزشها است. از کار خود به طور مطلق جدا است و با این جدائی، از هر میزان حق دخالت در سرنوشت تولید، کار، زندگی ساقط است. به عنوان نتیجه بلافاصل این جدائی، از داشتن هر مقدار آزادی یا اختیار برای تصمیم گیری در باره اینکه چه تولید کند؟، چه تولید نکند؟، تعریف کار، کدامین کار مورد نیاز اوست؟، کدام کار مخرب حیات اوست؟، آنچه می آفریند چه جایگاهی در رفع نیازهایش دارد یا ندارد، مایحتاج واقعی معاش، رفاه، سلامتی، رشد فکری، بلوغ عقلی، کمال اجتماعی او کدامند؟، از کل اینها، از هر چه حق، اختیار و آزادی انسانی است، منفصل و ساقط است. کارش با وی به طور کامل بیگانه، محصول کارش در دل این بیگانگی قهری تبدیل به سرمایه می شود. سرمایه ای که مخلوق کار او است اما نیروی قاهر و مستولی بر سرنوشت زندگی وی، سرنوشت کل بشریت است. سرمایه ای که کارگر یعنی خالق مستقیم خود را پیچ و مهره مفلوک چرخه تولید سود و سلول مرده مدفون در نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی همین چرخه می سازد.
عظیم ترین بخش جمعیت جهان افراد این طبقه اند، انسانهائی که کارشان آفرینش فزاینده و بی انتهای سرمایه است، درروند تولید، گردش، سامان پذیری سرمایه، در بازتولید مدام و بدون انقطاع سازمان اجتماعی کار سرمایه داری، کار می کنند استثمار می شوند، می فرسایند و نابود می گردند. در کارخانه، مزرعه، حمل و نقل، راه، بندر، ساختمان، هتل، رستوران، شهرداری، شبکه های آب، برق، گاز، مخابرات، مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها، انتشارات، بانکها و مؤسسات مالی، بنگاهها و حوزه های متنوع دیگر این نقش را بازی و این شرائط را تحمل می کنند. در دل همین فرایند، لحظه به لحظه، حجم سرمایه تولید شده توسط خود را کهکشانی تر می سازند. همگن با آن، جدائی خود از کار، تولید و سرنوشت زندگی را ژرف تر می نمایند، هر چه بیشتر کار می کنند، سهم معاش، رفاه و زندگی آنان از محصول کار، حقیرتر می شود، هرچه سرمایه را هیولاتر می کنند، خود فرسوده تر می گردند، هر چه بر قدرت سرمایه می افزایند، عمیق تر در فلاکت می غلطند، هر چه مدنیت سرمایه را پرجلال تر می کنند، بی تمدنی خود را تهوع آورتر می سازند، هر چه قانونیت سرمایه را بیشتر استحکام می بخشند، بندهای بردگی مزدی را بر دست و پای خود محکم تر و توان سرمایه داری را در مسلوب الحقوق نمودن خود نامتناهی تر می گردانند، هر چه دموکراسی سرمایه را پرآوازه تر، پرجبروت تر می کنند، قتل عام آزادی های محقر موجود خویش توسط سرمایه را طوفانی تر می سازند. هر چه کاخ دانش سرمایه را آسمانخراش تر می کنند ژرفای خرفتی و شعورباختگی خود را چاه ویل گونه تر می گردانند. موقعیت این طبقه در جامعه و جهان سرمایه داری چنین است، بر همین مبنی، با رجوع به همین مکان، در شرائطی که سراسر دنیای حاضر را از سرمایه آکنده است، حتی به اعتراف «گای رایدر» رئیس ”ILO” (سازمان جهانی کار)، نهاد ساخته و پرداخته بورژوازی برای محو جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، ۴ میلیارد و یکصد میلیون نفر از ٦ میلیارد نفوس جمعیتی آن، فاقد هر نوع پوشش حفاظتی معاش، دارو و درمان هستند. ٩۵ درصد کودکانش هیچ پوشش ایمنی معیشتی، پزشکی ندارند، فقط ۱٨% کل نفوس آن از یک حداقل شکننده غرامت بیکاری برخوردارند، بر اساس گزارش منابع گوناگون همین نظام، از جمله مؤسسه آکسفام، بیش از ۴ میلیارد نفر این طبقه در آتش گرسنگی می سوزند، کمتر از ٢ میلیارد نفوس آن فاقد آب سالم آشامیدنی هستند و همین تعداد از داشتن برق برای روشنائی کومه مسکونی محروم می باشند. در هر دقیقه ١١ کارگر از گرسنگی می میرند، کل دار و ندار ١٠٠ میلیون نفوس آن در کشور اتیوپی، از حجم سرمایه موجود مالک آمازون به گونه دهشتناکی کمتر است. حدود یک میلیاردش خریداری برای فروش نیروی کار خود نمی یابند، به همین خاطر آواره چهارگوشه دنیای موجودند، فوج، فوج، در دریاها غرق و صید کوسه ها و ماهیان می گردند، زیر فشار قهر اقتصادی، گرسنگی، بیکاری، بی آموزشی، سفاهت مولود سرمایه داری، پیاده نظام انتحاری ارتش هارترین نیروهای دینی، لائیک فاشیست بورژوازی می شوند.
توده های این طبقه با جمعیت عظیم شش میلیاردی و ٧۵ درصدی دنیای حاضر، به لحاظ نوع اشتغال، مهارت، میزان دانش، درجه بارآوری کار، آگاهی طبقاتی، تحصیلات، محل تولد، تعلقات سرزمینی، بازدهی تولید، سطح مزد، وضعیت معاش، امکانات رفاهی و اجتماعی یا فراوان شاخص های دیگر، کم، زیاد، خیلی زیاد با هم متفاوت هستند، اختلافاتی که با همه عمق، وسعت، بر شیرازه هویت و مشترکات طبقاتیشان خدشه ای وارد نمی کند. همگی از مرفه ترین تا فقیرترین، آگاه ترین تا متحجرترین، تواناترین تا فرومانده ترین، دارای بیشترین تخصص و تجربه یا ساده و بی تجربه، گیرنده مزدهای بالا یا محکوم به فروش شبه رایگان نیروی کار، کل اینها با همه تمایزات واقعی که دارند، آحاد طبقه کارگرند، استثمار می شوند، اگر مولدند مستقیما اضافه ارزش تولید می کنند، اگرغیرمولدند کارشان نیاز حتمی تحقق اضافه ارزش ها، سازمان پذیری سرمایه، بازتولید سازمان کار سرمایه داری، کاهش زمان واگرد سرمایه، صرفه جوئی در حجم سرمایه پیش ریز و سنگین سازی کفه کار اضافی به زیان کار لازم است. اگر بیکارند آدم به حساب نمی آیند، اگر نیروی کارشان نیاز روز سرمایه نیست محکوم به گدائی، تن فروشی، گورخوابی، فروش اعضای بدن، فروش فرزند، مواد مخدر، تن دادن به هر ذلت و نکبت می باشند. اساس زنده ماندن و نماندن کل این جمعیت ٦ میلیاردی با نیاز یا بی نیازی سرمایه به نیروی کار قفل است. هر انسانی که سرمایه نیازمند خرید نیروی کار وی نباشد، نه فقط گرسنه، بدون سرپناه و گورخواب خواهد شد، نه فقط مهر «اوباش» و «اراذل» بر سینه وی حک می گردد، که جبر ارتزاق زیر چتر قدرت سرمایه، او را بسیجی و حشدالشعبی فاشیسم اسلامی یا عمله قدرت گیری بوکوحرام، داعش، جبهة النصره و «آلترناتیو برای آلمان» خواهد کرد.
