افق روشن
www.ofros.com

تاریخ جنبش کارگری ایران

مقدمه - فصل اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم و دوازدهم

ناصر پایدار                                                                                                         شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹٧ - ۳ آگوست ۲۰۱۹

فصل دوازدهم

۱۳٦٨ تا ۱۳٧٦

این دوره با سرریز عوارض طرح «تعدیل اقتصادی» صندوق بین المللی پول بر زندگی طبقه کارگر ایران، توسط نخستین دولت رفسنجانی آغاز شد. به همین خاطر و برای شناخت بهتر ابعاد ماجرا باید به پیش زمینه های نسخه پیچی این طرح توسط دو نهاد مالی دنیای سرمایه داری، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نگاهی اندازیم. دهه هفتاد قرن بیستم شاهد ظهور خصلتی جدید در پویه پیدایش و توفش بحران های سرشتی سرمایه داری بود. ریشه، پروسه شکل گیری، تکوین و نحوه بروز بحران، با آنچه مارکس صد سال پیش می گفت، تطابق کامل داشت. اما سرمایه در وجود جهانی و تاریخی خود، ظرفیت چالش بحران ها به سیاق قرن قبل را نداشت. روند ادغام و انحلال بخش های مختلف سرمایه جهانی در همدیگر شتاب خیره کننده ای احراز کرد. جهان موجود هرچه بیشتر از سرمایه اشباع گردید. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه بین المللی رکوردهای افسانه ای آفرید. در هر چرخه بازتولید سرمایه جهانی، اقلام کهکشانی سرمایه جدید تولید شد و به نوبه خود ترکیب آلی کل سرمایه ها را به عرش راند. سرمایه داری به طور واقعی وارد دوران تازه ای گردید. دورانی که بارزترین و تعیین کننده ترین شاخص آن فروماندگی عظیم این شیوه تولید از پاسخ به نازل ترین خواست های معیشتی و رفاهی کارگران دنیا، حتی در سطح سابق بود. برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

***************

فصل یازدهم

نیمه دوم دهه شصت، تبعات و آثار شوم شکست

شکست ها در مواردی پلکان پیروزی های آتی می شوند و در خیلی وقت ها بالعکس، نقطه آغازی برای شکست های فاحش و پی در پی بعدی می گردند. اینکه شکست، کدامیک از دو فرایند بالا را بار آرد، بستگی تنگاتنگی به نوع رویکرد، ویژگی آرایش قوا، درجه قوام، استخوانبندی طبقاتی و بالاخره محتوای کسر و کمبودهای جنبش کارگری در پروسه وقوع و تحمل شکست دارد. شکست انقلاب اکتبر را می توان فاجعه بارترین رخداد، در تاریخ مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا به حساب آورد. نه از این لحاظ که کارگران جامعه ای معین پس از سالها پیکار پردرخشش، شکست خوردند و در مقابل قدرت سرمایه از پای در آمدند، بلکه به این خاطر که شکست خوردگان و همراه آنها، کل طبقه کارگر جهانی همان شکست را عین پیروزی تلقی کردند!! برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

***************

فصل دهم

سال های ۱۳٦۰ تا ۱۳٦٧ خورشیدی

در فصل پیش گفته شد که جنگ دولت های سرمایه داری ایران و عراق، چگونه تمامی شرایط را برای سرکوب سراسری جنبش کارگری توسط رژیم اسلامی فراهم آورد. اما ارائه یک تصویر کم یا بیش روشن، از آنچه در این سال ها بر سر طبقه کارگر رفت و ضربات کوبنده ای که پیکار جاری توده های کارگر تحمل کرد، نیازمند واکاوی ها، بررسی ها و توضیحات بیشتر است. جنگ چند شهر مهم صنعتی و پرجمعیت خوزستان را ویران و غیرمسکونی کرد. عظیم ترین بندر تجاری یا دروازه واقعی بیشترین داد و ستد سرمایه اجتماعی ایران با بازار جهانی سرمایه داری را از حیز انتفاع انداخت. غولهای صنعتی مهمی مانند صنایع تولید فولاد و چندین مرکز تولید لوله را به کلی تعطیل ساخت. فقط در عرصه ساختمان و تأسیسات بالغ بر یک تریلیون و چهارصد و هجده میلیارد دلار خسارت بار آورد. این رقم در مورد ماشین آلات و تجهیزات و اجزاء سرمایه ثابت از ۱۳٦ میلیارد دلار بالاتر رفت. خسارت مالی جنگ در حوزه نابود شدن مواد خام و کالاهای کمکی به ۱٦٢ میلیارد و در سایر قلمروها به بالاتر از ۴۴۰ میلیارد دلار رسید. کل این خسارتها یکراست بر زندگی توده های طبقه کارگر سرریز گردید. اما این ها در قیاس با بدبختی ها، شکست ها و فاجعه های دیگر مولود جنگ هیچ چشمگیر نبودند. برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

***************

فصل نهم

از ۱۳۵٧ تا ۱۳٦۰

جنبش شورا سازی و تصرف کارخانه ها

گسترش روزافزون اعتصابات کارگری و تشدید خیزش های خیابانی کارگران، به ویژه در ماههای پائیز و سپس زمستان سال ۵٧، نیاز به برنامه ریزی و سازمان دهی این مبارزات را مشغله روز عده ای از کارگران کرد. برای این کار، تجارب و سنت های پیشین به صورت الگوهائی حاضر و آماده ای در مقابل چشم افراد قرار می گرفتند. این کارگران کمیته ای تشکیل می دادند نامی برایش تعیین می کردند و از درون آن، امور مربوط به ابلاغ فراخوان های محافل اپوزیسون به توده هم زنجیر،، دادن مأموریت توزیع این اوراق به عده ای از کارگران و در بهترین حالت تهیه و انتشار اطلاعیه های دعوت به اعتصاب و تظاهرات و نوع این فعالیت ها را رتق و فتق می نمودند. این تشکل ها در شرایط آن روز جامعه، بر اساس آنچه در ادبیات چپ رایج بود نام «کمیته های اعتصاب» بر خود می گذاشتند. فعالان کارگری آن ایام چنین کردند. در بیشتر مراکز کار، این کمیته ها را به وجود آوردند و زیر همین نام، مسئول پیشبرد امور اعتصاب در کارخانه ها یا تظاهرات و شورش های خیابانی ساختند. آنچه این کمیته ها انجام می دادند، حتی در بهترین حالت فاقد هر میزان بار ضد سرمایه داری بود. هیچ گونه جهت گیری آگاهانه سرمایه ستیز و طبقاتی نداشت، نسبت به آماده سازی توده های کارگر برای اثرگذاری فعال ضد سرمایه داری بر روند اوضاع روز بی تفاوتی کامل نشان می داد. اشاعه هر مقدار شناخت آگاهانه مارکسی و طبقاتی رخدادهای جاری در میان کارگران را به دست فراموشی می سپرد. برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده کارگر هیچ موضوعیتی قائل نبود. برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

***************

فصل هشتم

از ١٣۵٠ تا قیام بهمن ۵٧

رشد پرشتاب اقتصادی دهه ۴٠ با دامنه بسیار بیشتری در سال های آخر این دهه و نیمه اول دهه ۵٠ ادامه پیدا کرد. در برنامه توسعه چهارم رژیم شاه (١٣۴٧ - ١٣۵٢) شمار کارگاههای بزرگ صنعتی به گونه بسیار بیسابقه ای افزایش یافت. ارزش تولیدات سالانه فقط در حوزه صنعت از ١٨٢ میلیارد و ٩٠٠ میلیون ریال در سال ١٣۴٧ به ٣٣۴ میلیارد و چهارصد میلیون ریال در نخستین سال دهه پنجاه و به ۴٣٨ میلیارد ریال در سال ١٣۵٢ رسید. در طول همین فاصله، میزان ارزش اضافی تولید شده توسط توده های کارگر فقط در بخش صنعت از ٦۴ میلیارد ریال به بیش از ١٠١ میلیارد ریال در سال سوم اجرای برنامه و ١٦٧ میلیارد ریال در سال انتهای آن جهش نمود. متوسط رشد تولیدات صنعتی در فاصله ١٣۴٧ تا ١٣۵٢ نرخ حیرت انگیز سالانه ٢١% را پشت سر نهاد و میزان اضافه ارزش های این حوزه در طول همین مدت ٢۵٠ درصد رشد کرد. سرمایه گذاری اعم از داخلی و خارجی در قلمروهای گوناگون اقتصادی رکورد همه دوره های پیشین را شکست و حجم سرمایه ثابت پیش ریز در کل بخش ها از ٣٦ میلیارد و ۵٠٠ میلیون ریال در سال ١٣۴٧ به ۵۴ میلیارد ریال در سال ١٣۵٠ و به ٧٣ میلیارد و ۵٠٠ میلیون ریال در سال ١٣۵٢ افزایش پیدا کرد. سهم سرمایه ثابت پیش ریز در حوزه صنعت نیز طی همین دوره از ۵ میلیارد و ٦٠٠ میلیون ریال به ٨ میلیارد و ٧٠٠ میلیون ریال در سال ۴٩ و حدود ١٢ میلیارد ریال در سال ١٣۵٢ رسید. تعداد مراکز صنعتی دارای ۵٠ کارگر به بالا رشدی غول آسا یافت و از مرز ٦٦٢۵ گذشت.(١)
برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

***************

فصل هفتم

سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ - ٢۲ سپتامبر ۲۰۱۵

از اصلاحات ارضی تا سال ١٣۵٠ خورشیدی

این بنمایه تولید سرمایه داری است که به موازات بالندگی و گسترش خود، از یک سوی جامعه، جهان، تاریخ و شیرازه زندگی بشر را دستخوش عظیم ترین تحولات، کشفیات، شکوفائی ها و نوآوری ها می کند و از سوی دیگر با تبدیل تمامی این ها به ساز و کار سود افزون تر و سرمایه انبوه تر، زمین و زمان زندگی توده های کارگر را در فقر و نیاز و ذلت و اسارت و انواع سیه روزی ها، غوطه ور می سازد. رفرم ارضی بورژوازی آغاز دهه ۴٠ خورشیدی در جامعه ایران هم جبراً و اجتناب ناپذیر از همین جنس بود، اما به دلائل بسیار بارز از نوع بدترین هایش بود. در پی وقوع اصلاحات ارضی، فصل تازه ای در توسعه انباشت سرمایه آغاز شد. شمار کارگاههای صنعتی کشور فقط در مناطق شهری، از ٩٧۴٩٩ واحد در سال ١٣۴١، به ١١٢٣٨٠ واحد در سال بعد افزایش پیدا کرد. میزان سرمایه ثابت پیش ریز شده سالانه در حوزه صنعت نیز از رقم ۴٧ میلیون ریال در سال ۴١ به بیش از ۵ میلیارد ریال در سال ۴٣ و حدود ٧ میلیارد ریال در سال ١٣۴۴ رسید. حجم اضافه ارزش تولید شده توسط کارگران کارگاههای صنعتی نواحی شهری و روستائی که تا سال ١٣۴٠ کمتر از ٦٧ میلیارد ریال گزارش می شد، در سال ١٣۴١ از مرز ٨۵ میلیارد ریال گذشت. رقمی که در سال بعد به حدود ٩٩ میلیارد، در سال ١٣۴٣ حدود ١٢٢ میلیارد، در ١٣۴۴ نزدیک به ١٨١ میلیارد و بالاخره در سال ١٣۴٦ بالاتر از ٢٣٠ میلیارد ریال آن روز گردید. سرمایه گذاری ها در همه این سال ها با شتابی نسبتاً خیره کننده سیر صعودی پیمود و میزان آن در دو حوزه صنعت و کشاورزی از ١٦ میلیارد ریال در سال ١٣۴٢ به حدود ٣٠ میلیارد در سال ۴۴ و سپس بیش از ۴٨ میلیارد در سال١٣۴٦ افزایش پیدا کرد. این رقم فقط دو سال بعد از مرز ٦٢ میلیارد ریال در سال بالاتر رفت. (١)
در سطح سراسری، در رابطه با کل چرخه اقتصاد کشور، میزان محصول اجتماعی سالانه کار و تولید استثمارشوندگان یا آنچه بورژوازی آن را «درآمد ناخالص داخلی» می نامد از رقم ٣۴٢ میلیارد ریال در سال ١٣۴١ با رشد متوسط سالانه ده و شش دهم درصد به ٩٢٢ میلیارد ریال در آخر دهه ۴٠ فزونی پیدا کرد. حجم سرمایه گذاری سالانه فقط در بخش صنعت در طول همین دوره از شش میلیارد و دویست میلیون به حدود ٦٧ میلیارد ریال فوران نمود و بالاخره میزان اضافه ارزش حاصل استثمار کارگران باز هم فقط در همین بخش صنعت و در همین فاصله زمانی از ٣٦ میلیارد ریال به حدود ١٦۴ میلیارد ریال رسید. (٢) انباشت سرمایه به ویژه در قلمروهائی مانند اتوموبیل سازی، تولید لاستیک، نساجی، پوشاک، صنایع شیمیائی و داروئی، پتروشیمی، تولید وسائل خانگی، صنایع فلزی، محصولات غذائی، گسترش بنادر، ساختمان و مانند اینها از سایر حوزه ها انبوه تر بود. میزان تولید نخ و پارچه در این مدت تا ٧ برابر افزایش یافت و نرخ رشد اقتصادی کشور در سال ١٣۴٧ برای نخستین بار تا رقم ١٧ درصد بالا رفت.
رفرم ارضی بورژوازی تا جائی که به پروسه انباشت سرمایه و گسترش حوزه های استثمار نیروی کار شبه رایگان طبقه کارگر مربوط می شد، نرخ های چشمگیر بالا را به دست آورد، اما در پهنه پی آوردهای سیاسی، تأثیر بر وضع معیشتی توده های کارگر و حداقل امکانات مورد نیاز آنان، فقط به مکمل ارگانیک کودتای بیست و هشتم مرداد می ماند. کودتا با سرکوب قهرآمیز جنبش کارگری، اردوگاه زدائی و استقرار مجدد دیکتاتوری هار بورژوازی، به نیازهای روز تداوم توسعه سرمایه داری در چهارچوب نسخه پیچی امپریالیست های امریکائی و غربی پاسخ گفت. رفرم ارضی همان کارها را به مثابه احتیاجات حتمی استقرار پایه های تسلط سراسری و جامع الاطراف نظام بردگی مزدی انجام می داد. حکومت رعب و وحشت و زندان و اعدام پیش شرط اجرای رفرم شد، تا امکان هیچ اعتراضی برای هیچ کارگری، حتی برای هیچ منتقد اندرونی طبقه سرمایه دار باقی نماند. دیوارها همه پرموش و موش ها به آخرین دستاوردهای تکنیک مدرن اطلاعاتی دنیا تجهیز شدند تا نه فقط خفیف ترین زمزمه نارضایتی، که حتی هر ارتعاش ساده مغز انسان ها را از هفت پستوهای تاریک زندگی آن ها عکسبرداری کنند، در اختیار سازمان اختاپوسی ساواک قرار دهند و از این طریق امنیت و ثبات سرمایه داری تضمین گردد.
در عرصه معیشت و چگونگی دسترسی توده های کارگر به امکانات و مایحتاج اولیه زندگی نیز، وضعیت فاجعه بار پیشین با تمامی عمق، شدت و وسعت خود تداوم یافت. شمار کل پزشکان کشور ( عمومی و متخصص) تا آخر دهه ۴٠ به ١٠ هزار نفر نرسیید و نسبت آنها به جمعیت روز جامعه از یک پزشک برای ٣٠٠٠ نفر پائین تر باقی ماند. نسبت اخیر صد البته که بسیار گمراه کننده و بیش از حد عوامفریبانه است. از ١٠ هزار پزشک مذکور حتی ۴٠٠٠ نفر هم سهم ٢٠ میلیون نفوس جمعیتی روز طبقه کارگر نمی گردید. به بیان دیگر درصد پزشکان برای توده های کارگر در بهترین حالت یک نفر برای ۵٠٠٠ نفر بود. این نسبت در مناطق روستائی از این هم فاجعه بارتر می شد. حتی تا شروع دهه ۵٠ اکثریت قریب به اتفاق روستاهای کشور فاقد هر نوع امکانات دکتر، دارو و درمان بودند. در بسیاری از مناطق، کل امور پزشکی دهها روستا با جمعیتی متجاوز از ١٠ تا ٢٠ هزار نفر را یک تا دوتا بهیار تجربی فاقد حداقل آموزش بهیاری انجام می داد. شمار کل تخت های بیمارستانی برای سراسر کشور تا شروع دهه ۵٠، از رقم ۴٠ هزار تجاوز نمی نمود و سهم جمعیت ٢٠ میلیون نفری توده های کارگر از این تعداد به طور تقریب زیر ٢٠ هزار عدد می شد. در همین دوره مورد گفتگو، جمعیت زیادی از کارگران حتی با نام بیمه اجتماعی و درمان آشنائی نداشتند، بالغ بر ٨٠ درصد کارگرانی که در روستاها، شهرهای کوچک یا حتی حلبی آبادهای اطراف مراکز استان ها زندگی می کردند، از آب لوله کشی سالم محروم بودند. بیماری های عفونی مسری به ویژه در پاره ای استان ها همچنان بیداد می کرد، از هر ١٠٠ کودک خردسال ٢۵ تن تا پیش از ۵ سالگی تسلیم مرگ می شدند و شمار نوزادانی که به هنگام ولادت جان می دادند بیش از ١۵ درصد کل متولدین هر سال را تشکیل می داد. آمارهای بین المللی حتی با همان معیارها و موازین سرمایه مدارانه ضد انسانی تصریح می کردند که ١٦ میلیون نفر از کل جمعیت ایران، یا در واقع بیش از ٨٠ درصد توده های کارگر در سطحی از گرسنگی به سر می برند و بالاتر از ٦٠ درصد اسیر سوء تغذیه مرگبار بودند. (٣)
دسترسی کارگران به امکانات آموزشی نیز هیچ تفاوت چندانی با وضعیت بهداشت و درمان آنها نداشت. به رغم جار و جنجال گسترده در باره سناریوی سپاه دانش تا اواخر دهه ۴٠ خیلی از روستاهای باقی مانده کشور حتی یک دبستان چهارکلاسه ابتدائی نداشتند، آمار جمعیت فاقد حداقل سواد خواندن و نوشتن حول محور ٧٠ درصد چرخ می خورد. شمار دانش آموزان خانواده های کارگری که موفق به اتمام دوره ابتدائی می شدند زیاد نبود و از این عده فقط درصد کمی به دبیرستان راه پیدا می کردند. دسترسی فرزندان کارگران به مدارس عالی بسیار معدود بود و جزء حوادث نادر به حساب می آمد. عین همین حکم در رابطه با راهیابی خردسالان طبقه کارگر به مهد کودکها هم به تمام و کمال صدق می نمود. کودکان متولد زمین زندگی کارگران کمتر حق ورود به این مراکز را پیدا می کردند. نیمی از نفوس طبقه کارگر یعنی زنان با روزانه های کار دو شیفتی و گاه بیشتر در سراسر ٣٦۵ روز سال، برای صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری یا کلاً نظام بردگی مزدی، کار سراسر رایگان، بدون هیچ ریال دستمزد انجام می دادند. این ها از بام تا شام با کار شاق خویش در خدمت بازتولید شرائطی بودند که به سرمایه داران امکان می داد تا برای پرورش ارتش ذخیره کار و نیروی کار شبه رایگان سالهای آتی حتی یک شاهی هزینه نکنند. شرائطی که به صاحبان سرمایه مجال می داد تا از پرداخت مستمری بازنشستگان فرسوده و لت و پار شده و عاجز از ادامه فروش نیروی کار سر باز زنند، به سرمایه داران فرصت می داد تا از پرداخت غرامت مربوط به هزینه معاش معلولان و از کارافتادگان اباء کنند و بالاخره به کرکسان مردار خوار سرمایه دار امکان می داد تا کارگران شاغل را هر روز دو شیفت تمام، در بدترین شرائط و با نازل ترین بهای ممکن نیروی کار مورد وحشیانه ترین شکل استثمار قرار دهند. کار خانگی زنان که نیمی از جمعیت طبقه کارگر را تشکیل می دادند تمامی این مائده های عظیم زمینی را برای طبقه بورژوازی به همراه داشت. این طبقه از طریق به کارگیری غیرمستقیم همین نیروی کار کاملاً رایگان همه جا حاضر و لایزال در پروسه بازتولید کل سرمایه اجتماعی کشور، موفق می گردید، سهمگین ترین نرخ های اضافه ارزش و طلائی ترین نرخ های سود را نصیب خود سازد.
رفرم ارضی بورژوازی در همان سال های نخست وقوع خود جمعیت فروشندگان نیروی کار را بیش از دو برابر کرد، نسل جدیدی از طبقه کارگر با کوله بار عظیم روحیات، خلقیات، سنن، فرهنگ، افکار و قناعت پیشگی توأم با خشم و قهر دهقانی اما با هستی اجتماعی نوین کارگری به نسل های قبلی این طبقه پیوستند. تقریباً همه تاریخنویسان و تحلیلگران چپ به صورت متفق القول تأکید نموده اند که ورود این نسل کارگران به جنبش کارگری، با توجه به خصال اجتماعی بالا در یک سوی و بی تجربگی و ساده اندیشی آن ها در سوی دیگر، قوام، تحرک و توان پیکار روز طبقه کارگر ایران را تنزل داد. این ادعا در شکل عام خود ظاهری آراسته و موجه دارد، بعلاوه رکود نسبی مبارزات و کاهش چشمگیر شمار اعتصابات کارگری دهه ۴٠ نیز کم یا بیش آن را تأیید می کرد، با همه اینها به زعم من حقیقت چندانی نداشت و بیشتر به درد توجیهات اپورتونیستی محافل راست و چپ رفرمیسم می خورد. اولین سؤال در مقابل داوری مذکور این است که مگر تجارب، دانش ها و آموخته های نسل سلف طبقه کارگر چه خاکی به سر جنبش کارگری می بیخت که جمعیت کثیرالعده بعدی با کاستی های عظیم خود نمی بیخت!! دستاوردها و آموزش های ادوار گذشته کارزار طبقاتی توده های کارگر دنیا به طور قطع برای نسل یا نسلهای بعدی آنها سلاحی کارساز و پر ارج است. سلاحی که بورژوازی از همه راههای ممکن و بیش از هر چیز با اعمال قهر و سرکوب برای گرفتنش از دست کارگران تلاش می کند. اینها همه حقایق غیرقابل انکارند اما تمامی اینها در عین حال به محتوا و چند و چون این تجارب یا دستاوردها بستگی دارد. فراموش نکنیم که کوله بار آموخته ها و دانسته های کارگرانی که تا آن روز، بیش از سه دهه مبارزه و اعتراض را پشت سر خویش داشتند، در مشتی گمراهه رفتن های نسخه پیچی حزب توده، اردوگاه، کمونیسم خلقی و بالاخره احزاب رسماً راست بورژوازی، در آویختن به امامزاده های سندیکا و حزب، پر کردن صفوف ارتش این یا آن اپوزیسون طبقه سرمایه دار، دل بستن به انسانی شدن نظم استثمار و حاکمیت سرمایه، بردن یک دولت و آوردن دولت دیگر بورژوازی خلاصه می گردید. هیچ کدام این ها با داربست حی و حاضر خود، هیچ عصای دستی برای ادامه مبارزه روز نبودند. آنچه می توانست سلاح کارزار شود، نقد مارکسی و ضد کار مزدی آن تجارب و دانسته ها بود، چیزی که میراث داران نسل سلف جنبش کارگری با آن هیچ میانه خوبی نشان نمی دادند. جمعیت کثیر کارگران جدید، مسلماً هیچ تجربه ای از پروسه پیکار پیشین جنبش خویش نداشتند، ابنوه بی دانشی ها، قناعت پیشگی ها و سازشکاری های دهقانی نیز بر سرشان تلنبار بود اما در عوض رفرمیسم متلون ریخته گری شده، استخواندار و کاملاً سخت جان کمونیسم خلقی یا احزاب اردوگاهی را هم با خود حمل نمی نمودند. این بخش طبقه کارگر ایران در کنار نقاط ضعف و قوت بالا، یک ویژگی مهم دیگر هم داشت. به انبار باروتی می ماند که آماده احتراق بود. از دورترین روستاها خود را به حواشی شهرهای بزرگ می رساند. زیر فشار گرسنگی، تنگدستی و احتیاج، به تحمل دو شیفت کار روزانه در بدترین و فرساینده ترین شرائط مجبور می گردید. سواد خواندن و نوشتن نداشت اما با کار روزانه خود کوهی از محصولات مدرن صنعتی تولید می کرد و در هیأت سرمایه به صاحبان کارخانه ها و شرکت ها تحویل می داد. موضوعی که بالاجبار سپهر فکر و هوش و حواسش را متلاطم می ساخت. به خود و فرزندانش نظر می انداخت. به دنبال ١٦ ساعت کار و اضافه کاری روزانه، در حالی که تصویر سرمایه های عظیم حاصل کارش سلول، سلول مغزش را می آزرد و به رعشه می انداخت باید برای بیتوته با شکم گرسنه راهی حلبی آبادها می شد. با کارش انبار محصول غذائی سرمایه دار را آکنده بود اما خود و فرزندانش در بهترین حالت نان خالی داشتند، در مسیر میان محل کار و آلونک کودکانش، آسمانخراش هائی را می دید که تا یک سال پیش حتی احتمال امکان برپائی آنها در مخیله اش نمی گنجید، اما اکنون با چشم باز ساختن آنها را توسط همزنجیرانش رؤیت می کرد و هم زمان همان همزنجیران را مشاهده می نمود که همسان خودش و در کنار خودش در عمق کومه های نمور می خوابند. در ایاب و ذهاب روزمره خود فروشگاههای عظیم و هوش ربائی را تماشا می کرد که مالامال از مواد غذائی، البسه شیک و مدرن و وسوسه گر، وسائل خانگی حسرت انگیز و دنیای محصولات دیگر بودند. کالاهائی که با دست خودش یا دست توده وسیع کارگران کارخانه های دور و نزدیک محل استثمارش تولید، بارگیری و حمل شده بودند اما خالقان واقعی کالاهای مذکور، حتی آرزوی داشتن آنها را هم نمی توانستند در سر بپرورند. در همان مسیر آمد و رفت روزانه، شکوه چراغانی ها را می دید و خود زمانی که وارد کومه محقرش می گردید به محاصره تاریکی ها در می آمد. همه وجوه زندگی برایش تازگی داشت، نوعی تازگی دل آزار که در تمامی تار و پودش تناقض باران بود. تناقض هائی که پیش از مهاجرت هم وجود داشتند، اما او در حصار تنگ روستا، آنها را تا این حد زمخت و بیشرم و سرکش و تکان دهنده در پیش روی خویش نمی یافت. جمعیت انبوه کارگران نسل نو، حاصل کل این شهود را در شیارهای مغز و ذهن خود می چرخاند، به فکر فرو می رفت، قادر به هضم آن نمی گردید، به ورطه درد می افتاد، نیروئی برای عصیان و انفجار در خود می دید و زیر فشار همه این ها آماده اعتراض، شرکت در اعتصاب و تدارک خیزش می گردید. از این لحاظ به نظر نمی رسد، پیوستن این نفرین شدگان به توده نسبتاً وسیع پیشکسوت خویش، بتواند به مثابه عاملی چندان اثرگذار و مهم در افت و تضعیف جنبش کارگری این دوره به حساب آید. ریشه اصلی رکود نسبی مبارزات کارگران در فاصله سال های ۴٠ تا ۵٠ خورشیدی (١٩۵٢ تا ١٩٧٢ میلادی) را باید در عوامل دیگری جستجو نمود. در این میان شاید بتوان بر نکات زیر انگشت نهاد.

١. توهم آفرینی های مضاعف روز بورژوازی
رابطه سرمایه در هستی خود کارگاه عظیم وارونه سازی ها، جعل واقعیت ها و مرکز پمپاژ بدون انقطاع سیل توهم ها است. اما فشار این توهم بافی ها و وارونه سازی ها بر ذهن کارگران در روزهای وقوع «اصلاحات» بسی بیشتر شد. رفرم ارضی بورژوازی مجموعه ای از طرح ها، وعده آفرینی ها، تحولات توأمان اقتصادی و فراساختاری منطبق با نیازهای فاز فرجامین تسلط سرمایه داری را با خود همراه داشت. پروژه ها و چشم اندازهائی که در بند بند خود، ساز و کار تحکیم طوق بردگی مزدی و تشدید بدون هیچ مهار استثمار توده های کارگر بودند، اما جنبش کارگری ایران با کوله بار سترگ توهم، رفرم اندیشی و وارونه بینی های دیرپای اهدائی احزاب کمونیسم خلقی و اردوگاه، برای آزمون آنچه رخ می داد، نیازمند اندکی زمان و تعمیق شناخت بود. رژیم دست به کار راه اندازی نهادهائی مانند سپاه دانش، سپاه بهداشت یا ترویج و آبادانی شد، جار و جنجال فروش سهام کارخانه ها به کارگران!! و شریک نمودن توده های کارگر در سود ویژه واحدهای صنعتی!! را راه انداخت. مؤسساتی مانند «شرکت های سهامی زراعی»، را پدید آورد. اقدامات و پروژه هائی که لایه ای از طبقه کارگر و برقضا گروههائی از قشرهای قدیمی تر این طبقه را بیش از پیش به ورطه توهم فرو می راند. کارگرانی که سیرآب آموزش های روتین درون سندیکاها و سلول های تشکیلاتی حزب توده بودند، به رغم جوشش ذاتی سرمایه ستیز طبقاتی خود، نمی توانستند پاره ای از این سناریوها را به فال نیک نگیرند. خوب در نظر آریم که جنبش کارگری ایران از آغاز تا آن روز همه انتظارات، امیدها و رؤیاهائ خود را از لا به لای دورنما آفرینی ها و چشم انداز تراشی های احزاب اردوگاهی و غیراردوگاهی بورژوازی استخراج و تلمذ نموده بود. آنچه این ها و بیشتر از همه « حزب توده»، در طول سالیان دراز در پهندشت ذهن کارگران می کاشت، از محدوده رشد «صنعت ملی»، «کشوری آباد و آبادان» با کارخانه های صنعتی بسیار، پر از راه و جاده و بندر، مالامال از عشق میان ارباب و رعیت!! همدلی و همپیوندی کارگر با سرمایه دار!! و نوع این ها هیچ فراتر نمی رفت. رفرم ارضی شاه نیز دقیقاً همین بساط را بدون بورژوازی اردوگاهی و در عوض با جادو و جنبل های بس افسونگرتر تحویل کارگران می داد. اگر حزب توده در آخرین تاخت و تاز دهقان پرستی خویش!! شعار « اصلاح رابطه میان مالک و زارع» را پیش می کشید، حالا همان دهقان در هستی اجتماعی کارگری روز خویش، از بانگ سحر تا شام به عربده های مستانه «الغاء رژیم ارباب و رعیتی» در « فرمان ملوکانه» گوش می داد، اگر همین کارگر با فرض داشتن سواد خواندن و نوشتن و ورق زدن کل ادبیات حزب توده در بهترین حالت نگاهش به ضرورت توجه سرمایه داران و دولت به بهبود معیشت کارگران می افتاد، حالا او تمامی روزنامه ها و رسانه های گوناگون کشور را از داد و قال شریک شدن کارگر در سود ویژه کارگاهها و فروش سهام کارخانه ها به توده کارگر پر می دید. اگر حزب توده از حق تشکیل سندیکای وفادار به نظم و قدرت و سود سرشار سرمایه و آویزان به اردوگاه سخن می گفت، رژیم شاه نیز ساختن همین نوع امامزاده ها منتهی نوع خاص وفادار آن به سلطنت و الگوی غربی سرمایه داری را جنجال می کرد. این نیز مهم است که حزب توده همین سناریوهای زشت بورژوازی را در زرورق رؤیا می پیچید و تحویل کارگران می داد اما نظام شاهنشاهی سرمایه کل آنچه را که حزب وعده می کرد، در عالم زمین به صورت حی و حاضر به جا می آورد. تنها تفاوتی که شاید باقی می ماند همان غائله آشنای دموکراسی بود. در این زمینه نیز پرونده بورژوازی اردوگاهی از رقیب غربی اش اگر خیلی بدتر نبود هیچ بهتر هم به نظر نمی آمد. همه این ها سبب می شد تا لایه ای از طبقه کارگر ایران که پیشینه تعلق سیاسی و اعتقادی به حزب توده داشت، در تعیین تکلیف و بازشناسی وضعیت روز خویش هر چه بیشتر به ورطه سردرگمی فرو رود و خود را زمینگیر بیند. عناصر این لایه بعضاً، در پاره ای موارد باورهای رفرمیستی حزب توده ای پیشین خود را با بستن دخیل به علم و کتل نوین شاهشاهی بورژوازی به شکلی بازسازی می کردند، رخدادی که بر فراز و فرود روز مبارزات توده های کارگر تأثیر مخرب بر جای می نهاد. زرادخانه های تبلیغاتی رژیم شاه نیز که طی چند سال، در تمامی شبانه روز، زمین و زمان مغز کارگران را بمباران می ساخت، به افزایش توهم بخش هائی از طبقه کارگر و امیدواری وهم آلود آنها کمک می رساند.

٢. ورشکستگی زوال آمیز بورژوازی اردوگاهی
طیف نیروهای دارای پوشش چپ از «حزب کمونیست » گرفته تا «حزب توده» با همان رویکردهای کاملاً راست سرمایه مدار، در تمامی طول سال های میدان داری خود، از زمان پیدایش طبقه کارگر ایران تا پیش از شروع دهه ۴٠ خورشیدی، در درون جنبش کارگری بسیار فعال بودند. هر دو حزب و هر کدام در دوره خاص خود به ویژه دومی، نفوذ بسیار وسیع و تعیین کننده ای در میان توده های کارگر داشتند. هر دوتا کمک به شکل گیری اعتراضات و اعتصابات کارگری را معماری باروی قدرت خود برای تاختن به عرش قدرت، نشستن در صفه برنامه ریزی نظم سیاسی و اقتصادی و کل ساختار حاکمیت سرمایه و استقرار تام و تمام سرمایه داری دولتی اردوگاهی می دیدند و برای این کار با همه توان تقلا می کردند. حزب توده از این لحاظ حتی با اخلاف میلیتانت رادیکال نمای خود که پرچم کمونیسم خلقی لنینی و نقد صوری و رفرمیستی اردوگاه را به دوش می کشیدند، تفاوت بسیار جدی داشت. حزب با برنامه ریزی بسیار سنجیده ای جنبش کارگری سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ ایران را با سیاست های راست اردوگاهی و بورژوا پوپولیستی خود همسو ساخت. همه جا روال عادی زندگی و کار و استثمار و ابراز وجود کارگران را زیر پوشش حوزه های آموزشی و تشکیلاتی قرار داد. کارگران فعال متوهم به جهتگیری های ارتجاعی و سرمایه نهاد خود را در همه سطوح تشکیلات از بالا تا پائین دخیل و کارگزار نمود. دهها هزار کارگر کارخانه، فروشگاه، راننده، کفاش، خیاط، نظافتچی، بازار، ساختمان، راه، بندر، معدن، کشاورزی، شیلات، معلم، پرستار، بهیار، تکنیسین، روزنامه نگار، دانش آموز، دانشجو، پستچی، نفت، کشتی، راه آهن، شاعر، نویسنده و تمامی بخش های دیگر طبقه کارگر را در محافل آموزشی و تشکیلاتی خود گرد آورد، تدریس همه مسائل مبارزه طبقاتی با روایت متحجر و ارتجاعی اردوگاهی را محتوای یادگیری و ابزار شستشوی مغزی این کارگران کرد. شبکه سراسری مرکب از این محافل را ماشین قدرت و دخالتگری خود در اوضاع روز جامعه نمود و به این ترتیب نقش مؤثرترین نیرو در معادلات جاری و افت و خیز جنبش کارگری را به چنگ آورد. حزب با این توصیف، در سال های قبل از کودتای سیاه ٢٨ مرداد، در همه جای زندگی و مبارزه کارگران، در همه اعتصابات، خیزش ها و عصیان ها حضور اثرگذار پیدا می کرد. در مورد نفوذ دامنه حزب در میا ن توده های کارگر کافی است به گزارشی که وابسته نظامی انگلیس در سال ١٣٢٦ در جریان اعتصاب کارگران شرکت نفت در همین رابطه برای وزارت امور خارجه بریتانیا فرستاده است توجه کنیم.
« وضعیت کنونی آبادان و آغاجاری علی رغم آرامش ظاهری بسیار پرمخاطره است. حزب توده اداره کامل کارگران پالایشگاه را در دست دارد و در حوزه های نفتی هم جای پائی پیدا می کند. مدیریت شرکت نفت ایران و انگلیس تنها با رضایت ضمنی حزب ایفای نقش می کند. حزب می تواند در هر لحظه و به هر دلیلی اعتصاب به راه انداخته، تولید را متوقف کند ولی رهبران حزب توده قدرتشان را تا کنون برای حفظ نظم به کار برده اند. گرچه آنها از لحاظ نظری به اعمال خشونت معتقدند، بر خلاف این اعتقاد عمل کرده اند. حزب توده خود را به صورت نماینده بالفعل کارگران ایران در آورده است و مدیران و کارفرمایان موضوع سازمان اتحادیه های مورد نظر قانون جدید کار را با حزب در میان می گذارند. شرکت نفت با چنین رفتاری می تواند روابط خود با نمایندگان کارگران حوزه های نفتی را حفظ کند ولی افراد اندکی باور خواهند کرد که نتیجه این شیوه عمل چیزی بیش از به تأخیر انداختن رویادادها و دگرگونی هائی است که برای شرکت ناگوار خواهد بود » (۴)
گزارش بالا قطعاً بدون اغراق نیست. عوامل دولتی بریتانیا در ایران پیرامون نقش حزب توده و وسعت نفوذش در میان توده های کارگر یا حتی ساختار قدرت سیاسی روز، به صورت بسیار آگاهانه دست به مبالغه می زدند. آنها به این کار احتیاج داشتند زیرا از این طریق توجیهات لازم برای دسیسه پردازی های روتین دولت خود علیه جنبش کارگری به ویژه در خوزستان و مناطق نفتی را فراهم می ساختند، خوراک تبلیغاتی لازم علیه آنچه را خود «کمونیسم» می نامیدند در اختیار آن دولت می گذاشتند و بالاخره در کشمکش های جاری میان امپریالیست های انگلیسی و بورژوازی اردوگاهی در ایران مأموریت خاص خویش را انجام می دادند. در همین جا بد نیست به این نیز اشاره کنم که برخی از تاریخنویسان مانند « یرواند آبراهامیان» نه فقط این متون مالامال از اغراق پردازی های نقشه مند را اساس «پژوهش» و تفسیر و تاریخنگاری خویش قرار داده اند، که خود نیز تا توانسته اند بر این مبالغه گوئی ها افزوده اند، به مصداق مثل معروف، «یک کلاغ چهل کلاغ» نموده اند و در باره روی نهادن همه کارگران به حزب توده داستانسرائی کرده اند!! در غلوآمیز بودن این گزارشات یا تاریخ نویسی ها جای شکی نیست. ما پیش تر در همین کتاب نشان دادیم که در رابطه با اعتصاب عظیم کارگران نفت، چگونه فعالین کارگری حتی در مقابل سازشکاری ها و سالوس صفتی ها کریه و کاسبکارانه حزب دست به ایستادگی زدند. بنا بر این بحث اصلاً بر سر این نیست که گویا کل توده های کارگر ایران به اراده رهبران حزب، چپ و راست می شده اند، مسلماً چنین نبود و نمی توانست باشد اما در این نیز تردیدی نیست که گزارش وابسته نظامی انگلیس یا تاریخ نگاری امثال «آبراهامیان» بیان اغراق آمیز واقعیتی هستند که وجود داشته است. واقعیتی با ابعاد کوچکتر که در عین حال و بدون تردید، جنبش کارگری ایران را متأثر می ساخته است. حزب توده با همان رویکرد ارتجاعی اردوگاهی خود، به کمک نفوذ و موقعیت اثرگذاری که داشت، در رکود و رونق مبارزات کارگران نقش بازی می نمود. در فاصله زمانی میان ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ وضع واقعاً چنین بود، اما اکنون، در دوره مشخص مورد بحث ما دیگر چنین چیزی وجود نداشت. کودتای ٢٨ مرداد حزب را متلاشی ساخت و توانش در ایفای چنان نقشی را برای همیشه فرسود و از بین برد. بورژوازی اردوگاهی از ظرفیت خود برای هر میزان بسیج و موج آفرینی در جنبش کارگری ساقط گردید و این حادثه در وضعی رخ می داد که هیچ رویکرد دیگری اعم از رادیکال و ضد سرمایه داری یا متعلق به طیف رفرمیسم چپ و راست، حتی نوع سندیکالیستی و از همه لحاظ سازشکارش هم راهی برای حداقل تأثیرگذاری به درون این جنبش باز نکرده بود. پیداست که این جا به جائی ها در کنار عوامل دیگر نمی توانست به افت اعتصابات کارگری در این دوره کمک ننماید.

٣. بیکاری بسیار وسیع توده های کارگر
رفرم ارضی بورژوازی همان گونه که تأکید شد در کوتاه ترین زمان، جمعیت طبقه کارگر را به گونه ای کاملاً انفجاری افزایش داد. سرمایه داری ایران تا سال های اول دهه ۵٠، به رغم نرخ بالای پیش ریز سالانه سرمایه و توسعه سریع حوزه های انباشت، قادر به جذب شمار کثیر کارگران جدید نبود. بیکاری در همه شهرها از کوچک تا بزرگ نقش یک معضل مهم اجتماعی را بازی می کرد. مشکلی عظیم که دولت سرمایه مطابق معمول، به ویژه در چنین شرائط خاصی توان چالش آن را نداشت. دامنه بیکاری همه بخش های طبقه کارگر را در بر می گرفت. زنان به عنوان نیمی از جمعیت این طبقه علی العموم بیکار بودند. افرادی از خانواده های کارگری که موفق به اتمام دوره دبیرستان می شدند به زحمت کاری دست و پا می کردند و گفتگوی « دیپلمه های بیکار» نقل همه مجالس بود. درصد قابل توجهی از کارگران راهی شهرهای بزرگ برای یافتن کار باید از هفت خوان عبور می کردند. آمارهای رسمی رژیم شاه در این دهه مطابق معمول با عوامفریبی از نرخ بیکاری سه و نیم درصدی سخن می راند اما میان این ارقام مریخی تا واقعیت های زمینی تفاوتی فاحش وجود داشت. این موج فزاینده بیکاری روند افت و خیز اعتراضات روز کارگران شاغل را عمیقاً زیر فشار قرار می داد. هر کارگری که جائی برای فروش نیروی کار می یافت، نفس همین اشتغال حتی با بهای ناچیز نیروی کار را نوعی غنیمت به حساب می آورد. خیلی ها به بدترین شرائط استثمار تمکین می کردند و برای تحمل هزینه های مبارزه و خطر از دست دادن کار و گرفتاریهای دیگر آمادگی کمتری نشان می دادند. یک دلیل تعیین کننده افت مبارزات کارگران در این دوره را شاید بتوان همین فشار بیکاری و وحشت از دست دادن کار دانست.

۴. فشار بیش از پیش دیکتاتوری هار پلیسی رژیم شاه
بالاتر گفته شد که رژیم شاه به دنبال حصول توافق امپریالیست های امریکائی برای سرکردگی رفرم ارضی به تشتت درونی خود و فضای سیاسی سالهای ١٣٣٨ به بعد پایان داد، دیکتاتوری هار پلیسی روزهای پس از وقوع کودتا را در ابعادی سهمگین تر بازسازی کرد. آخرین روزنه بگومگوهای انتقادی راست ترین اپوزیسون های بورژوازی را سیمان نمود. بساط رعب و وحشت را در سراسر جامعه، در تمامی کارخانه ها و مراکز کار، در مدارس و دانشگاهها، در هر محله مسکونی مستولی ساخت. اختاپوس ساواک با بودجه های عظیم و سیستم های پیچیده کنترل، سایه خود را همه جا، حتی در هفت پستوهای زندگی روزمره بر سر کارگران سنگین ساخت. این شرائط نیز ولو نه چندان تعیین کننده، به هر حال در غلطیدن جنبش کارگری به ورطه رکود دهه ۴٠ تأثیر داشت.

۵. آوار بودن میراث فرساینده کمونیسم خلقی و بورژوازی اردوگاهی بر سر جنبش کارگری
همه عوامل بالا قطعاً در افت نسبی مبارزات کارگران در سال های نخست بعد از اجرای رفرم ارضی تأثیر داشتند اما نباید از یاد برد که نقش اصلی و تعیین کننده را نه مؤلفه های فوق، بلکه فقدان کامل حداقل یک استخوانبندی زنده، آگاه و اثرگذار سرمایه ستیز مارکسی در جنبش کارگری ایفاء می کرد. طبقه کارگر ایران تا آن روز دوره ای طولانی از مبارزه با سرمایه داران، جنگ با رژیم های سیاسی حاکم، استثمارستیزی، جدال خودپوی ضد سرمایه داری، ضدیت با فاشیسم، امپریالیسم ستیزی خلقی و مانند این ها را در کارنامه خود داشت. اما این جنبش در تمامی این دوره و در فراز و فرود پیشبرد همه این اشکال ستیز و جنگ، بر دار آموزشها، راهبردها و نسحه نویسی های کمونیسم خلقی و اردوگاهی میخکوب بود. طبقه کارگر ایران در هیچ حلقه ای از این زنجیره طویل کشمکش و پیکار نتوانست با سر آگاه طبقاتی و ضد کار مزدی خود سنگی بر روی سنگ برای سازمانیابی و متحد شدن بگذارد. در زیر تازیانه های فشار رفرمیسم مسالمت جوی یا میلیتانت، هیچ گاه و در هیچ شرائطی امکان نیافت تا قدرت آگاه ضد سرمایه داری آحاد توده هایش را متشکل و وارد میدان سازد. بالعکس در همه دوره ها به حوزه سربازگیری احزاب احضار شد. پیاده نظام ارتش این و آن حزب گردید، مطابق اراده رهبران حزب بالا و پائین شد، سرمایه ستیزی فراگیر خودجوش طبقاتی او ملاط و مصالح تسویه حساب های میان احزاب راست و چپ و بعضاً کمونیسم نمای بورژوازی شد. طبقه کارگر ایران همواره اسیر این سرنوشت تاریک بود، جنبش وی جنبش سازمان یافته طبقه اش، با افق ها، اهداف، آرمان ها، راهبردها، تاکتیک ها و ساز و برگ های واقعی جنگ ضد سرمایه داری خود نبود. با چنان افق و استراتژی و راهکار و راه حل جوئی، وضعیت حال و فردای مبارزه طبقاتی خود را نظر نمی انداخت. این جنبش به همه این دلائل خروس قربانی عیش و عزای رفرمیسم صلح جو یا قهرآمیز بود. با سرکوب شدن احزاب بالای سرش کل شیرازه میدان داری و ابراز قدرتش از هم می پاشید. شکست اپوزیسون های پرچمدار دروغین رهائی وی شکست او می شد، وقتی که احزاب این اپوزیسون متلاشی می گردیدند، جنبش او نیز به ورطه سردرگمی فرو می رفت. کودتای سیاه سوم حوت و بعدها استقرار دیکتاتوری هار رضاخانی با آن چنین نمود و سه دهه بعد کودتای سیاه ٢٨ مرداد نیز همین بلیه را بر سرش آوار کرد.

اعتراضات و اعتصابات مهم کارگری در این دوره
وقتی از افت مبارزات کارگران در یک دوره یا تحت یک شرائط سیاسی و اجتماعی معین صحبت می کنیم، تداعی این رکود با توقف کامل چرخه اعتراضات یا در هم شکسته شدن فاحش مقاومت های توده کارگر محاسبه ای کاملاً نادرست است. بارها تصریح نموده ایم که درنده ترین دیکتاتوری ها و وسیع ترین سرکوب ها هم حتی در کوتاه مدت قادر به مهار جنب و جوش های اعتراضی کارگران نمی باشد. انسان هائی که باید شاهد مرگ و میر فرزندان یا والدین خود زیر فشار گرسنگی باشند، مسلماً میان مرگ این عزیزان و خطر زندان و شکنجه و احتمالاً مرگ خود، علی العموم دومی را انتخاب می کنند. از فشار قهر و کشتار بورژوازی که بگذریم عوامل دیگر و از جمله مواردی که بالاتر اشاره نیز فقط در حد معینی می توانست روند مبارزات کارگران را کند سازد. در این رابطه باید وضعیت خاص طبقه کارگر ایران و جوامع مشابه را هم دقیقاً مطمح نظر داشت. کارگر ایرانی تاریخاً، در هیچ برهه زمانی، حتی در دوره هائی که سرمایه داران و دولتشان عظیم ترین امکانات و فرصت ها را برای تحمل تغییراتی در جهت بهبود وضعیت معیشتی یا شرائط کار و فضای سیاسی زندگی او داشته اند، باز هم شاهد هیچ نوع عقب نشینی صاحبان سرمایه و دولت آنها در هیچ زمینه ای به نفع خود و طبقه اش نبوده است و چنین چیزی را مطلقاً در حافظه تاریخی خود ثبت نکرده است. این جبر موجودیت سرمایه داری ایران و مکان آن در تقسیم کار جهانی سرمایه است. سرمایه اجتماعی ایران مجبور است بخشی از اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر جامعه را به چرخه ارزش افزائی تراست های عظیم صنعتی و مالی بین المللی پمپاژ کند. سرمایه داران ایران اعم از دولتی یا خصوصی برای جبران این بخش اضافه ارزش های از دست هشته و برای اینکه حصه سودهایشان در اوج سیر کند، فشار بدون هیچ مرز و مهار استثمار توده های کارگر را تنها راه می بینند. پدیده ای که دیکتاتوری هار و درنده سرمایه را هم به دنبال می آورد و گریزناپذیر می سازد. در چنین جامعه ای و در دل چنین شرائطی قرار نیست تا نظام بردگی مزدی باقی است کارگر شاهد هیچ نوع عقب نشینی مسالمت آمیز صاحبان سرمایه یا دولت در راستای بهبود وضع معیشت و رفاه اجتماعی و فضای سیاسی زندگی خویش گردد. این رابطه همیشه جاری میان کار و سرمایه در ایران است و عمر اثرگذاری احتمالی عوامفریبی های رژیم شاه در شروع دهه 40 خورشیدی، با علم و کتل شریک شدن کارگران در سود کارخانه ها یا فروش سهام شرکت های خصوصی به کارگران بیش از حد کوتاه بود. موضوعاتی مانند صنعت «ملی» و توسعه اقتصادی و این قبیل موضوعات نیز نه مسأله کارگران و نه گرهگشای مشکلات آنها که بالعکس رؤیاهای شیرین طبقه سرمایه دار و حدیث تحکیم هر چه بیشتر بندهای بردگی آنان بود. به همه این دلائل رفرم ارضی بورژوازی به رغم تأثیرات فاحش و گسترده اش در پایان دادن به عمر مناسبات فئودالی، به فرجام رساندن پروسه تسلط سرمایه داری و ارتقاء طبقه کارگر به یکی از دو طبقه اساسی جامعه و باز به رغم گرد و خاک بسیار عظیم توهم آفرینی های رژیم شاه، نتوانست موج مبارزات توده های کارگر را برای مدتی طولانی مهار کند. اعتراضات کارگران در سال های قبل و بعد رفرم، ولو با دامنه و شمار کمتر تداوم پیدا کرد. اعتصابات و رویدادهای مهم این دوره به اختصار عبارت بودند از.

اول: اعتصابات سال پیش از اجرای رفرم ارضی

١.در اردیبهشت سال ١٣۴٠، کارگران کارخانه های نخ تاب وشهناز اصفهان برای چندمین بار در اعتراض به سطح نازل دستمزدها و اخراج همزنجیران مبارز خویش دست از کار کشیدند. کارگران خواهان افزایش مزد، بهبود وضع معیشت وبازگشت همه رفقای اخراجی به کار شدند. مبارزه کارگران کارخانه های بالا مورد حمایت وسیع توده کارگر در سایر نساجی ها قرار گرفت و کارگران چند کارخانه دیگر نیز دست از کار کشیدند.
٢. ماه اردیبهشت همین سال شاهد اعتصاب کارگران حوزه نفتی مسجد سلیمان بود. در اینجا نیز نفتگران چرخه تولید را از کار انداختند و خواستار افزایش بهای نیروی کار خود گردیدند. این اعتراض ابراز حمایت عملی کارگران راننده شرکت نفت را به دنبال آورد. رانندگان در پشتیبانی از مبارزات همکاران خویش راهپیمائی بسیار با شکوهی ترتیب دادند و به تظاهرات پرداختند. آنان در پایان راهپیمائی خود، قطعنامه ای صادر نمودند و افزایش دستمزدها را حق مسلم تمامی کارگران اعلام کردند.
٣. در همین ماه کارگران شرکت « پارس» در شیراز، در ادامه مبارزات پیشین و در اعتراض به تعطیلی کارخانه توسط سرمایه داران صاحب شرکت، مقابل استانداری شهر اجتماع کردند. آنها با افراشتن پلاکاردهائی خواهان بازگشائی کارخانه، اشتغال مجدد خویش و دریافت دستمزد تمامی روزهای تعطیل شرکت گردیدند. ۴. تحصن کارگران نساجی رشت در مرکز این شهر از جمله رخدادهای این سال بود. کارگران به دلیل تعطیلی شرکت بیکار بودند. آنان برای بازگشت به کار مبارزه می کردند، تحصن کارگران حمایت نسبی اهالی شهر را به دنبال داشت.
۵. در خردادماه سال ١٣۴٠ چندین هزار کارگر کارخانه های مختلف بافندگی و ریسندگی شهر اصفهان با هدف حصول مطالبات محقق نشده و جبران شکست های پیشین، کارخانه ها را تعطیل کردند. آن ها باز هم بر افزایش دستمزدها و بازگشت همزنجیران اخراجی خود به کار اصرار ورزیدند.
٦. سه ما پس از اعتصاب ریسندگان و بافندگان اصفهان در شهریور همان سال، کارگران آتش نشانی و نظافتچی شهر لنگرود، دست از کار کشیدند. کارگران روزانه طولانی کار را مورد اعتراض قراردادند و خواستار افزایش مزدها، کاهش ساعات کار روزانه و بهبود شرائط کار و معیشت خود شدند.
٧. در گزارشات کارگری آن ایام به اعتصاب کارگران شهر منجیل در مهرماه سال ١٣۴٠ اشاره شده است.. اما از کم و کیف اعتصاب، شمار کارگران، محل اعتصاب، مطالبات اعتصاب کنندگان و سایر مسائل اطلاعات روشنی وجود ندارد.
٨. پیش تر گفته شد که فشار بیکاری در شروع دهه ۴٠ جمعیت وسیعی از توده های کارگر را به ستوه آورده بود. کارگران بیکار و گرسنه اینجا و آنجا دست به اعتراض و تحصن و تشکیل اجتماع می زدند. شمار انبوهی از این کارگران در شهر تهران در ماه دی سال ۴٠ در مقابل دفتر نخست وزیری اجتماعی نمودند. آنان با حمل پلاکاردهائی خواستار اشتغال و پایان دادن به گرسنگی و فلاکت دامنگیر خویش شدند.
٩. کارگران اخراجی و بیکار کنسرسیوم نفت ایران و انگلیس و بیش از ٣٠٠٠ کارگر بیکار بندر معشور (ماهشهر بعدی) در همان ماه دی و همزمان با جمعیت کارگران بیکار شهر تهران، با اجتماع در مقابل محل کار پیشین، در شهر محل سکونت خود تظاهرات کردند. کارگران بیکار ماهشهر با حمل پلاکاردهائی، خطاب به سایر همزنجیران خود درخواست پشتیبانی کردند. شعار « مردم به ما ملحق شوید» سر دادند و خواستار بازگشت فوری به کار و رهائی از فلاکت ناشی از بیکاری گردیدند.
١٠. شاید بتوان اعتصاب کارگران ساختمانی تهران در ماه آبان سال ١٣۴٠ را آخرین اعتراض درون جنبش کارگری در ماههای پیش از وقوع رفرم ارضی بورژوازی دانست. این کارگران در تجمع خود بیش از هر چیز بر وضعیت فلاکتبار خویش به عنوان آسیب پذیرترین و سیه روزترین بخش طبقه کارگر تأکید داشتند. محرومیت خود از هر نوع بیمه، سطح بسیار نازل دستمزد، هلاکتبار و قتلگاه بودن شرائط کار خویش را فریاد می زدند. رد پای توصیه های راه دور حزب توده یا کارگران « توده ای» نیز کم یا بیش در اعتصاب قابل رؤیت بود. اصرار بیش از حد بر « اجرای قانون کار» رژیم شاهنشاهی سرمایه، حق داشتن سندیکا و احیاء حقوق سندیکائی بیش از حرف های دیگر سیمای اعتراض را می پوشاند. اما ایراد کار اعتصاب کنندگان در این خلاصه نمی شد. شاید برای اولین بود که در یک تجمع اعتراضی کارگری عده ای کارگر با تندنسی فاشیستی خواستار جلوگیری از اشتغال کارگران غیرایرانی می شدند و دلیل بیکاری خود را به حضور کارگران پاکستانی و کره ای و هندی ارجاع می دادند. فراموش نکنیم که حزب توده کارگران کشورهای خارج از قلمرو اردوگاه را به ویژه اگر احیاناً سواد و تخصصی داشتند علی العموم جاسوس ممالک امپریالیستی قلمداد می کرد و در همین راستا حضورشان را مضر و همزمان عامل بیکاری کارگران ایران می خواند.
١١. به اعتصابات و اعتراضات بالا باید اعتصاب کارگران نانوانی های تهران، تعطیل کارگاههای حریربافی توسط کارگران در اصفهان، خیزش سراسری معلمان کشور که پیش تر توضیح داده شد، اعتصاب کارگران سازمان آب تهران، دست از کار کشیدن کارگران پست و تلگراف و تلفن شهر تهران، اعتصاب کارگران نفت و بالاخره از کار انداختن کل سیستم ایاب و ذهاب شهری توسط رانندگان اتوبوس ها در تهران را اضافه نمود. موضوع محوری اعتراض و مبارزات کارگران در همه موارد بالا سطح نازل دستمزدها، روزانه کار طولانی و وخامت روزافزون وضعیت معیشت و بهداشت و دارو و درمان بود. همه اعتصاباتی که تا اینجا مورد اشاره قرار گرفت در طول سال ۴٠، به ندرت در نیمه اول سال ۵١ وغالباً در دوره نخست وزیری امینی و پیش از اجرای رفرم ارضی بورژوازی به وقوع پیوستند. این اعتصابات استمرار بدون افت مبارزات سال های آخر دهه ٣٠ توده های کارگر را نشان می دهند. روندی که سناریوی رفرم آن را تحمل نمی نمود و نیاز قهری بورژوازی به تحکیم هر چه بیشتر پایه های دیکتاتوری هار پلیسی سرمایه تداومش را تاب نمی آورد. با همه این ها، همان گونه که در بالا گفتیم مبارزات کارگران باز هم با خروشی کمتر، دامنه ای محدودتر و آهنگی کندتر راه خود را ادامه داد. (۵)

دوم: اعتصابات بزرگ سال های ١٣۴١ تا ١٣۴٩
٢٠١١٠٠٠ به رغم تمامی یکه تازی های قوای سرکوب سرمایه، توده های کارگر در فاصله میان ۴١ تا ۵٠ نیز در چند مورد دست به اعتصابات گسترده و اثرگذار زدند، برای تحمیل خواسته های خود بر طبقه سرمایه دار و رژیم شاه مخاطرات سهمگینی را به جان خریدند. افکار عمومی را در سطحی بسیار وسیع و حتی سراسری متوجه اعتراضات خود ساختند. از جمله:
١. در تیرماه سال ١٣۴١ برای بار دوم در طول کمتر از دو سال، ٢۵ هزار کارگر کارگر کوره پزخانه های اطراف تهران چرخ کار و تولید را از گردش فرو انداختند. آنان خیزشی عظیم را در سطح سراسر کارگاههای تولید آجر و مصالح ساختمانی سازمان دادند. کارگران سوای افزایش دستمزد خواهان بهبود شرائط کار و به ویژه برخورداری از بیمه های اجتماعی شدند.
٢. در آبان ماه سال ۴٢ کارگران ریسندگی زاینده رود همه سالن های تولید را تعطیل کردند، کارخانه را به اشغال خویش در آوردند، انبارهای پارچه را از دست کارفرمایان خارج ساختند و اعلام داشتند که تا حصول خواست های خویش به تصرف کارخانه و انبارها ادامه خواهند داد. کارگران خواستار افزایش دستمزد و بیمه درمان و بهبود معیشت خود شدند.
٣. کارگران شرکت پشمباف اصفهان در خردادماه سال ١٣۴٣ در اعتراض به عدم پرداخت « سود ویژه» خویش از سوی سرمایه داران دست به اعتصاب زدند. جار و جنجال « شرکت کارگران در سود ویژه کارخانه » سناریوئی بود که رژیم از همان شروع رفرم ارضی در دستور کار خود قرار داد، هدف سناریو آن بود که بخشی از بهای نیروی کار کارگران زیر این نام پرداخت شود تا اولاً. بار توهم توده های کارگر را بیش از پیش سازد، چنین القاء کند که گویا آنها راستی، راستی شریک سود کارخانه هستند!!! گویا کل سود کارخانه ها، کل سرمایه صاحبان کارخانه ها و بنگاهها و تراست ها و شرکتها و تاجران، در یک کلام کل سرمایه های موجود ایران و دنیا محصول کار و استثمار توان فرسای آنان و طبقه جهانی آنان نیست، گویا این سودها از جای دیگری سوای چشمه سارهای همیشه پرخروش استثمار طبقه آنها می زاید، ثانیاً. هر زمانی که سرمایه داران به هر دلیل آهنگ کاهش بهای ناچیز نیروی کار توده کارگر را کردند، تهاجم وحشیانه خود را زیر نام قطع یا کاهش « سود ویژه» به دلیل واهی و دروغین کم شدن سود کارخانه!! پنهان سازند و از این طریق فشار نارضائی کارگران را بکاهند. این سناریو در فریب کارگران تأثیر داشت اما توده های کارگر کمی این طرف تر فریبکاری بورژوازی را دستاویزی برای اعتراضات جاری خود ساختند. از همین سال ۴٣ به بعد کارگران علی العموم و در خیلی جاها، پرداخت یا افزایش سود ویژه را در لیست مطالبات خود قرار دادند
۴. در آذرماه همین سال برای بار دوم در یک فاصله زمانی کوتاه، ١٦٠٠٠ راننده تاکسی در تهران علیه سطح نازل بهای نیروی کارشان دست از کار کشیدند. رانندگان کل شبکه حمل و نقل شهری را مختل ساختند و خواستار بالا رفتن نرخ کرایه تاکسی گردیدند. رژیم سلطنتی سرمایه به صورت برنامه ریزی شده، با هدف جلوگیری از افزایش بهای نیروی کار کل طبقه کارگر می کوشید تا حتی الامکان هزینه ایاب و ذهاب، بهای کالاهای تشکیل دهنده مایحتاج اولیه معیشتی از قبیل نان، حبوبات، روغن، حتی گوشت را پائین نگه دارد. دولت بورژوازی می خواست از این طریق سطح انتظار کارگران را حتی المقدور پائین نگه دارد و مبارزه آنان برای دستمزد بیشتر را به تعویق اندازد. این سیاست در آن سال ها، در شرائطی که جنبش کارگری یک دوره نسبی رکود را از سر می گذراند کم یا بیش مؤثر نیز بود. بورژوازی سوای سرکوب و اعمال قهر، از این راهکار نیز برای چالش مبارزات کارگران و سد کردن راه تدارک آنان برای طرح مستمر خواست افزایش دستمزد تا حدود زیادی بهره می گرفت. رژیم شاه در همین راستا در مقابل خواست کارگران راننده تاکسی دست به مقاومت زد. نیروی اعتصاب شکن را از مجاری مختلف وارد شبکه حمل و نقل نمود. شمار زیادی از خودروهای پلیس و ارتش و نهادهای دولتی را به اعتصاب شکنان ملحق ساخت. رانندگان در مقابل همه این دسیسه ها و ترفندهای سرمایه مقاومت نمودندو سرانجام پس از سه روز موفق به تحمیل خواست خویش بر رژیم شدند.
۵. در سال ١٣۴۴ کارگران معدن سرب در حوالی شهر قم به طور دستجمعی کار را تعطیل کردند. آنها در اداره تلگراف دلیجان اجتماع نموده و دست به تحصن زدند. کارگران با طرح درخواست افزایش دستمزد اعلام داشتند که تا حصول حتمی این خواست از شروع کار سر باز خواهند زد. رژیم شاه سراسیمه و نگران انتشار خبر اعتصاب در سطح شهر و سایر مناطق کشور، مطابق معمول دست به کار سرکوب اجتماع کارگران شد. نیروهای ژاندارم از همه سو راهی اداره تلگراف شدند و با توسل به قهر، مقاومت توده کارگر را شکستند و به تحصن آنان پایان دادند.
٦. مبارزات کارگران نساجی ها در شهرهای مختلف به ویژه تهران و اصفهان در طول این دهه نیز ادامه یافت. در سال ١٣۴٧ وقوع برخی اعتصابات در این واحدها گزارش گردیده است اما از چند و چون آنها، خواست کارگران و شکست یا پیروزی آنان اطلاعات دقیقی بر جای نمانده است.
٧. اعتصاب کارگران راننده شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه در سال ١٣۴٩ یکی از مهم ترین نمونه های خیزش و مبارزات توده های کارگر در این دوره است. در اینجا نیز رانندگان سیستم حمل و نقل درون شهری را در سطحی بسیار وسیع مختل ساختند و خواهان افزایش دستمزدها گردیدند. (٦)

ارتجاع دینی بورژوازی، سرکوب فکری کارگران و حفر گمراهه برای جنبش کارگری

با اصلاحات ارضی، تسلط جامع الاطراف سرمایه داری و استقرار دیکتاتوری هار پلیسی سرمایه بساط اپوزیسون نمائی احزاب رسمی و پیشینه دار بورژوازی جمع شد. تکلیف حزب توده از پیش روشن بود. این حزب پس از کودتای سیاه ٢٨ مرداد، با اینکه بسیاری از محافل و ارتباطات کارگری خود را حفظ کرد اما حداقل در داخل قادر به شروع هیچ میزان فعالیت علنی نگردید. احزاب جبهه ملی نیز که در فاصله ٣٨ تا ۴٠ برای بازگشائی دکه های کسب و کار سیاسی خود تلاش می کردند با سرکشی موج سرکوب دست به عقب نشینی کامل زدند و از صحنه کارزار سیاسی کنار رفتند. اپوزیسون های یاد شده چنین سرنوشتی پیدا کردند، اما پویه تحولات اقتصادی و اجتماعی بعد از اصلاحات ارضی یا دوره تسلط کامل سرمایه داری، لایه ها، جناحها و محافل بورژوازی متوسط و پائین را به طرف آرایشها، راهبردها و حوزه های دیگر ابراز وجود اجتماعی سوق داد. در طول این دوره و از همان سالهای نخست دهه ۴٠ طبقه سرمایه دار کلاً، از جمله قشرهای میانی و کوچکش وسیعاً شروع به بالیدن کرد. این حرف که هر چه سرمایه داری رشد می کند، قشرهای زیرین بورژوازی توسط قشرهای بالائی آن بلعیده می شوند جزء تجزیه ناپذیر واقعیت این نظام است و در درستی آن جای هیچ شبهه ای نمی باشد، اما پروسه وقوع این رخداد نه یک الگوی ثابت و مقدر که تابعی از شرائط روز سرمایه داری در فاصله مرزهای داخلی و در سطح جهانی است.
در پروسه اجرای رفرم ارضی اکثریت دهقانان و مقدم بر همه کل لایه فقیر این طبقه اسیر طوفان خلع ید شد و فروشنده نیروی کار گردید، مشابه همین وضع اما با ابعادی محدودتر و موجی بسیار خفیف تر در مورد توده وسیع پیشه ور، جمعیت عظیم تر کسبه خرده پای شهری و روستائی و لایه بسیار نازکی از بازار، به ویژه و بیش از همه پیشه وران صاحب مانوفاکتورهای کوچک هم رخ داد. تندباد خلع ید همه این ها را روانه بازار فروش نیروی کار کرد اما در کنار این روند و از میان لایه بالائی این دهقانان، کسبه و پیشه ور شهری، جمعیت کثیرالعده ای هم، با سرعت زیاد یا کم به سرمایه داران متوسط و بزرگ تبدیل شدند. بورژوازی بزرگ ایران و شرکای امپریالیستی اش، سودآورترین قلمروهای سرمایه گذاری ها را در انحصار خویش می گرفتند، آنها در هر عرصه ای سرمایه های خود را پیش ریز نمی کردند و حوزه های زیادی را برای انباشت کنندگان دارای سرمایه کمتر، تکنیک نازل تر، بارآوری کار اجتماعی کمتر و ترکیب ارگانیک پائین تر باقی می گذاشتند. از این که بگذریم، این سرشت شیوه تولید سرمایه داری است که در هر گام انکشاف، همراه با ادغام و تمرکز و بلع سرمایه های کوچک توسط سرمایه های بزرگ، مجاری و میادین تازه فراوانی را پیش روی سرمایه گذاران نوپا قرار می دهد و همزمان شمار کثیرسرمایه داران نوپا را متولد می کند. رشد غول آسای تولید سرمایه داری و ظهور تراست های بزرگ صنعتی به ویژه از اواسط دهه ۴٠ به بعد، پیش ریز سرمایه در حوزه هائی مانند هتل داری، رستوران، تأسیس بیمارستان ها و مدارس خصوصی، انبوه شرکت های مقاطعه کاری راه و ساختمان، شبکه های وسیع حمل و نقل شهری و جاده ای، فروشگاهها و مراکز بزرگ زنجیره ای توزیع مواد غذائی، کارگاههای عظیم الجثه تولید یا فروش لباس و کفش، تعمیرگاههای بزرگ، کارگاههای تولید وسائل یدکی مورد نیاز صنایع، مستغلات و بساز و بفروشی مسکن و محل کار، کشت و صنعت ها و صنایع غذائی، تولید عظیم فرش ماشینی، چاپ و نشر کتاب و روزنامه و فراوان قلمروهای دیگر را وسیعاً رونق داد. سرمایه داری به موازات گشایش این عرصه ها، در کنار هر خیابان بانک های زیادی را تأسیس نمود، حجم بسیار سهمگین و غول آسائی از کل سرمایه اجتماعی را در شکل سرمایه مالی و بهره آور در این بانک ها متمرکز ساخت. این بانک ها وام های لازم برای سرمایه گذاری انبوه تر را در اختیار سرمایه داران مختلف از جمله صاحبان سرمایه های کوچکتر قرار می دادند تا از طریق استثمار شمار هر چه کثیرتر کارگران به سرمایه داران بزرگتر تبدیل گردند. سرمایه مدام و لحظه به لحظه میلیاردها کارگر را استثمار می کند و کار اضافی آنها را سرمایه الحاقی جدید می نماید و این سرمایه های تازه را به شکل های مختلف وارد چرخه تولید سود یا بازتولید خود می گرداند. در دل این روند عده ای از صاحبان سرمایه بلعیده می شوند اما شمار زیادی هم با استفاده ار تمامی اهرم ها و مکانیسم های درونی تولید سرمایه داری، از سرمایه دار خرد حوزه های مختلف صنعت و تجارت و «خدمات»!! یا کشاورزی و معدن و غیره به سرمایه داران متوسط و بزرگ این رشته ها تبدیل می شوند. حادثه ای که در سال های دهه ۴٠ و به دنبال استیلای تمام و کمال نظام سرمایه داری در ایران مستمراً به وقوع می پیوست.
نکته دیگری را هم باید در نظر آورد. سرمایه دار فقط کسی نیست که صاحب کارخانه، مزرعه، تجارتخانه، رستوران، بانک، هتل یا بیمارستان و مدرسه خصوصی باشد. بخش قابل توجهی از سرمایه داران هر جامعه لزوماً مالکان این نوع مؤسسات نمی باشند. آنها از طریق موقعیت خود در سازمان کار جامعه سرمایه داری و نقشی که در برنامه ریزی و اداره و تحمیل نظام بردگی مزدی بر توده های کارگر ایفاء می کنند، بعلاوه سهمی که از اضافه ارزش ها نصیب خود می سازند یا مؤلفه های مشابه به سرمایه دار تبدیل می شوند. به بیان دیگر اینها در مالکیت کل سرمایه اجتماعی، در ساختار قدرت سیاسی سرمایه، در اضافه ارزش های کل و در برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی سرمایه شریک و نافذ هستند و به اعتبار همین شاخص ها افرادی از بورژوازی هستند. وزیر، وکیل، دولتمرد، مشاور، صاحب منصب، مستشار، کارمندان عالی رتبه دولتی، صدرنشینان ماشین قهر و سرکوب پلیسی، امرای ارتش و سپاه و بسیج. روحانیون صدر شبکه های اختاپوسی سرکوب فکری و شستشوی مغزی انسان ها و نوع اینها از این جماعت هستند.
گروهها و دستجات بالا بعضاً در وجوه مختلف هستی اجتماعی خود ابوابجمعی بورژوازی حاکم و بالاترین قشر طبقه سرمایه دار بودند اما در وسیع ترین سطح به لایه های متوسط این طبقه تعلق داشتند. بحث حاضر ما نیز دقیقاً در مورد همین بخش است. جمعیت کثیر سرمایه دارانی که به لحاظ سهم خویش در مالکیت سرمایه ها، میزان سودها و به ویژه نقش در ساختار قدرت دولتی جزء قشر بالای طبقه خود نبودند و داغ این نبودن را بر دل داشتند. دهه چهل خورشیدی شروع دوره رشد سرطانی این بخش بورژوازی در کنار بخش های دیگر بود. بخشی که مثل گذشتگان خود، با صاحبان تراست های عظیم صنعتی و مالی و شرکای امپریالیست آنها احساس اختلاف می کرد. در همین رابطه با رژیم شاه میانه خیلی خوبی نداشت. هر چند که اهل اعتراض، جدال و کشمکش علیه آن نیز نبود. این بخش در این زمان و سال های بعد طیف بسیار ناهمگونی را تشکیل می داد. جماعتی از آن بازماندگان احزاب ناسیونال لیبرال و به طور مشخص تر جبهه ملی و نهضت آزادی بودند، سرمایه داران روحانی و غیرروحانی تشکیل دهنده ارتجاع درنده اسلامی طرفدار خمینی، قشر دیگر آن را تعیین می کرد. جمعیت انبوه و بسیار وسیع تری نیز به هیچ کدام این دو گروه تعلق سیاسی نداشتند، اساساً اهل جهتگیری سیاسی نبودند، حتی اصرار داشتند که از سیاست دوری جویند، اما به هر حال در شیرازه وجود طبقاتی و اجتماعی خود با هر دو جمعیت همپیوند بودند. نکته مورد تأکید در اینجا نقش خاصی است که کل این بخش بورژوازی در این دوره تاریخی در سیر حوادث جاری جامعه سرمایه داری ایران بازی می کند و تأثیر معینی است که به اعتبار ایفای همین نقش، بر روی جنبش کارگری روز ایران و سرنوشت دوره های بعد این جنبش بر جای می گذارد. آویختن به مذهب، تلاش گسترده برای آراستن اسلام، جعل حیثیت برای ارتجاعی ترین فسیل های عقیدتی اسلامی و معماری این سنگواره ها به عنوان ایدئولوژی روز خویش، تزریق خرافه های مسموم دینی به شریان فکر و شعور طبقه کارگر به ویژه جوانان و درس خوانده های این طبقه را می توان یک جهت گیری هدفمند گروههای مختلف این بخش بورژوازی در این برهه تاریخی به حساب آورد. این کار توسط گرایشات متفاوت درون این طیف به صور مختلف انجام می گرفت. جماعت لیبرال، کسانی مانند مهدی بازرگان، یدالله سحابی، حبیب الله پیمان، بعدها علی شریعتی و پیش از همه آنها محمد نخشب، کاروانی برای مدرنیزاسیون اسلام!! برائت مذهب از علم ستیزی!! نشان دادن پیشینه کشفیات علمی روز در کتاب «وحی» و معارف دینی!! اثبات همگنی اسلام با علوم زمان!! « مبارزه جوئی و دیکتاتوری گریزی و ضدیت مذهب با ظلم و حاکمان جور»!! راه انداختند. اینان و همراهان عزم جزم نمودند که برای خود و برای طیف بورژوازی مورد گفتگو یک بنای « معمور» ایدئولوژیک بر پای دارند. نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را ملاط و مصالح معماری این بنا کنند. انتظارات لایه های متوسط و پائینی بورژوازی در دستیابی به سود انبوهتر و قطاع وسیع تر قدرت سیاسی را زره و جوشن ایدولوژی پیراسته اسلامی پوشانند.
به موازات کمپین لیبرال های دین مدار، شرکای طبقاتی ماوراء ارتجاعی آنها در درون و بیرون «حوزه های علمیه» نیز همپیوند با علم و کتل قرون وسطائی اپوزیسون نمایانه خمینی یا بدون پیوند سیاسی با این جریان و بعضاً حتی مخالف رسمی و غیررسمی آن، جنب و جوش فوق ارتجاعی دیگری را آغاز کردند. اینان اهل مدرنیزاسیون و پیرایش «انسانی» مذهب نبودند، بالعکس کل اهتمام خود را در اثبات درستی، حقانیت، علمی بودن و مبارزه جوئی همان قالب های عهد عتیق اسلامی خلاصه می کردند. بر اندام تمامی سبعیت ها، انسان ستیزی ها و بربرمنشی های شریعت، لباس زربفت تقدس می پوشاندند. از همه اینها دفاع می کردند و هر نگاه منتقد را با بدترین شبیخون ها پاسخ می دادند.
سومین وجودنمائی عمیقاً مرتجعانه بورژوازی متوسط ایران در این دوره جنب و جوش بسیار وسیعی بود که لایه ها و عناصر مختلف آن برای انواع و اقسام تشکل آفرینی های دینی غیرسیاسی راه انداختند. اگر دوتای نخست با شاخص ابراز تمایل یا بالعکس ضدیت نسبت به مدرن نمائی مذهب، از همدیگر قابل تمیز می شدند، سومی این خط ممیز را با سیاست گریزی، بی اعتنائی اصرارآمیز به هر شکل مبارزه سیاسی و تأکید بر بنمایه اسلامی فعالیت هایش بر گرد خود رسم می کرد. این جماعت در قیاس با شرکا حوزه ابراز وجود بسیار گسترده تری داشت. در هر مدرسه ای، شهری، مؤسسه ای یا دانشگاهی، انجمن های اسلامی دانش آموزان، معلمان، پزشکان، دانشجویان مهندسان و فراوان اسامی و عناوین دیگر می ساخت، کانون تبلیغات اسلامی تشکیل می داد، مدارس خصوصی گوناگون پدید می آورد. بنگاههای خیریه تأسیس می کرد، هیأت های عزاداری بر پا می داشت، جمعیت حمایت از زنان بی سرپرست و در واقع سوء استفاده جنسی از این زنان راه می انداخت، گروه آموزشی نابینایان دائر می کرد. مدرسه کر و لال ها ایجاد می نمود، شبکه های سراسری مبارزه با مسیحیت، بهائیت و بی دینی به وجود می آورد. گروههای امداد پزشکی تشکیل می داد. دارالمساکین، دارالایتام و فراوان نهادهای این نوعی دیگر می آفرید و ساز و برگ ابراز حیات اجتماعی خود می کرد.
سه تندنس ارتجاعی بالا نقش سه ضلع مثلثی را بازی می کردند که بیشترین بخش بورژوازی متوسط ایران در درون آن جای داشت. در نقطه، نقطه مساحت این مثلث سرمایه داران مختلف از شمار فراوان مالکان صنایع و تاجران کثیرالعده بازار یا دارندگان کارگاهها و فروشگاههای بزرگ و متوسط گرفته تا کارمندان عالیرتبه دولتی، روحانیون، فارمداران صنعتی، افسران ارتش و پلیس، صاحبان مؤسسات مالی، مقامات بالای دانشگاهی یا هر سرمایه دار مشابه دیگر دست به دست هم می دادند. تشکیل دهندگان این طیف گسترده با جهتگیری های سه گانه بالا، تفاوت هائی با هم داشتند، اما حداقل در طول دهه های ۴٠ و ۵٠ خورشیدی با توجه به مشترکات بسیار پایه ای خود، در مجموع استخوانبندی واحدی را می ساختند، از همه لحاظ مکمل همدیگر بودند، حتی تمایزاتشان در راستای تکمیل کارائی ها و کاهش کسر و کمبودهای طبقاتی و اجتماعی هم عمل می کرد. به بیان دیگر مناسبات میان آنها حکایت شکلی از تقسیم کار رایج درون ارتجاع بورژوازی بود. تفاوت هایشان در شاخص هائی مانند نوع روایت از اسلام، چگونگی انطباق شریعت با مصالح و ملزومات روز نظام بردگی مزدی، شیوه های برخورد با رژیم شاه و جناح حاکم طبقه خود، آشتی جوئی و تعامل یا ضدیت و مخاصمه با امپریالیست های غربی و در یک کلام شکل برنامه ریزی نظم سیاسی، تولیدی، حقوقی، مدنی و فرهنگی جامعه و جهان سرمایه داری خلاصه می گردید، در این میان مؤلفه هائی مانند سیاست گریزی تندنس سوم، جهت گیری لیبرالی گروه اول، دگماتیسم افراطی مافیای دوم و فراخوان فاشیستی بشرستیزانه اش در دفاع از ولایت فقیه، آپارتاید وحشیانه جنسی، حمام خون مخالفان عقیدتی، حکومت قصاص و سنگسار و نوع اینها تا جائی که به برهه زمانی مورد گفتگو بر می گشت، هیچ اخلالی در همپیوندی و آرایش مشترک اجتماعی آنها پدید نمی آورد. همگی یار غار هم بودند، خود را کالبدهای مجزای روحی واحد احساس می کردند، در ستایش همدیگر قلمفرسائی می نمودند و همه چیز یکدیگر را مورد تأیید قرار می دادند. پایه های وحدت و شیرازه انسجام طبقاتی آنها بسیار فراتر از آن بود که تمایزات موجود مایه اختلاف یا حتی نقد و انتقادهای حریرگون مسالمت جویانه آنها به هم گردد. هر سه تندنس بدون نیاز به تنظیم هیچ منشور مشترک ، حتی بدون هیچ احتیاج به آشنائی و ارتباط با همدیگر، بدون اینکه در مورد تفاوت های خود نیازی به گفتگو بینند کارهای کم یا بیش واحدی را انجام می دادند. خطوط عام این کارها عبارت بود از:
١. تبلیغات خصمانه هیستریک علیه کمونیسم طبقه کارگر، حتی روایت اردوگاهی کمونیسم، توسل به تمامی ترفندها، دروغ ها و وارونه پردازی ها جهت ایفای این نقش، تلاش گسترده برای شستشوی مغزی جوانان خانواده های کارگری، تشکیل گروههای ویژه جوراجور برای مقابله با لائیسم، سکولاریسم یا هر نگرش عقیدتی و رویکرد اجتماعی که با باورهای ارتجاعی اسلامی آنها تفاوت داشت. هر سه جماعت در اغواگری، فریبکاری و باژگونه سازی برای نیل به هدف خویش و سد سازی بر سر را جهتگیری انسان های برخاسته از شرائط کار و استثمار طبقه کارگر یا هر انسان دیگر، به سرمایه ستیزی کمونیستی، دست رژیم جنایتکار شاه و نهادهای سرکوب فکری آن را از پشت می بستند. همه آنها مثل کل طبقه بورژوازی جهانی به اینکه کدام جنبش، رویکرد یا دولت و جامعه و قطب موجود، کمونیست است یا نیست کاری نداشتند. هر کدام بیش از دیگری نسبت به هر چه این نام را بر خود داشت نفرت نشان می دادند و برای چالش آن به هر تلاش خصمانه ای دست می یازیدند. همگی حوادث سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ را آیینه عبرت می دیدند، وسعت میدانداری حزب توده و دامنه نفوذ این حزب در میان توده های کارگر در آن زمان را از عمق حافظه خود به سطح می راندند، با یادآوری آن روزها دچار وحشت می شدند و برای جلوگیری از تکرار دوباره آن رخدادها به هر کاری دست می زدند.
٢. توده های کارگر را از منظری ارتجاعی تر و بشرستیزانه تر از شرکاء و رقبای دوراندیش درون طبقاتی خود و با عینک عاریه گرفته از رؤسای قبائل و روحانیت شیاد عصر برده داری جزیزة العرب، نگاه می کردند. با اینکه به حداکثر توهم کارگران نیاز داشتند، با آنکه از کل فعالیت ها و ترفند بازی های خود، سوار شدن روی موج توهم توده کارگر را دنبال می کردند، اما آینده ای که پیش روی کارگران قرار می دادند جهنمی بسیار موحش تر از جهنم روز سرمایه داری و دیکتاتوری هار « آریامهری» بود. اگر نه کل طیف اما حداقل، رویکردهای دوم و سوم، برهوتی آکنده از زن ستیزی، قصاص، سنگسار، قطع دست و پا، اعدام، شکنجه، تعزیر و حمام خون را به عنوان مدینه فاضله زیست آتی انسان پیش روی کارگران و همه انسان های دیگر باز می کردند. آن ها از کارگران می خواستند تا برای استقرار همین جهنم دست به «جهاد فی سبیل الله» زنند. همگی در کارخانه ها و مراکز کار و تولید تحت مالکیت خویش با سبعیت و بربریتی افزون تر از تراست های عظیم صنعتی و مالی متعلق به امپریالیست ها و شرکای داخلی آنها توده کارگر را استثمار می کردند، در همان حال خود را منتقد تعدیات صاحبان شرکتهای بزرگ صنعتی یا بنگاههای عظیم مالی امپریالیستی، شرکای داخلی آنها و رژیم شاه وانمود می نمودند. اگر بورژوازی کشورهای غربی در دوره ای از تاریخ برای رهائی از خطر پیکار ضد سرمایه داری طبقه کارگر مجبور به قبول حد نازلی از افزایش بهای نیروی کار و آویختن به مدنیت، حقوق، قانون و دموکراسی پاسدار نظم سرمایه شد، اینان پالایش کامل این انتظارات از ساختار فکر کارگران را راه واقعی حفظ بردگی مزدی می دیدند، در همین راستا اگر رژیم شاه برای رفع خطر بالا، سرکوب فکری و فیزیکی کارگران را به هم می آمیخت، اینان حتی وقتی اپوزیسون بودند، تکمیل هر دو شکل این سرکوب با جنایات و بربریت های عهد برده داری را وعده می دادند.
یک سؤال اساسی در اینجا پیش می آید. این پرسش که جماعت مورد گفتگو با طرح این ایده های سبعانه قرون وسطائی و بشرستیزانه چگونه می خواستند در میان کارگران برای خود جای پا باز کنند، چرا انتظار داشتند و می انگاشتند که به رغم وحشت آور بودن حرفهایشان باز هم قادر به جلب توهم و حمایت توده کارگر خواهند شد و از همه اینها مهم تر اینکه چرا خیل وسیعی از کارگران به جای رمیدن و احساس وحشت از این دورنماپردازی ها، باز هم به ارتجاع بورژوازی طراح و مبلغ آنها دل می دادند و چشم امید می دوختند!!! پاسخ سؤال نیازمند ورود به بحث های پیچیده و تو در توی است اما می توان آن را در چند جمله خلاصه کرد. توده های کارگر وقتی که اسیر طوفان سهمگین فشار استثمار و دیکتاتوری و فقر و گرسنگی و فلاکت سرمایه اند، وقتی که در هیچ کجای فضای کار و استثمار و زندگی و پیکارشان هیچ روزنه ای به سوی هیچ نوعی رهائی باز نیست، وقتی که در برهوت مسلط بر هست و نیست اجتماعی آنها هیچ نوری به سوی هیچ راه درست مبارزه ضد سرمایه داری نمی تابد، وقتی که در قعر چنین جهنمی با چنین شرائطی قرار می گیرند، آن گاه به هر آلترناتیو فاشیستی، به هر فریبکاری سبعانه هر دار و دسته دژخیم بورژوازی دل می بندند، دنبال هیتلرها، موسولینی ها، خمینی ها، لوپن ها، رفسنجانی ها، روحانی ها و خیل دجال های غدار مشابه راه می افتند. نظام سرمایه داری و رژیم شاه در دهه های 40 و 50 توده های کارگر را زندانی جهنمی مالامال از فقر و محرومیت و دهشت نموده بود و رمز باور جمعیتی از طبقه کارگر به این بخش درنده بورژوازی در همین جا قرار داشت. با همه اینها نباید از یاد برد که حوزه اثرگذاری این نیروها در جنبش کارگری ایران به عقب مانده ترین و متوهم ترین بخش کارگران محدود می شد.
3. مثلث بوژوازی دینمدار با کارهای فوق یا کل کارنامه اجتماعی اش، برای لایه بالائی طبقه اش و رژیم سیاسی حاکم پیام هائی ارسال می داشت. به رژیم شاه و سرکردگان لایه مذکور می گفت که سلاح ایدئولوژیک خاص خود را دارد. سلاحی که در شرائط روز جامعه ایران، برای شستشوی مغزی و سبعیت آفرینی و فریبکاری، به مراتب از جادو و جنبل بافی های ناسیونالیستی، میتراپرستی و آریاباوری آن ها برنده تر و سهمگین تر است. به آن ها هشدار می داد که می تواند به زیر پرچم این ایدئولوژی ماوراء ارتجاعی بشرستیزانه، جمعیت کثیری از استثمارشوندگان عاصی در حال انفجار را به دور خود جمع کند، پیام می داد که از توان بسیج اجتماعی کم یا بیش نیرومندی برخوردار است. همزمان به یاد رژیم، لایه بالائی طبقه اش و شرکای امپریالیست آن ها می آورد که در کمونیسم ستیزی، در آمادگی برای قتل عام معیشت توده کارگر و حمام خون جنبش کارگری، سرشارترین ظرفیت ها را با خود حمل می کند. مثلث بورژوازی اسلام سالار، با پیش کشیدن همه این بشارت ها و انذارها، به شرکای طبقاتی خود و به ماشین دولتی حاکم، بسیار دوستانه و تواضع آمیز توصیه می نمود که باید حصه سرمایه ها و سودهایش، طول و عرض مالکیت هایش و شمار سهام او در بورس قدرت سیاسی سرمایه بسیار بیشتر از وضعیت موجودش گردد.
همه نکات بالا را به این خاطر آوردیم تا نقش ارتجاع بورژوازی دین سالار در طول دهه های ۴٠ و ۵٠ خورشیدی در حفاری انواع گمراهه ها در پیش روی طبقه کارگر را باز گفته باشیم. این بخش بورژوازی اگر چه در اپوزیسون بود، اما نقش آن در فرسودن، زمینگیرسازی، سرکوب فکری و به بن بست راندن جنبش کارگری، از بورژوازی حاکم کمتر نبود. دومی مبارزات کارگران را در هم می کوبید و برای تحمیل بردگی مزدی بر طبقه کارگر به تمامی اشکال سرکوب فیزیکی و فکری دست می یازید، اما همه این کارها را به طور آشکار در مقام دولت سرمایه داری، سرمایه تشخص یافته، در هیأت دشمنی که آنها را استثمار می کند و بر آنها حکومت می راند انجام می داد. اولی بالعکس همه سبعیت ها و بربریت هایش را زیر نام اپوزیسون، ضدیت با آنچه بورژوازی حاکم می کند!! و خواهان نجات کارگران از این وضع، جامه عمل می پوشاند!! این نکته نیز گفتنی است که از میان همین بخش طبقه سرمایه دار، کارخانه داران زیادی به محض مشاهده موج اعتراض توده کارگر زیر فشار استثمار خویش، بدون هیچ درنگ و شاید بسیار سریع تر از صاحبان تراست های عظیم صنعتی، دست به دامن نیروی قهر دولت سرمایه می شدند، اما در همان لحظه هم صدای شوم کرکس گون آکنده از دروغ و ترفندشان بلند بود که گویا سود نامکفی سرمایه هایشان سبب بروز این مجادلات است!! گویا اصلاً برای سود و تولید سرمایه های افزون تر کارخانه نساخته اند بلکه «محض رضای خدا»، برای بیکار نماندن «مستضعفان فی الارض» مصیبت سنگین سرمایه دار بودن را تحمل می کنند!! و گویا در هراس از اینکه کارگران بر اثر نفهمی باعث تعطیلی کارخانه شوند قوای قهر و سرکوب رژیم را دعوت به اعمال قهر می نمایند!!
مذهب، سلاح مشترک و مؤثر کل این مثلث ارتجاع بورژوازی، برای تحمیق توده های کارگر، برای عوامفریبی و دروغ علیه کمونیسم، برای جلب همراهی عناصر یا لایه ای از طبقه کارگر که به رغم درس خواندگی و دانش اندوزی، زیر فشار رسوبات متراکم باورهای ارتجاعی دینی وجودی فسیل گون داشتند، برای نوعی آرایش ایدئولوژیک در مقابل رقبا، برای همه این جنایت ها بود. اما یک چیز را نباید از یاد برد. کارائی و ادامه تاریخ مصرف این سلاح زشت را در وهله اول کل نظام سرمایه داری و در وهله دوم تسلط یکه تاز دیکتاتوری هار و درنده سرمایه تضمین می کرد. رژیم جنایتکار شاه با بستن هر گونه روزنه اعتراض بر روی استثمارشوندگان عاصی در حال انفجار، با فراهم سازی همه شرائط لازم برای سبعانه ترین و ددمنشانه ترین میزان تشدید فشار استثمار کارگران، با تحمیل بدترین و مصیبت بارترین اشکال فقر و گرسنگی و محرومیت و بی بهداشتی و بی آبی و بی آموزشی بر طبقه کارگر، با اعمال همه این جنایات برای هر نوع اپوزیسون نمائی حتی ارتجاعی ترین و بشرستیزانه ترین شکل آن دنیائی آبرو، اعتبار و مشروعیت می آفرید. بورژوازی حاکم سپهر زندگی کارگران را به چنان جهنم وحشت و دهشتی مبدل ساخته بود که در درون آن نفس اپوزیسون بودن یا حتی مجرد سیاسی بودن معنای رادیکالیسم انقلابی و خواست تغییر ریشه ای کل وضع موجود را افاده می نمود!! کاربرد لفظ سیاست در محاورات جاری میان توده های ناراضی و درس خوانده های پرولتاریا نوعی خط قرمز محسوب می شد و اگر کارگری می خواست این کلمه را بر زبان راند باید شش جهت پیرامونش را به دقت نظر می انداخت. اختاپوس ساواک هر پستوی حریم داخلی هر تعداد اجتماع آدمها را آماج شبیخون ناامنی می ساخت و سایه رعب و وحشت خود را بر هر پچ و پچ دو نفری در هر زاویه متروکه دورافتاده ای سنگین می کرد.
در چنان برهوت سیاه هولناکی هر درنده ای حتی وحوش بدتر از بورژوازی حاکم نیز فرصت و امکان می یافت که مخالفت سرائی خویش را تلاش برای احقاق مطالبات و آزادی ها و حقوق عموم القاء کند، ارتجاعی ترین انتقادات خود را مشروع جلوه دهد، حول مشروعیت آن توهم جلب نماید و این توهمات را ملاط، مصالح و ساروج برج قدرت گرداند. اما مسأله به همین جا ختم نمی شد. فاجعه بسیار عمیق تر از اینها بود. رژیم شاه از یک سوی با کودتای سیاه 28 مرداد و شبیخون های مستمر متعاقب آن، هر رد پای هر نوع فعالیت نیروهای چپ و کمونیست و هر نطفه هر جنب و جوش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را به خاک و خون کشیده بود و از سوی دیگر کل شرائط و امکانات فوق را به مثلث دینی بورژوازی و به همه اقشار متوسط و پائین طبقه سرمایه دار تفویض می نمود. شرائط و امکاناتی که این بخش بورژوازی بیشترین بهره برداری را از آن به عمل می آورد. در پرتو این وضعیت تا چشم کار می کرد نه فقط خود را سازمان می داد که حمایت مالامال از توهم و آکنده از بی دانشی اقشاری از کارگران نسبت به خویش را نیز سازماندهی می نمود. شبکه بسیار گسترده ای از انجمنها، هیأت ها، کانون ها، مساجد، حسینیه ها، جمعیت ها، سازمانها به طول و عرض سراسر کشور، در همه شهرهای بزرگ و کوچک و روستاها ظرف این سازماندهی ارتجاعی را تعیین می کرد. پیش تر گفته شد که سه تندنس متمایز دین سالار درون بورژوازی متوسط در همه زمینه ها همدیگر را تکمیل می نمودند و با فعالیتهای خود عملاً تصویری از تقسیم کار نامکتوب درون بورژوازی را به نمایش می نهادند. در اینجا باید نکته مذکور را تکمیل کرد. واقعیت این است که کل این نیروها همراه با رژیم شاه و لایه یا لایه های حاکم و مسلط تر طبقه خود در رابطه با سرکوب فیزیکی و فکری و زمینگیرسازی جنبش کارگری و جنگ با کمونیسم همان می کردند که مصداق واقعی چنان تقسیم کاری بود. رژیم شاه در حالی که جا به جا شدن واژه کمونیسم در تحتانی ترین قفسه های بایگانی مغز هر کارگر را فوری کشف و به تیر می زد، مستقیم و غیرمستقیم تمامی تریبون های لازم برای شستشوی مغزی توده های کارگر و توهم پراکنی در میان کارگران را در اختیار این شبکه ها و جماعت ها قرار می داد. در هر روستای کوچک چند ده نفری حتماً مسجدی وجود داشت. مسجدی که خشت، خشت بنایش اضافه ارزش های حاصل استثمار وحشیانه کارگران بود. آخوند زراقی که بر منبرش می نشست کار پرداخت نشده کارگر را می خورد. آخوندی که در معیت رژیم شاه خرافه می فروخت و در سلولهای مغز بردگان مزدی سرمایه بذر توهم و تحمیق و جهل و تخدیر می رویاند. تشکیل انواع اجتماعات برای اینان از همه لحاظ آزاد بود. قوای قهر و کشتار رژیم برای سرکوب هر اعتراض کارگران در مراکز کار و تولید تحت مالکیت آنها در آماده باش به سر می برد. هر چه خرافه و جهل و دروغ و ترهات به هم می بافتند، با آزادی کامل، در مجهزترین بنگاههای چاپ، با بیشترین زرق و برق ها و بالاترین تیراژها به چاپ می رسید و توسط همان شبکه سراسری انجمن ها و ارتباطاتشان در وسیع ترین سطح توزیع می شد. اگر افرادی از ابوابجمعی این جماعت، چند صباحی به زندان می افتادند، علی الاصول دو حالت داشت. یا عناصری بیرون از داربست طبقاتی آنها و با هستی اجتماعی متفاوت بودند که زیر فشار باورهای دینی با آنها احساس همراهی می کردند. اما عملاً جهتگیری کم یا بیش متمایزی داشتند. رژیم شاه در هراس از آنکه اینان با استفاده از امکانات دار و دسته مذکور دست به فعالیتهای دیگر زنند، آنها را کنترل و بعضاً دستگیر می کرد. در غیر این صورت عناصر روحانی یا غیرروحانی بودند که بازداشت چند روزه توأم با تکریم و ضیافت آنها برایشان اعتبار سیاسی ساختگی به بار می آورد، موضوعی که توان تأثیرگذاری آن ها برای گمراهسازی توده های کارگر و ایفای نقش در چهارچوب تقسیم کار درونی بورژوازی را بالا می برد. رژیم از دستگیری این عده، به طور همزمان هدف دیگری را هم دنبال می نکرد. به آنها اخطار می داد که موازین نظم حاکم سرمایه را پاس دارند و خیال کمترین تخطی را از سر بیرون سازند. در شروع بحث حاضر آنجا که از عوامل واقعی افت مبارزات کارگران در دهه ۴٠ گفتیم بر مؤلفه هائی مانند توهم آفرینی رژیم شاه در سالهای بعد از رفرم ارضی، افول نقش بورژوازی اردوگاهی، تأثیر موج فزاینده بیکاری و توسعه دامنه سرکوب پلیسی انگشت نهادیم. نقش ارتجاع دینی بورژوازی هم باید به عوامل مذکور و به عنوان یکی از مؤثرترین آنها افزوده شود. آخرین نکته بسیار مهم و در واقع مهمترین نکته در این گذر، آنکه همین بخش بورژوازی با بهره گیری از همین موقعیت و امکانات با شروع جنبش سراسری سال ۵٧، توانست بسیار جنایتکارانه کل قدرت پیکار طبقه کارگر را به نفع خود مصادره کند، بختک وار بر موج مبارزات توده های کارگر افتد و از این طریق راهی عرش قدرت و حاکمیت گردد.

