در فصل پیش گفته شد که جنگ دولت های سرمایه داری ایران و عراق، چگونه تمامی شرایط را برای سرکوب سراسری جنبش کارگری توسط رژیم اسلامی فراهم آورد. اما ارائه یک تصویر کم یا بیش روشن، از آنچه در این سال ها بر سر طبقه کارگر رفت و ضربات کوبنده ای که پیکار جاری توده های کارگر تحمل کرد، نیازمند واکاوی ها، بررسی ها و توضیحات بیشتر است. جنگ چند شهر مهم صنعتی و پرجمعیت خوزستان را ویران و غیرمسکونی کرد. عظیم ترین بندر تجاری یا دروازه واقعی بیشترین داد و ستد سرمایه اجتماعی ایران با بازار جهانی سرمایه داری را از حیز انتفاع انداخت. غولهای صنعتی مهمی مانند صنایع تولید فولاد و چندین مرکز تولید لوله را به کلی تعطیل ساخت. فقط در عرصه ساختمان و تأسیسات بالغ بر یک تریلیون و چهارصد و هجده میلیارد دلار خسارت بار آورد. این رقم در مورد ماشین آلات و تجهیزات و اجزاء سرمایه ثابت از ١٣٦ میلیارد دلار بالاتر رفت. خسارت مالی جنگ در حوزه نابود شدن مواد خام و کالاهای کمکی به ١٦٢ میلیارد و در سایر قلمروها به بالاتر از ۴۴٠ میلیارد دلار رسید. کل این خسارتها یکراست بر زندگی توده های طبقه کارگر سرریز گردید. اما این ها در قیاس با بدبختی ها، شکست ها و فاجعه های دیگر مولود جنگ هیچ چشمگیر نبودند. در طول ٨ سال طوفان طاعون زای جنگ و آتش و خون همه جا گستر، بیش از یک میلیون کارگر هر دو کشور جان خویش را از دست دادند که بیش از ٧٠٠ هزار نفر آنها را نفرین شدگان دوزخ سرمایه داری ایران تشکیل می داد. شمار مجروحان، معلولان، مفقودان و از کارافتادگان بسیار بیشتر و بر اساس برخی گزارش ها به چند برابر می رسید. کمتر خانواده کارگری بود که یک یا چند نفر از افرادش زیر فشار اجبار و ترس از مرگ محتوم، مجبور به قبول مرگ احتمالی در جبهه برای قتل عام همزنجیران و حمام خون شدن توسط آنها نشده باشد. همه چیز در خدمت جنگ قرار گرفت. طبقه کارگر ایران از تمامی جهات در محاصره شرایط فرساینده، ویرانی آفرین و تباه کننده جنگ افروزی های دو دولت بورژوازی واقع شد. خطر قحطی و فلاکت همه جا را در خود پیچید، رژیم طرح جیره بندی خورد و خوراک و پوشاک، سوخت و کل احتیاجات اولیه زندگی را به اجرا نهاد. روند اعزام اجباری کارگران به جبهه ها، تعطیل شدن کارخانه ها و بیکارسازی وسیع توده های کارگر روز به روز شدیدتر و وخیم تر شد. موج خفقان، دستگیری، قصاص، سنگسار و اجرای احکام ماقبل قرون وسطایی شریعت به عنوان سلاح قدرت سرمایه علیه هر صدای مخالف و معترض نفس ها را در سینه ها بند آورد. قتل عام روز به روز فعالین کارگر و غیرکارگر و اعضای خانواده های آنها به جرم هواداری از سازمان ها و احزاب اپوزیسیون، همچنان بر فضای زندگی کارگران شلاق زد. درد تهیه مایحتاج روزمره معیشتی و فشار یکه تازی های سبعانه نیروهای قهر سرمایه همراه با همه مصیبت های جنگ، جنبش کارگری را اگر نه کامل اما تا حدود بسیار زیادی در کلاف خود قفل کرد. فاشیسم دینی بورژوازی که تا پیش از شروع جنگ هیچ چشم انداز مطمئنی برای بقای قدرت و حاکمیت خویش نمی دید، کل توان خود را به کار گرفت تا عملا جنگ را سنگر و سلاح ماندگاری خود، فرصت مساعد اعمال الگوی خاص خود، برای برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، ایدئولوژیک، فرهنگی و حتی الامکان، ظرفی برای پایه ریزی تمامی توسعه طلبی ها و بحران آفرینی های آتی خویش در منطقه و جهان سازد. هر مطالبه اولیه معیشتی کارگران را با مستمسک شرایط جنگی نکول کرد و در هم کوبید. هر بارقه اعتراض و مبارزه طبقاتی را عین همکاری با بورژوازی عراق و امپریالیست های حامی رژیم بعث تلقی نمود و خفه ساخت. تمامی اپوزیسیون های ارتجاعی درون طبقه سرمایه دار کشورهای عربی را به سپاه و ارتش و پلیس و نیروهای قهر خود پیوند زد و تکیه گاه قدرت آتی و شریک روز جنگ افروزی های خویش کرد. جنگ به رژیم اسلامی فرصت داد تا سازماندهی فاشیستی خود برای سرکوب مبارزات جاری کارگران و در هم کوبیدن هر نطفه اتحاد و تشکل ضد سرمایه داری فعالین کارگری را بیش از پیش توسعه دهد و مستقر گرداند. تمامی مراکز کار حتی قبرستان ها را محل یکه تازی نهادهای شکار، سرکوب و کشتار فعالان سیاسی و کارگر کرد. نام این نهادها را انجمن های اسلامی، شوراهای اسلامی کار، خانه کارگر، انجمن های صنفی، حراست و مانند این ها نهاد. جنبش کارگری در تمامی تار و پود خود، در کارخانه، مدرسه، بیمارستان، دانشگاه، راه و جاده، مزرعه، معدن و جنگل، در هر مرکز کار و تولید، در عمق خانه ها و آلونکها، خیابانها و محله ها، در اتوبوس و تاکسی و همه سرویس های ایاب و ذهاب، همه جا به صورت فاجعه باری زیر نظارت، نفوذ، بازرسی و میدان داری یکه تاز و سراسر فاشیستی این انجمن ها و سازمان ها واقع شد. جنگ شرایط اعمال کل این بربریت ها و درندگی ها را در اختیار جمهوری اسلامی بورژوازی قرار داد اما سؤال اساسی در همین جا آنست که آیا تمامی این فتوحات و موفقیت های رژیم صرفا حاصل بهره برداری از شرایط جنگی بود؟ آیا مجرد وقوع جنگ ارتجاعی میان دو دولت هار سرمایه داری برای دستیابی دولت اسلامی به تمامی این هدف ها کفایت می کرد؟!! پاسخ این سؤال قطعا نمی تواند مثبت باشد یا حداقل یک فعال جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر مجاز به دادن پاسخ مثبت در قبال این پرسش نیست. واقعیت این است که سوای سبعیت جمهوری اسلامی و بهره گیری اش از شرایط جنگی برای در هم کوبیدن جنبش کارگری و تضمین استقرار خود، عوامل مهم دیگری نیز در موفقیت رژیم نقش کلیدی بازی می کردند. در این رابطه می توان به سه عامل مهم زیر اشاره نمود.
١. ظرفیت دفاع و آرایش قوای روز طبقه کارگر
وقتی که بحث مبارزه طبقاتی در میان است، پیروزی و شکست، مقاومت و عقب نشینی یا چگونگی توازن قوای روز را نمی توان با رجوع به یک طرف ماجرا یا تأکید بر استحکامات، توانانی ها و قدرت جنگی یکی از طرفین توضیح داد. جمهوری اسلامی در مقام یکی از درنده ترین رژیم های فاشیستی تاریخ سرمایه داری، برای بقای خود همه کار کرد و زمین و زمان را کوره تفتان و مشتعل بربریت ها ساخت. این رویه ماجرا از همه لحاظ روشن است، اما این که وحشیگری ها و حمام خون آفرینی های رژیم، چه بر سر جنبش کارگری آورد و این جنبش را تا کجا، به چه میزان و در کدام ابعاد زمینگیر ساخت و فرسود، موضوعی است که به گونه ای بارز به ظرفیت دفاع و آرایش قوای روز طبقه کارگر مربوط می شد. یک محور اساسی بحث این کتاب تشریح رخدادها و مؤلفه هایی است که وقوع و تأثیر آن ها، در طول تاریخ سد راه صف آرایی مستقل طبقاتی و ضد سرمایه داری توده های کارگر شده است. همان معضل بنیادی که جنبش کارگری ایران زیر فشار آن، هیچ گاه، در هیچ بزنگاه تعیین سرنوشت یا هیچ تندپیچ مهم تاریخی، قادر به حداقل نقش آفرینی و مقاومت در مقابل یورش گسترده بورژوازی نشد. در اینجا هم مجبوریم یک بار دیگر بر روی همین مسأله حیاتی درنگ کنیم. به این موضوع پردازیم که طبقه کارگر در اینجا مثل همه جاهای دیگر دنیا، آنچه از از در و دیوار و زمین و آسمان جامعه سرمایه داری، منجمله از همه نیروها و احزاب چپ نمای پرچمدار رهایی خویش شنیده بود و در روزهای پس از قیام بهمن بیش از پیش شنید فقط یک چیز بود. اینکه خودش، به عنوان کارگر، به عنوان طبقه کارگر، به عنوان توده فروشنده نیروی کار هیچ چیز نیست و هیچگاه هیچ چیز نخواهد شد!!. سرمایه در همه شکل ها، در هستی اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی، ایدئولوژیک، پلیسی، نظامی، اپوزیسیون گرایی، «آزادیخواهی»!!، «برابری جوئی»!!، «انقلابیگری!!، «سوسیالیسم» بافی!!، «کمونیسم» آرائی!! و «انسانیت» سرایی خود!! این آژیر را در پهنه شعور، شناخت، اندیشه و حواس کارگران پرطنین نموده بود و همواره پرطنین می کرد که خودشان، به عنوان کارگر و طبقه کارگر قرار نیست دارای هیچ قدرت یا منشأ هیچ تغییری در تعیین سرنوشت زندگی خود باشند. کارگران این را فقط از زبان سرمایه داران حاکم یا اپوزیسیون های رسمی بورژوازی نشنیدند، فقط از افکار و سیاست و فرهنگ و اخلاق و مدنیت و ایدئولوژی فراجوشیده از شیوه تولید مسلط دریافت نکردند، فقط از آموزش و پرورش و کلیسا و مسجد و روزنامه ها و تریبون های گوناگون دولتی و غیردولتی طبقه سرمایه دار آماج تزریق و بمباران این باور خرافی مسموم قرار نگرفتند. تمامی احزاب سوسیالیست، سوسیال دموکرات و «کمونیست» ایران و دنیا، کل اتحادیه های کارگری جهان و اتحادیه سازان ایران، تمامی پرچمداران رهایی پرولتاریا و بشریت نیز در بنمایه کلام خود، همین حرف را خورند شعور و فکر آنها کرده بودند. ترجیع بند مشترک نظریه پردازی های هر دو طیف این بود که توده های کارگر برای تحقق هر گونه تغییر در زندگی خود از ساده ترین شکل آن گرفته تا عالی ترین فراز مقدور باید به نیروهای بالای سر خود بیاویزند. این بنیادی ترین و مخوف ترین یورش بورژوازی به طبقه کارگر جهانی از روز پیدایش به بعد بوده است. موضوع را مقداری بیشتر باز کنیم.
سرمایه رابطه خرید و فروش نیروی کار یا رابطه جدائی کارگر از کار و محصول کار خویش است. اما جدایی کارگر از کارش فقط یک مقوله اقتصادی نیست، فقط بنیاد استثمار و تقسیم کار او به کار اضافی و لازم، سرمایه شدن حاصل کار و استثمار وی، شالوده فقر و فلاکت و گرسنگی و نداری و کارتن خوابی یا دنیای بدبختی های دیگر او نمی باشد. انفصال کارگر از پروسه تعیین سرنوشت کار خود فقط زمینه تحمیل شدن جنگ افروزی ها و هولوکاست آفرینی های بورژوازی علیه طبقه او نیست. فقط سرچشمه تباهی و آلودگی های مرگبار زیست محیطی، اعتیاد و فحشاء و تبعیضات خرد کننده جنسی یا کودک آزاری و میلیونها نکبت و ادبار دیگر نیست. این جدایی سوای کل این ها نقطه آغاز و مرکز پمپاژ یک مصیبت بسیار عظیم دیگر، به عظمت کل این مصیبت ها هم هست و آن فاجعه ای است که بر سر شعور، شناخت، احساس و قوای دماغی کارگر آوار می شود.
کارگر با رجوع به هستی اجتماعی و زندگی مادی روزمره اش باید به صورت طبیعی احساس کند که موجود مهمی است. زیرا با چشم خود می بیند که سرمایه محصول مستقیم کار اوست، دار و ندار سرمایه دار را او تولید می کند، قدرت خواباندن چرخ تولید سرمایه را دارا است و وقتی این کار را انجام می دهد سرمایه دار به وحشت می افتد. دولت سرمایه با شنیدن صدای آژیر اعتصاب، قوای قهر خود را علیه وی و به نفع صاحبان سرمایه وارد میدان می کند. او می بیند که کل ساختار نظم و دولت، ارتش، پلیس و دستگاههای سرکوب سرمایه داری با حاصل استثمار وی می چرخند اما همه آنها قوای قهر سرمایه علیه اویند. کارگر این ها را درک می کند. در همان حال می یابد که یک دست بی صدا است. به تنهایی هیچ قدرتی نیست، نمی تواند چرخ تولید را متوقف کند، باید دست در دست سایر توده های طبقه خود گذارد، یک قدرت چاره گر و سرنوشت آفرین گردد، این قدرت را علیه سرمایه به کار گیرد. فهم تمامی اینها، روال طبیعی زندگی، کار، استثمار، چالش، چاره جوئی و بقای هستی کارگر است و همین ها هستند که هسته اولیه آگاهی و کمونیسم سرمایه ستیز او را می سازند. پرسش حیاتی و بنیادی آنست که چرا این نطفه تا لحظه حاضر، هیچ گاه آن گونه که باید نبالیده است، رشد نکرده است و قدرت نشده است.
پاسخ، ساده اما «سهل و ممتنع» است. کمونیسم نطفه ای پرولتاریا می تواند بمیرد، از رشد باز ماند، سقط گردد، خفه شود و بالعکس می تواند رشد کند، شکوفا شود، سرکش گردد و یک جنبش نیرومند شورایی ضد سرمایه داری شود. شرائط وقوع این هر دو حالت موجود است. تضاد سرشتی میان زندگی پرولتاریا و سرمایه، زمینه مادی و محرک واقعی بالیدن این کمونیسم است. تاریخ سرمایه داری مثل هر دوره دیگر، تاریخ مبارزه طبقاتی، تاریخ پیکار همه جا و همیشه جاری میان پرولتاریا و بورژوازی است. این دو طبقه در کلیه عرصه های حیات اجتماعی از اقتصاد و رابطه خرید و فروش نیروی کار گرفته تا سیاست، فرهنگ، افکار، اعتقادات، اخلاق، ارزش های اجتماعی، نظم مدنی یا هر پهنه دیگر با هم در تعارض و تقابل هستند. پرولتاریا با همه وجود زیر آوار استثمار، ستم و بی حقوقی های منبعث از هستی سرمایه دفن است اما در این جامعه زندگی می کند و علیه همه چیزش در حال اعتراض و کارزار است. بالیدن کمونیسم اندرونی طبقه کارگر در این جامعه و در متن این مبارزه طبقاتی نه امر خارق العاده و غیرعادی که بالعکس، واقعی ترین و طبیعی ترین روند است. پیداست که کارگران نیز مانند آحاد همه طبقات دیگر افراد قالب ریزی شده، عین هم و یک جور نیستند. لایه های مختلف طبقه آنها و انسان های درون هر کدام این لایه ها، به لحاظ میزان شعور، سطح شناخت و قدرت چاره گری با هم تفاوت دارند. در میان آن ها، هم عقب مانده ترین آدم ها و گروهها را می بینیم و هم وجود مارکس ها را مشاهده می کنیم. صریح تر و محکم تر بگوئیم، آنچه غیرطبیعی و کاملا ناحق و باژگونه است نه بالیدن، سرکشی، بلوغ و میدان داری کمونیسم اندرونی پرولتاریا، نه ظهور وعروج نیرومند یک جنبش سراسری شورایی ضد سرمایه داری و کمونیستی که عکس آن یعنی سقط شدن، خفه شدن و زمینگیری این کمونیسم و این جنبش است. جای هیچ تردیدی نیست که بی حقوقی های بسیار فراگیر و کوبنده آوار بر سر کارگران سد کاملا اساسی بالندگی فکری و در همین راستا آفت مرگ آفرین شکوفائی آگاهی اولیه کمونیستی آنهاست. اما این توضیح واضحات است و طرح آن هیچ مشکلی را حل نمی کند. واقعیت این است که طیف بین المللی کمونیسم بورژوائی این مسأله واقعی را ساز و کار حفاری مخوف ترین گمراهه ها برای پیشبرد جنگ ارتجاعی خود علیه کمونیسم مارکسی طبقه کارگر کرده است. به این واقعیت آویخته است تا آن را توجیه عقلانی کند و توجیه ارتجاعی خود را سکوی مقبولیت بخشی به دموکراسی طلبی منحط بورژوایی و دورنمای سرمایه داری دولتی با بیرق سوسیالیسم سازد. ماحصل حرفشان این بوده است که پرولتاریا زیر فشار محرومیت های اقتصادی، بی حقوقی مفرط سیاسی و سرکوب بسیار گسترده پلیسی، قادر به مبارزه علیه سرمایه داری نیست!! باید درفش دموکراسی و سندیکالیسم افرازد، از این طریق به نان و نوا و رفاهی برسد، وقتی مرفه شد و از نعمت دموکراسی برخوردار گردید، آن وقت شور و شوق «انقلاب کمونیستی» پیدا کند!! برای همه اینها هم پشت سر احزاب به صف شود و همان کند که تا امروز کرده است!! پروسه ای که فرجامش نیز همین وضع روز طبقه کارگر جهانی است. وارد این بحث نمی شویم، سخن آنست که تأثیر محرومیت های فاجعه بار اقتصادی، بی حقوقی های مرگبار سیاسی و سرکوب وحشیانه پلیسی و نظامی بر بالندگی فکر توده کارگر یک امر واقعی است اما مجرد این واقعیت، سقط شدن کمونیسم درون جوش جنبش کارگری و توقف شکوفائی آن را توضیح نمی دهد. باید به عامل بسیار مهم و بنیادی دیگر نظر انداخت. باید سدهای دیگر افراشته بر سر راه رشد، شکوفائی و بالیدن کمونیسم اندرونی طبقه کارگر و عروج آن به سطح یک جنبش شورائی نیرومند، آگاه، سراسری، سرمایه ستیز و کمونیستی را کاوید و دید. نکته گرهی در این گذر آنست که سرمایه فقط از طریق فشار سهمگین بر معیشت کارگران و سلب تمامی آزادی های سیاسی و حقوق اجتماعی، مانع بالندگی شعور طبقاتی و عروج کمونیسم درون جنبش جاری طبقه کارگر نمی شود، بلکه همگن و همزمان از کلیه مجاری و منافذ جامعه موجود در گوش توده های این طبقه می خواند که شما به عنوان انسانهای کارگر هیچ کاره اید، هیچ نقشی در تاریخ و تعیین سرنوشت زندگی خود ندارید. محتاج زعامت و رهبری و سیادت و حاکمیت نیروهای ماوراء خود هستید. هر میزان تغییر در زندگی شما و هر اندازه احقاق حق و بهبود معیشت شما در گرو میدان داری، ایفای نقش و رسالت بالانشینان و نخبگان و منجیان است. اینکه بورژوازی حاکم یا اپوزیسیون های رسمی این طبقه در طول تاریخ در این راستا چه گفته اند و چه کرده اند، موضوعی است که نیازمند هیچ توضیحی نیست. به این دلیل ساده که قرار نیست جز این باشد. بحث ما در اینجا اشاره ای کوتاه به کارنامه رفرمیسم درون طبقه کارگر و نیروهای چپ نما یا جریانات پرچمدار «سوسیالیسم» و «کمونیسم» در این پهنه معین است. تأکید کنیم که در این اشاره، به هیچ وجه قصد الگو کردن و فصل الخطاب نمودن نگاه مارکس به مسائل را نداریم. هدف فقط نهادن انگشت بر دردی است که جنبش کارگری را در خود پیچیده است. به سراغ تاریخ رویم. مارکس فقط اولین انسان پرده بردار از صفات دوگانه کار نهفته در کالا نیست، فقط نخستین کسی نبود که راز تفاوت میان کار مجرد و مجسم را آفتابی ساخت. فقط اولین یابنده سرچشمه واقعی کار اضافی متبلور در کالاها نشد، فقط بانی و پیشگام نقد ریشه ای اقتصاد سیاسی بورژوازی و کالبدشکافی رادیکال سرمایه ستیز شیوه تولید سرمایه داری هم نبود. او در کنار همه این ها برای اولین بار به تشریح رادیکال این راز مهم حیاتی هم پرداخت که نطفه واقعی کمونیسم ضد سرمایه داری در بطن هستی اجتماعی و طبقاتی پرولتاریا قرار دارد. مارکس این کار را در دنیای فلسفه انجام نداد، برای توضیح این حقیقت بساط فلسفه پهن ننمود و راه سلوک فلسفی پیش نگرفت. هستی اجتماعی طبقه کارگر و شالوده کارزار جاری این طبقه را کاوید. به ظرفیت عظیم تاریخی طوفان زای موجودش برای رهائی خود و بشریت نظر انداخت، خود را فردی از آن دید، با جنبش جاری روزش احساس همگنی و هم سنخی کرد. از این جنبش وسیعا آموخت و دست به کار آگاه ساختن هر چه وسیع تر آن شد. برایش حزب سازی نکرد و هر شکل آویختن به هر حزب و نیروی بالای سر را کفن و دفن کامل ظرفیت و قدرت رهایی آفرینی اش در باتلاق خواسته های بورژوازی دید. مارکس چنین نمود، اما همه انسانهائی که در تاریخ خود را «مارکسیست» ناب، همدلان و همرزمان یا ادامه دهندگان راه مارکس خواندند، نه فقط چنین نکردند که ضد آن عمل نمودند. همه آنها در نظریه پردازیها، فلسفه بافیها، تحلیلها، راه حل پردازیها و دورنماآفرینی های خود، نه لفظا که عملا، نه در فرمولبندی ها که در پراکسیس، به کارگران گفتند که شما هیچ چیز نیستید!!، هیچ چیز نمی دانید!! با سرمایه ستیزی بیگانه اید!! کمونیسم را باید از متفکران بورژوازی بیاموزید!! بدون حزب نخبگان، نظرداران، ایدئولوگ ها و منجیان راه به هیچ کجا نمی برید!!