طبقه کارگر به عنوان طبقه ای متشکل از ٧۵% سکنه جهان موجود با اوصافی که اشاره شد، به عنوان «طبقه ای در جامعه مدنی که از جامعه مدنی نیست»، طبقه ای که نه در تقابل یک جانبه با پی آوردهای رژیم های سیاسی مسلط بلکه در تضاد غیرقابل حل و همه جانبه با شالوده مادی وجود هر رژیم، دولت یا نیروی فوق جامعه است، طبقه ای که تنها با انحلال رادیکال و کامل سرمایه داری، راز زندگی و رمز زنده ماندن انسانی خویش را آشکار می سازد، آری چنین طبقه ای به هیچ وجه اپوزیسون رژیم سیاسی حاکم در این یا آن کشور نیست، جا به جا نمودن دولت ها، سرنگوئی شکلی از قدرت سیاسی و استقرار قدرت سیاسی دیگر هیچ فروغی بر هیچ گوشه دنیای نکبت ها، سیه روزی ها و فلاکتهایش نمی تابد. با افول، عروج، آمدن و رفتن دولتها هیچ دانه خردلی از فشار سهمگین گرسنگی، آوارگی، بی بهداشتی ، گورخوابی، بی دارو و درمانی، جهل، بی مدرسه ای، فجایع زیست محیطی، تبعیضات جنسیتی هول انگیز دامنگیرش کم نمی گردد. پرولتاریا درهیچ جای دنیا اپوزیسون قدرت سیاسی موجود نیست، راه پیکارش سرنگونی رژیم حاکم و تشکیل رژیمی دیگر، از جمله با علم و کتل، «دولت کارگری»! «دولت دوره گذار»!! نیست، بالعکس طبقه ای است با زنجیرهای رادیکال که هر چه جنگ دارد، در هر سنگر که می جنگد، به صورت خودپو و براقتضای هستی اجتماعی خویش خرد نمودن، در هم شکستن، ذوب فرجامین و محو بنیادین این زنجیرها را دنبال می کند. طبقه ای که شالوده معاش، شرائط کار، زمین زندگی، سرچشمه های واقعی شعور و شناختش او را به سوی این کارزار می راند، اما راه کارزار در گام به گام خود، توسط سرمایه مین گذاری گردیده است، سرمایه به مین گذاری راه و میدان واقعی این جنگ اکتفاء ننموده است، برای هر وجبش صدها بدیل، صدها گمراهه و برهوت، با بیشترین آرایشهای دروغین، رخشنده ترین بیرقهای مسروقه، فریبنده ترین چشم اندازها، احداث و مهندسی کرده است. طبقه کارگر در محاصره این گمراهه ها است، تاریخا و از همیشه بدتر در طول قرن بیستم، در سیاهی زار همین برهوت ها و بی راهه ها چرخیده است. شکست بعد از شکست را تحمل کرده است، به گونه غیرقابل توصیفی فرسوده، زمینگیر و در انواع راهبردها و الگوپردازیهای فاجعه بار رفرمیستی راست و چپ مدفون شده است، با همه اینها چاره ای ندارد جز آنکه بر شیرازه کژراهه رفتن ها، برهوت پیمودن ها و زمینگیری ها زلزله اندازد، مجبور است و می تواند جزء، جزء خواسته های فوری روزش را در عرصه معاش، رفاه همگانی، حق و حقوق انسانی، آزادیهای سیاسی، محیط زیست، ضدیت با تبعیضات جنسیتی یا هر مطالبه دیگر را با برپائی یک جنبش نیرومند شورائی، سراسری، ضد بردگی مزدی همجوش و همگن سازد. هر مقدار بهبود معیشت، هر اندازه رفاه، سلامتی، هر نفس کشیدن آزاد، هر میزان اختیار، آزادی و حقوق انسانی او در گرو اتخاذ این ریل پیکار، ریل مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی است. تا امروز در چنین کارزار و سنگری قرار نگرفته است اما اگر بناست زنده ماند و زندگی کند، هیچ چاره دیگری ندارد. طبقه کارگر اپوزیسیون رژیم سیاسی نیست، پرچمدار از جای کندن شالوده مادی و اقتصادی هر نوع دولت، هر قدرت بالای سر، گورکن واقعی سرمایه داری است.