رفرمیسم مسلح چریکی و جنبش کارگری
وقتی که توده های کارگر به صورت یک طبقه با افق الغاء کار مزدی، جنبش ضد سرمایه داری، سازمانیابی شورائی سراسری و بیرق تدارک آمادگی برای برنامه ریزی شورائی کار و تولید و زندگی کمونیستی فارغ از وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار ابراز وجود نکنند، وقتی جنبشی کارگری این ظرفیت و توان را از خود به نمایش نگذارد آنگاه همه قائم مقام وی می گردند، درفش رهائی او را بر دوش می گیرند. فرمانده سرخپوش پرغرور انقلاب وی می شوند، برایش حزب می سازند، دولت بر پای می دارند، «سوسیالیسم کار مزدی» مستقر می کنند!! و او را آلت فعل بدون اراده این نقشه ها، ایده ها و الگوها می گردانند. مقدمه این کتاب را با تأکید روی همین نکته آغاز کردیم و در همه فصل ها از جمله همین فصل چگونگی وقوع همین فاجعه را نشان دادیم. آنچه «حزب کمونیست ایران در شروع سده بیستم با جنبش کارگری ایران نمود و تمامی بلاهائی که بورژوازی اردوگاهی و « حزب توده» از مهرماه ١٣٢٠ به بعد بر سر این جنبش آورد همه تبلور اجتماعی و عینی این رخداد بودند.
جنبش متفاوت دیگری که در همین دوره، با رویکردی ستیزآمیز و با ظاهری « منتقد» بورژوازی اردوگاهی، یا حداقل «منتقد» حزب توده با افراشتن پرچم یک آلترناتیو برای جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا شروع به نضج، تکوین و بالیدن کرد، رفرمیسم مسلح چریکی بود. تقریباً همه جریانات دارای تعلقات «لنینیستی» از احزاب کمینترن و بعدها اردوگاهی تا مائوئیست ها، تروتسکیست ها و دیگران در سخن از خاستگاه طبقاتی نیروهای چپ چریک دنیا یکراست به سراغ خرده بورژوازی عاصی در حال انقراض رفته اند. قشر یا اقشار اجتماعی معینی که از فشار سرمایه بزرگ به ویژه در شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری به ستوه آمده اند و به گونه ای جنون آمیز آماده عصیان هستند. این آناتومی به اصطلاح طبقاتی بیش از آنکه مارکسی باشد، کلیشه پردازی از حرف های مارکس است. سلسله جنبان واقعی جنبش چریکی در جامعه ایران خرده بورژوازی محکوم به نابودی و افلاس نبود. مارکس در گفتگو پیرامون نیروهای مدعی پرچمداری سوسیالیسم پای نوعی خرده بورژوازی جدید را پیش می کشد که اولاً بخش مکمل جامعه بورژوائی است و ثانیاً زمینه به وجود آمدن خود را مدام تجدید می کند. او سپس اضافه می نماید که این قشر، میان پرولتاریا و بورژوازی در نوسان است و زیر فشار رقابت به صفوف پرولتاریا رانده می شود. این سخن مارکس بدون شک درست است اما باید آن را در متن تحولات جاری و تاریخی سرمایه داری و صد البته مارکسی کاوش کرد. اینکه سرمایه داری در دنیا و در درون هر جامعه معین در پروسه انکشاف تاریخی خود فازی را طی کرده است که در آن پیشه وران خرد، دهقانان، کسبه جزء و کلاً نوعی خرده بورژوازی وجود داشته و پویه انقراض خود را می پیموده است، معنایش آن نیست که این نظام تا آخرین روز بقای خود در همه جا با همین پدیده، همین خرده بورژوازی و فرایند زوالش دست به گریبان خواهد بود. قشرهای میانی و در حال نوسان مذکور بالاخره و اتفاقاً با همان شاخص معین انقراض پذیری خود در هر جامعه ای دیر یا زود آماج تعیین تکلیف قرار می گیرند. یا شناسنامه سرمایه دار بودن دریافت می کنند و یا راهی بازار کار می گردند و کارگر می شوند. این نیز مفروض است که حتی در پیشرفته ترین حالت ممکن نظام بردگی مزدی همواره عده ای سرمایه دار در معرض ورشکستگی و افلاس هستند، اما این مسأله هیچ ربطی به خرده بورژوا بودن آنها پیدا نمی کند. این حکم در رابطه با شرایط نیمه دوم دهه ۴٠ خورشیدی ایران هم کم یا بیش صدق می نمود. بورژوازی کوچک ایران در آن روزها، علی العموم و سوای موارد اندک، تهدید به نابودی نمی گردید، بالعکس از زمین و آسمان امکانات و لوازم بزرگ نمودن سرمایه های خود را درو می کرد. این بخش بورژوازی اما، با همه اینها نمی توانست به سهم طلائی سود و حصه دلخواه قدرت سیاسی دست یابد، نه فقط چنین شانسی نداشت که اتفاقاً فشار دیکتاتوری هار حاکمان طبقه خود را هم تحمل می کرد، دیکتاتوری موحشی که اساساً علیه بردگان مزدی سرمایه و جنبش کارگری اعمال می شد، ساز و کار صیانت و بقای موجودیت طبقاتی کل بورژوازی، از جمله همین بخش پائینی آن بود، اما در عین حال سهام سود و قطاع قدرت سیاسی این لایه را به نفع لایه های بالائی طبقه اش و شرکای امپریالیست آنها محدود می ساخت.
به بحث خود باز گردیم. رفرمیسم مسلح چریکی در جامعه ایران واکنش خرده بورژوازی محتضر عاصی به شرایط دامنگیر خود نبود. تا جائی که از اشخاص و آدم ها صحبت می کنیم، بدون هیچ تردید افرادی از لایه های پائین بورژوازی در سازمان دادن این خیزش نقش داشتند، اما نادیده نگیریم که سهم انسان های کارگر یا برخاسته از شرائط کار و استثمار پرولتاریا در حفاری این گمراهه از گروه اول نه کمتر که بسیار بیشتر بود. بحث اساسی و مارکسی مسلماً این نیست که دنبال اصل و نسب یا رگ و ریشه خانوادگی افراد و ژن طبقاتی آن ها راه افتیم. موضوع را باید به شکل دیگری کاوید.
پیش از هر چیز تأکید کنم که وقتی از جنبش چریکی آخر دهه ۴٠ خورشیدی به بعد ایران حرف می زنیم هر جست و خیز هر جماعت شیفته تفنگ بازی و کار چریکی مورد نظر نمی باشد. ما از نیروهائی صحبت می کنیم که به رغم همه کج انگاری ها و وارونه بینی ها بالاخره خود را پرچمداران مبارزه علیه سرمایه داری و امپریالیسم و مدافعان آرمان رهائی پرولتاریا قلمداد می کردند. سازمان مجاهدین خلق (حتی در دوره پای بندی به باورهای دینی) و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران یا گروههای چریکی دیگری که بعدها به یکی از این دو سازمان پیوستند، این گونه بودند. رفرمیسم مسلح چریکی در ایران به رغم غیراجتماعی و ماوراء طبقاتی بودنش و با همه خیالبافی های متافیزیکی خود، مانیفست سیاسی معینی داشت. افراد و محافلی که از اواخر نیمه اول دهه ۴٠ خورشیدی اندک اندک و بدون داشتن تصویر روشنی از فراز و فرودهای بعدی کار، سنگ بنای تشکیل و توسعه دو سازمان بزرگ چریکی را استوار کردند، افراد واقعی جنبش های جاری درون جامعه بودند. خیلی از آنها پیشینه فعالیت مؤثر در احزاب سیاسی بورژوازی اپوزیسون داشتند. این عضویت یا تعلقات حزبی، در پاره ای موارد نه فقط با منافع، اهداف و انتظارات آگاهانه طبقه اجتماعی آنها انطباق نداشت که در تضاد فاحش و آشتی ناپذیر با آن بود. اکثریت اعضای هر دو سازمان برخاستگان شرائط کار، استثمار و مبارزه طبقه کارگر بودند. اقلیت قابل توجه و اثرگذاری را هم عناصر بورژوازی تشکیل می دادند. اینکه بنیانگذاران «سازمان مجاهدین خلق» در نقطه شروع کار، خود را مذهبی می خواندند و دست اندرکاران تأسیس « سازمان چریکهای فدائی خلق» بر «مارکسیست» بودن خویش اصرار داشتند، هیچ شاخص تعیین کننده ای برای تمایز آن ها از هم نبود. نه اولی در رویکرد خود کار چندانی با اسلام داشت و نه دومی از نقد مارکس بر سرمایه داری یا سایر حرفهای او چیز زیادی می دانست. بعلاوه کمی این طرف تر اولی نیز طی پروسه ای رشته پیوند خود از باورهای اسلامی را قیچی کرد و بر تعلق خود به «مارکسیسم» پای فشرد. از همه اینها مهم تر، ایدئولوژیها جنبش ها را نمی سازند، زمینه های مادی زندگی یا موقعیت و منافع و آرمان ها و انتظارات طبقاتی افراد و به بیان خلاصه تر هستی اجتماعی آنها است که از یک سوی تار و پود ایدئولوژی، چشمداشت و فکرشان و از سوی دیگر جنبش و پراتیک اجتماعی آنها را شکل می دهد. آویختن به احزاب نیز در غالب اوقات نه حدیث رویکرد آگاه طبقاتی که بالعکس حکایت توهم و تأثیرپذیری از افکار و راهبردهای طبقه مسلط اجتماعی است. رفرمیسم مسلح چریکی خروش قهر و اعتراض نیروهائی از دو طبقه متخاصم و متضاد اجتماعی، پرولتاریا و لایه های پائینی بورژوازی ایران بود که پیش تر در وجود جریاناتی مانند حزب توده، نهضت آزادی و جبهه ملی مطالبات و رؤیاهای خویش را دنبال می کردند. حضور این افراد در احزاب مذکور تا جائی که به افراد درس خوانده طبقه کارگر مربوط می شد از تبعیت توهم آمیز و انحلال فکری آن ها در منظومه معینی از راهبردها و راه حل های طبقه مسلط سرچشمه می گرفت.
عناصر بورژوازی طبعاً راه واقعی طبقه خود را می رفتند. شرائط بعد از رفرم ارضی امپریالیستی ادامه حیات آن احزاب به شیوه سابق را غیرممکن ساخت. این امر چند دلیل داشت. در وهله اول نیروهای واقعی خاستگاه طبقاتی آنها یا بورژوازی متوسط ایران علی العموم به بخش وسیعی از انتظارات و رؤیاهای دیرینه خود دست یافت. رونق بازار انباشت سرمایه در عرصه های گوناگون، سهم هیجان زای اضافه ارزش ها، نرخ سودهای طلائی، بهره گیری بدون هیچ هزینه از همه تأسیسات و زیرساخت های اقتصادی مورد نیاز گسترش دامنه پیش ریز سرمایه، تصرف سهم مطلوب اضافه ارزش های نفتی، برخورداری از حمایت بی دریغ قوای قهر دولتی برای سرکوب اعتراضات کارگری، همه و همه مواهبی بودند که این بخش بورژوازی نصیب خود دید. دلیل دوم بن بست و ورشکستگی الگوهائی بود که این احزاب اعم از اردوگاهی یا شیفته راه حلهای غربی برای نظم تولیدی، سیاسی، مدنی و اجتماعی سرمایه داری داشتند. طشت رسوائی اردوگاه از مدت ها پیش بر زمین افتاده بود و همه جوامع پرچمدار سوسیالیسم اردوگاهی سرشت واقعی خود به صورت حفره های مخوف جهنم سرمایه داری را در برابر چشمان بهت زده کارگران دنیا برملا می کردند. حزب توده حداقل به شیوه سابق نمی توانست موج توهم توده عاصی کارگر را مرکب راهوار قدرت خویش سازد. در مورد احزاب جبهه ملی و نهضت آزادی نیز، سرمایه داری ایران تاریخاً به همگان تفهیم کرده بود که جادو و جنبل متعارف دموکراسی، «حقوق بشر»، «آزادی احزاب» و مانند اینها را ساز و کارهای مناسب حاکمیت خود نمی بیند و دیکتاتوری هار پلیسی با چوبه های بی شمار دار، میدان های عظیم تیر، وفور سیاهچال ها و انبارهای بی پایان ابزار شکنجه را یگانه ساز و برگ های مؤثر پاسخگو تشخیص داده است.
احزاب سنتی بورژوازی اعم از اردوگاهی یا غرب گرا، به همه این دلائل، بر متن چنین شرایطی و در حالی که رژیم شاه زمین و زمان جامعه را برای سودآوری هر چه انبوه تر کل سرمایه اجتماعی و تحکیم پایه های قدرت سرمایه داری بر سر توده های کارگر خراب کرده بود، توجیه تاریخی چندانی برای ماندن خود نداشتند. مضافاً اینکه جناح مسلط قدرت سیاسی سرمایه نیز وجودشان را تحمل نمی نمود. این احزاب از پهنه معادلات اجتماعی و مجادلات سیاسی جاری دور می شدند، اما همه فعالین و اعضای آنها راه واحدی را اختیار نمی کردند و به سرنوشت یکسانی تن نمی دادند. به این دلیل روشن که آنها عزیمت گاه های طبقاتی همگونی نداشتند. فراموش نکنیم بورژوازی ذاتاً و به حکم بنمایه اجتماعی خود همه جا بیرق نمایندگی منافع عام و مصالح کل جامعه بر می افرازد، دولت، قانون، حقوق، فرهنگ، مدنیت، نظم و همه چیزش را ساختارهای پاسدار منافع عموم القاء می کند. بورژوازی در مورد حزب نیز همین کار را انجام می دهد. حزب خود را حزب خواستار تضمین مصالح همگان می خواند. مرامنامه حزبش را منشور رهائی بشر جار می زند و هر بند برنامه و خط مشی و راهکارهایش را سند رفاه، آزادی، برابری و حقوق حقه آدم و عالم تلقی می کند. هیچ حزب بورژوازی در ادبیات خود به ستایش استثمار و جنایت و سبعیت و جنگ و هولوکاست نمی پردازد. اربابان احزاب اپوزیسون این طبقه از همین طریق دنیای توهم توده های ناراضی از جمله طبقه کارگر را هم شکار می کنند. درصد چشمگیری از اعضای هر کدام احزاب مذکور به ویژه حزب توده را کارگران یا فعالین سیاسی دارای خاستگاه طبقاتی کارگری تشکیل می دادند. اینها اگر نه همه اما پرشورترین و چپ ترین آنها وقتی که طبل رسوائی اردوگاه و حزب توده گوشهایشان را می آزرد، یا وقتی که پایان اپوزیسون نمائی جبهه ملی و نهضت آزادی را به چشم مشاهده می کردند، به فکر چاره گری و جستجوی راه جدیدی برای ادامه پیکار می افتادند. از فعالان و افراد ابوابجمعی طبقه کارگر که بگذریم عناصر لایه های پائین بورژوازی متشکل در آن احزاب نیز با احساس شرائط جدید، لزوماً همگی همدل و همسو خواستار گوشه نشینی و ترک میدان مبارزه سیاسی نمی شدند. بالعکس عده ای از اینان هم بالاخره برای بروز نارضائی خویش از فشار دیکتاتوری هار رژیم شاه به یافتن راهی می اندیشیدند.
استخوانبندی اولیه رفرمیسم مسلح چریکی را ترکیب طبقاتی بسیار ناهمگون و متضادی از نیروها و افراد یاد شده پدید آورد. همه اینها در جستجوی کشف بستر تازه ای برای تداوم اعتراض و مبارزه خود بودند. این بستر باید یافت می شد و سرانجام چنین گردید. عوامل و مؤلفه های سیاسی، طبقاتی، اجتماعی و تاریخی تعیین کننده ای مسیر این جستجو و یافتن را تحت تأثیر خود قرار می دادند. این عوامل و چگونگی اثرگذاری آن ها، در رابطه با افراد و جریانات دارای ریشه های طبقاتی نامتجانس و متضاد، طبیعتاً مختلف و کاملاً متفاوت بود. برای انسان های دارای تعلقات کارگری و سمت و سوی ضد سرمایه داری، اساسی ترین و دخیل ترین عامل را باید در استیلای همه جا گیر، زمخت، بسیار مقاوم و پیشینه دار رفرمیسم به ویژه روایت رادیکال نمای میلیتانتش جستجو نمود. نمی توان بر این واقعیت تاریک چشم پوشید که تمامی نقطه، نقطه راه واقعی جنگ طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه اسیر بدترین مین گذاری ها بود. سالها از تاخت و تاز فاتحانه سوسیال دموکراسی و تسلط رفرمیسم راست اتحادیه ای در جنبش کارگری اروپا، استیلای رفرمیسم چپ میلیتانت، امپریالیسم ستیزی خلقی لنینی و سپس سوسیالیسم ارتجاعی اردوگاهی در سپهر مبارزه طبقاتی کارگران آسیا، امریکای لاتین، افریقا و جاهای دیگر می گذشت. کمونیسم لغو کار مزدی مارکسی همه جا زمینگیر بود و هیچ بارقه پیکار آگاه و سازمان یافته و رادیکال ضد کار مزدی در هیچ گوشه جنبش کارگری جهانی سوسو نمی زد. در قعر این برهوت آکنده از مه گرفتگی و گرد و خاک وارونه بافی ها، یافتن مسیر درست مبارزه ضد سرمایه داری و پیدا کردن تصویر واقعی، مارکسی و لغو کار مزدی سوسیالیسم یا کل مسائل پیچیده مبارزه طبقاتی کار ساده ای نمی توانست باشد. معضل مهم جریانات دارای خاستگاه کارگری و سمت و سوی ضد سرمایه داری این بود اما عناصر بورژوازی بالعکس با مشکلات ویژه ای مواجه نبودند. آنها همان راه سابق خویش را به شیوه ای دیگر، ادامه می دادند، حال که دیکتاتوری درنده سرمایه مجال رفرم طلبی راست مسالمت آمیز را از آنها سلب می نمود، راه رفرمیسم چپ میلیتانت را پیش رو قرار می دادند.
آلترناتیوی که به صورت ضدامپریالیسم خلقی و دیکتاتوری ستیزی قهرآمیز نسخه پیچی می شد. الگو، راه و بدیلی که عناصر پرولتری ناتوان از یافتن میدان جنگ واقعی ضد سرمایه داری هم به قبول آن رضایت می دادند. جنبش چریکی از درون این فرایند تولد یافت اما رخدادهای روز جهان بردگی مزدی هم در سوق دادن نیروها به سوی آن نقش جدی بازی می کرد. حوادث مهمی مانند جنگ طولانی توده های استمارشونده و جهنم نشین الجزایر، علیه امپریالیست های درنده فرانسوی در زیر بیرق محافل ناسیونالیست بورژوازی!!، جنگ پرشکوه کارگران و دهقانان ویتنام علیه امپریالیست های هولوکاست آفرین امریکائی، شورش مسلحانه دهقانان و کارگران کوبا علیه رژیم باتیستا، ظهور جنبش مقاومت توده آواره فلسطین علیه دولت اشغالگر اسرائیل و امپریالیست های بنیانگذار این دولت، یا موارد مشابه، نیز مسلماً در روی نهادن دو سازمان یاد شده به گزینه جنگ چریکی بدون تأثیر نبودند!! در شرائط تاریک و نفس گیری که غلبه سالیان دراز راهبردهای کمونیسم خلقی لنینی یا اردوگاه شوروی سابق راه هر منفذ عبور کارگران به شناخت درست مارکسی از سرمایه داری، سوسیالیسم و مسیر کارزار علیه اولی برای رسیدن به دومی را لاک و مهر کرده بود، در روزگاری که هیچ دریچه ای برای هیچ شکل اعتراض و مبارزه علیه وضعیت موجود بر روی هیچ اپوزیسونی باز نبود و در اوضاع و احوالی که اجبار مقابله با دیکتاتوری هار سرمایه بر هر چیزی حتی بر تضادهای ریشه ای طبقاتی پرده سیاه گمراهی می انداخت، آری در چنین وضعی چشم دوزی توهمبار به معجزه گری جایگزینی رفرم جوئی مسالمت آمیز با تغییر طلبی رفرمیستی میلیتانت خیلی کار عجیب و غریبی نمی توانست باشد. چرا در اینجا و در این جهتگیری درس خوانده های پرولتاریا همان راهی را انتخاب می کردند که بورژوازی مخالف دیکتاتوری و زیادت طلبی تراست های امپریالیستی پیش می گرفت و چرا این دو، به رغم تمامی تضادهای بنیادی طبقاتی، سنگر واحدی می جستند، سؤالی است که پاسخ آن را در سراسر این کتاب و جاهای دیگر به اندازه لازم توضیح داده ایم. در همین جا هم ولو در چند جمله به آن اشاره کردیم. یک نکته مهم آن است که بخش مورد بحث بورژوازی در سطح جهانی نوع برنامه ریزی خویش برای نظم تولید، سیاست، مدنیت، حقوق، فرهنگ و همه چیز سرمایه داری را «سوسیالیسم» می خواند، افکار و ایدئولوژی تکیه گاه این برنامه ریزی ها را با مکتب سازی ها و تحریفات انبوه خود،«مارکسیسم» نام می نهاد و در عرصه کارزارهای اجتماعی زره «کمونیسم» تن می کرد!! برخاستگان شرائط کار و استثمار پرولتاریا نیز زیر فشار فروماندگی از نقد کمونیستی و طبقاتی سرمایه داری همه چیز مبارزه طبقاتی خود را با سر همین بخش بورژوازی نظر می انداختند. همه در برهوت غبارآلود امپریالیسم ستیزی خلقی و مبارزه ضد دیکتاتوری همدیگر را پیدا می کردند و عهد مبارزه مشترک می بستند.
در انتقاد از مبارزه چریکی و آنچه در نیمه دوم دهه ۴٠ خورشیدی در ایران نطفه بست و میدان داری کرد حرف های زیادی سر زبان افتاده است یا بر قلم ها جاری گردیده است. بخش زیادی از این گفته ها و نوشته ها حلقه های متصل زنجیره بی پایان جهل آفرینی و دروغ پردازی جمهوری اسلامی برای سرکوب بیشتر فکری و شستشوی مغزی طبقه کارگر بوده است. نهادهای مختلف رژیم از بنیادهای مافیائی موسوم به «فرهنگی»!! و «پژوهشی»!! تا تریبون های تحمیق و مسخ افکار، مثل نفرت نامه قوچانی «مهرنامه» سهم عظیمی از حاصل استثمار طبقه کارگر ایران را هزینه کرده اند تا اولاً همه چیز را تحریف کنند و ثانیاً کوه عقده های بشرستیزانه خود را بر سر کارگران و کمونیست ها آوار سازند. یک بخش مهم انگیزه سران رژیم و عوامل رسانه ای آنها از اصولگرای امثال شریعتمداری تا اصلاح طلب نوع قوچانی و حجاریان و گنجی، القاء باژگونه تاریخ رخدادهای پیشین در ذهن توده های کارگر است. بورژوازی ماوراء ارتجاعی اسلامی ایران در جریان مصادره و سرکوب اختاپوسی انقلاب سال ۵٧، به هر ترفندی دست یازید تا وانمود کند که گویا در سال های حاکمیت دیکتاتوری شاهنشاهی سرمایه دستی در کار مبارزه علیه آن رژیم داشته است. اینکه عناصری از این جماعت در سال های مذکور از موضعی بغایت ضد انسانی و ماقبل قرون وسطائی، به طور مثال دفاع از قصاص، سنگسار، بریدن دست و پا و بینی یا بی حقوقی مطلق زنان و مسائل مشابه، با رژیم شاه اختلافاتی داشتند، جای حرفی نیست، آن ها با اینکه بعضاً اپوزیسون نمائی می کردند، در رابطه با مسائل مربوط به تشدید استثمار کارگران یا سلب آزادی ها و حقوق اجتماعی انسان ها، حتی از رژیم ددمنش شاه هم جنایتکارتر بودند. مشکل اما به همین جا ختم نمی شد، واقعیت آنست که اینها در آن زمان به لحاظ ایفای نقش اختاپوسی در سرکوب فکری کارگران و ستیز با کمونیسم، جزء لایتجزائی از اندامواره عمومی نظم روز سرمایه داری بودند. حاکمان فردای قیام بهمن در دوره مذکور چنین نقشی داشتند و به دنبال مصادره انقلاب توده های عاصی، برای انداختن پرده بر گذشته سیاه خود راه چاره را این دیدند که اولاً برای خود کارنامه مبارز بودن جعل کنند. ثانیاً دنیای مبارزات، فداکاری ها، جانفشانی ها و آرمان خواهی انسانی کارگران و نیروهای چپ را از حافظه تاریخ جراحی بنمایند!! سران جمهوری اسلامی و عوامل معماری رژیم، در ماههای پس از قیام بیست و دوم بهمن، همراه با تدارک شبیخونها و هولوکاست ها برای خفه ساختن هر صدای معترض و مقدم بر همه کارگران و کمونیست ها، یورش به پیشینه پیکار نیروهای چپ را نیز دستور کار کردند، در این راستا هم به همه چیز هجوم بردند، از جمله کارنامه هر دو سازمان چپ چریکی آن دوران را دستخوش بیشرمانه ترین تحریف ها نمودند. باندها و شبکه هائی از ساختار دولت اسلامی کمی این طرف تر و پس از پایان جنگ رژیم های ایران و عراق در عین تداوم شیوه های سابق شبیخون علیه کمونیسم، از منظر دیگری هم دست به کار کوبیدن و تخطئه جنبش چپ چریکی نیمه دوم دهه ۴٠ به بعد شدند. اصلاح طلبان حکومتی استخوان بندی واقعی این شبکه ها را تشکیل می دادند. اینان که در طول سال های پیش، نیروی اصلی معماری جمهوری اسلامی، ارتش فاشیستی رژیم، پاسداران دژخیم ولایت فقیه، سلسله جنبان تمامی دستگاههای اطلاعاتی و قهر حاکمیت و بانیان و عاملان کشتارهای پی در پی توده های کارگر و کمونیستها بودند پس از انجام تمامی این کارها به فکر جراحی هر نوع خیال قهر یا هر شکل باور به خیزش مسلحانه توده ها علیه خویش و جمهوری اسلامی خود افتادند. آنان درست هنگامی که کشتی قدرت خود را بر دریای خون میلیون ها کارگر و کمونیست به ساحل پوشالی استقرار می بردند، شروع به نبش قبر فیلسوفان صلح جو، ضد خشونت و مخالف هر اندیشه سرنگونی طلبانه کردند و در همین راستا باز هم بیش از هر چیز به تخطئه سازمانهای چپ چریکی دوران رژیم سابق پرداختند.
از جمهوری اسلامی که بگذریم و بسیار پیش تر از پیدایش این رژیم، حزب توده یا کل بورژوازی اردوگاهی نیز در سال های یاد شده علم و کتل نقد مشی چریکی راه انداخت!!. نقطه عزیمت احزاب پروروس در انتقاد از سازمانهای چریکی چپ، تأکید بر اهمیت کار آرام سیاسی در میان کارگران، متحزب شدن طبقه کارگر، مبارزه پارلمانی، تلاش برای راه یافتن به ماشین دولتی بورژوازی به شیوه های مسالمت جویانه و بالاخره تسخیر قدرت سیاسی از این طریق بود. از منظر آنان مبارزه مسلحانه پیشتاز این پروسه را دچار آشوب می نمود، قهر را جایگزین پارلمانتاریسم می کرد و راه تسخیر مسالمت آمیز قدرت را به بن بست می کشاند. حزب توده به ویژه این دوتای آخر را جرم محسوب می کرد و علیه مرتکبین آن کیفرخواست صادر می نمود. محافل و جمع های دیگری نیز در زمره منتقدین مبارزه چریکی نیروهای چپ بودند. اینها از پارلمانتاریسم و گذار مسالمت جویانه، حداقل به شیوه بورژوازی اردوگاهی دفاع نمی کردند، اما عدول جنبش چریکی از تمکین به پروسه حزب سازی و اصول مقدس لنینی از جمله «سرکردگی حزب طبقه کارگر» بر «صف بندی خلق» و «انقلاب بورژوا دموکراتیک» و نوع این «جرائم» را شدیداً زیر شلاق انتقاد می گرفتند. حدیث آشفته بازار این بگو مگوها، طولانی است و بازگویی آن ها حاوی دستاورد و آموزش چندانی هم نیست. به همین خاطر فقط به نکته اصلی ماجرا می پردازیم.
بسیار کوتاه و فشرده، در حد حوصله چند سطر، از نقد مارکسی و ضد کار مزدی رویکرد سازمانهای مسلح چریکی چپ، بیگانگی ریشه ای کار آنها با مبارزه طبقاتی توده های کارگر و ماهیت تمام رفرمیستی و عمیقاً گمراه کننده نقدهای متعارف محافل چپ بر رویکرد مذکور بگوئیم. رادیکال ترین نقد طیف چپ به سازمان های چریک یا کلاً پیکار مسلحانه چریکی حول محور آوانتوریستی بودن، خود را جایگزین مبارزه توده ها کردن، نفی پروسه حزب سازی و مانند اینها چرخ می خورد!! مسائلی که هر چه بودند به نقد رادیکال مارکسی و ضد سرمایه داری جنبش چریکی هیچ ربطی نداشتند. مبارزه مسلحانه پیشتاز را باید گمراهه ای همگن و همسنخ با همه گمراهه های دیگری دید که از زمان پیدایش طبقه کارگر ایران تا آن روز با رویه های مختلف و ساز و برگ های متفاوت پیش روی این طبقه قرار گرفته بود. مقدم بر هیز چیز نقطه عزیمت این رویکرد، مطلقاً طبقه کارگر و جنبش کارگری نبود به بیان دیگر، آنچه رخ می داد از هر کجا که سرچشمه می گرفت، از پرولتاریا و مبارزه طبقاتی اش ناشی نمی گردید. جنبش کارگری و فعالانش نبودند که مثلاً به غلط، از روی کج اندیشی و زیر فشار سردرگمی، روال متعارف جنگ و ستیز جاری خود را رها کنند و آن را با شیوه کار چریکی جایگزین سازند. بحث بر سر این نیست که آغازگران جنگ چریک شهری سال آخر دهه ۴٠ یا اول دهه ۵٠ خورشیدی کارگر بودند، نبودند، کارگرانی میان آنها وجود داشت یا نداشت. صحبت سر هیچکدام این ها نیست، فرض کنیم که حتی همگی کارگر بودند! و همگی هم کارگران درس خوانده و آشنا به مسائل روز دنیا بودند! مسأله اساسی این است که حتی در این صورت و با قبول این فرض های کاملاً غیرواقعی باز هم فقط با عده ای کارگر مواجه می شدیم که به هر دلیل، تحت شرائط اجتماعی معینی دست به دامن طریق و شکلی از مبارزه شده اند. مبارزه ای که هیچ ربطی به فرایند واقعی پیکار میان طبقه کارگر و بورژوازی نداشت. اما این فقط رویه عام و بیان کلی ماجرا است. بیگانگی ریشه ای خط مشی سازمانهای مسلح چریکی چپ با مبارزه طبقاتی کارگران از اینجا نشأت نمی گرفت که مثلاً چریکها به جای حضور در متن مبارزات جاری توده های کارگر، روی به عملیات مسلحانه جدا از کارگران نهاده اند! آویختن به نکاتی از قبیل اینکه مشی چریکی پویه تحزب طبقه کارگر را زیر سؤال می برد، کار آگاهکرانه سیاسی میان توده های کارگر را نفی می کرد، سطح جنبش جاری کارگران را نادیده می گرفت و نوع اینها نیز نه فقط هیچ نشانی از نقد مارکسی مشی چریکی ندارند که اتفاقاً گمراهه هائی مخوف تر و مهلک تر را بر گمراهه ها و برهوت آفرینی های رویکرد چریکی می افزایند. محافل و عناصر زیادی بودند که در میان کارگران حضور داشتند، به تعبیر خودشان کار آگاهگرانه « کمونیستی» می کردند!! شرائط حی و حاضر جنبش کارگری را در نظر می گرفتند!! شب و روز برای حزب سازی می کوشیدند و حزب پشت سر حزب تحویل کارگران می دادند و همه کارهای مورد اشاره منتقدین مورد اشاره را انجام می دادند. اما طول و عرض کوبندگی مخاطرات و ضربات کارهایشان برای جنبش کارگری اگر از سازمانهای مسلح چریکی بیشتر نبود مسلماً هیچ کمتر هم نبود. در یک کلام مشکل واقعی رویکرد نیروهای چپ چریک، نه آنچه منتقدین رفرمیست راست و چپ گفته اند یا می گویند، که مسائل بسیار ریشه ای تر و سرنوشت سازتر بود.
واقعیت این است که اختلافات ریشه ای میان مشی چریکی با مبارزه واقعی طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه همان اختلافاتی بود که میان استراتژی «حزب کمونیست ایران»، احزاب کمینترن،«حزب توده»، همه احزاب لنینی و اردوگاهی و مائوئیست، تروتسکیست و طیف نیروهای مشابه، با جنبش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر هم وجود داشت. کل اینها در بیگانگی با رویکرد رادیکال مارکسی و ضد کار مزدی پرولتاریا استخوان بندی مشترک و همگنی داشتند. هیچ کدام بر ریشه واقعی استثمار و ستمکشی و بی حقوقی و سیه روزی انسان عصر انگشت نمی نهادند، به سرمایه داری اشاره می کردند، اما سرمایه را و مناسبات بردگی مزدی را با نگاه مارکس و با چاقوی کالبدشکافی او نمی شکافتند. برای شناخت این نظام از کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار عزیمت نمی نمودند، هیچ کدام راه رهائی انسان عصر را در استقرار جامعه ای بدون کار مزدوری جستجو نمی کردند، سوسیالیسم همه آنها در پس تمامی لفظ پرداریها نهایتاً شکلی از برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار بود. جنبش سوسیالیستی مورد قبول هیچ یک از این رویکردها، جنبش سازمان یافته شورائی آحاد توده های کارگر علیه بردگی مزدی نبود، هیچ کدام به نقش دخالتگر و اثرگذار آحاد کارگران دنیا در پیشبرد مبارزه طبقاتی جاری طبقه خود و برنامه ریزی کار و تولید و نظم زندگی آتی خویش هیچ اعتقاد عینی نشان نمی دادند. رژیم ستیزی هیچ یک هیچ شباهتی به سرنگونی طلبی ضد سرمایه داری پرولتاریا نداشت. هیچ کدام مبارزه روز کارگران برای آزادی های سیاسی و حقوق اجتماعی و انسانی و رفاه همگانی یا علیه آپارتاید جنسی و قومی و نژادی و فقر و گرسنگی و جنگ و کار کودک و آلودگی محیط زیست و مشابه اینها را به پویه پیکار طبقه کارگر علیه اساس رابطه خرید و فروش نیروی کار، علیه اساس جدائی انسان از کار و محصول کار و تعیین سرنوشت زندگی خود پیوند نمی زدند، همگی به جای مبارزه برای نابودی سرمایه داری فریاد جنگ علیه امپریالیسم سر می دادند، همه این ها به جای پیکار برای سرنگونی حاکمیت سرمایه از وجود دیکتاتوری هار دولت ها ناله می کردند. نیروهای چریکی چپ در تمامی شاخص های بالا با کمونیسم خلقی و بورژوایی همگنی داشتند، اگر بناست مشی چریکی از منظری مارکسی و ضد کار مزدی نقد گردد، اولاً باید تمامی شاخص ها و تعینات تمام عیار بورژوائی بالا موضوع تمرکز این نقد قرار گیرند و ثانیاً چنین نقدی، دیگر نه فقط نقد رویکرد سازمان های مسلح چریکی چپ که نقد کل کمونیسم خلقی لنینی و همه جریانات و احزاب این طیف خواهد بود.
سخن کوتاه هیچ رویکرد، حزب و محفل لنینیستی نمی توانست پرچمدار نقد کارگری و مارکسی مشی چریکی باشد، به این دلیل روشن که هر دوتا به رغم تفاوت های صوری فیمابین، در حفاری گمراهه پیش روی جنبش کارگری و خارج سازی این جنبش از ریل کارزار طبقاتی و ضد سرمایه داری شیرازه کاملاً واحدی داشتند. آویختن یکی به کار آرام سیاسی و تشکیل حزب و روی نهادن دیگری به تأسیس سازمان مسلح و انجام عمل نظامی، به هیچ وجه مؤلفه هائی نبودند که پای بندی اولی به اصول، اهداف و استراتژی مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری پرولتاریا و فرار دومی از این مبانی، افق ها و راهبردها را مشخص سازد. کاملاً روشن است که دو سازمان مسلح چریکی چپ آغاز دهه 50 به حکم بیگانگی ریشه ای با همه آنچه که به جنبش سرمایه ستیز طبقه کارگر مربوط می شد، اسیر این باژگونه بینی هم بودند که گویا مشکل روز جنبش کارگری صرفاً احساس ناامیدی به امکان غلبه بر رژیم هار شاه است!! گویا اگر کارگران راه افتند، غبار یأس از دل بزدایند، بجنگند و رژیم حاکم را سرنگون کنند، همه چیز تمام است و طومار تمامی مشکلات بسته خواهد شد!! آن ها در اسارت همین پندار واهی بنای کار را بر بی اعتبار سازی افسانه شکست ناپذیری ماشین قهر و قدرت رژیم شاه گذاشتند. هر دو سازمان زیر فشار بیگانگی با روایت مارکسی تاریخ، جامعه و کل مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا، زیر مهمیز تعلقات هویتی به کمونیسم خلقی لنینی و انگاره پردازی های مختلف متافیزیکی، بر روی مبارزه جاری توده های طبقه کارگر خط کشیدند. اعتصابات، اعتراضات و خیزش های وسیع کارگری همه جا جاری درون کارخانه ها یا جنبش گسترده دهها هزار کارگر برای ساختن سرپناه در خارج محدوده شهرهای بزرگ را فقط به خاطر اینکه بیرق ضد رژیمی نداشتند، مبارزه قابل اهمیتی به حساب نیاوردند!!. قابل تعمق است که کارگران به ویژه از شروع دهه 50 به بعد، مستمرآً افسانه قدر قدرتی رژیم را جاروب می کردند، توپ و تانک نیروهای مسلح رژیم سلطنتی سرمایه را به هیچ می گرفتند، گسترده ترین و طولانی ترین اعتصابات را سازمان می دادند، آنان بدون هیچ توسل به قانون و حقوق و نظم سرمایه و فقط با اتکاء به قدرت جمعی طبقاتی خود پاره ای مطالبات معیشتی خویش را بر سرمایه داران تحمیل کردند. همه این رخدادها اتفاق می افتاد اما از منظر خیزش چپ چریکی نه اعتصابات عظیم چند هفته ای هزاران کارگر در این و آن کارخانه اهمیت چندانی داشت، نه اتکاء کارگران به قدرت خود در مصاف با بورژوازی مسأله قابل توجهی به حساب می آمد و نه اهتمام میلیونها کارگر به این مبارزات در مراکز مختلف کار و تولید به رغم همه شبیخون ها و لشکرکشی های قوای قهر رژیم، نشان غلبه جنبش کارگری بر اسطوره شکست ناپذیری ماشین سرکوب دولتی تلقی می شد. هر دو سازمان چریکی چپ واقعیت های بالا را می دیدند و در همان حال بر رسالت خود به عنوان نیروی پرچمدار شکستن فضای وحشت و بازسازی راه مبارزات توده های عاصی اصرار می ورزیدند. چرا چنین می اندیشیدند و این اندیشه از کجا می آمد؟ پاسخ آن را پیش تر به اندازه کافی توضیح دادیم. در زیج رصد کمونیسم خلقی کلاً، از جمله دو سازمان چپ چریکی، سرنگونی طلبی فاقد هر نوع بار طبقاتی ضد سرمایه داری و کارگری همه چیز و سرمایه ستیزی خودپوی طبقاتی توده های کارگر جنب و جوشی از همه لحاظ بی اهمیت و قابل چشم پوشی بود. پندار و نگاهی که توسط لنین و حزب کمونیست شوروی و احزاب کمینترن فرموله شد و بیشترین تقدس ایدئولوژیک را پیدا کرد. نگرشی که زمین و زمان را از کارگر، کارگر گفتن آکنده می ساخت و می سازد اما آنچه در محاسباتش واجد ارزش، مکان و اعتباری نیست فقط کارگر، طبقه کارگر و جنبش کارگری است. در بنمایه طبقاتی خود هر میزان بهبود وضع معیشت روز کارگران و هر نوع تغییر و تحول در فردای زندگی آنان را به اطاعت پذیری آهنین آنها از دستورات حزب و سازمان یا حتی محفل خویش گره می بندد. کل موضوعیت وجود کارگران و جنبش آنها را در ایفای نقش پیاده نظام تشکیلات خود بودن خلاصه می کند. آگاه شدن، توانائی یافتن، تشکیل صف مستقل، با سرمایه داری جنگیدن، دورنمای جامعه گردانی سوسیالیستی داشتن را اساساً کار توده های کارگر نمی بیند و در ظرفیت جنبش کارگری نمی داند. نه در لفظ اما در رویکرد پراکسیس خود به هیچ وجه و هیچ میزان، خودش را کارگر، از سنخ توده های کارگر، جزء ارگانیک مفصلبندی طبقاتی و اجتماعی جنبش کارگری احساس نمی کند و واقعاً هم نیست، به جای همه اینها بر طبل رسالت مداری، ولایت و سفینه نجات بودن خود می کوبد. در همین راستا وقتی از آگاهی یا آگاه شدن پرولتاریا می گوید منظورش بالندگی ضد سرمایه داری و طبقاتی جنبش جاری طبقه کارگر نیست، بالعکس صدر و ذیل منظورش آماده باش این جنبش برای بیعت به حزب یا سازمان و تشکیلات است. زمانی که از صف مستقل طبقاتی توده کارگر سخن می راند، ششدانگ محاسباتش صف بستن کارگران در پشت سر حزب و سازمان است و آنچه در کارکردش حائز هیچ جائی نیست، سازمانیابی آگاه، رادیکال، سرمایه ستیز و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر است. هنگامی که از حکومت پرولتاریا می گوید، دیکتاتوری تشکیلات خود را مطمح نظر دارد، با سخن از سوسیالیسم، برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدنی و فرهنگی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط حزب و سازمان خود را اراده و القاء می نماید. آگاهی، صف مستقل، مبارزه ضد سرمایه داری و هر مسأله مربوط به مبارزه طبقاتی را نه کارکرد ستیز اندرونی هستی اجتماعی پرولتاریا با بردگی مزدی و رشد آگاه این ستیز، که صرفاً تشعشات میثاق رهائی بخشی نخبگان حزب نشین برای توده های کارگر می فهمد. اینکه نقش کارگران به عنوان یک طبقه چه می شود؟ تکلیف دخالتگری فعال و ایفای نقش آحاد کارگران در مبارزه طبقاتی و بعدها برپائی جامعه آتی چه می گردد؟ اینکه توده عظیم کارگر از چه طریق و از درون کدام فرایند قرار است توانائی پایان دادن به جدائی خود از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی خویش را احراز کنند؟ یا فراوان موارد مهم مشابه، همه و همه مسائلی هستند که از دید کمونیسم خلقی لنینی توسط حزب تعیین تکلیف خواهند شد!! شرط اول و آخر سوسیالیستی شدن و بودن جنبش کارگری هم آن است که توده کارگر پشت سر رهبران حزبی آماده قیام شود و حزب را به قدرت رساند، هر مبارزه و جنب و جوش و قیام و شورش دیگر کارگران که فاقد این ویژگی باشد، فاقد اعتبار لازم برای ورود به جرگه محاسبات «سوسیالیستی» و «کمونیستی» است!!!
جنبش چپ چریکی به رغم پندارهای پوشالی احزاب لنینی در کشیدن خط بر روی نقش طبقه کارگر هیچ تفاوت چندانی با خود آن احزاب یا کلاً «لنینیسم» نداشت. پیش تر گفتیم که در شناخت باژگونه سرمایه داری، روایت عمیقاً بورژوائی سوسیالیسم، تحریف درک مادی تاریخ، ارزیابی کاملاً سرمایه سالار از جنبش خودانگیخته کارگران و پروسه ارتقاء آن به پیکار کمونیستی لغو کار مزدی، رژیم ستیزی فراطبقاتی، تحلیل بورژوائی از آگاهی جنبش کارگری، تعریف غلط و سرمایه بنیاد از کارگر، نوع نگاه و تبیین مفصلبندی حوزه های مختلف جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، روایت عمیقاً بورژوائی از انقلاب کارگری و سایر مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا، هر دو سازمان چریکی چپ همان را می گفتند و می کردند که احزاب لنینی بر زبان می راندند و انجام می دادند، آنها نیز بسیار درست خود را لنینیست می خواندند و حتی وارثان واقعی لنینیسم می دانستند. تا اینجا همگی شاخ و برگ های یک بن بودند. اما ادعای احزاب لنینی مشعر بر اینکه چپ چریکی نقش توده های کارگر را انکار می کرد و گویا آن ها این نقش را ارج می نهاده اند!! نیز از بیخ و بن دروغ است. اگر مسعود احمد زاده از موتور کوچک و بزرگ می گفت، او فقط فرمولبندی تازه ای برای نظریه آشنای حزب انقلابیون حرفه ای لنین پیدا می کرد. اگر احمد زاده و پویان از لومپن شدن پرولتاریا یا دور بودن توده های کارگر از مبارزه طبقاتی سخن می راندند، حرف لنین نیز از آغاز آن بود که کارگران به اعتبار کارگر بودنشان مشتی تردیونیونیست هستند. اگر سازمان های چپ چریک خود را نیروی سلسله جنبان جنبش «خلق» می دیدند، هر حزب لنینی نیز همین نقش را برای خود قائل بود. توده کارگر در منطق هر دو سوی ماجرا به اندازه هم آلت فعل، مسلوب الاراده و فاقد نقش اثرگذار بود و حداکثر برد اعتبارش در اجرای اوامر حزب یا سازمان خلاصه می گردید. در این میان و تا جائی که به این موضوع خاص مربوط است شاید یک تفاوت را نتوان پنهان کرد. جریانات چپ چریک از اینکه کارگران باید سازمان آنها را به قدرت برسانند حرف نمی زدند، آنها حداقل ولو شعارگونه و مریخی نقش خود را به قدرت رساندن توده ها تعریف می کردند!! در حالی که لنین با صراحت بانگ می زد که نه فقط قدرت سیاسی حزب، که حتی قدرت دفتر سیاسی حزب هم نماد راستین حاکمیت طبقه کارگر است!!
جنبش چریکی با این اوصاف تلاش نمود تا آنچه را که خود و همه لنینیست ها «خلق» می نامیدند وارد پهنه کارزار علیه رژیم شاه سازد. «خلق» در ادبیات احزاب لنینی، اردوگاهی، پروچینی و میراث داران کمینترن اسم رمزی برای وحدت استثمارشوندگان کارگر با بخش های وسیعی از بورژوازی یا به زعم خود این احزاب، «خرده بورژوازی» در مبارزه علیه امپریالیسم و دیکتاتوری عریان حاکم بود. خلق در این روایت باید متحد می شد تا به فرمان رهبری حزب دست به «انقلاب بورژوا دموکراتیک ضد امپریالیستی» بزند، انقلاب را به پیروزی برساند، حزب را بر کرسی قدرت بنشاند، حزب حاکمیت سیاسی خود را دیکتاتوری طبقه کارگر اعلام نماید، مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی را جایگزین مالکیت انفرادی سرمایه ها کند، برنامه ریزی کار و تولید توسط دولت و حزب را سوسیالیسم نامد. کارگران هم فروش نیروی کار را از سر گیرند، شرائط جدید را جامعه فارغ از استثمار خوانند!! و بساط مبارزه طبقاتی را هم در هم پیچند. نسخه پیچی احزاب لنینی اینسان بود و سازمان های چریکی چپ دهه های ۴٠ و ۵٠ در ایران هم همین راه را با جاگزینی کار آرام سیاسی حزبی و سندیکائی توسط مبارزه مسلحانه پیشتاز و تعویض نقش حزب با سازمان مسلح پیشرو دنبال نمودند. این رویکرد اما در همان نطفه محکوم به شکست حتمی بود. جنبش چریکی جدا از گمراهه بودنش برای طبقه کارگر، اگر در نقاطی از دنیا، به طور مثال ویتنام و کوبا می توانست توده وسیعی از استثمار شوندگان را با خود همراه سازد، در ایران به هیچ وجه چنین شانسی نداشت. (٧) در اینجا پای جامعه ای در میان بود که دورافتاده ترین نقاطش هم بار انحلال کامل در رابطه خرید و فروش نیروی کار را بر دوش می کشید. سرمایه داری شیوه تولید مسلط بود، طبقه کارگر یکی از دو طبقه اساسی جامعه را تعیین می کرد و توده های کارگر در سیطره این وضعیت با همه فروماندگی روز خود یگانه نیروی درگیر با سرمایه و مناسبات مسلط اجتماعی بودند. کارگران همه جا مبارزه می کردند و در عرصه این پیکار گریزناپذیر طبقاتی، نیروهای قهر و سرکوب سرمایه را به هماوردی می طلبیدند. آنها به تنها چیزی که احساس نیاز نمی کردند وجود یک سازمان مسلح متشکل از مشتی آدم جان برکف با گمراهه پردازی های جوراجور پیرامون جنبش آنان بود. زمان گذشت و توده های کارگر رابطه ای میان رشته پیکار جاری خود با آنچه چریک ها می گفتند و می کردند، پیدا ننمودند، کارگرانی به سازمان های مسلح پیوستند اما نه از سر پاسخ به مسائل واقعی مبارزه طبقاتی خود که علی العموم با سر بورژوازی این کار را انجام دادند، به همان سیاق که هنگام پیوستن به حزب توده و پیش از آن حزب کمونیست ایران نیز همین کار را می کردند.



١. بر گرفته از آرشیو سال های ١٣۴٠ تا ١٣۵٠ مرکز آمار ایران
۲. محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمایه داری در ایران، جلد دوم، ص ١٧٢ و ١٧٣
۳. استخراج شده از گزارشات سالانه منابع آماری رژیم شاه در دهه ۴٠
۴. گزارش وابسته نظامی انگلیس به وزارت امور خارجه این کشور)
۵. اطلاعات مربوط به این بخش اعتصابات، عموماً از کتاب «تاریخ نوین ایران» نوشته «میخائیل، سرگه ایوانف» استخراج و با رجوع به منابع دیگر تکمیل شده است.
٦. در نقل این اعتصابات، از جلد دوم کتاب « رشد روابط سرمایه داری در ایران» نوشته « محمدرضا سوداگر» و برخی منابع پراکنده اینترنتی استفاده شده است.
٧. برای توضیح بیشتر در باره مسائل مربوط به جنبش چریکی دهه های ۴٠ و ۵٠ به کتاب « از خلق گرائی میلیتانت دینی تا کمونیسم خلقی میلیتانت» رجوع شود.

***************

فصل ششم

پس از کودتای ۲٨ مرداد ۳۲ تا رفرم ارضی بورژوازی

شنبه ٧ شهریور ۱۳۹۴ - ٢٩ اوت ۲۰۱۵

کودتای سیاه ٢٨ مرداد ١٣٣٢ فقط سقوط یک دولت متزلزل بورژوازی و روی کار آمدن یک دولت هار میلیتاریستی این طبقه نبود. مجرد سرکو.ب جنبش کارگری، کشتار نیروهای اپوزیسون، استقرار فضای رعب و وحشت، آکندن زندان ها از فعالین سیاسی و حوادث مشابه هم برای توصیف همه وجوه و عوارض کودتا کفایت نمی نمود. بخشی از بورژوازی جهانی، چه داخلی و چه امپریالیست های شریک و حامی این طیف کودتا کردند تا پویه انکشاف و تسلط سرمایه داری در ایران را مطابق الگوی مقبول خود برنامه ریزی کنند، تا پایه های قدرت سیاسی سرمایه در این جا را بر پایه نسخه پیچی دلخواه خویش مستقر سازند. تا مهار و حمام خون جنبش کارگری را آنسان که مقتضای چرخه ارزش افزائی سرمایه در حوزه استثمار نیروی کار شبه رایگان است تضمین نمایند. تا تأثیرگذاری حداکثر بر تقریر و تعیین مکان سرمایه داری کشور در تقسیم کار جهانی سرمایه و تنظیم هر چه مطلوب تر موقعیت ژئوپولتیک جامعه ایران در استراتژی سراسری قطب غربی سرمایه داری را لباس اجرا پوشانند. کودتاگران اقارب طبقاتی حاکم روز خود، مصدق و جبهه ملی را فاقد توان کافی برای مفاصا حساب قطعی با رقبای اردوگاهی می دیدند، اما مشکل آنها نه فقط مصدق نبود که حتی اردوگاه نیز نمی توانست باشد. هدف واقعی کودتا حصول همه اهداف بالا بود، اما هر گام پیشروی در نیل به این هدف ها، در گرو تسویه حساب جدی با جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر قرار می گرفت. پیش تر به اندازه لازم توضیح دادیم که پایان جنگ امپریالیستی دوم تغییر بارز کفه توازن قوا به نفع بورژوازی اردوگاهی در سطح جهان را همراه داشت. فاصله زمانی میان سقوط رضاخان تا وقوع کودتا چگونگی فراز و فرود همین تغییر را در جامعه ایران در معرض دید همگان قرار داد. حزب توده در ساختار قدرت سیاسی این دوره حضور مؤثر نداشت اما در پهنه حوادث جاری جامعه اثرگذارترین نقش ها را بازی می کرد. وضعیتی که برای رژیم شاه و شرکای غربی نمی توانست قابل تحمل باشد. دست بالای بورژوازی اردوگاهی در پیچ و خم رویدادها اگر در عالم واقع شیرازه وجود جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را به گونه ای فاجعه بار از هم می پاشید، اما از منظر رژیم شاه و امپریالیست های غربی فرصتی برای اوجگیری انتظارات و مبارزات کارگران و پرواز شبح کمونیسم در سپهر زندگی این طبقه محسوب می شد!! بورژوازی ایالات متحده با شتاب تمام، پیچ و خم ظهور خود به مثابه عظیم ترین قدرت امپریالیستی روز دنیا را پشت سر می نهاد. سرمایه داران امریکائی و دولتهای آنها موقعیت مسلط سرمایه های خود در حوزه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران و نقش قاهر و مستولی خود در ساختار قدرت سیاسی این کشور را نیاز حتمی تضمین این هدف می دیدند.
کودتا رخ می داد تا طومار حوادث جاری سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ را به طور کامل در هم بندد، هموارساز راه تبدیل ایران به یک جامعه سرمایه داری حوزه پیش ریز بی مهار سرمایه های غربی به ویژه امریکائی و دژ مستحکم میدانداری بورژوازی امریکا در خاورمیانه و حتی جهان شود. یک سال پس از وقوع کودتا سیل سرمایه های امریکائی اندک، اندک به حوزه انباشت داخلی ایران سرازیر شد و در این گذر مطابق معمول شکار بیشترین اضافه ارزش های نفتی و عزیمت از ذخائر سرشار و پرسود انرژی را پل مناسبی برای ورود به قلمروهای دیگر دیدند. بر اساس توافق میان رژیم کودتا در یک سوی و دولت های ایالات متحده و بریتانیا در سوی دیگر، کنسرسیومی مرکب از چند تراست عظیم الجثه نفتی تأسیس گردید. ۵ کمپانی غول پیکر امریکائی ۴٠ درصد سهام این کنسرسیوم را به خود اختصاص دادند، کمپانی های بزرگ انگلیسی نیز مالک همین حدود سهام شدند. ظهور موفق و دلخواه سرمایه دارای ایران به عنوان یک حلقه مهم زنجیره استراتژی سراسری قطب غربی سرمایه جهانی، در گرو برنامه ریزی ها، تدارک ها و ساز و کارهای زیادی در زمینه های مختلف بود. تضمین مطمئن ثبات سیاسی و استقرار یک آرامش گورستانی جامع الاطراف و حتی المقدور با دوام، برای بخش مسلط بورژوازی ایران و شرکای امپریالیستی اش بیشترین اولویت را احراز می کرد. رژیم شاه کل توان خود را به کار گرفت تا آخرین بازمانده های مقاومت جنبش کارگری را در هم کوبد، مهم تر از هر چیز رشته های ارتباط فعال جنبشی میان توده های کارگر را قیچی نماید. در همین راستا متراکم ترین و سهمگین ترین فضای رعب و دهشت را بر زندگی کارگران مستولی کرد، تا از این طریق خیال از سرگیری مبارزات یا معماری بنای تازه کارزار علیه سرمایه و سرمایه داران و دولت بورژوازی را از سر توده های کارگر خارج سازد!! محیط کار و استثمار کارگران یکسره پادگانی شد. تمامی فعالین کارگری راهی سیاهچال گردیدند، عده ای تسلیم چوبه دار و خیلی ها به شکلهای دیگر سر به نیست شدند.
گام همزمان این سرکوب ها، تحکیم و توسعه روزافزون پایه های دیکتاتوری هار پلیسی و امنیتی در یک سوی و افزایش ظرفیت نظامی گری و ابراز قدرت میلیتاریستی رژیم در سوی دیگر بود. در فاصله میان سال کودتا ( ١٩۵٣) تا ١٩۶١ (١٣٣٢ تا ١٣۴٠) بیش از ٦۵ میلیارد ریال صرف خرید انواع سلاح ها و ساز و برگ های نظامی گردید. رژیم برای تأمین هزینه خرید این تسلیحات فقط در یک فقره ٢٠٠ میلیون دلار وام از دولت امریکا دریافت نمود. (١) عضویت در «پیمان بغداد» اقدام دیگری بود که رژیم انجام داد تا موقعیت خود به مثابه یک باروی نظامی کارآمد در زنجیره تسلط جوئی بورژوازی ایالات متحده و شرکا را به اثبات رساند. این پروتکل که بعدها با وقوع کودتای عبدالکریم قاسم در عراق و خروج این کشور از آن، به نام « سنتو» معروف شد دولت های ایران، ترکیه و پاکستان را در جرگه متحدان نظامی امریکا و انگلیس قرار می داد. سازمان « آتلانتیک شمالی» (ناتو) را به اتحادیه میلیتاریستی اقمار ایالات متحده در شرق آسیا موسوم به «سیتو» متصل می ساخت و آسیای میانه و خاورمیانه را منطقه استقرار زرادخانه ها و حضور نظامی بورژوازی امریکا و متحدانش می کرد. رژیم همزمان دست به کار تحکیم پایه های قدرت «ساواک» شد و این دستگاه اختاپوسی قهر پلیسی را به تمامی امکانات لازم برای شکار هر تلاش مخالف خود، نه فقط در فاصله مرزهای داخلی که در خاورمیانه و کل دنیا تجهیز نمود. سرمایه گذاری وسیع دولت های میراث دار کودتا در عرصه های نظامی و پلیسی از یک سوی موقعیت طبقه سرمایه دار ایران و امپریالیست های غربی را به لحاظ زمینگیرسازی جنبش کارگری، چالش کمونیسم طبقه کارگر، رفع خطر بورژوازی اردوگاهی و لاجرم دستیابی به ثبات گورستانی لازم برای پیش ریز هر چه بیشتر سرمایه استحکام بخشید و از سوی دیگر بر دامنه فقر، فلاکت و بی خانمانی توده های کارگر و سایر استثمارشوندگان روز به گونه ای فاحش افزود.
بورژوازی امریکا با پرداخت وام های فوق، خواه به صورت مستقیم و خواه از طریق نهادهای عظیم مالی بین المللی، فقط حجم زیادی از تولیدات سالانه سلاح خود را در بازار داخلی ایران به فروش نمی رساند، ریال، ریال تمامی این وامها، سرمایه هائی بودند که به حوزه انباشت داخلی کشور سرازیر می شدند و ارقام ایدآل اضافه ارزش های خود را هم از تشدید هر چه موحش تر استثمار فروشندگان نیروی کار و لایه دهقانان فقیر در حال خلع ید و زوال ایران تأمین می کردند. در طول این مدت کسری بودجه سالانه رژیم شاه هر سال بیش از سال پیش شد و میزان آن در پایان دهه ٣٠ خورشیدی به سالی ٣ میلیارد ریال رسید. (٣٩) حجم بدهی های دولت های این دوره به «بانک ملی» نیز تا حدود ٣ برابر بالا رفت و از رقم ٢٧ میلیارد ریال گذشت. (٣) در همین راستا میزان وامهای دریافتی رژیم از مؤسسات مالی بین المللی و دولت های امپریالیستی سال به سال رکورد شکست و مرز یک میلیارد دلار را پشت سر نهاد. (۴) ارقامی که طبقه کارگر ایران باید از سفره بی نان کودکان خویش پرداخت می کرد و همزمان با تحمل استثمار هولناک تر، اضافه ارزش های معادل بهره و سود آن ها را نیز تولید می نمود. قحطی، فقر، گرسنگی، بیماری و بی خانمانی سراسر جامعه را در کام خود فرو کشید. صدها هزار کارگر بیکار یا دهقان خلع ید شده زیر بار این مصیبت ها خانه و کاشانه خود را ترک گفتند و برای فروش نیروی کارشان راهی شیخ نشین های جنوب خلیج و سایر جاهای دیگر دنیا گردیدند. رژیم در سال ١٣٣۴، با همدلی شرکای امریکائی طرحی را زیر نام «برنامه هفت ساله دوم» به تصویب رساند. بودجه مورد نیاز اجرای طرح ٨۴ میلیارد ریال برآورد گردید. رقمی که سه و نیم برابر کل بودجه برنامه هفت ساله اول بود. (۵) بر اساس پیش بینی ها و آنچه در عمل رخ داد ٧۵% هزینه های طرح را اضافه ارزش های نفتی تضمین می کرد. ٢۵% مابقی نیز از محل دریافت وام تأمین می شد. (٦) از کل رقم مذکور ٣٩،٨% به احداث راه آهن، بنادر، فرودگاه و سایر تأسیسات پایه ای مشابه اختصاص یافت ٣١،١% در حوزه سد سازی، آبیاری، تهیه ماشین آلات کشاورزی و «عمران دهات»! پیش ریز گردید و بالاخره ١١،٨% هم برای گسترش صنایع نساجی، قند، سیمان و سایر بخش های صنعتی منظور شد. (٧)
تأسیس و راه اندازی سد معروف « دز» مهم ترین مکان را در بخش کشاورزی پروژه هفت ساله تشکیل می داد. نهاد موسوم به « سازمان برنامه و بودجه کل کشور» در طول اجرای طرح رقم بسیار سهمگینی وام به میزان ٣ میلیارد و سیصد میلیون ریال از دولت ها و بنگاههای عظیم مالی بین المللی دریافت نمود. (٨) سد «دز» یکی از مؤثرترین اهرم های توسعه انباشت سرمایه در حوزه های مختلف کشاورزی و صنعت و دامداری در منطقه خوزستان و استانهای همجوار بود. رژیم از این طریق، سرشارترین منابع آب و برق و امکانات لازم را با ارزان ترین بهای ممکن در اختیار کمپانی های بزرگ سرمایه گذاری اعم از داخلی، خارجی و مختلط قرار می داد. متعاقب تأسیس این سد و راه افتادن شبکه های سراسری آب و برق ناشی از آن، در طول دهه ۴٠ و سال های پس از رفرم ارضی بورژوازی، دهها مجتمع بزرگ کشت و صنعت متعلق به سرمایه داران ایرانی و شرکای خارجی آن ها در نواحی دزفول و هفت تپه و شهرهای دیگر شروع به کار کردند. عظیم ترین مراکز تولید فولاد و نورد لوله در دست احداث قرار گرفت و خوزستان به یکی از قطب های مهم استثمار نیروی کار تبدیل شد.
دولت هائی که در فاصله میان کودتای ٢٨ مرداد تا شروع دهه ۴٠ بر سر کار آمدند، همگی دریافت وام از مؤسسات مالی بین المللی برای اجرای برنامه اقتصادی سوم را سرلوحه کار خود قرار دادند. این وام ها کلاً نقش صدور سرمایه به بازار داخلی کشور را ایفاء می کرد. سرمایه هائی که بر حسب مقدار خود و در چهارچوب قوانین توزیع سودها میان بخشهای مختلف سرمایه اجتماعی، سهم خود را از اضافه ارزش های سالانه تولید شده توسط توده های کارگر ایران تصاحب می نمودند.
در برنامه اقتصادی مذکور از کل ١۴٠ میلیارد ریال هزینه های پیش بینی شده، ۴٠ میلیارد ریال از منبع اخذ وام تعیین گردید. بیشترین ارقام هزینه ها به توسعه زیرساخت های استراتژیک مورد نیاز سرمایه گذاری ها اختصاص یافت. در طول این مدت رژیم سه پروتکل مهم دیگر برای استخراج، تولید و صادرات نفت خارج از حوزه تحت تسلط کنسرسیوم با تراست های بزرگ نفتی دنیا امضاء کرد. قرارداد با کمپانی ایتالیائی « آنی آجیپ» یکی از این سه تا بود. به موجب این پیمان نامه کمپانی مذکور از تمامی حقوق و امتیازات لازم برای اکتشاف و استخراج نفت و گاز در سرزمین وسیعی به مساحت ٢٣ هزار کیلومتر مربع برخوردار می گردید. (٩) منابع نفتی بلوچستان، ذخائر نفت و گاز زیر آب های خلیج فارس و نواحی مشرق کوههای زاگرس در این قلمرو قرار داشتند. دومین قرارداد، میان رژیم و کمپانی نفتی (پان امریکن پترولیوم کورپ.ریشن) منعقد گردید. سطح اراضی تحت شمول پروتکل ١٩ هزار کیلومتر مربع بود. قرارداد سوم با یک شرکت نفتی کانادائی موسوم به « سپ فایرپترولیوم» به امضاء رسید و کشف و استخراج نفت در منطقه ای به مساحت ١٠٠ کیلومتر مربع در حوالی دریای عمان را زیر پوشش قرار می داد.
معاهدات، برنامه ها و سرمایه گذاری های بالا در شکل های مختلف لگوموتیو توسعه انباشت سرمایه را پیش می راندند. حصول وام از دولتها و بنگاههای عظیم مالی بین المللی به مثابه یک اهرم گسترش حوزه های پیش ریز سرمایه ایفای نقش می کرد. همزمان و مهم تر از آن، اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر، از جمله اضافه ارزش های نفتی با شتابی چشمگیر روند افزایش می پیمود و نقش آن ها در گسترش دامنه انباشت سرمایه بیشتر و تعیین کننده تر می گردید. در فاصله زمانی میان ١٣٣٣ تا سال وقوع رفرم ارضی امپریالیستی فقط سهم بورژوازی ایران در ارزش اضافی بخش نفت از ٣۴ میلیون دلار در سال به رقم سالانه ۴٣٧ میلیون دلار رسید. (١٠) افزایشی حدود ١٣ برابر که به نوبه خود بیشترین تأثیر را در توسعه میزان سرمایه گذاری های دولتی و خصوصی بر جای می نهاد. از اینها که بگذریم حجم سرمایه های خارجی تحت مالکیت مستقیم بنگاهها، شرکت ها و تراست های عظیم صنعتی و مالی بین المللی که به حوزه های انباشت داخلی سرازیر بود هر روز از روز پیش فزون تر گردید.
دو سال پس از کودتا، در دوره نخست وزیری حسین علاء طرحی زیر نام « قانون سرمایه گذاری های خصوصی خارجی در ایران» از تصویب مجلس سرمایه گذشت. مطابق این مصوبه هر سرمایه دار یا تراست خارجی می توانست به صورت مستقل یا در مشارکت با سرمایه داران ایرانی هر میزان سرمایه را که بخواهد در هر عرصه ای پیش ریز نماید. صاحبان سرمایه مجاز بودند که هر گاه اراده کنند کل سرمایه و سود خود را از کشور خارج سازند. به دنبال تصویب این لایحه و صد البته تمامی تسهیلات، شرائط و امکاناتی که به یمن تشدید دهشتبار استثمار توده های کارگر فراهم آمده بود، میزان ورود سرمایه ها به ایران به صورت انفجاری افزایش یافت. آنسان که در طول کمتر از ٣ سال بیش از ١٠٨۴ کمپانی خارجی با مقادیر کلان سرمایه در صنعت، کشاورزی ، راهسازی، معادن و بخشهای دیگر به پارو نمودن اضافه ارزشها پرداختند. از این تعداد بیش از ۵٠٠ شرکت تابعیت امریکائی و انگلیسی داشتند و مابقی را کمپانیهای آلمانی، فرانسوی، ژاپنی و سویسی تشکیل می دادند. گفتنی است که میزان اضافه ارزشهائی که این مؤسسات فقط در طول سال ١٩۵٨ (١٣٣٧ خورشیدی) نصیب خود ساختند از رقم یک میلیارد دلار امریکا تجاوز کرد. رقمی که با کل هزینه های برنامه هفت ساله اقتصادی رژیم شاه برابری می نمود. (١١) تصویب این نوع لوایح در سالهای بعد نیز متناسب با نیازهای گام به گام پویه گسترش روزافزون سرمایه داری ادامه یافت. در سال ١٣٣٨ مجلس بورژوازی محدودیت مشارکت سرمایه های خارجی در مؤسسات بانکی ایران را به کلی ملغی نمود. این امر هجوم سرمایه های امریکائی و اروپائی برای تأسیس بانک های مختلف در کشور را به دنبال آورد. دو بانک « صنایع و معادن» و « ایران و فرانسه در همین سال با سرمایه مشترک داخلی و خارجی ایجاد شدند. در بانک نخست بیش از ۴٠ سهام به سرمایه داران امریکائی تعلق داشت و در بانک دوم دولت فرانسه یکی از دو سرمایه گذار اصلی بود. سومین بانک نیز که یک سال بعد تأسیس گردید با سرمایه مشترک ایران و انگلیس شروع به کار نمود. (١٢)
شیوه تولید سرمایه داری با گام های پرشتاب پایه های تسلط خود بر تار و پود کل اقتصاد و فراساختارهای اجتماعی کشور را استوار کرد. بقایای نظام فئودال زیر مهمیز الزامات این روند شروع به کشیدن نفس های آخر نمود. سرمایه داری در هر گام خودگستری خود هزاران دهقان تهیدست خلع ید شده را از پروسه کار و زندگی روز خود کند و با هویت نوین برده مزدی، روانه بازار کار ساخت. جمعیت کثیر کارگران مزدی راهی شهرها از ظرفیت مراکز کار و تولید و مؤسسات تازه تأسیس سرمایه داری بسیار بیشتر بودند. بیکاری رو به اوج رفت. گرسنگی بر پیکر عریان بیکاران، خلع ید شدگان و دهقانان فقیر تازیانه مرگ فرود آورد، حواشی شهرهای بزرگ از حلبی آبادها، حصیرآبادها، زورآبادها، کپرآبادها، «دولت آبادها»، یافت آبادها، خاک سفیدها و فراوان محلات مشابه دیگر پر شد. سرمایه در اینجا می بالید و سرمایه داری تار و پود شکلهای تولیدی پیشین را در خود ذوب می نمود، اما مثل همه جاهای دیگر دنیا و همسان تمامی مقاطع تاریخ توسعه خود، برای توده های کارگر فقط فقر، گرسنگی، آوارگی و بی مسکنی، فلاکت، برهنگی، بی بهداشتی، بی حقوقی و انواع سیه روزی های دامنگستر به ارمغان می آورد. جامعه پهندشت پیش ریز سرمایه می شد، اما جمعیت کثیری از کارگران قادر به یافتن کار نبودند و آنها که کاری دست و پا می کردند، در قبال ١٦ ساعت فرسودن روزانه، ١۵ تا ۴۵ ریال مزد می گرفتند. غالب کارگران از تعطیلات یک روز در هفته محروم بودند و برای تأمین نان خالی خویش باید تمامی روزهای سال را با طولانی ترین روزانه های کار جان می کردند و می فرسودند. واژه « خدمات اجتماعی» و بیمه درمان برای این بخش توده های کارگر بسیار نامأنوس بود. آنان از هیچ پوشش ایمنی در مقابل هیچ نوع حادثه و خطری، از جمله مخاطرات مهلک منتهی به مرگ برخوردار نمی گردیدند. شمار کل پزشکان در سراسر جامعه ٢٠ میلیونی روز کشور به ٣۴٠٠ نفر نمی رسید. از این تعداد حدود ٢۵٠٠ نفر در تهران طبابت می کردند و سهم ١۵ میلیون ساکنان سایر مناطق از ٩٠٠ پزشک کمتر بود. (١٣) جمعیت نخست علی العموم در بیمارستانها، کلنیک ها و مراکز درمانی محله های بالای شهر تهران در خدمت طبقه سرمایه دار و اشرافیت زمین دار بودند و میلیون ها کارگر ساکن نواحی جنوبی شهر یا حلبی آبادهای اطراف، حتی به حداقل دارو و درمان دسترسی نداشتند. در یک برآورد کلی تا جائی که به توده وسیع فروشندگان نیروی کار و استثمارشوندگان دهقان ساکن روستاها مربوط می شد، سهم هر ٩٠٠٠ نفر در بهترین حالت بیشتر از یک پزشک نمی شد. ٩۵ درصد روستاها فاقد هر نوع مدرسه بودند و ٨۵ درصد جمعیت سواد خواندن و نوشتن نداشتند. شرائط وخیم بهداشتی جان میلیون ها انسان را به صورت لحظه، لحظه تهدید می نمود. بیش از ٩٠ درصد روستانشینان در کومه های خود حتی فاقد توالت بودند، در هیچ دهی از آب آشامیدنی سالم خبری نبود. در غالب شهرها امکان دسترسی به آب لوله کشی، بیشتر به خواب و خیال می ماند. بیماری های عفونی مسری از نوع وبا، حصبه، طاعون، سل و مالاریا میهمانان همیشه حاضر آلونک های کارگران و سایر استثمارشوندگان روز شهرها و روستاها بودند و هر کدام در طول سال جان صدها هزار کودک و پیر و جوان جامعه را می گرفتند. شمار نوزادان خانواده های کارگری یا لایه های فقیر رو به زوال دهقانی که در همان چند روز نخست ولادت جان می دادند در بسیاری موارد از دو یا حتی ٣ برابر آنان که زنده می ماندند بیشتر بود. میانگین طول عمر یا آنچه که در ادبیات دولت ها از آن به نام «امید به زندگی» یاد می شود حدود ١٧ سال برآورد می گردید. فقر و گرسنگی بیداد می کرد. متوسط درآمد خانوارهای کارگری و توده دهقانان فقیر به ٣٠٠ تومان در سال نمی رسید و این در شرائطی بود که توده وسیع استثمار شوندگان نه فقط در شهرها که حتی اقصی نقاط روستائی کشور، تمامی مایحتاج معیشتی خویش و یا لااقل بخش اعظم این احتیاجات را باید حتماً از بازار سرمایه داری تهیه می کردند.

اعتصابات و خیزش های کارگری
کودتا با وقوع خود و برای مدتی کوتاه، سراسر محیط زندگی و کار توده های کارگر را به برهوت سکوت تبدیل کرد. شمار اعتصابات که سال پیش از آن ٧٩ بود در سال ١٣٣٣ تا ٧ مورد پائین آمد. (١۴) اما مبارزه طبقاتی تعطیل بردار نیست. هنوز رعد و برق حکومت نظامی، کشتارها و شبیخون های موج وار بورژوازی کودتاگر داخلی و شرکای امپریالیستش بر سر زندگی انسان ها، به ویژه تشکل های کارگری و نیروهای سیاسی اپوزیسون آوار بود که تندر اعتراض و تندباد خشم کارگران اینجا و آنجا شروع به غریدن کرد.

سال ١٣٣۴
در شهریور سال ١٣٣۴ کارگران پالایشگاه آبادان در اعتراض به سطح نازل دستمزدها دست از کار کشیدند.
سرمایه داران مالک مناطق نفتی کنسرسیوم، با تداعی مخاطرات جنبش ها و شورش های بزرگ کارگری سال های پیش، در هراس اوجگیری مجدد مبارزات نفتگران و از دست دادن ثبات گورستانی حاصل حمام خون ها، راه عقب نشینی پیش گرفتند و با بخشی از خواست های اعتصاب موافقت کردند. چنین به نظر می رسد که آنچه این جا رخ داد، نخستین اعتصاب مهم کارگری پس از کودتا باشد. بختک خفقان و دیکتاتوری هار پلیسی همه نفس ها را در سینه بند می آورد، اما کارگران اگر مبارزه نمی کردند قادر به کشیدن همین نفس های در بند هم نمی شدند. آنها چاره ای نداشتند جز آنکه پیشگام در هم شکستن دیوارهای پرمهابت تسلیم و رعب گردند و بر فراز دوزخ دهشت، بیرق اعتراض و کارزار افرازند. (۱۵)

سال ١٣٣٦
در روزهای داغ و دم کرده تابستان سال ١٣٣٦ نیز خیل کثیر کارگران نفت در مسجدسلیمان و آغاجاری چند بار پیاپی چرخ کار و تولید را از چرخش انداختند.
آنها خواستار افزایش بهای نیروی کار بودند و همزمان بر حق اعتصاب و مبارزه و متشکل شدن خویش اصرار می ورزیدند. کارفرمایان این بار حاضر به قبول خواست ها نشدند، در برابر موج اعتراض ایستادند و پاسخ کارگران را به نیروهای قهر و سرکوب رژیم واگذار کردند. (١٦) سرمایه داران به این اکتفاء ننمودند. سران کنسرسیوم از دولت سرمایه خواستند که برای مقابله با خیزش ها و اعتصابات روز کارگری دست به چاره اندیشی های مؤثر زنند. درخواستی که بدون فوت وقت مساعدترین پاسخ ها را دریافت کرد. وحوش صاحب کرسی در مجلس بورژوازی لایحه ای را به تصویب رساندند که به موجب آن هر نوع اعتصاب یا تلاش کارگران برای توقف چرخ کار و تولید در زمره سنگین ترین جرائم سیاسی قرار می گرفت و مستوجب مجازات مرگ می گردید!! دستگاههای قهر پلیسی و امنیتی رژیم با حصول مجوز لازم به جان فعالین کارگری مناطق مختلف نفتی افتادند. عده ای را دستگیر و روانه زندان ساختند. آنان را تهدید به اعدام نمودند و از همه راهها برای بقای آرامش قبرستانی سرمایه تقلا کردند.
زندان و شکنجه و اعدام اما، مشکل صاحبان سرمایه و دولت آن ها را تا جائی که به توده های کارگر مربوط می شد، نه فقط حل ننمود که تخفیف و تقلیل هم نداد. همیشه و در همه دوره های تاریخ چنین بوده است. با خفقان و کشتار و توحش می توان تمامی اپوزیسونهای معزول طبقه استثمارگر را ساکت کرد و بساط مطالبات، سهم خواهی یا سرنگونی طلبی پر از شداد و غلاظ آنها را جمع کرد، اما بانگ اعتراض کارگران گرسنه عاصی را با سهمگین ترین سلاح ها هم نمی توان برای روزهای زیادی خاموش ساخت. در این جا مرز میان زنده ماندن و نماندن است که حکم می راند، ضرب المثلهائی از جنس «بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد» بیان عامیانه همین وضعیت ها هستند. کارگری که قرار است شاهد مرگ زن و کودک خویش در چنگال قهر گرسنگی ناشی از سودافزائی بی مهار سرمایه باشد، فرار از مرگ برایش بی معناست. او اگر از چوبه دار و میدان تیر دشمن سرمایه دار بگریزد، شکار پنچه دژخیم بی نانی و بیماری و فقر منبعث از شدت استثمار سرمایه خواهد شد. به همین دلیل است که وقتی تمامی اپوزیسون های پرهیاهوی جنگاور به درون خانه های امن می خزند و کل « مشت های آسمانکوب قوی یک به یک وا می گردند»، صدای رعدگون توده های کارگر شب دیجور سکوت را شکاف می زند و طلوع فجر اعتراض را به گوش همگان می رساند. جنبش کارگری سال های پس از وقوع کودتا نیز چنین می کرد.
در همان سال ١٣٣٦، جمعیت عظیم کارگران کوره های آجرپزی اطراف شهر تهران اعلام اعتصاب کردند. آجرپزان در مراکز مختلف کار و کوره های دور از هم، به طور یکپارچه و یکصدا خواستار افزایش دستمزد شدند. آنان بازگشت خود به کار را با قبول حتمی آنچه می خواستند قفل زدند. صاحبان مراکز تولید مصالح ساختمانی با مشاهده سرسختی کارگران به بخشی از مطالبات آنان جواب مساعد دادند و توده کارگر خود را پیروزمند اعتصاب احساس کرد. (١٧)
کارگران سنگ معدن رباط کریم نیز در همین سال دست از کار کشیدند. اینان خواست های بیشتری را مطرح ساختند و بر افزایش مزدها، کمک هزینه مسکن، بهبود غذای کارخانه، بهتر شدن شرائط کار و نوع این ها پای فشردند. سال ١٣٣٦ با مبارزات کارگران در شهرها و مراکز تولیدی بالا به فرجام خود رسید. شرائط روز جامعه در تمامی تار و پود خود فریاد می زد که توده های کارگر خود را برای مبارزات گسترده تر با هدف تحمیل مطالبات روز خویش بر سرمایه داران و دولت آنها آماده خواهند کرد. (١٨)

سال ١٣٣٧
این سال با اعتصاب کارگران تاکسی ران تهران آغاز شد.
١٢٠٠٠راننده تاکسی در بیست و سوم فروردین در اعتراض به بهای شبه رایگان نیروی کارشان دست از کار کشیدند. کارگران خطوط حمل و نقل شهری و انتقال مسافر در مناطق مختلف تهران را مختل ساختند. دست به راهپیمائی زدند و در میدان بهارستان با برپائی میتینگی پرشور خواستار تحقق مطالبات خود گردیدند. تجمع بزرگ رانندگان به دستور « منوچهر اقبال» نخست وزیر وقت آماج هجوم قوای قهر بورژوازی واقع شد. شمار زیادی کارگر دستگیر و ٢۵ نفر آنها راهی سیاهچال ها گردیدند. (١٩)
دومین اعتصاب مهم سال را کارگران معترض بافنده و ریسنده نساجی های اصفهان سازمان دادند. آنها نیز خواستار افزایش بهای نیروی کار خود بودند، لباس کار، افزایش سهمیه نان و بهبود شرائط هولناک استثمار خویش را می خواستند. صاحبان سرمایه مطابق معمول اعتراض کارگران را به قوای قهر سرمایه حوالت دادند اما نهایتاً مجبور شدند در مقابل بخشی از مطالبات آنها سر تسلیم فرود آرند.
اعتصاب سوم را ۵٠٠ کارگر لوله کش، در جزیره خارگ، مرکز استقرار یکی از عظیم ترین اسکله های بارگیری و صادرات نفت جهان با طرح خواست افزایش دستمزد آغاز کردند. کارفرمایان ضمن تلاش برای رد خواست های کارگران، با مشاهده مقاومت و سرسختی خشم آلود آنان، ره تسلیم پیش گرفتند و با مطالبه افزایش دستمزد موافقت کردند.
تعطیل کار توسط هزار کارگر بندر در شرکت های مختلف کشتیرانی بوشهر در اعتراض به سطح نازل مزدها چهارمین خیزش کارگری این سال بود. اعتصاب با پیروزی نسبی توده های کارگر پایان یافت.
و بالاخره اعتصاب پنجم سال ١٣٣٧ با خیزش نفتگران بندر شاهپور در بیست و سوم ماه مهر آغاز شد. کارگران در این روز، کار بارگیری کشتی ها را تعطیل کردند. 8 کشتی بزرگ نفتکش در کنار اسکله ها برای حمل نفت لنگر انداختند اما هیچ نفتگری حاضر به کار نشد. سرمایه داران و دولت آنها شروع به تهدید نمودند، مطابق معمول قوای سرکوب را روانه بندر ساختند و به تمامی دسیسه های دیگر دست یازیدند. پاسخ کارگران اما بسیار ساده بود. بدون افزایش مزدها به سر کار باز نخواهند گشت. کارفرمایان، رؤسای کنسرسیوم و دولتمردان سرمایه در مقابل فشار خشم کارگران تا ۵ روز مقاومت کردند. در این چند روز اعمال همه شکل های سرکوب را اعمال یا مشورت نمودند و سرانجام چاره کار را در تسلیم دیدند. کارگران توانستند ٢٠ ریال افزایش دستمزد روزانه را بر صاحبان سرمایه تحمیل کنند.

سال ١٣٣٨
مبارزات کارگران کارخانه های نساجی اصفهان در سال ١٣٣٨ نیز تداوم یافت.
مزدها در هیچ کجا حتی برای نان خالی خانواده ها کفاف نمی داد. گسترش پرشتاب سرمایه داری، انحلال پرشتاب قراء و واحه های نظام فئودال در چرخه بازتولید سرمایه، قفل شدن کل مایحتاج زندگی روزمره انسان ها به نوسانات بازار سرمایه داری، افزایش مدام قیمت کالاها، همه و همه بر گرده معیشت توده های کارگر و دهقانان فقیر آواره شلاق می زد. با مزدهای ١۵ تا ٣٠ و در بهترین حالت ۴۵ ریال، در قبال روزانه های کار ١٦ ساعته و فقدان ابتدائی ترین امکانات بهداشتی و درمانی و آموزشی و اجتماعی ادامه آنچه زندگی نام داشت به کلی ناممکن بود. مالکان، حاکمان و عمله سلاخی سرمایه برای ناممکن سازی مبارزات طبقه کارگر به هر جنایتی دست می یازیدند، اما کارگران در میان این دو « ناممکن» یکی را ممکن می کردند. اعتراض و طغیان، حکم قطعی زندگی تیرباران شده آنان می شد و موج عصیان و مبارزه در همه جا راه می افتاد. کارگران کارخانه ریسباف اصفهان نیز همین حکم را اجرا کردند. آنها هم در فروردین ٣٨ چرخ تولید را از کار انداختند، بر افزایش دستمزدها و پرداخت به موقع آنها پای کوبیدند و کلید مبارزات کارگری این سال را در قفل قدرت اختاپوسی سرمایه چرخ دادند. کارگران توانستند صاحبان سرمایه را وادار به عقب نشینی و قبول خواست های خود کنند.
اعتراض کارگران چاپ: یک ماه پس از مبارزات نسبتاً موفق کارگران ریسباف اصفهان جمعیت چند هزار نفری کارگران چاپخانه های مختلف تهران به وضعیت رقت بار معیشتی و میزان نازل مزدهایشان اعتراض کردند. چاپچیان خواهان ۵٠ درصد افزایش دستمزد و اجرای چیزی به نام «قانون کار» شدند!! آنان در عین حال تهدید نمودند که در صورت تمرد صاحبان سرمایه حتماً دست به اعتصاب خواهند زد. خواست کارگران با مقاومت سخت کارفرمایان مواجه شد. جدال میان استثمارگران و استثمارشوندگان حدت یافت و خطر وقوع اعتصاب شدت گرفت. در چنین وضعی سرمایه داران آمادگی خود را برای گفتگو اعلام داشتند. رفرمیسم سندیکالیستی میراث دار حزب توده که به رغم تحمل ضربات سهمگین پلیسی استخوانبندی پیشین خود را کم یا بیش حفظ کرده بود، از حل مماشایات جویانه و قانونسالار کشمکش ها استقبال کرد. طرفین به مذاکره نشستند!! و توده های کارگر سرانجام به حکم رهبران سندیکالیست سرمایه سالار به ٢۵ درصد افزایش مزدها به جای ۵٠ درصد رضایت دادند.

اعتصاب در کارخانه وطن اصفهان و قتل عام توده کارگر: در روزهای آخر خرداد سال ١٣٣٨، بیش از ١٧٠٠ کارگر این کارخانه بزرگ نساجی همصدا با توده وسیع همزنجیر در سایر مراکز کار و تولید کشور و با طرح مطالبات خود، از جمله بهبود شرائط کار و بالارفتن مزدها، چرخ تولید را از کار انداختند. کارگران متحد و مصمم بر حصول خواست های خود پای فشردند، اما اعتصاب به خون کشیده شد. چکمه پوشان رژیم شاهنشاهی بنا به تقاضای سرمایه داران به صف متحد توده های کارگر یورش بردند. آنها بسیار سبعانه و با توسل به زور خواهان متفرق شدن کارگران معترض شدند اما اعتصاب کنندگان مقاومت کردند. عمله و اکره کشتار، ایستادگی و خشم بافندگان را با رگبار پاسخ گفتند. ١٠ کارگر در همان دقایق نخست بر خاک افتادند و جان دادند. عده قابل توجهی از همزنجیران آنها زخمی و راهی بیمارستان شدند. رژیم هار سلطنتنی بورژوازی یکی دیگر از برگ های سیاه ددمنشی خود را ورق زد و نشان داد که پهندشت دوزخ بردگی مزدی را تنها با راندن سفینه قدرت بر شط خون توده های کارگر می توان مرزبانی کرد.
قیام دوم در کوره پزخانه های تهران و کشتار گسترده کارگران: خرداد ١٣٣٨ خورشیدی، در نقطه ای دیگر از ایران نیز شاهد یکی از جنایتکارانه ترین و خونبارترین یورش های دولت بورژوازی به مبارزات توده های کارگر بود. متجاوز از ٣٠ هزار کارگر کوره پزخانه های اطراف شهر تهران در این ماه با سر دادن صدای اعتراض علیه گرسنگی و زندگی ذلت بار خود و زنان و کودکان خردسالاشان دست به اعتصاب زدند. آنان آتش کوره های سرمایه را خاموش ساختند تا شعله های خشم خود علیه شدت استثمار سرمایه را به جان سرمایه داران اندازند. کارگران هنوز در حال برداشتن گام های نخست خیزش بودند که از چهار طرف در محاصره قوای قهر بورژوازی قرار گرفتند. سازمان اختاپوسی ساواک، صدها پلیس و ژاندارم و ارتشی از همه سو به صفوف کارگران گرسنه حمله ور شدند. شاه جلاد شخصاً دستور قتل عام اعتصاب کنندگان را صادر کرد. او قیام ٣٠ هزار کارگر علیه گرسنگی، بی مسکنی، بی بهداشتی و سایر سیه روزی ها را، شکستن حریم ثبات سرمایه داری و مایه نارضائی سرمایه داران داخلی و خارجی و حامیان امپریالیست خود می دید و سرکوب سبعانه آن را دستور فوری کار رژیم کرد. توده های کارگر با مشاهده دژخیمان مسلسل به دست بورژوازی آماده ایستادگی شدند. آنان اعلام داشتند که خواستار ٢۵ درصد افزایش دستمزد هستند و تا حصول این هدف به سر کار باز نمی گردند. پاسخ قوای سرکوب از پیش روشن بود. آنها آماده کشتار بودند، دقایقی بعد مسلسل ها با بربریت غیرقابل توصیفی به سوی سینه کارگران نشانه رفت. در یک چشم به هم زدن ۵٠ کارگر به خون غلطیدند و جان دادند. شمار کثیری از همزنجیران آنها نیز جراحت های سنگین برداشتند. ارتجاع هار بورژوازی باز هم شط خون جاری ساخت و عربده سر داد که قتل عام توده کارگر را شرط بقای سرمایه داری و حفظ کیان این نظام می بیند.
گسترش مبارزات کارگران و افزایش چشمگیر شمار اعتصابات از سال ١٣٣٧ به بعد، رژیم شاه و دولتمردان ایالات متحده را که همیشه و همه جا با حداکثر دقت، برنامه ریزی و تمرکز، تمامی افت و خیزهای جنبش کارگری ایران را رصد می کردند، یک بار دیگر بیش از پیش دلواپس سیر رویدادهای درون این جنبش کرد. این زمزمه در میان محافلی از بورژوازی حاکم هر چند نحیف پیچید که مجرد کشتار و سرکوب برای مهار مطلوب اعتراضات و کارزار رو به اوج کارگران کفاف نمی دهد. باید از ساز و کارهای دیگر هم به صورت سنجیده و با رعایت کل جوانب کار بهره گرفت. توسل به سندیکالیسم و ایجاد سندیکاهای سیاه وفادار به رژیم یکی از این ساز و کارهای مهم مکمل سرکوب پلیسی بود. در شهریور ٣٧ « جمشید آموزگار» پس از آن که به سمت وزارت کار دولت سرمایه منصوب شد، طرح تأسیس نهاد ضد کارگری موسوم به « شورایعالی کار» را به اجراء گذاشت. او همزمان تشکیل سندیکاها در برخی از مراکز کار و تولید را به صاحبان سرمایه پیشنهاد داد. در طول نیمه دوم همین سال حدود ٢۵ سندیکا با همکاری میان وزارت کار رژیم و سرمایه داران صاحب کارخانه اعلام موجودیت کردند. پروژه ای که در دوره نخست وزیری شریف امامی نیز دنبال شد و شمار سندیکاها تا اواخر سال ١٣٣٩ از مرز ۵٠ عبور نمود. این طرح به رغم کوششی که نهادهای دولتی، به ویژه ساواک برای اجرا و به ثمر رساندن آن از خود نشان دادند، نهایتاً گرهی از مشکلات رژیم و سرمایه داران باز نکرد. انتظار بانیان طرح به احتمال زیاد آن نبود که سندیکاهای دست ساخت آنان در کنترل یا سرکوب مدنی مبارزه طبقاتی توده کارگر، همان نقشی را ایفاء نمایند که اتحادیه های کارگری ممالک غربی طی سالیان دراز بازی می کردند. آنها با همه تحجر تاریخی و طبقاتی خود این را خوب می دانستند که موفقیت اتحادیه ها در اروپا و امریکا در عرصه سرکوب مدنی جنبش کارگری، هزینه هائی داشته است. هزینه هائی که بورژوازی غرب برای دور زدن خطر جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به پرداخت آن تن می داد.
محافل مورد بحث و در رأس آنها شخص شاه همواره تصریح می کردند که سرمایه داری ایران به قبول چنین هزینه ای ولو بسیار ناچیز تن نخواهد داد. شاه در این گذر از همه نمایندگان فکری سرمایه سرراست تر و زمخت تر به این حقیقت اذعان می کرد. او به کرات در مصاحبه با خبرنگاران خارجی به ویژه در جریان مسافرت به اروپا و امریکا می گفت که رژیم وی و طبقه سرمایه دار ایران اهل بازی با کارت «دموکراسی»، «حقوق مدنی»، «آزادی بیان» یا «آزادی تشکل و مطبوعات و راهپیمائی» نیست. شاه از این هم فراتر می رفت و دولت های غربی را به خاطر تن دادن به این سناریوها مورد سرزنش قرار می داد. در یک کلام بورژوازی ایران و رژیم شاهنشاهی سرمایه طرفدار جدی تأسیس اتحادیه های بدون هیچ هزینه بود. اتحادیه هائی که کار سرکوب پلیسی و میلیتاریستی مبارزات کارگران را تکمیل کنند و در عین حال منشأ و موجد هیچ هزینه ای از نوع بهبود شرائط کار و بهای افزون تر نیروی کار یا حداقلِ دارو درمان و آموزش و سرپناه برای توده های کارگر نباشد. پیداست که امامزاده هائی از این جنس هر قدر هم که قدرت قهر ساواک و دستگاههای امنیتی رژیم را پشتوانه تنفیذ حکم خود می کردند، به هر حال هیچ کارگری را به سوی خود جلب نمی نمودند، بالعکس کارگران را رم می دادند و سندیکا گریزی بار می آوردند. با همه این ها بورژوازی با دستورالعمل مؤکد ساواک به ساختن این سندیکاها ادامه داد و اتفاقاً مشتریانی هم پیدا کرد!! در افسانه ها آورده اند که «طناب عدل» کسری، پادشاه پرآوازه ساسانی سالها از بام تیسفون آویزان بود!! تا هر که ظلمی دیده است آن را تکان دهد و فرشته های عدالت بدون فوت وقت به سوی وی بشتابند!! ظاهراً هیچ بنی نوع بشر نه طناب را باور کرد و نه یارای نزدیک شدن به آن را در هستی خود موجود یافت. تا اینکه الاغی راه گم کرده گذارش به تیسفون افتاد و برای آرامش خارش شدید پوستش به سراغ طناب رفت. او تنها جنبنده ای بود که به خود اجازه ایمان به اعجاز طناب کسری را می داد!! در جامعه ما، در جنبش کارگری ایران و در سال های انتهای دهه ٣٠ خورشیدی هم «حزب توده ایران» و بسیار بدبختانه کارگران وفادار به این حزب تنها کسانی بودند که آوازه سندیکاهای رژیم شاهنشاهی سرمایه را باور کردند. سران حزب به فعالین کارگری به ویژه اعضای کارگر خود توصیه مؤکد نمودند که وجود سندیکاهای دست ساخت ساواک شاه را مغتنم شمارند، وارد این سندیکاها گردند و در درون آنها به نفع توده های کارگر کار کنند!!! « توده ای ها» البته حق داشتند!! مگر نه این بود که رژیم می خواست با سندیکاهایش خطر هر جنب و جوش و تشکل پوئی ضد کار مزدی را از سر سرمایه رفع کند. حزب توده و کل اردوگاه از دهه ها پیش با شیوه های خاص خود بدترین نوع این بلا را بر سر جنبش کارگری ایران و جهان می آوردند.
اعتصاب کارگران کارخانه شهناز اصفهان: شمار قابل توجهی از کارگران این شرکت را زنان تشکیل می دادند. آنان از زمین و آسمان شلاق استثمار سرمایه و کل مظالم نظام بردگی مزدی را بر گرده خود درد می کشیدند. در کارخانه بیشتر و ژرف تر از دیگران می فرسودند. بسیاری از آنها باید به روزانه های کار طولانی در وخیم ترین شرائط تن می دادند. همزمان و در قعر این جهنم کشنده نسل آتی بردگان مزدی را هم می زادند و تربیت می کردند و آماده فروش نیروی کار می ساختند. در خانه باید با کار خانگی طولانی مدت خویش بخش عظیمی از نیازهای بازتولید سرمایه اجتماعی را به دوش می گرفتند و از این طریق نقش سرنوشت سازی در بالا بردن حجم اضافه ارزش ها و نرخ سود ها ایفاء می نمودند. کارگران زن باید همه این کارها را انجام می دادند، باید کل قیود و رسوم و سنن مردسالاری بشرستیزانه قرون وسطائی را مزید تمامی توحش های روز بورژوازی تحمل می کردند. آنها همراه با کار شاق درون کارخانه بار همه این ستم ها، را به جان می خریدند اما باز هم مزد روزانه آنها از مزد همزنجیران مرد کمتر بود. سرمایه داران حتی بهای شبه رایگان تحقیرآمیز تعیین شده توسط دولت بورژوازی را که زیر نام حداقل مزد اعلام می شد به زنان کارگر نمی پرداختند. در کارخانه شهناز نیز وضع چنین بود، زنان در قبال روزانه کار ١٠ ساعته خویش ٣ ریال کمتر از مردان مزد می گرفتند. جنایتی که همواره مورد اعتراض کارگران زن قرار داشت.
در روز ١۵ آبان ١٣٣٨ کل کارگران کارخانه در اعتراض به عدم اجرای آنچه «مواد دهگانه قانون کار» می نامیدند آماده اعتصاب شدند و زنان در صف مقدم این خیزش، خواست برابری دستمزد با مردان را به لیست مطالبات همگانی توده کارگر افزودند. کل کارخانه به ورطه تعطیل فرو رفت. کارگران بر تحقق خواسته های خود پافشاری کردند. صاحبان سرمایه به فکر چاره افتادند و مطابق معمول یکراست از سازمان اختاپوسی ساواک و نیروهای انتظامی دولت بورژوازی کمک خواستند. ماشین قهر پلیسی رژیم وارد میدان شد. آنها بسیار سریع همه فعالین کارگری را دستگیر کردند. ١٨ کارگر را از اصفهان به رفسنجان تبعید نمودند. عده ای را به سیاهچالها فرستادند. بیش از ٨٠ نفر را برای همیشه از کارخانه اخراج کردند. برخی فعالین کارگری را در محیط کارخانه به شکل های بسیار وحشیانه و ماقبل قرون وسطائی به چوب بستند و تنبیه بدنی نمودند. فضای رعب و وحشت را همه جا مستقر ساختند و خواست های کارگران را اینسان، با منطق سلاح و توحش پاسخ گفتند.
در سال ٣٨ سوای اعتصابات مهم بالا، کارخانه های دیگری نیز شاهد اعتراضات کارگری و تعطیل کار توسط کارگران بودند. از میان آنها می توان به اعتصاب کارگران «پشمباف» و کم کاری های طولانی در کارخانه شهرضای اصفهان اشاره نمود. جنبش کارگری ایران سال ٣٨ را با برخی موفقیت های بسیار جزئی و شکست های متعدد توأم با کشتارها و تلفات بسیار سنگین به پایان آورد اما مبارزات کارگران در ابعاد وسیع تر به راه خود ادامه داد. چند ماه پس از سرکوب خیزش کارگران شهناز اصفهان، موج اعتراض همین جمعیت و هزاران همزنجیر دیگر آنها در نساجی های مختلف شهر برای چندمین بار زبانه کشید. در همان کارخانه شهناز جمعیت وسیع فروشنده نیروی کار دست به اعتصاب کم کاری زدند. سطح تولید را به گونه ای فاحش پائین آوردند، خواستار ١٢ روز مرخصی در سال، افزایش مزدها و بهبود شرائط کار شدند. آنها اعلام کردند که بدون رسیدن به خواست های خویش به سر کار باز نمی گردند. اعتصاب ٦ روز ادامه یافت و سرانجام با پیروزی کارگران پایان یافت. در همین سال چند صد کارگر کارخانه بافندگی اصفهان نیز با مطالبات مشابه همرزمان خویش در «شهناز» کل کارگاهها را تعطیل کردند و اعلام اعتصاب نمودند. کارفرمایان برای سرکوب مبارزات و برگرداندن کارگران به پشت ماشین های کار خواهان دخالت نیروی انتظامی شدند. کارخانه در محاصره پلیس و قوای انتظامی قرار گرفت اما اعتصاب کنندگان تسلیم نگردیدند. کشمکش ها حادتر شد و سرانجام سرمایه داران به قبول برخی مطالبات کارگران تن دادند. (٢٠)

سال ١٣٣٩
اعتصاب کارگران سد دز:
مجتمع عظیم صنعتی «دز» یکی از مهم ترین و کلیدی ترین زیرساخت های اقتصاد سرمایه داری کشور در سال های پیش از وقوع رفرم ارضی بورژوازی بود. سد ٢٠٣ متر ارتفاع داشت و دریاچه پشت آن با طول ٦۵ کیلومتر و مساحت ٢٢۵ کیلومتر مربع می توانست تا ٣ میلیارد و سیصد میلیون متر مکعب آب را ذخیره کند. ٨ ژنراتور بزرگ نصب شده در پیکر سد حدود ۵٢٠ مگاوات برق تولید می نمود و ذخیره آب دریاچه برای آبیاری ١٢۵٠٠٠ هکتار زمین خوزستان یا استانهای مجاور کفاف می داد. تراست های صنعتی و مالی بزرگ بین المللی و داخلی بر روی این امکانات برای سرمایه گذاری های عظیم محاسبه می کردند و در همین راستا آرامش و ثبات حوزه استحفاظی سد برای رژیم شاه حداکثر اهمیت را داشت. کارگران مجتمع در آبان ماه ١٣٣٩ یک سال پیش از شروع بهره برداری ها، در اعتراض به کمی دستمزدشان کارها را تعطیل کردندد و خواهان افزایش بهای نیروی کار خود شدند. آنها همزمان مطالبه کاهش ساعات کار را پیش کشیدند. عوامل رژیم کوشیدند تا کارگران را به خاتمه اعتصاب متقاعد سازند اما این تلاش به جائی نرسید و صدها کارگر عاصی مجتمع بر ادامه مطالباتشان اصرار ورزیدند. سرانجام کارفرمایان و رژیم به قبول بخشی از خواست های کارگران تن دادند. (٢١)
اعتصاب وسیع کارگران نساجی اصفهان در اعتراض به دستگیری دانشجویان: ٧ سال پس از کودتای سیاه ٢٨ مرداد، شیرازه قدرت سیاسی رژیم، زیر فشار موج بحران های اقتصادی، تشتت درونی بورژوازی بر سر گزینه ها و راهبردهای مختلف تعیین تکلیف با بقایای نظام فئودال و بالاخره ضربات مؤثر اعتصابات پی در پی کارگران، شروع به لرزیدن کرد. رژیم زیر مهمیز همه این تنگناها، تعارضات و نابسامانی ها، ظرفیت پیشین خود برای مهار بلامنازع و قاهرانه اوضاع را از دست داد. سقف حاکمیت شکاف برداشت و همان گونه که بالاتر دیدیم سیل خشم و قهر و مبارزه توده های کارگر از همه سو شروع به طغیان کرد. خروش اعتراض کارگران کم، کم محافل دانشجوئی نارضائی را نیز روانه میدان کارزار ساخت. خیزش های ضد رژیمی دموکراسی جویانه شروع به بالیدن کرد. دانشجویان در اعتراض به فشار خفقان و دیکتاتوری و سیاست های مختلف رژیم شاه دست به اعتصاب زدند. این مبارزات و اعتراضات در سال ٣٩ در قیاس با دو سال پیش بیشتر و گسترده تر شد. سناریوی انتخابات دوره بیستم مجلس سرمایه از جمله مسائلی بود که موج مبارزات دانشجوئی را به دنبال آورد. در جریان این اعتراضات و کارزارها شمار زیادی از دانشجویان دستگیر و راهی زندان گردیدند. در ماه اسفند همین سال هزاران هزار کارگر کارخانه های مختلف نساجی شهر اصفهان با مشاهده سبعیت های رژیم شاه و جنایات ساواک علیه دانشجویان، مهر سکوت را شکستند، به حمایت از دانشجویان معترض برخاستند و در اعتراض علیه دستگیری و زندان آنان دست به اعتصاب زدند. (٢٢)
حمام خون معدنچیان و اعتصاب کارگران معدن شمشک: این معدن مثل همه معادن دیگر ایران و معادن عظیم ترین بخش دنیای سرمایه داری حکم قتلگاه داشت و فاقد هر نوع امکانات اولیه ایمنی برای حفظ جان توده های کارگر بود، معدن شمشک در آذر سال ٣٩ دچار ریزش بسیار سهمگین شد. ٢١ کارگر زیر آوار جان باختند. عده ای زخمی شدند. دهها زن و کودک، نان آوران خود را از دست دادند و غم و شیون کومه های مسکونی کل کارگران معدن را در خود غرق کرد. صدها کارگر عزادار بلافاصله در اعتراض به این شکل کشتار همزنجیران خویش دست به اعتصاب زدند. آنها صاحبان سرمایه را قاتل مستقیم کشته شدگان دانستند و تصریح کردند که دلیل وقوع فاجعه قتل عام صرفاً فرار کارفرمایان از قبول هزینه های مورد نیاز برای بهبود شرائط کار معدن بوده است. معدنچیان به اعتراض خویش و تعطیل کار معدن ادامه دادند. شمار زیادی از کارگران کارخانه ها و معادن و مراکز کار دیگر نیز از تهران و شهرهای دیگر راهی شمشک شدند تا ضمن شرکت در مراسم خاکسپاری جان دادگان، با معترضین همزنجیر خود همصدا شده و اعلام همرزمی کنند.

اعتصاب کارگران آموزش و پرورش (معلمان) در اردیبهشت ١٣۴٠
پیش از آنکه در باره این اعتصاب و پروسه شروع تا فرجام آن توضیح دهیم، بسیار ضروری است به بررسی این نکته پردازیم که چرا از معلمان به عنوان کارگران یاد می کنیم و چرا معلم، پرستار یا خیل نیروی کار مشابه آنها حتماً معلم هستند. بعلاوه این را نیز هر چند مختصر اشاره کنیم که چرا در جامعه ما یا کلاً در دنیای سرمایه داری، اولاً به صور مختلف تلاش شده است و می شود تا مشاغلی مانند معلمی، پرستاری، کودکیاری، مترجمی، خبرنگاری و نوع این ها حتماً کارهای غیرکارگری معرفی گردند و ثانیاً خود این گروههای کارگری نیز عموماً کارگر بودن خود را انکار کنند و بعضاً از اینکه کارگر خوانده شوند. احساس شرم نمایند!! ما به این بحث در جای دیگر پرداخته ایم اما اهمیت موضوع چنان زیاد است که باید به هر مناسبتی حتی در پهنه نگارش تاریخ جنبش کارگری، در باره اش سخن گفت.
کمونیسم خلقی برای کل حوزه های شناخت یا مقولات و مسائل مربوط به جنبش کارگری، بدیل ها و پندارهای گمراهساز بورژوائی ابداع کرد و به شریان شعور این جنبش تزریق نمود. انقلابیگری و سرنگونی طلبی توخالی فاقد جهت گیری ضد سرمایه داری را ساز و کار آرایش سوسیال دموکراسی انترناسیونال دوم کرد و با همین پوشش، همه موضوعات مبارزه طبقاتی پرولتاریا را سرمایه مدار و غیرمارکسی ساخت. کالبدشکافی تولید سرمایه داری ، روایت سوسیالیسم، شناخت هستی اجتماعی طبقات، معنای زمینی شعور و هستی آگاه طبقه کارگر، پویه واقعی سازمانیابی طبقاتی و ضد سرمایه داری توده های کارگر، تحلیل شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، فهم سرنگونی طلبی سوسیالیستی کارگران، روایت قدرت سیاسی پرولتاریا و همه چیز را از بنمایه ضد کار مزدی و نقد مارکسی سرمایه داری تهی نمود.
کمونیسم خلقی لنینی در همین راستا، تعریف واقعی طبقه کارگر را هم اسیر باژگونه پردازی نمود و ماهیت بورژوائی داد. باژگونه سازی سرمایه نهادی که نیاز بخشی از طبقه سرمایه دار بین المللی برای شقه شقه ساختن جنبش کارگری، قرار دادن هر شقه در لای جرس اپوزیسون سالاری خود و تحکیم پایه های قدرت خویش برای تسویه حساب با بخش های دیگر همین طبقه بود. اساس هستی سرمایه داری رابطه خرید و فروش نیروی کار است و کارگر کسی است که نیروی کارش را به مثابه تنها کالای مایملک خود می فروشد. نیروی کار می تواند مولد یا غیرمولد باشد و بر همین پایه، کارگر نیز می تواند به اعتبار مولد یا غیرمولد بون نیروی کارش، کارگر مولد یا غیر مولد قلمداد گردد. روند مبادله میان کار و سرمایه متشکل از دو مرحله متمایز و همپیوند است. در چرخه نخست نیروی کار فقط به صورت غیرارگانیک زیر تسلط سرمایه قرار می گیرد. کارگر این نیرو را در شکل یک کالا به فروش می رساند، اما کالای مورد بیع و شری به صرف انجام این فاز، حالت مجسم پیدا نمی کند. در مرحله دوم صاحب سرمایه نیروی کاری را که خریده است بدون اینکه هیچ داد و ستد نوینی صورت گیرد، در پروسه تولید مصرف می کند. در اینجا نیروی کار به کالائی مجسم تبدیل می شود. کالائی که بهای آن بسیار بیشتر از بهای خرید آن است. در جریان وقوع این مرحله است که اضافه ارزش تولید می گردد. یک ویژگی هویتی و از همه لحاظ سرنوشت ساز همان چرخه اول آن است که کارگر با انجامش از هر نوع حق تسلط بر نیروی کار فروخته شده خویش و هر شکل حق مصرف این کالا به طور کامل ساقط می گردد. در آن سوی ماجرا صاحب سرمایه تسلط مطلق بر کالا یا نیروی کار بیع و شری شده را به چنگ می آورد و چگونگی مصرف و کاربرد این کالا را حق انحصاری بدون هیچ قید و شرط خود می گرداند. ویژگی دوم و به همان اندازه هویتی و اساسی مرحله اول روند مبادله کار و سرمایه آن است که این داد و ستد اساساً به این دلیل انجام می گیرد که نیروی کار خریداری شده مستقل از اینکه به طور مستقیم برای تولید اضافه ارزش به کار گرفته شود یا در این رابطه خاص مصرف نشود، به هر حال نیاز حیاتی و غیرقابل گریز پروسه ارزش افزائی سرمایه است. سومین شاخص مهم مرحله نخست این است که اگر چه در اینجا نیروی کار با پول مبادله می گردد، اما مجرد همین داد و ستد پول را به سرمایه تبدیل می کند. ماركس‏ نفس وقوع همين چرخه اول از مبادله کار و سرمایه را شخصيت يافتن شيئى و ماديت يافتن شخص‏ مى‌خواند.
به آنچه تا اینجا گفتیم، چند نکته مهم دیگر را هم اضافه کنیم. اول اینکه توده فروشنده نیروی کار با فروش کالای خویش فقط تسلط خود بر نیروی کارش یا هر شکل حق مصرف این کالا را از دست نمی دهند، او همزمان از هر نوع و هر میزان دخالت در حق تعیین سرنوشت زندگی خود هم به صورت کامل ساقط می گردند. طبقه ای که فاقد هر گونه حق تسلط یا دخالت در مصرف نیروی کار و حاصل کار خویش است، این طبقه به نحو اولی و بدون اگر و اما از هر میزان حق و حقوق دخالتگری در تعیین سرنوشت زندگی خود هم محروم و منفصل می شود. نکته بعدی این که نیروی کار کارگر همیشه و در همه موارد با سرمایه مبادله نمی شود، به طور مثال وقتی یک نفر تصمیم می گیرد با پولی که پس انداز کرده است برای خود خانه ای بسازد، عده ای کارگر مزدی را به کار می گیرد. او در اینجا نیروی کار کارگران را می خرد اما با این اقدام معین خویش سرمایه دار نمی شود. کارگرانی که نیروی کارشان را فروخته اند پول صاحبخانه را به سرمایه مبدل نمی کنند. در این مورد یا موارد مشابه دیگر، نیروی کار کارگران نه با سرمایه بلکه با درآمد افراد مبادله می گردد. آخرین نکته مهم در همین رابطه، لزوم یادآوری تحریف و باژگونه پردازی گمراه کننده و در عین حال بسیار شایعی است که از اصطلاح « خدمات» در دنیای سرمایه داری صورت گرفته است و می گیرد. بورژوازی از دیرباز تا امروز بخش گسترده ای از مبادله میان کار و سرمایه و پروسه تولید اضافه ارزش در سطح جهان را لباس تقلبی «خدمات» تن کرده و کوشیده است تا واقعیت آن به مثابه مبادله نیروی کار با سرمایه را از انظار توده های کارگر پنهان سازد. این بخش که امروز در بسیاری از ممالک سرمایه داری بیش از ۴٠ تا ۴۵ درصد چرخه بازتولید و ارزش افزائی سرمایه اجتماعی را به خود اختصاص داده است، مثل هر قلمرو دیگر انباشت سرمایه، محل استثمار ددمنشانه طبقه کارگر جهانی است. حوزه هائی مانند بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، نگهداری از سالمندان، مهد کودک ها، مراکز بازپروری روانی و جسمی افراد یا خیلی دیگر از عرصه های استثمار نیروی کار در این زمره قرار دارند.
همه نکات بالا را پیش کشیدیم تا نشان دهیم که شاخص واقعی کارگر بودن یا عضوی از طبقه کارگر دنیا بودن نه نوع کار، نه شکل مشخص کار، نه چگونگی مصرف نیروی کار، نه مولد یا غیر مولد بودن کاری که انجام می گیرد، نه شرکت مستقیم در تولید اضافه ارزش، حتی نه مبادله شدن و نشدن نیروی کار با سرمایه، بلکه نفس فروشنده نیروی کار بودن است. به بیان دیگر از دو فاز مبادله میان سرمایه و کار که نام بردیم مجرد وقوع فاز نخست است که انسان را به کارگر تبدیل می کند. انسانی که نیروی کار خود را به مثابه تنها کالای مایملک خویش می فروشد و از طریق بهائی که دریافت می دارد، این نیرو یا کالا را برای فروش مجدد بازتولید می کند. آنچه فروخته می شود نه یک کالای عینیت یافته و مشخص بلکه نیروی کار به صورت مجرد آن است. سرمایه دار است که تعیین می کند کالای خریداری شده چگونه، در چه رابطه یا برای تولید چه به کار گرفته شود. ممکن است این نیرو را پس از خرید در تولید اتوموبیل مصرف نماید، برای فروش مواد مخدر به کار گیرد، شاید صرف آموزش و پرورش کودکان و نگهداری پیران کند یا در هزاران قلمرو دیگر مورد استفاده قرار دهد. آنچه مهم است این است که این نیرو را می خرد تا مسقیم یا غیرمستقیم در پروسه تولید ارزش اضافی و خودافزائی لاینقطع سرمایه اش مصرف نماید. بر اساس این تعریف که عصاره درک مادی و مارکسی تاریخ در باره طبقات است بخش بسیار چشمگیری از کارگران دنیا لزوماً فروشنده نیروی کار مولد نیستند، کارگرانی که نیروی کارشان با سرمایه تجاری مبادله می شود از این جمله اند. بعلاوه گفتیم که درصد قابل توجهی از توده طبقه کارگر نیروی کارش را حتی نه با سرمایه که بادرآمد مبادله می کند. به همه این دلائل و بر اساس همه این توضیحات جمعیت انبوه معلمان یا پرستاران و کودکیاران و دارندگان مشاغل این نوعی جزء لایتجزای طبقه کارگر هر کشور یا دنیا هستند. اینان از طریق فروش نیروی کارشان ارتزاق می کنند، با فروش این یگانه کالای خویش از هر شکل دخالت در کار و محصول اجتماعی کار خود و در همین راستا از هر میزان اثرگذاری آزاد در تعیین سرنوشت زندگی خود به طور کامل محروم می شوند. شمار بسیار کثیری از همین کارگران یا همین بخش طبقه کارگر نه فقط نیروی کارشان با سرمایه مبادله می گردد که به صورت نیروی کار مولد مستقیماً و بلاواسطه اضافه ارزش تولید می نمایند. معلمی که در یک مرکز آموزشی با سرمایه گذاری سرمایه داران خصوصی یا دولتی استخدام می شود، پرستار و بهیار و تکنیسینی که در یک مرکز درمانی تحت مالکیت سرمایه گذاران خصوصی یا دولتی شاغل است. مترجم و نویسنده و تایپیستی که در یک بنگاه نشر کتاب کار می کند، آوازه خوانی که در استخدام یک کاباره است، همه و همه فروشندگان نیروی کار مولدند و صاحبان سرمایه از طریق استثمار آنها مستقیماً اضافه ارزش به چنگ می آورند. جمعیتی از دارندگان همین نوع مشاغل نیز در عین حال که نیروی کارشان با سرمایه داد و ستد می گردد اما این نیرو به صورت مستقیم اضافه ارزشی خلق نمی کند، در حالی که نیاز محتوم پروسه تولید اضافه ارزش است. فراموش نکنیم که وقتی از تولید ارزش اضافی حرف می زنیم باید این تولید را به صورت یک پروسه و نه یک لحظه یا حلقه منفصل در نظر آریم. کار معلم و پرستار و بهیار و کارگر فروش و انبارداری و کودکیار و نوع این ها اگر هم مولد نباشد و در حلقه خاص تولید اضافه ارزش مصرف نگردد، احتیاج غیرقابل گریز چرخه بازتولید سرمایه و نیاز حتمی پویه تولید سود است.
حال به دنبال طرح این نکات به سراغ یک پرسش مهم رویم. این سؤال که اگر چنین است، اگر دارندگان مشاغلی مانند تدریس و درمان و نگهداری از کودکان و پیران یا ترجمه و نویسندگی واقعاً کارگرند پس چرا چپ بین المللی از جمله ایران علی العموم در طول قرن بیستم یا همین امروز از تمامی این ها به عنوان « خرده بورژوا»، «طبقه متوسط» و امثال اینها یاد می کند؟ پاسخ این سؤال ساده است. کمونیسم خلقی در پویه کارزار برای جایگزینی مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری توده های کارگر با امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی و جنبش استقرار سرمایه داری دولتی، به توده های کارگر متوهم و صف بندی آنها در پشت سر رفرمیسم میلیتانت بورژوائی نیاز مبرم داشت. اما این روایت کمونیسم به همین اندازه خود را نیازمند میدانداری داغ لایه های سرنگونی طلب بورژوازی هم می دید. در چهارگوشه دنیا دنبال این بخش بورژوازی می گشت، برایش شناسنامه متحد پرولتاریا صادر می کرد، وجود افسانه ای نیرومندش را ابزار توجیه چیزی به نام «انقلاب دموکراتیک» می نمود!! و این روایت انقلاب را در گرو عظمت نمائی و قدرت غول آسای همین بورژوازی میلیتانت می خواند!! این رشته سر دراز دارد اما نقطه شروع تا ختم سخن کمونیسم خلقی در این عرصه معین این می شد که باید چیزی زیر نام «خرده بورژوازی» یا لایه های رادیکال و رژیم ستیز و سرنگونی طلب بورژوا در مرکز گفتگوها، استراتژی پردازی ها و راه حل جوئی ها قرار گیرد. بعید به نظر می رسد در ادبیات احزاب و سازمان ها و محافل لنینیست بتوان صفحه ای پیدا کرد که نام و نشان و نقش «خرده بورژوازی» مثبت یا منفی اما به هر حال بسیار تعیین کننده و صاحب نقش چند بار تکرار نشده باشد. کمونیسم خلقی در همین راستا به مجرد وجود واقعی این لایه ااکتفاء نمی نمود. به صور گوناگون دست به کار خلق « خرده بورژوازی» می شد. نیمی از طبقه کارگر را خلع هستی اجتماعی می کرد و برایش شناسنامه طبقه متوسط جعل می نمود. سرمایه داران متوسط جوامع را هم با دید پرسخاوت خود از قبح سرمایه دار بودن معاف می ساخت و خلعت خرده بورژوازی انقلابی تن می کرد. آناتومی لنینی سرمایه داری همه این کارها را جزء لایتجزائی از نیازهای بالندگی و قدرت گیری جنبش استقرار سرمایه داری دولتی و امپریالیسم ستیزی خلقی می دید. حزب را جایگزین پرولتاریا می نمود. حزب اساساً نهاد اعمال رأی و قدرت دانشوران طبقات دارا بود اما به نام پرولتاریا بیرق پیکار می افراشت و زیر اسم و رسم پرولتاریا داعیه دار رهبری انقلاب خلق می شد، حزب، خرده بورژوازی عریض و طویل دست ساخت خود را هم متحد نیرومند پرولتاریا معرفی می کرد و به این ترتیب همه چیز تکمیل می گردید. دانشوران طبقات دارا با همدستی بورژوازی متوسط و کوچک و به صف کردن توده کارگر متوهم در پشت سر خویش، انقلاب می کردند، قدرت سیاسی را به دست می گرفتند. سرمایه داری دولتی را مستقر می ساختند و در گام بعد ماشین حزبی و مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی را پیروزی تام و تمام سوسیالیسم اعلام می نمودند. تا اینجا کم یا بیش روشن شد که چرا کمونیسم خلقی لنینی طبقه کارگر را شقه شقه می نمود و یک شقه عظیم آن را خرده بورژوازی رادیکال انقلابی می نامید. این امر در سراسر قرن بیستم توسط احزاب لنینی در همه جا به ویژه در سه قاره آسیا، امریکای لاتین و افریقا انجام گرفت و چنین شد که لایه ها و بخش های وسیعی از پرولتاریا مانند معلمان و پرستاران و بهیاران و کودکیاران و مترجمان و نویسندگان و تکنیسین ها و نوع این ها همه جا غیرکارگر و «خرده بورژوا» و « طبقه متوسط» نام گرفتند. اصل ماجرا این بوده است اما عوامل مهم دیگری نیز در این زمینه دست داشته است.
در جامعه ایران و جوامع مشابه، کارگر موجودی به تمام و کمال نفرین شده، اسیر فقر مطلق، آماج همه نوع سرکوب، مفلوک، زیر شلاق تحقیر و فاقد هر نوع حق و حقوق اولیه انسانی بوده است. سرمایه اساساً با کارگر چنین می کند و پویه بازتولید، خودگستری و بقای نظام سرمایه داری به تشدید هر چه حادتر و بی حقوقی هر چه دهشتبارتر کارگر منوط و موکول است. اگر در تاریخ سرمایه داری مشاهده می کنیم که برای دوره ای خاص، در چند کشور معین، از میزان شدت استثمار لایه یا لایه هائی از طبقه کارگر و حدَت فشار بی حقوقی های فرساینده کارگران اندکی کاسته شده است، اولاً محصول مبارزات مستمر و اعمال قدرت توده های کارگر بوده است و ثانیاً سرمایه فقط به این دلیل حاضر به چنین عقب نشینی گردیده است که در بخش های عظیم تری از جهان ابعاد فشار استثمار و ستمکشی و محرومیت و سیه روزی کارگران را تا حداکثر ممکن تاخت داده است و به اوج برده است.
در جامعه ایران و جوامع مشابه به عنوان حوزه های استثمار نیروی کار شبه رایگان و برهوت های رعب آور دیکتاتوری و قهر و سرکوب بی مهار سرمایه وضعیت توده های کارگر همواره همان بوده است که چند سطر بالاتر توصیف شد. در اینجا کارگر با تحمل فقر و فلاکت و تازیانه توهین و گرسنگی و نفرین شدگی و دوزخ نشینی تداعی شده است و همین امر موجب گردیده است تا اسم کارگر یادآور موجودی مفلوک، فاقد اعتبار، اسیر ذلت و شایسته تحقیر باشد. در چنین شرائطی همه می کوشند تا داغ ننگ کارگر بودن را حتی المقدور از دامن خود پاک کنند!! برای این کار به ویژه در شرائط فقدان یک جنبش نیرومند سرمایه ستیز طبقاتی راه انکار کارگر بودن خود را پیش می گیرند. معلم می کوشد تا خود را غیرکارگر معرفی کند. داغ لعنت کارگر بودن را از پیشانی خویش پاک نماید، بهیار و مربی مهد کودک و مترجم و نویسنده و دیگران نیز به نحو اولی همین کار را انجام می دهند. رفتار و رویکردی که ادبیات، فرهنگ و افکار مسلط بورژوازی نیز آن را بیش از حد ترغیب و تنفیذ می کند. معلم و پرستار سهل است. در یکی از کارخانه های نورد لوله، کارگری از یک همزنجیر تازه استخدام پرسید، آیا از کار خود راضی است!! کارگر مخاطب در بدترین شرائط کار می کرد، در قسمت کلاف ورقه های آهن گدازان استثمار می شد. از بام تا شام عرق می ریخت و می فرسود. با همه اینها در پاسخ کارگر بغل دستی خویش گفت، آره راضی هستم!! بالاخره بهتر از کارگری نمودن است!! این طنز نیست. بیان بدون هیچ دستکاری یک مشاهده عینی است. کارگر جواب دهنده می کوشید داغ کارگر بودن بر چهره او حک نشود. در کمی صحبت بیشتر با وی معلوم شد کارگر را فقط کسی می داند که مثلاً در میدان فوزیه تهران، دروازه شیراز شهر اصفهان، دروازه کازرون، شهر شیراز، میدان کمپلو اهواز و نوع این مکان ها از سپیده دم هر روز منتظر می نشیند تا شاید بنائی یا صاحبکاری برای فعلگی او را به نقطه ای حمل نماید!! آنان که چنین نیستند، به زعم این رفیق کارگر «آدمهای درست و حسابی» می باشند و مهر ننگ کارگر بودن را بر جبین خویش ندارند!!! خلاصه کنیم. در جهنم سرمایه داری ایران ارتجاع هار بورژوازی به بخشی از طبقه کارگر می گفت که نه کارگر بلکه کارمند هستند، احزاب لنینیست این بخش را از پیکره طبقه اش جدا می کردند و می کنند و خلعت خرده بورژوا می پوشانند، خود این کارگران حاضر به قبول ننگ کارگر بودن نمی شدند و هنوز هم نمی شوند، سایر توده های کارگر هم اینها را کارگر نمی دانستند، و به تمامی این دلائل مبارزات معلمین و پرستاران و بهیاران و مربیان کودک و خیلی های دیگر، هیچگاه مبارزه طبقه کارگر به حساب نمی آمده است و تا امروز هم به حساب نمی آید.
به محور اصلی بحث باز گریم. به اعتصاب بزرگ و سراسری معلمان در اردیبهشت ١٣۴٠ که مثل همه خیزش ها و اعتراضات دیگر کارگران همانند آنها نه فقط وارد کارنامه پیکار طبقه کارگر نشد که به بدترین شکلی ساز و کار مفاصا حساب میان بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی گردید. اعتصاب در اعتراض به سطح نازل دستمزدها آغاز شد. چند ده هزار معلم در در سراسر کشور، در سطوح مختلف آموزشی، در بدترین شرائط، بدون دسترسی به ابتدائی ترین امکانات آموزشی، بدون هیچ امکان آشنائی با شیوه های مدرن تدریس، با متون آموزشی متحجر قرون وسطائی، در کلاس های درس ۵٠ تا ٦٠ نفری و درگیر همه تنگناها و تضییقات مخرب دیگر کار می کردند و در پایان هر ماه مبلغی بین ١۵٠ تا ۴٠٠ تومان و گاهی هم کمتر دریافت می نمودند. شرائط کار این بخش طبقه کارگر مثل همه بخش های دیگر از همه لحاظ وخیم و رقت بار بود. بسیاری از آنها در روستاها کار می کردند. اینان نه یک کلاس که غالباً تمامی امور یک مدرسه را باید رتق و فتق می نمودند. معلم و ناظم و رفتگر بودند. باید به تمامی محصلان چند کلاس درس می دادند و همه این کارها را به تنهائی، به صورت روزمره و مستمر به دوش می گرفتند. در جاهائی کار می کردند که تهیه خورد و خوراک و حتی آب آشامیدنی سالم بسیار دشوار بود. در خانه های زندگی می نمودند که مار و عقرب و جانوران موذی مهمانان همیشه حاضر ناخوانده آنها بودند. در مدرسه هائی تدریس می نمودند که بعضاً نیمکت نداشت، میز و صندلی نداشت، تابلوی سیاه نداشت، اطاق به اندازه لازم نداشت. با هر جنب و جوش دانش آموزان فضای کلاس درس یا مدرسه مالامال از گرد و خاک می شد. وضع معلمانی که در شهرهای کوچک و حتی بزرگ کار می کردند، حتی آنان که در دبیرستان ها درس می دادند، نیز خیلی بهتر از همزنجیران آنها در روستاها نبود. در این جاها نیز باید هر یک نفر به تنهائی کل وظائف مربوط به آموزش و تدریس و تربیت شمار کثیر دانش آموزان را به دوش می کشید. فضای کلاسها به شدت بیماری زا بود، به گونه ای که ابتلاا به سل و سایر بیماری های ریوی امر رایج زندگی خیلی از آنها به حساب می آمد. از همه اینها که بگذریم از زمین و زمان زیر ذره بین کنترل نیروهای امنیتی و پلیسی رژیم قرار داشتند. با تشکیل ساواک، مخصوصاً تا پیش از ظهور سازمان های چریکی در دهه ۵٠، احضار و باز جوئی و اخطار و تعقیب و مراقبت مدام از معلمان بخش مهمی از وظائف کار این سازمان اختاپوسی را تعیین می کرد. معلمان چنین وضعی داشتند و با تحمل همه این دشواریها و مصیبت ها، آنچه زیر نام دستمزد دریافت می کردند به هیچ کجای زندگیشان نمی رسید و کفاف بازتولید نیروی کارشان را نمی داد. آنها در طول چند سال متوالی به کرات دست به اعتراض زدند اما بالاخره در بهار سال ۴٠ موفق شدند به صورت سراسری و یکپارچه کل مدارس کشور اعم از دبستان و دبیرستان و هنرستان و دوره های دیگر متوسطه را تعطیل کنند. صبح روز ١٢ اردیبشت زنگ هیچ مدرسه ای در هیچ نقطه ایران به صدا در نیامد. هیچ معلمی در سر کلاس درس حاضر نشد و کل چند صد هزار دانش آموز کشور در خانه ها ماندند. نهاد سندیکالیستی سرمایه سالار موسوم به « باشگاه مهرگان» از پیش، چند روز مانده به شروع اعتصاب، به شکلی بختک وار سایه خود را بر سر کارزار توده کارگر معلم سنگین ساخت. سران و عوامل باشگاه کنترل کامل مبارزات معلمان را در دست گرفتند و تمامی پیچ و خم فعالیت ها را رصد کردند. «باشگاه» خود پایاب سیاستگذاری ها و تصمیم گیری های جبهه ملی و احزاب اپوزیسون رسماً راست بورژوازی بود. جبهه ملی وسیعاً تلاش داشت تا اعتصاب را وسیله ابراز وجود و ابزار نمایش قدرت خود کند و در این کار تا حدودی هم موفق بود. در روز شروع خیزش، جمعیت عظیم معلمان تهران راهی میدان بهارستان شدند تا در مقابل مجلس سرمایه خواستار تحقق مطالبات خود گردند!! همان جائی که احزاب ارتجاعی بورژوازی آن را «مظهر اراده مردم » می خواندند!!! دقایقی پس از ورود جمعیت پلیس بورژوازی وارد کارزار شد و کوشید تا معلمان را متفرق سازد. کارگران معلم ایستادگی کردند و پلیس راه حل همیشگی خود را دستور کار نمود. گلوله ها به سمت سینه ها شلیک شد و « ابوالحسن خانعلی» دبیر یکی از دبیرستان های تهران به خاک افتاد. با مرگ «خانعلی» موج خشم و اعتراض معلمان از همه لحاظ نیرومندتر و غیرقابل مهارتر شد. تمامی شهرها میدان برگزاری مراسم بزرگداشت « خانعلی» گردید. عظیم ترین راهپیمائی های اعتراضی در سراسر کشور به راه افتاد. موج اعتصاب کل جامعه را در درون خود فرو پیچید. بورژوازی در شرائطی بسیار متشتت، متزلزل و سردرگم قرار داشت. دولت شریف امامی خود را در وضعیتی نامساعدتر از پیش احساس کرد. اپوزیسون های راست لیبرال، فرصت مغتنم تری برای کاسبکاری و تبدیل اعتصاب به ساز و کار باج خواهی و اعمال فشار بر رقبای حاکم پیدا کردند. اعتصاب چند روز به طول کشید. کابینه شریف امامی مجبور به استعفا شد، « امینی» نخست وزیر بعدی سرمایه با سران باشگاه بساط بده و بستان پهن کرد، «درخشش» نماینده سابق مجلس و رئیس باشگاه به وزارت رسید و اعتصاب را در قبال تحقق کمترین مطالبات روز معلمان به شکست کشاند.
هیچ کارگری خیزش سال ١٣۴٠ معلمان را گوشه ای از جنبش جاری طبقه خود به حساب نیاورد. اعتصاب در فضای زندگی و فکر بیشترین بخش توده های کارگر ایران، در غالب خانه ها و کومه های کارگری، در همه مراکز کار و تولید و حضور کارگران به اندازه کافی چرخ خورد، اکثریت قریب به اتفاق آنها حداقل از طریق کودکان و جوانان خانواده های خویش در جریان اعتراض قرار گرفتند، اما افکار، باورها و معیارهای مسلط که توسط سرمایه تولید و تبخیر می شد و بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون، راست یا چپ از جمله در لباس « کمونیسم»، آن را نشر می داد و تنفیذ می کرد به توده های کارگر نیز القاء می نمود که اعتصاب مال آنها نیست. خواست های معلمان مطالبات طبقه آنان نمی باشد و خیزش همزنجیران آنها در حوزه آموزش هیچ ربطی به جنبش آنها ندارد!! معلمان خود هزاران بار بدتر از سایر بخش های توده کارگر عمل می کردند. گیریم که چندتا کارگر پیدا می شدند، غبار اوهام را عقب می راندند و می شستند و فریاد سر می دادند که این اعتصاب حوزه ای از کارزار طبقه ماست. سخت است قبول کنیم که با اعتراض یا حتی خشم بسیاری از همزنجیران معلم خود مواجه نمی گردیدند. به احتمال زیاد معلمان فریاد این کارگران را که از سراچه پرشکوه آگاهی طبقاتی، درک مادی آگاهانه تاریخ و شناخت آنها از راز رهائی انسان بر می خاست فقط نوعی توهین به شأن و شوکت شغلی خود تلقی می کردند!!! همه اینها را تأکید می کنیم تا ابعاد فاجعه دامنگیر جنبش کارگری نه فقط در آن روز که همین امروز را باز گوئیم و اهمیت غلبه بر این مشکلات فرساینده ویرانگر را یادآور گردیم. طبقه کارگر ایران اعتصاب معلمان را جزء انداموار کارزار طبقاتی خود ندید و معلمان مبارزات روزشان را جویباری از چشمه همیشه جوشان پیکار طبقه خود نیافتند، اما در عوض ارتجاع بورژوازی از زمین و آسمان این اعتصاب را قاپید، آن را برگ برنده ای برای نمایش قدرت و اپوزیسون مداری خود ساخت. زمام آن را از همه سو به دست گرفت، آن گونه که می خواست و نیاز کارش بود آن را به این سوی و آن سو برد. اپوزیسون لیبرال بورژوازی با این کارها به رخ رقبای حاکم خویش کشاند که کوه توهم این جمعیت عظیم را پشتوانه کسب و کار خود دارد.

