توپ و تشر و تحریم در راهند تا جای خود را به تحمل و تعامل بسپارند. خانم کلینتون از طلوع ستاره امید در ژنو سخن می گوید، بارک اوباما رؤیت هلال این ستاره را در کاخ سفید تصدیق می کند، سعید جلیلی و ویلیام برنز زیج رصد ستاره آشتی را در سویس می آرایند، وزیر خارجه دولت اسلامی در همان روز راهی واشنگتن می شود تا دست دولتمردان امریکائی را بفشارد و بالاخره عربده های تحریم تحریم، سارکوزی و مرکل و گوردون نیز عجالتاً فروکش می کند. چه شده است؟ چه اتفاقی روی داده است؟ چه تغییراتی پدید آمده است. « ستاره امید» چه صیغه ای است و از کجا سر بر کرده است؟ پاسخ را باید در آنچه روی داده و در شرف روی دادن است جستجو نمود. جمهوری اسلامی جام زهر دوم را تا قطره آخر نوش کرده است. البته به این امید که نوشداروی حیات وی در مقابله با موج عظیم خیزش ها و اعتراضات احتمالی آتی توده های کارگر باشد. ظاهر ماجرا این است که دولت احمدی نژاد در چهارچوب مذاکرات هسته ای به بخش اعظم خواست ها و انتظارات دولت امریکا و متحدان غربی او پاسخ مساعد داده است. تا اینجا حقیقت دارد اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. قبل از هر چیز باید تصریح کنیم که آنچه حتی در همین حوزه روی داده است از مرز تعلیق غنی سازی فراتر است، جناح مسلط قدرت سیاسی روز سرمایه در ایران حاضر به توافقی شده است که بر پایه آن عظیم ترین بخش اورانیوم غنی شده خود را زیر نظر آژانس بین المللی انرژی اتمی به روسیه یا کشور دیگری از ۵ قدرت بزرگ اتمی دنیا تحویل می دهد و در مقابل فقط مقدار اورانیوم مورد احتیاج بخش هسته ای بیمارستان ها و مراکز مهم درمانی را از آن ها بازخرید می کند، همزمان شرائط لازم برای بازدید مأموران آژانس از همه مراکز و حوزه های فعالیت هسته ای ایران را فراهم می سازد، از هر نوع کارشکنی، اختلال و ایجاد مانع بر سر راه این بازرسی ها خودداری می ورزد و بالاخره اینکه به غنی سازی اورانیوم مورد نیاز خویش در خارج از مرزهای کشور رضایت داده است. محصول این توافقات تا همین جا از کل آنچه که امریکا و دولت های غربی از جمهوری اسلامی درخواست می کرده اند، کل آنچه که دو قطعنامه شورای امنیت با هدف تحمیل آن ها بر دولت احمدی نژاد، صادر گردیده است و کل آنچه که برای تأمین و تضمین آن ها فرساینده ترین تحریم های اقتصادی بر دنیای گرسنگی ها و فقر و بدبختی های ۵٠ میلیون نفوس توده های کارگر ایران سربار شده است، نه تنها کمتر نیست که افزون تر هم هست. این واقعیتی است که روی داده است، مافیای مسلط قدرت سیاسی سرمایه در ایران به دنبال سال ها عربده کشی و رجزخوانی و عوامفریبی و جار و جنجال های شوم فریبکارانه، در نهایت زبونی و ذلت به آنچه دولت های غربی همراه شرکای روسی و چینی آن ها می خواسته اند یکجا تن داده اند، اما دائره توافقات به این حد محدود نیست. سهل است، حل بحران هسته ای حتی بخش اصلی آن نیز نمی باشد. طرفین عزم جزم کرده اند که بر کرانه دریای خونی که در طول سالیان متمادی از کشتار توده های کارگر دنیا به راه انداخته اند و بر تل ویرانه سر به فلک کشیده ای که از خاکستر هستی صدها میلیون انسان در ایران و خاور میانه و آسیای وسطی بر پا نموده اند اینک عظیم ترین معضلات بقای خود و نظام بردگی مزدی را با هم به شور بنشینند و محتوای داد و ستد سازند. نجات جمهوری اسلامی از باتلاق مرگ و جستجوی راه چاره برای غرب در دو آتشزار قتل عام و خون و وحشت، افغانستان و عراق نیز حلقه های تعیین کننده ای در زنجیره سازش ها و تعامل ها هستند. تعامل هائی که قرار است و همیشه چنین است که هر دو سوی آن، هر دو جبهه بورژوازی برندگان حتمی ماجرا باشند و همه تاوان فاجعه بار این بردها را، طبقه کارگر بین المللی و بسیار بسیار بیش از همه، کارگران ایران و عراق و افغانستان و فلسطین و کل منطقه خاور میانه بپردازند. اینکه هر کدام از این جوامع در شرائط روز چه وضعی دارند، اینکه در طول سال های طولانی چه بر سر طبقه کارگر در این مناطق رفته است و اینکه در دل اوضاع حاضر فراز و فرود مبارزه طبقاتی در جامعه ایران چگونه است موضوعات کم و بیش روشنی هستند. با همه این ها برای بررسی فضای گفتگوهای جاری میان دولت اسلامی سرمایه و قدرت های عظیم دنیای سرمایه داری، مروری کوتاه بر روی آنچه در دو کشور همسایه جمهوری اسلامی جریان دارد، لازم به نظر می رسد.
