در طول دو سال اخیر شاهد جنگ و ستیز مستقیم کارگران یونان با سرمایه داران و دولت سرمایه داری این کشور و جدال غیرمستقیم آنها با برنامه ریزان و تصمیم بگیران EU بودیم. در باره اینکه کارگران چه می گفتند، چه می خواستند و برای چه جنگ و جدال می کردند نیاز به توضیح نیست. رسانه ها تا حدودی بحث کرده اند، محافل چپ نیز در باره آنچه بر سر کارگران رفته است کم یا بیش گفته اند و نوشته اند. در این میان و در دل همه گفتگوها، اعم از افشاگری ها، یا اخبار یک چیز مثل همیشه به طور کامل مسکوت ماند. اینکه چرا این همه اعتصاب، شورش های خیابانی، همصدائی و اتحاد، ایستادگی و کوبیدن بر طبل تداوم پیکار سرانجام بدون هیچ دستاوردی پایان یافت. چرا همه امیدها به یأس و همه خیزش ها به تسلیم منتهی گردید. از این بدتر! چرا توده وسیع کارگران شورشی به دنبال آن همه جنگ و مقاومت حتی در سناریوی آشنای « انتخابات» ضد انتخاب بورژوازی بیشترین « رأی» را به حزبی دادند که خواستار اعمال بیشترین فشار بر زندگی و شرائط کار آنان بود؟!! پاسخ این سؤالات برای طیف چپ موجود معمولاً ساده است. « چالش مبارزات کارگران برای بورژوازی حکم حیات و ممات داشت و هیچ عقب نشینی را بر نمی تافت، توده های کارگر قدرت لازم را نداشتند و از تدارک کافی برای مقاومت برخوردار نبودند. بورژوازی با اهرم همیشگی وارونه پردازیها و عوامفریبی ها در صفوف کارگران شکاف انداخت، طبقه کارگر چنین بود و بورژوازی چسان..!! » و خیل استدلالات این گونه که به اندازه کافی آشنا هستند. در مقابل این پاسخ ها یا به اصطلاح استدلال ها!! سؤالات زیادی قابل طرح است اما یک سؤال از همه اساسی تر است. فرض کنیم که تمامی این حرف ها کاملاً درست باشند. حتی در این صورت باز هم با پرسش های مهم جدیدی مواجه خواهیم بود. مقدم بر همه اینکه از درون این پاسخ ها قرار است چه نتیجه ای بیرون آید؟ این پاسخ ها یا استدلال ها چه گرهی از معضل باز می کنند و چه راهی در پیش روی کارگر یونانی یا کارگر هر کجای دیگر دنیا قرار می دهند؟ لیست همه این ادله متقن! را با طومار دیگری از استدلالها و پاسخ های همسنخ تکمیل کنیم، از ورای آنها با دو حکم یا دو پیام رو به روخواهیم شد. حکم اول اینکه سرمایه داری شکست ناپذیر است و طبقه کارگر یارای شکستن این نظام را ندارد!! حکم دوم که در واقع دستکاری و آرایش همان حکم اول با هدف پرده کشی بر قبول جاودانگی سرمایه داری است این خواهد بود که هنوز روزگار آسیب پذیری این نظام فرا نرسیده است و باید منتظر طلوع فجر امید از دل سیر جبری رویدادهای تاریخی ماند!! اگر متوسلین به تئوری بافی و استدلال تراشی های فوق تصور می کنند که نتایج دیگری سوای این دو حکم از دل حرفها و باورهایشان بیرون می آید چه بسا آدم های سطحی و خام اندیشی باشند، اما واقعیت ها و تجارب تاریخی چیز دیگری می گویند. در پشت این نوع پاسخ سازی ها علی العموم دنیائی خودفریبی، عوامفریبی و کارگرفریبی خوابیده است. کارگران یونان کارهای زیادی را انجام دادند. چرخ کار و تولید را در سراسر جامعه از کار انداختند. پویه تولید سود و سامان پذیری سرمایه را در خشکی و هوا و دریا متوقف ساختند. بر دیوار نظم سیاسی سرمایه داری پتک قدرت کوبیدند. بانک ها و مراکز اقتصادی نظام بردگی مزدی را به آتش کشیدند. نهادهای تصمیم گیری و برنامه ریزی سرمایه داری را با بیشترین خشم و قهر آماج یورش قرار