جنبش کارگری و رفرم ارضی بورژوازی
توسعه روزافزون سرمایه داری و قلمروهای انباشت سرمایه، روی آوری فزاینده سرمایه های بین المللی به حوزه نیروی کار شبه رایگان جامعه، پویه گسترش فراساختارهای سیاسی و اجتماعی شیوه تولید جدید، از دستگاههای سرکوب فیزیکی و فکری طبقه کارگر گرفته تا کل نهادهای متناظر با سازمان کار و نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری، همه با هم سالهای پایانی دهه شصت سده بیستم (دهه ٣٠ سده چهاردهم خورشیدی) را به دوره تسویه حساب با بقایای نظام فئودال تبدیل نمود. فئودالیسم هیچ مفری برای بقا نداشت و باید از سر راه تسلط سراسری و بلامنازع مناسبات بردگی مزدی کنار می رفت. بخش های مختلف بورژوازی داخلی و بین المللی بر سر چگونگی تحقق این روند و بیشتر از آن بر سر نقش حتی المقدور کلیدی یا کلیدی تر خود در این گذر دچار اختلاف بودند. محافلی از طبقه سرمایه دار و هیئت حاکمه ایالات متحده راست ترین جناح بورژوازی اپوزیسون ایران را برای این کار مناسب تر می دانستند. به زعم آنها این طیف واجد کفایت بیشتری برای انجام این کار بودند، تمایل افزونتری به برچیدن بسلط فئودالی داشتند، پیچ و خم برنامه ریزی نظم تولیدی سرمایه داری را سنجیده تر و آگاه تر تدبیر می نمودند. حمایت ولو اندک توده های بسیار ناراضی اما متوهم را با خود حمل می کردند. در نسخه پیچی نظم سیاسی و دولتی سرمایه، شاید دوراندیش تر گام بر می داشتند، توانائی آنها در تبدیل کوه توهم استثمارشوندگان عاصی به پشتوانه پیشبرد پروژه رفرم و استقرار تمام و کمال سرمایه داری بیشتر بود. امپریالیست های امریکائی با رجوع به این محاسبات، دار و دسته « امینی» را آلترنایتو مناسبی برای اجرای اصلاحات ارضی می دیدند و در آستانه شروع دهه ٦٠ قرن بیستم، بورژوازی شریک خود و به ویژه شخص شاه را برای قبول نخست وزیری او زیر فشار قرار دادند.
امینی در کابینه مصدق پست وزارت اقتصاد را داشت و امید بورژوازی امریکا و دولت « کندی» آن بود که او با احراز نقش صدارت بتواند « جبهه ملی» و کلیه احزاب لیبرال ناسیونالیست را در پیشبرد برنامه رفرم با خود همراه سازد. طرح « کندی» در همان نطفه، فشار یک مشکل سترگ شکست زا را به روی سینه خود سنگین دید. تصور اینکه در ایران به عنوان یک حوزه طلائی استثمار نیروی کار شبه رایگان و قلمرو پمپاز اقلام نجومی اضافه ارزش ها به چرخه ارزش افزائی سرمایه بین المللی، بتوان با دولتی متشکل از نیروهای موسوم به « لیبرال» و بدون دیکتاتوری درنده حمام خون سالار، جنبش کارگری و مبارزات ضد سرمایه داری طبقه کارگر را مهار نمود، مسلماً به استنباطی توهم آمیز می ماند. استنباطی که محافلی از هیأت حاکمه روز ایالات متحده اسیر آن بودند. بر خلاف آنها، شاه و بخش حاکم بورژوازی ایران این موضوع را درک می کردند و اگر چه یارای مقاومت در برابر دولت کندی را نداشتند، اما از همه راههای ممکن برای متقاعد ساختن شرکا و حامیان امپریالیست خویش به نادرستی آلترناتیو مذکور می کوشیدند. در همین راستا باند امینی بنا به خواست حامیان زمام کار را به دست گرفت، اما شاه و شرکا نیز ضمن تمکین به خواست حاکمان امریکا از تقلاهای لازم برای اثبات سترونی برنامه های آنها دریغ ننمودند. دولتی که به این ترتیب پدید آمد «کفر ابلیسی» را می مانست که همه آن را تکفیر می کردند. هیچ نوع موفقیتی در جلب همراهی اپوزیسون لیبرال و احزاب عضو «جبهه ملی» به دست نیاورد زیرا شاه و بخش مسلط بورژوازی رضایت نمی دادند، برهمین مبنی برای شروع رفرم ارضی نیز حمایت هیچ طیف بورژوازی را کسب نکرد. این امر ورشکستگی کامل وی در چالش بحران اقتصادی را هم در پی داشت. در پهنه سیه روزی ها و مصیبت های آوار بر سر توده های کارگر و دهقان هم نه فقط قادر به گشودن هیچ گرهی نشد که همه چیز وخیم تر و فاجعه بارتر گردید. کل این عوامل سبب شد که سرانجام امپریالیست های امریکائی ناکارامدی باند امینی در اجرای « اصلاحات» را اذعان نمایند و به پایان دوره زمامداری وی رضایت دهند. معنای زمینی عزل امینی این بود که بخش حاکم بورژوازی ایران و رژیم شاه و شرکای امریکائی در تشخیص گزینه مناسب برای سرکردگی رفرم ارضی امپریالیستی به توافق جامع رسیده اند. این توافق می گفت که همین بخش بورژوازی عهده دار ایفای چنین نقشی خواهد شد. کابینه علم مأموریت اجرای رفرم را به دوش گرفت. بقایای مناسبات ارباب و رعیتی از سر راه توسعه بی مهار و تسلط سراسری سرمایه داری کنار رفت. جمعیت نسبتاً وسیع دهقانان فقیر روستا و لایه نازکی از پیشه وران خرد شهری، به عنوان بازماندگان نیروهای مولد خرد، پروانه ختم هستی اجتماعی غیرکارگری خود را دریافت کردند و یکراست راهی بازار فروش نیروی کار شدند. «چراغ قریه خاموش» گشت و در طول مدتی کوتاه بالغ بر ٨٠ هزار روستا از جغرافیای سیاسی کشور محو گردید.
احزاب رسمی بورژوازی از جبهه ملی تا حزب توده با طرح شعار « اصلاحات آری» از حل امپریالیستی مسأله ارضی استقبال کردند و همزمان حاشیه نشینی یا انزوای خود از حضور مؤثر در ساختار قدرت سیاسی سرمایه را با پیش کشیدن شعار «دیکتاتوری نه» مورد انتقاد قرار دادند. عقب مانده ترین، متحجرترین و بربرمنش ترین بخش طبقه سرمایه دار نیز از موضعی عمیقاً قرون وسطائی و مذهب سالار و مدافع حجاب و قصاص و سنگسار و زن کشی، زمزمه مخالفت ساز کرد. رژیم شاه ماهها پیش از شروع رفرم، پایان دوره تحمل هر نوع اپوزیسون نمائی را اعلام کرده بود و اینک در قعر شبان تیره استقرار دیکتاتوری هار، بورژوازی پان اسلامیست کوشش داشت تا دجال وار ندای مخالف خود را ساز و کار به صف نمودن توده های عاصی ناراضی و ناآگاه در پشت سر خود سازد. زمینگیرترین، سردرگم ترین، بدون صف ترین و ناپیداترین نیرو در پهنه این رویدادها، طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران بود. این طبقه همه جا، در تمامی گمراهه ها، در حوزه سربازگیری کل احزاب و لایه های بورژوازی، در صف اقتدا به هر دجال عوامفریب اپوزیسون نمای کاسبکار به اندازه کافی حضور داشت و در تنها جائی که کاملاً غیبت داشت سنگر مستقل مبارزه ضد سرمایه داری خود بود. همه دار و دسته ها و مافیاهای بورژوازی حرف می زدند، در ستایش راه حل امپریالیستی ارضی چکامه ها می سرودند، نقد و تأیید می کردند، انتقادات ماقبل قرون وسطائی به هم می بافتند، اما در سراسر سپهر جامعه هیچ کلامی از نقد، اعتراض یا راه حل متعارض رادیکلل جنبش کارگری به گوش هیچ کس نمی رسید. این جنبش از همیشه خاموش تر، تسلیم تر، ناپیداتر و سردرگم تر بود. دلیل این وضع رقت بار را به اندازه کافی در همین کتاب و در خیلی جاهای دیگر توضیح داده ایم. جنبشی که تا چشم باز کرد خود را در محاصره رفرمیسم میلیتانت بورژوازی دید. تا خواست هستی اجتماعی خود را بشناسد در گوشش خواندند که «بالذات» تردیونیونیست است!! تا خیز گرفت که ضد سرمایه بر شورد، از زمین و آسمان به او گفتند که نیازمند دانشوران طبقات بالا است!! تا عزم کرد که متشکل شود، تعویذ دوتشکیلاتی سندیکا و حزب بر بازوانش بستند، تا خواست قدرت طبقاتی خود را به صف کند، راه انحلال این قدرت در نظم سرمایه، آویختن به اتحادیه سرمایه سالار و حزب ابزار برپائی سرمایه داری دولتی را پیش رویش قرار دادند، اگر سخن از شورای ضد سرمایه داری گفت، از چهار طرف ملامتش کردند و بر سرش فریاد زدند که شورا تشکل کارگران برای عزل و نصب دولت ها و به قدرت رساندن حزب است!! اگر از همگنی پیکار برای خواسته های روزش با جنگ سراسری علیه کار مزدی گفت، نکوهشش کردند و انگ ها نثارش ساختند، اگر از تسری جنگ طبقاتی خود به کل عرصه های زندگی اجتماعی و علیه هر نوع ستم و بی حقوقی حرف زد آوار ملامت ها و سرزنش ها از زمین و اسمان بر سرش آوار گردید. جنبشی با این کارنامه و تاریخ کارزار، در دل چنین شرائط حساس و تعیین کننده، سوای سردرگمی، بی افقی، سکوت و زمینگیری چه سرنوشت دیگری می توانست داشته باشد؟!! وضعیت تیره و بسیار فاجعه باری که نه فقط دامنگیر طبقه کارگر ایران که حدیث غم انگیز وضع روز و سرگذشت دهه های متمادی جنبش کارگری در سراسر جهان است. یک سؤال بسیار اساسی این است که اگر توده های کارگر ایران وضعیتی متفاوت داشتند، اگر جنبش کارگری ایران به جای کارنامه غمبار بالا، گذشته ای متمایز را پشت سر خود داشت، در آستانه رفرم ارضی بورژوازی چه کار می کرد و چه راهی را پیش پای خود می یافت؟
جواب بسیار ساده و شفاف است. سخن پرولتاریا بسیار خلاصه این می شد که امحاء کامل بقایای فئودالیسم حتماً آری، اما هر شکل و هر میزان بقای سرمایه داری و هر لحظه عمر دولت بورژوازی مطلقاً نه، برچیدن بساط ارباب و رعیتی قطعاً آری، اما هر لحظه تداوم رابطه خرید و فروش نیروی کار یا هر مقدار موجودیت نظم سیاسی و اجتماعی حافظ این رابطه بشرستیز مسلماً نه، نابودی تام و تمام شیوه استثمار و کل بازمانده های حقوق و فرهنگ و مذهب و افکار و سنن و باورهای قرون وسطائی بدون هیچ تردید آری، اما نه با علم و کتل عوامفریبی های زشت بورژوازی که فقط با دست پرولتاریای آگاه ضد سرمایه داری و آماده الغاء کار مزدی، اگر طبقه کارگر ایران در آن روز حتی سطح پائینی از صف مستقل سازمان یافته شورائی سرمایه ستیز خود را داشت با این شعارها وارد میدان کارزار می شد و بر سکوی قدرت این صف شروع به قرائت راه حلهای خود و بسط این راه حلها به پراتیک مبارزه طبقاتی روز می گردید. سؤال بعدی طبیعتاً چند و چون این راه حلهاست. در اینجا نیز پاسخ بسیار زلال و بی ابهام است. باید در مقابل حل امپریالیستی مسأله ارضی، حل رادیکال ضد سرمایه داری این رخداد، مشغله روز کارزار طبقاتی پرولتاریا می گردید. طبقه کارگر باید تمامی قوایش را بر سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز خویش در همه مراکز کار و تولید و در نقطه نقطه جامعه روز متمرکز می ساخت. همزمان از درون این شوراها به سراغ میلیون ها دهقان فقیر در حال خلع ید می رفت. همه توانش را برای متشکل ساختن این سیه روزان در شوراهای ضد سرمایه داری و ضد حل کاپیتالیستی مسأله ارضی، در پهنه روستاها به کار می گرفت. جنبش کارگری ایران اگر از بدو پیدایش اسیر راهبردهای گمراه کننده «کمونیسم» خلقی لنینی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، احساس همجواری و منافع مشترک با اپوزیسونهای ارتجاعی فریبکار بورژوازی نمی شد، اگر از آغاز راه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری را پیش می گرفت، در آن روز، در مقابل راه حل ارتجاعی سرمایه برای حل مسأله ارضی هم می توانست طرح برنامه ریزی سراسری کار و تولید و زندگی اجتماعی توسط شوراهای ضد کار مزدی خویش و شوراهای میلیون ها دهقان فقیر در حال خلع ید را مطرح سازد. می توانست شعار الغاء کامل روابط فئودالی، مصادره کلیه املاک و اراضی متعلق به فئودال ها و زمین داران سرمایه دار، ممنوعیت برقراری هر نوع رابطه خرید و فروش نیروی کار در زمین ها و املاک مصادره شده و اداره کل اینها توسط شوراها را بر سر استثمارگران و حاکمان روز فرو کوبد. سوء تفاهم نشود یا به بیان دقیق تر آنان که در کمین برداشت های سوء گمراه کننده هستند یکراست خیز نگیرند که گویا منظور ما از این حرف آن است که اگر فعالین کمونیست جنبش کارگری در آستانه وقوع رفرم ارضی بورژوازی این حرف ها را پیش می کشیدند، تأثیر چندانی بر روند اوضاع و پروسه ایفای نقش طبقه کارگر بر جای می نهادند!! تردیدی نیست که چنین نمی شد، اولاً جامعه از وجود چنین کمونیست هائی یکسره خالی بود، ثانیاً و از آن مهمتر طبقه کارگر ایران برای اتخاذ چنین راهبردی نیازمند کارنامه ای از بیخ و بن متفاوت با گذشته روزش بود. پیش شرط میدانداری رادیکال وی در آن بزنگاه این بود که از روز پیدایش به ورطه «استقرار صنعت مستقل ملی»!!، برپائی «جمهوری خلق »!!، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی!!، تشکیل جبهه واحد با بورژوازی برای تحقق این رؤیاهای سوسیال رمانتیسیستی و ارتجاعی، سندیکا سازی، حزب بازی و انبوه این کجراهه های فرساینده نسخه پیچی کمونیسم خلقی یا هر رویکرد دیگر بورژوائی نمی افتاد. در طریق مبارزه ضد سرمایه داری آگاهانه قرار می گرفتند، خود را شورائی و ضد سرمایه سازمان می داد و همه پیچ و خم های داشتن یک جنبش طبقاتی نیرومند و آگاه را می پیمود. طبقه کارگر ایران فاقد این کارنامه بود و به همین دلیل در روزهای رفرم امپریالیستی ارضی قادر به هیچ تأثیری گذاری رادیکال بر روند رخدادهای جاری نمی گردید.
اصلاحات ارضی بدون هیچ میدانداری رادیکال و ضد سرمایه داری توده های کارگر مطابق نسخه پیچی بورژوازی حاکم و شرکای امپریالیستش جامه عمل پوشید، اما آنچه رخ داد بر وضعیت روز جنبش کارگری ایران تأثیرات زیادی بر جای نهاد. سرمایه داری شیوه تولید مسلط گردید و بر همه منافذ حیات جامعه مستولی شد. بورژوازی که از دهه ها پیش سکاندار قدرت سیاسی بود موقعیت طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی را احراز کرد. پرولتاریا که چندین دهه متمادی مبارزه طبقاتی و ایفای نقش را در کارنامه خود داشت به یکی از دو طبقه اساسی جامعه مبدل گردید. تضاد میان کار و سرمایه سلسله جنبان تاریخ و هر رخداد جاری جامعه شد. شمار پرولتاریا و نفوس جمعیتی طبقه کارگر، تا دو برابر و بعدها چند برابر افزایش یافت و بالاخره جنبش کارگری وارد فاز تازه ای از حیات اجتماعی و تاریخی خود گردید.


زیرنویس ها


١. میخائیل سرگه ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ١٨٩
٢. همان منبع ص ١٩٢
٣. همان کتاب ص ١٩٢
٤. منبع فوق، ص ١٩٣
۵. ابراهیم رزاقی، اقتصاد ایران ص ١٧٣
۶. همان جا
٧. همان جا
٨. ایوانف. تاریخ نوین ایران، ١٩۵
٩. ایوانف. تاریخ نوین ایران ص ١٩۵
١٠. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص ۵١٦
١١. همان کتاب، ص ١٩۵
١٢. همان جا، همان صفحه
١٣. گزارشات سازمان برنامه و بودجه دهه ٣٠ خورشیدی
١۴. آبراهامیان. ایران بین دو انقلاب، ص ۵١٧
١۵. رضا روستا. گاهشمار اعتصابات کارگری در ایران
١٦. همان جا
١٧. همان منبع
١٨. ایوانف. تاریخ ایران، ص ٢٠٦
١٩. همان کتاب. ص ٢٠٧
٢٠. منبع بالا. ص ٢٠٨
٢١. همان جا
٢٢. همان جا

***************

فصل پنجم

سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢

شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ - ١١ ژوئیه ۲۰۱۵

در تاریخ جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بین المللی، پروسه ظهور و ابراز قدرت اردوگاه شوروی را می توان حادثه ای ویرانگر در شیرازه هستی این جنبش و در سرنوشت مبارزه طبقاتی توده های کارگر جهان به حساب آورد. این واقعیتی است که کالبدشکافی مارکسی و ضدسرمایه داری بند بندش باید موضوع آموزش و درس آموزی نسل های آتی طبقه کارگر باشد. سوسیال دموکراسی نسخه پیچی انترناسیونال دوم ضربه ای مهلک بر پیکر جنبش ضد سرمایه داری کارگران بود، اما ابعاد تأثیرش به پای کمونیسم خلقی، اردوگاه و اقمار و شاخه های این قطب نمی رسید. دائره نفوذ اولی محدودتر بود. احزاب سوسیال دموکرات علم و کتل میراث داری نقد مارکسی سرمایه داری نداشتند، از محو کار مزدی حرف نمی زدند، بالعکس رک و عریان و بی شرم، از رفرمیسم و «انسانی ساختن» این نظام سخن می راندند!! انقلاب را مردود می دانستند، سندیکالیسم، پارلمانتاریسم، مبارزه قانونی و اشکال عدیده ذوب ظرفیت پیکار طبقه کارگر در نظم سرمایه را علناً به رسمیت می شمردند و تقدیس می کردن!! خیلی زود صریح و عریان ضدیت با کمونیسم را هویت خود کردند، صاحبنظران و رهبرانش نیز چهره های الوهی معجزه گر و آسمانی قلمداد نمی شدند و فراوان مؤلفه های دیگر که تکلیف طبقه کارگر بین المللی یا حداقل بخش آگاه تر این طبقه را با آنها روشن می ساخت. مسأله در مورد کمونیسم خلقی لنینی و سپس اردوگاه به طور کامل متفاوت بود. در اینجا هر تاریکی زار و هر روزنه ای به هر برهوت پنداربافی سرمایه مدار، تأویل غیرقابل تردید روایت مارکس از تاریخ تلقی شد!! نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی القاء گردید!! استراتژی و تاکتیک کمونیستی پرولتاریا در مبارزه طبقاتی و مانند این ها به حساب آمد!! آنچه مارکس و کارگران همرزمش طرح یا پراتیک کرده بودند، به مسلخ فراموشی رفت و در عوض فقط نام وی وارد لیست قدیسین شد. همزمان و همگن این فرایند، لنین موقعیت قطب عالم وجود را پیدا کرد، نکته، نکته حرفهایش که نقیض گفته های مارکس و راهبرد جایگزینی نوعی از برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه داری با نوعی دیگر از سازمان کار همین نظام بود، لباس وحی منزل پوشید. چنین گفت و چنان کردِ لنین، نقطه شروع و ختم هر بحثی، هر تحلیلی، هر استنتاجی پیرامون هر نفس کشیدن طبقه کارگر بین المللی گردید.
همه این ها فقط مقدمات ماجرا بود. فصل نخست متن را جایگزینی کمونیسم لغو کار مزدی و مارکسی پرولتاریا با کمونیسم خلقی لنینی در همه رویه ها و بخش ها و کل مفصلبندی مبارزه طبقاتی تعیین کرد. شناخت مارکسی سرمایه داری جایش را به اقتصاد سیاسی سران انترناسیونال دوم داد. گفتمان ماتریالیستی رادیکال مارکس پیرامون کارگر، نقش طبقه کارگر و جنبش کارگری با تئوری های سرمایه نهاد کائوتسکی و همانندان جایگزین شد. سوسیالیسم با مالکیت سرمایه اجتماعی توسط قدرت سیاسی متحزب بالای سر کارگران بازتعریف گردید. نابودی سرمایه داری عملاً از دستور کار پرولتاریا کنار رفت و اتمام کارهای بورژوازی در عرصه مدرنیزاسیون سرمایه داری و استقرار الگوی ویژه ای از نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی و حقوقی نظام بردگی مزدی جایش را اشغال کرد و همین کار معماری ساختمان سوسیالیسم خوانده شد. دومین فصل کتاب رخدادها را آناتومی باژگونه سرمایه مدار شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری به خود اختصاص داد. در این بخش بستن طومار مبارزه ضد سرمایه داری با کوبیدن بر طبل امپریالیسم ستیزی خلقی تکمیل گردید، طبقه کارگر مهر «تردیونیونیست» !! خورد و عملاً جای خود را به «خلق» انقلابی سپرد. طیف وسیع و نیروی عظیمی از بورژوازی جهانی مدال انقلابی بودن دریافت نمود. پروانه اعتبار سوسیالیستی مناسبات بردگی مزدی!! در صورت مالکیت سرمایه اجتماعی توسط بورژوازی چپ متحزب به طور کامل تنفیذ شد. « امپریالیسم» بر جایگاه خصم خشمگین «رشد آزاد سرمایه داری» نشست!! و سرمایه داران «ملی پوش» شیفته انکشاف بی مهار بردگی مزدی نشان افتخار «ضدامپریالیسم» گرفتند!!. حزب یگانه ملاک تمیز تعلقات طبقاتی و تشخیص موقعیت نیروها در آرایش قوای طبقات اجتماعی به حساب آمد!! هر لایه، نیرو و جمعیتی که دست حزب را می فشرد، در صف انقلاب جای گرفت!! دیگران اهل اردوی ضد انقلاب شدند. و بالاخره این بدعت ها، کشفیات، راهبردها و تئوری ها به عنوان «کمونیسم» سره، «مارکسیسم» ناب، مانیفست رهائی انسان و ایدئولوژی مقدس پرولتاریای انقلابی، به جریان ذهن و زندگی و مبارزه و همه چیز کارگران کشورها تزریق گردید. در یک کلام کمونیسم خلقی لنینی هیچ سنگی را روی سنگ سالم باقی ننهاد. بر متن شرائط روز جهان سرمایه داری و در راستای چشمداشت بخشی از بورژوازی بین المللی قطار مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه بردگی مزدی را به طور کامل از ریل خارج کرد. جدال و ستیز میان دو قطب سرمایه جهانی، قطب امپریالیست های غربی در یک سوی و قطب اردوگاه سرمایه داری دولتی با بیرق « کمونیسم»!! در سوی دیگر را جایگزین جنگ طبقاتی پرولتاریا علیه بردگی مزدی ساخت. صف مستقل طبقاتی کارگران دنیا برای برچیدن مناسبات کار مزدی را از هم پاشاند و جبهه جنگ دو قطب مذکور را زیر نام های مختلف از جمله « مبارزه خلق علیه امپریالیسم» بر جای آن گشود. گسترش روزافزون شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری و وقوع جنگ های جنایتکارانه امپریالیستی اول و دوم به رشد هر چه بیشتر زمینه های میدان داری کمونیسم خلقی و اردوگاه کمک چشمگیر نمود. بازتقسیم اقتصادی و ارضی دنیا میان امپریالیست ها به عنوان حاصل این جنگ ها، نوعی بازتقسیم جهان میان دو قطب غربی و اردوگاهی نظام سرمایه داری را با خود همراه آورد.
جامعه ایران بعد از جنگ دوم آثار همین تقسیم را بگونه ای نسبتاً بارز، بر گرده اوضاع روز خود حمل نمود. فروپاشی دیکتاتوری هار رضاخانی در عین حال از سست شدن موقتی پایه های استیلای امپریالیست های انگلیسی و غربی در اینجا حکایت داشت. سلطنت شهریور بر خلاف پادشاهی حاصل کودتای سوم حوت، روزهای نخست عمرش با قیافه ای فرتوت وارد میدان شد. شاه از «کمونیسم» و حتی اردوگاه که به زعم وی و بخشی از بورژوازی جهانی کمونیسم تلقی می شد!! نفرتی بسیار عمیق داشت. با این وجود امپریالیست های انگلیسی و امریکائی عجالتاً نه فقط تره ای برایش خرد نمی کردند که در تحقیرش اصرار نشان می دادند. ماجرای کنفرانس تهران شاید مصداق مناسبی در این گذر باشد. شاه به گونه ای حساب شده و مطابق برنامه ریزی قبلی به این کنفرانس دعوت نشد، همه مصوبات و گفتگوهای سران سه دولت روسیه، امریکا و انگلیس پیرامون وضع حاضر و آتی جامعه ایران نیز به طور کامل از وی مخفی ماند.
بورژوازی انگلیس با اینکه پیروز کارزار بود اما سرمایه داری این کشور زیر فشار خرابی های سهمگین جنگ قادر به بازسازی موقعیت سابق خود نبود و در عرصه بین المللی چاره ای نداشت جز اینکه اختتام دوران طلائی تسلط پیشین را به نفع رقیبان تازه نفس بپذیرد. طومار بسیاری از محاسبات سابق کم یا بیش بسته می شد و با وقوع تغییرات جدی در پهنه معادلات قبل از جنگ، مسائلی مانند هماوردی با روسیه در آسیای وسطی و حوزه خلیج یا حفظ خندق های بسیار طولانی استحفاظی شبه قاره هند برای امپریالیست های انگلیسی دچار تغییر می شد. در همین رابطه، ایران نقش سابق خود به عنوان یک حلقه کلیدی استراتژی استیلای امپریالیستی بریتانیا در منطقه را تا حدودی از دست می داد و موقعیت محوری آن برای بورژوازی آن کشور به صورت یک حوزه بسیار مؤثر پیش ریز سرمایه مقرر و تثبیت می گردید. در آن سوی ماجرا امپریالیست های امریکائی قرار داشتند که در رابطه با ایران به طور خاص، دنیائی از داده ها و پدیده های جدید را در مقابل خود می دیدند. نکته مهم این است که در مقطع زمانی مورد گفتگو یعنی سال های پایان جنگ امپریالیستی دوم، بورژوازی امریکا برای معماری جایگاه ایران در استراتژی استیلاجویانه امپریالیستی خویش هنوز در آغاز راه بود. مسائل ناشناخته انبوهی پیش روی داشت. کسر و کمبودهای زیادی در این معماری پیش پای خود امی دید، سردرگمی های تعیین کننده ای هر گام پیشروی او را زیر فشار می گرفت. همه این عوامل و داده ها در کنار هم اوضاع سیاسی روز ایران، به ویژه موقعیت سلطنت شهریور و رژیم جدید را تحت تأثیر قرار می دادند. امپریالیستهای انگلیسی توان دخالتگری سابق را نداشتند، شرکای امریکائی آن ها برای دستیابی به اهرم ها و ساز و کارهای مورد نیاز اعمال سلطه بلامنازع امپریالیستی در اینجا نیازمند زمان بودند. اردوگاه با همه قوا و با داشتن برگ های برنده بسیار، بهره گیری از هر فرصتی را دستور کار روز خود داشت. شیرازه اقتصاد جامعه به دلائل متعدد از جمله بن بست تاریخی سرنوشت ساز نظام فئودال، بحران جهانی سرمایه داری، عوارض ویرانگر جنگ امپریالیستی و سرشکن شدن بار همه این ها بر چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی روز ایران، با شتاب تمام راه فروپاشی می پیمود. بر سینه چنین شرائط متلاطم فاقد کمترین ثبات، اردوگاه شوروی از یک سوی قطب قدرت مورد تنفر بورژوازی بزرگ ایران و رژیم متزلزل شاه بود و از سوی دیگر اهرم ها و زمینه های اجتماعی مساعدی برای پیشبرد هدف های خود می دید.
طبقه کارگر ایران در آتش فقر، گرسنگی، قحطی و فشار بی مهار استثمار سرمایه می سوخت، اکثریت قریب به اتفاق دهقانان نیز چنین وضعی داشتند. هر دو طبقه آماده استقبال از هر ندای مبارزه علیه سرمایه داران، فئودال ها، رژیم سیاسی حاکم و امپریالیست های غربی شریک و حامی آنها بودند. فعالین جنبش کارگری ایران از اولین دقایق ظهور این جنبش سرمایه ستیزی را با ترجمه اردوگاهی آن در شیارهای ذهن و حافظه خویش ثبت کرده بودند. در مورد جنبش دهقانی نیز همین مسائل تا حدودی صدق می کرد. سوای این ها، « حزب عدالت» و « کمونیست» بعدی همراه با جمعیت سوسیال دموکرات های ایرانی در طول دوره فعالیت خود کارگران و دهقانان زیادی را در درون ساختار تشکیلاتی خود یا سندیکاها و اتحادیه های آویزان به خود سازماندهی کرده و از طریق این نهادها موقعیت مساعد و نقش نافذی در میان این طبقات داشتند. کل این فاکتورها بعلاوه آنچه بالاتر در رابطه با اوضاع جاری جامعه و موقعیت دولت های انگلیس و امریکا در ایران، در روزهای پس از جنگ اشاره شد، به اردوگاه امکان می داد تا دست به کار تلاش مؤثر برای گسترش بیش از پیش پایه های نفوذ خود در جنبش کارگری و در فاصله مرزهای داخلی جامعه ایران گردد.
«حزب توده» از دل وضعیت بالا سر بیرون آورد. بورژوازی اردوگاهی ایران بود که با تکیه بر موقعیت پیروزمند قطب قدرت طبقاتی بین المللی خود در جنگ امپریالیستی دوم متحزب می گردید و رسالت حداکثر اثرگذاری بر سیر رخدادهای روز جامعه در چهارچوب الگوها و سیاست پردازی های قطب مذکور را بر دوش می گرفت. ایفای نقش به عنوان نیروی ذوب توان پیکار طبقاتی جنبش کارگری ایران در باتلاق مطامع و انتظارات سرمایه داران اردوگاهی، تلاش برای انجام همین کار در رابطه با جنبش دهقانی یا هر جنبش اجتماعی دیگر، بخش بنیادی این رسالت را تعیین می کرد. نمایندگان این بخش بورژوازی بسیار سریع تر، فعال تر و نقشه مندتر از همه بخش های دیگر طبقه خود وارد میدان شدند. آنها در روز هفتم مهر ١٣٢٠ کنگره مؤسسان حزب را تشکیل دادند. سلیمان میرزا اسکندری، محمد بهرامی، مرتضی یزدی، ایرج اسکندری، نورالدین الموتی، عبدالحسین نوشین، علی کباری، نصرت الله اعزازی ابراهیم محضری رضا روستا، فریدون کشاورز، اردشیر آوانسیان، رضا رادمنش، علی امیرخیزی و عده ای دیگر که عموماً از اعضای گروه موسوم به «۵٣ نفر» نفر بودند در این اجلاس شرکت داشتند. (١) مؤسسین حزب چند روز بعد اساسنامه و مرامنامه تشکیلات خود را تدوین و منتشر ساختند. آنها حتی برای معرفی امامزاده جدیدالتأسیس خویش هم، از زبان متعارف و رسمی بورژوازی استفاده کردند. بنمایه کار احزاب این طبقه است که با فریبکاری تمام خود را نماینده منافع همگان و همه طبقات اجتماعی می خوانند!! تشکیل دهندگان حزب عین همین ادبیات را به کار بردند. آنان در مرامنامه خود نوشتند که یک حزب «غیرطبقاتی» هستند و همزمان توضیح دادند که کارگران، دهقانان، روشنفکران و پیشه وران را نمایندگی می کنند. (٢) آن ها در مورد دوتای اول، مسلماً دروغی شاخدار را پیش می کشیدند اما موارد سوم و چهارم را راست می گفتند، مرادشان نیز لایه های مختلف بورژوازی ایران، منتهی با رویکرد، دورنما و تعلقات اردوگاهی بود. اهداف، برنامه ها و سیاست های حزب تنها ربطی که به طبقه کارگر ایران پیدا می کرد، گستردن دام برای جداسازی هر چه عمیق تر توده های این طبقه از ریل مبارزه طبقاتی و سازماندهی وسیع آنها به عنوان پیاده نظام ارتش بخشی از بورژوازی جهانی در مقابل بخشی دیگر بود. حزب رسماً و با صراحت کافی خود را نیروی حافظ استقلال و تمامیت ارضی ایران می خواند. (٣) اصلاحات در نحوه استفاده از زمین را می خواست، خواهان بهبود وضعیت اقتصادی و بازرگانی کشور بود. آرزوی توسعه صنایع و معادن و بنادر و شبکه های حمل و نقل می نمود. در آخرین برد انتظاراتش هم بحث اجرای قانون اساسی انسان ستیزانه موجود و جایگزینی استبداد سیاه حاکم با سلطنت مشروطه را پیش می کشید. روزنامه حزب هدف انتشارش را مبارزه علیه فاشیسم اعلام می کرد و در شرائطی که جنگ امپریالیستی اندک، اندک، روزهای آخر خود را پشت سر می نهاد، به دفاع از « متفقین» یا در واقع دفاع از دولت روز «اتحاد شوروی» می پرداخت. (۴)
حزب به صورت رسمی همه جا تصریح می کرد که هیچ مخالفتی با سرمایه داری ندارد و«آرداشس آوانسیان» چهره قدیس کارگری!!، عضو کنگره مؤسس و کمیته مرکزی حزب بسیار « افتخارآمیز» و «سربلند»، همه جا و برای همگان توضیح می داد که: « .... آیا حزب ما علیه سرمایه داری است؟ - نه، پروگرام ما مطابق اصول مشروطیت است، در این صورت هر چه گفته می شود بی مورد است.» (۵) حزب در حاشیه این مانیفست ها، برائت خود از کمونیسم را هم مورد تأکید قرار می داد (٦)، هر نوع شائبه باور به حرف های مارکس را تهمتی علیه خود می دید و البته همزمان هر جا که نیاز داشت، شال و قبای « کمونیست» و «مارکسیست لنینیست» بودن را زیب اندام می ساخت.
با تشکیل حزب توده، جنبش کارگری ایران وارد دور تازه ای از برهوت پیمائی منتهی به بدترین شکست های تاریخی شد. پیش تر سوسیال دموکراسی ایرانی و « حزب کمونیست» جمعیت قابل توجهی از فعالین ذینفوذ این جنبش را با خود همراه کرده بودند. افرادی که بعضاً در سیاهچال های سلطنت رضاخان جان دادند اما عده ای نیز از مهلکه جان سالم به در بردند و اکنون به حزب می پیوستند. این عده بعلاوه خیل نسبتاً کثیر فعالین دیگر در شرائط تاخت و تاز اردوگاه و خموشی هر کورسوی کمونیسم مارکسی ضد سرمایه داری، عملاً نقش فرماندهان حوزه سربازگیری حزبی برای احضار توده های وسیع کارگر به ستادهای قدرت بورژوازی اردوگاهی را عهده دار می شدند و در این گذر ایفای نقش می کردند. حزب توده تمامی اهرم های لازم برای نفوذ گسترده در جنبش دهقانی را نیز با خود داشت.
این نکته کاملاً مهم است که وسیع ترین بخش بورژوازی ایران در روزهای پس از سقوط رضاخان ظرف ابراز وجود اجتماعی خود را نه احزاب دیگر که دقیقاً حزب توده می دید. در اینجا همه چیز با هم جمع بود وهر چه خوبان همه داشتند یکجا قابل حصول به نظر می آمد. سرمایه دار بودن، شانس صدرنشینی دولت سرمایه داری داشتن، سهم مطلوب در استثمار پرولتاریای جهانی، برخورداری از عزت و جلال بورژوائی و در همان حال مباهی بودن به نشان کمونیسم!! فرماندهی انقلاب کارگری!! رهبری جنبش رهائی انسان و نجات بشریت!! همه یکجا، دست در دست هم، خانه بخت این بخش بورژوازی را دق الباب می کرد. اردوگاه با چشم بندی ها و کراماتش همه این اضداد غیرقابل جمع را لباس وحدت تن کرد!! و بر اندام نیمی از سرمایه داران دنیا پوشاند. فوج های عظیم بورژوازی «کمونیست» می شدند!! و به شریعت تازه «مارکسیسم لنینیسم» روی می آوردند!! تا با این کار خویش کل پرولتاریای جهانی را لشکر کارزار خود برای تسویه حساب با رقبای طبقاتی سازند. حزب توده سوار معجزات اردوگاه شد و به یمن این اعجازها بر شرائط بعد از سقوط رضاخان و پایان جنگ امپریالیستی دوم سفینه پیروزی راند. بنیانگذارانش در شروع کار وعده کرده بودند که قائم مقام واقعی همه طبقات باشند، عملاً نیز چنین نمودند و در عرض مدتی کوتاه در میان کل طبقات متضاد و متخاصم اجتماعی میدان نفوذ و مانور به دست آوردند. اشرافیت فئودالی، نمایندگان فکری بورژوازی از سیاستمدار، اقتصاددان، فیلسوف و دانشمندان علوم مختلف عصر گرفته تا تاجر و کارخانه دار، اکثریت قریب به اتفاق فعالین کارگری روز، شمار کثیر سرکردگان جنبش های دهقانی همگی در درون حزب همزانو و همصدا شدند. برنامه، استراتژی، تاکتیکها و اهداف حزب ورد سحری همه این طبقات متخاصم گردید!! و حاجات تمامی آنها را بی دریغ برآورده ساخت!!
اقشار متوسط و پائین بورژوازی از خواندن خطوط طلائی توسعه «صنعت مستقل ملی»، «حفظ تمامیت ارضی میهن» رفع خطر سهم بری عظیم تر انحصارات غربی در اضافه ارزش ها و افزایش حصه های خویش، تجسم نقش والای خود در قدرت سیاسی سرمایه داری دولتی آتی و مانند این رؤیاها به وجد می افتادند و دچار خلسه می گردیدند. « ملاکان لیبرال» و اشرافیت فئودالی از بشارت بزرگ ارتقاء موقعیت خود به سرمایه داران پرجلال صاحب جاه آینده، تبدیل مالکیت اربابی قرون وسطائی محتضر آنها به مالکیت کارخانه ها و بانک ها و بنگاههای غول پیکر مالی، حصول سهام عظیم مشارکت در برنامه ریزی نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری به اندازه کافی شاد و سرمست می شدند. این هر دو طبقه در وجود حزب توده و مرامنامه و برنامه و اهدافش، سوای تحقق این رؤیاها حصول موهبت عظیم دیگری را هم رصد می کردند. هر انچه می دیدند چکامه شیوای برائت خود از هر نوع استثمارگری و توحش و لیاقت تاریخی سترگشان در کار رهائی استثمارشوندگان و ستمکشان تاریخ بود!! در این میان باید جستجو کنیم و ببینیم که دو طبقه دیگر در حزب چه می یافتند؟ توده های وسیع کارگر پادو حجره های کسب و کار بورژوازی اردوگاهی می شدند، کوه توهمات گمراه کننده مولود کارگاههای شستشوی مغزی سرمایه، بر سر شعور و شناخت و ذهن آنها آوار می گردید و جوانه های دانش خودپوی ضد سرمایه داریشان زیر این آوارها از بالیدن باز می ماند و می پلاسید.
در همین جا باید به نقش عناصری از فعالین جنبش کارگری نیز نگاهی دو باره و ژرف تر انداخت. با کمال تأسف این نقش از همه لحاظ منفی بود. قشر جلودار طبقه کارگر ایران در این دوره و در رابطه با سیر رویدادهای مورد بحث حتی دست سران احزاب سوسیال دموکرات ممالک غربی را از پشت بست. رهبران سوسال دموکراسی در اروپا طبقه کارگر را از ریل جنگ علیه سرمایه خارج ساختند، جنبش سوسیالیستی ضد کار مزدی را به بورژوازی فروختند و در قبالش مقداری امکانات رفاهی و معیشتی و برخی به اصطلاح « آزادی ها» و « حقوق اجتماعی» دروغین سرمایه نهاد، برای کارگران گرفتند. آن ها با این کار بدترین و کوبنده ترین ضربات را بر جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا وارد ساختند اما لایه درس خوانده و با سواد طبقه کارگر ایران از این هم بدتر کرد. اینان کل جنبش و ظرفیت پیکار ضد کار مزدی این طبقه را به بورژوازی اردوگاهی فروختند بدون اینکه هیچ شاهی نصیب توده های کارگر سازند. لایه مورد بحث، با این کارش، آگاهانه یا نآگاهانه، وارد یک کاسبکاری رقت بار شد. جنبش ضد سرمایه داری توده همزنجیر را فروخت و در عوض فقط برای خود مقام و منزلت کاذب حزبی کسب کرد. این واقعیت آزار دهنده ای است که باید آن را باور کرد. خیلی از فعالین سرشناس جنبش کارگری عضویت در نهادهای بالای حزب و همنشینی با نخبگان حزبی برایشان همه چیز و ایفای نقش واقعی ضد سرمایه داری در مبارزات طبقه خود، برایشان هیچ چیز بوده است. جای شکی نیست که شمار زیادی و در واقع اکثریت غالب این افراد نادانسته و غرق در توهم به حزب توده می آویختند، اما این موضوع ذره ای از اهمیت نقش سوء آنها در گمراهسازی جنبش کارگری نمی کاهد. آنان به جای آنکه جوانه های روینده اثرگذار و هموارساز راه رشد و بالندگی و سازمانیابی و اعمال قدرت جنبش شورائی ضد سرمایه داری همزنجیران خود شوند، تسمه انتقال کل قدرت طبقه خود به ماشین حزبی بورژوازی اردوگاهی گردیدند و با همه قوا در این گذر ادای دین کردند!! حزب توده به یمن همین عناصر درس خوانده و فعال کارگری توانست مبارزات کارگران همه مناطق کشور را به مسیر دلخواه خود هدایت کند و جنبش کارگری را ابزار تسویه حساب های خویش با سایر رویکردها و لایه های بورژوازی سازد.
در فاصله سال های ١٣٢١ و ١٣٢٢، اکثریت قریب به اتفاق کارخانه ها در تمامی شهرهای بزرگ دارای سندیکا شدند. سندیکاهائی که همگی دکه تجارت حزب توده در جنبش کارگری بودند. توش و توان طبقاتی این جنبش را باروت سلاح چانه زنی بورژوازی اردوگاهی می کردند. « تقی فداکار» فعال سرشناس عضو حزب، پروسه تلاش برای تأسیس این سندیکاها را هدایت و هماهنگ کرد. حزب چند ماه پس از تأسیس، در سال ١٣٢١ خورشیدی بازسازی تشکیلات موسوم به «شورای مرکزی اتحادیه های کارگری ایران» را دستور کار فعالین کارگری متشکل در صفوف خود نمود. در آن هنگام بر امتداد دستاوردهای جنبش سندیکاسازی حزب کمونیست ایران در دوره پیشین، چهار مرکز متمایز استقرار اتحادیه ها در شهر تهران وجود داشت. اتحادیه هائی که دیکتاتوری هار رضاخانی آنها را زمنیگیر کرده بود اما اینک با فعالیت اعضای کارگر حزب احیاء و فعال می شدند. بر اساس گزارش ها، در این چهار مرکز بیش از ١٠ هزار کارگر، خود را عضو سندیکاها می دانستند و برای طی پیچ و خم مبارزات روزمره از زعمای حزب و اتحادیه ها کسب دستور و تکلیف می نمودند. در یازدهم اردیبهشت سال ١٣٢٣(١٩۴۴ میلادی) چهار مرکز اتحادیه ای بالا بر اساس خواست حزب، سازمان متمرکز واحدی پدید آوردند و نام «شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگران ایران» را برای تشکل جدید انتخاب کردند. این سازمان در همین سال به عضویت نهاد کارگری بین المللی « فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری» (The leftist world fedration of traue union) یا (WFTU) در آمد. همزمان فعالیت وسیعی را برای سندیکاسازی و انجماد جنبش کارگری ایران در رفرمیسم سندیکالیستی به عمل آورد. «شورای متحده» از این طریق و به کمک این تلاش ها توانست حدود ٣٠٠ هزار کارگر را زیر نفوذ خود در آورد، یا به بیان واقعی تر سندیکاهای متشکل از این جمعیت عظیم کارگر را ساز و برگ رقابت و تسویه حساب حزب توده با سایر احزاب بورژوازی سازد. (٧) حزب سپس رضا روستا از اعضای سرشناس کمیته مرکزی خود را در پست های کلیدی شورای متحده مرکزی منصوب کرد و نشریه «ظفر» را به عنوان ارگان سیاسی تشکل مذکور در دست انتشار قرار داد. طبقه کارگر هر چه فاحش تر از میدان جنگ واقعی علیه سرمایه دور شد و آلت دست بورژوازی اردوگاهی گردید.(٨)
متعاقب این رویدادها، دولت قوام السلطنه با هدف مهار نقش مسلط حزب توده در جنبش کارگری، عده ای از مزدوران و ایادی خود را مأموریت داد تا هر کجا که می توانند، برای تأسیس سندیکاهای دست نشانده ضد کمونیستی، پلیسی و کاملاً دولتی تلاش کنند. این عده از جمله فردی با نام « شمس الدین صدری» پس از مدتی کوشش با کمک گیری از دار و دسته «حزب زحمتکشان» مظفر بقائی، کارگران اولترادگماتیک وابسته به محافل اسلامی و بالاخره کشاورزان سرمایه دار شریک تاجران بازار و مرید روحانیت، تعدادی سندیکا به وجود آوردند. این سندیکاها را به هم پیوند زدند و حاصل جمع آن را «اتحادیه سندیکاهای کارگران و کشاورزان ایران» ( اسکای) نامگذاری کردند. (٩)
دولت قوام که از نفوذ حزب توده در میان توده های کارگر احساس هراس می کرد، سوای کارهای بالا و به عنوان راهکاری برای مقابله با یکه تازی های حزب، در روز اول ماه مه سال ١٩۴٨(یازدهم ماه اردیبهشت سال ١٣٢٧) به تشکیلات دولتی اخیر اجازه داد تا زیر نام جعلی جنبش کارگری ایران در خیابان های پایتخت راهپیمائی کند و مراسم روز کارگر بر پای دارد!! همین نهاد در سال بعد باز هم با دسیسه سران رژیم شاه به عضویت «کنفدراسیون سندیکاهای آزاد جهان» در آمد. نهادی که اتحادیه های کارگری منحل در برنامه ریزی ها و سیاست های ضد کارگری امپریالیست های اروپائی و امریکائی را نمایندگی می کرد. تشکلی که به وجود آمده بود تا رقیبی در مقابل اتحادیه های کارگری منحل در قطب اردوگاهی سرمایه داری باشد. کابینه قوام به این دسیسه ها تشبث جست اما به موفقیت قابل توجهی دست نیافت و حزب توده همچنان حرف اول را در جنبش کارگری ایران می زد. کمی این طرف تر و به دنبال سقوط دولت قوام «اسکای» یا همان تشکل دولتی موسوم به (اتحادیه های کارگران و کشاورزان ایران) شروع به پاشیدن کرد. در درون آن اختلاف افتاد، عده ای انشعاب کردند و زیر نام «اتحادیه مرکزی کارگران و کشاورزان ایران» ( امکا) اعلام موجودیت نمودند. یک سال بعد چراغ عمر امامزاده اخیر نیز رو به خاموشی رفت و پروژه اتحادیه سازی دولتی عملاً بی سرانجام ماند. با این وجود ایادی رژیم کوشیدند تا از طریق وصله، پینه تعدادی از بازماندگان «اسکای» و « امکا» و محافل مشابه، کاریکاتور فریبی به نام «کنگره اتحادیه کارگران ایران» سر هم بندی کنند و عضویت در « کنفدراسیون سندیکاهای کارگری آزاد جهان» را ادامه دهند. کارنامه جنبش کارگری ایران در این سال ها چنین تقریر و تنظیم شد.

جنبش کارگری، بورژوازی اردوگاهی و رژیم شاه

بالاتر گفته شد که روند پایان جنگ امپریالیستی دوم و سقوط رضاخان کفه توازن موقعیت ها را به زیان دولت انگلیس و به نفع بورژوازی اردوگاهی تغییر داد. این تغییر اما در شرائط روز دنیا و در چهارراه وقوع مستمر رخدادها، قابل دوام نبود. امپریالیست های امریکائی با بیشترین تاخت برای پر ساختن جای خالی شرکای انگلیسی تقلا می کردند. آنها برای حصول این هدف تمامی اهرم های لازم را در اختیار داشتند. بورژوازی انگلیس نیز با اینکه «از اسب افتاده بود اما از اصل نه» و همراه و همدوش امریکا برای حفظ حتی الامکان منافع خود تلاش می نمود. رژیم شاه با وحشت و هراسی غیرقابل توصیف از اردوگاه و آنچه « کمونیسم» می خواند، به ایالات متحده می آویخت و برای انداختن خود به آغوش این قطب از پرداختن هر بهائی استقبال می کرد. «کمونیسم» ستیزی، ملاک پولادین همگنی و اتحاد کل دولت ها و کل بورژوازی در عظیم ترین بخش جهان روز بود. بخشی که به هر دلیل ستیز با کمونیسم را در نفرت افراطی نسبت به انقلاب اکتبر و جامعه روز شوروی و احزاب متمایل به اردوگاه معنا می نمود!
بورژوازی اردوگاهی برای چالش این روند به هر کاری دست می یازید. همه تلاش خود را به کار می گرفت تا محافل هر چه افزون تری از ساختار قدرت سیاسی روز کشور را به نوع نسخه پیچی و الگوی خود برای به فرجام بردن پویه توسعه و تسلط سرمایه داری در ایران متمایل و مشتاق سازد. در همین راستا در سالهای آخر جنگ با آویختن به مستمسک مبارزه علیه فاشیسم از تمامی سندیکاها و سازمانهای کارگری روز خواست تا از وقوع هر گونه اعتصاب و اعتراض کارگران در مراکز کار به ویژه در حوزه های نفت و صنایع نظامی جلوگیری کنند. «حزب توده ایران به منظور حفظ آرامش پشت جبهه شوروی درزمان جنگ از اعتصاب کارگران کارخانجات اسلحه سازی و کارگران نفت آبادان برای افزایش دستمزد و امتیازات صنفی جلوگیری کرد زیرا تضاد اصلی جهانی را درآن زمان تضاد بین فاشیسم و دموکراسی تشخیص می داد» (١٠)
سرمایه داری ایالات متحده نیرومندترین و رو به رشدترین قطب سرمایه جهانی را تعیین می کرد و همزمان بورژوازی امریکا هارترین و مصمم ترین پرچمدار کمونیسم ستیزی در سطح دنیا بود. تقسیم ارضی و اقتصادی جهان بین امپریالیستها یا قطب های غول پیکر سرمایه، معنای زمینی خود را در تقسیم اقتصادی پیدا می نمود و بورژوازی ایالات متحده در این تقسیم بندی موقعیتی از همه لحاظ فائقه و برتر داشت. رژیمهای حاکم در تمامی جوامعی که پروسه انکشاف کاپیتالیستی را طی می نمودند یا این پروسه را به فرجام برده بودند، راه شتاب توسعه انباشت و تحکیم پایه های قدرت و سهم مطلوب در استثمار پرولتاریای جهانی را در آویختن به این قطب می دیدند. رویکردی که امپریالیست های امریکائی نه فقط به استقبال آن می شتافتند که با تمامی ساز و کارهای لازم و متداول تر از همه، با حمام خون، کودتا و راه اندازی جنگ ها زیر پایش فرش قرمز پهن می کردند. شرائط جهانی چنین بود و جامعه روز ایران در کانون داغ این تلاطمات قرار داشت. در چنین وضعی، موقعیت مساعدتر بورژوازی اردوگاهی در توازن قوای سالهای آخر جنگ در درون جامعه ایران، به پدیده ای محتضر و چراغ دم باد می ماند. اردوگاه پاسخگوی نیازهای چرخه بازتولید، انکشاف و تسلط یابی سرمایه داری روز ایران، آنگونه که لایه های متوسط و بالای بورژوازی و رژیم شاه می خواستند نبود. از این که بگذریم برای همه این لایه ها و قدرت سیاسی مسلط نماینده آنها، آنچه شوروی و اقمارش دنبال می کردند، عین کمونیسم محسوب می شد!! که باید با آخرین سرعت از آن دوری می کردند. در دل این محاسبات و منظرها، یگانه برگ برنده ای که برای اردوگاه باقی می ماند، جستجوی جای مؤثرتری در ماشین دولتی بورژوازی ایران از طریق مشاجرات پارلمانتاریستی احزاب و نیروهای اردوگاهی بود. استالین و کل حکومت وقت شوروی برای دستیابی به همین حربه، حداکثر کوشش ها را به عمل آوردند. چرا فقط گزینه پارلمانتاریستی؟ به این دلیل روشن که بورژوازی اردوگاهی چشم انداز مناسبی برای کودتاگری موفقیت آمیز در پیش روی نداشت. در کنار راهبرد بالا، اهرم دیگری که توجه حزب کمونیست شوروی را به خود مشغول می ساخت. استفاده از موقعیت ویژه آدربایجان و تبدیل سرنوشت توده های کارگر و دهقان این دیار به یک برگ بازی مؤثر در معامله گری ها و قمار سیاسی با رژیم جنایتکار شاه بود. به کارگیری این کارت از یک سوی قربانی نمودن انبوه استثمارشوندگان کارگر و دهقان و جنبش های طبقاتی آنها را نیاز داشت و از سوی دیگر احتمال بردش نمی توانست بالا باشد. با همه اینها بورژوازی حاکم روس و متحدان داخلی اش، هر کدام از سر انتظارات و منافع خاص خویش آزمودن این کارت را دستور کار کردند. حزب کمونیست شوروی در فاصله میان سقوط رضاخان تا سال ١٣٢۵ و حتی بعدتر با دولت های قوام، ساعد، بیات و صدرالاشراف به صور مختلف وارد معامله شد. حصول توافق بر سر انتظارات اقتصادی روسیه در صدر گفتگوها قرار داشت اما بهبود موقعیت حزب توده و هموارسازی راه حضور مؤثر این حزب در پارلمان و دولت نیز بخش مهمی از معامله گری ها و مقاوله نامه های مکتوب و نامکتوب را تعیین می نمود. آن سوی ماجرا اما حوادثی دیگر جریان داشت. همه این دولت ها یا کلاً رژیم شاه در طول دوره مذکور با همراهی امپریالیست های غربی پروسه چالش دوران بی ثباتی و تششت قدرت سیاسی را پشت سر می نهادند. چگونگی کاهش، افول و پالایش موقعیت دست بالای بورژوازی اردوگاهی در جامعه ایران، در حوزه های مختلف، از توقعات اقتصادی گرفته تا خروج ارتش سرخ، تا پایان دادن به میدان داری حزب توده و رفع خطر آنچه که « چپ» تلقی می شد، اجزاء ویژه و حساس این پروسه را تشکیل می داد. سیر رخدادهای روز از آرایش قوای طرفین تبعیت می کرد و بورژوازی اردوگاهی با همه توان حی و حاضرش می کوشید تا شاید توازن موجود را حتی الامکان به سود خود حفظ کند. کمک به تأسیس دولت « خودمختار» آذربایجان از جمله این کوشش ها بود.
پیش از هر چیز تصریح کنیم که کمونیسم خلقی لنینی و بورژوازی اردوگاهی بحث «حقوق ملت ها» را مثل تمامی مسائل دیگر مربوط به جنبش های اجتماعی و مبارزه طبقاتی ساز و کار مفاصا حساب میان بخش های مختلف طبقه سرمایه دار و قربانی نمودن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر می کرد. گفتگو فقط بر سر شیوه نگاه اردوگاه به مسأله آذربایجان در ایران نیست، کل مقوله شناخت و استراتژی بلشویسم و « لنینیسم» و حزب کمونیست شوروی در این قلمرو بسان همه قلمروهای دیگر فاقد بنمایه ضد سرمایه داری و مارکسی بود. با این وجود، آنچه در حوصله بحث حاضر ما می گنجد، صرفاً اشاره ای کوتاه به واقعه آذربایجان ایران است. جنبش کارگری ایالات ترک نشین از جمله کانون های داغ، ملتهب و کاملاً پرشور مبارزه طبقاتی توده های کارگر بود. کارگران تبریز و سایر شهرها از سالها پیش از آن تاریخ نقش پررنگی در صف آرائی های سیاسی و طبقاتی روز جامعه داشتند. این مسأله به گونه ای دیگر در مورد جنبش های دهقانی منطقه نیز صدق می نمود. شورش های ضد فئودالی زیادی روی می داد یا در حال رخ دادن بود. در خیلی جاها توده های دهقان رسماً از پرداخت بهره مالکانه سر باز زده و بر الغاء مناسبات فئودالی پای می فشردند. هر دو جنبش کارگری و دهقانی آذربایجان آمادگی های بسیاری برای جهتگیری به سوی ایفای نقش در ابعاد سراسری و شورائی، تسویه حساب با بقایای فئودالیسم، جایگزینی پروسه انکشاف کاپیتالیستی با تشکیل شوراهای طبقاتی، الغاء مالکیت های فئودالی، برنامه ریزی کار و تولید توسط شوراهای کارگری یا شوراهای متشکل از کارگران و دهقانان با راهبرد نفی راه حل های کاپیتالیستی انکشاف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه داشتند. سوء تعبیر نشود، منظور مطلقاً این نیست که کارگران و دهقانان فقیر آذری تمامی آگاهی و تدارک لازم این کار را دارا بودند، قطعاً چنین نبود، نکته مورد تأکید فقط این است که آن ها برای اتخاذ این رویکرد و تاختن در این جهت آمادگی زیادی از خود ظاهر می ساختند. وضع آنها چنین بود، اما در خلاً میدان داری کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر و از سر استیصال و اضطرار به حزب توده می آویختند.
در چنین وضعی کوبیدن بر طبل خودمختاری ناسیونالیستی، عملاً بستن سد بر سر راه هر جهتگیری رادیکال و ضد سرمایه داری توده های کارگر، حلق آویزی هر دو جنبش به دار قدرت بورژوازی، انسداد مجاری مبارزه طبقاتی و به شکست کشاندن مبارزات کارگران و دهقانان در ایالت های ترک نشین و در سراسر جامعه ایران بود. اعلام موجودیت حکومت خودمختار آذربایجان عملاً به ضربه ای می مانست که بورژوازی اردوگاهی در پروسه تصفیه حساب خود با رقبای درون طبقاتی ایرانی و بین المللی بر پیکر جنبش کارگری وارد می کرد. در گستره این طرح، آنچنان که سیره و سنت اردوگاه بود، توده های کارگر آذربایجان خدم و حشم بورژوازی ترک زبان می گردیدند، طبقه سرمایه دار و فئودال آذربایجان در اتحاد با اردوگاه، حکومت خودمختار تشکیل می داد، به استثمار کارگران و دهقانان می پرداخت، مثل همه دولت های بورژوازی از جمله نوع اردوگاهی، طبقه کارگر را به روز سیاه می نشاند، در ازای تمامی اینها، شریک قدرت اردوگاه می گردید و برج قدرت حضور و نفوذ این قطب سرمایه در ایران و منطقه را قوام می بخشید.
تا پیش از تشکیل جریان موسوم به « فرقه دموکرات آذربایجان» حزب توده به عنوان سازمان قدرت و ابراز وجود بورژوازی اردوگاهی، به اندازه کافی مبارزات کارگران و دهقانان این منطقه را مثل همه همه جاهای دیگر به باتلاق سازش با استثمارگران سوق داده بود. در سراسر آذربایجان دهقانان فریاد می زدند که حاضر به پرداخت بهره مالکانه فئودالی نیستند، فقط در یک منطقه بیش از ٦٠ هزار استثمارشونده دهقان، بر سینه اربابان فئودال دست رد کوبیدند، آنها علام داشتند که هیچ مقدار از محصول کار سالانه خود را تحویل خان ها، مباشران و اربابان دژخیم فئودال نخواهند داد. دهقانان فقیر آذری شعارها و گفته های خویش را لباس واقعیت پوشاندند (١١) و درست در همین جا بود که حزب توده وارد میدان شد. سران و فعالان حزب با ترفند و عوامفریبی از دهقانان خواستند تا حتماً با فئودال ها مماشات کنند، یوغ استثمارگری آنان را گردن نهند، مطیع فرامین آنان باشند و بخش عظیم حاصل رنج و مشقت شبانه روزی خود را به جای اینکه نان سفره فرزندانشان شود، زیر نام بهره مالکانه به حساب دارائی فئودال ها واریز نمایند!!
حزب در رابطه با جنبش کارگری نیز همه جا، خواستار تن دادن توده های کارگر به استثمارگری وحشیانه صاحبان سرمایه بود و پیشنهادش به کارگران در گرفتن حق سندیکاسازی به عنوان دکه چانه زنی بورژوازی اردوگاهی با طیف رقبا خللاصه می گردید. حزب توده در آذربایجان، مثل سایر نواحی چنین کارنامه ای داشت و حال فرقه دموکرات آذربایجان بر اساس آنچه اردوگاه می خواست و در آستانه دمیدن در شیپور «تشکیل حکومت خودمختار» از موضعی ارتجاعی تر و سرمایه سالارتر، به نقد کارکرد حزب توده می پرداخت!! اولاً این دستگاه فریب بورژوازی اردوگاهی را حزب طبقه کارگر و مدافع یکدست و سازش ناپذیر منافع کارگران نام می نهاد!! و از همین منظر راهبرد و سیاست هایش را حلال مشکلات آذربایجان نمی دید!! منطقی که اگر چه سران حزب تا پیش از دریافت دستور حاکمان روز روسیه، آن را منصفانه نمی دانستند و با آن مخالفت می ورزیدند، اما به محض اطلاع از خواست سران آن دولت، با آب و تاب تمام به شرح صحت و اعتبارش پرداختند. «یکی از مسائل بغرنجی که حزب ما در موقع تشکیل یافتن با آن مواجه گردید، موضوع ارباب و مالک بود. عده کثیری از نمایندگان احزاب سیاسی که در اطراف تشریف داشتند، از موقعیت خود سوء استفاده کرده، در میان دهقانان ساده لوح به تبلیغاتی دست زدند که هم منافع دهقانان را از بین می برد و هم مایه بدنامی تشکیلات و خسارت کلی اربابان می شد، در نتیجه از اطراف و اکناف آذربایجان فریاد ملت بلند شده، متوالیاً به مقامات حزبی و دولتی، ارباب از دست رعیت و رعیت از دست ارباب شکایت می کردند. رسیدگی به شکایات نشان می دهد که در میان هر دو طرف خاطی و گناهکار وجود داشته است. مالکین هر چه اجحاف و تعدی بوده است سر دهقانان بیچاره آورده اند، دهقانانان هم به نوبه خود به جای این که از بدعت های غیرقانونی خوددداری کنند، از دادن حقوق مالکانه هم شانه خالی نموده اند» (١٢) قابل توجه است که نویسنده مطلب بالا به عنوان عضو حزب و فرقه تصریح می کند که فئودال ها شکایت دهقانان را پیش مسؤلان حزبی می آورده اند، به بیان دیگر مالکان فئودال عزم رهبران حزبی در مجبور ساختن دهقانان به پرداخت بهره مالکانه فئودالی را حتی از دولت های قوام و صدرالاشراف و حکیمی هم جزم تر و مصمم تر می دیده اند!! پای بندی سران فرقه دموکرات به تضمین منافع سرمایه داران، زمین داران و اشرافیت فئودالی ترک زبان در یک سوی و تشدید استثمار توده های کارگر و دهقان ترک در سوی دیگر، تا آنجا بود که حتی تشکیلات سابق خود، یعنی حزب ارتجاعی توده را بسیار کارگر پرست و چپ می نامیدند!! و خواستار جایگزینی نقش آن در استان با تشکلی جدید شدند. تشکیلاتی که استمارشوندگان را به اطاعت باز هم از استثمارگران متقاعد سازد. سرمایه دار، فئودال، کارگر و دهقان را زیر سقف منافع مشترک جمع کند!!، دومی ها را طعمه بدون اعتراض و آزار اولی ها گرداند و سرانجام و در همین راستا بورژوازی آذری را با بهره گیری از قدرت اردوگاه بر اریکه زمامداری بنشاند. «پیشه وری» عضو ذینفوذ کمیته مرکزی حزب توده و رهبر فرقه دموکرات آذربایجان چند روز پس از اعلام موجودیت حکومت خودمختار و احراز پست نخست وزیری، برنامه دولتش را به شرح زیر به اطلاع توده کارگر و دهقان رساند.
«شناساندن مختاریت داخلی آذربایجان به دنیا، انتخاب انجمن های ولایتی، آبادی آذربایجان، طرد مأموران خائن و انتخاب افراد درستکار، تنظیم بودجه ملی، ایجاد قشون ملی با سلاحهای معاصر، تعلیمات اجباری به زبان ترکی، تأسیس دانشگاه، توسعه صنعت و تجارت، احداث و تعمیر راهها، تنظیم لایه قانونی برای رفع اختلاف مالک و رعیت با رضایت طرفین، تقسیم اراضی خالصه و املاک مالکان فراری بین دهقانان، تقویت بانک کشاورزی، مبارزه با یکاری، تنظیم قانون کار، قبول مالکیت خصوصی و کمک به اقداماتی که موجب ترقی اقتصاد کشور شود، تأمین بهداشت، بیمه کارگران، حقوق متساوی برای ملیت های مختلف مقیم آذربایجان و بالاخره به رسمیت شناسی حکومت مرکزی ایران» (١٣)
بورژوازی اردوگاهی که از دیرباز پویه سرمایه ستیزی خودجوش جنبش کارگری ایران را به جای رشد دادن، به اندازه کافی طعمه حریق ساخته بود، اینک زیر نام « تأمین حقوق خلق ها»، آن را بیش از پیش مثله می ساخت و در آذربایجان در آستانه استقرار حکومت سرمایه داران و فئودال ها به بدترین شکلی سر می برید. کل این ترفندها جامه عمل می پوشید تا در عین حال و مقدم بر آنچه گفته شد، کفه توازن قوای میان بخش های هار بورژوازی جهانی در ایران به سود اردوگاه سنگین ماند. مطابق نقشه تنظیم شده از سوی دولت روز روسیه، حزب توده سازمان های حزبی خود در آذربایجان را منحل و در نهاد جدید موسوم به «فرقه دموکرات» ادغام کرد.. کل نیروهای کارگری و دهقانی متوهم به حزب پشت سر دولت خودمختار سرمایه به صف شدند.
نقشه ها یک به یک لباس اجرا تن کردند. در روزها و ماههای نخست، اردوگاه خود را فاتح کارزار می دید، کابینه «حکیمی» که پس از سقوط صدرالاشراف زمام کارها را به دست گرفته بود، عجالتاً مات و سردرگم باقی ماند و پس از مدتی کوتاه مجبور به استعفا گردید. با سقوط وی، احمد قوام ( قوام السلطنه» با حمایت خاص امپریالیست های امریکائی برای بار دوم نخست وزیر شد. قوام با کوله باری عظیم از توطئه و طرحهای متنوع داد و ستد، راهی مسکو گردید. برای خام ساختن و فریب صدرنشینان حزب و دولت روسیه شروع به دادن وعده و وعید کرد. باج داد و باج گرفت و در این معاملات سه وزیر توده ای ( کشاورز، اسکندری، یزدی) را وارد کابینه خود ساخت. حزب توده به دنبال این اقدام قوام، به صورت بسیار چندش آور و بیشرمانه ای از همه سندیکا و اتحادیه های کارگری، سازمانهای حزبی و محافل فعال در جنبش های دهقانی خواست که حتی از طرح مطالبات اولیه و انتظارات نازل روز خود دست بردارند و حافظ استحکام و ثبات دولت جنایتکار احمد قوام و رژیم دژخیم شاه گردند. سران حزب پس از پایان ماه عسل همکاری و در پی معزول شدن از مقام خدمتگزاری، بیشرمانه نوشتند « توده های ملت نسبت به هر دولتی که سکوت کنند، به او فرصت می دهند تا خود را تقویت کند و به هر که مساعدت نمایند او را در راه تقویت خود به سرعت پیش می برند. پس قدرت شخصی آقای قوام و محبوبیت نخست وزیر زمان 17 آذر نبود که او را بر سر کار نگه داشت و تقویت کرد، بلکه در حقیقت قدرت ما و سکوت ماست که به نام قدرت کابینه تجلی کرد و از آقای قوام نگهداری نمود» (١۴)
شاید بتوان تشکیل دولت « خودمختار» در آذربایجان و ورود سه وزیر «توده ای» به کابینه قوام را نقطه اوج موقعیت بورژوازی اردوگاهی در آرایش قوای میان بخش های مختلف این طبقه در شرائط آن روز جامعه ایران دانست. حوادث بعد از این تاریخ سیر رو به افت این موقعیت را تصویر می کند. اردوگاه سرمایه داری دولتی با بیرق دروغین کمونیسم فقط در فریب کارگران دنیا پیروزمند پیش می تاخت. در داد و ستد خویش با رقبای امپریالیست و دولت های همراه آن ها، حتی در معامله گری با رژیم شاه از عهده شاگرد پادوی مثل قوام هم بر نمی آمد. استالین و شرکا در پی عقد قرارداد با رژیم، خود را برنده سیر حوادث دیدند اما عمر این پیمان ها بسیار کوتاه بود. مماشات قوام با دولت روسیه زیر فشار نیاز به ختم رخداد آذربایجان و وحشت رژیم از اوجگیری نفود حزب توده در میان کارگران و دهقانان و بخش قابل توجهی از بورژوازی اتفاق افتاد.
در همین سال وقتی حزب فراخوان تظاهرات صادر کرد، فقط در تهران، یکصد هزار نفر به صف راهپیمائی پیوستند. این وضع بود که قوام را واداشت تا بسیار کاسبکارانه و نقشه مند با همسایه شمالی وارد گفتگو شود. فرصت بخرد و با این فرصت کفه توازن قوا را به سود رژیم و شرکا و حامیان امپریالیستش و به زیان بورژوازی اردوگاهی تغییر دهد. حزب توده و فرقه دموکرات، همه گمراهه ها را بر سر جنبش کارگری آوار کردند، اما نه آنها و نه اردوگاه هیچ خیری از ماجرا ندیدند. امپریالیست های امریکائی و انگلیسی که از همان روزهای آخر جنگ، بدون هیچ وقفه می کوشیدند تا کفه توازن قوا را به زیان رقبای روسی سبک سازند، رخداد آذربایجان را فرصت بسیار مناسبی برای وارد ساختن ضربه کاری دیدند. رژیم شاه ارتش و ژاندارمری و نیروی پلیس را برای اجرای بدترین شبیخون ها آماده باش دادند اما فقط به این بسنده نکرد. اجرای دسیسه ها و ترفندهای دیگری را هم دستور کار ساخت. به سراغ سران منفور عشایر و رؤسای جیره خوار ایلات رفت، خسرو و ناصر و سایر برادران قشقائی، سران ایل های بختیاری، شاهسون، حیات داودی، بویراحمدی و دیگران را برای تصفیه حساب با بورژوازی اردوگاهی به مثابه مشتی مزدور پشت سر خود به صف نمود.
غائله موسوم به « نهضت جنوب» توسط رژیم و امپریالیست های غربی و با هدف رفع خطر اردوگاه طراحی شد. رژیم از خان ها، روحانیون، سران ایلات و عشایر خواست تا به شهرها و روستاهای مختلف نواحی بوشهر و فارس حمله کنند، کل دار و ندار توده های کارگر و دهقان این مناطق را تاراج نمایند، علی الظاهر حاکمان و فرمانداران و مأموران دولتی این مناطق را معزول کنند و خود زمام امور همه این شهرها و روستاها را به دست گیرند. دربار و کابینه قوام از ایخانان و فئودال ها و روحانیون همدست خود خواستند که با انجام این کارها، اعلام دارند که فقط در صورتی به غائله خاتمه خواهند داد که ارتش مزدور شاه برای سرکوب حکومت خودمختار آذربایجان اعلام آمادگی نماید. رژیم در پرتو حمایت وسیع امپریالیست های غربی و بهره گیری شوم از نیروهای سرسپرده عشایر، جنگ با نیروهای محلی آذربایجان را آغاز نمود و با راه اندازی حمام خون بساط خودمختاری طلبی بورژوازی اردوگاهی را در هم پیچید. سران فرقه و حزب و اردوگاه باختند و این باخت را در شرائطی تحمل می کردند که جنبش کارگری ایران را به فاجعه بارترین شکلی در آستانه اهداف سیاه کاپیتالیستی خود سر بریده بودند.

اعتصاب عظیم کارگران نفت و کشتار گسترده نفتگران
ماه خرداد سال ١٣٢۴ کارگران نفت کرمانشاه که از سطح بسیار پائین دستمزدها و وخامت شرائط معیشتی خویش به ستوه آمده بودند، قفل سکوت را شکستند و به صورت یکپارچه دست از کار کشیدند. نفتگران معترض لیستی از مطالبات روز را آماده و تسلیم کارفرمایان انگلیسی شرکت کردند. افزایش مزدها، روزانه کار هشت ساعتی، یک روز تعطیلی در هفته، مرخصی سالانه با دریافت مزد، به رسمیت شناختن اتحادیه کارگری و برابری مزد کارگران داخلی و خارجی در شرائط همسان کاری، از جمله این خواسته ها بود. حزب توده هنوز توفیق حصول کرسی وزارت در رژیم شاه و دولت متزلزل سکاندار سفینه انکشاف و تسلط یابی سرمایه داری را به چنگ نیاورده بود و در انتظار تحقق این آرمان چندش بار حزبی و اروگاهی!! قند در دل آب می نمود. در همین راستا فشار بر کابینه قوام برای تسریع پروسه پیروزی در این زمینه را جایز می شمرد. حزب از طریق فعالان « شورای متحده» و شبکه کارگری دست به کار تزریق خواست «قانونی» شدن سندیکا و اتحادیه به لیست مطالبات کارگران شد. واقعیت این است که آنها اساساً رابطه خود با جنبش کارگری را از منظر سنیکاسازی با هدف بسط هر چه بیشتر پایه های نفوذ حزب در میان توده های کارگر و بهره گیری زشت کاسبکارانه از این اهرم برای بهبود موقعیت بورژوازی اردوگاهی دنبال می کردند. سنیدکاسازی در زمره کاراترین اهرم های اعمال فشار برای چانه زنی بیشتر و دریافت امتیازات بود. به همین خاطر آنان در هر کجا به محض استماع صدای اعتراض استثمارشوندگان، با استمداد از نفوذ فعالین کارگری متوهم به حزب، یکراست منشور آفرینش سندیکا را سرلوحه خواستهای کارگران می کردند!! در همین جا یادآوری کنیم که حزب توده در آن روزها یعنی در زمان وقوع اعتصاب نفتگران کرمانشاه، هر نوع اقدام کارگران به اعتصاب در مراکز نفتی یا صنایع مهم کلیدی را محکوم می کرد. سران حزب تأکید داشتند که کارگران برای مبارزه با فاشیسم باید از هر گونه اعتصاب و اعتراض در این مراکز دست شویند!! این نکته را در جای دیگر توضیح می دهیم. هدف از اشاره به موضوع در اینجا فقط آن است که صدرنشینان حزب و بر اساس اراده آنان « شورای متحده ...» نه فقط هیچ نقشی در شروع اعتصاب نداشتند که هر کدام در نامه های جداگانه خواستار توقف و پایان مسالمت آمیز آن گردیدند!! حزبیون نوشتند: « ما هنوز از چگونگی این اعتصاب اطلاع صحیحی در دست نداریم ولی امیدواریم در این موقع که جنگ هنوز علیه ژاپن ادامه دارد، اعتصاب هر چه زودتر به طور مناسبی با مسالمت پایان یابد» (١۵) گردانندگان شورای متحده هم گفتند: « اعتصاب بدون اطلاع قبلی مرکز بوده است. در این موقع که باید جنگ علیه ژاپن با شدت ادامه یابد، بهتر است هر چه زودتر به طرز مناسبی خاتمه پذیرد» (١٦) به این ترتیب هر دو تشکل مذکور مخالف آغاز اعتصاب بودند اما زمانی که کارگران بدون رجوع به آنها چرخ تولید را از کار انداختند. هم حزب و هم شورای متحده، ضمن تلاش برای توقف مبارزات کارگران خواست سندیکاسازی و تقویت سندیکا را وارد لیست مطالبات توده کارگر کردند. کارفرمایان و رژیم شاه با سبعیت در مقابل موج اعتراض کارگران نفتگر کرمانشاه ایستادند و از همه راهها برای به شکست کشاندن اعتصاب تلاش نمودند، رؤسای شرکت نفت کرمانشاه با صدور اطلاعیه ای تهدید کردند که اعتصاب کنندگان را در صورت عدم بازگشت به کار اخراج خواهد کرد. آنها برای اجرای تصمیم خود دست به تعیین ضرب العجل زدند. اعتصاب شکست خورد و از مجموع ٩٠٠ کارگر شرکت، بیش از ۴٠٠ نفر اخراج شدند. خشم کارگران اما چند ماهی این طرف تر در منطقه ای کمی جنوبی تر زبانه کشید، در تیرماه ١٣٢۵ سراسر حوزه های نفتی خوزستان میدان جنگ توده های کارگر با سرمایه داران شد. اعتصاب از آغاجاری آغاز گردید. کارگران ضمن طرح مطالبات اقتصادی و رفاهی خویش خواستار ممنوعیت هر نوع دخالت شرکت نفت ایران و انگلیس در اوضاع سیاسی کشور، عزل مصباح فاطمی استاندار خوزستان و پایان توطنه مشترک رژیم شاه، امپریالیست های انگلیسی و سران عشایر در بسیج نیروهای مزدور علیه جنبش کارگری در جنوب گردیدند. همه کارگران دست از کار کشیدند و بر تحقق خواستهای فوق پای فشردند. یک روز بعد، بیش از ١٠ هزار کارگر پالایشگاه نفت آبادان به حمایت از توده همزنجیر نفتگر خویش در آغاجاری چرخ تولید را از کار انداختند. دامنه اعتصاب به این دو شهر ختم نشد. کارگران سایر مناطق نفتخیز دست از کار کشیدند. خیزش توده های کارگر در یکی از کلیدی ترین و حساس ترین مجاری اقتصادی کشور، در حوزه ای که هر روز خونمایه حیات هزاران کارگر را به شریان سود سرمایه جهانی پمپاژ می نمود، بورژوازی انگلیس و ایران و امریکا و رژیم های این کشورها را اسیر وحشت ساخت. در این میان چه جای تعجب که خوف و هراس بورژوازی اردوگاهی و سران حزب توده ایران نیز طغیان کرد. اینان در این زمان بخشی از قدرت سیاسی منفور و ضد کارگری روز بودند. بخشی که بیش از بخش های دیگر باید بار آرام سازی جنبش کارگری را به دوش می گرفت و هر میزان تعلل و قصورشان در این کار، شانس حضور حزب در ماشین دولتی را پائین می آورد. رقبا تساهل سران حزب در مهار مبارزات کارگران را سند بی کفایتی آنها برای احراز سهام قدرت تلقی می کردند و با کشیدن کرسی از زیر پایشان نقش بر زمینشان می ساختند. عده ای از فعالان کارگری دخیل در راه اندازی اعتصاب بزرگ کارگران نفت، از اعضا و کادرهای حزبی بودند، اما به باور خیلی ها، آنها نقش خود در مبارزات جاری توده های کارگر را از سران حزب پنهان می کردند. از یاد نبریم که هیچ کدام آنها این کار را با نقطه عزیمت ضد سرمایه داری انجام نمی دادند. بسیار بیش از آن اسیر توهم بودند که چنین کنند، از حزب به خاطر کل موقعیت، راهبرد، سیاست، سیره و پراکسیس طبقاتی اش به عنوان یک حزب ارتجاع بورژوازی ابراز نفرت و نارضائی نمی کردند، حتی در همین لیست مطالبات بالا رد پای تأثیراتش را بسیار روشن مشاهده می کنیم. این فعالین زیر آوار فرساینده توهم، حزب توده را سازمان سیاسی طبقه خود می دانستند!! در این میان فقط مشارکتش در کابینه قوام را مماشات قلمداد می کردند. « حفیظ الله کیانی» کارگر با تجربه و مبارز منطقه نفت آغاجاری، « حسینعلی للری» از کارگران پیشرو حوزه نفتی مسجد سلیمان و شاید هم «علی امید» فعال سرشناس کارگری پالایشگاه ابادان، چنین وضعی داشتند. آنها در سازماندهی اعتصاب و تحکیم وحدت و همبستگی میان توده های کارگر بیشترین سهم را به دوش گرفتند اما همگی فعالیت هایشان را از انظار سران حزب مخفی کردند. (١٧)
جمعیت عظیم چندین هزار نفری کارگران، با تعطیل چرخه تولید، صدور و پالایش نفت، با توقف کشتی های عظیم نفتکش و انسداد مجاری حمل و نقل محصولات نفتی، عملاً ماشین قدرت بورژوازی و شرکای امپریالیست آن ها را به میدان مصاف کشیدند. رژیم و شرکت نفت ایران و انگلیس نیز با همه قوا دست به کار شدند. در خوزستان اعلام حکومت نظامی کردند. همزمان سه ناو مهم نظامی انگلیس راهی شط العرب گردیدند و در کنار پالایشگاه آبادان شروع به دادن مانور نمودند. مظفر فیروز وزیر کار دولت قوام بدون هیچ فوت وقت ستاد خاص مقابله با مبارزات نفتگران را در محل ساختمان شرکت نفت در آبادان تشکیل داد. «جودت» و « رادمنش» اعضای کمیته مرکزی حزب توده نیز به دستور حزب و در اجرای فرمان نخست وزیر و دربار پهلوی ،راهی خوزستان گردیدند. محاسبات سران حزب این بود که توده های کارگر در همه حوزه های نفتی حتماً سر تسلیم فرود خواهند آورد و در مقابل دستور کمیته مرکزی زانو خواهند زد، اما سیر رخدادها خلاف این را به نمایش نهاد. کارگران درخواست سفرای حزب را بر سینه دیوار کوبیدند، اعلام داشتند که تا حصول همه مطالبات خود به اعتصاب ادامه می دهند. آنها به این نیز بسنده نکردند و زمانی که با پرخاش و گستاخی های جناب «دکتر جودت» رو به رو شدند، به سوی وی هجوم آوردند، به سرزنش و شماتت او پرداختند و با اراده ای آهنین به او هشدار دادند که هر چه زودتر محل را ترک گوید. جودت با بی شرمی زایدلوصفی که خاص ارتجاع بورژوازی از جمله سرمایه داران اردوگاهی است شروع به دادن اندرز نمود. او گفت که این کار توده های کارگر، پایه های اتحاد حزب توده و دولت قوام و قطب قدرت اردوگاه را می لرزاند. (چه وحشتناک)!! شمار زیادی از کارگران با شنیدن این حرفهای مالامال از وقاحت، از کوره به در شدند و بسیار خشمگین به سرزنش وی پرداختند. در این میان افرادی پا درمیانی کردند و از ترس اینکه کارگران عاصی به وی حمله ور شوند او را از معرکه بیرون نمودند و به جای دیگری منتقل ساختند.
توده های کارگر به اعتصاب ادامه دادند و رژیم شاه و حزب توده و شرکت نفت ایران و انگلیس که از حل مسالمت آمیز ماجرا مأیوس شده بودند، دست به کار تلاش برای یافتن راههای دیگر گردیدند. توسل به قهر و اعمال سرکوب نظامی راهکار متعارفی بود که رژیم و شرکای امپریالیستش به سراغ آن رفتند. آنها اجرای دسیسه های شوم دیگر را هم پیش رو قرار دادند. با رجوع به سران عشایر، جمعیت وسیعی از مزدوران تحت سرکردگی آنها را برای سرکوب کارگران بسیج نمودند. در هفته های آخر تیرماه چکمه پوشان مسلح رژیم، مزدوران عشایر و نیروهای سرکوب شرکت نفت ایران و انگلیس متحداً به صفوف کارگران یورش بردند. دهها هزار کارگر با اراده استوار تصمیم به مقاومت گرفتند و با دستان خالی به جنگ بورژوازی رفتند. ارتش مزدور شاه صفوف متحد کارگران را به گلوله بست. حمام خون راه افتاد و در نخستین شبیخون ها ۴٧ کارگر با ضرب گلوله مزدوران از پای درآمدند. بیش از ١۵٠ تن از همزنجیران آنها نیز زخمی شدند، موج دستگیری ها همه جا راه افتاد. منازل مسکونی نفتگران مورد هجوم وحشیانه واقع شد. شمار دستگیرشدگان از هزاران نفر بالاتر رفت. اعتصاب شکست خورد و بورژوازی ارتجاعی اردوگاهی آتش بیار سفله تحمیل این شکست بر توده های کارگر گردید.

کشتار کارگران ریسندگی سمنان
شکست اعتصاب کارگران نفت و کشتار وسیع نفتگران توسط رژیم شاه، کل جنبش کارگری ایران را تکان داد. در ماههای بعد، صدها کارگر کارخانه ریسندگی سمنان در اعتراض به تعویق پرداخت دستمزدها و علیه تصمیم صاحبان سرمایه دائر بر تعطیل شرکت، به صورت متحد دست از کار کشیدند. آنها اعلام نمودند که نقشه بیکارسازی خویش و تعطیل کارخانه را نقش بر آب خواهند ساخت. پلیس بورژوازی با تدارک کافی وارد صحنه کارزار شد. با بربریت و توحش زایدالوصفی به ضرب و شتم آنها پرداخت. کارگران مقاومت کردند و به اعتصاب ادامه دادند. پلیس شروع به تیراندازی کرد و کارگران گلوله های پلیس را با پرتاب سنگ جواب گفتند. در جنگ میان چند صد کارگر و قوای سرکوب، ۵ کارگر کشته شدند و شمار زیادی کارگر زخمی گردیدند. کارگران قادر به تحمیل خواست های خود نشدند اما جنبش کارگری هر روز در قیاس با روز پیش بر شمار اعتصابات و خروش مبارزات و دامنه خیزش های خود افزود.
در ١۵ بهمن سال ١٣٢٧ خورشیدی، شاه جلاد، به گاه شرکت در مراسم سالگرد تأسیس دانشگاه تهران، از سوی فردی به نام «ناصر فخرآرائی» هدف گلوله قرار گرفت، او از معرکه جان سالم به در برد. شواهد زیادی نشان می داد که ماجرا از سوی محافلی خاص علیه حزب توده طراحی گردیده است. طراحان کارت عضویت حزب را در لباس ضارب جاسازی کرده بودند و عوامل شهربانی کل کشور بیرون کشیدن همین کارت از جیب « فخرآرائی» را مدرک کافی برای سازماندهی شبیخون های گسترده علیه مراکز فعالیت حزب و جنبش کارگری قلمداد نمودند. حزب توده و شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگری در یک چشم به هم زدن «غیرقانونی» اعلام شدند و موج تهاجمات آغاز شد. شمار زیادی از اعضای حزب و فعالین اتحادیه ها دستگیر و راهی زندان شدند. هر نوع فعالیت علنی کمیته ها و حوزه های حزب یا هر جنب و جوش اعتراضی توده های کارگر ممنوع اعلام گردید. این رخدادها با همه تأثیری که داشتند از وسعت فعالیت بورژوازی اردوگاهی نکاست شبکه کارگری حزب توده تقلای خود برای بسط نفوذ هر چه وسیع تر در میان کارگران را ادامه داد و در این گذر موفقیت های زیادی هم به چنگ آورد. (١٨)

اعتصاب کارگران معدن مس گاجره
شرائط کار در همه معادن دنیای سرمایه داری تاریخاً طاقت فرسا، زجرآور و مرگبار بوده است. این شرائط تا همین امروز هم در غالب کشورها دستخوش هیچ بهبودی نشده است و هر هفته و هر روز جان شمار کثیر کارگران این قلمرو انباشت و سودافزائی سرمایه را می گیرد. معادن ایران از آغاز تا حال بدترین وضعیت ها را داشته است و معدن های مس شمشک و گاجره فاجعه بارترین میزان فشار استثمار توده های کارگر را با جهنمی ترین و شکنجه بارترین شرائط کاری به هم می آمیخت. ساعات کار در این بیغوله های مرگ، مرز ١٢ تا ١٨ ساعت در شبانه روز را پشت سر می نهاد. فحاشی، تحقیر و اهانت به کارگران توسط کارفرمایان یا عمله و اکره آن ها هر کارگری را به ورطه انفجار می انداخت. له شدن و مردن در واگن های ذغال سنگ، گازگرفتگی، از دست دادن کامل بینائی، ابتلاء به امراض گوناگون ریوی و کبدی بلیه هائی بود که مدام بر سر معدنچیان نازل می شد. از وسائل ایمنی، حق شستشو، کمترین امکانات بهداشتی، حتی از لباس کار هیچ خبری در میان نبود. سرمایه داران فقط فشار استثمار را بالا می بردند و زندگی و زنده بودن توده کارگر را مایه و ملاط این کار می ساختند. وضع چنان مرگبار بود که کارگران نواحی نزدیک به رغم تحمل فشار گرسنگی و فقر و فاقه با مشاهده این قتلگاه کمتر به کار در آن تن می دادند و صاحبان معادن برای تأمین نیروی کار به سراغ مناطق دورتر، سراغ بردگان مزدی بیکار و نفرین شده خراسانی و گاه حتی آذربایجانی می رفتند. شورای متحده مرکزی و حزب توده در سال های پس از شهریور ٢٠ و سقوط رضاخان، در این مراکز نیز دست به کار سندیکاسازی گردیدند. در هر کدام این معادن سندیکائی بر پا شد، سندیکاها به هم مرتبط شدند و تشکیل اتحادیه دادند. حزب در اینجا نیز همان می کرد که در همه جاهای دیگر انجام می داد. آویختن کارگران به دکه های سندیکالیستی و بهره گیری از این دکه ها به عنوان ساز و کارهای چانه زنی با احزاب و نیروهای دیگر بورژوازی به این امید که کفه قدرت خود را هر چه سنگین تر سازد. در ٣٠ اردیبهشت سال ١٣٣٠ کارگران معدن مس «گاجره» در اعتراض به سطح بسیار نازل مزدهایشان دست به اعتصاب زدند. معدنچیان با خشم و قهر چرخ کار و تولید را متوقف ساختند. رژیم شاه به همه ترفندها توسل جست تا شاید آنها را به سر کار باز گرداند. از جمله کوشید تا از وجود عده ای سرسپرده و فریب خورده به عنوان نیروی اعتصاب شکن سود جوید. دسیسه های رژیم توده های کارگر را بیش از پیش به خشم آورد. آنان با سرسختی و درایت ایستادگی کردند. یکی از کارگران، کودک خردسال خود را بر سر دست بلند نمود. او خطاب به همزنجیرانش فریاد سر داد که « بچه مرا بکشید و غذای خود کنید اما اعتصاب را نشکنید، اعتصاب شکنان خائنان منفورند» با شروع مبارزه کارگران، شورای متحده مرکزی به جنب و جوش افتاد و فعالین سندیکائی عضو شورا در طول مدتی کوتاه ٦٠٠٠ تومان جمع آوری نمودند تا در اختیار اعتصاب کنندگان قرار گیرد. این پول به دلیل دزدصفتی یک از اعضای حزب توده به دست کارگران نرسید اما نفس ماجرا نشان از تحرک سازمان های حزبی و اتحادیه های آویزان به حزب در رابطه با مبارزات توده های کارگر داشت. تحت تأثیر فعالان حزبی بود که بسیاری از اتحادیه ها حمایت خود از اعتصاب را اعلام کردند. از آمادگی خود برای پشتیبانی گفتند. اعتصاب ٦ روز طول کشید و با استمداد از این همراهی ها و پشتیبانی ها به پیروی رسید. (١٩)

اعتصاب کارگران نساجی شاهی و قتل عام کارگران
سرمایه داران و رژیم سلطنتی سرمایه در این سال ها نه فقط ریالی بر دستمزد کارگران نمی افزودند و نه فقط هیچ بهبودی در شرائط کار و استثمار آنان پدید نمی آوردند که مدام از بهای نیروی کارشان می کاستند و شرائط وخیم کارشان را باز هم وخیم تر می کردند. در سال ١٣٢٨ رژیم شاه به عنوان سرمایه دار صاحب نساجی شاهی به طور همزمان از یک سوی روزانه کار کارگران را طولانی تر ساخت و از سوی دیگر دستمزد آنها را پائین آورد. اقدام کارفرمایان با مخالفت و عصیان توده کارگر مواجه شد. کارگران دست به اعتصاب زدند. آنان تظاهرات با شکوهی را در اعتراض به تصمیم سرمایه داران دولتی کارخانه سازمان دادند. تظاهراتی که حمایت و همدلی اهالی کارگر شهر را به دنبال آورد. رؤسای شرکت از اعتصاب کنندگان خواستند تا به سر کار باز گردند و کارگران هر نوع بازگشت به کار را در گرو الغاء تصمیمات مدیران اعلام کردند. کشمکش ادامه یافت، مطابق معمول نیروی انتظامی و قوای سرکوب رژیم وارد میدان شد. سرکوبگران تفنگ ها را به سینه کارگران نشانه رفتند و در همان لحظات نخست ۵ کارگر مبارز را از پای در آوردند و کشتند و ۵٣ کارگر دیگر را زخمی کردند. کشتار توده کارگر با موج تنفر و اعتراض نیرومند همزنجیران آنها در شهر شاهی و سایر شهرهای ایران مواجه شد. فاجعه به خون کشیدن اعتراض در مجلس سرمایه مورد گفتگو قرار گرفت. ساعد نخست وزیر وقت به وقوع این جنایت، کشته شدن ۵ کارگر و زخمی شدن ۵٣ نفر دیگر اعتراف کرد. او بسیار عوامفریبانه سخن از تعقیب قاتلان و عوامل کشتار بر زبان آورد، اما آنچه در عمل رخ داد، مثل همیشه خلاف این حرفها بود. کمیسیون دولتی که ظاهراً وظیفه بررسی ماجرا را به دوش گرفت!! به محض ورود به شهر شاهی ١۵ نفر از فعالان جنبش کارگری را دستگیر و تسلیم سیاهچال نمود. افراد کمیسیون به جای تعقیب عوامل کشتار دست به کار سرکوب مبارزه کارگران شدند و کوشیدند تا کل رویداد را مستمسکی برای خفه کردن صدای اعتراض کارگران کنند. (٢٠)

جنبش کارگری و دولت مصدق
ادبیات وارونه نمای محافل سیاسی بورژوازی حتی در پوشش چپ همواره اصرار داشته اند تا وانمود کنند که گویا در دوره دو ساله زمامداری مصدق در پهنه جدال میان کارگران و سرمایه داران یا حتی دهقانان و فئودال ها کفه حمایت از طبقات استثمارگر در قیاس با دوره های قبل و بعد مقداری سبک تر بوده است!! این حرف عوامفریبانه است. توفندگی بیشتر مبارزات کارگران در این سال ها ربطی به سیاست متفاوت دولت مصدق نداشت. در طول این دو سال هیچ اعتصاب کارگری در هیچ کجای جامعه رخ نداد که مورد هجوم فوری قوای سرکوب رژیم و نیروهای ارتش و پلیس و ژاندارم تحت فرماندهی کابینه مصدق قرار نگیرد. دلیل یا ادله واقعی اوجگیری اعتصابات و اعتراضات کارگران در این سالها بسیار روشن است. در این میان دو عامل تأثیر زیاد داشتند. اول اینکه قدرت سیاسی حاکم در تشتت و فروماندگی کامل به سر می برد. وضعیتی که در کل دوره ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ جریان داشت و در دوره مصدق ب بیشتر هم شد. این تشتت و فروماندگی در این سطح به خودی خود توان رژیم برای مقابله با جنبش ها را کاهش می داد. سلطنت بعد از شهریور ٢٠ تا روزهای وقوع کودتای سیاه ٢٨ مرداد ٣٢ اساساً در موقعیتی نبود که بتواند کل فضای سیاسی جامعه را مین گذاری کند و به شیوه سلف خود « نسیم را بی پرس و جو اجازه رفتن ندهد». دولت مصدق از این لحاظ حتی با دشواری های زیادتری هم مواجه بود زیرا خودش در همان حال که اهرم های قدرت را در دست داشت بسان چراغ دم باد شانس بقا برای فردای خود نمی دید، کوه توهم بخش وسیعی از توده های عاصی استثمارشونده تکیه گاه قدرتش به حساب می آمد، اما نه قادر و نه خواهان باز کردن هیچ شاخ ملخی به نفع کارگران و دهقانان می گردید. در اردوی شرکای طبقاتی نیز از داخلی گرفته تا بین المللی مغضوب تلقی می شد. امامزاده گمراهسازی را می ماند که دنیای ایمان خرافی مریدانش هیچ میزان توان معجزه گری در وجودش نمی آفرید و منکران و مخالفانش هم او را آسوده نمی گذاشتند. اهل هیچ نوع گشایشی در هیچ قلمرو زندگی توده های کارگر و دهقان متوهم به خود نبود و زیر فشار فرساینده مماشات طلبی های منفعلانه طبقاتی از عهده دفع هیچ حمله رقیبانش هم بر نمی آمد. اگر دولت مصدق نوع خفقان و سرکوب یا اعمال قهر مشابه قوام السلطنه و علا و صدرالاشراف را بر مبارزات روز کارگران اعمال نمی نمود نه به خاطر تمکین وی به حداقل مطالبات معیشتی یا انتظارات سیاسی و رفاهی و اجتماعی طبقه کارگر که از فتور و فروماندگی دولتش در پیشبرد برنامه های سرکوب ناشی می گردید و ربط چندانی به مداراطلبی بیشتر او با جنبش طبقات استثمارشونده نداشت. مؤلفه دومی که فشار اختناق و سرکوب را تقلیل می داد. حضور گسترده توده های کارگر و دهقان در پهنه کارزار بود. سرکوب صورت می گرفت، کشتارها اتفاق می افتد. کارگران فراوانی به جرم اعتصاب به خون می غلطیدند، اما موج مبارزات استثمارشوندگان همه جا در حال طغیان بود و با سرکوب ها و کشتارها عقب نمی نشست. در دل این اوضاع البته حزب توده نیز فرصت را مغتنم می شمرد، این حزب در هر کجا که منافع بورژوازی اردوگاهی اقتضا می کرد با هدف کاستن از کفه قدرت رقبا و امپریالیست های غربی شریک آنها، از دولت مصداق جانبداری می نمود و در خیلی جاها برعکس، از نفوذ وسیع خود میان کارگران برای فشار بر دولت و تصفیه حساب با احزاب لیبرال ناسیونالیست حامی آن بهره می گرفت. اقدام اخیر به نوبه خود از توان دولت مصدق برای سرکوب و مین گذاری فضای سیاسی می کاست.
کل ابتدا تا انتهای رسالت جبهه ملی و مصدق در اصلاحاتی ابتر، عجزآلود و شکست آمیز برای افزایش سهم لایه های میانی طبقه بورژوازی در اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران و جهان، حصه وسیع تر این بخش بورژوازی در ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری و متقاعد نمودن سرمایه داران بزرگ تر و شرکای امپریالیست آنها به قبول این تغییرات خلاصه می گردید. اقداماتی از نوع کاهش اندک بودجه نظامی، انتقال عده ای از ارتشیان به ژاندارمری، اخراج شماری از ژنرال های درباری، محدود ساختن برخی از یکه تازی های بی عنان شاه و دربار، چک و چانه زدن با دولت های امریکا و انگلیس، تضعیف برخی نهادهای اطلاعاتی، کل کمپین موسوم به « ملی کردن نفت»، علم و کتلهای فریبکارانه رفراندوم پردازی و رجوع به آراء مستقیم توده ها!! یا جار و جنجال های دیگر صرفاً ساز و برگ پیشبرد این هدف بودند. دولت مصدق برای ایفای همین نقش، برای انجام تغییراتی به نفع بخشی از بورژوازی و تعدیل زیادت خواهی بخش دیگر این طبقه، تمامی زمین و زمان زندگی توده های کارگر و دهقان آن روز را آکنده از گرد و غبار توهم و فریب کرد. چنین القاء کرد که جنگ و جدال او برای برخی تغییرات در توزیع اضافه ارزش های نفتی میان بورژوازی ایران و امپریالیست های انگلیسی، گویا بناست لقمه نانی هم به شکم گرسنه این کارگر و آن دهقان برساند!! گویا کشمکش او با جناح نیرومندتر بورژوازی راستی، راستی کمترین بهبود در وضع معیشت و شرائط زندگی اجتماعی استثمارشوندگان هم پدید خواهد آورد!! گویا مناقشات و مخالفت های وی با شاه و دربار قرار است سر موئی هم از فشار دیکتاتوری و خفقان علیه کارگران و دهقانان هم بکاهد. کابینه مصدق و احزاب لیبرال ناسیونالیست حامی او در پهنه القاء و تزریق این توهمات به ذهن و مغز توده های ناراضی و عاصی استثمار شونده عملاً دست همه دولتهای دیگر بورژوازی را از پشت بستند و به اعتبار همین توهم آفرینی ها، بیشترین حمایت کارگران و دهقانان را جلب نمودند. حمایتی که نهایتاً فقط کفه قدرت دولت وی برای چانه زنی با بخشی از بورژوازی داخلی و جهانی به نفع بخش دیگر همین طبقه را سنگین می ساخت. کابینه مصدق و شرکا، جنبش کارگری ایران را نه از یک سو و یک جبهه که از همه جهات و جبهه ها آماج یورش گرفت. اعتصاب ٢٠٠٠ کارگر کفاش تهران، اعتصابات کارگران نفت آبادان، آغاجاری، راه آهن تهران - اندیمشک، کارگران نساجی ها در تهران، تبریز، شاهی، کرمانشاه و مبارزات توده های کارگر در جاهای دیگر را سرکوب کرد (٢١) اما به طور همزمان با اغتنام فرصت از فاجعه توهم دامنگیر کارگران و به ویژه با کمک حزب توده و بورژوازی اردوگاهی، همین اعتراضات و مبارزات را به صورت سلاحی در تسویه حساب با رقبای طبقاتی خویش مورد بهره برداری قرار داد. مصدق زیر فشار مبارزات بسیار گسترده کارگران، خود را مجبور دید که لایحه ای را تحت عنوان « قانون بیمه اجتماعی، بیکاری، بیماری و حوادث ناشی از کار» تسلیم پارلمان بورژوازی بنماید اما توده های کارگر هیچ گاه از آثار و عوارض این به اصطلاح قانون چیزی در زندگی خویش مشاهده ننمودند.
کارنامه کابینه مصدق و احزاب جبهه ملی در مورد جنبش دهقانی روز نیز هیچ بهتر از پرونده اعمال آنها در رابطه با طبقه کارگر و جنبش کارگری نبود. در طول دوره زمامداری آنها مبارزات دهقانان علی العموم توسط قوای قهر دولتی سرکوب شد. مصدق چیزی را زیر نام « قانون اصلاحات ارضی» به پارلمان بورژوازی داد. راه حل ارضی وی در زمره ارتجاعی ترین راه حل ها بود. در این طرح تداوم استثمار بسیار وحشیانه توده های دهقان توسط فئودال ها و اربابان زمین دار مورد قبول واقع می شد. همزمان به گونه ای عوافریبانه خواستار آن می گردید که ١٠ درصد از سهم مالکان فئودال کسر و به سهم دهقانان اضافه شود!! متن مذکور ادامه می داد که ١٠ درصد از حصه ملاکان هم به کارهای عمرانی اختصاص یابد!!. (٢٢) طرح « اصلاحات ارضی» مصدق هیچ گاه و در هیچ نقطه ای لباس اجرا تن ننمود، این امر چند دلیل اساسی داشت. اولاً دهقانان در سراسر کشور خواستار برچیدن کامل مناسبات فئودالی بودند و در هر کجا که یارای مقابله با قوای سرکوب رژیم را در خود می دیدند، حاضر به پرداخت هیچ دیناری بهره مالکانه نمی شدند. ثانیاً. سخن از کاستن و افزایش سهم مالک و زارع یا فئودال و دهقان در عمل فقط نوعی تقلای کور فریبکارانه برای مقابله با جنبش دهقانی و دفاع از بقایای فئودالیسم را حکایت می کرد. بهره مالکانه و سیورسات فئودالی در ایران هیچ سطح و سقف و محدوده و میزان ویژه ای نداشت. فئودال ها متناسب با قدرت و طول و عرض حمایت دولت از خود در یک سوی و درجه رکود یا اعتلای جنبش دهقانی در سوی دیگر ٣٠ - ۴٠ - ۵٠ - ٦٠ و گاهی ٧٠ یا ٨٠% حاصل کار توده های دهقان را از چنگ آنها خارج می ساختند. آنان سوای این استثمار جنایتکارانه، تا چشم کار می کرد انواع و اقسام سیورسات بشرستیزانه را هم بر دوش دهقانان بار می کردند. شمار این سیورسات در پاره ای مناطق حتی مرز ٣٠٠ را پشت سر می نهاد. جار و جنجال کاستن ١٠ درصد بهره مالکانه عملاً هیچ تقلیلی در فشار استثمار دهقانان پدید نمی آورد زیرا ملاکان با حمایت ماشین دولتی از دهها طریق دیگر آن را جبران می کردند، در عوض این طرح بر تمامی درندگی های فئودالی بالا لباس قاون می پوشاند و مجوز قتل عام مبارزات دهقانان توسط ژاندارمری و ارتش شاهنشاهی به جرم واهی «قانون شکنی» را صادر می نمود.
از سرکوب جنبش کارگری و دهقانی که بگذریم دوران دو ساله زمامداری مصدق و جبهه ملی حتی با هیچ میزان جرح و تعدیل بی حقوقی های عنان گسیخته اجتماعی مسلط در جامعه روز هم همراه نگردید. زنان کماکان از آنچه ارتجاع بورژوازی « حق رأی» می نامد محروم ماندند. نه فقط هیچ قدمی در راه کاهش تبعیضات فاجعه بار جنسی برداشته نشد که عملاً با روحانیت ارتجاعی منادی بقای این تبعیضات همصدائی گردید. حتی تشکل های تمام عیار رفرمیستی کارگری همه جا آماج شبیخون و یورش قرار گرفتند. دستگاه سرکوب فکری و تحمیق و مسخ افکار انسان ها یا شبکه اختاپوسی روحانیت اسلامی نه فقط هیچ تضعیف نشد که نقش ویژه مراجع دینی در نهادهای ناظر بر به اصطلاح انتخابات پارلمان مورد تأیید و حمایت واقع گردید. در همین جا باید به این نکته نیز اشاره کرد که حزب توده به رغم پاره ای اختلافات با دولت مصدق در دامن زدن و بارور ساختن هر چه بیشتر نطفه های توهم توده های کارگر و دهقان به این دولت نقش مؤثر بازی کرد. در تمامی مواردی که منافع بورژوازی اردوگاهی و لیبرال ناسیونالیسم جبهه ملی و مصدق وجوه وحدتی برای مقابله با رقبای مشترک می یافتند، عملاً حزب رسالت بسیج دهقانان و کارگران در پشت سر احزاب عضو جبهه را به دوش می گرفت. کمپین شستشوی مغزی کارگران به نفع ارتجاع بورژوازی را وسعت می بخشید، کارزار جداسازی توده های کارگر از ریل مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری را شدت می داد و فشار گرد و خاک توهم و وارونه پردازی ویرانگر بر شعور و شناخت و مغز توده کارگر را سهمگین تر می کرد.