تاریخ سرمایه داری تاریخ جنگ علیه بشریت است. جنگ های تبهکارانه ای که فقط میلیون ها و گاه ده ها میلیون بردگان مزدی سکنه زمین را در کام شعله های آتش خاکستر نمی سازد بلکه قربانیان و نسل های متوالی قربانی شدگان را به تحمل کل خسارات آتش افروزی ها و سبعیت های سرمایه هم مجبور می گرداند. جنگ ها برای جنگ افروزان و برای دولت های بورژوازی در هر حال نعمت است و با هدف دستیابی به مائده های عظیم سود طراحی می گردند، با همه این ها در مواردی هر چند نادر چه بسا به لقمه ای گلوگیر تبدیل شوند. هر دو جنگ دولت امریکا و متحدانش در دو کشور افغانستان و عراق را می توان از این دست به حساب آورد. در اینجا آنچه « آسان می نمود اول به بوی سود» اینک باتلاق یا باتلاق هائی شده است که خروج از آن ها برای جنگ افروزان نیازمند تقبل سهمگین ترین هزینه ها است. آنچه بر سر چند ده میلیون برده مزدی در هر دو دوزخ گند و خون رفته است هیچ دست کمی از سرنوشت محکومان آشویتس، بوخنوالت، داخائو، وستربروک و درانسی ندارد اما باز هم هیچ نشانه ای از پایان این هولوکاست قابل رؤیت نیست. یک ویژگی بارز این قربانگاه ها حساب کشی ها و شاخ و شانه رفتن های مدام مردارخواران سرمایه با همدیگر و افزودن بار تسویه حساب ها و حساب کشی های خود بر مصیبت ها و آلام و گرسنگی ها و قتل عام های سراسری طبقه کارگر افغانستان و عراق بوده است. هر دو جنگ از همان آغاز خوان الوان گسترده ای شد که دولت سرمایه داری اسلامی در بند بند آن، گام به گام، بسیار ماهر و چیره دست در پشت سر جنگ افروزان کاخ سفید و ناتو و نیروهای ائتلاف مشغول شیار دلمه های خون گردد. رژیم اسلامی در هر دو جا برای این کار از همه امکانات لازم برخوردار بود. در افغانستان از همان نخستین سال های بعد از وقوع قیام بهمن و به ویژه به دنبال لشکرکشی شوروی به آن کشور برای بسط دامنه نفوذ خود در میان گروه های اپوزیسون مخالف اشغالگری اردوگاه سرمایه داری دولتی تلاش کرد و دستاورد ترفندهایش را به عنوان سرمایه ای مهم برای دخالتگری ها و توطئه های بعدی خود بر هم انباشت. ٨ سازمان شیعه که در آن سال ها در ایران تربیت شده و آموزش می دیدند بعدها با تشکیل «حزب وحدت اسلامی» برای ایفای چنین نقشی آمادگی یافتند. سوای این ها گروه های افراطی ماوراء ارتجاعی از دار و دسته ربانی گرفته تا حکمتیار و نیروهای اطراف احمد شاه مسعود نیز هر کدام به گونه ای و در سطحی به دار قدرت رژیم آویزان بودند. در عراق دست جمهوری اسلامی از این هم بازتر بود. در اینجا هیچ اپوزیسون دیکتاتوری حزب بعث نبود که کم یا بیش سر در آخور مالکان دوزخ سرمایه در ایران نداشته باشد، احزاب و نیروهائی که قرار بود با مدرن ترین تانک ها، موشک ها و غول پیکرترین هواپیماهای جنگی امریکا و متحدانش به کاخ قدرت سرمایه داری عراق پرتاب شوند، همه و همه از هواداران « حزب الدعوه» گرفته تا « مجلس اعلای انقلاب اسلامی» تا ناسیونالیست های کرد یا دست پروردگان مستقیم جمهوری اسلامی بودند و یا در عداد اعوان و انصار و محبان این رژیم قرار می گرفتند. مسأله به اینجا ختم نمی شد، وجود این مراودات تنگاتنگ گسترده بهترین فرصت ها را به دولت اسلامی سرمایه داری ایران تفویض می کرد تا از درون آن هر گونه که می خواهد و هر اندازه نیاز دارد به برپائی شبکه های وابسته و مزدور تروریستی در هر دو کشور همسایه دست یازد.