بخش دیگر جامعه موجود را طبقه سرمایه دار تشکیل می دهد. طبقه ای که مالک کل سرمایه ها و در همین راستا مالک الرقاب کل طبقه نخست، مالک مطاع توده های کارگر، به عنوان جزء متغیر سرمایه اجتماعی است. طبقه ای که سرمایه تشخص یافته و لاجرم سرمایه ذیشعور، اندیشوار، نظریه پرداز، سیاستمدار، دولتمرد، متمدن، حقوقدان، جامعه شناس، فرهنگ پرور، معلم اخلاق، متحزب، ایدئولوگ، مسلک آفرین، میلیتاریست، مرجع دین و ولی فقیه است. بنیاد همبستگی و شیرازه همپیوندی این طبقه، صرفا، پرجوش و خروش نگه داشتن چرخه تولید سرمایه، ماندگارسازی سرمایه داری و تحمیل نمودن کل الزامات بقای این اختاپوس بر زندگی توده های کارگر است. این تنها ملاط پیوند و رمز وحدت این طبقه است، در دفاع از کیان سرمایه یا رابطه خرید و فروش نیروی کار، در اعمال قهر اقتصادی، سیاسی، نظامی، پلیسی، حقوقی، فکری و ایدئولوژیک سرمایه بر طبقه کارگر، در سرکوب فیزیکی و فکری جنبش کارگری کل لایه ها و آحادش اتحاد آهنین و مستدام دارند، اما این وحدت در درون خود متشتت، متعارض، آکنده از رقابت، جدال، جنگ، کودتاگری، حزب آفرینی، گروه بندی و بلوک پردازی است. ریشه تخاصمات، حزب تراشی ها، جنگ افروزی ها حتی جنگهای عظیم جهانی میان بخش های مختلف این طبقه درست در همان ملاط پولادین وحدت ها و فراماسیونری های آنها قرار دارد. وحدت بر سر دفاع از سرمایه داری و ماندگارسازی بردگی مزدی در یک سو، رقابت جنگ آمیز برای تقسیم سهام سود، مالکیت قدرت سرمایه در سوی دیگر، متضادهای درون هستی اجتماعی واحد این طبقه اند. ریشه اپوزیسون مآبی ها، حزب آفرینی ها، اتحادیه گردانیها، اردوگاه سازیها، جبهه بندی ها نیز در همین جا، در درون این طبقه قرار دارد. لایه ها، بخش ها و باندهای مختلف بورژوازی هستند که در وهله نخست پیرامون چگونگی پاسداری از موجودیت و بقای سرمایه داری و در وهله دوم برای دستیابی به سهم هر چه بیشتر در مالکیت سرمایه ها، ساختار نظم و قدرت دولتی سرمایه، با هم رقابت می کنند، می جنگند. اینانند که در پاسخ به نیازهای بقای بردگی مزدی در یک سو و داشتن سهم بیشتر در سودها و قدرت ها، لیبرال، دموکرات، جمهوری خواه، مشروطه طلب، سوسیال دموکرات، «سوسیالیست»، «لنینیست»، محافظه کار، فاشیست و در هر کدام این موارد دینمدار،لائیک، شریعت پناه یا سکولار می شوند، هر کدام الگوئی برای توسعه افزون تر، تحکیم بیشتر پایه های حاکمیت، ماندگاری مطمئن تر سرمایه داری دارند، خیلی از آنها بر بام الگوی خود بیرق «مبارزه با سرمایه داری» می آویزند و دفتر و دستکشان را با نام کارگر آذین می بندند!!. اما هیچ اپوزیسونی در هیچ جای دنیای روز، در هیچ جامعه سرمایه داری، به اردوگاه پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر، به جنبش واقعی ضد سرمایه داری پرولتاریا تعلق ندارد. اپوزیسیون رژیم سیاسی حاکم بودن هیچ دردی از این طبقه دوا نمی کند، سقوط و استقرار دولتها حلال هیچ مشکلی از جهان بیکران مشکلاتش نیست، او نه با رژیم ها و دولت ها که با شالوده مادی وجود آنها با سرمایه داری سر جنگ دارد و برای هر میزان بهبود معاش، رفاه، آزادی یا حقوق انسانی باید با سرمایه در همه مظاهر هستی، قدرت و حاکمیتش بجنگد. آیا این بدان معناست که توده کارگر اهل آویختن به اپوزیسونها و غلطیدن در دام گروهها، رویکردها، فرقه ها، احزاب نیست؟!! ماجرا برعکس است. عمله بی اراده، مطیع، پیاده نظام مخوف و وحشت آفرین تمامی اپوزیسونهای فاشیست، لیبرال، محافظه کار، دموکرات، سوسیال دموکرات، جمهوری خواه، سلطنت طلب، مشروطه جو، «دموکراسی شورائی»، «آلترناتیو شورائی» دینی یا سکولار، بدبختانه کارگران بوده اند و هستند، چرا؟ پاسخ روشن است، افکار، باورها، راهبردها و ایدئولوژی مسلط هر دوره به طبقه مسلط آن دوره، اعم از حاکم یا اپوزیسون تعلق دارد، این طبقه است که منافع، افق ها، چشمداشت ها، خواست ها و اهداف خویش را لباس منافع عام و انتظارات کل جامعه می پوشاند، سیاست ها، راهبردها، برنامه ها، ارزشها، مدنیت، حقوق، دولت و ساختار نظم و قدرت سیاسی پاسدار مناسبات اقتصادی موجود را عین راه حلها، راهکارها، استراتژی، دیپلوماسی و منشور حیات همه انسانها اعلام می کند، بر همه تحمیل می نماید. بورژواژی در همین راستا، به عنوان جزء اساسی همین کارکرد، پیچ و خم کل راهها و راه حلهای مبارزه توده های کارگرعلیه سرمایه را نیز الگوپردازی، نسخه پیچی و مین گذاری می نماید. یک کار مهم اپوزیسیون های بورژوازی خلق همین پارادیم ها و الگوها است تا آنها را گورستان هر جنب و جوش ضد سرمایه داری توده کارگر، حوزه سربازگیری کارگران و به صف کردن آنها در جبهه سهم خواهی خود از رقبای طبقاتی کند. طبقه کارگر نه فقط هیچ نفعی در این اپوزیسون پردازی و پارادیم تراشی ها ندارد که با هر گام نزدیکی به هر کدام آنها صرفا طناب دار سرمایه داری را بر گردن خویش و کارزار طبقاتی خویش محکم می گرداند.
اپوزیسیون ها بدون استثناء از راست ترین تا چپ معضل و مهلکه ای برای جنبش کارگری هستند. هیچ ربطی به طبقه کارگر ندارند، یک به یک آنها بر سر راه این جنبش کمین کرده اند تا آن را شقه شقه کنند، هر شقه را عمله و اکره منقاد قدرت جوئی و افزایش سهم خود در بازار سهام سود، مالکیت، قدرت و حاکمیت سازند. حتی چپ ترین آنها موافق هیچ اندازه مبارزه مستقیم، زنده، عاجل و رادیکال توده های کارگر علیه سرمایه و بنیاد موجودیت سرمایه داری نیستند. تاریخا کارشان آن بوده است که طبقه کارگر را از سنگر جنگ طبقاتی خارج و به دار الگوها و برهوت آفرینی های خود آویزان کنند، نسخه انقلاب دموکراتیک پیچند، باتلاق دموکراسی خواهی پیش پای کارگران حفر کنند، بیرق ضد امپریالیسم افرازند، هر چه زمان گذشته است لیست گمراهه های فرساینده و باتلاق های بلعنده آنان طولانی تر گردیده است. تا چند دهه قبل از دموکراسی و امپریالیسم ستیزی و جامعه مدنی می گفتند، امروز از مبارزه ضد نئولیبرالی، ضدیت با تمامیت خواهی، جنبش متفاوت اندیشان، آلترناتیو شورائی می گویند، در سخن هیچ کدام آنها هیچ اثری از هیچ اندازه سرمایه ستیزی وجود ندارد، اپوزیسیون ها نه کورسوی راه نیستند، که باتلاق های بلعنده قدرت پیکار توده کارگر و عبور از آنها یک شرط اساسی و حیاتی هر میزان پیروزی در سنگر کارزار طبقاتی ضد سرمایه داری است. راه ما نه آویختن به احزاب و نیروها که سازماندهی جنبش شورائی سراسری ضد کار مزدی خویش است.