اعتصاب کارگران ریسندگی سمنان، قتل ۵ کارگر و زخمی شدن دهها نفر از اعتصاب کنندگان
خیزش متحد کارگران ریسندگی سمنان را می توان از جمله اعتصابات پرشکوه دوره زمامداری مصدق به حساب آورد. سرمایه داران صاحب کارخانه در تابستان سال ١٣٣١ در شرائط وخیم اقتصادی روز با مشاهده کاهش حجم سودهای کلان خویش دست به اخراج وسیع توده های کارگر زدند. آنان در وحشت از اعتراض کارگران و برای مقابله با موج خشم آنها از قوای نظامی دولت مصدق استمداد کردند. ارتش رژیم عده زیادی سرباز را به محل کارخانه اعزام کرد تا در صورت طغیان قهر توده های کارگر دست به کار سرکوب و بیرون راندن آنها شوند. کارگران علیه بیکاری جمعی خود شوریدند و خواستار ادامه کار شرکت گردیدند. آنها عزم جزم نمودند که کارخانه را از دست سرمایه داران خارج سازند، تمامی ماشین آلات و همه آنچه که محصول کار خودشان یا همزنجیرانشان بود تصرف نمایند، چرخه تولید را به دست گیرند و همه امور را خود سیاست گذاری، برنامه ریزی و عملی گردانند. کارگران آماده انجام این کار شدند اما با مقاومت وحشیانه ارتش شاهنشاهی و عوامل دولت مصدق مواجه گردیدند. آنان سد سرکوب را شکستند و کارخانه را به تصرف خود در آوردند. اقدام کارگران مورد پشتیبانی بسیار گسترده توده اهالی شهر واقع شد. تمام شهر به حمایت از خواست ها و مبارزات آنها برخاست. سکنه کارگر و زحمتکش سمنان به این بسنده نکردند. آنان راهپیمائی ها و میتینگ های بزرگ پرشکوهی ترتیب دادند، زن و مرد و پیر و جوان حتی کودکان خردسال در این تظاهرات شرکت نمودند، با صدای رسا بر جانبداری خویش از مطالبات کارگران پای فشردند و خواستار تحقق انتظارات آنها گردیدند. فرماندار شهر و مراکز قدرت پلیسی رژیم شاه از مشاهده موج طغیان توده اهالی به وحشت افتادند. آن ها سراسیمه و دستپاچه در محل کارخانه حاضر شدند و ریاکارانه موافقت خود با خواست های کارگران را اعلام داشتند. دولتیان تأکید نمودند که شرکت ریسندگی به کار ادامه خواهد داد. هیچ کارگری بیکار نخواهد شد و تمامی دستمزدهای کارگران در ایام تعطیل کارخانه نیز پرداخت خواهد گردید. پس از این وقایع بود که توده های کارگر و اهالی شهر عجالتاً به اعتصاب و راهپیمائی های خود پایان دادند و پیروزمندانه منتظر اجرای وعده های حاکمان سرمایه شدند.
پنج روز گذشت و کارخانه همچنان تعطیل باقی ماند. از وعده ها خبری نشد، کارفرمایان راه تمرد پیش گرفتند و همه حرف های پیش را «کان لم یکن» تلقی کردند. این کار آتش خشم کارگران را بیش از پیش برافروخت. آنها دو باره بر پای خاستند و در ١٣ شهریور سال ١٣٣١ در یک گردهمائی بزرگ خواستار تحقق خواسته های خود گردیدند. اجتماع اعتراضی کارگران این بار آماج یورش های وحشیانه نیروهای سرکوب رژیم و دولت مصدق قرار گرفت. چکمه پوشان مسلح مزدور به صفوف توده های معترض کارگر حمله کردند، با سبعیت تمام ۵ کارگر را کشتند و بیش از ٢٠ نفر را مصدوم و مجروح ساختند. خبر کشتار کارگران بسیار سریع در سطح شهر سمنان و همه شهرهای ایران پیچید. موجی از قهر و نفرت علیه سرمایه داران و دولتمردان و کل رژیم در دل ها راه افتاد. ساعاتی بعد در روز ١۴ شهریور همزنجیران مبارز کارگران مقتول در کارخانه بزرگ چیت سازی تهران جلسه ای تشکیل دادند. آن ها با نثار بیشترین نفرت به عاملان حمام خون توده کارگر این کشتار سبعانه را محکوم نمودند. همزمان از کارگران ۴٣ کارخانه بزرگ دعوت کردند تا دست در دست هم کمیته ای برای حمایت از مبارزات همزنجیران خود در سمنان تشکیل دهند. در روزهای بعد سیل جانبداریها از بسیاری کارخانه ها و مراکز کار و تولید در سراسر ایران ارمغان راه مبارزه کارگران سمنان شد. طولی نکشید که اعتراض این کارگران به بار نشست. سرمایه داران تسلیم شدند و توده کارگر به سر کار خویش باز گشتند. (٢٣)
اعتصاب کارگران دخانیات تهران نیز در همین سال رخ داد. زمینه وقوع اعتصاب ماجرای بازدید دو مستشار امریکائی سازمان ملل از کارخانه بود. کارگران با اطلاع از خبر ورود مستشاران بدون فوت وقت در اعتراض به دخالتگری های دولت امریکا در امور داخلی ایران دست از کار کشیدند، کارگاهها را تعطیل نمودند، در محوطه شرکت و خیابان های مجاور شروع به سر دادن شعار علیه امپریالیست های امریکائی و انگلیسی کردند. خبر تظاهرات کارگران به گوش نمایندگان امریکائی اعزامی سازمان ملل رسید و آنان مجبور به لغو برنامه دیدار خود گردیدند.
روز بیستم ماه دی این سال، شهر تهران شاهد اعتصاب بسیار پرشکوه کفاشان بود. در روزهای پیش از آن، یک کارگر کفاش به دست یکی از گروههای فاشیستی ضد کارگر و ضد چپ به قتل رسید. کشته شدن این کارگر سیل خشم و اعتراض تمامی همزنجیران کفاش وی را در سطح شهر جاری ساخت. کارگران فراخوان برگزاری تظاهرات صادر کردند و محل میتینگ خویش را مزار کارگر مقتول تعیین نمودند. در روز موعود بیش از ٣٠٠٠ نفر در این نمایش بزرگ حضور یافتند. کارگران کفاش، نمایندگان توده کارگر شاغل در راه آهن تهران، نمایندگانی از جانب کارگران سیلوها، چاپخانه ها، دخانیات، چیت سازی، سیمان، کوره پزخانه ها، ساختمان و جاهای دیگر با نثار حلقه های گل بر مزار کارگر همزنجیر در این مراسم شرکت جستند. (٢۴)
در روز نهم بهمن سال ١٣٣١ سرمایه داران صاحب کارخانه کبریت سازی ممتاز تبریز سه کارگر معترض این مؤسسه را اخراج و بیکار کردند. تصمیم کارفرمایان با موج اعتراض و مقاومت کارگران شرکت و چند کارخانه دیگر مواجه گردید. ٣ روز بعد کارگران کارخانه های ممتاز، ظفر، کلکته چی شهر تبریز دست از کار کشیدند. آنها اعلام داشتند که تا بازگشت اخراج شدگان به سر کار، اعتصاب را ادامه خواهند داد. آنان همزمان خواستار افزایش دستمزدها، آزادی تشکلهای کارگری و خودداری دولت امریکا از دخالت در رخدادهای روز جامعه ایران شدند.
سوای آنچه گفته شد اعتصابات کارگری بزرگ دیگری نیز در این دو سال به وقوع پیوست که علی العموم با همبستگی و ابراز حمایت مؤثر کارگران کارخانه های مختلف از همدیگر همراه بود. کارگران صنایع پشم اصفهان در اسفند سال ٣١ با طرح مطالبات خود دست به اعتصاب زدند. سرمایه داران با مطالبات کارگران مخالفت کردند، اما این اقدام کارفرمایان بلادرنگ با اعتصابات گسترده و زنجیروار کارگران کارخانه های ریسباف، زاینده رود، شهناز، شاهرضا، نختاب، وطن، پاسخ گرفت. تقریباً تمامی مراکز مهم کار و تولید شهر تعطیل شد. کارگران یکی از پرشکوه ترین صحنه های همبستگی و اتحاد و همرزمی را به نمایش نهادند. در همین کارزار متحد بود که آنها به صورت برنامه ریزی شده، به طور یکپارچه و سیل آسا چرخ کار و تولید را در کلیه خارخانه های حاشیه جنوبی زاینده رود از کار انداختند. همگی همصدا و همدوش وسائل کار خویش به دست، از کارخانه ها خارج شدند، از سی و سه پل گذشتند و در کرانه شمالی رودخانه در میدان معروف به مجسمه اجتماع کردند. جمعیت چندین هزار نفری کارگران در اینجا ضمن پافشاری بر خواست های همرزمان خویش در کارخانه ممتاز، مجسمه شاه جنایتکار را به زیر کشیدند و دریای خشم و قهر طبقاتی خود را بر سر تندیس این جلاد سرمایه فرو باریدند.
اعتصاب کارگران راه آهن در ١١ مهرماه ١٣٣١، خیزش متحد کارگران کوره پزخانه های اطراف شهر تهران
در تیرماه ١٣٣٢، اعتصاب کارگران شرکت کنسروسازی شاهی در اعتراض به بیکار شدن همکاران همرزم خویش در ١٧ ماه فروردین ١٣٣١، اعتصاب ٢٧٠٠ کارگر دخانیات تهران در ١۴ اردیبهشت همین سال که محاصره وسیع کارخانه توسط ارتش مزدور رژیم و مقاومت توده های کارگر در مقابل قوای سرکوب را به دنبال داشت، اعتصاب کارگران کارخانه هراتی در یزد در اعتراض به سطح نازل دستمزدها، در روز نهم خرداد سال ١٣٣١، اعتصاب کارگران کارخانه اقبال این شهر در روز دهم خرداد، با همین مطالبه و در اعلام همبستگی و همرزمی با کارگران هراتی، اعتصاب کارگران شرکت نساجی درخشان یزد در یک روز بعد و در همصدائی و همبستگی با همزنجیران خویش در دو کارخانه پیشین و بالاخره اعتصاب بزرگ کارگران نفت مسجد سلیمان در مردادماه سال ١٣٣١ را باید از جمله کارزارهای دیگر طبقه کارگر ایران در طول این دو سال به حساب آورد. اعتصاب اخیر با شبیخون بربرمنشانه نیروهای نظامی رژیم شاه و دولت مصدق رو به رو شد. کارگران مطابق معمول دست به مقاومت زدند. ارتش جنایتکار سرمایه با درندگی و قساوت تمام بر روی کارگران معترض آتش گشود. ١٠ کارگر به ضرب گلوله مزدوران رژیم از پای درآمدند و جان دادند. شمار کارگران زخمی و مصدوم از ۵٠ نفر متجاوز گردید.

جمعبندی
فاصله تاریخی میان سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ حاوی تلخ ترین، دردناک ترین و به طور قطع آموزنده ترین درس های مبارزه طبقاتی برای توده های کارگر ایران است. جامعه ایران در این ١٢ سال همسان دوره پیش از استقرار دیکتاتوری سیاه رضاخانی، از شکاف سقف حاکمیت، از بحران اقتصادی و اجتماعی دامنگیر نظام فئودال و پویه انکشاف کاپیتالیستی، از تعارضات و مناقشات میان قطب های قدرت سرمایه جهانی، از فروماندگی و استیصال حکومت کنندگان در مهار مبارزات استثمارشوندگان و ستمکشان، از شرائط آمیخته با کل این مشخصات و مؤلفه ها به اندازه کامل مالامال بود. همه اینها در سطحی طغیان آمیز وجود داشتند اما جنبش کارگری ایران نه فقط هیچ بهره ای از این فرصت سترگ تاریخی برای تشکیل صف مستقل طبقاتی و ضد سرمایه داری خود نگرفت که هر چه موحش تر در باتلاق توهم آفرینی ها و گمراهه پردازی های بخش های مختلف ارتجاع بورژوازی، به ویژه بورژوازی اردوگاهی غوطه خورد و غرق شد. کارگران تا چشم کار می کرد در حال کارزار بودند اما عنان کارزارها به طور کامل در اختیار بورژوازی و در خدمت مفاصا حساب بخش های مختلف این طبقه قرار داشت. شمار اعتصابات بسیار کثیر و خیره کننده و بیش از همیشه خونبار بود، اما این اعتصابات به جای آنکه میدان مشق قدرت مستقل طبقاتی، مدرسه شناخت و آگاهی ضد سرمایه داری و سنگر تعرض به شیرازه موجودیت نظام بردگی مزدی باشند، بیش از هر چیز سکوی نمایش قدرت این یا آن بخش بورژوازی می شدند. تشکل های کارگری فراوانی زاده شدند و رشد کردند، اما بیشتر آنها متولد می گردیدند تا خاکریز تعرض بخشی از بورژوازی علیه بخشی دیگر باشند.
سرمایه ستیزی خودانگیخته توده های کارگر، اگر در دوره پیش از کودتای سیاه سوم حوت یکراست پای نهال کمونیسم خلقی لنینی قربانی شد، در این دوره (٢٠ تا ٣٢) به گونه فاجعه بارتری شکار دیو قدرت و سود ارتجاع بورژوازی اردوگاهی گردید و هر چه سهمگین تر از هر میزان رشد و بالندگی رادیکال ضد سرمایه داری باز ماند. شاید موجزترین و ساده ترین بیان برای داوری کارنامه این دوره حیات جنبش کارگری و به طور خاص کارزار واقعی طبقاتی و ضد بردگی مزدی این جنبش آن باشد که بگوئیم هر چه کارگران کردند، علیه خود، علیه هموارسازی راه تشکیل صف مستقل ضد کار مزدی خود، علیه سازمانیابی آگاه سرمایه ستیز خود، علیه بالندگی و ارتقاء سطح شناخت طبقاتی و مارکسی و ضد سرمایه داری خود، علیه تدارک هر مقدار اعمال قدرت رادیکال طبقاتی خود، علیه همه این ها بود.
در طول این دوره کارگران در نقطه، نقطه کشور با رساترین صدا فریاد آزادی سر دادند، اما همه جا آزادی را با سر حزب توده و اردوگاه معنی کردند، در درون هر محفل، هر جمع، هر محله، هر تظاهرات، شور و احساس و هیجان استثمارستیزی را یله ساختند اما مبارزه با استثمار و استثمار شدن را با چشم سران اردوگاه و حزب توده نظر انداختند. اهمیت متشکل شدن را در هر کوی و برزن فریاد زدند و بر سینه هر دیوار حک کردند، اما آنچه را زیر این نام به ذهن و پراتیک جنبشی خود راه دادند همان بود که اردوگاه و حزب توده می گفت. شعارهای آسمانکوب ضد فاشیسم سر دادند، اما فاشیسم را فقط در هیأت نیروهای دشمن اردوگاه بر مردمک چشم خویش انداختند. زیر مهمیز آموزش های گمراهساز حزب توده شب و روز از حقوق، قانون، مدنیت، نظم، امنیت، تأمین اجتماعی، رفاه، برابری و فراوان مفاهیم اجتماعی این نوعی گفتند اما کل اینها را با چشم و مغز و قاموس و ملاک ارتجاع بورژوازی کاویدند و به آرشیو ذهن و پروسه کارزار روز خود پمپاژ نمودند. کارگران در این دوره، در دل این فرایند، در متن آنچه انجام دادند و آموختند و جنبش روز خود کردند، نه فقط هیچ میلیمتری به سمت مبارزه واقعی علیه سرمایه داری پیش نرفتند که بالعکس از مسیر سرمایه ستیزی و مبارزه واقعی طبقاتی دور و مهجور شدند. استثمار شدن توسط سرمایه در شکل برنامه ریزی اردوگاهی را رهائی از استثمار پنداشتند!! اسارت و سقوط از هستی آزاد انسانی در سیطره حاکمیت و قدرت سرمایه داری دولتی را رهائی واقعی انسانی به حساب آوردند!! فاشیسم را ضد فاشیسم تلقی کردند، انحلال هستی اجتماعی و انسانی خود در ساختار نظم بردگی مزدی را بهشت سوسیالیسم و دورنمائی رهائی بشر انگاشتند. کشتار حقوق اولیه انسانی توسط سرمایه را معیارها و مبانی حصول حقوق متعالی خویش ارزیابی نمودند. کارگران در این سالها هر چه آموختند تعبیر باژگونه واقعیت ها بود و درست به همین دلیل با هر گام خویش گامها از مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری فاصله گرفتند.
نیاز به گفتن نیست که توده های کارگر به درستی، کمترین میزان کاهش فضای اختناق و دوره های تاریخی معینی مانند پیش از کودتای سوم حوت یا فاصله زمانی میان سال های ٢٠ تا ٣٢ را بهترین فرصت برای سرازیری سیل وار خودانگیختگی ضد سرمایه داری خود دیدند. آنها بسیار درست، بسان سیلاب سرکش مهار شده در پشت سدهای اختناق و سرکوب، هر روزنه ای در سد را منفذی برای طغیان نارضائی و قهر خود علیه استثمار، ستم و نابرابری کردند. آنچه آنان به سپهر کارزار پمپاز می نمودند، ضدیت با سرمایه بود. ضدیتی که می توانست جنبش آگاه شورائی ضد کار مزدی آحاد کارگران گردد و می توانست منجمد شود، بپوسد، در ضدیت با خود قرار گیرد، هیزم خشک مطبخ اربابان سرمایه و سود و قدرت گردد. چماق دست دشمنان برای قلع و قمع رویکرد ضد کار مزدی طبقه اجتماعی آنان شود.
جنبش کارگری ایران در فاصله سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ سرنوشت دوم را پیدا کرد و بورژوازی اردوگاهی با آن چنین نمود. یک بار دیگر تأکید کنیم که عناصر موسوم به فعالین سرشناس کارگری چه در این دوره و چه در دوره پیش از دیکتاتوری هار رضاخانی در تحمیل این سرنوشت بر طبقه کارگر نقش مؤثر بازی نمودند. افتخاری ها، حجازی ها، امیدها، دهگان ها، آوانسیان ها و همانندان به رغم همه تفاوت هائی که با هم داشتند، آگاهانه یا ناآگاهانه، منفعت طلبانه یا فداکارانه و ایثارگرانه، در مجموع، ظرفیت پیکار جنبش کارگری را سکوی چانه زنی بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی با هم کردند. در دور ساختن بیش و بیشتر این جنبش از ریل مبارزه ضد سرمایه داری تأثیر جدی گذاشتند و سرمایه ستیزی خودجوش طبیعی اش را طعمه حریق حرص و آز احزاب بورژوازی نمودند. بحث فقط بر سر آموزش های غلط و راهبردهای گمراهساز نیست. مطالعه هر ورق تاریخ حوادث این سال ها حدیث وقوع تراژدی های غم انگیز است. حدیث زندگی و مبارزه چند میلیون کارگر است که همه چیزشان را، کل قدرت پیکار و اثرگذاری و میدان داری خود را در اختیار بورژوازی قرار دادند و از مبارزه واقعی طبقاتی دور ساختند. در طول این دوازده سال برخلاف غالب پندارها و متضاد با آنچه در مقابل چشم ها ظاهر می شود، تنها چیزی که وجود نداشت و کورسوئی از آن ساطع نبود، پرتوی، اثری، اخگری از جدال واقعی سازمان یافته و آگاه طبقه کارگر با نظام بردگی مزدی بود. در هیچ دوره ای تا این حد سیل نیرومند سرمایه ستیزی خودجوش کارگران راهی برهوت خشک کاسبکاری ها و تصفیه حسابهای احزاب و رویکردهای درون طبقه بورژوازی نشد. حزب توده وجب به وجب اعتراضات روز توده های کارگر را وسیله کسب و کار خود کرد. اگر در زیر چتر هارترین دیکتاتوری ها این کارگران در پویه کارزار روزمره خود این یا آن خواست نازل معیشتی را بر سرمایه داران و دولت آنها تحمیل می کردند، در این ١٢ سال حتی همین سطح نامحسوس اعمال قدرت و رویاروئی با سرمایه را در جنگ و دعوای میان بلوک بندی های بورژوازی گم کردند. کارگران خواستار افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار می شدند اما مبارزه ای که برای تحقق همین انتظارات نازل راه می انداختند، به جای آنکه قدرت جمعی آحاد طبقه آنان را به نمایش گذارد، لباس شوکت حزب می پوشید، دکه فروش کالاهای حزب می گردید، آنها خود چیزی به دست نمی آوردند، بورژوازی بود که قدرت خود را به رخ حریف می کشید. از این بدتر کارگران خود نیز احساس اعمال قدرت نمی کردند، به این می اندیشیدند که حزب توده را و بورژوازی متحزب اردوگاهی را تا چه میزان توان و ظرفیت چانه زنی تقدیم کرده اند. توده های کارگر پشت سر حزبی صف بستند که به هر چه ربط داشت و هر نیرو یا طبقه اجتماعی را نمایندگی می کرد، به آنان و به زندگی و کار و استثمار و آینده آنان هیچ ربطی نداشت و هیچ گوشه ای از مصالح و خواست های معیشتی، رفاهی یا اجتماعی آن ها را نمایندگی نمی نمود. حزبی که یگانه تفاوتش با ماشین دولتی سرمایه داران و احزاب رقیب در این بود که راه و رسم منحل ساختن جنبش کارگری در گورستان نظم سرمایه، فروش قدرت پیکار طبقه کارگر به رژیم و حریفان و نردبان نمودن این قدرت برای ورود به ماشین دولتی سرمایه را از همه بهتر می دانست و محیلانه تر جامه عمل می پوشاند. رخدادهای این سال ها در بخش غالب خود حدیث سرنوشت جنبشی بود که آرمان رهائی بشر از هر قید ماوراء خود را در کوله بار رسالت تاریخی و طبقاتی خویش داشت اما بدون هیچ دریغ به هر جرثومه فریب بورژوازی اقتدا و تمکین می کرد. در آذربایجان سنگهای هرم اعتبار و توان رقابت بورژوازی اردوگاهی را بر گرده های خود حمل نمود، به فرمان همین بخش بورژوازی خدم و حشم رایگان برپائی حکومت خودمختار شد، کفه توازن اردوگاه در مقابل امپریالیست های رقیب را سنگین نمود، این کار را در سراسر ایران به شکل ها و شیوه های دیگر دنبال نمود. فقط نیروی کارش را شبه رایگان تسلیم صاحبان سرمایه نمی کرد. از آن بدتر، تمامی توان پیکار طبقه اش را به جای آنکه علیه موجودیت سرمایه داری به صف نماید ساز و کار قدرت بورژوازی علیه خویش می ساخت.
جلوداران واقعی این برهوت فرسائی، توده وسیع بی سواد و عامی و درس ناخوانده کارگر نبود. اینان مسلماً غوطه ور دریای توهم و بی دانشی طبقاتی بودند اما برای یافتن راه، چشم در چشم همزنجیران مجرب تر و داعیه دار خود داشتند، به حرف اینان گوش می دادند و بدبختانه همین جماعت دوم بود که آدرس بورژوازی اردوگاهی را پیش روی توده کثیر طبقه خود پهن می نمود. اولی ها آگاهی نداشتند، دومی ها داشتند اما نه شعور و شناخت ضد سرمایه داری که آنچه سرمایه به مثابه افکار، باورها و اعتقادات پاسدار حریم ارزش افزائی خود تبخیر و پمپاژ می نمود. طبقه کارگر ایران از این لحاظ بار مصیبتی عظیم را به دوش کشید. لایه ظاهراً آگاه تر و پیشروترش بیش از سایر لایه ها سر بورژوازی بر تن داشت. نباید منکر شد که فشار حقارت های عظیم اجتماعی برخی عناصر این لایه وا می داشت تا آویختن به رجال حزبی و نخبگان سیاسی بورژوازی را سکوی اعتبار خود کنند و به جای تلاش برای بالیدن و پرورش و بلوغ سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود و همرزمانشان، راه این بالیدن و پوئیدن و پیکار را سد سازند، به حزب بالای سر خود آویزند و میله لنگ اتصال جنبش کارگری به این یا آن حزب بورژوازی گردند. تشخیص اینکه حرب توده یا کل چپ اردوگاهی در تمامی راهبردها، تحلیل ها، سیاست گذاری ها، تاکتیک ها و کل پراتیک اجتماعی و سیاسی خود بخشی از ارتجاع بورژوازی و ضد پویه پیکار ضد سرمایه داری کارگران بود، شعور متعالی عجیب و غریبی نیاز نداشت. « حجازی ها» و « آوانسیان ها» و خیلی از کارگران حزب نشین با اندک تعمقی می توانستند این حقیقت را دریابند، می توانستند با منحل شدن جنبش طبقه خود در آنچه بورژوازی اردوگاهی پیش می کشید به سهم خود مقابله کنند، این را نیز فراموش نکنیم که جنبش کارگری ایران در این دوره فقط به حزب توده و اردوگاه نیاویخت. به اندازه کافی به احزاب دیگر بورژوازی، به لیبرال ناسیونالیست ها و مصدق و کمپین های او برای توزیع متوازن تر اضافه ارزش ها میان قشرهای مختلف بورژوازی داخلی و جهانی نیز دخیل بست!! قیام ٣٠ تیر و وقایع گوناگون دیگری که این احزاب را توان همآوردی با رقبای طبقاتی تفویض می نمود با سیل توهم توده های کارگر آبیاری می شد و به بار می نشست. تقریباً همه ٢٩ نفر کشته شدگان قیام ٣٠ تیر در تهران کارگر بودند.
فاصله زمانی ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ با کودتای سیاه ٢٨ مرداد به نقطه پایان خود رسید. طوفان دهشت و کشتار و سرکوب بعد از کودتا طومار عمر دوره مذکور را در هم پیچید و این در شرائطی رخ داد که طبقه کارگر ایران از این فرصت طلائی ١٢ ساله نه فقط هیچ طرفی نبسته بود که پرداخت سهمگین ترین غرامت ها را نیز بر دوش نسلهای آتی خود بار می نمود. جنبش کارگری در کار بنای صف مستقل پیکار سازمان یافته شورائی آحاد توده های خود، هیچ سنگی بر روی سنگ نگذاشت، هیچ توشه ای نداشت که زادراه مبارزه فرزندان خود سازد. هیچ حدیث شیرینی برای آیندگان نداشت و هیچ درس و تجربه ای از هیچ پیروزی تسلیم نسل بعدی کارگران ننمود. ضرورت و مبرمیت کالبدشکافی ژرف مارکسی و ضد کار مزدی شکست های سرنوشت سازش تنها میراث مفیدی بود که پیش پای این نسل پهن کرد.



زیرنویس ها


١. یرواند آبراهامیان. ایران بین دو انقلاب، ص ٣۵٢
٢. گروه جامی. گذشته چراغ راه اینده، ص ١٩۴
٣. همان کتاب، همان صفحه
۴. منبع بالا، ص ١۵٠
۵. حزب توده، روزنامه رهبر، شماره ٣٧٢، هشتم شهریور ١٣٢٣
٦. ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص ٣٢٨
٧. ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ١١۴
٨. علی منوچهری و مهدی احمدی. اعتصابات کارگری دوره مصدق، پیام بهارستان، دفتر دوم، شماره ۵
٩. یوسف افتخاری. کتاب خاطرات، ص ٩٩
١٠. جامی. گذشته چراغ راه اینده، ص ١٩٧
١١. منبع بالا، همان صفحه
١٢. فرقه دموکرات آذربایجان. روزنامه آذربایجان شماره ٩
١٣. جامی. گذشته چراغ راه اینده، ٣١٠
١۴. حزب توده، روزنامه رهیر، شماره ٨٧٢، اعلامیه کمیته مرکزی
١۵. حزب توده. روزنامه رهبر، ١۴ خرداد ١٣٢۴
١٦. شورای متحده کارگری، روزنامه ظفر، ١۵خرداد ١٣٢۴
١٧. در مورد عضویت زنده یاد « علی امید» در حزب توده، منابع مختلف روایت های متفاوت دارند. بعضاً عضویت و پای بندی وی به حزب را تأیید و بعضاً نفی می کنند.
١٨. بنیاد کار. اعتصابات کارگری در ایران
١٩. سندیکای کارگران فلزکار مکانیک. تاریخچه اتحادیه کارگران معدن شمشک
٢٠. عبدالصمد کامبخش. نظری به جنبش کارگری و کمونیستی ایران، بخش دوم، ص ٣٢
٢١. ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ١٧١
٢٢. همان کتاب ص ١٦٩
٢٣. حزب توده. روزنامه دژ، شماره های ٦٢١ و ٦٢٦ مرداد ١٣٣١
٢۴. ایوانف، تاریخ نوین ایران ص ١٧١

***************

فصل چهارم

١٣٠۴ تا ١٣٢٠

شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ - ١١ ژوئیه ۲۰۱۵

سلطنت رضاخان راه حل بورژوازی انگلیس و لایه فوقانی طبقه سرمایه دار داخلی، برای رتق و فتق امور مربوط به پروسه انکشاف سرمایه داری ایران در یک سو و همگن سازی این پویه با نیازهای نقش مسلط سرمایه های انگلیسی در شبه قاره هند، آسیا و سراسر دنیای روز در سوی دیگر بود. مسائلی مانند تشکیل و توسعه نهادهای نظامی، پلیسی و امنیتی، برپائی دولت متمرکز و نیرومند، معماری روبنای اجتماعی و سیاسی متناظر با پویه بسط سرمایه داری، تضعیف مؤثر ملوک الطوایفی، کنترل مطمئن دائره نفوذ فئودالها و سران عشایر، گسترش چشمگیر شبکه ها و تأسیسات پایه ای مورد نیاز چرخه انباشت و بازتولید سرمایه، سرکوب جامع الاطراف و قهرآمیز جنبش نوپای کارگری، چالش فراگیر کمونیسم و مقابله با هر میزان نفوذ احزاب چپ متمایل به حزب کمونیست شوروی و کمینترن، همگی در این راستا موضوعیت می یافتند و دستور کار دولت و سلطنت ناشی از کودتای شوم سوم حوت ١٢٩٩ می شدند. رضاخان در انجام وظائف بالا با فشار سهمگین عقب ماندگی های فکری، بی دانشی های سیاسی و تحجر مفرط فئودالی دست به گریبان بود. اما هیچ کدام اینها سد راه پیشبرد کارهایش نمی شدند سرمایه داری تاریخاً بر گندزار خون روئیده است و با بلع زندگی استثمارشوندگان بالیده است. درندگی ها و سبعیت های رضاخان، به همان میزان که توده های کارگر و دهقان را از هستی ساقط می ساخت، به فراشد توسعه سرمایه داری جان می داد. در عرصه انطباق روبنای حقوقی حاکم با نیازهای چرخه انباشت صنعتی، در طول ١٦ سال حکومت رضاخان حدود ١۵٠ مصوبه مهم از «مجلس شورای ملی» روز گذشت. قانون معادن، مجوز ورود سرمایه های خارجی به صورت تکنولوژی و وسائل تولید از جمله این مصوبه ها بودند. در همین مدت سهم سرمایه گذاریهای صنعتی دولت نسبت به کل بودجه سالانه از حدود ٨ درصد به ٢۵ درصد افزایش یافت. جدول زیر چگونگی این افزایش در دوره مذکور را نشان می دهد. (١)

رضاخان با سرکوب جنبش های کارگری و دهقانی، کشتار کمونیست ها، دستگیری و شکنجه و اعدام برخی منتقدین لیبرال، به خون کشیدن خیزش ها و مقاومت های خلقی به اصطلاح «امپریالیسم ستیز»!! و بالاخره از میان برداشتن رقبای حکومتی، شرائط لازم برای امنیت سرمایه گذاری و توسعه حوزه های انباشت را فراهم آورد. سرمایه داران زیادی که پیش تر در غیاب ثبات کافی، سرمایه های خود را صرف خرید املاک فئودالی می کردند، اکنون به تدریج راه تأسیس کارخانه و انباشت در قلمروهای دیگر را پیش می گرفتند. از این مهم تر انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران خارجی به ویژه انگلیسی با حرص و ولع سرمایه های خویش را وارد بازار داخلی ایران ساختند و در سودآورترین عرصه ها پیش ریز کردند. شمار کارخانه های جدید و به طور خاص مراکز صنعتی بزرگ به ویژه در فاصله سال های ١٩٣٠ تا ١٩۴٠ (١٣٠٩ تا ١٣١٩ خورشیدی) رو به افزایش نهاد. جدول زیر در این زمینه تا حدودی گویاست. صنایع نفت و گاز در این جدول محاسبه نشده است

١٩٣٠ ( خورشیدی ١٣٠٩)         ١٩۴٠ (١٣١٩ خورشیدی)

(٢)

بورژوازی انگلیس در آن سالها همه تلاش خود را روی بازسازی اقتصاد جنگ زده آن کشور، ترمیم صنایع آسیب دیده، افزایش بارآوری کار در حوزه بازتولید سرمایه اجتماعی و بالا بردن قدرت رقابت سرمایه های انگلیسی در بازار جهانی متمرکز نموده بود. امپریالیست های انگلیسی و دولت این کشور طرح جایگزینی ذغال سنگ توسط نفت و گسترش هر چه بیشتر استفاده از انرژی اخیر را یک اهرم کارا برای نیل به هدف های فوق می دیدند و دستیابی به ذخائر نفتی خاورمیانه را گام مقدم پیمودن این راه به حساب می آوردند. ذخائر نفتی و انرژی فسیلی ایران در آن روز برای بورژوازی انگلیس از اهمیت حیاتی برخوردار بود، اما سودآوری سرمایه های انگلیسی در اینجا با توجه به نیروی کار شبه رایگان جامعه، دستیابی به مواد خام ارزان مورد نیاز صنایع بریتانیا و چشم انداز اثرگذاری سودهای حاصل در این قلمروها چنان بود که امپریالیست های انگلیسی را به پاره ای انعطاف ها در باز تنظیم قراردادهای نفتی پیشین با پوشش عقب نشینی در مقابل فشار رضاخان ترغیب می نمود. انعطاف هائی که دو هدف را یکجا و همزمان نشانه می رفتند، در وهله اول افزایش سهم عایدات نفتی ایران را ساز و برگ صدور سرشارتر و افزونتر سرمایه های انگلیسی به ایران و سودآوری هر چه غول آساتر این سرمایه ها می ساختند و در وهله دوم پایه های قدرت رضاخان و رژیم سلطنتی سکاندار هموارسازی راه انکشاف سرمایه داری را مستحکم تر می کردند. برای روشن تر شدن موضوع باید تاریخ را کمی به عقب ورق زنیم.
پیشینه انعقاد پروتکل های نفتی میان ایران و سرمایه داران انگلیسی، به عهد ناصرالدین شاه قاجار باز می گشت. قرارداد معروف «رویتر» در آن زمان منعقد گردید اما طرح مذکور با موج مخالفت ها و اعتراضات لایه های ناراضی بورژوازی داخلی مواجه شد، صاحبان تراست های انگلیسی و دولتمردان بریتانیا در مقابل این مخالفتها به نرمش چندانی تن ندادند و عقب نشینی مؤثری را جایز نشمردند. قرارداد مورد بحث زیر فشار همین کشمکش ها و نرمش ناپذیری های طرف انگلیسی عملاً باطل شد و از حیطه اجرا خارج گردید.
چند سال بعد در زمان مظفرالدین شاه مقاوله نامه دیگری میان «ویلیام دارسی» صاحب یک بنگاه عظیم سرمایه گذاری انگلیسی با دولت روز ایران امضاء شد. کمپانی دارسی به موجب قرارداد بالا حقوق انحصاری مربوط به کاوش، استخراج، حمل و نقل و فروش ذخائر نفت و گاز کشور سوای استان های آدربایجان، گیلان، گرگان، مازنداران و خراسان را به خود اختصاص می داد. مدت قرارداد شصت سال بود، شرکت صاحب امتیاز در طول این مدت هیچ مالیاتی نمی پرداخت. بعلاوه در قبال واردات ماشین آلات یا وسائل مورد نیاز حفاری، استخراج، حمل و نقل و اسفالت سازی جاده ها هم الزامی در پرداخت هیچ ریال حقوق گمرکی نداشت. سهم ایران در قبال تمامی آنچه واگذار می کرد یا همه آنچه از دست می داد به ١۵% سود خالص سالانه شرکت بعلاوه دو هزار تومان محدود می شد. قرارداد دارسی با این مشخصات تنظیم شد، اما این طرح هم مثل پروتکل سلف خود موج نارضائی اپوزیسون های درون طبقه سرمایه دار ایران را به دنبال آورد. اختلاف برحول محور تعیین سهم طرفین چرخ خورد و بورژوازی انگلیس و دولت آن کشور باز هم به هیچ عقب نشینی رضایت ندادند. سود سالانه شرکت دارسی چنان بود که بنا به گفته «چرچیل» در کتاب «بحران جهانی» در طول چهار سال جنگ، ادارات دولتی انگلیس با استفاده از نفت ارزان بهای خریداری شده از شرکت نفت ایران و انگلیس » ٧۵٠٠٠٠٠ لیره سود بردند. نفت استخراج شده توسط کمپانی دارسی بیش از همه نیازهای انرژی نیروی دریائی آن کشور و مراکز اقتصادی را تأمین می کرد و سوخت مورد احتیاج ادارات دولتی اولاً در مرتبه چندم اهمیت قرار داشت، ثانیاً بهای آن با همه تخفیف ها بالاتر از قیمت نفتی بود که در اختیاز ناوگانها، مراکز نیروی دریائی و صنایع انگلیس قرار می گرفت. بر این موارد تأکید می کنیم تا روشن شود که قرارد مورد گفتگو تا چه حد برای انگلیس مهم بوده است و درست به همین دلیل در فاصله میان امضاء و اجرای پروتکل، سال ١٩٠١ میلادی (١٢٨٠خورشیدی) تا سال ١٩٢٩ ( ١٣٠٧) کلیه اعتراضات محافل مختلف بورژوازی ایران اعم از دولتی یا اپوزیسون علیه مفاد قرارداد از سوی کمپانی صاحب انحصار مردود تلقی شد و به هیچ نتیجه ای منتهی نگردید. (٣)
ماجرای بالا و سرنوشت قرارداد اما با روی کار آمدن رضاخان و جایگاهی که رژیم سیاسی ایران از زمان وی به بعد در استراتژی سراسری قطب های مهم قدرت سرمایه جهانی به ویژه انگلیس احراز می نمود، وضعیتی کم و بیش متفاوت پیدا کرد. در سال ١٣٠٧ وقتی که او خواستار تغییر پاره ای مواد پروتکل شد، کمپانی دارسی به جای مخالفت و نکول اعتراض، آمادگی خود را برای انجام تغییرات لازم اعلام داشت. در مورد دلیل این تغییر سیاست، کمی پائین تر توضیح خواهم داد اما پیش از آن، خطوط کلی توافق این دوره را مرور کنیم. بندهای مهم آن عبارت بودند از:
١. الغاء امتیاز دارسی و تصویب قرارداد جدید
٢. محدود کردن منطقه ای امتیاز به یکصد هزار مایل مربع
٣. اخذ دو شلینگ از هر تن نفت خام که شرکت استخراج می کند.
٤. الغای انحصار لوله نفت در جنوب
۵. مدت اعتبار قرارداد تا سال ١٩٩١ خواهد بود.
۶. بیست درصد سهام شرکت نفت ایران و انگلیس در اختیار رژیم ایران قرار گیرد.
پروتکل جدید چند ویژگی داشت. اولاً زمان تسلط سرمایه داران انگلیسی بر حوزه های تولید و استخراج منابع نفتی ایران را سی سال افزایش می داد. ثانیاً در قیاس با قرارداد پیشین ظاهری آراسته تر داشت و از پاره ای فرمولبندی های ظاهرالصلاح برای استتار چگونگی تقسیم سودها میان بخش های مختلف بورژوازی استفاده می نمود. ثالثاً در مجموع حصه رژیم ایران در کل اضافه ارزش های نفتی حاصل استثمار توده های کارگر را مقداری بالا می برد.
چرا سرمایه داران انگلیسی و دولت آن کشور از خواست رضاخان برای انجام تغییرات بالا در مفاد پروتکل مذکور استقبال می کردند، موضوعی است که نیازمند مقداری توضیح است. سلطنت روئیده از لجنزار کودتای سوم حوت به عهد خویش برای فراهمسازی شرائط مورد نیاز پیش ریز سرمایه ها و استثمار نیروی کار شبه رایگان طبقه کارگر ایران توسط بورژوازی جهانی عمل نموده بود و اکنون نوبت به امپریالیست های انگلیسی و شرکا می رسید که ساز و برگ تداوم این کار را در اختیار وی گذارند. توسعه زیرساخت های اقتصادی، تشکیل ارتش و پلیس و تجهیز ماشین سرکوب سرمایه نیاز به پیش ریز سرمایه در این زمینه ها داشت و بخشی از سرمایه های لازم باید از طریق بالا رفتن سهم رژیم رضاخان در اضافه ارزش های نفتی تأمین می گردید. گسترش سرمایه داری بدون احداث مؤسسات پایه ای مانند آب و برق و راه آهن و بندر و جاده امکان پذیر نیست. ایجاد هر کدام اینها خود جزء لایتجزائی از پروسه انباشت سرمایه و شرط لازم رونق و شکوفائی این فرایند است. آنچه در اینجا صورت می گرفت و برای طبقه سرمایه دار موهبتی عظیم قلمداد می گردید، آن بود که رژیم بخش قابل توجهی از هزینه های این تأسیسات پایه ای را از اضافه ارزش های نفتی حاصل استثمار کارگران ایران و جهان به نفع بورژوازی تقبل می کرد. میزان افزایش مذکور را از روی جدول زیر می توان مشاهده نمود.

حق امتیاز دریافتی رژیم ایران از سود شرکت در فاصله سال های ١٩١۵ تا ١٣٣٠ ( لیره انگلیس) (۴)

بورژوازی انگلیس سوای پیگیری هدف های بالا، می کوشید تا افزایش هر چند اندک سهم دولت ایران در سودهای نجومی شرکت را حاصل شاخ و شانه کشی های ناسیونالیستی رضاخان در مقابل کمپانی نفتی القاء کند و از این طریق نوعی حیثیت کاذب برای او جعل نماید، سرمایه داران انگلیسی با پذیرش خواست رضاخان انجام این امور را پیگیری می کردند. چرا؟ این سؤالی است که پاسخ واقعی است در نقطه مقابل رؤیابافی های ناسیونال رمانتیسیستی محافل راست و چپ بورژوازی قرار دارد. پمپاژ سیل تولیدات نفتی ارزان بهای ایران به چرخه ارزش افزائی سرمایه های انگلیسی سهم بسیار بزرگی در افزایش قدرت رقابت سرمایه اجتماعی آن کشور در بازار جهانی و سیر صعودی نرخ سود سرمایه های بریتانیا ایفاء می کرد، اما نقشی که گسترش روزافزون سرمایه داری در ایران برای امپریالیست های انگلیسی در جهت تحقق همان هدف بالا بازی می نمود بیشتر از سود حاصل نفت ارزان حوزه های نفتی ایران یا حتی کل ارقام اضافه ارزش های نفتی این حوزه ها بود. هر کارخانه ای که در اینجا تأسیس می شد، مستقل از اینکه به لحاظ شکل حقوقی، در مالکیت کدام سرمایه دار، کدام مؤسسه سرمایه گذاری یا کدام دولت سرمایه داری باشد، مقادیر زیادی از سرمایه های آزاد و راکد انگلیسی را به سرمایه محبوس و ارزش افزا مبدل می کرد.(۵) اینکه این سرمایه ها در مالکیت دولت یا سرمایه داران بریتانیا بودند یا در ملکیت سرمایه داران و دولت ایران قرار داشتند، در اساس مسأله تفاوت چندانی پدید نمی آورد. جای توضیح مارکسی این مسأله اینجا نیست، انا با توجه به اهمیت موضوع چند نکته را اشاره کنم.
اول. سرمایه اجتماعی ممالک مختلف دنیا همسان سرمایه ها یا قلمروهای مختلف سرمایه اجتماعی یک کشور آنچه را به صورت سود دریافت می کنند، عین همان اضافه اضافه ارزشی نیست که در حوزه مستقیم انباشت و ارزش افزائی آنها توسط توده های کارگر مورد استثمارشان تولید شده است. بالعکس آنها در چهارچوب قوانین نرخ سود، خواه در وسعت هر قلمرو تولیدی، خواه در سطح سرمایه اجتماعی هر کشور و خواه در مقیاس جهانی متناسب با حجم سرمایه های خود و مستقل از ترکیب ارگانیک خاصی که دارند، سهمی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر جهانی را به خود اختصاص می دهند. به خاطر داشته باشیم که توزیع اضافه ارزش ها در این چهارچوب و مطابق این معیارها، سوای اثرگذاری های ویژه ای است که موقعیت انحصاری برخی سرمایه ها، تراست های سرمایه داری یا بخش هائی از سرمایه جهانی بر روی این روند می گذارند و فوق سودهای انحصاری خاصی را نصیب خود می سازند.
دوم. یک حادثه متعارف که در این میان روی می دهد، انتقال مقداری اضافه ارزش ها از قلمروهای دارای ترکیب آلی کمتر و بارآوری کار نازل تر به عرصه های دارای ترکیب ارگانیک بالاتر و بارآوری کار افزون تر است. اینکه نقل و انتقال مورد گفتگو چگونه و از کدام مجاری صورت می گیرد؟ پیداست که دست غیبی در کار نیست. سرمایه داری خود مکانیسم های لازم این کار را در درون خود داراست.
سوم. صدور سرمایه تراست ها و انحصارات عظیم سرمایه داری به جوامع حوزه نیروی کار شبه رایگان، از دهه های آخر قرن نوزدهم تا امروز یک راه مشارکت بسیار مؤثر این تراست ها و سرمایه اجتماعی ممالک صاحب آن ها، در اضافه ارزش های انبوه تولید شده توسط کارگران حوزه صدور و طبیعتاً یک اهرم کارای افزایش توان این سرمایه ها در چالش بحران ها بوده است.
چهارم. صدور سرمایه فقط به شکل بالا انجام نمی گیرد. وقتی که غول های عظیم صنعتی دنیا بیشتر ماشین آلات و قطعات یدکی مورد نیاز تشکیل بخش ثابت سرمایه اجتماعی جامعه ای دیگر را در شکل کالا- سرمایه صادر می کنند نیز عملاً دست به صور سرمایه می زنند. این سرمایه ها معمولاً در جامعه مبدآ چشم انداز باز انباشت و سودآوری مطلوب ندارند. به همین خاطر صدورشان راه سودآور شدن آنها و در همان حال یک راه فرار تراست از غلطیدن به بحران یا خروج از این ورطه است. سرمایه های مذکور با اینکه به لحاظ شکل ظاهری حقوقی در مالکیت سرمایه داران جامعه صادر کننده نیستند، اما صدور آنها به حوزه سرمایه گذاری دوم یک مجرای نقل و انتقال اضافه ارزش ها میان بخش های مختلف سرمایه جهانی است.
پنجم. هنگامی که سرمایه اجتماعی جامعه صادر کننده به لحاظ متوسط ترکیب آلی، بارآوری نیروی کار یا کل شرائط تولیدی در موقعیت مساعدتری نسبت به جامعه یا جوامع دوم قرار داشته باشد، به دلیل نقش خاص خود در تشکیل نرخ سودهای جهانی و نیز موقعیت انحصاری خود در تولید و فروش کالا - سرمایه های مورد نیاز جوامع دوم، می تواند در اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران این ممالک سهیم گردد.
ششم و بالاخره، اما مهم تر از همه اینکه تمامی نقل و انتقال های بالا زمانی اهمیت حیاتی خود را ظاهر می سازند که جوامع نوع دوم حوزه های استثمار گسترده و بدون مرز و محدوده نیروی کار شبه رایگان باشند. جامعه ایران چنین بود و توسعه انباشت سرمایه در اینجا برای سرمایه داری انگلیس و دولت آن کشور تمامی معجزات بالا را در کوله بار اعجاز خود داشت.
به نکات بالا فقط به این دلیل اشاره شد که بگویم توسعه سرمایه داری در ایران بر خلاف آنچه ناسیونال رمانتیسیستهای «وطنی» یا « امپریالیست ستیزان خلقی لنینی می پندارند، برای امپریالیست های انگلیسی پدیده ناخوشایندی نبود!! مورد استقبال هم قرار داشت، یک نیاز چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی آن کشور به حساب می آمد و به همین دلیل بود که رضاخان به دنبال نشان دادن توانائی خود برای برقراری ثبات سیاسی گورستانی مورد نیاز پروسه انکشاف کاپیتالیستی جامعه توانست نظر مساعد کمپانی ها و حاکمان بورژوازی انگلیس را به افزایش سهم قشری از طبقه سرمایه دار ایران و بیشتر از همه خانواده خودش در اضافه ارزش های نفتی روز جلب نماید. رضاخان و بورژوازی ایران این افزایش را که صد البته در قیاس با حاصل استثمار توده های کارگر و دهقان رقم چشمگیری محسوب نمی شد، زادراه سرمایه گذاری بیش و بیشتر خود کردند. در طول ١٦ سال سلطنت وی شمار مؤسسات صنعتی که توسط دولت تأسیس شد به ٣٠٠ واحد بالغ گردید. کارخانه های تولید قند، شکر، چای، سیگار، سیمان، الوار، باطری، برق، نساجی، آبجو سازی، پوست، شیشه، کبریت، صابون و گلیسیرین از جمله این صنایع بودند. در همین دوره راه آهن سراسری ایران احداث شد، هزاران کیلومتر راه شوسه مورد بهره برداری قرار گرفت. شبکه های پست و مخابرات و تلگراف و تلفن توسعه یافت. صادرات و واردات کالاها وارد دوره ای جدید شد، تجارت خارجی به زیر چتر کنترل دولت در آمد. سرمایه های زیادی در قلمرو تولید سلاح پیش ریز گردید.
کارخانه های متعددی به ویژه در حوزه نساجی و قند و شکر و کبریت و برق و مصالح ساختمانی توسط سرمایه داران خصوصی شروع به کار نمود. در طول همین سالها حجم واردات برخی کالاها مانند پارچه نخی، قند و شکر، غلات، برنج، کبریت و سیمان به دلیل افزایش تولیدات داخلی ناشی از توسعه انباشت سرمایه در صنعت و کشاورزی به طور محسوس کاهش یافت. در عوض واردات ماشین آلات صنعتی و کالاهائی که به صورت جزء ثابت سرمایه پیش ریز می شد، فقط طی ۴ سال تا ٣ برابر بالا رفت. جدول زیر خطوط کلی این تغییرات را تا حدودی منعکس می سازد.

میزان و نسبت واردات ماشین آلات صنعتی به کل واردات سالانه کشور در فاصله ١٩٢۴ تا ١٩٢٧ ( ریال)

(٦)

سرمایه داری ایران رشد کرد و با رشد خود شمار کثیر کارگران جدید را به اردوگاه کار بردگان مزدی افزود. افزایش مدام کارگران، تولید اضافه ارزش ها را انبوه تر ساخت و شط سود بخش های مختلف سرمایه، از جمله سرمایه های انگلیسی را پرخروش تر ساخت. از بحث بیشتر در باره توسعه سرمایه داری در دوره رضاخان چشم می پوشیم و به گفتگوی اصلی خود، به سرنوشت جنبش کارگری ایران در دل این تحولات و حوادث باز می گردیم.؟
مقدم بر هر چیز یک واقعیت را تأکید کنیم. اینکه در تمامی این سالها و دوره های متعاقب آن، حداقل تا روزهای پس از وقوع کودتای بیست و هشتم مرداد ١٣٣٢، افت و خیزها و پیچ و خم های پروسه مبارزه طبقاتی و جنبش کارگری در ایران را نمی توان از کارنامه دخالتگری ها و اثرگذاریهای مستقیم حزب کمونیست ایران، کمینترن و کل اردوگاه شوروی آن روز تفکیک کرد. این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری نه فقط وجود داشت که سرنوشت مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران در تمامی دهه های بعد تا امروز را زیر فشار قرار داده است. در فصل های قبل توضیح داده شد که حزب و قدرت سیاسی روسیه سالهای بعد از وقوع انقلاب اکتبر و به تبع آن احزاب کمینترن، از جمله حزب کمونیست ایران، هیچ گاه و در هیچ نقطه ای به طبقه کارگر، به عنوان طبقه ای که باید با مبارزه و انقلاب ضد سرمایه داری، خودش و بشریت را رها سازد نگاه نمی کردند. بلشویسم پیش از پیروزی انقلاب اکتبر نیز چنین نگاهی به جنبش کارگری روسیه نداشت و احزاب کمینترن اساساً اهل این نگاه به نقش طبقه کارگر نبودند. حساب عبارت پردازی ها، ادبیات و جار و جنجال های ایدئولوژیک جداست. بحث بر سر پراکسیس واقعی اجتماعی و طبقاتی احزاب یا نیروهاست. در این قلمرو، در پهنه پراتیک، ما شاهد هیچ میزان باور رهبران بلشویسم یا احزاب کمینترن به نقش توده کارگر در تغییر جهان روز نبودیم. کارگران برای اینها موجودات گمراه، فاقد ظرفیت اندیشیدن، ناتوان از چاره اندیشی و تدبیر امور مبارزه و بالاخره سخت نیازمند میدان داری و معجزه گری رهبران، نخبگان سیاسی و منجیان اجتماعی بودند. در این منظر، کمونیست ها آحادی از کارگران یا فعالین آگاه جنبش جاری طبقه کارگر به حساب نمی آمدند، بالعکس در جایگاه مبعوثان و صاحبان رسالت رهائی بشر قرار داشتند. این مشکل در کنار مسائل دیگر مانند روایت بورژوائی و غیرمارکسی سرمایه داری، سوسیالیسم، انقلاب، پویه تحول سوسیالیستی اقتصاد، سازمان کار و تولید سوسیالیستی و غیره، قدرت سیاسی روز روسیه و احزاب کمینترن را بر آن می داشت تا جنبش کارگری را به شکل ابزاری برای پیشبرد سیاستها و اهداف خود بینند. در دوره مذکور بالاترین و کارآمدترین نحوه به کارگیری این «ابزار» توسط دولت روز روسیه و احزاب اقمارش استفاده از آن در راستای دفع خطر رقیب بود. دولتهای غربی، به ویژه امپریالیست های انگلیسی و به تدریج امریکائی، رقیب سرسخت قطب نوظهور اردوگاهی سرمایه بودند، چیزی که خود آن را «کمونیسم» می خواندند و برای درهم شکستن این قطب و متلاشی نمودن شاخه های قدرتش در هر کجای جهان، به هر لشکرکشی و توطئه ای توسل می جستند.
در این سوی ماجرا، آنچه خود را ستاد قدرت کمونیستی پرولتاریا و پرچمدار رهائی بشر می خواند!! کل دار و ندارش را برای ایستادگی در مقابل رقیب و غلبه بر تعرضات و تجاوزاتش به کار می گرفت و جنبش کارگری بین المللی را نیرومندترین و کارسازترین سلاح این جدال ارزیابی می کرد. احزاب کمینترن دقیقاً از این منظر به سازماندهی جنبش کارگری اهمیت می دادند و برای این کار هر فرصتی را مغتنم می شمردند. به این ترتیب بحث بر سر بی توجهی احزاب یا اردوگاه به متشکل نمودن طبقه کارگر نبود. مشکل اینجا سر بیرون می آورد که کل فکر آنها بر بهره گیری اپورتونیستی از جنبش کارگری جهانی برای تسویه حساب با رقبای طبقاتی متمرکز می شد. این امر معضل پیچیده ای بود که در سراسر این دوره دامنگیر جنبش کارگری کشورها از جمله ایران را گرفت. صفه نشینان ساختار قدرت سیاسی روسیه و حزب کمونیست ایران در وهله نخست کوشیدند تا از طریق همه بست و بندها و به کارگیری اهرم ها، شاید رضاخان را برای مقابله با خطر امپریالیست های انگلیسی با خود همراه سازند. اگر رضاخان همراه می شد، مسلماً متحد مطلوب تلقی می گردید و به طبقه کارگر ایران القاء می شد که «قهرمان ملی»!!، «ضدامپریالیست»!!، «بورژوای ترقیخواه»!!، « دموکرات آرمانگرا»!! و از این قبیل اسطوره ها و اعجوبه هاست و باید به جای مبارزه ضد سرمایه داری حتماً به حمایت از وی برخاست!! پیش تر دیدیم که در مورد « کوچک خان» چنین شد. حزب کمونیست شوروی نخست خواستار آن بود که حزب برادرش در ایران تا هر کجا که توان دارد کارگران را پشت سر جنبش جنگل به صف کند، مبارزه علیه سرمایه را به هیچ گیرد و از دستور کار جنبش کارگری خارج سازد، رفع خطر رقبای انگلیسی را حرف اول و آخر کمونیسم گرداند و «سردار جنگل» نماینده بخشی از ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی را پیشاپیش، مقام صدر جمهوری انقلابی زحمتکشان تفویض کند.
حفظ پایه های قدرت سیاسی روز روسیه و تضمین بقای این رژیم در مقابل توطئه ها و تعرضات انگلیسی ها اساس کار بود و تا زمانی که همگامی با جنبش جنگل نیاز این کار تلقی می شد همه تحلیل ها، تئوری ها، کالبدشکافی های طبقاتی!! و نظریه آفرینی های سیاسی در خدمت نثار افتخارآمیز ترین عناوین انقلابی به « کوچک خان» فرمولبندی می گردید. زمانی هم که نقش وی و جنگلیان از لیست ملزومات تضمین هدف مذکور پاک شد، سران مرتجع جنگل تمامی مدال های عاریتی و افتخارات اعطائی را از دست هشتند و در عوض مهر مشتی راهزن را بر چهره خویش حک دیدند.
«از آن جا که زمانی شما را انقلابیونی می دانستیم که برای آزادی کشور خود و برقراری یک نظم دموکراتیک مبارزه می کنید، به شما کمک کردیم. اما یک سلسله حوادث نشان داده که شما گروهی راهزن هستید. در این ارتباط به رفقای سرباز ما در منجیل دستبرد زدید و تجهیزات ما را در رشت مصادره کردید. شما از بازگرداندن وسایل به سرقت رفته به بهانه های گوناگون سر باز زده اید. با این اولتیماتوم ما ۵ روز به شما مهلت می دهیم تا همه سلاح و تجهیزات نظامی خریداری یا دزدیده شده را که به نظام روسیه تعلق دارد بازگردانید، در غیر این صورت، شما را به عنوان جنایتکار مجازات خواهیم کرد.» (٧) با سیاست جدید همکاری حزب کمونیست ایران و کوچک خان و جنبش جنگل زیر سؤال رفت و «تئودور روتشتاین» سفارت مختار روز روسیه در تهران با ارسال نامه ای برای نریمانف عضو حزب کمونیست شوروی و رئیس شورای اتحاد جماهیر شوروی ماوراء قفقاز اعلام داشت: « از شما می خواهم که همه تدابیر لازم را برای پایان دادن به کارشکنی در راه سیاست خارجی ما اتخاذ کنید و بلافاصله حکومت شوروی در گیلان را برچینید»، روتشتاین در ادامه همین نامه اضافه می کند « پس از آنکه برای کمونیستهای ایرانی طبق قرار داد، بخشودگی گرفتیم، دستان خود را خواهیم شست و چنانچه از این فرصت بخشودگی استفاده نکنند و به میل و با قبول خطر از طرف خود علیه دولت شاه وارد عمل شوند، آنان را به حال خود خواهیم گذاشت.» (٨)
نکته قابل تعمق دیگر این است که روتشتاین در این مکاتبه و نامه نگاری های دیگرش با وزارتخانه متبوع خود در روسیه مرتباً از دست کمونیست های ایرانی شکایت می کند، شعور و قدرت تعقل آنها را زیر سؤال می برد. چرا، فقط به این دلیل که گویا هنوز خوب درک نکرده اند که اوامر صادره از بوروی سیاسی حزب در اتحاد شوروی برای همه آنها مطاع محض است!! و کل احزاب و جنبش کارگری کشورها باید مطیع بلااراده حاکمان روسیه باشند!! او عمیقاً احساس ناراحتی و تعجب می نماید و می گوید: « به روشنی می بینیم هر زمان نفوذ کمونیست های ایرانی که روشنائی را فقط در یک چهارچوب ایرانی می بینند، سیطره می یابد، مانع سیاست درست ما می شود». (٩) حرف مارکس و جوهر کمونیسم پرولتاریا این بود که انسان از هر قید ماوراء خود رها شود و اینک «لنینیسم» مانیفست انحلال کامل جنبش رهائی طبقه کارگر، در مصالح بقای قدرت سیاسی یک حزب پرچمدار برپائی سرمایه داری دولتی را جایگزین مانیفست کمونیسم مارکسی می کرد.
روتشتاین در همان نامه بالا تصریح می کند که « کمونیست های ایرانی و ایران بدون روسیه شوروی وجود نخواهند داشت، زیرا در غیر این صورت ایران بلافاصله توسط انگلیس بلعیده خواهد شد» (١٠). در جای دیگر تمامی تأکیدش بر این است که « کمونیست های ایرانی حق ندارند در مورد آن چیزی داوری کنند که به عقیده کرملین برای روسیه شوروی مفید است» (١١) وزیر مختار دولتی که خود را پرچمدار اولین انقلاب کارگری و سوسیالیستی می داند و تا چشم کار کند شعار «رهائی انسان از دولت، طبقات و جامعه طبقاتی یا هر قید بالای سر خویش» سر می داد، در لا به لای همین مکاتبه ها اظهار می دارد: « بسیاری کمونیست ها و انقلابیون ایرانی از آن که ما دوستی دولت شاه به ریاست سید ضیاء را جلب می کنیم، شوکه شده اند و بیم آن دارند که با این کار، دولت ایران به همراه آن، رژیم ارتجاعی و فئودالی را تقویت کنند، اما این فکر کودکانه ای است، ما اخیرا قرارداد دوستی با رژیم به مراتب ارتجاعی تر و فئودالی افغانستان را به امضا رسانده ایم و کسی ما را ملامت نمی کند که با این کار ارتجاع را آن جا تقویت کرده ایم. از دیدگاه تاکتیکی من یقین دارم که دوستی ما با ایران چنان وضعی ایجاد خواهد کرد که دیگر نیازی به صحبت از ارتجاع در آن جا نخواهد بود. ما انگلیسیان را از آنجا بیرون خواهیم راند»!!! (١٢)
وقتی روتشتاین کمونیست های ایرانی را به خاطر تعلق به «چهارچوب ایرانی بودن» مورد سرزنش قرار می دهد شاید کسی اسیر این توهم شود که راستی، راستی وزیر مختار کشور «شوراها» تمایلات ناسیونالیستی این جماعت را به نقد می کشد!! اما مسأله کاملاً برعکس بود و رویه عمیقاً متضاد چنین چیزی را پیش چشم همگان قرار می داد. اندکی دقت در فحوای مکاتبات روتشتاین مسائل بسیار زیادی را در مورد راهبرد ها، اهداف و سیاست های رسمی دولت اتحاد شوروی در همان فردای انقلاب در رابطه با جنبش کارگری بین المللی و احزاب عضو کمینترن روشن می سازد. نسخه پیچی ها و سیاست هائی که از بیخ و بن سرمایه مدار، منطبق بر نیازهای بازسازی کاپیتالیستی روسیه، در ضدیت آنتاگونیستی با منافع و اهداف جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر جهانی و از همه لحاظ علیه کمونیسم این طبقه است. در این دیپلوماسی بازی ها، آنچه که با بیشترین راحتی خیال سر بریده می شود، مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران و طبیعتاً هر کجای دیگر دنیاست. کل حرف ها حول منویات و مصالح استقرار دولت نوپای روسیه چرخ می خورد. دولتی که با آتشفشان جنبش کارگری از عمق جامعه به عرش قدرت پرتاب شده بود و اینک پرشتاب شوراهای کارگران را به حاشیه می راند، پایه های قدرت خود به مثابه یک نهاد نیرومند فعال مایشاء بالای سر توده های کارگر را تحکیم می نمود، اقتصاد سرمایه داری روسیه با مالکیت دولت را بازسازی می کرد و سرکوب هر موج مخالف برنامه ریزی ها یا استراتژی پیشبرد کارهایش را دستور کار می ساخت. دولتی که نماینده و پاسدار منافع بورژوازی روس بود، اما خود را دیکتاتوری پرولتاریا، پرچمدار کمونیسم و دست به کار رهائی انسان قلمداد می کرد!!. دولتی که عزم جزم داشت تا جنگ میان طبقه کارگر و نظام سرمایه داری را با جنگ بر سر دو الگوی متفاوت برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و شکل مالکیت سرمایه اجتماعی جایگزین کند و کل جنبش کارگری جهانی را در آستانه دفاع از یک الگوی نظم سرمایه داری، در مقابل الگوی دیگر همین نظام قربانی سازد. نسخه پیچی ها بسیار صریح و بی نیاز از هر تفسیر، فریاد می زد که طبقه کارگر ایران باید کل بساط مبارزه طبقاتی خود را جمع کند و پیاده نظام سر به راه دولتی شود که مظهر تولد الگوی سرمایه داری دولتی و آماده گسترش این الگو به سراسر جهان است. جنبش کارگری کشورها باید گوش به فرمان این دولت و احزاب ابوابجمعی و حامی و اقمار آن باشند،
وقتی که همراهی با ارتجاع پان اسلامیستی کوچک خان و فئودال ها و سرمایه داران صاحب نفوذ «جنبش جنگل» نیاز رفع خطر انگلیسی ها، از سر این قطب سرمایه داری می گردید، باید کارگران ایران همه «جنگلی» می شدند!! و «کمونیست» های ایرانی باید توده کارگر را پشت سر سردار جنگل به صف کنند!! زمانی هم که نور حصول هدف بالا به زعم غلط بنیانگذاران نظم جدید سرمایه از جعبه جادو و جنبل و ترفند رضاخان جلاد می بارید، از کمونیست ها خواسته می شد تا به همه کارگران بگویند که از سیمای رضاخان نور « میهن پرستی» و « ضدیت با امپریالیسم بریتانیا» می بارد. دوستی با او دوستی با کمونیسم و دشمنی با وی ضدیت با منافع پرولتاریای جهانی است!!
سایه ارزیابی های بسیار بی پایه و گاه ابتذال آمیز حزب کمونیست شوروی در مورد نیروها، دولت ها و جریانات سیاسی موجود در سطح بین المللی همه جا و بر سر هر جنب و جوشی سنگینی می کرد. شالوده سیاست حزب برای دوست یا دشمن خواندن احزاب و نیروها را فقط دوری و نزدیکی این جریانات با دولت روز انگلیس تعیین می کرد.
به این دلیل که هدف صرفاً رفع خطر این دولت و متحدانش از سر حکومت نوپای روسیه بود. ملاک ها و معیارهای متناظر با نفع یا زیان جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر اساساً موضوعیتی نداشتند. کمونیسم و طبقه کارگر و رهائی بشر و همه چیز در وجود ماشین دولتی مستقر در اتحاد شوروی خلاصه می گردید. مبانی، موازین و معیارهای استحکام پایه های قدرت این دولت بعلاوه ملزومات تحقق الگوی خاص حزب کمونیست شوروی برای برنامه ریزی نظم سرمایه داری، باید ملاک و میزان و مبنای کار احزاب یا جنبش کارگری جهانی می شد!!. اینکه رضاخان هارترین و درنده ترین نماینده بالاترین و بشرستیزترین بخش ارتجاع بورژوازی ایران بود، اصلاً دلیلی برای تردید بالانشینیان حزب میراث دار انقلاب کارگری اکتبر در فشار دادن دست دوستی وی نمی گردید. مهم این بود که برای هموارسازی هر چه مؤثرتر راههای عروج خود به تخت شاهی ولو چند روز خود را مخالف امپریالیست های انگلیسی وانمود کند. عین همین مسأله در مورد «سن یاتسون» و خان افغان و همه افراد و جریانات دیگر صدق می کرد.
این نوع معیارپردازی و ملاک آفرینی نه فقط کل ظرفیت پیکار جنبش کارگری کشورها و آینده این جنبش را یکسره در آستانه منافع دولت روز روسیه قربانی می کرد که حتی برای تحقق اهداف معامله گرانه و سراسر بازاری همین دولت هم هیچ تضمین مطمئنی پدید نمی آورد. خان افغان امروز عهدنامه اخوت امضاء می کرد و فردا چه بسا دشمن می شد. کما اینکه در مورد رضاخان چنین بود. با همه این ها، حزب همین شیوه داد و ستد با نیروهای ارتجاعی ضد کارگری را تاکتیک انقلابی پرولتاریا القاء می کرد. نقل حرف های بالا از زبان سفیر مختار دولت روسیه چه بسا این شائبه را پیش آرد که آنچه وی گفته است سیاست رسمی حزب نبوده است!!. واقعیت خلاف این است. بحث بر سر آن نیست که در مغز این یا آن رهبر حزب چه چیزی می گذشته است، گفتگو از روایت سراسر باژگونه و بورژوائی عریانی است که لنینیسم و بلشویسم نسبت به همه مسائل مبارزه طبقاتی پرولتاریا، در پهنه شناخت سرمایه داری، سوسیالیسم، جنبش کارگری، کمونیسم، انقلاب و همه چیز در سطح بین المللی برای طبقه کارگر دیکته می کردند. از همه این ها که بگذریم روتشتاین در همان نامه تصریح می کند که آنچه می گوید مورد قبول لنین هم هست.(١٣) کشتی انتظارات و خواب و خیال های استراتژیست های حزبی اتحاد شوروی در باره رضاخان خیلی زود به گل نشست، خون جگرها خورده شد اما گلی حاصل نگردید. خان «وطن پرست ضد انگلیسی»!! با همان عقل عقب مانده قزاقی خود، با فراغ بال بر دریای توهمات « لنینیست های» تیزهوش!! سفینه پیروزی راند، به کمک صفه نشینان قدرت سیاسی حاکم روسیه خطر کوچک خان ها و رقبای مشابه را رفع کرد، مشکل تراشی های جنبش کارگری و فعالین این جنبش را هم از سر راه کنار زد. او پس از همه این کارها بود که بساط هر میزان ابراز تمایل تصنعی خود به همسایه شمالی را جمع نمود، علیه هر چه نشان از چپ و کارگر و کمونیسم داشت شورید و همدستی ریشه دار اندرونی خود با امپریالیست های انگلیسی را که از پیش برای همگان، سوای سران حزب کمونیست شوروی، به اندازه کافی روشن بود، برای این جماعت متوهم نیز روشن ساخت.
در اینجا باید موضوعی را که در اسناد تاریخی و متون سیاسی برخی نیروهای چپ تا حدی طرح شده است اما در همه این اسناد به صور مختلف، منوط به رویکرد سیاسی و نظری تهیه کنندگان، به نادرست تصویر شده است کمی توضیح دهیم. در مورد ارزیابی از ماهیت و نقش دولت و سپس سلطنت رضاخان تا جائی که به «حزب کمونیست ایران» مربوط می شود، نوع دو پارگی و جدال از همان آغاز بر سر حزب سایه انداخت. اکثریت رهبران بعینه همان را می گفتند که حزب کمونیست شوروی و آکادمیسین ها یا ارگانهای ذیربط آن به قلم می آوردند و بر زبان می راندند. از منظر اینان رضاخان همه فضائل را یکجا در وجود خود جمع داشت!! « ضد فئودالیسم» بود. ناسیونالیست رادیکال بود، ضد امپریالیست بود، عزم جزم داشت تا از طریق رونق تجارت و ایجاد اشتغال و افزایش درآمدها مردم کارگر و دهقان را به نوائی برساند!! و نوع این ستایش ها که در ادبیاتشان موج می زد. نکته مهم آنست که نظریه پردازان و آکادمیکرهای روسی تا جائی که از نقش رضاخان در هموارسازی راه انکشاف کاپیتالیستی جامعه ایران داد سخن سر می دادندد، در مجموع دروغ نمی گفتند. مشکل اساسی آنها این بود که توسعه سرمایه داری را غنیمت عظمای تاریخ می شمردند و طبیعتاً نقش رضاخان در تسریع این روند را معجزه گر ترقی و تعالی سطح زندگی همه انسان ها از جمله استثمارشوندگان به حساب می آوردند. آن ها نماینده فکری سرمایه با راه حل های معینی برای برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی آن بودند و باید هم به سردارسپه و کارهایش چنان نظر می انداختند. «ایرانسکی» در همان روزها نوشت:
«در مناطقی که رضاخان مرکزیت به وجود آورد وضع طبیعی زندگی اجتماعی بورژوائی به سرعت مستقر می شد. این مطلب خیلی زود در بالارفتن بازده کار، افزایش درآمد دولت، شکوفا شدن پیشه وری، تجارت و ابتکار در صنایع تأثیر می گذاشت»(١٤) بورژوازی از جمله با رویکرد مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی الزاماً میان هر میزان رشد انباشت سرمایه و تعالی زندگی کارگران علامت مساوی می گذارد!! این بخش بورژوازی حتی زمانی که سراسر دنیا را از دعوی کمونیست بودن و ضدیت خود با سرمایه می آکند باز هم به حکم ماهیت طبقاتی خود عین کار رقبا و شرکای دیگر را انجام می دهد. تفاوتها در آنست که سرمایه داران منادی بازار آزاد و مخالف انحصار مالکیت دولتی سرمایه ها رک و عریان به کارگران دروغ می گویند و القاء می کنند که نظام بردگی مزدی ایستگاه آخر تاریخ و«آش کشک خاله» است، رفاه او در گرو نجومی تر شدن هر چه بیشتر سود سرمایه هاست!!! دومی آنچه را اولی می گوید انجام می دهد اما یک دروغ بزرگ را هم بر دروغ اولی ها اضافه می نماید، این که همان سرمایه داری را پوشش کمونیسم و ضدیت با سرمایه تن می کند. آنچه ایرانسکی در اینجا پیش می کشید سال ها قبل با غلیظ ترین تفسیر توسط « لنین» در ذهن توده های کارگر روسیه القاء و محتوای آموزش آنها شده بود. بخش قابل توجهی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» وی به همین کار اختصاص داشت. او در آنجا اصرار می نمود که طبقه کارگر روسیه رنج و محنتی که از کمی رشد سرمایه داری می کشد به مراتب بیش از مصیبتی است که سرمایه بر سر او آوار می سازد!! در همین راستا وظیفه کمونیست ها می دید که با جلب حمایت کارگران (بخوان دامن زدن توهم طبقه کارگر و سوار شدن بر موج مبارزه اش) توسعه نوع اروپائی سرمایه داری را جایگزین شکل یونکری آن کرد و البته یک گام این طرف تر با کسب قدرت سیاسی و استقرار مالکیت دولتی سرمایه ها همان مناسبات بردگی مزدی را عین سوسیالیسم خواند!! شاید گفته شود و حتماً خیلی ها خواهند گفت که انسانی مانند مارکس، این عالی ترین نماد آگاهی و تیزبینی ضدیت با سرمایه هم از «تأثیرات مترقی و حتی انقلابی غیرقابل انکار سرمایه داری در فازی از تاریخ » سخن گفته است. این ها یک چیز را فراموش می کنند و صد البته اصرار عامدانه بر فراموشی آن دارند. این حقیقت فاش که مارکس در هیچ کجا، هیچ شرائطی و هیچ لحظه ای به کارگران نگفت که انقلاب کنند تا نظام سرمایه داری را توسعه دهند!!! تا بردگی مزدی را با آرایشی جدید کمونیسم نام نهند!! بالعکس جوهر پیام و مانیفست کمونیسم وی برای توده های کارگر آن بود که انقلاب کنند و سرمایه و کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار را در هر شکل و قواره و آرایش آن برای همیشه نابود سازند. سران حزب بلشویک چنین نبودند، آنها هم از کارگران می خواستند که پرچمدار توسعه هر چه عظیم تر و شتابناک تر سرمایه داری شوند و هم اینکه شکلی از همین نظام را سوسیالیسم خوانند. در همین راستا آنچه ایرانسکی ها و ایراندوست ها در رابطه با دولت و سلطنت رضاخان یا ارجگذاری اقدامات وی در زمینه هموارسازی راه گسترش سرمایه داری در ایران به قلم می آوردند نه فقط تازگی نداشت که فقط بارقه هائی از سرچشمه تحلیل ها، راهبردها و باورهای دیرینه بلشویسم بود. به همین دلیل روتشتاین به خود حق می داد که بزرگ مالک دوزخ سرمایه را « سازنده صاحب حقانیت تاریخ جدید مردم ایران» نام گذارد!!! او می گوید:
«... در نخستین برخورد به پیدایش و ارتقاء این مرد نیرومند که از استعدادی استثنائی برخوردار است، ممکن است مسأله ای اتفاقی به نظر رسد. او که فرزند یک خانواده فقیر دهاتی و دارای تحصیلات بسیار ابتدائی است مدت زیادی در بریگاد قزاق روسی – ایرانی خدمت کرده و از میان افراد و افسران جزء قزاق به کمک انگلیسی ها ارتقاء یافت. اما این که او توانسته است نه تنها خود را در مرتبه ای بالا حفظ کند، بلکه به مرتبه عالی تر دست یابد، دلیل بر استعداد استثنائی و اراده قوی اوست. تمامی آنچه گفته شد دلیل واقعی حقانیت تاریخی او نیست. آنچه که به او حقانیت تاریخی می بخشد این است که ارتقاء او تنها نتیجه استعداد و خودخواهی او نبوده، بلکه در عین حال نتیجه اعتماد مردم نیز هست که به طور غریزی سازنده تاریخ جدید خود را در او یافته اند» (١۵)
در ارزیابی رویکرد و نقش رژیم رضاخانی، برای اکثریت غالب راهبران و سیاستگذاران «حزب کمونیست ایران» کل حرف ها همان بود که توسط دولتمردان و نظریه پردازان روز روسیه و کمینترن اعلام می شد، اینها اگر مواضع متفاوتی هم داشتند –عده ای ولو به طور سطحی و متزلزل واقعاً داشتند – به هر حال راه پذیرش و تسلیم در پیش می گرفتند اما گروهی نیز بودند که چنین نمی کردند. نظریات خاص خود را داشتند و سیاست متمایزی را پیشنهاد و تبلیغ می نمودند. در میان این جمعیت قلیل یا فراکسیون اقلیت حزبی «آوتیس سلطان زاده» از همه پیشروتر، جسورتر و ژرف اندیش تر بود. سلطان زاده در منتهی الیه سمت چپ حزب و کمینترن گام بر می داشت او و کمونیست معروف هندی « Roy» انتقادات زیادی به خط رسمی «انترناسیونال سوم» و در برخی موارد حتی نظریات لنین داشتند، بحث ما در اینجا مسلماً تشریح مناقشات نظری فیمابین سلطان زاده و رویکرد مسلط حزب کمونیست یا کمینترن نیست. آنچه اینجا و در حوصله گفتگوی خاص کنونی ما قرار می گیرد، فقط بازبینی هسته تحلیل و جهتگیری سیاسی سلطان زاده یا کلاً جریان موسوم به «جناح چپ» حزب کمونیست در رابطه با موضوع مشخص بالا است. همین مسأله است که مثل همه حوادث و مسائل دیگر جنبش کارگری بین المللی توسط محافل مختلف چپ، به شکلهای متفاوت مورد تحریف و برداشت های نادرست یا وارونه قرار گرفته است. در میان گروهها، به ویژه عناصر منفرد رفرمیسم چپ ایران، در دوره اخیر، گاه با افرادی مواجه می شویم که خود را منتقد رفرمیسم سالاری های گذشته و حال چپ می پندارند اما در ادعانامه های خود فقط نوعی تغییر «امام جماعت» را به گوش می رسانند. آنها هیچ چیز را نقد ریشه ای نکرده و هیچ رویکرد جدیدی را جایگزین برهوت های گذشته نساخته اند، فقط یک «رهبر» را که تا دیروز برایشان مقدس بوده است از الوهیت ساقط و رهبر دیگری را خدای روز خود نموده اند. عده ای از عناصر مورد اشاره ما به طور مثال در آنچه خود آن را بررسی جناح بندی های درون حزب کمونیست سال ١٩٢٠ به بعد ایران نام می نهند، ضمن نثار همه سب و لعن ها به جناح راست و تقبیح تسلیم طلبی آنها در مقابل گمراهه بافی های حزب کمونیست شوروی، کل حرف ها و نظرات سلطان زاده یا « جناح چپ » را مورد تأیید و تقدیس قرار می دهند. سلطان زاده بدون تردید حتی در جناح چپ کمینترن، در زمره تیزبین ترین افراد بود، اما او به رغم رجوع گسترده به آثار مارکس، در جاهای مختلف، از جمله در کالبدشکافی پروسه انکشاف کاپیتالیستی آن روز ایران از پای بندی واقعی به نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی فرو می ماند و زیر فشار همین کاستیها، حتی در جریان افشاء بجا و رادیکال ارتجاع سرمایه سالار رضاخانی به مسائلی می آویخت که بعدها هیزم معرکه بخشی از بورژوازی و گرد و خاک انبوهی در چشم توده های کارگر می گردید.
سلطان زاده در تشریح ساختار اقتصادی روز جامعه، عظیم ترین بخش سرمایه های موجود در بازار داخلی و متعلق به سرمایه داران ایرانی را سرمایه ها تجاری و ربائی می بیند. سرمایه هائی که از طریق سوداگری، ربا، داد و ستد کالا و زمین داری تجاری سود نجومی کسب می کنند. او شروع انباشت صنعتی را انکار نمی کند اما پروسه انکشاف کاپیتالیستی جامعه را ناچیز و قابل چشم پوشی می یابد. تأکید می نماید که سرمایه داری شدن هر نقطه دنیا در عصر امپریالیسم امری مقدور و مفروض است اما میان انکشاف کاپیتالیستی به کمک کشور امپریالیستی و شکل دیگر توسعه سرمایه داری تفاوت فاحش قائل می گردد!! او می گوید:
«از همین آغاز ما هر گونه کوته فکری را در باره عدم امکان انکشاف سرمایه داری در ایران جداً رد می کنیم. در عصر امپریالیسم و فتوحات مستعمراتی انکشاف سرمایه داری حتی در کشور هوتن توت ها نیز امکان پذیر است. ایران که جای خود دارد. اما برای یک حزب انقلابی مهمتر از همه آنست که این انکشاف سرمایه دارانه به چه طریقی انجام می گیرد. به کمک کشور امپریالیستی که مایل است ایران را به اسارت کشد یا به کمک سرمایه های داخلی؟ امپریالیسم انگلستان و روسیه تا پیش از انقلاب اکتبر بزرگترین مانع انکشاف سرمایه داری ایران بودند. تمامی کارخانجات و فابریک هائی که پیش از سال های ١٩١٣ - ١٩١٤ در ایران به پا شدند تحت فشار غارتگرانه سیاست انگلستان و روسیه تزاری یا از بین می رفتند و یا در وضع اسفناکی قرار داشتند» (١٦)
یک مشکل اساسی سلطان زاده آنست که از سرمایه به معنای عام، به صورت یک شیوه تولید، به عنوان رابطه تولید اضافه ارزش و زیربنای مادی جامعه سرمایه داری عزیمت نمی کند. او با نقد سیاسی مارکس آشناست اما بسان خیلیها در پهنه آناتومی اقتصاد کاپیتالیستی جامعه معین به جای عزیمت از سرمایه به مفهوم واقعی رابطه خرید و فروش نیروی کار و خصلت نمای اصلی تولید سرمایه داری وارد مقوله سرمایه های متفاوت و مجزا می گردد. جای هیچ شکی نیست که در میان شکل های متمایز سرمایه، این فقط سرمایه صنعتی است که شاخص واقعی ظهور و وجود و توسعه تولید سرمایه داری است.
«سرمایه صنعتی تنها شیوه وجودی سرمایه است که در آن نه تنها تصاحب ارزش اضافی یا محصول اضافی، بلکه همزمان ایجاد آن، کارکرد سرمایه شمرده می شود. بنا بر این سرمایه صنعتی ایجاب می کند که تولید از لحاظ سرشت خود سرمایه داری باشد. هستی آن متضمن وجود تضاد طبقاتی بین سرمایه دارها و کارگران مزدبگیر است. به درجه ای که [تولید اجتماعی را در اختیار می گیرد] سازمان فنی و اجتماعی فرایند کار و همراه آن نوع اقتصادی– تاریخی جامعه دگرگون می شود. گونه های دیگر سرمایه که پیشتر در چهارچوب شرائط گذشته یا رو به زوال تولید اجتماعی پدیدار شده بودند، نه تنها تابع آن می شوند و در نتیجه ساز و کار کارکردشان در انطباق با آن تغییر می کند، بلکه اکنون فقط بر پایه آن حرکت می کنند، بر مبنای آن زندگی می کنند و می میرند. بر این پایه می مانند و فرو می افتند. سرمایه پولی و سرمایه کالائی تا جائی که به عنوان حاملان شاخه های ویژه کسب و کار در کنار سرمایه صنعتی عمل می کنند، فقط شیوه های وجودی شکل های کارکردی گوناگونی هستند که اکنون سرمایه صنعتی پیوسته در چهارچوب سپهر گردش می پذیرد و کنار می گذارد. شیوه های وجودی که از طریق تقسیم کار اجتماعی، مستقل شده و به صورت یکجانبه تکامل یافته اند» (١٧) مارکس بر نقش سرمایه صنعتی به عنوان تنها شکل وجودی شاخص تولید سرمایه داری تأکید می کند، سلطان زاده به درستی این را می بیند، اما او در همین رابطه خیلی مسائل بنیادی و مهم را به دست فراموشی می سپارد. از جمله:
١. مارکس بنمایه این شاخص و نقش خصلت سازش را در کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار جستجو و تصویر می نماید. آنچه تعیین کننده اصلی است کالا شدن نیروی کار و رابطه کار مزدی است. تنها وجود و حدود توسعه این رابطه است که ظهور و میزان انکشاف سرمایه دارانه را گواهی می دهد. هر چند سرمایه صنعتی است که با پیدایش و بسط این پویه همگن و همساز است.
٢. مارکس بر نقش سرمایه صنعتی انگشت می نهد اما داخلی و خارجی بودن، هویت «وطنی» یا بین المللی صاحبش، از کدام دیار می آید یا به کدام قطب تعلق دارد و انبوه مسائل مشابه را مطلقاً فاکتور شناخت این نقش و تأثیرات یا عدم تأثیرات آن بر روند انکشاف کاپیتالیستی جامعه نمی نماید. سلطان زاده لیست طولانی چندین صفحه ای از کارخانه ها و صنایع متوسط و بزرگ دوره مورد گفتگوی خود پیش می کشد که همه یا غالب آنها زیر فشار رقابت خرد کننده تراستها و سرمایه های انگلیسی و روسی یا هر کجای دیگر دچار ورشکستگی شده اند. پروسه ای که همان زمان در فاصله مرزهای داخلی هر کشور اروپائی هم در مناسبات فیمابین سرمایه های کوچک و بزرگ رخ می داده است. او در همین جا چند مسأله اساسی را از نظر فرو می اندازد. اولاً و مقدم بر هر چیز از یاد می برد که ورشکسته شدن سرمایه دار داخلی و موفقیت تراست امپریالیستی خارجی در به شکست کشاندن این کارخانه دار، پروسه کالا شدن نیروی کار و گسترش رابطه خرید و فروش این کالا و لاجرم روند انکشاف سرمایه داری را نه فقط متوقف نمی کند که علی العموم بسط می دهد. سرمایه ای که سرمایه دیگر را به ورشکستگی می راند، پیداست که یا جای آن را اشغال می کند و یا سرمایه ورشکسته را به جزء پیوسته خود مبدل می سازد. این حادثه معنایش آن نیست که سرمایه دار چیره، حتماً سرمایه خود را در همان حوزه و برای تولید همان کالا به کار می اندازد. چه بسا چنین نکند، اما بسیار روشن است که پیش ریز در قلمروهای سودآور و استثمار نیروی کار شبه رایگان جامعه حوزه سامان پذیری، برای او مهم ترین مائده زمینی است. اگر دست به کار انباشت در نساجی و ذوب آهن و اتوموبیل سازی و مواد غذائی نشود، به سراغ احداث راه شوسه و راه آهن و انواع معادن و تولید مواد خام صنعتی در مزارع کشاورزی و کشتی رانی و حمل و نقل و صدها جای دیگر می رود. ثانیاً این سرمایه خارجی و امپریالیستی مستقل از اینکه کشور صادر کننده اش کدام جای دنیاست سرمایه تجاری و پولی و کالائی و سوداگر دوران ماقبل سرمایه داری نیست. اگر پوشش متعین سرمایه صنعتی تن ندارد، اگر در نقش سرمایه بانکی و تجاری ظاهر می گردد، بخشی از سرمایه اجتماعی یک جامعه سرمایه داری امپریالیستی با فونکسیون تجاری در چهارچوب تقسیم کار کاپیتالیستی است. نوعی سرمایه که مارکس در همین سطور نقل شده از جلد دوم کاپیتال با بیشترین صراحت و به درستی بر تمایز اساسی آن با سرمایه تجاری دوره های پیشاسرمایه داری اصرار می ورزد. به بیان دیگر سرمایه ای است که در گستره دورپیمائی سرمایه صنعتی و به عنوان حلقه ضروری پیوسته ای از پروسه سامان پذیری این سرمایه عمل می کند. ثالثاً سرمایه های تجاری داخلی کشورهای حوزه صدور سرمایه و کالا نیز ولو به تدریج و کند همین سرنوشت را پیدا می کنند، به میزانی که پویه انکشاف کاپیتالیستی جامعه شتاب می گیرد، این ها نیز یا خود راهی پیش ریز در قلمروهای تولیدی می گردند و یا اینکه حلقه گردشی دورپیمائی کل سرمایه می شوند. در یک کلام با نظرداشت مؤلفه های بالا آنچه تاریخاً و به طور واقعی جریان می یابد، روند توسعه سرمایه داری جامعه معین در چهارچوب تقسیم کار سراسری سرمایه بین المللی خواهد بود. اینکه تعادل میان بخش های صنعتی و تجاری و بانکی و مالی در کل سرمایه اجتماعی این جامعه چه ترکیبی احراز می کند نیز به صورت تابعی از همین تقسیم کار قابل بررسی است.
در بحث مشخص ما، جامعه آن روز ایران و استنتاجات سلطان زاده، جای تردیدی نیست که سرمایه های انگلیسی یا روسی به طور مثال برخی صنایع داخلی ایران را به ورطه افلاس می راندند، در پاره ای موارد کارخانه ای هم به جای آن تأسیس نمی شد و در عوض کالاهای ارزان بهای تولید شده در جوامع خودی را وارد بازار داخلی می کردند. این امر رخ می داد اما حاصل این روند نه بستن سد بر سر راه انکشاف سرمایه دارانه جامعه که باز هم بازگشائی و هموارسازی روزافزون راه این انکشاف بود. در فصل های اول تا سوم همین کتاب به اندازه لازم توضیح دادیم که از دهه های اواخر قرن نوزدهم به بعد چگونه به طور مستمر سرمایه های انگلیسی و روسی و فرانسوی و جاهای دیگر در حوزه های مختلف از نفت و معادن گرفته تا راهسازی، صنایع چوب، کشتیرانی، مزارع تولید مواد خام صنعتی، برق، راه آهن، شیلات، بازرگانی، تولید فرش، چرم و کفش، کبریت سازی، قند و شکر، سیمان، دخانیات، صنایع نظامی و رشته های دیگر شروع به سرمایه گذاری کردد. در همان جا با رجوع به اسناد و مدارک تاریخی گفته شد که چگونه سرمایه داران خارجی و داخلی سرمایه های خود را به روی هم ریختند و شرکت های مختلط سرمایه گذاری پدید آوردند. جامعه ایران کند یا تند در حال سرمایه داری شدن بود. در شرائطی که شیوه تولید سرمایه داری سراسر جهان را قلمرو صدور کالا و سرمایه و حوزه سامان پذیری تولیدات خود می کرد، فاز انباشت بدوی سرمایه در ایران و جوامع مشابه نمی توانست به شیوه سابق و مطابق الگوی دلخواه سلطان زاده اتفاق افتد. سرمایه تجاری و پولی برخاسته از دل مناسبات فئودالی این کشورها توان آن را نمی یافت که به صورت مجزا، «مستقل» از سرمایه جهانی، با پوشیدن طیلسان «ملی»!! سلسله جنبان کالا شدن نیروی کار و به فرجام بردن پروسه گسترش سرمایه داری گردد. در همین راستا مانوفاکتورهای صنعتی محلی قادر به ایفای نقش همتایان اروپای غربی سده های ١٤ تا ١٨ خود در عرصه انباشت گسترده و پیشبرد پروسه انکشاف کاپیتالیستی کشورها نمی شدند، سرمایه این دوران را پشت سر خود داشت و انتظار وقوع فاز انباشت بدوی سرمایه در ایران مطابق آنچه عیناً در انگلیس، اسپانیا یا ایتالیا رخ داده بود فقط به یک اتوپی ارتجاعی می ماند. مشکل کارگران ایران در این زمان حتی با همان ترکیب جمعیتی روز طبقه خویش نه جا به جا سازی نقش برتر و فروتر سرمایه داخلی و خارجی در روند توسعه سرمایه داری که فقط صف آرائی هر چه نیرومندتر طبقاتی علیه اساس این شیوه تولید در بطن کارزار عظیم تاریخی برای امحاء کامل مناسبات فئودالی حاکم بود.
٣. سلطان زاده ضمن کمرنگ سازی پروسه انباشت و توسعه سرمایه داری در آن سالها، بر این نکته درنگ می کند که مسأله اصلی نه انکشاف یا عدم انکشاف سرمایه داری، بلکه چگونگی انجام آنست. او ادامه می دهد که ایران ممکن است سرمایه داری شود اما این روند باید توسط سرمایه های داخلی و نه از طریق سرمایه امپریالیستی به ویژه انگلیسی جامه عمل پوشد!! به بیان دیگر او خواستار رشد و گسترش و استقرار نوعی « سرمایه داری مستقل و ملی» با میدان داری و سرکردگی سرمایه داران « وطنی» است!! یک بار دیگر تأکید می کنم که سلطان زاده حتی در میان جناح موسوم به چپ کمینترن و طیف کمونیست های آن روزی وفادار به دولت روز روسیه، انسان رادیکالی بوده است اما آنچه او اینجا به عنوان راه حل کمونیستی پیش پای کارگر و دهقان ایرانی برای خروج از جهنم گند و خون فئودالی می گذارد، چیزی فراتر از همان امپریالیسم ستیزی خلقی لنینی محافل رفرمیسم چپ نیست. رویکردی که زیر پوشش کمونیسم و رهبری پرولتاریا عملاً دست به کار گسیل توده های کارگر و دهقان برای بستن صف در پشت سر حزب با هدف جایگزینی نوعی از انکشاف کاپیتالیستی جامعه با نوعی دیگر و سرانجام استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی شد. سلطان زاده لبه تیز نقد خود بر جناح راست حزب، کمینترن، دولت شوروی و آکادمیکرهای روسی وفادار به این طیف را تا جائی که به این بحث معین او بر می گردد، روی پروسه خوب و بد توسعه کاپیتالیستی جامعه متمرکز کرد.چیزی که حتی در بهترین و مطلوب ترین حالت قطره اشکی از چشم هیچ کارگری پاک نمی نمود. چگونگی سرمایه داری شدن جامعه نه معضل پرولتاریا و توده وسیع دهقانان فقیر که فقط مشکل مورد اختلاف بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی بود. آنچه طبقه کارگر نوظهور جامعه باید می کرد، سازمان دادن شورائی هر چه آگاه تر، هر چه ضد سرمایه داری تر و هر چه نیرومندتر توده های طبقه خویش علیه سرمایه و گشایش افقی بسیار شفاف در پیش روی خود و استثمارشوندگان دهقان برای جنگ علیه همه راه حل های کاپیتالیستی پویه تحولات اقتصادی و اجتماعی، طرح راهبردهای کنکرت طبقاتی خود برای نابودی نظام کهنه فئودال، دمیدن در صور قدرت گیری هر چه عظیم تر شوراها، ایفای نقش دخالتگر خلاق و فعال و آگاه این شوراها در پروسه برنامه ریزی بدون هیچ کار مزدی پروسه صنعتی شدن و انکشاف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه حاضر بود. در اینجا حتماً تمامی طیف رفرمیست اعم از چپ یا راست بساط سرزنش و استهزاء پهن خواهند کرد و گفتن این حرف ها را مطابق معمول اتوپی بافی خواهند خواند!! آنها تاریخاً چنین کرده اند و سرنوشت جنبش کارگری جهانی را به ورطه تباه و جهنمی و منحط کنونی سوق داده اند. اگر چه قادر نیستند اما بهتر است بدانند که جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر هم در آن روز حتی در همان موقعیت بسیار ضعیف خود می توانست راه حل واقعی خود را برای سیر رخدادهای تاریخی پی گیرد. بر آن پای فشارد، بر بستر پیکار برای پیشبردش متحدتر، آگاه تر و سازمان یافته تر شود. بحث اصلاً بر سر آن نیست که پیروز می شد اما هر گام جلو رفتنش، حتی جلو نرفتنش، حتی شکست خوردنش گامی در راه رقم زدن سرنوشت واقعی خویش و بشریت، با پرچم رهائی واقعی انسان می شد. وقتی کارگران انزلی فریاد می زدند که از حاصل صید خود هیچ ریالی به سرمایه دار نخواهند داد. کارگران دیگر نیز می توانستند در هر کجا که نیروی کارشان را به فروش می رساندند همین بیرق را بر بام زندگی و جنبش خود بر افرازند. آن ها می توانستند دست در دست دهقانان فقیر زمین ها را از دست مالکان فئودال و سرمایه دار تماماً خارج سازند، هر نوع مالکیت خصوصی فئودالی و بورژوائی بر اراضی را ملغی کنند، همه چیز را به دست شوراها بسپارند. زمانی که سلطان زاده از پروسه خوب و بد توسعه کاپیتالیستی ایران می گوید، ۶٠ سال از صدور مانیفست کمونیسم، چندین دهه از عروج انترناسیونال اول کارگری، ۴٠ سال از قیام سرخ کموناردها در پاریس و چند سال از پیروزی شکست آمیز انقلاب کارگری اکتبر گذشته است. در سراسر اروپا، روسیه و امریکا کارگران کم یا بیش ضد سرمایه جنگ می کردند. توده های عظیم طبقه کارگر روسیه اگر به بلشویسم و سوسیال دموکراسی و بورژوازی نمی آویختند، اگر جنبش شورائی خویش علیه استثمار سرمایه داری و اساس موجودیت سرمایه را گسترش می دادند، اگر سرمایه، جامعه سرمایه داری، طبقات، مبارزه طبقاتی، جنبش ضد سرمایه داری و دورنمای رهائی را با نگاهی مارکسی و سرمایه ستیز می کاویدند، مسلماً سرنوشت دیگری سوای حاصل انقلاب اکتبر پیدا می کردند، طبقه کارگر آن روز ایران هم مسلماً پدیده نامتجانسی در جنبش کارگری جهانی نبود و می توانست راهی سوای آنچه بر وی تحمیل شد پیش گیرد. برای دفعات مکرر و متوالی بر گفتن یک نکته درنگ و پافشاری کنیم. منظور این نیست که توده کارگر شروع قرن بیستم در ایران یا جنبش کارگری روسیه یا طبقه کارگر هر کشور اروپائی آن زمان اگر طریق واقعی پیکار ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدی را پیش روی قرار می داند، حتماً یا حتی احتمالاً در همان زمان شاهد پیروزی را در آغوش می کشید، منظور مسلماً این نیست. همه حرف آنست که اگر کارگران چنین می کردند، اگر به جای آویختن به راه حال های کاپیتالیستی، به جای تبدیل شدن به پیاده نظام ارتش حزبی راست و چپ بورژوازی، راه جنبش شورائی سرمایه ستیز خود را می رفتند، گام به گام آگاه تر، نیرومندتر و سازمان یافته تر می شدند، قدرت طبقاتی خود را گسترده تر وارد میدان می ساختند، جنگ واقعی طبقاتی خود را پیش می بردند، در تمامی قلمروها و عرصه های زندگی اجتماعی خود این جنگ را دنبال می نمودند. اگر بنا بود پیروز شوند فقط از این طریق به مقصود واصل می گردیدند. ۴. یک اختلاف مهم سلطان زاده با جناح راست حزب، سیاست رسمی دولت روز شوروی و آکادمیکرهای روسی در مورد رژیم ارتجاعی رضاخان، بیش از هر چیز در همین مسأله بالا و بر روی ارزیابی از نقش آن رژیم در فرایند بسط سرمایه داری متمرکز است. حزب کمونیست شوروی و کمونیست های ایرانی اهل اطاعت از دستورات سران آن حزب، لحظه لحظه برای رضاخان پرونده افتخار قافله سالاری موفق کاپیتالیسم را تکمیل می کردند، او را می ستودند، «وطن پرست»، «قهرمان ملی»، «نماد ترقیخواهی» و «تبلور آرمانهای جمعی خلق ایران» و نوع اینها می نامیدند!! سلطان زاده به درستی علیه این خزعبلات می شورد، اما او این کار را نه از سنگر پیکار پرولتاریا، نه علیه هر نوع راهبرد حل کاپیتالیستی خروج از وضعیت موجود که متأسفانه با عزیمت از کسر و کمبودهای اساسی سردار سپه در هموارسازی راه انکشاف سرمایه دارانه جامعه، همدستی مزدورمنشانه شاه با امپریالیست های انگلیسی، بیگانه پرستی او و نوع این مسائل پی می گیرد. معنای حرف وی این است که اگر رضاخان بدون همپیوندی برده وار با دولت بریتانیا و سرمایه داران آن کشور راه سرمایه داری شدن ایران را می پیمود کار درستی می کرد و طبیعتاً باید مورد حمایت پرولتاریا نیز قرار می گرفت!!! او می گوید « انقلاب اکتبر امکانات پیشرفت اقتصادی عظیمی را در برابر ایران گشود، اما سلطنت پهلوی چگونه از این امکانات وسیع استفاده برد؟. سلطنت پهلوی به جای پیش بردن اقتصاد و سیاست خارجی مستقل، ایران را به ارابه امپریالیسم انگستان بست. سلطنت پهلوی به جای آزاد ساختن ایران از اسارت اقتصادی انگلستان و جلب سرمایه از دیگر کشورهای سرمایه داری بر زمان امتیازات انگلستان افزود و امتیازات جدیدی به آن داد»(١٨)
١ مشاهده می کنیم که همه جدال حول محور نقش رضاخان در چگونگی سرمایه داری شدن جامعه چرخ می خورد و آنچه در این کشمکش ها هیچ جای مهمی اشغال نمی کند، راه حل رادیکال ضد سرمایه داری پرولتاریا برای مقابله با همه راههبردی کاپیتالیستی است. به زعم سلطان زاده، اگر رضاخان به جای انگلیس، به قدرت سیاسی روز شوروی روی می نهاد، اگر راه حل روسی توسعه اقتصادی جامعه را پیش می گرفت. اگر یار و یاور اردوگاه می شد لابد برای مردم کارگر و دهقان ایران هم نقش یک منجی را بازی می کرد!!! داوری در باره صحت و سقم این حرف ها، اگر برای سلطان زاده مشکل بود اما حداقل برای نسل های بعدی طبقه کارگر که از زمین و زمان عوارض فاجعه بار آن ها را بر سر خود آوار دیدند کار مشکلی نمی توانست باشد.
حزب کمونیست ایران به رغم همه کشمکش های درونی، در چهارچوب رویکرد کمونیسم خلقی روز و نسخه پیچی لنینیستی مبارزه طبقاتی!! قادر به احراز هیچ میزان راهبرد رادیکال ضد سرمایه داری در مقابل سلطنت رضاخان و کل رخدادهای روز نبود، هیچ گامی در راستای سازماندهی شورائی سرمایه ستیز جنبش کارگری علیه این روند بر نداشت. رضاخان با فراغ بال سوار بر موج توهم سکانداران قدرت روز روسیه و با بهره گیری گسترده از میدان داری بی دریغ آنها در زمینگیرسازی هر چه بیشتر جنبش کارگری و دهقانی، پایه های قدرت خود را استوار کرد و آماده حمام خون همه مخالفان و معترضان گردید. در عرض مدتی کوتاه به کمک امپریالیست های انگلیسی هارترین و درنده ترین ارتش های رسمی شاهنشاهی سرمایه در خاورمیانه را سازمان داد. نظام وظیفه اجباری را برای اولین بار بر توده های زحمتکش تحمیل کرد و دهقان زادگان و کارگرزادگان را از درون این نهاد قهر اختاپوسی مجبور به قتل عام مبارزات توده های طبقه خود ساخت. سایه ترور، وحشت و دهشت همه جا را فراگرفت. سبعیت های توأمان فئودالی و به طور غالب سرمایه سالارش که نیاز پویه انکشاف کاپیتالیستی بود، اینجا و آنجا با موج انفجار استثمارشوندگان مواجه گردید، زنان لایه های فرودست و استثمارشونده و عاصی تهران و مشهد و جاهای دیگر در سطحی وسیع علیه «قانون» نظام وظیفه او شوریدند و در تهران در ناحیه موسوم به سبزه میدان آماده به زیر کشیدن مجسمه منفور او گردیدند. شورشی که با فتوای مراجع منفور شیعه توسط قوای سرکوب رضاخان در هم کوبیده شد. او قدرت بالاترین بخش بورژوازی نوپای داخلی، شرکای امپریالیستی و حمایت وسیع بخش هائی از روحانیت و ارتجاع جنایتکار پان اسلامیستی را پشت سر خود داشت. رضاخان همراه با سازماندهی ارتش، تمامی اقتدار سست شده و متزلزل روحانیت را نیز به این نهاد ارتجاعی و نیروی سرکوب فکری توده های کارگر و زحمتکش باز گرداند. تحکیم بیش از پیش پایه های نظارت مراجع اسلامی بر پروسه قانونگذاری پارلمان سرمایه و مشروط ساختن تصویب هر طرحی به رأی موافق ۵ مجتهد مرتجع دینی، بازگذاری دست مراجع برای دخالت مؤثر در سیستم حقوقی و قضائی نظام سرمایه فقط بخشی از امتیازات اعطائی او به روحانیت و بورژوازی هار پان اسلامیست بود. نمایندگان دینی معمم و مکلای سرمایه در دوره های مختلف و به صور متفاوت بسیار عوامفریبانه تلاش کرده اند تا برای روحانیت آن روزها نقش اپوزیسون رژیم رضاخان جعل کنند. موضوعی که غیرواقعی و بی پایه است. مراجع اسلامی اگر مخالفتی می کردند، کل صدر و ذیل مخالف خوانی های آنان در دفاع ماوراء ارتجاعی از زن ستیزی و خانه نشینی و حجاب زنان و احکام ماقبل قرون وسطائی شریعت خلاصه می شد. اقداماتی که رضاخان انجام آنها را نیاز روز پروسه گسترش سرمایه داری می دید.
با استقرار دیکتاتوری هار رضاخانی، اعضای حزب کمونیست و فعالین کارگری عموماً دستگیر و راهی سیاهچال ها شدند، اتحادیه های کارگری از ادامه فعالیت باز ماندند. فضای رعب و وحشت و سرکوب جنبش کارگری را در خود غرق کرد و هر جنب و جوش توده های کارگر آماج یورش عمله و اکره رژیم حاکم شد. این یورش ها و شبیخون ها اما به رغم همه ضربات سهمگینی که به دنبال داشتند، شیرازه تلاش فعالین حزبی و سندیکائی در مراکز کار و تولید یا زندگی روزمره کارگران را متلاشی نساختند. شاید یک تفاوت بارز میان سندیکالیسم لیبرال و طیف رفرمیسم راست با سندیکاها و تشکل های کارگری اقمار اردوگاه شوروی یا طیف رفرمیسم چپ میلیتانت کلاً در همین باشد. اولی ها هیچ نوع فعالیت خارج از مدار قانون و قرار و مدنیت و نظم نسخه پیچی شده رژیم حاکم بورژوازی را مجاز نمی شمردند و نمی شمارند، همه چیز را به دار این نظم می آویزند و هست و نیست خواست ها، انتقادات و اعتراضات خود را در گورستان تقدس آن دفن می کنند. دومی ها بالعکس الگوی رقبا برای برنامه ریزی نظم سرمایه را قبول ندارند. در تدارک تغییر آن هستند. بدیل بورژوائی خاص خویش را برای این الگو تبلیغ می کنند، نامش را هم به دروغ «کمونیسم» می گذارند و به همه این دلائل هم حداقل طغیان و سرکشی علیه قانون و مدنیت و قراردادهای مصوب رژیم های مخالف را مجاز می بینند. این امر تاریخاً به آنها توان آن را می داد که در سیاه ترین دوره های دیکتاتوری و سرکوب هم از پای ننشینند و هر چه از دستشان ساخته است انجام دهند. حزب کمونیست ایران، نیروهای سیاسی دیگر متمایل به شوروی و در مواردی حتی نهادهای سازماندهی شده توسط وزارت امور خارجه روسیه، از سال ها پیش، به ویژه از ١٩٢٠ به بعد در همراه ساختن شمار قابل توجهی از فعالین جنبش کارگری ایران، در سازماندهی حزبی و سندیکائی کارگران، نه فقط در تهران، که در آذربایجان، گیلان، مازندران و اصفهان موفقیت هائی داشتند. حزب کوشش برای حفظ این دستاوردها را در دوره سیاه خفقان و سرکوب رضاخانی ادامه داد و برای حصول این هدف، شیوه ها و تجارب فعالیت مخفی در دل این گونه شرائط را به کار بست.
افرادی از اعضای حزب که در زمره گردانندگان سندیکاها بودند یا عناصر اثرگذار پویه پیشبرد فعالیت های سندیکائی را تشکیل می دادند توانستند خطر دستگیری و زندان و مرگ را به چالش بکشند و برای صیانت از موفقیت هائی که تا آن روز، در میان توده های کارگر کسب کرده بودند، گام های مؤثری بردارند. در همین راستا دیکتاتوری درنده رضاخانی قادر به توقف کامل فعالیت های حزبی و سندیکائی این کارگران نشد. تشکیل جلسات با رعایت همه مسائل امنیتی، همگامی و همفکری و چاره جوئی فعالین برای مقابله با شبیخون ها و رفع خطر دستگیری از سر اعضای حزب و سندیکاها، کوشش برای جلوگیری حتی المقدور از اشاعه سرخوردگی ها و خطر فروریزی ها، در برخی موارد حتی ادامه عضوگیری ها و جذب افراد، همه و همه در سطحی کم و بیش نازل، اما سنجیده و حساب شده دنبال گردید. در سال ١٩٢٧ (١٣٠٦ خورشیدی) در روزهای پیش از شروع ماه مه، حزب فعالیت هائی را برای برگزاری مراسم روز کارگر آغاز کرد. بولتنی در این زمینه منتشر نمود و فعالان سندیکائی عضو یا هوادار حزب بر آن شدند تا به هر میزان که ممکن باشد، برج قدرت دیکتاتوری و خفقان رضاخانی را از آوازه فرو اندازند و بیم و هراس ناشی از دیو دهشت کشتار و زندان را حتی الامکان به عقب رانند. آنها موفق شدند حدود ٧٠٠ تا ٨٠٠ کارگر را در درون باغی در یکی از حومه های روز تهران گرد آرند. پرچم اول ماه مه را در آنجا برافرازند، سخنرانی هائی ایراد کنند، دست در دست هم سرود انترناسیونال بخوانند و صد البته که همه اینها را در خدمت اهداف حزبی و آویزان سازی جنبش کارگری به دار قدرت حزب و قطب جدیدالولاده سرمایه داری جهانی به کار گیرند. این مراسم در آن روز، از چشم پلیس دژخیم بزرگ مالک دوزخ سرمایه پنهان ماند، اما چند صباحی بعد اخبار مربوط به برگزاری آن، زمین زیر پای فرماندهان قوای قهر و سرکوب را تکان داد.
شهربانی رژیم موج جدیدی از پیگرد و توحش راه انداخت، بیش از صد کارگر را دستگیر کرد، ضربات تازه ای بر پیکر جنب و جوش های در حال بازسازی حزب و اتحادیه ها وارد ساخت و این فعالیت ها را کم یا بیش دچار اختلال نمود. اوضاع نسبت به روزهای پیش باز هم سخت تر شد اما فعالین سندیکائی ابوابجمعی حزب نه فقط عقب ننشستند که بر دامنه کوشش های خود افزودند. آنها در همین سال سندیکاهای جدیدی را در شهرهای مختلف گیلان و برخی استانهای دیگر با حفظ همه موازین امنیتی و کار مخفی پدید آوردند. اتحادیه های کارگران حلبی ساز، انبار نفت، کلاهدوزان، حمالان، کرجی بانان و شیلات در این زمره قرار داشتند. این کوشش ها در جاهای دیگر نیز دنبال گردید. در تهران برخی سندیکاها برای یافتن اعضای جدید و توسعه دائره نفوذ خود موج تازه ای از فعالیت را آغاز کردند. کارگران نساجی در این گذر از همه موفق تر بودند. آن ها بیش از ١٠٠٠ همزنجیر جدید خویش را وارد سندیکاها کردند. کارگران قالی بافیها، نانوائیها کفاشان و چاپخانه ها نیز در جلب اعضای جدید دستاوردهای چشمگیری داشتند. در سال ١٩٢٨ (١٣٠٧ خورشیدی) حزب کمونیست کمیته ویژه ای پدید آورد تا کار توسعه سندیکاها و گسترش فعالیت سندیکاسازی را برنامه ریزی نماید و نظارت کند. اعضای کمیته را میرزاعلی بناء، عطاء الله عبدالله زاده، اردشیر آوانسیان و حجازی تشکیل می دادند. (١٩)