دادند. آنها به همه این کارها و تمامی این اشکال مبارزه روی آوردند. نکته مهم تر اینکه توده های کارگر در جریان این جنگ و ستیزها و قهر و عصیان ها، دچار شکست نظامی نشدند. آن ها با ضربات کوبنده ارتش و پلیس و سازمان های سرکوب سرمایه از پای در نیامدند. با همه اینها پس از دو سال مبارزه و مقاومت نهایتاً دست خالی به خانه های خود باز گشتند. به تمامی شروط و خواست های بورژوازی تمکین کردند. اجازه دادند که طبقه سرمایه دار یونان و EU بدترین سلاخیها را علیه بهای نازل نیروی کارشان و علیه امکانات ناچیز از پیش تاراج شده معیشتی آنان سازمان دهند. تمامی بار تهاجم بی رحمانه سرمایه به آموزش، بهداشت، دارو و درمان، نگهداری کودکان و سالمندان یا هر حوزه دیگر زندگی را تن دادند. بورژوازی یونان و اروپا را مجاز ساختند تا همه این بلیه ها را علیه دار و ندار روزشان برنامه ریزی کند و در این گذر حتی عنان کار را به راست ترین و هارترین بخش بورژوازی سپردند. پرسش یا پرسش های اساسی نیز درست در همین جاست که صف می بندند. آیا طبقه کارگر یونان هیچ راه دیگری در پیش پای خود نداشت. آیا چنین راهی اساسا موجود نبود یا بود ولی کارگران نمی دیدند، در صورت دوم چرا نمی دیدند و اگر می دیدند چرا نمی رفتند، آیا توان رفتن را نداشتند؟ اگر چنین است طول و عرض و ماهیت و واقعیت این توان چگونه توضیح داده می شود و باز اگر این گونه است راه دستیابی کارگران به این توانائی چیست و در کدام فرایند باید آن را جستجو کنند و به دست آرند. این ها پرسش های اساسی روز تاریخ هستند و باید به پاسخ آن ها پرداخت.
طبقه کارگر یونان به طور قطع می توانست راه دیگری سوای آنچه رفت و تا امروز رفته است، انتخاب کند. راهی که پیش پای کل کارگران دنیا باز است. توده های کارگر یونان در طول این دو سال و در دل جنگ و ستیزهای مستمر خویش می توانستند خود را به صورت شورائی متشکل سازند. می توانستند شوراهای خود را ظرف ابتکار، خلاقیت، آموزش، آگاهی و جستجوی راه حل های هر چه ملموس تر، رادیکال تر و کارسازتر علیه نظام سرمایه داری نمایند. کارگران می توانستند از درون این شوراها به طبقه سرمایه دار یونان و اروپا و کل دولت های قاره اعلام کنند که حتی یک سنت از رقم نجومی 400 میلیارد دلار بدهی دولتی این کشور به بانک ها و تراست های مالی یا صنعتی دنیا را پرداخت نخواهند کرد. آنها می توانستند تأکید کنند که تهدیدات سرمایه داران یونان و سران EU را به هیچ می گیرند، خارج شدن از اتحادیه دولت های سرمایه داری اروپا را مورد استقبال قرار می دهند. اجازه خروج حتی یک قطره از اقیانوس عظیم سرمایه های آلمانی و فرانسوی و امریکائی یا سرمایه های هر کجای دیگر پیش ریز شده در یونان را به هیچ دولت یا هیچ صاحب سرمایه ای تحت هیچ شرائطی نخواهند داد. کارگران می توانستند تصریح کنند که از امروز آنهایند که اراده می کنند و تصمیم می گیرند و بر اساس رأی طبقه آنها هر چه سرمایه در یونان است حاصل استثمار آنان و همزنجیران طبقاتی آن ها در جاهای دیگر است و هیچ سنت آن متعلق به هیچ سرمایه داری نیست. طبقه کارگر یونان می توانست با اعلام این احکام و خیلی حکم های دیگر، سیمای واقعی جنگ روز خود با دولت بورژوازی یونان و طبقه سرمایه دار اروپا و دولت های EU را هر چه بیشتر شفاف سازد و هر چه شفاف تر در معرض نمایش جهانیان و به ویژه طبقه کارگر جهانی قرار دهد.