شرائطی که در آن قرار داریم از همه لحاظ حساس و باردار طوفان ها و رخدادها است. بخواهیم یا نخواهیم بر سر یک دوراهی سرنوشت ساز تاریخی قرار گرفته ایم. یک راه ادامه زندگی و مبارزه به شیوه های سترون، شکست آمیز و سرمایه مدار پیشین است. اینکه در هر کجا کار می کنیم و استثمار می شویم هر از چند گاهی خواهان چند تومان افزایش دستمزد شویم، این افزایش را به نرخ تورم قفل کنیم!!، شالوده اعتصاب، مبارزه، شورش، سرنگونی طلبی و انقلاب خود را همیشه کارگر ماندن همراه با «زندگی بهتر»!! درسیطره حاکمیت سرمایه داری قرار دهیم. هر روز گرسنه تر، مفلوک تر شویم، زیر فشار فقر به تنزل پرشتاب خورد و خوراک و پوشاک، سرپناه، آموزش، دارو و درمان خود عادت کنیم، از اجاره نشینی به خرابه خوابی روی آریم، مدفون زنده قبرها، کارتن خواب، مجبور به پرداخت حق بیتوته در اتوبوس ها گردیم، دو شیفت کار کنیم و فاقد سرپناهی برای کودکان نفرین شده خود باشیم. شش ماه، شش ماه به کار طاقت فرسا پردازیم، بهای شبه رایگان و تحقیرآمیز نیروی کار خود را دریافت نکنیم، به دولت سرمایه دخیل بندیم، از این بست نشینی به آن تحصن روی آریم. صدر و ذیل خواست و دورنمای انتظارمان پرداخت یک ماه مزد معوقه از ماهها دستمزد مصادره شده باشد، هر لحظه شاهد آلودگی هر چه هولناکتر خورد و خوراک، پوشاک، آب، هوا و کل زندگی خود به سموم شیمیائی مهلک شویم، تن فروشی زنان، فروش کودکان، فروش اعضای بدن جبر هستی و جزء لایتجزای امرار معاش طبقه ما شود، در همه این حالات منتظر ظهور منجیان مانیم، پشت سر هر گروه جویای قدرت صف بندیم، زیر هر بیرق دروغین گردآئیم، اکره اپوزیسون نمائی هر مافیای بورژوازی شویم، با شتاب هر چه بیشتر به ورطه فقر و فلاکت و ذلت رعب آور فرو رویم، راه را برای ماندگاری هر چه بیشتر سرمایه داری و گرسنگی، آوارگی، سیه روزی هر چه فاحش تر نسلهای آتی بشر باز گذاریم. این راهی است که تا کنون رفته ایم، همین الان هم می رویم و تا این لحظه دست به کار تغییر آن نشده ایم.
راه دوم راهی است که هر گام آن همراه با موفقیت های حاضر و تضمین پیروزی های آتی است، تاریخ زندگی انسان آن را تنها راه پیش پای توده های کارگر دنیا می داند، راه پیکار واقعی علیه اساس موجودیت سرمایه داری، راه پیوند همگن، همخون، همجوش و هم سرشت مبارزه برای مطالبات عاجل روزمره با پویه پیکار راستین ضد بردگی مزدی است. این راهی است که زمانی کارگر آگاهی چون مارکس و کارگران همراهش با ژرف ترین، علمی ترین آناتومی سرمایه داری، افروختن پرفروغ ترین مشعلهای آگاهی، رجوع به تار و پود هستی اجتماعی طبقه کارگر، شناخت مادی رادیکال از ظرفیت کارزار و نقش تاریخ آفرین توده کارگر، عمیق ترین تشخیص از سرمایه ستیزی خودپوی کارگران، عزیمت از انسان، آزادی، حقوق، رشد آزاد و پیش شرط های اساسی رهائی واقعی بشر، آن را راه درست پیکار توده کارگر دیدند و بر طی نمودنش پای فشردند، راهی که پیمودن آن شروع شد، کارگران ۵ قاره روز دنیا خیره آن گردیدند اما این راه همه جا، در سراسر جهان توسط اپوزیسیون های وقت بورژوازی، در درون و بیرون جنبش کارگری، با کژراه، بی راهه، گمراهه، برهوتهای منتهی به دوزخ ها تعویض و جایگزین گردید. همان اپوزیسیون هائی که اعقاب و میراث داران آنها امروز نیز به محض شنیدن صدای اعتراض ما، با مشاهده هر شورش و طغیان قهر و خشم ما برای بلعیدن آن، برای به گروگان گرفتن و مصادره اش راه می افتند، فریاد می کشند و به هر کاری دست می زنند. این اپوزیسیون ها اولین حرفی که در گوش ما می خوانند، ناممکنی، اتوپیک بودن و شکست آمیزی راه دوم، راه مارکسی و واقعی پیکار ضد سرمایه داری است!!. این جماعت تاریخا چنین نموده اند و چنین می کنند اما پرسش اساسی که اینک پیش روی هر فرد از طبقه ما، پیش روی کل آحاد همزنجیران ماست آنست که آیا واقعا سوای پیمودن گمراهه ها و برهوت های تباهی آور پیشین چاره دیگری نداریم، آیا شروع و پیمودن راه کارزار واقعی ضد سرمایه داری ناممکن و خیالبافانه است؟ مگر این راه چگونه است و طی آن نیازمند کدامین کارها و عبور از کدام سنگلاخ ها، معبرها و پیچ و خم ها است. بیائید لحظه ای این راه را چراغ اندازیم و کل زوایایش را با هم به کاوش، گفتگو و شور و مشورت بنشینیم.