تمرکز فعالیت دولت شوروی، کمینترن و حزب کمونیست بر سازماندهی کارگران نفت

جنبش کارگری در بخش وسیعی از دنیا، تحت قیادت کمینترن، نقش پیاده نظام ارتش جدال اردوگاه و حفظ پایه های قدرت این قطب را بازی می کرد. لنینیسم و آنچه که از تریبونهای دولت شوروی، کمینترن و احزاب عضو طرح و تبلیغ می شد عملاً، در خارج از مدار لفظ بازیها وعبارات مطنطن «کمونیستی» عین همین را دنبال می نمود. اردوگاه برای افزایش روزافزون توان مقاومت خود در مقابل رقبا و امپریالیست های هار غربی نیازمند این کار بود. پروسه اکتشاف، استخراج و بهره برداری از منابع نفت و گاز ایران نیز در انحصار سرمایه داران انگلیسی و دولت این کشور قرار داشت. حدود ١٠١٧٠ کارگر ایرانی و صدها کارگر هندی در این حوزه به رقت بارترین شکل ممکن، مورد استثمار قرار می گرفتند. شرائط کار توده های کارگر از همه لحاظ وخیم و مرگبار بود. دستمزد اکثریت قریب به اتفاق آنها از ٢ ریال در روز و ٦ تومان در ماه تجاوز نمی نمود. فقر، گرسنگی و احساس حقارت و ذلت از سر و رویشان می بارید. در حالی که با نفت استخراجی حاصل کار روزانه خود، چرخ تولید سود عظیم ترین مراکز صنعتی انگلیس و اروپا را به چرخش در می آوردند، خود حتی برای فتیله نفتی عمق آلونک های خویش بضاعت خرید نفت از بازار را نداشتند. روشنائی این کومه ها با نفت سیاه جمع شده در گودال ها تأمین می شد و زنان و دختران بودند که با تحمل تمامی آلودگیهای بیماریزا و اندامی قیراندود وظیفه حمل آن را به دوش می کشیدند.علی العموم در کومه های نمور حوالی بهمنشیر، احمدآباد، در آلونک های تاریک حصیری و بوریائی محله های فاقد هر میزان بهداشت زندگی می کردند، آب اشامیدنی آنها مالامال از میکرب های مضر موجد امراض گوناگون بود، زن و مرد و بزرگ و کوچک قادر به تهیه پوشاک مناسب نبودند و زمستان و تابستان را با پای برهنه راه می رفتند. تحمل تحقیر و توهین مستمر در محیط کار از کل این بلیه ها فاجعه بارتر، تکان دهنده تر و سهمگین تر بود. برخورد مدیران، کارفرمایان و کارکنان انگلیسی شرکت با کارگران به ویژه کارگران ایرانی، به گونه ای بسیار حساب شده و سیستماتیک در هم کوبیدن شخصیت و اعتبار انسانی توده های کارگر را هدف می گرفت. آنها چنین می کردند تا توان اعتراض، ستیز و مقاومت را در کارگران خرد کنند و آن ها را در برهوت عجز و فروماندگی وهیچ پنداری خویش از دستیازی به هر جنب و جوش و خیزشی باز دارند. هیچ کارگری برای هیچ روز اشتغال از هیچ تضمینی برخوردار نبود. سرمایه داران به صورت برنامه ریزی شده و سیستماتیک آن ها را بیکار می ساختند. آنها به این جنایت دست می زدند، تا نیروی کار کم بهاتر را آماج استثمار ددمنشانه تر قرار دهند، تا کارگران فرسوده و علیل را از ادامه کار باز دارند و بردگان مزدی تازه نفس تر آماده تولید اضافه ارزش های انبوه تر را جایگزین آنها سازند. هر روز ١٠ ساعت جان می کندند و آخر هر ماه از همان مزد محقر ماهی ٦ تومان مبلغی همه به صورت جریمه پرداخت می کردند. شمار سوانح محیط کار رعب آور بود و هیچ امکانات و وسائل ایمنی در سالنهای کار وجود نداشت. تلفات جانی و ضایعات عضوی روزمره کارگران همه را به وحشت می انداخت، آزار و اذیت و کتک خوراک روزانه خیلی از آنان بود. توده های کارگر در چنین وضعی به سر می بردند و به حکم همین شرائط هم ذخیره های آتشفشان عظیم قهر ضد سرمایه داری و در همان حال ضد امپریالیستهای انگلیسی بودند. در اوضاع و احوال روز هیچ نیرو یا عناصر اندرونی آگاهی وجود نداشت که راه سازمانیابی پیکار علیه سرمایه را پیش پای آنان قرار دهد، اما حفاران گمراهه های امپریالیسم ستیزی خلقی اردوگاهی تا چشم کار کند وجود داشتند و از همه امکانات لازم هم برخوردار بودند. تا سالهای نخست سلطنت رضاخان، حزب کمونیست به رغم همه دستاوردهایش در حوزه سندیکاسازی و یافتن جای پای چشمگیر در جنبش کارگری، هنوز هیچ کار مؤثر و شاید هیچ کاری برای اثرگذاری بر مبارزات توده های کارگر مناطق نفتی انجام نداده بود و هیچ گزارشی از تلاش برای ایفای این نقش در کارنامه اش مشاهده نمی گردید. موضوع اما برای حزب کمونیست شوروی بسیار اهمیت داشت. حزب اخیر در همین سال ها مؤسسات بسیار پرتحرک و نیرومندی را برای آموزش فعالان کارگری کشورهای مختلف و اعزام آن ها به میان توده های کارگر جامعه «خودی» تأسیس کرده بود. «دانشگاه کمونیستی کارگران شرق» (کوتو) (Communist university for workers of the east) از جمله این مراکز مهم بود و « یوسف افتخاری» در این مدرسه تحصیل می کرد. افتخاری بنا به گفته خودش پس از اتمام دوره « کوتو» عازم ایران می گردد تا فعالیت خویش برای سازمان دادن توده کارگر را پی گیرد. اما نهادهای ذیربط در وزارت امور خارجه شوروی او را از این کار باز می دارند. دلیل آنها این بوده است که «رضاخان» نماینده «بورژوازی ملی»؟!! « جمهوریخواه»!! مخالف انگلیسی ها و از همه مهم تر و تعیین کننده تر متحد دولت شوروی و لابد «همدوش و همرزم پرولتاریای انقلابی»!! است. افتحاری آنسان که ادعا دارد، مجبور می شود راه خود را به سوی تاشکند کج کند و منتظر فرصت ماند تا جواز عبور وی از مرزها صادر گردد. این کار چه وقت می توانست اتفاق افتد؟ پاسخش دشوار نیست. باید دوران نیاز رضاخان به مصلحت جوئی های فریبکارانه به پایان می رسید، بنا به میل و صلاح حال خویش و طبقه اش نقاب از چهره بر می گرفت. میعاد آهنین همگنی و همپیوندی با امپریالیست های انگلیسی را سر هر کوی و برزن جار می زد، خصومت با دولت روز شوروی را به اطلاع سران کرملین می رساند، از کشتار کارگران و کمونیست ها به اندازه کافی جوی خون جاری می ساخت، زندان ها را از فعالین جنبش کارگری و سران سندیکاها پر می کرد و بالاخره بر دامنه وقوع همه اینها بود که حزب کمونیست شوروی راضی به بازنگری پرونده «سردارسپه» می شد و احتمالاً جواز عبور یوسف را صادر می کرد.
زمان گذشت، همه این ها رخ داد، افتخاری خود را به تهران رساند و از آنجا عازم خوزستان گردید. او درس خوانده «کوتو» بود، اما با کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و اعضایش در تهران ظاهراً میانه خیلی خوبی نداشت. چرا؟ بد نیست توضیح کوتاهی آورده شود. نیروهائی که با جنبش شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیچ همگنی ندارند، محافل یا افرادی که در پراتیک سیاسی و اجتماعی خویش رویکرد معینی از بورژوازی را نمایندگی می کنند، جریاناتی که در عین تعلق ایدئولوژیک به این یا آن رویکرد درون طبقه سرمایه دار، به دروغ پرچم رهائی استثمارشوندگان می افرازند و کارگران را فریب می دهند، این نیروها با این خصوصیات و این تناقضات مجبورند برای حداقل انسجام خود، برای تضمین اطاعت بی قید و شرط همگان از بالایان، همه جا شمشیر ایدئولوژی از نیام کشند. در این احزاب و جریانات هیچ کس حائز هیچ مصونیتی نیست. بازار مجادلات فرقه ای بیش از حد داغ است، هر اختلاف ساده فکری و سیاسی راه ابرازش را در انشعاب می جوید، هر مخالف سلیقه سرکردگان می تواند بر صندلی اتهام «دشمن بزرگ خلق» و «جاسوس پلید امپریالیسم» بنشیند. ستیز و خصومت افراد با هم در این جریانات امر معمول است. حزب کمونیست ایران و محافل دیگر پروروس نیز چنین وضعی داشتند. اختلاف میان افتخاری و کمیته مرکزی حزب یا همانندان نیز از همین قماش بود. مهم این است که او به رغم تأکید خویش بر عدم تبعیت از دستورالعمل ها و سیاست های حزب، دقیقاً همان راهی را در رابطه با کارگران نفت یا جنبش کارگری به طور کلی می رفت که حزبیون در همه کارخانه ها و مراکز کار می کرفتند. افتخاری درس کار در میان طبقه کارگر را از حزب کمونیست شوروی و مدرسه حزبی « کوتو» آموخت. حزب و مدرسه ای که کارش نه کمک به توده های کارگر برای متشکل شدن و جنگ علیه سرمایه، که کاملاً بالعکس حفاری گمراهه بر سر راه این سازمانیابی و مبارزه بود. او به روایت یادداشت هایش آدمی توانا، چاره گر و آماده قبول زندان، شکنجه و مشکلاتی است که پیش روی هر کارگر معترض و مبارزی قرار می گیرد. با این خصال و روحیات وارد یکی از داغ ترین مراکز آماده طغیان جنبش کارگری ایران شد. در طول مدتی کوتاه با دوستانی مانند «رحیم بهداد»، «شعبان کاوه»، «حسینعلی ثابتی» و چند نفر دیگر آشنا می شود. آنان دست در دست هم یک محفل اثرگذار و پرتحرک کارگری تشکیل می دهند. با مساعی پیگیر خود، به عمق زندگی شمار هر چه بیشتری از توده های همزنجیر راه پیدا می کنند. همصدا و همکلام آنها می گردند، سر سفره دل آنان می نشینند. اعتماد خانواده های کارگری را جلب می نمایند. همه شرائط لازم برای تأثیرگذاری بر فضای فکر و زندگی و نارضائی و انتظار و اعتراض توده وسیع استثمارشوندگان عاصی را احراز می کنند.
یوسف افتخاری و همراهانش همه این فرصت ها و امکانات را پروردند و ساختند، اما اینکه برای پیگیری کدام هدف به کار گرفتند؟ موضوعی است که در کارنامه همین دوره کوشش هایشان کاملاً عریان است. افتخاری شخصاً آمیزه ای از احساس آشنائی با فشار استثمار، ستمکشی و محرومیتهای دهقانان و کارگران بود، اما او راه مبارزه با این مصائب و سیه روزیها را در نسخه پیچی های سوسیال دموکراتیک با چاشنی ملایم کمونیسم خلقی لنینی و چاره پردازی های ترجیحی معماران ماهر بنای اردوگاه سرمایه داری دولتی کاوید. به حکم آنچه خودجوش از بطن شرائط کار و استثمار و زندگی استثمارشوندگان برگرفته بود، گرسنگی و بی خانمانی و فقر و فلاکت توده کارگر را بر نمی تایبد و آماده مبارزه علیه این مصیبت ها بود. همزمان یک فعال چپ اردوگاهی درس آموخته «کوتو» با تندنس های نیرومند سوسیال دموکراسی تفسیر انترناسیونال دوم بود. به کارگران از بالا نظر می انداخت و خود را و همانندانش را ناجیان واقعی این توده نفرین شده می پنداشت. در همان حال برای برداشتن هر گامی چشم به بالائی ها داشت و باز کردن راه در دل سخت تر از سنگ آنان را شرط ایفای نقش و انجام رسالت خود می دید. با حزب توده و گروههائی از اردوگاهیان میانه خوبی نداشت اما خود نیز از ناخن پا تا موی سر غرق در گمراهه بافیهای اردوگاهی و غیراردوگاهی بود. اختلافاتش با توده ای ها و حامیان روسی آنها اینجا و آنجا وی را به آغوش خیلی ها از جمله بدترین نمایندگان فکری و سیاسی ارتجاع بورژوازی می انداخت. افتخاری عزم جزم کرد تا دین خود به کارگران را چنان ادا کند که تجلی تلفیق همه این تندنس ها و جوشش ها باشد. او چنین وضعی داشت، همراهان و همسنگران وی نیز بعضاً از جنس خود او بودند اما خیلی ها چنین نبودندد، بالعکس سیه روزترین نفرین شدگان جهنم سرمایه و پیشگام اعتراض و مبارزه توده های همزنجیر را تشکیل می دادند، درس خوانده کوتو و عضو هیچ حزبی هم نبودند، اما در برهوت تفتیده خفقان و دیکتاتوری هار رضاخانی و در سیاهی زار یکه تازی سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی لنینی، راه مبارزه را در آنچه افتخاریها می گفتند جستجو می کردند. به همین دلیل کل فعالیت ها، تأثیرگذاری ها و دستاوردهای اینان در میان ١١٠٠٠ کارگر عاصی در حال اشتعال نفت جنوب از مرز جوش و خروش های رایج سندیکاسازی و هیجان آفرینی های ضد امپریالیسم بریتانیا آن طرف تر نرفت. آنها کارگران را در چند سندیکا متشکل کردند. این سندیکاها را به هم پیوند زدند و همه تلاش خود را به کار گرفتند تا پیشروان یک جنبش سندیکالیستی و اتحادیه ای باشند. در پیچ و خم همه این کارها و موقعیت سازی ها، کل حرفشان با کارگران این بود که باید علیه سطح نازل دستمردها و برای بهبود وضع معیشت و مسکن و شرائط کار مبارزه نمود، در این همین راستا و بر سینه کش موج همین پیکار باید دست دولت انگلیس و کمپانی های نفتی انگلیسی را از منابع سرشار نفت و گاز ایران کوتاه ساخت. افتخاری و همسنگران وی در سال های فعالیت خود هیچ سخنی در ضدیت با رابطه خرید و فروش نیروی کار با هیچ کارگری در میان نگذاشتند. شالوده استثمار کارگر توسط سرمایه را هیچ گاه و در هیچ کجا زیر سؤال نبردند. بالعکس هر چه می خواستند در چهارچوب بقای سرمایه داری دنبال می نمودند. (٢٠) وجود بردگی مزدی به هیچ وجه مورد اعتراض آنان نبود. شدت بیش از حد استثمار کارگران و دهقانان و گرسنگی و فقر و بی خانمانی آن ها را قبول نداشتند. همزمان حضور انگلیسی ها در ایران را بر نمی تافتند و مبارزه علیه آن را شرط میهن پرستی و ادای دین ضمنی به اردوگاه می دیدند. افتخاری نه فقط علیه قانون و مدنیت و حقوق و نظم نسخه پیچی شده سرمایه و پاسدار استیلا و حاکمیت سرمایه داری نبود که دموکراسی و حقوق مدنی و پارلمانتاریسم نظام بردگی مزدی را ارج می نهاد و تحقق آن ها را کعبه آمال جنبش کارگری می دید. ترجیع بند کلامش آن بود که مخالف دولت نیست، حتی با سید ضیاء نیز نرد دوستی می باخت. او و همدلان و همرزمان همه این مسائل را با همان ملاک و منظری می کاویدند که فعالین حزب توده می کاویدند. تفاوتشان با حزبیون نه در شدت و ضعف پای بندی به رفرمیسم منحط سندیکالیستی یا مسائل مشابه دامنگیر جنبش کارگری که مربوط به چگونگی پیگیری این موضوعات بود. در کارنامه فعالیت هایشان تا جائی که به افق پردازی، هدف و راهبردهای عام این جنبش مربوط است، کفه تعلق به سوسیال دموکراسی سران انترناسیونال دوم تا حدود زیادی سنگین به نظر می آید. شخص افتخاری رغبت چندانی به اعمال مالکیت انحصاری دولت بر سرمایه اجتماعی، استقرار دیکتاتوری متمرکز حزبی سرمایه داران دولت نشین زیر لوای این یا آن ایدئولوژی و مرام نداشت. دستیابی کارگران به چند کرسی مجلس و امکان چک و چانه زدن های پارلمانتاریستی با بورژوازی برای بهبود شرائط زندگی و کار توده همزنجیرشان را کافی می دید. همه سکانداران رژیم حاکم روسیه را لزوماً آدم های مناسبی به حساب نمی آورد. خیلی ها را مورد انتقاد قرار می داد، با اینکه مخالف حضور انگلیسی ها در « میهن» آبا و اجدادی خویش!! یا تسلط آنها بر منابع سرشار نفتی بود اما تلاش برای یافتن راه در مؤسسات و نهادهای سندیکالیستی فعال در جوامع غربی را از یاد نمی برد. هم به کنفدراسیون اتحادیه های کارگری درون منظومه اردوگاه موسوم به «بین الملل سرخ اتحادیه های کارگری» می آویخت، هم برای یافتن جای پا در « سازمان جهانی کار» تقلا می کرد، همزمان متقاضی همکاری با اطرافیان شریف امامی در تهیه قانون کار رژیم حاکم می شد.
افتخاری و شمار قابل توجه همرزمانش در طی مدتی نسبتاً کوتاه توانستند محافل فعال کارگری متعددی تشکیل دهند، باشگاهی برای جمع شدن کارگران به دور هم دائر سازند، با فعالین کارگری ساکن شهرهای مختلف ارتباط برقرار نمایند و از طریق این محافل و ارتباطات سرانجام جمعیت نسبتاً وسیعی از کارگران را در درون یک سندیکا سازماندهی کنند. در طول این مدت به رغم اختلافاتی که با کمیته مرکزی حزب داشت، خواه در خوزستان و خواه در تهران عناصری از حزب او را در پیشبرد امور یاری دادند. هر کدام از دو طرف با محاسبات خاص خود می کوشید تا در چهارچوب مصالح و هدفهای مشترک برنده اصلی این همکاری باشد، اما ضدیت با انگلیسی ها و بسیج کارگران علیه تسلط امپریالیست های انگلیسی در ایران و حوزه های نفتی جنوب چیزی بود که طرفین را به هم پیوند می زد.
مهم ترین یا حداقل یکی از پر اهمیت ترین موضوعاتی که در مورد این دوره از تاریخ هستی طبقه کارگر ایران پیش می آید، بررسی دلیل واقعی استقبال بسیار گسترده توده های کارگر از اشکال مختلف مبارزه و سازمانیابی در یک سو و وسعت کاملاً چشمگیر اعتماد آنان به فعالین اندرونی یا حتی بیرونی جنبش جاری خویش، حتی در زیر تیغ هارترین دیکتاتوری ها است. پدیده ای که در دوره های بعد حداقل در این میزان و قواره شاهدش نیستیم. نمونه بارزش وضعی است که جنبش کارگری ایران در سال های بعد از کودتای سیاه ٢٨ مرداد یا از آن بدتر در طول ٣٠ سال اخیر اپیدا کرده است و در همین شرائط موجود شاهد حادترین حالت آن هستیم. حزب کمونیست ایران با گمراهه آفرینی های آشنای خویش در طول مدتی کوتاه جمعیت کثیری یا به بیان دقیق تر درصد چشمگیری از کارگران را در مناطق مختلف ایران سازمان داد. دستاورد فعالیتهای افتخاری و همراهانش در این گذر نیز به اندازه کافی حیرت انگیز است. جای تردیدی نیست که او در بیان این دستاوردها بیش از حد اغراق می کند و حدیث می بافد اما حتی اگر مبالغه گوئی ها را هم از حجم ادعاها کسر کنیم، آنچه باقی می ماند بسیار چشمگیر است. نتایج کار اینان را با حاصل تقلای فعالین کارگری در دوره های پس از کودتای سال ٣٢ مقایسه کنیم. تفاوت ها از زمین تا آسمان است. چرا؟
پیش تر در همین مقاله یا شاید نوشته های دیگر به برخی از مهم ترین عوامل این تغییر وضعیت اشاره کرده ایم. واقعیت این است که عروج سوسیال دموکراسی در غرب، کمونیسم خلقی لنینی در روسیه و سپس بخشهای عظیمی از دنیا، آوار شدن طاعون اردوگاه شوروی بر سر جنبش کارگری جهانی، میدانداری سالیان دراز امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی همامیز با کمونیسم خلقی بر این جنبش، اثرگذاری سرنوشت ساز همه این ها در تحمیل شکست های متوالی بدفرجام بر مبارزه طبقاتی توده های کارگر، تمامی روزنه های امید را از پیش پای کارگران دنیا کور کرده است. احساس عجز، استیصال و ناامیدی را بر زندگی و فکرشان مستولی ساخته است و شور و رمق تکاپو برای متحد شدن، مبارزه کردن و حل و فصل معضلات سر راه پیکار را در وجودشان سوزانده است. این قطعاً مهم ترین دلیل است. نظام سرمایه داری با غنیمت شمردن این رخدادها جنبش کارگری را زمینگیر کرده است و ضربات مهلک بسیاری را بر آن وارد ساخته است. سرمایه در هر دور بازتولیدش پروسه الیناسیون کار را عمیق تر می کند. این ذات سرمایه است که هر چه می بالد کارگر را کوبنده تر از رشد واقعی خود باز می دارد، هر چه نیرومندتر می شود سهمگین تر او را به ورطه استیصال فرو می راند. هر چه کوه آساتر می گردد، ژرفتر و سبعانه تر وی را در باتلاق حقارت غرق می کند، هر چه بی مهارتر پیش می تازد زنجیر بردگی کارگر را آهنین تر می سازد. هر چه وسیعتر بساط قانون پهن می کند سخت تر او را به کار مزدی می دوزد. هر چه آراسته تر لباس مدنیت می پوشد، کارگر را زبان بریده تر و تسلیم تر می سازد. هر نفس کشیدن افزون تر سرمایه لحظه ای در تعمیق، گسترش، تشدید و سرطانی تر شدن بیگانگی کارگر با خود و کار خویش است. سرمایه داری در هر کدام از دم و بازدم هایش، سهمگین تر از قبل به توان چاره گری واقعی طبقاتی کارگر شبیخون می زند، مرگبارتر از پیش او را در منجلاب آنچه مقتضای ماندگاری نظام بردگی مزدی است ساقط می گرداند. دهشتناک تر از گذشته روزنه رهائی از این جهنم گند و خون را بر روی چشم عقل او می بندد، سرمایه کاری می کند که بازتولید نیروی کار، «زندگی» سیاه برده وار و هستی داغ لعنت خورده در قعر همین دوزخ سیاه بشرستیز صدر و ذیل تمنای کارگر شود. این مسأله با روند دستیابی بخشی از توده های کارگر دنیا به سطحی از شرائط زندگی و کار بهتر هیچ منافاتی ندارد. لایه هائی از طبقه کارگر در مناطقی از جهان در قیاس با دوره های پیش دستمزد بیشتر و رفاه اجتماعی بالاتری دارند اما همین لایه ها بدون هیچ اگر و اما و تردید، شاهد آوار شدن هر چه مهلک تر کل رخدادهای فاجعه بار بالا بر هست و نیست خویش هستند. جمعیت عظیم کارگران اسکاندیناوی و ممالکی از اروپای غربی مصداق این حقیقتند. این ها امروز در قیاس با سالهای دهه های ۴٠ تا ٦٠ قرن نوزدهم مرفه تر زندگی می کنند و بر پایه ملاک ها و موازین نظام بردگی مزدی آزادی ها و حقوق بیشتری دارند اما درجه انجماد، مسخ، انحلال و تحجر آنها در آنچه سرمایه صلاح سودافزائی و نیاز بازتولید چرخه حیات خود می بیند صدها بار بیشتر گردیده است. حادثه اخیر البته خاص کارگر اروپای غربی و اسکاندیناوی یا بخش هائی از امریکای شمالی نیست. بلکه به صور متفاوت در مورد کارگران جاهای دیگر از جمله ایران هم کم یا بیش صدق می کند. کارگر خوزستانی دهه چهل قرن بیستم همسان همزنجیر دهه ۴٠ قرن نوزدهمی فرانسوی و انگلیسی و آلمانی یا کارگر نروژی و سوئدی آخر همین قرن هنوز سرمایه داری را با سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود نگاه می کرد. نوعی نگاه که تا چشم کار کند ضعیف و نابالغ بود اما برندگی ضد سرمایه داری داشت. هنوز رفرمیسم سندیکالیستی، آموزش های سرمایه مدار سوسیال دموکراسی، کمونیسم خلقی لنینی، آویختن به حقوق و قانون و مدنیت سرمایه، اعتماد ویرانگر به امکان زندگی مرفه افتخارآمیز در باتلاق بربریت سرمایه داری!!، غنیمت دانستن لولیدن در « خاک اره های نرم مطبخ اربابان» سرمایه دار، احساس « امن عیش» در کهنه رباط وحشت و دهشت بیع و شرای نیروی کار، فاجعه باور به آزادی و حقوق انسانی زیر چتر قدرت سرمایه، ناشنوائی صدای پای مرگ میلیون، میلیون توده همزنجیر در چنگال قهر این نظام، فاجعه کفن و دفن وجود اجتماعی وی در گورستان وارونه پردازی های سرشتی سرمایه و خیلی مسائل دیگر تار و پود هستی او را اکسیده و فسیل نساخته بود.
در اینجا یک برداشت غلط ممکن است پیش آید. این برداشت بی اساس که اگر سرمایه داری در لحظه، لحظه بقای خود با طبقه کارگر جهانی چنین می کند پس زمینگیری حی و حاظر جنبش کارگری بین المللی امری عادی و غیرقابل گریز بوده است!! این مسخره ترین و ابتذال آمیزترین نتیجه گیری ها است. نتیجه منطقی، ماتریالیستی و مارکسی دقیقاً ضد این است. نتیجه درست مارکسی بسیار رسا و کوبنده به ما می گوید که در جنگ میان توده های طبقه کارگر و نظام سرمایه داری اگر در هر زمان، هر کجا و هر شرائطی ضد سرمایه داری مبارزه نکنی، اگر کارگر رابطه خود با سرمایه را به شکلی از رفرمیسم اعم از میلیتانت یا مسالمت آمیز پیوند زند، اگر چهارچوب اعتراض و جنگ و ستیز جاری خود را مهر قبول استیلا و حاکمیت رابطه خرید و فروش نیروی کار کوبد، اگر این جدال و کشمکش را به دار حقوق و قانون و نظم سرمایه بیاویزد، اگر این کارها را انجام دهد حتی اگر در کوتاه مدت و تاکتیکی مقداری رفاه و امنیت و زندگی بهتر به چنگ آرد، به طور استراتژیک و درازمدت گور خود را کنده است و بر هست و نیست مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری خود چوب حراج فرود آورده است. در اینجا، در سیطره حاکمیت و موجودیت این اخاپوس، یا باید با همه قوای موجود علیه سرمایه، علیه اساسی هستی این نظام جنگید و کل خواست ها و انتظارات روز را به محور جنگ سرنوشت علیه بردگی مزدی گره زد، یا در غیر این صورت در گورستان عبودیت سرمایه دفن شد و کل قدرت پیکار ضد کار مزدی خود را سلاح تهاجم و تعرض و شبیخون سرمایه داری علیه خویش و طبقه خود ساخت. هیچ راه سومی وجود ندارد و تمامی احزاب و افراد و رویکردهائی که پرچم حفاری راه سوم افراشته اند، نه کمتر از دستگاههای قدرت سرمایه، جنبش کارگری را به روز سیاه نشانده اند. همان نیروهائی که از دهه های آخر قرن نوزدهم تا امروز در هیأت سوسیال دموکراسی، کمونیسم خلقی لنینی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، کمینترن، احزاب اردوگاهی یا هر جریان دیگر با سوق دادن توده های کارگر دنیا به این گمراهه، وضع فاجعه بار کنونی را بر پویه مبارزه طبقاتی کارگران آوار کرده اند.
زمینگیری روز جنبش کارگری نه پدیده محتوم نقش بازی و قدرت ساحره سرمایه در کار مسخ، متوهم نمودن، مستأصل کردن و شمع آجین سازی کارگران با بندهای ایدئولوژیک کار مزدی که دقیقاً مولود نفرت بار مبارزه نکردن علیه اساس موجودیت سرمایه داری، منبعث از میدان داری پلید ماوراء ارتجاعی رفرمیسم راست و چپ و حاصل فاجعه بار پویه خروج توده عظیم فروشندگان نیروی کار از ریل واقعی جنگ ضد کار مزدی است. سرمایه داری ظرفیت زیادی برای شستشوی مغزی کارگران، برای قفل نمودن فکر و ذهن و زندگی توده های کارگر به آنچه لازمه بازتولید و سودآوری حداکثر سرمایه است، برای کشیدن بردگان مزدی بر صلیب قانون و قرار و نظم و سیاست و مدنیت خود دارد، است اما سرمایه رابطه ای از بیخ و بن متناقض و اسیر سرکش ترین، کوبنده ترین و مرگبارترین تناقض ها است. عالی ترین مدار حقوق سالاری سرمایه ساقط سازی تام و تمام کارگر از پایه ای ترین و حیاتی ترین حق مسلم انسانی خویش است. قانون سرمایه حتی زمانی که زیر فشار کوبنده ترین تعرضات انسانی، آزادیخواهانه و حق طلبانه جنبش کارگری قرار می گرد باز هم تا هست طوق بردگی دهشت زای کارگر است. آزادی مورد تأیید سرمایه با فرض اینکه حداکثر دستکاری و فشار طبقه کارگر را روی سینه خود سنگین بیند باز هم اسارت بشرستیزانه و تمام عیار برای کارگر است. از این هم بدتر، سرمایه اگر هم چند میلیون کارگر را در گوشه ای از دنیا به دار قانون و حقوق و نظم خود مغزآویز کند، همزمان میلیاردها کارگر دیگر را در سایر مناطق دنیا، در شرائطی که زیر بار سهمگین توهم، جهل و فروماندگی حتی به همین امامزاده های دروغ و ترفند توسل می جویند، گلوله باران می کند و آماج وحشیانه ترین قتل عام ها قرار می دهد. اگر کارگر ایرانی امروز بر خلاف نسل سلفش رغبت چندانی به سازمانیابی مبارزه متحد خود نشان نمی دهد، اگر میلیونها کارگر ساکن این دیار برای حرف های جوراجور فعالین روز جنبش خویش هیچ تره ای خرد نمی کنند، اگر جنجال های سی ساله طیف نیروها و محافل و افراد رفرمیسم چپ برای جلب کارگران به آنچه خود «صف آرائی در مقابل بورژوازی» می نامند!! بدون پاسخ می ماند، اگر آه گرم اما کم دامنه فعالین رویکرد لغو کار مزدی برای خارج سازی حتی المقدور جنبش کارگری از زیر خرابه های آسمان سای رفرمیسم در دل سرد کارگران اثر نمی کند و بالاخره اگر مشعل پیکار طبقاتی توده های کارگر جهان به گونه رقت باری بد می سوزد. آری دلیل همه این ها را باید در احساس فروماندگی و نومیدی ناشی از انفصال دهه های متمادی از ریل جنگ واقعی ضد کار مزدی دید.

اولین اعتصاب بزرگ کارگران نفت.

بیش از ١١٠٠٠ کارگر نفت جنوب در حالی که با کار روزانه خویش، چرخ تولید سود عظیم ترین صنایع روز جهان را به چرخش در می آوردند، خودشان، خانواده ها و همزنجیرانشان در باتلاق فقر غوطه می خوردند و در آتش ذلت و زبونی و تحقیر خاکستر می گشتند. این کارگران همه جا آماده انفجار بودند. اما نه چنان انفجاری که پایه های قدرت سرمایه را ذوب کند. برای این کار، برای اینکه زلزله بر اندام سرمایه اندازند باید با سر آگاه طبقاتی، با شعور بالغ ضد سرمایه داری جنبشی شورائی و سرمایه ستیز سازمان می دادند. امری که به نوبه خود نیازمند انجام کارهای سترگ و عبور موفق از پیچ و خم های دشوار مبارزه طبقاتی بود. پروسه ای که طی آن دخالتگری و اثرگذاری فعالین اندرونی آزاد از فشار باورهای سرمایه مدار سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی و وارونه بافی های همه نوعی متصاعد از گنداب رابطه خرید و فروش نیروی کار را می خواست. دخالتگری فعالانی که مارکس وار با سلاح نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی و چراغ ماتریالیسم رادیکال پراتیک هفت شهر زندگی و اعتراض و پیکار روز کارگران را چرخ زنند، رفرمیسم را بی اعتبار کنند و راه درست جنگ علیه سرمایه را بکاوند و پیش کشند. در غیاب چنین فعالین آگاه اندرونی، عناصر درس آموخته مدارس حزبی کمونیسم خلقی، کمینترن و حزب کمونیست ایران یا رهروان راه سوسیال دموکراسی ایرانی و همانندان بودند که زمام کارها را در دست می گرفتند. این ها نیز به پویه انفجار قهر و خشم کارگران چاشنی می دادند و به راه افتادن شورشها کمک می کردند، اما نه علیه اساس سرمایه، نه در راستای کندن سنگر پیکار رادیکال شورائی علیه بردگی مزدی، نه با محاسبه تبدیل هر خیزش و اعتصاب به خشتی در معماری بنای جنبش سرمایه ستیز توده های کارگر که فقط برای بهبود شرائط بازتولید نیروی کار کارگران، آنسان که نای فروش شبه رایگان تنها مایملک خود را دارا باشند و کوه عظیم سرمایه های روز سرمایه داران را بازتولید و رود سودهای آنان را پرخروش سازند. از این گذشته، رسم «میهن پرستی» به جای آرند!! منافع سرمایه داران «وطنی» را به فراموشی نسپارند!! و اگر این منافع در جائی توسط امپریالیست های انگلیسی و کمپانی های عظیم نفتی آن کشور اندکی حیف و میل شد، حتماً تمامی اقدامات لازم را برای رفع این مشکل جامه عمل پوشانند!! از منظر حزبیون سوای همه اینها، راه اقتدا به حزب را نیز پیش گیرند و پیاده نظام فداکار استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی گردند.
افتخاری و دیگران با چنین تندنسی فضای از همه لحاظ مساعد حاکم بر زندگی کارگران را برای آغاز خیزش و اعلام اعتصاب مساعد دیدند، این فضا نه آن روز که همیشه وجود داشت. ١١٠٠٠ کارگر همواره آماده عصیان و ابراز خشم و اعتراض بودند، اما افتخاری ها با معیارهای خویش مناسب ترین زمان را می جستند. این زمان یکی، دو سال پس از شروع کار تیم او فرا رسید. قرارداد «دارسی» بر اساس آنچه در متن پروتکل قید شده بود در سال ١٩٦٠ منقضی می شد. ٣٠ سال پیش از این تاریخ، یعنی در همین روزهای مورد گفتگو «سرجان کدمن» از جانب دولت وقت انگلیس به ایران آمد تا برای تمدید زمان قرارداد گفتگو کند!!. او خواستار آن شد که مدت اعتبار پروتکل ٣٩ سال بیشتر باشد و زمان انقضای آن به سال ١٩٩٩ احاله گردد. «کدمن» پیشنهاد خود را با دولتیان در میان نهاد و بر اساس دستور رضاخان مورد توافق واقع شد. موضوعی که برای دولت اتحاد شوروی خط قرمز تلقی می گردید، توده کارگر و زحمتکش نیز آماده شورش علیه آن شدند. سوای همه این ها بخشی از بورژوازی نیز که زیر فشار رقابت سرمایه های خارجی و یکه تازی امپریالیستهای انگلیسی، به رغم حضور گسترده بر سر خوان یغمای استثمار کارگران، دستش از برخی غنائم کوتاه بود، نارضائی خود از تمدید قرارداد را کتمان نمی نمود. افتخاری و یارانش همین فرصت را مغتنم دیدند، از منظر آنها کوه فقر و فلاکت و گرسنگی و برهنگی و بی مسکنی و توهین و تمامی سیه روزی های آوار بر سر ١١ هزار کارگر، برای توفیدن موج انفجار آنها کفایت نمی داد، حتماً باید زیادت خواهی بخشی از بورژوازی هار جهانی از رقبای کم توان تر خود این توده عظیم را آماده خیزش سازد!! اتحادیه کارگری حاصل تلاش افتخاری و همراهان آماده صدور حکم اعتصاب شد. اقدام و خیزشی که توده های کارگر زیر فشار گرسنگی و ستمکشی و به خاطر جنگ علیه وضع دامنگیرشان همواره آماده انجام آن بودند. مخالفت با تمدید قرارداد دارسی برای افتخاری و حزبیون در صدر مسائل قرار داشت اما کارگران نیز خواست های خود را داشتند و با رجوع به دنیای گرسنگی و نکبت و ادبار و بدبختی های خود آنها را لیست کردند. چند روز پیش از شروع اعتصاب اخبار تدارک آن لو رفت و به گوش قوای سرکوب رژیم رضاخان و سرمایه داران انگلیسی مالک شرکت نفت رسید. عده ای از کارگران دستگیر شدند، اما این دستگیری ها آتش خشم همزنجیران عاصی آنها شعله ورتر ساخت. اعتصاب در صبح روز چهارم ماه مه سال ١٩٢٩ میلادی (١٣) اردیبهشت سال ١٣٠٨ خورشیدی) با شرکت اکثریت قریب به اتفاق کارگران در آبادان آغاز شد. در یک چشم به هم زدن حاکم آبادان و رئیس شهربانی این شهر و سایر دژخیمان پاسدار سود و قدرت و حاکمیت سرمایه خود را به محل خیزش توده های کارگر رساندند و در همان دقایق نخست توفان قهر انسانی استثمارستیز آن ها را بر سر خود آوار دیدند. حاکم آبادان آماده ایراد نطق تهدید آمیز شد و کارگری بدون فوت وقت، با نواختن یک سیلی بر صورتش او را بر سر جای خود نشاند. رئیس شهربانی بر بالای چهارپایه ای رفت تا نقش همقطار جلاد خود را ایفاء نماید. کارگر دیگری چهارپایه را از زیر پای او کشید و بر زمینش انداخت. اعتصاب آغاز شد. نیروی پلیس و سرباز و ژاندارم در وسیع ترین سطح وارد میدان گردیدند، اما کارگران مصمم تر از آن بودند که به سادگی عقب بنشینند. بر شمار جمعیت مدام افزوده می شد، همه زنان و کودکان و خویشاوندان کارگران در صف اعتصاب و اعتراض و آماده انفجار بودند. درگیری ها رو به اوج رفت و خشم کارگران بیش از پیش طغیان کرد. پلیس مجبور به عقب نشینی گردید. کارگران شهربانی شهر را در محاصره گرفتند. توده های کارگر در همین ساعات و پیش از شروع درگیری ها از خواسته های خویش گفتند و انتظارات فوری خود را به شرح زیر اعلام نمودند.
١. آزادی کلیه محبوسین که به اتهام تشکیل اتحادیه و به جرم مبارزه با ورود «سرجان کدمن» یا مخالفت با مذاکره برای تمدید قرارداد دارسی توقیف شده اند.
٢. به کارگران دستمزدی پرداخت شود که تکاپوی حداقل معیشت آنها را بنماید.
٣. کارگران سالی یک ماه مرخصی با دستمزد داشته باشند.
٤. کلیه جرائم نقدی ملغی گردد
۵. برای همه کارگران متأهل و مجرد خانه تهیه شود.
۶. تهیه وسائط حمل و نقل برای ایاب و ذهاب کارگران از منزل به کارخانه و بالعکس.
٧. آب آشامیدنی تصفیه شود و در دسترس عموم قرار گیرد.
٨. ممنوعیت اخراج بدون علت کارگران که انگلیسی ها انجام می دهند
٩. اخراج همیشگی از کار و وجود لیست سیاه از بین رفته، کارگران اخراجی به کار باز گردند.
١٠. اصلاح وضع بیمارستان شرکت و معالجه کلیه کارگران بیمار به حساب شرکت
١١. ممنوعیت کتک زدن، تعدی و بی احترامی به کارگران
١٢. آزادی فعالیت و به رسمیت شناختن شخصیت حقوقی اتحادیه کارگری
١٣. پرداخت خسارت به معلولینی که بدون دریافت غرامت از کار برکنار شده اند، به نسبت سنوات خدمت و میزان صدمه ای که دیده اند
١٤. کارگران در مقابل سوانح کار و پیری بیمه شوند.
١۵. در تابستان ساعات کار از ٨ ساعت به ٧ ساعت تقلیل یابد.
١٦. عائله کارگران در مریضخانه شرکت بستری و به طور مجانی مداوا گردند.
١٧. برای جلوگیری از اجحافات و گرانفروشی تجار و به منظور بهبود زندگی کارگران شرکتی به نام «تعاونی مصرف کارگران» با سرمایه کمپانی تأسیس شود و کارگران بر آن نظارت داشته باشند.
ساعاتی پس از آغاز اعتصاب کشتی جنگی امپریالیست های انگلیسی بنا به درخواست « جیمز الکینگتن» و «فلچر» رؤسای شرکت نفت ایران و انگلیس و توافق فوری نیروی دریائی بریتانیا محل استقرار خود در آبهای خلیج را به سوی آبادان ترک کرد و در سریع ترین زمان ممکن در ساحل شط العرب و پیش چشم توده های عاصی کارگر پهلو گرفت. همزمان نیروهای پلیس و ارتش رضاخان که خود را مقهور خشم سرکش توده های کارگرن دیدند، تمامی اشرار و عمله سرکوب خود از شهرها و استانهای نزدیک را عازم ابادان ساختند تا همراه نظامیان دژخیم دولت انگلیس کارگران را قلع و قمع کنند و شعله های قهر آنها را خاموش سازند. تیمورتاش وزیر دربار، « موقر» استاندار خوزستان، فرماندار آبادان، «رکن الدین» رئیس پلیس دژخیم شهر و کل مهره های ضامن امنیت سرمایه از تهران تا بوشهر و مناطق مختلف استان های ساحلی به دستور مستقیم رضاخان، وارد میدان شدند تا با اعلام آمادگی کامل برای در هم کوبیدن هر اعتراض کارگران خاطر مشوش حاکمان سرمایه در انگلیس را آسوده نمایند و عزم جزم رژیم برای رفع خطر پیکار توده های کارگر از سر کمپانی نفتی را به آنها اطلاع دهند.
در این سوی ماجرا، اما کارگران دست به مقاومت زدند و یکی از پرشکوه ترین صحنه های پایداری را در مقابل تهاجمات سبعانه ارتش های انگلیس و رضاخان به نمایش نهادند. چندین هزار کارگر با زن و بچه های خویش وارد میدان کارزار شدند. زنان حماسه آفریدند، آنها در رتق و فتق امور اعتصاب و برقراری ارتباط میان کارگران واحدهای مختلف دوشادوش همسران خویش ایفای نقش کردند. در مقابل یورش های سبعانه دژخیمان رضاخانی و قداره بندان وحشی ارتش بریتانیا سینه سپر کردند و راه شبیخون آن ها به صفوف کارگران را سد ساختند. زنی به نام زهرا که آتشفشان قهر خودانگیخته ضد سرمایه داری بود با قدرت و صلابت تمام وارد شهربانی شد، عوامل رژیم را کنار زد و خواستار ملاقات با کارگران اسیر شد. او فریاد زد که قصد گفتگو با یوسف افتخاری را دارد. رئیس شهربانی پرسید که نسبت آشنائی وی با افتخاری چیست و او پاسخ داد که خواهر و برادر هستند. فرمانده مزدور پلیس به نیشخند گفت که افتخاری ترک است و تو اهل لرستانی، شما چگونه خواهر و برادر می باشید و پاسخ زهرا با صدای رسا این بود که ما از سنخ خواهران و برادرانی هستیم که اهل تفکیک ترک و لر و فارس و عرب نمی باشند. شمار زهراها در این اعتصاب زیاد بود و هر کدام تلاش داشتند تا دین خود را به جنگی که علیه سرمایه داران و دولتهای آنها آغاز کرده اند، به نحو هر چه بهتر به جا آرند. در همان روز چهارم ماه مه کارگران مسجدسلیمان نیز چرخ تولید را از کار انداختند و همصدا با سایر همزنجیران بر خواست های مشترک اعلام شده پای فشردند. پایداری کارگران بر این مطالبات صاحبان «شرکت نفت ایران و انگلیس» را به وحشت انداخت. به این اندیشیدند که اگر عقب بنشینند باید آماده سرریز موج خیزش های بعدی و طرح خواست های دیگر کارگران باشند. بساط محاسبه پهن کردند و مطابق رسم بورژوازی در این بخش جهان و جوامع مشابه، سرکوب و توحش و قهر را یگانه راه فرار از مهلکه یافتند. مزدوران دو ارتش بریتانیا و بورژوازی ایران و پلیس شاهشاهی با کارد و قمه و شمشیر به جان توده های کارگر افتادند. خبر حمله دژخیمان در سطح شهر پیچید، زنان با سرعت تمام از همه توده های زحمتکش مقیم شهر و شهرهای اطراف کمک خواستند. شورشی عظیم راه افتاد. تمامی اهالی آبادان دست از کار کشیدند. شمار شرکت کنندگان در خیزش از مرز ٢٠ هزار نفر گذشت. کارگران و توده اهالی و بیش از همه زنان شهر آرایش قوای بورژوازی را با سرودهای سرخ رادیکال و حمله دژخیمان را با سنگ و چوب و مشت و نفرت پاسخ دادند. زنان عاصی به سوی شهر محمره راه افتادند تا در آنجا مجسمه پلید رضاخان دژخیم را به زیر کشند. اعتصاب کل پروسه تولید و بارگیری نفت را فلج نمود. سرمایه داران و قوای سرکوب دولت هایشان حلقه محاصره توده های کارگر را تنگ تر کردند. آنها با سبعیت تمام به صفوف کارگران حمله ور شدند. بیش از ٣٠٠ کارگر را دستگیر نمودند. جمعیت زیادی زخمی شدند، اعتصاب 3 روز به درازا کشید اما سرانجام توسط چکمه پوشان مسلح مزدور سرمایه در هم کوبیده شد و کارگران در جنگی نابرابر چاره ای ندیدند جز آنکه بار سهمگین شکست پرغرور را پذیرا گردند.
اعتصاب سال ١٣٠٨ کارگران نفت جنوب را می توان و باید بزرگترین و مهم ترین اعتراض طبقه کارگر ایران تا پیش از آن تاریخ دانست. نقش زنان در این جنبش بسیار بی نظیر بود. اعتصاب در همان دقایق نخست شروع، مرزهای محیط کار را پشت سر نهاد، وارد خانه ها شد و به خیزشی سراسری در سطح منطقه تبدیل گردید. کارگران چند شهر در آن با خواستهای مشترک شرکت کردند، اعتصاب شیرازه قدرت سرمایه از قلب اروپا تا تهران را لرزاند. درهمرفتگی اختاپوسی و بشرستیز سرمایه جهانی و دولت هایش علیه کارگران را در معرض دید همه استثمارشوندگان و زحمتکشان قرار داد. جنبش کارگران نفت در همان حال و با حمل همه این ویژگی های مهم، پوسیدگی و ابتذال تمامی راه حلهای سندیکالیستی و رفرمیستی را نیز هر چه عریان تر به توده های کارگر خاطرنشان نمود. اعتصاب بانگ زد که جوش و خروش افتخاری و حزبیون همراه یا ناهمراه ، در مورد اهمیت نقش سندیکا و اتحادیه و نوع اینها تا چه حد توهم پرداز، گمراه کننده و شکست آفرین است. سندیکاها و اتحادیه های دست ساخت تیم افتخاری و حزبیون و کنفدراسیون کارگری جهانی در این اعتصاب نه فقط هیچ شاخ ملخی را جای به جای نکردند که در همان شروع کار ذوب شدند و از هم پاشیدند. تمامی آنچه در خوزستان و در دل مبارزات کارگران رخ داد، با صدای هر چه رساتر فریاد می زد که سیاست سندیکاسازی در ایران، با هر انگیزه، هدف یا توجیهی که انجام گیرد صرفاً نقش گستردن دامی مخوف از سوی بورژوازی جهت قلع و قمع جنبش کارگری و بدترین شکل سرکوب هر میزان سازمانیابی واقعی توده کارگر علیه سرمایه داری را ایفاء می نماید. در این گذر، در ادامه همین بخش باز هم بیشتر توضیح خواهیم داد، اما پیش از آن باید گوشه های دیگری از مبارزات توده های کارگر در این سال ها را مرور کنیم.

اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان
دیکتاتوری هار رضاخانی با مشاهده مبارزات کارگران نفت، اعتصابات کارگران سایر کارخانه ها، ایفای نقش فعالین طبقه کارگر در این خیزش ها و اعتراضات، به ویژه با احساس هراس از دامنه نفوذ و اثرگذاری حزب کمونیست ایران در میان کارگران، بر شدت سبعیت و بربریت ضد کارگری خود افزود. رژیم در همین راستا در سال ١٣١٠ خورشیدی به اصطلاح «قانونی» را از مجلس گذراند. مطابق این مصوبه که بعدها « قانون ضد کمونیستی، ضد کارگری » نام گرفت و در واقع قانون حمام خون بربرمنشانه هر جنب و جوش اعتراضی طبقه کارگرعلیه سرمایه بود. تمامی اختیارات لازم برای قلع و قمع جنبش کارگری، کشتار کمونیست ها و فعالین طبقه کارگر را به ماشین قهر و سرکوب دولتی محول ساخت. نابودی تمامی تشکل های کارگری یکی از بندهای مصوبه را تعیین می کرد. موج دستگیری و کشتار و خفقان باز هم تشدید شد، سیاهچال ها از معترضین و مخالفان پر گردید، زندان ها گورستان فعالین کارگری و نیروهای چپ و در مواردی شرکای منتقد رضاخان شد. سایه وحشت و دهشت و قهر همه جا کارگران و دهقانان را دنبال کرد. با همه اینها توده های کارگر به مبارزات خویش ادامه دادند و اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان در دل همین وضعیت، اما چند روز پیش از تصویب طرح بالا رخ داد. شرائط کار و استثمار کارگران نساجی ها در همه جای ایران، از جمله کارخانه وطن از همه لحاظ ضد انسانی، مرگبار و غیرقابل تحمل بود. مالکیت کارخانه را سرمایه دار پرآوازه پرچمدار توسعه صنایع « ملی»، چهره مورد تکریم و تقدیس روحانیت صدرنشین حوزه های علمیه، مستمری پرداز به علمای دین و مدارس دینی، قطب قدرت دهها مؤسسه و سازمان «خیریه اسلامی» بنیانگذار و مدیر و رئیس صدها بنگاه تجاری و صنعتی یعنی حاج محمدحسین کارزرونی معروف در دست داشت. فردی که بسان همه سرمایه داران دژخیم دیگر برای تشدید استثمار و سلاخی و ساقط سازی کارگران از هستی به هیچ مرز توحش تمکین نمی نمود. دستمزدها مثل همه جا کفاف نازل ترین سطح معیشت فروشندگان نیروی کار را نمی داد. روزانه کار مرز ١١ ساعت و گاهی بیشتر را پشت سر می نهاد. اثری از شرائط بهداشتی در کارخانه وجود نداشت. حفظ جان کارگران در مقابل موج مخاطرات روزانه از سوی صاحبان شرکت به تمسخر گرفته می شد. هر کارگری که به هر دلیل و لو بیماری و فرسودگی جسمی قادر به تولید مورد رضایت کارفرمایان نمی شد محکوم به خوردن شلاق وتحمل آهن داغ بر گوشت و پوست خود می گردید. سیستم کار در کارگاهها یکسره کنتراتی و قطعه کاری بود. هر کارگر برای گرفتن حداقل مزد باید تمامی توان خود را می فرسود و وجود خود را در قالب حجمی از نخ و پارچه تحویل مالک کارخانه می داد. در اینجا نیز کارگران بسان همه همزنجیرانشان در سایر مراکز کار و تولید زیر فشار رنجها، دردها و جنایت ها، سخت عاصی و آماده انفجار بودند. نخستین اعتصاب در ماه مه سال ١٣١٠ خورشیدی روی داد. از میان جمعیت کثیر توده های کارگر کارخانه، عده ای با حزب کمونیست و شعارها و اهداف و سیاست هایش آشنائی داشتند. آنان کمونیسم را بیرق رهائی خود می دیدند و چند و چون کمونیسم را بدبختانه نه با روایت مارکسی ضد کار مزدی که مطابق عرف حزب تار و پود شعور و آگاهی روز خود می کردند. فعالین یا هواداران حزبی مطابق معمول می کوشیدند تا حتی الامکان در فرمولبندی خواست های اعتصاب ایفای نقش کنند و از این طریق پایه های نفوذ حزب را در میان کارگران بسط دهند. اعتصاب به دنبال پاره ای فعالیت ها از سوی کارگران مبارز شرکت آغاز گردید. پیش از هر چیز کمیته ای تشکیل شد که دور از چشم کارفرمایان کار آماده ساختن عموم برای دست کشیدن از کار و خواباندن چرخ تولید را پیش برد. افراد کمیته توانستند در روز اول مه مه حدود ٧٠ کارگر را در باغی گرد آرند. کارگران در آنجا با افراشتن پرچم سرخ و سر دادن سرود انترناسیونال میثاق اتحاد برای برپائی اعتصاب را امضاء کردند. ١۵ روز بعد، روز پانزدهم ماه مه، کارگران همه سالنها و قسمت ها دست از کار کشیدند. بر اساس گزارش ها صبح همین روز مدیران کارخانه یکی از کارگران را برای امضای مصوبه مربوط به تغییرا تی در در روزانه کار به زیان توده های کارگر زیر فشار قرار می دهند. او را تهدید به اخراج می کنند و چون با مقاومت سرسخت کارگر مواجه می شوند حکم به اخراج وی می دهند. این رخداد در دل شرائطی که گفته شد و تدارک قبلی فعالین کارگری، قطعاً برای طغیان موج قهر کارگران کفایت می داد. اعتصاب شروع شد و کارگران طومار خواست های خویش را به شرح زیر در پیش چشم خیره صاحبان سرمایه باز کردند.
١. آزادی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های کارگری
٢. امحاء سیستم قطعه کاری و کار کنتراتی و جایگزینی آنها با پرداخت مزد ماهانه
٣. حداکثر روزانه کار ٨ ساعت و حداقل دستمزد روزانه ۵ ریال باشد
۴. برچیدن بساط کنترل کارگران به گاه ورود به کارخانه
۵. لغو مجازات ضد انسانی شلاق، چوب و فلک و آهن داغ، ممنوع شدن ناسزاگوئی، فحاشی، جریمه پولی و اخراج جابرانه کارگران توسط رؤسای شرکت
٦. تأسیس صندوق کمک به کارگران مصدوم و معلول و بیکار و بیمار
٧. پرداخت هزینه های درمان کارگران از سوی کارفرمایان
٨. پرداخت حقوق برای ساعات اضافه کاری به میزان دو برابر دستمزد
٩. روزهای جمعه هر هفته تعطیل باشد
١٠. حداکثر ساعات کار در روز از ١٠ ساعت بالاتر نرود
١١. بهبود وضعیت بهداشتی کارگاهها، ایجاد تهیویه مناسب، نظافت سالن ها، اختصاص جائی برای صرف غذا و چای
١٢. پرداخت دستمزدها به کارگران بدون هتاکی و اهانت به آنها
کارگران مطالبات بالا را پیش کشیدند و بر ادامه اعتصاب تا تحقق کامل آنها پای فشردند. چرخ تولید سود از کار باز ماند و صاحبان سرمایه و دستگاههای سرکوب رژیم برای غلبه بر اوضاع به تکاپو افتادند. دستگیری ها شروع شد، بساط رعب و تهدید همه جا پهن گردید. مدیر کارخانه عده ای از اعضای کمیته اعتصاب را دعوت به گفتگو نمود. او با وعده و وعید تلاش کرد تا صفوف متحد کارگران را از هم پاشد. نقشه ای که با مقاومت سرسخت و آگاه اعتصاب کنندگان نقش بر آب شد. در روزهای ١۵ و ١٦ مه کارگران با اجتماع در خیابان چهارباغ، اعتراض خویش را به میان توده اهالی بردند اما با تهاجم وحشیانه پلیس شاهنشاهی مواجه گردیدند. شمار دستگیرشدگان افزایش یافت. صبح روز ١٧ مه نیروی پلیس کارخانه را از همه سو مورد محاصره قرار داد و باز هم عده ای از فعالین را دستگیر نمود. شمار کارگران زندانی از مرز ۴٠ گذشت و متعاقب این وضع بود که سرمایه داران اظهار داشتند حاضر به قبول شماری از خواست های کارگران می باشند. آنها مطالبات مورد قبول را به شرح زیر اعلام کردند.
١. لغو مقاطعه کاری و کار کنتراتی
٢. کاهش روزانه کار از ١١ ساعت به ٩ ساعت.
٣. ممنوعیت بازرسی بدنی کارگران به هنگام ورد به کارخانه
٤. تخصیص محلی برای صرف غذا و چای کارگران
۵. وعده ٢٠ درصد افزایش دستمزد
٦. تخفیف در جریمه های پولی و ناسزاگوئی به توده های کارگر
٧. قرار دادن مخازن آب یخ در سالن های مختلف کارخانه
٨. افزایش زمان صرف ناهار از نیم ساعت به یک ساعت (٢٢)
اعتصاب به غالب خواست های خود نرسید. در میان لیست مطالبات محقق شده، حذف کار کنتراتی و قطعه کاری دستاورد نسبتاً مهمی محسوب می شد. با پایان اعتراض و بازگشت کارگران به کار، عده ای از فعالین همزنجیر آنها از بازگشت به سر کار محروم ماندند. یکی از این فعالین برای مدتی به شهر آباده تبعید گردید. مقاومت توده کارگر بسیار پرشور بود اما ختم اعتصاب، نقطه پایان کل فعالیت ها و مبارزات و همدلی ها و همپیوندی های این مدت را به دنبال آورد. در اینجا نیز همه آنچه در پایان مبارزات سال ١٩٢٩ کارگران نفت دیدیم، به وضوح رخ داد. دخالت حزبیون و سندیکاچیان نوع نگاه توده کارگر به اعتصاب را عملاً سندیکالیستی و سرمایه مدار کرد. به کارگران القاء شد که باید با صاحبان سرمایه چانه زد، اندکی بهبودی در شرائط کار و معیشت خود پدید آورد، سپس منتظر فرصت بعدی ماند و همین کارها را تکرار کرد، در همین راستا سندیکا را نیرومندتر ساخت، قدرت حزب را هم در مقابل حاکمان به نمایش نهاد، آنها را به محاسبه جدی این قدرت هشدار داد. زندگی و سرنوشت را باید به دست سران سندیکاها و نخبگان حزبی سپرد، آنچه در این گذر به طور کامل گور و گم می شد، تلقی از اعتصاب به عنوان لحظه ای از پویه همیشه زنده و بالنده مبارزه طبقاتی کارگران علیه سرمایه داری بود. در توضیح همین نکته است که باید به ادامه بحث خود در مورد نقش رفرمیسم سندیکالیستی به طور کلی و به ویژه در ایران باز گردیم.
جنبش اتحادیه ای در هر کجای دنیا گمراهه ای بر سر راه متشکل شدن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است، اما کارکرد واقعی سندیکا و سندیکاسازی در ایران و جوامع مشابه با آنچه روزی در کشورهای اروپای غربی توسط سوسیال دموکراسی معماری شد و هنوز هم ویرانه هایش پابرجاست تفاوت دارد. رفرمیسم اتحادیه ای نسخه پیچی احزاب سوسیال دموکرات ابزار فروش جنبش ضد سرمایه داری در قبال سطحی از رفاه و امکانات اجتماعی برای لایه یا لایه هایی از طبقه کارگر بود اما پویه سندیکاسازی در ایران و ممالک همانند حتی این نیز نبود و نخواهد شد. رفرمیسم راست اتحادیه ای و چپ حزب سالار در اینجا الگوی سازمانیابی سندیکالیستی را پیش می کشند، از این طریق توده های کارگر را از ریل سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی خارج می سازند. این خدمت بزرگ را به نظام بردگی مزدی می نمایند و در قبال ضربه ای که بر پیکر مبارزه طبقاتی کارگران وارد می سازند، یک شاهی هم وارد زندگی هیچ کارگری نمی کنند. عوارض سندیکاسازی در این جا به همین اندازه ختم نمی گردد. دولت سرمایه پس از آن که سندیکاسازان بار رسالت به سرمنزل مقصود رساندند، پس از آنکه کل مبارزه و جنب و جوش کارگران برای سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز را در هم کوبیدند و به شکست کشاندند، پس از آنکه کوه توهمات شکست بار ساخت و پرداخت ارتجاع بورژوازی را بر سر توده کارگر خراب کردند، پس از همه اینها به طرفة العینی بساط سندیکاسازان را هم جمع می کند، آنها را راهی سیاهچال ها می نماید و زیر بدترین شکنجه ها قرار می دهد. حاکمان سرمایه در پیچ و خم این پروسه و بر بلندای سکوی فتوحاتی که رفرمیسم سندیکاساز و احزاب برایش می سازند چندین هدف مهم را به یک تیر می زند. مبارزه توده های کارگر و فعالین آگاه آنها برای سازمانیابی جنبش شورائی ضد سرمایه داری را بدون نیاز به قوای قهر، با دست جماعت سندیکاساز به چالش می کشند و به ورطه شکست می رانند. به متولیان سندیکا فرصت می دهند تا خیل عظیم فروشندگان نیروی کار را در باتلاق توهم به قدرت اعجاز این امامزاده دروغ غرق کنند و پس آنگاه بر دیوار همین امامزاده فریبکار نیز بولدوزر می رانند تا خیال گرفتن نازل ترین بها در قبال از دست هشتن و کفن و دفن پویه پیکار سازمان یافته ضد سرمایه داری را از سر کارگران خارج سازند. رویکرد سندیکاسازی اعم از حزب سالار یا بدون حزب در اینجا حتی دکه فروش جنبش ضد کار مزدی در ازای سنار و سی شاهی هم نیست. امامزاده نیرنگ برای سلاخی جنبش شورائی بدون پرداخت هیچ دیناری است.
تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران به طور کلی، از جمله در همین دوره مورد گفتگوی ما گواه بارز درستی حرفهای بالاست. در هر برهه زمانی که کارگران به دلیل غلطیدن سرمایه به ورطه بحران و تزلزل رژیم ها، امکان حداقل تلاش برای متشکل نمودن خویش را یافتند، بلادرنگ فریاد سندیکاسالاران از همه سو بلند شد که چه نشسته اید، امامزاده سندیکا را مرمت کنیم و بازار سندیکاسازی را رونق بخشیم. آنها شروع به کار نمودند. سنیدکا یا سندیکاهائی بر پای داشتد، با این کار راه سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران را سد کردند. تلاش نمودند تا از دکه سندیکا با بورژوازی وارد بده و بستان گردند، اما هیچ ریالی بر سر سفره هیچ کارگری نیاوردند و متعاقب همه اینها و تمامی گمراهسازی ها بساط خود جمع نمودند تا در مقطع زمانی دیگر، با پیش آمدن شرائط مساعد مشابه عین همین مصیبتها را بر سر توده های کارگر تلنبار سازند.
سندیکاهای کارگری معماری شده توسط تیم افتخاری و حزبیون همراه یا ناهمراه همین کار را کردند. تمامی شور، ظرفیت و آمادگی ١١٠٠٠ کارگر نفت جنوب برای مبارزه علیه سرمایه داری را در برهوت رفرمیسم راست سندیکالیستی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی از بنمایه رادیکال طبقاتی خود تهی نمودند. از کارگران خواستند تا گوش به فرمان سران اتحادیه باشند، برای شروع هر مبارزه منتظر دستور رهبران مانند. خودشان هیچ چیز و متولیان سندیکا همه چیز باشند، لیست مطالبات را از زبان ناجیان استماع کنند، نقش پیاده نظام ارتش رفرمیسم و ضدامپریالیسم خلقی را به دوش کشند. سندیکاسازان منشور کار خویش را چنین تنظیم نمودند. در لحظه موعود بر پایه عزم رهبران، اعتصاب آغاز شد، وقتی که کارگران وارد کارزار گردیدند، وقتی که لیست مطالبات خویش را در پیش روی صاحبان سرمایه باز کردند، خود را صاحب هیچ قدرت متشکل سازمان یافته چاره گر آماده پیکار ندیدند. دست از پای درازتر واماندند که چه باید بکنند، چگونه اعتصاب را ادامه دهند، با کدام امکانات در مقابل شبیخون قوای سرکوب بورژوازی مقاومت نمایند و خیلی پرسش های دیگر که همگی بدون هیچ جواب می ماندند. همین ماجرا در کارخانه وطن اصفهان و مراکز دیگر کار نیز رخ داد. سندیکاها و اتحادیه سالاران فقط آنجا اهل ابراز وجودهستند که سرمایه از پیش به اندازه لازم به چانه زنی ها و خرید و فروش پویه پیکار ضد سرمایه داری کارگران مهر توافق کوبیده است. در غیر این صورت کشتی اعتبار سندیکا غرق در بحر بلا و عمر جنگ توده کارگر سرنشین آن اسیر طوفان فناست. چیزی که جزء لایتجزائی از تاریخ جنبش کارگری در ایران و جوامع مشابه است. حتماً گفته خواهد شد که دیکتاتوری سرمایه عین همین بلا را به سر جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر هم می توانست بیاورد و پیش تر آورده است. بحث ما مطلقاً این نیست که جنبش اخیر در مقابل هر طوفان توحش و تعرض بورژوازی به دژی غیرقابل تسخیر می ماند. قصد چنین پنداربافی ها در میان نمی باشد. تفاوت ماجرا نه در اینجا که در جای بسیار مهم دیگری قرار دارد. جنبش شورائی ضد سرمایه متکی به دخالتگری هر چه خلاق تر، هر چه آگاه تر، هر چه تواناتر، هر چه آزادتر و هر چه نافذتر تک تک توده های کارگر است. در اینجا رشد آزاد همگان، تعمیق و تحکیم دخالتگری خلاق و آگاه و آزاد و ضد کار مزدی همه کارگران عضو جنبش با رشد آزاد هر کارگر در همه این موارد و قلمروها در پیوند است. آناتومی مستمر عینیت حاضر سرمایه داری با چاقوی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی و بسط آن به ذهنیت بیدار و آگاه همه کارگران سیستم تغذیه و گردش خون این سازمانیابی است. جنبش شورائی ضد سرمایه هر نوع تمکین به حقوق و قانون و مدنیت و نظم سرمایه را مطرود می داند، در کلیه حوزه های زیست اجتماعی انسان ها با سرمایه می جنگد، هر لحظه اعتراض و ستیز برای تحقق مطالبات روز را حلقه ای در زنجیره سراسری پیکار برای نابودی فرجامین سرمایه می بیند. این جنبش با این خصوصیات تجلی همپیوندی آگاه، همه جا حاضر و شورائی شمار هر چه کثیرتر توده های کارگر است، به هیچ نیروی بالای سر خود آویزان نیست و از هیچ فردی، هیچ جمعیت نخبه و دانشوری،، کمیته ای، حزبی، هیأت رئیسه ای هیچ کلامی امر یا نهی نمی پذیرد. در این جنبش هر کارگر، سلول زنده اثرگذاری است که به اندازه هر کارگر دیگر در رشد، اعتلا و افت و خیز و پیروزی و شکست و همه چیز مبارزه نقش دارد، چنین جنبش شورائی ضد سرمایه هر گاه که به طور واقعی شکل گیرد و ببالد و ابراز هستی کند، اگر آماج وسیع ترین شبیخون ها هم قرار گیرد، اگر غالب افرادش به سیاه چال ها افتند و تسلیم جوخه اعدام شوند باز همچنان می جوشد. در سیاه ترین شرائط، به دنبال دهشتبارترین شکست ها از موج سراسری شور و توان خودانگیخته ضد سرمایه توده بردگان مزدی تغذیه می کند و شاخ و برگ می کشد. در سال های مورد بحث، اگر جنبش کارگری به جای آویختن به رفرمیسم چپ و راست، با رویکرد شورائی و ضد سرمایه متشکل می شد، حتی اگر تمامی شکست ها و سرکوب ها را تحمل می کرد، از دل هر شکست درس بالندگی، ایستادگی و چاره اندیشی ضد کار مزدی می آموخت. شکست ها را پلکان صف آرائی آگاهتر ضد سرمایه می ساخت. بنای قدرت سرمایه ستیز طبقاتی خود را استحکام می بخشید، از ریل جنگ واقعی علیه سرمایه جدا نمی گردید و سرگشتگی تاریخی در پیچ و خم رفرمیسم را جایگزین تاریخ مبارزه طبقاتی نمی ساخت. در جوامعی مانند ایران، دولت های هار سرمایه داری بدون شک هم جنبش شورائی ضد سرمایه و هم رفرمیسم راست سندیکالیستی را با سبعیت تمام سرکوب می کنند، تفاوت این است که جنبش نخست در جریان تحمل شکست ضعف ها، پاشنه اشیل ها و کاستی های پیکار طبقاتی ضد کار مزدی خود را می کاود و برای رفع آن ها خیز بر می دارد. در مورد دوم اما موضوع معکوس است. در اینجا درس اتحادیه سازان این است که توده های کارگر باز هم بیشتر مماشات کنند و بر دامنه عقب نشینی خود بیأفزایند.
اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان اگر چه آخرین شورش وسیع و بزرگ کارگران در این دوره بود اما به هیچ وجه آخرین اعتراض توده کارگر در برهه زمانی مذکور را تعیین نمی نمود. در سال ١٩٣٢ (١٣١١ خورشیدی) کارگران راه آهن شمال موج خفقان و قهر و وحشت سرمایه را عقب زدند و با طرح خواست افزایش دستمزد دست از کار کشیدند. آنها عبور و مرور قطارها را متوقف ساختند و خواستار حصول مطالبه خویش شدند. سرمایه داران دولتی و دیکتاتور هار سرمایه در مقابل قدرت کارگران عقب نشست و با افزایش مزدها موافقت نمود. نکته قابل توجه این است که در این اعتصاب هیچ سندیکائی زمام امور را به دست نداشت و هیچ شبکه حزبی رل سیاستگذار مبارزه را بازی نمی کرد. کارگران کارخانه «برادران دهقان» در شیراز نیز در سال ١٣١۵ علیه رفتار موهن و وخامت شرائط کار اعلام اعتصاب کردند و توانستند خواست های خویش را بر کارفرمایان تحمیل نمایند. در اینجا نیز سندیکاچیان و حزبیون حائز هیچ نقشی نبودند.
با استقرار نظم گورستانی مورد نیاز پویه انکشاف و استیلای سرمایه داری در سراسر جامعه و در همه مراکز کار و تولید کشور، فعالیت های سندیکالیستی حزبیون ولو به طور کامل تعطیل نشد اما به شدت افت کرد و به سوی نقطه صفر شتافت. جنبش کارگری ایران دوران پرتلاطمی را پشت سر نهاد، فرصت های طلائی عظیمی را بدون هیچ دستاورد از کف هشت. فعالین کثیری را از دست داد. هیچ پیروزی واقعی در کارنامه خود ثبت نکرد. شکستی سرنوشت ساز را تحمل نمود که سرآغاز شکست های فاحش بعدی شد. طبقه کارگر ایران در طول این دوره نه فقط هیچ درس درست و آموزنده مبارزه طبقاتی فرا نگرفت که آنچه آموخت ساز و کار گمراهی و انفصال از پروسه واقعی مبارزه طبقاتی بود. توده های کارگر همه جا قهر خودانگیخته ضد سرمایه داری خویش را بر سر سرمایه داران و دولت آنها فرو ریختند، علیه استثماری که می شدند و ستمی که می کشیدند شوریدند. این خیزش ها و شورش های سرمایه ستیز اولیه می توانست ببالد، رشد کند، نیرومند شود و به صورت سراسری در مقابل موجودیت سرمایه داری قد افرازد. برای این کار نیازمند آن بود که فعالین آگاهتر اندرونی در پیوند ارگانیک با توده همزنجیر و در دل شط خروشان مبارزه جاری اجباری طبقاتی، همه راههای این بالیدن، شکوفا شدن و نیرومند گردیدن را تعمق، تدبیر و کشف کنند. درس های مبارزه طبقاتی حاصل نسل های پیش را مرور نمایند و جریان فکر همزنیجران سازند، شعور و شناخت آن نسل ها از تاریخ، جامعه، سرگذشت جوامع انسانی را ذهنیت بیدار خود و کل توده همرزم کنند، تاریخ را نقب زنند، ذخائر آگاهی آن را بیرون کشند، کارنامه تلاش آگاهان طبقه خود را پیش روی همسنگران روز باز نمایند، نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی بورژوازی را از لا به لای سطور «کاپیتال»، «گروندریسه»، « مزد، بها، سود»، «کار مزدی»، « تئوری های ارزش اضافی» و « دستنوشته های اقتصادی و...» برای توده طبقه خود بازگو کنند، ماتریالیسم رادیکال و پراتیک مارکس را به عنوان کوشش یک همسنگر برای افروختن چراغ بر سر راه مبارزه طبقاتی موضوع آموزش آنها سازند، کل این آموزش های را سلاح جنگ روز علیه عینیت حی و حاضر سرمایه داری کنند. خیل کثیر همزنجیران را به مثابه سلول های زنده اثرگذار یک ارگانیسم در درون شوراها همدوش و همرزم و همسنگر گردانند، از این طریق و به کمک تمامی این چاره اندیشی ها و مبارزات، طبقه خویش را به مثابه یک قطب قدرت آگاه، مشرف به شرائط روز، دارای دورنمای شفاف رهائی در مقابل طبقه سرمایه دار و نظام سرمایه داری قرار دهند. طبقه ای که در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی علیه همه وجوه هستی سرمایه پیکار کند و هر سنگر جنگ خود برای هر میزان زندگی بهتر را به ریل جنگ طبقاتی علیه سرمایه پیوند زند. چرخیدن جنبش کارگری ایران بر این ریل در دوره مورد گفتگو یک خیال خام جاری در باور مشتی اتوپی پرداز نبود. بالعکس، می توانست اتفاق افتد و تا جائی که به کارگران مربوط است، به خوبی آمادگی لازم برای این کار را نشان می دادند. آنها از رنجها و دردهایشان حرکت می کردند، دردها و رنجها را با هم نجوا می نمودند، نجواها فریاد می شد، فریادها شورش می زائید و قدرت مادی می گردید. این قدرت تا همین جا بنمایه جوشان ضد سرمایه داری داشت، شورائی هم بود. دنبال مواد و تبصره ها و الحاقیه ها و متمم های هیچ قانون اساسی هم راه نمی افتد. به خودش، به قدرت بودنش، به شورائی بودنش و به هستی اجتماعی کارگری و طبقاتی خود تکیه می زد. هر عقل سلیم خفه نشده در باتلاق شعور و شناخت ساخت سرمایه قبول می کند که این قدرت شورائی سرمایه ستیز نوزاد و نوپا اگر آنچه را که نیاز بالیدنش بود می یافت، رشد می کرد و نیرو می گرفت و یک قدرت آگاه، سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری می گردید. اما چنین نشد، زیرا که بورژوازی از هر دو سو احساس قدرت طبقه کارگر بودن، قدرت ضد کار مزدی بودن، قدرت شورائی بردگان مزدی بودن را در وجود او خفه کرد. بورژوازی از درون ساختار قدرت سیاسی حاکم هر میزان ابراز وجود نطفه ای سرمایه ستیزش را در هم کوبید، به صورت افکار مسلط مدافع بردگی مزدی و مستحیل در شریان جامعه سرمایه داری شعور و شناخت طبقاتی در حال نطفه بندی وی را از همه لحاظ سوزاند و سرمایه مدار معماری کرد. و بالاخره در نقش اپوزیسون، زیر لوای کمونیسم و استثمارستیزی و ضدیت با امپریالیسم به او آموخت که قدرتش باید قدرت حزب بالای سر وی گردد و خودش هیچ شود، باید سندیکا سازد و سندیکاهایش ظرف اعمال اتوریته حزب بر جنبش او باشد، باید خیال شوراسازی و داشتن جنبش نیرومند شورائی ضد سرمایه داری را از سر به در کند و شورا را پاسخ برده وار خویش به فراخوان حزب برای قیام و انتقال قدرت داند. جنبش کارگری ایران به جای راه اول، اسیر راه دوم شد و با شروع طوفان دیکتاتوری هار رضاخانی با از دست دادن تمامی فرصت ها و حمل کوله بار عظیم شکست ها، به گونه ای مصدوم و ناتوان و بی افق، آماده تحمل شکست های پی در پی بعدی شد.



زیر نویس ها:


١. زهرا صادقی، سیاست های صنعتی دوران رضاشاه، انتشارات خجسته
٢. دیلم فلور، جستارهائی از تاریخ اجتماعی مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، ص ٨١
٣. گذشته چراغ رایه آیند، گروه جامی ص ٣٧
۴. گزارش سال ١٩٣١ شرکت نفت به نقل از کتاب بالا ص ٣٨
۵. مارکس بخشی از کل سرمایه اجتماعی را که به ویژه در آستانه وقوع بحرانها، به دلیل اشباع بازار از سرمایه، قادر به انباشت و بازتولید خود نیست. سرمایه آزاد می نامد، عکس این حالت در مورد سرمایه محبوس صادق است.
٦. آوتیس سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی، خسرو شاکری ص ١١٠
٧. خسرو شاکری، میلاد زخم ص ١٢٦
٨. همان کتاب ص ۵١٤
٩. منبع بالا ص ۵١٣
١٠ همان منبع و همان صفحه
١١. میلاد زخم، خسرو شاکری ص ۵١٤
١٢. منبع بالا، ص ۵١٤
١٣. شاکری، همان منبع و همان صفحه. روتشتاین در ادامه همان نامه تصریح می کند: « رفیق لنین که این نامه را برای شما تلفنگرام خواهد کرد، دقیقا نظرات مرا می داند و بی تردید صحه خواهد گذاشت." این حرف روتشتین هیچ وقت و در هیچ کجا مورد انکار لنین قرار نگرفت.
١٤. سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، خسرو شاکری جلد دوم ص ٧٨
١۵. منبع بالا ص ٨١
١٦. همان مأخذ ص ١٠٠
١٧. مارکس، کاپیتال، جلد دوم، ترجمه حسن مرتضوی ص ١٦٤
١٨. سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، خسرو شاکری ص ١٠٠
١٩. دکتر فلور، جستارهائی از تاریخ اجتماعی مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری ص ۵٣
٢٠. یوسف افتخاری، کتاب خاطرات، ص ٧١ « خواست ما از لحاظ سیاسی یک رژیم دموکراسی بود. در این رژیم هر کس اکثریت را برد حکومت تشکیل بدهد. اگر ما کارگران بردیم ما حکومت تشکیل می دهیم و اگر طبقه دیگر برد حکومت تشکیل بدهد. البته هر کسی مطابق منافع طبقاتی خودش کشور را اداره خواهد کرد. ما اگر موفق بشویم باید طوری بکنیم که بیکاری از بین برود. و کسی که به دنیا می آید از وقت تولید تأمین داشته باشد، تا قادر است کار کند و تا زمانی که می میرد بیمه باشد. ما در تبلیغات خود صحبت از رژیم سوسیالیستی می کردیم که اگر حکومت و دولت دموکراسی برقرار شود و در آن ما اکثریت را ببریم و دولت سوسیالیستی تشکیل می دادیم، در آن نه یک نفر در قصر بخوابد و نه یک نفر زمستان در کوچه و خیابان بخوابد. عدالت اجتماعی و یک تعادلی در زندگی بشر باشد»
٢١. افتخاری، کتاب خاطرات ص ١٣٧
٢٢. دکتر فلور، جستارهایی در تاریخ مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری ص ٧٩