مارکس در انگشت نهادن بر اندرونی بودن کمونیسم در هستی اجتماعی و جنبش جاری طبقه کارگر، انسانی کم همتا بود وسترگی این کشف وی از کارهای دیگرش اصلا کمتر نیست. برای اینکه تصویر روشنی از واقعیت ماجرا داشته باشیم فقط به توضیحی کوتاه پیرامون تفاوت عظیم میان نوع نگاه وی با همرازترین و همراه ترین یارش انگلس به همین مسأله بسنده می کنیم. مارکس در ایدئولوژی آلمانی در حلقه ای از کالبدشکافی ها، بحث کمونیسم را پیش می کشد. انگلس نیز سوای همه مباحثات دیگر دراثر معروف خود «سوسیالیسم از تخیل تا علم» به این پدیده می پردازد. مارکس از انسان شروع می کند، انسانی که با کارش از گذشته حیوانی خود متمایز می شود. به تولید معیشت می پردازد و همگن با تولید وسایل معاش، اندیشه، باور و نیازهای معنوی خود را هم تولید می کند. پروسه تولید همگن جنبه های مادی و معنوی زندگی تکامل می یابد، تقسیم کار فرا می رسد و گسترش می یابد، مالکیت را به دنبال می آورد. اشکال مختلف تولید و دوره های متفاوت تاریخی جایگزین هم می شوند. با هر شکل تولید و در هر کدام این دوره ها، طبقات اجتماعی معین پدید می آیند، رشد می کنند، در ستیز با هم قرار می گیرند. جنگ جاری طبقات محتوای تاریخ زندگی انسان می شود. در همه این مراحل اندیشه ها، فرهنگ، اخلاق، عادات، سنن، ارزشها، انتظارات، دورنماها و ایدئولوژی طبقه استثمارگر فرا جوشیده های شیوه تولید مسلط و در همان حال افکار، باورها، راه حلها و ایدئولوژی مستولی در جامعه است. در همه این دوره ها طبقه استثمار شونده، فرودست و معترض چاره ای ندارد جز اینکه در کلیه قلمروهای زندگی اجتماعی به پیکار برخیزد. مارکس تاریخ را این گونه دنبال می نماید تا به دوره سرمایه داری و تقابل میان بورژوازی و پرولتاریا می رسد. او با این شناخت و در ادامه این بررسی، از کمونیسم می گوید و پرولتاریا را سرچشمه این کمونیسم و باردار آن می خواند. اگر قبول داشته باشیم که: «... نقطه عزیمت، عبارت از انسانهای فعال واقعی و نشان دادن تکامل واکنشها وبازتاب های ایدئولوژیک آنها بر اساس جریان واقعی زندگی آنان خواهد بود»، باید این واقعیت را هم گردن نهیم که سرمایه ستیزی یا نطفه واقعی کمونیسم ضد سرمایه داری در وجود همان انسانهای واقعی فعالی است که جریان مادی زندگیشان سرچشمه ضدیت با سرمایه و قهر ضد کار مزدی است. در همین راستا اگر مؤید این حقیقت باشیم که: «اخلاق، مذهب، متافیزیک، ایدئولوژی و همچنین اشکال آگاهی متناظر با آنها صورت استقلال ظاهر خود را از دست می دهند، تاریخی ندارند، تکاملی ندارند، بلکه انسان هایی که تولید مادی و مراوده های مادی خود را توسعه می دهند، همراه با آن دنیای واقعی خود و نیز تفکر خود و محصولات این تفکر را هم تغییر می دهند...»، پس چاره ای نداریم جز آنکه کمونیسم را نیز نه در تاریخ اندیشه ها و پویه تکامل تاریخی ایدئولوژی ها بلکه در بطن زندگی، کار و پیکار انسان هایی جستجو کنیم که سوای جنگ علیه سرمایه راه دیگری ندارند. درست با این استدلال است که مارکس کمونیسم را تخیلی و علمی نمی کند. در مورد بورژوایی بودن، فئودالی بودن، خرده بورژوایی بودن و بالاخره شکل سرمایه ستیز کارگری آن حرف می زند. او پیوستن غیرکارگران به این کمونیسم را نفی نمی کند اما تأکید می نماید که نطفه و استخوان بندی و همه چیزش در هستی اجتماعی و طبقاتی پرولتاریا است.
کمونیسم انگلس از این دست نیست. مشتی اندیشه و اعتقاد است، تاریخ دارد، تکامل دارد، اندیشه ای که در دوره های پیش به دلیل سطح نازل انکشاف مادی جوامع انسانی عمیقا آلوده با اوهام و خیالات بوده است. حالت آرمان های انسانی آمیخته با تخیل را داشته است، اما در تاریخ متناسب با رشد نیروهای مولده اجتماعی بالیده است. بعدها انقلاب صنعتی کارخانه دار و کارگر را متولد می کند، عصیان کارگران علیه صاحبان فابریک ها بالا می گیرد و سوسیالیسم در میان کارگران عاصی شروع به رشد می نماید!! او کمی این طرف تر می افزاید که سوسیالیسم جدید از یک سو بر پایه تضاد میان سرمایه داران و مزدبگیران و از سوی دیگر بر اساس هرج و مرج تولید شکل گرفته است!! وی بلافاصله این جمله خود را تکمیل هم می کند، اینکه سوسیالیسم جدید در صورت بندی تئوریک و منطقی خود ادامه تکامل یافته اصولی است که روشنگران قرن هجده پیش کشیدند!! انگلس سپس به بررسی نقش اندیشمندانی مانند سن سیمون، فوریه و اون در متحول ساختن روایت سوسیالیسم می پردازد تا بالاخره به مارکس می رسد. تمامی عظمت نقش مارکس را هم در این می بیند که سوسیالیسم تا آن زمان تخیلی را از دنیای آرمان پردازی های خیالبافانه خارج و بر چرخ دنده علم استوار کرده است!!. انصاف را از دست ندهیم و این مهم را فراموش نکنیم که انگلس اگر نه بیشتر از مارکس اما مسلما نه کمتر از او، همه جا و در تمامی بحث خود بر مفصلبندی بسیار محکم و آهنین میان اندیشه های سوسیالیستی هر دوره و فرایند تکامل مادی تاریخ یا درجه رشد نیروهای مولده اجتماعی تأکید بسیار جدی می ورزد. تأکید و تصریحی که با تمامی غلظتش، در فاصله ژرف و ماهوی میان کمونیسم او و کمونیسم مارکس، هیچ کاهشی پدید نمی آورد.
هدف من در اینجا مطلقا بررسی یا حتی اشاره گذرا به تفاوت میان روایت های مارکس و انگلس یا دیگران از کمونیسم نبود. نکات بالا در ادامه بحثی معین و در توضیح یکی از فاجعه بارترین معضلات دامنگیر جنبش کارگری جهانی آمد. کمونیسم آشنای روزهای آخر قرن نوزده و سراسر قرن بیستم تا حالا در بهترین و رادیکال ترین حالت از جنس کمونیسم انگلس بوده است و می باشد. در این کمونیسم همه برای طبقه کارگر یقه چاک می دهند و دنیا را از جنجال تاریخ آفرینی این طبقه پر می کنند اما طبقه کارگر در این کمونیسم موجودی از همه لحاظ هیچ و پوچ است و چاره ای ندارد سوای آنکه آلت فعل نیروهای بالای سر خویش باشد. با اینکه استثمار، ستم، بربریت و جنایات سرمایه تمامی سلولهای وجودش را شمع آجین کرده است اما نشانی از سرمایه ستیزی و نطفه کمونیسم ضد سرمایه داری در هیچ کجای وجودش قابل رؤیت نمی باشد!!، دانشوران بورژوازی هستند که باید کمونیسم را به او نشان دهند!! سرمایه ستیزی را به وی بیاموزند!! حول محور ضدیت با سرمایه برایش حزب درست کنند و او کارش باید فقط کشیدن ارابه قدرت احزاب و نخبگان و منجیان و انتقال این جماعت به صفه حاکمیت و برنامه ریزی این یا آن شکل سرمایه داری باشد. این کمونیسم هیچ تجانسی با سرمایه ستیزی خودجوش اندرونی جنبش کارگری ندارد، از سنخ کمونیسم مارکس و طبقه کارگر نیست. فاقد سرچشمه کارگری است. با اینکه شعارهای کارگر، کارگرش کهکشان ها را به لرزه می اندازد اما یگانه پیام واقعی و هویتی اش برای کارگران دنیا آنست که شما در هستی طبقاتی خود هیچ چیز نیستید، به اعتبار نقش، مکان و موقعیت طبقاتی خویش هیچ چیز نخواهید شد، هیچ گرهی را باز نخواهید کرد. شما منشأ کمونیسم و باردار جنبش کمونیستی نیستید، کمونیسم یک اندیشه متعالی است، یک علم مثل همه علوم و دانش های دیگر است، کشف اندیشمندان و پژوهشگران است و شما انسان های درگیر جنگ و جدال برای نان و لباس و سرپناه و معیشت که ظرفیت اندیشیدن ندارید، از علم هیچ چیز نمی دانید، اهل دانش اندوزی و اندیشه ورزی نیستید، در درون زندگی، هستی اجتماعی و سیر و سلوک فکری خود هم با این اندیشه سترگ و علم ویژه رهایی بشر بیگانه اید!! برای فهم کمونیسم باید به نخبگان و نیروهای سیاسی نخبه بیاویزید. اگر بناست از شر سرمایه رها شوید در پشت سر احزاب به صف گردید. رسالت واقعی شما همین به صف شدن و جنگیدن تحت امر فرماندهان عالیشأن و مافوق حزبی است. «لوله تفنگ شما را حزب تعیین می کند». در یک کلام شما به اعتبار کارگر و طبقه کارگر بودن هیچ چیز نمی باشید و هیچ نور رهایی بر جبین ندارید. باز هم تکرار کنم، آنچه در تریبون ها، کتاب ها، برنامه ها، منشورها و مرامنامه ها می آمد فقط توصیف تاریخ آفرینی، کرامات و معجزات عظیم تاریخی پرولتاریا بود، اما آنچه عملاً زمینی، جنبشی و واقعی در شیار فکر کارگران کشت می شد سوای این القائات هیچ چیز دیگر نبود.
با این توضیح به محور واقعی بحث خویش باز گردیم. از وضعیت دامنگیر جنبش کارگری ایران در دوره پیش و پس خرداد سیاه سال ٦٠ می گفتیم. اینکه رژیم های درنده محصول کودتاهای جنایتکارانه سوم اسفند ١٢٩٩ و بیست و هشتم مرداد سال ١٣٣٢، یا کل بورژوازی حاکم و اپوزیسیون های رسمی این طبقه تا آن روز چه بر سر این جنبش آورده بودند، بماند. فاجعه اینجا است که در طول همه این سال ها نوع نگاه احزاب، سازمانها و محافل موسوم به چپ و کمونیست نیز به جنبش کارگری چنین بود که بالاتر توصیف شد. همه این ها با هم و در یک برایند کاملا مشترک سبب شدند که طبقه کارگر ایران در دوره تاریخی مورد گفتگو، قادر به چالش تعیین کننده تهاجمات سیل آسای فاشیسم اسلامی سرمایه داری نشود. نکته اساسی این بود اما به عوامل اثرگذار دیگر پردازیم.
٢. آرایش جدید طبقه سرمایه دار ایران
ترکیب بورژوازی ایران در سال های پس از قیام بهمن دستخوش تغییرات وسیعی شد. طبقه کارگر ایران، دیگر شاه، دربار پهلوی، خانواده های لاجوردی، خرم، برخوردار، خسروشاهی، خیامی، فرمانفرمائیان، ثابت پاسال، ایروانی، همدانیان، میراشرافی یا لایه سرمایه دار موسوم به «هزار فامیل» را به عنوان صاحبان سرمایه در مقابل خود مشاهده نمی نمود. از وجود هزاران مستشار عالی رتبه امریکائی در رأس ارتش شاهنشاهی هم خبری نبود. به جای همه اینها یک جمعیت کثیر و میلیونی سرمایه دار آزمند، سیری ناپذیر و نوکیسه را مشاهده می کرد که از بام تا شام سرمایه داری را سب و لعن می کردند!! با ریختن نفت و کشیدن کبریت بر پرچم امریکا بساط آتش بازی راه می انداختند!!، شعارهای مرگ بر استکبار و امپریالیسم آنها سقف کهکشان ها را شکاف می داد!! و نازل ترین ادعایشان برقراری حکومت عدل مستضعفان در سراسر جهان بود!! «اردوگاه سوسیالیسم» و بلوک بندیهای دیگر «سوسیالیستی» دنیا و احزاب داخلی طرفدار آنها نیز شب و روز در ستایش امپریالیسم ستیزی این سرمایه داران، حتی معجزاتشان برای سوسیالیستی کردن جامعه چکامه می سرودند و بلوا راه می انداختند!! از اینها که بگذریم، ما از فاشیسم اسلامی بورژوازی حرف می زنیم. فاشیسم اساسا بر سازماندهی هر چه سراسری تر لومپن پرولتاریا و اقشار عقب مانده کارگری علیه مبارزه طبقاتی توده کارگر تکیه دارد. سپاه و بسیج چندین میلیونی، صاحبان جدید سرمایه، در سطحی وسیع جوانان خانواده های کارگری را در درون خود به صف داشت. کل این فاکتورها بر روی وضعیت روز صف آرائی طبقه کارگر در مقابل سرمایه داران و جمهوری اسلامی تأثیر می گذاشت. رژیم با درندگی و بربریت فاشیستی خود، هیچ جائی برای تداوم توهم کارگران باقی نمی نهاد، اما اثرات سهمگین ویژگی های تمام عیار فاشیستی رژیم اسلامی و ترکیب جدید طبقه سرمایه دار بر موقعیت آن روز جنبش کارگری را نباید دست کم گرفت.
٣. موقعیت فاجعه بار جنبش کارگری جهانی
در کنار دو عامل بالا باید تأثیرات مخرب و مضر جنبش کارگری جهانی بر روند روز مبارزات کارگران ایران را هم در نظر آورد. درهیچ کجای جهان، با هیچ چشم مسلحی هیچ بارقه ای از یک جهتگیری واقعا رادیکال ضد سرمایه داری در میان توده های کارگر مشاهده نمی شد. دنیا از کمونیسم بورژوائی و خلقی، رفرمیسم اتحادیه ای، سوسیال دموکراسی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی دم کرده بود و مبارزه طبقاتی کارگران همه جا زیر آوار این رویکردها و جنبش های ارتجاعی در حال خفگی به سر می برد. طبقه کارگر ایران انقلاب کرده بود، در حالی که نه در کارنامه خود، هیچ نشانی از هیچ میزان رشد دادن و سازمانیابی کمونیسم درون خویش داشت و نه هیچ پرتوی از چنین جهتگیری در جنبش جهانی طبقه اش مشاهده می نمود. در چنین وضعی توقع چاره گری و کارزار آگاه تر از توده های کارگر پایه مادی نداشت. با همه این ها در دوره مورد گفتگو، ایستادگی کرد. در مقابل تهاجمات جمهوری اسلامی مقاومت نمود. به گونه ای که آنچه رژیم در فاصله میان شروع جنگ تا خرداد سال ٦٠ بر سرش آورد، در قیاس با دوره بعد از این تاریخ بسیار ناچیز و غیرقابل قیاس بود. شبیخون ها و تهاجمات وحشیانه دولت اسلامی به پویه پیکار توده های کارگر در برهه زمانی بین شهریور ۵٩ تا اوایل خرداد ٦٠، به رغم همه حدت و شدت، جنبش کارگری را از ادامه تاخت و تازهای پیشین و مبارزه برای مطالبات روز خود باز نداشت. شمار نسبتا وسیعی از کارگران، همچنان خود را سلسله جنبانان رخدادهای چند ساله و نیروی سرنگونی کننده، رژیم سلطنتی سرمایه می دیدند، حاکمان جدید را مشتی راهزن تلقی می کردند که با نقاب کاملا دروغین «مستضعف» دوستی!! و سلاح فریب اسلام، از درون طبقه سرمایه دار سر بیرون آورده اند، انقلاب را به تمام و کمال چپاول کرده و به جان انقلابیون و توده های بانی انقلاب افتاده اند. بخش بسیار عظیمی از کارگران رابطه خود با رژیم جدید دینی بورژوازی را چنین می دیدند و بر همین مبنا بر تداوم مبارزات جاری پای می فشردند، خواسته های روز را پیش می کشیدند. در مقابل تهاجمات کارفرمایان و دولت سرمایه دست به مقاومت می زدند و در این مقاومت ها یا مبارزات بر همبستگی مؤثر طبقاتی میان خود اتکاء می نمودند. به چند نمونه در این گذر اشاره کنیم.
١. در یکی از هفته های آخر آذر ۵٩، سرمایه داران صاحب پشمبافی ری با سوء استفاده از شرایط جنگ تصمیم به افزایش قیمت پتوهای تولید کارخانه گرفتند. کارگران دست به اعتراض زدند و با اینکه ماجرا ربط مستقیمی به جدال میان آنها و کارفرمایان در مورد دستمزد یا شرایط کار و مانند این ها نداشت، تهدید کردند که دست به اعتصاب خواهند زد و چرخ تولید را از کار باز خواهند داشت. نقطه عزیمت توده کارگر آن بود که فروش گرانتر این کالا فشار بر سطح معیشت همزنجیرانشان را بالا خواهد برد. آنهایند که باید بخشی از کار پرداخت شده خود را وثیقه افزایش سود انبوهتر سرمایه دارسازند. کارگران بر سر تهدید خود ایستادند و سرانجام کارفرما را مجبور به قبول خواست خویش کردند.
٢. در همین نیمه دوم آذرماه، سرمدی مدیرعامل منفور شرکت باطری سازی وقتی می بیند که چند کارگر مشغول گفتگو با هم هستند، به آنها اعتراض می کند و فریاد می زند که من مسؤل اجرای نظم شرکت هستم. اجتماع شما در اینجا مخل نظم تولید است و هر چه زودتر پراکنده شوید. کارگران با شنیدن حرف های مدیرعامل سخت غضبناک می شوند. با اراده ای محکم و لحنی خشماگین به او پاسخ می دهند که هیچ نیازی به وجود منفور او در کارخانه نیست. کارگران خود از همه آمادگی ها برای برنامه ریزی و اداره تولید برخوردارند. سرمدی با شنیدن حرف های کارگران دیوانه وار از اخراج آنها سخن می گوید، اما طولی نمی کشد که کل کارگران به حمایت از همزنجیران خویش بر می خیزند، دست به اعتصاب می زنند و مدیرعامل شرکت مجبور به عقب نشینی و انصراف از تصمیم خود می شود.