جنگ های جنایتکارانه امریکا علیه دوزخ نشینان نفرین شده افغانی و عراقی بساط این فرصت جوئی بربرمنشانه را در پیش پای جمهوری اسلامی باز کرد و به این ترتیب یک بخش وسیع قاره آسیا از کرانه های مدیترانه و فلسطین و لبنان و بین النهرین گرفته تا پاکستان و افغانستان و جمهوری های آسیائی سابق شوروی به پررونق ترین بازار داد و ستد و حسابکشی و باج خواهی و باج دهی میان این رژیم و قطب های دیگر سرمایه جهانی تبدیل شد. این وضع سال ها است که ادامه دارد و جمهوری اسلامی به دلایل گوناگون بخش قابل توجهی از علل بقای خود را مدیون آن است. بنیاد سیاست خارجی رژیم این بوده است که در دائره محاسبات قدرت در سطح جهانی و در قلمرو توزیع اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر بین المللی از سهم مقتضی و کافی برخوردار باشد. دست یازیدن به هر کاری در وجب به وجب کشورهای جنگ زده افغانستان و عراق و توسعه زمینه های باج خواهی از دولت های غربی در این مناطق از جمله راهکارهای مهم حصول هدف بالا بوده است. رژیم از طریق دخالتگری همه نوعی و گسترده در هر دو کشور، به قطب ها و قدرت های مسلط بین المللی هشدار می داده است که بدون احتساب موقعیت و نقش او در معادلات قدرت و محاسبات توزیع اضافه ارزش ها موفق به حصول اهداف خود نخواهند شد.
وجود این منازعات اکنون برای هر دو سوی کشمکش بیش از پیش اهمیت یافته است. هر دو طرف در موقعیتی قرار گرفته اند که بسیار بیشتر از گذشته آسیب پذیرند، بیشتر از گذشته زیر فشار قرار دارند، بیشتر از گذشته مجبور به دادن امتیاز هستند و بسیار بیشتر از گذشته نیاز دارند که از هر فرصتی برای امتیاز خواهی سود جویند. بورژوازی امریکا زیر فشار سهمگین یک شکست بسیار مفتضحانه در عراق مجبور به عقب نشینی و آغاز خروج نیروهای هار خود گردیده است. اوباما در شرائطی این کار را انجام می دهد که هنوز در عراق به لحاظ تأمین ثبات سرمایه و استقرار یک دولت با ثبات سرمایه داری هیچ سنگی بر روی سنگ استوار نشده است. شمار کشتگان جنگ های داخلی از گذشته کمتر نشده است، مجادلات میان احزاب و دار و دسته های مختلف بورژوازی برای تثبیت مکان خود در قدرت سیاسی و تعیین سهم خویش در مالکیت سرمایه اجتماعی همچنان حاد است، شالوده اقتصاد جامعه از هم پاشیده است و نبود حداقل نظم سیاسی هیچ مجالی برای بازسازی چرخه بازتولید سرمایه پدید نیاورده است. کابوس فقر، گرسنگی، بیکاری، بیماری، بی مسکنی، بی آبی و هراس لحظه، لحظه از افتادن به تله انفجارها، کل ٢٦ میلیون سکنه جامعه را در خود پیچیده است و هیچ بارقه امیدی به سوی زندگی در پیش روی آنان باقی نگذاشته است. بورژوازی امریکا چنین جهنمی برپا کرده است و بدون اینکه حتی به اهداف واقعی جنگ افروزی های تجاوزکارانه و بربرمنشانه خود دست یافته باشد مجبور به خروج ارتش خود از این دوزخ گردیده است.
در افغانستان موقعیت امریکا و متحدانش از عراق هم بسیار فجیع تر، بی سر و سامان تر، شکننده تر و شکست آمیزتر است. سران ناتو هر روز مأیوس تر کارنامه شکست های پی در پی خود را به روزنامه ها و رسانه ها گزارش می کنند و بر روی آخرین وعده های خویش پیرامون پیروزی احتمالی خط می کشند. ارتش دژخیم هستی کش و نفرت آفرین طالبان هر روز جمعیت عظیم تری از زنان و کودکان و مردم آواره و مفلوک را کشتار می نمایند، شمار تلفات نیروهای ناتو هر دم افزایش می یابد. رعب و هراس ناشی از حتمی بودن شکست شیرازه قوای عظیم ترین دژ شقاوت و جنگ افزوری سرمایه جهانی را از هم پاشیده است. قدرت هائی که قلع و قمع دیوصفتان طالبان را به عنوان وعده امروز و فردای خود جار می زدند، اکنون همه جا در تدارک دعوت از سران این قوم و ددمنشان شریک آن ها برای مشارکت وسیع در ماشین قدرت سیاسی سرمایه داری افغانستان می باشند. سران تاتو این روزها سخت در تکاپو هستند تا کابوس عروج مجدد طالبان به عرش اعلای حاکمیت را برای ده ها میلیون برده مزدی و انسان های فرودست داغ لعنت خورده افغانی نوعی طلوع فجر آرامش جلوه دهند و از این طریق برای بازگشت این دژخیمان زمینه های مساعد ذهنی فراهم سازند.