***************

فصل سوم

چهارشنبه ٢٧ خرداد ۱۳۹۴ - ١٧ مه ۲۰۱۵

بعد از مشروطیت تا سلطنت رضاخان

پیش تر در مورد تشکیل «حزب عدالت» اولیه در سال ١٩١٧، بازتأسیس بعدی آن با همین اسم و سپس تبدیل نام حزب دوم به «حزب کمونیست» ایران در ١٩٢٠ صحبت شد. پیدایش حزب اخیر را می توان از جمله اثرگذارترین رخدادها در تعیین سمت و سوی نقش جنبش کارگری ایران، نه فقط در آن روزها که حتی در دوره های بعد به حساب آورد. معنی این حرف آن نیست که حزب کمونیست با ظهور خود، به طور مثال، سکان هر حادثه، جنب و جوش یا جهتگیری درون طبقه کارگر ایران را به دست گرفت. وقتی از اثرگذاری تعیین کننده حزب صحبت می کنیم. بیش از هر چیز تأثیر راهبردها، تحلیل ها و رویکردهایش بر فضای فکر، باورها و پراتیک فعالین طبقه کارگر مطمح نظر است. تردیدی نیست که حزب و اخلافش، شمار چشمگیری از کارگران دارای نفوذ و صاحب نقش را برای دوره های متفاوت تحت تأثیر آموزش ها، سیاست ها و راه حلهای خود، قرار دادند. حزب پرچم «کمونیسم» بر دوش داشت و در شروع قرن بیستم کمونیسم برای توده های کارگر دنیا - آنسان که واقعاً هم باید باشد - تنها راه واقعی رهائی بشر قلمداد می شد. قبول این نکته مسلماً برای نسل حاضر طبقه کارگر هیچ ساده نیست. میلیاردها انسانی که بار یک قرن شکست و گمراهه رفتن اسلاف در یک سو و فشار مغزشوئی و توهم آفرینی فرساینده سرمایه داری در سوی دیگر بر سرشان آوار است تصور نوع نگاه و امید چند نسل پیش طبقه کارگر به کمونیسم برایشان ساده نمی باشد با همه اینها آنچه واقعی است این است که کمونیسم در آن روز برای کارگران دنیا از جمله ایران مانیفست رهائی بود و احزابی که با هر روایت و دلیل، این بیرق را بر دوش می کشیدند، شانس نسبتاً بالائی برای نفوذ گسترده در میان توده های کارگر داشتند. در همین راستا و با داشتن این پیشفرض به سراغ نوع، مضمون و بار طبقاتی اثرگذاری حزب کمونیست سال ١٩٢٠به بعد بر جنبش کارگری ایران برویم. حزب ایران نیروی سیاسی منسجم و یکدستی نبود. پدیدآورندگان، اعضا و طرفدارانش به طبقات اجتماعی مختلف و به رویکردهای متفاوت درون این طبقات تعلق داشتند. هم کارگران زیادی به آن روی نهادند و در تأسیس آن نقش بازی کردند، هم شمار قابل توجهی از افراد طبقه بورژوازی در برنامه ریزی ها، سیاستگذاری ها و پیشبرد فعالیت هایش تأثیر سرنوشت ساز داشتند. شرائط اجتماعی و عوامل تاریخی معینی این تندنس های متفاوت و متعارض طبقاتی را به هم پیوند زد و در وضعیتی قرار داد که دست در دست هم، خود را مظهر قدرت متشکل طبقه کارگر نام نهند!!. حزب زیر این پرچم، به رغم تلاش و فشارهای گسیخته برخی عناصر کم یا بیش رادیکال برخاسته از شرائط کار و استثمار و زندگی پرولتاریا، نهایتاً تحقق انتظارات و اهداف بخشی از بورژوازی و راهکارهای حصول این هدف ها را دستور کار خود و جنبش کارگری ایران ساخت. در باره اینکه عوامل مذکور چه بودند، در جاهای دیگر به اندازه لازم صحبت نموده ایم در اینجا به گفتن چند نکته بسنده می کنیم.
١. شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری در همان حال که کل ساز و کارهای لازم، برای گسترش پرشتاب پایه های عمومی انباشت در سراسر دنیا، به ویژه جوامعی مانند ایران را فراهم می آورد، نامتوازنی توزیع شرائط سودآوری و ارزش افزائی سرمایه میان بخش های مختلف طبقه بورژوازی را نیز بسیار بیشتر از پیش، تعمیق و تشدید می نمود. لایه های پائینی این طبقه در قیاس با شرکای بالائی از شرائط و امکانات محدودتری برای پیش ریز سرمایه های خویش، احراز حصه مناسب در مالکیت سرمایه اجتماعی و سهم مطلوب سود از کل استثمار پرولتاریای ایران و جهان برخوردار می گردیدند. همین بخش بورژوازی در ساختار قدرت سیاسی نیز موقعیتی نازل تر و حاشیه ای تر کسب می کرد و در غالب اوقات حتی هیچ نقشی به دست نمی آورد و به مدار اپوزیسون پرتاب می گردید.
٢. بلشویسم و کمونیسم خلقی لنینی، در سال های نخست پس از پیروزی انقلاب اکتبر، با راهبردها و نسخه پردازی های پراتیک روزمره اش در جامعه روسیه و دورنما آفرینی ها و راه حل نویسی های بین المللی خود از طریق کمینترن و احزاب پروروس، الگوئی ظاهراً متفاوت با الگوی امپریالیستی انکشاف کاپیتالیستی را پیش روی بورژوازی عظیم ترین بخش جهان قرار داد. الگوئی که برای اقشار پائینی و گاه حتی متوسط طبقه سرمایه دار در حال شکل گیری و رشد کشورها جاذبه فراوان داشت. در این الگو آحاد بورژوازی نه در شکل سرمایه داران منفرد که به صورت افراد یک طبقه مالکیت کل سرمایه اجتماعی را در اختیار می گرفتند. هر فرد از طریق نقش خویش در سازمان کار سرمایه داری موقعیت متناظر با سرمایه دار بودن احراز می کرد. بر مبنای این موقعیت و نقش، سهم خود از مالکیت سرمایه اجتماعی و سود خویش از حاصل استثمار پرولتاریا را به چنگ می آورد. تحقق این الگو برای این بخش بورژوازی مقدم بر هر چیز در گرو دستیابی به قدرت سیاسی و تسخیر ماشین دولتی بود. برای این کار باید راهی را می رفت که قدرت طبقه کارگر را نردبان عروج خود به عرشه قدرت سازد. کمونیسم خلقی لنینی این الگوی سرمایه داری را « سوسیالیسم» می خواند و جنبش استقرار آن را جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر نام می نهاد. حزب پرچمدار و پیشاهنگش را حزب کمونیست پرولتاریا صدا می زد. دولت میراث دار انقلاب اکتبر و معمار « اردوگاه سوسیالیسم» تأسیس این احزاب، ترویج این الگو و به صف شدن توده های کارگر دنیا پشت سر این الگو و احزاب را از یک سو تنها طریق تضمین ماندگاری حکومت نوپای روسیه می دید و از سوی دیگر همین را کمونیسم و راه رهائی بشر اعلام می کرد. این الگو در همان حال نقش میثاقی آهنین را برای وحدت و همدلی میان اردوگاه شوروی ( قطب سرمایه داری دولتی جهانی) با بخش بورژوازی مورد گفتگو در جهان ایفاء می نمود. حزب کمونیست ایران به عنوان یک نیروی عضو کمینترن و وفادار به کمونیسم خلقی فاتح در انقلاب کارگری اکتبر، وارد پهنه پیکار سیاسی در جامعه روز ایران شد. این حزب در خارج از مدار ادعاها و در دنیای واقعی مبارزه طبقاتی، نماینده رؤیاهای اقشار پائین بورژوازی، پرچمدار اعتراض این لایه ها و دست به کار مصادره قدرت پیکار کارگران و دهقانان با هدف استقرار الگوی نوع لنینی و کمینترنی انکشاف کاپیتالیستی جامعه ایران بود. فراموش نکنیم که در این رویکرد و الگو، طبقه کارگر به لحاظ کشیدن بار پروسه کارزار و حمل کجاوه انقلاب باید نقش اول را بازی می کرد. باید صاحب انقلاب قلمداد می شد، سرکرده جنبش انقلابی به حساب می آمد و می بایستی تمامی نقش و رسالتی را که در پروسه واقعی مبارزه طبقاتی برای رهائی بشر به دوش دارد، به گونه ای مجعول و وارونه ساز و برگ تحقق اهداف بورژوازی سازد. باید زیر بیرق کمونیسم و پیکار علیه سرمایه داری جاده انکشاف نوع معینی از نظام بردگی مزدی را حفاری کند. گفتن این نکته نیز بسیار مهم است که کمونیسم خلقی این راه را از سر تزویر، دسیسه و ترفند پیش پای کارگران قرار نمی داد. بحث اصلا بر سر توطئه و نقشه کشی فریبکارانه و این حرف ها نیست. روایت این رویکرد از سرمایه داری، رسالت پرولتاریا، سوسیالیسم، مبارزه طبقاتی و راه رهائی بشر این بود. بنبانگذاران حزب با راهبردهای بالا و در مقام نیروی اجتماعی عهده دار ایفای این نقش ها، در طلایگان اعلام موجودیت، به کندوکاو اوضاع جاری و موقعیت طبقات یا نیروهای اجتماعی روز ایران پرداختند. آنان به این نتیجه رسیدند که:
«صنایع بزرگ فابریکی در ایران به هیچ وجه وجود ندارد، اولین کوشش ها برای ایجاد صنایع در آغاز قرن بیستم نظر به مخالفت انگلیس و روس به عدم موفقیت انجامید. صنایع بزرگ معدنی هم وجود ندارد، سرمایه داران انگلیس و روس تا می توانستند امتیازات منابع طبیعی را از دولت شاهنشاهی تحصیل و به خود منحصر نموده و قسمت عمده آنها را در حال تعطیل نگاه داشته اند. فقدان کامل راههای آهن که به موجب قرارداد پولهستان(؟).بین انگلیس و روس ساختمان آن قدغن شده در مقابل تکامل و توسعه ایران سد غیرقابل رفعی ایجاد و ایران را در سرحد ورود به سرمایه داری متوقف کرده است» (١)
دست اندرکاران تأسیس حزب با پیش کشیدن تحلیل ها و باورهای بالا و درست در ادامه آن ها به این نتیجه رسیدند که:
«در ایران پرولتاریای صنعتی اصلاً وجود ندارد، گروههای کارگران صنعتی که هنگاه کوشش برای ایجاد صنایع محلی آغاز پیدایش نمودند، پس از تعطیل کارخانه ها قسمتی به خارجه ( به طور عمده باکو) مهاجرت کردند و قسمتی هم در شهرهای بزرگ سکونت گزیدیدند و قشر لومپن پرولتاریا را پدید آوردند» (٢) به این ترتیب دوربین کندوکاو حزب از وجود پرولتاریا هیچ ردی نیافت، درعوض تا چشم کار کرد، با بورژوازی و به ویژه خرده بورژوازی انقلابی!! و « لومپن پرولتاریا» رو به رو شد.
«طبقه لومپن پرولتاریا از کارگران و پیشه وران و صنعتگران سابق تشکیل شده اند، دهقانان ورشکسته و بی زمین دائماً به آنها علاوه می شوند و قسمت مهمی از اهالی شهرهای ایران را به وجود می آورند، این طبقه نظر به شرائط غیرقابل تحملی که برای ادامه حیات دارد طبقه ای است انقلابی ولی کاملاً غیرمتشکل و فاقد آگاهی» (٣) حزبیون با این نوع نگاه به وضعیت که پرولتاریائی در کار نیست!! «دهقانان در تاریکی و جهالت و باتلاق خرافه های دینی می لولند، خلع ید شوندگان هم فقط لومپن می گردند!! سرمایه های انگلیسی و روسی و نبود راه آهن هم چشم انداز سرمایه داری شدن مملکت را به کلی تیره و تار ساخته است!! به چند نتیجه مهم رسیدند!! « .... انقلاب فقط در شکل نهضت رهائی بخش ملی شانس پیروزی دارد، نیروی شایسته رهبری این انقلاب نیز فقط خرده بورژوازی تجاری است» (٤)
از یاد نبریم که منظور نظریه پردازان حزب از چیزی به نام « خرده بورژوازی تجاری»!! همان لایه های مختلف بورژوازی بازار و کسبه کشور و به بیان دقیق تر آن بخش از طبقه سرمایه دار ایران است که در آن زمان شریک مستقیم امپریالیست های انگلیسی نبودند. ادامه نظریات و سیاستگذاری های حزب را کمی پائین تر دنبال می کنیم، اما پیش از آن باید چند پرسش را مطرح کرد و به برسی پاسخ های آنها پرداخت.
اولین سؤال این است که چرا حزب کمونیست اوضاع جامعه را چنین می دید و چرا این گونه مسائل را پیش می کشید؟ متن مورد استناد در سال ١٩٢١ تهیه شده است و من در فصل های پیش گفتم که جامعه ایران بر خلاف استنباط نویسندگان مرامنامه و منشور، تا پایان دهه نخست قرن بیستم، مرحله ای از توسعه انباشت سرمایه را پشت سر نهاده بود. کارخانه های زیادی در کشور کار می کردند و شمار قابل توجهی کارگر را استثمار می نمودند. بر اساس همه شواهد حتی چند سال پیش از تنظیم این متون توسط سران حزب، فقط شمار کارگران دو حوزه چاپ و تلگراف از پنج هزار نفر بیشتر بود. جمعیت نسبتاً وسیعی از طریق فروش نیروی کار در حوزه های مختلف امرار معاش می کردند. حتی نویسندگان متن هم مرتباً از خیل کثیر چند میلیونی خلع ید شدگان در جستجوی جائی برای فروش نیروی کار حرف می زنند. همه اینها واقعیت های روز جامعه بودند و پرسش این است که چرا بانیان حزب بر روی تمامی این حقایق چشم می بستند، چرا منکر هر میران رشد سرمایه داری می شدند، چرا دوربین های حزب هیچ کارگری برای گرفتن عکس نمی دید و همه جا با قحطی کارگر مواجه می شد؟!! پاسخ این پرسش مفصل است، اما من آن را در چند نکته خلاصه می کنم.
١. نظریه سازان متحزب، پروسه توسعه سرمایه داری را با شاخص رابطه خرید و فروش نیروی کار نمی کاویدند، بر وسعت کالا شدن نیروی کار چشم می بستند، وجود چشمگیر فروشندگان نیروی کار در عرصه های مختلف را گواه رشد قابل توجه سرمایه داری نمی دیدند. به جای اینها و با بی اعتنائی به این مؤلفه ها برای داوری در مورد میزان انکشاف کاپیتالیستی جامعه به شمارش تابلوهای بالای سر مراکز بزرگ صنعتی و کارخانه ها روی می نهادند.
٢. حزبیون شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری را با شناخت مارکسی سرمایه آناتومی نمی کردند، قانونمندی پروسه رشد و گسترش این شیوه تولید در این عصر، در جوامع فئودالی روز را با شعور و شناخت مارکسی تعمق نمی نمودند. در غیاب این متدولوژی و منظر، نقش بازی سرمایه مالی یا انحصارات بزرگ فراملیتی را مانعی بر سر راه انکشاف سرمایه داری در جامعه ای مانند ایران می یافتند.!! زیر فشار رؤیاها و محاسبات ناسیونالیستی لایه های پائین بورژوازی ورشکستگی صنایع بومی و زبونی تولیدات داخلی در رقابت با سرمایه های بزرگ امپریالیستی را مترادف با انسداد پروسه صنعتی و سرمایه داری شدن جامعه می انگاشتند. در همین راستا پیش ریز سرمایه های خارجی در قلمروهای صنعت و تولید داخلی را به حساب توسعه سرمایه داری و رشد صنعتی نمی نهادند، فقط سرمایه ای را گواه شکوفائی و بالیدن شیوه تولید جدید ارزیابی می کردند که صاحب آن شناسنامه ایرانی و نام و نشان «مام پرافتخاروطن» داشته باشد!! نظریه پردازان حزبی به دلیل همه محاسبات فوق به این نتیجه می رسیدند که جامعه روز ایران برهوتی است که در آن نه فقط هیچ نشانی از انباشت سرمایه و صنعتی شدن به چشم نمی خورد که اصلاً در پشت مرز ورود به روند توسعه سرمایه داری متوقف گردیده است!!
٣. در چنین برهوت خشک و شوره زاری که ظاهراً قرار نیست « سنبل» سرمایه سر بر آرد، پیداست که سایه کارگری هم بر عدسی چشم تئوری پردازان حزبی سنگین نمی شد. هر دهقانی که خلع ید می گردید، یا از کشور فرار می کرد و یا به جرگه لومپن ها در می آمد!! البته از حسن اتفاق لومپن های این شوره زار برعکس همتایان اروپائی خویش که «آماده فروش خود به دسایس و تحریکات ارتجاعی» (۵) بودند خیلی انقلابی به نظر می رسیدند!!
پرسش دوم را مطرح کنیم. تصویری این چنین از جامعه آن روز ایران یا هر کشور مشابه به طور واقعی دغدغه و مشغله کدام طبقه، قشر یا اقشار اجتماعی بود؟ کدام نیروی طبقاتی معین عدم رشد یا توسعه ناکافی سرمایه داری را به صورت یک مصیبت بزرگ بر وجود خود سنگین می دید؟!! کدام طبقه وجود سرمایه خارجی را سد آهنینی بر سر راه توسعه صنعتی و انکشاف سرمایه داری به حساب می آورد. کدام نیروی اجتماعی بود که ضمن دیدن و تأکید بر وقوع پروسه خلع ید مولدین خرد نقش طبقه نوپای فروشندگان نیروی کار در معادلات اجتماعی را قابل چشم پوشی می انگاشت و بالاخره نمایندگان فکری و نظریه پردازان کدام طبقه بودند که مبارزه جاری کارگران علیه سرمایه را بی تأثیر و قابل چشم پوشی تلقی می کردند، «انقلاب رهائی بخش ملی» را نسخه نجات جامعه می دیدند!! و سرمایه داران کوچک (بازاریان، کسبه و پیشه وران) را قدرت سلسله جنبان این انقلاب ارزیابی می کردند!! جواب سؤال خیلی ناروشن نیست. قبل از هر چیز تصریح کنم که وقتی خواستار جستجوی هویت طبقاتی صاحبان نظرات بالا یا به طور مشخص تر بنیانگذاران حزب کمونیست آن روز می شویم، مسلماً دنبال شجره نامه خانوادگی آنها نیستیم. تردید نیست که اگر نه همه، اما مسلماً شماری از آنها عناصر خانواده های کارگری بودند، اما بحث مطلقاً بر سر سرمایه دار یا کارگر بودن افراد مذکور نیست، سخن از این است که نظریه پردازان دست به کار تأسیس حزب، حرف ها، دغدغه ها، انتظارات و رؤیاهای کدام طبقه با قشر اجتماعی را پیش می کشیدند و شالوده راه حل جوئی های خود می ساختند؟
یک چیز روشن است. آنچه این ها می اندیشیدند، می گفتند و دستور مبارزات خود می کردند، ربطی به طبقه کارگر نداشت. حزب سازان اساساً منکر پیدایش و وجود اجتماعی این طبقه در جامعه خویش بودند، طبقه ای که به زعم آنان، حداقل در روزهای تأسیس حزب به دنیا نیامده!! و وجودش انکار می شد، چگونه قرار است توسط آنها نمایندگی گردد!! برای لحظه ای افرادی را پیش چشم مجسم کنیم که دور هم جمع شده اند و خود را « کمونیست» می نامند، فرض کنیم که منظورشان از کمونیست بودن، ایفای نقش فعالین جنبش ضد سرمایه داری توده کارگر باشد!! اگر مسأله از این قرار باشد، آنگاه در نازل ترین و نامحسوس ترین سطح هم که شده است باید همان میزان واقعی رشد روز سرمایه داری، پیدایش پرولتاریا و حضور هر چند کمرنگ و بی تأثیر یا مفلوک این نیروی اجتماعی!! در پهنه معادلات جاری جامعه مورد قبول و تأکید آنان باشد، باید همه یا لااقل بخش مهمی از حرف های خود را به جنب و جوش و ابراز وجود اجتماعی این توده و طبقه اختصاص دهند. اما به وضوح مشاهده می کنیم که چنین نیست. بالعکس کل حرف ها آنست که اصلاً کارگری وجود ندارد و چشم اندازی هم برای پیدا شدنش قابل رؤیت نیست!! بر این مبنی آنچه را که می توان واقعی و مفروض تلقی کرد، این است که بنیانگذاران حزب و صاحبان نظرات و ایده های فوق هر چه هستند و هر طبقه یا نیروئی را نمایندگی می کنند حداقل فعالین کمونیست چیزی به اسم جنبش کارگری ایران نمی باشند. ممکن است گفته شود که جماعت مذکور با طرح مسائلی مانند عدم رشد سرمایه داری، فقدان وجود پرولتاریا یا امتناع از پرداختن به نقش جنبش کارگری و مانند اینها، بی توجهی به وجود جمعیت روز کارگران و مبارزات آن ها را دنبال نمی کرده اند. آنها این جمعیت چشمگیر را می دیده اند، بعضاً خودشان از همین کارگران بوده اند، در مجموع هم خود را فعالان کمونیست جنبش پرولتاریا و به ویژه جنبش انترناسیونالیستی طبقه کارگر جهانی می دانسته اند، اما تمرکز تحلیل و گفته های خود را بر روی مسائل دیگر قرار داده اند!! چنین تصوری مسلماً غلط است اما باز هم فرض کنیم چنین باشد، آنگاه این سؤال بسیار مهم مطرح می گردد که تحلیل ها، نظریات و رؤیاهای این کمونیست های فعال کارگر یا اهل جمعیت کارگری روز ایران و دنیا چه راهی پیش روی طبقه کارگر و جنبش کارگری قرار می دادند؟! بیانیه ای با این مفاد و مواضع که سرمایه های انگلیسی و روسی راه توسعه سرمایه داری ایران را سد نموده اند!! کاروان رشد «صنعت ملی» زیر مهمیز زور سرمایه امپریالیستی از تک افتاده است!! باید سرمایه داران متوسط و کوچک را سازمان داد و انقلاب رهائی ملی راه انداخت!! یا مشابه این حرف ها چه پیامی برای کارگران داشت؟!! پیداست که این مسائل نه دغدغه توده های کارگر که فقط مشغله روز بورژوازی ایران بود.
سکانداران حزب به یک ایران « آباد»، صنعتی، مدرن، پیشرفته، با کارخانه ها و معادن سودآور، زیرساخت های لازم اقتصادی، سرمایه اجتماعی قادر به رقابت با سرمایه داری هر کشور غربی، دارای امنیت و ثبات سیاسی و کارگرانی برخوردار از یک حداقل معیشتی و امکانات رفاهی!! و البته تسلیم و آرام می اندیشیدند!! « کمونیسم» اگر نه برای همه بنیانگذاران حزب، اما برای اغلب آنها، مستقل از تعلقات طبقاتی و جدا از کارگر یا سرمایه دار بودنشان، ظرفی و اسم رمزی برای استقرار جامعه ای با این مشخصات بود. آنان حصول این هدف یا برپائی چنین جامعه ای را نه فقط آسان نمی دیدند که مسیر منتهی به آن را پرسنگلاخ، دشوار و حتی مین گذاری شده می انگاشتند. از منظر آنها «امپریالیسم» یک مانع مهم سر این راه بود!! اگر بورژوازی در قدرت، شراکت با امپریالیست ها را یگانه راه ساخت و ساز جامعه سرمایه داری ایدآل خود می دید، تشکیل دهندگان حزب، بالعکس سرمایه مالی و دولتهای بزرگ امپریالیستی را سد سر این راه می پنداشتند!! نداشتن هیچ گونه سهم در قدرت سیاسی و یکه تازی دیکتاتوری هار حاکم نیز معضل مهم دیگری بود که آرزوی حزب برای احراز رل مؤثر در این فرایند را نقش بر آب می ساخت.
بنیانگذاران حزب این موانع و مشکلات را می دیدند اما نسخه پیچی غلبه بر آنها را هم در آستین داشتند. نسخه ای که همان روزها، توسط «لنینیسم»، دولت روز روسیه و کمینترن، نه فقط برای سرمایه داری شدن جوامعی مانند ایران که برای علاج همه دردهای بشر تجویز می شد!! نسخه ای که پیش از هر چیز یا بند نخست آن، قدرت سیاسی نوپای «حزب کمونیست اتحاد شوروی» را از خطر یورش ها و جنگ افروزی های جنایتکارانه دولت های هار امپریالیستی نجات می داد و تمامی جنبش های پرخروش کارگری – دهقانی دنیا را نیروی محافظ آن می ساخت. بند دوم این نسخه سازماندهی « انقلابات ضد امپریالیستی» یا « انقلاب دموکراتیک خلق» در کشورها با هدف هموارسازی راه عروج احزاب کمینترن به عرش قدرت سیاسی بود. رخداد اخیر به این احزاب امکان می داد تا با بهره گیری از حمایت همه جانبه اردوگاه در حال تکوین « سوسیالیسم» و به صف کردن دهقانان، کارگران و بخش هائی از بورژوازی، در یک جبهه متحد فراطبقاتی، پروسه سرمایه داری شدن جوامع خود را به فرجام برند، قدرت سیاسی حاصل این فرایند را «دیکتاتوری کارگران – دهقانان» یا «جمهوری دموکراتیک خلق» و مشابه اینها نام نهند، چند گام این طرف تر همین دولت را دیکتاتوری پرولتاریا خوانند و جامعه سرمایه داری محصول این فراز و فرودها را سوسیالیسم اعلام دارند!! نسخه پیچیده شده توسط حزب کمونیست شوروی و کمینترن همه مشکلات را یکجا حل می کرد. بقای اردوگاه را تضمین می نمود و همزمان راه تعبیر رؤیاهای شیرین احزاب به اصطلاح کمونیست کمینترن، برای سرمایه داری شدن جوامع خویش را حفاری و تسطیح می کرد.
حزب کمونیست ایران در سال ١٩٢٠ میلادی در چهارچوب این استراتژی سخن می گفت و گام بر می داشت. ستیز با رژیم حاکم و حامیان نیرومند انگلیسی آن، تلاش برای متحد ساختن بیشترین بخش های بورژوازی، دهقانان و کارگران در یک جبهه واحد امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، بسیج این جبهه در حمایت از موقعیت شکننده دولت روز شوروی، به دست گرفتن اهرم های اساسی قدرت در جامعه، به فرجام رساندن پروسه تسلط سرمایه داری در ایران با بهره گیری از کمکهای همه نوعی « اتحاد شوروری»، استقرار سرمایه داری دولتی با نام جعلی «جامعه سوسیالیستی» و حکومت «حزب کمونیست» (اتحادیه سرمایه داران دولتی) دورنمای واقعی پیش روی بنیانگذاران حزب را تعیین می کرد. حزب از مقصد آغاز می نمود!! و برای طی « مراحل سلوک» نقشه راه می کشید!! جامعه با شتاب راه انکشاف کاپیتالیستی را می پیمود اما هنوز تا تسلط کامل این مناسبات فاصله نسبتاً زیادی در پیش داشت. حزب در شرائطی نبود که بالبداهه قدرت سیاسی را تسخیر کند و زمام امور برای پاسخ به نیازهای پروسه انکشاف سرمایه داری را در دست گیرد. از سوی دیگر- و این بسیار تعیین کننده و مهم است - حزب و کل رویکرد کمونیسم خلقی مطلقاً دغدغه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر را در دل نداشتند و اساساً ایفای چنین نقشی در هستی اجتماعی و سپهر ایده ها و کارزارهایشان نمی گنجید. در این میان آنچه به صورت عاجل، تمامی هوش و حواس حزبیون را مشغول می داشت کاپیتالیستی شدن جامعه بود، با این قید مشخص که برنامه ریزی آتی نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی این سرمایه داری در ید قدرت حزب باشد. برای این کار باید از همین حالا تدارک بینند. تمام تحلیلها، تئوری ها، راهبردها، راهکارها، مقوله آفرینی ها، تعاریف و وظیفه نویسی ها در همین جا، در پاسخ به ملزومات گذر از موقعیت موجود به سرمنزل مقصود، معنی پیدا می کرد و قابل توضیح می شد. جامعه باید شاهد وقوع «انقلاب بورژوادموکراتیک» گردد زیرا انجام چنین انقلابی شرط هموارسازی راه تسلط سرمایه داری است. انقلاب در قالب « نهضت رهائی بخش ملی» قادر به پیروزی است، زیرا فقط از درون چنین « نهضتی» است که حزب می تواند جای پای دخالتگری خود را مستحکم سازد و راه تسخیر قدرت سیاسی را پوید. انقلاب باید راه استقرار سرمایه داری دولتی را پیش گیرد، زیرا « سوسیالیسم» آتی حزب این خواهد بود. انقلاب باید پایه های «صنعت مستقل ملی» را محکم سازد، اتوپیای سوسیال رمانتیسیستی «رشد آزاد و مستقل سرمایه داری» را جامه عمل پوشاند و همپیوندی با اردوگاه را یقینی گرداند. برای این کارها، باید تمامی امپریالیست های انگلیسی، شرکای داخلی آنها و رژیم حاکم همدستشان آماج تعرض باشند، انقلاب با توجه به همه این مؤلفه ها و ویژگی ها باید صف بندی طبقاتی و اجتماعی خاص خود را پدید آرد. صف طولانی نیرومندی که سوای لایه نازکی از سرمایه داران شریک امپریالیست های غربی و فئودال های متحدشان، همه طبقات و اقشار دیگر در آن همصدا، هم منافع و متحد گردند!! این امر نیازمند بستن دخیل به « خلق» است و بنا براین باید معجون مریخی معجزه گری با این نام، نقل همه محافل و ترجیع بند هر گفتگوئی شود. حزب دلباخته این اهداف و اسیر این جهتگیری ها، بود و نبود یا تعریف وجود کارگر را هم از همین منظر می کاوید. فروشندگی نیروی کار، جدائی از کار خود، منفصل از دخالتگری در کار، حاصل کار و تعیین سرنوشت زندگی خود را نشانه های کارگر بودن نمی دید. کارگر در محاسبات او انسانی بود که اولاً. خالق محصولات صنعتی مرغوب و رقابت جو باشد!! « کالای بنجل» و فاقد ظرفیت کافی برای رقابت در بازارهای جهانی تولید ننماید!! اگر جز این کند نه کارگر است و نه وجودش گواه گسترش سرمایه داری است!! ثانیاً باید نیروی مولد صنعتی شاغل در صنایع متعلق به سرمایه داران « وطن پرست»، « ملی» و متولد « میهن» آباء و اجدادی باشد!! در غیر این صورت و چنانچه برای سرمایه داران خارجی « کمپرادوریست ها»؟!! کار کند شایسته اطلاق لفظ کارگر نخواهد بود!! ثالثاً کارگری که مولد نیست و به طور مستقیم اضافه ارزش تحویل نمی دهد، اصلاً کارگر نیست!! او باید مدال تعلق به «خلق» دریافت کند!! در این سپهر ویژه شناخت است که حزب نزدیک به یک میلیون آدم فروشنده یا در جستجوی فروش نیروی کار، از کلجمعیت ٨ میلیونی روز کشور را کارگر نمی دید. کل آن ها را یکجا مهر «لومپن پرولتاریا» بر پیشانی می کوبید و همه آن ها را مدال تعلق به خلق اعطا می کرد. حزب کمونیست روز دنبال خلق می گشت و در همین راستا بانگ بر می داشت که سوای لایه بسیار نازکی از سرمایه داران و ملاکین بسیار بزرگ، همه نیروها و طبقات دیگر خلق هستند، همگی تشکیل دهندگان صف « نهضت رهائی بخش ملی» و ضد امپریالیست می باشند!! و همگی آماده اند تا تحت رهبری « خرده بورژوازی تجاری» و «بورژوازی ملی» انقلاب بورژوا دموکراتیک را به پیروزی رسانند!! حزب با این دورنما و جهتگیری به جامعه روز ایران نظر می اخداخت و برنامه کار خود را به شرح زیر تنظیم و طرح می کرد.
«برقراری حکومت موقت انقلابی» متشکل از «نمایندگان فرقه های انقلابی»!!، تشکیل «مجلس مؤسسان»، سرنگونی رژیم حاکم و استقرار «جمهوری خلق»، آزادی مطبوعات، تشکل و اجتماعات، « تأسیس اردوی ملی زیر نظر صاحب منصبان ایرانی برای حفظ جمهوری ایران و مبارزه با دزدهای اجانب، خلاصی دهاتی از چنگ ملکداران و تأمین رفاهیت حال اقتصادی آنها»!! بخش سیاسی این برنامه را پر می سازد.
حزب سپس به سراغ مسائل اقتصادی و مالی رفت. طبق معمول بر عقب ماندگی بیش از حد جامعه انگشت تأکید نهاد. نامتوازنی میان صادرات و واردات کشور را فاجعه خواند، موقعیت بسیار دشوار تاجران ایرانی و عجز آنها در رقابت با سرمایه داران خارجی را مایه تأسف بسیار خواند و به دنبال تمامی این ها خطوط اساسی برنامه خود برای گشایش معضلات را به شرح زیر اعلام نمود.
« ١. باید با سرمایه دولت، نقاط بزرگ مثل تهران، تبریز، خلیج فارس و دریای خزر را با راه آهن به هم متصل کرد.
٢. برای رفاهیت حال رنجبران و صنعتکاران یک بانک فلاحت تشکیل داد.
٣. برای انکشاف و ترقی استحصالات داخلی بانک کئوپراتیو تأسیس نمود.
٤. به زودی نهرها و قنوات زراعی درست برای فلاحت رنجبران ساخته شود.
۵. باید به کارخانجات ملی کمک نمود، اسباب ترقی و انکشاف صنایع ملی را فراهم آورد.
۶. معادن نفت و نمک در انحصار دولت قرار گیرد.
٧. با سرمایه دولت معادن مس و آهن و غیره به کار انداخته شود.
٨. برای دفاع از حقوق رنجبران، اتفاق همکاران در جهت استحصال تشکیل شود، مثل اتفاق مستخدمین ادارات دولتی، اتفاق عمله ها و شاگردان در شهرها، اتفاق فقرا در دهات، به واسطه اتفاق های محلی و ولایتی و ایالتی، اتفاق مرکزی موسوم به «شورای اتفاق های ایران» به وجود آید» (۶)
مرامنامه حزب در باره مسأله ارضی نیز به گفتگو پرداخت. وضعیت روز توده های کثیر دهقان را بسیار تأسفبار خواند و پیشنهادات خود را این چنین فرمولبندی کرد.
«١. املاک ملاکین بزرگ از طرف دولت ضبط و مال مخصوص ملت باشد.
٢. املاک ملاکین وسطی که کمتر از مقدار معینی است که دولت ضبط می کند و زیادتر از مقدار معینی است که به زارعین داده می شود باید در میان دهقانان تقسیم و مال مخصوص دهاتی ها باشد.
٣. اگر اراضی مالکین برای برزگران کافی نباشد، آن وقت از اراضی دولتی هم در اختیار آنان قرار گیرد.
٤. عشایر و ایلات اراضی زراعی دریافت دارند و از چادرنشینی خلاص شوند». (٧)
آخرین بخش مرامنامه و برنامه حزب که در آن زمان هنوز خود را « فرقه کمونیست» می نامید، در مورد امور مالی بود. در این قسمت همه توجه و تأکید سران حزب بر چند نکته متمرکز شد. اینکه یک بانک ملی معتبر با شعبات متعدد در همه شهرها به وجود آید، مالیات صاحبان صنایع، برزگران و عمله ها کاهش یابد، لغو مالیات بر آدم ها و حیوانات اهلی، لغو تمامی امتیازات خارجی و تطبیق مالیات با عایدات کل این نکات را تشکیل می داد.
مرامنامه حزب که در واقع مانیفست بنیانگذارانش در رابطه با جامعه روز ایران و مسائل دامنگیر طبقات مختلف بود نمونه بسیار گویائی از نسخه نویسی کمونیسم خلقی لنینی یا جناح میلیتانت سوسیال دموکراسی برای جنبش های کارگری و دهقانی آغاز سده بیستم به بعد است. این نسخه نویسی با کمونیسم ضد کار مزدی پرولتاریا و ماتریالیسم انقلابی و مارکسی این طبقه نه فقط سنخیتی ندارد که از همه لحاظ در تعارض است. تمامی نکات مطرح و مورد تأکید منشور، حدیث دغدغه های دل بورژوازی ایران است و آنچه هیچ جائی در این نسخه نویسی ها احراز نمی کند سرنوشت جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر و نیز تکلیف مبارزات جاری سایر استثمارشوندگان می باشد. حزب پس از طرح مرامنامه و تشریح دورنما به توضیح وظائف روز خود می پردازد و این وظائف را به شرح زیر فرمولبندی می کند. «١. تأمین اعتلاء و گسترش نهضت ازادیبخش ملی، راندن امپریالیست های انگلیسی از ایران و در ارتباط با آن سرنگون ساختن حکومت سلطنتی
٢. در جریان مبارزه علیه امپریالیست های انگلیسی، متشکل کردن دهقانان و مستخدمین شهری و ایجاد خودآگاهی طبقاتی در آنان، پس از پیروزی بر امپریالیست های انگلیسی، مبارزه ملی ما با مبارزه طبقاتی و نهضت رهائی بخش ملی با نهضت کمونیستی جایگزین می گردد»
حزب ادامه می دهد که برای حصول این اهداف باید « ١. عده زیادی کادر محکم حزبی که حزب بتواند به وسیله آنان رهبری مستقیم بر توده های وسیع طبقات زحمتکش را در دست گیرد به وجود آیند. ٢. همه نیروهای انقلابی کشور در اطراف حزب و زیر پرچم نهضت آزادیبخش ملی علیه امپریالیست های خارجی و برای مبارزه با دولت شاه خائن که خود را به خارجی ها فروخته است گردآوری شوند» (٨)
بند بند تحلیل ها، دورنماآفرینی ها، جهتگری ها و نقش بازی های حزب همان است که از سال ها پیش کمونیسم خلقی لنینی و کمینترن دستور کار احزاب موسوم به کمونیست در دنیا ساخته بود. اینکه: راه انجام هر کاری در رابطه با جنبش کارگری و طبقه کارگر دنیا سوای چند کشور اروپای غربی و امریکای شمالی، از مارپیچ « انقلاب بورژوا دموکراتیک» عبور می کند، پیروزی این انقلاب در گرو وجود و میدانداری حزب کمونیست پرولتاریا است، حزب است که باید کارگران را پشت سر خود به صف کند، به نام آنها، همراه با بخش هائی از بورژوازی قدرت سیاسی را تسخیر نماید و جمهوری خلق را برقرار سازد. مجلس مؤسسان را فراخوان دهد و تمامی کارهای دیگر را جامه عمل پوشاند. فاز بعدی ایفای نقش حزب استقرار سرمایه داری دولتی زیر بیرق سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود. در سپهر این اندیشه جنبش کارگری و پرولتاریا جای ویژه ای احراز نمی کرد. اگر توان تأثیرگذاری کافی داشت و می توانست در معادلات تغییر قدرت، نیروی مؤثری باشد، باید نردبان عروج حزب به اریکه زمامداری می گردید، برای این کار آمادگی لازم را پیدا می کرد و متناسب با نیازهای ایفای این نقش سازمان می یافت. در همین راستا فعالینش باید به حزب جذب می شدند، اعتبار عضویت پیدا می کردند و راه ارتقاء به مدارج بالای حزبی را به روی خود باز می یافتند. خود را سلول زنده و انداموار تشکیلات می دیدند و به یمن این خصوصیات و پیشینه نفوذ اندرونی میان همزنجیران، توان گسترش فرامین حزب به پراتیک جاری توده های کارگر را در خویش می آفریدند و پرورش می دادند. اگر طبقه کارگر جامعه ظرفیت ایفای این نقش را داشت حزب چنین می کرد اما اگر کارگران فاقد این موقعیت بودند و تا رسیدن به این سطح از ابراز وجود اجتماعی زمان لازم داشتند، حزب دست روی دست نمی نهاد، چاره دیگری می اندیشید. به جنبش دهقانی توسل می جست، به سراغ لایه های پائینی و متوسط بورژوازی می رفت. همه این ها را یکجا به هم گره می زد. درست به همین خاطر اصطلاح « خلق»، « رنجبران»، « زحمتکشان» « ملت» در ادبیات احزاب بسیار بیشتر از لفظ کارگر و جنبش کارگری چرخ می خورد، تشکیل و پر نمودن صف « خلق» برای حزب حلال مشکل بود و دستش را در سربازگیری بدون هیچ مرز و محدودیت، برای « انقلاب بورژوا دموکراتیک» باز می گذاشت. در یک کلام به پیروزی رساندن انقلاب اساساً کار حزب بود. وقتی که حزب پرچم انقلاب می افراشت جنس طبقاتی انقلابیون بی تأثیر می شد، همگی مدال خلق یا «جنبش زحمتکشان» را بر سینه نصب می دیدند و زیر این نام پشت سر حزب صف می بستند. روایت لنینی کمونیسم، حزب و انقلاب دموکراتیک، با این اوصاف و این ظرفیت پرواز در فراسوی مرزهای طبقاتی، «حزب کمونیست ایران» را از هر مقدار دغدغه نیاز به سازمانیابی ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر و تمرکز تلاش بر این مهم، به کلی آزاد و آسوده می ساخت. مسأله کلیدی استقرار «جمهوری خلق» با دخالتگری فعال و خلاق حزب و تسخیر قدرت سیاسی توسط نیروئی بود که خودش بر پایه مکتب، مرام و عقیده اش، خود را نماینده پرولتاریا و صدر و ذیل هستی اجتماعی این طبقه می خواند. قائم مقام، منجی و همه چیز توده های کارگر می دید، هر چه انجام می داد را تجلی منافع طبقه کارگر می انگاشت، حضورش در میدان را حضور کل پرولتاریا می یافت و پراتیک جاری خود را جنگ رهائی بشر می نامید. حزب به دنبال خط کشیدن روی موضوعیت و مبرمیت سازمانیابی شورائی سوسیالیستی ضد سرمایه داری توده های کارگر و در عوض رجوع به قدرت «رنجبران» و « خلق قهرمان» به سراغ دستور کار خود برای تحولات اجتماعی روز و اهداف انقلاب بورژوا دموکراتیک می رفت. از اقتصاد و امور مالی آغاز می کرد و به گونه ای که بالاتر دیدیم خواستار ایجاد بانک ملی با شعبات کثیر در همه شهرها، کشیدن راه آهن، تأسیس بانکهای فلاحت و تعاونی، احداث قنوات و کانالهای آبیاری، کمک به صاحبان صنایع و توسعه صنعت کشور، دولتی کردن معادن نفت و نمک، استخراج کانهای دیگر توسط جمهوری خلق و این نوع اقدامات می شد. سران حزب البته « رنجبران را هم از یاد نمی بردند. به آنها حق می دادند که « اتفاق شاگردان شهرها» « اتفاق فقرای روستا» و اتفاق های دیگر بر پای دارند!! از این مهم تر حزب برایشان سندیکا می ساخت. سندیکاسازی را ترویج می کرد و سندیکاهای هر چه بیشتری پدید می آورد، سندیکاها را از طریق فعالین کارگری جاسازی شده در حزب ابزار اعمال قدرت حزب می ساخت و در این گذر فراوان کارهای دیگر انجام می داد. حزبیون به دهقانان نیز عطوفت نشان می دادند و وعده می کردند که املاک و زمین ها را میان جمهوری خلق یا حزب و آنان تقسیم کنند، اما فقط به این صورت که کل املاک بزرگ مالکان در تملک بلامنازع دولت باشد و فقط از اراضی متعلق به مالکین متوسط چیزی نصیب برزگران سیه روز گردد!!
کمترین دقت در مرامنامه، منشور یا دستور کار حزب، هر کارگر نیمه آگاهی را بسیار خوب متوجه می سازد که کل قال و قیل ها بر سر تحقق اهدافی است که لایه های دیگر بورژوازی داخلی و بین المللی هم با شیوه ها و روایت ها و ساز و کارهای دیگر دنبال آن بودند.. تفاوت ها نه در قلمرو نگاه به راه پیش روی طبقه کارگر و سایر طبقات اجتماعی که در مسائل دیگر بروز می کرد. زعمای حزب یقین داشتند که بار سرمایه داری شدن جامعه روز را بسیار سالم تر از بورژوازی شریک امپریالیست های انگلیسی به سر منزل مقصود می رسانند، خطابشان به توده های کارگر نیز آن بود که این راه را چنان می پیمایند که با تحمل کمترین ریخت و پاش ها به « سوسیالیسم» (سرمایه داری دولتی) منتهی گردد. پای بندی حزب به اهمیت طی مطلوب فرایند انکشاف کاپیتالیستی جامعه و حداکثر اثرگذاری خودش بر این روند تا جائی بود که با هر عربده « وطن پرستی» هر نماینده هر بخش ارتجاع هار بورژوازی وسوسه می گردید، حتی اگر این عربده کش، دژخیم ترین، بشرستیزترین و جنایتکارترین برگ بازی سرمایه برای نابودسازی جنبش کارگری باشد. در این گذر البته مصوبات کمینترن همه جا پشتوانه مهم اطمینان و معیار درستی تشخیص محسوب می شد. جانبداری حزب از سیاست های رضاخان در روزهای بعد از کودتای سیاه سوم حوت ١٢٩٩، بدترین نمونه ها را حکایت می کرد اما آویختن حزبیون به جنبش جنگل، همسوئی وسیع با میرزا کوچک خان، سربازگیری تا سرحد امکان از توده های کارگر برای امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی ارتجاع بورژوازی و همه کارهای دیگر نیز حفاری گمراهه پشت سر گمراهه در پیش پای جنبش کارگری بود. در همین جا و پیش از ادامه مرور کارنامه حزب باید موضوع دیگری را هم با تمامی تأکید یادآوری کنم.

هیچ نکته ای از بحث کنونی یا هر نوشته و گفته دیگر من یا هر فعال دیگر جنبش لغو کار مزدی، مطلقاً متضمن نادیده گرفتن شرائط آن روز جامعه ایران نیست. نقد ما بر پدیده ای زیر نام « حزب کمونیست ایران» آن زمان یا هر تشکل و رویکرد دیگر با هر نام و نشان و در هر کجای دنیا این نیست که چرا به جای حرف ها و اعمال بالا، علم و کتل انقلاب سوسیالیستی راه نمی انداختند!! موضوع از پایه و اساس متفاوت با اینهاست. کل بحث بر سر رفتار و کارهائی است که کمونیست ها به عنوان فعالان، آگاهان، اثرگذاران و نقش داران جنبش طبقه کارگرعلیه سرمایه داری و برای رهائی بشر باید انجام دهند. کار این انسان های آگاه و دخالتگر و دست به کار ایفای نقش در مبارزه طبقاتی توده کای کارگر این نیست که حزبی سازند، سلسله جنبان سیر حوادث برای توسعه سرمایه داری گردند، نسخه نهضت رهائی بخش ملی پیچند، صف انقلاب و ضد انقلاب این نهضت را توصیف کنند. صدر و ذیل هستی خود را نذر پیروزی این نهضت گردانند. دست کارگر و سرمایه دار صنعتی و تاجر بازار و دهقان و ملاک لیبرال را در دست هم گذارند، بر پیشانی همگی مهر خلق و اردوی انقلاب کوبند، دنیای این گمراهه ها را پیش روی کارگران قرار دهند، تا چه کنند، تا سرانجام سرمایه داری دولتی زیر چتر قدرت و حاکمیت حزب را مستقر سازند و نامش را جامعه سوسیالیستی بگذارند!!
کمونیست ها بالعکس، در هر شرائطی، در نازل ترین سطح انکشاف کاپیتالیستی جامعه، در هر دوره ای، در موقعیتی که حتی کل شمار کارگران به چند ده هزار هم نمی رسد، راه می افتند، به عنوان کارگران، از قعر شرائط کار، اسثثمار و مبارزه توده های همزنجیر شروع به فعالیت می کنند، سلول زنده و پرخروش و آگاه و انداموار مبارزه روز بردگان مزدی می گردند، مبارزه کارگران را شورائی و سرمایه ستیز متشکل می کنند، تشکل آنها را ظرف قدرت می سازند، قدرت موجود طبقه را هر چه مؤثرتر وارد میدان می کنند، آنها به مثابه آحاد توده های طبقه خود و دست در درست همه آحاد این طبقه علیه استثمار طبقاتی، هر شکل استثمار، هر نوع بی حقوقی، هر گونه نابرابری، هر تبعیض در هر قلمرو زندگی انسانی، هر فشار و ستم، هر میزان خفقان و دیکتاتوری می جنگند، شوراها و سنگرها و پویه جنگیدن را کانون بالیدن شعور و شناخت ضد کار مزدی می کنند. نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی، آناتومی عینیت حاضر سرمایه داری و کل جامعه موجود با تیغ برنده این نقد، دستاوردهای دانش طبقاتی و هر آموزش رادیکال ماتریالیستی را سر بیدار خود و همه آحاد کارگران می سازند. کمونیست های کارگر، پرچم این جنگ را عیناً با همین محتوا و بار طبقاتی، با تمامی شفافیت و برندگی ضد سرمایه داری به میان تمامی استثمارشوندگان و ستمکشان و توده های فرودست می برند، حداکثر تلاش را به عمل می آورند تا جنبش کل استثمار شوندگان را مبارزه طبقاتی رادیکال و انقلابی علیه وضعیت موجود سازند. اگر جامعه هنوز مالامال از دهقان تهیدست است به آنها می آمورند که شورا بر پای دارند، شورائی متشکل گردند، همرزم و هم سنگر با توده های کارگر بساط مالکیت فئودالی و همزمان هر شکل مالکیت خصوصی زمین را جمع کنند. با جنگ متحد علیه هر شکل استثمار شدن و حکومت شوندگی سپهر مناسبات موجود را از پایه بر اندازند، رسم جدیدی برای برنامه ریزی کار و تولید و زندگی اجتماعی پدید آرند و فراوان کارهای دیگر در این گذر انجام دهند.

کمونیست ها چنین می کنند و در دل این فرایند، مسلماً لحظه، به لحظه و قدم به قدم با هزاران موضوع جدید رو به رو می شوند و دست و پنجه نرم می نمایند، بهترین راه انکشاف اقتصادی و تحولات اجتماعی را با آگاهی کافی می کاوند و پیش روی خویش و همه استثمارشوندگان روز قرار می دهند. هر گام و هر لحظه را گامی و لحظه ای در تاریخ جنگ واقعی طبقاتی و صف آرائی هر چه نیرومندتر توده های اسیر استثمار برای برچیدن بساط سرمایه و طبقات و دولت و جامعه طبقاتی می سازند. انتقاد واقعی به حزبیون این نیست که چرا داد و قال سوسیالیسم راه نیانداختند. اشکال ریشه ای آنها این بود که راه کمونیسم طبقه کارگر را نه فقط نرفتند، که از جلو انظار توده های کارگر خط زدند، تخریب کردند و با گمراهه برپائی سرمایه داری دولتی جایگزین ساختند.
راهبردهای حزب برای دهقانان رویه معکوس راه حل هائی است که کمونیسم طبقه کارگر حتی در همان برهوت سیاه فئودالی باید پیش پای آنان قرار می داد. حزب خاطر اکثریت فئودال ها را پاس می داشت، شیرازه استثمار فئودالی را دست نخورده باقی می گذارد و هر کجا سخن از حل مشکل دهقانان بود، سیاست ارتجاعی تقسیم زمین و ایجاد مشتی خرده مالک را پیش می گرفت. سیاستی که به جای هموار سازی راه امحاء مالکیت خصوصی اراضی و محو مالکیت بورژوائی زمین، به جای سوق دادن دهقانان به تولید اشتراکی و اداره شورائی امور خود، به جای آماده نمودن آنان برای پیوستن به برنامه ریزی شورائی سراسری سوسیالیستی لغو کار مزدی کار و تولید، به جای اینها و اتخاذ رویکرد متناظر با تحقق این هدف ها، به تحکیم و توسعه هر چه بیشتر مالکیت خصوصی می پردازد. چرا حزبیون این راه را انتخاب می کردند، جوابش بسیار ساده است. آنان انکشاف کاپیتالیستی هر چه پرشتاب تر و پر قوام تر سرمایه داری را در صدر وظائف خود می دیدند، انجام انقلاب بورژوا – دموکراتیک مشغله اساسی روزشان بود، در همین راستا به صف بندی خلق و ضد خلق می اندیشیدند و ملاکان لیبرال، فئودال های « بی آزار» و « بورژواهای ملی» باید زینت بخش این صف بندی می شدند، به همه این دلائل راه حل آنان برای مسأله دهقانی نیز نمی توانست چیزی سوای یک نسخه پیچی تمام عیار کاپیتالیستی باشد. نوعی نسخه پیچی بورژوائی که در غیاب یک جنبش نیرومند کارگری ضد سرمایه داری طبیعتاً فشار این جنبش را هم بر سینه خود نداشت و لاجرم در زمره بدترین ها می شد.
در شرائطی که حزب مانیفست خود را تدوین می کرد، ارتجاع هار پان اسلامیستی بورژوازی نیز در سراسر آسیای غربی و میانه و شمال افریقا، از جمله در ایران، مشغول تاخت و تاز بود و برای سرکوب فکری و شستشوی مغزی هر چه سهمگین تر توده های کارگر و دهقان، سوار شدن بر موج نارضائی و خشم و قهر آنان و به برهوت کشاندن مبارزات آنها تقلا می کرد. پان اسلامیست ها با بهره گیری بی مهار از سلاح عوامفریبی دینی و برخورداری گسترده از توهم و جهل توده های عاصی نسبت به خود، مرگبارترین باتلاق ها را سر راه مبارزه طبقاتی کارگران، دهقانان حفر می نمودند، زیر لوای « مخالفت با استعمار»!! برای حفظ پایه های قدرت دین، احراز بیشترین موقعیت ها در ساختار قدرت سیاسی کشورها، چنگ اندازی بر عظیم ترین حصه های حاصل استثمار کارگران و دهقانان به هر ترفندی دست می یازیدند، همه جا بساط کمونیسم ستیزی پهن می کردند، باورهای خرافی قرون وسطائی اسلامی را به عنوان ظرف مناسب مبارزه «علیه استعمار» در شیارهای ذهن و باور استثمار شوندگان کشت می نمودند و هر جبهه متشکل از نیروهای ارتجاعی را تقویت می کردند. بورژوازی پان اسلامیست با این کارها و جهتگیری ها خطری مهم برای جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر بود. با همه اینها، حزب کمونیست ایران و همه احزاب کمینترن نه فقط برای افشاء و طرد این نیروی بغایت ارتجاعی و رفع خطر آن از سر مبارزه طبقاتی کارگران هیچ کاری انجام نمی دادند که تا مدت ها برایش اعتبار انقلابی بودن و مشروعیت « ضد امپریالیستی» یا « ضد استعماری» جعل می کردند!!

حزب و مبارزات روز کارگران

بر انتقادات ریشه ای وارد به تشکل موسوم به «حزب کمونیست ایران» تیتروار انگشت نهادیم و به تمایز میان این انتقادات با آنچه عناصر یا گرایشاتی از رفرمیسم چپ میلیتانت در همین زمینه گفته اند یا می گویند اشاره گردید. در آنجا باید این را نیز اضافه می نمودم که حزب معضل کم کاری در درون توده های کارگر نداشت، اتفاقاً به میزان زیادی کار می کرد و بر خلاف احزاب امروزی از نفوذ نسبتاً چشمگیری هم برخوردار بود. نکته اصلی آن است که این کار کردنها، نفوذ و اثرگذاری ها، فقط خارج سازی لکوموتیو پیکار کارگران از ریل واقعی ضد سرمایه داری را به دنبال نمی آورد، بلکه حتی فشار اعتراض روزمره توده های کارگر علیه شدت استثمار و جنایات سرمایه را هم نه افزایش که چه بسا کاهش می داد، موقعیت جنبش کارگری را می فرسود، سطح انتظارات و مطالبات کارگران را پائین می آورد و کفه توازن قوای طبقه کارگر در مقابل نظام بردگی مزدی را سبک تر می ساخت.
چرا؟ پاسخ روشن است. دستاورد هر نیروی اثرگذار درون جنبش کارگری که راه سازمانیابی ضد سرمایه داری مبارزات روز توده های کارگر را پیش نگیرد، بالاجبار تضعیف توان رزمی روز طبقه کارگر، تعمیق استیصال و تقلیل ظرفیت اعمال قدرت حی و حاضر کارگران بر صاحبان سرمایه نیز هست. این فقط رفرمیسم راست سندیکالیستی نیست که با مماشات جوئی ها و آشتی طلبی های استراتژیک خود سطح انتظارات کارگران را می کاهد و برد تأثیر قدرت پیکار آنها در جدال روز با سرمایه داران را تنزل می دهد، رفرمیسم چپ میلیتانت مدعی در حال جنگ نیز عملاً همین کار را می کند و همین بلا را بر سر مبارزات توده های کارگر می آورد. تا جائی که به «حزب کمونیست ایران» در آن سال ها مربوط است، این حزب دغدغه دار توسعه سرمایه داری و اتحاد با سرمایه داران متوسط و کوچک و گاه بزرگ علیه لایه ای از بورژوازی و شرکای امپریالیستش بود. چنین نیروئی حتی در پهنه کارزارهای جاری کارگران برای بهبود وضعیت معیشتی، رفاه اجتماعی و آزادی های سیاسی نیز خود را ملزم به رعایت حریم سودآوری مطلوب سرمایه و مصالح حال سرمایه داران می دید. امری که تحقق آن نیازمند فرمولبندی خواسته های کارگران در سطحی نازل تر از توان واقعی تعرض طبقاتی قابل سازمانیابی حی و حاضر آن ها بود.
در همان روزهائی که حزب از فاجعه فقدان پرولتاریای صنعتی در ایران سخن می راند!! کارگران فعال متحزب و مجری دستورات حزب، همه جا مشغول سندیکاسازی بودند.، آنها نه از جایگاه کمونیست های فعال برخاسته از متن زندگی و شرائط کار و استثمار طبقه خویش که در مقام پرچمداران نهضت رهائی بخش ملی و ضد امپریالیست، همزنجیران خود را در سندیکاها سازمان می دادند تا قدرت مبارزه آنها را اولاً وصله، پینه صف «انقلاب بورژوادموکراتیک» کنند و ثانیاً و به ویژه این قدرت را سکوی چانه زنی حزب با نیروهای رسمی بورژوازی برای استیفای موقعیت برتر و نافذتر در « جبهه واحد ضد امپریالیستی» سازند. حزبیون تا پیش از سال ١٩٢١ به ایجاد و سازمانیابی حدود ١٨ سندیکای بزرگ و کوچک در جاهای مختلف کمک کردند و بیش از صد هزار کارگر و کارفرما را در این سندیکاها متشکل ساختند!!! این اتحادیه ها و سندیکاها عبارت بودند از:

(۹)

در مورد اینکه ترکیب طبقاتی سازمان یافتگان در سندیکاها چگونه بوده است، محاسبه دقیقی در دست نیست. اما روشن است که کارگر و سرمایه دار بودن افراد برای حزب تفاوت خیلی زیادی نمی کرده است. صاحب نانوائی و کارگر نانوا، بزاز مالک فروشگاه و کارگر فروشنده یا پادو و انباردار، سرمایه دار مالک حمام و کارگر کیسه کش، مالکان کارگاههای خیاطی و کفاشی با کارگران خیاط و کفاش و در یک کلام استثمارگر و استثمارشونده در کنار هم بازار سندیکاسازی حزب را رونق می بخشیده اند.
حزب نخستین نیروئی نبود که بساط ساختن سندیکا پهن می کرد. پیش از آن جریان موسوم به « حزب دموکرات» و سپس سوسیال دموکراتهای ایرانی گامهائی را در این گذر پشت سر نهاده بودند. هر دو جریان از جمله سوسیال دموکراسی در کنار کلیه گمراهه بافی های اساسی خویش در رابطه با مبارزه طبقاتی، وقتی به کارزار سندیکاسازی می رسیدند، به رغم پاره ای ظاهرپردازی ها، حتی شیرازه شاگرد و استادی اتحادیه های صنفی دوره های گذشته را بر هم نمی ریختند. ماجرای اتحادیه معروف به «حزب کارگر» در تبریز در این زمینه گویا است. اتحادیه مذکور در سالهای قبل و بعد ١٩٢٠ (١٢٩٩ خورشیدی) در آذربایجان فعالیت می کرد. سوسیال دموکرات های ایرانی بازگشته از قفقاز و باکو در تأسیس آن نقش داشتند و دستور کارش را تعیین می نمودند. تشکل مزبور زیر نام «حزب کارگر» فعالیت می کرد، در حالی که اکثریت غالب اعضایش را بازاریان تشکیل می دادند، دست اندرکاران شرط عضویت در حزب یا سندیکا را ظاهراً عدم شرکت افراد در استثمار کارگران می دانستند، اما طنز ماجرا آن بود که بر مبنای همین بند اساسنامه ١٣٠٠ بازاری و حدود ١٧٠٠ برده مزدی را در « حزب کارگر» خویش عضوگیری نموده بودند. اتحادیه مذکور عمر دراز نداشت اما مهمترین و پر سر و صداترین پیروزیهایش را می توان رهبری اعتراض همین بازاریان در جدال آنان علیه صاحبان مستغلات با هدف کاهش اجاره بهای مغازه ها نام برد. (١٠)
نوع نگاه «حزب کمونیست» به متشکل نمودن توده های کارگر نیز بهتر از این نبود و این امر البته دلائل کافی داشت. سندیکا و اتحادیه در هیچ کجای دنیا و در هیچ شرائطی قرار نیست جائی برای مبارزه کارگران علیه سرمایه داری باشد، و وقتی که چنین است، وقتی که صدر و ذیل اعجاز این امامزاده مذاکره اجماع آمیز و آشتی جو میان کارگر و کارفرماست پس تبدیل شدنش به ظرفی برای اجماع سازمانی در شرائط خاص، نه فقط مباح که چه بسا واجب هم باشد. این اصل قضیه است اما تا جائی که به حزب باز می گشت، مسأله از این فراتر می رفت. حزبیون جنگ اصلی خود را نه علیه سرمایه و سرمایه داران که علیه امپریالیست های انگلیسی و شرکای داخلی آنها می دیدند. شالوده کمپین روزشان اتحاد کارگران، دهقانان، «سرمایه داران وطندوست» و « ملاکان لیبرال» برای مبارزه متحد علیه «امپریالیسم» و «تکیه گاه داخلی» آن بود، سندیکاسازی حزب همان گونه که پیش تر تصریح شد بیش از هر چیز گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای محکم کردن جای پا در معامله قدرت با نیروها و بخش های دیگر بورژوازی بود. سندیکاها باید از عهده ایفای این نقش بر می آمدند، باید قدرت مبارزه کارگران را نردبان چانه زنی های حزب می کردند. توده های کارگر زیر فشار گرسنگی و فقر و مرگ و میر ناشی از نداری، آماده شرکت در وسیع ترین اعتصابات بودند، حزب از طریق سندیکاها زمام این خیزش ها را در دست می گرفت و بر موج مبارزات کارگران قدرت خود را به رخ حریفان می کشید.
یک نکته اساسی را باز هم تأکید کنینم. نه فقط اکثریت غالب فعالین عضو حزب که بیشترین شمار رهبران و سرکردگانش هم لزوماً انسان های بازاری اهل فریب کارگران و فروش سرنوشت استثمارشوندگان، به جاه و جبروت و قدرت فردی نبودند. حساب رویکرد طبقاتی مستولی بر پراتیک سیاسی یا جریان مبارزه احزاب و جمعیت ها، از معامله گری های محقر و زبونانه شخصی آدم ها کاملاً جداست. همه کسانی که راه خلاصی از فاجعه استثمارشوندگی، حکومت شوندگی و دنیای مصیبت های دامنگیر بشر معاصر را در راهبردها و راه حل های سرمایه مدارانه جستجو می کنند، الزاماً افراد طبقه سرمایه دار یا نمایندگان فکری و سیاسی این طبقه نمی باشند. در غالب موارد این راهبردها و نسخه نویسی ها توسط کسان یا نیروها و جمعیت هائی از خود طبقه کارگر بر جنبش کارگری تحمیل می شود، به این دلیل ساده که همه کارگران نیز در جامعه و جهان سرمایه داری زندگی می کنند، جامعه و جهانی که تار و پود افکار، باورها، فرهنگ، اخلاق، اعتقادات و همه چیز مسلط در آن از بطن رابطه خرید و فروش نیروی کار می زاید و به فضای فکر و آموزش و زندگی و بالیدن و تربیت و ساخت و ساز شخصیت انسان ها پمپاژ می شود. اکثریت غالب اعضای حزب بلشویک افراد طبقه بورژوازی نبودند، شمار کثیری از سوسیال دموکرات های اروپائی هم، رگ و ریشه سرمایه دار بودن نداشتند. این مسأله در مورد سران حزب کمونیست آن روز ایران و بعدها حتی حزب توده هم صدق می کند. مشکل اساسی این احزاب نه بورژوا بودن افراد و جلودارانشان که ماهیت بورژوائی جهتگیری ها، دورنماپردازی ها و پراتیک سیاسی آنها بوده و هست. عوامفریبی، گمراهسازی و سوق دادن جنبش کارگری به برهوت رفرم طلبی راست یا چپ بنمایه هر رویکرد سرمایه مدار و بورژوائی است اما همه راهروان یا حتی پرچمداران این رویکردها لزوماً آدم های دنبال معامله گری روی سرنوشت توده های کارگر نیستند، بالعکس عده زیادی از آنها چه بسا در زمره انسانهای آرمانخواه، بشردوست و آماده عالی ترین فداکاریها و ایثارگری ها برای بهبود زندگی توده های زیر فشار استثمار و ستم و بی حقوقی باشند.
نکته بالا را باید با یک واقعیت دیگر تکمیل کرد. تأکید بر اهمیت و مبرمیت مرزکشی میان ماهیت بورژوائی یک رویکرد اجتماعی و طبقاتی با سرمایه دار بودن افراد یا رهبرانش، به هیچ وجه متضمن نفی نقش کاملاً تعیین کننده نمایندگان واقعی سیاسی و فکری لایه های مختلف بورژوازی در گمراه بردن جنبش کارگری نیست. در همین « حزب کمونیست ایران» یا گروه موسوم به « 53 نفر» و بعدها حزب توده با افراد زیادی مواجه می شویم که برخاستگان واقعی طبقه سرمایه دارند و در هستی اجتماعی خود آگاهان بورژوازی می باشند. این ها در بطن پراتیک طبقاتی خود با افرادی که در ساختار قدرت سیاسی به نیازهای انکشاف سرمایه داری پاسخ می گفتند همدم، همگن همسنگ و دوست گرمابه و گلستان بودند. از یک جا برمی خاستند و دغدغه آنها مشترک بود. همگی به توسعه صنعتی کاپیتالیستی میهن آباء و اجدادی می اندیشیدند، یک جامعه صنعتی و مدرن بورژوائی می خواستند و در جستجوی بیشترین ایفای نقش برای حصول این هدف ها بودند. هیچ کدام هیچ تجانسی هم با دردها و رنجها و فشار استثمار و سیه روزی های کارگران و توده های زحمتکش نداشتند، بالعکس خون و رگ و پوست و فکر و همه چیزشان حاصل استثمار این طبقه یا طبقات بود. تفاوت میان این ها با کسانی که بارگاه قدرت مستوفی الممالک ها را طواف می کردند، یا حلقه یاران اسدالله علم را تشکیل می دادند نه در هستی طبقاتی آنها که در رویکرد سیاسی و اجتماعیشان به چگونگی پیشبرد و به منزل رساندن پروسه بسط و تسلط مناسبات بردگی مزدی در جامعه بود. یکی نسخه پیچی امپریالیست های غربی را بهترین چاره کار می دید و دیگری راه حل اردوگاه سرمایه داری دولتی را ترجیح می داد. اولی بسیار زمخت و بدون هیچ شرمی از کلیه سبعیتها و بشرستیزی های سرمایه داری دفاع می کرد، دومی این کار را نمی کرد، بر چهره خود و راهی که می رفت داد نقاب « کمونیسم» می کشید و پرچم رهائی پرولتاریا و بشر می افراشت!!
عده ای از جلوداران و اعضای این احزاب را چنین کسانی تشکیل می دادند اما اکثریت غالب آنها چنین وضعی نداشتند، از شرائط کار، استثمار، زندگی و مبارزه طبقه کارگر یا سایر استثمارشوندگان بر می خاستند. جمعیت قابل توجهی از بهترین فعالین همین «حزب کمونیست ایران» عناصر بسیار مبارز، معترض، ذینفوذ و اثرگذار جنبش کارگری بودند. افرادی مانند مرتضی حجازی، محمد تنها ( اسماعیلی) حسین بنا، علی ژاله، شکرالله مانی، علی بنا، حسین کیمرام و صدها کارگر رزمنده دیگر از یک سو عصاره های تحمل استثمار و فلاکت و بی حقوقی های طبقه خود بودند و از سوی دیگر مشعلدار مبارزات روز توده همزنجیر خویش به حساب می آمدند. مشکل این کارگران یا اکثریت پیوستگان و فعالان حزب نه رگ و ریشه های طبقاتی آنها که منحل بودنشان در راهبردها و نسخه پیچی های بخشی از بورژوازی جهانی و تسلط فراگیر این راه حل پردازی های گمراهمساز رفرمیستی بر جنبش کارگری بین المللی بود. نسخه ها و افق آفرینی هائی که قرار بود مبارزه طبقاتی روز کارگران دنیا را سنگر حراست از حریم هماوردی قطب نوپای سرمایه جهانی و استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی با اسم و رسم دروغین کمونیسم سازد.
حزب کمونیست با این جهتگیری کمک به ساختن اتحادیه ها را دنبال کرد و در سال ١٩٢٢ (١٣٠٢خورشیدی) طرح تشکیل « شورای مرکزی اتحادیه ها » را به اجراء نهاد و ١٦ اتحادیه، با اسامی زیر به عضویت « شورا» در آمدند.

(١١)

محمد دهقان و عده ای دیگر، حضور راه حل پرداز و سیاستگذار حزب در اتحادیه ها و شورای مرکزی آنها را نمایندگی می کردند. نشریه «حقیقت» ارگان «شورای مرکزی اتحادیه ها» به سر دبیری دهقان، ساز و کار این اثرگذاری و به صف نمودن توده کارگر متشکل در سندیکاها در راستای سیاست ها و اهداف دور و نزدیک حزب بود. چانه زنی با کارفرمایان بر سر برخی مطالبات اولیه معیشتی و ایفای نقش تکیه گاه اجتماعی حزب در مبارزه علیه امپریالیست های انگلیسی و شرکای داخلی آن ها دو محور حیاتی موضوعیت کار جنبش اتحادیه ای را تعیین می نمود. آنچه در این میان «محلی از اعراب» پیدا نمی نمود، پیش کشیدن راهبردها و فعالیت هائی بود که شالوده کار کمونیست ها و پیشروان طبقه کارگر در هر شرائط است. هموارسازی راه رشد، بالندگی و بلوغ سرمایه ستیزی خودانگیخته جنبش کارگری به سرمایه ستیزی آگاه، شورائی، کمونیستی و لغو کار مزدی این جنبش، هیچ موضوعیتی برای سران حزب و فعالین کارگری مجری دستورالعمل های آنها نداشت.
در فاصله سال های ١٩٢٠ تا ١٩٢٣ (١٢٩٩ تا ١٣٠٢) اعتصابات چشمگیری در تهران و شهرستان ها رخ داد، حزب کوشید تا این اعتصابات را به دار استراتژی روز خویش در رابطه با جنبش کارگری بیاویزد. از طریق اتحادیه ها با صاحبان سرمایه چانه زنی کند و در این گذر کارگران را به حصول حداقل مطالبات معیشتی خود یاری رساند. همزمان با جلب حمایت هر چه وسیع تر توده های کارگر جنبش جاری این طبقه را سکوی قدرت خود برای کسب موقعیت بهتر در میان اپوزیسون های بورژوائی سازد. حزب برای حصول این هدف ها دست به برنامه ریزی زد و کارگران متحزب ذی نفوذ در سندیکاها را برای پیشبرد سیاستهای خود بسیج کرد.
خواستهای کارگران در این اعتصابات عبارت بود:
١. کاهش روزانه کار به ٩ و در مواردی ٨ ساعت
٢. تعیین رقمی به عنوان حداقل دستمزد
٣. پرداخت ١۵ تا ٣٠ روز مزد، فقط یک بار، به عنوان غرامت به کارگرانی که اخراج می شدند
۴. رفتار مؤدبانه مدیران با کارگران!
۵. یک روز مرخصی در هفته
٦. پرداخت خسارت به کارگر از کار افتاده بر پایه توافق میان مالکان کارگاهها با نمایندگان سندیکا
٧. اجرای اصل دو جانبه گرائی و اجماع در مناقشات میان کارگران و کارفرمایان (١٢)
کارگران این مطالبات را مطرح کردند و حزب نیز همین حد را برای جلب رضایت توده های کارگر به عضویت در سندیکاها و نمایش قدرت خود در مقابل جریانات رسمی بورژوازی کافی می دید. حزب با اتخاذ این سیاست، این موقعیت را نیز به دست می آورد که به گاه احتیاج فراخوان اعتراض علیه امپریالیست های انگلیسی و دولتمردان ایرانی شریک آنها را صادر کند و جنبش اتحادیه ای کارگران را پشت سر این فراخوان ها بسیج نماید.
جزء دیگر استراتژی حزب در این سال ها، خواه پیش از گزینش نام جدید یا قبل از آن (حزب عدالت) حضور فراگیر در «جنبش جنگل» است. این جزء هم در همه وجوه مکمل جهتگیری ها و فعالیت هائی بود که در رابطه با مبارزات توده های کارگر و پروژه سندیکاسازی دنبال می شد. پیش تر دیدیم که بخش قابل توجهی از بورژوازی ایران به رغم همه تقلاها برای گرفتن سهم خود از دستاوردهای مشروطه طلبی، حصه دلخواه به دست نیاوردند و ناراضی ماندند. در میان این طیف نیروهای همه نوعی وجود داشتند. جمعیتی شیفته مبارزه قانونی بودند و دل در گرو اصلاحات کاملاً مسالمت آمیز داشتند، عده ای چاره کار را در روزنامه نگاری و حزب سازی و رونق بازار انتقاد علیه حاکمان روز و شرکای خارجی آنها می دیدند. نیروهائی نیز در پیگیری این شکل های کار نور امیدی نمی یافتند و سازماندهی مبارزه مسلحانه توده ای را تنها طریق درست کارزار تشخیص می دادند. کوچک خان جنگلی و همراهانش در این زمره بودند و جنبش جنگل نماد مقاومت آنها برای تعمیق مشروطه طلبی بورژوازی تا تضمین شراکت مؤثرتر اقشار متوسط و پائینی این طبقه در مالکیت سرمایه ها و ساختار قدرت سیاسی سرمایه داری بود. سران جنگل علی العموم صاحبان کارگاه، کسبه، زمین دار، بازاری، افراد دستگاه اداری رژیم حاکم، روحانی، سیاستمدار و مانند اینها بودند. آنان نیز همسان جلوداران هر اپوزیسون دیگر بورژوازی برای سوار شدن بر موج اعتراض توده های ناراضی و عاصی تلاش می کردند و برای این کار ساز و برگ های فراوانی در اختیار داشتند. اینکه کدام مسأله مهم طبقاتی آن ها را به گرد هم جمع می نمود و اینکه چرا مبارزه مسلحانه را دستور کار خود می ساختند، همان بود که گفته شد، اما فراموش نکنیم که هیچ تعداد نمایندگان سیاسی هیچ لایه ای از هیچ طبقه استثمارگر تاریخ راه نمی افتند و فریاد سر دهند که ما پاسداران حریم منافع و مالکیت و قدرت طبقه یا قشر اجتماعی خویش هستیم!! می خواهیم همه دنیا یا کشور را مایملک طلق خویش سازیم!! و نسل سایرین را به دریا ریزیم!! پیداست که آنها بالعکس، همه جا گرد و خاک به پا می کنند که نمایندگان برحق و بدون هیچ چون و چرای کل بشریت هستند!! درد و رنج و گرسنگی همگان را بیش از دردمندترین آدم ها درد می کشند!! بیرق رهائی انسان ها بر دوش دارند و برای این کار نیازمند حمایت تمام افراد هستند!! یک نکته دیگر را هم به عنوان مکمل این واقعیت در نظر گیریم. اپوزیسون های بورژوازی از هر دار و دسته و مسلک عوامفریبی های بالا را با سر آگاه طبقه خود می اندیشند و با ادبیات ویژه همین طبقه تحویل دیگران می دهند. درست به همین خاطر آنچه که تار و پود هستی اجتماعی آنها یا واقعیت استثمارگری و ستمکاری طبقاتی آنان است به هر حال، با قدرت بر جدار پرفریب منشورها و مانیفست هایشان فشار وارد می سازد و خود را آفتابی می کند. گفته هایشان به رغم دنیاها فریبکاری نمی تواند جریان عقل و ادبیات طبقه استثمارگر نباشد و سرشت طبقاتی خود را حتی در محدوده الفاظ و فرمولبندی ها مخفی سازد. از این که بگذریم هر اپوزیسون بورژوازی به هر حال مجبور به بسط پراتیک و اجتماعی حرف های خویش است و در اینجا دیگر متوهم ترین توده ها نیز دم خروس را از لای عبا بیرون می بینند. این ها واقعیت های مفروضی هستند که نیاز به گفتنشان نیست. سران جنگل هم از این قاعده مستثنی نبودند، آنان نیز چنین می کردند و در نخستین نجواهای بیرونی خود با استثمارشوندگان عاصی تصریح کردند که نه فقط هیچ رغبتی به شنیدن هیچ سخنی علیه استثمار دهقان توسط فئودال یا کارگر توسط سرمایه دار ندارند که از زمزمه این نوع حرف ها به اندازه کافی نفرت هم دارند. آن ها گفتند که:« اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت و رفع بی عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد، شالوده کارزارشان را می سازد» (١٣) و اهل اندیشیدن به هیچ چیز فراتر از اینها نیستند.
کوچک خان و حلقه یاران نخستینش، جنبش خود برای تحقق رؤیاها و انتظارات اقشار متوسط و پائینی بورژوازی را به معجون متحجری از ناسیونالیسم و مذهب می آویختند و از هر دوی این ساز و برگ ها برای شستشوی مغزی توده کارگر و دهقان و جلب توهم آنها سود می جستند، « سردار جنگل» همان گونه که در مباحث پیشین این کتاب آمد، پیشینه عضویت در جریان ارتجاعی پان اسلامیستی « اتحاد اسلام» داشت. او بسیار صریح از همه شکل های مالکیت خصوصی دفاع می نمود، از منافع فئودال ها در مقابل جنبش های دهقانی جانبداری می کرد، مدافع استثمار کارگران توسط بورژوازی بود، اختلاف وی با امپریالیست های انگلیسی در باورهای عقب مانده پان اسلامیستی، غرب ستیزانه و ناسیونالیستی او ریشه داشت. کوچک خان در پروسه تلاش برای راه اندازی جنبش جنگل، در نخستین گام و مقدم بر هر کاری، آستانه اربابان زمین دار و فئودال را دق الباب کرد. بر روی نفوذ اجتماعی محمد خان گشتی و ملاکان استثمارگر منفوری چون او حساب باز نمود و از آنان خواست تا نیروی سلسله جنبان جنبش نجات «میهن» و حفظ دین گردند. (١۴) میرزا به عنوان پرچمدار یک نهضت ناسیونال بورژوائی با این شاخص ها، جهت گیری ها و نقشه ها خود را محتاج گرفتن کمک از دولت های رقیب و مخالف رژیم حاکم یا امپریالیست های انگلیسی می دید. سوسیال دموکراسی ایرانی و حزب عدالت باکو با نام بعدی حزب کمونیست ایران) و بسیار مهم تر و پیشگام تر از هر دوی اینها، دولت وقت اتحاد شوروی و به تبع آن « کمینترن» با چشمان باز گوشه، گوشه این نیاز را رصد می کردند. انترناسیونالیسم پرولتری کل این جماعت هم تنها مصداق عینی خود را در آمیختن با همین جنبش های ناسیونالیستی بورژوائی و حمایت از آنها ردیابی می کرد. حمایتی که البته شروط خاص خود را داشت. شرط و شروطی که سخت یا سهل در همپیوندی این جنبش ها با قطب سرمایه داری دولتی موسوم به اردوگاه سوسیالیسم خلاصه می گردید. این همراهی و اتحاد برای هر دو طرف مرضی خاطر و منشاء دنیاها خیر و برکت بود. امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی به حمایت همه نوعی اردوگاه احتیاج داشت. الگوی سرمایه داری این قطب سنگر مقاومتش در مقابل زیادت خواهی های لایه فوقانی بورژوازی و حامیان امپریالیستش را تعیین می کرد. نام دروغین کمونیسم و کارگر قدرت سحرآمیز پرولتاریا را در خدمت تحقق اهداف وی به صف می نمود، ارتش اردوگاه در پهنه پیکار نظامی وعده فتوحات به وی می داد. پیرایه دل آزار و مزاحم کمونیسم آن نیز به راحتی قابل نکول بود و جایگزین کردنش با هر مسلک و مرام و مذهب هیچ مقدار کدورت خاطر سران دولت روز شوروی یا کمینترن را به دنبال نمی آورد. به این ترتیب، از این طرف همه چیز وفق مراد می چرخید اما سوی دیگر میثاق هم خود را پیروز ماجرا می یافت. به هم آمیختن شمار زیاد جنبش های جنگل در دنیا، حضور حزب کمونیست عضو کمینترن و وفادار به اردوگاه نوپای سرمایه در همه اتاق فرمانهای این جنبشها، موفق شدن احزاب مذکور در به صف نمودن توده های کارگر پشت سر خود و جبهه واحد امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، همه و همه به ایستادگی هر چه نیرومندتر این قطب در مقابل تهاجم طاعونی رقبای بین المللی کمک می کرد. در فضای این نیازهای حیاتی متقابل، سوسیال دموکرات های ایرانی و سران حزب عدالت و بعدها حزب کمونیست راه گفتگو با جنبش جنگل را پیش گرفتند. تمامی داده های بالا حصول توافق را تسریع کرد و صد البته آنچه اینجا ذبح کامل می شد، جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران بود. ذبح عظیمی که فواره های خون حاصلش درخت اتحاد اردوگاه نوین در حال معماری سرمایه و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بخشی از بورژوازی ایران را آبیاری می کرد. زمینه های همپیوندی چنان سرشار بود که جنبش جنگل در همان مذاکرات اولیه برنامه روز سوسیال دموکراسی ایرانی را به دیده احترام نظر انداخت و آن را شالوده کار خویش اعلام کرد!!
برنامه برای بورژوازی ساز و برگی در میان همه ساز و برگ ها برای بیشترین عوامفریبی هاست. طبقه ای که تسلط سرمایه داری و حاکمیت خود را در گرو شستشوی مغزی توده های کارگر و دعوی فریبکارانه نمایندگی منافع همه طبقات می بیند برنامه خود را نیز ابزار مناسب همین فریبکاری می یابد. برای بورژوازی - هر رویکرد سیاسی این طبقه - حتی کمونیسم پوش های آن هیچ مهم نیست که در برنامه خود چه می نویسند، آنها مجریان واقعی منویات سرمایه و تأمین نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه داری هستند. رسالت برنامه برای آنان جلب بیشترین توهم توده ها و القاء فریب نمایندگی مصالح عموم توسط خویش است. طرفین گفتگو از جنگلی ها و اجتماعیون و عدالتیون و دولت روز روسیه همگی از این منظر خود را محتاج داشتن یک برنامه می دیدند و «اجتماعیون» چنین چیزی را حاضر و آماده در دست داشتند. جنبش جنگل به این ترتیب صاحب برنامه شد. بورژوازی منادی «ملیت» و «ضدیت با امپریالیسم»!! و یار غار « اتحاد اسلام»، با سوسیال دموکراسی مؤمن به حرمت شعائر دینی و کمونیست های جویای رهائی انسان در برهوت سرمایه داری دولتی با هم متحد شدند تا اتحاد خود را سرآغاز همرزمی و اتحاد بخش وسیعی از بورژوازی، فئودال های « وطندوست»، دهقانان، کارگران و در یک کلام عظیم ترین بخش استثمارگران و همه استثمارشوندگان سازند!! تا بر روی وجود طبقات خط باطل بکشند، مبارزه طبقاتی را تعطیل کنند، همه چیز را در تضاد منافع میان بورژوازی ناراضی و امپریالیست های انگلیسی خلاصه نمایند و بالاخره توده های کارگر را خدم و حشم «امپریالیسم ستیزی» ناسیونالیستی بورژوازی کنند.
خیلی ها شاید اعتراض کنند که روی نهادن کسانی که خود را فعال کمونیست طبقه کارگر می خواندند به نهضت جنگل با توجه به مرامنامه و مطالباتش به نفع جنبش کارگری بوده است. این حرف رایج و آشنای رفرمیسم چپ، احزاب کمینترن، حزب کمونیست آن زمان روسیه و بیشتر لنینیست های امروزی است. اما حقیقت نه فقط چیزی دیگر که رویه کاملاً متضاد این پندار است. مرامنامه جنبش جنگل نه فقط برای کارگران که برای توده های دهقان روز هم هیچ نشانی از هیچ جهتگیری مطلوب نداشت، اما بحث ما باز هم نه این که مسأله دیگری است. سخن اساسی این است که جنبش کارگری حتی در نطفه ای ترین حالت، حتی اگر کل صدر و ذیل روز این جنبش در چند هزار کار خلاصه شود باز هم باید جنبشی با جهتگیری ارتقاء سرمایه ستیزی خودانگیخته کارگران به سرمایه ستیزی آگاهانه طبقاتی باشد، باید مطالبات روزش، ظرف سازمانیابی، جوهر رژیم ستیزی، پیش تاختن و عقب نشینی هایش، بده و بستانهایش با هر اپوزیسون بورژوازی، همه و همه همگن و همساز و همپیوند این جهتگیری باشد. طبقه کارگر در غیاب این رویکرد و به محض تسامح از پیگیری آگاه و هشیار این ریل مبارزه طبقاتی نیروئی سقوط کرده به دره شکست است. فرض کنیم که جنبش جنگل پیروز می شد و کارگران ایران عالی ترین سطح رفاه اجتماعی و حقوق مدنی را به چنگ می آوردند. این یک فرض محال است اما حتی آگر این اتفاق می افتاد آنها فقط دینار و درهمی در قبال فروش استیصال آمیز کل دار و ندار قدرت طبقاتی ضد سرمایه داری خود به بورژوازی و در قبال خاکسپاری جنبش رهائی خود در آرامگاه ابدی بردگی مزدی به دست می آوردند و این برای جنبش کارگری تیر خلاص است. فاجعه ای که حزب کمونیست ایران و اردوگاه در حال معماری « سوسیالیسم» و کمینترن آن را میثاق تحقق « کمونیسم» اعلام می کردند. این که سرنوشت اتحاد حزب کمونیست و سران نهضت جنگل چه شد، موضوعی نیست که در تاریخ جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی پرولتاریا جای خیلی مهمی اشغال کند. اشاره ما به مسأله فقط به خاطر پرده برداشتن از چند وچون گمراهه های بدفرجامی است که رفرمیسم در شکلهای مختلف و از جمله در لباس کمونیسم، انقلاب، امپریالیسم ستیزی و ضدیت با سرمایه!! بر مبارزه طبقاتی پرولتاریا تحمیل کرده است. این مسأله اما به همین اعتبار، به عنوان گوشه ای از آنچه زیر نام کمونیسم، توسط اردوگاه، احزاب کمینترن و حزب کمونیست ایران بر جنبش آن روز طبقه کارگر بار شده است، نیازمند بررسی نقادانه و درس آموزی است. موضوع را به اختصار مرور کنیم.
در میثاق اتحاد میان کمونیست های ایرانی و حزب کمونیست شوروی در یک سوی و بورژوازی صدرنشین جنبش جنگل، مدعیان « کمونیسم و رهائی پرولتاریا» حاضر به هر نوع فروش جنبش کارگری به هر بهائی بودند، در حالی که طرف مقابل حاضر به هیچ میزان چشم پوشی از هیچ منفعت طبقاتی خود نمی شد. برای اولی ها همه چیز شریک شدن در قدرت سیاسی به امید تسخیر کامل ماشین دولتی و گرفتن زمام برنامه ریزی نظم اقتصادی و اجتماعی بردگی مزدی زیر نام دروغین « سوسیالیسم» و « پرولتاریا» بود، در حالی که دومی ها رک و عریان تمامی آب بندی های لازم جهت تسلط بلامعارض الگوی خویش برای سرمایه داری شدن جامعه و به شکست کشاندن نسخه حریف را انجام می دادند. میرزا کوچک خان به دنبال احساس برخی نگرانی ها از زیادت خواهی حزب کمونیست ایران، در اجلاس مشترکی که با فرماندهان ارتش سرخ و « سرگوارژ نیکیدزه » کمیسر عالی قفقاز در کشتی « کورسک» داشت شروع به طرح صریح خط قرمزهای غیرقابل عبور طبقاتی، سیاسی و اعتقادی خود نمود. او پیش از هر چیز، بر ضرورت امتناع کمونیست ها از تبلیغ نظرات، اهداف، باورها و انتظارات خود اصرار ورزید. (١۵) گفتنی است که این خواست کوچک خان کمی این طرف تر با «گریگوری ارژنیکیدزه» نفر دوم هیأت وزیران اتحاد شوروی در میان نهاده شد و ارژنکیدزه بنا به گفته خودش پس از تعمق و کندوکاو کافی، نه فقط آن را از دل و جان پذیرفت که پیش کشیدنش را نشان کفایت و صداقت انقلابی بسیار ستودنی رهبر جنبش جنگل خواند!!
« رفقا آنچه این مرد درست قول و با ایمان می گوید من بی چون و چرا تصدیق می کنم و موافقت خودم را با تمام اظهارات و تاکتیکش اعلام می دارم.زیرا او در تحرک و جنبش کشورش مجرب است و پیشرفت انقلاب را در نظر دارد» (١٦)
اما کوچک خان از این حد فراتر رفت و خواستار تنظیم توافقنامه ای مشعر بر پای بندی حتمی سران حزب کمونیست ایران و حکومت روز شوروی با شروط و مطالبات بسیار بیشتر خویش گردید. او این شروط را به شرح زیر اعلام کرد.
١. عدم اجرای اصول کمونیسم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و ممنوع شدن تبلیغات دینی
٢. تأسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت
٣. پس از ورود به تهران و تأسیس مجلس مبعوثان هر نوع حکومتی که نمایندگان این مجلس قبول کنند، برقرار شود.
۴. سپردن مقدرات انقلاب به دست این حکومت و عدم مداخله شوروی در ایران
۵. هیچ قوائی بدون اجازه حکومت انقلابی زائد بر قوای موجود (٢١٠٠٠ نفر) از شوروی وارد ایران نشود.
٦. کالاهای بازرگانان ایرانی که در بادکوبه ضبط شده است تحویل این حکومت گردد.
٧. واگذاری کلیه مؤسسات تجاری روسیه در ایران به این حکومت (١٧)
حزب کمونیست شوروی که پیش تر از مجاری مختلف و به ویژه از زبان «گریگوری ارژنیکیدزه» تمامی حرفهای کوچک خان در مورد تقدس مالکیت خصوصی و مبرمیت اجتناب از مصادره اراضی متعلق به مالکان بزرگ یا اموال سرمایه داران « وطن پرست» را مورد ستایش قرار داده بود، این بار نیز سنگ تمام گذاشت و خواست ها و نظراتش را مورد استقبال قرار داد. حزب از طریق «کاراخان» معاون وزارت امور خارجه، نامه ای به شرح زیر برای راسکول فرمانده نیروی دریائی منطقه بحر خزر ارسال داشت.
«تمایل کوچک خان به تأسیس دولت شوروی در ایران و کمیته مرکزی اشتراکی که مایل است این قوه را در دست گیرد با کمال احتیاط باید تحت نظر گرفته شود و از احساسات ایرانی های رشت و انزلی و آذربایجان نمی توان احساسات تمام ایرانیان را فهمید. بایستی رنجبران را با دموکراسی بورژوازی متحد کرد و به اسم آزادی ایران به ضد انگلیسی ها شوراند تا آنها را از خاک ایران بیرون کنند. طبعاً جنگ را باید بر ضد انگلیسی ها و تجاوز مأمورین دولتی که طرفدار انگلیسها هستند ادامه داد. لازم است کوچک خان و اشتراکیون ایران و دستجات دموکراسی دیگر را به ضد انگلیسی ها متحد کرد...» (١٨)
مشاهده می کنیم که صدر و ذیل استراتژی میراث داران انقلاب کارگری اکتبر در رابطه با جنبش کارگری ممالک مختلف دنیا در یک چیز خلاصه شده است. اینکه کارگران دنیا بساط مبارزه طبقاتی و جنگ علیه سرمایه داری را جمع کنند، پیاده نظام سر به زیر و مطیع کوچک خان ها یا احزاب و جریانات دیگر بورژوازی شوند و از این طریق خطر امپریالیست های انگلیسی و غربی را از سر رژیم حاکم روسیه یا اتحادیه سرمایه داران دولتی این کشور رفع کنند. همه چیز بانگ می زد که برای بلشویسم، کمینترن و حزب کمونیست ایران حفظ حریم اردوگاه نوظهور سرمایه با نام و نشان «کمونیسم»، همه چیز و کمک به بسیج و سازمان یابی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیچ چیز است. کافی بود کوچک خان آدمی یا هر عنصر و هر عده ذینفوذ از هر لایه ارتجاع بورژوازی به هر دلیل ندای مخالفت با دولت انگلیس سر دهند تا همه مدالهای انقلابی بودن، ضد امپریالیست، متحد وفادار پرولتاریا بودن به سوی آنها سرازیر شود، تا حزب و کمینترن فرمان به صف شدن کارگران در پشت سر این عناصر و احزاب رسمی سرمایه را صادر کنند. چرا؟ جوابش ساده است. برای اینکه آنچه کمونیسم خلقی لنینی دنبال می کرد نهایتاً تحکیم پایه های قدرت سرمایه داری دولتی در روسیه و گسترش این شکل برنامه ریزی کار و تولید و نظم سرمایه در سراسر جهان بود. حصول این هدف نه فقط هیچ نیازی به سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز توده های کارگر نداشت که پیگیری آن را نوعی نقض غرض می دید.
به کارگران، جنبش ضعیف و سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی آنان در شروع قرن بیستم باز گردیم. به فضای مسلط بر مبارزات آنها در این سال ها و آنچه در بالا گفتیم خیره شویم. فضائی که در آن تصویر وارونه واقعیت ها به وسیله سرمایه، با القاء عمیقاً باژگون راه رهائی از مصیبت وجود سرمایه داری توسط نیروهائی که خود را پرچمدار این رهائی می خوانند، یکجا بر هم تلنبار بود. جنبش کارگری ایران در این فضا راه بالیدن خود را کاوید. نسل نخست توده کارگر ایران باید سرمایه ستیزی رادیکال خودانگیخته اش را می پرورد، اما همه چیز در راستای سد کردن و سوزاندن این جهت گیری ایفای نقش نمود. ظرفیت ها، توانائی ها و امکانات در مسیری سوای بستر مورد نیاز این شکوفائی و بالندگی به کار گرفته شد. انبوه فعالان ذینفوذ طبقه کارگر که می توانستند کارسازترین نقش ها را در سازمانیابی آگاه شورائی ضد سرمایه داری کارگران ایفاء کنند، عوامل تبدیل قدرت طبقاتی توده های کارگر به سوخت ماشین حزب و حراست اردوگاه شدند، جوانه های کمونیسم رادیکال لغو کار مزدی را خشکاندند و رؤیای برپائی سرمایه داری دولتی اردوگاهی را جان دادند. اعتماد گرانبهای توده بردگان مزدی به فعالان اندرونی خویش وسیله سقوط آنها به ورطه رفرمیسم چپ گردید. جنگ برای متشکل ساختن قدرت خود علیه سرمایه جایش را به تقلا برای کفن و دفن این قدرت در گورستان منافع بورژوازی داد. مبارزه برای سرنگونی رژیم حاکم بذر استقرار دولت آتی سرمایه را آبیاری کرد. پیکار برای تحمیل خواست های عاجل و روزمره بر سرمایه به جای آنکه پلکان تقویت قدرت و تدارک نابودی سرمایه داری گردد، بیل و کلنگ دفن مبارزه طبقاتی در رفرمیسم شد. جنبش کارگری از چهار سو در محاصره بی راهه ها قرار گرفت و کار تشخیص راه از بی راهه بیش از پیش دشوار و ناشفاف گردید. حساس ترین و تعیین کننده ترین سال های ساخت و ساز جهت گیری طبقه کارگر ایران چنین وضعی داشت و عوارض این دوره تا به امروز هم بر سینه سرنوشت جنبش کارگری ایران سنگین است.



توضیحات:


١. خسرو شاکری، استاد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد اول ص ۵٩
٢. منبع بالا ص ۵٩
٣. همان منبع و همان جا
۴. همان منبع
۵. مارکس، مانیفست کمونیسم
٦. شاکری، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی، جلد اول ص ۵۶
٧. منبع بالا ص ۵٧
٨. همان جا
٩. دیلم فلور، اتحادیه های کارگری و قانون کار در ایران، ترجمه سری
١٠. سلطان زاده، جنبش سندیکائی در ایران، نقل از اسناد تاریخی ....... جلد چهارم ص ١٠٨
١١. دیلم فلور، اتحادیه های کارگری و قانون کار در ایران، ترجمه سری
١٢. منبع بالا
١٣. ابراهیم فخرائی، سردار جنگل
١٤. فخرائی، همان کتاب، ص ٣٠
١۵. همان منبع ص ٢۴٣
١۶. منبع بالا ص ٢۴٣
١٧. فخرائی، سردار جنگل ص ٢۴۴
١٨. همان کتاب ص ٢۶٠