٣. در روز اول دیماه این سال، صاحبان صنایع هواپیمائی عده ای از کارگران روزمزد شرکت را اخراج نمودند. همه کارگران در اعتراض به این بیکارسازی دست از کار کشیدند، آنها قاطع و استوار به حمایت از بیکار شدگان برخاستند. سرمایه داران به تمامی دسیسه ها توسل جستند اما عزم معترضان راسخ تر از آن بود که زیر فشار این توطئه ها دچار تزلزل گردد. رؤسای شرکت با مشاهده این وضعیت اعلام می کنند که کارگران روزمرد را اخراج نمی کنند، اما برای چند روزی روانه کارخانه ذوب مس می سازند. کارگران روزمزد راهی آنجا می شوند اما در همان دقایق اولیه ورود خود متوجه می شوند که توطئه ای بسیار بشرستیزانه در جریان است. کارگران شرکت ذوب مس در حال اعتصاب بودند و سرمایه داران می خواستند از وجود همزنجیران اعزامی آنها به عنوان اعتصاب شکن بهره گیرند!! اعزام شدگان با دیدن این وضع یکراست و بلادرنگ به صنایع هواپیمایی باز می گردند و کل توطئه را برای همه کارگران توضیح می دهند. در همان روز توده کارگر شاغل در شرکت کمپین وسیع اعتراض علیه هر نوع اخراج راه انداختند. آنها لحظه به لحظه بر شدت مبارزات خود افزودند تا سرانجام کارفرمایان را مجبور به عقب نشینی کردند.
۴. شرکت حمل و نقل کنتینانتال جنوب مثل همه شرکت ها و مراکز دیگر، توده کارگر را وحشیانه استثمار می کرد و نسبت به اعتراضات کارگران ناراضی هیچ توجهی نمی نمود. پس از چندی کارگران متوجه می شوند که مدیر عامل شرکت سود حاصل از استثمار بربرمنشانه آنها را جمع آوری می کند و به حساب سرمایه داری فراری مؤسسه واریز می کند. شورای کارگران علیه این وضعیت وارد میدان می گردد و خواستار توقف کامل انتقال پول به حساب مالک شرکت می شود. کارفرمایان با استمداد از عوامل رژیم و قوای سرکوب تصمیم به انحلال شورا می گیرند اما با مقاومت بسیار مصمم و استوار توده کارگر مواجه و مجبور به پسگرد می شوند.
۵. بنیاد مستضعفان مالک شرکت ساختمانی «دی»، دستمزد ماهانه کارگران را مصادره و به رغم تمامی اعتراضات، از پرداخت آن خودداری می کرد. کارگران در همین رابطه به صورت شورایی متشکل شدند. چرخ کار را متوقف ساختند و به سوی دفتر مرکزی « بنیاد» هجوم بردند. آنها در آنجا خواستار پرداخت فوری همه دستمزدهای معوقه خود شدند، اما مدیران شرکت مقاومت نموده و از قبول خواست کارگران خودداری ورزیدند. در همین موقع کارگران با جسارت و اتحاد لازم مدیران را به گروگان گرفتند و اعلام داشتند که تا پرداخت کامل مزدها آن ها را آزاد نخواهند کرد. عوامل بنیاد مصتضعفان با سراسیمگی، از قوای سرکوب کمک خواستند و چکمه پوشان مسلح دولت اسلامی سرمایه بلادرنگ در محل محاضر گردیدند. کارگران با عزم راسخ ایستادگی نمودند. آنها با قوای قهر سرمایه درگیر شدند و سرانجام سرمایه داران را مجبور به پرداخت کل چهار ماه دستمزد معوقه خویش ساختند.
٦. مدیران سازمان بنادر و کشتیرانی دستور اخراج بیش از ۵٠٠ کارگر بخش خدمات شرکت در بندرعباس و ماهشهر را صادر کردند. ٣٢٠ کارگر شاغل در در بندرعباس علیه این اقدام جنایتکارانه کارفرمایان وارد پیکار شدند. آنها مقدم بر هر چیز از کارگران دیگر درخواست پشتیبانی و همرزمی نمودند. کارگران بخش تخلیه و بارگیری شرکت بلادرنگ به این تقاضا پاسخ مساعد دادند. آنها با صدور اعلامیه ای مهیج و تکان دهنده، بر اهمیت و مبرمیت همبستگی استوار طبقاتی توده های کارگر پای فشردند، همزمان اعلام اعتصاب کردند و خطاب به سرمایه داران اخطار نمودند که تا بازگشت قطعی همه اخراج شدگان اعتصاب را ادامه خواهند داد. صاحبان سرمایه و عوامل رژیم در مقابل موج قدرت متحد کارگران تسلیم شدند و کل طرح بیکارسازی را متوقف ساختند.
٧. در کارخانه سیانا، در شهر صنعتی ساوه، یکی از کارگران مورد غضب سرمایه دار قرار می گیرد و از کار اخراج می شود. خبر اخراج وی در کارخانه می پیچد و با موج اعتراض گسترده هم زنجیرانش مواجه می گردد. کارگران دست از کار می کشند و در کنار خواست بازگشت کارگر اخراجی چند مطالبه دیگر خویش را هم مطرح می سازند. رئیس کارخانه تلاش می کند تا شاید اعتصاب کنندگان به سر کار باز گردند، اما تمامی کوشش های وی بدون نتیجه باقی می ماند. توده کارگر اعلام می دارد که اعتصاب تا حصول همه خواست ها ادامه خواهد یافت. رئیس کارخانه در مقابل اراده مصمم کارگران به زانو در می آید، کارگر اخراجی به سر کار باز می گردد و مطالبات دیگر کارگران از جمله تشکیل شورای کارگری و ممنوعیت اخراج کارگران توسط کارفرمایان محقق می شود.
٨. کارخانه برق فارابی شماری از کارگران را به صورت موقت در اختیار شرکت واحد اتوبوس رانی تهران قرار داده بود. پس از چند ماه زمان مأموریت آنها به پایان آمد اما سرمایه دار مالک شرکت فارابی به بهانه های مختلف از بازگشت آنها جلوگیری می کرد. کارگران دست به اعتراض زدند و در جریان یک جدال با سرمایه دار به وی حمله نموده و مورد کتک کاری قرار دادند. خشم و قهر توده کارگر عاصی مورد حمایت گسترده رانندگان شرکت واحد قرار گرفت. آنها همراه با هم زنجیران برقکار خود یک صدا و متحد خواستار بازگشت به کار برقکاران شدند. عزم مصمم کارگران، سرمایه دار را مجبور به عقب نشینی و پذیرش خواست کارگران نمود.
٩. شرکت اف آی سی ( توسعه تلفنی تهران) از پرداخت دستمزدهای ماهانه کارگران سر باز زد. ٩٠٠ کارگر شرکت در اعتراض به این اقدام جنایتکارانه سرمایه دار دست از کار کشیدند و فریاد اعتراض سر دادند. کارگران محل شرکت را به محاصره خود در آوردند و خواستار صحبت مستقیم با کارفرما شدند. رئیس مؤسسه از حضور در میان توده کارگر امتناع نمود و در عوض قوای قهر و سرکوب سرمایه یورش وحشیانه ای را به صفوف معترضان آغاز کرد. کارگران دست به مقاومت زدند و با دژخیمان مسلح دولت بورژوازی وارد کارزار شدند. سرکوبگران ادامه توحش و اعمال قهر را بدون نتیجه یافتند و شروع به عقب نشینی کردند. سرمایه داران چاره ای ندیدند جز اینکه به خواست کارگران گردن نهند و همه دستمزدهای معوقه را پرداخت کنند.
١٠. در ١٦ اسفند ۵٩ بیش از ٦٠٠٠ کارگر شاغل در واحدهای صنعتی مختلف کارخانه کفش ملی دست از کار کشیدند و خواهان پرداخت فوری سود ویژه خویش گردیدند. دولت سرمایه داری از اعتصاب کنندگان خواست که به سر کار باز گردند. اما کارگران اعلام داشتند که ختم اعتصاب در گرو تحقق کامل خواست آنها است. کشمکش حادتر شد، کارگران چند تن از رؤسای شرکت را به گروگان گرفتند و بر ادامه مقاومت پای فشردند. پاسداران درنده رژیم یورش گسترده خود را به تجمع توده های کارگر آغاز کردند. کارگران فریاد مقاومت سر دادند و از بازگشت به کار خودداری نمودند. پاساران شروع به تیراندازی کردند. شمار زیادی زخمی شدند و عده کثیری راهی سیاهچال گردیدند اما مبارزه کارگران ادامه یافت.
١١. کارگران پارس الکتریک برای گرفتن سود ویژه خود دست به اعتصاب زدند. همزمان اطلاع یافتند که انصاری مدیر عامل مؤسسه به کارخانه نخواهد آمد و عازم سفر به یکی از کشورهای اروپایی است. کارگران به محض دریافت این خبر، به صورت دستجمعی خود را به فرودگاه مهراباد رساندند. در آنجا استوار و مصمم دست به کار جستجو برای یافتن انصاری گردیدند. آن ها با عبور متحد از همه مراکز کنترل تا محل پرواز هواپیما پیش رفتند و در آخرین لحظه مدیرعامل شرکت را از هواپیما پائین آوردند. کارگران پس از همه این کارها مجددا به کارخانه برگشتند و به اعتصاب خود ادامه دادند.
١٢. در کارخانه ایران خودرو، مدیرعامل وقت شرکت، با هدف افزایش سود سرمایه، حکم به قطع ناهار گرم کارگران داد. این اقدام موج اعتراض توده کارگر را به دنبال آورد، کارگران عاصی به سوی کارفرما هجوم بردند و او را که حاضر به انصراف از تصمیم خود نبود، مضروب ساختند. خشم و اعتراض کارگران به نتیجه دلخواه منتهی نشد اما مدیر سرمایه مجبور به قبول سرو ساندویچ به جای غذای پیشین شد.
١٣. در همین شرکت ایران خودرو، کارگزاران سرمایه تصمیم گرفتند که حق تخفیف کارگران برای خرید اتوموبیل پیکان را قطع کنند. به پیشینه موضوع اشاره کنیم. در سال های پیش از سقوط رژیم سلطنتی بورژوازی، به کارگران حواله ای داده می شد که بر اساس آن می توانستند یک خودرو پیکان با قیمتی نازل تر از بهای بازار خریداری بنمایند. در سال ٦٠ مدیران بنگاه اعلام داشتند که ادامه این کار مقدور نیست. آنها مطابق معمول برای اجرای تصمیم خود شروع به زمینه سازی و دسیسه چینی کردند. در تلویزیون مصاحبه ای راه انداختند و جنجال کردند که اگر صدور سالانه این حواله برای کارگران ایران خودرو مجاز باشد باید هر کارگر کارخانه تولید تانک هم از حق خرید توام با تخفیف یک تانک برخوردار شود!! آنها به این نیز بسنده نکردند. عده ای از مزدوران انجمن اسلامی را بسیج نمودند تا علیه حق برخورداری کارگران از این تخفیف وارد ماجرا شوند. از آنها خواستند که در محیط شرکت دست به راهپیمائی زنند و شعار «حزب الله می میرد، حواله نمی گیرد» و «حواله حق ما نیست»!! یا «حواله امریکائی است»!! سردهند. صاحبان و عوامل سرمایه با این زمینه سازی ها و دسیسه چینی دستور تعطیل صدور حواله ها را صادر کردند. دستور کارفرمایان با مخالفت و اعتراض وسیع توده کارگر مواجه شد. کارگران دست به اعتصاب زدند و خواستار الغاء مصوبه جدید شرکت گردیدند. آنان بر خواست خویش پای فشردند اما پافشاری آنان با یورش سبعانه نیروهای قهر و سرکوب دولت اسلامی بورژوازی مواجه گردید. عده ای دستگیر و راهی زندان شدند. کارگران معترض در نگرانی عمیق از سرنوشت رفقای اسیر خود و زیر فشار سرکوب مجبور به ختم اعتصاب شدند. آنان به سر کار باز گشتند اما آزادی فوری اسیران را پیش شرط حتمی این بازگشت کردند. یک روز بعد کارگران زندانی به محل کار خود باز گشتند.
اعتصابات و مبارزات بالا فقط نمونه هایی از اشکال جاری مقاومت و تعرض توده های کارگر در فاصله زمانی مورد گفتگو می باشند. رخدادهایی که در کنار سایر فعالیت ها و اقدامات کارگران در این دوره، تداوم احساس قدرت و استمرار انتظارات روزهای بعد از قیام بهمن ۵٧ را حکایت می کند. یک ویژگی بارز جنبش کارگری در این 9 ماه افت روزافزون و کاملا چشمگیر توهمات ناسیونالیستی، شووینیستی و حتا دینی توده های کارگر بود. توهمات بسیار زهرآگینی که جمهوری اسلامی با بهره گیری از شرایط جنگی و حمله ارتش بورژوازی عراق به خوزستان و مناطق غربی ایران در میان کارگران ترویج کرده و هر روز بیش از روز پیش اشاعه می داد. رژیم با شروع جنگ از هیچ تلاش و به کارگیری هیچ حربه ای برای حصول این هدف شوم دریغ نکرد. زمین و زمان را از تبلیغات مسموم کننده ناسیونالیستی و جنجال دفاع از «میهن اجدادی» و « اسلام الهی» آکند. کوشید تا جمعیت هر چه وسیع تر کارگران را متقاعد کند که باید همه چیز را در آستانه جنگ و دفاع از «میهن» قربانی سازند!!. کارزار فریبکارانه نفرت باری که حمایت گسترده تمامی بخش های ارتجاع بورژوازی از نبش قبرشدگان سلطنت طلب و هواداران بازگشت رژیم هار شاهنشاهی سرمایه گرفته تا احزاب جبهه ملی، نهضت آزادی، نیروهای موسوم به «ملی، مذهبی»، حزب توده و اکثریت فدایی، سازمان مجاهدین خلق، طیف محافل لیبرال چپ و ناسیونال چپ مائوئیستی را هم به دنبال آورد. همه این ها فریاد دفاع از «وطن آریائی» سردادند و در دامن زدن توهمات شووینیستی کارگران با جمهوری اسلامی همصدا و همراه شدند. سناریوی مشترک فریب کل بخش های متحد و نامتحد بورژوازی در روزها و هفته های نخست جنگ به میزان چشمگیری اثرگذار شد و توده کارگر را در کلاف خود پیچید. کارگران زیادی چه بسا بدون احساس فشار قهر و تهدید رژیم نیز آماده اعزام به جبهه ها شدند یا در پیگیری مطالبات روز خود به ورطه تردید افتادند. این وضع اما به هیچ وجه دیر نپائید و خیلی سریع دچار تغییر شد. جنبش کارگری شروع به طرح خواست های خود نمود و به های و هوی جنگ، جنگ بورژوازی توجه چندانی نشان نداد. سه ماه آخر سال ۵٩ چنین وضعی داشت و همین روند در فصل نخست سال بعد نیز ادامه پیدا کرد. در طول این دوره جنبش کارگری حول چند محور معین شروع به گرفتن سنگر و پیشبرد کارزار کرد. این محورها به صورت بسیارمختصر عبارت بودند از:
١. دفاع از ادامه کار و بقای «شوراها». کارگران در همه جا به دفاع از موجودیت تشکل هایی پرداختند که خود، آنها را شورا می خواندند. پیش تر توضیح دادیم که این تجمع ها فاقد جهتگیری رادیکال برای هموارسازی راه دخالتگری وسیع و نافذ آحاد کارگران در مبارزه جاری علیه سرمایه و نظام سرمایه داری بودند. بیشتر، نقش جمعی از نمایندگان منتخب را بازی می کردند که در مبارزه با بیکارسازی ها، افزایش دستمزد یا پاره ای مطالبات روز توده کارگر گام بر می داشتند، به راه اندازی اعتصابات کمک می نمودند، برای تحمیل برخی خواسته های کارگران بر صاحبان سرمایه تلاش می کردند و نوع این کارها را انجام می دادند. «شوراها» در همین سطح از تلاش و ایفای نقش، آماج خشم و قهر سرمایه داران و مورد غضب نهادهای قدرت جمهوری اسلامی بودند.
کارفرمایان و رژیم به طور متحد برای برچیدن آنها تلاش می کردند و سیاست جایگزین سازی کامل این تشکلها با نهادهای فاشیستی، پلیسی و سرکوبگر ساخته و پرداخته بخش های مختلف بورژوازی حاکم، از نوع انجمن اسلامی، شوراهای اسلامی کار، خانه کارگر و انجمن های صنفی را، با سبعیت دنبال می نمودند. توده های کارگر در مقابل این تهاجم رژیم دست به مقاومت می زدند، به دفاع مصمم و متحد از شوراها بر می خاستند و برای رادیکال تر نمودن آنها می کوشیدند. در حاشیه همین حوادث، انجمنهای اسلامی به طور نقشه مند تلاش می کردند تا اعضای خود را به صورت عناصر نفوذی وارد شوراها سازند و این تشکلها را از درون تسخیر و متلاشی کنند. انجمن ها در موارد متعددی این کار را انجام دادند و توانستند «شوراها» را به منجلاب سازش با صاحبان سرمایه فرو غلطانند، حادثه ای که حساسیت نسبتا زیاد توده های کارگر را نسبت به ترکیب «شوراها» در پی آورد. کارگران با درایت لازم شروع به تجسس و پیگیری پیشینه اعضاء این تشکل ها کردند، در موارد زیادی این افراد را شناسائی و از شورا اخراج نمودند. به این ترتیب دفاع از ادامه کار شوراها، تلاش برای جلوگیری از نفوذ عناصر انجمن اسلامی در درون آنها و مبارزه برای رویکرد رادیکال تر آنچه خود شورا می نامیدند به یک دستور کار جاری و مستمر کارگران در غالب کارخانه ها و مراکز کار بدل گردید.
٢. در رژیم سلطنتی سرمایه داری، مالکان خصوصی و دولتی سرمایه بخشی از مزد کارگران را زیر نام «سود ویژه» پرداخت می کردند!! سیاستی که بورژوازی ایران به ویژه از نیمه نخست دهه ۴٠ خورشیدی دنبال می کرد، اساس کار توجیه و فراهم سازی زمینه های لازم برای سلاخی بدون هیچ مهار بهای شبه رایگان نیروی کار توده کارگر بود. دامنه آن به تقسیم دستمزد زیر دو یا سه نام هم خلاصه نمی شد، عناوین متعددی کنار هم لیست می گردید. پاداش، عیدی، حق تأهل، کمک هزینه اولا، حق سختی کار و در یک کلام «قاشق، چنگال، صد دست و غذا هیچی»!! تیترها متعدد و متنوع در حالی که کل آنها به هیچ کجای حداقل معیشتی کارگران نمی رسید و از فشار گرسنگی مستمر آنها و خانواده هایشان نمی کاست. خاصیت این تقسیم بندی فقط آن بود که صاحبان سرمایه یا دولت هر وقت که تصمیم به کاهش افزون تر مزدها و سلاخی بیشتر بهای نیروی کار کارگران می گرفتند، شروع به حذف و قطع یک یا چندتا از اجزاء تشکیل دهنده دستمزدها می کردند. آن ها این کار را انجام می دادند بدون اینکه از کاهش مزد هیچ نامی به میان آرند. ظاهر ماجرا این بود که مثلا زیر فشار وخامت اوضاع اقتصادی قادر به پرداخت کمک هزینه اولاد یا پاداش نیستند، اما دستمزد توده کارگر را به تمام و کمال می پردازند!!. چیزی که مطلقا واقعیت نداشت. آن ها مزدها را وسیعا پائین می آوردند و بخش قابل توجهی از آن را به طور کامل مصادره می نمودند و بر سرمایه ها می افزودند. مسأله به اینجا نیز ختم نمی شد. هر کدام از اجزاء متشکله بخش مصادره شده دستمزدها، به عنوان اهرمی بسیار کارساز برای تشدید هر چه رعب آورتر و کشنده تر شرایط کار و تشدید فزاینده استثمار کارگران مورد بهره برداری قرار می گرفت. به طور مثال پرداخت آنچه پاداش نام داشت به افزایش سرسام آور میزان تولید و سیر صعودی بی سابقه نرخ اضافه ارزش ها موکول می شد. در غیر این صورت به طور کامل قطع می گردد. همین حکم در مورد تمامی تکه پاره های دیگر سهم تجزیه شده دستمزد هم به اجرا در می آمد. بورژوازی درنده ایران و رژیم های شاهنشاهی و اسلامی سرمایه با این کار به طور واقعی پرداخت دستمزد را حتا از شکل متعارف روز آن هم خارج می ساختند. کارگران در اینجا بهای نیروی کار خود را با رجوع به طول مدت فروش این کالا، مثلا روز، هفته یا ماه دریافت نمی کردند، برای دریافت هر ریال آن باید مرگبارترین شدت کار و استثمار را هم تحمل می کردند. شیوه ای از تشدید وحشیانه استثمار که حتا از قطعه کاری و کار کنتراتی هم خرد کننده تر و سبعانه تر بود. در قطعه کاری کارگر با تولید قطعات افزون تر مزد بیشتری می گرفت اما در اینجا آنچه نهایتا عاید توده کارگر می شد باز هم همان کمترین بهایی بود که در ازای روزانه کار ٨ ساعته پرداخت می گردید. از توضیح بیشتر موضوع در اینجا چشم می پوشیم، روند واقعی بحث این بود که سود ویژه نیز یکی از عناوین تشکیل دهنده لیست طولانی دستمزدها را تشکیل می داد. سرمایه داران و دولت آن ها عوام فریبانه القاء می نمودند که گویا راستی، راستی سود سالانه بنگاه را محاسبه می کنند، درصدی را به توده کارگر اختصاص می دهند!! و در پایان هر سال یا هر چند ماه یک بار، این مبلغ را به کارگران پرداخت می کنند!! واقعیت اما همان بود که توضیح دادیم. با شروع جنگ جنایتکارانه دولت های ایران و عراق، جمهوری اسلامی آماده قطع این بخش از بهای نیروی کار توده های کارگر شد. نهاد موسوم به «شورای انقلاب»!! مصوبه ای در این گذر تنظیم نمود و متعاقب آن، دستگاههای تبلیغاتی رژیم جنجال راه انداختند که سود ویژه «طاغوتی» است، مغایر اصول شریعت است، کارگران باید فداکاری کنند و به خاطر پیروز شدن جنگ هزینه پردازند!!. ترفندها و فریبکاری های رژیم کارائی چندانی پیدا ننمود و طولی نکشید که جدال بر سر حصول این جزء دستمزد، به یکی از محورهای مهم مبارزات روز بدل شد. کارگران در کارخانه های مختلف علیه قطع آن شوریدند و برای حصول هر چه افزون تر آن دست به اعتصاب زدند. در کارخانه جنرال موتورز، کارفرمایان و انجمن اسلامی با توطئه ای نقشه مند اعلام داشتند که همه شاغلان شرکت به طور داوطلبانه و با احساس مسؤلیت در شرایط خاص جنگی خواستار قطع سود ویژه خویش شده اند!!. کارگران به محض دریافت این خبر دست از کار کشیدند، اعلام اعتصاب کردند، دسیسه پردازی ها و ترفندهای سرمایه داران و دولت سرمایه را وسیعا افشاء نمودند و سرانجام سود ویژه خود را از چنگال صاحبان سرمایه خارج ساختند. نمونه این اعتراضات گسترده خشماگین در کارخانه ماشین سازی تبریز و بسیاری از مراکز دیگر کار و تولید نیز اتفاق افتاد و فاتح غالب کشمکش ها کارگران بودند.