اولین کلام در ترک گمراهه ها و شروع راه پیکار ضد سرمایه داری گسست از ماندگار دیدن بردگی مزدی، گسست از باور به همیشه کارگر ماندن خود و توده همزنجیر است. باید روی این واقعیت درنگ کنیم و پای فشاریم که آفریننده کل سرمایه ها، ثروت ها، ارزش ها هستیم، ما آفریده ایم و این قدرت را داریم که نیافرینیم، توان آن را داریم که از سرمایه شدن آنچه تولید می کنیم جلوگیری به عمل آریم، قطعا خود ما توده کارگر، ما کارگران مولد، غیرمولد، صنعتی، کشاورزی، ساختمان، رستوران، هتل، شهرداری، آموزش و پرورش، رسانه، انتشارات، ترجمه، بهداشت، درمان، راه، بندر، حمل و نقل زمینی، دریائی، هوائی، می توانیم برای سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش تصمیم بگیریم، حتما توان آن را داریم که کار و تولید خود را برنامه ریزی کنیم، تعیین سیاست بنمائیم، سیاست گذاری ها و برنامه ریزی ها را لباس اجرا پوشانیم. ما به عنوان آفریننده کل ارزش ها، قدرت تعیین چه تولید کنیم، چه تولید نکنیم، با حاصل کار و تولید خویش چه کنیم، هر بخش آن را به کدامین نیاز اختصاص دهیم، چه مقدار تولید کنیم، آنچه می آفرینیم فقط در خدمت معاش، رفاه، رشد، آزادی و کرامت انسانی ما باشد، اری در باره همه این ها، خودمان قادریم که جمعی، شورائی، بدون نیاز به هیچ سرمایه دار، هیچ دولت، دولتمرد، منجی و بالای سر، اتخاذ تصمیم کنیم،
دوم: در هر کجا، هر مؤسسه ای که کار می کنیم اعم از تولیدی، تجاری، «خدماتی» خصوصی، دولتی خواستار اطلاع، اشراف و آگاهی کامل بر کل ارقام و داده های آماری مربوط به کار و تولید طبقه خود و سرنوشت این تولیدات و کارها شویم. سرمایه داران و دولت سرمایه را مجبور کنیم که یکایک اقلام چرخه کار و تولید را در طول هر سال از ابتدا تا انتها، ریز هزینه های تولید، گردش، سامان پذیری سرمایه در همه حوزه ها، کل ارقام فروش، بیلان جامع ارزشهای بازتولید شده و اضافه ارزشهای جدید تولید شده، سیر تا پیاز تجارت داخلی، خارجی، همه را در اختیار ما قرار دهد.
سوم: حاصل کار و تولید ما بر اساس گزارشات سال به سال فاشیسم اسلامی و سازمانهای مالی جهانی سرمایه داری، بسیار بیش از ١٠ برابر چیزی است که زیر نام مزد، یارانه، زنجیره عناوین توخالی دیگر دریافت می کنیم. عظیم ترین بخش حاصل کارمان سرمایه می گردد، سرمایه طبقه سرمایه دار، دولت سرمایه داری، سرمایه تراست ها و بنیادهای غول پیکری مانند بنیاد مستضعفان، نهادهای تحت فرماندهی و مالکیت ولی فقیه، آستان قدس، بنیاد شهید، سازمان تأمین اجتماعی، سپاه پاسداران، ناجا، قرارگاه محمد رسول الله و مانند اینها می گردد، برای اینکه بدانیم در هر سال چه رقم کهکشانی حیرت انگیزی از فرارورده کار ما تبدیل به سرمایه می شود، فقط به این عدد هوش ربا توجه کنیم. در سال ۱۳۹۹ ، سالی که بحران اقتصادی و تحریم های بین المللی شیرازه اقتصاد سرمایه داری ایران را به فروپاشی می رانده است باز هم فقط ١٠٠ غول برتر صنعتی، مالی از میان چند ده هزار مؤسسه سرمایه داری بزرگ و کوچک کشور بالغ بر ٢٣٠٠ تریلیون تومان فروش داشته اند. حاصل کار سالانه طبقه ما سر به آسمان می ساید و ما با این کوهسار سر به فلک کشیده تولیدات، در طول یک سال ۴٠٠٠ تا ٦٠٠٠ اعتصاب راه می اندازیم تا از این طریق خواستار داشتن لقمه نانی برای سیر کردن شکم گرسنه فرزند یا پرداخت بهای داروی کودک بیمارمان گردیم، این نه مبارزه که فقط ناله استیصال آمیز و فریاد فروماندگی است. باید خواستار تسلط کامل بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش شویم، در گام نخست پیکار برای تحقق این انتظار باید خواستار خارج سازی کامل و بدون هیچ قید و شرط کل خورد و خوراک، پوشاک، مسکن، آب، برق، گاز، دارو، درمان، آموزش، نگهداری کودکان، مراقبت سالمندان، وسائل خانه، از هر نوع داد و ستد پولی، کالائی سرمایه داری شویم. کل این مایحتاج باید به صورت کاملا رایگان، بدون مطالبه هیچ ریال پول و پرداخت هیچ هزینه در اختیار همه آحاد انسان ها قرار گیرد.