***************

فصل دوم

شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۳۰ مه ۲۰۱۵

مشروطه طلبی بورژوازی و جنبش کارگری

سرمایه داری به موازات توسعه خود، پاسخ به ملزومات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این گسترش را هم در مغز طبقه سرمایه دار کشت می کرد و پرورش می داد. شیوه تولید نوین هر چند که در مراحل ابتدائی انکشاف خود بود، باز هم نمی توانست ساختار قدرت فئودالی حاکم را بدون تغییر باقی گذارد. عمق، شتاب، چگونگی و همه مؤلفه های این تغییر، طبیعتاً توسط مبارزه طبقاتی جاری تعیین می شد، اما ویژگی های تاریخی انکشاف کاپیتالیستی جامعه نیز بر روی همه اینها تأثیر جدی بر جای می نهاد. پیش تر در جائی به وجوه تمایز میان فاز شروع پویه انباشت سرمایه در جوامع غربی وممالکی مانند ایران اشاره شد، در اینجا نیز به مناسبت باید نکاتی را باز گوئیم. انقابلات بورژوائی اروپا طبیعتاً بر دامنه تشدید تصادم میان نیروهای تولیدی نوین و طبقه بورژوازی با مناسبات اجتماعی کهنه یا نظام سرواژ روئید اما پرولتاریا نیز تا آن روز در غالب جاها مراحلی از شکل گیری، رشد و حتی مبارزات وسیع را پشت سر نهاده بود. سالیان دراز، از گسترش رابطه خرید و فروش نیروی کار، ساخت و ساز جامعه جدید و رشد نهادهایش می گذشت، جنبش کارگری نیز در این راستا قد آراسته، وارد میدان نقش بازی می شد. در ایران سیر ماجرا چنان نبود. در طول مدتی نسبتاً کوتاه دولت ها، بانک ها و بنگاههای بزرگ مالی و صنعتی آن روز دنیا با شراکت سرمایه داران داخلی یا بدون مشارکت آنها، حجم عظیمی سرمایه را در حوزه های مختلف تولید و تجارت و احداث تأسیسات پایه ای مورد نیاز گسترش سرمایه داری پیش ریز نمودند. رابطه خرید و فروش نیروی کار شروع به توسعه کرد. کارگران نیز اینجا و آنجا علیه کارفرمایان شوریدند، همه اینها اتفاق افتاد، اما طبقه کارگر هنوز یک نیروی اثرگذار اجتماعی نبود. در حالی که اقشار مختلف طبقه سرمایه دار هر کدام با هم و همه آنها با دولت روز و مناسبات اجتماعی مسلط درگیر تصادمات جدی بودند و راه چالش این تصادمات را می جستند. واقعیت این است که نطفه های رویدادی به نام « جنبش مشروطه» در بطن همین جستجوها منعقد گردید و به همین لحاظ تا چشم کار کند ارتجاعی و فاقد هر نوع جهتگیری مترقیانه یا انسانی بود. به این مسأله می پردازیم، اما پیش از آن باید به شرائط کار و زندگی توده وسیع انسان های استثمارشونده و سیه روزی نظر انداخت که موج انفجار قهر و نارضائی آن ها، موکب پرتوان معراج این یا آن بخش ارتجاع بورژوازی می شد. مقدم بر هر چیز باید گفت که موقعیت جنینی جنبش کارگری مطلقاً وجود شمار قابل توجه کارگران و به ویژه جمعیت کثیر خلع ید شدگان جویای فروش نیروی کار را زیر سؤال نمی برد. تمامی مناطق کشور شاهد گسترش بازار فروش کالاهای ارزان قیمتی بود که در انگلیس، فرانسه، روسیه، بلژیک، هلند و جاهای دیگر تولید می شدند و توسط سرمایه داران خارجی یا شرکای داخلی آن ها وارد مدار اقتصاد فئودالی ایران می گردیدند. این امر روند خلع ید را تسریع می کرد، خلع ید شدگان برای یافتن کار همه جا را زیر پا می نهادند، وقتی که از یافتن کار مأیوس می شدند راه مهاجرت پیش می گرفتند و بالاخره اگر در هیچ کجا خریداری برای نیروی کار خود نمی یافتند، به خیل گرسنگان آواره و نفرین شده حاشیه خیابان ها و متکدیان شهر و روستاها می پیوستند. زندگی این توده وسیع باتلاق فقر و گرسنگی و بیماری و حقارت بود، هیچ نور امیدی بر تاریکی زار یخ زده حیاتشان نمی تابید، شمارشان به سرعت رو به افزایش می رفت. و هر روز از روز پیش بیشتر می گردید. درصد چشمگیری از سکنه نواحی مختلف شهری و روستائی را اینان تشکیل می دادند. شرائط کار و زندگی فروشندگان نیروی کار از همه لحاظ فاجعه بار و دهشت آور بود. روزانه کار میان ١١ تا ١٤ ساعت و گاه بیشتر نوسان می کرد. در بسیاری جاها، سرمایه داران حتی از تهیه وسائل بسیار ابتدائی و ارزان مورد نیاز کارگران در پروسه کار، سرسختانه دریغ می کردند، نیروی کار چنان بی بها و دارنده اش چنان بی مقدار، مسلوب الحقوق، نفرین شده، مهدورالدم و مفلوک به حساب می آمد که صاحب سرمایه حق خود می دید به جای تقبل کمترین هزینه وسائل کار، با فراغ بال کامل، جان کارگر و هستی زن و فرزندش را هیزم اشتعال کوره سوداندوزی خود سازد. سرمایه داران صاحب معادن حتی از تهیه چرخ دستی برای حمل سنگ ها و تولیدات خودداری می نمودند. آنها کارگران را مجبور می کردند که شانه و عضلات و اندام خود را جایگزین این وسیله ابتدائی کار نمایند، تا از این طریق وجود بی ارزش کارگر را نیست و حجم اضافه ارزشها را هر چه دلپذیرتر گردانند. عین همین کار را سرمایه داران صاحب خیاطی ها انجام می دادند، آنها نیازی به خرید چرخ خیاطی احساس نمی کردند، گزینه متعارفشان این بود که زنان خیاط به جای کار با ماشین، چشم و پوست و خون و استخوان و کل بدن خود را هر چه موحش تر بفرسایند. برخی تاریخنویسان حتی در توصیف شقاوت و سفاکی و سبعیت این صاحبان سرمایه توضیح داده اند که آنان بعضاً با بهره گیری از سلاح دین، زنان را مجبور به عقد موقت «صیغه» می نمودند تا از این طریق حتی از پرداخت همان چند شاهی مزد هم اباء ورزند!! شرائط کار در قالی بافی ها از این جاها هم وحشت آورتر بود. ساعت ها کار از بام تا شام در زیرزمینی های نمور تاریک، تمامی رغبت و ذوق زنده بودن را از کارگران می گرفت. چشم هایشان را کور، انگشتانش را بی جان، اندامشان را به غایت رنجور و طول عمرشان را به کم ترین میزان تنزل می داد. آنچه با کودکان کارگر می شد، از همه دلخراش تر، ضد انسانی تر و رقت آورتر بود. جمعیت نسبتاً انبوهی از بچه های حتی زیر ٦ سال مجبور به کار شاق و جانفرسا در درون همین زیر زمینی های نمور قالی بافی ها بودند. اینها تمامی روز با انگشتان لاغر ضعیف و فاقد رمق خود برای سرمایه داران جنایتکار جان می کندند و اضافه ارزش تولید می کردند، صبح ها پیش از طلوع آفتاب وارد کارگاه می شدند و عصرها بعد از غروب دست از کار می کشیدند، اینان حق دیدن خورشید را نداشتند و ساعات کارشان مثل کل زندگیشان تاریک و دیجور بود. دستمزدها کفاف هیچ چیز را نمی داد. روایت نامکتوب و غیررسمی اما واقعی بورژوازی ایران از بهای نیروی کار آن بود که کارگر برای بازتولید نیروی کارش نیازی به خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و سایر مایحتاج معیشتی ندارد!! و لاجرم در قبال فروش این نیرو لازم نیست معادل پولی این کالاها را دریافت دارد!! اساس بر این است که وی با بخور و نمیر بسیار نا محسوسی چند صباحی زنده ماند و تا زمانی که نفس می کشد و دست و پا و اندامش می چرخد استثمار شود و اضافه ارزش تولید کند. وقتی هم مرد، کارگران فراوان دیگری وجود دارند که می آیند و بر همین منوال چرخ تولید اضافه ارزش را به گردش می اندازند. میزان مزدها در خیلی جاها و برای شمار کثیری از کارگران به ویژه زنان و کودکان حدود یک ریال یا حتی کمتر بود. این رقم در بهترین حالت هم از ٢ ریال و نیم در روز بالاتر نمی رفت.
عظیم ترین بخش دهقانان وضعیت بهتری از خلع ید شدگان بیکار نداشتند. پرداختن به مباحثی از نوع شکلهای مختلف مالکیت فئودالی زمین، اینکه لایه های مختلف دهقانان در چهارچوب هر کدام این اشکال چگونه استثمار می شدند، با مولدین خرده مالک چه رفتاری صورت می گرفت و خیل مسائل این نوعی از حوصله بحث ما در اینجا خارج است. هدف صرفاً اشاره ای گذرا و بسیار کلی به تار و پود زندگی اجتماعی دهقانان یعنی توده وسیعی است که در آن روزگار و در آستانه رخداد «مشروطه» بخش غالب جمعیت کشور را تشکیل می دادند. ابعاد انفجارآمیز استثمار، ستمکشی، محرومیت ها و سیه روزی های دامنگیر اینان، به طور قطع جزء کاملاً مهمی از چاشنی انفجار وضعیت روز را تعیین می کرد. تمام سال را زن و مرد، بزرگ و کوچک، در زمستان و تابستان، در یخزارهای آذربایجان و شمال خراسان یا دشت های تفتیده جنوب و کویرلوت جان می کندند، بدون اینکه هیچ نانی برای سیر کردن شکم خود و فرزندانشان به دست آرند. در کومه های نمور گلی و آلونک های پوشالی ویران همراه با حیوانات و مرغهای خود می زیستند، گوششان با الفاظی مانند مدرسه، دکتر، بیمارستان، بهداشت، راه، جاده، اسفالت، آب آشامیدنی سالم و نوع اینها آشنا نبود. با آنچه خود می بافتند یا در بهترین حالت چلوارهای کم بها اندامشان را می پوشاندند، گرسنگی، نداری، آوارگی، بی سر پناهی مرگ و میر سراسری ناشی از شیوع وبا، طاعون، سل و سایر بیماری های مسری حدیث زندگی روزمره آنها بود. در قحط سالی ها، خوردن علف های بیابان را تنها طریق تعویق اندازی روز به روز مرگ می دیدند حال و روزگار معیشتی اکثریت غالب دهقانان چنین بود اما این جمعیت عظیم نفرین شده اسیر دوزخ فئودالی آن ایام بدبختی ها و مصیبت های سهمگین تری را هم بر سر خود آوار می دید. بیگاری ممتد هر روزه در مزارع ارباب، پرداخت بیش از ٧٠ تا ٨٠ درصد محصول کار سالانه به عنوان بهره مالکانه، تأدیه حدود ٣٠٠ شکل سیورسات، خراج، مالیات و رشوه از آنچه احیاناً برایش باقی می ماند، از جمله تعهدات اجباری او بود. کمترین تمردی در هر کدام اینها طوفان عقوبت ها را در پی داشت. غل و زنجیر شدن در طویله ارباب، آوارگی و بیرون رانده شدن از روستا، به قتل رسیدن و هر کیفر دیگری که فئودال یا حاکمان نظام فئودالی اراده می کردند بدون پرس و جو لباس اجرا می پوشید. «بهره ارباب می بایست جلوی درب خانه مالک و یا مستأجر تحویل شود، پسر و دختر دهقان بدون اجازه ارباب حق عروسی نداشتند و بدون تقدیم « ولیمه» به ارباب یا مباشر کار عروسی به اشکال بر می خورد. گاهی هم این ولیمه به جای آنکه پول نقد یا سکه طلا باشد، نفیس ترین و شرم آورترین هدیه، یعنی گوهر شرافت دهقان زاده بود که ارباب بی مروت بر مطالبه آن اصرار می ورزید. مدرسه و حمام برای زارع و کشاورز و عائله اش چیزی غیرقابل درک بود و در عوض حق میرابی، پرداخت عوارض از جاروب و جکول تا انار ترش و پیاز و مرغ و خروس فراموش نمی شد. چه اینها از حقوق مسلمه ارباب بود که نمی بایست به هیچ علت عقلانی به تأخیر افتد و اگر می افتاد، شلاق مباشر که از کار نیفتاده بود هیچ، دشنام های هرزه همچون رگبار مسلسل به سوی او شلیک می گردید.» (١) امنیت زندگی در هیچ حوزه ای برای دهقان وجود نداشت. حتی زن و دختر وی نیز در بسیاری جاها از خطر تعرض ارباب و مباشرانش در امان نبودند. اگر لباسی برای پوشیدن داشت، تعیین جنس و رنگش در زمره اختیارات مفروض عوامل فئودال بود. گردنکشان عشایر، تیولداران و مالکان بزرگ مدام بر سر طول و عرض مناطق تحت مالکیت یا سیطره قدرت خویش جنگ داشتند و دهقان مجبور بود بخشی از عمرش را صرف جنگیدن به نفع خان منطقه علیه خان یا فئودال دیگر کند. برای انبوه دهقانانی که از عهده پرداخت سیورسات، خراج ها و مالیات ها بر نمی آمدند، مصادره دخترانشان با هدف فروش در نواحی دوردست، مجازات بسیار رایج و شایعی به حساب می آمد. سید محمد طباطبائی مشروطه خواه در نامه خویش به مظفرالدین شاه قاجار می نویسد: « پارسال دخترهای قوچانی را در عوض ٣ ری گندم مالیات که نداشتند بدهند، گرفته و به ترکمن ها و ارامنه عشق آباد، به قیمت گزاف فروختند. ١٠ هزار رعیت قوچانی از ظلم به خاک روسیه فرار کردند، هزارها رعیت ایران از ظلم حکام و مأمورین به ممالک خارجه هجرت کرده، به حمالی و فعلگی گذران می کنند و در خواری و ذلت می میرند» (٢)
وضع دهقانان در تمامی نقاط ایران چنین بود و به یمن آنچه بر سر این توده سیع می رفت، میزان ثروت، ملک، سرمایه و پول شاهان، حاکمان، اربابان فئودال، رؤسای عشایر، روحانیون صاحب املاک عظیم فئودالی یا مؤسسات بزرگ مالی، سرمایه داران بزرگ شریک دولت ها یا تراست های مالی و صنعتی بین المللی، اشرافیت زمیندار و تاجر سر به ثریا می سود. «جاستین پرکینز» مسیونر پروتستان امریکائی که سال هائی از دهه ۴٠ قرن نوزدهم به بعد را در مناطقی از ایران زندگی می کرده است در خاطرات خویش می گوید: «یک طبقه از اهالی این کشور زیبا در خوشگذرانی مفرط به سر می برند و بقیه زندگی مصیبت باری دارند. در شهر ارومیه حدود یک صد خان - نجبای بلند مرتبه - در کنار تعداد تقریباً بی شماری تهیدست وجود دارند. هر یک از این خان ها بیست، پنجاه، هفتاد و پنج یا بیشتر خدمتکار در ااختیار دارد، همین تعداد ازاهالی روستاها به برپا نگه داشتن دم و دستگاه او کمک می کنند و برای صدها خانی که در شهر اقامت دارند صدها روستا در گوشه و کنار کشور متحمل بیکاری منظم و تحمل ناپذیرند.» (٣) نواحی مختلف مملکت حوزه حکومت و تیول شاهزادگان یا افرادی بود که از سوی آنها منصوب می گردیدند. هر کدام اینها در قبال مبلغی که سالانه به دربار می پرداختند از حق حاکمیت مطلق بر جان و مال و زندگی و همه چیز ساکنان کشور برخوردار بودند. در راه اندازی هر نوع قتل عام به هر بهانه ای اختیار کامل داشتند، هر شکل احساس امنیت را از قلمرو هستی توده های دهقان، پیشه وران خرد و کسبه جزء غارت می کردند. زن و کودک و پیر و جوان را در تابستان و زمستان و هر شرایطی به بیگاری وا می داشتند و حاصل کار شبانه روزی آنها را صرف خرید املاک بیشتر، سرمایه اندوزی انبوه تر، مشارکت در سرمایه گذاری های بزرگ امپریالیستی، پیش ریز سرمایه در مزارع کشاورزی با هدف تولید و صدور مواد خام مورد نیاز تراست های بین المللی و بالاخره عیش و نوش و عشرت می ساختند.
طیف وسیعی از روحانیت شیعه نیز جزء غیرقابل تفکیک اشرافیت فئودال و زمین دار و مالک مؤسسات سترگ مالی و اقتصادی بود. پیش تر به « ملاعلی کنی»، میزان ثروت و سبعیت وحشت انگیز وی در احتکار گندم، در سال های قحط وغلا اشاره کردیم، روحانیون زمین دار و سرمایه دار مانند وی حتی با املاک و ثروت انبوه تر هیچ کم نبودند. برخی منابع فقط شمارمراجع سرشناس دینی صاحب تیول و اراضی بزرگ فئودالی اواخر دوره قاجاریه را بالغ بر٩٨ نفر اعلام کرده اند.(۴) مجتهد معروف مستقر در ناحیه اراک موسوم به «ملا محسن» صاحب کوه عظیم ثروت ها، مالک دهها روستای بزرگ و کوچک منطقه، از جمله این روحانیون بود. «پرکینز» در باره این مجتهد شهیر می گوید: «این شخصیت بارز که در این زمان مالک و زمین دار بزرگ به حساب می آمد، بر منطقه تسلط داشت. به گفته روستائیان او هفتصد مرد مسلح تحت فرمان داشت و معمولاً با هفتاد یا یکصد تفنگدار که محافضان شخصی او بودند با اسب در آن حوالی گشت می زد.، او با کمک ملازمانش مزرعه بر مزرعه و روستا بر روستا می افزود، روش وی این بود که به هر روستائی که به او تسلیم نمی شد حمله می کرد و محصولات و خانه ها را از بین می برد تا اینکه مالکان آنها از روی ناچاری زمینشان را به هر قیمتی که او می خواست به وی بفروشند. در پایان قرن گفته می شد که درآمد او تنها از محصول گندم، به سالی شصت هزار پوند بالغ می شد. روستائیان منطقه او می گفتند و اکنون ما از دست او شب ها نمی توانیم بخوابیم» (۵) روحانیون فقط با تیولداری یا مالکیت بر روستاها و املاک بزرگ به چپاول گسترده حاصل کار و رنج دهقانان نمی پرداختند، از همه راههای دیگر نیز به این کار دست می زدند. آنان از طریق تولیت اماکن دینی مانند «آستان قدس رضوی» در مشهد، « شاه چراغ» در شیراز، « حرم معصومه» در قم و شمار کثیر امام زاده های مجعول در سراسر ایران، در اختیار داشتن موقوفات مختلف که بخش قابل توجهی از کل زمین های زراعی، کشتزارها، مراتع، کارخانه ها، تجارتخانه ها، مؤسسات مالی و منابع دیگر را تشکیل می داد، دریافت وجوه شرعی گوناگون از نوع خمس و زکوت و صدقات و فراوان راههای مشابه در استثمار زحمتکشان کارگر و دهقان شریک می گردیدند. برای درک اهمیت مسأله و برآورد بهتر ابعاد سهم روحانیت اعم از فئودال یا سرمایه دار در محصول اضافی مولدین خرد یا اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر کافی است به خاطر آوریم که فقط آستان قدس رضوی در آن سال ها مالک صدها روستای استان خراسان قلمداد می شد. شمار این روستاها چنان بود که حتی تا پیش از اجرای رفرم ارضی بورژوازی در سال ١٨٤١ بالغ بر ۴٠٠ قریه همچنان ملک طلق متولیان این بارگاه جهل و خرافه و فریب دینی به حساب می آمد. (٦ به مورد دیگری اشاره کنم. «حاج شیخ محمد باقر ایوانکیفی در اصفهان از درآمد املاک فراوانی که غصب کرده بود، به پانصد طلبه حقوق می داد و حتی از پرداخت مالیات به حکمران مستبد نیرومندی مانند ظل السلطان سر باز می زد»(٧)
در دل این شرایط و به موازات وقوع اعتصابات، شورش ها و مبارزات توده های کارگر در مراکز کار و تولید یا در سطح شهرها و نواحی مسکونی، جنبش دهقانی نیز که از پیش، اینجا و آنجا جرقه هائی هر چند کم سو داشت شروع به بالیدن کرد. این جنبش در جامعه ما پیشینه ای پر از افت و خیز داشت. در سده های ١٧ و ١٨ میلادی به ویژه در قیاس با جامعه ای مانند روسیه یا جاهای دیگر، در موقعیتی راکد و بدون سرکشی چشمگیر به سر می برد. این وضعیت تا حدود زیادی بر روی کل تاریخ مبارزات دهقانی در ایران پرده انداخته است. تا جائی که عده ای به کندوکاو زمینه های اقتصادی، اجتماعی، تاریخی یا سیاسی افت این مبارزات پرداخته اند ودر این گذر بیش از هر چیز بر نقش اثرگذار ارتجاع اسلامی انگشت نهاده اند. تأثیرات بسیار مخرب باورهای خرافی دینی در منجمد نمودن فکر دهقانان، سقوط آنها به ورطه قناعت پیشگی یا دل بستن به «امدادهای غیبی» و «عنایات ملوکانه» واقعیتی مفروض و عیان است، اما به نظر می رسد که موضوع را باید به گونه ای دیگر کاوید. توده های دهقان در قرنهای ٨ و ٩ میلادی مبارزات چشمگیری داشتند. در سال ٧۵۵ میلادی سراسر مناطق شمالی کشور از خراسان تا گیلان، مازندران و آذربایجان میدان بروز جنگ و شورش های آنان بود. در سال ٧٦٧ در استان خراسان خیزشی بزرگ راه انداختند. دو سال بعد این طغیان ها و شورش ها در گرگان زبانه کشید و به جنبش معروف «سرخ علمان» موسوم شد. همزمان شاهد ظهور جنبش وسیع دهقانی « سپید جامگان» بودیم که دامنه آن سراسر ماوراء النهر را در بر گرفت. (٨)
قیام «خرمدینان» به سرکردگی «بابک خرمدین» در فاصله سال های ٨١٦ تا ٨٣٧ نیز یک خیزش مهم دهقانی بود که از کوههای تالش و گیلان آغاز شد، مورد استقبال و حمایت فعال دهقانان آذربایجان قرار گرفت. بارها ارتش بزرگ دستگاه خلافت فئودالی عباسی را در هم شکست و به پیروزیهایی نیز دست یافت. در سال ٨٣٩ میلادی دهقانان طبرستان به رهبری مازیار بیشتر اراضی تحت مالکیت فئودالهای عرب را تصرف و از چنگال آنها خارج ساختند. دهقانان سیستان نیز در فاصله میان ٧٧۵ تا ٧٨۵ خیزشی راه انداختند که که دامنه اش تا قهستان و خراسان کشیده شد. با لشکرکشی چنگیزخان مغول و سپس امیرتیمور گورکانی چراغ عمر مبارزات دهقانی زیر فشار تندباد قهر و سرکوب رو به خاموشی رفت،اما در قرن چهاردهم میلادی، یک بار دیگر با اوجگیری مبارزات دهقانان رو به رو هستیم. قیام «باشتین» در سبزوار که بعدها نام « سر به داران» را به خود گرفت، گسترش قیام به مازندران و سپس گیلان، قیام سر به داران سیستان همه و همه شورش های دهقانی مهمی بودندد که در نیمه دوم قرن چهاردهم رخ دادند. این جنبش ها در پاره ای موارد با موفقیت هائی نیز همراه بودند. (٩) مبارزات ضد فئودالی در قرن شانزدهم هم با دامنه ای نسبتاً چشمگیر ادامه یافت. شورش گسترده دهقانان و پیشه وران هرات در سال ١۵٦٨ میلادی شاید نخستین جرقه این پیکارها و طغیان ها در این دوره باشد، در سال ١۵٧٠ بالغ بر ١٨ هزار دهقان در منطقه گیلان علیه شدت استثمار فئودالی و جنایات حکام صفوی شوریدند. آن ها مدت ها مقاومت کردند اما سرانجام از پای در آمدند. (١٠) اینها نکات تیترواری هستند که بر پیشینه طولانی و پر از جوش و خروش جنبش دهقانی در ایران دلالت دارند، یک بار دیگر تأکید کنم که نقش عمیقاً مخرب ارتجاع مذهبی در گمراهه بردن جنبش های استثمارستیز کاملاً مفروض است اما این نکته مهم را نیز از یاد نبریم که افکار و باورها جنبش ها را نمی سازند. تضادهای سرکش درون شیوه تولید مسلط و شرائط کار، زیست و استثمار توده استثمار شونده است که سلسله جنبان جنبش ها می گردد و در همان حال اعتقادات و اندیشه های آنها را هم زیر فشار می گیرد. « آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند، زندگی است که آگاهی را می سازد» (١١) در همین راستا این نکته نیز گفتنی است که بسیاری از جنبش های بالا در پروسه پیدایش و گسترش خود حتی نوعی پوشش ناساز مذهبی بر اندام خود ساز کردند. به بیان صریح تر نه فقط فشار باورهای خرافی ارتجاعی دینی دهقانان را از مبارزه ضد فئودالی باز نمی داشت که برقضا دهقانان بودند که کلیشه های اعتقادی تحجربار مذکور را به نفع مبارزه خود دستخوش انواع تغییرات می کردند.
با این توضیحات به سراغ پاسخ این سؤال رویم که اگر چنین است، اگر جنبش دهقانی در ایران به رغم مواجهه با انبوه سرکوب ها و شکست ها، باز هم در چندین دوره مختلف ولو به طور نسبی، طوفانی و پرتلاطم بوده است، پس چرا در سده های ١٧ و ١٨ میلادی چنین نیست و هیچ سرکشی یا طغیان چشمگیری از خود به نمایش نمی گذارد. در این رابطه می توان پای مؤلفه های زیادی را به میان کشید اما به نظر می رسد که دو عامل نقش تعیین کننده تری ایفاء کرده اند. سرکوب وحشیانه فیزیکی و فکری دهقانان که نیازمند توضیح نیست مسلماً یکی از این عوامل بوده است، اما عامل بسیار مهم تر را باید در نقش بورژوازی و به ویژه و بیش از هر چیز در موقعیت طبقه کارگر با توجه به چگونگی پروسه انکشاف و توسعه سرمایه داری در اینجا جستجو نمود. سراسر این پروسه حاکی است که بورژوازی ایران تاریخاً به صورت مولودی ارتجاعی، فاقد هر میزان ظرفیت لازم برای چالش واقعی فئودالیسم، مذهب، سلطنت و سایر مظاهر شیوه های تولید کهن از مادر زاد. بحث بر سر این یا آن قشر خاص بورژوازی نیست، کل این طبقه چنین وضعی داشت. لیبرال ترین، « ترقیخواه ترین و حتی چپ ترین نمایندگانش در هیچ دوره ای اجازه اعتراض مؤثر به استثمار فئودالی، مناسبات قرون وسطائی، سبعیت ها و جنایات حاکمان فئودال، نقش بشرستیزانه دین و روحانیت یا دستگاه سلطنت را به خود ندادند. « میرزا کوچک خان جنگلی» و همراهانش به عنوان معدود جماعت به اصطلاح جمهوری خواه این طبقه حتی در شرائطی که بیشترین نیاز را به جلب توهم توده های دهقان داشتند، در جانبداری از منافع فئودال ها، مقابله با مبارزات ضد استثماری دهقانان گرسنه یا دفاع از سنگر ارتجاع اسلامی دچار تردید نشدند. برخورد آنها به واقعه قیام دهقانان زحمتکش «لشت نشاء» نمونه ای از رویکرد ارتجاعی آنان در این زمینه ها است. دهقانان علیه استثمار مرگبار خود توسط امین الدوله سرمایه دار و زمین دار بزرگ و درباری دوره قاجار مبارزه می کردند، نیروهای دهقانی متوهم به جنبش جنگل «امین الدوله» را که علاوه بر سبعیت ها و جنایات سالیان درازش علیه دهقانان لشت نشاء، به امر دولت وقت برای سرکوب خیزش جنگل نیز تلاش می کرد، دستگیر و تحویل سران جنبش دادند. کوچک خان و جنگلیان همراه وی در قبال دریافت پول این استثمارگر سفاک را رها ساختند، آنها از هر نوع و هر مقدار همراهی با دهقانان برای مصادره زمین های امین الدوله خودداری کردند (١٢) از اینکه شورش دهاقین لشت نشاء و مصادره زمین های اربابان فئودال سرمشقی برای دهقانان سایر مناطق ایران گردد به خود لرزیدند و عملاً در سرکوب این شورش شریک شدند. نماینده ظاهراً جمهوری خواه بورژوازی و همدلان وی در جنبش جنگل، در جریان این جهت گیری و اتخاذ موضع، تمامی مماشات طلبی ارتجاعی خود با اساس استثمار دهقان توسط فئودال را در معرض دید همگان قرار دادند. او تا آخر عمر پاسدار شریعت بود، ضدیتش با انگلیس بسیار بیشتر از آنکه حتی نشانه پای بندی به جار و جنجال متعارف امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی باشد، استمرار تعلق وی به جماعت ماوراء ارتجاعی «اتحاد اسلام» را حکایت می کرد. آنچه در مورد کوچک خان و جنبش جنگل گفته شد در باره تمامی اپوزیسون های اسم و رسم دار متعارف بورژوازی مصداق دارد. پیش تر در همین نوشته به جریان « اجتماعیون، عامیون» اشاره شد. در آنجا توضیح دادیم که سران این جماعت چگونه برای مظلومیت شاه قاجار سینه چاک می زدند، چگونه از استثمار دهقانان و کارگران توسط فئودال ها و سرمایه داران دفاع می کردند و چگونه از این استثمارشوندگان می خواستند تا قدم به قدم مطیع و منقاد مراجع دینی باشند. کمی به جلوتر آئیم، مصدق و جبهه ملی در طول دوره زمامداری خود، در سالهای منتهی به کودتای فاشیستی ٢٨ مرداد، با همه توان به دفاع از منافع فئودال ها و سرکوب جنبش های دهقانی وفادار ماندند، هیچ کلامی علیه ارتجاع مذهبی، خرافه بافی های قرون وسطائی اسلامی بر زبان نیاوردند و هیچ قدمی در راه محدود ساختن نقش مخرب روحانیت در شستشوی مغزی کارگران و دهقانان بر نداشتند. احزاب جبهه ملی و مصدق لحظه به لحظه بر وفاداری بدون هیچ تقلیل خود به سلطنت نیز اصرار ورزیدند. واقعیت این است که هیچ نماینده رسمی این طبقه در هیچ نهاد قدرت دولتی یا در هیچ حزب و تشکیلات اپوزیسون، حتی ساده ترین موضعگیری را به نفع دهقانان، علیه بربریت اربابان فئودال، به زیان دین و نقش روحانیون یا علیه سلطنت و ظل الله بودن شاهان اتخاذ نکردند. نه فقط این کار را انجام ندادند که بالعکس همه جا به محکوم ساختن هر اعتراض استثمار شوندگان و تجلیل از تمامی خرافه بافی های دینی روحانیون و تکریم در مقابل رژیم شاهنشاهی پرداختند. از این هم فراتر برویم، حتی عناصر و رویکردهای چپ نمای بورژوازی ایران، حتی وقتی که این عناصر بیرق «کمونیسم» بلند کرده اند!! حتی وقتی با فریبکاری و دروغ و نیرنگ، وسیع ترین بخش توده های کارگر و دهقان را پیاده نظام رقابت جوئی ها و قدرت خواهی های خویش ساخته اند، باز هم در کنار فئودال ها و علیه دهقانان ایفای نقش نموده اند. حزب توده مصداق از همه لحاظ صادق این مدعا است. به این موضوع در همین کتاب در بخش خاص خود خواهیم پرداخت.
جنبش دهقانی در پروسه انکشاف پرشتاب سرمایه داری، به طور معمول تأثیرپذیری زیادی از نوع مواجهه رویکردهای مختلف درون طبقه سرمایه دار نسبت به فئودالیسم و مناسبات کهنه مسلط دارد، اما بورژوازی ایران سوای سازش و تسلیم در مقابل حاکمان فئودال و اربابان دین یا عریضه نگاری و بست نشینی و توسل به آستان قدرت آنها راه و رسم دیگری نداشت. آنچه در مورد کوچک خان و جنبش جنگل، جبهه ملی و مصدق یا حزب توده و همانندان گفتیم، طبیعتاً مسائل سال های بعد از مشروطیت و بعضاً دهه ها بعد از آن تاریخ است، اما هدف از بیان آنها صرفاً تأکید بر ماهیت و نقشی است که طبقه سرمایه دار ایران تاریخاً داشته است و از خود ظاهر ساخته است. از همه اینها که بگذریم، بورژوازی در شرائطی که هنوز روند توسعه سرمایه داری فازهای نخست خود را پشت سر می نهاد، شریک فئودال ها در استثمار دهقانان و در ساختار قدرت سیاسی بود و نقش تعیین کننده ای در سرکوب مبارزات آنان احراز و بازی می کرد. با توجه به همه این نکات بورژوازی ایران نه فقط از عهده هر گونه اثرگذاری در اعتلای مبارزات توده های دهقان به طور کامل عاجز بوده است که همه جا سد آهنین سر راه این مبارزات نیز بوده است. به مسأله باز هم مهم تر یا در واقع بسیار کلیدی تر، به نقش پرولتاریا اشاره کنیم. جنبش دهقانی در دوران جدال میان بورژوازی و فئودالیسم فقط حوزه سرریز راهبردها، نقشه ها و چاره پردازی های احزاب طبقه سرمایه دار نیست. به همین اندازه و گاه شاید هم بیشتر می تواند تحت تأثیر موج مبارزه طبقاتی پرولتاریا باشد. وضعی که در جامعه روسیه به وضوح شاهد آن بودیم، اما واقعیت این است که طبقه کارگر ایران در سده های ١٧ و ١٨ یا حتی ١٩ میلادی هنوز پا به صحنه تاریخ نگذاشته است و هیچ موجودیت ملموسی دارا نیست. این طبقه در شروع قرن بیستم نیز ضعیف تر از آن بود که بتواند جنبش دهقانی را از ورطه رکود و رخوت دامنگیرش خارج سازد. در این زمینه می توان بیشتر بحث کرد اما ماحصل کلام این است که ریشه فتور مبارزات توده های دهقان در دوره تاریخی مورد بحث را باید قبل از هر چیز و بیشتر از هر کجای دیگر، در اینجا جستجو نمود. جنبش دهقانی به همه این دلائل در سالهای موسوم به «دوره مشروطیت» اعتلا و سرکشی بارزی نداشت، اما این به آن معنی نیست که دهقانان در نواحی مختلف کشور، دست به شورش نمی زدند. در عهد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار اینجا و آنجا شاهد مبارزات طغیان آلودی هستیم که نیروی واقعی آنها را دهقانان و نقطه عزیمتشان را ضدیت با استثمار فئودالی تعیین می کرد. خیزش معروف به « قیام قلعه طبرسی» در مازندران یکی از این جنبش ها است. در این خیزش حدود ٢٠٠٠ دهقان شرکت داشتند. آنها به سرکردگی فردی به نام « ملاحسین بشرویه» علیه حاکمان فئودال دست به سلاح بردند، برای مدتی جنگیدند و سرانجام قتل عام شدند. قیام دهقانان زنجان نیز در همین دوره روی داده است. قیام کنندگان یک جمعیت بزرگ ١٠ هزار نفری را تشکیل می دادند. این خیزش نیز توسط دستگاه قدرت فئودالی سرکوب شد و شمار کثیری از دهقانان به قتل رسیدند. در همین دوره جنب و جوش های دهقانی دیگری در گرگان، کرمان، آذربایجان یا نواحی دیگر رخ داد. لازم به گفتن است که بیشتر این رخدادها مثل غالب خیزش های دهقانی سده های پیش، پوشش دینی تن کردند، به همین خاطر فرسودند و آلت فعل نوعی ارتجاع دینی قرار گرفتند. آنچه در ایران تحت نام «بابیه» شروع به ابراز وجود نمود، در عمق خود جنب و جوش بخش هائی از دهقانان بود که به ورطه گمراهی غلطید. چرا چنین می شد و چرا یک جنبش ضد استثمار فئودالی ملعبه دست عده ای شعبده باز دینی قرار می گرفت، حادثه ای است که دقیقاً به ماهیت تاریخاً ارتجاعی بورژوازی ایران در یک سوی و غیبت جنبش کارگری در سوی دیگر ربط پیدا می کرد. دهقانان مجبور بودند علیه استثمار فئودالی پیکار کنند، اما مبارزه با نظام فئودال راه حلها و ساز و کارهای تاریخی و طبقاتی فرا رفتن از این مناسبات و تاختن به سوی جامعه نوین را می خواهد. بورژوازی ایران راه تبدیل شدن به طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی را در ضدیت با فدودالیسم نمی دید و همنوائی با جنبش استثمارستیز دهقانی را به هیچ وجه بر نمی تابید. صاحبان سرمایه و نمایندگان فکری آنها این راه را همان گونه که دیدیم به شیوه ای دیگر دنبال می کردند و به فرجام می بردند. از شورش های مذکور که بگذریم دهقانان اصفهان، آذربایجان گیلان، ماکو، قوچان و سیستان نیز در این ایام و به ویژه از سال ١٢٨٦ خورشیدی به بعد درگیر جنگ و ستیز با فئودال ها شدند، عصیان علیه پرداخت بهره مالکانه، خودداری از پرداخت مالیات و انواع سیورسات، مصادره دام ها و بذرهای مالکان بزرگ اراضی از جمله اقداماتی است که توسط دهقانان صورت می گرفت. (١٣)
از زندگی، کار، استثمار و سیه روزی توده های وسیع کارگر و دهقان و سپس مبارزات روز آنان گفتیم. به سراغ جنبش مشروطه خواهی بورژوازی برویم. این جنبش هیچ کورسوئی از فشار استثمار، دردها، رنجها یا نارضائی و خشم و قهر جمعیت ٨٠ درصدی دهقان، خیل چشمگیر بردگان مزدی نوظهور یا توده وسیع خلع ید شدگان بیکار و سایر انسان های ناراضی را در هیچ کجای خود مجال تابیدن نمی داد، اما رسم ارتجاع بورژوازی است که بار انتظارات و خواسته های روزش را هر چه هست حتی الامکان بر موج انفجار و شورش یا حداقل بر خیزاب خشم آماده طغیان توده های عاصی راهی ساحل سازد. مشروطیت راه حل سراسر ارتجاعی طبقه سرمایه دار ایران برای عبور از مناسبات گندیده و پوسیده فئودالی به نوعی از نظم بردگی مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار بود. در این « راه حل»، کارگران، خلع ید شدگان مفلوک بیکار و بیشترین بخش دهقانانان به هیچ چیز دست نمی یافتند. آنان باید نقش بارکشان بیگار و بدون هیچ نفع و چشم انداز را برای بورژوازی بازی می کردند. قابل تعمق است که در میان لایه های بورژوازی نیز مرتجع ترین و مذهبی ترین و درنده ترین آنها صف مقدم جنبش را پر می ساختند. شاید بتوان سناریوی کمیک موسوم به واقعه «رژی» را در زمره نخستین تمرینات و آزمون های بورژوازی برای فتح باب جنبش مشروطه طلبی و مشق قدرت به حساب آورد. حادثه ای که مورد همه نوع باژگونه پردازی قرار گرفته است و هر بازگوئی آن بدترین شکل شستشوی مغزی توده کارگر را دنبال کرده است. ماجرا از این قرار بود که شاه قاجار (ناصرالدین شاه) با انعقاد یک قرارداد، امتیاز داد و ستد کل توتون و تنباکوی کشور را در ازاء دریافت مبلغ ١۵ هزار لیره در هر سال به یک سرمایه دار انگلیسی واگذار. داستان قرارداد بسیار مفصل است و مفاد آن از جهات مختلف قابل گفتگو و بررسی است، اما در بحث حاضر ما هیچ جای خاصی را احراز نمی کند. صدر و ذیل سناریو در چگونگی تقسیم سود حاصل از اضافه محصول دهقانان و کار اضافی توده های کارگر، میان سرمایه داران ایرانی، روحانیت شریک آنها، سرمایه داران انگلیسی، دربار قاجار و اشرافیت فئودال حامی آن خلاصه می شد. بازرگانان داخلی و شرکا، سودهای عظیم خویش در این قلمرو را از دست می دادند، در حالی که رقبای انگلیسی آن ها، سرشارترین ارقام سود را کسب می نمودند. انعقاد قرارداد زلزله ایجاد کرد. صاحبان سرمایه های بزرگ از بوشهر تا شیراز، اصفهان، تبریز، مشهد، تهران و جاهای دیگر به تکاپو افتادند. اینان مطابق معمول یکراست آستان شرکای روحانی را دق الباب کردند. کاهش سود سرمایه داران خشم خدای اسلام را به جوش آورد. آیات غضب الهی شروع به باریدن کرد. مصرف هر میزان تنباکو یا توتونی که اضافه محصول و ارزش اضافه های نهفته در آن، راه پیوند به شط سود سرمایه دار ایرانی مسلمان را پیش نمی گرفت، حرام اعلام شد و مراجع عالیمقام شرع با صدور فتاوای متعدد چنین کردند. شریعت که همیشه چماق دست استثمارگر است، در اینجا سلاح رقابت میان سرمایه داران شد. میرزاحسن شیرازی، هر نوع استعمال توتون و تنباکو را تا لغو کامل قرارداد رژی و تضمین سودحداکثر بازرگانان داخلی حرام خواند. کمپین مشترک کارخانه داران، تاجران، مراجع تقلید و فقهای طراز نخست شیعه همه جا راه افتاد. ناصرالدین شاه مجبور به عقب نشینی گردید، قرارداد لغو شد و سلطنت قاجار پرداخت ۵٠٠ هزار لیره به عنوان غرامت الغاء رژی را به دوش گرفت و بر گرده توده های کارگر و دهقان بار کرد.
سرمایه داران داخلی و روحانیت شریک پیروز شدند و « فتح مبین» خود را پله نخست فتوحات بعدی کردند. انحصار داد و ستد یکی از پرسودترین کالاهای روز از دست رقبای انگلیسی آنها خارج شد. سیل خروشان اضافه محصول و ارزش اضافی ناشی از استثمار دهقانان و کارگران در این قلمرو سهم بلامنازع انان گردید. بعلاوه آن ها زورآزمائی مسالمت جویانه، سرمایه مدار و پیروزمند با دستگاه سلطنت فئودالی را تمرین کردند، برخورداری خویش از پشتوانه لایزال بی دانشی و توهم توده استثمارشونده را به رخ رقبای خارجی کشیدند. به همه این موفقیت ها دست یافتند. در این میان نصیب دهقانان و کارگران هم از همه لحاظ قابل توجه و درس آموز بود. اینها در طلایگان مشروطه طلبی صاحبان سرمایه، در حالی که تازیانه های قهر استثمار، ستم و سبعیت فئودالیسم رو به زوال یا سرمایه داری در حال انکشاف، آخرین رمق حیاتشان را می فرسود، محکوم به پرداخت میلیون ها لیره غرامت گردیدند. آنچه شاه قاجار به عنوان تاوان لغو « رژی» تعهد نموده بود، باید یکراست از آخرین لقمه نان خالی فرزندان اینان پرداخت می شد. شاه کل ۵٠٠ هزار لیره مذکور را از بانک شاهی وام گرفت. وامی که باید با بهره های عظیم و نجومی توسط توده دهقان و کارگر به صورت مالیات، خراج یا هر اسم و رسم دیگری به خزانه سلطنت سرازیر می گردید. سرمایه داران بردهای متنوع داشتند. باخت ها و زیان های استثمارشوندگان اما متنوع تر بود. بندهای استثمار و ستمکشی این ها مستحکم تر می شد، بیگاری، گرسنگی، برهنگی، آوارگی و همه بلیه های دیگر، کوبنده تر از پیش به جانشان می افتاد. در مقابل هر ریال سود بیشتر سرمایه داران، باید چند ریال غرامت پیروزی آن ها در مصاف با رقیبان را می پرداختند و از همه اینها بدتر و بدفرجام تر اینکه کل قدرت پیکار خود را مصالح و ملاط کاخ قدرت و شوکت سرمایه داران ساخته بودند. پیروزی صاحبان سرمایه را پیروزی خود می پنداشتند!! تحکیم بندهای استثمار و حکومت شوندگی خویش را گامی به جلو در مبارزه با فشار استثمار و ستم و دیکتاتوری می یافتند!! جنگیدن در رکاب استثمارگران مردارخوار سرمایه دار را جنگ خویش تلقی می کردند!! قربانی شدن و نابودی در میدان رقابت میان سرمایه دار داخلی و خارجی به نفع اولی را مبارزه برای رهائی می انگاشتند. واقعه رژی به سرمایه داران ایرانی و روحاینت شریک آنها نیرو داد و جنب و جوش بیشتر آن ها برای فشار بر سلطنت قاجار و مجبور ساختن نظام فئودال به برخی عقب نشینی ها در مقابل نیازهای روز پویه انکشاف سرمایه داری را به دنبال آورد. صاحبان سرمایه به فکر ایجاد انجمن ها افتادند، شاید بتوان تشکیل جمعیت موسوم به « انجمن شرقی»، با دست اندرکاری افرادی مانند احمد مجدالاسلام کرمانی، سید جمال واعظ، ملک المتکلمین و میرزا علی جناب را رخساره شروع کوشش هائی دانست که طبقه سرمایه دار نوظهور ایران در راستای اعمال قدرت جمعی دستور کار خود ساخته است. این انجمن در سال ١٢٧۶ خورشیدی (١٨٩٧ میلادی) به وجود آمد و هدف از تأسیس خود را تشویق مصرف کالاهای بازرگانان داخلی و برحذر داشتن اهالی شهرها و روستا از خرید محصولات سرمایه داران خارجی اعلام نمود. مصوبه انجمن تصریح می کرد که روحانیت باید وظیفه تبلیغ مصرف کالاهای داخلی و مقابله با خرید و فروش مصنوعات متعلق به بنگاههای خارجی را در زمره وظائف یومیه دینی خود به ویژه در ماههای رمضان و محرم و صفر قرار دهد. در این مصوبه همچنین از روحانیون خواسته می شد تا با بازرگانان داخلی به گفتگو بنشینند و آنها را به تأسیس کارخانه ها و مراکر صنعتی یا تجاری تشویق نمایند. « شرکت های وطنیه» پدید آرند و با سرمایه داران خارجی به رقابت پردازند.(١۴) تعداد این نوع انجمن ها به تدریج رو به افزایش رفت و دیری نپائید که بورژوازی مؤسس آنها شروع به برداشتن گام های جدی تر برای پیگیری اهداف خود کرد.
در سال ١٢٧٧ (١٨٩٨) مؤسسه ای زیر نام «شرکت اسلامیه اصفهان» تشکیل شد. شرکت در بیانیه اعلام موجودیت خود، اظهار می داشت که با حمایت وسیع و متحد «علمای اعلام»، « امراء کرام»، « تجار ذوی الاحترام» و کسبه خاص و عام پدید آمده است. بنیانگذاران ادامه می دادند که با تأسیس این بنگاه اقتصادی به کوشش های جامع الاطراف و مؤثری برای مقابله با نفوذ شرکت های خارجی در ایران دست خواهند زد. سرمایه اولیه بنگاه ١۵٠ هزار تومان روز بود که به صورت شرکت سهامی اداره می شد. شمار اوراق سهام ۵٠ هزار تومان و بهای هر سهم ١٠ تومان بود. «شرکت اسلامیه اصفهان» از این طریق سرمایه در گردشی به مبلغ نیم میلیون تومان در اختیار می گرفت و همزمان اساسنامه کار خود را منتشر می ساخت. اساسنامه می گفت که « هر نوع داد و ستد امتعه خارجی قابل تقبیح است، باید همَ خود را صرف ترقی متاع داخلی و آوردن چرخ اسباب و کارخانجات مفید نمود، حمل متاع داخله به خارج بر حسب اقتضاء انجام گیرد و به موقع خود در کشیدن راههای شوسه و آهن اهتمام خواهد شد»(١۵) ریاست شرکت را حاج محمدحسین تاجر کازرونی به عهده داشت.
نیروی محرکه تشکیل این انجمن ها و جمعیت ها را همان گونه که دیدیم افرادی تشکیل می دادند که یا شخصاً صاحب سرمایه های کلان بودند و یا با بازاریان و سرمایه داران، رابطه بسیار تنگاتنگ و منافع مشترک داشتند. عناصری از بورژوازی که متناسب با حضور سرمایه های خویش در بازار داد و ستد و صنعت جهانی، کم یا بیش به آنچه در طول سده های ١٨ و ١٩ در اروپا، به ویژه جوامعی مانند انگلیس و فرانسه روی داده بود، آشنائی داشتند. یک ویژگی این رویکرد معین درون طبقه سرمایه دار ایران آن بود که از کل پروسه تحولات جاری کشورهای غربی و عوارض و عواقبش صرفاً چیزی را می دید که به امتیازات و منافع متعالی صاحبان سرمایه مربوط می شد. تصور سرمایه داران مذکور از انقلابات و رخدادهای سالیان دراز جوامع غربی آن بود که گویا چند تاجر بازار و شماری صنعتگر، باب عریضه نگاری به آستان شاهان باز کرده اند، خواستار بهبود موقعیت خود شده اند. شاه را هشدار داده اند که سودآوری سرشار سرمایه هایشان حتماً موجب عظمت میهن و مایه اعتلای نام و شوکت سلطان خواهد گردید.و اینکه گویا سلاطین ممالک غربی نیز اهمیت عریضه اربابان تجارت و صنعت را درک کرده اند و حکم به تحول اوضاع بر وفق مراد آنان داده اند!!. این بخش ارتجاع بورژوازی نه هیچ چیزی از جنبش های عظیم کارگری چند قرن متوالی اروپا می دانست، نه از نقش طبقات اجتماعی مختلف در سیر رخدادها خبر داشت، نه عظمت میدانداری توده کارگر فرانسه در انقلابات فوریه و ژوئن ١٨۴٨ یا کارگران سایر کشورها در قیامها و انقلابات دیگر این سده در مخیله اش جائی پیدا می کرد و نه اساساً برای استثمارشوندگان و زحمتکشان هیچ نقشی قائل بود. این سرمایه داران در سیاحت های خود می دیدند یا از شرکای خارجی می شنیدند که بورژوازی اروپا در پهنه اقتصاد و سیاست موقعیت مهمی کسب کرده است و همه تلاششان این می شد که با عریضه نگاری و تحویل طومارهای ملتمسانه به درگاه سلطان، راه را برای عروج خویش به چنان موقعیتی هموار سازند. آنچه این جماعت می خواست به ویژه با حدود و ثغور معینی که داشت، در زمره مسائلی نبود که مورد نکول شاه قرار گیرد. حتی شرکا و حامیان انگلیسی و غربی دربار هم با همه تأکیدی که بر نقش مسلط خود در برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و مسائل مربوط به چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران داشتند، در غالب موارد مطالبات این بخش بورژوازی را منطبق بر خواسته ها و انتظارات رو خویش می یافتند. به همین دلیل هم نمایندگان جناح مذکور در همین دوره مورد گفتگو، نه پرشتاب، اما کم کم وارد سرای قدرت گردیدند.
انجمن سازی ها و عریضه نویسی ها هر روز که می گذشت وسعت و شتاب بیشتری پیدا می کرد. زعمای جناح مورد بحث بورژوازی در نامه تظلم آمیزی که تسلیم ناصرالدین شاه کردند نوشتند: « این بندگان را به شخصی بسپارید که دولتخواه باشد، بی طمع باشد، بی غرض باشد، گرسنه نباشد، مقتدر باشد، حکمش در همه بلاد و وزارتخانه ها نفاذ داشته باشد، تجار و فقرا را محل مداخل و تعیش خود قرار ندهد، این جناب « نصیرالدوله» که وزارت تجارت را به او تفویض فرموده اید از اول تا به حال همه را برعکس رفتار نموده اند» (١۶) ناصرالدین شاه در پاسخ نویسندگان طومار از آنها خواست که اگر پیشنهادی دارند مطرح سازند و صاحبان سرمایه پس از ادای سپاس!! نامه جدیدی تنظیم کردند. در این نامه بر مسائلی مانند اهمیت احترام به مالکیت خصوصی و مصونیت مستغلات و دارائی های سرمایه داران داخلی از تعرض حکام، احاله اختیار بازار پولی کشور به بازرگانانان و بانکداران و کارخانه داران داخلی، حمایت جدی از منافع سرمایه داران ایرانی در مقابل شرکت های غیرایرانی یا جلوگیری از ورود کالاهای خارجی تأکید شد و در پایان تأسیس نهاد ویژه ای به نام «مجلس وکلای تجار» به عنوان ارگان تضمین و تحقق این خواسته ها پیشنهاد گردید.
پیش تر در زمان صدارت «حاجی میرزا حسین خان سپهسالار» به منظور منطبق سازی ساختار حاکمیت فئودالی با نیازهای انکشاف کاپیتالیستی روز جامعه، ٩ وزراتخانه از جمله وزارت تجارت پدید آمده بود، (١٧) اما سرمایه داران اینک اصرار داشتند که مجلسی متشکل از ١٠ نماینده مورد اعتماد آنها در کنار ماشین دولتی، پاسدار سهم سودشان در رقابت با سرمایه های خارجی و پاسخگوی تضمین شرائط لازم برای انباشت گسترده تر و سودآورتر سرمایه هایشان باشد. طولی نکشید که این مجلس تأسیس گردید، اما کار چندانی از پیش نبرد، به همین خاطر سرمایه دارانی مانند حاج میرزا حسن امین الضرب و شرکا فعالیت بسیار گسترده ای را برای جلب موافقت دولت در زمینه تشکیل « بانک ملی» آغاز نمودند و ادامه دادند.
جنبش مشروطه با طومار نویسی های بازرگانانان و کارخانه داران این بخش ارتجاع بورژوازی آغاز شد. محور همه تظلم خواهی ها و شکایات دو چیز بود. اول اینکه نظام فئودال از دیوار بلند موانع سر راه توسعه تجارت و انباشت سرمایه اندک، اندک بکاهد. دوم و به همین اندازه مهم آنکه قدرت سیاسی روز، از انعقاد قراردادهای مضر به حال سرمایه داران داخلی با دولت های دیگر، سپردن بی دریغ امتیازات اقتصادی پرسود به آن دولت ها و شرکت ها، یا حمایت بدون در و پیکر از سرمایه های خارجی دست بردارد و بالاخره و در همین راستا، از منافع سرمایه داران داخلی در مقابل زیادت خواهی های دولت ها و سرمایه داران خارجی دفاع نماید. آنچه در هیچ حوزه از تلاش ها و تقلاهای این سرمایه داران بسیار «ملی»!! و بسیار« وطن پرست»!! و بسیار « ترقیخواه» با هیچ تلسکوپ فوق مدرن نیرومندی به چشم نمی آمد، بارقه ای ولو کور، از ستیزه گری با فئودالیسم، سلطنت، مذهب یا هر نهاد و ملاک و قانون و عرف قرون وسطائی بود. کاملاً بالعکس همه این ها آستانبوس دربار سلاطین، مریدان سینه چاک مراجع عظام تقلید و شرکای مفتخر و مباهی اربابان فئودال بودند، نه تنها هیچ تصویری از « حقوق انسانی» حتی با روایت سراسر مسخ و وارونه و دروغین بورژوائی آن در ذهن نداشتند که سایه آن را به تیر می زدند. انتظارات این جناح بورژوازی در درون طیف نیروهای تشکیل دهنده یا شریک و حامی ساختار قدرت دولتی، واکنش های متفاوتی را به دنبال آورد. آدم هائی مانند امین السلطان، عین الدوله، مشیرالدوله، امیر بهادر جنگ، ناصرالملک، سایر نمایندگان جان سخت نظام فئودالی بعلاوه روحانیت ماوراء ارتجاعی هم پیمان آنها، از نوع امام جمعه تهران یا « شیخ فضل الله نوری» با همه دار و ندار خویش به ستیز با پیشنهادات مذکور بر خاستند. جماعت اخیر به طور معمول از پشتیبانی روسیه تزاری نیز برخوردار بودند و در همان حال نفوذ زیادی بر روی شاه قاجار و دستگاه سلطنت داشتند. سرمایه داران انگلیسی و دولت این کشور اگر چه اینجا و آنجا منافعی متمایز با رقبای ایرانی خود داشتند، اما در پاره ای موارد و از همه مهم تر در حوزه شکستن سدهای سر راه پیش ریز گسترده سرمایه، اصلاح روبنای فئودالی روز و هموارسازی راه استقرار فراساختارهای سیاسی و حقوقی و اجتماعی متناظر با نیازهای گسترش سرمایه داری، با بورژوازی مشروطه خواه اهل عریضه نگاری، تفاهم نشان می دادند، در پاره ای موارد خود نیز بر ضرورت این گونه تحولات اصرار می ورزیدند. شاهان قاجار بیش از هر چیز به حفظ تاج و تخت خود می اندیشیدند و برای این کار حمایت اشرافیت فئودالی، مرتجع ترین لایه روحانیت پاسدار فئودالیسم و هر دو دولت روسیه و انگلیس به ویژه اولی را بسیار ضروری می دیدند.
نظام فئودال آستانه احتضار را می کوبید. قهر توده های عاصی دهقان و کارگر راه انفجار را می جست. انکشاف روز به روز شیوه تولید کاپیتالیستی وقوع اصلاحات مقتضی در روبنای سیاسی و اجتماعی حاضر را طلب می کرد. کل طبقه سرمایه دار، انجام این تحولات را به شیوه هر چه مسالمت آمیزتر دنبال می نمود. به موازات این رخدادها سرمایه ها پشت سر هم راهی حوزه انباشت بودند، قراردادهای اقتصادی یکی پس از دیگری منعقد می شدند، با همه اینها اوضاع مالی جامعه روز به روز بدتر می شد. سلطنت قاجار و دستگاه نظم فئودالی هیچ پاسخی برای مشکلات در چنته نداشتند. اعتراضات بیشتر می گردید، گرسنگی و فقر و فلاکت و قحطی استثمارشوندگان عاصی را آماده طغیان و ریختن به خیابان ها می کرد.، اما مهار اوضاع در دست بورژوازی بود. حتی کلید انفجار قهر و خشم توده های عاصی دهقان و کارگر را هم سرمایه داران مرتجع و روحانیت شریک در دست داشتند.
سفینه بانان قدرت برای دستکاری اوضاع و آزمون چند باره شانس، هیئتی از مستشاران بلژیکی را استخدام کردند و در رأس امور مالی کشور قرار دادند. این کار در سال ١٢٨٧ (١٩٠٨) در دوره صدارات امین الدوله روی داد و نه تنها از موج اعتراضات نکاست که بر دامنه و شدت آن ها افزود. « مسیونوز» رئیس هیأت مذکور قوانینی را برای گمرکات و تعدیل مشکلات بازرگانی و اقتصادی به اجراء نهاد. این مصوبات در همان حال که بار فشار اقتصادی روزافزون نظام فئودال و دربار شاه را بر گرده استثمارشوندگان سنگین می ساخت زیان هائی را نیز متوجه برخی سرمایه داران داخلی می نمود. مطابق این تصویب نامه ها بازرگانان روسی در قبال صادرات و واردات کالاهای خود کمترین هزینه گمرکی را می پرداختند. این هزینه ها در مورد سرمایه داران انگلیسی و شرکای ایرانی آنها هر چند نامحسوس اما تا حدودی بیشتر بود. بالاترین میزان مالیاتهای گمرکی دامن سرمایه داران ایرانی رقیب شرکتها و بنگاههای سرمایه گذاری و مالی خارجی را می گرفت. موضوعی که طبیعتاً موج نارضائی این جماعت را بیش از پیش دامن می زد. هر اقدامی که صورت می گرفت و هر حادثه ای که به وقوع می پیوست وضعیت معیشت توده های دهقان و کارگر را باز هم بدتر و غیرقابل تحمل تر می کرد. فئودال ها مدام میزان بهره مالکانه، شمار خراجها، سیورسات و حجم هر کدام اینها را بالا می بردند، اکثریت عظیم دهقانان از عهده پرداخت بر نمی آمدند. تعداد خلع یدشدگان بیکار و بدون هیچ درآمد رو به اوج می رفت. بهای شبه رایگان نیروی کار کسانی که کاری می یافتند کفاف زندگی آن ها را نمی داد. سرمایه داران داخلی هر ریال زیان ناشی از ضعف رقابت خود با رقبای خارجی را به صورت چند برابر بر بهای کالاها می افزودند و این افزایش قیمت، به نوبه خود معیشت موجود استثمارشوندگان را دستخوش سلاخی های جدید می کرد. تازیانه های خوانین و رؤسای عشایر سخت تر از سابق بر پیکر دردمند رعیت فرود می آمد. قحطی و بیماری و غلا اهالی شهرها و روستاها را در خود می پیچید.
همه چیز رو به وخامت می رفت و در این میان فقط سرمایه ها و سرمایه داران بودند که با شتاب تمام رشد می کردند، فربه تر می شدند، به سودهای عظیم تر دست می یافتند. به سوی تسخیر اهرم های مؤثرتر قدرت می شتافتند، دامنه انتظاراتشان وسیع تر و چشم انداز پیروزی هایشان دلپذیرتر می شد. مصوبه های گمرکی هیأت بلژیکی، میدان تازه ای برای اعتراض را در برابر اینان باز نمود. مظفرالدین شاه که به دنبال قتل پدرش بر تخت سلطنت نشسته بود به دلیل بیماری و به دنبال گرفتن وام های کلان از بانکهای خارجی، در غرب به سر می برد. امین السلطان موسوم به اتابک زمام تمامی کارها را در دست داشت. بنیاد کار وی بر سرکوب قهرآمیز هر انتقاد و اعتراض بود. سرمایه داران داخلی مطابق معمول برای خلاصی از شر قوانین گمرکی «مسیو نوز» و رفع تأثیر مصوبه های وی بر کاهش سود خویش، باز هم به عریضه نگاری پرداختند. پاسخ امین السطان این بار ایستادگی در مقابل «تظلم خواهی» صاحبان سرمایه و دفاع مصرانه از کیان نظام فئودال بود. او توان لازم انجام این کار را نداشت، زیر از پشتیبانی سایر دولتمردان و سیاستگذاران نظام برخوردار نبود. بر همین اساس هم ایستادگی وی در مقابل فشار مستمر عریضه نویسان سرمایه دار نه فقط راه به جائی نبرد که عزل وی و عروج عین الدوله به صدارت را در پی آورد. صدر اعظم جدید بسیار سریع دست به کار شد و کوشید که بساط اعتراض و نامه نگاری صاحبان سرمایه را جمع کند. او کمر به دفاع از همه سیاستها و مصوبه های گمرکی « نوز» بست، آماده سرکوب مخالفان شد، ترکیب اندامواری از نیروهای قهر متشکل از عوامل سرکوب فیزیکی و فکری، از سپاهیان و داروغه های مسلح گرفته تا امام جمعه و شیخ فضل الله و صاحب امتیاز نشریه حبل المتین و عناصر دیگر را به صف نمود. برگ اول بازی را با بیانیه مشروح یکی از علمای نجف بر زمین کوبید. صادر کننده بیانیه از نکوهش مشروح امین السلطان، صدراعظم مغزول مورد نفرت همگان آغاز می کرد و هر کلام این مذمت نامه را به زبان بی زبانی اما بسیار رسا و گویا ساز و برگی برای تقدیس عین الدوله و بیان کفایت ها و عدالت پروری های او می نمود!! نخست وزیر جدید با اتخاذ تدابیر لازم آماده رد تقاضای بازرگانان و کارخانه داران داخلی شد. بر حمایت از تعرفه های گمرکی مصوب هیأت بلژیکی اصرار ورزید، متمردین از پرداخت مالیات را مورد آزار و اذیت قرار داد و در اینجا بود که بالاترین لایه بورژوازی اپوزیسون نیز مهره های کارآمد شطرنج کارزار را وارد میدان کرد. روحانیت شریک این لایه از جمله طباطبائی و بهبهانی و همراهان وارد صحنه شدند. پیش از ورود رسمی اینان، عده ای از بازاریان شهر تهران با تعطیل مغازه های خود راهی شهر ری بودند تا بساط شکایت از مظالم اربابان فئودال را در حرم عبدالعظیم پهن کنند!! متحصنین شهر ری دلیل تحصن خود را بدرفتاری مأموران گمرک، اخاذی دولت از تجار و رفتار خصمانه « نوز» با بازرگانان اعلام نمودند. آنها با طرح این مسائل تقاضای رسیدگی کردند.
استغاثه صاحبان سرمایه دل سنگ حاکمان فئودال را نرم نکرد. عین الدوله به تدارک گسترده سرکوب ادامه داد و در طول چند روز با برنامه ریزی های لازم در پایتخت و برخی شهرهای دیگر شروع به نمایش قدرت کرد. واگذاری زمین قبرستان محله کفشدوزان تهران به بانک روس از طریق شیخ فضل الله نوری، هتک حثیثیت یکی از آخوندهای کرمان و ضرب و شتم وی توسط ظفرالسلطنه، انتشار عکس « نوز» با لباس روحانیت در روزنامه های کشور، تشدید بیش از پیش فضای خفقان در تهران و بالاخره به چوب بستن سید هاشم قندی، از تاجران قند به دستور علاء الدوله از جمله این قدرت نمائی ها بودند. صدراعظم تام الاختیار سلطنت فئودال کل این کارها را انجام داد تا بورژوازی عریضه نویس و معترض به سیاست های مالیاتی و گمرکی دولت را دچار وحشت سازد، اما این دهشت آفرینی ها در شرائط روز مطابق معمول، صاحبان سرمایه و روحانیت همدستش را در ادامه اعتراضات مصمم تر ساخت. سرمایه داران معمم و مرجع شریعت با خیل ملازمان تاجر و کارخانه دار راهی شهر ری شدند تا به شرکای متحصن خود در آنجا بیوندند. طباطبائی و بهبهانی و عده ای دیگر با تنظیم طوماری اجتماع خویش در صحن عبدالعظیم را به عین الدوله و دربار شاه قاجار اطلاع دادند. آنان اعلام کردند که تا حصول مطالباتشان به بست نشینی ادامه می دهند. با شروع تحصن گفتگوی دو جانبه میان حاکمان فئودال و بورژوازی آغاز گردید. مناقشات به درازا کشید. نمایندگان متحصن سرمایه بر خواست های خویش اصرار کردند. عین الدوله مطالبات آنان را نکول کرد. دو طرف بر مواضع خود پای فشردند. مظفرالدین شاه خواستار تهیه لیست انتظارات از سوی بست نشینان گردید و سرانجام سرمایه داران تاجر و کارخانه دار و روحانی خواست های خویش را به شرح زیر جمعبندی کردند و در اختیار شاه قرار دادند.
١. عسکر گاریچی جای خویش در جاده قم را به فرد دیگری بسپارد!!
٢. تفویض مجدد تولیت مدرسه مروی به حاجی شیخ مرتضی!!
٣. حاجی میرزا محمدرضا که از کرمان به رفسنجان تبعید شده بود به شهر محل اقامت خود باز گردد!!
۴. بنای « عدالتخانه» در همه جای ایران!!
۵. اجرای قانون اسلام در همه جای کشور!!
٦. عزل مسیو نوز از سرپرستی امور گمرکی کشور!!
٧. عزل علاء الدوله از حکمرانی تهران!!
٨. حذف مالیات تومانی یک شاهی از مواجب و مستمری ها!!
بورژوازی متحصن در عبدالعظیم با تنظیم این لیست، حدود توقعات روز خویش از نظام فئودال را مشخص کرد!! و لیست خواسته ها را از طریق سفیر دولت عثمانی در اختیار مشیر الدوله وزیر امور خارجه وقت قرار داد تا او تسلیم عین الدوله و شاه قاجار بنماید. سرمایه داران معمم و مکلا و سیاستمرد، طرح این مطالبات را چنان جسارت آمیز، بلندپروازانه و رادیکال می پنداشتند که توضیح و تکرار روزانه آنها بر سر منابر وعظ را با مباهات تمام دستور کار جماعت وعاظ خود ساختند!! در افسانه ها آورده اند که « سلطان حسین صفوی» وقتی با بی لیاقتی و زبونی تمام شکست خورد و تاج و تخت را تسلیم محمود افغان کرد برای مدتی به حبس شاه فاتح افتاد. او روزی عاجزانه از زندانبان خواست تا امکان ملاقاتش با محمود را فراهم سازد. شاه افغان با شنیدن این خبر دچار دلهره شد که نکند، سلطان معزول تقاضای چنان سترگی دارد که انجامش موکول به انصراف وی از فتوحات رؤیائی خویش است!! ظاهراً محمود با چنین تشویشی به دیدار شاه صفوی و آماده شنیدن حرفهای او گردید. خوب که گوش داد کل تقاضای شاه این بود که برای وضوی خود آب تمیزتری می خواهد»!! واقعیت این است که لیست انتظارات بورژوازی ایران از دربار قاجار و حکام فئودال هم در مجموع چیز چندانی از درخواست کذائی سلطان معزول صفوی بیشتر نداشت.
شاه از صدر اعظم خود خواست که متحصنین را به شهر باز گرداند. اما عین الدوله و اطرافیان ضمن تظاهر به همکاری، راه تجهیز بیشتر قوا برای ایستادگی در مقابل هر خواست جمعیت شاکی را پیش گرفتند. استدلال این گروه آن بود که این رشته سر دراز دارد. هر گام پسگرد، گامی در جهت مواجهه با خواستهای افزون تر معترضین خواهد شد و سرانجامِ عقب نشینی ها قابل پیش بینی نیست. عین الدوله و اطرافیانش را می توان سنگربانان واقعی مقاومت ارتجاع هار و در حال زوال فئودالی، در مقابل اصلاحات جوئی زبونانه و عریضه نگارانه ارتجاع رو به رشد بورژوازی در آن روزها به حساب آورد. نمایندگان متحجر و درنده طبقات محکوم به مرگ تاریخ، در همان حال که شبح مرگ را بر سر شیوه تولید و مناسبات اقتصادی تکیه گاه هستی اجتماعی خویش سنگین می بینند باز هم چاره کار را نه در واگذاری سنگرها که در جاری نمودن جویهای خون جستجو می کنند. عین الدوله از تاریخ، مبارزه طبقات و سرنوشت تاریخی شیوه های تولید چیزی سر در نمی آورد اما خوب می دانست که جنب و جوش جاری بورژوازی با همه مسالمت جوئی، حقارت و چندش باری خواسته هایش به هر حال می رود تا خود را آلترناتیو نظام گندیده و محکوم به زوال فئودال سازد. درست به همین خاطر کل توان طبقاتی خود را در تیر می کرد تا در وهله نخست عمر مناسبات حاکم طولانی تر گردد و در وهله بعد متناسب با امکاناتش چند و چون تحولات را معماری و شاید هم شریک دستاوردهایش گردد.
بورژوازی متحصن به شهر بازگشت اما نه فقط ار تأسیس « عدالتخانه» و عزل مسیو نوز هیچ خبری نشد که حتی در تولیت مدرسه مروی، جا به جائی مأموران جاده قم یا بازگرداندن واعظ کتک خورده از تبعیدگاه نیز حادثه مهمی روی نداد. عین الدوله به این هم اکتفاء نکرد. بر شدت سختگیری ها در مورد بازاریان افزود. بدرفتاری خود با علمای دینی سرمایه را تشدید کرد، فضای خفقان را غیرقابل تحمل تر ساخت، حضور نظامیان و نیروهای سرکوب در شهرها را چشمگیرتر و متمرکزتر نمود. او همه این کارها را در شرائطی انجام می داد که طوفان تناقضات فئودالیسم لحظه به لحظه، کوبنده تر و مرگ آورتر، تار و پود هستی نظام را به شلاق می کشید. دامنه گرسنگی ها وسیع تر می شد، قحط و غلا بخش عظیم تری از جمعیت را به مرگ تهدید می نمود. قیمت ها به صورت سرسام آور بالا می رفت. احتکار مواد غذائی و سایر مایحتاج اولیه معیشتی شیوه رایج کار بازاریان می گردید. فئودال ها فشار استثمار دهقانان را باز هم بالاتر می بردند. راهزنی و چپاول و غارت آخرین باقی مانده های امنیت را از زندگی ساکنان جامعه جراحی می کرد. مالیات ها سیر صعودی می پیمود، باج ها و خراج ها روند طغیان طی می کردند. هر صدای اعتراض علیه هر کدام اینها نیز سوای سرب مذاب، غل و زنجیر، زندان، شلاق و چوب و فلک، هیچ پاسخ دیگری دریافت نمی نمود. جامعه باردار طغیان می شد و عملاً اینجا و آنجا بار خود را بر زمین می نهاد و طغیان می زائید. توده دهقانان فارس که از تاراجگری ها و تعدیات « شعاع السلطنه» حاکم شیراز به ستوه آمده بودند، دست به شورش زدند. آنها به مصادره دار و ندار خویش توسط والی استان اعتراض کردند. این اعتراض را چند بار تکرار نمودند و سرانجام آماده طغیان شدند. عین الدوله، با احساس خطر از سرایت شورش به جاهای دیگر، شعاع السلطنه را که در سفر اروپا به سر می برد، عزل کرد و علاء الدوله حاکم معزول تهران و مورد تنفر بورژوازی شاکی عریضه نگار را به جای وی منصوب ساخت. کمی این طرف تر اهالی مشهد سیلاب خشم خویش را راهی خیابان ها کردند. در اینجا نان و گوشت زیر فشار احتکار و گرانفروشی از دسترس بیشتر ساکنان شهر خارج شده بود. آنها قادر به تهیه آذوقه از جمله نان روزانه خود نبودند. آصف الدوله حکمران شهر با محتکران همداستان بود و در مقابل موج اعتراض سکنه شهر، هیچ گامی برای کاهش معضل بر نمی داشت. در چنین وضعی اهالی مشهد دست به شورش زدند. به خانه فردی که صاحب قرارداد عرضه گوشت و نان و در همان حال محتکر این مواد خوراکی بود یورش بردند. احتکارچی با بهره گیری از نفوذ فئودالی خود در برخی روستاها و نیز استمداد از نیروهای نظامی تحت فرمان آصف الدوله با جمع کردن قوای کافی، دست به مقاومت و حمله متقابل زد. او جمعیت کثیری تفنگچی را به جان مردم بی سلاح انداخت. بیش از ۴٠ انسان ناراضی معترض جان باختند. شمار کثیری نیز زخمی شدند و شهر به ورطه سکوت فرو رفت. نمونه حوادث مشهد و شیراز در جاهای دیگر تکرار شد در تهران نیز احتکار و گرانفروشی مایحتاج اولیه معیشتی، فشار گرسنگی و فقر توده های استثمارشونده عاصی را مضاعف ساخت. اهالی شهر اعتراض می کردند و ضرب و شتم و دستگیری تنها جوابی بود که از دولتمردان دریافت می داشتند.
بورژوازی بسیار زبون تر، مرتجع تر و جبون تر از آن بود که حتی بساط فرصت طلبی و خزش ارتجاعی خویش به عرش قدرت را در کنار شورش ها و طغیان های جسورانه کارگران و دهقانان معترض پهن نماید. کارخانه داران، تاجران، روحانیون و سایر عناصر معترض روز بورژوازی، به رغم تمام شرائط مساعدی که این خیزش ها و اعتراضات برای تسویه حساب با حاکمان فئودال در اختیارشان قرار می داد، به اندازه خود رژیم حاکم از وقوع آنها می ترسیدند. بورژوازی همیشه اینچنین نیست. سوار شدن بر موج نارضائی استثمارشوندگان، کار روتین اپوزیسون های رنگارنگ این طبقه است اما سرمایه داران مرتجع «عدالتخانه» خواه، حتی جسارت این موج سواری را در خود نمی دیدند. زیرا تجربه کافی برای مهار موج را نداشتند و از شعله ور شدن و طغیان شورش ها به شدت احساس هراس می کردند. از همین روی بست نشینی را راهکار بسیار مناسبی برای پیشبرد اعتراضات مسالمت جویانه خود و در عین حال مهار قهر توده استثمارشونده می یافتند. در همین راستا بود که کارخانه داران و بازرگانان و روحانیون بورژوا یک بار دیگر دست به تحصن زدند و این بار مسجد آدینه تهران را برای بست نشینی خویش انتخاب نمودند. اجتماع در مسجد به دنبال کشته شدن یک طلبه به دست مزدوران رژیم فئودال در جریان یک تظاهرات توده ای روی داد. روحانیت و تجار بازار در اینجا همه زور خویش را برای کنترل خشم ناراضیان به کار گرفتند. منبر و محراب را ابزار القاء مدارا و آرامش در ذهن توده آماده انفجار نمودند. بهبهانی در جلو جمعیت ظاهر شد و با عوامفریبانه ترین ژست ها خطاب به آنها فریاد سر داد که « عین الدوله فقط با او مشکل دارد، شما خود را به درد سر نیأندازید»!!
بورژوازی این تلاش ها را به عمل می آورد، با این همه در پاره ای موارد، روند اوضاع از حیطه کنترل وی خارج می شد. دهقانان تهیدست بدهکار، خلع ید شدگان آواره گرسنه، بیکاران و کارگران اسیر تازیانه فقر، اندک اندک به خیابان ها ریختند و مهار خشم و قهر این جمعیت برای بورژوازی دعانویس عریضه پرداز کار ساده ای نمی توانست باشد. دیری نپائید که فقهای شرع سرمایه در چهارچوب یک تقسیم کار تاکتیکی درون طبقاتی راه مهاجرت پیش گرفتند. بر اساس این تقسیم کار نانوشته، بخش کارخانه دار و تاجر بورژوازی همراه با توده ناآگاه متوهم به سفارت انگلیس پناه پیش بردند و این بار به جای صحن عبدالعظیم، بساط تحصن نشینی در سرای قدرت ملکه بریتانیا پهن کردند. بخش مجتهد، فقیه و پیروان آنها نیز عازم شهر قم گردیدند تا وساطت و حمایت زمینی امپریالیست های انگلیسی و نیروی اعجاز آسمانی را یکجا وثیقه دستیابی خویش به عدالتخانه و تولیت مدرسه مروی و تعویض عسکر گاریچی سازند!!
بست نشینی در سفارت بریتانیا، بورژوازی را از دغدغه عواقب احتمالی خیزش های وسیع توده ای خلاص نکرد. اما تمامی فرصت لازم را در اختیار دولت انگلیس قرار داد تا وارد میدان شود و در تعیین سرنوشت جنبش جاری بیشترین نقش را به نفع خویش بازی کند. پیش تر گفته شد که این دولت بر خلاف حکومت تزاری، دورنمای منافع خود را با آنچه بورژوازی معترض روز می خواست در پیوند می دید، وقوع تحولات در ساختار قدرت نظام، متناسب با نیازهای انکشاف کاپیتالیستی جامعه را موافق حال خود می یافت. نسبت به سیر رویدادهای روز با احتیاط کامل عمل می کرد، مثل شرکای داخلی خود از رشد غیرقابل مهار جنبش توده ای بیم زیاد داشت. می کوشید تا روابط حسنه اش با سلطنت و حاکمان فئودال دچار آسیب نشود، با این حساب که اگر جدال روز سرمایه داران ایرانی ناکام ماند، مجبور به تحمل خسارتی نگردد، در همین راستا حمایت آشکاری از بورژوازی معترض مسالمت جوی به عمل نمی آورد، در حالی که سیاست های لازم برای تضمین همپیوندی و اشتراک منافع عمیق آتی خود با این بخش طبقه سرمایه دار را به دقت دنبال می نمود. سفیر انگلیس پس از نمایش نوعی اکراه از قبول تحصن صاحبان سرمایه و توده متوهم به آن ها، و شاید هم در پی جلب توافق سران حکومت، درب سفارت را بر روی متقاضیان بست نشینی باز کرد. در فاصله 2 تا سه روز بیش از ١۴٠٠٠ نفر از جمعیت ٢٠٠ هزار نفری آن روز تهران در باغ سفارت تجمع کردند.
سیر حوادث همه جا گویای آن است که تا این زمان، اساساً و عموماً همان ارتجاعی ترین بخش بورژوازی ایران بود که زمام همه کارها را در دست داشت. صاحبان صنایع، بازاریان و روحانیون به ویژه دوتای آخر، همه رخدادها را به راحتی کنترل می کردند و اوضاع را بر پایه بیشترین مماشات پردازی ها و مسالمت جوئی ها پیش می بردند. اما از این جا به بعد تغییراتی رخ داد. پدیده های تازه ای وارد روند حوادث گردیدند. شمار شورش ها در مناطق مختلف کشور باز هم افزایش یافت. در آذربایجان، فارس، خراسان، اصفهان، کرمان و نواحی دیگر، توده های بیشتری زیر فشار گرسنگی، تشدید تعدیات فئودال ها و حکام دست به اعتراض زدند. همزمان بخش دیگری از طبقه سرمایه دار نیز که تا آن وقت حضوری نامحسوس و کمرنگ داشت، لنگ لنگان وارد میدان شد و کوشید که مهر خواسته های خود را بر جبین رویدادها فرو کوبد. این بخش بورژوازی مثل جناح نخست طبقه خود سوای پاره ای اصلاحات در ساختار نظم سیاسی و اجتماعی مسلط هیچ مطالبه مهم تری نداشت اما طول و عرض خواسته هایش، تا حدودی متفاوت فرمول بندی می شد. اینان بیش از اولیها، متأثر از تحولات سده های ١٨ و ١٩ اروپا بودند. اگر برای جماعت نخست مجرد حصول قرب و شوکت کارخانه داران، تاجران و بانکداران انگلیسی یا فرانسوی و سودهای طلائی و رؤیائی آن ها همه چیز بود، اینان به کاریکاتور بسیار بی رمق و خودپرداخته ای از دموکراسی، جامعه مدنی، انتخابات آزاد و حکومت قانون نیز دل داشتند. کاریکاتوری چنان مغشوش، بی قوام و بدون شیرازه و در عین حال آب بندی شده که در هیچ کجای آن هیچ روزنه ای بر روی هیچ کارگری برای هیچ میزان توقع رفاه، امکانات، آزادی های سیاسی یا حقوق اولیه اجتماعی باز نباشد. باید بر این نکته تأکید کرد که جناح اخیر طبقه سرمایه دار ایران یا جماعت به اصطلاح پرچمدار «دموکراسی» و « مدنیت» و « آزادی» همیشه و همه جا به محض اینکه پای طبقه کارگر به میان می آمده است طومار همین دعاوی سراسر کاریکاتوری خود را هم، یکسره در هم می پیچیده اند و مختومه اعلام می نموده اند. افراد این جناح تا جائی که به ایفای نقش در جنبش مشروطه خواهی مربوط است، البته هر کدام سازهای متفاوتی می نواختند و ترانه های مختلفی ترنم می کردند اما در مجموع ارکستر واحدی را هم پدید می آوردند. تحت تأثیر این عده بود که رنگ پاره ای مطالبات تا حدی عوض شد. از جمله تقاضای ایجاد عدالتخانه جای خود را به حکومت مشروطه و تأسیس پارلمان داد. جمعیت بست نشین در سفارت لیست تازه ای را تهیه و از طریق سفیر انگلیس در اختیار حاکمان فئودال قرار دادند. آنها این بار خواستار آن شدند که:
١. مهاجران به قم با امنیت لازم به تهران باز گردند.
٢. عین الدوله از صدارات عزل شود.
٣. چیزی به نام مجلس شورا ( دارالشورا) پدید آید
۴. عاملین کشتارها به مجازات رسند
۵. تبعید شدگان به خانه خویش مراجعت کنند. (٢٦)
طول و عرض مطالبات بورژوازی حتی وقتی که جناح سکولار و لیبرال مأبش به جنبش پیوستند همین اقلام بود. در دنیای محاسبات این طبقه هر چیزی که ممکن بود، به گونه ای رنگ و بوی انسانی یابد، با قاطعیت کافی و بدون هیچ تردید از لیست انتظارات محو می گردید. شریک شدن در اداره امور جامعه فئودال و باز کردن راهی برای پاسخ به نیازهای انباشت و سودآوری سرمایه ها، تضمین حصه مناسب خود از آنچه استثمار شوندگان تولید می کردند، داشتن تریبون و دکه ای برای عوامفریبی و شتشوی مغزی و متوهم سازی توده های ناراضی، صدر و ذیل خواست اینان را تعیین می کرد. تشکیل دارلخلافه ای به نام « مجلس شورا»، عجالتاً برای این کارها کفایت می داد. ترکیب کسانی که تولیت این امامزاده را به چنگ می آوردند نیز جالب بود. ۴ نفر از خاندان پادشاهی قاجار، ۴ فقیه عالیمقام دین، ١٠ نفر از بازرگانان و بازاریان سرشناس، ١٠ تن از فئودال ها و زمین داران بزرگ، ٣٢ نفر از صاحبان صنایع اعضای دارالشوراء راتعیین می نمودند. « ره پنهانی میخانه ندانست کسی - جز مغ و قاضی و شیخ و دو سه رسوای دیگر» مشروطه طلبی بورژوازی با تحقق این مطالبات و انجام این تحولات!! پرچم پیروزی افراشت و مظفرالدین شاه قاجار فرمان تأسیس مجلس شورا را صادر کرد!!
در کلیه رخدادهای موسوم به « انقلابات بورژوائی» پرولتاریا بدون شک، طبقه شکست خورده انقلاب بوده است. این مسأله طبیعتاً در مورد انقلاب ژوئن سال ١٨٤٨ فرانسه هم صدق می کند. در انقلاب اکتبر که اسم و رسم دیگری با خود داشت نیز وضع چنین بود. در آنجا هم جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی پرولتاریا متحمل شکستی فاحش و بدفرجام شد. طبقه ای که رهائی وی در گرو محو هر شکل تولید و هر مناسبات اجتماعی مبتنی بر استثمار و جدائی انسان از کار و سرنوشت زندگی خود است با نیروهای اجتماعی و طبقاتی معینی که رسماً یا زیر هر نام و نشان دیگر، مدافع این شکلهای تولید یا مناسبات باشند نمی توانند فاتحان همزمان یک جنگ شوند، هر چند که آنها دوش به دوش هم مشغول نبرد با نظام حاکم و دست به کار براندازی طبقه ای ثالث و مسلط باشند. این حقیقتی است که رفرمیسم تاریخاً و در همه جا آن را باژگونه القاء نموده است. با همه این ها یک چیز را نمی توان انکار کرد. اینکه در اروپای غربی، در پاره ای از همین رخدادها پرولتاریا اگر پیروز کارزار نبود، اگر به صورت بازنده از میدان خارج می شد، اما بالاخره در قیاس با گذشته، دستاوردهائی و گاه حتی دستاوردهای چشمگیری در کوله بار خویش حمل می کرد. پیداست که آنچه در این کوله بار داشت نهایتاً قفل و زنجیر بردگی مزدی بر دست و پای وی بود. « حقوق» سیاسی و مدنی احراز شده، ابزار خاکسپاری قدرت طبقاتی و ساز و کار انفصال وی از جنگ واقعی طبقه اش علیه سرمایه داری می شد. جدائی دین از دولت، گردن نهادن وی به موجودیت و سلطه هر دو اختاپوس دولت و دین را در پی داشت، حق تشکل و آزادی بیان و اجتماعات حلق آویزی او به نظم سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه را حکایت می کرد. این دستاوردها چنین سرشتی داشتند، اما او می توانست و این شانس را هم داشت که همه این ها را به عنوان لحظه ای از پروسه پیکارش برای محو سرمایه داری نظر اندازد. آن ها را چنین ارزیابی نماید، نقد ضد سرمایه داری و سوسیالیستی آنها را پراتیک پیکار روز خویش سازد. جنبش کارگری اروپا بدبختانه در این راستا نشتافت و بسیار پیش از آنکه تداوم مبارزه طبقاتی خود بر این ریل را پی گیرد، به ورطه رفرمیسم راست سندیکالیستی و باتلاق خفه کننده راهبردهای سوسیال دموکراسی فرو لغزید.
رابطه جنبش کارگری ایران و مشروطه طلبی ارتجاع بورژوازی، با آنچه در اروپای غربی و برخی مناطق دیگر دنیا رخ داد، به گونه ای فاحش متفاوت بود. در اینجا کارگران و جمعیت عظیم 80 درصدی دهقانان، به ویژه در سالهای شروع جنبش فقط سیاهی لشکر بورژوازی و فاقد هر گونه نقش و تأثیرگذاری برای بهبود زندگی خود بودند. کارگر فرانسوی در انقلابات یاد شده، در پاره ای موارد حساب و کتاب مطالباتش را حداقل به صورت صوری از بورژوازی جدا می ساخت. وقتی سرمایه داران شعار جمهوری خواهی سر می دادند، او با گفتن « جمهوری اجتماعی» اختلاف خود با آنها را فریاد می زد. در ایران کارگران و دهقانان در پروسه مشروطه خواهی، سوای تکرار استغاثه های بسیار وهن آمیز صاحبان سرمایه حرف دیگری بر زبان نیاوردند. بورژوازی مظهر تمامیت ارتجاع، عقب ماندگی، سازشکاری و کوته اندیشی بود. برد انتظاراتش از عزل و نصب این یا آن مأمور دولتی نظام فئودال و در بهترین حالت یافتن مکانی در قدرت به هر سیاق و هر بهاء فراتر نمی رفت و استثمارشوندگان نیز همین خواست ها را تکرار می کردند. در این جا یک سؤال بسیار اساسی سایه سنگین خود را به جلو می راند. سؤالی که نمی توان بدون پاسخ مقنع و شفاف از کنار آن گذشت. پرسش این است که اگر کارگران ماهیگیر انزلی در نخستین اعتصاب خود خواستار دستیابی به کل حاصل صید خویش بودند، اگر آنها در پهنه جدال با صاحب سرمایه، خودجوشی طبقاتی ضد سرمایه داری خود را به نمایش می ایستادند چرا در اینجا، در عرصه کارزار سیاسی، ارتجاعی ترین خواست های بورژوازی را تکرار می نمودند؟ چرا سیاهی لشکر فاقد هر گونه هویت و بسیار سر به راه طبقه سرمایه دار شدند؟
پیش از ورود به جواب، نکته مهمی را باید تأکید نمود. یک رسم رایج طیف کمونیسم بورژوائی این بوده و هست که در سخن از علل گمراهه رفتن و شکستهای جنبش کارگری لبه تیز جستجو را روی نقش «رهبران» و « نظریه پردازان» متمرکز سازند. از منظر اینان سرنوشت پرولتاریا را نخبگان و سرکردگان رقم می زنند. اگر این چهره ها، مقدس و معجزه گر باشند جنبش راه درست پیش می گیرد و پیروز می شود!! در غیر این صورت به گمراهی می غلطد و شکست می خورد!! نوعی نگرش که طبیعی طبقات استثمارگر تاریخ و جنبش های اجتماعی آویزان به این طبقات است. جنبش آگاه ضد سرمایه داری طبقه کارگر با این نوع نگاه، سر ستیز دارد. در اینکه احزاب یا بسیاری از مدعیان رهبری و زعامت، فاجعه بارترین گمراهه رفتن ها را بر طبقه کارگر تحمیل کرده اند، جای حرفی نیست. اما مشکل در این جا اولاً. نقش شخصیت ها نیست، سخن از راهبردهای رفرمیستی و گمراهساز است، ثانیاً، معضل اساسی تر آویزان شدن توده های کارگر به نقش رهبران و تبعیت ارتجاعی امت وار آنها از عناصر بالای سر خویش است. جنبش کارگری وقتی اسیر این وضع شود، تابوت خود را چهارمیخ و طومار شکست قطعی خود را ممهور کرده است. این موضوعی است که رویکرد ضد کار مزدی به مناسبت های مختلف و در جاهای گوناگون به کالبدشکافی آن پرداخته است و در باره اش بحث نموده است. ثالثاٍ و باز هم بسیار مهم، وقتی از نقش راهبردها، احزاب یا افراد در گمراه بردن مبارزات کارگران صحبت می کنیم به هیچ وجه نباید موقعیت ضعیف، مستأصل و فرومانده خود جنبش کارگری را که تن به تمامی کجراهه رفتن ها، غلط اندیشی ها و رفرم سالاری ها داده است از نظر دور داشت. مارکس در همین رابطه بیان قابل تعمقی دارد. او می گوید: «هیچ آدم عاقلی هرگز نمی تواند باور کند که یازده مرد غالباً با استعدادهای متوسط از روی حسن نیست یا بدطینتی قادر بودند که در طول سه ماه یک ملت ٣٦ میلیونی را به قهقرا کشانند، مگر اینکه آن ٣٦ میلیون هم به اندازه همان ١١ نفر راه خود را نمی شناختند.» (١٨) یک مسأله دیگر را هم به نکات بالا اضافه کنیم. آحاد طبقه کارگر مادام که در جامعه سرمایه داری زندگی می کنند و تا زمانی که آثار زندگی در سیطره این نظام را بر وجود خود دارند، مثل افراد هر طبقه اجتماعی دیگر به لحاظ میزان شناخت، شعور و سطح ادراک، موجودات همگون و قالب ریزی شده ای نیستند. افرادی آگاه تر و عده ای کمتر آگاهند. توانائی تأثیرگذاری و دخالتگری آنها در رتق و فتق مسائل جاری و آتی جنبش خود یکسان نیست. ظرفیت چاره گری متفاوتی دارند، وقتی ما از فاجعه گمراهه رفتن و غرق شدن جنبش کارگری در منجلاب رفرمیسم راست یا چپ می گوئیم، همراه نقد اساسی رفرمیسم، کمونیسم خلقی یا هر گمراهه دیگر، طبیعتاً دنباله روی کورکورانه، به ویژه اپورتونیستی قشرهای فعال تر و پیشروتر طبقه کارگر از این رویکردها را هم آماج انتقاد جدی قرار می دهیم. در اینجا حرف این نیست که عده ای راهزن توطئه گر بورژوا، از کمینگاه خارج شده اند و مبارزه طبقاتی کارگران را به کجراه برده اند!! بالعکس آماج انتقاد در وهله نخست رفرمیسم و راهبردهای بورژوائی و در وهله دوم تبعیت اپورتونیستی فعالین اندرونی این جنبش از راهبردهای مذکور است و چه جای انکار که خود فعالین و پیشروان درون جنبش کارگری تاریخاً در کجراهه رفتن ها و لاجرم شکست خوردن های این جنبش نقش بسیار اثرگذار داشته اند. همه این نکات را آوردیم تا مشخص کنیم که تأکید مکرر ما بر نقش مخرب احزاب طیف کمونیسم بورژوائی در سوق دادن جنبش کارگری جهانی یا ایران به موقعیت فاجعه بار کنونی، اولاً و مقدم بر هر چیز ناظر بر نقد ریشه ای و مارکسی کمونیسم رفرمیسم راست و چپ است و ثانیاً به هیچ وجه متضمن کمترین بی توجهی به وضعیت رقت بار و آسیب پذیر و فرومانده خود این جنبش در دوره های معین نبوده و نمی تواند باشد. با این توضیح به سراغ پاسخ سؤالی برویم که بالاتر طرح شد.
رویکرد کارگر در کارزار متعارف طبقاتی خود با سرمایه دار حتی در پائین ترین سطح، واکنش خودجوش وی علیه استثمار سرمایه داری و بردگی مزدی است. او با سرمایه طرف است. سرمایه دار برای وی به تعبیر مارکس سرمایه شخصیت یافته است. کارگر در اینجا یک سر رابطه ای است که سر دیگرش صاحب سرمایه است. او با این رابطه در کشمکش است. کشمکشی که تعیین کننده چگونگی زیست یا حتی زنده بودن و نبودن و سرنوشت رهائی وی می باشد. فروشنده نیروی کار حتی در نازل ترین سطح دانش طبقاتی، با این واقعیت از بیخ و بن ضد انسانی سر و کار دارد که او کار می کند، همه چیز را تولید می نماید اما هیچ چیز ندارد. در حالی که سرمایه دار خالق هیچ چیز نیست، اما همه چیز دارد. او آفریننده همه چیز است اما گرسنه است و قادر به تهیه پول دکتر و داروی فرزندش نمی باشد، در حالی که سرمایه دار با آنچه وی تولید کرده است دنیا را کوهسار سرمایه هایش و بزم رفاه و شادی و سیری و عیش و نوش خویش ساخته است. کارگر با گوشت، پوست و فکر خود اینها را لمس می کند و واکنش این لمس به صورت جوانه های سرمایه ستیزی اولیه اندرونی و خودجوش ابراز حیات می نماید. ماهیگیر انزلی، همزنجیر چند نسل پیش او در مانوفاکتورهای نساجی ایتالیا، چارتیست های انگلیسی، کارگران مولهاوزن در جنبش «تورینگن» و کل جنب و جوش های خودانگیخته رادیکال و سرمایه ستیز توده های کارگر چنین وضعی داشته است، اما ما به کرات و به مناسبت های مختلف گفته ایم که این تندنس نطفه ای، باردار دو سرنوشت عمیقاً متضاد است. با اثرگذاری سنجیده و آگاه و رادیکال فعالین اندرونی چاره پرداز و سرمایه ستیز پرولتاریا، جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر می شود و با افتادن به ورطه رفرمیسم راست یا چپ، می سوزد و از ریل بالیدن خارج می گردد. کارگر ماهیگیر انزلی در جریان مشروطه طلبی بورژوازی وارد برهوتی شد که سرزمین خشکیدن و مرگ رویکرد سرمایه ستیز طبقاتی او بود. فشار گرسنگی و بیکاری و فقر و قحطی و ستم، وی را به عرصه اعتراض هل می داد اما به جای راه وارد گمراهه شد، سیاهی لشکر بورژوازی گردید. جنبش کارگری ایران کلاً در هستی اجتماعی روزش، ضعیف تر و عاجزتر از آن بود که بر روند میدانداری ارتجاع بورژوازی اثر گذارد و در میان عربده های « انتقال تولیت مدرسه مروی» یا «عزل عسکر گاریچی» فریاد مطالبات واقعی طبقاتی خود را بلند کند. این ضعف و عجز مسلماً به شمار اندک کارگران محدود نمی شد، شعور، شناخت و آگاهی طبقاتی نیز اجزاء لایتجزای هستی اجتماعی هر طبقه از جمله پرولتاریا است. اگر توده کارگر آگاه تر بودند اوضاع روز را « کن فیکون» نمی کردند اما مهر مطالبات ضد سرمایه داری خود را بر روند این اوضاع حک می نمودند و سنگ بنای استواری برای مبارزات بعدی خود می گذاشتند. در آن روز و در شرائطی که جنبش کارگری ایران گام های نخست شکل گیری و بالیدن را بر می داشت، نیروها، افراد و جمعیت هائی که خود را فعال، اندیشمند و جلودارش می خواندند، نه فقط اهل اثرگذاری رادیکال سوسیالیستی و طبقاتی بر آن نبودند که هر چه تحویلش دادند، زادراه گمراهی شد. «حزب کمونیست ایران» هنوز موجودیت خود را اعلام نکرده بود و «حزب عدالت» به رغم فعالیت چند ساله در باکو و قفقاز حضور مؤثری در پروسه کارزارهای روز جامعه نداشت. با این همه بحث چگونگی ورود به صحنه و تأثیرگذاری بر سیر رویدادها به اندازه کافی در میان حزبیودن و کسانی که خود را سوسیال دموکرات، چپ، بلشویک یا کمونیست می خواندند داغ بود و مستمراً داغ تر می شد. پرسشهای زیادی در میان این افراد می چرخید. عده ای خواستار دخالتگری فعال در مشروطه طلبی بودند، دلیلشان هم این بود که « رنجبران»، استثمارشوندگان و گرسنگان نیروی واقعی جنبش را تشکیل می دهند. خیلی ها خلاف این را می اندیشیدند. آنان مشروطه خواهی را خیزشی ارتجاعی قلمداد می کردند، اما استدلال آنان فقط این بود که مشروطه طلبان ار سر ستیز با سرمایه خارجی دست به کارزار زده اند و از آنجا که سرمایه خارجی مظهر مدرنیسم، پیشرفت و تمدن زائی است، پس خواست مشروطیت گواه واپسگرائی و تحجر است و باید از همراهی با آن دوری جست. مدعیان جلوداری استثمارشوندگان و توده های کارگر در مورد چگونگی تدارک مشارکت در پویه اعتراضات روز هم نظریات متفاوتی داشتند. همگی معتقد به تأسیس حزب بودند و داشتن حزب را شرط لازم دخالت و اثرگذاری می دیدند. اما روایت حزب سازی، آن ها را به جدال و اختلاف با همدیگر می کشاند. گروهی اصرار داشتند که باید حزب خاص سوسیال دموکرات را پدید آورد و از درون این حزب به صورت یک نیروی مستقل وارد میدان شد، گروه دیگر این کار را چپ روی می دیدند و راه درست را پیوستن به احزاب رسمی بورژوازی می انگاشتند.. شنیدنی است که طرفین اختلاف با کائوتسکی در گفتگو باز نمودند و وی با قاطعیت تمام همپیوندی کامل با احزاب بورژوازی و اجتناب از ساختن هر نوع تشکل متمایز را توصیه نمود.
مشروطه طلبی طبقه سرمایه دار ایران بنا بر شواهد، ذهن بلشویک ها و شخص لنین را نیز به اندازه لازم مشغول ساخته بود. لنین مدام تلاش داشت تا از طریق « اورژنیکدزه» و افراد دیگر در جریان رویدادها باشد. مسأله اساسی در رابطه با همه این گفتگوها، راه حل جوئی ها، حساسیت ها و دخالتگری های فعال یا منفعل این بود که هیچ کس از سرنوشت جنبش کارگری و اینکه توده های کارگر ایران در دل رویدادهای روز چه باید بنماید، سؤال نمی نمود. ششدانگ حواس همگی این را می کاوید که باید با حزب مستقل خود همراه بورژوازی شد؟! یا سنگ تمام گذاشت و بدون دفتر و دستک ویژه وارد صفوف سرمایه داران مشروطه خواه گردید؟! آیا باید نقش تمدن زائی سرمایه غربی را پاس داشت یا اینکه ستیز با امپریالیستهای انگلیسی را فصل الخطاب هر جهتگیری کرد؟! آیا « بورژوازی ملی» است که باید پرچمدار باشد!! یا « فئودال های لیبرال» هم می توانند در این گذر ادای دین کنند؟!! کل دغدغه ها این بود و کمونیسم، پرولتاریا یا جنبش کارگری مسائلی بودند که در بهترین حالت به صورت اوراد و به عنوان مستمسک پیگیری اهداف طبقاتی و اجتماعی و بین المللی دیگر بر سر زبان این جماعت می افتاد. در این باره در فصل بعد صحبت خواهیم کرد.


توضیحات:


١. ابراهیم فخرائی، سردار جنگل ص ٢٩
٢. احمد کسروی، تاریخ مشروطیت، ص ٨۵
٣. جاستین پرکینز، مبلغ مسیحی امریکائی، به نقل از خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی، اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، ص ٧٧
۴. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن ص ٣٩
۵. جاستین پرکینز، به نقل از خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی، اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی ص ٧٨
٦. سازمان چریکهای فدائی خلق، بررسی ساخت اقتصادی روستاهای ایران
٧. باقر مؤمنی، دین و دولت در عصر مشروطیت، ص ٢١
٨. ای- پ پتروشفسکی، ترجمه سیروس ایزدی و حسین تحویلی، ایران در سده های میانه، ص ٢۵ و ٢٦
٩. منبع بالا، صفحات ۶۶ و ۶٧
١٠. همان مأخذ
١١. مارکس، ایدئولوژی آلمانی
١٢. خسرو شاکری، میلاد زخم ص ١١٠
١٣. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ص ١٨
١۴. احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران ص ١٠٠
١۵. منبع بالا، ص ١٠١
١٦. اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران، ص ١٠٧ و ١٠٨
١٧. همان کتاب ص ١٠٧
١٨. مارکس و انگلس، انقلاب و ضد انقلاب در آلمان (مقدمه)

***************

فصل اول

پنجشنبه ٢۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ١۴ مه ۲۰۱۵

از آغاز تا مشروطیت

بالیدن سرمایه داری، ظهور دو طبقه سرمایه دار و کارگر

ناسیونال رمانتیسیسم راست ایرانی احساس زبونی خود در مقابل شرکای امپریالیستی و نیاز خویش به فریب توده های کارگر برای آویختن آنها به دار منافع بورژوازی «داخلی» را در قالب تئوریهائی عرضه می کند که فقط بیان اندیشوار منافع طبقه او نیست، بلکه حدیث عقب ماندگی های فکری هولناک او نیز هست. جار و جنجال سالهای اخیر افرادی از نوع « کاتوزیان» و «علمداری» مشعر بر اینکه در منطقه ای به نام ایران هیچ گاه هیچ شیوه تولید و مناسبات اقتصادی معینی حاکم نگردیده است، برده داری وجود نداشته است!! فئودالیسم متولد نشده است!! نیروی کار کالا نگردیده و تولید سرمایه داری اصلاً پای به دنیا نگذاشته است!! طبقات پدید نیامده اند!! مبارزه طبقاتی وجود خارجی پیدا ننموده است!! دولت طبقاتی از صحنه روزگار محو بوده است!! و مانند این ها، فروماندگی فکری این دار و دسته ناسیونال رمانتیسیستی را به اندازه کافی عیان می سازد. بیان باژگونه واقعیت ها کار سرشتی سرمایه و بورژوازی است.
اینان نیز نقش خود در این گذر را این گونه و از ورای این نظرپردازی ها ایفاء می کنند. اما تاریخ جامعه ایران، به عنوان حلقه ای از زنجیره تاریخ جوامع انسانی قطعاً چیز دیگری می گوید. در اینجا نیز مثل همه نقاط دیگر دنیا و البته با پاره ای تفاوتها، اشکالی از تولید و صورت بندی های اقتصادی رشد کرده اند، تسلط یافته اند و جای خود را به نظام های اقتصادی و اجتماعی کامل تر سپرده اند، شواهد متقن تاریخی حکایت از این دارند که رشد چشمگیر صنایع مانوفاکتوری در ایران به گذشته های بسیار دور بر می گردد. سده های نهم و دهم میلادی را شاید بتوان نخستین دوره مهم شکوفائی و پویائی این نوع صنایع به حساب آورد. کارگاههای نساجی در این دو قرن رونقی چشمگیر داشته است. پارچه های تولید شده در شهرهای ایران، به طور مثال کازرون فارس، از لحاظ مرغوبیت مشهور بوده است و از جهت حجم تولید سالانه اولاً به نیازهای داخلی پاسخ می گفته است و ثانیاً به بخش قابل توجهی از دنیای روز، به ویژه آسیای میانه و جنوب غربی، شمال افریقا و سواحل مدیترانه صادر می گردیده است. اصفهان، قم، قزوین، نیشابور، ری و همدان به وفور مانوفاکتورهای نخریسی و بافت پارچه های نخی و چلوار اشتهار داشته اند. برخی از شهرها نیز شاهد رشد وسیع کارگاههای پشمبافی بوده اند. تولید و صادرات فرش در این دوره از رونقی وسیع برخوردار بوده است و سایر صنایع مانند سفال سازی، تولید کاشی، فراورده های چوبی، تولید ظروف مسی، مواد داروئی و نوع این ها نیز با سرعت زیاد مراحل توسعه را پشت سر می نهاده اند. در هر دو سده بالا شاهد رشد چشمگیر شهرنشینی هستیم و پیدایش شهرهای بزرگی مانند نیشابور با جمعیتی حدود یک میلیون یا اصفهان، ری، کاشان و شیراز گواه این واقعیتند. شهرهای مذکور کانونهای مهم داد و ستد کالا بوده اند و مراکز بزرگ تجاری دنیا را تشکیل می داده اند. وفور سدها و شبکه های پیشرفته آبیاری به رونق کشت و تولید محصولات کشاو.رزی و دامی کمک می کرده است و صدور فراوده هائی مانند غله، پنبه، روغن، کنجد، قند نیشکر، خشکبار، شراب، ابریشم، گیاهان رنگی یا حیواناتی از نوع اسب و الاغ و شتر در ابعاد تجاری چشمگیر به مناطق مختلف دنیا از جمله هندوستان، چین و آسیای میانه صورت می گرفته است. شهرها مراکز رونق مانوفاکتورها یا مجتمعات تولیدی کئوپراتیو بوده اند. مانوفاکتورهای زنجیره ای که هر در هر کدام یک استادکار و شماری کارگر دستیار کار می کردند. در این شبکه ها واحدهای تولیدی و فروشگاهها کنار هم قرار داشتند و همه آنها بخشی از بازار بزرگ شهر را تشکیل می دادند. به بیان دیگر بازار فقط محل خرید و فروش کالاها نبود، بلکه صنعتگران و تولید کنندگان کالا نیز در آن وجود مؤثر و سهم چشمگیر داشتند. این مسأله به گونه دیگری در مورد روند کار رایج درون عشایر و ایلات روز نیز صدق می کرد. در اینجا همه توده در حال کوچ مولد بودند، اما نوع کار و تولیدشان به دامداری و زراعت یا استثمارشدن در حوزه دامداری و زراعت ایلخانان محدود نمی شد، جمعیتی نیز مشغول آهنگری، نجاری، رویگری، مسگری، بافندگی و مانند این کارها بودند. « پتروشفسکی» مورخ سرشناس روسی در اثر معروف خود «تاریخ ایران در سده های میانه» در رابطه با سطح پیشرفت صنایع کارگاهی آن روز جامعه توضیح می دهد که: «در شهرها، پیشه وران آزاد در کئوپوراسیونهای صنف گونه متحد شده و در آنها شاگردان، خلیفه ها (کمک استاد) و استادها با یکدیگر تفاوت داشتند. بنا بر معمول، استادان یک رشته پیشه وری در کوی واحدی می زیستند و کارگاههای آنها که در عین حال دکان نیز بود در همان کوی جای داشت. در شهرها پا به پای این تولیدکنندگان کوچک، کارگاههای بزرگ و در اساس کارگاههای نساجی، از آن دولت و یا متعلق به فئودالهای بزرگ بوده است» او می افزاید: « در خیابانهای اصلی کاروانسراهائی جا داشتند که از آنها برای بازرگانان شهرهای دیگر که به آنجا می آمدند به عنوان مهمانخانه استفاده می شد. کاروانسراها همزمان انبار کالا و بازار عمده فروشی بودند. چنان که ناصرخسرو نوشته است در نیمه سده یازدهم در اصفهان تنها در یکی از خیابان های اصلی شهر ۵٠ کاروانسرای بزرگ وجود داشت» تمامی داده های بالا از توسعه چشمگیر مناسبات کالائی در ساختار اقتصاد فئودالی این دوره حکایت دارند. پیداست که فئودالیسم و شکوفائی تولید کالائی همراهش در این سده ها، در ایران، مؤلفه های مورد اشاره مارکس در رابطه با صورت بندی های اقتصادی، اجتماعی ماقبل سرمایه داری جوامع آسیائی را کم یا بیش با خود حمل می کند. مانوفاکتورها، اراضی زراعی، تجارتخانه ها، کاروانسراها، حمل و نقل یا سایر حوزه های تولید و مبادله کالاها به لحاظ شکل مالکیت تلفیقی از دولتی، قبیله ای، مشاع، خصوصی و اربابی هستند. مولدین مستقیم محصولات صنعتی، کشاورزی و دامی سوای موارد پراکنده خرده مالکی فاقد حق تملک بر عایدات کار خود بودند، مالکیت دولت، اربابان فئودال، روحانیون رؤسای عشایر بر مانوفاکتورهای صنعتی، کشتزارها و بنگاههای تجاری شالوده اصلی شکل مالکیت این دوران را تعیین می کرد. در این میان دولت ها عظیم ترین حصه ها را در اختیار داشتند، اینکه این امر بعلاوه برخی مؤلفه های دیگر فئودالیسم شرقی، تا چه حد بر روند تبدیل سرمایه تجاری به صنعتی تأثیر داشته است، موضوعی است که هیچ حکم قطعی در باره آن نمی توان صادر کرد. مارکس در بررسی ویژگی های آنچه تولید آسیائی نام گرفته است، هیچ اشاره خاصی به این وجه ماجرا نکرده است. در این میان یک چیز بدیهی به نظر می رسد، مستقل از تأثیر منفی، مثبت یا عدم تأثیر این ویژگی ها در پروسه پیدایش انباشت صنعتی، به هر حال تئوری بافی های ناسیونال رمانتیسیت ها از همه لحاظ بی پایه است. نفس گسترش خیره کننده اقتصاد کالائی در طول سده های فوق یک برهان مادی موثق بر ابطال خیالبافی اینان است. در این گذر باز هم به نکاتی اشاره خواهم کرد. عجالتاً سرنوشت همین سطح از توسعه صنایع مانوفاکتوری و اقتصاد کالائی جامعه در دوره مورد گفتگو را دنبال کنیم. در شرائطی که روند کالا شدن تولیدات پیشه وران و دهقانان با شتاب تمام پیش می تاخت و بازار داد و ستد کالا با شتاب رو به گسترش می رفت، هجوم قوم مغول به آسیای میانه و سپس ایران طومار این دوره پررونق اقتصادی را در هم پیچید. شهرها ویران گردیدند، مانوفاکتورها از کار افتادند و ویرانه شدند، کشتزارها به آتش کشیده شدند، مراکز تجاری مورد یورش قرار گرفتند، تولید و تجارت به ورطه تعطیل افتاد، راههای کاروان رو، کانون های داد و ستد، کاروانسراها و هر چه نشان از رشد و رونق اقتصادی داشت از جنب و جوش باز ماند. این وضع به درازا کشید و پیش از آنکه جای خود را به یک شرائط تازه کسب و کار یا رونق داد و ستد بسپارد، حمله گورکانیان سایه خود را بر سر ساکنان جامعه سنگین کرد. ارتش تیمور تمامی آنچه را که مغول ها انجام داده بودند تکرار و تکمیل نمود، عواقب اقتصادی و اجتماعی این حملات ویرانگر تا سالیان دراز باقی ماند اما از شروع قرن شانزدهم میلادی به بعد شاهد گسست این ترند و آغاز دوره تازه ای از گسترش چشمگیر داد و ستد، تأسیس کارگاههای صنعتی در حوزه های مختلف، بستن سدها و پل ها، ایجاد شبکه های آبیاری، ساختن راههای کاروانرو، صادرات کالا و برقراری مبادلات بازرگانی با کشورهای دور و نزدیک هستیم. این دوره شکوفائی اقتصادی در سراسر این قرن با شتاب ادامه می یابد و روند آن در سده های بعد بسیار پرشتاب تر و گسترده تر می گردد. قرنهای ١٧ و ١٨ میلادی را می توان یکی از دوره های مهم اعتلای اقتصاد کالائی و گسترش روزافزون بازار و مبادلات پولی در فاصله مرزهای داخلی و بسط فزاینده واردات و صادرات کالا به مناطق دیگر دنیا به حساب آورد. همین دوره است که در تداوم خود پیوستن بازار داخلی ایران به بازار جهانی سرمایه داری را به دنبال می آورد. یک مؤلفه مهم مربوط به روند توسعه سرمایه داری در ایران نیز دقیقا همین جاست که واقعیتش را ظاهر و وجودش را تحمیل کرده است. مؤلفه ای که کمونیسم خلقی لنینی، کمینترن و بعدها تمامی چپ میراث دار این رویکرد، با رجوع غلط به آن راست ترین و شکست آمیزترین راهبردها را پیش روی کارگران جهان قرار دادند و مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا را به ورطه رفرم گرائی میلیتانت چپ نمایه سوق دادند. جای شرح مفصل مسأله مسلماً اینجا نیست، اما به دلیل اهمیت تعیین کدده اش در چگونه رقم خوردن سرنوشت جنبش کارگری جهانی و طبعاً ایران، نمی توان از توضیح مختصرش چشم پوشید.

تکلیف « انباشت بدوی سرمایه»

روند ظهور و توسعه سرمایه داری در سراسر جهان موجود، چنین بوده است که در فاز معینی از تکامل اقتصاد کالائی صاحبان دو کالای کاملاً مختلف رویاروی هم قرار گرفته اند. « در یک سوی صاحبان پول، وسائل تولید و وسائل زندگی که شیفته افزایش ارزش های تحت تملک خویش از طریق خرید نیروی کار غیر هستند و در سوی دیگر کارگران آزاد که فروشنده نیروی کار خود می باشند» ( مارکس) تا جائی که به نفس وقوع این رخداد مربوط است، هیچ نوع و با حداکثر تأکید باید گفت که هیچ نوع تمایزی میان روند پیدایش و توسعه سرمایه داری در اروپای غربی در یک سوی و ایران یا کل جوامع مشابه در سوی دیگر وجود نداشته است و اساساً نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا به هر حال، تولید سرمایه داری با تقابل این دو کالا یا صاحبان آنهاست که متولد می گردد، اما همین مسأله کاملاً بدیهی تاریخاً به ورطه وارونه پردازیهای فاجعه بار فرو غلطیده است و به همین دلیل باید بر روی آن درنگ نمود. رخداد مورد گفتگو یا آنچه مارکس آن را فاز « انباشت بدوی» سرمایه نام نهاده است، در ممالک غربی و انگلیس، کشوری که الگوی کلاسیک رشد شیوه تولید سرمایه داری بود، به صورت لحظه ای از پویه تکامل اقتصاد کالائی این جوامع ظاهر شد. به این معنی که حلقه ای از زنجیره روند توسعه مناسبات کالائی شاهد تبدیل پول، وسائل تولید و معیشت به سرمایه در یک سوی و کالا شدن نیروی کار در سوی دیگر گردید. این رخداد در بخش دیگر دنیا، از جمله ایران، زیر فشار قوانین اندرونی شیوه تولید سرمایه داری در جهان و فاز تاریخی تکامل این نظام، دچار برخی جا به جائیها و تغییرات شد. بخش اخیر در قیاس با قلمرو اول، نیازمند آزمون مرحله «انباشت بدوی» سرمایه به شیوه متعارف تاریخی زایش و توسعه سرمایه داری نبود. در اینجا پیش از آنکه چنین رخدادی بر متن توسعه اقتصاد کالائی در داخل رخ دهد، نخست سیل کالا– سرمایه های صادر شده از کشورهای پیشرفته سرمایه داری و بلافاصله انبوه سرمایه های آماده صدور این کشورها، بازار داخلی جامعه را حوزه دورپیمائی و انباشت خود ساخت. حادثه ای که که گریزناپذیر بود. سرمایه داری از دیرباز و از سده هجدهم بازاری به وسعت سراسر جهان پدید آورده و در پیش روی خود داشت. بازاری بسیار عظیم و بین المللی که سرمایه از ورای ریل های آن، تمامی مرزهای جغرافیائی را زیر چرخ قدرت خود له می کرد، در این بازار، اتوپیای رمانتیسیستی عبور هر جامعه مجزا از فاز انباشت بدوی سرمایه، یکراست نکول می شد. مارکس پیش از این، پدیده تاریخی مذکور را برای اقتصاد سیاسی، به افسانه متألهین در باره آدم ابوالبشر تشبیه کرده بود. حال این آدم به دنبال خوردن میوه ممنوعه، به هر حال در پهنه گیتی حضور داشت و قرار تاریخ بر آن نبود که هر نقطه دنیا شاهد « سیب گاز زدن» تازه ای و ابوالبشر جدیدالولاده ای باشد. در همان سال هائی که رونق گسترده اقتصاد کالائی در فاصله مرزهای جغرافیائی ایران مراسم دیدار تاریخی صاحبان دو کالای مختلف را تدارک می دید، در گوشه دیگری از جهان، با یک فاصله زمانی ۴ تا ۵ قرنی این دیدار صورت گرفته بود. سرمایه داری چکامه ظهور خود را خوانده و اینک مراحل تکوین، توسعه، ایجاد بازار جهانی و صدور کالا به اقصی نقاط دنیا را پشت خود داشت. این نظام با عبور از این فازها، کوه عظیم سرمایه های آزاد در جستجوی حوزه انباشت را پیش روی خود می دید و کل فکر و ذکرش را صرف یافتن این حوزه ها در مناطق دور و نزدیک دنیا می کرد. در چنین وضعی صنایع مانوفاکتوری و اشکال گوناگون تولیدات خرد پیشه وری جوامعی که آستانه تولید سرمایه داری را دق الباب می کردند به ناگزیر تسلیم قوانین ذاتی سرمایه و فرایند گسترش جهانی این شیوه تولید می شدند. سرمایه ملیت و مرزهای ملی نمی شناخت، جهانی شدن جزء لایتجزای هستی اوست. در جستجوی استثمار نیروی کار هر چه بیشتر و میلیونی و میلیاردی تر، اضافه ارزش های غول آساتر، بازار هر چه سراسری تر و بین المللی تر دورپیمائی و فروش تولیدات، نرخ اضافه ارزش های هر چه وحشیانه تر و نرخ سودهای هر چه مطلوب تر است. سرمایه در پویه خودگستری و جهانی شدن خود هر کجا که تولیدات خرد یا حتی صنایع متوسط و در مواردی بزرگ، اما فاقد قدرت رقابت را می یافت به زیر می گرفت. در اوایل قرن نوزدهم میلادی (سیزدهم هجری) در شهر یزد بالغ بر ١٨٠٠ و مشهد ١٢٠٠ دستگاه بافت ابریشم وجود داشت و شمار کارگرانی که با این دستگاهها کار می کردند به ٩٠٠ نفر می رسید. با صدور روزافزون پیله های ابریشم و واردات گسترده پارچه های ابریشمی، در طول مدتی کوتاه شمار ماشینها در مشهد به ١۵٠ رقم تنزل کرد و در یزد به طور کامل از چرخش باز ماندند. (١) در همین سال ها تلاش امیرکبیر برای تأسیس و توسعه صنایع نساجی در کشور با شکست مواجه شد زیرا پارچه های ارزان بهای انگلیسی و روسی هیچ جائی برای تولیدات این صنایع باقی نمی گذاشت. کارخانه توپسازی که در سال ١٨٠٨ توسط فرانسویان دائر شده بود، بعد از یک سال زیر فشار رقابت سرمایه های نیرومند بساط خود را جمع کرد. فراموش نکنیم که سرمایه این کار را فقط در ایران، چین، هند، امریکای لاتین و افریقا پی نمی گرفت، در جوامع «خودی»، در اروپای باختری، اسکاندویناوی و امریکای شمالی نیز عین همین را انجام می داد. از آن مهم تر در کشورهای حوزه صدور سرمایه و کالا هم تمامی آنچه با صنایع بومی و سرمایه های داخلی این جوامع می کرد، بر سر سرمایه های خارجی صادره شده به این دیار نیز می آورد. در دهه های آخر قرن نوزدهم کارخانه های زیادی توسط دولت ها یا سرمایه داران اروپائی و روسی در شهرهای مختلف ایران دائر شدند که بعدها زیر فشار رقابت سرمایه های عظیم تر مجبور به تعطیل شدند و بساط انباشت در قلمروهای دیگر پهن کردند.
کبریت سازی «خرازین» در نزدیکی « زرگنده » تحت مالکیت سرمایه داران روسی، کارخانه تولید روغن زیتون در رودبار متعلق به سرمایه داران یونانی تحت حمایت دولت تزار، شرکت تصفیه روغن رودبار با مالکیت همین سرمایه داران، کمپانی بلژیکی تولید قند در کهریزک و برخی کارخانه های دیگر از جمله همین صنایع و سرمایه گذاری ها بودند. ( ٢) در ژوئن ١٨٨۶ میلادی ( خرداد ١٢٦۵ خورشیدی) ناصرالدین شاه قاجار بنا به درخواست یا زیر فشار «ولف» سفیر وقت دولت انگلیس بیانیه ای را امضاء و به صورت فرمان منتشر نمود. بیانیه می گفت: « جان و مال مردم از تعدی در امان است تا هر کس را یارای آن باشد که در آزادی و آسودگی به برپائی شرکتهائی برآید که پایه های تمدن و آبادی را می سازند»!! (٣) مدت ها پیش از این تاریخ، دولت های روسیه تزاری و انگلیس به ویژه اولی دست به کار توسعه مبادلات اقتصادی خود با ایران و حضور مؤثر در بازار داخلی رو به گسترش کشور بودند. بورژوازی بریتانیا از زمان تأسیس کمپانی هند شرقی و امپراطوری تزار از سال های نخست سلطنت قاجار این هدف را دنبال می کرد. فتوحات نظامی روسیه در جنگ با فتحعلیشاه و انعقاد عهدنامه های گلستان و ترکمانچای، از یک طرف راه گسترش فعالیت سرمایه داران روسی در ایران را هموار می ساخت و از سوی دیگر رقابت میان امپراطوری تزار و دولت بریتانیا بر سر دامنه نفوذ اقتصادی و استراتژیک خویش در بازار داخلی کشور را بیش از پیش تشدید می نمود. به این ترتیب بیانیه ناصرالدین شاه نقطه شروع سرمایه گذاریهای خارجی در ایران نبود اما لحظه ای تعیین کننده در پروسه توسعه و رونق آن را حکایت می کرد. در فاصله میان ١٨٨١ تا ١٩١١ میلادی ( ١٢٦٠ تا ١٢٩٠ خورشیدی) شمار کثیری قرارداد میان شاهان قاجار و حکومت تزار منعقد شد که هر کدام امتیاز یا امتیازات بسیار مهمی را در حوزه های مختلف اقتصادی نصیب سرمایه داران روس می ساخت. هفت پروتکل در زمینه تأسیس خطوط تلگراف در نواحی شمال و شرق ایران، شش قرارداد جداگانه برای واگذاری امتیاز بهره برداری از شیلات دریای خزر، پروتکل تأسیس بانک استقراضی روس، واگذاری امتیاز انحصاری بیمه حمل و نقل، قراردادهای متعدد متضمن اعطای امتیازات لازم برای احداث راهها و جاده های ارتباطی میان شهرها، قرارنامه بهره برداری از تالاب انزلی، واگذاری امتیاز استخراج معادن مناطقی از آذربایجان، پروتکل احداث راههای شوسه و راه آهن میان شهرهای تبریز، جلفا و قزوین همراه با امتیاز بهره برداری از معادن مختلف مجاور این خطوط، قرارداد تأسیس خط لوله نفت میان انزلی و رشت، در زمره این پروتکلها قرار داشتند. شمار شرکت های مالی و صنعتی بزرگ روسیه در ایران تا نزدیکی های شروع جنگ امپریالیستی اول از ٢٣ فراتر رفت و مجموع سرمایه این کمپانی ها به رقمی حدود ١٧٣ میلیون روبل بالغ گردید. (٤)
دولت بریتانیا و سرمایه داران انگلیسی نیز در فاصله سال های ١٨٦٢ تا ١٩١٣میلادی(١٢۴١ تا ١٢٩٢خورشیدی) مقاوله نامه های اقتصادی انبوهی را در سودآورترین حوزه های صنعتی و تجاری با دربار قاجار امضاء کردند. از میان این قراردادها می توان به امتیاز تأسیس بانک شاهی، خطوط تلگراف تهران به خانقین، بوشهر، بلوچستان، تبریز، جلفا، خط تلگراف میان بنادر گواتر، جاسک و عباس، انحصار کشتیرانی در کارون، احداث و بهره برداری راه بصره اهواز، استخراج نفت رامهرمز و شوشتر، بهره برداری از معادن ذغال سنگ، منگنز یا خیلی دیگر از معادن موجود در دو طرف جاده هائی که احداث آن ها موضوع قرارنامه ها بود. امتیاز نشر اسکناس، احداث راه آهن در نواحی جنوبی کشور و راههای تهران، اهواز، بروجرد، اصفهان و قم، تأسیس کمپانی حمل و نقل، احداث راه قم به سلطان آباد اراک، امتیاز اکتشاف و استخراج معادن نفت و موم طبیعی در غالب مناطق کشور، تأسیس شرکت « بانک و معدن» احداث راه آهن میان خرمشهر، بروجرد و خرم آباد، تولید و تجارت قالی، اجازه تأسیس فانوس های دریائی در خلیج فارس و بالاخره امتیاز انحصار توتون و تنباکو و مانند این ها اشاره نمود. (۵)
سوای سرمایه گذاریهای دولت ها و کمپانی ها یا سرمایه داران انگلیسی و روسی در حوره های بالا، شماری از شرکتها و سرمایه داران فرانسوی، هلندی، بلژیکی، یونانی یا جاهای دیگر نیز در همین دوره سرمایه های خود را وارد بازار داخلی ایران کردند. یک سرمایه دار بلژیکی با همکاری دو بانکدار فرانسوی موفق به اخذ امتیاز تولید شراب و الکل شدند، سرمایه داران فرانسوی قرارداد تأسیس چراغ گاز تهران را منعقد نمودند. چند سرمایه دار دیگر تبعه بلژیک قرارنامه احداث راه آهن شاه عبدالعظیم، پروتکل تأسیس کبریت سازی و کارخانه های برق و شیشه را امضاء نمودند. شرکت هلندی « هاتس و پسران» امتیاز واردات و صادرات کالا را به دست آورد. سرمایه داران دیگری از این ممالک نیز موفق به انعقاد پاره ای قراردادهای دیگر شدند. سرمایه های روسی، انگلیسی، فرانسوی، بلژیکی یا هر کجای دیگر با ورود به قلمروهای بالا، گسترش پایه های عمومی انباشت سرمایه در اینجا را دامن زدند. این سرمایه ها بدون تردید برخی حوزه های سرمایه گذاری را از دست سرمایه داران روز ایرانی خارج می کردند. از طریق رقابت در پاره ای عرصه ها صنایع بومی را به ورشکستگی می راندند. با همه اینها راه را برای سرمایه گذاری هر چه بیشتر، از جمله ورود سرمایه های داخلی به قلمرو انباشت باز می کردند، حوزه های تازه سرمایه گذاری را پیش روی صاحبان سرمایه قرار می دادند. راه شراکت سرمایه های ایرانی و خارجی را حفاری می نمودند و در مجموع پروسه انکشاف و توسعه سرمایه داری را شتاب می بخشیدند. نساجی، تولید پنبه، برنج، خشکبار، چرم، تریاک و بیشتر از همه قالی بافی در زمره حوزه هائی بودند که سرمایه های زیادی را اعم از داخلی، خارجی و یا مختلط به سوی خود سرازیر ساختند. در شهر تبریز، به موازات ورشکستگی برخی مانوفاکتورهای کوچک ریسندگی، کارخانه ای دائر شد که حدود ١۵٠٠ کارگر قالیباف در آن استثمار می گردید و این کارگران به طور همزمان یکصد فرش را می بافتند. (۶) بازرگانی خارجی رونق بی سابقه یافت. تبریز، تهران، رشت، اصفهان به مراکز مهم تجاری تبدیل شدند. شهر تبریز یکی از چهارراه های مهم داد و ستد دنیا گردید و کاروان های بازرگانی غرب و شرق از آن عبور می کردند. این کاروان ها توتون، خشکبار، ابریشم، پنبه و قالی را به اروپا می بردند و در عوض کالاهای ساخت اروپای غربی را وارد بازار ایران می کردند. (٧) بر متن این روند بود که بخشی از طبقه بورژوازی ایران به گونه ای برق آسا رشد کرد، صاحب عظیم ترین حجم سرمایه ها شد و در قلمروهای مختلف صنعت و بازرگانی شروع به سرمایه گذاریهای کلان نمود. شماری از این سرمایه داران صاحب مؤسسات غول پیکر مالی و صنعتی گردیدند، بعضاً در لیست شرکای مهم تراستهای عظیم اقتصادی دنیا قرار گرفتند. محمدحسن امین الضرب، تومانیاس، ارباب جمشید زردشتی، محمدکاظم ملک التجار، محمد قزوینی، حاجی محمد معین التجار، حاجی عبدالرحیم شیرازی، مهدی ارباب اصفهانی، محمدحسین کازرونی، حاج مرتضی قلی خان صنیع الدوله، محمد تقی شاهرودی، حاجی سید مرتضی صراف، میرزا محمود کازرونی، حاج محمد صادق دهدشتی، علی اکبر یزدی اصفهانی، محمدولی خان نصرالسلطنه ( سپهدار اعظم) کامران میرزا نایب السلطنه، محمد صدر ملک التجار، جوادخان سعدالدوله، یحیی خان مشیرالدوله، حاج علی اکبر یزدی مشهدی و عده ای دیگر، در زمره سرمایه داران بزرگ ایرانی این دوره به حساب می آمدند. در میان این گروه از سرمایه داران برخی از مراجع ذینفوذ دینی و روحانیون دارای موقعیت و قدرت نیز قرار داشتند. «حاج ملاعلی کنی» یکی از این مراجع بود. او در هجوم طوفان آسای قحطی سال ١٢۵٠ خورشیدی گندم احتکار کرده در انبارهایش را به بهائی ٢۵ برابر قیمت متعارف بازار به مشتریان گرسنه می فروخت و به گاه مرگ بالغ بر ٣ کرور پول نقد و ملک شخصی داشت. (٨) «ملاعلی کنی» توده گرسنگانی را که علیه گرانفروشی و سودجوئی سبعانه و جنایت آمیزش دست به شورش زده بودند، «بابی» و «بهائی» می خواند و با بهره گیری از سلاح قتاله مذهب آنان را مستوجب مجازات اعلام می کرد و به دست دژخیمان حکومتی می داد. شمار زیادی از افراد بالا شرکای شرکت های چند ملیتی، بانک های خصوصی، اشخاص و به هر حال سرمایه گذاران دولتی یا خصوصی خارجی بودند. «معین التجار» سرمایه دار بزرگ بوشهری و صاحب امتیاز کمپانی عظیم «ناصری» در تأسیس بندر مهم خرمشهر و اسکله های بارگیری آن با دولت انگلیس سرمایه گذاری مشترک داشتند. او در همان حال شریک مؤثر کمپائی «لینچ» از شرکت های بزرگ انگلیسی بود و در قلمروهای اقتصادی بسیار زیادی از جمله کاروانسراسازی، کشیدن راه آهن، تراموا، حمل و نقل دریائی، ساختن راههای شوسه دست به سرمایه گذاری مشترک می زدند. (٩) حاج عبدالرحیم تاجر شیرازی با مشارکت « سامویز» و «تویدی» « کمپانی تجارتی فارس» را اداره می کردند. کامران میرزا نایب السلطنه در بسیاری از سرمایه گذاریهای متعلق به « آلفرد لمر» از جمله امتیاز احداث و بهره برداری از راه آهن آذربایجان و نیز استخراج معادن اطرافش شریک بود. محمدصادق دهدشتی نقش سهامدار و عامل را در برخی از کمپانی های مهم تجاری و تولیدی دو سرمایه دار اروپائی با نامهای «زیگلر» و « گری پل» ایفاء می نمود. میرزا محمود کازرونی از بزرگترین تاجران استان فارس با « دیوید سامسون» انگلیسی و برخی کمپانیهای اروپائی دیگر فعالیت مشترک بازرگانی داشتند. محمد صدر ملک التجار اصفهانی متنفدترین و ثروتمندترین سرمایه دار آن روز اصفهان نیز با همین « دیوید سامسون» شراکت داشت. سرمایه داری به نام علی اکبر یزدی مشهدی شریک سرمایه گذاری های «زیگلر» در حوزه تولید فرش بود. برخی از سرمایه داران ایرانی نه فقط در سرمایه گذاری های خارجی این دوره شریک بودند که برای تسهیل شرائط سودآورهای سرمایه های خویش، تقاضای تغییر تابعیت کرده و با پروانه شهروندی بریتانیا، فعالیت های تولیدی و بازرگانی خود را پیش می بردند. محمد قوام التجار، محمود مشکی، عبدالکریم قوام التجار مشهدی و حاجی بابا بوشهری در زمره این سرمایه داران بودند. (١٠) پیش ریز سرمایه توسط سرمایه داران داخلی و خارجی در طول این دوره، همان گونه که بالاتر مشاهده کردیم، به هیچ وجه خاص حوزه بازرگانی و داد و ستد نبود. سرمایه های نسبتاً زیادی در قلمروهای تولیدی و صنایع مختلف انباشت می شد. راهسازی، تأسیس بنادر، خطوط کشترانی. نساجی، تولید پنبه و ابریشم و فرش، صنایع نظامی، استخراج معادن گوناگون، شیلات و صید ماهی، خطوط تلگراف یا رشته های دیگر صنعت حجم قابل توجهی سرمایه را به سوی خود سرازیر می دید. امین الضرب و دو سرمایه دار فرانسوی در سال ١٨٨۵ یک واحد بزرگ تولید ابریشم تأسیس نمودند. محصول این شرکت به ٦٠٠ تن در سال بالغ می گردید و کل فراورده های آن به بندر مارسی در کشور فرانسه صادر می شد. مرتضی قلی خان صنیع الدوله و محمد تقی تاجر شاهرودی در دروازه دولت تهران یک کارخانه بزرگ نساجی دائر نمودند که ٢٣٠٠ دوک ریسندگی داشت. صنیع الدوله همزمان یک بنگاه بزرگ تراش آهن دائر ساخت. کارخانه تولید پارچه تبریز با ١۵٠٠ دوک ریسندگی توسط رحیم قزوینی در سال ١٩٠٨ شروع به کار نمود. واحدهای تولید آجر، تفنگ سازی، ساخت بلور و چینی، پنبه پاک کنی یا تولید برق نیز در شهرهای بزرگ تأسیس شدند و توسعه یافتند.