اگر کارگران یونان دست به انجام کارهای فوق می زدند معنایش این بود که راهی سوای راه دو ساله، سوای راهی که تا حالا رفته اند یا همزنجیران جهانی آن ها در طول دهه های اخیر در جاهای دیگر دنیا رفته اند، پیش روی خویش باز می کردند. سؤال بعدی این است که آیا گشایش این راه فقط برداشتن سنگی برای پرتاب نکردن بود!! آیا توده های کارگر در صورت باز کردن این راه و تغییر ریل جنگ، قادر به ادامه جنگیدن هم بودند، آیا ساز و برگ لازم برای این کار را داشتند. پاسخ این سؤال نیز مسلماً آری است. کارگران می توانستند شوراهای خود را سراسری کنند. می توانستند این شوراها را در تمامی مراکز کار و تولید در سراسر جامعه یونان بر پای دارند و با برپائی آنها تمامی امور مربوط به برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی را در دست گیرند. شوراها می توانستند زنجیروار و ارگانیک به هم مرتبط شوند و به ظرف سراسری اعمال قدرت طبقه کارگر در کل جامعه تبدیل گردند. طبقه کارگر یونان می توانست از درون این شوراها مالکیت طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری و سرمایه داران EU را بر کل وسائل تولید و مبادله، بر تمامی کارخانه ها و مزارع و اراضی و همه مؤسسات تولیدی و مالی و اجتماعی ملغی سازد. کارگران می توانستند کل احتیاجات شهروندان در هر حوزه و شهر و منطقه و در سطح سراسری را در همه رمینه ها از خورد و خوراک و پوشاک گرفته تا بهداشت و درمان و آموزش، تا مهد کودک و مسکن و راه و جاده و بندر، تا محیط زیست و حمل و نقل و شهرسازی، تا تمامی حوزه های دیگر معیشت و رفاه اجتماعی، همه و همه را برای کل جامعه برآورد کنند. توده های کارگر یونان می توانستد در همین شوراها با دخالتگری نافذ و آزاد و آگاه همه آحاد خویش، چگونگی تولید و تأمین این امکانات را در قلمروهای مختلف صنعت و کشاورزی و خدمات و معادن و دامداری و ترابری و هر قلمرو دیگر کار و تولید اجتماعی برنامه ریزی نمایند. آنان می توانستند آنچه را که خود با همدلی شورائی سراسری همه آحاد طبقه خود برنامه ریزی نموده اند به اجراء در آورند. توده های کارگر این توان را داشتند که کار را تعریف کنند، در باره چه تولید شود و چه تولید نشود تصمیم بگیرند، میزان کار و تولید مورد نیاز جامعه را تعیین نمایند. چگونگی توزیع محصول کار اجتماعی میان بخشهای مصرف معیشتی، آموزشی، درمانی، رفاهی، تفریحی، مسکن و شهرسازی و احتیاجات بازتولید وسائل تولید یا نیازهای ارتقاء دانش و تکنیک و پیشرفت های صنعتی و اجتماعی را مشخص سازند. کارگران این توان را داشتند که بساط نظم سرمایه را در هم کوبند، دولت سرمایه داری را ساقط کنند و از سر راه بردارند، بنیاد کار مزدی و اساس رابطه خرید و فروش نیروی کار را را در هم کوبند و سازمان شورائی سراسری سوسیالیستی آحاد شهروندان برای برنامه ریزی کار و تولید را جایگزین آن کنند. آنان می توانستند با این جهتگیری و بر بام شوراهای سراسری ضد سرمایه داری خود به توده های کارگر سراسر جهان مبارزات روزمره خود را گزارش دهند و از ورای این گزارش پیکار راستین سرمایه ستیز طبقه خود را معنی کنند، می توانستند محتوای این پیکار را سرود روز انترناسیونال سازند و در سراسر جهان حاضر بانگ اندازند که راه مبارزه این است. تمامی راههای دیگر در بن بستند،