بورژوازی امریکا، سران اتحادیه اروپا و ناتو بسیار خوب می دانند که دولت سرمایه داری اسلامی ایران در افتادن آنان به این گرداب در هر دو جا نقش قابل توجه دارد، امروز برای هیچ کس جای هیچ تردیدی باقی نمانده است که هم بخشی از قوای متحد طالبان در ایران توسط نیروهای نظامی جمهوری اسلامی آموزش می بینند و هم سپاه پاسداران در تشدید و تعمیق جنگ داخلی درون کشور عراق از نقشی تعیین کننده برخوردار است. ظاهر این مسأله به ویژه در رابطه با طالبان شاید اندکی متعارض جلوه کند اما آنچه در پشت این رویه بیرونی متعارض جریان دارد همکاری های بسیار وسیع و حسابشده ای است که میان دولت ایران و اشرار همقطار طالبان چه از لحاظ اموزش نظامی و چه در حوزه تهیه سلاح و امکانات جنگی به صورت بسیار بارز و سرکش موجود است. جمهوری اسلامی توانسته است در پویه عمل به رقبای غربی خود تفهیم کند که بدون او قادر به کنترل اوضاع عراق و مهار تاخت و تازهای بی عنان طالبان نخواهند بود. بورژوازی امریکا و دولت های غربی این واقعیت را باور کرده اند و بسیار خوب دریافته اند که بدون همکاری قدرت سیاسی روز سرمایه در ایران باید هزینه های بسیار سهمگینی را در عرصه های یاد شده بپردازند. هزینه هائی که تا همین امروز هم برای آنان به اندازه کافی کمرشکن گردیده است. تا اینجا فقط از تنگناها و گره خوردگی های کار یک طرف گفتیم، فقط از معضلات درهم تنیده سران واشنگتن و ناتو و اتحادیه اروپا در رابطه با خاورمیانه حرف زدیم و فراموش نکنیم که حتی در همین محدوده هم هیچ کلامی از فلسطین و لبنان و دنیای باج خواهی ها و حساب کشی های دیرینه دو طرف در این مناطق به میان نکشیدیم. پیداست که باید مسائل کل نواحی را به آنچه اشاره شد اضافه کنیم تا طول و عرض واقعی نیاز بورژوازی امریکا و متحدانش به خلاصی از باج خواهی های دولت اسلامی سرمایه داری و جایگزینی این زیادت طلبی ها با همکاری هر چه بیشتر لمس گردد.
به سوی دیگر ماجرا نگاه کنیم، به آسیب پذیری ها، زخم های کاری و چشم اسفندیارهای هلاکت زائی که رژیم اسلامی سرمایه در مقابل رقبا دارد. موج عصیان و خیزش و خشم میلیون ها انسان معترض علیه ٣٠ سال حاکمیت دیکتاتوری و خفقان و فشار و سنگسار و قتل عام و زن کشی و کودک کشی و گرسنگی و بیکاری و فقر و آوارگی، عملاً سفینه حیات جمهوری اسلامی را با شتاب به سوی غرق فرو رانده است. کار به جائی رسیده است که سران دستگاه اختاپوسی قهر نظامی رژیم اعتراف می کنند که در طول این سه ماه با چشم خویش مرز سرنگونی را رؤیت نموده اند و لحظات سقوط را نظاره کرده اند. شیرازه حیات سرمایه در سطحی وسیع از هم پاشیده است و سقف حاکمیت دچار شکافی عمیق شده است. جناح مسلط رژیم تمامی توان خود را در تیر کرده است تا خیزاب سرکش اعتراضات گسترده توده ای را از پای بیأندازد اما هنوز موفقیت چندانی کسب نکرده است و اطمینان لازم به ادامه بقای خود را به دست نیاورده است. دوران ثبات 30 ساله که با سیلاب خون، با شبیخون مستمر به بهای محقر نیروی کار ده ها میلیون کارگر و افزودن آن به کوه اضافه ارزش ها، با سوزاندن 50 میلیون نفوس توده های کارگر در کوره های سودسازی سرمایه و با استمداد از نبش قبر تمامی اشکال بشرستیزی مدفون در تاریخ پاسداری می شد، به طور آشکار در هم ریخته است. جمهوری اسلامی در شرائطی به این گرداب افتاده است که طغیان بی مهار بحران سرمایه داری به نوبه خود جستجوی راه خلاص را برایش دشوارتر ساخته است.
وضعیت روز جامعه ایران، سرکشی موج اعتراضات، تعمیق شکاف در ساختار حاکمیت و همه معضلات تل انبار شده دیگر جمهوری اسلامی، ظرفیت باج خواهی30 ساله رژیم از رقبای جهانی خود را به شدت کاهش داده است، اعتبار سوددهی حضور او در باشگاه همپیوندان را نیز پائین آورده است، زخم های کهنه و کاری او برای قبول کوبنده ترین باج خواهی ها از همه سو سر باز کرده است. ورق کاملاً برگشته است و عصر باج گیری ها جای خود را به بدترین و فاجعه بارترین باج پردازی های تحویل داده است. برای اینکه باقی ماند، برای اینکه موج خشم و قهر میلیون ها انسان معترض عاصی را مهار و سرکوب کرد، برای اینکه رقبای حکومتی را به اندازه کافی زمینگیر و مطیع و منقاد و آرام ساخت، برای اینکه با بحران عظیم اقتصادی سرکش دست و پنجه نرم نمود، برای اینکه معضلات مرگبار ٢٦٠٠ واحد صنعتی در دست تعطیل را تعدیل کرد، برای اینکه مصالح و مواد مورد نیاز چرخه باز تولید سرمایه اجتماعی را از چنگ تحریم های فرساینده خارج کرد، برای اینکه شتاب بی عنان بیکارسازی ها و افزایش بی هیچ مهار شمار بیکاران را اندکی کندتر ساخت، برای اینکه زمینه های وقوع احتراق های عظیم تر و طغیان های نیرومندتر توده ای را تا سرحد امکان از تلاطم بازداشت، آری برای این کارها باید تغییر ریل داد. باید عقب نشست و دست به پسگردهای باب طبع بورژوازی امریکا و شرکای جهانی وی زد.