تشتت و جدال درون بورژوازی

بورژوازی در سرشت خود و لاجرم در همه جای جهان، طبقه ای چند پاره با تضادها و جنگ و ستیزهای خودجوش درونی است. ریشه مناقشات در چگونگی توزیع اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر قرار دارد. بخش های مختلف سرمایه خواه در مقیاس بین المللی و خواه در محدوده « سرمایه اجتماعی » (١١) هر کشور به لحاظ عوامل تشکیل دهنده شرائط خاص تولیدی مانند ترکیب ارگانیک، چگونگی استفاده از تکنولوژی های مدرن، درجه بارآوری کار اجتماعی، موقعیت های انحصاری یا به اختصار قدرت رقابت با هم تفاوت بارز دارند. این سرمایه ها یا بخش های مختلف سرمایه بر پایه همین تمایزات در قیاس با حجم پیش ریز خود، حصه های متفاوتی از کل اضافه ارزش های تولید شده در یک جامعه یا کل جهان را نصیب خود می سازند. به بیان دیگر، مقدار سودی که هر سرمایه دار مجزا تصاحب می کند، خالص اضافه ارزش هائی نیست که کارگران مورد استثمار وی تولید کرده اند، بلکه سهمی از کل اضافه ارزش تولید شده توسط توده های کارگر جامعه یا دنیاست که تحت تأثیر عوامل بالا و قدرت رقابت سرمایه اش، به تصرف وی در می اید. این امر منشأ جدال درونی طبقه سرمایه دار در هر کشور و در سراسر جهان است. تولید سرمایه داری اساساً و در بنمایه هستی خود، تولید با هدف سود به هر شکل و با توسل به هر راهکاری، حتی به بهای نابودی کل بشریت است. هر صاحب سرمایه ای با تمامی توان خود، می کوشد تا به شرائط تولیدی سودآورتری دست یابد، این شرائط را از چنگ رقیبان خارج سازد، به یمن این کار سود هر چه بیشتری به چنگ آرد. حجم سرمایه هایش را افزایش دهد و در این گذر تا « الی غیرالنهایه» پیش تازد. طبقه سرمایه دار البته به رغم همه این مجادلات اندرونی و در عین آمادگی تام و تمام هر کدام افرادش برای دریدن دیگری یا قتل عام دیگران، به محض اینکه در مقابل طبقه کارگر و جنبش کارگری هر نقطه جهان قرار گیرد، در یک چشم به هم زدن، روح واحدی در قالبهای کثیر می شود و به قول مارکس انجمن متحد اخوت تشکیل می دهد. اینها همه مؤلفه های ذاتی سرمایه و کل بورژواژی جهانی است. با این همه چگونگی بروز یا شیوه حل و فصل روزمره این مناقشات میان سرمایه داران منفرد یا لایه های مختلف طبقه سرمایه دار در جاهای مختلف دنیا، تحت تأثیر پاره ای عوامل و مهم تر از همه، مکان سرمایه اجتماعی هر کشور در چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی یا تقسیم کار بین المللی سرمایه داری، چگونگی توزیع شرائط تولیدی، حصه سودها و سهام قدرت میان لایه های مختلف بورژوازی کم یا بیش با هم تفاوت دارد. تا جائی که به ایران و جوامع مشابه مربوط است نیز ما شاهد برخی ویژگی ها بوده و هستیم که تأمل در آنها شاید ضروری باشد.
پیش تر گفته شد که آغاز سرمایه داری در ایران متضمن عبور از فاز « انباشت بدوی» سرمایه به شیوه کلاسیک نبود. جوانه های این رشد از دل شرائطی سر بیرون آورد که سرمایه سالیان متمادی پیش از آن، بازاری به وسعت جهان پدید آورده بود. سرمایه های جوامع پیشرفته تر به شکل های مختلف صنعتی و تجاری و بانکی در سراسر این بازار حضور نقش آفرین و میدان دار داشتند. آنچه زیر نام سرمایه بازرگانی، بانکی و نوع اینها از جوامع مزبور به جاهای دیگر راه پیدا می کرد نه سرمایه های پولی و تجاری دارای منشأ ماقبل سرمایه داری که جزء لایتجزائی از چرخه سامان پذیری سرمایه صنعتی در شیوه تولید نوین بود. صدور کالا نیز مسلماً ماهیتی متمایز از داد و ستد کالائی دوره های پیش داشت. با توجه به همه این نکات قطب سرمایه در اینجا در همان لحظه خاص تشکیل و پیدایش نه از عمق مناسبات کالائی درون نظام حاکم فئودال که با مشارکت بسیار مؤثر و سرنوشت ساز سرمایه صنعتی بالیده و بلوغ یافته در شیوه تولید سرمایه داری وارد میدان می شد و به دیدار نیروی کار کالا شده می شتافت. این مؤلفه یکراست، تأثیر خود را بر روی ترکیب لایه های درونی بورژوازی نوپای در حال رشد نیز باقی می گذاشت. سرمایه خارجی، به طور اخص انگلیسی و سرمایه های ایرانی شریک با تراست های انگلیسی بهترین موقعیت، مطلوب ترین و سودآور شرائط ارزش افزائی را به چنگ می آوردند و سرمایه داران یا لایه هائی از بورژوازی که سرمایه های آنها به هر دلیل راه این مشارکت را بر روی خود بسته می یافت، قادر به احراز این موقعیت و کسب این شرائط نمی شدند. جماعت اخیر در همین راستا، به لحاظ حصه سود، امکان افزایش دلخواه سرمایه ها و تاخت و تاز بی عنان در عرصه سرمایه گذاری ها نیز از قافله عقب می ماندند و دچار چالش می گردیدند.
موضوع مهم دیگر در همین رابطه، نقش دولت از جنبه های گوناگون است. سرمایه خارجی اعم از دولتی یا خصوصی بر پایه مقاوله نامه ها، امتیازگیری ها و برخورداری از پشتوانه های مهم دولتی راه پیش ریز در قلمروهای مختلف اقتصادی را پیش می گرفت. در چهارچوب همین قراردادها و مراودات بر حوزه هائی انگشت می نهاد که طلائی ترین سودها را کسب می کرد. بر هر کجا که چنگ می انداخت سرمایه داران رقیب را از میدان در می کرد، ساختارهای نظم سیاسی و مدنی و حقوقی و اجتماعی را بر وفق الزامات سودآوری حداکثر خود معماری و بازسازی می نمود و ماحصل کلام بهترین موقعیت ها و امکانات را برای خودگستری و ارزش افزائی در اختیار داشت. این امتیازات و شرائط اما، خاص سرمایه های خارجی نبود، کل سرمایه داران ایرانی شریک این سرمایه ها یا سهامدار شرکت های سرمایه گذاری غربی نیز همین امتیازات و امکانات را به تمام و کمال دارا بودند. از این که بگذریم دولت روز نیز یا در شراکت با دولتها و کمپانی های خارجی و مختلط و یا جدا از آنها دست به سرمایه گذاری بزرگ در حوزه های مختلف می زد. پیش ریز سرمایه های انبوه در تأسیسات زیربنائی مانند آب و برق، مخابرات، بنادر، راه آهن، احداث جاده، بستن سد، ساختن پل و نوع اینها همه جا توسط نهادهای دولتی صورت می گرفت. دولت از این طریق سهم عظیمی از حاصل کار استثمارشوندگان یا مالیات های وصول شده از اقشار زحمتکش جامعه را بر سرمایه اجتماعی روز کشور می افزود و همزمان کل این بخش را در خدمت سودآوری هر چه افزونتر سرمایه ها و بیشتر از همه، سرمایه های خارجی و شرکای داخلی آن ها قرار می داد. سرمایه گذاری دولت در این حوزه ها، به طبقه سرمایه دار و مقدم بر همه، سرمایه داران خارجی و داخلی شریک امکان می داد که اولاً. تمامی تأسیسات پایه ای مورد نیاز انباشت را در اختیار گیرند و ثانیاً این امکانات را با کمترین هزینه ممکن مورد بهره برداری قرار دهند. مجموع این عوامل به روی هم، هزینه سرمایه گذاریهای آنان را به گونه ای بسیار چشمگیر پائین می آورد و در مقابل حجم اضافه ارزشهای آن ها را تا چشم کار کند بالا می برد. غالب دولتمردان علاوه بر اینکه به اعتبار مکان خویش در سازمان کار سرمایه داری، آحاد ذینفوذ طبقه سرمایه دار را تشکیل می دادند، صاحبان کمپانی ها و سرمایه های بزرگ نیز به شمار می آمدند و به عنوان صاحبان خصوصی سرمایه در مالکیت سرمایه اجتماعی کشور سهمی کاملاً مؤثر داشتند. افراد خانواده سلطنتی و درباریان و اطرافیان از همان آغاز عظیم ترین حصه ها را دارا بودند و هر چه زمان می گذشت بر طول و عرض مالکیت آن ها افزوده می گردید.
با توجه به داده های بالا، بخشی از بورژوازی ایران از همان دقایق نخست پیدایش و بالیدن سرمایه داری، سودآورترین حوزه های انباشت، بیشترین سهم در مالکیت سرمایه اجتماعی و بالاترین موقعیت ها در ساختار قدرت سیاسی را یکجا با خود داشت. این امر قطعاً ناخشنودی سایر اقشار طبقه سرمایه دار را به دنبال می آورد و کم یا بیش، موج نارضائی آنها را دامن می زد. قشر متوسط بورژوازی موقعیت مادون سرمایه های خود، در دستیابی به شرائط مطلوب تولیدی و ارزش افزائی، حصه کمتر خود در مالکیت کل سرمایه ها و بالاخره حاشیه نشینی خویش در ماشین دولتی سرمایه را برنمی تابید. این تفاوت ها را دلیل مقنعی برای اختلاف خویش با شرکای طبقاتی و شالوده ای برای اپوزیسون پردازی مسالمت آمیز اندرونی در مقابل جناح حاکم طبقه خود می دید. راه حل و فصل این اختلافات را بعضاً در جهتگیری های لیبرالیستی و « دموکراسی طلبانه» و بعضاً در آویختن به کلیشه های عقیدتی یا باورهای ماوراء ارتجاعی دینی جستجو می نمود. مشکلات لایه تحتانی بورژوازی اما از این پیچیده تر، عمیق تر و سرکش تر بود. این ها روند جاری انکشاف سرمایه داری در شرائط امپریالیستی این شیوه تولید را از جهات مختلف با افق ها و رؤیاهاهای رمانتیسیستی خویش در تعارض می دیدند، ورود سرمایه های خارجی به ایران را سد راه « رشد آزاد سرمایه داری»!! ارزیابی می نمودند!!، به اتوپیای « صنعت مستقل ملی»!! عشق می ورزیدند. در همین راستا با رژیم حاکم و بورژوازی حاضر در ساختار قدرت سیاسی احساس دشمنی می کردند. این بخش طبقه سرمایه دار را «وطن فروش» و «بیگانه پرست» می خواندند. از فشار دیکتاتوری این جناح بر خویش رنج می بردند و وجودش را ساز و کار قدرت های امپریالیستی و رژیم سیاسی سرسپرده آن قدرت ها می دیدند. کشمکشی که خاص بورژوازی ایران نبود و نمی توانست باشد. در هند، ممالک آسیای جنوب شرقی، چین، امریکای لاتین، افریقا و همه جوامعی که در شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری پروسه انکشاف، تکامل و تسلط سرمایه داری را پشت سر می نهادند، با همین حدت و شدت میان بخش های مختلف بورژوازی جریان داشته است. در باره این مناقشات و تأثیرات مستقیم آن ها بر سرنوشت جنبش کارگری ایران، در بخش های بعدی به مناسبت صحبت خواهد شد، اما عجالتاً باید روی دو نکته مهم در ادامه بحث بالا درنگ کنیم. مسأله نخست فونکسیون و موقعیت خاص دولت در پروسه انکشاف سرمایه داری ایران یا جوامع مشابه و تمایز آن با ممالک اروپای غربی است. نکته دوم به چگونگی تأثیر همین تمایز بر روند مناقشات درونی بورژوازی ایران بر می گردد. از اولی شروع می کنیم.
در جوامع غربی سالیان متمادی از رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه داری گذشت تا سرانجام بورژوازی قدرت مسلط سیاسی شد و ساختار نظم حقوقی، مدنی، سیاسی و در یک کلام دولت خویش را مستقر نمود. این حادثه در فرانسه به دنبال انقلاب ژوئن ١٨٤٨ روی داد و در سال های پیش از آن، با اینکه بورژوازی طبقه مسلط اقتصادی بود، اما هنوز قدرت دولتی را در اختیار نداشت. در فاصله سال های ١٧٨٩ تا ١٨٤٨ میلادی مبارزه طبقاتی با حدت روزافزون پیش می تاخت. بورژوازی برای عروج به اریکه قدرت هر راهی می رفت و به هر ریسمانی چنگ می انداخت. خود را از همه لحاظ نیازمند طبقه کارگر می دید، در حالی که پرولتاریا را دشمن واقعی خود می دانست زیر فشار احتیاج و اضطرار، به قدرت پیکار همین طبقه می آویخت. برای تسویه حساب با اشرافیت مالی، کلیسا، سلطنت و بقایای نظام سرواژ چاره دیگری نداشت. پرولتاریا نیز در این گذر و در متن شرائطی با این مؤلفه ها فشار قهر خود را نه فقط بر نهادهای حاکم که بیشتر از آن، بر همین بورژوازی اعمال می نمود. به همراهی وی تن می داد اما همزمان لوله تفنگ خویش را هم به سوی سینه اش نشانه می رفت. وجود همین ویژگی ها در پویه مبارزه طبقاتی این سال ها، به پرولتاریا امکان می داد تا پیش از دستیابی بورژوازی به قدرت دولتی و استقرار حاکمیت سیاسی اختاپوسی سرمایه، برای بنای میدانداری، ایفای نقش اجتماعی و اعمال قدرت خویش علیه طبقه سرمایه دار، سنگی بر روی سنگ گذارد. احساس توانائی و تأثیرگذاری کند، راه را برای تحمیل برخی خواسته هایش بر بورژوازی هموار بیند، احساس زبونی و حقارت و ضعف را حداقل در شکل ماقبل سرمایه داری آن از زندگی و شخصیت خود پالایش نماید، مسائلی که البته در این سطح برای درازمدت هیچ گرهی از کار او نمی گشودند، اما می توانستند شالوده ای برای توسعه و تعمیق احتمالی مبارزه طبقاتی وی در دوره یا دوره های بعد باشند. وضع در جامعه ما، اما رخسار و روندی متفاوت داشت. در اینجا بورژوازی پیش از آنکه قدرت مسلط اقتصادی گردد، حتی پیش از آنکه سرمایه داری مراحل مهم پروسه انکشاف و استقرار خود را پشت سر گذارد، هسته مرکزی حاکمیت و دولت و قدرت سیاسی شد. واقعیت این است که نظام فئودال پیش از افول عمر خاندان قاجار، بساط حکمروائی خود را تا حدود زیادی جمع کرد و از آن پس سلطنت و دولت بسیار بیشتر از آنکه ظرف قدرت فئودالیسم باشد، نهاد سیاسی متناظر با فراهمسازی شرائط لازم برای پیشرفت پروسه انکشاف سرمایه داری، اعمال قدرت طبقه نوپای بورژوازی به طور کلی و بیشتر از همه، اقشار بالای این طبقه مرکب از صاحبان سرمایه های خارجی، شرکای داخلی آنها و زمین داران سرمایه دار بود. دیکتاتوری هار و حمام خون سالاری که همواره از آن سخن رفته است، حتی در همان ابتدائی ترین لحظات دوره مورد گفتگو، ساز و کار برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه، ماشین قهر پلیسی و نظامی بورژوازی و دستگاه پاسداری موقعیت مرجح لایه ای از این طبقه را نمایش می داد.
دولت در اینجا به دلیل همان ویژگی های تاریخی فرایند توسعه سرمایه داری لاجرم تمامی ساز و برگ های دیکتاتوری هار پلیسی را زیب اندام می کرد و نمی توانست ردای فریبای دموکراسی پوشد. در اروپا بورژوازی هنگام صعود به عرش قدرت، با طبقه کارگری مواجه بود که بر بام بلند قدرت پیکارش، سرود رهائی بشر می خواند و از سراسر قاره به پیشواز برپائی انترناسیونال و شروع «جنگ آخر» برای برچیدن بساط بردگی مزدی می رفت. در اینجا هنوز از رعد و برق جنبش این طبقه خبری در میان نبود و بورژوازی دلیلی برای آویزان کردن زنجیر دموکراسی، معماری برج و باروی مدنیت، نشستن در پشت میز مذاکره، گوش دادن به خواست رفاه اجتماعی و آزادی های سیاسی و این قبیل حرف ها نمی دید. هیچ سرمایه داری در هیچ کجای تاریخ و هیچ نقطه جهان، بدون احساس فشار مبارزه متحد کارگران و هراس از طغیان این مبارزه، حاضر به افزایش هیچ ریالی به بهای شبه رایگان نیروی کار آنان نمی گردد، در غیاب چنین کارزار قهرآمیزی نسخه رفاه برای توده های کارگر نمی پیچد، بدون دهشت از خطر جنبش کارگری گوش خویش را پذیرای استماع چیزی به نام دارو و درمان و آموزش و حداقل معیشتی و امکانات اولیه زیستی فروشندگان نیروی کار نمی سازد. این منطق سرشتی سرمایه است و سرمایه دار به عنوان چهره بشرنمای صاحب فکر سرمایه هیچ ملاک و منطق دیگری در بساط خود ندارد. به هر حال آنچه در اروپای غربی زیر نام دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق اجتماعی و آزادی های سیاسی موضوعیت پیدا می کرد، خندق استحفاظی اطمینان بخشی بود که طبقه سرمایه دار بر گرد حریم ارزش افزائی سرمایه هایش می کند تا هست و نیست قوای پیکار پرولتاریا را در آن دفن سازد. بورژوازی سکاندار سفینه قدرت سیاسی در ایران آخر سده نوزدهم و آغازقرن بیستم فشار این نیاز را بر سینه خود احساس نمی کرد و بدبختانه بعدها هم نه فقط این یا آن جناح سرمایه که کل طبقه سرمایه دار ایران این کارد را روی گلوی خود ندید، این طبقه از یک سوی قدرت سرمایه جهانی را در پشت سر خود داشت و از سوی دیگر اشکال متنوع رفرمیسم راست و چپ، خطر عروج یک جنبش کارگری نیرومند، رادیکال و سرمایه ستیز را از سر وی رفع می نمود. بورژوازی در چنین وضعی و بر فراز چنین آرایش قوائی، با فراغ بال بر مرکب قدرت می تاخت، بهای نیروی کار توده های کارگر را تا سطح شبه رایگان پائین می آورد، معاش روز، بهداشت و دارو و درمان، آموزش و همه مایحتاج اولیه زندگی کارگران را زادراه افزایش هر چه نجومی تر سودها و انباشت هر چه کهکشانی تر سرمایه ها می کرد و به هر سبعیت و جنایت دیگر دست می یازید.
طبقه سرمایه دار در اینجا قدرت سیاسی خود را چنین آغاز نمود و فرصت کافی یافت تا پایه های حاکمیتش را پیش از آنکه جنبش کارگری توان تعرض یابد، هر چه بیشتر مستحکم سازد. دستیازی بورژوازی ایران به سلاخی وحشیانه بهای نیروی کار و امکانات معیشتی یا رفاهی و اجتماعی توده های کارگر، طبیعتاً به دلائل دیگری سوای آنچه گفته شد نیز قابل ارجاع است. مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، سطح بارآوری نیروی کار در اینجا، قدرت رقابت سرمایه های کشور در بازار بین المللی و کلاً سهمی که بورژوازی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط توده های کارگر ایران و جهان نصیب خود می سازد، مسلماً در برنامه ریزی تشدید این سلاخی ها نقش دارد. اما یک چیز را نباید از یاد برد. این نکته که شاهین توازن میان کار اضافی و لازم یا سود سرمایه دار در یک سو و بهای نیروی کار یا کل معیشت و رفاه کارگر در سوی دیگر را فقط آرایش قوای طبقاتی طرفین رقم می زند و تعیین می نماید. تا اینجا تیتروار به چگونگی تأثیرگذاری شکل خاص عروج بورژوازی ایران به قدرت سیاسی روی تضعیف بسیار فاحش موقعیت جنبش کارگری اشاره شد. نکته بعدی نحوه تأثیر این مؤلفه روی مناقشات درونی جناح ها و بخش های مختلف خود طبقه سرمایه دار است. بورژوازی در برهه زمانی مورد بحث ( سال های اوایل سده بیستم) هنوز طبقه مسلط اقتصادی نبود، در حالی که لایه ای از آن به نمایندگی کل طبقه نقش سفینه بان واقعی قدرت سیاسی روز را ایفا می کرد، این قشر در رابطه با اقشار دیگر طبقه خویش نیز به کارگیری اهرم اقتدار سیاسی را با توان برتر اقتصادی به هم آمیخت و این هر دو را به طور توأمان، برای تعیین تکلیف خویش با اقارب طبقاتی در رابطه با موضوعاتی مانند حوزه های انباشت، طول و عرض مالکیت در سرمایه اجتماعی، سهم در ماشین دولتی و نوع اینها وارد میدان می کرد، کارنامه بانک شاهی در این گذر فقط یک نمونه است. این بانک بر اساس نقشه « ولف » سفیر وقت انگلیس توسط سرمایه دارانی از گروههای مالی معروف به « دوچیلدها»، «سامسون ها» و « شرودرها» با سرمایه ای بالغ بر یک میلیون لیره و تعداد ١٠٠٠٠٠ سهام، در آوریل سال ١٨٩٠ تأسیس گردید. شرکای داخلی بانک را افرادی مانند شاه، امین السلطان، ملکم، امین الدوله، محمدولی خان نصرالسلطنه (سپهدار اعظم) و برخی درباریان دیگر تشکیل می دادند. بانک خیلی سریع در غالب شهرهای بزرگ ایران و خاورمیانه شعبه دائر کرد، شروع به پرداخت وام نمود، بهره وامها را در قیاس با نرخ رایج روز کاهش داد و در همین راستا شمار کثیری از صرافان تهران و اصفهان و جاهای دیگر را از میدان بیرون کرد. ورشکستگی صرافان یکراست تعطیلی کسب و کار صاحبان اصناف را به دنبال آورد. نساجی ها، کارگاههای کشبافی، مشکی بافان و رشته های دیگر از ادامه کار باز ماندند، ورشکستگان زبان به اعتراض گشودند و سیل شکوائیه را به سوی شاه سرازیر ساختند، اما هیچ نتیجه ای نگرفتند. بانک هم قدرت اقتصادی برتر بود و هم دولت داشت. سرمایه داران بزرگ رقیب از صنعتی تا تاجر، کسانی با موقعیت و نفوذ « امین الضرب» یا « نجفی» پا به صحنه کارزار نهادند. دست توسل به دامن شاه دراز نمودند و خواستار رفع خطر بانک از سر اصناف و بازرگانان گردیدند. اینان نیز دست از پا درازتر بدون حصول هیچ نتیجه به سر جای خویش باز گشتند. صاحبان سرمایه های بزرگ چاره دیگری اندیشیدند و راه حل اقتصادی را پیش گرفتند. امین الضرب و شرکا آماده تأسیس بانکی رقیب با سرمایه ای به اندازه بانک شاهی شدند، طرحی تنظیم کردند و تقاضای خویش برای صدور پروانه را تسلیم دولت نمودند. این کوشش ها نیز همگی به سرنوشت عریضه نویسی ها دچار آمد و بالاخره سرمایه داران خارج از مدار مشارکت با صدرنشینان طبقه خویش دریافتند که باید ره تسلیم پیش گیرند. بانک شاهی به راه خود ادامه داد. سرطان وار در مجاری اقتصاد روز جامعه ایران پیچید. در همان گامهای نخست، مؤسسه مالی موسوم به « بانک نوین شرقی» را در خود ادغام کرد و از این طریق همه امتیازات و دارائی های این بانک از جمله امتیاز بهره برداری انحصاری از صنایع چوب و محصولات جنگلی شمال را نصیب خود نمود. گام بعدی خرید سهام شرکت های متعلق به سرمایه داران صاحب نفوذ درباری بود. این شرکت ها انحصار انباشت سرمایه در تمامی حوزه های پرسود مانند راهسازی، تأسیس بنادر، کشیدن خط آهن، شیلات، مخابرات، معادن، کشیرانی، تجارت داخلی و خارجی را در اختیار داشتند و خرید سهام آن ها، دست بانک شاهی را در کنترل شرکتهای مذکور و سرمایه گذاری دلخواه در حوزه های مشمول قراردادهایشان به اندازه کافی باز می گذاشت. فعالیت های بانک به صورت روزافزون ادامه یافت. در سال ١٨٨٩ امتیاز بهره برداری از معادن نفت شوشتر و رامهرمز را به دست آورد. ایفای نقش تعیین کننده در پروسه انتقال امتیاز پیش ریز سرمایه در کاشت، داشت، برداشت و تجارت توتون و تنباکو، از سرمایه داران ایرانی به کمپانی های انگلیسی یا شریک ساختن این سرمایه داران و بالاخره احراز شرائط لازم برای احراز سهم تعیین کننده در انحصار معروف « رژی» از جمله دیگر کارهای این مؤسسه بزرگ مالی بود. (١٢)
فعالیت های بانک شاهی همان گونه که گفته شد فقط نمونه ای از نوع مواجهه یک لایه بورژوازی ایران با لایه های دیگر و چگونگی کاربرد مرکب قدرت اقتصادی و پشتوانه کارای دولتی، توسط این قشر در جریان رقابت با سایر اقشار را به نمایش می نهد. هدف من در اینجا مسلماً نفس جنگ و ستیزهای درونی بورژوازی نیست. چیزی که ذاتی وجود سرمایه است و در تمامی ممالک سرمایه داری جهان با شدت و حدت جریان دارد. نکته مورد تأکید صرفاً ویژگیهائی است که این رقابت و هماوردی در ایران و جوامع مشابه پیدا می کند و پایه های مادی معینی برای پاره ای اثرگذاریها بر جنبش کارگری و فرایند مبارزه طبقاتی جاری در جامعه پدید می آورد. بورژوازی فرانسه نیز در سال های پیش از صعود به قله قدرت سیاسی، شاهد جنگ و ستیزهای سرنگونی طلبانه اقشار درونی خود علیه همدیگر بود، اما در روند مصاف با بقایای مناسبات کهن، به ویژه و به صورت بسیار تعیین کننده تر در جنگ با پرولتاریا، شرائطی را تجربه نمود که به گاه احراز قدرت سیاسی، لایه های مختلفش مجادلات درونی خود را به شکل دیگری حل و فصل می کردند. بورژوازی در تمامی طول سده های ١٧ تا ١٩ در همان حال که زیر پیگرد نظام سرواژ بود، از نهادهای این نظام برای سرکوب جنبش کارگری بیشترین بهره برداری ها را می کرد، با این وجود در کنار پرولتاریا و صدالبته لرزان و لغزان وارد مصاف با سلطنت، کلیسا و دستگاههای قدرت فئودالی می شد. در دل این کارزار به گونه ای که بالاتر هم گفته شد، شمشیر آخته جنبش کارگری را روی گردن خود می دید. یکی به نعل و یکی به میخ می زد، بر سکوی قدرت سرمایه تکیه می زد و بسیار آرام و مردد پاسداران مناسبات کهنه را به عقب هل می داد، زورش نمی رسید و مجبور به استمداد از پرولتاریا می گردید. طبقه اخیر هزاران بار رادیکال تر و انقلابی تر در حال یورش برد و تیرهای ملامت خود را از هر سو بر سر و روی بورژوازی متقاضی استمداد فرو می ریخت. بورژوازی در سینه سای این وضعیت خود را ناچار می دید که نظم اجتماعی سرمایه داری را با پیرایه های دموکراسی و مدنیت و قانون و حقوق و انتخابات آزاد و این قبیل ساز و برگ ها بیاراید، این نظم را با این آرایش از یک سوی گورستان مبارزه طبقاتی توده های کارگر کند و از سوی دیگر میثاق رتق و فتق مسالمت آمیز مناقشات میان لایه های درونی خود سازد. حاصل چنین روندی تا جائی که به بخش کنونی بحث ما مربوط است این می شد که به دنبال استقرار سراسری بورژوازی در قدرت سیاسی، هیچ قشری از این طبقه علم و کتل سرنگونی قهرآمیز رژیم سیاسی راه نمی انداخت. لباس « کمونیسم» و چپ و « ضد سرمایه داری» تن نمی نمود، با این علم و کتل یا در این لباس راه خانه کارگران و جنبش کارگری را پیش نمی گرفت. به عنوان پرچمدار رهائی طبقه کارگر و « نماینده برحق پرولتاریا» به سربازگیری از کارگران برای پرکردن صفوف ارتش خویش در مصاف با رقبای طبقاتی نمی پرداخت. به جای این امور به راههای دیگر توسل می جست. از راهکار اتحادیه سازی سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست درون جنبش کارگری استقبال می کرد، حزب بر پای می داشت، توده کارگر را مرکب راهوار پارلمان نشینی و سکانداری خود در ماشین دولتی می ساخت، برای کفن و دفن جنبش ضد سرمایه داری در رفرمیسم بر طبل جامعه مدنی می کوبید، سلاح دموکراسی به دوش می آویخت و در هر حال برای وارونه پردازی های خویش، نه فقط هیچ نیازی به «ضد امپریالیست» شدن، « مارکسیست» نمائی»، «کمونیسم» پوشی و «ستیز علیه سرمایه داری» نمی دید که دشمنی تمام عیار خود با همه این حرف ها را همه جا فریاد می زد.
این مسأله در جامعه ما تار و پودی دیگر و پیچ و خمی متفاوت داشت. در اینجا لایه ای از بورژوازی در متن شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، پروسه انکشاف کاپیتالیستی را سکانداری می کرد. این لایه از همان روز پیدایش خود، صدرنشین قدرت سیاسی بود، هنوز جنبش کارگری نیرومندی در مقابلش وجود نداشت. بر زمین و زمان حکم می راند. هر اعتراض توده نوپای کارگر را با حمام خون جواب می داد. در مقابل لایه های دیگر طبقه خویش نیز با زبان قهر سخن می راند و توان اقتصادی غیرقابل رقابتش را با قدرت سلاح یکجا به هم می آمیخت. همین امر سبب می گردید که اقشار دیگر طبقه اش چه در عرصه حدود مالکیت و توان رقابت و تقسیم حوزه های انباشت و چه در توریع سهام قدرت سیاسی از دستش عاصی باشند. این لایه ها به ویژه برخی از آنها راه تلاش برای تقسیم «منصفانه» سودها و سرمایه ها را بر روی خویش بسته بینند، بعضاً خواب و خیال سرنگونی طلبی در سر پرورند و بالاخره لایه و عناصری از همین طبقه راه تسویه حساب و احقاق مطالبات خود را در چپ نمائی، کمونیسم پوشی و « امپریالیسم ستیزی» کاود. ماجرای تاریخی طنزآلودی که برای طبقه کارگر ایران بدترین تراژدی ها را زائید و ضرباتی بسیار کوبنده بر سرنوشت جنبش و مبارزه طبقاتی وی وارد ساخت. این موضوع را در بخش های آتی کتاب به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.

جوانه های پیکار و ابراز حیات جنبش کارگری

دوره اول، پیش از مشروطیت

در روز بیست و یکم نوامبر سال ١٩٠٦ (آخر ماه مهر ١٢٨۵ خورشیدی) حدود ١۵٠ کارگر ماهیگیر در شهر انزلی دست از کار کشیدند. آنان در یک خیزش رادیکال اعلام داشتند که کل حاصل صیدشان متعلق به خودشان خواهد بود و حتی یک ماهی هم به «لیازانوف» سرمایه دار صاحب شرکت شیلات نخواهند داد.(١٣) در باره این اعتصاب کمی پائین تر صحبت خواهد شد، آنچه اینجا مورد نظر است نه شرح چگونگی یا سرانجام اعتصاب، که اشاره ای لازم به نکته دیگری می باشد. خیزش ماهیگیران به احتمال بسیار زیاد، اولین مبارزه متحد و جمعی طبقه کارگر در ایران بوده است، اما شواهد تاریخی بانگ می زند که کارگران مهاجر ایرانی در باکو، در انقلاب سال ١٩٠۵ روسیه نقشی فعال داشته اند. قیاس این دو تاریخ و رویدادهایش حدیث این حقیقت است که کارگران ایران، پیش از آنکه در فاصله مرزهای داخلی، دست به دست هم دهند در آن سوی مرزها و در میان همزنجیران خویش همدیگر را باز یافته و بساط همدلی و همرزمی پهن کرده اند. چنین چیزی در عین حال که مطلقاً پدیده ای عجیب نیست و در همه جوامع جهان پیشینه دارد، اما در مورد خاص ایران رمز و رازش را باید از شرائط امپریالیستی شیوه تولید سرمایه داری و عوارض پویه انکشاف کاپیتالیستی در بطن این شرائط پرسید. هجوم سیل آسای کالا سرمایه های ممالک اروپای غربی به ایران، از قرن هفدهم به بعد، ادامه این روند در شکل صدور و پیش ریز سرمایه در حوزه های مختلف صنعت و بازرگانی به ویژه از نیمه دوم سده نوزدهم، به صورت بسیار طبیعی، پروسه خلع ید مولدین خرد در مناطق مختلف کشور را به دنبال آورد و شتاب بخشید. دهقانان و پیشه وران زیادی از همان دقایق نخست شروع این فرایند قطعه زمین محقر، کارگاههای کوچک یا کلاً وسائل تولید معیشت خویش را از دست می دادند، به ورطه خانه خرابی می افتاند و زیر تازیانه های فقر قرار می گرفتند. بارآورد این روند اختلاف نسبتاً فاحشی را میان شمار خلع ید شدگان و کسانی که می توانستند جائی برای فروش نیروی کار خویش پیدا نمایند پدید می آورد. هنوز سال های زیادی به شروع سده بیستم مانده بود که کاروان عظیم فقرزدگان بی خانمان حاصل پویه خلع ید در همه جا راه افتادند تا شاید کاری پیدا کنند و با مرگ ناشی از گرسنگی دست و پنجه نرم نمایند. این جمعیت همه شهرهای بزرگ و کوچک ایران را زیر پا می نهادند، اما هر چه بیشتر می جستند، کمتر می یافتند و به همین دلیل هیچ چاره ای نمی دیدند جز اینکه مرزها را پشت سر گذارند و برای فروش نیروی کار شبه رایگان خویش دروازه سلاخ خانه های سرمایه داران آن سوتر را دق الباب کنند. این کارگران که شمار آنان در دوره مذکور حدود صدهزار نفر در سال گزارش گردیده است، به همه جای دنیا می رفتند. میرزا آقاخان کرمانی نویسنده «تاریخ بیداری ایرانیان» توضیح می دهد که هر ساله یکصد هزار نفر از اهالی ایران زیر فشار جور ستمکاران به گفته وی « جلای وطن » می کنند. او اضافه می نماید که « شاهدان این مدعا سنگ شکنان راه قفقاز و روسیه، حمالان بغداد و بصره، سیاه سوختگان آفتاب جزیره مغرب، مجاورین شهرهای کربلا و نجف، پراکنده های پر کنه اسلامبول، آه کشان خیابان های پاریس و لندن و غیره اند» (١٣) تعداد کسانی که در همین زمان برای فرار از گرسنگی راه بحرین و قطر و کویت و شیخ نشین های دیگر حاشیه خلیج را پیش می گرفته اند مسلماً بالا بوده است. اما در میان همه اینها مهاجرت توده وسیع کارگر به قفقاز و باکو و نواحی جنوبی روسیه آن روز، داستان دیگری است. این کارگران اولاً جمعیت نسبتاً زیادی را تشکیل می دادند و ثانیا،ً یا از آن مهم تر، راهی نقطه ای از جهان بودند که آن زمان داغ ترین کانون مبارزه و انقلاب توده های کارگر دنیا بود. سومین نکته یا اساسی تر از تمامی اینها آنکه کارگران مهاجر ایرانی نسبت به آنچه آنجا جریان داشت، نه فقط بی تفاوت نبودند، که نقش جویباری پرخروش در دل سیلاب طغیان آلود کارزارهای جاری را بازی می کردند. به یاد داشته باشیم که از هر مهاجر ایرانی در باکو یا قفقاز و ترکستان صحبت نمی کنیم، در آن دوره نیز مثل همه دوره های بعد مهاجر همه نوعی وجود داشت. مورد تأکید ما جمعیت عظیم فروشنده نیروی کاری است که از جهنم گند و دهشت خلع ید و از دست ارباب و مالک مباشر و روحانی و صراف و انبوه طلبکاران فرار می نمود، همراه با زن و فرزند یا با رهاسازی جانگزای سوزناک و اجباری آنها خود را به سیاهچال های تولید سود صاحبان سرمایه در باکو و مناطق دیگر می رساند تا شاید از این طریق لقمه نانی به شکم فرزندان گرسنه خویش رساند. اینان در شاق ترین شرائط کار می کردند. هر روز از بام تا شام، با روزانه های کار ١٢ ساعت و بیشتر، نفت خام را از عمق چاهها در دلوهای چرمی به کمک ریسمان و قرقره به سطح زمین می آوردند. کار هلاکتباری که بدن را در سختی خود ذوب می نمود، همه بیماریها را به جان آدم می انداخت، هر ماه شماری کارگر را راهی دیار مرگ می کرد و موجودیت آنها را دستمایه طغیان شط سود سرمایه داران می ساخت. کارگران مهاجر ایرانی در چنین شرائطی استثمار می شدند و در همان حال با همه توان وارد عرصه کارزار می گردیدند. در کنار همزنجیران روسی خود علیه صاحبان سرمایه می جنگیدند، در مبارزات همین کارگران علیه رژیم تزار شرکت می جستند، با گوش باز هر صدای اعتراض هر کارگر و توده استثمارشونده در داخل را می کاویدند تا برای همرزمی با صاحب صدا تدارک بینند. (١٤) ماحصل کلام اینکه توده های کارگر ایران در همان روزهائی که در کارخانه ها و مراکز کار داخلی وارد پیکار می شدند، در آن سوی مرز، در کنار همزنجیران جهانی خویش نیز مشغول کارزار بودند. این امر اینجا و آنجا برداشت بسیار نادرستی را هم دامن زده است. این برداشت که گویا آغاز مبارزه کارگران با استثمار سرمایه داری و به میدان آمدن جنبش کارگری در ایران حاصل اثرپذیری اعتقادی عده ای کارگر از حوادث روز جامعه روسیه یا تلاش ویژه رسولان اعزامی احزاب چپ ایرانی مقیم باکو بوده است!! اینکه مسائل جاری جنبش کارگری روسیه و آنچه در آنجا رخ می داده است بر روی کارگران ایران تأثیر جدی داشته مسلماً محل تردید نیست، اما این سخن که گویا سلسله جنبان مبارزات توده های کارگر الهامات فکری و سیاسی نازل بر آنها باشد، استنباط نادرستی است که کپی مطابق اصل آموزه های متحجر دینی می باشد. آنچه اساساً کارگران را روانه میدان مبارزه می کند نه ایمان و پیام و مکتب و ایدئولوژی که فشار سبعانه استثمار سرمایه داری و دنیای بی حقوقی ها و ستم هائی است که سرمایه بر سر او آوار کرده است.
به محور اصلی بحث باز گردیم. خیزش کارگران ماهیگیر انزلی نخستین شورش بزرگ کارگران در داخل ایران بود. این کارگران علی العموم خلع ید شدگانی بودند که زیر فشار فقر و گرسنگی و با هدف یافتن کار راهی شهرهای شمال شده بودند. بخشی از سال را کماکان در روستاها به سر می بردند و نیروی کار خود را را به صاحبان مزارع و مالکان اراضی می فروختند، عده ای به صورت کارگر فصلی زندگی می کردند. اعتصاب ماهیگیران در همان روزهائی رخ داد که خیل کثیر همزنجیران فراری آنها به گونه ای که بالاتر آمد، کمی دورتر، در شرائطی به همان اندازه مرگبار و فرساینده، توسط سرمایه دارانی در همان سطح سفاک و درنده و زیر چتر حاکمیت رژیمی به همان میزان هار و سرکوبگر استثمار می شدند، آنان نیز علیه استثمار می جنگیدند. به این ترتیب نسل نخست طبقه کارگر ایران همزمان در دو سوی مرزهای شمالی کشور شروع به بالیدن کرد. در هر دو جا به مبارزه علیه نظام بردگی مزدی روی آورد. این وضع در پیوستگی و پیوند خوردن جنبش کارگری ایران و روسیه نقش تعیین کننده ای بازی کرد. عوامل کاملاً مهم و سرنوشت ساز دیگری نیز در این گذر دخیل شد و حاصل همه اینها پرتوگیری مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران از رویکرد سیاسی حاکم در جنبش جاری کارگران روس شد. این نکته مهم و قابل تعمق است که کارگران ماهیگیر انزلی از افزایش دستمزد آغاز نکردند. آنان در آن زمان در قبال صید هر یک ماهی فقط یک شاهی مزد می گرفتند، از قلت این دستمزد عاصی بودند اما به گاه شروع پیکار خواستار بیشتر شدن دستمزد نشدند در تلگرافخانه شهر اجتماع نمودند و در آنجا اعلام داشتند که «هر چه صید می کنند متعلق به خودشان است و حتی یک ماهی هم به صاحب سرمایه نخواهند داد» کارگران ماهیگیر در حالی که اولین بارقه وجود طبقه خود و نخستین جرقه اعتراضشان را در تاریکی زار جامعه فئودالی بر مردمک چشم ها می تاباندند، سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خویش را بسیار صریح در معرض انظار قرار می دادند. آنها همان را می گفتند که چند قرن پیش کارگران مانوفاکتورهای نساجی ساحل شمالی مدیترانه در قیام موسوم به «چومبی» و در سالهای بعد کارگران «مولهاوزن» آلمان در جنبش «تورینگن»، توده کارگر انگلیس در کنگره ١٨۴٠ جنبش چارتیستی، کارگران فرانسه در انقلابات فوریه و ژوئن ١٨۴٨، کموناردها در قیام عظیم و پرشکوه ١٨٧١ (کمون پاریس) توده های کارگر روسیه در کارزار شورائی خویش بر زبان آورده و پرچم پیکار خود ساخته بودند. ماهیگیران انزلی از درک مادی تاریخ، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی، کمونیسم لغو کار مزدی، چند و چون راهبردها و راهکارهای جنبش رادیکال ضد سرمایه داری، از نقد مارکسی سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای، از کالبدشکافی کمونیسم بورژوائی و رفرمیسم چپ میلیتانت و از همه ساز و برگ ها و آگاهی های لازم برای پیشبرد موفق مبارزه طبقاتی بی بهره بودند، اما یک چیز را خوب می دانستند. اینکه ماهی ها بخشی از طبیعت هستند و بنا نیست در مالکیت هیچ کس باشند. صید ماهی نیز توسط خود آنان صورت می گیرد. آنانند که در سرمای زمستان و گرمای تابستان،، در تاریکی شب و زیر برف و باران، در میان غرش موج ها و طوفانها، با روزانه کار ١٢ ساعتی خود خطر می کنند، ماهی ها را شکار می نمایند، به ساحل می رسانند و آماده فروش می سازند. همه کارها را خودشان انجام می دهند، « لیازانوف» و صاحبان شیلات دست به هیچ خشک و تری نمی زنند و منشأ و موجد هیچ چیزی نمی باشند. آنها این واقعیت های بسیار ساده و ابتدائی را خوب می دانستند زیرا که که فهم موضوع دانش بسیار ژرف، پیشرفته و پیچیده ای نیاز نداشت. کارگران ماهیگیر با وقوف بر همین بدیهیات با خود می گفتند که آنچه آنان تولید می کنند و کاری که خودشان انجام می دهند، چرا و به چه دلیل باید به تملک دیگری در آید، سرمایه فردی دیگر شود، ساز و کار رفاه و آسایش فردی به نام سرمایه دار باشد و بالاخره و از همه مهمتر برج و باروی قدرت، شوکت، حکومت، دولت و خدائی این سرمایه دار یا سایر صاحبان سرمایه شود.
ماهیگیران انزلی با همین محاسبات ساده و رجوع به همین واقعیت های ملموس ابتدائی، وقتی همگی در تلگرافخانه انزلی اجتماع کردند. بسیار صریح اعلام نمودند که از حاصل صید خود حتی یک ماهی به « لیازانوف» صاحب امتیاز شیلات خزر نمی دهند. هر چه کار می کنند متعلق به خودشان است و محصول کارشان را صرف خورد و خوراک و پوشاک و تهیه مایحتاج معیشتی خویش خواهند کرد. « آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند. زندگی است که آگاهی را می سازد» (١۵) اندیشه کمونیستی جنبش رادیکال سرمایه ستیز دارای افق رهانی انسان را خلق نمی کند، بالعکس خود این اندیشه از هستی اجتماعی طبقه کارگر جوانه می زند. جوانه ای که البته از زمین و آسمان در معرض سموم مرگزای جاری از مسامات سرمایه است. فشار طوفانها، سرماها و گرماهای نشأت گرفته از رابطه اجتماعی سرمایه آن را در خود می پیچد و تهدید می کند ، ماشین قهر سرمایه دست به کار خشکاندن آن است. رفرمیسم راست و چپ راه بالیدنش را سد می بندند. کارگران ماهیگیر انزلی بر طبیعت طبقاتی خود می تنیدند و راز هستی اجتماعی خویش را محتوای خواست روز خود می کردند، آنها عملاً، خودجوش، به زبان بی زبانی می گفتند که ضد استثمار شدن و لاجرم ضد سرمایه هستند.
به آنچه در آن سوی مرز جریان داشت، به توده های کارگر روس نظر اندازیم. آنها در منطقه ای بسیار عظیم به وسعت میان اقیانوس آرام تا ساحل دریای بالتیک، از شرقی ترین نقطه آسیا تا قلب اروپا و از کرانه های شمالی خزر تا قطب شمال در جنگ و ستیز بودند. شمارشان در همان زمان از ١٠ میلیون نفر بالاتر بود و به لحاظ نفوس جمعیتی طبقه خویش، حدود 50 میلیون از جمعیت ١٢۵ میلیون نفری روز روسیه را تعیین می نمودند. این لشکر عظیم برده مزدی در سرزمینی چنان پهناور، در بیش از ١٠ هزار واحد صنعتی پراکنده، کار می کردند، مبارزه می نمودند و در پروسه پیکار نیروی طبقاتی همراه و متحدی را تشکیل می دادند. توده های کارگر روس نیز در نقطه شروع پیکار که به سالها پیش باز می گشت، میدان واقعی مبارزه را جنگ با سرمایه می دیدند. از اینجا آغاز کردند که چرا باید آنان تولید کنند، اما حاصل کارشان نصیب دیگری شود. راه جنگیدن را نیز در صف آرائی قدرت متحد خویش جستجو می کردند و دست به کار شوراسازی گردیدند. سازمانیابی خودجوش شورائی و در همان حال سرمایه ستیزشان شهره تاریخ است. آنها در زیر تازیانه های قهر یکی از دژخیم ترین و درنده ترین رژیمهای دنیا از مدت ها پیش شورا بر پای نموده بودند و این شوراها را ظرف اعمال قدرت جمعی خود می دیدند. با حکومت تزار هم می جنگیدند، اما جنگ آنها علیه تزار جزء لایتجزائی از جنگشان علیه استثمار سرمایه داری بود. کارگران روس هم مثل کارگران ایتالیا، انگلیس، فرانسه و برخی جاهای دیگر چنین آغاز کردند، اما پروسه کارزار آن ها از همان اوایل، مثل تمامی جاها، دستخوش تلاطمات شد. بورژوازی روس در سطحی و سیع و در لایه های مختلف خود با رژیم تزار و بازمانده های نظام فئودال سر نزاع داشت و قشرهای متوسط و پائینی این طبقه هر کدام به گونه ای و با زبان خاص خود، در تدارک سربازگیری از جمعیت عظیم پرولتاریای کشور بودند. این اقشار در این زمان، به وفور، کمونیسم پوش می شدند. بیرق پرشکوهی که سالها پیش کمونیسم سرمایه ستیز مارکسی بر فراز جهان به اهتزار در آورده بود، در یک سو و شرائط ویژه روز جهان سرمایه داری در سوی دیگر، رخسار و روند اعتراضات بخشهائی از بورژوازی دنیا را بدون تأثیر باقی نمی گذاشت. اگر اقشاری از طبقه سرمایه دار دنیا با گرد و خاک جنگ علیه کمونیسم « زمین را شش و آسمان را هشت» می کردند، لایه هائی از همین طبقه نیز شالوده این رویکرد و جنبش یعنی کمونیسم پرولتاریا را بر هم می ریختند و سنگ و ساروجش را ملاط معماری روایت جدیدی از کمونیسم بورژوائی می نمودند، تا بر فراز این بنا ،از جنبش کارگری کشورها سان بینند و این جنبش را اسب تروای مناقشات درونی خود سازند.
در روسیه نیز مثل اروپای غربی و شمالی وضع چنین بود، در اینجا هم رویکردهائی از میان لایه های متوسط و پائین بورژوازی فریاد « واکمونیسما» سر می دادند. رویکردهائی که بعضاً خود را پرچمدار یگانه کمونیسم رادیکال پرولتاریا می خواندند، اما به طور واقعی، همگی، با دید و دریافت های متفاوت، دل در گرو شیوه های مختلف انکشاف هر چه باشکوه تر سرمایه داری داشتند. همه خود را نماینده ناب پرولتاریا می دانستند، تسخیر قدرت سیاسی را دنبال می کردند، راهکار حصول این انتظارات را هم در سفینه بانی جنبش کارگری و توده های وسیع دهقان روس می دیدند، بر افراشتن بادبان سوسیالیسم روی بام این سفینه همدلی داشتند. حزب را منجی و توده های کارگر را نیازمند نجات می خواندند، تفاوت میان آنها نه در این موضوعات که در لا به لای مسائل دیگر بروز می کرد. یکی راه تسخیر قدرت سیاسی را در قهر می دید و دیگری مجرد پارلمانتاریسم را برای این کار کافی می یافت. یکی می گفت باید به بورژوازی فرصت داد تا رسماً، با هویت واقعی خویش و در لباس رسمی خود به تصرف ماشین دولتی اهتمام کند، قدرت مسلط اقتصادی و سیاسی گردد پروسه تسلط جامع الاطراف سرمایه داری را به فرجام رساند و از آنجا به بعد راهی سوسیالیسم شد. دیگری در مقام نقد اعلام می داشت که پرولتاریا خودش با سرنگونی تزار و رهبری انقلاب دموکراتیک، همه این کارها را انجام می دهد، با حزبش قدرت سیاسی را تسخیر می کند، سرمایه داری نوع اروپائی را مستولی می گرداند، مالکیت کل سرمایه ها را به دولت می سپارد و همین کار خود، سوسیالیسم است. پیداست که بحث ما در اینجا بازگوئی مسائل مربوط به این جریان ها و تفاوتهای آنها نیست. تأکید فقط بر این است که هر دو جریان بزرگ ذینفوذ در جنبش کارگری روز روسیه در پیچ و خم سوسیال دموکراسی روایت انترناسیونال دوم چرخ می خوردند و افقها و انتظارات بخش هائی از بورژوازی روس را لباس اهداف و مبارزه و دورنمای طبقه کارگر می پوشاندند، با رویکرد راست و آنچه مطرح می ساخت هیچ کاری نداریم. تیتروار به گفتن چند نکته کوتاه در باره جریان چپ، در رابطه با بلشویسم و لنینیسم اکتفاء می کنیم. سوسیالیسم این رویکرد مالکیت سرمایه اجتماعی توسط دولت یا همان سرمایه داری دولتی بود. کاپیتالیسم را نه با کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار، که با آنارشی تولید و رقابت سرمایه ها با هم توضیح می داد. شناختش ازکارگر و جنبش کارگری ماتریالیسم انقلابی مارکس را نقض می نمود. نسخه اش برای سازمانیابی پیکار کارگران الگوی مورد نیاز استقرار سرمایه داری دولتی را پیش می کشید. قدرت سیاسی پرولتاریا را در قدرت حزب ماوراء این طبقه سراغ می گرفت. رهائی پرولتاریا را در حرف کار خود این طبقه اما عملاً رسالت حزب نشینان دانشور می دانست، کمونیسم را نه در هستی اجتماعی طبقه کارگر که در شیارهای مغز افاضل طبقات بالا می کاوید. بلشویسم و لنینیسم با این اوصاف پرچمدار « رادیکالیسم»! و « کمونیسم»! در جنبش کارگری روسیه بود و شمار کثیر کارگران مهاجر ایرانی همرزم توده های کارگر روس وسیعاً تحت تأثیر این رویکرد بودند. آنها مثل همزنجیران روسی از مبارزه علیه سرمایه عزیمت می کردند اما جنگ خود علیه سرمایه داری را با شعور و شناخت بلشویستی پیش می راندند. جمعیتی هر چند اندک از همان کارگران با کوله بار انبوه تر توهم، به نسخه نویسی های منشویسم می آویختند. سازمان دهندگان سوسیال دموکراسی ایرانی را پیدا می کردند و به صف این جماعت می پیوستند.
سنگ بنای «حزب عدالت» اولیه، در شهر باکو در سال ١٩١٧ در روزهای پس از سقوط دولت تزار نهاده شد. کسانی مانند اسدالله غفار زاده رستم کریم زاده، محمدحسین صمدزاده، آقایف محرم، مشهدی آقاوردی،سبف الله ابراهیم زاده، آقایف بهرام، آقا بابا یوسف زاده، محمد فتح الله اوغلی، حسین خان طالب زاده و فردی با اسم کوچک قاسم » در زمره مؤسسان آن بودند.(١٦) «حزب» مبارزه و شور و سرمایه ستیزی کارگران مهاجر ایرانی را زادراه اعتبار و مشروعیت خود ساخت. اکثر اعضایش را توده های کارگر آواره و گرسنه مورد استثمار صاحبان معادن پرسود نفت باکو تشکیل می دادند، اما افقها، راهکارها و پیچ و خم راه مبارزه همان بود که بلشویسم می گفت و توصیه می نمود. حزب عدالت نخستین، ٣ سال بعد در آوریل ١٩٢٠، با برگزاری کنگره تاشکند، حزبی دیگر شد و چند ماه این طرف تر، در کنگره ماه ژوئن همین سال نامش را به «حزب کمونیست ایران» تغییر داد. در فاصله ١٩٠۵ تا تأسیس حزب عدالت افرادی که در گذاشتن سنگ بنای حزب نقش مؤثر داشتند و کارگرانی که از تشکیل آن استقبال کردند، از هیچ کوششی برای اثرگذاری ممکن بر مبارزات توده های کارگر ایران دریغ نورزیدند، این تلاش و تأثیرگذاری با تشکیل حزب اولیه عدالت و سپس جایگزینی آن با حزب کمونیست ایران ده چندان شد. به گونه ای که از ١٩١٧ به بعد سرنوشت جنبش کارگری ایران، حداقل تا مدت ها و شاید هم تا امروز، تحت تأثیر کارنامه این حزب، « کمینترن»، کمونیسم خلقی لنینی و بعدها حزب ارتجاعی توده و بالاخره ناسیونال چپ مائوئیستی یا شاخه های دیگر رفرمیسم چپ بوده است. یک نکته بسیار مهم را باید در همین جا یادآوری نمود. همه کارگرانی که به «حزب کمونیست ایران» و نسخه پیچی های روز کمینترن می پیوستند، اعم از ایرانی، روسی یا اهل هر نقطه دیگر دنیا مسلماً شیفته و شیدای «کمونیسم» خلقی یا مشتاق زیارت سوسیالیسم بورژوائی نبودند. بعضاً به این رویکرد تعلق انداموار اجتماعی داشتند، اما علی العموم از سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی خویش عزیمت می نمودند. آنچه جمعیت اخیر را به راهبردهای راست حزب و کمینترن پیوند می زد فشار سنگین توهم و سطح نازل شناخت طبقاتی آنان از بنمایه واقعی راهبردهای مذکور بود. این عده از کارگران در پراتیک جاری طبقاتی خود میان توده های همزنجیر بعضاً آموخته های حزبی خود را با همان سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود به هم می آویختند و به سلاحی برای تقویت جهتگیری رادیکال و ضد سرمایه داری مبارزات روز طبقه خویش مبدل می ساختند. نقش این بخش کارگران را در رخدادهائی از نوع خیزش کارگران انزلی نباید از یاد برد.
اعتصاب کارگران ماهیگیر انزلی توسط دولت محصول « انقلاب مشروطیت» سرکوب گردید. نیروهای نظامی شاه قاجار و پیروزمندان جنبش مشروطه خواهی به اعتصاب کنندگان یورش بردند. ماهیگیران با اراده ای استوار دست به مقاومت زدند. اکثریت سکنه شهر به حمایت از مبارزات کارگران برخاستند. آن ها شهر را تعطیل کردند و علیه قوای دولتی شوریدند. مشروطه چیان محلی صلاح کار حکومت را در پهن کردن بساط میانجیگری دیدند، « وزیر اکرم» و «شریعتمداری» شروع به کدخدامنشی نمودند، اما کارگران و خانواده های آنها ریش سفیدان مناسبات حاکم را به ریشخند گرفتند و آن ها را با خشم و قهر و نفرت از محوطه تلگرافخانه بیرون راندند. جنبش کارگری ایران طلایگان پیکارش را این گونه وارد مسیر تاریخ کرد اما این جنبش بر این ریل نشتافت و خیلی زود همه چیز عوض شد. چند ماه بعد در ژانویه سال ١٩٠٧ ( دی ١٢٨۵) کارگران تلگرافخانه تهران دست از کار کشیدند و متعاقب آن تا پایان همین سال میلادی چند اعتصاب مهم دیگر در مراکز کار و تولید شهرهای مختلف رخ داد.
باراندازان و ملاحان خط کشتیرانی انزلی- باکو در شهر انزلی در ماه آوریل چرخ کار را از گردش باز داشتند. آنان خواستار افزایش دستمزد بودند. سرمایه دار روسی شرکت از قبول خواست توده کارگر سر پیچید، کارگران به اعتصاب ادامه دادند و بسیار قاطع و قدرتمند اعلام نمودند که تا حصول کامل مطالبه خویش هیچ باری از هیچ کشتی در هیچ کجای ساحل شهر تخلیه نخواهد گردید و هیچ باری هم از هیچ کجای این کرانه به داخل کشتی نخواهد رفت. (١٧)
در بهار سال ١٩٠٧ یکی از کارگران چاپخانه های تهران به دستور « اعتمادالسلطنه» رئیس مراکز چاپ دولتی مورد هتاکی و ضرب و شتم واقع شد. در فردای آن روز کارگران همه چاپخانه ها دست از کار کشیدند و خواستار عزل حتمی اعتمادالسطنه از منصب دولتی خود گردیدند. اعتصاب با موفقیت به پایان رسید و صادر کننده دستور ضرب و جرح کارگر آسیب دیده از شغل خود معزول شد. طول روزانه کار در این سال، همه جا، از جمله چاپخانه ها بسیار فاجعه بار و مرگ آور بود. توده های کارگر در وخیم ترین شرائط کار می کردند، از بهداشت و حداقل امکانات سلامتی در محیط کار هیچ خبری نبود. ١٤ تا ١٦ ساعت کار در روز در قبال نازل ترین دستمزدها، رسم رایج بورژوازی در همه مراکز کار و تولید را تعیین می کرد. موفقیت کارگران در اعتصاب بهار ١٩٠٧، عزم راسخ آنها برای مبارزه علیه این وضع را به دنبال آورد. کارگران در تابستان همین سال مجدداً چرخ تولید را از کار انداختند. آنان خواستار تغییر روزانه کار شدند و بر ٨ ساعت کار در روز پای فشردند. مبارزات توده کارگر چاپخانه ها این بار نیز به پیروزی رسید و روزانه کار از ١٤ ساعت به ٩ ساعت تقلیل یافت. (١٨)
در روز دوم اوت سال ١٩٠٧ (مرداد ١٢٨۶) کارگران کارخانه برق « امین الضرب» سرمایه دار صاحب شرکتهای متعدد آن دور، در تهران، یک اعتصاب بزرگ چند روزه را سازماندهی کردند. مطالبات آن ها عمدتاً عبارت بود از: پرداخت دستمزد در روزهای تعطیل، لباس کار رایگان، صدور گواهی اشتغال و حسن انجام کار برای همه کارگرانی که کارخانه را ترک می گویند، تأسیس صندوق بهداشت و درمان و تأمین اجتماعی، پرداخت مستمری ماهانه به افراد خانواده کارگرانی که در زمان اشتغال فوت می کنند. اعتصاب کنندگان به پاره ای از خواستهای خود دست یافتند. (١٩) در فاصله میان اوت ١٩٠٧ تا اکتبر ١٩٠٨ (مرداد ١٢٨۶ تا مهر ١٢٨٧) چند اعتصاب دیگر در شهرهای مهم ایران رخ داد که اعتصاب کارگران دباغ خانه تبریز را می توان از بزرگترین و سازمان یافته ترین آن ها به شمار آورد. در اینجا ١۵٠ کارگر در کارگاههای متعدد دباغی همزمان دست از کار کشیدند و لیستی از خواست های ده گانه خویش را تسلیم کارفرما کردند. افزایش یک و نیم شاهی دستمزد در قبال هر تن کالای دباغی شده، استخدام و اخراج نیروی کار جدید با توافق کارگران صورت گیرد، بهبود وضع بهداشت محیط کار، پرداخت هزینه درمان کارگران توسط صاحبان سرمایه، پرداخت ۵٠ درصد دستمزد کارگران در تمامی روزهای بیماری، کاهش اضافه کاری ها، در ازاء هر ساعت اضافه کاری مزد دو برابر پرداخت گردد، ممنوعیت اخراج کارگران اعتصابی، ممنوعیت محروم ساختن کارگران اعتصاب کننده از استخدام مجدد در مراکز کار، لیست مطالبات توده های کارگر را تشکیل می داد. کارگران در شروع مبارزه کمیته ای ایجاد کردند و تمامی فعالیت ها توسط این کمیته برنامه ریزی و پیگیری شد.
در سال ١٩٠٩ (١٢٨٨) سوای اعتصاب چند باره ماهیگیران انزلی شاهد جنب و جوش مؤثر دیگری در میان کارگران نیستیم. در سالهای بعد و پیش از ١٩١٧ (١٢٩۶) هم فضای داخلی کارگاهها و مراکز کار بیانگر نوعی پسرفت مبارزه توده های کارگر است. شاید بتوان اعتصاب سال ١٩١٠ (١٢٨٩) کارگران چاپخانه های تهران در زمان نخست وزیری «سپهدار اعظم»، سهامدار بزرگ بانکی شاهی، شریک بیشتر تراست های مالی و صنعتی انگلیسی، سرکوب کننده هر اعتراض و شورش کارگری و پیشکسوت «نامدار» مشروطیت را مهمترین ابراز وجود جنبش کارگری در این دوره دانست. در این سال دولت سپهدار عده ای از سردبیران روزنامه ها را بازداشت نمود و دستور محاکمه و مجازات آنان در بیدادگاههای حکومتی را صادر کرد. کارگران چاپ در اعتراض به این اقدام رژیم به طور متحد دست از کار کشیدند. اقدام آنان به دخالت پلیس منتهی شد. چاپچیان وارد ساختمان « مجلس» شدند و در همان جا دست به تحصن زدند. کابینه سپهدار وقعی به اعتراض ننهاد و کارگران آماده تعطیل کار گردیدند. اعتصاب در ماه ژوئن آغاز شد. پیش از این تاریخ فعالین کارگری مراکز چاپ با گزینش افرادی از میان خود کمیته ای پدید آوردند که آن را «شورای مرکزی کارگران» نام نهادند. «شورا» امر برنامه ریزی و رهبری اعتصاب را به دوش گرفت، در همین راستا نشریه ای را به طور خاص برای همین کار با نام «اتفاق کارگران» منتشر نمود.
توده های کارگر چاپ، همراه با اعلام اعتصاب خواستار تحقق پاره ای مطالبات نیز گردیدند. خواسته های آنان عبارت بود از: کاهش طول روزانه کار از ١۴ به ٩ ساعت، تعیین حداقل دستمزد به میزان ٣ تومان در ماه، افزایش ۵ تا ١٢ درصدی مزدها به گونه ای که دستمزدهای کمتر مشمول افزایش بیشتر شوند، پرداخت ١۵ روز دستمزد به کارگرانی که بدون ارتکاب « جرم »! اخراج می شوند و افزایش این مدت به یک ماه برای کسانی که طول مدت اشتغالشان در کارخانه از یک سال فراتر رفته است، اجرای همین بند اخیر در مورد کارگرانی که به تصمیم کارفرمایان میان مراکز کار مختلف مبادله می گردند، رفتار مؤدبانه ویراستاران و مدیران با کارگران، ۵٠ درصد افزایش مزد برای شیفت شب. یک روز تعطیل در هفته، پرداخت دستمزد کامل کارگران در روزهای بیماری، در هر چاپخانه یک پژشک با هزینه کارفرمایان مسؤلیت امور درمانی کارگران را بر عهده گیرد، در صورتی که یک کارگر به طور موقت دچار از کارافتادگی شود باید تا ٣ ماه دستمزد کامل خود را دریافت دارد، به همه از کارافتادگان باید مستمری دائم پرداخت شود و میزان مستمری باید توسط کارفرما و نماینده کارگران تعیین گردد، اجرای همین بند در مورد کارگرانی که فوت می کنند. مقررات کار در همه چاپخانه ها باید در جمعی مرکب از کارفرما و نمایندگان کارگران تنظیم شود. اعتصاب ١۴ روز به درازا انجامید اما به هیچ یک از خواسته های خود دست نیافت، با وجود این دولت « سپهدار» را دچار تشتت کرد و بالاخره استعفای رئیس کابینه را به دنبال آورد.
مبارزات کارگران در شروع این دوره و پیش از آنکه به دار نسخه نویسی های کمینترن و امپریالیسم ستیزی خلقی لنینی آویزان گردد، جلوه رویارویائی خودانگیخته با استثمار سرمایه داری و اشکال مختلف ستم یا بی حقوقی هائی است که سرمایه و نظام اجتماعی مسلط، بر آنان تحمیل می کند. با مقداری دقت، چند مؤلفه مهم در تمامی این خیزش ها و مقاومت ها قابل مشاهده است. اول اینکه توده های کارگر به صورت کاملاً نمایانی فقط به قدرت مبارزه خویش اتکاء می کنند. همه زور خود را وارد میدان می سازند و هر میزان پیروزی یا شکست را به چگونگی صف آرائی این قدرت ارجاع می دهند. در هیچ کدام موارد بالا سخنی از « قانون»، « قرارداد» یا تنظیم توافقنامه ای که حق و حقوق استثمارشوندگان و استثمارگران را به طور تفاهم آمیز در درون خود قالب بندی کند یا ظرفیت پیکار توده کارگر را در نظم سرمایه به بند کشد، دیده نمی شود. مؤلفه دوم هم آمیختگی خودپوی مطالبات اقتصادی و سیاسی کارگران است. در نمونه مبارزات چاپچیان دیدیم که نقطه عزیمتشان یک اعتراض سیاسی بود اما همین اعتصاب در لحظات نطفه بندی با لیستی طولانی از خواسته های معیشتی و رفاهی و اجتماعی همراه شد. روزنامه «اتفاق » که نقش ارگان « شورای مرکزی کارگران» را ایفا می کرد در اولین شماره خود اعلام می داشت که یک نشریه سیاسی، اجتماعی است. سومین مؤلفه را باید در جهتگیری خودانگیخته شورائی جنب و جوش ها مشاهده نمود. در طول این مدت هنوز سندیکائی پدید نیامده است و چنین تندنسی در میان کارگران ظهور و بروز ندارد. اینجا و آنجا کسانی برای برپائی سندیکا تلاش دارند، زنده یاد «محمد پروانه» کارگر مبارز چاپ از جمله این افراد است. در سایر موارد عموماً رؤسای اصناف هستند که بحث سندیکاسازی را پیش می کشند تا از این طریق بر روی هر شکل موجودیت مستقل کارگران خط بکشند، آنها را در موقعیت مشتی شاگرد یا عمله و اکره صاحب کارگاه و مغازه کفن و دفن کنند و از ابزار حیات چیزی به نام جنبش کارگری جلوگیری نمایند. تلاش کسانی مانند « پروانه» را هم نمی توان به حساب تکاپوی خودجوش کارگران برای متشکل ساختن مبارزات خود گذاشت. واقعیت این است که توده کارگر زیر فشار استثمار، محرومیت ها و ستم های همه نوعی کوره مشتعل نارضائی و اعتراض هستند. آماده عصیان می باشند، این دردها و رنجها را با هم نجوا می کنند، نجواها فریاد می شود، شعله می کشد و به صورت یک خیزش متحد جمعی و شورائی خود را آفتابی می کند. هیچ کس از شورا حرفی نمی زند اما جریان مبارزه به طور خودانگیخته شورائی است و تجلی تلاش همگان می باشد. رویکرد سندیکاسازی در این دوره همان گونه که تصریح شد یا منشأ صنف پردازی دارد و از سوی کارفرمایان و رؤسای اصناف انجام می گیرد و یا در غیر این صورت، تأثیرپذیری برخی فعالین کارگری ایران از نسخه پیچی های رایج در جنبش کارگری روسیه و توصیه های سوسیال دموکراسی روس است. حالت دوم به این دلیل موضوعیت دارد که در طول همین دوره ما شاهد برقراری روابط کم و بیش تنگاتنگ میان کارگران مهاجر ایرانی فعال در مبارزات توده های کارگر قفقاز، باکو، ترکستان و کلاً روسیه با کانونهای مبارزه کارگری در ایران می باشیم.
مؤلفه های بالا( گرایش خودپوی شورائی، اتکاء به قدرت پیکار طبقاتی به جای آویختن به دار قانون و نظم سرمایه، همآمیختگی مبارزه اقتصادی و سیاسی) برای توده کارگرانی که گامهای نخستین جنبش خود را بر می داشتند، همگی حدیث سرمایه ستیزی خودجوش آنان در عرصه مصاف طبقاتی بود. این وضعیت می توانست آبستن بسیاری تغییرات و فعل و انفعالات باشد. حکم انسان نوزادی را بازی می کرد که در شرائط اجتماعی متفاوت می توانست پروسه رشد کاملاً مختلفی را پشت سر گذارد و به لحاظ فکری، پراتیک اجتماعی یا ایفای نقش انسانی حالتهای گوناگونی را احراز کند. جنبش کارگری ایران در این دوره و با داشتن مؤلفه های فوق می توانست ضدیت خودجوش خود با سرمایه را لحظه به لحظه، بپرورد، ارتقاء دهد و شکوفا سازد. می توانست کالبدشکافی مارکسی عینیت سرمایه داری و نگاه مارکسی به تاریخ و انسان و جامعه و جهان و مبارزه طبقاتی را هستی آگاه و مشعل پرفروغ مبارزه طبقاتی خود کند، می توانست خود را شورائی و ضد سرمایه داری سازمان دهد، رژیم ستیزی سوسیالیستی و ضد کار مزدی پیشه نماید، کاملاً امکان داشت که چنین کند و در این راستا سرمایه ستیزی خودانگیخته خود را زاد راه کمونیسم مارکسی و جنبش لغو کار مزدی سازد. جنبش کارگری ایران می توانست ریل خلاف جهتگیری بالا را اتخاذ نماید، به ورطه سندیکالیسم و اتحادیه گرائی سقوط نماید، به احزاب بالای سر خود دخیل بندد، نقش پیاده نظام ضد امپریالیسم خلقی را بازی کند، ابزار قدرت یک حزب اردوگاهی شود. طی این هر دو مسیر برای جنبش کارگری ایران امکان داشت. آنچه در عمل روی داد بدبختانه حالت دوم و نه اول بود. این موضوع را در فصل های بعدی دنبال خواهیم نمود.

پانویس ها                                                                              صفحه



١. محمدعلی جمال زاده، گنج شایگان
٢. احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران                                          ٦١
٣. هما ناطق ( آرشیو امین الضرب)                                                            ١٩
۴. احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران                                         ۴٨
۵. منبع بالا                                                                                           ۴٩
٦. باقر مؤمنی، دین و دولت                                                                      ٩
٧. منبع بالا                                                                                          ٩
٨. مؤمنی، دین و دولت                                                                           ٢١
٩. هما ناطق، رژی تنباکو و بانک شاهی                                                     ٢١
١٠. احمد اشرف، کتاب بالا                                                                     ۵۵
١١. مارکس کل سرمایه های یک کشور را سرمایه اجتماعی می نامد
١٢. هما ناطق، آرشیو امین الضرب                                                   ٢٦ و ٢٧
١٣. ویلهلم فلور، ترجمه ابوالقاسم سری، اتحادیه های کارگری و قانون کار          ١۴
١۴. میرزا آقاخان کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان
١۵. سید جعفر پیشه وری، تاریخچه حزب عدالت                                          ٢۴
١٦. مارکس، ایدئولوژی آلمانی
١٧. ویلهلم فلور، سرحدی، اتحادیه های کارگری و قانون کار                          ١۵
١٨. منبع فوق                                                                                     ١۵
١٩. منبع فوق                                                                                    ١٦

***************

جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱ مه ۲۰۱۵

تاریخ جنبش کارگری ایران

متولد بی راهه، زندانی گمراهه، در جستجوی راه

مقدمه:
طبقه کارگر ایران تا زاد، سر از بی راهه به در آورد. تا خواست راه سازمانیابی ضد سرمایه داری خود را جستجو کند، به حزب ناجی بالای سر خود آویزان گردید. پیش از آنکه ریشه گرسنگی، فقر و نکبت دامنگیرش را در وجود سرمایه چشم اندازد، به جبهه جنگ با امپریالیسم « تنزیل خوار» « مخالف صنعت مستقل ملی»!! اعزام شد. در اولین دقایق تلاش برای کندوکاو هستی اجتماعی خود، آدرس « تردیونیون» بودن طبقه اش و جبر نیاز خود به افاضل و دانشوران طبقات بالا را دریافت کرد!! به محض آنکه خواست سرمایه را بشناسد، سب و لعن « آنارشی تولید» گوشش را پر ساخت، آنسان که کالا بودن نیروی کار، جدائی خویش از کارش، ساقط بودنش از دخالت در سرنوشت کار و زندگی اش و همه مؤلفه های ماهوی سرمایه از پویه شناخت او پالایش شد. به او گفتند که سرمایه داری محصول «رشد آزاد داخلی» بد نیست!! و عیب ها همه در « امپریالیستی» بودن و خارجی بودن آنست!! ادامه دادند که بورژوازی نیز وقتی شریک تراست های خارجی نباشد، دموکرات و لیبرال است و شایستگی اتحاد با پرولتاریا را دارد!! زمانی که خواست الفبای سوسیالیسم را بیاموزد، نظم رابطه خرید و فروش نیروی کار با مالکیت سراسری طبقه سرمایه دار حزب نشین و البته زیر بیرق « کمونیسم»!! پیش چشمش نقاشی شد. تمرکز قدرت سیاسی در دست نخبگان حزبی « کمونیسم»! پوش قدرت طبقه وی القاء گردید. در یک کلام، همه چیز وارونه به ذهن او سرازیر شد و هر چه فضای فکرش را تسخیر کرد سد راه مبارزه طبقاتی وی بود. جنبش کارگری ایران در عصر گمگشتگی این جنبش در سطح جهانی زائید. عصری که سوسیال دموکراسی روایت انترناسیونال دوم، رفرمیسم راست اتحادیه ای، کمونیسم خلقی لنینی و شعبات پرتعددش، امپریالیسم ستیزی چپ نمای خلقی همپیوند اردوگاه، تمامی راههای واقعی مبارزه ضد سرمایه داری و افق کمونیسم لغو کار مزدی را از پیش روی کارگران دنیا دور ساخته بود. کارگر ایرانی در چنین فضائی دیده به تاریخ گشود، اما تمامی اینها فقط یک بخش مشکلاتش را تشکیل می داد، او پای بر زمین جامعه یا حوزه ای از جهان روز گذاشت که پیشبرد پروسه انکشاف و استقرار سرمایه داری در آنجا، به شبه رایگان بودن بهای نیروی کارش، محروم ماندنش از حداقل امکانات معیشتی، آموزشی، بهداشتی و هر گونه رفاه اجتماعی و بالاخره تحمل یکه تازی های هارترین دیکتاتوری های سرمایه موکول و میخکوب بود.
توده های کارگر در هیچ کجای جهان و برای هیچ دوره ای نمی توانند که با سرمایه داری در حال جدال و جنگ نباشند. این یک جنگ دلبخواهی و ترجیحی نیست. اجبار زندگی است. کارگر به همان اندازه مجبور به این جنگ است که برای زنده ماندنش به هوا و غذا محتاج است. بر همین مبنی درنده ترین دیکتاتوری ها هم نمی تواند او را از مبارزه باز دارد. طبقه کارگر ایران نیز به رغم آوار بودن کل فشارها و موانع بر سر و کولش، در همان روز زایش خود، مبارزه اش با سرمایه داری را آغاز کرد. یک نکته بسیار مهم را نباید از یاد برد. تقابل کارگر با سرمایه دار در هر سطح حدیث جوشش تضاد وی با سرمایه است. تضادی که اساساً لاینحل است اما چگونگی فراز و فرود آن، به عوامل اجتماعی و طبقاتی زیادی مربوط می شود. بدترین و گمراه کننده ترین تعبیر آنست که ابتدا به ساکن این تضاد را از بنمایه واقعی خود تهی کنیم!! برای آن ماهیت اجماع طلبی و اکتفاء به حداقل انتظار قائل گردیم!!، آن را تردیونیونی، اکونومیستی و مانند اینها خوانیم، بنمایه وجودش را مهر رضایت کارگر نسبت به اساس استثمارشوندگی و مسلوب الحقوق بودن خود یا جدا شدنش از کار و محصول کار خود کوبیم!! کل جدال را در مجرد خواست بازپس گیری حداقلی از دار و ندار مصادره شده ارزیابی نمائیم و این ارزیابی را لباس فلسفه و معرفت پوشانیم!! مثل روز روشن است که همه این ها مسخ واقعیت است. آنچه به درستی، ماتریالیستی و کالبدشکافانه در باره این تضاد می توان گفت این است که کارگر در هستی اجتماعی خود علیه استثمارگری، ضد تصاحب حاصل کارش توسط سرمایه، علیه جداسازی خویش از کارش و نوع این مسائل می باشد. این تنها داوری درست است و معنی اش آنست که نقطه عزیمت کارگر در تقابل با بورژوازی، ستیز خودجوش علیه استثمار و همه مظالم و بی حقوقی هائی است که سرمایه بر او تحمیل کرده است، اما– و این بسیار مهم است– آغاز تا ختم این ستیز زیر فشار عوامل اجتماعی متعدد و سرنوشت ساز است. هر چه کارگر به ابعاد واقعی استثمار و جدائی خود از کار و حاصل کار و تعیین سرنوشت زندگی آگاه تر باشد، هر اندازه که فشار فلسفه بافی ها، دروغ پردازی ها، خرافه سالاری ها و توهم آفرینی های سرمایه را بیشتر از سر خود کم سازد، هر چه نیرومندتر وارد عرصه مصاف گردد، هر چه آگاهانه تر بستیزد، هر چه چاره گرتر نبرد را پی گیرد، هر چه توان جنگی بالاتری در خود بپرورد و بالاخره هر اندازه که سلاح ها و ساز و کارهای مبارزه اش آزموده تر و کاراتر باشد، به همان اندازه هم موفق تر خواهد بود. به طبقه کارگر ایران، تولدش در بی راهه، تصادمش با گمراهه ها و سرنوشتش در پهنه کارزار طبقاتی باز گردیم. گفتیم که کوبیدن مهر اجماع طلبی و سرمایه مداری بر جنگ و اعتراض خودجوش انسان هائی که از کل کار، حاصل کار و تعیین سرنوشت زندگی خود جدا شده اند، نادرست، فریبکارانه و استثمارسالارانه است. این سخن کائوتسکی و لنین که جنبش کارگری در نطفه بندی خود یک جنبش سرمایه سالار و تردیونیونیستی است اولاً فاقد هر پایه و مایه ماتریالیستی یا علمی است، ثانیا از بیخ و بن غیرواقعی است، ثالثاً ضد بنمایه روایت و استدلال مارکسی در این زمینه مشخص است، رابعاً تجلی تلاش نمایندگان فکری سرمایه برای شالوده گذاری تئوری آویختن مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا به دار زعامت و رهبری بورژوازی است.
هستی اجتماعی کارگر ذخیره سرشار اعتراض علیه استثمارشوندگی، ستمکشی، جدائی از کار خود، حکومت شوندگی و کل موقعیت طبقاتی اوست. تاریخ سرمایه داری اساساً تاریخ همین اعتراض و جنگ است. این تاریخ با اشاعه مکاشفات «دانشوران طبقات دارا» در میان کارگران آغاز نمی شود. با تولد طبقه کارگر شروع می گردد. تمامی بحث بر سر پیچ و خم راهی است که این مبارزه می پیماید. راهی طولانی که از تپه و ماهور و دریای گند و خون جهنم سرمایه داری می گذرد و بند بند آن در محاصره توهم آفرینی های سرمایه، ارتش و پلیس و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی و کل قوای سرکوب سرمایه داری در یک سوی و لشکر جرار حرامیان چالاک باژگونه پرداز و فریبکار راست و چپ بورژوازی و رفرمیسم درون طبقه کارگر از سوی دیگر است. این اعتراض و پیکار در بنمایه خود سرمایه ستیز است و جز این نمی تواند باشد، اینکه در طول این مسیر دستخوش کدام طوفان ها و شبیخون ها می گردد، موضوع مهم و سرنوشت ساز توده های کارگر است. یک چیز در قله بدیهیات قرار دارد. مشکل مطلقاً این نیست که جنبش کارگری باید در پرتو انوار آگاهی اهدائی اندیشمندان طبقات دیگر، جوهر ضد سرمایه داری احراز کند، کاملاً بالعکس این جنبش در سرچشمه ظهور خود، به حکم هستی اجتماعی طبقه حامل و پرچمدار و راه اندازش این چنین هست و حال کل حرفها و تمامی جنگ و دعواها این است که این جنبش، عملاً، در همه وجوه و در تمامی قلمروهای حیات اجتماعی، در راستای آگاهی هر چه ژرف تر، شکوفائی و بلوغ هر چه بیشتر همین جوهر ضد سرمایه داری گام بردارد، به بیان دیگر، هر چه سرمایه ستیزتر، ضد کار مزدی تر و کمونیستی تر ببالد، متشکل گردد، دورنمای پیروزی خود را اندیشه کند، مطالباتش را طرح و پی گیرد، مبارزه نماید و همه کارهای دیگر را انجام دهد. جنبش کارگری هیچ چاره ای ندارد جز اینکه در بند بند وجودش، در هر نفس کشیدنش، هر گام جلو رفتنش و در همه حالات و سکناتش بر همین بنمایه ضد سرمایه داری تکیه کند، آن را عمق دهد، بارورتر، آگاه تر و کارسازتر کند. این جهتگیری به نوبه خود شروط و الزامات زیادی را پیش روی طبقه کارگر قرار می دهد. باید سرمایه داری را با چاقوی همان بنمایه طبقاتی و عمیقاً سرمایه ستیز کالبدشکافی نماید، نقد مارکسی و ریشه ای اقتصاد سیاسی بورژوازی را جریان اندیشه خود سازد. ریشه همه نکبت و ادبار و سیه روزیهای آوار بر سر خود، از فقر و بی خانمانی و گرسنگی و کودک آزاری و ویرانی فرایند رشد آزاد انسانی، تا حقارت و فرسایش جسمی و مسخ سازی و شستشوی مغزی و سرکوب فکری، تا جنگ افروزی ها و هولوکاست پردازی ها، تا تبعیضات ددمنشانه جنسی و قومی و نژادی، تا خفقان و دیکتاتوری و شکنجه و زندان یا هر فاجعه انسانی دیگر را در ژرفنای وجود سرمایه بکاود. حاصل این جستجو و کاوش را سر بیدار خود نماید و برای مبارزه با هر کدام و همه اینها، یکراست به جنگ سرمایه رود. هر میزان چالش آن ها را در تعرض علیه سرمایه بیند و راه امحاء آن ها را به نابودی نظام بردگی مزدی پیوند زند.
پرولتاریا باید عینیت روز سرمایه داری را با چراغ افروخته از انرژی و ملاط ضد کار مزدی نظر دوزد، رژیم ستیزی خویش را از سنگر جنگ ضد سرمایه داری پی گیرد، آزادی، حقوق، نظم و همه چیز زندگی را با ملاک رهائی کامل از سرمایه و کل قید و بندهای منبعث از رابطه خرید و فروش نیروی کار تعمق کند. قدرت خود را فقط در شوراهای ضد کار مزدی متشکل از بیشترین آحاد آگاه توده های طبقه اش بیند، مطالباتش در همه حال حتی در ابتدائی ترین و نازل ترین سطح، تجلی جنگ او علیه موقعیت روز نظام سرمایه داری باشد. آگاهی وی شکوفائی، رشد و سرکشی رادیکال همان سرمایه ستیزی ذاتی و طبقاتی را به نمایش بگذارد، در یک کلام از محور جنگ با سرمایه هیچ فاصله نگیرد و برای این کار همه جا، در تمامی قلمروها و در همه مظاهر هستی خود، تجسم قدرت آگاه سازمان یافته ضد سرمایه داری توده بردگان مزدی باشد. به هیچ نیروی بالای سر خود نیاویزد، هیچ امامزاده و قدرت سوای خویش را رهبر، نماینده، قیم و ناجی خویش نپندارد. جنبش کارگری باید چنین کند و تنها در این راستاست که ضد سرمایه داری بودن خودجوش خروشان در هستی اجتماعی خود را به سرمایه ستیزی آگاه رادیکال کمونیستی در مبارزه جاری طبقاتی ارتقاء می دهد. در غیر این صورت شکست پشت سر شکست را تحمل خواهد کرد، حتماً زمینگیر می شود و به وضعی دچار می گردد که امروز با چشم باز شاهدش هستیم. چرا طرح موضوع به این شکل درست است؟ دلیل ها بسیار روشن و فراوانند و من در این گذر به گفتن چند نکته بسنده می کنم. ١. سرمایه ستیزی خودجوش جنبش کارگری ریشه در رابطه خرید و فروش نیروی کار دارد. این مسأله هیچ اسرارآمیز نیست. سرمایه محصول مستقیم استثمار کارگر است، کار پرداخت نشده اوست، برای اینکه هست شود کارگر باید از هستی خود ساقط گردد. هر ریال سرمایه ریالی است که اولاً از معیشت و رفاه و مایحتاج رشد جسمی و فکری او کسر می شود، ثانیاً قدرت خداگونه مسلط بر هست و نیست او را اختاپوسی تر و سهمگین تر می سازد. هر چه سرمایه بیشتر رشد کند کارگر به فرسودگی ژرف تر فرو می غلطد، هر چه اولی نیرومند شود، دومی پرشتاب تر به ورطه ضعف سقوط می نماید. هر چه سرمایه فربه تر گردد کارگر نحیف تر خواهد شد، هر چه سرمایه پایه تسلط خود را استوارتر کند، جدائی کارگر از کارش عمیق تر و انفصال وی از دخالت در تعیین سرنوشت زندگی خویش موحش تر می شود. رابطه کارگر و سرمایه این است و همین رابطه است که مولد و موجد سرمایه ستیزی خودجوش کارگر می باشد..
٢. تمکین جنبش کارگری به اجماع با بورژوازی و انحلال در نظم سرمایه یا قبول همزیستی با مناسبات بردگی مزدی، بر خلاف تمامی حرف های کائوتسکی، لنین و سوسیال دموکراسی مسالمت جوی یا سرنگونی طلب، پویه طبیعی بنمایه این جنبش نیست، کاملاً بالعکس حاصل فشار سرمایه و نتیجه اثرگذاریهای همه نوعی طبقه بورژوازی و رفرمیسم درون جنبش کارگری است. کل تاریخ سرمایه داری گواه آشکار و غیرقابل انکار این واقعیت است. کارگر و سرمایه دار زندگی خویش را از جدال با هم آغاز کردند. نفس بروز این جدال هیچ ربطی به سطح آگاهی و درجه بلوغ شعور کارگران نداشت. فقط تجلی تضاد ماهوی میان فروشنده نیروی کار با سرمایه بود. هر طرف بیشتر زور داشت نیرومندتر می جنگید و به میزان این نیرو خواستهای خود را بر طرف متخاصم تحمیل می کرد. شیرازه تقابل را تضاد و جنگ تعیین می نمود و اجماع میان طرفین صرفاً تعادل موقتی بی ثباتی از کل مؤلفه های آرایش قوا را بازگو می کرد. معنای این اجماع یا توافق آن بود که هیچ طرفی قادر به اعمال فشار بیشتر بر طرف دیگر نیست. سراسر سده های پانزدهم تا نوزدهم اروپا و سایر نقاط دنیا شاهد سرکشی شعله های این مبارزه است. در هیچ کجای این دوره طولانی سایه هیچ توافقنامه قانونی یا منشور تفاهمات مدنی و حقوقی بر سر رابطه کارگر و سرمایه دار سنگین نیست. کارگران به صور مختلف و در سطوح متفاوت قدرت، دست به اعتصاب می زنند، شورش های خیابانی راه می اندازند، چرخ کار و تولید سود را از حرکت باز می دارند، قیام می کنند و به هر شکل دیگر تعرض یا مقاومت دست می یازند. بورژوازی نیز متناسب با توان خود که توان سرمایه و قدرت ناشی از حمایت دولت های آن ایام است، به سرکوب جنبش ها می پردازد. در این دوره ها و به ویژه تا اواسط قرن نوزدهم، بورژوازی در هیچ کجای اروپا، سوای انگلیس اساساً قدرت مسلط سیاسی نیست. سرمایه هنوز نظم مدنی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی یا قانونیت و قرارداد پردازی خود را مستقر نساخته و گسترش نداده، یا لااقل مستولی و حاکم ننموده است. نیروی ساحره سرمایه در وارونه نمائی کل واقعیت های جامعه، در مسخ سازی و مهندسی افکار توده های کارگر اگر چه وسیعاً ظهور و بروز و تأثیر دارد اما قالب فراساختارهای اجتماعی، اخلاقی یا مدنی را به دست نیاورده است و دامنه اثرگذاری آن در قیاس با دوره های بعد به مراتب کمتر است. اگر کارگران این جا و آنجا موفق به متشکل شدن خود می گردند، روند سازمانیابی آنها اولاً در جستجوی آویختن به دار حقوق و قانون و نظم سرمایه نیست و ثانیاً زیر فشار این نظم به حفره های تاریک تقسیم بندی های سیاسی و اقتصادی، حزبی و توده ای، ظرف اجماع یا قهر و مانند این ها سقوط نکرده است. مختصر بگویم در این دوران معضل جنبش کارگری اساساً فاجعه انحلال در نظم سرمایه داری و کفن و دفن بودن در گورستان قانونیت و قراردادسالاری سرمایه نمی باشد. مشکل واقعی این جنبش در این دوران ضعیف بودن آن است که طبیعتاً به عوامل متعددی مانند کمبود آگاهی، موقعیت روز پرولتاریا که هنوز در غالب جاها حتی یکی از دو طبقه اساسی جامعه هم نبود و مانند اینها مربوط می شد. با همه این ها، به رغم تمامی این ضعف ها و با آنکه توده های کارگر به لحاظ آگاهی و دانش سیاسی نسبت به قرن بیستم بسیار فرومانده تر بودند، اما در عرصه اتکاء به قدرت خود و اعمال آن بر سرمایه رادیکال تر پیش می تاختند. ضد سرمایه داری تر وارد عرصه پیکار می شدند، آشتی ناپذیرتر به جنگ سرمایه می رفتند. برخلاف دوره بعد که به قانون و قرار و نظم سرمایه می آویزند در سراسر این دوران به زور و کاربرد قدرت جمعی توسل می جویند. جنبش کارگری اروپا در این زمان با همین مؤلفه ها، یکی از بارزترین تمایزاتش را نسبت به وضعیت مشابه خود در قرن بیستم تعیین می نماید. در سده های مذکور، نه سرمایه با سلاح قانون و مدنیت به سراغ کارگران می آید و نه کارگران سوای قدرت مبارزه خویش دنبال سلاح دیگری هستند.
در اینجا یک سؤال اساسی پیش می آید. اگر واقعاً چنین بوده است. اگر کارگران در طول دوره مورد گفتگو با سرمایه می جنگیدند و علیه بورژوازی مبارزه می کردند، اگر در این مبارزه به دار قانون و قرار و مدنیت و نظم سرمایه آویزان نمی شدند و به قدرت پیکار خود اتکاء می نمودند، اگر وضع به این منوال بوده است پس چرا انسانی مانند مارکس در توصیف گذشته خیلی دور جنبش کارگری از « درخود بودن»، « نه برای خود بودن»، «علیه دشمن دشمن بودن» و «نه علیه دشمن خویش» سخن می راند. این سؤال مهمی است، جوابش هم ساده است. مارکس به دوره ای اشاره دارد که در آن کارگران « فرد، فرد» در این کارگاه و آن کارگاه کوچک سالهای شروع عمر سرمایه داری، علیه این و آن سرمایه دار صاحب کارگاه مبارزه می نمودند. او از دوره تاریخی معینی می گوید که از تسلط اقتصادی و سیاسی بورژوازی در هیچ کجای جهان خبری نیست. تولید سرمایه داری هیچ کجا مناسبات مسلط اقتصادی را تعیین نمی کرده است و تا رسیدن به چنین فازی فاصله زیاد داشته است. در آن دوره بورژوازی با سرواژ، اشرافیت مالی، زمین داران فئودال، کلیسا و کلاً مناسبات کهنه و طبقات حاکم پیشین در حال مبارزه بود. مبارزه ای که توده های کارگر نه فقط در آن حضور داشتند، که بر قضا در درون آن نقش بسیار مهمی در سوق دادن بورژوازی به سمت تعرض رادیکال تر و مؤثرتر علیه نظام کهنه بازی می کردند. یک نکته بسیار اساسی آنست که پرولتاریا در تمامی طول همین دوره با همه ظرفیت و توان موجودش علیه بورژوازی، علیه استثمار سرمایه داری و علیه مظالم و جنایات صاحبان سرمایه نیز پیکار می نمود. سلاح این پیکار هم همه جا قدرت روز طبقاتی وی بود. کارگران در این کارزار دنبال قانون و نظم و مدنیت نسخه پیچی سرمایه نبودند، زیرا این نهادها و قرارها هنوز وجود نداشتند، طبقه سرمایه دار در جریان جدال خود با مناسبات سرواژ، آنها را به عنوان ساز و کار نظم سرمایه و قدرت خود پیش می کشید و خواستار تنفیذ و استقرار آنها می شد. پرولتاریا نیز در همان حال که کنار بورژوازی علیه نظام پیشین می جنگید تمامی توان خود را به کار می گرفت تا از بار ضد کارگری و ضد انسانی این ساز و کارهای نظم سرمایه علیه خویش بکاهد.. اگر مارکس از گذشدته های بسیار دور جنبش کارگری و فصلهای نخست دوره بالا به عنوان «مبارزه علیه دشمن دشمن» یاد می کند صرفاً به این دلیل است که مبارزه طبقاتی این دوره برای تغییر مناسبات اجتماعی حاکم اساساً مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری نیست. تاریخ وارد این فاز نشده است. طبقه سرمایه دار است که می خواهد نظام سرواژ را ساقط سازد و پرولتاریا در همان حال که خود جنگی وسیع را علیه استثمار و ستم و مظالم طبقه سرمایه دار راه انداخته است و در همان حال که سرمایه ستیز پیش می تازد، در پهنه پیکار برای تغییر مناسبات اجتماعی حاکم نه علیه سرمایه داری که علیه اشکال مختلف استیلا و حاکمیت نظام سرواژ جنگ می کند. متن «مانیفست کمونیسم» مبحث « بورژواها و پرولترها» کل ماجرا را به بهترین وجهی بیان کرده است. در آنجا مارکس به کرات تأکید می کند که مبارزه کارگر علیه سرمایه و بر ضد بورژوازی با زندگی اش آغاز شده است. حقیقتی که حتی بدون رجوع به تحلیل ها، استدلال ها و کالبدشکافی های ماتریالیستی هم، برای هر کارگر آزاداندیش خارج از باتلاق مسخ سازی ها و توهم پردازیهای سرمایه قابل رؤیت است. تاریخ بانگ می زند که طبقه کارگر زندگی خود را چنین آغاز کرده است. رابطه اش با طبقه سرمایه دار و مناسبات بردگی مزدی رابطه اعمال قدرت در مقابل قدرت، تعرض و مقاومت متناسب با آرایش قوا و میزان توان روز، جنگ برای تحمیل مطالبات بر دشمن تا سرحد توانائی و در یک کلام به کارگیری قدرت در تمامی پویه پیکار بوده است. تمکین به نظم و قانون و حقوق و مدنیت و ملزومات چرخه ارزش افزائی و حاکمیت سرمایه، همگی حالت ها و عوارضی هستند که بر این جنبش تحمیل می گردند. مارکس در اشاره به جنگ و ستیز توده های کارگر با سرمایه بر سر روزانه کار می گوید: «قرن‌ها باید بگذرد تا بر اثر توسعه شیوه تولید کاپیتالیستى کارگر «آزاد» داوطلبانه حاضر شود، یعنى شرایط اجتماعى وادارش کند، تا سراسر عمر فعالش را، قوه کارکردنش را، در مقابل وسایل عادی زندگی، تمام حقوق انسانیش را در مقابل یک کاسه آش، بفروشد. پس طبیعى است که آن روزکار بلند‌تری که سرمایه از اواسط قرن چهارده تا پایان قرن هفده مى‌کوشد با اتکا به قدرت دولتى بر کارگران بزرگسال تحمیل کند با روزکار کوتاه‌ تری که دولت در نیمه دوم قرن نوزدهم اینجا و آنجا به اجرا گذارده است تا مانع مکیدن خون کودکان و تبدیل آن به سرمایه شود، حدودا برابری کند » حرف مارکس در اینجا بیان موجز و در عین حال بسیار بلیغ همان فرایندی است که بالاتر توضیح داده شد. او تصریح می نماید که اولاً نفس فروش نیروی کار، نه امر مورد علاقه کارگر که صرفاً تحمیل قهری سرمایه بر وی می باشد. کارگر از سر تمایل، تعامل و رغبت راضی به این معامله نشده است، بلکه اضطرار و احتیاج به زنده ماندن وی را به قبول آن مجبور ساخته است و پروسه این قبول یا تمکین قرن ها وقت گرفته است. ثانیاً. اینکه چه میزان کار کند، طول روزانه کارش، بهای نیروی کارش و همه آنچه که مربوط به پویه فروش نیروی کار اوست موضوع جنگ میان وی و سرمایه است. تا جائی که به روزانه کار مربوط است او می خواهد آن را به کمترین میزان ممکن برساند و سرمایه دار مصمم است که از کل ٢۴ ساعت شبانه روز فقط ساعاتی را به «استراحت» وی اختصاص دهد که نیاز حتمی و حیاتی زنده ماندن وی برای ادامه تولید اضافه ارزش است. ثالثاً نقطه عزیمت هر دو طرف جنگ، کاربرد زور و اتکاء به کل قدرت موجود خویش بوده است. رابعاً شیوه تولید سرمایه داری در طول زمان، به تدریج و به موازات توسعه اش راهکارهای ممکن اقتصادی را جایگزین قویه قهریه می کرده است. در قرن نوزدهم پارلمان سرمایه زیر مهمیز مبارزات کارگران و تحت نام جلوگیری از مکیدن خون خردسالان کارگر به کاهش ساعات کار کودکان رضایت داد، زیرا که اضافه ارزش های حاصل استثمار روزانه کار کوتاه این خردسالان با اضافه ارزش های محصول روزانه های کار طولانی کارگران بزرگسال سده های ١۴ تا ١٧، که قوای سرکوب بورژوازی با قهر بر آنها تحمیل می نمود، برابری می کرد. سخن مارکس گویا و روشن است. رابطه طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در اساس خود جنگ و اعمال قدرت و توسل به زور علیه همدیگر است. دومی اگر پیش شرط های لازم برای ارزش افزائی و سودآوری دلخواه و خودگستری مطلوب سرمایه هایش فراهم باشد عقب نشینی در مقابل طوفان مبارزات کارگران را بر مقاومت بدفرجام و هلاکت آور ترجیح می دهد، اما همزمان با همه توان می کوشد، تا هر وجب از این پسگرد را به گورستانی برای انحلال قدرت پیکار کارگران در نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه مبدل سازد.
وضعیت بالا، در امتداد تحولات جاری دنیای سرمایه داری و دقیقاً منطبق بر همان تحلیل و تبیین مارکسی ماجرا به گونه ای فاحش دستخوش تغییر گردید. دگرگونی ها و تغییراتی که در دو بخش مختلف اما کاملاً مرتبط و ارگانیک قابل توضیح هستند. حوزه نخست به پیامدهای اقتصادی توسعه عظیم سرمایه داری و انکشاف سراسری و امپریالیستی این شیوه تولید مربوط است. قرن بیستم دوران رشد انفجاری بارآوری کار اجتماعی در همه جا به ویژه در جوامع پیشرفته سرمایه داری، گسترش پرشتاب و بیش از پیش پایه های عام انباشت سرمایه در اقصی نقاط گیتی، دستیابی بدون هیچ مرز و محدوده سرمایه بین المللی به نیروی کار شبه رایگان میلیاردها کارگر، جهش نرخ استثمار کارگران دنیا در ابعاد حیرت انگیز، پمپاژ اضافه ارزش ها و سودها از حوزه های نیروی کار شبه رایگان به قلمرو بازتولید سرمایه های دارای بالاترین ترکیب های آلی بود. کل این روند به سرمایه جهانی فرصت داد تا در مناطق جغرافیائی محدودی از جهان، دست به کار جایگزینی حسابشده و قابل کنترل اهرم های زور پلیسی و نظامی با قفل و زنجیرهای نیرومند و فرساینده قانون، مدنیت، قرارداد و نوع اینها گردد. افزایش رؤیائی نرخ اضافه ارزش ها در قیاس با دوره های پیش به طور کلی، دسترسی سرمایه به سودآورترین شرائط تولیدی در سطح جهانی و سیلاب پرخروش سودهای ناشی از استثمار نیروی کار شبه رایگان عظیم ترین بخش کارگران دنیا، در مجموع این فرصت تاریخی را برای بورژوازی بین المللی فراهم ساخت. فرصتی که از مجاری مختلف و در صور متفاوت به مکانیسم های قدرت و اهرم های سرکوب علیه جنبش کارگری کشورها تبدیل شد. بورژوازی به یمن این فرصت و امکانات قادر گردید در سراسر جهان نیرومندترین دستگاههای قدرت دولتی را با عظیم ترین و اختاپوسی ترین شبکه های دیوانسالاری، ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی، مدنی، پلیسی، فرهنگی، امنیتی، اطلاعاتی، ژورنالیستی، نهادهای مهندسی افکار و مانند این ها مستقر سازد. سرمایه از این طریق وارونه پردازی سرشتی خود را تا سطح سپهر سراسری مستولی بر کل هستی و هر دم و بازدم یا هر حرکت اندیشه و باور طبقه کارگر بسط داد. اگر در گذشته های دور بر سکوی فریبکاری ذاتی خود خرید نیروی کار را «خرید کار»!! القاء می نمود اینک نوع این القائات و باورها را از هر در و دیوار و از بند بند فضای زندگی توده های کارگر بر سر فکر و شعور و شناخت آن ها فرو می بارید. دولتها با این شبکه های رعب انگیز اختاپوسی در هر بخش جهان متناسب با نیاز و مقتضایات سودآوری حداکثر سرمایه، اشکال متفاوت نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رابطه خرید و فروش نیروی کار را حاکم و پاسداری کردند. در یک جا لباس دموکراسی پوشیدند و در جای دیگر بساط سبعیت نامحدود و حمام خون مستمر پهن نمودند. بهره گیری مهم دیگر بورژوازی از فوران نرخ اضافه ارزش ها و خروش سیلابهای عظیم سود آن بود که در مناطقی از جهان به ویژه جاهائی که جنبش کارگری با قدرت پیکارش، موجودیت سرمایه داری را تهدید می کرد، فشار استثمار لایه ای از طبقه کارگر را در قیاس با جاهای دیگر پائین آرد.
بخش دوم رخدادها، به عروج بسیار گسترده رفرمیسم در سطح بین المللی در اشکال متنوع راست و چپ به ویژه زیر بیرق سوسیالیسم، کمونیسم و پرولتاریا مربوط می شد. رفرمیسم تا پیش از آن زمان و در دوره های مختلف تاریخ وجود داشت اما آنچه از اواسط قرن نوزدهم به بعد مخصوصاً در طول قرن بیستم به میدان آمد با صور گذشته اش فرق اساسی می کرد.
سوسیالیست های تخیلی میداندار در جنبش کارگری سده های پیشین سرمایه داری راه رهائی کارگران از فشار استثمار و سیه روزی های این نظام را در آویختن به آرمان شهرها، تشکیل تعاونی ها و ایجاد مراکز کار و تولید ظاهراً اشتراکی در عمق همین جهنم بردگی مزدی می دیدند و به آزمون این الگوها می پرداختند، حرف ها و تقلاهایشان برد چندانی پیدا نمی نمود و اگر هم می نمود، بسیار سریع، توسط سرمایه نکول و زیر ریل تجربه و آگاهی جنبش کارگری بی اعتبار می گردید. دامنه نفوذ و شعاع اثرگذاری جنبشی این حرفها با آنچه بعدها توسط امثال پرودون، به ویژه از زمان برنشتاین و سپس کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم و سرانجام لنین و کمینترن و اردوگاه شوروی و نیز به اصطلاح منتقدین متنوع دموکرات، ناسیونالیست و رفرمیست سوسیال دموکراسی یا کمونیسم خلقی انجام گرفت از زمین تا آسمان تفاوت داشت. «برنشتاین» در مقام صدرنشین حزبی سخن می راند که میلیونها کارگر را « به چپ، چپ و به راست، راست» می کرد. او در چنین نقشی، نظریه مارکسی بحران سرمایه داری را زیر مهمیز انتقاد می گرفت!! کالبدشکافی مارکس از این شیوه تولید را به نقد می کشید!! روایت ماتریالیستی رادیکال مارکس از تاریخ تکامل جوامع انسانی را مورد حمله قرار می داد. استنتاجات درست مارکس پیرامون مبارزه طبقاتی پرولتاریا را مردود می شمرد. او با آنکه ظاهراً آماج انتقاد همراهانش واقع می شد اما عملاً حزب سوسیال دموکرات آلمان و از این طریق جنبش کارگری این کشور را به مسیر باورهای فاجعه بار رفرمیستی و گمراهه های ارتجاعی پرفرسایش خود ره می برد. معضل در دوره های بعد از این هم پیچیده تر شد. کائوتسکی و شرکا منشور انحلال جامع الاطراف جنبش کارگری جهانی در نظم بشرستیز بردگی مزدی را زیر نام ادامه راه مارکس و نقد برنشتاین جامه عمل پوشاندند و سرانجام لنین و بلشویسم عین کار سران انترناسیونال دوم را در ابعادی به مراتب عظیم تر و سراسری تر، با علم و کتل بسیار فریبا و پرجنجال دفاع از کمونیسم پرولتاریا و مارکس و نقد سوسیال دموکراسی و صدها زیب و زیور و پیرایه دلربای دیگر، خورد توده های کارگر دنیا دادند.
بحث ما این بود که پویه طبیعی جنبش کارگری نه اجماع طلبی که تضاد و جنگ با سرمایه است. نکات اخیر نیز صرفاً در این گذر و برای توضیح همین حقیقت تاریخی آمد. این حقیقت که کارگران تاریخاً موجودیت خود را با مبارزه علیه سرمایه آغاز کرده اند و هر میزان بهبود زندگی خوش را در پیکار علیه سرمایه داری جستجو نموده اند. مبارزه آن ها اما همه جا، در تمامی مسیر، در هر پیچ و خمی، در دل هر حادثه اجتماعی و تاریخی، با دستبردها و شبیخونهای بورژوازی، با سرکوب پلیسی و نظامی و قانونی، و مدنی و حقوقی و فکری و ایدئولوژیک سازمان یافته سرمایه، با گمراهه آفرینی های جوراجور رفرمیسم راست و چپ درون جنبش کارگری مواجه بوده است. سرمایه ستیزی درونی و خودجوش کارگر زیر فشار این دستبردها، سرکوب ها و کجراهه آفرینی ها است که پروسه واقعی بالندگی خود برای ارتقاء به سرمایه ستیزی آگاه کمونیستی و لغو کار مزدی را گم می کند. آنچه در تاریخ رخ داده است گواه بارز درستی این مدعاست. موضوعی که چگونگی شناخت و بازکاوی آن، دو دیدگاه کاملاً متضاد و مخالف، دیدگاه مارکس و رویکرد لغو کار مزدی در یک سوی و نظریات لنین و کمینترن و کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم و میراث داران امروزی آنها در سوی دیگر را در مقابل هم قرار می دهد. از منظر مارکس جنبش کارگری در بنمایه خود سرمایه ستیز و کمونیسم پوی است و این نظام بردگی مزدی است که در متن گسترش تاریخی خود و متناسب با ظرفیت و توانش، خواه در شکل ساز و کارهای اقتصادی یا نهادهای دولتی و نظم سیاسی و مدنی و حقوقی و خواه از ورای راه حل پردازیهای رفرمیستی راست و چپ، این جنبش را راهی گمراهه ها می سازد. کمونیسم خلقی لنینی و سوسیال دموکراسی، بالعکس درونمایه رادیکال، سرمایه ستیز و کمونیسم پوی مبارزات توده های طبقه کارگر را قلم می گیرند و هر مقدار جهتگیری کمونیستی این مبارزات را در گرو تأثیرپذیری و پرتوگیری لازم از کمونیسم دانشوران طبقات بالا موکول می بینند.
اولی کارگر را و طبقه و جنبش او را نقطه آغاز، رجوع و فرجام جنگ با سرمایه، گورکن سرمایه داری و برقرار کننده سوسیالیسم لغو کار مزدی به حساب می آورد. دومی به گونه ای کاریکاتوری و دروغین از پرولتاریا و نقش وی سخن می راند، اما موتور محرک مبارزه رادیکال سوسیالیستی و ضد سرمایه داری این طبقه را در خارج از هستی اجتماعی وی جستجو می کند. هر دوتا بر رهائی طبقه کارگر توسط خودش تأکید می ورزند، اما منظور اولی از این خودرهائی، رویکرد پرولتاریا به خودسازمانیابی شورائی ضد کار مزدی توده های وسیع طبقه خویش در جنگ علیه سرمایه است، در حالی که دومی آویختگی تمام عیار توده عظیم بردگان مزدی به نخبگان حزب نشین افاضل طبقات دیگر و ماوراء جنبش کارگری را مطمح نظر دارد. اولی بر آن است که کارگران باید سرمایه ستیزی خودجوش و اندرونی جنبش خود را ارتقاء دهند و نقد ریشه ای سرمایه داری در همه وجوه هستی آن را توشه راه این ارتقاء و بالندگی کنند، سخن دومی خطاب به کارگران این است که اکسیر معجزه گر این بالندگی نه در هستی اجتماعی و مبارزه خودجوش طبقاتی آنها که در شیارهای مغز دانشوران منجی است و باید دست توسل به دامن آنها دراز نمایند. اولی آمادگی جامع الاطراف توده وسیع کارگر برای استقرار جامعه گردانی شورائی سوسیالیستی لغو کار مزدی و امحاء کامل هر گونه جدائی کارگر از کارش را محتوای مبارزه و پراتیک طبقاتی خود می سازد، دومی تغییر شکل صوری نظم سیاسی و برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار یا تغییر فرم مالکیت سرمایه اجتماعی زیر بیرق های متفاوت را آخرین منزل مقصود مبارزات کارگران می گرداند.
٣. با سندیکاسازی، حزب آفرینی، مبارزه قانونی، اتحادیه گرائی، رژیم ستیزی خارج از مدار جنگ با سرمایه داری، معماری کمیته ها، نوشتن منشور مطالبات، انتقال مکان کشمکش از کارخانه به خیابان یا بالعکس و کل این قبیل جنب و جوش ها هیچ خاری در پایهیچ سرمایه داری نمی خلد و هیچ گردی بر دامن استیلا، فاجعه آفرینی و تاخت و تاز بدون هیچ مهار این نظام نمی نشیند. این قانونسالاری ها، نظم گرائی ها، شورش ها، عصیان ها، طغیان ها، قیام ها، قعودها، انفجارها، انقلابات، متشکل شدن ها، رادیکال نمائی ها که در طول تاریخ سرمایه داری به اندازه کافی و در وسیع ترین ابعاد انجام گرفته است، حتی هیچ میزان کاهش قابل دوام فشار استثمار و درندگی های سرمایه داری علیه توده های کارگر دنیا را به دنبال نیاورده است. دلیل آن نیز روشن است. طبقه کارگر صرفاً از طریق آرایش قوای کاراتر و استخواندارتر در مقابل سرمایه داری، چاره گری آگاه تر و خلاق تر برای پیشبرد ستیز با نظام بردگی مزدی، افزایش ظرفیت و قدرت تأثیر خود برای اختلال چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی، بالا بردن بدون وقفه شناخت رادیکال طبقاتی از سرمایه داری، آمیختن مبارزات روز با پویه سراسری جنگ علیه سرمایه، برقراری وحدت میان کلیه حوزه های پیکار علیه همه اشکال ستم و سیه روزی های سرمایه داری است که می تواند خواست های روز خود را بر بورژوازی تحمیل کند و همزمان آرمان نابودی سرمایه داری و استقرار جامعه فارغ از کار مزدی را جامه عمل پوشاند.
به نقطه شروع مقدمه باز گردیم. جنبش کارگری ایران در هیچ دوره ای از تاریخ طولانی صد ساله خود قادر به اتخاذ ریل مناسب برای بالندگی، شکوفائی و رشد درونمایه سرمایه ستیز خود نگردید. به شرائط و فضائی که نیاز این رشد و لازمه ارتقاء بنمایه ضد سرمایه داری خودانگیخته اش به یک جنبش آگاه سوسیالیستی ضد کار مزدی بود، دست نیافت. بالعکس در همه مراحل با موانع و سدهای اساسی سر راه این جهتگیری مواجه شد و در پشت همین سدها به فرسایش و فروماندگی و سردرگمی افتاد. طبقه کارگر ایران در این مسیر سنگلاخی و در کام این طوفان های ناموافق فرساینده، فرصت های بسیار زیادی را از دست داد. آرایش قوای پیکارش علیه سرمایه، مستمراً رو به کاهش رفت و هر دوره از دوره قبل بسی بدتر شد. وضعیت دامنگیر روزش نتیجه مسقیم تمامی شکست ها، عقب نشینی ها و تندبادهائی است که در این صد سال او را در هم پیچیده است.
کتاب حاضر به بررسی مختصر این تاریخ می پردازد، از موانع و سدها یا عوامل فرسایشگر و گمراهساز سر راه جنبش کارگری ایران از آغاز تا امروز می گوید. هدف به طور قطع نقل حوادث و شرح وقایع نیست. تنها دلیل نوشتن کتاب کندوکاو گذشته های دور و نزدیک مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران، تلاش برای شناخت هر چه ژرف تر اشتباهات شکست آفرین پیشین، درس آموزی رادیکال ضد سرمایه داری از آنها و تلاش برای گریز از تکرار خطاها و گمراهه رفتن هاست. هدف، بازکاوی مارکسی و نقادانه تمامی گمراهه هائی است که ما و نسل یا نسل های قبلی طبقه ما نباید می رفتیم و همزمان بازشناسی راههائی که باید می رفتیم، باید جایگزین گمراهه ها می ساختیم و اگر چنین می کردیم سرنوشتی از همه لحاظ متفاوت با امروز داشتیم. نقد رادیکال و سرمایه ستیز گذشته، حتی گذشته های مالامال از اشتباهات و خطاها می تواند، مشعل پرفروغ دست ما در تاریکی زارهای مبارزه طبقاتی آتی باشد. جنبش کارگری ایران به رغم تحمل هارترین دیکتاتوری ها، کشتارها، سرکوب ها و خفقان ها، این امکان را داشت که تاریخی متفاوت با آنچه از سر گذرانده است، در پشت سر خود دارا باشد. آنچه روی داده است محصول قهری و گریزناپذیر یک دترمینیسم کور تاریخی نبوده است. عوامل و نیروهائی در تحمیل این سرنوشت بر او دخالت مؤثر داشته اند، ما و نسل های پیشین طبقه ما در سنگرهائی جنگیدیم که سنگرهای جنگ طبقاتی ما علیه سرمایه نبود، به دنبال احزاب، محافل و جریاناتی راه افتادیم که افقها، انتظارات و کل مبارزه آنها هیچ ربطی به جنبش ضد سرمایه داری ما نداشت. به رویکردهائی دل بستیم که نه فقط رویکرد رهائی طبقه ما نبود، بلکه گسست کامل از چنین جهتگیری را بانگ می زد. تاریخ جنبش طبقه ما با توجه به همه این ابتلائات، حوادث و مسائل، تاریخی آکنده از تجربه و درس است. این تاریخ را باید بازکاوی نقادانه مارکسی کرد. باید دوره های مختلف تشکیل دهنده اش را کاوید. این دوره ها را می توان به شکلهای گوناگون دسته بندی کرد، کتاب حاضر به بررسی ١٠ دوره متفاوت زیر می پردازد.
١. از آغاز تا « مشروطیت»
٢. مشروطه خواهی بورژوازی و جنبش کارگری
٣. بعد از مشروطه تا سلطنت رضاخان
۴. ١٣٠٤ تا شهریور ١٣٢٠ و پایان جنگ امپریالیستی دوم
۵. سال های ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ و وقوع کودتای سیاه ٢٨ مرداد
٦. دوره ١٣٣٢ تا ١٣۴١ و اجرای رفرم ارضی امپریالیستی
٧. ١٣۴١ تا ١٣۵٠، پیش زمینه های اوجگیری جنبش کارگری در دهه پنجاه
٨. از ١٣۵٠ تا آستانه قیام بهمن، رشد سریع جنبش کارگری و شروع شورش های وسیع سرنگونی طلبانه
٩. ١٣۵٧ تا ١٣٦٠، در چنگال قدرت فاشیسم اسلامی بورژوازی
١٠. پس از سی خرداد سال ١٣٦٠ تا امروز
باز هم بر این نکته درنگ و تأکید باید کرد که بازشناسی این تاریخ و دوره های متفاوتش، فقط حدیث آنچه بر سر ما رفته است، نمی باشد. نسل حاضر و آتی توده های کارگر نیازمند شنیدن قصه و افسانه نمی باشند. شناخت این تاریخ یک سلاح بسیار ضروری و کارای مبارزه طبقاتی روز ماست. وضعیتی که در آن قرار داریم، باتلاق پلشتی که اسیرش هستیم و در آن خفت می کشیم و می فرسائیم محصول کجراهه رفتن ها و برهوت پیمائیهائی است که نیروهای سیاسی طبقه بورژوازی و رفرمیسم درون جنبش ما پیش روی طبقه ما قرار دادند و ما و نسل های پیشین به آنها تن دادیم. طبقه، احزاب و گروههائی که کماکان وجود دارند و میدان دار هستند. همان ها با امکاناتی میلیونها بار بیشتر از ما و بعضاً با پشتوانه ای به عظمت کل توان سرمایه جهانی، تاریخ مبارزات گذشته طبقه ما را با هر روایتی که می خواهند می نگارند و تنظیم می کنند. این کار را انجام می دهند تا از ورای آن، باز هم گسست هر چه ژرف تر و فاجعه بارتر ما و نسلهای آتی ما از ریل واقعی پیکار ضد کار مزدی را برنامه ریزی کنند، راه این جدائی و جداماندن را به ما درس دهند و ذخیره ذهن و مغز و حافظه و شعور و راهنمای پراتیک روزجنبش ما سازند. همه چیز فریاد می زند که باید این تاریخ را نقد رادیکال مارکسی کرد و حاصل این نقد را سلاح پیکار جاری ساخت.

ناصر پایدار - آوریل ٢٠١۵