کارگران یونان می توانستند راه انجام کارهای بالا را پیش گیرند و هر چند کورمال کورمال در این طریق پیش روند. آنها از این ظرفیت برخوردار بودند که محور جنگ جاری خود با بورژوازی را در اینجا، در حوزه واقعی تقابل میان کار و سرمایه، میان سرمایه داری و ضد سرمایه داری، میان کار مزدی و الغاء کار مزدی قرار دهند. کارگران اما چنین نکردند و بر این ریل نچرخیدند. در عوض تسلیم برنامه « ریاضت اقتصادی» بورژوازی EU شدند. عقب نشستند و تن دادند که نیروی کار خود را به بهائی بسیار نازل تر بفروشند، ساعات بسیار بیشتری از کار روزانه خود را وقف سود بسیار افزون تر سرمایه ها سازند. امکانات محدود دارو و درمان و آموزش آن ها هر چه وحشیانه تر سلاخی گردد تا اقیانوس خروشان سود سرمایه داران باز هم پرخروش تر شود. کارگران تن دادند که بیشتر کار کنند و بسیار عظیم تر از کار خود جدا شوند، سرمایه ها هر چه فربه تر و خود و فرزندانشان هر چه مستهلک تر گردند. بر قدرت سرمایه هر چه سهمگین تر بیفزایند و خود هر چه ضعیف تر، زبون تر و بی قدرت تر شوند. آنان در مقابل یکی از موحش ترین موج های تعرض سرمایه عقب نشستند و لاجرم راه تعرضات بعدی هولناک تر نظام بردگی مزدی به زندگی خود را هموارتر کردند. چرا چنین شد، چرا توده های کارگر راه نخست را پیش نگرفتند و به بی راهه دوم غلطیدند. آیا راه اول را دیدند اما توانائی پیمودنش را در در خویش نیافتند یا اینکه اساساً ندیدند و اگر چنین بود چرا، چه چیز سد راه دیدن آنان می شد و این سد چگونه، در چه شرائطی و با دست چه نیروهائی بر پای شده است.
طبقه کارگر یونان در متن خیزش عظیم سراسری خود می توانست راه ضد کار مزدی و امحاء سرمایه داری را انتخاب کند و دلیل اینکه چنین نکرد نه فقدان ظرفیت انجام این کار، بلکه ندیدن این راه و ندیدن توان پیمودن آن در هستی حاضر خود بود. این معضل، خاص کارگران یونان نیست. حدیث مبارزه طبقاتی جاری توده های کارگر در سراسر دنیاست. جستجوی ریشه این مشکل، در سطح نازل آگاهی طبقه کارگر به همان اندازه که می تواند درست باشد، ممکن است نقش سدی سنگین را بر سر راه هر ریشه یابی واقعی مارکسی و ضد کار مزدی بازی بنماید و معمولاً هم چنین است. این جستجو درست است اگر آگاهی را هستی آگاه ضد کار مزدی توده های کارگر یا پراکسیس جنبشی نقد شفاف مارکسی موجودیت سرمایه داری بدانیم و سخت نادرست است اگر آگاهی را دانش ها و کشفیات معجزه گر افاضل و دانشوران صاحب مقام تلقی کنیم. مشکل در قدرت فائقه سرمایه داری، در دیکتاتوری هار این نظام، در قدرت مهندسی افکار و وارونه پردازی ذاتی سرمایه یا در ساختار آهنین نظم مدنی و سیاسی مسلط مناسبات بردگی مزدی هم نیست. این قدرت مسلماً وجود دارد و بسان سدی عظیم بر سر راه جنبش ضد سرمایه داری کارگران سنگینی می کند اما پیش کشیدن آن به مثابه عامل یکه تاز افسانه ای ناشکستنی سد راه ابراز وجود، بالندگی، بلوغ و پیروزی این جنبش عملاً فقط یک معنی دارد. این معنی که طبقه کارگر