٣. نظارت بر پروسه کار و تولید و کنترل امور مالی شرکت ها: کارگران به رغم همه شکستها و عقب نشینی ها کماکان نظارت بر دخل و خرج بنگاهها و پویه کار و تولید را حق خود می دیدند و برای آن مبارزه می کردند. نیازمند توضیح است که رویکرد آنان به ماجرا مطلقا از جنس پیکار برای دخالتگری در سرنوشت کار و تولید نبود. آنها به چنین چیزی فکر نمی کردند و در موقعیت کارزار برای احراز و ایفای چنین نقشی نبودند. پیکار در این سطح و با این هدف قطعا محتاج میدانداری یک جنبش سازمان یافته شورایی ضد سرمایه داری، هر چند در مراحل آغازین استخوان بندی و بالیدن خود است. توده های کارگر شکست خورده در جنبش سراسری سال ۵٧ نه فقط در چنین موقعیت و ظرفیتی نبودند که هر روز بیش از روز پیش عقب می نشستند و خاکریزهای مقاومت خود را از دست می دادند. آن ها زمانی که از حق نظارت بر چرخه تولید سخن می راندند، بیش از هر چیز کنترل دخل و خرج مؤسسه را در نظر داشتند، اینکه جلوی حیف و میل ها و دزدی ها را بگیرند. سرمایه داران به بهانه وضعیت بد مالی از پرداخت دستمزدها خوددداری نکنند، حاصل کار و تولیدشان توسط این رئیس و آن مدیرعامل یا پیمانکار به یغما نرود. مطالبات روز آنها پرداخت شود، مساعده ها و پاداش ها و نوع این ها دچار تأخیر نگردد. اوج انتظارات کارگران در مبارزه خود برای نظارت بر چرخه کار و تولید کارخانه ها از این حد فراتر نمی رفت، اما همین سطح انتظار نیز مستمرا روند افت و افول می پیمود.
۴. برپایی مجمع عمومی ها: روند عقب نشینی و تضعیف روزآفزون جنبش کارگری که از همان ماههای نخست بعد از قیام بهمن آغاز شده بود، در تمامی طول این چند سال با شتابی کم و بیش تند به راه خود ادامه داد. زمان به زیان جنبش پیش می رفت و کارگران به رغم حضور وسیع در صحنه مبارزه قادر به حفظ خاکریزهای باقی مانده مقاومت خویش نبودند. هر ماه در قیاس با ماه پیش، پسگردهای جدیدی را تحمل می کردند، انتظارات کاملا نازل خود را، باز هم نازلتر می ساختند، چشم انداز موفقیت در مقاومت ها و مبارزات را حتا به اندازه گذشته روشن نمی دیدند، به جنگ و ستیز خویش قطعا ادامه می دادند اما همه چیز حکایت از عقب نشستن می کرد. دفاع از آنچه شورا و اتحاد شورایی نام داشت نیز منفصل از این روند نبود و سرنوشت متفاوتی پیدا ننمود. کارگران کم کم ادامه کار «شوراها» را ناممکن و غیرمقدور یافتند، شوراها از بیرون آماج هجوم رژیم بودند و از درون فشار سنگین عوامل نفوذی انجمن ها و شوراهای اسلامی کار را متحمل می شدند، قادر به دفاع از خواست ها و منافع توده کارگر نمی شدند، روز به روز فرسوده تر و بی اثرتر می گردیدند. در چنین وضعی کارگران در غالب کارخانه ها راه چاره را این دیدند که هر چند گاه یک بار به دور هم جمع شوند، مشکلات محیط کار را مورد گفتگو قرار دارند. پیرامون مطالبات روز خود به شور و مشورت پردازند، راههای مبارزه برای حصول خواسته ها را به طور دستجمعی بررسی نمایند، برای مبارزه، اعتصاب و تحمیل انتظارات خود بر سرمایه داران و دولت آنها برنامه ریزی کنند و در یک کلام تمامی فعالیت هایی را پیش تر در درون شوراها انجام می دادند، در این نشست ها و اجتماعات دنبال نمایند. مجمع عمومی ها به این ترتیب و با این جهتگیری شروع به روئیدن، رشد و جا افتادن کرد. بالانشینان برخی احزاب و گروههای طیف چپ، با شنیدن اخبار ماجرا و اطلاع از ابتکار و ابداع نوین کارگران، بلادرنگ شروع به نگارش «سبک کار» برای هواداران حزب و محفل خود کردند. آنچه را که توده کارگر از مدت ها پیش در پروسه پیکار جاری، با هدف هموارسازی راه اعمال قدرت جمعی علیه سرمایه ابداع و لباس اجرا پوشانده بود به حساب کشفیات سترگ خود در حوزه راهکار نهادند و نشان افتخارش را بر سینه حزب آویختند. مجمع عمومی ها در واقع ادامه رویکرد شورائی کارگران در پویه پیکار پس از افول تدریجی «شوراها» بود.
٣٠ خرداد سال ٦٠، فاز جدید سرکشی فاشیسم دینی بورژوازی
فاصله زمانی ٢٨ ماهه میان قیام بهمن تا خرداد ٦٠ را نمی توان دوران واقعی استقرار جمهوری اسلامی نامید. این دوره را شاید بتوان با دو ویژگی مهم از ماههای قبل و بعد آن متمایز ساخت. اول اینکه جنبش کارگری ایران با اینکه خود را حتا در سطح همان چشم اندازها و انتظارات نازل بهبودی جویانه پیش از قیام، شکست خورده می دید، اما می کوشید تا هزینه های شکست را حتی الامکان پائین آرد. شتاب عقب نشینی ها را کاهش دهد، تا جایی که توان دارد مقاومت نماید و هر کجا که قادر به ایستادگی نیست راه پسگرد افتخارآمیز پیش گیرد. نشان دهد که اگر «از اسب افتاده است، از اصل نیافتاده است». پرچمدار سرفراز جنگ برای پاره ای خواسته ها و انتظارات عاجل خویش است و در این مسیر تا آخرین گلوله می جنگد، اگر عقب می نشیند از سر بی تسلیحاتی، کمبود قوا و کوه مشکلات است. سیمای عام کارزار جاری توده کارگر تا اواخر اول ۵٨، چنین بود و صد البته که همه این شاخص ها را باید برای جنبشی در نظر گیریم که از اساس و در اوج تاخت و تاز خود، باز هم فاقد حداقل سازمان یابی و استخوان بندی آگاه طبقاتی و ضد سرمایه داری بود. در سال ۵٩ روند پسگردها کاملا شتاب آمیزتر و ظرفیت اعمال قدرت کارگران به گونه ای فاحش از سال پیش فرسوده تر و کمتر شد. با این وجود آتش جنگی که از شروع دهه ۵٠ در کارخانه ها و در شکل اعتصابات رو به فزون این دهه مشتعل و در جنبش سراسری سالهای ۵۶ و ۵٧، رژیم سلطنتی سرمایه داری را میان شعله های خود خاکستر نموده بود، همچنان زبانه می کشید و کورسوهای تداوم خود را ظاهر می ساخت. ویژگی دوم این دوره را باید در تدارک و تجهیز کشمکش آلود طبقه سرمایه دارایران و ساختار قدرت جمهوری اسلامی، برای بازافرینی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری در یک سوی و سرکوب هر چه گسترده تر جنبش کارگری در سوی دیگر جستجو نمود. بخش های مختلف بورژوازی بر سر میزان سهم در مالکیت، قدرت و حاکمیت اختلافات سرکش و مشتعل داشتند. هر لایه و هر جناح برای برنامه ریزی نظم تولید و سیاست سرمایه داری نسخه ویژه ای می پیچیدند. تنها نقطه داغ الفت و وحدت آنها سرکوب جنبش کارگری بود، در اینجا همه چیز بر وفق مرداد سرمایه پیش می رفت، اما جنگ و جدل ها در میان خود آنها بسیار نفس گیر بود. آنسان که عده ای باید حتما عده دیگر را از صحنه خارج می ساختند. پیش تر گفتیم که در طول این دوره نیروهائی که بعدها علم «اصلاح طلبی» افزاشتند، سلسله جنبانان واقعی سیر حوادث در درون ساختار قدرت را تشکیل می دادند. اینان بودند که پروسه استقرار کامل جمهوری اسلامی را به فرجام می رساندند و برای همه چیز از جمله کدام باند بماند، کدام حزب آماج غضب قرار گیرد، کدام نیرو قتل عام شود، حمام خون ها از کجا آغاز گردد و کدامین پیچ و خم ها را طی کند تصمیم می گرفتند. بحث بر سر کفه سنگین تر آنها در حاکمیت به لحاظ تعداد یا حتا جایگاه صوری برتر نبود، از ظرفیت سیاسی، توان برنامه ریزی و قدرت چاره گری بیشتری برخوردار بودند. دار و دسته مؤتلفه، حجتیه ای ها و همانندان هم به اندازه این ها یا شاید بسیار بیشتر فاشیست، درنده، اهل قتل عام و انسان ستیز بودند، اما توانایی تنظیم خط مشی و تعیین راهکارهای لازم برای اجرای دقیق تسویه حساب ها، کشتار وحشیانه نیروهای چپ، سرکوب بسیار حساب شده و سیستماتیک جنبش کارگری، طرد رقبا و فراهم سازی زمینه های اجتماعی و سیاسی مورد نیاز برای به ثمر رساندن تمامی این سبعیت ها در راستای پیشبرد پروسه استقرار فرجامین فاشیسم اسلامی بورژوازی را نداشتند. این نکته بسیار مهمی است که همه تحلیل گران سیاسی زیر فشار توهمات و کج اندیشی های ژرف طبقاتی و سرمایه محور خود از آن غافل مانده اند. سناریوی تسخیر سفارت امریکا، مو به مو توسط این جماعت برنامه ریزی و اجرا شد. سناریوی مالامال از ترفند، فریب و شیادی که چند هدف را یکجا و همزمان دنبال می نمود، در وهله نخست تولید یک بدیل منحط ارتجاعی برای «ضدامپریالیسم» رادیکال نمایانه ناسیونالیستی سازمانها و گروههای طیف کمونیسم خلقی را هدف می گرفت. فاشیسم اسلامی روز بورژوازی یا اصلاح طلبان بعدی به شیادانه ترین توطئه پردازی ها توسل جستند تا اعتبار سرمایه ستیزی و ضد امپریالیسم خلقی نیروهای یاد شده را در ذهن توده های کارگر خنثی سازند. شعارهای آنها را معادل «غرب ستیزی» ماوراء ارتجاعی و ماقبل قرون وسطائی روز خویش جلوه دهند، برای خود و برای درنده ترین مرتجعان تاریخ، شناسنامه ضد امپریالیستی صادر کنند و به کارگران بگویند که «کمونیست ها» از ضدیت با سرمایه و امپریالیسم سخن می گویند اما آنچه آنها بر زبان می رانند ما و کل فاشیسم اسلامی بورژوازی عملا به جا می آریم!! بگویند که جمهوری اسلامی هم مخالف توسعه طلبی امپریالیستی قدرتهای بزرگ سرمایه داری است!!! آنها با این نیرنگ کثیف تلاش کردند که «کمونیست» ها را تا هر کجا که ممکن است در اذهان توده کارگر بی نقش و فاقد موضوعیت سازند. این بخش رژیم با آویختن به این دسیسه در عین حال برای فاشیسم دینی بورژوازی آبرو جعل می کرد، از همه بدتر و جنایتکارانه تر، سرمایه ستیزی درونی خودپوی توده های کارگر را آماج وحشیانه ترین بمبارانها قرار می داد، طاعون وار در درون این سرمایه ستیزی خودجوش تخمگذاری می کرد، آن را می پوساند و خرابه هایش را خاکریز تقلاهای خود برای جلب اعتماد آکنده از توهم لایه هایی از کارگران می ساخت. به توده کارگر القاء می کرد که گویا حاکمان جدید سرمایه داری هم مخالف سرمایه و امپریالیسم هستند و برای مبارزه با عظیم ترین قطب قدرت سرمایه جهانی با آنها همصدا شوید!!! آنها که بعدها باز هم برای حل مشکلات سرمایه و زمینگیرسازی فاجعه بار جنبش کارگری بساط اصلاح طلبی پهن کردند به تمامی این بربریت ها دست یازیدند. تسویه حساب با طیف لیبرال های جبهه ملی و نهضت آزادی در درون ساختار قدرت سیاسی سرمایه نیز توسط همین مافیا برنامه ریزی و اجرا شد. نقشه ای که به نوبه خود توطئه تسخیر سفارت امریکا را لازم می ساخت.
به محور بحث باز گردیم. از دو ویژگی مهم رخدادهای جاری فاصله میان قیام بهمن ۵٧ تا فاجعه سیاه خرداد سال ٦٠ می گفتیم. این دوره در همه مقاطع زمانی خود با این دو شاخص همراه بود. جنبش کارگری درعین تحمل شکست در هر پیچ و خم عقب نشینی به مقاومت می پرداخت و برای پایین آوردن هزینه شکست می کوشید. فاشیسم هار اسلامی بورژوازی نیز دست به کار سرکوب مبارزات کارگران، کشتار نیروهای طیف کمونیسم خلقی، رفع خطر تمامی اپوزیسیون های خواستار سهم در مالکیت، قدرت و حاکمیت سرمایه و تسویه حساب با شرکا و رقبای اندرونی خود بود. سی خرداد رژیم، نقش نقطه پایان در سیر حوادث این دوره ٢٨ ماهه را بازی می کرد. پروسه استقرار و تسلط کامل جمهوری اسلامی را به فرجام می رساند و شروع دور تازه ای را به نمایش می نهاد.
دوره ای که رژیم اولا خطر تمامی نیروهای چپ را از سر خود کوتاه کرد، «سازمان مجاهدین خلق» بزرگ ترین و نیرومندترین اپوزیسیون میلیتانت موجود بورژوازی را از سر راه خود برداشت، ساختار قدرت سیاسی خود را ولو گذرا و محدود از مجادلات درونی پالایش کرد و بالاخره و مهم تر از همه اینها با تشکیل شوراهای اسلامی کار و مصادره و بازسازی آنچه پیش تر «خانه کارگر» نام داشت، عملا استیلای تمام عیار فاشیستی سرمایه بر شرایط زندگی و کار و اعتراض و مبارزه و همه چیز توده های کارگر را لباس اجرا پوشاند. مقدم بر هر چیز این نهادها را تنها شکل سازمانیابی و یگانه ظرف ابراز وجود کارگران اعلام نمود و هر گونه اجتماع، همراهی، اعتراض یا خیال متشکل شدن کارگران در خارج از قلمرو اراده، تصمیم گیری و اعمال قدرت آنها را جرم و مستحق کیفر خواند. معنای زمینی و واقعی این اقدام رژیم آن بود که کارگران هر مطالبه یا اعتراضی دارند، حتا برای پیش کشیدن آنها باید به فاشسیم سازمان یافته سرمایه بیعت کنند، به ماشین هار پلیسی و فاشیستی دولت بورژوازی توسل جویند و بر اساس نسخه پیچی های این دستگاه اختاپوسی امنیتی و هراس آفرین شروع به گفت و شنود یا چانه زنی بنمایند!! شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر فقط سازمانهای جاسوسی و سرکوب نبودند، فقط موجودیت خود را مترادف با مرگ هر جهتگیری کارگران برای سازمان یابی و مبارزه نمی دانستند. فقط به کنترل، بازرسی و محاصره همه زوایای زندگی توده های کارگر نمی پرداختند. این نهادها سوای ایفای همه این نقش های فاشسیستی عملا در مدیریت مراکز کار، برنامه ریزی تولید و اعمال کل شروط جنایت بار ارزش افزایی چرخه تولید سرمایه داری بر کارگران هم نقش تعیین کننده و مؤثر داشتند. فاشیسم اسلامی بورژوازی در این جا، درنده ترین و کوبنده ترین شکل خود را به نمایش می نهاد. از ورای وجود این نهادها، مالکیت، حاکمیت، دولت، همه اشکال نظم تولیدی، پلیسی، حقوقی و ایدئولوژیک سرمایه را یکجا علیه طبقه کارگر به صف می نمود و اعمال می کرد. شوراهای اسلامی کار با این نقش و مأموریت در فضای مالامال از رعب و هراس مستولی در مراکز کار و در شرایطی که حتا خیال برپایی هر نوع تشکل کارگری غیردولتی جرم محسوب می شد، از کارگران می خواستند تا طوق عضویت آنها را به گردن اندازند. اساسنامه شوراها اهداف، برنامه کار و مسؤلیت کارگران عضو را این گونه توضیح می داد.