چهارم: تبعیضات فاجعه بار و دهشتزای جنسیتی در جهنم سرمایه داری ایران بیداد می کند و کل تار و پود زندگی طبقه کارگر را در کلاف خود فرو پیچیده است، سرچشمه این تبعیضات ضد انسانی، در ژرفنای وجود سرمایه داری قرار دارد، نرخ استثمار ١٢٠٠ تا ١۵٠٠ درصدی توده کارگر در بخش چشمگیری از خود مدیون کار بدون هیچ مزد میلیونها زن خانه دار کارگر و کار خانگی رایگان زنان و مردان شاغل است. از کل کار مولد و غیرمولد مورد نیاز چرخه تولید و بازتولید سرمایه در ایران، هر سال بیش از یک میلیارد ساعتش، بدون حتی یک ریال مزد، هدیه و هبه سرمایه داران می گردد. طبقه سرمایه دار و دولتش به جای تقبل هزینه مهد کودک ها، نگهداری خردسالان، مراقبت از معلولان و سالمندان، هزینه پرورش نیروی کار، به جای همه اینها کار خانگی رایگان زنان را مصادره و استثمار می کنند. در پرتو همین کار خانگی بدون هیچ ریال مزد است که سرمایه داران فرصت می یابند مردان کارگر شاغل را دو شیفت و گاه بیشتر در طول هر شبانه روز در بدترین شرائط کاری استثمار نمایند. سخن از ستیز با تبعیضات جنسیتی بدون همگنی کامل این ستیز با پروسه جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری، وقیح ترین عوامفریبی ها است. سرمایه است که زنان را خانه نشین و خوار می کند تا کار رایگان آنها را وثیقه نرخ استثمارهای هوش ربا سازد. سرمایه است که زن را حین استثمار مضاعف، انسان بدون نقش در خلق ارزش ها و اضافه ارزش ها می بیند!! و مهر سربار همسر می کوبد!!، با آوار نمودن میلیارد ساعت کار بدون هیچ مزد بر سرش، راه تحصیل، رشد و ارتقاء نقش اجتماعی او را سد می سازد، سرمایه است که مردسالاری را بازتولید می کند. حجاب را سلاح قهر خود برای سرکوب فیزیکی و فکری جنبش کارگری می نماید، بربریت موسوم به «ارث»، «قصاص»، «سنگسار»، «شرع» «ازدواج شرعی»، حربه هائی هستند که سرمایه از عمق رسوبات تاریخ حفاری و علیه توده های کارگر به کار می گیرد. هر میزان بهبود زندگی زنان در گرو پیکار رادیکال علیه سرمایه داری، علیه سرمایه متعین در قالب مذهب است. راه مبارزه علیه تبعیضات جنسیتی از پهنه کارزار ضد بردگی مزدی می گذرد، کار خانگی باید به طور کامل محو گردد و مادام که محو نشده است لحظه، لحظه اش، عین اشتغال و کار به حساب آید، با خارج سازی کل مایحتاج معیشتی، رفاهی، اجتماعی افراد از قید داد و ستد کالائی، پولی سرمایه داری ریشه وابستگی اقتصادی زن به مرد و کودکان به والدین کنده شود، بساط خانواده مبتنی بر عقد شرعی یا هر نوع عرف اجباری برای همیشه جمع و با میثاق انسانی انتخاب فارغ از هر نوع قید و بند ماوراء اراده آزاد انسان ها جایگزین گردد. هر شکل مجبورسازی افراد به نوعی خاص از پوشش نقض کامل حقوق اولیه انسان اعلام شود. کل این نکات باید در زمره لیست مطالبات عاجل و منتشور زنده پیکار روز ما قرار گیرد.
پنجم: آلودگیهای ویرانگر زیست محیطی طناب دار دهشت انگیزی است که سرمایه بر گردن بشر انداخته و ما را به سوی مرگ حتمی می راند. سرمایه کل خورد و خوراک ها را مسموم، پوشاک را بیماری زا، رودخانه ها را بدون آب، دریاها را کم آب، مرداب ها را خشک، جنگلها را آتشگاه، هوا را غیرقابل تنفس، فضا را مالامال از ریزگردهای مهلک، کره خاکی را سوزان، مزارع را لم یزرع، چراگاهها را کویر، بیابان ها را تاریکی زار گرد و خاک ساخته است، چرا، به این دلیل روشن که همه را سرمایه و تار و پود چرخه تولید سود کرده است، زمین و زمان را ساز و برگ کاهش هزینه انباشت، افزایش سرطانی محصول، بالا بردن کهکشانی سود، از طریق تزریق مرگبارترین سموم در سلول، سلول وجود انسان نموده است. خروشان ترین رودها را خشکانده، تا سیلاب پرخروش سرمایه و سود سازد. دریاها را سنگزار تفتان کرده، تا سونامی سود راه اندازد. بشریت را «ذبح عظیم» خودافزائی و سودجوئی لایتناهی خود کرده است. پیکار علیه آلودگیهای مرگ آور زیست محیطی اجبار محض زندگی و شرط قهری زنده ماندن است، اما جا و راه این کارزار، فقط میدان واقعی جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری است، اولین گام در این گذر تعطیل کامل تولید یا واردات هر نوع مواد غذائی، میوه جات، نوشابه، پوشاک و وسائل خانگی آلوده به سموم شیمیائی یا مواد بیماری زا است. چه تولید شود، چه تولید نشود، چه چیز وارد گردد یا نگردد، باید دستور کار مبارزه روز ما شود. لیست تولیدات مجاز و ممنوع باید توسط ما تنظیم شود. تمامی سرمایه گذاریها، سد سازیها، کشت و صنعت ها، زراعتهائی که باعث تخریب طبیعت، خشکیدن رودها، کاهش آب دریاها، از بین رفتن مرداب ها شده است باید برچیده و پایان یابد. آنچه به نام دفع آفات زیر بیرق حفظ درختان و میوه جات، اما در اساس برای سوددهی افزون تر و جلوگیری از افت سودها صورت می گیرد باید تحت کنترل کامل طبقه ما در آید. مبارزه برای رهائی طبعیت جزء پیوسته پیکار رهائی انسان است و هر دو تنها در سنگر توفنده ضد سرمایه داری قابل تحقق است.
ششم: آزادی از منظر ما، آزادی در تعیین شورائی سرنوشت کار، تولید و زندگی، آزادی از شر وجود دولت یا هر نیروی بالای سر، آزادی در تعریف کار، در چه تولید کنیم، چه تولید نکنیم، در تعیین آگاهانه نیازها، اینکه چه مقدار تولید نمائیم، حاصل تولیدات ما چه شود و کدامین نیازها را پاسخ گوید، آزادی در تعطیل تولیداتی که مورد نیاز ما نیست و کارهائی که احتیاج معیشت، رفاه، رشد، کمال و ارتقاء زندگی، شعور و توانائی ما نمی باشد، آزادی در نگاه ما، آزادی از شر نظم، قانون، دولت، حقوق، مدنیت، اخلاق، فرهنگ و ارزشهای پاسدار بردگی مزدی، آزادی از کار مزدبگیری، از رابطه خرید و فروش نیروی کار، آزادی از قید کار به مثابه شرط حتمی حیات، آزادی برای ما یعنی آزادی فرجامین از استیلا، حاکمیت و موجودیت سرمایه داری است. «حق» در شعور آگاه طبقه ما یعنی حق خلاصی از تمامی آنچه سرمایه بر سر بشر آورده است، حق پیکار برای امحاء همه ناحقی هائی که سرمایه آن را لباس حق پوشانده و ساز و کار ساقط کردن ما از حق هستی آزاد انسانی کرده است. میان آنچه اپوزیسیون ها حق و آزادی می خوانند!! و آنچه ما آزادی و حق می دانیم، فاصله ای به ژرفای میان تسلط سرمایه داری تا محو کار مزدی است.