هیچ گاه قادر به نابودی سرمایه داری یا حتی سازمانیابی جنبش خود برای پیکار در این مسیر نخواهد شد!! یا این معنی که کارگران باید منتظر بنشینند و صبر پیشه کنند تا شاید روزی، روزگاری قدرت سرمایه ضعیف گردد. آویختن به عواملی از قبیل دیکتاتوری هار سرمایه، قدرت چیره گمراه سازی و مسخ و مهندسی افکار سرمایه داری، سطح نازل دانش یا متشکل نبودن کارگران و مانند اینها به عنوان سد یا سدهای مقاوم مانع جهتگیری آگاه و سازمان یافته ضد سرمایه داری توده های کارگر در عین حال که واقعی است اما اکتفاء به آن فقط تفسیر واقعیت است و چرخ خوردن در حصار این تفسیر صرفاً تقلائی اپوتورنیستی برای بستن راه واقعی تغییر بر روی توده های کارگر است. همه اشکال قدرت سرمایه قابل شکستنند و توده های کارگر توان این شکستن را دارند. همه ضعف های دامنگیر مبارزات کارگران رفع کردنی هستند و آنان بسیار خوب قادر به رفع این ضعف ها هستند. جنبش کارگری چند قرن است که جهان موجود را میدان تاخت و تاز خود کرده است. بند بند مراکز کار و تولید دنیا را نمایشگاه مدام قدرت خود ساخته است. در گوشه گوشه دنیا جنگیده است و انقلاب نموده است، دولت ها را سرنگون و دولتهای دیگر را مستقر کرده است. دیکتاتوری هار و نیروی سرکوب و حمام خون یا قدرت وارونه سازیها و مهندسی افکار و ساختار آهنین نظم مدنی و سیاسی سرمایه داری در هیچ دوره ای قادر به تعطیل و توقف و مهار تاخت و تازها یا خیزش ها و شورش ها و انقلابات نگردیده است. ریشه فروماندگی توده های کارگر از سازمانیابی آگاه ضد کار مزدی خود را نه در قدرت فائقه سرمایه که در جای دیگری باید جستجو نمود.
معضل اساسی سر راه تشکل یابی شورائی آگاه ضد سرمایه داری کارگران بدیل ها و الگوهای زمخت آلترناتیو این رویکرد است. مشکل اینجاست و کلید حل مشکل را نیز در همین جا باید پیدا کرد. اگر کارگران یونان در طوفان مبارزات دو ساله خود همه کار را کردند اما ریل جنبش ضد کار مزدی را نگرفتند، اگر توده های طبقه کارگر جهانی در این صد سال زمین و زمان را از پیکار و اعتصاب و شورش و قیام و جنگ و انقلاب و سرنگونی و برقراری رژیمها آکنده اند اما راه مبارزه واقعی ضد سرمایه داری را پیش نگرفته اند فقط یک دلیل دارد. آنها به جای این راه، به جای این رویکرد، اسیر راهها و رویکردهای دیگر هستند. الگوها و رویکردهائی که ماسک کارگری داشته اند و دارند، لباس جعلی بسیار پر زرق و برق « کمونیسم» را بر اندام ناساز خود ساز کرده اند و می کنند. صدای کارگر، کارگر آنها زیبق گوش تمامی توده های کارگر دنیا شده است و راه شنیدن هر صدای دیگر را بر مجاری احساس و شنود کارگران بسته است. این بدیل ها و الگوهایند که در طول سالیان دراز جنبش کارگری را در خود منحل ساخته است. این جنبش را به فاجعه بارترین شکل الیناسیون و از خود بیگانگی مبتلا کرده است. افق برون رفت از سرمایه داری را به طور کامل از تیررس نگاه کارگران دور نموده است و توده کارگر دنیا را به روزی انداخته است که راستی راستی بیش از سرمایه داران از فروپاشی سرمایه داری می ترسند!! اگر کارگران جهان مبارزه ضد کار مزدی نمی کنند برای این است که سالیان