وظایف و اختیارات شورای اسلامی کار عبارتند از:
١. ایجاد روحیه همکاری بین کارکنان هر واحد به منظور پیشرفت سریع امور
٢. همکاری با انجمن اسلامی در بالا بردن آگاهی کارکنان در زمینه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
٣. بالا بردن آگاهی کارکنان در زمینه های اقتصادی، فنی، حرفه ای و نظایر این ها
۴. نظارت بر امور واحد به منظور اطلاع از انجام صحیح کار و ارائه پیشنهاد سازنده به مسؤلین مربوطه
۵. همکاری با مدیریت در تهیه برنامه ها به منظور پیشبرد امور واحد
٦. بررسی شکایات کارکنان در مورد نارسایی های واحد و پیگیری امور
٧. تلاش در جهت گسترش امکانات رفاهی و حفظ حقوق قانونی کارکنان واحد
٨. بررسی و شناخت کمبودها و نارسایی های واحد و ارائه اطلاعات به مدیر یا هیأت مدیره
مرور دقیق تر ولو بسیار مختصر هر کدام از بندهای بالا برای شناخت ماهیت و استخوان بندی عمیقا فاشیستی این بخش از دستگاه های سرکوب دولت اسلامی سرمایه داری، در کارخانه ها و کل مراکز کار دارای ٣۵ کارگر به بالا، شاید بی مناسبت نباشد. در این مورد فقط به چند نکته اشاره می کنیم. شبکه فاشیستی شوراهای اسلامی، بند اول وظایف خود را «ایجاد روحیه همکاری بین کارگران هر واحد با هدف پیشرفت سریع امور» اعلام کرد. سرمایه ذاتا و در سراسر جهان همکاری میان توده های کارگر را صرفا برای تولید سود انبوه تر می خواهد، اما برای نیل به این مقصود راههای مختلفی را به کار می گیرد و راهکارهای متفاوتی را اتخاذ می کند. طبقه سرمایه دار زمانی که با رفرمیسم راست اتحادیه ای عقد اخوت می بندد، نیز قطعا حصول همین هدف را دستور کار خود دارد، در چنان شرایطی حتا بسیار موفق تر و مطمئن تر تمامی خلقیات، هوش، حواس و شخصیت توده های کارگر را در چرخه تولید سود منحل می سازد و درهمین راستا همراهی، همجوشی و همکاری میان آنها را ساز و برگ تولید اضافه ارزش های غول آساتر می کند. این سرشت سرمایه است، اما بورژوازی در هر شرایطی قادر به انجام این کار نیست و خود را مجبور می بیند که رویکردهای دیگر پیش گیرد. فاشیسم یکی از این جهت گیری ها است. رویکردی که به ویژه در شرایط شدت بحرانها، راه حل معجزه آسا و چه بسا تنها راه حل بورژوازی می گردد. انحلال همپیوندی، علائق و رشته های ارتباط طبقاتی توده کارگر در مرداب منافع منحط سرمایه، با سلاح رعب و وحشت و ارعاب و با استمداد از مخدرمذهب، ناسیونالیسم یا قومیت یک شیوه کار فاشیسم و یکی از موفقیت های مهم نقشه چینی های فاشیستی بورژوازی است. زمینه های مادی و تکیه گاه واقعی این موفقیت نیز، فقر، فلاکت و فروماندگی بیش از پیش لایه هایی از طبقه کارگر زیر فشار موج بحران و قهر اقتصادی سرمایه است. شکست جنبش سراسری سال ۵٧، تکمیل هر چه بیشتر این شکست در پروسه جدال میان کارگران و دولت اسلامی بورژوازی در طول دو سال آخر دهه ۵٠ بعلاوه عوارض فاجعه آفرین جنگ ارتجاعی، همه و همه بر روند جاری فکر، شناخت، شعور و پویه چاره اندیشی کارگران تأثیر جدی گذاشت. در پیچ و خم این رخدادها یا اوضاع جاری این سال ها، اولین چیزی که ضربه بسیار فرساینده و خرد کننده متحمل می شد، روحیه اتکاء به قدرت طبقاتی خود در میان کارگران و در مقابله آنها با تهاجمات بورژوازی بود. همه آنچه در این دوره رخ داد شیرازه واقعی همین شاخص هویتی طبقه کارگر را آماج بمباران کرد. توده وسیع کارگرانی که در نیمه اول دهه ۵٠ خورشیدی، اتکاء به قدرت متحد و جمعی را، در همان سطح نازل و ابتدائی روز، پشتوانه پیروزی های پی در پی اعتصابات انبوه می ساختند، اکنون حال و هوای آن روز را نداشتند و خود را در چنان وضعیتی احساس نمی نمودند. شکست پشت سر شکست را در کارنامه جنبش خود ثبت می کردند، این شکست ها به هیچ وجه و در هیچ سطحی مورد واکاوی رادیکال، ماتریالیستی، مارکسی و سرمایه ستیز قرار نمی گرفت. بالعکس اگر اینجا و آنجا سخنی در این گذر به گوش این یا آن فعال کارگری می رسید، تنها گمراهه ای بر گمراهه ها می افزود. در دل چنین وضعی شالوده کار و بنیاد هویت جنبش کارگری یعنی اتکاء به قدرت طبقاتی جای خود را به وادادگی، احساس عجز و بی تأثیری می داد. قطعا نه همه، نه اکثریت، نه یک درصد چشمگیر، اما به هر حال لایه ای از طبقه کارگر، به جای کوبیدن بر طبل اعتصابات پرخروش، به جای جستجوی راه تعرض، به جای تلاش برای بازسازی قدرت متحد پیکار، به نهادهای فاشیستی قدرت سرمایه پناه می برد. راه چالش مشکلات خود را در آنجا می دید، به درون شبکه اختاپوسی پاسدار نظم و دولت و حاکمیت سرمایه می خزید تا شاید گرهی از مشکلات زندگی خود باز کند. « شوراهای اسلامی کار» وقتی از ایجاد روحیه همکاری میان کارگران سخن می راندند، دقیقا احساس هم پیوندی و علقه خودجوش طبقاتی میان آحاد توده کارگر را هدف بمباران قرار می دادند. کشش اندرونی کارگران به همدیگر یک پیوند عمیق انسانی استثمار ستیز، ضد سرمایه داری و رهایی جویانه است. نوع شکوهمندی از همپیوندی که تار و پود انسجام و استخوانبندی قدرت متحد طبقه کارگر علیه سرمایه را می سازد. روحیه تعاون و همنوعی انسانی که در طول تاریخ بحث اخلاق موعظه پردازان اومانیست یا توصیه و درس آدم های «خیراندیش» بوده است در هستی اجتماعی توده های کارگر به صورت رشته های پیوند مادی و طبقاتی یک قدرت تاریخساز رهایی آفرین ظاهر می گردد.
کارگران دست در دست هم نمی گذارند تا فقط گره از مشکلات روزمره زندگی همدیگر بگشایند، آنها متحد نمی شوند تا شکلی از استثمار، بی حقوقی و مناسبات اقتصادی و اجتماعی سراسر ضد انسانی را با شکلی دیگر جایگزین سازند. همدلی، تعاون و همجوشی آنها، سنگ بنای یک جنبش نیرومند با ظرفیت پایان بخشی به هر شکل استثمار، وجود طبقات، دولت و جامعه طبقاتی است. بورژوازی با هر ایدئولوژی و مسلک همین نقطه، همین جهتگیری خودجوش سرمایه ستیز را هدف می گیرد، مورد تهاجم وحشیانه قرار می دهد، مسخ و متحجر می کند، به ضد خود مبدل می نماید، به خدمت ماندگارسازی سرمایه در می آورد. این کار را به شکل های مختلف انجام می دهد. بورژوازی زمانی که به فاشیسم روی می آورد، سبعانه ترین شیوه ها و انسان ستیزانه ترین ساز و برگ ها از جمله مذهب، ناسیونالیسم، قوم پرستی را همراه با فشار رعب انگیز اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی پشتوانه حصول این هدف می گرداند. نیروهای فاشیست بانی شوراهای اسلامی کار نیز برای ویران سازی و در هم کوبیدن مفصل بندی خودپوی اتحاد طبقاتی توده کارگر چنین می کردند. آنچه را که باید سنگ بنای قدرت متشکل ضد سرمایه شود، در خدمت سرمایه قرار می دادند، مراودات، پیوندها و جهت گیری هایی را که می توانست تجلی عالی ترین رویکردهای رهایی جویانه انسانی باشد، به ضد انسانی ترین پدیده تبدیل می کرد. کارگران را به جان کارگران می انداخت. انسان های استثمار شونده هم زنجیر و در همه شؤن همگن و همپیوند را به نفع افزایش سود سرمایه و بقای حاکمیت سرمایه داری علیه هم می شوراند و به همه این جنایت ها دست می زد.
بند دوم اساسنامه «شوراها» همکاری با انجمن های اسلامی تشکیل شده و مستقر در مراکز مختلف کار و تولید بود. این انجمن ها وجود داشتند تا به بدترین شکل شستشوی مغزی توده های کارگر دست زنند. از روز نخست با هدف ایفای این نقش به وجود آمده بودند. بخش تعیین کننده ای از سیستم امنیتی، پلیسی دولت دینی سرمایه را تشکیل می دادند و روال معمول فعالیت آنها این بود که شمار هر چه بیشتر کارگران را عضو خود سازند، کارگران عضو را ملزم به شرکت در انواع و اقسام مراسم تخدیرآفرین اسلامی کنند. تمامی برنامه های مهندسی شعور و فکر را در مورد اعضا به اجرا بگذارند. با کارگران همان نمایند که سازمان های اختاپوسی شستشوی مغزی ایالات متحده در طول سال های طولانی جنگ ویتنام با سربازان امریکایی می کردند. آنها از سربازان، وحوشی می ساختند که ویتکنگ ها را «مخوف ترین» موجودات تاریخ و قتل عام آنها را مقدس ترین و حیاتی ترین نیاز زندگی بشر پندارند!!! انجمن های اسلامی فعال در مرکز کار و تولید سرمایه داری ایران نیز با کارگران چنین می نمودند. تنها تفاوت کارشان نوع اهرم ها و ساز و برگها بود، در آنجا ناسیونالیسم بشرستیزانه نفرت انگیز امریکایی و مقداری هم باورهای خرافی ساخت و پرداخت کلیسا ابزار کار را تشکیل می داد و در اینجا خرافه های متحجرساز اسلامی وسیله حصول هدف می گردید. انجمن ها به موازات انجام این مأموریت، نقش ساواک رژیم سابق را نیز به گونه ای سراسر فاشیستی، همه جا حاضر و مستولی بر زوایای کار و زندگی کارگران بازی می کردند. روال فکر و نوع نگاه توده کارگر را رصد می نمودند، خود را الگوپرداز اندیشه و اعتقادات کارگران تصور می کردند، همسان سازی و همگن نمودن شعور هر کارگر با موازین شریعت را یک بخش رسالت خود می دانستند و برای انجام این کار به هر دسیسه پردازی و شقاوتی دست می یازیدند. کارگرانی را که هم سلک و همکیش نمی یافتند، موجودات محارب، قابل سب و لعن، غیرقابل تحمل و مهدورالدم ارزیابی می نمودند. برای اخراج آنها از محیط کار دستورالعمل صادر می کردند یا به هر توطئه ای دست می زدند. بخش دیگر کار انجمنها رونق بازار عبادتگاهها و مساجد تأسیس شده در مراکز کار بود. در کارخانه ها به طور معمول هیچ اثری از چند قلم کمک های اولیه بهداشتی و درمانی مشاهده نمی شد، اما هزینه احداث و گرمی بازار مسجدها بسیار بی دریغ بود. فعالان انجمن اسلامی، کارگران را مجبور می کردند که هر روز ظهر در پشت سر «امام» کارخانه نماز بگزارند و بخشی از حاصل کار و تولید خود را هزینه شستشوی مغزی خود توسط روحانی مسجد سازند!! اعزام کارگران به جبهه های جنگ از طریق فریب تشویق آمیز یا توسل به زور و تهدید نیز بخش دیگری از مآموریت و وظایف این نهادها بود. شوراهای اسلامی کار مطابق مفاد اساسنامه خود باید در همه این امور با انجمن ها همکاری می کردند.
بندهای چهارم و پنجم اساسنامه «شوراها»!! به تلاش فعال برای انجماد و انحلال همه جانبه توده های کارگر در ملزومات ارزش افزایی و سودآوری هر چه عظیم تر چرخه تولید سرمایه مربوط می شد. «شوراها» از طریق توسل به همه حیلت ها و فریبکاری ها، راه رشد و سرکشی مبارزه طبقاتی در مراکز کار را سد می ساختند. آنها برای رسیدن به این هدف نیز از انسان ستیزانه ترین ترفندها بهره می جستند. روایت فاشیستی بسیار سفیهانه، دین سالارانه و خرافه آمیزی از کارگر، سرمایه دار و نظام سرمایه داری به شعور توده کارگر تزریق می نمودند. به کارگران القا می کردند که سرمایه بسیار خوب و مقدس است!!، سرمایه دار مسلمان حبیب خدا و مقرب درگاه الهی است!!، دولت سرمایه داری اسلامی هم مظهر زنده عدالت، قدرت و قهر خدا بر روز زمین می باشد، فقط سرمایه داران مخالف اسلام، طاغوت و نماد کفرند. دولتهای منتقد و مخالف جمهوری اسلامی نیز استکبار جهانی را تشکیل می دهند!! شوراهای اسلامی کار با این خزعبلات پوسیده متافیزیکی کارگران را هم به دو بخش تقسیم می نمودند. هر که به رژیم دینی سرمایه دست بیعت می داد، در کنار سرمایه داران، اردوگاه حق را می ساخت و کل کارگران معترض و ضد سرمایه داری ایادی کفر و اجنبی بودند و همراه طاغوت ها صف باطل را پدید می آوردند!!! بر اساس آنچه که این «کارگران» متحجر نبش قبر شده از گورهای تاریخ و نشسته بر کرسی شوراهای اسلامی کار، در گوش توده کارگر می خواندند، هر نوع اعتصاب و از کار انداختن چرخه تولید سود، به ویژه در شرایط جنگی، اقدامی کفرآمیز، طغیان علیه دولت اسلامی سرمایه و محاربه با خدا بود!!! کارگران موظف بودند که تمامی فقر، مسکنت و مرگ و میر ناشی از گرسنگی را تحمل کنند تا سرمایه داری اسلامی مستقر ماند و نیرومندتر و جنایتکارانه تر به استثمار آنها و به توسعه طلبی های منطقه ای و جهانی خود ادامه دهد.
جمهوری اسلامی و «قانون کار»
جنبش کارگری دهه شصت خورشیدی همه جا و در تمامی وجوه هستی خود بار سهمگین و خرد کننده فشارهای بالا را تحمل کرد. فاشیسم هار اسلامی کوشید تا از همه زوایای ممکن وارد سلول، سلول فکر، شعور و زندگی روزمره کارگران شود. تمامی نفس کشیدن های آن ها را نه فقط کنترل کند که بر اساس خواست ها و نیازهای سرمایه شکل دهد و معماری نماید. آنچه شوراهای اسلامی کار و انجمن های اسلامی کارخانه ها می کردند فقط عرصه ای از این به بند کشیدن ها و بربریت ها بود. کل رژیم در هر مواجهه خود با شرایط کار و زندگی و موجودیت طبقه کارگر چنین می کرد.
در شروع این دهه، «احمد توکلی» وزیر کار جمهوری اسلامی، در کابینه میرحسین موسوی، نخستین پیشنویس سند موسوم به «قانون کار» رژیم را تهیه نمود. در مورد پدیده ای با این اسم و عنوان و نگاه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به آن، قبلاً در جاهای مختلف، از جمله در جلد اول همین کتاب بحث کرده ایم و پائین تر نیز به مناسبت، نکاتی را باز خواهیم گفت، اما گفتگوی حاضر ما بیش از هر چیز بر روی تشریح رویکرد فاشیستی رژیم اسلامی سرمایه به هر مسأله مربوط به مبارزه طبقاتی توده های کارگر از جمله آنچه آن را «قانون کار» می نامید، متمرکز است. توکلی برای تهیه پیش نویس مذکور، قبل از هر چیز به سراغ عده ای از مراجع تقلید، صدرنشینان حوزه علیمه قم و فسیلهای مخوف یادگار دوره های پیش تاریخ و البته نشسته بر تخت حکمرانی سرمایه داری پایان قرن بیستم رفت!! با آن ها شروع به گفتگو نمود و قرار نهاد که برای تهیه بند، بند «قانون کار» از آنها و فقط از آنها نظر خواهی کند!!. به بیان دیگر قانون کاری بنویسد که واژه به واژه آن در انطباق کامل با آیات قرآن، احادیث پیامبر و فتاوی علمای دین سرمایه داری باشد!! توحشی که نماد انسان ستیزانه ترین شکل تهاجمات فاشیستی سرمایه به زندگی طبقه کارگر بود و پاسخ هارترین رویکردهای درون بورژوازی به الزامات بقای سرمایه داری را منعکس می ساخت. سخن بر سر این نیست که مثلاً چرا در تهیه و تنظیم چیزی به نام «قانون کار» به توده های کارگر رجوع نکردند؟! چنین انتظار و انتقادی فقط شایسته رفرمیست های معلوم الحال است. بحث اینجاست که حفاری احکام فسیل شده دینی ماقبل قرون وسطایی و تبدیل آن به ساز و کارهای ایدئولوژیک برای قتل عام زندگی طبقه کارگر کاری است که به طور معمول بورژوازی فاشیست با هدف رفع خطر جنبش کارگری از سر سرمایه انجام می دهد. وزیر کار وقت جمهوری اسلامی نقشه خود برای نوشتن «قانون کار» را این گونه ترسیم کرد و درست به سیاق هر رویکرد فاشیستی دیگر بورژوازی کوشید تا حتا راه اثرگذاری هر عنصر مزاحم احتمالی درون طبقه خود بر سر پیشبرد کار را هم سد سازد. از این هم فراتر، تلاش کرد تا حتا شرکای درون ساختار قدرت روز سرمایه را مرعوب نقش فائقه و قاهر خود در چالش معضلات دامنگیر نظام سرمایه داری کند و از هر مقدار دخالت ناموافق باز دارد. وزیر کار دولت موسوی، پس از برنامه ریزی مشترک با بالانشینان حوزه علمیه قم به سراغ خمینی رفت و ولی فقیه سرمایه خطاب به او تأکید نمود که درست ترین راه تهیه «قانون کار» همین راهی است که وی انتخاب کرده است. احمد توکلی چند ماهی در پروسه گفت و شنود و نظرخواهی از عالمان شریعت بورژوازی در قم متنی را تهیه نمود. او به این نیز بسنده نکرد، بر اساس پیشنهاد خمینی به جای آنکه متن را در اختیار دولت سرمایه قرار دهد تسلیم «شورای نگهبان» نمود. در آنجا نیز جرثومه های فسیل شده سر بیرون آورده از لایه های رسوبی اعصار گذشته تاریخ، برای مدت ها، پیش نویس را آسمانی و اسلامی کردند و پس از همه این طول و تفصیل ها بالاخره در اختیار دولت موسوی قرار دادند!! ماجرای تهیه «قانون کار» با این پویه و پیشینه، موضوعی برای تسویه حساب ها و بده و بستان های درون قدرت سیاسی سرمایه شد. تسویه حساب هایی که مطابق معمول در گام به گام خود، هر میزان نطفه بندی سرمایه ستیزی درون جوش طبقه کارگر را خفه کرد و قربانی ساخت. به این بحث باز می گردیم اما ببینیم که وزیر کار فاشیست بورژوازی، سرمایه داران شریعت سالار و شورای نگهبان سرمایه با چه بربریتی به توده کارگر نگاه می کردند.
«قانون کار» توکلی از تقدس الهی و کبریایی مالکیت خصوصی سرمایه داری و بلامنازع بودن و غیرمحدود بودن این «حق» عزیمت می کرد و در همین جا تکلیف همه چیز را روشن می ساخت. مالکیت سرمایه یک موهبت الهی است و هر گونه انتقاد به جنایت های سرمایه دار، هر اعتراض به شدت فرساینده و کشنده استثمار سرمایه داری، هر گونه ابراز نارضائی از گرسنگی و فقر و بی خانمانی و کل مصیبت های مولود موجودیت سرمایه، عملاً صف آرائی در مقابل خداوند است. کاری که مجازات آن بسیار روشن است و چیزی کمتر از اعدام نمی باشد. پیشنویس توکلی و علمای دین و شرکا که عظیم ترین اهرم های حاکمیت سرمایه را در دست داشتند، رابطه کار و سرمایه را بسیار ساده و صریح، رابطه وحدت، الفت، اشتراک منافع کامل و خالی از هر گونه تضاد، مناقشه و تصادم تعریف می کرد!! فرمولبندی بسیار ویژه ای که پیشینه آن به حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان و فاشیسم سرکش هیتلری می رسید. تهیه کنندگان پیشنویس، هر نوع سخن از تضاد کار و سرمایه یا اختلاف کارگر و سرمایه دار را ابداع «مارکسیست ها» و کفر محض خواندند. بسیار وقیح و بی شرمانه تصریح می نمودند که میان این دو اشتراک منافع جامع الاطراف برقرار است!! و هر شکل تلاش برای تضعیف این اشتراک بنیادی!! محاربه با تقدس آسمانی مالکیت خصوصی سرمایه داری و لاجرم مستوجب بدترین مجازات ها است!!. فاشیسم هیتلری نیز با کوبیدن بر طبل همین اعتقاد بشرستیزانه، حکم به تعطیل تام و تمام مبارزه طبقاتی می داد و هر نوع اعتراض و مبارزه کارگران را اخلال غیرقابل بخشایش در نظم اجتماعی می خواند. در همین راستا، وجود هر گونه تشکل توده کارگر را توطئه علیه شیرازه «وحدت منافع» میان دو طبقه!! اعلام می کرد و فرمان درهم کوبیدن و به خون کشیدن آن را صادر می نمود. «قانون کار» دست پخت توکلی و فاشیسم اسلامی بورژوازی طابق النعل بالنعل، همین راه را می رفت و کل این جنایت آفرینی ها را محتوای ماده ها، بند ها و تبصره های خود می ساخت. تهیه کنندگان پیشنویس، واژه کارگر را هم، لفظ خلاف شرع و بدعت کفرآمیز کمونیستها دانستند. نقطه عزیمت آنها در این مورد معین آن بود که سرمایه و ثروت و همه آنچه که پدید می آید یا هر عملی که انجام می گیرد، ناشی از اراده الهی است!!. کار نقشی در آن ندارد!! و طبیعتاً وجود کسی به عنوان شخصیت حقوقی انجام دهنده کار هم مورد قبول نیست!!. جمهوری اسلامی در این گذر فرسنگ ها از سران حزب نازی فراتر تاخت و تا نفی کامل نقش و موجودیت کارگر پیش رفت. توکلی، شرکا و سران رژیم با این رصد بغایت فاشیستی، ابتدا واژه «اجیر» و پس از مشاهده سیل اعتراضات کارگران، کلمه «کارپذیر» را جایگزین لفظ کارگر کردند.