هفتم: سرنگونی طلبی بی قوام، مالامال از فریب، توهم آگین، فراطبقاتی، آویزان به دموکراسی خواهی که تاریخا سلاح دست اپوزیسیونهای رنگارنگ بورژوازی برای سوار شدن بر موج قهر و نارضائی توده کارگر و جایگزینی رژیمی با رژیم دیگر بوده است باید از سر راه جنبش ما جاروب گردد. جنگ ما در همه عرصه های زندگی اجتماعی، برای هر مطالبه و علیه هر جنایت، جنگی علیه سرمایه، استثمار، آزادی کشی ها، بی حقوقی ها، اساس وجود دولت و بلیه هائی است که سرمایه بر سر ما آوار کرده است. دولت در نگاه ما صرفا ماشین قهر پلیسی، نظامی و سرکوب سرمایه داری نیست، فقط ابزار سیادت و استیلای طبقه سرمایه دار نمی باشد، فقط نماینده منافع این طبقه نمی باشد. بدون تردید این نقشها را دارد، ایفاء می کند، اعمال می نماید، اما هیچ کدام یا جمع آنها بازگوی تعریف درست دولت در شرائط روز دنیا نیستند. دولت حاضر سرمایه دولت شده است. سرمایه متعین در ساختار نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی، علمی، پژوهشی، اجتماعی، سرمایه هوشمند، دانشمند، برنامه ریز، حسابگر سودها و زیانها، ضامن تنزل همه هزینه های انباشت سرمایه از طریق سهمگین ترین فشارها بر بهای نیروی کار توده کارگر، مالک سهم مهمی از سرمایه اجتماعی، میداندار چیره خارج سازی سرمایه از بحران به یمن سرشکن سازی کل بار آن بر معاش کارگران، بانی مدبر کاهش هزینه آموزش و درمان مورد نیاز سرمایه به حساب سلاخی هست و نیست کارگران است، دولت، سرمایه سیاستمدار، حقوقدان، پاسدار، مقنن، قاضی، ارتشی، دیپلومات، پلیس، ولی فقیه، دستگاه سرکوب، ماشین قهر و همه چیز است. سرنگونی این دولت صرفا با سرنگونی سرمایه داری ممکن است، در غیر این صورت یک دولت هار سرمایه با دولت هارتر همین نظام جایگزین می شود. جنگ علیه دولت جزء جدائی ناپذیر جنگ علیه سرمایه در همه قلمروهای زندگی اجتماعی برای حصول هر خواست و کاهش هر تهاجم و تعرض سرمایه به ابتدائی ترین آزادی ها و حقوق انسانی است. گام نخست این کارزار ممنوعیت مطلق هر نوع دخالت دولت در امور مربوط به زندگی شخصی، اندیشه، باور، رویکرد سیاسی، مبارزه طبقاتی، فعالیت ضد سرمایه داری، آزادی سیاسی و حقوق اجتماعی افراد است.
هشتم: برای آنکه جنبش روز توده های کارگر از وضعیت زمین گیر، شکست خورده، سردرگم، بی افق و فرومانده خود خارج گردد، هیچ چاره ی ندارد جز اینکه مسیر پیکارش را به حوزه های واقعی جنگ طبقاتی، به میدان هائی که اشاره شد منتقل نماید، این کار آسان نیست اما شدنی است، شعور بورژوازی بر آن مهر ناممکن می کوبد اما برای توده کارگر یگانه راه زندگی و زنده ماندن است. سؤال اساسی آنست که از کجا آغاز باید کرد. همه شواهد می گویند که طبقه کارگر ایران از پیش به این سؤال جوابهائی ولو خودپو، پاره وار، بی رمق و آسیب پذیر داده است. لی لی سان، گامهائی برداشته است. اتکاء به قدرت خود و اعمال این قدرت علیه بورژوازی هر چند ابتدائی و نقص آمیز، کاستن از کوه توهم خود به این یا آن جناح قدرت سیاسی حاکم و مهم تر گسست از باور مخرب به الگوها و نسخه پیچیهای رویکردهای مختلف درون طبقه سرمایه دار اعم از حاکم یا اپوزیسیون، دل کندن از آویختن به قانون، حقوق و نظم سرمایه، انفصال از دلبندی به حزب سازی و اعجاز ناجیان حزب نشین، عبور کم و بیش آگاه از سندیکاآفرینی و انحلال خود در رفرمیسم منحط اتحادیه ای، شناخت بیشتر بخشهای مختلف طبقه از هم و احساس افزون تر نیاز به همصدائی و همرزمی از جمله تغییرات مهمی است که در زندگی و پویه پیکار جاری کارگران ایران رخ داده است. جنبش کارگری برای گسست از پیشینه شکست بار قرن بیستمی خود، برای گسست از موقعیت منحل خود در راهبردهای اردوگاهی، سوسیال دموکراتیک، امپریالیسم ستیزی خلقی باید گامهای بالا را بر می داشت، کاری که ولو اندک انجام داده است و همین گامها او را در شرائطی کم یا بیش بهتر برای خیز مهم بعدی قرار داده است. این جنبش با همه این دستاوردها تا فاز گذاشتن سنگی بر روی سنگ و معماری بنای واقعی پیکار رادیکال ضد بردگی مزدی فاصله ای ژرف و مالامال از سنگلاخها، سنگستانها دارد، مقدم بر هر چیز باید بر تشتت درونی فاجعه بار خود غلبه نماید، باید یک جنبش سراسری شورائی ضد کار مزدی گردد. یک قدرت سازمان یافته شورائی آماده کارزار در کلیه قلمروهای زندگی اجتماعی، علیه استثمار، علیه هر شکل ستمگری، تبعیض، جنایت، حاکمیت، سرکوب و اعمال قدرت سرمایه داری گردد.