متمادی جنبش اتحادیه ای و مبارزه سندیکالیستی همه جا پیش پایشان پهن بوده است. اگر آنان علیه سرمایه داری نمی جنگند برای این است که رژیم ستیزی فراطبقاتی حلق آویز به احزاب «کمونیست» تمامی تاریخ حیات قرن بیستم آن ها را پر کرده است. اگر جنبش کارگری مظهر هستی اگاه ضد کار مزدی نیست برای این است که زیر فشار جنبش اتحادیه ای و سندیکالیستی تجسم تمام عیار رفرمیسم راست سندیکالیستی گردیده است. اگر این جنبش آگاهی مارکسی ندارد دلیلش این است که با آموزش های مخرب حزب سالار کمونیسم بورژوائی شمع آجین است. اگر خود را شورائی و ضد سرمایه داری و سراسری سازمان نمی دهد، برای این است که در محاصره سازمانیابی سندیکالیستی و حزب آفرینی بالای سر خویش است.
توده های کارگر جهان در آستانه شروع نیمه دوم قرن نوزدهم از ژرفنای پیکار روز خود با نظام بردگی مزدی، با فراخوان فعالین راستین کمونیست درون جنبش خود، با جهتگیری رادیکال طبقاتی و انترناسیونالیستی دست به کار معماری بین الملل کارگری و گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای دمیدن در صور واقعی جنگ ضد کار مزدی گردیدند. کارگران صد و پنجاه سال پیش این خیز را برداشتند، اما خیز آنان چند گام این سوتر در کام موج طوفان های ناموافق و نامساعد زمینگیر شد. سوسیال دموکراسی در یک سوی و کمونیسم خلقی در سوی دیگر همسان دو لبه تیز یک قیچی به جانش افتادند. اولی با دموکراسی پارلمانی و اتحادیه گرائی و مدنیت سالاری سرمایه و دومی با علم و کتل امپریالیسم ستیزی خلقی، حلق آویزی به حزب ماوراء خود، رژیم ستیزی فراطبقاتی و دورنمای سرمایه داری دولتی تمامی راهها را بر خیز پرشکوه پیکار ضد کار مزدی وی بستند. جنبش کارگری از آن تاریخ به بعد همه کار کرد اما همه کارها را در پیچ و خم راه حل پردازی های کمونیسم خلقی و سوسیال دموکراسی و سندیکاسازی کرد. کارگران در سراسر دنیا با فشار استثمار و دیکتاتوری و بی حقوقی و قهر سرمایه داری جنگیدند، اما مبارزات آنان در هیچ کجا ریل ضد کار مزدی نگرفت و با افق پایان دادن به رابطه خرید و فروش نیروی کار جوش نخورد. طبقه کارگر به این شکل و در اسارت جنبش هائی که سد راه جنبش واقعی سرمایه ستیز وی بودند به هیچ میزان و در هیچ کجا مشق قدرت ضد سرمایه داری نکرد. راه برپائی شوراهای ضد کار مزدی را پیش روی خود ندید، متشکل شدن را در سازمانیابی وسیع توده ای ضد کار مزدی معنی ننمود، تا خواست سخنی از تشکل گوید الگوی ساختن سندیکا و آویختن به امامزاده حزبی بسان دو ساطور همساز قتل عام جنب و جوش تشکل یابی وسیع توده ای ضد سرمایه داری بر سرش فرود آمد. حاصل این تاریخ چیزی است که امروز در یونان و در کل 5 قاره گیتی می بینیم. کارگران به جای اینکه در تدارک محو سرمایه داری باشند از فروپاشی این نظام می ترسند!! زیرا هیچ تصویری از بدیل واقعی خود برای جهنم گند و خون موجود ندارند و راه واقعی پیکار برای وصول به این بدیل را نرفته و آزمون نکرده اند. به ویژه آنکه اختاپوش آشنای اردوگاه شوروی سابق و چین امروزی و ویتنام و کره شمالی نیز زیر نام دروغین این بدیل بند بند وجود آن ها را به رعشه می اندازد.