اصطلاحی که باز هم ریشه در «فرهنگستان» نازی ها داشت. هر چند که بعدها نه فقط طبقه سرمایه دار اروپا بلکه عموم اتحادیه های کارگری این قاره نیز، آن را مثل نقل و نبات، خورند توده های کارگر کردند. هر دو طیف فاشیسم - هم ناسیونال آریائی های آلمانی و هم آریائی اسلامیست های ایرانی - با کاربرد این لفظ، هدف واحدی را دنبال می نمودند. آنها سرمایه را خالق همه چیز از جمله آفریننده کار می دانستند و بر همین مبنا کارگر فقط موجودی بود که توسط آفریده سرمایه اجیر می شد!! و یا کار ایجاد شده توسط سرمایه را پذیرا می گردید!! نقطه گرهی کار در اینجا فرمولبندی های فلسفی و ایدئولوژیک نبود. محتوای زمینی، طبقاتی و مادی مناسباتی بود که این عبارت ها، الفاظ یا فرمول ها را می آفرید و لباس اندیشه و اعتقاد می پوشاند. صدر و ذیل قانون نویسی ها در این خلاصه می شد که کارگر باید و حتماً باید موجودی از همه لحاظ و در جمیع جهات مسلوب الحقوق و مخلوع الاراده باشد. باید هر چه سرمایه دار اراده می کند تا آخرین نفس انجام دهد و تحت هیچ شرایطی از هیچ حقی برای هیچ سطح و هیچ نوع اعتراض برخوردار نباشد.
بند دیگر «قانون کار» توکلی به تعریف موضوعیت و مفهوم خرید و فروش نیروی کار می پرداخت. پیشنویس می گفت که آنچه در این جا اتفاق می افتد یک معامله «پایاپای» بدون هیچ حواشی و عوارض و عواقب است. کارگر یا به گفته «قانون» نویسان «اجیر» و «کارپذیر»، انجام کار در یک مدت معین را می پذیرد، آن را انجام می دهد و در قبال آن مزدی دریافت می دارد!! همین و بس!! این معامله برای کارگر سوای مزد مورد توافق، آن هم به شرط رضایت کامل سرمایه دار از کار وی، هیچ نوع حق و حقوق دیگری در هیچ زمینه ای به دنبال نخواهد داشت. کارگر در صورت مواجهه با وخامت و مرگ آور بودن شرایط کار نمی تواند خود را محق به اعتراض بیند و هر گونه حق ابراز نارضایی از او سلب خواهد بود!! در صورت طولانی بودن زمان قرارداد، حتا اگر این مدت مثلا ١٠ سال یا حتا مادام العمر باشد هم کارگر مطلقا حق مطالبه هیچ سنار افزایش دستمزد نمی تواند داشته باشد!! در این مورد نیز فاشیسم اسلامی بورژوازی دست فاشیسم هیتلری را به تمام و کمال می بست و روی اسلاف نازی خود را از همه لحاظ سفید می کرد. تهیه کنندگان پیشنویس می گفتند که معامله میان صاحب سرمایه و کارگر هم مثل هر معامله دیگر میان فروشندگان و خریداران در هر کجای بازار است. با داد و ستد کالا دیگر جای هیچ گفتگو و حق و حقوقی پیرامون آن باقی نمی ماند و آنکه نیروی کار خود را اجاره داده است، در طول زمان اجاره، صاحب هیچ نوع حقی برای هیچ گونه تغییر در مسائل مربوط به بیع و شرا نیست. عکس ماجرا البته صادق نبود. سرمایه دار در صورت احساس عدم نیاز به کارگر حق داشت که او را حتا در شرایطی که مدت قرارداد باقی است، اخراج و بیکار سازد. نکته قابل توجه در اینجا آنست که تیم توکلی و علمای شریعت سرمایه حتا وقتی از داد و ستد در بازار سرمایه داری صحبت می کردند هم قواعد و قوانین این بازار را فقط بر پایه آنچه در جهنم گند وخون بردگی مزدی ایران دیده بودند می فهمیدند!! آنها نه شعور و نه اطلاعات این را نداشتند که در همین بازار سرمایه داری هم، کارگران خیلی از جاهای دنیا با مبارزات سالیان دراز خود صاحبان سرمایه را مجبور کرده اند که در صورت ندامت مشتری از خرید کالا، حتماً به خواست او تمکین کنند، کالای فروخته شده را پس بگیرند و بهای آن را پرداخت کنند.
مافیای فاشیست اسلامی از آنچه بالاتر گفتیم نیز فراتر می رفت. در توضیح و تشریح مفاد پیشنویس و دفاع سرسختانه از نظریه وحدت یا اشتراک منافع بنیادی میان کارگر و سرمایه دار!!، اعلام می داشت که اساسا طبقات وجود ندارد!!، بحث استثمار یک گفتگوی من در آوردی «مارکسیستی» و بی پایه!! است، هیچ طبقه ای، طبقه دیگر را مورد استثمار قرار نمی دهد!!، سرمایه دار و کارگر بر پایه توافق قلبی و بدون هیچ اکراه!! با هم وارد معامله می شوند، آنها افراد مشترک المنافع در این داد و ستد هستند!! استثماری صورت نگرفته است!! صاحب سرمایه عنایت کرده است!! کار را آفریده است!!، افرادی را کارپذیر و برای همیشه مدیون و وامدار خود ساخته است!! سخن از استثمار اتهام اهانت آمیز به مقام، حرمت و اعتبار سرمایه دار است. احمد توکلی حتا در همین سالهای اخیر در مصاحبه با یکی از روزنامه های رژیم در دفاع از محتوای «قانون کار» یاد شده در منتهای بی شرمی می گوید «آن ها ( منظور کمونیست ها) مبنایشان بر تضاد منافع بود، اما اسلام، بر مبنای اشتراک منافع، قرارداد را در نظر می گیرد تا هر دو طرف از این عقد منفعت ببرند. اصل تضاد می گفت که صاحب سرمایه استثمارگر است، در نتیجه دولت باید به جای کارگر تصمیم بگیرد. از نظر من مبنای عقد در اسلام رضایت است، یعنی طرفین باید به عقد راضی باشند، ولی مبنای مارکسیستی این است که طبقه کارگر تحت استثمار طبقه سرمایه دار است و دولت باید به نمایندگی از طبقه کارگر با سرمایه دار طرف شود و عقد قرارداد کند. آخر قضیه این اختلاف نظر ماهوی و مبنایی را داشتیم که ما مبنا را بر تفاهم می گذاشتیم، ولی آنها مبنا را بر تضاد می گذاشتند» ( فصلنامه تازه های اقتصاد، بهار ١٣٩٢، شماره ١٣٩) مضحکه آمیزتر از تمامی این حرف ها اینکه وقتی توکلی از مارکسیست ها حرف می زند فکر نکنید که منظور او احزاب و سازمان های موسوم به «مارکسیستی» بلکه اعضای همان دولت و کابینه ای است که او خودش فردی از آن بوده است!!!
فشار موجهای سرکش بحران بر چرخه بازتولید سرمایه داری ایران در آن روزها بسیار کوبنده تر از آن بود که فاشیسم اسلامی بورژوازی را به این میزان تهاجم و تطاول، علیه هست و نیست توده های کارگر راضی سازد. «قانون کار» نسخه پیچی رژیم نه فقط به آنچه تا اینجا گفتیم بسنده نمی نمود که همه این هارا صرفاً دیباچه کلام خود می ساخت. نویسندگان در ادامه توضیحات خود پیرامون اشتراک منافع میان کارگر و سرمایه دار، به اینجا می رسیدند که اساساً سرمایه داری در ایران از بین رفته است!!، در رژیم گذشته وجود داشته است زیرا شاه و شماری از سرمایه داران دست در دست دولت های غربی داشتند، اما با سقوط شاه و استقرار جمهوری اسلامی نابود گردیده است!! آنچه هست اقتصاد اسلامی است که در آن تفاوت میان اغنیا و ثروتمندان به صورت امری بسیار منطقی و معقول پذیرفته شده است. «مستضعفان» باید باشند تا مورد تفقد و استعانت صاحبان ثروت قرار گیرند. وجود آنها لازم است تا اغنیا از طریق ترحم و دادن صدقه و خمس و زکات به آنها رستگار شوند و راهی بهشت گردند. همان گونه که نوع بشر اساساً آفریده شده است تا سوژه ای برای رسالت انبیاء الهی باشد!!! سران فاشیسم اسلامی بورژوازی در همین خزعبلات آفرینی های تاریخاً بی سابقه - و البته در شریعت آنها بسیار پرسابقه - اصرار می کردند که کارگران هیچ نوع منافع مشترکی با هم ندارند!! و به همین خاطر هیچ دلیلی هم برای متشکل شدن آن ها یا اینکه دارای نمایندگانی باشند قابل قبول نمی باشد!! بسیار صریح و در نهایت بی شرمی توضیح می دادند که سرمایه دار و کارگر موجوداتی به تمام و کمال مشترک المنافع و فاقد هر نوع تضاد هستند!!!، اما منافع کارگران فاقد سنخیت و آکنده از تضاد است!!! مشکل هیچ کارگری مشکل کارگر دیگر نیست!!، فقط صاحب سرمایه و کارگر اجیر او موجوداتی همزیست و دارای تفاهم و وحدت هستند!!. هر کارگری باید بکوشد تا رضایت کارفرمای خود را به دست آورد و از این طریق مشکل خود را حل سازد!!، این کار را تک، تک کارگران باید جداگانه انجام دهند و بر همین اساس هر نوع نیاز توده کارگر به حق سازمانیابی منتفی، غیرقانونی و ضد اسلامی است!!!
شالوده هستی سرمایه داری بر زورگوئی و قهر اقتصادی، بر جدا ساختن مطلق کارگر از هر گونه حق دخالت در سرنوشت کار و تولید و زندگی خود استوار است، اما سرمایه و سرمایه داران و نمایندگان فکری و سیاسی سرمایه در تمامی طول تاریخ کوشیده اند تا این واقعیت کریه انسان ستیزانه را از دسترس شعور توده کارگر خارج و از معرض دیدشان پنهان سازند. آنها برای این کار دنیاها تحریف آفرینی، مسخ سازی، وارونه پردازی فلسفی جامعه شناسانه، دینی، تاریخنگارانه و اقتصاد سیاسی به هم بافته و زنجیر کرده اند. تاریخ سرمایه داری، تاریخ این باژگونه آفرینی ها و جعل حقایق است. اما یک ویژگی فاشیسم آنست که به طور معمول نیازی به این فلسفه بافی ها و تحریف پردازی ها نمی بیند. خیلی سرراست و بدون تعارف بساط بربریت پهن می کند، هولوکاست راه می اندازد و از قتل عام کل بشریت هم به هیچ میزان و برای هیچ لحظه احساس شرم نمی کند. همه چیز را به قداست نژاد و ملیت و مذهب می آویزد و هر سبعیتی را تطهیر می کند. این یک شاخص فاشیسم بورژوازی است و در همین راستا بود که فاشیسم اسلامی نه فقط از دنیای سبعیت ها و درندگی های خویش احساس شرم نمی نمود، بلکه همین توحش ها، جنایت ها و بربریت ها را «جهاد اکبر» برای استقرار مدینه فاضله اسلامی و عروج بشر به عرش اعلا می خواند!!!
در همان روزهایی که احمد توکلی، علی لاریجانی و معتضد رضایی همراه با مراجع فقه شیعه در حوزه علمیه، شورای نگهبان و بیت ولایت فقیه یا جاهای دیگر مشغول نگارش و تنظیم «قانون کار» جدید سرمایه داری بودند، رژیم اسلامی راه تکمیل استخوانبندی خود در عرصه های مختلف نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی و اجتماعی را می پیمود. راهی که پرفراز و نشیب بود. جناحها و باندهای مختلف بورژوازی حاکم با اینکه یک دور طولانی تصفیه سازی، تسویه حساب و دفع شر همدیگر را پشت سر نهاده بودند، با اینکه خیل وسیع شرکا و رقبا را بیرون ریخته بودند، باز هم برای تضمین بقای سرمایه داری و ماندگارسازی جمهوری اسلامی برنامه ها، الگوها و نسخه پیچی های متفاوت داشتند، بنیاد تفاوت ها در آن دوره معین حول محور خصوصی یا دولتی بودن سرمایه اجتماعی چرخ می خورد، کشمکش ها در این زمینه نسبتاً حاد بود، در حدی که نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی را بر کل ساختار روز قدرت تحمیل می نمود. هر بخش حاکمان متناسب با سهم خود در بورس حاکمیت، راه خود را می رفت و الگوهای ویژه خویش را جامه عمل می پوشانید پیشینه ماجرا به ترکیب لایه ها و نیروهای تشکیل دهنده بورژوازی مسلط بر می گشت. این قشرها و طیف ها به لحاظ بنمایه طبقاتی کاملاً همگن بودند، همگی بخش های مختلف طبقه سرمایه دار روز ایران را تشکیل می دادند اما از نظر میزان سهم در مالکیت سرمایه ها، سودها و قدرت ها، گذشته و حال کم یا بیش متفاوتی داشتند. بخشی از آنها در سالهای پیش از سقوط رژیم شاه لایه های متوسط یا حتا پائین بورژوازی را تشکیل می دادند. نباید انکار کرد که در میان این طیف نسبتاً وسیع حتا افرادی منجمد، شستشوی مغزی شده و شعور باخته از طبقه کارگر هم دیده می شد. این جماعت در پهنه راه حل یابی ها و جستجوی الگوها، بر ساحل رجحان و مزایای سرمایه داری دولتی یا مالکیت دولت بر کل سرمایه اجتماعی لنگر می انداخت. فراموش نکنیم و این یادآوری بسیار مهم است که ما از پویه تحولات درونی جمهوری اسلامی در دهه شصت خورشیدی و در سالهای پیش از فروپاشی اردوگاه شوروی صحبت می کنیم. در روزهایی که هنوز سرمایه داری دولتی نوعی دورنما، راه حل و الگوی انکشاف، استقرار و ماندگاری مناسبات بردگی مزدی به حساب می آمد. در سطح بین المللی برای خود ابهت، قدرت و قطبی داشت و به طور اخص طیف گسترده ای از بورژوازی منتقد امپریالیست های امریکایی و متحدانش را متمایل به راهبردهای خود می ساخت. جریانات، احزاب و جمعیت هایی از بورژوازی حاکم روز ایران به این طیف تعلق داشتند، اینان به لحاظ باورهای ماقبل قرون وسطایی اسلامی با شرکا همکیش بودند و اردوگاه شوروی را از مظاهر بارز کفر می دانستند، اما حتا در طول و عرض روابط میان بخش های یک طبقه و در اینجا طبقه هار بورژوازی هم حرف اول و آخر را نه ایدئولوژی ها و معتقدات که حد و حدود سهام سرمایه و سود و قدرت می گوید. جماعت وسیع طرفدار سرمایه داری دولتی و شریک مستقیم و مسلط سکانداران سفینه حاکمیت جمهوری اسلامی سرمایه، در آن روزها و تأکید می کنیم که در آن روزها، اسلام خود را نیز اسلام حامی مالکیت هر چه بیشتر دولت بر سرمایه ها می خواست. آیات، احادیث، احکام، اصول و درس خارج و داخل فقه این اسلام را نیز همه در توجیه و تحکیم پایه های قدرت همین شکل سرمایه داری و همین نوع نظم بردگی مزدی می دید. بخش دیگر بورژوازی بر طبل مالکیت انفرادی سرمایه ها می کوبید و هر میزان دولتی شدن مالکیت سرمایه اجتماعی را «کمونیسم» و افتادن به ورطه الحاد کمونیستی می خواند!! برای افراد و طرفداران هیچ کدام این دو طیف قطعاً نمی توان سجل احوال خانوادگی ویژه ای با آدرس دقیق مکان در این یا آن لایه معین طبقه سرمایه دار نوشت اما طیف دوم علی العموم به بالاترین لایه بورژوازی حاکم روز تعلق داشتند. این بحث را کوتاه کنیم، جدال میان این دو رویکرد یک محور مهم مناقشات جاری درون ساختار حاکمیت سرمایه داری را تعیین می کرد و ترکیب دولت موسوی نیز به اندازه کافی همین مجادلات را در درون خود حمل می نمود. پیشنویس «قانون کار» توسط جناح دوم تنظیم شد و همان گونه که بالاتر اشاره شد، نویسندگان، شارحین و مدافعان آن، با توجه به موقعیت خود در بورس سرمایه و سود و قدرت، برای تدوین، تصویب و اجرای آن، هیچ نیازی به رعایت آنچه همگی «قانون اساسی» می خواندند، احساس ننمودند. آنان همه کارها را درحوزه علمیه، بیت خمینی، محضرعالمان دین سرمایه انجام دادند، یکراست به شورای نگهبان سرمایه داری بردند و از طریق این نهاد، برای دولت بورژوازی فرستادند تا در آنجا تصویب و سپس راهی مجلس اسلامی سرمایه شود!!! ماجرا تا اینجا پیش رفت اما درست در همین جا بود که جناح دیگر بورژوازی حاکم وارد میدان شد. فراموش نکنیم که وقتی از فاشیسم هار دینی بورژوازی در دهه شصت صحبت می کنیم، کل جمهوری اسلامی با تمامی جناحهایش را مطمح نظر داریم. این جناح ها با همه مشاجرات درونی خود، کل واحدی را می ساختند که در مقابل طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران، حتا در سرکوب نیروهای مخالف غیرکارگری و اپوزیسیون های رقیب درون طبقه خود، وحدت بی چون و چرا داشتند. یک لژ واحد فراماسیونری را پدید می آوردند و اختلافات صرفاً بر سر نوع برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی سرمایه داری بود. هر دار و دسته یا جناح، الگو و شکلی از سیاستگذاری و برنامه پردازی را دنبال می کرد که متضمن سهم افزونترش در مالکیت سرمایه ها و ساختار حاکمیت سیاسی باشد. تا جایی که به «قانون کار» سرمایه، قتل عام معیشت یا هر نفس کشیدن اعتراض آمیز توده کارگر مربوط می شد، هیچ نوع منازعه ای میان طرفین وجود نداشت، در اینجا کل رنگها بی رنگ و تمامی «موسی و فرعون ها» برادر بودند. هر چند که هر دو بخش، حتا در همین عرصه صلح و صفا و وحدت نیز هر کدام از همه وارونه بافی ها و عوام فریبی ها برای تقویت پایه های قدرت خویش بهره برداری می کردند. هر کدام می کوشیدند تا از طریق نهادهای پلیسی و سرکوب و نیروهای فاشیستی سازمان یافته خاص خود در درون جنبش کارگری، جناح خویش را «حامی حقوق کارگران»!!! و طرف مقابل را مخل این حمایت معرفی کنند. مجادلات باندها در این قلمرو نیز به طور معمول چنین آرایشی احراز می کرد، اما در رابطه با محتوای «قانون کار» تهیه شده توسط مافیای مخالف مالکیت دولتی سرمایه ها حتا چنین نشد. مدافعان الگوی سرمایه داری دولتی در کابینه موسوی از جمله خود او، مطابق آنچه که مقتضای هویت طبقاتی آنان و نیاز سرمایه بود، هیچ کلمه ای در انتقاد از متن پیشنویس بر زبان نیاوردند، همه چیز را از همه لحاظ تأیید و تکریم کردند اما شیوه کار رقبا را فرصتی برای گشایش یک دکه بسیار پرفروش دو نبش، در حساس ترین منطقه تجاری بازار سرمایه دیدند. موسوی به بهانه نقض حریم «قانون اساسی» توسط رقیب، بدون رجوع به خامنه ای و رفسنجانی رؤسای وقت «جمهوری» و مجلس سرمایه، حتا بدون «استفتاء» از خمینی دست به کار استعفا از سمت نخست وزیری شد و متن استعفا را به صورت مستقیم تسلیم صدا و سیمای دولت اسلامی کرد. ژست اعتراض موسوی برای طیف وسیع نیروهای درون جناح وی که در آن روزها، طرفدار جدی الگوی سرمایه داری دولتی بودند مساعدترین و مؤثرترین زمینه های تسویه حساب با رقیبان را فراهم ساخت. جمهوری اسلامی در دل آن شرایط خاص به نقش بازی و میدانداری فعال این دار و دسته نیاز جدی داشت. جنگ ارتجاعی جنایتکارانه دولت های ایران و عراق هر روز وسعت، عمق و اوج تازه ای پیدا می کرد. جنگ همه چیز رژیم بود و نکته ای کاملاً گرهی در تعیین سرنوشت روزش را تشکیل می داد. ادامه جنگ به هر میزان و هر شکل در گرو جلوگیری از فروپاشی بیشتر اقتصاد سرمایه داری و رتق و فتق نظم چرخه تولید سرمایه بود. نسخه پیچی های مدافعان سخت جان مالکیت انفرادی سرمایه ها، در آن وضعیت متلاطم جنگی، نه فقط پاسخ چاره سازی به نیازهای پویه بازتولید و سامان پذیری سرمایه اجتماعی نمی داد که به شدت بر اختلال آن می افزود. دولت موسوی از یک سو به اندازه شرکا یا حتا بیشتر از آنها بر طبل تداوم جنگ می کوبید و از سوی دیگر با مهار کامل تجارت خارجی و داخلی و کل فرایند دورپیمایی سرمایه، با کنترل حسابشده انباشت، گردش، توزیع، مصرف و اعمال گسترده سیاست های کوپنی، امکان اختصاص هر چه افزون تر اضافه ارزش های تولید شده به هزینه های جنگ را فراهم می ساخت. حیات جمهوری اسلامی در گرو اجرای این سیاست های اقتصادی بود و رقبای این جناح، به رغم تمامی اختلافات و انتقادات خویش سوای قبول این برنامه ریزی ها چاره دیگری نمی دیدند. موسوی و بورژوازی دار و دسته وی پاشنه آشیل مهم حریفان را خوب تشخیص می دادند و از نقش تسکین بخش راهکارهای اقتصادی روز خود برای تأمین هزینه های جنگ، به عنوان یک اهرم تعیین کننده پیشبرد رقابت، بهره می گرفتند. استعفای موسوی با مخالفت پر سر و صدای خمینی مواجه شد و او در پست نخست وزیری باقی ماند. رقبا بازی را عجالتاً و برای چند صباحی باختند. در این نقطه معین کشمکش ها، راه عقب نشینی پیش گرفتند و پسگرد آن ها، بایگانی شدن موقت پیشنویس«قانون کار» دار و دسته توکلی را هم به دنبال آورد. این ماجرا به نوبه خود فرصت بسیار مناسبی را در اختیارطرفداران آن روز الگوی مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی از درون تا بیرون استخوانبندی قدرت جمهوری اسلامی قرار داد. نیاز به تأکید است که در طول دوره گفتگو بر سر مفاد پیشنویش « قانون کار» کذائی، توده های کارگر نیز در سطحی چشمگیر دست به اعتراض زدند و خواهان به دور انداختن این سند جنایت آمیز ضد کارگری شدند. اعتراضی که با همه ارج و اعتبار روز خود، بدبختانه هیچ سرچشمه رادیکال و سرمایه ستیز نداشت. مسأله کاملاً روشن است. هیچ خیزش کارگری آگاه ضد سرمایه داری، در هیچ کجای دنیا خود را به خوبی و بدی محتوای «قانون کار» نیاویخته است. مشکل طبقه کارگر قانون مند کردن بردگی مزدی، «قانون بهتر» جاودانه سازی سرمایه داری و سقوط کامل خود از هر گونه دخالت در پروسه تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی خویش نیست!!! هیچ کارگر آگاه و آشنا به رابطه میان خود با سرمایه چنین هدف، انتظار یا مطالبه ای را دنبال نمی کند. بالعکس به قدرت پیکار ضد سرمایه داری توده های طبقه خود نظر می اندازد، برای متشکل ساختن این قدرت و به صف شدن آن در مقابل سرمایه می کوشد. هر نوع بهبود در شرایط روز زندگی خود را هم از ورای اعمال هر چه مؤثرتر این قدرت علیه بورژوازی و نه انحلال و انجماد آن در نظم و قانون سرمایه پی می گیرد. کارگران آگاه چنین می کنند و در همین راستا روی نهادن به تلاش برای اصلاح این یا آن بند چیزی به نام «قانون کار»، نه رویکرد طبیعی طبقاتی آنها که فقط نشان غلطیدن آنان به گمراهه های حفاری شده توسط بورژوازی است. این واقعیت در بند، بند تاریخ جنبش کارگری ایران هم کاملا عریان است. در هیچ لحظه حیات این جنبش ما با خیزش درون زاد و خودجوش توده کارگر برای اصلاح قانون کار مواجه نبوده ایم، همواره بورژوازی بوده است که در شکل های گوناگون از جمله زیر بیرق «چپ نمایی» و «سوسیالیسم» یا حتا «کمونیسم»!!! کارگران را راهی این گمراهه ساخته است. در دوره مورد گفتگو نیز آنچه رخ داد دقیقاً چنین وضعی داشت. بورژوازی حاضر و نافذ در ساختار حاکمیت وقت سرمایه داری و مدافع مالکیت دولت بر سرمایه اجتماعی همه سعی خود را می کرد تا شمار هر چه بیشتر کارگران متوهم را در جدال با رقبا پشت سر خود به صف کند. این جناح طبقه سرمایه دار این کار را از طریق نهادهای فاشیستی سازمان یافته خود در درون طبقه کارگر پیش می برد. اما آنچه اپوزیسیون ها، از حزب توده پیشمرگ جمهوری اسلامی گرفته تا احزاب و محافل کمونیست نمای رژیم ستیز ولی خارج از مدار مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری انجام می دادند نیز همین سنخ را داشت. همه این ها مطابق معمول کمپین اصلاح قانون کار راه انداختند. «توده ای ها» که راهبرد بورژوازی مدافع گسترش مالکیت دولتی سرمایه ها را، چراغ راه تحول سوسیالیستی اقتصاد می دانستند!!، نقش کاسه داغ تر از آش بازی کردند و کارزار دفاع از جناح موسوی در مقابل رقبا ترتیب دادند. گروههای طیف رفرمیسم چپ نیز تا مدتها انتقاد از پیشنویس فاشیستی «قانون کار» را وثیقه رونق بازار اپوزیسیون نمایی رفرمیستی خود ساختند. آنچه در این میان اتفاق افتاد، باز هم یک سناریوی سراسری برای انحلال جنبش کارگری در قانون پردازی کاپیتالیستی بود. سناریویی که مطابق معمول خواسته یا ناخواسته، آگاه یا سفیهانه، قدرت پیکار توده کارگر را پشتوانه تسویه حساب های درون بورژوازی می کرد.