دولت های غربی موقعیت فرسوده حریف را خوب درک کرده اند و زمان را برای انجام پاره ای معاملات به نفع خویش بسیار مناسب یافته اند. مسأله هسته ای درست در همین جا است که جا و مکان خاص روز را پیدا می کند. این کشمکش سال ها جریان داشته است اما در دل وضع جاری، در پشت بن بست های جدی دامنگیر هر دو طرف و در شرائط سرکشی دل مشغولی های خاص طرفین، اعتبار، کاربرد و موضوعیت ویژه ای پیدا کرده است. برای دولت اوباما و متحدان غربی او فرصتی پدید آمده است تا بر پرونده باج خواهی های دولت اسلامی سرمایه داری ایران حتی الامکان مهر بایگانی کوبند. مسأله هسته ای نه امروز و نه در گذشته های دور یا نزدیک هیچگاه محور اصلی جدال نبوده است. هر دو طرف در این زمینه به صورت افراطی جنجال کرده اند، یکی آن را خطر عظیم قرن نامیده است تا از ورای این گزافه گوئی ها راه تهاجم خویش برای تنگ تر ساختن حلقه فشار علیه حریف را هموار سازد و راه زیادت خواهی او را سد بندد. دیگری بسیار شیادوار و دجال صفت آن را معجزه کبیر قدرت می خواند تا به این ترتیب وجود اختاپوسی درنده و خون آشام نظام بردگی مزدی و حاکمیت اسلامی آن را برای 50 میلیون نفوس توده های کارگر قربانی این نظام دژخیم، با لاک رشد صنعت و تکنیک بیاراید. با همه این ها مثل روز، روشن است که بحران هسته ای در تمامی طول این مدت نه موضوع واقعی جدال بلکه مستمسکی برای اعمال فشار هر چه بیشتر طرفین بر همدیگر بوده است. دوره این بهره گیری برای دولت اسلامی سرمایه داری ایران اینک نه فقط به انتها رسیده است که با رویه کاملاً متضاد خود جایگزین شده است. بقای رژیم در برابر سیل قهر توده های عاصی کارگر و فرودست به سازش بسیار ذلیلانه و رذیلانه او در برابر رقبای غربی موکول گردیده است. وقت آن رسیده است که در همه حوزه ها، در عراق، در افغانستان و در گفتگوهای هسته ای عجالتاً میثاق همکاری جای جار و جنجال های تب آلود تروریستی و باج خواهانه را پر کند. از یاد نبریم که روزها قبل از مذاکرات اخیر ژنو، قبل از مذاکره مستقیم جلیلی و ویلیام برنز، پیش از دیدار حضوری متکی و دولتمردان امریکائی در واشنگتن، شاهد وقوع ملاقات دیگری نیز در شهر لاهه هلند بودیم. این دیدار در حاشیه اجلاس موسوم به « کنفرانس بین المللی افغانستان» میان محمد مهدی آخوندزاده معاون وزارت امور خارجه ایران و هالبروک دیپلمات امریکائی روی می داد. در آن روز نیز به روال آنچه که بعدها در ژنو و همزمان در واشنگتن اتفاق افتاد همه و از جمله خانم کلینتون دیدار را بسیار مهم و امیدآفرین تلقی کردند. رسانه ها از بی سابقه بودن و اهمیت زایدالوصف آن سخن راندند و همه آن را نشانه هائی از شروع دوره جدیدی در روابط میان دولت های ایران و امریکا قلمداد کردند. بحث را خلاصه کنیم. ما پیش تر در نوشته های دیگر تصریح کرده بودیم که خروش خشم و عصیان توده های کارگر و فرودست، رژیم را به موقعیتی فرو رانده است که برای چالش آن به طور قطع راه مماشات با رقبای غربی و همه رقبای بین المللی دیگر را در پیش خواهد گرفت. این روند دیری است که آغاز شده است، نه فقط دولت های غربی که روسیه و چین نیز پروسه فشار خود برای عقب راندن هر چه بیشتر شریک و تن دادن او به زیان های سنگین در حوزه معاملات اقتصادی و بده و بستان های دیپلوماتیک را تشدید کرده اند. آنچه در کنفرانس کشورهای حاشیه خزر روی داد فقط نمود کوچکی از ماجراهای بزرگ ردیف شده در راه است. در اینجا چند سؤال پیش می آید. اولین سؤال آنکه اگر رژیم زیر فشار موج مبارزات توده های ناراضی به چنین ورطه ای از احساس فروماندگی و عجر سقوط کرده است، اگر واقعاً به دلیل استیصال و درماندگی ناشی از فشار جنبش اعتراضی روز به چنین عقب نشینی های سهمگین در برابر امریکا و دولت های غربی یا سایر دولت ها دست می زند، پس چرا به هیچ وجه، هیچ مقدار در برابر اعتراضات ده ها میلیون انسان کارگر و فرودست جامعه عقب نشینی نمی کند؟ چرا حتی به تلاش جامع الاطراف و بیش از حد استیصال آمیز و زبونانه اصلاح طلبان برای سازش با خود رضایت نمی دهد؟ این سؤال مهمی است، پاسخ آن نیز ساده و سرراست است. تا جائی که به مسأله میان رژیم و توده های کارگر و فرودست مربوط می شود، هر گام عقب نشینی دولت سرمایه فقط گامی به سوی مرگ حتمی است. نه فقط جمهوری اسلامی که هیچ دولت سرمایه داری دیگر نیز تا سرحد توان و تا آخرین لحظه امید به بقای خود دست به هیچ میزان پسگرد در مقابل موج اعتراض و انتظار کارگران نمی زند. تاریخ همه جا حاکی است که آغاز این عقب نشینی ها همان و رفتن تا نقطه نهائی نابودی همان. سرنوشت رژیم شاه در این زمینه نمونه بسیار گویائی است. کوه عظیم دردها، رنج ها، شدت استثمار، فقر و فلاکت و حقارت و ستمکشی توده های کارگر آبستن سهمگین ترین آتشفشان ها است، زمانی که عقب نشینی دولت سرمایه شروع شود معنایش فقط این است که اولاً آتشفشان خشم انسان ها در اوج سرکشی برای اشتعال و انفجار است و ثانیاً آنکه قدرت سرکوب رژیم یارای مهار انفجار را از دست داده است. درست به همین دلیل تصور پسگرد حاکمیت نظام بردگی در ایران در مقابل موج خشم و قهر و اعتراض توده های کارگر و ناراضی بدون آنکه رژیم آخرین بارقه های امید به ماندگاری خود را از دست داده باشد، یک خیال کاملاً عبث است. اما چرا جمهوری اسلامی حتی با ایادی تسلیم و زبون و خوار اندرونی خود، با دار و دسته اصلاح طلبان، با جماعت جلاد و کارگرکش و بشرستیزی که این رژیم کل هستی خود را مدیون وجود آن ها است، با نیروهائی که در طول 30 سال کلیه بربرمنشی ها، حمام خون ها، دنیای گرسنگی و ذلت و فقر و بیکاری و بدبختی را بر 50 میلیون نفوس توده های کارگر تحمیل کرده اند تا از موجودیت اختاپوسی نظام بردگی مزدی و دولت هار اسلامی سرمایه دفاع کنند، آری چرا حتی به راحتی حاضر به اجابت استغاثه های اینان هم نیست؟ باز هم پاسخ ساده است. واقعیت این است که در اینجا خود اصلاح طلبان مطرح نیستند، مافیای مسلط قدرت سیاسی سرمایه ابداً از مشتی اصلاح طلب هراس ندارد. فشار سنگینی که بر آنان وارد می سازد به خاطر دلهره از هماوردی ها و رقابت جوئی های آن ها نیست، اساساً جریان اصلاح طلبی به طور واقعی و حتی در محاسبات جناح مسلط بسیار بی ارزش تر و مبتذل تر از آن است که نیاز به تار و مار داشته باشد. آنچه مافیای احمدی نژاد و خامنه ای و سپاه پاسداران و کل این طیف را به قلع و قمع این جماعت سوق داده است، صرفاً وحشت آن ها از بهره برداری های طبیعی و اجتناب ناپدیر توده های کارگر و سایر نیروهای معترض از وجود اختلاف در ساختار قدرت سیاسی سرمایه است. دار و دسته مسلط خوب می دانند که توده انسان های معترض و عاصی همین شکاف را مجرای انفجار آتشفشان قهر خود خواهند ساخت. وجود اصلاح طلبان تنها از این زاویه است که برای رژیم به مثابه یک خطر تلقی می گردد. نکته مهم این است که دیکتاتوری هار سرمایه با علم به موقعیت بسیار متزلزل خود قادر به تحمل چنین خطری نیست و درست به همین دلیل عزم جزم کرده است که به بود و بقای جریان اصلاح طلبی به عنوان یک نیروی مخالف پایان بخشد. شاید گفته شود چرا این نیرو را برای روز مبادا و برای مهار آتشفشان خشم توده های کارگر نگه نمی دارد؟ این نیز سؤال درستی است اما پاسخ آن است که مافیای حاکم سرمایه سرکوب را تنها راه نجات سفینه حیات خود از مهلکه می پندارد و ایفای نقش اصلاح طلبان برای بقای نظام را هیچ کارساز نمی بیند.