جنبش کارگری بدون برداشتن گام در مسیر بالا اسیر فرساینده ترین بن بست تاریخی است. برای لحظه ای به این نکته چشم دوزیم که هر سال ۴٠٠٠ تا ٦٠٠٠ اعتصاب رخ می دهد، این اعتصاب ها با این کثرت و وسعت، حقیرترین مطالبات کارگران را محقق نمی سازند!! عبور بی خیال از کنار این ارقام درس آموز، شنیع و فاجعه بار است. خانه از پای بست ویران است، مبارزه روز در نقطه اوج خود فریاد می کشد که استیصال آمیز، سترون، شکست آور و بدون نتیجه است. چرا این همه جدال، اعتصاب، شورش به هیچ کجا نمی انجامد و هیچ حاصلی به بار نمی آرد؟ برای آنکه هیچ آسیب مهلکی بر چرخه تولید، بازتولید و ارزش افزائی کل سرمایه اجتماعی وارد نمی سازد، نظم اقتصادی، سیاسی، قضائی، پلیسی و حکومتی سرمایه داری را متزلزل نمی کند. شش هزار اعتصاب مذکور، پراکنده، محصور در چهاردیواری مراکز مختلف کار، بدون هیچ ارتباط ارگانیک با هم، در طول یک سال، صرفا آه و ناله زبونانه مشتی گرسنه مفلوک را می ماند که صدتا، صدتا، چند صد، چند صد، ذلیل و خوار از سرمایه دار می خواهند لقمه نانی به شکم گرسنه آنان برساند تا آنها با وفاداری کامل به همیشه کارگر ماندن، ایمان به تقدس و ماندگاری سرمایه داری، بیش از پیش برای سرمایه داران کار کنند، سود و سرمایه تولید نمایند، بر سرمایه طبقه سرمایه دار بیفزایند، رود سود این طبقه را خروشان تر، پایه های حاکمیت بورژوازی را محکم تر و طوق بردگی مزدی خویش را آهنین تر سازند!!! پیام اعتصابها این است و از چنین اعتصاب، مبارزه، شورش یا طغیان انتظار کدامین نتایج و دستاوردها را باید داشت. اندکی به خود آئیم و به آنچه می کنیم بیأندیشیم. این مبارزه طبقاتی نیست، این روایتی است که ارتجاع بورژوازی و خیل پرشمار اپوزیسیونهای راست، چپ، تشنه قدرت این طبقه، از مبارزه طبقاتی جعل و در ذهن ما کشت کرده اند، باید طومار این گمراه رفتن را در هم پیچیم. ما می توانیم به یک قدرت متحد، سازمانیافته، شورائی، علیه سرمایه تبدیل شویم. می توانیم در هر مرکز کار اعضای به هم پیوسته یک شورا گردیم، این کار دشوار نیست، ساده است. مسأله مهم نه ساختن این شورا که ریل کارزار آن است، شورا باید بلادرنگ خواستار احاطه کامل بر همه ارقام مربوط به چرخه کار یا تولید درون مرکز کار شود، باید از طریق اعتصاب و اعمال قدرت، سرمایه داران را به ارائه دقیق این بیلان مجبور سازد. بحث فقط بر سر کارخانه، فروشگاه یا مراکز تولید و فروش نیست، سخن از هر مؤسسه و بنگاه سرمایه داری است. همگن و هماویز با این کار، نمایندگان شورای هر مؤسسه قادرند به سراغ شوراهای تأسیس شده یا در حال تأسیس همزنجیران خود در مراکز دیگر روند، آیا این کارها غیرممکن است؟!! چرا؟! چه کسی، کدام نیرو با کدام استدلال آن را مهر ناممکن می کوبد؟! آیا فقط به این دلیل که دولت سرمایه دست به سرکوب و کشتار می زند؟ سرکوب مسلما عاملی ویرانگر و تعیین کننده است، اما مگر این همه کشتار، قهر، درندگی و توحش که سرمایه در طول صد سال بر جنبش ما در همین جهنم سرمایه داری ایران آوار نموده است ما را از ادامه پیکار باز داشته است؟! مگر این سرکوبها مبارزات ما را تعطیل و شمار اعتصابات را تقلیل داده است؟! همگی خوب می دانیم که چنین نگردیده است. ما بدون داشتن هیچ حق اعتصاب، هر سال ٦٠٠٠ اعتصاب در چهارگوشه این دوزخ راه می اندازیم و هفته ها ادامه می دهیم، سرکوب فاجعه ای عظیم است اما باعث ناممکنی تشکیل شوراها، به هم پیوستن آنها و سازمانیابی یک جنبش نیرومند، سراسری، شورائی، ضد کار مزدی نمی گردد. ما می توانیم سراسر جهنم سرمایه را شورا و میدان تاخت و تاز جنبش شورائی توده های طبقه خود سازیم، اگر چنین کنیم، اگر دارای چنین قدرت متحد شورائی شویم، به جای اعتصابات محقر زبونانه و التماس آمیز چند ده یا چند صد نفری در زندان کارگاهها، یک قدرت واحد طبقاتی شورائی ضد بردگی مزدی خواهیم شد. در شوراها کل فرایند کار و تولید، سیر تا پیاز کاری که در طول سال انجام می دهیم، ارزش هائی که تولید می کنیم، اضافه ارزش هائی که خلق می کنیم، کوهسار عظیم کار و تولیدمان که تبدیل به سرمایه می شود، سهم محقر توهین آمیز خود از حاصل کار و تولیدمان، ریشه واقعی گرسنگیها، آوارگیها، فقر، فلاکت ها، گورخوابیها، محرومیت از آموزش و بهداشت و درمان و سایر سیه روزی ها را با هم خواهیم کاوید، خواهیم شناخت، حاصل شناخت را ملاط آگاهی، غذای شعور خواهیم کرد، قدرت خواهیم شد و این قدرت را علیه سرمایه اعمال خواهیم نمود. با این قدرت در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی، در تمامی میدان هائی که پیش تر اشاره شد وارد جنگ می گردیم، مشق قدرت می کنیم، مشق جامعه گردانی شورائی بدون هیچ دولت و هیچ نهاد بالای سر می کنیم. بیرقی می افرازیم که گواه کارزار راستین ما برای رهائی واقعی خود، برای رهائی کل بشریت است.
همه اپوزیسیون روز از راست تا چپ مخالف چرخیدن ما بر این ریل و شروع این کارزار هستند، تکلیف راست ها روشن است، چپ ها نیز متفرق اما همگن، متخاصم با یکدیگر اما همساز و هنموا در ارکستر طبقاتی واحد می گویند که این کارها اتوپی پردازی است، نشدنی است، حزب سازید، سندیکا سازید، پشت سر ما صف بندید، مبارزه ضد نئولیبرالی بکنید، علیه فردگرایان لیبرال، علیه جمع گرایان تمامیت بخواه بجنگید، دست از کارزار شورائی بدون حزب و ناجی بردارید ما را به قدرت برسانید، پس از انتقال قدرت به مراکز کار برگردید، به ما اجازه دهید تا جهان را بهشت سازیم، همان بهشتی که اردوگاه، سوسیال دموکراسی و مشابهان آفریدند. بیائید در پیکار علیه سرمایه کل این اپوزیسیون را هم متقاعد کنیم که از سر راه ما کنار روند و مرگ تاریخی خویش را باور بنمایند.
ناصر پایدار - ژوئیه ٢٠٢٢