ادامه مقاومت ها و سنگرگیری های جنبش کارگری
لشکرکشی سراسری جمهوری اسلامی برای استقرار ثبات پادگانی و گورستانی در مراکز کار و تولید، در روزهای پس از ٣٠ خرداد سال ٦٠ ضربه بسیار سنگینی را بر جنبش کارگری ایران وارد ساخت، اما این سرشت مبارزه طبقاتی توده های کارگر است که در هیچ شرایطی نمی تواند دچار تعطیل شود یا پای میز صلح و تسلیم بنشیند. سرمایه مقاومت و مبارزه کارگران را در هم کوبید، شوراها را منحل و نابود ساخت. فعالن کارگری را فوج، فوج روانه سیاهچال ها کرد، کارگران بسیار زیادی را در شهرهای مختلف به جرم شرکت در فعالیتهای سیاسی تسلیم جوخه اعدام نمود. هر گونه حشر و نشر و نجوا و احساس همدردی توده کارگر با هم را به زیر شلاق گرفت. در مورد کارخانه هایی که مورد یورش نیروهای قهر سرمایه قرار گرفتند و کارگران آن ها دستگیر، زندانی یا تیرباران شدند لیست دقیقی نداریم اما به چند مورد زیر می توان اشاره کرد.
١. در کارخانه پارس الکتریک تهران ٣٠٠ کارگر دستگیر و به سیاهچال افتادند. تمامی این کارگران از هر شکل اشتغال در این شرکت برای همیشه محروم گردیدند. از میان این جمعیت ٦ کارگر در همان روزهای نخست پس از دستگیری توسط قوای قهر دولت اسلامی تیرباران شدند.
٢. مشابه شبیخون بالا در کارخانه تولید دارو در جاده قدیم کرج رخ داد. قوای سرکوب رژیم برای دستگیری کارگران دست به لشکرکشی زدند. شمار کثیری از چکمه پوشان مسلح وارد شرکت گردیدند و شروع به شکار فعالین کارگری نمودند. آنها عده زیادی را گرفتند و با خود بردند، مدت ها در سیاهچال نگه داشتند و سرانجام، یکی از کارگران دستگیر شده را هم مدتی پس از پایان دوره زندان در خانه یکی از همرزمانش در شهر کرج به گلوله بستند و کشتند.
٣. در شرکت مینو ١٢ کارگر دستگیر و برای مدتی در سیاهچال ها به سر بردند. همه این کارگران برای همیشه اخراج و از استخدام مجدد در کارخانه محروم شدند.
۴. شرکت موسوم به « دن باکستر» نیز آماج یورش سپاه پاسداران و نیروهای قهر سرمایه شد. در اینجا هم دو کارگر دستگیر و روانه زندان گردیدند.
۵. در کارخانه درخشان ٦ نفر را به جرم هواداری از «سازمان مجاهدین خلق» دستگیر کردند و تسلیم بیدادگاههای مرگ جمهوری اسلامی نمودند.
٦. کارخانه صنایع فلز از مراکز دیگر مورد تهاجم قوای سرکوب بود. در اینجا نیز ١٦ نفر به اتهام ارتباط با گروههای سیاسی دستگیری و تحویل شکنجه گاههای فاشیسم اسلامی بورژوازی شدند.
٧. در صنایع دفاع نظامی، نیروهای مسلح سپاه پاسداران با محاصره «پارچین» به سالن کار توده کارگر حمله ورشدند.
فضای کارگاهها را غرق وحشت ساختند و حداقل ٨ کارگر را دستگیر و روانه سیاهچال کردند.
٨. کارخانه جنرال موتورز پس از هفتم تیر و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، مورد حمله وحشیانه قوای سرکوب واقع شد. چکمه پوشان مسلح جمهوری اسلامی پس از تاخت و تاز در سالن ها حدود ١٠٠ کارگر را دستگیر کردند و روانه سیاهچال ساختند. اسامی این کارگران مدت ها پیش توسط انجمن اسلامی و شورای اسلامی کارخانه در اختیار مزدوران وحشت آفرین رژیم اسلامی سرمایه قرار گرفته بود.
٩. در شرکت واحد اتوبوس رانی تهران تمامی اعضای شورای تشکیل شده توسط کارگران را دستگیر نمودند و روانه زندان کردند.
موارد بالا حکم قطره ای در مقابل دریا را داشت. جنبش کارگری آماج تمامی بربریت ها و جنایت ها قرار گرفت، عقب نشست، اما از پای در نیامد. کارگران زیر فشار رعب انگیزترین حمام خون ها به مبارزات خود ادامه دادند. در مرداد سال ٦٠، در طوفان بگیر و ببندها، شبیخونها و کشتارها، در روزهائی که گزارش اعدام صد، صد و دویست، دویست کارگران یا سایر انسانهای معترض و فعالان سیاسی عنوان اول اخبار شبکه های تلویزیونی رژیم را تعیین می کرد، ۴٠٠ کارگر روزمرد راه آهن علیه وضعیت فاجعه بار اشتغال خود شورش کردند و دست به اعتصاب زدند. مبارزه این کارگران بلادرنگ حمایت دستجمعی توده کارگر راه آهن را در پی آورد. همه دست از کار کشیدند، خواستار استخدام دائم روزمزدان گردیدند و این خواست خود را بر فاشیسم اسلامی بورژوازی تحمیل کردند. همین کارگران راه آهن سراسری در همین ماه مرداد کمپینی را هم علیه بازتصویب ماده ٣٣ «قانون کار» رژیم سابق راه انداختند و دست به مقاومت زدند. جمهوری اسلامی با این مصوبه به تمامی آحاد کارفرمایان اجازه می داد که هر گاه خواستند، بدون نیاز به هیچ سند و مدرک و بدون هیچ قید و شرط شروع به اخراج کارگران کنند. سند مذکور دست سرمایه داران را کاملاً باز می گذاشت تا هر جنایتی علیه توده کارگر مرتکب شوند. وسیع ترین بیکارسازی ها را راه اندازند، هر کارگر معترضی را اخراج و راهی سیاهچال نمایند. مجلس سرمایه به ویژه این بخش «قانون کار» رژیم سلطنتی سرمایه را بازتصویب می نمود تا آن را سلاح «قانونی» دست سرمایه داران برای اخراج و زندانی کردن همه فعالین روز جنبش کارگری سازد. مصوبه مجلس موجی از اعتراضات کارگران را به دنبال آورد. توده های کارگر بر متن عقب نشینی ها به مقاومت و رویاروئی ادامه دادند. در شهریور این سال سرمایه داران صاحب کارخانه فلور با هدف تضعیف، تحقیر و به سخره گرفتن قدرت کارگران دستمزد سه روز از کل مزد ماهانه آنان را توقیف و از پرداخت آن سر باز زدند. کارگران در آن فضای دم کرده از فشار اختناق و کشتار، خشمگین و عاصی دست به اعتراض زدند. صاحبان سرمایه نتیجه معکوس گرفتند زیرا مجبور شدند توان پیکار معترضان را به حساب آرند و دست به عقب نشینی بزنند. در شرکت نفت نیز «محمد غرضی» وزیر مزدور سرمایه با صدور بیانیه ای اعلام داشت که تعطیلی روز پنجشنبه ملغا و جزیی از دستمزدها با نام «حق کارگاهی» قطع خواهد شد. تصمیم غرضی با مقاومت نفتگران مواجه شد. مقاومتی که به نتیجه نرسید اما نشان از ادامه اشتعال خشم کارگران علیه صاحبان سرمایه و رژیم اسلامی داشت.
فاشیسم دینی بورژوازی لحظه، به لحظه بر تعرضات خود می افزود و هر روز حمله تازه ای را علیه خورد و خوراک و حداقل معیشت توده های کارگر سازمان می داد. پیش تر گفته شد که جمهوری اسلامی آن بخش از بهای نیروی کار توده کارگر را که صاحبان سرمایه در رژیم سلطنتی سرمایه داری زیر نام «سود ویژه» می پرداختند قطع کرد و از جایگزینی آن با چیزی به اسم «پاداش» خبر داد. در ماههای پس از ٣٠ خرداد ٦٠ وزارت کار دولت اسلامی، بخشنامه ای پیرامون چگونگی پرداخت این جزء دستمزدها تنظیم و در اختیار سرمایه داران خصوصی و دولتی نهاد. مفاد این دستورالعمل، اعلام صریح نوعی جنگ تازه برای سلاخی باز هم موحش تر دستمزد کارگران و معیشت روز آنها بود. بخشنامه می گفت که مبلغ «پاداش» بر اساس افزایش تولید تعیین می شود و معیار محاسبه آن بالاترین سقف استاندارد بازدهی ها خواهد بود!!! معنای زمینی فرمول وزارت کار این می شد که پاداش فقط به آن بخشی از تولیدات تعلق می گیرد که از بالاترین استانداردهای بازدهی تعیین شده بالاتر باشد، مصوبه دولتی ادامه می داد که در ازای هر یک درصد افزایش ماوراء این سقف معادل یک درصد دستمزد روز کارگر به او پاداش داده خواهد شد!! موضوع را با داده های مشخص ریاضی توضیح دهیم. فرض کنیم که استاندارد سقف مونتاژ، تکمیل و آماده سازی اتوموبیل در یک تراست بزرگ خودروسازی برای ٢٠ کارگر، برابر ١٠٠ دستگاه در یک ماه بود. هر کدام کارگران ماهی ١٢٠٠ تومان مزد می گرفتند و در طول یک ماه معین، ١٠۵ خودرو تولید می کردند. در این حالت میزان تولید مشمول پاداش کارگران فقط ۵ اتوموبیل می شد که پنج درصد سقف استاندارد به حساب می آمد. بر اساس مصوبه وزارت کار هر کدام این کارگران در ازای کل فرسودن ها، جان کندن ها و هلاک شدن ها در آخر هر ماه فقط ۵ ضرب در یکصدم دستمزد ماهانه یا ۵ ضرب در ١٢ تومان، (٦٠ تومان) پاداش دریافت می نمودند!!! اما معضل فقط این نبود و به همین جا ختم نمی شد. اکثریت غالب کارگاهها زیر سقف تولید کار می کردند. تصویب نامه وزارت کار ادعا می کرد که برای کارگران این بخش از صنایع و مراکز کار هم چاره ای اندیشیده است!! مصوبه می گفت که در مؤسسات با سطح تولید بالاتر از ٦۵ درصد ظرفیت، هر کارگر در ازای هر درصد ماوراء ٦۵ درصد می تواند دو دهم درصد پاداش دریافت کند!! رقمی که در مورد مثال بالا این گونه محاسبه و مشخص می شد. سقف استاندارد بازدهی همچنان ١٠٠ اتوموبیل برای ٢٠ کارگر در یک ماه بود. ٦۵ درصد این سقف طبیعتا ٦۵ خودرو است. اگر کارگران به جای این رقم ٧٠ دستگاه تولید می کردند ۵ دستگاه مشمول «حق پاداش» قرار می گرفت که ۵ درصد سقف استاندارد بود. اما کارگران به جای ۵ ضرب در یک درصد مزدها یا ۵ ضرب در ١٢ تومان فقط ۵ ضرب در دو دهم درصد یا ۵ ضرب در ٢ تومان و چهار ریال را می گرفتند که در بهترین حالت به رقم ١٢ تومان در هر ماه بالغ می شد!!! چیزی که سوای توحش، درندگی و بربریت سرمایه داران و دولت سرمایه هیچ چیز دیگر را خاطرنشان نمی نمود. جوع، ولع و عطش سرمایه داران اسلام مدار اعم از پیشینه داران یا نوپایان، برای کهکشانی ساختن طول و عرض سرمایه های خود و رفتن ره صد ساله به یک طرفة العین در این وادی، آنچنان سیری ناپذیر بود که شب تا صبح خواب ذوب گوشت و پوست و استخوان توده کارگر در کارگاه سرمایه سازی و سود آفرینی را می دیدند. آنها برای گسترش ابعاد مالکیت ها و غول آسا ساختن ساختن حجم سرمایه ها به هیچ مرزی تمکین نمی نمودند و ماندگارسازی جمهوری اسلامی را شرط اساسی حصول این هدف می دیدند. شبیخون آن ها به مایحتاج اولیه معیشتی و خورد و خوراک و پوشاک و دارو و درمان و همه چیز کارگران هر روز ابعاد تازه ای یافت. آنها در ادامه یکه تازی خود برای قتل عام معیشت کارگران در شرایطی که گرانی ارزاق، مواد غذائی و اجاره بهای سرپناه بیداد می کرد، در روزهایی که تورم با سرعت باد دستمزد نازل کارگران را می بلعید، با صدور مصوبه ای راه هر نوع و هر میزان افزایش بهای نیروی کار را هم سد ساختند. مزدها ثابت ماند. سرنوشت «پاداش» را بالاتر گفتیم و متعاقب آن جزء دیگری از دستمزد که در رژیم شاه تحت نام «حق مسکن» پرداخت می شد هم، یا کلاً قطع گردید و یا مورد بیشترین سلاخی ها قرار گرفت. به این ها نیز بسنده نشد. از پرداخت اضافه کاری ها نیز امتناع نمودند، همزمان روزانه کار کارگران را نیم ساعت طولانی تر کردند. در خیلی از مراکز کار و تولید، به ویژه کارخانه ها جزء موسوم به «مزایا» از دستمزدها را هم غیرقابل پرداخت اعلام نمودند. فشارها بر زنان کارگر به مراتب سهمگین تر و کوبنده تر از هم زنجیران مرد آنها گردید. زنان سوای تحمل دستگیری ها، شکنجه ها، اعدام ها، سلاخی پی در پی دستمزدها ، باید شلاق بی رحمانه و روان آزار حجاب اجباری یا سایر احکام قرون وسطائی اسلامی را هم تاب می آوردند. در کارخانه استارلایت تهران چند زن را به خاطر نداشتن چادر شرعی از کار بیکار ساختند. زنان را به جرم راه رفتن با مردان کارگر در محیط کار مورد مجازات قرار دادند و تهدید به اخراج نمودند.
رژیم اسلامی کومه های مسکونی خیلی از کارگران در محله های مختلف شهرها را هم زیر فشار پیگرد جاسوسان و قوای قهر خود قرار داد. سرمایه داران دین سالار دولتی مشکوک بودند که فعالین کارگری با نیروهای مسلح مخالف جمهوری اسلامی در ارتباط و همکاری هستند. بر همین اساس شمار زیادی از کارگران را در روزهای تعطیل، ایام مرخصی و شب ها تعقیب نموده و زیر نظر می گرفتند. در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران نهادهای دولتی بخشنامه ای صادر کردند که به رانندگان دستور می داد تا هیچ مسافر مظنون به ارتباط با نیروهای اپوزیسیون در حال ستیز با رژیم را سوار سرویس های حمل و نقل ننمایند!!