به این ترتیب روشن است که چرا دولت اسلامی سرمایه در شرائطی که همه سنگرهای رقابت و باج خواهی را یکی پس از دیگری به دولت های رقیب غربی و سایر باج خواهان تسلیم می کند باز هم به هیچ میزان عقب نشینی در مقابل موج مبارزات روز کارگران و توده های عاصی دست نمی زند و چرا حتی همه آه و ناله و استغاثه های طیف اصلاح طلب برای مماشات و همدلی و همپیوندی را بلاجواب می گذارد. با این توضیح به محور اصلی بحث خویش باز می گردیم. جمهوری اسلامی زیر فشار استیصال و در هراس از سرنگونی دوره مجادلات و باج خواهی خویش در مقابل دولت امریکا و متحدانش را تا سرحد نیاز تعدیل می کند و دور تازه ای از تعامل و داد و ستد و مدارا را آغاز می نماید. جای تردیدی نیست که بورژوازی امریکا و قدرت های غربی از این چرخش استقبال خواهند کرد و برای بهره گیری حداکثر از آن کوشش خواهند کرد. دولت سرمایه داری اسلامی ایران با توجه به موقعیت محتضر روز خود امیدوار است که به یمن آنچه در مقابل این پسگرد مذلت بار به چنگ می آورد از کوه معضلات سر راه بقای خود، حتی الامکان بکاهد. آیا چنین خواهد شد یا همه چیز معکوس خواهد گردید، پاسخ را فقط از جنبش کارگری ایران باید پرسید؟ تا اینجا چند چیز روشن است. همه شواهد با صدای بلند پایان دور دیگری از ابراز حیات علم و کتل اصلاح طلبی یک بخش بورژوازی را بانگ می زند. اصلاح طلبان از روز شروع جار و جنجال و میدان داری های خود تا حال هیچ گاه به اندازه امروز مفلوک و مقهور نبوده اند. موج توهم بخش هائی از توده کارگر و فرودست عاصی جامعه به آن ها مدت هاست که پس رفته است و آخرین نیروهای متوهم به آنان نیز زیر فشار واقعیت های روز مجبور به ترک این توهمات خواهند شد. باند مسلط قدرت سیاسی وجود آن ها را مایه اختلال در یکدستی و انسجام حاکمیت سرمایه داری می داند و مصمم است تا به موجودیت اپوزیسونی آن ها پایان بخشد. حرف این جناح در مقابل اصلاح طلبان بسیار سرراست است، اینکه جار و جنجال اصلاح طلبی را کنار بگذارند و از ناخن پا تا موی سر با حاکمان روز سرمایه همنظر و هماوا گردند. رویکرد اصلاح طلبی برای قدرت های غربی نیز جاذبه ای ندارد. اعتبار و نقش این جماعت در دائره محاسبات دولت امریکا و متحدانش کم و بیش از سنخ همان چیزی است که جناح مسلط قدرت سیاسی سرمایه در ایران در باره آن ها می اندیشد. این نکته ای است که خود اصلاح طلبان، جریاناتی از نوع حزب توده و اکثریت، غالب محافل چپ، سلطنت طلبان و خیلی های دیگر آن را به گونه ای بسیار وارونه درک کرده اند و درک می کنند. همه این ها تصورشان این بوده است که اصلاح طلبان نیروی بسیار مطلوب و باب طبع دولت های غربی هستند و بالعکس جناح مسلط قدرت سیاسی سرمایه در ایران برای امریکا و اقمارش تابو است!!! این سخن در مورد جریان اصلاح طلبی فقط تا جائی مصداق دارد که این جماعت برای تسلیم بلاشرط در مقابل مصالح و انتظارات و چشمداشت های دولت های غربی هیچ دریغ ندارند، اما مشکل این دولت ها به صرف انقیاد بی قید و شرط اصلاح طلبان حل نمی گردد. آنان به تمامی شرائط لازم برای ثبات سرمایه فکر می کنند و خواهان استقرار رژیمی هستند که برای تضمین سودآوری سرمایه ها از هیچ قتل عام و سبعیتی دریغ نورزد، اصلاح طلبان برای ایفای چنین نقشی از حداکثر آمادگی برخوردارند اما مجرد آمادگی آن ها هیچ تضمینی برای موفق بودن آن ها در انجام این رسالت به دست قدرت های بزرگ سرمایه جهانی نمی دهد. دولت های غربی هر گونه جا به جائی قدرت و تغییر در شرائط سیاسی روز را دریچه خطری به سوی فروپاشی شیرازه بقای سرمایه داری می بینند و از این لحاظ سخت از وقوع آن وحشت دارند. واقعیت این است که دولت جمهوری اسلامی در ساختار روز خود تا جائی که به ظرفیت و آمادگی و قدرت سرکوب آن علیه جنبش کارگری مربوط می شود برای دولت های غربی مطلوب ترین آلترناتیو است. وجوه نامتناسب و نامطلوب