تمامی آنچه بالاتر، با فرمولبندی های مکرر « می توانستند »، می توانستند و باز هم می توانستند در مورد کارگران یونان گفتیم، نه فقط آن ها، که توده های کارگر همه دنیا به طور قطع می توانند انجام دهند. آنچه اینان را از پیش گرفتن و پیمودن این راه باز داشته است نه قدرت نظامی و پلیسی سرمایه داری که تاریخ بسیار تیره و تار میدان داری یکه تاز کمونیسم بورژوائی حزب سالار، سوسیال دموکراسی و رفرمیسم راست اتحادیه ای است. تاریخ صد سال اخیر همه جا گویاست که کارگران بسیار خوب از عهده در هم شکستن اولی بر آمده اند اما در نقطه نقطه دنیا، توسط دومی از میدان به در شده اند. دلیل این موضوع نیز بسیار روشن است. قدرت قهر طبقه سرمایه دار ظرفیت گمراهسازی جنبش کارگری را ندارد. کارگران این قدرت را با قدرت پیکار خود پاسخ می گویند، عکس ماجرا اما در کمونیسم بورژوائی و رفرمیسم راست اتحادیه ای مصداق دارد. پدیده های اخیر نه از بیرون و نه در لباس صاحب سرمایه، طبقه سرمایه دار یا دولت سرمایه داری که از درون و زیر نام مدافعان یا پرچمداران رهائی کارگر به اساس هستی پیکار جوی ضد کار مزدی او حمله می کنند. توده های کارگر در اینجا خود را نه در مقابل دشمن که دست در دست دوست و راهبر و پیشاهنگ می بینند و آنچه را این ها می گویند راه مبارزه طبقاتی خود می پندارند. جنبش کارگری زیر فشار راهبردها و راه حل پردازی این رویکردهاست که از ریل جنگ ضد کار مزدی خود خارج گشته است و تاریخ قرن بیستم این جنبش تاریخ سیادت و یکه تاری و نقش آفرینی این رویکردها بوده است.
برای اینکه طبقه کارگر به سازمانیابی وسیع شورائی ضد کار مزدی روی آرد، برای اینکه قدرت ضد سرمایه داری خود را علیه سرمایه اعمال کند مجبور است بر این تاریخ، بر تاریخ یکه تازی این رویکردها، بر تاریخ قرن بیستمی خود بشورد. باید خوب بیاموزد که بدون پیش کشیدن بسیار صریح، رسا، عینی و جنبشی دورنمای مجسم برنامه ریزی شورائی کمونیستی لغو کار مزدی عینیت حاضر، بدون جنبشی که ظرف مشق قدرت ضد سرمایه داری توده هایش برای احراز توان این برنامه ریزی و برپائی جامعه ای نوین باشد، بدون طرد کامل رویکرد سندیکاسازی و آویختن به نخبگان حزبی، بدون این ها، نمی تواند از چنبره وضعیت فاجعه بار موجود بیرون آید، از این هم بدتر، نمی تواند کمترین خواستی را بر بورژوازی تحمیل کند. باز هم بدتر، نمی تواند هیچ تعرض سرمایه را به هیچ مقدار و در هیچ سطح دفع نماید. کارگران دنیا حتماً و قطعاً می توانند راههای روز مبارزه خود را با راه واقعی پیکار ضد سرمایه داری جایگزین سازند و در این گذر می توانند و مجبورند بر سر صفه نشینان احزاب و سندیکاسازان هم بانگ زنند که از سر این راه دور شوند.
ناصر پایدار - ژوئیه ٢٠١٢