فاشیسم اسلامی بورژوازی با میدان داری و نقش آفرینی ویژه «اصلاح طلبان» بعدی، کل این درندگی ها و جنایات را لباس عمل پوشاند. برای در هم کوبیدن جنبش کارگری «زمین را شش و آسمان را هشت» کرد. اما کارگران همچنان اینجا و آنجا در پروسه عقب نشینی ها دست به مقاومت زدند. در کارخانه موسوم به « نتینگ» وقتی « صادق خلخالی» جلاد خون آشام سرمایه و مأمور ویژه خمینی در قتل عام توده های کارگر کرد، با خیل کثیر آدمکشان پاسدار وارد کارخانه شد تا به سخنرانی پردازد، کارگران تا توانستند کوه نفرت و خشم خود را بر سر او آوار نمودند. نمایش قهر کارگران علیه سرمایه و دولت اسلامی سرمایه داری در شهر صنعتی البرز از این هم بسیار پرشورتر و هیجان آورتر بود. در اینجا شمار کثیر کارگران واشرسازی در روز ٣٠ دیماه سال شصت در اعتراض به اعدام جنایتکارانه ١١ کارگر همزنجیر خویش در شکنجه گاههای جمهوری اسلامی چرخ کار را از چرخش فرو انداختند. آنها به دور هم جمع شدند و برای بزرگداشت این ١١ کارگر مبارز اعدام شده ١۵ دقیقه سکوت مطلق اعلام کردند. در شرکت صنعتی استارلایت کارگران به دفاع از همرزمان زن خویش و مخالفت با حجاب اجباری کمپینی نیمه مخفی، نیمه علنی تشکیل دادند. در روز ٢۴ شهریور سال ٦٠ زنان کارگر جسور و شجاع کارخانه، در اعتراض به اخراج دو تن از همرزمان بی حجاب خود، دست از کار کشیدند و برای جلب حمایت همکاران مرد وارد سالن نهارخوری مردان شدند. ورود زنان با استقبال پرشور کارگران مرد مواجه شد. کل کارگران شرکت در همان سالن اعلام اعتصاب کردند. چرخ کار و تولید را از کار انداختند و خواستار بازگشت فوری اخراج شدگان گردیدند. کارگران دو روز به اعتصاب خود ادامه دادند و صاجبان سرمایه را مجبور به عقب نشینی کردند. نظیر همین حادثه در ماه مهر نیز رخ داد. این بار کارفرما، ٦ کارگر زن را اخراج کرد. اقدامی که باز هم مقاومت دستجمعی و پرشور توده کارگر را به دنبال آورد. همه کارگران زن بدون فوت وقت دست از کار کشیدند و به حمایت از همکاران اخراجی خود برخاستند. کشمکش ها به صورت مستمر تداوم یافت. چند ماه بعد مدیر عامل شرکت که در عین حال از معاونان خونریز و دژخیم شکنجه گاه اوین بود، بخشنامه ای صادر کرد. بر اساس این بخشنامه، کل کارگران زن شاغل در بخش بافندگی باید میزان تولید روزانه جوراب را از ٢٧ دوجین به ۵٠ دوجین و کارگران شاغل در سایر بخش ها از ١٠٠ دوجین به ١۵٠ دوجین افزایش دهند، بدون اینکه هیچ ریالی بر دستمزد آنها اضافه گردد!! طرحی که نهایت سبعیت فاشیستی سرمایه دار را به نمایش می نهاد. کارگران یک صدا زبان به اعتراض گشودند. آن ها متحد و همرزم اعلام داشتند که نه فقط زیر بار توحش مدیرعامل سرمایه دار و زندانبان و شکنجه گر نمی روند که حتا سطح تولید را از گذشته هم پائین تر خواهند آورد. توده کارگر استارلایت از فردای آن روز اعتصاب کم کاری را در تمامی بخش های شرکت دستور کار ساختند. زنان کارگر میزان تولید را از ٢٧ به ١۵ رساندند و خنجری جلاد مجبور به ابطال بخشنامه خود گردید.
افت مقاومت کارگران و گسترش تهاجم سرمایه
شاید بتوان نیمه دوم سال ٦١ به بعد را دوران افت بارز مقاومت جنبش کارگری و یکه تازی بیش از پیش فاشیسم اسلامی بورژوازی به حساب آورد. توده های کارگر از مدت ها قبل شکست را با گوشت و پوست و شعور خود به خوبی لمس کرده بودند. از همان سالهای ۵٨ و ۵٩ با شناخت خودجوش طبقاتی، تشخیص خودپوی اجتماعی و رجوع به زندگی روز خود دریافتند که کوه موش زائیده و طاعون زا ترین موش های تاریخ را به دنیا آورده است. حاصل جنبش عظیم سراسری طبقه آنها، جا به جایی نقش سرمایه داران در بورس سهام مالکیت و حاکمیت سرمایه در یک سوی و تشدید انفجارآمیز فشار استثمار، گرسنگی، فقر، حجاب اجباری، جنگ زدگی، قصاص، حمام خون و سیه روزی های دیگر برای آنان شده است. کارگران اگر نه همه اما در سطحی نسبتا چشمگیر از همان آغاز این را باور کردند و بر همین مبنا کارزار آنها در فاصله میان قیام بهمن تا خرداد شصت و سپس تا نیمه سال ٦١ خورشیدی، بسیار بیشتر از آنکه تداوم پیکارهای سراسری پیشین باشد، نوعی عقب نشینی توأم با مقاومت در درون خاکریزهای باقی مانده آن خیزش را حکایت می کرد. این مقاومت در انتهای نیمه نخست سال ٦١ بیش از پیش دشوار و شکست آمیز شد. مبارزه برای دفاع از «شوراهای» بی یال و کوپال و معجزه متولد جنبش ۵٧ به پایان راه خود رسید و سنگر به سنگر مقهور قوای قهر و طوفان تهاجم سراسری فاشیسم هار بورژوازی گردید. گفتگوی «نظارت شورایی» توده کارگر بر چرخه تولید سرمایه و حساب دخل و خرج مراکز کار، امکان تداوم خود را عجالتا به طور کامل از دست داد زیرا وحوش فاتح بورژوازی هر میزان پافشاری کارگران بر این خواست را با سرکوب، بیکارسازی و اعدام پاسخ دادند. کارزار حفظ بخشی از دستمزد با نام « سود ویژه» اگر تا اواخر سال شصت دستاوردهایی داشت، در سال بعد سوای تحمل شکست سرنوشت دیگری نیافت. در سایر عرصه ها نیز وضع چنین شد و کل این رخدادها توان مقاومت جنبش کارگری در مقابل موجهای پی در پی و لحظه، به لحظه تهاجم فاشیسم اسلامی را فرسود و به ورطه افت انداخت. اندک، اندک احساس شکست همه جا مستولی گردید. جنبش کارگری شمار کثیری از فعالان و افراد مبارز و اثرگذار خود را از دست داده بود. عده زیادی در زندان ها به سر می بردند. عده ای که تا آن زمان از مهلکه جان سالم به در برده بودند خود را در معرض دستگیری می دیدند. جمعیت قابل توجهی حتی اگر چنین خطری را به صورت جدی احساس نمی کردند، باز هم چشم اندازی برای ادامه پیکار و فعالیت نمی دیدند. از میان گروههای اخیر خیلی ها ترجیح دادند از خیر اشتغال بگذرند. خود را بازخرید کنند و راه دیگری برای امرار معاش پیدا نمایند یا حتی راهی خارج کشور گردند. کل این ها ظرفیت جنبش روز طبقه کارگر برای مقاومت در مقابل موج تعرضات مستمر رژیم را پائین می آورد. معنای این سخن به هیچ وجه آن نیست که توده کارگر بساط اعتراض و مبارزه جمع کردند. چیزی که در هیچ جامعه سرمایه داری و در هیچ شرایط تاریخی ممکن نیست. حرف بر سر تعطیل اعتصابات و مبارزات نیست، سخن از یک افت اجباری و قهری است که جنبش کارگری به دنبال مدت ها عقب نشینی، فرسایش قوای پیکار و شکست بعد از شکست متحمل می شد. فاشیسم اسلامی بورژوازی، همه جا پیروز بود، هر مطالبه ای را نکول می کرد، هر گونه انتظار را عقب می راند، هر اعتراض را در هم می کوبید، هر نجوایی را خفه می ساخت، هر تماس میان کارگران را آماج شبیخون می نمود. هر چشم انداز را در تیرگی فرو می برد، هر روزنه امید را مسدود می کرد. هر فریاد را به گلوله می بست، اعتبار مبارزه، همبستگی و همرزمی را تنزل می داد. در چنین وضعی جنبش کارگری کلاف افت به گردن پیچید و کارگران راه تمرین مماشات پیش گرفتند. مبارزه پرشور برای مطالبات روزمره، دفاع متحد از آنچه خود «شورا» می نامیدند، صف آرائی برای تصرف کارخانه و اداره شورایی آن، کوبیدن بر طبل حضور در برنامه ریزی چرخه تولید و نوع این خواست ها اندک، اندک جای خود را به جنگ و ستیز بر سر سهم خرید از «تعاونی ها» یا چگونگی شرایط گرفتن وام از این و آن صندوق سرمایه داران داد. وقتی که شمشیر مبارزه روز به شدت کند بود و نمی برید، مماشات با انجمن اسلامی و چانه زنی با شوراهای اسلامی کار یا خانه کارگر و انجمن های صنفی یک راه تلاش برای فرار از قبول بیکاری و تن دادن به اخراج حتمی گردید. عریضه نگاری، طومار نویسی، بست نشینی و دخیل بستن به نهادهای قدرت سرمایه نیز از دل این وضع بیرون آمد. پدیده هایی که در جنبش کارگری ایران پیشینه چندانی نداشتند. توده های طبقه ما در اینجا، در هیچ دوره ای از انجام این نوع کارها خیری ندیده و نتیجه ای نگرفته بودند. درسشان از زندگی، از رابطه میان خود و سرمایه و سرمایه داران و دولت سرمایه داری، آموخته هایشان از سالیان متمادی کارزار با نظام بردگی مزدی و ماشین دولتی بورژوازی، این بود که آویختن به نوع کارهای یاد شد، به طومار نویسی و بست نشینی بسیار بیهوده است. حافظه آنها کوه تجاربی را حمل می کرد که با صدای رسا می گفتند و آژیر می کشیدند که در پهنه مصاف میان طبقه کارگر و سرمایه دار، فقط قدرت طبقاتی تعیین کننده همه چیز است. فقط این قدرت است که تکلیف جدالها را مشخص می سازد. کارگران ایران این درس را از کتابها بیرون نکشیده و از احزاب نیاموخته بودند، بیشتر از همه، صاحبان سرمایه و دولت درنده سرمایه داری، به آنان فهمانده بودند که در طول و عرض جهنم بردگی مزدی، عریضه نگاری و بست نشینی « بستن پل برای عبور از آبروی خویش» و در اینجا آبروی موجودیت، اعتبار و قدرت اثرگذاری طبقاتی خود است. ساختار شعور و شناخت توده کارگر مالامال از این تجربه ها و درس ها بود. توده کارگر ایران حتا در سالهای بعد از کودتای جنایتکارانه ٢٨ مرداد ٣٢ هیچ رغبتی به طومارنویسی و بست نشینی نشان نداد. شکست خورد، تضعیف شد، از ابراز قدرت به سیاق سابق باز ماند اما عریضه نگار و بست نشین نشد. اگر توانست اعتصاب نمود و اگر زیر فشار سرکوب یارای اعتصاب در خود نیافت، دانست که عریضه نگاری هم گرهی از کوه مشکلاتش باز نخواهد کرد. با همه اینها آنچه شکست قیام بهمن به بار آورد، به ویژه حوادث سال های ٦٠ به بعد چنان سهمگین و سنگین بود که کارگران را به استیصال آمیزترین و خفت بارترین شیوه پیگیری خواسته ها سوق داد. چرا توده کارگر در دوره بعد از کودتا به چنین ورطه ای نغلطید، اما در سال های دهه شصت راه این سقوط را پیمود، پرسشی است که یافتن پاسخ یا پاسخ های آن شاید کمکی به تعمیق شناخت ما از مسائل مبارزه طبقاتی باشد. در این گذر به برخی تمایزات میان این دو دوره و تأثیرات آنها بر زندگی و پروسه پیکار کارگران نظر اندازیم.
در سال ١٣٣٢ طبقه کارگر ایران، کودتاگران و شرکای امپریالیست آنها را بسیار خوب می شناخت. سلطنت سرمایه و رژیم کودتا را مظهر تمامی قهر، بربریت و جنایت ضد کارگری، ضد انسانی می دید، کودتا را حادثه ای سیاه می دانست که رخ داده است تا بر هر چه امید، انتظار، خواست و چشم انداز او است تندباد سیاه قهر و نابودی توفد. تا قدرت عظیم طبقاتی او را در هم بشکند، آحاد توده هایش را به جرم هر نفس کشیدن اعتراض آمیز راهی سیاهچال کند و تسلیم جوخه اعدام نماید. کارگران در آن زمان به درستی و با درایت به رخداد سیاه کودتا این گونه نظر می کردند و بر همین اساس هیچ دلیلی برای بستن دخیل به هیچ نهاد دولتی یا بست نشینی در مقابل این و آن دستگاه قدرت سرمایه نمی دیدند. تصویر جمهوری اسلامی در ذهن کارگران، به ویژه در چند سال نخست، بدبختانه چنین نبود. این رژیم کوهی از اغراض ماوراء ارتجاعی ارضا نشده و فسیل شده آزمندترین و هارترین بخش بورژوازی بود که توسط آتشفشان عظیم جنبش سراسری طبقه کارگر از عمق به سطح منتقل و در پروسه پرتاب، می کوشید تا کل آتشفشان را مهار کند و بر زمین و زمان زندگی زلزله آفرینان کارگر مستولی گردد. نماد تمام عیار فاشیسم هار بورژوازی بود اما بخش وسیعی از توده های کارگر، آن را ثمره «انقلاب» خود می دیدند!! و به غلط، زیر مهمیز توهم و ناآگاهی می انگاشتند که باید با وارد ساختن فشار، فریاد دردها و سر دادن شکایتها بر سر عقلش آورد!! توده سترگ توهماتی که به جمهوری اسلامی مجال می داد تا پایه های حاکمیت فاشیسم دینی سرمایه را هر لحظه از لحظه پیش مستحکم تر، کارگران را از هستی ساقط تر و جنبش کارگری را زمین گیرتر و مقهورتر و منکوب تر سازد.
تمایز بالا تنها یا حتا مهم ترین تمایز میان محتوای تلقی طبقه کارگر ایران از رژیم محصول کودتای ٢٨ مرداد و دولت اسلامی سرمایه داری نبود. تفاوت مهم تر و اثرگذارتری هم وجود داشت. سلطنت حاصل کودتا یک دیکتاتوری متمرکز، بوروکراتیک، بدون هیچ تشتت درونی و نماد کامل تبعیت بدون هیچ چون و چرای کل بورژوازی حاکم از یک جناح و در راُس آن شخص شاه و امپریالیست های امریکایی بود. همه بخش های بورژوازی صاحب سهام حاکمیت، این تبعیت محض بدون هیچ قید و شرط را قبول داشتند. رقابت چندانی میان جناح ها مجال بروز نمی یافت. نقش مافیای مسلط حاکم در برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و همه چیز سرمایه داری بلامعارض به حساب می آمد. هیچ بخش یا جناحی هیچ زمینه ای برای طرح و تبلیغ نظرات یا راهبردهای متفاوت خود نمی دید. هیچ دار و دسته درون ساختار حاکمیت سرمایه داری دلیلی برای جلب توهم کارگران به سیاست ها و راه حلهای خود در مقابل شرکای دیگر مشاهده نمی نمود. دستجات رقیب بورژوازی به هیچ وجه توان اپوزیسیون نمائی و تسویه حساب های درونی نداشتند و تلاش برای به صف کردن کارگران در پشت سر جناح خود نیز اولا محال و ثانیا بی معنی می شد. در آنجا قرار بود که: « همه آوازه ها، از شه، ولو از حلقوم عبدالله باشد» در جمهوری اسلامی چنین نبود و ساختار قدرت چنین وضعیتی نداشت. این رژیم از آغاز به صورت ترکیبی از کانون های مافیائی قدرت سرمایه پدید آمد. مراکزی که هر کدام مالکیت شمار بیشتر یا کمتر بنگاههای مالی، صنعتی، تجاری یا در یک کلام مالکیت بخشی از سرمایه اجتماعی را در دست داشتند. هر کدام این باندها برای گسترش نامحدود سهم خود در تصاحب سرمایه ها و نقش خود در ساختار حاکمیت به هر جنایت، سبعیت و بربریتی دست می زدند. هر مافیا و باند برای داشتن بیشترین سهم در دولت، بیدادگاهها، محاکم قضائی، اداره زندان ها، سازماندهی ارتش، سپاه، بسیج، پلیس، لباس شخصی، گشت های کنترل و مراقبت یا سایر قوای سرکوب، به هر دسیسه و ترفندی دست می یازید. خیلی ها در شروع کار به جرگه سهامداران کوچک بورس مالکیت و حاکمیت تعلق داشتند یا شاید سهام چندانی نداشتند، اما با همه توان تقلا و توطئه می کردند تا از طریق تحکیم و توسعه جایگاه خود در ماشین دولتی به سرمایه های عظیم دست یابند. ساختار قدرت در اینجا اجماعی از آزمندترین، فاشیست ترین و سیری ناپذیرترین گروههای بورژوازی بود که در پاسداری از نظام بردگی مزدی و تحمیل این نظام بر توده های کارگر در اخوت کامل به سر می بردند. اما در درون مرزهای این وحدت، همه در حال طرد و تصفیه همدیگر و مصادره سهام مالکیت و قدرت سایرین به نفع خویش بودند. این گروهها برای در هم کوبیدن جنبش کارگری، یکصدا، متحد و با وحدت کامل قدم بر می داشتند و ضمن توسل به همه شیوه های قهر ضد انسانی، در سازماندهی فاشیستی عقب مانده ترین کارگران علیه هر جهتگیری ضد سرمایه داری توده کارگر نیز از هم پیشی می جستند، اما همزمان تمامی امکانات خود از جمله همین سازماندهی توده ای فاشیستی را برای تسویه حساب علیه همدیگر هم به کار می گرفتند. جمهوری اسلامی چنین ترکیبی داشت و همین امر یعنی جدال همیشه جاری و همه جا ساری مافیاهای درون و حاشیه ساختار حاکمیت سرمایه به دوام توهم توده های کارگر و متوهم ماندن آن ها به این یا آن باند بورژوازی حاکم کمک می کرد. جناح های مستمرا رقبا را باعث و بانی مشکلات اقتصادی و اجتماعی دامنگیر کارگران، به طور مثال بیکاری، فقر، وضع نابسامان بیمه و درمان و سایر مصیبت های زندگی آنان معرفی می کردند و در این میان توده کارگر اسیر این توهم باقی می ماند که گویا ریشه معضل نه در وجود سرمایه و نه در کل رژیم حاکم سرمایه داری بلکه در ندانم کاری ها یا کسر و کمبودهای مدیریتی این و آن جناح است. وضعیتی که بست نشینی، عریضه نگاری و دخیل بستن های توهم آمیز و فاجعه بار کارگران به امید بهبود وضع زندگی خویش را دامن می زد.
عوامل بالا در متن احساس شکست، عقب نشینی ها، سرکوب شدن ها، ناامیدی، بی افقی ها و سرخوردگی های ناشی از بدفرجامی جنبش سراسری سال های ۵٦ و ۵٧، در سوق دادن جنبش کارگری ایران به ویژه در سال های ٦٠ و بعد، به ورطه یکی از بدترین دوره های زمینگیری و استیصال نقش بازی می کرد. تأثیر کل این عوامل یا به زبان دقیق تر، کل مؤلفه های مربوط به شکست خیزش سال ۵٧ بر جنبش کارگری را، البته فقط وقتی می توان به درستی درک کرد که آنها را در کنار آنچه در همین دوره، در سطح جهانی میان دو طبقه اساسی دنیای سرمایه داری جریان داشت، کندوکاو کنیم. دوره ای که بورژوازی بین المللی خود را برای یک تهاجم سراسری انفجارآمیز جهت بازتقسیم مجدد کار اضافی و لازم به زیان طبقه کارگر و سلاخی پی در پی معیشت روز توده های کارگر مجهز می ساخت. قطب سرمایه داری دولتی دنیا با بیرق «اردوگاه سوسیالیسم» آستانه فروپاشی را می کوبید. جنبش کارگری جهانی تا دورترین نقطه ها عقب می نشست و بورژوازی با تمامی قدرت به پیش می تاخت. کارگران ایران آوار کل این حوادث را بر سینه زندگی و جنبش خویش آوار می یافتند.
ناصر پایدار - فروردین ٩٧