این رژیم برای قدرت های فائقه سرمایه جهانی صرفاً پاره ای زیادت طلبی ها، باج خواهی و کارشکنی هایش می باشد. این همان جنبه ها و کارکردهائی است که اینک با شروع دوره جدید تعامل، قرار است به نفع آنچه دولت امریکا می خواهد، اصلاح گردد. جمهوری اسلامی در شرائط طغیان موج قهر و مبارزات روز توده های کارگر و فرودست تنها راه چاره کار و طریق نجات را آغاز این دوره و تن دادن به تمامی خواست های رقبا دیده است اما این فقط نقطه آغاز کار است. آنسوی پل نیز رودخانه است. جناح مسلط بورژوازی هیچ چشم اندازی برای برد در این گذر ندارد. رقبای کرکس وار مردار خوار با درک درجه استیصال و ناتوانی غریق بسیار مصممند که حریف باج خواه را تا آخرین نقطه ممکن عقب رانند. جمهوری اسلامی باید همه مواضع تا کنونی خود را با آغوش باز تسلیم کند. معضل فقط انصراف از غنی سازی اورانیوم و بستن پرونده هسته ای نیست. گفتگو به صورت بسیار جدی پیرامون، عراق، افغانستان، فلسطین، لبنان و همه جاهای دیگر نیز هست. قطب های بزرگ قدرت سرمایه جهانی چشم به چرخشی دوخته اند که حاصل مستقیم آن یک دولت اسلامی سرمایه داری بدون هیچ ساز و برگ و اقتدار برای اخلال و دخالتگری و عربده کشی و زیادت طلبی در سطح جهانی باشد. رویدادهای همین چند روز بهترین شواهد این واقعیت هستند. درست در همان روزی که نمایندگان اعزامی دولت اسلامی در ژنو و واشنگتن برای بزرگترین مماشات ها اعلام آمادگی می کنند، کنگره امریکا از مبرمیت تحریم های سنگین تر علیه رژیم سخن می گوید. در اجلاس صندوق جهانی پول بر ضرورت این تحریم تأکید می شود و اعمال فشار هر چه افزون تر بر بانک های دولتی ایران محور بخشی از گفتگوها قرار می گیرد. متعاقب این رویدادها دو مأمور هسته ای ایران در عربستان و گرجستان نیز توسط پلیس این کشورها دستگیر و به دولت امریکا تحویل می گردند. بسیار روشن است که این اقدامات و تهدیدات نه با هدف اخلال در تعامل و ایجاد مانع بر سر سازش ها که صرفاً مکمل آن ها است. هدف آن است که طرف ایرانی تعامل از موضعی هر چه فرسوده تر و فرومانده تر و زبون تر در عرصه داد و ستد حضور یابد، هدف آن است که دولت اسلامی کفاره تمام زیادت طلبی های سی ساله خود را هر چه خوارتر و خفت بارتر پس دهد.
آخرین نکته بحث حاضر این است که اگر اوضاع چنین است، اگر دولت اسلامی سرمایه دوره جدید تعامل و داد و ستد خود با قدرت های غربی را آغاز کرده است، اگر عمر اصلاح طلبان حکومتی حداقل در شرائط موجود در آستانه افول است، اگر رژیم به یمن این تعامل و سازش ها می تواند بار تحریم های تا کنونی و آتی را از شانه خود بردارد، اگر گرفتن پاره ای امتیازات اقتصادی از کشورهای غربی برای دولت اسلامی به مسأله ای محتمل بدل می گردد، در این صورت فضای اجتماعی لازم برای کارزار طبقاتی توده های کارگر و دولت سرمایه داری چه تغییراتی خواهد یافت؟ آیا بدتر خواهد شد یا مساعدتر خواهد گردید؟ پاسخ این سؤال می تواند مشروح باشد اما جواب واقعی بسیار کوتاه است. آنچه سرنوشت جنگ طبقاتی میان توده های کارگر و نظام سرمایه داری را تعیین می کند در بنیاد خود نه این مؤلفه ها که موضوع ریشه ای دیگری است. سخن اینجاست که طبقه کارگر ایران تا چه میزان خود را علیه نظام بردگی مزدی متحد و متشکل و آگاه و آماده کارزار خواهد ساخت. تا چه میزان در سازمانیابی ضد سرمایه داری خود پیش خواهد تاخت، تا کجا راهکارهای مؤثر اعمال قدرت علیه سرمایه را اتخاذ خواهد نمود؟ به چه میزان مخاطرات توهم به جریان شوم اصلاح طلبی را از سر خود رفع خواهد کرد، در چه سطحی خطر سندیکالیسم و رفرمیسم راست سندیکالیستی را دفع خواهد ساخت. آنچه سرنوشت کارزار توده های کارگر و سرمایه را رقم می زند این هاست. تأثیر آشتی یا ستیز دولت سرمایه داری با رقبای بین المللی اش در این گذر هر چند مهم اما به هر حال فرعی است.
ناصر پایدار
چهارم اکتبر ٢٠٠٩